شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 20 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 21.04.2005, 8:08

(طرحی برای چیزی که چیز نیست)

خواب­نامه


شالی

پنجشنبه اول ارديبهشت ١٣٨٤

در این جهنم من­که فکر میکردم همیشه از نه­گویان بود­ه­ام خودم را رفته­رفته به شکل­شان یافتم یافتم که تاکنون نه به جهنم که به جانهای جهنمی­ام پرداخته­ام جانهایی که خاصییت جهنمی­شان انکار من بود منی که انکار نمی­شناخت و هیچ دوست نداشت مجبور باشد بین بله و نه یکی را انتخاب کند به این ترتیب همه­ی سؤالها و نقطه­ها و بعضی از علایم دیگر نوشتار یا انکار را واگذاشتم و حالا بی­هیچ علاقه با کمترین علامت صفحه­ای را میگشایم تا که شاید در ناگشودگی این­همه شغالهای عزیز بی­شغل گشوده شوم گشودنی به درازای یک جمله­ی دراز بلند نه دراز زیرا که در پیش­آغاز همین سطر نقطه نه نکته یا نکته­ها مد نظر بوده­است ولی کسی با به­جاگذاشتن نکته یا نقطه­ای به حیثیّت متن که میم­اش تنها و نونش ناگاهست دست­برد و مرا در بی­هدفی بی­سؤالی بی­زبانی سوق داد تا با ذهن یکی دیگر راه بروم راه بروم در بی­راه­هایی که نه تنها راه که بی­راهه­های من نیز نیستند اما من نباید من باید یکی دیگر باشم یکی که در همه است و از دیدن خود در آینه می­­ترسد با این­همه در همه به سایه­اش فحش میدهد و ایراد میگیرد، ای داد بی­داد ایراد چه ایرادی دارد که داص تیغش نمی­برد و غاف تپه­ایست که صیمرغ هرگز رویش غین نمیکند کُند بنویس خوش­اخلاق چه خبرت­است داس را هرگز هیچ شاعری درست نمی­نویسد چرا که دوست ندارد داصش جانی را بیجان کند، شما از کجا می­آیید اینجا به­تان خوش میگذرد نمیخواهید برگردید، امو گاو اگر بنویسم عمو نگو که پدربزرگ جوری دیگر می­گفت به درک که برادرم به تشویق و راهنمایی­اش عاغبت آرف شد و آنقدر ارعر کرد و به گوساله­ای گیر داد که عشقش بالا شد مولا شد صاحب هفت دنیا شد نیمی خر نیمی گاو در حلولی بی­حلوا حوا شد هی قلمم دارد قاش­غاش کف به لب می­آورد و غش میکند قبل از آنکه تو به دنیا بیایی بیهودگی اینجا حضور داشت عزیز من حالا این­همه غُر نزن که زندگی بیهوده است از این گذشته اگر تو آنقدر رشد نکرده­ای تا این چند روزِ زودگذر عمر را یک­جوری بگذرانی به کل حیات انسانی چه کار داری که حرفهایی گنده­تر از خودت میزنی فکر میکنی فقط خودت توی این دنیا داری زندگی میکنی خدایا کفشهایم را از من بگیر کلمات را اما از من دریغ­نکن مبادا گاوی گرسنه بماند داصم داس نیست سواد علف را به دانشگاه برده­اند آس و پاسم کرده­اند و بچه­های گرسنه را به تبعید در فرهنگ لغات فرستاده­اند میگویند کتاب برای همه­ی کلمات شاخ­شکسته­ها به چراگاه­تان برگردید در کویر بی­علف غربت چه می­جَوید ها شاید من هم باید مثل همه­ی گاوها به چراگاه خاطراتم برگردم و به قصابها بگویم بعععع بیایید سر گوساله­ها را مدنی و درست و حسابی ببرید و گرنه همین روزها اینها شاخ درمی­آورند منبر و تاج و تخت­تان را درب و داغان میکنند در ابتدا انگار تو نبودی کلمه نبود نقطه نبود آدم نبود و به­جای همه تنها یکی همین سؤال بود، شاشخانه کجاست، کفش­­تان را واکس­بزنم آقا تازه میشود، نان­قندی دارم­، خیار نوبر، گوجه سبز، شش تا جوراب به قیمت یکی شش تا جوراب به قیمت یکی، دست نگهدارید لطفاً فعلاً وقت جوراب خریدن نیست برای اینکه هم چشمتان درد نگیرد و هم شما نیز امکان یابید مکنونات دلتان را بیان کنید در فضای خالی بین دو ویرگولی که از این به بعد گذاشته می­شود لحظه­ای مکث کنید و بعد هر چه خواستید بگویید،
، خدا برکت­تان بدهد کمکم کنید، نمی­فروشم آقا چرا اینقدر چانه میزنید همه چیز را زیر قیمت میخواهید بخرید یعنی من توی این دنیا اجازه ندارم پول نانم را دربیاورم، چی، قباحت، چه کسی گفته اسم همه­ی تویله­های تویل که فاقد توالتند روزنامه است که روز و شب چاپ میشود وقتی جنگلها بی­درخت میشوند شب­کارها در بیخوابی شبها نامه­ها را برای روز آماده میکنند روز نامه میشود روزنامه­ها معجزه­ می­کنند روزنامه­ها ذوقزده می­کنند روزنامه­ها رأی جور می­کنند روزنامه­ها راهزن را راهبر می­کنند روزنامه­ها ره ­بُری را همین روزها روی صفحه دولا می­کنند تا بخشی وسیع از اَنطلولکتوعلها و آکادمیکرها زربزنند و آینده و دنیا در عصر اَن­فورماتیک دهکده­ بشود در دسترس ­کوچک جمع­وجور قابل­کنترل باشکوه مثل لاس­و­گاس که مرکز دنیاست یعنی هم ونیز است هم پاریس و هم شهرنو تا بند تنبانها و گره­ی کراوتها شل بشود زرنگترها بروند عوعو هه­هه گوگو هن­هن لولو پولو هااا­هاااا­هاااا برای کاری مثل پلوخوری آهای یکی دستمال بدهد این یارو زیرش خیص شد فرش به­درک،
، چقدر بردی، باختم بابا هرچه توی دستم بود باختم، روزنامه­ها چیزی از قارچهای شاعر و شاعرهایی که مثل قارچ یک شبه روییده­اند و پته­ی پدرهایشان را روی آب می­ریزند چاپ نمی­کنند ناشرها کلاسیک­کار شده­اند یعنی میروند آصار عادمهای از دنیا رفته یا گریخته را بدون پرداخت حقوق نویسنده پشت سر هم منتشر میکنند زمان زیر تنبانها و توی روزنامه­ها به بند آمده و بازار بورس غوغا میکند بیگمان در همه­ی طویله­های باور و اعتقاد و ایده­ئولوژی را به همین­زودی دیکتاتوری تخته میکند گوسفندهای قربانی منتظر ظهور چوپان غمخوارتان باشید، آقا من به خدا اعتقاد دارم Monsieur je crois en dieu ،
، یک لیوان آب لطفاً، یک لیوان هم به من بدهید لعنت بر شیطان اینجا چه اتفاقی دارد می­افتد، قاطی کرده بیچاره به دل نگیرید منظورش اعتقاد راسخ شما نیست این روزها خیلیها این جوری فکری شده­اند برای کسی نگویید آ خود من هم دست به هر کاری میزنم تا فکری نشوم وقتی میروی توی فکر آ دیگر نمی­توانی از آن بیرون بیایی علاج ندارد بهترین و قویترین قرصهای ضدحاملگی ببخشید ضدافسردگی هم کاری نمیکند سر صبح همین که چشمهایت باز شد نق میزنی اِه باز که من هنوز زنده­ام، تو باید زیاد ماست بخوری علاجش فقط ماست است، نه جانم اول باید یبوست بگیری تا اینجور فکرها به کله­ات راه پیدا نکند، بیکاری بیکاری باعث میشود تا آدم به بی­مصرف­بودن خودش پی­ببرد و دچار دپریشن و انواع مريضيها بشود، نه فقط بیکاری نیست من که شاغلم هم این­جوری هستم صبحها نمیدانی چقدر عذاب­آوراست با دلینگ­دلینگ ساعت بیدار میشوی و از زندگی عقت میگیرد و میپرسی این وسیله­ بودن این ماشین­وار سر کار رفتن و بیگاری­کردن خدای من تا کی تا کی، ماست ماستِ بز کوهی بخور ماست معمولی خوب نیست چون به حیوان هرمون و آنتی­بیوتیک و هزار آت و آشغال شیمیایی دیگر میدهند تا زود رشد کند و بیشتر بدوشنش، برو تو هم بُزمان کجا بود تازه آنهم کوهی­اش،

، نمی­دانم دیگر برای چه زنده­ام خسته­شده­ام از این زندگی یکنواخت کاش یک بچه داشتم تا خودم را با او و مشکلاتش مشغول میکردم آن­موقع که وقت ازدواجم بود بیهوده رفتم دانشگاه و عمرم را با تحصیل هدردادم خاک تو سرم چند تا خواستگار را جواب­کردم فکرمیکردم مرد دلخواه من باید یک آدم دیگر باشد چه میدانم شاید فکر میکردم باید از یک سیاره­ی دیگر بیاید حالا به چه امیدی زندگی کنم همسن و سالهای من همه مادربزرگ شده­اند، هنوز دیر نشده حتماً نباید بچه­دار بشوی کلی مرد مجرد وجود­دارد یکیش را با قربان قدت بروم یک­دل نه صد دل عاشقتم و اینجور حرفها خر کن هم تو از تنهایی درمی­آیی هم آن یارو بچه چه است دیگر مد نیست فقط دردسر است،
، بابایم معلم بود ما توی ده زندگی می­کردیم همین­که از مدرسه می­آمد یک راست میرفت سراغ بُزها ما یک گله بُز و گوسفند داشتیم چوپان­مان که خودش هم کنار گله یک گوشه­­ی طویله زندگی میکرد آنها را روزها به چراگاه میبرد دو تا از بزها حامله بودند بابا که بزها را بیشتر از بچه­هایش دوست داشت به من و برادرم سپرد که بزهای باردار را خیلی مواظب­شان باشیم ما هم آنها را یک روز با خودمان به باغ انگور بردیم بچه­ها آمدند و گفتند بیایید فوتبال­بازی کنیم آخ­آخ­آخ بدترین خاطره زندگی من همین روز است آنقدر سرگرم بازی بودیم که بُزها توی تاک تلف شدند شب آمدیم خانه و زودی رفتیم تو تختخواب و خودمان را زدیم به خواب به مادرم گفتیم که بزها را دادیم به چوپان میدانست دروغ داریم میگوییم بابا وقتی آمد طبق معمول رفت سراغ بُزهایش بعد مثل عزراییل آمد سراغ­مان دست و پایمان را بست و دو روز انداخت­مان توی اتاقی که اتاق مهمان به آن می­گفتیم نمی­دانی چه جوری لت­و­پار­مان کرد وقتی همسایه­ها آزادمان کردند از خانه فرارکردیم،
، زنم عشق محال من بود خاله­ام توی شهر زندگی میکرد شوهرش بازاری و مغازه­دار موفقی بود سالی چند­بار میآمدند پیش ما برای دید و بازدید دخترخاله­ام را خیلی دوست داشتم او خودش فهمیده بود ولی جوری وانمود می­کرد که انگار متوجه نیست می­دانستم پدرش او را هرگز به من نمی­داد وقتی دیپلم گرفت همراه برادرش رفت خارج نمی­دانی چقدر زجرکشیدم تصمیم گرفتم هر جوری شده من هم بروم خارج و مثل آنها تحصیل کنم تا از طرفی مقام و کلاسم مثل آنها بشود از طرف دیگر شوهرخاله­ام دخترش را به من آقای مهندس بدهد مگر می­شد پول جورکرد تصمیم داشتم یک کلیه­ام را توی بازار سیاه بفروشم و خرج تحصیلم کنم ولی نتوانستم خریدار خوب پیداکنم چند سال افتادم توی کار شبانه­روزی سرت را دردنیاورم بالاخره آمدم خارج دخترخاله­ام توی کشوری دیگر بود ولی تلفنی با هم تماس داشتیم یک­بار حتی رفتم پیشش آنوقت نامزد خارجی داشت جلوی حسودی خودم را گرفتم و با خودم گفتم تو عاشقش هستی یعنی که سعادت و خوشبختی او را میخواهی خوب حالا سعادت او در بودن و زندگی کردن با یک مرد دیگر است پذیرفتم که او را تنها توی دلم دوست بدارم به او گفتم چنانچه برای ازدواج و تشکیل خانواده به پول احتیاج دارد میتوانم مبلغی به او هدیه کنم گفت نه نمی­خواهد وقتی درسم تمام شد یک­بار به من تلفن کرد و گریه­کنان گفت که از نامزدش جداشده رفتم پیشش و جریان عاشقی خودم را برایش تعریف کردم گفت می­دانستم ولی مطمئن نبودم به او گفتم آنقدر که من توی عمرم به تو فکر کردم اگر به خدا فکر می­کردم پیغمبر می­شدم او هم عاشق من شد چه جوری هم گفت وضع مالی بابایش چشمهایش را کورکرده بوده و به او امکان نداده قدر عشق مرا بداند گفت ثروت و پول کثیف است و آدم را نابینا میکند گفت بیا با هم برویم توی کوهستان یا توی یک روستای دور­افتاده­­ یا بین مردم فقیر و گرسنه­ی هندوستان زندگی کنیم زودی ازدواج کردیم هرچه داشتم برایش خرج کردم هنوز چند روزی بیشتر از جشن عروسی ما نمی­گذشت که دیدیم چیزی برای همدیگر نداریم می­دانی چه است تا چندی پیش معنی زندگی در عشق به او خلاصه می­شد زندگی بدون او تعریف نداشت حالا حسابی گیجم نمی­توانم باورکنم که زندگی بدون او بتواند معنیی داشته باشد شاید باید سالها بگذرد نمی­دانم چه چیزی می­تواند در دل آدم جانشین عشق بشود باورمیکنی بعضی شبها خواب می­بینم که او را مثل همان روزهای نوجوانی­ام دوست دارم شاید بخندی ولی من چشمهایم را شبها روی هم میگذارم تا حس عاشق­بودن را خواب ببینم،
