جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز
رئیس سرویس امنیت داخلی بریتانیا (MI5) روز پنجشنبه اعلام کرد که بریتانیا با تهدید فزایندهای از سوی کشورهای متخاصم مانند روسیه، ایران و چین مواجه است، در حالی که خطر تروریسم همچنان «بسیار جدی» است و گروههایی مانند القاعده و داعش در تلاشاند تا افراد را به انجام حملات ترغیب کنند.
کن مککالم، مدیرکل امآی۵، اظهار داشت که تعداد افرادی که به دلیل فعالیتهای تهدیدآمیز مرتبط با دولتهای متخاصم تحت بررسی هستند، ۳۵ درصد افزایش یافته است. وی افزود که کشورهای متخاصم به طور مداوم به روشهای «ناخوشایند» و مشابه تاکتیکهای تروریستی روی آوردهاند.
مککالم گفت که سازمان او «جریان مداومی از طرحهای نظارتی با نیت خصمانه» از سوی روسیه را خنثی کرده و بیش از ۲۰ طرح بالقوه مرگبار با حمایت ایران را ردیابی کرده است.
او در سخنرانی سالانه خود در مقر امآی۵ در لندن اظهار داشت: «در سال ۲۰۲۵، امآی۵ با حجم و تنوع بیشتری از تهدیدات ناشی از تروریستها و بازیگران دولتی مواجه است، بیش از آنچه تاکنون دیدهام.»
بریتانیا بارها از اقدامات خصمانهای سخن گفته است که ادعا میکند از سوی روسیه، ایران و چین انجام میشود، اتهاماتی که هر سه کشور آنها را رد کردهاند.
اوایل سال جاری، شش شهروند بلغار به جرم جاسوسی برای روسیه از طریق انجام عملیات نظارتی به نفع این کشور زندانی شدند. همچنین پنج مرد به دلیل انجام حمله آتشسوزی به کسبوکارهای مرتبط با اوکراین در لندن محکوم شدند، حملهای که مقامات بریتانیایی اعلام کردند توسط گروه مزدوران واگنر روسیه سازماندهی شده بود.
مککالم گفت: «ما همراه با شرکای خود در سراسر اروپا، افرادی را که از اوباش روس دستور میگیرند، شناسایی خواهیم کرد. و ما همچنان ردپاها را تا کسانی که دستورات را صادر میکنند و تصور میکنند پشت صفحههای نمایش خود ناشناس و غیرقابل ردیابی هستند، دنبال خواهیم کرد. آنها چنین نیستند.»
وی افزود که چین در جاسوسی سایبری، فریب دادن دانشگاهیان برای سفر به چین، مداخله پنهانی در زندگی عمومی بریتانیا و آزار و اذیت مخالفان طرفدار دموکراسی در این کشور مقصر است.
در مورد ایران، او اظهار داشت که تهران «به شدت» در تلاش است تا منتقدان خود را در سراسر جهان ساکت کند و به نمونههایی اشاره کرد که استرالیا دخالت ایران در طرحهای یهودستیزانه را افشا کرده و مقامات هلندی از خنثیسازی یک تلاش ناکام برای ترور پرده برداشتهاند.
مککالم همچنین گفت که تهدید تروریستی علیه بریتانیا همچنان «بسیار جدی» است و امآی۵ و پلیس از ابتدای سال ۲۰۲۰ تاکنون ۱۹ طرح حمله در مراحل پایانی را خنثی کردهاند.
او افزود: «القاعده و داعش بار دیگر جاهطلبتر شدهاند و از بیثباتی در خارج از کشور بهره میبرند تا جایگاه محکمتری به دست آورند.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
با فروپاشی رژیم سوریه، نگاه جهان بر پرواز فرار بشار اسد دوخته شده بود. اما پشت سر او، مقاماتی که ستون فقرات حکومت خشن و سرکوبگرش بودند، به شکلی تقریباً نامحسوس، در موجی از فرار جمعی ناپدید شدند.
اریکا سالومون، کریستیان تریبرت، هیلی ویلیس، احمد مهدی و دنی مکی
نیویورک تایمز / ۱۶ اکتبر ۲۰۲۵
کمی پس از نیمهشب هشتم دسامبر ۲۰۲۴، دهها نفر در تاریکی بیرون از بخش نظامی فرودگاه بینالمللی دمشق گرد آمدند. هرچه در توان داشتند، با خود آوردند و سوار یک جت کوچک «سیرین ایر» (هواپیمایی سوریه) شدند.
تنها یک ساعت پیشتر، آنان بخشی از حلقهی نخبگانی بودند که ستون فقرات یکی از خشنترین رژیمهای جهان را تشکیل میدادند. اما اکنون، در پی سقوط ناگهانی و فرار رئیسجمهور بشار اسد از کشور، آنان خود را در نقش فراریانی یافتند که با خانوادههایشان در هراس از پیگرد، میگریختند.
در میان مسافران، قحطان خلیل، رئیس سازمان اطلاعات نیروی هوایی سوریه، حضور داشت؛ فردی که متهم بود مستقیماً مسئول یکی از خونبارترین کشتارهای جنگ داخلی سیزدهسالهی کشور است.
او را دو وزیر پیشین دفاع، علی عباس و علی ایوب، همراهی میکردند؛ هر دو به دلیل نقض حقوق بشر و ارتکاب جنایات در جریان درگیریها، تحت تحریم بینالمللی قرار داشتند.
همچنین عبدالکریم ابراهیم، رئیس ستاد ارتش، که متهم بود در تسهیل شکنجه و خشونت جنسی علیه غیرنظامیان نقش داشته، در میان مسافران بود.
حضور این افراد و دیگر چهرههای رژیم در پرواز مذکور، توسط یکی از مسافران و دو مقام پیشین مطلع از ماجرا، برای نیویورک تایمز بازگو شده است.
با پیشروی برقآسای نیروهای شورشی به سمت پایتخت، فرار پنهانی بشار اسد از دمشق در همان شب، حلقهی نزدیکانش را غافلگیر کرد و به نماد سقوط خیرهکنندهی رژیم او بدل شد.
مهرههای اصلیاش بهسرعت از او پیروی کردند. در عرض چند ساعت، ستونهای یک نظام کاملِ سرکوب نه فقط فرو ریختند، بلکه در واقع ناپدید شدند.
برخی سوار هواپیما شدند؛ برخی دیگر به ویلاهای ساحلی خود گریختند و با قایقهای تندرو لوکس به دریا زدند.
علی عباس(چپ)، علی ایوب (وسط) و عبدالکریم ابراهیم از مقامات عالی رتبه سوریه بودند که همگی به رهبری استفاده از خشونت کورکورانه توسط ارتش متهم شدند
گروهی در کاروانی از خودروهای گرانقیمت، از ایستهای بازرسی تازهبرپا شدهی شورشیان گذشتند، بیآنکه شناخته شوند. چند نفر نیز در سفارت روسیه پنهان شدند؛ جایی که برای فرارشان به مسکو، مهمترین متحد اسد، کمک کرد.
برای هزاران سوری که عزیزانشان را از دست دادهاند، یا شکنجه، زندان و آوارگی را زیر سایهی رژیم اسد تجربه کردهاند، وطنشان اکنون به صحنهی جنایتی بزرگ بدل شده بود که متهمان اصلیاش دستهجمعی از آن گریختهاند.
ده ماه پس از فروپاشی رژیم، کشوری که از جنگ ویران شده است، نهتنها با چالش عظیم بازسازی روبهروست، بلکه با وظیفهی دشوار دیگری نیز دست و پنجه نرم میکند: جستوجوی جهانی برای یافتن و پاسخگو کردن کسانی که مرتکب برخی از فجیعترین جنایات دولتی قرن حاضر شدهاند.
رزمندگان پیشین و دولت نوپای سوریه در تلاشاند تا با کمک خبرچینها، هک دادههای تلفن و رایانه، یا سرنخهایی که از ساختمانهای متروک رژیم بهدست میآورند، رد آنان را بزنند. دادستانها در اروپا و ایالات متحده نیز در حال تشکیل یا بازنگری پروندهها هستند. گروههای جامعهی مدنی سوری و بازرسان سازمان ملل مدارک و شهادتها را گردآوری میکنند تا روزی عدالت بتواند اجرا شود.
هدف آنان افرادی هستند از دستنیافتنیترین چهرههای جهان؛ کسانی که برای دههها قدرت عظیمی در دست داشتند، اما در هالهای از ابهام عمومی زندگی کردند — تا آنجا که نام واقعی، سن و حتی چهرهی برخی از آنان ناشناخته مانده بود.
این کمبود اطلاعات بارها سبب اشتباه در گزارشهای خبری، و نیز در فهرستهای تحریم و تعقیب قضایی شده است. چنین وضعی احتمالاً به فرار برخی از بدنامترین چهرههای رژیم از چنگ مقامات سوری و اروپایی پس از سقوط اسد کمک کرده است.
امکانات برای ناپدید شدن
در ماههای اخیر، گروهی از خبرنگاران نیویورک تایمز کوشیدهاند تا شکافهای اطلاعاتی مربوط به نقش و هویت واقعی ۵۵ تن از مقامهای سابق رژیم را پر کنند؛ افرادی که همگی از چهرههای بلندپایهی دولت و ارتش بودهاند، نامشان در فهرست تحریمهای بینالمللی آمده و با خونینترین فصلهای تاریخ معاصر سوریه پیوند خوردهاند.
این تحقیق همه چیز را دربر گرفته است؛ از ردیابی ردپاهای دیجیتال و حسابهای شبکههای اجتماعی خانوادهها، تا جستوجو در املاک رهاشده برای یافتن قبوض تلفن یا اطلاعات کارتهای اعتباری.
خبرنگاران با دهها مقام پیشین رژیم گفتوگو کردهاند — بسیاری به شرط ناشناس ماندن برای حفظ امنیت خود — و همچنین با وکلای حقوق بشر سوری، نیروهای پلیس اروپا، فعالان جامعهی مدنی و اعضای دولت جدید سوریه. آنان از دهها ویلا و شرکت متروک متعلق به چهرههای رژیم بازدید کردند و مسیرهای فرار برخی را بازسازی نمودند.
صحنههایی از ویرانیهای دمشق پس از ۱۳ سال جنگ داخلی که نیم میلیون کشته برجای گذاشت
مکان کنونی بسیاری از این ۵۵ مقام کلیدی که پایههای دیکتاتوری اسد را استوار کرده بودند هنوز ناشناخته است، اما از میان حدود دوازده نفری که نیویورک تایمز ردشان را یافته، سرنوشتها به طرز چشمگیری متفاوت است.
بر پایه گفتههای مقامهای پیشین سوری، بستگان و افراد نزدیک به خاندان حاکم، خودِ بشار اسد اکنون در روسیه به سر میبرد و به نظر میرسد ارتباطش را با بیشتر حلقهی سابق اطرافیانش قطع کرده است.
ماهر اسد، برادری که از نظر قدرت در دوران رژیم گذشته تنها پس از بشار قرار داشت، بنا بر روایت مقامهای پیشین و بازرگانان مرتبط با رژیم که همچنان با او در تماساند، زندگی تبعیدگونهای آمیخته با تجمل در مسکو دارد. در این اقامت نیز شماری از فرماندهان ارشد پیشین، از جمله جمال یونس، او را همراهی میکنند؛ ویدئوهایی که نیویورک تایمز اصالت آنها را تأیید کرده، این موضوع را تأیید میکند.
در مقابل، برخی دیگر چون غیاث دلا، سرتیپی که نیروهایش در سرکوب خشن اعتراضات نقش داشتند، اکنون به گفتهی چند فرماندهی پیشین ارتش، از لبنان در حال طراحی عملیات خرابکارانه هستند. این فرماندهان متن پیامهایی را که با او رد و بدل کرده بودند، با تایمز در میان گذاشتند. بنا به گفتهی همان منابع، دلا از مسکو با رهبران پیشین رژیم از جمله سهیل حسن و کمال حسن هماهنگی میکند.
بر اساس اظهارات یکی از فرماندهان پیشین نظامی و افرادی که با دولت جدید همکاری دارند، شماری از مقامهای سابق با توافقهایی مبهم و پشتپرده اجازه یافتهاند در داخل سوریه بمانند. یکی از آنان، عمرو ارمنازی، که بر برنامهی تسلیحات شیمیایی اسد نظارت داشت، توسط خبرنگاران تایمز در خانهی خودش در دمشق شناسایی شد.
ردیابی چنین گروه بزرگی از چهرهها، چالشی عظیم برای کسانی است که در پی عدالتاند. هم باید پروندههای کیفری تشکیل داد و هم با دشواری بزرگِ یافتن راهی برای پیگرد و محاکمهی آنان روبهرو شد.
در قلب این چالش اما پرسشی بنیادی نهفته است: چگونه میتوان جستوجویی جهانی را هماهنگ کرد برای یافتن کسانی که نمیخواهند یافت شوند؟
بنا به گفتهی کارکنان و مقامهای پیشین رژیم، بسیاری از آنان بهراحتی به دفاتر دولتی دسترسی داشتند و از این راه توانسته بودند گذرنامههای معتبر سوری با نامهای جعلی دریافت کنند. به گفتهی همان منابع، این اسناد سپس به آنان امکان داده بود که گذرنامهی کشورهایی در حوزهی کارائیب را نیز بهدست آورند.
مازن درویش، رئیس «مرکز سوری برای رسانه و آزادی بیان» مستقر در پاریس — که یکی از نهادهای پیشرو در پیگیری عدالت برای سوریه است — در اینباره میگوید: «برخی از این افراد با خرید هویتهای جدید از طریق سرمایهگذاری در املاک یا پرداختهای مالی، تابعیت جدید به دست آوردهاند. آنان با این نامها و ملیتهای تازه پنهان میشوند.»
او میافزاید: «این افراد امکانات مالی لازم را دارند تا آزادانه رفتوآمد کنند، گذرنامههای تازه بخرند و ناپدید شوند.»
«او رفته است»
فرار گستردهی مقامات در شب هفتم دسامبر ۲۰۲۴، زمانی آغاز شد که ناگهان حقیقتی تلخ برای اطرافیان آشکار شد.
ساعتها بود که چند تن از نزدیکترین مشاوران بشار اسد در حوالی دفتر او در کاخ ریاستجمهوری منتظر مانده بودند و با اطمینان به تماسهای همکاران و بستگان خود پاسخ میدادند. به گفتهی چند مقام سابق رژیم که آن شب با آنان در تماس بودند، مقامهای حاضر در کاخ به همه اطمینان میدادند که رئیسجمهور در آنجاست و مشغول تدوین طرحی است با حضور مشاوران نظامی و نمایندگان روسیه و ایران برای مقابله با پیشروی شورشیان.
اما آن طرح هرگز وجود نداشت — و خود بشار اسد نیز نه.
با درک این واقعیت که رئیسجمهور ناپدید شده است، مشاوران ارشد بهسرعت رد او را تا خانهاش گرفتند. بنا بر گفتهی سه مقام پیشین کاخ ریاستجمهوری، نگهبانان مقابل خانهی اسد به آنان اطلاع دادند که مأموران روسی او را به همراه پسرش و دستیار شخصیاش، با کاروانی شامل سه خودروی شاسیبلند (SUV) از محل خارج کردهاند. بر اساس روایت همان مشاوران، تنها مقاماتی که رئیسجمهور فراخوانده بود تا با او بگریزند، دو مشاور مالی بودند — به گفتهی دو منبع نزدیک به رژیم، او برای دسترسی به داراییهای خود در روسیه به کمک آنان نیاز داشت.
ماهر اسد، پس از برادرش بشار، دومین فرد قدرتمند در سوریه در دوران رژیم اسد بود. جمال یونس، سرلشکر سابق در لشکر چهارم ماهر اسد
رئیسجمهور سابق و همراهانش سوار جتی شدند که آنان را به پایگاه هوایی حمیمیم — در ساحل مدیترانه و تحت کنترل روسیه — برد؛ همان متحدی که در جنگ، مهمترین پشتیبان او بود.
وقتی مشاوران رهاشده از این پرواز آگاه شدند، با وحشت به تماس با مسئولان امنیتی و اعضای خانوادهی خود پرداختند. شورشیان به حومهی دمشق رسیده بودند و لحظهای برای از دست دادن نبود.
یکی از مشاوران ارشد، همانگونه که آن شب را برای نیویورک تایمز بازگو کرد، در تماس با یکی از بستگان نزدیکش تنها گفت: «او رفته است.» سپس دستور داد خانوادهاش وسایل خود را جمع کنند و به وزارت دفاع در میدان اموی دمشق بروند.
در آنجا، این مشاور ارشد و خانوادهاش به چند افسر امنیتی دیگر که با خانوادههایشان گرد آمده بودند پیوستند و به قحطان خلیل، رئیس اطلاعات نیروی هوایی، ملحق شدند. خلیل پروازی برای فرار تدارک دیده بود — همان پروازی که بسیاری از مقامات عالیرتبه را به حمیمیم برد. به گفتهی یکی از مسافران که از مقامهای پیشین کاخ ریاستجمهوری بود، آن هواپیما، یک جت شخصی یاک-۴۰، حدود ساعت ۱:۳۰ بامداد هشتم دسامبر فرودگاه دمشق را ترک کرد.
تحلیل تصاویر ماهوارهای نیز با این روایت همخوانی دارد: نشان میدهد که هواپیمای یاک-۴۰ در روزهای پیش از آن در باند فرودگاه دمشق بوده، در شب یادشده ناپدید میشود و اندکی بعد در حمیمیم دوباره ظاهر میگردد.
مسافران هواپیما «وحشتزده بودند»، مقام پیشین کاخ ریاستجمهوری یادآوری میکند. او میگوید: «پرواز تنها ۳۰ دقیقه طول میکشد، اما آن شب احساس میکردیم تا ابد در حال پروازیم.»
در بخش دیگری از شهر، ماهر اسد ــ برادر بشار و فرماندهی بدنام «لشکر چهارم» سوریه ــ با شتاب در تدارک فرار خود بود. بنا به گفتهی دو تن از نزدیکانش، او با یکی از دوستان خانوادگی و یکی از شرکای تجاری خود تماس گرفت و از آنها خواست فوراً خانههایشان را ترک کنند و بیرون منتظر بمانند. لحظاتی بعد، ماهر با خودرو از خیابان بالا آمد، آنان را سوار کرد و با سرعت برای رسیدن به پروازش گریخت.
فرودگاه تحت کنترل سوریها در حمیمیم — جایی که دستکم پنج تن از مقاماتی که نیویورک تایمز در حال بررسی نقششان است به آنجا رسیدند — به یک پایگاه نظامی روسیه متصل است.
در سالهای گذشته، نیروهای نظامی روسیه نقش حیاتی در توانایی بشار اسد برای سرکوب شورش مسلحانه علیه حکومتش ایفا کردند. در مقابل، مسکو کنترل بنادر و پایگاههای استراتژیک در سواحل مدیترانه را در اختیار گرفت و به قراردادهای پرسود استخراج فسفات و منابع سوخت فسیلی دست یافت.
غیاث دلا، رهبری نیروهای مرتبط با تجارت دولتی کاپتاگون را بر عهده داشت و در سال ۲۰۲۵ به دلیل نقشش در خشونتهای فرقهای با تحریمهای اتحادیه اروپا مواجه شد
اکنون روسها در فرار خودِ اسد و بسیاری از مهرههای اصلی رژیم او نیز نقشی به همان اندازه تعیینکننده ایفا کردند. شاهدان در پایگاه حمیمیم در ساعات اولیهی بامداد، شبی پرآشوب را توصیف میکنند که در آن مقامهای برکنارشده در حال فرار بودند.
به گفتهی دو شاهد، افرادی با چمدانهایی پر از پول نقد و طلا به سوی پایگاه روسی میرفتند. آنان گفتند که لباسهای نظامی سوریه در همهجا پراکنده شده بود.
سه مقام پیشین رژیم نقل کردهاند که برخی از این مقامها شتابان به دیدار یکدیگر رفتند و با افسران روسی گفتگو کردند تا ترتیب انتقالشان به مسکو را در روزها و ساعتهای بعد بدهند.
در همین حال، بسیاری از اعضای خانوادهی چهرههای رژیم ترجیح دادند با خودرو به خانههای ساحلی خود در نزدیکی پایگاه بروند.
غارت گاوصندوقها، گریز از کمینها
در دمشق، حدود سههزار عضو سازمان اطلاعات کل همچنان در مجتمع امنیتی عظیمی در جنوب غرب پایتخت مستقر بودند، بیآنکه بدانند نخبگان رژیم پیشاپیش گریختهاند. آنان به رهبری حسام لوکا — مقام امنیتیای که مسئول بازداشتهای گسترده و شکنجهی سازمانیافته بود — در آمادهباش کامل، مضطرب و نگران منتظر دستور بودند.
یکی از افسران ارشد زیرمجموعهی لوکا او را چنین توصیف کرد: «او آنقدر مطیع و وابسته به بشار بود که حتی خاکستردانی را هم بدون اجازهی او از جایی به جای دیگر نمیبرد.»
این افسر گفت که دستور یافته بودند خود را برای ضدحمله آماده کنند، اما آن دستور هرگز صادر نشد.
یکی از دوستان لوکا گفت که در طول شب بارها با او تماس گرفت تا از وضعیت باخبر شود و هر بار اطمینان یافت که «جای نگرانی نیست». اما حوالی ساعت دو بامداد، لوکا این بار با عجله پاسخ داد و گفت مشغول جمعکردن وسایلش برای فرار است.
یک ساعت بعد، افسرانش وارد دفتر او شدند و دیدند که لوکا بیهیچ کلامی رهایشان کرده است — و هنگام خروج، به حسابدار سازمان دستور داده بود تا گاوصندوق اصلی را باز کند. به گفتهی یکی از افسران حاضر، لوکا تمام پول داخل آن را برداشت؛ رقمی حدود یکمیلیون و سیصدوشصتهزار دلار. سه مقام پیشین رژیم میگویند باور دارند که لوکا از آن زمان به روسیه گریخته، هرچند نیویورک تایمز هنوز نتوانسته این ادعا را تأیید کند.
در همان مجتمع امنیتی، کمال حسن — یکی دیگر از مقامهای بلندپایهی رژیم سابق — نیز دفتر خود را غارت کرد. بر اساس گفتهی یکی از دوستان او و یکی از مقامهای ارشد پیشین که با معاونش در تماس بوده، او یک هارد درایو و همچنین پول داخل گاوصندوق دفتر اداریاش را با خود برد.
کمال حسن، رئیس اطلاعات نظامی، متهم است که بر بازداشتهای گسترده، شکنجه و اعدام زندانیان نظارت داشته است.
اما فرار او بهخوبی دیگران پیش نرفت. او هنگام خروج از خانهاش در یکی از محلههای حومهی دمشق که پیشتر «روستاهای اسد» نامیده میشد — منطقهای که بسیاری از نخبگان رژیم در ویلاهای مجللش زندگی میکردند — در درگیری مسلحانه با شورشیان زخمی شد. به گفتهی دوست و مقام پیشین یادشده، او با پنهان شدن از خانهای به خانهی دیگر گریخت تا سرانجام خود را به سفارت روسیه رساند، که پناهش داد.
نیویورک تایمز از طریق یک واسطه با او تماس گرفت. واسطه تلفنی با حسن صحبت کرد، اما او حاضر نشد مکان خود را فاش کند یا مصاحبهای انجام دهد. با این حال، روایت خود از فرار زیر آتش را بازگو کرد و گفت که در یکی از «نمایندگیهای دیپلماتیک» پناه گرفته بود، پیش از آنکه سوریه را ترک کند.
حسام لوقا، سمت چپ تصویر، یک مقام سابق سوری که در نظارت بر بازداشتهای گسترده و شکنجههای سیستماتیک دست داشته است. او در اینجا به همراه دو نفر دیگر که نیویورک تایمز نیز در حال تحقیق در مورد آنهاست، دیده میشود: سهیل الحسن و علی ایوب، سوم و پنجم از چپ
یکی دیگر از مقاماتی که در سفارت روسیه پناه یافت، علی مملوک، رئیس پیشین شورای امنیت ملی بود — فردی که در طراحی و اجرای نظام بازداشت، شکنجه و ناپدیدسازی اجباری که پنج دهه حکومت اسد را تعریف میکرد، نقشی محوری داشت.
به گفتهی یکی از دوستان نزدیک او که گفته بود با وی در تماس بوده و نیز یکی از بستگانش، علی مملوک تنها حدود ساعت ۴ بامداد، با دریافت تماسی تلفنی، از فروپاشی رژیم باخبر شد. هنگامی که کوشید تا به دیگر مقامهای دولتی در مسیر فرودگاه بپیوندد، کاروان خودروهایش در کمینی مورد حمله قرار گرفت.
هرچند معلوم نبود چه کسانی به او حمله کردهاند، منابع یادشده گفتند او دشمنان بسیاری داشت.
مملوک که سالها ریاست دستگاههای اطلاعاتی را نه فقط برای بشار اسد بلکه برای پدر و پیشینیِ او، حافظ اسد، بر عهده داشت، به رازهای حکومت واقف بود.
یکی از دوستانش گفت: «او جعبه سیاه رژیم بود — نه فقط از دوران بشار، از زمان حافظ.»
بر اساس گفتهی سه فرد آشنا با ماجرا، مملوک توانست بیآنکه آسیبی ببیند بگریزد و خود را به سفارت روسیه برساند.
به گفتهی همان منابع، مملوک و کمالالحسن در آنجا پناه گرفتند تا زمانی که مقامهای روسی کاروانی حفاظتشده برای انتقال آنان به پایگاه حمیمیم ترتیب دادند. هر دو نفر در نهایت به روسیه رسیدند.
برخوردهای نزدیک
چند تن از مقامهای پیشین رژیم گفتند برای کاهش مقاومت باقیماندهی نیروهای رژیم، نوعی تفاهم نانوشته میان فرماندهان شورشی وجود داشت تا در برابر فرار وفاداران به اسد به سوی سواحل مدیترانه، چشمپوشی کنند — مناطقی که زادگاه اقلیت علوی بهشمار میرود، همان فرقهای که بشار اسد از آن برخاسته و بسیاری از نیروهای امنیتی رژیم از میان آنان جذب شده بودند.
کمال الحسن، سمت چپ تصویر، در کنفرانسی درباره سوریه در آستانه، قزاقستان در سال ۲۰۲۳. الحسن بر برخی از شاخههای اطلاعاتی که به خاطر شکنجه بازداشتشدگان بدنام هستند، نظارت داشت
اما بعید بود چنین ارفاقی شامل حال سرتیپ بازنشسته بسام حسن شود. در میان نزدیکان اسد، کمتر کسی به اندازهی حسن ترسانگیز بود؛ او به فهرستی طولانی از جنایتها متهم بود — از هماهنگی حملات شیمیایی رژیم گرفته تا ربودن روزنامهنگار آمریکایی، آستین تایس.
با این حال، حسن توانست بیآنکه شناسایی شود بگریزد، هرچند ساعات نخستین فروپاشی رژیم را در خواب سپری کرده بود. بنا به روایت سه فرد مطلع، اندکی پیش از ساعت پنج صبح، یکی از فرماندهانش او را از خواب بیدار کرد.
بر اساس گفتهی دو تن از آشنایانش، حسن بهسرعت کاروانی متشکل از سه خودرو ترتیب داد که همسر، فرزندان بزرگسال و کیسههایی پر از پول را حمل میکردند. یکی از نزدیکانش گفت او آنقدر از احتمال حمله نگران بود که خانوادهاش را در خودروهای جداگانه سوار کرد تا در صورت هدف قرار گرفتن، همه با هم کشته نشوند.
وقتی کاروانشان به حوالی شهر حمص، حدود ۱۶۰ کیلومتری شمال دمشق، رسید، شورشیان خودرو نخست — یک شاسیبلند — را متوقف کردند و همسر و دختر حسن را بیرون کشیدند. آنان را واداشتند که همهی وسایل، حتی کیفهای دستیشان را، در خودرو جا بگذارند.
علی مملوک، وسط، مدیر سابق امنیت ملی سوریه است که به سازماندهی یک سیستم دستگیریهای گسترده، شکنجه و ناپدید شدن متهم شده است
به گفتهی یکی از شاهدان، شورشیان که از غنیمت خود خرسند بودند، بیتوجه به آنکه آن دو زن در خودروی دوم سوار شدند، اجازه دادند حرکت کنند — بیآنکه بدانند در آن خودرو یکی از بدنامترین چهرههای رژیم اسد نشسته است.
احتمال شناسایی او اندک بود. سالهاست تصاویر جعلی متعددی از بسام حسن در رسانهها پخش شده و حتی دولتهای آمریکا و بریتانیا در اسناد تحریم خود، نام و تاریخ تولد نادرستی برای او به کار بردهاند. نیویورک تایمز یکی از معدود عکسهای معتبر و تازه از حسن را به دست آورده و راستیآزمایی کرده است.
بر پایهی مصاحبهها با مقامهایی از رژیم اسد، لبنان و ایالات متحده، حسن پس از عبور از ایست بازرسی، با کمک مقامهای ایرانی به لبنان و سپس به ایران گریخت.
به گفتهی نزدیکانش، او بعدتر در قالب توافقی برای ارائهی اطلاعات به مقامهای اطلاعاتی آمریکا به بیروت بازگشت و اوقات خود را با همسرش در کافهها و رستورانهای مجلل میگذراند. حسن وقتی با شمارهای لبنانی در واتساپ تماس گرفته شد، از گفتوگو با خبرنگاران خودداری کرد.
واقعیتی تلخ
برای دهها هزار سوری که قربانی رژیم اسد بودهاند، مسیر عدالت بیسرانجام به نظر میرسد.
این پرسش همچنان بیپاسخ مانده است که آیا دولت کنونی، به رهبری احمد شَرا، رهبر پیشین اسلامگرا، توان یا ارادهی پیگرد جدی مقامهای رژیم اسد را دارد یا نه — چراکه چنین اقدامی میتواند برخی از اعضای خود دولت جدید را نیز در معرض اتهام قرار دهد.
با توجه به اختلافهای دیرینهی قدرتهای خارجی بر سر جنگ سوریه و سرنوشت دیکتاتور پیشین آن، امیدی به تشکیل دادگاهی بینالمللی هم نمیرود.
برای کسانی که تلاش میکنند نگذارند جنایتهای رژیم در گذر زمان به فراموشی سپرده شود، واقعیتی تلخ باقی است: مجریان اصلی حکومت اسد هنوز در رفاه زندگی میکنند و یک گام جلوتر از تعقیبکنندگان خود ماندهاند.
یکی از دوستان نزدیک چند مقام بلندپایهی پیشین رژیم گفت: «آدمهای اسد در مسکو ویسکی مینوشند و ورق بازی میکنند، یا در ویلاهای امارات لم دادهاند. آنها دیگر نامی از جایی به اسم سوریه به یاد ندارند.»
بسام حسن
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
پیکر زندهیاد ناصر تقوایی، کارگردان و از مفاخر برجسته سینمای ایران عصر روز پنجشنبه در میان انبوه ارادتمندان، هنرمندان و سینماگران کشور و استان البرز در فضای حزن انگیز تشییع و در امامزاده طاهر کرج آرام گرفت.
به گزارش خبرنگار ایرنا، امروز میدان سینما و تئاتر ایران، شاهد وداع تلخی با یکی از پیشگامان جنبش سینمایی نوین کشور بود. خیل عظیمی از دوستداران هنر هفتم و تئاتر، ساعتها پیش از انتقال پیکر این هنرمند نامآشنا با چشمانی اشکبار و دلی سوگوار در صحن امامزاده طاهر به انتظار ایستاده بودند تا در این مشایعت تاریخی با خالق آثار ماندگاری چون “دایی جان ناپلئون” و “ناخدا خورشید” وداع کنند.
همایون اسعدیان مدیرعامل خانه سینما پس از ورود پیکر ناصر تقوایی به محوطه خانه سینما اظهار کرد: صمیمانه از حضورتان سپاسگذارم، آنچه این روزها در تمام نوشتهها مشترک بود صداقت و شرافت بود.در مقابل مردی که یک عمر با صداقت زندگی کرد سر تعظیم فرود میآورم و اجازه دهید این بار سکوت کنیم و صدای این صداقت و شرافت را که چند سالی است نشنیدهایم بشنویم؛ صدای ناصر تقوایی را.
سرانجام، پیکر بزرگ مرد سینمای ایران با تشییع باشکوه در میان انبوه جمعیتی که آمده بودند تا به پاس یک عمر خدمات فرهنگی و میراث هنری تقوایی ادای احترام کنند رهسپار خانه ابدی شد و در خاک سرد آرام گرفت.
اجتماع خانواده سینما در ماتم فراق
این آیین پرشکوه وداع، تبدیل به میعادگاه خانواده بزرگ سینمای ایران شد؛ جایی که اهالی قلمرو تصویر در سوگ از دست دادن هنرمندی مؤلف و صاحبسبک، گردهم آمدند. در این بدرقه، تعدادی از هنرمندان سرشناس و مدیران فرهنگی کشور حضور داشتند تا گواهی دهند که میراث تقوایی جاودانه خواهد ماند.
علیرضا داوودنژاد، محمدمهدی عسگرپور، رائد فریدزاده، مجید برزگر، رضا بهبودی، مصطفی آل احمد، جواد طوسی، سهیلا گلستانه، منوچهر شاهسواری، کتایون ریاحی، گوهر خیراندیش، سعید خانی، دانش اقباشاوی، مصطفی کیایی، محسن امیریوسفی، امیر اثباتی، ستاره اسکندری، لیلی فرهادپور، رضا کیانیان، همایون اسعدیان، سیفالله صمدیان، حمید پورآذری، مهدی میامی، کورش سلیمانی، حامد بهداد، امین حیایی، شهاب حسینی، پانتهآ پناهیها، محسن شریفیان، هوشنگ گلمکانی، احمد طالبینژاد، مازیار فکریارشاد، محمدرضا عرب، تورج اصلانی، امیرشهاب رضویان، سیروس مقدم، علی علایی، علیرضا بهنام، علیرضا نجفزاده، علیرضا حسینی، علی اوجی، فرید سجادیحسینی، محمود گبرلو از حاضران در این مراسم بودند.
تقوایی؛ خالق موج نو و داستانسرای جنوب
به گزارش ایرنا، ناصر تقوایی که به حق، کارگردان “مؤلف ” توصیف میشد، صبح سه شنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۴در سن ۸۴ سالگی، پس از یک دوره پربار از خلق آثار هنری، چشم از جهان فروبست.
این هنرمند فقید، متولد سال ۱۳۲۰ در شهر حماسی و دریایی آبادان بود و نامش همواره با پیشگامان جریانی در سینمای ایران گره خورده است که مورخان آن را سرآغاز “موج نوی سینمای ایران” میدانند. او با تلفیق درخشان فرهنگ بومی جنوب و فرمهای هنری مدرن، هویتی تازه به سینمای کشور بخشید.
تقوایی پیش از درخشش در سینما، میراثی گرانبها را در قاب کوچک تلویزیون به یادگار گذاشت. سریال تلویزیونی “دایی جان ناپلئون” (۱۳۵۵) که از موفقترین و پرمخاطبترین مجموعههای تاریخ تلویزیون ایران به شمار میرود، تثبیتکننده جایگاه او نه تنها در میان روشنفکران، بلکه در دل عامه مردم بود.
از کارنامه درخشان او میتوان به دریافت جایزه معتبر پلنگ برنزی جشنواره فیلم لوکارنو در سال ۱۹۸۸ برای فیلم شاهکار “ناخدا خورشید” (۱۳۶۵) اشاره کرد. همچنین، شورای ارزشیابی هنرمندان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۸۳، مدرک گواهینامه هنری درجه یک را به پاس یک عمر فعالیت ارزنده به او اعطا کرد.
دریافت تندیس شایستگی بهخاطر یک عمر دستاورد هنری در سیزدهمین جشن سینمای ایران و تقدیر در چهاردهمین دوره انجمن فیلم کوتاه ایران، تنها بخشی از افتخارات هنری اوست.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
پدر امیرمحمد خالقی انتقام از قاتل فرزندش را دوماه به تعویق انداخت. پدر امیرمحمد کار مهم دیگری هم کرد: وجدان عمومی و سازمان سیاسی در این کشور را به محاکمه کشید.
نفرت، انتقام، دگرستیزی و مرگ موتور محرک زندگی سیاسی در ایران بوده است. از مشروطه تا کنون از این گرداب خلاصی نداشتهایم. ما امروز در سکوی اول یا دوم کشورهایی ایستادهایم که شهروندان خود را به دلایل مختلف اعدام میکنند.
نظیر پدر محمد خالقی بازهم در میان شهروندان ایرانی پیدا میشوند: در لحظه انتقام، چشم در چشم ناامید قربانی میدوزند. احساس میکنند با مرگ او دست خودشان هم آلوده به مرگ دیگری خواهد شد. اما هنگامی که از فرد به جریان و گروه سیاسی تبدیل میشویم، اعم از آنکه در مصدر قدرت باشیم یا رویاروی نظام مسلط ایستاده باشیم، تاب تحمل دیگری نداریم، شانس دوام و پیروزی خود را در مرگ دیگری جستجو میکنیم.
در میدانهای مختلف به سمت هم شلیک میکنیم. قربانیان از هر دو سو کنار هم پرتاب میشوند. شماری که در جبهه ما بودند شهیدند، شماری که در جبهه مقابل بودند، هلاک شده یا به درک واصل شدهاند. ما سالهاست با این ادبیات زندگی میکنیم. به این سبعیت خو کردهایم شرم هم نمیکنیم.
پدر امیرمحمد فرصت داشت با قربانی خود چشم در چشم شود. یک لحظه توانست از خود خروج کند و این حکمت ساده را دریابد که او نیز مثل فرزندش قربانی فقر و ناسازواریهای روزگار است. اما در صحنه سیاسی، تلنباری از نامها و صفتها و گزارههای ایدئولوژیک پیش چشم هر دو طرف صحنه دیوار میشوند. همه در خودشیفتگیهای افسارگسیختهشان زندانی میشوند. فرصتی ندارند تا حکمتی را بیاموزند که پدر امیرمحمد آموخت.
پدر امیرمحمد میتوانست قاتل فرزندش را اعدام کند. اما آن نوجوان اعدام شده هم بیکار نمینشست. پدر امیرمحمد را برای همیشه در زندان درونش اسیر میکرد. پدر امیرمحمد با این بخشش آزاد شد. وای به ما که در صحنه سیاست هر روز دیوار تازهای پیرامون خود میسازیم و در زندان خودشیفتگیمان برای ابد زندانی شدهایم.
نیم قرن است با اسلامی خودشیفته در خدمت خودشیفتگیهای فرقهای و گروهی زندگی میکنیم. آفرین به پدر امیرمحمد که در این تیرگی چراغی برافروخت. نشان داد اسلام هم میتواند به دیگری گشوده باشد. او شرط بخشش قاتل فرزندش را حفظ دو جزء قرآن قرار داد.
تلگرام نویسنده
@javadkashi
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
اعتراضات ضد دولتی در ماداگاسکار که به فرار رئیس جمهور منجر شد
شیخ سالیق / آسوشیتدپرس / ۱۶ اکتبر ۲۰۲۵
از رشتهکوههای آند تا هیمالیا، موجی تازه از اعتراضها در سراسر جهان شکل گرفته است؛ اعتراضهایی که از نارضایتی نسلی نسبت به دولتها و خشم جوانان نسبت به حاکمیتهای کنونی سرچشمه میگیرد.
این هفته، آندری راجولینا، رئیسجمهور ماداگاسکار، پس از شورش نظامی، از قدرت و از کشور کنار گذاشته شد؛ رخدادی که نقطه اوج هفتهها تظاهراتی بود که جوانانی با عنوان «نسل Z ماداگاسکار» هدایت آن را بر عهده داشتند.
خشم علیه طبقه سیاسی در این کشور جزیرهای واقع در اقیانوس هند، بازتاب اعتراضهای مشابهی است که در ماههای اخیر در کشورهایی چون نپال، فیلیپین، اندونزی، کنیا، پرو و مراکش به راه افتادهاند. هرچند هر یک از این جنبشها از دل مشکلات مشخصی زاده شدهاند، اما ریشه آنان در بحرانهای طولانیمدتی چون افزایش نابرابری، نااطمینانی اقتصادی، فساد گسترده و خویشاوندسالاری رهبران نهفته است.
وجه مشترک همه آنها این است که عمدتاً بدون رهبری ثابت، از جوانانی تشکیل شدهاند که خود را «نسل Z» مینامند؛ نسلی متولد حدود سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۱۰ که نخستین نسلِ رشدیافته در عصر کامل اینترنت محسوب میشود.
سام نیدل، مدیر سازمان «آزمایشگاه تغییر اجتماعی» (Social Change Lab) — یک نهاد غیردولتی مستقر در بریتانیا که درباره اعتراضها و جنبشهای اجتماعی پژوهش میکند — میگوید: «آنچه این اعتراضهای جوانان را بههم پیوند میدهد، احساس مشترکی است که نظامهای سیاسی سنتی پاسخگوی نگرانیهای نسل آنان نیستند؛ خواه مسأله فساد باشد، یا تغییرات اقلیمی و نابرابری اقتصادی. وقتی مجاری نهادی بسته بهنظر میرسند، خیابان بهطور طبیعی به محل بروز اعتراض تبدیل میشود.»
الگوبرداری معترضان از یکدیگر
گرچه خواستههای مشخص هر کشور متفاوت است، اغلب این اعتراضها از زیادهروی یا بیتوجهی دولتها آغاز شدهاند و در برخی موارد با سرکوب شدید نیروهای امنیتی روبهرو شدهاند.
در مراکش، جمعی بدون رهبر با عنوان «Gen Z 212» — که از کد تلفن بینالمللی کشور گرفته شده — به خیابانها آمدهاند تا خواستار بهبود خدمات عمومی و افزایش بودجه در بخشهای بهداشت و آموزش شوند. در پرو، اعتراضها علیه قانون جدید بازنشستگی، به مطالبات گستردهتری از جمله مقابله با ناامنی روبهافزایش و فساد فراگیر در دولت بدل شد. در اندونزی نیز تظاهرات مرگباری در اعتراض به مزایای نمایندگان مجلس و سطح بالای هزینههای زندگی شکل گرفت و رئیسجمهور را ناچار کرد چند وزیر کلیدی اقتصادی و امنیتی را برکنار کند.
اعتراضها به رهبری جوانان علیه فساد و برای اصلاحات آموزشی و بهداشتی در رباط، مراکش
مشهورترین حرکت اعتراضی که با عنوان «جنبش نسل Z» شناخته شد، شورش مرگبار نپال بود که در نهایت به استعفای نخستوزیر در ماه سپتامبر انجامید. معترضان نپالی از جنبشهای ضد دولتی موفق دیگر در جنوب آسیا – از جمله سریلانکا در سال ۲۰۲۲ و بنگلادش در سال ۲۰۲۴ – الهام گرفتند؛ جنبشهایی که به سقوط دولتهای وقت در آن کشورها انجامید.
در ماداگاسکار نیز معترضان میگویند که از حرکتهای نپال و سریلانکا الهام گرفتهاند.
اعتراضها ابتدا در واکنش به قطعی مکرر آب و برق آغاز شد، اما بهسرعت به نارضایتی گستردهتری تبدیل شد و تظاهرکنندگان خواستار کنارهگیری رئیسجمهور و وزرای دولت شدند. روز چهارشنبه، رهبر کودتای نظامی ماداگاسکار اعلام کرد که او «سمت ریاستجمهوری را بر عهده میگیرد.»
اتحاد زیر پرچم دزدان دریایی «مانگا»
در کشورهای گوناگون، نمادی مشترک از فرهنگ عامه به نشانهای از مقاومت بدل شده است: پرچمی سیاه با تصویر جمجمهای خندان و استخوانهای ضربدری که کلاهی از جنس حصیر بر سر دارد. این پرچم از مجموعه مشهور مانگا و انیمه ژاپنی با عنوان «وان پیس» برگرفته شده است؛ داستان گروهی از دزدان دریایی که با حکومتهای فاسد میجنگند.
در نپال، معترضان همین پرچم را بر دروازههای «سینگا دربار» — مقر دولت نپال — و ساختمانهای وزارتخانهها، که بسیاری از آنها در جریان اعتراضها به آتش کشیده شدند، برافراشتند. این پرچم همچنین در خیابانهای اندونزی، فیلیپین، مراکش و ماداگاسکار نیز دیده شده است.
هفته گذشته در پایتخت پرو، لیما، «دیوید تافور» ۲۷ ساله که برقکار است، در میدان سنمارتین – صحنهی تظاهرات هفتگی مردم – با همان پرچم ایستاده بود.
او گفت: «ما در یک نبرد مشترکیم – علیه مقامهای فاسدی که در کشور ما حتی قاتل هم هستند.» تافور یادآوری کرد که دولت دینا بولوارته از دسامبر ۲۰۲۲ تاکنون با وجود بیش از ۵۰۰ تظاهرات و کشته شدن ۵۰ غیرنظامی همچنان در قدرت مانده بود.
تافور افزود: «در مورد من، دلیل خشم، سوءاستفاده از قدرت، فساد و کشتارهاست.» او به افزایش شدید قتل و اخاذی در این کشور آمریکای جنوبی از سال ۲۰۱۷ اشاره کرد؛ روندی که همزمان با تصویب قوانینی پیش رفت که توان دولت در مبارزه با جنایت را تضعیف کرده است.
تظاهرات ضد دولتی علیه سیاستهای اقتصادی و اجتماعی رئیس جمهور دینا بولوارته در لیما، پرو
بولوارته ماهها به اتهامهای گوناگون از جمله رشوهخواری و مشارکت در سرکوب خونین معترضان در سال ۲۰۲۲ تحت تحقیق قرار داشت. هفته گذشته او برکنار و با رئیسجمهور موقت، خوزه خِری، جایگزین شد.
اما تافور گفت این تغییر کافی نیست: «رئیسجمهور متحد مجلس است و باید برود.»
بهرهگیری از شبکههای اجتماعی برای بسیج و آگاهی
در گذشته، بسیاری از جنبشهای بزرگ اعتراضی — از جمله جنبش «اشغال والاستریت» در سال ۲۰۱۱، «بهار عربی» در سالهای ۲۰۱۲–۲۰۱۰ و «انقلاب چتر» در هنگکنگ در ۲۰۱۴ — به رهبری جوانان شکل گرفته بود. با وجود آنکه آن نسل نیز از اینترنت و رسانههای اجتماعی برای بسیج گسترده استفاده کرد، اما معترضان نسل Z این ابزارها را در سطحی تازه و گستردهتر به کار گرفتهاند.
سام نیدل از «آزمایشگاه تغییر اجتماعی» میگوید: «سکوهای دیجیتال ابزارهای نیرومندی برای تبادل اطلاعات و ایجاد ارتباطات هستند، اما مؤثرترین جنبشها آنهاییاند که بسیج دیجیتال را با سازماندهی حضوری سنتی ترکیب میکنند؛ همانگونه که در این اعتراضهای اخیر مشاهده کردهایم.»
چند روز پیش از آغاز اعتراضهای خونین در نپال، دولت اعلام کرد که به دلیل عدم ثبت رسمی، استفاده از بیشتر شبکههای اجتماعی را ممنوع میکند. بسیاری از جوانان نپالی این اقدام را تلاشی برای خاموش کردن صدای خود دانستند و با استفاده از شبکههای خصوصی مجازی (VPN) دوباره به رسانههای اجتماعی دسترسی یافتند.
در روزهای بعد، آنان از تیکتاک، اینستاگرام و شبکه «ایکس» برای افشای سبک زندگی اشرافی فرزندان سیاستمداران، برجستهسازی شکاف طبقاتی میان ثروتمندان و فقرا در نپال، و اعلام محل و زمان تجمعها استفاده کردند. برخی از آنان بعدها از پلتفرم گفتوگوی بازیها، «دیسکورد»، برای پیشنهاد نامزد ریاست موقت دولت بهره گرفتند.
«یوژن راجبانداری»، یکی از معترضان نپالی، گفت: «هر حرکتی، چه علیه فساد باشد یا بیعدالتی، از طریق رسانههای دیجیتال گسترش مییابد. همین اتفاق در نپال افتاد. تغییراتی که پس از اعتراضات نسل Z در نپال رخ داد، از راه پلتفرمهای دیجیتال به سراسر جهان منتقل شد و بر کشورها و جنبشهای دیگر نیز اثر گذاشت.»
او افزود این اعتراضها تنها جوانان را بیدار نکرد، بلکه نسلهای دیگر را هم هوشیار ساخت: «ما دریافتیم که شهروندان جهانی هستیم و فضای دیجیتال ما را بههم پیوند میدهد و در سراسر جهان نقشی نیرومند ایفا میکند.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
فرهاد فخرآبادی / هممیهن
در سال ۱۳۳۴ و در دوره پهلوی دوم بود که نهادی با نام «هیئت منصفه مطبوعات» در کنار سیستم قضایی ایران قرار گرفت؛ نهادی که با رفتن پهلوی، تقریباً دو سال تعطیل بود و در سال ۱۳۶۰، فعالیت خود را از سر گرفت و هفته گذشته، ترکیب جدید خود را شناخت تا رسماً وارد دوره جدیدی از فعالیت شده و در دادگاههای مطبوعاتی حضور داشته باشد.
در مقایسه با آخرین احکامی که پیرامون هیئت منصفه دادگاه مطبوعاتی و سیاسی تهران صادر شد، تغییراتی دیده میشود که اولین مورد آن مربوط به تعداد اعضا است. در دوره قبلی که سال ۱۴۰۲ بود، برای ۲۱ نفر حکم عضویت در هیئت منصفه صادر شده بود ولی در این دوره، ۲۰ نفر عضو این نهاد هستند.
این در حالی است که در همان جلسه معرفی انتخاب اعضا، ناصر سراج (نماینده قوه قضائیه) گفته بود: «براساس قانون، اعضای هیئت منصفه در مهرماه انتخاب میشوند که تعداد این اعضاء در تهران ۲۱ نفر و در سایر استانها ۱۴ نفر است که این تعداد در مجموع به ۴۴۱ نفر در سراسر کشور میرسد و تاکنون در ۸ استان انتخابات برگزار شده است.» ولی اینکه چرا ۲۰ نفر در این دوره معرفی شدهاند هنوز مشخص نیست.
از بین ۲۰ نفری که در دوره جدید حکم گرفتهاند، ۱۲ نفر در دوره قبل نیز عضو بودهاند که عبارتند از: «محمدحسن رحیمیان، علیاکبر اشعری، حسن حمیدزاده، علیرضا سربخش، محمود خسرویوفا، حسن خجستهباقرزاده، سیدرمضان موسویمقدم، اکبر نصرالهی، محمدعلی امانی، علیرضا محجوب، عبدالحسین روحالامینی و مرتضی آخوندی» این افراد نیز به ترکیب هیئت منصفه اضافه شدهاند: «باقر انصاری، فرشاد مهدیپور، احمد مومنیراد، مهدخت بروجردی، زهره الهیان، عباس شکری، علیرضا مختارپورقهرودی و عزتالله ضرغامی». و در مقابل، این چهرهها جدا شدهاند: «علیاکبر کسائیان، یوسف غروی، حمید مومنیراد، پروین سلیحی، امیر خوراکیان، حبیب احمدزاده، محمد خدادی، الهام امینزاده و محمدرضا خردمند». نگاهی به ترکیب جدید هیئت منصفه دادگاه مطبوعاتی و سیاسی تهران میتواند نکتههای جالبی را بیان کند.
محمدحسن رحیمیان
درباره فعالیتهای مطبوعاتی او تنها یک مورد دیده میشود. او خودش روزنامهنگار نیست اما از سال ۱۳۶۰ اقدام به انتشار مجلهای با نام «پاسدار اسلام» میکند؛ مجلهای که هنوز هم منتشر میشود اما انتشار آن نظم خاصی ندارد. درباره دیدگاه سیاسی هم او یک اصولگراست که سمت جبههای هم در بین اصولگرایان داشته است. زمانی که «جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی» یا همان «جمنا» مشغول به فعالیت بود، رحیمیان ریاست شورای مرکزی را بر عهده داشت. یکی دیگر از مواردی که میتوان درباره او اشاره کرد این است که در جریان انتخابات سال ۸۸ عضو هیئت ویژه بررسی شکایات انتخابات دهمین دوره ریاستجمهوری بود.
در رزومه کاری او، موارد متعددی دیده میشود. رحیمیان که دروس حوزوی خوانده، در ابتدای انقلاب در دفتر امام خمینی مدیریت امور مالی و وجوه شرعی و مسئولیت امور ارزی را بر عهده داشت. در سال ۱۳۶۸ و در زمانی که مهدی کروبی ریاست بنیاد شهید را بر عهده داشت، قائم مقام این بنیاد شد و در سال ۷۱ ریاست این بنیاد را بر عهده داشت؛ جایگاهی که ۱۲ سال در اختیارش بود. البته پس از آن، او باز هم در بنیاد ماند و تا سال ۱۳۹۲ نماینده ولی فقیه در بنیاد بود؛ به عبارتی او سابقه ۲۱ سال حضور در بنیاد را دارد. در سال ۱۳۹۲ متولی مسجد جمکران شد و تا سال ۱۴۰۲ در این جایگاه حضور داشت ولی پس از آن در حالی که ۷۷ ساله است، سمت دیگری را جز همین هیئت منصفه در اختیار ندارد.
علیاکبر اشعری
از چهرههای مورد علاقه محمود احمدینژاد به شمار میرفت که در دورهای که احمدینژاد در شهرداری تهران بود، هم به عنوان مشاور فرهنگی مشغول به کار بود و هم راهی موسسه همشهری شد و به عنوان قائم مقام مدیرمسئول و سردبیر روزنامه همشهری مشغول به کار شد. البته او پیش از اینکه به همشهری برود، سمت مهم دیگری را بر عهده داشت. در دورهای که ریاست صداوسیما بر عهده علی لاریجانی بود، او هم مشاور فرهنگی بود و هم از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ مدیرعاملی انتشارات سروش را در اختیار داشت. درحالیکه در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۴، در ستاد علی لاریجانی کار میکرد، پس از رسیدن احمدینژاد به ریاستجمهوری، ابتدا قرار بود وزیر آموزش و پرورش شود اما نتوانست از مجلس هفتم رای اعتماد بگیرد. پس از عدم دریافت رای اعتماد، باز هم به عنوان مشاور فرهنگی احمدینژاد انتخاب شد و البته طی ۵ سال و از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۹ ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران را بر عهده داشت اما پس از پایان کار در کتابخانه ملی، پست دیگری به او نرسید.
حسن حمیدزاده
او که قائم مقام جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از احزاب اصولگراست، تنها یک سابقه کوتاه مطبوعاتی دارد که آن هم مربوط به اوایل دهه ۶۰ است که از سال ۶۰ تا ۶۱ سردبیر مجله پیام انقلاب بود. به غیر از این مورد، بیشتر سوابق حمیدزاده را باید پیرامون سپاه دید. او که جانباز ۲۵ درصد است، تمام سمتهایی که در اختیار داشته پیرامون سپاه و وزارت دفاع بوده است. نکته جالب توجه دیگر درباره او به این مسئله برمیگردد که ۳۴ سال معاونت امور مجلس را در سپاه، وزارت دفاع، سازمان پدافند غیرعامل و قوه قضائیه بوده و از مجلس دوم با پارلمان ارتباط داشته است.
علیرضا سربخش
این جانباز روشندل که مدیرمسئول نشریه «سینما رسانه است»، هرچند سابقه فعالیت سیاسی ندارد و بیشتر سیر فعالیتهایش پیرامون سینما بوده، اما مروری بر نظریاتش نشان میدهد که دیدگاههایش شبیه به اصولگرایان است و میتوان او را هم یک اصولگرا دانست. برای مثال میتوان به این جمله او اشاره کرد که گفته است: «جبهه شبهروشنفکری، اصالت و ارزشهای انقلابی و اسلامی را در سینما از بین برده است.»
محمود خسرویوفا
مشخص نیست او را بتوان فردی سیاسی دانست که به ورزش آمده یا فردی که در ورزش بوده و در دل فعالیتهای مربوط به ورزش سری به سیاست زده است. به هر ترتیب، او فردی است که سابقه مطبوعاتی ندارد و درباره سابقه سیاسیاش هم مهمترین وجه قابل اشاره این است که نامش در بین افرادی است که جبهه مردمی نیروهای انقلاب را در بین اصولگرایان راهاندازی کردند و همچنین از طریق لیست اصولگرایان به شورای شهر دوم رسید. اما در کل حجم بالای فعالیتهایی که رئیس فعلی کمیته المپیک ایران داشته، پیرامون ورزش است که او در مقاطع مختلف ریاست فدراسیون جانبازان و معلولان و همچنین کمیته ملی پارالمپیک را بر عهده داشته است.
حسن خجسته باقرزاده
فردی است که در طول سالهای فعالیتش به صورت مشخص به جناحی سیاسی وابسته نبود و بیشتر سیر فعالیتهایش در صداوسیما سپری شده است. از این جهت حسن خجسته را میتوان فردی رسانهای دانست که تمام رزومهاش به غیر از فعالیت دانشگاهی، در صداوسیما خلاصه میشود. او که در اواخر دوره ریاست محمد هاشمیرفسنجانی وارد صداوسیما شد اما در دوره علی لاریجانی بود که پست مدیریتی گرفت، ابتدا مدیر رادیو پیام شد و سپس در جایگاه معاونت صدا قرار گرفت و در دروه ریاست ضرغامی هم در این سازمان حضور داشت اما در همین دوره استعفا داد و از صداوسیما خارج شد.
یکی از مهمترین حاشیههایی که پیرامون او وجود داشته، بحثی است که به صورت مجازی با محمود احمدینژاد داشت. او در سال ۱۴۰۰ بدون اینکه نامی از احمدینژاد ببرد، جملهای را مینویسد که سمتوسوی آن به طرف رئیس دولتهای نهم و دهم بود. بعد از این توئیت، احمدینژاد میگوید که حسن خجسته در زمانی که ریاست رادیو را بر عهده داشته دو هفته همراه با خانواده مهمان یک شرکت اسرائیلی در هند بوده و به همین علت هم استعفا کرده است. البته که این اتهام از سوی ضرغامی که آن موقع رئیس صداوسیما بود، تکذیب شد.
سیدرمضان موسویمقدم
در کارنامهاش فعالیت سیاسی شاخصی دیده نمیشود. نگاهی به رزومه او گویای این مورد است که مدت زیادی را در سازمان صداوسیما حضور داشته اما پستهایی که در اختیارش بوده چندان رسانهای نیست. او در دوره ریاست ضرغامی و سرافراز در جایگاه معاونت امور مجلس و استانها قرار داشت و در دوره ریاست علیعسگری قائم مقام سازمان شد. در دوره جبلی هم حکم مشاور رئیس سازمان برایش صادر شد. از دیگر سمتهایی که موسوی مقدم در اختیار داشته، میتوان به معاونت حقوقی بنیاد شهید و ایثارگران اشاره کرد.
اکبر نصرالهی
او که در سیر فعالیتهایش نزدیک بودن به جناحی سیاسی دیده نمیشود را میتوان چهرهای کاملاً آکادمیک دانست که عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد در رشته ارتباطات است. البته علاوه بر فعالیت در دانشگاه، او فعالیتهای حاشیهای بیرون از دانشگاه هم داشته که برخی از آنها مربوط به رسانه است. او در صداوسیما سمتهایی چون «مدیرکل نظارت و ارزیابی اخبار و برنامههای سیاسی، مدیرکل اطلاعات و اخبار شبکه خبر، مدیرکل آموزش و پژوهش معاونت سیاسی، سردبیر اسبق اخبار شبکههای ۴ سیما، شامگاهی و سحرگاهی رادیو پیام و اخبار و گفتوگوی ویژه خبری شبکه دوم» را در اختیار داشته و در خارج از صداوسیما هم «عضو هیئت امنا و شورای سیاستگذاری روزنامه فرهیختگان، مدیرمسئول فصلنامه تخصصی افق و ماهنامه نکته» بود.
محمدعلی امانی
دبیرکل فعلی حزب موتلفه اسلامی را باید فردی تماماً سیاسی در هیئت منصفه دانست. او که از سال گذشته جانشین اسدالله بادامچیان در صندلی دبیرکلی این حزب قدیمی شده است، هیچ سابقه مطبوعاتی ندارد. درباره فعالیتهای دیگرش هم گفته میشود که در دهه ۶۰ سابقه حضور در دستگاه قضایی را داشته است اما سندی به صورت دقیق وجود ندارد که نشان دهد او چه سمتی را در اختیار داشته است.
علیرضا محجوب
بنیانگذار خبرگزاری ایلنا است که دبیرکلی خانه کارگر، یکی از احزاب عضو جبهه اصلاحات را هم بر عهده دارد. این چهره اصلاحطلب که در دولت میرحسین موسوی به عنوان مشاور فعالیت میکرد و در دولت هاشمیرفسنجانی هم بازرس ویژه رئیسجمهور بود و سالها در شورای عالی تامین اجتماعی کشور حضور داشت، بدون شک مهمترین رزومه کاریاش را باید حضور در ۶ دوره مجلس دانست. او از دوره پنجم تا دهم، نماینده مچلس در حوزه تهران بود اما در دوره یازدهم نتوانست رای بیاورد. البته در دورههای حضورش در مجلس، چندان حاشیهای نداشت و بیشتر روند فعالیتش پیرامون موارد کار و کارگران بود.
عبدالحسین روحالامینی
درباره او به نکتههای زیادی میتوان اشاره کرد. ابتدا درباره سابقه سیاسیاش میتوان به این نکته اشاره کرد که یکی از دانشجوهایی بوده که در آبان ۱۳۵۸ به سفارت آمریکا حمله کرد. پس از آن هم فعالیتهای سیاسیاش در جناح راست ادامه داشت و در برخی احزاب و گروههای اصولگرا هم سمت داشته است. او مدتی عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود و سپس با تشکیل حزب توسعه و عدالت ایران اسلامی به عنوان رئیس شورای مرکزی این حزب انتخاب شد و ۱۳ سال دبیرکلی را هم برعهده داشت. درباره سابقه مطبوعاتیاش هم در کارنامهاش دو جایگاه دیده میشود. او صاحب امتیاز روزنامه ملت بود؛ روزنامهای که دیگر منتشر نمیشود. همچنین در مقطعی مدیرمسئول نشریه سیاستنامه علم و فناوری، از نشریات دانشگاهی بود.
اما پیرامون مناصبی که در اختیار داشته، به دو نکته میتوان اشاره کرد. اول اینکه با توجه به پزشک بودنش، سمتهای ابتدایی که داشته در همین حوزه بهداشت و درمان بوده است. اولین سمت بالای روحالامینی مربوط به دوره ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی است که او در دوره وزارت سیدعلیرضا مرندی، معاون دانشجویی وزارت بهداشت شد. در دولت احمدینژاد هم در سه سال اول ریاست انستیتو پاستور بر عهده او بود. پس از آن، در دوره یازدهم وارد مجلس شد و اکنون نیز در پارلمان حضور دارد. علاوه بر نکتههایی که گفته شد، یک نکته قابل اشاره دیگر دربارهاش وجود دارد. او پدر «محسن روحالامینی» است؛ یکی از افرادی که در ماجرای کهریزک در پی اعتراضات سال ۱۳۸۸ به نتایج انتخابات کشته شد.
مرتضی آخوندی
هرچند که گفته میشود پیش از انقلاب فعالیت سیاسی داشته است، اما مروری بر آنچه درباره او وجود دارد تنها به یک نقطه میرسد؛ مبنی بر اینکه مرتضی آخوندی شخصیتی کاملاً فرهنگی است که سابقه سیاسی و رسانهای ندارد. البته در صنعت چاپ و نشر فعال بوده و از سال ۱۳۳۹ تا به امروز، مدیریت انتشاراتی با نام «دارالکتب الاسلامیه» را بر عهده دارد.
باقر انصاری
درباره انصاری هم کوتاه میتوان گفت. او یکی دیگر از چهرههای غیرسیاسی و رسانهای است که در ترکیب هیئت منصفه قرار گرفته است. او که از سال گذشته به عنوان دستیار معاون حقوقی رئیسجمهور منصوب شده است، چهرهای کاملاً علمی است که در دانشگاه شهید بهشتی مشغول تدریس درس حقوق است و تخصص ویژهاش هم روی مباحث حقوق خصوصی است.
فرشاد مهدیپور
تنها عضو در هیئت منصفه مطبوعات است که فعالیت را از پایه در مطبوعات آغاز کرده و سابقهای طولانی در این عرصه دارد. او که خبرنگاری در روزنامههای قدس، جام جم و خبرگزاری فارس را در کارنامهاش دارد، در رسانههایی مانند جام جم؛ تهران تایمز، فردا، همشهری، خانه ملت و هفتهنامه پنجره سابقه دبیری و سردبیری دارد و در کنار آنها، روزنامه صبح نو بهعنوان رسانه نزدیک به محمدباقر قالیباف را هم در سال ۱۳۹۵ راهاندازی کرد و تا سال ۱۳۹۹ به عنوان صاحبامتیاز و مدیرمسئول این روزنامه بود. این روزنامهنگار اصولگرا که تحصیلات آکادمیک حوزه خبر را هم دارد، در سال ۱۴۰۰ اولین سمت دولتی خود را دریافت کرد و به عنوان معاون امور مطبوعاتی و اطلاعرسانی وزارت ارشاد منصوب شد. پس از دولت رئیسی هم راهی شورای عالی امنیت ملی شد و جایگاه معاونی فرهنگ و ارتباطات دبیرخانه شعام را در اختیار گرفت.
احمد مومنیراد
انبوهی از مناصب در رزومه این استاد حقوق عمومی دانشگاه تهران دیده میشود. او که در دوره ریاست عزتالله ضرغامی بر سازمان صداوسیما، مدیرکل امور مجلس این سازمان بود، پس از جدایی از سازمان راهی دولت شد و در دولت دوم محمود احمدینژاد، به عنوان مدیرکل حوزه وزارتی وزارت علوم حکم گرفت. او در دولت سیدابراهیم رئیسی هم پست داشت و با حکم رئیسجمهور، به عنوان دبیر هیئت عالی گزینش کشور منصوب شده بود. جایگاه مهم دیگری که در رزومه کاری او مشاهده میشود، ریاست بر کمیته حقوق بینالملل کمیسیون حقوقی مجمع تشخیص مصلحت نظام است.
درباره فعالیتهای سیاسی و حزبی هم میتوان به این نکته اشاره کرد که او که جانباز ۲۵ درصد است، به تازگی عضو شورای مرکزی جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی شده است تا در این حزب اصولگرا فعالیت کند. در کنار این موارد، باید به این نکته اشاره کرد که مومنیراد هیچ سابقه مطبوعاتی در کارنامهاش ندارد و احتمالاً حضورش در این سمت تنها به لحاظ تحصیلات حقوقیاش باشد.
مهدخت بروجردی علوی
یکی دیگر از شخصیتهایی است که سابقه سیاسی و حضور در تحریریه رسانهها را ندارد و به نظر میرسد به واسطه علمی توانسته است در ترکیب هیئت منصفه قرار بگیرد. این استاد ارتباطات بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی، در کارنامه کاری خود علاوه بر حضور تدریس در دانشگاه، در سه مقطع هم پست دولتی داشته و با سه دولت سیدمحمد خاتمی، محمود احمدینژاد و حسن روحانی کار کرده است.
بروجردی در سال ۱۳۸۱ و زمانی که مصطفی معین وزیر علوم بود، به عنوان مدیرکل روابط عمومی وزارت علوم منصوب شد و این جایگاه را تا پایان دولت خاتمی در اختیار داشت. در دولت احمدینژاد هم در دو سال اول و در دورهای که محمدمهدی زاهدی وزیر بود، در همین سمت باقی ماند اما در سال ۱۳۸۶ جدا شد و تا ۱۳۸۸ مشاور وزیر بود. در سال ۱۳۹۲ و زمان سرپرستی جعفر توفیقی بر وزارت علوم، یکبار دیگر به وزارت علوم برگشت و تا سال ۱۳۹۶ در این جایگاه حضور داشت.
زهره الهیان
عضو این روزهای فرهنگستان علوم پزشکی که معتقد است «ویروس ولنگاری و بیبندوباری کشندهتر از ویروس کرونا شده» نمایندههای دورههای هشتم و یازدهم است که در کارنامه سیاسی خود، عضویت در شورای مرکزی حزب «جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی» به عنوان یکی از احزاب اصولگرا را دارد. یکی از مهمترین مواردی که درباره او میتوان ذکر کرد، مربوط به دوره دوم ریاستجمهوری محمود احمدینژاد است که احمدینژاد قصد داشت الهیان را به عنوان گزینه وزارت رفاه و تأمین اجتماعی به مجلس هشتم معرفی کند اما الهیان گفت که به احترام نظر مراجع این پیشنهاد را قبول نمیکند. درباره سابقه مطبوعاتی هم تنها نکتهای که از او میتوان گفت این است که مشاور تحریریه فصلنامه «فرهنگ و ارتقاء سلامت» در فرهنگستان علوم پزشکی بوده و هیچ سابقهای در مطبوعات ندارد.
عباس شکری
یکی از افرادی است که آمار مشخصی درباره سابقه و پیشینه او وجود ندارد و به طور روشن مشخص نیست که چه دیدگاه سیاسی دارد. تنها نکتهای که درباره او میتوان گفت این است که پیش از این در سالهای ۱۳۸۶ و ۱۳۸۸ هم عضو هیئت منصفه بوده است و خبرگزاری ایرنا، در گزارشی که در معرفی هیئت منصفه سال ۱۳۸۸ نوشته، او را نمایندهای از جامعه پزشکی معرفی کرده است.
علیرضا مختارپور قهرودی
نگاهی به تمام سالهایی که مشغول به کار بوده، نشان میدهد که تنها یکبار فعالیت سیاسی مشخص داشته که آن هم در دوره نهم انتخابات ریاستجمهوری است که در ستاد انتخاباتی محمود احمدینژاد حضور داشت. ولی در مجموع، بیشتر حجم فعالیتهایی که درباره مختارپور قهرودی دیده میشود، در حوزه فرهنگی و صنعت نشر است. او که مدیرمسئول مجله فرهنگی – ادبی «اهل قلم» بوده است، پس از رسیدن احمدینژاد به ریاستجمهوری، توسط محمدحسین صفارهرندی وارد بدنه وزارت ارشاد شد و در دولت نهم معاونت معاون امور مطبوعاتی و اطلاعرسانی این وزارتخانه قرار گرفت. در دولت حسن روحانی هم از علی جنتی حکم گرفت و دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی کشور شد؛ جایگاهی که ۸ سال در اختیارش بود. او در دوره ریاستجمهوری سیدابراهیم رئیسی هم سمت دولتی داشت و ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی در اختیارش بود.
عزتالله ضرغامی
نیاز به معرفی چندانی ندارد و چهرهای شناختهشده محسوب میشود. پیش از معرفی مناصبی که در اختیار داشته، ابتدا باید گفت که ضرغامی هم از آن دسته اصولگراهایی است که به صورت رسمی عضو هیچ حزبی و گروهی نیست و البته در کنار آن، نمیتوان دور از نظر داشت که سابقهای در مطبوعات و در یکی از سمتهای مطبوعاتی ندارد. اما درباره سیر فعالیتهای او، چیزی که میتوان گفت این است که در دورهای که علی لاریجانی وزیر ارشاد دولت هاشمیرفسنجانی بود، در سال ۱۳۷۱ ضرغامی به عنوان معاون حقوقی و امور مجلس منصوب شد و تا سال ۱۳۷۴ در این سمت قرار داشت و در سال ۱۳۷۴ در وزارت ارشاد به عنوان معاون امور سینمایی منصوب شد و تا پایان دولت هاشمی در این جایگاه قرار داشت.
با آمدن دولت خاتمی، توسط علی شمخانی به وزارت دفاع فرستاده شد و در آنجا هم به مدت سه سال از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ معاون حقوقی و امور مجلس بود تا اینکه در سال ۱۳۷۹ راهی صداوسیما شد و چهار سال معاون امور مجلس سازمان بود و نهایتاً در سال ۱۳۸۳ رئیس صداوسیما شد؛ جایگاهی که ده سال در اختیارش بود. آخرین پستی را هم که او در اختیار داشت، وزارت میراث فرهنگی در دولت سیدابراهیم رئیسی بود.
نگاه پایانی
بنابر آنچه گفته شد، میتوان به ۳ نکته اشاره کرد:
در ترکیب جدید ۱۳ نفر وجود دارند که هیچ سابقهای در فعالیت رسانهای ندارند. البته درباره ۷ نفری هم که سابقه رسانهای برایشان ثبت شده، فقط یک مورد را میتوان معرفی کرد که سابقه مطبوعاتیاش مربوط به تحریریه باشد و سایر افراد حضورشان در تحریریه احتمالاً تنها به بازدید و دقایقی حضور خلاصه شده است.
اما از نظر ترکیب سیاسی، اصلاحطلبان در اقلیت کامل قرار داده شدهاند و تنها یک اصلاحطلب در بین ۲۰ نفر دیده میشود که آن هم علیرضا محجوب است. اما درباره ۱۹ نفر دیگر، ده نفر به صورت مشخص اصولگرا محسوب میشوند ولی ۹ نفر دیگر وجود دارند که نشانهای از وابستگی تشکیلاتی آنها به چشم نمیآید. در ترکیب جدید هیئت منصفه، نام ۴ شخصیت آکادمیک دیده میشود. اکبر نصرالهی و مهدخت بروجردی علوی که استاد ارتباطات هستند. باقر انصاری و احمد مومنیراد هم در تدریس علم حقوق فعالیت دارند.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جولیان ای. بارنز و تایلر پیجر / نیویورک تایمز / ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵
به گفته مقامات آمریکایی، دولت دونالد ترامپ بهطور مخفیانه به سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) اجازه داده است تا عملیات مخفیانهای در ونزوئلا انجام دهد. این اقدام بخشی از کارزار فزاینده علیه نیکولاس مادورو، رهبر اقتدارگرای این کشور، است.
این مجوز جدیدترین گام در کارزار فشار فزاینده دولت ترامپ علیه ونزوئلا محسوب میشود. هفتههاست که ارتش آمریکا قایقهایی را در سواحل ونزوئلا هدف قرار داده که ادعا میشود در حال حمل مواد مخدر هستند و در این عملیاتها ۲۷ نفر کشته شدهاند. مقامات آمریکایی بهطور خصوصی اعلام کردهاند که هدف نهایی، برکناری مادورو از قدرت است.
این مجوز جدید به سیا اجازه میدهد تا عملیات مرگبار در ونزوئلا انجام دهد و مجموعهای از اقدامات را در منطقه کارائیب به اجرا درآورد. سیا میتواند بهصورت یکجانبه یا در کنار عملیات نظامی گستردهتر، علیه مادورو یا دولت او اقدام مخفیانه انجام دهد. هنوز مشخص نیست که آیا سیا برنامهای برای عملیات در ونزوئلا دارد یا این مجوزها صرفاً برای شرایط اضطراری در نظر گرفته شدهاند.
این تحول در حالی رخ میدهد که ارتش آمریکا در حال برنامهریزی برای تشدید احتمالی اقدامات خود است و گزینههایی را برای بررسی رئیسجمهور ترامپ آماده کرده است، از جمله حملات نظامی در داخل خاک ونزوئلا.
مقیاس افزایش حضور نظامی در منطقه قابل توجه است: در حال حاضر ۱۰,۰۰۰ نیروی نظامی آمریکایی در منطقه حضور دارند که اکثر آنها در پایگاههای پورتوریکو مستقر هستند، اما گروهی از تفنگداران دریایی نیز در کشتیهای تهاجمی آبیخاکی حضور دارند. نیروی دریایی آمریکا در مجموع هشت ناو جنگی و یک زیردریایی در کارائیب دارد.
این مجوزهای جدید، که در اصطلاح اطلاعاتی بهعنوان «یافته رئیسجمهوری» شناخته میشوند، توسط چندین مقام آمریکایی که به شرط ناشناس ماندن درباره این سند فوقمحرمانه صحبت کردند، توصیف شدهاند.
طراحان استراتژی دولت ترامپ در قبال ونزوئلا
ترامپ در ماه جاری دستور توقف مذاکرات دیپلماتیک با دولت مادورو را صادر کرد، زیرا از عدم پذیرش خواستههای آمریکا برای کنارهگیری داوطلبانه مادورو از قدرت و اصرار مقامات ونزوئلا بر عدم دخالت در قاچاق مواد مخدر، ناامید شده بود.
سیا از مدتها پیش مجوز همکاری با دولتهای آمریکای لاتین در زمینه مسائل امنیتی و تبادل اطلاعات را داشته است. این همکاریها به سیا اجازه داده تا با مقامات مکزیکی برای هدف قرار دادن کارتلهای مواد مخدر همکاری کند. اما این مجوزها به سیا اجازه انجام عملیات مرگبار مستقیم را نمیدادند.
استراتژی دولت ترامپ در قبال ونزوئلا، که توسط مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، و با کمک جان رتکلیف، رئیس سیا، طراحی شده، با هدف برکناری مادورو از قدرت است.
رتکلیف درباره اقدامات آژانس خود در ونزوئلا اطلاعات کمی ارائه کرده است، اما وعده داده که سیا تحت رهبری او تهاجمیتر عمل خواهد کرد. او در جلسه تأیید خود در کنگره اعلام کرد که سیا را به سمتی هدایت خواهد کرد که کمتر از ریسک دوری کند و در صورت دستور رئیسجمهور، آماده انجام عملیات مخفیانه باشد و «به جاهایی برود که هیچکس دیگری نمیتواند برود و کارهایی انجام دهد که هیچکس دیگری نمیتواند انجام دهد».
کاخ سفید و سیا از اظهارنظر در این باره خودداری کردند.
مارکو روبیو مادورو را «نامشروع» خوانده است
ایالات متحده ۵۰ میلیون دلار برای اطلاعاتی که منجر به دستگیری و محکومیت مادورو به اتهام قاچاق مواد مخدر در آمریکا شود، پیشنهاد داده است.
مارکو روبیو، که همچنین بهعنوان مشاور امنیت ملی ترامپ فعالیت میکند، مادورو را «نامشروع» خوانده و دولت ترامپ او را «نارکوتروریست» توصیف کرده است.
مادورو مانع از به قدرت رسیدن دولتی شد که سال گذشته بهصورت دموکراتیک انتخاب شده بود. اما اتهامات دولت ترامپ مبنی بر اینکه او از تجارت مواد مخدر سود میبرد و کشورش تولیدکننده عمده مواد مخدر برای آمریکا است، مورد بحث و مناقشه بوده است.
دولت آمریکا در اسناد قانونی ادعا کرده که مادورو یک گروه جنایتکار به نام «ترن د آرگوا» را کنترل میکند. اما ارزیابی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا این نتیجهگیری را رد میکند.
در حالی که دولت ترامپ بهطور علنی توجیهات قانونی نسبتاً محدودی برای کارزار خود ارائه کرده، ترامپ به کنگره اعلام کرده که ایالات متحده در یک درگیری مسلحانه با کارتلهای مواد مخدر، که بهعنوان سازمانهای تروریستی تلقی میشوند، قرار دارد. در اطلاعیهای که اواخر ماه گذشته به کنگره ارائه شد، دولت ترامپ اعلام کرد که کارتلهای قاچاق مواد مخدر «گروههای مسلح غیردولتی» هستند که اقداماتشان «حمله مسلحانه علیه ایالات متحده» محسوب میشود.
یافتههای کاخ سفید که مجوز عملیات مخفی را صادر میکنند، اسرار کاملاً محافظتشدهای هستند. این مجوزها اغلب از دولتی به دولت دیگر تمدید میشوند و متن دقیق آنها بهندرت علنی میشود. این یافتهها یکی از بارزترین کاربردهای قدرت اجرایی هستند.
اعضای منتخب کنگره درباره این مجوزها مطلع میشوند، اما نمایندگان نمیتوانند آنها را علنی کنند و نظارت بر اقدامات مخفی احتمالی دشوار است.
در حالی که عملیات نظامی آمریکا، مانند حملات علیه قایقهایی که ادعا میشود از خاک ونزوئلا مواد مخدر حمل میکنند، معمولاً علنی میشوند، اقدامات مخفی سیا معمولاً محرمانه باقی میمانند. با این حال، برخی از این اقدامات، مانند عملیات سیا که در آن نیروهای ویژه نیروی دریایی اسامه بن لادن را در سال ۲۰۱۱ کشتند، بهسرعت علنی شدند.
سابقه فعالیتهای مخفیانه سیا
سیا سالهاست که فعالیتهای خود در زمینه مبارزه با مواد مخدر را افزایش داده است. جینا هاسپل، دومین رئیس سیا در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ، منابع بیشتری را به شکار مواد مخدر در مکزیک و آمریکای لاتین اختصاص داد. تحت مدیریت ویلیام جی. برنز، رئیس سیا در دولت بایدن، این آژانس شروع به پرواز درآوردن پهپادها بر فراز مکزیک برای شکار آزمایشگاههای فنتانیل کرد، عملیاتی که رتکلیف آن را گسترش داد.
این یافته مخفیانه تا حدی تکامل طبیعی این تلاشهای ضد مواد مخدر است. اما تاریخچه اقدامات مخفی سیا در آمریکای لاتین و کارائیب، در بهترین حالت، پر از فراز و نشیب بوده است.
در سال ۱۹۵۴، سیا کودتایی را ترتیب داد که رئیسجمهور گواتمالا، یاکوبو آربنز، را سرنگون کرد و دههها بیثباتی را به دنبال داشت. تهاجم خلیج خوکها در کوبا در سال ۱۹۶۱، که با حمایت سیا انجام شد، به فاجعه ختم شد و این آژانس بارها برای ترور فیدل کاسترو تلاش کرد. در همان سال، سیا به مخالفانی که رافائل لئونیداس تروخیو مولینا، رهبر اقتدارگرای جمهوری دومینیکن، را ترور کردند، سلاح ارائه داد.
این آژانس همچنین در کودتای سال ۱۹۶۴ در برزیل، مرگ چه گوارا و دیگر توطئهها در بولیوی، کودتای سال ۱۹۷۳ در شیلی، و مبارزه با کنتراها علیه دولت چپگرای ساندینیستا در نیکاراگوئه در دهه ۱۹۸۰ نقش داشت.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
بیانیه بیش از ۹۰۰ نفر از فعالان سیاسی و مدنی
ما جمعی از فعالان سیاسی، مدنی و اجتماعی ایران، با تأکید بر حرمت و اصل کرامت ذاتی انسان ، بر این باوریم که هیچ اعتراف و اظهارنظر یا گفتوگویی که در سایه تهدید، فشار، اجبار یا محرومیت از حقوق بنیادین صورت گیرد، نمیتواند از هیچگونه وجاهت اخلاقی یا اعتبار حقوقی برخوردار باشد.
تجربههای تلخ دهههای گذشته نشان داده است که پخش اعترافات تلویزیونی و بازتاب سخنان افرادی که در شرایط بازداشت و در بی خبری، انفرادی و تحت فشارهای روانی و جسمی قرار دارند، نهتنها کمکی به کشف حقیقت نمیکند، بلکه بهگونهای آشکار، ناقض اصول دادرسی عادلانه و حقوق شهروندی است.
اعمال فشار برای اعتراف یا بازنمایی گزینشی و تحریف و تقطیع شده اظهارات افراد در رسانههای رسمی، مصداق بارز نقض حقوق انسانی، تجاوز به حریم خصوصی و سلب حیثیت شهروندان است. این رفتارها در تضاد کامل با میثاقهای بینالمللی حقوق بشر و حتی قوانین داخلی کشور است که بر آزادی اراده، حق دفاع و منع شکنجه تأکید دارند.
ما تأکید میکنیم که هیچ نظام قضایی مشروعی بدون رعایت حقوق متهم و تضمین آزادی شهروندان و آزادی بیان، نمیتواند به عدالت واقعی دست یابد.
پرهیز از هرگونه اجبار در اعتراف، احترام به حق سکوت، دسترسی آزاد به وکیل و تضمین دادرسی عادلانه، از بدیهیترین الزامات اخلاقی و قانونی است که اجرای آن به نفع جامعه، عدالت و حقیقت خواهد بود.
از اینرو، ما خواهان آن هستیم که نهادهای قضایی، امنیتی و رسانهای حکومتی، بهجای تکرار نمایشهای تحقیرآمیز و ضدانسانی موسوم به «اعترافات اجباری»، پاسخگوی نقض گسترده حقوق شهروندان باشند و روندی را در پیش گیرند که در آن قانون، کرامت انسانی و استقلال قضایی، بر اراده و منافع سیاسی حاکمان غلبه یابد. عدالت واقعی زمانی محقق میشود که هیچ قدرتی فراتر از قانون نباشد و هیچ انسانی در برابر دستگاه سرکوب و تبلیغات رسمی، بیدفاع و بیصدا رها نشود.
#امیرحسین_موسوی
این بیانیه را بیش از ۹۰۰ تن از فعالان سیاسی و مدنی از جمله برخی زندانیان سیاسی مانند مصطفی تاجزاده و سعید مدنی امضا کردهاند.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
کسروی در کنار جلال آلاحمد و دکتر علی شریعتی سه نفر از غربستیزان درجه یک ایرانی
برگردان: علیمحمد طباطبایی
بخش دوم و پایانی
احمد کسروی از نگاهی دیگر: نقد فرنگیمآبی و ترجمهی مدرنیته
بخش نخست: احمد کسروی از نگاهی دیگر - یک
نقد کسروی بر اروپاگرایی
«اروپاگرایی ما چه سودی برای اروپا دارد؟ سودی کلان دارد، چراکه شرقیان را به پستی و بیارزشی میکشاند، و بدین ترتیب، آنان را از توان مقاومت در برابر طرحهای سلطهطلبانهٔ اروپا بر جهان ناتوان میسازد. چه سودی از این بالاتر که ما سبک زندگی اروپایی را در پیش بگیریم و شرق را به بازاری پرسود برای بازرگانی غرب بدل کنیم؟ به این ترتیب، مشتی مزدور خوار و حقیر برای اروپا کاری میکنند که ارتشهای عظیم و هزینههای کلان از انجامش عاجز هستند».(۲۶)
«کسروی در پیمان»
فرمولبندی ویژهٔ کسروی با وجود تأثیرپذیریهای خارجی بر اندیشههایش از یک «جهانبینی شرقی»، در ایران دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی، در حکم یک مشارکت فکری منحصربهفرد محسوب می شد. نقد تند او از فرهنگ اروپایی، همچنین تلاش او در دفاع از «عقل» (kherd) وی را از همتایان ترکیهایاش که «فرقهٔ عقل گرایی ملیگرایانه»ای تشکیل داده بودند و با تمدن غربی همهویت بودند، متمایز میکرد. (۲۷) از این رو، میتوان گفت که یکی از برجستهترین دستاوردهای فکری کسروی، نقد فراموششدهٔ او از «اروپاگرایی» است. (۲۸)
اصطلاح فارسیای که برای این منظور به کار میبرد، یعنی اروپاییگری (Orupa’i-gari)، ساختهٔ خود او بود، بهمعنای «رفتار کردن مانند اروپاییان». اصطلاح مشابهی همچون فرنگیمآبی (farangima’abi)، که به معنای «پیروی از آداب و رسوم اروپایی» است، پیشتر در فارسی وجود داشت، اما کسروی، طبق عادت خود، آن را با واژهای تازه جایگزین کرد که بار معنایی خاص مورد نظرش را بهتر منتقل کند. او در یک مشارکت زبانی گستردهتر، پیشنهاد کرده بود که پسوند فارسی «گری» معادل «ایسم» در زبانهای فرانسوی و انگلیسی باشد، بهمعنای «پذیرفتن و دفاع از چیزی»، از جمله یک عقیده یا نظام فکری. بر این اساس، اروپاییگری نزد کسروی به معنای «پذیرش، ترجیح و پیروی از سبک زندگی اروپایی» بود. (۲۹)
او در رسالهٔ کوچک خود با عنوان در باره فلسفه (On Philosophy) (۱۳۲۲ خورشیدی/۱۹۴۳ میلادی) نقد بر اروپاییگری را بنیان «تلاشهای زندگیاش» دانسته بود:
«دوازده سال پیش، انگیزهای در من پدید آمد تا مجموعهای از تلاشها را برای گسترش نیکی در جهان آغاز کنم. در آن زمان، ایرانیان گرفتار سردرگمی اروپاگرایی بودند. شاید شما معنای اروپاگرایی را ندانید. مردم اروپا را به شکل دیگری میدیدند، باور داشتند که اروپاییان به قلهٔ پیشرفت رسیدهاند و راهی مستقیم و روشن در زندگی دارند. بنابراین، شرقیان نیز باید پیرو آنان شوند و هر آنچه از سوی اروپا عرضه میشود را نیک بدانند...
اروپا و آمریکا را «جهان متمدن» میخواندند، در حالی که شرقیان را مردمانی نامتمدن تلقی میکردند ... شما از توصیهٔ آقای تقیزاده در [نشریه] کاوه آگاه هستید، اینکه «ایرانیان باید در باطن و ظاهر فرنگی شوند». (۳۰)
بنابراین، نقطهٔ آغاز اندیشهٔ کسروی، رد صریح پیشنهاد تقیزاده دربارهٔ تسلیم کامل در برابر تمدن اروپا بود. او با هر دو نشریهٔ «کاوه» و «ایرانشهر» آشنایی کامل داشت و برای هر دو نیز نوشته بود. (۳۱) اما دیدگاههای انتقادی او دربارهٔ اروپا ابتدا در مجلهٔ «آیین» (از ۱۳۱۱ ش) و سپس «پیمان» (طی دههٔ ۱۳۱۰) منتشر شد. کسروی در بسیاری جهات، از خط فکری کاظمزاده (Kazemzadeh) پیروی میکرد، کسی که در دههٔ ۱۹۲۰ در مجلهٔ «ایرانشهر» از ایرانیان خواسته بود از اروپا تقلید نکنند. از جمله، او همانند کاظمزاده باور داشت که علم و فناوری مدرن نه جهان را بهتر کردهاند، و نه زندگی را برای اروپاییان بهبود بخشیدهاند. اما در عین حال، با کاظمزاده اختلافاتی هم داشت، از جمله اینکه نژادگرایی آریایی را بهعنوان ویژگی منفی اروپاگرایی محکوم میکرد. (۳۲) هر دو بر این باور بودند که نظام ارزشی حاکم بر جامعه انسانی، مهمتر از پیشرفتهای فناورانه یا مادی است.
نکتهٔ مهم دیگر اینکه کسروی با کاظمزاده، اقبال و دیگر همتایان آسیایی و اروپاییشان در محکومیت مادیگرایی اروپا بهعنوان اوج انحطاط اخلاقی آن توافق داشت.
در عین حال، او با ارزیابی مثبت اقبال از علم مدرن همعقیده بود، زیرا معتقد بود علم، قوانین طبیعت را کشف کرده و به انسان امکان تسلط بر آنها را داده است. اما همانند دیگر اندیشمندان ضدامپریالیست و ضداثباتگرای آسیایی و اروپایی، او نیز باور نداشت که الگوهای علوم طبیعی میتوانند راهنمایی برای زندگی اجتماعی انسان باشند. در واقع، کسروی بهطور کلی با این دیدگاه مخالف بود که علم را بتوان پایهای برای فلسفهای مادیگرایانه از زندگی اجتماعی قرار داد. به همین دلیل، در اشارات نادری که به متفکران اروپایی دارد، از فلاسفهای مانند نیچه و شوپنهاور یاد میکند، زیرا آنان تهیبودگی و بی محتوایی اخلاقی (moral vacuity) جامعهشناسی علمی را نشان دادهاند. (۳۳)
نقد کسروی بر دوگانگی تمدن اروپایی مدرن، حال چه با آگاهی یا بدون آن، که آن را به دو بخش اخلاقی و مادی تقسیم میکرد در واقع بازتابدهنده دیدگاههای روشنفکران ضد پوزیتیویست عثمانی بود. برای نمونه، در سال ۱۸۹۱، محمود اسعد (Mahmud Es’ad) چنین نوشت:
«تمدن دارای دو جنبه روحی و مادی است. جنبه نخست، دستاوردهای اخلاقی آن است. جنبههای مادی تمدن شامل چیزهایی است از چرخ خیاطی گرفته تا راهآهن و کشتیهای جنگی، بهطور خلاصه اختراعات صنعتی ... کدام جنبه (aspect) از تمدن غربی را میخواهیم در اختیار بگیریم؟ اگر مقصود جنبه اخلاقی آن است، ما به آن نیازی نداریم، چرا که از این لحاظ بیتمدن نیستیم. ما نیازی به آن جنبهای از تمدن نداریم که خود مملو از کاستیهای بیشمار است. تمدن اخلاقی خود ما بهحد کفایت پاسخگوی نیازهایمان هست، چه رسد به آنکه از نظر اخلاقی بسیار برتر از تمدن اخلاقی اروپایی است.» (۳۴)
اما کسروی پا را فراتر از روشنفکران عثمانی گذاشت، یا به عبارتی به عقب برگشت، و نهتنها فلسفههای اخلاقی پس از روشنگری اروپا، بلکه اساساً فلسفه را بهکلی رد کرد. همانند اندیشمندان مسلمان قرون وسطی مانند غزالی، و نیز جنبشهای عرفانی جدید معاصر نظیر سنتگرایی (که در فصل ششم بررسی خواهد شد)، او فلاسفه ـ از عقلگرایان یونان باستان گرفته تا متأخرین ـ را مسئول گمانهزنیهای بیثمر درباره خدا و مسائل متافیزیکی میدانست. (۳۵) اما بر خلاف عارفان ایرانی و اروپایی دوره جدید، او بهشدت تصوف را همراه با تشیع و نیز آموزههای اخلاقی شاعران بزرگی مانند سعدی، حافظ و مولوی رد میکرد.
از نظر کسروی، شاعران و صوفیان نیز همچون فلاسفه، فراتر از عقل میرفتند و در قلمرو خیال و گمانهزنی قدم میگذاشتند و همین امر مردم را به سردرگمی و بیعملی میکشاند.
در نهایت، نقد کسروی بر تصوف، شعر، فلسفه و غربگرایی، در خدمت ناسیونالیسم «یکپارچهساز» (integrative) او قرار میگرفت. با اینهمه، با وجود دانش چشمگیرش از تاریخ ایران، برداشت او از ناسیونالیسم و ملتسازی، غیرتاریخی باقی ماند. از اساس، او باور داشت که ملتها باید همچون خانوادههای انسانی باشند. یعنی موجوداتی آلی (ارگانیک) که در زمان میزیند. این نگرش طعنهآمیز بود، زیرا خود کسروی، مانند بسیاری از اندیشمندان ملیگرای نسلش، اعتراف داشت که ملت آرمانیای که در ذهن داشت، در واقع هنوز وجود ندارد. نگرانی اصلی کسروی این بود که ایران به جای آنکه ملتی یکپارچه و منسجم باشد، بهشدت دچار شکافهای منطقهای، قومی، زبانی و مذهبی بود. (۳۶) از همین رو، با وجود روحیه مستقل و داوریهای شجاعانهاش، او در بسیاری موارد با ناسیونالیسم رسمی دهه ۱۹۳۰ همراه شد و از تمرکز سیاسی و یکسانسازی فرهنگی ایران حمایت کرد. بدینسان، او رضاشاه را برای این دستاوردها میستود و گاه حتی در دوره سرکوبگر دهه ۱۹۳۰ او را نیز تحسین میکرد:
«برخی افراد پست هنوز خواهان استخدام مستشاران اروپایی در ایراناند و میگویند ما خودمان «مرد» نداریم ... این افراد بیشرم نه مغز دارند و نه چشمی که تفاوت ارتش ایران امروز را با بیست سال پیش ببینند ... آیا آسایش و امنیت کنونی ایران، و پیشرفتهایش در امور خارجی، همگی حاصل هوش و توانایی یک مرد ایرانی نامدار نیست؟ چقدر کوردل و ناعادل است کسی که هنوز میگوید ایران فاقد مردان توانمند است.» (۳۷)
همسویی کسروی با ناسیونالیسم رسمی، مثلاً در مشارکت او در جشن هزاره فردوسی در سال ۱۹۳۴ نیز نمایان بود. او شاهنامه فردوسی را نمونهای نادر از ادب کلاسیک فارسی میدانست که غرور ملی و استواری را در میان ایرانیان ترویج میداد. (۳۸) افزون بر این، پروژه شخصی کسروی برای «پاکسازی» زبان فارسی نو، با طرح فرهنگستان ـ که در دهه ۱۹۳۰ با هدفی مشابه توسط دولت ایجاد شده بود ـ همراستا و حتی فراتر از آن بود. (۳۹) در عین حال، او استقلال فکریاش را حفظ کرد و برخلاف شخصیتهایی چون تقیزاده یا فروغی، حاضر نشد تسلیم فرمانهای حکومتی یا ملاحظات سیاسی شود. برای نمونه، در حالیکه در میانه دهه ۱۹۳۰در دانشکدههای الهیات و افسری تهران تاریخ تدریس میکرد، ارتقاء او به مقام استادی رد شد، چون حاضر نشد از دیدگاههای رادیکالش در باره شعر و شاعران دست بردارد. (۴۰)
او همچنین بهشدت به استقلال زبانهای «ملی» باور داشت، اگرچه پژوهشهای خودش درباره زبانهای کهن و نو ایران نشان میداد که این زبانها مرزهای شفاف نداشته و در بسیاری موارد با یکدیگر همپوشانی دارند. کسروی، بهعنوان یک ناسیونالیست زبانی، اصرار داشت که وقتی زبانی متمایز شکل گرفت، باید «پاک» نگه داشته شود و با دیگر زبانها نیامیزد. استدلال او این بود که تغییر بیپایان و گوناگونی در زبان، انسجام و یگانگی گویشوران آن را تهدید میکند. (۴۱) جالب آنکه، همین باور به کارکرد ارتباطی زبان، با پروژه شخصی او در وارد کردن صدها واژه تازه به فارسی نوین در تضاد بود. تا آنجا که نثر فارسی او چنان دشوار و ناآشنا شد که بدون واژهنامهای در کنار کتابهایش، خواندنشان ممکن نبود.
