پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 18 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 15.07.2016, 19:35

نفش شخصیت در ذهنیت

کیارستمی یا دولت‌آبادی؟


محسن حیدریان

در میان مقالات و سخنرانی‌هایی که در تجلیل از عباس کیارستمی سیمناگر فقید ایران، در روزهای اخیر از سوی نویسندگان و صاحب نظران در رسانه‌ها منتشر شده، ستایش محمود دولت آبادی از او؛ یکسره متفاوت است. دولت آبادی با شفافیت و از روی انصاف و خود‌شناختی، که از ویژگی‌های اوست، می‌گوید: «کیارستمی را از جوانی می‌شناختم اما هرگز با او دوستی نکردم. نتوانستم و نشد؛ زیرا این هنرمند و صنعت گر ممتاز با شیوه و روحیه قلندری من سازگاری نداشت. من هم با شیوه‌های کار او زیاد سازگاری نداشتم. اما هرگز بدان معنا نبود که احترام خاصی برای این شخصیت قائل نباشم. در دوره‌ای که جوان بودیم هر دو در کانون پرورش فکری کار می‌کردیم. ایشان در طیف دیگری بودند و من در طیف دیگری. او به دنبال کشف زیبایی و سادگی در هنر بود که این خیلی مهم است... از جوانی در پی کشف‌‌ همان چیزی بود که یکی دو سال پیش آن را به نمایش گذاشت. من هم به دنبال نوع کار خودم بودم. جدایی ما - منظورم جدایی طیف‌های فرهنگی است - در آن ایام به شدت این دوره نبود. طیفی که من در آن قرار می‌گرفتم به دنبال هنر در معنای اجتماعی آن بود و طیفی که کیارستمی در آن بود طیف هنر به معنای زیبایی و زیبایی‌شناختی آن بود»....

او با شجاعت می‌گوید: با فیلم‌هایی که کیارستمی ساخت هرگز نتوانستم رابطه برقرار کنم اما اهمیت کار او را هم می‌فهمم. بازتاب آثار کیارستمی در دنیا برای من و هر ایرانی گرامی بوده و گرامی داشته خواهد شد؛ این سوای سلیقه من است که می‌پسندم یا نمی‌پسندم...... کار کیارستمی نقاشی در عکس بود. چنان نقاشی‌ای را در سینمای کیارستمی هم می‌بینیم؛ سینمایی که متأسفانه من دوست نمی‌داشتم.»

واقعیت این است که کیارستمی و دولت‌آبادی، هر دو به یک نسل فرهنگی تعلق داشتند. هر دو متولد سال ۱۳۱۹ هستند. هر دو در کانون پرورش فکری پا به عرصه فعالیت فرهنگی گذاشتند. هر دو فردیتی یگانه داشتند که در قالب هیچ گروه و گرایشی نمی‌گنجد. هر دو با خلاقیت‌های نوآورانه اثبات کردند که اندیشه و احساس آدمی هرگز سکون‌پذیر و ایستا نیست و هیچ‌گونه تهدید و فشار سیاسی و اقتصادی، جنگ، سانسور، عدم امنیت و رعب و وحشت قادر به قطع حیات و پویایی اندیشه، فرهنگ و ادبیات نیست. درست بر عکس هر دو آن‌ها موفق شدند که انواع تهدید‌ها را به فرصتی برای ژرف‌تر شدن و تبدیل به نماد باورپذیر فرهنگ ایران در جهان تبدیل کنند. هر دوی آنان در شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زندگی مشترکی زیسته‌اند و در آثار خود هم آئینه و هم آئینه‌دار دوران خویش بوده‌اند.

آثار آنان از چنان توانمندی و تازگی برخوردار است که می‌تواند در هر زمان و مکانی روح و نظر مخاطبین را جلب کند. هر دو فرهیخته ایرانی با دشواری‌ها و تنگناهای گوناگون نه فقط معیشتی بلکه روحی و آزار و اذیت‌های حکومتی نیز روبرو بوده‌اند. اما هیچ کدام ایران را ترک نکردند. هر دو از نمونه‌های مثال‌زدنی سخت‌کوشی، انضباط، استقامت، پرکاری، پیگیری و شکیبایی بوده‌اند و اصولا مهم‌ترین راز موفقیت‌شان در رواداری و خلاقیت و نه در مصاف‌جویی، رادیکالیسم و حرکات زیگزاگی بوده است.