، دوره زمانه خیلی عوض شده هیچی این روزها دل آدم را خوش نمی­کند، می­دانی چه است هر چیزی وقت خودش را دارد آدم وقتی به چیزی دل می بندد و سر موقع به دستش نمیآورد بعدها مسلماً دیگر چنگی به دلش نمیزند، همه­ی این گرفتاریها از این است که عاشق نیستیم اگر عشق توی زندگی باشد دیگر بیماری روانی وجود ندارد، خود عشق هم یعنی بیماری روانی بدتر از آن چه میخواهی، تو خیلی منفی­بافی، حالا اگر آدمی وجود داشته باشد که نتواند عاشق بشود گناهش چیست، می­دانید جریان از چه قرار است آدم زمانی عاشق کسی میشود که او را نشناسد حالا آمد عاشق شد بعد از مدتی او را می­شناسد و می­بیند آن­کس که تصور می­کرد باید باشد نیست یعنی ما وقتی عاشق کسی هستیم در واقع عاشق خود او نیستیم بلکه عاشق تصورمان از او هستیم، چرا دارید خودتان را عذاب میدهید باید به یک روانشناس خوب و مجرب مراجعه­کرد این روزها بدون روانشناس نمی­شود زندگی روزمره را پیش برد روانشناس من میگوید که خود او هم دو هفته در میان یک جلسه باید به همکارش مراجعه کند، توجه توجه علامتی که هم اکنون می­شنوید اعلام خطر یا وضعیت، آلو آلو آلو،
، یادش بخیر یک زمانی بود که آدم وقتی مشکلی داشت توی دلش به خدایش مراجعه میکرد و از او حاجت می­خواست حالا باید پیش دکتر رفت و به دوا و دارو پناه برد، آره والله چقدر با خدا حال میکردم مونسم بود هر جا میرفتم سایه­اش را بالای سرم میدیدم یک­هو گُه­گیجه گرفتم نمی­دانم چطور شد که حتی از شنیدن اسمش هم بدم آمد و پناه بردم به این سگ­مصب که اگر یک روز به من نرسد خمارِ خمارم، من وقتی از زبان کسی کلمه­ی خدا را می­شنوم شش دانگ حواسم جمع میشود تا سرم کلاه نرود،

، هیهات هیهات بیدینی گناه بیدینان نیست بلکه گناه کبیره مؤمنان است چونکه اینها با تصور غلط و اغراق­آمیزی که از خدا در ذهن دیگران بوجود آورده­اند موجب بیدینی آنها شده­اند، بی­دینی معنی­اش بی­خدایی نیست خدا در درون هر انسان در درون هر موجود زنده از گل و گیاه گرفته تا حیوانات بخودی خود وجود دارد، بله بله من هم مثل شما فکر میکنم، یک عده کلَاش بعنوان روحانی و خداشناس یا مبلغ دین خودشان را به خدا نزدیکتر از دیگران جا زده­اند و به این وسیله برای رسیدن به قدرت یا ثروت از خدا چون یک کالا استفاده میکنند، من برای اعتقاد به خدا به ملا و روحانی و هیچ رابطی احتیاج ندارم، هیچ مؤمن واقعی به واسطه یا رابط بین خودش و خدایش احتیاج ندارد،
، تقصیر زیر سر تلویزیون است آدم وقتی جلویش می­نشیند نمی­فهمد چه­جوری وقتش می­گذرد آنقدر داستان و حوادث خیالی و ساختگی می­بیند که به آنها عادت می­کند از زندگی خودش بدش می­­آید و هیچ خدایی را نمی­تواند بنده باشد، هه زندگی را ببین چقدر بی­معنا شده خدا لعنت کند همه­ی آنهایی را که اعتقاد به خدا را توی دل مردم کور کردند، چرت نگو خدا خودش اگر عرضه داشت ما را اسیر ملا و منبر و شارلاتان نمی­کرد، این به خدا چه ربطی دارد شارلاتانها برای حکومت کردن از خدا و مذهب سوء­استفاده می­کنند می­دانی چه است هر کس که سیاست را با خدا و مذهب قاطی کند ذاتاً عوامفریب و جانی و فاشیست است، راست میگویی به نظر من دو چیز کاملاً خصوصی است و به کسی ربط ندارد یکی مسائل جنسی یکی هم رابطه­ی آدم با خدایش،
، نچ­نچ­نچ فقط اینها نیست یک علت اساسی را شما فراموش کرده­اید انسان از زمانی که عقلش را کار گرفت و به دانش و تکنیک دست یافت شروع کرد به جدا شدن از خدا، بابا این حرفها را بریزید دور چه کار به کار خدا و شارلاتان و ملا دارید زندگی­تان را بکنید، شغل شما چی است، جن­پرانی، حتماً بوسیله نرم­افزار نه، با یک شغل متآسفانه نمی­شود امروز امرارمعاش کرد، بلاخ کاف­­ و سین کشی درآمدش حرف ندارد آدم زود صاحب ساختمان و ماشینهای آنجوری می­شود،
، تو اسمت چی است دختری که به گل می­مانی، اِلِنا، کجا به دنیا آمدی اِلِنا، کیّف اُکراین، خدای من اینروزها اسم همه­ی دختران قشنگی که از اُکراین و دور و برهایش می­آیند اِلِناست اوه چه چشمهایی گردنت چرا کبود شده دختر کسی کتکت­زده وای باید بروی پیش دکتر، بگذار مرا به حال خود یارو سادیست ترا خدا چشمها زیبا نگو همه مردها همین چشمها زیبا بلد از این رمانتیک وق­وق­وق­ جا فقط جا من دنبال چرا تو مرا این­جوری نگاه­کردن هی با تو اوووو یسوس خِرستوس اِتا کاکوی موشینا، داشتم به این فکر میکردم که اسم همه­ی گلهای لگدمال­شده دنیا اِلِناست، سِلیوزا نه­باور به­جز پدر هیچ مردی از چشم سِلیوزا بیاید تا حال من ندیدن هاااا ترا شناخت رمانتیک واقعی مثل تو من داشت توی شهر ما شعر گفت شکم گرسنه شعر گفت کسی کتاب نکرد میرود پاپیروس پاپیروس شعر دیوار چسباندن من پول احتیاج شعر نه پول پول مالادشایا سیسترا کوچک خواهر ماما هر دو بال­نی­یه هر دو بیمار باید اُپراتسیا اُپراتسیا عا­ع­ع­عمل ماما ماما عمل اُپراتسیا شاید حالا اومِرلی مردن برادر زمستان خیابان زامیوُرزلی یخ­مردن گرسنه حالا زمین زیر زمین زیر تو فهمید اقامت تقلب سگ­ها دنبال من اوووه یسوس­خِریستوس، مسافرین محترم ما هم­اکنون در آسمان جزایر قناری هستیم در سمت راست جزیره­ی،
، تاکسی تاکسی سلام روانخانه لطفاً تمام پولم همین است کم و زیادش مال خودتان اگر بیشتر داشتم میرفتم گورستان یک قبر برای خودم میخریدم، متأسفم این شهر روانخانه ندارد، چی تمام کشور روانخانه است در هر اداره را بزنی میگویند برو توی نوبت، ببخشید شما مقصدتان اداره­ی بخصوصی است، مگر زبانم را نمی­فهمی آقا روانخانه روانخانه چند­بار بگویم ر وان خا نه، آدرس خانه­تان کجاست، آدمی در عالم خاکی نمی­آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی، بیایید دستجمعی خودکشی کنیم، یک­ذره ضد­جهودی حرف بزنید آدم فکر میکند خدای ناکرده شما هم جزو قوم برگزیده موسی هستید که دیگر نه با عصا و شلاق و سرنیزه و مسلسل بلکه با هلی­کوپترهای جنگی به جان مردم میافتد و بچه­های کوچک را توی گهواره ترور میکند تا آنها بعداً تروریست نشوند، آره یک­خورده از فلسطینیها و اسرائیلیها بگویید که هر روز گوشت تن همدیگر را به فرمان پیامبران متقلب­شان حریصانه می­بلعند، خفه شو بی­دین، شما از تاریخ ادیان کاملاً بی­اطلاعید مسلمانها بر خلاف حالا چه در دوران جنگهای صلیبی و چه ماقبل و بعد از آن تنها حامیان قوم یهود بودند و از آنها در برابر مسیحیان که آنها را مسبب به صلیب کشیده شدن مسیح میدانستند همواره پشتیبانی کردند،
، خدایا بیا و ما را از شر پیامبرانی که فرستادی خلاص کن توی دجله­وفرات قرنهاست که خون فرزندان آدم جاری­است، عزیز من اینهمه مزاحم خدا نشو بیچاره برای یک مدتی رفته رم مرخصی، نمی­دانم چرا یک مغز متفکر و دانشمند پیدا نمی­شود تا مواد شیمیایی کشنده­ای کشف کند که با آن این زورگوها را با تمام مملکت و ایل و تبارشان دستجمعی به درک واصل کند تا ستم و کشت و کشتار برای همیشه از روی زمین ناپدید شود،
، نگران نباش آن روز دارد کم­کم میرسد ولی تصورش را بکن آدمهایی که تو خیلی دوست­شان داری هم قربانی چنین فاجعه­ای میشوند، آیا آنچه را که ایشان در شهرهای یهودا و کوچه­های اورشلیم می­کنند نمی­بینی پسران سنگ پرتاب می­کنند پدران بمب به پیکر می­بندند و زنان فرزندانی عاصی و انتقام­جو می­زایند اما تو ای قوم یهود که مکانهای بلند خود را در توفت در وادی حنوم بنا کرده­ای و با ماهواره و جنگ­افزارهایی پیچیده به سلاخی و ریشه­کنی این پسران عاصی و معصوم و سنگ­انداز میپردازی بدان که من شما را بدین شقاوت امر نکرده بودم من یهوه خدای شما هستم تمام جماعت بنی اسراییل را خطاب کرده به ایشان بگویید من نیز در غضب عمل خواهم کرد و چشمم شفقت نخواهد دید و شما و ایشان را مورد نفرین و دهشت و لعنت و عار خواهم گرداند لیکن همه ملتها سرانجام به ملکوت من ایمان خواهند آورد و شمشیرهای خویش را برای گاوآهن و نیزه­ها را برای اره­ها خواهند شکست و امتی بر امتی شمشیر نخواهد کشید و بار دیگر جنگ را نخواهند آموخت، هلله­لویا هلله­لویا، Halleluja Halleluja Halleluja ، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو بیاید اراده­ی تو چنان که در آسمان است بر زمین نیز کرده­ شود نان کفاف ما را امروز به ما بده و قرضهای ما را ببخش چنانکه ما نیز قرضداران خود را می­بخشیم و ما را در آزمایش میاور بلکه از شریر ما رهایی ده زیرا که ملکوت و قوت و جلال تا ابد از آن توست آمین، هاره کریشنا هاره،
بدانید که زندگانی دنیا بازی است و بیهودگی و زینت است و تفاخر میان شما و افزون­کردن است در خواسته­ها و فرزندان چون بارانی است که رویدینهای آن به شگفت آورد برزگران را پس خشک گردد و آن را زرد شده بینید سپس شکسته گردد و در آخرت عذابی سخت است و آمرزش و خوشنودی خداست و زندگانی دنیا جز متاع فریب نیست، بله بله دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ­تر از هیچ تو بر هیچ مپیچ، ادعو علی سبیل ربک بالحکمه و موعظه الحسنه، اشداء علی کفار و رحماء بینهم، لیکن مشرکین و منفافقین را صد تا صد تا و هزار تا هزار تا بکشید و در گورهای دستجمعی بیندازید تا اسلام عزیر، تکبیر، الله اکبر دجال رهبر، هایل هیتلر هایل، Quo mon cher Monsieur ،
، آلو آلو آنجا چه خبر است آلو آلو آلو ، اول کیومرث بود نه اول جمشید بود نه معلوم نیست اول کی بود ولی بدون شک اول کلمه نبود بلکه دریای فراخ­کرت بود و گیاه ریواس جمشید کشاورزی را اختراع کرد اهورامزدا از او خوشش آمد و گفت بیا شاه شو جمشید اول نپذیرفت ولی با اصرار اهورامزدا قبول کرد به شرطی که روی زمین بیماری و مرگ و میر به هیچوجه وجود نداشته باشد اهورامزدا پذیرفت جمشید هفتصد سال پادشاهی کرد شیطان به سراغش رفت و فریبش داد و اهورامزدا او را که مغرور شده بود به مرگ محکوم کرد اسم پدر ضحاک مرداس بود ضحاک یک روز کمتر از هزارسال پادشاهی کرد شیطان به شکل طبیب به سراغش رفت و شانه­هایش را بوسید کاوه آهنگر ضحاک را مغلوب کرد فریدون سه پسر داشت ایرج را سلیم و تور کشتند منوچهر پسر ایرج، سلام استاد حال­تان خوب است، کیقباد به کمک رستم پهلوان پسرکش صد سال پادشاهی­کرد ، ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر، توجه توجه علامتی که هم اکنون می­شنوید،