یکی دیگر از ویژگیهای ناسیونالیسم زبانی کسروی که باز هم با ایدئولوژی رسمی ناسیونالیستی دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ همخوانی داشت دفاع پرشور او از زبان فارسی بهعنوان زبان ملی وحدتبخش ایران بود، با وجود آنکه زبان مادریاش ترکی (آذری) بود. (۴۲)
او مینویسد: «زبان ترکی از بیرون به آذربایجان آمده و آذربایجانیها آن را بهعنوان زبان ادبی خود پذیرفتهاند… در پی مشروطهخواهی، بحث زبان در آذربایجان مطرح شد. برخی بر این باور بودند و بسیاری نیز موافق بودند که آموزش ملی به زبان ترکی پیشرفت کندتری خواهد داشت. در همان زمان، پانترکیسم عثمانی که در پی ساختن یک امپراتوری بزرگ ترکی بود، آذریها را بخشی از نژاد ترک میدانست… آزادیخواهان (ایرانی) دریافتند که استفاده از زبان ترکی اجازه میدهد بیگانگان در امور آذربایجان دخالت کنند. آن دسته از آذربایجانیهایی که میخواستند جزئی از ایران بمانند… آنانی که هم ایران را دوست داشتند و هم آذربایجان را… تصمیم گرفتند نهایت کوشش خود را در گسترش زبان فارسی در آذربایجان به کار گیرند… این تصمیمی بود که آزادیخواهان خود آذربایجان گرفتند، نه تهران یا دولتش.» (۴۳)
این نقلقول نشان میدهد که ناسیونالیسم کسروی با برداشتهای اقتدارگرای مدرن از ملت بهمثابه یک جامعهی زبانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بسته همراستا بود. با این حال، ناسیونالیسم او با هنجارهای رایج جهانی تفاوت داشت، چرا که او تقسیمبندیها و منازعات سیاسی را نه فقط درون ملتها بلکه میان ملتها نیز رد میکرد. مانند میشله (Michelet)، گاندی، و دیگر ناسیونالیستهایی که از یوتوپیای پیشاصنعتی تصویرسازی میکردند، کسروی نیز ملت را عمدتاً جامعهای از تولیدکنندگان خرد کشاورزی میدانست که تضاد منافع واقعی در آن وجود ندارد. در اقتصاد سیاسی کسروی، «منشأ زندگی هوا و زمین است.» (۴۴)
شخم زدن زمین مالکیت آن را برقرار میکرد، بنابراین کسانی که خودشان شخصاً روی زمین کار نمیکردند، هیچ ادعای مشروعی برای مالکیت آن نداشتند. این دسته، اقلیتی کوچک در هر ملت بودند، کسانی که زندگی عاطل و باطل یا انگلوار داشتند و از کار دیگران بهرهبرداری میکردند. افزون بر زمینداران بزرگ، این گروه شامل شاعران، روحانیان، داستاننویسان و بازرگانانی نیز میشد که بیش از کار مولد خود سود میبردند.
مانند بسیاری از متفکران معاصر، کسروی نیز اقتصادهایی را که تحت سلطه پول بودند نکوهش میکرد، بدون آنکه نگران سرمایهداری بهعنوان یک نظام اجتماعی- اقتصادی متمایز باشد. به باور او، پول باید وسیلهای برای مبادله باشد، نه ابزاری برای تولید ثروت. (۴۵) او همچنین، مشابه با متفکران ناسیونالیست دیگری چون گاندی، سرمایهداری اروپایی را بهخاطر وابستگیاش به صنعت بزرگ و تولید کارخانهای مکانیزه، که بهرهکشی از تودهها را افزایش میداد، محکوم میکرد.
به باور او، این واقعیت اروپاییِ تضاد اجتماعی، بازتاب یافته در فلسفههای ماتریالیستی و داروینیسم اجتماعی بود که مبارزه طبقاتی درون ملتها و جنگ میان ملتهای اروپایی را اجتنابناپذیر میدانستند. (۴۶) کسروی در نتیجه، سرمایهداری صنعتی مدرن را رد میکرد و بهجای آن خواهان حفظ اقتصادهای کشاورزیِ طبیعیترِ پیشاصنعتی بود:
«سروصدایی که درباره صنعت برپاست یاوه است. در واقع، صنعت باید از جایگاه بلند فعلیاش چند پله پایینتر آورده شود تا جای درست خود را بیابد. از سوی دیگر، پیشرفت کشاورزی و زراعت هیچ حدی ندارد. اگر اروپاییان بهجای صنعتیسازی، تلاش خود را بر کشاورزی متمرکز میکردند، جهان آباد میشد و گرسنگی و تنگدستی از میان میرفت… ما میخواهیم ایرانیان کشاورزی را مهمتر از صنعت بدانند.» (۴۷)
در نهایت، دیدگاههای کسروی درباره زنان و جنسیت نیز بهطور معمول پدرسالارانه بود و با دیدگاههای ناسیونالیستهای سکولار و نواندیشان مسلمان همنسلش سازگار بود. از نظر او، دفاع از برابری جنسیتی یکی از بدترین تأثیرات اروپاییگری بود. (۴۸) او باور داشت زنان باید مورد احترام و حمایت باشند، اما تنها بهعنوان همسران و مادران، زیرا این وظایف همانهایی بودند که برایشان خلق شدهاند، چرا که تواناییهای ذهنی و عاطفی زنان با مردان تفاوت دارد. (۴۹) در یکی از معدود مواردی که از یک رهبر سیاسی اروپایی معاصر حمایت میکرد، کسروی از دیدگاههای هیتلر درباره زنان با لحن مثبت یاد میکرد و نازیها را برای بازنشسته کردن میلیونها زن از مشاغلی که به مردان بازگردانده شد، ستایش مینمود:
«ما گفتهایم که برخلاف تصور رایج، زنان غربی شأن واقعی ندارند. بلکه بازیچه امیال مرداناند. زمانی که جوان و زیبا هستند ارزش دارند و وقتی پیر میشوند دور انداخته میشوند. به همین دلیل بیشتر زنان ناچارند برای تأمین معاش به کارهایی روی آورند که مخصوص مردان است… ما میگوییم: زنان باید تنها کار زنانه انجام دهند. زنانی که نانآور مرد ندارند ممکن است نیازمند کار باشند. اما باید شغلی مانند خیاطی یا پیراهندوزی یا جوراببافی برگزینند. تنها اگر یافتن چنین مشاغلی ناممکن بود میتوان به آنها شغل مردانه داد. مگر در موارد کاملاً ضروری، واگذار کردن کار مردانه به زنان آنها را نابود خواهد کرد و خانه و خانواده را به هم خواهد ریخت. بدتر آنکه، این کار زندگی مردان را نیز دشوارتر خواهد کرد.» (۵۰)
مانند دیگر نواندیشان مسلمان معاصر، کسروی معتقد بود زنان باید آموزش ببینند، اما فقط برای اینکه مادران و مدیران بهتری برای خانه باشند. (۵۱) او همچنین باور داشت که اختلاط زنان و مردان در فضای عمومی، به ناگزیر به فساد زنان میانجامد. از اینرو، زنان نباید با مردان درآمیزند و باید در اماکن عمومی با پوششی ساده و بدون آرایش ظاهر شوند. کسروی حتی از «حجاب» در معنای وسیعتر آن یعنی بهمثابه مرزهای محافظتی جنسیتی در فضای عمومی حمایت میکرد. بهزعم او، پوشاندن صورت زنان و پیچیدن آنها در چادر، در اسلام تجویز نشده بود، چرا که این رسوم در زمان پیامبر اسلام وجود نداشت .این دیدگاه نیز کاملاً با کارزار دولتی «مخالفت با کشف حجاب» (anti-veiling) در ایران دهه ۱۹۳۰ همخوان بود. (۵۲)
یک مأموریت فکری الهی: تصاحب امر مقدس و تقرب به سوسیالیسم
چه باید بکنیم تا نجات یابیم؟ در سیاست، باید نظامی از حکومت جهانی مبتنی بر قانون اساسی و همکاری ایجاد کنیم. در اقتصاد، باید سازشهای کارآمدی میان سرمایهداری و سوسیالیسم بیابیم. و در حیات معنوی، باید شالودههای دینی را بار دیگر زیربنای ساختار سکولار قرار دهیم.
آرنولد جی. توینبی، ۱۹۴۷ (۵۳)
کسروی احتمالاً هیچگاه نوشتههای توینبی را نخوانده بود، اما جهانبینی او تا حدی با قانونگرایی جهانی و نگاه انتقادی این تاریخنگار بریتانیایی به «تمدن غربی» و همچنین ارزشگذاریاش بر تمدنهای آسیایی و پیوند دادن سیاست با معنویت شباهت دارد. افزون بر این، توینبی مانند کسروی، ادعای الهام الهی داشت و خود را در «سنتی دیرپا از آشکارسازی خداوند برای افراد بهویژه حساس» قرار میداد. او هرگز خود را «پیامبر» ننامید و وقتی دیگران چنین کردند، کمی احساس شرمندگی میکرد. اما هرگز این عنوان را هم بهصراحت رد نکرد و گاه به آن بسیار نزدیک شد. (۵۴)
نوآورانهترین و در عین حال بحثبرانگیزترین ایدهٔ کسروی، بیتردید دفاع او از دینی نوین فراتر از اسلام بود. در دههٔ ۱۳۱۰ شمسی، او بهعنوان یک نواندیش مسلمان مینوشت و میکوشید اسلام را از خرافات، فرقهگرایی و سوءاستفادههای روحانیون پاک کرده و عقلانی سازد. آگاهانه یا ناآگاهانه، او مسیر روشنفکرانی مانند کاظمزاده را دنبال میکرد که تلاش داشتند جوهرهٔ مقدس دین را بهعنوان نوعی قدرت اجتماعی مصادره کنند تا به ایدئولوژی ملیگرایانهٔ خود بُعدی متافیزیکی بدهند. این جنبهٔ مهم از تلاشهای فکری کسروی، او را به پیشدرآمدی مستقیم برای نواندیشان دینی آگاه به مسائل اجتماعی در میانهٔ قرن بیستم، و همچنین اندیشمندانی چون دکتر علی شریعتی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ تبدیل میکند که اسلام را به ایدئولوژیای رادیکال و سیاسی بدل کردند. اما کسروی حتی گام فراتری نیز برداشت: تا اوایل دههٔ ۱۳۲۰ خورشیدی، او مدعی دریافت الهام الهیشد و خود را بنیانگذار «دین خرد» (Reason Religion of) خواند. او اکنون استدلال میکرد که آنچه مسلمانان عادی میآموزند و عمل میکنند، در واقع بیدینی (irreligion) است.
به گفتهٔ او، زرتشت، موسی، عیسی و محمد همگی با الهام الهی مأمور هدایت مردم به خردمندانهترین شیوهٔ ممکن در زمان خود بودند. بنابراین، آموزههای اولیهٔ این پیامبران، دین راستین بود، اما آنچه پیروانشان بعدها باور داشتند و به آن عمل کردند، در گذر زمان به ضد دین بدل شد. کسروی بین پیامبران (پیامآوران خدا) که وحی دریافت میکردند و مصلحان دینی که همچون زرتشت، با الهام الهی برای نشان دادن حقیقت و مبارزه با دروغ برانگیخته میشدند، تمایز قائل بود. (۵۵) او خود را در زمرهٔ مصلحان دینی میدانست که با الهام الهی مأمور به شناسایی و اشاعهٔ حقیقت الهی شده بودند. (۵۶) اما این تمایزات برای منتقدان مذهبیاش ـ بهویژه روحانیان ـ بیاهمیت بود. آنان او را یک مرتدِ یکدنده که اظهار شرمساری نمی کند اعلام کردند، که طبق احکام فقهی مستحق اعدام بود (در ادامه به آن پرداخته خواهد شد).
در یک پژوهش پیشگامانه، آبراهامیان (Abrahamian) یادآور شد که کسروی وقتی از «دین» سخن میگوید، منظورش ایدئولوژیای است که فرد را در درون ملت ادغام میکند و به او آگاهی اجتماعی، منش فرهنگی، و ارزشهایی در جهت خیر عمومی میبخشد. او همچنین اشاره کرد که کسروی احتمالاً این برداشت از دین را از همعصر ترکیهایاش، ضیا گوکالپ (Zia Gokalp) گرفته بود، که خود نیز تحت تأثیر نظریهٔ امیل دورکیم (Emile Durkheim) دربارهٔ دین بهعنوان نیروی فرهنگی و در خدمت انسجام اجتماعی و همبستگی ملی قرار داشت. (۵۷) گوکالپ که اندیشههای او در کتاب «ترکیگرایی چیست؟» (۱۹۲۳) (What is Turkism) بهطور کامل بیان شدهاند، ملت را جامعهای فرهنگی میدانست که بر پایهٔ زبان مشترک و ارزشهای بنیادی بنا شده است. در نگاه جمعگرایانه و غیردمکراتیک او، فرد باید بهطور کامل در خدمت جامعهٔ ملی باشد. این نگرش در جملهٔ معروف او خلاصه میشود: «فردی وجود ندارد، فقط ملت هست. حقی وجود ندارد، فقط وظیفه هست.»
به باور گوکالپ، ملت ترک دارای موجودیتی فراتاریخی است، و تودهها تنها از طریق پیروی از نخبگان (گزیدگان) بهویژه قهرمانانی که در بحرانها ظهور میکنند و نمایندهٔ فرهنگ ملی هستند، به آگاهی ملی دست مییابند. کسروی که در دهههای ۱۳۰۰–۱۳۲۰ خورشیدی از اندیشههایی مشابه حمایت میکرد، بیتردید با پروژهٔ عثمانی/ترکیهای بازسازی اسلام بهعنوان دینی عقلانی، سازگار با علم و پالوده از عناصر اسطورهای و ماوراءالطبیعی، آشنا بود. تا اوایل قرن بیستم، ایدهٔ اسلام بهعنوان «دین خرد» در نشریهٔ «اجتهاد» متعلق به «ترکان جوان» مطرح شده بود، تا به رشد نگرش مادیگرایانهٔ اثباتگرایانه در میان روشنفکران مدرنگرای آن زمان پاسخ دهد. چنان که در فصل دوم نیز دیدیم، نخبگان «ترکان جوان» نسبت به تمدن اروپایی دیدگاهی «عشق– نفرت» داشتند: قدرت فکری و سیاسیاش را تحسین میکردند، اما همزمان، رفتار استعمارگرانهاش با امپراتوری عثمانی را محکوم مینمودند.
افزون بر روشنفکران عثمانی و ترک، به نظر میرسد که کسروی تحت تأثیر جنبشهای دینی فراگیر جهانیِ نیز بوده است، همچنین جنبشهای دورهایِ نوسازی و تطهیر در اسلام، از جمله وهابیت، و حتی نوآوریهای دینیِ بابی- بهایی که خود بهشدت آنها را مورد حمله قرار میداد.(۶۰)
در فضای سیاسیِ پرتنش اوایل دههٔ ۱۳۲۰ خورشیدی، تبلیغ او از دین بهمثابه ایدئولوژیِ ملیگرایانه، از سوی مارکسیستها و نیز نهاد روحانیت مورد چالش قرار گرفت. وقتی ناچار شد بهطور مستقیم با پرسشهایی دربارهٔ طبقه، سیاست و حکومت مواجه شود، تناقضات اندیشهٔ او آشکارتر شدند. از یک سو، او مدافع مشروطهخواهی بود، یعنی نظام حکومت نمایندگی به سبک اروپایی. اما از سوی دیگر، اندیشهٔ سیاسیاش گرایشهای اقتدارگرایانه داشت، زیرا مردم عادی را نیازمند راهنمایی سختگیرانهٔ اخلاقی – و در نتیجه سیاسی – از سوی یک گروه نخبگان روشنفکرِ الهامگرفته از جانب خدا میدانست. (۶۱) او با وجود رد اسلام سنتی، همچنان به اقتدار روشنفکری باور داشت. اقتداری مقدس که از علما و صوفیان به روشنفکران رادیکال منتقل شده بود. چنین ادعایی را همچنین افرادی مانند ارانی و پیروان مارکسیست او، و بعدها اسلامگرایان سوسیالیست مانند دکتر علی شریعتی نیز مطرح کردند.
شدت اقتدارگرایی فکریِ کسروی بسته به زمان و شرایط، متفاوت بود. بهعنوان یک رهبر «الهامگرفته»، گاه بسیار خشکمسلک و متعصب میشد و خواستار اقداماتی خشونتآمیز برای پاکسازی جامعه از انحرافات و فسادها بود. او آزادی اندیشه و خیالپردازی را رد میکرد، چراکه معتقد بود چنین آزادیهایی مردم عادی را به فساد اخلاقی و سردرگمی سیاسی میکشاند. او به شیوهای افلاطونی، هم ادبیات مدرن اروپایی و هم شعر کلاسیک فارسی را محکوم میکرد، چون معتقد بود هر دو به تخیل و احساسات افسارگسیخته میدان میدهند.
در مناظرهای با فاطمه سیاح، استاد ادبیات تطبیقی تحصیلکردهٔ روسیه در دانشگاه تهران، استدلال کرد که تربیت اخلاقی ملت باید از راه مطالعهٔ تاریخ صورت گیرد، نه از راه آثار داستانی. از این رو، او نویسندگانی از الکساندر دوما و جرجی زیدان گرفته تاا آناتول فرانس و لئو تولستوی را به یکسان محکوم کرد. چیزی که برای او بهویژه نگرانکننده بود، آن بود که ادبیات کلاسیک و مدرن موجب تحریک جنسی خوانندگان میشود. برای نمونه، با خشم اعلام کرد که سعدی، شاعر بزرگ قرون میانهٔ ایران، سزاوار حکم اعدام است، چراکه اعمال همجنسگرایانه را ترویج کرده است. او ادبیات را هم علت و هم نشانهٔ فساد اخلاقی اروپا میدانست و پیشبینی میکرد که روزی فرا خواهد رسید که آثار داستانی در آتشهای تطهیرگرایانه سوزانده خواهند شد. (۶۲) این دفاع او از کتابسوزی نهتنها یادآور سنتهای آشنای کلیسای کاتولیک یا نازیهاست، بلکه تداعیکنندهٔ توصیهٔ کمتر شناختهشدهٔ کتاب «بیان» (متن مقدس بابی از قرن نوزدهم) نیز هست [که تمامی کتاب های جهان منهای کتاب بیان را سزاوار آتش می دنست. مترجم]. (۶۳)
بحث کوتاه اما جالب کسروی با فاطمه سیاح در دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی دربارهٔ کارکرد اجتماعی ادبیات، صفحهای فراموششده اما پرمعنا در تاریخ روشنفکری قرن بیستم ایران است. این بحث نشان میدهد که اولین استاد زن دانشگاه تهران، روشنفکری پختهتر از مورخ، متفکر ملیگرا و مصلح دینی برجستهٔ آن زمان بود. سیاح در پاسخی مختصر اما سنجیده به کسروی، گفت که ادبیات و هنر را نباید صرفاً بهدلیل آنکه بازتاب مستقیم واقعیت اجتماعی نیستند، بهعنوان «دروغ» رد کرد. او به کسروی یادآور شد که حتی تاریخنگاری هم از منظر مورخ بازسازی میشود، نه واقعیت محض. در نهایت، در حالیکه با کسروی دربارهٔ کمارزش بودن بخش بزرگی از ادبیات اروپای مدرن بهعنوان سرگرمی مبتذل موافق بود، از ارزش تربیتی و اخلاقیِ نویسندگانی مانند چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آنتول فرانس دفاع کرد و یادآور شد که آثار آنان به تحقق اصلاحات اجتماعی پیشرو کمک کردهاند. (۶۴)
اما کارزار پاکسازی فرهنگی کسروی فقط به حذف ادبیات کلاسیک و مدرن محدود نمیشد.
هدفهای او همچنین شامل فلسفه، شکگرایی (agnosticism)، تصوف، تشیع و آیین بهایی بود – جملگی را او مضر برای جامعه میدانست و در نتیجه باید حذف میشدند.
مبلغان چنین باورهایی ابتدا باید بهشدت توبیخ میشدند، و در صورت پافشاری، اعدام. در آرمانشهر انضباط گرایانهٔ کسروی، همه باید از نظر اخلاقی و جسمانی سالم میبودند و هرگونه رفتار منحرف، مانند میخواری،«گناهآلود» تلقی میشد و باید بهطور سختگیرانه مجازات میگردید. مردم باید با گوش دادن به موسیقی، مطالعهٔ کتابهای تاریخی، و گردش در طبیعت و باغهای سرسبز سرگرم میشدند. سینما تنها زمانی پذیرفتنی بود که داستانهای واقعگرایانه نمایش دهد. (۶۵) با توجه به سابقهٔ دقیق و اخلاقی خودش در خدمت قضایی، نگاه کسروی به عدالت و اجرای آن، بسیار سختگیرانه بود.
قضاوت شغلی مقدس بود و قاضیای که رشوه میگرفت، باید اعدام میشد. فهرست بلندی از «جرایم» نیز وجود داشت که باید بدون تعلل، بهشدت مجازات میشدند. ایدههای مدرن اروپایی دربارهٔ اصلاح زندانیان نادرست بود، زیرا زندانها هزینهای اجتماعی بودند که نهتنها مجرمان را اصلاح نمیکردند، بلکه آنان را سرسختتر میساختند. کسانی که جنایات از پیشبرنامهریزیشده انجام میدادند، باید در انظار عمومی شلاق میخوردند تا تنبیه روانی نیز تجربه کنند. نهفقط قاتلان، بلکه خائنان به کشور یا کسانی که مرتکب لواط میشدند، سزاوار اعدام بودند. بهطور مشابه، متقلبان مذهبی، نویسندگان داستان، فالگیران، و شاعران هتاک نیز باید در صورت تکرار جرم اعدام میشدند. (۶۶)
با این حال، نکتهٔ مهمی وجود دارد: دفاع کسروی از خشونت اخلاقی، تفاوتی اساسی با فرقهگرایی مدرن در ستایش خشونت و جنگ داشت، که در آن خشونت به نام ملت، طبقه یا دین توجیه میشد. او در حالیکه از گروههای مردمی انقلاب مشروطه و پروژهٔ ملتسازی نظامیگرایانهٔ رضا شاه ستایش میکرد، بهشدت از مسابقهٔ تسلیحاتی و جنگهای تمامعیار مدرن در اروپا پرهیز میکرد، و آنها را شاهدی دیگر بر فساد اخلاقی میدانست. برای مثال، در نوشتههایش در دههٔ ۱۳۱۰، از گسترش نظامیگری در آلمان نازی و سایر کشورهای اروپایی انتقاد کرد و هشدار داد که رقابت تسلیحاتی، فرهنگ مبتنی بر بازار و رقابت صنعتی در اروپا، بهناچار به جنگ منتهی خواهد شد. (۶۷)
خشونت متعصبانه مسلمانان، سفر فکری کسروی را به ناگاه به پایان رساند، درست در زمانی که او به بحثهای پرشور ایدئولوژیک و سیاسی دوران پس از رضاشاه کشیده شده بود. در سال ۱۳۲۴ (۱۹۴۵ میلادی)، حدود یک سال قبل از ترورش، او کتاب کوچکی با عنوان «به سوی سیاست» منتشر کرد که پاسخی به چالشهای سیاسی ایران در آستانه خروج از اشغال متفقین بود. او با سبک مخصوص به خود، تعریف شخصیاش از سیاست را ارائه داد:
«سیاست به معنای همبستگی یک مردم با دیگر مردمان است، یعنی چگونه گروهی از مردم میتواند راه زندگی و پیشرفت خود را در میان دیگر مردمان بیابد، بر پایه خرد و تفاهم با آنها تعامل کند... امروز سیاست در ایران یعنی تمرکز بر عقبماندگیها و مشکلاتی که مردم را آزار میدهد و یافتن راهحلهایی برای آنها، تا ایرانیان بتوانند از رفاه زندگی بهرهمند شوند و به اندازه همه مردم دیگر جهان پیشرفت کنند. در نهایت، ایران که میان دو قدرت بزرگ، یعنی روسیه و بریتانیا، قرار گرفته، باید به گونهای عمل کند که دشمنی این دو دولت را برنینگیزد.» (۶۸)
به دور از آرمانگرایی، او استدلال کرد که سیاست ایران باید بر اساس دو گرایش ژئوپلیتیک متضاد فهمیده شود: یکی طرفدار بریتانیا و دیگری طرفدار شوروی. با رویکردی غیرمعمول از واقعگرایی سیاسی، او معتقد بود ایران تحت اشغال متفقین باید تعادلی مثبت بین این دو گرایش قدرتمند بیابد، روابط خوبی با اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا برقرار کند، و در عین حال از هر دو مستقل بماند. (۶۹)
در همان حال، او بار دیگر به باور همیشگی خود اشاره کرد که بدون «پاکسازی فرهنگی»، مشکلات ایران با پیروی از ایدئولوژیهای مدرن مانند مشروطهخواهی، فاشیسم، سوسیالیسم و کمونیسم حل نخواهد شد: «تا زمانی که جهل و سردرگمی در میان تودهها ریشهکن نشود، سوسیالیسم، کمونیسم یا باورهای مشابه، حتی اگر به زور تحمیل شوند، در میان آنها ریشه نخواهد گرفت. این واقعیت با تجربه چهار دهه مشروطهخواهی بیریشه در ایران اثبات شده است.»(۷۰)
همانند نگاه مثبت او به مشروطهخواهی، کسروی همچنین گشودگی نسبی به سوسیالیسم نشان داد. در بخشی با عنوان «نه چندان دور از سوسیالیسم»، او اعتراف کرد که اگرچه از دنبالکردن ایدئولوژیهای اروپایی خودداری میکند، اما آرمانهای سیاسی خودش به سوسیالیسم نزدیک است: «بنیانگذاران سوسیالیسم مردمان نیکنیتی بودند که برای بهبود جهان تلاش کردند... آنها به ما نزدیک بودند. خوشبختانه تلاشهایشان به ثمر نشست، چرا که امروز جهان به سرعت به سوی سوسیالیسم در حرکت است.» این تأیید مشروط سوسیالیسم، نشاندهنده همسویی کسروی با جریان جهانی در حال ظهور سوسیالیسم جهان سومی بود، مسیری که متفاوت از پیروی کورکورانه از اتحاد جماهیر شوروییا پذیرش ایدئولوژی رسمی آن بود. در واقع، کسروی از یک «سوسیالیسم دهقانی» دفاع میکرد که مالکان خرد را در برابر هجوم سرمایههای بزرگ محافظت میکرد. او با این باور که «مالکیت طبیعی است»، استدلال میکرد که دولت باید در اقتصاد دخالت کند تا بازارها و تشکیل سرمایه را تنظیم کند، نه اینکه آنها را لغو نماید.(۷۱)
ترور وحشیانه کسروی، هرگونه امکان تحول جدید در اندیشه او را از بین برد، مثلاً مواجههاش با اوجگیری مارکسیسم در دهههای بعد. در نمونهای بارز از یادآوری گزینشی مدرن (modern selective remembering)، او به عنوان یک مورخ درجهیک تقدیس شد، در حالی که ایدههای نوآورانهاش درباره ملیگرایی، اصلاح دینی و مقاومت در برابر «اروپاگرایی» عمدتاً به عنوان کنجکاوی های خیالپردازانه نادیده گرفته شد. او به حاشیه تاریخ فکری رانده شد و تنها در پاورقیها به عنوان اندیشمندی شناخته شد که نوآوریهایش به روشنفکران ایرانی میانه قرن کمک کرد تا به مارکسیسم و بیخدایی روی آورند. این امر، مهمترین دستاورد فکری او را پنهان کرد: بازتفسیر «پروتستانی» و ضدروحانی او از اسلام به عنوان یک ایدئولوژی ملیگرایانه مقاومت در برابر مدرنیته غربی.
——————————————————
زیرنویسهای مقاله:
متاسفانه در بخش اول ترجمه منابع و زیرنویسها به زبان فارسی از قلم افتاد که در این بخش به طور کامل از شماره یک تا آخرین مورد یعنی شماره ۷۱ اصلاح گردید. ضمناً متن انگلیسی زیرنویسها هم حذف نشد زیرا بعضی کتابها و منابع به زبان انگلیسی هستند:
۱. پیمان، ص ۲۶۸. ماهنامه «پیمان» را کسروی در ۹۹ شماره از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۱ منتشر کرد. ارجاعات این فصل به کتاب «پیمان» (تهران، ۱۳۸۱) اثر احمد کسروی است که گزیدهای از مقالات آن مجله است و بر اساس موضوع مرتب شده، اما فاقد تاریخ دقیق انتشار است.
۲. نقل قول از خمینی در: لوید ریدجئون، «نقد احمد کسروی بر ادوارد گرانویل براون»، در ایران، جلد ۴۲ (۲۰۰۴): صص ۲۱۹-۲۳۳؛ نقل قول در ص ۲۱۹.
۳. نقل قول در: محمد امینی (ویراستار)، زندگی و زمانه احمد کسروی (لس آنجلس: انتشارات کتاب، ۲۰۱۶)، ص ۵۰. این کتاب مجموعهای تازهویرایش و حاشیهنویسی شده از متابع زندگینامهای کسروی است، از جمله «زندگی من»، «ده سال در عدلیه» و «چرا از عدلیه بیرون آمدم».
۴. جلال آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران (تهران، ۱۳۵۶)، ص ۳۲۷.
۵. محمد توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی»، ایراننامه، سال بیستم، شمارههای۱-۲ (بهار-تابستان ۱۳۸۱)، صص ۱۹۵-۲۳۵. ارجاع به آلاحمد در ص ۲۲۳ و به «فراموشی سازی» در ص ۱۹۷.
۶. این ویژگی اندیشه کسروی گاه در ایران پیش از انقلاب مورد اشاره قرار گرفته است. برای نمونه، رجوع کنید به مقاله «آسیل» در نشریه نگین، شماره ۱۳۰ (بهار ۱۳۵۵)، صص ۳۰-۳۶.
۷. یرواند آبراهامیان، «کسروی: ناسیونالیست تلفیقی ایران»، مطالعات خاورمیانه، جلد ۹، شماره ۳ (اکتبر ۱۹۷۳): صص ۲۷۱-۲۹۵.
۸. حمید دباشی، الهیات نارضایتی: بنیانهای ایدئولوژیک انقلاب اسلامی در ایران (نیویورک: انتشارات دانشگاه نیویورک،۱۹۹۳)، صص ۴۵-۴۶. به گفته آلاحمد، خود او و اکثریت قریب به اتفاق نسل کمونیست دهه ۱۳۲۰، پس از مطالعه آثار کسروی در دهه ۱۳۱۰، علیه دین برگشته بودند. آلاحمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص ۳۲۷. برای گواهی شخصی مشابه درباره نقش کسروی به عنوان پلی به مارکسیسم، رجوع کنید به: فریدون فرخ، «تصویر کسروی در اذهان جوانان»، ایراننامه، سال بیستم، شمارههای۱-۲ (بهار-تابستان ۱۳۸۱): صص ۲۷۷-۲۸۴. همچنین رجوع کنید به خاطرات عنایتالله رضا، که میگوید در اوایل دهه ۱۳۲۰ هم عضو مارکسیست حزب توده بود و هم پیرو کسروی. رضا بعدها به شوروی پناهنده سیاسی شد و در آنجا رساله دکتری فلسفه خود را درباره کسروی نوشت. عنایتالله رضا، ناگفتهها (تهران، ۱۳۹۱)، صص ۳۰، ۸۴-۸۷.
۹. مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب: پیروزی عذابآلود بومیگرایی (سیراکیوز، نیویورک: انتشارات دانشگاه سیراکیوز،۱۹۹۶)، ص ۶۲.
در اوایل دهه ۱۳۷۰، اصغر فathi فصلای درباره کسروی در کتاب زیر نوشته بود: اصغر فathi (ویراستار)، پناهندگان و تبعیدیان ایرانیsince خمینی (کوستا مسا، کالیفرنیا: انتشارات مازدا، ۱۹۹۱).
۱۰. توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی».
۱۱. همان، ص ۱۹۷.
۱۲. رضا افشاری، «تاریخنگاران نهضت مشروطه و ساخت سنت عوامگرایانه ایران»، مجله بینالمللی مطالعات خاورمیانه، جلد ۲۵، شماره ۳ (۱۹۹۳): صص ۴۷۷-۴۹۴.
۱۳. برای بحثی ژرفنگرانه درباره تاریخنگاری کسروی به عنوان «داستان اخلاقی» ملیگرایانه، با تأکید ویژه بر آذربایجان، رجوع کنید به: فرزین وجدانی، ساختن تاریخ در ایران: آموزش، ملیگرایی و فرهنگ چاپ (استنفورد، کالیفرنیا: انتشارات دانشگاه استنفورد، ۲۰۱۵): صص ۱۲۷-۱۳۷.
۱۴. آرتور میتزمن، میشله، تاریخدان: تولد دوباره و رمانتیسم در فرانسه سده نوزدهم (نیوهاون و لندن: انتشارات دانشگاه ییل،۱۹۹۰)، فصلهای ۸ و ۹، و درباره سوسیالیسم، ص ۲۵۴.
۱۵. اسکار ا. هاک، ژول میشله (بوستون، ۱۹۸۲)، صص ۷۴-۷۵، ۱۱۸-۱۲۰.
۱۶. همان، صص ۱۳۹-۱۴۴.
۱۷. رجوع کنید به: علیرضا منافزاده، «جایگاه کسروی در تاریخنگاری و تاریخشناسی» در نگاه نو، شماره ۹۶ (زمستان ۱۳۹۱): صص ۴۴-۵۲، ص ۴۷. مطالعه مفصلتر درباره کسروی در اثر زیر آمده است: منافزاده، احمد کسروی، مردی که میخواست ایران را از تاریکاندیشی بیرون آورد (پاریس: لارماتان، ۲۰۰۴)، ص ۹۳.
۱۸. کسروی، پیمان، ص ۳۶۸. به نوبه خود، تقیزاده نیز به شدت تاریخ مشروطه کسروی را محکوم کرد. حسن تقیزاده، خطابههای آقای سید حسن تقیزاده (تهران، ۱۳۳۸)، صص ۴۷-۴۸، ۵۷.
۱۹. نقل قول در: هما کاتوزیان، «کسروی و ادبیات» در ایراننامه، سال بیستم، شمارههای۱-۲ (بهار و تابستان ۱۳۸۱): صص ۱۷۱-۱۹۴، ص ۱۷۶.
۲۰. کسروی، پیمان، ص ۴۱۵.
۲۱. یک مطالعه تطبیقی خوب از واکنشهای روشنفکری آسیا به امپریالیسم اروپایی سده نوزدهم در اثر زیریافت میشود: پانکاج میشرا، از ویرانههای امپراتوری: روشنفکرانی که آسیا را از نو ساختند (نیویورک: فرار، اشتراوس و گیرو،۲۰۱۲). یک نقد محافظهکارانه کلاسیک از مدرنیته اروپای غربی: نیکلای بردیایف، ایده روسی (نیویورک: شرکت مکمیلان،۱۹۴۸).
۲۲. افشین مرعشی، «تصور حافظ: رابیندرانات تاگور در ایران،۱۹۳۲»، در مطالعات ایرانی، جلد ۳، شماره ۱ (۲۰۱۰): صص ۴۶-۷۷.
۲۳. کسروی، نقل قول در توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی»، صص ۲۱۸-۲۱۹. با این حال، مطالعه ژرفنگرانه توکلی ترقی، بیشتر به بررسی تأثیرات احتمالی آسیایییا اروپایی بر اندیشه کسروی نمیپردازد.
۲۴. محمد اقبال، بازسازی اندیشه دینی در اسلام (استنفورد، کالیفرنیا: انتشارات دانشگاه استنفورد، ۲۰۱۲)، مقدمه و صص xxi-xxv، صص ۱۱۴-۱۱۵. برای توصیف اشپنگلر از اسلام به عنوان «مجوسی» رجوع کنید به: اسوالد اشپنگلر، انحطاط غرب، ترجمه چارلز فرانسیس اتکینسون (لندن: آلن و آنوین،۱۹۵۹)، جلد I، فصلهایvi و ix، و جلد II، فصلهایviii و ix.
برای خلاصهای از ایده اقبال، فصل ۱ در اثر زیر را ببینید: فرزین وحدت، روحیه اسلامی و شبح مدرنیته (نیویورک: انتشارات آنتم، ۲۰۱۵).
۲۵. علی شریعتی به شدت تحت تأثیر اقبال بود، و او را «انسان کاملی» میدانست. علی رهنما، آرمانشهر اسلامی: زندگینامه سیاسی علی شریعتی (نیویورک: آی.بی. توریس،۱۹۹۸)، ص ۶۵. همچنین رجوع کنید به: علی شریعتی، ما و اقبال (تهران، بیتا).
۲۶. کسروی، پیمان، ص ۵۰۸.
۲۷. درباره کیش عقلانیت در ترکیه جمهوری، رجوع کنید به: شوکرو هانیاوغلو، آتاتورک: زندگینامهای فکری (پرینستون، نیوجرسی: انتشارات دانشگاه پرینستون،۲۰۱۱)، فصل هفتم درباره «ملیگرایی و کمالیسم». ایدئولوژی کمالیسم بر اساس جریان قدرتمندی در میان غربگرایان اواخر دوره عثمانی بنا شد که شعارشان این بود: «تمدن، همان تمدن اروپایی است»؛ همان منبع، ص ۲۰۴.
۲۸. من از اصطلاح دستوپاگیر اما دقیق انگلیسی «اروپاییگرایی» (Europeanism) برای «اوروپائیگری» استفاده میکنم. به طور مشابه، «اروپاییگرایی» (europeanisme) به عنوان معادل فرانسوی این اصطلاح به کار رفته است. رجوع کنید به: منافزاده، احمد کسروی، ص ۱۲۰. ساختواژه خاص کسروی ممکن است تحت تأثیر آشنایی او با اصطلاح ترکی «Avrupalılaşmak» به معنای «اروپایی شدن» بوده باشد که توسط روشنفکران عثمانی و ترک معاصر او استفاده میشد. رجوع کنید به: کمال اچ. کاراپات، سیاستسازی اسلام: بازسازی هویت، دولت، ایمان و جامعه در دولت متأخر عثمانی
۲۶. کسروی، پیمان، ص ۵۰۸.
۲۷. برای بررسی کیش عقلانیت در ترکیه جمهوری، رجوع کنید به: شوکرو هانیاوغلو، آتاتورک: زندگینامهای فکری (پرینستون، نیوجرسی: انتشارات دانشگاه پرینستون،۲۰۱۱)، فصل هفتم در مورد «ملیگرایی و کمالیسم». ایدئولوژی کمالیسم بر اساس جریان قدرتمندی در میان غربگرایان اواخر دوره عثمانی بنا شد که شعارشان این بود: «تمدن، همان تمدن اروپایی است»؛ همان منبع، ص ۲۰۴.
۲۸. من از اصطلاح دستوپاگیر اما دقیق انگلیسی «اروپاییگرایی» (Europeanism) برای «اوروپائیگری» استفاده میکنم. به طور مشابه، «اروپاییگرایی» (europeanisme) به عنوان معادل فرانسوی این اصطلاح به کار رفته است. رجوع کنید به: منافزاده، احمد کسروی، ص ۱۲۰. ساختواژه خاص کسروی ممکن است تحت تأثیر آشنایی او با اصطلاح ترکی «Avrupalılaşmak» به معنای «اروپایی شدن» بوده باشد که توسط روشنفکران عثمانی و ترک معاصر او استفاده میشد. رجوع کنید به: کمال اچ. کارپات، سیاستسازی اسلام: بازسازی هویت، دولت، ایمان و جامعه در دولت متأخر عثمانی (آکسفورد و نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۱)، ص ۳۷۵.
۲۹. احمد کسروی، زبان پاک (تهران، ۱۹۹۹)، ص ۷۳. به طور مشابه، کسروی واژههایی مانند «شیعیگری» و «بهاییگری» را ابداع کرد. این نوواژهها رواج نیافتند، در حالی که مشکل ترجمه «ایسم» (ism-) با اقتباس مستقیم آن به عنوان پسوند در فارسی مدرن حل شد.
۳۰. احمد کسروی، در پیرامون فلسفه (تهران، ۱۹۴۳)، ص ۸۳.
۳۱. توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی»، ص ۲۱۴.
۳۲. با بازتاب دادن دیدگاه کاظمزاده، او نوشت: اروپا تمام شده است. جایی که حرص و آز بنیان زندگی است و انسانها باید تنها به فکر سود پولی باشند، صدها هزار جوان باید قربانییک کارخانه اسلحهسازی شوند. به همین دلیل است که ما پیروان اروپا در میان شرقیان را نادانترین و سردرگمترین مردم میدانیم. شناخت اروپا و راههایش ما را مطمئن میسازد که اروپا فاقد عقل و انسانیت است. اگر شرق از اروپا پیروی کند، آیندهای مشابه در انتظار آن است.
کسروی، پیمان، ص ۲۱۸–۲۱۹.
۳۳. احمد کسروی، ورجاوند بنیاد (کلن، آلمان، ۱۹۸۰)، ص ۲۰–۲۱.
کسروی با پذیرش نسبی داروینیسم، میگوید جهشهای تکاملی دست خداوند در کار را ثابت میکنند. او همچنین دیدگاه مادیگرایانه به انسان به عنوان حیوان را رد میکند. «علاوه بر جان (jan) که فیزیکی و حیوانی است، انسان همچنین دارای روان (ravan) است که نیکی، متعالی و ابدی است.» همان منبع، ص ۲۸، ۳۱.
۳۴. نقلقول در: نیازی برکس، توسعه سکولاریسم در ترکیه (مونترال: انتشارات دانشگاه مکگیل،۱۹۶۴)، ص ۲۸۷.
۳۵. کسروی، ورجاوند بنیاد، ص ۲۴.
۳۶. همان منبع، ص ۴۴، ۴۷، ۵۶–۵۷، ۱۱۸–۱۱۹.
۳۷. کسروی، پیمان، ص ۴۱۲. درباره دفاع کسروی از ملتسازی در دوره رضاشاه، رجوع کنید به: اصغر فتحی، «کسروی چه میگوید»، ایراننامه، سال بیستم، شمارههای۱-۲ (بهار-تابستان ۱۳۹۱)، صص ۲۶۱-۲۷۵. نقلقول از کسروی در صفحه ۲۶۹.
۳۸. کسروی، پیمان، صص ۲۲۵-۲۲۶. او همچنین «غرب» را به دلیل القای خودکمبینی در میان ایرانیان سرزنش میکند: «برای یک ملت، هیچ چیز از بیزاری از خود بدتر نیست. چنین مردمی هرگز موفقیت را نخواهند دید. تکرار میکنم که چنین رفتار شرمآوری در میان ایرانیان به سیاست اروپایی تسلط بر جهان مرتبط است. آگاهی و شایستگی ایرانیان در خلال انقلاب مشروطه با سیاستهای غرب برای تسلط جهانی در تضاد بود. غربیها برای مقابله با آن، متکی به دستنشاندههای خود شدند تا خودکمبینی شرمآور را در ایران گسترش دهند.»
کسروی، پیمان، صص ۴۱۰-۴۱۱.
۳۹. الفبای ترکی در سال ۱۹۲۸ لاتیننویسی شد و در سال ۱۹۳۲ «انجمن زبان ترکی» تأسیس گردید تا، among other things، زبان ترکی را از واژههای خارجی «پالایش» کرده و آنها را با واژههای اصیل ترکی جایگزین کند. این پروژه زبان ترکی بهطور نزدیکی با پروژه تاریخ ترکیه مرتبط بود که ترکها را در بالاترین جایگاه در سلسلهمراتب تمدنهای تاریخی،close to ملتهای اروپایی قرار میداد. کنگره ۱۹۳۲ رسماً خواستار مطالعات درباره رابطه زبان ترکی با زبانهای هندواروپایی، «زبانهای نژادهای سفید» شد.
ایلکر آیتورک، «زبانشناسی ترکی در برابر غرب: ریشههای ناسیونالیسم زبانی در ترکیه آتاتورک»، در مطالعات خاورمیانه، جلد ۴۰، شماره ۶ (نوامبر ۲۰۰۴): صص ۱-۲۵، صص ۱-۲، ۱۱. تا سال ۱۹۳۶، کار این انجمن به «نظریه زبان خورشیدی» منجر شد که بر اساس آن، زبان ترکی ریشه تمام زبانهای جهان بود که از آسیای مرکزی سرچشمه گرفته بود: «به احتمال بسیار زیاد این زبان، زبان سومریها و هیتیها بود... ترکی زبان اولین و کهنترین فرهنگ بود. این زبان در ریشههای سانسکریت،یونانی و لاتین قرار داشت که اساس زبانشناسی مدرن را تشکیل میدهند.» این دیدگاهها که در ابتدا توسط آتاتورک تأیید شد، بهطور رسمی ادامه یافت، اگرچه به تدریج تعدیل شد. یلماز چولاک، «سیاست زبان و ایدئولوژی رسمی در ترکیه اوایل جمهوری»، در مطالعات خاورمیانه، جلد ۴۰، شماره ۶ (نوامبر ۲۰۰۴): صص ۶۷-۹۱، ص ۷۷.
۴۰. حسن شایگان، اقبال و تاریخنگاری (تهران، ۱۳۸۳)، ص ۱۵۱.
۴۱. کسروی، پیمان، صص ۱۴۴-۱۴۵.
۴۲. کسروی پذیرفت که زبانهای جدید میتوانند هنگام آمیختن زبانهای قدیمیتر با هم پدید آیند. اما اصرار داشت که onceیک زبان به طور کامل شکل گرفت، باید از آمیختگی با دیگر زبانها «محافظت» شود. بنابراین او از «استقلال زبانی» دفاع میکرد،based on این باور که تعامل باز زبانها، وحدت گویشوران آنها را به خطر میاندازد. رجوع کنید به پیمان، صص ۱۴۴-۱۴۵.
۴۳. کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ نقلشده در شاهرخ مسکوب، داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع (تهران، ۱۳۷۳)، یادداشت شماره ۳۹ در صفحه ۳۵. همچنین رجوع کنید به کتاب زبان پاک کسروی (تهران، بیتا).
۴۴. علاوه بر خودمختاری و استقلال سیاسی، مفهوم گاندی از «سواراج» به معنای تسلط بر خویشتنیا درک «خویشبودگی» بود. این مفهوم سواراج در متون و سنتهای هندو، بهویژه در بهگودگیتا ریشه داشت. آنانیا واجپیجی، جمهوریvirtuous (کمبریج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد، ۲۰۱۲)، فصل اول. به گفته واجپیجی، گاندی سنت هندو را خارج از تفسیرهای برهمنی آن فهمید و hence گسستی معرفتشناختی ایجاد کرد، صص ۵۹-۶۶.
۴۵. کسروی، ورجاوند بنیاد، صص ۱۲۷-۱۲۹، ۱۳۲، ۱۳۸-۱۴۰.
۴۶. همان، صص ۳۹، ۴۲، ۱۳۴-۱۳۷. او معتقد بود بحرانهایی مانند رکود بزرگ، بومی اروپا و ایالات متحده هستند: «بیکاری به دلیل افزایش ماشینآلات و شتاب گرفتن سرعت عملکرد آنهاست. این نتیجهای اجتنابناپذیر است. بدیهی است وقتییک کارگر میتواند روی ماشینآلات برای انجام کار صد نفر حساب کند، آن نود و نه کارگر دیگر باید بیکار بمانند.»
کسروی سپس استدلال کرد که مکانیزاسیون همچنین به بیشتولید و اشباع بازارها فراتر از ظرفیت مصرفی منجر میشود. این اتفاق افتاد زیرا «افراد نادان و حریص، تجارت را بالاتر از معیشت مردم قرار دادند، constantly به ساخت ماشینها و کارخانهها ادامه دادند در حالی که از ستم و فریب برای تبدیل کل جهان به بازارهای خود استفاده میکردند.» پیمان، ص ۵۰۱. او اصرار داشت که صرف استفاده از ماشینآلات بزرگ causes بیکاری میشود: «بیکاری به دلیل افزایش مکانیزاسیون و سرعت آن است. only با استفاده کمتر از ماشینآلات میتوان آن را درمان کرد.» همان، ص ۵۰۳. در نهایت، به نظر او، تولید مکانیزه بزرگتر و سریعتر نباید جایگزین نیروی کاری شود که could توسط تولید کارگاهییا ماشینهای کوچک انجام شود. همان، صص ۵۰۴-۵۰۵.
۴۷. کسروی، پیمان، صص ۵۴۸-۵۴۹.
۴۸. «بعضی از حقوق زنان سخن میگویند و مشارکت آنان در حکومت را مطالبه میکنند. چنین حماقتهایی جهان را خراب میکند. گویی زن برای چنین کارهایی آفریده شده، یا چنین وظایفی شایسته اوست! ارزش زن زمانی پذیرفته میشود که همسر مردی شود، در زندگی او شریک گردد و خانهاش را بیاراید. آنگاه مادر فرزندان خواهد شد و از زندگی در پرورش آنان لذت خواهد برد. آنچه حقوق زنان را نفی میکند، امتناع برخی مردان از ازدواج است.» همان، ص ۲۳۹.
۴۹. کسروی، پیمان، صص ۲۳۵-۲۳۶. او معتقد بود خداوند مرد و زن را برای کارهای متفاوتی آفریده است؛ بنابراین، زنان باید فقط به کارهای زنانه بپردازند: «بعضی زنان را فاقد خرد میدانند. این تنها زمانی درست است که آنان به کارهای مردان بپردازند... وظیفه زنان پرورش کودکان، خانهداری، خیاطی، آشپزی و کارهای مشابه است. بنابراین، خداوند به آنان هوش و ادراک بیشتری داده تا بتوانند وظایف خود را بهتر انجام دهند. اما مردان تنها با بهکارگیری فکر و خرد میتوانند کارهای خود را انجام دهند، از این رو خداوند خرد بیشتری به آنان عطا کرده است. بنابراین، زنان تا زمانی که به کارهای خود مشغول باشند، کمبودی ندارند، اما وقتی به کارهای مردان گمارده میشوند، ناتوان و کمخرد به نظر میرسند.» کسروی، پیمان، ص ۲۳۷.
۵۰. کسروی، پیمان، ص ۱۸۶.
۵۱. او با ایده «اروپایی» آموزش دختران موافق بود. به باور او، ایرانیان و دیگر «شرقیان» باید دختران را همراه با پسران آموزش دهند. اما آموزش پسران و دختران باید متفاوت باشد. همانند نوگرایان مسلمان معاصرش، کسروی خاطرنشان میکند که زنان شهریو روستایی به اندازه مردان یا حتی بیش از آنان کار میکنند. اما این تا زمانی قابل قبول بود که «کار زنانه» انجام میدادند،یعنی کارهایی که به طور «طبیعی» برای آنان مناسب بود. همان، صص ۲۳۹-۲۴۳ و ورجاوند بنیاد، ص ۱۴۶.
۵۲. برای تفسیر تجدیدنظرطلبانه از کارزار کشف حجاب در دوره رضاشاه، رجوع کنید به:
جاسمین رستمکولایی و افشین متینعصاری، «ابهامزدایی: بازبینی کارزار کشف حجاب ایران در دهه ۱۳۱۰»، در استفانی کرونین (ویراستار)، کارزارهای ضدحجاب در جهان اسلام (لندن و نیویورک: روتلج، ۲۰۱۴)، صص ۱۲۱-۱۴۸.
۵۳. آرنولد توینبی در مقالهای در سال ۱۹۴۷ در نیویورک تایمز، نقل شده در: ویلیام اچ. مکنیل، آرنولد جی. توینبی: یک زندگی (نیویورک و آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۸۹)، ص ۲۲۳.
۵۴. همان، ص ۲۲۰. منتقدان بانفوذ توینبی، مانند هیو ترور-روپر، تاریخدان بریتانیایی، و پیتر گیل، تاریخدان هلندی، به موضع پیامبرگونه او اشاره کرده بودند. همان، صص ۲۲۴، ۲۳۹، ۲۵۶.
۵۵. کسروی، ورجاوند بنیاد، صص ۷۰، ۹۵-۹۷.
۵۶. کسروی ادعا میکود جهان دیگری وجود دارد، اما ما نمیتوانیم چیزی درباره آن بدانیم و بنابراین نباید نگران آن باشیم. این کار، دین را به جستوجویی دنیوی تبدیل میکند که کاملاً بر امور این جهان متمرکز است. کسانی که در این جهان درستکار باشند، ممکن است در جهان دیگر، که در آن رستاخیز جسمانی وجود ندارد، از جایگاه روحانی والاتری برخوردار شوند. همان، صص ۱۱۱-۱۱۳. او اصرار داشت که زرتشت، موسی و عیسی همان پیام بنیادین را موعظه کردند، اما بیشتر پیروانشان با تفسیرهای متفاوت گمراه شدند. پیمان، صص ۲۵۶-۲۵۸. کسروی به شدت با صوفیان، از جمله افراد «عارف»مانند حلاج، به دلیل ادعای ارتباط مستقیم با خدا مخالف بود. او همچنین بخش عمدهای از محتوای کتاب مقدس و نیز الوهیت عیسی را رد میکرد. همان، صص ۲۶۳، ۲۶۴. با این حال، در طول دهه ۱۳۱۰، او هنوز ادعا میکرد که «اسلام راستین» را موعظه میکند، نه دینی جدید:
«مسلمانان، از آنجا که اسلام را به درستی نمیشناسند، متأسفانه تصور میکنند من دینی تازه بیرون از اسلام تبلیغ میکنم. حال آنکه بنیاد دینی تازه بیرون از اسلام جز نادانی نیست... من تفرقههای دینی میان مردمان را سبب بدبختی آنان میدانم و کسانی را که مردمان را راههای جداگانه میکنند نفرین میکنم. پس چگونه میتوانم خود راه تازهای بیرون آورم؟ با دور افکندن باورهای افزودهای که باعث جدایی میشود. افزون بر این، نه تنها شرقیان، بلکه همه جهان باید همراه مسلمانان از این دین خداشناسی پیروی کنند.» کسروی، پیمان، ص ۲۶۷.
۵۷. ابراهیان، «کسروی: ناسیونالیست تلفیقی ایران»، صص ۲۸۰، ۲۸۸-۲۸۹. کسروی گاه همان ایده را به وضوح بیان میکند: «دین چیست؟ دین شناخت درست جهان، کارکردهای آن و مردمان درون آن، شناخت حقیقت زندگی، ذات انسانیت، و چگونگی زندگی خردمندانه است.» ورجاوند بنیاد، ص ۶۹.
۵۸. کاراپات، سیاستسازی اسلام، صص ۳۷۹-۳۸۱؛ نقلقول در ص ۳۷۰.
۵۹. هانیاوغلو، آتاتورک، صص ۴۸-۵۱، ۵۴-۵۷.
۶۰. در حالی که کسروی به شدت هر دو دین بابی و بهائی را رد میکند، با تأیید از باور بهائیان نقل میکند که «هر عصری نیازهای ویژه خود را دارد؛ بنابراین، در هر زمانی مظهر امر الهی ظهور میکند تا دینی متناسب با نیازهای زمان برپا کند.» احمد کسروی، بهائیگری (تهران، ۱۳۲۳)، صص ۶۵-۶۶.
۶۱. همان، صص ۱۲۱-۱۲۲.
۶۲. همان، صص ۱۴-۱۷، ۲۰، ۸۴-۹۷.
۶۳. کتابscripture سید علی محمد باب، بیان، خواهان سوزاندن تمام کتابهای مخالف با نظم جدیدش بود. عباس امانت، رستاخیز و نوزایی: ساختجنبش بابی در ایران، ۱۸۴۴-۱۸۵۰ (ایتاکا و لندن: انتشارات دانشگاه کرنل، ۱۹۸۹)، ص ۴۰۹.
۶۴. فاطمه سیاح، «کیفیت رمان»، نخست در روزنامه ایران، فوریه ۱۹۳۴ منتشر شد و در اثر زیر بازچاپ شده است: محمد گلبن، نقد و سیاحت: دکتر فاطمه سیاح (تهران: قطره، ۱۳۸۳)، صص ۳۳۳-۳۴۲. رساله دکتری سیاح که به دانشگاه مسکو ارائه شد، درباره آناتول فرانس بود. همان، صص ۶۶-۶۷. این مجموعه از نوشتههای منتشرشده سیاح به فارسی، تنها منبع درباره زندگی و آثار اوست. او که آشکارا برجستهترین روشنفکر زن نسل خود بود، به دلیل وابستگیاش به حزب توده در دهه ۱۳۲۰، اساساً در تاریخهای فکری و دیگر مطالعات مربوط به زنان مدرن ایرانی غایب است.
۶۵. کسروی، فراتر از مقررات اسلامی، نه تنها ربا، بلکه حتی قرض گرفتن پول را نیز رد میکرد.
کسروی، پیمان، صص ۱۵۱-۱۵۳، ۱۵۶، ۱۶۸.
۶۶. همان، صص ۱۸۲-۱۸۵.
۶۷. «از جمله ویژگیهای عجیب اروپا، جایگاه غیرطبیعی و فوقالعاده بالایی است که به تجارت و بازرگانی داده میشود. در واقع، تجارت مهمتر از معیشت مردم میشود. دولتها، با غفلت از وظیفه خود در حمایت از مردم، در عوض تنها از بازرگانان و سرمایهداران حمایت میکنند و برای آنان به جنگ میپردازند و خون میریزند.» پیمان، صص ۲۰۷-۲۰۹، ۴۰۰، نقلشده در صص ۴۰۴-۴۰۵.
۶۸. کسروی، در راه سیاست (تهران، ۱۳۲۴)، بخش ۲. این متن فاقد شماره صفحه است، بنابراین ارجاعات به بخشهای شمارهدار آن است. در مورد چهرههای سیاسی تاریخ معاصر ایران، کسروی تنها از نادرشاه جنگجو و بیرحم و امیرکبیر، نخستوزیر اصلاحطلب قاجار، approval داشت. به نظر او، جنگهای نادر با عثمانی و لشکرکشیهای خونینش به هند و آسیای مرکزی اقداماتی تجاوزکارانه نبود، بلکه доказа «برتری ایرانی» بود که دیگر کشورها را وادار میکرد روابط دوستانه با ایران را بپذیرند. همان، بخش ۴.
۶۹. همان، بخش ۹.
۷۰. همان، بخش ۴۲.
۷۱. همان، بخش ۴۳. برای دیدگاههای کسروی درباره حزب توده، و نیز اتحاد جماهیر شوروی و مداخله آن در آذربایجان ایران، رجوع کنید به:
منافزاده، احمد کسروی، صص ۱۳۰-۱۴۰.
26. Kasravi, Payman, p. 508.
27. On Republican Turkey’s cult of reason see Sukru Hanioglu, Ataturk: An Intellectual Biography (Princeton, NJ: Princeton University Press, 2011), chapter 7 on “nationalism and Kemalism.” The ideology of Kemalism built on a powerful trend among late Ottoman Westenizers whose moto was: “civilization is European civilization”; ibid., p. 204.
28. I use the awkward but accurate English term“Europeanism” for Orupa’igari. Similarly, “europeanisme” has been used as the French equivalent of this term. See Manafzadeh, Ahmad Kasravi, p. 120. Kasaravi’ coining of this particular construction may have been influenced by his knowledge of the Turkish term Avrupalilashmak, meaning “Europeanization,” and used by his contemporary Ottoman and Turkish intellectuals. See Kemal H. Karapat, The Politicization of Islam: Reconstructing Identity, State, Faith, and Community in the Late Ottoman State (Oxford and New York: Oxford University Press, 2001), p. 375.
29. Ahmad Kasravi, Zaban-e pak (Tehran, 1999), p. 73. Similarly, Kasravi invented terms such as Shi’i-gari (Shi’ism) and Baha’i-gari (Bahaism). These neologisms did not catch on, while the problem of translating “ism” was solved by its direct appropriation as a suffix in modern Persian.
30. Ahmad Kasravi, Dar piramun-e falsafeh (Tehran, 1943), p. 83.
31. Tavakoli-Targhi, “Tajaddod-e ekhtera’i, tamaddon-e ariati va enqelab-e ruhani,” p. 214.
32. Echoing Kazemzadeh, he wrote: Europe is finished. Where greed is the foundation of life and humans must think solely of monetary gain, hundreds of thousands of youths must be sacrificed to a single weapons factory. That is why we consider Europe’s followers among Easterners the most ignorant and confused people. Knowing Europe and its ways makes us certain that on Europe lacks reason and humanity. A similar future awaits the East if it follows Europe.
Kasravi, Payman, pp. 218–219.
33. Ahmad Kasravi, Varjavand-e Bonyad (Koln, Germany, 1980), pp. 20–21. Accepting Darwinism partially, Kasravi says evolutionary mutations prove God’s hand at work. He also rejects the materialist view of humans as animals. “In addition to life (jan), which is physical and
animal, humans also possess soul (ravan), which is goodness, exalted and eternal.” Ibid., pp. 28, 31.
34. Quoted in Nizai Berkes, The Development of Secularism in Turkey (Montreal: McGill University Press, 1964), p. 287.
35. Kasravi, Varjavand-e Bonyad, p. 24.
36. Ibid., pp. 44, 47, 56–57, 118–119.
37. Kasravi, Peyman, p. 412. On Kasravi’s defense of Reza Shah era nationbuilding see Asghar Fathi, “Kasravi cheh miguyad,” Iran Nameh, vol. XX, nos. 1–2 (spring–summer 2012), pp. 261–275. Kasravi quoted on p. 269.
38. Kasravi, Payman, pp. 225–226. He also blames “the West” (gharb) for inducing self-doubt among Iranians. To a people, nothing is worse than self-loathing. Such people will never see success. I repeat that such shameful behavior among Iranians is linked to the European policy of world domination. The awareness and competence of Iranians during the Constitutional Revolution clashed with Western policies of world domination. Opposing it, the latter relied on their lackeys to spread shameful self-loathing in Iran. Kasravi, Payman, pp. 410–411.
39. Turkish alphabet was Romanized in 1928, and in 1932 the Turkish Language Institute was set up to, among other things, “purify” Turkish of foreign words and replace them with authentic Turkish words. This Turkish Language projectwas closely linked to the TurkishHistory project, which placed Turks at the highest position in the historical hierarchy of civilizations, close to European nations. The 1932 congress officially called for studies on the relationship of Turkish to Indo-European languages, “the languages of the white races.” Ilker Ayturk, “Turkish Linguistics against the West: The Origins of Linguistic Nationalism in Ataturk’s Turkey,” inMiddle Eastern Studies, vol. 40, no. 6 (November 2004): pp. 1–25, pp. 1–2, 11. By 1936, the work of this institute culminated in the Sun Language Theory, according to which Turkish was the root of all languages of the world, having originated in Central Asia, “It was very likely that it was the language of the Sumerians and Hittites . . . Turkish was the language of the first and oldest culture. It was at the roots of Sanskrit, Greek and Latin, which make up the basis of modern linguistics. Initially endorsed by Ataturk, these views continued to be officially propagated, though gradually somewhat modified. Yilmaz Colak, “Language Policy and Official Ideology in Early Republican Turkey,” in Middle East Studies, vol. 40, no. 6 (November 2004): pp. 67–91. p. 77
40. Hasan Shayegan, Eqbal va tarikhnegari (Tehran, 2004), p. 151.
41. Kasravi, Payman, pp. 144–145.
42. Kasravi admitted new languages could emerge when older ones mixed together. But he insisted that once a language was fully formed it had to be “protected” from mixings with other languages. He thus advocated “linguistic independence,” based on the belief that open-ended interaction of languages endangered the unity of their speakers. See Payman, pp. 144–145.
43. Kasravi, Sarneveshat-e Iran cheh khahad bud? Quoted in Shahrokh Meskoob, dasatan-e adabiyat va sargozasht-e ejtema’ (Tehran, 1994), note number 39 on p. 35. See also Kasravi’s Zaban-e pak (Tehran, n.d.)
44. As well as political self-determination and independence, Gandhi’s notion of “Sawaraj” meant mastery of the self or understanding “selfdom.” This concept of Sawarai was rooted in Hindu texts and traditions, particularly in Bhagavad-Gita. See Ananya Vajpeyji, Righteous Republic (Cambridge, MA: Harvard University Press, 2012), chapter 1. According to Vajpeyji, Gandhi interpreted the Hindu tradition outside of its Brahman commentaries, hence making an
epistemic break, pp. 59–66.
45. Kasravi, Varjavand-e Bonyad, pp. 127–129, 132, 138–140.
46. Ibid., pp. 39, 42, 134–137. He believed crises like the Great Depression were endemic to Europe and the US: Unemployment is due to the increase in machinery and the accelerating pace of their operation. This is an inevitable consequence. Obviously, when one worker can rely on machinery to do the job of one hundred, the other ninety-nine workers must go job-less. Kasravi then argued that mechanization also led to over-production and the saturation of markets beyond consumer capacity. This happened because “ignorant and greedy individuals placed commerce above people’s livelihood, constantly building machines and factories while using oppression and deceit to turn the entire world into their markets,” Payman, p. 501. He insisted that the mere use of large machinery causes unemployment: “Unemployment is due to the increase in mechanization and its rapidity. It can be remedied only by using less machinery.” Ibid., p. 503. Finally, according to him, larger and faster mechanized production should not replace labor that could be done by manufacture or small machines. Ibid., pp. 504–505.
47. Kasravi, Payman, pp. 548–549.
48. “Some talk of women’s rights, demanding their participation in government. Such idiocies ruin the world. As if women were created for such tasks, or such duties could befit them! A Woman’s value is acknowledged when she becomes a man’s spouse, sharing his life and adorning his home. She would then become a mother to sons and daughters, enjoying her life raising them. What negates women’s rights is the refusal of some men to marry.” Ibid., p. 239.
49. Kasravi, Payman, pp. 235–236. He believedGod createdmen and women for different tasks; therefore, women should performonly women’s tasks: Some consider women deficient in reason. This is true only when they perform men’s tasks . . . Women are to raise children, make homes, sew, cook and perform similar tasks.Thus,God has given themmore intelligence and perception so that they could better perform their own tasks. Men, however, can perform their tasks only by using thought and reason, hence being granted more reason by God. Therefore, women lack nothing as long as occupied with their own tasks, yet they appear incapable and deficient in reason when put to men’s tasks. Kasravi, Payman, p. 237.
50. Kasravi, Payman, p. 186.
51. He approved of the “European” idea of educating girls. Iranians and other “Easterners,” he believed, should educate girls along with boys. But boys and girls were to be educated differently. Like contemporary Muslim modernists, Kasravi noted that both urban and rural women worked as much as or even more than men. But this was acceptable as long as they performed “women’s work,” i.e. tasks to which they were “naturally” suited. Ibid., pp. 239–243 and Varjavand-e Bonyad, p. 146.
52. For a revisionist interpretation of the Reza Shah era unveiling campaign see Jasamin Rostam-Kolayi and Afshin Matin-asgari, “Unveiling ambiguities: revisiting 1930s Iran’s kashf-i hijab campaign,” in Stephanie Cronin, ed. Anti-Veiling Campaign in the Muslim World
(London and New York: Routledge, 2014), pp. 121–148.
53. Arnold Toynbee in a 1947 New York Times article, quoted in William H. McNeill, Arnold J. Toynbee: A life (New York and Oxford: Oxford University Press, 1989), p. 223.
54. Ibid., p. 220. Toynbee’s influential critics, such as British historian Hugh Trever-Roper and Dutch historian Pieter Geyl, had pointed out his prophetic posture. Ibid., pp. 224, 239, 256.
55. Kasravi, Varjavand-e Bonyad, pp. 70, 95–97.
56. Kasravi claims there is another world, but we can know nothing of it and therefore should not be concerned about it. This makes religion a secular pursuit, entirely focused on the affairs of this world. Those who do right in this world may earn a higher spiritual status in the next one, where there is no physical resurrection. Ibid., pp. 111–113. Zoroaster, Moses and Jesus, he insisted, preached the same basic message, but most of their followers were led astray by interpreting them differently. Peyman, pp. 256–258. Kasravi vehemently opposed Sufis, including “saintly” ones like al-Hallaj, for claiming direct connection to God. He also rejected much of the Bible’s content, as well as the divinity of Jesus. Ibid., pp. 263, 264. During the 1930s, however, he still claimed to be preaching “True Islam,” and not a new religion: Not knowing Islam properly, Muslims unfortunately imagine I preach a new religion beyond Islam. However, founding a new religion beyond Islam means nothing but ignorance . . . I consider religious divisions among people to be the cause of their misfortune, cursing those who put people on separate paths. How can I then come up with yet another path? Discarding the added beliefs which cause divide them. Moreover, not only Easterners but the whole world must follow this God-knowing religion, along with Muslims. Kasravi, Peyman, p. 267.
57. Abrahamian, “Kasravi: The Integrative Nationalist of Iran,” pp. 280, 288–289. Kasravi sometimes expresses the same idea clearly: “What is religion (din)? Religion is the proper knowledge of the world, its workings and of the people in it, the knowledge of the truth of life, of
the essence of humanity, and of how to live a rational life.” Varjavand-e Bonyad, p. 69.
58. Karapat, The Politicization of Islam, pp. 379–381; quoted on p. 370.
59. Hanioglu, Ataturk, pp. 48–51, 54–57.
60. While strongly rejecting both Babi and Baha’i religions, Kasravi approvingly cites the Baha’i belief that “every age has its own particular needs; therefore, in every age, a manifestation of God’s Cause arises to establish a religion according to the needs of the times.” Ahmad Kasravi,
Baha’i-gari (Tehran, 1944), pp. 65–66.
61. Ibid., pp. 121–122.
62. Ibid., pp. 14–17, 20, 84–97.
63. The Bab’s scripture, Bayan, called for the burning of all books contradicting its new dispensation. Abbas Amanat, Resurrection and Renewal: The Making of the Babi Movement in Iran, 1844–1850 (Ithaca and London: Cornell University Press, 1898), p. 409.
64. Fatemeh Sayyah, “Keyfiyat-e roman” (the Quality of the Novel), first published in the newspaper Iran, February 1934, and reproduced in Mohammad Golbon, Naqd va siahat: Doktor Fatemeh Sayyah (Tehran: Qatreh, 2004), pp. 333–342. Sayyah’s doctoral dissertation, submitted to Moscow University, was on Anatole France. Ibid., pp. 66–67. The above collection of Sayyah’s published writings in Persian is the only source on her life and works. Clearly themost outstandingwoman intellectual of her generation, Sayyah is basically absent in intellectual histories and other studies of modern Iranian women, apparently due to her affiliation with the Tudeh Party in the 1940s.
65. Going beyond Islamic strictures, Kasravi rejected not only usury but even the borrowing of money. Kasravi, Peyman, pp. 151–153, 156, 168.
66. Ibid., pp. 182–185.
67. “Among Europe’s strange traits is the abnormal and excessively high place accorded to trade and commerce. In fact, commerce becomes more important than the people’s livelihood. Neglecting their duty to protect the people, governments instead support only merchants and capitalists, going to war and shedding blood for their sake.” Peyman, pp. 207–209, 400, quoted in pp. 404–405.
68. Kasravi, Dar rah-e sisat (Tehran, 1945), section 2. This text lacks page numbers, therefore references are to its numbered sections. As for political figures in recent Iranian history, Kasravi approved only of the ferocious warrior king Nader Shah and reformist Qajar prime minister Amir Kabir. According to him, Nader’s wars with the Ottomans and bloody invasions of India and Central Asia were not acts of aggression but proof of “Iranian superiority” forcing other countries to accept friendly relations with Iran. Ibid., section 4.
69. Ibid., section 9.
70. Ibid., section 42.
71. Ibid., section 43. For Kasravi’s views on the Tudeh Party, as well as the Soviet Union and its intervention in Iranian Azerbaijan see Manafzadeh, Ahmad Kasravi, pp. 130–140.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
بحش نهم
به ندرت پیش میآید که انتخاب یک شراب به جای دیگری مسئله مرگ و زندگی باشد. اما این دقیقاً همان چیزی بود که سرنوشت مارکوس آنتونیوس (Marcus Antonius)، سیاستمدار و خطیب مشهور رومی را رقم زد. در سال ۸۷ پیش از میلاد، او خود را در جبهه اشتباه یکی از کشمکشهای بیپایان قدرت در روم یافت. گایوس ماریوس (Gaius Marius)، ژنرال سالخورده، قدرت را به دست گرفته بود و به شکلی بیرحمانه در پی تعقیب هواداران رقیبش، سولا (Sulla)، بود. مارکوس آنتونیوس به خانه یکی از آشنایان با جایگاه اجتماعی بسیار پایینتر پناه برد، به این امید که هیچکس به فکر جستجوی او در خانه چنین فرد فقیری نیفتد. اما میزبانش ناخواسته او را لو داد؛ زمانی که خدمتکارش را برای خرید شرابی شایسته چنین مهمان برجستهای فرستاد. خدمتکار به مغازه شراب فروشی محله رفت و پس از چشیدن شرابهای موجود، درخواست شرابی بسیار بهتر و گرانتر از معمول کرد. وقتی شرابفروش دلیل این درخواست را پرسید، خدمتکار هویت مهمان اربابش را فاش کرد. شرابفروش بلافاصله به نزد ماریوس رفت و او گروهی سرباز را برای کشتن مارکوس آنتونیوس فرستاد. اما سربازان پس از ورود به اتاقش نتوانستند او را بکشند؛ چرا که فن خطابهاش تأثیری شگفتانگیز داشت. در نهایت، افسر فرمانده که بیرون منتظر مانده بود، وارد شد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. او با سرزنش سربازان به عنوان ترسوها، شمشیرش را کشید و خودش سر مارکوس آنتونیوس را از تن جدا کرد.
رومیان، مانند یونانیان پیش از خود، شراب را کالایی همگانی میدانستند. هم قیصر و هم برده آن را مینوشیدند. اما رومیان شناخت شراب را به سطحی جدید رساندند. میزبان مارکوس آنتونیوس هرگز به فکر سرو شراب معمولیای که خود مینوشید برای او نبود. شراب به نمادی از تفاوتهای اجتماعی و نشانهای از ثروت و جایگاه فرد تبدیل شد. شکاف بین ثروتمندترین و فقیرترین اعضای جامعه روم در محتوای جامهای شرابشان منعکس میشد. برای رومیان ثروتمند، توانایی تشخیص و نام بردن بهترین شرابها شکلی مهم از مصرف تجملی بود؛ این نشان میداد که آنها آنقدر ثروتمند هستند که بهترین شرابها را بخرند و زمان کافی برای یادگیری تفاوتهایشان صرف کردهاند.
به اتفاق آرا، بهترین شراب، فالرنین (Falernian) بود؛ شرابی ایتالیایی که در منطقه کامپانیا (Campania) کشت میشد. نام آن به ضربالمثل تجمل تبدیل شد و هنوز هم به یاد آورده میشود. فالرنین باید از تاکهایی کشت میشد که در مناطق کاملاً مشخصی در دامنههای کوه فالرنوس (Falernus) (کوهی در جنوب شهر نئاپولیس، ناپل امروزی) رشد میکردند. فالرنین کاوچینه (Caucine Falernian) در بالاترین دامنهها کشت میشد؛ فالرنین فاوستیان (Faustian Falernian)، که بهترین نوع محسوب میشد، در میانه دامنهها و در ملک فاوستوس، پسر دیکتاتور سولا، پرورش مییافت؛ و شراب دامنههای پایینتر به سادگی فالرنین نامیده میشد. بهترین فالرنین شرابی سفید بود که معمولاً حداقل ده سال و در حالت ایدهآل بسیار بیشتر عمر میکرد تا به رنگ طلایی درآید. محدودیت منطقه تولید و مد پیر شدن طولانیمدت، فالرنین را به شدت گرانقیمت کرده بود، بنابراین به طور طبیعی به شراب نخبگان تبدیل شد. حتی گفته میشد که ریشهای الهی دارد:
خدای سرگردان شراب، باکوس (Bacchus) (نسخه رومی دیونیسوس خدای یونانی)، بنا به افسانهها، کوه فالرنوس را با تاکستانها پوشاند تا از یک کشاورز نجیب که ناخواسته به او پناه داده بود، تشکر کند. داستان میگوید که باکوس همچنین تمام شیرهای خانه آن مرد را به شراب تبدیل کرد.
معروفترین شراب فالرنی بدون شک شراب سال ۱۲۱ قبل از میلاد بود که به افتخار اُپیمیوس (Opimius)، کنسول آن سال، «اُپیمیان فالرنی» (Opimian Falernian) نامیده شد. این شراب توسط ژولیوس سزار (Julius Caesar) در قرن اول قبل از میلاد نوشیده شد و حتی در سال ۳۹ میلادی، شراب ۱۶۰ ساله اُپیمیان به امپراتور کالیگولا (Caligula) سرو شد. مارتیال (Martial)، شاعر رومی قرن اول میلادی، فالرنی را «جاودان» توصیف کرد، اگرچه احتمالاً شراب اُپیمیان در آن زمان دیگر قابل نوشیدن نبود. از دیگر شرابهای معتبر رومی میتوان به کِکوبان (Caecuban)، سورنتین (Surrentine) و سِتین (Setine) اشاره کرد که در تابستان با برف کوهستان مخلوط و محبوب بود. برخی نویسندگان رومی، از جمله پلینی بزرگ، این مدل نوشیدنیهای سرد را نمادی دیگر از انحطاط دوران دانسته و شکایت میکردند که این کار برخلاف طبیعت و فصلهاست. در حالی که سنتگرایان خواستار بازگشت به سادگی قدیمی رومی بودند، برخی دیگر نگران بودند که ولخرجیهای نمایشی در خوراک و نوشیدنی ممکن است خشم فقرا را برانگیزد.
بر همین اساس، قوانین متعددی تحت عنوان «قوانین تجملستیزی» تصویب شد تا سلیقههای لوکس ثروتمندترین شهروندان رومی را محدود کند. تصویب تعداد زیاد این قوانین نشان میدهد که به ندرت رعایت یا اجرا میشدند. یکی از این قوانین، که در سال ۱۶۱ قبل از میلاد تصویب شد، مقدار مجاز هزینه برای غذا و سرگرمی در هر روز ماه را مشخص میکرد. قوانین بعدی مقررات ویژهای برای عروسیها و تشییع جنازهها وضع کردند، نوع گوشتهای مجاز و غیرمجاز را تعیین نمودند و حتی برخی غذاها را به کلی ممنوع کردند. مقررات دیگری نیز وجود داشت، مانند ممنوعیت پوشیدن لباسهای ابریشمی برای مردان، استفاده از ظروف طلا فقط در مراسم مذهبی و الزام ساخت سالنهای غذاخوری با پنجرههای رو به بیرون تا مأموران بتوانند از رعایت قوانین اطمینان حاصل کنند. در دوران ژولیوس سزار، بازرسان گاهی در بازارها پرسه میزدند یا به ضیافتها یورش میبردند تا مواد غذایی ممنوعه را ضبط کنند و حتی منوها باید برای بررسی به مقامات دولتی ارائه میشد.
در حالی که ثروتمندترین رومیها بهترین شرابها را مینوشیدند، شهروندان فقیرتر به شرابهای پایینتر دسترسی داشتند و این روند تا پایینترین سطوح اجتماعی ادامه مییافت. این تناسب چنان دقیق بود که در ضیافتهای رومی (convivium) به هر فرد بسته به جایگاه اجتماعیاش شراب متفاوتی داده میشد. این تنها یکی از تفاوتهای کُنویویوم با همتای یونانی خود، سیمپوزیوم، بود. در حالی که سیمپوزیوم، حداقل در تئوری، محفلی بود که در آن شرکتکنندگان به صورت برابر از یک کراتر مشترک مینوشیدند و به دنبال لذت و شاید روشنگری فلسفی بودند، کُنویویوم فرصتی بود برای تأکید بر تقسیمبندیهای اجتماعی، نه کنار گذاشتن آنها در هالهای موقت از مستی.
مانند یونانیها، رومیها نیز شراب را به شیوهای «متمدنانه» مینوشیدند، یعنی با آب مخلوط میکردند، آبی که از طریق آبراههای (aqueducts) پیچیده به شهرها آورده میشد. با این حال، هر فرد معمولاً شراب و آب را خودش مخلوط میکرد و به نظر میرسد که کوزه (کراتر) مشترک به ندرت استفاده میشد. چیدمان نشستن نیز کمتر برابرگرا بود، زیرا برخی صندلیها مرتبه اجتماعی بالاتری داشتند. ضیافت رومی (کُنویویوم) بازتابی از سیستم طبقاتی روم بود که بر اساس مفهوم حامیان و موکلان شکل گرفته بود. موکلان به حامیان خود وابسته بودند و هر حامی نیز به نوبه خود به حامیان بالاتر وابسته بود. هر حامی در ازای خدمات مشخصی (مانند کمک مالی، مشاوره حقوقی و نفوذ سیاسی) به موکلان خود امتیازاتی میداد. مثلاً از موکلان انتظار میرفت هر صبح حامی خود را تا محل اجتماعات (Forum) همراهی کنند؛ تعداد همراهان یک حامی نشانه قدرت او بود. اما اگر حامی، موکلی را به ضیافت دعوت میکرد، اغلب به او غذای درجه دو و شراب پایینتر از سایر مهمانان داده میشد و حتی ممکن بود هدف تمسخر دیگران قرار گیرد. پلینی جوان (Pliny the Younger)، در اواخر قرن اول میلادی، از ضیافتی نوشت که در آن شراب مرغوب به میزبان و دوستانش، شراب متوسط به دیگر مهمانان و شراب درجه سه به آزادشدگان (بردگان سابق) سرو شد.
این شرابهای نامرغوب و ارزانتر اغلب با مواد افزودنی مختلف آغشته میشدند، چه به عنوان نگهدارنده و چه برای پنهان کردن فسادشان. قیر، که گاهی برای مهر و موم کردن سبوهای بزرگ استفاده میگردید، گاه به شراب به عنوان نگهدارنده اضافه میشد، همانطور که مقدار کمی نمک یا آب دریا نیز اضافه میکردند، روشی که از یونانیها به ارث رسیده بود. کولوملا (Columella)، نویسنده اصول کشاورزی رومی در قرن اول میلادی، ادعا میکند که اگر با دقت استفاده شود، این نگهدارندهها میتوانند بدون تأثیر بر طعم به شراب اضافه شوند. حتی ممکن بود آن را بهبود بخشند؛ یکی از دستورالعملهای او برای شراب سفید تخمیرشده با آب دریا و شنبلیله، شرابی تند و آجیلی شبیه به شرری خشک مدرن تولید میکند. مولسوم (Mulsum)، مخلوطی از شراب و عسل، در دوران تیبریوس (Tiberius) در اوایل قرن اول میلادی به عنوان نوعی اشتهاآور (آپریتیف) مد روز ظاهر شد، در حالی که رُزاتوم (rosatum) نوشیدنی مشابهی بود که با گلهای رُز معطر میشد. اما گیاهان، عسل و سایر افزودنیها معمولاً برای پنهان کردن نقصهای شرابهای نامرغوب استفاده میشدند. برخی رومیها حتی در سفرهای خود گیاهان و طعمدهندهها را همراه داشتند تا طعم شراب بد را بهبود بخشند. اگرچه امروزه ممکن است طرفداران شراب از استفاده یونانیان و رومیان از مواد افزودنی خوششان نیاید، اما این کار چندان متفاوت از استفاده امروزی از چوب بلوط به عنوان عامل طعمدهنده نیست، که اغلب برای خوشطعمتر کردن شرابهای معمولی استفاده میشود.
در یک ضیافت مجلل رومی
زیر این شرابهای تقلبی، «پوسکا» (posca) قرار داشت، نوشیدنی که از مخلوط کردن آب با شراب ترش و سرکهای شده تهیه میشد. پوسکا معمولاً به سربازان رومی داده میشد وقتی شرابهای بهتر در دسترس نبود، مثلاً در طول لشکرکشیهای طولانی. در واقع، این نوشیدنی نوعی فناوری قابل حمل تصفیه آب برای ارتش روم به شمار میرفت. وقتی یک سرباز رومی در هنگام مصلوب شدن، اسفنجی آغشته به شراب را به عیسی مسیح تعارف کرد، آن شراب به احتمال زیاد پوسکا بود. در پایینترین سطح طیف شرابهای رومی، «لورا» (lora) قرار داشت—نوشیدنی که معمولاً به بردگان داده میشد و به سختی میشد آن را شراب نامید. لورا با خیساندن و فشردن پوستها، هستهها و ساقههای باقیمانده از تولید شراب تهیه میشد و حاصلی رقیق، ضعیف و تلخ به دست میآمد. از فالرنین افسانهای گرفته تا لورای حقیر، برای هر پله از نردبان اجتماعی روم، شرابی مناسب وجود داشت.
شراب و پزشکی
یکی از بزرگترین آزمون های چشایی شراب تاریخ در حدود سال ۱۷۰ میلادی در انبارهای شراب امپراتوری روم اتفاق افتاد. در اینجا، در مرکز جهان شناختهشده، بهترین مجموعه شرابهای موجود در هر کجای جهان گردآوری شده بود؛ مجموعهای که توسط امپراتوران متوالی که هیچ محدودیتی در هزینهها نداشتند، جمعآوری شده بود. به این انبارهای خنک و مرطوب، که پرتوهای نور خورشید از میان آنها میگذشت، جالینوس (Galen)، پزشک شخصی امپراتور مارکوس اورلیوس (Marcus Aurelius)، وارد شد با یک مأموریت خاص: یافتن بهترین شراب جهان.
جالینوس در پرگامون (Pergamon) (برگامای (Bergama) امروزی در ترکیه)، شهری در بخش شرقیِ یونانیزبان امپراتوری روم متولد شد. او در جوانی در اسکندریه پزشکی خواند و سپس به مصر سفر کرد، جایی که درباره داروهای هندی و آفریقایی آموخت. جالینوس با الهام از ایدههای پیشین بقراط (Hippocrates)، معتقد بود که بیماری نتیجه عدم تعادل چهار «اخلاط» بدن است: خون، بلغم، صفرای زرد و صفرای سیاه. اخلاط اضافی میتوانستند در بخشهای خاصی از بدن جمع شوند و با خلقوخوهای خاصی مرتبط بودند؛ برای مثال، تجمع صفرای سیاه در طحال باعث ایجاد افسردگی، بیخوابی و تحریکپذیری میشد. این اخلاط را میشد با روشهایی مانند فصد خون (bloodletting) به تعادل بازگرداند. مواد غذایی مختلف نیز که گرم یا سرد، تر یا خشک در نظر گرفته میشدند، میتوانستند بر اخلاط تأثیر بگذارند: غذاهای سرد و تر بلغم تولید میکردند و غذاهای گرم و خشک صفرای زرد. این رویکرد نظاممند، که توسط نوشتههای پرشمار جالینوس ترویج شد، تأثیر بسیار زیادی داشت و برای بیش از هزار سال پایه پزشکی غرب بود. اینکه این نظریه کاملاً بیاساس بود، تنها در قرن نوزدهم آشکار گردید.
علاقه جالینوس به شراب عمدتاً، هرچند نه کاملاً حرفهای بود. او در جوانی به عنوان پزشک گلادیاتورها از شراب برای ضدعفونی کردن زخمهایشان استفاده میکرد، روشی رایج در آن زمان. شراب، مانند سایر مواد غذایی، میتوانست برای تنظیم اخلاط نیز به کار رود. جالینوس مرتباً برای امپراتور شراب و داروهای مبتنی بر شراب تجویز میکرد. در چارچوب نظریه اخلاط، شراب گرم و خشک در نظر گرفته میشد، بنابراین صفرای زرد را افزایش و بلغم را کاهش میداد. این یعنی افراد مبتلا به تب (بیماری گرم و خشک) باید از شراب پرهیز میکردند، اما میتوانستند از آن برای درمان سرماخوردگی (بیماری سرد و تر) استفاده کنند. جالینوس معتقد بود هرچه شراب بهتر باشد، اثر پزشکی آن بیشتر است؛ او در نوشتههایش توصیه میکرد: «همیشه سعی کنید بهترین را به دست آورید.» از آنجا که او پزشک امپراتور بود، جالینوس میخواست مطمئن شود که بهترین شراب ممکن را تجویز میکند. پس با همراهی یک انباردار که آمفوراها را باز و دوباره مهر و موم میکرد، مستقیماً به سراغ شراب فالرنین رفت.
جالینوس نوشت: «از آنجا که بهترینهای هر گوشه جهان به دست بزرگان زمین میرسد، باید از میان برترینها، بهترین را برای بزرگترین آنها انتخاب کرد. بنابراین، من در اجرای وظیفهام، نشانههای تاریخ برداشت روی آمفوراهای هر فالرنین را بررسی کردم و هر شراب بالای ۲۰ سال را چشیدم. این کار را ادامه دادم تا شرابی بدون ذرهای تلخی یافتم. شراب کهنهای که شیرینی خود را از دست نداده باشد، بهترین از همه است.» افسوس که جالینوس سال دقیق برداشت آن شراب فالرنین درجه یک را که در نهایت مناسبترین برای مصارف پزشکی امپراتور تشخیص داد، ثبت نکرد. اما پس از شناسایی آن، اصرار کرد که مارکوس اورلیوس باید فقط از آن شراب، نه و هیچ شراب دیگری برای اهداف پزشکی استفاده کند. این شامل نوشیدن داروی روزانهاش نیز میشد؛ پادزهر جهانی که برای محافظت از امپراتور در برابر بیماریها و به ویژه مسمومیت طراحی شده بود.
ایده چنین پادزهری اولین بار در قرن اول پیش از میلاد توسط میتریدات (Mithradates)، پادشاه پنتوس (Pontus) (منطقهای در شمال ترکیه امروزی) مطرح شد. او آزمایشهایی روی دهها زندانی انجام داد و به آنها سموم مختلفی داد تا مؤثرترین پادزهر برای هر مورد را مشخص کند. در نهایت، او به ترکیبی از ۴۱ ماده پادزهر رسید که باید روزانه مصرف میشد. این ترکیب طعمی تهوعآور داشت (از جمله مواد تشکیلدهندهاش گوشت خردشده مار بود)، اما باعث شد میتریدات دیگر نگران مسموم شدن نباشد. او در نهایت توسط پسرش سرنگون شد. داستان میگوید که وقتی او در یک برج محاصره شده بود، سعی کرد خودکشی کند، اما به طعنه هیچ سمی تأثیری نداشت. در پایان، مجبور شد از یکی از محافظانش بخواهد او را با ضربه شمشیر بکشد.
جالینوس دستورالعمل میتریدات را به طور قابل توجهی گسترش داد. دستور تهیه تریاک— پادزهر جهانی برای سموم و درمانی برای همهچیز— شامل ۷۱ ماده بود: مارمولکهای آسیابشده، عصاره خشخاش، ادویهها، کندر، میوههای سرو کوهی، زنجبیل، بذر شوکران، کشمش، رازیانه، بادیان و شیرینبیان. تصور این سخت است که مارکوس اورلیوس پس از بلعیدن چنین ترکیبی میتوانست طعم شراب فالرنین را تحسین کند، اما او همانطور که پزشک برجستهاش دستور داده بود، آن را با بهترین شراب جهان مینوشید.
ادامه دارد ...
بخشهای پیشین:
بخش نخست؛ مقدمه کتاب تاریخ جهان در شش پیاله
بخش دوم؛ آبجوی عصر حجر
بخش سوم؛ آبجوی عصر حجر
بخش چهارم؛ آبجو در جهان متمدن
بخش پنجم؛ خاستگاه خط
بخش ششم؛ خاستگاه اندیشه غربی
بخش هفتم؛ فلسفه نوشیدن
بخش هشتم؛ تاکستان امپراتوری
————————————
زیرنویس مترجم:
۱: «لوسیوس جونیووس مودِراتوس کولوملا» (Lucius Junius Moderatus Columella) یکی از مهمترین نویسندگان رومی دربارهی کشاورزی است که در قرن نخست میلادی (حدود سالهای ۴ تا ۷۰ میلادی) میزیست. او اهل اسپانیا (استان باستانی بائتیکا، در جنوب شبهجزیره ایبری) بود و بخش عمدهای از زندگیاش را در ایتالیا گذراند.
اثر مشهور او با عنوان «دربارهی کشاورزی» (De Re Rustica)در ۱۲جلد نوشته شده و یکی از کاملترین منابع دربارهی کشاورزی در دوران روم باستان به شمار میآید. این اثر به پرورش گیاهان، تاکستانها، دامپروری، زنبورداری، باغبانی، و حتی اقتصاد و مدیریت مزرعه میپردازد.
کولوملا بر خلاف نویسندگان پیش از خود مانند کاتو یا وارّو، تجربیات عملی بسیاری داشت و نوشتههایش بیشتر جنبهی آموزشی و کاربردی دارند. او در نوشتههایش از منابع یونانی و رومی استفاده کرده و به ویژه بر اهمیت تاکستان و تولید شراب تأکید کرده است. در قرون وسطی و رنسانس، کتاب او یکی از مهمترین منابع آموزش کشاورزی در اروپا بود.
A History of the World in Six Glasses, Tom Standage
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
بیانیه کانون نویسندگان ایران
به مناسبت درگذشت ناصر تقوایی
ناصر تقوایی (۱۳۲۰-۱۴۰۴) فیلمساز، نویسنده و عضو دیرین کانون نویسندگان ایران درگذشت.
نام ناصر تقوایی در سالهای دهه چهل و همزمان با اوجگیری هنر متعهد، در فضای فرهنگی ایران به عنوان داستاننویس بر سر زبانها افتاد. او مجموعهی داستانهای کوتاه خود را در سال ۱۳۴۸ با «نام تابستان همانسال» منتشر کرد که با استقبال اهالی فرهنگ و ادب مواجه شد. تقوایی در داستانهای این مجموعه تصویری واقعبینانه از تضادهای طبقاتی و ستم سیستماتیک در جنوب کشور به دست داد که در قالب نثری پخته و پرداختی هنرمندانه به نمونهای درخشان از ادبیات داستانی متعهد و دردمند تبدیل شد.
تقوایی پس از این کتاب که نشان از داستاننویسی نوآور و خلاق داشت، به عضویت کانون نویسندگان ایران درآمد. او در همین دهه به فیلمسازی رو آورد و با همکاری برخی از نویسندگان و شاعران برجسته، غلامحسین ساعدی، در مقام فیلمنامهنویس و محمد علی سپانلو، منوچهر آتشی و پرتو نوری علا، به عنوان بازیگر، فیلم درخشان و ماندگار «آرامش در حضور دیگران» را ساخت و در صف پیشگامان موج نو سینمای ایران قرار گرفت. نگاه خلاقهی او در این نخستین فیلم بلند خود چنان بود که شیر نقرهای جشنوارهی ونیز را نصیب او کرد. شاید بتوان به جرئت گفت تقوایی از زمرهی برجستهترین فیلمسازانی است که با تکیه بر تواناییهای ادبی شگفت و پربار خود، اقتباسهایی از آثار ادبی در عرصهی سینما به دست داد که در عرصهی هنر جهانی و به ویژه ایران کم نظیر است. افزون بر «آرامش در حضور دیگران»، «نفرین» بر اساس داستان میکا والتری، «ناخدا خورشید» بر اساس داستان همینگوی و «دایی جان ناپلئون» بر پایهی رمان ایرج پزشکزاد گواه زندهی این مدعاست.
ناصر تقوایی را میتوان شمایل خدشهناپذیر سینماگر مستقلی شمرد که هرگز سر بر خط صاحبان قدرت و ثروت نگذاشت و تا زنده بود در برابر سانسور، تبعیض، آزادیکشی و دخالت حکومتی در کار هنرمند جانانه ایستاد و هرگز با دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی بر سر هنر خود معامله نکرد و هنر را فروختنی نمیدانست. تقوایی در دورهی دیکتاتوری شاه با امتناع از پذیرش جایزهی «سپاس» و در دوران استبداد دینی جمهوری اسلامی با پس دادن سیمرغ بلورین «جشنوارهی فجر» بانگ بلند آزادیخواهی خود را را بر ضد سلطهی بیچون و چرای سانسور، سرمایه و سرکوب دولتی به گوش مردم و مخاطبان آثارش رساند. طعم تلخ سانسور و تبعیض از نیروی مقاومت او در برابر سرکوب حکومتی ادبیات و هنر هیچ نکاست و تا دم آخر بر حقیقت و فقط حقیقت هنر پافشرد و گامی به واپس ننهاد؛ چنان که در فیلم « کاغذ بیخط» که در فضای پس از قتلهای سیاسی و حکومتی به نمایش درآمد، به صراحت به قتل دو تن از یاران خود در کانون نویسندگان ایران اشاره کرد.
تقوایی در دو دههی واپسین عمر خود اعلام کرد که در اعتراض به سانسور دیگر فیلمی نخواهد ساخت و تا دم آخر به این پیمان خود وفادار ماند. او در سالیان اخیر فیلمنامهای را که بر پایهی زندگی میرزا کوچک خان نوشته بود منتشر کرد تا تفاوتهای آشکار روایت مستند و پژوهشی و مستقل خود را با روایت فیلمسازی حکومتی به داوری مردم بگذارد.
شک نباید داشت که تقوایی در سراسر کار خلاقه و زندگی خود همواره انسان را رعایت کرد و هرگز از معیارهای حقطلبانهی خود قدمی واپس ننشست. هنر مستقل او را پاس میداریم و گفتار و کردار انسانی و استبدادستیزش را چراغ راه اکنونیان و آیندگان میدانیم که بزرگ زیست و بزرگ رفت.
کانون نویسندگان ایران درگذشت ناصر تقوایی را به خانوادهی او و جامعهی فرهنگی و ادبی کشور تسلیت میگوید و در مراسم بزرگداشت او در کنار خانواده و دوستدارانش حضور مییابد.
کانون نویسندگان ایران
۲۳ مهر ۱۴۰۴
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
کانونیترین علتی که یک کشور بینالمللی میشود، ساختار اقتصادی آن است. بهمحض اینکه دولتی تصمیم گرفت و مقرر کرد مسئولیت تولید، توزیع، کسب درآمد، ایجاد اشتغال و معاش مردم نزد او باشد، ضرورت بینالمللی شدن اقتصاد و کشور خود را از میان برداشته است. نمونۀ بارز این وضعیت، اتحاد جماهیر شوروی است. در مقابل، وقتی دولتی زنجیرۀ تولید، مصرف، درآمد و اشتغال را به بخش خصوصی محول کند، «مجبور» میشود نظام اقتصادی خود را در معرض اقتصاد بینالملل قرار دهد.
بخش خصوصی به قیمت، فروش، بهینهسازی مواد اولیه، رقابت، کیفیت خدمات، زمان، کارآمدی و وضعیت بازار حساس است. بخش خصوصی ساختاری دارد که اجازه نمیدهد کارمند تا ساعت ۱۰ صبح مشغول صرف صبحانه باشد یا با مشتری بدرفتاری کند یا کالای نامرغوب عرضه کند. هر لحظه و هر رفتار با اهمیت است. علاوه بر بازار و رقابت داخلی، بخش خصوصی بهمحض ورود به بازارهای خارجی «مجبور» است کارآمد و رقابتی باشد.
