چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
* تحریمها مدتهاست که از سوی غرب بهعنوان ابزاری «انساندوستانه» در جعبهابزار سیاست خارجی و دیپلماسی معرفی میشوند؛ ابزاری که حامیانش آن را «جراحیشده و دقیق» توصیف میکنند، به این معنا که حکومتها و رهبران را هدف میگیرد و تأثیر کمی بر مردم عادی دارد. اما پژوهش دربارهٔ ایران ــ یکی از کشورهایی که بیش از هر کشور دیگری در جهان تحت تحریم بوده است ــ نشان میدهد که این ابزار نهتنها اقتصاد ایران را ویران کرده، بلکه بخشی از جامعه را تنبیه کرده است که در تمام دوران معاصر نیروی محرکهٔ اصلاحات و تغییر بوده است: طبقهٔ متوسط.
یکشنبه ۱۹ اکتبر ۲۰۲۵
کارشناسان میگویند طبقهٔ متوسط ایران ــ که از دیرباز نیرویی برای اعتدال سیاسی، ثبات، رشد اقتصادی و پایگاه اصلی جنبش اصلاحطلبی در کشور به شمار میرفت ــ زیر فشار تحریمهای غرب بهسرعت در حال کوچک شدن است. در پی این روند، شکاف طبقاتی و نارضایتیهای اجتماعی رو به گسترش گذاشته است.
در پژوهشی که در نشریهٔ اروپایی اقتصاد سیاسی منتشر شده، با استفاده از روشی نوآورانه میزان واقعی تأثیر و آسیب تحریمهای غرب علیه ایران از سال ۲۰۱۲ بررسی شده است. نتایج نشان میدهد که این تحریمها باعث کوچک شدن طبقهٔ متوسط و گرفتار شدن شمار بیشتری از ایرانیان در دام درآمدهای پایین شده، در حالی که گروه کوچکی از نخبگان از این شرایط سود میبرند.
نارضایتی میان طبقات اجتماعی، بهویژه در گفتوگو با ایرانیان، بهروشنی احساس میشود و سرخوردگی نسل جوان و تحصیلکرده بیش از هر زمان دیگری آشکار است. بر اساس آمار مرکز آمار ایران، نرخ بیکاری کنونی کشور ۷.۴ درصد است، در حالی که صندوق بینالمللی پول (IMF) این رقم را برای سال ۲۰۲۵ حدود ۹.۲ درصد برآورد کرده است.
الهام، معلمی در تهران، که تلاش میکند با دشواریهای اقتصادی روزگار بگذراند، میگوید: «تفاوت بین فقیر و غنی را حالا خیلی بیشتر احساس میکنی؛ همهچیز گران شده، از نان گرفته تا مرغ. در همین حال، مردم را میبینی که در کافهها و رستورانهای لوکس مینشینند.»
الهام به دلایل امنیتی خواست تنها با نام کوچک از او یاد شود؛ سایر ایرانیانی که با شبکهٔ سیانان گفتوگو کردهاند نیز به همین دلیل چنین درخواستی داشتند.
حداقل دستمزد در ایران حدود ۱۰۴ میلیون ریال، معادل تقریباً ۱۱۰ دلار در ماه است. قیمت کالاهای اساسی بهشدت افزایش یافته و طبق آمار صندوق بینالمللی پول در ماه اکتبر، نرخ تورم سالانه به ۴۲.۴ درصد رسیده است. در جنوب تهران، به گفتهٔ مغازهداران و ساکنان محلی، قیمت کالاهای ضروری مانند برنج تقریباً چهار برابر شده است. در همان حال، در شمال شهر، ساکنان مرفه در استودیوهای اختصاصی پیلاتس [سالنهای ورزشی تناسب اندام] شرکت میکنند که شهریهای معادل ۱۷ میلیون ریال میگیرند.
در جریان درگیری اخیر با اسرائیل، شکاف طبقاتی بیش از پیش نمایان شد. بمبارانهای اسرائیل در پایتخت، هم مناطق ثروتمند و هم محلههای فقیرتر تهران را هدف قرار داد، اما کسانی که از امکانات مالی و دسترسی به سوخت اضافی برخوردار بودند ــ در میانهٔ کمبود سوخت ــ توانستند از شهر و حتی از کشور بگریزند. یکی از ساکنان تهران به نام رضا، ۳۶ ساله، گفت: «من حتی اگر میخواستم هم نمیتوانستم تهران را ترک کنم. نه سوخت داشتم که جایی بروم، نه توان مالی سفر به ارمنستان یا ترکیه را.»
به گفتهٔ محمدرضا فرزانهگان، استاد اقتصاد خاورمیانه در دانشگاه ماربورگ آلمان و یکی از نویسندگان این پژوهش، شکاف روزافزون ثروت و نابرابری در ایران به زخمی چرکین میماند که میتواند به نارضایتی عمیق اجتماعی و آسیب به وحدت ملی در کشوری با جمعیت حدود ۹۲ میلیون نفر بینجامد.
او در گفتوگو با سیانان افزود: «در حالی که نخبگان ایرانی همچنان از منافع نظام کنونی بهرهمند میشوند، بقیهٔ جامعه ناچارند برای دست یافتن به منابعی رو به کاهش در اقتصادی در حال افول با یکدیگر رقابت کنند. نتیجه، جامعهای است با نابرابری فزاینده و احساس نابرابری.»
او اضافه کرد که همین احساس نابرابری از خود نابرابری واقعی خطرناکتر است و تهدیدی بزرگتر برای ثبات اجتماعی به شمار میآید.
تحریمها مدتهاست که از سوی غرب بهعنوان ابزاری «انساندوستانه» در جعبهابزار سیاست خارجی و دیپلماسی معرفی میشوند؛ ابزاری که حامیانش آن را «جراحیشده و دقیق» توصیف میکنند، به این معنا که حکومتها و رهبران را هدف میگیرد و تأثیر کمی بر مردم عادی دارد. اما پژوهش دربارهٔ ایران ــ یکی از کشورهایی که بیش از هر کشور دیگری در جهان تحت تحریم بوده است ــ نشان میدهد که این ابزار نهتنها اقتصاد ایران را ویران کرده، بلکه بخشی از جامعه را تنبیه کرده است که در تمام دوران معاصر نیروی محرکهٔ اصلاحات و تغییر بوده است: طبقهٔ متوسط.
محمدرضا فرزانهگان و همکارش نادر حبیبی، استاد اقتصاد در دانشگاه برَندایز در ایالات متحده، برای سنجش آثار تحریمها از روشی موسوم به «کنترل مصنوعی» استفاده کردند. آنها با بهرهگیری از دادههای آماری، نسخهای فرضی و بدون تحریم از ایران ایجاد کردند ــ یک «ایران دوقلو» ــ و آن را با ایران واقعیِ تحت تحریم مقایسه نمودند. نتایج این مقایسه نشان داد که تحریمها تأثیراتی گسترده و عمیق بر جمعیت عمومی داشتهاند؛ تأثیراتی نه فقط اقتصادی، بلکه انسانی، اجتماعی و سیاسی.
بهگفتهٔ این پژوهش، در فاصلهٔ سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۹، مقایسهٔ ایران واقعی با «ایرانِ بدون تحریم» نشان داد که اگر تحریمها وجود نداشتند، طبقهٔ متوسط ایران ۱۷ درصد رشد میکرد. اما طبق مدلسازی انجامشده، تا سال ۲۰۱۹ اندازهٔ طبقهٔ متوسط در ایران واقعی ۲۸ درصد کوچکتر از حدی بود که در شرایط بدون تحریم میبایست باشد. پژوهشی جداگانه که در کتاب «چگونه تحریمها عمل میکنند» منتشر شده، با بررسی دادههای خانوار در ایران تخمین زده است که بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ حدود ۹ میلیون نفر جایگاه خود را در طبقهٔ متوسط از دست دادهاند.
فرزانهگان معتقد است ایران از جهات گوناگون نمونهای منحصربهفرد در مطالعهٔ آثار تحریمهاست. نخست بهدلیل شدت و گسترهٔ بیسابقهٔ تحریمهایی که بر آن اعمال شده است. هرچند ایران از زمان انقلاب اسلامی ۱۹۷۹، که در آن شاه محمدرضا پهلوی ــ متحد غرب ــ سرنگون شد و حکومت روحانیون شکل گرفت، همواره با تحریمهایی روبهرو بوده است، اما در سال ۲۰۱۲ و در دوران ریاستجمهوری باراک اوباما، شدیدترین تحریمهای تاریخ معاصر علیه این کشور وضع شد. پس از توافق هستهای موسوم به برجام در سال ۲۰۱۵، برای مدتی کوتاه از شدت فشارها کاسته شد، اما در سال ۲۰۱۸، دونالد ترامپ بار دیگر با سیاست «فشار حداکثری» خود تحریمها را بهطور کامل بازگرداند.
عامل دوم، ویژگی جمعیتی خاص ایران است؛ به گفتهٔ فرزانهگان، ایران در میان کشورهای تحریمشده جایگاهی استثنایی دارد زیرا از طبقهٔ متوسطی بزرگ، تحصیلکرده و پیشتر رو به رشد برخوردار بود. او توضیح داد که تحریمهای غربی «به قلب ساختار اجتماعی مدرن ایران حمله کردهاند».
یک قرن تلاش برای ساخت طبقهٔ متوسط
شکلگیری طبقهٔ متوسط ایران ــ متشکل از کارمندان دولت، معلمان و حرفهایها ــ حاصل بیش از یک قرن تلاش بوده است. طی ۴۵ سال گذشته نیز کوششهایی صورت گرفته تا جوامع فقیر و بهحاشیهراندهشده از طریق آموزش و فرصتهای شغلی ارتقا یابند.
از دههٔ ۱۹۹۰ و پس از پایان جنگ ایران و عراق، طبقهٔ متوسط ایران رشدی پیوسته را تجربه کرد که تا سال ۲۰۱۲ ادامه داشت. افزون بر نقش سیاسیاش، این طبقه موتور کارآفرینی در کشور بود و از دل آن موفقترین استارتآپهای ایرانی پدید آمدند؛ شرکتهایی مانند اسنپ (معادل ایرانی اوبر) یا دیجیکالا (نسخهٔ ایرانی آمازون).
کارمندان در اتاق عملیات سرویس تاکسی آنلاین اسنپ در تهران
اما بسیاری از جوانان ایرانی امروز میگویند فرصتهای پیشرویشان بهشدت کاهش یافته است.
علی، ۳۴ ساله و ساکن تهران، میگوید: «بخش زیادی از وقتم را صرف این فکر میکنم که آیا باید بروم، کجا میتوانم بروم، و اصلاً ویزا از کجا میشود گرفت. الان با اسنپ کار میکنم و بعضی وقتها هم پیک موتوری هستم، اما هنوز زندگی سخت است. با این کمبود شغلها نمیدانم چه کار دیگری میشود کرد.»
علی، مانند بسیاری از ایرانیان، روزگار دشواری را میگذراند. او در رشتهٔ مهندسی کامپیوتر تحصیل کرده، اما برای یافتن شغلی در حوزهٔ تخصصی خود به بنبست خورده است. نگرانیهایش از زمان حملات اسرائیل و ایالات متحده به ایران در ماه ژوئن ــ که تأسیسات هستهای را هدف گرفتند ــ افزایش یافته و در حالیکه تلاشهای دیپلماتیک میان تهران و واشنگتن به بنبست رسیده، تحریمها بیش از پیش تثبیت شدهاند.
کارشناسان میگویند آثار سیاسی سالها تحریم، هماکنون در بافت اجتماعی ایران مشهود است.
سینا طوسی، پژوهشگر ارشد اندیشکدهٔ آمریکایی مرکز سیاست بینالمللی، میگوید: «تحریمها بازیگران اقتصادی مستقل را تضعیف کرده و در عوض، نهادهای وابسته به حکومت و بخشهای امنیتی مانند سپاه پاسداران و بنیادها را تقویت کردهاند».
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از قدرتمندترین نهادهای نظامی ایران، علاوه بر نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک، در اقتصاد کشور نیز نقش گستردهای دارد. بنیادها نیز نهادهای خیریهٔ شبهدولتی هستند که از حمایت حاکمیت برخوردارند.
طوسی افزود: «با هدایت منابع بهسوی نهادهایی که از انزوا سود میبرند، تحریمها توازن قدرت را به نفع جناحهایی تغییر دادهاند که بر کنترل و تقابل بنا شدهاند و در نتیجه، قدرت جریانهای تندرو را تثبیت کردهاند.»
چهرهٔ تغییریافتهٔ اعتراض
طبقهٔ متوسط در تاریخ معاصر ایران همواره نیرویی برای اعتدال و ثبات بوده است؛ پلی میان شکافهای اجتماعی و مانعی در برابر افراطگرایی.
به گفتهٔ فرزانهگان: «طبقات متوسط بهدلیل برخورداری از امنیت اقتصادی و سطح بالاتر آموزش، توان آن را دارند که از آزادیهای مدنی و پاسخگویی سیاسی دفاع کنند. اما پژوهش ما نشان میدهد تحریمها این امنیت را بهشکل نظاممند از میان بردهاند. وقتی مردم درگیر تأمین معاش روزمرهاند، تواناییشان برای مشارکت سیاسیِ سازمانیافته و بلندمدت بهشدت کاهش مییابد.»
طبقهٔ متوسط ایران ستون فقرات جنبش اصلاحطلبی و نیروی محرکهٔ بسیاری از جنبشهای اعتراضی در دهههای گذشته بوده است. این طبقه پایگاه اجتماعی رؤسایجمهور اصلاحطلبی چون محمد خاتمی در سال ۱۹۹۷، حسن روحانی در سال ۲۰۱۳ و اکنون مسعود پزشکیان به شمار میرفت.
اما با کوچک شدن این طبقه، فرزانهگان هشدار میدهد که جامعه به دو بخش قطبیشده تقسیم میشود: از یکسو، گروهی کوچک از نخبگان که از تحریمها سود میبرند و همزمان از پیامدهای آن مصوناند؛ و از سوی دیگر، چیزی که او آن را «فقیران نوظهور» مینامد ــ میلیونها ایرانی که در سلسلهمراتب اجتماعی و اقتصادی سقوط کردهاند.
او گفت: «تحریمها در ترکیب با فساد، درست مانند رابینهودی معکوس عمل میکنند؛ از طبقهٔ متوسط و فقیر میگیرند تا ثروت و قدرت را در دستان اقلیت حاکم متمرکز کنند.»
به گفتهٔ او، این روند بهکلی مشارکت سیاسی را از میان نمیبرد، بلکه ماهیت آن را تغییر میدهد: «مطالبات سیاسی از خواستِ طبقهٔ متوسط برای حقوق و اصلاحات، به فریاد طبقهٔ کارگر برای بقا و نان تبدیل شده است.»
این دگرگونی را میتوان در اعتراضات کارگری، مانند اعتراضات آبان ۱۳۹۸ علیه افزایش قیمت بنزین، بهوضوح دید. فرزانهگان گفت اینگونه اعتراضها نیرویی اجتماعی و مهم هستند، اما در عین حال «پراکندهتر و متمرکز بر نارضایتیهای اقتصادی کوتاهمدتاند، و همین امر آنها را هم بیثبات و هم آسیبپذیر در برابر سرکوب حکومتی میکند.»
مسئلهٔ دیگری که او به آن اشاره میکند این است که فقر فزاینده، وابستگی مردم به خدمات دولتی را افزایش میدهد. در ایران، این به معنای تکیه بر خدمات اجتماعی مرتبط با سپاه پاسداران است که خود نیز زیر فشار تحریمها آسیب دیدهاند و در نتیجه، «دامی ناپایدار» پدید آوردهاند.
تحریمها منبع اصلی درآمد دولت، یعنی صادرات نفت را فلج کرده و توان حاکمیت را برای حمایت از میلیونها ایرانی فقیر از طریق شبکههای تأمین اجتماعی محدود ساختهاند.
آیندهٔ ایران، در حالیکه خطر بروز دوبارهٔ درگیری در منطقه همچنان وجود دارد، نامعلوم است. با این حال، بازسازی طبقهٔ متوسط ــ هرچند ممکن ــ کاری است طولانیمدت و پرچالش.
فرزانهگان در پایان گفت: «این فرآیندی است که یک نسل زمان میبرد. بازگرداندن آن با زدن یک کلید ممکن نیست؛ حتی اگر فردا تمام تحریمها لغو شوند.»
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
تام بالمفورث و استیو هالند / خبرگزاری رویترز / ۲۱ اکتبر ۲۰۲۵
اجلاس برنامهریزیشده بین دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، و ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، به تعویق افتاد، زیرا رد درخواست آتشبس فوری در اوکراین از سوی مسکو، تلاشها برای مذاکره را تحتالشعاع قرار داد.
یک مقام ارشد کاخ سفید روز سهشنبه ۲۱ اکتبر به رویترز گفت: «در آینده نزدیک هیچ برنامهای برای دیدار رئیسجمهور ترامپ با رئیسجمهور پوتین وجود ندارد.» این اظهارات پس از گفتوگوی تلفنی بین مارکو روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا، و سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه ـــ که «سازنده» توصیف شده ـــ مطرح شد که در آن تصمیم گرفتند دیدار حضوری برگزار نشود.
ترامپ هفته گذشته اعلام کرده بود که بهزودی با پوتین در مجارستان دیدار خواهد کرد تا به جنگ در اوکراین پایان دهد. اما پوتین تمایلی به پذیرش امتیازات پیشنهاد شده نشان نداده است. مسکو مدتهاست که خواستار آن است که اوکراین پیش از هرگونه آتشبس، با واگذاری مناطق بیشتری موافقت کند.
روسیه در یادداشتی غیررسمی که آخر هفته گذشته به ایالات متحده ارسال کرد، شرایط دیرینه خود برای توافق صلح را تکرار کرد. این موضوع را دو مقام آمریکایی و دو فرد آگاه از موضوع تأیید کردند.
به گفته یکی از مقامهای آمریکایی، این یادداشت بر تقاضای روسیه برای کنترل کامل منطقه مورد مناقشه دونباس در شرق اوکراین تأکید داشت و عملاً درخواست ترامپ برای آتشبس با تثبیت خطوط جبهه در موقعیتهای کنونی را رد کرد.
روسیه در حال حاضر کنترل کامل استان لوهانسک و حدود ۷۵ درصد از استان همسایه دونتسک را در اختیار دارد. این دو منطقه با هم منطقه دونباس را تشکیل میدهند.
رهبران اروپایی روز سهشنبه از واشنگتن خواستند که بر درخواست آتشبس فوری در اوکراین پافشاری کند و خطوط کنونی جبهه را بهعنوان مبنای هرگونه مذاکرات آینده قرار دهد.
ناتو اعلام کرد که مارک روته، دبیرکل این سازمان، روز سهشنبه برای مذاکره با ترامپ به واشنگتن سفر کرده است. دو منبع آگاه گفتند که این دیدار روز چهارشنبه برگزار خواهد شد.
یک مقام غربی که نخواست نامش فاش شود، اظهار داشت که روته قصد دارد دیدگاههای اروپا درباره آتشبس و مذاکرات صلح بعدی را به ترامپ ارائه دهد.
ترامپ که هفته گذشته تلفنی با پوتین صحبت کرده و با ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، دیدار کرده بود، امیدوار بود پس از ناکامی اجلاس اوت در آلاسکا، دیدار دیگری با رهبر روسیه برگزار کند. اما دو طرف دیدار مقدماتی بین روبیو و لاوروف که قرار بود روز پنجشنبه در بوداپست برگزار شود را به تعویق انداختند.
لاوروف و روبیو روز دوشنبه تلفنی گفتوگو کردند. لاوروف اظهار داشت که مکان و زمان اجلاس بعدی ترامپ-پوتین اهمیت کمتری نسبت به اجرای توافقات بهدستآمده در آلاسکا دارد. کرملین اعلام کرد که هنوز تاریخ مشخصی برای اجلاس وجود ندارد و «آمادهسازی جدی» برای آن لازم است که ممکن است زمانبر باشد.
دمیتری پسکوف، سخنگوی کرملین، گفت: «ما درک مشترکی از رؤسای جمهور داریم، اما نمیتوانیم چیزی را که نهایی نشده به تعویق بیندازیم.» وی افزود که نه رئیسجمهور ترامپ و نه رئیسجمهور پوتین تاریخ دقیقی اعلام نکردهاند.
وقتی از پسکوف پرسیده شد که آیا مسکو درکی از تاریخ احتمالی اجلاس دارد، او پاسخ داد: «خیر، هیچ درکی وجود ندارد.»
«فکر میکنم روسها بیش از حد انتظار داشتند»
هیچیک از طرفین بهطور علنی از برنامه دیدار ترامپ و پوتین صرفنظر نکردهاند. پیتر سییارتو، وزیر امور خارجه مجارستان، روز سهشنبه در واشنگتن بود و در فیسبوک نوشت: «روزهای مهمی در پیش داریم.»
اما دو دیپلمات ارشد اروپایی اظهار داشتند که به تعویق افتادن دیدار روبیو-لاوروف نشانهای است از اینکه آمریکاییها تمایلی به برگزاری اجلاس ترامپ-پوتین ندارند، مگر اینکه مسکو از خواستههای خود کوتاه بیاید.
یکی از دیپلماتها گفت: «فکر میکنم روسها بیش از حد انتظار داشتند و برای آمریکاییها مشخص شد که در بوداپست توافقی برای ترامپ حاصل نخواهد شد.»
دیپلمات دوم افزود: «روسها اصلاً موضع خود را تغییر ندادهاند و با توقف در موقعیت کنونی موافقت نمیکنند. فرض میکنم لاوروف همان حرفهای همیشگی را زده و روبیو گفته است: بعداً میبینمت.»
نگرانی اروپا از عدم کسب امتیاز توسط ترامپ
متحدان اروپایی اوکراین نگرانند که ترامپ برای بار دوم با پوتین دیدار کند بدون اینکه امتیازی جدی از رهبر روسیه بگیرد.
رهبران قدرتهای اروپایی از جمله بریتانیا، فرانسه، آلمان و اتحادیه اروپا در بیانیهای روز سهشنبه اعلام کردند که «قویاً از موضع رئیسجمهور ترامپ مبنی بر توقف فوری درگیریها و استفاده از خط تماس کنونی بهعنوان نقطه شروع مذاکرات حمایت میکنند.»
ترامپ در اظهارات عمومی خود درباره اوکراین اغلب لحن خود را تغییر داده است. اما جمعه گذشته، پس از دیدار با زلنسکی در کاخ سفید، او بهطور صریح از موضع آتشبس با حفظ موقعیتهای کنونی نیروها حمایت کرد.
رویترز و دیگر رسانهها گزارش دادند که دیدار پشت درهای بسته ترامپ با زلنسکی پرتنش بود و رئیسجمهور آمریکا بارها از الفاظ تند استفاده کرده و زلنسکی را برای پذیرش برخی خواستههای روسیه تحت فشار قرار داده بود.
اما زلنسکی این دیدار را موفقیتآمیز توصیف کرد، زیرا با حمایت علنی ترامپ از آتشبس در خطوط کنونی، که موضع دیرینه کییف است، به پایان رسید.
رهبران اروپایی قرار است این هفته با زلنسکی بهعنوان میهمان دیدار کنند، ابتدا در اجلاس اتحادیه اروپا و سپس در نشستی با کشورهای «ائتلاف کشورهای داوطلب» که درباره نیروی امنیتی برای تضمین توافق پس از جنگ در اوکراین بحث میکنند. روسیه با چنین نیروی امنیتی بینالمللی مخالف است.
انتخاب بوداپست بهعنوان محل دیدار پوتین-ترامپ در اتحادیه اروپا بحثبرانگیز است، زیرا ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، یکی از معدود رهبرانی است که روابط گرمی با روسیه حفظ کرده است.
هرگونه سفر به بوداپست نیازمند عبور پوتین از حریم هوایی دیگر کشورهای اتحادیه اروپا است. لهستان روز سهشنبه اعلام کرد که در صورت عبور هواپیمای پوتین از حریم هواییاش، ممکن است آن را مجبور به فرود کرده و او را بر اساس حکم بینالمللی بازداشت کند، اما بلغارستان گفت که پوتین میتواند از حریم هواییاش برای رسیدن به این دیدار استفاده کند.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
پریسا حافظی / خبرگزاری رویترز / ۲۱ اکتبر ۲۰۲۵
مقامهای ایرانی و تحلیلگران میگویند اقتصاد ایران در معرض خطر همزمان «ابرتورم» و «رکود شدید» قرار دارد، در حالی که حاکمان روحانی کشور با دامنهای محدود از گزینهها میکوشند پس از بازگشت تحریمهای سازمان ملل، ثبات را حفظ کنند.
این تحریمها پس از فروپاشی مذاکرات برای مهار فعالیتهای بحثبرانگیز هستهای ایران و برنامه موشکهای بالستیک آن بازگشتند. هر دو طرف میگویند هنوز احتمال ازسرگیری دیپلماسی برای حل بنبست وجود دارد، هرچند آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، پیشنهاد دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، برای توافقی جدید را رد کرده است.
سه مقام ارشد ایرانی که به شرط ناشناس ماندن با رویترز گفتوگو کردهاند، اظهار داشتند تهران بر این باور است که ایالات متحده، متحدان غربی آن و اسرائیل در حال تشدید تحریمها هستند تا ناآرامی در داخل ایران را برانگیزند و موجودیت جمهوری اسلامی را به خطر اندازند.
به گفته این مقامات، از زمان بازگشت تحریمهای سازمان ملل در ۲۸ سپتامبر، نشستهای متعددی در سطوح بالای تهران برگزار شده تا درباره چگونگی جلوگیری از فروپاشی اقتصادی، دور زدن تحریمها و مهار خشم فزاینده عمومی تصمیمگیری شود.
افزایش شکاف اقتصادی میان مردم عادی و طبقه ممتاز روحانی و امنیتی، سوءمدیریت اقتصادی، تورم افسارگسیخته و فساد گسترده دولتی – که حتی رسانههای رسمی کشور نیز به آن اذعان دارند – بر نارضایتی اجتماعی دامن زده است.
یکی از این مقامات گفت: «حاکمیت میداند که بروز اعتراضها اجتنابناپذیر است؛ فقط مسئله زمان مطرح است... مشکل هر روز بزرگتر میشود، در حالی که گزینههای ما کمتر و کمتر میشوند.»
رهبری ایران به شدت بر «اقتصاد مقاومتی» تکیه کرده است – راهبردی برای خودکفایی و گسترش تجارت با چین، روسیه و برخی کشورهای منطقه. مسکو و پکن از حق ایران برای استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای حمایت کرده و حملات ایالات متحده و اسرائیل به سه سایت هستهای ایران در ماه ژوئن را محکوم کردهاند.
اما تحلیلگران هشدار میدهند که چنین راهکارهایی ممکن است برای محافظت از کشور ۹۲ میلیون نفری ایران در برابر ضربه تازه اقتصادی کافی نباشد.
اومود شُکری، استراتژیست انرژی و پژوهشگر ارشد مدعو در دانشگاه جورج میسون در نزدیکی واشنگتن، میگوید: «تأثیر تحریمهای سازمان ملل شدید و چندوجهی خواهد بود و آسیبپذیریهای ساختاری و مالی دیرینه کشور را عمیقتر خواهد کرد.»
او افزود: «دولت برای حفظ ثبات اقتصادی تقلا میکند، در حالی که تحریمها شبکههای بانکی را مختل کرده، تجارت را محدود ساخته و صادرات نفت – منبع اصلی درآمد کشور – را کاهش دادهاند؛ امری که فشارهای اجتماعی و اقتصادی فزایندهای به همراه دارد.»
شریان حیاتی نفت زیر تهدید بازگشت تحریمهای سازمان ملل
ایران از زمان خروج دونالد ترامپ از توافق هستهای ۲۰۱۵ و بازگرداندن تحریمهای آمریکا در سال ۲۰۱۸، از فروپاشی کامل اقتصادی گریخته بود.
اما یکی از مقامات ایرانی این موضوع را چنین توصیف میکند: احیای گستردهتر تحریمهای سازمان ملل شوکهایی وارد کرده که رشد اقتصادی را متوقف میکند، تورم و سقوط ارزش ریال را سرعت میبخشد و اقتصاد را به سوی چرخهای رکودی سوق میدهد»
اقتصاد ایران پس از ۲۰۱۸ و بازگشت تحریمهای آمریکا، به شدت منقبض شد، اما در سال ۲۰۲۰ توانست تا حدی بهبود یابد و در مقاطعی رشد اندکی را تجربه کند که عمدتاً ناشی از تجارت نفت با چین بود.
با این حال، بانک جهانی در گزارش این ماه پیشبینی کرده است که اقتصاد ایران در سال ۲۰۲۵ حدود ۱.۷ درصد و در سال ۲۰۲۶ حدود ۲.۸ درصد کوچکتر خواهد شد؛ در حالی که در ماه آوریل پیشبینی کرده بود رشد اقتصادی سال آینده ۰.۷ درصد خواهد بود.
در حالی که تهران همچنان به صادرات نفت به چین – بزرگترین مشتری و یکی از معدود کشورهایی که با وجود سیاست «فشار حداکثری» ترامپ هنوز با ایران دادوستد میکند – تکیه سنگینی دارد، تردیدهایی نسبت به پایداری این تجارت وجود دارد.
هرچند نفت ایران با تخفیف فروخته میشود، اما همچنان منبع حیاتی درآمد برای تهران است؛ بهطوری که نفت و پتروشیمی در سال ۲۰۲۴ حدود یکچهارم تولید ناخالص داخلی کشور را تشکیل دادهاند.
با وجود اطمینان بخشیهای عمومی مبنی بر ادامه فروش نفت به چین، یکی از مقامات ایرانی گفت تحریمهای جهانی که دوباره اعمال شدهاند، میتوانند این جریان را خفه کنند.
اومود شکری نیز گفت اگر چین بخواهد تنشها با دولت ترامپ را کاهش دهد، ممکن است رویکرد سختگیرانهتری در قبال نفت ایران اتخاذ کند – از جمله مطالبه تخفیفهای سنگینتر یا حتی کاهش جدی واردات.
او افزود برای تهران، چنین وضعی میتواند فاجعهبار باشد: هر یک دلار کاهش در قیمت فروش نفت، حدود نیم میلیارد دلار زیان سالانه برای ایران به همراه دارد.
ارزش ریال از ۹۲۰ هزار تومان در ماه اوت به ۱٬۱۱۵٬۰۰۰ تومان در برابر هر دلار سقوط کرده و تورم را دستکم به ۴۰ درصد رسانده است؛ امری که قدرت خرید مردم را به شدت فرسوده است. کاهش مداوم ارزش پول ملی و محدودیتهای تجاری ناشی از تحریمها باعث افزایش مداوم قیمتها و تضعیف اعتماد سرمایهگذاران شده است.
گسترش تنگدستی، جوشش خشم عمومی
کمتر شهروند ایرانی میتواند از این سختیها در امان بماند. احساس درماندگی در سراسر جامعه موج میزند و طبقات مختلف از کارمندان شهری گرفته تا بازاریان و کشاورزان روستایی را دربرگرفته است.
علیرضا، ۴۳ ساله، کارمند دولت در تهران، در گفتوگویی تلفنی گفت: «ما تا کی باید اینقدر فشار را تحمل کنیم؟ تا کِی؟ من کارمند دولت هستم و ماهی ۳۴ میلیون تومان (حدود ۳۰۰ دلار) حقوق میگیرم. همسرم بیکار است؛ شرکت واردات و صادراتی که در آن کار میکرد، ماه گذشته تعطیل شد. با این حقوق و دو تا بچه، حتی برای اجاره خانه و خرج مدرسهشان ماندهایم. باید چهکار کنیم؟»
نرخ رسمی تورم در ایران حدود ۴۰ درصد اعلام شده، اما برخی برآوردها از ۵۰ درصد نیز فراتر میرود. دادههای رسمی در ماه سپتامبر نشان داد قیمت ۱۰ کالای اساسی – از جمله گوشت، برنج و مرغ – در یک سال ۵۱ درصد افزایش یافته است. هزینه مسکن و خدمات عمومی نیز جهش کردهاند. اکنون قیمت هر کیلو گوشت گاو به ۱۲ دلار رسیده است – بهایی که بسیاری از خانوادهها توان پرداخت آن را ندارند.
به گفته مقام دوم ایرانی، نخبگان روحانی حاکم به طور فزایندهای نگراناند که فشارهای اقتصادی روزافزون بار دیگر موجب بروز اعتراضات گسترده شود؛ اعتراضاتی که از سال ۲۰۱۷ تاکنون بارها در میان اقشار کمدرآمد و طبقه متوسط رخ داده است.
بسیاری از ایرانیان، از جمله سیما، ۳۲ ساله، کارگر کارخانهای در شهر شیراز، که سالها فشار اقتصادی او را فرسوده کرده، بیم دارند که گسترش تحریمها آنان را از نقطه تحمل عبور دهد.
سیما گفت: «میگویند دوباره با تحریمهای تازه روبهرو شدهایم، اما ما همین حالا هم برای تأمین زندگی سه تا بچهمان در تقلا هستیم. هر روز قیمتها بالا میرود و ما دیگر حتی نمیتوانیم ماهی یکبار برایشان گوشت بخریم.»
بسیاری از صاحبان کسبوکارها نیز از انزوای بینالمللی عمیقتر و احتمال حملات هوایی بیشتر اسرائیل در صورت شکست دیپلماسی نگراناند.
مهدی، صادرکننده میوه به کشورهای همسایه، گفت: «با این ترس دائمی از حمله احتمالی و اینکه نمیدانم اصلاً ماه بعد میتوانم صادرات داشته باشم یا نه، چطور باید کارم را ادامه دهم؟»
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
سامیا نخول، تووان گومروکچو و اجه توکسبای
خبرگزاری رویترز / ۲۱ اکتبر ۲۰۲۵
روابط ترکیه با حماس که زمانی در واشنگتن یک نقطه ضعف محسوب میشد، اکنون به یک دارایی ژئوپلیتیکی تبدیل شده است. با متقاعد کردن حماس به پذیرش توافق غزه که توسط دونالد ترامپ ارائه شد، آنکارا بار دیگر جایگاه خود را در صفحه شطرنج خاورمیانه تثبیت کرد؛ امری که موجب ناخشنودی اسرائیل و رقبای عرب آن شد.
رهبران حماس که ابتدا در برابر اولتیماتوم رئیسجمهور آمریکا – آزادی گروگانهای اسرائیلی یا ادامه ویرانی – مقاومت میکردند، تنها زمانی تسلیم شدند که ترکیه، کشوری که آن را حامی سیاسی خود میدانند، آنها را به پذیرش این طرح ترغیب کرد.
دو منبع منطقهای و دو مقام حماس به خبرگزاری رویترز گفتند که پیام آنکارا صریح و روشن بود: زمان پذیرش فرا رسیده است.
ترامپ هفته گذشته درباره رئیسجمهور ترکیه، رجب طیب اردوغان، گفت: «این آقا از جایی به نام ترکیه یکی از قدرتمندترین افراد جهان است. او متحد قابل اعتمادی است. همیشه وقتی به او نیاز دارم، حضور دارد.»
امضای اردوغان پای سند توافق غزه، تلاش ترکیه برای ایفای نقش محوری در خاورمیانه را تقویت کرد؛ جایگاهی که اردوغان مدتهاست در پی بازپسگیری آن است و اغلب به پیوندهای دوران عثمانی و رهبری آن دوره اشاره میکند.
اکنون پس از این توافق، ترکیه در پی بهرهبرداری از آن در مسائل دوجانبه با آمریکا است.
سینان اولگن، مدیر اندیشکده «EDAM» در استانبول و پژوهشگر ارشد در موسسه کارنگی اروپا، گفت موفقیت آنکارا در متقاعد کردن حماس به پذیرش توافق ترامپ، به ترکیه اهرم دیپلماتیک جدیدی در داخل و خارج داده است.
او افزود: ترکیه احتمالاً از حسن نیت تازه در واشنگتن برای پیشبرد فروش جنگندههای F-35، کاهش تحریمهای آمریکا و کمک واشنگتن به اهداف امنیتی ترکیه در سوریه بهره خواهد برد.
اولگن به رویترز گفت: «اگر اظهارات تمجیدآمیز ترامپ به حسن نیت پایدار تبدیل شود، آنکارا میتواند از این فرصت برای حل برخی اختلافات دیرینه استفاده کند.»
آغاز بازنگری روابط در دیدار ترامپ و اردوغان
مقامهای رسمی گفتند بازتنظیم روابط دیپلماتیک میان آنکارا و واشنگتن از دیدار اردوغان در سپتامبر با ترامپ در کاخ سفید آغاز شد؛ نخستین دیدار آنها در شش سال گذشته.
در این دیدار، نقاط تنش حلنشدهای بررسی شد؛ از جمله تلاش ترکیه برای لغو تحریمهای آمریکا که در سال ۲۰۲۰ به دلیل خرید سامانه موشکی روسی S-400 اعمال شد. این اقدام موجب خشم واشنگتن و حذف ترکیه از برنامه جنگندههای F-35 شد.
سوریه نیز موضوع کلیدی دیگری بود. ترکیه خواهان ادغام نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) – که مورد حمایت آمریکا هستند – در ارتش سوریه است. آنکارا این نیروها را به دلیل ارتباط با حزب کارگران کردستان (PKK) تهدیدی امنیتی میداند.
این تلاشها ظاهراً به نتیجه رسیدهاند. فرمانده SDF، مظلوم عبدی، تأیید کرد که سازوکاری برای ادغام با ارتش سوریه ایجاد شده است؛ نتیجهای که ترکیه آن را پیروزی راهبردی میداند.
توافق غزه در ادامه دیگر موفقیتهای دیپلماتیک ترکیه حاصل شد. ترامپ پیشتر اردوغان را به خاطر میزبانی مذاکرات روسیه و اوکراین تحسین کرده بود. همچنین پس از سقوط بشار اسد در سوریه در سال ۲۰۲۴ – که ترکیه از نیروهای مخالف حمایت کرده بود – نفوذ آنکارا افزایش یافت.
تمایل ترکیه برای بازپسگیری نقش رهبری در خاورمیانه، برای برخی منتقدان یادآور میراث امپراتوری عثمانی است که زمانی بخش بزرگی از منطقه را تحت سلطه داشت. فروپاشی آن امپراتوری در یک قرن پیش، ترکیه مدرن را به کشوری سکولار و منزویتر تبدیل کرد که تا حدی از دیپلماسی منطقهای کنار گذاشته شده بود.
سالها بود که آنکارا در تلاشهای سطح بالا برای حل مناقشه اسرائیل و فلسطین حضور نداشت؛ مناقشهای که منبع اصلی بیثباتی منطقهای است. حمایت ترکیه از جنبشهای اسلامگرا – از جمله پشتیبانی سیاسی و دیپلماتیک از حماس که رهبرانش را نیز میزبانی کرده – روابط آن با اسرائیل و برخی کشورهای عربی را تیره کرده بود. همچنین، فاصله گرفتن ترکیه تحت رهبری اردوغان از هنجارهای ناتو، آن را از روند صلح دورتر کرده بود.
اما برای شکستن بنبست در مذاکرات آتشبس غزه، ترامپ به اردوغان روی آورد و روی نفوذ او بر حماس حساب کرد. مقامهای ترکیه – به رهبری ابراهیم کالین، رئیس سازمان اطلاعات – به حماس اطمینان دادند که آتشبس از حمایت منطقهای و آمریکا برخوردار است، از جمله تضمین شخصی ترامپ.
با وارد کردن اردوغان به روند توافق، ترامپ نقشی را به ترکیه داد که مدتها در پی آن بود: قدرت برجسته اهل سنت در منطقه. این اقدام موجب نگرانی اسرائیل و کشورهای عربی رقیب از جمله مصر، عربستان سعودی و امارات شد؛ کشورهایی که مدتها نسبت به جاهطلبیهای اسلامگرایانه اردوغان محتاط بودهاند.
ایمن عبدالنور، تحلیلگر سیاسی عرب، میگوید: «اردوغان استاد گسترش نفوذ، بهرهبرداری از فرصتها، استفاده از رویدادها به نفع خود و کسب اعتبار از آنهاست. کشورهای خلیج آشکارا از نقش برجسته ترکیه در غزه خوشحال نبودند، اما در عین حال خواهان پایان این درگیری، دستیابی به توافق و کنار گذاشتن حماس بودند.»
سارکیس نعوم، تحلیلگر لبنانی، گفت: «اگرچه کشورهای عربی با ترکیه در پایان دادن به جنگ منافع مشترک داشتند، اما نقش بزرگتر آنکارا برایشان نگرانکننده بود؛ چرا که یادآور سلطه تاریخی عثمانی بر بسیاری از کشورهای منطقه است.»
وزارت خارجه ترکیه و سازمان اطلاعات ملی (MIT) به درخواستهای رویترز برای اظهار نظر پاسخ ندادند. وزارت خارجه آمریکا نیز بلافاصله پاسخی ارائه نکرد.
برای حماس، نگرانی اصلی این بود که اسرائیل ممکن است به توافق پایبند نباشد و عملیات نظامی را از سر بگیرد. منابع منطقهای گفتند بیاعتمادی عمیق، روند توافق را تا آستانه شکست پیش برد.
یکی از مقامات ارشد حماس به رویترز گفت: «تنها تضمین واقعی از سوی چهار طرف ارائه شد: ترکیه، قطر، مصر و آمریکا. ترامپ شخصاً قول داد. پیام آمریکا این بود: گروگانها را آزاد کنید، اجساد را تحویل دهید، و من تضمین میکنم که جنگ از سر گرفته نخواهد شد.»
فشار خردکننده بر حماس
ورود ترکیه به مذاکرات در ابتدا با وتوی اسرائیل مواجه شد، اما ترامپ مداخله کرد و اسرائیل را تحت فشار قرار داد تا با مشارکت آنکارا موافقت کند. دو دیپلمات این موضوع را تأیید کردند.
وزارت خارجه اسرائیل بلافاصله اظهار نظری نکرد.
یکی از مقامات ارشد حماس گفت رهبران نظامی غزه آتشبس را نه به عنوان تسلیم، بلکه تحت فشار خردکننده میانجیگریهای پیدرپی، وضعیت انسانی در حال فروپاشی و افکار عمومی خسته از جنگ پذیرفتند.
این توافق منجر به آزادی گروگانهای اسرائیلی شد که در حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ ربوده شدند؛ حملهای که به کشته شدن ۱۲۰۰ نفر انجامید و حمله متقابل اسرائیل را در پی داشت که طبق اعلام مقامات بهداشت غزه، تاکنون بیش از ۶۷ هزار فلسطینی را به کام مرگ کشانده است.
اینکه آیا توافق غزه در نهایت راهی به سوی تشکیل کشور فلسطین باز خواهد کرد، هنوز مشخص نیست. ترکیه و کشورهای عربی از جمله قطر و مصر میگویند این طرح فاقد مطالبه تاریخی فلسطینیان، یعنی نقشه راه برای راهحل دو کشوری است.
