چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Wednesday 24 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 03.06.2008, 17:47

از زخم‌های زمین (۲۷)


علی‌اصغر راشدان

گله‌‌ی سار بالای درخت‌ها و لای رزهای باغ‌های اطراف آبادی قیقاج می‌رفتند و قیه می‌كشیدند. خورشید پشت كوه‌های مغرب گم می‌شد. سینه‌‌ی مغرب رنگ مس گداخته بود. عموحسین خورجین پرعلف را رو دوشش داشت و گوسفندها را تو كوره راه كناره‌‌ی كاریز خشكیده‌‌ی آبادی دنبال می‌كرد. صغری نیمه خم، چوبدستی خود را ستون سینه‌ ش كرده بود، افسار ماده گاو را تو دست دیگرش داشت، و با دو قدم فاصله، عمو رادنبال می‌کرد. جیغ و داد سارها و‌های و هو و تق تق باغدارها، پرده‌ی گوش عمو را خراش می‌داد. مردم خیلی تنگ چشم شده بودند. هرچه زندگی به آنها تنگ می‌گرفت، آن‌ها بیشتر به یكدیگر فشار می‌آوردند. باغ، باغ‌های گذشته نبود. درخت‌های كج و در هم شكسته ورزهای زرد و زار خشكیده، عنقریب، از میان می‌رفتند. عمو از كنار پرچین حاج عبدول می‌گذشت. باغ و درختستان حاج عبدول تكیه به دیوار خانه‌‌های آبادی داشت. حاج عبدول پیرتر و قوز كرده ترشده بود. عرق‌چینی رو سرش گذاشته بود. پیرهن بلندی به رنگ خاك، او را شكل مترسك متحرکی در آورده بود. یك قوطی حلبی پر از سنگ‌ریزه كرده بودو سر دست بلند می‌كرد و تكان می‌داد. سنگ‌ها تو قوطی حركت می‌كردند و تق تق صدا می‌دادندو میان ردیف درخت‌ها می‌دوید. دست‌هاش را بلند می‌كردو بال بال می‌زد. سر و گردن و شانه‌هاش را تكان می‌داد. لب‌هاش را لوله می‌كرد. كف دست‌هاش را مچاله می‌كرد و كنار دهانش می‌گذاشت و زوزه می‌كشید. پرنده‌ها را دنبال می‌كرد و فرارشان می‌داد. نفس عمو تنگ و پاهاش سست شد. پشت و شانه‌هاش ذق ذق می‌کرد. كنار پرچین حاج عبدول، به پشت، رو زمین خاك‌آلود كناره‌‌ی كوره راه رها شد. پاهاش را دراز كرد. پشت و شانه‌هاش را به خرجین علف تكیه داد. نفس بلندی كشید و گفت:
- نفسم نمی‌كشه دیگر. تیمور حرام‌زاده درست میگه. پاك عرقم درآمده. ضعیفه برو خانه. گوسفندها و ماده گاو را تو ‎آغل كن وبروسراغ چای و شام. نفسی تازه می‌كنم و میام.
صغری كنار و پائین پای عمو به چوبدستی خود تكیه داد. رنگ و رخ پریده‌ی عمورا نگاه كرد و گفت:
- یك خرجین علف را نمی‌توانی حمل كنی، می‌خواهی پشته‌ كشی كنی؟
- باز پرچانگی كردی؟ از گندم‌زار تا آبادی یك فرسخ راهه. از كنار آغوش‌ كش‌ها تا خرمن، پنجاه قدمه. پشته را رو خرمن كه بندازم، تو راه برگشت، نفس تازه می‌كنم. ترا به ئی پرچانگی‌ها چی ضعیفه؟ بدو كه گوسفندها دور شدند، گم و گور می‌شند، آبادی پر از دزد و دغل شده.
حاج عبدول از كنار عمو می‌گذشت، كنارش چندك زد و گفت:
- خسته نباشی پسر سردار، سیگاری آتش کن تا دودش كنیم.
- یك میخ به تابوتت بزنم غنیمته، بود و نبودت ثنار نمی‌ارزه. گیرم مثل همی كلاغ‌های سیاه ‌پوش، صدسال زندگی كنی، چی فایده داره، خیرت به احدی نمیرسه.