، اوج توان عقل آدمی احراز معرفت به این تقین است که درک هستی میسر نیست، ساعت پنجِ ­صبح از خانه میزنم بیرون شب ساعت یک­ربع به یازده میرسم خانه خانم و بچه­هایم شام­شان را خیلی وقت است که خورده­اند و دارند تلویزیون تماشا میکنند ظرفهای آشپزخانه را می­شویم اگر غذایی باقی مانده­باشد میخورم و چند دقیقه با خانواده اختلاط میکنم همین که سرم را میگذارم روی بالش خوابم می­برد با همه­ی این­ها میخوانم مینویسم میخوانم مینویسم من مطمئنم نوشته­هایم برای رشد فرهنگی کشور مفید واقع خواهد شد اما کاش یک شغلی داشتم که یک­جوری سر و کارم با کتاب بود توی زندگی هرگز شانس نیاورده­ام حتی توی خانه نمی­توانم از نوشته­هایم حرف بزنم مسخره­ام میکنند ولی چه کنم من از پدرم یاد گرفتم پدر خوبی باشم،
، مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه­تر کن، موبایل­های­تان را لطفاً خاموش کنید، دوستم دارد دوستم ندارد دوستم دارد دوستم ندارد دوستم دارد خداجان آخر چند تا گل پرپر بکنم همیشه یک­بار دوستم دارد یک­بار دوستم ندارد به این که نمیگویند عاشقی چرا آدمها یک­بار دوست دارند یک­بار دوست ندارند ولی ولی چشمهایش که نمیتوانند دروغ بگویند به خدا دوستم دارد نه شاید هم دوستم ندارد اگر میدانستم تو دلش چه میگذرد هرچه از تو خواستم به من نداده­ای عیبی ندارد خداجان بیا این­بار خدایی کن و بگذار دوستم داشته­باشد به جان خودم بعداً همیشه به تو اعتقاد پیدا میکنم آخ ای دوست دارم بچه­دار بشوم دوست دارم بچه­هایم همه به شکل ماه خودش بشوند خداجان چقدر من این آدم را دوست دارم دوستم دارد دوستم ندارد دوستم دارد، Heinrich mir graust vor dir ، دنیا را عاشق میکنم فقط به خاطر تو غرق شقایق میکنم فقط، کبوتر نامه­بر خوش اومدی از سفر بگو،
،­ زنان سراسر جهان متحد شوید، خوشگل من قربان چشمهایت بروم دیگر چی شده، من یک زنم آزاد به دنیا آمدم میخواهم آزاد باشم، خوب آزاد­ باش کی جلویت را گرفته بیا اصلاً این آزادی من هم مال خودت نخواستمش، آزادی ترا نمیخواهم میدانی چه است شما مردها یک­طرف هستید ما زنها یک­طرف دیگر ماها نمی­توانیم همدیگر را بفهمیم تا حالا دنیا دست شماها بوده ببین چه به گُه­اش کشیده­اید،
، فه­مینیسم یعنی میومیوی گربه خانم­جان کجای کاری تو، گُه بخور بی­شعور اقتدارطلب مردسالار، بیا این گُهی که اسمش زندگی است را با همدیگر یک کاریش بکنیم عزیزم گول جاروجنجال را نخور نگاه ­کن هرچه تو بگویی من میگویم چشم ولی کنسرنها مگر میتوانند بدون عکس لختی زن جنسهایشان را آب کنند فکر اقتصاد دنیا را کرده­ای وال­استریت یک شبه کن­فیکون میشود، گل گل خانم گل برای آقایتان بخرید شما را به خدا از من گل بخرید یک شاخه فقط یک شاخه خوب اقلاً پولش را بدهید نه بیایید آدامس بهتان بدهم، گل گل، آدامس، گل شیشه­ی ماشین­ را بکشید پایین، نمیخواهم برو، ووی نگاهش کن مثل سگ گرگرفته دارد میغرد، هاوهاوهاووو برو نمیخواهم برو برو هاووهاو برو هاو برو هاوهاو برووو، Fare una vita da cane، وای چه دندانهایی دارد، آقا گل خانم گل بیایید از من گل بخرید این رفیقم لوس است ولی من خوبم گل­های من هم خیلی خوبند، بیایید مجانی خانم گل آقا گل،
، خدای من بچه­های به این نازنینی ببین به چه روزی افتاده­اند، پای خدا را بیخود به میان نیاور برو سراغ پدر مادرهایشان، مادرهایشان که تقصیرندارند مردها زورکی مردیشان را چپاندند تو، توی همین خیال باش دولت گفت بند تنبانها را شل کنید سرباز لازم است، بدوییم بچه­ها آن یکی ماشین، گل خانم برای آقایتان گل بخرید، مامان این­ها چی میخواهند، هیچی عزیرم محل­شان نگذار، نچ­نچ­نچ مملکت را ببین به چه جهنمی تبدیل شده همه جا پر از معتاد و عملی است، کار آخوندهاست دیدند دیگر با قرآن و روضه و یاحسین یاحسین نمی­شود مردم ناراضی را کنترل کرد و حکومت دارد از دست­شان درمیرود تریاک و هروئین را ریختند توی دست مردم تا قسمت بزرگی از جامعه خصوصاً جوانان ما معتاد و بی­اراده بشوند،
، معلم اخلاق نمی­خواهم خودم میدانم خوب و بد یعنی چه مادرم برای خرج تحصیل من و داداشم میرفت زیر مردهایی مثل بابای تو می­خوابید وقتی دید که درآمدش کفاف نمیکند و من هم اجباراً همکارش شده­ام دوا خورد و مرد، من دیگر سراغ هیچ فاحشه­ای نمیروم، چرا بهت خوب حال نداد، خدا هیچکس را به این روز نیندازد یک چیزی من میگویم تو میشنوی پسر خوشگلی این زن را نبین وای وای وای وای، تعریف کن ببینم چه شده، باورت نمی­شود اینجایش اثر یک زخم بود به این هوا اول نگفت وقتی اصرار کردم گریه­کنان گفت که یک کلیه­اش را فروخته تا، جان تو قیمتم بالا نیست خرج دارم نخواه برایت بگویم چه خرجی، خدایا بیامرز مرا و والدینم را و رحم کن بر آنها همانطور که در کودکی به من رحم کردند و به حسنات آنها پاداش بده و گناهان­شان را ببخش،
، چرا مدرسه نمی­آیی، دارم میروم مسافرت، با این حال مریض بابایت میخواهی بروی مسافرت، دهانت قرص است اگر برایت بگویم کجا دارم میروم، ای وا چه داری میگویی من و تو که از این حرفها نداریم، مادرم یک حاجی را پیدا کرده که ترتیبش را داده بروم دوبی آنجا باید یک شب پیش یک شیخ باشم و چند میلیون بگیرم بعد برمیگردم بابایم را می­بریم بیمارستان عملش بکنند، برارم خیلیه سیصد هزاران نگوتم دوستم کیه نترس برارم دایه دایه وقت جنگه وقت دوستی با فشنگه،
، پول پول پول پول دارم دیوانه میشوم هیچ چیز با ارزش دیگری جز پول توی این دنیا نیست، پول برق را میدهی پول گاز می­ماند پول گاز را میدهی کرایه خانه می­ماند آدم تا کی میتواند جلوی بچه­اش آب و نان بگذارد، چند بار خواستم خودم را بکشم ولی موفق نشدم، مهدی بیا مهدی بیا، توجه توجه علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام رفع خطر یا وضعیت سبز جمهوری اسلامی است پناهگاه خود را ترک و دختران و زنان جوانتان را به دست فقه­ها و آقازاده­هایشان بسپارید تا برای شرف و ناموس­تان فاتحه خوانده شود، خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا، حزب فقط حزب­آلله رهبر فقط روح­الله، جنگ جنگ تا، مهدی بیا،
های­ها­ی­های­های­های، گریه­نکن گریه­نکن درست­ میشود، های­های­های­های، بابا گریه­نکن اشک ما را هم درآورده­ای بس است یک­جوری درست میشود، های­های­های­های دیگر درست بشو نیست فقط همین دین و ایمان برای ما باقی­مانده­بود ببین چه کارش کرده­اند تا قرنها مردم از شنیدن اسم خدا و پیغمبر چندش­شان میشود های­های­های­های، ربنا آتنا فی­الدنیا حسنه و فی الاخر­ه­الحسنه، یا مقلب القلوب،
، خوش به حالت که شوهر خوبی گیرت آمد و از این گورستان دررفتی تو را به خدا تو را به دوستی­مان تو را به بچه­ی عزیزی که توی شکم داری یک­نفر را برایم پیدا کن تا با من ازدواج کند و من را از این زندگی نکبت­بار نجات بدهد کور کچل هر چقدر پیر و علیل هم باشد برایم فرقی نمیکند نمیدانی اینجا چه خبر است یک مرد درست و حسابی پیدا نمی­شود همه یا معتادند یا کلاَش و جیب­بر حرفه­ای ، تو چرا زن نمی­گیری، اول یک دختر سالم نشانم بده تا ازدواج کنم همه­شان کاسبی کرده و دوخته شده­اند، دوستم نداشتی دوستم نداشتی بی­انصاف دوستم نداشتی خودخواه یک­ذره هم دوستم نداشتی اگر دوستم داشتی حداقل به خاطر من می­ماندی و خودکشی نمی­کردی حالا من بدون تو تنها چه کار کنم،
، پسرم بیست سالش بود گفت بابا می­بینی که توی این مملکت هیچ آینده­ای ندارم من و رفیقم میخواهیم برویم اروپا درس بخوانیم دیدم مغزش خوب کار میکند پسره دوستش هم خیلی اعجوبه بود توی درس گفتم بروید بچه­ها خدا پشت و پناه­تان دار و ندارمان را دادیم به قاچاقچی آی­آی­آی­آی هر دو نفرشان با خیلیهای دیگر بین راه تلف­شدند مادرش سالهاست که اتاقش را دست­نخورده گذاشته همین یک­دانه پسر را داشتم کاش نمی­گذاشتم برود اروپا بی­پسر بشوید الهی شماهایی که مملکت را به این روز سیاه نشانده­اید پسرهایت دربدر بشوند اروپایی که نمی­دانم کجای دنیایی و به دل جوانهای مردم وسوسه می­اندازی بیایند به سویت، خدا دلت را صبر بدهد ولی هر کس پایش به اروپا و امریکا رسیده آ نانش توی روغن است دانشگاه برای هر کسی که استعداد درس خواندن داشته باشد تا سر پیری رایگان است مریض بشوی دوا و درمان مجانی در اختیارت قرار میگیرد متوسط عمر آدم آنجا صد سال است وقتی مردی احتیاج نیست پول قبر و کفن و دفن بدهی باورکردنی نیست،
، چرا من باورت میکنم یکی که فامیلش دارد آنجا زندگی می­کند هم برایم همین چیزها را تعریف کرده من اگر دست و بالم باز بود آ نه تنها دو تا پسرهایم را بلکه یکی­ و یک دانه دخترم را هم میگذاشتم از این خراب­شده در برود، بس کن بابا بس کن خدایا این دیگر چه بلایی است که سر ما بنده­های ناشکرت آورده­ای همه میخواهند از آب و خاک آبااجدادیشان دل بکنند بروند بی­ریشه و بی­هویت و آواره بشوند خدایا پس کی می­ماند اینجا را آباد کند سرنوشت نسلهای بعدی­مان چه میشود، تو دیگر کلاهت چقدر پس معرکه است بنده­خدا نسلهای بعدی کجا بود هیچ­کس در فکر دو ساعت بعدش نیست حالا چه برسد به فردا و نسلهای بعدی مگر نمی­بینی که پدر به پسر رحم نمی­کند،
، ای پرچمدار ستم­کشان دشمن را بر خاک خون نشان، دکتر علی شریعتی معلم شهید ما راه او راه ما، صمد بهرنگی معلم شهید، ایران را سراسر سیاهکل میکنیم، بگو مرگ بر شاه، بگو، نه شرقی نه غربی جمهوری دجالی، من توی دهن این ملت میزنم من یک ملت دیگر تعیین میکنم، آلو آلو کی آنجاست آلو آلو آلو چرا جواب نمی­دهید آلو آلو صدایم را می­شنوید آلو آلو، بابا اینقدر دجال نگو مردم فکر میکنند که تو مجاهد رجوی همان پسرعموی صدام تکریتی را میگویم هستی خمینی کم بود حالا رجوی هم رویش سگ زرد برادر شغال است، شما حرف خمینی را غلط بیان کردید او گفته بود من توی دهن این دولت میزنم من یک دولت دیگر، نقل به معنی کردم بابا نقل به معنی آن کفتار چنان توی دهان ملت زد که از یک ملت نجیب و ثروتمند یک ملت زبون و بی­غیرت و موزی و گداصفت بوجود آمده، بله بله عاقبت یک ملت با ایمان که کارش اطاعت از خدا و رسول و جانشینانش است به همین نظام فاسد که نامش را نظام اسلامی گذاشته­اند ختم میشود، خدای من چرا گذاشتیم یکی برای ما تعیین تکلیف کند چرا اطاعت کردیم چرا رأی دادیم چرا سکوت کردیم چرا ، نچ­نچ­نچ کدام آدم سالم کسی را رهبر خود میکند و دنبالش راه میافتد، از ماست که بر ماست،