در پاسخ به سوالی درباره احتمال اعزام نیروهای ترکیه به غزه در سناریوی پس از جنگ و راههای تضمین امنیت این منطقه، اردوغان روز ۸ اکتبر گفت که مذاکرات آتشبس برای بحث در مورد جزئیات این موضوع بسیار مهم است، اما اولویت دستیابی به آتشبس کامل، ارسال کمکها و بازسازی غزه است.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
میشل روز و کلوتِر آشی / خبرگزاری رویترز / ۲۱ اکتبر ۲۰۲۵
نیکولا سارکوزی، رئیسجمهوری پیشین فرانسه، روز سهشنبه اجرای حکم پنجساله زندان خود را به اتهام تبانی برای جمعآوری غیرقانونی کمکهای مالی انتخاباتی از لیبی آغاز کرد و با ورود به زندان «لا سانته» در پاریس، فصل تازهای در یکی از چشمگیرترین سقوطهای سیاسی تاریخ معاصر فرانسه رقم خورد.
سارکوزی ۷۰ ساله، رئیسجمهور محافظهکار سابق که در سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۲ قدرت را در دست داشت، خانهاش را ترک کرد و در مسیر حرکت به زندان، دست در دست همسرش کارلا برونی، با جمعیتی از هواداران روبهرو شد که در میان شعارهای «نیکولا، نیکولا» سرود ملی فرانسه، «مارسییِز»، را میخواندند.
ماه گذشته، سارکوزی به جرم فساد و دریافت غیرقانونی کمک مالی از حکومت معمر قذافی محکوم شده بود. او نخستین رئیسجمهور پیشین فرانسه است که پس از مارشال فیلیپ پتن – همکار نازیها در جنگ جهانی دوم – روانه زندان میشود.
اصرار سارکوزی بر بیگناهی
اندکی پس از حرکت بهسوی زندان، سارکوزی پیامی بلند در شبکه اجتماعی «ایکس» منتشر کرد و خود را قربانی انتقام و نفرت دانست.
او نوشت: «میخواهم به مردم فرانسه بگویم با همان نیرویی که همیشه در من بوده است، آنکه امروز به زندان میرود، رئیسجمهور پیشین جمهوری نیست، بلکه مردی بیگناه است.»
محکومیت او پایاندهنده سالها کشمکش قضایی در پروندهای است که مدعی است کارزار انتخاباتیاش در سال ۲۰۰۷ میلیونها یورو از رژیم معمر قذافی دریافت کرده است؛ دیکتاتوری که بعدها در جریان قیامهای بهار عربی سرنگون و کشته شد.
طبق حکم دادگاه، سارکوزی با همراهی نزدیکانش در طراحی و هدایت این نقشه جرمکارانه نقش داشته، اما از اتهام دریافت یا استفاده شخصی از پولها تبرئه شده است.
او همواره هرگونه تخلف را انکار کرده و این پرونده را انگیزهای سیاسی خوانده است.
وکلای او اعلام کردند که درخواست آزادی موقت پیش از فرجامخواهی را ارائه دادهاند و انتظار دارند طی حدود یک ماه آینده این درخواست بررسی شود. آنها ابراز امیدواری کردند که سارکوزی تا کریسمس بتواند آزاد شود.
نگهداری در بخش انفرادی زندان
گمان میرود سارکوزی در بخش انفرادی زندان «لا سانته» نگهداری شود؛ جایی که زندانیان در سلولهای مجزا اسکان دارند و برای حفظ امنیت، فعالیتهای بیرونیشان نیز جدا از دیگران است.
شرایط اقامت در این بخش مشابه سایر قسمتهای زندان است: سلولها حدود ۹ تا ۱۲ متر مربع مساحت دارند و پس از بازسازیهای اخیر، به دوش خصوصی مجهز شدهاند.
سارکوزی میتواند با پرداخت ماهانه ۱۴ یورو (حدود ۱۶ دلار) تلویزیون تماشا کند و به تلفن ثابت دسترسی داشته باشد.
او در گفتوگو با روزنامه *فیگارو* گفته بود در هفته نخست زندان سه کتاب با خود خواهد برد؛ از جمله «کنت مونتکریستو» اثر الکساندر دوما – داستان مردی بیگناه که به ناحق زندانی میشود و در پی انتقام از خیانتکنندگان به خود برمیآید.
تصمیم دستگاه قضایی برای زندانی کردن یک رئیسجمهور پیشین، موجی از خشم میان متحدان سیاسی سارکوزی و جناح راست افراطی برانگیخت.
ژاکلین فرابوله، از حامیان سارکوزی که میان جمع هواداران فریاد تشویق سر میداد، به خبرنگاران گفت: «نیکولا سارکوزی مجرم نیست. احساس ما این است که دستگاه عدالت دارد قدرت را در دست میگیرد، و این برای فرانسه خطرناک است.»
فرزندان و برادران سارکوزی نیز در این گردهمایی حاضر بودند. سارکوزی با چهرهای جدی برای لحظهای برای هوادارانش دست تکان داد و سپس سوار خودرو شد تا به زندان برود.
تغییر رویکرد فرانسه در جرائم اقتصادی
این حکم نشانهای از تغییر سیاست فرانسه در برخورد با جرائم اقتصادی و مالی است. در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، بسیاری از سیاستمداران محکومشده از زندان رفتن میگریختند.
با وجود مشکلات قضایی، نفوذ سیاسی سارکوزی همچنان پابرجاست؛ بازتابی از تغییر فضای اجتماعی فرانسه به سمت راست.
امانوئل مکرون، رئیسجمهور کنونی فرانسه که روابط گرمی با سارکوزی و همسرش دارد، روز دوشنبه پیش از انتقال او به زندان با وی دیدار کرد. ژرالد دارمانن، وزیر دادگستری نیز اعلام کرد به دیدار سارکوزی در زندان خواهد رفت.
این دیدارها خشم سیاستمداران جناح چپ را برانگیخت که آن را نقض استقلال قوه قضاییه دانستند.
نیکولا سارکوزی، فرزند یک مهاجر مجارستانی، در سال ۲۰۰۷ به ریاستجمهوری رسید و وعده داد با اجرای اصلاحات اقتصادی و تسهیل فضای کسبوکار، اقتصاد راکد فرانسه را احیا کند و جایگاه کشور را در سطح جهانی ارتقا دهد.
اما بحران مالی ۲۰۰۸–۲۰۰۹ بهسرعت در مسیر این تلاشها وقفه انداخت و با وجود اقداماتی چون افزایش سن بازنشستگی از ۶۰ به ۶۲ سال و تعدیل قانون ۳۵ ساعت کار هفتگی، رأیدهندگان پاداش چندانی به او ندادند.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
ماری یاماگوچی / آسوشیتدپرس / ۲۱ اکتبر ۲۰۲۵
پارلمان ژاپن روز سهشنبه سانائه تاکایچی، سیاستمدار فوقمحافظهکار، را به عنوان اولین نخستوزیر زن این کشور انتخاب کرد. این انتخاب یک روز پس از آن صورت گرفت که حزب او، توافقی برای تشکیل ائتلاف با شریکی جدید امضا کرد که انتظار میرود بلوک حاکم را به سمت راستگرایی بیشتر سوق دهد.
تاکایچی جایگزین شیگرو ایشبا شد و به خلأ سیاسی سهماهه و کشمکشهای داخلی پس از شکست فاجعهبار حزب لیبرال دموکرات (LDP) در انتخابات ماه ژوئیه پایان داد.
ایشبا که تنها یک سال نخستوزیر بود، صبح همان روز همراه با کابینهاش استعفا داد تا راه را برای جانشین خود هموار کند.
تاکایچی با کسب ۲۳۷ رأی، چهار رأی بیشتر از حد نصاب اکثریت، در برابر ۱۴۹ رأی یوشیکوکو نودا، رهبر بزرگترین حزب مخالف، حزب دموکراتیک قانون اساسی ژاپن، در مجلس سفلی که مسئول انتخاب نخستوزیر است، پیروز شد. با وجود اینکه ائتلاف او دو کرسی تا اکثریت فاصله داشت، تاکایچی در دور اول به پیروزی رسید. او احتمالاً از حمایت قانونگذاران احزاب اقلیت حاشیهای که برای همکاری با آنها رایزنی کرده بود، برخوردار شد.
با اعلام نتایج، تاکایچی از جای خود برخاست و عمیقاً تعظیم کرد.
تاکایچی، ۶۴ ساله، مینورو کیهارا، وزیر دفاع سابق، را به عنوان رئیس دفتر کابینه منصوب کرد.
او رقبای خود در رهبری حزب را به همراه دیگر قانونگذاران باسابقه به کابینهاش دعوت کرد. توشیمیتسو موتگی، که پیشتر وزیر تجارت و امور خارجه بود، به عنوان وزیر امور خارجه منصوب شد. شینجیرو کویزومی، وزیر کشاورزی سابق، به عنوان وزیر دفاع انتخاب شد و یوشیماسا هایاشی، رئیس سابق دفتر کابینه، به عنوان وزیر امور داخلی و ارتباطات منصوب شد. همچنین ریوسئی آکازاوا، مذاکرهکننده ارشد تجاری ایشبا، به عنوان وزیر اقتصاد و تجارت انتخاب شد.
با وجود وعده قبلی تاکایچی برای افزایش چشمگیر تعداد زنان در کابینه، او تنها سه زن را منصوب کرد که همگی از حامیان او در رأیگیری رهبری حزب بودند: ساتسوکی کاتایاما، وزیر احیای مناطق سابق، به عنوان وزیر دارایی، کیمی اونودا به عنوان وزیر امنیت اقتصادی، و میدوری ماتسوشیما به عنوان دستیار نخستوزیر.
ائتلاف حزب لیبرال دموکرات با حزب نوآوری ژاپن (Ishin no Kai)، حزب راستگرای مستقر در اوزاکا، نخستوزیری تاکایچی را تضمین کرد، زیرا اپوزیسیون متحد نیست. این ائتلاف جدید که هنوز در هر دو مجلس پارلمان اکثریت ندارد، برای تصویب قوانین باید با دیگر گروههای مخالف همکاری کند، امری که میتواند دولت تاکایچی را ناپایدار و کوتاهمدت کند.
دو حزب توافقی بر سیاستهایی امضا کردند که دیدگاههای تندرو و ملیگرایانه تاکایچی را برجسته میکند.
این توافق در آخرین لحظات پس از آن حاصل شد که لیبرال دموکراتها شریک دیرینه خود، حزب کومئیتو با گرایش میانهرو و مورد حمایت بوداییان، را از دست دادند. این جدایی تهدیدی برای تغییر قدرت برای حزب لیبرال دموکرات بود که دههها تقریباً بدون وقفه بر ژاپن حکومت کرده است.
شونیچی سوزوکی، دبیرکل حزب لیبرال دموکرات، در گفتوگو با تلویزیون عمومی NHK ضمن عذرخواهی بابت تأخیر ناشی از کشمکشهای داخلی حزب پس از انتخابات ژوئیه، گفت که مقابله با افزایش قیمتها و دیگر اقدامات اقتصادی اولویت اصلی دولت تاکایچی است. او افزود که ائتلاف جدید با دیگر احزاب مخالف همکاری خواهد کرد تا به سرعت به افزایش قیمتها رسیدگی کند و “به انتظارات مردم پاسخ دهد.”
یوشیمورا، رهبر حزب نوآوری ژاپن، گفته است که این حزب تا زمانی که از شراکت با لیبرال دموکراتها مطمئن نشود، پستهای وزارتی در کابینه تاکایچی نخواهد داشت.
تاکایچی در حالی که برای سخنرانی مهم سیاستی در اواخر این هفته، مذاکرات با دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، و اجلاسهای منطقهای آماده میشود، با ضربالاجلهای فشردهای روبرو است. او باید تا اواخر دسامبر اقدامات تقویتکننده اقتصاد را برای رفع نارضایتی عمومی تدوین کند.
با وجود اینکه تاکایچی اولین زنی است که به عنوان نخستوزیر ژاپن خدمت میکند، او عجلهای برای ترویج برابری جنسیتی یا تنوع ندارد.
تاکایچی از جمله سیاستمداران ژاپنی است که با اقدامات برای پیشرفت زنان مخالفت کردهاند. او از جانشینی صرفاً مردانه در خانواده امپراتوری حمایت میکند و با ازدواج همجنسگرایان و اجازه استفاده از نام خانوادگی جداگانه برای زوجهای متأهل مخالف است.
تاکایچی که شاگرد شینزو آبه، نخستوزیر فقید ژاپن بود، انتظار میرود سیاستهای او را از جمله تقویت ارتش و اقتصاد و بازنگری در قانون اساسی صلحطلب ژاپن دنبال کند. با توجه به احتمال ضعف او در حفظ قدرت، مشخص نیست که تاکایچی تا چه حد قادر به تحقق اهداف خود خواهد بود.
او که از تحسینکنندگان مارگارت تاچر، نخستوزیر سابق بریتانیا نیز هست، اولین بار در سال ۱۹۹۳ به پارلمان راه یافت و در پستهای ارشد حزبی و دولتی، از جمله وزارت امنیت اقتصادی و امور داخلی، خدمت کرده است، اما پیشینه دیپلماتیک او اندک است.
هنگامی که کومئیتو از ائتلاف حاکم خارج شد، به پاسخ ضعیف لیبرال دموکراتها به رسواییهای صندوقهای مالی غیرقانونی اشاره کرد که به شکستهای متوالی انتخاباتی منجر شد.
این حزب میانهرو همچنین نگرانیهایی را درباره دیدگاه تجدیدنظرطلبانه تاکایچی نسبت به گذشته جنگی ژاپن و زیارتهای منظم او به معبد یاسوکونی مطرح کرد، اقداماتی که پکن و سئول آن را نشانهای از عدم پشیمانی از تجاوزات ژاپن میدانند، همچنین اظهارات اخیر زنستیزانه او نیز مورد انتقاد قرار گرفته است.
تاکایچی لحن تند خود را تعدیل کرده است. روز جمعه، او به جای حضور در معبد یاسوکونی، یک زیورآلات مذهبی فرستاد.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
اقتصاد۲۴: تهران، این کلانشهر پرهیاهو هر روز هزاران روایت ناگفته را در دل خود پنهان میکند. شهری که در نگاه اول، همه چیز را در دل خود جای داده است؛ از برجهای بلند، خیابانهای شلوغ، مراکز خرید پرزرق و برق گرفته تا محلههایی که در آنها زندگی جریان دارد. اما در دل آن که برویم، روی دیگر شهر، خود را نمایان میکند و آن این است که سهم همه تهرانیها از پایتخت یکسان نیست. تهران، شهری است با چهرههای دوگانه؛ شهری که در آن نابرابری نه فقط در آمارها، بلکه در کوچهها، خانهها، و نگاههای مردم جاری است.
در یک سوی این شهر، برجهایی سر به فلک کشیدهاند که قیمت هر متر مربعشان از درآمد سالانه بسیاری از خانوادهها بیشتر است. خانههایی چند هزار میلیاردی در شمال شهر، با استخر، سونا، چشمانداز کوههای البرز و حتی چاه آب اختصاصی که بنابر گزارش تجارت نیوز، ۶ هزار میلیارد تومان قیمت دارند.
اما در سوی دیگر، در حاشیههای تهران، زندگی رنگ متفاوتی دارد. خانوادههایی که تا همین چند سال پیش در بافتهای مرکزی و متوسط شهر سکونت داشتند، حال با رشد بیرحمانه قیمت مسکن، ناگزیر به مناطق حاشیهای کوچ کردند. آنها روزی به طبقه متوسطی تعلق داشتند که زیر بار هزینههای سنگین خرید یا اجاره خانه، به تدریج از متن شهر فاصله گرفتهاند. محلههای جدیدشان اغلب در مناطقی شکل گرفته که زیرساختهای شهری هنوز کامل نیست؛ خیابانها آسفالت شدهاند، اما خدمات عمومی همچون مدرسه یا حملونقل عمومی با فاصله و محدودیت همراه است.
خانههایشان شاید دیگر کوچه خاکی نداشته باشد، اما هنوز با آنچه روزی در مرکز شهر تجربه میکردند فاصله دارد. این جابهجایی، صرفا تغییر نشانی محل زندگی نیست بلکه دگرگونی سبک زندگی، کاهش کیفیت دسترسی به خدمات و گاهی حتی تغییر حس تعلق است. طبقهای که روزگاری ستون فقرات ثبات اقتصادی و اجتماعی بود، حالا در حاشیهای زندگی میکند که هرچند از فقر مطلق فاصله دارد، اما از مرکز تصمیمگیری و امکانات شهری نیز دور افتاده است.
نابرابری شهری در تهران تنها در تفاوت قیمت خانهها نیست؛ در کیفیت هوا، دسترسی به آموزش و مراکز درمانی و حتی در امنیت شبانه خود را نمایان میکند. این نابرابری، آرام و بیصدا، اما عمیق و ریشهدار است. گویی تهران به دو شهر تقسیم شده: یکی برای آنان که میتوانند بخرند، بسازند و انتخاب کنند و دیگری برای آنان که ناچارند با محدودیتها سازگار شوند، گزینههای محدودی را بپذیرند و مسیر زندگیشان را با واقعیتهای اقتصادی شهر تنظیم کنند؛ شکافی که نه فقط اقتصادی، بلکه اجتماعی و روانی است.
نابرابری شهری شاید در پشت دیوارهای بلند و خیابانهای پرنور شمال شهر پنهان باشد، اما واقعیتی است که هر روز در زندگی هزاران نفر جاری است. از این رو مصاحبه پیشرو، دعوتی است برای دیدن، شنیدن و اندیشیدن به شهری که باید برای همه باشد، نه فقط برای برخی.
طبقات محروم در آتش تورمی میسوزند که طبقه برخوردار میسازد
حسین راغفر، اقتصاددان در پاسخ به اینکه چرا در شرایطی که بخش بزرگی از جامعه در تامین سرپناه حداقلی ناتوان است، شاهد رشد بازار خانههای چند هزار میلیاردی هستیم؟ گفت: «با این نظام طبقاتی که درست شده و چنین اقتصادی که در آن گردهای از طریق دلالی، سفته بازی و زد وبند، روزانه و ساعتی پولهای میلیاردی در میآورند، چندان تعجبآور نیست که شاهد شکلگیری این طبقه در جامعه باشیم. دولت خودش چند هزار میلیارد تومان به بورس تزریق میکند و عدهای نشستهاند و برای نوسانگیری و نوسانسازی این پول را ظرف دو سه روز میبلعند. بدین معنا که صبح شروع به خرید سهام میکنند و مردم هم با این فرض که، چون سهامدار برایش زیاد است پس سهام خوبی است، خریداری میکنند، اما همان گروه فردایش شروع به فروختن میکنند و از این نوسان منابع بزرگی را به جیب میزنند. همه هم این ترفند را میدانند و چیز عجیبی نیست.»
وی ادامه داد: «تعجبآور همین است که مسئولان سازمان بورس و مقامات کشوری این ساز و کار را میدانند. بورس در همه جای دنیا تحت نظارت و کنترل شدید نهادهای امنیتی است ولی در کشور ما هیچ نظارتی بر بورس وجود ندارد. این تنها یک قلم از اتفاقاتی است که عدهای با دلالی، سفته بازی و به دلیل نزدیکیشان به ساختار قدرت میتوانند از این فرصتها بهره برند. هزینه اینها باعث میشود که زندگی برای گروه مقابل پرخرج شود و طبقات محروم جامعه در آتش تورمی که این گروه میسازند، میسوزند.»
فقر و نابرابری، از دل ساختار قدرت بیرون آمدهاند
این استاد دانشگاه با اشاره به نقش سیاستهای دولت در به وجود آمدن این شکاف طبقاتی، افزود: «یک گروه در جامعه درآمدهای آنچنانی، زندگیهای لوکس و خانههای چند صد هزار میلیاردی دارند که هیچ احساسی نسبت به طبقات پایین، محروم و قربانیان این نظام اقتصادی ندارند. مسئله آنان این است که چگونه از این وضعیت به نفع خود و فرزندانشان بهره گیرند؛ بنابراین آنچه رخ داده، محصول نظام قدرت در ساختار کشور است. این نظام قدرت است که با تصمیماتی که میگیرد، منابع را میان طبقات درون و خارج از قدرت توزیع میکند. به عدهای چیزی نمیرسد و عدهای منابع بزرگی در این فرآیند غارت نصیبشان میشود؛ بنابراین مسئول این نابرابریها تصمیماتی است که در نظام سیاسی کشور گرفته میشود که به این منجر میشود که تعداد زیادی از افراد در جامعه دچار نابرابری شوند.»
راغفر ضمن بیان اینکه مسئله اساسی این است که برای اصلاح این وضعیت باید نظام سیاسی تصمیماتش را اصلاح کند تا نابرابریها رخ ندهد، گفت: «وقتی دولت قیمت ارز را برای تامین کسری بودجه بخش عمومی افزایش میدهد، هزینهاش را طبقات پایین جامعه پرداخت میکند. به همین دلیل منافع آن به جیب کسانی میرود که به ارز و فرصتها برای تجارت خارجی دسترسی دارند. آنچه وجود دارد، رابطه بین ساختار قدرت، توزیع فرصتها و منابعی است که در کشور به نفع گروههای دورن قدرت صورت میگیرد. این ساختار هر روز خود را بیشتر بازتولید میکند؛ یعنی برندهها فرصتهای بهتری را کسب میکنند و بازندهها هم هر روز آسیبپذیرتر میشوند.»
این اقتصاددان در پاسخ به اینکه دولتها تعمدا میخواهد این فاصله طبقاتی را حفظ کنند؟ بیان کرد: «نمیگویم چنین چیزی را میخواهند ولی نتیجه سیاستهایشان همین وضعیت فعلی است؛ بنابراین نابرابری و فقر محصول نظام سیاسی هستند و پدیدههای تصادفی نیستند. تصمیماتی که در ساختار قدرت گرفته میشود، مردم را اینگونه طبقاتی میکند.»
راغفر در پاسخ به اینکه رشد خانههای لوکس در کنار گسترش سکونتگاههای غیررسمی چه پیامدهایی دارد؟ گفت: «این وضعیت کاملا بیعدالتی را ترویج میکند. ضمن اینکه نظام مالیاتی ما اجازه ندارد از آنها مالیات بگیرد. مصرف اشرافی که در کشور دارد اتفاق میافتد، آسیبهایی به کل جامعه میزند در حالی که اغلب از مالیات معاف هستند یا حتی قوانینی که برای آنها تنظیم میشود، عملا به نفع مردم نیست. از این رو در کمال تاسف شاهد رشد فزاینده این نابرابریها در کشور هستیم.»
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
خبرآنلاین: اگر تولستوی ادیب روس، رمان «جنگ و صلح» را در قرن ۱۹ و در موقعیت جنگهای ناپلئونی نوشت، سیاستمداران قرن امروز روس در تقابل با جهان غرب، نسخه «نه جنگ، نه صلح» را برای تهران نوشتهاند.
سخنان سرگئی لاوروف وزیر خارجه روسیه بعد از مرگ برجام تضعیفکننده جایگاه میانهروها در ایران بود و بر آتش توپخانه تندروها علیه محمدجواد ظریف دامن زد. پس از این اظهارات ظریف دوباره به روایت از نقش غیرسازنده روسها در مذاکرات هستهای پرداخت.
لاوروف بعد از ۱۰ سال، آن هم بعد از اسنپبک زبان باز کرد
چندر روز پیش سرگئی لاوروف وزیر خارجه روسیه، نقش مسکو در گنجاندن مکانیسم ماشه در برجام را رد کرده بود و با ادعای اینکه اسنپبک حاصل مذاکرات نهایی بین تهران و واشنگتن در برجام گنجانده شد، گفت: «بقیه طرف های مذاکرهکننده عملا ناظر بودند و شرکای ایرانی ما این فرمول را که یک دام حقوقی بود، پذیرفتند، ما دلیلی برای مخالفت نداشتیم.»
وزیر خارجه روسیه این اظهارات را در حالی مطرح کرده که ۱۰ سال از تاریخ امضای برجام و سه هفته از پایان عمر این توافق در پی فعال شدن اسنپبک میگذرد. چرایی بیان این مطالب در این مقطع زمانی سوالی است که در بخشی از واکنش محمدجواد ظریف دیده میشود. در پی اظهارات لاوروف، محمدجواد ظریف بار دیگر از نقش مخرب روسها در روند مذاکرات هستهای ایران و ۱+۵ روایت کرد و گفت: «نه تنها اسنپ بک برای روزهای آخر مذاکرات نبود بلکه اختصاص به گفت وگوهای بین بنده و جان کری وزیر خارجه آمریکا نیز نداشت.»
ظریف در سخنان خود خط قرمز روسها را داشتن روابط عادی ایران با جهان دانسته است. یکی از مواردی که او به آن پرداخته، پیشنهاد لحظه آخری روسها و فرانسویها بود که میتوانست مرگ برجام را زودتر به همراه داشته باشد. بنا بر روایت ظریف این پیشنهاد به گونه ای بود که ایران هر شش ماه یکبار برای رفع تحریمهای خود باید با ۱۵ عضو شورای امنیت سازمان ملل وارد مذاکره میشد.
این اولین باری نبود که این مطالب از زبان ظریف شنیده میشد. در اواخر دوران مسئولیت ظریف در دستگاه دیپلماسی، فایل صوتی مصاحبه او با عنوان «تاریخ شفاهی دولت تدبیر و امید» با سعید لیلاز درز کرد که در بخشی از آن به کارشکنی روسها در خصوص مذاکرات میپرداخت. ظریف آنجا صراحتا گفته بود که روسیه حداکثر تلاشش را کرد برجام به نتیجه نرسد. وقتی هم مذکرات به توافق نزدیکتر شد روسها مانعتراشی کردند. او گواه این موضوع را غیبت وزیر خارجه روسیه در عکسی دانست که پس از امضای برجام با حضور سایر وزرای خارجه کشورهای ۱+۵ گرفته شد. ظریف آنجا نیز از پیشنهاد روسها و فرانسویها برای تمدید شش ماه یکبار مجوز از شورای امنیت سازمان ملل خبر داده بود.
نسخه «نه جنگ، نه صلح» مسکو برای ایران
مسکو که دارای حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل بوده است در زمان دولت محمود احمدینژاد یکی از کشورهایی بود که با قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل همراهی کرده بود. این موضوع در سخنان ظریف هم به چشم میخورد؛ آنجا که گفته «همین روسیه به دلیل حضور ایران در فصل هفت منشور ملل متحد مانع عضویت ایران در سازمان شانگهای شده بود.»
روسیه یکی از کشورهایی است که خود درگیر تحریمهای بینالمللی است و به باور ناظران در شرایط تحریم ایران میتواند دست بالایی در فروش نفت خود پیدا کند. حسن روحانی در دولت خود در واکنش به کارشکنیهایی که در خصوص مذاکرات وجود داشت، اصطلاح کاسبان تحریم را به کار میبرد. البته روحانی نامی در این مورد از روسها نام نبرده بود و بیشتر به نظر میرسید که منظورش مخالفان داخلی دولت او بود. اما در شرایطی که سایه تحریمهای شورای امنیت بر سر ایران سنگینی میکند اظهارات لاوروف تضعیفکننده موقعیت گروههای میانهرو در تهران است که راه عبور از بحران را در مذاکره و دیپلماسی میدانند.
اما روسیه دنبال چه موقعیتی برای ایران است؟ پاسخ ظریف آن بود که ایران در حالت نه جنگ و نه صلح قرار بگیرد. وزیر اسبق امور خارجه این موضوع را اینگونه روایت کرده است: «من همچنان اعتقاد به روابط راهبردی با روسیه و چین دارم اما اینها به خاطر ما کاری نمیکنند. روسها عریان سیاست خود را بیان میکنند. روسیه کشور مهمی در همسایگی ماست ولی دو خط قرمزدارد اول اینکه ایران نباید هیچ وقت با دنیا روابط آرام داشته باشد و دوم اینکه نباید با دنیا به درگیری برسد برای همین روسیه طرفدار توافق موقت ژنو بود چون استخوان لای زخم را نگه میداشت و مانع درگیری هم میشد.» ظریف مصداق این موضوع را «خبری کردن سفر سردار سلیمانی به مسکو» و «فاش کردن ارسال پهپادهای ایرانی» عنوان کرده است.
ارتباط مناسب با غرب به نفع روسیه نیست
رجب صفروف، مدیرکل پیشین مرکز مطالعه ایران معاصر روسیه یک سال پیش از توافق ایران ۱+۵ در برجام در گفتگویی با روزنامه شرق، گفته بود که اینکه ایران روابط خوبی با غربیها داشته باشد اصلا به نفع روسیه نیست و میتواند آغاز فروپاشی روسیه باشد.
صفروف، در خصوص رای به تحریم ایران گفته بود که «زمانی که روسیه به تحریمها پیوست زمان مدودف بود و پس از آن پوتین اعلام کرد با تحریمهای جدید موافق نیست.» با وجود این، صفروف هم از نقش غیرسازنده روسیه در مذاکرات روایت کرده بو گفته بود: «زمانی که همه انتظار داشتند تا ایران و ۱+۵ به توافق برسند، پیشنهاد روسیه باعث شد که آمریکا و غرب دلیلی بیاورند که توافق صورت نگیرد و مذاکرات را تمدید کنند. پیشنهاد روسیه میگفت که ایران نیازی ندارد که حتی در سطح پنجدرصد در خاکش غنیسازی انجام دهد، چراکه مسکو آن را به تهران میدهد. این باعث شد که انگلیس، فرانسه و آمریکا بگویند که روسیه دوست ایران است و حاضر شده این کار را بکند؛ از طرفی ما هم موافق غنیسازی ایران نیستیم، پس ایران چرا قبول ندارد؟ اگر پیشنهاد روسیه نبود، شاید توافق انجام میشد.»
برخی محافل افراطی گویی قبله خود را از کعبه به سمت کاخ کرملین کج کردهاند
احمد زیدابادی روزنامه نگار و تحلیلگر مسائل سیاسی در واکنش به سخنان ظریف در کانال تلگرامی خود نوشت: «نتیجهای که من از این دو گزاره میگیرم این است که در هنگام عادیسازی رابطه با دنیا، باید حتیالمقدور از روسیه حذر کرد، اما در هنگام خطر درگیری با دنیا، شاید میانجیگری روسها مانع از تصادمی ویرانکننده شود. از این زاویه، ورود پوتین به قصد کاهش یا کنترل یا مهار تشنج بین ایران و اسرائیل و شرکای غربی آن، اگر قرین موفقیت شود، به زیان کشور نخواهد بود بخصوص اینکه در این موقعیت خاص تاریخی، جلوگیری از درگیری، خواسته یا ناخواسته به روابطی آرام با دنیا ختم میشود. با توجه به نفوذی که روسیه در داخل کشور ما به دست آورده به طوری که برخی محافل افراطی گویی قبلۀ خود را از سوی کعبه به سمت کاخ کرملین کج کردهاند، خواه ناخواه روسها شانس موفقیت بیشتری نسبت به دیگر کشورها در یک میانجیگری جدی دارند!»
با شروع شدن مذاکرات جامع، بازی روسها شروع شد
مصداق دیگر ظریف از خط قرمز روسها برای داشتن روابط عادی با دنیا آن بود که گفت: «گفتند ما اجازه نمیدهیم ایران سوخت تولیدی خود را در بوشهر بگذارد و اگر بگذارد ما امنیت هستهای بوشهر را تایید نمیکنیم چون میدانستند اگر برجام به سرانجام برسد روابط ایران با دنیا عادی میشود و روابط عادی ایران با دنیا خط قرمز روسها است.»ظریف بخشی از تاریخ شفاهی دولت تدبیر و امید نیز سفر سردار سلیمانی در سال ۹۴ را به اقدامات روسیه مرتبط دانسته و گفته بود: «بهمنماه ۹۳ و در شرایطی سخت درخواست سفر به مسکو را مطرح کرده بود اما روسها ایشان را در تیر ۹۴ دعوت کردند. به تعبیر ظریف روسیه زمانی پذیرفت سردار سلیمانی به روسیه برود که برجام امضا شد.»
حمله به سفارت عربستان دو هفته قبل از اجرای برجام
در بخش دیگری از نیز به اتفاقات شش ماه منتهی به اجرای برجام اشاره کرده و حمله به سفارت عربستان و گرفتن دو کشتی آمریکایی را مصداق این موضوع دانسته بود. در حالی که قرار بود برجام از ۲۷ دی ماه اجرایی شود، دوازدهم دی ماه حمله به سفارت عربستان و ۱۰ روز بعد نیز دستگیری ملوانان آمریکایی رخ داد.
حسن روحانی، رئیس جمهور وقت نیز روایت کرده است که از زمان امضای برجام تا اجرای آن چندین توطئه برای ناکام ماندن توافق روی داده است. او سال گذشته در گفتگویی با روزنامه ایران گفت که در تیرماه ۹۴ که ما با ۱+۵ توافق کردیم، تا ۲۷ دی ۱۳۹۴ که این توافق اجرایی شد، چند توطئه اجرا کردند که این توافق شکسته شود: «در کویت خانهای را که پر از اسلحه بود لو دادند، فردی که در ایران ۱۹ سال مخفی بود، فرستادند به لبنان و دستگیرش کردند، به عبری نوشتند ما میخواهیم اسرائیل را نابود کنیم و بالاخره سفارت عربستان را اشغال کردند. همه اینها بازی بود برای اینکه برجام اجرایی نشود. البته اینها روی پرده بود، پشتپرده هم اتفاقاتی بود که الان گفتنی نیست.»
در روزهای گذشته نیز فیلمی از سخنان حشمتالله فلاحت پیشه، رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس دهم منتشر شد که در آن میگوید: برجام دوبار احیا نشد؛ یکی در سال آخر دولت روحانی که فدای منافع جناحی شد و دیگری در سال اول دولت مرحوم رئیسی که فدای منافع روسیه شد.
همدلی تندروها با لاوروف و حمله به ظریف
حسام الدین آشنا، مشاور حسن روحانی در دوران ریاست جمهوری او در شبکه اجتماعی ایکس خطاب به مخالفان دولت یازدهم و دوازدهم نوشت: «زبان روحانی و ظریف را باز نکنید؛ ضرر میکنید!» اشاره حسامالدین آشنا به حملات تندروهاست بعد از فعال شدن مکانیسم ماشه آغاز شده است. مخالفان دولت گذشته در این مدت تلاش کرده اند دولت وقت و محمدجواد ظریف را مقصر شرایط کنونی جلوه دهند. اظهارات اخیر سرگئی لاوروف نیز که تقویتکننده جایگاه تندروهای مخالف مذاکره در ایران بود، جان تازهای به این طیف سیاسی برای حمله مجدد به ظریف و روحانی داد؛ چنانکه مواضع اخیرشان با وزیر خارجه روس همدلی بیشتری داشت تا وزیر خارجه هموطن خود.
تندروها در شبکههای اجتماعی مدعی شدهاند که مسکو تامین منافع ایران را در دستور کار قرار داده است و از سوی دیگر به ظریف حمله کردند. کانال نواصولگرا نوشت: ظریف هم آنقدر عاشقانه به مذاکره با آمریکا چشم دوخته و آن را برای خود تبدیل به ایدئولوژی کرده که نمیتواند واقعیت بیرونی را ببیند. نمیتواند تجربه دهه ۹۰ را ببیند. نمیتواند برجامی که خودش ساخته و پرداخته و حالا ما را به این نقطه رسانده را ببیند. نمیتواند نتیجه مذاکره دیگران در همین منطقه و بعد آتش رژیم صهیونی را ببیند. نمیتواند در چارچوب ذهنی خود بیاورد که ما اتفاقا در حال مذاکره با آمریکا بودیم و آنها به ما حمله کردند. ظریف دچار دگماندیشی در سن بالا شده و دست برداشتن از مذاکره را برنمیتابد.
کیهان: ظریف دچار بحران شخصیت است
روزنامه کیهان در مطلبی ظریف را دچار بحران شخصیت خواند و مدعی شد که خودشیفتگی مزمن در تمام رفتارهای او مشهود است. این روزنامه نوشت: بررسی گفتارهای اخیر ظریف نشان میدهد او گرفتار آشفتگی فکری شدیدی است. از یکسو میگوید «دیپلماسی بدون قدرت نظامی بیفایده است»، از سوی دیگر توان موشکی را زیر سؤال میبرد. گاهی دم از «حفظ منافع ملی» میزند، اما در عمل علیه متحدان استراتژیک ایران موضع میگیرد.این تناقضات، نه از نبوغ دیپلماتیک، بلکه از بحران شخصیتی ناشی میشود که سالهاست دامن او را گرفته است. ظریف در واقع میان دو قطب متضاد در نوسان است: از یکسو میل به بازگشت به قدرت، و از سوی دیگر شرمساری از گذشته. همین تضاد است که گفتار او را پر از پارادوکس و تناقض کرده است.
جوان: ظریف عصبانی شده و دروغ و دلنگ انتقام میگیرد
خبرگزاری فارس در این زمینه نوشت: جناب ظریف تاکنون توضیح نداده چرا همان زمان برجام وقتی در مجلس و صداوسیما از او پرسیده شد ماجرای مکانیسم ماشه- که منتقدان برجام میگویند- چیست گفت «چنین چیزی در برجام نیست» و چرا الان به یکباره به یاد آورده که طراح مکانیسم ماشه روسها بودند!؟ روسها مانند چینیها معتقدند ایران تعهدات خود را در برجام انجام داده و این آمریکا بود که از برجام خارج شد و یک طرفه برجام را نقض کرد. بر همین اساس فردا روسها که رئیس دورهای شورای امنیت سازمان ملل هستند میخواهند اعلام کنند برجام به نقطه پایانی خود رسیده و طبق روند قانونی باید تحریمهای سازمان ملل لغو شود. در چنین موقعیتی ظریف مدام علیه روسیه سخن میگوید آن هم درباره چیزی که قبلاً خودش نمیدانست اصلا چنین چیزی در برجام وجود دارد!»
روزنامه جوان هم با خط مشابهی می نویسد: محمدجواد ظریف مستقیماً از حرف لاوروف عصبانی شده و انتقام آن را با دروغ و دلنگ از مردم و کشور و نظامیهایش میگیرد. ما هم میگوییم لاوروف دروغ گفته که ظریف خودش ماشه را پذیرفت؛ خودت را چه کنیم که گفتی مکانیسم ماشه در برجام نیست!؟ حالا ظریف مدعی شده است که روسها دو خط قرمز دارند: یکی اینکه ایران با دنیا ارتباط نگیرد، دیگری اینکه ایران با دنیا درگیر نشود. استاندارد دروغ و مزخرف هم ارتقا یافت. اما نباید اجازه داد این حرفها به نظامیان، مردم، کشور، تاریخ، ایران و انقلاب اسلامی توهین شود. فقط هم دهان متملق نیست که باید به آن خاک پاشید؛ دهان دروغباز نیز هم! جز این تمام پلیدیها در خانهای جمع است و کلید آن دروغ است.
خبرگزاری دانشجو سخنان ظریف را «فرار روبهجلوی سردار دیپلماسی» خواند و مدعی شده است که کسی که از یکسو روزی بابت حماسه برجام سکهها میگرفت و هیچ انتقادی هم به آن پذیرا نبود و از سوی دیگر اکنون هم بهجای پذیرش اشتباهات دست به فرافکنی زده است.
خراسان: حرفهای ظریف هزینهزاست
روزنامه خراسان با انتقاد از سخنان ظریف به خاطر سخنانی نوشته «روسیهای که امروز او به آن میتازد، در سال ۱۳۹۹ یکی از مدافعان ایران در شورای امنیت بود. تحلیل این وضعیت نشان میدهد که اختلاف کنونی بیش از آن که ریشه در تاریخ داشته باشد، محصول رقابتهای سیاسی امروز است.»
خراسان اظهارات ظریف را در شرایط کنونی هزینهزا دانسته چراکه به تعبیر این رسانه روباط تهران و مسکو اکنون به اوج راهبردی خود رسیده است. این روزنامه نوشت: درست در روزهایی که گفتوگوهای جدیدی میان تهران و مسکو در جریان است و سفر علی لاریجانی به روسیه نگاهها را به سمت تعمیق این روابط جلب کرده، باز کردن پرونده اختلافات قدیمی میتواند دستاوردهای فعلی را تضعیف کند. مصلحت کنونی ایران، حفظ پل شرقی است؛ نه به معنای وابستگی، بلکه برای تعادل در مناسبات جهانی. حتی اگر بخشی از روایت ظریف درست باشد، زمان طرح آن مناسب نیست.
نماینده مجلس: اگر ظریف این موقعیت را درک نکند دادستانی باید او را احضار کند
مجتبی زارعی، نماینده مجلس نیز در واکنش به سخنان اخیر ظریف هم در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: اگر دکتر ظریف بخواهد این موقعیت حساس را درک نکند دادستانی کل باید در مراقبت از امنیت ملی فورا او را احضار کند!آقای ظریف! شما را فردی وطن خواه می شناسم اما اگر اینک در چارچوب مناسبات امنیت ملّی سکوت نکنید و باز هم گویا عیان شدن خسارتِ محض برجام را نخواهید ببینید و دفاع شخصی را بر دفاع ملّی ترجیح دهید دادستانی کل موظف است شما را بخاطر اخلال در امنیت ملی فورا احضار و ارشاد کند؛ لطفا وسط جنگ با آدمخواران ضد ایرانی به سود دشمن کوچه ای جدید باز نکنید!
حمله به وزیر خارجه روس ضد منافع ملی شد؟
حمله به ظریف اگرچه تازگی ندارد و رقیبان سیاسی از هر فرصتی برای حمله به مذاکره، برجام و ... استقبال میکنند، اما اظهارات وزیر خارجه روس که تضعیفکننده موقعیت میانهروها بود به جریان تندرو جان دوبارهای بخشیده است. تندروهایی که نماد سیاست خارجی نگاه به شرق بودهاند، به وزیر خارجه سابق خود میتازند و دلواپس روسها شدهاند و روایت ظریف از کارشکنی در برجام را ضدمنافع ملی میدانند!
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
نیره خادمی / اعتماد
«پوکی استخوان در سراسر جهان به عنوان یک بیماری خاموش شناخته میشود، زیرا معمولا تا زمانی که عوارض آن بروز نکند و فرد دچار شکستگی نشود، کسی متوجه آن نمیشود.» این جمله دکتر باقر لاریجانی، رییس پژوهشگاه علوم غدد و متابولیسم دانشگاه علوم پزشکی تهران در گفتوگو با «اعتماد» دریچهای تکاندهنده برای بحران پنهان سلامت استخوان در ایران است.
نخستینبار نیست که همزمان با روز جهانی پوکی استخوان آن را میشنویم و احتمالا آخرین باری هم نیست که از آن صحبت میکنیم. تنها ۲۰ درصد افراد بالای ۵۰ سال ایرانی تراکم استخوان طبیعی دارند، سالانه حدود ۱۵۰ هزار شکستگی مرتبط با کاهش توده استخوانی رخ میدهد و این یعنی تقریبا ۴۱۰ شکستگی در روز که در سال بار اقتصادی ۴۰۰ میلیون دلاری دارد.
آنچه نگرانکنندهتر است، تمرکز آسیب در زنان سالمند است. اما زنان بالای ۶۵ سال فقط ۵ درصد تراکم طبیعی دارند و بیش از ۶۰ درصد آنها دچار پوکی استخواناند. این ترکیب شیوع بالا، کمبودهای تغذیهای بهویژه مصرف ناکافی کلسیم و ویتامین D و ضعف در برنامههای پیگیری پس از شکستگی، مسیر را برای افزایش مرگومیر، ناتوانی و هزینههای سنگین سلامت هموار کرده است.