اگر صنعت خودرو در ۱۰ کشور دیگر فروش داشت و با هیوندای و تویوتا رقابت میکرد، آیا میتوانست به تولید خودروی بیکیفیت ادامه دهد؟ زیمنس در ۸۰ کشور فعالیت میکند. در محافل صنعتی جهان، دقت، زمانشناسی، کیفیت و برنامهریزی زیمنس زبانزد همگان است. چه در صحنۀ داخلی و چه بینالمللی، اگر ساختار رقابتی نباشد، چه دلیلی دارد شرکتی به کیفیت اهمیت دهد؟ وقتی رقابت نباشد، چه اهمیتی دارد که مشتری رضایت داشته باشد؟ صنعت خودروی کرۀ جنوبی بیست سال در صحنۀ جهانی زحمت کشید تا در کنار صنعت خودروی آمریکا، ژاپن و آلمان قرار گیرد. شرکت هواپیمایی ترکیه، هتلداری، صنعت رستوران و مراکز خرید این کشور چند دهه با فرانسه و ایتالیا رقابت کردند تا کشورشان را در ۱۰ کشور اول مقصد توریسم جهان قرار دهند.
بینالمللی شدن اقتصاد یک کشور، پیامد بسیار تعیینکنندهای نهتنها در تولید و معاش، بلکه در شخصیت و رفتار آحاد یک جامعه دارد: شفافیت قوانین، مقررات، سیاستگذاریها و آییننامهها. بهمحض اینکه شرکتی بینالمللی شد، باید عملیات و گردش کار خود را شفافسازی کند چون بهمحض کوچکترین تقلب، حیلهگری، حسابسازی و تزویر، اعتماد، جایگاه و ارزش سهام خود را در بازار از دست میدهد. رقابت و بازار، درستکاری را هم بهدنبال میآورد نه ضرورتاً بهواسطۀ مبانی اخلاقی بلکه بهموجب اعتمادسازی، جلب مشتری و با هدف افزایش فروش و سهم بازار. شفافسازی سازمانی، شفافیت رفتاری افراد را بهدنبال میآورد.
اقتصاد یک کشور نمیتواند بینالمللی شود ولی در هالهای از ابهام، مدیریت سازمانهای موازی، گیر و دار بوروکراسی، بازی با آمار و تغییر خلقالساعه سیاستگذاریها بماند. همین که اقتصاد بینالمللی شد، «مجبور» است شفاف باشد. جالبتوجه اینکه حکومت ویتنام، متمرکز، اقتدارگرا و کمونیستی ولی اقتصاد آن بینالمللی، شفاف و رقابتی است. مالزی، سنگاپور، ترکیه، اندونزی و مکزیک نیز در این چارچوب قرار میگیرند. استنتاج مقایسهای این کشورها، این اصل را اثبات میکند که دموکراسی ضرورتاً مقدمۀ رشد و توسعۀ اقتصادی نیست. در کل جهان ظاهراً فقط در یک کشور، تقدم و تأخر توسعۀ اقتصادی و توسعۀ سیاسی بحث میشود. بقیۀ حاکمیتها عموماً مستقل از ماهیت نظام سیاسی آنها، «تصمیم» گرفتهاند اقتصاد و بینالمللی شدن اقتصاد را مبنا قرار دهند.
چندین دهه است در کشور بحث «شایستهسالاری» میشود. وقتی ۸۵ درصد اقتصاد یک کشور نزد نهاد دولت است، تحقق «شایستهسالاری» در نظام اجتماعی امری نزدیک به محال است. چندین دهه است در کشور بحث میشود چگونه از «مدیریتهای فردی به مدیریتهای سیستمی» حرکت کنیم. تنها با اقتصاد غیردولتی و بینالمللی شدن اقتصاد، مهارت و سیستم اولویت پیدا میکنند. چندین دهه است در کشور بحث «کارآمدی و مبارزه با فساد مالی و اداری» در جریان است. اگر فعالیت و نظام بانکی بهمعنای دقیق و عملیاتی کلمه، خصوصی باشد، هیچگاه بانک خصوصی ۶۵ میلیون یورو بدون وثیقه به فردی وام نمیدهد و وقتی هم وام داد آنقدر مکانیزمهای نظارتی دارد که پروژهها را تا سه سال به اتمام میرساند. چندین دهه است نسبت به «فرار سرمایه» ابراز نگرانی میشود. ناکارآمدیها و دخالتهای دولتی است که اقتصاد ناسالم و «بیثباتی» بهبار میآورد و زمینههای فرار سرمایه را فراهم میکند.
اتفاق مهم دیگری که بهموازات بینالمللی شدن اقتصاد میافتد، این است که مردم به کار و فعالیت در کشورشان علاقهمند میشوند چون فضا و ساختار لازم برای درآمدزایی و زندگی معقول وجود دارد. قابلاتکاترین حامیان ناسیونالیسم و علاقه به وطن در میان طبقۀ متوسط و بخش خصوصی است. در چنین جوامعی، نفوذ سیاسی خارجی در حداقل خود میباشد. این طبقه به کشورش نیاز دارد تا بهتر زندگی کند. اسرائیلیها در دهۀ ۱۹۶۰ به این نتیجه رسیده بودند که با توجه به درجۀ فقر در جامعه و دولت خاورمیانهای، با همان انگیزۀ اول (یعنی مالی) میتوانند افراد را به خدمت بگیرند و نیازی به توسل به مشوقهای بعدی نیست. فقر، تعهد به خاک و کشور را بهشدت ضعیف میکند.
مردم مالزی، اندونزی، ویتنام و سنگاپور لزومی ندارند بهفکر مهاجرت به کشور دیگری باشند چون در میهن خود فرصت رشد، رقابت و بهبود زندگی خود را دارند. برای ظهور ناسیونالیسم، طبقۀ متوسط و بخش خصوصی که عمدتاً اقتصاد را در دست داشته باشند، یک ضرورت حیاتی است. ناسیونالیسم یک موضوع انتزاعی و احساسی نیست، بلکه امری واقعی و کمی است. بهموازات رشد تعلقخاطر به خاک بهموجب بینالمللی شدن اقتصاد، اندیشۀ سیاسی هم متعادل میشود زیرا عموم افراد متوجه میشوند زندگی آنها در گروی رقابت در داخل و خارج است و سخنان تند، عمدۀ مشتریان خود را از دست میدهد کمااینکه رادیکالیسم در امارات و ترکیه در حداقل خود قرار دارد. رانت نباشد افراطیگری به حداقل خود میرسد.
چرا درصد قابلتوجهی از اقشار مختلف در روسیه از الیگارشی این کشور بدون آنکه در قلب خود کوچکترین اعتقادی داشته باشند دفاع و حمایت میکنند؟ چون از نظر مالی به آن وابستهاند و رانت حکومتی در اختیار آنهاست. عراق دارای قانون اساسی دموکراتیک است ولی بهاذعان خود مقامات عراقی، سیستمی فاسد بهلحاظ اداری و مالی دارد زیرا که اقتصاد، دولتی است و داشتن مقام در این کشور بهمعنای دسترسی به رانت و امکانات و احتمال سوءاستفاده، فساد مالی و فرصتطلبیهای سیاسی است. سیاست سالم در گروی اقتصاد غیردولتی است. چرا رغبت به کار دولتی در آمریکا همیشه ضعیف بوده؟ چون در بخش خصوصی حداقل پنج برابر حقوق و مزایا بیشتر است. بیدلیل نیست که بالای ۹۵ درصد نیروی کار این کشور برای بخش خصوصی کار میکند. در مصر هم بخش خصوصی هست ولی در دالانهای دولت تنفس میکند، استقلال ندارد و در خدمت حاکمیت است که به آن سرمایهداری انگلی میگویند (Parasite\ Capitalism).
باز از مزایای بینالمللی شدن اقتصاد این است که ساختار عمرانی یک کشور چون در معرض جهان قرار دارد، اصلاح شده و کارآمد میشود. جادهها، فرودگاهها، بنادر، هتلها و حفاظت از محیطزیست اهمیت پیدا میکنند. کشوری که اقتصاد بینالمللی دارد نمیتواند هوای آلوده داشته باشد. در کشوری که اقتصاد بینالمللی دارد مردم «مجبور» میشوند زبانهای خارجی بیاموزند. در دوبی ۱۲۵ ملیت زندگی میکنند و امارات پنج برابر جمعیت خود شهروند خارجی دارد. طیف وسیعی از آداب، فرهنگها و زبانها در کنار هم کار و زندگی میکنند. مردم میآموزند که باید به ملتها و فرهنگها و قرائتهای مختلف گوش فرا داد، احترام گذاشت و آموخت. بینالمللی شدن اقتصاد به اصلاح مهارتهای روابط عمومی میانجامد و همزیستی در عین تکثر فرهنگی، امری عادی میشود.
در مباحث کلابهاوس که بعضاً ۷-۸ ساعت هم بهطول میانجامد، نوعی «سردرگمی تئوریک» بهمشام میرسد. مشکل چیست؟ از کجا باید شروع کرد؟ قانون مشکل دارد یا فرهنگ؟ به چه کسانی باید توجه کرد؟ مشورت داد؟ نصیحت کرد؟ مشکل از دولت است یا مردم؟ تاریخ است یا جامعه؟ حملۀ مغول مقصر است یا حملۀ عثمانی؟ چرا آمریکا حرف گوش نمیکند؟ اشکال در این تیم مذاکرهکننده است یا آن تیم؟ ایراد در روشنفکران است یا فعالین سیاسی؟ این دولت مقصر است یا آن دولت؟ ساختار باید اصلاح شود؟ یا افکار؟ یا افراد؟ و ترتیب کدام است؟
البته این سردرگمی تئوریک از زمان مشروطه وجود داشته است. بهعبارت دیگر، اجماعی در تعیین تقدم و تأخر قدمهایی که باید برای اصلاح امور برداشته شود، نیست. بهبیان دیگر، «تئوری توسعۀ مورد اجماع» نداریم. در مباحث کلابهاوس بهندرت از تجربیات کشورهای دیگر مثال آورده میشود. برزیل چهکار کرده که از روسیه در تولید ناخالص ملی جلوتر است؟ چرا اندونزی با سرعت نور در حال پیشرفت است؟ الگوی امارات چیست؟ چرا سنگاپور شفافترین نظام بانکی جهان را دارد؟ چگونه چین فقط در ۲۰ سال بهگونهای عمل کرد که ۶۰ درصد آنچه مردم آمریکا مصرف میکنند چینی است؟ چگونه مکزیک در بسیاری موارد به آمریکا «نه» میگوید و در عین حال حدود ۶۵۰ میلیارد دلار با آن کشور تجارت دارد؟
روسیه اولین دشمن آمریکاست که در عموم عرصهها با آن در تضاد بوده و مقابله میکند، ولی مکزیک با مسکو، هم روابط خوبی دارد و هم در جنگ اوکراین، روسیه را محکوم نکرد. مکزیک چین را به شریک دوم تجاری خود تبدیل کرد تا از آمریکا امتیاز اقتصادی و سیاسی بگیرد. بهنظر میرسد این کشورها و شهروندان آنها در سردرگمی تئوریک بهسر نمیبرند زیرا بهعنوان اولین و تعیینکنندهترین قدم در تئوری توسعه، اقتصاد خود را غیردولتی کردهاند و با ابزار مالی، اداری و سیاستگذاری از فعالیت بخش خصوصی خود در داخل و صحنۀ جهانی حمایت میکنند. همین طور با محدود کردن دولت به امر قانونگذاری و نظارت، از ظهور اختلاس، دروغ، حیلهگری، تقلب، احتکار، فرصتطلبی و خروج سرمایه جلوگیری کردهاند.
هماکنون تولیدکنندگان خودرو در صف ایستادهاند تا مکزیک به آنها مجوز تولید در خاک خود را صادر کند. البته عموم این کشورهایی که از سردرگمی تئوریک عبور کردهاند، یک پیششرط را قبول کرده و به آن عمل کردهاند: «با داخلیها قدرت را share میکنند و با خارجیها ثروت را». در سال ۲۰۱۶ گروه HNA چینی با حدود ۶/۵ میلیارد دلار توانست ۲۵ درصد از گروه هتل هیلتون را خریده و دو نفر از ده نفر هیئتمدیره را چینی کند. از سال ۲۰۰۲ تاکنون، چینیها با هزینهکردن حدود ۱۲۰ میلیارد دلار شرکتهای آمریکایی را خریدهاند. در عین حال، معلوم نیست این پیششرط با فرهنگ سیاسی خاورمیانهایها که کنترل را بهجای مدیریت ارزشگذاری میکنند تا چهحد سنخیت داشته باشد. سردرگمیها از آنجا شروع میشود که تجربۀ بشری چه در گفتوگوها و چه در مدیریتها تقریباً تعطیل است.
منبع: تلگرام نویسنده
https://t.me/sariolghalam
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری فرانسه / ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵
رسانههای ترکیه روز چهارشنبه گزارش دادند که یک مخالف کرد ایرانی، هنگام بازگشت به خانه در استانبول، هدف گلوله قرار گرفت و جان خود را از دست داده است. گروههای حقوق بشری این حادثه را یک «ترور سیاسی» توصیف کردهاند.
بر اساس گزارش خبرگزاری خصوصی DHA، مسعود نظری، که بهدلیل انتقادات خود از ساختار روحانیت و نهادهای نظامی جمهوری اسلامی شناخته میشد، شامگاه سهشنبه و حدود ساعت ۱۷:۳۰ بهوقت گرینویچ، در منطقه آرناووتکوی توسط مهاجمی ناشناس مورد حمله مسلحانه قرار گرفت. مهاجم پس از تیراندازی از محل گریخت.
به گزارشها، نظری بر اثر جراحات شدید به بیمارستان منتقل شد اما بعداً در همانجا درگذشت.
سازمان حقوق بشری «حالوش»، مستقر در خارج از ایران و فعال در زمینه مسائل مربوط به اقلیت اهلسنت در کشور، و همچنین سازمان نروژی «ههنگاو» که بر موضوعات مرتبط با کردهای ایران متمرکز است، در بیانیههایی جداگانه اعلام کردند که نظری از اعضای جامعه کرد اهلسنت و زاده شهر جوانرود در استان کرمانشاه بوده است؛ منطقهای با جمعیت عمدتاً کرد.
به گفته «حالوش»، او در میان چهرههای مذهبی کرد اهلسنت شناختهشده بود و از منتقدان سرسخت سیاستهای مذهبی حکومت شیعهمذهب ایران به شمار میرفت. این نهاد به نقل از یکی از اعضای خانواده نظری نوشت که او پیشتر از سوی نهادهای امنیتی ایران تهدید شده بود.
سازمان «ههنگاو» اعلام کرد: «ترور مسعود نظری نمونه دیگری از حملات هدفمند جمهوری اسلامی علیه فعالان سیاسی و مذهبی در خارج از کشور است.»
رسانههای محلی گزارش دادند که مقامهای ترکیه تحقیقات درباره این قتل را آغاز کردهاند.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز / ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵
احمد الشرع، رئیسجمهور سوریه، روز چهارشنبه در دیدار با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، اعلام کرد که به تمامی توافقهای گذشته میان دمشق و مسکو پایبند خواهد بود؛ تعهدی که نشان میدهد پایگاههای نظامی اصلی روسیه در سوریه در امنیت هستند.
شرع که پیشتر ریاست شاخه سوری القاعده را بر عهده داشت و سال گذشته بشار اسد، متحد نزدیک روسیه، را از قدرت برکنار کرد، در آغاز مذاکرات خود با پوتین در کرملین سخن میگفت. این نخستین سفر وی به روسیه از زمان به قدرت رسیدنش محسوب میشود.
شرع که به زبان عربی صحبت میکرد، خطاب به پوتین گفت: «روابط دوجانبه و منافع مشترکی ما را به روسیه پیوند میدهد و ما به تمامی توافقهایی که با روسیه منعقد شدهاند احترام میگذاریم. در حال بازتعریف ماهیت روابط خود با روسیه هستیم.»
پوتین نیز در پاسخ گفت که مسکو آماده است تا هر آنچه در توان دارد برای تحقق «آغازهای جالب و مفید» که پیشتر میان دو طرف درباره احیای روابط مورد بحث قرار گرفتهاند، انجام دهد.
رئیسجمهور روسیه همچنین برگزاری انتخابات پارلمانی در سوریه در اوایل ماه جاری را به شرع تبریک گفت.
پوتین اظهار داشت: «به نظر من این موفقیت بزرگی برای شماست، زیرا به انسجام جامعه منجر میشود و با وجود اینکه سوریه اکنون دوران دشواری را سپری میکند، این امر به تقویت پیوندها و همکاری میان تمامی نیروهای سیاسی در سوریه کمک خواهد کرد.»
پایگاههای نظامی روسیه
کرملین پیش از آغاز مذاکرات اعلام کرده بود که سرنوشت دو پایگاه اصلی روسیه در سوریه – پایگاه هوایی حمیمیم در استان لاذقیه و تأسیسات دریایی در بندر طرطوس – در دستور کار گفتگوها قرار دارد.
روسیه که منافع اقتصادی و انرژیمحور در سوریه دارد و در تلاش برای حفظ آنهاست، همچنین در فرودگاه قامشلی – واقع در شمالشرق سوریه و نزدیک مرزهای ترکیه و عراق – حضور نظامی دارد.
سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، روز دوشنبه اعلام کرد که مسکو معتقد است دمشق خواهان باقیماندن پایگاههای نظامی روسیه است و از طرحی سخن گفت که بر اساس آن این پایگاهها میتوانند به عنوان مراکز لجستیکی برای ارسال کمکهای بشردوستانه به آفریقا از طریق دریا و هوا مورد استفاده قرار گیرند.
به گفته یک منبع سوری، مقامات دمشق در تلاشاند تا تضمینهایی دریافت کنند مبنی بر اینکه روسیه به بازسازی و تسلیح بقایای نیروهای اسد کمک نخواهد کرد. همین منبع افزود که شرع امیدوار است روسیه در بازسازی ارتش سوریه نیز همکاری کند.
دیداری حساس
سفر شرع به روسیه از نظر سیاسی بسیار حساس تلقی میشود. روسیه سالها با استفاده از قدرت نظامی خود از بشار اسد در برابر شورشیان سوری حمایت کرد؛ شورشیانی که در دسامبر سال گذشته به رهبری شرع قدرت را در دست گرفتند. پس از فرار اسد و خانوادهاش از کشور، مسکو به آنها پناهندگی اعطا کرد.
بر اساس گزارش رسانههای روسی، خانواده اسد اکنون بهصورت محرمانه در مسکو زندگی میکنند.
دو منبع سوری به خبرگزاری رویترز گفتند که شرع قصد دارد در جریان این مذاکرات، بهطور رسمی از مسکو درخواست کند تا اسد را برای محاکمه به اتهام جنایات علیه مردم سوریه تحویل دهد.
روسیه که به توانایی خود در حمایت از متحدان خارجیاش افتخار میکند، بعید به نظر میرسد با این درخواست موافقت کند. لاوروف روز دوشنبه اعلام کرد که روسیه به اسد پناه داده زیرا جان او در خطر بوده است.
شرع که در تلاش برای دریافت امتیازات اقتصادی از روسیه است – از جمله ازسرگیری صادرات گندم با شرایط ترجیحی و دریافت غرامت بابت خسارات جنگ – همچنین انتظار دارد حمایت مسکو را برای مقابله با خواستههای اسرائیل در زمینه گسترش منطقه غیرنظامی در جنوب سوریه جلب کند.
به گفته یکی از دو منبع سوری، احتمال دارد شرع موضوع استقرار مجدد پلیس نظامی روسیه را نیز به عنوان تضمینی در برابر تجاوزات بیشتر اسرائیل مطرح کند.
کرملین اعلام کرد که انتظار نمیرود پوتین و شرع پس از پایان مذاکرات، نشست خبری مشترک برگزار کنند.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
اعتصاب غذای زندانیان واحد ۲ زندان قزلحصار وارد سومین روز شد. اعتصاب غذای زندانیان که از روز دوشنبه ۲۱ مهر آغاز شده، در اعتراض به انتقال دستکم ۱۱ زندانی به سلولهای انفرادی برای اجرای احکام اعدام آنهاست.
اسامی زندانیایی که به انفرادی منتقل شدهاند؛ احمد اسحاقزهی (مندیزهی)، احمد کوشکی، علی احمد زاهدای، محمد نعمتی، مهدی یوسفی، احمد صادقنیا، زرعلی، میثم جالینوس، هادی نقدی، و مهدی عینالعینالهی، ذکر شده است.
طبق گزارشها، رئیس زندان روز گذشته شخصاً برای توزیع غذا در بند حاضر شده، اما زندانیان با بازگرداندن غذا، بر ادامه اعتصاب تأکید کردهاند. فضای زندان کاملاً امنیتی شده و مقامهای قضایی با وعدههایی تلاش کردهاند زندانیان را به پایان اعتصاب ترغیب کنند.
گفته میشود شمار زیادی از زندانیان عادی نیز به این اعتصاب غذا پیوستهاند. وضعیت جسمی یکی از زندانیان به دلیل ادامه اعتصاب غذا رو به وخامت گذاشته و نگرانیها درباره سلامت سایر معترضان نیز در حال افزایش است.
کارزار سهشنبههای نه به اعدام
«کارزار سهشنبههای نه به اعدام» که از سال ۱۴۰۱ توسط زندانیان در زندانهای تهران و کرج و شهرها آغاز شده، هماکنون وارد نودمین هفته شده است.
تاکنون زندانهای؛ اوین (بند ۷ و بند زنان)، قزلحصار (واحد ۳ و ۴)، مرکزی کرج، فردیس کرج، تهران بزرگ، خورین ورامین، قرچک، چوبیندر قزوین، اهر، اراک، لنگرود قم، خرمآباد، یاسوج، اسدآباد اصفهان، دستگرد اصفهان، شیبان اهواز، سپیدار اهواز (بند زنان و مردان)، نظام شیراز، عادلآباد شیراز (بند زنان و مردان)، فیروزآباد فارس، دهدشت، زاهدان (بند زنان)، برازجان، رامهرمز، بهبهان، بم، یزد، کهنوج، طبس، مشهد، سبزوار، گنبدکاووس، قائمشهر، رشت (بند مردان و زنان)، رودسر، حویق تالش، ازبرم لاهیجان، دیزلآباد کرمانشاه، اردبیل، تبریز، ارومیه، سلماس، خوی، نقده، میاندوآب، مهاباد، بوکان، سقز، بانه، مریوان، سنندج و کامیاران، به کارزار «کارزار سهشنبههای نه به اعدام» پیوستهاند.
فعالان مدنی میگویند زندان قزلحصار، قلعهی مرگی است که هر هفته به صورت میانگین، ۱۰ زندانی را به دار میکشد. از دو شب گذشته، زندانیان حاضر در این زندان، در اعتراض به این ماشین کشتار، دست به تحصن و اعتصاب غذا زدند، از گارد ضدشورش باکی ندارند و مرعوب تهدید و پروندهسازی احتمالی نشدند. آنها از مردم میخواهند که در برابر این زجر هر روزه سکوت نکنند.
این مهم را زندانیان واحد ۴ زندان قزلحصار به درستی بیان کردند: «ما از تمام هموطنان و وجدانهای بیدار تقاضا میکنیم که برای لغو حکم اعدام، برای نجات ما، هر آنچه در توان دارند به کار بگیرند. حتی فردا دیر است. زیرا روزی نیست که در ان همبندیان ما را برای اعدام به سلولهای انفرادی نبرند و اگر پس از این اعتراضات، تنها بمانیم همگی کشته خواهیم شد. فریاد ما ” #نه_به_اعدام” است».
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
بر پایهٔ تحقیقات خبرگزاری رویترز، دولت اسد طی دو سال عملیاتی پنهانی ترتیب داد تا هزاران جسد را از یکی از بزرگترین گورهای دستهجمعی شناختهشده در سوریه به محلّی محرمانه در قلب صحرایی دورافتاده منتقل کند. این محل محرمانه بیش از یک ساعت با دمشق فاصله دارد.
این توطئه که توسط نیروهای نظامی بشار اسد برای نبش گور جمعی در قطیفه و ایجاد گوری عظیم دیگر در صحرای خارج از شهر دمیر انجام شد، تاکنون علنی نشده بود.
برای کشف محل گور دمیر و جزئیات این عملیات گسترده، رویترز با ۱۳ فرد دارای اطلاع مستقیم از روند دو سالهٔ انتقال تماس گرفته، اسناد رسمی را که مرتبطان در اختیار داشتند بررسی و صدها تصویر ماهوارهای از هر دو محل دفن طی چند سال گذشته تحلیل کرده است.
این عملیات با نام «طرح جابجایی زمین» از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ انجام شد. شاهدان گفتهاند هدف از این اقدام، پنهان کردن جنایتهای حکومت اسد و بهبود چهره آن در عرصه جهانی بود.
رویترز روز سهشنبه ۱۴ اکتبر، نتایج این تحقیق را به اطلاع دولت احمد الشّرع رسانده است. دولت تا لحظهٔ انتشار این گزارش پاسخی نداده است.
بهمنظور جلوگیری از دستکاری احتمالی، محل دقیق گور دمیر در این گزارش فاش نمیشود. گزارش تفصیلی ویژهٔ بعدی رویترز، جزئیات بیشتری از اجرای این عملیات پنهانی و نحوهٔ کشف آن را منتشر خواهد کرد.
رویترز دریافته است گور جمعی در صحرای دمیر، با دستکم ۳۴ خندقی که مجموعاً دو کیلومتر طول دارند، از بزرگترین گورهای ایجادشده در جریان جنگ داخلی سوریه به شمار میرود. بنا به روایت شاهدان و اندازه محلّ دفن، احتمال میرود دهها هزار نفر در آنجا مدفون باشند.
دفن اجساد در قطیفه از حدود سال ۲۰۱۲، همزمان با آغاز جنگ داخلی سوریه، آغاز شد. به گفتهٔ شاهدان، اجساد شامل سربازان و زندانیانی بود که در زندانها و بیمارستانهای نظامی دیکتاتور جان باخته بودند.
فعالان سوری در سال ۲۰۱۴ با انتشار تصاویری از قطیفه، وجود این گور و موقعیت تقریبی آن در حومه دمشق را افشا کردند. بعدها محل دقیق آن در جریان شهادتهای دادگاهی و گزارشهای رسانهای آشکار شد.
به گفتهٔ افراد دخیل، از فوریه ۲۰۱۹ تا آوریل ۲۰۲۱، تقریباً چهار شب در هفته، شش تا هشت کامیون حامل خاک و بقایای انسانی از قطیفه به سمت صحرای دمیر حرکت میکرد. رویترز نتوانست تأیید کند آیا اجسادی از مناطق دیگر نیز به این محل منتقل شده بود یا خیر، و سندی مستقیم درباره «طرح جابجایی زمین» یا گورهای جمعی نیافت.
تمام افرادی که در این عملیات حضور داشتند، بوی تعفن ناشی از اجساد را بهخوبی به یاد دارند؛ از جمله دو راننده کامیون، سه مکانیک، یک راننده بولدوزر و یک افسر پیشین گارد ریاستجمهوری اسد که از ابتدای انتقال درگیر بوده است.
بشار اسد که هماکنون در روسیه به سر میبرد، و شماری از افسران نظامی که طبق شهادتها در این عملیات نقش کلیدی داشتند، برای اظهارنظر در دسترس نبودند. پس از سقوط رژیم در اواخر سال گذشته، اسد و بسیاری از یارانش از کشور گریختند.
یکی از افسران سابق گارد ریاستجمهوری گفت ایده انتقال اجساد در اواخر سال ۲۰۱۸ شکل گرفت، زمانی که اسد در آستانه پیروزی در جنگ داخلی سوریه بود و تلاش داشت مشروعیت بینالمللی خود را بازپس گیرد. به گفتهٔ او، در آن زمان، اسد متهم به بازداشت هزاران سوری بود، اما هیچ نهاد مستقل داخلی یا بینالمللی به زندانها یا گورهای جمعی دسترسی نداشت.
دو راننده و آن افسر به رویترز گفتند فرماندهان نظامی به آنان دستور داده بودند هدف از این انتقال «پاکسازی گور قطیفه و پنهان کردن شواهد کشتار جمعی» است.
در زمان سقوط اسد، همهٔ ۱۶ خندقی که رویترز در قطیفه مستند کرده بود، بهطور کامل خالی شده بودند.
به گفتهٔ سازمانهای حقوق بشری سوری، بیش از ۱۶۰ هزار نفر در دستگاه امنیتی دیکتاتور سرنگونشده ناپدید شدهاند و باور میرود در دهها گور دستهجمعی دفن شده باشند. کاوش منظم و تحلیلهای دیانای میتواند در شناسایی و روشنکردن سرنوشت آنان مؤثر باشد و یکی از زخمهای عمیق جامعه سوریه را التیام بخشد.
با این حال، بهدلیل فقدان منابع و امکانات در سوریه، حتی گورهای دستهجمعی شناختهشده نیز بیشتر در وضعیت متروک و حفاظتنشده باقی ماندهاند. با وجود درخواستهای مکرر خانوادههای ناپدیدشدگان، رهبران جدید کشور که در دسامبر قدرت را به دست گرفتند، تاکنون هیچ سندی درباره هویت افراد دفنشده منتشر نکردهاند.
رائد الصالح، وزیر مدیریت بحران و وضعیتهای اضطراری سوریه، گفته است حجم بالای قربانیان و ضرورت بازسازی نظام قضایی، مانع این کار است. «کمیسیون ملی افراد مفقود سوریه» اعلام کرده در حال ایجاد بانک دیانای و سامانه دیجیتال متمرکز برای خانوادههای مفقودان است و بر ضرورت آموزش متخصصان پزشکی قانونی و آزمایشهای ژنتیکی تأکید کرده است.
الصالح در گفتوگو با وبسایت نیمهرسمی «الوطن» در اواخر اوت گفت: «تا زمانی که مادرانی در انتظار یافتن مزار فرزندان، همسرانی در جستوجوی مزار شوهران و کودکانی در پی مزار پدران خود باشند، این زخم همچنان باز خواهد ماند.»
محمد العبدالله، مدیر «مرکز عدالت و پاسخگویی سوریه» که در زمینه شناسایی مفقودان و بررسی جنایات جنگی فعالیت میکند، در واکنش به یافتههای رویترز گفت انتقال بینظم اجساد از قطیفه به دمیر فاجعهای برای خانوادههای داغدیده است.
او افزود: «جمعآوری بقایای اجساد برای بازگرداندن پیکرهای کامل به خانوادهها کاری بسیار دشوار خواهد بود.» العبدالله تأسیس کمیسیون پیگیری مفقودان از سوی دولت جدید را گامی مثبت دانست، اما افزود: «این کمیسیون حمایت سیاسی دارد، اما هنوز از منابع و تخصص کافی برخوردار نیست.»
رانندگان، مکانیکها و دیگر افرادی که در عملیات انتقال مشارکت داشتند، گفتند هرگونه افشاگری در آن زمان به قیمت جانشان تمام میشد.
یکی از رانندگان اظهار داشت: «هیچکس جرأت سرپیچی نداشت، وگرنه خودش هم در همان گورها دفن میشد.»
مگی مایکل، فِراس دَلَتی، رایان مکنیل و خلیل اشاوی / خبرگزاری رویترز / ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری آسوشیتدپرس
دستگاه قضایی ایران روز سهشنبه اعلام کرد یک دادگاه ایرانی دو شهروند فرانسوی را به اتهام جاسوسی و جرائم مرتبط با امنیت ملی به مجموعاً ۶۳ سال حبس محکوم کرده است؛ اقدامی که احتمالاً روابط تهران و پاریس را بیش از پیش متشنج خواهد کرد.
خبرگزاری نیمهرسمی فارس این دو نفر را «سسیل کوهلر» و «ژاک پاریس» معرفی کرده است. این دو از سال ۲۰۲۲ در بازداشت به سر میبرند؛ در حالی که دولت فرانسه اتهامات مطرحشده علیه آنان را «بیاساس و ناروا» توصیف کرده است. خبرگزاری میزان وابسته به قوه قضاییه نیز خبر صدور حکم را تأیید کرده اما نام اتباع فرانسوی را ذکر نکرده است.
به گفته مقامهای قضایی، احکام زندان این افراد که قابل تجدیدنظر در دیوان عالی کشور ظرف ۲۰ روز آینده است. حکم دو شهروند فرانسوی در حالی صادر میشود که تهران در تلاش است مقامات فرانسوی را برای آزادی یک شهروند ایرانی تحت فشار قرار دهد.
دادگاه انقلاب تهران – که جلسات آن پشت درهای بسته برگزار میشود و معمولاً متهمان به مدارک ارائهشده علیه خود دسترسی ندارند – طبق گزارش میزان، حکم اولیه را صادر کرده است. دادگاه این دو نفر را به همکاری با سرویس اطلاعاتی فرانسه و رژیم اسرائیل متهم کرده است.
بر اساس گزارش میزان، هر یک از متهمان به بیش از ۳۰ سال حبس محکوم شدهاند.
بنابر گزارش رسانههای ایرانی، کوهلر و پاریس پس از دیدار با معلمان معترض ایرانی و شرکت در تجمعی ضد دولتی بازداشت شدهاند. فرانسه پیشتر این دو نفر را یکی از مسئولان اتحادیه معلمان [فرانسه] و شریک زندگیاش معرفی کرده بود که برای تعطیلات به ایران سفر کرده بودند. پس از جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل در ماه ژوئن – که طی آن اسرائیل یکی از زندانهای معروف تهران را هدف قرار داد – نگرانیها درباره وضعیت ایمنی این دو شهروند فرانسوی افزایش یافت.
در ماه سپتامبر، عباس عراقچی وزیر امور خارجه ایران اعلام کرد کشورش به توافقی برای تبادل زندانیان با فرانسه نزدیک شده است. بر اساس گزارش رسانههای فرانسوی، «مهدیه اسفندیاری» مترجم ایرانی مقیم شهر لیون فرانسه که از سال ۲۰۱۸ در آن کشور زندگی میکند، در ماه فوریه به اتهامات مربوط به تروریسم بازداشت شده است. گفته میشود دلیل بازداشت او، انتشار مطالبی در تلگرام درباره حملات حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بوده که به آغاز جنگ غزه انجامید.
دولت فرانسه هفته گذشته گفت ایران یک نوجوان دو تابعیتی فرانسوی-آلمانی به نام «لِنارت مونترلوس» را آزاد کرده است. او در ماه ژوئن هنگام دوچرخهسواری در ایران ناپدید شده بود. جمهوری اسلامی تاکنون آزادی او را تأیید نکرده است.
ایران به نگهداری اتباع دوتابعیتی و شهروندان غربی مشهور است و از آنان بهعنوان ابزار فشار در مذاکرات دیپلماتیک استفاده میکند.
بیشتر بخوانید: پیشرفت مذاکرات فرانسه و ایران برای تبادل زندانیان
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
نضال المغربی و مایان لوبل / خبرگزاری رویترز / ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵
نیروهای حماس روز سهشنبه با انجام اعدامهای علنی، کنترل خود بر غزه را افزایش دادند و ادعای اسرائیل مبنی بر اینکه جنگ طبق طرح رئیسجمهور آمریکا، دونالد ترامپ، تا زمان خلع سلاح شبهنظامیان پایان نمییابد، تایید کردند.
در اقدامی آشکار برای نمایش بازگشت قدرت، نیروهای حماس مردانی را که به همکاری با نیروهای اسرائیلی متهم بودند، اعدام کردند. در یکی از ویدیوهایی که دوشنبه شب منتشر شد، نیروهای حماس هفت مرد را به میان جمعیتی در شهر غزه کشاندند، آنها را مجبور کردند زانو بزنند و از پشت به آنها شلیک کردند. یکی از منابع حماس صحت این ویدیو را تأیید کرد.
ساکنان غزه گفتند که روز سهشنبه حضور نیروهای حماس در خیابانها بیشتر شده و آنها در مسیرهایی که برای رساندن کمکهای بشردوستانه حیاتی هستند، مستقر شدهاند. منابع امنیتی فلسطینی گزارش دادهاند که در روزهای اخیر دهها نفر در درگیری میان نیروهای حماس و گروههای رقیب کشته شدهاند.
اگرچه نیروهای اسرائیلی طبق آتشبس هفته گذشته از مناطق شهری غزه عقبنشینی کردهاند، اما به گفته مقامات بهداشت غزه، حمله پهپادی پنج نفر را در حین بررسی خانههایشان در حومه شرقی شهر غزه کشت و یک حمله هوایی نیز یک نفر را در نزدیکی خانیونس کشته و دیگری را زخمی کرد.
حماس اسرائیل را به نقض آتشبس متهم کرد. ارتش اسرائیل اعلام کرد که به افرادی شلیک کرده که از خطوط آتشبس عبور کرده و پس از هشدارهای مکرر به عقبنشینی، به نیروهای اسرائیلی نزدیک شدهاند.
اعلام «طلوع تاریخی» توسط ترامپ؛ اما موانع پابرجا هستند
بازگشت قدرت حماس به غزه و ادامه درگیریها، چالشهای بزرگی را در مسیر اجرای طرح آتشبس ترامپ و دستیابی به راهحل بلندمدت برای این مناقشه نشان میدهد.
در حالی که ترامپ روز دوشنبه در پارلمان اسرائیل از «طلوع تاریخی خاورمیانه جدید» سخن گفت، برخی از دشوارترین بخشهای طرح او هنوز مورد مذاکره قرار نگرفتهاند؛ مسائلی که تلاشهای پیشین برای پایان دادن به جنگ را ناکام گذاشتهاند.
نیروهای اسرائیلی همچنان در بخشهای زیادی از غزه مستقر هستند، با وجود عقبنشینی جزئی از این منطقه کوچک و پرجمعیت. وعده افزایش ارسال کمکها هنوز برای جمعیت ۲.۲ میلیون نفری که بسیاری از آنها با قحطی مواجهاند، محقق نشده است.
نشستی که روز دوشنبه با میزبانی مشترک ترامپ در مصر برگزار شد، بدون اعلام عمومی پیشرفت قابل توجهی در زمینه تشکیل نیروی نظامی بینالمللی برای غزه یا ایجاد نهاد حکومتی جدید پایان یافت. اجساد دستکم ۲۳ گروگان کشتهشده همچنان در غزه باقی ماندهاند.
حماس کنترل را تثبیت میکند
نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، بارها تأکید کرده که تا زمانی که حماس سلاحهای خود را زمین نگذارد و کنترل غزه را واگذار نکند، جنگ پایان نخواهد یافت؛ خواستهای که از سوی نیروهای حماس رد شده و تمامی تلاشهای صلح پیشین را ناکام گذاشته است.
در آتشبس قبلی بین ژانویه تا مارس، زمانی که نیروهای حماس در خیابانها ظاهر شدند، اسرائیل آتشبس را لغو کرد و مذاکرات پایان جنگ را متوقف ساخت. اما ترامپ که اعلام کرده جنگ اکنون پایان یافته، روز دوشنبه گفت حماس فعلاً اجازه دارد نظم را حفظ کند.
او گفت: «آنها واقعاً میخواهند مشکلات را متوقف کنند، و این را آشکارا بیان کردهاند، و ما برای مدتی به آنها اجازه دادیم.»
منابع حماس روز سهشنبه به رویترز گفتند که این گروه دیگر هیچگونه بینظمی را در غزه تحمل نخواهد کرد و با همکاران اسرائیل، غارتگران مسلح و قاچاقچیان مواد مخدر برخورد خواهد کرد.
با وجود تضعیف شدید پس از دو سال بمباران و حملات زمینی اسرائیل، حماس بهتدریج با نیروهای باقیمانده خود به خیابانها بازگشته و از زمان آغاز آتشبس در آخر هفته، حضور خود را تثبیت کرده است.
این گروه که از سال ۲۰۰۷ کنترل غزه را در دست دارد، همچنین صدها کارگر را برای پاکسازی مسیرهای کلیدی از آوار، دسترسی به خانههای آسیبدیده یا تخریبشده و تعمیر لولههای آب شکسته اعزام کرده است.
پاکسازی مسیرها و تأمین امنیت برای افزایش ارسال کمکها نیز ضروری خواهد بود. حماس میگوید صدها پلیس در جریان جنگ و در حین محافظت از مسیرهای کمکرسانی توسط اسرائیل کشته شدهاند. اسرائیل اعلام کرده که هدف حملاتش نیروهای حماس بودهاند.
کمکها و گروگانها
آتشبس، دو سال جنگ ویرانگر در غزه را که پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، متوقف کرده است؛ حملهای که در آن، به گفته اسرائیل، نیروهای مسلح تحت رهبری حماس حدود ۱۲۰۰ نفر را کشتند و ۲۵۱ گروگان گرفتند.
به گفته مقامات بهداشت محلی، عملیات نظامی اسرائیل در غزه نزدیک به ۶۸ هزار نفر را کشته و هزاران نفر دیگر زیر آوار مدفون شدهاند. خدمات دفاع مدنی غزه اعلام کرد که از زمان آغاز آتشبس، ۲۵۰ جسد از زیر آوار بیرون کشیده شدهاند.
بخشهای وسیعی از غزه به ویرانه تبدیل شدهاند و طبق گزارش نهاد جهانی پایش گرسنگی، در ماه اوت قحطی در این منطقه اعلام شده بود. ویدیویی از رویترز در روز سهشنبه نشان داد که مردم در حال پاکسازی آوار از خیابانها هستند و کامیون حامل کمکها در بازاری حرکت میکرد که توسط مردان مسلح محافظت میشد.
سخنگوی یونیسف، تس اینگرام، گفت که کمکهایی شامل چادر، ورقهای برزنتی، لباسهای زمستانی، بستههای بهداشتی خانوادگی و اقلام ضروری دیگر وارد غزه شدهاند، اما امیدوار است که در اواخر هفته جاری افزایش قابل توجهی در ارسال کمکها صورت گیرد.
در اسرائیل، پس از شادی روز دوشنبه بابت بازگشت آخرین ۲۰ گروگان زنده، خانوادههای کسانی که کشتهشدنشان تأیید شده، منتظر اعلام وضعیت عزیزانشان از سوی مقامات اسرائیلی هستند.
ارتش اسرائیل روز سهشنبه اعلام کرد که اجساد چهار گروگان که روز قبل توسط حماس تحویل داده شده بودند، شناسایی شدهاند. یکی از آنها دانشجوی نپالی بوده است. بدین ترتیب، ۲۳ گروگان در غزه بهطور رسمی کشتهشده اعلام شدهاند و سرنوشت یک نفر دیگر هنوز مشخص نیست.
برخی خانوادهها نگراناند که بقایای عزیزانشان برای همیشه در زیر آوار غزه مدفون بماند. یک نیروی ویژه بینالمللی قرار است در یافتن اجساد کمک کند؛ اجسادی که حماس قادر به یافتن آنها نیست.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
ناصر تقوایی، کارگردان و فیلمساز برجسته سینمای ایران، روز سهشنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۴ (۱۴ اکتبر ۲۰۲۵) درگذشت. او در زمان مرگ ۸۴ سال داشت و پس از یک دوره بیماری قلبی درگذشت. مرضیه وفامهر، همسر ایشان، خبر درگذشت او را در صفحه شخصی خود در اینستاگرام و فیسبوک اعلام کرد.
مرضیه وفامهر، همسر ناصر تقوایی، با انتشار تصویری از لب خندان تقوایی در صفحه شخصی خود که موجی از واکنشهای تاثربرانگیز را به همراه داشته، خبر درگذشت همسرش را اعلام کرد و نوشت:
هنرمندی که دشواری آزاده زیستن را برگزید به رهایی رسید.
پروازش را به خاطر بسپاریم.
او عاشق گیاهان بود، به یادش درخت بکاریم.
او عاشق نور بود، شمع خویش را بیافروزیم.
او عاشق جامهی سپید بود، به یادش سپید بپوشیم.
او عاشق ادبیات بود، به یادش بخوانیم.
او عاشق سینما بود، به یادش تماشا کنیم.
یاد او را با نواختن و شنیدن موسیقی، و تماشای هنرها گرامی بداریم نه غیر از این.
و مهمترین اینکه او عاشق ایران و انسانیت بود.
ایرانمان را مراقب باشیم به نام انسان.
راهش پر رهرو
زندگی تقوایی
ناصر تقوایی در ۲۲ تیر ۱۳۲۰ در یک روستای عربنشین در حوالی آبادان به دنیا آمد. همسرش مرضیه وفامهر تأکید میکند که زادروز تقوایی ۲۱ تیر است. پدرش، علی، کارمند اداره گمرک بود و به همین رو او ناگزیر بود تا همراه پدر به بندر لنگه سفر کند. تقوایی از همان سالهای نوجوانی به سینما و ادبیات علاقهمند شد. وی دانشآموخته دبیرستان رازی آبادان است. او در مدرسه به ادبیات علاقه داشت، اما در رشتهٔ ریاضی تحصیل کرد و در جوانی داستانهای کوتاه مینوشت.
تقوایی در ۱۳۴۶ با شهرنوش پارسیپور ازدواج کرد و در ۱۳۵۲ از او جدا شد. او و پارسیپور صاحب یک فرزند شدند. او بعدها با شهیندخت بهزادی و مرضیه وفامهر ازدواج کرد.
تقوایی یکی از پیشگامان جنبشی در سینمای ایران بهشمار میرود که برخی مورّخان بعدتر آن را موج نوی سینمای ایران نامیدند. او فیلمسازی مؤلف توصیف شده است.
تقوایی پیش از آغاز کار در سینما، جذب تلویزیون شد و با ساخت سریال تلویزیونی مورد توجه قرار گرفت. او سریال تلویزیونی معروف دایی جان ناپلئون (۱۳۵۵) را ساخت که مورد استقبال چشمگیر مخاطبان قرار گرفت و او را به عنوان فیلمسازی موفق در فضای روشنفکری و همچنین در میان عامه مردم تثبیت کرد.
تقوایی در سال ۱۹۸۸ جایزه پلنگ برنزی جشنواره فیلم لوکارنو را برای فیلم ناخدا خورشید (۱۳۶۵) به دست آورد. او پس از انقلاب ۱۳۵۷ کمکار تر شد و گفت: «تا وقتی که سانسور اینگونه عمل میکند، کار نمیکنم، فیلمی نمیسازم و کتابی چاپ نمیکنم».
کارنامه تقوایی
در کارنامهٔ فیلمسازیِ تقوایی ۶ فیلم بلند و یک اپیزود به نام «کشتی یونانی» از فیلم بلند قصههای کیش (۱۳۷۷) دیده میشود که سه تای آن را پیش از انقلاب و سه تا را پس از انقلاب ساخته است.
تقوایی سازنده سریال محبوب دایی جان ناپلئون برگرفته از نوشتهای به همین نام از ایرج پزشکزاد است. او پیش از ساخت فیلم داستانی، مستندساز بوده است. از جمله تاکسیمتر که در سال ۱۳۴۶ برای تلویزیون ساخته شد نخستین فعالیت او در عرصه فیلمسازی محسوب میشود. مستندهایی چون مشهد قالی، فروغ فرّخزاد ۱۳ دی ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، اربعین، و باد جن مهمترین مستندهای تقوایی هستند.
او پس از انقلاب نیز مستند تمرین آخر (۱۳۸۳) را با موضوع تعزیه ساخت. تقوایی فیلم کوتاه تحسینشده رهایی (۱۳۵۰) را هم در کارنامه دارد. این فیلم در شانزده جشنواره مهم جهانی از جمله شیر طلای ونیز، بهترین فیلم سانفرانسیسکو و جیفونی جایزه گرفت.
تقوایی در سال ۱۳۴۴ در سال قبل از آنکه خودش پشت دوربین یک فیلم کوتاه مستند بایستد جزو کارکنان فنی فیلم خشت و آیینه ساخته ابراهیم گلستان بود و زیروبم فیلمسازی را همانجا آموخت.
آرامش در حضور دیگران (۱۳۴۷) براساس نوشته غلامحسین ساعدی از مجموعه داستان «واهمههای بینام و نشان»، داستان یک سرهنگ بازنشسته و روابط او با دخترانش را روایت میکند که البته توقیف هم شد. در این فیلم شاعران سرشناسی چون محمدعلی سپانلو و منوچهر آتشی در نقش خودشان بازی کردند. این فیلم برندهٔ جایزهٔ شیر نقرهٔ ونیز شد.
صادق کُرده (۱۳۵۱) نوشته خود تقوایی بود که سعید راد، محمدعلی کشاورز و عزتالله انتظامی در آن بازی میکردند. این تنها فیلمی است که تقوایی در آن از فلاشبک استفاده کرده که اتفاقاً فرم مورد علاقهاش هم نیست. نفرین (۱۳۵۲) نوشته تقوایی براساس داستان نه چندان برجسته «باتلاق» نوشته میکا والتاری ساخته شد. بهروز وثوقی، جمشید مشایخی و فخری خوروش در فیلم بازی کردند و فیلم گرچه با اقبال عمومی مواجه نشد اما فیلم مورد علاقه تقوایی و منتقدان است.
تیر ۱۳۵۲ تقوایی همراهِ عزتالله انتظامی، داریوش مهرجویی، علی نصیریان، هژیر داریوش، منوچهر انور، اسفندیار منفردزاده، علی حاتمی، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی، هوشنگ بهارلو، بهروز وثوقی، زکریا هاشمی، پرویز صیاد و نعمت حقیقی از سندیکای هنرمندانِ فیلمِ ایرانی استعفا داد؛ و این گروه کانونِ سینماگرانِ پیشرو را تشکیل داد.
ناخدا خورشید (۱۳۶۵) که اقتباسی از «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی است به گمان بسیاری برترین اقتباس سینمایی سینمای ایران محسوب میشود و بیتردید تسلط شگرف تقوایی بر ادبیات و البته اقتباس، کارگردانی استادانه در کنار بازیهای درخشان از امتیازات فیلم به حساب میآید. این فیلم جایزه یوزپلنگ برنز جشنواره مهم لوکارنو را هم گرفت.
ای ایران (۱۳۶۸) نوشته تقوایی با درونمایه هویت ملی و با بازی اکبر عبدی، حسین سرشار و غلامحسین نقشینه، موسیقی ناصر چشمآذر و فیلمبرداری محمود کلاری در لوکیشن ماسوله ساخته شد. فیلم به دلایلی از بخش مسابقه جشنواره فجر کنار گذاشته شد.
کاغذ بیخط (۱۳۸۰) نوشته تقوایی و مینو فرشچی آخرین فیلم تقوایی تا به امروز است. گرچه فیلم به گمان برخی، قوت فیلمهای دیگر تقوایی را ندارد ولی همچنان استادانه و دقیق کارگردانی شده. آنچه تقوایی را به عنوان یک استثنا در سینما مطرح میکند تنها کیفیت بالای آثارش نیست، بلکه انبوه کارهای ناتمامی است که در کارنامه دارد.
همچنین تقوایی سه سال عمرش را صرف نگارش و پیش تولید مجموعه تلویزیونی کوچک جنگلی کرد. در سال ۱۳۶۴ پس از چند ماه فیلمبرداری؛ ادامه ضبط سریال به درخواست مدیر وقت گروه فیلم و سریال شبکه اول سیما (بهروز افخمی) با عنوان عدم راندمان مناسب و تخطی از چارچوب زمانی تولید متوقف شد. افخمی خودش عهدهدار کارگردانی سریال با حضور بازیگران و عوامل جدید شد. در سال ۱۴۰۱ مجموعهٔ سهجلدی کوچک جنگلی که تقوایی بیش از چهار دهه پیش نوشتن آن را به پایان رساند، از سوی نشر مس با مقدمهٔ حمید دبّاشی منتشر شد، اما با همزمانی با اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ پخش گستردهٔ آن به تأخیر افتاد.
گفتنی است بعدها دو فیلم سینمایی تقوایی نیز مشمول توقف در میانه فیلمبرداری گردید. رومی و زنگی در سال ۱۳۸۱ و چای تلخ در سال ۱۳۸۳. این دو فیلم نیز همانند سریال مذکور، نیمه کاره ماند و برای همیشه به بایگانی سپرده شدند.
در دورهٔ ریاست حجتالله ایوبی (۱۳۹۵–۱۳۹۲) بر سازمان سینمایی کشور، تقوایی مدرس مدرسه عالی سینما بود و در آموزشگاههای خصوصی هم تدریس میکرد. او از نیمه دوم دهه ۱۳۹۰ به خاطر اوضاع جسمانی خانهنشین شد.
اینستاگرام وفامهر، ویکیپدیا
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
امیر دبیریمهر / روزنامه لبنانی «النهار»
در طول نزدیک به یکصدوپنجاه سال، از دوران قاجار تاکنون، ۶۷ نفر بر کرسی وزارت امور خارجه ایران نشستهاند، اما تنها معدودی از آنان به دلیل دانش و عملکرد مؤثر خود توانستند جایگاه ماندگاری در تاریخ سیاسی کشور بیابند. چهرههایی چون مشیرالدوله پیرنیا، میرزا حسن مستوفیالممالک، محمد مصدق، احمد قوامالسلطنه، محمدعلی فروغی، علیاصغر حکمت، علیاکبر سیاسی و حسین فاطمی از این شمارند.
پس از انقلاب، تقریباً همه تحلیلگران حوزه سیاست خارجی ایران همداستانند که محمدجواد ظریف در میان وزیران خارجه جمهوری اسلامی، شناختهشدهترین، فعالترین و تأثیرگذارترین چهره در زمان مسئولیتش میان سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۱ بوده است. ویژگی برجستهی ظریف در دو امر خلاصه میشود: نخست آنکه او پژوهشگر و نظریهپرداز روابط بینالملل است و فعالیت علمیاش در این عرصه پیوسته ادامه دارد؛ دوم آنکه بر خلاف بسیاری از دیپلماتهای پیش از خود، تنها مدیر ادارهای اداری نبود، بلکه سیاستورزی پیشرو، خلاق و صاحب ایده به شمار میرفت. نمونه آشکار این رویکرد، توافق هستهای تیرماه ۱۳۹۴ (ژوئیه ۲۰۱۵) است؛ توافقی که ظریف هنوز هم با گذشت یک دهه از امضای آن و پایان رسمی دوران مسئولیتش در سال ۲۰۲۵، همچنان از آن دفاع میکند، هرچند زیر فشار انتقادهای سازمانیافته مخالفانش قرار دارد.
در زمانی که من برای هماهنگی گفتوگو با ظریف برای روزنامه «النهار» فعالیت میکردم، او از سمت خود یعنی معاونت ریاستجمهوری در امور راهبردی برکنار شد. به نظر میرسید مخالفانش در مجلس پیگیر برکناری او بودهاند. گفتوگو نشان داد که این ماجرا ابعاد سیاسی پیچیدهتری داشته است، اما نتیجه نهایی آن کاهش چشمگیر محبوبیت دولت مسعود پزشکیان بود؛ زیرا بسیاری بر این باور بودند که حمایت ظریف از پزشکیان عامل اصلی پذیرش عمومی دولت جدید محسوب میشود. با کنارهگیری ظریف، آشکار شد که این دولت با آنچه مردم انتظار داشتند تفاوت جدی دارد.
در ادامه وقوع جنگ ایران و اسرائیل مصاحبه بار دیگر به تعویق افتاد. چند ماه بعد اروپا سازوکار «ماشه» (Snapback) را فعال کرد و توافق هستهای عملاً از میان رفت. هرچند این رویدادها انجام گفتوگو را به تأخیر انداخت، اما موضوعات بحث را جذابتر ساخت. سرانجام دیدار در دو نشست جداگانه با ظریف در «مؤسسه اندیشه و قلم» و گروه «پایاب» که بهتازگی تأسیس کرده، انجام شد. گروه پایاب نام خود را از خاطرات عربیِ تازهمنتشرشده ظریف با عنوان «صمود الدبلوماسیة فی بیروت» گرفته است و هدفش «رهایی از زندان ذهنی پیروزیها و شکستهای گذشته برای بازتعریف ظرفیتهای ساخت آیندهای امیدوارکننده» عنوان شده است. ظریف در این گفتوگو که در مجموع پنج ساعت به طول انجامید، بیپردهتر از همیشه سخن گفت و برخلاف ادعاهای منتقدانش نشان داد که یک دیپلمات انقلابی است نه صرفاً یک فنسالار، و در بیان دیدگاههای خود هراسی ندارد. آرزو میکردم بتوان همه گفتههای او را منتشر کرد، اما همانگونه که بهرام بیضایی گفته است، «شاید در زمانی دیگر».
مذاکره واقعی؛ کلید رویارویی با چالشها
در آغاز از او پرسیدم: «بسیاری از منتقدان مذاکره با غرب و آمریکا میگویند حمله اسرائیل به ایران در حین گفتوگوهای ما با واشنگتن، بیفایده بودن مذاکره را نشان داد.» ظریف پاسخ داد: «باید به یادشان بیاوریم که همین مذاکرات، با وجود همه انتقاداتی که من به شیوه و مسیر آن دارم، باعث شد مردم در برابر دشمن صهیونیستی یکدل و متحد بایستند و نقشه آنان برای براندازی نظام به شکست بینجامد. اگر ما مذاکره را رها میکردیم، مردم تصور میکردند دولت با کنارهگیری خود، مسیر تهاجم دشمن متجاوز را باز کرده است.»
آمادگی برای همه سناریوها؛ تقویت دفاع و انسجام داخلی
در پاسخ به پرسش درباره احتمال حمله جدید اسرائیل به ایران و تحلیلهایی که از به تعویق افتادن آن برای دستکم شش ماه سخن میگویند و نیز اشاره به اظهارات اخیر ولادیمیر پوتین، ظریف گفت: «همه اینها گمانهزنی است و پیشبینی دقیق تحولات ممکن نیست. مسئله مهم آن است که کشور باید از موضع قدرت با چالشها روبهرو شود؛ با تقویت توان دفاعی، حفظ انسجام داخلی، آغاز گفتوگوهای جدی و آمادگی برای هر وضعیت غیرمنتظره.»
او باور دارد جمهوری اسلامی در شرایط کنونی باید راهبرد «مذاکره واقعی، مستقیم، چندوجهی و نتیجهمحور» را در پیش گیرد. در توضیح مفهوم مذاکره واقعی افزود: «مذاکره واقعی یعنی خروج از زندان گذشته و استفاده از همه ظرفیتها و توانمندیهایی که در قدرت ملی نهفته است.»
ظریف ادامه داد: «در جنگ دوازدهروزه، ایران نشان داد تنها کشوری است که شجاعت و توانایی ضربه زدن به اسرائیل را دارد. تخلیه پایگاههای نظامی آمریکا در منطقه پیش از پاسخ ایران و پیام ترامپ مبنی بر پذیرش واکنش کشورمان، نشانه آن بود که حتی او هم اراده و توان ایران را پذیرفته است. این واقعیت فرصتی محدود اما مهم برای ایران پدید آورد تا از موضع قدرت وارد گفتوگوهای جدی با غرب و ایالات متحده درباره مسائل اختلافی شود. بر پایه تجربه چهار دهه فعالیت دیپلماتیک، میخواهم تأکید کنم که راهحل نهایی در گرو مذاکره مستقیم و چندجانبه بر سر اختلافات ایران و آمریکاست.»
مذاکره، نه تسلیم؛ هنر مبادله متوازن
ظریف برخلاف دیدگاه برخی محافل در ایالات متحده و ایران که مذاکره را مترادف با تسلیم میدانند، تأکید میکند که جمهوری اسلامی در مذاکرات برجامی هرگز تن به خواستههای طرف مقابل نداد، بلکه توانست بسیاری از مطالبات خود را به کرسی بنشاند. او معتقد است همین اصل باید در مذاکرات آینده نیز رعایت شود، چراکه گرفتن و دادن امتیاز بخشی طبیعی از فرایند گفتوگوست. کسانی که در ایران یا آمریکا انتظار دارند امتیاز بگیرند بیآنکه چیزی در برابرش ارائه دهند، در واقع قواعد بنیادین مذاکره را نمیشناسند.
به گفته ظریف، در مقابل، بزرگنمایی افراطی از موضع خودی در جریان مذاکره اشتباهی جدی است که کشور را نهایتاً به پرتگاه امتیازدهی میکشاند. او میافزاید: «برخلاف کسانی که میگویند نظام ناچار است امروز جام زهر را بنوشد، همانگونه که در سال ۱۹۸۹ رخ داد، باور دارم چنین چیزی نه ممکن است، نه ضروری و نه مطلوب. ما اکنون قادر هستیم با اتکا بر مردم، قدرت و اراده ملی وارد مذاکره شویم و با اطمینان از حقوق خود دفاع کنیم.»
زمان به سود ما نیست؛ هشدار نسبت به تأخیر
ظریف در ادامه هشدار داد: «گذشت زمان الزاماً به نفع ما نیست و ماههای آینده شاید موقعیتی بهتر از امروز برای مذاکره فراهم نکند.» او با اشاره به اشتباه دولت پیشین در احیای برجام در دوران جو بایدن گفت: «در آغاز دولت آقای رئیسی همهچیز برای بازگشت آمریکا به توافق آماده بود. حتی پیش از تصویب قانون اقدام راهبردی در مجلس، قرار بود این تصمیم همزمان با مراسم تحلیف بایدن اعلام شود. پس از تصویب قانون نیز، در مذاکرات ایران با اعضای باقیمانده برجام و با حضور غیرمستقیم آمریکا، زمینه بازگشت ایالات متحده کاملاً فراهم بود، اما به دلیل تصور نادرست در داخل ایران مبنی بر آنکه مذاکرات فرسایشی به سود ماست، و نیز بهدلیل خواستههای بیش از حد طرفهای غربی، فرصت مهمی از دست رفت و دولت نتوانست از آن برای تثبیت موفقیت خود بهره گیرد.»
در پاسخ به پرسشی درباره اظهارات رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله علی خامنهای، مبنی بر بیفایده بودن گفتوگو با آمریکا و چگونگی تداوم دفاع او از مذاکره، ظریف گفت: «رهبر انقلاب بارها تأکید کردهاند که کارشناسان میتوانند و باید نظرات خود را بیهیچ ملاحظهای بیان کنند. از اینرو من معتقدم کسانی که دل در گرو سرنوشت کشور دارند، نباید نظام و رهبری را از دیدگاهها و راهکارهای منطقی خود محروم کنند، با تصور اینکه ممکن است با نظر رهبری زاویه داشته باشد. طبعاً کشور سازوکارهای قانونی مشخصی برای تصمیمگیری دارد و آراء متفاوت در این فرایند در نظر گرفته میشود.»
بدون نیابت؛ حقیقت رابطه ایران با محور مقاومت
در تحلیل وضعیت جدید ایران پس از تحولات دو سال گذشته خاورمیانه و ادعای تضعیف نیروهای نیابتی تهران، ظریف گفت: «تمام شواهد چهار دهه گذشته نشان میدهد ایران هرگز نیروی نیابتی در منطقه نداشته است. هیچ بازیگری جز ایران اهدافش را در منطقه پیش نبرده؛ بلکه این ایران بوده که از جریان مقاومت برای تحقق اهداف خودش حمایت کرده است. مقاومت نیز به خاطر آرمانهای خود میجنگد، نه به نیابت از ایران. بنابراین حتی اگر فرض کنیم مقاومت ضعیفتر شده است – که جای بحث دارد – این امر تأثیری بر توان ایران ندارد، زیرا مقاومت طی چهل سال برای اهداف خاص خود جنگیده، نه برای منافع ایران.»
او افزود: «در شرایط کنونی، سیاستهای ایالات متحده، اسرائیل و کشورهای عربی منطقه در قبال ایران یکسان نیست و باید از این تفاوت برای منافع ملی بهره گرفت. اسرائیل خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی و حتی فروپاشی ایران است. از پیش از انقلاب تاکنون، تلآویو قدرت ایران را مانعی در برابر رؤیای سلطه اقتصادی و فناورانه خود بر منطقه میدانسته است. اما آمریکا چنین هدفی ندارد؛ زیرا فروپاشی ایران، طبق محاسبات راهبردی واشنگتن، آن کشور را ناگزیر درگیر باتلاق غرب آسیا خواهد کرد و مانع تمرکز آن بر مقابله با چین و نظم جهانی نوظهور میشود. در سوی دیگر، کشورهای عربی همسایه، بهویژه پس از حملات و سیاستهای تهاجمی اسرائیل، دریافتهاند که بدون ایران قدرتمند، این رژیم میتواند کل منطقه را ببلعد. از اینرو اکنون آماده بهبود روابط راهبردی با تهراناند و ما نیز باید این موقعیت را جدی گرفته و با دیپلماسی فعال از آن بهره ببریم.»
ظریف در پایان، رویدادهای اخیر غزه را «بسیار مهم» ارزیابی کرد و گفت: «اسرائیل ناچار شد بدون دستیابی به اهداف سلطهجویانهاش، با توقف نسلکشی در غزه موافقت کند؛ رخدادی که شکست پیشروی خطرناک در مسیر رؤیای اسرائیل بزرگ بود. این واقعیت باید با احتیاط، درایت و تقویت وحدت جهان اسلام مورد استفاده قرار گیرد.»
پایان برجام؛ واقعیتها و اتهامها
در پاسخ به پرسشی درباره پایان توافق هستهای، فعال شدن سازوکار «ماشه» و بازگشت تحریمها، و نیز اتهامهایی که از سوی منتقدان علیه او و برجام مطرح شده است، ظریف با لبخندی تلخ گفت: «بسیاری از تخریبها و حملات سازمانیافته علیه من و برجام بیاساس است. البته درباره دلایل واقعی پایان توافق و بازگشت مکانیزم ماشه، فراتر از ماهیت سرکش آمریکا و اروپا، نکات فراوانی میتوان گفت که اکنون زمان طرح آن نیست. اما برای نمونه، سؤال سادهای دارم: اگر زنجیره رویدادها را از زمان امضای برجام در ژوئیه ۲۰۱۵ تا ژانویه ۲۰۲۵ مرور کنید، واقعیتهای بسیاری آشکار میشود.»
در توضیح این موضوع، ظریف به نکتهای تازه اشاره کرد که تاکنون کمتر مطرح شده بود. او گفت ایالات متحده با پذیرش توافق هستهای در واقع قصد داشت زمینه اجرای سیاست «تمرکز بر آسیا و چین» را فراهم کند و حضور خود در خاورمیانه و خلیج فارس را کاهش دهد. با کاهش تنش با ایران، دیگر نیازی به ماندن در منطقهای نداشت که اهمیت راهبردی پیشین خود را برای واشنگتن از دست داده بود و میتوانست تمرکز خود را بر رقابت با چین بگذارد. اما اسرائیل و مخالفان خارجی برجام، همراه با خطاهای تحلیلی و ناآگاهی جمعی در داخل ایران، عملاً مسیر اجرای این استراتژی را منحرف کردند. بهتدریج امنیت منطقه به دست اسرائیل سپرده شد و در ادامه، تصمیمهای تند و خطرناکی همچون ترور دانشمندان هستهای و فرماندهان ایرانی اتخاذ گردید.
از سوی دیگر، با افزایش تنش میان اروپا و ایران، بهویژه پس از بحران اوکراین، وضعیت کاملاً دگرگون شد. اگر در سال ۲۰۲۱ سیزده کشور عضو شورای امنیت از موضع ایران حمایت کردند و تنها دو کشور در کنار آمریکا بودند، تا اکتبر ۲۰۲۵ این آرایش معکوس شد و اکنون تنها چهار کشور از ایران حمایت میکنند در حالیکه نه کشور بهطور رسمی با تمدید توافق مخالفت دارند.
اروپا و شورای امنیت؛ نفاق و سوءاستفاده
ظریف با انتقاد شدید از عملکرد اروپا گفت: «سه کشور اروپایی پس از خروج آمریکا از برجام، همه تعهدات خود را نقض کردند و حتی در جریان جنگ دوازدهروزه برای پایان دادن به برنامه هستهای ایران، از راهحل نظامی مورد نظر اسرائیل استقبال کردند. اما وقتی آن تجاوز نتوانست به هدف برسد، اروپا با تکبر و دورویی به ابزارهای سیاسی متوسل شد و از شورای امنیت سوءاستفاده کرد.»
بهگفته او، رفتار اروپا در پرونده برجام و در کل سالهای اخیر، باعث افول چشمگیر جایگاه جهانی این قاره شده است. در حالیکه رقابت فناورانه میان آمریکا و چین، بهویژه در زمینه هوش مصنوعی، به سرعت روبهگسترش است، اروپا در حال از دست دادن نفوذ خود نهفقط در جهان، بلکه حتی در موضوعهای مربوط به خود قاره، مانند بحران اوکراین، است. ظریف پیشبینی میکند که در میانمدت، این روند باعث حذف بخش بزرگی از نقش سنتی اروپا در ساختار نظم جهانی آینده خواهد شد.
گزینههای ایران در برابر تحریمها؛ انسجام در اولویت
با بازگشت تحریمهای آمریکا، اروپا و شورای امنیت، ظریف پیشنهاد میکند که تقویت حاکمیت ملی و انسجام اجتماعی در اولویت نخست سیاست داخلی قرار گیرد و تأکید دارد که بزرگترین عامل قدرت ایران، همبستگی درونی جامعه است. به باور او، گام بعدی بازسازی توان دفاعی و گسترش روابط منطقهای است؛ مسیری که خود در مقالاتی در نشریات «اکونومیست»، «گاردین»، «الاخبار» و «فارن پالیسی» در سال گذشته بر آن تأکید کرده بود.
ظریف بهعنوان مرحله نهایی، راهحل را در آغاز «مذاکرات چندجانبه با ایالات متحده برای حل اختلافات» میبیند و یادآور میشود که رابطه دوستانه کامل با واشنگتن واقعبینانه نیست، اما گفتوگوی مؤثر میتواند منافع دو طرف را تأمین کند.
او همچنین معتقد است بهبود وضعیت اقتصادی کلید تقویت انسجام ملی است و در شرایط کنونیِ تحریم، این هدف تنها از رهگذر استفاده کارآمد و مولد از سرمایههای عظیم ایرانی در داخل و خارج کشور ممکن است. ظریف تأکید کرد: «هیچ سرمایهگذاری در محیطی آکنده از فساد و سوءاستفاده ریسک نمیکند. بنابراین دولت باید در بالاترین سطح، امنیت سرمایهگذاری داخلی را از راه احترام به حقوق و مطالبات مردم و مبارزه جدی با فساد تضمین کند؛ چراکه این امر مهمترین اولویت امنیت ملی است.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
فارین افرز / شماره نوامبر، دسامبر ۲۰۲۵
منتشرشده در ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵
برای نخستین بار در نزدیک به چهار دهه، ایران در آستانهی تغییر در رهبری — و شاید حتی تغییر در کل نظام — قرار گرفته است. با نزدیک شدن پایان دوران رهبری آیتالله علی خامنهای، جنگ ۱۲روزهای در ماه ژوئن شکنندگی نظامی را که او بنا کرده بود آشکار کرد. اسرائیل شهرها و تأسیسات نظامی ایران را زیر ضربات سنگین گرفت و زمینه را برای پرتاب ۱۴ بمب سنگرشکن از سوی ایالات متحده بر سایتهای هستهای ایران فراهم ساخت. این جنگ شکاف عظیمی را میان شعارهای ایدئولوژیک تهران و توان واقعی رژیمی که بخش بزرگی از قدرت منطقهای خود را از دست داده، دیگر کنترل آسمانش را در اختیار ندارد و کنترلش بر خیابانها نیز کاهش یافته، برملا کرد. در پایان جنگ، خامنهای ۸۶ ساله از مخفیگاه بیرون آمد تا با صدایی گرفته اعلام پیروزی کند — نمایشی که هدفش القای اقتدار بود اما در عمل ضعف و فرسودگی نظام را برجستهتر ساخت.
در «پاییز آیتالله»، پرسش اصلی این است که آیا نظام تئوکراتیکی که او از سال ۱۹۸۹ بر آن حکومت کرده باقی خواهد ماند، دگرگون خواهد شد یا فروخواهد پاشید — و چه نوع نظم سیاسیای ممکن است پس از آن پدید آید. انقلاب ۱۹۷۹ ایران را از یک پادشاهی متحد غرب به یک حکومت اسلامگرای تئوکراتیک بدل کرد و این کشور را تقریباً یکشبه از متحد ایالات متحده به دشمن سوگندخوردهاش تبدیل ساخت. چون ایران همچنان کشوری محوری است — ابرقدرتی انرژیمحور که سیاست داخلیاش بر امنیت و نظم سیاسی خاورمیانه تأثیر مستقیم دارد و بازتابهای جهانی ایجاد میکند — مسألهی جانشینی خامنهای اهمیتی بسیار فراتر از مرزهای ایران دارد.
در دو سال گذشته — از زمان حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ که تنها خامنهای در میان رهبران بزرگ جهان آن را آشکارا تأیید کرد — دستاوردهای عمر سیاسی او به دست اسرائیل و ایالات متحده به خاکستر بدل شده است. نزدیکترین شاگردان نظامی و سیاسیاش کشته یا ترور شدهاند. گروههای نیابتیاش در منطقه فلج شدهاند. پروژه عظیم هستهای ایران که با هزینهای سنگین برای اقتصاد کشور ساخته شده بود، زیر آوار مدفون است.
جمهوری اسلامی کوشیده است شکست نظامی خود را به فرصتی برای بسیج ملی و اتحاد مردم تبدیل کند، اما تحقیرهای زندگی روزمره از دیدهها پنهانماندنی نیست. جمعیت ۹۲ میلیونی ایران بزرگترین جمعیت در جهان است که برای دههها از نظام مالی و سیاسی جهانی منزوی مانده است. اقتصاد ایران از تحریمشدهترین اقتصادهای جهان است. پول ملی آن از بیارزشترین ارزهای جهان است. گذرنامه ایرانی از کماعتبارترین گذرنامههاست. اینترنت ایران از سانسورشدهترین شبکهها در جهان است. هوای آن از آلودهترین هواهای کره زمین است.
شعارهای پایدار این نظام — «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» اما هرگز «زنده باد ایران» — آشکارا نشان میدهد که اولویت اصلیاش مقاومت و مقابله است نه توسعه و پیشرفت. خاموشیهای پیدرپی برق و جیرهبندی آب به بخشی از زندگی روزمره مردم بدل شده است. یکی از نمادهای مرکزی انقلاب، یعنی حجاب اجباری — که آیتالله روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، آن را «پرچم انقلاب» نامیده بود — اکنون از هم گسیخته است؛ چراکه شمار فزایندهای از زنان آشکارا از پوشاندن موی سر خود سر باز میزنند. پدرسالاران نظام جمهوری اسلامی نه بهتر از کنترل آسمان کشور، که قادر به کنترل زنانش نیستند.
برای درک اینکه ایران چگونه به این نقطه رسیده است، باید به اصول راهنمای حاکمیت ۳۶ ساله خامنهای نگریست. دوران او بر دو ستون استوار بوده است: پایبندی مطلق به اصول انقلابی در داخل و خارج، و رد قاطع هرگونه اصلاح سیاسی. خامنهای همواره باور داشته است که تضعیف آرمانها و قیود ایدئولوژیک جمهوری اسلامی همان بلایی را بر سر آن خواهد آورد که سیاست «گلاسنوست» میخائیل گورباچف بر سر اتحاد شوروی آورد — یعنی مرگ سریعتر بهجای بقای طولانیتر. او همچنین همواره با عادیسازی روابط با ایالات متحده مخالفت کرده است.
سن بالا، انعطافناپذیری و نزدیکی پایان دوران خامنهای ایران را میان فرسایش تدریجی و انفجار ناگهانی معلق نگه داشته است. پس از مرگ او، چند آینده ممکن در برابر ایران قرار دارد. ایدئولوژی فراگیر جمهوری اسلامی ممکن است فروبپاشد و جای خود را به نوعی واقعگرایی قدرتطلبانه بدهد که مشخصهی روسیه پساشوروی است. همچون چین پس از مرگ مائو تسهتونگ، ایران شاید با کنار گذاشتن ایدئولوژی سختگیرانه و تمرکز بر منافع ملی عملگرایانه، مسیر تازهای برگزیند. ممکن است بر سرکوب و انزوای خود بیفزاید، چنانکه کره شمالی طی دههها کرده است. شاید حکومت روحانیان به سود تسلط نظامیان کنار رود، همانگونه که در پاکستان رخ داد. و گرچه احتمال آن روزبهروز کمتر میشود، ایران هنوز میتواند بهسوی حکومتی نمایندگیمحور متمایل شود — آرزویی که ریشه در انقلاب مشروطه ۱۹۰۶ دارد. مسیر آینده ایران منحصربهفرد خواهد بود، و جهتگیری آن نهفقط سرنوشت ایرانیان بلکه ثبات خاورمیانه و نظم جهانی را نیز رقم خواهد زد.
سبک پارانویایی
ایرانیان اغلب خود را وارثان یک امپراتوری بزرگ میدانند، اما تاریخ معاصرشان سرشار از اشغالها، تحقیرها و خیانتهای پیاپی است. در قرن نوزدهم، ایران نزدیک به نیمی از قلمرو خود را به همسایگان طماع از دست داد: قفقاز (که امروزه شامل ارمنستان، جمهوری آذربایجان، گرجستان و داغستان است) را به روسیه واگذار کرد و تحت فشار بریتانیا از هرات به نفع افغانستان چشم پوشید. تا اوایل قرن بیستم، روسیه و بریتانیا کشور را به حوزههای نفوذ خود تقسیم کرده بودند. در سال ۱۹۴۶، نیروهای شوروی آذربایجان ایران را اشغال کردند و کوشیدند آن را به خاک خود ضمیمه کنند، و در سال ۱۹۵۳، بریتانیا و ایالات متحده کودتایی را سازمان دادند که به برکناری محمد مصدق، نخستوزیر وقت، انجامید.
این میراث تاریخی، نسلهایی از حاکمان ایرانی را پدید آورده که در همه جا توطئه میبینند و حتی به نزدیکترین دستیاران خود نیز با ظنّ جاسوسی برای بیگانگان مینگرند. رضاشاه، بنیانگذار سلسله پهلوی و رهبری که هنوز هم بسیاری از ایرانیان برایش احترام قائلاند، در جنگ جهانی دوم بهدلیل گمان تمایلش به آلمان نازی، از سوی متفقین وادار به کنارهگیری شد. عبدالحسین تیمورتاش، مشاور او، گفته بود که شاه نسبت به «همه و همه چیز بدگمان» بود و «در سراسر کشور واقعاً هیچکس نبود که اعلیحضرت به او اعتماد داشته باشد.» پسرش، محمدرضا شاه، نیز چنین ذهنیتی داشت. او پس از سرنگونیاش در انقلاب ۱۹۷۹ نتیجه گرفت که وعدههای دروغین آمریکاییها «تاج و تخت مرا از من گرفت.» پس از بهقدرترسیدن آیتالله خمینی، هزاران مخالف به اتهام همکاری با بیگانگان اعدام شدند؛ و جانشین او، علی خامنهای، تقریباً در تمام سخنرانیهایش به «نقشههای آمریکایی و صهیونیستی» اشاره میکند.
این بیاعتمادی عمیق محدود به نخبگان نیست؛ در تار و پود جامعه سیاسی ایران ریشه دوانده است. رمان محبوب «دایی جان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد — که بعدها در قالب یک مجموعه تلویزیونی پرطرفدار در سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶) ساخته شد — بهگونهای طنزآمیز پدرسالاری پارانویایی را به تصویر میکشد که در همه جا، بهویژه در هر حادثهای، ردّ دست انگلیسیها را میبیند. این اثر همچنان یکی از نمادهای فرهنگی ایران است و ذهنیت توطئهمحور را که هنوز بر سیاست و جامعه ایران سایه انداخته، بهخوبی بازتاب میدهد. بر پایه یک نظرسنجی جهانی ارزشها در سال ۲۰۲۰، کمتر از ۱۵ درصد ایرانیان باور دارند که «بیشتر مردم قابل اعتمادند» — یکی از پایینترین نرخها در جهان.
در سبک پارانویایی ایرانی، بیگانگان در نقش شکارچی، خودیها در نقش خائن، و نهادها تابع اراده شخصی تصویر میشوند. در یک قرن گذشته، تنها چهار مرد بر کشور حکومت کردهاند؛ در حالیکه بهجای نهادهای پایدار، «فرّه شخصی» یا پرستش فردی قرار گرفته و سیاست میان دورههای کوتاه شور و امید و سالهای طولانی یأس و سرخوردگی در نوسان بوده است. جمهوری اسلامی این الگو را بهشکل نهادمند تشدید کرده و شهروندان را به دو دسته «خودی» و «غیرخودی» تقسیم کرده است. در چنین فضای بیاعتمادی، نوعی انتخاب منفی حاکم است: متوسطبودن پاداش میگیرد، گمنامی ترفیع مییابد، و وفاداری بیش از شایستگی ارزشمند شمرده میشود. صعود خامنهای به مقام رهبری در سال ۱۹۸۹ نمونه کلاسیک همین سازوکار بود، و بهاحتمال زیاد همین معیارها نقشه جانشینی مورد نظر او را نیز تعیین میکند. این فرهنگ ریشهدار بیاعتمادی — که در تاریخ شکل گرفته، با رفتار حاکمان تقویت شده و در جامعه نهادینه گشته — نه تنها تداوم استبداد را تضمین میکند بلکه مانع شکلگیری سازمانیافتگی جمعیِ لازم برای حکومت نمایندگی میشود. این سایه سنگین بیاعتمادی همچنان بر آینده ایران گسترده خواهد ماند.
گذارهای استبدادی بهندرت طبق برنامه از پیشنوشته پیش میروند، و ایران نیز از این قاعده مستثنا نخواهد بود. مرگ یا ازکارافتادگی خامنهای آشکارترین محرک تغییر خواهد بود. شوکهای بیرونی — مانند سقوط قیمت نفت، تشدید تحریمها یا حملات نظامی تازه از سوی اسرائیل یا ایالات متحده — میتوانند رژیم را بیش از پیش بیثبات کنند. اما تاریخ نشان داده که جرقههای درونی و پیشبینیناپذیر — از یک فاجعه طبیعی گرفته تا خودسوزی یک دستفروش یا کشتهشدن دختری جوان بهدلیل آشکار بودن بخشی از مو — میتوانند به همان اندازه تعیینکننده باشند.
نزدیک به پنج دهه است که ایران با ایدئولوژی اداره میشود؛ اما آیندهاش به «لجستیک» وابسته خواهد بود — پیش از هر چیز، به اینکه چه کسی بتواند کشوری را که پنج برابر آلمان وسعت دارد و با وجود منابع عظیم، با مشکلاتی سهمگین دستبهگریبان است، بهگونهای مؤثر اداره کند. از دل این ناپایداری، نظم پساخامنهای ایران میتواند اشکال گوناگونی به خود بگیرد: حکومت مرد قدرتمند ملیگرا، تداوم روحانیت، سلطه نظامیان، احیای پوپولیستی، یا ترکیبی از اینها. چنین سناریوهایی بازتابی از شکافها و جناحبندیهای درونی کشورند. روحانیان در پی حفظ ایدئولوژی جمهوری اسلامیاند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تلاش برای تثبیت و گسترش قدرت خویش است. شهروندان محروم، از جمله اقلیتهای قومی، خواهان شأن و فرصتاند. اپوزیسیون آنقدر پراکنده است که نمیتواند متحد شود، اما آنقدر پایدار است که از میان نخواهد رفت. هیچیک از این نیروها یکدست نیستند، اما همین نیروها و خواستهای متضادشان هستند که تعیین خواهند کرد ایران آینده چه نوع کشوری خواهد شد.
ایران بهسان روسیه
جمهوری اسلامی امروز شباهت بسیاری به اتحاد جماهیر شوروی در واپسین سالهای حیاتش دارد: ایدئولوژی فرسوده خود را با زور و اجبار سر پا نگه میدارد، رهبری فرتوتش از اصلاحات میترسد، و جامعهاش تا حد زیادی از حکومت رویگردان شده است. هم ایران و هم روسیه کشورهایی سرشار از منابع طبیعیاند که تاریخی پرفرازونشیب، فرهنگی ادبی غنی و قرنها انباشته از رنجش و زخم تاریخی دارند. هر دو با یک انقلاب ایدئولوژیک دگرگون شدند — روسیه در ۱۹۱۷ و ایران در ۱۹۷۹ — انقلابهایی که میخواستند با گذشته قطع رابطه کنند و نظمی کاملاً نو بسازند. هر دو کوشیدند از گذشته انتقام بگیرند و در داخل و خارج چشماندازی تازه برپا کنند؛ تلاشی که نهتنها مردم خودشان بلکه کشورهای همسایه را نیز گرفتار ویرانی ساخت. با وجود تفاوت ایدئولوژیک شدید — یکی خداناباور و دیگری خدامحور — شباهتها میان آن دو چشمگیر است. همچون اتحاد شوروی، جمهوری اسلامی نیز قادر به یافتن سازشی ایدئولوژیک با ایالات متحده نیست؛ پارانویای آن خودتحققگر است و در درونش بذر زوال خویش را میپروراند.
سقوط شوروی با اصلاحات گورباچف شتاب گرفت؛ اصلاحاتی که کنترل مرکزی را سست کرد و نیروهایی را آزاد ساخت که نظام دیگر توان مهارشان را نداشت. در دهه ۱۹۹۰، بیقانونی، غارت الیگارشها و نابرابری حیرتانگیز، جامعه را سرشار از خشم و سرخوردگی کرد. از دل آن هرجومرج، ولادیمیر پوتین سر برآورد — افسر پیشین کا.گ.ب، سازمان امنیتی شوروی — که وعده «ثبات و افتخار» داد و ایدئولوژی کمونیستی را با نوعی ملیگرایی مبتنی بر کینه و انتقام جایگزین کرد. او در مقام رئیسجمهور، خود را احیاکننده حیثیت و جایگاه مشروع روسیه در جهان معرفی کرده است.
مسیر مشابهی در ایران نیز ممکن است. رژیم کنونی از نظر ایدئولوژیک و مالی ورشکسته است، در برابر اصلاح واقعی مصون مانده و زیر بار فشار خارجی و نارضایتی داخلی، آسیبپذیرتر از همیشه است. چنین فروپاشیای میتواند خلأیی ایجاد کند که نخبگان امنیتی و الیگارشها برای پر کردن آن هجوم برند. در آن صورت، یک مرد قدرتمند ایرانی — از درون سپاه پاسداران یا دستگاههای اطلاعاتی — میتواند سر برآورد و ایدئولوژی شیعی را کنار بگذارد و نوعی ملیگرایی ایرانی مبتنی بر کینه و احساس تحقیر تاریخی را به عنوان دکترین جدید اقتدارگرایی بر تخت نشاند. برخی چهرههای برجسته کنونی ممکن است چنین جاهطلبیهایی در سر داشته باشند؛ از جمله محمدباقر قالیباف، رئیس کنونی مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران. اما پیوند دیرینه آنان با نظام موجود سبب میشود این چهرههای شناختهشده بهسختی بتوانند پرچمدار نظمی نو باشند. آینده، بهاحتمال بیشتر، از آنِ کسی است که اکنون چندان در معرض دید نیست — فردی نهچندان شناختهشده که از بار مسئولیت فاجعه کنونی مصون مانده، اما تجربه و جاهطلبی لازم را برای برخاستن از دل ویرانهها دارد.
البته شباهتها کامل نیستند. در زمان فروپاشی شوروی، آن کشور وارد سومین نسل رهبری خود شده بود، در حالی که ایران تازه به نسل دوم خود میرسد. و برخلاف شوروی، ایران هرگز گورباچف خود را نداشته است: خامنهای هرگونه اصلاح را دقیقاً به این دلیل سد کرده که آن را مقدمه نابودی جمهوری اسلامی میدانست.
با این حال، حقیقتی بزرگتر پابرجاست: هنگامی که یک ایدئولوژی تمامیتخواه فرو میپاشد، معمولاً چیزی بهجای نوزایی مدنی باقی نمیگذارد، بلکه نوعی بدبینی و پوچگرایی برجای میگذارد. روسیه پساشوروی کمتر با شکوفایی دموکراسی تعریف شد تا با حرص برای ثروت به هر قیمت. ایران پساتئوکراتیک نیز ممکن است همین مسیر را در پیش گیرد: مصرفگرایی و نمایش تجمل جای ایمان ازدسترفته و هدف جمعی را بگیرد.
«پوتین ایرانی» احتمالی میتواند از برخی روشهای جمهوری اسلامی وام گیرد: برقراری ثبات از طریق بیثبات کردن همسایگان، تهدید جریان انرژی جهانی، پوشاندن تهاجم در لباس ایدئولوژی تازه، و ثروتمند شدن در کنار نخبگان دیگر، در حالی که وعده «بازگرداندن عزت ایران» را سر میدهد. برای ایالات متحده و همسایگان ایران، درس روسیه هشداردهنده است: مرگ ایدئولوژی الزاماً به معنای تولد دموکراسی نیست. به همان اندازه میتواند به ظهور مستبدی تازه بینجامد — بیپروا در برابر اصول، مسلح به رنجشهای تجدیدشده و انگیزههای نو برای قدرتطلبی.
ایران بهسان چین
در حالیکه اتحاد شوروی تا واپسین لحظه نتوانست خود را با شرایط جدید سازگار کند، چین پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶ با اتخاذ رویکردی عملگرایانه توانست بقا یابد؛ رشد اقتصادی را بر «پاکی انقلابی» ترجیح داد. «الگوی چینی» از مدتها پیش برای بخشی از درونیترین حلقههای جمهوری اسلامی جذاب بوده است؛ کسانی که میخواهند نظام را حفظ کنند اما دریافتهاند که اقتصاد در حال فروپاشی و نارضایتی فراگیر مردمی مستلزم نوعی اصلاحات است. در این سناریو، رژیم همچنان سرکوبگر و اقتدارگرا باقی میماند، اما اصول انقلابی و محافظهکاری اجتماعی خود را نرمتر میکند تا راه را برای تنشزدایی با ایالات متحده، ادغام گستردهتر در نظام جهانی، و گذار تدریجی از تئوکراسی به تکنوکراسی هموار سازد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قدرت و منافع خود را حفظ خواهد کرد، اما همچون ارتش آزادیبخش خلق چین، از نظامیگری انقلابی به نوعی شرکتداری ملیگرایانه روی خواهد آورد.
ایران برای دنبال کردن این الگو با دو مانع اصلی روبهرو است: ایجاد آن و تداوم آن. در چین، روند عادیسازی روابط با ایالات متحده در دههی ۱۹۷۰ توسط مائو تسهتونگ، بنیانگذار انقلاب کمونیستی و نخستین رهبر رژیم جدید آغاز شد. اما این دنگ شیائوپینگ، جانشین بعدی او، بود که از این گشایش استفاده کرد تا کشور را از جزمگرایی ایدئولوژیک به عملگرایی سوق دهد و اصلاحات دگرگونساز را آغاز کند.
ایران نیز «دنگهای بالقوهای» داشته است — از جمله حسن روحانی، رئیسجمهور پیشین، و حسن خمینی، نوهی بنیانگذار انقلاب — اما هیچکدام نتوانستند بر خامنهای و همفکران سرسخت او غلبه کنند؛ کسانی که همواره معتقد بودهاند هرگونه سازش بر سر اصول انقلابی، بهویژه نزدیکی با ایالات متحده، به فروپاشی نظام منجر میشود نه تقویت آن.
در چین، نزدیکی با واشنگتن به سبب وجود دشمن مشترک در شوروی آسانتر شد. در مقابل، هرچند ایران و آمریکا گهگاه در برابر دشمنان مشترکی چون صدام حسین، القاعده، طالبان و داعش قرار گرفتهاند، اما برای خامنهای دشمنی با ایالات متحده و اسرائیل همواره در اولویت بوده است. اجرای مدل چینی مستلزم آن است که خامنهای، در واپسین روزهای عمر خود، از خصومت دیرینهاش با واشنگتن دست بردارد — امری بسیار بعید — یا اینکه روند جانشینی بهگونهای مهندسی شود که رهبری کمتر تندرو روی کار آید.
با اینهمه، حتی در آن صورت نیز ایران ممکن است در پیمودن مسیر چین ناکام بماند. چین با اتکای به نیروی کار عظیم خود توانست صدها میلیون نفر را از فقر بیرون آورد، مشروعیت دولت را تجدید کند و اعتماد عمومی را بهدست آورد. ایران اما اقتصادی رانتی دارد که بیشتر به روسیه شباهت دارد تا چین. اگر رژیم ایدئولوژی خود را کنار بگذارد، اما نتواند بهبود مادی ملموسی ایجاد کند، ممکن است پایگاه اجتماعی کنونیاش را از دست بدهد بیآنکه هواداران تازهای جذب کند.
ایرانی کمتر ایدئولوژیک که روابطش را با ایالات متحده عادی کند و از مخالفت با موجودیت اسرائیل دست بردارد، در مقایسه با وضعیت کنونی پیشرفتی چشمگیر خواهد بود. بااینحال، تجربهی چین نشان میدهد که رشد اقتصادی و ادغام بینالمللی میتواند به جاهطلبیهای منطقهای و جهانی بزرگتری دامن بزند — و چالشهای امروز را با چالشهای تازهای جایگزین کند. افزون بر آن، روشن نیست که ایران بتواند در خلال چنین گذار پرآشوبی، ثبات داخلی خود را حفظ کند.
ایران مانند کرهی شمالی
اگر جمهوری اسلامی همچنان ایدئولوژی را بر منافع ملی مقدم بدارد، آیندهاش ممکن است به حال کنونی کرهی شمالی شباهت پیدا کند: رژیمی که نه از راه مشروعیت مردمی بلکه از طریق سرکوب و انزوا تداوم مییابد. خامنهای مدتهاست ترجیح داده حاکمیت در قالب «ولایت فقیه» ادامه یابد — رهبری از میان روحانیان زاهد که به اصول انقلاب، مقاومت در برابر ایالات متحده و اسرائیل و پاسداری از ارتدوکسی اسلامی در داخل وفادار بماند. اما نزدیک به پنج دهه پس از ۱۳۵۷، شمار اندکی از ایرانیان خواهان زیستن زیر نظامی هستند که آنان را از شأن اقتصادی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی محروم میکند. حفظ چنین نظامی مستلزم کنترل تام و احتمالاً داشتن سلاح هستهای برای بازدارندگی در برابر فشار خارجی است.
در این سناریو، قدرت در دست یک حلقهی بسیار محدود یا حتی یک خانواده باقی خواهد ماند. هرچند خامنهای ممکن است تلاش کند جانشینی را مهندسی کند که به اصول انقلابی وفادار بماند، اما گزینههای ممکن اندکاند، زیرا هیچیک از روحانیان تندرو از پایگاه مردمی یا مشروعیت گسترده برخوردار نیستند. ابراهیم رئیسی، که زمانی مهمترین گزینهی جانشینی بهشمار میرفت، در مه ۲۰۲۴ در سانحهی سقوط بالگرد و در حالی که رئیسجمهور ایران بود، کشته شد. اکنون برجستهترین نام، مجتبی خامنهای، پسر ۵۶ سالهی رهبر است. بااینحال، جانشینی موروثی مستقیماً یکی از اصول بنیادین انقلاب را نقض میکند: تأکید آیتالله خمینی بر اینکه «سلطنت، ضد اسلامی است».
مجتبی هرگز در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده، تقریباً هیچ چهرهی عمومی ندارد و عمدتاً بهخاطر روابط پشتپردهاش با سپاه پاسداران شناخته میشود. تصویر او تداعیکنندهی تداوم نسل پدرش است نه پویایی دوران جدید. تلاشهای مضحک حامیانش برای مقایسهی او با محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان — از جمله کارزارهایی در شبکههای اجتماعی با هشتگ «#MojtabaBinSalman» — نشان میدهد که حتی پایگاه انقلابی خامنهای نیز دریافته است که چشمانداز آیندهنگر بسیار جذابتر از بازتولید گذشته است.
دیگر مدعیان تندرو نیز اعتماد چندانی برنمیانگیزند. غلامحسین محسنی اژهای، رئیس ۶۹ سالهی قوهی قضائیه، بیش از هر چیز بهعنوان قاضیای شناخته میشود که در دهها اعدام نقش داشته است؛ شاید بهیادماندنیترین اقدام عمومیاش گاز گرفتن خبرنگاری بود که از سانسور انتقاد کرده بود. هرگونه جانشینی از این دست نه بر رضایت عمومی بلکه بر وفاداری سپاه پاسداران استوار خواهد بود. اما روشن نیست که آیا سپاه همچنان از روحانیان سالخوردهی مجلس خبرگان — نهادی که وظیفهی انتخاب رهبر بعدی را بر عهده دارد — تبعیت خواهد کرد یا در هنگام فرا رسیدن زمان، خود، مستقیماً فرماندهی جدید جمهوری را برگزیند.
الگوی کرهی شمالی همچنین با جامعهای در تضاد است که در آرزوی گشودگی و شکوفایی شبیه به کرهی جنوبی است. اندک ایرانیانی حاضر خواهند بود نظامی را تحمل کنند که حتی بیش از وضع کنونی، ایدئولوژی را بر رفاه اقتصادی و امنیت فردی مقدم بدارد. حاکمیت تمامیتخواه مستلزم زندانهای انبوه در داخل، مهاجرت گستردهی نیروهای متخصص به خارج، و احتمالاً ایجاد «سپر هستهای» برای بازدارندگی از فشار خارجی خواهد بود. با این حال، برخلاف کرهی شمالی، ایران نمیتواند خود را بهطور کامل از جهان جدا کند: اسرائیل بر آسمانهای ایران تسلط دارد و بارها تواناییاش را در هدف قرار دادن سایتهای هستهای، پایگاههای موشکی و فرماندهان ارشد ایرانی نشان داده است.
اگر رهبر آیندهی جمهوری اسلامی نیز تندرو باشد، بهاحتمال زیاد شخصیتی گذرا خواهد بود — کسی که شاید برای مدتی نظام را حفظ کند، اما نتواند نظم تازه و پایداری بنا نهد. احمد کسروی، روشنفکر سکولار ایرانی که در سال ۱۳۲۴ به دست اسلامگرایان ترور شد، زمانی نوشت که ایران «یک فرصت» به روحانیت بدهکار است تا ادارهی کشور را به دست گیرد و ناکارآمدیاش آشکار شود. پس از نزدیک به پنج دهه سوءمدیریت روحانیان، آن بدهی اکنون تسویه شده است. اگر دوران آیندهی ایران به دست یک مرد قدرتمند دیگر رقم بخورد، بعید است عمامه بر سر داشته باشد.