، همه چیزم درست بود سی ­و­ سه روز توی مادرید بودم برایم هم شناسنامه و هم پاسپورت فرانسوی جورکرده­بودند باورتان نمی­شود خود من هم اول باورم نمی­شد وقتی به عکسم توی پاسپورت نگاه­کردم خیال­کردم که واقعاً خارجی شده­ام اسمم شده­بود Alain Dupont اصلاً بین من و این آلن فرانسوی هیچ فرقی وجود نداشت خدایا چرا نگذاشتی توی فرانسه به دنیا بیایم چرا عربها و آخوندها را فرستادی تا ایران را به گند بکشند بی­انصاف لااقل میگذاشتی مستعمره­ی فرانسه بشویم آنوقت وضع و حالمان بهتر بود به خدا سر تان را درد نیاورم برای پرواز به تورنتو مجبور بودم اول به میلان پرواز کنم بعد از آنجا سوار هواپیمای مسیر تورنتو بشوم توی فرودگاه مادرید هیچ اتفاقی نیفتاد رسیدیم میلان باورم شده بود که دیگر خرم از پُل گذشته مدتی منتظر پرواز ماندم تا که وقتش رسید رفتم توی صف تا بلیطم را نشان بدهم و بوردینگ­کارت بگیرم گرفتم خانمی که بوردینگ­کارت را به من داده­بود به فرانسوی چیزی گفت نفهمیدم به انگلیسی گفتم که پدرم فرانسوی و مادرم اسپانیای است جنده انگار اسپانیایی هم بلد بود باز چیزی گفت گفتم آی کانت آندرستاند یو وات دو یو مین مم گفت ویت پلیز داشتم به چشمهای خوشگل و شادش نگاه می­کردم که مأمورین فرودگاه آمدند شاشیدم توی این شانس،
، من هم نتوانستم پناهندگی بگیرم واسه همین دپورت شدم بیخیال راستش را بخواهی زندگی توی خارج آش چنان دهان سوزی که دیگران میگویند هم نیست چیزهایی که من قبل از به خارج رفتن شنیده بودم با آنچه که با چشمهای خودم آنجا دیدم از زمین تا آسمان تفاوت داشت درست است که آنجا از مأمور منکرات و نیروهای ویژه­ی چاقو و چماق خبری نیست و مردم از حق و حقوق اجتماعی در سطح بالایی برخوردارند و دولت مجری این حقوق است ولی وضعیت خارجیها یعنی آنهایی که با هزار درد و سر بالاخره اقامت و حق زندگی در آنجا را گرفته­اند تأسفبار است همه از تنهایی و افسردگی گُه­گیجه گرفته­اند و منتظرند اوضاع کشور عوض بشود و برگردند ایران،
، من از اینجا فرار بکن نیستم تنها راه درست شدن وضع مملکت را در این می­بینم که هر فرد این جامعه­­ی طاعون­ آخوندی­گرفته همت کند و بخواهد سرنوشت خودش را در دست خودش بگیرد من خودم اینجوریم برای عقیده­ی دیگران احترام قایلم مخل آزادی و آرامش و سعادت هیچ بنی بشری نیستم اما هر کس که بخواهد از طریق عرف اخلاق دین قانون خدا پیامبر یا به هر طریق دیگر کلاه سرم بگذارد و خواستها و آرزوهای به حق مرا سرکوب بکند یا برایش قید و شرطی قایل شود بدون رودرواسی می­شاشم به خودش و ابا و اجداد و اعتقاداتش تو هم ننه من غریبم و مظلوم­بازی در نیاور بدون آنکه احساس گناه کنی و عذاب وجدان بکشی بشاش به زندگی همه­ی آنهایی که مخل سعادت تو هستند، آهای بچه­ها بیایید بشاشیم، سسس مؤدب باش پسر، می­بینید صد بار نگفتم که این جوانها را نباید آزاد گذاشت یک ذره اینها را به حال خودشان بگذاری، بدهیدش دست من مؤمن و سربراهش میکنم حاجی، هیچی هم نیستی همین روزهاست که خلع سلاح بشی و بیفتی به گُه­خوری که من مأمور بودم و معذور از این گذشته یک ساعت آزادانه زندگی کردن بهتر است به هزار و چهارصد و چندی سال با شما انگلها، ببخشید دستشویی کجاست، دستشویی، دستشویی، جمهوری اسلامی،
، خانمها و آقایان محترم به فرودگاه مهرآباد خوش آمدید، اصلاً دیگر کاری به کار کسی ندارند توی فرودگاه از من پرسید چرا پناهنده شدم گفتم میخواستم درس بخوانم ولی اقامت نداشتم مجبور شدم وکیل بگیرم و بگویم که سیاسی هستم الان سالهاست درسم تمام شده میخواهم برگردم به مملکتم گفت چه کاره هستم گفتم تاکسیرانم گفت مهندس شدی و داری توی خارج تاکسی می­رانی گفتم برادر مهندس که سهل است دکترها و پرفسووها هم توی اروپا تاکسی میرانند یا که دارند پیتزا می­فروشند کار که عار نیست وقتی فهمید سرم توی کار خودم است و با سیاست کاری ندارم دوستانه از من پرسید با چند میلیون می­شود توی اروپا زندگی راحتی داشت بعد پرسید وضع پناهندگی حالا چطور است گفتم خیلی خراب چطور مگر گفت پسر برادرش چند هفته قبل تقاضای پناهندگی­ داده نمی­شود زحمت بکشی یک دعوتنامه برایم جور کنی محبت شما را بی­جواب نمی­گذارم حدود سی و دو سه سالش بود یک دست نداشت حتماً توی جبهه از دستش داده­بود با خودم گفتم زکی این هم از مأمور اطلاعاتشان مثل اینکه بدجوری در فکر فرارند جان تو دو سه سال بیشتر طول نمی­کشد این رژیم کارش تمام است،
، نه این­جوری نیست تا زمانی که انگلیسیها نخواهند این رژیم از بین نمی­رود­­ از زمان مشروطه گرفته تا حالا دست آخوندهای شیاد از آستین شغالهای انگلیسی بیرون میآید، توی فرودگاه کاری به کارم نداشتند ولی وقتی رفتم خانه زنگ زدند و گفتند که دوست دارند با من صحبت کنند محلش را گذاشتند من انتخاب بکنم رفتیم توی یک رستوران سؤال و جواب معمولی و آخر سر گفتند که به ایرانیهای دیگر بگویم که برگردند به کشورشان اوضاع حالا خیلی فرق کرده،
، ویلا با ژیلا ویلا با ژیلا به قیمت مناسب، ویسکی کنیاک همه جور مواد برو آقا برو آقا مشتری نیستی برو مزاحم نشو لطفاً، رژیم مردم را گذاشته به حال خودشان از امریکاییها و اروپاییها یادگرفته­اند که چه جوری با آنها معامله بکنند هر کس هر چی میخواهد میتواند بگوید ولی هیچ چیز تغییر نمی­کند، مردم و رژیم یک­جوری زبان هم را می­فهمند و با هم کنار می­آیند، دقیقاً مگر این رژیم از یک سیاره­ی دیگر آمده، بله همین مردمند که رژیم را بوجود آوردند در وجود هر ایرانی یک آخوند یک رجاله یک دجال خوابیده در وجود همه مان حتی در وجود خودم، این حرف صحیح نیست مردم بیچاره در برابر یک نظام قهار و آدمکش چه کار میتوانند بکنند،
دیگر هیچ ملتی به زبونی ملت ما نیست ما در طول تاریخ یا داشتیم چرت­میزدیم یا اینکه شکست­خورده و زبون به بالادستیهایمان سواری می­دادیم، شما چه دارید میگویید مثل اینکه از تاریخ و فرهنگ غنی کشورمان هیچ اطلاعی ندارید تمام کشورهای متمدن دنیا متفق­القولند که پزشکی جدید بر اساس تعالیم ابوعلی سینا بنا شده فیزیک با نام خیام و شعر و ادب با حافظ و مولانا آراسته است همین چندی پیش آثار مولانا در تیراژهای میلیونی توی امریکا منتشر شده، بله بله امریکاییها خیلی ترقی کرده­اند آنها دیگر از نفت و خونریزی و جنگ و غارت دست­کشیده­اند و با غزلیات شمس مدیتیشن میکنند، تو باز هم شوخیت گرفته جدی میگویم نه تنها امریکاییها بلکه اروپاییها و دز تمام دنیا حافظ و مولانا را میشناسند روی در ورودی سازمان ملل سالهاست شعر سعدی نوشته شده که می­گوید بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند، بله هنر نزد ایرانیان است و بس، اَخ­خ­خ کافی است بابا دلتان را با یک چیز دیگر خوش کنید گیرم آنها یک کاره­ای بودند حالا چه کجای کاریم ما، چرت میزنیم منتظر شب جمعه­ایم، بله منتظر یک سوشیانت یک امام زمان یک مسیح،
، ما در عرصه­ی تاریخ همیشه ملتی بوده­ایم که روح ما با آسمان و ستارگان و عوالم خیال محظوظ می­شده میگویند در ایران باستان پهلوانان و سربازان ما شبها در حالیکه به ستارگان نگاه میکردند و با معشوقه­هایشان در عالم خیال لاس میزدند راهی نبردگاه می­شدند زمینی و این دنیایی­ترین ایرانی وقتی شکست و ناکامی غافل­گیرش میکند میگوید مال دنیا برایم بی­اهمیت است من خاکی­ام درویشم عارفم، شما دیگر چقدر خودکم­بینید این خودش یک نوع بیماری است خدا را شکر که اکثر ما ایرانیها دچارش نیستیم، عجیب است این روزها هر احمقی برای اینکه مدرن و مترقی جلوه کند میافتد به فحش و فحش­کشی به­ جان فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی کسی نیست به اینها بگویید شما خودتان،
، همه­ی ملتها در برحه­ای از تاریخ خود با بحرانهای فرهنگی مواجه بوده­اند تنها با درایت و دوراندیشی و صبر میتوان از بحران ملی و فرهنگی سرافراز بیرون آمد نه با خودزنی و خودانکاری و هرج­و­مرج­طلبی بیایید مثل همه­ی ملتهای متمدن دنیا نکات مثبت فرهنگ­مان را حفظ کنیم و توسعه­اش دهیم نکات منفی و عقب­مانده­اش را به بحث و انتقاد بگیریم اعتلای فرهنگی یک شبه امکان پذیر نیست، کل فرهنگ ایران اسلامی گندیده است باید زیر خاکش کرد و رویش آهک ریخت تا سراسر کشور ضدعفونی بشود، عاته­ئیزم یا بی­خدایی ضد دموکراسی است اسلام یکی از ارکان جامعه­ی ایران است، بله تعداد انگشت­شماری غربزده فکر میکنند که میتوانند کلام­آلله را از مردم بگیرند و بهشان کوکاکولا بدهند،
، بعد از حمله­ی اعراب این بلا سرمان آمد اگر اسلام و اعراب نبودند ما هنوز هم سرآمد ملتهای دیگر بودیم شما کدام کشور مسلمان را می­شناسید که مردمش در رفاء و تمدن زندگی کنند، چرا راه دور میرویم و همیشه دیگران را مقصر می­گیریم چرا اقرار نمی­کنیم که ملتی هستیم تنبل و بیعرضه و غریبه­دوست میگویند وقتی افغانها به ایران حمله کردند تعداد سپاهیانشان فقط هشت هزار نفر بود برعکس سپاه ما صد و بیست هزار نفر مملکت را دو دستی پیشکش کردند از این بدتر برخورد ما با عربهاست مملکت را مفتی مفتی به دوازده تا عرب،
، بله بله متأسفانه وقایع تاریخی گواه صحت ادعای شماست خیلی ببخشید از اینکه جسارت میکنم قصدم به هیچ وجه جریحه­دارکردن حس وطندوستی کسی نیست در اسناد تاریخی آمده است که وقتی اسکندر مقدونی کشورمان را تسخیر کرد ایرانیها سرش تاج گذاشتند و او را شاهنشاه و فرستاده­ی خدا خواندند مردم مشرق­زمین خصوصاً ایرانیها عادتی ذاتی و تاریخی به نظام دینی دارند و نیاز مبرم روحی­شان این است که یک نفر را در رأس هرم قدرت بنام فرستاده یا جانشین پروردگار ببینند، مردم ما همیشه از دستگاه حکومتی کشور عاصی و بیزار بوده­اند به همین خاطر هر بار که قدرت بیگانه­ای با شعارهای آزادی و نوعدوستی به سویشان آمد از روی استیصال به آنها پناه برده­اند به این امید که از دست حکومت خودکامه خودی نجات یابند این نکته بیانگر این است که مردم ایران در واقع امر خودبین و تنگ­نظر و دگم اندیش و غریبه­کش نیستند برعکس گشاده­نظر و نوع­دوست و مهمان­نوازند آنها از غریبه همان انتظاری را دارند که اگر خود در توانشان بود برای دیگران میکردند مثل کورش که در قلمروی پهناور شاهنشاهی خود همه ادیان را آزاد گذاشت بویژه اقلیت ناچیز قوم یهود را زیر پناه خود گرفت،
، داستانسرایی تاریخی نکنید لطفاً پیشنیان ما بهتر از ملتهای دیگر نبودند اگر کورش مردمداری میکرد حتماً دلیل خاصی داشت بر عکس او خشایارشاه پسر داریوش بزرگ وقتی آتن را به تصرف خود در آورد پرستشگاه­های آکروپولیس را با خاک یکسان کرد اگر یک ذره درایت در مغز خر این پادشاه ابله بود به راحتی میتوانست در قلوب مردم یونان که از جباران خود به ستوه آمده و ناراضی بودند و در بحران فرهنگی مهیبی بسر میبردند جای پیدا کند و آنها را به کیش خود رهنمون سازد و فرهنگ به اصطلاح غنی پارسی را عالمگیر کند،