پوکی استخوان یک مشکل جدی است که کمتر جدی گرفته میشود. همانطور که مرگ برای همسایه است پوکی استخوان هم هنوز برای همسایه است، بیماریای که کیفیت زندگی انسان را به شدت پایین میآورد و اگر چه درمان دارد اما در سنین بالا و تداخل آن با بیماری و درمانهای مختلف پیچیدگیهایی را برای فرد و جامعه به وجود میآورد. چرا؟ چون شکستگیهایی که به واسطه این بیماری در برخی از قسمتهای بدن رخ میدهد، منجر به مرگ میشود بنابراین نه تنها هزینه مادی بالایی دارد که بار روانی آن هم برای فرد بسیار زیاد است.
از هر ده نفر دو نفر تراکم طبیعی دارند
شیوع این بیماری در سنین بالا در همه کشورها قابل توجه است، اما به گفته دکتر لاریجانی در ایران وضعیت آن نگرانکنندهتر است: «در میان افراد بالای ۵۰ سال تنها ۲۰ درصد افراد تراکم استخوان طبیعی دارند. به بیان دیگر، از هر ۱۰ نفر در این گروه سنی، تنها دو نفر تراکم طبیعی دارند، در حالی که ۳۰ درصد این جمعیت دچار پوکی استخوان و حدود ۵۰ درصد دچار کاهش تراکم استخوان یا همان استئوپنی هستند. این وضعیت در سنین بالاتر حادتر میشود؛ بهگونهای که در میان زنان بالای ۶۵ سال تنها پنج درصد تراکم طبیعی استخوان دارند و ۶۲ درصد به پوکی استخوان و ۳۳ درصد به کاهش تراکم استخوان مبتلا هستند.»
طبق مطالعه آیموس، بیش از ۸۸ درصد از بیماران دچار پوکی استخوان از بیماری خود خبر نداشتهاند، ۹۳ درصد از بیماران درمان لازم را دریافت نمیکردند و تنها ۴۸ درصد از بیماران تحت درمان، به درمان وادامه آن پایبند بودند.
بیش از ۶۰ درصد شکستگیها با ضربات بسیار خفیف رخ میدهد
او از شکستگی و افزایش احتمال آن به عنوان یکی از پیامدهای مهم پوکی استخوان یاد میکند که اغلب هم با ضربات خیلی آرام اتفاق میافتد اما تبعات زیادی به همراه دارد: «بیش از ۶۰ درصد شکستگیها در کشور با ضربات بسیار خفیف رخ میدهد. برآوردها نشان میدهد سالانه حدود ۱۵۰ هزار شکستگی ناشی از پوکی استخوان در ایران رخ میدهد، هرچند این عدد میتواند بیشتر باشد، زیرا برخی شکستگیها بهویژه در ستون فقرات آشکار نیستند و بیماران به مراکز درمانی مراجعه نمیکنند. در مجموع، روزانه حدود ۴۱۰ شکستگی ناشی از پوکی استخوان در کشور گزارش میشود که بار اقتصادی آن بالغ بر ۴۰۰ میلیون دلار در سال است.»
بار اقتصادی پوکی استخوان در مطالعهای که در سال ۱۳۹۷ در ایران انجام شده، حدود ۳۹۲ میلیون دلار برآورد شده است. در سطح جهانی نیز، در سال ۲۰۱۰، کشورهای عضو اتحادیه اروپا حدود ۲۹.۶ میلیارد یورو هزینه ناشی از شکستگیهای پوکی استخوان را پرداخت کردند.
اهمیت مراقبتهای ثانویه در پوکی استخوان
اهمیت توجه به این بیماری به گفته لاریجانی از آنجا ناشی میشود که شکستگیهای ناشی از پوکی استخوان اغلب به شکستگیهای مکرر منجر میشود و در بسیاری از موارد حتی با مرگومیر همراه است به همین دلیل باید بیماران پس از اولین شکستگی تحت آموزش و مراقبت قرار بگیرند تا از بروز شکستگیهای بعدی پیشگیری شود: «در حال حاضر بیمارستانهایی مانند شفا یحیاییان تهران و مراکزی در شهرهای تهران، گرگان، شیراز و همدان برنامههایی را برای مراقبت ثانویه و جلوگیری از شکستگیهای مکرر اجرا میکنند، هرچند پوشش این خدمات هنوز کامل نیست و نیاز به توسعه دارد اما برای سال جاری هم اقداماتی در حال انجام است.»
در این میان اما برخی گزارشها حاکی از آن است که از هر دو زن بالای ۵۰ سال یک نفر و از هر چهار مرد بالای ۵۰ سال یک نفر شکستگی ناشی از پوکی استخوان را تجربه میکنند. به گفته سیما اورنگ، پزشک متخصص در این حوزه هم شکستگیهای استئوپروتیک باعث افزایش ۳۰ درصدی مرگ در سال اول بعد از وقوع شکستگی میشوند:
«به دنبال شکستگی لگن، ۴۰ درصد افراد هرگز قادر نخواهند بود بدون کمک راه بروند و حدود ۸۰ درصد افراد نمیتوانند فعالیتهای اولیه مانند خرید روزانه را بهطور مستقل انجام بدهند. ۲۰ درصد از افراد با شکستگی هیپ نیاز به دریافت خدمات نگهداری دائمی خواهند داشت. شکستگی، مهمترین و جدیترین عواقب استئوپروز است. شکستگی، بیشتر اوقات در پی سقوط رخ میدهد اما حتی ممکن است به دنبال خم شدن برای بستن بند کفش، سرفه، عطسه و... هم شکستگی در ستون مهرهها اتفاق بیفتد. شکستگی ناشی از پوکی استخوان عمدتا در مچ دست، لگن و مهرهها رخ میدهد.»
کمبود کلسیم و کاهش سرانه مصرف شیر
یکی از مهمترین دلایل بروز پوکی استخوان در کشور، مصرف ناکافی کلسیم و ویتامین دی است، موضوعی که بارها از آن صحبت شده است به ویژه اینکه در چند دهه گذشته پس از شوکهای تورمی، آرام آرام بسیاری از مواد غذایی از جمله لبنیات و گوشت و به ویژه گوشت ماهی که منبع مهم ویتامین D است از سبد غذایی خانوار حذف شد یا به کمتر از حد نیاز رسید.
طبق گزارش فکت نیوز، در سال ۱۹۸۱ (۱۳۶۰ شمسی) شاهد بیشترین سرانه مصرف شیر در کشور بودهایم که عدد آن به بیش از ۷۸ کیلوگرم شیر به ازای هر نفر در کشور میرسید اما این رقم در طول زمان کاهش یافت و در سال ۱۳۹۹ (۲۰۲۱) به ۲۳ کیلوگرم به ازای هر نفر رسید. البته آمارها کمی متفاوت است مثلا احمدرضا بنیطبا، سخنگوی انجمن صنایع لبنی سال گذشته از کاهش سرانه مصرف شیر در ایران به کمتر از ۷۰ کیلوگرم خبر داده است در حالی که سرانه مصرف شیر در کشورهای دیگر بر اساس استانداردهای جهانی بیش از ۱۵۰ تا ۱۶۰ کیلو است.
دکتر باقر لاریجانی هم نسبت به کمبود مصرف شیر در ایران تاکید دارد و میگوید که بیش از ۶۰ درصد افراد بالای ۵۰ سال، کلسیم کافی دریافت نمیکنند، در حالی که نیاز روزانه هر فرد بزرگسال حدود هزار تا ۱۲۰۰ میلیگرم است. «مصرف لبنیات در ایران یکچهارم تا یکسوم میانگین جهانی است و همین موضوع کمبود جدی کلسیم را به دنبال دارد.»
بر اساس گزارش منتشر شده توسط سازمان غذا و کشاورزی ملل متحد (فائو) میزان مصرف شیر و لبنیات، نشاندهنده توسعهیافتگی کشورها است و پزشکان همواره از ضرورت مصرف سه تا پنج واحد شیر و لبنیات در هرم غذایی روزانه افراد جامعه صحبت میکنند که شامل شیر، ماست، پنیر، کشک و دوغ است. در کشورهایی که مصرف لبنیات بالا است، شیوع پوکی استخوان کمتر مشاهده میشود به عنوان مثال این رقم در کشورهای پیشرفته مانند ایسلند و هلند بیش از ۳۵۰ کیلوگرم است.
یک نقشه مطالعاتی هم البته نشان میدهد که جز مردم ایران میلیونها نفر در سراسر جهان هم به دلیل مصرف کم کلسیم در معرض خطر ابتلا به پوکی استخوان قرار دارند. بر اساس این نقشه تنها مردم ۲۱ کشور که بیشتر در اروپا قرار دارند، کلسیم مورد نیاز روزانه خود را از رژیم غذایی دریافت میکنند اما میزان مصرف کلسیم مردم پرجمعیتترین کشورهای جهان از جمله چین و هند کمتر از نصف مقادیر توصیه شده است.
بر اساس این نقشه، پایینترین سطح مصرف کلسیم در مردم نپال در آسیا دیده میشود که هفت برابر کمتر از میزان مصرف کلسیم در میان مردم ایسلند است. در واقع میزان کلسیم مورد نیاز بدن در مراحل مختلف زندگی متفاوت است. به طوری که بیشترین میزان نیاز به مصرف کلسیم در سالهای نوجوانی است که با رشد سریع اسکلت همراه است؛ همچنین با افزایش سن توانایی بدن برای جذب کلسیم کاهش مییابد که از دلایل نیاز سالمندان به مصرف بیشتر کلسیم است.
موضوع دیگر کمبود ویتامین D است که همواره به عنوان یکی دیگر از عوامل موثر از آن یاد میشود. اگرچه به گفته رییس پژوهشگاه علوم غدد و متابولیسم دانشگاه علوم پزشکی تهران پس از دوران کرونا وضعیت دریافت ویتامین D کمی بهتر شد، اما همچنان چالش بزرگی در این زمینه وجود دارد. دقیقا به همین دلیل بحث غنیسازی شیر با ویتامین D از چند سال قبل مطرح شد تا میزان جذب کلسیم و سایر فواید شیر به حد چشمگیری افزایش یابد آن هم در حالی که بیشتر آلایندههای هوا از طریق سبزیجات و منابع آبی، وارد دستگاه گوارش میشوند و مصرف شیر میتواند جذب سرب این آلایندهها را کاهش داده و آنها را از بدن دفع کند.
او از سایر عوامل بروز پوکی استخوان هم سخن میگوید: «سبک زندگی ناسالم شامل مصرف دخانیات و الکل، بیتحرکی و تغذیه نامناسب نیز به تشدید این بیماری دامن میزند. علاوه بر این، برخی داروها و بیماریهای مزمن مانند فشار خون در سنین بالا میتوانند زمینهساز پوکی استخوان باشند.» اما به آسانی نباید از تغذیه و سبک غذایی گذشت همانطور که کلسیم و ویتامین D دو ماده مغذی لازم برای استحکام استخوانها هستند، جوش شیرین مصرف شده در نانها، یک عامل کمبود کلسیم و زمینهساز پوکی استخوان است.
دکتر صفوی، مدیرکل سابق دفتر بهبود تغذیه جامعه وزارت بهداشت هم این موضوع را تایید کرده و گفته است: «جوش شیرین در نان، عامل اصلی کمبود کلسیم در ایران است و بیشترین مصرف جوش شیرین، اول در تهران و سپس در گیلان، مازندران، قم و استان مرکزی است.»
ایران در مقایسه با جهان
در مقایسه با کشورهای اروپایی و امریکا، ایران هنوز برنامهای جامع و منسجم برای پیشگیری و کنترل پوکی استخوان ندارد. در بسیاری از این کشورها، زنان و مردان از سنین ۵۰ تا ۶۰ سالگی تحت ارزیابی منظم برای شناسایی خطر پوکی استخوان قرار میگیرند و بر اساس نتایج این بررسیها مسیر درمان و پیشگیری خود را دنبال میکنند. اما در ایران چنین برنامههای ملی و نظاممند وجود ندارد و تنها تعدادی مرکز محدود برای بررسی و درمان وضعیت پوکی استخوان فعالیت میکنند.
از سوی دیگر شیوع پوکی استخوان در کشورهای مختلف تا حدی به شرایط اقلیمی و میزان دسترسی به نور خورشید مرتبط است در این شرایط و بهرغم اینکه ایران از تابش مناسب خورشید برخوردار است، اما سبک زندگی شهری که به ویژه فعالیت زنان در شهر را محدود میکند در کنار افزایش زمانهای بیتحرکی و گرایش به فعالیتهای ماشینی باعث شده است که پوکی استخوان در کشور شایع شود و حالا گفته میشود که ایران در رتبه بیستم جهان از نظر شیوع پوکی استخوان قرار دارد. البته رییس پژوهشگاه علوم غدد و متابولیسم دانشگاه علوم پزشکی تهران میگوید که از نظر مقایسه جهانی، وضعیت ایران در سطح متوسط قرار دارد؛ بهگونهای که تراکم استخوانی مردم کشور بهتر از ژاپن، اما ضعیفتر از امریکا است.
شیوع بیماری در میان جوانترها
آنچه در این میان نگرانکنندهتر است شیوع بیماری در میان افراد جوانتر و به ویژه زنان در پیش از دوران یائسگی یا حتی دوران بارداری است که باقر لاریجانی هم به آن تاکید میکند: مصرف پایین کلسیم و ویتامین D در کنار سبک زندگی و عدم تحرک موجب میشود که مشکل از سنین پایین و حتی شاید در دوران بارداری آغاز شود و چنین وضعیتی سبب میشود افراد در میانسالی و سالمندی با تراکم استخوانی پایینتری روبرو شوند و زودتر با عوارض پوکی استخوان مواجه شوند.
به گفته او، پیشگیری از این بیماری مستلزم توجه جدی به اصلاح سبک زندگی است. مصرف کافی کلسیم و ویتامین D، پرهیز از سیگار و الکل، ورزش منظم و تغذیه سالم از اصلیترین عوامل محافظتی هستند. همچنین باید در نظر داشت که عوامل خطر پوکی استخوان شباهت زیادی به بیماریهای قلبی - عروقی، دیابت و چاقی دارند و مصرف داروهای مرتبط با بیماریهایی چون فشار خون زمینهساز این بیماری هم هستند بنابراین باید کار جامعی انجام داد تا فرد دچار مشکل نشود. ضمن اینکه مقابله با این بیماریها میتواند به کنترل پوکی استخوان هم کمک کند.
«وزارت بهداشت نیز برنامههایی را در این زمینه دنبال میکند، اما آنچه اهمیت دارد، اجرای گستردهتر و منسجمتر این برنامهها در سطح کشور و توجه جدیتر مردم به اهمیت سلامت استخوانها از سنین پایین است.»
دکتر وحید مفید، مدیر سابق فرآوردههای غذایی و آشامیدنی سازمان غذا و دارو هم چندی پیش از کاهش فاجعهبار سن پوکی استخوان در کشور خبر داده و گفته بود: «۴۰ سال سن برای پوکی استخوان فاجعه است. یعنی بعد از ۴۰ سالگی یک خانم ایرانی هر آن امکان شکستگیهایی متعدد دارد. خروجی چنین شرایطی هزینههای زیاد برای سیستم بهداشتی و درمانی است که میتواند با اصلاح سبک زندگی و اصلاح الگوی تغذیهای حل شود.
افراد با مصرف فستفود دچار سیری شکمی میشوند، اما سلولهایشان همچنان گرسنهاند، منظور از گرسنگی سلولی این است که ویتامینهای مختلف و آمینواسیدها و... به بدن نمیرسد. نهایتا فرد عملا قند و انرژی گرفته و چاق است، اما کمبود ویتامین D، کلسیم و پوکی استخوان دارد. متأسفانه سن پوکی استخوان در ایران بهشدت کاهش پیدا کرده؛ به طوری که در ایران بهویژه در زنان سن پوکی استخوان به دهه چهارم زندگی رسیده؛ در حالی که این عدد در کشورهای مترقیتر بالای ۶۰ سال است.»
ظاهرا اما آمارهای دقیقی در این باره وجود ندارد چرا که اساسا زنان در سنین پایین، آزمایش تراکم استخوان را به عنوان آزمایش ضروری نمیشناسند و همزمان با بالا بودن هزینهها، انجام آن را پشت گوش میاندازند و در این شرایط دستگاهها هم هیچ ابزار دیگری، جز جمعبندی آنچه در جامعه پزشکی روی کاغذ آمده است، ندارند تا آمار دقیقتری ارائه کنند و هر آنچه هست، برخوردهای موردی و مشاهدات میدانی است.
این بیماری زنانه نیست
کاهش توده استخوانی در زنان پس از یائسگی و به دلیل کاهش میزان هورمونهای جنسی زنانه ایجاد میشود و البته تصور عموم هم این است که مردان چندان در معرض این بیماری نیستند در حالی که این بیماری به هیچ عنوان بیماری مخصوص زنان نیست و مردها هم به آن مبتلا میشوند. تنها تفاوت خانمها با آقایان این است که در خانمها روند کاهش توده استخوانی در یک دورهای بعد از سنین یائسگی تشدید میشود و در مردان هم با کاهش هورمونهای آندروژن و در سنین بالاتر این بیماری شدت میگیرد.
بر اساس مطالعه چندمرکزی استئوپروز ایرانیان که در سال ۱۴۰۰ در کشور انجام شده است، بیش از ۶۰ درصد زنان و حدود ۳۰ درصد مردان ۶۵ ساله و بالاتر مبتلا به پوکی استخوان هستند پس این باور که مردها پوکی استخوان نمیگیرند، باوری غلط و نادرست است. به طور کلی هرچه حداکثر توده استخوانی تشکیل شده در دوران جوانی بیشتر باشد، روند پوکی استخوان کندتر خواهد بود.
پوکی استخوان از نظر دکتر نوشین فهیمفر، رییس مرکز تحقیقات پوکی استخوان دانشگاه علوم پزشکی تهران یکی از چالشهای بزرگ سلامت در سنین میانسالی و سالمندی است. او با توجه به افزایش جمعیت سالمندان در دنیا، پیشبینی میکند که تا سال ۲۰۵۰، تعداد شکستگیهای ناشی از پوکی استخوان در سراسر دنیا دو برابر شود و بهویژه در منطقه خاورمیانه، با توجه به پیشبینی افزایش ۴۰ درصدی جمعیت بالای ۵۰ سال، انتظار میرود تعداد شکستگیهای لگن در برخی کشورهای این منطقه چهار برابر شود.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
بیانیه ٨٦٠ کنشگر سیاسی، مدنی و فرهنگی در حمایت از خواست زندانیان اعتصابی قزلحصار و در اعتراض به گسترش اعدام در ایران
در روزهایی که جامعه ایران درگیر عمیقترین بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است، جمهوری اسلامی بهجای پاسخگویی به ریشههای این بحرانها، سیاست اعدام را با شدتی بیسابقه به ابزار کنترل و سرکوب بدل کرده است.
موج گستردهی اجرای احکام مرگ، بهویژه در زندان قزلحصار، نشانهی فروپاشی اخلاقی و حقوقی نظام قضایی و بیاعتنایی آشکار به کرامت انسانی است.
بیش از یک سال است که کارزار مدنی و شجاعانهی «سهشنبههای نه به اعدام» از درون قزلحصار آغاز شده؛ حرکتی خودجوش از زندانیان سیاسی که هر هفته با اعتصاب غذا علیه فرهنگ مرگ اعتراض میکنند. در واکنش به موج تازهی اعدامها، گروهی از زندانیان بند دو قزلحصار (زندانیان غیرسیاسی) با دوختن لبهای خود و اعتصاب غذا، صدای اعتراضشان را به جامعه ایران و جهان رساندند. گزارشها از وخامت حال تعدادی از آنان و انتقال به بهداری زندان حکایت داشت.
اکنون آنها در ازای وعده مقامات قضائی در خصوص تعلیق شش ماهه اجرای حکم اعدام، اعتصاب غذایشان را به صورت موقت و مشروط متوقف کردهاند.
ما اعلام میکنیم: مسئولیت کامل جان، سلامت و امنیت این زندانیان بر عهده جمهوری اسلامی ایران است.
سیاست اعدام نه اجرای عدالت، که تداوم خشونت سازمانیافته و اعترافی به ناتوانی در اصلاح اجتماعی است. در جامعهای گرفتار فقر، تبعیض و فساد، گسترش احکام مرگ نشانهی اقتدار نیست، بلکه اعتراف به شکست قانون و اخلاق است.
اعدام در ذات خود نفی کرامت انسانی و انکار حق حیات است. هیچ نظامی، حتی با استناد به دین یا قانون، حق ندارد جان انسانها را به ابزار سیاست و کنترل اجتماعی بدل کند. در حالی که بسیاری از کشورهای جهان با تکیه بر حقوق بشر اعدام را لغو کردهاند، تداوم آن در ایران نشانهی انزوا و درماندگی نظامی است که از گفتوگو با جامعه خود عاجز مانده است.
ما از مردم ایران، اندیشمندان، وکلا، هنرمندان و کنشگران مدنی در داخل و خارج کشور میخواهیم در برابر این روند ضدانسانی سکوت نکنند. اکنون وظیفه اخلاقی و مدنی ماست که با هر ابزار مسالمتآمیز برای توقف و لغو مجازات اعدام در ایران بکوشیم.
همچنین از تمام نهادهای بین المللی حقوق بشری، آزادیخواهان و عدالت طلبان جهان میخواهیم در برابر گسترش اعدامها در ایران واکنشی قاطع نشان دهند.
جمهوری اسلامی باید بداند که ادامهی این خشونت دولتی نه مشروعیتی میآفریند و نه امنیتی پایدار؛ بلکه نفرت، خشم و گسست اجتماعی را ژرفتر میکند و اعتماد عمومی را نابود میسازد.
ما، به نام وجدان انسانی، اعلام میکنیم:
اعدام با عدالت مناسبتی ندارد. اعدام پایان عدالت است. نه به اعدام.
زندگی را پاس بداریم؛ صدای زندانیان قزلحصار باشیم.
فهرست اسامی امضاکنندگان به ترتیب الفبا
الف- (١٢٩-١) ترانه آبروش، علیرضا آبیز، رها آجودانی، سهند آدمعارف، ابوطالب آدینهوند، شکوفه آذر، فرمیسک آذرامین، مهشید آذرفر، شکوفه آذرماسوله، یاسمن آریانی، پروین آزاد، سهیلا آزادبخت، عباس آزاده، آرمان آزادی، طیبه آزادیخواه قهستانی، محمدکریم آسایش، حمید آصفی، سهند آقایی، سبحان آقایی، مسعود آقایی، حمید آقایی، یاورآفتاب، مصطفا آلاحمد، مهدیه آهنی، شهریار آهی، مژگان آورند، نیما آویدنیا، کیانوش آیانیصفت، حامد آئینهوند، لاله ابر، مهدی ابراهیمزاده، بیژن ابراهیمی، زهرا ابراهیمی، احسان ابری، سپیده ابطحی، سعیده ابطحی، وحید ابهری، داوود ابوالقاسمی، حامد ابومعرف، امیر اثباتی، محمود اجاقلو، هادی احتظاطی، سارا احسان، شاپور احسانیراد، محمدصادق احمد آخوندی، داوود احمدلو، پیمان احمدی، فریدون احمدی، آوات احمدی، امیرحسین احمدی، باقر احمدی، محمدرضا احمدی، مطلب احمدیان، سعید احمدیدلجو، علیرضا احمدیراد، زرتشت احمدیراغب، مانی اخوان، مازیار اخوت، علیرضا اربابی، مهین اربابی، معین ارجمند، علیرضا اردبیلی، سعید اردشیری، پروین اردلان، کمال ارس، آتیلا ارفعی، مرجان اروندی، عبدالله ازلی، عاطفه اسدی،مصطفی اسدی، بهروز اسدی، ودود اسدی، رضا اسدی، نازنین اسدی، هوشنگ اسدی، ندا اسدی، حسن اسدی زیدآبادی، سعید اسکندری،فهمیه اسکندری، کیقباد اسماعیلپور، پریا اسماعیلی، مریم اشرافی، داود اشرفی، زهرا اشعری، فرید اشکان، دانیال اصغرنیا، محمد اصلروستا، حسن اعتمادی، آرش اعلم، پریماه اعوانی، محمدرضا افخمی، مریم افرافراز، سهند افشار، علی افشاری، فاطمه افشاری، آزاده افصحی، مهناز افضلی، سعید افضلی، شهرام اقبالزاده، امید اقدمی، مینا اکبری، حمید اکبری، شقایق اکبری، روزبه اکرادی، آرش اللهوردی، علی اللهویسی، بهار الماسی، هما امامی، بهناز امانی، ناصر امیرلو، هستی امیری، نوشابه امیری، ارس امیری، سیروس امیریزنگنه، محمود امیریمقدم، هاشم امینی، سمیرا امینی، آسیه امینی، اکبر امینیارمکی، شهره انتصاری، ناهید انتصاری، نیره انصاری، وهاب انصاری، هوشیار انصاریفر، حسین انورحقیقی، سیاوش اوستا، محمد اولیایی فرد، سعیده ایزدی وجمیله ایمانی.
ب- (١٧٩-١٣٠) سیدمراد باباحیدری، مهدی بابادی، مریم بابایی، هدی بابایی، مصطفی بادکوبهای هزاوهای، لادن بازرگان، پری باغبان، شیده باقری، روحالله باقری، علیرضا باقری، آرزو باهر، گشتاسب باوند، هانیه بختیار، فرامرز بختیار، لقائیه بختیاری، رسول بداقی، علی بدلانیزاده، مهران براتی، شهریار براتی، منیره برادران، شیرین برقنورد، سحر برلویی، ارژنگ برهان، فریبا برهانزهی، محسن برهانزی، پوران برومند، رضا برومند، نسترن بزازی، یدالله بلدی، فریبا بلوچ، مهیم بلوچسرخوش، رحیم بندویی، فانوس بهادروند، یگانه بهادری، امیرحسین بهبودی، زهرا بهرامی، مهرداد بهزادی، قربان بهزادیاننژاد، سید علیرضا بهشتی شیرازی، علی بهمنیاری، علیرضا بهنام، جوما بورش، کیانوش بوستانی، الهه بیابانی، بهنام بیات، نورا بیانی، نیلوفر بیانی، نیلوفر بیضایی و آدینه بیگی.
پ- (١٩٥-١٨٠) ارسطو پاسبار، علی پاسبان، شعله پاکروان، مریم پالیزبان، مرتضی پروین، هادی پزشکی، جعفر پناهی، سهراب پهلوان، عباس پوراظهری، سپیده پورآقایی، مریم پورتنگستانی، میلاد پورعیسی، علی پورنقوی، امیر پوریا، پریسا پوینده و مهلا پیلهور.
ت-(٢١٧-١٩٦) سیدمصطفی تاجزاده، یاشار تبریزی، محمدرضا تحویلداری، رویا تفتی، محمد تقوی، ناهید تقوی، علی تقیپور، هادی تقیزاده، ژینوس تقیزاده، محسن تقیزاده، بهرنگ تنکابنی، مصطفی تنها، ایلیا تهمتنی، علی تهمتنی، آوا توانی، نیره توحیدی، سینا توحیدی، محمود توحیدی، مرتضی توکل قاشویی، مجید تولایی، رویا تیموریان و رسول تیهوئیان.
ث-(٢١٩-٢١٨) پیمان ثابتی و امیرحسین ثنایی
ج- (٢٤٦-٢٢٠) روزبه جامهشورانی، حسین جزایری، فرناز جعفرزادگان، محمود جعفری، حسن جعفری، عباس جعفری، ناهید جعفری، رضا جعفریان، کمال جعفرییزدانینژاد، پویا جگروند، فریده جلالی، جمشید جلالی، شادیه جلالی، نرگس جلالی، پروین جلالی، نسرین جلالی، محمد جمادی، فردوس جمشیدی، فرشته جمشیدی، نوید جمشیدی، علیرضا جنیدی، سعید جهانپولاد، پگاه جهاندار، فرشید جهانی، جلوه جواهری، رضا جوشنی، مجید جوکاری و وحیده جوهرچی.
چ-(٢٥٤-٢٤٧) آرش چاکری، امین چالاکی، علی چالشتری، کامران چاهتل، رضا چاوشی، آزاده چاوشیان، امیر چمنی و آتفه چهارمحالیان.
ح-(٢٨٤-٢٥٥) مریم حاتمی، مسیح حاتمی، فرح حاتمی، شهاب حاجتی، ترلان حاجیسرداری، سجاد حائری، محمد حبیبی، علی حدیثی، رضا حسینبر، علیرضا حسیننیا، شوکا حسینی، اوختای حسینی، حمید حسینی، عدنان حسینی، ناهید حسینی، سیدعلی حسینی، حسین حسینینژاد، رضا حضرتی، پروانه حقمدد میلانی، مینا حقیقت، مسعود حکمت، عبدالکریم حکیمی، حمید حمیدی، نسرین حمیدی، مهدی حمیدی شفیق، نقی حمیدیان، سعید حناییکاشانی، ملیحه حیاتی، جنت حیدرخواه و احمد حیدری.
خ-(٣٠٩-٢٨٥) نسیم خاکسار، شبنم خان مصدق، مینا خانی، شهلا خباززاده، اسماعیل ختایی، فرامرز خداشناس، لیلا خزاعی، لیلا خزایی، منصوره خسروشاهی، شیرین خسروشاهی، محمدرضا خسروی، محمدرضا خشتی، محمود خطیبی، بهروز خلیق، خلیل خلیلپور، امین خلیلی، بیژن خلیلی، رضا خندان، هاشم خواستار، همین خواستان، واحده خوشسیرت، سحر خوشنام، آذر خونانیاکبری، جمشید خونجوش و محسن خیمهدوز.
د-(٣٣٣-٣١٠) زهره دادرس، بهنام داراییزاده، مهوش دالایی، سهیلا دالوند، اکبر دانش سرارودی، ناصر دانشفر، جمیله داودی، فخری داوری، آتنا دائمی، امیر دباغیان، احمد درخشان، لیلا درفشه، فرزانه درویشپناه، مهرداد درویشپور، شیرین دقیقیان، شیریندخت دقیقیان، مائده دلبری، خسرو دلیرثانی، آزیتا دمندان، مصطفی دهباشیزاده، معصومه دهقان، سعید دهقان، آنیسا دهقانی و بهار دهقانی.
ر- (٣٨١-٣٣٤) فریبا راد، علی رادبوی، دومان رادمهر، مریم رازانی، عباس راستی بروجنی، مسعود رایگان، ویدا ربانی، محمدصادق ربانی، عرفان ربیعی، حسین رجایی، الهه رجائی، علیرضا رجبیان، محمد رجبیان دهشک، تقی رحمانی، فرشید رحمانی، فاطمه رحمت، ماهمنیر رحیمی، زهرا رحیمی، لیلا رحیمی، زهرا رحیمی خامنه، کامران رحیمیان، ابوالفضل رحیمیشاد، ساغر رحیمیشاد، علی رحیمیمقدم، حسین رزاق، احسان رزاقی، جلال رستمکلایی، یونس رستمی، رضا رستمی، ناهید رضایی، آرشام رضایی، زهرا رضایی، سعید رضویفقیه، محمد رفیعصادقی، شیرین رنجبر، سیما ره، رضا رهایی، م. روانشید، سیمین روزگرد، رضا روزیخواه، میهن روستا، افسانه روستایی،تورج ریحانی، امیر ریحانی، مرجان ریختهگر، مریم رئیسدانا، رضا رئیسی و مسعود رئیسی.
ز-(٣٩٦-٣٨٢) رقیه زارعپور حیدری، نازنین زاغری، مونا زاهد، ایرج زبردست، کوروش زعیم، معصومه زمانی، شعله زمینی، مریم زندی، محمد زنگنه، رضا زنگیآبادی، حسن زهتاب، فاتیما زهرایی، احمد زهرونی، مسعود زینالزاده و اکرم زینالی.
س-(٤٤٥-٣٩٧) افسانه ساداتمدبر، مجید ساعتچی، محمدحسین سپهری، فاطمه سپهری، دانیلا سپهری، بهروز ستوده، فروغ سجادی، طاهره سجادی، عیسی سحرخیز، شهرام سدیدی، میترا سرائیاصل، حسین سربندی، یحیی سرخانی، علی سرداد، اکبر سردوزامی، فرج سرکوهی، مریم سطوت، مسعود سفرینسب، خشایار سفیدی، ساره سکوت، پروین سلاجقه، سحر سلحشور، نسیم سلطانبیگی، امیر سلطانی، عبدالفتاح سلطانی، مریم سلطانی، ایرج سلطانی، مصطفی سلطانی، ایمان سلیمانی، عبدالله سلیمانی، بلقیس سلیمانی، منصور سلیمانی، مهران سلیمانی، رعنا سلیمانی، بهار سلیمانی، نسرین سلیمی، گیتی سلیمی، امیر سلیمی، فروغ سمیعینیا، لیدا سنایی، رانیار سهرابی، فرزانه سوری، طاهره سوری، محمد سیامکنیا، رضا سیدزاده، همایون سیریزی، پری سیف، سارینا سیف و سیدمحمد سیفزاده.
ش- (٤٨٠-٤٤٦) بهنام شادروان، علی شاکری، یونس شاملی، جلیل شاهچشمه، روناک شاهمحمدی، ساسان شاهین، مسعود شبافروز، صادق شجاعی، منصوره شجاعی، رزیتا شرفجهان، محمدهادی شرفزاده، اکبر شریعت، حسن شریعتمداری، آرمین شریفی، محمد شعایی، اسدالله شعبانی، صبا شعردوست، الهه شکرایی، عباس شکری، شهرزاد شمس، مظاهر شهامت، پروین شهبازی، مهدی شهبازی، پرویز شهپر، یزدان شهدایی، محمد شهرستانی، سحر شهریار، شادیه شهیدی، اصغر شیخعلیان، فرهاد شیخی، آریا شیخی، حمید شیرازی، کاوه شیرزاد، سعید شیرزاد و اصغر شیری.
ص-(٥٠٥-٤٨١) ماندانا صادقی، عباس صادقی، اصغر صادقی، آرش صادقی، سیاوش صادقیتبار، فریبرز صارمی، محمدمهدی صارمی، افسانه صالحی، حسن صالحی، احسان صالحی، رضا صالحی، آزاده صالحی، ناهید صائبفر، بهنوش صباح، سیمین صبری، ضیاء صدرالاشرافی، نازلی صدقی، غلامرضا صراف، روحالله صفائیان، حسن صفدری، اسماعیل صفرزاده، مجید صفری، ابوذر صلحجو، محمدرضا صمدی، جلال صمصامیفرد و کیوان صمیمی.
ض-(٥٠٦) منظر ضرابی.
ط-(٥١٤-٥٠٧) راحله طارانی، زهره طالبی، هومن طاهری، سیدمحمد طباطبایی، نرگس طریقیان، مریم طهماسبی، سوسن طهماسبی و معصومه طوفانپور.
ظ-(٥١٥) مراد ظهرابی.
ع-(٥٦٤-٥١٦) رحیم عابدینزاده، سپهر عاطفی، محمدرضا عالیپیام، سهند عباسنیا، حسین عباسی، ریرا عباسی، مجید عبدالرحیمپور، عبدالحبیب عبدالکریمی، علی عبداللهی، غزل عبداللهی، افشین عبداللهی، صدرا عبداللهی، اسماعیل عبدی، علیرضا عبدی، منیره عربشاهی، بهزاد عربگل، نگین عرفانی، یوسف عزیزیبنیطرف، فرشید عسگری، آمنه عسگری، رضا عسگریزاده، نادر عصاره، طنین عصفوری، روئین عطوفت، جعفر عظیمزاده، عبدالعلی عظیمی، ساناز عظیمیپور، سعید عقیقی، رضا علامهزاده، کاظم علمداری، رضا علوی،شکوه علیاکبری، محمدعلی علیان، یوسف علیپور، سارا علیپور، رضا علیجانی، رویا علیخانی، برزو علیدادی، ترانه علیدوستی، همایون علیزاده، محمود علیزادهلسانی، خسرو علیکردی ، محمد علینی، رحمان علیویسی، سهیلا علیین، علی علیین ،ابوعلی عمیدی گرمسار، مسعود عنایتی و نادیا عنبری.
غ-(٥٧٠-٥٦٥) ابوالفضل غسالی، کامبیز غفوری، هاله غلامی، غلامرضا غلامی کندازی، رضا غیاث و اشرف غیاثی
ف-(٥٩٤-٥٧١) رادا فاتحی، رامین فاتحی، محمد فارسی، مهنوش فاریابی، همایون فاطمیزاده، مهدی فتاپور، سیروس فتاحی، حیدر فتحاللهزاده، بهزاد فتوت، اسدالله فخیمی، میلاد فدایی، بهروز فدایی، افشین فرقانی، فرید فرهنگ ،ابوالقاسم فرهنگ، پرستو فروهر، روژیا فروهر، فرانک فرید، فروغ فرین، مهدی فقیه، سیدمحمدرضا فقیهی، پروین فهیمی، اشکان فیاضبخش وعلی فیض.
ق-(٦١٩-٥٩٥) ناهید قاجار، عزیز قاسمزاده، شهین قاسمی فیروزآبادی، معصومه قاسمیپور، بیژن قبادی، منیژه قدرتیپور، منیژه قدسیزاده، ابوالفضل قدیانی، جعفر قدیمخانی، مهتاب قربانی، سوین قربانی، بهروز قربانی، فریبا قربانی، فرزانه قرهحسنلو، سارا قریشی، مهناز قزللو، محسن قشقایی، آرش قلعهگلاب، سپیده قلیان، احد قنبری، علی قنبری، محسن قنبری، فرزانه قوامی، اجلال قوامی و رحیم قیومی.
ک-(٦٦٣-٦٢٠) فرخ کابلیان، صادق کار، مهرانگیز کار، سمیه کارگر، علی کارون، آزاده کاظمی، رسول کاظمی، رضا کاظمی، علیرضا کاظمی، هنگامه کافی، عارف کافی، اشرف کامخیز، هانا کامکار، پوران کاوه، حمید کاویان، محمد کدخدایی، حسین کربلایی، کاظم کردوانی، شیرین کرمینژاد، ملیحه کریمالدینی، بهزاد کریمی، اکبر کریمیان، هدی کریمیصابر، سرور کسمایی، مینا کشاورز، رادبه کشاورز، سپیده کشاورز، امیرحسین کشاورز، نوشین کشاورزنیا، پویان کفیلی، مریم کلارن، طناز کلاهچیان، رضا کمانگر، شرور کنوز تبریزی، سپیده کوتی، وحید کوهدرق، زینب کیا، فریده کیانپور ،نگین کیانی، رضا کیانی، رستم کیانیجم، جلال کیایی و رضا کیایی.
گ-(٦٧٦-٦٦٤) سعدی گلبیانی، مهدیه گلرو، محمدحسین گلرخیان، سهیلا گلشاهی، حسن گلشاهی، منوچهر گلشن، باربد گلشیری، علی گلمحمدی، سوسن گلمحمدی، فاطمه گلمحمدی، محمد گنابادی، شیوا گنجی، پریسا گنجی و فرهاد گوران.
ل-(٦٨١-٦٧٧) مریم لامعی، سوران لطفی، داریوش لطیفپور، جواد لعلمحمدی و مزدک لیماکشی.
م-(٧٨٧-٦٨٢) رضا مالکی، صدیقه مالکیفرد، امیر مبینی، حانیه متحیر، مهناز متین، بابک مجیدی، مصطفی محبکیا، شیوا محبوبی، فرهاد محرابی، گلاله محسنیپور، زهره محققی، آذر محلوجیان، سیران محمدحسینی، صابر محمدی، علی محمدی، مهدی محمدی، نرگس محمدی، مریم محمدی، خسرو محمدی، رویا محمدی، پروین محمدی، حسین محمدی، غلامرضا محمدی،یوسف محمدی، بابک محمود، مهدی محمودیان، آرمین مختاری، سیدجلال مدبر، مسعود مدبر، ابراهیم مددزاده، امیر مددی، سعید مدنی، عبدالله مرادیان، مریم مرتضوی، مهناز مرتضوی، گرجی مرزبان، رضا مریدی، شکرالله مسیحپور، سیامک مسیحپور، ماشاءالله مسیحپور، احمد مشعوف، نیما مشعوف، اکرم مصباح، مهران مصطفوی، پارسا مصلحیفرد، عالیه مطلبزاده، سحر مطلبی، نسرین مطلبی، محمدامین مطلبی، مهدی مظفری، مونا معافی، سویل معالی، اقبال معتضدی، مهدی معرف، علی معظمی، داریوش معمار، محمدرضا معمارصادقی، بدرالسادات مفیدی، حسن مقدسزاده، پویان مقدسی، شبنم مقدسی، آزادی مقدم، شاهین مقرب، منوچهر مقصودنیا، پویان مکاری، ژیلا مکوندی، ژاله مکیآبادی، روشنک ملاییعلیشاه، سعید ملائی، پروین ملک، علی ملک، بیتا ملکوتی، فاطمه ملکی، رحمتالله ملکی، منیره ملکیراد، مرجان ملیحی، الهه منافی، سام منتظر، سعیده منتظری، طاهره منتظری، علیاصغر منطقیان، اسفندیار منفردزاده، ناصر مهاجر، فیروزه مهاجر، شراره مهبودی، فاطمه مهدوی، اکبر مهدی، روحالله مهدیپور عمرانی، نوید مهری، همایون مهمنش، محیا موحدمنش، مهدی موسوی، مهراوه موسوی، عقیل مومنی، عبدالله مومنی، فرهاد میثمی، فاطمه میراحمدی، فیروز میرانی، مجتبی میرتهماسب، شیلان میرزایی، لیلا میرغفاری، فاطمه میرفتاحی، مهران میرفخرائی، مسعود میریف شارمین میمندینژاد و مینا مینایی.
ن-(٨٣٥-٧٨٨) داوود نادریفرد، حجت نارنجی، فرزانه ناظرانپور، پوران ناظمی، مهشید ناظمی، پروانه ناظمی، هامون نامجو، نسرین نامداری، علی نانوایی، حسن نایبهاشم، احمد نجاتی، علی نجاتی، رضا نجفی، غلامرضا نجفی، مهشید نجفی، محمد نجفی، فریدون نجفیآریا، آفرین نجفیزاده، افسانه نجومی، شمیلا نژادهاشمی، فرشیده نسرین، هلن نصرت، اصغر نصرتی، رایا نصیری، زهرا نصیری، پارسا نصیری، اکرم نصیریان، طیبه نظری، سعید نعیمی، اکرم نقابی، مسعود نقرهکار، طاهر نقوی، مهرزاد نکوروح زند، سپیده نکوزاده، فرخ نگهدار، مهرداد نمازی، داوود نوائیان، حمید نوذری، توماج نورایی، کامبیز نوروززاده، شقایق نوروزی، محمد نوری، محمد نوریزاد، غلامرضا نوریعلا، پرویز نویدی، ایرج نیری، مرتضی نیکی و فاطمه نیلی.
