|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
هرگز تا این اندازه پول به تحقیقات علمی سرازیر نشده بود. بااینحال، دستاوردها بهطرز شگفتآوری ناچیز است. آیا بالاخره به نقطهای رسیدهایم که علم دیگر چیزی برای گفتن ندارد؟
برای علم، این هم بهترین و هم بدترین دوران است. بهترین، چون مؤسسات تحقیقاتی آن هرگز تا این حد پرابهت نبودهاند و بودجه های علمی هرگز تا این اندازه کلان نبوده است. این عصر علم بزرگ است، جایی که هزینههای پروژههای عظیم آن بهطور معمول به دهها یا صدها میلیون دلار میرسد. درحالیکه کل بودجه تحقیقات علمی آمریکا در آستانه جنگ جهانی دوم تنها ۲۳۰ میلیون دلار بود، این رقم تا سال ۱۹۹۸ چندین برابر شد. تنها تحقیقات زیستپزشکی۶۲ میلیارد دلار دریافت کرد و در ده سال گذشته این رقم تقریباً دو برابر شده، از مرز صد میلیارد دلار فراتر رفته و تولید ناخالص داخلی دهها کشور را تحتالشعاع قرار داده است. در این مدت، سرمایهگذاری برای تأسیسات تحقیقاتی جدید سه برابر شده و به ۱۵ میلیارد دلار رسیده است.
این تلاشها بسیار پربار بوده و سیل عظیمی از مقالات پژوهشی در مجلات علمی تولید کرده است - مجلاتی که جلدهای ضخیم و براقشان هر سال فضای بیشتری از کتابخانهها را اشغال میکنند. در سال ۱۹۸۰، حجم سالانه «مجله شیمی زیستشناختی» (Biological Chemistry) (بهعنوان مثال) به ۱۲ هزار صفحه میرسید که خود عددی وحشتآور بود. اما تا سال گذشته، حجم این مجله هشت برابر شد و به ۹۷ هزار صفحه یا حدود ۲۵ میلیون کلمه رسید که یک قفسه کامل کتابخانه را پر میکند. و این فقط یکی از صدها مجله علمی و پزشکی است. اگر همه را کنار هم بگذارید، میتوانید ابعاد انفجار دانش در سالهای اخیر را بهتر درک کنید.
پس بهترین دوران است - اما درعینحال بدترین. اگر بپرسید «حاصل همه اینها چیست؟»، پس از تأمل، پاسخ بهطرز عجیبی ناامیدکننده خواهد بود - حداقل در مقایسه با یک قرن پیش، زمانی که بودجه تحقیقات علمی جزئی از امروز بود. در دهه اول قرن بیستم، نظریه کوانتوم ماکس پلانک (Max Planck’s quantum) و نظریه نسبیت خاص اینشتاین (Einstein’s special theory of relativity) در کنار هم قوانین فیزیک را بازنویسی کردند. ارنست رادرفورد (Ernest Rutherford) ساختار اتم را تشریح و پرتوهای گاما را کشف نمود، ویلیام بیتسون (William Bateson) قوانین وراثت ژنتیکی را که مندل پیش از آن کشف کرده و مورد توجه قرار نگرفته بود دوباره کشف کرد و چارلز شرینگتون (Charles Sherrington)، نوروفیزیولوژیست، «کنش یکپارچه» (integrative action) مغز و سیستم عصبی را توصیف کرد. اهمیت انقلابی این کشفیات در زمان خود شناخته شد، اما درعینحال دریچهای به دهههای بعدی علم گشود.
در مقابل، دستاوردهای مشابه در سالهای اخیر بسیار ناامیدکننده بودهاند. شبیهسازی (cloning) یک گوسفند هیجان زیادی ایجاد کرد، اما دالی (Dolly) امروز تنها یک نمونه تاکسیدرمیشده در موزهای اسکاتلندی است و ما از شبیهسازی سگها، گربهها و گاوها چیز جدیدی نیاموختیم. بدون شک داستان «حیات مصنوعی» (artificial life) اخیر کریگ ونتر (Craig Venter) نیز مشابه خواهد بود. ساخت یک جعبه ابزار پایه از ژنها و وارد کردن آنها به یک باکتری - با هزینه۴۰ میلیون دلار و ده سال کار - از نظر فناوری هوشمندانه بود، اما نتیجه آن حتی به پای سادهترین شکلهای زندگی نمیرسد که سه میلیاردسال است همین کار را بهرایگان و در چند ثانیه انجام میدهند.
کاربردهای عملی سرمایهگذاری عظیم در تحقیقات ژنتیک نیز بهزحمت قابلردیابی است. صنعت زیستفناوری (biotechnology) قول تحول در پزشکی و کشاورزی را داد - اما بهقول آرتور لوینسون (Arthur Levinson)، مدیرعامل شرکت پیشرو ژننتک (Genentech)، این صنعت «یکی از بزرگترین صنایع زیانده در تاریخ بشر» از آب درآمده است. وعدههایی داده میشود که اگر ۳۰، ۴۰یا حتی۱۰۰ سال دیگر صبر کنیم، همه چیز روشن خواهد شد - که درمان با سلولهای بنیادی بینایی را به نابینایان و توان راه رفتن را به معلولان بازخواهد گرداند، و ما به یک «نظریه همهچیز» دست خواهیم یافت - یا به قول استیون هاوکینگ (Stephen Hawking)، «ذهن خدا را خواهیم شناخت.» اما اینها فقط وعدهاند.
بیش از یک دهه پیش، جان هورگان (John Horgan)، نویسنده مجله ساینتیفیک آمریکن (Scientific American)، توضیحی برای رابطه معکوس آشکار بین بودجه تحقیقاتی فعلی و پیشرفت علمی ارائه کرد. او در کتاب «پایان علم» (۱۹۹۶) استدلال کرد که موفقیت گذشته علم، چشمانداز آینده آن را بهشدت محدود کرده است. ما «در عصر بازدهی نزولی» زندگی میکنیم. به زبان ساده، ۶۰ سال گذشته شاهد یک سری کشفیات علمی بوده که در کنار هم، از بزرگترین دستاوردهای فکری بشر محسوب میشوند - دستاوردهایی که برای اولین بار به ما امکان دادند کل تاریخ کیهان را از آغاز تا دیروز در ذهن خود مجسم کنیم.
در طول عمرمان آموختیم که جهان چگونه ۱۵ میلیارد سال پیش در لحظه مهبانگ (the big bang) پدید آمد. میدانیم اولین ستارهها چگونه شکل گرفتند و چگونه عناصر شیمیایی در دل آتشین آنها از طریق همجوشی هستهای به وجود آمدند. فهمیدیم که ۴ میلیارد سال پیش، چگونه ابر عظیمی از گاز و ذرات بینکهکشانی متراکم شد و منظومه شمسی را شکل داد، چگونه زمین جو مناسب برای حیات را به دست آورد و چگونه حرکت صفحات سنگی عظیم زیر سطح آن، قارهها و اقیانوسها را پدید آورد. اولین شکلهای حیات را که ۳ میلیارد سال پیش ظهور کردند و آن «کد جهانی» (universal code) قرار گرفته در امتداد مارپیچ دوگانه را شناسایی کردیم که همه موجودات زنده از آن برای تکثیر خود استفاده میکنند. و اکنون جزئیات ویژگیهای فیزیکی نخستین اجدادمان و تحول آنها به انسان مدرن را میدانیم. تصور اینکه چگونه میتوان از چنین دستاورد جامعی فراتر رفت، دشوار - حتی غیرممکن - است. وقتی بتوان گفت «جهان اینگونه پدید آمد» و غیره، هرچه پس از آن بیاید به نوعی مایه ناامیدی خواهد بود.
هورگان تقریباً با شگفتی دریافت که بسیاری از دانشمندان برجستهای که با آنها مصاحبه کرد، موافق این دیدگاه بودند. بنتلی گلس (Bentley Glass) رئیس سابق انجمن آمریکایی پیشرفت علوم (American Association for the Advancement of Science) چنین اظهار عقیده کرد که «ما آنقدر تحت تأثیر شتاب و میزان دستاوردهای باشکوه قرار گرفتهایم که فریب خوردهایم و فکر میکنیم این روند تا ابد ادامه خواهد یافت.» ریچارد فاینمن (Richard Feynmann)، فیزیکدان، نیز نظر مشابهی داشت: «ما در عصر کشف قوانین بنیادی طبیعت زندگی میکنیم. این بسیار هیجانانگیز است، اما چنین روزی دیگر تکرار نخواهد شد. مثل کشف آمریکا، که فقط یک بار اتفاق میافتد.»
اما دیگران، همانطور که انتظار میرفت، مخالفت کردند و هورگان با افتخار اعتراف کرد که حداقل دوازده برنده جایزه نوبل و سردبیران هر دو مجله «نیچر» و «ساینس» او را «محکوم» کرده اند. منتقدانش استدلال کردند که ادعای «علم به محدودیتهای خود رسیده است» بارها در گذشته مطرح شده، اما همواره رد شده است. مشهور است که لرد کلوین (Lord Kelvin) در پایان قرن نوزدهم پیشبینی کرد که آینده علوم فیزیکی را باید «در رقم ششم اعشار» جستوجو کرد: یعنی در اصلاحات بیحاصل وضعیت فعلی دانش. تنها چند سال بعد، اینشتین نظریه نسبیت را مطرح کرد و قطعیتهای فیزیک کلاسیک لرد کلوین را سرنگون ساخت. اما هورگان در دفاع محکم از دیدگاههای خود پاسخ داد که وضعیت کنونی متفاوت است، زیرا زمانی که علم دو حد نهایی ماده را در بر میگیرد - ساختار ریز اتم و عظمت کیهان - فرصتهای پیشرفت بیشتر بهوضوح محدود میشود.
هورگان در پاسخ به اتهام منتقدان مبنی بر اینکه هنوز پرسشهای بیپاسخ زیادی وجود دارد (چرا به جای هیچچیز، چیزی وجود دارد؟ چه چیزی مهبانگ را آغاز کرد؟ چرا کیهان قابلدرک است؟)، پاسخ داد که چنین مسائلی با روششناسی علم قابلحل نیستند. توضیحات پیشنهادی، مانند نظریه ابرریسمان (superstring theory) که عناصر ساده ماده را در ده بعد مرتعش میکند، یا فرضیه چندجهانی (multiverse hypothesis) که میلیاردها جهان موازی با جهان ما را پیشبینی میکند، «حدسهای غیرقابلاثبات» هستند.
سناریوی «پایان علم» هورگان با وجود تمام منطقپذیری و موجه بودن آن، با افزایش نمایی (exponential) بودجه تحقیقات در سالهای اخیر و حجم عظیم دانش تولیدشده ناسازگار است. همچنین، این نظریه به اهمیت تحولات فنی عمدهای که از دهه ۱۹۸۰ آغاز شد و وعده حل دو مانع نهایی برای درک جامع جایگاه ما در جهان را میداد، توجهی نکرده است: چگونه دستورالعملهای ژنتیکی قرارگرفته در امتداد مارپیچ دوگانه، آن تنوع تقریباً نامحدود از اشکال و ویژگیهایی را ایجاد میکنند که بهراحتی یک شکل حیات را از دیگری متمایز میسازد؟ و چگونه فعالیت الکتریکی مغز به تجربیات ذهنی، خاطرات و حس هویت ما «ترجمه» میشود؟
این تحولات فنی عبارتند از توانایی توالییابی کامل ژنها یا ژنومهای گونههای مختلف (کرم، مگس، موش، انسان و بسیاری دیگر) و تکنیکهای پیشرفته اسکن که به عصبشناسان اجازه میدهد مغز را در حال «فعالیت»، تفکر، بهخاطرسپاری و مشاهده جهان بررسی کنند. هر دو مجموعه تحولات، نشاندهنده فاصله گرفتن اساسی از علم متعارف آزمایشگاهی بودند و در عوض، «پتابایتها» (یا دهها هزار تریلیون بایت) داده خام تولید کردند که برای تحلیل و تفسیر به ابررایانهها نیاز دارند. این انفجار دادهها درک ما از ژنتیک و عصبشناسی را دگرگون کرده است - اما به روشهایی کاملاً برخلاف انتظارات.
پروژههای ژنوم بر این فرض منطقی استوار بودند که توالییابی کامل ژنها، دستورالعملهای ژنتیکی متمایزکننده اشکال مختلف حیات را آشکار خواهد کرد. بنابراین، زیستشناسان بهطور قابلدرکی سردرگم شدند وقتی دریافتند که دقیقاً برعکس این موضوع صادق است. برخلاف همه انتظارات، تقریباً۲۰ هزار ژن در طیف وسیعی از پیچیدگیهای موجودات، از یک کرم یکمیلیمتری تا انسان، مشترک است. همچنین نگرانکننده بود که بفهمیم ژنوم انسان تقریباً با ژنوم موش و خویشاوندان نخستیسان ما قابلتعویض است، درحالیکه همان ژنهای تنظیمی که مثلاً باعث میشوند یک مگس، مگس باشد، انسان را نیز انسان میسازند. بهطور خلاصه، هیچچیز در ژنوم مگس و انسان وجود ندارد که توضیح دهد چرا مگس شش پا، یک جفت بال و مغزی بهاندازه نقطه دارد، درحالیکه ما دو بازو، دو پا و ذهنی داریم که قادر به درک تاریخ کیهان است.
دستورالعملهای ژنتیکی باید وجود داشته باشند - وگرنه اشکال متنوع حیات با چنین دقتی خود را تکثیر نمیکردند. اما ما در همین اواخر از این فرض که ممکن است اصول وراثت ژنتیکی را بدانیم، به این درک رسیدهایم که هیچ تصوری از این اصول نداریم.
برای عصبشناسان نیز داستان مشابهی وجود دارد. اسکنهای پیشرفته مغز در حال «فعالیت» از همان ابتدا نشان داد که مغز باید به روشهایی کاملاً متفاوت از آنچه تصور میشد کار کند. حتی سادهترین وظایف، مانند مرتبط کردن اسم «صندلی» با فعل «نشستن»، باعث فعالشدن بخشهای وسیعی از مغز میشود - که حیرت از پیچیدگیهای یک گفتوگوی عادی را برمیانگیزد. همچنین، تصاویر و صداهای هر لحظه گذرا به اجزای بیشماری تقسیم میشوند، بدون کوچکترین نشانهای از مکانیسم یکپارچهای که تجربه شخصی زندگی کردن در مرکز جهانی منسجم، یکپارچه و دائماً در حال تغییر را ایجاد میکند.
دیوید هیوبل (David Hubel)، برنده جایزه نوبل از دانشگاه هاروارد، در تأمل بر این مشکل میگوید: «این تمایل پایدار مغز برای پردازش ویژگیهایی مانند شکل، رنگ و حرکت توسط ساختارهای جداگانه، بلافاصله این پرسش را مطرح میکند که چگونه همه این اطلاعات در نهایت برای درک یک توپ قرمز در حال جهش ترکیب میشوند. این اطلاعات قطعاً باید ترکیب شوند - اما این که کجا و چگونه چنین چیزی انجام می شود، ما در این مورد هیچ تصوری نداریم.»
درحالیکه این معماهای بزرگ هنوز حلنشده باقی ماندهاند: این که چگونه فعالیت الکتریکی میلیاردها نورون در مغز به تجربیات روزمره ما ترجمه میشود؟ و چگونه هر لحظه گذرا حس متمایز و ناملموس خود را دارد؟ و در نهایت چگونه آهنگهای یک کانتاتای باخ (Bach cantata) بهکلی با طعم مشروب بوربن (bourbon) یا خاطره ماندگار آن بوسه اول متفاوت است؟
پیامدها بهاندازه کافی روشن هستند. اگرچه ممکن است بتوان همهچیز را درباره ماده فیزیکی مغز تا آخرین اتم دانست، اما «محصول» آن - پنج راز اصلی ذهن غیرمادی - همچنان توضیحناپذیر باقی ماندهاند: آگاهی ذهنی، اراده آزاد، نحوه ذخیره و بازیابی خاطرات، قابلیت های «برتر» استدلال و تخیل و آن حس منحصربهفرد هویت شخصی که با گذشت زمان تغییر میکند و به کمال می رسد، اما همچنان همانطور باقی میماند.
پاسخ معمول این است که بپذیریم شاید اوضاع پیچیدهتر از آن چیزی شده که در ابتدا تصور میشد، اما اصرار داشته باشیم که هنوز برای پیشبینی آنچه ممکن است در آینده کشف شود، «زود» است. بیشک هم ژنتیک و هم علوم اعصاب میتوانند تقریباً بهصورت نامحدود، دادههای پایهای بیولوژیکی و عصبشناختی بیشتری تولید کنند، اما بهطور کلی میتوان پیشبینی کرد که این تحقیقات به چه نتایجی خواهند رسید. زیستشناسان اگر بخواهند، میتوانند ژنوم میلیونها گونهای را که با آنها سیاره زمین را شریک هستیم، رمزگشایی کنند، اما این تنها تأیید میکند که همه آنها از چند هزار ژن مشابه تشکیل شدهاند که برای سلولها «کد» میدهند – سلولهایی که تمام موجودات زنده از آنها ساخته شدهاند. اما در عین حال، سوال واقعاً جالب این است که چگونه این ژنها شکل و ویژگیهای منحصربهفرد چنین موجودات متنوعی را تعیین میکنند – پرسشی که همچنان بیپاسخ مانده است. همین موضوع در مورد مشاهده مغز «در حال فعالیت» نیز صدق میکند، جایی که میلیونها اسکن از سوژههایی که یک توپ قرمز جهنده را تماشا میکنند، کمکی به درک بیشتر این مسئله نخواهد کرد که چگونه آن مدارهای عصبی، توپ را بهعنوان جسمی گرد، قرمز و جهنده تجربه میکنند.
تفاوت این وضعیت با دستاوردهای فکری برجسته سالهای پس از جنگ، چشمگیر است. در زمانی که کیهانشناسان میتوانند با اطمینان رویدادهای چند دقیقه اول تولد جهان را استنباط کنند و زمینشناسان میتوانند حرکت قارهها را با دقت سانتیمتر اندازهگیری کنند، بهنظر عجیب میرسد که متخصصان علم ژنتیک نمیتوانند به ما بگویند چرا انسانها اینقدر با مگسها متفاوت هستند و عصبشناسان قادر به توضیح این نیستند که چگونه یک شماره تلفن را به خاطر میآوریم.
شاید علم برای یافتن پاسخ پرسشهایی که به نحوی خارج از حیطهاش قرار دارند، در مکان نادرستی به جستجو مشغول بوده است؟ پرسشهایی از این دست که چه چیزی میتواند آن گوناگونی شگفتانگیزِ شکلهای جهان زنده را از توالی یکنواخت ژنها فراخوانی کند، یا آن غنای ذهن را از الکتروشیمی مغز برآورد؟. دو دلیل احتمالی برای این مسئله وجود دارد. اولی که با کمی تأمل آشکار میشود، این است که «زندگی» بهطرز غیرقابلسنجشی پیچیدهتر از ماده است: واحد پایهای آن – سلول – توانایی خلق هر آنچه تاکنون زیسته را دارد و میلیاردها بار کوچکتر از کوچکترین ماشینآلات ساختهدست بشر است. یک مگس میلیاردها میلیارد بار پیچیدهتر از یک سنگریزه با اندازه مشابه است و ویژگیهایی دارد که در جهان بیجان نظیر ندارد: توانایی تبدیل مواد مغذی به بافتهای خود، ترمیم و تولیدمثل.
قوانین حاکم بر زیستشناسی نیز بههمین ترتیب هستند – دستورالعملهای ژنتیکی که در امتداد مارپیچ دوگانه قرار دارند و جهان زنده را تعیین میکنند، باید بههمان نسبت میلیاردها بار پیچیدهتر از قوانین فیزیک و شیمی باشند که ویژگیهای ماده را تعیین میکنند. بنابراین، هرچند شگفتانگیز است که کیهانشناسان میتوانند رویدادهای فیزیکی پس از مهبانگ را استنباط کنند، این در مقایسه با توضیح پدیده زندگی، ناچیز است. درک اولی هیچ نشانهای از توانایی توضیح دومی به دست نمیدهد.
دلیل دیگری که یافتههای اخیر ژنتیک و علوم اعصاب باید اینقدر گیجکننده باشند، این فرض است که پدیدههای زندگی و ذهن در نهایت با اصطلاحات مادیگرایانه عملکرد ژنها و مغزی که آنها را به وجود میآورند، قابلتوضیح هستند. این یک فرض منطقی است، زیرا تمام تلاش علمی۱۵۰ سال گذشته خود بر این اصل استوار است که هیچ چیزی در اصل وجود ندارد که در نهایت نتوان آن را با اصطلاحات مادیگرایانه توضیح داد. اما این هنوز یک فرض است، و ویژگی متمایز هر دو شکل و «سازماندهی» زندگی (در مقابل مادیت آن) و افکار، باورها و ایدههای ذهن این است که آنها بهوضوح غیرمادی هستند، زیرا نمیتوان آنها را میزان آنها را تعیین، وزنکشی یا اندازهگیری کرد. و بنابراین، بهطور دقیق، آنها خارج از حوزه روشهای علمی برای بررسی و توضیح قرار میگیرند.
این همان پارادوکس بهترین و بدترین دوران ها است. علم، که شیوه مسلط شناخت در عصر ماست، امروز خود را در تنگنایی دشوار گرفتار یافته: از یک سو در اوج شکوه فکری قرار دارد و توانسته تاریخ کیهان را ترسیم کند، و از سوی دیگر به نظر می رسد که در برابر پدیدههای زندگی و ذهن، که نفوذناپذیر و کشفناشدنی مینمایانند، درمانده و عاجز مانده است.
با این حال، بودجهدهی سخاوتمندانه به تحقیقات علمی تا زمانی که این دیدگاه غالب باشد که انباشت دادههای بیشتر، مانند یک بولدوزر، راهی از میان پیچیدگیهای کنونی خواهد گشود، ادامه خواهد یافت. اما این دیدگاه بدون شک خطراتی دارد، چرا که همانطور که ضربالمثلی میگوید: «زیر درخت انجیر هندی چیزی رشد نمیکند.» و درخت انجیر هندی علم بزرگ (Big Science) تهدید میکند که روح واقعی پرسشگری فکری را خاموش کند. پروژههای عظیم آن که بر اساس خطوط شبهصنعتی سازماندهی شدهاند، ممکن است تضمینکننده تولید نتایج باشند، اما آنها با پرورش ویژگیهایی که دانشمند واقعاً خلاق را مشخص میکنند – استقلال در قضاوت، سرسختی و نارضایتی از نظریههای رایج – ناسازگار هستند. علم بزرگ ذاتاً در دیدگاه خود محافظهکار است و متعهد به «تکرار همان چیزها» است، نتایجی که سپس تفسیر میشوند تا با درک رایج از چگونگی اوضاع، سازگار شوند. بازیگران اصلی آن که بر نهادهای اعطای کمکمالی تسلط دارند، بهندرت بودجهای را به کسانی اختصاص میدهند که ممکن است قطعیتهایی را که اعتبارشان بر آن استوار است، به چالش بکشند. و وقتی که متخصصان فنی و افراطی (geeks) قدرت را به دست آورند و متفکران آزاداندیش شکست بخورند – آن زمان واقعاً پایان علم خواهد بود.
Science’s dead end
James Le Fanu
Prospect 2010
* جیمز له فانو (James Le Fanu) پزشک خانواده و نویسنده است. کتاب او «طلوع و افول پزشکی مدرن» توسط انتشارات لیتل، براون منتشر شده است.
این مقاله پیشتر در نشریه پروسپکت منتشر شده بود. در حال حاضر در تارنمای نویسنده قابل دستیابی است:
■ با سلام، متاسفانه این مقاله به قدری سوءتفاهم دارد که حکایت “خسن و خسین، هر سه دختران مغاویه” است. من به چند نکته کوچک اشاره میکنم و بعد یک نتیجه کلی میگیرم.
- قوانین مندل را بیتسون کشف نکرد، بلکه هوگو دویرز (Hugo de Vries)، کارل کورّنز (Carl Correns) و اریک فون چرمک (Erich von Tschermak) کشف کردند. بیتسون، با استفاده ابزاری از نظرات مندل و این سه نفر، در مخالفت با داروین و طرفدارانش بود. بیتسون فرگشت “تدریجی” و “انتخاب طبیعی” را قبول نداشت و “جهشهای بزرگ” را به عنوان موتور فرگشت تبلیغ میکرد. و امروز میدانیم که بیتسون اشتباه میکرد!
- در طول تاریخ، تعریفهای زیادی از “ژن” ارائه شده است. مطابق یک تعریف حدود ۲۰ هزار “ژن” وجود دارد، اما مطابق تعریفهای دیگر، تمام قسمتهای کروموزوم، حتی آنهایی که سابقا “دیانای آشغال (Junk DNA)” نامیده میشدند، مولکولهای آرانای میسازند. رقم ۲۰ هزار مربوط به کودان (codon) های خاصی است و نمیتوان آنها را دقیقا معادل “ژن” دانست.
- اصطلاحا گفته میشود که این یا آن “ژن” هم در انسان وجود دارد و هم در مگس. اما ساختار آنها یکی نیست. مثلا آن چه که به “ژن” انسولین معروف است، بیش از یک میلیارد سال وجود داشته است (یعنی حتی پیش از به وجود آمدن چند سلولیهای واقعی) اما ساختار آن در هر حیوانی تفاوتهات جزیی دارد.
فکر میکنم که این سه مثال برای نشان دادن بیدقتی نویسنده کافی باشد. حالا مشکل او چیست؟ مشکل او این است که، به عنوال کسی که از بیرون به علم ژنتیک نگاه میکند و یا از آن استفاده میکند، تصور او بر این است که فقط “یک مدل” از ژنتیک وجود دارد. او واقف نیست که مدلهای کتابهای درسی، فرم ساده شده از مدلهای واقعی است. در مدلهای واقعی اثر هر “ژن” فقط و فقط در برهمکنش (interaction) با محیط تعریف میشود. و هیچ “صفت زیستی” وجود ندارد که تحت کنترل یک “تک ژن” باشد، و غالبا دهها و صدها “ژن” در همکاری و برهمکنش با یکدیگر و محیط به بروز یک صفت، مثلا قد و هوش و مقدار قند خون و غیره، کمک میکنند. نویسنده، یک مدل تقلیلگرایانه (reductionist) از ژنتیک را در ذهن دارد و فکر میکند با شناخت توالی دیانای همه چیز را میتوان شناخت. چنین نیست. دانستن اینکه بدن (و “ژن”ها) در چه مرحلهای با چه محیطی روبرو شدهاند، بسیار مهم است. یک شوک حرارتی (مثلا سرما یا گرمای زیاد) در سن ۲ ماهگی و ۲۰ سالگی آثرات بسیار متفاوتی دارند.
تا اینجا، برای پاسخگویی به نویسنده، از سواد ژنتیکی خودم استفاده کردم. حالا پاسخ او را با استفاده از جامعهشناسی و فسلفه علم میدهم.
تعداد پژوهشگران پس از جنگ جهانی دوم، به علت دموکراتیزه شدن ساختار دانشگاهها و موسسات تحقیقاتی، بسیار بالا رفته و از طرف دیگر امکان تماس بین دانشمندان (چه از طریق مسافرت با هواپیما، و چه از طریق تلفن و کامپیوتر و اینترنت، ...) به قدری بالا رفته که دانشمندان در تماس دائمی با هم هستند. کم شدن فاصله باعث شده که “کشفیات بزرگ” به صورت خورده خورده منتشر شوند. در اوائل قرن بیستم، یک نفر در اداره ثبت اختراعات در سویس میتوانست بنشیند و ماهها روی یک مسئله فکر کند. اما امروز، کسی مشابه او افکارش را قطرهجکانی در طول چند کنفرانس و چند مقاله منتشر میکند.
خلاصه میکنم، نویسنده این مقاله به اندازه کافی روی حرفهایش فکر نکرده و حرفهایی زده که بهتر است جدی گرفته نشود.
با احترام - حسین جرجانی
■ از جناب جرجانی تشکر میکنم که با دقت مطالب را میخوانند و نظر خود را مینویسند.
آشنایی من با جیمز له فانو به کتاب او به نام ظهور و سقوط پزشکی مدرن باز میگردد که چندین سال پیش خواندم و البته اگر چه من پزشک نیستم آن کتاب برای من بسیار خواندنی و جالب توجه بود. این مقاله نیز چندین سال پیش در نشریه معتبر پروسپکت منتشر شده بود.
در هر حال در اینجا من شرح حالی از جیمز له فانو را از اینترنت استخراج کردم قرار می دهم:
دکتر جیمز لو فانو (James Le Fanu) یکی از شخصیتهای برجسته و گاه جنجالی در جهان پزشکی، تاریخ علم و نویسندگی علمی معاصر است. او یک پزشک عمومی، روزنامهنگار و مورخ علم بریتانیایی است که به دلیل نقدهای عمیق و صریحاش به “ادعاهای اغراقآمیز” علم مدرن، به ویژه در حوزههای ژنتیک و علوم اعصاب، شناخته میشود. اهمیت او نه در ارائه اکتشافات آزمایشگاهی جدید، بلکه در تفکر انتقادی، ترکیب ایدهها و زیر سؤال بردن روایتهای مسلط علمی است.
۱. زمینه فعالیت و حرفه
- پزشک عمومی: سالها تجربه عملی در مواجهه با بیماران، که به عقیده او، پیچیدگیهای بیماریها و بهبودیها را به او نشان داد که اغلب با توضیحات سادهانگارانه علم مدرن قابل درک نیست.
- ستوننویس علمی: برای سالها ستوننویس ثابت روزنامههای معتبری چون The Daily Telegraph و The Sunday Telegraph بود. او در این ستونها پیشرفتهای پزشکی را برای عموم تفسیر و گاه نقد میکرد.
- مورخ و نویسنده: کتابهای او که حاصل تفکر و تحقیق گسترده هستند، اصلیترین میراث فکری او محسوب میشوند.
۲. مهمترین کتابها و ایدههای محوری
الف. کتاب “اروج و افول پزشکی مدرن”(The Rise and Fall of Modern Medicine)
این کتاب احتمالاً مشهورترین اثر اوست و جایزه کتاب سال پزشکی کالج سلطنتی پزشکان بریتانیا را دریافت کرد.
ایده محوری: او در این کتاب به دو دوره طلایی علم پزشکی میپردازد:
- عصر طلایی اول (۱۹۴۰-۱۹۷۰): دوره اکتشافات واقعاً انقلابی مانند پنیسیلین، کورتیکواستروئیدها، پیوند اعضا، واکسنها و DNA. او معتقد است این اکتشافات بیشتر مبتنی بر شانس، مشاهده و نبوغ فردی بودند تا مدلهای نظری بزرگ.
- عصر طلایی دوم (دهه ۱۹۷۰ به بعد): او استدلال میکند که از این دوره به بعد، اگرچه هزینهها و تبلیغات به شدت افزایش یافته، اما دستاوردهای واقعی و transformative پزشکی بسیار کمشمار شدهاند. او به “وعدههای تحققنیافته” در زمینههایی مانند ژنتیک و مهندسی ژنتیک برای درمان بیماریها اشاره میکند.
ب. کتاب “چرا ما؟: چگونه علم دوباره راز وجود ما را کشف کرد؟”(Why Us?: How Science Rediscovered the Mystery of Ourselves)
این کتاب هسته اصلی نقد فلسفی لو فانو به علم مدرن را تشکیل میدهد.
- ایده محوری: علم در قرن بیستم با دو پروژه بزرگ میخواست راز حیات و هوشیاری انسان را از بین ببرد:
- پروژه ژنوم انسان: که وعده میداد با نقشهبرداری از ژنها، راز حیات را فاش کند.
- علوم اعصاب: که وعده میداد با اسکن مغز، راز هوشیاری و خودآگاهی را توضیح دهد.
- نقد لو فانو: او استدلال میکند که این دو پروژه با وجود موفقیتهای فنی، در واقع شکست خوردهاند. او میگوید:
- ژنوم انسان نشان داد که ما تنها حدود ۲۵۰۰۰ ژن داریم (تقریباً به اندازه یک کرم کوچک). این “پیچیدگی ژنتیکی” وعدهداده شده را توضیح نمیدهد. راز اینکه چگونه یک موجود پیچیده مانند انسان از مجموعهای نسبتاً محدود از ژنها پدیدار میشود، عمیقتر از قبل شده است.
- اسکنهای مغزی نیز نتوانستهاند توضیح دهند که چگونه فعالیت نورونها و مواد شیمیایی مغز به تجربه ذهنی، خودآگاهی و معناداری منجر میشود. این “شکاف توضیحی” (Explanatory Gap) همچنان پابرجاست.
- نتیجهگیری او: علم مدرن به جای حذف رازآلودگی از انسان، به طور غیرمنتظرهای دوباره آن را کشف کرده است. ما موجوداتی منحصربهفرد و اسرارآمیز هستیم که توضیح مادیگرایانه صرف قادر به تبیین کامل ما نیست.
۳. اهمیت و جایگاه فکری
- صدای انتقادی در دنیای علم: در عصر سلطه بیچونوچرای علمگرایی (Scientism)، لو فانو جرأت کرده است بگوید “پادشاه لباس بر تن ندارد”. او نشان میدهد که علم، با همه دستاوردهای شگفتانگیزش، محدودیتهای معرفتشناختی خود را دارد.
- دفاع از “معناداری” انسان: کار او در واقع دفاعی از منحصربهفرد بودن، آزادی و کرامت انسان در برابر روایتهای تقلیلگرایانه (Reductionist) است که سعی دارند انسان را صرفاً به یک مجموعه ژن یا یک ماشین عصبی تقلیل دهند.
- یادآوری نقش “شگفتی” و “راز”: او به ما یادآوری میکند که شگفتیزدگی در برابر پیچیدگی و زیبایی طبیعت و وجود انسان، نه تنها با علم در تضاد نیست، بلکه باید بخشی از نگرش علمی باشد.
- نگارشی شیوا و استدلالی قوی: او توانایی قابل توجهی در ترکیب تاریخ، فلسفه، پزشکی و علم دارد و استدلالهای پیچیده را به زبانی قابل درم و جذاب برای مخاطب عام ارائه میدهد.
۴. منتقدان او طبیعتاً دیدگاههای لو فانو با انتقاداتی نیز روبرو شده است:
- برخی او را نوستالژیک میدانند که به گذشته “طلایی” science چسبیده است.
- برخی منتقدان استدلال میکنند که او دستاوردهای عظیم ژنتیک و علوم اعصاب در درک بیماریها را نادیده میگیرد یا کماهمیت جلوه میدهد.
- برخی او را به طرفداری از نوعی حیاتگرایی (Vitalism) یا تفکر معنوی متهم میکنند که در چارچوب علم مدرن نمیگنجد.
جمعبندی نهایی:
جیمز لو فانو یک متفکر مستقل و یک انسانگرای علمی است. اهمیت او در این است که از موضعی کاملاً آگاهانه و با استناد به خودِ یافتههای علمی، نشان میدهد که جهان و به ویژه انسان، بسیار پیچیدهتر، رازآلودتر و معنادارتر از آن چیزی است که مدلهای مادیگرایانه رایج ادعا میکنند. مطالعه آثار او پنجرهای به سوی تفکری عمیق و نقادانه در مورد علم، پزشکی و جایگاه انسان در جهان میگشاید.
با تشکر مجدد از جناب جرجانی: علی محمد طباطبایی
■ آقای جرجانی عزیز. در کامنت خود به نکته مهمی اشاره کردید: “امکان تماس بين دانشمندان (چه از طریق مسافرت با هواپيما، و
چه از طریق تلفن و کامپيوتر و اینترنت، ...) به قدری بالا رفته که دانشمندان در تماس دائمی با هم هستند. کم شدن فاصله باعث شده که “کشفيات بزرگ” به صورت خورده خورده منتشر شوند”. اضافه میکنم که اگر از زاویه ارزشی به موضوع نگاه کنیم، سرعت ارتباطات، هم نتایج خوب دارد هم نتایج بد. یعنی اینکه اشتباهات نیز به سرعت در دنیا پخش میشوند و چه بسا پیش از طرد شدن و پاک شدن از فضای مجازی، همه جا را آلوده میکنند.
آقای طباطبایی عزیز. در قسمت پایانی کامنت خود، موضوعی را خلاصه کردهاید که به نظر من هم در اساس صحیح است: “جهان و به ویژه انسان، بسيار پيچيدهتر، رازآلودتر و معنادارتر از آن چيزی است که مدلهای مادیگرایانه رایج ادعا میکنند”. ضمن اینکه دانشمندان معمولأ متواضع هستند و مطلبی که خارج از دسترس و استدلال و تجربه باشد با قطعیت مطرح نمیکنند. هشدار من فقط این است که “رازآلودگی” بهانهای نشود که هر امر غیر تجربی و غیرمعقولی را با مماشات و سهلانگاری قبول کنیم.
هم مقاله و هم کامنتها بسیار جالب و برایم آموزنده بودند.
موفق باشید. رضا قنبری
■ دوست گرامی جناب رضا قنبری عزیز: از توجه دقیق و نکات ارزشمندتان صمیمانه سپاسگزارم. با شما کاملاً همنظر هستم که رازآلود بودن جهان نباید دریچهای برای پذیرش بیضابطه هر ادعا، بدون معیارهای عقلانی و تجربی شود.
اشارهی شما به تواضع علمی و پرهیز از قطعیتگویی، نکتهای کلیدی است. علم زمانی مسیر خود را درست طی میکند که هم از غرور دانایی دور باشد و هم از سادهباوری غیرنقادانه. آنچه من در جمعبندی خود برجسته کردم، بیش از هر چیز یادآوری این بود که جهان و بهویژه انسان را نمیتوان فقط در چارچوب تقلیلگرایانهٔ مدلهای مادی توضیح داد، آن هم بدون آنکه ضرورت روش علمی، نقدپذیری و سنجشگری را نادیده بگیریم. بهگمانم حقیقت دقیقاً در همین تعادل میان «گشودگی به امکانها» و «پایبندی به معیارهای عقلانی» معنا پیدا میکند. از گفتوگو و کامنت ارزشمند شما بسیار آموختم و خوشحالم که این تبادل نظر برای هر دو سوی بحث پربار بوده است.
با تشکر از شما و آقای جرجانی: علیمحمد طباطبایی
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
واژهی «یهودستیزی»[i ] (Anti-Semitism) گرچه نخستین بار در واپسین دهههای سدهی نوزدهم برای مقابله با نفوذِ تهدید آمیز یهودیان در جامعهی اروپا به کار گرفته شد، در معنای عامتر خود بازتابدهندهی نگرشها و خصومتهای ضدیهودی است که برای سدهها و بلکه هزارهها در ادبیات و فرهنگ غربی حضور داشته و بهصورت بومی در آن ریشه دوانده است. این اصطلاح بهگونهای ویژه نخستین بار در کتاب پیروزی یهودیت بر آلمانیگرایی[ii] نوشتهی ویلهلم مار (۱۸۷۹) پدیدار شد و بهمثابهی نقطهی مقابل مفاهیمی همچون آلمانیگرایی[iii] و آریاییگرایی[iv] عمل کرد؛ مفاهیمی که کوششی بودند برای بازتعریف هویت و انسجام نوین مردمان آلمانیزبان بر بنیاد برتری نژادی، ملی و فرهنگی آلمانی.
یهودستیزی در کاربرد سدههای نوزدهم و بیستم، معنایی روشن و بسترمند مییابد که بازتابدهندهی ایدئولوژی نژادی رایج آن دوران است. ادبیات یهودستیزانه با تصویرسازیهای تحریفآمیز از باورها و آیینهای یهودی و نیز با حمله به میزان وفاداری یهودیان به جوامعی که در آنها زیست میکردند، شناخته میشود. بهطور کلی، یهودستیزی را باید در پرتو «روح زمانه»ی معاصر خود مورد بررسی قرار داد؛ عصری که در آن جلوههای یهوددوستی[v]، رواداری و دفاعیات یهودیان و غیریهودیان در تضادی آشکار با خصومتهای ضدیهودی حضور مییافت. برای نمونه، در ادبیات کلاسیک یونانی و رومی، همانقدر که جلوههایی از دشمنی با یهودیان دیده میشود، نشانههایی از کنجکاوی و علاقه نسبت به آنان نیز به چشم میخورد. ادبیات یهودستیزانه همچنین بازتاب تنشهای برخاسته از دگرگونیهای بنیادین اجتماعی بود؛ جایی که یهودیان، بهعنوان اقلیتی آسیبپذیر و سیاسی، به آسانی هدف اتهام و نفرت قرار میگرفتند.
تأکید یهودیان بر یکتاپرستی و ردّ سرشتیِ بتپرستی در متون مقدس، این قوم اقلیت را در تقابل مستقیم با بسیاری از تمدنهای باستانی قرار داد. نویسندگان کلاسیک خصمانه، آنان را به سبب امتناع از پذیرش چندخدایی، «ملحد» و «ضداجتماعی» قلمداد میکردند. همچنین، قوانین طهارت و آیینهای خاص یهودیان مانند احکام غذایی یا پوشاک آیینی مانع مشارکت کامل آنان در حیات اجتماعی اکثریت میشد. در کتاب استر از عهد عتیق، هامان، دشمن اصلی قوم یهود، چکیدهای کلاسیک از خصومت ضدیهودی را چنین بیان میکند: «قومی خاص در میان مردمان سراسر ایالات پادشاهی پراکنده و متفرقاند؛ قوانینشان با قوانین هر قوم دیگری متفاوت است؛ و قوانین پادشاه را نیز اطاعت نمیکنند؛ از اینرو برای پادشاه سزاوار نیست که آنان را تحمل کند»
دوران باستان و قرون وسطی
تاریخنگاری در عصر هلنیستی و رومی، افزون بر کارکرد اخلاقی و معنوی، ابزاری برای دفاع از هویت قومی نیز بود. از همین رو، در آثاری چون مصریان[vi] اثر مانِتون[vii] مورخ مصری سدهی سوم پیش از میلاد و تاریخها[viii] اثر تاسیتوس نوشتهشده حدود ۱۰۰ تا ۱۱۰ میلادی، یهودیان در چارچوب دشمنیهای سیاسی و قومی مورد تهمت و تحقیر قرار میگیرند. سخنان تحقیرآمیز خطیبان کلاسیک همچون سیسرو و آپیون، طی قرون متمادی تأثیری ژرف بر پژوهشگران برجای گذاشت، بهویژه سیسرو که خود به الگوی نثر لاتینی بدل شد. در واکنش به این دشمنیها، یوسف بن متتیاهو (یوسف فلاویوس)، کاهن و تاریخنگار یهودی سدهی نخست، مجموعهای از ردیهها را در اثر خویش علیه آپیون[ix] گرد آورد. این متون و دیگر آثار مشابه، بعدها توسط ام. استرن. در کتاب نویسندگان یونانی و لاتین دربارهی یهودیان و یهودیت[x] (۱۷۴۹) گردآوری و شرحنویسی شد.
عهد جدید، بُعد تازهای بر خصومتهای ضدیهودی افزود؛ گرچه محتوای آن در اصل بازتاب کشمکشهای درونیهودی سدهی نخست میلادی بود؛ اما هنگامی که این متون به دست غیریهودیانی افتاد که از زمینهی دروندینی آن آگاه نبودند، اشارات خصمانهی آن معنایی نوین یافت و توسط موعظهها و تفاسیر پدران کلیسا تقویت شد. اوسبیوس[xi] مرزبندی روشنی میان عهد عتیق و عهد جدید قائل شد و بدین معنا که با رستاخیز مسیح، عهد نخست منسوخ گردید. بدینسان، همهی لعنتهای کتاب مقدس برای تحقیر اسرائیل کهن بازتفسیر شد و همهی برکات به «اسرائیل جدید» یعنی جامعهی مسیحی تعلق گرفت. واژهی «یهودی» بهتدریج به صفتی تحقیرآمیز بدل شد که حتی برای مسیحیان دگراندیش نیز بهکار میرفت. یهودیان بهعنوان «خداکُش[xii]» یا قاتلان مسیح معرفی شدند و هنگامی که مسیحیت به دین رسمی امپراتوری روم بدل گردید، آزار و اذیت آنان رو به فزونی نهاد. این خصومت مسیحی بعدها در ادبیات بیزانسی و دیگر سنتهای ارتدوکس شرقی نیز رسوخ کرد.
در قرون وسطی، دو عامل تازه بر یهودستیزی افزوده شد:
خصومت اقتصادی ناشی از رقابت میان بازرگانان یهودی و مسیحی.
رشد بدهی مسیحیان به رباخواران یهودی. از آنجا که کلیسای کاتولیک وامدهی با بهره را برای مسیحیان ممنوع کرده بود، یهودیان در جایگاه رباخوار قرار گرفتند و همین امر در ادبیات کلیسایی و عرفی به محکومیتی رایج بدل شد.
در سطح مردمی، جامعهی مسیحی بهتدریج یهودیان را با شیطان همذاتپنداری کرد و آنان را مسئول مصیبتهایی چون خشکسالی، مفقود شدن کودکان، یا شیوع طاعون دانست. در ۱۲۴۰ میلادی، تلمود گنجینهی شریعت و اخلاق یهودی در جریان دادگاهی تفتیشی توهینآمیز تلقی شد و به آتش کشیده شد. اندکی بعد، شاعران دورهگرد آلمانی[xiii] آن را به تمسخر گرفتند و یهودیان به مسموم کردن جسم و جان متهم شدند. یکی از نمونههای بارز ادبیات ستیزهجو، مناظرهی تحقیرآمیز میان یک مسیحی و یک یهودی[xiv] از سدهی سیزدهم اسپانیا است.
اگرچه پاپهای متوالی از سدهی دوازدهم به بعد این اتهامات را نکوهش کردند، اما موضوعاتی چون «قتل آیینی[xv]» در ادبیات نمایشی همچنان محبوب ماند. آثاری نظیر بازی یهودی اندیگن[xvi] آلمانی (سدهی پانزدهم)، حکایت راهبهی بزرگ[xvii] اثر جفری چاوسر در داستانهای کانتربری (حدود ۱۳۸۰–۱۴۰۰) و نیز اشعار فرانسویِ معاصر در سرزمینهای سفلی، این اتهامات را بازتولید کردند. نمایشهای مذهبی[xviii] میان سدههای چهاردهم تا هفدهم آشکارا خصومت ضدیهودی را بازمینمایاندند؛ یهودیان در آنها رباخواران، هتککنندگان آیین عشای ربانی، قاتلان آیینی و خداکُشان معرفی میشدند. نمونههایی از این نمایشها عبارتاند از نمایش مصائب اوبرآمرگائو[xix] (۱۶۳۴)، نمایش مصائب آلسفلد[xx]، سدهی پانزدهم، راز مصائب[xxi] اثر آرنولد گربان (حدود ۱۴۵۰) و معجزهی بُلسِن[xxii] (سدهی چهاردهم). در سدهی شانزدهم، اراسموس با بازتاب احساسات عمومی قرون وسطی و رنسانس، نفرت خود از یهودیان را چنین خلاصه کرد: اگر نفرت از یهودیان، نشانهی مسیحی بودن است، پس همهی ما بهراستی مسیحی هستیم.L
از قرن پانزدهم تا دوران معاصر
از سدهی پانزدهم به این سو، هر ملت و گروه زبانی خصومت خود با یهودیان را در قالب آزارهای علنی و اهانتهای ادبی آشکار کرده است؛ گاه مضامینی تازه پدید آورده، اما همواره بر بنیانهای خصومت کهن باستانی و قرون وسطایی استوار مانده است. واژههای یهودی L (Jew) و یهودا L (Judas) بهتدریج در زبانهای اروپایی به دشنامهایی تحقیرآمیز بدل شدند. در زبان اسپانیایی، واژهی judio و در زبان فرانسوی، juif به معنای «رباخوار» بهکار میرفت. در زبان انگلیسی و سپس آمریکایی، فعل تحقیرآمیز to Jew بهمعنای فریبدادن یا رباخواری پدید آمد؛ اصطلاحی که ریشهی آن را میتوان در واژهی لاتینی iudaizare از برنار دو کلروو[xxiii] در سدهی دوازدهم یافت، واژهای که آن زمان به معنای «یهودیگری کردن» یا «بدعتگذاری» نیز بهکار میرفت.
بدینترتیب، در حالی که الگوهایی پیوسته و قابل ردیابی از خصومت ضدیهودی در گذر نسلها و قرون دیده میشود، بررسی تاریخی تطبیقی این پدیده نشاندهندهی سیر و دگرگونیهای تدریجی آن است. چنین مطالعهای همچنین امکان میدهد تا وجوه مشابه و همزمان در فرهنگها و مناطق گوناگون آشکار گردد.
اسپانیا و آلمان
در اسپانیا، کشتارهای پیدرپی یهودیان، غسل تعمیدهای اجباری و تغییر دین ناشی از ترس، منجر به ظهور جمعیت قابل توجهی از مسیحیان جدید شد؛ گروهی که خود بُعدی تازه در خصومتهای ضدیهودی رقم زدند: طرد بر مبنای نژاد. مسیحیان قدیمی آنان را با لقب تحقیرآمیز مارانوس[xxiv]، به معنای «خوک» میخواندند و در سدهی پانزدهم خواستار جداسازی و اقامتشان در محلههای مخصوص شدند. پژوهشگران معاصر بر این باورند که هدف واقعی «تفتیش عقاید» که به دستور فردیناند و ایزابلا در همان سده بنیان نهاده شد، نه صرفاً حفظ ایمان کاتولیک، بلکه در اصل مهار قدرت مسیحیان جدید بود؛ کسانی که در نظر عامه اغلب به دروغ و از روی نفاق به مسیحیت گرویده تلقی میشدند.
ردپاهای آشکارِ توهینهای ضدیهودی را میتوان در مجموعهی شعری مجموعه شعر[xxv] اثر خوان آلفونسو دِ بائنا[xxvi] (۱۴۴۵) یافت. اندکی بعد، فرانسیسکو گومز دِ کِوِدو ای وییِگاس[xxvii] (۱۵۸۰–۱۶۴۵) در آثار خود، بهویژه در نمایشنامهی ساعت همگان[xxviii] (۱۶۳۵) پیوسته یهودیان را به ریشخند گرفت. مفهوم «پاکی نژاد»[xxix] که میان مسیحیان قدیم و جدید تمایز مینهاد، در «عصر طلایی» ادبیات اسپانیا در سدهی شانزدهم جایگاهی مسلط یافت. این مضمون در بسیاری از نمایشنامههای لوپه دِ وگا[xxx] بهصورت محوری ظاهر شد و در آثار تیرسو دِ مولینا[xxxi]، از جمله شیاد سویل[xxxii] (۱۶۳۰) اشارات ضدیهودی برای مخاطبان معاصر کاملاً آشکار بود. تیرسو حتی در نمایشنامهی احتیاط یک زن[xxxiii] (۱۶۳۴) پزشکان نومسیحی[xxxiv] را به کشتن بیماران مسیحی متهم ساخت.
در آلمان، اصلاح دینی پروتستان که با آموزههای مارتین لوتر آغاز شد، در ابتدا نسبت به یهودیان لحنی مساعد داشت. رسالهی او با عنوان عیسی مسیح یهودی زاده شد[xxxv] (۱۵۲۳) نمونهی روشنی از این نگرش است. با این حال، به دلیل نومیدی از عدم حمایت و گرویدن یهودیان به آیین اصلاحی، لوتر بهتدریج به سوی نگارش رسالههایی به شدت خصمانه روی آورد؛ از جمله دربارهی یهودیان و دروغهای ایشان[xxxvi] (۱۵۴۲). نفوذ این آثار ضدیهودی نه تنها بر کلیسای لوتری، بلکه بعدها در تبلیغات ایدئولوژیک نازیها نیز بهوضوح نمایان شد.
تا اواخر سدهی شانزدهم، جزوهای زننده و بهویژه توهینآمیز پدید آمد که در سراسر اروپا رواج یافت و به همهی زبانهای عمده ترجمه شد. این متن که نخست در ایتالیا پدیدار گشت و با عنوان نفرین دوازده سبط[xxxvii] در آلمان و فرانسه به شهرت رسید، اساساً هجوی بود بر باب چهلونهم سفر پیدایش که در آن برکتهای یعقوب به دوازده سبط اسرائیل معکوس شده و به شکلی پورنوگرافیک هر سبط به سبب نقش خیالیاش در مصلوب ساختن مسیح تحقیر میشد. این اثر را میتوان انعکاسی وارونه از نماد رستگاری دانست که در سنت یهودی و مسیحی پیرامون «ده سبط گمشده» شکل گرفته بود. محبوبیت این مضمون در ادبیات اروپا و همپیوندی آن با افسانهی «یهودی سرگردان»، بعدها در پژوهش جامع جورج ک. اندرسون با عنوان افسانهی یهودی سرگردان (۱۹۶۵) بررسی شد.
انگلستان و فرانسه
در انگلستان، تصویر یهودی بهمثابهی رباخوار در نمایشنامهی تاجر ونیزی (حدود ۱۵۹۵) اثر ویلیام شکسپیر با شخصیت «شایلاک» به شکلی ماندگار جاودانه شد. این کلیشه پیشینهای کهن داشت؛ روایتی که در اصل در تلمود بابلی (باب نِداریم ۵۰ ا) بهصورت داستانی یهوددوستانه مطرح شده بود: یهودیای مهربان به یک رومی بیایمان با ضمانت خداوند پول قرض میدهد. این روایت در سنت مسیحی دگرگون شد و بهزودی به تصویر خصمانهی «یهودی رباخوار» انجامید. کریستوفر مارلو، همعصر شکسپیر، در نمایشنامهی یهودی مالت[xxxviii] (حدود ۱۵۸۹) سیمایی کاملاً شرور از یک رباخوار یهودی ترسیم کرد. این چهرهپردازیها، همراه با آثاری چون یهودی ونیز (۱۷۰۱) نوشتهی جورج لنسداون[xxxix]، در قرون هفدهم و هجدهم تداوم یافت.
فراتر از مضامین سنتی قتل آیینی و رباخواری، کلیشههای دیگر ضدیهودی نیز در ادبیات انگلیسی قرون هجدهم و نوزدهم رخ نمودند. دنیل دِفو در رمان روکسانا، (۱۷۲۴) شخصیت یک یهودی را بهعنوان جنایتکاری پلید تصویر کرد. توبیاس اسمولت در ماجراهای رودریک رندوم[xl] (۱۷۴۸) از شخصیت «اسحاق راپین» برای حمله به یهودیان بهعنوان رباخوار بهره برد. ماریا اِجوُرث در قصههای اخلاقی، (۱۸۰۱) کلیشههای مشابه را بازآفرینی نمود. در سدهی نوزدهم، چهرهی منفور «فاگین» در الیور توئیست (۱۸۳۷–۱۸۳۸) اثر چارلز دیکنز و «اِسکروج» در سرود کریسمس[xli] (۱۸۴۳) از جمله نمونههای بارز این بازنماییهای خصمانهاند. جورج دو موریه نیز شخصیت اهریمنی «سِوِنگالی» را در رمان تریلبی[xlii] (۱۸۹۴) خلق کرد. حتی در آستانهی جنگ جهانی اول، نویسندگان محافظهکار کاتولیکی چون هیلر بِلُک[xliii] و ج. ک. چسترتون از الگوهای قرون وسطایی بهره بردند. جورج برنارد شاو نیز این مضامین را در نمایشنامههای خود زنده کرد؛ آثاری چون انسان و ابرانسان، (۱۹۰۳) سرگرد باربارا[xliv] (۱۹۰۵)، ژاندارک قدیس[xlv] (۱۹۲۳) و معضل پزشک[xlvi] (۱۹۰۶) حاوی اشارات خصمانهاند. حتی در نشریهی ادبیات شهوانی مروارید، مجلهای پرخواننده در دوران ویکتوریایی، توهینهایی علیه خاخامها دیده میشود. در فرانسه، عصر روشنگری بُعدی نوین به خصومتهای ضدیهودی افزود. فیلسوفانی چون ولتر، با بازخوانی تصاویر کلاسیک ضدیهودی، آنها را به سلاحی در حمله علیه کلیسای کاتولیک قرون وسطی و نفوذ اجتماعی یهودیان بدل ساختند. ولتر در نوشتههای فراوان خود یهودیان را با عباراتی تحقیرآمیز توصیف کرد و میراثی پایدار از ضدیت با آنان برجای گذاشت. مارکیز دِآرژان[xlvii] نیز نگرشی متناقض نسبت به یهودیان ارائه داد: خصمانه نسبت به تودهی بیسواد، اما مثبت نسبت به یهودیان فرهیختهای که میپنداشت سرانجام به مسیحیت خواهند گروید. دو مجموعهی او، نامههای یهودی[xlviii] (۱۷۳۶–۱۷۳۸) و نامههای کابالایی[xlix] (۱۷۳۷–۱۷۴۱)، در ترویج تصویر یهودیان بهمثابهی رباخوار تأثیری شگرف داشت. در کنار این آثار، باید به حجم گستردهی جزوههای ضدیهودی که در قرون هفدهم و هجدهم در انگلستان و فرانسه منتشر شد نیز اشاره کرد؛ متونی که در شکلدهی به افکار عمومی آن روزگار نقشی انکارناپذیر داشتند.
فرانسه
ادبیات فرانسه در قرن نوزدهم سرشار از بازنماییهای متناقض یهودیان است؛ از یکسو تصاویری یهوددوستانه و از سوی دیگر کلیشههایی آشکارا یهودستیزانه. نمونههای شاخص این دست از کلیشهها را میتوان در مجموعهی چندجلدی «کمدی انسانی» (۱۸۴۲-۱۸۵۰) اثر اونوره دو بالزاک مشاهده کرد، جایی که تصویر بانکدار آزمند و مجموعهدار آثار هنری بهعنوان نماد یهودی ظاهر میشود. در رمان «مانت سالومون»[l]، (۱۸۶۷) اثر ادموند و ژول دو گنکور و همچنین در «پادشاهان در تبعید»[li]، (۱۸۷۹) نوشتهی آلفونس دوده، زن یهودی در قالب قهرمانی اغواگر و تباهکننده ترسیم میشود. افزون بر این، یهودیان سنگدل و بیرحم در آثاری چون «کاسمُپولیس[lii]» (۱۸۹۲) اثر پل بورژه، مون-اوریول، (۱۸۸۶) از گی دو موپاسان و نیز در رمان «پول» (۱۸۹۱) نوشتهی امیل زولا نقشآفرین هستند. ویکتور هوگو نیز در نمایشنامههای خود مانند «کرامول» (۱۸۲۷) و «ماری تودور»، (۱۸۳۳) یهودیان را در هیئت رباخواران محکوم میکند، اما در اثر متأخر خویش، «تورکمادا[liii]» (۱۸۸۲) همدلی آشکاری با آنان بهعنوان قربانیان آزار و شکنجه نشان میدهد.
یهودستیزی، در هیئت یک ایدئولوژی با ابعاد نژادی، پس از ماجرای دریفوس به شکل تازهای سر برآورد. در این دوره آثاری پدید آمد که بازتابدهندهی خصومت محافظهکاران افراطی و ملیگرایان تندرو بود. در این میان، کتاب مشهور اما بیرون از چارچوب بل لِتر (ادبیات زیبا)، یعنی «فرانسهی یهودی»[liv] (۱۸۸۵) نوشتهی ادوارد آدولف درومون تأثیری عظیم بر ذهنیت یهودستیزان قرن بیستم نهاد. مضمون اصلی این کتاب ادعای تسلط یهودیان بر جامعهی فرانسه بود. سالها بعد، روژه پیرفیت با قلم تند و طنزآمیز خویش در اثر «یهودیان»(۱۹۶۵) در ترجمهی انگلیسی با زیرعنوان «سفری خیالی به حماقتهای یهودستیزی» انتشار یافت، این ادعاها را به سخره گرفت. رمانهایی که از ایدهی درومون الهام گرفتند عبارتاند از «جوهر خورشید[lv]»، (۱۸۹۰) اثر پل آدام، «یهودی سرگردان»(۱۸۹۷) از لئون کلادل، «سرزمین پارلمانداران[lvi]»، (۱۹۰۰) و «مبارزه»، (۱۹۰۷) هر دو نوشتهی لئون دوده و نیز نمایشنامهی «بازگشت از اورشلیم»[lvii]، (۱۹۰۴) اثر موریس دونای.
اروپای مرکزی و شرقی
در طول قرن نوزدهم، نخست در آلمان و اتریش و سپس در روسیه، یهودستیزی به یک پروژهی سیاسی و ایدئولوژیک فراگیر بدل شد؛ تلاشی برای پاسخگویی به بحرانهای اجتماعی و اقتصادی درونی. بسیاری از یهودیانِ تغییر دین یافته، همانند مرتدان قرون وسطایی، برای اثبات هویت نوین مسیحی خویش، به تحقیر و حمله به یهودیت برخاستند و بر خصومت موجود افزودند. کارل مارکس برجستهترین نمونهی این گرایش است، هرچند این پدر او بود که غسل تعمید را بر وی تحمیل کرده بود.
مهمترین نکتهی یهودستیزی قرن نوزدهم، مخالفت با رهایی یهودیان و امکانی بود که این تحول برای ادغام کامل آنان در جامعهی غربی فراهم میکرد؛ آن هم بهعنوان شهروندانی مستقل و بینیاز از تغییر دین. این روند که پس از انقلاب فرانسه و فتوحات ناپلئون، نظم دیرینهی صنفی و کاتولیکی قرون وسطا را درهم شکست، در آثار محافظهکارانِ واپسگرا بهشدت مورد حمله قرار گرفت؛ همانان که از انطباق با تحولات ژرف قرن نوزدهم، از اروپا تا آمریکا، عاجز بودند.
ادبیات آلمانی این قرن بازتابگر همین خصومت سیاسی و فرهنگی بود. تصاویر یهودستیزانه به وفور در رمانهایی چون «بدهکار و بستانکار»[lviii]، (۱۸۳۴) اثر پرطرفدار گوستاو فرایتاگ، «اُلی نوکر»[lix]، (۱۸۴۱) از جرمیاس گوتهِلف (نام مستعار آلبرت بیتزیوس)، «نبردی برای رُم»[lx]، (۱۸۷۶) نوشتهی فلیکس دان و «کشاورز بوتنر»[lxi] (۱۸۹۵) اثر ویلهلم فون پولنز دیده میشود. هرچند در آثار دیگری از فرایتاگ و دان میتوان نمونههایی از بازنمایی مثبت یهودیان یافت، اما در مجموع، این آثار اغلب شخصیت یهودی را بهعنوان موجودی شرور، غیرقابل اعتماد، دشمن مردم آلمان و اساساً غیرقابل تمدن معرفی میکنند. جالب آنکه همین چهرهی یهودی پیشتر در رسالهی یهوددوستانهی کریستین ویلهلم فون دُم با عنوان «دربارهی بهبود مدنی یهودیان»[lxii] (۱۷۸۱) ظاهر شده بود. او استدلال میکرد که با رهایی یهودیان، نواقص فرهنگی و اخلاقی آنان نیز از میان خواهد رفت؛ ایدهای که ریشه در نوشتههای مارکیز دِآرژان و حتی آموزههای تبشیری مسیحیت در سدههای نخستین و میانه داشت. یهودیانِ رهاشده خود نیز این نگاه تحقیرآمیز را نسبت به یهودیان ارتدوکس شرق اروپا تداوم بخشیدند و آنان را به سبب بیسوادی در زبان آلمانی و فقدان فرهنگ، خوار میشمردند.
اروپای شرقی و میانه
ادبیات لهستان در قرن نوزدهم، هرچند گهگاه تصاویری مثبت از یهودیان ارائه میداد، اما این بازنماییها همواره در بستر جامعهای عمیقاً یهودستیز صورت میگرفت. آثار آشکارا ضد یهودی، بهویژه در اواخر قرن به قلم محافظهکاران نگاشته شدند؛ نمونهی برجستهی آن رمان «سرزمین موعود»[lxiii]، (۱۸۹۹) نوشتهی ووادیسواف استانیسواف ریمونت است که در آن، سرمایهداران یهودی و آلمانی بهعنوان استثمارگران کارگران لهستانی نکوهش میشوند؛ بازتابی ادبی از همان شکایات اقتصادی دیرینهای که از قرون وسطا در لهستان علیه یهودیان وجود داشت.
در اواخر همان سده، همزمان با عقبنشینی امپراتوری عثمانی از شرق اروپا، موجی از آشفتگی سیاسی و اجتماعی سربرآورد که به افزایش حملات علیه یهودیان انجامید. آنان بهعنوان بیگانگان، دشمنان ملت و غاصبان عرصهی بازرگانی معرفی شدند، در حالیکه تهمتهای سنتی مسیحی قرون وسطی نیز بار دیگر تکرار میشد. در رومانی قرن نوزدهم، یهودستیزی چنان گسترده بود که نویسندگان ملیگرای تندرو همچون واسیله آلکساندری از آن برای خلق شخصیتهای ادبی بهره بردند: از جمله یهودی صاحبمسافرخانه در «زالوهای روستا»[lxiv]، (۱۸۶۰)، دستفروش بزدل «هرشکو» در «هرشکو دستفروش»[lxv]، (۱۸۵۱) و «سوروجیول»[lxvi]، (۱۸۶۱) و نیز تاجر استثمارگر در نمایشنامهی «یون پاپوشارول»[lxvii] (۱۸۶۴) این الگو در اشعار میخائیل امینسکو (۱۸۵۰-۱۸۸۹)، بوگدان پتریچیکوهاشدئو (۱۸۳۸-۱۹۰۷) و کوستاچه نگروتسی (۰۱۸۶۸-۱۸۶۸) نیز تداوم یافت.
در بلغارستان، مضامین یهودستیزانه در ادبیات قرن نوزدهم به ندرت دیده میشود. با این حال، درام «به سوی پرتگاه»[lxviii] (۱۹۱۰) اثر ایوان وازوف، همسر یهودی تزار ایوان الکساندر را مسئول سقوط بلغارستان به دست عثمانیان در قرن چهاردهم معرفی میکند.
با خیزش ملیگرایی در چکسلواکیِهاپسبرگ، بُعدی نوین به یهودستیزی افزوده شد: یعنی همانندسازی یهودیان با دشمنان آلمانی. اشعار ویکتور دایک، پتر بِزروچ (نام مستعار ولادیمیر واشک) و آنتونین سووا این مضمون را به اوج رساندند. تصاویر یهودستیزانه همچنین در نمایشنامههای لادیسلاو استروپژنتسکی، یاروسلاو هیلبرت و ف. ف. سامبرک و در رمانهای فرانتشک پراودا، آلویس مرشتیک، ویلم مرشتیک، یوزف هولچک، ییندریش بار، رودولف مدک و امیل واچک حضوری پررنگ دارند.
یهود ستیزی در ادبیات روسیه
پدیدهی یهودستیزی در روسیه و سپس اتحاد جماهیر شوروی از آغاز شکلگیری آن در سدههای میانه تا قرن بیستم، مراحل گوناگونی را پشت سر نهاد. این گرایش که در اصل از بستر مسیحیت بیزانسی به روسیه راه یافت، در منابع اولیه بیش از هر چیز بازتابدهندهی رقابت کلیسای مسیحی با یهودیت بود؛ رقابتی که ریشه در نفوذ و جایگاه چشمگیر یهودیان و تعالیم یهودی در امپراتوری خزرِ یهودیشده داشت؛ امپراتوریای که تا اواخر سدهی دهم بر سرزمینهای گستردهای تا غرب کییف سلطه داشت.
آخرین موج یهودیگرایی در روسیه در پایان قرن پانزدهم سرکوب و برانداخته شد و خود یهودیان نیز از قلمرو روسیه تبعید گشتند. این وضعیت ادامه داشت تا آنکه در پی تقسیمات سرزمینی لهستان در اواخر قرن هجدهم، یهودیان بار دیگر در ابعادی گسترده به روسیه وارد شدند. این حضور تازه اما نه بر اساس پذیرش، بلکه بر پایهی ضرورت سیاسی اقتصادی بود. تزار که از یکسو منافع تجاری این گروه را ناگزیر میدانست و از سوی دیگر نسبت به آنان کینهای عمیق ملی و مذهبی در جامعه احساس میکرد، یهودیان لهستانی را به ایالات غربی تازهتصرفشده محدود ساخت. سیاست رسمی دولت روسیه در قرن نوزدهم معطوف به گرواندن یهودیان به مسیحیت یا اجبار آنان به مهاجرت بود. در واپسین دهههای این قرن، موجی از پوگرومها با حمایت مستقیم دولت شکل گرفت تا این روند را شتاب بخشد. از همین رو، بررسی ادبیات ضدیهودی روسیهی قرن نوزدهم تنها در چارچوب حضور اقلیتی ناخواسته و تحمیلی که نتیجهی فتوحات سیاسی بود، معنا مییابد.