، به راههای دور نروید لطفاً بخشی از این حرفها درست است هگل میگوید که دروازه­ی بشریت بوسیله­ی فرهنگ ایرانی گشوده­شده گوته شیفته­ی حافظ ما بود نیچه فیلسوف هنوز کاملاً فهمیده نشده­ی آلمانی نام اثر معروفش را از روی نام زرتشت پیامبر ایرانی گرفت همه­ی این­ها درست است اما به دلایلی مختلف ما نتوانستیم همپای دیگر فرهنگ­ها قدم برداریم دیگران از ما کمتر بودند ولی استعداد و موقعیت­داشتند بنابراین رشد کردند امروزه واقعاً مسخره است اگر کسی ادعاکند که دستاوردی در عرصه­ی علم یا هنر مال کشور یا ملت بخصوصی است عوض خودزنی و پریشانی سعی­کنیم خودمان را با دنیای جدید وفق­بدهیم یاد بگیریم و پیوسته در جستجوی تازگی و تحول باشیم،
، درست میگویید ضمن تأیید حرفهای شما مایلم به یک نکته­ی بسیار ظریف و مهمی اشاره کنم همیشه نظامهای سیاسی موجود در سرزمین ما از شاهان بزرگ گرفته تا جنبش مشروطه و همین خمینی و جمهوری اسلامیش حکومت را یک ودیعه­ی الهی میدانستند در پی این اعتقاد خود را منجی مردم می­پنداشتند و میخواستند آنها را به­سوی رستگاری هدایت­کنند این انعکاس هستی­شناختی سنتی است متأسفانه هنوز هم بسیاری از اندیشمندان ما مدعی رستگاری مردمند قبل از هر چیز از این طرز تفکر باید فاصله گرفت باید به فردیت یعنی به آزادی و اختیار فرد در زندگی خصوصی و اجتماعیش باوردداشت به حقوق اولیه­اش احترام گذاشت یعنی به هستی­شناسی مدرن دست پیداکرد بنابراین دولت و نظام اجتماعی نه برای رستگاری مردم بلکه برای تأمین رفاه و بهزیستی آنان باید تلاش­کند­،
، مگر دولتی توی دنیا وجود دارد که دلش برای ملت بسوزد و برای رفاه آنها ، چوپانی در راهست حتماً اسبها از زمین­لرزه قبل از وقوعش خبردارند حالا تو تو تو با تو هستم بی­شعور درخت وقتی میافتد تو در خودت واقعاً نمی­لرزی آدم بالغ هرچه از بین میرود ایرادی ندارد بیعاری این روزها ژنتیک شده ولی بچه­ها بچه­­ها آی­آی­آی تو نمی­لرزی ها جداً نمی­لرزی وقتی که من سکوت کنم و خیش را به تو بدهم تو با آدم در باغ عدن چه میکنی تو تو تویی که شخم­زدن نمی­دانی خویش را در باغ آیا باور میکنی وقتی جمله­ام بی­نقطه راه میرود تو من او ما اینها و آنها همه در هم تکرار میشویم، نقطه­ات را بگذار حرّاف مخ ما را خوردی بگذار ببینیم اخبار چه میگوید اوضاع دنیا این روزها خیلی تخمی،
، خدا اموات جرج بوش دوم پادشاه امریکا را بیامرزد بیچاره جان صدها سرباز امریکایی را فدای آزادی مردم ستمدیده عراق کرد، راست میگویی باورکردنی نیست ما در جنگ خمینی و صدام چقدر کشته دادیم و چقدر فریاد زدیم مهدی بیا مهدی بیا برای فتح کربلا خدا نخواست و حضرت مهدی علیه­السلام نتوانست بیاید ولی بوش آمد و راه کربلا را برای همه­ی شیعیان باز کرد، ببخشید نظام حکومتی امریکا سلطنتی نیست پادشاهی به نام، ول کن بابا صدایش را در نیاور طرف یک چیزی گفته دیگر،
، خدایا رامبوهای امریکا را برای آزادی ملت مسلمان ما بفرست، این دیگر چه فکری است که به کله­ات زده میفهمی چه داری میگویی امریکا بیاید به خاک و ناموس ما تجاوز کند، تجاوز نه عزیز من کمک کمک به ملتی که اسیر فقه­های خون­آشام است، امریکایی­ها خودشان خونخوارتر از این فقه­ها هستند، به جهنم که خون­خوارترند بگذار اول این جلادهای خودی را سر به نیست کنیم امریکاییها که رسوای عالمند به راحتی میشود آنها را روانه کشورشان کرد ولی این رژیم تف سر بالا است ریشه در آب و خاک و فرهنگ خودمان دارد به این زودیها نمیشود از شرشان خلاص شد، من اصلاً مذهبی نیستم ضد آخوندها هم هستم ولی اگر سربازهای امریکایی یک روز به کشور ما حمله کنند در برابرشان تا آخرین قطره خونم میایستم، یا مقلب القلوب والابصار یا مدبراللیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال،
، چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم، خفه شو بابا ایران سالهاست که وجود خارجی ندارد تنها چیزی که از آن مانده­است آخوند و کشت و کشتار ملی و جنگ­طلبی، امریکاییها عاشق نفت ما هستند اگر وارد خاک ما شدند منظورشان کمک به ما نیست بلکه، بابا مرده­شو این نفت لعنتی را ببرد کی نفت مال ملت بود حالا چه فرق میکند که کی میخواهد نفت ما را غارت کند بگذار از این آخوندها که خون ملت را توی شیشه کرده­اند نجات پیدا کنیم بعد، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو بیاید اراده­ی تو چنان که در آسمان است بر زمین نیز کرده­ شود نان کفاف ما را امروز به ما بده و قرضهای ما را ببخش چنانکه ما نیز قرضداران خود را می­بخشیم و ما را در آزمایش میاور، مبلغ مسیحی بدجنس، چرت و پرت دارد میگوید، آره جان تو خوب گفتی این یارو ما را دست انداخته، امشو دوشوه عزیزکم نمکردم ماچه داغی یه ماچه عزیرکم له ده­لم درناچه، راه حل همه­ی مشکلات فقط گفتار نیک پندار نیک و کردار نیک است، گه­جه­لر فیکریندن یاتا بیلمیرم بو فیکری باشمدان آتا بیلمیرم، پرده از رویت کشیدم سوی خود بازت کشیدم تا نشستی، تی دیله بتابه به بشیم بخانه ایتا کاری نبه تی مار ندانه اگر تی مار تره بیدینه می همراه تره بیرون کنه از خوشه خانه کورا شیم عزیز، بنفشه گل بیرون بمو بیاد باور تی عهده بگفته بی وقت بهار آیم تی ور با خنده گلبارانه سبزانِ سر قاصد ببو بنفشه فصل بهار بمو بیه می دل ببسته زنده،
، قاطی دارد بابا، نه خودش را زده به آن راه، من آدم قاطی خیلی دیدم ولی داستان قاطی این اولیش است، تازه چه دیده­ای داداش این که از خوب­خوبهایش است این روزها تا دلت بخواهد چرت­نویس پیدا میشود، کی قاطی نکرده تمام دنیا این روزها قاطی است یادش بخیر دوره و زمانه­ی پدربزرگهایمان، صد رحمت به وزارت ارشاد و دستگاه سانسور ملاها به این جوجه نویسنده­ها اگر فرصت­بدهی فرهنگ و ادبیات غنی ما را به گُه میکشند، اینجوری حرف نزنید آدم اگر از سابقه­ی مبارزاتی شما بر علیه رژیم اطلاع نداشته باشد فکر میکند شما از آنها هستید بگذارید هر چه دلش میخواهد بگوید کی به حرفش گوش میدهد همکاران ما در مجلات و مطبوعات با هوشیاری سعی میکنند نگذارند پای این جور نویسندگان و شاعران وارد عرصه­ی ادبیات بشود،
، من با شما موافق نیستم کارکردن با زبان و نوآوری ادبی جای خود دارد ولی بازی بیجا و خسته­کننده با کلمات یا مسخره­کردن و به عرعرآوردن عالم و عارف عمل زننده و زشتی است، اشکال در دستور زبان ماست باید تغییرش داد و قواعد واحدی برایش تعیین کرد تا هر کس به دلخواه خود،
، استعدادهای ادبی و هنری جوانی که در دهه شصت به دلیل نابسامانیهای اجتماعی سیاسی از کشور خارج شده بودند به دلیل عدم آشنایی کافی با گنجینه­های ادبیات فارسی زود نه تنها مرعوب و مقهور بلکه شیفته­ی اندیشه­ها و ادبیات کشورهایی مهمان شده­اند تعداد انگشت­شماری از آنها توانستند در اقلیم فرهنگی جدید راه بیابند و کاملاً حل و ادغام شوند بخش بسیار وسیعی اما از ایران رانده و از اروپا درمانده به انسانهای ناهنجار و پرخاشگری تبدیل شده­اند، هه­هه­هه­هه، آقا فین دماغت را بگیر دارد سرازیز میشود، اوه­ه­ه دلقکها دارند آنالیز میکنند، سس بابا ایشان از اساتید بزرگ، که هیچ مرز و معیاری نمی­شناسند مثلاً خانم هنرپیشه­ای در یک اجلاس عمومی لخت می­شود و میگوید اینجوری می­خواستم اذهان عمومی را به ستم مضاعفی که به زنان ایرانی روا میشود جلب کنم، می­یاوو می­یاووو این یارو جزو ارتجاع ادبی است کسی به او،
، خانم شاعری در سوگ محقق اعدامی کشورش میگوید که ای کاش با او خوابیده­بودم جوان نویسنده­ای هر چند سال در میان مجموعه ­داستانی با هزینه خودش بیرون می ­آ­ورد و مجانی بین هموطنان مقیم خارج پخش می­کند و اینجوری اعتبار کتاب و نویسنده را زیر سؤال میبرد جوان شاعر دیگری چند صفحه کاغذ را سیاه میکند و این صفحات را توی یک پلاستیک میریزد و به فروشگاههای ایرانی میدهد تا همراه سایر کالاهای وطنی­اش اشعار او را هم عرضه­کنند توی این صفحات چه نوشته­شده هیچی فقط ناهنجاریهای جنسی و روحی و روان،E pur si muove این حرف گالیله کسی یادش میاید، نچ­نچ­نچ حرمت قلمی گفته­اند، مجال نده دمش را قیچی کن وگرنه،
، هذیانهای بیهودگی­تان را به هنرمندی هنر می­نامید چندانکه ابزاری در گیره­ی ابزاری دیگر جا خوش کند حرف را و جمله را و مطلب را به تصنع می سازید آنگاه فریاد و فغان­تان بر میشود که من نابغه را دنیای نابینا نادیده بگرفته­است راستی بینایی چیست وقتی که بیحسی با سکوت دامن می­گسترد دلم بر شمایان شما خوبان و محبوبان مظلوم و خیالباف آه چه بیدریغ میسوزد کاش جهان­تان را بامی بود و مرا نیز توانا دستی تا تان بر بلندترین بامها بنشانم تا پر شوید از غروری مضحک پر شوید و گرنه بر پستی سیال پشت­سر که هیچ بر سطح بی­بامی­تان وقوف یابید و آدمیزاد را اندیشه کنید که چه جانور خیالپردازیست هم در دوستی و هم در دشمنی،
، منظورش چه است، سس مثل اینکه پیامبری دارد ظهور میکند، یا امام زمان این بنده­ی گناهکار را زیر چترت بگیر،
، شمایان بَراید نه بیگمان بَرتر و برترینِ برترینانید اگر دانش بر این برتری­تان آرامش تواند بخشید اما کسی که دستکم ماغ­کشیدن نتواند و چریدن در صحرای خوشباوری دیگرانش عادت نیست به درستی می­یابد که ابَربر بربریست مطلق و شما جانوران دوست­داشتنی و کوچک که نام آدمیزاد را بنوشته به­روی کاغذی خردتر از خردک با خود یدک می­کشید در جستجوی کدام برتری پیشینیان­تان را مکرر کرده و چنین به حماقت پیر گشته­اید آه خدای را به جوانی­های بی­جوابتان چه بی­امان پدرانه بایدم گریست چرا که همه جوانی­ام نصیب پیری شمایان شد شمایان شما برترینان به گاه مرگ برایم برگی نیلوفر به هدیه­ آورید تا که بی­تری­تان را بپوشانم شاید که ابر خیال و وهم­تان از هم شد و شما با پاهای خویش به روی خاک پدرهاتان به راه افتادید و پستی را بخاطر بسپردید بخاطر بسپردید که آدمی هرگز ابَر نیست و بر نیست و برتر نیست مگر در بربریتی که آنکش دچاریم، کافی است دیگر کافی است دارم کله­پا میشوم باید یکی دو ساعت بشینم در موردش فکر کنم ،
، اصلاً احتیاج به تأمل نیست یکی دارد در مورد برتری و گنددماغی موعضه میکند، ساکت باش من هم باید یک­خورده در آرامش فکر کنم، چطور شروع شد یادش نیست ولی گمان می­کند که همه چیز با همین چطور شروع شد تا اینکه بالاخره کارش به اینجا رسید که با کت و بالی بسته تنها جلو خودش بنشیند و بپرسد چطور خاتمه پیدا میکند، کلک خودم را باید بکنم دیگر نمیشود این زندگی را تحملش کرد بایستی یک راهی پیدا کنم برای راحت مردن،