ه-(٨٤٤-٨٣٦) مهردخت هادی، حسین هاشمپور، احسان هاشمی، احمد هاشمی، محسن هجری، بهزاد همایونی، کوروش همهخانی، هنگامه هویدا و شیرین هیاریان
و-(٨٤٩-٨٤٥) رقیه واثقی، عباس واحدیانشاهرودی، حسین وارسته، حسن وداییپور و نیک وزیری
ی-(٨٦٠-٨٥٠) مصطفی یاراحمدی، مهشید یاسری، مریم یاوری، محمدحسن یحیایی، مریم یحیوی، مهدی یحیینژاد، فرشید یداللهی، امیر یعقوبعلی، علیرضا یکتا، سینا یوسفی و سیاوش یونسی.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
عکس: آرش خاموشی، نیویورک تایمز
پیشگفتار: نسل جوان یا بزبانی دیگر نسل زد*، پویندگان فردا، قلبهای پر از شور و امید! در این روزگار پر تلاطم، وقتی جهان با سرعت نور در حرکت است، شما در میانه جریانات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی قرار گرفتهاید. هر نگاه شما، هر تصمیم و هر انتخاب شما، پیامدهایی دارد که نه تنها زندگی خودتان، بلکه جامعه و حتی تاریخ را شکل میدهد. من این رساله را برای شما مینویسم، نه برای نصیحت، نه برای قضاوت، بلکه برای گفتگو، برای همراهی و برای درک بهتر مسیر شما. شما در دورهای زندگی میکنید که نه صرفاً مصرف کننده هستید، نه منفعل؛ بلکه خالق، تجربهکننده و آزمونگر هستید.
شما شاهد تحولاتی هستید که هیچ نسل پیش از شما به این سرعت تجربه نکرده است؛ تغییرات فرهنگی، اجتماعی و جهانی که هویت و احساس شما را به چالش میکشند. این رساله دعوتی است برای شناخت خود، درک جهان پیرامون و یافتن زبان تازهای برای زندگی، هنر و مشارکت اجتماعی. میخواهم با شما درباره موسیقی، هنر، لباس، سبک زندگی و حتی نگاهتان به سیاست و جهان سخن بگویم. چرا که همه اینها، آیینه روح و هویت شما هستند.
نسل امروز در میانه سنت و نوآوری، گذشته و آینده، محدودیت و فرصت قرار دارد. هر انتخاب شما، هر حرکت شما، هر تجربه شما، پلی است میان فردیت شما و آینده جمعی جامعه. این رساله، همراهی است برای یافتن زبان تازهای که بتوانید با آن زندگی کنید، بیآفرینید و جهان را تغییر دهید. بیآیید با هم از محدودیتها عبور کنیم و دریچهای به سوی آینده باز کنیم.
جوانان! شما میتوانید میراث گذشته را پاس دارید و همزمان با نوآوری، زبان و تجربهای تازه خلق کنید. این مسیر ساده نیست، اما ارزشمند است؛ ارزشمند چون به شما اجازه میدهد خودتان باشید.
در این مسیر، هنر و موسیقی، لباس و سبک زندگی، سیاست و نگاه شما به جهان، همگی ابزارهایی برای ابراز وجود و ساختن فردای روشن هستند. هر سطر این رساله با نگاه به شما و برای شما نوشته شده است؛ برای آنکه احساس کنید دیده و شنیده میشوید. شما تنها مصرف کننده نیستید؛ شما خالق فردا هستید.
بیایید با هم از تجربهها، چالشها، امیدها و خودباوری ها سخن بگوییم. این رساله، دعوتی است برای گفتگو، خلاقیت و مشارکت. برای یافتن زبانی که هم اصالت شما را حفظ کند و هم شما را با جهان امروز مرتبط سازد. در هر فصل، هر پاراگراف، شما را به درک بهتر دعوت میکنم. بیآیید با هم از محدودیتهای دست و پا گیر و عموما تسنعی عبور کنیم ؛ آینده را بشکافیم و از درونش نور را بیرون کشیم و به جامعه کهن ، هدیه دهیم!
***
آغاز: جوانی، دورهی حساسی است؛ دورهای که هر فرد در آن تلاش میکند خود را بشناسد، جهان را درک کند و جایگاه خود را در آن پیدا کند. خطاب من در این رساله، صادقانه و صمیمانه به شماست، نه بهعنوان نصیحت گر، بلکه به عنوان کسی که دغدغه آینده و هویت نسل شما را دارد. میخواهم درباره چیزی صحبت کنم که بیش از هر چیز با روح و زندگی شما مرتبط است: هنر، موسیقی، سبک زندگی ، هویت فردی، خودباوری!
نسل امروز، در جهانی متغیر و پرشتاب زندگی میکند. جهانی که اطلاعات در آن لحظهای منتقل میشود و فرهنگها بهسرعت با هم در تماساند. در چنین جهانی، میراث گذشته، هرچقدر هم ارزشمند، گاهی دیگر زبان تجربه و احساس شما را بیان نمیکند. در این بخش، تلاش میکنم تصویری واقعی از شما، جوانان امروز، ارائه دهم و در عین حال، بهدنبال پلی میان سنت و نوآوری باشم.
هر نسل با محیط پیرامون خود در تعامل است و جوان امروز، بیش از هر زمان دیگری، در مواجهه با پرسشهای بزرگ قرار دارد: سیاست چیست؟ من در این جامعه چه نقشی دارم؟ نگاه به شرق و غرب چگونه باید باشد؟ چرا بسیاری از همنسلانم کشور را ترک میکنند؟... در اینجا، قصد دارم بدون شعار و نسخههای مچاله شده و کهنه، با شما سخن بگویم و تصویری روشن از وضعیت امروز ارائه دهم.
جوان امروز، نه منفعل است و نه صرفاً مصرف کننده. او در مواجهه با سیاست، جهان و جامعه، به دنبال جایگاه خود، آزادی انتخاب و فرصت خلق آینده است. نگاه انتقادی و انتخابگرانه، خلاقیت و مشارکت فعال، ابزارهای او برای عبور از محدودیتها و ساختن فردای بهتر است.
نسل شما میتواند هم میراث فرهنگی و ملی خود را پاس دارد و هم از تجربههای جهانی بهره ببرد. میتواند در جامعه نقشآفرین باشد و نیروی محرکه تغییرات مثبت باشد، به شرط آنکه هم فرصتهای واقعی در اختیار داشته باشد و هم زبان و ابزارهای بیان خود را بشناسد و توسعه دهد. نسل شما، در میانه سنت و مدرنیته، محدودیتها و فرصتها، گذشته و آینده قرار دارد. هنر، موسیقی، طرزلباس آرایش موی سر، سبک زندگی، سیاست و نگاه به جهان، همه برای بیان هویت و ساختن فردای فرهنگی و اجتماعی هستند.
رسالت شما، نه تسلیم شدن به جریانهای جهانی است و نه ایستادن در برابر آنها. بلکه یافتن زبان تازهای برای زندگی، تجربه و خلق است؛ زبانی که هم فردیت و اصالت شما را حفظ کند و هم جامعه را به سمت آیندهای روشن هدایت کند.
جوان، هویت و زبان امروز
هنر و موسیقی، آینه روح یک جامعهاند و شاید هیچ چیز مانند موسیقی، تغییرات نسلی و تحولات فرهنگی را بهتر نشان نمیدهد. موسیقی سنتی، با همهی ارزشها و عمق تاریخیاش، امروز برای بسیاری از جوانان دیگر زبان احساسشان نیست.
موسیقی سنتی اغلب آرام و متکی بر تکنیک و ردیفهای مشخص است. اما جوان امروز در جهانی سریع و چندلایه زندگی میکند؛ جهانی پر از شبکههای اجتماعی، بازیهای ویدیویی و موسیقی الکترونیک. او به ریتم تند، خلاقیت در صدا و تجربههای چندحسی عادت کرده است.
موسیقی سنتی و نسخههای ایدئولوژیک، گاهی پیامشان شعاری و یک بعدی است. جوان امروز میخواهد موسیقی جان و هیجان بگیرد و با واقعیتهای زندگی خود ارتباط برقرار کند.
موسیقی امروز میتواند پلی باشد میان سنت و مدرنیته. تلفیق سازهای بومی با ژانرهای جهانی مانند هیپهاپ، موزیک الکترونیک یا پاپ - راک، نشان میدهد که سنت باید توانایی گفتمان زبان امروز را درک کند!
هنر نیز همین مسیر را دنبال میکند. هنر امروز باید تجربهگرا، چندرسانهای و امکان تعامل بدهد. هنر دیگر صرفاً ابزار تزئین یا ایدئولوژی نیست؛ هنر، زبان زندگی شماست.
لباس، ظاهر و سبک زندگی
ظاهر و سبک زندگی شما، یکی از بارزترین نشانههای هویت است. لباس، آرایش مدل مو و رفتارهای روزمره، نه فقط مد یا تقلید، بلکه شکل ابراز فردیت شماست. برای جوان امروز، انتخاب لباس و آرایش، بیانگر آزادی و خلاقیت است. گاهی این انتخابها واکنشی است به محدودیتها و قضاوتهای جامعه.
جوان امروز به دنبال تجربههای تازه، فضاهای نو و ارتباطات آزاد است. او نمیخواهد صرفاً مصرف کننده باشد؛ او میخواهد خالق باشد، به اشتراک بگذارد و جهانش را بسازد.
جوان امروز با چالشها نیز آشناست! مصرفگرایی، تقلید کورکورانه از مد جهانی و فقدان بازاندیشی در انتخابها، میتواند هویت را سطحی و ناپایدار کند. هنر، موسیقی و سبک زندگی وقتی ترکیب شوند با تفکر و خلاقیت، میتوانند هویت را عمق ببخشند و نه فقط ظاهر را شکل دهند.
هویت فردی در مواجهه با سنت و مدرنیته
جوان امروز در میانه دو جهان قرار دارد: سنت و مدرنیته! سنت میراثی غنی است که میتواند هویت را شکل دهد، اما اگر صرفاً تقلید شود، خشک و غیرقابل فهم میشود. مدرنیته جهانی تجربههای نو و هیجانانگیز ارائه میدهد، اما گاهی هویت محلی و اصالت را تهدید میکند. راه واقعی در تلفیق خلاقانه و انتخابگرانه است. استفاده از زبان امروز، تجربههای تازه و خلق هنر و موسیقی که ریشه در فرهنگ و هویت شما دارد.
سنت مجموعهای از زبان، آداب، باورها، تجربههای تاریخی و ارزشهایی است که نسلهای گذشته آنرا ساختهاند. این عناصر میتوانند به فرد احساس تداوم و تعلق بدهند. مشکل زمان ! زمانی آغاز میشود که سنت فقط به شکل الزام به تقلید مطرح شود، بدون امکان پرسشگری یا تغییر. در این حالت، سنت به یک قید خشک بدل میشود که فردیت را محدود میکند.
مدرنیته در معنای جامعه شناختی، یعنی گسترش عقلانیت، علم، فردیت، آزادی و ارتباطات جهانی. برای جوان امروز. مدرنیته کانال دسترسی به تجربههای تازه، سبکهای متنوع زندگی و انتخابهای فردی است. اما روی دیگر ماجرا این است که ورود بیواسطه به جهان مدرن، گاهی باعث گسست از هویت محلی میشود! بعضا فرد احساس میکند میان «جهان خودش» و «جهان دیگران» سرگردان مانده است.
جوان در جامعهای مثل ایران، هم فشار خانواده و سنت را تجربه میکند و هم دعوت مدرنیته به آزادی و فردیت را. در نتیجه اغلب یک دوگانگی روانی - اجتماعی بوجود آمده است! از یک سو میل به ریشهها و تعلق، از سوی دیگر نیاز به نوآوری و انتخاب آزاد. اگر این دوگانگی حل نشود، ممکن است به شکل بحران هویت یا حتی گسست نسلی بروز کند.
جامعه شناسان معتقدند که سنت و مدرنیته الزاما در تضاد مطلق با یکدیگر نیستند. راهکار، بازخوانی انتقادی سنت است. نگه داشتن عناصر زنده و انسانی آن (همبستگی، معنویت، اخلاق) و کنار گذاشتن عناصر محدودکننده (تبعیض، خشونت ، اطاعت کورکورانه) همزمان، باید مدرنیته را با پرسشگری و انتخاب جذب کرد، نه به شکل تقلید خام. این یعنی ، بهره بردن از آزادیها و امکانات نو، بدون از دست دادن حس ریشه و تعلق.
خانواده میتواند فضایی باشد که در آن پرسشگری و تجربه در کنار ارزشهای مشترک امکانپذیر شود. آموزش و رسانه اگر از کلیشهسازی و تحمیل ایدئولوژیک پرهیز کنند، میتوانند کمک کنند جوانان یاد بگیرند چگونه همزمان ایرانی و جهانی باشند. هویت فردی امروز دیگر «سنت» یا «مدرنیته» نیست. بلکه ترکیبی است از هر دو؛ ریشهدار و در عین حال باز و روشن. سنت وقتی ارزشمند است که زنده، انتقادی و معنادار باشد. مدرنیته وقتی سازنده است که با انتخاب و تفکر نقادانه جذب شود. جوان امروز میتواند از هر دو بهره ببرد، بدون افتادن در دام شعارهای غرب ستیزی یا غرب زدگی که حکومت دیکتاتوری اسلامی در ایران تبلیغ میکند!
جوان و جهان پیرامون
جوان امروز علاقهمند به سیاست است، اما اغلب بیاعتماد و ناراضی است. فاصله میان زبان رسمی حاکمیت و زبان تجربه واقعی جوانان، بیاعتمادی ایجاد میکند. شیوههای نو مشارکت: شبکههای اجتماعی، جنبشهای فرهنگی و مدنی، فعالیتهای خیریه و ابتکارهای گروهی، شیوههای نوینی هستند که نسل شما برای حضور در جامعه استفاده میکند. سیاست تنها بازی قدرت نیست؛ سیاست یعنی زندگی جمعی و تعیین سرنوشت جامعه. نسل شما میتواند این مفهوم را با زبان تازه و ابتکار نو بیان کند.
نگاه به شرق و غرب
جوان امروز در جهانی بدون مرز زندگی میکند؛ رسانهها، اینترنت و فرهنگ جهانی مرزها را کمرنگ کردهاند. بهرهگیری از فرهنگ جهانی! موسیقی، فیلم، فناوری و مد، دید شما را گسترده میکنند و میتوانند الهامبخش نوآوری باشند. خطر دوقطبی و تقلید کورکورانه، شیفتگی یا نفرت کامل از فرهنگهای خارجی میتواند هویت محلی را تهدید کند. راه میانه و انتخابگرانه: نگاه شما باید انتقادی و انتخابگرانه باشد؛ بهرهگیری از تجربههای جهانی بدون از دست دادن ریشهها و اصالت فرهنگی.
فرار مغزها و مهاجرت
فرار مغزها، یکی از بزرگ ترین دغدغههای جامعه امروزایران است. بسیاری از استعدادهای جوان، به دنبال فرصتهای بهتر و شرایط زندگی مناسب تر، کشور را ترک میکنند. علل فرار مغزها؛ نبود چشمانداز روشن شغلی و اقتصادی، محدودیتهای فرهنگی و هنری و بیاعتمادی به آینده سیاسی. پیامدهایش؛ فرار مغزها است که نه تنها باعث از دست رفتن نیروهای خلاق میشود، بلکه روح جمعی جامعه را نیز تهی میکند. راه حل آن ایجاد فرصتهای واقعی، چشمانداز روشن و فضایی برای خلاقیت و مشارکت است که میتواند نسل شما را در جامعه حفظ کند.
طرز فکر و رفتار اجتماعی
نسل امروز ارزشها و رفتار متفاوتی دارد؛ گاهی برای بزرگ ترها نامأنوس، اما نشان دهنده تحولات ضروری جامعه است. نسل جوان به دنبال آزادی فردی، رضایت شخصی و خلاقیت است. شیوههای مشارکت اجتماعی در شبکههای اجتماعی و فعالیتهای مدنی، نشاندهنده کنشگری نوین است. گفتوگو و فهم متقابل میتواند شکاف میان نسلها را پر کند و جامعه را زنده سازد.
سرگردانی در سنت و مدرنیته
نسل جوان ما اغلب در میانه دو جریان قدرتمند قرار دارد: سنت و مدرنیته. سنت خشک و محدودکننده، آزادی بیان و خلاقیت را محدود میکند. مدرنیته ، گاهی سردرگمی، تقلید کورکورانه و حس بیهویتی ایجاد میکند. این تضاد باعث سرگردانی و احساس بیمکانی میشود.
بسیاری از خانوادهها انتظار دارند جوانان رشتهها و مشاغل «ثابت و مورد احترام» (پزشکی، مهندسی، حقوق) را انتخاب کنند، در حالی که جوانان ممکن است به علایق جدید و شغلهای نوظهور (طراحی، فناوری، هنر دیجیتال) گرایش داشته باشند. جوان بین «خواست خانواده و جامعه» و «خواسته شخصی و علاقه فردی» سرگردان میشود و گاه احساس بیقدرتی و اضطراب پیدا میکند.
پوشش و رفتار اجتماعی جوانان، به ویژه زنان و دختران جوان، گاه محل برخورد ارزشهای سنتی و سبکهای زندگی نوین است. برخی خانوادهها محیطهای سنتی محدود کننده را اعمال میکنند و در راستای خواست حکومت اسلامی قدم بر میدارند! در حالی که جوانان تمایل به تجربه و بیان فردیت دارند. این تضاد باعث احساس عدم تطابق با محیط و گاهی اضطراب اجتماعی میشود؛ جوان احساس میکند نه کاملاً متعلق به دنیای سنت است و نه به دنیای مدرن. دیدگاههای سنتی درباره روابط دختر و پسر، ازدواج و دوستی با تجربههای نوین، فضای شبکههای اجتماعی و فرهنگ شهری در تضاد است. جوان گاهی نمیداند چگونه روابط سالم و معنادار ایجاد کند که دچار سردرگمی و فاصله از خانواده یا دوستان خویش نشود.
دسترسی به اینترنت، شبکههای اجتماعی و منابع جهانی، امکان یادگیری و تجربههای تازه را فراهم میکند، اما گاهی با دیدگاهها و محدودیتهای اجتماعی در تضاد است. جوان ممکن است بین تجربههای جهانی و فشارهای محلی سردرگم شود و حس کند جایی ندارد که کاملاً متعلق به آن باشد.
حفظ ارزشهای انسانی و اجتماعی سنت و همزمان بهرهگیری از آزادیها و امکانات جدید بدون تقلید کورکورانه. خانواده و مدرسه میتوانند فضایی ایجاد کنند که پرسشگری، تجربه و انتخاب شخصی ممکن باشد .جوان میتواند خود را ریشهدار، انعطافپذیر و مسئولیتپذیر ببیند، نه محدود به قالبهای سنتی و نه سرگردان در تجربههای مدرن.
حکومتهای دیکتاتوری و پدران سلطهگر
محدودیتهای سیاسی و سرکوب آزادی توسط حکومت ها، ناامیدی و بیاعتمادی ایجاد میکند. خانوادههای سلطهگر و خشونتآمیز نیز، اعتماد به نفس و قدرت انتخاب فرزندان را کاهش میدهند.
در حکومتهای دیکتاتوری، آزادی بیان محدود، رسانهها کنترلشده و اعتراضات سرکوب میشوند. این فضا به شکلگیری بیاعتمادی عمومی و ناامیدی جمعی میانجامد، زیرا مردم احساس میکنند امکان واقعی برای تغییر وجود ندارد. در نتیجه، فرهنگ ترس در جامعه نهادینه میشود و افراد از بیان نظر یا حتی انتخابهای شخصی هراس دارند....میدانیم که ترس هیولا های خود را می آفریند!
در بسیاری از خانوادههای سلطهگر و پدرسالار، تصمیمها بهطور یکجانبه تحمیل میشوند. کنترل شدید، تنبیه و خشونت (کلامی یا فیزیکی) باعث میشود فرزندان اعتماد به نفس پایین پیدا کنند و از قدرت انتخاب محروم شوند. چنین خانوادههایی، ناخواسته همان چرخهی سرکوب اجتماعی را در مقیاس کوچک تر بازتولید میکنند.
جامعهای که در سطح سیاسی سرکوبگر است، معمولاً خانوادههایی شکل میدهد که همان الگو را در درون خود تکرار میکنند. به این ترتیب، افراد هم در فضای عمومی (جامعه/حکومت) و هم در فضای خصوصی (خانواده) از آزادی و حق انتخاب محروم میشوند. نتیجهی این چرخه، تشدید ناامیدی فردی و بیاعتمادی اجتماعی است.
سخنی با جوانان
پیشگفتار: در آغازِ هر راه، نسیمی هست که بوی فردا را با خود میآورد. نسیمی که از سطرهای اندیشه برمیخیزد و بر شانههای جوانی مینشیند؛ جوانی، این فصلِ همیشه بیدارِ زندگی که میان شور و شک، میان دانستن و ندانستن، در جست وجوی خویش است.
این نوشته، نه نغمهی موعظه است و نه طنینِ فرمان؛ آینهای است از جانِ انسانی که در جهانِ پرآشوب امروز، هنوز به انسان بودن ایمان دارد. جهانی که در آن صدای حقیقت، گاه در ازدحامِ فریادها گم میشود، اما شعلهی اندیشه هنوز در گوشهای از دلِ جوانی میسوزد و راه را روشن میکند. شما نسلِ تازهنفسِ زمین، فرزندانِ فردا ! شما در زمانهای متولد شدید که واژهها سنگین و معناها زخمیاند. در دورانی که تکنولوژی، فاصلهها را کوتاه کرده اما دلها را دورتر ساخته است. این نوشته، گفتوگویی است میان خاکِ دیروز و افقِ فردا، میان رنجِ زیستن و شوقِ ساختن.
نگارنده نه خطبه میخواند و نه وصیتنامه مینویسد؛ معتقدم انسانیت هنوز زنده است، اگر بخواهید اش. آزادی هنوز ممکن است، اگر باورش کنید. عدالت هنوز رؤیاست، اگر برایش برخیزید. جوانی، نه تنها سالهای نخستِ عمر، بلکه کیفیتی از روح است؛ شورِ تجربه، عطشِ دانستن و جسارتِ دگرگون کردن. هر سطر از این نوشته، به احترامِ آن شعلهی مقدس درونِ شما نگاشته شده است. شعلهای که اگر خاموش نشود، میتواند تاریکیهای یک عصر را به سپیده بدل کند.
در روزگاری که حقیقت زیر نقابها پنهان میشود، از «انسان» سخن میگویم، از حرمتِ جان، از بیقید و شرط بودنِ کرامت. خواندنِ این رساله ، نوعی سفر است؛ سفری از بیرون به درون، از تماشا به تفکر، از خاموشی به گفتوگو. اگر این نوشته را میخوانید، بدانید که مخاطبِ حقیقی آن شمایید؛ شما که در دو راهیِ آرمان و واقعیت ایستادهاید، شما که هنوز میپرسید، هنوز نمیترسید، هنوز به آینده ایمان دارید در این جهانِ تند و تیره، امیدْ شجاعتی است که باید از نو آموخت. این متن، مشقی است برای همین امید. باشد که هر واژهاش، دانهای باشد در خاکِ اندیشهی شما، تا روزی درختی از خرد، عشق و آزادی در جانتان بروید و جهان را از نو معنا کند.
شما که در آغاز راهید، در جهانی پر از پرسش و تضاد ایستادهاید. جهانی که در آن تکنولوژی با سرعتی سرسامآور پیش میتازد اما هنوز در بسیاری از گوشههایش تبعیض، نابرابری، خشونت و سرکوب حضور دارد. در چنین جهانی، انسان بودن خود یک کنش است؛ دفاع از آزادی، یک مسئولیت اخلاقی است! این نوشته دعوتی است به اندیشیدن، نه فرمانی برای پیروی. گفتوگویی است میان نسلها، میان امید و تجربه، میان رؤیا و واقعیت.
خانواده و جامعه کوچک نخستین آینهای هستند که انسان خود را در آن میبیند. اگر این آینه شکسته باشد، تصویر انسان نیز تکه تکه میشود. اگر کودک در محیطی رشد کند که در آن احترام، گفتوگو و محبت وجود دارد، از همان آغاز میآموزد که آزادی نه امتیاز بلکه حق طبیعی اوست. اما اگر خانه و جامعه کوچک بر پایهی تحقیر، سلطه و سکوت بنا شده باشند، بذر ترس و خشونت در دل او کاشته میشود. هیچ کودکی با نفرت زاده نمیشود؛ نفرت را میآموزد، همان گونه که احترام و عشق را نیز میتواند بیآموزد. خانواده، اگر بر انسانیت استوار باشد، نخستین پناهگاه آزادی است.
هیچ جامعهای بدون احترام به آزادی اندیشه، به بلوغ نمیرسد. آزادی بیان، یعنی حق گفتن، شنیدن و اندیشیدن؛ حتی آنگاه که اندیشهای ناخوشایند یا متفاوت باشد. جامعهای که در آن زبانها بسته و قلمها شکسته شوند، دیر یا زود به خشونت پناه میبرد. آزادی، مادر اخلاق است؛ زیرا تنها انسان آزاد است که میتواند انتخاب اخلاقی داشته باشد. دفاع از آزادی بیان، دفاع از امکانِ رشد انسان است و دفاع از حقوق بشر، دفاع از خودِ زندگی است. حقوق بشر نه شعار است و نه امتیاز گروهی خاص، بلکه زبان مشترک کرامت انسانی است.
دفاع از حقوق بشر باید بیقید و شرط باشد. هیچ مذهب، ایدئولوژی یا قدرتی نباید به نام «مصلحت» یا «نظم»، حق انسان را از او بگیرد. شکنجه، زندانیان بیمحاکمه و مجازات اعدام لکههای سیاهی هستند بر دامان انسانیت. هیچ نهادی، هیچ حکومتی و هیچ فردی، حق گرفتن جان دیگری را ندارد. عدالت، آن گاه معنا دارد که بر کرامت انسان استوار باشد، نه بر انتقام. لغو کامل مجازات اعدام و شکنجه، نه تنها مطالبهای حقوقی، بلکه وظیفهای اخلاقی است؛ زیرا جان، مقدس تر از هر قانون است.
اما تبعیض تنها در سیاست و قانون نیست، در خانهها نیز هست. در نگاه ضد زن و فرهنگ مردسالار، تبعیض از نخستین روزهای زندگی در ذهن کودکان نقش میبندد. وقتی دختران در سایهی ترس و تحقیر رشد میکنند و پسران در سایهی برتری و سلطه، جامعه دو نیم میشود: نیمی ساکت، نیمی متکبر. هیچ جامعهای با نابرابری جنسیتی آزاد نخواهد شد. برابری کامل حقوقی زن و مرد در قانون، در خانواده، در کار و در تصمیمگیریهای اجتماعی و سیاسی ، پایهی عدالت است. زن، انسان است، نه مِلک و نه تابع. برابری زن و مرد تنها خواستهای فمینیستی نیست؛ ضرورتی است انسانی برای رهایی همگان.
هیچ تفسیری از مذهب، سنت یا فرهنگ نمیتواند مجوز تبعیض باشد. اگر دینی، فلسفهای یا قانونی به ما میگوید که زن کمتر از مرد است، آن قانون و آن تفسیر باید دگرگون شود! در برابر هر شکل از تبعیض جنسیتی، قومی، زبانی یا فکری باید ایستاد. هیچ قومی برتر از دیگری نیست، هیچ زبان و فرهنگ محلی کمارزشتر از دیگری نیست. جامعهای که تنوع فرهنگی خود را بپذیرد، غنیتر و انسانیتر میشود. هر جوانی باید بتواند با زبان مادری خود بیندیشد، بیاموزد و بخواند؛ زیرا زبان، خانهی روح انسان است.
گذشته را باید شناخت، اما نباید در آن زندانی شد. تاریخ پر از نامها و چهرههایی است که در زمان خود اثرگذار بودند، اما نسل امروز باید بداند که تقلید کورکورانه از آنان، جایگزین اندیشیدن نیست. هیچ اندیشهای مقدس نیست، هیچ متفکری معصوم نیست. باید از تاریخ درس گرفت، نه الگو. تجربهی خشونت، تروریسم و سلطه نشان داده که تغییر پایدار از مسیر شمشیر نمیگذرد، بلکه از راه خرد، گفتوگو و آزادی میگذرد. امروز، سلاح اندیشه از هر اسلحهای نیرومندتر است.
تحصیل، ابزار شناخت و توانمندی است. اما تحصیل زمانی ارزشمند است که از سر علاقه و انتخاب باشد، نه اجبار. دانش زمانی میتواند بر خود به بالد که با آزادی همراه باشد. آموزش باید حق همگان باشد، نه امتیاز طبقاتی. هیچ کودک و جوانی نباید به خاطر فقر، تبعیض جنسیتی یا قومی از تحصیل محروم شود. تحصیل اگر بر پایهی کنجکاوی و آزادی باشد، انسان را شکوفا میکند . هیچکس نباید ناچار به ترک تحصیل شود!
مهاجرت، برای بسیاری از جوانان، رؤیایی است از آزادی و فرصت. اما مهاجرت فقط جابهجایی مکانی نیست؛ آزمونی است میان ریشه و آینده. غربت، تضاد فرهنگی و احساس بیپناهی بخشی از این مسیر است، اما اگر با آگاهی و امید همراه شود، میتواند به فرصتی برای رشد تبدیل گردد. در هر نقطه از جهان که باشید، کرامت انسانی و آزادی را پاس بدارید؛ زیرا خانهی واقعی، جایی است که انسان در آن آزاد است.
عشق و میل جنسی از نیرومندترین نیروهای انسانیاند. سرکوب آنها، نه اخلاق میآفریند و نه پاکی، بلکه به ریا و ترس میانجامد. عشق و سکس دو روی یک واقعیتاند: یکی روح، دیگری تن. جدایی مطلق یا یکی گرفتن بیمرز آنها، هر دو آسیب زاست. رابطهی سالم زمانی شکل میگیرد که در آن آگاهی، احترام، رضایت و مسئولیت وجود داشته باشد. جامعهای که آموزش جنسی را ممنوع میکند، جوانانش را در تاریکی رها میسازد. دانستن دربارهی بدن، احساس و مرزهای اخلاقی، بخشی از حق طبیعی هر انسان است. اخلاق واقعی از آگاهی میروید، نه از ترس.
جوانی، فصل رؤیاست. فصل ساختن و دگرگونکردن. اما رؤیا باید با خرد همراه باشد تا به عمل بدل شود. شما وارث امید و رنج نسلهای پیشین هستید، اما آینده را تنها شما میسازید. در جهانی که با سرعت در حال تغییر است، تنها کسانی میتوانند بمانند که خود را با آزادی و آگاهی پیوند دهند. هیچ رؤیایی دست نیافتنی نیست، اگر با اراده و شناخت دنبال شود.
نسل شما میتواند پلی باشد میان گذشته و آینده، میان سنت و نوآوری، میان هویت و جهانیبودن. شما میتوانید هم ایرانی باشید و هم جهانی، هم وفادار به ریشه و هم باز به افقهای نو. در جهانی که گاه حقیقت فدای منافع میشود، شجاعت اندیشیدن، بزرگ ترین عمل سیاسی است. از اندیشه نترسید، از پرسش نترسید، از تفاوت نترسید. هیچ نظامی، هیچ قدرتی، نمیتواند انسان آگاه را برای همیشه خاموش کند.
سخنم با شماست! با دلهای تپنده، با ذهنهای بیدار. در اندیشههای جسور، در خلاقیت، در توان گفت وگو و در ایمان به انسان. از محدودیتها عبور کنید، مرزهای ذهنی را بشکنید و باور کنید که آزادی، عدالت و برابری حقوقی ، رؤیا نیستند ؛ واقعیتیاند که باید ساخته شوند. نسل شما، نور امید و خلاقیت ، قلبهایی پر از شور و اراده است! رسالهای که خواندید، نه یک دستورالعمل خشک، بلکه آینهای است برای دیدن خودتان. هر سطرش، هر پاراگرافش، با نگاه به شما نوشته شده است، برای آنکه بدانید دیده و شنیده میشوید.
شما در جهانی زندگی میکنید که هر روز تغییر میکند، اما این تغییر، فرصتی است، نه تهدید. شما قدرت دارید، نه تنها برای تجربه کردن، بلکه برای خلق کردن و شکل دادن به فردا. هنر و موسیقی، لباس و سبک زندگی، سیاست و نگاهتان به جهان، همه ابزارهایی هستند برای بیان هویت شما. هر انتخاب شما، هر حرکت شما، هر خلاقیتی که نشان میدهید، پلی است میان امروز و فردا. شما وارثان خاک و آفتابید، وارثان رنج و امید، وارثان جهانی که هنوز تشنهی عدالت است. پس بیایید: با اندیشه، با مهر، با هنر، با خلاقیت و با ایمان به انسان، جهانی بسازید که در آن هیچ انسانی با ترس و تحقیر زندگی نکند، جهانی که در آن کرامت، عشق و آزادی، زبان مشترک همهی ما باشد.
اکنون که سطرها به پایان میرسند، کلمات آرام میگیرند، اما معنا هنوز در هوا جاریست؛ چون عطر باران بر خاکی تازه. این نوشته، رسالهای نیست که بسته شود؛ بذر است، که باید در دلها کاشته گردد. شما ادامهی نبضِ تاریخید. از دلِ رنجِ دیروز برخاستهاید تا آینده را از نو بنویسید. در دستان شماست جوهرِ تغییر، در نگاهتان روشنیِ افق.
فراموش نکنید: هر اندیشهی آزاد، پرندهای است که دیوارها را نمیشناسد. هر مهربانی، انقلابی است بیفریاد و هر انتخابِ آگاهانه، گامی است در مسیرِ کرامتِ انسان. اگر جهان بر مدارِ ترس میچرخد، شما مدارِ عشق باشید. اگر سیاستْ دروغ را هنر میداند، شما حقیقت را فریاد کنید، بیآنکه خشونتی در صدایتان باشد. در جهانی که فقر، جنگ و تبعیض هنوز چهرهی خود را پنهان نکردهاند، ایمان بیاورید به انسان، به گفتگو، به دانایی. نترسید از شک؛ شک، آغازِ ایمانِ راستین است.
هرگز نپندارید که آزادی هدیهای است که به شما داده میشود؛ آزادی، خونی است که باید در رگِ اندیشه جاری بماند. عدالت، شعلهای است که باید در نگاهِ شما زنده باشد. شما وارثانِ ستارگانید، فرزندانِ خاکی که با خونِ حقیقت آبیاری شده است.
هر قدم شما، ادامهی راهِ آنانی است که پیش از شما ایستادند تا انسان بماند. به یاد داشته باشید: هیچ تیرهروزی ابدی نیست، هیچ استبدادی جاودانه نیست، و هیچ خاموشی، تا ابد نمیپاید. انسان، چون رود، راهِ خویش را میجوید در دلِ سنگ. بگذارید عشق، بزرگترین آموزگارِ شما باشد؛ عشقی که در آن احترام است، فهم است و آزادی. عشقِ به زندگی، به انسان، به زمین، به خویشتنِ خلاق و آگاه! حال که به پایانِ این رساله میرسیم، بدانید که آغازِ شماست. آغازِ راهی که در آن «بودن» به معنای «آفریدن» است. دنیا را از نو بیافرینید، نه با سلاح بلکه با اندیشه. نه با نفرت بلکه با زیبایی. نه با خشم بلکه با گفتوگو. زیرا آینده، نه در دستِ قدرتمندان بلکه در دلِ کسانی است که هنوز میتوانند رؤیا ببینند.
پس برخیزید... ای وارثانِ مهر و معنا! بگذارید جهان با حضورِ شما روشنتر شود. هر لبخندتان، سنگی از دیوارِ ترس میکاهد. هر اندیشهتان، پلی میسازد میان انسان و انسان. شاید روزی، در تاریخی نه چندان دور، نامِ شما در کنارِ واژهی «آزادی» نوشته شود؛ نه چون قهرمانانِ اسطورهای، بلکه چون انسانهایی که به سادگی، به صداقت و به مهر زیستند. پایان، دعوتی دوباره است؛ برای زیستنِ آگاهانه، عاشقانه و انسانی. باشد که جهان، روزی در آیینهی شما چهرهای تازه ببیند؛ چهرهای از عدالت، از مهربانی، از انسان.
پایان. پاییز ۲۰۲۵
———————————-
* توضیحات: نسل زد (Generation Z)
نسل زد یا به اختصار Gen Z، گروهی از افراد است که پس از نسل وای (Millennials) و پیش از نسل آلفا (Generation Alpha) به دنیا آمدهاند. معمولاً تولد اعضای این نسل را میان سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۳ میلادی در نظر میگیرند. در ایران نیز این بازه تقریباً با دههی ۱۳۷۰ تا اوایل دههی ۱۳۹۰ شمسی همزمان است.
ویژگیهای کلی نسل زد
نسل زد را میتوان نخستین نسلی دانست که از ابتدای زندگی خود با فناوری دیجیتال، اینترنت و تلفن هوشمند روبه رو بوده است. به همین دلیل، آنان را «فرزندان دنیای دیجیتال» یا «بومیان اینترنت» مینامند.
اعضای این نسل توانایی بالایی در استفاده از ابزارهای فناوری دارند و بهسادگی میتوانند میان دنیای واقعی و مجازی حرکت کنند. آنها معمولاً از سنین پایین با شبکههای اجتماعی، بازیهای آنلاین و منابع آموزشی اینترنتی آشنا میشوند و بخش بزرگی از ارتباطات، یادگیری و تفریح خود را در فضای مجازی انجام میدهند.
از نظر فکری و فرهنگی، نسل زد تمایل دارد هویت فردی و باورهای شخصی خود را آشکارا بیان کند. برایشان اصالت، تنوع فرهنگی و احترام به تفاوتها اهمیت دارد. همچنین، بسیاری از آنها به مسائل جهانی مانند محیط زیست، عدالت اجتماعی و حقوق بشر توجه ویژه نشان میدهند.
نسل زد در ایران
در ایران، رشد این نسل همزمان با گسترش تدریجی اینترنت و فناوریهای نوین ارتباطی بوده است. نخستین اتصال ایران به شبکه جهانی اینترنت در سال ۱۳۷۲ -۱۹۹۳ میلادی) برقرار شد و چند سال بعد، در ۱۳۷۶ -۱۹۹۷ میلادی ، شرکت مخابرات ایران خدمات اینترنتی را بهصورت تجاری عرضه کرد. این روند بهتدریج دسترسی عموم مردم به اینترنت را ممکن ساخت و زمینه را برای شکلگیری نسلی فراهم کرد که با فناوری رشد یافته است.
نسل زد ایرانی، هرچند در مقایسه با همنسلان خود در کشورهای توسعهیافته با محدودیتهایی مانند دسترسی ناپایدار به اینترنت، فیلترینگ و چالشهای اقتصادی روبهرو بوده، اما همچنان نسلی خلاق، کنجکاو و سازگار با شرایط جدید است.
بسیاری از جوانان این نسل بهدنبال یادگیری مهارتهای کاربردی، فعالیت در کسب وکارهای اینترنتی، و یافتن مسیرهای مستقل برای پیشرفت شخصی هستند. همچنین تمایل دارند میان ارزشهای سنتی خانواده و ارزشهای نوگرایانه جهانی تعادل برقرار کنند.
استقلال و خود باوری
نسل زد، چه در ایران و چه در جهان، نسلی است که در فضای دیجیتال متولد و رشد یافته است. آنان با نگاهی بازتر به جهان، روحیهای مستقلتر و قدرت سازگاری بالاتری در برابر تغییرات اجتماعی و فناوری دارند. در ایران، این نسل نقش مهمی در شکلدهی آیندهی فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی کشور خواهد داشت؛ چرا که بخش بزرگی از آنها اکنون وارد دورهی تحصیل دانشگاهی، بازار کار یا فعالیتهای اجتماعی شدهاند.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
سازمان دیدهبان حقوق بشر امروز اعلام کرد که بین ۱۶ تا ۲۵ سپتامبر ۲۰۲۵، سه زن در زندان قرچک، زندان زنان تهران که به دلیل شرایط اسفناکش بدنام است، به دلیل عدم دسترسی به مراقبتهای پزشکی جان خود را از دست دادند.
مرگ در بازداشت سودابه اسدی، جمیله عزیزی و سمیه رشیدی، زندانی سیاسی ۴۲ ساله، نشاندهنده نقض حق حیات زندانیان توسط مقامات ایرانی است که با محروم کردن آنها از مراقبتهای پزشکی، به مرگشان منجر شده یا در آن نقش داشتهاند. این موارد بخشی از سیاست طولانیمدت مقامات ایرانی در محرومیت زندانیان از مراقبتهای پزشکی و نمونهای از رفتار بیرحمانهای است که جان زندانیان ایرانی را به خطر میاندازد.
مایکل پیج، معاون مدیر بخش خاورمیانه در دیدهبان حقوق بشر، اظهار داشت: «زندانهای ایران، بهویژه قرچک، به مکانهایی برای عذاب و مرگ تبدیل شدهاند که در آنها کرامت و حقوق اولیه زندانیان بهطور سیستماتیک نادیده گرفته میشود. مقامات نهتنها دهههاست که شرایط را بهبود نبخشیدهاند، بلکه عمداً از محرومیت از ابتداییترین حقوق، مانند دسترسی به مراقبتهای پزشکی، بهعنوان ابزاری برای سرکوب و تنبیه زندانیان استفاده کردهاند.»
قوانین حداقل استاندارد سازمان ملل متحد برای رفتار با زندانیان (قوانین ماندلا) ایجاب میکند که کشورها به زندانیان دسترسی به مراقبتهای پزشکی کافی فراهم کنند.
زندان شهرری، معروف به قرچک، به دلیل شرایط غیرانسانی از جمله بهداشت ضعیف، ازدحام شدید، و دسترسی ناکافی به امکانات اولیه و مراقبتهای پزشکی بدنام است. شرایط بهقدری وخیم است که بسیاری از زندانیان در اعتراض به آن دست به اعتصاب غذا زدهاند. قرچک به نمادی بارز از نقض مداوم حقوق بشر زندانیان توسط دولت ایران تبدیل شده است.
سالهاست که سازمانهای حقوق بشری، فعالان، و کارشناسان و نهادهای سازمان ملل متحد نگرانیهایی را درباره شرایط این زندان و محرومیت زندانیان از مراقبتهای پزشکی توسط مقامات مطرح کردهاند. در اوت ۲۰۲۵، دیدهبان حقوق بشر بار دیگر درباره وضعیت وخیم زنان زندانی سیاسی، از جمله زندانیان بیمار که پس از حمله اسرائیل به زندان اوین در ۲۳ ژوئن به بخش قرنطینه قرچک منتقل شده بودند، هشدار داد.
بر اساس گزارش فعالان حقوق بشر در ایران (HRANA)، یک گروه حقوق بشری مستقر در آمریکا، سمیه رشیدی که در آوریل ۲۰۲۵ به دلیل نوشتن شعارهای اعتراضی در تهران بازداشت شده بود، یکی از افرادی بود که در ژوئن منتقل شد. HRANA گزارش داد که رشیدی در ۲۵ سپتامبر، ده روز پس از انتقال به بیمارستان مفیدی ورامین به دنبال تشنج در زندان، در بیمارستان درگذشت. در ۲۵ سپتامبر، خبرگزاری رسمی قوه قضاییه، میزان، مرگ یک زندانی با هویت «س.ر» را تأیید کرد.