ایران مانند پاکستان
اگر آیندهی ایران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گره خورده باشد، شاید نزدیکترین نمونه برای مقایسه، پاکستان باشد. از زمان انقلاب، جمهوری اسلامی بهتدریج از یک حکومت روحانی به یک دولت امنیتی تحت سلطهی سپاه تبدیل شده است. سپاه که در سال ۱۳۵۸ با عنوان «نگهبانان انقلاب» و برای مقابله با کودتاهای خارجی، مخالفتهای داخلی و احتمال نافرمانی در ارتش شاه تأسیس شد، در جریان جنگ ایران و عراق گسترش عظیمی یافت. پس از جنگ، سپاه وارد حوزههای تجارت، بنادر، ساختوساز، قاچاق و رسانه شد و به موجودی چندوجهی بدل گشت: بخشی نیروی نظامی، بخشی شرکت اقتصادی و بخشی ماشین سیاسی. امروزه سپاه بر برنامهی هستهای ایران نظارت دارد، شبکهای از نیروهای نیابتی را در سراسر منطقه فرماندهی میکند و بخشهای بزرگی از اقتصاد کشور را در دست دارد. گسترهی نفوذ آن بهحدی است که ضربالمثل قدیمی دربارهی پاکستان increasingly بر ایران نیز صدق میکند: «نه کشوری با ارتش، بلکه ارتشی با کشور.»
ناامنیهای شخصی خامنهای، حاکمیت او را به سپاه پیوند داده است. حملهی آمریکا به افغانستان و عراق، به سپاه این امکان را داد تا بودجهاش را افزایش دهد و نیروهای نیابتیاش را در خارج تجهیز کند؛ همزمان، تحریمها نیز با تبدیل بنادر ایران به مسیر قاچاق غیرقانونی، سازمان را ثروتمندتر ساخت. اما سپاه یک بلوک یکدست نیست: شبکهای است از کارتلهای رقیب که رقابتهای نسلی، نهادی و اقتصادی میانشان زیر سایهی اقتدار خامنهای مهار شده است. با رفتن او، این منازعات بهاحتمال زیاد آشکار خواهند شد.
یکی از سناریوهای ممکن برای گذار سپاه از سلطهی غیرمستقیم به حاکمیت مستقیم آن است که اجازه دهد ناآرامیها گسترش یابد تا سپس خود بهعنوان «منجی ملت» وارد عمل شود. این دقیقاً شبیه راهبرد ارتش پاکستان است که سلطهی خود را سالها با این ادعا توجیه کرده که ضامن وحدت ملی در برابر تهدید هند و فروپاشی داخلی است. برای سپاه، چنین راهبردی مستلزم کنار زدن روحانیان و نیز دگرگونی بنیادین در اصل سازماندهندهی دولت خواهد بود: از ایدئولوژی انقلابی شیعی به ملیگرایی ایرانی. روحانیان به نام خدا سخن میگویند؛ سپاهیان به نام میهن.
اما نباید سلطهی کنونی سپاه را با محبوبیت آن اشتباه گرفت. رهبران ارشد سپاه از سوی خامنهای منصوب میشوند، مکرراً جابهجا میگردند تا قدرت شخصیشان افزایش نیابد، و در میان مردم با سرکوب، فساد و ناکارآمدی شناخته میشوند. سیامک نمازی، شهروند آمریکایی که هشت سال گروگان سپاه بود، در گفتوگویی گفته است: «ایران امروز مجموعهای است از مافیاهای رقیب — تحت سلطهی سپاه و وابستگانش — که وفاداری اصلیشان نه به ملت است، نه به دین و نه به ایدئولوژی، بلکه فقط به منافع شخصیشان.»
ترور نزدیک به دو دوجین از فرماندهان ارشد سپاه در پناهگاهها و خوابگاههایشان توسط اسرائیل، هم آسیبپذیری شدید این سازمان در برابر نفوذ خارجی و هم ضعف نهادیاش را نشان داد — نهادی که وفاداری ایدئولوژیک را بر شایستگی ترجیح میدهد. برای اینکه حکمرانی سپاه پایدار بماند، تقریباً قطعاً به نسل تازهای از رهبران نیاز خواهد داشت؛ رهبرانی کمتر جزماندیش از تربیتشدگان خامنهای و توانمند در جلب افکار عمومی از رهگذر ملیگرایی، نه ایدئولوژی روحانی.
اگر سپاه در نهایت به حاکم واقعی ایران بدل شود، مسیر کشور بستگی فراوانی به نوع رهبر آینده خواهد داشت. فرماندهای که با ذهنیتی انتقامجو ظهور کند، ممکن است خود را «پوتین ایرانی» بنامد — کسی که ملیگرایی را جایگزین اسلامگرایی میکند اما تقابل با غرب را ادامه میدهد. در مقابل، یک افسر عملگرا میتواند به «السیسی ایرانی» شباهت داشته باشد — کسی که اقتدارگرایی را حفظ میکند اما در پی ائتلاف با غرب است، همانگونه که رئیسجمهور مصر چنین کرده است.
مسئلهی هستهای در هر دو حالت، محور اصلی خواهد بود. در نوشتههای استراتژیستهای سپاه، سرنوشت صدام حسین و معمر قذافی — که هر دو فاقد سلاح هستهای بودند و سقوط کردند — در برابر بقای رژیم کرهی شمالی که دارای بمب اتمی است، مکرراً مورد اشاره قرار میگیرد. ایرانِ تحت رهبری سپاه با همین دوگانگی روبهرو خواهد بود: دستیابی به بمب برای بقا یا چشمپوشی از آن در برابر مزایای بهرسمیتشناختهشدن بینالمللی.
چنین ایرانی، مانند پاکستان، نه با روحانیان بلکه با ژنرالها تعریف خواهد شد — ملیگرایانی که میکوشند احساسات مردم را برانگیزند و همواره میان رویارویی با غرب و سازش با آن در نوسان خواهند بود.
ایران بهسان ترکیه
از نظر وسعت، جمعیت، فرهنگ و تاریخ، ایران خویشاوندی نزدیکتر از ترکیه ندارد؛ کشوری مسلمان، غیرعرب و سختگیر در حفظ غرور ملی، که همچون ایران، میراثی طولانی از بیاعتمادی نسبت به قدرتهای بزرگ را بر دوش میکشد. تجربهی ترکیه در دوران رجب طیب اردوغان میتواند الگویی محتمل برای ایران باشد: انتخاباتی که یک رهبر محبوب را به قدرت میرساند، اصلاحات اولیهای که با مردم عادی طنین میافکند، و سپس لغزشی تدریجی بهسوی اقتدارگرایی اکثریتگرا که در پوشش زبان دموکراسی پنهان میشود.
اما برای اینکه ایران بتواند چنین مسیری را طی کند، نیاز به دگرگونی نهادی عمیقی خواهد داشت. لایههای پیچیده و تو در توی قدرت در جمهوری اسلامی — از جمله دفتر رهبری، شورای نگهبان و مجلس خبرگان — باید برچیده شوند، سپاه پاسداران در ارتش حرفهای ادغام شود، و نهادهای انتخابی که در سالهای اخیر عملاً از درون تهی شدهاند، قدرت واقعی پیدا کنند. بدون تحقق این پیششرطها، سیاست رقابتی و پاسخگو هرگز ریشه نخواهد دواند.
با این حال، ایران از نقطهی صفر آغاز نخواهد کرد. بهگفتهی کیان تاجبخش، جامعهشناس ایرانی، ایجاد هزاران شورای محلی و نهاد شهری توسط حکومت، ساختارهایی «دوکاربردی» پدید آورده است: نهادهایی که در اصل برای خدمت به نظم اقتدارگرا ایجاد شدند، اما از لحاظ ساختاری میتوانند گذار به دموکراسی را نیز پشتیبانی کنند — اگر فرصتی به آنها داده شود. در عمل، ایرانیان سالهاست که اشکال حکومت نمایندگی را تمرین کردهاند، بیآنکه از محتوای واقعی آن بهرهمند شوند.
در چنین شرایطی، یک رهبر پوپولیست بهآسانی میتواند از دل هر انتخاباتی که اندکی منصفانه باشد، سر برآورد. در کشوری که هم منابع عظیم دارد و هم نابرابری عمیق، پوپولیسم همواره نیرویی تکرارشونده در سیاست مدرن ایران بوده است. در سال ۱۳۵۷، خمینی علیه شاه و حامیان خارجیاش شورید و وعدهی برق و آب رایگان، خانه برای همه، و تقسیم عادلانهی ثروت نفت را داد تا بهجای نخبگان فاسد، به مردم برسد. یک نسل بعد، محمود احمدینژاد — شهردار گمنام تهران — در سال ۱۳۸۴ با شعار «پول نفت را سر سفرهی مردم میآورم» به ریاستجمهوری رسید. به همین ترتیب، در ایران پس از خامنهای نیز ممکن است یک چهرهی بیرون از ساختار قدرت، با تکیه بر اعتبار ملیگرایانه و توان بسیج خشم مردم علیه نخبگان داخلی و دشمنان خارجی، بار دیگر به صحنه بیاید.
چنین مسیری لزوماً ایران را به دموکراسی لیبرال نخواهد رساند، اما ادامهی حاکمیت روحانیان هم نخواهد بود. نتیجه، آمیزهای خواهد بود از مشروعیت مردمی و تمرکز قدرت، بازتوزیع اقتصادی و فساد، و ملیگرایی در کنار نمادگرایی دینی. برای بسیاری از ایرانیان، این وضعیت بر تداوم حکومت مذهبی یا نظامی ترجیح خواهد داشت. بااینحال، تجربهی ترکیه نشان میدهد که پوپولیسم میتواند نه به کثرتگرایی، بلکه به شکل تازهای از اقتدارگرایی بینجامد — اقتدارگراییای که پشتوانهی تودهای و مشروعیت صندوق رأی دارد.
زندگی عادی
تاریخ، انسان را به تواضع در پیشبینی فرا میخواند. در دسامبر ۱۹۷۸، تنها یک ماه پیش از خروج شاه از کشور، جیمز بیل، پژوهشگر برجستهی آمریکایی در حوزهی ایران، در نشریهی فارین افرز نوشت که «محتملترین جایگزین برای شاه» یک «گروه چپگرای مترقی از افسران میانرتبهی ارتش» خواهد بود. او سناریوهای دیگری نیز برشمرد: «یک کودتای نظامی راستگرا، یک نظام دموکراتیک لیبرال بر اساس الگوهای غربی، و یک دولت کمونیستی.» بیل اطمینان داد که «ایالات متحده نباید بیم آن را داشته باشد که دولت آیندهی ایران لزوماً مخالف منافع آمریکا خواهد بود.» شگفتآورتر آنکه، تنها چند هفته پیش از بهقدرترسیدن روحانیان، بیل پیشبینی کرده بود که آنها «هرگز بهطور مستقیم در ساختار رسمی حکومت مشارکت نخواهند کرد.»
روشنفکران ایرانی نیز دچار همان خطا شدند. چند هفته پیش از آنکه خمینی نظام الهیاتی خود را تحکیم کند و موج اعدامهای گسترده را آغاز نماید، داریوش شایگان، فیلسوف برجستهی ایرانی، با شور و خوشبینی گفت: «خمینی گاندیِ اسلامی است. او در محور جنبش ما قرار دارد.»
ایران، کشوری در آستانهی آیندهای نامعلوم
همانگونه که انقلاب ۱۳۵۷ همهی ناظران داخلی و خارجی را شگفتزده کرد، اکنون نیز سناریوهای غیرمنتظرهی دیگری میتوانند رخ دهند. در نبودِ گزینههای جایگزین روشن، برخی ایرانیان نگاه خود را به رضا پهلوی، پسر تبعیدی شاه، دوختهاند؛ چهرهای که شهرت گستردهاش تا حد زیادی مرهون فضای مجازی و صنعت کوچک و فعالی از «نوستالژی دوران پیش از انقلاب» است. اما او که نزدیک به نیم قرن را در خارج از کشور گذرانده، برای موفقیت در رقابتهای بیرحمانهای که مشخصهی گذار از نظامهای اقتدارگراست، باید بر ضعفهای بنیادین خود — از جمله نداشتن سازمان، شبکه، و نفوذ میدانی — غلبه کند.
گزینهی دیگر — و شاید بزرگترین کابوس بسیاری از میهندوستان ایرانی، حتی مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی — فروپاشی کشور به سبک یوگسلاوی است؛ گسستی در امتداد خطوط قومی. اقلیتهای قومی ممکن است تضعیف مرکز را فرصتی برای شورش یا آغاز راهی تازه ببینند. با اینهمه، ایران برخلاف یوگسلاوی، بر پایهی هویتی بسیار کهنتر و منسجمتر استوار است: بیش از ۸۰ درصد جمعیت کشور فارسیزبان یا آذریاند، تقریباً همه فارسی را بهعنوان زبان مشترک میفهمند، و حتی گروههای غیرفارس نیز خود را بخشی از کشوری میدانند که بیش از دو هزار و پانصد سال تاریخ پیوستهی حکومتی دارد.
در اصل، ایران بار دیگر به کشوری بدل شده که سرنوشتش در معرض تفسیرهای گوناگون است — کشوری که آیندهاش میتواند مسیرهایی کاملاً متفاوت بیابد. ایالات متحده و دیگر قدرتهای جهانی بدون تردید از ایرانی پس از جمهوری اسلامی سود خواهند برد، اگر آن کشور بر اساس منافع ملی خود — و نه بر پایهی ایدئولوژی انقلابی — اداره شود. همانگونه که هنری کیسینجر، دیپلمات آمریکایی، زمانی گفته بود: «کشورهای اندکی در جهان وجود دارند که ایالات متحده با آنها دلایل کمتری برای دشمنی یا منافع مشترک بیشتری نسبت به ایران دارد.»
اما تجربهی آمریکا در افغانستان و عراق نشان داد که نفوذ خارجی مرزهایی دارد: حتی هزینههای عظیم انسانی و مالی نمیتواند نتیجهی سیاسی مطلوب را تضمین کند. روسیه نیز با محدودیتهایی مشابه روبهرو است. مسکو احتمالاً تداوم جمهوری اسلامی را ترجیح میدهد، چراکه این حکومت میتواند همواره خاری در چشم واشنگتن باشد و با ایجاد بیثباتی، خطرات ژئوانرژتیکی را در سطح جهانی افزایش دهد. بااینحال، روسیه با وجود همهی تلاشهایش نتوانست از سقوط رژیم اسد در سوریه جلوگیری کند. چین، برعکس، منافع بسیار بیشتری در ایرانی دارد که ظرفیتش را بهعنوان یک قدرت بزرگ انرژی بالفعل کند تا ایرانی که صادرکنندهی بیثباتی است.
با این همه، صرفنظر از میزان تأثیرگذاری قدرتهای خارجی، ایران امروز چنان بزرگ و مقاوم است که بتواند مسیر خود را رقم بزند. این کشور همهی مؤلفههای لازم برای عضویت در گروه ۲۰ را دارد: جمعیتی تحصیلکرده و متصل به جهان، منابع طبیعی عظیم، و هویتی تمدنی و کهن. بااینحال، برای دموکراتهای ایرانی، شرایط بینالمللی در بدترین وضعیت ممکن است. دولتهای غربی که زمانی مدافع دموکراسی بودند، اکنون منابع خود را پس کشیده و درگیر عقبگرد دموکراتیک در درون خود شدهاند. ایالات متحده نیز نهادهایی را که در دوران جنگ سرد نقشی کلیدی در موفقیتش داشتند — از بنیاد ملی برای دموکراسی گرفته تا صدای آمریکا — تضعیف کرده است. در این خلأ، ایران احتمالاً در مسیر روندی جهانی حرکت خواهد کرد که در آن مردان قدرتمند با تأکید بر فضیلت «نظم» بر وعدهی «آزادی» پیروز میشوند.
گرچه افکار عمومی لزوماً مسیر گذار ایران را تعیین نخواهد کرد، اما تا جایی که سیاستمداران ناگزیر باشند به آن توجه نشان دهند، یک واقعیت آشکار است: ایرانیان دیگر در پی شعارهای پوچ، پرستش شخصیتها، یا حتی مفاهیم بلندپروازانهی دموکراسی نیستند. آنچه بیش از هر چیز میخواهند، حکومتی کارآمد و پاسخگو است که بتواند شأن اقتصادیشان را بازگرداند و امکان زیستن یک «زندگی عادی» — یا به تعبیر خودشان، «زندگی نرمال» — را فراهم کند؛ زندگیای رها از چنگال دولتی که کنترل میکند چه بپوشند، چه ببینند، چگونه عشق بورزند، به چه ایمان بیاورند، و حتی چه بخورند و بنوشند.
دورهی جمهوری اسلامی در مجموع، به نیمقرنی از فرصتهای ازدسترفته برای ایران بدل شده است. در حالی که همسایگان ایران در خلیج فارس به مراکز جهانی مالی، حملونقل و فناوری تبدیل شدند، ایران ثروت خود را در ماجراجوییهای منطقهای شکستخورده و برنامهی هستهایای تلف کرد که تنها انزوا به بار آورد — و در عین حال بزرگترین منبع ثروتش، یعنی مردمش، را سرکوب و هدر داد. ایران همچنان از منابع طبیعی و سرمایهی انسانی لازم برای قرار گرفتن در میان اقتصادهای برتر جهان برخوردار است. اما مگر آنکه تهران از اشتباهاتش درس بگیرد و سیاست خود را از نو سامان دهد، مسیرش نه به سوی باززایی، بلکه به سمت افول ادامه خواهد یافت. پرسش این نیست که آیا تغییر فرا خواهد رسید یا نه؛ بلکه این است که آیا این تغییر، سرانجام بهاری دیرهنگام به همراه خواهد آورد — یا تنها زمستانی دیگر.
■ مقاله بسیار جالب، جامع و واقعبینانهای است که آقای سجادپور سناریوهای محتمل آینده ایران را برمیشمارد. با توجه به شرایط معیشتی مردم که به طور روزافزون سختتر و یأسآورتر میشود، و با توجه به اینکه “برای دموکراتهای ایرانی، شرایط بینالمللی در بدترین وضعیت ممکن است”، به نظر من محتملترین آینده برای ایران آنست که نویسنده به این شکل مطرح کرده است: “ایران احتمالاً در مسیر روندی جهانی حرکت خواهد کرد که در آن مردان قدرتمند با تأکید بر فضیلت «نظم» بر وعدهی «آزادی» پیروز میشوند”.
در چنین شرایطی، مطمئنترین و موثرترین جنبه از مبارزه، تقویت جامعه مدنی ایران است.
رضا قنبری. آلمان
■ بسیار مقاله جامع و آموزنده ای بود. زحمت زیادی برای نوشتن این مقاله کشیدهاید آقای سجادپور، مانا و توانا باشید. من فکر میکنم روند گذار در ایران بر خلاف آرزوی ما که همانا خواستار گذاری مسالمتآمیز و معقولانه هستیم، به یک شورش خیابانی کشیده خواهد شد. نیم قرن جنایت برای مردم در اسارت گرفته شده، به آسانی قابل گذشت نخواهد بود. دورهای از نا آرامی، انتقامجویی و خشونت خواهیم داشت، اما این دوران ادامه پیدا نخواهد کرد و با سیاستمداران لایق و مسول و همراهی مردم در طی چندین سال سخت، به ثبات خواهیم رسید.
ناهید
■ من همیشه به این فکر میکنم که این رژیم علیرغم خواسته همه ما که گذار مسالمتآمیز را بهترین گزینه میدانیم، انقلاب را به جامعه تحمیل خواهد کرد که تبعات خاص خودش را دارد. طرفداران مزدورش به راحتی از چیزهایی که در زیر سایه این رژیم نصیبشان شده است دست بر نمی دارند و حاضر به انجام هر جنایتی هستند. وضعیت بلاروس و ونزوئلا را در نظر بگیرید با همه تظاهرات و نافرمانی مدنی باز هم مردمشان به خواستههای خود نرسیدند و منجر به تغییر رژیم نشد. احتمال اینکه رژیم جامعه را بدان سو سوق دهد باید در نظر گرفه شود و فعالین و سازمانهای سیاسی باید برای چنین موقعیتی راه حل و برنامه داشه باشند تا غافلگیر نشوند. ورنه از دل آشوبی کنترل نشده هیولایی دیگر بر خواهد خواست. باید واقع بین بود، گذار از این رژیم محتوایش یک انقلاب است حالا هر اسمی که میخواهیم میتوانیم رویش بگذاریم. مگر غیر از این است که روحانیت از حکومت رانده شود، سپاه و همه دم و دستگاه سرکوب و امنیتیاش در داخل و خارج برچیده و اقتصاد از چنگشان خارج شود، شورای نگهبان و فقها و مجمع تشخیص مصلحت کنار زده شود، قوای سه گانه به جایگاه اصلی خود که همانا ماهیتش درخشش واقعی جمهور ملت است، برگردد، صدا و سیما از دست حکومت خارج و آزادی بیان و احزاب و تشکل های مدنی برقرار شود، رانت خواران و دزدان اموال ملت و جنایتکاران و قاتلان فرزندان این آب و خاک محاکمه شوند و دست حوزهها و آخوندهای مفتخور از اموال مردم و بودجه دولتی کوتاه شود و غیره. به هر حال نباید درنده خویی این رژیم را دست کم گرفت و برای هر سناریویی آماده بود و برنامه داشت.
با درود سالاری
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
طی دو ماه گذشته بیش از ۱۰ تجمع از سوی متقاضیان طرحهای حمایتی مسکن در شهرهای فسا، یزد، کرمانشاه، پرند، پردیس، زنجان، کاشان، اصفهان و چهارمحال بختیاری برگزار شده که اینها فقط موارد رسانهای شده است. واقعیت این است که تعداد متقاضیانی که سالها پیش به امیدِ خانهدار شدن در طرحهای حمایتی شرکت کردند اما هنوز هم اجارهنشین هستند بیش از اینهاست.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «باتلاق ملی»، این نامی است که متقاضیانِ یکی از طرحهای حمایتیِ مسکن، روی این دست طرحها گذاشتهاند. ۱۴ مهرماه، متقاضیان طرح مسکن ملی سراج کرمانشاه، با تجمع مقابل استانداری به انتظارِ ۷ساله برای نهایی شدنِ طرحِ به اصطلاح حمایتیِ مسکن ملی اعتراض کردند. آنها روی بنری که به دست داشتند، خود را «زیان دیدگانِ مسکن ملی» نامیدند و از مسئولان پرسیدند که تا کی باید هم اجاره خانه بدهند، هم با تورم بسازند و هم قسطهای سنگین مسکن ملی را پرداخت کنند؟
نمونههایی از این دست بسیار است. طی دو ماه گذشته بیش از ۱۰ تجمع از سوی متقاضیان طرحهای حمایتی مسکن در شهرهای فسا، یزد، کرمانشاه، پرند، پردیس، زنجان، کاشان، اصفهان و چهارمحال بختیاری برگزار شده که اینها فقط موارد رسانهای شده است. واقعیت این است که تعداد متقاضیانی که سالها پیش به امید خانهدار شدن در طرحهای حمایتی شرکت کردند اما هنوز هم اجارهنشین هستند بیش از اینهاست.
آنها همان سالها تمام پساندازِ خود را به عنوان آوردهی اولیه صرف کردند و حالا دستشان خالی است، متقاضیانی که بعد از سالها پرداخت اقساط، حالا نه خانهای دارند و نه دیگر پساندازی. کسانی که این روزها بیش از هر زمانِ دیگری با خود حساب و کتاب میکنند که اگر همان سالها پول خود را در جایی دیگر سرمایهگذاری کرده بودند و واردِ این «باتلاق» نمیشدند، حالا احتمالا وضعشان بهتر بود و شاید حتی میتوانستند خانهای از آنِ خود داشته باشند.
اگر سال ۹۹ طلا خریده بودم!
افسر بازنشسته نیروی انتظامی است. تجربهی او از شرکت در یکی از این طرحهای حمایتیِ دولتی، نمونهی موردیِ خوبی برای توصیف یک وضعیتِ به معنای واقعیِ کلمه زیاندیده است. «مسعود» ابتدای سال ۹۹ بازنشست شد. آنطور که او میگوید، همان سال معرفینامهای برای دریافت یک واحد آپارتمان در شهر جدید پردیس گرفته و توانسته در یکی از این طرحهای حمایتیِ دولتی شرکت کند. معرفینامهای که در ابتدا برایش حکمِ یک برگ برنده داشته، اما بعد از پنج سال آن را مسببِ تمام بدبختیاش میداند و میگوید: «ای کاش معرفینامه نمیگرفتم و مشمولِ دریافتِ اینِ حمایتِ دولتی نمیشدم!»
همان سالِ ۹۹ حدود ۲۳۰ میلیون تومان به عنوان آوردهی اولیهی نقدی، به حساب شرکت سازندهی «عمران پردیس» واریز کرد. برای او این ۲۳۰ میلیون تومان، تمامِ پساندازِ سیسال کار و زندگیاش بود. این بازنشسته میگوید: «تمامِ پولی را که بابتِ پاداش پایان خدمت و مرخصیهایم گرفتم، یکجا به حساب شرکت واریز کردم.»
بخشی دیگر از آن مبلغ اولیه هم با فروش طلا به دست آمد. او ادامه میدهد: «در طول این سالها هر زمان که میتوانستم تکهای طلا میخریدم تا پساندازی برای آیندهی فرزندانم باشد، تمام آن طلاها را آن سال فروختم، کمی هم قرض کردم و ۲۳۰ میلیون تومان را جور کردم و همه را به حسابِ شرکت ریختم.»
پنج سال از آن زمان میگذرد. قرار بود این واحدهای مسکونی سال ۱۴۰۲ به متقاضیان تحویل داده شود، اما این اتفاق نیفتاد. آنها طی ۴ سال، چهار فقره چکِ ۱۳۳ میلیون تومانی نیز پرداخت کردند. در مجموع ۵۳۵ میلیون تومانِ دیگر به حسابِ شرکت واریز کردند، اما هنوز خانهای تحویل نگرفتهاند!
افسر بازنشسته نیروی انتظامی میگوید: «چند سال است که نامه به دست، پیشِ این مسئول و آن مسئول میروم و تنها وعده میدهند که پروژه به زودی به اتمام میرسد اما در واقعیت چیزی نمیبینیم؛ آجر روی آجر نگذاشتهاند و کسی جواب درستی به ما نمیدهد.»
او به سردرگمیِ متقاضیان اشاره میکند و ادامه میدهد: «به ما گفتهاند از پیمانکار شکایت کنید تا او را خلع کنیم و کار پیش برود، در حالیکه پیمانکار میگوید به من پولی نمیدهند تا پروژه را به اتمام برسانم. گیر افتادهایم و نمیدانیم به چه کسی باید شکایت کنیم؟!»
۳۰ سال کار کرده و قرار بود نتیجهی این ۳۰ سال کار، یک سقف و سرپناه برای خانوادهاش باشد، اما بعد از بیش از پنج سال، نه تنها خانهای نصیبِ او نشده که حتی به گفتهی خودش ارزش اندوختهی تمامِ آن ۳۰ سال کار هم از بین رفته است:
«سال ۹۹ طلاهایم را گرمی حدودِ ۸۰۰هزار تومان فروختم و حالا در سال ۱۴۰۴ هر گرم طلا بین ۱۰ تا ۱۱ میلیون تومان شده! اگر طلاهایم را نمیفروختم و پاداش پایان خدمتم را هم به طلا تبدیل میکردم، الان میتوانستم یک خانهی خوب بخرم!»
او حالا دائم این معادلهی عذابآور را پیش خود تکرار میکند که اگر در سال ۹۹ تمامِ آن ۲۳۰ میلیون تومان آوردهی اولیهی مسکنِ حمایتی را به طلا تبدیل میکرد، الان بیش از ۳ میلیارد تومان پول داشت و میتوانست بدونِ کوچکترین دردسری در تهران خانه بخرد.
حالا اما خود را یک زیاندیده میبیند، ارزش پولش از دست رفته و دائم، نامه به دست، از این اداره به آن اداره سرگردان است تا بلکه تکلیفِ خانهای که قرار بود سال ۱۴۰۲ تحویل بگیرد، روشن شود!
باتلاقی به نام مسکن حمایتی!
طبق اصل ۳۱ قانون اساسی «داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آنها که نیازمندترند، به خصوص روستانشینان و کارگران، زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.» با استناد به چنین اصلی، وعدهی ساختِ مسکن برای گروههای نیازمند جامعه، وعدهی همیشگیِ دولتها بوده است؛ وعدهای که هیچ زمانی آنچنان که باید نتوانسته باری از روی دوشِ جامعهی هدف بردارد.
طرحهای حمایتیِ مسکن با عناوین مختلف در دولتهای مختلف اجرا شده، اما تأسفبار اینکه این طرحها آنچنان که باید بارِ حمایتی، حداقل برای اقشار ضعیف جامعه، نداشته است. اگر از ناتوانیِ این اقشار برای شرکت در این طرحها بگذریم، حتی برای آنها که با پساندازِ چندینساله و رفتن زیر بارِ سنگینِ پرداختِ بدهی، موفق به شرکت در طرحهای حمایتیِ مسکن میشوند، تضمینی وجود ندارد که خانهی خود را بدون دردسر و به موقع تحویل بگیرند.
مشکلاتی چون تأخیر چندساله در تحویلِ خانه - فقط در یک مورد، تأخیر ۱۴ساله در تحویل خانه به متقاضیان مسکن مهر در پردیس - و گرفتن مبالغی بسیار بیشتر از مبلغِ توافق اولیه، با این توجیه که باید تورم و افزایش قیمتِ مصالح را نیز در قیمت نهایی لحاظ کرد، از جمله شایعترین مشکلات اشتراک در این طرحهای حمایتیِ مسکن است. گاهی این مشکلات به قدری افزایش مییابد که متقاضی ترجیح میدهد امتیاز خود را بفروشد و عطایِ این حمایتِ دولتی را به لقای مشکلات و سرگردانیهایش ببخشد و مال خود را با تمامِ ضرر و زیان بیرون بکشد.
متقاضیانی که درگیرِ این پروسهی زیانبار میشوند، احتمالا بارها به این فکر کردهاند که اگر پول خود را جایی دیگر سرمایهگذاری کرده بودند، حداقل ارزشِ داراییشان حفظ شده بود و تکلیفشان روشنتر از امروز بود، کسانی که حالا، هم باید اجاره خانه بدهند و هم اقساطِ وامِ خانههای تحویل نگرفته را. بدتر آنکه نمیدانند سرنوشتِ این خانههای حمایتی به کجا خواهد رسید! دقیقا برای همین است که بسیاری از آنها خود را «مالباخته» یا «زیاندیده» میدانند و مسکن ملی را همان «باتلاق ملی» مینامند.
گزارش: زهرا معرفت
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
اعتماد
فردا دومین سالگرد قتل داریوش مهرجویی و همسرش است؛ بامداد ۲۳ مهرماه ۱۴۰۲ اجساد داریوش مهرجویی و همسرش؛ وحیده محمدیفر که با ضربات متعدد چاقو در ویلای شخصیشان در شهرک زیبادشت در شهرستان فردیس استان البرز به قتل رسیده بودند، کشف شد. چند روز بعد از این حادثه هولناک، پلیس استان البرز بیش از ۱۰ مظنون را دستگیر کرد و تحقیقات آغاز شد.
در نهایت چهار متهم افغان به عنوان عاملان این جنایت معرفی شدند؛ با وجود ابهاماتی که در پرونده وجود داشت و بارها وکلای اولیای دم در گفتوگو با «اعتماد» به آنها اشاره کرده بودند، دادگاه متهم ردیف اول پرونده را «کریم» معرفی کرد، اما کریم بارها در جلسات دادگاه اتهام قتل را رد کرد و گفت که اصلا در زمان جنایت آنجا نبوده است.
با این حال دادگاه، متهم ردیف اول قتل داریوش مهرجویی و همسرش را به اتهام ارتکاب دو فقره قتل عمد به دو بار قصاص نفس و به اتهامات دیگر از جمله سرقت به حدود ۲۷ سال حبس و سه متهم دیگر را به اتهامات مختلف از قبیل شروع به قتل عمدی و معاونت در آن، ضرب و جرح عمدی و سرقت مجموعا ۷۷ سال حبس محکوم کرد.
وکلای اولیای دم بارها به ابهامات این پرونده اشاره کرده و به «اعتماد» گفته بودند: «با وجود رسیدگیهای صورت گرفته همچنان تناقضات متعدد در اظهارات محکومان وجود دارد و بسیاری از ابعاد این پرونده از جمله نحوه ورود به خانه؛ چگونگی استفاده از چاقوها و سایر آلات قتاله؛ نحوه مشارکت و معاونت در قتل و آثار به جا مانده از جرم در فضای خانه و بدن مقتولان هنوز مشخص نشده است.»
«نوبان فشندی» وکیل مادر وحیده محمدی فر گفته بود: «مهمترین و در عین حال مغفولترین بخش این پرونده فقدان پاسخی روشن و قانعکننده در مورد انگیزه ارتکاب جرم است؛ یعنی انگیزه شخصی کافی و قانعکنندهای برای ارتکاب چنین جنایتی آن هم با این درجه از سبعیت و بیرحمی در پرونده برای ما محرز نشد.»
همچنین «مانوش منوچهری» یکی دیگر از وکلای اولیای دم در مورد ابهامات این پرونده به «اعتماد» گفته بود: «متهمان انگیزه کافی برای جنایت علیه این دو نفر را نداشتند؛ بنابراین پای یک آمر دیگری به میان است که این چهار متهم فقط اجراکننده اوامر آن آمر بودهاند. غیر ازانگیزه متهمان و انکار شدید یکی از متهمان (کریم، متهم ردیف اول) مواردی که بسیار ابهامبرانگیز است؛
۱) پیدانکردن آلت قتالهای که مرحوم مهرجویی با آن به قتل رسیده است.
۲) عدم وجود رد خون مرحوم مهرجویی روی آلتقتاله کشف شده.
۳) پاک کردن اپلیکیشنهای گوشی بهطوری که خود اداره آگاهی هم نتوانست اپلیکیشنها را بازگرداند؛ چرا کارگران باید فقط گوشیهای خانم محمدیفر را سرقت و اپلیکیشنهای گوشی راپاک کنند و هیچ چیز ارزشمندی را سرقت نکنند!
۴) ساعت مراجعه متهمان به خانه مرحوم مهرجویی و اقدام ناگواری که باضربات متعدد چاقو انجام شده، نشان میدهد یک انگیزه بسیارقوی پشت این جنایت وجود دارد.
۵) عنصر معنوی جرم در پرونده مشهود نیست و برای ما قابل پذیرش نبوده است؛ مواردی که برخی رسانهها در ابتدا به آن اشاره کردند از جمله طلب ۳۰ میلیون تومانی و سرقت جاروبرقی هیچ کدام صحت ندارد و درپرونده موجود نیست.
با این حال عدم رعایت بسیاری از موارد در پرونده موجب شده افکار عمومی تصور کند قتل با انگیزه سرقت درست بوده است. حتی اگر قتل به دلیل سرقت نیز رخ داده باشد، باعث نمیشود که چنین قتلی آن هم به شیوه فجیع رخ دهد.»
با تمام این تفاسیر مردادماه سال جاری، نوبان فشندی، وکیل مادر وحیده محمدیفر از پایان رسیدگی قضایی به پرونده قتل داریوش مهرجویی و همسرش خبر داد و به «اعتماد» گفته بود: «اولیای دم خواستار مجازات جایگزین برای محکوم به قصاص شده، اما گذشت از قصاص به معنای چشم پوشی از مجازات نیست؛ خواهان اجرای اشد مجازات جایگزین هستیم. آنچه به عنوان تاریکترین و پرابهامترین بخش این پرونده باقی مانده، غفلت از پیجویی ریشهها؛ انگیزهها و علتهای ناپایدار ارتکاب جرم است؛ امری که اگر در مسیر تحقیقات بهطور دقیقتر پی گرفته میشد، شاید مسیر عدالت به افقی روشنتر میانجامید. مجازات مباشر، بیشناخت مسبب، نه تنها ناقص، بلکه گاه گمراهکننده است. همچنین انگیزههای منتسب شده به محکومان به هیچوجه تناسبی با شدت و عمق این جنایت هولناک ندارد. این عدم تناسب، هر ذهن جستوجوگری را به این سمت سوق میدهد که آیا در پس این جنایت ارادههایی فراتر از عاملان مستقیم وجود داشته است؟»
چند روز قبل از این جنایت هولناک، وحیده محمدیفر، همسر داریوش مهرجویی در پاسخ به سوالات «اعتماد» در مورد پستی که در صفحه اینستاگرام خود مبنی بر تهدیدشان با چاقو از طریق فردی ناشناس با لهجه غیر ایرانی گفته بود: «حدود ساعت ۸ در حالی که خانه در آرامش کامل بود ناگهان متوجه سر و صدای سگمان در حیاط خانه شدم. سریع در ورودی آشپزخانه را قفل کردم. تا اینکه متوجه شدم مقابل در ورودی ساختمان یک نفر با چاقو به شیشههای مات پنجره چسبیده است. هرچه از او خواستم خودش را معرفی کند هیچی نگفت. موبایلم نزدیکم نبود، ولی سعی کردم سرعت عمل داشته باشم. با صدای بلند گفتم؛ الان به ۱۱۰ زنگ میزنم. او هم در پاسخ به این حرف من گفت خب زنگ بزن. ترسیده بودم تا گفتم الو ۱۱۰ سارق فرار کرد. وقتی او در جواب به من گفت خب زنگ بزن، متوجه شدم؛ لهجه ایرانی ندارد. بعد از فرار سارق با نگهبانی شهرک تماس گرفتم. آنها هم سریع خودشان را به حیاط خانه ما رساندند و شروع به گشتن حیاط و کوچههای اطراف کردند، اما کسی را ندیدند. البته مدتی پیش هم یکسری وسایل از جمله سنتور مربوط به فیلم سنتوری را از خانه ما سرقت کردند که در حال حاضر وکیل همسرم پیگیر کارهای قانونی این موضوع است.»
محمدی فر همچنین در ادامه اظهار کرده بود: «قبلا خودمان باغبانی داشتیم که از ما سرقت کرد. بعدا متوجه شدیم که هم باغبان ما بوده و هم باغبان همسایه کناری ما. او را تحویل پلیس دادیم، اما همسایه کناری ما باغبان را بخشید و او آزاد شد. با توجه به اینکه برادر او دزد و همدستش بود به ما اطلاع دادند که باید او را پیدا کنیم و تحویل پلیس بدهیم. برادر باغبان ما در این شهرک کار میکند چرا باید خیلی راحت برای خودش آزاد باشد. ما اینجا از دست این افراد خیلی مصیبت کشیدیم، اما در مورد سنتور و یکسری وسایلی که فقط یک هنرمند ارزش آن را میتواند درک کند، باید گفت که به سرقت رفته و سرقت هم کار خودی بوده است. البته وکیلمان آقای سروری پیگیر آن است، اما قرار شده ما به طرف نگوییم تا از او بازجویی کنند.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز / ۱۳ اکتبر ۲۰۲۵
دولت ونزوئلا روز دوشنبه اعلام کرد که در چارچوب بازسازی خدمات دیپلماتیک خود، سفارتهایش در نروژ و استرالیا را تعطیل خواهد کرد و در عوض سفارتهای جدیدی در بورکینافاسو و زیمبابوه افتتاح خواهد نمود. این تصمیم پس از چند هفته تنش فزاینده با ایالات متحده اتخاذ شده است.
دولت نیکلاس مادورو در بیانیهای اعلام کرد که این تعطیلیها بخشی از «تخصیص راهبردی منابع» هستند و خدمات کنسولی برای شهروندان ونزوئلایی در نروژ و استرالیا از طریق نمایندگیهای دیپلماتیک دیگر ارائه خواهد شد. جزئیات این خدمات در روزهای آینده منتشر خواهد شد.
وزارت امور خارجه نروژ اعلام کرد که اطلاعیهای رسمی درباره تعطیلی سفارت ونزوئلا دریافت کرده، اما دلیلی برای این تصمیم ارائه نشده است. نروژ در کاراکاس سفارت ندارد و امور مربوط به ونزوئلا را از طریق سفارت خود در بوگوتا، پایتخت کشور همسایه کلمبیا، پیگیری میکند.
سخنگوی وزارت خارجه نروژ به رویترز گفت: «این تصمیم تأسفبرانگیز است. با وجود اختلاف نظر در برخی مسائل، نروژ مایل است گفتوگو با ونزوئلا را باز نگه دارد و در این مسیر تلاش خواهد کرد.»
این اعلامیه تنها چند روز پس از آن منتشر شد که کمیته نوبل در اسلو اعلام کرد ماریا کورینا ماچادو، رهبر مخالفان ونزوئلا، به پاس تلاشهایش برای استقرار دموکراسی در این کشور آمریکای جنوبی، برنده جایزه نوبل صلح ۲۰۲۵ شده است. ماچادو این جایزه را به رئیسجمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، تقدیم کرد.
سخنگوی وزارت خارجه نروژ در واکنش به این موضوع گفت: «جایزه نوبل نهادی مستقل از دولت نروژ است و در خصوص مسائل مربوط به این جایزه، به کمیته نوبل ارجاع میدهیم.»
کریستیان برگ هارپویکن، دبیر کمیته نوبل، به رویترز گفت تعطیلی سفارت ونزوئلا موضوعی مرتبط با کمیته نیست.
او افزود: «وظیفه کمیته انتخاب شایستهترین برنده جایزه صلح نوبل است – و ماریا کورینا ماچادو بیتردید برندهای شایسته است.»
سفارت ونزوئلا در اسلو به درخواست ایمیلی برای اظهار نظر پاسخ نداد. تماسهای تلفنی با دو شماره درجشده در وبسایت سفارت، که خارج از ساعات کاری انجام شد، بدون پاسخ باقی ماند و حتی زنگ نخورد.
متحدان راهبردی
کاراکاس اعلام کرد که در عوض، سفارتهایی در «دو کشور برادر، متحدان راهبردی در مبارزه ضد استعماری و مقاومت در برابر فشارهای سلطهطلبانه» تأسیس خواهد کرد.
در ادامه آمده است که این سفارتهای جدید بستری برای آغاز پروژههای مشترک در زمینههای کشاورزی، انرژی، آموزش، معدن و سایر حوزههای دارای منافع مشترک خواهند بود.
تعطیلی سفارتها در دو کشور متحد ایالات متحده پس از چند هفته تنش فزاینده میان کاراکاس و واشنگتن صورت گرفت.
ونزوئلا از سازمان ملل خواستار حمایت در برابر چند حمله مرگبار نظامی ایالات متحده به کشتیهایی در سواحل کارائیب خود شد؛ حملاتی که واشنگتن مدعی است هدفشان کشتیهای حامل مواد مخدر بوده است. برخی متحدان آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل خواستار کاهش تنش و آغاز گفتوگو شدند.
ونزوئلا اعلام کرده که در شرایطی قرار دارد که انتظار حمله نظامی قریبالوقوع به کشور منطقی به نظر میرسد و مادورو مدعی شده که ایالات متحده در پی تغییر حکومت در ونزوئلا است.
واشنگتن به این اتهام پاسخی نداده، اما رهبر سوسیالیست ونزوئلا را «رئیسجمهور غیرقانونی یک دولت مواد مخدر» خوانده است. همچنین ایالات متحده از تشکیل یک نیروی ویژه جدید مبارزه با مواد مخدر در فرماندهی جنوبی ارتش خود خبر داده؛ شاخهای نظامی که مسئولیت امور آمریکای لاتین را بر عهده دارد.
دولتهای زیمبابوه و بورکینافاسو مواضع نزدیکی با روسیه دارند؛ کشوری که در سازمان ملل از ونزوئلا حمایت کرده و ایالات متحده را به پیروی از «اصل کابوییِ شلیک اول» متهم کرده است.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
فرارو- در بازه زمانی کوتاه ۵۳ روزه از ابتدای مرداد تا ۲۴ شهریور ۱۴۰۴، ایران تعداد قابل تأملی از قتلهای خانوادگی رخ داده است.
طی مدتی کمتر از دو ماه، دستکم بیش از ۲۰ نفر در پروندههایی با انگیزههای مختلف از جمله اختلافات خانوادگی، مشکلات مالی، اعتیاد، فشارهای روانی و مسائل موسوم به ناموسی جان خود را از دست دادهاند. از قتل حمیرا در شیراز، مادری که پس از شکایت از خیانت همسرش قربانی خشونت او شد و جسدش روزها پنهان ماند، تا ماجرای مردی در چیتگر تهران که زیر بار بیکاری و بدهی همسر و دختر نوجوانش را با گلوله کشت. اما دلایل این مساله و تبعات آن برای خانواده و جامعه چیست؟
مهرداد ناظری، جامعهشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه، با تأملی بر ریشههای قتل خانوادگی، در گفتوگو با فرارو اظهار داشت: «در ۲۴ قتلی که طی این ۵۳ روز رخ داده است، بیشتر موارد را میتوان در همین پنج دسته تحلیل کرد: منفعتطلبانه، رقابتی، خشونت انباشته، تکانشی و حذفکنندگی.»
قتل منفعتطلبانه
مهرداد ناظری به فرارو گفت: «قتل در تمامی جوامع رخ میدهد، اما زمانی که آن به شکلهای ترکیبی و پیچیده بروز پیدا میکند، ضرورت دارد نشانهشناسی دقیقتری صورت گیرد و عوامل و دلایل شکلگیری و شکلدهی آن بهطور عمیق مورد بررسی قرار گیرد. نگاه سادهانگارانه یا تقلیلگرایانه به قتل، آن را صرفاً نتیجه یک رابطه علی ساده میبیند و در نتیجه نمیتواند به پاسخهای مطلوب و کارآمد دست یابد. در مقابل، تحلیل جامع و چندبعدی به ما امکان میدهد که موضوع را شناسایی کنیم و با درک صحیح از ابعاد مختلف آن، ظرفیت تکرار چنین رخدادهایی را کاهش دهیم.»
او افزود: «اولین دلیل قتلهای خانوادگی، منفعتطلبی با هدف دستیابی به یک منبع است. به عنوان نمونه، پدری ثروتمند و مالک منابعی است و فرزندان به دلیل محروم ماندن از آن ثروت، تلاش میکنند آن را به هر شکل در اختیار خود بگیرند. در سالهای اخیر این نوع قتلها بارها تکرار شده است. چنین جنایاتی معمولاً محاسبهگرایانه و همراه با برنامهریزی قبلی رخ میدهند.زمانی که از یک سو روابط عاطفی و مهرورزی میان اعضای خانواده کاهش یافته و از سوی دیگر والدین به هر دلیلی، از جمله بیتوجهی یا نادیده گرفتن سهم فرزندان پیش از رسیدن به سن پیری، منابع را میان آنها تقسیم نمیکنند، این احتمال وجود دارد که زمینه برای بروز چنین قتلهایی فراهم میشود.»
قتلهای رقابتی
این جامعه شناس گفت: «نوع دوم قتلهای خانوادگی، قتلهای رقابتی برای دستیابی به فرصت است. در این موارد معمولاً ریشه در حسادت و رقابتهای درونخانوادگی وجود دارد؛ بهطور مثال، فرزندی که بیشتر مورد توجه والدین است یا به عنوان «دردانه» خانواده شناخته میشود، ناخودآگاه زمینه ایجاد حسادت در سایر فرزندان را از دوران کودکی فراهم میکند.»
او افزود: «این حسادت و رقابت نابرابر در بستری که فرصتها بهطور عادلانه توزیع نمیشوند، میتواند به مرور به تنشهای عمیق و حتی به قتل منجر شود. در چنین شرایطی، ضعف فرهنگ گفتوگو و ناتوانی در حل مسالمتآمیز اختلافات در جامعه ما، زمینه را برای تبدیل رقابت به خشونت مرگبار فراهم میکند.»
خشونتهای حلنشده
ناظری گفت: «نوع سوم قتلهای خانوادگی، قتلهایی هستند که ریشه در خشونتهای نابارور و انباشتشده هر فرد دارند. یکی از مسائل مهمی که در جامعه امروز دیده میشود، کاهش «سواد عاشقانه» است؛ در حالیکه پرخاشگری و خشونتورزی روزبهروز افزایش یافته است. از سوی دیگر، بسیاری از افراد در جامعه احساس حقارت یا تجربههای مکرر تحقیر شدن دارند. جامعه ایران بهسرعت مستعد احساس حقارت است؛ کافی است فردی در جمع احساس کند از دیگران عقبتر است تا برای جبران آن تلاش کند. این حقارتها، همراه با سرکوبها و فشارهای روانی خانوادگی و اجتماعی، خشونتهای انباشتهای را در وجود افراد شکل میدهد که در برهههایی میتواند به صورت انفجاری بروز کند.»
او افزود: «در چنین شرایطی، مقولهای چون «انتقام» نیز در جامعه تقویت میشود، زیرا خشونتهای حلنشده در ناخودآگاه فرد باقی میمانند و در بزنگاههای خاص خود را آشکار میسازند. در سطح خانواده، همین روند به شکل تعارضها و خشونتهای مداوم ظاهر میشود. اگرچه در گذشته تکریم بزرگسالان در فرهنگ ادبی و دینی ما جایگاه ویژهای داشت، اما در سالهای اخیر این قاعده بهشدت کمرنگ شده است. نتیجه آن، نهادینهشدن کنشهای خشونتآمیز در فرهنگ و زبان روزمره ماست؛ بهگونهای که بخش بزرگی از رفتارهای اجتماعی و خانوادگی امروز، بر پایه همین الگوی خشونت شکل گرفته است.»
قتل خانوادگی تکانشی؛ بدون برنامهریزی
این عضو هیات علمی دانشگاه گفت: «نوع چهارم، قتلهای تکانشی هستند؛ قتلهایی که بدون برنامهریزی قبلی رخ میدهند. ممکن است عوامل پیشین همچون اختلافات یا فشارهای روانی در شکلگیری زمینه نقش داشته باشند، اما در لحظه ارتکاب، فرد دچار آشفتگی روانی میشود و توانایی تصمیمگیری عقلانی در او مختل میگردد. در سالهای اخیر، این نوع قتلها در قالب روابط خانوادگی بهطور چشمگیری افزایش یافته است.»
او افزود: «یکی از دلایل اصلی گسترش قتلهای تکانشی، نبود آموزش مهارتهای کنترل خشم و مدیریت هیجان در جامعه، مدارس و خانوادههاست. سیستم آموزشی ما همچنان کنکورمحور و رقابتمحور است و به جای پرورش، صرفاً بر آموزش تأکید میکند. وقتی پرورش نادیده گرفته شود، آموزش مهارتهای زندگی نیز جایی پیدا نمیکند. در چنین شرایطی، فردی که فاقد این مهارتهاست، ممکن است در لحظهای از خشم، هیجان انباشته و آشفتگی روانی، نتواند عقلانی تصمیم بگیرد و در نتیجه مرتکب جنایت شود. در بسیاری از خانوادهها نیز قتلها دقیقاً در لحظههای اوج پریشانی و بحران روانی رخ میدهند. این نوع قتلها از جمله موارد بسیار شایع در جامعه به شمار میروند.»
قتل ناشی از احساس اسارت یا بردگی فرد
ناظری گفت: «نوع پنجم، قتلهایی از جنس حذفکنندگی است که ناشی از احساس اسارت یا بردگی فرد است. منظور از مردسالاری صرفاً جنس مرد نیست، بلکه فرهنگی است که حتی میتواند یک مرد را نیز دچار حس حذفشدگی و سرکوب کند. این قواعد باعث ایجاد محدودیت و کنترل بر زندگی دیگران میشوند.»
او افزود: «برای مثال، طلاق در سنین بالا یا حتی خوشحالی از مرگ همسر در سنین بالا، میتواند نتیجه سالها زندگی در شرایطی باشد که فرد احساس کرده است در قالب «سوختن و ساختن»، در یک زندان روانی گرفتار شده و سرکوب میشود. در چنین شرایطی، برخی افراد ممکن است قتل را به عنوان راهی برای رهایی خود ببینند. این پرسش مهم مطرح میشود که آیا تنها قاتل مسئول است یا مقتول و ساختارهای جامعه نیز در شکلگیری شرایطی که به این نقطه میرسد، نقش داشتهاند؟»
او جمعبندی کرد: «در ۲۴ قتلی که طی این ۵۳ روز رخ داده است، بیشتر موارد را میتوان در همین پنج دسته تحلیل کرد: منفعتطلبانه، رقابتی، خشونت انباشته، تکانشی و حذفکنندگی.»
خشونت گاهی ناشی از فقدان عدالت در دسترسی به منابع است
این جامعه شناس گفت: «مهمترین مسئلهای که جامعه امروز ما و بسیاری از جوامع با آن مواجه است، بحران معنا است. در ادبیات فارسی، یکی از مهمترین محورهای تفکر، معنا و ارزش زیستن است؛ زمانی که انسان معنا و امید زندگی را از دست میدهد، شرایطی فراهم میشود که حتی قتل و خشونت میتواند رخ دهد. تابآوری، در یک نگاه روانشناسانه، به معنای سادهسازی همین موضوع است: در جوامعی که افراد احساس انزوا و تنهایی درونی دارند و زندگی برای آنها معنایی نمییابد، در مواجهه با فشارها و بحرانها، ممکن است راه رهایی خود را در خشونت ببینند.»
او افزود: «خشونت گاهی ناشی از فقدان عدالت و نابرابری در دسترسی به منابع است. در سطح خانواده نیز، به ویژه در مورد زنان، مشاهده میکنیم که اگر فردی فرصتهای اقتصادی مناسب داشته باشد یا دسترسی مستقلی به منابع داشته باشد، درصد زیادی ممکن است دیگر زندگی مشترک با همسر را ادامه ندهند. در شرایطی که نابرابری اجتماعی گسترده باشد، تحمل فرد خانواده برای ادامه زندگی مشترک کاهش مییابد و همین عوامل میتواند زمینهساز بروز خشونت شود.»
ناظری در نهایت گفت: «اگر در جامعه ما زمینه گفتوگو و تعامل سالم شکل بگیرد، بسیاری از آسیبهای اجتماعی کاهش خواهند یافت. در حال حاضر، به نظر میرسد که احساس مسئولیت نسبت به دیگران ضعیف است. برای نمونه، اگر پدری رفتارهای خشونتآمیز نسبت به فرزند یا همسر خود داشته باشد، هیچ موسسه یا نهادی به شکل سازمانیافته و نظاممند، به مداخله و حمایت نمیپردازد.»
او تاکید کرد: «در چنین شرایطی، تعارضات حل نشده و نبود گفتوگو در خانواده میتواند به تدریج تشدید شود و به نقطه بحرانی منجر شود. ایجاد ساختارهای حمایتی و تقویت فرهنگ گفتوگو، امکان مداخله پیشگیرانه را فراهم میکند و میتوان پیش از رسیدن به مرحله قتل، از بروز این فجایع جلوگیری کرد.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
بیبیسی: رییسجمهور ایالات متحده آمریکا در سخنرانی طولانی خود در پارلمان اسرائیل با بیان اینکه خروج از برجام «کار درستی» بوده، افزود: ما به ایران میگوییم ما آماده هستیم وقتی شما آماده باشید و این اتفاق خواهد افتاد. ایرانیان مردم سختکوشی هستند و نمیخواهند شاهد این وضعیت باشند
دونالد ترامپ افزود که ایران نیز به دنبال توافق است: «من به شما اطمینان میدهم که دنبال توافق هستند. شاید بگویند نیستیم ولی هستند. نه آمریکا و نه اسرائیل خصومتی با مردم ایران ندارند.»
ترامپ از رهبران جمهوری اسلامی خواست از تروریسم و حمایت از نیروهای نیابتی دست بکشند و موجودیت اسرائیل «به رسمیت بشناسند.»
رئیسجمهور آمریکا تاکید کرد: «ما به ایران میگوییم ما آماده هستیم وقتی شما آماده باشید و این اتفاق خواهد افتاد. ایرانیان مردم سختکوشی هستند و نمیخواهند شاهد این وضعیت باشند.»
او گفت که با همه اینها باز هم به سمت ایران «دست دوستی و همکاری» دراز میکند. ترامپ همچنین گفت: «هفتم اکتبر باید برای کشورهایی که درصدد نابودی اسرائیل هستند، درسی باشد که این تلاشها محکوم به شکست است.»
ترامپ: این سپیدهدمی نو برای خاورمیانه است
ترامپ در سخنرانیاش که بارها با تشویق نمایندگان پارلمان اسرائیل قطع شد، گفت که امروز صدای جنگ و آژیر خاموش و «سرزمین مقدس» در آرامش بوده است. رئیسجمهور آمریکا از «سپیدهدم نو» و «عصر طلایی» در خاورمیانه صحبت و از بنیامین نتانیاهو تمجید کرد و گفت او «آدم سختی برای کنار آمدن است.»
ترامپ از مارکو روبیو تقدیر کرد و گفت او نامش را به عنوان «بهترین» وزیر خارجه آمریکا ثبت خواهد کرد. رئیسجمهور آمریکا از پیت هگست، وزیر جنگ فعلی و وزیر دفاع سابق هم تشکر کرد. ترامپ از استیو ویتکاف، نماینده ویژهاش در امور خاورمیانه، برای «مهارتش» در مذاکره تعریف کرد.
رئیسجمهور آمریکا، در بخشی از سخنرانی خود در کنست اسرائیل، حملات هفتم اکتبر حماس به اسرائیل را «یکی از شیطانیترین هتکحرمتها» به یهودیان از زمان هولوکاست توصیف کرد. ترامپ با تاکید دوباره بر حمایت آمریکا از اسرائیل گفت: «لطفا بدانید که آمریکا در مورد آن دو سوگند جاودانه در کنار شما است: هرگز فراموش نمیکنیم و هرگز تکرار نخواهد شد.»
رئیسجمهور آمریکا افزود که کابوس طولانی و دردناک هم برای فلسطینیان و هم برای مردم اسرائیل به پایان رسیده است. اکنون دوران بسیار هیجانانگیزی برای اسرائیل و سرتاسر خاورمیانه» فرا رسیده است. در سرتاسر خاورمیانه، نیروهای عامل هرجومرج و ترور و ویرانی، که برای دههها بلای منطقه بوده است، اکنون ضعیف و منزوی و کاملا شکست خورده هستند.»
در جریان سخنرانی رئیسجمهور آمریکا در کنست، یکی از پرسروصداترین تشویقها برای دونالد ترامپ زمانی بود که گفت که عملا همه منطقه طرحی را تایید کرده است که به موجب آن غزه منطقهای غیرنظامی و حماس خلع سلاح خواهد شد. موضوع خلع سلاح حماس و غیرنظامی شدن غزه بخشی از طرح ۲۰ مادهای دونالد ترامپ است اما هنوز در مورد آن توافقی حاصل نشده است و به نظر میرسد که حماس آن را رد کرده است.
ترامپ در ادامه گفت که اسرائیل به هر هدفی که با «زور اسلحه» میشد محقق کرد، دستیافته است؛ اشاره تلویحی دیگری از سوی ترامپ در تایید حرفش مبنی بر اینکه جنگ به پایان رسیده است.
رئیسجمهور آمریکا در ادامه سخنرانی خود در کنست گفت: «بیبی (نتانیاهو) بارها و بارها با من تماس گرفت» و درخواست سلاح میکرد «آنقدر زیاد که اسرائیل قدرتمند و نیرومند شد... و همین بود که به صلح منجر شد.»
او همچنین با قدردانی از فرستاده ویژهاش، استیو ویتکاف، و جرد کوشنر، مشاور و دامادش، که به گفته ترامپ «اسرائیل را دوست دارد»، ادامه داد و همچنین از مارکو روبیو، وزیر خارجه، و پیت هگست، وزیر جنگ، نیز تشکرکرد. ترامپ گفت: «ما افراد واقعا فوقالعادهای داشتیم که روی این موضوع کار میکردند.»
پس از شوخی درباره دیر رسیدن به اجلاس مصر، ترامپ گفت در شرمالشیخ با سران چند کشور دیدار خواهد داشت. او همچنین گفت: «ما با هم نشان دادیم که صلح فقط یک امید نیست که دربارهاش رویاپردازی کنیم، بلکه واقعیتی است که میتوانیم روزبهروز آن را بنا کنیم.» دونالد ترامپ رو به بنیامین نتانیاهو گفت که دنیا «دارد دوباره عاشق اسرائیل میشود.»
رئیسجمهور آمریکا ابراز امیدواری کرد که کشورهای بیشتری به پیمان ابراهیم بپیوندند. توافق صلح اسرائیل و حماس موضوع اجلاس شرمالشیخ است. بیش از ۲۰ رهبر، از جمله کییر استارمر، نخستوزیر بریتانیا، در آن شرکت خواهند کرد.
تشکر نتانیاهو از ترامپ برای «تصمیمات شجاعانه»
پیش از سخنرانی دونالد ترامپ در کنست، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، سخنانی ایراد کرد. نتانیاهو گفت که در روزی که «در تاریخ ثبت خواهد شد» دونالد ترامپ هم نامش در «تاریخ ملت ما» و جهان ثبت خواهد شد. او گفت: «چقدر ما برای این لحظه صبر کردیم.»
او افزود: «میخواهم از شما (دونالد ترامپ) شخصا و از جانب همه ملت (اسرائیل) قدردانی کنم.»
نخستوزیر اسرائیل، هم در سخنانش در کنست، از حمایت پرسابقه آمریکا از اسرائیل و از «تصمیمات شجاعانه» دونالد ترامپ در جریان جنگ ۱۲ روزه با ایران تشکر کرد. در جریان جنگ ۱۲ روزه اسرائیل با ایران، آمریکا هم شماری از تاسیسات هستهای ایران را بمباران کرد.
نتانیاهو گفت: «دونالد ترامپ بزرگترین دوستی است که اسرائیل هرگز در کاخ سفید داشته است.» بعد از این سخنان نتانیاهو، فریاد نام «ترامپ» از سوی حاضران در کنست طنین انداخت.
نخستوزیر اسرائیل «طرح صلح» ترامپ را «گامی سرنوشتساز» بهسوی صلح توصیف کرد و افزود: «من متعهد به این صلح هستم، شما متعهد به این صلح هستید، و با هم به این صلح دست خواهیم یافت.»
او در سخنرانیاش یک سری تشکر از ترامپ کرد از جمله به رسمیت شناختن «حق حاکمیت اسرائیل بر بلندیهای جولان»، شکل دادن به پیمان ابراهیم و «کنار کشیدن از توافق هستهای فاجعهبار ایران.» نتانیاهو گفت هیچ رئیسجمهور آمریکا به اندازه آقای ترامپ برای اسرائیل نکوشیده است. او سپس به شرحی از حمله هفتم اکتبر حماس و واکنش اسرانیل به آن پرداخت.
رئیس پارلمان اسرائیل: دونالد ترامپ، کوروش کبیر این دوران است
نشست پارلمان اسرائیل، کنست، با صحبتهای امیر اوهانا، رئیس پارلمان، آغاز شد. او با نام بردن از ترامپ و هیئت همراه او، از جمله مارکو روبیو، وزیر خارجه، استیو ویتکاف، نماینده ویژه آقای ترامپ در امور خاورمیانه، جرد کوشنر، داماد و مشاور، و ایوانکا، دختر ترامپ، به آنها خوشامد گفت.
اوهانا در سخنرانی طولانی خود تاکید کرد که اسرائیل نمیتواند اجازه دهد «تهدید ایران ادامه داشته باشد. او افزود: دونالد ترامپ، کوروش کبیر این دوران است.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز
جوئل موکیر، فیلیپ آژیون و پیتر هاویت روز دوشنبه جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۵ را برای پژوهشهایشان درباره چگونگی تأثیر نوآوری و نیروهای «تخریب خلاق» بر رشد اقتصادی و ارتقای سطح زندگی در سراسر جهان دریافت کردند.
پژوهشهای آنها توضیح میدهد که چگونه فناوری به ایجاد محصولات و روشهای تولید جدید منجر میشود که جایگزین موارد قدیمی شده و در نتیجه، سطح زندگی، سلامت و کیفیت زندگی را بهبود میبخشد.
آکادمی سلطنتی علوم سوئد، که این جایزه را اعطا میکند، در بیانیهای اعلام کرد: «طی دو قرن گذشته، برای اولین بار در تاریخ، جهان شاهد رشد اقتصادی پایدار بوده است. این امر تعداد زیادی از مردم را از فقر نجات داده و پایههای رفاه ما را بنا نهاده است.»
رشد اقتصادی تضمینشده نیست
آکادمی اعلام کرد که برندگان جایزه نشان دادهاند این پیشرفت را نمیتوان قطعی دانست. دو نفر از برندگان جایزه همچنین تأکید کردند که سیاستهای تجاری دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، مانعی برای رشد اقتصادی خواهد بود.
آکادمی افزود: «رکود اقتصادی، نه رشد، در بیشتر تاریخ بشر عادی بوده است. کارهای این پژوهشگران نشان میدهد که باید از تهدیدهای علیه ادامه رشد آگاه باشیم و با آنها مقابله کنیم.»
در حالی که اکثر اقتصاددانان رشد اقتصادی را عاملی برای رفاه میدانند، برخی معتقدند که این رشد لزوماً همیشه مثبت نیست.
جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۴ به دارون عجماوغلو، سایمون جانسون و جیمز رابینسون برای پژوهش درباره نابرابری اعطا شد و بهویژه جانسون نشان داد که چگونه مزایای نوآوریهای فناورانه ممکن است به نفع نخبگان قدرتمند منحرف شود.
همچنین بحثهای شدیدی درباره سطح پایدار رشد اقتصادی در برابر تغییرات اقلیمی ناشی از فعالیتهای انسانی و تخریب محیطزیست وجود دارد.
این جایزه معتبر، که به طور رسمی با نام جایزه بانک مرکزی سوئد در علوم اقتصادی به یادبود آلفرد نوبل شناخته میشود، آخرین جایزهای است که امسال اعطا شد و ارزش آن ۱۱ میلیون کرون سوئد (۱.۲ میلیون دلار) است.
جوئل موکیر، استاد دانشگاه نورثوسترن در ایالات متحده، نیمی از این جایزه را دریافت کرد.
فیلیپ آژیون، استاد کالج دو فرانس، اینسید در پاریس و دانشکده اقتصاد لندن، و پیتر هاویت، استاد دانشگاه براون در ایالات متحده، نیمی دیگر از جایزه را به طور مشترک دریافت کردند.
آژیون: تعرفهها مانع رشد هستند
این جایزه در زمانی اعطا شده که اقتصاد جهانی در نقطه عطفی قرار دارد و بسیاری انتظار دارند هوش مصنوعی موج جدیدی از رشد را به همراه داشته باشد. این جایزه همچنین به خطرات استراتژیک عقبافتادگی اروپا از ایالات متحده و چین در فناوریهای آینده و هزینههای بالقوه موانع تجارت جهانی اشاره دارد.
آژیون در کنفرانس مطبوعاتی از طریق تماس تلفنی گفت که جهانیزدایی و موانع تعرفهای «موانع رشد» هستند و افزود: «هرچه بازار بزرگتر باشد، امکانات بیشتری برای تبادل ایدهها، انتقال فناوریها و رقابت سالم وجود دارد.»
وی افزود: «هر چیزی که مانع باز بودن شود، مانعی برای رشد است. من اکنون ابرهای تاریکی را میبینم که در حال جمع شدن هستند و فشار برای ایجاد موانع تجاری و باز بودن میآورند.»
آژیون از اروپا خواست تا از ایالات متحده و چین یاد بگیرد، که به گفته او راههایی برای آشتی دادن رقابت و سیاست صنعتی پیدا کردهاند.
او گفت: «در اروپا، به نام سیاست رقابتی، ما به شدت با هر نوع سیاست صنعتی مخالف بودیم. فکر میکنم باید در این زمینه پیشرفت کنیم و راههایی برای آشتی دادن سیاست صنعتی در حوزههایی مانند دفاع، اقلیم، هوش مصنوعی و زیستفناوری پیدا کنیم.»
هاویت: بازگرداندن مشاغل تولیدی به آمریکا مورد تردید است
هاویت، که گفت از دریافت این جایزه «کاملاً شوکه» شده است، نیز از سیاستهای تجاری ترامپ انتقاد کرد.
او به رویترز گفت: «کاملاً واضح است که این سیاستها با کاهش آنچه ما اثر مقیاس مینامیم، نوآوری را دلسرد میکنند. شروع یک جنگ تعرفهای فقط اندازه بازار را برای همه کاهش میدهد.»
وی افزود که تلاش برای بازگرداندن مشاغل تولیدی به ایالات متحده شاید از نظر سیاسی منطقی باشد، اما سیاست اقتصادی خوبی نیست.
او گفت: «ما در طراحی کفشهای دویدن خوب هستیم، اما بهتر است تولید آنها را به دیگران واگذار کنیم.»
برندگان پیشین شامل کروگمن و فریدمن
جوایز پزشکی، فیزیک، شیمی، صلح و ادبیات هفته گذشته اعلام شدند.
این جوایز بر اساس وصیتنامه آلفرد نوبل، مخترع دینامیت و تاجر سوئدی، از سال ۱۹۰۱ اهدا شدهاند، با چند وقفه که عمدتاً به دلیل جنگهای جهانی بوده است.
جایزه اقتصاد بعدها تأسیس شد و برای اولین بار در سال ۱۹۶۹ به راگنار فریش از نروژ و یان تینبرگن از هلند برای کار در مدلسازی پویای اقتصادی اهدا شد. برادر یان تینبرگن، نیکلاس، نیز در سال ۱۹۷۳ جایزه پزشکی را دریافت کرد.
اگرچه تعداد کمی از اقتصاددانان چهرههای شناختهشدهای هستند، برندگان نسبتاً معروف شامل بن برنانکه، رئیس سابق فدرال رزرو آمریکا، و پل کروگمن و میلتون فریدمن هستند.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
الکساندر کورنول، نضال المغربی و اندرو میلز / خبرگزاری رویترز
روز دوشنبه، جنبش حماس آخرین ۲۰ گروگان اسرائیلی زنده را طبق توافق آتشبس میانجیگریشده توسط ایالات متحده آزاد کرد؛ گامی بزرگ در مسیر پایان دادن به دو سال جنگ ویرانگر در غزه. رئیسجمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، این تحول را «طلوع تاریخی خاورمیانهای نوین» توصیف کرد.
ارتش اسرائیل اعلام کرد که تمامی گروگانهایی که زنده بودنشان تأیید شده بود، پس از انتقال از غزه توسط صلیب سرخ دریافت شدهاند. این خبر موجب شادی، در آغوش گرفتن و اشک ریختن هزاران نفر در «میدان گروگانها» در تلآویو شد.
اتوبوسهایی حامل فلسطینیهای آزادشده از زندانهای اسرائیل نیز وارد غزه شدند. یکی از مسئولان دخیل در عملیات به رویترز گفت که این انتقال بخشی از توافق آتشبس بوده است.
ترامپ در سخنرانی خود در کنست (پارلمان اسرائیل) که پیش از سفر به مصر برای شرکت در نشستی با هدف ایجاد شرایط صلح پایدار در غزه ایراد خواهد شد، میگوید: «آسمان آرام است، سلاحها خاموشاند، آژیرها ساکتاند و خورشید بر سرزمینی مقدس که سرانجام به صلح رسیده طلوع میکند.»
با این حال، موانع بزرگی همچنان بر سر راه حل پایدار برای درگیری غزه وجود دارد؛ چه برسد به حل مناقشه گستردهتر اسرائیل و فلسطین یا شکافهای عمیق دیگر در خاورمیانهای که مدتها ناآرام بوده است.
نشست پیگیری برای بررسی آینده غزه
آزادی گروگانها و زندانیان فلسطینی بخش حیاتی مرحله نخست توافق آتشبس است که هفته گذشته در شهر ساحلی شرمالشیخ مصر حاصل شد؛ جایی که نشست روز دوشنبه نیز در آن برگزار خواهد شد.
بیش از ۲۰ رهبر جهانی قرار است گامهای بعدی را در قالب طرح ۲۰ مادهای ترامپ بررسی کنند؛ طرحی که هدف آن دستیابی به صلح پایدار پس از دو سال جنگ است. این جنگ از حمله مرزی حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد که حدود ۱۲۰۰ کشته و ۲۵۱ گروگان برجای گذاشت.
از آن زمان، حملات هوایی، توپخانهای و زمینی اسرائیل غزه را ویران کرده و به گفته مقامات بهداشت این منطقه، بیش از ۶۷ هزار فلسطینی کشته شدهاند. این اقدامات بخشهای وسیعی از غزه را نابود کرده و بحران انسانی گستردهای به وجود آورده است.
«بازگشتهام، مردم اسرائیل زندهاند»؛ پیام یکی از گروگانهای آزادشده
تصاویر اولیه از شش گروگان آزادشده اسرائیلی که توسط ارتش منتشر شد، آنها را ایستاده، برخی با لبخند و در حال گفتگو با سربازان نشان میداد.
گای گلبوآ-دالال، یکی از گروگانهای آزادشده، هنگام پرواز با بالگرد اسرائیلی از غزه، روی تختهای نوشت: «بازگشتهام – مردم اسرائیل زندهاند». این تصویر از تلویزیون اسرائیل پخش شد.
ویکی کوهن، مادر گروگان نیمرود کوهن، در مسیر خود به اردوگاه نظامی رئیم، جایی که گروگانها منتقل میشدند، گفت: «خیلی هیجانزدهام. سرشار از شادیام. تصور احساس این لحظه دشوار است. تمام شب نخوابیدم.»
در غزه، حدود دوازده مرد مسلح نقابدار با لباس سیاه، که ظاهراً اعضای شاخه نظامی حماس بودند، وارد بیمارستان ناصر شدند؛ جایی که صحنه و صندلیهایی برای استقبال از زندانیان فلسطینی آزادشده آماده شده بود.
عماد ابو جودات، پدر شش فرزند از شهر غزه، در حالی که مراسم تحویل را از طریق تلفن همراهش دنبال میکرد، گفت: «امیدوارم این تصاویر پایان این جنگ باشند. دوستان و بستگانمان را از دست دادیم، خانهها و شهرمان را از دست دادیم.»
موانع احتمالی پیشرو
دولت ترامپ این توافق را با همکاری مصر، قطر و ترکیه میانجیگری کرد. مرحله بعدی شامل تشکیل نهادی بینالمللی به نام «شورای صلح» به رهبری ترامپ خواهد بود.
با این حال، خطر شکست همچنان وجود دارد. گامهای بعدی که در گذشته موجب شکست آتشبسها شدهاند، هنوز مورد توافق قرار نگرفتهاند؛ از جمله نحوه اداره غزه پس از پایان درگیریها و سرنوشت نهایی حماس.
حضور نیروهای مسلح حماس در بیمارستان ناصر در روز دوشنبه، نگرانیهای اسرائیل درباره ادامه سلطه این گروه اسلامگرا بر غزه را برجسته کرد؛ جایی که از سال ۲۰۰۷ تحت کنترل حماس بوده است.
به گفته یک منبع امنیتی فلسطینی، نیروهای حماس در جریان عملیات امنیتی پس از عقبنشینی نیروهای اسرائیلی، ۳۲ نفر را که «باند» نامیده شدند، در شهر غزه کشتند.
ترامپ هنگام ورود به کنست گفت که گروه حماس طبق طرح او باید خلع سلاح شود.
نقاط اختلاف دیگر ممکن است شامل ادامه عقبنشینی اسرائیل از غزه فراتر از خطوط فعلی و حرکت به سوی تشکیل کشور فلسطین باشد؛ موضوعی که بسیاری از اسرائیلیها با آن مخالفاند.
ترامپ چهارمین رئیسجمهور ایالات متحده خواهد بود که در کنست سخنرانی میکند؛ پس از جیمی کارتر در ۱۹۷۹، بیل کلینتون در ۱۹۹۴ و جورج دبلیو بوش در ۲۰۰۸.
دریایی از ویرانی
اجساد برخی از ۲۶ گروگان کشتهشده تأییدشده و دو نفر دیگر که سرنوشتشان نامشخص است، نیز قرار است روز دوشنبه تحویل داده شوند. کمیتهای برای یافتن اجسادی که احتمالاً در میان آوار و بینظمی غزه گم شدهاند، تشکیل شده است.
دهها اتوبوس حامل حدود ۲۰۰۰ زندانی فلسطینی که طبق توافق از زندانهای اسرائیل آزاد شدهاند، وارد غزه شدند. بیشتر آنها در جریان جنگ توسط نیروهای اسرائیلی بازداشت شده بودند، اما این گروه شامل ۲۵۰ زندانی محکوم به مشارکت در حملات مرگبار یا مظنون به جرایم امنیتی نیز بود.
دو سال جنگ، غزه را به دریایی از آوار تبدیل کرده و تقریباً تمامی ۲/۲ میلیون ساکن آن را بیخانمان کرده است. این جنگ همچنین موجب گسترش درگیریهای اسرائیل با ایران، حزبالله لبنان و حوثیهای یمن شده و چهره خاورمیانه را دگرگون کرده است.
تام فلچر، رئیس امور بشردوستانه سازمان ملل، در شبکه اجتماعی X اعلام کرد که اسرائیل با ارسال کمکهای اضطراری بیشتر موافقت کرده است. آژانس امدادرسانی سازمان ملل در غزه (UNRWA) نیز از اسرائیل خواست اجازه دهد بدون مانع در این منطقه فعالیت کند.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
باراک راوید / آکسیوس
سه منبع آگاه به اکسیوس گفتند که دیدار غیرمعمول و دراماتیک چهارشنبه گذشته (۸ اکتبر ۲۰۲۵)، بین فرستادگان رئیس جمهور ترامپ و رهبران حماس به دستیابی به توافق صلح غزه کمک کرد.
چرا این دیدار مهم است: یکی از موانع رسیدن به توافق این بود که رهبران حماس نگران بودند که اسرائیل پس از آزادی گروگانهایش، جنگ را از سر بگیرد.
یکی از منابع مدعی شد که برای دستیابی به توافق، استیو ویتکوف و جارد کوشنر باید حضوری با رهبران حماس دیدار میکردند و مستقیماً به آنها اطمینان میدادند که ترامپ اجازه چنین اتفاقی را نمیدهد، البته تا زمانی که این گروه به تعهدات خود در قبال توافق پایبند باشد.
چگونگی وقوع این اتفاق: یک روز قبل، ترامپ به طور خصوصی به ویتکوف و کوشنر اجازه داده بود که در صورت لزوم برای انعقاد توافق، با رهبران حماس دیدار کنند. این اتفاق زمانی رخ داد که آنها در دفتر بیضی شکل و قبل از عزیمت به مصر با یکدیگر ملاقات کردند.
ویتکوف پس از ورود به شرم الشیخ، واسطههای قطری، مصری و ترکی را از چراغ سبز ترامپ مطلع کرد.
به گفته یکی از منابع، چهارشنبه شب حدود ساعت ۱۱ شب به وقت محلی، میانجیهای قطری به ویلای ویتکوف در هتل فور سیزنز آمدند، گفتند که مذاکرات به بنبست رسیده و پرسیدند که آیا نمایندگان ایالات متحده آماده ملاقات با حماس هستند یا خیر.
یک مقام ارشد قطری به ویتکوف گفت: “ما فکر میکنیم اگر با آنها ملاقات کنید و دستشان را بفشارید، توافقی حاصل خواهد شد.”
پشت صحنه: چند دقیقه بعد، ویتکوف و کوشنر وارد ویلای دیگری در تفرجگاه دریای سرخ شدند.
در داخل ویلا، روسای اطلاعات مصر و ترکیه، مقامات ارشد قطری و چهار نفر از رهبران ارشد حماس که در مذاکرات شرکت داشتند، صف کشیده بودند. تیم حماس توسط خلیل الحیه رهبری میشد که سه هفته قبل از یک سوء قصد اسرائیل در دوحه جان سالم به در برده بود.
در جلسهای که حدود ۴۵ دقیقه طول کشید، ویتکوف به مقامات حماس گفت که گروگانها اکنون “بیشتر یک دردسر برای شما هستند تا یک دارایی”. به گفته یکی از منابع، ویتکوف گفت: “وقت آن رسیده که با مرحله اول توافق پیش بروید و مردم را در دو طرف مرز به خانه برگردانید.”
الحیا پرسید که آیا ویتکوف و کوشنر پیامی از ترامپ دارند یا خیر. به گفته این منبع، ویتکوف گفت: “پیام رئیس جمهور ترامپ این است که با شما منصفانه رفتار خواهد شد و او از هر ۲۰ بند طرح صلح خود حمایت میکند و اطمینان حاصل خواهد کرد که همه آنها اجرا شوند.”
وقتی جلسه تمام شد، رهبران حماس به همراه میانجیگران مصری، قطری و ترکی به اتاق جداگانهای رفتند. چند دقیقه بعد، حسن رشاد، رئیس سازمان اطلاعات مصر، به همراه همتایان ترک و قطری خود بازگشت.
او به ویتکاف و کوشنر گفت: «بر اساس جلسهای که داشتیم، به توافق رسیدیم.»
فلش بک: جلسه در شرم الشیخ دومین تعامل مستقیم قابل توجه بین دولت ترامپ و حماس بود.
در ماه مارس، آدام بوهلر، فرستاده آمریکایی، در تلاش برای آزادی گروگان آمریکایی ادان الکساندر و بازیابی اجساد چهار آمریکایی دیگر که توسط این گروه ربوده شده بودند، جلسات بیسابقهای با رهبران حماس در دوحه برگزار کرد.
این توافق تا حدودی به دلیل مخالفت شدید دولت اسرائیل که در ابتدا از مذاکرات مستقیم بیاطلاع بود، با شکست مواجه شد.
خلاصه: یکی از منابع مدعی شد که تمایل ویتکوف و کوشنر برای دیدار با رهبران حماس، علیرغم خطرات سیاسی موجود، به این گروه نشان داد که ایالات متحده در مورد دستیابی و اجرای یک توافق جدی است.
به همین دلیل است که وقتی فرستادگان رئیس جمهور ترامپ قول دادند که این توافق به طور کامل اجرا خواهد شد، آنها به آن باور داشتند.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
مظلوم عبدی، رهبر کردهای سوریه، در گفتوگو با خبرگزاری فرانسه (AFP)، اعلام کرد که در مورد ادغام «نیروهای دموکراتیک سوریه» (SDF) به رهبری «یگانهای مدافع خلق» (YPG) در ارتش سوریه با دمشق «توافق اولیه» حاصل شده است.
عبدی، رهبر «نیروهای دموکراتیک سوریه»، هفته گذشته در دمشق با احمد شرع، رئیس جمهور انتقالی سوریه، دیدار کرد. سفیر ایالات متحده در آنکارا و نماینده ویژه ایالات متحده در امور سوریه، تام باراک، و فرمانده ایالات متحده، برد کوپر، نیز در این جلسه حضور داشتند.
نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) که منطقه وسیعی از شمال شرقی سوریه را کنترل میکنند، مارس گذشته توافقی را با دولت جدید سوریه برای ادغام نهادهای مدنی و نظامی در منطقه در دولت مرکزی امضا کردند. با این حال، مفاد این توافقنامه اجرا نشده است.
عبدی در مصاحبه با خبرگزاری فرانسه در یک پایگاه نظامی در شهر حسکه در شمال شرقی سوریه که تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه است، گفت: «آنچه در مورد مذاکرات اخیر ما در دمشق جدید است، عزم مشترک و اراده قوی برای تسریع در اجرای مفاد است.»
عبدی افزود: «مهمترین نکته این است که توافق اولیهای در مورد مکانیسم ادغام نیروهای دموکراتیک سوریه و نیروهای امنیت داخلی (کرد) در چارچوب وزارتخانههای دفاع و کشور حاصل شده است.»
عبدی، رهبر نیروهای دموکراتیک سوریه، گزارش داد که هیئتهای نظامی و امنیتی کرد در حال حاضر برای بحث در مورد مکانیسم ادغام در دمشق هستند.
کردهای سوریه تخمین میزنند که تعداد کل نیروهای دموکراتیک سوریه و نیروهای امنیت داخلی حدود ۱۰۰ هزار نفر است.
پس از سرنگونی بشار اسد در سوریه در دسامبر گذشته، دولت احمد شرع اعلام کرد که همه گروههای مسلح منحل شده و این ساختارها به بخشی از ارتش رسمی تبدیل خواهند شد.
چه مسائلی مورد توافق قرار گرفت؟
عبدی اظهار داشت که نیروهای دموکراتیک سوریه “با ادغام در وزارت دفاع سوریه، بازسازی خواهند شد.”
با این حال، مسائلی نیز وجود دارد که طرفین در مورد آنها اختلاف نظر دارند. عبدی گفت: “ما خواستار یک سیستم غیرمتمرکز در سوریه هستیم. ما در این مورد به توافق نرسیدهایم.” و افزود که آنها “به مذاکرات برای یافتن فرمول مشترکی که همه بتوانند آن را بپذیرند، ادامه میدهند.”
عبدی تأکید کرد که آنها در مورد “تمامیت ارضی سوریه، وحدت نمادهای ملی، استقلال فرآیندهای تصمیمگیری سیاسی در کشور و مبارزه با تروریسم” به توافق رسیدهاند. وی افزود: “همه ما موافقیم که سوریه نباید به دوره جنگ بازگردد و ثبات و امنیت باید تضمین شود. من معتقدم که این عوامل برای دستیابی به یک توافق پایدار کافی خواهد بود.”
عبدی، رهبر نیروهای دموکراتیک سوریه، اظهار داشت که در آخرین دیدارش با الشرع، درخواست کرده است که «برخی از بندها اصلاح شوند یا بندهای جدیدی به اعلامیه قانون اساسی که در ماه مارس اعلام شد، اضافه شود».
او گفت که در این مورد «پاسخ مثبتی» دریافت کرده و امیدوار است «این اتفاق به زودی رخ دهد». عبدی اظهار داشت که درخواستهای او به ویژه مربوط به بندهایی است که «حقوق مردم کرد را در قانون اساسی تضمین میکند.»
تأکید بر نقش ترکیه
عبدی، رهبر نیروهای دموکراتیک سوریه، همچنین از ایالات متحده و فرانسه برای تسهیل مذاکرات با دمشق تشکر کرد.
وقتی از عبدی در مورد دیدگاهش در مورد موضع آنکارا، یکی از بزرگترین حامیان دولت جدید سوریه به رهبری الشرع، در این فرآیند سوال شد، او گفت که «شانس موفقیت مذاکرات، البته، به نقشی که ترکیه ایفا میکند بستگی دارد» و امیدوار است که ترکیه «نقش حمایتی و مشارکتی در این روند مذاکرات جاری ایفا کند.»
رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه، چهارشنبه گذشته با اشاره به توافق دهم مارس گفت: «نیروهای دموکراتیک سوریه باید به وعده خود عمل کنند. آنها باید ادغام خود را با سوریه تکمیل کنند.»
عبدی اظهار داشت که آنها هنوز در مورد موضوع منابع نفتی در منطقه تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه با دمشق صحبت نکردهاند، اما مطمئناً این موضوع در دستور کار مذاکرات آینده قرار خواهد گرفت.
عبدی گفت: «نفت و سایر منابع زیرزمینی در شمال شرقی سوریه متعلق به همه سوریها است و درآمد آنها باید به طور عادلانه در تمام استانهای سوریه توزیع شود.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، روز یکشنبه اعلام کرد جنگ غزه به پایان رسیده و خاورمیانه در مسیر «عادیسازی» قرار دارد. ترامپ این سخنان را در حالی بیان کرد که به مقصد اسرائیل در پرواز بود و این کشور در انتظار آزادی گروگانهای اسرائیلی توسط حماس است؛ همزمان، رهبران جهان نیز برای رایزنی درباره گامهای بعدی در مسیر صلح گرد هم میآیند.
ترامپ در جمع خبرنگاران حاضر در هواپیمای اختصاصی ریاستجمهوری آمریکا (ایرفورس وان) گفت: «جنگ تمام شده، این را میدانید.» او در پاسخ به پرسشی درباره چشمانداز منطقه افزود: «فکر میکنم اوضاع به سمت عادی شدن پیش میرود.»
روز یکشنبه، آتشبس بین اسرائیل و حماس برای سومین روز متوالی در غزه پابرجا ماند و همزمان، انتظار میرفت گروگانهای اسرائیلی و زندانیان فلسطینی آزاد شوند. ترامپ نیز قرار است در همین روز در پارلمان اسرائیل سخنرانی کند.
هزاران فلسطینی همچنان به سمت شمال و شهر غزه حرکت میکنند؛ شهری که در دو ماه گذشته هدف حملات سنگین اسرائیل بوده است. آنها امیدوارند آتشبس، پایان واقعی جنگ را رقم بزند.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، در بیانیهای تلویزیونی گفت: «فردا آغاز یک مسیر تازه است؛ مسیر ساختن، مسیر التیام و امیدوارم – مسیر پیوند قلبها.»
این امیدواری گسترده در میان ساکنان غزه نیز دیده میشود، اگرچه خستگی ناشی از دو سال جنگ و ویرانی همهجانبه، شادی مردم را کمرنگ کرده است. عبدالئه ابو سَعَده، شهروند غزه، گفت: «مردم خوشحالاند، اما این شادی با خستگی شدید همراه است.»
سخنگوی دولت اسرائیل، شوش بدروسیان، اعلام کرد انتظار میرود آزادی گروگانها از بامداد دوشنبه آغاز شود و ۲۰ گروگان زنده بهطور همزمان آزاد شوند. او افزود در صورت آزادی زودتر گروگانها، اسرائیل آماده دریافت آنان است. پس از آن، قرار است اجساد ۲۸ گروگان کشتهشده نیز تحویل داده شود.
ترامپ در راه کنست
طبق توافق آتشبس، حماس باید تا ظهر دوشنبه (ساعت ۹:۰۰ به وقت گرینویچ) بقیه گروگانها را آزاد کند. این افراد در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، هنگام حمله ناگهانی نیروهای حماس به خاک اسرائیل به اسارت گرفته شدند؛ حملهای که آتش جنگ را شعلهور ساخت.
غال هیرش، هماهنگکننده پرونده گروگانها در اسرائیل، روز پنجشنبه گفت کمیتهای ویژه برای یافتن محل اجساد هر گروگان کشتهشده که حماس نتواند پیدا کند، تشکیل خواهد شد.
ترامپ قرار است روز دوشنبه وارد اسرائیل شود، در کنست (پارلمان اسرائیل) سخنرانی کند و سپس به شرمالشیخ مصر برود تا در اجلاس سران جهانی برای پایان جنگ غزه شرکت کند. محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین نیز در این اجلاس حضور خواهد داشت.
فرستادگان ترامپ، استیو ویتکوف و جرد کوشنر، روز شنبه در تجمعی در تلآویو سخنرانی کردند؛ تجمعی که بسیاری از اسرائیلیها امیدوار بودند آخرین گردهمایی برای درخواست آزادی گروگانها و پایان جنگ باشد.
ایالات متحده همراه با مصر، قطر و ترکیه میانجی توافق اولیه آتشبس بین اسرائیل و حماس بودهاند؛ توافقی شامل آزادی گروگانها توسط حماس و آزادی زندانیان و بازداشتشدگان توسط اسرائیل.
دالیا یوسف، شرکتکننده در تظاهرات، گفت: «دو سال منتظر این روز و این لحظه بودیم... همه ما برای خانواده گروگانها خوشحالیم که سرانجام آنها را خواهیم دید.» او از ترامپ تشکر کرد.
بازگشت به شمال غزه و ویرانی گسترده
سازمان زندانهای اسرائیل اعلام کرد برخی زندانیان فلسطینی را پیش از آزادی، به زندانهای دیگر منتقل کرده است. وزارت دادگستری اسرائیل فهرست ۲۵۰ زندانی فلسطینی محکوم به قتل و جرائم سنگین را منتشر کرد که قرار است آزاد شوند. این فهرست شامل فرماندهان ارشد حماس یا چهرههای برجسته دیگر گروهها مانند مروان برغوثی یا احمد سعدات نیست.
دفتر اطلاعرسانی زندانیان حماس اعلام کرد گفتوگو با طرف اسرائیلی درباره فهرست آزادشدگان ادامه دارد. بر اساس توافق، اسرائیل همچنین قرار است ۱۷۰۰ فلسطینی بازداشتشده در غزه از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ۲۲ نوجوان فلسطینی و اجساد ۳۶۰ نیروی مسلح را آزاد کند. سخنگوی دولت اسرائیل گفت آزادی زندانیان پس از رسیدن گروگانهای زنده به خاک اسرائیل انجام میشود.
وزیر دفاع اسرائیل، اسرائیل کاتس، اعلام کرد پس از آزادی گروگانها، ارتش تونلهای زیرزمینی حماس در غزه را منهدم خواهد کرد.
فلسطینیهای بازگشته به شمال غزه، از ویرانی گسترده گزارش میدهند. امدادگران هشدار دادهاند خطر وجود مهمات عملنکرده و بمبها در منطقه وجود دارد.
امجد الشوا، رئیس یک سازمان فلسطینی هماهنگکننده با گروههای امدادی، برآورد کرد ۳۰۰ هزار چادر برای اسکان موقت ۱.۵ میلیون آواره غزه نیاز است.
رامی محمدعلی، ۳۷ ساله، که همراه پسرش ۱۵ کیلومتر از دیرالبلح تا شهر غزه پیادهروی کرده، گفت: «تخریبهایی که دیدیم باورکردنی نبود.» او افزود: «خوشحالیم به غزه برگشتهایم، اما همزمان، احساس تلخی نسبت به این ویرانی داریم.» او از دیدن بقایای اجساد انسانی در طول مسیر نیز خبر داد.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
مهدی بیکاوغلی / اعتماد
«برخی نمایندگان رادیکال به دنبال وارد کردن مفاد قانون حجاب و عفاف در لایحه منع خشونت علیه زنان هستند!!!» این عباراتی که برخی فعالان حوزه زنان آن را به کار میگیرند تا به جامعه و دولت نسبت به برخی تحرکات رادیکال تذکار دهند. هر چند شاید باور کردن آن دشوار باشد، اما پیگیریهای «اعتماد» از راهروهای بهارستان گویای این واقعیت است که برخی نمایندگان رادیکال مجلس زمانی که از اجرای قانون حجاب و عفاف ناامید شدهاند، به هر ترفندی کمر همت بستهاند تا محتوای سلبی مورد نظر خود که با تصمیم شعام در قانون حجاب و عفاف تعلیق شده را در قالب تازهای در لایحه منع خشونت علیه زنان بازآفرینی کنند!
استفاده از عباراتی چون «اولویت زیست غیرتمندانه مردان» و گنجاندن بحث پوشش زنان در لایحهای که توسط معاونت زنان دولت سیزدهم اجرایی شده، بخشی از مصادیقی است که از قانون حجاب و عفاف وارد لایحه منع خشونت علیه زنان شده است. این در حالی است که رییسجمهور پزشکیان و معاونت امور زنانش بارها خواستار استرداد لایحه و اصلاح آن شدهاند. اما برخی طیفها در مجلس به دنبال استفاده ابزاری از موضوع منع خشونت از زنان برای پیگیری طرحهای سلبی خود هستند.
دیروز اما معصومه ابتکار و شهیندخت مولاوردی دو معاون اسبق امور زنان و خانواده در دولتهای یازدهم و دوازدهم طی نامهای خطاب به پزشکیان خواستار توجه دولت به برخی تغییرات شکلی و ماهوی لایحه منع خشونت و ضرورت اصلاح آن شدند. این نامه که به امضای شهیندخت مولاوردی و معصومه ابتکار، معاونان رییسجمهور در دولتهای یازدهم و دوازدهم رسیده، نسبت به حذف سازوکارهای بازدارنده و حمایتی از زنان و خانواده در برابر خشونت، هشدار داده و آن را عامل دامن زدن به شکافها و تهدیدی برای انسجام اجتماعی قلمداد کرده است.
«اعتماد» برای بررسی این موضوع گفتوگوهایی را با مریم باقی و زهرا نژادبهرام، دو فعال حوزه زنان انجام داده تا درباره تلاش برخی طیفها برای استحاله لایحه منع خشونت علیه زنان بحث و تبادل نظر کند.
مریم باقی: دستورالعملهایی برای پوشش زنان در لایحه منع خشونت قرار داده شده است
مریم باقی دانشآموخته حقوق و فعال مدنی در زمینه حقوق و زنان در گفتوگو با «اعتماد» درباره چرایی تاخیر در اصلاح و تصویب لایحهای که قرار است از زنان در برابر نمودهای خشونت حمایت کند، میگوید: «۱۴ سال است که لایحه منع خشونت علیه زنان در مسیر پاستور به بهارستان و بالعکس در رفت و آمد است. فعالان حوزه زنان، جامعه مدنی و بسیاری از زنان آسیبدیده در انتظار تصویب این لایحه هستند تا یک ساختار حقوقی و قانونی برای حمایت از زنان در برابر خشونت ایجاد شود. پس از رفت و آمدهای فراوان انتظار این بود که لایحه با توافق دولت و مجلس نهایی شود. اما اتفاق بدتری رخ داد و لایحه به اندازهای در کمیسیون اجتماعی مجلس دچار تغییرات بنیادین شد که ماهیت آن تغییر کرد.»
باقی ادامه میدهد: «کار به جایی رسید که دولت چهاردهم اعلام کرد لایحه را پس میگیرد تا با انجام اصلاحات مورد نظر، لایحه دوباره راهی بهارستان شود. طیفهای خاصی در مجلس بلافاصله پس از آگاهی از نیت دولت برای به روزآوری لایحه در راستای مطالبات زنان و جامعه مدنی تصمیم گرفتند، لایحه را بر اساس نقشه راه دولت سیزدهم و بدون انجام اصلاحات مورد نظر دولت چهاردهم تصویب کند! لایحه دولت سیزدهم به گونهای است که حتی عنوان خشونت علیه زنان بر بلندای لایحه قرار نگرفته است. تلاش برخی طیفها در مجلس پیگیری لایحه در سکوت است.»
او یادآور میشود: «برخی پیگیریها حاکی از آن است آن دسته از نمایندگانی که ایدهپرداز اصلی لایحه حجاب و عفاف بودهاند پس از تعلیق این قانون، تصمیم گرفتهاند، بخشی از محتوای لایحه حجاب و عفاف را در قالب لایحه منع خشونت علیه زنان دوباره مطرح کنند. این لایحه برای جلوگیری از اعمال موارد متعدد خشونت علیه زنان تدوین و طراحی شده است. اما دولت سیزدهم و مجلس یازدهم حتی حاضر نشدهاند از عبارت خشونت در خصوص موضوع استفاده کنند. بنابراین لایحه با تغییرات ماهوی و شکلی در دولت سیزدهم دوباره بازنویسی شده تا از اهداف اصلیاش که منع خشونت علیه زنان است، تهی شود.»
باقی در پاسخ به پرسش «اعتماد» که مصادیقی که برخی نمایندگان مبتنی بر آن تلاش کردهاند بخشی از محتوای قانون حجاب و عفاف را در لایحه منع خشونت علیه زنان قرار دهند، چه مواردی است؟ میگوید: «موضوع اول این است که لایحه منع خشونت علیه زنان بود که گزاره خشونت از بطن آن بیرون آمده است. محتوای لایحه قرار بود از منع خشونت دفاع کند، اما تعاریف کاملا دچار استحاله شدهاند. وقتی نتوان خشونت را تعریف کرد، چطور میتوان مصادیق آن را مشخص کرد و زنان را در برابر گونههای مختلف خشونت مورد حمایت قرار داد. هر جا که واژه خشونت قرار داشت، به سوءرفتار تبدیل شده است. سوءرفتار زمین تا آسمان با خشونت تفاوت میکند.»