، فرهنگ ما روز به روز دارد پوسیده­تر میشود خدایا به فردوسی رحم­کن نگذار زحماتش به هدر برود، با این طرز تفکرتان خجالت نمی­کشید این بیچاره­های گریخته از اجحافات نظام قرون­وسطایی جمهوری ضدایرانی با گذشت سالها اقامت در خارج هنوز عاشق آب و خاک خودشانند و به زبان اجدادشان مینویسند تا زبان فارسی و فرهنگ تجاوزشده­ی ما از یاد نرود عوض قدردانی از زحمات و فداکاری آنان ببینید چطور دارید حکم قتل­شان را میدهید، حق با شماست این­ها فرزندان واقعی ایران و پویندگان راه فردوسی و حافظند، به خدا خود فردوسی هم اگر حالا زنده بود هیچکس تحویلش نمی­گرفت این حضراتی هم که اسم و رسم حافظ و سعدی و فردوسی و مولانا را پیراهن عثمان کرده­اند هدفشان احترام به آنها نیست بلکه میخواهند خودشان را به آنها وصل­کنند و بگویند که بله ما قیم آنهاییم و ولی­فقیه فرهنگ و ادبیاتیم،
، من خواهرم را بیست و دو سال است ندیده­ام توی ایران معلم بود و سرش با شعر و این­جور فعالیتها گرم بود در جریان انقلاب فرهنگی اخراج شد و فرارکرد رفت خارج بیچاره نه تشکیل خانواده توانست بدهد و نه کسی از کار و فعالیتش تا حالا قدردانی کرده حالا تنها توی آن گوشه­ی دنیا افتاده و می­گوید نمی­خواهم با هیچ کسی رابطه داشته باشم، هنرمندهای مقیم خارج را باید دورشان خط کشید حداقل این اسم­ و ­رسم­دارهایشان را باید کاملاً فراموش­کرد،
، از یکی شنیدم خیلی عقب­مانده و خودبزرگ­بین و خودخواهند یارو میگفت با یک­ تعدادشان نان و نمک میخورد اینها یک­روزنامه یا یک ماهنامه و همچون چیزی به فارسی در خارج چاپ میکنند طرف اهل ذوق است و چند تا کتاب بیرون آورده میگفت باورکردنی نیست از او توی این مجله چیزی چاپ نمیکنند که هیچ حتی در صفحه­ای که اسم کتابهای منتشرشده را مینویسند نامی از کتابهایش نمی­برند چون با آنها همفکر و هم­سلیقه نیست، بابا هنرمندهای ما همه­شان همینند خود این آشنایت هم اگر موقعیتی گیرش بیاید همین کار را میکند، خاک تو سر ما که با انکار دیگری می­خواهیم محق­بودنمان را ثابت کنیم، همه­ی ما یک­خورده فالانژ و انحصارطلبیم چون یا در دوره­ی خدابیامرز شاه رفتیم مدرسه یا دوره­ی خمینی و اکبرشاه و علیشاه کتابهای آموزشی مدارس در هر دو دوره بوسیله­ی روحانیون و اندیشمندان مسلمان تدوین شده باورتان،
، کاش می­توانستیم باور کنیم که همه­ی ما حلقه­های یک زنجیریم و تنها با هم مفهوم خواهیم داشت کاش از طبیعت یاد می­گرفتیم که با یک گل بهار نمی­شود که زیبایی تنها در گل­سرخ نیست که گیاهان دیگر حتی علفهای هرز هم جزوی جدایی ناپذیر از، هنوز خیلی وقت­داری وقت را گول بزنی،Halt die Klappe Arschloch ، خودت خودت را داری قال میگذاری، اگر نمیتوانی راه بروی راه­ها را بیهوده­ ندان، نمیدانم چه شده همه به من پشت کرده­اند حتی مرگ، بمیر بمیر پرپر بزن بمیر، ایشان دارند رساله­ی دکتراشان را در مورد تنهایی آدمها در عصر گوجه­فرنگیهای تجاوز­شده مینویسند، تنهایی مردن هم مثل تنهایی زندگی کردن ملال­آور و غم­انگیز است کی دوست دارد با هم خودکشی کنیم،
،Oh Augenblick verweile doch Du bist so schön ، باید دور شهر را دیوار کشید باد دارد با خودش بیهودگی می­پراکند، باید به خدا یا به خدایان تازه­ای پناه ببریم خدای عیسی و موسی و محمد نتوانستند از پس، هاره هاره هاره هاره کریشنا هاره، با مرده­ها وداع کنید و آنها را به حال خودشان بگذارید خودتان هم بچسبید به زندگی­تان، مذاهب سراسر دنیا متحد شوید تا خدا را از تنهایی در آورید، Halleluja Halleluja، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو، یا مقلب القلوب والابصار یا مدبراللیل، باید برای زندگی بمیری یا که برای مرگ زندگی کنی چیزی هست چیزی مثل باید مثل زندگی مثل مرگ، همه چیز درگذر و فرار است هیچ چیز جاودانه نیست، هدف را فراموش کن راه را بجو راه، دریا سرش را زیر آسمان کبود خم­کرده و در خود فرورفته تو هم سرت را بینداز پایین، هیچ راهی نمانده از ترس نامیدی باید امیدوارباشی، اوه الحاد مقدس به دادم برس، باید به قدم­زدن بیندیشی شاید که هنگام اندیشیدن قدم بزنی، یک چیزی را گم کرده­ام نمیدانم چه است یک چیزی را گم کرده­ام خدای من یک چیزی را گم کرده­ام یک چیزی، منظور شما چه چیزی است، حتماً بنگ کشیده یا اینکه از این قرصهای خطرناک شیمیایی انداخته بالا، و آن خطاط سه گونه خط نوشتی یکی خود خواندی و غیر یکی خود خواندی لاغیر یکی نه خود خواندی و نه غیر و آن خط سوم منم،
، بی­مروت چرا تنهایمان گذاشته­ای یا من را بکش تا از اینهمه ستم و جنایتی که به نام تو هر دم اتفاق می­افتد خلاص بشوم یا اینکه بیا پایین ببین که به خاطر تو دنیا را به چه سلاخ­خانه­ای تبدیل کرده­اند کوری مگر بی­مروت ندیدی بیچاره­ها چطور خودشان را از آن بالای آسمانخراش پرت­کردند پایین چطور دلت آمد بنشینی و تماشا کنی حالا هم سر می­برند با کارد سر می­برند به نام تو آره بدکردار به نام تو عالم و آشکار جلو دوربین فیلمبرداری سر می­برند حالا گیرم که آنها از طرف تو نیستند این طرفیهایش را بیا تماشاکن به اسرای جنگی­­­­­­­­­­­­­­­­­­­شان تجاوز می­کنند، چی داری کفر میگویی صد بار نگفتم این سگ­مصب را نخور، دهانت را ببند زن توی کار من و خدا دخالت نکن آره میگفتم دادش تو که باحال بودی تو که با ما بودی تو که دوست پدر حامی و آقای همه­ی ما بودی چرا چشمهایت را بسته­ای و ما را تنها گذاشته­ای ها بی­مروت چرا نمی­بینی این ­طرفیهایش از یک قاره دیگر هواپیماهایشان را می­فرستند شهرها و خانه­ها و آدمهای بیگناه را توی یک قاره دیگر بمب­باران میکنند میگویند که میخواهیم مردم را از شر شیطان نجات بدهیم ندیدی ها ندیدی چقدر بچه­ی معصوم زیر آوار ماند ها بی­مروت نکند پیر شده­ای و چشمهایت دیگر نمی­بیند، اینقدر کفر نگو دیوانه این الکل سلولهای مغزت را،
، بمب بمب، چرا امروز اینقدر زود برگشتی خانه عزیزم، مدرسه تعطیل شده مامان، برای چی، میگویند بمب گذاشته­اند مامان میرویم با هم سینما میگویند یک فیلم خارجکی آورده­اند، چه فیلمی، اسمش را نمیدانیم ولی خیلی خوب است توی فیلم نشان میدهند که عراقیها رفتند مردم امریکا را نجات بدهند، بابا مخ ­ما را خوردی نمیشود بی­زحمت اینجا یک نقطه بگذاری، ادامه بده ادامه بده شیوه­ی تازه و جالبی است خواننده را وادار به فکرکردن میکند امروزه داستانهای معمولی عموماً خواننده را در پایان به دنبال ماجرا ترغیب نمی­کنند اما این­جور نوشتن از همان بدو شروع خواننده را با یک دنیای غیر قابل تصور مواجه میکند به این ترتیب خواننده­ی کنجکاو با داستان همراه میشود طوریکه خود به خود خودش به حرف میآید، برو بابا تو هم با این کنجکاوی­ات داری لیچار بارمیکنی کجای داستان دنیای غیر قابل تصور بود، اصلاً کجای این مطلب به داستان شباهت دارد،
، در داستان هیچ چیزی بیهوده مطرح نمی­شود مثلاً اگر تفنگی روی دیوار آویزان بود یک جای داستان این تفنگ باید شلیک بشود، اسم تفنگ را به زبان نیاورید شما را بعنوان تروریست میگیرند، اینجا چه خبر است لطفاً یکنفر Status quo بدهد، ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ملکوت تو بیاید اراده­ی تو چنان که در آسمان، آی لیلی جان لیلی می­جان جانان لیلی لیلی­جان تره من دوست­دارم از دیل و از جان لیلی، آی رلیق آی رلیق امان آی رلیق هربیر دردن اولور یامان آی رلیق،
، ایشان در بکار بردن کلمات کم می­آورند، نه کلمه و دستورزبان و نثرش کم و کسری ندارد مشکل اینجاست که موضوع خوبی گیر نمی­آورد همه­اش تو عالم خیال به­سر میبرد به­همین خاطر بی­سر­ و ته است، اینجا دنیای واقعی نیست بلکه تفسیری از دنیای واقعی­است تفسیری تلخ از آدمی که دنیا را این­طوری می­بیند بهتر است بردبار باشیم و این تفسیر تلخ و جهنمی را، تو هم حرفی بزن خوب چرا رفتی توی فکر، دارم فکر میکنم که چرا یکی این­طوری مینویسد آیا میخواهد عنوان کند که نوشتن یعنی بیان ناتوانی بیان،
، این دیگر خیلی بغرنج شد، فکر میکنم این تزی است که مطرح میشود ساده­انگاری است اگر تصور کنیم که نویسنده بی­سلیقه است یا قاطی­کرده یا قصد بی­حرمتی به ادبیات منظورش بوده برعکس با درهم ریختن ده­ها مطلب و داستانهای گفتاری زندگی روزمره مرز قوانین نوشتار و سبکهای روایت را به قصد مغشوش میکند و به خواننده میرساند که بیان دنیایی که حتی تو خواننده با آن روبرویی امکان­پذیر نیست ادبیات بهتر بگویم هنر از همین­جا از همین ناتوانی آغازمی­شود در واقع این کار چندان تازه­ای نیست بسیاری از نویسندگان دنیا قبلاً به نحوی در این عرصه قدم برداشته­اند، دارد از آنها کپی میکند متقلب، وحشتناک است چنین تزی واقعاً وحشتناک است ببینم شما با این یارو فامیل هستید که این­همه طرفش را گرفته­اید، ببخشید اگر جسارت کردم من اصلاً نمیخواستم نظر بدهم این دوست ­ما از من خواستند،
، بابا ترا خدا یک­خورده دیگران را مراعات­کن حتماً باید تو یکی از همه ایراد بگیری، هی راست میگوید والله نکند شغلت را عوض کرده­ای، حق با شماست همیشه وقتی سبک یا اندیشه­ی تازه­ای عرضه میشود غیرمعمولی به نظر میرسد این مطلب اینجا هم صادق است آدم نمیداند دارد داستان میخواند یا که مطلبی انتقادی در کل فاقد نظم است این بی­نظمی اتفاقاً آگاهانه و کاملاً بجاست و آدمی را به یاد بی­نظمی دنیای امروز می­اندازد، بله بله به این میگویند اگر بشود داستانش نامید داستان یا متن چند بُعدی، آها در چرت بودن ابعاد متنوعی دارد، طرف بنگ کشیده و دارد هذیان میگوید،
، چرا داری در مورد یک نویسنده این قدر سخت قضاوت میکنی ببین یارو به من و تو خواننده حتی حق­داده بیاییم داخل داستانش و در مورد کارش نظر بدهیم فکر نمیکنی ما اینجا با یک مشکل بزرگ خواندن و نوشتن طرفیم، همکار عزیز همین­جوری پیش برو فعلاً که نوشتن فقط به خاطر این است که نویسنده­های دیگر را با سبک­ات غافلگیرکنی، من دارم داخل دو ویرگول خالیی که به­ قول خودتان برای من خواننده منظور کرده­اید می­نویسم سؤالم از شما این است که شما با بیان این­همه مطالب در هم و سرگیجه­آور چه هدفی را دنبال میکنید، مشکل نه مشکل نه اصلاً هیچ مشکل چندان پیچیده­ای در کار نیست من میتوانم این مطلب را خیلی دقیق تحلیل کنم ببینید اینجا ما با هیچ نویسنده­ای طرف نیستیم بیشتر از این طرف ما خودمان هستیم ما خواننده­ها، درست میگویی بنابراین یارو ما را دست انداخته، گوش بده ببین چه دارد میگوید اینجا ضمیر ناخودآگاه ماست به جان تو انگار یکی از فکرهای من کپی برداشته خود تو چقدر با من در مورد همین چیزها آه و ناله کردی،