تصاویر و مضامین ضدیهودی در آثار متعددی به چشم میخورد: در نمایشنامهی «اسپانیاییها» (۱۸۳۰) اثر میخائیل لرمانتوف، در داستان کوتاه «یهودی»، (۱۸۴۷) اثر ایوان تورگنیف، در رمان کوتاه «تاراس بولبا»[lxix]، (۱۸۳۵)، بازنگری (۱۸۴۲) اثر نیکولای گوگول و همچنین در «یادداشتهایی از خانهی مردگان»، (۱۸۶۰-۱۸۶۲) اثر داستایوفسکی. اگرچه لئو تولستوی بر مبنای آموزههای مسیحی، یهودستیزی را محکوم میکرد، با این حال اشارات پراکندهی او به یهودیان غالباً بار منفی داشت. به موازات شدت گرفتن موجهای یهودستیزی در اروپای غربی، در روسیه نیز یهودیان در آثاری همچون «تاریکی مصری»[lxx]، (۱۸۹۹) اثر وسوولود کرستوفسکی بهمثابه عناصری ضد روس، ضد مسیحی و انقلابی تصویر شدند.
یهود ستیزی در ادبیات ایالات متحده
در ایالات متحده، ادبیات قرن نوزدهم نیز سرشار از بازتاب مضامین سنتی و نوین یهودستیزانه بود. جنبشهای مسیحی احیاگر ر آن دوران، انبوهی از رمانهای پرطرفدار با محوریت عهد جدید پدید آوردند که لحن آشکارا خصمانهای نسبت به یهودیان داشت. نمونههایی از این آثار عبارتاند از «افسانهی توماس دیدیموس، شکاک یهودی[lxxi]» (۱۸۸۱) اثر جیمز کلارک و «پسر یساخار: رمانی عاشقانه از روزگار مسیحا»[lxxii]، (۱۸۹۰) اثر اِلبریج بروکس. در آثار دیگری چون «مریم مجدلیه: یک وقایعنگاری»[lxxiii] (۱۸۹۱) اثر ادگار سالتوس، «آسای بیتلحم و خانوادهاش»[lxxiv]، (۱۸۹۵) اثر مری جنینگز و «پادشاه آرام: داستانی از مسیح»[lxxv] (۱۸۹۶) اثر کارولین میسون، کلیشههای یهودی یا به نقد کشیده میشوند یا برجسته میگردند. در این آثار، یهودیان موجوداتی زشت، اسیر شریعت، دشمن مسیح و صلیبکشندگان او توصیف میشوند؛ مضامینی برگرفته از تفسیر لفظی احساسات ضدیهودی موجود در عهد جدید.
از سوی دیگر، برخی رمانها یهودیان را در مقام مردمانی تحقیرشده نشان میدهند، اما ازدواجهای میانمذهبی یا گرویدن آنان به مسیحیت را ستایش میکنند؛ الگویی که از مضامین کهن اروپای مسیحی الهام گرفته، اما در بستر آمریکایی صورتی مستقل یافته است.
تصویر یهودیان بهعنوان تبهکاران، بهویژه مرتکبان جرایم غیرخشونتآمیز همچون کلاهبرداری یا آتشافروزی، بازتابی از همان کلیشههای اروپایی بود که با صحنهی اجتماعی آمریکا سازگار شده بود. همزمان با ورود گستردهی یهودیان اروپای شرقی به آمریکا، این مضمون شدت یافت و با نگرش منفی نسبت به سایر مهاجران همپوشانی پیدا کرد. در آثار هوراشیو آلجر همچون «بن، پسر باربر»[lxxvi]، (۱۸۷۰) و «پل، دستفروش»[lxxvii]، (۱۸۷۱)، گروگیر یهودی دزد حضوری پررنگ دارد. افزون بر آن، رمانهای جنایی پرخوانندهی آن زمان به خلق یک «یهودی دزد کلیشهای» انجامیدند که از محلههای فقیر تا والاستریت همهجا حاضر بود؛ شخصیتی همواره ترسو و منفور.
نقش مهمی در سازماندهی یهودستیزی ادبی در آمریکا به تلهماخوس تیمایِنیس[lxxviii] نسبت داده میشود؛ کسی که انتشارات مینروا را بنیان نهاد و خود نیز رمانهایی ضدیهودی چون «یهودای اسخریوطی»[lxxix]، (۱۸۸۹) و «آقای جیکوبز اصلی[lxxx]» (۱۸۸۸) را نوشت. برداشت او از تاریخ یونان که تمدن را بهمثابه ترکیبی از میراث هلنی و مسیحی تعریف میکرد، تعصبش علیه یهودیان را توضیح میدهد. در پایان قرن نوزدهم، رسانههای عامهپسند و رماننویسان، پیوندی آشکار میان یهودیان مهاجر و جرموجنایت ترسیم کردند؛ موضوعی که از نشریاتی چون Puck تا مجلهی Life بازتاب یافت.
تصویر رباخوار یهودی انگل جامعه نیز در ادبیات آمریکا حضوری گسترده داشت. نمونههای بارز آن در «دلاور»[lxxxi] (۱۸۳۱) اثر جیمز فنیمور کوپر، «جنگ مرزی»، (۱۸۵۹) اثر ج. ب. جونز و نمایشنامهی «مال جهان»[lxxxii]، (۱۸۵۷) اثر جولیا واردهاو دیده میشود. این تصویر بعدها در آثار هنری جیمز به شکل قربانیسازی از یهودیان در برابر طبقهی اشرافی تجاری نمایان شد. همین مضمون حتی در اشعار کودکانهی «مامان غاز»[lxxxiii] نیز بازتاب یافت و در اوایل قرن بیستم در رمانهایی چون «خانهی استاد»[lxxxiv] (۱۹۲۵) اثر ویلا کاتر، «گتسبی بزرگ» (۱۹۲۵) اثر اف. اسکات فیتزجرالد و شعر «بوربانک با بیدکر: بلایستاین با سیگار»[lxxxv] (۱۹۲۰) اثر تی. اس. الیوت، یهودیان را بهمنزلهی عامل فساد جامعهی مسیحی آمریکا به تصویر کشیدند.
افزون بر این، مضامین دیگری نیز در پایان قرن نوزدهم در ادبیات آمریکا شکل گرفت: یهودی بهعنوان بیگانهای که هرگز جذب نمیشود، یا بهعنوان دشمنی که با تحقیر غیریهودیان از آنان سوءاستفاده میکند. افسانهی «یهودی سرگردان» به قارهی جدید راه یافت و با مضمون توطئهی جهانی درآمیخت؛ توطئهای که بعدتر به اوج خود در رمان «دو هزار سال اول من»[lxxxvi] اثر جورج س. ویرک و پل الدریج رسید. همین مضامین در آثاری چون «خوانندهی رومی»، (۱۸۸۴) اثر فرانسیس م. کرافورد، «یهودی شامانت»[lxxxvii]، (۱۸۹۹) اثر جورج گاسیپ، «بانوی سفید خامیناواتکا»[lxxxviii]، (۱۸۹۸) اثر ریچارد هنری سوج، «مکتیگ»[lxxxix]، (۱۸۹۹) اثر فرانک نوریس و «ستون سزار»[xc] (۱۸۹۰) اثر ایگناتیوس دونلی نیز تکرار شدند. در این آثار، هر مشکل اجتماعی یا روانشناختی غیریهودیان به مثابه توطئهای یهودی تعبیر میشد؛ بازتولیدی مدرن از تصویر قرون وسطایی یهودی بهعنوان شیطان. چنین پیشزمینهای در هر دو سوی اقیانوس اطلس، زمینهساز یکی از سهمگینترین فاجعههای تاریخ یهود شد: هولوکاست در جنگ جهانی دوم.
در قرن بیستم، نیروهای فوقمحافظهکار در اروپا به قدرت رسیدند و بر نگرش ادبی نسبت به یهودیان اثرات ویرانگری بر جای گذاشتند. نظریهی «توطئهی جهانی یهود» که شکل مدرن آن «پروتکلهای بزرگان صهیون» بود (متنی که در دههی ۱۸۹۰ از رسالهای فرانسوی ضد ناپلئون سوم سرقت و سپس در حدود ۱۹۰۵ بهدست سرگئی نیلوس به روسی ترجمه شد) بر ادبیات ضدیهودی قرن بیستم در روسیه و سایر کشورها سایه انداخت. در آمریکا، این افسانه با تلاشهای هنری فورد و روزنامهی دیربورن ایندیپندنت[xci] که تا سال ۱۹۲۷ به صورت پاورقی منتشر میشد، شهرت و نفوذ گسترده یافت.
در همان حال، جنبشهای رادیکال انقلابی نیز در تصویر یهودیان کلیشهای مناسب برای بیان خصومت خود با نظم کهن یافتند. در جهانی متحول، یهودیان بار دیگر بهعنوان قربانی سنتی برای هر شرّ ممکن، از سرمایهداری تا کمونیسم، معرفی شدند.
اما کانون اصلی یهودستیزی در سالهای میان دو جنگ جهانی، آلمان نازی بود؛ جایی که این ایدئولوژی نه تنها در ادبیات زیبا، بلکه در روزنامهنگاری، پژوهشهای دانشگاهی و اسناد رسمی حکومتی بازتولید و گسترش یافت. خودزندگینامهی آدولف هیتلر، «نبرد من»(۱۹۲۵-۱۹۲۷) چکیدهای از انبوه نفرتهای دیرینه بود. ترجمهی آلمانی پروتکلهای بزرگان صهیون در سال ۱۹۲۰ منتشر شد و بهزودی مبنای بسیاری از تبلیغات یهودستیزانهی نازیها قرار گرفت. مضامینی که نازیها پروراندند بهسرعت در اروپای محافظهکار انتشار یافت و حتی بر مورخانی چون نیکولای یورگا در رومانی و شماری از دانشگاهیان دیگر تأثیر گذاشت.
در رومانی، مضامین ضدیهودی و ضدکمونیستی در آثار نویسندگانی چون نائه یونسکو، نیکولای داویدسکو، اوکتاویان گوگا، چزار پترسکو، ایونل تئودورئانو و پانایت ایستراتی به چشم میخورد. در فرانسه نیز نفوذ نازیها در ادبیات با رمانهایی چون «سفر به انتهای شب»[xcii] (۱۹۳۲) و «مدرسهی اجساد»[xciii]، (۱۹۳۸) اثر لویی-فردینان سلین و «ژیل»[xciv]، (۱۹۳۹) اثر پیر دریولا روشل آشکار شد؛ آثاری که مضامین آشکارا نژادپرستانه را بازتاب میدادند.
شکست آلمان نازی و انزجار گستردهی جهانی در غرب پس از آشکار شدن ابعاد فاجعهی قتلعام شش میلیون یهودی در خلال جنگ جهانی دوم، یهودستیزی را بهمثابهی یک مضمون مشروع در عرصهی ادبی بیاعتبار ساخت. با این همه رویکردی نو در نقد ادبی که در دهههای اخیر با عنوان «ساختارشکنی»[xcv] مطرح شده و تا حدی از اصطلاحات و روششناسی عرفان یهودی (کابالا) الهام گرفته است، توانست وجوه تازهای از یهودستیزی پنهان در ادبیات فرانسهی پس از جنگ را آشکار سازد؛ وجوهی که در آثار نویسندگانی چون موریس بلانشو، لئون بلوا، ژان ژیرودو و آندره ژید نهفته بود.
در دوران حاکمیت اتحاد جماهیر شوروی، یهودستیزی بهطور رسمی محکوم و در نخستین سالهای پس از انقلاب، بهسختی تحت پیگرد قرار گرفت. با این حال، خصومت با یهودیان، یهودیت و نیز صهیونیسم، بهتدریج به بخشی برجسته از ادبیات رسمی شوروی بدل شد. میتوان حتی استدلال کرد که در جهان پس از نازیسم، کانون اصلی یهودستیزی پنهان، نه در اروپا بلکه در اتحاد شوروی قرار داشت. برای نمونه، رمان عشق و نفرت[xcvi] (۱۹۷۰) اثر ایوان شِوتسوف که سرشار از مضامین ضدیهودی و ضدصهیونیستی است تحسین محافل آکادمیک شوروی را برانگیخت. همچنین رمان از راه پشتی[xcvii] نوشتهی ایگور بِلیاِف، منتشرشده در مجلهی (Znamya)، جلوهای آشکار از ادبیات ضدصهیونیسم بود. در مقابلِ این خط رسمی، مهمترین اعتراض را باید در شعر مشهور بابی یار ۱۹۶۱؛ نسخهی سانسورشده در ۱۹۶۶ اثر یوگنی یفتوشنکو و بازآفرینی رمانگونهی آن توسط آناتولی کوزنتسوف (۱۹۶۶) جستوجو کرد. با این همه موضع ادبی و سیاسی حاکم همچنان خصمانه باقی ماند؛ چنانکه تحلیلهای ی. تسیگِلمان در مقالهی «یهودستیزی در نشریات شوروی (ادبیات زیبا و داستانهای ویژه)» در یهودستیزی در اتحاد جماهیر شوروی: ریشهها و پیامدهای آن (۱۹۸۴) و نیز پژوهشهای یاکوب بلوم دربارهی ادبیات روسی شوروی و ورا ریچ در باب متون بلاروسی هر دو در کتاب تصویر یهودی در ادبیات شوروی: دورهی پس از استالین (۱۹۸۴) بهروشنی نشان میدهند.
یهود ستیزی در ادبیات عربی و اسلامی
یهودستیزی یا به تعبیر خوشایندتر «یهودیهراسی» زیرا همانگونه که اعراب بهدرستی یادآور میشوند آنان نیز از اقوام سامیاند در ادبیات عربی و اسلامی عمدتاً بر دو بنیان استوار است: نخست، رقابت کلامی و الهیاتی با یهودیت در آثار متفکران مسلمان؛ و دوم، جستوجوی هویتی نوین از سوی اعراب غیریهودی که در گرداب دگرگونیهای سیاسی و فرهنگی پس از جنگ جهانی اول سرگشته مانده بودند. عامل نخست از اشارات جدلی پیامبر اسلام در قرآن سرچشمه میگیرد، حال آنکه عامل دوم مستقیماً از میراث فکری مسیحی، نازی و شوروی وارد ادبیات عربی شد. در هر دو حوزه، خصومت با یهودیان و یهودیت هرچند در ظاهر تحمل میشد در کنار دشمنی با اسرائیل و صهیونیسم، بازتابدهندهی همان ناهماهنگی تاریخی است که از قرون وسطا گریبانگیر جوامع عرب بوده است. بدینسان، کلیشههای مذهبی مسیحی و مسلمان در شاکلهی یهودستیزی مدرن عربی درهم تنیده شدند.
مضامینی که در قرآن طرح شده بود، همچون مخالفت یهودیان با پیامبران خویش و به تبع آن با محمد به عنوان «خاتمالانبیاء»، تحریف متون مقدس و دشمنی عمیق با مسلمانان، با اندکی تغییر در سراسر ادبیات اسلامی تکرار و بازتولید شد. در قرن نوزدهم، مضامین تازهای از مسیحیت، از جمله افسانهی سلطهی جهانی یهودیان و تهمت خون، به این ادبیات افزوده شد. ترجمهی تاجر ونیزی شکسپیر به عربی در اواخر همان قرن و بازنمایی شخصیت شایلاک، جایگاه خاصی در گفتمان ضدیهودی یافت. در قرن بیستم نیز نمایشنامهی مصری خدای اسرائیل[xcviii] اثر علی احمد باکثیر (قاهره، حدود ۱۹۶۳) یهودیان را به صورت دیوها و شیاطینی مجسم ساخت که حاصل پیوندهای نامقدس میان شیاطین و زناناند. این میراث سنتی در جدلهای رسمی دولتها، روزنامهنگاران، متکلمان و نویسندگان عرب انعکاس یافت و با پیامدهای ژرف منازعهی عرب و اسرائیل در سدهی بیستم درآمیخت. از قضا، رسالهی جعلی و شناختهشدهی پروتکلهای بزرگان صهیون نیز در میان رهبران عرب رواجی گسترده یافت؛ آنان آن را به مقامات خارجی هدیه میدادند و مطالعهی آن را برای سیاستمداران و نظامیان الزامی میشمردند.
ختم کلام
نادیده گرفتن پیامدهای ویرانگر یهودستیزی سبب شده است که این پدیده پس از جنگ جهانی دوم همچنان به عنوان مضمونی رایج در ادبیات و دیگر هنرها باقی بماند. اعتراف شورای دوم واتیکان در سال ۱۹۶۵ مبنی بر بیاساس بودن اتهام «خداکشی» علیه یهودیان، نتوانست به توقف این تهمت تاریخی بینجامد. افزون بر آن، قطعنامهی ۱۹۷۵ سازمان ملل که صهیونیسم را شکلی از نژادپرستی معرفی کرد، این دستاورد را تحتالشعاع قرار داد. در نتیجه، صهیونیسم به مثابهی مترادف نژادپرستی به کلیدواژهای تحقیرآمیز برای جهان سوم بدل شد و در تبلیغات شوروی، همارز نازیسم قلمداد گردید. این انگاره، همزمان با خصومت با یهودیت، به ادبیات رسمی راه یافت و مشروعیت ادبی پیدا کرد.
از سوی دیگر، نئونازیها با پشتیبانی برخی محافل دانشگاهی کوشیدند وقوع هولوکاست و نابودی یهودیان اروپا در جنگ جهانی دوم را انکار کنند. ادبیات اروپای شرقی معاصر نیز به عمد از ذکر این واقعیت که یهودیان از مهمترین قربانیان جنگ بودهاند، خودداری کرده است؛ رویکردی که در پیوند با سیاست اتحاد شوروی در حذف یهودیان از تاریخ قابل درک است. در عین حال، در بسیاری از کشورهای غربی، حمله به یهودیان، یهودیت، صهیونیسم و اسرائیل چه از سوی یهودیان و چه غیریهودیان و یهودستیزان به امری مقبول در گفتمان عمومی بدل شده است؛ حال آنکه مشابه چنین حملهای به دیگر گروههای قومی یا مذهبی بیدرنگ از سوی نخبگان سیاسی و شهروندان آگاه محکوم میشود. این امر نشان میدهد که یهودستیزی، صرفنظر از نامها و نقابهایی که بر خود میزند، همچنان بخشی پذیرفتهشده از بیان ادبی جهان است؛ همانگونه که در طول دوهزار و پانصد سال گذشته چنین بوده است.
————-
[i ] - Anti-Semitism
[ii] - Der Sieg des Judenthums über das Germanenthum
[iii] - Teutonism
[iv] - Aryanism
[v] - philo-Semitism
[vi] - Aigyptiaka
[vii] - Manetho
[viii] - Historiae
[ix] - Contra Apionem
[x] - Greek and Latin Authors on Jews and Judaism
[xi] - Eusebius
[xii] - deicides
[xiii] - Minnesingers
[xiv] -Disputa entre un cristiano y un judio
[xv] - ritual murder
[xvi] - Endiger Judenspiel
[xvii] - Prioress’s Tale
[xviii] - Mystery Plays
[xix] Oberammergauer Passionsspiel-
[xx] - Alsfelder Passionsspiel
[xxi] - Mystère de la Passion
[xxii] -Il miracolo di Bolsena
[xxiii] - Bernard de Clairvaux
[xxiv] marranos-
[xxv] - Cancionero
[xxvi] - Juan Alfonso de Baena
[xxvii] - Francisco Gómez de Quevedo y Villegas
[xxviii] - La hora de todos
[xxix] - limpieza de sangre
[xxx] - Lope de Vega
[xxxi] - Tirso de Molina
[xxxii] - El burlador de Sevilla
[xxxiii] - La prudencia en la mujer
[xxxiv] - conversos
[xxxv] - Dass Jesus Christus ein geborener Jude sei
[xxxvi] - Von den Juden und ihren Lügen
[xxxvii] - The Curse of the Twelve Tribes
[xxxviii] - Jew of Malta
[xxxix] - George Lansdowne
[xl] - The Adventures of Roderick Random
[xli] - A Christmas Carol
[xlii] - Trilby
[xliii] - Hilaire Belloc
[xliv] - Major Barbara
[xlv] - Saint Joan
[xlvi] - The Doctor’s Dilemma
[xlvii] - Marquis d’Argens
[xlviii] - Lettres juives
[xlix] - Lettres cabalistiques
[l] - Manette Salomon
[li] - Les Rois en exil
[lii] - Cosmopolis
[liii] - Torquemada
[liv] - La France juive
[lv] - L’essence du soleil
[lvi] - Le pays des parlementeurs
[lvii] - Le retour de Jérusalem
[lviii] - Soll und Haben
[lix] - Uli der Knecht
[lx] - Ein Kampf um Rom
[lxi] - Der Büttnerbauer
[lxii] - Über die bürgerliche Verbesserung der Juden
[lxiii] - Ziemia obiecana
[lxiv] - Lipitorile satului
[lxv] - Herșcu boccegiul
[lxvi] -Surugiul
[lxvii] - Ion Papușarul
[lxviii] - Kum propast
[lxix] - Taras Bulba
[lxx] - Tma egispetskaia
[lxxi] - Legend of Thomas Didymus, The Jewish Sceptic
[lxxii] - A Son of Issachar: A Romance from the Days of Messias
[lxxiii] - Mary Magdalen: A Chronicle
[lxxiv] - Asa of Bethlehem and His Household
[lxxv] - The Quiet King: A Story of Christ
[lxxvi] - Ben, The Luggage Boy
[lxxvii] - Paul, the Peddler
[lxxviii] - Telemachus Timayenis
[lxxix] - Judas Iscariot
[lxxx] - The Original Mr. Jacobs
[lxxxi] - The Bravo
[lxxxii] - The World’s Own
[lxxxiii] - Mother Goose
[lxxxiv] - The Professor’s House
[lxxxv] - Burbank with a Baedeker: Bleistein with a Cigar
[lxxxvi] - My First Two Thousand Years
[lxxxvii] - The Jew of Chamant
[lxxxviii] - The White Lady of Khaminavatka
[lxxxix] - McTeague
[xc] - Caesar’s Column
[xci] - The Dearborn Independent
[xcii] - Voyage au bout de la nuit
[xciii] - École des cadavres
[xciv] - Gilles
[xcv] - Deconstructionism
[xcvi] - Liubov’ i nenavist
[xcvii] - Schernogo khoda
[xcviii] - Ilah Isra’il
■ با سپاس فراوان از نوشته پرکار و پر زحمت شما، بویژه رجوعات و اشارات تاریخی و مستند بسیار سودمندند.
امید داشتم در بخش آخر (ختم کلام) مشروح تر و مبسوطتر به این موضوع در شرایط حال میپرداختید. اشاره میکنم که یهودی ستیزی و تحولات آن در جهان امروز بیشتر از همیشه از موضوعات مورد بحث و چالش بین افراد و محافل یهودیست. جمعیت کثیری از یهودیان ایرانی بعد از انقلاب به آمریکای شمالی مهاجرت کردهاند اما کمتر در جامعه یهودیان آمریکایی ادغام شدهاند. امروز و در نتیجه دگرگونیهای پر شتاب جهانی تمایز چشمگیری در نگرش آنها و اکثریت یهودیان آمریکای شمالی بوجود آمده. همینطور مابین اشکنازیهای مهاجر از اروپای غربی به اسرائیل از یکطرف و مهاجرین روسیه و اقمار شوروی سابق به اسرائیل از طرف دیگر.
موفق باشید، پیروز
■ آقای عباسی عزیز. مقاله جالبی بود، سیری در ادبیات جهان در رابطه با یهودستیزی. در پایان به نکته بسیار مهمی اشاره کردهاید: “در بسیاری از کشورهای غربی، حمله به یهودیان، یهودیت، صهیونیسم و اسرائیل چه از سوی یهودیان و چه غیریهودیان و یهودستیزان به امری مقبول در گفتمان عمومی بدل شده است”.
در واقع، آفت بزرگ تفکر این است که موضوعی را “مقبول” و نرمال در نظر بگیریم و از بررسی صحت و سقم آن خود را بینیاز بدانیم.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
فرزانه فراهانی / خبرآنلاین
یک تحلیلگر و پژوهشگر اعتیاد گفت: در دنیا عموما شروع مصرف الکل به ویژه در میان نوجوانان، بیشتر اول با آبجو و شراب است؛ یعنی نوعی از موادی که میزان الکلشان مثل آبجو ۵ درصد یا شراب که میزان الکل آن ۱۰ تا ۱۱ درصد است؛ میزان الکل در انواع عرقها مثل ودکا، ویسکی و عرق سگی که در بازار است، بالای ۴۰ درصد است.
مصرف الکل و مشروبات الکلی در ایران رو به افزایش است و از طرفی سن مصرف هم هر سال پایینتر میآید. مدیرکل دفتر سلامت روانی، اجتماعی و اعتیاد وزارت بهداشت در گفتوگویی اعلام کرد: «قبح مصرف سیگار، موادمخدر و نوشیدنیهای الکلی در بسیاری از جوامع و گروههای اجتماعی کاهش یافته است. هنگامی که از مصرف مواد مخدر و نوشیدنیهای الکلی سخن به میان میآید با دو مولفه مواجه هستیم؛ مولفه اول، شیوع مصرف این مواد و نوشیدنیها است که متاسفانه در جامعه افزایش یافته و مولفه دوم نیز مصرف دخانیات، مواد و الکل در ملاء عام است. چرخه معیوب استفاده از مواد و نوشیدنیهای الکلی در ملاء عام میتواند سبب افزایش مصرف در سطح جامعه شود.»
او در پاسخ به این پرسش که اکنون در مردان، اختلال اعتیاد به الکل جایگزین اعتیاد به مواد مخدر شده است، گفت: مطالعات نشان میدهد مصرف الکل به جای تریاک در حال افزایش است. در مطالعهای که خانم دکتر رحیمی موقر و همکارانشان در سال ۱۴۰۰ انجام دادند، نشان دهنده افزایش مصرف الکل بوده است.
در همین خصوص سعید صفاتیان، تحلیلگر و پژوهشگر اعتیاد، درباره وضعیت فعلی مصرف الکل در کشور به خبرآنلاین میگوید: بله با مشاهده مراجعه بیمارانی که به مراکز ترک اعتیاد و همچنین مراکز ویژه ترک الکل میآیند، میتوان گفت که در حال حاضر نیز میزان مصرف در کشورمان در حال افزایش است و از طرفی سن مصرف الکل هم در جامعه ما پایین است.
او ادامه میدهد: در ایران متاسفانه شروع مصرف الکل در نوجوانان با آبجو نیست؛ شروع با الکل بالای ۴۰ درصد است که این باعث میشود میزان سرانه مصرف الکل در این افراد بالا برود؛ یعنی امکان دارد که یک جوان ۲۰ ساله ایرانی در طول هفته ۳_۴ بار از الکلی استفاده کند که بالای ۴۰ درصد است و بالطبع عوارض متعددی برای او به دنبال خواهد داشت.
مشروح این گفتگو را در ادامه بخوانید.
* در حال حاضر مصرف الکل در کشور ما چگونه است؟
در هر صورت عدد مصرف الکل در کشور ما بالا است، چون کشفیات الکل در کشورمان بالا است، ولی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی کشور عدد و رقم خاصی را ارائه نمیکند. یکی از بزرگترین مشکلات ما در خصوص الکل این است که نوع الکلی که الان در کشور ما مصرف میشود، با الکل میانگین جهانی خیلی فرق میکند و این خطر اصلی است.
* تفاوت الکل مصرفی در دنیا با الکلی که در ایران مصرف میشود، چیست؟
در دنیا عموما شروع مصرف الکل به ویژه در میان نوجوانان، بیشتر اول با آبجو و شراب است؛ یعنی نوعی از موادی که میزان الکلشان مثل آبجو ۵ درصد یا شراب که میزان الکل آن ۱۰ تا ۱۱ درصد است؛ میزان الکل در انواع عرقها مثل ودکا، ویسکی و عرق سگی که در بازار است، بالای ۴۰ درصد است. یعنی جوان ۱۷_۱۸ ساله اگر در هر جای دنیا به مراکز الکل فروشی برود به او ودکا نمیدهند که الکل آن ۴۵ درصد است و به او آبجو میدهند؛ از طرفی خود نوجوانان و جوانان هم در مهمانیها یاد گرفتهاند و فرهنگشان به آنها آموزش داده است که چه نوع الکلی را مصرف کنند و در نتیجه عوارض کمتری برای آنها دارد.
در ایران متاسفانه شروع مصرف الکل در نوجوانان با آبجو نیست؛ شروع با الکل بالای ۴۰ درصد است که این باعث میشود میزان سرانه مصرف الکل در این افراد بالا برود؛ یعنی امکان دارد که یک جوان ۲۰ ساله ایرانی در طول هفته ۳_۴ بار از الکلی استفاده کند که بالای ۴۰ درصد است و بالطبع عوارض متعددی برای او به دنبال خواهد داشت.
* آیا احتمال جایگزینی مصرف تریاک با الکل در بین مصرفکنندگان وجود دارد؟
خیر؛ کسی که مصرفکننده تریاک باشد هیچگاه آن را با الکل جایگزین نمیکند و در صورت گرانی یا کمبود تریاک یا به هر دلیل دیگری، به سراغ مخدر یا روانگردان دیگری مثل هرویین میرود و نوع مصرف خود را تغییر میدهد و مثلا به سراغ شیشه میرود تا تاثیرات مشابه تریاک را دریافت کند. تاثیر مصرف الکل با تریاک در بدن فرق میکند.
اما احتمال مصرف الکل در کسی که مصرف کننده مخدر تریاک هم هست، وجود دارد که البته مصرف این دو با هم عوارض بسیاری دارد. با مصرف الکل فشار خون بالا میرود و با مصرف تریاک فشار خون کاهش پیدا میکند و در صورت مصرف همزمان تریاک با الکل باعث نوسان فشار خون به ویژه در افرادی که بیماری زمینهای مثل بیماریهای قلبی، فشار خون، افراد دیابتی و ... میشود.
* پس تایید میکنید که مصرف الکل در کشور ما رو به افزایش است؟
بله، با مشاهده مراجعه بیمارانی که به مراکز ترک اعتیاد و همچنین مراکز ویژه ترک الکل میآیند، میتوان گفت که در حال حاضر نیز میزان مصرف در کشورمان در حال افزایش است و از طرفی سن مصرف الکل هم در جامعه ما پایین است و البته سن مصرف الکل مثل مواد روانگردان در همه جای دنیا پایین است و افراد مصرف الکل را از سن پایینتر و زودتری نسبت به مصرف موادمخدری چون تریاک شروع میکنند.
در ایران از حدود ۱۰ سال پیش مراکزی برای ترک الکل و درمان الکلیها راهاندازی شده است؛ البته مراجعه به این مراکز به خاطر موضوعات اجتماعی و تابوهای اجتماعی که وجود دارد، مصرفکنندگان الکل مراجعه چندانی به مراکز ویژه ترک و درمان اعتیاد خود به این ماده ندارند.
* اطلاعرسانیها و آموزشها به خانوادهها با وجود افزایش مصرف الکل و پایین آمدن سن مصرف را کافی و مفید میدانید؟
خیر؛ بحث موادمخدر و آشنایی نوجوانان و جوانان با عوارض انواع موادمخدر که به ستاد مبارزه با موادمخدر برمیگردد و بحث الکل و مشروبات الکلی و عوارض آن و ارائه مطالب آموزشی هم به وزارت بهداشت برمیگردد و متاسفانه هر دو ضعیف عمل میکنند.
دستگاههایی مثل وزارت آموزش و پرورش، وزارت بهداشت، سازمان بهزیستی، وزارت ارشاد و وزارت علوم در ارائه آموزشهای پیشگیرانه و آگاهی بخش در مصرف الکل و موادمخدر وظایفی دارند که به هیچ ورود نمیکنند و عملکرد همه این دستگاهها در این زمینه ضعیف است. حتی خود تلویزیون هم عملکرد ضعیفی در ارائه آموزشهای پیشگیرانه دارد و اینطور هم نیست که ما از خانوادهها درخواست کنیم که بروند و مثلا کتابی برای خواندن در خصوص عوارض الکل و موادمخدر بخرند و این مسئله بیشتر به همان آموزش مهارتهای زندگی باز میگردد که متاسفانه دستگاههای مسئول عملکرد موفقی در این خصوص ندارند.
* از مهمترین عوارض الکل بگویید.
عوارض مصرف انواع نوشیدنیهای الکلی با هم متفاوت است اما در مجموع بیشترین عوارض آن متوجه کبد فرد مصرفکننده است و ما میبینیم افراد زیادی با نکروز و سیروز کبدی را که به دلیل مصرف مشروبات الکلی به دنبال پیوند کبد هستند. از طرفی مصرف الکل و به ویژه الکل با درصد بالا عوارض شدیدی هم برای کلیه دارد و موجب تخریب کلیه خواهد شد و فرد مصرف کننده را دچار افسردگی و اضطراب میکند.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
تجارت نیوز: پدیده «تبدیل بدن انسان به ابزار امرار معاش»، در سالهای اخیر رشد چشمگیری داشته است. بسیاری از افراد برای تامین معاش خود به فروش یا اجاره اعضای بدن روی میآورند. در این بین زنانِ بسیاری بهویژه از طبقات فرودست، به عنوان «مادر جایگزین» در ازای دریافت مبلغی حاضر میشوند نُه ماه بارداری را برای خانوادهای دیگر تجربه کنند. از سوی دیگر، بازار خرید و فروش کلیه یا بخشهایی از بدن در سایه قانون مبهم، همچنان فعال است. گزارشهای میدانی نشان میدهد که بخش عمده کسانی که آگهی میدهند، زنان یا مردان کمدرآمدیاند که زیر فشار اقتصادی به مرز فروپاشی رسیدهاند.
مرگ یک اهداکننده تخمک؛ آرزویی که بر باد رفت
چندی پیش در خبرها به مرگ دختر جوانی که برای بار چهارم اقدام به اهدا تخمک در یک مرکز پزشکی، تخصصی کرده بود، اشاره شد. همین یک خبر کافی است تا بدانیم هر کدام از این عملهای جراحی چه عواقبی میتواند برای اهداکننده داشته باشد اما وقتی پای تامین هزینههای زندگی و رسیدن به آرزوها در میان باشد، سلامتی هم در درجه پایینی از اهمیت قرار میگیرد.
فرشته میخواست با پول اهدای تخمک راهی برای رسیدن به آرزوهایش هموار کند. او از یک خانواده کمبرخوردار بود و آرزوهای بزرگی در سر داشت. مهاجرت از ایران و شروع فعالیت مدلینگ در کشوری دیگر. اما همه این آروزها، جوانی، زیبایی و جانش را در برابر ۳۰ میلیون تومان باخت. او فقط 23 سال داشت.
فروش و اجاره عضو انتخاب نیست، نتیجه ساختار اقتصادی بیمار است
اما چرا این پدیده در جامعه ما چنین گسترش یافته است؟ و چه عواملی باعث شده که بدن انسان، بهویژه بدن زن، به کالایی قابل معامله تبدیل شود؟فریبا خورشیدی، جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی، در این باره میگوید: وقتی بدن زن به بنگاه اقتصادی تبدیل میشود، یعنی جامعه از ایفای نقش حمایتی خود بازمانده است. در واقع، پدیده اجاره رحم یا فروش عضو، تنها انتخاب فرد نیست، بلکه نتیجه ساختار اقتصادی و اجتماعی است که انسان را در تنگنای مطلق قرار داده.
او میافزاید: در دهه اخیر، شرایط اقتصادی به گونهای پیش رفته که بسیاری از خانوادهها در تأمین نیازهای اولیه مانند مسکن، خوراک، درمان و تحصیل فرزندان درماندهاند. در جامعهای که شغل پایدار وجود ندارد، تورم مدام بالا میرود و نظام تأمین اجتماعی ضعیف است، طبیعی است که افراد به راههای فوری و دردناک برای تأمین معاش فکر کنند. زنان به دلیل موقعیت نابرابر جنسیتی و دستمزدهای پایینتر، بیشتر از مردان در معرض چنین انتخابهاییاند.
بدن فقیر برای رفاه ثروتمند معامله میشود
این پژوهشگر اجتماعی در ادامه اظهار میدارد: اجاره رحم شاید در ظاهر به نوعی همکاری انسانی تعبیر شود اما در واقعیت، پشت بیشتر این قراردادها فقر است، نه نوعدوستی. اغلب زنانی که رحم خود را اجاره میدهند، از طبقات پایین جامعه هستند، نه از طبقات متوسط یا مرفه. آنها این کار را برای بقا انجام میدهند، نه برای کمک.
خورشیدی در مورد چرایی افزایش چنین پدیدههایی در جامعه امروز ما میگوید: ما با چند عامل همزمان روبهرو هستیم. نخست بحران معیشت است؛ دوم، ضعف نظام رفاه اجتماعی و نبود حمایت مؤثر از زنان سرپرست خانوار؛ سوم، نابرابری جنسیتی در بازار کار و چهارم، تغییرات فرهنگی و ارزشهای جامعه که در نتیجه فقر، نوعی بیتفاوتی نسبت به کرامت بدن ایجاد کرده است.
او با اشاره به افزایش آگهیهای فروش اعضا در فضای مجازی میافزاید: در شرایطی که دولتها باید خدمات حمایتی ارائه دهند، مردم خودشان برای بقا به بازار میآیند؛ اما بازاری که مشتری آن نه دولت، بلکه طبقات مرفهاند. در واقع، بدن فقیر برای رفاه ثروتمند معامله میشود. این یعنی بازتولید نابرابری در عریانترین شکل ممکن.
زنان بیش از بقیه وارد بازار اجاره و فروش اعضا میشوند
مهتاب بابایی، روانشناس بالینی، نیز در مورد تاثیرات فروش و اجاره اعضای بدن میگوید: متاسفانه طی سال های اخیر مشکلات اقتصادی باعث شده تا زنان بیش از بقیه وارد این بازار شده و برای تامین معیشت خود و خانوادهشان دست به اهدا تخمک یا اجاره رحم بزنند. در واقع برای بسیاری از زنانی که وارد این چرخه میشوند، انتخاب میان بد و بدتر است.
او در پاسخ به این سوال که چه عواملی باعث شده آگهیهای اجاره رحم یا فروش عضو چنین فراگیر شود؟ اظهار میدارد: پاسخ، ترکیبی از اقتصاد و فرهنگ است. از یک سو، تورم و بیکاری، فقر را به لایههای میانی جامعه هم کشانده است. از سوی دیگر، فضای مجازی امکان دیده شدن این نوع آگهیها را فراهم کرده و تابوی گفتوگو درباره آن را شکسته است.
وقتی در جامعه فقر نهادینه میشود، حتی فروش عضو هم دیگر عجیب به نظر نمیرسد
این روانشناس بالینی ادامه میدهد: در گذشته چنین پدیدههایی پنهان بودند. اما امروز با رشد شبکههای اجتماعی، افراد به راحتی آگهی میگذارند. این یعنی نوعی نرمال شدن پدیده. وقتی در جامعه فقر نهادینه میشود، حتی فروش عضو هم دیگر عجیب به نظر نمیرسد.
مهتاب بابایی همچنین از «فرهنگ مصرفگرایی» به عنوان یکی از عوامل فرهنگی بروز چنین پدیدههایی در جامعه یاد میکند و میگوید: در جامعهای که ارزشها به سمت ثروت و ظاهرگرایی رفته، فشار روانی برای داشتن زندگی بهتر افزایش مییابد. بسیاری از این افراد نه برای نان، بلکه برای شأن اجتماعی دست به فروش عضو میزنند؛ چون میخواهند عقب نمانند. این پدیده در لایههای شهری کاملاً مشهود است. از سوی دیگر، ضعف نظامهای حمایتی و بیاعتمادی به دولت نیز نقش مهمی دارد.
او میافزاید: وقتی فرد به مرحلهای میرسد که بخشی از بدن خود را میفروشد یا اجاره میدهد، یعنی از درون احساس بیقدرتی مطلق کرده است. او دیگر بدنش را جزو «خود» نمیداند؛ چنین فردی بدنش را به عنوان دارایی میبیند، نه هویت.
بابایی با تاکید بر اینکه وضعیت موجود نتیجه مستقیم فشارهای روانی ناشی از فقر و ناامنی اقتصادی است، بیان میکند: در روانشناسی فقر، ما با پدیدهای به نام «اضطراب بقا» روبهرو هستیم. وقتی ذهن درگیر تأمین نیازهای اولیه است، قضاوت اخلاقی و احساس تعلق به بدن کاهش مییابد. فرد فقط میخواهد زنده بماند، حتی اگر به قیمت از دست دادن بخشی از وجودش باشد.
این روانشناس با اشاره به اینکه پیامدهای روانی چنین تصمیمهایی معمولاً دیرتر خود را نشان میدهند، میگوید: بسیاری از زنانی که رحم خود را اجاره دادهاند، بعد از زایمان دچار افسردگی شدید، احساس گناه یا پوچی میشوند. بدنشان حامل تجربهای است که از آن خودشان نیست. از نظر روانی، این نوع بارداری «بیمالکیت بر بدن» نوعی جدایی دردناک میان جسم و روان ایجاد میکند.
فروش اعضای بدن برای بقا یک بحران اجتماعی است
مهتاب بابایی در پایان هشدار میدهد: ما نمیتوانیم با سکوت از کنار این پدیده بگذریم. لازم است نظامهای حمایتی قوی برای زنان کمدرآمد و سرپرست خانوار ایجاد شود. وقتی زن درآمد پایدار و بیمه داشته باشد، کمتر حاضر میشود بدنش را به ابزار بقا تبدیل کند. در واقع اجاره رحم یا فروش کلیه فقط مشکل فردی نیست، بحران اجتماعی است. هر آگهی از این نوع، نشانه شکاف طبقاتی است. جامعهای که در آن بدن فقیر ابزار رفاه ثروتمند میشود، دیر یا زود با بحران اخلاقی عمیق روبهرو خواهد شد.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
پروجکت سیندیکیت / ۲۷ اکتبر ۲۰۲۵
جنگهای گذشته در خاورمیانه نه تنها رنج انسانی عظیمی به بار آوردهاند، بلکه مسیرهای تازهای برای صلح نیز گشودهاند. همین امر در مورد جنگ در غزه و پیرامون آن نیز صدق میکند. اسرائیل و ایالات متحده بهطور قابل توجهی – و شاید تعیینکننده – «محور مقاومت» را که به رهبری و تأمین مالی و تسلیحاتی ایران شکل گرفته بود، تضعیف کردهاند، و برنامهٔ هستهای ایران نیز ضربهٔ سنگینی خورده است. رهبران حزبالله در لبنان و حماس در غزه از میان برداشته شدهاند و رژیم اسد در سوریه سرنگون شده است. خاورمیانه اکنون منطقهای متفاوت است و ایران و محور مقاومتش از بزرگترین بازندگان این تحولات به شمار میروند.
جنگ غزه دستکم در حال حاضر پایان یافته است. همه گروگانهای زندهای که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ در اسارت حماس بودند، به اسرائیل بازگشتهاند. شاید غزه تقریباً بهکلی ویران شده باشد، اما فعلاً درگیریهای رسمی متوقف شدهاند. با توجه به ابعاد فاجعه انسانی در آن منطقه، همین امر به خودی خود دستاوردی بزرگ به شمار میآید. دونالد ترامپ و تیم مذاکرهکنندگانش بهراستی شایستهٔ قدردانی و تمجید برای این دستاورد هستند.
اما بخش دشوارتر این مسیر، یعنی پروژهای که ترامپ آن را «صلح ابدی» مینامد، هنوز در پیش است. این وضعیت مستلزم تصمیمهای سیاسی جسورانه از سوی همه طرفهاست – نه فقط نمایشهای لفظی، بلکه تغییرات واقعی بر روی زمین – و این تغییرات باید سریع اتفاق بیفتد. افزون بر این، اگر قرار است صلح در خاورمیانه یا حتی نوعی مدیریت بحران در منطقه شکل بگیرد، باید بر سر نقشهٔ راهی عملی توافق شود.
صلح تنها زمانی حاصل خواهد شد که دو ملتی که هر دو مدعی یک سرزمیناند، حاضر به آشتی شوند. آیا در اسرائیل یا در سوی فلسطینی، اکثریتی برای این آشتی وجود دارد؟ آیا ترامپ میتواند هر دو طرف را وادار به ادامه مسیر کند، و آیا آمریکا تاب و توان ادامهٔ این روند را دارد؟ بدون پایبندی همه طرفها به کنارگذاشتن خشونت و بازگشت به بهرسمیتشناختن متقابل حق موجودیت یکدیگر – بهعبارتی بازگشت به مفاد توافق اسلو – صلحی در کار نخواهد بود. آیا چنین امری با وجود بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل که راهحل دو دولت را رد کرده، ممکن است؟
نیاز فوری کنونی، آغاز یک فرایند سیاسی با جدول زمانی مشخص و گامهای توافقشده است. بدون چنین چارچوبی نه صلحی شکل خواهد گرفت، نه هیچ تمایلی در جامعهٔ جهانی برای تأمین مالی بازسازی غزه – که خود یکی از اولویتهای فوری است – وجود خواهد داشت.
سرنوشت دو میلیون فلسطینی ساکن غزه که اکنون بیخانمان و بدون دسترسی به خدمات درمانیاند چه خواهد شد؟ چشمانداز آینده تیره است، زیرا جمعیتی عمدتاً جوان از کار، آموزش و مهارتآموزی محروم شدهاند. چنین شرایطی بستر ایدهآلی برای رشد اسلامگرایان تندرو مانند حماس یا گروههای تروریستی دیگر فراهم میکند که در تضاد کامل با هدف صلح قرار دارند.
اما چه کسی قرار است غزه را اداره و مدیریت کند، امنیت را برقرار سازد و حماس را خلع سلاح کند؟ در سوی فلسطینی چه کسی میتواند این «دولت فلسطین» که تاکنون بیشتر مفهومی دیپلماتیک بوده را به واقعیتی عینی در قالب همسایهای صلحآمیز و امن برای اسرائیل تبدیل کند؟ و چنین دولتی تا چه اندازه باید غیرنظامی یا خلع سلاح شود؟ دولتهای عربی بعید است که از نظر مالی یا سیاسی متعهد به نقشهٔ راهی شوند که در آن روندی معتبر برای ایجاد دولت فلسطینی وجود نداشته باشد – هرچند جنگ غزه نشان داده که حلنشده ماندن مسئلهٔ فلسطین میتواند پیامدهایی بلندمدت و تهدیدآمیز برای خود آنان نیز داشته باشد.
و اما اسرائیل. آیا دولت کنونی اسرائیل آماده است با تقسیم سرزمین تاریخی فلسطین – شامل کرانهٔ باختری و غزه – موافقت کند؟ تکلیف مسئلهٔ فوقالعاده دشوار اورشلیم چه میشود؟ و از آن پیچیدهتر، مسئلهٔ کوه معبد چه؟ درست به این دلیل که این منطقه و بهویژه اورشلیم، همواره با سه دین ابراهیمی – یهودیت، مسیحیت و اسلام – درهمتنیده بوده است، نمایندگان هر سه دین همواره نقشی تعیینکننده در مذاکرات سیاسی خواهند داشت. بهویژه در مراحل پایانی گفتوگوهای احتمالی صلح، پیامها و وعدههای مذهبی از سوی بالاترین مراجع دینی – و نحوهٔ تفسیر آنها – نقشی کلیدی ایفا خواهند کرد.
اگر ترامپ واقعاً همان چیزی را که میگوید باور دارد، بار سنگینی بر دوش گرفته است. او در کارزار انتخاباتی خود وعده داده بود که نقش آمریکا بهعنوان «پلیس جهان» را پایان دهد، اما اکنون با یکی از دشوارترین چالشهای سیاست بینالملل معاصر روبهروست. ایالات متحده با قدرت عظیمی که در اختیار دارد، تنها کشوری است که شانس موفقیت دارد. اما آیا ترامپ صبر و استقامت لازم برای انجام این مأموریت را دارد؟ شکست در این مسیر، خاورمیانه را در آشوبی عمیقتر فرو خواهد برد. اروپا، که همسایهٔ این منطقه است، باید همواره این نکته را در خاطر داشته باشد.
—-
*یوشکا فیشر وزیر امور خارجه و معاون صدراعظم آلمان از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۵ بود و نزدیک به بیست سال از رهبران حزب سبز آلمان به شمار میرفت.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
خامنهای، در آرزوی سرکوب ملتها؛
مردم ایران دیر یا زود بساط حکومت او را برخواهند چید
ابوالفضل قدیانی
روز بیستوهشتم مهرماه، علی خامنهای مستبد قدرتپرست و تبهکار ایران، سخنرانیای داشت طبق معمول شعاری، تکراری و کسالتآور همراه با فرافکنی و مغالطه و دروغ. از این سخنان میخواهم فقط به یک نکته اشاره کنم که او با اشاره به سخنان رئیسجمهور امریکا گفت: «اگر توانایی دارد برود میلیونها نفری که در همه ایالتهای امریکا علیه او شعار میدهند آرام کند.»
توجه کنیم که این خودکامهی جنایتپیشه، ناخودآگاه، خودپرستانه ماهیت مستبدانه و زورگویانهی خود را افشا میکند و از ترامپ میخواهد مانند او و اعوان و انصار ضد مردمیاش در نظام جمهوری اسلامی مردم معترض امریکا را سرکوب و صدای آنان را در گلو خفه کند. این تبهکار ظاهراً از این امر غافل است که در امریکا (با تمام عیوبی که در آن میتوان یافت) یک دموکراسی نهادینه شدهی حافظ حقوق ملت، حاکم است و قدرت ناشی از اراده و آرائ ملت است، بنابراین رئیسجمهور نمیتواند و چنین حقی ندارد که اعتراضات مردم را سرکوب و صدای اعتراض آنان را خفه کند، حتی ترامپ رئیسجمهور فاشیست و مستبد امریکا، چون اساساً ساختار سیاسی امریکا چنین اجازهای به او نمیدهد.
جالب است که ترامپ نژادپرست با علیخامنهای خودپرست ماهیتاً بسیار بهم شبیه و نزدیکاند. هر دو مستبد و قدرتپرستند با این تفاوت که دموکراسی امریکا و نظام حقوقی و قوه قضائیه مستقل آنها دست ترامپ را بسته است و او هرگز نمیتواند مانند علی خامنهای مردم را به رگبار ببندد و چشمانشان را کور کند و صدها نفر را به قتل برساند و هزاران نفر را مجروح کند و بیش از صد هزار نفر را دستگیر کند و بسیاری از آنان را به شکل وحشیانهای شکنجه کند و برای هزاران نفر احکام سنگین حبس صادر کند و سالها آنان را در زندان نگه دارد. البته ترامپ در آرزوی داشتن چنین قدرتی است و خود میداند که این آرزو رنگ واقعیت به خود نخواهد گرفت. بیجهت نیست که مخالفان میلیونیاش او را به سلاطین تشبیه میکنند و این گونه تشبیهات نشان میدهد که اکثریت مردم امریکا به شخصیت و ماهیت او کاملا آگاه شدهاند.
علی خامنهای خودکامهی خونریز ایران با ذهنیت و تفکر قرون وسطائی خود (که تئوری کاذب و ضدمردمی ولایت فقیه که در واقع نوعی نظام بردهداری و منافقانه جای خدا نشستن است هم از تراوشات آن ذهنیت قرون وسطائی میباشد)، چیزی جز سرکوب مردم جهت اطاعت مطلق از حاکم تبهکار و غارتگر و ایجاد نیروی نظامی برای بوجود آوردن اختناق و هراس در راستای استراتژی رسوای “النصر بالرعب” نمیفهمد و همچنین تلقیاش از امنیت چیزی جز امنیت حکومت غاصبانهی خود و اعوان و انصار فاسد و سرکوبگرش نیست و اساساً امنیت ملی و امنیت مردم برای حاکمان غاصبی نظیر او معنائی ندارد چون امنیت ملی و امنیت آحاد ملت مساوی است با عدم حاکمیت استبدادی مستبدان. این خودکامهی قدرتپرست نمیخواهد بفهمد که اتفاقاً قدرت کشورهای دموکراتیکی نظیر امریکا و روسای جمهور یا نخست وزیرانشان نشان از این است که اساساً نمیتوانند مردم معترض خود را سرکوب و مقتول و نابینا کنند و هنگامی که در برابر ملت فاقد قدرت سرکوباند، ملت قادر به هرگونه اعتراض و انتقادی است. آنگاه در جهان قدرتمند ظاهر میشوند و در جهت گسترش و نفوذ سلطهی خود اقدام میکنند.
البته پرواضح است که ترامپ و دولت امریکا و اصولاً هیچ دولت بیگانهای دلش برای ملت ایران و هیچ ملت دیگری نمیسوزد. چیزی که در روابط بینالملل قاعده است و برای آنان مهم است، منافع ملی است. در این راستا هر کشوری را بتوانند در خدمت میگیرند و میدوشند، همچانکه روسیه و چین توسط علی خامنهای ایران را میدوشند. البته این قاعده استثنائی هم دارد که یکی از بارزترین استثناها که میتوان نشان داد حکومت علی خامنهای است که مدام در پی چپاول ملت ایران در جهت تثبیت حکومت استبدادی خویش است.
خودکامهی قدرت پرست ایران هرگز جرات و جسارت این را ندارد که بگوید بیش از ۹۵ درصد مردم ایران با او و نظام جمهوری اسلامی مخالفاند. اگر منکر این حقیقت است یک بار به خود جرات دهد و خود را در معرض آرای مردم قرار دهد تا دنیا به عیان ببیند که ملت ایران تا چه حد از او بیزاراند. در هرحال دیر یا زود ملت ایران با قیام خود بساط حکومت ظالمانه استبدادی و ضدملی علی خامنهای خودکامهی ایران و نظام فاسد جمهوری اسلامی را برخواهند چید و نظام دلخواه خود را حاکم خواهند کرد. همانطور که مکرر گفتهام بازهم میگویم مسالمتآمیزترین و خشونتپرهیزترین شیوهی تغییر نظام این است که علی خامنهای دست از این قدرت شیطانی بردارد و از ملت شریف ایران طلب عفو کند و استعفا دهد و کنار برود تا مردم بتوانند نظام دلخواه خود را با برگزاری رفراندومی که به اعتقاد من همانا نظام جمهوری دموکراتیک سکولار بر پایهی حقوق بشر است را جایگزین نظام فاسد اسلامی نمایند. به امید آن روز.
ابوالفضل قدیانی
۱۴۰۴/۸/۵
سالن ۱ بند ۷ زندان اوین
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
عکس: وحید سالمی / خبرگزاری آسوشیتدپرس
واشنگتن پست / ۲۷ اکتبر ۲۰۲۵
در یکی از شبهای اخیر در شمال پایتخت ایران، تهران، زن جوانی با موی بلند که آن را به شکل دماسبی بالا بسته بود، سوار بر ترک موتورسیکلتی شد که مردی آن را میراند. کمی دورتر، دو زن جوان دیگر روی پیادهرو کنار هم سیگار میکشیدند؛ یکی با موهای باز روی شانه و دیگری با تیشرت گشادی که آستینهایش تا آرنج میرسید. این صحنهها، که در بسیاری از نقاط جهان معمولی به نظر میرسند، در ایران چشمگیرند و نشان میدهند که زنان ایرانی تا چه اندازه در سالهای اخیر قانون پوشش اجباری را که بیش از چهار دهه است برقرار است، نادیده میگیرند.
بیش از سه سال پس از اعتراضات سراسری که در پی مرگ مهسا امینی، زن جوان کرد-ایرانی بازداشتشده بهدلیل نوع پوشش، شکل گرفت، نافرمانی آشکار از قانون حجاب اجباری تنها به کلانشهر پرجمعیت تهران محدود نیست، بلکه بنا بر مصاحبهها، ویدیوها و گزارشهای رسانههای محلی، در شهرهای کوچکتری مانند رشت و نیز مناطق محافظهکارتر مانند کرمانشاه، همدان و دزفول نیز بهطور گسترده دیده میشود.
«حجاب» – واژهای که میتواند هم به پوشش سر زنان و هم به پوشش «محجوبانه» در معنای کلیتر اشاره داشته باشد – از زمان تأسیس جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸، یکی از پایههای ایدئولوژی حاکم بوده است و مقامهای دولتی زیر فشار نیروهای قدرتمند محافظهکار قرار دارند تا از آن پاسداری کنند. بنابراین قوانین الزامآور درباره پوشاندن بدن زنان همچنان بهصورت رسمی در قانون باقی مانده، هرچند اجرای آن بهطور فزایندهای متوقف شده است.
زنان ایرانی در گفتوگو با «واشنگتن پست» گفتند که ماههاست دیگر شاهد آن نوع برخوردهای خشن پلیسی نیستند که در تابستان پیش از مرگ امینی رایج بود؛ زمانی که، برای مثال، زنی را در حالی که جیغ میکشید به داخل ون پلیس کشیدند و زنی دیگر در برابر ون ایستاد و التماس میکرد تا مأموران دخترش را آزاد کنند.
در سالهای گذشته نیروهای امنیتی معمولاً در سراسر شهرهای بزرگ برای اجرای قوانین حجاب مستقر میشدند و گاه زنان را بازداشت کرده و برای چند ساعت یا حتی یک شب در بازداشت نگه میداشتند. مجازات میتوانست شامل حبس کوتاهمدت باشد، اما جریمه نقدی متداولتر بود و در صورت تکرار تخلف، مبلغ آن افزایش مییافت.
مرجان، زنی ۴۹ ساله ساکن تهران، درباره تمرکز همیشگی حکومت بر پوشش زنان و دختران گفت: «متأسفانه این چیزی است که ما هر روز با آن زندگی میکنیم، از وقتی بیدار میشویم تا وقتی شب میخوابیم. برای من شخصاً هرگز عادی نشد.» مرجان و دیگر زنانی که مصاحبه کردند، خواستند تنها با نام کوچکشان معرفی شوند تا از مجازات احتمالی بهدلیل گفتوگو با رسانههای خارجی در امان بمانند.
مقامهای ایرانی اذعان دارند که حکومت به دلیل بیم از شعلهور شدن دوباره ناآرامیها، از شدت برخورد با بیحجابی کاسته است؛ بهویژه در زمانی که کشور با شرایط وخیم اقتصادی، بحران شدید آب و تحریمهای بینالمللی سختتری بهدلیل نگرانیها درباره برنامه هستهای خود روبهروست. برخی شهروندان نیز در مصاحبهها گفتند که کاهش فشارهای پلیسی بر حجاب در ماههای پس از حملات گسترده اسرائیل و ایالات متحده به ایران، بهمثابه سوپاپ اطمینانی برای تخلیه فشار اجتماعی عمل کرده است؛ حملاتی که موجب نارضایتی عمومی از حکومت و تشدید سرکوب مخالفان شد.

عکس: وحید سالمی / خبرگزاری آسوشیتدپرس
هالی داگرِس، پژوهشگر ارشد در اندیشکده «مؤسسه واشنگتن»، گفت: «جمهوری اسلامی ایران روی مرز باریکی حرکت میکند؛ از یک سو با افزایش شمار زنانی روبهروست که از قوانین حجاب اجباری تبعیت نمیکنند، و از سوی دیگر بیم دارد که سرکوب بیش از حد دوباره مردم را به خیابانها بکشاند.»
در حالی که مجلس ایران سال گذشته قانونی را برای تشدید مجازاتها – از جمله افزایش چشمگیر جریمههای نقدی – در صورت نقض قوانین حجاب تصویب کرد، این قانون تاکنون اجرا نشده است. محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس، اوایل امسال فاش کرد که شورای عالی امنیت ملی دستور داده است این قانون به اجرا درنیاید، امری که نشان میدهد موضوع حجاب به مسئلهای امنیت ملی بدل شده است. مسعود پزشکیان، رئیسجمهور، نیز اخیراً هشدار داده بود که اجرای این قانون میتواند «جنگی در جامعه» برانگیزد.
در همین ماه، حتی یک سیاستمدار ارشد محافظهکار، محمدرضا باهنر، اعلام کرد که دوران اجرای حجاب از طریق قوانین و مجازات عملاً به پایان رسیده است. او پس از واکنش تند برخی بخشهای حاکمیت، گفتههای خود را تا حدودی تعدیل کرد و افزود که گرچه معتقد است ارزشهای کشور باید حفظ شود، اما شیوههای ترویج این ارزشها باید بازنگری شود.
سخنگوی هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد به درخواست «واشنگتن پست» برای اظهار نظر در این باره پاسخ نداد.
پیامهای متناقض
در حالی که حکومت از شدت کنترل مستقیم بر پوشش زنان کاسته است، مقامها همچنان از روشهای دیگر برای ترویج آنچه «عفاف و حجاب» میدانند، استفاده میکنند.
به گزارش «مرکز حقوق بشر در ایران» (CHRI) – سازمانی مستقر در خارج از کشور – از اواخر ژوئن تاکنون دهها کسبوکار در سراسر ایران از جمله کافهها، رستورانها، تالارهای عروسی و فروشگاههای پوشاک بهدلیل حضور زنان بیحجاب تعطیل شدهاند. این سازمان در بیانیهای که اوایل اکتبر منتشر کرد، دستکم ۵۰ مورد پلمب موقت بهدلیل «رعایت نکردن حجاب» را در فاصله ژوئن تا اکتبر مستند کرده و افزوده است که بیشتر این موارد در خارج از تهران رخ داده است.
بهار قندهاری، مدیر بخش حمایت و پیگیری در CHRI، گفت: «ممکن است شیوه اجرای قانون متفاوت باشد، اما تا زمانی که چنین قوانینی وجود دارد، حقوق و آزادیهای زنان در خطر است.»
زهرا رحیمی، فعال دانشجویی در دانشگاه یزد، در پستی در شبکه اجتماعی ایکس در همین ماه نوشت مقامهای دانشگاهی اخیراً تعدادی از دانشجویان دختر را بهدلیل نوع پوشششان احضار کردهاند. رحیمی تصویری از یکی از پیامکهای احضار را منتشر کرد و از این اقدام انتقاد نمود. دانشگاه یزد در پاسخ ایمیلی به درخواست اظهارنظر «واشنگتن پست» اعلام کرد که «مطابق با مقررات صادرشده از سوی وزارت علوم» عمل میکند.
ساختار سیاسی جمهوری اسلامی نیز در مواردی باعث سردرگمی دربارهی اینکه کدام قوانین، در کجا و علیه چه کسانی اجرا میشوند، شده است. مسعود پزشکیان، که گرایش معتدلی دارد، ریاست بخش انتخابی دولت را بر عهده دارد، اما فرمانده نیروی انتظامی از سوی رهبر جمهوری اسلامی، آیتالله علی خامنهای، منصوب میشود. خامنهای بارها تأکید کرده است که رعایت حجاب اسلامی برای زنان ایرانی غیرقابل مذاکره است.
اوایل همین ماه، روحالله مومننسب، رئیس ستاد «امر به معروف و نهی از منکر» استان تهران – نهادی وابسته به رهبر جمهوری اسلامی که مأموریتش ترویج رفتار اسلامی در عرصه عمومی است – از تشکیل «ستاد عفاف و حجاب» خبر داد. او گفت این نهاد قصد دارد بیش از ۸۰ هزار نفر را در استان تهران برای اجرای مأموریت خود آموزش دهد. هرچند روشن نیست وظیفه دقیق این افراد چه خواهد بود، یکی از فعالیتهای اصلی این ستاد اعزام نیروهایی برای تذکر زبانی به زنان درباره نوع پوشش آنان در اماکن عمومی است.
عکس: آرش خاموشی / نیویورک تایمز
فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت پزشکیان، گفت دولت بودجهای برای این ستاد اختصاص نداده و وضعیت آن نامشخص است. او در پاسخ به پرسش یک خبرنگار ایرانی دربارهی افزایش شمار گشتهای ارشاد در ماههای اخیر، گفت از چنین موضوعی اطلاعی ندارد.
برداشتن روسری
مرجان میگوید این روزها وقتی از کنار گروههای پلیس در خیابانهای تهران میگذرد، عمداً بیحجاب است و تقریباً هیچگاه پلیس چیزی نمیگوید.
او یادآور شد که حدود یک سال پیش، مشاجرهای طولانی با مأموران بر سر نوع پوشش خود داشت. یکی از مأموران از او فیلم گرفت و از او اطلاعات هویتی خواستند، اما در نهایت او را بازداشت نکردند. مرجان گفت به نظر میرسید مأموران تمایلی به بازداشت ندارند و حضورشان در خیابان بیشتر برای ایجاد ترس است.
او افزود: «وقتی وارد مترو میشوی، واقعاً بخش بزرگی از زنان دیگر حجاب ندارند، حتی با اینکه دوربینهای نظارتی روشناند.» او این تغییر را به نقطه عطفی نسبت داد: اعتراضات زنان در اواخر سال ۲۰۲۲ پس از مرگ مهسا امینی که با شعار کردی «زن، زندگی، آزادی» شکل گرفت.
با این حال، مرجان اذعان کرد که وقتی بهتنهایی یا با خودروی دوستش سوار تاکسی میشود، روسری به سر میکند، چون مأموران گاهی خودروهایی را که راننده یا سرنشین بیحجاب دارند توقیف میکنند. او گفت نمیخواهد دیگران تاوان نافرمانی او را بدهند و خودش هم نمیتواند مرخصی بگیرد تا خودروی توقیفشدهاش را بازپس گیرد.
فاطمه، زن حدوداً ۶۰ سالهای که در تهران زندگی میکند، گفت در خانوادهای محافظهکار ازدواج کرده و دههها طبق رسوم آنان با روسری و مانتو در انظار عمومی ظاهر میشده است. اما اکنون روسریاش را در خانه میگذارد و با پیراهن و شلوار بیرون میرود.
او گفت: «بعد از تمام این اتفاقات، فکر میکنم همهی این [قوانین] واقعاً مسخرهاند. تمام موهایم سفید شده. چرا باید برای کسی مهم باشد که آن را بپوشانم یا نه؟»
تا آنجا که حکومت هنوز گهگاه محدودیتهایی بر پوشش زنان اعمال میکند، اثر آن معمولاً کوتاهمدت است. در شهر رشت، مقامها ماه گذشته چند کافه را بهدلیل پذیرایی از زنان بیحجاب پلمب کردند؛ بر اساس ویدیویی که در شبکههای اجتماعی منتشر شد و همچنین گفتهی یکی از ساکنان شهر که با صاحبان کافهها گفتوگو کرده و مشاهدات خود را برای *واشنگتن پست* شرح داده است.
اما به گفتهی همان ساکن، تعطیلیها تنها حدود یک هفته طول کشید. و در ویدیوهای تازهای که او هفته گذشته برای «واشنگتن پست» فرستاد، زنان بدون حجاب دیده میشوند که در خیابانها قدم میزنند یا در میان جمعی از میزها در کافهها نشستهاند.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
رییس دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی گفت: برنامه درسی متمرکز ما باید تغییر کند. اگر تغییر نکند، واقعاً ایده «مرگ مدرسه» حتما محقق خواهد شد و این اتفاق خیلی هم طول نمیکشد.
«مصطفی قادری» رییس دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی در گفتوگو با خبرنگار ایلنا در پاسخ به این سوال که چرا تمایل دانشآموزان به حضور در مدرسه و آموزش رسمی در کنار افت معدل کل کشور در حال کاهش است؟ تشریح کرد: دلایل این پدیده میتواند بسیار متنوع باشد و در قالبهای مختلفی طبقهبندی شود، اما من از دلایل اصلی شروع میکنم و به تدریج دلایل فرعی و جزئیات را توضیح میدهم.
کارکرد مدرسه زیر سؤال رفته است
وی ادامه داد: این روزها دانشآموزان یا والدین آنان تمایل کمتری به مدرسه پیدا کردهاند یا اینکه در زمینه نتایج امتحانات نهایی و امتحانات پایاندورهها، ضعفهایی مشاهده میشود. ملاحظه میکنید که میانگین معدل دانش آموزان سراسر کشور بین ۸ تا ۱۳ گزارش شده است. علت همهی این کاستیها و دلسردیها این است که کارکرد مدرسه زیر سؤال رفته است.