هر دوی آنان دل‌بسته تاریخ و سرنوشت و ادبیات غنی ایران و کاربرد زبان شیرین مردم در آثار خود و بویژه متخصص زندگی و فرهنگ فرودست‌ترین اقشار و گروههای اجتماعی ایران بوده‌اند. هر دوی آنان انسانهایی ریزبین و دقیق و نکته سنج‌اند. هیچ چیز از نگاه تیز بینشان پنهان نمی‌ماند. هر دو از سیاست به معنای کلاسیک آن دوری کردند، اما صرفنظر از نوع محصول هر یک، توانستند نه دنباله‌رو بلکه موسس و بنیانگذار مکاتب تازه‌ای در عرصه‌های ادبی و سینمایی شوند که امواج گسترده و تازه‌ای در پهنه‌های اندیشه، ادب و فرهنگ بشری ایجاد نمایند و به شهرتی عالم‌گیر همچون نمادی از ایران در جهان نایل شدند. از همین رو هر دو به منابع و مراجع معتبر تفکر و ادبیات و سینما بحساب می‌آیند.

اما سخنان دولت آبادی و نیز آثار او به‌روشنی نشان می‌دهد که میان شخصیت و آثار او با کارگردان فقید، شکافی است پر نشدنی. این شکاف از کجاست؟ چگونه آن را باید فهمید و تفسیر کرد؟

بنظر من این شکاف پایه‌ای و پرهیز ناپذیر در دو شخصیت کاملا متفاوت «تلخ‌کام و منفی‌بین» نویسنده از یکسو و «مثبت‌اندیش و زیبایی‌طلب» کارگردان از سوی دیگر ریشه دارد. از این دو شخصیت با دو خلق‌وخو و سرشت متفاوت، دو نگاه جداگانه به آدم و عالم شکل می‌گیرد. بطور کلی نیز شخصیت هم نویسنده و هم کارگردان از همه شخصیت‌های کتاب‌ها و یا فیلم‌هایش جالب‌تر است. در اکثر موارد، زندگی سر آمدان معرفت از دنیای ادبی یا فیلمی که کوشیده‌اند خود را در آن باز نمایانند یا پنهان کنند، آموزنده‌تر است. نگاهی بر آثار هر دو به‌روشنی گواهی می‌دهد که میان نویسنده و کارگردان و نوع تفکر و شخصیت آن‌ها یک پیوند نزدیک برقرار است.

آدم و عالم از نگاه تراژیک دولت‌آبادی

دولت آبادی انسانی ترش‌رو، دژم و تلخ کام است. به‌ندرت خوشحال می‌شود. از چهره‌اش پیداست که آدمی حساس، پراضطراب و مجروح از درد درون است.

جنبه دیگری از شخصیت‌اش، بدبینی شدید به آدم و عالم است. به گفته خودش «همه عمر در جنگ با خود» بوده است. از نخستین داستان او «خون و خنجر و شیدا» (نام دیگر آن شب‌های قلعه چمن) که نخستین جوانه‌های کتاب کلیدر از دل آن بیرون می‌آید. تا «کلیدر» و نیز تا آخرین اثرش «زوال کلنل»، همه شخصیت‌های آثارش صرفنظر از موقعیت‌ها و خصوصیات، قربانی شرایط اجتماعی جامعه هستند و سرنوشتی تراژیک می‌یابند.

در مشهور‌ترین رمانش کلیدر انسان را گرگ‌صفت می‌انگارد که: «سرشت آدمی همچون گرگ است که پاره پاره می‌کند». در کلیدر می‌نویسد: «چقدر بی‌چشم و روست این آدمیزاد! همانند گرگ، آدم را پاره پاره می‌کند. فردایش راست راست در خیابان راه می‌رود. این چه جور گرگی است تا روز پیش از غارت حتی تا ساعتی پیش از غارت از بره هم رام‌تر می‌نماید.»

او در «نون نوشتن» می‌نویسد: «به‌راستی چه به روزگار من، به روزگار ما مردم آمده است. نفرت و ناباوری.. غرایز در هر شخصی مثل سگ هار در زنجیر قیدهای اجتماعی اسیر نگاه داشته شده و در انتظار روزی است که بتواند آن زنجیر را بگلسد، و آن لحظه هنگامه هجوم است، هجوم و تجاوز به امثال خود.»