یک منبع آگاه به HRANA گفت که پزشکان تأخیر در انتقال رشیدی به بیمارستان را دلیل اصلی وخامت غیرقابلبرگشت وضعیت او دانستند. طبق گزارش HRANA، رشیدی در زندان گاهی به دلیل مشکلات سلامتی قادر به راه رفتن یا مراقبت از خود نبود. با وجود آگاهی مقامات قضایی، زندان و کادر پزشکی از وضعیت رشیدی، او از مراقبتهای پزشکی بهموقع و کافی محروم شد و به او داروهای آرامبخش و روانپزشکی داده شد که علائم او را بدتر کرد. منابع به دیدهبان حقوق بشر گفتند که مسئولان زندان حتی رشیدی را متهم به تظاهر به بیماری کردند، در حالی که او به قدری بیمار بود که در ۱۵ سپتامبر دیگر زندانیان مجبور شدند او را به درمانگاه زندان حمل کنند.
طبق الگوهای طولانیمدت انکار، تحریف و فرار از مسئولیت توسط مقامات، چند روز پس از مرگ رشیدی، قوه قضاییه ادعا کرد که او سابقه مصرف مواد مخدر و اختلالات عصبی داشته و در زندان درمان مناسب دریافت کرده است.
مرگ رشیدی در پی مرگ دو زندانی زن دیگر رخ داد. بر اساس گزارش HRANA، سودابه اسدی که به اتهامات مالی در قرچک زندانی بود، در ۱۶ سپتامبر پس از محرومیت از مراقبتهای پزشکی و تأخیر در انتقال به بیمارستان درگذشت. در ۱۹ سپتامبر، جمیله عزیزی که به اتهاماتی نامعلوم برای دیدهبان حقوق بشر بازداشت شده بود، با علائم حمله قلبی به درمانگاه زندان منتقل شد. پس از معاینه، پزشکان به او گفتند که مشکلی ندارد و باید به بند زندان بازگردد، جایی که اندکی بعد درگذشت.
یک مدافع حقوق بشر زن که پیشتر در قرچک زندانی بود، به دیدهبان حقوق بشر گفت که مسئولان درمانگاه زندان بدون انجام هیچ آزمایشی او را با وجود درد شدید قفسه سینه به بند بازگرداندند و حتی با وخامت وضعیتش، انتقال او به بیمارستان خارجی را عمداً به تأخیر انداختند. او گفت: «آنها [مقامات] همه ما [زندانیان] را در معرض مرگ قرار میدهند.»
مرگ این سه زن آخرین نمونه از سیاست مستند شده مقامات در محرومیت زندانیان از دسترسی به مراقبتهای پزشکی است که گاهی برای تنبیه و ساکت کردن مخالفان استفاده میشود. در گزارشی در آوریل ۲۰۲۲، سازمان عفو بینالملل جزئیات شرایط مرگ در بازداشت دهها مرد و زن در ۳۰ زندان سراسر کشور از سال ۲۰۱۰ را به دلیل محرومیت از مراقبتهای پزشکی شرح داد. بسیاری از موارد محرومیت از مراقبتهای پزشکی و مرگ در بازداشت، بهویژه زندانیان بازداشتشده به اتهامات عادی و افرادی از جوامع حاشیهنشین، گزارش نمیشود. ترسهای موجه از انتقامجویی مقامات نیز تلاشهای بسیاری از خانوادهها برای حمایت از عزیزانشان را به شدت مختل میکند.
در ۹ اکتبر، مقامات زندانیان سیاسی زن را از زندان قرچک به بند شش زندان اوین منتقل کردند. فعالان و سازمانهای حقوق بشری گزارش دادهاند که آنها در شرایط نامناسبی بدون دسترسی به نیازهای اولیه نگهداری میشوند. وضعیت زندانیان منتقلشده به اوین نگرانکننده است، زیرا حملات هوایی اسرائیل در ۲۳ ژوئن خسارات گستردهای به امکانات حیاتی این زندان، از جمله درمانگاه و سالن ملاقات، وارد کرد.
مقامات همچنان به زندانیان سیاسی در زندانهای قرچک و اوین دسترسی به مراقبتهای پزشکی کافی را انکار میکنند. منابع به دیدهبان حقوق بشر گفتند که مریم اکبری منفرد، ۴۸ ساله، برای انجام جراحی ضروری کمر و ستون فقرات و درمان تخصصی به مرکز درمانی خارجی منتقل نشده و بدون این درمان در معرض خطر فلج شدن قرار دارد. با وجود انتقال زندانیان سیاسی زن به اوین، مقامات همچنان اکبری منفرد را در قرچک نگه داشتهاند، ظاهراً برای تنبیه او. اکبری منفرد به اتهام مبهم «محاربه» ۱۵ سال است که بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر میبرد.
منبعی به دیدهبان حقوق بشر گفت که وریشه مرادی، فعال کرد محکوم به اعدام در زندان اوین، نیز برای چندین بیماری نیاز فوری به مراقبتهای پزشکی دارد.
دهها زندانی بیمار دیگر، از جمله زنان زندانی سیاسی مانند زینب جلالیان، فعال کرد، در زندانهای سراسر کشور همچنان از مراقبتهای پزشکی محروم هستند.
بر اساس قوانین بینالمللی، کشورها موظفاند تحقیقات مستقل، بیطرف، شفاف، مؤثر و جامع درباره مرگهای بالقوه غیرقانونی، از جمله مرگهای رخداده در بازداشت، انجام دهند. مطابق با الگوهای تاریخی مصونیت از مجازات، مقامات ایران بهطور سیستماتیک در انجام چنین تحقیقاتی درباره موارد مرگ در بازداشت، از جمله مرگ زندانیان، ناکام ماندهاند. در بسیاری از موارد، آنها اتهامات محرومیت عمدی از مراقبتهای پزشکی کافی را رد کردهاند، گاهی ساعاتی پس از مرگ، یا آنها را به «خودکشی» یا سوءمصرف مواد نسبت دادهاند.
دیدهبان حقوق بشر اعلام کرد که مقامات ایران باید فوراً مراقبتهای پزشکی بهموقع و کافی، از جمله درمان تخصصی خارج از زندان، را برای همه زندانیان فراهم کنند.
مایکل پیج گفت: «جامعه بینالمللی باید فشار مداوم بر مقامات ایران اعمال کند تا شرایط وخیمی که زندانیان در سراسر کشور، از جمله در قرچک، متحمل میشوند را برطرف کنند و مراقبتهای پزشکی مناسب برای همه بازداشتشدگان تضمین شود.»
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
گِرَم اسلاتری، تام بالمفورث و جف میسن / ۲۰ اکتبر ۲۰۲۵
به گفته دو منبع مطلع از گفتوگوها، «دونالد ترامپ»، رئیسجمهور ایالات متحده، در دیداری پرتنش با «ولودیمیر زلنسکی» رئیسجمهور اوکراین در روز جمعه، از او خواسته است بخشهایی از قلمرو اوکراین را به روسیه واگذار کند؛ دیداری که هیأت اوکراینی را ناامید کرد.
این منابع افزودند که ترامپ همچنین از تأمین موشکهای «تامهاوک» برای اوکراین خودداری کرده و ابراز تمایل کرده است که تضمینهای امنیتی را بهطور همزمان به کییف و مسکو ارائه دهد؛ اظهاراتی که هیأت اوکراینی آن را مبهم و گیجکننده توصیف کرده است. این دو منبع خواستند نامشان فاش نشود زیرا گفتوگو خصوصی بوده است.
پس از این دیدار، ترامپ در اظهارنظرهای عمومی خود خواستار آتشبس در خطوط درگیری فعلی شد؛ موضعی که زلنسکی نیز ساعاتی بعد در اظهارات خود از آن حمایت کرد. منبع سومی گفت این پیشنهاد در جریان گفتوگو زمانی مطرح شد که زلنسکی اعلام کرد حاضر نیست داوطلبانه هیچ سرزمینی را به مسکو واگذار کند.
به گفته این منبع، «دیدار با تصمیم ترامپ برای “معامله در همانجا که هستیم، در خط مرزی فعلی” پایان یافت.»
ترامپ در سخنان روز یکشنبه خود بار دیگر بر این موضع تأکید کرد. او در پرواز با هواپیمای ریاستجمهوری به خبرنگاران گفت: «ما فکر میکنیم باید در همان خطوط کنونی، خطوط نبرد، متوقف شوند. باقی مسائل بسیار دشوار است اگر قرار باشد بگوییم “این قسمت مال شما، آن قسمت مال ما.”»
وقتی از او پرسیده شد آیا به زلنسکی گفته باید تمام منطقه دونباس را به روسیه واگذار کند، پاسخ داد: «نه، بگذارید همانطور که هست باقی بماند. در حال حاضر تقسیم شده است. فکر میکنم حدود ۷۸ درصد از زمینها را روسیه گرفته است.»
ترامپ افزود: «بگذارید همینگونه بماند، شاید بعدتر بتوانند درباره آن مذاکره کنند.»
بهطور کلی، اگرچه این نشست برای اوکراینیها فاجعهبار نبود، اما برای زلنسکی که امیدوار بود ترامپ را به تأمین موشکهای دوربرد تامهاوک، قادر به حمله به عمق خاک روسیه، متقاعد کند، ناامیدکننده بود.
«جی. دی. ونس» معاون رئیسجمهور آمریکا، شامگاه یکشنبه به خبرنگاران گفت ترامپ هنوز درباره واگذاری تامهاوکها تصمیم نهایی نگرفته است.
دفتر ریاستجمهوری اوکراین به درخواست اظهارنظر پاسخ نداد. بخشهایی از این گفتوگو نخستین بار روز یکشنبه توسط فایننشال تایمز گزارش شد.
در هفتههای اخیر نشانههایی وجود داشت که ترامپ تمرکز خود را از فشار بر کییف و مسکو برای دستیابی به توافق سریعتر برداشته و دیدگاهش را بیشتر به حمایت کامل از اوکراین معطوف کرده است. برای نمونه، پس از دیدار با زلنسکی در مجمع عمومی سازمان ملل در سپتامبر، ترامپ گفته بود اوکراین میتواند تمام مناطق از دسترفته خود را بازپس گیرد؛ سناریویی که حتی در کییف نیز واقعبینانه تلقی نمیشود.
اما دیدار روز جمعه نشان داد که ترامپ ممکن است بار دیگر بهدنبال حصول سریع یک توافق باشد – هرچند احتمالاً بر شرایطی که برای اوکراین ناخوشایند است.
به گفته منابع، مقامهای آمریکایی در این نشست چندین بار به ایده «مبادله ارضی» میان اوکراین و روسیه اشاره کردند – پیشنهادی که ترامپ در اوایل سال جاری نیز از آن حمایت کرده بود. منابع افزودند، ترامپ در نشست جمعه تأکید کرده است که حصول توافق سریع «ضروری» است.
آیا ترامپ تحت تأثیر پوتین بوده است؟
یکی از منابع درباره فضای گفتوگو گفت: «خیلی بد بود. پیام او این بود که “کشورتان یخ میزند و نابود میشود” اگر با روسیه توافق نکنید.»
منبع دیگری این گفته را رد کرد که ترامپ واژه «نابود میشود» را بهکار برده باشد. با این حال هر دو منبع تأیید کردند که ترامپ چند بار از الفاظ تند و ناپسند استفاده کرده است.
دو منبع یادشده همچنین گفتند که ترامپ احتمالاً تحت تأثیر تماس تلفنی روز پنجشنبهاش با «ولادیمیر پوتین» رئیسجمهور روسیه قرار گرفته است. براساس گزارش واشنگتن پست، در آن تماس پوتین پیشنهاد کرده بود اوکراین مناطق «دونتسک» و «لوهانسک» را در برابر بخشهای کوچکی از «زاپوریژیا» و «خرسون» واگذار کند.
یکی از منابع گفت مقامهای آمریکایی دقیقاً همین طرح را روز جمعه به زلنسکی پیشنهاد کردند.
به گفته یکی از افراد مطلع، اوکراینیها بخشهایی از دونتسک و لوهانسک را که هنوز در کنترل خود دارند، از منظر نظامی استراتژیک بسیار حیاتی میدانند و واگذاری آن را اقدامی «خودکشیآمیز» توصیف کردهاند، زیرا چنین عقبنشینیای بقیه خاک اوکراین را در برابر تهاجمات روسیه آسیبپذیرتر میکند.
دو منبع گفتند که «استیو ویتکاف» نماینده ویژه آمریکا از جمله مقامهایی بود که با بیشترین شدت از اوکراینیها خواست تا با پیشنهاد مبادله ارضی روسیه موافقت کنند. به گفته یکی از منابع، ویتکاف اشاره کرده بود که در مناطق دونتسک و لوهانسک جمعیت قابلتوجهی روسزبان ساکن است؛ نکتهای که پیشتر نیز بهطور عمومی بر آن تأکید کرده بود.
روز پنجشنبه و پیش از دیدار با زلنسکی، ترامپ گفته بود بهزودی در بوداپست با پوتین دیدار خواهد کرد. ساعاتی بعد یکی از مشاوران کرملین اعلام کرد که «مارکو روبیو» وزیر خارجه آمریکا و «سرگئی لاوروف» وزیر خارجه روسیه در روزهای آینده برای آمادهسازی این نشست گفتوگو خواهند کرد.
در نشست روز جمعه، مقامهای آمریکایی گفتهاند روبیو قصد دارد روز پنجشنبه آینده با لاوروف دیدار کند. وزارت خارجه آمریکا هنوز به درخواست اظهارنظر در اینباره پاسخ نداده است.
نشست پیشین ترامپ و پوتین در آلاسکا در ماه اوت برگزار شد و هیچ پیشرفت مشخصی در پی نداشت.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
سعید معیدفر جامعهشناس، در واکنش به اظهارات دبیر ستاد امر به معروف تهران مبنی بر تشکیل «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» و فعال شدن ۸۰ هزار آمر به معروف گفت: طیف اقلیت عملاً دارند، فاصله میان مردم و حاکمیت را بیشتر میکنند و به این شکاف بیشتر دامن میزنند.
به گزارش ایلنا، «سعید معیدفر» جامعهشناس و دانشیار بازنشسته دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران درباره اظهارات اخیر دبیر ستاد امر به معروف تهران مبنی بر تشکیل «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» و فعال شدن ۸۰ هزار آمر به معروف در شرایط حساس کنونی کشور گفت: مردمی که بدون پشتوانه هستند و از رانت حکومتی برخوردار نیستند، اکثریت مردم را تشکیل میدهند و در مقابل اقلیتی که از رانت حکومتی استفاده میکنند و ممکن است ارزشها و منویات خاص خود را داشته باشند و بیتفاوت به خواسته مردم پیش روند.
مردم در باب حجاب به صلح رسیدهاند
وی ادامه داد: مردم ممکن است دو شکل داشته باشند: یک بخش که اعتقادی به حجاب اجباری ندارند و عدهای هم که اساساً علاقمند هستند و حجاب را در هر شرایطی رعایت میکنند. من تصور میکنم که این دو گروه از مردم کاری به همدیگر ندارند و خیلی مزاحم یکدیگر نیستند.
معیدفر در توضیحات بیشتر گفت: به این معنا که میتوانند با یکدیگر همزیستی کنند، اما در واقع این مداخله گروههایی در ساختار حکومت است که ظاهراً میخواهد بگوید جامعه دو قطبی است. در صورتی که اساساً به نظر میرسد در سطح جامعه مردم با هم مشکل ندارند و این مداخلات است که به نحوی به این موضوع دامن میزند که خیر، مردم هستند که با این مسائل بدحجابی و… درگیر هستند. در واقع مردم به اصطلاح صلح حجابی دارند.
مردم با سبکهای زندگی مختلف با هم همزیستی دارند
این جامعهشناس تصریح کرد: من به عنوان یک فرد در این جامعه میبینم که مردم با سبکهای زندگی مختلف با هم همزیستی دارند و مشکلی با هم ندارند. اما اینکه عدهای میآیند و این امور را مطرح میکنند و مسئله برخورد با حجاب و… را به وجود میآورند و در واقع طیف اقلیتی که به دنبال اعمال قانون حجاب و عفاف هستند، تندروانی از جناح راست هستند که نهایتاً میخواهند به هر شکلی منویات خود را اجرا کنند و کاری ندارند که مردم اساساً چه فکر میکنند. خیلی هم پشتوانه اینها مردم نیستند یا به قول معروف بخشهایی از مردم که به نظر میرسد با سبک زندگی که اینها میگویند همراستایی دارند، اما اینها هیچ وقت از آن حمایت استفاده نمیکنند. بلکه اینها خودشان آتش به اختیار هستند.
معیدفر تاکید کرد: این طیف اقلیت بسیار راحت از دیوار سفارت بالا میروند، در خیابانها راهپیمایی برای خودشان راه میاندازند یا اقداماتی انجام میدهند که به ظاهر نشان میدهد که بخشی از مردماند. اما اینها مردم نیستند. اینها در واقع افرادی هستند که از رانت استفاده میکنند و منویات خود را پیاده میکنند.
غوغاسالاری ابزار تندروها برای پیشبرد منافع خود است
وی تصریح کرد: نه مردم از کارهایی که این طیف اقلیت انجام میدهند تعجب میکنند و نه ما باید تعجب کنیم، چرا که ماهیت اینها همین است. یعنی در واقع غوغا سالاری و تندروی، ابزاری است برای اینکه بتوانند منویات خود را در جامعه اجرا کنند.
این استاد جامعهشناس تاکید کرد: اگر فرض کنیم برخی مردم در بحث پوشش به قول این اقلیت فاسدند، اما بخشی از اینها خودشان در برابر سرمایه و ثروت کشور فساد میکنند که بدتر است و به آینده و توسعه کشور آسیب میزنند. این طیف اقلیت اصل قضیه را فراموش کردهاند، چالشهای امروز مردم از مسائل اقتصادی تا ناترازیها، تا روابط بسیار ناجور با دنیا و حذفهای بینالمللی؛ همه اینها را بر سر این ملت آوار کردهاند.
تندروها هیچ سودی برای جامعه و مردم ندارند
معیدفر در پایان گفت: متأسفانه با این نوع کارهای خاص، باز هم برای تحکیم منافع خودشان تلاش میکنند و هیچ سودی برای این جامعه و مردم ندارند. جز اینکه این شکاف عمیقی که میان مردم و حاکمیت ایجاد شده، بیشتر میشود. این اقدامات باعث میشود که فاصله مردم از حاکمیت بیشتر شود. این تندروها در حالی که مردم در مسائل روزمرهشان با مشکلات وحشتناکی مواجهاند، از جمله گرانی گوشت که بالای یک میلیون تومان شده، و هزاران مشکل دیگر مانند بیبرقی، بیگازی، بیآبی، خشکسالی، مشکلات زیستمحیطی و… این طیف اقلیت عملاً دارند فاصله میان مردم و حاکمیت را بیشتر میکنند و به این شکاف بیشتر دامن میزنند.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
هیملر هنگام بازدید از اردوگاه اسیران در روسیه شوروی در ۱۹۴۱
برگردان: علیمحمد طباطبایی
تازهترین شماره هفته نامه اشپیگل
پژوهش در تبارشناسی: هنریک لنکایت (Henrik Lenkeit) میگوید تصادفاً در اینترنت کشف کرده که مادربزرگش معشوقهی مرموز هاینریش هیملر، رئیس اساس، بوده است. و خود او، از تبار مستقیم همان مردی است که هولوکاست را سازمان داد.
بیرون، آن سوی پنجرههای عریض، ساحل شنی روشنِ کاستا دل سول (Costa del Sol) گسترده است. در دریای آبی و درخشان، کودکان با شادمانی بازی میکنند. در داخل، در گوشهای از بار هتل «سانست بیچ کلاب» (Sunset Beach Club) که با دیوارهای چوبی قهوهای پوشیده و به شکلی مضحک بیش از حد سرد نگه داشته شده، مردی نشسته با خشمی در دل و باری سنگین بر شانهها. هنریک لنکایت (Henrik Lenkeit) در حالی که مشت راستش را در هوا تکان میدهد می گوید:«اگر میشد مردگان را زنده کرد، من پدربزرگم را میگرفتم و یک کشیده محکم نثارش میکردم». سپس آرام میشود و ادامه میدهد که نمیتواند از نیاکانش نفرت داشته باشد و میخواهد با گذشتهاش آشتی کند.
لنکایت، ۴۸ ساله، پیراهنی بژ و تهریشی سهروزه دارد. از سال ۲۰۱۸ در کاستا دل سول زندگی میکند، همراه با همسر مکزیکیاش و سه فرزندشان. اوایل ژوئیه، لنکایت از طریق ایمیل با مجله اشپیگل تماس گرفت و گفت برای نخستینبار میخواهد در رسانهها از اصل و نسب خود سخن بگوید. در تماس تلفنی ابتدا محتاط و مشکوک بود. گفت فقط در گفتوگویی حضوری جزئیات را فاش خواهد کرد و خودش زمان و مکان دیدار را تعیین کرد، بار سرد هتلی نزدیک محل اقامتش در بلمادنا (Belmádena) اسپانیا. لنکایت مربی روابط است و در زمینهی زوجدرمانی تخصص دارد، و در کنار آن کشیش یک کلیسای آزاد نیز هست.
و او نوهی یکی از بزرگترین جنایتکاران تاریخ بشر است. پدربزرگش هاینریش هیملر (Heinrich Himmler)، رئیس اساس رایش، مردی بود که پس از آدولف هیتلر بیشترین قدرت را در «رایش سوم» در اختیار داشت. بنیانگذار نظام اردوگاههای کار اجباری و سازماندهندهی «راهحل نهایی مسئلهی یهود» (Endlösung der Judenfrage). مردی که «ریشهکنکردن قوم یهود» را وظیفهی عالی خود میدانست و به آن میبالید که در اجرای این وظیفه آن را به درستی و آبرومندانه به جا آورده است، چنانکه در سخنرانی بدنام خود در سال ۱۹۴۳ در برابر فرماندهان اساس در شهر پوزن (Posen) گفت.
لنکایت میگوید خانوادهاش به مدت ۴۷ سال این واقعیت را از او پنهان کرده بودند که معمار اصلی هولوکاست پدربزرگ او بوده است و او تازه یک سال پیش به این موضوع پی برد، و آنهم بهطور تصادفی، در اینترنت. ماجرایی که او روایت میکند، نمونهای است از اینکه پژوهش در تبارشناسی چگونه دگرگون شده است: در گذشته باید ساعتها در بایگانیها جستوجو میکردند یا دفترهای کلیسایی را ورق میزدند، اما امروزه آدمها گاه بهطور ناخواسته در فضای مجازی به اطلاعاتی درباره خانواده خود برمیخورند که یکی از خویشاوندان دور گردآوری کرده است.
اما مورد لنکایت بهویژه تکاندهنده است. مجله اشپیگل گواهیهای تولد و عکسهای خانوادگی را بررسی کرده، با تاریخدانان مشورت نموده و بستگان را یافته است. نتایج و در شمال آلمان بزرگ شده، واقعاً نوهی هیملر است. مادرش، نانتِه دوروتئا لنکایت (Nanette Dorothea Lenkeit) که در سال ۲۰۱۹ از دنیا رفته است، پزشکی بود که دختر رئیس اساس بهشمار میرفت. لنکایت در دیدارمان در اسپانیا تعریف میکند که چگونه در یک لحظه، دنیایش زیر و رو شده است.
میگوید این اتفاق در یک سهشنبهی سوزانِ ماه اوت رخ داد. از کار خسته و عصبی بود و شب قبل هم بد خوابیده بود. پس از ناهار، به دفتر بازنگشت و روی کاناپه نشست. تلویزیون فوتبال نداشت و برای خواندن انجیل هم بیش از حد خسته بود. بنابراین بعدازظهر تصمیم گرفت مستند «هاینریش هیملر که بود؟» از اشپیگل تیوی را تماشا کند. همزمان شروع کرد به جستوجو در اینترنت و دریافت که هیملر در زندگیاش نهفقط همسر، بلکه معشوقهای هم داشته: منشی خصوصیاش، زنی جذاب، بلوند و دوازده سال جوانتر از او.
رئیس اساس آکنده از توهّم پرورش نژاد آریایی برتر، بر این باور بود که هر «ژرمن اصیل و آزادهی نژاد خوب» بنا بر رسم پدران خود، در کنار همسر رسمیاش، حق دارد زن دومی نیز داشته باشد و آن هم به قصد زاد و ولد هرچه بیشتر کودکان. لنکایت در اینترنت به عکسی از معشوقهی هیملر برخورد. زیر آن نوشته بود:«هدویگ پوتهاست» (Hedwig Potthast)، زادهی ۱۹۱۲ در کلن (Köln)، درگذشته در ۱۹۹۴ در بادنبادن (Baden-Baden). او میگوید از ترس خشکاش زده بود: زن زیبا با پیشانی بلند نه تنها شباهت فراوانی به مادربزرگ خودش داشت، بلکه تاریخ زندگیاش نیز دقیقاً با او یکی بود.
علاوه بر آن، نام کوچکشان هم یکی بود. نام خانوادگی پوتهاست را لنکایت از خالهاش شنیده بود. لنکایت میگوید: «در ویکیپدیا ناگهان به چهرهی مادربزرگم خیره شدم». مات و مبهوت به جستوجو ادامه داد و فهمید که هدویگ پوتهاست در دوران جنگ جهانی دوم از معشوق خود دو فرزند به دنیا آورده است. در ۱۵ فوریهی ۱۹۴۲ در آسایشگاه نازیها به نام هوهنلیشن (Hohenlychen)، در ۸۰ کیلومتری شمال برلین، پسری به نام هلگه (Helge) متولد شد، همان نامی که عموی لنکایت دارد. و در ۳ ژوئن ۱۹۴۴ دختری به دنیا آمد به نام نانته دوروتئا ( Nanette Dorothea)که نام مادر لنکایت است.
نوه هیملر آقای لنکایت در اسپانیا
لنکایت یادش میآید که در آن لحظه به شدت دلش آشوبه شده بود. می گوید: «کاملاً شوکه شده بودم». وقتی به خود آمد، به سوی همسرش دوید و گفت: «یعنی من حالا نوهی این مردم؟» و او پاسخ داده بود: «به نظر میرسد که همینطور است.»
همسر مکزیکیاش میدانست هیملر کیست. همان شب، لنکایت حقیقت را برای سه فرزندش هم بازگو کرد. به آنها گفت که پدرِ مادربزرگشان، همان هیملر بوده است. بچهها هیجان او را درک کردند، اما شریکش نشدند. تا آن زمان هرگز نام هیملر را نشنیده بودند. او ادامه میدهد که بقیهی آن روز را مثل آدمی فلج در خانه ماند، ناتوان از بیرون رفتن، تماس گرفتن با کسی و بدون آن که بتواند خود را به موضوع دیگری متمرکز کند. میگوید: «همه چیز در ذهنم میچرخید. درونم چرخوفلکی کامل از احساسات بود و در عین حال، یک خلأ کامل.»
لنکایت میگوید در روزهای بعد هنوز امیدوار بود اشتباه کرده باشد. با خودم میگفتم: «پیدا کن خطا را!» اما هیچ خطایی وجود نداشت. به جستوجو در اینترنت ادامه داد و با کاترین هیملر (Katrin Himmler)، نوهدختری رئیس اساس تماس گرفت.
کاترین هیملر، پژوهشگر علوم سیاسی و نویسنده، سالها پیش تاریخ خانوادهی هیملر را با دقت موشکافانه بررسی کرده بود و اطلاعات بیشتری در اختیار لنکایت گذاشت. در نهایت، ادارهای در شهر لیشن (Lychen) جایی که آسایشگاه هوهنلیشن قرار داشت نسخهای از گواهی تولد مادرش را برایش فرستاد.
اکنون لنکایت مدرک رسمی در دست داشت. سندی با دستنوشتهای در پایین که نشان میداد «هاینریش هیملر، رئیس اساس و وزیر کشور رایش»، در تاریخ ۲۵ ژوئن ۱۹۴۴ رسماً پدر نانته دوروتئا (Nanette Dorothea) شناخته شده است. پزشکِ زایمان، دوست دوران دبستان هیملر، کارل گبهارت (Karl Gebhardt) بود — پزشکی که آزمایشهای انسانی وحشیانهای بر زنان زندانی در اردوگاه کار اجباری راونسبروک انجام میداد.
لنکایت در آن بار سرد هتل در اسپانیا فریاد میزند: «ناگهان نوهی یک قاتل جمعی شده بودم!». او دیگر آن کسی نبود که خود را تا آن لحظه میپنداشت. اما پس او که بود؟ و مادربزرگش واقعاً چه کسی بود؟ « معشوقهی یکی از پلیدترین جنایتکاران نازی. زنی ناسیونالسوسیالیست که معشوق خود را با احترام «هاینریش پادشاه» خطاب میکرد، در حالی که رئیس اساس او را با نرمی «خرگوش کوچولوی من» مینامید. لنکایت میپرسد: «چطور ممکن بود مادربزرگم چنین هیولایی را دوست داشته باشد؟»
او تا امروز پاسخی برای این پرسش خود ندارد. حتی برای تاریخپژوهان نیز، معشوقهی هیملر همچنان زنی مرموز است. پیتر لانگریش (Peter Longerich)، پژوهشگر برجستهی دوران ناسیونالسوسیالیسم و استاد بازنشستهی تاریخ، در زندگینامهاش دربارهی رئیس اساس مینویسد: «دربارهی رابطهی میان هدویگ پوتهاست و هاینریش هیملر تقریباً هیچ چیز نمیدانیم.»
لانگریش گمان میبرد که پوتهاست، هرچند منشی خصوصی هیملر بود، از جزئیات جنایات او آگاهی اندکی داشت. با این حال، به گفتهی لینا هایدریش (Lina Heydrich)، بیوهی راینهارد هایدریش، رئیس ادارهی امنیت رایش و از نزدیکان هیتلر، زن دوم هیملر نفوذ چشمگیری بر او داشته است.
هایـدریش در خاطرات خود در سال ۱۹۷۶ نوشت: «وقتی او [پوتهاست] شروع کرد به اثر گذاشتن بر زندگی و اندیشهی هیملر، هیملر به گشودگیای دست یافت و چنین موردی آن زمان برای ما مایهی تحسین بود.» او از قول شوهرش راینهارد میافزاید: «میشد با گرمای او دست و پای خود را گرم کرد» عبارتی شاعرانه برای تأثیر تسکیندهندهی حضورش. همچنین روزنامهنگار پیتر فردیناند کوخ (Peter Ferdinand Koch) که در دههی ۱۹۸۰ با پوتهاست گفتوگوهایی داشته، او را «تنها محرم واقعی» هیملر دانسته است، زنی که او «در سختترین لحظات میتوانست با او بیهراس از هر چیز، دربارهی همه چیز سخن بگوید».
اما یادداشتهای مارتین بورمان پسر (Martin Bormann junior)، فرزند رئیس دفتر حزب نازی و از نزدیکان هیتلر، تصویری هولناکتر ارائه میدهند. به گفتهی او، در حدود سال ۱۹۴۴، معشوقهی هیملر هنگام دیدار از خانوادهی بورمان، با افتخار مجموعهای از مبلمان ساختهشده از استخوان انسان را به نمایش گذاشته بود. بورمانِ جوان که در آن زمان حدود ۷۰ ساله بود، در گفتوگویی در سال ۱۹۹۹ با روزنامهنگار اشتفان لبرِت (Stephan Lebert) به یاد آورده بود که: «آنجا میز و صندلیهایی بودند که از بخشهای بدن انسان ساخته شده بودند. یکی از صندلیها نشیمنگاهی داشت از استخوان لگنِ انسان، و پایههای صندلی دیگر از پاهای انسان، با کف پاها ساخته شده بود. پوتهاست حتی نسخهای از نبرد من را نشان داده بود که جلدش از پوست پشت انسان ساخته شده بود. او گفت پوتهاست این سخنان وحشتناک و غیر قابل تحمل را با لحنی «پزشکیوار و خونسرد» توضیح میداد، در حالی که او و خواهرش از وحشت خشکشان زده بود.
سمت چپ تصویر نامه هیملر به معشوقه اش خانم پوتهاست و سمت راست تصویری از هدویگ پوتهاست
لنکایت، اما، از مادربزرگش تصویری دیگر در ذهن دارد: «او را به یاد دارم بهعنوان زنی مهربان و سالخورده که من او را ‹مامی› صدا میزدم، و وقتی بچه بودم و به دیدارش در بادنبادن میرفتم، یواشکی به من شکلات می داد.»
هدویگ پوتهاست، دختر یک تاجر و دارای تحصیلات در رشتهی مکاتبات بازرگانی به زبانهای خارجی، در سال ۱۹۳۶ وارد خدمت هاینریش هیملر شد. در کریسمس سال ۱۹۳۸، آن دو به گفتهی خود پوتهاست در نامهای به خواهرش، به یکدیگر اعتراف کردند که به طور غیر قابل بازگشتی عاشق هم شدهاند. دیرتر، در فوریهی ۱۹۴۱، همسر هیملر، مارگارت، از رابطهی شوهرش آگاه شد و این آگاهی او را سخت آزرد و خشمگین کرد. والدین پوتهاست نیز بهشدت خشمگین شدند و رابطهشان را با دخترشان قطع کردند، زیرا تحمل این را نداشتند که دخترشان به نقش معشوقهی پنهانی رضایت دهد.
وقتی هدویگ از هیملر باردار شد، از خدمت استعفا داد. رئیس اساس از نظر مالی از خانوادهی دوم خود حمایت میکرد. در سال ۱۹۴۴ ملکی در نزدیکی برشتسگادن (Berchtesgaden) خرید تا پوتهاست با دو فرزندش در آنجا زندگی کند. بااینحال هیملر وقت اندکی برای آنها داشت و زندگی دوگانهاش را بهشدت پنهان میکرد.
کاترین هیملر در پژوهش خود با عنوان برادران هیملر (Brüder Himmler) مینویسد: «بهای زندگی راحت هدویگ، تنهایی بود.» نامههای اندکی که از پوتهاست به هیملر باقی مانده، همگی با این جمله پایان مییابند: «فراموشم نکن! ایکس تو (Deine X).»
در مارس ۱۹۴۵، رئیس اساس و معشوقهاش برای آخرین بار یکدیگر را دیدند. در ۲۲ مه، یعنی روز پس از بازداشت هیملر، پوتهاست توسط یک افسر اطلاعاتی آمریکایی بازجویی شد. او گفت که «هرگز دربارهی سیاست یا فعالیتهای اساس» با شریک زندگیاش گفتوگو نکرده است. افسر آمریکایی او را «زنی جذاب و متواضع» توصیف کرد، «نمونهی کامل زن آلمانی در ایدئال نازی». روز بعد، هیملر با دندان بر کپسول سیانوری که در دهان خود پنهان کرده بود، گاز زد و از مجازات گریخت. پوتهاست تا پایان عمر از پیگرد قضایی و توجه عمومی در امان ماند.
به گفتهی روزنامهنگار کوخ (Koch) (که گفتههایش قابل راستیآزمایی نیست)، او از سپردههای مالی اساس در سوئیس پول دریافت میکرد. همچنین گفته میشود وکیلی به نام ویلهلم اشنایدر (Wilhelm Schneider) زندگی پوتهاست را در دوران پس از جنگ با پولی که نازیها از بازرگانان یهودی اخاذی کرده بودند، تأمین کرده بود.
بر پایهی روایتهای گاه ماجراجویانهی کوخ، سازمان سیا نیز از پوتهاست حمایت میکرد. دستگاه اطلاعاتی آمریکا گفته میشود که رسانهها را از او دور نگه داشته، چندین بار محل زندگیاش را تغییر داده، ازدواج صوریاش را با اقتصاددان تحصیل کرده ای به نام هانس آدولف گئورگ شتِک (Hans Adolf Georg Staeck) که گفته میشد بیمار لاعلاج است ترتیب داده و هزینهی زندگی او را پرداخت کرده است.
اما مورخ نظامی، ینس وِستهمایر (Jens Westemeier)، در پژوهش خود دربارهی یواخیم پِیپر (Joachim Peiper) که دستیار سابق هیملر و فرماندهی بعدی یک هنگ زرهی اساسبود، گفتههای کوخ را مردود میداند. او مینویسد که به گفتهی منابع آمریکایی، هیچ پروندهای در سیا دربارهی هدویگ پوتهاست وجود ندارد.
هنریک لنکایت شایعات سرویسهای اطلاعاتی را در اینترنت دیده، اما نمیتواند بگوید چقدر درستاند. او همیشه گمان میکرد پدربزرگش فرد دیگری است: هانس شتک (Hans Staeck)، مردی که از زمانی که به یاد دارد، همراه با مادربزرگش زندگی میکرد. شتک و پوتهاست در سال ۱۹۵۷ ازدواج کردند. به گفتهی لنکایت، «پدربزرگ هانس» سرباز سابق ورماختارتش آلمان و بازرگانی موفق بود، و نه یک مرد بیمار. طبق تحقیقات وستهمایر، شتک در دههی ۱۹۶۰ مدتی در برزیل فعالیت تجاری داشت و در سال ۱۹۸۵، هنگام چرت نیمروزی، درگذشت.
هیملر در کنار دخترش گودرون
به گفتهی همان مورخ، پوتهاست پس از جنگ همچنان با حلقههای قدیمی اساس در تماس بود و در عین حال زندگی بسیار منزویای را در پیش گرفت. او در سال ۱۹۹۴، اندکی پیش از تولد هجدهسالگی لنکایت، در اثر بیماری آلزایمر درگذشت.
پرسش اینجاست که پوتهاست تا چه اندازه بر هیملر تأثیر داشت؟ و تا چه حد از جنایات رژیم اطلاع داشت؟ هنریک لنکایت دیگر کسی را ندارد که از او بپرسد. مادرش درگذشته است، پدرش که معلم بود نیز دیگر در قید حیات نیست، و با دیگر اعضای خانوادهاش نیز ارتباطی ندارد. خویشاوندانش هرگونه تماس پژوهشگران و حتی هفتهنامهی اشپیگل را رد میکنند.
به گفتهی لنکایت، والدینش هرگز دربارهی درگیریهای خانوادگیشان در جنایات «رایش سوم» سخنی نگفتند، اما نازیسم در خانهشان تابو هم نبود. او میگوید: «پدر و مادرم آگاهانه مرا با خود به تماشای فهرست شیندلر بردند.» دربارهی هولوکاست صحبت میکردند، و پدرش اسرائیل را تحسین میکرد: «در من عشقی نسبت به آن کشور و نسبت به یهودیان به وجود آمد.» اما تنها یک چیز، همان نکتهی تعیینکننده، را از او پنهان کرده بودند. او، مانند بسیاری از کودکان دههی هفتاد میلادی، بارها پرسیده بود که پدربزرگ و مادربزرگش در دوران رایش سوم چه میکردهاند.
اینکه آیا لنکایت واقعاً فقط یک سال پیش از اصل ماجرا آگاه شده است، همانطور که خود میگوید، قابل اثبات نیست، چون بقیهی خانواده حاضر به گفتوگو نیستند. در ایمیلی تنها نوشتهاند که «در این باره نمیتوانیم کمکی بکنیم.»
یکی از دوستان قدیمی مادر لنکایت، نانت دوروتئا (Nanette Dorothea)، به اشپیگل گفته است که بهخوبی میتواند تصور کند والدین او حقیقت را از فرزندشان پنهان کردهاند تا «او را محافظت کنند» و اینکه «بهتر است این موضوع بالاخره در همانجا خاتمه یابد».
مورخ وستهمایر نیز که دربارهی تاریخ عاملان اساس پژوهش کرده، معتقد است منطقی است که لنکایت از ماجرا بیخبر مانده باشد: «این در چنین خانوادههایی رفتاری معمول است.» پس از جنگ، معشوقهی پیشین هیملر از چشم عموم گریخت، ارتباطش را با خانوادهی هیملر قطع کرد و از رسانهها دوری جست. به گفتهی وستهمایر، او حتی حقیقت را مستقیماً به فرزندانش نگفت و این وظیفهی دشوار را به یواخیم پیپر، دستیار سابق هیملر، سپرد. برای لنکایت این سکوت خانوادگی چندان تعجبآور نیست. هیچکس از خویشاوندانش نمیخواهد سخن بگوید، هیچکس نمیخواهد در مسیر افشای عمومی گذشته گام بگذارد. او کوتاه میگوید: «این جماعت همینطورند.» لنکایت داستانش را با لحنی خونسرد و فاصلهدار بازگو میکند، گویی که ماجرا به او مربوط نیست. اما گاهوبیگاه خشم فروخوردهاش از سالها دروغ و پنهانکاری آشکار میشود. با لبهای فشرده میپرسد: «چرا اسم من را ‹هنریک› گذاشتند؟» آیا این نشانهای پنهان از وفاداری به پدربزرگش هاینریش هیملر بود؟ و در پایان میگوید: «من چه چیزهایی از آن مرد به ارث بردهام؟» لنکایت هرگز پاسخ این پرسش را نخواهد دانست.
او امروز به این نتیجه گیری رسیده است که راز خانوادگی باعث شده بود تا او همیشه احساس ناامنی کند، در مدرسه مورد آزار و تمسخر قرار گیرد و حس کند که دیده نمیشود. نوازش، در آغوش گرفتن، نزدیکی عاطفی: او هیچکدام از اینها را نه از مادربزرگش و نه از پدر و مادر خودش تجربه نکرده بود، کسانی که باید همیشه آنها را با نام کوچک خطاب میکرد.
لنکایت تعریف میکند که وقتی امروزه در ایستگاههای قطار زوجهای عاشق یا خانوادههایی را میبیند، در دلش دردی حس میکند: «در خانوادهی ما همیشه نوعی فاصله وجود داشت، نوعی سردی.» او میگوید در بزرگسالی از بیخوابی و قطع تنفس در خواب نیز رنج میبرده است. اکنون که داستان زندگیاش را میداند، بسیاری از این مشکلات را ناشی از پنهانکاریهای خانوادگی به حساب می آورد.
پیامدهای روانی گناه سرکوبشده و انکارشدهی نسل عاملان نازی بر فرزندان و نوههایشان، بهخوبی بررسی شده است. بهنوشتهی آنجلا مورِه (Angela Moré)، روانشناس اجتماعی و متخصص در زمینهی درهمتنیدگیهای گناه میاننسلی در دانشگاه لایبنیتس هانوفر (Leibniz Universität Hannover) هزاران آلمانی مانند لنکایت هستند: بسیاری از آنان «از پرسشهای آزاردهنده، احساسات مبهم، ترسها و تردیدهایشان رهایی نمییابند و زیر فشار درونیِ جبران چیزی هستند که دقیقاً نمیدانند چیست».
لنکایت میگوید از زمانی که حقیقت را دربارهی پدربزرگ واقعیاش فهمیده، از نظر جسمی و روحی حالش بسیار بهتر شده است، بهویژه ایمانش به او کمک کرده است. او میگوید در ماههای اخیر فرایندی از «درمان» را طی کرده و دوباره آرامش درونیاش را یافته است.
از دل داستانش برای خود مأموریتی استخراج کرده است: به باور او، آلمانیها باید میراث نازیِ خانوادگی خود را به رسمیت بشناسند تا نیروهای راستافراطی را در کشور عقب برانند. او میگوید: «ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیستی هرگز ریشهکن نشد، این مسأله بر دلم سنگینی میکند.» و همین را یکی از دلایل تبدیلشدن حزب AfD به دومین نیروی بزرگ در بوندستاگ میداند.