قادری ادامه داد: در گذشته، کارکرد مدرسه این بود که دانش را از کتابهای درسی و ذهن معلم به ذهن دانشآموز منتقل کند تا دانشآموز آن را بیاموزد و با همان دانشی که فراگرفته است، تبدیل به یک کارمند شود یا در جایی مشغول به کار گردد و پستی به او محول شود.
با انتقال دانش نمیتوان شهروند مطلوب قرن ۲۱ تربیت کرد
وی اضافه کرد: این کارکرد، پنجاه سال پیش کارکرد مناسبی بود. یعنی انتقال اطلاعات از کتاب درسی به ذهن دانشآموز، که باعث میشد که ما بتوانیم مثلاً کارمند یا شهروند تربیت کنیم. اما این کارکرد در حال حاضر از بین رفته است. یعنی با انتقال دانشها نمیتوان شهروند مطلوب قرن ۲۱ تربیت کرد.
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه عنوان کرد: در رسانهها، شبکههای اجتماعی و تلویزیون و اخیرا چتباتهای هوش مصنوعی مقدار زیادی اطلاعات و دانشهای آموزشی برای کودکان و نوحوانان وجود دارد، چنانچه نسل زد و آلفای ما روزانه شاید هفت یا هشت ساعت در این رسانهها در حال زندگی کردن هستند. من نمیگویم فقط آموزش میبینند، بلکه در آن محیط زندگی میکنند در حالی که ما این مکانها را مکان آموزش به حساب نمیآوریم.
آموزش غیررسمی، آموزش رسمی مدرسه را دچار زوال کرده است
وی ادامه داد: ولی باید بپذیریم که در دنیای امروز، برنامههای درسی غیررسمی و آموزش غیررسمی به سرعت در حال کنار زدن برنامههای درسی و آموزشهای غیررسمی هستند. آموزش غیررسمی تعاریف گوناگونی دارد؛ مثلا فرستادن فرزندان به کلاس موسیقی، کامپیوتر یا هوش مصنوعی توسط پدر و مادر تا پرسه زدن دانش آموزان در فضای مجازی و پرسش از هوش مصنوعی و یا کار با ابزارهای هوش مصنوعی همگی جزو آموزشهای غیررسمی محسوب میشوند. بنابراین، آموزش غیررسمی به چنان سطحی از اهمیت رسیده است که آموزش و برنامه درسی رسمی مدرسه را دچار زوال کرده است.
رییس دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی بیان کرد: البته در گذشته هم برنامههای درسی مشکل داشتند، چرا که تمام کسانی که به مدرسه میرفتند، میدیدند که دروس تخصصی مانند ریاضی، فیزیک، شیمی یا دروس عمومی، تاثیر کمی در زندگی واقعی آنان دارد، حدود هشتاد درصد از این محتوای درسی مدرسه کاربردی نبودند یا با نیازهای شخصی دانش آموزان هماهنگ نبودند و تنها کمتر از بیست درصد از دانش برنامه درسی در زندگی واقعی نوجوانان کاربرد داشت.
وی افزود: اکنون ما دانشآموزانی از نسل Z داریم که با ورود به دورهی راهنمایی در زمینه ادامه تحصیل دچار گسست معنایی و هویتی میشوند و این پرسش برایشان مطرح میشود که آیا برنامههای درسی فعلی مدرسه واقعاً به درد آنان میخورد یا خیر؟ مثلاً آیا آنچه ساعتها وقت صرف آن میکنند میتواند در بازار کار، زندگی آنان را تأمین کند؟ این نگاه نسلهای جدید ممکن است از نگاه نسلهای گذشته ساده لوحانه به نظر برسد، اما واقعگرایانهتر است.
مصطفی قادری اذعان کرد: به نوعی میتوان گفت این بچهها از ما زرنگتر هستند؛ نه به معنای باهوشتر بودن، بلکه از این جهت که اطلاعات بیشتری از طریق دنیای مجازی دریافت میکنند و به خوبی آگاهاند که محتوای درسی مدرسه چیزی نیست که بتوان با آن زندگی کرد و در زمانه آنها حتی مدارک و مدارج تحصیلی در زندگی واقعی مانند گذشته ارزشمند نیستند.
وی در ادامه گفت: دقت کنید که یک کودک در هر دقیقه به سرعت چندین صفحه را در سامانههای مجازی نگاه میکند و به دنبال اطلاعات میگردد. نسل Z، «زامبی اطلاعات» هستند و به این صورت بار آمدهاند که باید پیوسته اطلاعات دریافت کنند. این اطلاعات باعث میشود که آگاهی بیشتری نسبت به آینده و گذشته خود پیدا کنند.
مشروعیت برنامههای درسی در دوره متوسطه زیر سوال رفته!
مدرس مطالعات برنامهی درسی خاطرنشان کرد: به گذشته نگاه میکنند و از خود و پدر و مادر، مدیران مدرسه، مسؤولان و از بنده که استاد دانشگاه هستم، میپرسند سرنوشت کسانی که درس خواندند، چه شد؟ وقتی به بازار کار، اقتصاد، تجارت و صنعت نگاه میکنند، میبینند افرادی که تحصیلات رسمی نداشتهاند اما وارد بازار کار شدهاند، اغلب موفقتر از کسانی هستند که به تحصیلات خود ادامه دادهاند. فشاری که قبلا در مورد مشروعیت برنامههای درسی در دورهی دانشگاه بود اکنون در دورهی دبیرستان احساس میشود.
وی اضافه کرد: نمونههای زیادی از نسلهای جدید دانش آموزان را داریم که جزو دانشآموزان درسخوان با معدل بالا و از خانوادهای با سطح اجتماعی و تحصیلات بالا را میبینم که اصرار میکنند و میگویند که دیگر نمیخواهم درس بخوانم و میخواهم وارد بازار کار شوم یا میخواهم یک کار عملی انجام دهم تا از این راه پول درآورم و زودتر صاحب یک شغل، حرفه و یک قلمرو تخصصی شوم که با آن زندگی کنم. یا اگر چهار سال دیپلم و چهار سال دیگر کارشناسی ارشد بگیرم نهایتا با این دروس غیرکاربردی به چه چیزی میخواهم برسم؟
قادری ادامه داد: بنابراین پاسخ نسل جدید و حتی والدین آنها به این پرسشها که آیا برنامه درسی مدرسه میتواند در زندگی واقعی ما نقش واقعی داشته باشد یا خیر، منفی است. شما وقتی به برنامه درسی مدرسه نگاه میکنید، همان مطالب و البته صدها مرتبه گستردهتر در چت باتها و صفحات اجتماعی وجود دارند.
معلمان از دید نسل جدید چندان باسواد و جذاب نیستند
وی با اشاره به نقش معلم توضیح داد: البته نقش معلم و حضور او در کلاس درس، قابل مقایسه با فضای مجازی نیست. ولی معلمان به دلیل نظام متمرکز شدیدا وابسته به کتابهای درسی هستند. آنها نیز از دید نسل جدید چندان باسواد و جذاب نیستند. زیرا کارکردهای معلمی نیز زیر سوال رفته است؟ چرا که امروز هوش مصنوعی حتی بهتر از معلمان میتواند اضطراب، ناراحتی و مشکلات یادگیری کودکان را تشخیص دهد.
آیا مدرسه با کارکرد موجود میتواند در آینده زنده بماند؟
رییس دانشکده روانشناسی دانشگاه علامه ابراز کرد: حتی در زمینه تربیتی و کنترل احساسات و عواطف نیز ماشینها از معلمان جلوترند. در نتیجه معتقدم در جهان پساکرونا، کارکردهای قبلی مدرسه به شدت دچار افول شده یا از بین رفتهاند و در نهایت باید به این فکر کنیم که آیا مدرسه با این کارکرد میتواند در آینده زنده بماند؟ اخیراً ایدهی «مرگ مدرسه» در میان دانشگاهیان و متخصصان تعلیم و تربیت مدام در حال تکرار است.
وی با اشاره به مرگ مدرسه گفت: علت آن همین وضعیتی است که ما در فضای مدرسه و در کلاسهای درس میبینیم، جایی که دانشآموزان و حتی خانوادهها نیز اخیراً نسبت به برنامه درسی مدرسه و آموزشهای آن دچار تردید شدهاند. آنان نگران هستند که اگر فرزندشان مثلاً مدارج عالی ارشد و دکتری را بخواند، چه خواهد شد؟ آیا بهترین شغل را به دست خواهد آورد؟ ما این حس را در دانشگاهها که حضور داریم نیز در میان دانشجویان احساس میکنیم.
تعداد دانشجویان پسر در بسیاری از رشتهها کاهش یافته است
قادری عنوان کرد: اکنون واقعاً تعداد دانشجویان پسر در بسیاری از مقاطع و رشتهها کاهش یافته است، تا جایی که ممکن است در یک کلاس، ۲۰ درصد پسر و ۸۰ درصد دختر باشند. علت این امر باز هم ناشی از نیاز است. اینکه پسران احساس وابستگی بیشتری به کار و شغل دارند و آموزش را به شکل فانتزیک میبینند.
وی اضافه کرد: آنان آگاهی زیادی نسبت به مشاغل آینده دارند و میگویند این مدرک تحصیلی به درد من نمیخورد و بهتر است یک مهارت فنی مانند تعمیرات موبایل و کارهای نرمافزاری یاد بگیرم یا بازی کامپیوتری طراحی کنم یا در یک صنعت مشغول کار شوم تا در زندگی روزمره و آیندهام بتوانم از آن استفاده کنم.
او خاطرنشان کرد: همه ما که دیروز به مدرسه رفتیم میدانیم که در زمان ما علم ذاتا ارزشمند بود. اما آیا واقعا علوم ذاتا ارزشمند هستند. بچههای اخیر، بچههای نسل آلفا، بیشتر این سؤال را میپرسند. قبلاً نیز این سوال پرسیده میشد. علت آن، همانطور که عرض کردم، این بود که کارکرد مدرسه در آن زمان، کارکرد علمی خود را داشت. اگر میپرسیدی چرا باید جغرافی یا ریاضی یاد بگیرم پاسخ این بود که ریاضی ارزشمند است و علم ذاتاً ارزشمند است. دانش موجود در این کتاب، فارغ از فواید آن ذاتاً ارزشمند است و آگاهی تو را افزایش میدهد.
از نظر نسل جدید، دانش ذاتاً ارزشمند نیست
عضو هیات علمی دانشگاه علامه با اشاره به تفاوتهای میاننسلی ادامه داد: اما از نظر نسل جدید، دانش ذاتاً ارزشمند نیست. دانشی ارزشمند است که بتوان آن را در تجارت، صنعت و مسائل اجتماعی به کار برد. بنابراین، اگر برنامههای درسی مدرسه بخواهند سهمی در این زمینه داشته باشند، باید بحث ارتباط با بازار تجارت و علایق نسل جدید را دنبال کنند که اکنون در بسیاری از کشورها از دوره ابتدایی به این امور پرداخته شده است.
وی در ادامه گفت: البته این دیدگاه مخالفانی نیز دارد. برخی میگویند دوره ابتدایی، دوره تربیت انسان است و نباید مهارتهای شغلی و اقتصادی را از همان ابتدا به کودکان آموزش داد. اما واقعیت این است که انسان امروز ابعاد مختلف و ساحتهای گوناگونی از جمله اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارد.
قادری پیشنهاد کرد: ما میتوانیم به صورت ساده، مهارتهای اقتصادی را در لابهلای ریاضی، علوم و سایر دروس تدریس کنیم. آموزش کارآفرینی در مدارس ابتدایی در کشورهای اسکاندیناوی وجود دارد و با نکات بسیار ساده و مهارتهای اولیه مانند نظم، مداومت، تلاش، برنامه ریزی و هماهنگی که برای هر شغلی لازم است، مهارتهای بازار کار را به کودکان آموزش میدهند.
وی درباره مزایای روش پیشنهادی خود توضیح داد: این مهارتها را به آنان یاد میدهند چون زیربنای مهارتهای شغلی، کارآفرینی و توسعه حرفهای این کودکان در آینده خواهد بود. به تدریج این موارد بیشتر و بیشتر میشود تا وارد دانشگاه شوند. هنگامی که برنامه درسی به دبیرستان میرسد، دانشآموز باید ایده داشته باشد. ایدههایی برای اجرا و تولید. این روند را از دبیرستان شروع میکنند که اگر شما وارد رشته فنی، علوم انسانی یا علوم تجربی شوید، فرقی نمیکند میپرسند ایده شما در این درس یا در این رشته چیست و میخواهید چه کار کنید؟
دانشآموز باید بتواند ایدههایش را در مدرسه ارایه دهد
متخصص مطالعات برنامه درسی گفت: در کشور ما نیز باید به گونهای این ایدهها آموزش داده شوند که دانشآموز بتواند این دغدغهها را به خوبی بیان کند و تعریف و جستجو کند و آن را پرورش دهد، دانشآموز باید بتواند ایدههایش را به مدرسه بیاورد و آنها را تمرین کند و ارایه دهد.
وی افزود: استاد یا معلم مدرسه، آن ایده را بررسی میکنند و تعدادی از دانشآموزان که ایدههای مشابهی دارند، گروههایی تشکیل میدهند و با معلم مربوطه بر روی آن کار میکنند. مهم نیست که ایده در دبیرستان حتماً به بازار کار برسد، به استارتاپ تبدیل شود یا به مرحله اجرا درآید، اما حداقل دانشآموز قبل از گرفتن دیپلم، یک یا دو ایده در دبیرستان داشته است و سپس دوره کارشناسی را شروع میکند و در آنجا نیز یک یا دو ایده را میآزماید.
او اضافه کرد: دانشآموز همینطور تا مقاطع بالاتر ادامه میدهد و در نهایت وارد بازار کار میشود و میفهمد که کسبوکار از زمانی که شما ایده شغلی دارید تا زمانی که آن را به اجرا درخواهید آورد و نهایتاً به یک شغل تبدیل کنید، یا اینکه مشاغل نوپا و جدید چه چالشها و مراحلی دارند. تمام موضوعات در سیستم آموزشی ما با این ایده که علم ذاتاً ارزشمند است، تدریس میشوند. ما باید دانش و برنامه درسی مدرسه را با این پرسش تطبیق دهیم که چه دانشی برای یادگیری در مدرسه و دانشگاه ارزشمندتر است؟
نیازهای کل کشور در برنامههای درسی در نظر گرفته نمیشود
قادری تاکید کرد: این تفکر در دانشکدههای تعلیم و تربیت رواج دارد و سیاستگذاران آموزشی و مدیران ما همگی از این وضعیت مطلع هستند که مدرسه کارکرد خود را از دست داده و رو به افول است، اما به دلیل اینکه ساختارهای اداری بزرگی ایجاد شده و نیز نظام آموزشی، ساختاری بسیار فرسوده، کند و بزرگی دارد و تغییر آن بسیار دشوار است، مدیران واقعاً از عهده تغییر آن برنمیآیند. ما یک ساختار متمرکز برای برنامههای درسی در وزارت آموزش و پرورش ایجاد کردهایم. در اینجا یعنی در تهران، برنامههای درسی مانند تلگراف به سراسر کشور ارسال یا بهتر است بگوییم ابلاغ میشوند. اصلاً نیازهای کل کشور در نظر گرفته نمیشود.
وی در ادامه گفت: ما نیازها را بیشتر از چند کوچه اطراف خودمان در تهران میبینیم و به این توجه نمیکنیم که برنامه درسی باید سه وجه داشته باشد؛ بخش ملی که به مسائل دولت-ملت و جامعه خودمان میپردازد، یک سطح محلی و یک سطح بینالمللی هم وجود دارد. ما نباید خومان را با خودمان مقایسه کنیم. ما خودمان را با گذشته خودمان مقایسه کرده و خودمان را تشویق میکنیم. این یعنی اینکه نسبت به پیشرفت سایر کشورها بیاطلاع هستیم.
ترکیه در آموزش خیلی از ما جلوتر است
رییس دانشکده علوم تربیتی اذعان کرد: کشور ما این قدر مؤسسه پژوهشی تأسیس کرده یا تعداد زیادی مقاله در حوزه تعلیم و تربیت منتشر کرده است اما نتیجه نهایی آن برای تعلیم و تربیت چه بوده است؟ در سطح بین المللی، برنامه درسی ما با همسایگان خودمان باید مقایسه شود. مثلاً ترکیه در آموزش چقدر از ما جلوتر است و آنان چه کار میکنند که موفقتر هستند؟ حالا باید برنامه درسی را بازنگری کنیم.
وی تاکید کرد: از همه مهمتر، برنامه درسی باید وجه محلی نیز داشته باشد. هر استان ما خودش یک کشور است. اگر همین استانها را به اروپا ببرید، هر کدام ظرفیت یک کشور را دارند. شما میدانید که آب و هوا، مسائل اقتصادی، مسائل فرهنگی، استعدادها، سبک زندگی و روش زندگی مردم و فرهنگ آنان متفاوت است. آیا لازم است برنامه درسی استاندارد در همه جای کشور یکسان باشد؟
سیاست چندتألیفی شدن کتابهای درسی عملی نمیشود!
مصطفی قادری گفت: ما نزدیک به بیست سال است که سیاست چندتألیفی شدن کتابهای درسی را مطرح کردهایم، اما اتفاق نمیافتد. قرار بود این کار ابتدا در حداقل چهار منطقه در جنوب شمال، شرق و غرب کشور انجام شود و سپس به تدریج به سطح استان برسد. هر استانی برنامه درسی خاص خود را داشته باشد. و البته این به معنای کنار گذاشتن برنامه درسی مشترک نیست.
وی بیان کرد: برخی دروس مانند ادبیات فارسی و مطالعات اجتماعی باید مشترک باشند زیرا هدف آنها ایجاد هویت ملی است و همه باید به زبان فارسی پیوند بخورند. هر ایرانی باید زبان فارسی را به عنوان هویت ملی و زبان ملی به خوبی یاد بگیرد. اما وقتی راجع به پرندگان صحبت میکنیم، بهتر نیست که من از پرندهای در کتاب علوم نام ببرم که در استان من یافت میشوند؟
او با ذکر مثالی توضیح داد: مثلا ما اکنون پرندهای به نام میش مرغ داریم. این پرنده در چندین استان شمال غربی کشور یعنی آذربایجان غربی، کردستان و همدان زندگی میکرد. در گذشته این پرنده به وفور وجود داشت، اما اکنون دیگر نیست. اکنون حتی معلمان علوم ما نمیدانند که نزدیک به ۱۰۰ عدد از این پرنده در جنوب استان آذربایجان غربی در شهرهای بوکان و میاندوآب باقی مانده است.
معلمان ما برای معلمی در جهان جدید آماده نیستند
عضو هیات علمی دانشگاه در ادامه گفت: اگر از معلمان ما در استان آذربایجان غربی بپرسید که چنین پرندهای را میشناسند یا نه، نمیدانند چنین پرندهای وجود دارد. معلمان و اساتید ما در همین سیستم تحصیل کردهاند. آنها واقعا برای معلمی در جهان جدید آماده نیستند. به همین دلیل است که ما واقعاً قبل از تغییر برنامه درسی، به آموزش معلمان نیاز داریم. معلمی که سوادش تنها به اندازه کتاب درسی باشد، دیگر مانند گذشته برای تدریس در کلاس کافی نیست.
معلمان ما به کارگران فرهنگی بدل شدهاند و نه اندیشمندان فرهنگی
وی اضافه کرد: معلم باید فیلسوف و اندیشمند باشد. باید حداقل در زمینه درسی که تدریس میکند، چندین کتاب خوانده باشد تا بتواند مثلاً اگر موضوع پرندگان باشد بتواند در مورد آنها صحبت کند. باید پرندگان بومی استان خود را بشناسد. باید فرهنگ و ویژگیهای بومی این استان را بشناسد. در این صورت دانش کاربردی میشود. امروزه معلمان ما به کارگران فرهنگی بدل شدهاند و نه اندیشمندان فرهنگی. ما آنها را از هر لحاظ بسیار ضعیف نگه داشته ایم.
قادری خاطرنشان کرد: ما سالها است در این باره صحبت میکنیم که باید برنامههای درسی تمرکززدایی شوند. برخی، ایدهی آزادسازی چند مرحلهای و برخی دیگر ایده برنامه درسی نیمهمتمرکز را مطرح کردهاند و گفتهاند که برنامه درسی نمیتواند کاملاً متمرکز باشد. اما حتی آن ایده چند تالیفی نیز متوقف شد. در دهه ۸۰ بحثهای جدی درباره آن وجود داشت، اما اکنون دیگر مطرح نیست.
وی در مورد اهمیت برنامه آموزشی گفت: برنامه درسی و محتوای آموزشی به اعتقاد من، ژن آموزشی است که برای تغییر آموزش مدرسه، اول باید این ژن یعنی برنامه درسی را تغییر دهید. برنامه درسی است که در ذهن، جان، نگرش، فکر و قلب کودکان ما ریشه میدواند. ما میخواهیم این بذرها را بکاریم، این بسیار مهم است که هنگام نوشتن برنامه درسی، هم به مسائل محلی و هم مسائل ملی و هم بین المللی توجه شود.
استاد دانشگاه اظهار کرد: اشتباهی که در ایران رخ داده است، اشتباه سیاستگذاری است. در تمامی سیاستگذاریهای ما از جمله سیاستگذاری آموزشی و برنامه ریزی درسی، تصور بر این بوده است که برنامه درسی محلی، همان برنامه درسی ملی است. وقتی ما از واژه بومیسازی صحبت میکنیم، بومیسازی را معادل ملیگرایی در نظر گرفتهایم، در حالی که نیازهای ملیگرایی با محلی گرایی متفاوت است.
تمرکززدایی از برنامههای درسی یک مسئله سیاسی یا امنیتی نیست
وی افزود: زبان، لباس، آداب و رسوم، آبوهوا، جغرافیا، پوشش جنگلی، پوشش گیاهی، کارخانجات، ظرفیتهای صنعتی و ظرفیتهای اقتصادی از استانی به استان دیگر فرق میکند. خب، چه لزومی دارد که برنامه درسی علوم در سراسر کشور یکسان باشد؟ من فکر نمیکنم تمرکززدایی از برنامههای درسی یک مسئله سیاسی یا امنیتی باشد. این بهانهی مدیرانی است که نمیتوانند ایدهعدم تمرکز را در کشور پیاده کنند. شما برنامه درسی علوم را آزاد بگذارید. برنامه درسی ادبیات فارسی و دروس ملی میتواند متمرکز باشد و از سوی تهران مدیریت شود.
قادری عنوان کرد: در گذشته بهانه میآوردند که استانها نمیتوانند برنامه درسی و محتوای آموزشی محلی تدوین کنند. اما اکنون که اینگونه نیست. اکنون در خود استانها، دهها نفر متخصص دارای دکترا و کارشناسی ارشد برنامه ریزی درسی در خود بدنه آموزش و پرورش در اختیار دارند که بسیاری از آنان معلم هستند. ما صدها نفر داریم که در رشتههای مدیریت آموزشی، برنامهریزی درسی، برنامهریزی آموزشی، فلسفه تعلیم و تربیت و تکنولوژی آموزشی تحصیل کرده اند.
وی ادامه داد: اکنون تعدادی از معلمان در استانها از این افراد متخصص هستند. بنابراین، اینها بهانه بوده است و در نهایت ما میتوانستیم برنامه درسی محلی و ملی، هر دو را داشته باشیم. قطعاً نگرانیهای ملی نیز بسیار مهم است اما ما تنها به برنامه درسی ملی توجه کردهایم و شاکله و محور اصلی برنامه درسی ما، برنامه درسی ملی، یکپارچه، یکسان در همه جا و تلگرافی بوده است.
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی اذعان کرد: من اسم آن را برنامه درسی تلگرافی میگذارم زیرا برنامه درسی را به مدرسه میفرستیم و معلم اشتباهات و مشکلات آن را میداند اما نمیتواند آن را حل وفصل کند یا حتی ممکن است این تصور را داشته باشد که تهران و سازمان پژوهشی بهتر از من میداند آنها هستند که تعیین میکنند کار برنامه ریزی درسی را چگونه انجام انجام دهند. حالا هرچند میبینند در عمل برنامه درسی دارای دهها اشکال و مشکل است، اما آن را تدریس میکنند.
برنامههای درسی که به پوچ تبدیل میشوند
وی در ادامه گفت: در اصطلاح ما میگوییم برنامه درسی نوشته شده به برنامه درسی پوچ تبدیل میشود که به این معنا است که ما مطالب را در کتابهای درسی آوردهایم، اما معلم نمیتواند آن را اجرا کند، یا نمیخواهد، یا با آن موافق نیست، یا بلد نیست، یا امکانات آموزشی و آزمایشگاهی برای تدریس آن وجود ندارد. در نتیجه، به یک برنامه درسی پوچ تبدیل میشود.
قادری ادامه داد: در حالی که اگر ابتکارات محلی داشته باشیم، معلم میتواند نظر داده و آن را تغییر دهد، میتواند به روش دیگری تدریس کند. میتواند بگوید من از این کتاب استفاده نمیکنم و کتاب دیگری برای تدریس مناسب است. در نتیجه ما معلمان را که نیروی بسیار مهمی در تعلیم و تربیت هستند، با دست خودمان منفعل کردهایم چرا که به آنان برنامه زمانبندی، ساعت تدریس، کتاب درسی و راهنمای معلم میدهیم و از آنان میخواهیم که طبق روش ما تدریس کنند.
وی تشریح کرد: برای اینکه معلم واقعاً یک متفکر و فیلسوف باشد، باید خودش بتواند انتخاب کند و تشخیص دهد که در اینجا چه نیازی وجود دارد. او نیازهای بومی و محلی را بهتر تشخیص میدهد. اما این امکان برای او فراهم نیست. ما پژوهشی در منطقه لشت نشا گیلان انجام دادیم. از دانشآموزان در مورد سواد محیط زیستیشان سوال کردیم. سواد محیطزیستی را به دو دسته زیستکره و زیستبوم تقسیم کردیم. زیستکره شامل مسائل جهانی مانند بارانهای اسیدی، گرمایش زمین و لایه اوزون است. زیستبوم نیز یعنی محیط یا طبیعت اطراف من، مانند رودخانهها، جنگلها و کوهها. هر دو بخشی از سواد محیطزیستی هستند.
او در ادامه گفت: سواد دانشآموزان در مورد زیستکره بسیار بالاتر بود. اما در مورد زیستبوم منطقه لشتنشا، اطلاعات آنان صفر بود. مثلاً نمیدانستند چه ماهیهایی در رودخانهای که صد قدم دورتر از آنان است زندگی میکنند. نمیدانستند نام پرندگانی که در جنگلها و تالابهای اطراف زندگی میکنند چیست. حتی نام محلی گیاهان دارویی معروف منطقه خود را نمیدانستند.
استاد دانشگاه تاکید کرد: این واقعاً نشان میدهد که برنامه درسی متمرکز ما باید تغییر کند. اگر تغییر نکند، واقعاً ایده «مرگ مدرسه» حتما محقق خواهد شد و این اتفاق خیلی هم طول نمیکشد. اگر قبول ندارید، نشانههای آن را ببینید. از خود بچهها بپرسید با دیپلمی که گرفتهاند، چند درصد از این دانشی که شما میگویید به درد آنان خورده است و آیا اگر مجبور نبودید، باز هم به مدرسه میرفتید؟ پاسخها را بشنوید.
برنامههای درسی مدرسه ناقص است
وی افزود: نشانه دیگر این است که والدین، فرزندان خود را به کلاسهای هوش مصنوعی، کامپیوتر، ورزش و موسیقی میفرستند. چرا با وجود هزینههای زیاد آن، این کار را میکنند؟ زیرا فهمیدهاند که برنامه درسی مدرسه ناقص است و نمیتواند واقعاً کودک را در تمام ابعاد خود به خوبی پرورش دهد. مثلا در ابعاد مختلف زیباییشناسی، هنر، ورزش، تربیت بدنی چه برنامهای برای بچهها داریم؟
او عنوان کرد: عقل سالم در بدن سالم است. سالم نگه داشتن بدن بسیار مهم است. علاوه بر آن بدنمندی در آموزش مسئله بسیار مهمی است که ما از آن غافل بودهایم. پدر و مادر این موضوع را درک میکنند چرا که اکنون فرزند آنان برای خواندن دروس مختلف و کنکور همیشه در خانه است، تحرک ندارد و اسیر شده است.
عضو هیات علمی در گروه مطالعات برنامه درسی و رییس دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی در آخر گفت: بنابراین خانواده فرزند خود را به باشگاه میفرستند در حالی که وقتی مدیر مدرسه میگوید مبلغ کمی برای هزینههای مدرسه بدهید، کلی بهانه میآورند و نمیپردازند، زیرا میفهمند که این دانش خیلی به درد فرزندشان نمیخورد، اما به راحتی فرزندانشان را به آموزشگاه موسیقی یا باشگاه ورزشی میفرستند و مبالغ بیشتری را به راحتی میپردازند. یعنی حتی والدین نیز این را فهمیدهاند که این برنامههای جبرانی برای تربیت فرزندشان ضروری است.
خبرنگار: پویا عبدالحسینپور
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
دبیر کل خانه پرستار میگوید: در حال حاضر شغل پرستاری جذابیتی ندارد و پرستاران بعد از بهرهمندی از آموزشهای کافی، شغل خود را رها میکنند. بسیاری از خدمات پرستاری در مراکز درمانی توسط پرستاران طرحی ارائه میشود و این موضوع کیفیت خدمات درمانی را کاهش داده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، کار سخت و طاقتفرسا، فرسودگیِ کاریِ بالا، اضافهکار اجباری و در مقابل حقوق کم و مشکلاتِ شدید معیشتی از مهمترین موضوعات مورد اعتراضِ پرستاران در طول سالها بوده است. پرستاران بارها به صورت گسترده در شهرهای مختلف تجمع کردهاند، وعده شنیدهاند اما به هیچ کدام از خواستههای آنها پاسخی در خور داده نشده است.
به مناسبتِ روز پرستار، با محمد شریفی مقدم، دبیر کل خانه پرستار، به گفتگو نشستیم تا در رابطه با وعدههایِ مکررِ محقق نشده بپرسیم. او معتقد است، در هر دولتی که روی کار آمده، از چپ تا راست و میانه، یک سیاستِ مشخص در مورد پرستاران اجرا شده است: بیتوجهی به مطالباتِ حداقلیِ آنها وعدم اجرای قوانین.
در چنین شرایطی شغل پرستاری جذابیتی ندارد و پرستاران بعد از بهرهمندی از آموزشهای کافی، شغل خود را رها میکنند. دبیر کل خانه پرستار میگوید: در حال حاضر بسیاری از خدمات پرستاری در مراکز درمانی توسط پرستاران طرحی ارائه میشود و این موضوع کیفیت خدمات درمانی را کاهش داده است.
شغل سخت و درآمد کم
شریفی مقدم در ابتدای گفتگو گفت: شغل پرستاری یکی از سختترین و در عین حال حساسترین مشاغل در دنیا است. پرستاران علاوه بر تحمل سختیهای جسمی و روانی ناشی از تماس مداوم با بیماران، مسئولیت سنگینی در حفظ جان و سلامت مردم بر عهده دارند. کوچکترین خطا در این حرفه ممکن است منجر به خسارت جبرانناپذیر یا حتی مرگ بیمار شود.
وی افزود: در بسیاری از کشورها به دلیل اهمیت این شغل، دولتها تلاش میکنند تا دغدغههای معیشتی پرستاران را کاهش دهند تا آنان با تمرکز کامل به بیماران خدمت کنند. در حالیکه در ایران، پرستاران با مشکلات معیشتی جدی روبهرو هستند و متأسفانه جایگاه اقتصادی آنان با حساسیت و اهمیت شغلشان تناسب ندارد.
شریفیمقدم ادامه داد: این مسئله محدود به دولت خاصی نیست. وزارت بهداشت در دولتهای مختلف با گرایشهای سیاسی گوناگون همواره در حوزه پرستاری عملکرد مشابهی داشته است. به عبارت دیگر، ساختار وزارت بهداشت بهگونهای است که گروههای ذینفوذ در آن، فارغ از جناح سیاسی، منافع مشترکی دارند و از یکدیگر حمایت میکنند.
کاش تعرفهگذاری اجرا نمیشد!
وی با اشاره به سابقه قانون تعرفهگذاری خدمات پرستاری گفت: قانون تعرفهگذاری خدمات پرستاری از سال ۱۳۸۴ در زمان وزارت آقای پزشکیان مطرح و در سال ۱۳۸۶ تصویب شد. با گذشت ۱۸ سال از تصویب این قانون، هنوز بهطور کامل اجرا نشده است. در طول این سالها دولتهای مختلف، از جمله دولتهای آقایان احمدینژاد، روحانی و رئیسی، دستور اجرای این قانون را صادر کردند اما اجرای آن یا ناقص بوده یا بهدرستی انجام نشده است.
شریفی مقدم تصریح کرد: متأسفانه آنچه اکنون تحت عنوان تعرفهگذاری پرستاری اجرا میشود، با روح قانون و خواسته جامعه پرستاری فاصله زیادی دارد. آنچه پرستاران مطالبه میکنند ساده و مشخص است؛ خدمات پرستاری باید همانند سایر گروههای پزشکی ارزشگذاری شود. پرستاران خواستار تعیین ارزش واقعی خدمات خود، بر اساس شاخصهایی مانند خطر انجام کار، زمان صرفشده، سطح تخصص و تأثیر بر سلامت بیمار هستند.
شریفیمقدم تأکید کرد: اگر تعرفهگذاری بهدرستی انجام شود، هم شأن حرفه پرستاری حفظ میشود و هم انگیزه خدمت در میان پرستاران افزایش مییابد اما متأسفانه به دلیل مقاومتهای درونساختاری، اجرای کامل این قانون سالهاست به تعویق افتاده و آنچه اجرا شده، با نص قانون زمین تا آسمان متفاوت است.
دبیر خانه پرستار در ادامه با اشاره به ناعادلانه بودن نظام پرداخت در نظام سلامت اظهار داشت: درآمد حاصل از ارائه خدمات درمانی، باید بر اساس وزن و سهم هر گروه در فرآیند درمان به شکل عادلانه توزیع شود. متأسفانه ساختار پزشکسالار وزارت بهداشت در هیچیک از دولتهای گذشته زیر بار اجرای این ساختار مبتنی بر عدالت نرفته است. این موضوع فارغ از گرایشهای سیاسی دولتها، وجه مشترک همه مدیران بوده است.
نبود شفافیت مالی در نظام سلامت
وی افزود: یکی از نمودهای این بیعدالتی، در پرداخت کارانههاست. برای نمونه، در یک اتاق عمل ممکن است شش تا هفت نفر از جمله جراح، متخصص بیهوشی، پرستار بیهوشی و کارشناس اتاق عمل حضور داشته باشند؛ اما در پایان ماه، مشاهده میشود که جراح چند صد میلیون تومان دریافتی دارد، در حالی که پرستار تنها چند میلیون تومانِ ناچیز دریافت میکند. این تفاوت فاحش هیچ توجیه قانونی یا اخلاقی ندارد و ناشی از عدم اجرای تعرفهگذاری واقعی خدمات پرستاری است. در هیچ جای دنیا چنین اختلاف شدیدی میان دریافتیِ پزشکان و پرستاران وجود ندارد.
شریفیمقدم با انتقاد از نبود شفافیت در نظام مالی سلامت گفت: در حالی که شعار عدالت و شفافیت از اصول اساسی هر دولت به شمار میرود، متأسفانه این مفاهیم در وزارت بهداشت جایگاهی ندارند. بر اساس برآوردها، در سال ۱۴۰۲ حدود ۶۰۰ هزار میلیارد تومان وارد نظام سلامت کشور شده است. این رقم که در سالهای بعد بسیار بیشتر از اینها بوده است -چه از طریق بودجه دولتی و چه از طریق پرداخت مستقیم مردم- به چرخه درمان تزریق شده، اما مردم هنوز از کیفیت خدمات درمانی و پرستاری رضایت ندارند. در واقع، بخش زیادی از این منابع به جای بهبود کیفیت خدمات و تأمین نیروی انسانی پرستاری، صرف هزینههای اداری و پرداختهای غیرعادلانه شده است.
ادعای جذب پرستار
وی در ادامه به کمبود نیروی پرستار اشاره کرد و گفت: در حالی که پرستاران باید محور ارائه خدمات باشند، کمبود نیرو موجب افت کیفیت مراقبت از بیماران شده است.
شریفی مقدم با اشاره به ادعای وزارت بهداشت درباره جذب نیروی جدید بیان کرد: وزارت بهداشت اعلام کرده که مجوز استخدام ۱۵ هزار پرستار را گرفته است و این را یکی از دستاوردهای خود میداند، اما ثبت نام به حد نصاب نرسیده. یعنی پرستار حاضر نمیشود در آزمون استخدام رسمی شرکت کند. این در حالی است که بیش از ۶۰ هزار پرستار در کشور بیکار هستند.

وی بیان کرد: حتی اگر آزمون به حد نصاب برسد و پرستار در مراکز درمانی استخدام شود، بسیار محتمل است که بعد از مدتی برود. نگهداشت نیرو با مشکل مواجه است؛ بسیاری از پرستاران پس از مدت کوتاهی به دلیل فشار کاری یا پایین بودن حقوق، از سیستم خارج میشوند یا به خارج از کشور مهاجرت میکنند. هر سال حدود ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر از پرستاران از چرخه خدمت جدا میشوند که این موضوع خسارت بزرگی برای نظام سلامت کشور است.
بخش عمده خدمات را پرستاران طرحی انجام میدهند
وی تصریح کرد: در شرایط کنونی، بسیاری از خدمات پرستاری در بیمارستانها توسط پرستاران طرحی انجام میشود که برای گذراندن دوره خدمت دوساله وارد سیستم شدهاند.
شریفیمقدم افزود: افزایش ظرفیت پذیرش دانشجوی پرستاری نیز بدون فراهم بودن زیرساختهای لازم انجام شده است و صدای خیلیها را درآورده است. برخی از دانشگاههای آزاد و مراکز آموزش پرستاری حتی بیمارستان آموزشی یا استادان متخصص کافی ندارند، اما ظرفیت پذیرش خود را تا چند صد درصد افزایش دادهاند. در نتیجه، کیفیت آموزش کاهش یافته و بسیاری از فارغالتحصیلان بدون مهارت عملی وارد بیمارستانها میشوند. در واقع این پرستاران در دوران طرح، بخش عمدهای از کمبود نیروی پرستار را جبران میکنند.
وی خاطرنشان کرد: در برخی بیمارستانهای بزرگ کشور شاهد هستیم که پرستاران طرحی بدون تجربه کافی مسئول مراقبت از بیماران هستند، در حالی که باید زیر نظر نیروهای باتجربه آموزش ببینند. این وضعیت نه تنها به ضرر پرستاران تازهکار است بلکه بیماران نیز از این نارساییها آسیب میبینند.
شریفی مقدم تأکید کرد: اگر نظام سلامت بخواهد به عدالت، کیفیت و کارآمدی برسد، باید تعرفهگذاری واقعی خدمات پرستاری، استخدام پایدار، و آموزش استاندارد در اولویت قرار گیرد. بدون این اصلاحات، هم پرستاران متضرر میشوند و هم بیماران.
ادعای افزایش نرخ اضافه کار/ مشکل معیشت حل نشده است
دبیر کل خانه پرستار در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: از جمله اقداماتی که وزارت بهداشت بهعنوان دستاورد مطرح کرده، افزایش نرخ اضافهکار پرستاران از حدود ۲۰ تا ۲۵ هزار تومان به ۴۰ تا ۵۰ هزار تومان در ساعت است؛ اما این موضوع از دید پرستاران دستاورد محسوب نمیشود، زیرا دغدغه اصلی پرستاران، اضافهکاری نیست. پرستاران خواهان بهبود ساختاریِ شرایط معیشتی و اجرای قوانین مصوب هستند، نه افزایش مبلغ اضافهکار.
وی گفت: مطالبه واقعی جامعه پرستاری در بخش معیشت دو محور اصلی دارد: نخست اجرای کامل قانون تعرفهگذاری خدمات پرستاری به عنوان بخش متغیر درآمد، و دوم اجرای قانون فوقالعاده خاص برای بهبود حقوق ثابت.
شریفی مقدم ادامه داد: در شرایط فعلی، پرستاران بهدلیل مشکلات اقتصادی از جمله اجاره مسکن، هزینههای زندگی و مخارج خانواده، تمرکز لازم برای ارائه خدمات ایمن و باکیفیت را ندارند. از سوی دیگر، کمبود نیروی پرستار باعث شده است هر پرستار در برخی بخشها به جای پنج یا شش بیمار، مسئولیت مراقبت از ده تا پانزده بیمار را بر عهده بگیرد؛ در شیفت شب این رقم حتی به بیست بیمار هم میرسد. طبیعی است که در چنین شرایطی، احتمال بروز خطا بالا میرود و کیفیت خدمات کاهش مییابد.
وی با بیان اینکه بسیاری از پرستاران ناچارند دو یا سه شیفت متوالی کار کنند، گفت: پرستاری که برای تأمین معاش خود چند شیفت پشت سر هم کار میکند، دچار خستگی مفرط میشود و نمیتواند خدمات ایمن ارائه دهد. نتیجه این وضعیت، آسیب دیدن بیماران و فرسودگی شدید نیروی انسانی در نظام سلامت است. بنابراین دستاوردهایی که وزارت بهداشت اعلام کرده، در واقع برای پرستاران معنای واقعی ندارد.
شریفی مقدم اظهار داشت: عدم اجرای قوانین موجب شده پرستاران کمترین میزان دریافتی را در میان کارکنان دولت داشته باشند. در حالی که کارکنان سایر دستگاهها از مزایای مالی بالا و امکانات رفاهی مناسب برخوردارند، پرستاران در سختترین شرایط ممکن کار میکنند و از کمترین مزایا بهرهمندند.
پرستاران از مراسم تشریفاتی خسته شدند
وی در ادامه گفت: پرستاران از وعدهها و مراسمهای تشریفاتی خسته شدهاند. هر سال در مناسبتهای مختلف از پرستاران تجلیل میشود اما در عمل هیچ تغییری در شرایطشان ایجاد نمیشود. متأسفانه وزارت بهداشت با برگزاری مراسم نمادین و انتخاب پرستاران نمونه تلاش میکند فضا را مثبت نشان دهد، در حالی که بدنه پرستاری کشور هیچ علاقهای به این نمایشها ندارد. پرستاران بهدرستی احساس میکنند که این اقدامات نمایشی هیچ مشکلی از آنان حل نمیکند.
شریفی مقدم با اشاره به بیاعتمادی پرستاران نسبت به مسئولان گفت: در حال حاضر، دیوار بیاعتمادی بین پرستاران و مسئولان وزارت بهداشت بسیار بلند شده است. بسیاری از پرستاران به این نتیجه رسیدهاند که اعتراض و پیگیری هم فایدهای ندارد و صدای آنان شنیده نمیشود. به همین دلیل، بخش قابل توجهی از پرستاران راههای دیگری را انتخاب کردهاند؛ برخی مهاجرت میکنند، برخی تغییر شغل میدهند و عدهای نیز از کار کنارهگیری کرده و خانهنشین میشوند.
دبیر کل خانه پرستار در پایان تأکید کرد: ادامه این روند نهتنها موجب فرسودگی و نارضایتی جامعه پرستاری میشود، بلکه سلامت مردم را نیز به خطر میاندازد. تا زمانی که دولت و وزارت بهداشت اجرای کامل قوانین مصوب و تأمین معیشت پرستاران را در اولویت قرار ندهند، نمیتوان انتظار داشت کیفیت خدمات درمانی در کشور بهبود یابد.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
یونا جرمی باب / اورشلیم پست / ۲۶ اکتبر ۲۰۲۵
* درون واحد ارتش اسرائیل که ظرفیتهای کلانداده را به جنگ ایران گسترش داد – اختصاصی اورشلیم پست
واحد برنامهنویسی، اطلاعاتی، ارتباطات و داده ارتش اسرائیل معروف به «متسپن» (Matzpen) مدتهاست که نقش مؤثری در جبهههای مختلف برای ارتش اسرائیل ایفا میکند.
اما بر اساس اطلاعات اختصاصی روزنامه جروزالمپست، این واحد طی عملیات «طلوع شیران» در ماه ژوئن، ظرفیتهای گسترده کلانداده خود را تا بیش از ۱۵۰۰ کیلومتر دورتر، یعنی در خاک ایران، به کار گرفته است.
این موضوع بهویژه درباره «شلیکِ آغازین» اسرائیل در نخستین ساعات جنگ مصداق دارد؛ حملهای که تهران را غافلگیر کرد و واکنش آیتاللهها را هم به تأخیر انداخت و هم تضعیف کرد.
اگرچه حداکثر بهرهبرداری از برنامههای جدید و اپلیکیشنهای متسپن برای ارتش اسرائیل حتی در مناطق نزدیک (مانند غزه) چالشبرانگیز است، اما اجرای این مأموریت در جمهوری اسلامی ایران و در فاصلهای بسیار دور، سطحی کاملاً جدید از دشواریها را رقم زده است.
تغییرات در سطح فناوری
با آنکه برنامههای کامپیوتری و داده عمدتاً در فضای دیجیتال قرار دارند و مرزهای جغرافیایی را نادیده میگیرند، برای انتقال این دادهها و اپلیکیشنها به مناطق دیگر، زیرساختهای فیزیکی متعددی مورد نیاز است.
اسرائیل هرگز تلاش نکرده بود یک عملیات گسترده و طولانیمدت را با دریافت بهروزرسانی مستمر محل اصابت آخرین بمب اسرائیلی یا نقطه شلیک آخرین موشک بالستیک ایرانی، در کشوری به دوردستی ایران انجام دهد.
اما روشها و برنامههای جدیدی که متسپن برای جنگهای طولانیتر در مناطق دشمن نزدیک توسعه داده بود، بازمهندسی شد تا بتوان همان قابلیتها را در کشورهای دوردست نیز به کار گرفت.
مقامات ارشد ارتش اسرائیل به جروزالمپست گفتهاند هر برنامه یا جریان داده برای عملکرد مؤثر در غزه، لبنان یا ایران ممکن است به الگوریتمها و راهکارهای خاص خود نیاز داشته باشد.
متسپن ممکن است همزمان روی دهها اپلیکیشن جدید برای ارتقای توان دفاعی و تهاجمی ارتش کار کند.
اگر در گذشته توسعه برنامههای پیچیده جدید برای مقابله با بحرانها ماهها یا سالها زمان میبرد، اکنون ارتش اسرائیل قادر است این برنامهها را با سرعت بسیار بیشتری ایجاد کند.
با این حال، هدف اصلی فرماندهان متسپن این است که فرماندهان میدانی ارتش احساس کنند با فضایی آشنا و کاربرپسند مواجهاند که اجرای استراتژی و تاکتیکهای جنگی را برایشان آسانتر میسازد؛ نه اینکه با یادگیری فناوریهای جدید سرعت عملشان پایین بیاید.
فرماندهان میدانی نباید هیچگاه متوجه شوند که فرماندهان و نیروهای متسپن تا چه اندازه در پشت صحنه برای ساخت اپلیکیشنهایی جهت تحلیل و تجمیع دادههای کلان و اطلاعات جدید از انواع فضای ابری ارتش اسرائیل تلاش میکنند؛ بسیاری از این فضاهای ابری با اهداف و کارکردهای منحصربهفرد طراحی شدهاند.
همچنین هنگام تبادل اطلاعات میان ارتش اسرائیل، موساد و شاباک، متسپن تلاش دارد برنامهنویسی خود را چنان بینقص و یکپارچه سازد که مأموران و دستگاههای مختلف عملاً نیازی به توجه به چگونگی انتقال حجم عظیمی از دادهها نداشته باشند.
تحول در میدان نبرد
مهمترین مأموریت برنامههای متسپن، انتقال سریع دادههای دقیق از موقعیت نیروهای دشمن به سطوح مختلف فرماندهان در میدان نبرد است.
این روند حتی پیش از جنگ جاری هم رو به افزایش بود، اما شمار بالای نیروهای جنگجو و غیرنظامی غزه که در مراحل مختلف عملیات مدام در حال جابهجایی بودند، چالش بیسابقهای بود.
ارتش اسرائیل پیش از ۷ اکتبر استفاده گستردهای از پهپادها برای عملیات شناسایی و حمله داشت، اما حجم و مقیاس بهرهگیری از پهپادها در جنگ جاری بیسابقه بوده است.
مدیریت افزایش هشدارهای حملات دشمن و تطبیق سریع موقعیت حمله با پهپاد یا سایر ابزارهای ارتش جهت ضدحمله فوری، چالشی کاملاً جدید بود.
این امر به معنای ارسال بیوقفه حجم عظیمی از دادههای حسگرهای جدید به تیمهای پهپادی و دیگر سامانهها است تا بتوانند با سرعتی فراتر از گذشته، نیروهای دشمن را شناسایی و هدف قرار دهند.
این موضوع فقط تاکتیکی نیست، بلکه از نظر راهبردی هم اهمیت دارد؛ چرا که ضدحمله سریع ارتش اسرائیل به تیمهای موشکی حماس، حزبالله یا ایران، موجب شده بسیاری از این تیمها از اقدام به شلیک صرفنظر کنند تا جان خود را حفظ نمایند.
قابلیتهای کلانداده و برنامهنویسی متسپن همچنین به کاهش موارد آتش بهخودی کمک کرده است.
در حال حاضر، اپلیکیشنهای متسپن قادرند موقعیت نیروهای خودی را با دقت قابل توجهی ردیابی کنند؛ به گونهای که اگر مورد آتش بهخودی رخ دهد، معمولاً تنها در شرایطی است که برخی نیروها به حدی زیر آتش سنگین قرار گرفتهاند که امکان استفاده صحیح از دادههای موقعیت نیروهای خودی برایشان مقدور نیست.
قابلیتهای کلانداده متسپن همچنین امکان دسترسی سریع فرماندهان ارتش اسرائیل به چندین طرح عملیاتی مختلف برای تحقق هر مأموریت را فراهم ساخته است.
متسپن دادههای لازم را در اختیار فرماندهی پدافند غیرنظامی قرار میدهد تا در مقابل تهدیدهای موشکی، پهپادی و راکتی تصمیمگیری مؤثرتر داشته باشند و بتوانند ظرفیتهای دفاع چندلایه اسرائیل را بهینهتر به کار گیرند.
علاوه بر ارتش، گاهی از برنامههای متسپن برای خدمت به عموم مردم نیز استفاده میشود؛ مانند گردآوری و تحلیل سریعتر دادههای اطلاعاتی متنباز (OSINT) یا اطلاعرسانی سریعتر و گستردهتر به مردم نسبت به تهدیدهای هوایی.
راهاندازی چتبات ارتش اسرائیل
متسپن نسخه اختصاصی از ChatGPT و چتباتهای تعاملی را برای ارتش توسعه داده که پرسنل نظامی میتوانند بهصورت صوتی با آن ارتباط برقرار کنند تا اهداف جدیدی را محقق سازند.
این چتبات منحصربهفرد کاملاً نسبت به اصطلاحات و فرهنگ نظامی حساسیت دارد و پاسخهایش را به گونهای ارائه میدهد که بیشترین وضوح و کارآیی را برای فرماندهان میدانی ایجاد کند.
افزون بر این، این چتبات تحرک و تعامل فرماندهان ارتش اسرائیل با دادههای در حال تحول در عملیاتهای متحرک را به شکل قابل توجهی افزایش داده است؛ در حالیکه قبلاً صرفاً در مقر فرماندهی ثابت به دادهها دسترسی داشتند.
متسپن همچنین تضمین میکند که برنامههایش به آسانی قابل نفوذ توسط بازیگران خارجی نباشد و برخی ارجاعات به منابع اطلاعاتی را به صورت رمزی ثبت میکند؛ مشابه روشهایی که انسانها برای محافظت از منابع خود به کار میبندند.
توسعه و خلق این اپلیکیشنهای مجزا نیازمند زمان، منابع و سرمایهگذاری قابلتوجهی است تا متسپن همواره بتواند برنامههای جدیدی تولید کند.
از سوی دیگر، چت عملیاتی ارتش اسرائیل به گونهای طراحی شده که به نوعی مشابه Google Drive متصل میشود، اما دارای تنظیمات دیجیتال و فیزیکی برای اعتبارسنجی و حفاظت از دادهها است – زیرساختهایی که بسیار مستحکم و در مقیاس وسیع عملیاتی هستند.
دادههای ماهوارهای
بر اساس اطلاعات جروزالمپست، معماری دیجیتال ویژهای وجود دارد که دادههای دریافتی از ماهوارهها و عکسهای شناسایی هوایی را گردآوری و منتقل میکند.
سامانهای با نام MAPIT با سایر پلتفرمها متصل شده تا تصاویر را بهصورت واقعگرایانه نمایش دهد و به طور منظم نقشهبرداری دقیق از مناطق خاص را انجام دهد.
وزارت دفاع اسرائیل پیشتر اعلام کرده بود که قادر است روزانه صدها هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را رصد کند.
بهروزرسانی این دادهها به صورت سهبعدی صورت میگیرد و سپس با دیگر سیستمهای عملیاتی تاکتیکی یکپارچه میشود.
متسپن فرآیند ارائه دادههای تصویری به فرماندهان میدانی را به شکل آنی و کارآمد سامان داده است.
تحول در دفاع
جنگ اخیر، قابلیتهای شناسایی پهپادی را وارد مرحله پختگی تازهای کرده است. هنگامی که این ابزارها با زیرساخت دیجیتال برتر، حجم انبوهی از حسگرها و دادههای تجربی گذشته ترکیب میشوند، توان عملیاتی بینظیری شکل میگیرد.
در همین راستا، برنامههای متسپن اکنون حجم عظیمی از دادهها و سوابق مربوط به شیوههای دفاعی مناطق مختلف را ارائه میکنند. دایرکتوری دادههای دیجیتال تمام هشدارها را به صورت لحظهای از هر پهپاد یا پلتفرم پروازی ثبت و به نیروهای مربوطه منتقل میسازد.
در حوزه «دفاع فعال»، برنامههای متسپن ردیابی و شناسایی محل بمبهای دستساز دشمن (IED) را با دقتی بیش از هر ارتش دیگری انجام دادهاند.
ارائه مختصات دقیق – با تلورانس چند متر – درباره محل IEDها یا مناطقی که توسط بلدوزر یا واحدهای دیگر به لحاظ عدم وجود بمب پاکسازی شدهاند، ممکن است سرنوشت مرگ و زندگی نیروهای ویژه و خودروهای زرهی را تعیین کند.
در عرصه دفاع سایبری، متسپن بخشی از زیرساخت و اپلیکیشنهای مورد استفاده بخشهای دیگر ارتش اسرائیل را برای مصونیت در برابر حملات سایبری تامین میکند، اگرچه تمرکز اصلی آنها تسهیل قابلیتهای تهاجمی ارتش است.
با آمادگی ارتش اسرائیل برای گذار از حالت جنگ به صلح، تنها میتوان حدس زد چالشهای تازهای در حوزه امنیت برای متسپن پدید آید که نیازمند راهکارهای اختصاصی و نوآورانه باشد.
هرچند با هر چالش جدیدی که در آینده پیش آید، تیم برنامهنویسی متسپن نشان داده آماده مقابله با هر مسئله جدید خواهد بود.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
سازمان اطلاعاتی اسرائیل (موساد) روز یکشنبه ۲۶ اکتبر ۲۰۲۵، در بیانیهای اعلام کرد، شبکهای تروریستی فراملی که توسط نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران اداره میشود، مسئول رشتهای از حملات اخیر به مراکز یهودی در کشورهای غربی است.
بر اساس اطلاعات موساد، سردار عمار، فرمانده ارشد نیروی قدس سپاه پاسداران، این شبکه را رهبری میکند. این شبکه از زمان حمله حماس به جنوب اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، تلاشهای خود را برای حمله به مراکز یهودی و اسرائیلی در سراسر جهان تشدید کرده است.
موساد مدعی است که سردار عمار حدود ۱۱,۰۰۰ نیروی عملیاتی را برای انجام عملیات مخفیانه هدایت میکند.
شبکهای برای تخریب و ارعاب
بنابر بیانیه موساد، این شبکه اقدام به تخریب و آتشسوزی در کسبوکارها و مؤسسات یهودی کرده است تا جوامع یهودی را مرعوب کند و زمینه را برای حملات جدیتر فراهم سازد. این شبکه همچنین برنامهریزی برای حمله به شخصیتهای برجسته جوامع یهودی را در دستور کار داشته است.
موساد به سه مورد خاص از فعالیتهای این شبکه اشاره کرده که با همکاری سازمانهای اطلاعاتی خارجی کشف شدهاند:
۱. یونان (ژوئیه ۲۰۲۴): پلیس ضدتروریسم یونان هفت نفر، از جمله دو ایرانی، را به اتهام آتشسوزیهای جداگانه علیه یک هتل متعلق به اسرائیلیها و یک کنیسه در مرکز آتن در اوایل همان سال دستگیر کرد.
۲. آلمان (ژوئیه ۲۰۲۵): دادستانهای آلمانی اعلام کردند پلیس دانمارک فردی را دستگیر کرده که مظنون به جمعآوری اطلاعات درباره مکانها و افراد یهودی در برلین برای سرویس اطلاعاتی ایران بود. این فرد در ژوئن ۲۰۲۵ از سه مکان جاسوسی کرده بود، احتمالاً برای آمادهسازی فعالیتهای اطلاعاتی بیشتر در آلمان، از جمله حملات احتمالی تروریستی علیه اهداف یهودی.
۳. استرالیا (اوت ۲۰۲۵): استرالیا ایران را به دست داشتن در دو حمله آتشسوزی در سال ۲۰۲۴، یکی علیه کنیسه آداس اسرائیل در ملبورن و دیگری علیه یک رستوران کوشر در سیدنی، متهم کرد. این حملات با استفاده از مجرمان و اعضای باندهای تبهکار سازمانیافته انجام شد. استرالیا سفیر ایران را اخراج کرد و اعلام کرد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بهعنوان سازمان تروریستی طبقهبندی خواهد کرد. این اولین اخراج سفیر در استرالیا از زمان جنگ جهانی دوم بود.

تصویری که موساد از سردار عمار منتشر کرده
تلاش برای پنهان کردن نقش ایران
به گفته موساد، این شبکه برای مخفی کردن دخالت ایران، از افراد غیرایرانی و باندهای تبهکار استفاده کرده و بر جداسازی شدید بخشهای مختلف عملیات تأکید داشته است. با این حال، آژانسهای اطلاعاتی این حملات را بهطور کلی غیرحرفهای و ناشیانه توصیف کردهاند. بهعنوان مثال، در سیدنی، مجرمان دو بار مکان اشتباهی را هدف قرار دادند و در نهایت در سال ۲۰۲۴ رستوران کوشر را به آتش کشیدند.
ایران سابقه طولانی در ایجاد خشونت علیه اهداف یهودی و اسرائیلی در خارج از کشور دارد، بهویژه در دو سال گذشته، در حالی که گروههای نیابتیاش در خاورمیانه با اسرائیل درگیر نبرد زمینی بودهاند.
از جمله نمونههای متعدد میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- تلاش نوجوانان سوئدی برای حمله به سفارت اسرائیل در استکهلم به دستور ایران
- برنامهریزی برای سه حمله به کنیسهها در آلمان توسط رهبر یک باند موتورسواران که برای سپاه پاسداران کار میکرد
- برنامهریزی حملات به مراکز یهودی در قبرس توسط اعضای نیروی قدس در سالهای اخیر
محکومیت بینالمللی
در ژوئیه ۲۰۲۵، چهارده کشور از جمله بریتانیا، ایالات متحده و فرانسه، افزایش توطئههای ترور، آدمربایی و آزار و اذیت توسط سرویسهای اطلاعاتی ایران را محکوم کردند. این کشورها در بیانیهای مشترک اعلام کردند: «ما در برابر تلاشهای سرویسهای اطلاعاتی ایران برای کشتن، ربودن و آزار و اذیت افراد در اروپا و آمریکای شمالی، که نقض آشکار حاکمیت ماست، متحد هستیم.»
این دولتها، از جمله آلبانی، اتریش، بلژیک، کانادا، چک، دانمارک، فنلاند، فرانسه، آلمان، هلند، اسپانیا، سوئد، بریتانیا و ایالات متحده، از مقامات ایرانی خواستند فوراً این فعالیتهای غیرقانونی را متوقف کنند.
بریتانیا اعلام کرده از اوایل سال ۲۰۲۲ بیش از ۲۰ توطئه مرتبط با ایران برای ربودن یا کشتن افراد در این کشور، از جمله اتباع بریتانیایی و دیگرانی که تهران آنها را تهدید میداند، خنثی کرده است.
گزارشی که در ژوئیه ۲۰۲۵ توسط کمیسیون آزادی بینالمللی ایالات متحده منتشر شد، نشان میدهد ایران تلاشهای خود را برای انجام حملات علیه اهداف یهودی در اروپا افزایش داده و از گروههای نیابتی محلی، مانند باندهای فاکستروت و رومبا در سوئد و دیگر شبکههای تبهکار در بریتانیا، آلمان، فرانسه و بلژیک، استفاده میکند.
جنگ نیابتی طولانیمدت بین اسرائیل و ایران به رویارویی مستقیم تبدیل شده است. در سال ۲۰۲۴، ایران دو حمله موشکی و پهپادی علیه اسرائیل انجام داد. اسرائیل نیز در جریان یک جنگ ۱۲ روزه در ژوئن ۲۰۲۵، تأسیسات هستهای کلیدی ایران را هدف قرار داد.
در این جنگ، اسرائیل رهبران ارشد ارتش منظم ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیرویی که تنها به رهبر انقلاب، علی خامنهای، پاسخگوست و زرادخانهای از موشکهای بالستیک را در اختیار دارد، کشت.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
گروه شبهنظامی حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) روز یکشنبه اعلام کرد که در چارچوب روند خلع سلاح که با هماهنگی دولت ترکیه در حال انجام است، نیروهای خود را از خاک ترکیه خارج میکند. این گروه همچنین از دولت آنکارا خواست تا اقدامات لازم برای ورود پ.ک.ک به عرصه سیاسی را آغاز کند.
پ.ک.ک که از سال ۱۹۸۴ علیه دولت ترکیه مبارزه مسلحانه کرده، در ماه مه به دنبال فراخوان رهبر زندانیاش عبدالله اوجالان برای پایان دادن به مبارزه مسلحانه، تصمیم گرفت سلاحهای خود را زمین بگذارد و گروه را منحل کند. این درگیریها تاکنون بیش از ۴۰ هزار قربانی برجای گذاشته است.
در ماه ژوئیه، این گروه که در ترکیه، ایالات متحده و اتحادیه اروپا به عنوان یک سازمان تروریستی شناخته میشود، در اقدامی نمادین و به نشانه حسن نیت، بخشی از سلاحهای خود را سوزاند.
در بیانیهای که روز یکشنبه ۲۶ اکتبر ۲۰۲۵، در جریان مراسمی در کوههای قندیل – مقر اصلی این گروه در شمال عراق – قرائت شد، پ.ک.ک اعلام کرد که تصمیم گرفته تمامی نیروهای خود را از ترکیه خارج کند تا زمینهای برای «زندگی آزاد، دموکراتیک و برادرانه» فراهم شود.
در این بیانیه آمده است که این اقدام نشاندهنده تعهد گروه به روند خلع سلاح و ادغام سیاسی است و دولت ترکیه اکنون باید با تصویب قوانین مربوط به ادغام، مسیر ورود پ.ک.ک به «سیاست دموکراتیک» را هموار سازد.
در حالی که یکی از مقامات ارشد این بیانیه را در مراسم قرائت میکرد، حدود تعدادی از نیروهای پ.ک.ک در حالت صف ایستاده بودند و تصویر بزرگی از عبدالله اوجالان در پسزمینه دیده میشد.
زاگرس هیوا، سخنگوی پ.ک.ک، در گفتوگو با رویترز از قندیل گفت: «ما در مسیر اجرای پروژه صلح رهبر اوجالان هستیم. بنابراین طرف مقابل، یعنی ترکیه، باید تغییرات سیاسی لازم را انجام دهد و محیط مناسبی برای اجرای این پروژه فراهم کند.»
عمر چلیک، سخنگوی حزب عدالت و توسعه (آکپارتی) به رهبری رئیسجمهور رجب طیب اردوغان، در شبکه اجتماعی ایکس (X) نوشت که تصمیم پ.ک.ک برای خروج از ترکیه، نتیجهای ملموس از هدف دولت برای «ترکیهای عاری از ترور» است و به شکلگیری «چارچوب مثبت» کمک خواهد کرد که قرار است از سوی کمیسیون پارلمانی برای بخش حقوقی این روند تدوین شود.
تغییر اهداف پ.ک.ک
پ.ک.ک در سالهای اخیر پس از عقبنشینی از مرزهای جنوب شرقی ترکیه، در شمال عراق مستقر شده است. ارتش ترکیه به طور منظم پایگاههای پ.ک.ک در این منطقه را هدف حملات هوایی قرار میدهد و چندین پایگاه نظامی در آنجا ایجاد کرده است.
اهداف پ.ک.ک در طول زمان از تشکیل یک کشور مستقل به مطالبه حقوق بیشتر برای کردها و خودمختاری محدود در مناطق کردنشین جنوب شرقی ترکیه تغییر یافته است.
ترکیه میگوید از حقوق کردها حمایت میکند اما اجازه اقدامات تجزیهطلبانه را نخواهد داد.
پایان درگیری میان ترکیه – عضو ناتو – و پ.ک.ک میتواند پیامدهایی در سراسر منطقه داشته باشد، از جمله در سوریه همسایه، جایی که ایالات متحده با نیروهای کرد سوریه متحد است؛ نیروهایی که آنکارا آنها را شاخهای از پ.ک.ک میداند.

متن بیانیه پکک
متن به زبان ترکی این بیانیه توسط صبری اوک، عضو شورای اجرایی کنفدرالیسم جوامع کوردستان (KCK) و نسخه کُردی آن توسط وژین درسیم عضو فرماندهی منطقه سرحد، قرائت شد.
«برای مطبوعات و افکار عمومی
جنگ و درگیریهایی که در خاورمیانه رخ میدهند، بخاطر اینکه به شیوهای جدی آینده کُردها و ترکیه را تهدید میکرد؛ روندی که سال قبل با بیانیههای رئیسجمهور، رئیس کل MHP، دولت باغچهلی و عبدالله اوجالان آغاز شد و در روز ۲۷ فوریه ۲۰۲۵ با فراخوان «صلح و جامعه دموکراتیک» به یک هویت دست پیدا کرد، از مرحلهای بسیار مهم و سرنوشتسازی میگذرد.
طی ۸ ماه گذشته ما بهمثابه طرف کرد، بر اساس فراخوان صلح و جامعه دموکراتیک گامهای بزرگی که در سطح تاریخی مهم هستند، برداشتیم. برای ایجاد محیط آرام و راحت گفتوگو، ما سریعا پس از فراخوان روز ۱ مارس، آتشبس اعلام کردیم. بر اساس روشهای مناسب و هدایت عبدالله اوجالان در تاریخ ۵-۷ می ما ۱۲مین کنگره PKK را برگزار کردیم، ما تصمیم به پایان رساندن موجودیت سازمانی PKK و به پایان رساندن استراتژی جنگ مسلحانه را گرفتیم و در آن تصمیمات نیز این مورد را بیان کردیم؛ این موارد فقط بهصورتی مستقیم با مدیریت عبدالله اوجالان میتوانند عملی شوند. پس از دو ماه، در روز ۱۱ جولای نیز بر اساس فراخون ویدئویی عبدالله اوجالان، گروه صلح و جامعه دموکراتیک که متشکل از ۳۰ نفر بود با مدیریت بسه هوزات رئیسمشترک شورای اجرایی KCK، برای تصمیم به پایان رساندن مبارزه مسلحانه، طی مراسمی سلاحهای خود را آتش زدند و اینگونه در عمل نیز موضع مُصَمم و شفاف ما را نشان دادند.