، راستش را اگر بخواهی من بر عکس تو از همان اولین کلمه این حس را داشتم که یکی به دنیای من خواننده دارد تجاوز می­کند، فکر نمی­کنی دنیایی که نویسنده بتواند با متنش به آن تجاوز کند دنیای پوچ و مسخره­ای است، کاری به کار مسخره بودنش ندارم ولی کسی هرگز کتابی را به دست نمی­گیرد که در آن روی ناتوانی و نادانی و حماقتش انگشت گذاشته شود این یعنی چرکین­کردن زخم درون آدم من کتاب میخوانم تا زندگی برایم قابل تحمل شود نه اینکه حالم را از ادامه­ی زندگی بهم بزند، همین را کم داشتیم که نویسنده هم خواننده­اش را دست­بیندازد بیشرمی است به خدا، نه نه منصف باشیم باید باید بیشتر توضیح بدهم ببینید موضوع یک خواب است یا چیزی مثل خواب، بیدار شو آقا بیدار شو ما را به جان هم نینداز، بگذار بیچاره بخوابد دکتر میگوید که خواب علاج همه­ی بیماریهاست میگوید قبل از خواب به چیزهای خوب فکر کنم تا عمیق بخوابم و اینجوری حالم خوب بشود، من یکی که وقتی میخوابم دیگر نمیخواهم هرگز بیدار بشوم،
، اوه نمیدانستم بخواب آقاجان تا دلت میخواهد بخواب ما یک­زمانی بچه­های خوبی بودیم دعوا نمی­کنیم، برویم توی خوابش و حالش را جا بیاوریم، ولش­کن بابا من می­شناسمش بی­آزار است، ببخشید اینجا کلاس آموزش خواب است، کاپوت داری با خودت من بدون کاپوت نمی­خوابم چون ایدز و هزار جور درد و مرض، اجازه بدهید حرفم را ادامه بدهم چیزی مثل خواب که چیز نیست یعنی یعنی چه­جوری بگویم یکی یا نویسنده بجای یکی دیگر دنیایش را که مثل خوابی در هم و قروقاطی است روی کاغذ میآورد و به شیوه­ی مثلاً خرافی میخواهد به دست دیگران برساند،
، آی­آ­­ی­آ­ی­آ­ی بدبخت نویسنده­ای که خواننده نداشته باشد، آفرین روی خوب نکته­ای دست­گذاشته­ای تا فراموشم نشده بگذار بگویم که متوسل­شدن به شیوه­ی خرافی رونویسی مکرر و پخش آن بین دیگران به شکل فردی اعتراض یا اشاره به ناتوانی شاعر یا نویسنده­­ی فاصله­گرفته از جنجالهای اجتماعی در برابر مافیای مطبوعات و انتشارات است این نکته در آن قسمت که به رسواکردن ناشران و روزنامه­ها می­پردازد به خوبی مشخص است بفرما ادامه بده، تا اینجا نگارش کاملاً عادی است بعد، باباجان ول­کن نمیخواهد کل ماجرا را دوباره تعریف کنی برو کار یکی که مشهور است را تجزیه تحلیل کن تا چیزی به تو بماسد، اجازه بده حرفش را بزند، ببخشید از اینکه وارد دو ویرگول شما شده­ام این قسمت تحلیل و تفسیر متن خیلی بی­مزه و سبک است ، بله بعد یک نفر که نه مهم است و نه لازم است بدانیم مرد است یا زن، خواهش میکنم غلو نکن مسلم است که یارو مرد است، مهم نیست او میآید و در ابتدا تقریباً به شکل روانی توضیح میدهد که دنیای دوروبرش را جهنمی می­بیند و برای نشان دادن این دنیا مجبور است بسیاری از قوانین نوشتن را کنار بگذارد و یک جمله­ی بلند بگوید ناگفته پیدا است که او تأکید دارد میخواهد نه خودش بلکه به جای دیگران باشد یکی که به راحتی به شکل و زبان شخصیتهایی متفاوت هویدا میشود و از زاویه­ی دید آنها به سخن میآید، جالب است من هم حدسش را میزدم،
، نگفتم چرت نیست تو هر چیزی را که با مزاجت سازگار نباشد چرت میدانی، چرت هست خانم باورکن، ادامه بده، تا اینجا ایراد عمده­ی نثر این است که فاقد نشانه­های معمول و قراردادی نوشتن است یعنی غلط­­ نویسی هنوز کاملاً شروع نشده و ایراد از همین ایراد شروع میشود در این قسمت ما توجه­مان بیشتر متمرکز غلطهای نوشتاری است ولی ناگهان درمی­یابیم که راوی یا کسی که دنیایش جهنمی است به سرعت به آنچه که در ابتدا خودش به عنوان قصد یا انتنشن روایتش عنوان کرده­بود جامه­ی عمل می­پوشاند و ما را به قول دوست­مان بین آدمها و شخصیت­های متفاوت زندگی روزانه قال ­میگذارد جالب اینجاست که هر وقت لازم دانست با گذاشتن علامت ویرگول بین شخصیت­ها دیالوگ میآورد یا دوباره خودش به روایتش می­پردازد نکته­ی بسیار قابل توجه­ی دیگر اینکه تنها خود راوی در روایتهای مغشوشش گاهی مرتکب غلط­های املایی میشود دستکم تا آنجا که من توجه کرده­ام، هه­هه­هه بیچاره اثلاً متوجه نیست که من مثل سایه­ی طرف غلط می، این یعنی زیر پا گذاشتن دستور زبان و همه­ی قوانین نوشتن،
، درست است یعنی بی­احترامی به همه­ی بزرگان نثر، هاوهاوهاوهاوهاوهاوو، ساکت باش سگ، گاز بگیر گاز بگیر تیکه­تیکه­اش کن، هاوهاووهاو، Il suo cane non fa che abbaiare tutta la Notte ، اینقدر سواد زبان خارجی تان را به رخ­مان نکشید شما هم تمام وقت دارید فقط پارس میکنید، خوب ترجمه­اش نکردی یعنی سگ شما تمام شب بجز پارس کردن کاری نمی کند، دست بردار برای یک نویسنده مفلوک گمنام بیهوده جوسازی نکن میگیرند می­برندش دانشگاه حالش را جا می­آورند، بگذار ببرندش جهود است این مادر، حالا دیگر بایستی رفت توی خوابش و غلط ­قُلوت را زیادتر کرد تا آنالیس فامیلش کاملاً خلط از آب درآید، راست میگوید چنین تازه­کارهایی را محل نگذار خودشان مثل عقرب ترتیب خودشان را میدهند اگر میخواهی توی مطبوعات ترا جدی بگیرند برو به پر و پای بزرگ­ بزرگها و مشهورهایش بپیچ،
، دوستان زیر گوش هم پچ­پچ نکنید اگر نظری دارید بگویید تا همه­ی­ما بشنویم، فرم این کار جالب است اما زمانی میتوانست با ارزش باشد که افکار و اندیشه­ها با تیپ­ها تطابق داشتند و کاملاً طبیعی بنظر میرسیدند متأسفانه اینجا ضد آن صادق است، این مطلب ساختار ندارد بهتر بود کاملاً آشکار به تصادم ذهن سنتی ایرانی با ذهن رشد یافته و مدرن اروپایی پرداخته میشد مثل بوف کور هدایت، گوش به این لاطایلات نده روایت جریان سیال ذهن به ذهن من ایرانی مهاجر آواره چرا نه شاید راه درمان همین، اراده­ی تو چنان که در آسمان است بر زمین نیز کرده شود نان کفاف ما را امروز به ما بده و قرضهای ما را ببخش چنان که ما نیز قرضداران خود را می­بخشیم و ما را در آزمایش میاور بلکه،
، هنرمند هنگام آفرینش بدون قاعده کارمیکند سنجش کار او با قواعد موجود و حاکم کاری بیهوده است آفرینش هنری در واقع یک حادثه است همه­ی تلاش هنرمند در جهت بیان تفسیرناپذیریها و قواعدی است که بعد از اتمام روند حادثه هویدا میشود، به خدا این حرفهای اتوکشیده را از کتاب یکی از فیلثوفان ترجمه کرده و دارد به خورد ما میدهد خدای من ما چغدر بیچاره­ایم همه­چیز ما مونتاژ و واردشده از خارج است حتی تئوریهای ادبی­مان، بی­مروت چرا نمی­گویی که این حرفها مال یک فیلسوف اروپایی است آخر با این آکروبات­بازی فلسفی چه افتخاری نصیبت میشود، چی داری پچ­پچ میکنی بلندتر بگو همه بشنوند، کی من هیچی داشتم با خودم حرف میزدم، راست میگوید بابا نویسنده­های بی­زبان که خودشان خود به خود به نوشتن نفرین شده­اند و بجز عده­ی انگشت­شماری از آنها بقیه­ زندگی­شان بر باد است دست از شانتاژ بردار، ببینید چطوری دارد به من تهمت میزند تو فکر میکنی کی هستی فکر می­کنی از هنر و ادبیات چقدر می فهمی من دارم شانتاژ میکنم یا خودت که سر تا پا شانتاژیستی،
، فیصله بدهید بابا، راست میگوید کسی که اهل فن نیست باید ساکت سر جایش بنشیند و بیهوده اظهارنظر نکند، من آزادم در هر موردی که ضرورت بدانم نظر بدهم این به اهل فن بودن چه ربطی دارد مگر من مدعی شدم که اهل فنم، گُه میخوری در مورد من قضاوت میکنی، آقایان آقایان حداقل در حضور خانمها و خواننده­ها عفت کلام را حفظ کنید، خانم اسم تو عفت است یا عفی، سس ولش کن این افعی را اهل حال نیست، امشب را می­توانیم با هم باشیم به شرطی که فقط امشب و بس، من حتی یک دقیقه با تو، استاد گرامی این قدر از دستم عصبانی نباشید من قصدم توهین به شما نیست برایم خیلی جالب است بدانم شما با کدام منطق به کدام دلیل میتوانید خودتان را قانع کنید که از هنر و ادبیات خیلی میدانید و صاحب نظرید بنابراین دیگران نادانند و یا کم میدانند و باید در برابر شما سکوت کنند داناترین دانشمندان عنوان میکردند که نادانند شما که متأسفانه دنیا به منزلت نبوغ­تان هنوز پی­نبرده چه چیزی برای گفتن دارید فکر میکنید چند تا گوش خر گیرآورده­اید که میخواهید پرش کنید،
، من پاسخی برای ایشان ندارم به قول عام جواب ابلهان خواموشی­است، خیلی لطف می­کنید جناب استاد من هم وظیفه­ی خود میدانم در برابرتان سکوت کنم، یقه­اش را بگیر بخوابان زیر گوشش مادرکو، بدبختی جوامعی مثل جامعه­ی ما وجود روشنفکران کم­مایه است که خود را بحرالعلوم میدانند و با ابرام و پافشاری روی مواضع کهنه و سنتی­شان مانع رشد اندیشه­های جوان میگردند، داخل این ویرگول مسخره­تان فقط یک کلمه میخواهم بگویم فرق شما با سایر روشنفکران ایرانی این است که شما نه تنها افکارتان مثل آنها التقاطی است بلکه خواب شما هم افتضاح و التقاطی و مشمئزکننده است ، مردیکه گُه قیافه­اش صنار نمی­ارزد ولی دارد، بیاییم بگوییم که یارو حسابی قاطی است و جروبحث را خاتمه بدهیم، ها وایستید ببینیم چه دارد میگوید قاطیها به حقیقت خیلی نزدیکند، حقیقت دیگر چه است، بزن رویش را کم کن، فحش را توی دلت نگه­ندار ثرتان میشود طو را می­کشد،
، فحش بده خیتش کن تا دیگر جرأت، اینجا روی همین زمین در این یا آن گوشه از این سیاره همیشه یکی بود یکی هست یکی حتی با نام و دغدغه و شادکامی ما میآید یکی که فکر میکند بافته­ای جداتافته است ولی غمش به اندازه­ی غم ماست نیازهایش به نیازهای همه­ی میمونها شباهت­دارد غرورش کاملاً انسانی است بالا میرود پایین میآید عاشق میشود کینه میورزد به جنگ میرود صلح میکند میکشد کشته میشود میزاید زاده میشود، هی عمو دهانت را ببند کی گفته من همان هستم که پدرم بود، راست میگوید یعنی هیچ فرقی بین من و آدمی که دو سه قرن پیش زندگی میکرد نیست،
، جالب است یعنی بین من و آقای رئیس­جمهور تفاوتی وجود ندارد، میشود این را یک­جوری پذیرفت اما بین زن و مرد که حتماً کلی تفاوت وجود دارد، آره جان تو فرق بین ما این است که تو احمق­تر از من هستی و فقط به یک چیز فکر میکنی، زن زلزله بگیری اگر پدر من و تو هم هی به همین ثوراق فکر نمی­کردند فکر می­کنی ما حالا اینجا بودیم، تو یکی خفه شو آغاجان، خیلی ممنون سرکار خانم می­فرمایی هر دوتایمان نتوانستیم متوجه منظورش بشویم،
، سس Das Ewig_Weibliche zieht uns hinnan ، تصور شما وحشتناک است واقعاً شما معتقدید که همه­ی آدمها مثل همند اگر این­جور بود جامعه­ی بشری به هیچ دستاوردی در عرصه­ی علم دانش تکنیک نمیرسید، شاید منظورش این­همانی و همان­اینی و یا یک چیزی مثل تناسخ باشد، اگر بچه­ها تو مدرسه این­جور چیزها را بخوانند آش نسلهای دیگر پخته­است، کجای کاری تو بچه­ی من بدتر از او حرف میزند دنیا دارد به آخر میرسد، مشکل ما این است که هر گُه­کاری را هنر معرفی می­کنند، این برخورد تند تو فکر میکنم به این­خاطر است که بسیاری از افکار و اسرار مگوی خودت را اینجا آنهم به این شکل آشکار و بی­شیله­پیله داری می­بینی طرف هر که هست کار خودش را بلد است دوستان اینجا ناخودآگاه جمعی ماست تا زمانی که از این افکار از این ناخودگاه از این دیو درون­مان نگریختیم نمی­توانیم آدمهای مدرن و آزاده­ای باشیم،