عمو سیگاری از جیب جلیقه‌‌ی خود بیرون آورد و آتش كرد و دست حاج عبدول داد. حاج عبدول سیگار را گرفت و پك پر نفسی زد، دود را قورت داد و گفت:
- می‌بخشی پسر سردار، سر درختی تعارفت نمی‌كنم. صبحی سم‌پاشی كرده ‌م. تمام سردرختی‌ها را سلف خرها پیش خرید كرده ‌ند. پس فرداجمع می‌كنند و می‌برند. از شر ئی چغوك‌ها و سارهای سمج آسوده میشم. چغوك‌‌هام خیلی خیره ‌سر شده ‌ند. به درخت كه می‌چسبند، با سنگ و كلوخم نمیشه سواشان كرد. دهنم كف كرده و گلوم درد گرفته و پاهام آش و لاش شده.
- حج آقا تو هر روز و برای همه همی حرف‌ها را میزنی. می‌ترسی كسی به یكی از شفتالوهات چپ نگاه كنه. مثل همی چنار سوخته‌‌ی آبادی، هرچی پیرتر می‌شی، بیشتر تو زمین ریشه می‌دوانی و به خاك و زمین دنیا دلبسته می‌‌شی. دست از ئی همه كنس بازی‌هات وردار مرد! پس فرد ا میافتی و لنگت سیخ میشه. آدم‌ها را كه از خیرت محروم كردی، لااقل تا نرفتی، بگذار ئی چهار تا پرنده از باغت رفع احتیاج كنند. آخر عمری شدی چغوك چران؟
حاج عبدول سیگار را با حرص كشید. دود گلو و سینه‌ ش را سوزاند. سرفه ش گرفت، می‌سرفید و تكان می‌خورد، گفت:
- آدم بایس دوراندیش باشه، بایس به فكر روزگار بیماری و زمینگیریش باشه. مثل تو و برادرهات خوبه، كجا رفتند آن خدا بیامرزها؟ سر به راه و دوراندیش بودند، ئی سرنوشت خانواده‌‌ی سردار نبود. خودت تمام عمر برای اربا ب‌ها به اندازه‌‌ی سه نفر خرحمالی كردی و پهلوان‌بازی درآوردی، حالا دو دست از پا درازتر، آه تو بساطت نداری که با نا له سوداکنی. امشب رو به قبله شی، نه گور داری و نه كفن.
- اگر قراره من ئی جور با گه‌خوری صاحب ثروت بشم، می‌خوام هفتاد سال سیاشم نشم. تو صاحب ئی همه دارائی و باغ درندشت هستی، چس نمیدی كه گشنه نشی. از زن و بچه و نواده ‌تم دریغ می‌كنی. پریروز یكی از نواده‌‌هات را تو باغ گیر آورده بودی. جوری طفل معصوم را زیر مشت و لگد گرفته بودی، كه مثل سگ سم خورده، زوزه می‌كشید. میوه‌هات را دربست به سلف خرها پیش فروش می‌كنی. پس فردا می‌آیند و یك روزه همه‌ را می‌تراشند و می‌برند. فقط سگدو و زوزه و خمیازه كشیدن‌هاش مال توست.
- خودت چی پسر سردار؟ گشنگی به زنت دادی و زیر لگد و مشت گرفتیش. سیر به پیاز میگه بو میدی.
- سخت گیری من از ناداریه، هركی جای من بود، هفتا كفن پوسانده بود. زبان زن من از دمب عقرب گزنده ‌تره. اصلاً ئی حرف چی ربطی به خسیسی تو داره؟
عمو گوشش به گفته‌‌های حاج عبدول بدهكار نبود، زانوهاش را رو زمین ستون كرد و گفت:
- كمكم كن از زمین ورخیزم، پیر می‌شم دیگر. نه از من دیگر گاری ور میاد و نه حرف تو كله‌‌ی پوك تو فرو میره....
عمو با كمك حاج عبدول خرجین علف را دوش كشید و بلند شد. كوره راه را زیر گام گرفت و تو سرخی رنگ باخته‌‌ی مغرب گم شد...