به پیشاهنگی عبدالله اوجالان و PKK این گامهای تاریخی از سوی طرف کُرد برداشته شد، بهصورتی عمیق بر محیط سیاسی و اجتماعی ترکیه تاثیر گذاشت. بر اساس صلح و دموکراتیزاسیون، روح و ارادهای نو را با خود به منصه ظهور رساند. برای صلح، دمکراسی و آزادی، این موضع جسورانه و ایثارگرانه کُردها در ترکیه و خارج از آن در برنامهای کلی همیشه با تحسین از آن استقبال شد.
علیرغم تمام برخوردهای ناکافی که صورت میگیرند، عبدالله اوجالان و PKK، برای برطرف کردن تهدیدی که هر چه میگذرد علیه ترکیه و کردها سنگینتر میشود و برای ایجاد پایههای آینده صدها سال حیات آزاد، دموکراتیک و خواهری و برادری، با هدف اینکه روند صلح و جامعه دموکراتیک را به مرحله دوم برساند، کوشش میکند تا گامهای عملی جدید و راهگشا را بردارد. بر همین اساس، بر بنیاد تصمیمات ۱۲مین کنگره که برنامه دارد ما تمام نیروهای خود را از داخل مرزهای ترکیه در مناطقی که ریسک درگیری وجود دارد و راه را برای اخلالگری بالقوه میگشاید، برای اجرایی کردن عقبنشینی نیروها به مناطق حفاظتی مدیا، بر اساس تایید عبدالله اوجالان را عملی میکنیم. بخشی از گروههایی که به منطقه حفاظتی مدیا رسیدند اکنون در اینجا هستند و خود در این بیانیه مشارکت میکنند. همچنین در مناطق مرزی نیز در جاهایی که ریسک درگیری در آن وجود دارد و مواضعی که راه را برای اخلالگری بالقوه میگشاید نیز تدابیر اصلاحاتی بهمانند این امر اتخاذ خواهند شد.
بیگمان این گامهایی که برداشته میشوند، سطح تاثیرگذاریاش را در عمل نشان خواهد داد. این گامهای عملی بار دیگر عمل به تصمیمات ۱۲ کنگره PKK و موضع مصمم و شفاف ما را نشان میدهد.
بسیار مبرهن است که ما پایبند به تصمیمات ۱۲مین کنگره هستیم و در عمل به آن مصمم میباشیم. اما برای اینکه این موارد عملی شوند نیز دوباره بر اساس تصمیمات ۱۲مین کنگره PKK، برخوردهای سیاسی و حقوقی که روند آن را الزامی میبیند باید بدون تاخیر اتخاذ شوند. در این چارچوب، حقوق گذار و انتقالی ویژه برای PKK باید اساس گرفته شود، برای اینکه در سیاست دموکراتیک مشارکت کند باید قوانین انتگراسیون دموکراتیک و آزادی لازمه، بدون تاخیر اتخاذ شوند.
بهمثابه آخرین فراخوان ما، که بهویژه برای زنان، جوانان و تمام مردممان میباشد. روند چنین روندی نیست که از عدهای برخی موارد را انتظار و امید داشته باشید، روند چنان روندی است که با مبارزه سازماندهیشده، حیات آزاد و دموکراتیک را بنا کرد و بدست آورد. در این صورت هر کسی که خود را در میان این حیات میبیند، برای پیروزی «روند صلح و جامعه دموکراتیک» لازم است در سطح بسیج عمومی مبارزه کند.
مانیفست صلح و جامعه دموکراتیک یقینا پیروز خواهد شد!
۲۶ اکتبر ۲۰۲۵
مدیریت جنبش.»
منابع: خبرگزاری رویترز، خبرگزاری فیرات (وابسته به پکک)
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
رویداد۲۴ / مریم وحیدیان: بانک آینده با ثبت رقم بیسابقهای از زیان انباشته، در سال گذشته در صدر فهرست بانکهای ناتراز کشور قرار گرفت و در نهایت تصمیم به انحلال آن به طور رسمی اعلام شد. تابلوهای شعب این بانک در روزهای اخیر با نشان بانک ملی جایگزین شدهاند.
بر اساس گزارشهای غیررسمی، زیان انباشته بانک آینده در سال ۱۴۰۱ از ۱۱۴ هزار میلیارد تومان فراتر رفته و پیشبینیها حاکی از افزایش آن تا حدود ۵۵۰ هزار میلیارد تومان تا سال ۱۴۰۴ بود. همچنین نسبت کفایت سرمایه این بانک حدود منفی ۳۶۰ درصد اعلام شده است.
در مرکز این بحران مالی گسترده، نام علی انصاری و پروژههای عظیم ملکی او قرار دارد؛ فردی که امپراتوری اقتصادیاش امروز به نماد بحران نظام بانکی کشور بدل شده است.
خاندان انصاری؛ حاج علی اکبر و پسرانش
در رأس این خانواده، حاج علیاکبر انصاری قرار دارد؛ بازرگانی سرشناس و خیّر که به اقدامات مذهبی و اهدای فرش به اماکن مقدسه شناخته میشود. تصاویر فرشهای اهدایی او با نقش «هدیه حاج علیاکبر اصفهانی» در حرمهای امام رضا (ع)، امام حسین (ع) و حضرت معصومه (س) در اینترنت قابل مشاهده است. او بنیانگذار هلدینگ «تات» و از مؤسسان بانک آینده، همچنین مالک پروژه عظیم «ایرانمال»، «بازار مبل یافتآباد» و «بازار موبایل ایران» است. پروژه هایی که بیشتر با نام پسرش شناخته می شوند.
مراسم ختم حاج علیاکبر انصاری در خرداد ماه امسال بیشتر به یک گردهماییهای اقتصادی ـ سیاسی شباهت داشت. حضور چهرههای برجسته در این مراسم بی سابقه بود. ترکیب شگفتانگیزی از مقامات و چهرههای جنجالی از وحید حقانیان و علوی وزیر سابق اطلاعات گرفته تا بابک زنجانی و علی پروین در این مراسم شرکت کردند. حضور این چهرهها گواه بر نفوذ خاندان انصاری در لایههای قدرت بود.
حاج علیاکبر هفت پسر داشت؛ محمد، مهدی، مصطفی، مرتضی، ابوالفضل، حسین و علی. از میان فرزندان او، علی انصاری بیش از دیگران در عرصه اقتصادی شناخته شده است. وی متولد ۱۳۴۱ است و فعالیت تجاری خود را با تأسیس کارخانه تولید لوله و پروفیل در دهه ۷۰ آغاز کرد و در سال ۱۳۷۱، اولین کارخانهاش در ماهدشت کرج افتتاح شد. به سرعت دامنه فعالیتهایش را به حوزههای مختلف از جمله صادرات خشکبار به قفقاز، صنعت آهن، تلفن همراه و مبلمان گسترش داد.
علی انصاری در سال ۱۳۷۲ و با ورود او به بازار آهن آغاز شد؛ او در شادآباد تهران، بازاری برای توزیع آهنآلات به نام «مجتمع تجاری بهاران» تأسیس کرد که امروز یکی از بزرگترین مراکز توزیع آهن در ایران است.
امپراتوری انصاری در دهههای بعد رشدی برقآسایی داشت. علی در سال ۱۳۸۵ با افتتاح «بازار موبایل ایران» قدم به بازار تلفن همراه گذاشت. کمی بعد نوبت به صنعت مبلمان رسید؛ او «بازار مبل یافتآباد» را تأسیس کرد و خود به ریاست انجمن صنفی مبلمان و دکوراسیون منصوب شد.
اواسط دهه هشتاد علی انصاری با حضور در هیئت مدیره باشگاه استقلال به محبوبیت اجتماعی نیز دست یافت.
اما بلندپروازانهترین پروژه این خانواده، ایرانمال است که در ابتدا با نام تاتمال شناخته میشد؛ یک مرکز خرید با زیربنایی نزدیک به دو میلیون متر مربع که به عنوان بزرگترین مرکز خرید جهان معرفی شد. همان پروژهای که در نهایت امپراتوری خاندان انصاری را زمین زد.
ورود انصاریها به عرصه مالی با تأسیس بانک تات آغاز شد. این بانک در سال ۱۳۹۱ با ادغام دو مؤسسه اعتباری آتی و صالحین به «بانک آینده» تغییر نام داد. از همان آغاز، ساختار مالی این بانک با ابهامات جدی همراه بود؛ گزارشها نشان میداد که سرمایه اعلام شده برای تأسیس، شاید تنها یکدهم مبلغ قانونی بوده و این سرمایه نیز نه از طریق پول نقد، بلکه با وثیقههای ملکی تأمین شده بود. در واقع، بانک تات با داراییهای متورم و ناپایدار ملکی متولد شد. این شیوه تأسیس به حدی بحثبرانگیز بود که رئیس سازمان بازرسی کل کشور وقت مدعی شد شیوه تأسیس تات مشابه بانک آریا، تحت مالکیت مه آفرید خسروی بوده است.
کارشناسان تأکید دارند که ادغام سه نهاد مالی ضعیف، عملاً به تجمیع مشکلات منجر شد و بانک آینده از همان ابتدا با بدهیهای سنگین و داراییهای غیرمولد آغاز به کار کرد. به گفته برخی تحلیلگران، هدف پنهان از این ادغام تأمین مالی پروژههای بزرگ املاک وابسته به خاندان انصاری، از جمله ایرانمال، بوده است.
ایرانمال؛ محور اصلی بحران؛ وقتی بانک ۳۵ هزار میلیارد تومان وام به صاحب خودش میدهد
ریشه ناترازی بانک آینده در یک کلام خلاصه میشود؛ ریسک تمرکز. ریسک تمرکز زمانی میشود که منابع مالی روی یک حوزه از سرمایه گذاری متمرکز میشود. بانک آینده، به جای توزیع منابع در بازار، ۹۰ درصد منابع خود را به پروژههای نیمهتمام متعلق به سهامداران اصلی خود یا همان خاندان انصاری و یارانش تخصیص داد؛ از جمله ایرانمال، هتل روتانا و فرمانیه مال.
بخش عمده منابع بانک آینده به جای تسهیلاتدهی در بازار واقعی، به پروژههای ساختمانی وابسته به سهامداران اختصاص یافت. به استناد گزارشها، در فاصله سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶، بیش از ۳۵ هزار میلیارد تومان از منابع سپردهگذاران به پروژه ایرانمال اختصاص داده شد؛ پروژهای که بازدهی مالی بلندمدت دارد و از بازپرداخت فوری و نقدی ناتوان بود. در نتیجه، عدم بازگشت حدود ۸۰ درصد تسهیلات پرداختی که صرف پروژههای شخصی شد، سبب شد زیان انباشته بانک به ارقام نجومی برسد!
این فرآیند، عملاً پول سپردهگذاران را به یک دارایی عظیم، اما غیرقابل نقدشوندگی سریع تبدیل کرد. این عدم تطابق بین دارایی ملکی و بدهی نقدی، سود سپردهها منجر به ناترازی مزمن نقدینگی بانک شد و آینده را به اضافهبرداشت از بانک مرکزی سوق داد.
در سال ۱۳۹۹، بدهی ایرانمال به بانک آینده حدود ۳۲ هزار میلیارد تومان اعلام شد. برای «تسویه» این بدهی هنگفت، بانک مجبور شد ۹۸ درصد سهام شرکت توسعه بینالملل ایرانمال را تملک کند و در واقع ایران مال را از جیبی به جیب دیگر منتقل کرد.
پشت پرده شرکتهای کاغذی وابسته به انصاری
خاندان انصاری کنترل خود بر بانک را از طریق مجموعهای از شرکتهای تابعه و صوری حفظ کرده بود. شبکهای متشکل از ۱۸ شرکت مادر و زیرمجموعههای آن شامل شرکتهای سرمایهگذاری، صرافی و تجارت الکترونیک که بسیاری از آنها بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم تحت مدیریت اعضای خانواده انصاری قرار داشتند.
خاندان انصاری مجبور بود به نحوی بحران را از نظرها پنهان کند و یکی از این راهها حسابسازی بود. گزارشها حاکی از آن است که بانک آینده برای پنهان کردن وضعیت بحرانی خود، اقدام به تجدید ارزیابی صوری داراییها کرد تا ترازنامهای ظاهراً مثبت ارائه دهد. همچنین فروش سهام ایرانمال با ارزشگذاری غیرواقعی به شرکتهای وابسته، از جمله اقداماتی بود که کارشناسان آن را نوعی «خلق سود کاغذی» از محل منابع مردم میدانند. بانک ۹۸ درصد سهام خود را با رقمی بسیار بالاتر از ارزش واقعی در مقطعی با ۸۵ هزار میلیارد تومان به شرکتهای کاغذی و صوری فروخت.
چهره مذهبی و فعالیتهای خیریه
در کنار فعالیتهای اقتصادی، خانواده انصاری برای تثبیت وجهه عمومی خود به تأسیس مؤسسات مذهبی و خیریه نیز پرداخته است؛ از جمله «دارالقرآن امام علی بن ابیطالب» که علیاکبر انصاری در سال ۱۳۴۲ در قم تاسیس کرده و «بنیاد نیکوکاری یاس فاطمه النبی» که توسط دو تن از فرزندانش، محمد و مصطفی اداره میشود .مصطفی انصاری عضو هیئت مدیره ۱۴ شرکت خانوادگی انصاری هاست که در میان آنها، نام دو مؤسسه خیریه هم به چشم می خورد.
ایرانمال هم در سالهای اخیر در حوزههای فرهنگی و هنری فعال بوده. این مرکز خرید! اسپانسر آلبوم مشترک همایون شجریان و علیرضا قربانی به نام «افسانه چشمهایت» بود.
تعلل بانک مرکزی و ورود نهاد قضایی!
اکنون که سخن از انحلال بانک آینده به میان آمده است، پرسش جدی این است که چرا نهادهای ناظر با وجود مشاهده علائم ورشکستگی مانند کفایت سرمایه منفی ۳۶۰ درصدی و اضافهبرداشت ۳۶ درصدی، سالها برای نجات سرمایه مردم تعلل کردند؟
تا این اواخر علی انصاری با وجود شائبههای دارایی و ثروت، هیچگاه برای توضیح درباره منابع ثروتش به دستگاه قضایی فراخوانده نشده بود. در نهایت، با دستور مستقیم قوه قضاییه، فرآیند انحلال بانک آینده و انتقال داراییها و بدهیها به بانک ملی آغاز شد. جالب است بدانید که چند ماه پیش از انحلال بانک آینده، گروه «پترو صنعت صدر» علی انصاری، در تلاش برای پیوستن به خریداران سایپا بود.
ادغام در بانک ملی؛ بحران همان است فقط پالان عوض شده!
تابلوهای بانک آینده اکنون با نشان بانک ملی جایگزین شدهاند و مطالبات و بدهیها به بانک ملی منتقل شده است. اما به اعتقاد کارشناسان، این جابجایی صرفاً تغییر ظاهری در ساختار بحران است و ماهیت زیانها و ناکارآمدیها را از بین نمیبرد؛ جابجایی بحران به جای حل آن!
در یک اقتصاد سالم، هزینه شکست مالی را باید سهامداران و مدیران متخلف بپردازند. به قول بابک زنجانی که خود دستی بر آتش اختلاس و کلاهبرداری دارد، «فقط پشت پرده، پالان عوض شده اما در واقع همان طلب به بانکی دیگر منتقل شده است.»
جالب اینکه این روش عملاً سیگنال مشوقی است برای دیگر بانکهای ناتراز که با خیال راحت به سیاستهای پرریسک ادامه دهند. چون قرار است روزی بدهی آنها هم از جیب بیت المال تامین شود.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
رویداد۲۴: تنش میان حسن روحانی و طیف تندرو مجلس به مرحلهای رسیده که صحن علنی مجلس را به میدان شعار و فریاد تبدیل کرده است. در جلسهای پرتنش امروز، برخی نمایندگان با فریاد «مرگ بر فریدون» – نام خانوادگی اصلی روحانی – به او حمله کردند؛ اتفاقی کمسابقه که بهروشنی نشان میدهد در فضای سیاسی ایران، خطکشیهای جناحی وارد مرحلهای تازه شده است.
جرقه این موج حملات، اما سخنان اخیر حسن روحانی درباره فاصله مجلس با افکار عمومی بود. آنجا که گفت: «مگر مجلس چند درصد مردم است؟ وقتی ۹۰ درصد جامعه با موضوعی مخالفند، تصویب و تأیید شورای نگهبان هم روح قانون را اصلاح نمیکند. قانونی که روحش فاسد باشد، مشروعیت ندارد.»
این اظهارات، در واقع پاسخی بود به عملکرد مجلس دوازدهم در تصویب برخی طرحهای محدودکننده و جنجالی. اما تندروهای مجلس، این نقدها را تاب نیاورده و آن را حمله به «مشروعیت نهاد قانونگذاری» تعبیر کردند و با واکنشی کمسابقه، روحانی را متهم به «همصدایی با رسانههای بیگانه» کردند. شاهد آنکه کامران غضنفری، نماینده تهران و از چهرههای نزدیک به جبهه پایداری، در اظهاراتی تند گفت: «روحانی در خانهاش نشسته و فقط بیبیسی و صدای آمریکا را نگاه میکند. او از مردم و واقعیت جامعه بیخبر است.»
بازگشت روحانی به مرکز تنش سیاسی
روحانی پس از پایان ریاستجمهوریاش کوشید تا در نقش یک سیاستمدار باتجربه، از درگیری مستقیم با اصولگرایان دوری کند. اما سخنان اخیرش درباره «مشروعیت اجتماعی قانون» باعث شد تا دوباره در کانون حملات قرار گیرد. مجادلات لفظی هفته اخیر، اما این گمانه را تقویت میکند که هدف تندروها تنها پاسخ به یک جمله روحانی نیست، بلکه تلاشی هماهنگ برای تضعیف هر صدای میانهرو در آستانه تحولات سیاسی آینده است.
به نظر میرسد که واکنشهای اخیر مجلس نشانهی نوعی استراتژی حذف نرم است. حمله به روحانی آن هم در شرایطی که مدتی است بیشتر فعال شده و به قول برخیها درصدد ریبرندینگ است، در واقع پیامی است به سایر چهرههای میانهرو که اگر بخواهند از بازگشت به قدرت سخن بگویند، با فضای خشن سیاسی روبهرو خواهند شد.
جنگ روایتها؛ از مشروعیت تا محبوبیت
در پسِ این درگیری، جدالی پنهان بر سر منشأ مشروعیت سیاسی در ایران دیده میشود. روحانی با تکیه بر رأی مردم، تلاش میکند مشروعیت نهادهای انتخابی را بر پایهی خواست عمومی تعریف کند؛ اما طیف تندرو با نگاهی ایدئولوژیک، مشروعیت را صرفاً ناشی از ساختار حقوقی و تأیید نهادهای نظارتی میداند.این تضاد دیدگاه، از زمان دولت روحانی در موضوعاتی، چون برجام، فیلترینگ، و سیاست داخلی بارها بروز کرده و اکنون در قالب رویارویی مستقیم میان دو قرائت از «حکمرانی» خود را نشان میدهد.
در شبکههای اجتماعی، واکنشها به حملات نمایندگان تندرو گسترده بود. کاربران بسیاری شعار «مرگ بر فریدون» را نشانهای از سقوط اخلاق سیاسی دانستند و برخی دیگر نوشتند که این رفتار، نشانهی «ترس از بازگشت میانهروها» به میدان قدرت است.در سوی دیگر، رسانههای اصولگرا با تیترهایی تند، روحانی را متهم به «بیاحترامی به مجلس» و «نقض مرزهای قانونمداری» کردند.
جامعه، اما ناظر این جدالهاست و بسیاری نگرانند که تشدید چنین درگیریهایی، شکافهای سیاسی را به سطح جامعه بکشاند. در شرایطی که مردم با تورم، کاهش قدرت خرید و نااطمینانی نسبت به آینده روبهرو هستند، تکرار منازعات سیاسی، فاصله حاکمیت و مردم را عمیقتر میکند.
چشمانداز سیاسی؛ حذف یا بازسازی؟
درگیریهای اخیر، صرفاً نزاع شخصی نیست بلکه نشانهای از تغییر موازنه در ساختار قدرت است. حذف میانهروها و چهرههای گفتوگومحور، میتواند تصمیمسازی در کشور را به دست جریانهای محدودتری بسپارد و تنوع دیدگاهها را کاهش دهد.
اگرچه روحانی اکنون جایگاهی رسمی در ساختار قدرت ندارد، اما موقعیت نمادین او در میان بخشهایی از جامعه، تندروها را نگران بازگشت گفتمان اعتدال کرده است. در چنین فضایی، حمله به روحانی بیش از آنکه واکنشی به سخنانش باشد، تلاشی برای بستن مسیر بازگشت او و همفکرانش است.
در مجموع میتوان گفت که سخنان تند، شعارهای افراطی و منازعه در صحن مجلس، تصویری از شکاف عمیق در سیاست ایران بهدست میدهد؛ شکافی میان دو نگاه به «قدرت»، «مشروعیت» و «رأی مردم».حالا پرسش اصلی این است که آیا نظام سیاسی ایران بار دیگر میتواند به سمت گفتوگو و تعادل برگردد، یا باید منتظر دور تازهای از حذف و تقابل باشد؛ دورانی که شاید پیامدهای آن از سطح سیاست، فراتر رفته و به جامعه نیز سرایت کند.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
هاکاینده هیچیلیما و تدروس آدهانوم گبریسوس (رئیس سازمان بهداشت جهانی)
المجله / ۲۵ اکتبر ۲۰۲۵
وبا فراتر از یک چالش پزشکی است — این بیماری یک چالش سیاسی است. دلیل تداوم آن، تداوم فقر، نابرابری، بحران و آوارگی است
آخرین شیوع وبا در بریتانیا به سال ۱۸۶۶ بازمیگردد؛ ایالات متحده نیز از سال ۱۹۱۱ با شیوع وبا مواجه نبوده است. با این حال، امروزه شیوع وبا در ۳۲ کشور جهان جریان دارد و تاکنون بیش از ۶۸۰۰ مورد مرگ گزارش شده که این رقم از آمار سال گذشته (۶۰۰۰ مرگ) فراتر رفته و خود نسبت به سال ۲۰۲۳ حدود ۵۰ درصد افزایش داشته است. شدیدترین موارد شیوع در آفریقا اعلام شده، جایی که در اغلب موارد، مناقشه و جنگهای داخلی سرعت انتشار را افزایش داده و تلاشها برای کنترل بیماری را مختل میکند.
دلایل تداوم وبا، نبود علم یا راهحل نیست؛ بلکه بیعملی رهبران و کمبود تعهد و فوریتی است که این بحران طلب میکند. یک کنسرسیوم متشکل از بیش از ۵۰ شریک به رهبری سازمان جهانی بهداشت، از طریق نیروی ویژه جهانی کنترل وبا پاسخگوست — این مشارکت در سال ۱۹۹۲ تأسیس شد تا دسترسی به اقلام ضروری، شناسایی، پیشگیری و درمان وبا را فراهم کند، به جوامع نحوه محافظت از خود را آموزش دهد و اولویتهای جهانی برای کنترل پایدار بیماری را تعیین نماید. در تکمیل فعالیت این نیروی ویژه، در ماه اوت سازمان بهداشت جهانی و مراکز کنترل بیماری آفریقا برنامه آمادگی اضطراری و واکنش قارهای علیه وبا را راهاندازی کردند.
وبا بیماری شاخص محرومیت است. عامل آن باکتریایست که از طریق مواد غذایی یا آب آلوده به مدفوع یک فرد بیمار وارد بدن میشود. بهترین و تنها راه پایدار برای جلوگیری از شیوع بیماری، تضمین دسترسی همگانی به آب سالم و امکانات بهداشتی است؛ به همین دلیل در کشورهایی با زیرساخت مناسب، وبا عملاً ریشهکن شده و در جوامعی که با نابرابری، فقر، بحران، آوارگی و بلایای ناشی از تغییرات اقلیمی مواجهاند، دوام یافته است.
در جوامعی که به آب سالم و بهداشت دسترسی ندارند، میتوان از واکسنهای ایمن و مؤثر برای پیشگیری وبا استفاده کرد. نخستین واکسنهای تزریقی در اواخر قرن نوزدهم تولید شد و بعدها واکسنهای خوراکی در دهه ۱۹۸۰ جایگزین آنها گردید.
اما از آنجا که وبا تقریباً منحصراً گریبانگیر فقیرترین کشورها و جوامع میشود، سرمایهگذاری شرکتهای تولیدکننده واکسن جذب آن نشده و فرصت بازار اندکی دارد. در حال حاضر تنها یک سازنده—شرکت EUBiologics در کره جنوبی—در مقیاس مورد نیاز برای پشتیبانی از کمپینهای واکسیناسیون انبوه فعالیت میکند.

برای مدیریت واکنش به شیوع وبا، سازمان جهانی بهداشت و شرکای دیگر در سال ۲۰۱۳ زیر نظر «گروه بینالمللی هماهنگی تأمین واکسن» انبار جهانی واکسن وبا را ایجاد کردند تا در شرایط اضطراری، به ویژه در محیطهای کمامکانات، دسترسی سریع، عادلانه و مؤثر به واکسنها تضمین شود. این انبار تاکنون بیش از ۲۵۰ میلیون دُز واکسن را به ۳۴ کشور ارسال کرده است.
تقریباً ۷۵ درصد این دُزها از ابتدای سال ۲۰۲۱ تا کنون صرف پاسخ به موج جهانی شیوع وبا شده است. فقط در سال جاری، بیش از ۴۹ میلیون دُز واکسن از انبار توزیع شده که رکورد سالانه گذشته را شکست. با توجه به افزایش فراوانی و شدت شیوعها، واکسنهای انبار فقط برای کنترل شیوع موجود مورد استفاده قرار گرفته و امکان اجرای برنامههای پیشگیرانه در مناطق در معرض خطر وجود ندارد.
گرچه انبار جهانی هر هفته بازپر میشود، اما تولید واکسن پشت سر تقاضا نمیرسد و میزان موجودی انبار اغلب پایینتر از سطح توصیهشده (پنج میلیون دُز) برای پاسخدهی همزمان به شیوعهاست. در واکنش، گروه هماهنگی در سال ۲۰۲۲ رژیم دو دُزی معمول را متوقف کرده و استفاده از یک دُز واکسن را برای افزایش میزان پوشش توصیه نمود. این تصمیم بر اساس شواهدی اتخاذ شد که نشان میدهد یک دُز واکسن هم محافظت ایجاد میکند، اما این حفاظت زودتر از رژیم دو دُزی از بین میرود. بنابراین، واکسیناسیون تکدُزی تنها راهحل موقتی برای حداکثرسازی تأثیر واکسنهای محدود جهت کنترل شیوعهاست.
نشانهای از کاهش تقاضا دیده نمیشود و به همین دلیل ظرفیت تولید باید افزایش یابد. در اکتبر ۲۰۲۴، زامبیا تفاهمنامهای با شرکت JIJIA Medical Technology چین برای تأسیس مرکز تولید واکسن وبا در لوساکا امضا کرد که ممکن است این کشور را به نخستین تولیدکننده واکسن وبا در آفریقا تبدیل کند.
تولید برنامهریزیشده واکسن نیازمند کنترلهای دقیق کیفی و آزمایشهای بالینی برای تأیید ایمنی و اثربخشی خواهد بود تا قبل از تأیید و عرضه انبوه توسط سازمان جهانی بهداشت، شرایط لازم را کسب کند. در حالی که افزایش ظرفیت تولید واکسن در آفریقا برای جلوگیری و پاسخگویی به شیوع این بیماری کهن ضروری است، تنها راهحل پایدار و بلندمدت، سرمایهگذاری دولتها در توسعه زیرساختهای تأمین آب سالم و بهداشت عمومی خواهد بود.
برخی بیماریها نظیر آلزایمر و بسیاری از انواع سرطان هرگز به طور کامل قابل پیشگیری نیستند؛ اما وبا جزو آنها نیست — این بیماری قابل توقف است.
وبا تا زمانی ادامه دارد که فقر، نابرابری، بحران و آوارگی ادامه دارد. بنابراین پایان دادن به آن، اساساً یک چالش علمی، پزشکی یا فنی نیست — بلکه چالشی سیاسی است.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
نیلوفر حامدی / روزنامه شرق
«خیلی دلم میخواست بهشون بگم ببخشید. فکر کنم شماها تقصیری نداشتین. این ما بودیم که قضاوت کردیم و ازتون کار کشیدیم و انتظار داشتیم و گاهی توهین کردیم. این ما بودیم که به چشم نیروی کار ارزون بهتون نگاه کردیم و از آیندهای که اونهمه با ذوق براش تلاش کرده بودین، ناامیدتون کردیم»؛ اینها جملاتی است که یک دختر جوان پزشک، یک ماه پیش در سوگ از دست دادن همکارانش نوشته بود؛ وقتی خبر مرگ ناگهانی «الهام جلدی»، «محمدرضا پازوکی» و «عرفان سیاوشی»، رزیدنتهای ورودی سال 95 دانشگاه علوم پزشکی تهران منتشر و اعلام شد که این مرگها همه خودخواسته بودند.
«یاسمن شیرانی» در ادامه پستی که در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده بود، اینطور به وضعیت موجود در زیست رزیدنتها واکنش نشان داده و انتقاد کرده بود: «ما بودیم که با ناآگاهی و بعضا آگاهی کامل و عمدی، تمام شب و روزای جوونی و بیخوابیکشیدنا و درسخوندنا و نخبه شدناتون رو ذرهذره دود هوا کردیم. آره، ما! که این ما میتونه تمام مسئولان و دوستان و همدانشگاهی و استاد و بیمار و همه آدمها باشیم. نخبههای پزشکی که یکییکی از بینمون میرن و نمیدونم کی اینقدر بیرحم شدیم که آب از آب تو دلمون تکون نمیخوره».
اما شاید کسی باور نمیکرد که نام همین دختر هم به فهرست بلندبالای خودکشیهای سریالی رزیدنتها اضافه شود. یاسمن متولد دوازدهم فروردین ۱۳۷۵، رزیدنت سال دوم رشته زنان در دانشگاه علوم پزشکی تهران بود. او بیشترین دوره رزیدنتیاش را در بیمارستان ضیاییان گذرانده بود.
خانواده و عزیزان یاسمن فقط میگفتند چرا؟
مراسم ترحیم این دانشجوی دستیاری پزشکی جمعه دوم آبانماه در مسجد نور میدان فاطمی در حالی برگزار شد که دوستان و همکارانش لحظهای آرام نبودند. پدر و مادر یاسمن هم پزشک هستند و همین موضوع سبب شده بود جمع زیادی از جامعه درمان در این مراسم حاضر باشند. پرستاری که نخواست نامش منتشر شود، از قول یکی از دوستان نزدیک یاسمن اینطور میگوید: «به نظرم خانواده و عزیزان یاسمن هنوز وارد مرحله سوگ نشدهاند، به خاطر اینکه بهشدت شوکه هستند و مدام میپرسند که چرا اینطور شد؟ جامعه درمان و پزشکی در سالهای اخیر بارها و بارها به دلیل خودکشی نیروهایش عزادار شده است، اما انگار هیچکسی توجهش به این بحران بزرگ جلب نمیشود».
مهدیار سعدیان، پزشک عمومی و دبیر کمیسیون تخصصی مشورتی روابطعمومی شورای عالی سازمان نظام پزشکی ایران، با اشاره به این خبر دردناک در صفحه رسمی خود نوشت: «عصبی و خستهام از این سوگواریهای بیانتها برای همکاران جوان. چند سال درباره مرگهای ناگهانی و خودکشی جوان پزشکان و رزیدنتها، کار پژوهشی کردم. در رسانهها، همه گفتیم و نوشتیم. اما مدیران صنفی و دولتی کاری نکردند. چون خودشان بخشی از این ساختار فشل هستند».
او پیشتر با هشدار نسبت به فشار مضاعف بر دستیاران پزشکی گفته بود: «رزیدنتها در خط مقدم درمان و اورژانس هستند، اما اگر خطایی رخ دهد، خودشان باید دیه و خسارت پرداخت کنند. این بار سنگین مسئولیت بدون حمایت قانونی و مالی، اضطرابی دائمی بر زندگی و آینده آنان تحمیل کرده است».
به گفته او، طبق مقررات، رزیدنتها مجاز به انجام حداکثر ۱۲ کشیک ماهانه هستند، بهطوری که هر شیفت نباید بیش از ۱۲ ساعت باشد. با این حال، در بسیاری از مراکز درمانی، این قوانین نادیده گرفته میشود. رزیدنتها غالبا مجبور به کار در شیفتهای طولانیتر و تعداد بیشتری کشیک هستند. این افزایش بار کاری بدون پشتیبانی نهادی مناسب، به «کاهش کارایی» و افزایش «خطر خطای پزشکی» دامن میزند.
کشیکهای ۴۰ ساعته و بیداری مداوم
نکته درخور توجه اینکه «یاسمن» خودش نیز در صفحه شخصیاش بارها به این موضوع پرداخته بود؛ مسئلهای که با گشتی ساده و نگاهی گذرا به پستهایش قابل رؤیت است. مثلا او در یکی از نوشتههای خود، با انتشار تصاویری از همکارانش که در گوشهای از بیمارستان به خواب رفتهاند، نوشته: «قلبم مچاله شد برای تمام رزیدنتهای سرزمینم که تمام بار کاری بیمارستان روی دوششونه و شاید میشه گفت در حقشون کملطفی میشه. مغزی که شاید بعد از کشیکهای ۴۰ ساعته و بیداری و کار مداوم دیگه سلولی براش نمونده که بخواد ازش استفاده کنه و فقط سعی میکنه خودش رو زنده نگه داره... در عین حال باید برای جون آدما حتی گاهی از جون خودش بگذره. حس خشمم به خاطر سیستم ناعادلانه و فشار کار غیرانسانی و ساعتهای فوق طولانی کشیکهاست که صدایی برامون نمیمونه تا بخوایم به گوش کسی برسونیم».
او البته احساس افتخار هم داشت: «اما حس افتخار هم دارم؛ چون فقط خودمون میفهمیم که چجوری تمام وجودمون رو میدیم که جونی دوباره به کسی دیگه بدیم که بلکه لبخندش شاید ذرهای بهمون روح دوباره بده که با تمام دردی که تو پاهامون میپیچه دوباره بلند شیم و ادامه میدیم».
شیب خودکشی رزیدنتها بالا رفته
رضا لاریپور، سخنگوی سازمان نظام پزشکی، با ابراز نگرانی نسبت به افزایش آمار خودکشی پزشکان در یک دهه اخیر به «شرق» میگوید: «مرگ خودخواسته پدیده چندعاملی است که فاکتورهای زیادی در آن نقش دارند؛ از موضوعات فردی و زندگی شخصی افراد گرفته تا آنچه از فضا و جامعه و پیرامون سوار زیست افراد میشود. نکته مهم اما این است که افزایش آمار خودکشی در میان نخبگان این کشور، موضوع ناگواری است که جز با دیدن و شنیدن و حرفزدن درباره آن نمیتوانیم کاهشش دهیم. در وهله نخست باید ببینیم علت بروز این تعداد مرگ خودخواسته در جامعه رزیدنتی ما از کجا میآید. چه میشود فردی که ۱۲ سال در مدرسه درس خوانده، هفت سال پزشکی عمومی، دو سال طرح، چهار سال تخصص و مجددا طرح را گذرانده، یعنی سرجمع نزدیک به ۲۸ سال از زندگی خودش را مطلقا به تحصیل اختصاص داده است، تصمیم میگیرد به این زندگی پایان دهد؟».
مشکل آنجاست که نیروی انسانی ارزشمند ما بعد از اینهمه سال زحمت وقتی در ۳۵ سالگی وارد بازار کار و دنیای اقتصادی زندگیاش میشود، تازه درمییابد انتظاراتش از کیفیت زیستش هیچ قرابتی با زحماتی که کشیده ندارد: «متوجه میشود که توقعاتش از زندگی را نمیتواند برآورده کند. جامعه اعتبار خاصی برای او و تلاشی که پشت سر گذاشته قائل نیست. امنیت شغلی ندارد و شرایط اقتصادی برایش پیچیده است. آسایش و آرامشی را که برای رسیدن به آن شبانهروز درس خوانده، از او فاصله دارد و همین مسیر او را وارد وادی افسردگی میکند. همانطور که میدانید افسردگی یکی از پرتکرارترین اختلالاتی است که افرادی که دست به مرگ خودخواسته میزنند، به آن دچار هستند».
اما باید در مقابل این شیب افزایشی خودکشی در میان رزیدنتها چه کرد؟
لاریپور چند راهکار برای آن برشمرد: «نخست اینکه باید این بحران را دید. با انکار چنین حقیقت روشنی در جامعه، مشکلی حل نمیشود. نباید خودمان را به آن راه بزنیم، بلکه باید با چشمان باز و مسئولانه به این موضوع بنگریم. در قدم دوم، انتظار میرود در این دولت که رئیسجمهورش خود پزشک است و وزیر بهداشت نیز بوده، بهطور ویژه و جدیتر به این مسئله بنگرد. ایجاد مشوقهای لازم برای ادامه تحصیل، تسهیل فضا و امکان کار رزیدنتها و بهطور کلی برای مشاغل استرسزا و زیانآور، ایجاد تسهیلاتی در حوزه مسکن، کاهش مالیات بهویژه در مناطقه کمبرخوردار میتواند راهکارهای اولیهای باشد که دولت و نظام سلامت میتواند به آن ورود کند».
از سوی دیگر، بخش آموزشی وزارت بهداشت نیز در این زمینه مسئولیت جدی دارد: «یکی از مشکلات جدی ما در این حوزه، رفتارهای نادرستی است که بهطور سینه به سینه در این حرفه ادامه پیدا کرده است. رفتارهای قلدرمآبانهای که در دلش آزارهای زیادی نهفته است. ما رزیدنتهایی داریم که جای خواب ندارند، اسکان ندارند، حق استفاده از آسانسور ندارند. برخوردهای بالا به پایینی را تحمل میکنند که باعث ایجاد تجربه تحقیرآمیزی برای روانشان میشود. از سوی دیگر، کار سنگین و شیفتهای فشرده با ساعتهای کاری بالا هم سبب میشود برخی از آنها دچار فروپاشی روانی شوند. این شکل از بردهداری منسوخ شده است و مدیران و استادان گروه و پزشکان باسابقه ما باید در بیمارستانها و محل درمان مسیر را برای جوانان تسهیل کنند، نه اینکه موانع بیشتری برایشان بتراشند».
لاریپور معتقد است جامعه پزشکی باید نسبت به خودشان حساستر هم باشند: «از سوی دیگر این نیاز هم وجود دارد که خود اعضای قشر درمان نسبت به این موضوع حساستر باشند. اگر اطرافشان کسی را میبینند که نشانههایی از افسردگی را نشان میدهد، توجه ویژهتری به او بکنند. در واقع باید در خود اکوسیستم هم با یک همدلی بیشتر برای مراقبت از همدیگر قدم برداریم».
نگاهی به صفحه کاری این پزشک درگذشته، هرکسی را سرشار از غم و حسرت میکند. او که بهتازگی یکی از سختترین سالهای کاریاش را پشت سر گذاشته بود، به نگاهی رو به آینده نوشته بود: «سختترین سال زندگیم تموم شد. تکتک بیخوابیکشیدنهام، اشکریختنهام، ترسیدنهام، تا پای مرگ از خستگی دویدنام تموم شد و من موندم و یه عالمه افتخار و رفیقای واقعی که شدن مرهم و همدم. شاید یکمی زخمیتر ولی گذشتن اون روزا. به امید روزای خوبی که آرزوشون رو داریم».
مشخص نیست یاسمن شیرانی در کجای زندگی و چگونه به این تصمیم رسیده است، اما آنچه روشن است، نگرانی جدی برای نخبگان و نیروی انسانی ارزشمند کشوری است که بدون آنها آیندهاش بهشدت مبهم خواهد بود.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
سمیه جاهدعطائیان / روزنامه شرق
کودکانی که هر روز توان ایستادن را از دست میدهند، حالا چشمانتظار تصمیمی از سوی وزارت بهداشت هستند که میتواند امید تازهای به زندگیشان بدهد. خانوادههای بیماران مبتلا به «دیستروفی عضلانی دوشن و بکر»، در اعتراض به واردنشدن داروی «آگامری»، دارویی حیاتی برای کنترل روند این بیماری پیشرونده، قرار است امروز مقابل وزارت بهداشت تجمع کنند. آنها میگویند درحالیکه این دارو در کشورهای همسایه در دسترس بیماران است، فرزندانشان در ایران هر روز بخشی از توان جسمی خود را از دست میدهند. خانوادهها در این تجمع خواستار واردات و پوشش بیمهای داروی «آگامری» هستند.
«دیستروفی عضلانی دوشن» یک بیماری ژنتیکیِ نادر و پیشرونده است که باعث ضعف و تحلیل تدریجی عضلات شده و به مرور توانایی حرکتی، تنفسی و قلبی را تحت تأثیر قرار میدهد. هرچند درمان قطعی ندارد، اما با فیزیوتراپی، دارو و مراقبتهای تخصصی میتوان روند آن را کند و کیفیت زندگی بیماران را بهبود بخشید.
«رامک حیدری»، مدیرعامل انجمن حمایت از بیماران مبتلا به دیستروفی دوشن، در گفتوگو با «شرق» با اشاره به پیگیری در زمینه لزوم تأمین داروهای جدید برای بیماران تصریح میکند: «ما به مناسبت روز جهانی دیستروفی دوشن نامهای چندصفحهای به وزارت بهداشت ارسال کردیم و در آن خواستیم که در این روز تحولی جدی برای بیماران ایجاد شود. در نامه به صورت مفصل درباره هریک از داروهای جدیدی که در سراسر جهان برای کودکان مبتلا به دوشن مورد استفاده قرار میگیرد، توضیح داده و از وزارت خواستیم این داروها را وارد کشور کنند؛ علاوه بر داروهای جدید، تأکید کردیم که داروهای قدیمی مانند دفلازاکورت که بیماران بهطور مستمر به آن نیاز دارند، باید تحت پوشش بیمه قرار گیرند و از وضعیت «قاچاق» خارج شوند. سالهاست که ما مکاتباتی در این زمینه انجام دادهایم و بارها اعلام کردهایم که این دارو نباید در فضای قاچاق بماند و لازم است در فهرست دارویی کشور قرار گیرد. متأسفانه تاکنون واکنش مؤثری از سوی وزارت بهداشت مشاهده نکردهایم؛ تنها تغییر صورتگرفته این بوده که دارو را به حالت «تکنسخهای» درآوردهاند که عملا قیمت آن را در سطحی معادل تهیه از بازار قاچاق قرار داده است».
بیپاسخماندن درخواستهای مکرر
«حیدری» ادامه میدهد: «مشکل این است که در وضعیت تکنسخهای، بیمار یا خانوادهاش مجبورند هر بار برای دریافت نسخه به پزشک مراجعه کنند که هزینهها و پیچیدگیهای اضافهای ایجاد میکند و در مجموع بار مالی را افزایش میدهد؛ در حالی که در بازار قاچاق برخی افراد بدون نیاز به نسخه مکرر میتوانند دارو را با قیمت پایینتر تهیه کنند. این وضعیت نهتنها منصفانه نیست، بلکه دسترسی منظم و ایمن بیماران به داروی حیاتیشان را نیز به مخاطره میاندازد.»
به گفته مدیرعامل انجمن حمایت از بیماران دیستروفی دوشن، بهتازگی بار دیگر درباره داروی «دفلازاکورت» نامهای به وزارت بهداشت ارسال کردهاند و قصد دارند دوباره پیگیری کنند: «سابقه پیگیری ما به سال ۱۳۸۶ بازمیگردد؛ از آن زمان تاکنون بارها نامههایی برای وزارت بهداشت فرستادهایم و خواستهایم که این دارو در فهرست رسمی دارویی کشور قرار گیرد. متأسفانه تا امروز هیچ اقدام عملی مؤثری از سوی وزارتخانه انجام نشده است».
بر اساس اعلام حیدری، در ارتباط با داروهای جدید نیز وضعیت مشابهی وجود دارد: «ما بارها از وزارت بهداشت خواستهایم که داروهای مؤثر و جدید مورد استفاده در سایر کشورها را برای بیماران دوشن وارد کند، اما هیچ اقدامی در این زمینه صورت نگرفته است. در حال حاضر، یکی از مهمترین این داروها آگامری است؛ دارویی که نسبت به سایر داروهای مشابه قیمت پایینتری دارد و مصرف آن باید بهصورت مادامالعمر ادامه یابد. این دارو اگرچه درمان قطعی بیماری نیست، اما میتواند وضعیت بیماران را به شکل چشمگیری بهبود دهد و روند پیشرفت بیماری را کُند کند.»
وزارت بهداشت: بودجه برای داروهای جدید نداریم
مدیرعامل انجمن حمایت از بیماران دیستروفی دوشن با اعلام اینکه داروی «آگامری» در بسیاری از کشورهای جهان از جمله کشورهای همسایه ما مانند عربستان، قطر و ترکیه وارد شده و بیماران در حال استفاده از آن هستند، توضیح میدهد: «در چنین شرایطی وزارت بهداشت ایران هنوز هیچ اقدامی برای واردات یا پوشش بیمهای آن انجام نداده است. در جلساتی که با مسئولان وزارت بهداشت داشتهایم، آنها به مشکلات مالی اشاره و اعلام کردهاند که در حال حاضر بودجهای برای افزودن داروهای جدید به فهرست رسمی کشور وجود ندارد. حتی در پاسخ رسمی وزارتخانه نیز تأکید شده که به دلیل کمبود بودجه، بسیاری از داروهای جدید متوقف شدهاند؛ مسئولان وزارتخانه در این جلسات گفتهاند که وضعیت مالی بهقدری بحرانی است که حتی تولید داروهای سادهای مانند استامینوفن نیز با مشکل روبهروست. البته ما نمیدانیم تا چه حد این اظهارات بازتاب واقعی وضعیت بوده یا تلاشی برای توجیه بیعملی در برابر مطالبات بیماران. اما در هر صورت خانوادهها حق دارند که از دولت در مورد تأمین داروهای حیاتی مطالبه کنند. بیتوجهی به این خواستهها، در واقع نادیدهگرفتن حق حیات و سلامت کودکان مبتلا به دوشن است».
۳۰ میلیون تومان برای آزمایش ژنتیک
«ناصر دانشور» نماینده خانوادههای بیماران دیستروفی عضلانی دوشن و بکر است. او هم به «شرق» میگوید: «خواسته مشخص و مطالبه خانوادهها از وزارت بهداشت، ثبت و واردات فوری داروی «آگامری» در فهرست دارویی کشور است و مهمتر اینکه، امکان توزیع عادلانه با ایجاد مسیر حمایتی بیمهای برای تمام بیماران دوشن و بکر فراهم شود. این امکان با همکاری منسجم وزارت بهداشت با خانوادههای بیماران و پزشکان متخصص محقق میشود».
او پدرِ یک پسربچه دوساله است و مانند دیگر خانوادهها، چشمانتظار دارو است: «پسرم به صورت مکرر روی زمین میافتد و ضعف عضلانی شدید دارد، در نهایت پس از انجام آزمایش گرانقیمت ژنتیک و پرداخت هزینه بیش از ۳۰ میلیون تومان برای آن، شش ماه گذشته، آزمایش تشخیص بیماری ژنتیکی و نادر «دیستروفی دوشن» توسط متخصص مغز و اعصاب کودکان گرفته شد».
ضرورت توزیع عادلانه داروی «آگامری»
«دانشور» با اشاره به مشکلات بیشمار مبتلایان به بیماری دیستروفی دوشن ادامه میدهد: «ما خانوادههای کودکان مبتلا به دوشن، سالهاست با مشکلات فراوانی دستوپنجه نرم میکنیم. از بیتوجهی مسئولان تا هزینههای سرسامآور کاردرمانی، آبدرمانی، فیزیوتراپی، تستهای اکوکاردیوگرافی و اسپیرومتری و همچنین مراجعات پیدرپی به متخصصان مغز و اعصاب، قلب و عروق، ریه و ارتوپد.
بیشتر خانوادهها توان پرداخت این هزینههای سنگین را ندارند؛ با این حال باید در نظر داشت که اگر یک کودک دوشن از همین امروز داروی «آگامری» را دریافت و مصرف کند، سالها دیرتر به ویلچر، دستگاه تنفسی و مراقبتهای خاص نیاز پیدا خواهد کرد. این یعنی سرمایهگذاری برای زندگی بهتر و طولانیتر این کودکان، نه درمان قطعی. با اینحال متأسفانه به نظر میرسد مسئولان وزارت بهداشت از هزینه و فایده واردکردن این دارو آگاهی کافی ندارند یا خود را به خواب غفلت زدهاند».
ماهانه ۱۵ میلیون تومان
«دانشور» پدر کودک دوساله که به بیماری دیستروفی دوشن مبتلاست، میگوید: «درحالیکه کودکان مبتلا به بیماریهای دوشن و بکر نیازمند مراقبتهای تخصصی و مستمرند، خانوادههایشان با هزینههای سنگین درمان، توانایی مالی خود را از دست دادهاند؛ تغذیه این کودکان باید سرشار از پروتئین باشد تا بتواند از ضعف عضلانی و تحلیل بدن جلوگیری کند. با این حال، هزینه ماهانه مراقبت از یک کودک مبتلا به دوشن یا بکر، بهطور میانگین حدود ۱۵ میلیون تومان است. این عدد شامل جلسات کاردرمانی، فیزیوتراپی، مکملهای تغذیهای و مراجعات پزشکی است و جدا از هزینه داروهای جدید و درمانهای ژنتیکی بهحساب میآید. داروهای مؤثری مانند «آگامری» میتوانند از دوسالگی به بعد مورد استفاده قرار بگیرند و تأثیر چشمگیری در بهبود وضعیت این کودکان داشته باشند. اما دولت تاکنون اقدامی جدی برای واردات داروهای مؤثر جدید، نکرده است و هر روز وضعیت جسمی فرزندان مبتلا به دلیل نبود دارو و امکانات درمانی مناسب وخیمتر میشود».
مرگ کودکان بیمار با هر روز تأخیر تهیه دارو
این نماینده خانوادههای بیماران دیستروفی عضلانی دوشن خطاب به مسئولان نظام درمانی کشور میگوید: «اکنون زمان آن رسیده که وزارت بهداشت و مسئولان مربوطه، سمت بیماران و کودکان مظلوم نیازمندِ دارو بایستند، نه در سمت مافیای دارو و با درک عمق چالشهای بیماران، گامهای فوری و مؤثری برای حمایت از این کودکان و خانوادههایشان بردارند؛ چراکه بهای هر روز تأخیر، جان کودکی بیدفاع است. امیدواریم وزارت بهداشت مسیر حمایتی و بیمهای روشنی برای بیماران دیستروفی ایجاد کند تا بیماران بتوانند از دارو استفاده کنند، نه اینکه دارو وارد کشور شود و با قیمت نجومی و دستنیافتنی باقی بماند. داروی «آگامری» اگرچه امیدی تازه برای زندگی کودکان دوشن است، اما بدون پوشش بیمهای، رؤیایی دور از دسترس برای بیشتر خانوادههاست».
فشار مالی و روحی بیامان بر دوش والدین کودکان دوشن
او با اشاره به دیگر مشکلات بیماران دیستروفی دوشن و بکر و در توضیح آن میگوید: «بیماری دوشن، نامی است که با شنیدن آن تن هر مادری به لرزه میافتد. یک بیماری ژنتیکی، پیشرونده و کشنده که بهتدریج عضلات بدن را نابود میکند. در این بیماری، بافت عضله بهمرور با چربی و فیبروز جایگزین میشود و این روند تخریب، از طریق تجمع کلسیم در عضلات اتفاق میافتد. تنها پنج درصد از کلسیم در خون وجود دارد و ۹۵ درصد دیگر در استخوانها و دندانهاست. وقتی کلسیم وارد عضله میشود، بدن برای جبران آن را از استخوانها میگیرد و این امر باعث ضعف استخوان و پوکی زودرس میشود، بههمیندلیل این کودکان باید رژیمی سرشار از پروتئین و کلسیم داشته باشند؛ غذاهایی مانند مرغ، ماهی سالمون، کلم بروکلی، حبوبات، لبنیات، اسفناج و بادام درختی، اما همین تغذیه مناسب، هزینهای سنگین و طاقتفرسا برای خانوادههاست. هزینهها به قدری بالاست که بسیاری از پدران و مادران این سرزمین دچار افسردگی، اضطراب و فرسودگی روانی شدهاند؛ بعضی حتی از شدت فشار روحی و مالی، تا مرز خودکشی پیش رفتهاند. ما خانوادههای بیماران، همه امیدمان را به تصمیم وزیر بهداشت بستهایم، زیرا جان فرزندان ما به تصمیم امروز این وزارتخانه گره خورده است».
حدود یک ماه پیش، درخواست رسمی خانوادههای بیماران دیستروفی دوشن و بکر، مبنی بر ثبت و واردات فوری داروی وامورولون «آگامری» از طریق انجمن حمایت از بیماران دیستروفی به دفتر وزیر بهداشت ارسال شد، اما پاسخ روشنی از سوی وزارتخانه به خانوادهها داده نشد و آنها اکنون برای رساندن صدای مطالبه خود به گوش مسئولان، ناچار به برگزاری تجمعی مسالمتآمیز و قانونی مقابل ساختمان وزارت بهداشت شدند. همچنین در این زمینه کارزاری راهاندازی شده و به امضای حداکثری رسیده است.
در این کارزار آمده: «ما، خانوادهها و بیماران مظلوم مبتلا به دیستروفی عضلانی دوشن و بکر، که با یک بیماری ژنتیکی نادر و کشنده دستوپنجه نرم میکنیم، با صدای واحد خواستار دسترسی فوری به داروی آگامری (وامورولون) هستیم. این دارو در دنیا بهعنوان درمانی امیدبخش و دارای نشان ویژه بیماریهای نادر شناخته میشود و میتواند روند بیماری را کند کرده و کیفیت و طول عمر بیماران ما را به شکل معناداری بهبود ببخشد. همچنین داروی مزبور، هماکنون در کشورهای همسایه ایران در دسترس بیماران قرار گرفته و این موضوع نشان میدهد که تأمین آن برای کشورمان امکانپذیر و ضروری است».
خانوادههای بیماران دوشن بدون پشتوانه حمایتی رها شدهاند
پدرِ یکی از بیماران که فرزند ۱۲ ساله و مبتلا به دیستروفی دوشن دارد، با بیان اینکه متأسفانه بیماری دیستروفی عضلانی، درمان قطعی ندارد و تنها میتوان با استفاده از روشهای درمانی و توانبخشی موجود، روند پیشرفت آن را کندتر کرد تا بیمار بتواند زندگی باکیفیتتری داشته باشد، به دو چالش اصلی بیماران در گفتوگو با «شرق» اشاره میکند: «چالش اول، هزینههای بسیار سنگین درمان و مراقبت است؛ انواع کاردرمانی، فیزیوتراپی، توانبخشی، آزمایشهای ژنتیکی که باید چندین بار و با هزینههای بالا انجام شوند، تجهیزات پزشکی ویژه برای قلب و تنفس، و همچنین وسایل کمکی مانند ویلچر و تجهیزات جابهجایی، هزینههای گزافی دارند که اغلب از توان خانوادهها خارج است. با وجود چنین هزینههایی، حمایتهای دولتی بسیار محدود و ناکافی است و بیشتر این مخارج به دوش خانوادهها گذاشته میشود. درحالیکه تأمین این نیازها برای تداوم زندگی روزمره و سلامت بیماران ضروری است، متأسفانه بسیاری از خانوادهها تحت پوشش هیچ نهاد حمایتی قرار ندارند».
زندگی کوتاهتر، درد بیشتر
او با اشاره به چالش دیگر یعنی دشواری در دسترسی به داروهای حیاتی، ادامه میدهد: «داروهایی که میتوانند روند بیماری را کندتر کنند، یا بسیار گران هستند یا بهسختی در کشور پیدا میشوند. در بهترین حالت، این داروها به صورت تکنسخهای و با قیمت بالا عرضه میشوند و اغلب باید از بازار آزاد تهیه شوند. از سوی دیگر، تحریمها، کمبود بودجه و نبود برنامهریزی برای انتقال دانش و فناوری دارویی به کشور باعث شده است که روشهای نوین درمانی و کارآزماییهای بالینی در ایران در دسترس نباشند. درحالیکه در کشورهای دیگر ازجمله کشورهای همسایه، انواع کارآزماییهای بالینی در حال انجام است و بیماران میتوانند از این مسیر به داروهای جدید دسترسی پیدا کنند که در ایران چنین امکانی فراهم نشده است».
به گفته این پدر، خانوادهها ناچارند هزینهها و فشارهای روحی و جسمی بسیاری را تحمل کنند که در بسیاری از موارد از توان آنها فراتر است. پیامد این وضعیت، کاهش کیفیت زندگی بیماران و در مواردی مرگ زودرس آنهاست: «در خبرها و برخی مقالات میخوانیم که میانگین طول عمر بیماران دوشن در ایران حدود ۲۰ سال است، درحالیکه در سطح جهانی و حتی در کشورهای منطقه، این رقم به حدود ۴۰ سال یا بیشتر رسیده است؛ و بیماران در آن کشورها میتوانند زندگی طولانیتر و باکیفیتتری داشته باشند».
خانوادههای فرسوده
او به این نکته تأکید میکند که مشکلات خانوادههای بیماران دوشن تنها به هزینههای سنگین درمان و دارو محدود نمیشود: «این خانوادهها و فرزندانشان با مجموعهای از چالشهای گسترده روانی، اجتماعی و فرهنگی مواجهاند. در جامعههایی مانند ایران که زیرساختهای لازم برای زندگی افراد دارای معلولیت هنوز بهخوبی فراهم نشده، این مشکلات عمیقتر است. ازجمله این چالشها میتوان به موانع تحصیلی و شغلی، نگرشهای نادرست اجتماعی و نبود امکانات شهری مناسب اشاره کرد. بسیاری از بیماران از فرصتهای برابر آموزشی و شغلی محروماند یا در محیطهای کاری با تبعیض و حقوق پایین روبهرو میشوند. در شهرها و روستاهای کوچکتر نیز نگاه جامعه گاه همراه با ترحم یا طرد است که نشاندهنده نیاز جدی به آموزش فرهنگی و آگاهیرسانی عمومی است».
او با بیان اینکه این وضعیت نیازمند توجه ویژه مسئولان، همکاری رسانهها و افزایش آگاهی عمومی است تا بتوان شرایط عادلانهتر و انسانیتری برای زندگی این بیماران و خانوادههایشان فراهم کرد، ادامه میدهد: «از نظر دسترسی شهری، هرچند در سالهای اخیر نشانههایی از پیشرفت در زمینه دسترسی شهری دیده میشود، اما بیشتر معابر و فضاهای عمومی همچنان برای تردد افراد دارای معلولیت مناسبسازی نشدهاند. در کنار این مسائل، فشارهای روانی ناشی از تبعیض، انزوا و نگرانیهای درمانی باعث بروز مشکلات روحی جدی در بیماران و خانوادههایشان میشود؛ مشکلاتی که گاهی حتی از خود بیماری سنگینتر است».
درخواست دسترسی به درمانهای جهانی
خانوادههای بیماران دیستروفی قصد برگزاری تجمع اعتراضی دارند. آنها میگویند که تنها راه باقیمانده برایشان همین کار است: «ما تاکنون چند نوبت تجمع برگزار کردهایم تا صدای خود را درباره کمبود داروهای حیاتی بیماران دیستروفی عضلانی به گوش مسئولان برسانیم. برخی از این تجمعات تا حدودی به نتیجه رسیدهاند، اما بسیاری از مشکلات همچنان باقی است، درحالیکه ما از سیستم دارو و درمان کشور انتظار داریم تا با همکاری با دستگاههای مرتبط، داروها و روشهای درمانی جدیدتری که شرکتهای داروسازی معتبر بینالمللی در حال توسعه آنها هستند، وارد کشور شده و در دسترس بیماران در ایران نیز قرار بگیرد. چنین رویکردی میتواند امید تازهای برای بیماران و خانوادههایشان ایجاد کند و ایران را به مسیر استاندارد جهانی درمان بیماریهای نادر نزدیکتر کند».
خانوادههای بیماران دیستروفی دوشن امیدوار و چشمانتظارند تا وزارت بهداشت ایران هرچه سریعتر برای واردات و پوشش بیمهای این دارو یعنی «آگامری» اقدام کند. بدیهی است که این دارو، درمان قطعی بیماری نیست، اما میتواند روند بیماری را کند کرده و از عوارض شدید داروهای فعلی که بیماران ناچار به مصرف طولانیمدت آنها هستند، بکاهد. ورود این دارو میتواند گامی مثبت در راستای کاهش نگرانی خانوادهها و بهبود کیفیت زندگی فرزندان آنها باشد.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
سارا سبزی / هممیهن
«ثبت ۶۳ مورد زنکشی در ایران از ابتدای سال»؛ این آخرین آماری است که تا امروز درباره زنکشی در ایران بهدست آمده و در نشست روز گذشته انجمن جامعهشناسان ایران اعلام شد. آماری که از میان خبرهای منتشرشده به دست آمده و کارشناسان و فعالان حوزه زنان تاکید میکنند که این عدد نوک کوه یخ زنکشی در ایران است و باید آن را بیشازاین در نظر گرفت. نمونه یکی از این قتلهای رسانهایشده، زهرا قائمی، کارمند اداری دانشکده علوم خانواده دانشگاه تهران بود که مدتی پیش منتشر و به بهانهای برای برگزاری اولین نشست از دور جدید فعالیت انجمن جامعهشناسان ایران تبدیل شد.
نشست «واکاوی پدیده زنکشی در ایران؛ با یاد و خاطره زهرا قائمی» در دانشکده علوم اجتماعی تهران برگزار شد و سه سخنران آن یعنی؛ شیما قوشه وکیل دادگستری، زهرا افتخارزاده بنیانگذار خانه امن غیردولتی آتنا و ندا گلبهاری پژوهشگر اجتماعی، ابعاد حقوقی و اجتماعی این پدیده را بررسی کردند و شیرین احمدنیا، دبیر انجمن جامعهشناسان، بهعنوان دبیر نشست در آن حضور داشت. نشست روز اخیر، یکی از معدود نشستهایی بود که خبری از امیدواری به لایحه حمایت از حقوق زنان در آن نبود و تنها به چند جمله کوتاه درباره آن بسنده شد؛ لایحهای که در نطفه خفه شد و دیگر حتی فعالان حقوق زنان و کارشناسان این حوزه نیز امیدی به بازگشت این امید ۱۵ ساله ندارند.
نهاد زنان سازمان ملل در گزارش سال ۲۰۲۴ خود، گزارشی از وضعیت خشونت علیه زنان در کشورهای جهان منتشر کرد که طبق آن تخمین زده میشود، ۷۳۶ میلیون زن - تقریباً از هر سهنفر، یکنفر - حداقل یکبار در زندگی خود مورد خشونت فیزیکی یا جنسی شریک صمیمی، خشونت جنسی غیرشریک یا هر دو قرار گرفتهاند (۳۰درصد از زنان و زنان ۱۵ ساله و بالاتر). این آمار شامل آزار جنسی میشود.
زنانی که خشونت را تجربه کردهاند بیشتر از افسردگی، اختلالات اضطرابی، بارداریهای برنامهریزینشده، عفونتهای مقاربتی و اچآیوی رنج میبرند که پیامدهای طولانیمدتی دارد. بیشتر خشونت علیه زنان توسط شوهران فعلی یا سابق یا شرکای صمیمی انجام میشود. بیش از ۶۴۰ میلیون زن ۱۵ ساله و بالاتر (۲۶ درصد)، مورد خشونت شریک جنسی قرار گرفتهاند. این گزارش نشان میدهد که در سال ۲۰۲۲، حدود ۴۸ هزار و ۸۰۰ زن در سراسر جهان توسط شریک جنسی خود یا سایر اعضای خانواده کشته شدهاند.
شیرین احمدنیا، رئیس انجمن جامعهشناسی ایران، ابتدای این نشست از ریشههای ساختاری پدیده زنکشی در ایران گفت و توضیح داد که این مسئله نمایانگر مجموعهای ناعدالتیهای انباشته در جامعه است: «زنکشی بارها در قالب خبر در رسانهها و جامعه انعکاس پیدا کرده است، ریشههای عمیق ساختاری دارد و درعینحال شاهد سکوت و غفلت در برایر این رخدادها هستیم.
پدیده زنکشی صرفاً اشاره به یک قتل منفرد ندارد، بلکه نمایانگر سلسلهای از خشونتها، نابرابریها و بیعدالتیهای انباشته در جامعه ماست که درنهایت به حذف فیزیکی یک زن منتهی شده است. زنکشی در معنای جامعهشناختی مرز میان امر خصوصی و عمومی را درنوردیده است؛ چون خشونتی که در چارچوب خانه و سپهر خصوصی شکل میگیرد، بازتاب مستقیم آن چیزی است که تحت عنوان ساختارهای فرهنگی، هنجارهای جنسیتی و سیاستهای نابرابر در سطح کلان جامعه است.
در سالهای اخیر جامعه ایران با تعداد زیادی از موارد زنکشی و رخدادهایی روبهرو بوده که وجدان جمعی را تحتتاثیر قرار داده و پرسشهایی بنیادین ایجاد کرده است؛ اینکه چرا در جامعهای که زنان در عرصههای مختلف نقشی فعال ایفا میکنند، همچنان جان آنها تا این اندازه در معرض تهدید قرار گرفته است؟ چگونه میتوان رابطهای میان فرهنگ مردسالاری، ضعف نهادهای حمایتی و بازنمایی رسانهها از خشونت علیه زنان تحلیل کرد؟ پژوهشهای جامعهشناختی و مطالعات زنان به ما آموختهاند که زنکشی را نمیتوان به سطح رفتار فردی تقلیل داد.
این پدیده محصول تلاقی سه لایه مهم است: لایه نخست، ساختارهای فرهنگی که هنوز بر مالکیت مرد بر بدن و زندگی فرد تاکید دارند. دوم، نهادهای اجتماعی و قانونی است که در مواردی با تساهل و تبعیض امکان بازتولید خشونت را فراهم میکنند. سطح سوم هم روایتهای رسانهای و فرهنگی است که نوعی عادیسازی خشونت علیه زنان را شکل میدهند.»
به گفته او در این میان دانشگاهها و نهادهای علمی مانند انجمن جامعهشناسان نقش بسیار مهمی دارند و گروه مطالعات زنان انجمن وظیفه دارد، با نگاه نقادانه این پدیده را از سطح واکنش احساسی به سطح تحلیل علمی و گفتوگوی اجتماعی ارتقاء دهد: «ما نیازمند فهمی بینرشتهای از زنکشی در این حوزه هستیم تا در کنار هم تصویری جامع از زمینههای فرهنگی و اجتماعی آن را به تصویر بکشند.
علاوه بر این باید به این پرسش بیاندیشیم که چه سازوکارهایی در جامعه ما مانع بازدارندگی موثر در برابر چنین خشونتی میشود؟ آیا نهادهای آموزش رسمی، خانواده و رسانه به بازتولید کلیشههای جنسیتی و سلطه مردانه دامن نمیزنند؟ آیا وقت آن نرسیده که نگاه به زنان از مالکیت و قیمومیت مرد به حق انتخاب و عاملیت زن تغییر پیدا کند؟ اگر جامعهای نتواند امنیت، کرامت و حق زندگی برابر را برای زنان فراهم کند، بنیان همبستگی اجتماعی و اعتماد عمومی در آن سست خواهد شد.»
قتل ۶۳ زن از ابتدای امسال
سخنران بعدی این نشست زهرا افتخارزاده، مدیرعامل خانه امن آتنا بود که با مرور بر روایتهای زنکشی در ایران، ساختارهای حقوقی و اجتماعی مردسالارانه را نقد کرد. او از ۶۳ مورد زنکشی از ابتدای امسال خبر داد و گفت که روایتهای قتل زنان بهخوبی میتواند دلایل آنها را روشن کند: «در جواب همه پرسشهایی که درباره این پدیده وجود دارد، اگر نگاهی به روایتها و اتفاقاتی که در این پدیدههای زنکشی بیاندازیم، میتوانیم پاسخ بسیاری از سوالات را از خود واقعه بگیریم.