در نگاه او زندگی زیبا نیست. جهنم است. آدمی عقرب است که نیش‌زدنش نه از سر کین که از طبیعتش می‌آید. بیشتر آدم‌ها بخیل‌اند و در باتلاقی گیر کرده‌اند که راه گریزی از آن نیست. عشق در نگاه او جذاب و دلچسب نیست. مثل «آتشی است که انسان را می‌بلعد». اما در زیر این ترشرویی، بدبینی و یکدندگی نویسنده حساس، ترسی ژرف پنهان است. ترس از سرنوشت شوم، ترس از آینده، ترس از ناشناخته‌ها. لذا او در آثارش متخصص شکار لحظه‌های پریشانی، تشویش، کابوس، نگرانی و اضطراب است.

در آخرین رمانش «زوال کلنل» که تنها در یک شبانه‌روز می‌گذرد، اما در بازگشت به گذشته مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ سده اخیر ایران شده است. کلنل در تمام زندگی اسیر حوادثی است که او را به کام خود کشیده است. از زندگی گذشته، تصویری بسیار تاریک و کریه دارد. همه جزییات حوادثی را که در اثر انقلاب و جنگ و اعدام‌ها در ذهنش اثری تلخ و کریه داشته، بیاد می‌آورد. نه فقط بیاد می‌آورد بلکه بطور خستگی ناپذیری هر روز در ذهنش بازتولید می‌کند. نه فقط حوادث تلخ سالهای دور را فراموش نمی‌کند، بلکه همه آنچه که شادی‌پرور، مثبت، الهام‌بخش و آینده‌نگرند، در زیر سایه آن کابوس‌های مخوف، محو و نابود می‌شوند. کلنل که همسر گناه‌آلود خود را در حضور فرزند به قتل رسانده، همه فرزندانش را در انقلاب، جنگ و اعدام زندانیان سیاسی از دست می‌دهد. سرخوردگی و اندوه و بی‌انگیزگی سراسر وجودش را احاطه کرده است. سرانجام راه گریز از کابوس‌ها را در خودکشی می‌یابد. اما این سرنوشت تراژیک شامل همه شخصیت‌هایی است که در گذرگاههایی از رمان از «کلنل محمد تقی خان پسیان» تا دکتر محمد مصدق، ستارخان، به آن‌ها اشاره می‌شود.

آدم و عالم از نگاه روادارنه و مثبت‌اندیش کیارستمی

کیارستمی اما با چهره گشوده، لبخند آرام و عینک دودی‌اش هرگز خود را درگیر حوادث شخصی، سیاسی خاصی نکرد. سبک او همواره فاصله‌گیری از فاجعه یا حادثه و نگاه از بیرون به آنست. نگاه هلکوپتری کیارستمی به خیر و شر بشری و زندگی، در زلزله‌ای مهیب یا سر بزنگاه یاس و سرخوردگی و خودکشی یک انسان بیچاره، در جستجوی شکار لحظات و انگیره‌هایی است که ارزش زندگی و زیبایی‌ها و خوشی‌های آن را پاس دارد. این رویکرد ناشی از ذهنیت مثبت‌اندیش و شخصیت آرام و راه‌حل‌جوی اوست.

کیارستمی همچون یک نقاش، سینماگر، طراح، و هنرمند بدون ادعا همه خلاقیت هنری خود را در راه رواداری، انساندوستی، برداشتی مثبت از زندگی و ارزش آن و باور به انسانیت و صلح گذاشت. خصوصیات انسانی و رفتار فروتنانه و بی‌ادعای او و نیز پشتکار و روایتگری مثال زدنی‌اش از او انسانی نمونه ساخته بود. او به خود و هر انسان دیگر همچون موجودی یگانه و بی‌همتا می‌نگریست و از اینرو در رویکردش همواره ضد کلیشه‌سازی و کلیشه‌پردازی بود. از دید او هر انسانی بدون رویا و امید می‌میرد. تم اکثر فیلمایش در آمدن از تاریکی و حرکت به سوی روشنایی است. همواره ارزش زندگی را به یاد بیننده می‌آورد. در واکنش به سخت‌ترین و زهر آلود‌ترین انتقاد‌ها رویکردی بس روادارانه داشت. فقط بیتی از اشعار سعدی را می‌خواند که: «گر خسته‌دلی نعره زند بر سر کویی / عیبش نتوان گفت که بی‌خویشتن است آن.