این فعال حوزه زنان با اشاره به اینکه مساله بعدی در حوزه جرم انگاریهاست، میگوید: «در این زمینه نه تنها ساز و کارهای حمایتی و پیشگیرانه از زنان حذف و تضعیف شده، بلکه در برخی موارد زمینههای اعمال آن در شرایط خاص قرار داده شده است.جرمانگاری از تشکیل و ترغیب و الزام عدم تشکیل خانواده در لایحه وجود دارد. یعنی اگر زنی درباره تجرد خود صحبت کند تا ابعاد گوناگون آن را شرح دهد به عنوان تشویق به تجرد در نظر گرفته شده و برای آن جرمانگاری شده است! قرار داده شدن عباراتی چون «اولویت زیست عفیفانه و غیرتمندانه مردان» از جمله مواردی است که به نظر میرسد از قانون حجاب و عفاف وارد این لایحه شده باشد. چه بسا غیرتمندی مردان یکی از نمادهای اعمال خشونت علیه زنان باشد. در واقع اگر مردی احساس کند که زیست عفیفانه و غیرتمندانهاش دچار اخلال شده است، میتواند اقدام به اعمال خشونت کند!»
او میگوید: «همچنین دستورالعملهایی برای پوشش زنان در لایحه منع خشونت قرار داده شده که به هیچوجه با شرایط فعلی داخل کشور و فضای بینالمللی سازگار نیست. مثلا دستورالعمل برای پوشش کارکنان درمان و زنانی که به مراکز درمانی مراجعه میکنند در این لایحه قرار داده شده است. استفاده از پزشک زن برای زنان و پزشک مرد برای مردان از دیگر مصادیقی است که به نظر میرسد از قانون تعلیق شده حجاب و عفاف وارد این حوزه شده است.»
باقی در پایان با اشاره به اینکه یکی از ایرادات لوایح و طرحهای حقوقی این است که موضوع با افکار عمومی و تحلیلگران مطرح نمیشود، میگوید: «سوال این است چرا برخی نمایندگان نگران انتشار مفاد لایحه منع خشونت (یا حفظ کرامت زنان) هستند؟ لایحهای که نیمی از جمعیت ایرانیان بهطور مستقیم تحت تاثیر آن قرار دارند باید پیش روی افکار عمومی و تحلیلگران قرار گیرد تا نظرات کارشناسی اخذ شود. اگر لایحه مشکلی ندارد و در راستای تسهیل زندگی بهتر برای مردم و منع خشونت علیه زنان است، دلیلی ندارد، اعلام عمومی نشود. این نگرانیها این روزها وجود دارد و لازم است، آقای رییسجمهور، معاونت امور زنان دولت چهاردهم و دلسوزان کشور نسبت به آن واکنشهای لازم را صورت دهند.»
زهرا نژادبهرام: لایحه منع خشونت علیه زنان پشت درهای بسته برخی کمیسیونهای مجلس بایکوت شده
زهرا نژادبهرام دیگر فعال حوزه زنان است که به بحث ورود کرده و در گفتوگو با «اعتماد» درباره تبعات تاخیر در اصلاح و تصویب این لایحه میگوید: «وقتی لایحه ارسالی دولت روحانی در مجلس یازدهم با تغییرات ماهوی و جدی مواجه شد و مفهومی به عنوان خشونت که اساس لایحه منع خشونت علیه زنان بود از بطن آن خارج و ادبیات تازهای وارد آن شد، دولت چهاردهم اعلام کرد، قصد پس گرفتن لایحه را دارد، چراکه با رویکردهای دولت مستقر فاصله بسیار دارد. ولی متاسفانه بهرغم انتشار این خبر، هنوز این فرآیند اجرایی نشده است. آخرین شنیدهها حاکی است که مجلس دوازدهم بهرغم توافقی که با دولت چهاردهم داشت تا نظرات دولت را درباره نفی خشونت علیه زنان در خانه و جامعه در لایحه اعمال کند، در حال تلاش برای تصویب لایحهای است که دولت سیزدهم راهی مجلس کرده بود.»
او ادامه میدهد: «قالب لایحه فعلی قالبی است که نه نیازهای جامعه را تامین میکند و نه بستر مناسبی برای طرح مسائل زنان ایجاد میکند. از این منظر، فکر میکنم با توجه به تحولات داخلی کشور و تحولات بینالمللی در حوزه مسائل زنان، ایجاب میکند که دولت در استرداد لایحه پافشاری کرده، لایحه را بازگرداند و مقاومت کند. مساله اصلی منع خشونت علیه زنان است. موضوعی که در جامعه آسیبهای بسیاری را ایجاد کرده است. هفته گذشته باز هم یک استاد دانشگاه توسط همسر خود کشته شد و یکبار دیگر خلأ قانونی برای حفاظت از زنان ایرانی احساس شد. البته این خشونت ها مختص زنان ایرانی نیست و در همه جوامع سابقه دارد.»
نژادبهرام با طرح این پرسش که مشخص نیست چرا برخی نمایندگان مجلس در برابر چنین ضرورت روشنی برای حفاظت از زنان ایرانی در برابر خشونت مقاومت میکنند؟ یادآور میشود: «در همه جهان تلاش میکنند از طریق مصوبات حقوق، زمینه حفاظت بیشتر از زنان را در برابر نمادهای خشونت فراهم کند. اساسا این وظیفه مجلس است که امنیت و عدالت را برای آحاد جامعه به خصوص اقشاری که در خطر خشونتهای جدی قرار دارند، فراهم کند. این مقاومت برخی نمایندگان را متوجه نمیشوم، مگر اینکه موضوع بیتوجهی به زنان و دیدن زنان به عنوان جنس دوم برای این دست از نمایندگان مطرح باشد. مساله این است که جامعه ایرانی بسیار سریعتر و جلوتر از قانونگذاران حرکت کرده و خود را بهروزآوری میکند.»
او میگوید: «اگر قانونگذار نسبت به تحولات درونی جامعه بیتوجه باشد، یقینا اعتماد عمومی به قانون کاهش پیدا میکند. نمیتوان همه مسوولیت تامین امنیت جامعه را به دوش زنان انداخت و گفت این زنان هستند که باید امنیت خانواده و جامعه را تامین کنند. تمام اعضای جامعه باید نسبت به امنیت اقشار مختلف حساس باشند. گزارهای که میتواند امنیت جامعه را نمایان کند، قانون است. زنان در این بخش، نیازمند حمایتهای حقوقی و قانونی بیشتری هستند و قرار است قانون منع خشونت علیه زنان بخشی از این امنیت را فراهم کند. اما این ضرورت حقوقی پشت درهای بسته برخی کمیسیونهای مجلس بایکوت شده و مشخص نیست چرا برخی افراد و جریانات در برابر این نیاز قانونی مانعتراشی میکنند.»
نژادبهرام یادآور میشود: «اگر قرار است لایحه منع خشونت علیه زنان تنها به بخشی از آرمانها، آرزوها و ایدهآلها بپردازد، زنان به حال خود واگذار شوند و موضوع به کدخدامنشی سپرده شود، باز هم مشکلات قبلی ظهور و بروز مییابد. رهبر انقلاب بارها از معاونان رییسجمهور در حوزه زنان خواستهاند که این موضوع را دنبال و مساله خشونت علیه زنان را در یک بستر قانونی حل و فصل کنند. اما مشخص نیست چرا نمایندگان مجلس بهرغم رهنمودهای روشن رهبری، موضوع را به شکل و شمایلی متفاوت پیگیری کرده و مقوله خشونت علیه زنان را به موضوعاتی سطحی و آرمانی تنزل میدهند.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
چه رمانتیک: لئو تولستوی در شب عروسی خود، عروس ۱۸ سالهاش سونیا را تشویق به خواندن دفترهای خاطرات خصوصیاش نمود که تاریخچه مفصلی از روابط جنسی خودش با زنهای دیگر بود.
لئو تولستوی
لئو تولستوی تا پیش از تجربهٔ یک تحول روحی در میانسالی، زندگی یک اشرافزادهٔ معمولی روس را سپری میکرد، هرچند که در عین حال دو اثر از ماندگارترین کلاسیکهای ادبیات جهان را نیز خلق کرده بود. او در خاطرات روزانهاش برخی از فعالیتهای روزمره را اینگونه روایت کرده است:
«در جنگ مردم را به کشتن دادم، دوئل کردم تا دیگران را بکشم، در قمار بازنده شدم، داراییام را که از عرق جبین رعایا به دست آورده بودم تباه کردم، آنان را با قساوت مجازات نمودم، با زنان هرجایی عیاشی کردم و به مردم خیانت. دروغ، دزدی، انواع زنا، مستی، خشونت، قتل... حتی یک جرم هم نبود که مرتکبش نشده باشم.»
بیشک این زندگی، باشکوه و پربار و رضایتبخش به نظر میرسد، اما برای تولستوی اینها باری سنگین بر وجدانش بودند. او به دنبال چیزی فراتر از شکنجه دادن سرفها تا سرحد مرگ و مجبور کردن بیوههایشان به رابطه جنسی بود. اما تقریباً نیمی از عمرش را صرف یافتن آن کرد.
تولستوی که در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمده بود (پسرعموی چهارمش الکساندر پوشکین، شاعر بزرگ روس بود)، دانشآموزی بیتفاوت بود که استادانش او را «هم ناتوان و هم غیرمایل به یادگیری» میدانستند. بیشتر وقتش را با قمار بازی و مبتلا شدن به بیماریهای مقاربتی سپری میکرد، اگرچه از جوانی میل به نوشتن در وجودش شعله ور شد. در حالی که هنوز در دهه بیست زندگیاش بود، چندین اثر مهم منتشر کرد و خطاهایش را در دفتر خاطرات مفصلی ثبت می نمود که آن را نوعی زندگینامهٔ خوداقرارگر در حال تکامل میدانست.
دفترچههای یاداشتش مردی را نشان میدهد که درگیر وسواس مرگ است. تولستوی که کهنهسرباز محاصره خونین سواستوپل (Sevastopol) در جنگ کریمه (Crimean War) بود، گزارشهای مفصلی از فجایع میدان نبرد و اعدامها ارائه میداد. آنقدر از فرشته مرگ وحشت داشت که گاهی با این باور که آقای مرگ در پشت سرش در کمین نشسته و آماده است که بر شانهاش بکوبد، خیس از عرق میشد. مرگ برادرش نیکولاس (Nicholas) در سال ۱۸۶۰ نیزیادآوری دیگری از فانی بودن خودش بود. با وجودی که تازه در اواسط دهه سی سالگی بود، تولستوی متقاعد شد که برای ازدواج و لذت بردن از یک زندگی خانوادگی عادی، دیگر زیادی پیر و زشت شده است.
وقتی سوفیا آندریِونا («سونیا») بِرس (SofiaAndreyevna (“Sonya”) Behrs)، دختر یک پزشک، در سال ۱۸۶۲ موافقت کرد با او ازدواج کند، شوکه شد. پس از آن دورهای از آرامش و ثبات نسبی فرا رسید، دورانی که تولستوی صاحب سیزده فرزند شد و دو شاهکارش، «جنگ و صلح» (War and Peace) و «آنا کارنینا» (Anna Karenina) را نوشت. اگرچه این رمانها برایش شهرت و ثروت بیشتری به ارمغان آوردند، اما این باور او را نیز عمیقتر کردند که زندگیاش فضیلت مندانه نیست. او به نوعی بیقراری روحی فروغلتید که مشکلات سلامتی تنها بر آن دامن زد. درباره تولستوی گفته میشد که «زردپیهایی فولادین، اما اعصابی زنانه دارد.» از روماتیسم، التهاب روده باریک، دنداندرد، غش، مالاریا، التهاب ورید و حصبه رنج میبرد. همچنین چندین سکته خفیف مغزی را تجربه کرد.
بدیهی بود که این مرد، آماده یک بحران میانسالی است. و نسخه او از این بحران، به یک دگردیسی روحی بنیادین انجامید. تولستوی رابطه جنسی، مشروبات الکلی، تنباکو و گوشت را کنار گذاشت و خود را وقف زندگیای بر پایه «آنارشیسم مسیحی» (Christian anarchism) کرد. او متعهد به زندگی بر اساس آموزههای عیسی مسیح بود، اما بدون به رسمیت شناختن اقتدار کلیسای ارتدکس روس. جای تعجب نبود که در مقر کلیسا دوستان چندانی پیدا نکرد. آنان در سال ۱۹۰۱ او را تکفیر کردند. با این حال، او میان رعایایش که آزادشان کرده و شروع به بخشیدن ثروت عظیمش به آنان نموده بود، هوادارانی یافت. اما چنین نوعدوستی تازه به دست آمده ای با همسرش سازگار نبود.
در واقع، تولستوی با وجود تمام مشکلاتش، باور داشت که دلیل حقیقی رنج زمینیاش را میشناسند. او یک بار در اشاره به همسرش اعلام کرد: «بیماری من سونیا است». با اینکه او [سونیا] مادر تعداد زیادی فرزند بود و «جنگ و صلح» را هفت بار با دست پاک نویس کرده بود، برای این مرد مقدس که به طور روزافزونِ غرق در مسائل فکری شده بود، همواره به عنوان عاملی آزاردهنده و ثابت باقی مانده بود. سونیا که طرفدار مهمانیهای مسکو بود، از معنویتگرایی مسیحی شدید شوهرش که آن را یک «بیماری» میخواند، رنجیده بود. آمد وشد مداوم زائران به عمارت ییلاقیشان فقط وضع را بدتر میکرد. همچنین به طور قابل درکی از تصمیم تولستوی برای چشم پوشی از تمام حقوق مالکیت، از جمله درآمد کتابهایش و ارث، نگران شده بود. وقتی تولستوی شروع به بخشیدن پولهایش به صورت کیسهکیسه نمود، سونیا حالا دیگر از کوره دررفت.
هنگامی که یک فرد فرصتطلب به نام چرتکوف (Chertkov)، تولستوی سالخورده را متقاعد کرد که تمام داراییهایش را به او وصیت کند، دیگر کاسه صبر همسرش لبریز شد. سونیا که دیگر به ستوه آمده بود، شروع به اعمال کنترل بیشتر کرد. او را تعقیب میکرد و با یک دوربین اپرا جاسوسیاش را میکرد. وقتی تولستوی پیشنهاد داد ازدواج را به پایان برسانند، او تهدید به خودکشی کرد. در نهایت، تولستوی دریافت که همسرش در حال کنکاش در دفتر خاطراتش است و اینجا بود که دیگر طاقتش تمام شد. نیمهشب مخفیانه از خانه بیرون خزید و یادداشتی به جا گذاشت که در آن از او برای چهلوهشت سال زندگی مشترک تشکر کرده بود. این افسره هشتاد و دو ساله نوشت: «من کاری را میکنم که مردم در سن من اغلب انجام میدهند: از دنیا کنارهگیری میکنم تا روزهای پایانی عمر را در تنهایی و سکوت بگذرانم.»
متأسفانه برای تولستوی، این روزهای پایانی در یک ایستگاه قطار یخزده سپری شد، جایی که با تب و لرز از پا درآمد. در حالی که هذیان میگفت و ریش بلند و سفیدش از سرمای زیاد یخ زده بود، در تاریخ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ روی زمین دفتر رئیس ایستگاه درگذشت.
پسر خان
مردی که روزگاری جهان را درباره خطر «چنگیزخانی که تلفن دارد» (۱) هشدار داده بود، میدانست از چه سخن میگوید. تولستوی از نوادگان مستقیم آن جنگجوی مغول بود.
جایزه ناکامی (BOOBY PRIZE) (۲)
تولستوی هرگز برنده جایزه نوبل ادبیات نشد. اگرچه هنگام اهدای اولین جایزه در سال ۱۹۰۱، نامزد اصلی محسوب میشد، اما از قلم افتاد و شاعر گمنام (و با نامی عجیب) فرانسوی، سولی پرودوم (Sully Prudhomme) برگزیده شد. هیچ دلیل رسمی ارائه نگردید، اما شاید گرایشهای سیاسی تولستوی با کمیته محافظهکار فرهنگی نوبل جور درنمیآمد. یکی از داوران به «خصومت کوتهفکرانه او علیه همه اشکال تمدن» اشاره کرد، که معنایش هر چه می توانست باشد. حداقل تولستوی در جمع خوبی بود. هنریک ایبسن (Henrik Ibsen) و امیل زولا (Émile Zola) نیز به دلایلی مشابه نادیده گرفته شدند.
افشای کامل
در شب عروسیشان، تولستوی سیوچهارساله، عروس هجدهسالهاش را مجبور کرد دفتر خاطراتش را که حاوی شرح ماجراهای جنسی او با زنان دیگر، از جمله کنیزان، بود بخواند. ظاهراً این از نظر او به معنای صداقت و بازبودن بود، اما از نظر سونیا «افشای بیش از حد» محسوب میشد. روز بعد، او [همسر تولستوی] در دفتر خاطرات خود از احساس انزجارش از مواجهه با چنین «پلشتی» نوشت.
فقط بگو نه (Just Say NYET) (۳)
هیچ چیز نصفهنیمه در تغییر مذهب تولستوی وجود نداشت. او با این باور که حذف گوشت کلید مهار شهوات است، گیاهخواری سختگیری پیشه کرد و زندگی را با رژیم غذایی اندکی متشکل از فرنی جو دوسر، نان و سوپ سبزیجات سپری میکرد. او همچنین الکل و تنباکو را کنار گذاشت و سعی کرد رعایای ملکش را متقاعد کند از او پیروی کنند. تولستوی در مقاله «چرا مردان خود را گیج میکنند؟» هر دو ماده را موادی محکوم کرد که مردم برای بیهوش کردن وجدان ناآرام خود از آنها استفاده میکنند. او هشدار داد: «سردرگمی و مهمتر از همه حماقت در زندگی ما، عمدتاً ناشی از حالت مستی دائمیای است که اکثر مردم در چنین حالتی زندگی میکنند.»
بابل دیگر (BABEL ON) (۴)
علاوه بر پرهیز، گیاهخواری و آنارشیسم مسیحی، تولستوی حامی بزرگ اسپرانتو، زبان بینالمللی ساختگی بود که برای ترویج صلح جهانی از طریق تسهیل ارتباطات طراحی شده بود. او ادعا میکرد که این زبان را در سه یا چهار ساعت فراگرفته است. مانند هر چیزی که تولستوی میپذیرفت، این هم به یک هدف مقدس تبدیل شد. او نوشت: «برای کسی که میداند اسپرانتو نماد چیست، ترویج نکردن آن غیراخلاقی است.»
نمایش به جای برادری (Shows before Bros) (۵)
با وجود چنین شخصیت روحانیای، تولستوی میتوانست کاملاً بیاحساس باشد. او برادرش دیمیتری را روی بستر مرگ رها کرد تا جان بسپارد، و حتی از نگاه کردن به او هم خودداری کرد چون او خدا را رها کرده و به زندگی افسارگسیخته روی آورده بود. تولستوی بعدها نوشت: «صادقانه باور دارم که بیشترین ناراحتی من از مرگ او این بود که مرا از حضور در نمایشی در دربار که به آن دعوت شده بودم، محروم کرد.» آخ.
تپانچه در سپیدهدم!
دوست دیگری که طعم برخورد سرد تولستوی را چشید، ایوان تورگنیف، نویسنده روس بود. این دو برای مدت طولانی دوستان نزدیکی بودند، اما به تدریج از هم فاصله گرفتند، که بیشتر به دلیلطرز رفتار روزافزون مخالف گرای تولستوی بود. وقتی تورگنیف از برونشیت خود شکایت کرد، تولستوی بیتفاوت آن را «بیماری خیالی» نامید و حرفش را نادیده گرفت. نویسنده کتاب «پدران و پسران» بعدها خاطرنشان کرد: «ما دو قطب متضادیم. اگر من سوپ را دوست داشته باشم، مطمئنم تولستوی از آن متنفر خواهد بود — و برعکس.»
آخرین درگیری در یک مهمانی شام در عمارت یکی از دوستان رخ داد. گفتوگو به خوبی پیش میرفت تا اینکه تولستوی شروع به انتقاد از روش تربیت دختر تورگنیف کرد (آن دختر حاصل رابطه خارج از ازدواج تورگنیف با یکی از خدمتکارانش بود). تولستوی اعلام کرد: «اگر او دختر مشروع تو بود، طور دیگری تربیتش میکردی.» تورگنیف خشمگین از جا برخاست. او فریاد زد: «اگر همین طور ادامه دهی، صورتت را خواهم زد!»
مهمانی شام به پایان رسید، اما کینهتورزی ادامه یافت. در تبادل یادداشتهای خشمگینانه پس از آن، تولستوی تورگنیف را به دوئل دعوت کرد. او حتی برای تپانچههایش فرستاد. اگرچه این دو غول ادبی رو در رو نشدند، اما تصمیم گرفتند که دیگر با یکدیگر صحبت نکنند. تورگنیف نتیجه گرفت: «ما باید طوری زندگی کنیم که گویی در سیارات مختلفی هستیم.» و آنان چنین کردند، با وجود نزدیکی خانههایشان، و تنها زمانی آشتی کردند که تولستوی به دین روی آورد و شروع به جبران خطاهایش در حق کسانی کرد که به آنان بدی کرده بود (که ظاهراً فهرست بلندبالایی بود). تورگنیف عذرخواهی او را پذیرفت، اما این دو همچنان با فاصله باقی ماندند.
کتابی درباره هیچچیز؟
با عرض پوزش از هواداران ساینفِلد (۶). عنوان اولیه تولستوی برای کتاب «جنگ و صلح»، «جنگ: به چه دردی میخورد؟» نبود (همانطور که اِلین بِنس در یک اپیزود کلاسیک از سریال کمدی دهه نود به یوری تستیکوف، رماننویس روسی میگوید). عنوان واقعی که در حال نگارش بود، عبارت شکسپیری « خوب است که همه چیز خوب تمام شود» بود.
صحنه گروهی
تولستوییکی از نخستین نویسندگانی بود که ستایشگرانی فرقهوار داشت. برخی حتی ممکن است بگویند که یک فرقه به دور خود جمع کرد. نزدیک به پایان عمرش، حدود صد نفر از هوادارانش در اطران عمارت ییلاقی او چادر زدند، به امید اینکه بتوانند ردای مرد بزرگ را لمس کنند.
واپسین سخن
تولستوی تا پایان عمر یک بدعتگذار متعهد باقی ماند. هنگامی که در بستر مرگ بود، دوستانش به او اصرار کردند که با کلیسای ارتدکس روسی آشتی کند. تولستوی امتناع کرد. او اصرار داشت: «حتی در دره سایه مرگ، دو به اضافه دو نمیشود شش.» (۷) این جمله اغلب به اشتباه به عنوان آخرین سخنانش نسبت داده میشود. اما آخرین سخنان واقعی تولستوی مرموزتر، هرچند کمتر عمیق، بودند: «اما رعایا... رعایا چطور میمیرند؟»
چه رمانتیک: لئو تولستوی در شب عروسی خود، عروس ۱۸ سالهاش سونیا را تشویق به خواندن دفترهای خاطرات خصوصیاش نمود که تاریخچه مفصلی از روابط جنسی خودش با زنهای دیگر بود.
قسمتهای قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
والت ویتمن
——————————————
زیرنویسهای مترجم:
۱: این متن به رابطه تاریخی لئو تولستوی، نویسنده مشهور روسی، با چنگیز خان، فرمانروای مغول، اشاره دارد. این عبارت استعارهای است که برای توصیف تهدید رهبران قدرتمند و بیرحم در عصر مدرن به کار میرود. چنگیز خان نماد خشونت و فتح بیرحمانه است و «تلفن» نماد فناوری مدرن و توانایی ارتباط سریع و تأثیرگذاری در مقیاس جهانی. ترکیب این دو مفهوم هشدار میدهد که اگر رهبری با روحیهٔ جهانگشایی و خشونت چنگیز خان به ابزارهای مدرن دسترسی داشته باشد، خطرش بسیار بزرگتر خواهد بود. متن ادعا میکند تولستوی نوادهٔ مستقیم چنگیز خان است. این ادعا از نظر تاریخی مورد بحث است، اما برخی منابع تاریخی معتقدند برخی از خاندانهای اشرافی روس از جمله خانوادهٔ تولستوی از طریق ازدواج با خاندانهای مغول تبار به چنگیز خان میرسند. این پیوند نمادین به تولستوی به عنوان یک چهرهٔ فرهنگی عمیق و پیچیده بعدی تاریخی و بینافرهنگی میبخشد.
۲: Booby prize به فارسی به معنای جایزهٔ دلداری یا «جایزهٔ نصیب» است. اما در این متن، نویسنده از این عبارت به صورت طعنه آمیزاستفاده کرده است. Booby در انگلیسی به معنای «احمق» یا «کسی که در یک رقابت بازنده شده» می باشد. Booby prize در بازیها و مسابقات، به جایزهٔ مسخره و بیارزشی گفته میشود که به بازنده یا فرد آخر داده میشود. مثل یک مدال پلاستیکی یا یک سوت بادکنکی. نویسنده از این اصطلاح استفاده نمیکند تا بگوید تولستوی واقعاً یک “جایزه دلداری” دریافت کرد. بلکه با کنایه میگوید: برنده نشدن جایزه نوبل، خودش یک «جایزهٔ نصیب» بود. این که تولستوی از سوی یک کمیتهٔ محافظهکار نادیده گرفته شد، در واقع نشانهٔ «درستکاری» و «انقلابی بودن» او بود. بنابراین، «نصیب» یا «سهم» تولستوی این بود که در کنار بزرگان دیگری مانند ایبسن و زولا قرار بگیرد که آنها هم به دلایل مشابه از دریافت جایزه محروم شدند. به عبارت سادهتر، نویسنده با طعنه میگوید: نگرفتن نوبل توسط تولستوی، آنقدر شرافتمندانه و قابل افتخار بود که میشد آن را خودش یک نوع جایزه (از جنس اعتبار اخلاقی و هنری) دانست.
۳: NYET در زبان روسی به معنای «نه» است. این عنوان با ترکیب این کلمه روسی با عبارت شناختهشده انگلیسی Just Say No فقط بگو نه، چندین مفهوم را به طور همزمان میرساند. متن توضیح میدهد که تولستوی پس از تحول مذهبی، به طور قاطعانهای به چیزهای زیادی «نه» گفت: نهبه گوشت (گیاهخوار شد)/ نه به الکل/ نه به تنباکو. عنوان Just Say NYET به طور مستقیم به این ایده «نه گفتن» های قاطعانه او اشاره و به یاد ماندنیتر شود. مورد دیگر در اینجا بازی با یک شعار مشهور آمریکایی است: عنوان انگلیسیJust Say No یک شعار بسیار معروف در کمپین مبارزه با مواد مخدر در ایالات متحده بود که در دهه ۱۹۸۰ توسط نانسی ری، بانوی اول وقت، رایج شد. این شعار از مردم به ویژه نوجوانان میخواست که در مقابل پیشنهاد مواد مخدر به سادگی «نه» بگویند. کلمه Nyet در زبان روسی بار معنایی بسیار قویتر و قطعیتری نسبت به No در انگلیسی دارد. این کلمه اغلب برای بیانیک رد قاطع، بدون هیچ شک و تردیدی به کار میرود. بنابراین، استفاده ازNyet به خوبی سرسختی، قاطعیت و تغییرناپذیری تولستوی در رد وسوسههای مادی را نشان میدهد.
۴: عنوان BABEL ON یک بازی زبانی هوشمندانه است که دو مفهوم را همزمان در بر دارد: ارجاع به برج بابل: در داستان کتاب مقدس، برج بابل نماد تکثر زبانها و سردرگمی ارتباطی است. خداوند برای توقف ساختن برج، زبان مردم را مختلف کرد تا دیگر نتوانند باهم ارتباط برقرار کنند. اسپرانتو به عنوان یک زبان بینالمللی مصنوعی، دقیقاً پاسخ مستقیمی به مشکل بابل است. هدف آن شکستن موانع زبانی و ایجاد صلح جهانی از طریق درک متقابل است. اما در انگلیسی، فعل to babble به معنای پرحرفی بیمحتوا یا وراجی کردن است. نویسنده با جایگزینی Babble با Babel، طعنه زیرکانهای میزند: آیا اشتیاق تولستوی به اسپرانتو یک آرمان بزرگ است، یا نوعی وراجی ایدئولوژیک و خیالبافانه؟
۵: این عنوان با تغییر ضربالمثل معروف Bros before hoes یعنی رفقا قبل از هرچیز ساخته شده است. ضربالمثل اصلی بر اولویت دادن به دوستان صمیمی و تعهدات مردانه در برابر وسوسههای گذرا تأکید دارد. تغییر آن به Shows before Bros یعنی نمایشها قبل از رفیق این معنا را وارونه میکند و به طرز طعنهآمیزی نشان میدهد که تولستوی برعکس عمل کرده است. عنوان SHOWS BEFORE BROS یک عنوان بیپرده، به یاد ماندنی و به شدت گویا است که با بیانی طنزآمیز و تند، هسته اصلی تناقض اخلاقی موجود در داستان را—اولویت دادن به یک رویداد اجتماعی سطحی بر تعهد عمیق خانوادگی—خلاصه میکند. این عنوان به خوبی خواننده را برای مواجهه با جنبهای غیرقابل دفاع از زندگییک قدیس ادبی آماده میسازد.
۶: این عنوان مستقیماً به توصیف معروف خود سریال ساینفلد به عنوان a show about nothing (یک سریال درباره هیچ) اشاره میکند. در واقع ایجاد مقایسه و سنجش جالب بین هیچ و همه چیز است. جنگ و صلح، اثری عظیم با صدها شخصیت و بررسی عمیق مسائل فلسفی، تاریخی و اجتماعی است و در واقع کتابی درباره همه چیز محسوب میشود. قرار دادن این اثر شگرف در کنار مفهوم هیچ یک تضاد طنزآمیز خلق میکند که توجه خواننده را جلب میکند.
۷: این عبارت به طور مستقیم از مزامیر کتاب مقدس (عهد عتیق) گرفته شده است. در مزمور ۲۳:۴ آمده است: «گرچه از دره سایهٔ مرگ بگذرم، از هیچ بدی نمیترسم، زیرا تو با منی.». در اینجا، این عبارت به لحظات پایانی زندگی، هنگام مرگ و شرایطی که انسان با ترس و تاریکی مواجه است اشاره دارد. این «دره»، نماد گذر از مرز زندگی به مرگ و اوج آسیبپذیری انسان است. تولستوی با گفتن این جمله میخواهد بر یک موضع فلسفی و عقلی ثابت حتی در برابر مرگ تأکید کند: «دو دو تا میشود چهار» نماد حقیقت مطلق، عقلانیت و منطق انکارناپذیر است. او میگوید حتی در حساسترین و ترسناکترین لحظه زندگی (دره سایه مرگ)، نمیتوان و نباید در برابر حقیقت و منطق کوتاه آمد و برای آرامش خیال، آن را تحریف کرد (نگفت که دو دو تا میشود شش). این جمله قاطعانه تولستوی نشان میدهد که او تا آخرین لحظات، بر اصالت فکری، صداقت و پایبندی به عقل خود تأکید داشته است. او ترجیح میدهد در آستانه مرگ هم با اصول خود بمیرد، نه اینکه براییک مرگ آرام و مصالحهجویانه، آنها را رها کند. «دره سایه مرگ» در اینجا نماد لحظات وحشتزا و تاریک مرگ است و تولستوی با استفاده از این تصویر پرمعنا اعلام میکند که حتی در آن شرایط نیز حاضر به ترک منطق و حقیقت نیست.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
![]() |
به طور کلی، شر چیزی نیست جز فاصله و شکاف میان آنچه انسان در آرزویش جهانی مطلوب میبیند و آنچه در واقعیت با آن مواجه است. تلقی از جهان آرمانی میتواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد، اما احساس وجود این ناهمخوانی و بینظمی بزرگ، تجربهای جهانشمول است. «مسئلهی شر» از منظر فیلسوفان ناشی از ناسازگاری با پذیرش شر به عنوان بخشی بنیادین و همیشگی از زندگی است و در پی آن، کوششی نظری برای تبیین منشأ و امکان رفع آن شکل میگیرد. این پرسش بهویژه در سنت یهودی-مسیحی حادتر میشود: چگونه ممکن است خدایی که هم قادر مطلق (omnipotent) و هم خیرخواه/مهربان (benevolent) است، جهانی خلق کند که شر در آن حضوری انکارناپذیر دارد؟ اگر او قادر مطلق است، باید توانایی بازداشتن شر را داشته باشد (و اگر شر از بیرون، مثلاً از طریق شیطان، راه مییابد، دیگر قادر مطلق نیست)؛ و اگر او خیرخواه است، میبایست خواستار از میان برداشتن آن باشد. پاسخهای رایج مبنی بر اینکه شر برای پدید آمدن خیر یا به مثابه آزمونی برای انسان ضرورت دارد تنها پرسش تازهای برمیانگیزد: چرا خداوند نمیتوانست همان اهداف را با رنج و درد کمتری محقق سازد؟
منابع شر
بهطور اساسی تنها سه سرچشمه برای شر قابل تصور است:
۱. کیهان (Cosmos): شر میتواند از کیهان برخیزد؛ از خدایی خصم، از شیطان و دیوان او، یا از نیروهای طبیعی و ماوراءالطبیعی. چنین نگاهی نزد انسانهای نخستین که جهانی خصمانه پیرامون خود میدیدند رواج داشت، و در دوران معاصر نیز معدود نویسندگانی خدا را جبار یا سادیست میپندارند.
۲. فرد (Individual): این نگرش جایگزین برداشت پیشین شد و شر را در درون هر فرد جستوجو کرد. از این دیدگاه، شر اجتماعی چیزی جز برآیند شرور فردی نیست. این اساساً همان نگاه مسیحی است. «گناه نخستین (Original Sin)»نامی برای همین شر فردی است که حتی مسئول مصیبتهایی دانسته میشود که ظاهراً از طبیعت یا از جهان زیر ماه سرچشمه میگیرند؛ همچون زلزله و طوفان.
۳. جامعه (Society): نگرش سوم، که به تدریج در دوران مدرن، سکولار، لیبرال و عقلگرایانه گسترش یافت، سرچشمهی شر را در جامعه میبیند. بر این اساس، انسان ذاتاً خوب یا دستکم خنثی زاده میشود، اما در اثر محیط، نهادها، ساختارهای اجتماعی یا سلطهی اشرار در قدرت به تباهی کشیده میشود.
دیدگاههای طبیعت و فرد
منشأ شر در طبیعت/کیهان: طبیعت را میتوان از سه منظر دید: خصمانه (چنانکه نزد مردمان اولیه رایج بود)، خیرخواه (همانند نگاه رمانتیکها در دورهای کوتاه)، یا بیتفاوت (چنانکه اندیشمندان مدرن باور دارند)
منشأ شر در فرد: شر میتواند از دو گونه شخصیت برخیزد: «احمق» (fool) و «بدکار/شیاد» (knave). احمق نیتی نیک دارد اما فاقد خرد است؛ در حالی که بدکار باهوش است اما قلبی تهی از شفقت دارد. با این همه، نسبت دادن شر به فرد الزاماً به معنای محکومیت مطلق او نیست. برخی آدمیان را بهطور سیاه و سفید به خوب و بد تقسیم میکنند، در حالی که دیگران آنان را در طیفی از «سایههای خاکستری» میبینند.
دیدگاه نخست (که گاه کودکانه خوانده میشود اما هنوز هم فراگیر است) جهان را به «ما» و «آنها»، یعنی مردمان نیک و بدان، دوستان و دشمنان، تقسیم میکند. دیدگاه دوم که پختهتر و پیچیدهتر است، بر آن است که شرور واقعی وجود ندارند، بلکه تنها انسانهایی ناقص و گاه ترحمبرانگیزند.
تجسمهای شر
تجسمهای شر در بستر کیهانی به صورت شیطان (Satan) به مثابهی شر بیعلت و بدخواهی محض، و فورتونا (Fortuna) به مثابهی شانس، تصادف و سرنوشت نمود مییابند. در بستر اجتماعی، این تجسدها عبارتند از: سزار (Caesar) بهعنوان مظهر قدرت دنیوی، مامون (Mammon) بهعنوان نماد ثروت و طمع، و ونوس (Venus) بهعنوان نمایندهی عشق و شهوت. متألهان و فیلسوفان در طول تاریخ با مسئلهی لاینحل شر دستوپنجه نرم کردهاند؛ مسئلهای که همواره، دستکم بهطور ضمنی، در متن آثار ادبی نیز حضوری پررنگ داشته است گاه آشکارا و بهشدت دراماتیک، بهویژه در پیوند با بحث «عدالت خدا» (theodicy) در سنت مسیحی.
دوران باستان
عهد عتیق و کتاب ایوب:
عهد عتیق تقریباً بلافاصله با مسئلهی شر مواجه میشود. روایت آدم و حوا، پس از آفرینش، نشان میدهد که انسان در آغاز «تاریخ» خود موهبت نیکویی را که خداوند به او بخشیده بود تباه کرد و از آن زمان در رنج است. مفسران بعدی کوشیدند به پرسشهای فلسفی برخاسته از این داستان پاسخ دهند و مهمتر از همه، مار فریبنده را با شیطان یکی گرفتند. این تعبیر دلالت داشت بر آنکه شر از یک سو از درون انسان و از سوی دیگر از نیروهای ماورایی متخاصم با خدا سرچشمه میگیرد. بدینسان، همانگونه که انسان ابتدایی شر را به گردن خدایان میانداخت و انسان متمدن آن را به فرد یا جامعه نسبت میدهد، روایت کتاب مقدس مرحلهای میانی را بازتاب میدهد.
هبوط (The Fall) همچنین خوانشی خدامحور از وقایع ناگوار به دست میدهد و پیوندی مستقیم میان کردار آدمی و سرنوشت او برقرار میسازد. هنگامی که انسانها یا در مقطعی تاریخی، بنیاسرائیل و فرمانروایانشان از خدا میترسند و او را اطاعت میکنند، به سعادت میرسند؛ اما زمانی که سر از فرمان برمیتابند و به خدایان بیگانه رو میآورند، به بلا گرفتار میشوند. این «فلسفهی تاریخ» و مسئلهی شر، بهطور صریح و فلسفی تنها در کتاب ایوب به بحث نهاده میشود. ایوب، قهرمان داستان، که به پارسایی خویش آگاه است، ادعای دوستانش را مبنی بر اینکه رنجهایش کیفر گناه پنهان اوست، رد میکند. او با وجود همهی نشانههای خلاف، ایمان خود به عدالت خدا را حفظ مینماید. اما دلیل راستین مصائبش آزمودن انسان از سوی خدا و اثبات شایستگی او بر ایوب و در نتیجه بر تمام آدمیان پوشیده میماند. تنها ایمان و وحیاند که در دسترس بشر قرار دارند.
ایلیاد هومر:
حماسهی ایلیاد اثر هومر (قرن هشتم پیش از میلاد) تصویری پیچیده از ماهیت شر ترسیم میکند. خدایان، بهسبب بیحرمتی آدمیان (چنانکه آپولو در آغاز با آگاممنون کرد)، بلا بر آنان میفرستند. اما همان خدایان، با آنکه خود از آسیب مصوناند، همهی آدمیان را به رنج محکوم کردهاند. انتخابی که به آشیل عرضه میشود میان زندگی دراز اما گمنام و زندگی کوتاه اما سرشار از شکوه و اندوه مادرش تتیس از این انتخاب، نمود همان حقیقت است که حتی بهترین زادههای بشر نیز سرانجام تلخی و اندوه را تجربه میکنند.
در باب شرور خاص، شکاف و فاجعهی اصلی در اردوگاه یونانیان از تعارضی همیشگی میان دو نوع اقتدار پدید میآید: اقتدار مبتنی بر دلاوری جنگی و دستاوردهای نبرد، و اقتدار مبتنی بر رهبری و تدبیر استراتژیک (چنانکه در جنگ جهانی اول نیز با تقابل «فرماندهی نظامی» و «فرماندهی مدنی» شناخته میشد). آشیل از این ستیز با احساس خواری و شرمساری نزد همرزمانش بیرون میآید؛ حسی که خشم و عطش انتقام را در او برمیانگیزد و سرانجام به هوبریس (غرور افراطی) میکشاند. او بعدها مسئولیت آن را میپذیرد که خشم شیرینکامانهاش او را از خود بیخود کرده است؛ در حالی که آگاممنون، رقیبش، از دست رفتن خویشتنداری خود را به گردن زئوس، سرنوشت و آته (جنون/فریب) میاندازد.
راههای غلبه بر شر در ایلیاد و اودیسه
ایلیاد دستکم سه راه برای پرهیز یا فائق آمدن بر شر ترسیم میکند. نخست، بخشی از این اثر که میتوان آن را نخستین جرقههای «توحید اخلاقی» (ethical monotheism) دانست نشان میدهد که زئوس مصائب را بر کسانی فرو میفرستد که به بیعدالتی رفتار میکنند. دوم، در بخشهای گوناگون، همدلی و عشق به سرنوشت (amor fati) قهرمانان بهویژه آشیل به تصویر کشیده میشود؛ حالتی نزدیک به رواقیگری، یعنی پذیرش آنچه باید باشد، حتی مرگ. و در نهایت، کل اثر بازتابندهی چیزی است که بعدها «اصل نعمتهای پنهان» (principle of disguised blessings) خوانده شد. زیرا شکاف در اردوگاه یونانیان و کشتارهای ناشی از آن، ناخواسته موجب شد که ترواییهای جسور از ارگ بیرون کشیده شوند و سرانجام با مرگ هکتور و سقوط محتوم تروآ مواجه گردند. بدینسان، همان شری که در آغاز فاجعهای برای یونانیان مینمود، در حقیقت سرنوشت شوم تروآ را رقم زد و مصداق همان گزاره شد که «پایان خوش، همه چیز را خوش میکند» هرچند به بهایی سنگین. در اینجا میتوان سرچشمهی مفهوم «خطای سعادتمندانه» (felix culpa) مسیحیت را یافت؛ مفهومی که به داستان تلخ انسان پایانی خوش میبخشد. بدینسان، کشمکش میان آگاممنون و آشیل را میتوان با لجاجت فرعون و خیانت یهودا همداستان دید.
اگر ایلیاد شری مطلق را تصویر نمیکند، حماسهی اودیسه با معرفی خواستگاران نفرتانگیز چنین میکند. غلبه بر آنان در نیمهی دوم کتاب قهرمان را به خود مشغول میسازد. در نیمهی نخست، شر از درون خود اودیسئوس برمیخیزد. او پس از پیروزی بر سیکلوپ نتوانست در برابر وسوسهی لافزدن با صدای بلند مقاومت کند. این رفتار تا اندازهای قابل درک بود (و حتی به گفتهی ارسطو برای انتقام حقیقی ضروری)، اما هنگامی که سیکلوپ واکنش خطرناک نشان داد و خدمهاش بر احتیاط پای میفشردند، اودیسئوس که همواره ناشناسی را ابزاری برای بقا یافته بود، بر خودستایی اصرار ورزید و حتی نام و جایگاه واقعی خویش را فاش کرد. پیامد این عمل آن بود که سیکلوپ، در دعایی برای انتقام، پدرش پوزئیدون را برانگیخت و این خداوند سفر قهرمان را سالیان دراز به درازا کشاند. اودیسئوس خصلتی را که قهرمانیاش را تعریف میکرد میل به شهرت به افراط کشاند. شر ناشی از این عمل اما تنها با آیندهنگری، احتیاط، پنهانکاری، استقامت و مقاومت در برابر فرصتهای گوناگون آسودگی و کنارهگیری غلبه مییابد.
تراژدیهای آتنی
در سهگانهی اورستیا (Oresteia) اثر آیسخولوس (Aeschylus) (۴۵۸ پیش از میلاد)، سرچشمهی شر در «قانون قصاص» (lex talionis) بدوی دیده میشود؛ اصلی که بر پایهی آن خشونت خشونت میزاید و رنج، سرنوشت اجتنابناپذیر بشر میگردد. با این همه، نمایشنامه تصویری خوشبینانه ارائه میدهد: جایگزینی اخلاق انتقام خانوادگی یا قبیلهای با اندیشهی عدالت جمعی و دادگاهی با هیئت منصفه که به داوری و تعیین کیفر غیرشخصی میپردازد. دیدگاه نهایی آیسخولوس نیز سرشار از خوشبینی است: رنج، اگر تحت هدایت زئوس باشد، به درک، عدالت و رفتارهای متمدن میانجامد.
در نمایشنامهی پرومته در زنجیر (میانهی سدهی پنجم پیش از میلاد)، آسیبپذیری انسان در پرتو مداخلهی خیرخواهانهی پرومته برجسته میشود. اما این عمل، تنها خشم زئوس را بر قهرمان فرود میآورد؛ قهرمانی که بهرغم حمایتهایی از سوی نیرو و خشونت، هفایستوس مطیع، اوشنوس سازشکار و هرمس چاپلوس، در نهایت در بند میماند. همهجا گستردگی رنج بیدلیل به چشم میآید: در واپسین کلمات نمایشنامه، در مصائب آیو بیگناه، در دشمنی بیعلت زئوس با انسان و در شیوههای بیرحمانه و معمایی او. و نیز در این واقعیت که انسانها، که از آغاز ناتوان و رقتانگیز بودند، حتی پس از یاری پرومته همچنان بدبخت باقی میمانند. هدایای او، گرچه تمدنسازند، برای نژاد فانی و کوتاهعمر انسان لطفی ناسپاسانهاند، لطفی بیش از توان پذیرش آنان. بدینسان، شر در این اثر چهرهای همهگیر مییابد.
در نمایشنامهی اودیپوس شاه اثر سوفوکل (حدود ۴۲۹ پیش از میلاد)، قهرمان میکوشد به هر وسیله از سرنوشت محتوم خویش بگریزد، اما همین کوشش او را به تحقق آن میکشاند. این روایت نشان میدهد که انسان نه توان درک پیامدهای اعمالش را دارد (چنانکه در ایلیاد نیز بود) و نه قدرت شکل دادن به سرنوشت خود را. اودیپوس معمایی را پاسخ گفته بود، پاداشی درخور دریافت کرده بود و خود را بهمثابه حیوانی عقلانی، مسئلهحلکن و مسلط بر سرنوشت تثبیت کرده بود. اما اکنون درمییابد که قدرت دنیوی، حس خویشتن و تعریف انسان، همگی توهماند. شروری که او با ابزار عقل در برابرشان ایستاده بود، در نهایت تنها با استقامت قابل تحملاند. او مسئولیت اعمال خویش را میپذیرد، اما رنجهایش این سناریوی وحشیانهی زیست انسانی را به گردن آپولو میاندازد. در حقیقت آنچه احساس شر را میافزاید، همان راز کافکایی و مبهم نقشههای خدایان است.
در نمایشنامهی آنتیگونه (حدود ۴۴۱ پیش از میلاد)، شر بهصورت تضاد تراژیک میان نظم اجتماعی و ارادهی فردی تجسم مییابد. تضادی مشابه در هیپولیتوس اثر اوریپید (۴۲۸ پیش از میلاد) نمود مییابد: تقابل میان آفرودیت و آرتمیس، میان دو معنای «شکار»، و میان نیاز مرد به عشق و نیاز او به حرفه. خدایان خواستههای یکدیگر را تحمل میکنند، اما پیروان انسانی یکدیگر را ناعادلانه مجازات میسازند. هیپولیتوس، که «مقدس، پرهیزگار، پاک و بیگناه از این گناهان» بود، قربانی بیاعتنایی آفرودیت میشود و ابزار انسانی او، فدرا، بحران را شدت میبخشد؛ چرا که زنی تحقیرشده میتواند به خیانت و تهمت پناه ببرد. همین محرک در مدهآ (۴۳۱ پیش از میلاد) نیز وجود دارد، جایی که زنی رهاشده به انتقام میپردازد؛ و در باکخای (حدود ۴۰۵ پیش از میلاد) که در آن خدایی مورد ستم واقع میشود. در این آثار، تماشاگر نخست با قربانی همدلی میکند و سپس، هنگامی که قربانی بیرحمانه مقابله به مثل میکند، از او روی میگرداند. اوریپیدس بدینسان نشان میدهد که راه میانه و اعتدال، که نزد فیلسوفان و اخلاقگرایان بسیار ستوده است، در عرصهی انسانی غالباً غایب است. همانگونه که ملتی میتواند از استبداد تزارها به استبداد کمیسرها بلغزد، نژاد بشر نیز محکوم به نوسان مداوم میان دو قطب افراطی است. این نمایشنامهها، در واقع، پاسخهایی بدبینانه به خوشبینی اورستیای آیسخولوساند.
دیدگاههای افلاطون، ارسطو و لوکرتیوس
از نگاه آریستوفان سرچشمهی شر در اجتماع نهفته است؛ جایی که شیادان و احمقان بر آتن چیره میشوند. شیادان، جنگطلبان عوامفریبی همچون کلئون و سوفیستهایی مانند سقراط (یا دستکم تصویری که در نمایشنامهی ابرها (Nephelai)، ۴۲۳ پیش از میلاد، از او ترسیم میشود) هستند. احمقان، نوآوران هر صنفاند، بهویژه اوریپیدس تراژدینویس «مدرن» و «واقعگرا». نمایشنامههای معمول آریستوفانس همچون پرندگان (۴۱۴ پیش از میلاد)، لیزیستراتا (۴۱۱ پیش از میلاد) زنان در مجلس (۳۹۲ پیش از میلاد)، و پلوتوس (۳۸۸ پیش از میلاد) همواره با مسئلهای آغاز میشوند، راهحلی فانتزی عرضه میکنند، سپس پیامدهای تازه و مشکلات برآمده از آن را آشکار میسازند، اما در پایان با ترکیبی عجیب از دیدگاه محافظهکارانه و نگاه تراژیک به زندگی، به مدد قراردادهای کمدی و خیالپردازانه، به پایانی شاد ختم میشوند.
افلاطون، در جمهور (حدود ۳۸۰ پیش از میلاد)، شر دنیوی و مادی را ناچیز میشمرد. به باور او، ستمگری که به همهی نعمتها و کامیابیهای ظاهری دست یافته، از وجدان خویش در رنج است؛ حال آنکه مردی فاضل، حتی در معرض سختترین شکنجهها، به رضایت میرسد. بنابراین، شر حقیقی غرق شدن روح در جهان مادی و فراموشی منشأ الهی آن در قلمرو ایدهها است.
برای ارسطو و لوکرتیوس، شر بیش از آنکه بیرونی باشد، درون انسان است. ارسطو، در اخلاق نیکوماخوس (میانهی سدهی چهارم پیش از میلاد)، شر را در افراط و تفریط رفتار بازمییابد. لوکرتیوس نیز، در در باب طبیعت اشیا (سدهی نخست پیش از میلاد)، آن را در خرافهپرستی و ترسهای پوچ از خدایانی میبیند که ساختهی ذهن بشرند، و در ناتوانی آدمی از رویارویی با حقیقتی ساده: آنکه کل واقعیت چیزی نیست جز برخورد بیپایان اتمها.
ویرژیل و مسئله الهیاتی شر
ویرژیل دیدگاهی پیچیده از شر ارائه میدهد. در آغاز حماسهی انئید (۱۹ پیش از میلاد)، او میپرسد که چگونه یک الوهیت میتواند چنین رنجی را بر یک قهرمان وارد سازد. این پرسش، نزدیک شدن به نسخهی توحیدی عدالت الهی (theodicy) است. آنکه قهرمان به صراحت و مکرراً به عنوان انسانی نیکو وصف میشود چیزی که در مورد آشیل یا اودیسئوس نمیتوان گفت تنش را شدت میبخشد. بهطور خاص، سه نوع رنج به تصویر کشیده میشود:
۱. رنج ترواها: نخست در سقوط خائنانهی شهرشان و سپس در سرگردانی مردان آینیاس (Aeneas)، که همه به دلیل کینهی یونو (Juno) نسبت به پاریس و حمایت او از کارتاژ رخ داد. یونو، همچون شیطان، خود را بهتنهایی در مقابل ژوپیتر و طرح بزرگ تاریخی که هژمونی روم محور آن است قرار میدهد، برخلاف فهرست پیچیدهی خدایان در ایلیاد و جایگاه پوزئیدون در اودیسه. او تنها پس از گرفتن انتقام و کسب امتیازهایی از ژوپیتر، سرانجام تسلیم سرنوشت میشود.
۲. رنج قربانیان تصادفی: رنج مردمی که ناخواسته در مسیر تحقق سرنوشت تروا قرار میگیرند، همچون دیدو (Dido)، تورنوس (Turnus)، ملکه آماتا (Amata) و لاتینها. آنان همراه با ترواها، ضرورت دردناک جنگ و دشواری دستیابی به مصالحههای صلحآمیز را درمییابند. هرچند بیهودگی جنگها بهفصاحت توسط دیومدس (Diomedes) بیان میشود، هر نسل باید بهطور مستقل، تجربهی نسل پیش را دریابد. گفته میشود مأموریت روم این رنجها را جبران میکند، اما میزان شور و شوق یا اعتراض حساس ویرژیل نسبت به این امر هنوز محل بحث علمی است.
۳. رنج قهرمان: مهمترین رنج توسط قهرمانی پارسا و مالیخولیایی اما شجاع تحمل میشود. او به شدت وسوسه میشود تا در تروا بجنگد و بمیرد یا با دیدو در کارتاژ زندگی کند، اما همواره توسط خدایان به پیش رانده میشود.
لوسیان و طنز الهیاتی
لوسیان (Lucian)، به طرز شگفتآوری، از نخستین کسانی است که مستقیماً و کلامی هرچند با طنزی کمیک به عدالت الهی میپردازد. در اثر پرومته (قرن دوم)، زئوس به دلیل مجازاتی فراتر از جرم و عدالت انسانی مورد انتقاد قرار میگیرد. خلق انسان نعمتی برای خدایان بود، اما پاداش پرومته، صلیب کشیدن است، نه مدال. در زئوس تراگودوس (گفتگو، قرن دوم)، زئوس نگران است که اثبات عدم وجود خدایان توسط فیلسوفان ممکن است منتشر شود. موموس (Momus) پاسخ میدهد که با توجه به رنجهای جهان و این حقیقت که خدایان تنها به جریان ثابت قربانیهای حیوانی از انسانها اهمیت میدهند و نه به رفاه یا اخلاق آنان، شگفت نیست که برخی فیلسوفان وجود خدایان را انکار کنند، بلکه شگفتانگیز این است که هنوز کسی برای آنها قربانی میکند. در ادامه، بحث انسانی نشان میدهد که ملحد امتیازات زیادی کسب میکند و مدافع خدایان توسط زئوس تشویق به ناسزاگویی و نفرین میشود.
قرون وسطی و رنسانس
عهد جدید و آگوستین
در عهد جدید، دو منبع کلیدی شر عبارتند از: سرسختی یهودیان در به رسمیت نشناختن ناجی خود و پایبندی آنها به تفسیرهای جسمانی، دنیوی و مادیگرایانهی تورات، در تقابل با آموزههای مسیح و وعدهی نجاتبخش او. شرور فرعی شامل ضعفهای آشکار حتی فداکارترین پیروان عیسی، خیانت یهودا و حضور شیطان یا دشمن است، که بهطور مبهم در عهد عتیق آمده بود. با این حال، همه چیز با وعدهی رستگاری بشر و پدید آمدن آسمان و زمین نو حل میشود.
اعترافات سنت آگوستین (حدود ۳۹۷–۴۰۰) نیز پیچیده است. اگر آدم سیب داشت، این قدیس گلابی خود را دارد. دزدیدن گلابی از باغ در جوانی، سالها بعد او را به جستجوی انگیزهای واداشت. او آن را فشار همسالان و عشق بیدلیل به شکستن محدودیتها میداند، که دومی بهطور متناقض هم علت و هم معلول گناه نخستین است. در طول سالهای میانی و بعدی زندگی او، شر به اشکال متفاوت سایه میاندازد؛ غرور عقل در خودش، در پیشگویان مانوی و فیلسوفان شبهمسیحی، مانعی برای جستجوی حقیقت شد؛ حکمت دنیوی، همانطور که پولس اشاره کرد، مانعی برای ایمان ثابت شد.
در نهایت، از منظر فلسفی، سنت آگوستین در شهر خدا (De Civitate Dei, ۴۱۳–۴۲۶) که شاید نخستین کسی باشد که بهطور مفصل با شکل توحیدی و آزاردهندهی عدالت الهی مواجه شد با این نتیجهگیری که شر وجود ندارد و صرفاً نیستی، انحراف از خدا یا فقدان خدا است، به مسئله پاسخ میدهد. البته، این پاسخ، سؤالات تازهای را بیشتر از آنکه حل کند، ایجاد میکند.
در حماسهی بیوولف (حدود قرن ۸)، شر عاملی بیرونی است و جهان، بهجز برای مدتی کوتاه در مورد اونفرث (Unferth)، عمدتاً نیکوست. نخست حملات توسط هیولای گرندل صورت میگیرد، با انگیزهای که حسادت و شاید بیدلیل است، و پس از مرگ او، مادر گرندل برای انتقام میآید. شجاعت و توان جسمانی یک انسان جامعه را از نابودی میرهاند.
در حماسهی آواز رولان ( حدود ۱۱۰۰)، شر انسانی است و تفکیک روشن سیاه و سفید دارد: سپاهیان مسلمان سزاوار لعنتند و اسقف تورپن (Turpin) جنگ عادلانه را بر آنها تبرک میگوید. با این حال، در اردوگاه مسیحیان نیز کاستیهایی دیده میشود: خیانت گانلون (Ganelon) و غرور رولان، که او را از دمیدن شیپورش تا دیر شدن بازمیدارد.
در نمایشنامهی اخلاقی هر کس (حدود ۱۵۰۰)، شر در فرد متجلی است. بر اساس مسیحیگرایی افلاطونی سادهشده، شر، غرق شدن انسان در هستی روزمره و غفلت از مرگ و آخرت است. نزدیکی مرگ، انسان را قادر میسازد تا خود را بازسازی کند و بهموقع اعتراف نماید.
دانته و عشقهای ممنوعه
در کمدی الهی (حدود ۱۳۲۰)، از منظر نظم جهان، مسئله شر بهطور مستقیم مطرح نیست، زیرا امور نهایی به ترتیب ارائه میشوند. با این حال، جزئیاتی نشاندهندهی شر در طول سفر زائر دیده میشود. خود دانته، مانند هر انسان، به عشقهای دروغین (زنان و/یا فلسفهی بتپرستان) روی آورده بود که میتوانست او را به لعنت بکشانند. جهنم مملو از گناهکارانی است که در برابر خدا ایستاده و توبه نکردهاند، و دیدار با آنها حس ثانویهای از شر به همراه دارد، زیرا دانته گاه تحت تأثیر شفقت قرار میگیرد و تأسف میخورد که حکم خدا بر کسانی مانند عشاق پائولو و فرانچسکا یا حکیم برونتو لاتینی، که زندگی دنیویشان زیبایی داشته، اجرا شده است. شاعران بزرگ بتپرست نیز به حکم الهی محکوم به جهنماند، اما دانته با اعطای پناهگاهی در گوی نور، توپوگرافی دوزخ را تعدیل میکند. شریرترین موجودات، یعنی خائنانی که سزاوار خشم الهیاند، لوسیفر، یهودا اسخریوطی، و بر اساس نظریهی دانته در مورد امپراتوری روم به عنوان دومین قوم برگزیده، بروتوس و کاسیوس هستند. برزخ شامل گناهکارانی است که با توبه به مسیر رستگاری بازمیگردند و بهشت پاسخ سنتی به پرسش عدالت الهی را عرضه میکند. ساختار جهان تا حدی بیانگر رحمت خدا و تا حدی موضوع ایمان و عشق مسیحی است.
عشق درباری و سقوط تمدن
در تریستان گوتفرید فون اشتراسبورگ، (حدود ۱۲۱۰)، شر ناشی از کورسوی کوپید و عشق است: عشقی که در مسیر ازدواجهای مصلحتی یا سیاسی جریان ندارد. معجون عشق استعارهای از غیرمنطقی بودن و غیرقابل پیشبینی بودن آن است. عشق هرچند زیبا، ضد اجتماعی است و عشاق به زودی قربانی غیبت، جاسوسی و دسیسه میشوند.
در سر گاوین و شوالیه سبز(حدود ۱۳۷۰)، شر منبع کامل خود را در آیین مد روز زنای محصنه مییابد، که پیشتر در تریستان مطرح شده بود. با این حال، شوالیهی پارسا با موفقیت نسبی از آزمونهای متعدد عبور میکند.
در مرگ آرتور مالوری، حدود ۱۴۶۹)، جهانی به تصویر کشیده میشود که در آن نجابت و زیبایی سنت عشق درباری حتی بزرگترین افراد قلمرو، لانسلوت و گوینور با بدشانسی و دخالتهایی چون گاوین نجیب و موردرد (Mordred) منجر به سقوط سلطنت آرتور و شوالیههای میز گرد، یعنی سقوط یک تمدن کامل، میشود.
در آثار بوکاچیو (حدود ۱۳۵۰) و چاسر ( حدود ۱۳۸۰–۱۴۰۰)، شر تا حدی ناشی از نفاق و فریب کسانی است که باید حامل درمان شر باشند، یعنی روحانیون، و تا حدی نیز محصول ریاضتکشی مسیحی و طمع است.
رنسانس: از هیپوکریسی تا سیاست واقعگرا
هیپوکریسی روحانیت نیز یکی از منابع اصلی شر در دیدگاه رابله است، به ویژه در رمانهای گارگانتوا و پانتاگروئل (۱۵۳۲–۱۵۶۴). تلاش انسان برای کامیابی زمینی، که در فلسفه افلاطون و مسیحیت اولیه به عنوان یک شر بنیادی شناخته میشد، در این آثار به شکلی ارزشمند و مشروع ترسیم میشود. جنگطلبانی مانند پیکروکل (Picrochole) نیز نمایندهی شر هستند، با این حال جنگ عادلانه بهطور کامل رد نمیشود.
در دیدگاه پیشا-مارکسیستی توماس مو) در آرمانشهر( ۱۵۱۶)، یا حداقل یک جنبه از آن، مالکیت خصوصی و پیامدهایش شامل طمع، تجمل، منافع شخصی و سازماندهیهای اجتماعی غیرمنطقی موجب بیعدالتی و نابرابری میشوند. در حالی که برای اراسموس در ستایش دیوانگی (۱۵۱۱)، حماقت در تمامی اشکال آن جایگزین غرور، شیادی یا گناه نخستین به عنوان توضیحی تکعلتی برای مصیبتهای بشری میشود.
ماکیاولی در شهریار ( ۱۵۳۲) تحولی در ارزشها ارائه میدهد. از نظر او، اخلاق مسیحی برای بقای دولت نامربوط و مشکوک است و اقدامات «غیراخلاقی» ممکن است ضروری باشند. در واقع، فضایل مسیحی، اگر به دست سیاستمداران شرور بیفتد، خود میتوانند منبع شر باشند، در حالی که اعمال سختگیرانه، وقتی توسط مردانی با دغدغهی رفاه دولت انجام شوند، در بلندمدت رحیمانه به شمار میروند؛ زیرا اعمال هوشمندانه و محدود خشونت، از وقوع خشونت بیرویه در آینده جلوگیری میکند.
بنابراین، ماکیاولی با متفکران مسیحی موافق است که طبیعت انسان فاسد است، اما نتیجه میگیرد که سادهلوحی، اعتماد و اعمال خیرخواهانه نه تنها پاسخهای مؤثر مسیحیت نیستند، بلکه خودویرانگرند. راه میانه، که بسیار مورد احترام است، محکوم میشود؛ به عنوان نمونه، در مواجهه با توطئهگران، حاکم یا باید قاطعانه آنها را حذف کند یا سخاوتمندانه ببخشد، اما مجازات ملایم افراد ناراضی را در میان خود باقی میگذارد. علاوه بر این، منبع سوم شر، فورتونا (Fortuna) یعنی شانس و بخت است. آیندهنگری، محاسبه، احتیاط و ویرتو (فضیلت یا توانایی) تا حدی میتوانند در مقابله با آن مفید باشند، اما در بحران، بصیرت صرف ممکن است بهترین ابزار باشد.
مونتنی، بیکن و مارلو
از دید مونتنی در جستارها ( ۱۵۸۰–۱۵۸۸)، شر نه مادیگرایی، نه گناه نخستین، نه شیطان، نه ریاکاری و نه مالکیت خصوصی است، بلکه خودبینی و غرور فکری انسان است. این غرور به ویژه توسط جزماندیشان از هر نوع، تعصب دو طرف در جنگهای داخلی کاتولیک و پروتستان و حس برتری مغرورانهی اروپاییان نسبت به بومیان قارهی تازه کشفشده آمریکا به نمایش گذاشته میشود.
بیکن( اوایل قرن ۱۷) این دیدگاه را با این مشاهده پیش میبرد که تمام شر ناشی از باور مردم به ایدههای غلطی است که به روش نادرستی به دست آمدهاند. خرافهپرستی و بدبختی ناشی از آن تنها از طریق رویکرد علمی و تجربی نوین به واقعیت قابل رفع است.
قهرمان مارلو در نمایشنامهی دکتر فاوستوس(۱۶۰۴) هنگامی که به مفیستوفلس اجازه میدهد او را اغوا کند و پیمان شیطانی امضا نماید، از یک رویکرد قدیمی پیروی میکند. اگرچه او میتواند تا پایان توبه کند، اما شتاب تجربه قلب او را سخت میسازد. وضعیت فاوست شبیه هر کس است، با این تفاوت که او یک روشنفکر است، در جستجوی قدرتها و تجربیات غیرعادی، و قادر به بازسازی خود نیست. دانشی که او کسب میکند، با باز کردن در به روی تماس با شیطان، مرگبار میشود و به تمثیلی از وضعیت انسان مدرن تبدیل میگردد، که پیشرفتهای علمیاش گاه میتواند دانش ممنوعهای را به بار آورد.
شکسپیر و تجسمهای شر
نمایشنامههای شکسپیر تصویری پیچیده و چندوجهی از شر ارائه میدهند. او سناریوهای مختلفی را مطرح میکند: هملت مرد خوبی است در جامعهای فاسد؛ مکبث مرد فاسدی است در جامعهای خوب؛ ژولیوس سزار نه شرور و نه قدیس است؛ شاه لیر شامل افراد کاملاً خوب و کاملاً بد است.
در میان قهرمانان، منابع اصلی شر درونی شامل دشواری هماهنگ کردن دانش با عمل (بروتوس، هملت، اتللو)، احساس با جاهطلبی (مکبث، آنتونی، کوریولانوس) یا واقعیت با درک (اتللو، لیر، تیمون) هستند. تنها رومئو و ژولیت قربانیان بخت خارجیاند.
نقصهای قهرمانان اغلب توسط شر خارجی تجسمیافته در قالب شروران به جای موجودات ماوراء طبیعی یا بلایای طبیعی تقویت، بزرگنمایی یا بهرهبرداری میشود. این افراد شامل گروههای متنوعی هستند:
• متزلزلها و خودنماها که به همان اندازه شیاد و احمق هستند (شاه جان، ریچارد دوم)
• ابهامداران که با تخیل شکسپیر یا تغییرات اجتماعی و سیاسی، بهرستگاری یا رسوایی میرسند (فالستاف، شایلاک، کیت، مالوولیو)
• انسانهای بشردوست که وجدان دارند یا آن را پیدا میکنند (کلادیوس، مکبث، لیدی مکبث)
• جاهطلبان که برای کسب قدرت از هیچ دریغ نمیکنند (ریچارد سوم، ادموند)
• حسودان، کینهتوزان یا شروران بیدلیل (آرون، دون جان، یاگو، تولوس آوفیدیوس، یاکیمو)
در این میان، کالیبان برجسته است، هم حیوانی و هم رقتانگیز؛ مکبث از مردی خوب به بدکاری با وجدان و در نهایت به پوستهای سختدل تبدیل میشود؛ و یاگو شیطانیترین و جذابترین شخصیت است.
شاه لیر و عدالت الهی
شاه لیر تنها نمایشنامهای است که عدالت الهی در آن به صراحت و به یادماندنی مطرح میشود. تفاسیر متعدد، هم توسط شخصیتها و هم توسط منتقدان بعدی ارائه شده است. دیدگاهها از بدبینی نهایی گلوستر، که خدایان را سادیست میبیند، و الحاد ادموند، تا تقوای متزلزل کنت و ادگار متفاوت است. در میانه، پاسخ پیچیده لیر دیده میشود: ابتدا مغرورانه مطمئن است که خدایان آماده انجام دستورات او هستند، اما سپس به سکوت متافیزیکی (و شاید لاادریگرا) فرو میرود.
برخی منتقدان معتقدند که نمایشنامه با شخصیت لیر ورشکستگی فرهنگ بتپرستی و آمادگی انسان برای پذیرش وحی مسیحی قریبالوقوع را از طریق مسیر سلبی نشان میدهد. خوانش دیگری بر این است که نمایشنامه مسیر نشان دادن ارزشهای مسیحی مانند صبر، استقامت و دست کشیدن از انتقام را بدون توجه به وحی ارائه میدهد، نشان میدهد که این ارزشها حقیقتی ابدی دارند و مختص یک دین خاص نیستند.
با این حال، تفسیر غالب معاصر این است که به دلیل تابوی الیزابتی دربارهی نمایش مسائل الهیاتی، شکسپیر مجبور به استفاده از کنایه شد و وقتی از «خدایان» سخن میگوید، منظور او خداست؛ خدای مسیحی مورد قضاوت قرار میگیرد و به شکل ناقص بازنمایی میشود.
بن جانسون، سروانتس و کالدرون
در نمایشنامههای بن جانسون برخلاف شکسپیر، طمع و تظاهر پیوریتنی اهداف اصلی شر به شمار میروند.
مسئله شر در دون کیشوت سروانتس، ۱۶۰۵ و ۱۶۱۵) ضمنی است. دنیایی روزمره، غرق در عادت، رسم و دنیاگرایی، تنها با ناباوری، طنز و تضاد با آرمانگرایی سادهلوحانه قابل مواجهه است. پرسش اصلی این است: چه کسی دیوانه است، دون کیشوت رؤیاپرداز یا جامعه عملی و فاسد؟
در نمایشنامه زندگی یک رؤیا ( کالدرون، ۱۶۳۵)، پیشگویی شوم، علیرغم تلاشهای پدر برای جلوگیری از آن، محقق میشود. شر سهگانه است:
۱. تلاش انسان برای دستکاری آینده از طریق ابزارهای غیرعادی.
۲. خوی حیوانی که ستارگان پیشبینی کرده و سگیسموندو و انسانها در خود یافتند، خواه اقدامات پیشگیرانه پدر تسریع کننده باشد یا نه.
۳. و مهمتر از همه، ناتوانی انسان در تمایز واقعیت بیداری از رؤیاها.
راهحل این مسئله آخر آن است که بدترین حالت را فرض کنیم و بهترین رفتارمان را انجام دهیم.
میلتون و مسئله آشکار شر
شعر بهشت گمشده اثر میلتون(۱۶۶۷) یکی از مهمترین آثار است که مسئله شر را به وضوح مطرح میکند و هدف اصلی آن توجیه راههای خدا برای انسان است. پاسخ میلتون این است که منبع اصلی شر، کیهانی و بیرونی است، همانگونه که در نمایش کاموس ( ۱۶۳۴) و حماسهی بهشت بازیافته (۱۶۷۱) نیز دیده میشود. این منبع، شیطان است؛ او مانند هیولاهای ماوراء طبیعی در بیوولف، از روی حسادت و میل به انتقام عمل میکند. با این حال، گناه با بشریت، نمایندگیشده توسط زوج نخست، مشترک است. ارتکاب گناه نخستین توسط آنها ناشی از خودشیفتگی حوا است که قضاوت او را تیره کرده و منجر به حماقت میشود، و نیز از عشق بسیار آدم به همسرش که اراده را از عقل به سوی شهوت منحرف میکند. این تلاقی سه وضعیت ذهنی متنوع اما نماینده، مسیر غمانگیز تاریخ بشر را با رنج روی رنج شکل میدهد. از آنجا که نتیجه نهایی، مداخله پیروزمندانه عیسی (Jesus) است، گناه نخستین به یک خطای سعادتمندانه (felix culpa) یا نعمت پنهان تبدیل میشود.
در شعر دراماتیک سامسون ستیزهجو (۱۶۷۱)، شر صرفاً فردی و درونی است. سامسون، مانند آدم، بیش از حد به همسرش علاقهمند است، اما دلیله، برخلاف حوا، حیلهگر و در ادامه دروغگوست، نه سادهلوح و ضعیف.
دوران نئوکلاسیک، رمانتیک و مدرن
روشنگری: عقل و طنز
در آثار مولیر (۱۶۲۲–۱۶۷۳)، شخصیتهای اصلی اغلب احمقهایی هستند که حماقت هر یک ناشی از یک تکشیدایی (monomania) است، مانند تمایل افراطی به پول، سلامتی، موقعیت اجتماعی، ازدواج امن یا صداقت کامل. تنها شیادها عبارتند از دون ژوان ، ملحدی اغواگر و سادیست که تا حدی شرور بیدلیل است، و تارتوف (Tartuffe)، ریاکاری که انگیزههای او شهوت، ثروت و شاید قدرت است.
انشاء در باب انسان اثر پوپ(۱۷۳۳–۱۷۳۴)، همچون بهشت گمشده، به سؤال عدالت الهی میپردازد، اما مطابق با گرایشهای روشنگری، این کار را با دوبیتیهای کلامی، استدلالی، تعمیمدهنده و خوشبینانه انجام میدهد، نه با روایت شعر آزاد مبتنی بر داستان کتاب مقدس و قالب حماسه کلاسیک و با جوی تراژیک. نتیجهگیری او، «هر چه هست، درست است»، پژواک تز الهینامه (Theodicee) اخیر لایبنیتس (Leibniz)، که خدا بهترین جهان ممکن را آفریده است، است و به راهحلهای سکولار آدام اسمیت، هگل، مارکس و هجویه کاندید ولتر (Voltaire, رمان ۱۷۵۹) مینگرد.
در شعر دانسیاد (۱۷۲۸–۱۷۴۳)، حماقت بیمهار، تاریکی را بر جهان حاکم میکند؛ دیدگاهی که به طور ضمنی، هرچند با نشاط بسیار، در مجموعه مقالات Spectator (ادیسون و استیل، ۱۷۱۱–۱۷۱۲) نیز وجود دارد و حمله به حماقت را به جای رذیلت توصیه میکند.
برای سویفت در سفرهای گالیور ( ۱۷۲۶)، رذیلت یا شرارت، در این عصر، محور اصلی است. شر ناشی از پستی، کینهتوزی، خودبینی، غیرمنطقی بودن و ویرانگری انسان است. حماقت نیز کنار گذاشته نشده و در کتاب سوم، در تلاشهای به ظاهر مضحک دانشمندان اولیه جلوه میکند. با توجه به انقلاب علمی، این آخرین خنده سویفت است، هرچند حکم نهایی به تعویق افتاده تا مشخص شود آیا انفجار دانش علمی با انفجار هستهای پایان خواهد یافت یا خیر. این نقطه، نشانهای از مرحله جدیدی در فهم شر است: مارلو خطرات دانش ممنوعه را نشان داده بود، میلتون در کتابهای آخر بهشت گمشده و بهشت بازیافته نیز حملهای فلسفی و دینی به دانش دنیوی و سکولار، به ویژه حکمت یونانی و رومی داشت، اما سویفت اولین نویسنده بزرگی است که بر دانش علمی مدرن به عنوان منبع جدید شر تمرکز میکند؛ این شر گاه زیانآور و گاه مضحک است. به روشی مشابه، وردزورث یک قرن بعد تأکید خواهد کرد که «ما برای تشریح، قتل میکنیم».
ولتر، روسو و راهحلهای سکولار
آثار راسلَس جانسون،( ۱۷۵۹) و زادیک ولتر، (۱۷۴۷)، و به ویژه کاندید ولتر، بررسی عدالت الهی را در مقیاسی گستردهتر دنبال میکنند. شر، هم کیهانی یا طبیعی (زلزله) و هم اجتماعی (جنگ، وحشیگری، تجاوز، شکنجه) است. حماقت، که خود را به شکل تخصص و حکمت نشان داده، این آشفتگی را تشدید میکند، زیرا فیلسوفان و متکلمان مانند پانگلوس (Pangloss) در تلاش برای محو آثار و وقایع با کلمات، درد واقعی را انکار میکنند.
در اعترافات روسو (۱۷۸۱–۱۷۸۸)، دیدگاه مسیحی به حاشیه میرود. شیطان، گناه نخستین، جهنم و کلیسا، یا به عنوان کاتالیزور بازسازی یا به عنوان کانون ریاکاری عمل میکردند، همگی کماثر میشوند. دیدگاه سکولار، لیبرال، عقلگرا و رمانتیک به وضوح شکوفا میشود: روح حساس در محاصره جامعهای فاسد و بیاحساس، طبیعت زیبا و احیاکننده، فردی که نیک یا خنثی متولد شده و توسط مرکز شرارت، یعنی شهر، تباه میشود. تجربه کودکی، بهویژه بیعدالتی و آسیب وارد بر روسوی جوان، آگاهی او را نسبت به بیعدالتی اجتماعی برمیانگیزد و مسیر فکری او را به نوشتههای فلسفی و انقلابی بالغ هدایت میکند.
راهحلهای سکولار مسئله شر نیز توسط ماندویل ( ۱۷۱۴)، آدام اسمیت (ثروت ملل, ۱۷۷۶)، هگل (فلسفه تاریخ, ۱۸۲۳–۱۸۲۷) و مارکس (میانه قرن ۱۹) ارائه شدهاند: آنچه به نظر شر کوتاهمدت یا فردی میآید، در چارچوب جامعه یا در درازمدت به خیر تبدیل میشود. به جای خدا و خطای سعادتمندانه، اصل حاکم، تنوعی از «رذیلتهای خصوصی، منافع عمومی»، «دست نامرئی»، «مکر عقل» یا «فرآیند تاریخی» است.
فاوست و تلاش ابدی
در فاوست اثر گوته (۱۸۰۸)، قهرمان، همانند فاوست مارلو، از ناکامی مطالعاتش در تحقق نتایج مطلوب سرخورده میشود. شیطانی که با او همراه است، فاقد اهداف جهنمی سنتی است و شخصیتی شوخ، طنزآمیز، متمدن، تمسخرکننده، شکاک و مدرن دارد. پیمان آنها، فاقد وضوح و رسمیت پیمان مارلوست و بیشتر در تضاد تلاش ابدی (برای دانش، آفرینش و خودسازی) با رضایت خاطر آسوده قرار دارد تا اعمال نیک در برابر گناهان یا رستگاری در برابر لعنت.
تفاوت اساسی آن است که فاوست مارلو حکیمی است که با فراتر رفتن از حدود انسان، خود را ملعون میکند و بیست و چهار سال تسلط دنیوی و سرکشی علیه خدا صرفاً یک میانپرده است، در حالی که در گوته، لعنت ثانویهای مبهم وجود دارد و غوطهور شدن در تجربه، جوهره بیست و چهار سال را شکل میدهد.
مذهب به عنوان منبع شر
یکی از تحولات مهم در این دوره، معرفی منبع جدیدی برای شر است: چیزی کمتر از خود مسیحیت نیست. بوکاچیو، چاسر و رابلای کشیشان بدرفتار را از کلیسای مادر جدا کرده بودند، اما در اشعار برنز (Burns) و به ویژه بلیک (Blake) در اواخر قرن هجدهم، خود کلیسا به عنوان یک نهاد و مفسر پیام مسیح، به منبع شر تبدیل شده است. اگر روسو جامعه را متهم میکرد، بلیک جامعه مسیحی را محکوم میکرد. به بیان دیگر، دین که زمانی به عنوان وحی حقیقت پادزهری برای شر تلقی میشد، اکنون بخشی از همان شر به شمار میرود.
برخی متفکران نحوه عملکرد این شر را توضیح دادهاند؛ در غیاب خدا، دو مورد از هفت گناه کبیره قدیمی — طمع و شهوت — به مبنای تبیینهای تکعلتی مدرن برای انگیزه انسانی و از این طریق شر تبدیل شدند:
برای مارکس، دین از نظر فکری حواسپرتکننده و از نظر سیاسی ابزاری در دست طبقات حاکم است، در دنیایی که در آن پول جای روح را گرفته و واقعیت اصلی محسوب میشود.
برای فروید، دین از نظر فکری یک فانتزی و از نظر روانشناختی منبع سرکوب و درد است، در جهانی که غریزه جنسی (libido) جای روح یا پول را به عنوان واقعیت اصلی گرفته است.
ایده این که بخش عمدهای از شر در خود مسیحیت سازمانیافته نهفته است — مفهومی که نه تنها مورد تأیید کیرکگور، متفکر شدیداً مسیحی، بلکه توسط شلی، بایرون و کیتس بتپرست نیز مورد قبول قرار گرفت — با شدت بیسابقهای توسط نیچه ضد مسیحی پی گرفته شد. با این حال، نیچه تنها به مسیحیت نمیتازد، بلکه سرمایهداری، داروینیسم اجتماعی، ناسیونالیسم، لیبرالیسم، فمینیسم، سوسیالیسم و اصلاحگرایی را نیز به عنوان دیگر شرارتهای اجتماعی میدید.
واقعگرایی و شر اجتماعی
در رمانهای مادام بوواری اثر فلوبر ( ۱۸۵۶) و آنا کارنینا اثر تولستوی (۱۸۷۷) (مقایسه کنید با هدا گابلر ایبسن، نمایشنامه، ۱۸۹۰)، قهرمانان زن در زنای محصنه به دنبال تجربهای معنادار هستند که در ازدواج سنتی آن را نمییابند. در این آثار، همانند بسیاری آثار مکتب واقعگرایی، شر اکنون کاملاً اجتماعی است؛ هیچ شیطان، هیولا یا زلزلهای دخالت ندارد و قهرمان زن یا مرد بار گناه نخستین را به دوش نمیکشد؛ «خدا» عبارتی مودبانه است که به ندرت شنیده میشود.
در رمانهای دیکنز شر اجتماعی شکل قربانی شدن کودکان، قدرت پول، وسواس نسبت به حقایق و کارایی و تمایل به صعود اجتماعی به هر طریق را به خود میگیرد. آرزوهای بزرگ (۱۸۶۰–۱۸۶۱) همچنین تصویری به یادماندنی از شر روانشناختی ارائه میدهد: کامیابی کمتر از انتظار است و دستیابی به هر چیزی که با تلاش طولانی به دست آمده، غالباً با سرخوردگی همراه است (مقایسه کنید با مکبث)
رنج روسیه و ظهور ایدئولوژی
حس ناخوشایند و بیعدالتی اجتماعی که ادبیات روسیه را در بر گرفته است، با فقر، بیتحرکی و بدبختی بخش عمدهای از جامعه — سرفها یا دهقانان — نمادین میشود (مثلاً نفوس مرده گوگول، ۱۸۴۲؛ پدران و فرزندان تورگنیف، ۱۸۶۲؛ موزیکی چخوف، ۱۸۹۷). گاهی اوقات، تنبلی مشابه بر ارباب نیز غلبه میکند (اوبلوموف گنچاروف، ۱۸۵۹). بیعدالتی اجتماعی در قلب میکائیل کولهاس اثر کلایست ،( ۱۸۱۰)، گوژپشت نتردام ( ۱۸۳۱) اثر هوگو و بینوایان (۱۸۶۲) قرار دارد.
رمان تورگنیف، پاسخ جدیدی به شر اجتماعی ارائه میدهد: ایدئولوژی و انقلاب. دیگر قهرمانان برای کامیابی شخصی تلاش میکردند، از طریق شورش فردی (کولهاس)، برخوردهای عاشقانه (بوواری، آنا کارنینا)، یا رقابت اجتماعی با آگاهی بالاتر و خودمختاری اخلاقی (ژولین سورل استاندال، اوژن دو راستینیاک بالزاک، چیچیکوف گوگول). بازاروف تورگنیف هیچیک از اینها را انجام نمیدهد؛ او عقل، علم، سودمندی، انقلاب و بازسازی را برای جامعهای که با بیعدالتی، احساساتگرایی رمانتیک و خرافات فاسد شده، به ارمغان میآورد.
داستایوفسکی و بازگشت گناه نخستین
چنین آرمانگرایانی که با تکبر به جامعهای فاسد و سرسخت درس میدهند، گاه بیش از آنکه راهحل باشند، مشکلآفرین هستند (اعتماد به نفس بازاروف در واقع با عشق مهار میشود). آرمانگرایی در آثار هاثورن( ۱۸۴۶ و ۱۸۵۰) و همچنین در موبی دیک ملویل ( ۱۸۵۱) به عنوان منبع شر نمایان میشود. در نوشتههای داستایوفسکی، این موضوع به مسئلهای آزاردهنده بدل میشود؛ در جنزدگان ( ۱۸۷۱–۱۸۷۲) به شکل بیخاصیت یا وحشتناک مورد سوءاستفاده قرار میگیرد.
رمان جنایت و مکافات( ۱۸۶۶)حسی از شر درونی را بازمینماید که شاید برای همیشه از دستور کار ادبی خارج شده بود: گناه نخستین. قتل رباخوار، که قهرمان میکوشد با همذاتپنداری با ناپلئون و مقصر دانستن جامعه توجیه کند، تنها به رویارویی با واقعیت شر درونی میانجامد. (برای مشاهده گناه نخستین از زاویهای نو، میتوان به تکانههای سادیستی و مازوخیستی آشکار لیز در برادران کارامازوف ( ۱۸۸۰) توجه کرد، چندین دهه پیش از نظریهپردازی فروید.)
داستایوفسکی و جنگ دو جبههای
داستایوفسکی در یک جنگ دوگانه گرفتار است:
از یک سو، با لیبرالهای غربی یا روسهای غربزده، که در آثار او به شدت مورد هجو قرار گرفتهاند و شر را در جامعه، به ویژه جامعهای سنتی، میبینند و انتظار دارند آرمانشهر پس از پاک شدن باقیمانده «خرافات» توسط لیبرالیسم و عقلگرایی ظهور کند. از سوی دیگر، با اعضای جامعه مسیحی متعارف، که فکر میکنند با رفتارهای ظاهراً اخلاقی، مانند تحقیر فواحش (کاری که مادر و خواهر راسکولنیکوف انجام میدهند)، مسئله شر حل میشود. یکی از معدود آثار مهمی که عمدتاً به عدالت الهی اختصاص دارد، برادران کارامازوف است. کارامازوف پیر و پسر حرامزادهاش اسمردیاکوف ، مانند کالیبان، حیوانی، عمیقاً فاسد و تجسم واقعیت شریر زندگی هستند؛ واقعیتی که لیبرالها قادر به کنار آمدن با آن نیستند، چه با گناه نخستین توضیح داده شود، چه با فساد اجتماعی.
پسران او متفاوتاند: آلیوش) پارساست؛ دیمیتری ، مانند راسکولنیکوف، مسیر ایمان را با انحراف از طریق گناهکاری طی میکند؛ و تنها ایوان ، روشنفکر، توانایی و اراده به چالش کشیدن نظام جهان را دارد. نتیجهگیری او این است که جهانی که خدا ساخته، غیرقابل قبول است و زندگی پوچ است. با این حال، صرف فکر به همدستی در مرگ پدرش او را دیوانه میکند؛ داستایوفسکی این شکست ذهنی را تنها ناشی از تعصب مذهبی یا پذیرش تحتاللفظی حکم عیسی مبنی بر واقعیت فکر نمیداند.
ایوان پس از اعلام «اگر خدا مرده است، همه چیز مجاز است» به دلیل تنها یک فکر دچار فروپاشی عصبی میشود؛ این یک مشاهده روانشناختی معتبر و بدیع است: عقل دیرتر از احساسات توسعه مییابد و جسورتر حرکت میکند. اکثر انسانها، چه مسیحی و چه غیرمسیحی، در عمل با ایدههای خود مشکل دارند؛ نکتهای که ایبسن (۱۸۸۶) و سقوط بازاروف و کورتز ،دل تاریکی(۱۹۰۲) را توضیح میدهد.
داستایوفسکی، اما، در سنتی قرار دارد که با پولس آغاز شده و معتقد است صرف حکمت دنیوی برای زندگی کافی نیست. دیمیتری، مانند هر کس، فیض مییابد؛ اما ایوان، مانند فاوست مارلو، فیض نمییابد. روشنفکر بودن، برای این دو نفر آخر، مانعی بزرگ ثابت میشود، همانطور که برای سنت آگوستین و دانته نیز چنین بود.
داستایوفسکی، ایوان و توهم به عنوان ضرورت
داستایوفسکی با این حال، گاهی عمیقتر از آنچه خود میدانست مینوشت. در تمثیل «مفتش بزرگ» ، ایوان منشأ شر را در مکانی کاملاً متفاوت قرار میدهد، تا حدی مشابه همان لیبرالها، لائیکها و سکولارهایی که اغلب به آنها میتازد. این داستان نشان میدهد که، صرفنظر از وجود خدا یا عیسی، بشریت بیش از حد ضعیف، گنگ و آسیبپذیر است تا پیام معنوی واقعی را دریافت کند. عیسی و آنچه او نمایندگی میکند باید طرد شود، در حالی که نسخهای رقیق و قابل هضم از پیام او، انسانهای بینظم و خام را قادر میسازد تحت سرپرستی طبقهای از روحانیون قرار گیرند؛ کسانی که، همانطور که افلاطون توصیه کرده بود، باید دُزی از اسطورهها (مانند دروغهایی درباره آخرت) را برای حفظ نظم و انضباط به آنها تزریق کنند.
بشریتی که، به قول تی. اس. الیوت تحمل واقعیت بسیار را ندارد»، به نان و سیرک نیازمند است؛ به شکل مدرن اقتدار، رمز و راز و معجزه. این ایده — که انسان، با توجه به شر کیهانی یک جهان تهی، باید در توهم زندگی کند — پس از آنکه ابتدا توسط ایبسن در آثار ستونهای جامعه (۱۸۷۷) و خانه عروسک(۱۸۷۹) به عنوان حقیقت آزادیبخش مورد حمله قرار گرفت، به طور ضمنی در دشمن مردم( ۱۸۸۲) و به طور صریح در اردک وحشی( ۱۸۸۴) بیان شد. مضمون در هدا گابلر متفاوت است، جایی که قهرمان زن، به همراه یاگو، یکی از بزرگترین پرترههای شرور بیدلیل را ارائه میدهد.
گریزپا بودن حقیقت و واقعیت، به عنوان شر اصلی در زندگی، همچنین موضوع اصلی بسیاری از آثار مدرن است، از جمله چنین است اگر چنین میپندارید ( ۱۹۱۷) و هنری چهارم (۱۹۲۲) اثر پیراندلو و همچنین سفر طولانی در شب (۱۹۵۶) و مرد یخین میآید ( ۱۹۴۶) اثر اونیل (O’Neill).
روانشناسی و فقدان شرور
اگر در خانه عروسک و اشباح (۱۸۸۱) ایبسن، گناهان پدران به صورت فیزیکی بر پسران وارد میشود، در رمان پسران و عشاق (۱۹۱۳) اثر لارنس این فرآیند روانشناختی و عاطفی است. فضیلتی که در جامعه سنتی نمیتوانست رشد کند، یعنی عشق متقابل مادر و پسر، از نظر روانی فلجکننده است؛ شر از خانواده سرچشمه میگیرد و نه از جامعه یا فرد، و آنچه در سالهای اولیه زندگی رخ میدهد، به ویژه در امور عاشقانه، اغلب تأثیر نامطلوبی بر بزرگسالی فرد میگذارد.
بر اساس این دیدگاه، شر ناشی از حماقت است و نه شیادی، و خود شیادان نیز قربانیانی رقتانگیز محسوب میشوند. در واقع، شاهکارهای درجه یک اولیه مدرن — نمایشنامههای چخوف، داستانها و رمانهای هنری جیمز، لارنس و جویس، و رمان عظیم پروست — تقریباً فاقد شرور هستند. حکمت مدرن چنین است که در دنیایی مملو از شکاکیت، نسبیگرایی و عدم قطعیت، و همچنین کشفیات روانشناسی، انسانها به صورت مطلق خوب یا بد نیستند؛ بلکه افرادی وجود دارند که به طرزی دردناک یا کمیک تلاش میکنند با زندگی شکننده خود کنار بیایند.
همچنین این آثار به عدالت الهی نمیپردازند و قرائت سادهای از مسئله شر ارائه نمیدهند. تنها با ریسک بسیار میتوان از پیچیدگی آنها چنین سادهسازیهایی استخراج کرد؛ مثلاً در پروست (در جستجوی زمان از دست رفته, ۱۹۱۳–۱۹۲۷) شر از خودخواهی، عدم صداقت و تکبر افراد طبقه بالا، از دام عاشق در زندان خود (self)، از گریزپا بودن عشق متقابل، تغییرپذیری واقعیت و غیرممکن بودن شناخت دیگران ناشی میشود. در این آثار، دیدگاه مسیحی درباره شر تقریباً غایب است، و نمادهای مسیحی تنها به منظور اهداف روانشناختی و سکولار مورد استفاده قرار میگیرند.انقلاب علمی قرن هفدهم به انقلاب صنعتی انجامید؛ یعنی به کارگیری علم برای نظمدهی مجدد جهان مادی. در ابتدا اکثر متفکران این تغییر را به عنوان پیشرفت و راهی برای درمان نهایی مشکل شر میستودند. با این حال، تردیدهای سویفتی به سرعت در مورد این «نوشدارو» بالا گرفت. تأثیر نامطلوب انقلاب صنعتی از همان ابتدا توسط بلیک («آسیابهای شیطانی تاریک») و بعداً توسط دیکنز مورد توجه قرار گرفت.
سه نویسنده به ویژه نشان دادند که تکنولوژی مدرن مشکلات جدید عظیمی ایجاد کرده یا به شر قدیمی افزوده است:
لارنس، در رمان عشاق لیدی چترلی ( ۱۹۲۸)، صنعتی شدن را به عنوان بیماریای نشان میدهد که در ترکیب با تفکر بیش از حد و طمع، طبیعت، لطافت، انسانیت و آگاهی بدنی را نابود میکند.
در دنیای قشنگ نو (۱۹۳۲) هاکسلی، تکنولوژی جامعهای را ممکن ساخته است که نه بر عدالت (مانند افلاطون)، نه بر آرامش (مانند آریستوفانس)، نه بر حقیقت و آزادی (مانند عیسی)، نه بر عقل (مانند مور یا سویفت)، و نه بر توهم (مانند مفتش بزرگ)، بلکه بر لذت بنا شده است. در این جامعه، نیازهای همه به سرعت برطرف میشود، اما چنان غیرانسانی است که رنج و تراژدی، به عنوان شرور قدیمی، دوباره بازمیگردد.
رمان ۱۹۸۴ اورول( ۱۹۴۹) جهان جدید تکنولوژیک را با اصلاحگرایی اجتماعی ترکیب میکند تا کابوسی بیسابقه پدید آورد؛ جامعهای که نه بر لذت، بلکه بر ترس و وحشت بنا شده و به حاکمان قدرتی میدهد فراتر از وحشیانهترین رؤیاهای هیتلر یا استالین.
پوچی اگزیستانسیالیستی
اگر باور به پیشرفت به اندازه باور به خدا توهمی بیش نبود، نویسندگان باید با پیامدهای آن، یعنی نسخه مدرن مسئله شر، یعنی پوچی آشکار وجود انسانی، کنار بیایند. این وظیفه، آشکار یا ضمنی، در آثار متنوعی دیده میشوداز جمله محاکمه( ۱۹۲۵) و قصر (۱۹۲۶)کافکا، تهوع (۱۹۳۸) سارتر، بیگانه (۱۹۴۲) و سقوط ۱۹۵۶ کامو، و در انتظار گودو (۱۹۵۲) و آخر بازی (۱۹۵۷) بکت.
آثار کافکا با نمایش غیرممکن بودن یافتن عدالت یا ورود و توضیح، و تصویر انسان به عنوان غریبهای تنها در دنیایی سرد، عجیب و مرموز، به الگوهای وضعیت مدرن تبدیل شدهاند. بکت، با الهام از ایدههای آگوستینی و کیرکگوری درباره زندگی به عنوان ملال، خستگی و انتظار، تمثیلی از دو مرد ژولیده و دلقکمانند ارائه میدهد که منتظر وعدهای هستند. فرد مورد انتظار، با نام عجیب «گودو» به نظر حامل نوید درمان شر است — نویدی که مسیح، ظهور دوباره عیسی، انقلاب یا پیشرفت از طریق فناوری و سرمایهداری برای دیگران داشت — اما هرگز تحقق نمییابد.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
ترجمه: شریفزاده و آزاد
۶ اکتبر ۲۰۲۵
دو سال پس از بدترین حمله به اسرائیل در تاریخ آن، این کشور بر سر یک دوراهی ایستاده است. اسرائیل یک کشور شکستخورده نیست، بلکه کشوری بزرگ با دولتی شکستخورده است؛ پایههای اسرائیل همچنان مستحکماند. درحالیکه اسرائیل بهطور انکارناپذیری گرفتار بحرانی بزرگ شده، اما ریشه این بحران یک مشکل ساختاری نیست، بلکه سیاسی است. این ماهیت سیاسی، از بسیاری جهات، بحران را خطرناکتر میکند، اما در عین حال، حل آن را نیز آسانتر خواهد ساخت. راهحل این مشکلات باید با اصلاحات و جایگزینیها در بخش بالایی حکومتی صورت گیرد، نه از طریق بازسازی از پایین جامعه.
فقط کافی است به اوضاع کشور اسرائیل در سه سال پیش، قبل از به قدرت رسیدن دولت فعلی، توجه کنید. منظور بازگشت به زمانی است که پیش از اجرای اصلاحات قضایی (توسط دولت نتانیاهو) که بنیادهای دموکراتیک اسرائیل را نابود کرد و همچنین قبل از کشتار حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳. در آن زمان، اسرائیل به دلیل اقتصاد نوآورانه و مبتنی بر فناوری جدید، دموکراسی قوی و پرتحرک و سیستم قضایی کاملاً مستقل خود شناخته میشد. این کشور برندگان جایزه نوبل بیشتری نسبت به مجموع ۲۲ کشور عربی داشت. توافقات دیپلماتیک و اقتصادی آن در سراسر جهان گسترده بود؛ از واشنگتن تا ابوظبی و معاهدات صلح پایدار با مصر و اردن. اسرائیل همکاریهای علمی و تجاری گستردهای با اروپا داشت؛ همچنین نامزدهای اسکار و برندگان یوروویژن داشت. اسرائیل کشوری بود که توانست بصیرت فلسفی و عمق تاریخی را با بهترین مدرنیته در هم آمیزد. در آن زمان، دشمنان در پی نابودی ما بودند، اما موفق نشدند. در آن زمان نیز یهودستیزان وجود داشتند، اما کسی به آنها توجه نمیکرد. در آن زمان نیز اسرائیل سهم خود از افراطگرایان را داشت، اما آنها کشور را رهبری نمیکردند.