این مرد ۴۸ ساله میگوید قصد دارد به آلمان سفر کند، در مکانهای یادبود، جماعتهای کلیسایی و مدارس دربارهی داستان خود و خانوادهاش سخن بگوید و کنفرانسهایی برگزار کند. افزون بر این، تجربههایش را در کتابی نوشته و در حال یافتن ناشری برای آن است.
با این کار، لنکایت چیزی را پیش میبرد که کارشناسانی چون تاریخپژوه اولریکه یوریت (Ulrike Jureit) مدتهاست بر آن تأکید دارند: اینکه دیگر مانند گذشته بیش از حد با قربانیان نازیسم همذاتپنداری نکنیم، بلکه دریابیم که در آن زمان شمار بسیار بیشتری از مردم در سوی دیگر، یعنی در سوی نادرست، ایستاده بودند. یوریت زمانی گفته بود: «آنچه کمبودش احساس میشود، مواجهه با خودِ عاملان و ساختارهایی است که هولوکاست را ممکن ساختند.» این شامل مواجهه با خانوادهی خود و تاریخ آن نیز میشود، با همان کسانی که، مانند خانوادهی لنکایت، احتمالاً با سرسختی سکوت اختیار کرده بودند. لنکایت میگوید: «لازم نیست هر نوهای حتماً از نسل هاینریش هیملر باشد.»
Plötzlich Enkel eines Massenmörders
Katja Iken
DER SPIEGEL 43 | 2025
■ با تشکر از آقای طباطبایی. نتیجه گیریهای انتهایی آقای “لنکایت” در خور تامل است. در نگرش به هر فاجعه رخ داده جستجوی تمامی عوامل فاجعه اهمیت دارند و ادامه و تغییر شکل آنها در مراحل بعدی را نباید لاپوشانی کرد. با حقیقت رودررو شویم هر آن اندازه که تلخ و گریزناک است. برای ما ایرانیها درک فاجعه جمهوری اسلامی و علل ان نه فقط در معادلات سیاسی و غلبه یک گروه خاص واپسگرا نهفته است بلکه ملت ایران را نیز باید در آینه زمان دید چه دیروز ، چه امروز و چه در فردایی که انتظارش را میکشیم.
با احترام، پیروز.
■ با تشکر از جناب پیروز که به نکته بسیار مهمی اشاره کردهاید. نتیجهگیری نهایی آقای لنکایت را میتوان در چند محور اصلی خلاصه کرد:
۱. ضرورت روبرویی با گذشته خانوادگی: لنکایت معتقد است آلمانیها باید میراث نازی در تاریخ خانوادگی خود را به رسمیت بشناسند و با آن روبرو شوند. او این کار را شرط لازم برای مقابله با نیروهای راستافراطی در آلمان امروز میداند.
۲. هشدار درباره تداوم ایدئولوژی نازی: او هشدار میدهد که ایدئولوژی ناسیونالسوسیالیستی هرگز کاملاً ریشهکن نشده و همین امر به رشد حزب راستافراطی آلترناتیو برای آلمان AfD کمک کرده است.
۳. تبدیل تجربه شخصی به رسالت اجتماعی: لنکایت داستان شخصی خود را به یک مأموریت اجتماعی تبدیل کرده است. او قصد دارد:
- به آلمان سفر کند
- در مکانهای یادبود، کلیساها و مدارس
- سخنرانی کند
- تجربیاتش را در قالب کتاب منتشر کند.
۴. تغییر رویکرد در فرهنگ یادبود آلمان: او از ایدۀ کارشناسانی مانند اولریکه یوریت حمایت میکند که میگویند باید:
- از تمرکز انحصاری بر قربانیان فراتر رفت
- به سوی بررسی نقش عاملان و ساختارهای حامی هولوکاست حرکت کرد
- تاریخ خانوادگی و سکوت نسلهای گذشته را مورد پرسش قرار داد.
پیام نهایی لنکایت:
«لازم نیست هر نوهای حتماً از نسل هاینریش هیملر باشد» - این جمله نشان میدهد که او معتقد است:
- مسئولیت اخلاقی فهمیدن و روبرو شدن با گذشته نازی، متوجه تمام خانوادههای آلمانی است
- این فرآیند تنها به خانوادههای جنایتکاران بزرگ محدود نیست
- سکوت و انکار نسلهای گذشته باید شکسته شود
به عبارت دیگر، نتیجهگیری اصلی لنکایت این است که: درمان فردی و اجتماعی تنها از طریق روبرویی صادقانه با گذشته ممکن است، و این مسئولیتی همگانی است که به هر خانواده آلمانی مربوط میشود.
با تشکر و سپاس. علیمحمد طباطبایی
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
رویداد۲۴ | لیلا فرهادی- تصاویر ویدئویی مراسم عروسی دختر علی شمخانی، نماینده رهبری در شورای عالی دفاع و دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی، در شبکههای اجتماعی منتشر شده و واکنشهای گستردهای را برانگیخته است. هرچند انتشار ویدئو از یک محفل خصوصی اقدامی غیراخلاقی محسوب میشود، اما از آنجا که ما در انتشار یا بازنشر آن نقشی نداشتهایم و صاحبان این مراسم از چهرههای شناختهشده کشور هستند، انتظار میرود نهتنها افکار عمومی بلکه رسانهها و در ادامه مسئولان نیز به ابعاد مختلف این رویداد واکنش نشان دهند.
عروسی میلیاردی دختر علی شمخانی در اسپیناس پالاس
فیلمی که به تازگی منتشرشده، مربوط به اواخر فروردینماه سال ۱۴۰۳ است. پیشتر خبر عروسی دختر علی شمخانی در اردیبشت ماه سال گذشته رسانهای شده بود و برخی چهرهها به آن واکنشهایی نشان داده بودند. علیاکبر رائفیپور گفته بود «اگر متهم به سیاهنمایی نمیشویم اجازه داریم بپرسیم چطور برای مردم از صبوری در مقابل تحریمهای اقتصادی بگوییم وقتی مراسم عروسی دختر دبیر سابق شورای عالی امنیت در یکی از مجللترین و گرانترین تالارهای کشور برگزار میشود؟ دوم آنکه آیا در مقابل این هتل هم «ون»های گشت ارشاد مستقر میشوند.» یکی از نمایندگان مجلس هم همان زمان مدعی شده بود که دفتر مقام معظم رهبری در این مورد به شمخانی تذکر جدی داده است.
با این حال انتشار ویدئو بار دیگر موضوع را جنجالی کرده است. نخستین موج انتقادها به این ویدئو، به تجملگرایی در برگزاری مراسم مربوط میشود. بر اساس تصاویر منتشرشده، مراسم عروسی در هتل اسپیناس پالاس واقع در منطقه سعادتآباد تهران برگزار شده است؛ هتلی که از گرانقیمتترین تالارهای عروسی کشور بهشمار میرود.
به گزارش رویداد۲۴، در حال حاضر هزینه شام هر مهمان در این هتل از حدود ۳ میلیون و ۸۰۰ هزار تومان تا ۵ میلیون تومان متغیر است. کمهزینهترین منوی تشریفاتی این تالار شامل بیش از ۲۵ نوع غذا، دسر و پیشغذاست و منوهای گرانتر تا ۷۰ نوع خوراکی را در بر میگیرند. این تالار برای گلآرایی هر میز بیش از یک میلیون تومان دریافت میکند و بر اساس تصاویر، گلآرایی ورودی سالن بهتنهایی بیش از ۵۰ میلیون تومان هزینه در برداشته است. در نتیجه، برگزاری یک مراسم عروسی در هتل اسپیناس پالاس با احتساب هزینههای جانبی مانند نورپردازی، گلآرایی، سیستم صوتی، ورودی سالن و جایگاهها میتواند بیش از چهار میلیارد تومان هزینه داشته باشد.
استودیوی لاکچری عکاسی برای خانواده امنیتی
به گزارش رویداد۲۴، گروه فیلمبرداری و عکاسی مراسم دختر شمخانی نیز از گرانترین استودیوهای کشور انتخاب شده است. «استودیو زبرا»، که ظاهراً مسئولیت عکاسی و فیلمبرداری این مراسم را بر عهده داشته، همان آتلیهای است که چهرههایی، چون محمدرضا گلزار، بازیگر سینما، و حسن یزدانی، قهرمان کشتی، برای مراسم خود به کار گرفته بودند.
بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی به جلوههای تجمل در این مراسم واکنش نشان دادهاند؛ از کیک چهارطبقه گرفته تا برگزاری مراسم در یکی از لوکسترین تالارهای کشور. حتی اگر فرض شود هزینه مراسم از سوی خانواده داماد پرداخت شده است، پرسش افکار عمومی همچنان پابرجاست: در شرایطی که بنا بر آمار رسمی، بیش از سی درصد جمعیت کشور در نتیجه سیاستهای منتهی به تحریم زیر خط فقر زندگی میکنند، چرا یکی از مقامات ارشد نظام که نقش مؤثری در شکلگیری همین وضعیت اقتصادی داشته، باید برای فرزند خود چنین مراسمی برگزار کند؟ آیا مردم باید، به تعبیر آقای ولایتی، از یمنیها یاد بگیرند و با «نان خشک و لنگ بستن» مقاومت کنند، در حالی که مقامات عالیرتبه سفرهای با بیش از ۷۰ نوع غذا برای عروسی فرزندشان پهن میکنند؟
صدای ناقوس و مارش کلیسایی پدر عروس
یکی دیگر از محورهای انتقاد، ظاهر غربی مراسم است. مارش و همراهی پدر عروس در کنار دختر و همسرش تا محل داماد و دستبهدست دادن آنان، بیش از آنکه برگرفته از سنت ایرانی باشد، از آیینهای مرسوم در عروسیهای مسیحی تأثیر گرفته است. جالب اینکه موسیقی عربی هنگام ورود علی شمخانی به سالن هم به گونهای انتخاب شده که در ابتدا، چیزی شبیه به صدای ناقوس کلیسا می نوازد.
چرا مجری حجاب اجباری جلوی بیحجابی در مراسم دختر خود را نگرفت؟
از سوی دیگر، نکتهای که بیش از همه محل بحث شده، بیحجابی عوامل فیلمبرداری و عکاسی در این مراسم است؛ مسئلهای که شاید برای بسیاری از مردم امری طبیعی و بخشی از زیست روزمره باشد، اما در اینجا واکنشبرانگیز شده، زیرا علی شمخانی طی سالها یکی از چهرههای اصلی در تصمیمگیریهای مرتبط با «حجاب اجباری» و محدودیتهای اجتماعی بوده است.
شمخانی نزدیک به ده سال دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران بود. در جریان اعتراضات پس از مرگ مهسا امینی در گشت ارشاد، او نقشی کلیدی در تصمیمات مربوط به نحوه برخورد با معترضان ایفا کرد. پیش و پس از آن نیز از تصمیمگیران اصلی سیاستهای نظام در زمینه حجاب اجباری و فعالیت گشت ارشاد بود. در دوران او، هیچ دولتی نتوانست سیاستهای سلبی در مواجهه با «بیحجابی» را کاهش دهد؛ تعلیق اجرای قانون حجاب و عفاف نیز تنها پس از برکناری او و با روی کار آمدن دولت پزشکیان ممکن شد.
بنابراین، انتقاد به حضور عوامل بیحجاب در مراسم خانوادگی شمخانی نه از سر حاشیهسازی، بلکه مبتنی بر همان اصول و معیارهایی است که او سالها از موضع قدرت نمایندگی میکرد؛ ایدهای که در قانون «حجاب و عفاف» نیز صورت بندی شده است. بر اساس این قانون، دستگاههای اجرایی موظفاند در استخدام نیروها، معیار «صلاحیت عمومی و رعایت حجاب و عفاف» را در نظر بگیرند.
این پرسش مطرح میشود که آیا در میان صدها آتلیه فعال در تهران، عکاس یا فیلمبردار محجبه وجود نداشته است؟ بیتردید بوده، اما به نظر میرسد اولویت مقام عالیرتبه نظام، انتخاب بهترین و گرانترین استودیو کشور بوده است؛ بنابراین قانون و ایدئولوژی کیلویی چند است؟
ثروت افسانهای خاندان شمخانی و پروندهای که مختومه نمیشود
ثروت نامتعارف و بعضاً غیرقانونی خاندان شمخانی بارها مورد توجه رسانهها قرار گرفته است. از شرکت کشتیرانی پسران شمخانی گرفته تا املاک گرانقیمت خانواده او. زندگی تجملاتی شمخانی پیشتر نیز، بهویژه در زمان حمله ۱۲روزه اسرائیل به ایران، مورد انتقاد قرار گرفته بود. در همان روزها هدف قرار گرفتن خانههای لوکس مقامات در شمال تهران واقعیتی را آشکار کرد: مردمی که زیر فشار اقتصادی سیاستهای همین مقامات زندگی میکنند، نظارهگر زندگی در پنت هاوسهای مرتفع آنها هستند.
مهمتر اینکه خانواده شمخانی و شخص او نقش مستقیمی در وضعیت اقتصادی امروز کشور دارد. محمود واعظی، رئیس دفتر رئیسجمهور در دولت روحانی، در گفتوگویی رسانهای از نقش شمخانی در تداوم تحریمها سخن گفته و اظهار کرده بود: «اگر دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی با دولت روحانی همسو بود، برجام خیلی زودتر احیا میشد.» با این حال، شمخانی ظاهراً تمایلی به رفع تحریمها نداشت. پیشتر نیز رویداد۲۴ در گفتوگو با یک منبع آگاه از انگیزههای اقتصادی پشت این مخالفت پرده برداشته بود: منافع حاصل از تحریمها برای خانواده شمخانی. پسران او با مالکیت شرکت کشتیرانی «ادمیرال» از اجاره یک کشتی کوچک به ناوگانی بزرگ دست یافتهاند و اکنون نهتنها برای ایران بلکه برای کشورهای تحت تحریم مانند روسیه نیز به دور زدن تحریمها کمک میکنند.
در تیرماه امسال، خبرگزاری بلومبرگ گزارش داد که حسین شمخانی، معروف به «هکتور» و پسر علی شمخانی، بهدلیل همکاری در دور زدن تحریمهای روسیه در فهرست تحریمهای اتحادیه اروپا قرار گرفته است. در بیانیه اتحادیه اروپا آمده که حسین شمخانی به دلیل «نقشآفرینی در تجارت نفت روسیه» و بهعنوان «یکی از بازیگران محوری» در آنچه «ناوگان سایه» مسکو خوانده میشود، به فهرست تحریمهای جدید اضافه شده است.
در سال ۱۴۰۰ نیز اسناد پروندهای درباره تخلفات مالی و ساختوساز غیرمجاز در لواسان منتشر شد که در آن نام نوه سهساله شمخانی و داماد او، سیدحسین میرمحمدعلی، بهعنوان متخلفان ساختوساز غیرقانونی دیده میشد.
سه ماه پیش از برکناری از شورای عالی امنیت ملی، علی شخانی آقازاده خود را با تیشرت و کالج بدون جوراب در یکی از رسمیترین دیدارهای جمهوری اسلامی با رئیس کشور امارات همراه خود برد؛ حضوری که پس از افشای ارتباطات اقتصادی خانواده او در دوبی، معنا یافت. با گزارش بلومبرگ درباره شرکت «میلاووس» در امارات، روشن شد که حضور پسر شمخانی در چنین دیداری تا چه اندازه برای منافع خانوادگی او اهمیت داشته است؛ چراکه تجارت پرسود آنان در دور زدن تحریمهای نفتی و پولشویی نیازمند ارتباط مستقیم با مقامات امارات بود.
برخی تحلیلگران مدعیاند انتشار ویدئوی عروسی دختر شمخانی، پاسخی از سوی نزدیکان حسن روحانی به مصاحبه اخیر او درباره ماجرای هواپیمای اوکراینی است. شمخانی در گفتوگو با جواد موگویی در شبکه «آن» ادعا کرده بود که برخلاف گفته روحانی، وی در همان ساعات نخست پس از حادثه، رئیسجمهور وقت را از شلیک پدافند خودی مطلع کرده بود. این اظهارات، روایت رسمی دولت روحانی مبنی بر بیاطلاعی او از شلیک را زیر سؤال میبرد.
اما حتی اگر فرض کنیم انتشار این ویدئو نتیجه یک انتقامگیری سیاسی در جدالهای قدرت باشد، آنچه برای مردم اهمیت دارد، استانداردهای دوگانه مقامات کشور است. در مورد شمخانی، پرونده خاندان او همچنان باز است و به نظر نمیرسد به این زودی مختومه شود.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
یک جامعهشناس در واکنش به اظهارات دبیر ستاد امر به معروف تهران مبنی بر تشکیل «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» و فعال شدن ۸۰ هزار آمر به معروف گفت: به نظر من ضروری است درباره ماهیت گروههای تندرویی که چنین اقداماتی را انجام میدهند تحقیق کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، هنوز چند روزی از اظهارات باهنر درباره نبود قانونی در خصوص حجاب نگذشته بود که جریان تندرو واکنشهای گستردهای را از طریق تریبونهای رسمی آغاز کرد. یکی از این واکنشها و در واقع تندترین آنها مربوط به ستاد امر به معروف و نهی از منکر بود. دبیر این ستاد در سخنانی عجیب از تشکیل اتاق وضعیف عفاف و حجاب و فعالسازی ۸۰ هزار نیرو آموزش دیده در سطح استان تهران خبر داد. خبر تشکیل این اتاق که نه روش آن مشخص است و نه میزان بودجه و هزینهکرد آن در شرایطی اعلام شد که بعد از اعتراضات ۱۴۰۱ ساختار حاکم بر کشور تصمیم گرفت نگاهی واقعبینانهتر نسبت به خواست زنان و مقتضایات روز جامعه داشته باشد، تا جایی که دولت از ابلاغ مصوبه پرایراد و پر فراز و نشیب حجاب و عفاف سرباز زد و در این مسیر با مانعتراشی و انتقاد نهادهای بالاتر هم مواجه نشد.
در چنین شرایطی این سوال ایجاد میشود که ناسور کردن زخمهای کهنه قبلی توسط ستاد امر به معروف و نهی از منکر چه تاثیری بر جامعه میگذارد. جامعهای که به مدد تنگناهای اقتصادی و معیشتی امروز، عصبانیتر از آن است که بتواند بگیر و ببندهای گذشته در حوزه حجاب را تحمل کند و کمحوصلهتر از آن که بتواند تذکرهای افراد موسوم به «آمر به معروف» را تاب آورد.
جامعه را ملتهب نکنید
«عالیه شکربیگی» جامعهشناس در این باره به «ایلنا» میگوید: اولین خواسته من این است که «جامعه را ملتهب نکنید» آنهم در شرایطی که مصوبه حجاب را دولت بنا به تصمیم شورای امنیت ملی ابلاغ نکرد: با توجه به این شرایط به نظر میرسد که تشکیل این اتاق وضعیت حجاب و عفاف و فعالسازی ۸۰ هزار نفر نیرو در این خصوص، به لحاظ قانونی جای بحث دارد. امروز جامعه ما به لحاظ سیاسی در محاصره تحریمها قرار گرفته و مشکلاتی در حوزه بینالملل دارد. در این وضعیت آیا ملتهب کردن جامعه درست است؟ ماهیت این گروهی که برای از سر گرفتن بحث حجاب در جامعه خیز برداشته چیست؟
او با تاکید بر اینکه کشور دارای قانون است و امور جامعه باید از طرق قانونی پیش رود، ادامه میدهد: چنین رفتارهایی نشان میدهد که به موازات حاکمیت و دولت، قدرتهایی در جامعه وجود دارند که به نظر من عملکرد آنها دقیقاً در راستای تأمین منافع کشورها و حکومتهایی است که میخواهند در ایران آرامش نباشد.
این جامعهشناس معتقد است گروهی تلاش میکنند حجاب را به مثابه یک امر اجتماعی تلقی کنند: آنچه در جامعه میگذرد اما متفاوت از نگاه این گروه است. امروز در سطح جامعه و در متروها و وسایل حمل و نقل عمومی شاهدیم که زنان باحجاب و فاقد حجاب در کنار یکدیگر نشستهاند، دانشگاهها هم شرایطی مشابه دارند. وقتی مردم با یکدیگر مشکلی ندارند و از طرف دیگر از جانب کشورهای دیگر در معرض خطر قرار داریم، چرا باید جامعه را ملتهب کنیم.
شکر بیگی این را هم میگوید که اگر تشکیل چنین اتاقی عملیاتی شود، فروپاشی اجتماعی از تبعات آن خواهد داد: حکمروایی و نهادهای وابسته به آن برای آرامش مردم در جامعه ضروری است که جلوی این گروههای افراطی و تفریطی را بگیرند، در این مسیر مهم نیست که این گروهها وابسته به کدام جناح، عقیده و تفکری هستند.
ضرورت تحقیق درباره ماهیت افراطیون
او تاکید میکند که این گروههای افراطی نمیتوانند برای مردم «اما» و «اگر» ایجاد کنند: به نظر من ضروری است درباره ماهیت گروههای تندرویی که چنین اقداماتی را انجام میدهند تحقیق کرد.
شکربیگی به مرگ ناگوار مهسا امینی در سال ۱۴۰۱ اشاره میکند: لباسی که او در لحظه دستگیری توسط گشت ارشاد به تن داشت بسیار پوشیدهتر از لباسی بود که فرزندان مسئولان بر تن میکنند و تصاویر آن در فضای مجازی منتشر میشود. مانند تصویری که از عروسی دختر علی شمخانی منتشر شد. شاید آن زمان کسی به پیامدهای رفتاری که با زنان از جمله مهسا میشود فکر نکرد.
به باور این جامعهشناس ساختار حکمروایی باید دلسوزانه به مردم و خواستههای آنها بپردازد: مردم ایران در جنگ ۱۲ روزه با وجود همه مسائل و مشکلات برای نجات سرزمین خودشان همگرایی نشان دادند. هنوز مدت زیادی از جنگ نگذشته که گروهی در داخل همین کشور که دارای اعتقادات افراطی خاص هستند، میخواهند مقابل همین مردم ایستادگی کنند. این درحالی است که وقتی شما به مردم فشار وارد میکنید، مردم مقابله میکنند و آرام نخواهند ماند. سوال این است که چرا این گروه نمیگذارند جامعه آرام بماند و چرا آنهایی که دلشان برای مردم میسوزد اقدامی نمیکنند؟
او تاکید میکند که در حال حاضر مهمترین مشکل مردم معیشت و اقتصاد است نه بحث حجاب: به نظر من اقدامات این گروه تلاشی است برای اینکه مردم از مسائل کلیدی و اصلیتر مانند «گوشت کیلویی یک میلیون تومان» دور بمانند: به لحاظ علم جامعهشناسی آرمان اصلی انسان حفظ آرامش است و همه مسائل هم باید در خدمت این آرامش باشد. یعنی؛ فرهنگ، اقتصاد، اخلاق و… باید در خدمت آرامش انسان باشد.
حاکمان از تجارب گذشته درس بگیرند
این جامعهشناس توضیح میدهد که امروز زنان دخالت در امور خصوصیشان را بر نمیتابند و مدیریت زندگی خود را بر عهده دارند: اگر به این زنان فشار وارد شده و زمینه ناآرامی آنها فراهم میشود مساله اقتصادی از اولویت فکریشان خارج میشود، زیرا میخواهند ابتدا آرامش را به زندگی خود بازگردانند و بعد به سایر مسائل بپردازند.
به گفته شکربیگی حکمروایی ابتدا در جامعه همبستگی و همدلی ایجاد میکند اما اقداماتی از این دست که ستاد امر به معروف و نهی از منکر، عنوان میکند، کمرنگکننده این امر مهم است: مسئولان ما باید از تجربههای گذشته عبرت بگیرند. حالا که مسئولان نمیتوانند نیازهای اولیه جامعه را تأمین کنند، نباید آرامش جامعه را هم به هم بزنند زیرا چنین اقدامی پیامدهای منفی و سنگین برای مسئولان به دنبال خواهد داشت و این بار فروپاشی بسیار شدیدی اتفاق خواهد افتاد.
هزینه فعالسازی ۸۰ هزار نفر توسط ستاد از کدام منبع مالی تامین میشود؟
او تاکید میکند که به دنبال فروپاشی اجتماعی، فروپاشی سیاسی و فرهنگی هم ممکن است رخ دهد: ضروری است این اقلیت افراطی که گمان میکنند قیم مردم هستند، به خودشان بیایند، دست از این رفتارها و تصویب چنین طرحهایی بردارند. به علاوه اینکه برای مردم مشخص نیست این گروهها و سازمانها بودجه لازم برای این اقدامات را چگونه تامین میکند؟ هزینه فعالسازی ۸۰ هزار نفر توسط این ستاد از کدام منبع مالی تامین میشود؟
او اضافه میکند: در شرایطی که عملا دولت قادر نیست نیازهای اقتصادی مردم را تأمین کند و از عهده تامین نیازهای روزمره مردم در حوزه انرژی هم بر نمیآید، گروههای افراطی، بودجه کشور را صرف ایدئولوژی و عقاید افراطی خودشان میکنند، در حالی که عقاید افراطی بهطور واضح در تضاد و تناقض با اعتقادات اکثریت مردم جامعه ایران است و با تداوم این رفتارها گروههای مذکور این بار سیلی شدیدی از ملت خواهند خورد.
خبرنگار: شادی مکی
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
هاکان فیدان، وزیر امور خارجه ترکیه، روز شنبه اعلام کرد که بزرگترین خطر کنونی در منطقه «گسترشطلبی اسرائیل از طریق سوریه» است و افزود آنکارا در حال ادامه مشورتها با ایالات متحده و سایر شرکاست تا از بیثباتی بیشتر جلوگیری کند.
فیدان گفت: «بزرگترین خطر، تداوم گسترشطلبی اسرائیل از مسیر سوریه است. این موضوعی است که بیشتر از هر چیز دیگری، از جمله با آمریکاییها، درباره آن گفتوگو میکنیم.»
وی تأکید کرد که ترکیه برای مدیریت پروندههای سیاسی، امنیتی و بشردوستانه با دمشق کانالهای ارتباطی ساختارمند را حفظ کرده است. او افزود: «مسئله سوریه را بهصورتی بسیار نظاممند و نهادمند پیش میبریم.»
ایجاد معماری امنیتی یکپارچه در داخل سوریه
فیدان توضیح داد: «یک هیئت راهبری راهبردی در سطح عالی به ریاست معاون رئیسجمهور، جودت ییلماز، و یک کمیته هماهنگی فنی به سرپرستی معاون وزیر خارجه، نوه ییلماز، تشکیل شده است. تمامی موضوعات جزئی – از پناهجویان گرفته تا تجارت و انرژی – در چارچوب این ساختار دنبال میشود.»
وزیر خارجه ترکیه گفت که روند ادغام گروههای مسلح در قالب یک ساختار نظامی واحد در سوریه در حال پیشرفت است و آن را «گذار مهمی» توصیف کرد که «تا حد زیادی به تحقق نزدیک شده است». او افزود هدف اصلی مطابق با تفاهم ۱۰ مارس، خروج گروه تروریستی پ.ک.ک/ی.پ.گ از مناطق عربنشین است. فیدان تأکید کرد: «همه انتظار دارند که این امر بهزودی عملی شود؛ در غیر این صورت، احتمال بروز درگیریهای جدی وجود دارد.»
ریاستجمهوری سوریه در ۱۰ مارس اعلام کرد که توافقی برای ادغام نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) در نهادهای دولتی و تأکید بر تمامیت ارضی کشور حاصل شده است، اما این گروه بیش از یکبار توافق را نقض کرده است.
فیدان هشدار داد که «رویکرد اشغالگرانه و استعمارگرایانه پ.ک.ک/ی.پ.گ باید پایان یابد» و گفت چنین رفتارهایی مانع روند عادیسازی میشود.
او خاطرنشان کرد که رویدادهای اخیر در لاذقیه و سویدا موقتاً روند دولتسازی و تلاش برای تقویت ظرفیت نهادی در سوریه را مختل کرده است. در تابستان گذشته درگیریهایی در استانهای لاذقیه و سویدا رخ داد که بار دیگر توجه منطقهای را به تنشهای فزاینده در داخل سوریه جلب کرد.
فیدان اظهار داشت: «مناطق بحرانی باید بهخوبی مدیریت شوند و در این زمینه پیشرفتهای مهمی حاصل شده است. با این حال، خطر اصلی در سیاست اسرائیل نهفته است که میکوشد امنیت خود را از طریق تضعیف دیگران بهدست آورد – رویکردی پرمخاطره و ناپایدار. سوریه نباید تهدیدی برای هیچکس باشد، اما هیچکس هم نباید سوریه را تهدید کند.»
وی مسئله سوریه را «موضوعی در بالاترین سطح امنیت ملی» برای ترکیه دانست و گفت: «هر آنچه در آنجا رخ میدهد، بر تمامیت ارضی و امنیت شهروندان ما تأثیر میگذارد. موضع ما بازتاب همین واقعیت است.»
تماسهای ترکیه و آمریکا درباره سوریه
وزیر خارجه ترکیه اعلام کرد که تماسهای آنکارا با واشنگتن ادامه دارد و دولت ترامپ «رویکرد جامع خود نسبت به سوریه را دوباره در پیش گرفته است».
او افزود: «میبینیم که دولت ترامپ همان رویکرد فراگیر خود را مانند سایر مناطق دوباره پیاده میکند. موضع سازنده ما در این روند بسیار اهمیت دارد.»
فیدان گفت نماینده ویژه آمریکا، تام باراک، اکنون نقش گستردهتری برعهده دارد که شامل پروندههای سوریه و لبنان نیز میشود. وی همچنین تأیید کرد که هماهنگیهای دیپلماتیک در جریان است و نشست سهجانبهای میان آمریکا، ترکیه و سوریه در دست برنامهریزی است.
در مورد بازگشت پناهجویان، فیدان اعلام کرد که تاکنون نزدیک به ۵۰۰ هزار سوری از مسیرهای مختلف از ترکیه به کشور خود بازگشتهاند. او توضیح داد: «بازگشتها با بهبود ثبات ادامه دارد. برای کارکرد اقتصاد و فعالیت نهادها، بازگشت این جمعیت ضروری است.»
فیدان یادآور شد که ساختارهای مرتبط با پ.ک.ک/ی.پ.گ همچنان تهدیدی برای ترکیه محسوب میشوند. او گفت: «برای ما، این موضوعی در سطح امنیت ملی است. ی.پ.گ تاکنون هیچ اعلامیه یا اقدامی دال بر پایان تهدید خود علیه ترکیه انجام نداده است.»
او در پایان تأکید کرد سیاست ترکیه بر پایه برابری و عدالت برای همه سوریهاست، فارغ از هویت قومی یا مذهبی آنان. فیدان گفت: «ما از حقوق هر جامعهای – کرد، عرب، ترک، سنی، شیعه، مسیحی و ایزدی – دفاع میکنیم، اما هیچ سازمانی را که موجودیتش بر آسیب زدن به ترکیه بنا شده باشد، تحمل نخواهیم کرد.»
خبرگزاری آنادولو / ۱۹ اکتبر ۲۰۲۵
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
نخستوزیر اسرائیل چهار ماه پس از جنگ ۱۲روزهٔ اسرائیل و ایران در اولین مصاحبهٔ تلویزیونی در کشورش گفت اسرائیل تهدیدات فوریِ ناشی از ایران را فعلاً دور کرده، اما رویارویی با جمهوری اسلامی پایان نیافته است.
بنیامین نتانیاهو شنبهشب ۲۶ مهرماه در گفتوگو با شبکهٔ ۱۴ تلویزیون اسرائیل گفت چشم اسرائیل به ایران دوخته شده و در زمینهٔ تهدیدات مرتبط با جمهوری اسلامی مرتب با دونالد ترامپ گفتوگو میکند، از جمله در «همین آخرین گفتوگو».
او در این گفتوگو همچنین جزئیات دیگری را از چندوچون شروع حمله به ایران و گفتوگوهایش در این باره با دونالد ترامپ را شرح داد و از جمله گفت به ترامپ گفته بوده است به ایران حمله میکند «صرفنظر از اینکه آمریکا آن را تأیید کند یا نه».
نتانیاهو همچنین ادعا کرد نتایج جنگ «هفتجبههای» اسرائیل توانسته «چهرهٔ خاورمیانه را تغییر دهد» و اسرائیل را به «یک قدرت جهانی» تبدیل کند.
بهگفتهٔ او، در پی حملهٔ حماس، تهدیدهای ناشی از حزبالله و خطرات مرتبط با جمهوری اسلامی ایران، اسرائیل در وضعیت «تهدید جدی برای بقا» بود، اما پس از دو سال جنگ، وضعیت جدید به سود اسرائیل ایجاد شده است.
با این حال برخی ناظران میگویند شمار گستردهٔ تلفات انسانی در جنگ غزه که به حدود ۷۰ هزار نفر شامل زنان و کودکان میرسد، باعث شد وجههٔ بینالمللی اسرائیل آسیب ببیند.
نتانیاهو با این ادعا که آنچه به این امر کمک کرد، تصمیمات دشوار و خطیری بود که شخصِ او در مراحل جنگ اتخاذ کرد، افزود همچنین رابطهٔ ویژهاش با دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در این امر سهم داشت.
او گفت در اوج جنگ غزه علیه گروه افراطی حماس و حملات به حزبالله که در حمایت از حماس وارد کارزار جنگی علیه اسرائیل شده بود، اسرائیل اطلاعاتی دریافت کرد که نشان میداد ایران تا دستیابی به بمب اتمی، شاید دو بمب اتم یا بیشتر، تنها چند ماه فاصله دارد.
نتانیاهو پیشتر هم این ادعا را مطرح کرده اما مقامات جمهوری اسلامی آن را بهشدت رد میکنند.
بهگفتهٔ آقای نتانیاهو، دریافت این اطلاعات اسرائیل را «به لحظهٔ سرنوشتساز» رساند و او را که چهار دهه ذهنش درگیر خطرات ناشی از ایران بود، به این نتیجه رساند که باید هرچه زودتر برای رفع این تهدید اقدام کند.
نخستوزیر اسرائیل در پاسخ به این پرسشِ مجری که آیا عواملی در تشکیلات نظامی و اطلاعاتی اسرائیل با حمله به ایران مخالف بودند یا نیازی به گرفتن موافقتِ آمریکا برای حمله بود، گفت: «ما (درون تشکیلات خود) یک بحث و مجادلهٔ تاریخی (در مورد عواقب احتمالی حمله به ایران) داشتیم. اما بحث دریافت چراغ سبز (از آمریکا) در میان نبود. ما اصلاً قرار نیست از آمریکا بخواهیم به ما چراغ سبز نشان دهد. ما این کار را به هر بهایی انجام میدادیم، چه آمریکا همراهی میکرد چه نه.»
بنیامین نتانیاهو گفت پس از تعیین تاریخ عملیات (برای آغاز حمله به ایران)، در اولین دیدار خود با رئیسجمهور ترامپ که پس از انتخابات آمریکا به کاخ سفید بازگشته بود، با هفت سند حاضر شدم و به او گفتم که این برنامهٔ ماست. ما چارهای نداریم و بههرحال این کار را خواهیم کرد.
او گفت به رئیسجمهور ترامپ گفتم علیه توانمندی هستهای و موشکی ایران اقدام خواهیم کرد، صرفنظر از اینکه آمریکا آن را تأیید کند یا نه.
آقای نتانیاهو افزود به دونالد ترامپ گفتم یک خواسته از شما دارم و آن این است که حملهٔ مؤثر به سایت هستهای فردو در توان تجهیزات ویژهٔ آمریکا است. بهگفتهٔ او، آقای ترامپ میزان جدی بودن موقعیت را درک کرد.
نخستوزیر اسرائیل افزود که در «دو دقیقهٔ اول» در شبِ حملهٔ اسرائیل به ایران «فهمید که اسرائیل پیروز این عملیات است»، زیرا همان زمان برای از بین بردن مقامات و دانشمندان ارشد هستهای ایران کافی بود.
بنیامین نتانیاهو گفت دانشمندان مهم هستهایِ ایران از بین رفتهاند، اما (تهدیدات ناشی از جمهوری اسلامی) «مانند غدههای سرطانی است که قابل بازگشت به بدن است و از این نظر، ما هوشیارانه اوضاع را در ارتباط با ایران زیر نظر داریم».
عملیات نظامی اسرائیل در ایران که از ۲۳ خرداد آغاز شد و در طولِ آن، ایران در اقدامی تلافیجویانه صدها فروند موشک به سوی اسرائیل شلیک کرد، بامدادِ یکم تیر با حملهٔ آمریکا به سه سایتِ هستهایِ فردو، اصفهان و نطنز به اوج خود رسید. نهایتاً ساعاتی پس از حملهٔ تلافیجویانهٔ ایران به پایگاهِ آمریکا در العُدیدِ قطر، دونالد ترامپ آتشبس در جنگِ ۱۲روزه بین اسرائیل و ایران را از بامدادِ دوم تیر اعلام کرد.
نتانیاهو: دلیل موعد عملیات انفجار پیجرهای حزبالله ارسال نمونههای آن برای آزمایش به ایران بود
بنیامین نتانیاهو در ادامهٔ گفتوگو با شبکهٔ ۱۴ همچنین در مورد حمله به حزبالله در عملیات «پیجرها» گفت گزارشی از نهادهای اطلاعاتی به من دادند که حاکی بود حزبالله از یک هفته پیش از آن، نمونهٔ پیجرها را برای بازرسی به ایران داده است.
او گفت با شنیدن خبر انتقال نمونهٔ پیجرها به ایران، فوراً تأکید کردم که عملیات باید بهسرعت انجام شود.
اسرائیل ۲۷ شهریور پارسال، هزاران دستگاه پیجری را که از سوی موساد در طول سالها در عملیات فریب بهدست نیروهای حزبالله رسانده بود، یکجا منفجر کرد و یک روز پس از آن نیز تجهیزات ارتباطیِ دیگر مانند بیسیمهای این گروه متحد جمهوری اسلامیِ ایران را منفجر کرد. آن حملات به مرگ دهها نیروی حزبالله و زخمیشدن هزاران عضو این گروه منجر شد و آنها را از کارزار جنگی با اسرائیل دور کرد.
۱۰ روز پس از انفجارِ پیجرها و ادامهٔ کشتهشدن فرماندهان ارشد حزبالله در دیگر حملات ارتش اسرائیل، نیروی هواییِ اسرائیل با حمله به یکی از مراکز استقرارِ حسن نصرالله در ضاحیه در حاشیهٔ بیروت، او را که بیش از ۳۰ سال دبیرکلِ حزبالله بود، همراه با شمار دیگری از مقاماتِ ارشد این گروه و عباس نیلفروشان، فرمانده ارشد سپاه پاسداران ایران، کُشت.
بنیامین نتانیاهو به شبکهٔ ۱۴ تلویزیونِ اسرائیل گفت تصمیمِ حمله به نصرالله را پس از دریافتِ گزارشِ اطلاعاتی در موردِ جایگاهِ نصرالله در «محورِ مقاومت» برپاشده از سوی ایران در منطقه گرفت. او گفت به این نتیجه رسید که نصرالله خود به مهرهٔ اصلی در این محور تبدیل شده و نقش معادل قاسم سلیمانی در منطقه را برعهده گرفته بود.
در پی مرگ نصرالله و دو جانشین بعدی او، نبیل قاووق و هاشم صفیالدین، با کوششِ آمریکا بین اسرائیل و لبنان آتشبس در جنگ ۱۳ماههٔ حزبالله با اسرائیل برقرار شد که کماکان حفظ شده است. اما اسرائیل تقریباً بهطور روزانه عوامل مرتبط با حزبالله را که بهگفتهٔ نتانیاهو «خطر فوری» برای امنیت شمال اسرائیل باشند، هدف حملات هوایی قرار میدهد.
بنیامین نتانیاهو به شبکهٔ ۱۴ تلویزیونِ اسرائیل گفت ضربات اسرائیل به حزبالله و از بین رفتن حسن نصرالله موجب سقوط بشار اسد در سوریه شد و نیروی هوایی اسرائیل فعالانه جنگندههای خود را برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران، که برای ارسالِ نفرات و کمک برای بقای اسد در راه سوریه بود، زمینگیر کرد.
آقای نتانیاهو مدعی شد این اقدامات نیروی هوایی اسرائیل موجب شد که اسد کمکی از ایران دریافت نکند و حکومتش ساقط شود.
نتانیاهو: نامزدِ ادامهٔ نخستوزیری هستم
بنیامین نتانیاهو در این گفتوگوی تلویزیونی همچنین اعلام کرد که نامزد پست نخستوزیری در انتخابات بعدی این کشور است و در این مقام باقی خواهد ماند.
رسانههای اسرائیل اعلام کردند بنیامین نتانیاهو در نظر دارد انتخابات پارلمانی را که قرار است اواسط پاییز سال آینده برگزار شود، جلو بیندازد و آن را اواخر بهار سال آتی برگزار کند.
آخرین نظرسنجی روزهای گذشته، پس از بازگشت آخرین گروگانهای زندهٔ اسرائیلی از دست گروه افراطی حماس، حاکی است جایگاه سیاسی بنیامین نتانیاهو در افکار عمومی اسرائیل تقویت شده و حزب لیکود ممکن است تا ۳۴ کرسی از ۱۲۰ کرسیِ پارلمانی را بهدست آورد. این میزان، بالاترین حمایت از حزب لیکود پس از حملهٔ حماس به اسرائیل و جنگ دوسالهٔ اخیر است.
بر اساسِ نظرسنجیهای یادشده، حزبی که ممکن است رقیبی برای نتانیاهو باشد، حزبِ تازهتأسیس به رهبری نفتالی بنت است که ممکن است ۲۶ کرسی را از آن خود کند. نظرسنجیها اما نشان داده که در صورت ادامهٔ وضعیتِ کنونی، بنیامین نتانیاهو ممکن است نتواند حمایت کافی احزاب راستگرا و مذهبی را برای تشکیل یک ائتلاف دیگر بهدست آورد.
بنیامین نتانیاهو که این هفته ۷۶ ساله میشود، ۱۸ سال نخستوزیری را بر عهده داشته که طولانیترین دورهٔ رهبری در اسرائیل در طول ۷۸ سال است.
رادیو فردا
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
نشریه هفتگی اشپیگل (Nr.37/5.9.2025)
Screenshot (18103) copy. jpg
مقدمه مترجم: در میان تاریکترین فصلهای تاریخ قرن بیستم، اردوگاه کار اجباری داخائو نهتنها بهعنوان یکی از نخستین و مخوفترین مراکز سرکوب و مرگ نازیها شناخته میشود، بلکه در پسِ سیمهای خاردار و زمینهای گلآلود آن، روایتی کمتر شناختهشده از پیوند ایدئولوژی، شبهمعنویت و علمنمایی با ماشین مرگ رایش سوم نیز نهفته است. در اینجا، جایی که بیش از دویست هزار انسان از سراسر اروپا در بند بودند و دهها هزار نفر جان خود را از دست دادند، شاخهای از اندیشههای به ظاهر «روحمحور» رودولف اشتاینر بنیانگذار مکتبی به نام آنتروپوزوفی ، در خدمت نظامی قرار گرفت که بنیادش بر بیرحمی و حذف انسانیت استوار بود.