، بله ایشان راست میگویند اگر بچه­ی تو حرفهایی میزند که نمی­فهمی این دلیل بر آن نیست که بچه­ات اشتباه میکند ما خودمان زمانی بچه بودیم خداشاهدی چقدر با دنیای اولیاءمان مشکل داشتیم چرا حالا خودمان درست همان برخوردی را با بچه­هایمان میکنیم که قبلاً از پدر و مادرمان انتظارش را نداشتیم، عجیب است شب و روز فرهنگ و تمدن دنیا را بوسیله­ی تلویزیون توی اتاق­مان تجربه میکنیم ولی باز هم در برخورد با کوچکترین پدیده­ای که برای­مان کمی غریب به­نظر میرسد این­جوری علم­شنگه­ راه­می­اندازیم، آی­آی­ی مدرنیته را سالهاست نفس­می­کشیم ولی همچنان اسیر دیو درون­مان که سنت­است هستیم افسون­زده­­ایم آقا افسون زده، بله اشباح شده­ایم به خدا از اخبار و اطلاعات بیهوده اشباع شده­ایم، گنجشککِ اشی مشی بالا بوم ما مشین، Yani sen elmayi seviyorsun diye elmanin de seni sewmesi sart mi ،
، منظورش چی است، چه می­دانم اگر می­دانستم می­شدم مثل خودش، یک سبک یک شیوه چه می­دانم یک ایده­ئولوژی متدولوژی ترمنولوژی چیزی شبیه این­جور چیزهاست که به آن پس­مدرن یا پیش­مدرن شاید هم پیش­پس­مدرن میگویند، حتماً پسامدرن منظورت است، ها یک همچون چیزی، نه بابا َپُست­مدرن، چی، من هم نفهمیدم، ساکت لطفاً بیاییم به نوبت پست­مدرن را تعریف کنیم، خیلی خوب است به شرطی که با کلمات قلنبه­سلنبله­ی عربی تعریف نشود، تا آنجا که من توانستم بفهمم یعنی که همه­ی تعریفهایی که ما تا حال از مفاهیمی چون عشق زندگی فلسفه شعر داستان هنر ادبیات آب هوا دوست دشمن شنیده­ایم نارسا و کهنه و بسیاری اوقات اشتباه­است، یعنی ساختمان پستی که مدرن ساخته شود فقط با شیشه، نه یعنی سازمان یا دستگاهی که در آن خردورزی و عقل­باوری نباشد، بله یعنی عقلی که عقل را در توضیح انسان و طببعت و زندگی ناتوان قلمداد کند در ابتدا باور مذهبی مدعی بود که انسان قادر به شناخت و توضیح عالم و آدم نیست بنابراین باید مطیع تعالم مذهبی باشد یعنی به قیم احتیاج دارد، قلط کردند مادرغهبه­ها این­جوری میخواستند مال مردم را بالا بکشند،
، بله بله این­ها یک زمانی توی اروپا جا و زمین داخل بهشت به مردم میفروختند همین روحانیت، ora pro nobis، یکی­یکی لطفاً اجازه بدهیم ایشان حرف­شان را تمام­کنند، بعدها فلاسفه عنوان کردند که انسان قیم نمیخواهد و خودش میتواند بیندیشد به این ترتیب خردباوری رواج پیداکرد جمله­ی معروفی است که میگوید من می­اندیشم پس هستم جدیداً یعنی از یکی دو قرن اخیر تعدادی از فلاسفه به انتقاد از خردباوری، ببخشید اینجا مدرسه­اکابر مدرنیته است، یاالله یاالله بفرمایید تو بفرمایید خانه­ی خودتان است، سلام علیکم، سلام علیکم مخلصم، هه این یارو را باش تازه حالا میخواهد به قطاری که از چند قرن پیش با سرعت سرسام­آوری در راهست برسد، برخورد انتقادی با مدرنیته یا به قول ایشان با خردباوری در کشوری مثل ایران یک برخورد ارتجاعی و در همسویی با بنیادگرایان مذهبی است برعکس این نحله­ی فکری در کشورهای اروپایی جریان فکری درستی است من در اروپا خودم را پست­مدرن احساس میکنم ولی در ایران نمیخواهم پست مدرن باشم بلکه به مدرنیته اعتقاد دارم چون مخالف دخالت مذهب و روحانیون در سیاست هستم، یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبراللیل والنهار، آلو آلو آلو صدایم را می­شنوید آلو آلو،
، بله بله انتقاد از مدرنیته یا نشان­دادن ضعفها و ناهنجاریهای آن ما را با محافظه­کاران مذهبی همثو میکند، شما خیلی دور دارید میروید انتقاد از خردباوری یا نشان­دادن ناتوانیهای مدرنیته به هیچوجه با سنت و شریعتهای مذهبی همخوانی ندارد بلکه برعکس شریعت شدن خرد ناب فاجعه­آمیز بودن اندیشه­ی ظهور ابرانسان در یک کلام فاشیستی شدن تکنولوژی محصول خرد ناب را گوشزد میکند، پست­مدرن یعنی امروزی بودن روح زمان بودن جرأت آموختن داشتن، خفه، یعنی مطلق نیندیشیدن قضاوت­نکردن حقیقت را در نزد همگان دیدن، اسطوره زدایی، ببخشید این چیزهایی که شما میگویید توی کدام مغازه فروخته میشود ،
، یعنی سرعت سرسام­آور اتفاقات، مادرغهبه این حرفها را از کجا غورت داده، ها خوب گفتی یعنی تندتند و سرپایی غذاخوردن عشق­ورزیدن لذت­بردن دوستی­کردن، یعنی چندبُعدی بودن، آره جان تو مثل خودت، برو بابا تو هم، شلوغش نکیند لطفاً، پست­مدرن ابتدا در نقد سبک نقاشی امپرسیونیستی مطرح شد بعدها در معماری این اصطلاح جاافتاد فیلسوفی آن را با پساصنعتی­شدن معنی­کرده، یعنی اعتراض به ناتوانی سیستمهای حاکم اجتماعی، خیلی بیشتر از این یعنی همواره آوانگارد یا پیشرو بودن بهتر بگویم تغییر مدام انقلاب مدام، وووخ فراموشش کنیم انقلاب را، یعنی پایان تاریخ، آخ جان درس تاریخ تمام شد، خانم سلام اینجا مدرنیته درس میدهند، نه جانم کلاس مدرنیته فکر میکنم کلاس بغلی باشد اینجا ما داریم پست­مدرنیسم میخوانیم،
، بله این کلمه­ی انغلاب را به زبان نیاورید خیلیها به آن حثاثیت دارند، پست­مدرن یعنی ساختمانی به نام پیتزاایتالیا در واقع بناهایی که نه به شکل چهارگوش و معمولی بلکه از کجیهای متنوع و ابتکاری برخوردار باشند این گونه معماری برخلاف هنر مدرن که تنها برای بخش برجسته و اِلیت جامعه بود همه اقشار اجتماع را مخاطب قرار میدهد خلاصه اینکه پست­مدرن یعنی عدم یگانگی یا یگانگی انواع گوناگون در کل، کافی است،
، نه اجازه بدهید من هم چیزی بگویم اول باید بدانیم مدرن یعنی چه یعنی سیستم عقلی که با قیچی عمل میکند پست­مدرن برعکس سیستمی است که در آن قیچی یا سانسور چیزی بیهوده و اضافی است با این­همه اندیشه یا ایده­ئولوژی تنها بوسیله­ی قدرتهای عظیم و عجیب و نامریی تبلیغاتی در جامعه رواج داده میشود، این حرف مفت و مسخره و مارکسیستی است پست­مدرن یعنی فرامرزی­بودن علم ایده انسان اقتصاد، ها درست میگویی به اضافه­ی همه­جانبه­نگری، می­فرمایید سیستمهای تبهکار و مافیایی به این وسیله انترناسیونال و فرامرزی شده­اند، صدایم را نباید بلند کنم این احمق با این همه اتفاقاتی که در دنیا می­افتد باز به عقل سلیم خودش هم شک دارد، بله در جهان جهانی شده مافیا هم جهانی است، برو بابا تو فقط یک طرف سکه را می­توانی ببینی دائم چپی چپول، یعنی تولید سرسام­آور خیال هوس اندیشه احساس کالا، یعنی که هویت انسان با بیت و بایت اندازه­گیری شود، نه یعنی امید به آینده، آفرین امید به آینده چیز خوبی است، اشتباه است پست­مدرن یعنی ندانی چه درست است چه نادرست، من هم همین نظر را دارم یعنی مُخ آدم را جوری کاربگیرند که غافل درست چیزی را که اصلاً نمیخواهی بگویی میخواهم، کافی است لطفاً کم و بیش همه­ی تعریفها از پست­مدرن درست است، نه درست نیست، چرا هست،
، ببخشید من باید چیزی را به این تعاریف اضافه کنم پسامدرن یعنی برادر اِلِنا که یخ­کرد و مرد خود اِلِنا که اجازه­ی اقامت ندارد، آن پست­سوسیالیسم است جانم راستی حال مادر و خواهرکوچکش چطور است، با این وضع بد اقتصادی کشورش حتماً تا حالا صد­بار تلف شده­اند، از مادر و خواهرش لطفاً صحبت نکنید آنها آخرین امیدهای دخترک هستند که او را زنده نگه­می­دارند، برخیز ای داغ لعنت خورده دنیای فقر و بندگی، هاها اِلِنا ذبان بلد نیست، چی، اِلِنا وطن ندارد، خاک تو سر روحانی و رئیس­جمهور و روشنفکر مملکتش، چی، اِلِنا همه جایش پاره است،
، چی، اِلِنا وکیل ندارد، خفه­خون مردهای زنخوار اِلِناهای سراسر جهان متحد شوید، بع سرکار خانم دوباره احساساتی شد، نچ­نچ این برای زیبای­اش اصلاً خوب نیست، راست میگوید خودت را کنترل کن فریاد نزن صورتت چروک برمیدارد، find the length of her foot ، خانمها موقع عادت ماهانه­شان شورشی و عصبی میشوند بگذار، جریان اِلِنا بعنوان یک استثناء تأسفبار است اما اگر دختران زیادی به سرنوشت او دچار شده­باشند دنیای ما وحشتناک است، چرا راه دور میروید خیابانهای شهر خودمان پر از دخترهای نابالغ خیابانی است دختربچه دوازده سیزده ساله برای یک جفت کفش یا یک مانتوی اسلامی با فروشنده میرود پشت پستو کار به آنجا کشیده که پسر­بچه­ها هم خودشان را برای یک ساندویچ،
، آلو آلو آلو چرا حرف نمی­زنید، هر مردی از مردبودن خودش باید شرمنده باشد وووخ مشمئزکننده است، چرا من از مردبودنم شرمنده­باشم خوب خودشان میخواهند وگرنه نروند خودفروشی، خفه شو خوک، خودت خفه شو ماذر فاکر فاکیو، احمق چرا انگلیسی حرف میزنی، بگذار انگلیسی فحش بدهد بابا کلاسش بالاتر است اگر به عربی فحش بدهد همه فکرمیکنند دارد قرآن میخواند، با شما بدبین­های عیبجو که نمیشود به زبان آدمها صحبت کرد، یعنی زبان انگلیسی زبان آدمها نیست، خوب دقت­کردی آفرین زبان استعمار قدیم و جدید زبان دزدان و جانیان ابرقدرت جهانی است، زبان خانه­ی فرهنگ­هاست آن را با استعمار و قدرت و بمب قاطی نکنید،
، راست میگوید انگلیسی زبان کامپیوتر هم است اگر زبان انگلیسی نبود، نه این­طوری نه بیاییم به ذهن­مان زنگ تفریحی بدهیم، خوب است، چی خوب است، هیچی، چه شده باز کسی مسئله دارد، این میگوید هیچی خوب است هیچی که چیزی نیست حالا چیزی که نیست چطور میتواند خوب باشد، از خصوصیات حیوانی آدمی این است که پیوسته چیزی را که هست بد میداند و چیزی را که نیست خوب، فیصله بدهیم فیلسوف مگر نمی­بینی حوصله­ی همه سرآمده، نه ما از اول هم با هم مسئله نداشتیم، آره راست میگوید مسئله­ای بین ما در کار نبود، ولی انگار یکی خواست آرامش ما را بهم بزند، به خدا من اثلن نمیخاستم بروم توی خواب کسی و حرف بزنم این یارو از من ثوءاصتفاده کرد و هر چی را که نمیخواستم بگویم گفتم، آره یکی ماها را به حرف آورد، حرف، حرف، یکی، کی، یکی، اتفاق، اتفاق، آرامش، چی، هستی، کدام، همین زندگی، تو به این میگویی زندگی، بله در این جهنم من که همیشه از نه­گویان بوده­ام حالا بهتر است دهانم را ببندم چرا که بیگمان کسی در جایی دیگر با زبان و فرمی گویاتر خوابم را خواب خواهد دید و خیالش را بال خواهد داد و خوشتر خواهد آغازید پس پیش از آنکه راهزنی از راه برسد کسی از سواد جیبش نقطه­ای بردارد و به رهن اینجا بگذارد همین­جا چهل­بار چهل نقطه یعنی .... ضربدر ده منهای یک.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024