هوا آلاپلنگی می‌شد، عمو در چوبی پوك و موریانه خورد ه‌‌ی حیاط را با پوزه‌ی گیوه خود باز كرد و داخل خانه‌‌ی كلوخی و قدیمی شد. گوسفندها تو آغل رو باز گوشه‌ی حیاط، چشم‌های ناآرام خود را، در انتظار آب و علف، به هر طرف می‌چرخاندند. افسار ماده گاو به چوب بالای آخورش، در كنار حیاط، بسته شده بود. گوساله‌‌ی بازی گوش، اطراف پر و پای مادرش می‌چرخید. تن خود را زیر شكم و پستان‌های ورم آورده‌ی مادرش می‌مالید. پوزه ‌ش را به كیسه رو پستان‌ها می‌مالید و دنبال نوك پستان‌ها می‌گشت. صغری كیسه را جوری بسته بود كه پستا ن‌ها كاملاً محفوظ بودند. دیوار كلوخی آغل گوسفندها تا سینه‌‌ی عمو می‌رسید. آخور ماده گاو به دیوار بیرونی آغل تكیه داشت. عمو خورجین علف را رو زمین رها كرد. عرق پیشانی و گل و گردنش را با بال پیرهنش پاك كرد. عرقچین خاكی رنگ كهنه‌‌ی خود را از سرش برداشت. كنار چرخ چاه، خود را رو زمین رها و یك نخ سیگار روشن كرد. میان عمو و گوساله‌‌ی سیاه گردن و مچ چهار دست و پا سفید، الفت و انسی خاص برقرار بود. داغ برادرش حبیب و دامادش سلیمان بی دل و دماغش كرده بود. عر و تیزها و ظلم و زورگوئی‌های تیمور كارش را به ناامیدی و تندخوئی كشانده بود. بچه‌ها را با تندی‌هاش، از خود رمانده بود. آنها را، جز گهگاه و تو دشت و صحرا، نمی‌دید. درد و اندوه خود و بی‌مهری روزگار و اطرافیان را با حیوانات، مخصوصاً گوساله، جبران می‌كرد. گوساله‌‌ی خوب چریده، اطراف عمو جست و خیز كرد. پوزه ش را به گل و گردن و دست‌های عمو مالید. عمو پوزه‌‌ی خوش تراش گوساله را میان كف دست‌های زمخت خود گرفت. زیر گوش‌های درازش را نوازش داد. گردن، سر و پیشانی و پشت و گرده‌ها و زیر شکمش را تیمار و نوازش كرد. گوساله محبت را تو پوست گرم دست‌های عمو حس كرد. سر و گردن و شانه‌‌ی خود را به تن او مالید. پوزه‌‌ی بخارآلود و لیز خود را به صورت و ریش سفید عمو مالید. زبان پهن و گرم خود را بیرون آورد. دو طرف صورت او را، فشافش كنان، لیسید. عمو پوزه و پیشانی گوساله را بوسید. زیر گوش‌هاش را خاراند. گوساله از شادی لبریز شد. شلنگ انداز، گریخت و با كمی فاصله از عمو، به رقص و پایكوبی پرداخت.
كوفتگی از تن عمو بیرون رفت. جلیقه‌‌ی خود را بیرون آورد و كنار دیوار انداخت. دلو لاستیكی را تو چاه انداخت. چرخ چاه را به گردش در آورد. دلو ته چاه رسید. عمو ریسمان را دو سه مرتبه با دست بالا كشید و با ضرب رها كرد. دلو پر آب شد. دسته‌ی آهنی چرخ را دست گرفت و در جهت عكس به گردش درآورد. دسته دلو پر آب را گرفت و از دهانه‌‌ی چاه كنار كشید و تو سطل خالی كرد. چند سطل پر كرد و جلو گوسفندها و ماده گاو گذاشت.. ماده گاو یك دلو كامل آب را یك نفس هورت كشید. گوسفندها به دلوهای آب هجوم آوردند. هر كدام سر دیگری را كنار می‌زد و سر خود را به آب می‌رساند. عمو پشم و پوست پشت گردن آنها را می‌گرفت و كناری پرتشان می‌كرد. گوسفندها سر فرصت و به نوبت، آب‌ها را بلعیدند. خورجین علف را تو آخورهای ماده گاو و گوسفندها خالی كرد. علف‌ها را تو آخورها پهن و جابه جا كرد. ماده گاو و گوسفندها به علف‌ها هجوم بردند. خرت خرت علف خوری و نشخوارشان پرده‌‌ی گوش شب تاریك و ساكت را نوازش می‌داد. عمو پشت سر و گردن گوسفندها را لمس كرد. دنبه‌های دو سه پروار را سبك و سنگین كرد و از آغل بیرون آمدو رفت سراغ ماده گاو پشت و زیر شكمكش را تیمار و غشو كرد. پستان‌های پربارش را زیر كیسه‌‌ی كرباسی وزن كرد. به سطل حلبی دهن گشاد كنار دیوار نگاه كرد و با خود گفت:
- بدك نیست. صبح زودتر ورخیزم و بدوشمش. گمان كنم ئی سطله را پرش كنه. شیر را راهی شهر می‌كنم. سفارش می‌كنم با پولش، چای و قند و سیگار بخرند.