بحران اخیر، نتیجه یک دولت افراطی و ناکارآمد به رهبری نخستوزیر بنیامین نتانیاهو است که پروندههای جنایی دارد و حمایت مردم اسرائیل را از دست داده است. سالهای زیاد حضور او در قدرت، موجب فساد او و اطرافیانش شده است. این دولت آشکارا به اصول کشور دموکراتیک خود، که متعهد به ارزشهای لیبرال غربی بود، اهانت کرد. بهجای یک دولت دموکراتیک، به دنبال استقرار یک رژیم مذهبی و غیرلیبرال بود و هست؛ رژیمی که از نظارت رسانهای در امان باشد و عاری از مزاحمت مفاهیمی مانند حاکمیت قانون، و تهدید دائمی انتخابات آزاد و عادلانه باشد.
اکنون، با طرح دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالات متحده، برای پایان جنگ در غزه و انتخاباتی که باید در ۱۲ ماه آینده برگزار شود، اسرائیل فرصتی برای بازآفرینی خود دارد. درحالیکه بازگرداندن کشور از لبه پرتگاه، قبل از هر چیز، مستلزم بازگرداندن گروگانها به خانه است، اما همچنین مستلزم برکناری افراطگرایان از قدرت است؛ آینده خود اسرائیل در خطر است.
شکست در رأس قدرت
هیچچیز بهتر از فاجعه ۷ اکتبر، نشاندهنده گسست بین دولت و مردم اسرائیل نیست. دولت وحشتزده و فلج نتوانست با وضعیت امنیتی و همچنین با پیامدهای داخلی متعاقب آن مقابله کند: رسیدگی به صدها هزار اسرائیلی آواره در داخل، هم از شهرهای اطراف غزه و هم از امتداد مرز شمالی با لبنان که تحت حمله مداوم حزبالله قرار داشتند؛ انجام بازسازی چشمگیری که هنوز در جنوب و شمال اسرائیل مورد نیاز است؛ و مهمتر از همه، التیام بخشیدن به یک ملت آسیبدیده. اسرائیلیها از ناتوانیهای دولت نه تنها در ۷ اکتبر، بلکه از ۸ اکتبر به بعد نیز صحبت میکنند.
در مقابل، جامعه مدنی اسرائیل بهسرعت بسیج شد و با سرعت، خلأیی را که فقدان عملکرد دولت ایجاد کرده بود، پر کرد. در عرض یک روز، صنعت فناوری اسرائیل کنترل اوضاع را به دست گرفت، از قربانیان حمایت کرد و از خلاقیت مشهور جهانی خود برای جلوگیری از فروپاشی اقتصادی استفاده نمود. سربازان ذخیره با تعداد بیسابقهای آماده شدند و جوانان اسرائیلی در رسانههای اجتماعی به جهان توضیح دادند که حماس چیست و چرا این گروه تروریستی به ما حمله کرد. اپوزیسیونی که من رهبری میکنم نیز برای حمایت از تلاشهای سیاسی و سازمانی وارد عمل شد و مردم یهود در خارج از کشور در کنار اسرائیل در مبارزه برای بازگرداندن گروگانها به خانه ایستادند. درحالیکه دولت ضعف نفرتانگیزی را در آشفتگی و ناکامی در سازماندهی منابع دولتی نشان داد، مردم اسرائیل انعطافپذیری، عزم و اراده خود را برای انجام آنچه لازم بود، نشان دادند.
دو سال بعد، اسرائیل در یک نقطه عطف قرار دارد. خطر واقعی تحریمهای بینالمللی، فرار مغزها و جنگ بیپایان وجود دارد. اما اسرائیل همچنین این فرصت را دارد که خود را از نو بسازد و بر پایههای محکم خود استوار شود. این کشور یکی از تنها کشورهای جهان است که بهعنوان یک دموکراسی تأسیس شده و این روحیه دموکراتیک در اعماق اکثریت شهروندان آن جریان دارد. مردم اسرائیل هویت منحصربهفرد این کشور را بهعنوان یک کشور یهودی و دموکراتیک بدون مبارزه رها نخواهند کرد. نهادهای قضایی اسرائیل همچنان قوی هستند. سرویسهای نظامی و امنیتی آن درک میکنند که نقش آنها خدمت به ملت است، نه دولت. و اقتصاد آن همچنان یکی از نمونههای درخشان است - حتی در حال حاضر. اگرچه همه این نهادهای حیاتی عمداً توسط دولت تحقیر میشوند، اسرائیل هنوز به نقطه بیبازگشت نرسیده است. اسرائیلیها این فرصت را خواهند داشت که مسیر را تغییر دهند و تنها چیزی که لازم است، یک تکه کاغذ در یک صندوق رأی در روز انتخابات است. جاناتان ساکس (Johnatan Sacks)، خاخام اعظم فقید بریتانیا و یکی از برجستهترین متفکران و فیلسوفان تاریخ مدرن یهود، نوشت: «ایمان یهودی در زمان آینده نوشته شده است.»
هیچیک از این واقعیتها اسرائیل را از اعماق بحران ملی و بینالمللی که در آن قرار دارد، بیرون نمیآورد. ۷ اکتبر شکافهای زشتی را آشکار کرد. در دو سال اخیر، شکاف بین دولت و مردم رو به افزایش است. کشور بیش از هر زمان دیگری قطبی و تقسیم شده است؛ وضعیتی که با نادیدهگرفتن مداوم اراده مردم توسط دولت و ادامه جنگی که دیگر در خدمت منافع امنیت ملی اسرائیل نیست، تشدید شده است. جایگاه بینالمللی اسرائیل هرگز بدتر از این نبوده است. در نشست سازمان ملل متحد در ماه سپتامبر، ۱۴۲ کشور به ایجاد یک دولت فلسطینی مستقل رأی دادند و تنها ۱۰ کشور به آن رأی منفی دادند.
جهان بر علیه اسرائیل برگشته است. پیمان ابراهیم در معرض خطر مسدود شدن یا لغو شدن است. اسرائیل حمایت دیرینه، دوحزبی (دموکرات و جمهوریخواه) خود را در واشنگتن از دست داده است. فریادهای «از رودخانه تا دریا» در محوطه دانشگاهها، فراخوانی آشکار برای نابودی نسلکشی دولت یهود است. وقتی دانشجویان دانشگاه کلمبیا و دانشگاه تهران شعارهای یکسانی سر میدهند، یهودیان حق دارند که نگران باشند.
اظهارات نادرست وزرای افراطی دولت در صدر اخبار سراسر جهان قرار دارد و نتانیاهو و اطرافیانش هر کسی را که انتقاد کند، به یهودستیزی متهم میکنند. اما «ذهنیت قربانی بودن»، اوضاع را بهتر نمیکند. همه کسانی که با دولت مخالف هستند، یهودستیز نیستند و اسرائیل با غوطهور شدن در بدبختی خود هیچ کاری انجام نمیدهد. هیچیک از اینها چیزی نیست که اسرائیلیها میخواهند. هر نظرسنجی که در دو سال گذشته در اسرائیل انجام شده است، داستان مشابهی را بیان میکند: رأیدهندگان اسرائیلی خواهان تغییر هستند. آنها رهبرانی را میخواهند که بتوانند چشماندازی پرافتخار و خوشبینانه از آینده کشورشان ارائه دهند که ریشه در تواناییهای موجود آن دارد. این دیدگاهی است که اسرائیل باید به جهان ارائه دهد. شهروندان آن میدانند که دولت با اشتباهاتش از یک بحران و شکست به بحران دیگر وارد شد و معتقدند که برای این دولت، جایگزینی وجود دارد.
اسرائیل متفاوت
گزینه یا راهکار جایگزین اسرائیل، دولتی است که با رهبریتی متمرکز، تغییرات سیستماتیک در امنیت ملی، روابط خارجی، اقتصاد، نهادهای دولتی و روابط با همسایگان را ایجاد کند. رهبری که دارای دید عمیق و همهجانبه باشد و اسرائیل را از عمق بحران درآورد و بیش از هر زمان دیگری برای ورود به مرحله بعدی چرخه حیات خود، آماده سازد. برای رسیدن به این هدف، تنها چیزی که نیاز است، یک رهبری مناسب است که طبق یک چشمانداز روشن عمل کند.
جایگزین پایان دادن به جنگ در غزه، دولتی است که با ترامپ، تونی بلر، نخستوزیر سابق بریتانیا و ائتلافی از شرکای بینالمللی برای اجرای طرح ۲۰ مادهای ترامپ همکاری کند: گروگانها را بازگرداند، جنگ را متوقف کند، و اطمینان حاصل نماید که غذا و داروی کافی برای پایان دادن به بحران انسانی وارد غزه شود. اسرائیل باید یک محیط امن در اطراف غزه ایجاد نموده تا از مرزهای خود در برابر حملات تروریستی بیشتر محافظت نماید. همانطور که در این طرح پیشبینی شده است، بهجای اینکه این سرزمین تحت کنترل حماس باشد، منطقه باید تحت نظارت یک قدرت انتقالی قرار گیرد که اداره امور روزمره غزه را مدیریت کند و بر بازسازی آن نظارت نماید. این ائتلاف شامل بحرین، مصر، مراکش، عربستان سعودی و امارات متحده عربی و همچنین بازوی غیرنظامی تشکیلات خودگردان فلسطین خواهد بود. اگر طرح ترامپ اجرا نشود، شکاف در جامعه اسرائیل چشمگیر و تصور خسارت آن دشوار خواهد بود. اسرائیلیها به بازگشت گروگانهای خود نیاز دارند. آنها برای شروع، به روند بازسازی نیاز دارند.
برنامه جایگزین، همچنین درک تازهای از دکترین امنیت ملی اسرائیل است. قتل عام ۷ اکتبر به اسرائیلیها آموخت که ما نمیتوانیم حتی برای لحظهای، از حالت دفاع از خود در مقابل سازمانهای تروریستی اسلامگرای قاتل، غافل شویم. اما این تنها درس آن واقعه نیست. امنیت ملی ما، بیش از هر چیز به یک ارتش قوی احتیاج دارد؛ برای رسیدن به آن، ما چیزی بیش از هدف قرار دادن تأسیسات هستهای در نطنز یا پرتاب موشک به مرکز دوحه نیاز داریم. امنیت همچنین مستلزم ایجاد اتحادهای منطقهای و جهانی لازم برای تقویت بازدارندگی، ایجاد و حفظ عمق استراتژیک و مشروعیت بینالمللی و ایجاد یک جبهه متحد در برابر تهدید اسلام رادیکال و همچنین جاهطلبیهای هژمونیک ایران و روندهای نگرانکننده در ترکیه است.
برای انجام این کار، اسرائیل باید پیمان ابراهیم را گسترش دهد تا کشورهای دیگری از جمله عربستان سعودی و اندونزی را نیز در بر گیرد. این کشور باید از فرصتهای موجود در لبنان و سوریه استفاده نماید و توافقات و ابتکاراتی را که من بهعنوان وزیر امور خارجه در سال ۲۰۲۲ از طریق «مجمع نقب» (Negev Forum)* آغاز کردم، احیا کند؛ مجمعی که اسرائیل را با بحرین، مصر، مراکش، امارات متحده عربی و ایالات متحده گرد هم آورد. با این حال، احیای این روابط تا زمانی که جنگ به پایان نرسد و غزه تحت رهبری جدید قرار نگیرد، نمیتواند اتفاق بیفتد.
طرح جایگزین، همچنین یک سرمایهگذاری ملی گسترده در حوزه هوش مصنوعی و زیرساختهای انرژی جدید مانند راکتورهای هستهای واحدهای کوچک است؛ فناوریهایی که آینده انرژی محسوب میشوند و بازار جهانی را که در تلاش برای یافتن پاسخی به تقاضای رو به رشد آن است، متحول خواهند کرد. در سالهای آینده، اسرائیل باید از «کشور استارتآپ» به «کشور اسکیلآپ» تبدیل شود و از قابلیتهای نوآوری خود برای ارتقای سیستمهای ملی حیاتی مانند آموزش، مراقبتهای بهداشتی و حملونقل استفاده کند. اینها برای امنیت و رفاه آینده اسرائیل اساسی هستند، اما تضعیف شدهاند. برای بازگرداندن اسرائیل به جایگاه شایسته خود در میان لیبرال دموکراسیهای پیشرو غربی، دولت بعدی باید در پرورش منابع قدرت نرم اسرائیل: طبقه متوسط مولد و بخش فناوری موفق، سرمایهگذاری کند.
راهکار جایگزین، جامعه اسرائیلی است؛ بهخصوص در حال حاضر که باید پاسخگوی مشکلات ساختاری باشد که برای سه نسل آن را فلج کرده است. در یک دولت کارآمد، باید جامعه اولترا ارتدوکس را ملزم نمود تا در ارتش خدمت نمایند و وارد بازار کار شوند. یک دولت کارآمد باید به افزایش اشتغال در میان زنان عرب کمک کند، قانون اساسی را تدوین کند تا یک بار برای همیشه به توازن قدرت بین قوه قضائیه و مجریه رسمیت بخشد، در حوزه مسکن برای جوانان سرمایهگذاری کند و با هزینههای سرسامآور زندگی مقابله نماید.
انتخاب
راهکار جایگزین این است که اسرائیلیها به خود و دیگران یادآوری کنند که موقعیت پرافتخار اسرائیل بهعنوان تنها دموکراسی در خاورمیانه را نمیتوان «امری بدیهی» دانست. این تعهدی است که رهبران کشور باید دائماً به آن پایبند باشند. بزرگترین متحد اسرائیل همیشه ایالات متحده بوده و خواهد بود. اما برای حفظ جایگاه خود در خانواده رژیمهای دموکراتیک، اسرائیل باید روابط خود را با اتحادیه اروپا و همچنین با استرالیا، ژاپن، هند، کره جنوبی، انگلستان و سایر دموکراسیهای بزرگ جهان از سر بگیرد. این روابط باید بر اساس ارزشهای مشترک و مبارزه مشترک، بر علیه تمایلات فزاینده غیرلیبرال و حکومتهای با ایدئولوژی مذهبی در سراسر جهان و خطرات ناشی از رسانههای اجتماعی مخرب و پوپولیسم بنا شود و ادامه یابد. به همین دلیل است که اسرائیل همچنین باید پیوندهای خود را با کشورهای که دارای دیدگاه مشترک با ما نسبت به آینده دارند، مانند امارات متحده عربی و سنگاپور، تقویت کند.
گزینه جدید در اسرائیل ممکن است در وهله اول شامل یک کشور فلسطینی نباشد – نه پس از آنچه در ۷ اکتبر با اسرائیلیها انجام شد. اما برخلاف دولت فعلی، اکثر اسرائیلیها میدانند که فلسطینیها وجود دارند و ما باید روزی از آنها جدا شویم. این روند طولانی و دشوار خواهد بود. و باید با نشان دادن توانایی فلسطینیها برای اداره مؤثر خود آغاز شود. بار اثبات اکنون بر دوش فلسطینیها است، نه بر دوش اسرائیل. آنها باید ثابت کنند که میتوانند بهطور مؤثر با تروریسم مبارزه و اطمینان دهند که سازمانی مانند حماس نمیتواند دوباره قدرت را به دست بگیرد.
تشکیلات خودگردان فلسطین نه تنها باید به مبارزه با عوامل تحریککننده متعهد شود، بلکه باید در عمل نیز بر علیه آن اقدام کند. نه تنها وعده اصلاحات حاکمیتی را بدهد، بلکه باید بهطور جدی آن را انجام دهد. نه تنها به مقابله با فساد بپردازد، بلکه باید علل فساد را ریشهکن کند. مردم اسرائیل حق دارند در صلح و امنیت زندگی کنند، بدون تهدید یک دولت تروریستی شکستخورده در مرزهای خود. فلسطینیها باید قبل از شروع هر روندی، به اسرائیلیها ثابت کنند که تحقق این امر ممکن است. اسرائیل به نوبه خود باید موضوع الحاق را از دستور کار خارج کند و برای پایان دادن به بلای خشونت شهرکنشینان افراطی اسرائیلی که به فلسطینیها روا داشته میشود، بسیار مؤثرتر بجنگد. اولی خطر قربانیکردن ادغام منطقهای اسرائیل بدون هیچ منفعت استراتژیک را به همراه دارد. دومی لکهای اخلاقی بر کشور است.
آینده اسرائیل نه توسط دشمنان و نه توسط دولت فعلی، بلکه توسط شهروندانش تعیین خواهد شد. پس از دو سال از پرآسیبترین سالهای زندگی ما، اکثریت آشکار اسرائیلیها خواهان مسیر جدیدی هستند. جهان به اسرائیل نگاه میکند و کشوری را در بحران میبیند، اما من کشوری میبینم که نفس خود را در سینه حبس کرده است. این کشور منتظر یک رهبریت جدید است تا آن را در مسیر دیگری هدایت کند. آینده اسرائیل به تصمیمات سیاسی بستگی دارد که اسرائیلیها در سال آینده خواهند گرفت. اگر دولت فعلی در قدرت باقی بماند، اسرائیلیها ممکن است خود را محکوم به انزوای بینالمللی، فقر و شکافهای فزاینده اجتماعی ببینند. اگر اسرائیلیها شجاعت را به بزدلی، گشودگی را بهجای انزوا، رفاه را بهجای تعصب مذهبی انتخاب کنند، بهترین روزهای کشور هنوز در پیش خواهد بود.
————————-
* یائیر لاپید (Yair Lapid) رهبر اپوزیسیون در کنست اسرائیل است و در سال ۲۰۲۲ به عنوان نخست وزیر و وزیر امور خارجه اسرائیل خدمت کرد.
https://www.foreignaffairs.com/israel/defining-choice-israel
* اولین نشست «مجمع نقب» در تاریخ مارس ۲۰۲۲ به دعوت یائیر لاپید، وزیر امور خارجه وقت اسرائیل و با شرکت وزرای خارجه پنج کشور: مصر، مراکش، بحرین، امارات، و ایالات متحده در ناحیه نقب اسرايئل صورت گرفت. اعضای این نشست از مسایل مختلف مورد نظر همگی شامل: مسایل امنیت ملی، تعلیم و تربیت، بهداشت، غذا، انرژی، توریسم، و آب. صحبت کردند و قرار شد که این نشست به طور سالانه ادامه یابد.
■ آقای لاپید:
بدون شک، مردم فلسطین تفاوتی با دیگر مردم جهان آزاد ندارند و آنها هم خواهان یک زندگی آزاد، مستقل بااحترام و حفظ حقوق شخصی و ملی همراه با رفاه عمومی، زندگی پیشرفته و همگام با جهان خارج از دیوار زندانشان هستند و خواهند بود. مسلما، این حکومت «دیکتاتوری» و «آپارتید» است که مولد تروریسم و زاینده خشونت است. شکی نیست که مردم و رهبران فلسطین راه سختی برای ایجاد یک کشور مستقل و آزاد در پیش دارند، اما، دولت آینده اسرائیل برای، کمک به ایجاد یک کشور فلسطین و منطقه با دموکراسی پایدار و حتی برای امنیت کشور اسرائیل، بهتر است که آقای لاپید در صورت بقدرت رسیدن به مسائل ذیل هم توجه نمایند:
۱. ایشان، فقط به جای متوجه کردن بار سنگین مسئولیت ایجاد یک فلسطین عاری از تروریسم و فساد و غیره و نشان دادن قابلیت خود برای داشتن یک دولت مستقل و ثابت کردن از اینکه همسایهای امن برای اسرائیل است، کشور اسرائیل راهم به نوبه، خود موظف کند که از سیاستهای دیکتاتوری، کلونیالیستی و آپارتاید خود دست بردارند.
۲. نه تنها دولت احتمالی ایشان «به نوبه خود باید الحاق را از روی میز بردارد»، بلکه باید زمینهای فلسطینی ( در غزه و کرانه باختری و اورشلیم شرقی) که، برخلاف قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل متحد ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ ، که تا حال حاضر در تصرف شهرک نشینان یهودی در آمده است و بسرعت توسعه میابد ، را به فلسطینی ها برگردانده.
۳. ازهر گونه اقدام مستقیم و غیر مستقیم سیاسی، امنیتی، و اقتصادی برعلیه تشکیل و ادامه فعالیت، یک دولت مستقل آینده فلسطینی خود داری کند.
۴. مانع ادامه قوانین آپارتاید کنونی درکشور اسرائیل که موجب تبدیل « شهروند رسمی فلسطینی اسرائیل» به شهروندان دست دوم شده است، گردد. و آنها را به عنوان اعراب فلسطینی با خصوصیات خاص خود اما شهروندان قانونی کشور اسرايئل بشناسد.
۵. غیره، غیره و غیره
نسرین آزاد
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
گفتوگوی یورونیوز فارسی با یکی از تهیهکنندگان گزارش تحقیقی هاآرتص
پشت پرده افشاگری هاآرتص از حمایت دولت نتانیاهو از رضا پهلوی؛ روزنامهنگار اسرائيلی چه میگوید
انتشار این گزارش فضای بحثبرانگیزی ایجاد کرد: حامیان رضا پهلوی آن را «گزارشی سفارشی» و همسو با روایت تهران خواندند، در حالیکه منتقدانش آن را بازتابی از «واقعیت پنهان» در پشت صحنه کارزارهای مجازی دانستند. با گور مگیدو، یکی از نویسندگان این مقاله گفتگو کردیم.
این گزارش که امضای روزنامهنگاران تحقیقی هاآرتص، گور مگیدو و عمر بنجاکوب را پای خود دارد؛ با مشارکت روزنامه « دمارکر» و همکاری موسسه Citizen Lab وابسته به دانشگاه تورنتو تهیه شده است.
در این گزارش ادعا شده بود که بخشی از حمایتهای آنلاین از رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، در جریان جنگ میان ایران و اسرائیل، ساختگی بوده و از سوی شبکهای از حسابهای جعلی فارسیزبان مستقر در اسرائیل هدایت میشده است؛ شبکهای که بنا بر یافتههای هاآرتص با بودجه نهادهایی وابسته به دولت بنیامین نتانیاهو فعالیت میکرده است.
برخی از کاربران و رسانههای حامی آقای پهلوی ضمن نقد ادعاهای روزنامه هاآرتص، این گزارش را «سفارشی» خوانده و این روزنامه را به همکاری با تهران و ترویج روایت جمهوری اسلامی ایران از جنگ ۱۲ روزه و طرفداران رضا پهلوی متهم کردند. این کاربران و رسانهها بعضا انتشار این گزارش را بازتابی از ترس جمهوری اسلامی ایران و «مزدوران» آن از رشد حمایت از آقای پهلوی در میان ایرانیان خواندند.
آقای مگیدو در گفتوگو با یورونیوز تاکید میکند که بخش مهمی از اطلاعات منتشرشده در گزارش او بر پایه منابع اطلاعاتی اسرائیلی بوده و بخشی از آن نیز تحت سانسور نظامی اسرائیل قرار گرفته است؛ امری که او آن را «نشانهای از حساسیت موضوع» توصیف میکند. با این حال، او اذعان دارد که «نمیتوان میزان واقعی حمایت از رضا پهلوی را به شکل قابل اتکا اندازهگیری کرد» و تصریح میکند که گزارشش «به هیچ وجه قصد ندارد تمام هواداران رضا پهلوی را جعلی نشان دهد».
در این گزارش ادعا شده بود که بخشی از حمایتهای آنلاین از رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، در جریان جنگ میان ایران و اسرائیل، ساختگی بوده و از سوی شبکهای از حسابهای جعلی فارسیزبان مستقر در اسرائیل هدایت میشده است؛ شبکهای که بنا بر یافتههای هاآرتص با بودجه نهادهایی وابسته به دولت بنیامین نتانیاهو فعالیت میکرده است.
برخی از کاربران و رسانههای حامی آقای پهلوی ضمن نقد ادعاهای روزنامه هاآرتص، این گزارش را «سفارشی» خوانده و این روزنامه را به همکاری با تهران و ترویج روایت جمهوری اسلامی ایران از جنگ ۱۲ روزه و طرفداران رضا پهلوی متهم کردند. این کاربران و رسانهها بعضا انتشار این گزارش را بازتابی از ترس جمهوری اسلامی ایران و «مزدوران» آن از رشد حمایت از آقای پهلوی در میان ایرانیان خواندند.
آقای مگیدو در گفتوگو با یورونیوز تاکید میکند که بخش مهمی از اطلاعات منتشرشده در گزارش او بر پایه منابع اطلاعاتی اسرائیلی بوده و بخشی از آن نیز تحت سانسور نظامی اسرائیل قرار گرفته است؛ امری که او آن را «نشانهای از حساسیت موضوع» توصیف میکند. با این حال، او اذعان دارد که «نمیتوان میزان واقعی حمایت از رضا پهلوی را به شکل قابل اتکا اندازهگیری کرد» و تصریح میکند که گزارشش «به هیچ وجه قصد ندارد تمام هواداران رضا پهلوی را جعلی نشان دهد».
در بخشی دیگر از گفتوگو، مگیدو میگوید: «نکته اصلی برای من این نیست که حمایت از رضا پهلوی واقعی است یا جعلی، بلکه این است که چرا اسرائیل باید در کارزاری مشارکت کند که هدفش احیای سلطنت در ایران است.» او در عین حال تاکید دارد که جایگزین جمهوری اسلامی باید «از سوی مردم ایران و بر پایه اصول دموکراتیک» تعیین شود.
این درحالیست که نام رضا پهلوی در بسیاری از محافل سیاسی، رسانهای و تحلیلی، در داخل و خارج از ایران، بهعنوان یکی از گزینههای احتمالی در صورت فروپاشی یا گذار از جمهوری اسلامی مطرح بوده است. این بحثها بهویژه در دوران جنگ دوازدهروزه و هفتههای پس از آن پررنگتر شد، هرچند با فروکش کردن نسبی تنشها، مواضع اخیر مقامات آمریکایی و تغییر روند تحولات خاورمیانه، از شدت طرح این گمانهها تا حدودی کاسته شده است.
مگیدو در ادامه از اختلافنظر در میان مقامهای اطلاعاتی و سیاسی اسرائیل درباره حمایت از رضا پهلوی سخن میگوید و میافزاید اگر این اختلاف وجود نداشت، «شاید امکان انتشار چنین گزارشی هم فراهم نمیشد».
آقای «مگیدو» در این گفتگو ضمن تاکید بر این که اطلاعات را از منابعی در جامعه اطلاعاتی اسرائیل به دست آورده است، از نقش یک تاجر اسرائيلی به نام «تال سیلبراشتاین» در مدیریت عملیات پرده برداشت. آقای «سیلبراشتاین» که به عنوان مشاور در کنار چند نخستوزیر اسرائيل از جمله ایهود اولمرت، ایهود باراک و بنیامین نتانیاهو حضور داشته در سال ۲۰۲۰ از سوی دیوان عالی رومانی در پرونده فساد ۱۴۵ میلیون دلاری به صورت غیابی به پنج سال زندان محکوم شده است.
این گفتوگو، صرفنظر از میزان پذیرش یا رد ادعاهای مطرحشده، نگاهی کمسابقه به نحوه شکلگیری و محدودیتهای گزارشهای تحقیقی در نظام رسانهای اسرائیل و نقش سانسور نظامی در انتشار چنین موضوعاتی ارائه میدهد.
یورونیوز: شواهد شما برای این گزارش چه بود و چه اثباتی برای ادعاهای مطرح شده دارید؟
گور مگیدو: «به نظرم در مقاله تا حدودی بیان شده است. این حقیقت که اسرائيل چنین عملیاتی را انجام داده است، به نقل از پنج منبع است و ارتباط این عملیات با رضا پهلوی نیز بر مبنای اظهارات سه منبع آمده، پس کمی ضعیفتر است. اما میتوانم بگویم که این مقاله به شدت توسط واحد سانسور نظامی اسرائيل سانسور شد که برای من به عنوان روزنامهنگار، نشانه محکمی است که روی نقطه حساسی دست گذاشتهام.
میدانید، بسیاری چیزهایی که من با آنها سروکار دارم طبق قانون اسرائيل معمولا از مسیر سانسور عبور میکنند. اما در مورد این مقاله خاص، رفتوبرگشتهای زیادی با سانسورچیها داشتیم. بنابراین درباره دقت داستان تردیدی ندارم.
اما، مردم حق دارند که نظر خودشان را داشته باشند و درباره ارتباط [کارزار دولت نتانیاهو] با رضا پهلوی، جز ارجاع به منابع گفته شده، منبع دیگری ندارم. با این حال، از نظر خط زمانی هم میبینیم که این موضوع تقریبا همزمان با برههای است که رضا پهلوی به گیلا گاملیل، وزیر علوم و فناوری و وزیر پیشین اطلاعات اسرائيل بسیار نزدیک میشود و بحشی از ماجرا هم به گیلا گاملیل مربوط است.
همچنین میتوانم جزئياتی اضافه کنم مبنی بر این که «وزارت امور یهودیان خارج از کشور و مبارزه با یهودستیزی» بخشی از تامین مالی این عملیات را بر عهده داشت و این یکی از مطالبی است که سانسور نظامی اسرائيل دستور به عدم انتشار آن داد.
معمولا وقتی به ما دستور میدهند چیزی را منتشر نکنیم، همانجاست که میفهمیم به نقطهای رسیدهایم. چون آنها اختیار جلوگیری از انتشار مطالب نادرست را ندارند و فقط انتشار مطالب درستی را که به زعم آنها منافع ملی اسرائيل را به خطر میاندازند، میتوانند متوقف کنند.»
یورونیوز: آیا میتوانید بگویید وسعت این عملیات چقدر بود و در آن از چه تکنیکهایی استفاده شد؟
گور مگیدو: «این عملیات توسط یک نوع ربات با پشتیبانی هوش مصنوعی انجام شد. چون این فناوری روز است و به نظرم ردیابی آنها در شبکه اجتماعی ایکس بسیار راحتتر است. چون این شبکه اجتماعی بیشتر در معرض کاربرها و رفتارهای نامعتبر است، به این دلیل که ایلان ماسک افراد مسئول مقابله با کاربران نامعتبر را اخراج کرده و شما اکنون میتوانید هزاران کاربر از این نوع را در شبکه اجتماعی ایکس مشاهده کنید.
پژوهشگران اسرائیلی که ما از آنها در مقاله نقل کردهایم، فهرستی شامل حدود ۸۰۰ کاربر مشکوک به جعلیبودن به ما دادند. البته این پژوهشگران نمیتوانند قاطعانه جعلیبودن این کاربران را اثبات کنند، اما از فناوریهایی استفاده میکنند که کمک میکند جعلیها را تشخیص دهند و از همین راه هم به این چندصد کاربر مشکوک رسیدند. و Citizen Lab هم که از نظر روش تحقیق بسیار محتاطانهتر و محافظهکارانهتر برخورد میکند، در گزارش خود به ۵۶ کاربر اشاره کرده بود.
به نظر من، نه لزوما در کاربران، بلکه در پیامها همپوشانیهایی وجود دارد. اما Citizen Lab نمیخواست اقرار کند که عملیات [مرتبط با ویدئوهای جعلی زندان اوین] با عملیات [حمایت از رضا پهلوی] یکسان است. با این حال منابعی به من گفتند که این «همان عملیات» است. یعنی نه دقیقا همان عملیات، بلکه توسط یک فرد یعنی «تال سیلبراشتاین» مدیریت میشود. او در رومانی پرونده کیفری دارد و سانسور نظامی دستور داد که نام او را از مقاله حذف کنیم. او مدیر هر دو عملیات است.
«تال سیلبراشتاین» از طریق نهاد ثالثی که در جهت پنهان کردن نقش دولت اسرائیل در عملیات فعالیت میکند، به عنوان تامینکننده «موساد» و «وزارت امور یهودیان خارج از کشور و مبارزه با یهودستیزی» نقش ایفا میکند.
اگر از من بپرسید، چنین عملیاتی در مجموع اثربخشی چندانی ندارند. فکر نمیکنیم در دنیای واقعی اثر محسوسی داشته باشند. اینها ارائهدهندگانی هستند که خدماتی را میفروشند که اندازهگیری تاثیر واقعیشان بسیار دشوار است.
حتی اگر خودتان آزمایش کنید، مثلا به هشتگ #KingRezaPahlavi بروید و کاربران مختلف را ببینید و از خودتان بپرسید که آیا این کاربر معتبر است یا ربات؟ احتمالا با دقت خوبی میتوانید حدس بزنید. میبینید دنبالکنندههایشان هم ربات هستند، هیچ چیز شخصی ندارند، تصویر پروفایل یا با هوش مصنوعی ساخته شده یا چیزی است که واقعی به نظر نمیرسد و میبینید بسیاری از این حسابها از سال ۲۰۲۳ به بعد بهوجود آمدهاند.
با این حال، ارائهکنندگان زیادی در دنیا هستند و بهنظر من کار ما این بود که برای نخستینبار نحوه کار چنین سازوکاری را از درون نشان دهیم. به هرحال پول زیادی برای چنین خدماتی پرداخت میشود، چون خیلیها خیال میکنند میتوانند تغییر واقعی ایجاد کنند. درصورتی که چنین نیست. انتشار محتوای این کاربران جعلی در اتاقهای پژواک اساسا مملو از کاربران جعلی است و نمایشهایی که میگیرند، تقریبا همگی از سوی کاربران جعلی است و تقریبا هیچ کاربر واقعی این کاربران جعلی را دنبال نمیکند.
در نتیجه اگرچه از لحاظ آماری و عددی تعداد تعامل بالا میرود، اما افراد واقعی این محتواها را نمیبینند. در گزارش Citizen Lab هم چنین چیزی را میبینید. بالاترین عدد بازدید یک ویدیو حدود ۶۰ هزار است. این در صورتی است که یک چهره عمومی چون دونالد ترامپ، ایلان ماسک و یا بنیامین نتانیاهو با میلیونها دنبالکننده، انتشار هر محتوایی معمولا تعامل بالاتری دریافت میکند. بنابراین به نظرم کل این دنیای بهاصطلاح «عملیات نفوذ آنلاین» بیش از اندازه بزرگنمایی شده است. با این حال بالقوه میتواند در گذر زمان چیز دیگری شود چون نمیدانیم اوضاع چطور پیش میرود.
اما، نکته حائز اهمیت این نیست که حمایت از رضا پهلوی جعلی است یا واقعی. بلکه مساله مهم این است که اسرائيل از کارزاری حمایت میکند که به دنبال احیای سلطنت در ایران است و این جالب است چون نشان میدهد چیزی در سیاست و تصمیمگیری اسرائیل اشتباه است. چرا اسرائیل اصلا باید بخواهد سلطنت را در ایران احیا کند؟ این اصلا به سود منافع ملی اسرائیل نیست. به نظر من این کارزار تاثیر زیادی هم در دنیای واقعی نداشته و البته که اندازهگیری دقیق آن بسیار دشوار است.»
یورونیوز: از کجا از ایفای نقش آقای «سیلبراشتاین» در این عملیات اطمینان دارید؟
گور مگیدو: «فکر میکنم این میتواند این نکته مهمی است که «تال سیلبراشتاین» مدیر این عملیات بود. من این را با قاطعیت به شما میگویم؛ چون اتفاقی برای ما افتاد.
اولا این که منابع من این را گفتند. دوم این که، شبی که قرار بود مقاله را منتشر کنیم، از سانسور نظامی با ما تماس گرفتند و مشخصا خواستند نام او از مقاله حذف شود. موساد نیز همزمان بر این موضوع تاکید کرد.
پس میتوانم با اطمینان بگویم که «تال سیلبراشتاین» که در رومانی به اتهام فساد تحت پیگرد قانونی بوده و چهره شناختهشدهایست مدیر این عملیات است.»
یورونیوز: در مقالهتان گفتید که اسرائيل چند فارسیزبان را برای این عملیات جذب کرده است. این کار چطور انجام شد؟ آنها چه کسانی بودند؟ آیا از داخل ایران جذب شدند یا خارج؟
گور مگیدو: «من اطلاعی از هویت آنها ندارم. اما کسانی هستند که در دوران خدمت نظامی در واحدهای اطلاعاتی مرتبط با ایران حضور دارند و فارسی یاد میگیرند.
علاوه بر این، افرادی از ایران به اسرائیل مهاجرت کردند؛ بعضی از آنها مسنترند و برخی جوانتر. چند نفر را میشناسم که اصالت ایرانی دارند. شاید بیست و چند ساله نباشند، اما قطعا چندتایی از آنها چهل و چند سالهاند. برخی هم از خانوادههایی میآیند که پدر و مادرشان فارسی حرف میزنند. اگرچه پیدا کردن این افراد دشوار است، اما آنها حضور دارند و به نظرم برای به راه انداختن این عملیات حضور ۵ تا ۷ نفر از آنها کافی است، نه صدها نفر. چون بخش عمدهای از محتوا توسط هوش مصنوعی تولید میشود و زبان مساله بزرگی نیست، فقط نظارت میخواهد.
آنها به صورت دستی محتوا را منتشر نمیکنند، در نتیجه فکر میکنم چند نفر هستند. از سوی دیگر، باید بدانید که در جامعه اطلاعاتی اسرائیل بیش از چند نفر فارسی بلدند.»
یورونیوز: مقاله شما با واکنشهای زیادی روبرو شد و در پی آن برخی افراد و رسانهها ادعا کردند که هواداران آقای پهلوی نامعتبرند یا ربات هستند. برخی هم در مقابل اساس گزارش شما را زیر سوال میبردند.
گور مگیدو: «دیدم برخی منتقدان میگفتند که گزارش ما درباره هواداران رضا پهلوی بر پایه تنها ۵۰ حساب کاربری بنا شده که خوب درهمآمیزی واقعیتهاست. آن ۵۰ حساب کاربری مربوط به گزارش Citizen Lab است. این درحالی است که گزارش ما بر پایه منابع اطلاعاتی اسرائيلی است که در گزارش هم صراحتا ذکر شده و آنها به صدها حساب کاربری مشکوک اشاره کردهاند.
اما، وقتی چیزی را منتشر میکنید، دیگر کنترلی بر آن ندارید. این که در بحثهای عمومی چه رخ میدهد، فراتر از توان من است. میدانم که در میان مهاجران ایرانی حساسیت زیادی در مورد این موضوع وجود دارد. اما من فقط چیزی را منتشر میکنم که بتوانم اثباتش کنم و من تلاش میکنم بهترین ابزار را در اختیار مخاطب قرار دهم تا بفهمد چقدر شواهد داریم.
صادقانه بگویم، درباره رضا پهلوی سه منبع داریم. اما هرکسی میتواند ببیند که کاربران جعلی از او حمایت میکنند. به نظرم این موضوع قابل بحث نیست و به وضوح دیده میشود. لازم نیست که پژوهشگر شبکه باشید تا آن را درک کنید، قابل مشاهده است.»
یورونیوز: شما پس از انتشار این مقاله با چه واکنشهایی روبرو شدید؟
گور مگیدو: «واکنشهایی از افرادی که به نظر میرسید با اقدامات اپوزیسیون در میان ایرانیان خارج از کشور مرتبط باشند، دریافت کردم و فکر میکنم این دقیقا جایی بود که مقاله تاثیر گذاشت، چون در اسرائیل بازتاب خاصی نداشت و در ایالات متحده و جاهای دیگر هم مردم آنچنان با رضا پهلوی و معنای این موضوع آشنا نیستند.
اما فکر میکنم ایرانیانی که میتوانند در شبکه اجتماعی ایکس آزادانه نظرشان را بیان کنند، که طبعا حضور فیزیکی در ایران ندارند، واکنش نشان دادند.
من بخشهایی از واکنشها را مرور کردم و دیدم که بخش زیادی از آنها علیه ماست و ادعا میکنند که ما به ترویج گفتمان جمهوری اسلامی میپردازیم. اما، برخی از این واکنشها با حسابهای کاربری منتشر شده بود که در گزارش Citizen Lab به عنوان حسابهای جعلی شناسایی شدهاند. بنابراین مطمئنم که دولت اسرائیل هم بخشی از تلاش برای تضعیف یافتههای ما بود.
با این حال تردیدی ندارم که بخشی از واکنشها واقعی هستند و برخی واقعا از این امر رنجیده شدند که حمایت واقعی از رضا پهلوی به عنوان «اقدام جعلی» تلقی شود، مقاله ما هم چنین قصدی نداشت.
مقاله تصریح کرده که سطحی از حمایت از بازگشت سلطنت یا حمایت شخصی از رضا پهلوی است که [توسط کاربران جعلی مورد حمایت دولت اسرائيل انجام شده] و ما نمیتوانیم میزان آن را اندازه بگیریم و ابزاری هم برای سنجش آن نداریم.
شاید برخی واقعا میپسندند، اما ما به دلایل روشن و بدیهی نمیتوانیم میزان حمایت از او را به شکل قابل اتکا در میان افکار عمومی ایران بنسجیم. پس من نمیتوانم حمایت از او را اندازه بگیرم، اما مطمئنم بخشی حمایت واقعی است. در عین حال، صددرصد مطمئنم بخشی از حمایتی که آنلاین میبینیم ساختگی است.
معنای این حرف این نیست که او هیچ حمایتی ندارد یا همه طرفدارانش جعلیاند. قصدم این نیست. حرفم این است که اسرائیل علاقهمند به احیای این سلطنت است که به نظرم جالب است.»
یورونیوز: چرا جالب است؟
گور مگیدو: «اول از همه به خاطر یک اشتباه تاریخی؛ برخی میگویند مخالفت با رژیم فعلی ایران از ابتدا با پشتیبانی از پدر رضا پهلوی شکل گرفت، کسی که دوست اسرائيل و آمریکا بود و شاید «الفاظ درست» بهکار میبرد و از منظر غربی شبیه به یک حاکم مدرن بود. اما در همان زمان [شروع این مخالفتها] هم مردم ایران، یا دستکم بسیاری از مخالفان، اساسا با حکومت اسلامی مخالف بودند و فقط میخواستند از شر این استبداد خلاص شوند. به نظر من این [کارزار اخیر] همان اشتباهی است که اسرائيل پیشتر هم مرتکب شده است.
دوم این که من با دیکتاتورها در سراسر جهان مخالفم. آنها رای من را ندارند. تا آنجا که من میدانم، سابقه ندارد که اسرائيل از احیای دیکتاتوری حمایت کرده باشد، حتی اگر آن دیکتاتوری با منافع ملی اسرائيل سازگار باشند.
به بیان دیگر، به نظر من جایگزین رژیم کنونی ایران باید دموکراتیک باشد، نه یک سلطنت دیگر.
اما میدانید، این فقط نظر من نیست. اگر افرادی داخل جامعه اطلاعاتی اسرائيل از رابطه رضا پهلوی و دولت نتانیاهو شدیدا خشمگین نبودند، امکان نداشت من بتوانم این مقاله را بنویسم. در داخل دولت اسرائیل بر سر این که آیا حمایت از رضا پهلوی کاری عاقلانه است یا نه، اختلاف نظر وجود دارد.»
یورونیوز: میتوانید در مورد این اختلاف نظر بیشتر توضیح دهید؟
گور مگیدو: «چند جملهای در این باره نوشته بودم که سانسور شد. بنابراین واقعا نمیتوانم دربارهاش حرف بزنم، اما اگر این اختلاف نظر نبود، این مقاله هم نبود.
برخی فکر میکنند فشار برای تغییر رژیم در ایران کار عاقلانهای است که من هم به هر حال موافقم. بهنظرم اسرائیل باید هرکاری از دستش برمیآید برای کمک به اپوزیسیون در داخل ایران برای سرنگونی رژیم فعلی انجام دهد. اما جایگزین را باید مردم ایران تعیین کنند، نه دولت اسرائیل و فکر نمیکنم سلطنت گزینه مناسبی باشد.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
نویسندگان گزارش:
کفاح علی دیب، آندریا باکهاوس، لیا فرِزه، سمیحه شفی، میشائیل توهمن و آنابل واهبا
هفتهنامهی آلمانی دیتسایت، شماره ۴۳ / ۸ اکتبر ۲۰۲۵
چه نشانههایی از اسد باقی مانده است؟
بازدیدکننده در برابر خانهی مسکونی دیکتاتور پیشین احساس کوچکی میکند. نمای شیشهای آسمانخراش عظیم، تا ارتفاع ۳۰۰ متری بالا رفته است. این غول در «موسکوا سیتی» قرار دارد، منطقهای تجاری و آیندهگرایانه در پایتخت روسیه. اینجا، در این برج، مردی زندگی میکند که مردم کشور خودش را بمباران کرد: بشار اسد، قصاب سوریه.
در همین آسمانخراش در «مسکوا سیتی»، خاندان او همچنان با شکوه و تجمل زندگی میکنند. خانوادهٔ اسد در اینجا حدود ۲۰ آپارتمان لوکس در اختیار دارد. بازدید مستقیم از آنها ممکن نیست. خودِ بشار اسد برای گفتوگو با دیتسایت در دسترس نبود، و دعوتی برای صرف چای نیز هرگز نرسید. با این حال، میتوان تصویری بهدست آورد از زندگی پنهانی اسد در زرقوبرق جدیدش.
در ورودی ساختمان، «ناتاشا» منتظر است؛ مشاور املاکی که نمیخواهد نام واقعیاش فاش شود. سالن ورودی بیست متر ارتفاع دارد، غرق در نور و آراسته با آثار هنر مدرن. مبلها و فضاهای خصوصی برای گفتوگو چیده شده، و نوشیدنی خوشامدگویی ارائه میشود. پس از احراز هویت نزد دربان و بررسی دقیق مدارک، کارت عبوری به ما داده میشود. قرار است ناتاشا بعداً ما را به بازدید چند آپارتمان ببرد که از نظر ارتفاع و طراحی با واحدهای خانوادهٔ اسد قابل مقایسهاند. او با لحنی آمیخته به احترام پچپچ میکند: «در این برجها بسیاری از سیاستمداران زندگی میکنند… و خیلی از خارجیها.»
بشار اسد، یک خارجی در روسیه. از زمان سقوط رژیمش و فرار دراماتیک او در سپیدهدم ۸ دسامبر ۲۰۲۴، دیکتاتور دیرپای سوریه عملاً بدون هیچ ردپایی ناپدید شده است؛ شبحی که اکنون تحت حفاظت سرویس امنیتی روسیه، افاسبی، زندگی میکند. هفته گذشته، بار دیگر — برای دومین بار در سال جاری — شایعهای در فضای مجازی پخش شد مبنی بر اینکه اسد در مسکو مسموم شده اما وضعیت جسمانیاش «باثبات» است. رسانههای دولتی روسیه سکوت کردهاند؛ تنها وبلاگنویسان جنگی که از سال ۲۰۲۲ حمله به اوکراین را دنبال میکنند، این خبر را منتشر کردند. در رسانههای تبعیدی روسی «meanwhile» گمانهزنی میشود که آیا هدف واقعی این سوءقصد خودِ اسد بوده یا سرویس امنیتی افاسبی، برای تحقیر آن؟ شاید حتی کار اوکراینیها بوده باشد؟ اما اگر این شایعه درست باشد، محتملتر است که مهاجمان ریشهای عربی داشتهاند.
اکنون او چگونه زندگی میکند؟ همان چشمپزشک رنگپریدهای که یکی از خونبارترین حکومتهای خاورمیانه را از پدرش به ارث برد؟ نزدیک به یکچهارم قرن، بشار اسد فرماندهی ارتشی از شکنجهگران و کودکآزاران بود. وقتی مردم سوریه در بهار عربی ۲۰۱۱ علیه او قیام کردند، کشور را در جنگ داخلی خونینی به نابودی کشاند و برای حفظ قدرت خود و خاندانش، بیش از نیم میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد. او به ارتکاب جنایات جنگی از جمله استفاده از گازهای شیمیایی علیه مردم خودش متهم است.
در حال حاضر، دادستانها و بازپرسهای بینالمللی در تعقیب این دیکتاتور سقوطکردهاند. وزارت دادگستری سوریه در ۲۷ سپتامبر اعلام کرد که حکم بازداشت او صادر شده است. اتهامات شامل قتل عمد، شکنجه و تحریک به جنگ داخلی است. به گفتهٔ یک خبرگزاری سوری، در حکم بازداشت، مشخصات دقیق متهم آمده است: قد ۱.۸۹ متر، چهره بیضی، پیشانی برجسته، بینی بلند. رنگ چشم: آبی. رنگ مو: قهوهای.
سوگند سکوت اسد و همه اعضای خانواده
بیش از هر زمان دیگر، او اکنون به پشتیبان خود، ولادیمیر پوتین، وابسته است. پوتین در جنگ داخلی سوریه از رژیم اسد حمایت نظامی کرد — تا زمانی که حتی برای او نیز این بار بیش از حد سنگین شد. وقتی نیروهای شورشی به رهبری رئیسجمهور موقت کنونی، احمد الشرع، در دسامبر ۲۰۲۴ به سوی دمشق پیشروی کردند، رهبر کرملین خانوادهٔ اسد را با شتاب به مسکو منتقل کرد. در آن زمان از کرملین اعلام شد که به آنان «به دلایل انسانی» پناه داده شده است.
پوتین با این اقدام نشان داد که به همپیمانان خود وفادار است — دیکتاتورهای دوست میتوانند به او اعتماد کنند. درست است که او شاید نتواند همهٔ آنها را در قدرت نگه دارد، همانطور که در مورد بشار اسد دیدیم؛ اما اگر روزی ورق برگردد، جایی برایشان در «آسایشگاه دیکتاتورهای روسی» مهیا خواهد بود. این امتیاز، بیش از همه، شامل حال آن دیکتاتورهایی است که هنوز هم دوشادوش پوتین در کار برهمزدن نظم جهانیاند.
اما هیچ رحم و مروتی بدون بهای خود نیست. با پناه دادن به بشار اسد، پوتین انحصار اطلاعات را برای خود تضمین کرده است. تصور کنید اسد اگر روزی در برابر خبرنگاری زیرک از غرب بنشیند، چه چیزهایی میتواند فاش کند: حملات شیمیایی علیه غیرنظامیان در سوریه؟ بمباران حلب توسط جنگندههای روسی؟ حملات به بیمارستانها و مهدکودکها؟
اسد سوگند سکوتی یاد کرده است که شامل تمام اعضای خانوادهاش نیز میشود. پوتین از این طریق کنترل روایت دههها تاریخ سوریه — و نقش عمیق روسیه در آن — را در دست گرفته است.
در نتیجه، پیبردن به اینکه خاندان اسد اکنون چه میکنند، بسیار دشوار است. مقامهای روسی نیز بهندرت اظهارنظر میکنند. سفیر روسیه در بغداد، البروس کوتراشِف، در آوریل گذشته در گفتوگویی با یک شبکهٔ عراقی فاش کرد که اعطای پناهندگی به خانوادهٔ اسد مشروط به مقرراتی سختگیرانه است. او گفت: فعالیت سیاسی یا حضور علنی در انظار عمومی ممنوع است. کوتراشف افزود: «اگر اسدها به این مقررات پایبند باشند، در روسیه در امان خواهند بود. موضوع استرداد آنها هرگز مطرح نیست.»
یک روزنامهنگار عرب که سالها روابط سوریه و روسیه را دنبال کرده نیز میگوید: «بشار اسد در روسیه زندگی میکند و مثل موش ساکت است.» به گفتهٔ او، اسد گاهی در همان برج مسکونی در موسکوا سیتی اقامت دارد و گاهی در ویلایی دورافتاده در حومهٔ مسکو. خبرنگار میگوید: «مکان دقیقش کاملاً محرمانه است.» ادارهٔ امنیت فدرال روسیه (افاسبی) از اسد مراقبت میکند، درست مانند دیگر دیکتاتورهایی که در روسیه پناه یافتهاند. بهای این حمایت، نامرئی شدن کامل برای جهان بیرون است. اسد با انجام یک مصاحبه، پیش از هر چیز، به خودش لطمه میزند — هرچند موضوعات زیادی برای گفتن دارد.
بیشتر نشانهها از اطرافیان خانوادهٔ اسد نیز به بنبست میرسد. هر کس را از حلقهٔ قدرت پیشین تماس بگیرید، کمتر کسی حاضر به صحبت است. با این حال، پس از هفتهها تحقیق در مسکو، دمشق و دیگر شهرهایی که همراهان و مخالفان سابق خاندان اسد به آنجا گریختهاند، سرانجام چند در گشوده میشود. یکی از معدود کسانی که به گفتوگو رضایت میدهد، مردی است که سالها از نزدیکترین افراد به اسدها بوده است. او در یکی از هتلهای یک کلانشهر اروپایی نشسته و تأکید میکند که نام و محل اقامتش به هیچ وجه نباید علنی شود. بیشتر افرادی که در این گزارش با آنها گفتوگو شده نیز همین خواسته را دارند و هویت خود را محفوظ نگه میدارند.
انسانی خجالتی و بیمناک
این مرد — که در این گزارش با حرف «ح.» از او یاد میکنیم — از یکی از بانفوذترین خانوادهها در ساختار قدرت پیشین سوریه است. از کودکی رفتوآمدش به خانهٔ اسدها عادی بود و بعدها نیز در ارتش به مقام بالایی رسید. سال ۲۰۱۱ جنگ داخلی آغاز شد، و حدود یک سال بعد ح. گریخت، چون با دیکتاتور به اختلاف افتاده بود. او میگوید که به اسد توصیه کرده بود با معترضان وارد گفتوگو شود، اما اسد هیچ گوش شنوایی نداشت.
ح. موهای خاکستری و کمی ژولیده دارد، با یکی از کارکنان هتل که از کنار میز میگذرد شوخی میکند. زیاد میخندد، اما در عین حال از جان خود بیم دارد. به گفتهٔ او، اسد در سال ۲۰۱۲ قصد ترور او را داشت. چند بمب در نزدیکی دفترش در دمشق منفجر شد و محافظانش در آن حمله کشته شدند. پس از آن تصمیم گرفت کشور را ترک کند. با این حال، باور دارد که حاکمان جدید نیز او را بخشی از نخبگان پیشین میدانند که باید از میان بروند. ح. اهل گزافهگویی به نظر نمیرسد، اما بخشی از گفتههایش در آن بعدازظهر را نمیتوان بهطور مستقل راستیآزمایی کرد.
بهعنوان یکی از دوستان خانوادگی اسد، ح. از نزدیک شاهد بود که چگونه بشار اسد در ۳۴سالگی به قدرت رسید — پس از مرگ پدرش، حافظ اسد، که سه دهه با مشت آهنین بر سوریه حکومت کرده بود و در سال ۲۰۰۰ درگذشت. ح. میگوید بشار، که در اصل میخواست چشمپزشک شود، نظامی را از پدرش به ارث برد که هرگز نتوانست در آن بهدرستی راه خود را بیابد.
در همان سالی که به قدرت رسید، اسد با زنی ازدواج کرد که رژیم او را مدرن و حتی پرزرقوبرق جلوه میداد: اسماء فواز الاخرس، سرمایهگذار بانکی که ده سال از او جوانتر بود، دختری از خانوادهای مرفه و برجسته از طبقهٔ بالای سوریه که در بریتانیا متولد و بزرگ شده بود. او در کنار اسد در آغاز خود را حامی حقوق مدنی معرفی میکرد، اما بسیاری از رسانههای غربی بیشتر شیفتهٔ زیبایی و ظرافتش بودند تا سیاستهایش. در چهار سال نخست ازدواجشان، اسماء سه فرزند به دنیا آورد: حافظ، زین و کریم. حتی در مارس ۲۰۱۱، زمانی که «بهار عربی» مدتها بود آغاز شده بود، مجلهٔ آمریکایی ووگ (Vogue) پرترهای ستایشآمیز از او منتشر کرد با عنوان: «گلی در صحرا».
اما به گفتهٔ ح.، بر خلاف همسرش، بشار اسد انسانی خجالتی و بیمناک بود. او باور دارد که این ویژگیهای شخصیتی در اسد به مرز بیماری روانی رسیده بود و همین سبب شد که با خشونتی افراطی به اعتراضات واکنش نشان دهد: «مشکلاتی که انقلاب برای سوریه آورد، بزرگتر از آن بود که او بتواند از عهدهشان برآید.»
ح. میگوید به اسد هشدار داده بود که «بهار عربی» متفاوت و خطرناکتر از اعتراضات پیشین است، اما رئیسجمهور باور داشت که میتواند قیام را بهزور نظامی سرکوب کند. ح. خیلی زود متوجه شد نفوذش از میان میرود: اسد دیگر به تماسهای تلفنیاش پاسخ نمیداد و دیگر او را در کاخ نمیپذیرفت. در آخرین دیدارشان، دیکتاتور همچنان پافشاری میکرد: «هیچ انقلابی در کار نیست!»
ح. ناگهان از جا برمیخیزد و میگوید میخواهد جای خود را عوض کند. پشتش را به ورودی هتل میکند: «برای اینکه کسی که از آنجا رد میشود مرا نبیند.»
او ادامه میدهد که هنوز با شماری از افسران سابق در تماس است؛ افسرانی که پس از سقوط رژیم، سوریه را ترک کردهاند. حدود ۱۲۰۰ افسر، که بسیاری از آنان مانند خاندان اسد از اقلیت علویاند، اکنون در روسیه زندگی میکنند. افسران بیپول را به سیبری فرستادهاند، و ثروتمندان در مسکو ساکناند. لحن ح. ناگهان تلخ میشود: «اسدها در جای خوبی زندگی میکنند و از پولی که دزدیدهاند لذت میبرند. مردم سوریه برایشان هیچ اهمیتی ندارند.»
اسد ساعتها پای بازیهای آنلاین مینشیند
به گفتهٔ ح.، از سال ۲۰۱۳ خاندان اسد بهطور هدفمند شروع به خرید املاک در مسکو کردند؛ تنها دو سال پس از آغاز قیام در سوریه. روزنامهٔ فایننشال تایمز در سال ۲۰۱۹ گزارش داد که «خانوادهٔ گستردهٔ اسد دستکم ۱۸ آپارتمان لوکس در مسکو خریداری کردهاند». برای پنهانکردن این معاملات، اسدها از شبکهای پیچیده از شرکتها و مؤسسات مالی استفاده کرده بودند، از جمله یک شرکت صوری به نام «زِوِلیس سیتی» (Zevelis City). افزون بر این، رژیم سوریه مرتباً بستههای نقدی حاوی دلار و یورو را از طریق فرودگاه ونوکووا (Vnukovo) به مسکو منتقل میکرد تا هزینهٔ خرید سلاح، غله و اسکناسهای تازهچاپشدهٔ سوری — یا همان آپارتمانها — را بپردازد.
به گفتهٔ منابع ح.، اسدها در مسکو آزادانه رفتوآمد میکنند. آنها محافظانی از یک شرکت امنیتی خصوصی در اختیار دارند که هزینهشان را دولت روسیه میپردازد. بشار اسد، به گفتهٔ او، «سه آپارتمان در یک برج لوکس دارد که در طبقهٔ پایین آن یک مرکز خرید قرار دارد و گاهی به آن سر میزند؛ بیشتر وقتش را هم صرف بازیهای ویدیویی آنلاین میکند. افزون بر آن، معمولاً در ویلای خود در بیرون مسکو اقامت دارد.»
اما وضعیت همسرش اسماء بسیار وخیم است. او در سال ۲۰۱۸ به سرطان سینه مبتلا شد و پس از درمان، مدتی بهبود یافت؛ اما در بهار ۲۰۲۴ سرطان به شکل لوسمی (سرطان خون) بازگشت و حالش وخیم گزارش شده است. برادر کوچکتر اسد، ماهر اسد، نیز در هتل فور سیزونس (Four Seasons) زندگی میکند و اوقاتش را با نوشیدن الکل و کشیدن قلیان میگذراند. ح. ادعا میکند تمام این اطلاعات را از منابع موثق بهدست آورده، هرچند امکان تأیید آنها وجود ندارد.
اکنون اما میتوان دید که خاندان اسد در مسکو چگونه اقامت دارند. در سالن ورودی آسمانخراش «موسکوا سیتی»، درهای آسانسور باز میشود و ناتاشا، مشاور املاک، رمزی را روی صفحهٔ کنترل وارد میکند. آسانسور بهصورت اکسپرس به طبقهٔ شصتوهفتم میرود. تنها میتوان در همان طبقهای پیاده شد که کارت عبور برای آن صادر شده است. راهرویی روشن و خنکشده با تهویهٔ مطبوع، به در سیاه بزرگی میرسد. ناتاشا با کارت و رمز، در را باز میکند.
آپارتمان کاملاً مبله است و آشکارا با سلیقهی ساکنان مرفه خاورمیانهای تنظیم شده که پیشتر به زندگی در کاخهای دمشق، ابوظبی یا دوبی خو گرفته بودند: کمدهای دیواری به رنگ کرم با قابهای طلایی، لوسترهای کریستال، چوبهای گرانقیمت و مبلمان وسیع و مجلل. تختخوابها، میزهای کنار تخت و میزهای آرایش در سبک چیپندیل ساخته شدهاند، در حالی که آشپزخانهی براق و مدرن با انواع وسایل تولید آلمان تجهیز شده است. در همهی اتاقها تلویزیونهای عظیم، بلندگوهای توکار و پنجرههای سرتاسری در ارتفاع ابرها وجود دارد که چشماندازی خیرهکننده از مسکو پیش روی ساکن میگذارند: برجهای بلند، رودخانهی مسکوا، و در دوردست، دانشگاه دولتی مسکو با معماری معروفش به سبک «قنادخانهای».
مسکو: خانواده اسد حدود ۲۰ آپارتمان در برج سمت چپ دارند
اما اوج تجمل در حمام تماماً پوشیده از سنگ مرمر کارارا است. روبهروی دیوار شیشهای چهارمتری، وان بزرگ سرامیکیِ گرمایشی قرار دارد. هواپیمایی در همان ارتفاع از روبهرو میگذرد. «در روز پیروزی، نهم مه»، ناتاشا، مشاور املاک، میگوید: «میتوانید از همینجا در حالی که در وان نشستهاید و جامی شامپاین در دست دارید، آتشبازی را تماشا کنید.» از این تجمل بالاتر، حتی در مسکو، ممکن نیست.
در همان حال، در دمشق دری دیگر گشوده میشود. پس از بازرسی دقیق از سوی نیروهای امنیتیاش، تاجر و نیکوکار شصتسالهای با نام اختصاری «الف» ما را به دفتر کارش دعوت میکند. الف با بشار اسد آشنایی نزدیکی داشت، اما تا حد امکان از سیاست دوری میکرد. در عوض، از پروژههای اجتماعی در زمینهی بهداشت و آموزش حمایت میکرد. اکنون نیز حاکمان جدید سوریه برای کار با او ارزش قائلاند. او دیپلماتی غیررسمی به شمار میرود که با گروههای مختلف در ارتباط است. چهرهاش خسته به نظر میرسد؛ کتوشلوار تیره، چشمان مهربان و موهای خاکستری کمپشت. دفتر کارش ساده و بیزرقوبرق است. در سوریه معمولاً ثروت را با مبلمان گران و ساعتهای لوکس به رخ میکشند، اما الف رفتاری فروتنانه دارد و مؤدبانه دعوت میکند بنشینیم.
او میگوید دیدارهایش با اسد زیاد نبوده و معمولاً خواستههایش را از طریق دوستان مشترک منتقل میکرده یا نامههایی مینوشته که رئیس دفتر اسد بدون گشودن، مستقیم به رئیسجمهور تحویل میداده است. هدفش همیشه این بوده که ضمن حفظ ارتباط با اسد، استقلال نسبیاش را نیز نگه دارد. گاه به رئیسجمهور متوسل میشد تا برای آزادی زندانیان سیاسی از زادگاهش پادرمیانی کند. الف میگوید «حفظ چنین رابطهی فوقالعاده پیچیدهای بدون آسیب دیدن، نیازمند استحکام روانی و عاطفی فراوان است».
حدود یک ماه پیش از فرار اسد، آخرین گفتوگوی خود با او را داشته است. در آن دیدار به او گفته که تغییرات فوری ضروری است، باید دولتی وحدت ملی تشکیل شود و مردم در ادارهی کشور سهیم شوند. اما اسد مضطرب و همزمان لجوج به نظر میرسیده، بدون کوچکترین تمایلی به سازش. او نمیخواسته بپذیرد که از زمان تضعیف مهمترین متحدانش در منطقه، یعنی حزبالله و حکومت ایران، قدرتش رو به افول گذاشته است.
دوم دسامبر ۲۰۲۴ - شش روز پیش از فرار، اسد با عباس عراقچی دیدار داشت
در ۲۹ نوامبر ۲۰۲۴، تنها حدود یک هفته پیش از سقوط اسد، پسر ۲۳ سالهاش، حافظ، از رسالهی دکترای خود در دانشگاه دولتی مسکو دربارهی «نظریهی عددی تحلیلی و جبری» دفاع کرد. حافظ الاسد پیشتر در همانجا ریاضیات خوانده و در تابستان ۲۰۲۳ با عالیترین نمره فارغالتحصیل شده بود. هنگامی که او سخنرانیاش را با سپاسی پرشور خطاب به «شهیدان ارتش عربی سوریه» به پایان رساند؛ همان ارتشی که به دستور پدرش از سال ۲۰۱۱ با مردم خودش میجنگید، مادرش اسماء و پدربزرگ و مادربزرگش در سالن حضور داشتند.
حافظ الاسد در اواسط فوریه بهطور غیرمنتظره در ویدئویی ظاهر شد که به باور بسیاری از ناظران واقعی بود. این نخستین بار پس از فرار بود که یکی از اعضای خانوادهی اسد برخلاف دستورالعملهای روسیه در شبکههای اجتماعی دیده میشد — و تا امروز نیز آخرین بار. اندکی بعد، تمام پستها از فضای مجازی حذف شدند.
در ویدئو، حافظ از خودش در حالی که در مرکز مسکو قدم میزند فیلم میگیرد و از چگونگی گذراندن واپسین روزهای حکومت پدرش میگوید. او میگوید پس از دفاع از رسالهی دکترای خود، در اصل تصمیم داشت مدتی دیگر در مسکو بماند، بهویژه چون مادرش در آن زمان پس از پیوند سلولهای بنیادی در حال بهبود بود. اما با شدت گرفتن اوضاع در سوریه، در اول دسامبر به کشور بازگشته تا به پدر و برادرش، کریم، کمک کند. خواهرش زین در مسکو کنار مادرشان مانده بود و بلیت پروازش به دمشق برای یکشنبه، هشتم دسامبر رزرو شده بود.
حافظ الاسد در آن ویدئو تأکید میکند که خانوادهاش قصد ترک سوریه را نداشتهاند. با این حال، در همان شب هشتم دسامبر، فرستادهای روسی به خانهشان آمده و از رئیسجمهور خواسته بود به دلیل وخامت اوضاع در دمشق، برای چند روز به پایگاه نظامی روسیه در حمیمیم، در استان لاذقیه، پرواز کند تا منتظر بماند شرایط آرامتر شود. اما وقتی بامداد یکشنبه بر باند پایگاه فرود آمدهاند، تازه متوجه شدهاند که دیگر بازگشتی در کار نیست: مسکو دستور داده بود که آنها را با هواپیمای نظامی روسیه از کشور خارج کنند.
اینکه چه چیزی حافظ را برانگیخته بود تا روایت خود را از ماجرا در فضای عمومی منتشر کند، همچنان نامعلوم است. از آن پس نیز بار دیگر سکوتی کامل پیرامون او حاکم شد. تحقیقات خبرگزاری رویترز نشان میدهد که فرار بشار اسد دستکم برای خودش چندان غیرمنتظره نبوده است: در دو روز پیش از گریزش، او با یک جت خصوصی دستکم نیم میلیون دلار پول نقد، بهعلاوهی اشیای قیمتی، اسناد محرمانه، لپتاپها و هارددیسکها را به دبی منتقل کرده بود. بین ششم تا هشتم دسامبر ۲۰۲۴، آن جت در مجموع چهار بار میان دمشق و دبی در رفتوآمد بوده است.
حکم بازداشت بینالمللی چه فایده دارد؟
دیکتاتور ناپدید شده، اما مازن درویش دوباره در دمشق است — زنده، هرچند با حلقههای تیره زیر چشم و سیگاری همیشگی در دست. تا یک سال پیش، تصور بازگشت درویش، وکیل و از مشهورترین چهرههای مخالف حکومت سوریه، به وطن تقریباً ناممکن بود. اما اکنون او پشت میزی کوچک در هتل «چام» در قلب پایتخت نشسته و آرام، تقریباً با شرم، سلام میکند.
درویش در دوران حکومت اسد چندین بار بازداشت شد. آخرین بار در سال ۲۰۱۲ مأموران امنیتی او را از دفترش بردند. سه سال بعد، تحت فشار گستردهی بینالمللی آزاد شد و در برلین پناه گرفت. همانجا، این تبعیدیِ راندهشده به شکارچیِ پیگیر بدل شد: درویش قربانیان دیکتاتوری را گرد هم آورد، شواهد جمع کرد، متون قانونی را بررسی نمود و همراه با همکاران سوری و اروپایی شکایتهایی تنظیم کرد — نخست علیه شکنجهگران رژیم اسد که به اروپا گریخته بودند، و سپس علیه خود دیکتاتور. او و همراهانش توانستند در اروپا نخستین حکم بازداشت بینالمللی علیه بشار اسد را به دست آورند؛ الگویی برای پیگرد قضایی در خود سوریه. درویش میگوید: «ما میخواهیم محاکمهای در دمشق برگزار شود.»
اما تلاشهای او چه ثمری دارد؟ حکم بازداشت چه سودی دارد وقتی اسد از حمایت قدرتی چون روسیه برخوردار است؟ آیا در نهایت قانون وابسته به سیاست نیست؟ درویش پاسخ میدهد: «دقیقاً همینطور است؛ همهچیز به شرایط سیاسی بستگی دارد.» و سپس یادآور میشود که سقوط اسد خود گواهی است بر ناپایداری این شرایط: «سالها به نظر میرسید او تزلزلناپذیر است — و ناگهان ناپدید شد.»
دیکتاتورِ سقوطکرده، چنانکه گزارشهای اخیر دربارهی مسمومیت احتمالیاش نشان میدهد، دیگر در هیچجای جهان واقعاً در امان نیست.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
الناز محمدی / هممهین
انتخاب یک زن، شیرین احمدنیا، عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی برای ریاست انجمن جامعهشناسی ایران، یکی از قدیمیترین انجمنهای حوزه علوم اجتماعی، در روزهای گذشته واکنشهای زیادی برانگیخته؛ عدهای از این انتخاب، خوشحال شده و آن را ادامه تغییرات گسترده در حوزه زنان در سهسال گذشته دانستهاند و عدهای با حسرت، به سالهای گذشته نگاه کرده و نوشتهاند که چرا این اتفاق، این اندازه طول کشیده و دیر شده است؟ آنهم در انجمنی مربوط به رشتهای که بیش از نیمی از دانشآموختگانش زناند؛ نمونهاش نفیسه آزاد، جامعهشناس که در صفحه اینستاگرامیاش از فاطمه علمدار ـ که او هم یکزن جامعهشناس است ـ نوشته که این اتفاق برای رشتهای افتاده که «فقط پدر دارد و مادرانش در سیاهی گم شدهاند.»
دانشآموختگان و جامعهشناسان ایرانی، شیرین احمدنیا را از سال ۱۳۷۹ میشناسند؛ او هشتسال قبلتر با رتبه دوم پذیرفتهشدگان کنکور سراسری اعزام به خارج دکترای تخصصی جامعهشناسی در سال ۱۳۷۱ به دانشگاه وارویک انگلستان رفت و بعد با مدرک دکترای جامعهشناسی از این دانشگاه به ایران بازگشت و در دانشگاه علامه طباطبایی مشغول بهکار شد.
احمدنیا پیش از آن، مدرک لیسانساش در رشته علوم اجتماعی را از دانشگاه تهران و مدرک فوقلیسانس در رشته پژوهش علوم اجتماعی را از دانشگاه شهید بهشتی گرفته بود. در همه این سالها، احمدنیا بهعنوان جامعهشناس پزشکی شناخته شده و در سالهای تدریساش در دانشگاه علامه طباطبایی، با کملطفیهایی هم مواجه شده است؛ نمونهاش سال ۱۳۸۹ که با حذف واحدهای تدریساش در این دانشگاه مواجه شد.
او اما در همه سالهای بعد که باز به دانشگاه علامه برگشت، در انجمن جامعهشناسی ایران که ساختاری معمولاً مردانه داشت، فعالیت کرد. سال ۱۳۷۹ وقتی احمدنیا از انگلستان به ایران بازگشت، به دعوت دکتر عبداللهی، همکارش در گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی که رئیس وقتِ هیئتمدیره انجمن بود، برای عضویت در انجمن دعوت شد و فعالیت کرد.
او از سال ۱۳۸۷ تا امسال که بالاخره بهعنوان رئیس انجمن جامعهشناسی ایران انتخاب شد، در انتخابات هیئتمدیره نامزد شد، در دورههای هفتم، هشتم، نهم و دهم بهعنوان عضو منتخب در هیئتمدیره انجمن فعالیت کرد و در یکدوره هم بهعنوان بازرس اصلی هیئتمدیره انتخاب شد.
شیرین احمدنیا، جامعهشناس روند انتخابش بهعنوان نخستین زن برای ریاست انجمن جامعهشناسی ایران را دموکراتیک و تاثیرگرفته از تحولات مربوط به زنان در سهسال گذشته میداند؛ تحولاتی که از سال ۱۴۰۱ تابهحال روزبهروز، رنگی جدیتر و جدیدتر میگیرد و صدای پایش از همان زمان تابهحال در دانشگاهها، انجمنهای علمی و فعالیتهای دانشجویی، بلندتر به گوش میرسد. جامعهشناسان زن ازجمله شیرین احمدنیا، حالا بهثمر نشستن مطالباتی را میبینند که از سالهای دور، عمدتاً توسط زنان پژوهشگر و فعال پیگیری میشد و «مردان علمآموخته»، چندان احساسی به آن نداشتند؛ حالا اما جامعهشناسانی مانند شیرین احمدنیا معتقدند، مردان دانشگاهی و اساتید هم بالاخره و از سهسال پیش تاکنون، خود را بخشی از این تحولات میدانند، تغییر درباره حقوق زنان را مطالبه میکنند و حتی وقتی پای رای دادن برای ریاست انجمنی قدیمی میرسد، صدای زنان را بیشازپیش میشنوند.
* انتخاب شما بهعنوان نخستین زن رئیس انجمن جامعهشناسی ایران چه پیام و انتظاری را برمیانگیزد؟
خیلی برایم جالب بود که انتشار خبر ریاست یک زن و اولین زن در انجمن جامعهشناسی ایران، ناگهان چقدر انعکاس وسیعی پیدا کرد و پیامهای تبریک تلفنی، ایمیلی، در شبکههای اجتماعی و استوریهای متعدد اینستاگرامی که شمار آن از دستم خارج شده است، به اینسو سرازیر شد. آنقدر که هنوز از عهده پاسخدادن به همه پیامها برنیامدهام. وقتی به محتوای استوریها و پیامهای تبریک توجه میکردم، متوجه شدم ازیکسو، این تحول جنسیتی در مدیریت انجمن را بسیاری از مخاطبان این خبر به فال نیک گرفتهاند و آن را در نسبت با حرکت اجتماعی ۱۴۰۱ تفسیر میکنند که دور از واقعیت هم نیست.
ازسویدیگر، انتظاراتی را با من مطرح کردند در جهت تغییر شرایط نظیر اینکه تغییر مدیریت به رشد تعاملات علمی منتهی شود، گفتوگو با نسل جوان توسعه یابد، فضای نقد گسترش یابد، پایبندیها به ارزشهای اخلاقی و علمی افزایش یابد، تاثیرگذاری نهاد علمی انجمن ارتقاء پیدا کند، نگاه انسانی و جنسیت آگاه، جریان پیدا کند، فضای بوروکراتیک سنتی شکسته شود، توجه به مشارکتدادن شهرستانها و.... احساس کردم چه مجموعه انتظارات چشمگیری نسبت به این سمت در یک انجمن علمی در اذهان عمومی وجود دارد. وظیفه سنگینی بر دوش من و مجموعه همکاران گرامیام در هیئتمدیره دوره دوازدهم انجمن نهاده شده است. باید تلاش زیادی صورت گیرد تا به این انتظارات به نحو مطلوبی پاسخ دهیم.
* در سالهای گذشته پژوهشگران زیادی به ساختار مردانه مدیریت انجمن انتقاد داشتند؛ با وجود فعالیت زنان زیادی در حوزه جامعهشناسی ایران، بهنظر شما چرا تابهحال هیچ زنی به ریاست انجمن نرسیده بود؟
فکر میکنم به هر حال انجمن جامعهشناسی ایران هم حالوهوای جنبشهای اجتماعی اخیر را تا حد ملموسی تجربه کرده و از این جنبشها تاثیر گرفته است. نسبت قابلتوجهی از مجموعه دانشگاهیان علوم اجتماعی را خواهینخواهی زنان تشکیل میدهند و انتظار منطقی همواره همین بوده که زنان هم عهدهدار مسئولیتهایی و صاحب مناصبی در حوزه آموزش و پژوهش در علوم اجتماعی باشند، که تا چندی پیش، سلطه تفکر سنتی و جنسیتزده در همهجا موانعی را ایجاد میکرد. اما بهتدریج تغییرات بهسوی زنانهترشدن – بخوانید عدالتمحورتر شدن- جایگاههای تصمیمگیری و مدیریتی رفت؛ چه در سطح نهادهای دولتی و چه در سطح نهادهای غیردولتی، این موضوع را بهتدریج شاهد بودهایم.
* پس یعنی فکر میکنید تغییرات اجتماعی سهسال اخیر بهویژه در حوزه زنان، آنقدر جدی بوده که حالا بهطور مستقیم روی انتخابات انجمن جامعهشناسی هم تاثیر گذاشته؟
بله. چنین تغییری در سطح مدیریت انجمن جامعهشناسی ایران نیز دیر یا زود محقق میشد، چراکه بهویژه در این انجمن، فضای تنفس برای زنان با حضور و فعالیت مردان آزاداندیشی که با تغییرات اجتماعی هماهنگتر و موافقتر هم هستند، بیش از سایر جاها شکل گرفته، بنابراین چنین تغییر شرایطی برای چنین نهادی دور از انتظار نبود.
* از لحظهای هم که خبر انتخاب شما بهعنوان نخستین زن رئیس انجمن جامعهشناسی منتشر شد، واکنشهای زیادی در شبکههای اجتماعی و رسانهها ایجاد شد؛ گویی از دور اینطور بهنظر بعضی میآمد که مثلاً در چنین انجمنی، عجیب است که یک زن رئیس شده است!
من ضمن اینکه از کثرت پیامهای تبریکی که دریافت میکردم طی یکی، دو روز اخیر خوشحال بودم، تعجب میکردم وقتی برخی در پیام تبریک خود از لفظ انتصاب استفاده کرده بودند. خوشبختانه در انجمن جامعهشناسی ایران، «انتخابات» مبنای احراز مقام است، نه انتصابات و این کمک میکند به اینکه اراده مردمی در مدیریت یک انجمن، موثر واقع شود. من از اینکه بهعنوان رئیس انجمن انتخاب شوم استقبال کردم؛ ازجمله به این دلیل که تنوع جنسیتی در جایگاه مدیریتی این نهاد پرسابقه علمی و موفق که اقبال عمومی را با خود دارد شکل بگیرد و خود این تغییر، نشانهای از همراهی انجمن با آرمانهای جنبشهای اجتماعی روز جامعه ایران باشد.
* موضوع مهم این است که از سال ۱۴۰۱ بهبعد، مسائل حول محور زنان بیشتر مرئی شد و سوژگی زنان پررنگتر شد. فکر میکنید این سوژگی توانسته تغییرات بنیادینی حتی در خانوادهها رقم بزند؟
من فکر میکنم در این سهسال، تحولات جنبشهایی که توسط زنان و برای زنان رخ داد، چهره شهرها و زندگی اجتماعی را در حد وسیعتری هم دگرگون کرد؛ ازطرفی این جنبشها موجب شد سوژه زنان به اولویت تحقیقاتی مبدل شود و گشایشی در زمینه پرداختن به پرسشهای روز، پیرامون شرایط زندگی زنان و تجربه زیسته آنان شکل بگیرد.
* یعنی فکر میکنید در این سهسال، این موضوع در پژوهشهای علوم انسانی بهویژه علوم اجتماعی بهاندازه کافی جا باز کرد؟ یا اساساً موضوعیت ویژه پیدا کرد؟
من معتقدم مسئله زنان و پژوهشهای پیرامون آن، موضوعی است که از دهههای پیش مطرح بوده؛ بهطوریکه حداقل نیمی از جامعه متوجه شدند که بسیار زودتر از اینها باید این مسائل مربوط به زنان در دستور کار تحقیقات قرار بگیرد. بنابر مسائل و مصائب فرهنگی، ما در این باره با یک تأخیر مواجه بودهایم.
اگر هم پژوهشی در زمینه مسائل زنان صورت میگرفته، از جانب زنان محققی بوده که این خلأ را بیشتر احساس کردند، متوجه آن بودند و درعینحال خیلی فضای بازی برای اینکه به این سوژهها در فضای آکادمیک بپردازند، تجربه نمیکردند. مسائل زنان حساسیتهای فرهنگی داشته و این تلقی عمومی هم وجود داشته که مسائل مربوط به زنان آنقدر اولویتی ندارد و در چارچوب مسائل جامعه قرار نمیگرفته است. برای همین این تلاشها پدیده جدیدی محسوب میشده است.
سال ۱۴۰۱ به این طرف، انگار صحهای بر این خلأ پژوهشی گذاشته شد و زمینهای را نسبت به گذشته باز کرد که محققان اعم از زن و مرد به این موضوعات توجه کنند و سوژه تحقیقات خودشان قرار دهند. برای اینکه سیاستمداران و مسئولان هم گویی متوجه شدند که انگار غافل بودهاند و غفلت نسبت به مسائل زنان وجود داشته است. انگار متوجه شدند که همین غفلت، موجب شده که با پدیدهای مثل آن جنبش روبهرو شوند.
انگار نیازهایی بوده که سرکوب شده و بعد، از یکجایی فوران کرده و تکانی به جامعه داده است. جامعه پژوهشگران آکادمیک هم کمکم متوجه این نقیصه شد و کمکم تلاش کردند در سالهای اخیر کمتر این سوژهها را با محدودیت و مانع روبهرو کنند. به همین دلایل است که معتقدم، دگرگونی زیادی دراینباره رخ داده و ترس و نگرانی برای پرداختن به زنان و مسائلشان هم کمتر شده است.
* در ادامه همین ماجرا، فکر میکنید فضای مردانه علوم اجتماعی در دانشگاهها چقدر عوض شده؟ اصلاً عوض شده؟
من فکر میکنم فضای مردانه علوم اجتماعی تا حدی تغییر کرده و متناسبسازی شده است. حالا شاید درواقع از نظر کمی این موضوع به چشم نیاید اما از نظر ارتقای جایگاه زنان، ما شاهد این تغییرات بودهایم. همچنان اما باید بگوییم که زنان در فضای دانشگاهی رسمی، اقلیتاند؛ درحالیکه ورود زنان به عرصه آکادمیک رسمی وجود دارد. هرچند اکثر دانشآموختگان علوم اجتماعی، زناند اما برای بازار کار، جذب دانشگاه شدن و استقرارشان بهعنوان هیئتعلمی، همچنان باید تلاش مضاعفی کنند.
* در دوران قبل، چه نقاط قوتی در انجمن دیدهاید که میخواهید حفظ شود؟ و چه نقاط ضعفی که حتماً میخواهید اصلاح کنید؟
انجمن با توجه به اینکه از نظر بودجه تقریباً از هیچ حمایت دولتیای قاعدتاً برخوردار نیست و عمده منابع درآمدیاش از حق عضویت ناچیز اعضاء و اندک مواردی هم از طریق تامینکنندگان مالی حامی همایشها و سفارش خدمات محدود از اینجا و آنجا حاصل میشود، همواره از نظر تامین هزینههای جاری دچار کاستی و محدودیت بوده است. البته در دوره مدیریت قبلی، آقای دکتر سعید معیدفر اقدامات خوبی در جهت بهبود شرایط مالی انجمن بهعمل آورده، همچنین ایدههایی برای جلب کمکهای مالی از جانب اعضاء و علاقمندان به جامعهشناسی را هم به خوبی به پیش بردند که بهتدریج دارد ثمر میدهد.
* اما مشکلات مالی هنوز بجاست؛ فکر میکنید در زمینه علوم اجتماعی، رقابت برای تامین منابع مالی (پژوهشی، همایشها، انتشارات) چقدر دشوار است؟ شما چه راهی برای بهبود تامین مالی انجمن پیشنهاد میکنید؟
در علوم اجتماعی بهنظر میرسد رقابت بر سر دستیابی به منابع مالی و فرصتهای کاری و پژوهشی در دسترس، دشوارتر باشد، نسبت به آنچه اولیای رشتههای دیگری مثل پزشکی مهندسی معماری، شهرسازی و نظایر آن تجربه میکنند و گذشته از اینکه اهمیت جایگاه پژوهش در زمینه رشتههای علوم انسانی و اجتماعی به اندازهای که باید درک نشده است، عوامل دیگری هم مزید علت میشوند که اثرگذارند مانند اینکه رانتهایی برای موفقیت در کسب پروژهها برای برخی عمل میکند و الزاماً تخصیص بودجهها براساس اهداف علمی یا شایستگی طرحدهندگان یا کیفیت علمی طرحنامهها صورت نمیگیرد و شاهدیم که در مواردی رابطهها، جایگزین ضابطهها میشود.
* در این میان، مشکل اصلیای که همان دفتر انجمن باشد، هنوز پا برجاست؛ بهویژه بعد از اینکه شهرداری تهران، ساختمان محل انجمن را پس گرفت...
بله. مشکل اصلی انجمن این است که ملکی را از آن خود ندارد و باوجود تمام تلاشها برای تدارک مکانی مستقل که پشتوانه فعالیتهای انجمن باشد، همچنان این مشکل در برابر ما باقی است. در سال گذشته هم محلی که انجمن از طریق شهرداری تهران برای فعالیت مرکز آموزش آن در اختیار داشت، توسط همین شهرداری پس گرفته شد و لطمه بزرگی به این بخش از فعالیتهای انجمن وارد شد.
دفتر فعلی انجمن در محل دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است اما اعمال برخی فشارها و حساسیتها موجب شده است این اجارهنشینی، پیامدهای نامطلوبی را هم برای انجمن بهبار بیاورد و هم استقلال عملاش در زمینه دعوت از سخنرانان متنوع و معتبر که از نظر جامعه علمی مقبول هستند اما پشتوانه رسمی دانشگاهی بهدلایل مختلف ندارند، تهدید شود.
نقطهضعف دیگر موجود در زمینه امکانات و قابلیتهای سایت انجمن است که نیاز به تجدیدنظر دارد، همچنین سیستم عضوگیری آن با مشکلات و کاستیهای روبهرو بوده که فرآیندهای جذب اعضای جدید را کُند و دشوار میکند. در زمینه بهرهگیری از فناوریهای اطلاعاتی ارتباطاتی روز هم نیاز به تغییراتی داریم که درصورتیکه منابع انسانی و مالی آن تامین شود حتماً در اسرعوقت در این خصوص تجدیدنظرهایی صورت خواهد گرفت. البته عمده این موارد سختافزاری بود و درباره نقاطضعف دیگر، فکر میکنم ما نیاز داریم ارتباط شبکهای مناسبتری با بدنه اعضای انجمن که در استانهای دیگر حضور دارند برقرار کنیم.
* برای داشتن ارتباط بهتر با مراکز دانشگاهی شهرهای دیگر و دفاتر استانی انجمن ـ بهمنظور کمکردن فاصله مرکز ـ پیرامون هم برنامهای دارید؟
در زمینه فعالکردن و جلب مشارکت دفاتر استانی انجمن و اعضایی که خارج از پایتخت زندگی میکنند و اتفاقاً از پتانسیل بسیار خوبی برای رشد و گسترش فعالیت و دستاوردهای انجمن برخوردارند، هنوز جا دارد اقدامات بیشتری صورت گیرد. البته ازایننظر هم در دوره اخیر شاهد اقدامات موثری بودهایم و شعب ۱۶ گانه انجمن در نقاط مختلف کشور در موارد خاصی مانند برگزاری و بزرگداشت روز و هفته علوم اجتماعی، مشارکت وسیع و ارزندهای داشتند اما بهنظرم لازم است که تعامل انجمنی در سطح فراگیرتری به خارج از دفتر مرکزی در تهران، تسری پیدا کند و متقابلاً از ظرفیتهای اعضای هیئتعلمی دانشگاهها و پژوهشگران منفرد نیز بهرهبرداری موثرتری شود تا از فاصله یا شکاف موجود مرکز پیرامون تا حد زیادی کاسته شود. این ارتباط و تعامل میتواند در سطح بینالمللی هم گستردهتر شود و از ظرفیت ایرانیان خارج از کشور، همچنین از استادان و پژوهشگران بینالمللی برای پیگیری اهداف انجمن و اعضاء بیشتر استفاده شود.
از موارد نقاطقوت فعالیتهای انجمن باید به رشد چشمگیر تعداد گروههای علمی، تخصصی انجمن جامعهشناسی ایران اشاره کنم که در آخرین آمار آن، تعداد ۳۹ گروه علمی فعالیت داشتهاند که از این میان نسبت مدیران زن در آنها به ۳۵ درصد بالغ شده است. همانطور که قبلاً اشاره کردم، فضای علمی انجمن در زمینه میداندادن به فعالان علمی زن گشودهتر شده است و هرچند هنوز نسبت یک سوم مدیران زن نسبت چندان متعادلی به نظر نمیرسد اما همین رشدی که شاهدش بودهایم نوید بخش آیندهای ایدهآل تر در زمینه رفع موانع فرهنگی میدهد.
از دیگر نقاط قوت انجمن، تحولی است که در زمینه راهاندازی بخش جدید آموزش انجمن تجربه کردهایم؛ به لطف وجود و همراهی گروه جوانان مستعد و توانمندی که قدم پیش گذاشتند تا با وجود تعطیلی اجباری مرکز آموزش انجمن توسط شهرداری تهران، تشکل دموکراتیک جدیدی را جایگزین کنند که با استفاده از امکانات محدود فضایی انجمن مثل سالن کنفرانس جنب دفتر مرکزی انجمن در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و شعبه انجمن در دانشگاه علامه طباطبایی، با تدارک برنامههای علمی متنوعی در زمینه حلقههای کتابخوانی، پژوهش، کارگروههای موضوعی، نقد کتاب، تحلیل فیلم و... با حضور و مشارکت جوانان علاقمند و مستعد، چراغ این بخش آموزش را روشن نگاه دارند.
* در دوره ریاست شما، چه پروژه یا برنامهای را اولویت میدهید که در کمتر از یکسال بهثمر برسد؟
تدوین برنامه راهبردی بر مبنای اولویتهای شناساییشده، اصلاحات در زمینه سایت انجمن، دسترسپذیری مناسبتتر و ارتقای کیفی محتوای آن برای مخاطبان عضو و غیرعضو، بهبود فرآیند و مراحل عضویت در قالب سامانه جدید و افزایش کمی تعداد اعضای انجمن، رصد شاخصهای فعالیت انجمن، تحولاتی در زمینه افزایش منابع مالی با تکیه بر گسترش فعالیتهای اعضاء، تعامل علمی با نهادهای پژوهشی و تلاش برای ارتقای کمی و کیفیت بروندادهای فعالیت انجمن از طریق برنامه نظارت تعاملی در سطح گروههای علمی و دفاتر استانی انجمن. البته همه کارها در انجمن در مشارکت با اعضای هیئتمدیره و در جریان همفکری و تصمیمگیری مشترک به انجام میرسد.
بنا به تجربه سالیان دراز من در جریان حضور و همکاری در این انجمن باید بگویم هرچند همواره نقدهایی چه از بیرون، چه از درون نسبت به این انجمن مطرح بوده و هست اما در کلیتاش من به این انجمن باور دارم. این انجمن محلی بوده که با آرامش، احساس امنیت، با تجربه دوستی و احترام همواره در آن پذیرفته شدهام؛ در مقایسه با فضاهای دیگری که تجربیات تلخی را هم برای من به وجود آوردهاند.
انجمن با کمترین پشتوانههای مالی و پرسنلی طی دههها و تجربه فرازونشیبهای سیاسی ـ اجتماعی به حیات شکننده خود ادامه داده است. امیدوارم بقای انجمن هرگز به مخاطره نیفتد. انجمن در زمره انجمنهای گروه علوم انسانی تحتنظارت وزارت علوم عمل میکند و بین انجمنهای دیگر بسیار معتبر، خوشنام و بارها مورد تقدیر قرار گرفته است. تقدیر، تحسین و کسب امتیازات بالا نیز براساس فعالیت چشمگیر هیئتهای مدیره، همچنین تکتک اعضای انجمن بهدست آمده است. این میراثی حائز اهمیت و قابل اعتناست.
بااینحال نقد مثبت و منفی در کنار هم ضرورت و اهمیت دارد. اگر به آینده انجمن در سالهای پیشرو فکر کنم، میخواهم انجمن بهمعنای واقعی خانه جامعهشناسان کل کشور باشد، نهفقط جامعهشناسان پایتخت. میخواهم انجمن محل فعالیت جوانان مستعد باشد نهفقط میانسالان و سالخوردگان صاحبنظر و صاحب جایگاه و میخواهم محل فعالیت زنان و مردان در کنار یکدیگر برای اعتلای جایگاه طرفین باشد و تبعیضها بههرنحوی که پیش از این احتمالاً تجربه شده و محل نقد قرار گرفته، کاهش یافته و حذف شود.
انجمن جامعهشناسی باید الگوی برابریخواهی، گفتوگو و مدارای تفاوتها باشد. هر فردی دور یا نزدیک به پایتخت، سالم از نظر جسمانی یا دارای دشواریهای حرکتی، هر فردی با هر ایدهای، مذهبی، زبانی، لهجهای و هر خاستگاه خردهفرهنگیای بتواند در انجمن، جایی برای فعالیت، مشارکت و بهرهمندی از فعالیتهای علمی جاری برای خود پیدا کند و موانع و هزینهها را تا جایی که در اختیار ماست، کاهش دهیم. اینها بهمعنای این نیست که تاکنون شرایط نامناسب و نامطلوبی حاکم بوده، بلکه بهمعنای تمرکز بیشتر بر دستیابی به چنین اهدافی و تسهیل آن است.
* بسیاری معتقدند که جامعهشناسی در ایران هنوز به تأثیر عملی در سیاستگذاری دست نیافته است؛ انتقادی که با دقیقتر شدن بر مسائل روز ایران، بیراه نیست. شما فکر میکنید چطور میتوان با کمک جامعهشناسان، حداقل در مسیر این تاثیر قرار گرفت؟ نقش انجمن چه میتواند باشد؟
این نقد تا حدی درست است که جامعهشناسی در ایران کمتر به مرحله تأثیرگذاری عملی در سیاستگذاری رسیده است. اهالی قدرت، معمولاً اقبالی نسبت به نقطهنظرات و یافتههای کارشناسان علوم اجتماعی نشان نمیدهند و این ایرادی به آنهاست که گوش خود را در مقابل نقد و نظرهای انتقادی و درعینحال ضروری و هشدارهای بهجا و روشنگرانه میبندند و درنتیجه چنین غفلتی، هم خودشان متضرر میشوند و هم مردم نهایتاً هزینه اقدامات حسابنشده را میپردازند. بهنظر من، مشکل در نبود گفتوگوی پایدار میان نهاد علم و نهاد قدرت است.
انجمن میتواند این گفتوگو را تسهیل کند؛ از طریق نشستهای تخصصی، کارگروههای مشورتی و انتشار تحلیلهای اجتماعی برای تصمیمگیران که خب تاکنون در حد توان خود اینها را انجام داده است. انجمن نسبت به عمده بحرانهایی که جامعه را مورد تهدید قرار داده، واکنش نشان داده است و خواهد داد. بهنفع مسئولان است که گوش شنوایی برای هشدارها و ندای جامعهشناسان داشته باشند، همچنانکه در جوامع توسعهیافته، پژوهشگران حوزههای علوم انسانی و اجتماعی از جایگاه مناسبتری برای تاثیرگذاری بر سیاستگذاری اجتماعی ـ سیاسی برخوردارند و مسئولان دولتی، اهمیت و ضرورت این همکاری مستمر را درک کردهاند.
* غیر از این موضوع، در سالهای گذشته تعداد زیادی از دانشجویان جامعهشناسی و علوم اجتماعی درباره تعامل انجمن با دانشگاهها و دانشجویان انتقاد داشتهاند؛ شما فکر میکنید این فاصله را چطور میتوان کمتر کرد؟
یکی از مسائلی که در انجمن در دورههای گذشته شاهدش بودیم، فاصلهای است میان نسبتی از فعالان انجمن که هم در دانشگاهها حضور دارند و هم بهعنوان مثال در مقام عضو هیئتعلمی آموزشی یا پژوهشی فعالیت میکنند، نسبتی از افرادی که الزاماً جایگاه رسمی دانشگاهی ندارند و بر مبنای دغدغههای شخصی خود در برنامههای انجمن حضور پیدا میکنند. من فکر میکنم، باید این شکاف را کاهش داد. اعضای هیئتعلمی دانشگاه، همچنین دانشجویان مشغول به تحصیل را در نسبتهای بالاتری جذب فعالیتهای انجمنی و در ایشان ایجاد انگیزه کرد.
در مورد شهرستانها هم بهنظرم میرسد که کموبیش چنین شرایطی حاکم باشد. البته از آنجا که شرکت در همایشهای انجمن برای اعضای هیئتعلمی دانشگاهها امتیازات ترفیع و ارتقا در دانشگاه فراهم میکند، در مقاطع خاصی در برنامههای انجمن مشارکت میکنند یا مقاله برای نشریات انجمن ارسال میکنند اما برای نسبت قابلتوجهی این مشارکت بهصورت مستمر و تداومیافته مشاهده نمیشود.