بهطرز عجیبی بعضی از این وقایع، در عین تکاندهنده بودن، نمادین هم هستند؛ انگار آنقدر به برخی از بدیهیات توجه نشده و سیستم به مواردی که میتوانست از این وقایع پیشگیری کند، توجهی نکرده که وقایع بهسخن درآمدهاند و از ما و سیستم میطلبند که حرکتی رخ دهد، اما نه گوشی برای شنیدن وجود دارد، نه چشمی برای دیدن.»
او از قتل زهرا قائمی، کارمند گروه مطالعات زنان دانشکده علوم خانواده دانشگاه تهران گفت و توضیح داد که این ماجرا گزارههایی در خود دارد که از ما یاری میطلبند و سخن میگویند: «زمانی که کارمند دانشگاه، فردی از بخش اداری دانشکده حقوق خانواده و کارگروه مطالعات زنان، توسط همسرش به بدترین شکل ممکن کشته میشود، به ما یکی از مهمترین مسائل این بحث را نشان میدهد.
سالهاست میگوییم مسئله زنکشی و خشونت علیه زنان، هیچ ارتباطی به پایگاه اجتماعی و اقتصادی ندارد؛ چون مشخصاً با مسئله مردسالاری ارتباط پیدا میکند. یکی از جنبههای این واقعه از نظر پایگاه اجتماعی و اقتصادی زهرا قائمی، همین موضوع را اثبات میکند. جزئیات این واقعه همه آنچیزی که باید را به ما نشان میدهد. حتی با همین خبرهای اندکی که درباره این موضوع منتشرشده هم میتوانیم به پاسخ برخی سوالات برسیم.

دکتر شیرین احمدنیا
گزارش الهه محمدی از قتل زهرا قائمی، از منظرهایی تکاندهنده است؛ رئیس دانشکده علوم خانواده بهعنوان مدیر مستقیم او که زهرا اخیراً منشی او بوده است، میگوید باید تحقیقات کامل شود تا بتواند درباره این اتفاق صحبت کند و با خانواده و حتی قاتل او صحبت کنیم تا بتوانیم اطلاع کاملی درباره آن بدهیم. یعنی یک استاد دانشگاه که نزدیکترین فرد به او بوده است، آنچنان رویکرد محافظهکارانهای اتخاذ میکند که خودش را تبدیل به یک پلیس میکند تا بتواند درباره این موضوع صحبت کند. استادیار گروه جامعهشناسی که زهرا را میشناسد، میگوید خانواده زهرا مایل نیستند درباره آن اطلاعاتی بدهند، نمیتوانم درباره آن صحبت کنم و فقط میتوانم بگویم زهرا انسان بسیار خوشاخلاق و مهربانی بود.»
مدیرعامل خانه امن غیردولتی آتنا این روند را عاملی برای درکنشدن خشونت علیه زنان در سطوح بالای جامعه و حتی سطح دانشگاهی کشور دانست: «این روند وحشتناک است؛ بههمیندلیل است که حتی در سطح بالاترین افراد جامعه که باید بیشترین درک را نسبت به خشونت علیه زنان داشته باشند، هنوز برای آنها هم شخصی، سیاسی نشده است. زهرایی که منشی شما بوده و منتظر اجازه خانواده برای صحبت درباره او هستید، مرده و تمام شده است.
نیاز به چه اتفاقی است که یکنفر در سطح استاد جامعهشناسی، صدای خود را بلند و حداقل درباره خود آن قربانی صحبت کند؟ این محافظهکاری و تقلیل مسئله خشونت علیه زنان به یک مسئله شخصی و خانوادگی، با اصطلاحاتی شوم مثل اختلافات خانوادگی، چاردیواری اختیاری، اینکه زن را مایملک و ملک طلق مردان دانستن، ما را با این وضعیت روبهرو کرده است که هرروز شاهد افزایش آمار زنکشی در ایران هستیم. حتی با این آماری که مشخص نیست، میبینیم که هر دو روز، یکزن کشته میشود و آمار بسیار بالایی است.
او در ادامه گفت که از ابتدای سال، حداقل ۶۳ زن بهدست اعضای نزدیک خانواده خود کشته شدند: «فقط در شهریورماه ۱۴۰۴، در شادگان حداقل پنجزن کشته شدند؛ این آمار در شرایطی بهدست آمده است که در این کشور هیچ نهادی وجود ندارد که خود را ملزم به ارائه آماری دراینزمینه بداند و آماری شفاهی است؛ بنابراین باید حتماً به این اعداد ضریب بدهیم که بگوییم واقعی است.»
افتخارزاده در ادامه از توجیهاتی که در زمینه زنکشی مطرح میشود، گفت و توضیح داد: «در ماجرای زهرا قائمی میبینیم که خانواده او میگویند، همسرش به اموال او چشم داشته است و این بهمعنای خشونت اقتصادی است که بهدنبال آن حتماً خشونت اقتصادی رخ داده و خشونت فیزیکی به بالاترین سطح خود رسیده است اما بعد اعضای خانواده قاتل زهرا، به مزاحم تلفنی و بحثهای ناموسی اشاره میکنند و تاکید دارند که همسرش ناراحت شده و داستانهایی تکراری و نخنما را مطرح میکنند که هرروز در ۲۰ سال گذشته بهعنوان مددکار اجتماعی در هربار مراجعه یک زن خشونتدیده با آن روبهرو شدیم، همیشه مطرح میشود و مرد میگوید زن به من خیانت میکند.
برخورد صحیح همان کاری است که ما در موسسه آتنا انجام میدهیم و میگوییم اهمیتی ندارد که این مسئله وجود داشته یا خیر؟ مسئله ما این است که حتی اگر خیانت یا مسائلی دیگر رخ داده باشد، مرد اجازه ندارد که با همسرش رفتاری خشونتآمیز داشته باشد. چرا این گفتمان رسمی نیست و این داستان نخنما تکرار میشود؟ چون نظام مردسالاری متشکل از نظام قانون و فرهنگ آن را بهرسمیت میشناسد و تایید میکند.»
افتخارزاده در ادامه، به مقایسه قتل منصوره قدیریجاوید، خبرنگار ایرنا و زهرا قائمی پرداخت؛ دو زن در یک طبقه اقتصادی و اجتماعی که هردو بهدست همسر خود کشته شدهاند: «بسیاری از ما با مجازات اعدام مخالفیم اما بحث ما این است که در قانون، اشد مجازاتی وجود دارد که ما آن را قبول نداریم و معتقدیم که باید تغییر کند، اما بحث من پیغام قانون است؛ وقتی یک مرد، مرد دیگری یا یک زن، مردی را به قتل برساند، اشد مجازاتی وجود دارد، اما اگر مردی، یک زن را به قتل برساند، باید دیهای پرداخت شود تا شاید مجازاتی در نظر گرفته شود.
روایت قتل منصوره قدیریجاوید، به جواب سوالات ما کمک میکند؛ برای مثال چهارماه بعد از قتل منصوره در اسفندماه، همکاران او به دیدن خانوادهاش میروند. متنی که در خبرگزاری نوشتهشده به بدترین شکل ممکن، ریشههای عامل این پدیده را بازنمایی میکنند. رئیس خبرگزاری ایرنا به مادر او میگوید، هرکسی تقدیری دارد و از او بهعنوان مادری مهربان که تنها دغدغهاش فرزندش بود و بهخاطر او استقامت کرد تا برای بودن او هر بهایی را بپردازد تا در کنار او بماند، یاد میکند.
کلمهبهکلمه این متن الگویی است که نظام مردسالارانه میخواهد به جامعه بهعنوان زن تراز، حقنه کند. چرا باید این کار را میکرد؟ آیا گزینه دیگری نداشته است؟ نمیتوانست مستقل شود؟ چرا برای بودن در کنار فرزندش باید این اتفاق برایش رخ میداد؟ در این متن، زن تراز بهعنوان زنی صبور تعریف میشود که لب به شکایت باز نمیکند؛ همانچیزی را تاکید میکنیم که نباید رخ دهد. موارد زنکشی پیشینهای از سالها مداومت در انواع خشونت فیزیکی، روانی و جنسی دارد و اگر در هر مرحله مسیر، حمایتهای قانونی و اجتماعی صورت میگرفت، بعد از سالها تحمل خشونت، به این نقطه نمیرسید.»
از نگاه او زنکشی در ایران به یک بحران اجتماعی تبدیل شده است و آمارها آن را تایید میکنند: «نقش قوانین و ساختارها در بروز این روند، واضح است و در ماجرای مونا حیدری و رومینا اشرفی بهوضوح نقش قوانین و ساختارها را میبینیم. این بحران اجتماعی نیاز به یک مداخله اجتماعی دارد؛ زنکشی اختلاف خانوادگی و یک مسئله شخصی نیست، بلکه خشونتی عریان و جنایتی مبتنی بر جنسیت است که با همدستی قانون و ساختارهای مردسالارانه رخ میدهد. مطالبه در فضای ایدهآل به یک اقدام جامع بینبخشی و کلنگر نیاز دارد که مهمترین آن تغییرقوانین است.
بدون این تغییر اتفاقات دیگری رخ نمیدهد. علاوه بر این مطالبه بعدی در سطح ایدهآل ایجاد یک سیستم سراسری مداخله در بحران است که شامل تامین امنیت خشونت دیده، نظام ارجاع و غربالگری است. علاوه بر این ما برخی مناطق هشدار درباره زنکشی داریم مانند خوزستان و کردستان که برای آنها نیاز به برنامههای ویژه داریم. درنهایت هم به یک تغییر فرهنگی جامع در همه سطوح از طریق آموزش و رسانه نیاز داریم.
وقتی درباره تغییر قوانین صحبت میکنیم، براساس همه تجربههای خود فکر میکنیم که قوانین فعلی نهتنها بازدارنده نیستند، بلکه مشوق و محرکاند و این تغییر قوانین در درجه اول باید در خود مسئله رخ دهد. یعنی در زنکشی و تجاوزهای جنسی خانگی، پروندههای زیادی در این موضوع داریم که مشخصاً مطالبه حبس ابد است. در خشونتهای کمتر از قتل، طالب این است که نحوه اثبات باید تغییر کند. خشونت خانگی جرمانگاری نشده و در این شرایط چطور ممکن است که زن در خانه مورد خشونت قرار گیرد و برای آن شاهدی داشته باشیم. بهتازگی نیز در هیچکدام از پروندههای خود نمیتوانیم اثباتی در این مسئله داشته باشیم؛ وقتی کسی مرتکب خشونتشده و قانون فاصله از آن خشونتدیده ایجاد شود.»
افتخارزاده تاکید کرد که در موارد زنکشی باید بخش عمومی جرم هم در نظر گرفته و برای آن قوانینی تصویب شود: «اینکه همسر مونا حیدری بعد از تعقیب او، با همدستی مردان قبیله ازجمله پدر مونا، او را از آنسوی مرز برمیگرداند، سرش را میبرد، در شهر میگرداند و بعد از چندماه از زندان آزاد میشود، یک خشونت فردی نیست؛ بلکه بیانیه مردسالاری علیه زنان و جامعه است که سر مونا را در شهر چرخاندم و بعد آزاد شدم.
قاتل رومینا اشرفی قبل از اقدام به قتل، درباره مجازات آن تحقیق کرده و آگاهانه سر دخترش را بریده است. در این موضوع، سیستم حتی اشد مجازات ۱۰ ساله را هم برای پدر رومینا اشرفی انجام نداده و برای او ۹ سال حبس در نظر گرفته است. این نکات پیغامی به جامعه است و روشن است که بعد از چنین وقایعی باید منتظر افزایش خشونت و زنکشی باشیم.»
او گام بعدی برای اصلاح شرایط فعلی را، تصویب قوانین برابری جنسیتی اعلام و اضافه کرد: «این قوانین باید در همه حیطهها بدون هیچ تبصرهای در نظر گرفته شود؛ نمونه آن حقوق باروری است که الان زن بهمثابه یک ماشین تولید فرزند در نظر گرفته شده، نه بهعنوان یک انسان و هیچ حقی به بدن و باروری خود ندارد، یا تغییراتی که درباره قوانین مربوط به سن ازدواج باید اعمال شود. این موارد به این دلیل ذیل زنکشی مطرح میشود که ریشهای در ساختار، نگاه و فرهنگ دارد که به زن نگاه ابزاری و کهتری دارد که به بدترین شکل خود یعنی زنکشی منجر میشود.»

شیما قوشه
افتخارزاده در آخر بر آموزش پیشگیری از خشونت در رسانه و نظام آموزشی تاکید کرد و گفت: «ما در بحث مداخله و تامین امنیت، نیاز به خط تلفن اضطراری، اورژانس اجتماعی واقعی، خانههای امن گسترده داریم. سیستم از ۱۴۰۱ به بعد این نگاه را دارد که آنقدر به خانههای امن غیردولتی فشار بیاوریم که خودشان کارشان را تعطیل کنند. هرگاه برابری جنسیتی در همه سطوح و ابعاد رخ دهد، میتوانیم امیدوار به کاهش خشونت باشیم.»
ردپای امر اجتماعی در بستر قتل
ندا گلبهاری، جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی، یکی دیگر از سخنرانان این نشست بود. او گفت که ناشناختهماندن به دوام و پایداری چرخه خشونت، سلطه مردسالار و محرومیتهای جنسیتی منبعث از آن کمک میکند: «علت ناشناختهماندن این است که درونی میشود و بهطور جمعی میپذیریم و از قبل پذیرفتهشده است. رنجها و خشونتهای منبعث از خشونت نمادین در تعاریف، انتظارات و باورهای جمعی پذیرفتهشده، ریشه دارد. بههمیندلیل نهتنها دیده نمیشود بلکه گاهی مشروع و طبیعی هم بهچشم میآید. این باور که خواهر مظهر ناموس و شرف برادر یا پدر یا همسرش است.
درونیشدن چنین باورهایی باعث میشود که جامعه این خشونت را بهعنوان خشونت و سلطه مردسالارانه درک نکند و بهتبعآن خود قربانی هم آن را بهعنوان خشونت و تسلیم در برابر یک سلطه مردسالار درک نمیکند و تحتتاثیر القائات فرهنگی در بازتولید آن علیه خودش، مشارکت میکند.» به اعتقاد او نکته جالب خشونت نمادین این است که با همکاری و همدستی قربانی علیه قربانی بازتولید میشود و چرخه آن ادامه پیدا میکند: «وقتی از قربانی در قتلهای بهاصطلاح ناموسی صحبت میکنیم عمدتاً ذهن ما متوجه زنی است که کشته شده است. زنان بیواسطهترین قربانی خشونت نمادین در موضوع زنکشی هستند.
نهتنها در لحظه قتل، بلکه در تمام مراحل قبل از آن هم زنان، قربانیان سطح اول این خشونت نمادین هستند. مردان هم بهنوعی در سطح نمادین، قربانی این خشونت هستند؛ قربانیانی که با ارتکاب قتل؛ چرخه خشونت علیه خودشان را با همدستی خودشان بازتولید میکنند. ما باید به زنکشی ازمنظر خشونت نمادین در سه سطح خرد بینفردی، میانه (نهادی) و کلان (سطح معنایی و فرهنگی) نگاه کنیم. تاکید میکنم که حرفهای من بهمنزله سلبمسئولیت فردی از قاتل نیست و فقط میخواهم ردپای امر اجتماعی که بستر قتل را فراهم میکند، جستوجو و به آن نگاه کنیم.
در سطح بینفردی ما شاهد مردی هستیم که زنی را با عنوان اینکه ناموس او بوده و از دید او و اجتماع اطرافاش، مرتکب خطای ناموسی شده، به قتل رسانده است. این در وهله اول یک خشونت آشکار فیزیکی است. درحقیقت خشونت فیزیکی در این سطح، نوک کوه یخ و صورت مرئی خشونتی است که پیشتر و در سالیان دراز در کانون ذهن، احساس و عاطفه مرد حک و تثبیت شده و از طریق رفتارهای بدنمند و جسمانی، تجلی پیدا میکند. ذهنیت، عاطفه و احساس، نه از طریق اجبار بیرونی، بلکه از راه درونیسازی شکل گرفته است.»
به اعتقاد این پژوهشگر: «مکانیزم عمل خشونت نمادین، در سطح خرد درونیسازی سلطه نمادین مردسالار در نظام فکری، احساسی و ارزشی مرد است. مجموعهای از گزارهها، ارزشها و بایدها و نبایدهای جنسیتی برای مرد درونی شده، آنها را بهعنوان بخشی از هویت خودش پذیرفته و درونی کرده است. بهعنوان مثال، اینکه بدن زن و رفتارش منبع شرف و آبروی مرد است یا اینکه زن خوب، زنی است که باحیا و پاکدامن باشد و خودش را فقط برای مردش حفظ کند و مرد خوب هم مردی است که غیرت داشته باشد، مرد بیغیرت بیارزش است و مایه بیغیرتی و آبروریزی خودش و خانوادهاش است.
نظام فکری، احساسی و عاطفی مرد که در کنش و رفتارهای او در زنکشی تجلی پیدا میکند، براساس چنین ارزشهای درونیشدهای شکل گرفته است.» گلبهاری در ادامه گفت: «نهادهای مختلف دستبهدست هم میدهند و کلیشه مرد شرافتمند غیرتمند ناموسپرست را بازتولید میکنند. مردی که حیثیتاش را از طریق کنترل و مهار بدن زن بهدست میآورد. بنابراین هرکدام از این نهادها در جای خودشان و در حوزه کارکردی خودشان، قواعد و رویههای مشروع رفتار را تثبیت میکنند و به آن پایداری میگویند. اما این ارزشمندی و مشروعیت را باید در سطح کلان، نظام معنایی و گفتمانهای مسلط جستوجو کرد.
در سطح کلان، خشونت نمادین در سطح نظام فرهنگی و گفتمانهای جنسیتی مسلط و بهعبارتدیگر، بهشکل یک نظام معنایی عمل میکند. مجموعهای از باورها، ارزشها، اسطورهها، کلمات، نمادها و معانی که بدن و رفتار زن را متعلق به حوزه افتخار و شرف مرد تعریف و تعیین میکند که در اینحوزه چهچیزی طبیعی، اخلاقی، مقدس یا ارزشمند است. گفتمان مسلط مردسالارانه، چارچوب معنایی تولید میکند که در آن مردسالاری، غیرت، ناموس و نجابت، معنای مثبت با خودشان حمل میکنند و ارزشمندند و بههماننسبت آزادی زن در مدیریت بدن خودش، نکوهیده و ضدارزش است؛ بهحدیکه دامن خانواده بهویژه عناصر ذکور را لکهدار و بیآبرو میکند.»
لزوم قانونگذاری جلوتر از آگاهیرسانی
شیما قوشه، وکیل پایه یک دادگستری هم در این نشست از لزوم قانونگذاری جدید درباره زنکشی و نظارت مستمر بر اجرای آن گفت. او حرفهایش را با توصیف مواد قانونی قانون اساسی که در آن به موضوع زنان پرداخته شده، شروع کرد: «من میخواهم از قانون اساسی ایران شروع کنم. اصلاً ببینیم ما کجای داستان قانونگذاری هستیم؟ یعنی قانون اساسی ما در ۴۶ سال گذشته دقیقاً چه میگوید؟ در قانون اساسی، دو بار از زن صحبت شده؛ یکبار در مقدمه که نوشتهشده در دوران طاغوت به زنان نگاه ابزاری وجود داشته و ما میخواهیم زنان را از شیء و ابزار بودن دربیاوریم و گفته شده که زنان باید ضمن بازیافتن وظیفه اخیر و پر اجر مادری در پرورش انسانهای مکتبی، پیشاهنگ و همرزم مردان در میدان فعالیت و حیات باشند.
ما با این نگاهی که در قانون اساسی وجود دارد، خیلی توقع عجیبوغریبی نمیتوانیم داشته باشیم.» او ادامه داد: «یکبار دیگر هم در اصل ۲۱ قانون اساسی از زنان یادشده که پنج بند دارد که بهغیر از بند اول آن که از زن بهمثابه زنبودن حرف میزند و نوشته شده، باید زمینه مناسب برای رشد شخصیت زن مهیا و حقوق مادی و معنوی او احیا شود، در بندهای دوم، سوم، چهارم و پنجماش از زنان بهعنوان نگهدارنده نهاد خانواده بهویژه مادری یاد میکند و از عبارات زن سالخورده، زن بیسرپرست و... نام میبرد. بنابراین نگاه قانونگذار، ایدهآل ما هیچوقت نبوده است و بهواسطه همین قانون اساسی، زن فقط مادر انگاشته میشود.»
قوشه معتقد است، در بحث قانون خانواده که از سال ۱۳۰۷ تصویب شده، تغییراتی داده شده است. در حقوق کیفری هم همین تغییرات طی سالیان صورتگرفته اما حالا ما به فضایی رسیدهایم که با آمار بسیار بالایی از زنکشی روبهرو هستیم: «از منظر حقوقی، بین حقوقدانها و جامعهشناسان سوالی شکل گرفته است؛ آنها میپرسند که اول باید نهادسازی و فرهنگسازی کنیم و به مردان آموزش دهیم و بعد از مجلس بخواهیم که قانون را عوض کند.
همیشه فکر میکردیم که فرهنگسازی و روشنگریکردن درباره این موضوع راحتتر است، اما در همین چندسال اخیر میبینیم که حتی این موضوع هم راحت نیست. در همین چندسال اخیر چند انجیاو بسته شده؟ به چندنفر بهدلیل فعالیت در این حوزه، حکم قضایی دادهاند؟ جلوی فعالیت چندنفر از فعالان زن را گرفتهاند؟»
این وکیل گفت اگر قانون مناسب داشته باشیم، این قانون بیکم وکاست اجرا شود و نهاد ناظری هم بر اجرای آن وجود داشته باشد، بخش بزرگی از این اتفاقات را نخواهیم دید: «ما نمیتوانیم بگوییم مردم آگاه نیستند اما در سال ۱۴۰۴ که همه حداقلیترین گوشیهای هوشمند را در دست دارند و میتوانند اطلاعاتی دراینباره کسب کنند، بنابراین من نمیتوانم این گزاره را قبول کنم که مردم آگاه نیستند و باید آگاهیرسانی کنیم و به مردان بگوییم اگر بخواهی همسرت را بکشی، کار اشتباهی است! چون آن مرد اصلاً به این فکر نمیکند که کارش اشتباه است.
مثال این موضوع مونا حیدری و رومینا اشرفی است؛ هم همسر مونا و هم پدر رومینا میدانستند دارند چهکار میکنند. پدر رومینا میدانست که اگر دخترش را بکشد، چهچیزی انتظارش را میکشد؟ بنابراین ما نمیتوانیم فقط با آگاهیرسانی، چنین افرادی را تغییر دهیم.» به گفته قوشه، حتی تعیین نوع و میزان مجازات، با زیاندیده است که ولیدم است.
قاضی هم در این پروندههای کیفری، میرزابنویس اولیایدم است: «قاضی میپرسد، قصاص میخواهی؟ دیه میخواهی؟ چهچیزی بنویسم؟ اساساً دستگاه قضایی در قتل هیچ نقشی در تعیین نوع مجازات اصلی ندارد. بسیاری از ما مخالف قصاص و اعدام هستیم، اما تعیین نوع مجازات درباره جرمی که شدیدترین جرم بشری است، با خانواده داغدار است. بنابراین منطقی بهنظر میرسد که چنین خانوادهای، قصاص بخواهد. ما حتی تا سال ۱۳۷۵ جنبه عمومی چنین جرمهایی را نداشتیم و اگر قاتل قصاص نمیشد، آزاد میشد.
اما با همه مطالباتی که در تمام این سالها درباره موضوع زنکشی وجود داشته، قانون جنبه عمومی جرم هم تغییر نکرده است. حکم ۳ تا ۱۰ سال برای جنبه عمومی این جرم درنظر گرفته شده و حتی قاضی ممکن است با افکار عمومی، لج کند و مثل پرونده رومینا اشرفی حتی ۱۰ سال حکم نداد، ۹ سال داد. حتی این مجرمان میتوانند از ارفاقات قانونی هم استفاده کنند و با گذراندن یکسوم جرم، آزاد شوند، مرخصی بیایند یا پابند بگیرند.»
او در پایان گفت که در زمان قتل رومینا، قانونی بهاسم قانون رومینا مطرح شد که حکم ۳ تا ۱۰ سال حبس تغییر کند، اما مجلس قبول نکرد: «درحالیکه، نه مشکل فقهی داشت، نه شرعی و حتی جامعه هم آمادگی این موضوع را داشت. در قانون ما منطق و تناسبی دراینباره وجود ندارد. اگر فقط بگوییم مردم ما باید درباره زنکشی آگاه شوند، قانونگذار در وظیفه خودش نمیبیند که قانون را تغییر دهد. درباره ختنه زنان، قانون وجود دارد، اما اجرا نمیشود. اجراییشدن قانون و نظارت بر آن، خیلی مهم است.»
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
ترور هانیکات و روزانا لطیف / خبرگزاری رویترز / ۲۶ اکتبر ۲۰۲۵
رهبران تایلند و کامبوج روز یکشنبه توافقنامهای برای گسترش آتشبس امضا کردند. این مراسم با حضور دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده برگزار شد که برای شرکت در اجلاس آسهآن و نظارت بر مجموعهای از مذاکرات تجاری مهم به مالزی سفر کرده بود.
نخستوزیر تایلند، آنوتین چارنویراکول، و همتای کامبوجی او، هون مانت، این توافقنامه را در مراسمی با عنوان «تحقق صلح» امضا کردند که بر اساس آتشبسی که سه ماه پیش به امضا رسیده بود، تنظیم شده است.
هون مانت اظهار داشت: «این اعلامیه، در صورت اجرای کامل، سنگبنای صلح پایدار را فراهم میکند، اما مهمتر از آن، آغازگر فرآیند بهبود روابط ما خواهد بود.» وی افزود: «جوامع مرزی ما به دلیل درگیریها از هم جدا شدهاند و غیرنظامیان بیگناه متحمل خسارات سنگینی شدهاند.»
ترامپ در ماه ژوئیه با تماس تلفنی با رهبران وقت دو کشور، به پایان دادن به درگیری پنجروزه کمک کرد و از آنها خواست تا خصومتها را متوقف کنند، در غیر این صورت مذاکرات تجاری آنها با واشنگتن به حالت تعلیق درمیآید.
ترامپ در این مراسم گفت: «ایالات متحده تا زمانی که این دو کشور در صلح زندگی کنند، تجارت و همکاری قوی و معاملات فراوانی با هر دو ملت خواهد داشت.»
هر دو طرف یکدیگر را به تشدید تبادل موشک و آتش سنگین توپخانه متهم میکنند که دستکم ۴۸ کشته بر جای گذاشت و حدود ۳۰۰,۰۰۰ نفر را بهطور موقت آواره کرد؛ این بدترین درگیری دو کشور در تاریخ اخیر بوده است.
آنوتین به دلیل درگذشت ملکه مادر تایلند، سیریکیت، در روز جمعه، نزدیک بود این مراسم را از دست بدهد، اما در نهایت تصمیم گرفت برای امضای توافقنامه به مالزی سفر کند.
وی اظهار داشت که هر دو طرف «سلاحهای سنگین را از مناطق مرزی حذف خواهند کرد تا ایمنی مردم خود را تضمین کنند» و افزود که تایلند ۱۸ سرباز بازداشتشده کامبوجی را آزاد خواهد کرد.
مذاکرات تجاری
ترامپ هنگام ورود به مالزی، در فرودگاه بینالمللی کوالالامپور مورد استقبال انور ابراهیم، نخستوزیر مالزی، و گروهی از رقصندگان تشریفاتی قرار گرفت. او روی فرش قرمز توقف کرد تا با رقصندگان همراهی کند، سپس پرچم ایالات متحده را در یک دست و پرچم مالزی را در دست دیگر گرفت و با انور به سمت شهر حرکت کرد.
در حالی که ترامپ با دیگر رهبران دیدار میکرد، مذاکرهکنندگان آمریکایی و چینی در حاشیه اجلاس برای جلوگیری از تشدید جنگ تجاری بین دو اقتصاد بزرگ جهان گفتوگو کردند.
جمیسون گریر، مذاکرهکننده ارشد تجاری آمریکا، در پاسخ به پرسوجوی یک خبرنگار درباره بحث در مورد مواد معدنی کمیاب در مذاکرات که از روز شنبه آغاز شده بود، گفت که موضوعات گستردهای از جمله تمدید آتشبس در اقدامات تجاری مورد بحث قرار گرفته است.
وی افزود: «فکر میکنم به نقطهای نزدیک میشویم که رهبران دیدار بسیار سازندهای خواهند داشت.»
تسلط چین بر عرضه جهانی مواد معدنی کمیاب در کانون مذاکرات قرار دارد و واشنگتن به دنبال تنوعبخشی به زنجیرههای تأمین است.
ترامپ در مراسم آتشبس اعلام کرد که ایالات متحده بهزودی توافقنامههایی در زمینه مواد معدنی کلیدی با تایلند و مالزی امضا خواهد کرد، در حالی که توافق تجاری گستردهتری با کامبوج نیز در حال مذاکره است.
در ادامه روز یکشنبه، قرار است وی با لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا، رئیسجمهور برزیل، که یکی از چندین رهبر جهانی حاضر در اجلاس آخر هفته است، درباره تعرفههای سنگین ایالات متحده گفتوگو کند.
لولا اعلام کرد که قصد دارد استدلال کند تعرفههای ۵۰ درصدی اعمالشده توسط واشنگتن بر کالاهای برزیلی یک «اشتباه» بوده و به مازاد تجاری ۴۱۰ میلیارد دلاری ایالات متحده با برزیل طی ۱۵ سال اشاره کرد. ترامپ در مسیر خود به آسیا اعلام کرد که آماده کاهش این تعرفهها است.
دیدار مشابهی با مارک کارنی، نخستوزیر کانادا، برنامهریزی نشده است، زیرا مذاکرات بین این دو همسایه بهطور ناگهانی پایان یافت. ترامپ روز شنبه اعلام کرد که تعرفههای کانادا را ۱۰ درصد دیگر «بیش از آنچه اکنون پرداخت میکنند» افزایش خواهد داد.
تیمور شرقی جدیدترین عضو آسهآن شد
جوانترین کشور آسیا، تیمور شرقی، روز یکشنبه به عنوان یازدهمین عضو بلوک آسهآن پذیرفته شد و رویایی را که حدود نیمقرن پیش، زمانی که این کشور مستعمره پرتغال بود، توسط رئیسجمهور کنونی آن مطرح شده بود، محقق کرد.
تیمور شرقی، که با نام تیمور-لسته (Timor-Leste) نیز شناخته میشود، با جمعیتی حدود ۱.۴ میلیون نفر، یکی از فقیرترین کشورهای آسیا است و امیدوار است از ادغام اقتصاد نوپای خود، که با حدود ۲ میلیارد دلار تنها بخش کوچکی از تولید ناخالص داخلی ۳.۸ تریلیون دلاری آسهآن را تشکیل میدهد، بهرهمند شود.
پیوستن تیمور شرقی پس از ۱۴ سال انتظار صورت گرفت و اگرچه انتظار نمیرود عضویت آن تحولآفرین باشد، اما پیروزی نمادینی برای رئیسجمهور خوزه راموس-هورتا و نخستوزیر زانانا گوسمائو، قهرمانان مبارزه برای استقلال این کشور، محسوب میشود.
گوسمائو در سخنرانی خود اظهار داشت: «برای مردم تیمور-لسته، این نهتنها تحقق یک رویا، بلکه تأییدی قدرتمند بر مسیر ماست.» وی افزود: «عضویت ما گواهی بر روحیه مردم ما و دموکراسی جوانی است که از مبارزه ما زاده شده است.»
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
اعتماد
یک فعال صنعت دارو در گفتوگو با «اعتماد» پیشبینی کرد که با شرایط فعلی تامین ارز و اعتبار مورد نیاز تولید دارو و در حالی که صنعت دارو به صورت مشخص و غیرقابل انکار، از تحریمهای سازمان ملل و فعال شدن مکانیسم ماشه هم تاثیر گرفته، مختل شدن خط تولید و کمبود شدید دارو تا پایان سال، غیرقابل اجتناب خواهد بود.
مجتبی سرکندی، این پیشبینی را با مقایسه تامین ارز دارو در طول سالهای ۱۴۰۳ و ۱۴۰۴ (تا پیش از فعال شدن مکانیسم ماشه و بازگشت تحریمهای سازمان ملل) نیاز صنعت به مواد موثره و اولیه و هزینههای جانبی این صنعت استراتژیک تا پیش از ۶ مهر امسال دارد و در توضیح نتایج به دست آمده از محاسبات خود میگوید: «صنعت دارو، با یک وضعیت پایه و یک وضع آتی مواجه است. وضع پایه این است که حدود ۹۵ الی ۹۹ درصد داروی مورد نیاز کشور در کارخانجات داخلی تولید میشود، اما حجمی از مواد موثره API و مواد تثبیتکننده اثر دارو KSM وارداتی است که بهطور معمول از چین و هند وارد میشود. واردات مواد اولیه و مواد موثره، نیازمند ارز و اعتبار است.
دولت در سال ۱۴۰۳ - ۱۴۰۴ حدود ۳،۴ میلیارد دلار ارز برای دارو و تجهیزات پزشکی تخصیص داد، چون با وجود آنکه طبق طرح دارویار، پرداخت ارزی دارو برای بیماران، به ریال تبدیل شده، اما شرکتهای دارویی همچنان برای فعالیت خود نیازمند ارز هستند. با فرض ثابت ماندن نیاز ارزی دارو در سال جاری، از آنجا که طی ماههای اخیر، دولت با کمبود منابع ارزی و ریالی مواجه بوده، ۱۰ الی ۲۰ درصد کاهش دسترسی به ارز، کاهش واردات را هم رقم میزند. بعد از فعال شدن مکانیسم ماشه و از ۶ مهر امسال، شرکتهای تولیدکننده و واردکننده مواد اولیه و موثره دارویی، با مشکلات جدیدی درحوزه نقل و انتقالات بانکی، بیمه، هزینه واردات و زمان تامین سفارش، هزینه تمام شده سفارش، مواجه شدند که مجموع این مشکلات به نتیجه نهایی کمبود دارو ختم خواهد شد. اولین مشکل به دنبال فعال شدن مکانیسم ماشه، این است که بازگشت تحریمهای مالی و بیمهای، باعث میشود حتی معافیت بشردوستانه هم در عمل کار نکند و بانکها و شرکتهای حملونقل دچار خودتحریمی شوند.
تا پیش از فعال شدن مکانیسم ماشه، هزینه حمل محمولههای وارداتی، ارقامی معمولی بود و واردات از بیمه بینالمللی بهرهمند میشد ولی آنچه از ۶ مهر امسال شاهد خواهیم بود، افزایش ۳۰ الی ۵۰ درصدی هزینه حمل و امتناع برخی شرکتهای بیمهای بینالمللی برای پوشش محمولههای به مقصد ایران است. همچنین علاوه بر اینکه به دلیل ممنوعیت انتقال بانکی، برای واردات مواد اولیه دارویی باید کارمزدهای بالاتر بپردازیم، هزینهها باید از طریق کانالهای غیررسمی پرداخت شود. با محدودیتهای ایجاد شده در نقل و انتقالات بانکی، تاخیر حداقل ۳ تا ۶ ماهه در واردات مواد موثره و اولیه ایجاد میشود در حالی که پیش از فعال شدن مکانیسم ماشه و تا قبل از ۶ مهر امسال، زمان تامین مواد موثره و اولیه وارداتی از ۳ ماه فراتر نمیرفت. تاثیر این مشکلات در کنار سقوط ارزش ریال و کاهش دسترسی به ارز مورد نیاز، هزینه تمام شده واردات مواد موثره و مواد اولیه را تا حدود ۴۰ درصد افزایش میدهد. نتیجه نهایی چنین وضعی، فشار بر سازمانهای بیمهگر به عنوان پرداختکننده مابهالتفاوت قیمت دارو برای مصرفکننده و کمبود دارو برای بیماران است.»
این فعال صنعت دارو میگوید که وضع مشابه این ایام را در دو برهه زمانی و در سالهای ۱۳۹۱ (پیش از معاهده برجام) و ۱۳۹۷ (بعد از خروج امریکا از معاهده برجام) هم شاهد بودیم که در این سالها، بیشترین کمبود دارویی در داروهای سرطان، بیوتک و کمیاب اتفاق افتاد.
سرکندی در توضیح بیشتری درباره دلیل کمبود دارو میگوید: «دلیل بروز کمبود در گروههای مشخصی از داروها، میزان تاثیر برخی مواد اولیه است. تا پیش از فعال شدن مکانیسم ماشه، وابستگی صنعت دارو به مواد اولیه تثبیتکننده حدود ۳۰ درصد بود ولی از ۶ مهر امسال، علاوه بر اینکه تامین همین میزان نیاز وارداتی هم با ابهام مواجه است، تولید داخلی چند نوع ماده اولیه یا موثره هم در معرض خطر توقف قرار گرفته، چون مختل شدن واردات بسیاری از مواد تثبیتکننده، میتواند خط تولید مواد اولیه یا موثره وابسته را با اشکال مواجه کند و البته نتیجه نهایی این اختلال، ایجاد اشکال در خط تولید چند داروی پرمصرف است. اما علاوه بر تاثیر کمبود ماده تثبیتکننده، مشکلاتی که در حمل برخی داروهای وارداتی ایجاد میشود هم، در موجودی بازار تاثیرگذار خواهد بود. داروهای بیوتکنولوژیک، باید با تدابیر خاص و در فرآیند سرد به کشور برسند و البته این شیوه جابهجایی، بیمه گرانی دارد که تحریمها، پوشش بیمه برای این داروها را دشوار خواهد کرد و بنابراین در مسیر واردات این گروه از داروها هم با مشکل مواجه خواهیم شد. واردات تجهیزات و قطعات یدکی خطوط تولید دارو هم حتما از مکانیسم ماشه متاثر میشود و بنابراین، روند تولید دارو به دلیل مشکلاتی که در فعال نگهداشتن خط صنعت ایجاد میشود، مختل خواهد شد.»
سرکندی با یک نگاه کلی میگوید که: «آنچه واضح است، مکانیسم ماشه بهطور مستقیم دارو را هدف نمیگیرد، اما با مشکلاتی که به دنبال فعال شدن مکانیسم ماشه در مسیر تامین ارز، نقل و انتقالات بانکی، بیمه و لجستیک تامین مواد موثره و اولیه دارویی ایجاد میشود، افزایش هزینهها، تاخیر زنجیره تامین و بروز کمبودهای مقطعی را شاهد خواهیم بود که البته، شدت بحران، به ایجاد کانالهای مالی امن و اختصاصی برای دارو بستگی دارد.»
طی روزهای اخیر، وزیر بهداشت و رییس سازمان غذا و دارو در گفتوگوهای خود به مردم اطمینان دادهاند که برای تامین دارو در تلاش هستند تا منابع ریالی و ارزی مورد نیاز حیاتیترین صنعت کشور، با کمبود و اختلال مواجه نباشد. مسوولان حوزه سلامت، در این گفتوگوها میگویند که تحریمهای جدیدی که از ۶ مهر امسال و به دنبال فعال شدن مکانیسم ماشه، بر ملت ایران تحمیل شده، تاثیرات مستقیمی بر وضعیت دارو خواهد داشت اما تاکید دارند که دولت تمام تلاش خود را به کار گرفته تا منابع مالی برای تقویت صنعت داخلی و واردات اقلام مورد نیاز صنعت را تامین کند.
یکی از فعالان صنعت دارو که مایل به ذکر نام خود نیست، در گفتوگو با «اعتماد» و در پاسخ به این سوال که بازگشت تحریمها و مشکلات نقل و انتقالات بانکی در کنار افزایش چند برابری قیمت ارز، چطور میتواند بازار دارو را با خطر مواجه کند، معتقد است که نباید تمام مشکلات برای این صنعت حیاتی را متوجه تحریمها دانست و میگوید: «شکی نیست که بازگشت تحریمها و فعال شدن مکانیسم ماشه بر وضعیت تولید و تامین تمام کالاها تاثیرگذار است و حتما دارو هم از بازگشت تحریمها متاثر میشود ولی تاثیر مکانیسم ماشه بر وضعیت دارو، بیش از ۴۰درصد نیست و ۶۰درصد تاثیرات متوجه تصمیمات و قانونگذاریهای اشتباه مسوولان حوزه سلامت است. به عنوان نمونه، تولیدکننده بعد از ثبت سفارش باید برای دریافت ارز به سازمان غذا و دارو مراجعه کند ولی با کملطفی بانک مرکزی مواجه میشود.
توزیع نشدن بهموقع ارز دارو، یکی از دلایل کمبود داروست. دو هفته قبل با رییس داروخانه {...} صحبت میکردم و ایشان میگفت که در همین لحظه (نیمه مهر ماه) در داروخانهاش حدود ۵۰۰ قلم کمبود دارو دارد آنهم درحالی که این داروخانه، در گروه داروخانههای اضطراری است. داروخانه اضطراری و ازجمله داروخانههای ۱۳ آبان، ۲۹ فروردین و هلالاحمر، داروخانههایی هستند که دولت، به محض بروز کمبود یک قلم دارو، به عنوان اولین اولویت، موجودی این داروخانهها را تامین میکند. مشکل صنعت دارو با مسوولان حوزه سلامت این است که گزارش شفافی دراختیار ندارند یا گزارش شفافی ارایه نمیدهند. فرض کنید که آسپرین در چند شکل دارویی تولید میشود که هر شکل، کارایی متفاوت دارد. همچنین در حال حاضر، آسپرین ۸۰ در بازار موجود است ولی آسپرین ۵۰۰ کمیاب شده است. مسوولان سازمان غذا و دارو میگویند وقتی آسپرین ۸۰ در بازار موجود است، بنابراین با کمبود آسپرین مواجه نیستیم درحالی که آسپرین ۸۰ برای رفع مشکل انعقاد است ولی آسپرین ۵۰۰، ضد درد است.»
این فعال صنعت دارو همچنین در پاسخ به «اعتماد» گلایه همیشگی سایر همکارانش را مطرح میکند و میگوید؛ قیمتگذاری دستوری سازمان غذا و دارو در کنار تورم رو به رشد و گرانی هزینههای جانبی تولید، مشکلات متعددی ایجاد کرده ولی مسوولان وزارت بهداشت مایل به پذیرش واقعیت نیستند و میافزاید: «قیمتگذاری دستوری، حتما باعث ایجاد بازار سیاه میشود. فویل آلومینیوم که یک کالای ضروری برای بستهبندی داروست، بارها نایاب شده یا به دلیل کمبود ارز و کاهش دسترسی به واردات، بیش از ۵۰درصد افزایش قیمت داشته. هزینه تولید آب استریل برای داروهایی که در شکل تزریقی یا محلول و قطره ساخته میشوند، ظرف یک ماهه اخیر ۵۰ درصد افزایش داشته درحالی که آب استریل، بخشی از فرآیند تولید داروست. دولت برای صنعت دارو، دو نوع ارز نیکو با قیمت ۲۸۵۰۰ تومان و نیمایی با قیمت ۸۰ هزار تومان اختصاص داده و به تازگی، بسیاری از اقلام موردنیاز صنعت دارو، در فهرست دریافت ارز نیمایی قرار گرفته که همین تقسیمبندی اشتباه، قیمت ماده اولیه را تا سه برابر افزایش داده، علاوه بر اینکه بعد از فعال شدن مکانیسم ماشه، مدت زمان تامین ارز نیکو هم از یک تا سه ماه، به سه تا ۶ ماه افزایش یافته است. اینها بخشی از مشکلاتی است که دولت برای صنعت دارو ایجاد میکند.»
این فعال صنعت دارو به دولت پیشنهاد میدهد که به عنوان فوریترین راه در ماههای آتی، بودجهای به سازمانهای بیمهگر بدهد تا از این طریق، بدهی بدحسابترین بیمههای پایه به داروخانهها تسویه شود و میافزاید: «وقتی داروخانهها طلبشان را از بیمهها بگیرند، میتوانند بدهی خود به شرکتهای پخش را بپردازند و شرکتهای پخش هم بدهی خود را به تولیدکنندگان دارو پرداخت خواهند کرد. در حال حاضر بسیاری از شرکتهای تولید دارو، کالای تولید شده را ظرف ۶ ماه میفروشند ولی طلبشان از شرکتهای پخش، ۹ الی ۱۲ ماه بعد تسویه میشود. سازمان غذا و دارو، تولیدکننده دارو را مجبور کرده که به دلیل کمبود ارز، ماده اولیه را از تولید داخلی بخرد در حالی که تولید داخلی، کیفیت پایینی دارد و در اثرگذاری نهایی دارو تاثیر میگذارد. قیمتگذاری دستوری باعث شده که بسیاری از تولیدکنندگان حاضر به فعال نگه داشتن خط تولید برخی اقلام دارویی نباشند و صاحبان داروخانهها هم از توزیع برخی اقلام دارویی خودداری میکنند و توجیه همگی این است که با این شیوه قیمتگذاری، ضرر میکنیم.
قیمت تمام شده بسیاری از داروها، بسیار بیشتر از قیمتهای ابلاغی سازمان غذا و داروست چون هزینههای جانبی صنعت شامل دستمزد کارگر و بستهبندی و هزینه آب و برق و گاز و نگهداشت خط تولید و تعمیرات تجهیزات تولید است و این هزینهها دایمی و غیر قابل اجتناب است. خط تولید یک نوع قرص در یک کارخانه، حداقل دو تا سه میلیون عدد قرص است و خط تولید یک نوع کرم در یک کارخانه، حدود ۱۵۰ هزار عدد کرم است. اگر این تعداد تولید را در هزینههای جانبی و اجباری تولید ضرب کنید، میبینید که هزینه تمام شده تولید چه اختلاف فاحشی با قیمتهای دستوری سازمان غذا و دارو دارد.
صاحب یک داروخانه به من میگفت من باید شیرخشک را با قیمت آزاد بخرم ولی ناچارم با قیمت دولتی بفروشم و همین حالا فقط بابت فروش شیرخشک، ۳۰۰ میلیون تومان از سازمان بیمه سلامت طلبکارم و حداقل ۱۰ ماه طول میکشد که بیمه سلامت، طلب من را تسویه کند.»
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
گفتوگو با اشپیگل: انس کانتر فریدم (Enes Kanter Freedom)، بازیکن ترکتبار، میلیونها دلار در بهترین لیگ بسکتبال جهان درآمد داشت. سپس با رئیسجمهور ترکیه درافتاد و از دولت چین انتقاد کرد. او شغل، خانواده و وطن خود را از دست داد. فریدم، ۳۳ ساله، که در زوریخ به دنیا آمده و در ترکیه بزرگ شده است، یازده سال در لیگ حرفهای انبیای آمریکا (US-Profiliga NBA) بازی کرد، از جمله برای یوتا جاز و بوستون سلتیکس. او میلیونها دلار درآمد داشت و ستاره لیگ بود.
در سال ۲۰۱۳، او شروع به انتقاد از رئیسجمهور ترکیه، رجب طیب اردوغان کرد، و پس از آن او را «فاسد» و «دیکتاتور» نامید، که در پی آن ترکیه در سال ۲۰۱۷ پاسپورت او را باطل کرد. انبیای نیز پس از انتقاد او از رفتار پکن با اویغورها و تبتیها، از او روی گرداند. از سال ۲۰۲۲، او هیچ تیمی پیدا نکرده است. در حال حاضر او تبعه آمریکا است.
او اکنون نام خانوادگی اصلی خود، کانتر، را به عنوان نام دوم استفاده میکند - و نام خانوادگی جدیدش فریدم (آزادی) است. او میگوید مردم باید بدانند او برای چه چیزی ایستاده است. امروز فریدم (Freedom) به عنوان یک فعال حقوق بشر به سفر دور دنیا میپردازد، با محافظ شخصی و در ترس دائمی از حملات. اکنون او زندگینامه خود را با عنوان «به نام آزادی» منتشر کرده است.
در گفتوگوی ویدیویی با اشپیگل، فریدم با یک پولوشرت سیاه پشت میز نشسته است. پشت سر او یک نقشه جهان بزرگ روی دیوار آویزان است، اما از زمانی که ترکیه برای دستگیری او جایزه تعیین کرده، دنیایش کوچک شده است. او میگوید افبیآی به او لیستی از ۲۹ کشور داده که میتواند به آنها سفر کند. بقیه کشورها بسیار خطرناک هستند.
اشپیگل: آقای فریدم، الان دقیقاً کجا هستید؟
فریدم: در خانهام، در نیویورک. به ندرت آپارتمانم را ترک میکنم. اگر چنین کنم، باید به یک دوست یا افبیآی اطلاع دهم. افبیآی ترجیح میدهد که من برای همیشه در خانه بمانم. احساس میکنم یک زندانی هستم.
اشپیگل: و این در حالی است که شما در یکی از آزادترین کشورهای جهان زندگی میکنید.
فریدم: بله، اما دست اردوغان بلند است و به آمریکا هم میرسد. شماره تلفن و آدرس من در اینترنت منتشر شده است.
اشپیگل: وقتی مجبورید خانه را ترک کنید چه کار میکنید؟
فریدم: در نیویورک پالتو کلاهدار، عینک آفتابی و ماسک کووید میزنم. از کلابها و بارها دوری میکنم. فقط به رستورانهایی میروم که صاحبش را میشناسم. فقط در سالن ورزشی زیرزمین ساختمان آپارتمانم بسکتبال بازی میکنم. از اپلیکیشنهای خدمات تحویل غذا استفاده میکنم، اما با نام جعلی. چه کسی میداند که غذا را چه کسی میآورد؟ میترسم یک هوادار اردوغان مرا مسموم کند.
اشپیگل: بسکتبال شما را ثروتمند کرد، میتوانستید هر کاری دلتان میخواهد بکنید. در عوض، شما در یک قفس طلایی زندگی میکنید.
فریدم: ۱۲ حکم بازداشت علیه من صادر شده، وزارت کشور ترکیه ۵۰۰,۰۰۰ دلار برای دستگیری من جایزه تعیین کرده است. افبیآی به من هشدار داده که این مبلغ زیاد میتواند توجه مافیا یا قاتلان اجارهای را جلب کند.
اشپیگل: چقدر با افبیآی صحبت میکنید؟
فریدم: هفتهای یک بار، چون روی یکی از تلفنهایم دائماً تهدید به مرگ دریافت میکنم. اخیراً رئیس دفتر افبیآی در نیویورک را ملاقات کردم. در شهرهایی مانند لسآنجلس یا واشنگتن، که جامعه ترکهای بزرگی دارد، باید مراقب باشم. اردوغان مرا تروریست مینامد و بسیاری از ترکها این را باور دارند.
اشپیگل: در زندگینامه خود حادثهای را در اندونزی توصیف میکنید، جایی که شما و مدیر برنامههایتان در بهار ۲۰۱۷ مجبور شدید نیمهشب فرار کنید زیرا از آدمربایی میترسیدید.
فریدم: مدیر برنامههایم نیمهشب در زد و گفت باید هرچه سریع تر از این مکان فرار کنیم، چون مردان ناشناسی در جستجوی من هستند. برای ما روشن بود که یا میتوانند آدمربا باشند یا مأموران دولت اندونزی، احتمالاً تحت فشار ترکیه.
اشپیگل: چه کار کردید؟
فریدم: ما محافظی را که قرار بود برای محافظت از من پشت در اتاقم بنشیند، منحرف کردیم. و سپس به سمت فرودگاه شتافتیم. به رومانی پرواز کردیم، جایی که در هنگام ورود بازداشت شدم. یک مأمور رومانیایی به من گفت باید فوراً از آنجا بروم، وگرنه به ترکیه دیپورت میشوم. من موفق به خروج شدم. بعداً فهمیدم که در اندونزی واقعاً مردانی به دستور ترکیه در جستجوی من بودهاند.
اشپیگل: کدام تجربه کلیدی شما را به یک فعال تبدیل کرد؟
فریدم: رسوایی فساد سال ۲۰۱۳ در ترکیه. اردوغان افراد بیگناه را زندانی کرد و با رسانههای آزاد مبارزه کرد. من در توییتر درباره آن توئیت کردم و این موضوع به یک جریان بزرگ تبدیل شد. پدرم اخراج شد و به اتهام ادعاشده مبنی بر حمایت از تروریسم به زندان افتاد. تنها تحت فشار رسانهها و سیاستمداران آمریکا بود که او آزاد شد.
اشپیگل: وضعیت پدرتان در زندان چگونه بود؟
فریدم: برادرم برایم تعریف کرد که پدرمان پس از آزادی کاملاً تغییر کرده بود. تمام روز به دیوارها خیره میشد و تقریباً هیچ حرفی نمیزد. شاید او را شکنجه کرده بودند، شاید هم به او مواد مخدر داده بودند. نمیدانم.
اشپیگل: والدینتان تا چه اندازه بر دیدگاههای امروزی شما تأثیر گذاشتهاند؟
فریدم: بسیار زیاد. آنها مرا آزاداندیش بار آوردند و میخواستند بهترین آموزش ممکن را ببینم. مدارس دولتی ترکیه کیفیت خوبی نداشتند. معلمها هنوز ما را کتک میزدند. به همین دلیل به یکی از مدارس «خدمت» [وابسته به جنبش فتحالله گولن] رفتم.
اشپیگل: یعنی مدارسی که متعلق به جنبش فتحالله گولن، مخالف اردوغان هستند. گولن در سال ۲۰۲۴ در تبعید در آمریکا درگذشت. اردوغان جنبش گولن را مسئول کودتای نافرجام ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۶ میداند. برخی از جداشدگان از این جنبش نیز از شرایطی شبیه به فرقههای بسته سخن گفتهاند.
فریدم: برای من جنبش گولن نماد گفتوگوی میاندینی و میانفرهنگی است. گولن باور داشت که ایمان و علم میتوانند با یکدیگر همکاری کنند تا جهانی بهتر بسازند. دیدگاه او باعث شکلگیری مدارسی و ابتکارات فرهنگی در کشورهای گوناگون شد که هدفشان تقویت تفاهم میان مردمی با خاستگاههای متفاوت بود.
اشپیگل: در پاییز ۲۰۲۱ شروع کردید به انتقاد از حکومت چین. چرا؟
فریدم: در آن زمان برای کودکان یک اردوی بسکتبال برگزار کرده بودم. پدر یکی از بچهها که یک اویغور بود نزد من آمد و پرسید: «چطور ممکن است خود را مسلمان و فعال حقوق بشر بدانی، در حالی که اویغورها در چین در اردوگاهها شکنجه و تجاوز میشوند؟»
اشپیگل: چه پاسخی دادید؟
فریدم: شوکه شدم. هیچ اطلاعی از وضعیت اویغورها در چین نداشتم. به خانه برگشتم و شروع به تحقیق کردم. بعد از آن فهمیدم چه بیعدالتیهایی در حق اویغورها، تبتیها و مردم هنگکنگ روا میشود.
اشپیگل: شما رئیسجمهور چین، شی جینپینگ را «دیکتاتور بیرحم» نامیدید.
فریدم: من اولین بازیکن NBA بودم که به وضعیت حقوق بشر در چین اشاره کردم. نکته عجیب این بود که وقتی علیه اردوغان موضع گرفته بودم، لیگ کاملاً پشتم بود. مدیران تیمها حمایتم کردند و همه از آزادی بیان دفاع میکردند. اما وقتی به پکن حمله کردم، مرا رها کردند.
اشپیگل: چین یکی از بزرگترین و سودآورترین بازارهای NBA است و شمار بینندگان لیگ در آنجا حتی از آمریکا هم بیشتر است. این موضوع باید برایتان تعجببرانگیز نبوده باشد.
فریدم: نه، اما این کاملاً ریاکارانه است. تجارت بر همه چیز مقدم است، و برای همین نمیخواهند رهبران چین را ناراحت کنند.
اشپیگل: در آن زمان برای تیم بوستون سلتیکس (Boston Celtics) بازی میکردید. پس از انتقادتان از چین، تلویزیون دولتی چین همه بازیهای سلتیکس را از پخش خود حذف کرد و NBA میلیونها دلار ضرر کرد. واکنش مدیر برنامهتان چه بود؟
فریدم: او گفت: «اگر فقط یک کلمه دیگر درباره چین بگویی، دیگر هرگز در NBA بازی نخواهی کرد» و طی سالهای بعد ۴۰ تا ۵۰ میلیون دلار از دستمزدت را از دست خواهی داد.
اشپیگل: با این حال در فصل ۲۰۲۲–۲۰۲۱ کفشهایی میپوشیدید که روی آنها شعارهایی مانند «تبت آزاد» نوشته شده بود. پس از آن در بوستون کمتر به میدان میرفتید و سلتیکس شما را به تیم هیوستون راکتس فرستاد که در آنجا اخراج شدید. آن زمان ۲۹ سال داشتید و میتوانستید پنج یا شش سال دیگر راحت بازی کنید. آیا اکنون فکر میکنید اشتباه کردید؟
فریدم: نه. من پشت تمام کارهایی که کردهام ایستادهام. از هیچ چیز پشیمان نیستم.
اشپیگل: شما با لبرون جیمز (LeBron James)، یکی از بزرگترین بسکتبالیستهای تاریخ نیز درافتادید. چرا؟
فریدم: اول از همه باید بگویم که لبرون را یک اسطوره میدانم. او بهترین بازیکن بعد از مایکل جردن (Michael Jordan) است. اما او یک فعال صادق حقوق بشر نیست، هرچند بارها چنین ادعایی کرده است.
اشپیگل: باید توضیح دهید.
فریدم: لبرون علیه نژادپرستی و فقر مبارزه میکند، و من برای این موضوع احترام زیادی قائلم. اما او فقط درباره مسائلی حرف میزند که به تجارتش با شرکت نایکی (Nike) آسیبی نرساند. در برابر اتهامهایی که میگفتند کفشهای نایکی در اردوگاههای کار اجباری اویغورها تولید میشوند، هیچ واکنشی نشان نداد.
اشپیگل: شرکت نایکی این اتهامات را رد کرده است. بازیکن سابق فوتبال آمریکایی، کالین کپرنیک (Colin Kaepernick)، تجربهای مشابه شما داشت. او هنگام سرود ملی آمریکا زانو زد تا به نژادپرستی اعتراض کند. پس از آن، هیچ تیمی در لیگ NFL حاضر نشد او را استخدام کند.
فریدم: ما حتی مدتها با هم دوست بودیم. او قبلاً مرتب برایم هدیه میفرستاد، مثلاً پیراهن تیمش را، بهعنوان نشانهی حمایت.
اشپیگل: سرانجام این رابطه چه شد؟
فریدم: از وقتی نایکی را بهخاطر بهرهبرداری از «بردهداری مدرن» در چین مورد انتقاد قرار دادم، میان ما سکوت کامل برقرار است. کپرنیک با نایکی قرارداد دارد، و ظاهراً این موضوع برایش از فعالیت سیاسی مهمتر است.
اشپیگل: برای شما پول اهمیت ندارد؟
فریدم: اگر داشت، در NBA میماندم.
اشپیگل: شما از اردوغان، چین، نایکی و NBA انتقاد میکنید. اما نظرتان دربارهی دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، چیست؟ کسی که اخراجهای جمعی انجام میدهد، بر قضات و دادستانها فشار میآورد و اعلام کرده قصد دارد با مخالفان سیاسی برخورد کند.
فریدم: هر جا مشکلی ببینم، دربارهاش حرف میزنم. حتی در تظاهرات شرکت میکردم، اما به دلایل امنیتی نمیتوانم.
اشپیگل: شما در نیویورک زندگی میکنید و والدینتان در ترکیه. هر چند وقت با آنها صحبت میکنید؟
فریدم: تماس مستقیم غیرممکن است. ترکیه مرا دشمن دولت و تروریست میداند. طبیعی است که والدینم اجازه ندارند با «دشمنان دولت» تلفنی صحبت کنند. پس نمیتوانم با آنها تماس بگیرم، پیامی بنویسم یا چت کنم. هرگونه ارتباطی زیر نظر است.
اشپیگل: آخرین بار کی والدینتان را دیدید؟
فریدم: یازده سال پیش. و امید چندانی ندارم که به این زودی تغییری کند.
اشپیگل: آیا والدینتان در استانبول زندگی عادی دارند؟
فریدم: کاش اینطور بود. آنها مجبور به جابهجایی شدند چون مدام تهدید میشدند. پلیس خانهشان را بازرسی کرد و تمام وسایل الکترونیکی را توقیف نمود. مأموران میخواستند ثابت کنند والدینم هنوز با من تماس دارند. هر دو شغلشان را از دست دادند. دولت گذرنامههایشان را باطل کرد و اجازه خروج از کشور ندارند.
اشپیگل: از زندگی روزمرهشان هیچ خبری ندارید؟
فریدم: فقط از طریق برادرم که در کره جنوبی بسکتبال بازی میکند. گاهی برایم عکس میفرستد و این دل مرا میشکند. پدر و مادرم پیرتر شدهاند، پدرم به سختی میتواند راه برود، و من نمیتوانم به دیدارشان بروم. فقط از طریق برادرم میتوانم کمی پول برایشان بفرستم.
اشپیگل: آیا والدینتان تا به حال شما را سرزنش کردهاند؟
فریدم: بارها این سؤال را از خودم پرسیدهام و از طریق برادرم از والدینم هم پرسیدم. او گفت پاسخشان این بوده: «انِس (Enes) کاری را میکند که به آن باور دارد و حقیقت را میگوید. باید ادامه دهد.»
اشپیگل: اما خانوادهتان در سال ۲۰۱۶ بهصورت علنی از شما اعلام برائت کردند.
فریدم: آن کار را تحت فشار رژیم ترکیه انجام دادند. طبیعتاً من با خانوادهام قطع رابطه نکردهام. آنها را دوست دارم. اما باید از خودشان محافظت کنند، و بهترین راه برای این کار فاصله گرفتن از من است. پدرم را از مسجد بیرون کردند، مادرم را هنگام خرید تف کردند.
اشپیگل: در چین هنوز اویغورها در اردوگاههای کار هستند، در ترکیه هم اردوغان همچنان در قدرت است. اما شما شغلتان را از دست دادهاید، در آپارتمانی در انزوا زندگی میکنید و نمیتوانید خانوادهتان را ببینید. آیا ارزشش را داشت؟
فریدم: بله. مثلاً قانونی تصویب شده برای جلوگیری از کار اجباری اویغورها. بر اساس آن، شرکتهایی که با بردهداری ارتباط دارند، دیگر نمیتوانند کالاهایشان را به آمریکا صادر کنند، و به همین دلیل بسیاری از کارخانهها تولید خود را از منطقه سینکیانگ (Xinjiang) یعنی جایی که اردوگاهها هستند بیرون بردهاند. من این را یک موفقیت میدانم.
اشپیگل: خود را بیشتر آمریکایی میدانید یا ترک؟
فریدم: من یک آمریکاییِ مغرورم. ترکیه گذرنامهام را باطل کرده و مرا در فهرست قرمز اینترپل قرار داده، اما هنوز کشورم، پرچمم، مردمم و ملتم را دوست دارم.
اشپیگل: رؤیایتان چیست؟
فریدم: میخواهم دوباره خانوادهام را ببینم، کنارشان بنشینم و بگویم که چقدر دوستشان دارم. و غذای مادرم را بخورم. «مقلوبه»ی خانگی (Hausgemachtes Maqluba)، غذایی سنتی از برنج، گوشت و سبزیجات. هیچ چیز از آن بهتر نیست.
اشپیگل: آقای فریدم، از گفتوگو با شما سپاسگزاریم.
Ich habe Angst, dass mich ein Erdoğan Anhänger vergiftet
DER SPIEGEL 44 | 2025
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
چگونه روزنامه کیهان انقلابی شد. هوشنگ اسدی - علی لیمونادی
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
زهرا شهباز طبری، شهروند ۶۷ ساله اهل رشت و زندانی سیاسی، توسط شعبه اول دادگاه انقلاب این شهر به اتهام «همکاری با گروههای مخالف نظام» در سایه مصادیق بسیار محدود و غیرقابلاتکا به اعدام محکوم شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا، جلسه دادرسی این زندانی سیاسی هفته گذشته به صورت ویدئوکنفرانس برگزار شد و قاضی «احمد درویش» رأی به اعدام وی صادر کرد. خانواده خانم شهباز طبری به هرانا گفتهاند که کل روند دادگاه «نمادین و غیرقانونی» بوده است.
فرزند این زندانی به هرانا گفت: «روند دادرسی کمتر از ده دقیقه طول کشید. مادرم دسترسی مؤثر به وکیل مستقل نداشت؛ وکیلی که از سوی نهاد قضایی معرفی شد، بدون دفاع مؤثر نتیجه را تایید و ابلاغ کرد. کل دادگاه یک نمایش بود.» او همچنین تأکید کرده که «مادرم هیچگونه ارتباطی با هیچ گروه سیاسی یا مخالف نظام نداشته و اتهامات مطرحشده علیه او کاملاً ساختگی است.»
مطابق اظهارات خانواده، زهرا شهباز طبری روز ۲۸ فروردین امسال در منزل شخصیاش توسط نیروهای امنیتی بازداشت و سپس به زندان لاکان رشت منتقل شد. مأموران هنگام بازداشت محل سکونت او را تفتیش و تلفن همراه، لپتاپ او و یکی از اعضای خانواده را ضبط کردهاند.
خانواده میگویند مدارک ادعایی پرونده بسیار محدود و غیرقابلاتکا بوده است؛ از جمله «یک تکه پارچه که روی آن شعار «زن، مقاومت و آزادی» نوشته شده» و «یک پیام صوتی که هرگز منتشر نشده و هیچ مدرکی دال بر ارتباط سازمانی یا نظامی وجود ندارد». به گفته فرزند او، مقامات حتی تلاش کردهاند اتهامات سنگینتری مانند داشتن سلاح را مطرح کنند که خانواده آن را «مضحک و بیاساس» توصیف میکنند، بهویژه در برابر سن ۶۷ ساله و سوابق او.
زهرا شهباز طبری مهندس برق است؛ عضو سازمان نظام مهندسی ایران و فارغالتحصیل دانشگاه صنعتی اصفهان. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در «انرژی پایدار» از دانشگاه Borås سوئد است. خانواده تأکید میکنند که ایشان پیشتر نیز در پروندهای مرتبط با انتشار مطالب مسالمتآمیز در شبکههای اجتماعی بازداشت شده و پس از سه ماه با قرار پابند الکترونیکی آزاد شده بود.
در نامهای که فرزند او برای هرانا فرستاده، آمده است: «او تقریباً شش ماه یا بیشتر در بازداشت بوده است. دادگاه ویدیویی بود و قاضی در یک جلسه دهدقیقهای با لبخند حکم اعدام را اعلام کرد. وکیل معرفیشده نیز وقتی نتیجه را شنید لبخند زد.» او در ادامه از وخامت حقوق دادرسی و فقدان شواهد واقعی سخن گفته و این حکم را «نمونهای دیگر از نقض حقوق بشر» در جمهوری اسلامی خوانده است.
خانواده همچنین هشدار دادهاند که مقامهای قضایی خانم شهباز طبری را به همکاری با «سازمان مجاهدین خلق» متهم کردهاند و به گفته آنها، فرصت ۷ روزهای برای درخواست فرجامخواهی در اختیار است. در نامهٔ پسر او آمده است که «ما هر کاری از دستمان برمیآید انجام خواهیم داد» و از سازمانهای حقوق بشری، رسانهها و افکار عمومی درخواست کمک و پیگیری فوری کردهاند.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
![]() |
نیکولاس مادورو، باید برکنار شود. اما نه از طریق اقدامات کودتایی سیا یا حمله نظامی ارتش آمریکا.
چند روز پیش، دونالد ترامپ فاش ساخت که به سیا (CIA)، سازمان اطلاعاتی آمریکا، اجازه داده است تا در ونزوئلا عملیات مخفیانه انجام دهد. علاوه بر این، او روز پنجشنبه از احتمال عملیات زمینی علیه ونزوئلا خبر داد.
در واقع بسیج نظامی عظیم آمریکا علیه ونزوئلا از مدتها پیش آغاز شده و رئیسجمهور آمریکا در هفتههای اخیر بارها دستور داده است تا محمولههای مظنون به قاچاق مواد مخدر در سواحل ونزوئلا غرق شوند؛ او همچنین ناوهای جنگی و نیروهای نظامی به دریای کارائیب اعزام کرده است.