دوباره لب چاه برگشت. آستین‌هاش را تا زیر شانه بالا زد. یك دلو آب كشید. دست و سر و صورت خود را شست. كف دو دست را ملاقه كرد. یك مشت آب از دلو برداشت، بینی عقابی خود را با سر و صدا فین كرد. گرد و خاك بیابان و گندم‌زاررا تمیزکرد. یك مشت آب به دهان خود ریخت. سر خود را بالا گرفت. آب را غرغره كرد و با صدای بلند رو زمین پاشاند. سینه‌‌ی خود را صاف كرد. خاك دامن پیرهن بلند خود را تكاند. دست و صورت و گردن و سینه ش را با دامن پیرهن خشك كرد. آغل و ماد ه گاو و گوساله را با نگاه وارسی كرد و به طرف در حیاط رفت. در كت و كلفت چوبی زهوار در رفته را محكم بست، كلون را انداخت و به طرف اطاق برگشت. سر خود را خم كرد و داخل اطاق شد. خود را در بلند اطاق، رو نمد رهاکردو به دیوار كاهگلی تیره رنگ تكیه زد. عرقچین را از سر برداشت. سینه‌‌ی انگشت‌ها و كف دست چغر ش را رو پوست سر از ته تراشیده‌‌ی خود كشید. سرش را خرت خرت خاراند. سقف ضربی دوده گرفته را نگاه كرد. دنبال چیزی می‌گشت كه سر گپ زدن را با صغری باز كند. چیزی به ذهنش نرسید و حرفی برای گفتن نیافت. بالا تنه‌‌ی خود را كش و قوسی داد، حوصله‌ ش سر آمد و گفت:
- وردار بیار ضعیفه هر زهرماری درست كردی! از گشنگی می‌افتم الان. كوفتگی امانم را بریده، الان خواب كله پام می‌كنه. صبح بایس خروس ‌خوان ورخیزم گاو را بدوشم و شیرش را راهی شهر كنم. شیر نتوانیم بفرستیم، فردا شب به جای قند و چای و سیگار، بایس سرگین بخوریم و بكشیم.
صغری كتری و پیاله‌های چای و قندان را جلوی زانوی عمو رو زمین گذاشت و گفت:
- هفت ماهه دنیا آمدی پیرمرد؟ بگذار از گرد راه برسی و عرقت خشك بشه. من هم با تو از بیابان آمده‌ م كه.
- آی زبان بریده‌‌ی قرشمال. جواب ندی كفر ابلیس میشه؟ تمام عمر یاد ندارم گپی زده باشم و مثل عقرب حمله نكنی. لعنت به شیری كه خوردی؟
- چرادشنام میدی كله خراب؟ من چیزی نگفتم كه. باز انگار شكمبه ‌ت خالی شده. گشنه كه میشه پاك عقل و هوشش زایل میشه.
- ورخیز پیره زن ناقص عقل پرچانه، برو دنبال شامت، تا ئی كتری پر چای داغ را تو كله‌‌ی پوكت نكوفته‌ م!
صغری با حسرت به كتری چای و دو پیاله چای خوری و یك پیاله‌‌ی لب شكسته‌ی پر آب نبات نگاه كرد و از در بیرون زد. با اوقات تلخ تو فرورفتگی در گاهی، كه آشپزخانه‌ ش بود، كنار اجاق چندك زد. عمو رو كناره‌‌ی نمد خود را ول داد. پشتش را به سینه‌‌ی دیوار تیره تكیه داد. دو پیاله را پر چای كرد و كنار هم گذاشت. هر دو پیاله را خریدارانه نگاه كرد. آب‌نبات‌ها را تو پیاله‌‌ی لب شكسته، با سینه‌‌ی انگشت وارسی و سبك و سنگین كرد. یك آب‌نبات درشت را برداشت و از فاصله‌‌ی دوری تو دهن خود پرت كرد. پیاله‌‌ی چای را داغاداغ هورت كشید. پیاله‌‌ی خالی را كنار پیاله‌ی پر گذاشت و از كتری پرش كرد. پیاله‌ی قبلی را برداشت و با دوـ سه هورت پرصدا، خالیش كرد و كنار پیاله‌‌ی دیگر گذاشت. ده دوازده پیاله چای، به نوبت و پست سر هم، هورت كشید. كتری ته می‌كشید، گلوی تنگ آب را گرفت و از گوشه‌‌ی اطاق بلندش كرد. كتری را با آب تنگ پرش كرد. عرق عمو را تو خود غرق كرد. سفیدی چشم‌هاش از گرمی برق می‌زد. عرق حدقه‌‌هاش را تو خود گرفته بود. پرده تاری جلوی دیدش را