هرچه شرایط ایران سخت‌تر و خفقان‌آمیز‌تر می‌شد، بر شکوفایی و نبوغ او افزوده می‌شد. تصادفی نیست که «خانه دوست کجاست»، «زندگی و دیگر هیچ»، «زیر درختان زیتون»، «طعم گیلاس»، «کلوزآپ نمای نزدیک» و «باد ما را خواهد برد» از آن کارهایی است که کیارستمی در بد‌ترین سال‌های زندگی اجتماعی و سیاسی ایران تولید کرد. او آن سالهای دشوار و نفس‌گیر را تبدیل به فرصتی برای تامل در سبک‌ها، ایده‌ها و راه حل‌های تازه می‌کرد. همین توانمندی در شکار زیبایی‌ها، شادی‌ها و مثبت‌اندیشی‌ها در سخت‌ترین سالهای جنگ و خفقان و اعدام بود که او را در ردیف ده کارگردان بزرگ تاریخ سینما و در رده پنج کارگردان بزرگ آسیا نشاند.

در ذهنیت کیارستمی روشنایی به تاریکی و دوباره از تاریکی به روشنایی حرکت می‌کنند و به نوزایی و تجدید حیات پایان می‌پذیرد. معمولا آخرین دقایق هر فیلم است که سبک مستندگونه و ادغام دو ویژگی پارادوکسال یعنی سادگی و پیچیدگی به فرجامی می‌رسد که فشرده پیام اوست. زمانی درباره نسبت فیلم‌هایش با شرایط اجتماعی ایران گفت: «در تمام فیلم‌هایم خواسته‌ام این است که تصویری مهربان‌تر و صمیمی‌تر از انسانیت و کشورم به نمایش بگذارم.» او بزرگ‌ترین سرمایه بشر را مشکلات او می‌دانست.

سپردن نقش اول و یا قهرمان داستان و یا رساننده پیام اصلی فیلم‌هایش به کودکان و نیز آدم‌های عادی مانند کهن‌سالان آذری یا شمالی نه فقط نشانه وارستگی و آزاداندیشی این سینماگر بلکه ریشه در نگاه او به رابطه میان دشواری‌ها و راه‌حل‌های عملی در زندگی واقعی دارد. در نگاه کودکان و کهنسالان آزموده که زیستن را می‌ستایند و سرشت لطیف‌تر و مسالمت جویانه تری دارند، تمرکز بر یافتن راه حلهای ساده و واقعی است و نه بر مشکلات به ظاهر پیچیده و تراژیک زندگی.

خوش‌بینی یا بدبینی؟ کدام یک؟

برداشت خوش‌بینانه و بدبینانه از سرشت آدمی یا حوادث زندگی، تاریخی به درازای عمر انسان دارد. شاید بتوان گفت که اکثر نویسندگان و هنرمندان و سینماگران بزرگ به تمامی فیلسوف‌اند، اما کلام و ابزار و قواعد دیگری برای بیان خود بکار می‌برند. آیا این تصادفی است که میان رمان‌نویسی، زندگی‌نامه‌نویسی و فلسفه کثرت‌گرایی و فردباوری همواره یک پیوند ناگسستنی وجود داشته است؟ اگر بتوان بدون پذیرش فلسفه تکثرگرا که مستلزم رد ایمان به حقیقت مطلق است، به کار هنری و فعالیت ادبی پرداخت بدون تردید نتیجه‌ای جز قدیس‌نامه‌نویسی عاید نخواهد شد.

مقایسه میان دو نگاه مثبت و منفی به زندگی نشانه آن است که زندگی صرفاً سلسله‌ای از رویداد‌ها و حوادث خوب و بد نیست، بلکه نوع نگاه هر کس به زندگی نیز بخش بزرگ و اصلی آن را تشکیل می‌دهد. این به هنر و نیز به شخصیت هر کس که بخشی از آن ارثی و ژنتیک است، بر می‌گردد که زندگی را چگونه ببیند و بخواهد. بخش مهمی از این شخصیت که ذهنیت فرد را شکل می‌دهد، در ناخودآگاه یا نیمه پنهان و یا شاید تجربیات خوب و بد دوران کودکی هر کس نهفته است. گرچه در زندگی واقعی اکثر آدم‌ها، روزهای خاکستری که ترکیبی از خوش‌بینی و بدبینی است، دست بالا را دارد. اما انسان را تنها موفقیت‌ها و شکست‌هایش نمی‌سازد. بلکه رویا‌هایش، نوع نگاهش به زندگی و توانمندی‌های واقعی‌اش در آن لحظه‌های عذابی می‌سازد که برای تحقق رویا‌هایش می‌ایستد و می‌جنگد. بقول کیارستمی: «آدمی هنگامی موفق می‌شود که از عهده عملی کردن افکار و رویا‌هایش بر آید و گرنه درخشان‌ترین ایده‌ها هم راه بجایی نمی‌برند». و یا تنها به سرخوردگی و کابوس می‌انجامند.