بهانه این اقدامات تهدیدی است که گفته میشود شبکههای قاچاق مواد مخدر این کشور برای آمریکا ایجاد کردهاند. اگرچه مادورو در پولشویی و تجارت غیرقانونی سلاح و مواد مخدر نقش دارد، اما ونزوئلا یکی از تأمینکنندگان اصلی مواد مخدر غیرقانونی برای آمریکا نیست و بر اساس گزارش اداره مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده، ونزوئلا در کوکائینی که وارد آمریکا میشود سهم بسیار اندکی دارد و در تجارت فنتانیل نیز تقریباً هیچ نقشی ایفا نمیکند.
در نتیجه تهدید شبکههای قاچاق مواد مخدر ونزوئلا علیه آمریکا – حداقل نه بهطور قانعکنندهای – توجیهگر بسیج نظامی کنونی آمریکا نیست. به باور تحلیلگران و بسیاری از ونزوئلاییها، دلیل واقعی این استقرار نظامی، ارسال پیامی به مادورو و هوادارانش است مبنی بر اینکه «روزهای شما به شمار افتاده است.» مارکو روبیو که خود ریشه آمریکای لاتینی دارد، در این سیاست سخت دولت ترامپ نقش اصلی را بازی میکند و حاضر به هیچگونه مصالحه با حکومت ونزوئلا نیست. در اصل هدف سرنگونی مادورو است – کسی که از نظر مقامات آمریکایی، در عین حال رهبر یک کارتل مواد مخدر نیز به شمار میرود.
به قطع میتوان ادعا کرد که مادورو و حلقه اصلی پیرامون او، اگر نه مهمترین عامل، حداقل یکی از مهمترین عوامل ظهور این شرایط متشنج و پیچیده هستند. آنها در انتخابات ژوئن سال گذشته، در قدم اول خانم «ماریا کورینا ماچادو» رهبر اصلی اپوزیسیون که برنده جایزه صلح نوبل ۲۰۲۵ شد، را از تصدی هرگونه پست سیاسی، از جمله کاندیداتوری برای سمت ریاست جمهوری، محروم ساختند. در قدم بعدی، مادورو و دستنشاندگانش پیروزی انتخاباتی کاندیدای جانشین اپوزیسیون، آقای «اِدموندو گونزالس» را که دیپلماتی میانه رو بود، دزدیدند. گونزالس میتوانست شخصیت مناسبی باشد جهت مدیریت کم هزینهتر دوران گذاری دشوار از حکومتی اقتدارگرا، سرکوبگر و فاسد به دولتی که توانایی و قابلیت نمایندگی اکثریت بزرگ جامعه ونزوئلا را دارد.
در مقابل، هیئت حاکمه ونزوئلا نه تنها در نتایج انتخابات دست برد و مادورو را حتی قبل از شمارش کامل آراء ریخته شده به صندوقها، برنده اعلام کرد، بلکه به سرکوب شدید و خونین معترضان به تقلب انتخاباتی پرداخت و با تهدیدات مکرر گونزالس، او را مجبور به ترک کشور ساخت.
بنابراین در ونزوئلا باید تغییراتی رخ دهد. علاوه بر سرکوب آزادی بیان، بسیاری از مردم آنجا از مسائل متفاوتی در رنج هستند – از جمله به دلیل کمبود مواد غذایی و دارو، قطع مکرر برق و جرم و جنایت در خیابانها. علاوه بر این، حدود ۸ میلیون نفر از مردم ونزوئلا به دیگر کشورهای آمریکا مهاجرت کرده و در آنجا در شرایط بسیار دشوار و فقیرانهای بسر میبرند. و این در کشوری است که بهترین شرایط را برای ایجاد رفاه دارد: ونزوئلا دارای بزرگترین ذخایر شناختهشده نفت در جهان بوده و در میان ۱۰ کشور دنیا که داری بیشترین منابع طبیعی هستند در مرتبه نهم قرار دارد (به عنوان مثال ایران جزو آنها نیست).
به ندرت میتوان در این سیاره رهبری سیاسی را یافت که مانند دیکتاتور به اصطلاح «سوسیالیست» نیکولاس مادورو چنین شکست خورده باشد. از این رو، بهطور اصولی درست است که این مرد از قدرت برکنار شود. با این حال، نقشی که دونالد ترامپ در این زمینه ایفا میکند، بسیار ناخوشایند و شاید حتی خطرناک باشد – اگر نگوییم که با این کار، آغاز دوبارهای را در آنجا میتواند دشوارتر کند.
نام سازمان سیا در میان مردم آمریکای لاتین خاطرات دردناک و متعددی را زنده میکند. ممکن است برخی استدلال کنند که ترامپ به نفع مردم ونزوئلا عمل میکند. مردمی که در انتخابات ریاستجمهوری سال گذشته مادورو را برکنار کردند، اما این دیکتاتور نتایج را جعل کرد و هرگونه اعتراضی را به طرز خونینی سرکوب نمود.
اما کسانی که اکنون ترامپ را به خاطر تهدیدهایش تحسین میکنند، درک نمیکنند که بیشتر مردم در آمریکای لاتین چگونه میاندیشند. سه حرف CIA در آنجا یادآور زخمهای عمیق ملی است؛ یادآور دخالتهای خارجی که اغلب بیشتر آسیب رساندهاند تا مفید واقع شده باشند. ماموران کشور شمالی بارها رئیسجمهورانی را که با رای مردم به قدرت رسیده بودند، سرنگون کردند، تنها به این دلیل که با سیاستهای واشنگتن همسو نبودند. آنها جنگهای داخلی به راه انداختند و در کشورهایی مانند گواتمالا، آرژانتین و شیلی برای دیکتاتورها راه را هموار کردند. همچنین شکافهایی در جوامع این کشورها ایجاد کردند که تا امروز پابرجا هستند.
دیکتاتور مادورو ماههاست که مردم ونزوئلا را فرا میخواند تا در برابر «دشمن خارجی» متحد شوند. همین زخمهای تاریخی، اکنون ممکن است به سود او عمل کنند. فیدل و رائول کاسترو، حاکمان مادامالعمر کوبا، دههها پیش نشان داده بودند چگونه میتوان از این وضعیت بهرهبرداری کرد: آنان هر گونه اعتراض دموکراتیک یا مقاومت مردمی را اقدامی هدایت شده از سوی آمریکا معرفی میکردند – و در این ادعا نیز به نمونههای تاریخی بسیاری استناد داشتند، از جمله تلاشهای متعدد برای ترور فیدل کاسترو و حمله ناموفق آمریکا به خلیج خوکها در سال ۱۹۶۱.
کاستروها با توسل به تهدید دائمی از بیرون، سرکوب داخلی را توجیه کردند، و جانشینانشان نیز تا امروز این میراث شوم را ادامه دادهاند. اکنون مادورو میکوشد تا همین روش را در پیش گیرد – او ماههاست که از ونزوئلاییها میخواهد در برابر «دشمن خارجی» متحد شوند.
در نهایت ممکن است مادورو در این راه شکست بخورد؛ شاید اوضاع در ونزوئلا آنقدر فاجعهبار و فشار از سوی آمریکا آنقدر شدید باشد که این دیکتاتور سرانجام واقعاً کنارهگیری کند. اما این احتمال را نیز باید در نظر گرفت که اظهارات و اقدامات ترامپ میتواند آغاز دوباره سیاسی را در آنجا دشوارتر کند – آغازی که پس از سالهای طولانی حکومت مادورو، خود به تنهایی نیز به سختی ممکن است. یک آغاز موفق و واقعی تنها زمانی امکانپذیر خواهد بود که خودِ مردم ونزوئلا شرایط لازم برای آن را فراهم آورند.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
ساموئل لاوت، خبرنگار آمریکا
لوییزا کلارنس-اسمیت، سردبیر بخش کسبوکار آمریکا
تایمز لندن / ۲۲ اکتبر ۲۰۲۵
عملیاتهای چینی و روسی با بهرهگیری از «جنگ جنسی» برای اغوا و جاسوسی از متخصصان سیلیکونولی در جریان است؛ منابع آگاه صنعتی این موضوع را به روزنامه «تایمز» گفتهاند.
جیمز مولوِنن، رئیس اطلاعات شرکت مشاورهای «Pamir Consulting» که برای شرکتهای آمریکایی سرمایهگذار در چین ارزیابی ریسک انجام میدهد، گفت او نیز از جمله مردانی بوده که اخیراً هدف فریب جاسوسان زن خارجی قرار گرفتهاند تا به اسرار فناوری ایالات متحده دسترسی پیدا کنند. او افزود: «تعداد بسیار زیادی درخواست ارتباط در لینکدین از زنان جوان چینیِ جذاب دریافت میکنم که سطح بالایی از ظرافت و مهارت دارند. بهنظر میرسد این فعالیتها اخیراً شدت گرفته است.»
مولوِنن همچنین توضیح داد که در یک کنفرانس تجاری درباره ریسکهای سرمایهگذاری در چین که هفته گذشته در ویرجینیا برگزار شد، دو زن چینیِ زیبا ظاهر شدند و تلاش کردند وارد جلسه شوند. او گفت: «اجازه ورود به آنها ندادیم، اما تمام اطلاعات مربوط به رویداد را داشتند، از جزئیات گرفته تا سایر موارد.»
او افزود: «این پدیده واقعاً وجود دارد، و برایتان بگویم: عجیب است.»
مولوِنن که در طول ۳۰ سال گذشته در زمینه جاسوسی در ایالات متحده تحقیق کرده، گفت تاکتیک «دام عشقی» برای آمریکا «آسیبپذیری واقعی» ایجاد کرده است، زیرا «ما طبق قانون و فرهنگ، چنین کارهایی نمیکنیم. بنابراین در حوزه جنگ جنسی، آنها از یک مزیت نامتقارن برخوردارند.»
به گفته پنج کارشناس ضدجاسوسی که با تایمز گفتوگو کردهاند، جنگ جنسی تنها یکی از روشهایی است که از طریق آن، کارکنان آمریکاییِ حوزه فناوری فریب میخورند. منابع گفتهاند چین همچنین با برگزاری رقابتهایی برای شرکتهای نوپا در خاک آمریکا، قصد سرقت برنامههای تجاری محرمانه را دارد و حتی تلاشهایی برای خرابکاری در شرکتهای فناوری آمریکایی انجام داده است.
در ماه فوریه، کمیته امنیت داخلی مجلس نمایندگان آمریکا هشدار داد که حزب کمونیست چین طی چهار سال گذشته بیش از ۶۰ مورد جاسوسی در ایالات متحده انجام داده است — هرچند یکی از منابع پیشین ضدجاسوسی معتقد است این آمار «تنها نوک کوه یخ» را نشان میدهد.
هم روسیه و هم حزب کمونیست چین اکنون به جای استفاده از مأموران حرفهای، از شهروندان عادی — از جمله سرمایهگذاران، تحلیلگران رمزارز، بازرگانان و دانشگاهیان — برای هدف قرار دادن همتایان آمریکاییشان بهره میبرند، و همین امر تشخیص عملیاتهای جاسوسی را دشوارتر میکند. یکی از مقامات ارشد ضدجاسوسی ایالات متحده گفت: «ما دیگر دنبال مأمور کا.گ.ب در یک مهمانخانه پر از دود در آلمان نیستیم. دشمنان ما — بهویژه چینیها — با رویکردی همهجانبه در حال بهرهبرداری از تمام جنبههای فناوری و نیروی انسانی غرب هستند.»
یکی از مقامات پیشین ضدجاسوسی که اکنون به بنیانگذاران شرکتهای سیلیکونولی در زمینه خروج از سرمایهگذاریهای خارجی مشاوره میدهد، گفت اخیراً پرونده زنی روسیِ «بسیار زیبا» را بررسی کرده است که در یک شرکت هوافضا کار میکرد و با یکی از همکاران آمریکایی خود ازدواج کرده بود. او دریافت که این زن در دهه بیستسالگی در یک آکادمی مدلینگ آموزش دیده و سپس در «مدرسه قدرت نرم روسیه» تحصیل کرده بود، اما بعد از آن برای یک دهه ناپدید شد و سرانجام در آمریکا به عنوان کارشناس رمزارز ظاهر گردید.
او ادامه داد: «اما او در حوزه رمزارز باقی نمیماند؛ در تلاش است وارد حلقههای بالای نوآوریهای نظامی-فضایی شود. شوهرش کاملاً بیخبر است.»
وی افزود: «ظاهر شدن، ازدواج با هدف، بچهدار شدن با هدف — و اجرای عملیات جمعآوری اطلاعات مادامالعمر — فکر کردن به آن ناراحتکننده است، اما بسیار شایع است. اگر میخواستم از سایه بیرون بیایم، دربارهاش کتاب مینوشتم.»
بر اساس گزارش «کمیسیون سرقت مالکیت فکری آمریکا»، سرقت اسرار تجاری هر ساله تا ۶۰۰ میلیارد دلار برای مالیاتدهندگان آمریکایی هزینه دارد و چین منبع اصلی این خسارت شناخته میشود.
در سال ۲۰۲۳، مردی به نام کلاوس پفلگبایل، ساکن شهر نینگبو در چین، تلاش کرد مالکیت فکری سرقتشده از شرکت تسلا را به مأموران مخفی در یک کنفرانس تجاری در لاسوگاس به مبلغ ۱۵ میلیون دلار بفروشد. او دسامبر گذشته به ۲۴ ماه زندان محکوم شد؛ همدست او، ییلونگ شائو، که او نیز در نینگبو زندگی میکرد، همچنان متواری است. (شائو تاکنون درباره پرونده اظهارنظر عمومی نکرده است.)
دادستانها گفتند این دو مرد، که هر دو پیشتر کارمند یک شرکت تولیدی کانادایی بودند که در سال ۲۰۱۹ توسط تسلا خریداری شد، از اسرار تجاری سرقتشده برای راهاندازی یک کسبوکار رقیب در چین استفاده کردند. پفلگبایل به شائو گفته بود «تعداد زیادی از اسناد اصلی» مربوط به فناوری باتری تسلا را دارد و به دنبال بهدست آوردن «نقشههای اصلی» بیشتری از این اسرار تجاری است.
متئو اولسن، معاون دادستان کل ایالات متحده در امور امنیت ملی، در بیانیهای در ماه دسامبر گفت: «پفلگبایل با سرقت اسرار تجاری از یک شرکت آمریکاییِ تولید خودروهای برقی و استفاده از آنها در شرکت خود در چین، اقدامی انجام داد که میتوانست به نفع جمهوری خلق چین در صنعتی حیاتی با پیامدهای امنیت ملی تمام شود.»
در همین حال، دولت ایالات متحده به شرکتهای نوپا هشدار داده است از شرکت در «رقابتهای معرفی طرح» بینالمللی خودداری کنند؛ رقابتهایی که در آن بنیانگذاران، ایدههای تجاری خود را به سرمایهگذاران چینی معرفی میکنند. برندگان این رقابتها میتوانند جوایز نقدی، یارانه و سرمایهگذاری دریافت کنند — به این شرط که مالکیت فکری (IP) خود را به چین منتقل کرده و در آن کشور کسبوکاری راهاندازی کنند.
به گفته مقامهای آمریکایی، برخی از این رقابتها از شرکتکنندگان میخواهند پیش از حضور، راهبردهای تجاری، اطلاعات مالکیت فکری و حتی دادههای شخصی و عکسهای خود را ارسال کنند. این هشدار ماه گذشته از سوی مقامهای آمریکایی صادر شد.
یکی از مقامات ارشد ضدجاسوسی آمریکا گفت: «بخشی از این موضوع، خطر اطلاعاتی است. آنها میخواهند ببینند چطور میتوانند بعداً از شما سوءاستفاده کنند. و بخش دیگر این است که ممکن است ایدهتان را بدزدند، از آن بهرهبرداری کنند و به نام خودشان ثبت اختراع کنند — یعنی آینده مالیتان را سرقت کنند.»
این مقام افزود، پژوهشگران دانشگاهی و نوآوران جوان که مشتاق توسعه ایدهها و ساخت کسبوکاری سودآور هستند، بهویژه در معرض سوءاستفاده قرار دارند. یکی از رقابتهایی که نگرانی مقامها را برانگیخته، «نهمین دوره مسابقه بینالمللی نوآوری و کارآفرینی چین (شنژن)» است که در ماه جاری در چندین شهر جهان از جمله بوستون، لندن و توکیو برگزار شد. برندگان برای دریافت جوایز نقدی و سرمایهگذاری باید در چین کسبوکاری ثبت کنند.
یکی از مدیران عامل یک شرکت زیستفناوری در سیلیکونولی که در مسابقه سال گذشته در نوامبر شرکت کرده بود، گفت در طول رویداد مجبور شده بود میکروفون همراه داشته باشد و مقامهای چینی او را دائماً دنبال میکردند.
او گفت: «آنها هر آنچه میگفتم و انجام میدادم را ضبط میکردند و سپس مانند خبرنگار از من سؤال میپرسیدند: “چه کار میکنید؟ چطور انجامش میدهید؟”» او افزود که «نمایندگان دولتی در عقب سالن حضور داشتند و رقابت را زیر نظر میگرفتند.»
شرکت او یکی از جوایز را برنده شد و مبلغ ۵۰ هزار دلار دریافت کرد. او گفت هیچ شرطی برای این جایزه تعیین نشده بود، اما از این تعجب کرد که برگزارکنندگان پول را به حساب شخصیاش واریز کردند نه حساب شرکت. او اضافه کرد «این عجیب بود».
او اکنون معتقد است شرکت در آن رقابت باعث شد هدف نظارت مقامهای آمریکایی قرار گیرد. او گفت اوایل امسال دولت آمریکا بودجه فدرال شرکتش را متوقف کرد و همین امر او را مجبور به تعطیلی شرکت کرد. او گمان میبرد این اتفاق افتاده «چون به دولت اطلاع دادیم که چند سرمایهگذار آسیایی داریم».
مولوِنن هشدار داد که این یک تاکتیک عمدی است. او گفت این امر بسیار رایج است که سرمایهگذاران خطرپذیر مورد حمایت چین، شرکتهای نوپای آمریکایی را هدف قرار دهند که ابتدا از وزارت دفاع آمریکا (DoD) بودجه دریافت کردهاند و سپس در آن شرکتها سرمایهگذاری کنند. مولوِنن که این پدیده را بررسی میکند، گفت: «در نتیجه، میزان مالکیت خارجی از یک آستانه مشخص عبور میکند و وزارت دفاع دیگر نمیتواند در آن شرکتها سرمایهگذاری کند. به این ترتیب، دولت از دسترسی به شرکتهای نوپای نوآور و مالکیت فکری آنها محروم میشود. این تازهترین نسخه از بازی چینیهاست. من اسمش را گذاشتهام “حرکت در بادپشت” (drafting).»
در ماه مه، کمیته سنای آمریکا در امور کسبوکارهای کوچک و کارآفرینی اعلام کرد که شش شرکت از میان ۲۵ دریافتکننده بزرگ بودجه فدرال از برنامه «تحقیقات نوآوری کسبوکارهای کوچک» (SBIR)، «ارتباطات آشکار» با چین داشتهاند — اما با وجود این، در سالهای ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴ نزدیک به ۱۸۰ میلیون دلار از پنتاگون دریافت کردهاند.
جف استاف، پژوهشگر امنیتی و تحلیلگر پیشین چین و امنیت ملی در دولت آمریکا، گفت بسیاری از اقداماتی که چین انجام میدهد غیرقانونی نیست، بلکه آنها از خلأهای نظارتی و آسیبپذیریهای ساختاری شرکتهای آمریکایی سوءاستفاده میکنند.
او افزود: «چینیها سیستم ما را بهخوبی درک کردهاند و میدانند چطور در چارچوب آن و تقریباً بدون مجازات عمل کنند — دستکم بیشترِ اوقات.»
در حال حاضر، تنها کاری که جامعه ضدجاسوسی آمریکا میتواند انجام دهد، تلاش برای جبران عقبماندگی است. این به معنای افزایش هزینهها برای مقابله با جاسوسی صنعتی، نظارت دقیقتر بر جریانهای مالی فرامرزی، و بالا بردن آگاهی درباره تهدید روسیه و چین در سیلیکونولی است.
استاف گفت: «اکنون واقعاً اوضاع شبیه غرب وحشی است. چین در حال هدف گرفتن شرکتهای نوپای ما، مؤسسات علمی ما، نوآوران ما و پروژههای تحقیقاتی مورد حمایت وزارت دفاع است. اما نظارت و اقدام کافی وجود ندارد. همه اینها بهصورت درهمتنیده بخشی از راهبرد جنگ اقتصادی چین است — و ما هنوز حتی وارد میدان نبرد نشدهایم.»
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
کیاوش حافظی / خبرآنلاین: پس از بازگشت تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل علیه تهران، سعید جلیلی رقیب دیرین خود حسن روحانی را به مناظره طلبید. این در حالی بود که روحانی، پس از مناظره انتخاباتی مسعود پزشکیان و سعید جلیلی با انتشار فیلمی به اظهارات جلیلی واکنش نشان داده بود و خواستار مناظره با او شده بود.
دعوای این دو اگرچه در نگاه اول بر سر موضوعاتی مثل برجام، مذاکره و نوع تعامل با جهان است که از سال ۹۲ به رویارویی رسانهای تبدیل شد، اما در پس پشت این نزاع دو گفتمان است که نمایندگان اصلی آنها اکنون در قید حیات نیستند.
سعید جلیلی سیاستمداری است که ریشه فکری او به مکتب آیتالله محمدتقی مصباح یزدی و پدر معنوی جبهه پایداری میرسد و حسن روحانی هممکتب آیتالله هاشمی رفسنجانی است. اگرچه هیچ کدام از این دو در قید حیات نیستند اما تقابل گفتمانیشان امروز در سعید جلیلی و حسن روحانی بروز پیدا میکند.
«سنتگرایی» مصباح در برابر عمل انقلابی «هاشمی»
اختلافات مصباح یزدی با هاشمی رفسنجانی به قبل از انقلاب برمی گردد؛ مصباح یزدی اگرچه از شاگردان امام بوده اما نگاه انقلابیون در مبارزات را قبول نداشت و در تقابل با افرادی مثل هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد بهشتی قرار میگرفت. به رغم آنکه مصباح یزدی در سالهای پس از رهبری آیتالله خامنهای بسیار به او نزدیک شد اما گفته شده که نوع نگاه مصباح پیش از انقلاب مورد پسند ایشان نبود.
نوع قرائت مصباح یزدی و دیگر انقلابیون از اسلام بود نقطه کانونی اختلافات پیش از انقلاب بود؛ مصباح یزدی اصالت را در کار فرهنگی میدید و انقلابیون اصالت را در مبارزه و عمل انقلابی. مصباح یزدی سنتگرا بود و هاشمی رفسنجانی مصلحتگرا؛ نکتهای که هم باعث دو مسیر جدای مصباح و هاشمی شد و هم نزدیک شدن هاشمی به منتقدان چپ خط امامیاش در دهه ۸۰ به بعد.
همراهی با گروههای مبارز دیگر مثل سازمان مجاهدین خلق مورد پسند مصباح نبود. سال ۹۳، هاشمی رفسنجانی در دیدار با خانواده آیتالله قدوسی به بیان خاطرهای از سال ۴۸ پرداخت که واکنش سریع دفتر مصباح را به دنبال داشت. بنا بر روایت هاشمی رفسنجانی، مصباح یزدی مبارزه با رژیم پهلوی را حرام میدانست.
هاشمی گفته بود که «بهاتفاق آقای خامنهای صبحانه رفتیم منزل آقای قدوسی. این آقا هم آنجا بود. نشستیم تا ظهر با او بحث کردیم تا قانعش کنیم برای ادامه مبارزه. آخرش هم گفت من مبارزه با شاه را حرام میدانم. آقای خامنهای از او پرسیدند: دلیلت چیست؟ آن آقا در جواب گفته بود: مبارزهای که مجاهدین و چپیها در آن باشند، حرام است. آقای خامنهای هم به تلخی به او گفته بود: اگر اهل مبارزه نیستی، خب مبارزه نکن ولی لااقل مبارزه را با این حرفها خراب نکن. از کمفروشی این آقا، کار بهجایی رسید که رهبری ۱۰ سال - تا ابتدای انقلاب - با او قهر بودند.»
ناگفته نماند که در پی این سخنان، پایگاه اطلاع رسانی مصباح یزدی با انتشار روایتی از مصباح یزدی در گفتگو با حبیبالله عسگراولادی سعی کرد به این خاطره هاشمی رفسنجانی پاسخ دهد؛ خاطرهای که البته برخی آن را از نظر تاریخی مربوط به سال ۵۰ دانستهاند اما در همین خاطره کناره گرفتن مصباح از انقلاب تایید میشود.
بنا به روایت مصباح یزدی، «پیش از پیروزی انقلاب، مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای قدوسی وقتی تعیین کردند که برای صبحانه به منزل ما تشریف میآورند. در آن جلسه صبحانه غیر از این دو بزرگوار، شخص دیگری نبود. آقای هاشمی عنان سخن را به دست گرفتند و از اینجا شروع کردند که: ما سالها با هم همکاریهای فرهنگی و سیاسی داشتیم، اما مدتی است که تو کنار کشیدی و با ما نیستی ... . ما باید با تمام گروه هایی که ضدامپریالیسم هستند از مارکسیست ها، مجاهدین، طرفداران شریعتی تا طرفداران صالحی نجفآبادی و دیگران اتحاد داشته باشیم و مخالفت را کنار بگذاریم و فقط با امپریالیسم مبارزه کنیم! ... گفتم: من آنها را نمیشناسم.
چیزهایی درباره آنها شنیدهام، اما تا آنها را نشناسم همکاری نمیکنم. من تا کسی را نشناسم که برای اسلام کاری میکند با او همکاری نمیکنم. از اول تا آخر این گفتوگو مقام معظم رهبری هم نشسته بودند و هیچ نمیگفتند و فقط صحبتهای آقای هاشمی بود و جوابهای بنده. پس از این گفتوگو آقای هاشمی با ناراحتی منزل ما را ترک کردند و رفتند و...»
از سال ۴۶ تا ۵۶؛ اثری از مصباح بود؟
طبیعتا روایت از حضور نداشتن مصباح یزدی در مبارزات انقلاب هیچگاه به مذاق اردوگاه سیاسی مقابل خوش نیامده است؛ به گونهای که هربار پس از بیان خاطرهای از سوی هاشمی رفسنجانی سریعا به آن پاسخ دادهاند. سال ۹۱ نیز هاشمی رفسنجانی گفته بود: متأسفانه شاهدیم کسانی که اعتقادی به مبارزه با شاه نداشتند و یا آن را بیفایده و غیرضروری برمیشمردند، امروز مستقیم و یا غیرمستقیم هدایت برخی گروههای افراطی و تندرو را در دست گرفتهاند. چند روز پس از این اظهارات، مصباح یزدی در جمع گروهی از سپاهیان اصفهان در پاسخ به هاشمی رفسنجانی گفت: «همانطور که در دوران مبارزه با رژیم ستمشاهی کسانی صداقت نداشته و به دنبال کسب قدرت بودند امروز نیز عدهای به دنبال مصادره انقلاب به سود منافع خود هستند. در زمان انقلاب حتی کسانی بودند که امام(ره) را به عنوان ایدئولوگ انقلاب قبول نداشته و صرفا ایشان را وسیلهای برای اسقاط شاه میدانستند.»
رضا صنعتی که دو کتاب درباره مصباح و دو کتاب درباره هاشمی رفسنجانی نوشته، در هفتهنامه پنجره از دیدار خود با هاشمی رفسنجانی روایت کرده است. در این دیدار او به هاشمی اشکال کرده است که در سالهای ۵۶ و ۵۷ اعلامیههایی به امضای مصباح یزدی وجود دارد اما هاشمی رفسنجانی این سوال را میپرسد که از سال ۴۶ تا ۵۶ هم چیزی هست؟ در این روایت هاشمی، همراهی مصباح با انقلاب را مربوط به سالهای ۵۶ و ۵۷ میداند که خیلی افراد به انقلاب پیوستند.رهبر انفلاب نیز در ارتباط با فعالیتهای سیاسی مصباح یزدی در خاطرات خود نوشتهاند: «آقای مصباح تا آخرش هم لحمدلِلَّٰه گیر نیفتاد، از بس که ایشان آرام و با ملاحظه کار میکرد.»
مذهب مصباح علیه مذهب شریعتی
از دیگر نمودهای اختلاف مصباح با دیگر روحانیون، خروج او از مدرسه حقانی بود؛ مدرسهای که پیش از انقلاب برای ساماندهی حوزه علمیه تاسیس شده بود و بنیان گذارانش مثل آیتالله بهشتی، آیتالله قدوسی و حسین حقانی دنبال آن بودند که طلابی که در این مدرسه تحصیل میکنند را با علوم روز آشنا کنند. در این مدرسه به طلاب زبان انگلیسی تدریس میشد، برخی اساتید دانشگاه تهران برای تدریس رشتههایی مثل جامعه شناسی به قم میرفتند. بعضی از مسئولان پس از انقلاب سابقه تحصیل در این مدرسه را داشتهاند اما مدرسه حقانی اساسا مدرسهای با جهتگیری خاصی نبود. وقتی در جریان مبارزات انقلاب، پدیدهای به نام علی شریعتی ظهور کرد، در این مدرسه نیز طرفداران و مخالفانی پیدا کرد. مصباح منتقد سرسخت شریعتی بود و او را التقاطی میدانست. طرفداران شریعتی هم کلاسهای مصباح را تحریم کرده بودند. مدرسه دچار التهاب شد. مصباح یزدی شرایط مدیریت مدرسه برای صحبت نکردن از اشخاص سرکلاس را نپذیرفت و در اثر اختلافات از مدرسه حقانی خارج شد.
مصباح یزدی در میان مدرسین این مدرسه از منتقدان جدی شریعتی بود و حتی گفته شده است که در یک سخنرانی در سال ۵۴ خواستار حذف فیزیکی شریعتی شد. این موضوع واکنش آیتالله بهشتی را به دنبال داشت که میگفت: «مدرسهای که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بیجای متعصب تربیت کند که نتواند به همه دو کلمه حرف بزند چه ارزشی دارد؟ ... برخورد ما باید منصفانه، منطقی، آرام، متین و روشنگر باشد. تحجر و تعصب و جمود، هرگز نمیتواند آهنگ تربیت مدرسه باشد. اگر هست، بنده از این مدرسه نیستم. اگر چنین چیزی در مدرسه هست، رفقای ما اعلام بفرمایند که مدرسه حقانی رسالتش این است، مطمئن باشید آخرین دیدارمان با شما دوستان به عنوان مدرسه خواهد بود.»
بهشتی همچنین در کتاب «دکتر شریعتی، جستجوگری در مسیر شدن» ماجرا را اینگونه شرح داده است: «یکی از دوستان که واقعا اهل مطالعه من که او نیز کمالاتی دارد و من به خاطر کمالات و مطالعه فراوانش همواره او را دوست میداشتهام بر سر این موضعگیری که نسبت به دکتر [شریعتی] داشتم اوقاتش با بنده تلخ شد و حتی درس خود را در مؤسسهای که تدریس میکرد (مدرس ارزندهای است) ترک کرد و دیگر نیامد و قهر کرد و گفت من دیگر به اینجا نمیآیم و آرامآرام رابطهاش را نیز با من کم کرد.»
مناظره با چپها؛ تنها حضور مصباح یزدی در دهه اول بعد از انقلاب
این اختلاف باعث خروج مصباح و شاگردانش از مدرسه حقانی و پیوستن آنها به مؤسسه «راه حق» شد که هدف اثبات حقانیت اسلام را دنبال میکرد. مصباح نه فقط تفسیرهای مدرن، لیبرال یا اومانیستی از دین را نمیپذیرفت بلکه به گفته عمادالدین باقی در موسسه راه حق «مقابله با گسترش مسیحیت» را نیز دنبال میکرد.
مصباح یزدی پس از انقلاب مسئولیت اجرایی بر عهده نگرفت؛ نه عضو شورای انقلاب شد و نه به حزب جمهوری اسلامی پیوست. با توجه به سابقه اختلاف قبلی او و آیتالله بهشتی برخی این تعبیر را به کار بردهاند که مصباح احتمالا نمیخواست زیر سایه بهشتی باشد.
مصباح یزدی که پیش از انقلاب دلواپس نفوذ اندیشههای غربی بود پس از انقلاب دلواپسیاش در ضدیت با اندیشههای چپ و مارکسیستی بروز پیدا کرد. او در مناظرههای تلویزیونی سال ۶۰ در کنار عبدالکریم سروش حاضر شد تا مقابل چپهایی فرخ نگهدار و احسان طبری دیدگاههای آنها را نقد کند. این مناظرهها تنها بروز مصباح یزدی بود.
مصباح یزدی اگرچه از بنیان گذاران جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بود اما در دهه ۶۰ فعالیت چندانی از او دیده نمیشود. حجتالاسلام محمدتقی فاضل میبدی گفته که مصباح یزدی در دهه ۶۰ ارتباطی با امام نداشت و هیچ میانهای هم با جنگ نداشت. به گفته او، مصباح حتی به طلاب موسسه راه حق گفته اجازه حضور در جنگ را نداده است.حجت الاسلام موسوی لاری نیز گفته: از سال ٥٨ که قانون اساسی تصویب شده و ولایت فقیه یکی از اصول محوری آن شده تا سال ٦٨ که امام از دنیا رفته، شما جستوجو کنید، ببینید آقای مصباح کجا از ولایت فقیه دفاع کرده است؟
کمک هاشمی به موسسات مصباح
از سال ۶۸ به بعد که با دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی مقارن شده بود، ظاهرا تقابلی بین این دو شخصیت در کار نبوده است. هاشمی رفسنجانی در تعدادی از خاطراتش از مراجعه مصباح به خود برای کمک گرفتن در خصوص اعزام طلاب به کشورهایی مثل آمریکا برای ادامه تحصیل روایت کرده است. برای نمونه، هاشمی در خاطرات ۲۰ تیر ۷۴ نوشته: «عصر آقای [محمدتقی] مصباح [یزدی] آمد. برای مؤسسه امام خمینی که قبلا به نام [بنیاد فرهنگی] باقرالعلوم (ع) بود استمداد کرد، هم کمک مالی و هم کمک برای تصویب امتیاز دانشگاه با تفاوتهایی با سایر دانشگاهها.»
مسیح مهاجری مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی نیز این موضوع را چنین روایت کرده است: «آقای مصباح، در زمانی که آقای هاشمی رئیسجمهور بودند خیلی از آقای هاشمی کمک مالی گرفتند البته نه شخصی بلکه امکانات برای موسسهای که ساختند میگرفتند یا برای دانشجوهایی که برای تحصیل به خارج فرستادند. آقای هاشمی خیلی با ایشان همراهی کرد و هیچ مضایقهای نکرد. بنابراین در آن مقطع با آقای هاشمی هیچ مشکلی نداشت و اینطور نبود که با آقای هاشمی از اول مشکل داشته باشد ایشان هم مثل آقای یزدی در مقطعی به دلیل برخی قضایای کشور و حاکمیتی با آقای هاشمی زاویهدار شد. تقریبا آقای یزدی و آقای مصباح از این نظر شبیه به هم هستند.»
مصباح علیه اسلام رحمانی
در دهه ۷۰ با داغ شدن موضوعات علوم انسانی و طرح نواندیشی دینی و اسلام رحمانی، مصباح یزدی بار دیگر موضع انتقادی خود را نشان داد. در سال ۷۴ موسسه آموزشی امام خمینی را بنیان گذاشت تا برای «مقابله با اندیشههای انحرافی و التقاطی» نیرو تربیت کند. همچنین در دهه ۷۰ در یک مناظره تلویزیونی روبهروی محمدجواد حجتی کرمانی نشست تا سیاستهای فرهنگی دولت خاتمی را نقد کند.
مصباح در «نظریه سیاسی اسلام» که در سال ۷۸ چاپ شد، طرح «پروتستانتیسم اسلامی» را توطئهای علیه اسلام دانسته و گفته: «اگر آمریکا چنین پیشنهادی بدهد تعجب نمیکنیم، زیرا آنها هدفشان این است که اسلام را نابود کنند، خودشان گفتهاند برای این کار برنامه ریزی کردهاند و بودجه گذاشتهاند و بارها اقرار کردهاند که دشمن اصلی ما، در این عصر، اسلام است. اما جای شگفتی است که کمکم این تبلیغات به داخل کشور ما هم نفوذ میکند و کسانی پیدا میشوند که صریحا در روزنامهها و مجلات، احکام قطعی و ضروری اسلام را زیر سؤال میبرند.»
تقابل هاشمی و مصباح از دهه ۸۰
تقابل هاشمی و مصباح در دهه ۸۰ علنی شد. از اواخر سال ۸۳ زمانی که گمانهزنیهایی در خصوص کاندیداتوری هاشمی رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری نهم بود، هفتهنامه «پرتو سخن» وابسته به موسسه امام خمینی به نقد هاشمی رفسنجانی روی آورد و سعی میکرد او را به اصلاحطلبان گره بزند. این انتقادات از «سکوت در برابر حمله به مقدسات» شروع میشد و به نقد نگاه هاشمی در خصوص «منشاء مشروعیت سیاسی ولی فقیه» ختم میشد.
در حالی که مصباح یزدی منشأ حکومت فقیه را بر اساس نصب عام فقها از جانب خداوند میدانست و رأی مردم را به عنوان عاملی برای تحقق و عینیت بخشیدن به این حکومت (مقبولیت) ارزیابی میکرد، پرتو سخن در مقالاتی مدعی اعتقاد نداشتن هاشمی به مشروعیت الهی میشد.
در مقابل نیز مصباح یزدی نامش به خاطر «تزئینی دانستن رای مردم بر سر زبانها افتاده بود» و هاشمی رفسنجانی این نوع تفکر مصباح را قبول نداشت. چنانکه در خاطرات ۵ مرداد ۱۳۷۷ هاشمی آمده: «جناحِ مقابل محافظهکاران از نقاط ضعف طالبان هم بر این تبلیغ به نفع خود علیه نیروهای راست استفاده میکنند و متاسفانه راستیها جز فشار و تهدید، شیوه مناسبی برای تبلیغ ندارند و با صراحت، دموکراسی و آرای مردم را در مقابل ولایت فقیه قرار میدهند. آخرین نوع اظهار مکرر آقای محمدتقی مصباح یزدی در سخنرانی قبل از خطبههای نماز جمعه است.»
مصباح پررنگ شد، هاشمی کمرنگ و احمدی نژاد رئیس جمهور
محمود احمدینژاد که قبلا استاندار هاشمی رفسجانی در اردبیل و رئیس ستاد انتخاباتی او در انتخابات مجلس ششم بود، از وقتی که در دوره دوم انتخابات سال ۸۴ در برابر هاشمی رفسنجانی قرار گرفت از حمایت مصباح یزدی برخوردار شد. مصباح سعی میکرد با استفاده از تعابیر مقدس برای احمدینژاد مشروعیت ایجاد کند. این روحانی پیش از انتخابات مدعی شد که «حضرت ولیعصر (عج) دارند برای احمدینژاد دعا میکنند» و با انتخاب احمدینژاد نیز گفت: «خدای متعال را شاکریم که زمینه انتخاب چنین شخصیتی برای این دوره خاص از انقلاب را فراهم کرد و آیندگان به این نتیجه خواهند رسید که انتخاب، مشحون به کرامات و معجزات بود و از این رو توفیق شکر این نعمت را از خداوند خواستاریم. عنایات حضرت ولیعصر(عج) یار ملت ایران بود که به چنین موفقیتی دست یافت و تلقی ما این است که این نفخۀ الهی که در این زمان در جامعۀ ما دمیده شده و آثارش در علاقۀ بیشتر مردم به دین و اندیشههای اسلامی ظهور یافته، مرتبهای از مراتب چیزی است که در زمان پیامبر اسلام(ص) تحقق پیدا کرد و انشاءالله مرتبۀ کاملش در زمان ظهور حضرت ولیعصر(عج) تحقق خواهد یافت «
در این دوران عرصه قدرت بر هاشمی رفسنجانی تنگتر و در مقابل مصباح یزدی برجسته میشد. مصباح آشکارا در مخالفت با هاشمی رفسنجانی سخن میگفت و اختلافات دیرینه خود با رییس تشخیص مصلحت نظام را عیان کرد. احمدینژاد نیز مرید مصباح شده بود و شاگردان مصباح رفتهرفته وارد قدرت شدند. در اولین تدوین بودجه دولت احمدینژاد، بودجه موسسه مصباح یزدی از ۳۵۰ میلیون تومان در سال ۸۴ به ۳. ۵ میلیارد تومان در سال ۸۵ رسید؛ این موسسه در یک دوره ۲۰ ساله، ۶۰ هزار نیرو تربیت کرد که بسیاری از آنها به بخشهای مختلف حکومت راه پیدا کردهاند.
مصباح یزدی که مواضعش را در خصوص مفاهیمی مثل آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و ... در مقابله با جریان اصلاح طلب اعلام کرده بود، سال ۸۵ در سخنانی گفت «رئیس جمهور تا وقتی که از طرف ولی فقیه نصب نشود طاغوت است». مشابه این سخنان را هم پس از انتخابات ۸۸ مطرح کرد و گفت: «وقتی ریاست جمهوری حکم ولی فقیه را دریافت کرد، اطاعت از او نیز چون اطاعت از خداست.»
مصباح یزدی شهریور سال ۸۵ در جلسهای در مشهد رابطه خود با هاشمی رفسنجانی را اینگونه شرح داد: «من با ایشان از ۵۴ سال پیش، دوستی و رفاقت داریم. همکاریهایی داشتیم. ایشان از قدیمیترین دوستان من است. از زمان فعالیت در مجله مکتب تشیع و مسائل سیاسی بعدی همکاری داشتیم. ما از سال ۱۳۳۲ تا کنون با همدیگر رفیق هستیم ولی از جهت فکری و مشی عملی، اختلافهایی داریم. رفاقت دیرین ما، به این معنا نیست که در همه مسائل، افکارمان همسو است. در پارهای از مسائل پس از انقلاب اختلاف نظر داریم. منشاء آن، گاه مسائل فقهی و گاه اجرایی است. در مسائلی از ولایت فقیه و مشی عملی در برخی امور، دیدگاههای ایشان را نمیپسندم. هرچه وظیفه شرعی داریم عمل میکنیم. رفاقت، حجتآور نیست.»
در انتخابات خبرگان چهارم که سال ۸۵ برگزار میشد رقابت بین هاشمی و مصباح یزدی نمود بیشتری پیدا کرد. طوری که جامعتین تلاش میکرد نام هردو نفر را در فهرست انتخاباتی خود قرار دهد اما هواداران مصباح یزدی با ارائه لیستی تقابل خود با هاشمی رفسنجانی را نشان دادند. این مساله از سوی طیف مصباح یزدی که با دیدگاهش در خصوص رای مردم معنادار بود؛ در سوی مقابل هاشمی رفسنجانی قرار داشت که خود در رهبری آیتالله خامنهای نقش داشت اما انتخابات و رای مردم را مکمل میدانست.
به خاطر نزدیک شدن مشایی به احمدینژاد، رابطه مصباح با رئیس دولت تیره و تار شد و حتی مصباح گفت که مشایی احمدینژاد را سحر کرده است. مصباح در روند انتخابات سال ۹۲ ابتدا از کامران باقری لنکرانی حمایت کرد و شهادت داد که «روی زمین و زیر این آسمان کسی اصلحتر از آقای لنکرانی نمیشناسم ... امیدوارم که این شهادت برگ زرینی در کارنامه ۸۰ ساله من باشد» با این حال، گزینه اصلحتر او را شورای نگهبان تایید صلاحیت نکرد و مصباح به حمایت از سعید جلیلی روی آورد.
مصباح یزدی سال ۹۳ نیز در یکی از موضع گیریهایش در رهبری را بالاتر از لیاقت مردم خواند و گفت: «یکی از نعمتهای بسیار بزرگ برای ما امام راحل بود که بسیار بزرگ بود و بعد از رحلت ایشان وجود نعمت جانشین ایشان، رهبر معظم انقلاب است که خدا را شاهد میگیرم جامعه ما لیاقت چنین رهبری را ندارد.» طرح این موضوع واکنشهایی را به دنبال داشت؛ طوری که برخی همفکران هاشمی رفسنجانی آن را دفاع بد از ولایت فقیه خواندند.
مصباح یزدی در اولین اظهار نظر خود پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ نیز مخالفت با ولی امر مسلمین را شرک دانست و گفت: زمامدار صالح باید ذهن مردم را نسبت به آنچه از اسلام نمیدانند هوشیار کرده و به آنها آموزش دهد؛ البته در هر زمانی نیز نیازهای مردم مختلف است؛ در هر صورت باید بدانیم که مخالفت با ولی امر مسلمین به نوعی شرک است.
رویارویی هاشمی و مصباح در انتخابات خبرگان پنجم جدی تر بروز پیدا کرد طوری که با رای اصلاح طلبان به لیست هاشمی محمدتقی مصباح یزدی و محمد یزدی نتوانستند از تهران به مجلس خبرگان راه پیدا کنند. اما با درگذشت هاشمی شاهرودی نماینده خراسان رضوی در خبرگان، مصباح یزدی به دعوت از شاگردان مشهدی اش از این استان کاندیدا شد و نهایتا ۴ سال بعد به خبرگان بازگشت؛ هرچند که پیش از تحلیف به عنوان عضو خبرگان درگذشت.
تفکر مصباح یزدی در هسته اصلی خالص سازی
اگر چه یک سر رویارویی رسانهای امروز سعید جلیلی و حسن روحانی به انتخابات ۹۲ باز می گردد اما در پس آن جدال گفتمانها سنتگرا و مصلحتگراست. سعید جلیلی امروز بروز این ماجراست حال آنکه موتور پیشران او گفتمان مصباح یزدی است که هیچگونه آشتی با دنیای غرب پیدا نخواهد کرد؛ و آنطور که مصباح یزدی گروهها و نحلههای فکری مختلف داخلی را به رسمیت نمیشناخت با نگاه حق و باطل به جریانهای سیاسی نگاه میکند. این نگاه صفر و صدی است که آنها را به خالصساز مشهور کرده است. به طوری که حتی وقتی مثل دولت نزدیک به آنها نیز بر سر کار باشد، بر سر مذاکره سنگاندازی میکند.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
«گروه ویژه اقدام مالی» (FATF)، روز جمعه ۲۵ اکتبر ۲۰۲۵ در بیانیهای ضمن استقبال از تعامل مجدد ایران با این نهاد بینالمللی، اعلام کرد که ایران از سال ۲۰۱۶ تاکنون بخش عمدهای از برنامه اقدام خود را اجرا نکرده است.
مسعود پزشکیان هفته گذشته قانون «الحاق دولت جمهوری اسلامی ایران به معاهده کنوانسیون بینالمللی مقابله با تأمین مالی تروریسم» (CFT) را به دستگاههای اجرایی مرتبط ابلاغ کرد. این قانون ۷ سال از تصویب در مجلس، روز ۹ مهر ۱۴۰۴ در مجمع تشخیص مصلحت نظام «موافق با مصلحت نظام» تشخیص داده شد.
با اینحال و با وجود تصویب و ابلاغ «سیافتی»، «گروه ویژه اقدام مالی» (FATF) که رهبری اقدامات جهانی برای مقابله با پولشویی، تامین مالی تروریسم و اشاعه سلاحهای کشتار جمعی را بر عهده دارد، اعلام کرد که ایران از سال ۲۰۱۶ تاکنون بخش عمدهای از برنامه اقدام خود را اجرا نکرده است.
بیانیه «افایتیاف» در باره ایران
«گروه ویژه اقدام مالی» از تعامل مجدد ایران با «افایتیاف» قدردانی میکند، زیرا ایران قصد دارد کاستیهای موجود در رژیم مبارزه با پولشویی/تامین مالی تروریسم خود را برطرف کند. در ژوئن ۲۰۱۶، ایران تعهد سیاسی سطح بالایی را برای رفع این کاستیها از طریق یک برنامه عملیاتی که در ژانویه ۲۰۱۸ منقضی شد، ارائه داد. در اکتبر ۲۰۱۹، با توجه به عدم پیشرفت ایران در برنامه عملیاتی خود، «افایتیاف» از اعضای خود و همه حوزههای قضایی خواست تا: بررسی نظارتی بیشتری را برای شعب و شرکتهای تابعه موسسات مالی مستقر در ایران الزامی کنند؛ سازوکارهای گزارشدهی مرتبط پیشرفته یا گزارشدهی سیستماتیک از معاملات مالی را معرفی کنند؛ و الزامات حسابرسی خارجی بیشتری را برای گروههای مالی در رابطه با هر یک از شعب و شرکتهای تابعه خود که در ایران مستقر هستند، الزامی کنند. از فوریه ۲۰۲۰، با توجه به عدم رسیدگی کامل ایران به برنامه عملیاتی خود، FATF از اعضای خود و همه حوزههای قضایی خواسته است تا اقدامات متقابل مؤثری را مطابق با توصیه ۱۹ اعمال کنند.
در سپتامبر ۲۰۲۵، ایران بهروزرسانی در مورد تصویب کنوانسیون سازمان ملل متحد علیه جرایم سازمانیافته فراملی (پالرمو) به FATF ارائه داد. در حالی که FATF به ارائه و تعامل ایران توجه دارد، در حال حاضر، FATF ارزیابی میکند که ملاحظاتی که ایران در مورد پالرمو اعمال کرده است، بیش از حد گسترده است و انطباق داخلی ایران با پالرمو مطابق با استانداردهای FATF نیست. FATF همچنین خاطرنشان میکند که ایران از سال ۲۰۱۶ به بخش عمدهای از برنامه اقدام خود نپرداخته است.
با توجه به قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد در رابطه با عدم انطباق ایران با تعهدات عدم اشاعه هستهای، FATF به همه حوزههای قضایی، تعهداتشان را تحت استانداردهای FATF برای رسیدگی به خطرات تأمین مالی گسترش سلاحهای کشتار جمعی ناشی از ایران یادآوری میکند.
علاوه بر این، با توجه به تأمین مالی تروریسم و تهدیدهای تأمین مالی گسترش سلاحهای کشتار جمعی ناشی از ایران و از آنجایی که برنامه اقدام ایران ناقص است، FATF درخواست خود را از اعضای خود تکرار میکند و از همه حوزههای قضایی میخواهد که اقدامات متقابل مؤثری را در مورد ایران اعمال کنند، از جمله موارد زیر:
امتناع از تأسیس شرکتهای تابعه یا شعب یا دفاتر نمایندگی مؤسسات مالی از کشور مربوطه یا با در نظر گرفتن این واقعیت که مؤسسه مالی مربوطه از کشوری است که سیستمهای AML/CFT کافی ندارد؛ و ممنوعیت تأسیس شعب یا دفاتر نمایندگی مؤسسات مالی در کشور مربوطه، یا در نظر گرفتن این واقعیت که شعبه یا دفتر نمایندگی مربوطه در کشوری خواهد بود که سیستمهای کافی AML/CFT ندارد.
ایران تا زمان تکمیل کامل برنامه اقدام، در حوزههای قضایی پرخطر FATF باقی خواهد ماند، منوط به بیانیه فراخوان اقدام. همانطور که FATF قبلاً اعلام کرده بود، در صورتی که ایران کنوانسیونهای پالرمو و تأمین مالی تروریسم را مطابق با استانداردهای FATF تصویب و اجرا کند، FATF در مورد مراحل بعدی، از جمله تعلیق اقدامات متقابل، تصمیم خواهد گرفت. اگر ایران نتواند پیشرفت بیشتری در برنامه اقدام خود نشان دهد، FATF ممکن است مراحل بعدی دیگری را در نظر بگیرد.
«افایتیاف» قویاً ایران را تشویق میکند تا با FATF همکاری کند تا فوراً پیشرفت بیشتری در برنامه اقدام خود برای رسیدگی کامل به موارد زیر داشته باشد:
۱) جرمانگاری مناسب تأمین مالی تروریسم، از جمله با حذف معافیت برای گروههای تعیینشده “که برای پایان دادن به اشغال خارجی، استعمار و نژادپرستی تلاش میکنند”؛
۲) شناسایی و مسدود کردن داراییهای تروریستی مطابق با قطعنامههای مربوطه شورای امنیت سازمان ملل؛
۳) تضمین یک رژیم بررسی کافی و قابل اجرا برای مشتری؛
۴) نشان دادن چگونگی شناسایی و تحریم ارائه دهندگان خدمات انتقال پول/ارزش بدون مجوز توسط مقامات؛
۵) تصویب و اجرای کنوانسیون TF مطابق با استانداردهای FATF و اطمینان از اینکه تصویب و اجرای کنوانسیون پالرمو نیز مطابق با استانداردهای FATF است و روشن کردن قابلیت ارائه کمکهای حقوقی متقابل؛ و
۶) اطمینان از اینکه مؤسسات مالی تأیید میکنند که حوالههای بانکی حاوی اطلاعات کامل مبدأ و ذینفع هستند.
خروج آفریقای جنوبی و نیجریه از فهرست نظارت
به گزارش خبرگزاری رویترز، دو اقتصاد بزرگ آفریقای سیاه، یعنی آفریقای جنوبی و نیجریه، از فهرست کشورهای تحت نظارت ویژه برای جریانهای مالی غیرقانونی توسط یک نهاد بینالمللی نظارتی خارج شدند.
گروه ویژه اقدام مالی (FATF) مستقر در پاریس این خبر را در پایان نشست عمومی روز جمعه اعلام کرد و همچنین کشورهای موزامبیک و بورکینافاسو را که دارای منابع طبیعی غنی هستند، از فهرست خاکستری خود حذف کرد.
آفریقای جنوبی و نیجریه در سال ۲۰۲۳ به فهرست کشورهای تحت نظارت ویژه FATF افزوده شدند، در حالی که موزامبیک از سال ۲۰۲۲ و بورکینافاسو از سال ۲۰۲۱ در این فهرست قرار داشتند.
خبر مثبت برای آفریقا
«افایتیاف» اعلام کرد که آفریقای جنوبی ابزارهای خود را برای شناسایی پولشویی و تأمین مالی تروریسم تقویت کرده، نیجریه هماهنگی بیننهادی خود را بهبود بخشیده، موزامبیک در زمینه تبادل اطلاعات مالی پیشرفت داشته و بورکینافاسو نظارت بر نهادهای مالی و عوامل واسط را ارتقا داده است.
الیزا د آندا مادرازو، رئیس FATF، در یک نشست خبری گفت: «در هر نشست عمومی تلاش میکنیم دفاع جهانی در برابر مجرمان را تقویت کنیم و در این نشست نیز بهروزرسانیهایی در فهرست خاکستری انجام دادیم.» او افزود: «این نشست بسیار مثبت بود؛ داستانی مثبت برای قاره آفریقا.»
دولت آفریقای جنوبی تصمیم «افایتیاف» را یک دستاورد بزرگ دانست، اما تأکید کرد که هنوز نیاز به تقویت نهادهای کلیدی وجود دارد. دولت نیجریه نیز اعلام کرد که این تصمیم اعتماد به اقتصاد کشور را افزایش میدهد.
تسهیل ورود سرمایه و کاهش هزینههای تأمین مالی
تحلیلگران معتقدند خروج از فهرست خاکستری میتواند ورود سرمایه به این چهار کشور آفریقایی را تسهیل کند و همچنین به شرکتها و خانوارها در این کشورها از طریق کاهش هزینههای تأمین مالی کمک کند.
صندوق بینالمللی پول برآورد کرده است که قرار گرفتن در این فهرست، جریان سرمایه خارجی را بهطور متوسط معادل ۷.۶ درصد از تولید ناخالص داخلی کاهش میدهد.
وینسنت گادل، کارشناس تطابق با مقررات جرایم مالی در شرکت LexisNexis Risk Solutions، گفت: «شرکتها و افراد با موانع کمتری در پرداختهای فرامرزی مواجه خواهند شد، بهویژه زمانی که حوزههای قضایی کلیدی تصمیم FATF را بازتاب دهند. بانکها خدمات کارگزاری خود را گسترش خواهند داد و عملیات تأمین مالی تجاری روانتر خواهد شد.»
با توجه به نظر بستیان تایشگریبر، مدیر ارشد سرمایهگذاری در شرکت Prescient Investment Management، «خروج آفریقای جنوبی از فهرست، باد موافقی ملایم برای بهبود احساسات بازار و کاهش ریسک سرمایهگذاری فراهم میکند.»
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
ادریس علی و فیل استوارت / خبرگزاری رویترز / ۲۴ اکتبر ۲۰۲۵
دولت دونالد ترامپ روز جمعه با اعلام اعزام ناو هواپیمابر جرالد فورد به آمریکای لاتین، حضور نظامی ایالات متحده در منطقه کارائیب را تشدید کرد. این اقدام نمایشی از قدرت است که فراتر از هرگونه تلاش پیشین برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر بوده و قاطعانهترین حرکت واشنگتن در این منطقه تا به امروز محسوب میشود.
اعزام ناوگروه جرالد فورد، که به هشت ناو جنگی، یک زیردریایی هستهای و جنگندههای اف-۳۵ که پیشتر در منطقه حضور داشتند اضافه میشود، نشانهای از تشدید قابلتوجه تنشها با ونزوئلا است. دولت واشنگتن مدتهاست ونزوئلا را به پناه دادن به قاچاقچیان مواد مخدر و تضعیف نهادهای دموکراتیک متهم میکند.
شان پارنل، سخنگوی پنتاگون، در پستی در شبکه اجتماعی ایکس اعلام کرد: «حضور تقویتشده نیروهای آمریکایی در حوزه عملیاتی فرماندهی جنوبی ایالات متحده (USSOUTHCOM) توانایی آمریکا را برای شناسایی، نظارت و اختلال در فعالیتها و بازیگران غیرقانونی که امنیت و رفاه ایالات متحده و امنیت ما در نیمکره غربی را به خطر میاندازند، تقویت خواهد کرد.»
وی مشخص نکرد که این ناو هواپیمابر چه زمانی به منطقه اعزام خواهد شد، اما چند روز پیش گزارش شده بود که این ناو از طریق تنگه جبلالطارق در حال حرکت بوده و در اروپا قرار داشت.
ناو جرالد فورد، که در سال ۲۰۱۷ به خدمت گرفته شد، جدیدترین ناو هواپیمابر ایالات متحده و بزرگترین ناو هواپیمابر جهان است که بیش از ۵۰۰۰ ملوان را در خود جای داده است.
نیروهای نظامی ایالات متحده از اوایل سپتامبر تاکنون ۱۰ حمله علیه شناورهای مظنون به حمل مواد مخدر، عمدتاً در منطقه کارائیب، انجام دادهاند که در نتیجه آن حدود ۴۰ نفر کشته شدهاند. پنتاگون اطلاعات زیادی در این باره ارائه نکرده، اما اعلام کرده است که برخی از کشتهشدگان ونزوئلایی بودهاند.
نیکلاس مادورو، رئیسجمهور ونزوئلا، بارها ادعا کرده که ایالات متحده قصد دارد او را از قدرت کنار بزند. مادورو روز پنجشنبه هشدار داد که اگر ایالات متحده در این کشور مداخله کند، «طبقه کارگر قیام خواهد کرد و اعتصاب عمومی انقلابی در خیابانها اعلام خواهد شد تا قدرت بازپس گرفته شود.» او افزود که «میلیونها مرد و زن با تفنگ در سراسر کشور راهپیمایی خواهند کرد.»
واشنگتن در ماه اوت پاداش اطلاعات منجر به دستگیری مادورو را دو برابر کرد و به ۵۰ میلیون دلار رساند و او را به ارتباط با قاچاق مواد مخدر و گروههای جنایتکار متهم کرد؛ اتهاماتی که مادورو آنها را رد میکند.
تنشها بین ایالات متحده و کلمبیا، همسایه ونزوئلا، نیز در روزهای اخیر افزایش یافته است. ترامپ، گوستاوو پترو، رئیسجمهور کلمبیا، را به عنوان «رهبر غیرقانونی مواد مخدر» و «فرد شرور» توصیف کرده است؛ اظهاراتی که دولت پترو آنها را توهینآمیز خوانده است.
پارنل اظهار داشت: «این نیروها تواناییهای موجود را برای اختلال در قاچاق مواد مخدر و تضعیف و نابودی سازمانهای جنایتکار فراملی تقویت و تکمیل خواهند کرد.»
ترامپ به سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) مجوز انجام عملیات مخفی در ونزوئلا را داده است.
تنها چند ساعت پس از اعلام اعزام ناو هواپیمابر توسط پیت هگست، وزیر دفاع ایالات متحده، دولت ترامپ اعلام کرد که به دلیل اتهامات مرتبط با مواد مخدر غیرقانونی، تحریمهایی علیه پترو اعمال کرده است.
افزایش حضور نظامی
ترامپ اعلام کرده است که دولت جمهوریخواه او قصد دارد کنگره ایالات متحده را در جریان عملیات علیه کارتلهای مواد مخدر قرار دهد و اگرچه نیازی به اعلام جنگ ندارد، عملیات علیه کارتلها در خشکی گام بعدی خواهد بود.
هگست روز جمعه اعلام کرد که آخرین حمله علیه یک شناور مظنون به قاچاق مواد مخدر در کارائیب منجر به کشته شدن شش نفر از افرادی شد که به عنوان «نارکو-تروریست» معرفی شدهاند.
این حملات نگرانیهایی را در میان برخی کارشناسان حقوقی و قانونگذاران دموکرات ایجاد کرده است که درباره پایبندی این اقدامات به قوانین جنگ سؤالاتی مطرح کردهاند.
برخی قانونگذاران جمهوریخواه از اعزام ناو هواپیمابر استقبال کردند. ریک کرافورد، نماینده کنگره از ایالت آرکانزاس، در ایکس نوشت: «رئیسجمهور ترامپ در حفاظت از ایالات متحده و همسایگان ما در نیمکره غربی جدی است.»
هفته گذشته، رویترز برای اولین بار گزارش داد که دو قاچاقچی مظنون به مواد مخدر از حمله نظامی ایالات متحده در کارائیب جان سالم به در بردهاند. آنها نجات یافتند و به یک ناو جنگی نیروی دریایی ایالات متحده منتقل شدند و سپس به کشورهای خود، کلمبیا و اکوادور، بازگردانده شدند.
با تنها ۱۱ ناو هواپیمابر در زرادخانه نظامی ایالات متحده، این ناوها منبعی کمیاب هستند و برنامهریزی حرکت آنها معمولاً از مدتها قبل انجام میشود.
سال گذشته، ناو یواساس جورج واشنگتن به آمریکای جنوبی اعزام شد، اما این اقدام از قبل برنامهریزی شده بود و بخشی از یک رزمایش بود.
ناو جرالد فورد، که مجهز به رآکتور هستهای است، میتواند بیش از ۷۵ هواپیمای نظامی، از جمله جنگندههای اف-۱۸ سوپر هورنت و هواپیماهای ای-۲ هاوکآی، که به عنوان سیستم هشدار زودهنگام عمل میکنند، حمل کند.
این ناو مجهز به زرادخانهای از موشکها، مانند موشک اسپارو دریایی پیشرفته، یک موشک میانبرد سطح به هوا برای مقابله با پهپادها و هواپیماها، است.
جرالد فورد همچنین دارای رادارهای پیشرفتهای است که میتوانند در کنترل ترافیک هوایی و ناوبری کمک کنند.
کشتیهای پشتیبانی، مانند رزمناو کلاس تیکنداروگا نورماندی، ناوشکنهای کلاس آرلی بورک توماس هادنر، رامج، کارنی و روزولت، دارای قابلیتهای دفاع هوایی، سطح به سطح و جنگ ضدزیردریایی هستند.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
بنژامن برییر، گردشگر فرانسوی که در سال ۲۰۲۰ هنگام سفر با ون در ایران بازداشت شد، پس از سه سال حبس در زندان وکیلآباد مشهد سرانجام در ۱۲ مه ۲۰۲۳ آزادی خود را به دست آورد و به فرانسه بازگشت.
او در حالی ایران را ترک کرد که تجربهاش یکی از نمادینترین موارد بازداشت اتباع خارجی در جمهوری اسلامی به شمار میرود.
آقای برییر در کتاب تازهاش با عنوان «آزادی؛ ۱۰۷۹ روز گروگان در جمهوری اسلامی ایران» که ۲۳ اکتبر منتشر شد، جزئیات زندگی خود در زندان و روند بازداشتش را روایت کرده است.
وی در گفتوگو با نشریه لوپوئن میگوید در آغاز بازداشت، تصور میکرد با یک سوءتفاهم ساده روبهرو شده است. اما چند ماه بعد، زمانی که به زندان مشهد منتقل شد، یکی از ماموران به او گفت: «تو اینجایی برای اسدی»؛ اشارهای به اسدالله اسدی، دیپلمات ایرانی بازداشتشده در اروپا به اتهام طراحی عملیات تروریستی.
آقای برییر میگوید: «آنجا بود که فهمیدم پای چیزی فراتر از یک اشتباه در میان است. کمکم همهچیز روشن شد، اما آنقدر غیرواقعی بود که نمیتوانستم باور کنم.»
بازداشت و اتهام جاسوسی
بنژامن برییر در مه ۲۰۲۰ هنگام به پرواز درآوردن یک پهپاد تفریحی در یک پارک طبیعی در شمال شرقی ایران بازداشت شد.
دادگاه انقلاب در ژانویه ۲۰۲۲ او را به هشت سال و هشت ماه زندان به اتهام «جاسوسی» و «تبلیغ علیه نظام» محکوم کرد، اما در فوریه ۲۰۲۳ دادگاه تجدیدنظر او را از تمامی اتهامات تبرئه کرد. هرچند سپاه پاسداران او را چند ماه دیگر در بازداشت نگه داشت تا سرانجام در بهار ۲۰۲۳ آزاد شد.
«لحظاتی که فکر میکردم در بیابان کشته میشوم»
بنژامن برییر در بخشی از گفتوگو از شرایط دشوار انتقال بین زندانها یاد میکند: «انتقال از زندان قوچان به مشهد هنوز در ذهنم مانده است. چشمبند زده بودند، دست و پاهایم بسته بود. با خودم گفتم الان در بیابان میایستند و گلولهای در سرم خالی میکنند.»
او اضافه میکند که سختترین بخش این دوران نه برای خودش بلکه برای خانوادهاش بوده است: «در واقع، آنچه هنوز برایم دردناک است، تاثیر این ماجرا بر خانوادهام است، بهویژه خواهرم.»
نوشتن در دل زندان
بنژامن برییر میگوید نوشتن کتابش را در همان دوران بازداشت آغاز کرده است: «یک روز دو نفر آمدند و گفتند باید بازجوییهایم را بنویسم. کاغذ و خودکار دادند. وقتی کار تمام شد، آن وسایل را نگه داشتم و هر روز شروع کردم به نوشتن. یادداشتهایم را زیر پتوها پنهان میکردم و بعدها توانستم بخشی از آنها را بهصورت قانونی از زندان بیرون بیاورم.»
او درباره چگونگی آزادی خود میگوید پاسخهای دقیقی ندارد، اما «برخی شواهد و همزمانیها چیزهایی را نشان میدهد».
دو هفته بعد از آزادی او بود که اسدالله اسدی از زندان بلژیک آزاد شد و به ایران بازگشت.
هشدار به گردشگران
بنژامن برییر که پیشتر از توصیه به عدم سفر به ایران خودداری میکرد، اکنون صریحتر سخن میگوید: «در ابتدا نمیخواستم بگویم ‘به ایران نروید’، چون قلبم به آن کشور گره خورده بود. اما حالا با گذشت زمان میگویم، هرچند گفتنش برایم دردناک است: نروید. آنجا آزادی در دادگاه به دست نمیآید.»
او در اشاره به دیگر زندانیان فرانسوی افزود: «سسیل کولر و ژاک پاری هنوز در شرایطی بسیار سخت زندانیاند، و لنارت مونترلو خوشبختانه بهتازگی تبرئه شد. اما بازداشت خارجیها در ایران ادامه دارد.»
«ایران ۸۵ میلیون گروگان دارد»
بنژامن برییر کتابش را به مردم ایران تقدیم کرده و میگوید هدفش تمایز قائل شدن میان مردم ایران و حکومت است: «نباید میان ایرانیها و جمهوری اسلامی اشتباه گرفت. ایران کشوری با ۹۰ میلیون جمعیت است که ۸۵ میلیون از آنها گروگاناند. تنها آرزویم این است که روزی ایرانیان بتوانند آزادانه سرنوشت خود را انتخاب کنند.»