فکر میکنم ضروت دارد که فعالیت انجمنی با طرحریزی برنامههایی که جایگاه انجمن و ظرفیتهای توانمندساز آن را برای اعضای هیاتعلمی، همچنین دانشجویان مقاطع مختلف بهتر معرفی کرده و در دسترس قرار بدهد، توسعه یابد و ازسویدیگر، ارتباط بین انجمن و عموم مردم از طریق دسترسپذیرتر کردن محتوای آموزشی و ترویج علم برای عموم را نیز در سطح وسیعتری ممکن و تسهیل کنیم. امکانات رسانهای جدید که بهویژه با از سرگذراندن بحران همه گیری کرونا در کشور تجربه شد و موفقیت بهدنبال داشت، ظرفیتهای جدیدی را برای گذرکردن از موانع هزینههای زمانی و مالی را به وجود آورده که میتوان با تکیه بر تجربیات قبلی، به آنها متوسل شد. درنتیجه میتوان شبکههای ارتباطی را تسهیل و ارتباطات علمی خوبی را شکل داد.
* در حوزه آموزش جامعهشناسی، آیا تغییراتی در برنامه درسی یا متد تدریس جامعهشناسی پیشنهاد میدهید؟
این دقیقاً در دستور کار بخش آموزش جدید انجمن قرار گرفته است که بهتازگی و پیرو تایید و حمایت دوره مدیریت قبلی، فعالیت خود را آغاز کرده است. تلاشهای هیئتمدیره منتخب بخش آموزش انجمن که از جوانان مستعد، تلاشگر و با ذهنیت باز و پیشرو تشکیل شده و از حمایت کامل هیئتمدیره دوره جدید انجمن نیز برخوردارند، در این جهت قرار گرفته که آموزش هرچه میتواند فراگیرتر، دموکراتیکتر، منعطفتر، تعاملیتر و دربرگیرندهتر شود.
برای مخاطبان بخش آموزش انجمن، شرایط مرسوم و سنتی عضوگیری که در چارچوب خود انجمن وجود دارد ـ مثلاً شرط اینکه مدرک تحصیلی آموزش عالی رسمی داشته باشند ـ بازنگری شده، موانع برداشته شده، تا افراد بیشتر و متنوعتری بتوانند از محتوای آموزش بر حسب سلایق و نیازهای خود بهره گیرند.
* بهنظر شما وضعیت نشر جامعهشناسی در ایران چگونه است؟ چه برنامهای برای نشر کتاب، مجله و ترجمه دارید؟
از عرصههای فعالیت انجمنی، تولید کتاب در قالب تألیف و ترجمه، همچنین نشریات علمی است. من قصد دارم از گروههای علمی انجمن، همچنین از مدیران دفاتر و شعب استانی انجمن تقاضا کنم که در جهت تولید محتوای ماندگار، تلاش بیشتری داشته باشند و فعالیتهای گروهی به برگزاری نشست سخنرانی محدود نشود. انجمن جامعهشناسی طی تفاهمنامههایی میتواند وارد مذاکره با نهادهایی چون دانشگاهها و مراکز پژوهشی شود و از امکانات یکدیگر در جهت گسترش آثار مکتوب، همچنین آثاری در قالبهای جدید فناورانه که در عصر هوش مصنوعی، ظرفیتهای جدیدی را برای بهرهمندی افراد از دستاوردهای علمی فراهم کرده نیز استفاده کنند.
تولید محتوا و منابع نظری و تجربی براساس فعالیت جامعهشناسان ایرانی در جامعه ایرانی و تحولات روزافزون آن، از اولویتهایم است. جزئیات این برنامهها پیرو فعالیت هیئتمدیره جدید، تدوین و ارائه خواهد شد.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
دیوید کنر / واشنگتن پست / ۱۱ اکتبر ۲۰۲۵
اسناد فاش شده ایالات متحده نشان میدهد که حتی در زمانی که کشورهای کلیدی عربی جنگ در نوار غزه را محکوم میکردند، آنها در سکوت، همکاریهای امنیتی خود با ارتش اسرائیل را گسترش داده بودند. این روابط نظامی پس از حمله هوایی اسرائیل به قطر در ماه سپتامبر دچار بحران شد، اما اکنون ممکن است نقشی محوری در نظارت بر آتشبس تازه در غزه ایفا کند.
طی سه سال گذشته، با میانجیگری ایالات متحده، مقامهای ارشد نظامی از اسرائیل و شش کشور عربی برای نشستهای برنامهریزی در بحرین، مصر، اردن و قطر گرد هم آمدهاند.
روز چهارشنبه(۸ اکتبر ۲۰۲۵)، اسرائیل و حماس بر سر اجرای نخستین مرحله از چارچوب صلحی توافق کردند که به آزادی تمامی گروگانهای در دست حماس و عقبنشینی جزئی نیروهای اسرائیلی از غزه منجر خواهد شد. مقامهای آمریکایی روز پنجشنبه اعلام کردند که ۲۰۰ سرباز آمریکایی برای پشتیبانی از توافق آتشبس به اسرائیل اعزام خواهند شد و این نیروها با سربازانی از چند کشور عربی که در این همکاری امنیتی طولانیمدت مشارکت داشتهاند، همراه خواهند شد.
حتی پیش از این اعلام رسمی، کشورهای عربیِ دخیل در این همکاری امنیتی حمایت خود را از طرح ۲۰ مادهای دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، برای پایان دادن به جنگ غزه اعلام کرده بودند. این طرح خواستار مشارکت کشورهای عربی در استقرار یک نیروی بینالمللی در غزه است که مأموریت آن آموزش نیروی پلیس جدید فلسطینی در این منطقه خواهد بود.
در بیانیهای مشترک، پنج کشور از شش کشور عربیِ درگیر اعلام کردند که از ایجاد سازوکاری «برای تضمین امنیت همه طرفها» حمایت میکنند، اما از تعهد علنی به اعزام نیروهای نظامی خودداری کردهاند.
قطر، که پایتختش در ۹ سپتامبر هدف موشکهای اسرائیلی قرار گرفت ــ حملهای که رهبران حماس را هدف گرفته بود ــ یکی از کشورهایی بود که در خفا روابط خود را با ارتش اسرائیل تقویت کرده بود. طبق اسناد، در ماه مه ۲۰۲۴ مقامهای ارشد نظامی اسرائیل و کشورهای عربی در پایگاه هوایی العدید، یکی از تأسیسات بزرگ نظامی ایالات متحده در قطر، گرد هم آمدند. در سند برنامهریزی مربوط به این نشست، که دو روز پیش از آغاز آن نوشته شده بود، آمده است که هیئت اسرائیلی قرار بود مستقیماً به پایگاه هوایی پرواز کند تا از گذر از مبادی ورودی غیرنظامی قطر که میتوانست موجب افشای عمومی این همکاری شود، پرهیز شود.
بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، در تاریخ ۲۹ سپتامبر و بنا به درخواست دولت ترامپ، بابت این حمله از قطر عذرخواهی کرد و تعهد داد که چنین حملاتی دیگر تکرار نخواهد شد.
تهدید ایران، محرک اصلی همکاری کشورهای عربی و اسرائیل
اسناد نشان میدهد که تهدید ایران محرک اصلی نزدیکی بیشتر این کشورها بوده است؛ روابطی که تحت نظارت فرماندهی مرکزی ارتش ایالات متحده (سنتکام) شکل گرفته است. یکی از اسناد، ایران و گروههای شبهنظامی متحدش را «محور شرارت» توصیف میکند و سند دیگری نقشهای از غزه و یمن نشان میدهد که موشکهایی بر فراز آن دو منطقه ترسیم شدهاند؛ مناطقی که متحدان ایران در آن قدرت دارند.
پنج ارائه پاورپوینت از سنتکام، که کنسرسیوم بینالمللی روزنامهنگاران تحقیقی آنها را بهدست آورده و واشنگتن پست نیز آنها را بررسی کرده است، جزئیات شکلگیری چیزی را تشریح میکنند که ارتش آمریکا آن را «ساختار امنیت منطقهای» مینامد. در کنار اسرائیل و قطر، این ساختار شامل بحرین، مصر، اردن، عربستان سعودی و امارات متحده عربی است. در اسناد از کویت و عمان بهعنوان «شرکای بالقوه» یاد شده است که در جریان همه نشستها قرار داشتهاند.
این ارائهها دارای طبقهبندی محرمانه نیستند و در اختیار شرکای این ساختار، و در برخی موارد همچنین در اختیار اعضای ائتلاف اطلاعاتی «فایو آیز» (استرالیا، کانادا، نیوزیلند، بریتانیا و ایالات متحده) قرار گرفتهاند. این اسناد بین سالهای ۲۰۲۲ تا ۲۰۲۵ نوشته شدهاند؛ یعنی پیش و پس از آغاز جنگ اسرائیل در غزه در اکتبر ۲۰۲۳.
ژنرال دن کین، رئیس ستاد مشترک ارتش، در یک کنفرانس خبری در پنتاگون پس از حملات ایالات متحده به ایران در ماه ژوئن.
کنسرسیوم بینالمللی روزنامهنگاران تحقیقی (ICIJ) و روزنامه واشنگتن پست با تطبیق جزئیات کلیدی این اسناد با بایگانیهای رسمی وزارت دفاع آمریکا، اسناد نظامی بایگانیشده و دیگر منابع علنی، اصالت آنها را تأیید کردهاند. تاریخ و مکان رزمایشها و نشستهای نظامی اعلامشده بهطور عمومی، با گزارشهای رسمی ارتش ایالات متحده منطبق بوده است و نام، درجه و سمت مقامهای نظامی آمریکایی و خارجی نیز با سوابق عمومی مطابقت داشته است.
مقامهای سنتکام از اظهار نظر برای این گزارش خودداری کردند. اسرائیل و شش کشور عربی عضو این ساختار نیز به درخواستها برای اظهارنظر پاسخی ندادند.
یکی از نشستها، که در ژانویه در پایگاه نظامی فورت کمپبل در ایالت کنتاکی برگزار شد (در فاصله حدود یک ساعت رانندگی از نشویل)، شامل جلساتی بود که در آن نیروهای آمریکایی به شرکای خود آموزش میدادند چگونه تهدیدهایی را که از سوی تونلهای زیرزمینی متوجهشان است شناسایی و خنثی کنند؛ ابزاری کلیدی که حماس در نوار غزه علیه ارتش اسرائیل بهکار گرفته است. در سند دیگری اشاره شده که نیروهایی از شش کشور در رزمایشی برای نابودسازی تونلهای زیرزمینی شرکت داشتهاند، هرچند نام کشورها ذکر نشده است.
نیروهای سنتکام همچنین نشستهای برنامهریزیای را رهبری کردهاند که هدف از آنها اجرای عملیات اطلاعرسانی برای مقابله با روایت ایران بوده است ــ روایتی که ایران خود را «حامی منطقهای فلسطینیان» معرفی میکند. بر اساس یکی از اسناد سال ۲۰۲۵، این عملیاتها همچنین با هدف «ترویج روایت شرکای منطقهای دربارهی شکوفایی و همکاری منطقهای» طراحی شدهاند.
در حالی که همکاریهای امنیتی با اسرائیل پشت درهای بسته گسترش مییافت، رهبران عرب در سطح علنی جنگ اسرائیل در غزه را محکوم میکردند. رهبران مصر، اردن، قطر و عربستان سعودی، کارزار نظامی اسرائیل را مصداق «نسلکشی» دانستند. رهبران قطر تندترین مواضع را اتخاذ کردند: امیر قطر در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل در ماه سپتامبر، این درگیری را «جنگی نسلکشانه علیه مردم فلسطین» توصیف کرد و اسرائیل را بهعنوان «کشوری با رفتار خصمانه با محیط پیرامون خود و همدست در ایجاد نظامی آپارتایدی» مورد انتقاد قرار داد. وزارت خارجه عربستان سعودی نیز در ماه اوت اسرائیل را به «گرسنگی دادن» و «پاکسازی قومی» فلسطینیان متهم کرد.
در اشارهای به حساسیتهای سیاسی، در اسناد تأکید شده است که این همکاری «تشکیل یک ائتلاف جدید» نیست و تمامی نشستها باید «بهصورت محرمانه برگزار شوند».
امیـل حکیـم، مدیر امنیت منطقهای در «مؤسسه بینالمللی مطالعات راهبردی» (IISS)، اندیشکدهای مستقر در لندن، گفت ایالات متحده مدتهاست امیدوار است که همکاری نظامی میان اسرائیل و کشورهای عربی به عادیسازی سیاسی روابط میان آنها بینجامد. او افزود، هرچند همکاری پنهانی با فرماندهان نظامی این کشورها میتواند از درگیریهای سیاسی آشکار پرهیز کند، اما این رویکرد در عین حال «واقعیت تنشهای میان طرفها را پنهان یا کمرنگ میکند».
به گفتهٔ حکیـم، این تنشها پس از حمله اسرائیل به قطر بهروشنی آشکار شد: «یکی از اعضای کلیدی این تلاش آمریکایی به دیگری حمله کرده است، در حالی که آمریکا در نگاه دیگران یا بیتفاوت، یا همدست، یا ناآگاه جلوه میکند. این بیاعتمادی حاصل، تلاشهای آمریکا را تا سالها تحتالشعاع قرار خواهد داد.»
یک شراکت پنهان
مقامهای نظامی ایالات متحده وجود چنین شراکتی را بهطور علنی تأیید کردهاند، اما دربارهی گسترهی همکاری اسرائیل و کشورهای عربی در چارچوب آن سخنی نگفتهاند. در سال ۲۰۲۲، ژنرال کنت «فرانک» مککنزی، فرمانده وقت سنتکام، در جلسهای در کنگره، این همکاری را تلاشی دانست که «بر پایهی شتاب ایجادشده از توافقهای ابراهیم» بنا شده است؛ توافقهایی که روابط دیپلماتیک اسرائیل را با مراکش، امارات متحده عربی و بحرین برقرار کرد.
اسناد فاششده نشان میدهند که محور اصلی این ساختار ــ طرح دفاع هوایی مشترک برای مقابله با موشکها و پهپادهای ایران ــ طی سه سال گذشته از سطح نظری به مرحله عملی رسیده است. اسرائیل و کشورهای عربی در یک کنفرانس امنیتی در سال ۲۰۲۲ این طرح را امضا کردند و توافق نمودند که رزمایشهای نظامی هماهنگ برگزار کرده و تجهیزات لازم را برای اجرای آن تهیه کنند. بر اساس این اسناد، تا سال ۲۰۲۴ سنتکام موفق شده بود بسیاری از کشورهای شریک را به سامانههای خود متصل کند، بهگونهای که آنها قادر بودند دادههای راداری و حسگری خود را در اختیار ارتش ایالات متحده قرار دهند و در مقابل، به دادههای ترکیبی همه شرکا دسترسی داشته باشند.
در یکی از اسناد توجیهی آمده است که شش کشور از میان هفت شریک این ساختار، از طریق سامانههای وزارت دفاع ایالات متحده تنها به بخشی از تصویری هوایی از منطقه دسترسی دارند و دو کشور نیز دادههای راداری خود را از طریق یکی از اسکادرانهای نیروی هوایی آمریکا به اشتراک میگذارند. همچنین کشورهای شریک در حال پیوستن به سامانه پیامرسان امنی هستند که توسط ایالات متحده اداره میشود تا بتوانند با یکدیگر و با ارتش آمریکا ارتباط برقرار کنند.
با این حال، این سامانه دفاع هوایی نتوانست از قطر در برابر حمله ۹ سپتامبر اسرائیل به پایتختش حفاظت کند. ژنرال درک فرانس، از فرماندهان نیروی هوایی آمریکا، به خبرنگاران گفت که سامانههای ماهوارهای و راداری ایالات متحده هشدار اولیهای درباره آن حمله صادر نکردند، زیرا این سامانهها «بهطور معمول بر ایران و سایر مناطقی متمرکزند که احتمال میدهیم حملهای از آنجا صورت گیرد.» قطر نیز اعلام کرد که سامانههای راداریاش در شناسایی پرتاب موشکها توسط جنگندههای اسرائیلی ناکام ماندهاند.
ساختمانی آسیبدیده در دوحه، قطر، پس از حمله هوایی اسرائیل به رهبران حماس در ۹ سپتامبر
گرچه قطر و عربستان سعودی روابط دیپلماتیک رسمی با اسرائیل ندارند، اسناد سنتکام نشان میدهند که هر دو کشور قدرتمند حوزه خلیج فارس، نقشی پشتپرده و بسیار مهم در این همکاری نوپا ایفا کردهاند.
کنفرانس امنیتی ماه مه ۲۰۲۴ در پایگاه هوایی العدید نمادی از افزایش همکاریها بود؛ در آن نشست، مقامهای اسرائیلی گفتوگوهای دوجانبهای با نمایندگان هر یک از کشورهای عربی حاضر برگزار کردند.
این کنفرانس همچنین حساسیتهای دیپلماتیکی را که چنین گردهماییهایی دربر دارند برجسته کرد. در بخشی از دستورالعمل با عنوان «نباید انجام شود» از شرکتکنندگان خواسته شده بود که از گرفتن عکس یا دادن هرگونه دسترسی به رسانهها خودداری کنند. یادداشتی با حروف درشت در بالای برنامه روزانه نیز کارکنان را از محدودیتهای غذایی برای شرکتکنندگان یهودی و مسلمان آگاه میکرد: «گوشت خوک و سختپوستان ممنوع.»
نقش فعال عربستان سعودی
عربستان سعودی نقشی فعال در این همکاری ایفا کرده است و اطلاعات امنیتی خود را در حوزههای گوناگون با اسرائیل و دیگر شرکای عرب به اشتراک گذاشته است. در یکی از نشستها در سال ۲۰۲۵، یک مقام سعودی به همراه یک مقام اطلاعاتی آمریکایی، گزارشی اطلاعاتی از تحولات سیاسی سوریه برای شرکا ارائه دادند که شامل نقش روسیه، ترکیه و نیروهای کرد در آن کشور میشد. این جلسه همچنین به بررسی تهدیدهای ناشی از گروه حوثی مورد حمایت ایران در یمن و فعالیتهای گروه داعش در سوریه و عراق پرداخت.
برنامهریزان نظامی سنتکام در حال کار بر روی گسترش بیشتر روابط میان اسرائیل و کشورهای عربی در سالهای آینده هستند.
در یکی از اسناد توجیهی سال ۲۰۲۴ پیشبینی شده است که تا پایان سال ۲۰۲۶ «مرکز مشترک سایبری خاورمیانه» ایجاد شود تا بهعنوان مقر آموزشی و عملیاتی برای آموزش و اجرای رزمایشهای دفاع سایبری عمل کند. سند دیگری نیز خواستار ایجاد «مرکز ادغام اطلاعات» شده است تا کشورهای شریک بتوانند «عملیات در حوزه اطلاعاتی را بهسرعت طراحی، اجرا و ارزیابی کنند.»
یکی از مقامهای پیشین وزارت دفاع آمریکا، که به شرط ناشناس ماندن درباره موضوعات حساس نظامی سخن گفت، اظهار داشت که این نشستها بیانگر روابط عملگرایانه کشورهای عربی خلیج فارس با اسرائیل ــ و احترام آنها به توان نظامی اسرائیل ــ است. او گفت: «به نظر میرسد همه آنها معتقدند اسرائیلیها هر کاری بخواهند، هر زمان که بخواهند، بدون اینکه کسی متوجه شود، میتوانند انجام دهند.»
در حال حاضر، اسرائیل و حماس تنها بر سر مراحل اولیه یک توافق صلح به تفاهم رسیدهاند و هنوز مسائل گستردهتری از جمله چگونگی اداره غزه حلوفصل نشده است. تحلیلگران امنیتی میگویند کشورهای خلیج فارس میتوانند از نظر مالی و دیپلماتیک از یک نیروی بینالمللی در غزه حمایت کنند، اما احتمالاً از اعزام نیروهای نظامی خود برای چنین مأموریت پیچیده و خطرناکی خودداری خواهند کرد.
توماس ژونو، استاد دانشگاه اتاوا و کارشناس مسائل امنیتی خاورمیانه، گفت: «در کشورهای خلیج فارس نگرانی زیادی وجود دارد درباره اینکه اسرائیلِ رها از قیدوبندها ممکن است چه اقداماتی انجام دهد. اما در عین حال، این کشورها برای تضمین امنیت خود به ایالات متحده متکیاند … و در کنار آن، بهشدت از ایران نیز نگراناند.»
—-
* این گزارش بهطور مشترک توسط واشنگتن پست و کنسرسیوم بینالمللی روزنامهنگاران تحقیقی (ICIJ) تهیه شده است. دن لاموث نیز در تهیه این گزارش مشارکت داشته است.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
حسن حسن / مجله تایم
اخیراً با احمد الشرع، رئیسجمهور سوریه، در کاخ خلق دمشق، همراه با گروه کوچکی از روزنامهنگاران و پژوهشگران دیدار کردم. گفتوگو بیش از دو ساعت به طول انجامید و موضوعاتی چون درگیریهای فرقهای و بازسازی، اسرائیل و ترکیه، روسیه و ایالات متحده، داعش و منطقه ناآرام شمالشرق را در بر گرفت. اما آنچه بیش از همه در ذهنم ماند، بسیار سادهتر بود: مهمترین پرسش برای ثبات سوریه پس از سقوط بشار اسد در ده ماه پیش، دیگر این نیست که چه کسی بر دمشق حکومت میکند، بلکه این است که چگونه قدرت در خارج از دمشق میان سوریها تقسیم شود.
همین هفته، درگیریهای مرگباری میان نیروهای دولتی سوریه و نیروهای تحت رهبری کردها در محلههای شیخ مقصود و اشرفیه در حلب رخ داد. آتشبس با میانجیگری آرام ایالات متحده و ترکیه برقرار شد، اما این درگیری هشداری است از اینکه سوریه چقدر سریع میتواند دوباره به ورطه جنگ بازگردد.
کردها شایسته تقدیرند، چرا که نخستین گروهی بودند که گفتوگو در دمشق را به سمت تمرکززدایی و نمایندگی گستردهتر سوق دادند. آنان دمشق را وادار کردند تا به زبان واگذاری قدرت در کشوری با تنوع قومی و مذهبی سخن بگوید. اما این تغییر اکنون در معرض خطر است، زیرا برخی جناحها در «نیروهای دموکراتیک سوریه» (SDF) به رهبری کردها، بار دیگر بر این باورند که زمان به نفع آنان است. بسیاری از کردها معتقدند اگر SDF اندکی بیشتر مقاومت کند، میتواند معاملهای بهتر یا حتی رژیمی جدید و دوستانهتر در دمشق رقم بزند.
نوید اولیه توافق با کردها
تا همین اواخر، اوضاع امیدوارکننده به نظر میرسید. در ۱۰ مارس، با میانجیگری و فشار آمریکا، مظلوم عبدی، رهبر «نیروهای دموکراتیک سوریه»، با ضربالاجل پایان سال برای ادغام نیروهای خود در ساختارهای دولتی سوریه موافقت کرد. توافقنامهای که توسط عبدی و شرع امضا شد، از سوی حامیان هر دو طرف بهعنوان فرمولی عملی برای جلوگیری از خشونتی که بسیاری آن را در منطقه متنوع شرق سوریه اجتنابناپذیر میدانستند، مورد استقبال قرار گرفت. این توافق بهزودی با جشنهای فرهنگی نوروز کردها در پایتخت سوریه همراه شد؛ رویدادی بیسابقه در بیش از نیمقرن حکومت خاندان اسد.
در جریان دیدار ما، شرع فاش کرد که ترکیه پس از سقوط رژیم اسد در ۸ دسامبر، قصد داشت عملیات نظامی برای بیرون راندن کردها از شمالشرق سوریه را آغاز کند. ترکیه، که از عملیات سرنگونی اسد حمایت کرده بود، حکومت کردی در شمالشرق را تهدیدی برای امنیت ملی خود میداند، چرا که ممکن است خواستههای مشابهی را در میان کردهای ترکیه برانگیزد و شورشهایی در مرزها را تغذیه کند. شرع گفت که این عملیات را متوقف کرده و پیشنهاد داده همان هدف از طریق گفتوگو محقق شود.
به گفته دستیاران شرع، تفکر او از حس خطر و فرصت توأمان نشأت میگیرد. تصرف اجباری منطقه تحت کنترل کردها، حتی اگر سریع انجام شود، میتواند شورشی طولانیمدت را شعلهور کند؛ چیزی که سوریه توان تحمل آن را ندارد. او در برابر فشار حامیانی که خواستار پیروزی قاطع و سریع بودند، مقاومت کرده است. شرع همچنین ادغام کردها را بهعنوان وزنه تعادلی در نظام خود میبیند، جایی که اسلامگرایان تندرو ممکن است با دیدگاههای او مخالفت کنند.
پس از توافق مارس، دو طرف وارد مذاکره درباره جزئیات شدند. دمشق بر تغییر نام SDF، آموزش مجدد و ادغام آن در زنجیره فرماندهی ملی تأکید داشت. مذاکرهکنندگان کرد پرسشهای عملی مطرح کردند، از جمله سرنوشت ۱۲ هزار زن جنگجوی حاضر در SDF چه خواهد شد؟ چگونه آنان در ارتشی که تحت سلطه مردانی است که مدتها به سوءرفتار با زنان کرد متهم بودهاند، ادغام میشوند؟
به گفته یک منبع آگاه کرد، تنها امتیاز فرهنگی که اسعد الشیبانی، وزیر خارجه سوریه، حاضر به اعطا بود، سه ساعت آموزش زبان کردی پس از ساعات مدرسه بود. دمشق پیشنهاد داد که معاون وزیر دفاع SDF و چند کرسی کابینه را به کردها واگذار کند. مذاکرهکنندگان کرد پاسخ دادند که عناوین بدون بودجه واقعی و نظارت، صرفاً تشریفاتی هستند مگر آنکه در قانون اساسی تثبیت شوند.
دمشق همچنین کردها را متهم میکند که با درخواست بررسی طولانی درباره هر جزئیات، روند را به تأخیر میاندازند؛ کاری که در دوران گذار پس از جنگ غیرممکن است. شرع پیشنهاد داده که قانون ۱۰۷ دوران اسد بهعنوان چارچوب قانونی برای تمرکززدایی به کار گرفته شود؛ قانونی که به گفته او «حدود ۹۰ درصد خودگردانی» برای کردها فراهم میکند.
از همان ابتدا موانع دیگری نیز وجود داشت. دمشق چند روز پس از توافق ۱۰ مارس، بیانیهای قانون اساسی صادر کرد که تندروها را جسورتر کرد و موقعیت عبدی را تضعیف نمود. این بیانیه نام کشور را «جمهوری عربی سوریه» تأیید کرد و مقرر داشت که رئیسجمهور باید مسلمان باشد و فقه اسلامی منبع اصلی قانونگذاری باشد — مواردی که برای کردهای سکولار، نقاط اختلاف اساسی محسوب میشوند.
نقش اسرائيل
اما جدیترین ضربه به مذاکرات در ماه ژوئیه وارد شد. پس از تلاش خونین و ناکام دمشق برای تصرف منطقه دروزینشین سویدا در جنوب سوریه، مظلوم عبدی از سفر به پاریس برای مذاکرات برنامهریزیشده در آن ماه خودداری کرد و به نزدیکانش گفت نمیخواهد نام خود را به رژیمی پیوند بزند که احتمال فروپاشیاش را میدهد. من از چندین گزارش مطلع شدم که در محافل برجسته سوریه، منتقد شرع، دستبهدست میشدند و حاکی از آن بودند که اسرائیل و امارات متحده عربی اطلاعاتی دارند مبنی بر اینکه شرع تا پایان سال یا نهایتاً تا میانه ۲۰۲۶ دوام نخواهد آورد. یک منبع مستقل در دمشق گفت اسرائیل همین پیام را در تابستان به جناحهای دروزی و کردی منتقل کرده است. این پیشبینی، به گفته او، بهمنزله دعوتی برای صبر و انتظار تلقی شد.
همچنین احساس فزایندهای وجود داشت مبنی بر اینکه چند اشتباه دیگر در سویدا و در لاذقیه ساحلی — جایی که نیروهای سوری در اوایل مارس علویها را قتلعام کردند — میتواند جهان را علیه رئیسجمهور جدید بسیج کند. انتقادات برجسته یا درخواستهایی برای تغییر از پایگاه سنی شرع نیز پدیدار شد؛ از جمله ایمن الاصفری، سرمایهدار سوری، که در میان دهها امضاکننده بیانیه ۲۳ ژوئیه بود که خواستار دولتی فراگیر و قانون اساسی جدید شده بودند.
در شمالشرق، نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) در ۸ اوت کنفرانسی برگزار کردند که در آن شیخ حکمت الحاجری، رهبر دروزیها، بهصورت ویدئویی شرکت کرد؛ همچنین چهرههای علوی، از جمله اعضای رژیم سابق اسد، و مجموعهای از شخصیتهای قبایل عرب نیز حضور داشتند. دمشق این کنفرانس را «نمایش تجزیهطلبانه» خواند و مسیر مذاکرات پاریس را متوقف کرد. همزمان، حملات هوایی اسرائیل به دمشق و ادامه درگیریها در سویدا، این تصور را در بخشهایی از جنبش کردی تقویت کرد که ممکن است مرکز فروبپاشد.
اما پس از سفر تاریخی شرع به ایالات متحده در اواخر سپتامبر برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل، بار دیگر حرکت مذاکرات از سر گرفته شد. این سفر با حس تازهای همراه بود که نشان میداد شرع ماندنی است، و همزمان زمزمههایی از توافق امنیتی میان سوریه و اسرائیل به گوش میرسید. از آن زمان، SDF بار دیگر جدیت خود را برای ادغام با دمشق تأیید کردهاند؛ تغییری آشکار نسبت به مواضع پس از سویدا. به گفته منابع نزدیک به او، الهام احمد، مقام ارشد SDF، آماده است برای گفتوگوهای روزانه به پایتخت نقل مکان کند.
در همین حال، آنکارا و دمشق نشان دادهاند که صبرشان رو به پایان است و عدم ادغام تا ضربالاجل تعیینشده، میتواند بهانهای برای اقدام نظامی فراهم کند. به گفته یک منبع مطلع ترک، آنکارا از همان ابتدا با افق زمانی طولانی ۱۰ ماهه در ماه مارس موافق نبود.
شرع در دیدارمان صریح بود: «شمالشرق یک مسئله امنیت ملی برای ترکیه است»، گفت. «آنها وضعیت موجود را نمیپذیرند.» تنها زمانی که در جلسه متوجه ناراحتی او شدم، زمانی بود که پس از این جمله، SDF را به استفاده از فرصت فراخواند؛ گویی میخواست بگوید زمانشان رو به پایان است. او تعلل را «تفکر شبهنظامی» خواند؛ چیزی که به گفته خودش از دوران جنگیاش بهعنوان رهبر هیئت تحریر الشام بهخوبی میشناسد. او گفت، رهبران شبهنظامی، واقعیت گستردهتر پیرامون خود را نمیبینند و در تصمیمگیری قاطع ناتواناند، چرا که درگیر مدیریت اختلافات داخلی هستند.
گام بعدی چیست؟
نیروهای دموکراتیک سوریه هنوز این فرصت را دارد که گفتوگو را به پیش ببرد. آنان میتوانند از اتحادهایی که در نبرد با داعش شکل دادند، بهره بگیرند تا تمرکززدایی را پیش ببرند؛ با تثبیت اصول بهدستآمده از طریق اصلاح قانون ۱۰۷ — سیاستی که بسیاری از سوریها فراتر از مناطق کردی از آن حمایت میکنند. یا میتوانند منتظر بمانند تا ببینند آیا شرع در قدرت باقی میماند. مسیر دوم میتواند به خشونت دوباره منجر شود و نتیجهای معکوس داشته باشد، چرا که ترکیه، سوریه و ایالات متحده برای نخستین بار همنظرند که شمالشرق باید به کنترل دمشق بازگردد.
نباید خطرات را دستکم گرفت. شرق سوریه جایی است که خطرات تنشهای قومی، بسیج قبایل و بازگشت جهادگرایی در صورت شکست مذاکرات، به هم میرسند. در گفتوگوهایم با عربهای آن منطقه، روشن بود که بسیاری در انتظار جنگ هستند و توافقی را که کردها را — حتی بدون قدرت — در دولت نگه دارد، نمیپذیرند. یکی از بزرگان قبایل اخیراً به من گفت: «فقط شرع است که ما را عقب نگه داشته.» جنگ همچنین به معنای عدم انتقال منظم و هدفمند حدود ۱۲ هزار زندانی داعش از بازداشتگاههای کردی به زندانهای دولتی سوریه خواهد بود.
یک مصالحه ناقص اما مسالمتآمیز، منطقه را از خونریزی و شورش جدید نجات میدهد و سوریه را بهسوی شکلی کمتر متمرکز از حکومت سوق میدهد. این مصالحه به تفکری فراگیر از سوی دمشق و — مهمتر از همه — تعدیلات واقعگرایانه از سوی رهبران کرد وابسته است.
امیدوار باشیم که عقلانیت بر همه طرفها چیره شود.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
مصر روز دوشنبه ۱۳ اکتبر میزبان یک اجلاس بینالمللی صلح در شهر شرم الشیخ در کرانه دریای سرخ خواهد بود که ریاست مشترک آن را عبدالفتاح سیسی، رئیس جمهور مصر، و دونالد ترامپ، همتای آمریکاییاش، بر عهده خواهند داشت.
در بیانیهای که اواخر روز شنبه منتشر شد، آمده است که این اجلاس، رهبران بیش از ۲۰ کشور را گرد هم خواهد آورد.
در این بیانیه آمده است که هدف این اجلاس «پایان دادن به جنگ در غزه، تقویت تلاشها برای برقراری صلح و ثبات در خاورمیانه و آغاز مرحله جدیدی از امنیت و ثبات منطقهای» است.
این اجلاس اولین بار روز جمعه ۱۰ اکتبر، توسط اکسیوس گزارش شد که نوشته بود دولت ترامپ این نشست را سازماندهی کرده و دعوتنامههایی برای رهبران یا وزرای امور خارجه آلمان، فرانسه، بریتانیا، ایتالیا، قطر، امارات متحده عربی، اردن، ترکیه، عربستان سعودی، پاکستان و اندونزی ارسال شده است.
این رسانه اکنون گزارش میدهد که وزارت امور خارجه ایالات متحده دعوتنامههای رسمی برای اجلاس رهبران صادر کرده و فهرست مدعوین را به طور قابل توجهی گسترش داده و شامل اسپانیا، ژاپن، آذربایجان، ارمنستان، مجارستان، هند، السالوادور، قبرس، یونان، بحرین، کویت و کانادا شده است. به گفته یک منبع که آکسیوس به آن استناد کرده است، ایران نیز دعوت شده است و میافزاید که اسرائیل در آن شرکت نخواهد کرد.
دونالد ترامپ روز چهارشنبه ۸ اکتبر اعلام کرد که اسرائیل و حماس با مرحله اول طرح ۲۰ مادهای که او در ۲۹ سپتامبر ارائه کرد، موافقت کردند. این طرح شامل برقراری آتشبس در غزه، آزادی تمام اسرای اسرائیلی در ازای آزادی حدود ۲۰۰۰ زندانی فلسطینی و خروج تدریجی نیروهای اسرائیلی از کل منطقه محاصره شده است.
مرحله اول این توافق ساعت ۱۲ ظهر به وقت محلی (۰۹:۰۰ به وقت گرینویچ) روز جمعه به اجرا درآمد.
مرحله دوم این طرح خواستار ایجاد یک سازوکار جدید حکومتی در غزه، تشکیل یک نیروی امنیتی متشکل از فلسطینیها و نیروهایی از کشورهای عربی و اسلامی و خلع سلاح حماس است.
از اکتبر ۲۰۲۳، حملات اسرائیل بیش از ۶۷۶۰۰ فلسطینی را در این منطقه محاصره شده، که اکثر آنها زن و کودک هستند، کشته و آن را غیرقابل سکونت کرده است.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
بستر خشک و تفتیدهٔ زایندهرود همچون ماری خاکیرنگ در دلِ اصفهان، جا خوش کرده است.
رودی که قرنهای متمادی در حجم زیاد یا کم زنده و جاری بوده و در پیرامون خود سببساز بنای شهری با ساختار بینظیر و سرشار از آثار تاریخی شده، اینک از پا افتاده است.
اثر روانی این خشکیدگی را در درجهٔ اول میتوان در روحیهٔ تک تک مردم اصفهان مشاهده کرد. افسوس و افسردگی و نگرانی از آینده در بین آنان موج میزند.
هر فردی بنا به آنچه شنیده و یا بنا به تجربه و برداشت شخصی خود دلیلی برای خشکی زایندهرود مطرح میکند. دلایل از تغییرات اقلیمی و ذوب شدن یخچالهای زردکوه تا ایجاد صنایع بزرگ و آببر در منطقه و استفادهٔ نادرست آب در بالادست و سیاست انتقال و اختصاص بخشی از آب به استانهای همجوار و کشت و کارهای بیرویه و نامناسب با اقلیم و.... را شامل میشود.
قاعدتاً ترکیبی از همهٔ این عوامل در خشک شدن زایندهرود مؤثر افتاده و شهری تاریخی با آثار بینظیر باستانی را با فرونشست زمین و مهاجرت ساکنان آن روبرو کرده است.
بدون تردید این نه یک مشکل محلی بلکه فاجعهای ملی است. به باور شهروندان اصفهانی، مردم شهر برای حیات دوبارهٔ زایندهرود آمادهٔ هر نوع فداکاری مثل جابجایی صنایع ذوبآهن و فولاد، تغییر الگوی کشت و پرداخت هر نوع هزینه برای طرحهای ابتکاری هستند اما ناکارآمدی دستگاههای مسئول و تعارض منافع گروههای ذینفوذ مانع از هر تلاش جدی در این زمینه شده است.
چنين مشکلی متأسفانه در سرتاسر ایران وجود دارد و تمدن ایرانی را به سمت اضمحلال میبرد.
دیشب هوای اصفهان در اوج اعتدال بود. خنکی بسیار مطبوعی شهر را در برگرفته بود. مردم اصفهان به رغم خشکی بستر زایندهرود، در اطراف آن بخصوص در پل خواجو گردهم آمده بودند و در دهلیزهای آن، مراسم آوازخوانی و دفزنی به پا کرده بودند. گویا کار هر هفتهٔ آنهاست.
فضای سبز اطراف رودِ خشکیده، همچنان باصفا و بخصوص تمیز است. خیابان چهارباغ عباسی از سیوسه پل تا دروازه دولت که عبور خودروها در آن ممنوع شده، محیطی برای قدمزدن و تفرجگاهی بینهایت دلانگیز است و در تمام ایران نظیر ندارد.
وقتی موجودیت و حیات میراثی باستانی مانند اصفهان به خطر افتاده است، دغدغهٔ اغلب کسانی که به اسم نمایندگی مردم این شهر و استان وارد مجلس شدهاند، در نهایت مضحکی است!
شهر در حال از دست رفتن است و بعد نگرانی عدهای به اسم نمایندگان یا مسئولان آن، افتادن روسری زنان و یا موتورسواری آنان است!
روزی که لشکر مغول پشت دروازههای اصفهان اردو زده بود، شافعیها و حنفیهای شهر به دلیل اختلاف بر سر پارهای احکام شرعی، راه مغولان را به شهر گشودند!
مغول امروز، خشکی زایندهرود است که در کمین اصفهان نشسته است اما دغدغه و نگرانی نامبردگان فوق، تار موی زنان است!
تراژدی از این مضحکتر؟
تلگرام نویسنده
@ahmadzeidabad
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
بخش دوم و پایانی
* شما در بسیاری از مصاحبهها و کتابهایتان توصیف میکنید که چند ماه اول چقدر سخت بود، چون میمونها هر بار که نزدیک میشدید فرار میکردند. آنها البته اصلاً به انسانها عادت نداشتند. اما پس از چند ماه، در واقع شروع کردند به اعتماد کردن. و حالا میخواهیم به چند تصویر از آن دوران، زمانی که توانستید با این شامپانزهها ارتباط برقرار کنید، نگاهی بیندازیم.
[جین گودال تنها ۲۵ سال داشت وقتی در سال ۱۹۶۰ به گامبه سفر کرد. او قرار بود پژوهش در زمینه پستانداران نخستی را متحول کند. در ابتدا، او شامپانزهها را با موز رام کرد و اعتماد آنها را جلب نمود. سپس این او بود که کشف کرد شامپانزهها ابزار میسازند و از آن استفاده میکنند. تعریف انسان به عنوان «سازنده ابزار» باید بازنویسی میشد.]
ما در این فیلم، شامپانزه کوچکی به نام «فلینت» (Flint) را نیز میبینیم. شما با او رابطه بسیار خاصی داشتید، نه؟
او اولین بچه شامپانزهای بود که توانستم مشاهده کنم. در زمان این تصاویر، چهار سالی از فعالیت من در آنجا گذشته بود. پس از چهار ماه، شامپانزهها به من عادت کردند. مادرم کمی قبل از مشاهده استفاده از ابزار که در فیلم دیدیم، ما را ترک کرد. این غمانگیز بود، زیرا او همیشه با گفتن این جمله به من روحیه میداد: «جین، تو داری از طریق دوربین ات بیشتر از آنچه فکر میکنی یاد میگیری.» در واقع، من فهمیدم که آنها چگونه در گروههایی با اندازههای مختلف حرکت میکنند، چه میخورند و چگونه شبها لانهای در درختان میسازند. و به تدریج همه آنها را شناختم. در ابتدا حتی یک ماشین تحریر هم نداشتم. فقط یادداشتهایم را داشتم. ما توان مالی خرید چیزی را نداشتیم.
* تصاویر بسیار زیبایی از دفتر یادداشت شما از آن دوران نیز وجود دارد. فکر میکنم در مجموعه باربی هم آن دفتر یادداشت وجود دارد.
دقیقاً، چون معروف شدهاند.
* حالا، در مورد آن «فلینت» کوچک، تصاویری وجود دارد که در آنها شما او را لمس میکنید. امروز شما نسبت به تعامل بین حیات وحش و انسان منتقدتر هستید. چه چیزی موضع شما را تغییر داد؟
خب، در آغاز، هیچکس نگران انتقال بیماریها از شامپانزه به انسان یا برعکس نبود. در آن زمان پژوهش میدانی (Feldforschung)، پیشگامانه و نوآورانه بود. من از اینکه به آنها نزدیک شدم پشیمان نیستم. فکر نمیکنم ما هیچ بیماریای به آنها منتقل کرده باشیم. در ابتدا، مادرش کمی نگران بود. وقتی فلینت به سمت من آمد، مادرش از روی نگرانی صورتش را در هم کشید، اما آنقدر به من اعتماد داشت که اجازه داد او دستش را به سمت من دراز کند. در تصویر دیگری، من دستم را دراز کردهام و او دستش را به سمت من دراز میکند. این تصویر نمادین، من را به یاد نقاشی معروفی میاندازد که در آن انسان دستش را به سوی خدا دراز کرده یا خدا به سوی انسان. و در اینجا، این انسان و میمون نخستی هستند. منظورم آن اثر معروف دیواری از میکلآنژ است.
* بله. آنچه میکلآنژ در نمازخانه سیستینا (Cappella Sistina) روی سقف آنجا نقاشی کرده است.
بله. چقدر زیبا. دقیقاً.
* این برای شما یک صحنه واقعاً نمادین بود که تجربه کردید. جالب است که «لویی لیکی» بسیار زود استعداد شما را تشخیص داد و به شما ایمان داشت و سپس تنها شما را به انجام پژوهش واگذار نکرد تا خودش مشهور شود، بلکه به وضوح گفت که من میخواهم شما خودتان نیز دکترا بگیرید، که دانش شما مورد توجه قرار گیرد، که از نظر علمی حمایت شوید و سپس شناخته شوید. و شما در نهایت توانستید در یک دانشگاه دکترا بگیرید، بدون اینکه قبلاً مدرک دانشگاهی داشته باشید. اما در این مورد انتقادات زیادی نیز وجود داشت. مثلاً میگفتند: «این زن عجیب است. ما به موضوعات پژوهشیمان شماره میدهیم. او به موضوعات پژوهشش نام میدهد، مانند فلینت یا دیوید گری برد. چرا این کار را کردید؟
اگر کسی یک سگ، گربه یا خوکچه هندی داشته باشد، به آن نام میدهد. چطور ممکن است کسی به شامپانزهها، که اینقدر شبیه انسان هستند، شماره بدهد؟ چنین چیزی فقط در جنگ، در اردوگاه کار اجباری اتفاق میافتاد. البته که من به آنها نام دادم. لیکی کسی را میخواست که تحت تأثیر تفکر بسیار تقلیلگرایانه دانشمندان آن زمان نباشد. اما بعد از دو سال گفت: «دانشمندان باید تو را جدی بگیرند. تو باید به دانشگاه بروی. برای مدرک لیسانس وقت نداری.» او برای من یک جایگاه دکترا در رشته رفتارشناسی جانوری (اِتولوژی) فراهم کرد. من عصبی بودم. پروفسورهای عالم فکر میکردند من همه چیز را اشتباه انجام دادهام. شامپانزهها باید به جای نام، شماره میداشتند. شخصیت، ذهن یا حتی احساسات، منحصراً از آن انسانها بود.
* اما شما از کجا این اطمینان را داشتید که این دیدگاه اشتباه است؟
از زمانی که کودک بودم، از یک معلم بزرگ یاد گرفته بودم که این دیدگاه کاملاً اشتباه است. آن معلم، سگ من بود. هر کسی که وقت با یک حیوان گذرانده باشد، میداند که ما تنها موجودات دارای شخصیت، ذهن و احساس نیستیم. ما بخشی از بقیه قلمرو حیوانات هستیم و نه جدا از آن.
* من تصور میکنم که شما مدتی را در دانشگاه گذراندید و ناگهان مجبور شدید کاملاً متفاوت زندگی کنید. قبلاً در یک چادر یا کلبه بسیار ساده زندگی میکردید، سپس در یک شهر، در یک دانشگاه. این تغییر برای شما چگونه بود؟ آیا هر کدام از این دو سبک زندگی را از دست میدادید؟
در کمبریج، من در یک خانه مزرعهای قدیمی و زیبا در میان مزارع، نزد یک خانم زندگی میکردم. بنابراین خیلی متفاوت نبود. در واقع من مجبور بودم در محوطه دانشگاه زندگی کنم. بنابراین من فقط برای جلسات با استاد راهنمایم، رابرت هایند (Robert Heind)، به شهر میرفتم. «لیکی» از دانشمندانی که فقط من را بهانهای برای مقاله در نشنال جئوگرافیک میدیدند، خسته شده بود. آنها، به هر حال، پس از مشاهده من در مورد استفاده از ابزار، وقتی پس از ۶ ماه پول پژوهشیمان تمام شد، وارد عمل شدند. من اغلب میشنیدم که آنها می گویند «او فقط به خاطر پاهای زیبایش روی جلد نشنال جئوگرافیک است.» امروز احتمالاً فرد به خاطر چنین حرفی شکایت میکند، اما در آن زمان من فکر کردم، اگر پاهایم به من این امکان را میدهند که به مطالعه شامپانزهها ادامه دهم، پس “ممنونم ای پاها”. و شاید این [شهرت] بعدها به ساخت عروسک باربی منجر شد، نمیدانم. اما مسلماً چنین اظهارنظرهایی توهینآمیز و به شدت جنسیتزده بود.
* شما در همان دورهای که در گامبه بودید، مادر یک پسر کوچک به نام گراب (Grab) شدید. او نیز با این نام، به نوعی وارد تاریخ شده. آن زمان چگونه بود؟ جایی خواندم که مجبور شدید برای این پسر کوچک یک قفس بسازید، چون وقتی در حال مشاهده شامپانزهها بودید، ممکن بود خطر این وجود داشته باشد که شامپانزهها میآمدند و به نوبه خود، پسر کوچک را مانند بچه خودشان با خود میبردند.
خب، قضیه این است که شامپانزهها گوشت میخورند. آنها شکار میکنند و مشخص شده که به ندرت بچههای انسان را نیز میخورند. و البته تعداد زیادی بابون هم وجود داشت که بسیار بزرگ هستند و دندانهای نیش عظیمی دارند. آنها نیز گوشت میخورند. ضمناً نام «گراب» از یک شامپانزه کوچک به نام «گابلین» (Goblin) گرفته شده. هر وقت که بازی یا غذا میکرد، با کاه پوشیده میشد و به نوعی کثیف و نامرتب بود، برخلاف دیگر بچه شامپانزهها. وقتی پسرم را از شیر گرفتم، او غذاهای جامد را دوست نداشت و اغلب آن را به صورتش میمالید. بنابراین شامپانزه گابلین به گابلین گِراب تبدیل شد و پسرم به گْرابلین جی. نام گراب ماندگار شد.
وقتی او هنوز بسیار کوچک بود، هوگو (Hugo) پدرش در سرنگتی کار میکرد و از شیرها عکس و فیلم میگرفت. گراب اغلب با ما در آنجا بود. وقتی بعداً به گامبه بازگشتیم، برایش یک قفس ساختیم که البته وحشتناک به نظر میرسد اما او یک نوزاد کوچک بود و ما میلهها را آبی رنگ کردیم و انواع اسباببازیهای متحرک و چیزهای دیگر در آن بود. بعدها تبدیل به یک ایوان حصارکشیشده شد. او هرگز بدون همراه بیرون نبود. بنابراین در واقع یک قفس نبود، یک ایوان امن در خانه بود به خاطر آن خطراتی که میتوانست وجود داشته باشد.
* شما همین الان در مورد آن فیلمهای حیات وحش در سرنگتی که تولید کردید و بردن پسرتان به آنجا صحبت کردید. پدرش هوگو فون لاویک (Hugo von Lavik)، همسر سابق شما بود. و به این ترتیب، این کودک البته در میان آن تصاویر شگفتانگیز و آن منظره حیرتانگیز بزرگ شد. آیا او امروز راه شما را ادامه داده است؟
نه، نوهام بله، اما پسرم نه. او به چیزهای دیگر روی آورد. برای مدتی به ماهیگیری رفت، که من خوشم نمیآمد، اما حالا خانههایی کاملاً استثنایی، بادوام و محکم میسازد. او در حال حاضر در مرحله توسعه نمونه اولیه است. او میگوید اینها بهترین و محکمترین خانههایی هستند که تا به حال اختراع شدهاند. او بسیار هیجانزده است.
* پس بله، یک اشتیاق بزرگ حداقل این را به او منتقل کردید که باید یک اشتیاق داشته باشی و سپس به آن باور داشته باشی.
بله.
* فکر میکنم اکنون در این گفتگو مشخص شده که شما چقدر میخواهید تفاوت بین انسان و حیوانات، به ویژه بین گپیهای بزرگ (Menschenaffen) و انسان را کمرنگ کنید و به نوعی فکر میکنید کشیدن یک مرز سخت اشتباه است، بلکه ما وجوه مشترک بسیار بسیار زیادی داریم. در واقع امروز میدانیم که تنها بخش کوچکی از ژنهای ما یکسان نیستند... اما در عین حال، ما به عنوان انسان تمایل داریم چیزهای زیادی را به حیوانات نسبت دهیم. مثلاً به افرادی فکر میکنیم که برای سگشان یک بارانی زیبا میخرند و سپس او را برای پیادهروی میبرند و فکر میکنند سگ از اینکه میتواند با آن پالتوی بارانی کوچک راه برود بسیار مغرور است. می بینم شما دارید سرتان را تکان میدهید. اما آیا خودتان لحظاتی داشتهاید که متوجه شدهباشید دیگر مطمئن نیستید میتوانید فاصله خود را با موضوعات پژوهشیتان حفظ کنید؟
نه، من فکر میکنم همیشه بسیار منطقی و میانهرو بودهام. البته هیجانانگیز بود که بفهمیم شامپانزهها مانند ما با بوسیدن، در آغوش گرفتن، دست دادن، التماس برای غذا ارتباط برقرار میکنند، و نرها با قامت راست راه میروند و وقتی برای برتری خود میجنگند مشتهای خود را در هوا تکان میدهند که یادآور برخی سیاستهای مردانه است! مادران بچههای خود را مانند ما درمان میکنند. بچهها باید چیزهای زیادی یاد بگیرند، بنابراین دوران کودکی آنها به طور متناسب طولانی است. آنها با مشاهده یاد میگیرند که چگونه به تدریج موریانه صید کنند. ما اکنون میدانیم که در دیگر نقاط آفریقا از اشیاء مختلفی به عنوان ابزار استفاده میشود. بنابراین آنها فرهنگ دارند. رفتار آنها از جهات زیادی شبیه ماست. بزرگترین تفاوت، توسعه انفجاری عقل ماست. اما برای بازگشت به سگهای کوچک پوشیده شده... چنین افرادی ممکن است بگویند سگ خود را دوست دارند، اما فراموش میکنند که جهان یک سگ، جهان بوهاست. سگها عاشق بوکشیدن هستند. حتماً این را میدانید. آنها پیامهای سگها یا گربههای دیگر که در آنجا بودهاند را بو میکشند. وقتی مردم سپس سگ خود را با زنجیر میکشند یا به آنها پالتوهای مسخره یا حتی کفش میپوشانند، این واقعاً من را عصبانی میکند.
* شما خودتان هم سگ دارید، نه؟
من عاشق سگها هستم. حیوان مورد علاقه من شامپانزه نیست، بلکه سگ است.
* و چرا؟
اتفاقی نیست که به آنها لقب «بهترین دوست انسان» داده شده. آنها وفادارند. من در شامپانزه یک «حیوان» نمیبینم، همانطور که شما را هم به عنوان یک حیوان در نظر نمیگیرم. و با این حال، ما حیوان هستیم. سگها بسیار حیوانوارترند. آنها وفادارند، دوست دارند، میبخشند. داستانهای قهرمانانهای از سگهایی وجود دارد که صاحبشان (آقا یا خانم) را نجات دادهاند یا به یکدیگر کمک کردهاند. سگها نابینایان را راهنمایی میکنند. به کودکان مبتلا به اوتیسم کمک میکنند. پس از زلزله در میان آوار به دنبال بازماندگان میگردند. وقتی برجهای دوقلو در نیویورک سقوط کردند، من اتفاقاً آنجا بودم و با برخی از این سگها ملاقات کردم.
* پس شاید دقیقاً همین «تفاوت» این حیوان است که شما را اینقدر مجذوب خود میکند؟ این قابلیتهایی که شما را شگفتزده میکند، اگر درست متوجه شده باشم.
بله، دقیقاً همین طور است. ما تازه در ابتدای راه هستیم. اکنون میدانیم که نه تنها گپیهای بزرگ، فیلها و دلفینها، بلکه پرندگان نیز باهوش هستند. برای مثال، کلاغها برخی مسائل را حداقل به سرعت یک کودک هشت ساله حل میکنند. میدانیم که موشها به طور شگفتانگیزی باهوش هستند و میتوانند پس از یک جنگ داخلی آفریقایی، مینهای زمینی دفنشده را شناسایی کنند. میدانیم که اختاپوسها به طور باورنکردنی باهوش هستند و میتوانند انواع مسائل را حل کنند.
* فیلم بسیار معروف نتفلیکس (Netflix) هم در این مورد بود، «دوست من اختاپوس»، که میشد این را در آن مشاهده کرد.
دقیقاً.
* جالب است که ما با این حال، تا حدی همیشه با این مشکل «ذهن دیگران» مواجهیم، که به درستی نمیدانیم در درون یک موجود واقعاً چه میگذرد. اما این مسئله در مورد من با شما و شما با من نیز صدق میکند. ما با هم صحبت میکنیم، تقریباً میتوانیم احساسات را بخوانیم، اما در نهایت من نمیدانم در ذهن شما چه میگذرد. ما فقط میتوانیم به تدریج و با احتیاط نزدیک شویم. و این حرف شما در مورد احساسات شامپانزهها را هم بسیار جالب میدانم، که میگویید دنیای عاطفی شامپانزهها در واقع بسیار شبیه به ماست. بنابراین آنها البته میتوانند خوشحال شوند، میتوانند عصبانی شوند، حتی میتوانند بسیار خشمگین شوند، حتی علیه یکدیگر جنگ به راه میاندازند. آیا فکر میکنید آنها احساسات پیچیدهای مانند، برای مثال، شرمندگی نیز دارند؟
اوه بله، قطعاً. آنها احساس گناه دارند و میتوانند دروغ بگویند. بخشی از دانش ما در این زمینه از مطالعه بر روی شامپانزههای در اسارت یا مطالعاتی که در آنها به شامپانزهها زبان اشاره آموزش داده شده، نشأت میگیرد. ما دیگر این کار را نمیکنیم. من خودم هرگز این کار را نکردهام، اما از طریق زبان اشاره چیزهای زیادی درباره طرز فکر آنها یاد میگیرید. یک شامپانزه کوچک چهار ساله عاشق نقاشی کردن بود. معمولاً کل صفحه را پر میکرد. اما یک بار فقط یک خط کشید. آن را به معلمش داد، معلم آن را نگاه کرد و با اشاره گفت: «لطفاً کاملش کن.» شامپانزه به آن نگاه کرد، پس داد و اشاره کرد: «تمام شد.» این چند بار ادامه یافت تا اینکه معلم پرسید: «این چیه؟» او پاسخ داد: «یک توپ.» او در واقع پرش توپ را کشیده بود. از چنین مطالعاتی است که خیلی چیزهایاد میگیریم. و صحبت از نقاشی شد.
آیا در مورد «پیگ کاسو» شنیدهاید؟ نه پیکاسوی نقاش، بلکه «پیگ کاسو» (Pigcasso) (اسم یک خوک).
* بله، در موردش شنیدهام.
بله، درست است. من در فوریه او را ملاقات خواهم کرد. واقعاً منتظرش هستم. البته یک پیکاسوی اصل دارم. او در راه کشتارگاه بود که از کامیون پیاده شد و توسط یک هنرمند که یک پناهگاه کوچک برای حیوانات دارد نجات یافت. این زن متوجه شد که خوک تماشایش میکند در حالی که نقاشی میکشد. در نهایت، او یک سهپایه نقاشی برپا کرد، یک قلم مو در پوزه خوک گذاشت و او شروع به نقاشی کرد. در ابتدا فقط چند خط. با تشویق مداوم، بیشتر و بیشتر نقاشی کشید. نقاشیهایش به قیمت ۵۰۰۰ دلار فروخته میشوند. او تا به حال دو نمایشگاه داشته است.
* البته این هم انسانها هستند که بعد سعی میکنند از این پول دربیاورند. آیا این خوک کوچک واقعاً میفهمد چه اتفاقی میافتد؟
احتمالاً نه. ارزشش را دارد که پیگکاسو را در گوگل جستجو کنید و خوک را در حین نقاشی کشیدن تماشا کنید. او سرشار از شادی است. عاشقش است. حتی قلم مو را در رنگ دیگری هم فرو میبرد. تنها چیزی که به او یاد دادهاند این بود که اثر بینی خود را با رنگ قرمز بگذارد. این زن سعی نمیکند از او پول دربیاورد. او استعدادش را کشف کرد و از این طریق میتواند حیوانات مزرعه بیشتری را نجات دهد. بنابراین پیگکاسو به حیوانات دیگر کمک میکند تا زندگی شرافتمندانهای داشته باشند.
* پس این دلیلی دیگر است...
دقیقاً، به همین دلیل است که آن نقاشیها را میفروشند.
* اما جالب است که شما همچنین توصیف میکنید که چه مطالعات زیادی در این زمینه وجود دارد. خود شما اغلب به صحنهای اشاره میکنید که در آن یک شامپانزه را میبینیم که یک آبشار را تماشا میکند، و شما در آنجا دقیقاً توانستید کشف کنید که وقتی ما چیزی مانند ترس توأم با احترام (Awe) یا زیبایی یا تحت تأثیر قرار گرفتن را احساس میکنیم، موهای بدنمان سیخ میشود، و شما چیزی مشابه را در شامپانزههایی که به آبشار نگاه میکنند، دیدهاید. ما یک کلیپ کوتاه در این مورد نیز تماشا خواهیم کرد.
[در این بخش از فیلم قدیمی از خانم جین گودال می شنویم که چنین میگوید: وقتی شامپانزه ها به آبشار نزدیک می شوند صدای غرش و همهمه آبی که از آبشار به پائین می ریزد را میشنود و میبینید که موهای بدنشان کمی سیخ میشود و سپس کمی تندتر حرکت میکنند. وقتی به اینجا میرسند، با ریتمی خاص تاب میخورند، سنگهای بزرگ برمیدارند و به مدت شاید ۱۰ دقیقه پرتاب میکنند. گاهی از تاکهای کناری بالا میروند و خود را به داخل قطرات پاشیده شده آب پرتاب میکنند و دقیقاً پایین در آب فرو میروند، چیزی که معمولاً از آن اجتناب میکنند. بعد روی یک تخته سنگ در کنار حوضچه کوچک آب می نشینند، و به سوی بالا نگاه به آبشار میکنند، که چگونه قطرات آب به پائین می ریزد و سپس در حوضچه ناپدید می شود و آنگاه از آنجا دور میشوند.]
من نیز احساسی شبیه به... چیزی مانند ترس توأم با احترام را در گپیهای بزرگ احساس میکنم.
* پس به قول شما آنها نیز چیزی مانند ترس توام با احترام را حس میکنند؟
من فکر میکنم چیزی به نام «شگفتزدگی» و «ترس توأم با احترام» در وجود آنها قرار دارد. ما از دیگر حیوانات متمایزیم، عمدتاً به دلیل توسعه انفجاری عقل ما، که احتمالاً حداقل تا حدی توسط یادگیری ارتباط از طریق کلمات به وجود آمده است. من میتوانم چیزهایی را برای شما توضیح دهم که هرگز ندیدهاید. بچه شامپانزهها از طریق مشاهده یاد میگیرند. اگر شامپانزهها میتوانستند در مورد این رقص شگفتانگیز در آبشار - که اغلب پس از یک باران شدید انجام میدهند - صحبت کنند، آنگاه میتوانست چیزی شبیه به ادیان اولیه آنیمیستی به وجود آید، پرستش خورشید، آب، چیزهایی که نمیتوانستند درک کنند.
* آیا شما فکر میکنید که گپیهای بزرگ نیز میدانند که بالاخره روزی خواهند مرد؟
من فکر نمیکنم کپیهای بزرگ از فانی بودن خود آگاه باشند، اما آنها بین زندگی و مرگ تمایز قائل میشوند. من یک مادر شامپانزه را مشاهده کردم که بچهاش به فلج اطفال مبتلا شده بود. یک نوزاد کوچک که نمیتوانست از دستها و پاهایش استفاده کند. او بسیار مهربان بود، بچه را تکان میداد، اما وقتی به دخترش روی آورد، بچه مرد یا حداقل هوشیاری خود را از دست داد و بلافاصله روی شانه انداخته شد و مانند یک شیء رفتار شد. او فوراً بین زنده و مرده تمایز قائل شد. در مقابل، یک مادر تازهزا حتی یک بچه مرده را نیز تکان میدهد. بنابراین، تجربه مرگ تفاوت بزرگی ایجاد میکند.
* این جالب است. یعنی آنها میتوانند بین زندگی و مرگ تمایز قائل شوند، اما شاید ندانند که خودشان روزی خواهند مرد. برای این کار به چیزی مانند درکی از آینده نیاز است. و درک زمان در این حیوانات چگونه است؟ من این را نیز میپرسم چون یک بار خواندهام که شاید گپیهای بزرگ بتوانند روشن کردن آتش را یاد بگیرند، اما همیشه فراموش میکنند که باید چوب اضافه کنند، چون درکی از آینده ندارند. اگر شما این را تأیید کنید،یعنی این ایده آینده به نوعی در آنها وجود ندارد.
این مثال شما در مورد آتش برای من ناآشنا بود. من فکر میکنم آنها درکی از آینده نزدیک دارند. اگر آنها یک شامپانزه غریبه از یک قبیله دیگر را در آن سوی دره ببینند، به یکدیگر نگاه میکنند و کاملاً مشخص است که [نرهای مسلط] در حال برنامهریزی برای یک حمله هستند. آنها بیصدا خزیده و نزدیک میشوند. اگر قربانی بداقبال - که معمولاً یک ماده است - را بگیرند، حمله اغلب منجر به جراحات مرگبار میشود. بنابراین آنها قطعاً میتوانند برنامهریزی کنند. من همچنین دیدهام که شامپانزهها با هم به سمت درختی میروند که میوههای در حال رسیدن دارد. بسته به فصل، آنها به درختان نگاه میکنند و میسنجند که آیا میوههایشهم اکنون رسیدهان دیا نه. حالا آنها همگی به نوعی گیج شدهاند، زیرا تغییرات آبوهوایی زمان رسیدن میوهها را به هم ریخته است.
* یعنی میتوانیم ثابت کنیم که: گپیهای بزرگ و ما انسانها واقعاً بسیار بسیار شبیه هم هستیم. و این هم البته یکی از دلایلی است که چرا شما در «پروژه گپیهای بزرگ» (Great Ape Project) مشارکت دارید. یک ابتکار عمل که در اصل در میان دیگر کارهای شما توسط پیتر سینگر (Peter Singer) پایهگذاری شد. او در سال ۱۹۹۳ کتابی در همین رابطه نوشت که شما در آن زمان در آن نقشی ایفا کردید. و این «پروژه گپیهای بزرگ» خواستار حقوق بنیادین برای گپیهای بزرگ است. این برای مثال شامل، رفتار شرافتمندانه با حیوانات میشود. اما همچنین شامل این میشود که آنها حق آزادی دارند. این، اگر جدی گرفته شود، برای مثال مستلزم آن است که زیستگاه آنها را دقیقاً مانند زیستگاه،مثلاً، مردمان بومی محافظت کنیم، درست است؟
زیستگاه آنها باید محافظت شود. من خواستار آزادی شامپانزههای در اسارت نیستم، چون باید با آنها چه کار کنیم؟ اما من اصرار دارم که آنها یک محیط مناسب داشته باشند و در یک قفس کوچک و عاری از هر چیزی نگهداری نشوند. آنها به غنیسازی محیط و یک گروه اجتماعی واقعی نیاز دارند.
* چرا شما خواستار آزادی نیستید؟
یک شامپانزه که در اسارت به دنیا آمده را نمیتوان به سادگی در طبیعت رها کرد.
* یعنی شما حتی با باغوحشهایی که شامپانزه نگهداری میکنند نیز موافقید؟
فقط در صورتی که یک محوطه واقعاً خوب داشته باشند. به افرادی که به خاطر این موضوع به من حمله میکنند، این را پاسخ میدهم که من در جنگلهایی بودهام که صدای ارههای موتوری در آن به گوش میرسد یا افرادی که برای جستجوی نفت وارد میشوند. مادران شامپانزه در جنگل به خاطر بچههایشان تیرباران میشوند تا به عنوان حیوان خانگی یا برای مقاصد سرگرمی به خارج از کشور فروخته شوند. آنها در ترس زندگی میکنند و نمیتوانند از دست ارههای موتوری فرار کنند، چون یک قبیله دیگر به آنها حمله خواهد کرد. حالا اگر شما یک گروه را در یک محوطه بزرگ تصور کنید، جایی که با امکانات متنوع برای بالا رفتن و کارهای روزمره، مانند تپههای موریانه مصنوعی، سرگرم میشوند. دو مادر آنجا دراز کشیدهاند، بچههایشان در نزدیکی بازی میکنند. سه نر در حال آراستن پوست یکدیگر هستند. سپس از خودم میپرسم: اگر یک شامپانزه بودم، کجا ترجیح میدادم زندگی کنم؟ از آنها مراقبت میشود، مورد توجه و محبت قرار میگیرند. آنها هرچه نیاز دارند را دریافت میکنند، در حالی که دیگران شکار و مورد آزار و اذیت قرار میگیرند. ما در اینجا نیز دوباره میبینیم که جهان به سادگی بسیار پیچیده است و اغلب نمیتوان یک تصویر سیاه و سفید از آن ترسیم کرد.
* بله، و به همین دلیل است که شما همچنین موضع بسیار متفاوتی در مورد این سؤال، برای مثال در مورد باغوحشها دارید. حالا مسئله اینجاست که شما با بنیاد خود و تمام کارتان و همچنین با ابتکار عمل «ریشهها و جوانهها» (Roots and Shoots) که عمدتاً به جوانان میپردازد، بسیار متعهد هستید تا این درک را نیز ایجاد کنید که ما در واقع فقط میتوانیم زیستگاه این حیوانات شگفتانگیز را حفظ کنیم، آن هم چنانچه حفاظت از محیط زیست را در مقیاسی بزرگ انجام دهیم. و یک مشکل این است که در اطراف پارک ملی گامبی تا حدی زیادی درختان بسیاری قطع شده است. آن راهروهای سبز جنگلی دیگر وجود ندارند تا گروه بتواند مهاجرت کند و با دیگر گروههای میمون مخلوط شود، که این خود وجود و شیوه زندگی آنها را تهدید میکند. آیا شما فکر میکنید که پارک ملی گامبی واقعاً آیندهای دارد؟
وقتی برای اولین بار در سال ۱۹۶۰ به آنجا سفر کردم، دنیای کوچک پارک ملی گامبی بخشی از یک کمربند بزرگ جنگلی بود که در سراسر آفریقا تا ساحل غربی امتداد داشت. ۲۵ سال بعد، از یک فلات کوچک به پایین نگاه کردم و گامبی تنها یک جزیره کوچک باقیمانده از جنگل بود. اطراف آن تپههای کوچک لخت بود. زمین نمیتوانست این تعداد انسان را سیر کند و خرید زمینهای بیشتر غیرممکن بود. مردم برای بقا میجنگیدند. آنها درختان را قطع میکردند تا پول برای ذغال چوب یا چوب به دست آورند یا زمین بیشتری برای کشت غذا برای خانوادههای در حال رشد خود به دست آورند. در آن زمان بود که متوجه شدم: اگر به این مردم کمک نکنیم تا بدون تخریب محیط زیست امرار معاش کنند، نه میتوانیم شامپانزهها، نه جنگلها و نه هیچ چیز دیگری را نجات دهیم.
مؤسسه جین گودال به عنوان اولین سازمان حفاظتی، روش «حفاظت جامعهمحور» (Community Led Conservation) را معرفی کرد، یک رویکرد مبتنی بر مشارکت جامعه. ما به آنها نمیگوییم چه کار کنند. یک تیم محلی از اهالی تانزانیا به روستاها رفت، با بزرگان نشست و پرسید: «چه کاری میتوانیم انجام دهیم تا زندگی شما را بهبود بخشیم؟» آنها میخواستند غذای بیشتری پرورش دهند. آنها برای فرزندانشان سلامت و آموزش بهتر میخواستند. بنابراین ما از اینجا شروع کردیم و حاصلخیزی خاک را بدون مواد شیمیایی بازیابی کردیم. از ۱۲ روستای اطراف گامبی، به تدریج به ۱۰۴ روستا در کل منطقه تحت سکونت شامپانزهها کار خود را گسترش دادیم. بورسیههای تحصیلی به دختران فرصت آموزش متوسطه میدهد. اعتبارات خرد به روستاییان این امکان را میدهد که کسبوکارهای کوچک و پایدار اکولوژیکی خود را راهاندازی کنند.
برنامهریزی خانوادگی به مردم کمک میکند تا تعداد فرزندان خود را محدود کنند، زیرا میدانند که نمیتوانند از عهده تأمین نیازهای هشت تا ده فرزند که در زمان ورود من مرسوم بود، برآیند. اکنون مردم به ما اعتماد کردهاند و درک کردهاند که حفاظت از محیط زیست نه تنها برای حیات وحش، بلکه برای آینده خودشان نیز اهمیت دارد. دیگر در اطراف گامبی تپههای لخت وجود ندارد. گذرگاه به تدریج در حال احیا است. شامپانزهها از خارج به گامبی آمدهاند و ژنهای جدید خود را با خود آوردهاند. بنابراین، بله، گامبی آینده دارد.
* و این ما را به صحبتهای شما درباره «داین فوسی» که پیشتر در باره وی صحبت کردیم برمیگرداند، درباره اینکه چقدر اهمیت دارد که از همان ابتدا با جمعیت محلی کار کنیم و درک کنیم که افرادی که در آنجا زندگی میکنند، شرایط زندگی فوقالعاده دشواری دارند. اغلب، جنگل سوزانده میشود زیرا آنها به زغال چوب برای گرم کردن و غیره نیاز دارند. بنابراین شرایط زندگی دشوار است. با این حال، احتمالاً افرادی هستند که فکر میکنند: «خب، این تا حدی تفکری نئوکلونیالیستی است. اینجا افرادی سفیدپوست میآیند و میخواهند حیوانات را نجات دهند، در حالی که در واقع، به عنوان مثال، جهان غربی مسئول بحران فاجعهبار آب و هوایی است. چرا آنها ما را به حال خود رها نمیکنند تا به نوعی از پس خود بربیاییم؟» آیا شما هرگز با چنین اتهاماتی مواجه شدهاید؟
نه، زیرا ما مانند استعمارگران جدید رفتار نکردهایم که تنها نجات حیوانات برایشان مهم باشد. ما حتی در مورد نجات حیوانات صحبت نکردهایم، بلکه درباره کمک به مردم برای داشتن زندگی بهتر صحبت کردهایم. ما برنامه «ریشهها و جوانهها» (Roots and Shoots) را برای جوانان راه اندازی کردیم. بدین ترتیب درک آنها رشد کرد که حیوانات بخشی از محیط زیست هستند. ما به یک محیط زیست سالم وابسته هستیم. اگر حیوانات را حذف کنید، در نهایت اکوسیستم فرو میریزد. به تدریج این موضوع بخشی از تفکر آنها شد. بنابراین این دقیقاً برعکس نئوکلونیالیسم است. این رویکرد که توسط خود جامعه محلی اداره میشود، جواب میدهد. ما فقط آنجا هستیم تا از آنها حمایت کنیم.
* و این نگاه به شامپانزهها به عنوان بخشی از یک تعادل سالم در طبیعت، که به نوبه خود شکل بلندمدتی از کشاورزی و همزیستی بین انسانها، حیوانات، جنگل، مزارع و غیره را ممکن میسازد. همه اینها همچنین باعث میشود که شما مثلاً بگویید ما به هیچ وجه نباید این شامپانزهها را به عنوان حیوان خانگی بگیریم، بلکه اگر حیوانات را از طبیعت نجات دادهایم، فقط برای بهبودی و پرستاری از آنها در صورت مجروح بودن بوده و پس از آن، در صورت امکان، آنها را آزاد کنیم – مگر اینکه مثلاً از اول در اسارت به دنیا آمده باشند. و من مایلم یک بار دیگر نمونهای را با شما مرور کنم، جایی که یک شامپانزه ماده به نام ووندا (Wounda) که زخمی شده بود را بهبود دادید. او بسیار بسیار بیمار بود و ما میبینیم که شما چگونه او را همراهی میکنید تا به طبیعت بازگردد.
می شد گفت که او دیگر تقریباً مرده است. اما با کمک هایی که همکارم « ربکا» (Rebeca) انجام داد او از مرگ نجات یافت و حالا در فیلم خواهید دید که او را در این بهشت آزاد می کنیم که برود. او پانزدهیمن شامپانزه ای است که به این ترتیب آزاد می شود و ما امیدواریم که در نهایت 60 شامپانزده در این جزیره به زندگی خود ادامه دهند. من امروز برای اولین بار است که ووندا (Wounda) را بهد از مدت ها می بینم در قایق که بودیم با او صحبت کردم و سعی کردم او را آرام کنم و تسکین بدهم. او حتماً با خودش فکر می کرده که چه عاقبتی در انتظار اوست. هیچ کدام ما از قبل نمی توانست حدس بزند که وقتی در قفس باز می شود او چه عکس العملی نشان خواهد داد اما همان گونه که در این فیلم می بینیم او ما را ترک نکرد. روی قفسش نشست و بعد از مدت کوتاهی مثل یک انسان واقعی مرا در آغوش گرفت. این برای من یک لحظه بسیار بسیار تسکین دهنده و آرامش بخش بود. من آن لحظه را هرگز فراموش نخواهم کرد.
* این صحنه مرا شدیداً تحت تأثیر قرار میدهد و من از خودم پرسیدم – چندین بار آن را تماشا کردم – چرا اینقدر مرا تحت تأثیر قرار میدهد؟ این تقریباًیک شکل از «تأثر» است که آدم را کمی هم سردرگم میکند، زیرایک میمون کاری میکند که ما معمولاً فقط از انسانها سراغ داریم،یا حداقل من فقط از انسانها سراغ دارم.
«ووندا» زمانی به پناهگاه آمد که گلولهای که مادرش را کشت، او را هم به شدت زخمی کرد. «ربکا» همکار ما او را درمان کرد. در سن هشت یا نه سالگی، او به شدت بیمار شد و دوباره درمان شد. بنابراین او در طبیعت رها نشد، بلکه به یک پناهگاه منتقل گردید. در یک پناهگاه، به حیوانات غذا داده میشود. آنها مقداری غذای طبیعی در دسترس دارند، اما جزیره به اندازهای بزرگ نیست که نیاز غذایی آنها را تأمین کند. بنابراین در جزیره به آنها غذا داده میشود و در صورت نیاز تحت مراقبت پزشکی قرار میگیرند. اینجا طبیعت وحش نیست.
ما امیدواریم که او در یک گروه ادغام شود. به هر حال، ووندا یک بچه به دنیا آورده، که برنامهریزی نشده بود. ما به او یک روش پیشگیری از بارداری دادیم، زیرا تأمین هزینه نزدیک به ۲۰۰ شامپانزه در پناهگاه «چیمپونگا» (Chimpunga) در جمهوری کنگو واقعاً سنگین است. با داشتن بچه، او یک نماینده برای «رهاسازی واقعی» بود. اما بعداً متوجه شدیم که او گونه مناسبی برای این کار نیست. رهاسازی آنها در طبیعت واقعی دشوار است. آنها به انسانها عادت کردهاند و ممکن است به یک روستای آفریقایی نزدیک شوند و به کسی آسیب برسانند یا خودشان آسیب ببینند. یا ممکن است در آنجا شامپانزههای وحشی زندگی کنند که آنها به قلمروشان تجاوز کردهاند و این میتواند برایشان خطرناک باشد. یک گروه بزرگتر از شامپانزههای رهاسازی شده ممکن است غذای شامپانزههای وحشی ساکن آن منطقه را بدزدند. بنابراین کار سادهای نیست، اما ما امیدواریم که در نهایت بتوانیم یک یا دو گروه را در طبیعت رها کنیم. اما این پناهگاهها در حال حاضر خودش مانند آزادی است. فقط این یک «آزادی به اضافه امکانات» است. آنها میتوانند هر کاری که میخواهند انجام دهند: از درختان بالا بروند و لانه بسازند. وقتی گرسنه هستند به آنها غذا داده میشود و وقتی بیمار میشوند تحت درمان قرار میگیرند.
* اما آن لحظهای که وندا شما را اینگونه در آغوش گرفت واقعاً چرا این کار را کرد؟ زیرا در آن فیلم نیز شما اشاره میکنید که اگر درست متوجه شده باشم، ووندا را تا آن زمان زیاد نمیشناختید.
در واقع، این اولین ملاقات بود.
* چرا او را در آغوش میگیرد؟
یکی از مراقبان که سرش را نوازش میکرد، پرسید: «این شامپانزه از کجا میداند که این خانم مسئول همه اینهاست؟» البته که او نمیدانست. اما من همیشه یک ارتباط خاص با حیوانات دیگر نیز داشتهام.
* او واقعاً بسیار تأثیرگذار است و وقتی او را با ووندا میبینم، از خودم میپرسم: آیا شما گاهی در مورد سرنوشت شامپانزههایی مانند «فلینت» (Flint) که آیا هنوز زنده است یا «گریوی بیرد» (Gravebeard) که آیا از دنیا رفته، تحقیق کردهاید یا پیگیری کردهاید؟ آیا گاهی دلتان برای آن حیوانات تنگ میشود و از خود میپرسید چه بر سر آنها آمده است؟
روزی «دیوید گری بیرد» ناپدید شد. احتمالاً در سال ۱۹۶۸ و به علت یک بیماری مسری از دنیا رفت. «فلینت» در هشتسالگی مرد. او یک پسر مامانی بود. «فلو» ( Flo)، مادرش، بچه دیگری به دنیا آورد. او «فلینت» را خیلی زود و در چهارسالگی به جای پنج سالگی از شیر گرفت. وقتی بچه جدید مرد، «فلینت» دوباره جایگاه سابق خود را گرفت. «فلو» او را پس گرفت و او دوباره روی پشتش سوار میشد. او سعی میکرد شیر بخورد، اما البته شیری نبود. شبها کنار او میخوابید و وقتی فلو در سن حدود ۶۰ سالگی به دلیل پیری و ضعف از دنیا رفت، او نتوانست بدون او زندگی کند و ضعیفتر و ضعیفتر شد، دیگر نمیخواست غذا بخورد و در نهایت مرد.
* اما این یعنی شما به نوعی همیشه پیگیر سرنوشت تکتک این شامپانزههایی که به خوبی میشناختید، بودهاید.
بله، و این بسیار غمانگیز بود، بهویژه وقتی دیوید گری بیرد ناپدید شد. چون در واقع او صمیمیترین دوست من بود. او اولین شامپانزهای بود که توانستم لمسش کنم، موز را از دستم گرفت و اجازه میداد او را نوازش کنم. او واقعاً موجود خاصی بود.
* خب، شما خانم گودال به زودی ۹۰ ساله میشوید و هنوز هم خستگیناپذیر برای مأموریت خود در سفر هستید. همان چیزی که از زمان کودکی علاقه و محرک شما بوده. شما یک بار گفتهاید که فقط زمانی میتوانید بازنشسته شوید که جهان نجات یافته باشد. برای شما «نجات جهان» چه معنایی دارد؟
خب، به این معنی است که ما کاری در مورد تغییرات آبوهوایی و از دست دادن تنوع زیستی انجام دهیم و امید لازم برای این کار را از دست ندهیم. ناامیدی همهجا موضوعی جدی است. نرخ خودکشی در میان جوانان در حال افزایش است. مردم به من میگویند که احساس درماندگی و ناامیدی میکنند. آنها احساس عجز میکنند و دچار بیحوصلگی و بیتفاوتی میشوند. من وظیفه خود میدانم که به مردم امید بدهم. اگر ما دست به دست هم دهیم و همین حالا اقدام کنیم، اگر در مورد ردپای بومشناختی خودمان فکر کنیم، اگر سعی کنیم دولتها و کسبوکارها را متقاعد کنیم که رفتار خود را تغییر دهند، دیر نیست. اما پنجره فرصت در حال بسته شدن است. آیا میتوان امیدها را به جلسات متعدد بینالمللی آبوهوا گره زد؟ راهکارهای جدیدی مانند جذب و ذخیره دیاکسیدکربن از اتمسفر در زیر زمین، مدام در حال ظهور هستند. اما آیا در صورت نشت، به خطری مرگبار تبدیل نمیشوند؟ ما هنوز راه درازی در زمینه فناوری پیش رو داریم، اما حداقل مردم در حال تلاش هستند. بالاخره داریم از هوش خود استفاده میکنیم، نه برای نابودی تنها خانه خود مانند گذشته، بلکه براییافتن راهحل.
* و امید واقعاً موضوع اصلی شماست. شما یک زندگینامه با عنوان «دلیلی برای امید» دارید. این واقعاً موضوعی است که شما را بسیار مشغول کرده. شما یک پادکست به نام «هوپکست» (HopeCast) دارید که در آن با افراد مختلف در مورد امید گفتوگو میکنید. امید برای من نیز بسیار مهم و عزیز است و معتقدم زمانه ما، زمانهای است که بسیاری امید خود را از دست میدهند و این میتواند ما را فلج کند. با این حال، از خودم میپرسم: آیا دلیل اینکه اغلب دست به عمل نمیزنیم، واقعاً این است که امید نداریم؟یا گاهی به این دلیل است که نمیخواهند بپذیرند چقدر زمان کمی برای ما باقی مانده است؟
این برای همه یکسان نیست. برخی از مردم تسلیم میشوند و آن را ناامیدکننده میدانند. برخی دیگر نمیخواهند فکر کنند، فقط میخواهند تا جایی که میتوانند پول درآورند. آنها می گویند: «جهان که به آخر نمیرسد! بیایید تا زمانی که زندهایم، همه چیز را از آن بیرون بکشیم.» این قطعاً نقش دارد. به همین دلیل است که جوانان برای من بسیار مهم هستند. چگونه میتوانیم بچهها را به دنیا بیاوریم، در حالی که همه میگویند هیچ امیدی وجود ندارد؟ چگونه میتوان چنین کاری با یک کودک کرد؟ اعضای برنامه «ریشهها و جوانهها» از مهدکودک تا دانشگاه هستند. بزرگسالان بیشتری نیز در آن شرکت میکنند. پیام ما این است: «ما با هر روزی که زندگی میکنیم، ردپایی بر روی این سیاره به جا میگذاریم. ما میتوانیم انتخاب کنیم که چه نوع ردپایی از خود به جا بگذاریم.» مگر اینکه در فقر شدید زندگی کنیم. و از آنجایی که همه چیز در طبیعت به هم مرتبط است، هر گروه سه پروژه انتخاب میکند: یکی برای انسانها، یکی برای حیوانات و یکی برای محیط زیست. تا جایی که ممکن است، ما از کشورهای مختلف، اغلب به صورت مجازی، با هم ارتباط برقرار میکنیم. اکنون در تقریباً۷۰ کشور حضور داریم. آخرین گروه در قلب آمازون برزیل و در میان برخی از مردمان بومی تشکیل شد. این واقعاً جادویی است. وقتی جوانان مشکلات را درک میکنند و دست به عمل میزنند، سرشار از انرژی، اشتیاق و عزم راسخ میشوند. من ۳۰۰ روز در سال را به سفر در سراسر جهان میپردازم و بارها و بارها از کارهایی که این جوانان انجام میدهند، الهام گرفته ام.
* حالا، وقتی به زندگی خود نگاه میکنید، آیا چیزی هست که امروز نسبت به آن، متفاوت از زمانی که مثلاً ۲۶ سال داشتید و برای اولین بار به گامبی آمدید، فکر کنید؟
وقتی به گامبی آمدم، هیچ صحبتی از نابودی محیط زیست و جنگل نبود. همه اینها بعداً پیش آمد. البته من به نابودی حیاتی که امروز از آن آگاهیم، فکر نمیکردم. این به تدریج و با سفرهایم به دور دنیا و یادگیری بیشتر و ملاقات با افراد بیشتر، در من رشد کرد. من همه این آسیبهای زیستمحیطی را میبینم. اما در عین حال، دائماً با باورنکردنیترین افراد ملاقات میکنم، نه فقط جوانان، که پروژههای فوقالعادهای انجام میدهند. مناطق تخریبشده میتوانند دوباره احیا شوند. طبیعت دوباره خودش را بازمییابد. حیوانات در معرض انقراض، شانس جدیدی به دست میآورند. همه اینها وجود دارد. ما فقط باید دست به کار شویم.
* کمکم به پایان بحث نزدیک میشویم. خانم گودال، من در همان ابتدا گفتم که شما یک الگو و منبع الهام برای بسیاری از مردم هستید: برای جوانان، برای افراد میانسال و برای سالمندان. به نظر شما آن چه چیزی در زندگی خودتان بود که درست انجام دادهاید که باعث گردید امروز با این کولهبار شگفتانگیز از تجربیات که با ما در میان گذاشتید، اینجا نشستهاید؟
من به شدت مدیون حمایت مادرم هستم. او به من اعتمادبهنفس لازم برای انجام دادن کارهایی که میخواستم انجام بدهم را بخشیده. اما همچنین استعدادهایی به من عطا شده که باید از آنها استفاده کنم، مثلاً برای انتشار امید. چند موهبت بهویژه مهم هستند تا بتوانم این وظایف را انجام دهم: اول، یک بنیه قوی. من زیاد بیمار نمیشوم. و دوم، استعداد برقراری ارتباط، چه در نوشتن و چه در سخنرانی. سفر کردن واقعاً برایم خستهکننده است، اما بارها و بارها مردم پس از یک سخنرانی، با چشمانی اشکآلود به من میگویند: «من دست از تلاش برداشته بودم، اما حالا قول میدهم سهم خودم را ادا کنم و بهترین تلاشم را بکنم. شما زندگی مرا تغییر دادید.»
* پس اگر درست متوجه شده باشم، شاید هدف این است که از آنچه به ما عطا شده درست استفاده کنیم و این پیام را با کمال میل از این گفتگو با خودم میبرم. از صمیم قلب متشکرم که وقتتان را در اختیار ما گذاشتید. متشکرم، جین گودال.
ممنون از شما.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
نقاشی دیواری تازهکشفشده در خانهی تیاسوس
برگردان: علیمحمد طباطبایی
* گفتوگوی جدیدترین شماره هفته نامه اشپیگل با گابریل زوختریگل (Gabriel Zuchtriegel)، باستانشناس، درباره تازهترین یافتهها در شهر نابودشدهی پومپی
گابریل زوختریگل، ۴۴ ساله، نخستین آلمانی است که مدیریت «پارک باستانشناسی پومپی» (Archäologischen Park von Pompeji) را بر عهده دارد به عبارتی یکی از مهمترین محوطههای باستانشناسی جهان. بیش از دویست سال است که پژوهشگران سرگرم کاوش این شهر باستانی ایتالیاییاند. هر سال حدود چهار میلیون گردشگر به پومپی سفر میکنند. هنگام انتصابش، از زوختریگل بهخاطر تواناییاش در جذب مخاطبان گستردهتر به دنیای باستانشناسی تمجید شد. این ویژگی در کتاب تازهاش با عنوان «آخرین تابستان پومپی» (Pompejis letzter Sommer) نیز نمایان است، جایی که او شکافهای درون جامعهی باستانی را توصیف میکند.
در یک روز آفتابی پاییزی، زوختریگل از بازدیدکنندگانش میخواهد که همراه او در محوطه قدم بزنند. وسعت بخشهایی که تاکنون از زیر خاک بیرون آمدهاند، به اندازهی شهر واتیکان است. او در طول سه ساعت گردش، بارها توقف میکند تا یافتههای تازه را نشان دهد. زوختریگل با صدایی آرام سخن میگوید، اما موفق می شود که تصویر زندهای از فوران آتشفشانی که روزی به نابودی این شهر انجامید برای ما ترسیم کند.
اشپیگل: آقای زوختریگل، اجازه دهید در ذهنمان به گذشته سفر کنیم. مردم پومپی در ۲۴ اوت سال ۷۹ میلادی، وقتی کوه وزوو (derVesuv) فوران کرد، تا چه اندازه غافلگیر شدند؟
زوختریگل: هیچ نشانهای از فاجعه در شهر دیده نمیشد. زندگی با آرامش در جریان بود. کودکان در کوچهها بازی میکردند، در دکههای غذاهای خیابانی، سوپ داغ فروخته میشد. بندر پر از جنبوجوش بود. بازرگانان میکوشیدند پیش از آغاز طوفانهای پاییزی تا جای ممکن کالاها را به کشتیها بسپارند. در نواحی اطراف، کشاورزان خود را برای برداشت انگور آماده میکردند، بیآنکه بدانند از آن ها دیگر شرابی به دست نخواهد آمد.
اشپیگل: آیا مردم آن زمان اصلاً نمیدانستند آتشفشان چیست و چنین کوهی چه خطراتی که نمیتواند ایجاد بکند؟
زوختریگل: نه، آخرین فوران آن چند قرن پیش رخ داده بود و مدتها بود که دیگر از یاد ها رفته بود. به افق نگاه کنید. کوه وزوو امروز بسیار بلندتر از دوران باستان است. آن زمان مثل کوهی معمولی به نظر میرسید. اما در آن روز شوم تابستانی، ناگهان صدای مهیبی برخاست و تودهای از دود سیاه از کوه بالا رفت.
گابریل زوختریگل نخستین آلمانی است که مدیریت «پارک باستانشناسی پومپی» را بر عهده دارد
اشپیگل: مردم باید تا سر حد مرگ وحشتزده شده باشند.
زوختریگل: بله، وضعیتی کاملاً هولناک بود. از ظهر به بعد، سنگریزههای آتشفشانی مانند دانههای تگرگ از آسمان باریدن گرفت. این «باران سنگ» تمام شب ادامه داشت. در خیابانها تا ارتفاع چند متر انباشته شد و سقفها زیر وزن آن فرو ریختند. در همان مرحله، بسیاری جان باختند. اما فاجعهی واقعی هنوز در راه بود. وقتی آتشفشان خاموش شد و دیگر گاز و خاکستر تازهای بیرون نداد، ستون عظیم خاکستر چند کیلومتری فرو ریخت و با شتاب به دامنه سرازیر شد. آن جریان سوزان، تمام زندگی در پومپی را نابود کرد. این اتفاق آنقدر سریع رخ داد که قربانیان در همان لحظهی مرگ با لایهای از خاکستر داغ پوشیده و در واقع برای همیشه «حفظ» (konserviert) شدند.
اشپیگل: شما هنوز هم با بقایای قربانیانی روبهرو میشوید که در زیر آن سیلاب خاکستر دفن شدند. آیا سرنوشتهایی هست که برایتان تأثیر عاطفی عمیقی داشته باشد؟
زوختریگل: اخیراً یک زوج سالخورده را پیدا کردیم که بیرونِ خانهای پشت در بسته جان باخته بودند، درست هنگامی که موج گدازه به آنها رسید. به نظر میرسد مرد پیش از زن درگذشته بود و زن در تلاش ناامیدانهای برای بالا رفتن از روی پیکر او بود. در سوی دیگرِ همان در، درون خانه، مردمانی مرده بودند که در را به روی آن دو باز نکرده بودند. من این صحنه را چنین تفسیر میکنم: هرکس تنها برای نجات خود میجنگید.
اشپیگل: آیا فوران آتشفشان مردم فقیر و ثروتمند را به یک اندازه درگیر کرد؟
زوختریگل: هنوز نمیدانیم که آیا ثروتمندان توانسته بودند پیش از فوران بگریزند یا نه. اما بهزودی قصد داریم بررسی کنیم که آیا قربانیان، تصویری از همهی طبقات جامعه را بازمیتابانند یا نه. برای این منظور باید ببینیم آیا جواهرات گرانقیمت بر تن داشتهاند و وضعیت استخوانهایشان چگونه بوده است. کار بدنی سنگین و تغذیهی نامناسب نشانههایی آشکار بر اسکلت انسان بر جای میگذارد.
اشپیگل: میزان شکافهای اجتماعی در این شهر ساحلی با حدود ۴۰ هزار نفر جمعیت چقدر بود؟
زوختریگل: تنشها فقط در دل زمین نبود، بلکه در جامعه نیز شکافهای عمیقی وجود داشت. این شکافها نخست در مهمانخانهها، فاحشهخانهها و محل زندگی بردگان پدیدار میشد. در محلههای فقیرنشین، انسانهایی میزیستند که چیزی برای از دست دادن نداشتند. کاوشهای چند سال اخیر اطلاعات بسیاری دربارهی زندگی روزمرهی بردگان آشکار کرده است. آنچه برایم در پومپی شگفتانگیز است، این است که ما در اینجا جامعهای را از پایینترین طبقات مطالعه میکنیم. با توجه به یافتههای تازه میتوانم نشان دهم که چقدر این جامعهی باستانی شکننده بوده است.
باستانشناس گروه را از خیابانی قدیمی در پومپی عبور میدهد. در گذشته، خانههای ساده، حمامهای عمومی، مغازهها و میخانههایی در اینجا قرار داشت. در میخانهها اغلب درگیری رخ میداد. دنیایی از فرودستان بر آن حاکم بودند. در این مکانها طبقات پایین جامعه غذا میخوردند. تنها ثروتمندان آشپزخانهای خصوصی داشتند که با چوب گرانقیمت گرم میشد. آنهایی که توان مالی داشتند، میهمانانشان را در خانهی خود پذیرایی میکردند. در انتهای خیابان ویا نولانا (Via Nolana)، زوختریگل بازدیدکنندگان را به نانواییای قدیمی میبرد که دو سال پیش با تیمش از زیر خاک بیرون کشیده است.
زوختریگل: در اینجا، در آتریوم [حیاط مرکزی سرپوشیده با سقف باز] (Atrium)، صاحبخانه از مشتریان و مهمانانش پذیرایی میکرد. در سمت چپ ما، اتاقخوابهای خانواده قرار داشت. تا اینجا همهچیز کاملاً بیضرر به نظر میرسد. اما در سمت راست، از درِ آنسو، به نانوایی میرسیم. آنجا در حقیقت کارخانهای کابوسوار به سبک کافکا وجود داشت، جایی که بردگان به بیرحمانهترین شکل ممکن استثمار میشدند. آنجا جهنم روی زمین بود.
سنگهای آسیاب در نانوایی حفاریشده
اشپیگل: بردگان در آنجا به چه کاری واداشته میشدند؟
زوختریگل: این سنگهای آسیاب را میبینید؟ هر کدام را باید یک برده و یک الاغ ساعتها دور خود میچرخاندند تا این دستگاه سنگینِ چند تنی را با کمک یک تیر چوبی بچرخانند. از بالا دانهی گندم ریخته میشد و از پایین آرد بیرون میآمد. درست کنار آن، تنوری قرار داشت که نان در آن پخته میشد. در سال ۲۰۲۳، ما در همینجا اسکلت دو زن و یک کودک را یافتیم که هنگام فوران کوه وزوو، بر اثر فرو ریختن سقف، جان باخته بودند.
اشپیگل: یعنی بردگان هرگز نور روز را نمیدیدند؟
زوختریگل: احتمالاً نه. آنان در اینجا مانند زندانیان در گیر یک زندگی گیاهی بودند. یکی از منابع مکتوبِ متأخر شرایط کار در چنین نانواییهایی را شرح داده است. تصور کنید موجوداتی رنگپریده با سرهای تراشیده، زنجیرشده، و بدنهایی پر از زخمهای باز و چرکین. هیچکدام از آنها عمر درازی نمیکردند. تولید نان بهصورت خط تولیدی انجام میشد. در میان اتاق، مستراحی قرار داشت تا نگهبان حتی هنگام رفتن کارگر به توالت بتواند مراقب باشد که کار متوقف نشود. پنجرهها با میلههای آهنی بسته شده بود تا کسی نتواند بگریزد، و شبها درها قفل میشد.
اشپیگل: چگونه این شرایط غیرانسانی توجیه میشد؟
زوختریگل: در دوران باستان، برده را انسان نمیدانستند، بلکه او را ابزاری سخنگو میپنداشتند، یعنی نوعی ماشین. شاید بتوان این نگاه را تا حدی با رابطهای مقایسه کرد که ما امروز با هوش مصنوعی، تلفن هوشمند یا دستگاههای ناوبری خود داریم، چیزهایی که با ما حرف میزنند، اما ما آنها را انسان نمیپنداریم.