نظر خوانندگان:

■ اگر تیتر مقاله، كیارستمى یا دولت آبادى؟ كه بصورت سوالى عنوان شده است صرفاً وسیله‌اى براى تیترنگارى ادبى است كه بحثى در آن نمی‌توان كرد، اما اگر منظورِ استفاده از آن القاء ابن اندیشه است كه كدامیك ارجح است، در آنصورت پاسخم بدینگونه است: نه این و نه آن، هم این و هم آن، نه به اولى و آرى دیگرى، و بالعكس؟؟
به سخن دیگر زندگى و ویژه گیهاى روانى انسانها یك سیستم دو عنصرى و یا سیستم این و یا آن نیست. تمامى گوناگونی‌هاى روانى انسانها، و حتى گونه هاى روان پریشانه آن، لازمه هستى و تكثر و نقش بى بدیل و تكرار ناشدنى یكایك آحاد جمع انسانى است. بعد از خواندن مقاله و دقت در ارزیابى‌هاى ارزشى مستتر در آن، علیرغم اینكه نویسنده كوشیده است بعنوان فردى بى طرف و فاقد قضاوت‌هاى ارزشى بر آمد كند، به این نتیجه رسیدم كه منظور نویسنده از عنوان مقاله جنبه گزینشى داشته است، و انتخاب نویسنده كیارستمى را گزینه برتر می‌انگارد. بنظرم چنین گزینشى حق نویسنده است و انتقادى بر إن وارد نیست به شرط آنكه او هم به همان صراحت كلامى نظرش را مطرح می‌كرد كه دولت آبادى در باره كیارستمى بكار می‌برد.
بجز این، نقل قول نهائى نویسنده از كیارستمى را می‌توان هم بیان بسیار موجز و فشرده اى از «فلسفه زندگى» كیارستمى و همچنبن نویسنه مقاله بحساب آورد. نقل قول بدبنگونه است: «آدمی هنگامی موفق می‌شود که از عهده عملی کردن افکار و رویا‌هایش بر آید و گرنه درخشان‌ترین ایده‌ها هم راه بجایی نمی‌برند». من انتقادى به این فلسفه زندگى بعنوان امرى انتخابى كه هر انسانى میتواند بعنوان روش زیستن فردى‌اش انتخاب كند ندارم. مشكل من با نویسنده است كه بنظر می‌رسد آنرا روش ارجح آنهم نه تنها براى خودش، بلكه براى دیگران، و با تعمیم منطقى میتوان گفت، براى جامعه توصیه می‌كند.
اتفاقا و گوئى طنز تاریخ تا كنون چنین بوده است كه درخشانترین ایده‌ها در اكثر مواقع و در كلیه حیطه‌هاى فعالیت انسانها تنها بعد از مرگ مبدعین آن اندیشه هاى درخشان «راه به جائى» برده است. اگر معیار راه به جائى بردن این است كه بنده حقیر و فقیر و سراپا تقصیر چه فایده‌اى از رویاها و افكارم می‌برم (أن را عملى) می‌كنم، معیار كوته بینانه‌اى است كه معتقد است منم و بعد از من دیگر هیچ.
بنظرم چنین افرادى كه اینگونه و تا به این حد در بند هستى حقیرانه فردى‌اند اصولا نمیتوانند موجد «درخشانترین اندیشه‌ها» باشند. بیانگزاران انگونه اندیشه‌هاى درخشان فارغ بال و فارغ خیال از تمتع فردى و بدون اندیشه سود و زیان در پهنه هستى خویشتن خویش و تنها با مستغرق شدن در كند كاو و ذوب شدن در فعالیت‌هاى بى‌جیره و مواج و تنها از سر عشق ورزیدن به موضوع و از سر نیاز به دانستن و یافتن به «درخشانترین ایده‌ها» دست بافتند و سود و زیان آنرا به نسل هاى بعد از خود به ودیعه سپردند. اگر بجز این بود، هستى انسان و جوامع انسانى هم اكنون چه گندابه‌اى از سود پرستى هاى پست و محقرانه‌اى می‌شد كه بقول معروف سگ صاحبش را نمیشناخت. یا هو!

 



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024