آنتروپوزوفی، که در آغاز قرن بیستم با داعیهی آشتی میان علم و معنویت پدید آمد، در دوران ناسیونال سوسیالیسم به شکلی تناقضآمیز با پروژههای نژادگرایانه و ایدئولوژی خودکفایی نازیها گره خورد. کشاورزی «بیودینامیک» — روشی که اشتاینر آن را با هدف بازگرداندن هماهنگی کیهانی به زمین و طبیعت معرفی کرده بود — در داخائو به دست زندانیان گرسنه و فرسوده اجرا شد، در حالی که افسران اس اس نتایج این آزمایشها را برای پیشبرد «سلامت نژاد آریایی» و «اقتصاد جنگی خودبسنده» میسنجیدند.
در دل این ساختار، شرکتهایی چون ولدا (Weleda)، که از آموزههای آنتروپوزوفی در تولید داروها و لوازم آرایشی طبیعی الهام گرفته بودند، به نحوی مستقیم یا غیرمستقیم در زنجیرهی این همکاری حضور داشتند. پژوهشهای تازه، از جمله تحقیقات دقیق مورخ آلمانی آنه زودرو (Anne Sudrow)، پرده از بخشی از این شبکه برداشتهاند؛ شبکهای که در آن کار اجباری، ایدئولوژی معنویتنما و منافع صنعتی به هم پیوستند.
مزرعهی «بیودینامیک» داخائو که در ظاهر برای آزمایش کشاورزی ارگانیک اداره میشد، در واقع آزمایشگاهی برای تلفیق بینش شبهعرفانی اشتاینر با اهداف نژادپرستانهی نازیها بود. در آنجا، زندانیان زیر شکنجه و گرسنگی، به کاشت گیاهان دارویی و تولید مواد اولیه برای شرکتهایی میپرداختند که امروز نامشان با طبیعتدوستی و سلامت شناخته میشود. در همین حال، پزشک اس اس، زیگموند راشر— دانشآموختهی پیشین مدرسهی والدورف و فرزند یک پزشک آنتروپوزوفیست — آزمایشهای مرگبار خود را بر انسانها انجام میداد، با استفاده از روشهای باطنی و حتی کرمهای تولیدشده توسط همان شرکتهای «طبیعی».
بررسی این تاریخ فراموششده، تنها بازگویی گذشتهای دردناک نیست، بلکه بازتاب پرسشی اخلاقی و فلسفی است که تا امروز ادامه دارد:چگونه جنبشی که در ظاهر در پی رشد روح، هماهنگی با طبیعت و شفقت بود، توانست در کنار ساختار جنایتکارانهای بایستد که تجسم انکار انسانیت بود؟ و مسئولیت نهادهایی که ریشه در آن تفکر دارند — از جمله شرکتهای موفق امروزی — در مواجهه با این گذشته چیست؟این مقاله تلاشی است برای بازخوانی پیوند میان آنتروپوزوفی، کشاورزی بیودینامیک، و اردوگاه کار اجباری داخائو، تلاشی برای روشنکردن مرزهای مبهم میان ایمان، ایدئولوژی و سوءاستفاده از معنویت در خدمت قدرت.
در اردوگاه کار اجباری داخائو، اس اس با روشها و مواد آنتروپوسوفی (نوعی شبهعرفان طبیعی) و با بهرهگیری از کار اجباریزندانیان آزمایش میکرد. شرکت ولدا (Weleda)، تولیدکننده لوازم آرایشی طبیعی، نیز در این میان نقشی ایفا میکرد.
رودولف اشتاینر بنیانگذار آنتروپوسوفی
ایستگاه اتوبوسی که آنه زودرو (Anne Sudrow) در شمال شرقی داخائو، از آن پیاده میشود، هنوز هم «باغ گیاهان دارویی» نام دارد. امروز اینجا یک منطقه صنعتی است. اسکلتهای زنگزده گلخانهها در میان علفها، نشانههایی از آنچه در دوران ناسیونال سوسیالیسم در امتداد این خیابان رخ داد ارائه میدهند: پشت سیمهای خاردار، اس اس یک «مزرعه» راه انداخته بود. باغبان ها با کشاورزی «بیودینامیک» که رودولف اشتاینر (۱) (Rudolf Steiner)، بنیانگذار آنتروپوسوفی (Anthroposophie) (۲) توسعه داده بود، آزمایش میکردند. زندانیان اردوگاه کار اجباری داخائو مجبور بودند برایانجام این کار، زحمات طاقتفرساییمتحمل شوند. زیگموند راشر (Sigmund Rascher)، که خود دانشآموخته سابق مدرسه والدورف بود، حتی در اردوگاه داخائو آزمایشهایی روی انسانها انجام می داد.
در دوران حکومت نازیها، اینجا یکی از مکانهای مرکزی برای توسعه کشاورزی ارگانیک (ökologischen Landbaus) در آلمان بود. و این تأسیسات همچنین در تاریخ شرکت ولدا که (Firma Weleda) بر اساس اصول آنتروپوسوفی کار می کرد نقشی ایفانمود — نقشی که این شرکت بینالمللی موفق، با دفتر مرکزی در آرلزهایم (Arlesheim) سوئیس و شوبیش گموند (Schwäbisch-Gmünd)، تا به امروز تمایلی به صحبت درباره آن ندارد.
آنه زودرو
خانم زودرو، ۵۵ ساله، مورخ است، او در مرکز تحقیقات تاریخ معاصر در پوتسدام (Potsdam) و همچنین در مؤسسه فریتس باوئر (Fritz-Bauer-Institut) در فرانکفورت تحقیق و تدریس کرده است. در پنج سال گذشته، او تاریخ مزرعه داخائو را بررسی کرده و مطالعه خود را به اشپیگل ارائه داده است. زودرو میگوید: «من از کشاورزی بیودینامیک تصویر بسیار مثبتی داشتم. » اما اکنون این تصویر مثبت از طریق تحقیقات او تعدیل شده است: «ما به عنوان مصرفکننده چگونه در مقابل محصولات بیودینامیک رفتار میکنیم، وقتی بدانیم که در اینجا در اردوگاه داخائو چه اتفاقی افتاده است؟ من معتقدم که در این خصوص نیاز به روشنگریوجود دارد. »
این مزرعه از سال ۱۹۳۹ توسط «مؤسسه آزمایشی آلمان برای تغذیه و تأمین مواد غذایی» (DVA) اداره میشد. این شرکت متعلق به سازمان سرکوبگر نیمهنظامی اس اس بود. این مؤسسه به سوالاتی مانند این پاسخ میداد: آیا گندم ارگانیک برای «جامعه مردمی» سالمتر است؟ چگونه میتوان فلفل را با گیاهان معطر «آلمانی» جایگزین کرد؟ DVA در اردوگاههای کار اجباری راونسبروک (Ravensbrück) و آشویتس (Auschwitz) و همچنین در مناطق اشغالی پایگاه داشت. اما باغ آزمایشگاهی مرکزی در داخائو بود. ساختمان تحقیقاتی و آسیاب ادویه هنوز پابرجا هستند.
حدود ۴۱٬۵۰۰ نفر از زندانیان بر اثر گرسنگی، بیماری، شکنجه و قتل جان باختند
در اردوگاه زندانیان، تنها چند صد متر جنوب غربی مزرعه، نازیها بین سالهای۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ نفر را زندانی کردند. حدود ۴۱٬۵۰۰ نفر از آنان بر اثر گرسنگی، بیماری، شکنجه و قتل جان باختند: مخالفان سیاسی، یهودیان، کولیهای سینتی و روما، همجنسگرایان، روحانیون و «امتناعکنندگان از کار» از سراسر اروپا.
پس از جنگ، زندانیان سابق مبارزه کردند تا این محوطه در محل اردوگاه سابق زندانیان به یکمکان یادبود تبدیل شود. چند سالی است که انجمن «برای مثال داخائو» (Zum Beispiel Dachau) و طرفداران بنای یادبود اردوگاه کار اجباری تلاش میکنند تا این مزرعه و کار اجباری در آن را نیز دوباره برای عموم آشکار کنند.
خانم زودرو (Sudrow) که یک مورخ است، بنا به سفارش بنای یادبود، تاریخ این تأسیسات را مورد بررسی و تحقیققرار داد. نتیجه او چنین بود: آنتروپوسوفیستها به عنوان کارمندان اس اس در بزرگترین گروه کاری زندانیان اردوگاه، نقشی حتی مهمتر از آنچه تاکنون شناخته شده بود، ایفا کردند. زودرو میگوید: «آنتروپوسوفیستها برای مدت طولانی خود را صرفاً به عنوان قربانیان ناسیونال سوسیالیسم معرفی میکردند. » در واقع، در سال ۱۹۳۵جامعه آنتروپوسوفی و در سال ۱۹۴۱ اتحادیه رایش برای روش اقتصادی بیودینامیک ممنوع شدند. اما آنتروپوسوفیستها نیز برای اهداف انسانستیزانه نازیها فعالیت میکردند.
زودرو از یک شبکه از آنتروپوسوفیستها در درون اس اس صحبت میکند که گستره آن تاکنون نادیده گرفته شده است. زودرو که در بایگانی فدرال، بایگانیهای محلی و خصوصی، و بایگانیهای ولدا (Weleda) و شرکت والا هایلمیتل گمبها (Wala Heilmittel GmbH) تحقیق کرده است، مینویسد: «نویسندگان نزدیک به آنتروپوسوفی حتی تاکنون به طور مداوم سعی در پنهان کردن وجود این شبکه داشتهاند. »
آنتروپوسوفی در آغاز قرن بیستم توسط رودولف اشتاینر (Rudolf Steiner)، فیلسوف و مدعی روشنبینی، توسعه یافت. اشتاینر، که همچنین بنیانگذار«آموزش و پرورش والدورف»(Waldorfpädagogik) بود، معتقد بود که بینشی دارد که میتواند به درون نوعی حافظه جهانی وارد شودو آموزههایش را از آن جا استخراج کند. اما «حکمت انسانی» او، یعنی همان آنتروپوسوفی مشهور، ظاهراً باید بر روی زمین نیز آشکار و سودآور میشد.
در سال ۱۹۲۰، این استاد به همراه پیروانش گروه تجارتی «روز آینده – شرکت سهامی برای ترویج ارزشهای اقتصادی و معنوی» (Der Kommende Tag Aktiengesellschaft zur Förderung wirtschaftlicher und geistiger Werte) را تأسیس کرد. یک انتشاراتبخشی از آن بود، و البته همینطور چند بانک، کارخانه سیگار والدورف آستوریا، و اولین مدرسه والدورف در اشتوتگارت. شرکت ولدا (Die Firma Weleda) در سال ۱۹۲۲ از این گروه سر برآورد. این شرکت داروهای آنتروپوسوفی و لوازم آرایشی طبیعی تولید میکرد.
اشتاینر کشاورزی بیودینامیک را نیز اختراع کرد: او به جای کود مصنوعی [یا شیمیایی]، گاهی «محصولات» هومیوپاتی بسیار رقیق شده متشکل از کود گاوی پوسیده، گیاهان دارویی و مواد معدنی را توصیه میکرد. کارهای مقدماتی او تا به امروز پایه و اساس کشت گیاهان دارویی ولدا و کار کشاورزانی است که در انجمن تولیدی دمیتر(Demeter) متحد شدهاند یا میخواهند از نشان زیستی آن استفاده کنند.
اشتاینر در سال ۱۹۲۵ درگذشت، اما هواداران بیودینامیک او در رشد و پیشرفتدر کنار ناسیونال سوسیالیسم قرار گرفتند. در تابستان ۱۹۳۳، اتحادیههای بیودینامیک الحاق خود به درون دولت نازی را تصویب کردند. «اصل پیشوایی»(Führerprinzip)(۳) در دمیتر رسوخ کرد، و ارهارت بارتش (ErhardBartsch)، کشاورز و مرید اشتاینر، خود را به رأس اتحادیه تازه تأسیس رایش برای روش اقتصادی بیودینامیک رساند.
او با رژیم ارتباط برقرار کرد و ایده اشتاینر از «ارگانیسم مزرعه بسته» را با آرزوی ناسیونال سوسیالیستی براییک اقتصاد خودکفای آلمانی که دیگر به واردات وابسته نباشد، درآمیخت. بر اساس این منطق، محصولات آنتروپوسوفی به جای کود مصنوعی [یا شیمیایی] میبایست «فضای حیاتی» مورد نظر برای فتح در شرق [آلمان] را حاصلخیز کنند.
لابیگری بارتش علاقه معاون پیشوا، رودولف هس (Rudolf Heß) را برانگیخت. هاینریش هیملر (Heinrich Himmler)، رهبر اس اس و کشاورز تحصیلکرده نیز میتوانست با روش بیودینامیک ارتباط برقرار کند. اما نه تنها اتحادیه جایگزین کشاورزان بارتش، بلکه ولدا نیز سعی کرد خود را برای نازیهابه عنوان امری حیاتی برای جنگ معرفی کند و محصولاتی برای ورماخت (نیروی مسلح آلمان) ارائه داد.
در ابتدا، این مزرعه عمدتاً یک اقدام ظالمانه برای اشتغالزایی بود. اس اس اجازه میداد زندانیان اردوگاه کار در زمینهای باتلاقی غیر قابل کشت کشاورزی کنند، با دست، در روزهای کاری دوازده ساعته، گاهی بدون ناهار. به گفته یک زندانی، تا سال ۱۹۳۸ در این گروه کاری۱۰۷ کشته وجود داشت که «در محل از فرط فرسودگی از پا درمیآمدند یا دیگر اذیت و آزارها را تحمل نمیکردند و مرگ با تیرباران را به جان میخریدند. گفته میشود در سالهای۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ در مجموع ۳۲۲ کشته وجود داشت، عمدتاً زندانیان یهودی مجبور به انجام «زهکشی باتلاق» بودند.
در سپتامبر ۱۹۳۹، آلمان به لهستان حمله کرد. حداکثر از بهار ۱۹۴۰، DVA در داخائو زمینهای خود را منحصراً به روش بیودینامیک مدیریت میکرد. مزرعه داخائو قرار بود سنبل الطیب (Baldrian)، بارهنگ کبیر (Spitzwegerich) و گل گلایل(Gladiolen) را به عنوان بخشی از پزشکی جایگزین آلمانی، نزد عموم مردم محبوب کند. علاوه بر این، چایهای کشت شده در اینجا، فلفل ادویه پریتلباخ (PrittlbacherPfeffergewürz) و تولید بذر نیز میبایست برای اس اس سودآور میبود. مراجع تخصصی آنتروپوسوفی رضایت خود را اعلام کردند.
در ژوئن ۱۹۴۰، بارتش رئیس دمیتر، مستقیماً بذر از اردوگاه کار اجباری داخائو تهیه می کرد. والتر داره (Walther Darré) وزیر کشاورزی رایشکه در ابتدا هنوز به موفقیت این پروژه شک داشت، میخواست مزایای محصولات آنتروپوسوفی حداقل مورد تحقیق علمی قرار گیرد. در داخائو میبایست ثابت میشد که محصولات اشتاینر میتوانند در «نبرد تولید کشاورزی» کاری انجام دهند. به میل هیملر، آمونیاک صنعتی کمیاب میبایست به جای تولید کود، به صنایع تسلیحاتی سرازیر شود. به عبارت دیگر کود معدنیکه کمیاب بود می بایست در قلمرو رایش استفاده شود، نه در مناطق تازه فتحشده در شرق.
همسر هیملر هنگام بازدید از گلخانه ها
DVA به عضویت اتحادیه بیودینامیک رایش درآمد و در مارس ۱۹۴۱، یک برنامه تبلیغاتی DVA را برای سایر اعضای خود ارسال کرد: ولدا و شرکتها از آن پس میتوانستند با قیمتهای ویژهنیاز های خود را به شرکت اس اس در داخائو سفارش دهند. ولدا بذر گیاه سرخارگل باریکبرگ (Echinacea angustifolia) را از DVA داخائو سفارش داد، و کمی بعد گیاه خرزهره با گلهای سفید. در سال بعد، ولدا بیش از ۱۰۰ کیلوگرم برگ خشکشده انگور در هوایآزاد را از یک کشاورز وابسته به DVA دریافت کرد و آن هم رایگان. در کارخانه داخائو و همچنین در اکثر املاک DVA، یک «داروی کمکی حیوانی» از ولدا که در منابع به طور دقیق مشخص نشده است، آزمایش شد.
اما با وجود و یا دقیقاً به دلیل ارتباطات خوب با اس اس، اتحادیه رایش برای روش اقتصادی بیودینامیک در سال ۱۹۴۱ ممنوع شد. در۱۰ مه، حامی آن در رژیم نازی، رودولف هس، با چتر نجات بر فراز اسکاتلند از هواپیما بیرون پرید. هس ظاهراً میخواست با انگلیسیها برای صلح مذاکره کند، اما با چتر نجات خود به اسارت درآمد. مخالفان امر بیودینامیک در رهبری نازی برنده شدند. رهبر کشاورزان ارگانیک، بارتش، برای مدت کوتاهی زندانی شد. اما در اردوگاه کار اجباری داخائو، ایده او از حیاتی بودن کشاورزی ارگانیک برای جنگ همچنان شکوفا ماند
فرانتس لیپرت (Franz Lippert) مسئول این امر بود. همانند ارهارد بارتش، لیپرت یکی از بازیگران بیودینامیک از همان اولین ساعات بود: در واقع هنگامی که رودولف اشتاینر در سال ۱۹۲۴ در املاک کوبرویتس (Gut Koberwitz) نزدیک برسلاو «دانش آمادهسازیها»(Präparatelehre) (۴) خود را معرفی کرد ( همان چیزی که اساس کشاورزی بیودینامیک بود) هر دوی آنها در آنجا حاضر بودند. متعاقباً، لیپرت باغ گیاهان دارویی ولدا در شوبیش گموند (Schwäbisch Gmünd) را راهاندازی کرد.
احتمالاً لیپرت روش تحقیق باطنیکه به آن نام «کریستالیزاسیون حساس» (empfindlichenKristallisation) (۵) را داده بود در آنجا معرفی کرد، فرآیندی که قرار بود هم در کشاورزی بیودینامیک و هم در پزشکی مبتنی بر روش آنتروپوسوفی نیروهای کیهانی را اثبات کند. در نهایت او به عنوان باغبان ارشد منصوب شد و تا سال ۱۹۴۰ در این سمت کار کرد. زودروی مورخ، میگوید: «عجیبتر این است که شرکت ولدا امروز تقریباً به هیچ وجه نمی خواهد با او ارتباطی داشته باشد. »
شرکت مواد اولیه پس از یک درگیری با ولدا میخواست، لیپرت تحقیق بنیادی و یک توقفگاه میانی در تریتاو در شلسویگ-هولشتاین (schleswig-holstein) ایجاد کند. فرانتس لیپرت در سپتامبر ۱۹۴۱ کار خود را به عنوان کارمند DVA در اردوگاه کار اجباری داخائو آغاز کرد. با این حال، او هرگز ارتباط با ولدا را قطع نکرد. او حتی در سال ۱۹۴۲ به همراه رودولف لوکاس (RudolfLucaß)، که از مقامات بالای اس اس بود، از آن شرکت در شوبیش گموند بازدید کرد تا باغ گیاهان دارویی را به لوکاس نشان دهد. و او از داخائو با مدیریت شرکت مکاتبه میکرد.
باقیمانده یکی از گلخانه ها در اردوگاه داخائو
زودرو میگوید: «تاکنون اغلب اینگونه تصویر شده که گویی لیپرت در واکنش به ممنوعیت اتحادیه بیودینامیک رایش، ناگزیر به زیر چتر اس اس پناه برده است. اما در منابع تاریخی، این قضیه متفاوت نمایان میشود. » پس از جنگ و در روند دادگاههای رسیدگی (Spruchkammerverfahren) (۶) ادعا کرده بود که این سمت را در اردوگاه کار اجباری داوطلبانه پذیرفته است. زودرو میگوید: «از یک سو به دلیل از دست دادن درآمدی که به عنوان مشاور اتحادیه رایش پس از ممنوعیت آن متحمل شده بودو از سوی دیگر به دلیل منابع عظیمی که اس اس در اینجا ارائه میداد. او بیش از هر چیز میخواست تحقیق کند و به این وسیله به روشهای بیودینامیک کمک کند تا به موفقیت دست یابند». لیپرت در داخائو کتابی نوشت با عنوان «مهمترین مطالب کوتاه درباره گیاهان دارویی و ادویهها».
در سال ۱۹۴۲، از طریق لیپرت، باغبان سابق دیگری از ولدا و مأمور اتحادیه بیودینامیک رایش نیز به اردوگاه کار اجباری داخائو آمد. نام او اریش ورنر (Erich Werner) بود. شرکت ولدا تاکنون در مورد او کاملاً سکوت کرده است. زودرو مینویسد که هم لیپرت و هم ورنر در سال ۱۹۴۲ به گروهان حفاظت مسلح(Waffen-SS) پیوستند، حتی اگر بدون یونیفرم کار میکردند.
زودرو فروشگاه سابق مزرعه را، نزدیک دروازه ورودی محوطه، نشان میدهد. ساکنان میتوانستند در اینجا، که فقط حدود ۶۰۰ متر دورتر از کورههای آدمسوزی قرار دارد، سبزیجات ارگانیک، دستهگل، چای و بذر بخرند. برخی زندانیان از طریق این فروشگاه موفق شدند پیامهایی به بیرون قاچاق کنند و دارو به داخل ببرند.
گفته میشود که برخلاف سایر اعضای اس اس، لیپرت و ورنر با کارگران اجباری تحت امر خود کمتر رفتار خشونتآمیزی داشتند. این را زندانیان سابق پس از آزادی اردوگاه در سال ۱۹۴۵ اعلام کردند و آنتروپوسوفیستها دوست داشتند این را بشنوند. با این حال، انتخاب شاهدان در روند زدودن افکار نازی (Denazification) بسیار خاص بود، زیرا تنها زندانیان آلمانیزبان حاضر به صحبت کردن بودند. اما موضوع این است که آنان اغلب در وضعیتی متفاوت از سایر زندانیان اردوگاه کار اجباری نگهداری می شدند، مثلاً در مقایسه با اسرای جنگی شوروی که بسیار بد با آنها رفتار میشد. زودرو در مطالعه خود مینویسد: «بنابراین نشانگر است که در دو روند دادگاههای رسیدگی، هیچ بیانیهای از دیگر گروههای زندانیان موجود نبود. »
لیپرت و ورنر در سال ۱۹۴۲، هنگامی که احتمالاً بالاترین تعداد قربانیان خشونت در DVA ثبت شد، در آن زمان باغبانان ارشد مزرعه بودند. و در سالهای۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ نیزروزانه انسانها در تأسیسات شکنجه میشدند، بسیاری از گرسنگی مردند. همه اینها در تضاد با اظهارات معدود بازماندگان آلمانیزبان است. بسیاری از کشتهشدگان دیگر نمیتوانستند از تجربیات خود گزارش دهند. این در مورد قربانیان پزشک اردوگاه کار اجباری، زیگموند راشر نیز صدق میکند.
اکنون زودرو از مسیری که زندانیان مزرعه عصرها مجبور بودند برای بازگشت به اردوگاه طی کنند، عبور میکند: از «جاده قدیمی رومی» (AlteRömerstraße)، از میدان رژه، و از کنار محل سابق ساختمان های اردوگاه که راشر در آن آزمایشهای وحشیانهای روی انسانها انجام میداد.
دکتر راشر هنگام ازمایش هیپوترمی (سرمازدگی) بر روی یک زندانی
پدر راشر یک پزشک آنتروپوسوفیست شناختهشده در مونیخ بود. زیگموند، متولد ۱۹۰۹، نیز پس از فارغالتحصیلی از مدرسه والدورف، پزشکی خواند. در سال به قدرت رسیدن نازیها، یعنی ۱۹۳۳، این دانشجو در مرکز آنتروپوسوفیستها در دورناخ سوئیس (Dornach) اقامت داشت. همانند فرانتس لیپرت، راشر نیز (آنجا) با «کریستالیزاسیون حساس» آشنا شد. پس از بازگشت به مونیخ، راشر نزد یک استاد جنجالی در مورد این روش باطنی (esoterische Methode) دکترا گرفت و با کار خود در اس اس شناخته شد.
در ژوئن ۱۹۳۹، رئیس اس اس، هیملر، به او مأموریت داد تا با استفاده از «کریستالیزاسیون حساس» بررسی کند که آیا غلاتی که به آنها کود مصنوعیداده شده باعث سرطان میشودیا خیر. مواد مورد استفاده در آزمایشهای او: موش و خون زندانیان اردوگاه کار اجباری.
در پایان ژوئن ۱۹۳۹، هیملر از راشر خواست که در مورد این سوال اظهارنظر کند که آیا زغال قهوه در مقایسه با زغال چوب خالص، اثر درمانی دارد یا خیر. راشر در این مورد به همکاران متخصص خود در ولدا نوشت. ویلهلم اشپیس (WilhelmSpieß)، رئیس آزمایشگاه تحقیقاتی ولدا در اشتوتگارت، بلافاصله پاسخ داد: اشپیس گفت که رودولف اشتاینر پیشاز این به اثر درمانی زغال قهوه در بیماری دهان و پوزه حیوانات و بیماری های پنجه های آنها اشاره کرده است. از آن زمان، این ماده در حوزههای مختلف پزشکی دامپزشکی و انسانی آنتروپوسوفی استفاده میشد.
اما همکاری به تبادل اطلاعات محدود نماند. زمانی که بر فراز کانال مانش هواپیماهای آلمانی بیشتری سرنگون میشدند، راشر از ۱۵ اوت ۱۹۴۲ تا مه ۱۹۴۳ آزمایشهایی برای درمان هیپوترمی (سرمازدگی) انجام داد. این آزمایشها میبایست نشان میداد که چگونه میتوانیخ زدن در آب و یخزدگی خشک (Trockenfrost) را به تأخیر انداخت.
برای این منظور، او ۲۸۰ تا ۳۰۰ زندانی اردوگاه کار اجباری را مجبور کرد که در حوضچههای پر از آب و بلوکهای یخ قرار گیرند که ۸۰ تا ۹۰ نفر از آنها جان باختند. ولدا از اوایل سال ۱۹۴۰ برای کرم ضد یخ خود در ارتش آلمان (Wehrmacht) تبلیغ کرده بود. این شرکت ادعا میکرد که محصولش یک درمان مؤثر برای «شدیدترین آسیبهای ناشی از یخزدگی» است و در بسیاری موارد، قطع اندامهای آسیبدیده را «غیرضروری» میکند. این شرکت به طور مشخص استفاده از این کرم را برای جبهه شرقی توصیه میکرد.
در۶ ژانویه۱۹۴۳، پزشک اس اس، راشر، از مرکز اصلی بهداری گروهان حفاظت مسلح (Waffen-SS) درخواست کرد که پنج کیلوگرم وازلین سفید و پنج کیلوگرم وازلین زرد در اختیار ولدا قرار داده شود تا برای «تهیه یک مخلوط ویژه» از کرم خود از آن استفاده کند. ظاهراً راشر در آزمایشهای انسانی خود دو پماد را برای استفاده احتمالی در ورماخت آزمایش میکرد: «وازودیل»(Vasodil) از دانمارک و کرم ولدا.
در۲۸ ژانویه، آزمایشگاه تحقیقاتی ولدا مقدار قابل توجه ۲۰ کیلوگرم از «کرم ضد یخ» را به راشر تحویل داد. قرار بود مکاتبات مربوط به این موضوع به درخواست راشر نابود شود. زودرو مینویسد: «تصور اینکه محققان یا تاجران مسئول در ولدا نمیدانستند که اینجا با یک پروژه به سفارش و دستور اس اس سر و کار دارند، دشوار است. » به ویژه که کارکنان سابق ولدا، لیپرت و ورنر، در مزرعه نه تنها با همکاران سابق خود در ولدا، بلکه با راشر نیز در ارتباط بودند. ولدا تاکنون این موضع را داشته که مشخص نیست آیا راشر از این کرم برای آزمایشهای انسانی استفاده کرده یا اصلاً قصد او این بوده است.
در سال ۱۹۴۴، راشر و همسرش دستگیر شدند. پلیس مونیخ فاش کرده بود که کارولین راشر چندین بار نوزادان را ربوده و آنان را به عنوان فرزندان خود معرفی کرده است. علاوه بر این، اختلاس، «معاملات ادعایی با زندانیان» و یک پرونده قتل احتمالی خارج از اردوگاه نیز مطرح شد. زیگموند راشر خود به یک زندانی اردوگاه کار اجباری تبدیل شد و سه روز قبل از آزادی اردوگاه داخائو با شلیک به پشت گردن اعدام شد. تادر آن زمان، باغبان لیپرت برای «سفر کاری» به یک شعبه خارجیDVA رفته بود.
پس از پایان جنگ، لیپرت دوباره یک قرارداد مشاورهای با ولدا داشت. او سعی کرد به تحقیقات خود در محوطه مزرعه ادامه دهد، که مقامات آمریکایی از آن جلوگیری کردند. او یافتههای تحقیقاتی خود از را داخائو برای انتشار مکتوب کرد. او در سال ۱۹۴۹ بر اثر سرطان درگذشت. کتابهای او تا دهه ۱۹۸۰ منتشر میشدند. زیرا برخلاف آزمایشهای وحشیانه زیگموند راشر که فقط به پیشرفت شغلی خودش و اهداف ایدئولوژیک نازیها خدمت میکرد، تحقیقات لیپرت دانش تجربیای به بار آورده بود که برای کشاورزان ارگانیک همچنان قابل استفاده بود. البته، سهم زندانیان اردوگاه کار اجباری در تحقیقات لیپرت و رنج آنان مسکوت مانده بود.
در دهه ۱۹۸۰، مورخان گوتس آلی (Götz Aly) و کارل هاینتس روت (Karl Heinz Roth) برخی از ارتباطات پزشک اس اس، راشر، با ولدا را افشا کردند. در مقابل، نویسندهآنتروپوسوفیست، اوه ورنر (Uwe Werner)، در دهه ۱۹۹۰ با نوشتن بیانیههای متقابلی واکنش خود را نشان داد. منظور پاسخ به گزارش هایی بودند که بر ممنوعیتهای جامعه آنتروپوسوفی و اتحادیه رایش متمرکز بود و روایت آزار و اذیت آنتروپوسوفیستها توسط ناسیونال سوسیالیستها را گسترش میداد.
پس از فشار عمومی، دمیتر در سال ۲۰۲۳یک مطالعه سفارشی درباره نقش این اتحادیه در دوران نازیها منتشر کرد. آن گاه ولدا نیز در سال ۲۰۲۴ دست به اقدام زد و «انجمن تاریخ شرکتی» (GUG) (۷) را مأمور انجام یک تحقیق کرد. گزارش کوتاه شش صفحهای آن در وبسایت این سازنده لوازم آرایشی لینک شده است. این گزارش به نتایجقابل انتظار آنه زودرو اشاره میکند.
با این حال، ولدا اگرچه کل بایگانی اصلی تاریخی خود و بایگانی داروسازی خود را در اختیار نویسنده آنتروپوسوفیست، پیتر سلگ (Peter Selg)، برای مطالعهای درباره نقش ولدا و شرکت هومیوپاتی والا در دوران ناسیونال سوسیالیسم قرار داد، اما این اسناد را در اختیار مورخ مستقل، آنه زودرو، نگذاشت. او میگوید که تنها به یازده پرونده از اسناد قدیمی، صورت جلسات هیئت مدیره از سال ۱۹۴۵ و مجله شرکت «اخبار ولدا» دسترسی داشته است. .
فیلیپ کوهن، سخنگوی ولدا، در پاسخ به یک درخواست در این مورد مینویسد که زودرو میتوانست درخواست مواد بیشتری بکند. تا سال ۲۰۲۴، در وبسایت ولدا نوشته شده بود: «پس از پایان فعالیتش در ولدا در پاییز۱۹۴۰، دیگر هیچ تماسی بین لیپرت و شرکت وجود نداشت. » پس از آنکه مطالعه سفارشی دمیتر نشان داد که این درست نیست و مطبوعات درباره آن گزارش دادند، این جزئیات ناپدید شد. ولدا نقلقولهای تسکیندهنده اوه ورنر را در وبسایت خود در نهایت با گزیدههایی از مطالعات GUG و آنتروپوسوفیست پیتر سلگ تکمیل کرده است.
بنابراین، ولدا یک وضعیت تحقیقاتی را ارائه نمیدهد، بلکه به طور برابر به روایتهای آنتروپوسوفیستی و مستقل از تاریخ اشاره میکند. کسی که یک تور در باغ گیاهان دارویی ولدا در شوبیش گموند رزرو میکند، حتی یک کلمه درباره فرانتس لیپرت، کسی که آن را راهاندازی کرد، نمیشنود. اصلاً صفحه «ولدا بین سالهای۱۹۳۳ و ۱۹۴۵» فقط از طریق موتورهای جستجو قابل دسترسی است، و نه از طریق وبسایت شرکت. ولدا در پاسخ به یک درخواست مینویسد که «وبسایت در حال بازساختاردهی است» و قول میدهد: «در منوی راهبری جدید، این صفحه قابل یافتن خواهد بود. »
در مقابل، پیدا کردن «اورون» (Everon) در وبسایت بسیار آسان است: یک بالم (Balsam) بر پایه موم زنبور عسل و روغن گل رز، که برای لبهایی که «در معرض سرما، باد و نور خورشید هستند» توسعه یافته و قیمتش۴. ۴۵یورو است. ولدا از سال ۱۹۲۲ محصولاتی با نام اورون به فروش میرساند. از سال ۱۹۲۶ نیزیک کرم ضد یخ.
———————————————
زیرنویسهای مترجم:
۱:رودولف اشتاینر (Rudolf Steiner) زادروز: ۲۷فوریهٔ ۱۸۶۱ در دونجی کرالجِوِتس (امروزه در کرواسی، آن زمان بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان). درگذشت:۳۰مارس ۱۹۲۵ در دورناخ، سوئیس. رودولف اشتاینر فیلسوف، معلم، هنرمند، و عارف اتریشی بود که در آغاز به عنوان مفسر آثار یوهان ولفگانگ گوته شناخته شد. بعدها به عنوان بنیانگذار مکتبی به نام آنتروپوزوفی (Anthroposophie) شهرت جهانی یافت. اشتاینر از فلسفهٔ ایدهآلیسم آلمانی، عرفان مسیحی، و سنتهای گنوسی و تئوسوفی تأثیر گرفت. اما او مسیر خاص خود را ساخت و آن را «علم روح» (Geisteswissenschaft) یا آنتروپوزوفی نامید. او میخواست پلی میان علم مدرن و معنویت بسازد. اشتاینر معتقد بود که انسان میتواند با پرورش آگاهی، جهان روحانی را بهطور تجربی درک کند، درست همانگونه که دانشمند با حواس و ابزار مادی جهان فیزیکی را بررسی میکند. اشتاینر تنها فیلسوف نبود. او نهادهای اجتماعی، هنری و آموزشی واقعی پایهگذاری کرد که تا امروز فعالاند. در سال ۱۹۱۹ نخستین مدرسهٔ والدورف را در اشتوتگارت بنیان گذاشت. هدف آن آموزش بر پایهٔ رشد طبیعی کودک، ترکیب علم، هنر و معنویت. امروزه بیش از ۱۲۰۰ مدرسه و ۲۰۰۰ مهدکودک والدورف در سراسر جهان فعالاند. گونهای از کشاورزی ارگانیک با دیدگاهی روحمحور به طبیعت. اشتاینر طبیعت را موجودی زنده و هماهنگ با کیهان میدید. این روش هنوز در بسیاری از مزارع اروپا، بهویژه در آلمان و سوئیس، اجرا میشود. در پزشکی آنتروپوزوفی تلفیقی است از پزشکی مدرن با دیدگاههای معنوی و گیاهدرمانی. کمپانیهایی مانند Weleda و Wala بر اساس آموزههای او بنیانگذاری شدند. دیدگاه کلی نسبت به انسان و جهان: اشتاینر انسان را موجودی میدانست که میان زمین و آسمان، ماده و روح، ایستاده است. به باور او، انسان مأمور است تا آزادی، عشق و آگاهی الهی را در جهان مادی متجلی کند.
۲: آنتروپوسوفی (انسانشناسی روحی) جنبشی فکری-عملی که توسط رودلف اشتاینر (۱۹۲۵-۱۸۶۱) فیلسوف و مربی اتریشی بنیان گذاشته شد. این مکتب به دنبال تلفیق علم، هنر و معنویت برای درک عمیقتر انسان و جهان است. اصول کلیدی این مکتب شامل: شناخت تمامیت انسان که انسان را موجودی متشکل از کالبد فیزیکی، حیاتی، روانی و روح میداند و بر رشد متعادل «بدن، جان و روان» تأکید دارد. از اعتقادات دیگر آن مسیر تکامل فردی است: انسان با پرورش قوای درونی (مانند تمرکز، شهود و اخلاق) میتواند به شناخت مستقیم از جهان روحی دست یابد. یک اصل دیگر آن پیوند جهان مادی و معنوی است: پدیدههای مادی بازتابی از حقایق روحی هستند و علم باید این ارتباط را بررسی کند.
آنتروپوسوفی یک دین نیست، بلکه روشی برای پژوهش معنوی است. منتقدان، گاهی آن را به «ابهام در مفاهیم»یا «فاصله گرفتن از علم متعارف» متهم میکنند. در زبان فارسی به آنتروپوسوفی معمولاً انسانشناسی روحی گفته می شود. این عبارت به هدف اصلی این مکتب (شناخت ابعاد روحی انسان) اشاره دارد گاهی نیز به آنحکمت انسانی می گویند که بر جنبههای «خردورزی» و «شناخت جامع انسان» در این مکتب تأکید دارد.
۳: «اصل پیشوایی» (Führerprinzip) یک اصل ایدئولوژیک-سازمانی است که در آن اقتدار مطلق در رأس هرم قدرت (پیشوا) متمرکز میشودو فرمانهای او بدون چونوچرا و به صورت سلسلهمراتبی اجرا میگردد. این مفهوم به طور ویژه با رژیم نازیسم در آلمان مرتبط است. ویژگیهای کلیدی آن شامل سلسلهمراتب اقتدارگراست که تصمیمگیری تنها توسط رهبر (Führer) انجام میشود و زیردستان موظف به اطاعت بیقید وشرط هستند. مسئولیت از پایین به بالا و اختیار از بالا به پایین است. هر فرد در برابر مافوق خود مسئول است، اما تنها رهبر نهایی در برابر کل سیستم پاسخگو تلقی میشود. در حزب نازی و دولت آلمان نازی (۱۹۴۵-۱۹۳۳) این اصل به عنوان پایهٔ ساختار سیاسی و اداری به کار رفت.
۴: «آموزش/دانش آمادهسازیها» (Präparatelehre) یا «علم آمادهسازیها». در کشاورزی بیودینامیک به مجموعهای از روشهای خاص اشاره دارد که اشتاینر برای تولید آمادهسازیها (Präparate) - مخلوطهای طبیعی از مواد گیاهی و معدنی - ارائه کرد. این آمادهسازیها برای تقویت خاک و گیاهان استفاده میشوند. در متون تخصصی گاهی به صورت “دانش آمادهسازیهای بیودینامیک” نیز ترجمه میشود.
۵: کریستالیزاسیون حساس یک روش تحقیقاتی کیفی در علوم آنتروپوسوفیک است که برای ارزیابی کیفیت درونی مواد (به ویژه مواد بیولوژیک) به کار میرود. اساس کار به این صورت است که این روش با تجزیه و تحلیل الگوهای کریستالی تشکیلشده از ترکیبیک ماده مورد آزمایش (مانند عصاره گیاهیا غذا) با کلرید مس در شرایط کنترلشده عمل میکند. کاربردها در کشاورزی بیودینامیک برای ارزیابی کیفیت خاک و محصولات کشاورزی است. در طب آنتروپوسوفیک جهت کنترل کیفیت داروهای طبیعی و مطالعه تأثیرات “انرژیهای حیاتی” در مواد به کار می رود. این روش از سوی جامعه علمی مرسوم به دلیل ذهنی بودن در تفسیر و فقدان پایههای فیزیکوشیمیایی استاندارد مورد انتقاد قرار گرفته است.
۶: فرآیند دادگاههای رسیدگی (Spruchkammerverfahren) به مکانیسم قضایی ویژهای در دوره اشغال آلمان پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۹-۱۹۴۵) اشاره دارد که توسط متفقین برای رسیدگی به جرائم مرتبط با نازیسم طراحی شد. اهداف اصلی شامل: تفکیک مجرمان از افراد عادی/ تعیین سطح مسئولیت افراد در رژیم نازی/ شناسایی اعضای سطوح مختلف حزب نازی/اجرای برنامه غیرنازیسازی (Denazification)/ محاکمه مجرمان جنگی غیرنظامی/ سنجش میزان همکاری افراد با رژیم نازی وتنبیه متناسب بود.
۷: انجمن تاریخ شرکتی (Unternehmensgeschichte) یا (GUG) در فرانکفورت، بایگانیهای ارزشمندی از تاریخ صنعت آلمان را حفظ میکند.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
نیره خادمی / اعتماد
در سه هفته گذشته بیش از ده زن در شهرهایی چون تهران، مهاباد، نهاوند، کردستان و بلوچستان توسط مردان نزدیک خانواده خود کشته شدهاند، اینکه انگیزه چه بوده دقیقا معلوم نیست و اغلب مجرمان در این باره به کدهایی پناه میبرند تا با استفاده از خلأها و کجاندیشیها خود را از زیر بار مسوولیت جرم بیرون بکشند. آمارها و اخبار سالهای اخیر در این باره شوکهکننده است و تقریبا روزی نیست که در شبکههای اجتماعی در مواجهه با آن قرار نگیریم.
از ابتدای سال ۱۴۰۴ تا بیست و دومین روز اردیبهشت، حدود ده زن در ایران توسط مردان نزدیک خانواده خود کشته شدند و این آمارهای رسانهای تا همین حالا که تقویم به آخرین روزهای مهر نزدیک شده است دستکم تا حدود ۵ برابر نسبت به آن بازه زمانی ذکره شده، افزایش یافته است. با وجود این اما زیر سایه نبود آمارهای رسمی از گذشته تاکنون، همچنان نمیتوانیم به صورت مطمئن از افزایش همسرکشیها نسبت به سالهای قبل سخن بگوییم نکته روشن اما این است که زنان کشته شده اغلب قربانی چرخههای معیوب خشونت و روابط سمی خانوادگی و خلأهای قانونی و ضعف ساز و کارهای حمایتی در موقعیتهای آسیبزا هستند.
نبود شبکههای حمایتی
در یکی از موارد اخیر که جزییاتی از آن در رسانهها منتشر شده، مردی در مهاباد همسر خود را به قتل رسانده و پیکر را شبانه دفن کرده است تا قتل پنهان بماند اما در نهایت شک خانواده و نبش قبر در آرامستان پرده از این راز برداشته است. همسر شهلا کریمانی پیشتر از شهلا جدا شده و با زن دیگری ازدواج کرده بود اما اخیرا از همسر دومش جدا شده و مجددا با شهلا ازدواج کرده بود. شهلا برگشته بود تا زندگی کند و برای بچههایش مادری کند اما هم زندگیاش را از دست داد و هم کودکانش از داشتن مادر محروم شدند. این ماجرا نمونهای از بازگشت قربانی به زندگی مشترک و رابطه سمی برای بار چندم بود، آن هم به خاطر فرزندان یا اصرارهای همسر یا حتی خواست خود او یعنی زنی که بارها مورد خشونت قرار گرفته است به دلایل گوناگون نمیتواند خود را از مهلکه بیرون بکشد.