اشپیگل: آیا هیچکس بردهداری را زیر سؤال نمیبرد؟
زوختریگل: نه، بردهداری بخشی از زندگی روزمره بود. بر پایهی برآوردهای جدید، از هر سه ساکن امپراتوری روم، یکی نفر برده بود، یعنی در مالکیت فردی دیگر قرار داشت. این نسبت واقعاً غیرقابل تصور است. درک دنیای باستان بدون در نظر گرفتن بردهداری ممکن نیست. تنها مسیحیت بود که اندیشهی اجتماعی- انقلابیِ برابری همهی انسانها در برابر خدا را مطرح کرد. جای تعجب نیست که بردگان — زن و مرد — نقش مهمی در گسترش مسیحیت داشتند.
در دوران روشنگری، بسیاری از باستانشناسان و اندیشمندان اروپا، دوران باستان را الگویی مثبت و آزاد در برابر قرون وسطای تاریک میدانستند. اما آنها جنبههای سیاه و هولناک باستان را نادیده گرفتند، چون در تصویر آرمانیشان نمیگنجید. از سوی دیگر باید پرسید: آیا ما امروز واقعاً بهتر شدهایم؟ ما هم بیتفاوت از کنار این واقعیت میگذریم که لباسهای ما در کارگاههایی با شرایط غیرانسانی در بنگلادش دوخته میشود. در واقع، ما شاید حتی ریاکارتر از مردمان باستان باشیم، زیرا در ظاهر از کرامت انسانی سخن میگوییم، اما در عمل از شکلهای مدرن بردهداری سود میبریم.
اشپیگل: آیا دیدن این صحنههای هولناک در نانوایی، نگاه شما را به دنیای باستان تغییر داد؟
زوختریگل: دانستن اینکه بردهداری بخشی از زندگی روزمره بوده، چیز تازهای نبود. اما دیدنِ عینیِ اینکه چگونه این کار به شکل کارخانهای و بیوقفه انجام میشده، برایم تکاندهنده بود. البته در آن دوران بردگانی هم بودند که به عنوان خدمتکار خانگی کار میکردند و نسبتاً با آنها بهتر رفتار میشد. اما در همان زمان، بردگانی هم بودند که برای سرگرمی در میدانهای نبرد با حیوانات وحشی تکهتکه میشدند، یا دختران و پسران بسیار جوانی که به فحشا واداشته میشدند. این را بهروشنی میتوان در فاحشهخانهی پمپی دید.
در اینجا پنج اتاق کوچک میبینید که تنها با پرده بسته میشدند. در هر یک از آنها تختهای سنگی ساخته شده است. بر دیوارها هنوز نوشتههایی با محتوای زشت و عامیانه دیده میشود، و بالای درها نقاشیهایی از صحنههای جنسی با زوجهایی در حالتهای گوناگون وجود دارد، شاید برای تحریک یا الهام مشتریان. در طبقهی بالا، که با پلهای جداگانه قابل دسترسی بود، احتمالاً صاحب فاحشهخانه زندگی میکرد.
تخت سنگی به عنوان تختخواب در فاحشهخانه
اشپیگل: دو در دارد؟
زوختریگل: بله، از یکی وارد میشدند و از دیگری بیرون میرفتند، درست مثل گذرگاه یک مرکز خرید. وقتی تصور میکنید که زنان بردهی جنسی در این فضای تنگ و خفه چگونه زندگی میکردند، احساس خفگی به انسان دست میدهد.
اشپیگل: آیا فاحشهخانههای دیگری هم وجود داشتند؟
زوختریگل: نمیدانیم. تا امروز در سراسر دنیای باستان تنها همین یک مکان در پمپی شناخته شده که به طور اختصاصی برای فحشا ساخته شده بود. اما اطلاعات بیشتری از آن به دست نمی توان آورد. آن دوره فحشا امری کاملاً عادی بود و در مکان های مختلف انجام میگرفت. در بیشتر مهمانخانهها مرز میان خدمتکار و روسپی بسیار کمرنگ بود.
اشپیگل: پمپی معمولاً به عنوان شهری معرفی میشود که مردمش برخوردی آزاد با عشق و میل جنسی داشتند. آیا این درست است؟
زوختریگل: بله، درست است. در آن زمان، برخلاف قرون بعدی که تحت تأثیر اخلاق سختگیرانهی مسیحی قرار داشتند، میل جنسی با محکومیت اخلاقی همراه نبود. مردم پمپی، که در آغاز افرادی نسبتاً محافظهکار بودند، از یونانیان آموختند که سکس فقط برای تولید مثل نیست، بلکه میتواند به عنوان بازی و لذت نیز تجربه شود. عشق، سکس و ازدواج لزوماً در کنار هم نبودند. مردم معاشقه میکردند، خیانت میکردند، تجربه میکردند. طلاق مجاز بود، و همجنسگرایی نیز پذیرفتهشده. تنها نگرانی در روابط پیش از ازدواج، تأمین فرزندان احتمالی بود. برای جلوگیری از بارداری ناخواسته، رابطهی مقعدی، دهانی و میانرانها (Schenkelverkehr) رایج بود.
اشپیگل: این نگرش به نظر میرسد بسیار آزاد و بیتکلف بوده باشد.
زوختریگل: بله، اما نباید جنبهی تاریکش را فراموش کرد: میل جنسی بهشدت زیر سلطهی مردان بود. زنانی که به فحشا واداشته میشدند، در برابر مشتریان خود کاملاً بیدفاع بودند. خشونت جنسی امری عادی بود، حتی در برابر کودکان و نوجوانان. برای واژهی «تجاوز» در زبان آن دوران اصلاً اصطلاح خاصی وجود نداشت. دختران در سنین بسیار پایین شوهر داده میشدند. همچنین حجم زیاد نگارهها و نوشتههای هرزهنگارانه بر دیوار خانههای پمپی نشان میدهد که زنان در حکم ابژههایی برای میل مردانه بودند، یا وسیلههایی برای زاد و ولد. آزادی عشق، تنها سهم مردان بود.
اشپیگل: مردم پمپیی در مورد وفاداری زناشویی چه نگاهی داشتند؟
زوختریگل: در خانواده، نظم کاملاً پدرسالارانه حکمفرما بود و با معیار دوگانه رفتار میشد. اگر زنی مرتکب خیانت میشد، طبق قوانین کهن، مجازاتش مرگ بود. اما برای مرد، رابطه با کنیزان یا پسران جوان امری کاملاً طبیعی به شمار میرفت. با این حال، گاهی زنان نیز سر به شورش برمیداشتند — دستکم در خیال، و شاید گاه در واقعیت. در این زمینه میتوانم کشف تازهای را به شما نشان دهم.
پیادهروی در میان ویرانهها رو به پایان است. هوا رو به تاریکی میرود و خورشیدِ در حال غروب، کوه وزوو را در نوری ملایم فرو میبرد. پشهها در هوا میچرخند و آخرین گردشگران پمپی را ترک میکنند. زوختریگل میگوید که انسانی مذهبی است و از خانوادهای کاتولیک میآید، و باور دارد که ایمانش به او در کار یاری میرساند. او میگوید: همانگونه که کسی نمیتواند دربارهی کشوری که هرگز به آن سفر نکرده کتاب راهنما بنویسد، باستانشناس نیز باید درونیترین لایههای ایمان و احساس انسانهای گذشته را لمس کند. علاقهاش به مفاهیم معنوی به او کمک کرده تا تازهترین کشف را رمزگشایی کند.
زوختریگل: اکنون در «خانهی تیاسوس» (Thiasos) هستیم، ویلایی مجلل از طبقهی اشراف. در آغاز سال، قصد داشتیم کاوش را اینجا به دلایل مالی به پایان برسانیم. اما در یکی از اتاقهای آخر، چیزی یافتیم که از جسورانهترین انتظارمان فراتر بود. وقتی دریافتیم چه کشف شگفتانگیزی کردهایم، من با پروندهای محرمانه از عکسها به رم رفتم تا شخصاً موضوع را به وزیر فرهنگ اطلاع دهم. احساس میکردم ترکیبیهستم از یک پسر مدرسهای و یک مأمور مخفی.
اشپیگل: چه یافته بودید؟
زوختریگل: در تالار ضیافت، جایی که زمانی جشنها برپا میشد، به بخشهایی از یک نقاشی دیواری عظیم برخوردیم. در بخش بالایی، صحنهی شکار با حیوانات زنده و مرده دیده میشد، چیزی که چندان غیرمعمول نبود. اما در بخش پایین، تصاویر زنان تقریباً به اندازهی واقعی پدیدار شد. همهچیز بخشی از یک ترکیب بزرگ بود که به آن «مگالوگرافی» (Megalografie) میگویند، اثری با مقیاس بزرگ که در باستان بسیار نادر است و برای پژوهش کشفی استثنایی. اکنون اطمینان داریم که این نقاشی، آیین آغازین فرقهی اسرارآمیز دیونیسوس (Dionysoskult) را به تصویر میکشد.
در جریان این آیین، زن به «مِناد» یا زن دیوانهی دیونیسوسی بدل میشود
اشپیگل: میتوانید بیشتر توضیح دهید.
زوختریگل: در این آیین، زنان نقشی محوری داشتند. به این زن در نقاشی نگاه کنید، موهایش را باز گذاشته، کاری که برای یک زن «محجوب» پسندیده نبود. بر شانهاش بُز مردهای افتاده است. در جریان این آیین، زن به «مِناد» (Mänade) (زن دیوانهی دیونیسوسی) بدل میشود. این زنان کارهایی میکردند که در عرف، زنانه به شمار نمیرفت: نیمهبرهنه میرقصیدند، خانواده را ترک میکردند، به شکار میرفتند، حیوانات وحشی را با دست پاره میکردند، و نیرویی فراانسانی مییافتند. و این فقط اسطوره نبود، چنین زنان واقعی وجود داشتند. آیینهای اسرارآمیز دیونیسوس در سال ۱۸۶ پیش از میلاد در ایتالیا ممنوع شد، زیرا گفته میشد که نظم موجود را تهدید میکند، چرا که در این محافل پنهانی، مراسم پرشور، گاه قتل و فریب نیز روی میداد.
اشپیگل: این تصویر آیینی چه چیزی دربارهی نقش زن در جهان باستان به ما میگوید؟
زوختریگل: نشان میدهد که در کنار نقش مطیع و خانگی زن، الگویی دیگر نیز وجود داشت یعنی زن وحشی، یا «مِناد» (Mänade)، نقطهی مقابل همسر یا معشوقهی فرمانبردار بود. بسیاری از زنان شاید در مرز میان این دو نقش زندگی میکردند. گاه در رقص، گاه در شور و سرمستی. شاید بتوان آن را با کارناوال مقایسه کرد: جایی که قواعد روزمره لغو میشوند و همین لغو، نظم را دوباره تأیید میکند.
اشپیگل: در کتابتان نوشتهاید که ظهور مسیحیت با نوعی رهایی زنان نیز همراه بوده. اگر تاریخ بعدی کلیسای کاتولیک را در نظر بگیریم این امر باورنکردنی به نظر میرسد.
زوختریگل: از دید امروز شاید عجیب باشد، اما در آن زمان، آموزهی مسیحیِ پرهیز از میل جنسی، برای زنان راهی برای گریز از سلطهی مردانه بود. چیزی که ما امروز «اجبار به امساک وپرهیزگاری» (Zwang zur Enthaltsamkeit) مینامیم، برای قربانیان خشونت جنسی نوعی آزادی بود، البته به بهای چشمپوشی از میل شخصی در سکس. از اینرو جای تعجب نیست که زنان در نخستین جوامع مسیحی نقش برجستهای داشتند. نخستین مسیحیِ اروپا زنی بود به نام لیدیا (Lydia).
اشپیگل: آیا پرهیز از سکس بقای زیستی مسیحیت را تهدید نمیکرد؟
زوختریگل: چرا، خطرش وجود داشت. اما برای نخستین مسیحیان چندان مهم نبود، چون آنان به هر حال منتظر پایان قریبالوقوع جهان و داوری نهایی (das Jüngste Gericht) بودند. اگر تندروترینشان پیروز میشدند، شاید واقعاً دین جدید به سبب نداشتن نسل منقرض میشد. اما در نهایت، خشن ترین و بی احساس ترین اشکال ریاضت جنسی کنار گذاشته شدند.
اشپیگل: برای مردم پمپی، پایان جهان واقعاً رخ داد، وقتی وزوو فوران کرد. در کتابتان به کلماتی اشاره کردهاید که کسی پیش از فاجعه بر دیوار یکی از خانههای محلهی فاحشهخانهها کنده بود: «سدوم و عموره» (Sodom und Gomorra).
زوختریگل: شگفتانگیز است، نه؟ در عهد عتیق، سدوم و عموره دو شهری هستند که خداوند به سبب فساد اخلاقیشان با «آتش و گوگرد» نابودشان میکند. این توصیف، با آنچه واقعاً برای پمپی رخ داد، شباهتی چشمگیر دارد. بعدها علمای مسیحی ادعا کردند که شهر به این دلیل نابود شد که ساکنانش همه گناهکار بودند.
اشپیگل: از این فاجعه که در پمپئی روی داد ، برای خودتان چه پیامی برداشت میکنید؟
زوختریگل: پیامی بسیار ساده و با این حال، ما اغلب آن را از یاد میبریم: ما همیشه گمان میکنیم که روز بعد را خواهیم دید، که هنوز زمان داریم. مردم آن دوران نیز دقیقاً همینگونه زندگی میکردند. اما سرنوشتشان به ما میآموزد که پایان میتواند هر لحظه فرا برسد.
اشپیگل: آقای زوختریگل، از گفتوگویتان سپاسگزاریم.
اشپیگل، شماره ۴۲ | ۲۰۲۵
روی جلد کتاب آقای زوختریگل
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
تصویر بزرگ
سردبیران پراجکت سیندیکیت
برگردان: آزاد و شریفزاده
۳ اکتبر ۲۰۲۵
منتشر شده در «تصویر بزرگ» (The Big Pictur) پراجکت سیندیکیت
«سازمان ملل متحد پتانسیل فوقالعاده، فوقالعادهای دارد»، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، در سخنرانی خود در هشتادمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل گفت. اما بهجای آنکه «از این پتانسیل استفاده کند»، به نظر میرسد این سازمان کاری بیش از «نوشتن نامهای با لحنی بسیار شدید و بدون پیگیری آن در آینده» کار دیگری انجام نمیدهد.
برهمه چلانی، استاد ممتاز مطالعات استراتژیک در مرکز تحقیقات سیاست در دهلی نو، خاطرنشان میکند که سخنان ترامپ «اشتباهات فراوانی داشت». بهویژه، ادعای او مبنی بر اینکه «در هفت ماه، هفت جنگ را پایان داده است»، که کاملاً «نادرست» بود. چنین «ادعاهای پوچ و مضحکی» اعتبار آمریکا را تضعیف میکند، «صلحسازی واقعی را بیاهمیت جلوه میدهد»، «درگیریهای حل نشده را پنهان میسازد» و «پاسخگویی در قبال شکستهای دیپلماتیک» را از میان میبرد.
به گفته آدکایه آدباجو از مرکز پیشرفت مطالعات دانشگاه پرتوریا، ترامپ همچنین «بهراحتی دستاوردهای فراوان سازمان ملل را نادیده گرفت»، از جمله موفقیتهای بزرگ در زمینه امنیت جهانی و ارائه کمکهای بشردوستانه به ۱۱۶ میلیون نفر، فقط در سال ۲۰۲۴. با این حال، او اذعان میکند که سازمان ملل بهوسیله قدرت وتوی پنج عضو دائم شورای امنیت (چین، فرانسه، روسیه، بریتانیا و ایالات متحده) فلج شده است و بدون اصلاحات فوری، با «چشمانداز فروپاشی خود» روبهرو خواهد شد.
ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، استدلال میکند که طراحی شورای امنیت تنها آغاز مشکلات سازمان ملل است. از قرار دادن «کشورهایی که ناقض حقوق بشر هستند در نهادهایی که قرار است از این حقوق محافظت کنند» گرفته تا اداره بوروکراسی بر اساس «سیستم سهمخواهی جهانی بهجای شایستگی»، سازمان ملل «که کمکی به کارآیی این سازمان نخواهد کرد». تا زمانی که این سازمان بهطور جدی با کاستیهای خود روبهرو نشود، «شکاف میان چالشهای جهانی و ظرفیت سازمان برای مقابله با آنها احتمالاً بیشتر خواهد شد.»
کارل بیلت، نخستوزیر پیشین سوئد، مینویسد با توجه به اینکه «قدرتهای بزرگتر درگیر تقابل با یکدیگر هستند» و آمریکا نیز حمایت و بودجه خود را کاهش داده است، «هیچ راهی برای بقای سازمان ملل وجود ندارد مگر آنکه بلند پروازیها و تواناییهای خود را کاهش دهد.» اینکه دقیقاً «چگونه این کار را انجام دهد، مسئلهای اساسی در چند سال آینده خواهد بود»، اما یک «گام طبیعی» میتواند انتقال مقر اصلی سازمان از ایالات متحده باشد.
آنماری اسلاتر، مدیرعامل اندیشکده «آمریکای جدید» ، دو سناریوی ممکن – و شاید همپوشان – را مطرح میکند: یکی «نظام بینالمللیای که توسط قدرتهای میانه سازماندهی و رهبری شود» و دیگری «ساختار منعطف و غیررسمی حاصل از ائتلافهای متقاطع دولتها و بازیگران غیردولتی که بر مقابله با تهدیدها و ایجاد تغییر مثبت در سطوح زیرمنطقهای، منطقهای و جهانی تمرکز دارند». دو نشست – یکی میان هشت کشوری که «تقریباً ۵۰٪ بودجه عمومی سازمان ملل را تأمین میکنند» (چین، ژاپن، آلمان، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، کانادا و کره جنوبی)، و دیگری میان «رهبران گروه ۲۰ بدون حضور چین، روسیه و آمریکا» – میتواند به پیشبرد چنین تحولی کمک کند.
جوزف ای. استیگلیتز، برنده جایزه نوبل، مشاهده میکند که چنین رهبریای از سوی قدرتهای میانه از هماکنون در حال شکلگیری است. در سازمان ملل، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – گرد هم آمدند تا «تعهد خود به دموکراسی را بار دیگر تأیید کنند» و «دستور کاری» برای حفظ آن تدوین نمایند که شامل «تقویت نهادها» و «رسیدگی به نابرابری درآمدی» است. در زمانی که «حاکمیت قانون زیر پا گذاشته میشود»، این گروه که با نام دموکراسیا سیِمپر (دموکراسی همیشه) شناخته میشود، «نوری از امید» به شمار میآید.
تبلیغات مبالغه آمیز «صلحساز» ترامپ
🖊️ برهما چلانی (Brahma Chellaney)
🗓️ ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۵
کارزار دونالد ترامپ برای کسب جایزه صلح نوبل – که او اخیراً آن را به مجمع عمومی سازمان ملل نیز کشاند – همان الگوی آشنای او را دنبال میکند: ساختن یا بزرگنمایی یک مشکل، ادعای حل آن، و سپس مطالبهی پاداش. کمیته نروژی نوبل فریب نخواهد خورد، اما نمیتوان همین را دربارهی هواداران ترامپ گفت.
ژنو – «همه میگویند که من باید جایزه صلح نوبل بگیرم»، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، این هفته در مجمع عمومی سازمان ملل گفت، زیرا «من هفت جنگِ پایانناپذیر را در هفت ماه پایان دادم.» این لاف، کاملاً به سبک همیشگی ترامپ بود: اغراقآمیز، بدون هیچ گویش طنزی آمیزی بیانشده، و آشکارا دروغ.
طبق نظرسنجی اخیر، تنها ۲۲ درصد از بزرگسالان آمریکایی معتقدند که ترامپ سزاوار جایزه نوبل است – فاصلهای بسیار زیاد از «همه» – به علاوه ۷۶ درصد از مردم گفتهاند که او شایستهی آن نیست. شاید دلیلش این باشد که ترامپ در واقع هیچ هفت جنگی را پایان نداده است. حتی میتوان گفت که او حتی یک جنگ را هم پایان نداده است.
برخی از ادعاهای ترامپ کاملاً ساختگیاند. برای مثال، او خود را پایاندهندهی جنگ میان مصر و اتیوپی معرفی کرد. اما اگرچه تنشهای دوجانبه بر سر سد بزرگ رنسانس اتیوپی سالهاست وجود دارد، هرگز به جنگ منجر نشده بود. به همین شکل، ترامپ مدعی شد که جنگی میان کوزوو و صربستان را پایان داده است. گرچه میان این دو کشور خصومت و سابقهی درگیریهای خشونتبار وجود دارد، اما از دههی ۱۹۹۰ تاکنون در جنگ نبودهاند. هیچ جنگی آسانتر از جنگی که هرگز آغاز نشده، پایان نمییابد.
شاید مضحکترین اختراع ترامپ، جنگی بود – «جنگی بد» – میان ارمنستان و کامبوج، دو کشوری که بیش از ۶۵۰۰ کیلومتر از هم فاصله دارند و هیچگاه هیچ درگیریای با یکدیگر نداشتهاند. البته ارمنستان امسال با همسایهاش جمهوری آذربایجان درگیر شد و ترامپ رهبران دو کشور را متقاعد کرد تا بیانیهای مشترک برای پایان دادن به مناقشه چند دههای خود امضا کنند. اما اجرای آن توافق متوقف شده و خطر فروپاشیاش جدی است. اینکه ترامپ این وضعیت را «پایان یافته» بداند، نشان از عمق ناآگاهیاش از فرآیند صلح است.
همین امر دربارهی جنگ میان جمهوری دموکراتیک کنگو و رواندا نیز صدق میکند. ترامپ یک «توافق عالی با میانجیگری آمریکا» برای ارائه دارد، اما هرچند جنگ روی کاغذ پایان یافته، درگیریهای خونین همچنان ادامه دارند.
در مورد کامبوج، این کشور در ماه ژوئیه با همسایهاش تایلند بر سر مرزهای مورد مناقشه درگیر شد. تلاشهای ترامپ برای وادار کردن فشارهای اقتصادی هیچ کمکی به آرام کردن این بحران نکرد. آنچه به درگیری پایان داد، دیپلماسی انجمن ملل آسیای جنوب شرقی (آسهآن) بود. نخستوزیر مالزی، انور ابراهیم، که ریاست آسهآن را بر عهده داشت، رهبران کامبوج و تایلند را برای «گفتوگوهای رودررو» در کوالالامپور گرد هم آورد. گرچه مناقشهی مرزی – که بیشتر حول معابد باستانی هندو میچرخد – هنوز حلنشده است، اما آتشبسی «فوری و بدون قید و شرط» که انور ابراهیم میانجی آن بود، خشونت را متوقف کرد.
این تنها موردی نیست که ترامپ اعتبار موفقیت دیگران را به خود نسبت داده است. پس از آنکه تروریستهای مورد حمایت پاکستان در ماه آوریل گردشگران هندی را در کشمیر تحت کنترل هند قتلعام کردند، هند با اقدام نظامی حسابشدهای به اردوگاههای تروریستی پاکستان حمله کرد. همین نمایش قدرت باعث شد پاکستان عقبنشینی کند، اما ترامپ وانمود کرد که او شخصاً با تهدیدهای تجاریاش به بحران پایان داده است. این ادعاها چنان مضحک و مکرر بودند که مقامات هندی علناً او را تکذیب کردند.
جسورانهترین ادعای ترامپ اما این بود که او جنگ میان اسرائیل و ایران را پایان داده است. در واقع، ترامپ به اسرائیل چراغ سبز داد تا مواضع ایران را هدف قرار دهد؛ داراییهای نظامی آمریکا را برای سرنگونی موشکها و پهپادهای ایرانی به کار گرفت؛ و دستور بمباران تأسیسات هستهای ایران را صادر کرد – اقدامی که رژیم جهانی منع گسترش تسلیحات هستهای را بهشدت تضعیف کرد. اگر این تصور ترامپ از «صلحسازی» است، باید از دیدگاه او دربارهی «جنگافروزی» ترسید.
کارزار ترامپ برای جایزه صلح نوبل همان الگوی آشنای او را دنبال میکند: ساختن یا بزرگنمایی یک مشکل، ادعای حل آن، و سپس مطالبهی پاداش. از عکسهای تبلیغاتیاش با کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، گرفته تا «توافقهای صلح» خاورمیانهاش (که در واقع فقط روابط موجود میان کشورهای خلیج فارس و اسرائیل را رسمی کرد)، ترامپ به نمایش سیاسی میپردازد، نه دیپلماسی – نمایشهایی برای تیتر روزنامهها و تشویق تماشاگران.
میتوان حدس زد که کمیته نوبل فریب نخواهد خورد، اما نمیتوان همین را دربارهی پایگاه هواداران ترامپ گفت.
ادعاهای پوچ ترامپ نه تنها اعتبار ایالات متحده را در سطح بینالمللی تضعیف میکند، بلکه خطرات واقعی نیز به همراه دارد. پیش از هر چیز، این ادعاها فرآیند واقعی صلحسازی را بیارزش میکند. پایان دادن به جنگها از دشوارترین کارها در سیاست بینالملل است و مستلزم دیپلماسی آرام، مذاکرات دقیق برای پرداختن به ریشههای درگیری، و تعهد به اجرای توافق است. ترامپ هیچ علاقهای به چنین کارهایی ندارد؛ او تنها به جنجال و نمایش اهمیت میدهد.
علاوه بر این، اعلام دروغین صلح میتواند منازعات حلنشده را پنهان کند و هوشیاری لازم برای جلوگیری از شعلهور شدن دوبارهی آنها را تضعیف نماید – که در صورت وقوع، میتواند با شدت بیشتری بازگردد. چنین ادعاهایی همچنین میتواند مسئولیتپذیری در قبال شکستهای دیپلماتیک – و حتی اقدامات نظامی بیپروا مانند حملات ترامپ به ایران – را از بین ببرد.
ادعای ترامپ مبنی بر پایان دادن به هفت جنگ «پایانناپذیر» را باید نمونهای از خودفریبی دانست. برندسازی جای رهبری را نمیگیرد. صلح واقعی به رهبرانی نیاز دارد که تفاوت میان این دو را بدانند. اما در دنیای ترامپ، صلح نه به معنای نبود جنگ، بلکه به معنای حضور تشویق و کفزدن است.
مرگ یا بقا برای سازمان ملل متحد
🖊️ آدِکِی آدِباجو (Adekeye Adebajo)
🗓️ ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۵
با برخورد سطحی وبدون تعمق دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، به دستاوردهای فراوان سازمان ملل متحد، بد نیست بار دیگر نگاهی به موفقیتها و شکستهای این نهاد بیندازیم. هرچند آشکار است که مهمترین نهاد چندجانبهی جهان باید اصلاح شود، به همان اندازه نیز روشن است که جهان بدون این سازمان، وضعیت بسیار بدتری خواهد داشت.
پرتوریا – بیش از ۱۴۰ رهبر جهان این ماه به نیویورک سفر کردند تا هشتادمین سالگرد ناخوشایند تأسیس سازمان ملل متحد را گرامی بدارند. این نهاد چندجانبهی برجستهی جهانی پس از جنگ جهانی دوم با هدف «نجات نسلهای آینده از بلای جنگ» ایجاد شد. اما همانگونه که آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل، اخیراً اذعان کرد، این سازمان «در جهانی آکنده از درگیریهای خشن و گسترده، نابرابریها و بیعدالتیهای عمیق، نقض آشکار حقوق بشر و تهدیدهای وجودی در حال افزایش» سالگرد خود را برگزار میکند.
مشکل اصلی این است که موفقیت سازمان ملل همواره به همکاری میان پنج عضو دائمی شورای امنیت – بریتانیا، چین، فرانسه، روسیه و ایالات متحده – بستگی داشته است. تلاش زیاد، در هنگام تأسیس سازمان ملل این بود که سلطهی قدرتهای بزرگ را با اندکی دسترسی برای کشورهای کوچکتر در مسائل اقتصادی-اجتماعی و بودجهی سازمان ملل تا حدی متوازن باشد. با این حال، هیچکس نباید فراموش کند که مقر سازمان در نیویورک است و منشور آن عمدتاً توسط مقامات وزارت خارجهی آمریکا، زیر نظر رئیسجمهور فرانکلین روزولت، تدوین شده است.
با این واقعیت، سخنرانی دونالد ترامپ در مجمع عمومی اقدامی بود شبیه به «کشتن نوزاد در گهواره». او نه تنها سازمان ملل را بیاهمیت خواند، بلکه اصول بنیادیای را که ۱۹۳ عضو این سازمان را در کنار هم نگه داشته – ازجمله حفظ صلح، هماهنگی برای مقابله با چالشهای جهانی، تقویت همکاری بینالمللی و تأمین مالی توسعه – زیر سؤال برد.
از زمان بازگشت ترامپ به کاخ سفید، ایالات متحده از توافق اقلیمی پاریس، سازمان جهانی بهداشت، و سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) خارج شده است. افزون بر این، تا آوریل ۲۰۲۵، آمریکا ۳ میلیارد دلار به سازمان ملل بدهکار بوده – تعهدات بودجهای پرداختنشدهای که علاوه بر کاهش شدید کمکهای مالی به توسعه و امدادرسانی بشردوستانه، فشار مالی سنگینی بر این نهاد وارد کرده است. نتیجه آن است که توانایی سازمان ملل برای انجام فعالیتهای نجاتبخش در سراسر جهان به شدت محدود شده است. تنها نیمی از ۵۰ میلیارد دلار بودجهی بشردوستانهی موردنیاز در سال ۲۰۲۴ تأمین شد و کاهشهای بیشتر،تهدید بزرگی است به تأمین مالی برای ۱۱.۶ میلیون پناهنده و ۱۶.۷ میلیون نفر دچار ناامنی غذایی را تهدید میکند.
با بیتوجهی ترامپ به دستاوردهای فراوان سازمان ملل، لازم است نگاهی دوباره به موفقیتها و ناکامیهای این نهاد بیندازیم تا مسیر آیندهاش را دریابیم. عملکرد سازمان را میتوان در سه حوزهی اصلی بررسی کرد: امنیت جهانی، توسعه و حقوق بشر.
از نظر امنیتی، کارآمدی سازمان ملل طی چهار دههی جنگ سرد بهشدت محدود بود، زیرا وتوهای متقابل آمریکا و شوروی سبب فلج کامل شورای امنیت شده بود. با این حال، سازمان توانست با ابتکار عمل، نیروهای حافظ صلح را در مناطق درگیری مستقر کند. نخستین مأموریت در سال ۱۹۴۸ برای نظارت بر آتشبس در مرز اسرائیل انجام شد. طی سی سال بعد، ۱۲ مأموریت دیگر در لبنان، مصر، جمهوری دموکراتیک کنگو و یمن صورت گرفت. هرچند همهی این مأموریتها موفق نبودند، اما از وقوع یک جنگ هستهای میان ابرقدرتها جلوگیری کردند.
پایان جنگ سرد، همکاری بیشتر قدرتهای بزرگ را ممکن ساخت و دامنهی عملیات صلحبان سازمان را گسترش داد. بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۶، دو دبیرکل آفریقایی – بطرس بطرس غالی و کوفی عنان – معماری امنیتی دوران پس از جنگ سرد را بنا کردند که هنوز نیز مورد استفاده است. این سیستم در کشورهایی چون کامبوج، السالوادور، موزامبیک و سیرالئون موفق بود، اما در رواندا، بوسنی، آنگولا و سومالی شکستهای فاجعهباری داشت.
سازمان ملل هنوز بیش از ۶۰ هزار نیروی حافظ صلح در مناطقی مانند کنگو، سودان جنوبی، کوزوو و کشمیر دارد، اما کارایی آنها مورد تردید است. نیمی از ۵۸ مأموریت پس از جنگ سرد در آفریقا انجام شدهاند، جایی که اغلب سازمان فاقد توان اجرایی کافی است – زیرا این توان به ارادهی سیاسی بستگی دارد.
در حوزهی توسعه، زمانی که کشورهای جنوب جهانی در دههی ۱۹۵۰ از یوغ استعمار رها شدند و به سازمان ملل پیوستند، تلاش کردند مسائل اقتصادی-اجتماعی، بهویژه کاهش فقر، را در صدر دستور کار قرار دهند. دو چهرهی کلیدی این تلاشها، رائول پربیش، رئیس کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین (و سپس کنفرانس تجارت و توسعهی سازمان ملل) و آدبایو آدِدِجی، رئیس کمیسیون اقتصادی آفریقا بودند. آنها با نسخههای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی مخالفت کردند و خواستار نظام تجاری منصفانهتری شدند که کشورهای جنوب بتوانند از طریق همگرایی منطقهای توسعه یابند.
اما این تلاشها بهدلیل سلطهی دولتهای غربی بر نهادهای برتون وودز « Bretton Woods Institution » شکست خورد. با وجود پیشرفتهایی چون تبدیل بیش از ۳۰ کشور در حال توسعه به اقتصادهای با درآمد متوسط تا سال ۲۰۱۹، واقعیت تلخ این است که تنها ۳۵ درصد از اهداف توسعه پایدار سازمان ملل یا در مسیر تحققاند یا پیشرفت متوسطی داشتهاند.
البته همهچیز منفی نیست. حتی با وجود کاهش شدید بودجه، سازمان ملل در سال ۲۰۲۴ موفق شد به ۱۱۶ میلیون نفر کمک بشردوستانه برساند.
اما در حوزهی حقوق بشر، سازمان ملل ناتوانتر از همیشه ظاهر شده است. کمیسیون مستقل حقیقتیاب سازمان ملل دربارهی سرزمینهای اشغالی فلسطین اخیراً اعلام کرد که اسرائیل در حال ارتکاب نسلکشی در غزه است، اما خود سازمان نتوانسته اقدامی جدی برای توقف کشتار انجام دهد. شورای حقوق بشر سازمان در ژنو (که دولت ترامپ در فوریه عضویت آمریکا را در آن لغو کرد) نهادی بیاثر و سیاسی باقی مانده است. نقضهای فاحش حقوق بشر در کنگو، چین، روسیه، عربستان سعودی، کشمیر، میانمار و بسیاری دیگر از نقاط جهان همچنان بدون مجازات ادامه دارد و مهاجران در اروپا و آمریکا مورد آزار و خشونت قرار میگیرند.
بهدلیل بحران مالی فزاینده، گوترش ناچار شده اصلاحات صرفهجویانهای را با شتاب بیشتری اجرا کند. او مجبور شده است ۵۰۰ میلیون دلار از بودجهی سال ۲۰۲۶ (معادل ۱۵ درصد برنامههای سازمان) را کاهش دهد؛ شمار کارکنان را ۱۹ درصد کم کرد؛ بودجهی نیروهای حافظ صلح ۱۱.۲ درصد هم کاهش یافت؛ او همچنین خواست که دفاتر از شهرهای گرانقیمت مانند نیویورک و ژنو به شهرهای ارزانتر منتقل شوند؛ فعالیتها و مأموریتهای همپوشان ادغام گردند؛ و بسیاری از فعالیتها در قالب کمیسیونهای منطقهای سازمان متمرکز شوند.
از دیگر پیشنهادهای وی، ادغام حدود ۲۰ آژانس سازمان ملل است که اغلب برای منابع محدود در کشورها رقابت میکنند؛ حذف برنامهی مبارزه با ایدز (UNAIDS)؛ ادغام برنامه توسعه سازمان ملل با دفتر خدمات پروژهها؛ و ترکیب سازمان زنان ملل متحد با صندوق جمعیت سازمان است.
زمانی که اداره پیشین سازمان ملل – یعنی جامعهی ملل – در آستانهی جنگ جهانی دوم فروپاشید، حتی شانس خاکسپاری آبرومندی هم نیافت. سازمان ملل اکنون بهروشنی دریافته که یا باید اصلاح شود، یا با خطر نابودی خود روبهرو خواهد شد. متأسفانه، برخی از اعضای آن به نظر میرسد از این چشمانداز استقبال میکنند.
داووس برای دیپلماتها
🖊️ ریچارد هاس (Richard Haass)
🗓️ ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۵
سازمان ملل متحد اکنون ۸۰ ساله شده است و روند طولانی سقوط آن به سوی بیاهمیتی ظاهراً غیرقابل توقف است. ساختار شورای امنیت به نسخهای برای فلج سیاسی این سازمان تبدیل شده است، اما این تنها آغاز مشکلات این سازمان است.
نیویورک – پنج سال پیش، من یادداشتی دربارهی سازمان ملل در هفتاد و پنجمین سالگرد تأسیس آن نوشتم. عنوان آن مقاله – «زادروز ناخوشایند سازمان ملل» – همهچیز را بیان میکرد. اکنون سازمان ملل ۸۰ ساله شده، اما نقد من در آن زمان همچنان بهشدت معتبر است. سقوط این نهاد به ورطهی تقریبا بیاهمیتی، همچنان ادامه دارد.
گردهمایی سالانهی سپتامبر در نیویورک، که اخیرا پایان یافته است، بیش از آنکه به خاطر اقدامهای سازمان ملل (که در زمینهی جلوگیری یا پایان دادن به جنگها اندک است) اهمیت داشته باشد، به خاطر چیزی است که فراهم میآورد: صحنهای برای دیدارهای دوجانبه و چندجانبهی رهبران عالیرتبه دنیا. میتوان آن را «داووسِ دیپلماتها» نامید.
اما خود سازمان ملل قربانی نوعی بیماری مزمن است، پیش از هر چیز به دلیل بازگشت رقابت قدرتهای بزرگ. وضعیت امور بینالملل امروز با سال ۱۹۹۰، زمانی که جهان در پی اشغال کویت توسط عراق از طریق سازمان ملل متحد ، متحد شد، فاصلهی زیادی دارد. در آن زمان، اتحاد جماهیر شوروی و چین با ایالات متحده همکاری میکردند؛ امروز، روسیه و چین مانع ایفای نقش سازمان ملل در پایان دادن به جنگ اوکراین هستند – جنگی که روسیه هم عامل و هم بازیگر اصلی آن است.
شکافهای عمیق در شورای امنیت سازمان ملل مانع از آن میشود که این نهاد بتواند بهطور سازندهای به بحرانهای بزرگ جهانی بیشتری بپردازد، از گسترش زرادخانهی هستهای کره شمالی و جاهطلبیهای هستهای ایران گرفته تا جنگ غزه و دیگر درگیریهای جهانی.
سازمان ملل نتوانسته خود را متحول کند. بعید است کسی امروز شورای امنیت را – این نهاد اصلی سازمان – به شکلی طراحی کند که شبیه ساختار کنونیاش باشد. البته اغلب موافقاند که چین و ایالات متحده باید کرسی دائمی با حق وتو داشته باشند، اما برخی میپرسند چرا روسیه – با اقتصادی کوچکتر از برزیل یا کانادا، و رفتاری مغایر با منشور سازمان ملل – باید چنین جایگاهی داشته باشد. بسیاری نیز ادامهی حضور بریتانیا و فرانسه را زیر سؤال میبرند. در مقابل، طرفداران بسیاری برای افزودن کشورهایی چون ژاپن، آلمان (یا اتحادیه اروپا)، هند و چند کشور دیگر وجود دارند.
با این همه، هرگونه تغییر، با مخالفت دستکم یکی از پنج عضو دائمی روبهرو خواهد شد، و به همین دلیل هیچ اصلاح معناداری هرگز تحقق نخواهد یافت.
فراتر از شورای امنیت، عملکرد کلی سازمان ملل نیز چندان بهتر نیست. این نهاد کشورهایی را که ناقض حقوق بشرند در شوراهایی مینشاند که قرار است از آن حقوق دفاع کنند. در برابر چین نیز کوتاه آمد، زمانی که دولت پکن از همکاری و اجازه برای تحقیق جدی دربارهی منشأ همهگیری کووید-۱۹ خودداری کرد. بوروکراسی سازمان نیز غالباً بر پایهی نظام تقسیم غنایم جهانی اداره میشود، نه بر اساس شایستگی. پاسخگویی پدیدهای نادر است.
اکنون ایالات متحده – نیروی محرک تأسیس سازمان ملل، میزبان و بزرگترین تأمینکنندهی مالی آن – از این سازمان فاصله گرفته است. تحت ریاستجمهوری دونالد ترامپ، آمریکا دیگر از تلاشهای چندجانبه برای رسیدگی به موضوعاتی همچون بهداشت جهانی، تجارت، تغییرات اقلیمی و حقوق بشر حمایت نمیکند و حتی ارزش نظم بینالمللیای را که خود در ایجاد آن نقش عمدهای داشته، زیر سؤال میبرد.
خاورمیانه نمونهی ویژهای از ضعفهای سازمان ملل است. سوگیری دیرینهای علیه اسرائیل در این نهاد وجود دارد – سوگیریای که بسیار پیشتر از وقایع غزه آغاز شده و توانایی سازمان برای ایفای نقش مرکزی در حل منازعات خاورمیانه را محدود کرده است. رویدادهای هفتهی گذشته نیز اوضاع را بهتر نکرد: چند کشور از جمله فرانسه، بریتانیا، کانادا و استرالیا از مراسم افتتاحیهی سالانهی سازمان ملل استفاده کردند تا کشور فلسطین را به رسمیت بشناسند.
پشت این اقدام، ناامیدی عمیق و قابلدرکی از اقدامات اسرائیل در غزه و کرانهی باختری، از ناتوانی خود در تأثیرگذاری بر رفتار اسرائیل، و از انفعال و بیمیلی ایالات متحده برای مهار آن نهفته است. از دید این دولتها، به رسمیت شناختن فلسطین بهترین – یا حداقلترین – کاری بود که میتوانستند انجام دهند.
اما قابلدرک بودن، به معنای خردمندانه بودن نیست. یکی از مشکلات این است که شناسایی فلسطین تنها تغییری در گفتار است و هیچ کمکی به پایان جنگ غزه یا ایجاد یک کشور فلسطینی کارآمد نمیکند. مشکل بزرگتر این است که این اقدام خطر آن را دارد که وضعیت را بدتر کند، زیرا احساس بینیازی در میان فلسطینیها تقویت میشود؛ اینکه برای دستیابی به کشور خود نیازی به اقدامات یا گفتار سازنده و مذاکره با اسرائیل ندارند. افزون بر این، شناسایی بیشتر دولت فلسطین احتمالاً باعث واکنشهایی از سوی دولت اسرائیل خواهد شد که به صلح بلندمدت کمکی نخواهد کرد.
سخنرانی پراکنده و بینظم ترامپ در سازمان ملل با استقبال خوبی روبهرو نشد، زیرا او به اروپا به خاطر سیاست مهاجرتیاش حمله کرد و تغییرات اقلیمی را انکار نمود. با این حال، برخی از انتقادهای او به سازمان ملل بیاساس نبودند. وقتی گفت: «سازمان پتانسیل فوقالعادهای دارد، اما حتی نزدیک به تحقق آن هم نیست. در بیشتر موارد، کاری که میکند این است که یک نامهی شدیدالحن مینویسد و بعد هیچ پیگیریای انجام نمیدهد»، کاملاً بیراه نگفت.
تا زمانی که سازمان ملل آماده نباشد فراتر از این برود، در حاشیه باقی خواهد ماند، و شکاف میان چالشهای جهانی و توانایی ما برای پاسخگویی به آنها بیشتر و بیشتر خواهد شد.
من پنج سال پیش یادداشت خود را با این جمله به پایان رساندم: «استدلال به نفع چندجانبهگرایی و حکمرانی جهانی قویتر از همیشه است. اما، چه خوب و چه بد، تحقق آن عمدتاً خارج از چارچوب سازمان ملل انجام خواهد شد.»
متأسفانه، هنوز دلیلی برای تغییر این نتیجهگیری نمیبینم.
برای بقا، سازمان ملل باید از آمریکا خارج شود
🖊️ کارل بیلت (Carl Bildt)
🗓️ ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۵
در حالی که نیاز جهانی به کارهایی که سازمان ملل انجام میدهد همچنان به قوت خود باقی است، توانایی این سازمان برای تحقق آن نیازها به وضوح کاهش یافته است. هیچ راهی برای بقای آن وجود ندارد مگر با کاهش دامنهی آرزوها و تواناییهایش؛ و این امر، به نوبهی خود، ممکن است نیازمند انتقال آن به کشوری مهماننوازتر باشد.
استکهلم – مجمع عمومی سالانهی سازمان ملل متحد همیشه فرصتی برای مرور وضعیت جهان است. اما امسال، در هشتادمین سالگرد تأسیس سازمان، فرصتی نیز بود برای بررسی وضعیت خودِ این نهاد.
به هر معیاری، وضعیت سازمان ملل وخیم است. اگرچه نمیتوان تجاوز روسیه به اوکراین یا افزایش تنش میان ایالات متحده و چین را بر گردن این سازمان انداخت، این بحرانها یک مشکل بنیادی را آشکار میکنند: شورای امنیت سازمان ملل – جایی که چین، روسیه و آمریکا هرکدام حق وتو دارند – درگیر رویارویی دائمی بر سر مسائل مختلف است و همین، کل سازمان را در بنبست قرار داده است.
بهویژه در خاورمیانه، جایی که از زمان تأسیس دولت اسرائیل (بر اساس قطعنامهی سازمان ملل) این نهاد نقش محوری در حل منازعات و تلاشهای صلح داشته است. مأموریتهای متعدد حافظ صلح سازمان در منطقه به کاهش تنشها کمک کرده و تلاشهای بشردوستانهی گسترده – عمدتاً برای پناهندگان فلسطینی – جان میلیونها نفر را نجات داده است. هرچند سازمان ملل نتوانسته صلحی پایدار برقرار کند، اما در جلوگیری از برخی جنگها و کوتاه تر کردن برخی دیگر مؤثر بوده است.
با این حال، در سالهای اخیر، نقش سازمان ملل بهطور فزایندهای به حاشیه رانده شده است. گروه موسوم به «چهارجانبه» – شامل سازمان ملل، آمریکا، اتحادیه اروپا و روسیه – اکنون تنها خاطرهای دور است. در عین حال، بسیاری از مأموریتهای سازمان بهویژه از سوی اسرائیل هدف حمله قرار گرفتهاند. دولت اسرائیل نهتنها تلاشهای انسانی آژانس امداد و کاریابی سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی (UNRWA) را زیر سؤال برده، بلکه هر جا توانسته، فعالیتهای آن را مسدود کرده است.
پیش از حملهی حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، سازمان ملل نقشی اساسی در حفظ ثبات نسبی در غزه داشت. هرچند نتوانست شکافهای داخلی فلسطینیان – بهویژه پس از بهقدرت رسیدن حماس در غزه در سال ۲۰۰۶ – را برطرف کند، اما عملا توانست ، که حداقل نیازهای اولیهی دو میلیون نفر ساکن این منطقه را تأمین نماید. اما اکنون اسرائیل تقریباً هر جنبهای از فعالیتهای سازمان در این زمینه را زیر سؤال برده یا مورد حمله قرار داده است – و بدون حمایت ضمنی آمریکا، قادر به چنین کاری نبود.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، بهویژه در پذیرش تقریباً هر اقدام دولت افراطی بنیامین نتانیاهو انعطاف نشان داده است. در همین حال، سازمان ملل برای واکنش مؤثر به بحران سودان جنوبی – کشوری نیمهویران – و نیز جنگ داخلی ویرانگر سودان که وارد سومین سال خود شده، با دشواری روبهروست. بهطور مشابه، از زمان جدایی کاتانگا (۱۹۶۰ تا ۱۹۶۳) تا مأموریتهای اخیر در شمال شرق کنگو، آفریقای مرکزی همچنان توجه نیروهای حافظ صلح و میانجیگران سازمان را به خود مشغول داشته است.
در سراسر جهان، بحرانهایی که به حضور فعال سازمان ملل نیاز دارند کم نیستند – از غزه و سودان گرفته تا جمهوری دموکراتیک کنگو، هائیتی، میانمار و افغانستان. اما در شرایطی که قدرتهای بزرگ درگیر رقابت با یکدیگرند و دولت ترامپ نهتنها حمایت فعال بلکه منابع مالی خود را نیز پس گرفته است، چشمانداز آیندهی سازمان تیره و تار به نظر میرسد.
ایالات متحده حدود ۲۵ درصد از بودجهی سازمان ملل را تأمین میکند، اما اکنون پرداختهای خود را متوقف کرده است. همچنین بخش عمدهای از بودجهی داوطلبانه برای مأموریتهای بشردوستانه معمولاً از سوی واشنگتن تأمین میشد، که آن هم قطع شده است. اوضاع زمانی بدتر میشود که بدانیم چین – دومین تأمینکنندهی بزرگ مالی سازمان – نیز در پرداخت سهم خود تأخیر دارد.
با وخیمتر شدن وضعیت مالی، آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان، هشدار داده که باید شمار کارکنان در سراسر سازمان تا یکپنجم کاهش یابد. روحیه در میان کارکنان پایین است و امید چندانی به بهبود اوضاع وجود ندارد.
ترامپ در سخنرانی اخیر خود در مجمع عمومی، آشکارا نشان داد که جز تحقیر، دیدگاه دیگری نسبت به این سازمان ندارد. تنها نقشی که او برای سازمان قائل است، کمک به خودش برای دریافت جایزهی صلح نوبل به نظر میرسد. بازنگری دولت او در تعهدات چندجانبهی آمریکا، که در آیندهای نزدیک اعلام خواهد شد، بهاحتمال زیاد خبرهای بدتری به همراه دارد.
آیا سازمان ملل آیندهای دارد؟ هرچند نیاز به آن همچنان وجود دارد، اما تواناییاش برای پاسخگویی به این نیازها آشکارا کاهش یافته است. این نهاد تنها در صورتی میتواند بقا یابد که دامنهی اهداف و تواناییهای خود را محدود کند؛ و نحوهی انجام این کار، در سالهای آینده به مسئلهای اساسی تبدیل خواهد شد.
با پایان یافتن دورهی دبیرکلی گوترش در سال ۲۰۲۶، فرآیند انتخاب جانشین او نیز باید شامل بحثی دربارهی چگونگی تضمین بقای بلندمدت سازمان ملل باشد.
انتقال مقر اصلی سازمان از ایالات متحده، گامی طبیعی به نظر میرسد – نهتنها به دلیل قطع کمکهای مالی آمریکا و نیاز به صرفهجویی، بلکه به سبب خودداری آمریکا از صدور روادید برای شرکتکنندگان در نشستهای سازمان (از جمله امسال برای رهبری فلسطین).
البته سازمان مللی که دیگر در نیویورک مستقر نباشد، از بسیاری جهات متفاوت خواهد بود. اما این جابهجایی شاید تنها راه بقای آن باشد.
دَگ همرشولد، دومین دبیرکل سازمان ملل، روزی گفت که این نهاد نه برای آوردن بهشت بر زمین، بلکه برای نجات ما از جهنم ایجاد شد. این مأموریت همچنان به همان اندازه حیاتی است.
اما برای آنکه هرچیزی همانگونه بماند، باید همهچیز تغییر کند.
گام بعدی چندجانبهگرایی چیست؟
🖊️ آن-ماری اسلاوتر (Anne-Marie Slaughter)
🗓️ ۳ اکتبر ۲۰۲۵
در حاشیهی نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد، هزاران رهبر از جامعهی مدنی، بخش کسبوکار، نهادهای آموزشی و بنیادهای خیریه دربارهی اینکه جهان چگونه میتواند بدون ایالات متحده ، دیپلماسی را پیش ببرد، به گفتوگو پرداختند. در همین راستا، قدرتهای میانه باید نشستهای مجمع عمومی سازمان ملل را در مکانهای دیگری برگزار کنند و پاسخگویی خود را در برابر جامعهی جهانی افزایش دهند.
واشنگتن، دی.سی. – در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در هفتهی گذشته، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، ادعا کرد که «هفت جنگ پایانناپذیر» را پایان داده است – ادعایی آشکارا اغراقآمیز، هرچند دولت او در ایجاد صلح در چندین مناقشهی منطقهای نقش داشته است. سپس ترامپ سازمان ملل را به دلیل بیعملی مورد انتقاد قرار داد و گفت: «به نظر میرسد تنها کاری که میکنند نوشتن یک نامهی بسیار تند است، و بعد هیچ پیگیریای در کار نیست. این حرفهای توخالیاند – و حرفهای توخالی جنگ را حل نمیکنند».
اعتراف به این واقعیت برایم دردناک است، اما باید گفت که او تا حد زیادی دربارهی نقش کنونی سازمان ملل در زمینهی صلح و امنیت حق دارد. همانطور که جنگ در اوکراین و ویرانی غزه و مردم آن نشان میدهد، زمانی که پنج عضو دائم شورای امنیت با یکدیگر در تضاد باشند، سازمان ملل ناتوان است. روسیه و چین هر تلاشی برای پاسخگو کردن روسیه بابت تهاجم تمامعیار به اوکراین را وتو میکنند، در حالی که ایالات متحده مانع اقدام جمعی جهانی برای حفاظت از فلسطینیان و ایجاد امنیت پایدار برای اسرائیل و فلسطین نوپدید میشود.
ترامپ دربارهی «ظرفیت عظیم» سازمان ملل نیز سخن گفت؛ اما کسی نباید فریب بخورد: سیاست خارجی او آشکارا با روح و متن منشور سازمان ملل در تضاد است. او یک واقعگرای سنتی است که مانند ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، و شی جینپینگ، رئیسجمهور چین، حاکمیت ملی و منافع خودی را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد. اگر بخواهد به کشوری حمله کند، آن را از نظر اقتصادی تحت فشار بگذارد یا قایقهایی را در آبهای بینالمللی به بهانهی حمل مواد مخدر غیرقانونی نابود کند، این کار را انجام خواهد داد.
به طرز شگفتآوری، در طول سخنرانی ترامپ، بسیاری از رهبران جهان در جاهای مناسب خندیدند و در زمانهای مناسب تشویق کردند؛ آنها با ستایش علنی رئیسجمهور آمریکا تلاش داشتند شانس خود را برای معامله با او در پشت درهای بسته افزایش دهند.
بیتردید، ایالات متحده پیشتر نیز منشور سازمان ملل را نادیده گرفته است؛ از جمله با شرکت در جنگهای نیابتی در سراسر جهان در دوران جنگ سرد و بهویژه با حمله به عراق در سال ۲۰۰۳. با این حال، نظامی بینالمللی در حوزهی امنیت و اقتصاد وجود داشت که با قوانین، نهادها و فرآیندهایی برای مقابله با بحرانهای جهانی عمل میکرد – و در بسیاری از موارد موفق بود. با وجود تمام کاستیهای سازمان ملل، بازگشت به سیاست موازنهی قدرت قرن نوزدهمی، بدون هیچ محدودیتی بر استفاده از زور، بسیار خطرناکتر خواهد بود.
حال، پرسش این است که گام بعدی چیست؟ در حاشیهی نشست مجمع عمومی سازمان ملل، رهبران تجاری، نمایندگان گروههای مذهبی، اندیشکدهها، نهادهای آموزشی و علمی، و سازمانهای خیریه گرد هم آمدند تا دربارهی پاسخهای ممکن به این پرسش بحث کنند. دهها نشست در سراسر شهر دربارهی شکل احتمالی نظم نوین بینالمللی برگزار شد.
میتوان این فعالیتهای پراکنده و غیرمتمرکز را با نشستهای گوناگونی مقایسه کرد که در جریان جنگ جهانی دوم، پیش از کنفرانس سانفرانسیسکو در سال ۱۹۴۵ (که منجر به تأسیس سازمان ملل شد) برگزار شده بودند.
جهان امروز بسیار پیچیدهتر است: تعداد کشورهای عضو سازمان ملل تقریباً چهار برابر شده و دامنهی بازیگران غیردولتی توانمند برای اقدام جهانی بهطور چشمگیری گسترش یافته است. با این حال، این جنبوجوش فکری همچنان مهم است.
حامیان دیرینهی اصلاحات در سازمان ملل دو مسیر کلی برای تغییرآن پیشنهاد میکنند.:
نخست، ایجاد نظمی بینالمللی است که توسط قدرتهای میانه سازماندهی و هدایت شود – یعنی کشورهایی که نه قدرتهای بزرگاند و نه دولتهای کوچک. گزینهی دوم، که میتواند همزمان با نظم قدرتهای میانه وجود داشته باشد، یک چارچوب انعطافپذیر و غیررسمی است که از ائتلافهای متقاطع میان دولتها و بازیگران غیردولتی تشکیل شده و هدف آن مقابله با تهدیدها و ایجاد تغییرات مثبت در سطوح فرامنطقهای، منطقهای و جهانی است. میتوان آن را همچون پولکهای درهمپوشان زرهی یک آرمادیلو تصور کرد.
در کوتاهمدت، همزمان با اقدامهای پیگیری پس از نشست مجمع عمومی، من دو مجموعه نشست میان کشورهای کلیدی را پیشنهاد میکنم تا مشخص شود جهان چگونه میتواند امور دیپلماسی را بدون ایالات متحده – یا دستکم به موازات آن – پیش ببرد.
نخستین نشستها باید میان چین، ژاپن، آلمان، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، کانادا و کرهجنوبی برگزار شود؛ کشورهایی که در مجموع نزدیک به ۵۰ درصد از بودجهی عمومی سازمان ملل را تأمین میکنند. ایالات متحده مدتها بزرگترین تأمینکنندهی مالی سازمان ملل بوده است؛ سهم آن در بودجهی عمومی سال ۲۰۲۵ حدود ۲۲ درصد، معادل ۸۲۰ میلیون دلار برآورد میشود. اما با توجه به فرمان اجرایی ترامپ برای بازنگری در تأمین مالی و مشارکت آمریکا در سازمان ملل، احتمالاً تنها بخشی از این مبلغ پرداخت خواهد شد.
از این رو، این هشت کشور باید برگزاری نشستهای مجمع عمومی در چند سال آینده را در مکانی دیگر تشکیل دهند؛ اقدامی که نفوذ دیپلماتیک آمریکا را کاهش داده و تضمین میکند همهی نمایندگان بتوانند در نشست سالانه شرکت کنند. این کار همچنین تأکید میکند که برخلاف ترامپ – که آشکارا از «جهانیگرایی» بیزار است – بیشتر دولتهای جهان همچنان به نظامی از قوانین باور دارند که حاکمیت ملی را در خدمت پاسخگویی جمعی به تهدیدهای وجودی، محدود میکند.
چین، به عنوان دومین تأمینکنندهی بزرگ بودجهی سازمان ملل، ممکن است بخواهد مجمع عمومی را در پکن برگزار کند؛ اما احتمال منطقیتر این است که نشست در شهرهایی برگزار شود که میزبان سازمانهای منطقهای و بینالمللیاند: ژنو (دفتر اروپایی سازمان ملل)، بروکسل (اتحادیه اروپا)، جاکارتا (انجمن کشورهای جنوب شرق آسیا)، آدیسآبابا (اتحادیه آفریقا)، ریاض (شورای همکاری خلیج فارس) و مونتهویدئو (مِرکوسور).
رهبران گروه بیست (G20) – بهجز چین، روسیه و ایالات متحده – نیز باید دیدار کنند. این گروه از قدرتهای میانه شامل بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، کانادا، ژاپن، کرهجنوبی، استرالیا، اندونزی، هند، عربستان سعودی، ترکیه، آفریقای جنوبی، برزیل، مکزیک، آرژانتین، اتحادیه اروپا و اتحادیه آفریقا میتواند گامهایی را که دانیل دی. برادلو(Daniel D. Bradlow) و رابرت اچ. وِید (Robert H.Wade) پیشنهاد کردهاند برای نمایندگی بهتر در G20 دنبال کند.
هرچند حدود ۱۷۰ کشوری که عضو G20 نیستند ممکن است تمایل کمی به گسترش دامنهی آن داشته باشند، اما این گروه میتواند میزان پاسخگویی خود را در برابر جامعهی جهانی افزایش دهد.
همانطور که استیوارت پاتریک Stewart Patrick از بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی اخیراً نوشته است: «جهانی که آمریکا ساخته بود، به پایان خواهد رسید.» با این حال، حکمرانی چندجانبه ادامه خواهد یافت. پاتریک از نظامی جهانی و منطقهای سخن میگوید که شامل «هزاران سازمان بیندولتی، معاهده، سازوکار مشورتی، سازمانهای منطقهای و فرامنطقهای، گروههای چندذینفع، دادگاهها و مراجع بینالمللی، نهادهای تعیین استاندارد جهانی و شبکههای فراملی از شرکتها، سازمانهای غیردولتی، کارشناسان و مقامات محلی» است.
اینکه آیا، چگونه و تحت رهبری چه کسانی همهی این بازیگران میتوانند تصمیمات روشن و اقدامات مؤثر جهانی را به نتیجه برسانند، هنوز مشخص نیست – اما بازی آغاز شده است.
ساخت یا تخریب دموکراسی
🖊️ جوزف استیگلیتز
🗓️ ۲ اکتبر ۲۰۲۵
ظهور رهبرانی اقتدارگرا همچون دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، نشان میدهد که بسیاری از ما دموکراسی – و رفاه حاصل از آن – را بدیهی و تضمینشده پنداریم. اکنون، جنبشی رو به رشد از کشورهای دموکراتیک در حال شکلگیری است تا در برابر روند خطرناکی که ترامپ نمایندگی میکند، ایستادگی کند.
نیویورک – در ۲۴ سپتامبر، ۲۰ کشور دموکراتیک از شمال و جنوب جهانی – از جمله برزیل، شیلی، نروژ و اسپانیا – در سازمان ملل گرد هم آمدند؛ نه تنها برای تأیید دوباره تعهد خود به دموکراسی، بلکه برای تدوین دستورکاری که بتواند آن را پایدار و غنیتر سازد.
عضویت در این گروه، دموکراسیا سیِمپر (Democracia Siempre) «دموکراسی همیشه» (Democracy Always)، از زمان نخستین نشست آن یک سال پیش بهطور چشمگیری افزایش یافته است. رشد این گروه بازتابی است از درک اعضای آن مبنی بر اینکه عقبگرد دموکراسی در سراسر جهان با سرعت در حال گسترش است.
این امر بهویژه در کشوری صادق است که همواره مدعی بوده قدیمیترین و نیرومندترین دموکراسی جهان است: ایالات متحده. جایی که دونالد ترامپ از زمان بازگشت به کاخ سفید در ژانویه، حملهای مستمر به نظم قانون اساسی به راه انداخته است. چه در سطح ملی و چه در عرصه بینالمللی، حاکمیت قانون پایمال میشود و این امر منجر به فساد فراگیر، نقض حقوق بنیادین بشر و روند دادرسی عادلانه، و همچنین فرسایش نظاممند نهادها شده است.
ضمانتهای دیرینهای که آزادیها و رفاه ما را حفظ میکردند، اکنون پیش چشمانمان در حال برچیده شدن هستند، در حالی که آزادیهای علمی، مطبوعات و دیگر آزادیها تحت حمله قرار گرفتهاند.
در این روزگار تیره، دموکراسیا سیِمپر همچون پرتو امید است. اعضای آن همچنان متعهد به دفاع از دموکراسی و حاکمیت قانون باقی ماندهاند و برای کسانی که از زورگوییهای ترامپ مرعوب شدهاند، الگویی به شمار میروند. آنها آشکار ساختهاند که حاکمیت ملی و دموکراسی چیزی نیست که بتوان آن را معامله کرد. آنان نخواستند مانند عیسو (برادر یعقوب در کتاب مقدس / تورات ) عمل کنند که حق ارزشمند ،امتیاز فرزند اول بودنش ، را به بهای ناچیز یک کاسه غذا از دست داد.
بهعنوان یک اقتصاددان که تحقیق کردهام، چرا امروز از استانداردهای زندگی بسیار بالاتر و عمر طولانیتر نسبت به ۲۵۰ سال پیش برخورداریم، بهخوبی اهمیت ارزشهای عصر روشنگری و نقش علم را در فهم جهان پیرامون خود درک میکنم. پیشرفت بیسابقه مادی که در عصر مدرن به دست آوردهایم، از تعهد ما به عقلانیت و آزادی سرچشمه گرفته است.
اندیشمندان روشنگری به ما آموختند که میتوانیم نهادهایی طراحی کنیم که کنشهای فردی را هماهنگ سازند، همکاری را تسهیل کنند و جوامعمان را بهتر کارآمد سازند. این امر مهم است، زیرا انسانها موجوداتی اجتماعیاند. ما همواره با همکاری، بسیار بیشتر از زمانی که تنها بودیم، توانستهایم عمل کنیم؛ و در جامعهای بهشدت شهری و بههمپیوسته جهانی، چارهای جز همکاری نداریم.
از جمله نهادهای مهمی که از عصر روشنگری به ارث بردهایم، آنهایی هستند که به ما امکان میدهند حقیقت را دریابیم و ارزیابی کنیم؛ بدون این نهادها، نه اقتصاد ما و نه دموکراسی ما نمیتواند بهدرستی عمل کند.
دموکراسی و حاکمیت قانون سدی ضروری در برابر سوءاستفاده از قدرتاند و پایهای برای پاسداشت حقوق بشر ما. تاریخ نشان میدهد که رها کردن یا برچیدن آنها چه پیامدهایی دارد.
خود سازمان ملل نیز برای تضمین صلح در کرهٔ زمین پس از جنگ جهانی دوم تأسیس شد. چون همهٔ ما یک جهان مشترک را تقسیم میکنیم، صلح، ثبات و رفاه مشترک نیازمند یک نهاد جهانی، قانون بینالمللی و همکاری چندجانبه است.
در تابستان امسال، همزمان با برگزاری دومین نشست جهانی دموکراسیا سیِمپر، ۴۳ برندهٔ جایزه نوبل از رشتههای مختلف نامهای در حمایت از این ابتکار و دستورکار آن برای دستیابی به اهدافش امضا کردند. این دستورکار شامل تقویت نهادها، رسیدگی به نابرابری درآمدی و مقابله با اطلاعات غلط و گمراهکننده در فضای مجازی است. نکتهٔ مهم این است که امضاکنندگان بر تعهد خود به عقلانیت تأکید کردند.
دیدگاههای آنان ممکن است متفاوت باشد، اما همگی توافق دارند که واقعیتها نباید و نمیتوانند جعل شوند. همه میدانند که پایبندی به ارزشهای روشنگری بود که آنان را به کشفهایی رساند که جایزه نوبل برایشان به ارمغان آورد.
استدلال ما دربارهی جهان باید بر پایهی واقعیتها باشد؛ واقعیتهایی که از پژوهشهای علمی و خبررسانی بیطرف به دست میآیند. داشتن اطلاعات درست و روزنامهنگاری باکیفیت برای آگاه کردن مردم، تقویت مشارکت سازندهی اجتماعی و حفظ دموکراسی ضروری است. آزادی بیان یک حق شناختهشدهی جهانی است و درست مانند آزادی علمی، نقشی حیاتی در پاسخگو نگه داشتن دولتها و جلوگیری از تمرکز بیش از حد قدرت ـ که دموکراسی را تهدید میکند ـ ایفا میکند.
با این حال، اقدامات دولتها در بسیاری از کشورها تأثیری بازدارنده بر این آزادیها داشته است. صاحبان قدرت از شکایتهای حقوقی به اتهام افترا و ابزارهای دیگر برای خاموش کردن صدای روزنامهنگاران استفاده کردهاند، در حالی که شرکتهای عظیم فناوری با اجازه دادن به گسترش اطلاعات نادرست و گمراهکننده در پلتفرمهایشان، فضای اطلاعرسانی را آلوده کردهاند. هوش مصنوعی مولد نیز تهدید میکند که اوضاع را بدتر کند؛ چرا که آموزشدهندگان این مدلها اطلاعات تولیدشده توسط رسانههای سنتی را بدون اجازه ربودهاند. در نتیجه، انگیزهٔ اندکی برای تولید اطلاعات باکیفیت از سوی خود دارند. فناوریهایی که میتوانستند شیوهٔ انتشار و پردازش اطلاعات را بهبود بخشند، در عوض احتمالاً اکوسیستم اطلاعاتی ما را بیش از پیش تخریب خواهند کرد (از همین روست که دموکراسیا سیِمپر بر این موضوع تمرکز دارد).
یکی از ویژگیهای اساسی دموکراسی این است که صدای همه شنیده شود – یک فرد، یک رأی. اما این امر ممکن نیست هنگامی که چند میلیاردر، کنترل «میدان عمومی جهانی» را در دست گرفتهاند. توازن قوا ناگزیر در برابر شکافهای عظیم اقتصادی از هم میپاشد، زیرا نابرابری سیاسی بهدنبال آن میآید و منافع الیگارشی با بهرهگیری از منابع خود قوانین را به نفع خویش خم میکنند.
اما رسیدگی به نابرابری به دلیل دیگری نیز حیاتی است: اگر دموکراسیها قرار است بهخوبی کار کنند، پیکرهٔ سیاسی جامعه باید دستکم اندکی همبستگی نشان دهد. با این حال، نابرابریهای شدید امروز، در کنار یک اکوسیستم رسانهای بهشدت قطبی، انسجام اجتماعی را نابود کرده است.
برای مدت طولانی، بسیاری دموکراسی و حقوق بشر را بدیهی فرض میکردند. اکنون میدانیم که این یک اشتباه بوده است. حفظ و بهبود این نهادها نیازمند تلاشی مستمر است. جنبش دموکراسیا سیِمپر امید میدهد که این امر همچنان قابل اجرااست.
امضاکنندگان نامهٔ حمایت از جنبش «دموکراسیا سیِمپر» عبارتاند از:
• ماریا رسا، برندهٔ جایزه نوبل صلح، ۲۰۲۱
• کلاوس فون کلیتسینگ، برندهٔ نوبل فیزیک، ۱۹۸۵
• وُله شُوینکا، برندهٔ نوبل ادبیات، ۱۹۸۶
• اسکار آریاس، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۸۷
• الیاس جی. کُری، برندهٔ نوبل شیمی، ۱۹۹۰
• ریچارد جی. رابرتس، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۱۹۹۳
• خوزه راموس-هورتا، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۹۶
• ویلیام دی. فیلیپس، برندهٔ نوبل فیزیک، ۱۹۹۷
• جودی ویلیامز، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۹۷
• لوئیس جی. ایگنارو، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۱۹۹۸
• آنتونی جِی. لگِت، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۰۳
• جی. ام. کوتزی، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۰۳
• شیرین عبادی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۰۳
• آرون سیخانوور، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۴
• بَری جی. مارشال، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۵
• جان سی. مَدر، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۰۶
• ادموند «ند» فِلس، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۰۶
• اندرو زد. فایر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۶
• راجر دی. کورنبرگ، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۶
• اورهان پاموک، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۰۶
• اریک اس. ماسکین، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۰۷
• ماریو آر. کاپکی، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۷
• مارتین چالفی، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۰۸
• جَک دبلیو. سُزُستاک، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۰۹
• لیماه گبویی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۱۱
• توکل کرمان، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۱۱
• می-بریت موزر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۴
• ادوارد آی. موزر، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۴
• یواخیم فرانک، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۱۷
• ریچارد هندرسون، برندهٔ نوبل شیمی، ۲۰۱۷
• میشل مایور، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۱۹
• گرِگ ال. سِمِنزا، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۹
• سر پیتر جِی. رَتکلیف، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۱۹
• راجر پِنروز، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۲۰
• گیدو دبلیو. ایمبنس، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۲۱
• آنی اِرنو، برندهٔ نوبل ادبیات، ۲۰۲۲
• نرگس محمدی، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۲۳
• جفری هینتن، برندهٔ نوبل فیزیک، ۲۰۲۴
• دارون عجماوغلو، برندهٔ نوبل اقتصاد، ۲۰۲۴
• گری رووکان، برندهٔ نوبل فیزیولوژی یا پزشکی، ۲۰۲۴
• اولکساندرا ماتویچوک (مرکز آزادیهای مدنی)، برندهٔ نوبل صلح، ۲۰۲۲
• حضرت دالاییلاما، برندهٔ نوبل صلح، ۱۹۸۹
————————————-
برهما چلانی، استاد ممتاز مطالعات راهبردی در مرکز پژوهشهای سیاستگذاری در دهلی نو و پژوهشگر همکار در آکادمی رابرت بوش در برلین است. او نویسندهی نه کتاب از جمله آب: میدان نبرد جدید آسیا (انتشارات دانشگاه جورجتاون، ۲۰۱۱) است که برای آن در سال ۲۰۱۲ برندهی جایزهی کتاب برنارد شوارتز از انجمن آسیا شد.
آدکِی آدِباجو، استاد و پژوهشگر ارشد در مرکز پیشرفت مطالعات در دانشگاه پرتوریا، در مأموریتهای سازمان ملل در آفریقای جنوبی، صحرای غربی و عراق خدمت کرده است. او نویسندهی کتاب پارچهی باشکوه زندگی آفریقایی: جستارهایی دربارهی قارهای تابآور، دیاسپورای آن و جهان (روتلیج، ۲۰۲۵) و آفریقای جهانی: چهرههایی از شجاعت، خلاقیت و بیرحمی (روتلیج، ۲۰۲۴) است. او همچنین ویراستار کتاب بار سهگانهی اقیانوس سیاه: بردهداری، استعمار و غرامتها (انتشارات دانشگاه منچستر، ۲۰۲۵) میباشد.
ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، مشاور ارشد در شرکت سنترویو پارتنرز، و پژوهشگر برجستهی دانشگاهی در دانشگاه نیویورک است. او پیشتر مدیر برنامهریزی سیاست در وزارت امور خارجهی ایالات متحده (۲۰۰۳-۲۰۰۱) بود و بهعنوان فرستادهی ویژهی رئیسجمهور جورج دبلیو. بوش در ایرلند شمالی و هماهنگکنندهی آیندهی افغانستان خدمت کرده است. او نویسندهی کتاب صورتحساب وظایف: ده عادت شهروندان خوب (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و نویسندهی خبرنامهی هفتگی ساباستک با عنوان خانه و دوردست است.
کارل بیلت، نخستوزیر و وزیر امور خارجهی پیشین سوئد است.
آنماری اسلاتر، مدیر پیشین برنامهریزی سیاست در وزارت امور خارجهی ایالات متحده، مدیرعامل اندیشکدهی «نیو امریکا»، استاد ممتاز سیاست و امور بینالملل در دانشگاه پرینستون، و نویسندهی کتاب نوزایی: از بحران تا دگرگونی در زندگی، کار و سیاست ما (انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۲۱) است.
جوزف ای. استیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه کلمبیا، اقتصاددان ارشد پیشین بانک جهانی (۱۹۹۷–۲۰۰۰)، رئیس پیشین شورای مشاوران اقتصادی رئیسجمهور ایالات متحده، و همرئیس پیشین کمیسیون عالیرتبه در زمینه قیمتگذاری کربن است. او نویسنده اصلی گزارش ارزیابی اقلیمی IPCC در سال ۱۹۹۵ بوده است. استیگلیتز همچنین همرئیس «کمیسیون مستقل اصلاح مالیات شرکتهای چندملیتی» است و تازهترین کتاب او با عنوان راهی بهسوی آزادی: اقتصاد و جامعه خوب در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات W. W. Norton & Company و Allen Lane منتشر شده است.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
دیوارنگارهای از مروان برغوثی در کرانه باختری
خبرگزاری آسوشیتدپرس
محبوبترین و احتمالاً متحدکنندهترین رهبر فلسطینی - مروان برغوثی - جزو زندانیانی نیست که اسرائیل قصد دارد در ازای گروگانهای اسیر حماس تحت توافق آتشبس جدید غزه آزاد کند.
اسرائیل همچنین آزادی سایر زندانیان برجستهای را که حماس مدتهاست به دنبال آزادی آنها بوده است، رد کرده است، اگرچه هنوز مشخص نیست که آیا فهرست حدود ۲۵۰ زندانی که روز جمعه در وبسایت رسمی دولت اسرائیل منتشر شد، نهایی است یا خیر.
موسی ابومرزوق، مقام ارشد حماس، به شبکه تلویزیونی الجزیره گفت که این گروه بر آزادی برغوثی و دیگر چهرههای برجسته اصرار دارد و در حال مذاکره با میانجیگران است.
اسرائیل برغوثی را یک رهبر تروریست میداند. او پس از محکومیت در سال ۲۰۰۴ در ارتباط با حملاتی در اسرائیل که منجر به کشته شدن پنج نفر شد، در حال گذراندن چندین حکم حبس ابد است.
اما برخی کارشناسان میگویند اسرائیل از برغوثی به دلیل دیگری میترسد: برغوثی، که طرفدار راهحل دو کشور بود، حتی با وجود حمایت از مقاومت مسلحانه در برابر اشغال، میتوانست چهرهای قدرتمند برای فلسطینیها باشد. برخی از فلسطینیها او را نلسون ماندلا، فعال ضد آپارتاید آفریقای جنوبی که اولین رئیس جمهور سیاهپوست کشورش شد، میدانند.
با آتشبس و عقبنشینی نیروهای اسرائیلی از غزه که از روز جمعه به اجرا درآمد، حماس قرار است تا دوشنبه حدود ۲۰ گروگان زنده اسرائیلی را آزاد کند. اسرائیل قرار است حدود ۲۵۰ فلسطینی را که در حال گذراندن دوران محکومیت خود در زندان هستند، و همچنین حدود ۱۷۰۰ نفر را که دو سال گذشته از غزه ربوده شده و بدون اتهام در بازداشت بودهاند، آزاد کند.
این آزادیها طنین قدرتمندی در هر دو طرف دارد. اسرائیلیها این زندانیان را تروریست میدانند که برخی از آنها در بمبگذاریهای انتحاری دست داشتهاند. بسیاری از فلسطینیها هزاران نفری را که در اسارت اسرائیل هستند، زندانیان سیاسی یا مبارزان آزادی میدانند که در برابر دههها اشغال نظامی مقاومت میکنند.
بسیاری از افرادی که قرار است آزاد شوند، دو دهه پیش زندانی شدهاند
بیشتر افراد موجود در فهرست زندانیان اسرائیل، اعضای حماس و جناح فتح هستند که در دهه ۲۰۰۰ دستگیر شدهاند. بسیاری از آنها به جرم دست داشتن در تیراندازی، بمبگذاری یا سایر حملاتی که منجر به کشته شدن یا تلاش برای کشتن غیرنظامیان، شهرکنشینان و سربازان اسرائیلی شده است، محکوم شدهاند. طبق این فهرست، پس از آزادی آنها، بیش از نیمی از آنها به غزه یا به تبعید در خارج از سرزمینهای فلسطینی فرستاده خواهند شد.
دهه ۲۰۰۰ شاهد فوران انتفاضه دوم بود، قیامی فلسطینی که با خشم از ادامه اشغال علیرغم سالها مذاکرات صلح، شعلهور شد. این قیام خونین شد و گروههای مسلح فلسطینی حملاتی را انجام دادند که صدها اسرائیلی را کشت و ارتش اسرائیل چندین هزار فلسطینی را کشت.
یکی از زندانیانی که آزاد خواهد شد، ایاد ابوالرب، فرمانده جهاد اسلامی است که به جرم سازماندهی بمبگذاریهای انتحاری در اسرائیل از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ که منجر به کشته شدن ۱۳ نفر شد، محکوم شده است.
مسنترین و طولانیترین زندانی که آزاد شده، سمیر ابو نعمه ۶۴ ساله، عضو فتح است که در سال ۱۹۸۶ از کرانه باختری دستگیر و به اتهام کاشت مواد منفجره محکوم شد. جوانترین آنها محمد ابو قطیش است که در سال ۲۰۲۲ در ۱۶ سالگی دستگیر و به جرم تلاش برای چاقوکشی محکوم شد.
حماس مدتهاست که به دنبال آزادی برغوثی است
رهبران حماس در گذشته از اسرائیل خواستهاند که برغوثی، رهبر رقیب سیاسی اصلی این گروه شبهنظامی، یعنی فتح، را به عنوان بخشی از هرگونه توافقی برای پایان دادن به جنگ در غزه آزاد کند. اما اسرائیل در تبادلات قبلی از این درخواست خودداری کرده است.
اسرائیل پس از آزادی یحیی سینوار، رهبر ارشد حماس در تبادل سال ۲۰۱۱، نگران تکرار تاریخ است. این زندانی قدیمی یکی از طراحان اصلی حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بود که آخرین جنگ در غزه را شعلهور کرد و پیش از کشته شدن توسط نیروهای اسرائیلی در سال گذشته، رهبری این گروه شبهنظامی را بر عهده داشت.
برغوثی ۶۶ ساله، یکی از معدود چهرههای مورد اجماع در سیاست فلسطین، به طور گسترده به عنوان جانشین بالقوه محمود عباس، رهبر مسن و نامحبوب تشکیلات خودگردان فلسطین که از سوی جامعه بینالمللی به رسمیت شناخته شده و بخشهایی از کرانه باختری را اداره میکند، دیده میشود. نظرسنجیها همواره نشان میدهند که برغوثی محبوبترین رهبر فلسطینی است.
برغوثی در سال ۱۹۵۹ در روستای کوبار در کرانه باختری متولد شد. او در حالی که در دانشگاه بیر زیت تاریخ و سیاست میخواند، به رهبری اعتراضات دانشجویی علیه اشغال اسرائیل کمک کرد. او به عنوان یک سازماندهنده در اولین قیام فلسطینیان که در دسامبر ۱۹۸۷ فوران کرد، ظاهر شد.
اسرائیل سرانجام او را به اردن تبعید کرد. او در دهه ۱۹۹۰ به عنوان بخشی از توافقنامههای صلح موقت که تشکیلات خودگردان فلسطین را ایجاد کرد و قرار بود راه را برای تشکیل یک کشور هموار کند، به کرانه باختری بازگشت.
پس از آغاز انتفاضه دوم، اسرائیل برغوثی - که در آن زمان رئیس فتح در کرانه باختری بود - را به رهبری گردانهای شهدای الاقصی، مجموعهای از گروههای مسلح مرتبط با فتح که حملاتی را علیه اسرائیلیها انجام میدادند، متهم کرد.
برغوثی هرگز در مورد ارتباط خود با این گردانها اظهار نظر نکرد. در حالی که او ابراز امیدواری کرد که یک کشور فلسطینی و اسرائیل در کنار هم در صلح باشند، گفت که فلسطینیها حق دارند در مواجهه با شهرکسازیهای فزاینده اسرائیل و خشونت ارتش علیه فلسطینیها، مقابله به مثل کنند.
او در سرمقالهای در سال ۲۰۰۲ در واشنگتن پست نوشت: «من تروریست نیستم، اما صلحطلب هم نیستم.»
کمی پس از آن، او توسط اسرائیل دستگیر شد. در دادگاه، او تصمیم گرفت از خود دفاع نکند زیرا صلاحیت دادگاه را به رسمیت نمیشناخت. او به جرم مشارکت در چندین حمله به قتل محکوم و به پنج حبس ابد محکوم شد، در حالی که از سایر حملات تبرئه شد.
در طول دوران حبسش، چهرهای وحدتبخش بود
در سال ۲۰۲۱، برغوثی فهرست خود را برای انتخابات پارلمانی ثبت کرد که بعداً لغو شد. چند سال قبل، او رهبری بیش از ۱۵۰۰ زندانی را در یک اعتصاب غذای ۴۰ روزه برای درخواست رفتار بهتر در سیستم زندانهای اسرائیل بر عهده داشت.
معین ربانی، همکار غیرمقیم در «دموکراسی برای جهان عرب اکنون» و سردبیر مشترک «جدالیه»، یک مجله آنلاین با تمرکز بر خاورمیانه، گفت: برغوثی نشان داد که میتواند حتی در حالی که با اسرائیلیها ارتباط برقرار میکند، پلهایی بین اختلافات فلسطینیان ایجاد کند.
او گفت برغوثی «به عنوان یک رهبر ملی معتبر دیده میشود، کسی که میتواند فلسطینیها را به شیوهای رهبری کند که عباس همواره در آن شکست خورده است.»
ربانی گفت اسرائیل «مشتاقانه از این امر اجتناب میکند»، زیرا سیاست آن سالها تفرقه انداختن بین فلسطینیها و ضعیف نگه داشتن دولت عباس بوده است. او افزود که عباس نیز از هرگونه آزادی برغوثی احساس خطر میکند.
ایال زیسر، معاون رئیس دانشگاه تلآویو و متخصص روابط اعراب و اسرائیل، گفت که برغوثی با فسادی که تشکیلات خودگردان فلسطین عباس را گرفتار کرده و بسیاری را علیه آن برانگیخته است، ارتباطی ندارد.
زیسر گفت که محبوبیت او میتواند نهادهای فلسطینی را تقویت کند، فکری وحشتناک برای دولت راستگرای اسرائیل که با هرگونه گامی به سوی تشکیل کشور مخالف است.
برغوثی آخرین بار در ماه اوت دیده شد، زمانی که ایتامار بن گویر، وزیر امنیت ملی راست افراطی اسرائیل، ویدئویی از خود منتشر کرد که در آن برغوثی را در داخل زندان سرزنش میکرد و میگفت اسرائیل با هر کسی که علیه کشور اقدام کند مقابله کرده و «او را از صحنه روزگار محو خواهد کرد».
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری بلومبرگ / ۱۰ اکتبر ۲۰۲۵
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، بهدلیل عدم استقبال کافی رهبران عرب از برگزاری کنفرانسی که قرار بود جایگاه او را در منطقه تقویت کند، در آخرین لحظات برگزاری آن را به تعویق انداخت.
نخستین کنفرانس روسیه و کشورهای عرب قرار بود ۱۵ اکتبر در مسکو برگزار شود. به گفته فردی آگاه از روند آمادهسازی نشست که بهدلیل غیرعلنی بودن اطلاعات نخواست نامش فاش شود، کرملین این نشست را یکی از مهمترین ابتکارات سیاست خارجی سال دانسته و آن را فرصتی برای نشاندادن نفوذ و حمایت روسیه در جهان عرب به رهبران غربی، بهویژه دونالد ترامپ، رئیسجمهوری ایالات متحده، ارزیابی میکرد.
این منبع گفت، لغو ناگهانی نشست برای کرملین ناامیدکننده است، اما روسیه اطمینان دارد که میتواند آن را در زمان دیگری برگزار کند.
یوری اوشاکوف، مشاور سیاست خارجی پوتین، در گفتوگویی ویدیویی که در تلگرام منتشر شد، درباره احتمال برگزاری دوباره نشست گفت: «این موضوع بستگی به روند اجرای طرح ترامپ و سایر تحولات دارد. باید ببینیم دوستان عرب ما چه پیشنهادی دارند.»
کرملین شامگاه پنجشنبه بهطور رسمی اعلام کرد که برگزاری نشست به تعویق افتاده است، زیرا رؤسای کشورهای عربی بهدلیل اجرای طرح صلح پیشنهادی ترامپ برای اسرائیل و حماس قادر به سفر به مسکو نیستند. این اطلاعیه پس از گفتوگوی تلفنی پوتین با محمد شیاع السودانی، نخستوزیر عراق، منتشر شد.
پوتین روز جمعه در شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان، به خبرنگاران گفت که تعویق نشست به ابتکار خودش صورت گرفته است: «من این تصمیم را گرفتم چون نمیخواهم در فرایندی که ما امیدواریم آغاز شده، اختلال ایجاد کنم.»
این تعویق نشان میدهد بخش زیادی از جهان عرب اکنون بیشتر تمایل دارد روابط خود را با دونالد ترامپ گسترش دهد؛ کسی که از امتناع پوتین از پایان دادن به تهاجم روسیه به اوکراین، علیرغم تلاشهای دیپلماتیک آمریکا، بهشدت ناخشنود شده است.
الکساندر گابویف، مدیر مرکز کارنگی روسیه و اوراسیا در برلین گفت: «با توجه به تلاشهای اخیر ترامپ برای افزایش فشار بر کرملین، برای روسیه مفید بود اگر میتوانست نشان دهد که منزوی نیست و دوستان بانفوذی دارد.»
روسیه دستکم از آوریل امسال، زمانی که پوتین نخستین بار طرح برگزاری نشست را اعلام کرد، در حال آمادهسازی این رویداد بود. کرملین از سران ۲۲ کشور عربی برای شرکت در این نشست دعوت کرده بود که قرار بود تحت شعار «همکاری برای صلح، ثبات و امنیت» برگزار شود. همچنین در سوم اکتبر وبسایت رسمی این کنفرانس راهاندازی شد.
با این حال تا روز سهشنبه، تنها چند تن از رهبران، از جمله احمد الشرع رئیسجمهوری سوریه و دبیرکل اتحادیه عرب، مشارکت خود را قطعی کرده بودند. رهبران کشورهای تأثیرگذار منطقه از جمله محمد بن سلمان ولیعهد عربستان سعودی، محمد بن زاید آل نهیان رئیسجمهوری امارات متحده عربی و عبدالفتاح السیسی رئیسجمهوری مصر هنوز بهطور رسمی حضور خود را تأیید نکرده بودند.
کرملین روز جمعه اعلام کرد که نشست احتمالاً به ماه نوامبر موکول خواهد شد.
ترامپ روز پنجشنبه تهدید کرد که تحریمهای بیشتری علیه روسیه اعمال خواهد کرد. همزمان او از رهبران عرب بهدلیل نقشی که در پیشبرد طرح صلح با حماس در هفتههای اخیر ایفا کردهاند، تمجید نمود.
رئیسجمهوری آمریکا ماه گذشته در نیویورک با مقامهای عرب دیدار کرد؛ گفتوگوهایی که به گفته منابع آمریکایی، نقش مهمی در فراهم شدن زمینه برای ارائه طرح صلحی از سوی واشنگتن داشته که احتمال پذیرش آن از سوی طرفین وجود دارد.
واسیلی کوزنتسوف، معاون مؤسسه مطالعات خاورشناسی در آکادمی علوم روسیه، گفت: «در مرحله نخست اجرای طرح ترامپ، اوضاع بسیار حساس است، بنابراین نه کشورهای عربی و نه مسکو علاقهای به افزودن بار سیاسی جدید با پیوند دادن روابط عربی–روسی با طرح آمریکایی حلوفصل مناقشه غزه ندارند.»
نفوذ کرملین در منطقه از مدتی پیش رو به کاهش است، زیرا جنگ در اوکراین بخش قابل توجهی از ظرفیت نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک روسیه را به خود مشغول کرده است. سقوط رژیم بشار اسد، دیکتاتور سوریه، در اواخر سال گذشته نیز حضور روسیه در خاورمیانه را بیشتر تضعیف کرد؛ در حالیکه ایالات متحده و چین در حال گسترش نقش خود در منطقه و تقویت جایگاهشان هستند.
روابط روسیه با کشورهای حوزه خلیج فارس، بهویژه عربستان سعودی، برای تأمین انرژی جهانی اهمیت زیادی دارد، زیرا هر دو از اعضای کلیدی سازمان کشورهای صادرکننده نفت (اوپک) هستند.
آندری کولسنیکوف، تحلیلگر سیاسی مستقر در مسکو، گفت: «پوتین میخواست به همه نشان دهد که رهبر “اکثریت جهانی” است، اما اکثریتی بدون حضور جهان عرب چه معنایی دارد؟ او میخواهد نقشی به بزرگی اتحاد شوروی در منطقه داشته باشد، اما از منابع لازم برای این هدف برخوردار نیست.»
پوتین این هفته در دوشنبه برای شرکت در نشست سران کشورهای عضو همسود (کشورهای مشترکالمنافع) حضور دارد؛ گروهی که از اتحاد برخی جمهوریهای سابق شوروی تشکیل شده است. کولسنیکوف افزود: «اما حتی همین کشورها نیز بهطور طبیعی سیاستهای چندجانبه خود را دنبال میکنند.»
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
● طی ۷۲ ساعت، حماس گروگانهای زنده حاضر در غزه را تحویل میدهد.
● ایجاد مکانیزمی برای تبادل اطلاعات درباره گروگانها بین حماس و اسرائیل از طریق میانجیها و صلیب سرخ.
● اعزام هیأتی مصری به گذرگاه عوفر، جایی که اسرا گردهم میآیند، برای تأیید اسامی کسانی که قرار است آزاد شوند.
● ورود حداقل ۶۰۰ کامیون در روز فوراً پس از امضای توافق.
● این کامیونها شامل کمکها و کالاهای بخش خصوصی و ۵۰ کامیون سوخت و گاز هستند.
● شمارش کامیونها بهصورت هفتگی انجام میشود بهنحوی که حداقل ۴٬۲۰۰ کامیون در هفته باشد.
● آژانسهای سازمان ملل و سایر سازمانها دریافت و توزیع کمکها را بر عهده خواهند داشت.
● تضمین آزادی حرکت کامیونها از شمال و جنوب از طریق خیابانهای الرشید و صلاحالدین.
● اولویت در ورود در دورهٔ نخست با مواد غذایی و اقلام پزشکی و هر آنچه مربوط به اسکان است.
● آغاز تعمیر خطوط آب و فاضلاب و بازسازی بیمارستانها، نانواییها و جادهها.
● راهاندازی گذرگاه رفح در هر دو جهت مطابق توافق ۱۹ ژانویهٔ ۲۰۲۵.
● هماهنگی برای آغاز بهکار نیروگاه برق و یافتن مکانیزمی برای تأمین سوخت آن.
● گسترش برپایی اردوگاهها در نوار غزه برای پذیرش آوارگان و تأمین معیشت آنها.
● ورود تجهیزات لازم برای پاکسازی آوار، بهشرط تعیین وظایف روشن برای آنها.
● تشکیل کمیتهٔ اتاق عملیات متشکل از مصر، قطر، ترکیه، ایالات متحده، اسرائیل و حماس برای پیگیری.
● ارسال فهرستی از دادههای در دسترس حماس دربارهٔ اسرأی اسرائیلیِ زنده و فوتشده.
● پیگیری با اتاق عملیات و بهویژه دکتر سهیل هندی برای رفع هر اشکال در فرایند تحویل.
● ارتباط با اتاق عملیات و دکتر سهیل هندی برای تعیین ساعت تحویل و تضمین شرط همزمانی.
● هیأتی مصری همراه صلیب سرخ از زندانهای عوفر و کتزیعوت بازدید میکند تا از اسامی اسرای فلسطینی اطمینان حاصل شود.
● بهطور همزمان، حماس در نوار غزه و با هماهنگی صلیب سرخ اسرای اسرائیلی را تحویل میدهد.
● وقتی اقدامات در هر دو طرف کامل شد، خودروهایی که اسرای طرفین را حمل میکنند حرکت خواهند کرد.
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ -
Friday 17 October 2025
|
ايران امروز |
سنای ایالات متحده با اکثریت آرا به بندی در لایحه بودجه وزارت دفاع رأی موافق داد که خواستار لغو «قانون سزار» تا پایان سال جاری است و راه را برای پایان دادن به سالها تحریمهای سخت اقتصادی علیه سوریه، ناشی از اقدامات رژیم برکنار شده، هموار میکند.
«قانون حمایت از غیرنظامیان سوری» که به طور معمول با عنوان «قانون سزار» شناخته میشود، در اواخر سال ۲۰۱۹ بر اساس شهادتها و تصاویر افشاشده از داخل بازداشتگاههای رژیم سابق که جنایات علیه بشریت را مستند میکرد، به تصویب رسید. این قانون از سال ۲۰۲۰ اجرا شد و بخشی از مجموعه تحریمهای آمریکا برای اعمال فشار بر رژیم پیشین، تعمیق انزوای مالی، اقتصادی و سیاسی آن و مجازات حامیانش به منظور توقف اقدامات سرکوبگرانه علیه مردم سوریه و واداشتن آن به پذیرش راهحل سیاسی مبتنی بر قطعنامه ۲۲۵۴ شورای امنیت سازمان ملل بود.
فشار بر رژیم سابق برای توقف جنایات
این قانون دستور مسدودسازی داراییها و ممنوعیت مبادلات مالی را صادر کرد و تحریمهای دهساله اقتصادی بر افراد و نهادهای وابسته به رژیم سابق و دستاندرکاران جنایات جنگی اعمال نمود. همچنین هرگونه تعامل مالی با شخصیتهای بانفوذ نزدیک به رژیم را ممنوع ساخت و هر شخص یا نهاد سوری و خارجی را که در بخشهایی چون انرژی، هواپیمایی، ساختمانسازی و بانکداری سرمایهگذاری یا فعالیت میکرد، مشمول مجازات دانست.
رژیم پیشین تلاش کرد با اجرای پروژههای موسوم به بازسازی این قانون را دور بزند، اما «قانون سزار» همه مشارکتکنندگان در چنین ابتکاراتی را به طور قاطع تحریم کرد. با این حال، استثنائاتی برای حمایت از غیرنظامیان سوری لحاظ شد که معاملات بشردوستانه مرتبط با مواد غذایی، دارو و تجهیزات پزشکی را مجاز میکرد.
نقش محوری دیپلماسی سوریه در لغو قانون
دیپلماسی سوریه نقش اصلی را در لغو قانون سزار ایفا کرد و بر راهبرد سیاسی تدریجی برای بازسازی اعتماد بینالمللی و برچیدن رژیم تحریمها تکیه داشت. این دیپلماسی با رویکردی عملگرایانه و غیرتقابلی، بر گفتوگو و گشودگی تأکید کرد و در عین حال بر حاکمیت ملی اصرار ورزید و دخالت خارجی را رد نمود. این موضعگیری به نرمتر شدن دیدگاههای بینالمللی، بهویژه در کنگره آمریکا، کمک کرد؛ جایی که ارزیابی مجددی نسبت به کارآمدی تحریمها آغاز شد.
دیپلماتهای سوری همچنین با جامعه سوری در ایالات متحده، بهویژه از طریق «شورای سوری-آمریکایی»، هماهنگی داشتند؛ نهادی که با اعضای کنگره رایزنی کرد و گزارشهایی درباره تأثیرات انسانی تحریمها بر مردم سوریه ارائه داد. این اقدامات در تغییر فضای سیاسی واشنگتن مؤثر بود.
گشودن راه برای بازسازی آنچه رژیم سابق ویران کرد
لغو قانون سزار راه را برای بازگشت سرمایهگذاران خارجی، بهویژه از کشورهای عربی و غربی، به بازار سوریه پس از سالها انزوا باز میکند. این اقدام روند رفع محدودیتها بر بخشهای حیاتی چون انرژی، ساختوساز و بانکداری را—بهویژه در شهرهای جنگزده—تسریع خواهد کرد. همچنین ورود ارز خارجی میتواند ثبات نرخ برابری لیره سوری در برابر ارزهای دیگر را تقویت کرده و قدرت خرید شهروندان را بهبود بخشد.
لغو این قانون همچنین انتقال پول از سوی سوریهای خارج از کشور به خانوادههایشان را آسانتر کرده و به تقویت اقتصاد داخلی کمک میکند. این امر جامعه مهاجر سوری را به بازگشت یا سرمایهگذاری در پروژههای توسعهای داخل کشور تشویق میکند و سازمانهای امدادرسان بینالمللی را برای گسترش فعالیتها بدون نگرانی از تحریمها برمیانگیزد. این تحولات پیشبینی میشود که شرایط اقتصادی سوریه را بهبود بخشیده و از شدت مشکلات روزمره مردم بکاهد.
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|