کتاب «آزادی؛ ۱۰۷۹ روز گروگان در جمهوری اسلامی ایران» اکنون در فرانسه منتشر شده است و روایتی شخصی از یکی از پرحاشیهترین پروندههای بازداشت اتباع خارجی در ایران ارائه میدهد.
روایتی که از نگاه نویسندهاش، هشداری است درباره بهای سنگین سفر به کشوری که «آزادی در آن مفهومی ناپایدار است».
یورونیوز فارسی
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
دیوید شنکر
The National Interest
۲۴ اکتبر ۲۰۲۵
هیچ صلح، حاکمیت یا بازسازیای برای لبنان پس از جنگ ممکن نخواهد بود مگر با ضبط سلاحهای حزبالله.
در مراسم امضای توافقنامه در شرمالشیخ، دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، آتشبس غزه را «آغازی نو برای سراسر خاورمیانهای زیبا» توصیف کرد و گسترش قریبالوقوع توافقنامههای ابراهیم را پیشبینی نمود. اگرچه آتشبس میان اسرائیل و حماس با چالشهایی مواجه است، تنها چند ساعت پس از این مراسم، ژوزف عون، رئیسجمهور لبنان، اعلام کرد که آماده مذاکره با اسرائیل است؛ موضوعی که امیدها را برای پیوستن بیروت به قطار صلح افزایش داد. با این حال، این خوشبینی زودهنگام بود؛ احتمال ازسرگیری جنگ با حزبالله بیشتر است.
آتشبس شکننده لبنان در معرض آزمون
اسرائیل و لبنان در نوامبر ۲۰۲۴ برای پایان دادن به جنگ میان حزبالله و اسرائیل، توافق آتشبس امضا کردند. مانند غزه، این توافق نیز با دشواریهایی روبهروست. طبق این توافق، بیروت متعهد شد که حزبالله، شبهنظامیان تحت حمایت ایران، را در سراسر کشور خلع سلاح کند. در حال حاضر، ارتش لبنان (LAF) در حال جمعآوری سلاحها و برچیدن زیرساختهای حزبالله در جنوب کشور است، اما در اجرای تعهدات خود در شمال تعلل میکند.
از زمان آغاز آتشبس، اسرائیل بهطور روزانه مواضع و انبارهای تسلیحاتی حزبالله را هدف قرار داده است. در صورت عدم پیشرفت در روند خلع سلاح، اسرائیل عملیات نظامی خود را از سر خواهد گرفت.
حملات ویرانگر اسرائیل در سپتامبر و اکتبر ۲۰۲۴، توان نظامی حزبالله را بهشدت تضعیف کرد. در پی آن، حزبالله با آتشبس و خلع سلاح در جنوب موافقت کرد. با این حال، این گروه از خلع سلاح در شمال رود لیتانی سر باز میزند. در نتیجه، روند خلع سلاح متوقف شده است.
تام باراک، فرستاده ویژه آمریکا، در ماه اوت به لبنان سفر کرد تا بیروت را برای پیشبرد این روند تحت فشار قرار دهد. تحت این فشار، ارتش لبنان در اوایل سپتامبر طرحی محرمانه برای خلع سلاح حزبالله به کابینه ارائه داد. طبق این طرح، قرار بود عملیات در جنوب تا پایان سال به اتمام برسد و سپس به شمال منتقل شود. اما اکنون مشخص شده که دولت لبنان و ارتش قصد اجرای کامل این طرح را ندارند.
برای ارتش و برخی مقامات دولتی، خلع سلاح حزبالله بسیار پرریسک تلقی میشود. در ماه اوت، نعیم قاسم، معاون دبیرکل حزبالله، تهدید کرد که در صورت ادامه تلاش دولت برای ضبط سلاحهای حزبالله، جنگ داخلی ۱۵ ساله لبنان از سر گرفته خواهد شد. تنها چند روز پیش از این تهدید، شش سرباز ارتش لبنان در جریان پاکسازی یک انبار تسلیحاتی حزبالله در نزدیکی شهر صور کشته شدند؛ انفجاری که اکنون بهعنوان تله انفجاری عمدی شناخته میشود.
تغییر رویکرد عون
در مواجهه با خطر جنگ داخلی، ژوزف عون مسیر جدیدی را در پیش گرفت. بهجای خلع سلاح حزبالله، او شروع به صحبت درباره «مهار» سلاحهای این گروه در شمال رود لیتانی کرد. عون در زمان مطرح کردن ایده مذاکره گفت: «سلاحها مسئله اصلی نیستند؛ نیت استفاده از آنها اهمیت دارد.» با توجه به سابقه حزبالله در استفاده از این سلاحها علیه اسرائیل و وعده عون در سخنرانی آغاز به کار خود مبنی بر «تضمین انحصار سلاح در اختیار دولت»، این عقبنشینی بسیار ناامیدکننده است.
عون اکنون تلاش دارد از مذاکرات برای پایان دادن به حملات مداوم اسرائیل به مواضع حزبالله و خروج کامل اسرائیل از خاک لبنان بهرهبرداری کند. اسرائیل و لبنان مدتهاست که با میانجیگری سازمان ملل و آمریکا مذاکرات غیرمستقیم داشتهاند. این مذاکرات به تعیین مرزهای دریایی منجر شد و میتوانست در حل اختلافات مرزی زمینی نیز مؤثر باشد. مذاکرات مستقیم میتواند زمینهساز روابطی عادیتر — اگر نه صلحآمیز — میان ارتشهای حرفهای دو کشور شود.
اگرچه مذاکرات مستقیم با بیروت برای اسرائیل جذاب است، اما در دنیای پس از ۷ اکتبر، اسرائیل دیگر حضور نیروهای نیابتی ایران در مرزهای خود را تحمل نمیکند. جای تعجب نیست که تنها یک هفته پس از پیشنهاد مذاکره، اسرائیل آن را رد کرد. روز بعد، اسرائیل بار دیگر مواضع و تسلیحات حزبالله را هدف قرار داد.
آینده لبنان
نزدیک به یک سال پس از امضای آتشبس میان اسرائیل و لبنان، بیروت همچنان در قبال تعهدات خود درباره حزبالله دودل است. البته دلایل موجهی برای این تردید وجود دارد، از جمله سابقه حزبالله در حذف مخالفان داخلی و نگرانی از جنگ داخلی. با این حال، بدون خلع سلاح حزبالله، صلح، حاکمیت و بازسازی در لبنان پس از جنگ ممکن نخواهد بود.
عون تنها کسی نیست که از مقابله با حزبالله واهمه دارد. برخی لبنانیها برای جلوگیری از خشونت، خواستار رویکردی تدریجی هستند تا حزبالله به یک حزب سیاسی صرف تبدیل شود. اما شواهدی دال بر تمایل حزبالله به چنین تغییری وجود ندارد. این گروه اکنون در ضعیفترین وضعیت خود قرار دارد، اما اگر دستنخورده باقی بماند، بهاحتمال زیاد بازسازی خواهد شد. در هر صورت، مشخص نیست که حزبالله واقعاً به روی ارتش لبنان آتش خواهد گشود یا نه. چنین اقدامی تنها جایگاه تضعیفشده این گروه را بیشتر تخریب خواهد کرد.
تام باراک اخیراً نوشت: «اگر بیروت اقدامی نکند، حزبالله ناگزیر با رویارویی بزرگی از سوی اسرائیل مواجه خواهد شد.» متأسفانه، با وجود امیدهایی که دولت جدید لبنان و حزبالله تضعیفشده ایجاد کردهاند، باراک درست میگوید. اسرائیل آماده مذاکره و اعطای امتیازاتی گسترده به لبنان است. در توافقنامه دریایی ۲۰۲۲، اسرائیل تقریباً با تمام خواستههای بیروت موافقت کرد. اما در موضوع خلع سلاح حزبالله، هیچ مصالحهای در کار نخواهد بود.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
قاسم عبدالزهرا / خبرگزاری آسوشیتدپرس / ۲۴ اکتبر ۲۰۲۵
عراق تنها چند هفته تا برگزاری انتخابات پارلمانی فاصله دارد؛ انتخاباتی که مسیر آینده این کشور را در یکی از حساسترین دورانهای خاورمیانه در سالهای اخیر مشخص خواهد کرد.
در حالی که آتشبس در غزه تا اندازهای از تنشهای منطقهای کاسته است، همچنان بیم آن میرود که دور تازهای از درگیری میان اسرائیل و همسایه عراق، ایران، در بگیرد. عراق توانست در جریان جنگ کوتاه اسرائیل و ایران در ماه ژوئن، از ورود مستقیم به درگیری خودداری کند و در حاشیه بماند.
در همین حال، بغداد با فشارهای فزایندهای از سوی واشنگتن روبهروست که به حضور گروههای مسلح وابسته به ایران در خاک عراق اعتراض دارد.
محمد شیاع السودانی، نخستوزیر عراق، در سال ۲۰۲۲ با حمایت مجموعهای از احزاب نزدیک به ایران به قدرت رسید، اما از آن زمان کوشیده است روابط عراق با تهران و واشنگتن را متوازن نگه دارد.
انتخابات ۱۱ نوامبر تعیین خواهد کرد که آیا او موفق میشود برای دومین بار متوالی در سمت نخستوزیری بماند یا نه — امری که در گذشته برای نخستوزیران عراق کمسابقه بوده است.
غایبان بزرگ انتخابات
در مجموع ۷٬۷۶۸ نامزد — شامل ۲٬۲۴۸ زن و ۵٬۵۲۰ مرد — برای ۳۲۹ کرسی پارلمان رقابت میکنند.
قویترین جناحهای حاضر در رقابت شامل بلوکهای شیعهای هستند به رهبری نوری المالکی، نخستوزیر پیشین؛ روحانی عمار الحکیم؛ و چند گروه وابسته به نیروهای مسلح؛ همچنین جناحهای سنی رقیب به رهبری محمد الحلبوسی، رئیس پیشین پارلمان، و محمود المشهدانی، رئیس کنونی پارلمان؛ و نیز دو حزب عمده کرد یعنی حزب دموکرات کردستان و اتحادیه میهنی کردستان.
اما این رقابت به اندازه حضور نامزدها، به خاطر غیبت برخی نیروهای مهم نیز چشمگیر است.
جنبش پرنفوذ صدر، به رهبری روحانی شیعه مقتدی صدر، انتخابات را تحریم کرده است. بلوک صدر در انتخابات سال ۲۰۲۱ بیشترین کرسیها را به دست آورده بود، اما پس از شکست مذاکرات بر سر تشکیل دولت از پارلمان کناره گرفت و تاکنون از شرکت در انتخابات خودداری میکند.
در منطقهای در حاشیه بغداد که به نام شهر صدر شناخته میشود، بنری در یکی از خیابانها نصب شده که روی آن نوشتهاند: «ما به فرمان رهبر صدر، همگی تحریم میکنیم. نه به آمریکا، نه به اسرائیل، نه به فساد.»
ائتلاف پیروزی به رهبری حیدر العبادی، نخستوزیر پیشین، نیز اعلام کرده است انتخابات را به دلیل «فساد در روند برگزاری» تحریم میکند.
در همین حال، برخی گروههای اصلاحطلب که از دل اعتراضهای گسترده ضددولتی اکتبر ۲۰۱۹ پدید آمدهاند، در انتخابات شرکت میکنند؛ اما این گروهها بهدلیل اختلافات داخلی، کمبود منابع مالی و نبود پشتیبانی سیاسی مؤثر، دچار رکود شدهاند.
خرید رأی و خشونت سیاسی
اتهامات گستردهای درباره فساد و خرید رأی در جریان انتخابات مطرح شده است.
تحلیلگر سیاسی، باسم القزوینی، این انتخابات را «از نظر استفاده از پول سیاسی و منابع دولتی، فاسدترین انتخابات از سال ۲۰۰۳ تاکنون» توصیف کرده است.
یکی از مسئولان کارزار انتخاباتی — که به دلیل حساسیت موضوع و غیرقانونی بودن اقدامات مورد اشاره نخواست نامش فاش شود — گفت تقریباً همه نامزدها، از جمله چهرههای وابسته به جناحهای اصلی، در حال توزیع پول و خرید کارتهای رأی هستند؛ بهطوریکه قیمت هر کارت تا ۳۰۰ هزار دینار عراقی (حدود ۲۰۰ دلار) نیز رسیده است.
کمیسیون عالی مستقل انتخابات در بیانیهای که در اختیار خبرگزاری آسوشیتدپرس قرار داده، بر تعهد خود به برگزاری «انتخاباتی آزاد و شفاف» تأکید کرده و گفته است که «اقدامات سختگیرانهای برای نظارت بر هزینههای انتخاباتی و جلوگیری از خرید رأی» اتخاذ شده است.
این کمیسیون افزوده است که هر نامزدی که مرتکب تخلف یا خرید رأی شود، فوراً از رقابت کنار گذاشته خواهد شد.

کارزارهای انتخاباتی همچنین با مواردی از خشونت سیاسی همراه بوده است.
در تاریخ ۱۵ اکتبر، صفاء المشهدانی، عضو شورای استانی بغداد و نامزد سنیمذهب از منطقه الطارمیه در شمال پایتخت، در اثر انفجار یک خودروی بمبگذاریشده کشته شد.
دادگاه تحقیقاتی کرخ اول روز پنجشنبه اعلام کرد که دو نفر به ظن دست داشتن در این قتل بازداشت شدهاند. در این بیانیه نام مظنونان ذکر نشده، اما گفته شده است که این جنایت بهاحتمال زیاد «با رقابتهای انتخاباتی ارتباط دارد».
عایشه غزال المساری، نماینده پارلمان از ائتلاف «السیاده» که المشهدانی نیز عضو آن بود، این قتل را «جنایتی بزدلانه که یادآور روزهای تاریک ترورهای سیاسی است» توصیف کرد. او به سالهایی اشاره داشت که پس از سرنگونی صدام حسین، دیکتاتور سابق عراق، در پی حمله آمریکا در سال ۲۰۰۳، کشور در خلأ امنیتی فرو رفته بود.
نقش شبهنظامیان
احزاب سیاسی وابسته به شبهنظامیان مورد حمایت ایران در این انتخابات از نفوذ گسترده نظامی و مالی خود بهره میبرند.
از جمله این گروهها، کتائب حزبالله است که شاخه سیاسی آن با نام جنبش حقوق (حرکه حقوق) فعالیت میکند، و نیز بلوک صادقون به رهبری قیس الخزعلی، فرمانده شبهنظامی «عصائب اهلالحق».
الحشد الشعبی، ائتلافی از گروههای شبهنظامی که در ابتدا برای مبارزه با گروه «داعش» تشکیل شد، در سال ۲۰۱۶ بهطور رسمی تحت فرمان ارتش عراق قرار گرفت؛ اما در عمل هنوز با استقلال قابلتوجهی فعالیت میکند.
السودانی در روزهای اخیر به خبرنگاران گفت که گروههای مسلحی که به تشکلهای سیاسی تبدیل شدهاند، بر اساس قانون اساسی حق شرکت در انتخابات را دارند.
او افزود: «ما نمیتوانیم هیچ گروهی را از فعالیت سیاسی بازداریم اگر سلاح را کنار بگذارند. این گامی در مسیر درست است.»
با این حال، چندین گروه شبهنظامی که احزاب وابستهشان در انتخابات شرکت دارند، همچنان فعال و مسلح باقی ماندهاند.
وزارت خارجه آمریکا در بیانیهای اعلام کرد که مارکو روبیو، وزیر خارجه ایالات متحده، روز دوشنبه در گفتوگویی تلفنی با السودانی بر «ضرورت خلع سلاح شبهنظامیان مورد حمایت ایران که حاکمیت عراق را تضعیف میکنند، جان و کسبوکار شهروندان آمریکایی و عراقی را تهدید میکنند، و منابع عراق را به نفع ایران غارت میکنند» تأکید کرده است.
تلاش السودانی برای دور دوم نخستوزیری
السودانی خود را بهعنوان سیاستمداری عملگرا معرفی کرده که تمرکز اصلیاش بر بهبود خدمات عمومی است. نظرسنجیها نشان میدهد که عراقیها نسبت به وضعیت کشور دیدگاهی نسبتاً مثبت دارند.
به گزارش گروه پژوهشی المستقله وابسته به انجمن بینالمللی گالوپ، در دو سال گذشته و برای نخستین بار از سال ۲۰۰۴، بیش از نیمی از عراقیهای شرکتکننده در نظرسنجی بر این باور بودهاند که کشور در مسیر درستی حرکت میکند.
در تازهترین نظرسنجی که در اوایل سال ۲۰۲۵ انجام شده، ۵۵ درصد از پاسخدهندگان اعلام کردند به دولت مرکزی اعتماد دارند.
با این حال، از سال ۲۰۰۳ تاکنون تنها یک نخستوزیر — نوری المالکی — توانسته است بیش از یک دوره در سمت خود باقی بماند.
احسان الشمری، استاد مطالعات راهبردی و بینالملل در دانشگاه بغداد، گفت که مقام نخستوزیری در عراق «صرفاً به نتایج انتخابات وابسته نیست، بلکه به توافق میان بلوکهای سیاسی و درک و تفاهمهای منطقهای و بینالمللی برای تشکیل دولت بستگی دارد».
او افزود: اختلافات بر سر کنترل نهادهای دولتی که میان السودانی و برخی رهبران چارچوب هماهنگی شیعیان — ائتلافی که او را به قدرت رساند — پدید آمده، ممکن است شانس او برای کسب دوره دوم نخستوزیری را کاهش دهد.
ناامیدی در میان شهروندان
برخی از عراقیها میگویند فارغ از نتیجه انتخابات، امید چندانی به بهبود اوضاع ندارند.
سیف علی، یکی از ساکنان بغداد، گفت که قصد ندارد رأی بدهد، چون از وضعیت نامطلوب خدمات عمومی ناامید شده است.
او گفت: «از سال ۲۰۰۳ تا حالا در زمینه برق چه تغییری کرده؟ هیچ. درباره آب چه؟ خشکسالی به بغداد رسیده. اینها خدمات ابتداییاند و وقتی همینها فراهم نیست، رأی دادن چه فایدهای دارد؟»
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
کیت جانسون / فارین پالیسی / ۲۳ اکتبر ۲۰۲۵
پس از نه ماه خودداری از فشار بر روسیه، دونالد ترامپ، رئیسجمهوری ایالات متحده، سرانجام سلاح تحریم را علیه بخش حیاتی انرژی این کشور از نیام بیرون کشیده است تا ماشین جنگی مسکو را از منابع مالی محروم سازد و آن را به میز مذاکره بازگرداند.
تحریمهای جدید آمریکا – نخستین تحریمها در دور دوم ریاستجمهوری ترامپ – دو شرکت بزرگ نفتی روسیه، یعنی روسنفت و لوکاویل، و بیشتر شرکتهای وابستهی آنها را در فهرست سیاه قرار دادهاند. این اقدام بلافاصله مشتریان اصلی نفت روسیه را نگران کرده است. پالایشگاههای هند و چین اعلام کردند که در پی این تحریمها، مبادلات نفتی خود با روسیه را کاهش خواهند داد. در کنار دور تازهی تحریمهای اتحادیه اروپا (تصویب شده در روز چهارشنبه) و بریتانیا (اعلامشده در اوایل ماه جاری)، حلقهی فشار غرب بر منبع اصلی درآمد روسیه اکنون بهطور جدی در حال شکلگیری است.
در حالی که دولت ترامپ به مشتریان نفت روسیه یک ماه فرصت داده تا خود را با اجرای تحریمها سازگار کنند، بازارهای نفت بهوضوح دریافتهاند که چکش تحریم فرود آمده است. بهای شاخص نفت خام روز پنجشنبه ۵ درصد جهش کرد و بار دیگر به محدودهی میانهی ۶۰ دلار در هر بشکه رسید، زیرا بازار انتظار دارد بخشی از بشکههای نفتی روسیه که پیشتر به هند و چین میرفت، از این پس فروش نرود.
اکنون پرسش این است که آیا فشار اقتصادی هماهنگ غرب – و فشار نظامی فزایندهی اوکراین بر تأسیسات انرژی و صنعتی روسیه – میتواند مسکو را دوباره به میز مذاکرهای بازگرداند که به نظر میرسد تازه از آن فاصله گرفته است، یا کرملین قصد دارد در برابر آن سرسختی نشان دهد. چهرههای بانفوذ در مسکو، که پیشتر تصور میکردند در ترامپ دستکم با یک مخاطب غیرخصمانه، اگر نگوییم همراه، روبهرو هستند، اکنون در تلاشند با واقعیت تازهای سازگار شوند.
تحریمهای جدید آمریکا به چند دلیل اهمیت فراوان دارند. نخست، گرچه کشورهایی چون بریتانیا مستقیماً روسنفت و لوکاویل را هدف قرار دادهاند و اتحادیه اروپا نیز به سراغ دیگر شرکتهای بزرگ انرژی روسیه رفته است، اما هیچ اقدامی از نظر دامنه و میزان تأثیر به پای قدرت خزانهداری آمریکا و دلار ایالات متحده نمیرسد.
دوم، به جای هدف قرار دادن مصرفکنندگان نهایی – نظیر پالایشگاهها – یا واسطهها، از جمله صدها کشتی مشکوک در ناوگان نفتکش روسیه، این اقدام تازهی واشنگتن مستقیماً سرچشمهی نیمی از صادرات نفت دریایی روسیه را هدف گرفته است، بههمراه تمامی شرکتهای زیرمجموعهی آنها در حوزهی اکتشاف، تحقیق و توسعه و پالایش نفت.
تهدید ضمنی در این میان، تحریمهای ثانویهی آمریکاست – هر بانک، شرکت، بندر یا شخصی که با هر یک از شرکتهای فهرست سیاه همکاری کند، در خطر قرار گرفتن در همان فهرست خواهد بود؛ اقدامی که فوراً به معنای از دست دادن دسترسی به نظام مالی بینالمللی است. برخی بانکها و بنادر کوچک چینی بهطور جدا از این نظام کار میکنند تا بتوانند با کشورهایی مانند ایران معاملات غیررسمی انجام دهند، اما بیشتر بازیگران بزرگ صنعت انرژی وابسته به سامانهای هستند که خزانهداری آمریکا کنترل کامل آن را در دست دارد و میتواند هر لحظه آن را قطع کند.
پتراس کاتیناس، تحلیلگر مرکز پژوهش در زمینه انرژی و هوای پاک (مستقر در فنلاند) میگوید: «نکتهی هوشمندانه در اقدام دولت آمریکا این بود که بهجای هدف گرفتن پالایشگاههای خاصی که نفت روسیه را میخریدند، مستقیماً شرکتهای اصلی و زیرمجموعههای آنها را هدف قرار دادند. این تحریمها تمام نفت خام روسیه را، چه از طریق خط لوله و چه از طریق دریا، تحت تأثیر قرار میدهند. در واقع، هر شرکتی که با روسنفت یا لوکاویل همکاری داشته باشد، ممکن است خود نیز در معرض تحریم قرار گیرد.»
دامنهی گستردهی تحریمهای ثانویهی ایالات متحده بهسرعت آشکار شد. پالایشگاههای بزرگ دولتی در چین، که خریدار اصلی نفت خام روسیهاند، اعلام کردند که در پی تحریمهای آمریکا خرید خود را کاهش خواهند داد. البته بخش اعظم واردات چین از نفت روسیه از طریق خط لولهای انجام میشود که عملاً در برابر تحریمها مصون است، یا به وسیلهی پالایشگاههای کوچک موسوم به «تیپات» که ارتباط چندانی با نظام مالی آمریکا ندارند. با این حال، بخشی از بازار روسیه در چین بهروشنی در حال از بین رفتن است.
در هند نیز شرایط مشابهی در حال شکلگیری است. پالایشگاههای هندی گفتهاند که خرید نفت ارزان روسیه را «بازتنظیم» خواهند کرد؛ اقدامی که پیشتر و در پی اعمال تعرفههای جدید آمریکا علیه هند در ماه اوت – به دلیل تداوم وابستگی آن به نفت خام روسیه – آغاز شده بود.
روسیه در گذشته نیز راههایی برای دور زدن تحریمهای غربی پیدا کرده بود، از جمله با استفاده از «ناوگان سایه» متشکل از نفتکشهای غیرقانونی که بخش عمدهای از صادرات نفت دریایی روسیه را جابهجا میکنند. چین و هند نیز آن نفت را با تخفیف قابل توجه خریداری میکردند. ایران سالهاست که تحت فشار شدیدترین تحریمهای آمریکا قرار دارد، اما صادرات نفت آن همچنان در سطح بالایی نزدیک به دو میلیون بشکه در روز ادامه دارد؛ به لطف تدابیری مانند استفاده از ناوگان سایه، انتقال کشتی به کشتی و واسطههای غیرشفاف. با این حال، بعید است روسیه بتواند در حجم عظیمی که نیاز به صادرات دارد، همان روشهای گریز را با موفقیت در مقیاس ایران تکرار کند.
کاتیناس افزود: «چین همچنان گاز طبیعی مایع روسیه (LNG) را وارد میکند؛ این شبیه الگوی ایران است، زنجیرهای از تأمین که در آن هیچ نقطهای در دسترس نهادهای غربی نیست. اما نفت خام روسیه حجم بسیار بزرگی دارد و جذب آن از طریق قاچاق با موانع جدی روبهرو خواهد بود.»
فشارها اکنون از چند جبهه وارد میشوند. روز چهارشنبه، اتحادیه اروپا با عبور از موانع سیاسی معمول – از جمله تهدید وتوی اسلواکی – نوزدهمین بسته تحریمهای خود علیه روسیه را تصویب کرد. این بسته چند شرکت انرژی دیگر و بیش از صد کشتی از ناوگان سایه را در فهرست سیاه قرار داد و روند پایان دادن به تجارت پرسود گاز طبیعی مایع روسیه با اروپا را سرعت بخشید.
در همین حال، اوکراین حملات خود به پالایشگاهها و انبارهای سوخت روسیه را بیوقفه ادامه میدهد – پالایشگاه بزرگ [روسنفت رایزان] شامگاه ۲۳ اکتبر در آتش سوخت – و همین مسئله توانایی روسیه برای پالایش نفت و صادرات بنزین و گازوئیل را محدود میکند، چه رسد به تأمین سوخت برای ماشین جنگیاش. از سوی دیگر، ایالات متحده محدودیتهای هدفگیری دوربرد را در تسلیحات در اختیار اوکراین کاهش داده که قدرت ضربتی این کشور را علیه زیرساختهای صنعتی روسیه افزایش میدهد. بخش انرژی روسیه، در چهارمین سال جنگ در اوکراین، اکنون از همه سو تحت فشار قرار گرفته است.
بخش انرژی روسیه در حال حاضر نیز وضعیت سالمی ندارد. در ماه سپتامبر، درآمد روسیه از صادرات سوختهای فسیلی به کمترین میزان از زمان آغاز جنگ رسید و تنها نصف درآمدی بود که در اوج سال ۲۰۲۲ بهدست میآورد. سه منبع باقیمانده – یا از دید مسکو، سه نقطه امید – شامل فروش نفت خام به چین و هند، صادرات فرآوردههای نفتی به ترکیه و فروش گاز طبیعی به اروپا هستند. هر سه اکنون هدف ترکیب تازهای از تحریمهای ایالات متحده و اروپا قرار گرفتهاند.
این فشار افزوده در زمانی اعمال میشود که بازار جهانی نفت با مازاد عرضه روبهرو است؛ بسیاری از تحلیلگران (پیش از اعمال تحریمهای جدید آمریکا) پیشبینی کرده بودند که قیمت نفت خام به دلیل افزایش عرضه نسبت به تقاضا تا سال آینده به کاهش خود ادامه دهد. این روند از پیش برای بودجهی بهشدت تحتفشار کرملین خبر خوبی نبود، و اکنون با کاهش بیشتر فروش نفت، چشمانداز مالی روسیه تیرهتر هم شده است.
اما پرسش اینجاست: چرا تازه حالا؟ اتحادیه اروپا، بریتانیا و اوکراین از ماه ژانویه خواستار تشدید فشار تحریمهای آمریکا بر روسیه بودند، اما تا کنون بینتیجه مانده بود، هرچند اکنون رضایت خود را پنهان نمیکنند. دولت ترامپ مدتها استدلال میکرد که اعمال تحریمهای سختتر علیه مسکو روند مذاکرات صلح را دشوارتر خواهد کرد، نه آسانتر. پیش از نشست ناموفق آلاسکا میان ترامپ و ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، در ماه اوت، حتی نشانههایی از همکاری بیشتر در زمینه انرژی میان دو کشور مطرح بود، نه مجازاتهای سنگینتر.
یکی از دلایل تغییر رویکرد – آنگونه که خود ترامپ گفته – این است که او پس از دیدار تحقیرآمیز آلاسکا و کاهش امید به هرگونه پیشرفت در مذاکرات برنامهریزیشده در مجارستان، صبرش با پوتین به سر رسیده است. روسیه بار دیگر بر خواستههای حداکثری خود پافشاری کرده است؛ از جمله تصرف سرزمینهایی در اوکراین که در حال حاضر در اختیار ندارد و سلب کامل توان دفاعی کییف در آینده – اموری که ترامپ دریافته است مبنای مناسبی برای آغاز مذاکرات سازنده نیستند.
دلیل دیگر این است که اکنون او میتواند چنین کند. دولت بایدن سالها کوشید تا راهی بیابد که بتواند بخش انرژی روسیه را خفه کند بدون آنکه فشار بر رانندگان آمریکایی به دلیل افزایش قیمت بنزین، فاجعهبار شود. اما بهای نفت خام، بهدلیل ماهها افزایش عرضه از سوی اوپک، بهتدریج کاهش یافته است؛ و این فضا اکنون به ترامپ فرصت داده تا فشار بیشتری بر روسیه وارد کند و همزمان از فشار تورمی در بازار داخلی آمریکا بکاهد.
با این حال، پرسش اصلی همچنان باقی است: آیا این اقدامات برای بازگرداندن پوتین به میز مذاکره کافی خواهد بود؟ درآمد روسیه از سوختهای فسیلی تاکنون به نصف کاهش یافته، اما نشانی از عقبنشینی در رفتار کرملین دیده نمیشود. روسیه بیش از یک میلیون تلفات داده و دستاورد سرزمینی قابل توجهی نداشته، و هنوز هم عملیات موسوم به «عملیات ویژه نظامی» را پایان نداده است.
پوتین بارها به ترامپ گفته است که هر توافقی بر سر اوکراین باید به «ریشههای اصلی» درگیری بپردازد؛ مسائلی که به نظر او نه تهاجم زرهی بیدلیل به کشوری همسایه، بلکه خودِ موجودیت اوکراین است. سخنگوی وزارت خارجه روسیه هنوز از ضرورت «نازیزدایی از اوکراین» سخن میگوید – چهار سال پس از آغاز جنگ – و دیمیتری مدودف، رئیسجمهور پیشین روسیه، همچنان از «کییف باندری» یاد میکند، اشارهای به مبارزان ضدشوروی در جنگ جهانی دوم.
اکنون این پرسش مطرح است: چه سطحی از فشار اقتصادی بر بخشی از درآمدهای دولتی روسیه میتواند دیدگاه پوتین را دگرگون کند؟
—-
نویسنده: کیت جانسون، خبرنگار نشریه «فارین پالیسی» در حوزه ژئواکونومی و انرژی
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
معماری توسعه ایران - دکتر محمود سریع القلم - قسمت اول
معماری توسعه ایران - دکتر محمود سریع القلم - قسمت دوم
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
ورودی آب به سدها تا ۲۶ مهرماه سال آبی جاری (۱۴۰۵-۱۴۰۴) ۷۸۰ میلیون متر مکعب بوده که در مقایسه با رقم یک میلیارد و ۲۹۰ میلیون متر مکعب سال گذشته ۳۹ درصد کاهش یافته است.
به گزارش خبرنگار اقتصادی ایلنا، بنا بر آخرین آمار از موجودی مخازن سدهای کشور؛ ورودی آب به سدها تا ۲۶ مهرماه سال آبی جاری ( ۱۴۰۵-۱۴۰۴) ۷۸۰ میلیون متر مکعب بوده که در مقایسه با رقم یک میلیارد و ۲۹۰ میلیون متر مکعب سال گذشته ۳۹ درصد کاهش یافته اما خروجی آب به دلیل مدیریت صورت گرفته نسبت به مدت مشابه سال قبل ۲۹ درصد کمتر بوده است.
کاهش ذخایر آبی سدها
این گزارش حاکی است؛ حجم آب موجود در سدها در سال آبی جاری ۱۷ میلیارد و ۶۶۰ میلیون متر مکعب است که نسبت به رقم ۲۳ میلیارد و ۳۱۰ میلیون متر مکعب سال قبل ۲۴ درصد کاهش یافته که بر این اساس سدهای کشور تنها ۳۴ درصد پرشدگی دارند.
نگاهی به وضعیت سدهای مهم کشور بیانگر این است که ۲۲ سد به لحاظ موجودی مخزن اوضاع بحرانی را سپری میکنند و کمتر از ۱۵ درصد پرشدگی دارند.
وضعیت سدهای تامینکننده آب شرب و کشاورزی تهران
بر پایه این گزارش؛ از مجموع ۵ سد تامینکننده آب شرب و کشاورزی تهران سد امیرکبیر با ۱۹ میلیون متر مکعب ذخیره آبی ۱۱ درصد پرشدگی دارد که نسبت به مدت مشابه سال آبی قبل ۸۰ درصد کاهش را نشان میدهد. لار با ۱۷ میلیون متر مکعب موجودی و ۲ درصد پرشدگی ۴۷ درصد نسبت به پارسال منفی است. سد طالقان نیز ۱۶۰ میلیون متر مکعب موجودی، ۳۸ درصد پرشدگی و ۳۶ درصد ذخیره کمتری دارد. لتیان-ماملو هم ۳۰ میلیون متر مکعب ذخیره آبی و ۹ درصد پرشدگی ۵۷ درصد نسبت به سال آبی قبل در همین زمان منفی است.
وضعیت سدهای سایر مناطق کشور
● مجموع ۱۳ سد حوضه دریاچه ارومیه کلا ۳۴۷ میلیون متر مکعب موجود داشته و نسبت به پارسال ۴۰ درصد منفی هستند.
● زاینده رود در اصفهان ۳۹ درصد نسبت به پارسال منفی است.
● شهیدرجایی مازندران ۲۹ درصد ذخیره آبی کمتری نسبت به پارسال دارد.
● دوستی و طرق در خراسان رضوی هر کدام به ترتیب نسبت به پارسال ۷۷ درصد و ۵۳ درصد منفی هستند.
● در خوزستان زنجیره کارون، دز، کرخه، جره، مارون هر کدام به ترتیب در شرایط منفی ۱۴ درصد، منفی ۸ درصد، منفی ۴۹ درصد، منفی ۲۶ درصد و منفی ۷۰ درصد قرار دارند.
● گلپایگان، کوچری و پانزده خرداد در حوضه قمرود نیز منفی ۱۳ درصد و منفی ۳۶ درصد هستند.
● در اردبیل یامچی و سبلان نسبت به سال آبی گذشته مثبت ۸ درصد و منفی ۹ درصد هستند.
● ارس، خداآفرین و ستارخان در آذربایجان شرقی نسبت به سال قبل هر کدام به ترتیب منفی ۲۵ درصد، منفی ۳ درصد و منفی ۲۷ درصد را نشان میدهند.
● در آذربایجان غربی شهید قنبری، بارون، سردشت، آغچای و بوکان نیز به ترتیب نسبت به سال گذشته در اعداد ۱۵ درصد، ۴۰ درصد، ۴ درصد، ۳۸ درصد و ۷۲ درصد منفی هستند.
● در هرمزگان سد استقلال ۷۲ درصد منفی، سرنی منفی ۳۰ درصد، جگین ۴۱ درصد منفی و شمیل و نیان با موجودی صفر نسبت به پارسال ۱۰۰ درصد منفی است.
● رئیسعلیدلواری بوشهر ۵۳ درصد آب کمتری نسبت به سال گذشته دارد.
● سفیدرود گیلان با ۳۱ میلیون متر مکعب ذخیره آبی ۸۴ درصد نسبت به پارسال منفی و شهر بیجار ۱۱ درصد مثبت است.
● کوثر و چمشیر در کهگیلویه و بویر احمد نسبت به مدت مشابه سال آبی قبل به ترتیب ۲۶ درصد و ۳۲ درصد آب کمتری دارند.
● تهم، کینهورس و تالوار در زنجان منفی ۵۶، منفی ۱۴ و منفی ۲۸ درصد هستند.
● تنگوئیه سیرجان، جیرفت و نساء در کرمان نیز در شرایط منفی ۱۴، منفی ۲۴ و منفی ۵۵ درصد بسر میبرند.
● رودبار لرستان هم ۲ درصد منفی است.
● منفی ۳۳ درصد ذخیره آبی برای شیریندره خراسان شمالی ثبت شده است.
● در همدان اکباتان، آبشینه هم نسبت به سال گذشته ۲۰ درصد منفی است.
● قشلاق و آزاد در کردستان منفی ۱۲ و منفی ۶ درصد را نشان میدهند.
● ذخیره آب وشمگیر، گلستان و بوستان در استان گلستان صفر شده است.
● در استان فارس ملاصدرا، درودزون منفی ۲۲ درصد، سلمان فارسی منفی ۲۸ درصد و رودبال داراب منفی ۶۹ درصد هستند.
● داریان، گاوشان و سلیمانشاه در کرمانشاه مثبت ۷ درصد، منفی ۲۸ درصد و مثبت ۴ درصد را در میران آب موجود نسبت به پارسال به ثبت رساندهاند.
● چاهنیمهها، پیشین، زیردان، کهیر، خیرآباد و ماکشیدعلیا در سیستان و بولچستان نیز همگی منفی و به ترتیب منفی ۲۲ درصد، منفی ۶۹ درصد، منفی ۲۹ درصد، منفی ۲۷ درصد، منفی ۲۷ درصد و منفی ۳۰ درصد ذخیره آبی را نسبت به سال قبل نشان میدهند.
● در استان ایلام دوبرج، سیمره و ایلام نیز نسبت به سال گذشته منفی ۵۰ درصد، منفی ۴ درصد و منفی ۱۶ درصد هستند.
● دامغان در استان سمنان هم منفی 19 درصد است.
● در خراسان جنوبی سد نهرین یک میلیون متر مکعب آب دارد و ۴۶ درصد نسبت به سال گذشته موجودی کمتری دارد.
● سدهای ساوه و کمالصالح در استان مرکزی نیز به ترتیب ۱۳ درصد و ۳۹ درصد ذخیره آبی کمتری نسبت به سال گذشته دارند.
وضعیت بارندگی در کشور
بررسی وضعیت بارندگی در کشور حاکی از آن است که ارتفاع کل ریزشهای جوی از ابتدای مهر تا ۲۵ مهر سال آبی جاری معادل ۱.۹ میلیمتر بوده در حالی که در دورههای مشابه درازمدت ۵۶ میلیمتر و دوره مشابه سال آبی گذشته ۳.۹ میلیمتر بوده است.
بر اساس گزارشهای اخیر، از ابتدای مهرماه تاکنون، میزان بارندگی در ۲۱ استان کشور از جمله تهران، مرکزی، کرمانشاه، خوزستان، فارس، کرمان، خراسان رضوی، اصفهان، سیستان و بلوچستان، کردستان، همدان، چهارمحال و بختیاری، لرستان، ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، بوشهر، زنجان، یزد، هرمزگان، قم و خراسان جنوبی صفر بوده است. این وضعیت نگرانیهای جدی را در خصوص تأمین آب کشاورزی و شرب در ماههای آینده ایجاد کرده است.
دادهها نشان میدهد که بسیاری از سدهای مهم کشور در وضعیت زیر ۴۰ درصد پرشدگی قرار دارند. این کاهش ذخایر آبی، به ویژه در آغاز سال آبی جدید، زنگ خطر جدی برای مدیریت منابع آب در ایران محسوب میشود. تداوم کاهش بارشها میتواند تأمین آب مورد نیاز برای کشاورزی و مصارف شرب را با چالشهای بزرگی مواجه کند.
با توجه به وضعیت منابع آبی کشور کارشناسان بر لزوم مدیریت بهینه منابع آب، استفاده از تکنولوژیهای نوین در آبیاری و کاهش مصرف آب در بخشهای مختلف تأکید کردهاند. همچنین، برنامهریزی برای مقابله با خشکسالی و افزایش آگاهی عمومی درباره مصرف بهینه آب از جمله اقدامات ضروری برای کاهش اثرات این بحران است.
وضعیت کنونی بارندگی در ایران نشاندهنده یک چالش جدی در مدیریت منابع آبی است. بدون اقدامات فوری و مؤثر میتواند به تشدید این ابحران تبدیل منجر شود بنابراین ضرورت دارد که دولت، سازمانهای مرتبط و مردم برای مقابله با این وضعیت همکاری کنند و راهکارهای پایدار برای مدیریت منابع آب را در اولویت قرار دهند.
این گزارش هشدار میدهد که کاهش ذخایر آبی سدهای کشور و وضعیت بحرانی برخی از آنها اقدامات فوری و مدیریت بهینه منابع آبی است تا از تشدید بحران آب هم به لحاظ کمی و هم کیفی جلوگیری شود.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
برگردان: آزاد - شریفزاده
پراجکت سیندیکیت / ۱۶ اکتبر ۲۰۲۵
استکهلم – نتیجهٔ جنگ روسیه علیه اوکراین نه تنها برای آیندهٔ این دو کشور، بلکه برای کل اروپا اهمیت دارد. ریشهٔ این درگیری در وسواس ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، نسبت به بازگرداندن موقعیت کشورش بهعنوان یک قدرت امپراتوری نهفته است. روسیهٔ قدیم یک امپراتوری بهشدت متمرکز بود، یا به تعبیر لنین، «زندان ملتها». در واقع، پوتین لنین را مقصر میداند که نظم امپراتوری قدیم را در هم شکست و به اوکراین اجازه داد تا مسیر مستقل خود را بیابد.
اما پوتین در پیگیری چشمانداز خود چندان موفق نبوده است. هنگامی که او در فوریهٔ ۲۰۲۲ بیش از ۱۰۰ هزار سرباز را به اوکراین فرستاد، بیشتر ناظران – از جمله تقریباً تمام کارشناسان غربی ارتش روسیه – انتظار پیروزی سریع را داشتند. اما سه سال و نیم بعد، بیشتر نیروهای اولیهٔ تهاجم از بین رفتهاند. ممکن است پوتین اکنون سه برابر آن تعداد سرباز تازهاستخدامشده را در خطوط مقدم مستقر کرده باشد، اما او کمتر از ۲۰ درصد از خاک اوکراین را در اختیار دارد. هیچکس انتظار نداشت ارتش روسیه چنین ضعیف عمل کند، و اکنون پرسش این است که آیا پوتین هنوز راهی برای پیروزی در جنگ دارد یا نه.
گزینهٔ نخست او ادامه دادن به هدف اولیهاش است: شکست کامل نظامی اوکراین. اما ماهیت جنگ در چند سال گذشته بهطور چشمگیری تغییر کرده است. به دلیل تغییرات سریع فناورانه در هر دو طرف، دفاع مؤثرتر از حمله عمل میکند. حفظ قلمرو بهمراتب آسانتر از تصرف قلمرو جدید است.
در حالی که اوکراین از برتری فناورانهای برخوردار شده است، روسیه هم بهسرعت در حال پیشرفت است و هر دو طرف بهطور فزایندهای زیرساختهای حیاتی انرژی یکدیگر را هدف قرار دادهاند. با این حال، احتمال اینکه ارتش روسیه بتواند ارتش اوکراین را شکست دهد، بسیار اندک است. پوتین از پیشرفتهای جزئی خود بهعنوان دستاورد یاد میکند – همانطورکه اخیراً او در یک گردهمایی بزرگ فرماندهان ارتش روسیه برای بزرگداشت پطر کبیر و گذاردن گل بر مزار وی نشان داد – اما این دستاوردها از نظر راهبردی اهمیت چندانی ندارند. در نزدیک به دو سال گذشته، ارتش روسیه نتوانسته هیچ عملیات تهاجمی قابلتوجهی انجام دهد و نشانههای اندکی وجود دارد که این وضعیت تغییر کند.
گزینهٔ دوم پوتین این بود که رئیسجمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، را متقاعد کند تا توافقی به نفع روسیه تحمیل کند؛ مشابه توافقی که هیتلر در سال ۱۹۳۸ با نویل چمبرلین (Neville Chamberlain) و ادوارد دالادیه (Edouard Daladier) برای تصاحب بخشی از چکسلواکی منعقد کرد. به همین دلیل، پوتین تلاش زیادی کرد تا با چاپلوسی از ترامپ و دادن وعدههای وسوسهانگیز مالی – مانند سرمایهگذاریهای جدید در منابع طبیعی روسیه – او را با خود همراه کند. این تلاش تقریباً نتیجه داد. پوتین در دیدار بدفرجام خود با ترامپ در آلاسکا تا آستانهٔ دستیابی به هدفش پیش رفت. اما رهبران اروپایی بهسرعت وارد عمل شدند و حمایت بعدی آنها از اوکراین، عملاً این گزینه را مسدود کرد.
راه سوم برای رسیدن به پیروزی، خریدن زمان و امید به فروپاشی تدریجی حمایت اروپا از اوکراین است. از آنجا که کمکهای مالی و نظامی آمریکا به اوکراین تحت دولت ترامپ تقریباً متوقف شده است، اکنون تمام بار این حمایت بر دوش اروپاییها (و چند کشور دیگر) افتاده است. این مسئلهٔ کوچکی نیست؛ صحبت از حدود ۶۰ تا ۸۰ میلیارد یورو (۷۰ تا ۹۳ میلیارد دلار) در سال است، معادل ۰٫۲ تا ۰٫۳ درصد از تولید ناخالص داخلی اروپا.
اما حمایت سیاسی اروپا از اوکراین همچنان نیرومند است. هرچند کشورهایی مانند فرانسه، اسپانیا و ایتالیا که با مشکلات مالی روبهرو هستند، احتمالاً کمک مالی چشمگیری نخواهند کرد، نروژ – که از افزایش قیمت انرژی ناشی از جنگ سود کلانی برده است – میتواند بخش زیادی از کسری ناشی از کاهش حمایت مالی آمریکا را جبران کند. افزون بر این، طرحی برای اعطای وام ۱۴۰ میلیارد یورویی به اوکراین با پشتوانهٔ داراییهای منجمدشدهٔ روسیه در بلژیک مطرح شده است؛ طرحی که میتواند اقتصاد اوکراین و تولیدات دفاعی آن را تقویت کند. هرچند این سازوکار پیشنهادی پیچیده است، اجرای آن با ارادهٔ سیاسی کافی کاملاً ممکن است.
اگر ارتش روسیه نتواند پیروزی را به دست آورد و اگر ترامپ نتواند رئیسجمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، را تا زمانی که حمایت مالی اروپا ادامه دارد، وادار به تسلیم کند، آنگاه کرملین هیچ مسیر معتبری برای پیروزی نخواهد داشت. هرچند به نظر میرسد رهبران روسیه کاملاً از این واقعیت بیخبرند، اما نتیجهگیری نهایی غیرقابلانکار است.
البته اینکه در آینده چه رخ خواهد داد، پرسشی باز است. پوتین ممکن است تلاش کند جنگ را تشدید کند، هرچند او گزینهٔ مناسبی برای این کار در اختیار ندارد. یا شاید در نهایت با آتشبس موافقت کند و بکوشد آن را بهعنوان یک پیروزی روسیه جلوه دهد. اما هرگونه پایان جنگ – یا پایان مرحلهٔ فعال آن – که در آن اوکراین همچنان کشوری مستقل و دارای حاکمیت باقی بماند، برای پوتین بهمنزلهٔ شکست خواهد بود. هرچند مسئلهٔ سرزمین اهمیت دارد، اما حاکمیت، موضوع اصلی است.
پس از ختم جنگ، تأمین امنیت و بازسازی اوکراینی که همچنان دارای حاکمیت مستقل است، کاری دشوار خواهد بود، اما بیتردید غیرممکن نیست. این روند شامل پیوستن اوکراین به اتحادیهٔ اروپا، اجرای اصلاحات عمیق اقتصادی و ایجاد موضع دفاعی قدرتمند برای بازدارندگی در برابر تجاوزات آینده خواهد بود. در چنین سناریویی، تنها مسیر واقعبینانه برای رهبری کنونی کرملین این است که از رؤیای امپراتوری خود دست بردارد و بر تقویت روسیه بهعنوان یک دولتـملت در میان دیگر کشورها تمرکز کند. هرچه صاحبان قدرت در حکومت زودتر به این واقعیت پی ببرند، به نفع روسیه و همسایگانش خواهد بود.
———————
* کارل بیلت نخستوزیر و وزیر امور خارجهٔ پیشین سوئد است.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
خبرآنلاین: بانک آینده حدود دویست و شصت و هفت هزار میلیارد تومان سپرده دارد که به بانک ملی ایران منتقل میشود.
درست وقتی شما این گزارش را میخوانید تابلوهای بانک آینده در حال تعویض هستند و نام بانک ملی بر سر در شعبههای این بانک قرار خواهد گرفت.
بانک آینده از چه زمانی در عرصهی بانکداری ایران اعلام حضور کرد؟
تولد بانک آینده تولد خوشایندی نبود. این بانک محصول پیوند بانکی مشکل دار با دو موسسه مالی و اعتباری بود. تیرماه سال ۱۳۹۱ خبر انحلال یک بانک در فضای رسانهای نمود پیدا کرد. برای درک بهتر فضا باید به چند ماه قبل از این تاریخ برگردیم. به سال ۱۳۹۰. اخبار بانکها آن روزها با هیجان از سوی افکار عمومی دنبال میشد. اتفاق بزرگی رخ داده بود. خبر موبوط به سوء استفاده سه هزار میلیارد تومانی در نظام بانکی نقل محافل عمومی بود و پروندهی فساد در این بانکها گره خورده بود به نام محمدرضا خاوری و مه آفرید خسروی. اولی از ایران گریخت و دومی اعدام شد.
در این فضا بود که سازمان بازررسی کل کشور طی مکاتبهای با بانک مرکزی خواستار تعطیلی دو بانک از جمله بانک تات شد. نه ماه بعد از این نامه بود که فرآیند ادغام بانکی به نام «تات« کلید خورد و از دل این بانک مشکل دار، بانکی به نام آینده متولد شد.
بانک تات چه بانکی بود؟
این چنین است که تاریخ تکرار میشود . حالا سر در بانکی که قرار بود بحران «تات» را از میان ببرد، در حال تغییر است.
بانک تات اما چه بانکی بود؟ یازده شهریور سال ۱۳۸۸ خبر پذیرهنویسی بانک تات در رسانهها منتشر شد. بانک تات را «علی انصاری»، مالک بازار مبل ایران و البته موسس بازار آهن شادآباد و ... به همراه دو شخصیت بانکی دیگر یعنی جلال رسولاف، مدیرعامل سابق بانک کشاورزی و بهاءالدین حسینی هاشمی، مدیرعامل سابق بانک صادرات تاسیس کرد. تاریخ تولد بانک هشت هشت سال ۱۳۸۸ بود. تنها یک سال از تاسیس این بانک گذشته بود که گزارشی از تخلفاتآن روی میز رییس کل وقت بانک مرکزی قرار گرفت تا عملکرد این نهاد مالی زیر سایهی علامت سئوالی بزرگ قرار گیرد.
بررسی اسناد موجود درباره تخلفات بانک تات حاکی از آن است که اسفندماه سال ۸۹ بخش بازرسی بانک مرکزی گزارشی از فعالیت این بانک تهیه و در اختیار محمود بهمنی رئیس کل وقت بانک مرکزی قرار داده بود.
بهمنی پس از اطلاع از محتویات این نامه، در هامش نامه خطاب به قائم مقام وقت بانک مرکزی نوشته بود: «گزارش بسیار اسفبار است. مگر میشود منابع بانک که متعلق به مردم است، به طرق مختلف مورد سوءاستفاده قرار داد؟ مگر میشود به شرکتهای وابسته و سهامداران دیگر تسهیلات پرداخت کرد. مگر میشود ذینفع واحد را مورد توجه قرار نداد؟ و بیش از سرمایه (آورده سهامداران) به اشکال مختلف از بانک خارج نمود و یا سپردهگذاری نزد موسسه دیگر کرد که آنها به شرکت وابسته تسهیلات بدهند؟»
رئیس کل بانک بانک مرکزی به قائم مقام وقت خود ( سید حمید پورمحمدی) تصریح میکند: «وقتی این تخلفات را مشاهده میکنید، چرا اقدامی صورت نمیگیرد. در این گونه موارد مماشات باعث تسری تخلفات میشود. پس از احراز تخلفات، متخلفین را به کمیسیون انتظامی بانکها شوند.»
پایان تابستان سال ۱۳۹۰، وقتی تازه دو سال از تاسیس بانک تات میگذشت، روزهای سختی برای این بانک آغاز شد. بیست و هفتم شهریور ماه سال ۱۳۹۰ بود که رئیس سازمان بازرسی کل کشور در مجلس اعلام کرد بانک تات هم مثل بانک آریا، با استفاده از تسهیلات بانکی تاسیس شده است.
اعلام عمومی این مساله روند لغو مجوز بانک تات را چنان تسریع کرد که کمتر از شش ماه بعد در روزهای پایانی سال ۹۰، شورای پول و اعتبار رای به انحلال این بانک داد.
مقرر شد بانک تات با موسسات مالی و اعتباری «صالحین» و «آتی» ادغام شود. اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۱ روزهای خوبی برای علی انصاری نبود. هم ادغام بانک تات قطعی شده بود و هم بازار مبل آتش گرفته بود. در نهایت پروسهی ادغام به نتیجه رسید و تیرماه سال ۱۳۹۱ بود که بانک مرکزی در اطلاعیهای فرآیند ادغام را تشریح کرد. پیش از این ابراهیم درویشی، معاون نظارتی بانک مرکزی دلیل لغو مجوز بانک تات را «تخلفات در امور سپردهگذاری و سهامداران» اعلام کرده بود. به گفتهی وی مقرر شده بود هر کدام از سه ضلع این ادغام ۲۵ درصد سهام بانک آینده را در اختیار بگیرند و ۲۵ درصد سهام نیز از طریق پذیرهنویسی تامین شود. آن روزها برخی نام بانک در حال تاسیس را «مردم » مینامیدند اما در نهایت این بانک آینده نام گرفت. این چنین بود که همزمان با لغو مجوز بانک تات ، پروسه ادغام پیگیری شد.
بیست و نهم تیرماه سال ۱۳۹۱ دو مجمع سالانه و فوقالعاده بانک منحل شده تات با حضور ۶۷ درصد از سهامداران برگزار شد. این نشست چهار ساعت به طول کشیدو برای نخستینبار مواضع علی انصاری مؤسس و سهامدار اصلی این بانک پرحاشیه مشخص شد. او از نارضایتی خود نسبت به مساله ادغام و در عین حال لزوم انجام آن گفت: «شاید راضی نیستم که نام بانک تات عوض شود و یا با دو موسسه دیگر و یا سایر موسسات ادغام شود اما گاهی توفیق اجباری و الهی است.»
او سپس با این کلمات به ماجرای تخلف واکنش نشان داد و گفت: «ما بچه کف بازاریم. اگر دو بانک به همدیگر یا بانکی به شرکتهای زیرمجموعه خود تسهیلات بدهد که تخلفی نکرده. قطار ایستاده را که سنگ نمیزنند.»
او در همین نشست وعده داده بود که دو سال سهامدار عمدهی بانک آینده باقی میماند این در حالی است که هشت سال بعد در خبری که در رسانهها منتشر شد مشخص گردید به روشهای مستقیم و غیر مستقیم و از طریق شرکتهای مختلف، بیش از ۵۴ درصد از سهام بانک آینده را تملک کرده است. این در حالی بود که طبق دستورالعمل تملک سهام بانکها و مؤسسات اعتباری غیربانکی، هر شخص حقیقی به طور مستقل و یا با مشارکت دیگران در قالب یکی از مصادیق مالک واحد، حداکثر میتوانست ۱۰ درصد از سهام یک بانک را در اختیار داشته باشد.
بانک آینده چه شد؟
حالا اولین روز آبان ماه سال ۱۴۰۴ برای بانک آینده آخرین روز کاری محسوب شد. شنبه سوم آبانماه بانکها در حالی درهای خود را به روی مشتریان باز میکنند که بانکی به نام آینده وجود ندارد و برای دومین بار سرد ر این بانک تغییر کرده است. این بار تابلوهای بانک ملی بر سر در شعب این بانک قرار میگیرند تا پروندهی بانک آینده برای یکی از پرحاشیهترین مردان اقتصاد ایران یعنی علی انصاری برای همیشه بسته شود.
بنا بر اعلام فرزین، رییس کل بانک مرکزی از روز شنبه سوم آبان ۱۴۰۴، تمام سپرده گذاران بانک آینده، سپرده گذاران بانک ملی ایران خواهند بود و روال ارائه خدمات به سپرده گذاران مطابق رویه قبل توسط بانک ملی ارائه خواهد شد و هیچ مشکلی در استفاده مردم از کارتها و حساب های شان در این بانک وجود نخواهد داشت .شعب بانک آینده نیز از روز شنبه سوم آبان ماه تحت عنوان شعب بانک ملی ایران، کلیه خدمات بانکی را به مشتریان بانک آینده ارائه خواهند کرد.
پیامکی از سوی بانک برای مشتریان ارسال شده است که در آن به مشتری ورود به خانوادهی بانک ملی اطلاعرسانی شده است. دو شماره تلفن نیز برای پاسخوگیی با ابهامات اعلام شده است.
وضعیت بانک چگونه بود؟
زیان انباشتهی بانک آینده در حدود ۵۵۰ هزار میلیارد تومان براورد شده است. این در حالی است که سرمایه ثبتی بانک آینده فقط هزار و شش صد میلیارد تومان است. این فاصله فاحش و زیادی که بین سرمایه و زیان انباشته بانک وجود دارد بانک مرکزی را ناگزیر کرد که این بانک قابل اصلاح نیست و باید حتما در فرآیند گزیر قرار گیرد. این بانک ۳۱۱ هزار میلیارد تومان اضافه برداشت از بانک مرکزی داشته است. هر چند سالهاست دربارهی ضرورت اصلاح ساختار این بانک سخن گفته میشود اما این ادغام تا اولین روز آبان به تاخیر افتاد . البته در هفتهی پایانی هر خبرهای ضد و نقیضی در این زمینه منتشر شد . اخباری که با بسته شدن نمام «وآیند» نماد بانک آینده در بورس در روز دوشنبه هفتهی جاری بدان دامن زده شد.
رییس قوه قضاییه دربارهی این بانک چه گفت؟
غلامحسین محسنی اژهای، رییس قوه قضاییه، روز گذشته در توییتی عنوان کرد: «آقای فرزین، برای هر تصمیمی در مورد بانک آینده اختیار قانونی کافی دارید. به وظیفهتان عمل کنید در غیر این صورت ورود میکنیم و هزینه را برایتان بالا میبریم.»
وی در جمع دانشجویان استان ایلام نیز توضیح داد: «مسئولان بانک مرکزی چند سال پیش با گرفتن اختیارات قانونی از شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران، به جای اینکه با اقدامات خود زیان انباشته بانک آینده را کاهش دهند، آن را طی هفت سال چند برابر بیشتر کردهاند.۷ سال است هیأت مدیره و مدیرعامل بانک آینده با نظر بانک مرکزی عزل و نصب میشود اما باز هم زیان انباشته بانک چند برابر بیشتر شده است. پیشتر مسئولان بانک مرکزی از شورای عالی هماهنگی اقتصادی سران اختیاراتی در مورد بانک آینده گرفتند که مطابق با این اختیارات اعضای هیأت مدیره و مدیرعامل را خودشان منصوب میکردند و حق انتخاب را از سهامداران گرفته بودند. بعد از گرفتن این اختیارات، نصب افراد در هیأت مدیره ۵۰ هزار میلیارد زیان انباشته را حدود ۷ سال پیش چندین برابر بیشتر کردند.»
اژه ای تاکید کرد: بعد از این اختیارات و انتصاب هیأت مدیرههای مختلف، وضع بانک بهتر شد یا بدتر؟ الان که میبینیم، وضع بانک چند برابر بدتر شده است.
غنی آبادی، مدیرکل نظارت بانکی نیز دربارهی این بانک گفته است: «بانک آینده از همان ابتدای تشکیل در سال هزار سیصد و نود و سه، همواره با اضافه برداشت و اتکا به منابع بانک مرکزی ادامه حیات داده است و گاها در برخی از سال ها به واسطه جذب سپرده با نرخ های نامتعارف وضعیت بانک را مدیریت می کرد و همواره با کسری منابع مواجه بوده است، چون بیشتر از آنچه که سپرده جذب می کرد، منابع را تخصیص می داد.بیش از نود درصد منابع بانک آینده به اشخاص مرتبط و پروژههای تحت مدیریت خود بانک تخصیص یافته که این پروژهها برگشت منابع و بازپرداخت تسهیلات نداشته اند و لذا تقریبا تمامی تسهیلات و منابع پروژهها، تسهیلات غیرجاری و مشکوک الوصول تبدیل شده است. پروژه ایران مال، پروژهی مشهد مال ، هتل روتانا و فرمانیه مال مهمترین پروژه هایی است که بانک آینده تامین مالی کرده است و منابع را در اختیار ان پروژهها قرار داده است.
غنی آبادی گفت: هنگامی که بیش از نود درصد منابع بانک آینده در اختیار پروژههای تحت مدیریت خود بانک قرار می گیرد که منابع زیادی او هم نیاز داشتهاند و برای تامین مالی و تکمیل شدن همه آنها که نیمه تمام و تکمیل نشده هستند و درتوانایی جذب سپرده، همان سرعت قبل را ندارند، به منابع بانک مرکزی متکی شدند.
تکلیف سپردهگذاران چه میشود؟
بانک آینده حدود دویست و شصت و هفت هزار میلیارد تومان سپرده دارد که به بانک ملی ایران منتقل میشود.
طبق تصمیم اتخاذ شده سود پرداختی به این سپردهها تا پایان قراردادهای منعقد شده با سپردهگذاران موضوعیت دارد و پس از آن قرارداد با نرخهای متعارف قابل تجدید است. بنا بر اعلام مدیرکل نظارت بانک مرکزی در سالیانی که میانگین نرخ سود بانکی هیجده درصد بود، در این بانک نرخ سود بیست و شش تا بیست و هفت درصد پرداخت میشد و زمانی که متوسط نرخ سود در شبکه بانکی بیست و سه درصد بود در بانک آینده سود، سی و یک تا سی و دو درصد پرداخت می شد.
بانک آینده با ورود به بازی پانزی همواره در صدد جذب سپرده برای پرداخت سود سپردهی قبلی بود که البته در سالهای اخیر با ورود بانک مرکزی امکان ادامهی این روند فراهم نبود.
تکلیف سهامداران چیست؟
بر اساس تصمیمات اتخاذ شده سهامداران خرد میتوانند از هفتهی آینده قیمت سهم خود را به بالاترین قیمت یک سال گذشته از صندوق ضمانت سپرده دریافت کنند. سهامداران عمده اما باید ته صف قرار گیرند تا پس از رسیدگی به مسائل سپردهگذاران، سهامداران خرد، طلبکاران، مالیات، تامین اجتماعی و همچنین بدهی بانک مرکزی، تعیین تکلیف شوند. تمامی اموال بانک آینده اعم از ایران مال، هتلی در مشهد ، مشهد مال، فرمانیه مال، ساختمان بانک و زمین اتوبان خرازی و ... از اختیار این بانک خارج شده و اختیار قیمتگذاری و فروش آن با تیم ارزشگذاری با عضویت رییس کل بانک مرکزی، وزیر امور اقتصادی و دارایی و دادستانی است.
کارمندان بانک چه خواهند شد؟
بر اساس تصمیم اتخاذ شده کارمندان بانک در بانک ملی استخدام میشوند. این چنین است که شانزده سال پس از تاسیس بانک تات و سپس تغییر نامش به آینده بالاخره پروندهاش بسته شد. بانکی که به تنهایی ۴۲ درصد از بار ناترازی نظام بانکی را به دوش میکشید.
با این اتفاق از سومین روز آبان ماه شمار بانکهای ایرانی از ۲۹ بانک به ۲۸ بانک خواهد رسید.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
خبرآنلاین- محمدحسین لطفالهی: در شرایطی که انتظار میرفت بعد از بازگشت تحریمهای بینالمللی علیه ایران، تلاشها برای خروج دوباره از ذیل فصل ۷ افزایش یابد و ابتکارات دیپلماتیک جدیدی برای اصلاح روابط با اروپا مطرح شود، ماجرای پهپادهای ایرانی که روسیه با استفاده از آنها حریم هوایی کشورهای عضو ناتو را نقض میکند، به یک چالش اساسی بدل شده است.
مرداد ۱۴۰۴، زمانی که گیدئون سعار، وزیر امور خارجه اسرائیل به دعوت همتای اوکراینی خود به کییف سفر کرده بود، اوکراینیها او را به یکی از میادین اصلی شهر بردند تا یک فروند پهپاد روسی «گران-۲» را که توسط پدافند اوکراین هدف قرار گرفته شده بود، به او نشان دهند. هرچند این پهپادها به عنوان پهپاد ایرانی به سعار معرفی شدند، اما شواهد نشان میدهد روسیه هم تغییرات زیادی در مدل اولیه طراحی پهپادهای ایرانی اعمال کرده و هم فرایند تولید را با حداقل نقشآفرینی از سوی ایران پیش میبرد.
مدت زیادی از آغاز جنگ در اوکراین نمیگذشت که استفاده مداوم روسیه از پهپاد «شاهد ۱۳۶» برای بمباران مناطق مسکونی و زیرساختهای انرژی اوکراین، در کنار صدای خاص و ظاهر متفاوت این پهپادها باعث شد خیلی زود مسئله صادرات پهپاد به روسیه از سوی ایران به یکی از مهمترین محورهای اختلاف میان ایران و کشورهای غربی به ویژه اروپاییها بدل شود. هرچند ایران در ابتدا انتقال هر گونه پهپاد به روسیه را انکار میکرد، حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه وقت ایران آبان ماه ۱۴۰۱ در گفتوگویی با خبرنگاران اعلام کرد که «ماهها پیش از آغاز جنگ، ایران تعداد محدودی پهپاد به روسیه فروخته است.»
اروپاییها در ابتدا بر این باور بودند روسیه در طول جنگ به واردات پهپاد از ایران متکی است با این حال اطلاعاتی که بعدها به طور گسترده در گزارشهای رسانهای و اطلاعاتی بازتاب یافت نشان داد که روسیه نهتنها به واردات پهپاداز ایران اتکا نداشت بلکه با راهاندازی خط تولید پهپادهایی بر پایه شاهد ۱۳۶ ایرانی، در این زمینه خودکفا شد. همچنین مسکو تغییرات بسیار زیادی شامل تغییر موتور، سرجنگی، جنس سازه و حتی رنگ روی این پهپادها اعمال کرد تا برای استفاده در برابر پدافند پیشرفته اوکراین مناسب باشد.
تحلیلگران و مقامهای امنیتی آمریکایی باور دارند بیش از ۹۰ درصد از فرایند تولید پهپادهای مدل شاهد که ستون فقرات حملات پهپادی روسیه به اوکراین را تشکیل میدهند، در صنایع نظامی روسیه به ویژه کارخانه آلابوگا (واقع در منطقه تاتارستان) انجام میشود.
این سیاست کرملین باعث شد در حالی که ایران با تبعات سنگین همکاری نظامی با روسیه در جنگ اوکراین شامل تیره و تار شدن روابط با کشورهای اروپایی و تحریمهای اتحادیه اروپا دست و پنجه نرم میکرد و در جهان به عنوان یکی از حامیان و شرکای روسیه در این جنگ معرفی میشد، از نظر اقتصادی و نظامی دستاورد قابل توجهی نداشته باشد. نگاهی به آمار صادرات ایران به روسیه در سالهای ۱۴۰۱، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ ثابت میکند رشد چشمگیری در روابط اقتصادی ایران و روسیه در این مدت رخ نداده است. برخی منابع غربی نظیر سیانان مدعی شدهاند که قرار بود روسیه در ازای دریافت این پهپادها برخی تکنولوژیهای نظامی پیشرفته خود را به تهران منتقل کند اما مسکو به این تعهد عمل نکرد.