گرفته بود. عرق چشم‌هاش را به سوزش انداخت. دامن بلند پیرهن خود را بالا زد. عرق چشم‌ها و صورت و گردن و سینه‌‌ی خودرا پاك كرد. نفس راحتی كشید. یك نخ سیگار چاق كرد. عرقش كمی فروكش كرد. دوباره پیاله‌ها را پر كرد و به نوبت هورت كشید. خوب كه ورم آورد، بساط چای را كنار كشید. دو پاش را گشاد، به دو طرف وارهاند. لخت و سنگین، با شكم ورم آورده و سر و روی غرقه تو عرق، خود را به تمامی رها كرد. پیرهن خود را تا ناف بالا زد. كف دو دست مرطوب خود را رو پوست به عرق نشسته و بخارآلود شکمش كشید. دو دست را، مثل زن‌های سنگین، به دو طرف تن خود وارهاند. شكمش، مثل مشكی، بیرون زده بود. صغری سفره‌‌ی شام را وسط دو پای از هم گشاده‌‌ی عمو پهن كرد. عمو كمی خود را جمع و جور كرد. كنار سفره شق و رق نشست. آماده‌‌ی خوردن شام شد. صغری اشكنه‌‌ی كلجوش را از قابلمه‌ی دوده گرفته‌‌ی كج و كوله‌‌ی روئی، تو كاسه‌‌ی تغارچه مانند سفالی خالی كرد. كاسه پر را پیش زانوی عمو گذاشت.
عمو معطل نشد. دوـ سه نان بیات خانگی را تو كاسه خرد كرد. نان‌ها خوب كه خمیر شدند، آستین خود را بالا زد. از نان‌های سفره به جای قاشق استفاده كرد. تلید را با نان پشتی می‌كرد. دست راست را با یك تكه نان داخل كاسه فرو می‌برد و با یك چرخش انگشت‌ها، یك پنجم محتویات كاسه را بیرون می‌كشید وتو دهان تا حد ممكن بازش می‌چپاند. صغری به خودکه آمد، ته كاسه اشكنه بالا آمده بود. عمو كاسه‌ی خالی را طرف او هل داد و خود را كنار دیوار كشید. دست و انگشت‌های خود را لیسید. سر و گردن و شانه و پشت خود را به دیوار رها كرد و وارد عوالم خلسه شد...
چشم‌های صغری گشاد شدند، كاسه‌ی خالی را جلوی زانوی خود كشید. نان بیات را به دیواره‌‌ی داخلی كاسه كشید. ته مانده‌ی اشكنه‌‌های ته و دیواره‌‌ی كاسه را با كمك نان و انگشت‌ها پاك كرد. لند لند كنان سفره را جمع كرد:
- غذا نمی‌خوره كه، مثل افعی، می‌‌بلعه. نمی‌دانم تو كجاهاش فرو میده. تا چشم هم زدم، ته كاسه را بالا آورد.
- چشم‌های باباقوری حسودت كور ضعیفه. كار پر كردن از پر خوردنه. من چیزی نخوردم كه. همی نان كپك زده و آب زیپو را هم نمی‌توانی ببینی كه كوفت كنم؟
- بمیرم برات! بیا كاسه ‌ش را هم سوراخ كن و و بنداز گردنت. می‌خواستی مرا هم پوست نكنده بخوری؟
- خیلی وقته ماچه خر خوری را ترك كرده ‌م. آدمی كه به قاعده‌‌ی دو مرد گندم درو كنه، بایس به اندازه سه مرد هم بخوره.
- چی فایده داره. برای اربا ب‌ها خر حمالی مفت می‌كنی. تو خانه هم قوت و حق من پیره ‌زن را می‌خوری. تیمورو اربا بش رمق و عرقت را گرفته ‌ند، تو هم به من پاشكسته ظلم می‌كنی و زور می‌گی. تك‌خوری می‌كنی و مرا به گشنگی می‌بندی. یك نان هم داشتیم، گذاشتی تو سفره و بستی پشتت و راهی صحرا شدی. هیچ وقت فكر نكردی من هم هستم. تیمور و آقاش تو سرت كوفتند، تو هم دق دلت را تو سر من خالی كردی.
صغری لند لند می‌كردکه خرناس عمو بلند شد. معده‌‌ی ورم آورده‌ ش بخار كرده و كله‌ ش را گیج و منگ كرده بود. پاهاش را به دو طرف گشادو باز كرده بود. بالا تنه ش را به سینه‌‌ی دیوار رها كرده بودو با دهان باز، خرناسه می‌كشید....




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024