مشخص نیست این روند تولید، تحت لیسانس صورت میگیرد، امتیاز تولید به کلی فروخته شده یا روسیه بدون موافقت ایران طراحی شاهدها را کپی کرده و به تولید انبوه رسانده است.
سیر تحول پهپادهای شاهد در روسیه
نخستین پهپادهای خانواده «شاهد» که در تهاجم همهجانبه روسیه به اوکراین به کار رفتند، مدلهای ایرانی «شاهد-۱۳۱» و «شاهد-۱۳۶» بودند. این پهپادها اولین بار در سال ۲۰۲۲ علیه اوکراین استفاده شدند.
این پهپادهای نسبتاً ارزانقیمت و دوربرد، که «انتحاری» نیز خوانده میشوند، برای پرواز مستقیم به سوی هدف و انفجار در لحظه برخورد طراحی شدهاند.
در سال ۲۰۲۳، مسکو تولید نسخههای بومی خود را با نامهای «گران-۱» و «گران-۲» آغاز کرد. این پهپادها بر اساس طرحهای ایرانی، اما در تأسیسات داخلی روسیه مونتاژ میشدند.
«گران-۱» که نسخهبرداری از «شاهد-۱۳۱» است، حدود ۲.۶ متر طول و ۲.۲ متر دهانه بال (فاصله دو سر بال) دارد و برد آن به حدود ۹۰۰ کیلومتر میرسد.
اما این مدل هم در قیاس با «گران-۲» (برگرفته از «شاهد-۱۳۶») کوچک است؛ پهپادی با ۳.۵ متر طول و ۲.۵ متر دهانه بال. روسیه اکنون همین نوع را به تولید انبوه رسانده است.
اگرچه پهپادهای «گران-۲» ساخت روسیه از نظر ظاهری به نمونههای ایرانی شباهت دارند، اما دستخوش تغییرات متعددی شدهاند. کلاهک جنگی آنها تا ۹۰ کیلوگرم تقویت شده و سامانههای ناوبریشان در برابر ایجاد اختلال (پارازیت) مقاومتر شدهاند. همچنین، در مدلهای جدیدتر از گیرندههای ماهوارهای پیشرفته یا حتی ماژولهای سیمکارت برای افزایش دقت استفاده میشود. «گران-۲» میتواند به سرعت ۱۸۵ کیلومتر بر ساعت دست یابد و تا ۲۵۰۰ کیلومتر پرواز کند.
روسیه در حملات پهپادی انبوه خود، معمولاً از ترکیبی از پهپادهای تهاجمی «گران-۲» و پهپادهای فریبدهنده موسوم به «گِربرا» (Gerbera) استفاده میکند.
«گربرا» پهپادی کوچکتر است که برای فریب و اشباع پدافند هوایی اوکراین طراحی شده است. این پهپاد از فوم و تخته سهلا ساخته شده، کمتر از ۲۰ کیلوگرم وزن و بردی حدود ۶۰۰ کیلومتر دارد. طبق گزارشها، همین پهپادهای «گربرا» در ۱۰ سپتامبر حریم هوایی لهستان را نقض کردند.
«گران-۲» ظاهری مثلثیشکل با بالهای صاف و باریک دارد. در بخش عقبی آن یک موتور ملخی کوچک نصب شده که صدای وزوز مانندی تولید میکند؛ صدایی که اغلب به موتور گازی یا اره برقی تشبیه میشود.
همین صدا باعث شده است که پهپادهای تهاجمی روسیه، علاوه بر ابزار تخریب، به وسیلهای برای جنگ روانی نیز بدل شوند. هنگام حملات انبوه، آسمان شب در شهرهای اوکراین آکنده از صدای وزوز این پهپادها میشود. مردم محلی به نوسانات این صدا عادت کردهاند و از طریق زیر و بم شدن آن، پی میبرند که پهپاد در حال کاهش یا افزایش سرعت، یا در حال اوجگیری یا کاهش ارتفاع است. در لحظات نهایی، پیش از اصابت به هدف، این صدای وزوز، هم از نظر بلندی (حجم) و هم از نظر فرکانس (زیر و بمی)، به شکل چشمگیری افزایش مییابد؛ حالتی که یادآور بمبافکنهای شیرجهرو «اشتوکا» آلمان در جنگ جهانی دوم است.
برد پهپادها چقدر است؟
گمان میرود برد «شاهد-۱۳۶» اصلی به ۲۵۰۰ کیلومتر برسد. طبق اطلاعات نظامی اوکراین، نسخه تولید داخل روسیه، یعنی «گران-۲»، نیز در پیکربندی استاندارد خود همین برد را حفظ کرده است.
این مسافت برای رسیدن به تقریباً تمام کشورهای اروپایی عضو ناتو از مبدأ پایگاههای پرتاب در خاک روسیه یا مناطق اشغالی مانند کریمه، کافی است. به عنوان مثال، «بریانسک» که یک سایت پرتاب کلیدی در نزدیکی مرز شمالی اوکراین است، با لهستان، لیتوانی و لتونی کمتر از ۶۰۰ کیلومتر فاصله دارد. در جبهه جنوبی نیز پهپادهایی که از کریمه پرتاب میشوند، به سادگی میتوانند به اهدافی در جنوب و مرکز اوکراین، و همچنین مولداوی و رومانی، دست یابند.
با این حال، همه پهپادهای «گران» یکسان ساخته نمیشوند. اطلاعات اوکراین در اوایل سال ۲۰۲۴ گزارش داد که روسیه مدلهای سنگینتری از «گران-۲» را با کلاهکهای جنگی بزرگتر (۹۰ کیلوگرم در مقایسه با ۵۰ کیلوگرم معمول) به کار گرفته که این تغییر، برد آنها را به حدود ۶۵۰ کیلومتر کاهش داده است.
پهپادهای «گربرا» نیز از این قاعده مستثنا نیستند و هم از نظر هدف و هم عملکرد تفاوتهایی دارند. برد این پهپادها بسیار کمتر (نهایتاً ۶۰۰ کیلومتر) است، اما همین برد نیز برای ورود به قلمرو ناتو کفایت میکند.
ورود این پهپادها به حریم هوایی لهستان ثابت کرد که حتی این پرندههای سبکوزن نیز تهدیدی مستقیم در فراسوی مرزهای اوکراین به شمار میروند.
پهپادها کجا ساخته میشوند؟
پهپادهای روسی برگرفته از خانواده «شاهد»، عمدتاً در منطقه ویژه اقتصادی «آلابوگا» واقع در یلابوگا تاتارستان (حدود ۱۰۰۰ کیلومتری شرق مسکو) تولید میشوند.
کارخانه پهپادسازی یلابوگا که در سال ۲۰۲۳ افتتاح شد، اکنون به یکی از قطبهای اصلی تولید پهپاد در روسیه تبدیل شده است. طبق گزارشها، این کارخانه از اواسط سال ۲۰۲۵ ظرفیت تولید بیش از ۵۰۰۰ پهپاد در ماه را دارد.
رسانههای دولتی روسیه این مجتمع را «بزرگترین و مخفیترین کارخانه پهپادسازی جهان» نامیدهاند. این کارخانه به کارگاههای ریختهگری، آهنگری و خطوط مونتاژ کاملاً بومی مجهز است و به روسیه اجازه میدهد تا فرآیند تولید را مستقلاً پیش ببرد.
به گفته مقامات دفاعی، میزان تولید در ماه مه ۲۰۲۵، تقریبا ۹ برابر بیشتر از برنامه زمانبندیشده اولیه بوده است.
طبق برآوردهای اوکراین و غرب، روسیه در نظر دارد تنها در سال ۲۰۲۵، بالغ بر ۳۰ هزار پهپاد دوربرد و ۲ میلیون پهپاد FPV تولید کند. چنین ظرفیتی به مسکو اجازه خواهد داد تا روزانه صدها یا حتی هزاران پهپاد را روانه نبرد کند.
هزینه پهپادها چقدر است؟
برآورد هزینه دقیق یک پهپاد دشوار است. قیمتها بسته به عواملی چون مکان و زمان تأمین، شیوه تولید و قطعات به کار رفته، تفاوت چشمگیری با یکدیگر دارند.
هزینه هر فروند «گران-۲» تولید روسیه، بین ۲۰ تا ۵۰ هزار دلار تخمین زده میشود؛ بهویژه که با گسترش تولید انبوه در تأسیسات داخلی مانند آلابوگا، این قیمت رو به کاهش است. البته این ارقام، هزینههای پنهان مانند اصلاحات میدانی، حملونقل، هزینههای خدمه پرتاب و زیرساختها را در بر نمیگیرد. همچنین برخی پهپادها با سامانههای ناوبری ماهوارهای یا مودمهای پیشرفتهتر ارتقا یافتهاند که ارزش نهایی آنها را بالا میبرد.
قیمت پهپادهای فریبدهندهای مانند «گربرا» محاسبات را پیچیدهتر میکند. هزینه این پهپادها تنها چند هزار دلار برآورد میشود. اطلاعات اوکراین حاکی از آن است که گرانترین بخش آنها (موتور) فقط ۳۵۰ تا ۵۰۰ دلار قیمت دارد و مابقی بدنه از مواد ارزانقیمت و سبک ساخته شده است. به دلیل همین تنوع قیمت، کارشناسان نظامی توصیه میکنند که به جای تمرکز صِرف بر قیمت هر پهپاد، ظرفیت روسیه برای جایگزینی آنها سنجیده شود.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
«این یک اشتباه است، این یک خیانت است، این یک دورویی است»
طالبان در افغانستان حکومت وحشت و اسلامگرای افراطی خود را بر زنان این کشور تحمیل کرده است. ملاله یوسفزی، برنده جایزه نوبل صلح، در گفتوگو با هفتهنامه اشپیگل، با هشدار نسبت به این وضعیت، از دولت آلمان به تأکید میخواهد سیاست خود در قبال طالبان را مورد بازبینی قرار دهد. او تلاش دولت آلمان در راستای عادیسازی روابط با طالبان را رویکردی اشتباه، خیانت و دورویی میداند. یوسفزی معتقد است که دولت آلمان نباید در موضوع حقوق زنان در افغانستان، مصالحه و عقبنشینی کند؛ عادیسازی روابط یعنی عادیسازی خشونت علیه زنان افغانستان.
گفتوگو از: ماکسیمیلیان پُوپ و فریتس شاپ
اشپیگل: خانم یوسفزی، طالبان از سال ۲۰۲۱ بار دیگر در افغانستان به قدرت بازگشتهاند. این وضعیت چه تأثیری بر زندگی زنان در این کشور داشته است؟
یوسفزی: شرایط بسیار وخیم است. زنان تقریباً دیگر اجازه ندارند از خانههای خود خارج شوند. آنها نمیتوانند به پارک بروند یا با دوستان مرد خود ملاقات داشته باشند. حتی مراجعه به پزشک نیز تنها در صورتی امکانپذیر است که مردی از اعضای خانواده همراهشان باشد. بسیاری از زنان دیگر قادر به ادامه شغل خود نیستند؛ آنها زنان هنرمند، خبرنگار، فیلمساز، خواننده و سیاستمدار بودند. همه این نقشها از آنها گرفته شده است. دختران پس از پایان کلاس ششم، دیگر اجازه تحصیل ندارند. آنها با استفاده از پلاتفرمهای آنلاین و در مدارس مخفی، به یادگیری ادامه میدهند.
اشپیگل: این روند چگونه اجرا میشود؟
یوسفزی: فعالان حقوق زنان، مدارسی را بهصورت مخفیانه اداره میکنند و آموزشهای آنلاین نیز ارائه میدهند. دختران باید بسیار محتاط باشند و بررسی کنند که آیا طالبان در حال حاضر محلهشان را تحت نظر دارند یا خیر. برای این منظور، گروههایی در واتساپ ایجاد کردهاند که مکان کلاسها را - که دائماً تغییر میکند - در آن اعلام میکنند. تحصیل، شکلی از مقاومت در برابر طالبان است.
اشپیگل: طالبان در ماه سپتامبر، برای مدتی کوتاه اینترنت افغانستان را قطع کرد. آیا هدف آنها محدود کردن بیشتر دسترسی زنان و دختران به آموزش بود؟
یوسفزی: بله. بدون دسترسی به اینترنت، دختران دیگر نمیتوانند بهصورت آنلاین آموزش ببینند. طالبان تلاش میکند تا به هر شیوه ممکن، زنان و دختران را از توانایی سازماندهی و تحرک باز دارد.
اشپیگل: شما سال گذشته در ساخت فیلمی مشارکت داشتید که نشان میداد چگونه زنان در افغانستان مورد آماج ضربوشتم و گاز اشکآور قرار میگیرند. خشونت علیه زنان تا چه حد گسترده است؟
یوسفزی: وضعیت حتی نسبت به زمانی که آن فیلم ساخته شد، بدتر شده است. این مسئله تنها مربوط به رعایت هنجارهای فرهنگی نیست. این سرکوبی سیستماتیک و آگاهانه زنان از سوی حاکمان است. آنها زنانی را که جرأت میکنند یکی از قوانین پوچ طالبان را زیر پا بگذارند، مجازات میکنند. برای نمونه، اگر دختری دیده شود که مخفیانه در حال تحصیل است، مورد ضرب و شتم قرار میدهند و به زندان میاندازند.
اشپیگل: این وضعیت به حبس انفرادی برای میلیونها زن و دختر شبیه است.
یوسفزی: این یک تبعید کامل زنان و دختران افغان از عرصه عمومی است. این زنان بیش از دو دهه برای آزادی خود مبارزه کردهاند. اکنون، تمام آنچه را که با تلاش و ایستادگی به دست آورده بودند، دوباره از آنها گرفته میشود.
اشپیگل: آیا طالبان، برخلاف ادعایشان، تغییر نکردهاند؟
یوسفزی: پس از به قدرت رسیدن طالبان، بارها گفته شد که اینبار آنها متفاوت و ملایمتر شدهاند. اما واقعیت این است که آنها حتی بدتر از گذشتهاند – و البته باهوشتر. آنها در شبکههای اجتماعی این روایت را گسترش میدهند که گویی “صلح” را به افغانستان آوردهاند. اما در کشوری که زنان و دختران سرکوب میشوند، صلح واقعی وجود ندارد. طالبان اکنون دولت را در دست دارند، و به همین دلیل دیگر اقداماتشان تروریسم نامیده نمیشود؛ با این حال، آنها همچنان ترس و وحشت میپراکنند.
اشپیگل: کشورهای دیگر چگونه میتوانند بر طالبان تأثیر بگذارند؟
یوسفزی: جامعه بینالمللی باید رویکرد خود را تغییر دهد. مکانیسمهای فعلی حقوق بینالملل برای پاسخگو کردن عاملان این اقدامات کافی نیستند. زنان و دختران افغان، آنچه بر آنها میگذرد را «آپارتاید جنسیتی» مینامند. آنها خواستار آن هستند که این مفهوم بهعنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت شناخته شده و در سطح بینالمللی مورد پیگرد قرار گیرد. این کمپین باید جدی گرفته شود.
اشپیگل: دولت آلمان سیاستی برای “عادیسازی” روابط با طالبان در پیش گرفته و حتی قصد گفتوگو درباره بازگرداندن پناهجویان به افغانستان را دارد. نظر شما درباره این سیاست چیست؟
یوسفزی: من از مردم آلمان میخواهم که با ملت افغانستان ابراز همبستگی کنند، از زنان افغان حمایت کرده و به صدای آنها گوش دهند. عادیسازی روابط با طالبان اشتباه است. هیچ دولتی نباید چنین کاری کند. طالبان باید بهخاطر جنایاتی که مرتکب میشوند، پاسخگو باشند.
چگونه کشوری مانند آلمان میتواند چنین نکند؟ چطور ممکن است در موضوع حقوق زنان در افغانستان، مصالحه و عقبنشینی صورت گیرد؟ عادیسازی روابط با طالبان یعنی عادیسازی سرکوب علیه زنان. این یک اشتباه است. این خیانت است. این دورویی است. برای من مهمترین مسئله، ایستادگی در برابر بیعدالتی است. و من امیدوارم که آلمان نیز از ایستادگی در برابر این بیعدالتی، نهراسد.
اشپیگل: شما زندگیتان را وقف مبارزه برای حقوق زنان کردهاید. با توجه به اینکه بسیاری از دستاوردها اکنون از بین رفتهاند، چه احساسی دارید؟
یوسفزی: چیزی در درون من میشکند. وقتی طالبان قدرت را به دست گرفتند، با خودم فکر میکردم که چه کاری میتوانم انجام دهم. با بسیاری از سران کشورها و مسئولان تماس گرفتم. اما تنها زنان بودند که پاسخ دادند. مردان تظاهر میکردند که گرفتار و مشغولاند. این مسئله نشان میدهد که ما به حضور بیشتر زنان در جایگاههای قدرت نیاز داریم. با این حال، من همچنان خوشبین هستم، زیرا زنان افغان بسیار شجاع و مقاوماند. آنها تسلیم نمیشوند.
اشپیگل: در کتاب جدیدتان، «Finding My Way»، بهطور مفصل درباره خودتان نوشتهاید. آیا هدفتان این بود که به دیگران امید بدهید؟
یوسفزی: بله، من میخواستم صادقانه از احساسم نسبت به دوران تبدیل شدنم به یک چهرهی شناختهشده جهانی صحبت کنم. به نظرم مهم است که نشان دهم در پانزدهسالگی فعال بودن به چه معناست؛ در سنی که هنوز انسان نمیداند چه کسیست و چه میخواهد. به همین دلیل در کتابم درباره زندگیام در دانشگاه، روابط عاطفی، دوستیها، سلامت روان و همه چیزهایی که به من کمک کردند مسیر خود را بهعنوان یک زن پیدا کنم، نوشتهام و امیدوارم کسی در آن سوی دنیا از این داستان بهرهمند شود.
اشپیگل: شما در سال ۲۰۱۴ برنده جایزه صلح نوبل شدید. این جایزه چه تغییری در زندگی شما ایجاد کرد؟
یوسفزی: من هنوز در مدرسه بودم که خبر دریافت جایزه را شنیدم. البته از دوران کودکی فعال بودم و میدانستم که اینگونه جوایز، برای شخصیت فرد نیستند، بلکه برای تلاشها و فعالیتهای او اعطا میشوند. جایزه نوبل صلح برای من به این معنا بود که اکنون از من انتظار میرود بیش از پیش همان کاری را انجام دهم که قبلاً انجام میدادم؛ اینکه تمام عمرم را وقف این هدف کنم.
—————————
ملاله یوسفزی، متولد ۱۹۹۷، فعال حقوق کودکان و زنان از پاکستان است. او در سال ۲۰۱۲ توسط طالبان مورد سوءقصد قرار گرفت و بهشدت مجروح شد. برای فعالیتهایش، در سال ۲۰۱۳ جایزه ساخاروف پارلمان اروپا و در سال ۲۰۱۴ جایزه نوبل صلح را دریافت کرد. در سال ۲۰۲۰، تحصیلات خود را در رشتهی فلسفه، سیاست و اقتصاد در دانشگاه آکسفورد بریتانیا به پایان رساند. اکنون کتاب جدید او با عنوان «Finding My Way. Ein Memoir» به زبان آلمانی منتشر شده است.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در گفتوگویی با مجله تایم گفته است که حمله نظامی او به ایران، «نقطه عطفی» در تحولات خاورمیانه بود و زمینه را برای برقراری صلح میان کشورهای عربی و اسرائیل فراهم کرد.
ترامپ در این مصاحبه مدعی شده است که با بمباران تأسیسات هستهای ایران، «تهدید اصلی منطقه» از میان رفت و به گفته او، ایران دیگر «قدرت مسلط و قلدر» خاورمیانه نیست. او گفت که پیش از این حمله، همه رؤسایجمهور آمریکا در دو دهه گذشته اجرای چنین عملیاتی را تمرین کرده بودند اما هیچیک حاضر به انجام آن نشده بودند.
رئيس جمهور آمریکا در این خصوص میگوید: «خلبانها به دفترم آمدند و گفتند که ما این مانور را ۲۲ سال تمرین کردهایم، اما هیچ رئیسجمهوری دستور اجرای آن را نداده است. من این کار را کردم و با آن، خاورمیانه تغییر کرد».
ترامپ با اشاره به سیاست دولتهای پیشین آمریکا افزود که حمله به عراق در دوران جرج بوش باعث «بر هم خوردن توازن قدرت» در منطقه شد و زمینه قدرتگیری ایران را فراهم کرد. او گفت: «وقتی یکی از دو قدرت منطقه (عراق و ایران) از میان رفت، ناگهان یک قلدر باقی ماند و آن ایران بود. اما ما آن را از میان برداشتیم و خاورمیانه متفاوتی ساختیم.»
اشاره به ترور قاسم سلیمانی
ترامپ همچنین بار دیگر از ترور قاسم سلیمانی، فرمانده پیشین نیروی قدس سپاه پاسداران، دفاع کرد و آن را بخشی از روند تضعیف ایران دانست. او گفت که سلیمانی در حال برنامهریزی برای حمله به پنج پایگاه آمریکایی بوده و افزود: «ما زودتر از او عمل کردیم و سه لایه از فرماندهان نظامی ایران را از میان بردیم. از آن زمان ایران دیگر تهدیدی جدی نبود.»
با وجود ادعاهای رئيس جمهور آمریکا، او هرگز هیچ شواهدی که نشان از برنامهریزی سلیمانی و سپاه قدس برای حمله به پایگاههای آمریکایی در منطقه داشته باشد، ارائه نکرده است.
ادعای پایان تهدید هستهای ایران
ترامپ در ادامه این گفتگوی مفصل با اشاره به حمله به تاسیسات هستهای ایران مدعی شد که پس از آن «تهدید هستهای ایران از بین رفته است.» او همچنین در ادامه افزود: «آنها حالا برای بقا میجنگد، نه برای ساخت سلاح هستهای. ایران دیگر ترسناک نیست، کسی از آن نگران نیست. آنها ضعیف شدهاند و تحریمها هم فشار را چند برابر کردهاند.»
آقای ترامپ در بخش دیگری از این گفتگو بار دیگر به برجام و توافق هستهای دولت اوباما با ایران تاخت و آنرا «بدترین توافق ممکن» خواند که به گفته او، «راه ایران برای ساخت سلاح هستهای را باز گذاشت».
این ادعای ترامپ در حالی مطرح میشود که تا پیش از تصمیم ایالات متحده آمریکا برای خروج از برجام، به گواه گزارشهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی، برنامه هستهای ایران تحت نظارت این نهاد بینالمللی بود و هرگز تلاشی برای حرکت به سمت ساخت سلاح هستهای از ایران مشاهده نشده بود.
رافائل گروسی، مدیر کل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، اخیرا در تازهترین اظهارات خود هم بار دیگر تکرار کرده که هیچ شواهدی که نشان دهد، ایران قصدی برای ساخت سلاح هستهای داشته باشد، در دسترس نیست.
توافق ابراهیم و اسرائیل
ترامپ در بخش دیگری از مصاحبه تأکید کرد که تضعیف ایران به شکل مستقیم زمینهساز شکلگیری توافقهای صلح میان کشورهای عربی و اسرائیل بود. او گفت: «اگر ایران همچنان قدرتمند بود، هیچ کشور عربی حاضر به امضای توافق ابراهیم نمیشد. اما وقتی قلدر از میان رفت، همه برای صلح آماده شدند.»
او افزود که اگر ایران همچنان قدرت مسلط منطقه بود، توافق میان اسرائیل و کشورهای عربی «ارزشی نداشت» و با «سایه تهدید ایران» هیچ کشوری در منطقه احساس امنیت نمیکرد.
ترامپ همچنین گفت که روابطش با رهبران عربستان سعودی بسیار خوب است و پیشبینی کرد که ریاض بهزودی به توافق ابراهیم بپیوندد. او افزود: «اکنون عربستان نه مشکل غزه دارد و نه مشکل ایران. شرایط برای صلح کامل مهیاست.»
اشاره آقای ترامپ در خصوص رفع مشکل غزه در حالی است که پیشتر مقامهای سعودی، به رسمیت شناخته شدن کشور فلسطینی را از پیششرطهای خود برای عادی سازی روابط با اسرائيل عنوان کرده بودند. اتفاقی که هیچ جایی در طرح پیشنهادی ترامپ برای آتشبس در غزه ندارد و با مخالفتهای سنگین درون اسرائيل برای این امر، بعید به نظر میرسد که چشماندازی برای شکلگیری کشور مستقل فلسطینی در دسترس باشد.
حملات اسرائیل در منطقه
ترامپ در ادامه گفت که در دوره ریاستجمهوریاش، بسیاری از حملات نظامی در منطقه با هماهنگی مستقیم میان او و اسرائیل انجام شد. او گفت: «اسرائیل همیشه با احترام کامل با ما هماهنگ بود. بعضی وقتها به آنها اجازه حمله میدادم و بعضی وقتها نه، و آنها به تصمیم ما احترام میگذاشتند.»
او دولتهای اوباما و بایدن را متهم کرد که «به جای متحدان منطقهای، جانب ایران را گرفتند» و گفت اگر سیاستهای آنها ادامه مییافت، ایران اکنون «به کشوری هستهای تبدیل شده بود که هیچ مذاکرهای با آن ممکن نبود».
ترامپ در پایان گفت که اگر حملهای به ایران انجام نمیشد، کشورهای عربی حاضر به امضای توافق صلح با اسرائیل نبودند. او افزود: «اگر آن حمله انجام نمیشد، توافق ابراهیم ارزشی نداشت، چون ابر تهدیدی به نام ایران بالای سر همه بود. اما حالا دیگر آن ابر از بین رفته است.»
یورونیوز فارسی
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
![]() |
نمایش عروسی ی دختر شمخانی، اگر درست باشد (و بهقول اسرافیل حضرتیان سایه و بدل او نباشد)، که چنددهه دبیر شورای امنیت ملی بوده است، خشم همهگانی را درآورده است و ریختی از بیزاری همهگانی را از پندار، گفتار و کردار کارگزاران جمهوری اسلامی نمایش میدهد؛ و بهنمایش گذاشته است. اما ماندن در این لایه چیزی بیشتر از شکایتها و گلایهها ی حافظ و سعدی شیرازی از ریاکاری نخواهد بود و با هر ادبیاتی چیده و پیچیده شود، بزرگتر، کوبندهتر، انسانیتر و زیباتر از آنچه و گونهای که آن بزرگان آفریده اند، نخواهد شد.
حتا اگر این مهمانی با مهمانیها ی خاندان پهلوی و لباس عروس با لباس عروسی فرح پهلوی همانند کنیم، باز هم پیش نرفتهایم و هنوز گرفتار پسند تنگ و زمانپریشی و جهانپریشی هستیم؛ و حرفها ی مفت برای برخی از ذهنها ی هرز فراهم میکنیم که دست بالا میخواهند علی خامنهای را بردارند و رضا پهلوی را جا ی آن بگذارند.
این مهمانی باید با مهمانیها ی امروز و تازهبهدورانرسیدههایی همانند شود که برای آن که بگویند کسی شدهاند و هستند، هزینهها ی بسیار میپردازند.
در این سطح ما با یک مهمانی باشکوه و دلانگیز روبهرو هستیم که کمتر دختری آرزو ی آن را ندارد. و باید پدری را که هنوز میتواند چنین مهمانی ی باشکوهی را برای دختر خود فراهم کند ستود. و بیشتر و پیشتر، پدری را که میتواند از جنگ و جبهه بیاید و همه ی ترهات جنگ و جبهه و جبهه ی نادانی را که در آنجا بالاآمده است، دور بریزد و برای دختر خود جستوجو ی آزاد خوشبختی را جشن بگیرد، باید آفرین گفت.
نقد این مهمانی و چشمبستن بر شکوه دلانگیز آن، چون عروس، دختر شمخانی است، چیزی بیش از کینهتوزی و خشونتورزی آرام (Passive aggression) و واکنشی نیست که از چیرهگی ی اخلاق بردهگانی بر همبودمان و گستره ی همهگانی ی ما داستانها دارد.
کسانی که منتقد و واسنجنده ی رفتار پدر عروس هستند، باید از لاک پدرسالاری بیرون بیایند و اگر نمیتوانند داد و دهشی داشته باشند، دستکم باید با دشمن خود در میدان سیاست مردامرد زورآزمایی کنند! اگر نمیتوانند، به این پلشتی و پستی نباید تن داد. نباید و نشاید که چشم فرشته ی عدالت را کور خواست و حساب دختران را با حساب پدران درهمآمیخت.
باید از نمایش جستوجو ی آزاد خوشبختی که به خانه ی شمخانی هم رسیده است، لذت برد و این پیروزی را به حساب جوانان ایران گذاشت که هرجا باشند ازپانمینشینند که پدران را از پادرآورند و ارزشها ی خود و زمانه ی خود را چیرهکنند.
آنچه در این نمایش اهمیت دارد و میتواند در سنگری که جنبش زن، زندهگی، آزادی گرفته است و حکومت را از آن رانده است یاریگر باشد، همین است. پرچم «پوشش اجباری» و سبک زیست زورکی (که برای آن که فرورود چربشده و اسلامی خوانده شده است) در این فیلم کوتاه در درونیترین خانهها ی حکومت ولیفقیه (یعنی خانهای که خداوند آن برای چنددهه دبیر شورا ی امنیت ملی بوده است) بر زمین افتاده است. یعنی پوشش زورکی و سبک زندهگی اسلامی/خرکی حتا در خانه و خانواده ی شمخانی هم بیسیرت و بیصورت شده است.
جستوجوی آزاد خوشبختی را برای دختر کارگزاران جمهوری اسلامی هم باید خواست و ستود! باید امیدوار بود که آتش این جنگ در همه ایندست خانهها بیفتد و همانند خانه ی شمخانی با مرگ پدران و پیروزی دختران و فیلمهایی چنین نمایش داده شود. اگر فریادی دارید بر سر جمهوری اسلامی، آخوندسالاری، ستمسالاری بکشید، که نمیگذارد و نگذاشته است این منطق، چمگویی و حرف حساب از اندرونیها بیرون بیاید و منطق سیاست هم بشود.
اگر نتوانید اینگام را بردارید و منطق
آن را در سپهر سیاسی روان کنید، در بهترین ریخت، ریخت پیشپاافتادهای از کارها ی حافظ و سعدی شیرازی را زیر پا ی خوانندهگان آن متنها ریختهاید. خوانندهگانی و خوکانی که در بهترین برآورد در اخلاق و ادب آن دوران ماندهاند؛ و چیزی از ادبها و اخلاقها ی این دوران نمیدانند. در بدترین ریخت کار حتا بدتر و ناپسندتر است؛ زیرا از ما نقش مترسکانی را خواهد ریخت که از دلیری برای همآوردی مردامرد در میدان سیاست گریختهایم و همانند ترسوها به دشمنان خود از پشتبام ناسزا میگوییم.
اگر نتوانید به حساب دختر شمخانی از روی داد و دهش بپردازید در پرداخت حساب پدر هم بهجایی نمیرسید.
از لاک کینهتوزی، اخلاق بردهگانی و ادب شهربندی بیرون شوید تا بتوانید پیروزیها ی این مهمانی را که به همت جوانان ایران رقم میخورد ببینید؛ و دختران و پسران و کودکان ایرانزمین را حتا اگر در اندرونی ی این خوکان سیاسی پرویدهاند، دستکم نگیرید. پشت کردن به ادب شهربندی و گریختن از چسنالهها ی آن آغاز شهروندی است. این پیروزیها را باید دید تا شکستها و بنیادها ی آنها هم در جنجالها ی سیاسی از چنگ ما نگریزد.
متر دمکراسیخواهی پس از «جنبش زن، زندهگی، آزادی» زندهگی، آزادی و زن و همه ی ارزشهایی است که میتواند به زنان و دختران آزادی و زندهگی و جستوجوی آزاد خوشبختی بدهد و بیاورد. و زنان همه ی زنان (حتا دختر شمخانی) و آزادیها همه ی آزادیها (حتا آزادی جشن عروسی) و زندهگی همه ی زندهگیها هستند. کجسلیقهگی کمکی به گشودن گرهها ی کور ایران ویران نمیکند، باید واژهها و داوها را بتراشیم و به کله ی ستمسالاری در ایران بسیار سفته و پخته شلیک کنیم.
■ کرمی عزیز، با نکوهش شما همراهم، که جشن عروسی برای هر دختری را، فرزند هر که باشد، فرخنده بپنداریم. در باب تجملات هم همینطور. چیزی که در ویدئو دیده میشود برای قشر مرفه ایرانی بسیار عادیست. اما میزان تزویری که از دیدن این صحنهها در سال ۲۰۲۵ دستگیرمان میشود بینهایت است. تنها ۲۰ -۱۰ سال قبل چنین جشنی اگر بوسیله کمیته و سپاه کشف میشد زندانهای طولانی، شلاق، جریمه سنگین، و فاجعه برای چندین خانواده بوجود میآورد. چگونه باید آن را تعبیر کنیم؟ که به لطف جنبش مهسا سران خونخوار رژیم میتوانند مهمانی تجملی بیحجاب بدهند و فیلمش را به رخ مردم بکشند؟ همین آقایان در دوران جنبش ژینا در تکاپوی چشم در آوردن بودند. آیا هرگز شمخانی یا امثال او در راس رژیم گفتند که اشتباه میکردیم؟ حق زنان و دختر ها بود که از هویت خود دفاع کنند؟ نه تنها نمیگویند بلکه هنوز شاخ و شانه میکشند که میگیریم و حبس میکنیم. این حجم از ریا و دغل کاریست که خون مردم بویژه زنان و دختران ایران را به جوش میآورد. مردم ایران شمخانی را شکنجهگر خود و چندین نسل ایران زمین میدانند. و محترما بر این باورم که چالش های سیاسی از قبیل سلطنت و غیره را با مسائلی که مردم همه در مورد آن همفکرند مخلوط نکنیم.
موفق باشید، پیروز
■ جناب کرمی گرامی درود بر شما. من هم با جناب پیروز همسو هستم. برای نشان دادن دموکراسی خواهی و انصاف، نباید از آن سوی بام پایین بیفتیم. آنهم هنگامی که پای گروهی آدمکش و دزد در میان باشد.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی یکم آبان ۱۴۰۴
■ جناب کرمی، درود بر شما.
بسیار درست به موضوع پرداختهاید. آزادی و حق زیستن به میل خویش، نباید مرز و اما و اگر داشته باشد. در عین حال، همهی انسانها در معرض تحول و دگرگونیاند؛ از جمله خانوادهی جناب شمخانی، همانگونه که حضرت رضا پهلوی دیگر پدرشان نیستند. به همین سیاق، تکتک ما نیز مشمول این تغییرات هستیم ــ یا دستکم باید میبودیم. بهویژه اگر بخواهیم در این بازار مکاره، قلم به دست گرفته و قلمفرسایی کنیم، باید مترصد عوارض اجتماعی آن نیز باشیم.
با این همه، در کشور فلاکتبارمان، ایران، قواعد عمومی رشد و توسعه، بهویژه در عرصهی علوم اجتماعی و تاریخی، هنوز چندان عمومیت نیافته و بسیار کند پیش میرود. خصوصاً در روزگاری که میدان از آنِ غوغاسالاران است و تکنولوژی نیز همه ابزارهای لازم را در اختیار آنان نهاده است.
از حافظ و سعدی یاد کردهاید و بیگمان ذکاوت و درایت و فرهیختگی آنان، مدّنظرتان بوده است. اگر تنها به پاسخگویی همین دو مورد بالا توجه فرمایید، درمییابید که نخبگان جامعهی ایران ــ بهویژه غوغاسالاران ــ تا چه اندازه از قافلهی اندیشه و درایت بازماندهاند.
شارلاتانیسم، یا به تعبیر غربیها «پوپولیسم»، فرصت رشد و توسعهی طبیعی را، بهویژه در عرصهی سیاسی و اجتماعی ایران، بسیار تنگ و کند کرده است.
در میان نخبگان ایرانی، بهویژه در سالهای اخیر، سنگ را بستهاند و سگ را رها کردهاند؛ بخصوص که این روزها، گرگ و سگ نیز چنان در هم آمیختهاند که، تشخیص سره از ناسره، برای دغدغهمندان، دلسوزان و شرافتمندان ایران، بسی دشوار شده است.
پایدار باشید. م ـ قجاوند
■ این اصولا نگاهی است که با خجالت امید به تغییر از داخل رژیم را هنوز از دست نداده و مروتش هم از همین جاست. در عروسی ای که زن و مردش از هم جداست و آدمکشش هم معذبانه وارد حریم زنانه شده، از “زن زندگی آزادی” مایه گذاشتن هم طرز تفکر کسانی را نشان میدهد که معتقد هستند هیچ کس نباید طرد شود و در امتدادش به بیت رهبری هم میرسد. سخنانی از قبیل “مهمانی باشکوه و دلانگیز” و ستودن پدری که با قتل و غارت ملت ایران برای دخترش عروسی میگیرد و دختری که میداند پدرش چه کاره است و دستبوسش، نشان از دموکراسی خواهی پا در هوای نویسنده مقاله دارد و به آن هم “باید آفرین گفت”.
“خوش بختی که به خانهی شمخانی” و امثال او رسیده تازگی ندارد و قبل از آن هم بوده، از سفارش لباس و عطر از اروپا بگیر و تا عروسیهای مجلل برای آقا و خانوم زادهها مانند عروسی مجلل دختر قالیباف در سال ۹۵ و ماجرای سیسمونیگیت. حساب دختران و پسران را نمیشود کیلویی از “پدرانشان” جدا کرد، در آن صورت داماد و برادرزادهها و پسرانش خصوصا حسین شمخانی هم میشوند کار آفرین. سبک زندگی این جماعت ربطی به مبارزه جوانان این آب و خاک ندارد و نویسنده مقاله شیپور را وارونه گرفته و در آن میدمد، مقاله را به دقت بخوانید تا با صدای ناموزنش بیشتر آشنا شوید. با عادی جلوه دادن شر احتمالا در عروسی مجلل بعدی برای ایشان کارت دعوت فرستاده خواهد شد. اینجا دیگر صحبت از کج سلیقگی در تمجید “از یک عروسی ی باشکوه” نیست بلکه وارونه دیدن است.
با درود سالاری
■ آقای کرمی، شاید خواستهای «منصفانه و عادلانه» قضاوت کنی، اما از افراط به تفریط غلطیدهای، امیدوارم از آن طرف بام طوری نیفتی که امید زنده ماندن را از دست بدهی: موضوع، یک جنایتکار پرسابقه، مدعی و طلبکار بر گرده یک ملت همهچیز باخته است. مهرهای در یک رژیم سرکوبگر خشن، نه یک پدر تازه به دوران رسیده ندید بدید خودباخته. همبستگی، تمهید، تجهیز و آمادگی برای براندازی این فاشیسم دینی با تمام ابواب جمعیاش ــ به هر وسیله ممکن ــ وظیفه و مسئولیت روز و شب ماست، نه دفاع از یک سارق «حرامزاده» حقیر شلخته. شگفتا!
سعید سلامی
■ با عرض ارادت خدمت جناب کرمی،
اگر شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران را شبیه به غبار کهکشانی ببینیم که در آینده در آن ستاره و سیارات شکل خواهند گرفت و منظومههای قانونمند به جریان خواهند افتاد، رویدادهایی که در آن مدنیت اجتماعی مشاهده شود، مانند جرقهای هستند که نوید این گذار را میدهند. مسلما بزرگترین و شگفت انگیزترین رویداد، جنبش زن زندگی آزادی و نهضت بزرگ بانوان برای اعاده حیثیت و حقوق خود میباشد. از این منظر مطلب جناب کرمی را صحهای بر هم همین موضوع میبینم. در واقع دید گستردهتر ایشان به کلیت ایران تا خلافکاری افراد که خود نماد جامعه دیروز ایران است.
ممنون از توجه شما؛ یزدانی
■ با سلام ضمن تائید نظر جناب پیروز، حیرت انگیز و مشکوک است این میزان سهلانگاری و وارونگی تأویل یک امر ساده اجتماعی که نزدیک نیم قرن توسط شمخانیها و سیاه کاری صاحبان فاشیستی مافیای فاسد مذهب به محاق رفته بود!!، و خود، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند. اگر در یک نظام عادی با حکومتگران عادی به دور از جنایت و فساد و بیقانونی و انکار یک زندگی معمولی طرف بودیم که تمام این نوشتهها و طرح عادی جلوه دادن موضوع یک توضیح واضحات بیمزه و غیرضروری به حساب میآمد، صحبت از رطب خوری است که دیگران را حرامزاده و خود را با اقیانوسی از سیاه کاری و فریب و دروغ و دزدی و چپاول ذیحق و مظلوم جلوه میدهد اینجاست که نوشته جناب کرمی بوی عادی سازی شر و ابتدال را میگیرد.. برای شمخانی جنایتکار فاسق و فاسد و دله دزد به قول آقای صادقی نماینده دوره قبل مجلس این کار باید به عنوان یک ننگ بزرگ بر سرشان کوبیده شود چون این حرامیان از سادگی و اعتقاد سنتی مردم ما بینهایت سوءاستفاده کرده و منکر ساده ترین لحظههای شاد مردم بودهاند...
اگر حافظه تاریخی ضعیفی داریم، توجیهگر اعمال آزار دهندگان پست و نانجیب مردم خود نباشیم .. کسانی که سالها منکر بسیاری از حقوق ساده اجتماعی عرفی مردم بودهاند را در جایگاه مردم محرومیت کشیده قرار ندهیم - فاشیزم یعنی به زور حق با من است، به زور اسلحه به زور چوب و چماق و زندان و شکنجه، به زور لت و پار کردن چشم درآوردن، گلوله، شلاق، طناب دار - نادانترین، احمقترین، و بیسوادترین آدمهای کوتوله و حقیر (قربانیان نظام تبعیض) که جز مزدوری و بردگی برای قدرت حاکم موجودیت و هنری ندارند بازوی سرکوب و خشونت سیستماتیک حکومت فاشیستی میشوند ... اکنون فاشیستها در پیری فارغ از اینکه این جایگاه اقتصادی حاصل غارت شغلی است بدون کوچکترین نقد و نفی گذشته ننگین خود در مکانهای عمومی خلاف عقیده و سیاست حاکم عمل کردهاند..
با احترام - علی روحی
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
گفتوگوی اکبر کرمی، منصور فرهنگ و جان لیمبرت
نگاهی به برآمدن یک آخوندسالاری در سده ی ۲۱
در گفتوگو با منصور فرهنگ و جان لیمبرت که هر دو از هم بازیگران تاریخ انقلاب اسلامی هستند و هم از پژوهندهگان پرسیدهام: کتاب «یک حکومت آخوندسالار» (A Modern Theocracy) چهگونه نوشته شد؟ و چه چیزی شما را به نوشتن آن کشید؟ چهگونه و چرا پادشاهی محمدرضاشاه چنین برآقآسا فروریخت و رفت؟ چرا و چهگونه آخوندها که در جریان انقلاب ۵۷ جریانی بسیار حاشیهای بودند، توانستند به متن و کانون آن برسند و بر سریر قدرت بنشینند؟ چرا و چهگونه حکومتی آخوندسالار در آغاز هزاره ی سوم توانست خود را به ایران و جهان بچپاند؟ چهگونه و چرا در پایان کار آنچه بر ایران آوار شد پادوارهگی (ضدیت) با ارزشها ی روشنگری و نوین بود؟ آیا این پادوارهگی برساخته شده؟ یا از همان آغاز بود و ما تنها در دیدن آن ناتوان بودیم؟ چرا تکسالاری پهلوی پس از ۵۴ سال حکومت و سرکوب فروافتاد و آخوندها به قدرت رسیدند؟
در دریافت انقلاب ۵۷ بهطور چیره بنیادها ی ژرف انقلاب و فرآیندها ی پنهان آن نادیده و نابررسیده میماند؛ و چندان عجیب نیست اگر انقلاب و انقلابیها همانند مترسکی دیده میشوند که پیشاپیش نادان، جهانپریش و زمانپریش خوانده و ارزیابی میشوند. در این متن، بی زاری از استبداد، استعمار، درماندهگی، و شوق عمیق به پیشرفت و رسیدن بهغربیها که در جان شرقیها، مسلمانان و ایرانیها زبانه میکشید، از یاد میرود و تنها نادانیها ی مردمان ایران که همانند هر تاریخی بازیگران بزرگ آن تاریخ هستند، برجسته میشود. برآمد کار همیشه خندهدار است؛ حسرتی برای گذشته همانند تبی آتشین در گروهی بیسروپا بالا میآید و آونگی برای بازگشت به گذشته همانند ناقوس مرگ به جنبش میافتد. در میانه ی این حسرت و مرگ است که تاریخ و تاریخپژوهی میتواند خوابها ی آشفته ی ما را پاره کند، از نادانیها و نادانی به نادانیها پرده برگیرد و راهی به رهایی شاید بگشاید.
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
وسیله نقلیه مورد علاقه لوییس کارول، سهچرخه بود. او حتی یکی از آن را برای خودش اختراع کرد.
لوییس کارول احتمالاً بیش از هر نویسنده دیگری در تاریخ، الهامبخش موسیقی راک سایکدلیک (۱) (psychedelic rock) بوده است. فقط به ترانههایی مانند «White Rabbit» از جفرسون ایرپلین، «I Am the Walrus» از بیتلز و کل آلبوم «Hurdy Gurdy Man» از دونوان فکر کنید. (البته، کسی نگفته که همه این آثار، موسیقی راک سایکدلیک خوبی بودهاند.) و این همه از مردی است که احتمالاً هرگز مواد مخدر مصرف نکرد، شاید هرگز یک رابطه عاطفی بزرگسالانه واقعی نداشت و بیشتر عمر خود را به عنوان مدرس ریاضیات در یک کلیسای کوچک انگلیسی گذراند.
اوه، و علاوه بر این،یکی از محبوبترین قهرمانان داستانهای کودکان در تمام دوران را نیز خلق کرد.اومدت ها قبل از اینکه با آلیس آشنا شودچارلز لوتویج دادگسون (Charles Lutwidge Dodgson) پسر خجالتی و لکنتی زبان یک کشیش از دارزبری، چشایر (Daresbury, Cheshire) بود. او که سومین فرزند از بینیازده فرزند خانواده بود، از سنین پایین نوشتن را آغاز کرد. حتی پس از اخذ مدرک ریاضی از کالج کریست چرچ، آکسفورد، به نوشتن اشعار طنز ادامه داد که برخی از آنها در «کامیک تایمز»(Comic Times) منتشر شد. او که مصمم بود حرفه نویسندگی و ریاضیات خود را از هم جدا نگه دارد، نام مستعار «لوییس کارول» را با معکوس کردن دو نام اول خود، ترجمه آن به لاتین و سپس ترجمه مجدد به انگلیسی ابداع کرد. این نوع بازی با کلمات عجیب و باهوشانه، به نشانه سبک نوشتاری او تبدیل شد.
زندگی شخصی و مذهبی
کارول که قدبلند، لاغر و خوشقیافه بود، زندگی یک آکادمیمشرب منزوی را پیش میبرد. اصلیترین سرگرمیهایش نوشتن و عکاسی بودند. پس از اینکه در سال ۱۸۶۱ به عنوان خادم کلیسا منصوب شد، تصور میرفت که کشیش کلیسای انگلیکان شود، اما چیزی مانع از برداشتن این گام به سمت مقام کشیشی شد. او در یادداشتهای روزانه خود از حس فراگیر گناه و عذاب وجدان سخن میگفت، اگرچه مشخص نیست که آیا این احساسات مانع از ادای سوگندش شدند یا خیر. مسلماً او فردی متدین باقی ماند. او یکبار در بازدید از کلیسای کلن (Cologne cathedral) به گریه افتاد و معروف بود که اگر چیز مقدسی روی صحنه توهینآمیز نمایش داده میشد، از سالن اجرا خارج میشد.
آلیس در سرزمین عجایب
در سال ۱۸۶۲، کارول با قایق به همراه دوستانش، از جمله آلیس لیدل (Alice Liddell)،یک دختر ده ساله که با او دوستی غیرمعمول نزدیکی برقرار کرده بود، به گردش رفت. او وقت را با گفتن داستانی گذراند که آلیس شخصیت محوری آن بود، و این دخترک او را ترغیب کرد که آن را روی کاغذ بیاورد. این داستان که در ابتدا «ماجراهای آلیس در زیر زمین» نام داشت، توسط او به «ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب» تغییر نام یافت. این کتاب که در سال ۱۸۶۵ منتشر شد، بلافاصله و به طور فوقالعادهای موفقیت بزرگی کسب کرد و منجر به خلق دنبالهای به نام «آن سوی آینه» در سال۱۸۷۲ شد. داستانهای آلیس، مملو از شخصیتهای عجیب و غریبمانند کلاهدوز دیوانه و بخشهایی از اشعار بیمعنی مانند «جابراوکی» و «گراز دریایی و درودگر»، مورد استقبال خوانندگان فراوانی در تمام سنین قرار گرفت. چارلز دادگسون خجالتی و کتابخوان، اکنون به نویسندهمشهور جهانیکودکان، لوییس کارول، تبدیل شده بود (اگرچه هنوز وقت میکرد گاهگاه رساله خشک ریاضی نیز بنویسد، بهویژه اثر جذاب «دینامیک ذرات» در سال ۱۸۶۵).
سالهای پایانی
کارول در دو دهه پایانی عمرش به نوشتن، عکاسی، اختراع کردن و تفکر در مسائل ریاضی ادامه داد. پرترههای عکاسی او اکنون به عنوان آثاری جلوتر از زمان خود دیده میشوند، اگرچه سوژههای دخترانه پیش از بلوغ او سوالاتی برای زندگینامهنویسان ایجاد کرده است. کارول بدون شک فردی عجیب و غریب بود. او سبک زندگی غیرمتعارفی داشت، هرگز ازدواج نکرد و بر اساس تمام گزارشها، هیچ رابطه بلندمدتی با زنان بزرگسال تشکیل نداد. هنگامی که در سال ۱۸۹۸ بر اثر برونشیت درگذشت، میراثی از شخصیتهای رنگارنگ، موقعیتهای عجیب و تکههای بازی با کلمات به جا گذاشت که نویسندگان، موسیقیدانان و کودکان در سراسر جهان هنوز از آن الهام میگیرند.

مخترع ابزارها (گجتها)
کارول بیش از یک داستان کودکانه دلنشین خلق کرد. او همچنین علاقهمند به گجت بود و در اوقات فراغت عاشق اختراع کردن بود. از جمله نوآوریهای او میتوان به موارد زیر اشاره کرد: یک قلم الکتریکی، یک نوع جدید حواله پستی، یک سهچرخه، روشی برای تراز کردن حاشیه سمت راست در ماشین تحریر، نوع اولیه ای از نگهدارنده دوطرفه، و یک سیستم کمک حافظه برای به خاطر سپردن نامها و تاریخها، معروف به «Memoria Technica».کارول همچنین ایده چاپ عنوان کتاب روی عطف یا شیرازه جلد آن را ارائه داد تا به راحتی در قفسه کتاب پیدا شود. واژههایی که او ابداع کرد و امروزه هنوز استفاده میشوند شامل کلمات ترکیبی مانند «chortle» به معنای نخودی خندیدن (ترکیبی از chuckle و snort) و «galumph» به معنای بالا و پائین پریدن در اثر خوشحالی زیاد (ترکیبی از gallop و triumph) است. او که یک حلکننده جدول و معمای دوآتشه بود، بازیهای کارتی و منطقی بسیاری ابداع کرد، بازی تخته نرد را بهبود بخشید و یک فرم اولیه از بازی اسکرابل را ایجاد کرد.
شگفتی پزشکی
شایعاتی مبنی بر استفاده کارول از داروهای روانگردان بسیار اغراقآمیز بوده است، اما با توجه به سابقه پزشکیاش، چه کسی میتواند او را سرزنش کند؟ اگر شما هم از بیماریهایی مانند تب و لرز، التهاب مثانه، کمردرد، کورک، اگزما، سینوزیت، آرتریت،تنگی نفس، اسهال، لارنژیت، برونشیت،قرمزی التهاب پوست،آبریزش مثانه، روماتیسم،درد اعصاب، بیخوابی و دنداندرد رنج میبردید – همانطور که کارول در زمانهای مختلف داشت – شما هم احتمالاً میخواستید درد را تسکین دهید. او همچنین میگرنهای مزمن و دردناکی را تجربه میکرد که با توهمات عجیب و غریب، از جمله اختلال ادراک عصبی همراه بود. اگر لکنت مادامالعمر، احتمال ابتلا به اختلال کم توجهی و فراموش کاری همراه با حواس پرتی (ADHD) و ناشنوایی جزئی را نیز به این لیست اضافه کنید، جای تعجب است که کارول یک مصرفکننده حرفه ای تریاک نبوده است. شاید هم بوده.
آه، سرم! سردرد
آیا ماجراهای آلیس محصول جانبییک سردرد بد بود؟ محققان مجله پزشکی بریتانیایی «The Lancet» در سال ۱۹۹۹ به این نتیجه رسیدند، هنگامی که توهمات میگرنی را که کارول در یادداشتهای روزانه خود ثبت کرده بود، تجزیه و تحلیل کردند. تصاویر تکراری از سالهای منتهی به انتشار «ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب» در سال ۱۸۶۵، از این تز حمایت کرد که “حداقل برخی از ماجراهای آلیس بر اساس ادراکات هاله میگرن شخصی کارول بوده است.”
شما نمیتوانید “چارلز داجسون” را بدون “OCD” هجی کنید(۲)
کارول علاوه بر سایر مشکلات سلامتی، ممکن است از اختلال وسواس فکری-عملی نیز رنج برده باشد. او قطعاً بسیار وسواسی و منظم بود. قبل از عزیمت به هر سفر، هرچند کوتاه، مسیر را نقشهبرداری میکرد و زمان لازم برای تکمیل هر مرحله را تخمین میزد. مطلقاً هیچ چیز به شانس واگذار نمیشد. سپس دقیقاً محاسبه میکرد که چه مقدار پول نیاز است و مقدار دقیق سکهها را در هر جیب قرار میداد تا کرایه، انعام باربر و خرید غذا یا نوشیدنی را بپردازد. هنگام دم کردن چای، اصرار داشت که دقیقاً ده دقیقه دم بکشد، نه یک ثانیه بیشتریا کمتر.
کارولنیز مانند فلیکس آنگر(Felix Unger) در قرن نوزدهم، اغلب وسواس نظم و ترتیب خود را به دیگران تحمیل میکرد. هنگام برگزارییک ضیافت شام، نمودار نشستن ترسیم میکرد و سپس انتخابهای منوی هر مهمان را در یادداشت روزانه خود ثبت میکرد تا «مردم همان غذاها را خیلی مکرر برای خوردن نداشته باشند.» در بازدید از یک کتابخانه، یادداشتی در صندوق پیشنهادات گذاشت که سیستم کارآمدتری برای سازماندهی کتابها را تشریح میکرد. او یکبار خواهرزاده خود را به خاطر گذاشتن یک کتاب باز به صورت وارونه روی صندلی توبیخ کرد. او حتی زمانی که اشتباهات کوچک ریاضی در آثار دیگر نویسندگان پیدا میکرد، آنها را تصحیح میکرد. با این حال، مانند بسیاری از افراد عجیب و غریب، کارول به نوعی توانست این ویژگیهای آزاردهنده را دوستداشتنی جلوه دهد. به نظر نمیرسد کسی از این بابت خیلی ناراحت بوده باشد. البته، او هرگز مجبور نبود با اسکار مدیسون (Oscar Madison) زندگی کند.
برو از آلیس بپرس
کلمه “P” [پدوفیل] بیش از یک قرن پس از مرگش، همچون شبحی لوییس کارول را دنبال میکند. آیا او یک پدوفیل بود؟ این بحث شدیداً ادامه دارد. واضح است که او علاقه خاصی به دختران جوان داشت. او صدها عکس از آنها گرفت، گاهی اوقات برهنه (دختران، نه کارول). هیچکدام موقعیتهای صریحاً جنسی را به تصویر نمیکشند، اگرچه حداقل مادر یک دختر آنقدر حس ناخوشایندی پیدا کرد که درخواست او برای عکاسی بدون حضور محافظ را رد کرد. کارول رابطه بسیار نزدیکی با آلیس لیدل (Alice Liddell,)، الگوی واقعی ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب، داشت که در سال ۱۸۶۳ به طور ناگهانی پایانیافت. هیچ کس مطمئن نیست چرا. صفحات یادداشت روزانه کارول از این دوره توسط خانوادهاش کنده شده است - احتمالاً برای محافظت از آبروی او. علاقه کارول به عکاسی نیز در سال ۱۸۸۰ نسبتاً ناگهانی متوقف شد و او در یادداشتهای روزانه خود از حس مادامالعمر گناه و عذاب وجدان سخن میگوید. درباره چه چیزی، نمیگوید. آیا او کاری فراتر از عکس گرفتن انجام میداد؟ برخی از زندگینامهنویسان اخیر میگویند که کارول چیزی بیش از یک چهره ویلی وونکامانند (Willy Wonka-type) (۳) نبود - یک مرد-کودک (man-child) معصوم که مجذوب کودکان بود اما هیچ کاری برای آزار یا بهرهکشی از آنان انجام نداد. قطعاً هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد کارول هرگز به طور نامناسب به کسی دست زده است. فقط خرگوش سفید است که مطمئن میداند.
چاک قاتل زنجیرهای؟
آیا خالق عجیب و غریب آلیس واقعاً یک قاتل زنجیرهای زنستیز بود؟ ریچارد والاس در کتاب خود در سال ۱۹۹۶ به نام «جک قاتل، دوست خوشقلب» (Jack the Ripper, Light-Heart-ed Friend)، استدلال میکند که لوییس کارول همان قاتل بدنام فاحشههای لندن ویکتوریایی بوده است. والاس برای اثبات ادعای خود به بخشهایی از نوشتههای کارول متکی است که ادعا میکند حاوی جملات آناگرام (واژههای حاصل جابجایی حروف) هستند که توصیفات مفصلی از جنایات قاتل را آشکار میکنند. برای مثال، حروف در سطرهای آغازین شعر «جابراوکی» (Jabberwocky) کارول، که به این صورت است [این واژهها هیچ معنای قابل درکی ندارند با این وجود به فارسی ترجمه شدند. مترجم]:
‘Twas brillig, and the slithy toves
Did gyre and gimble in the wabe
All mimsy were the borogoves,
And the mome raths outgrabe.
روز بریلیگ بود و تاووهای سلیتی
در وِیب به چرخ و چمبر مشغول بودند.
بوروگووها همه میمسی بودند،
و راثهای موم، اوتگریب کردند.
که میتوان آنها را به شکل تازهای تنظیم نمود و خواند:
can be rearranged to read:
Bet I beat my glands til,
With hand-sword I slay the evil gen-der.
A slimey theme; borrow gloves,
And masturbate the hog more!
شرط میبندم غدههایم را میکوبم تا،
با شمشیر دستی جنسیت شیطانی را میکشم.
یک درونمایه لجنی؛ دستکش قرض بگیر،
و بیشتر به خوک استمنا کن!
کمی نامشخص است که استمنای خوک چه ارتباطی با جک قاتل دارد. والاس همچنین اشاره نمیکند که کارول در زمان وقوع قتلها هیچگاه در نزدیکی لندن نبوده است. در واقع، اشتباهات زیادی در بسیاری از آناگرامهایی که والاس ادعا میکند «رمزگشایی» کرده، وجود دارد. و سپس این واقعیت وجود دارد که میتوان آناگرامهایی طراحی کرد تا تقریباً هر جمله نوشتهشدهای را به هر چیزی تبدیل کند، همانطور که یکی از زندگینامهنویسان کارول ثابت کرد هنگامی که حروف یک جمله از «وینی پو» (Winnie the Pooh) را بازچینی کرد تا نشان دهد کریستفر رابین (Christo-pher Robin) همان «جک بیادب» (۴) (Saucy Jack) واقعی بوده است. به غیر از این، تئوری او کاملاً محکم است.

وسیله نقلیه مورد علاقه لوییس کارول، سهچرخه بود. او حتی یکی از آن را برای خودش اختراع کرد.
قسمتهای قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
والت ویتمن
لئو تولستوی
امیلی دیکینسون
——————————————-
زیر نویسهای مترجم:
۱: راک سایکدلیکیک سبک موسیقی است که در اواسط دهه ۱۹۶۰ در ایالات متحده و بریتانیا ظهور کرد و هدف آن بازتاب یا تقویت تجربیات حالات تغییریافته هوشیاری (ناشیاز مصرف مواد روانگردان مانند LSD، ماریجوآنا و... بود. این سبک با استفاده از نوآوریهای صوتی، اشعار عرفانی و فرمهای غیرمتعارف، شنونده را به “سفری روانگردان” دعوت میکرد.راک سایکدلیک بیش از یک سبک موسیقی، بیانیه فرهنگی علیه عقلانیت گرایی سرد و مصرفزدگی دهه ۱۹۶۰ بود. این سبک با شجاعت در کشف ناخودآگاه، راه را برای تجربیات موسیقایی بعدی باز کرد و ثابت کرد که راک میتواند هم مسحورکننده و هم اندیشهبرانگیز باشد.
۲: OCD در اینجا، مخفف عبارت Obsessive-Compulsive Disorder که در فارسی به آن «اختلال وسواس فکری-عملی» یا به طور خلاصه «وسواس» میگوییم.این جمله به معنای تحتاللفظی این است که تو نمیتوانینامچارلز داجسون یا همان لوئیس کارول بعدی را بدون حروف OCD بنویسی. این حروف به طور پراکنده در نام کامل او وجود دارند. اما معنای دوم و اصلی آن این است: «شخصیت چارلز داجسون (یعنی لوئیس کارول بعدی) را نمیتوان بدون در نظر گرفتن وسواس درک کرد. این بازی کلمات به طور خلاصه میگوید که وسواس، بخشی جدانشدنی از هویت او بود. فلیکس آنگر (Felix Unger) شخصیتی در فیلم و سریال The Odd Couple که یک مرد به شدت وسواسی، منظم و تمیز است. مقایسه کارول با او، وسواس او را به خوبی به تصویر میکشد.اسکار مدیسون (Oscar Madison) شخصیت مقابل فلیکس آنگر است که شلخته و بینظم است. جمله پایانی او هیچ وقت مجبور نبود با اسکار مدیسون زندگی کند به طور طنزآمیز اشاره میکند که خوشبختانه کارول با کسی که کاملاً نقطه مقابلش بود زندگی نمیکرد، در غیر این صورت زندگی برای هر دوی آنها غیرممکن میشد.
۳: در این پاراگراف، نویسنده با اشاره به «ویلی وونکا» و مفهوم مرد- کودک، دو دیدگاه متضاد درباره شخصیت لوییس کارول را مطرح میکند. ویلی وونکا (Willy Wonka) شخصیت اصلی رمان «چارلی و کارخانه شکلاتسازی» اثر رولد دال است.ویژگیهای شخصیتی ویلی وونکا یک نابغه خلاق، عجیب و غریب و کودکمنش را نشان می دهد. او دنیایی پر از شگفتی، بازی و شیرینی برای کودکان ساخته است. با وجود اینکه او بزرگسال است، اما درک و علایقی کودکانه دارد و با کودکان راحتتر از بزرگسالان ارتباط برقرار میکند. منظور از مرد-کودک (Man-Child) اشاره به فرد بزرگسالی است که بخش عمدهای از علایق، رفتارها یا روحیات کودکانه خود را حفظ کرده است. چنین فردی ممکن است در برقراری ارتباط با همسالان خود مشکل داشته باشد و راحتتر با کودکان ارتباط برقرار کند.منظور از آوردن این دو مفهوم این است که نویسنده میخواهد دفاعیات مدرن از کارول در مقابل اتهامات پدوفیلیا را شرح دهد. این دیدگاه سعی دارد با ارائه تصویری از کارول به عنوان یک ویلی وونکای واقعییا یک مرد-کودک بیآزار، تمام رفتارهای عجیب او (از جمله عکاسی از کودکان) را توجیه کند و آنها را فاقد هرگونه قصد و نیت جنسی بداند.
این دیدگاه در مقابل این گمانهزنی تاریکتر قرار میگیرد که کارول ممکن است کارهای بیشتری از عکاسی انجام داده باشد، اتهامی که هیچ مدرک قطعی برای آن وجود ندارد، اما سایهای از شک را به دلیل ناگهانی قطع شدن رابطه با آلیس لیدل و احساس گناه مادامالعمر کارول بر جای میگذارد.جمله پایانیکه میگوید فقطخرگوش سفید است که حقیقت را میداند به طور طنزآمیز بر این نکته تأکید میکند که حقیقت این راز، مانند بسیاری از اسرار داستان آلیس، برای همیشه در هالهای از ابهام باقی خواهد ماند.
۴: در این متن، Saucy Jack به لقب مستعار معروف جک قاتل (Jack the Ripper) اشاره دارد.در دوران قتلهای زنجیرهای معروف وایتچپل در لندن (۱۸۸۸)، قاتل سریالی چندین نامه به پلیس و روزنامهها فرستاد. در یکی از معروفترین این نامهها، فرستنده خود را با لقب جَک بیشرمانه یا جَک گستاخ (Saucy Jack) معرفی کرد. این نامه که به «نامهِ ساسِی جَک» معروف است، یکی از کلیدیترین مدارک در افسانه جک قاتل محسوب میشود.نویسنده از این لقب برای نشان دادن مسخره بودن و بیاعتباری نظریه «والاس» استفاده میکند. استدلال نویسنده این است که والاس ادعا میکند با استفاده از «حروفچینی» در متون لوییس کارول، توانسته ثابت کند که کارول همان جک قاتل است. اما نویسنده در پاسخ میگوید که از طریق حروفچینی میتوان از هر متنی هر نتیجۀ دلخواهی گرفت. برای اثبات این ادعا، به یک مثال طنزآمیز اشاره میکند: یکی از زندگینامهنویسان کارول، حروف یک جمله از کتاب «وینی پو» (یک کتاب کودکانه کاملاً بیربط) را حروفچینی کرده و «ثابت» کرده که «کریستوفر رابین» (شخصیت کودک داستان) همان قاتل سریالی،«سوسی جک» است! اشاره به “سوسی جک” در اینجا دو هدف دارد:طنزآمیز کردن نظریه والاس: اگر بتوان با این روش ثابت کرد که یک شخصیت داستانی بیآزار مانند کریستوفر رابین یک قاتل است، پس این روش برای اثبات هر ادعای پوچ دیگری (از جمله ادعای والاس) نیز قابل استفاده است. و دیگر این که برای بیاعتبار کردن روش حروفچینی: نویسنده میخواهد نشان دهد که روش حروفچینی به خودی خود هیچ ارزش اثباتی ندارد و میتواند برای تحمیل تفسیرهای دلخواه بر هر متنی مورد سوءاستفاده قرار گیرد.به بیان سادهتر، نویسنده با این مقایسه طنزآمیز میگوید: «نظریه شما درباره کارول به همان اندازه احمقانه است که بگوییم کریستوفر رابین همان جک قاتل است!»

|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
غلامحسین کرباسچی: ۴۷ سال در تصمیمگیریها سردرگم هستیم
🔸غلامحسین کرباسچی، فعال سیاسی، در برنامه «گفتوگوی استراتژیک» با انتقاد از ساختار تصمیمگیری کشور گفت: در ۴۷ سال گذشته، شرایط ایران تغییر بنیادینی نکرده و نظام تصمیمگیری همواره دچار بنبست و پیچیدگی بوده است.
🔸او افزود در کشور سازوکار منسجمی برای تصمیمسازی؛ زیرا هر نهاد از مجلس و دولت تا شورای نگهبان و قوه قضاییه در تصمیمات سهمی دارد.
🔸به گفته او، همین تعدد مراکز تصمیمگیر باعث میشود سیاستگذاری و اجرا با مشکل مواجه شود.
🔸کرباسچی با اشاره به تناقضها در پرونده زنجانی، این وضعیت را نشانه ضعف ساختار مدیریتی دانست.
🔸او همچنین گفت بنبست سیاست خارجی بر مشکلات اجرایی کشور سایه انداخته است.
🔸کرباسچی تأکید کرد رئیسجمهور باید مسئولیت تصمیمات را بپذیرد، نه اینکه بگوید صرفاً مجری منویات رهبری
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |
|
سه شنبه ۶ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 28 October 2025
|
ايران امروز |