به اعتقاد فاتیما باباخانی، موسس خانه امن مهر شمسآفرید و فعال حوزه زنان چرخه خشونت به شکل عجیبی با عدم کفایت شبکه حمایتی گره خورده است و اصولا هر جا که سازوکارهای کافی حمایتی و نهادهای مدنی و دولتی و شبکه حمایتی موجود نباشد فرد خشونت دیده به سمت خشونتگر باز میگردد.
«شهلا بارها از خشونتگرش گریخته بود و بارها تلاش کرده بود تا هویت رسمی خود را به عنوان یک زن مستقل، تثبیت کند اما همواره با انکار طایفه و خانواده روبرو شد. چیزی که زنان بسیاری هر روز با آن روبرو هستند. همچنین استفاده ابزاری از سنتهای خانوادگی، عرف طایفهای، حضانت و ملاقات فرزندان مشترک و همانند آن میخ دیگری بر تابوت هویتیابی زنانی هستند که در تلاشند تا به دور از خشونتگر، زندگی مستقلی را از نو شروع کنند.»
انگهایی که به دنبال زنان میدود
اغلب زنان تحت خشونت به ویژه در صورت داشتن فرزند، زمانی که در نهایت موفق به جدایی میشوند و قانون، حضانت فرزندان را به پدر میدهد، با فشار عرفی از سوی جامعه روبرو هستند و در کنار انگ زن مطلقه، از آنها با عنوان مادری که فرزند خود را رها کرده یاد میشود و این موضوع حتی در تولیدات فرهنگی فیلم و سریال هم بارها به شکلهای مختلف طرح شده است. آنطور که این فعال حوزه زنان میگوید؛ دقیقا شهلا کریمانی هم بهشدت با این مبحث درگیر بوده است. این تنش به حدی بود که او دوبار به همان زندگی بازگشت و در نهایت در روز خاکسپاریاش فرزندان او حاضر نشدند، او را همراهی کنند: « او در فرهنگ سفت و سخت یک شهر تقریبا مرزی، بارها لوکیشن محلی زندگیاش را تغییر داد، از نو شروع به کار کرد، پسانداز کرد، به گفته نزدیکانش، از طرف خانواده شوهر مورد آزار و تعقیب قرار گرفت و در نهایت به سبب زن مستقلی که از منظر همه زن مطلقه خطاب میشد، به مقتل خود بازگشت.»
روایت شهلا پیچیدگیهای عجیبی دارد؛ زنی که شاغل بود و از صبح بسیار زود تا حدود ساعت ۳ بعد از ظهر در کارخانه بستهبندی کار میکرد. گفتن از مسائل مرتبط با این زن مهابادی به قدری دردناک است که باباخانی هم علاقهای به صحبت درباره آن ندارد، اما معتقد است که بخشی از قصه ماندن این زن در رابطه خشونتبار به بیمهری عمومیای برمیگردد که در راستای وادار کردن او به زیستی مطابق میل عرف و حتی فشاری که بخشی از آن نیاز به حمایت، داشتن پشتوانه عاطفی و روانی برمیگردد: «قطعا شهلا همسرش را بسیار دوست میداشته است. عشقی که آگاهانه او را به وادی بیبازگشتی برد. عشقی که ایمن و امن نبود، یک امر یکطرفه ناگزیر.»
او به برخی جزییات زندگی شهلا کریمانی اشاره میکند؛ اینکه طبق گفته نزدیکان شهلا، حتی او درآمدش را صرف هزینههای مربوط به فرزندانش کرده است و در واقع تلاش کرده به صورت مداوم مادری کافی باشد! گرچه دور اما بسیار کافی: «این مداومت او برای تبدیل شدن به نسخهای مقبول در نهایت با هیچ چیز ارزشمندی روبرو نبوده است. قطعا در اغلب موارد اشتغال و توانمندسازی اقتصادی نجات دهنده است و کمک میکند تا در فضای امنتری زن و فرزندانش زندگی کنند. اما در مواردی همانند روایت شهلا، مواردی فراتر از لزوم استقلال اقتصادی باید رفع میشد از جمله آزار مداوم از سوی نزدیکان همسرش که به گفته نزدیکانش مستندات حقوقی کافی در این زمینه موجود است.
طی سالهای گذشته رسانهها و شبکههای اجتماعی در اعلام همسرکشیها پیشتاز بودهاند و ما هر از چند گاهی شاهد اخبار در اینستاگرام و توییتر هستیم چرا که امروز از اطرافیان قربانیان، آدمهای زیادی در شبکههای اجتماعی فعالند بنابراین احتمال انتشار و اطلاعرسانی درباره آنها زیاد است.
آنطور که رسانهها گزارش دادهاند از ابتدای مهر تاکنون بیش از ده زن توسط مردان نزدیک خانواده خود کشته شدهاند از جمله روژان زارعی، دختر ۱۷ سالهای از منطقه دیواندره، راحله سیاوشی، ورزشکار اهل نهاوند، شهلا کریمانی از مهاباد، زهرا قائمی، کارمند دانشگاه تهران و یک زن بلوچ ۲۰ ساله در روستای قاسمآباد شهرستان خاش. هیچ کدام از دولتها تا به حال آمارهای رسمی مدونی درباره میزان همسرکشیها و خشونتهای خانگی در این سطح منتشر نکردهاند و در این شرایط برآورد تقریبی از گستردگی واقعی این پدیده چیست؟
این فعال زنان در این باره پاسخ میدهد: «آمار ناموجود یا آمار پنهان؛ البته تعاریف در همین دستهبندیها هم مهم است. مثلا زنانی که به دلیل خشونت خانگی خودکشی میکنند آیا در زمره این آمار میگنجند؟ یا زنانی که به نظر میرسد خودکشی کردهاند. اما روایت حقیقی چیز دیگری است. حقیقتا حساسیتی نسبت به آمار ندارم، مشروط بر اینکه مسوولان امر که دسترسی کافی به این ارقام و علل آن دارند، اقدام حقیقی و اثرگذار انجام دهند.»
انتشار جزییات به عنوان یک الگو عمل میکند
یکی از موضوعات مهم درباره خشونتهای خانگی و همسرکشیها اما نحوه انتشار اخبار مرتبط با آن در رسانهها است، اصولا بازنمایی هیجانی قتلها، نحوه به قتل رسیدن و تحت خشونت قرار گرفتن زنان در تمام دنیا جزیی از ملاحظات اخلاقی رسانهای است. به عنوان مثال شورای اروپا در راهنمایی که برای موضوعات اینچنینی تهیه کرده، مینویسد. «برای اطمینان از گزارشگری اخلاقی و مسوولانه اجتماعی در موارد خشونت علیه زنان و خشونت خانگی، مهم است که از نمایش خشونت علیه زنان، بازماندگان یا مرتکبان به صورت هیجانی یا کلیشهای خودداری شود. یک روش مضر در گزارشهای رسانهای در این موضوعات، استفاده از تیترها یا روایتهای هیجانی است که شگفتزدگی ایجاد میکنند یا صرفا توجه عمومی را جلب میکنند و به یک نگاه سطحی به این پدیده اجتماعی پیچیده منجر میشوند.»
نکتهای که همواره رسانهها در میان گرفتن دنبالکننده و لایک و بازتابهای پی در پی، کمتر به آن توجه دارند مسوولیت اجتماعی در برابر چنین قتلهایی است که احتمال الگوگیری دارد. فاتیما باباخانی هم در میان سخنان خود به این مساله میپردازد:
«در برخی روایتها انتشار جزییات اجرای رفتار خشونتآمیز به عنوان یک الگو یا نقشه راه عمل میکند. خیلی از روایتها هستند که من هرگز چیزی درباره آن منتشر نمیکنم. حتی در جمعهای خصوصی هم تمایلی به توضیح آنها ندارم چون سبب الگوسازی میشود، مدلهایی که شدت تحقیر و آزار بالایی دارند و هزینه قانونی اندک. حقیقتا برخی مواقع به عنوان یک فعال همیشه در خط مقدم، و میدان، از رسانه شاکی هستم. گاهی در روایت جزییات غیر ضروری، گاهی در انتقال غلط مفاهیم، گاهی حتی در دامن زدن به یک ظن بیپایه و اساس، یا نادیده گرفتن یک وضعیت حاد؛ اما با این همه همه ما در مسیر آموختن هستیم. مطالبات کلیه گروههای زنان از جمله زن روستایی و مرزنشین باید مورد توجه قرار گیرد؛ رسانه باید به زن و جایگاه او و نابرابری که نسبت به جنسیت وجود دارد به صورت ویژهای نگاه کند و این نگاه بایستی توام با در نظر گرفتن عاملیت زنان و توجه به مطالبات آنها و صد البته پیشگیری و رفع و محو خشونت باشد.»
تقلیل قتل به اختلاف خانوادگی
موسس خانه امن مهر شمسآفرید درباره میزان سهم قتلهای ناشی از خشونت طولانیمدت خانوادگی، اختلافات لحظهای یا ناگهانی یا حتی اختلافات میان خانواده همسر با قربانی توضیح میدهد: «غالبا خشونتهایی که با اشکال جدی اعمال میشوند آنی و هیجانی هستند؛ ولی با پیشینه رفتارهای نهادینه شده قبلی. گاهی عنوان اختلاف خانوادگی میگیرند، اما من اساسا با این مفهوم مشکل دارم، زیرا به نظر میرسد در راستای تقلیل وضعیت خشونتبار یا مشروع جلوه دادن آن از لفظ اختلاف خانوادگی استفاده میشود. نکته دیگر اینکه متاسفانه چالشهای بین خانواده همسر با قربانی، همیشه مسالهساز است.
روایت شهلا هم مثال قابل توجهی برای این بحث است. برادر شوهری که به روایت خانواده شهلا، مدام او را تعقیب و تهدید میکرده است و به نوعی به واسطه فشار روانی رفتارهای او شهلا به تجدید رابطه با شوهر سابقش بازگشته است.»
باباخانی در ادامه میگوید: حقیقتا جهان جای چندان امنی برای زنان و کودکان، گونههای جانوری و گیاهی و آب و محیط زیست نیست! حتی برای مردان هم امن نیست و همه اینها ناشی از رویکرد مالکیتمحور و مردسالارانه تاریخی است که بر جامعه بشری حاکم است. کشورهای همسایه نیز از این قصه به دور نیستند. توجه به روایتهای قتلهای ناموسی در عراق و ترکیه، افغانستان و پاکستان، وضعیت خشونت خانگی در آذربایجان و سایر کشورهای همسایه همه و همه از معضلات مشترک حرف میزند.
سازوکارهای حداقلی و بسیار ضعیف
خشونتهای خانگی علیه زنان به صورت کم و بیش در تمام کشورهای دنیا وجود دارد و نمیتوان آمارها در این باره را کتمان کرد. گزارش آژانس حقوق بنیادین اتحادیه اروپا (FRA) نشان میدهد که از هر سه زن در اروپا، یک نفر در طول زندگی خود قربانی خشونت میشود. اساسا سالهاست در جهان آمارها از سوی مراجع علمی و قانونی بیان میشود تا برای رفع اینگونه معضلات برنامهریزی شود بنابراین مساله اصلی ما در این بخش آمار و چیستی آن نیست مساله، نوع برخورد دولتها و حاکمیتها در حمایت از زنان در معرض خشونت و اعمال قانون است تا از تبدیل زن در معرض خشونت به قربانی و تبدیل فرد مستعد خشونتگری علیه زنان به مجرم بالفعل جلوگیری شود چرا که در ساختار مردسالارانه جهان میل به خشونت علیه زنان به قدری در ارکان مختلف زندگی ریشه دوانده است که عملا بدون کمک قانون، فرهنگ و آموزشهای رسانهای مبارزه با آن ممکن نیست.
موسس خانه امن مهر شمسآفرید در این باره از قوانینی سخن میگوید که همان هم اجرا نمیشود: «اساسا قانون حمایتی یا تشدید مجازاتی برای مرتکبین خشونت وجود ندارد. سازوکارهای حداقلی بسیار ضعیفی وجود دارد که به نظر میرسد سیستم قانونگذاری یا اجرایی علاقهای به توجه به آن، یا توسعه و تقویتش ندارد. حقیقت آشکار این است که زنان در عرصه عمومی و خصوصی قربانیان بلامنازع خشونتند و عملا مسوولان از چنان مشغله فعالیتی و عملکردی برخوردارند که زمانی برای فکر کردن به اهمیت جان زنان و حفظ آن وجود ندارد. غافل از اینکه مفهوم خانواده که مدام از آن دممیزنند بر ستون زن و حضور او موجودیت دارد و کرامت و شأن زن در هیچ کجای رویه موجود جایی ندارد.»
او در زمینه مجازات مجرمان تاکنون با موردی که به دلیل ناموس، برای قاتل تخفیف مجازات انجام شده باشد روبرو نبوده است ولی همزمان اضافه میکند: « موارد بسیاری وجود دارد که اساسا خانوادهها به دلیل ناموس و اولویت طایفه یا رضایت میدهند یا از شکایت پا پس میکشند. در چنین مواردی در جامعه افراد به نوعی در ارتکاب مجدد یا مشابه این جرایم جری میشوند.»
خلأها و لایحهای که همچنان در رفت و آمد است
لایحه خشونت علیه زنان در ایران از حدود یک دهه پیش در رفت و برگشتهای دولتها و مجلس است و در این مدت از نام تا محتوا، تغییرات زیادی داشته است. این لایحه در دولت گذشته، چنان دچار تغییر شد که اساسا ماهیت مساله یعنی عاملیت در کاهش خشونت علیه زنان هم در آن کمرنگ شد بنابراین اردیبهشت امسال معاون امور زنان و خانواده ریاستجمهوری از بازپسگیری آن توسط دولت مسعود پزشکیان خبر داد اما هنوز از تغییراتی که در این ماهها بر روی آن اعمال شده خبری در دست نیست.
در این شرایط که به صورت محرز در این زمینه با خلأ قانونی روبرو هستیم عثمان سالاری یکی از اعضای کمیسیون حقوقی مجلس به «اعتماد» پاسخ میدهد: «خشونت خانوادگی ممکن است منشأ و علل متعددی داشته باشد که از جنبههای معیشتی و اقتصادی گرفته تا اختلالات روانی یکی از زوجین یا هر دو طرف را شامل میشود. علاوه بر این، نداشتن شغل مناسب و فقدان امکانات کافی برای تأمین نیازهای اولیه زندگی نیز از دیگر عوامل موثر بر وقوع چنین خشونتی است.
به هر حال، از دیدگاه قانونی، هر فردی که مرتکب جرمی شود- چه ناشی از اختلافات خانوادگی باشد و چه خارج از آن-قانونگذار و دستگاه قضایی موظف به برخورد جدی و اساسی با مرتکب هستند. بنابراین، وقوع یک حادثه خاص دلیلی برای تصویب قوانین جدید نیست؛ چرا که قوانین موجود کافی و جامع هستند و دستگاه قضایی توانایی اجرای آنها را دارد. به همین دلیل، نیازی به ورود مداوم کمیسیون قضایی به هر موضوع و افزودن مواد قانونی جدید برای هر حادثه جداگانه نیست. قوانین موجود به اندازه کافی مجازاتهای لازم را پیشبینی کرده و قوه قضاییه با قاطعیت و تصمیمگیری درست با هرگونه جرم و جنایت برخورد میکند.»
بر اساس آمار منتشرشده، تنها سه ماه نخست سال دست کم ۴۰ زن به دست نزدیکان خود کشته شدهاند و در تابستان امسال نیز گزارشها تقریبا رقمی مشابه را نشان میدهد. نکته اینکه پیامدهای محدود قانون برای مرتکبان به همسرکشی به ویژه در جوامع سنتی با ازدواجهای فامیلی این تفکر را به وجود آورده است که مجرم به سهولت خواهد توانست از زیر بار مجازات شانه خالی کنند اگرچه این نماینده مجلس چنین اعتقادی را ندارد و میگوید: از منظر حقوقی، لازم به تأکید است که دستگاه قضایی و قوانین موجود برای برخورد با مرتکبان این جرایم مجازاتهای لازم را پیشبینی کردهاند و قوه قضاییه در مقام اجرای این مقررات موظف به واکنش قاطع و بازدارنده است؛ بنابراین خلأ قانونی کلان بهنظر نمیرسد. آنچه مورد نیاز است، پیش از هر چیز واکاوی علل ساختاری و اجرایی و ارتقای کارایی مداخلات پیشگیرانه و حمایتی است تا امکان کاهش تکرار این خشونتها فراهم آید.
به گفته باباخانی اما یک بخش مهم از مساله تکرار خشونت، خلأهای قانونی است. لایحهای که دیگر مثل چای از دهان افتاده است؛ و هیچ چیزش به شکل و شمایل اولیهاش شبیه نیست اما میتوان با اصلاح یا اضافه نمودن بندهایی به قانون مجازات رویهای عادلانه برای حمایت از زنان و پاسخ قاطع به خشونت طی نمود. او البته هنوز از جزییات اصلاحات این لایحه در دولت پزشکیان بیاطلاع است و میگوید:
«باید آخرین نسخه را دید تا قضاوت دقیقتری داشت. در نسخهای که همینک مطرح است ظاهرا تغییراتی وجود دارد که از آن بیاطلاعیم. قطعا همانند همه کشورهای جهان که میتوان مثالهای متعددی از قوانینی که در سالهای اخیر برای توقف خشونت تصویب کردهاند ارایه داد از کنوانسیون استانبول به عنوان یک سند منطقهای یا قانون توقف خشونت آذربایجان، لبنان، ترکیه و عربستان و برنامههای اقدام سایر کشورهای منطقه، ما نیز نیازمند یک قانون صریح و جدی برای اقدام و توقف خشونت هستیم. حقیقتا اگر لایحه پاسخگو نیست، فکر چاره دیگری باشیم و از نو متن جدیدی تدوین شود یا بندهایی به قوانین موجود اضافه شود که تضمینکننده امنیت زنان در عرصه خصوصی و عمومی باشد.»
او در این شرایط معتقد است که ایدههایی همانند الزام به خروج فرد خشونتگر از خانه یا منع نزدیک شدن اصلا در سیستم فکری فعلا قابلیت اجرایی ندارد. نگاه سیاسی-اجتماعی و فرهنگی- مذهبی به این موضوع بسیار پر تنش است. عملا زنان در این عرصه تنها هستند و مجلس هم تا امروز نشان داده فعلا دغدغه جدیای در این رابطه ندارد.»
خانههای امن رها شدهاند تا تعطیل شوند
آنطور که از گفتههای این فعال حقوق زنان پیداست خانههای امن که قرار بود مامن زنان آسیب دیده و در معرض آسیب باشند و در این زمینه مداخلاتی را انجام دهند هم در این شرایط در معرض تعطیلی قرار گرفتهاند: «بودجه مربوط به اورژانس اجتماعی باید مورد بررسی قرار گیرد، نیروی متخصص و تجهیزات آن، یا خانههای امن؛ که در حال حاضر به صورت عامدانهای رها شدهاند تا نوبتی مراکزشان را تعطیل کنند. حقیقتا اگر خانههای امن نبود چه میشد؟ آیا میتوانیم تصور کنیم که با چه وضعیتی روبرو میشدیم؟
هر ساله خانههای امن تعداد قابل توجهی از وضعیتهای خشونتبار را با سازش یا رفع وضعیت خشونتبار، به سرانجامی امن میرسانند با باری سنگین بر دوش در حرکتند از کار با خشونتگر تا سازش و بازگشت ایمن و نظارت مداوم خانواده یا کمک به استقلال و توانمندسازی زنان، حقیقتا همه بار بر دوش خانههای امن است! تنها پناهگاه امن زنان.» از نظر او نبود ردیف بودجه، بیتوجهی عامدانه سازمان بهزیستی به وضعیت خانههای امن، رفتار سلیقهای مدیران، نبود سازوکارهای لازم برای حفظ جان تیم تخصصی، بحرانهای مالی، فشارها و تهدیدات مردان خشونتگر در حال حاضر مهمترین موانع فعالیت خانههای امن است.
بررسی آمارها و گزارشهای رسانهای نشان میدهد که همسرکشیها با فراوانی نگرانکنندهای تکرار میشوند و در مقابله با آنها اگر چه تصویب قوانین جدید مهم است اما نمیتوان از رویکردهای چند بعدی مانند آموزش عمومی، تقویت سازوکارهای حمایتی، ایجاد و گسترش خانههای امن، اجرای قاطع قوانین موجود و پژوهشهای میانرشتهای برای شناسایی ریشههای اجتماعی و روانشناختی خشونت علیه زنان چشم پوشید. تنها با اتخاذ چنین رویکردی میتوان امیدوار بود که زنان در ایران در محیطی امن و برابر زندگی کنند و جامعه گامی موثر در جهت کاهش همسرکشی و خشونتهای خانوادگی بردارد.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
اقتصاد۲۴: ساعت حوالی هفت غروب است؛ یک عصر پاییزی در تهران دودزده! علی کارمند یک شرکت خدماتی، با دو فرزند است و خسته از مترو بیرون میآید و مسیر طولانی تا خانه اجارهایاش در حاشیه جنوبی تهران را پیاده طی میکند.صاحبخانهاش پیام داده که قرارداد را تمدید نمیکند مگر با افزایش ۷۰ درصدی اجاره و رقم حیرت انگیز.
علی سه ماه است دنبال خانهای با اجاره کمتر میگردد، اما هرچه میگردد، هیچ جا با حقوق بیست میلیونیاش جور درنمیآید. او میگوید که «در برخی خبرها میگویند بازار آرام شده، قیمتها پایین آمده، ولی من هنوز حتی یک فایل ارزانتر پیدا نکردهام. فقط هر هفته بدتر میشود...»روایت علی، حالا روایت میلیونها مستأجر ایرانی است؛ خانوادههایی که در کشاکش تورم مزمن، رکود مسکن و سیاستهای بیاثر دولت، از طبقه متوسط به طبقه فقیر سقوط کردهاند.
فقر ۹۰ درصدی در میان مستأجران
بر اساس تازهترین دادههایی که مجید گودرزی، کارشناس اقتصاد مسکن منتشر کرده، شدت فقر در میان مستأجران به عددی بیسابقه رسیده است: «در برخی استانها، شدت فقر مستأجران به ۸۰ تا ۹۰ درصد رسیده و به طور متوسط، بین ۵۰ تا ۷۰ درصد درآمد خانوارها صرف مسکن میشود.»
این یعنی برای میلیونها خانواده، دیگر هیچ بودجهای برای آموزش، درمان یا تفریح باقی نمیماند. در واقع، اجاره مسکن امروز نه یک هزینه، بلکه نشانه فقر ساختاری است.
این در حالی که دولت سیزدهم با مصوبهای سقف افزایش اجاره را ۲۵ درصد تعیین کرده بود، این قانون در عمل هیچ ضمانت اجرایی نداشت و اکنون در دولت چهاردهم نیز همان روند تکرار شده؛ یک مصوبه بدون هیچ ضمانت اجرایی پیش روی مستاجران آواره باقی مانده است.
در همین حال مشاوران املاک نیز بدون نظارت مؤثر، قراردادها را با ارقام نجومی تنظیم کردند و در بسیاری از مناطق، اجارهبها بیش از ۵۰ تا ۱۰۰ درصد بالا رفت.این در حالی است که به گفته کارشناسان، وقتی نرخ تورم عمومی کشور بالای ۴۰ درصد است، تعیین سقف دستوری برای اجاره نهتنها مؤثر نیست، بلکه به افزایش بیاعتمادی و گسترش بازار سیاه مسکن منجر میشود.
اجارهنشینی در آستانه انفجار
در همین حال باید توجه داشت که بازار اجاره، تصویر کوچکشدهای از بحران بزرگ مسکن است.
طبق آمارهای بانک مرکزی، میانگین قیمت هر متر مربع در تهران از ۱۰۷ میلیون تومان در خرداد به ۱۰۱ میلیون تومان در تیر رسیده است؛ یعنی کاهش حدود ۶.۵ درصدی.اما در مقابل، همین بازار طی سالهای گذشته یک رشد ۷۰ درصد قیمت را تجربه کرده است. در واقع، این کاهش ناچیز در برابر تورم سالانه، نه نشانه «ریزش قیمت»، بلکه علامت رکود تورمی است؛ رکودی که در آن، قیمتها همچنان بالاست، اما خریدار وجود ندارد و در چنین شرایطی، فشار تورم مسکن مستقیم به بازار اجاره منتقل میشود.کما این که امروز مستأجران تهرانی برای یک واحد ۷۵ متری در مناطق متوسط، باید بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلیون تومان ودیعه و میانگین بیش از ۲۰ میلیون تومان اجاره ماهانه پرداخت کنند.
در مناطق جنوبی، این رقم بین ۱۵۰ تا ۳۰۰ میلیون تومان ودیعه و اجارههای ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومانی است است. اما حقوق پایه کارگران در سال ۱۴۰۴ حدود ۱۰ میلیون تومان است؛ یعنی اجارهنشینی عملاً نیمی از نه حقوق که در بهترین حالت درآمد یک خانواده با دستکم دو شغل ثابت را میبلعد (این در حالی است که در یک خانواده نفره، دو نفر هر کدام یک شغل ثابت داشته باشند و درآمدهای جانبی از شغلهای عیرجانبی هم باید در نظر گرفته شود).
قانون روی کاغذ، زمین در حبس
اکنون بخش بزرگی از بحران مسکن، نه به کمبود تقاضا بلکه به حبس زمین و نبود عرضه جدید برمیگردد.طبق قانون برنامه هفتم توسعه، دولت موظف است هر سال ۶۵ هزار هکتار زمین به محدوده شهرها الحاق کند تا زمینه ساختوساز برای اقشار کمدرآمد فراهم شود، اما عملکرد واقعی با این هدف فاصلهای چشمگیر دارد: در سال ۱۴۰۲، تنها ۲۸ هزار هکتار زمین الحاق شد؛ کمتر از نصف تعهد قانونی.
در سال جاری نیز از ۱۱ هزار هکتار زمین شناساییشده، فقط ۷ هزار و ۳۴۱ هکتار تصویب شده است.
در همین حال گفته میشود که شورای عالی شهرسازی با استناد به بحران آب و کمبود زیرساختها، سیاست «توسعه درونی و افزایش تراکم» را جایگزین «گسترش افقی شهرها» کرده است؛ اما نتیجه این سیاست، وابستگی بیشتر شهرداریها به درآمد تراکمفروشی و تشدید شکاف طبقاتی شهری بوده است.به تعبیر کارشناسان، وقتی زمین ارزان در اختیار پروژههای مسکن قرار نمیگیرد، بازار فقط برای سرمایهگذاران بزرگ و دلالان باز میماند، نه برای خانوادههایی مثل علی که دنبال سقف سادهای برای زندگیاند.
بحران آب؛ دلیلی واقعی برای توقف توسعه
شورای عالی شهرسازی یکی از دلایل خود برای جلوگیری از توسعه مناطق جدید مسکونی را «پایداری منابع آبی» عنوان میکند. این در حالی است که حدود ۳۰ درصد از آب شرب تهران در شبکه فرسوده هدر میرود؛ رقمی معادل ۱۳۰ میلیون متر مکعب در سال، یعنی دو برابر حجم دریاچه چیتگر.
اما بهجای اصلاح شبکه فرسوده، توسعه افقی متوقف شده و نتیجه، کمبود زمین و افزایش قیمت مسکن بوده است. کارشناسان میگویند با کاهش نشتیها و بازسازی زیرساختها، میتوان تا ۲۵ درصد از هدررفت آب را مهار کرد، بدون آنکه مانع گسترش مناطق جدید شد.اما امروز، بحران آب به ابزاری برای توجیه کمکاری در عرضه زمین و ساخت مسکن تبدیل شده است.
خروج اتباع؛ تاثیر روانی، نه واقعی
این در حالی است که از تابستان سال جاری، پس از اجرای طرح بازگشت اتباع غیرمجاز، برخی رسانهها از «افت قیمت مسکن» خبر دادند، اما دادههای رسمی مرکز آمار نشان میدهد که این تأثیر بسیار محدود و موقتی بوده است.
در مناطق جنوبی تهران مانند اسلامشهر و شهرقدس، که بیشترین تمرکز اتباع را داشتند، اجارهبها تقریباً تغییری نکرده است: چنان که بنا به آخرین آمار موجود مربوط به بهار سال ۱۴۰۴ میانگین مبلغ اجاره ماهانه مستاجران تهرانی در مناطق ۲۲گانه تهران حدود ۳۴ میلیون تومان است؛ البته این رقم در مناطق پایین تهران بین مناطق ۹ تا ۲۰ کمتر خواهد بود.
هم چنین در مناطق پایین شهر بنا به گزارش دنیای اقتصاد در فرودین سال ۱۴۰۴، میانگین اجاره ۸.۲ میلیون تومان و پول پیش ۵۲۱ میلیون تومان است، که با تبدیل آن به اجاره، هزینه ماهانه به حدود ۲۵ میلیون تومان میرسد. این مقدار به قدری بالاست که تمام حداقل دستمزد یک زوج را پوشش میدهد.
حتی با فرض کاهش ۱۰ تا ۱۵ درصدی هزینه اجاره بعد از خروج اتباع نیز هم چنان این رقم هزینه ماهیانه اجاره نزدیک به ۲۰ میلیون تومان است.به گفته کارشناسان، حضور اتباع خارجی تنها یکی از عوامل فرعی بازار مسکن است؛ نه عامل اصلی گرانی. تورم، کمبود عرضه و بیثباتی سیاستی همچنان سه موتور اصلی بحران مسکن ایراناند.
حاشیهنشینی رسمی؛ چهره جدید فقر شهری
حالا، اما تهران برای مستاجرانش دو چهره دارد: شهری رسمی برای طبقات مرفه و شهری غیررسمی برای میلیونها نفر که در حریمها و شهرکهای بیمجوز زندگی میکنند.چنان که فرشاد مؤمنی اقتصاددان در همین باره میگوید: «حاشیهنشینان شهری در آستانه ۲۵ میلیون نفر قرار دارند و ۷۵ درصد زندانیان سابقه زندگی در این مناطق را دارند.»
به این ترتیب میتوان گفت که در عمل، حاشیهنشینی دیگر پدیدهای حاشیهای نیست؛ بلکه به قلب شهر رسوخ کرده است. افزایش قیمت زمین، تراکمفروشی و انحصار ساختوساز، حتی طبقه متوسط را از محدوده رسمی شهر بیرون رانده است.
چنان چه در بسیاری از مناطق شرقی و جنوبی تهران، خانوادهها در زمینهای کشاورزی یا سکونتگاههای فاقد سند زندگی میکنند؛ بدون دسترسی به خدمات ایمنی، آموزش و بهداشت. به تعبیر یکی از کارشناسان شهری، این وضعیت نوعی «حاشیهنشینی رسمی» است؛ یعنی سکونت در داخل محدوده پایتخت، اما بدون بهرهمندی از حقوق شهروندی.
مدیریت جزیرهای، بحران ساختاری
یکی از دلایل تداوم بحران، چندپارگی مدیریت شهری است. در حالی که شهرداری باید محور سیاستگذاری شهری باشد، دهها نهاد و سازمان از وزارت راه و نیرو گرفته تا دستگاههای نظامی و خدماتی، در تصمیمات شهرسازی دخالت دارند. نتیجه، سیاستهای متناقض و کوتاهمدت است؛ از یکسو وعده مسکن ملی، از سوی دیگر توقف توسعه شهری به بهانه آب یا محیطزیست.
در چنین فضایی، هیچ راهبرد واحدی برای کنترل اجاره یا توسعه مسکن ارزانقیمت وجود ندارد. هر نهاد بخشی از پازل را در اختیار دارد، اما هیچکس تصویر کلی را نمیبیند.
طبقه متوسط، بازنده خاموش بازار مسکن
این در حالی است که دستکم در دهه ۱۳۹۰، بخش عمدهای از خریداران مسکن را طبقه متوسط تشکیل میداد. اما اکنون، این طبقه عملاً از بازار خارج شده و خانهدار شدن برای آنها تبدیل به رویا شده و اجارهنشینی به تنها گزینه بدل شده است؛ گزینهای که خود به دام فقر مزمن تبدیل میشود.
در بسیاری از استانها، خانوارهای مستأجر بیش از نیمی از درآمد خود را صرف اجاره میکنند و برای پرداخت آن، به وامهای خرد و قرض از دوستان و خانواده متوسل میشوند.
بخش بزرگی از آنها هیچ چشماندازی برای مالکیت ندارند و ناامنی اقتصادی، به ناامنی روانی و اجتماعی بدل شده است. کارشناسان جامعهشناسی هشدار میدهند که ادامه این وضعیت میتواند به افزایش نارضایتی، مهاجرت داخلی، فروپاشی خانوادگی و رشد جرمهای خرد شهری منجر شود.
علی و امثال علیها که در ابتدای همین گزارش به آنان پرداخته شد، بخشی از همین به حاشیه رانده شدگانی هستند که بحرانهای فراگیر پس از بحران مسکن به زودی دامنگیر خانواده کوچک آنان خواهد شد.
بازار در رکود، مردم در بحران
در همین حال، اما ادعای کاهش قیمت مسکن در حالی تکرار میشود که در واقع، بازار اجاره به مرز انفجار رسیده است.قانون ۲۵ درصدی افزایش اجاره رعایت نمیشود، زمین ارزان در دسترس نیست، تولید مسکن کمتر از نصف نیاز کشور است و تورم مصالح ساختمانی از ۵۰ درصد عبور کرده است و در چنین شرایطی، هیچ شاخصی نشانه کاهش واقعی قیمت نیست. بازار در رکود است، نه در ریزش.
اما در دل این رکود، جامعهای در حال فرسایش است؛ مستأجرانی که به حاشیه رانده شدهاند، طبقه متوسطی که در حال فروپاشی است، و شهری که هر روز نابرابرتر میشود.
مسکن در ایران دیگر فقط بحران اقتصادی نیست؛ بحران عدالت اجتماعی، امنیت روانی و آینده طبقات متوسط است. تا زمانی که سیاستهای مسکن به جای کنترل قیمت، بر افزایش تولید واقعی و اصلاح ساختار زمین متمرکز نشود، «خانهای برای زندگی» برای میلیونها ایرانی فقط یک رؤیا باقی خواهد ماند.این بحران دامن گیر نه فقط علی که به زودی هر دو فرزندش خواهد شد. آنان باید در این جامعه با احساس تلخ سرخوردگی از به حاشیه رانده شدن نیز زندگی کنند و این تلخی که امروز زندگی آنان را گرفته به زودی به نقطه جوش خود میرسد و دامن همه جامعه را میگیرد.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
مهدی بیک اوغلی / اعتماد
«گردنم را گروی وعدههایم قرار میدهم.» این عبارات یکی از مهمترین و ماندگارترین بخش از وعدههای رییسجمهور در ایام انتخابات ریاستجمهوری است. زمانی که خطاب به ملت ایران اعلام کرد، تعهد کاملی به وعدههایش دارد و تلاش میکند تا آنها را محقق کند. در شرایطی که دولت و رییسجمهور نهایت تلاش خود را برای رفع مشکلات کشور انجام میدهند، برخی افراد و جریانات در حالی که حدود ۱۴ماه از عمل دولت گذشته، دولت را تحت فشار گذاشتهاند که چرا وعدههایش را محقق نکرده است!
بهرغم فشارهای پیرامونی اما شخص رییسجمهور و کابینه با اعتماد به نفس تلاش میکنند معادلات اساسی کشور را یکییکی در مسیر حل شدن قرار دهند. کافی است نگاهی به مهمترین وعدههای رییسجمهور انداخت تا مشخص شود دولت تا چه اندازه در مسیر حل معضلات قرار دارد و تا چه اندازه از آنها دور است. دولت اما برای حل این معادلاتی که طی دهههای مستمر ایجاد شده به اختیاراتی فراتر از حالت عادی نیاز دارد.
«اعتماد» طی روزها و هفتههای اخیر پروندهای را در این زمینه باز کرده و با افراد و گروههای مختلف گفتوگو میکند تا تصویری از این ضرورت پیش روی مخاطبان باز شود. اینبار عیسی کلانتری یکی از مردان سرد و گرم چشیده نظام اجرایی کشورمان مخاطب پرسشهای «اعتماد» در این زمینه قرار گرفته است. کلانتری با اشاره به معادلات ریشهدار معتقد است که باید زمینه توفیق دولت را فراهم کرد، چراکه توفیق دولت توفیق کلیت ایران و نظام حکمرانی است. او با اشاره به اینکه دولت حتی برای انتخاب مدیرانش با مشکل استعلامها و استصوابها روبهرو است، ایده اختیارات بیشتر را باعث بالا رفتن احتمال موفقیت دولت میداند.
* طی روزهای اخیر برخی تحلیلگران و کارشناسان درباره ضرورت اعطای اختیارات ویژه به دولت برای عبور از شرایط حساس فعلی سخن گفتهاند. این دسته از کارشناسان معتقدند در شرایطی که اسراییل و امریکا ایران را تهدید نظامی میکنند، اروپا مکانیسم ماشه را فعال کرده و تندروهای داخلی هر روز جنجال و حاشیه تازهای برای دولت میآفرینند، لازم است حداقل برای مدت زمان مشخصی اختیارات ویژهای برای دولت قایل شد تا بتواند در بزنگاهها تصمیمات عاجل و فوری اتخاذ کند. شما در این زمینه چگونه میاندیشید؟
موضوع اعطای اختیارات بیشتر برای دولت و رییسجمهور برای شرایط ویژه، بحث جدیدی نیست. از زمان دولت اصلاحات و سید محمد خاتمی، سپس دولت حسن روحانی و حتی روسای جمهور اصولگرایی مانند احمدینژاد و مرحوم رییسی به این کاستی و نقص اشاره شده بود. وقتی همه روسای جمهور و دولتها روی یک نقص انگشت میگذارند، حتما مشکلی وجود دارد و برای بهبود وضعیت کشور و پاسخگویی به مطالبات ملت لازم است این نقیصه برطرف شود. امروز هم دکتر پزشکیان وعدههایی به مردم داده و گردنش را برای تحقق آنها گرو نهاده است. اما برخی افراد و گروههای تندرو، موانعی را پیش روی دولت ایجاد میکنند که امکان تحقق وعدهها را دشوار میسازد. اخیرا آقای رییسجمهور اعلام کرده در مورد مسائل خارجی، بحث تحریمها، مذاکره و توافق مشکلی نمیبیند و میتواند مشکلات را حل کند اما نسبت به برخی بداخلاقیها، مانعتراشیها و تخریبهای داخلی نگرانند. این وضعیت مثل این است که ارتش یک کشور برای مقابله با دشمن بیرونی صفکشی کرده باشد اما برخی از پشت جبهه خودی را تضعیف کنند!
* شما در زمان دولت اصلاحات و بعد هم دولت تدبیر و امید در کابینه حضور داشتید. ایده افزایش اختیارات از زمان خاتمی به چه شکل مطرح شد؟
من بهطور کلی موافقم که در شرایط خاص مانند جنگ و تحریم و تهدیدات نظامی و... دولت نیاز به اختیارات ویژه دارد. خاطرم هست در زمان آقای خاتمی بحث افزایش اختیارات رییسجمهور در کابینه مطرح شد . این بررسیها قبل از ارایه لوایح دوگانه به مجلس انجام شد. من به عنوان مخالف صحبت کردم و گفتم ابتدا دولت باید از اختیارات قانونیاش نهایت استفاده را ببرد و بعد درخواست اختیارات بیشتری کند! وقتی دولت برای انتخاب یک استاندار و مدیر و معاون و مدیرکل باید از چندین و چند دستگاه استعلام بگیرد و بعضا تا چند ماه معطل انتخاب نیروی انسانی و مدیریتی مورد نظرش باشد، فکر میکنید میتواند کارهایش را مطابق برنامه پیش ببرد؟ وقتی مدیران مورد نظر دولت برای تصدی پست وزارت و استانداری و مدیرکل و... به بهانههای عجیب یکی یکی رد صلاحیت میشوند و دولت ناچار به انتخاب افراد غیر کارآمد به جای آنها میشود، طبیعی است که نمیتوان بر اساس حداکثر توان، کشور را اداره کرد. من قبول دارم که در شرایط حساس فعلی که امریکا و اسراییل چنگ و دندان نشان میدهند، کشور تازه جنگ ۱۲ روزه را پشت سر گذاشته و اروپا مکانیسم ماشه را فعال کرده، دولت نیازمند اختیارات ویژه و تمرکز در تصمیمگیری است تا به سرعت بتواند برنامههایش را اجرایی کند. ملت همه مشکلات را از چشم دولت میبینند، نهادی که مردم از او پاسخگویی را طلب میکنند باید اختیاراتی متناسب با مطالبات مردم داشته باشد.
* به نظر شما در کدام بخشها این کمبود اختیارات دولت بیشتر به چشم میآید؟
بحث من جناحی و سیاسی نیست و برای توسعه کشور این صحبتها را مطرح میکنم. درست است آقای پزشکیان اصلاحطلب است اما بیش از ۶۰ درصد ساختار اجرایی اصولگرا هستند. بسیاری از زیرمجموعههای دولت شامل مدیران و معاونان و... از طیف اصولگرا هستند. رییسجمهور با ایده وفاق تلاش کرده تا همه طیفها و گروهها را به کار بگیرد اما پاسخ این گروهها به این رویکرد دولت مانع تراشی در مسیر فعالیتهای دولت، استیضاح و احضار وزرا و حاشیهسازی برای دولت بوده است. کسی که پاسخگوی نان و معاش مردم است باید اختیارات ویژهای برای تصمیمگیری در شرایط دشوار داشته باشد. رییسجمهور ممکن است بخواهد پلتفرمهای اصلی را که در بهبود شاخصهای اقتصادی و معیشتی و ایجاد رضایتمندی مردم تاثیردارد را رفع فیلتر کند، باید این اختیار را داشته باشد که طی حکمی به سرعت این اقدام را صورت دهد. اما بوروکراسی پیچیده کشور باعث شده این روند با کندی بسیاری مواجه باشد. این کندی به خصوص در زمان تحریم و جنگ و تهدید به حمله نظامی تبعات مخرب بسیاری دارد.
* این بوروکراسی پیچیده و فسادآفرین از کجا در ساختار اجرایی و مدیریتی و تصمیمسازی کشورمان وارد شده است؟
اساسا بخش اعظم مشکلات امروز ایران به ماجرای تسخیر سفارت امریکا در ایران باز میگردد. این اقدام باعث شد ایران در حوزه سیاست خارجی با مشکلات عدیدهای مواجه شود. امروز سرمایهگذاری مناسبی در کشور صورت نمیگیرد. بدون سرمایه، کار مولد در اقتصاد شکل نمیگیرد و دلالها سکان اقتصاد را به دست میگیرند. کالایی که با ۳دست چرخیدن باید به دست مردم برسد با ۷ دست چرخیدن به دست مردم میرسد و هر دلالی سود خود را روی کالا اضافه میکند. از سوی دیگر به دلیل تحریم، تکنولوژی و فناوی وارد کشور نمیشود. بدون فناوری، خودروها به روز تولید نمیشوند و پالایشگاهها، نیروگاهها و... بر اساس آخرین متدهای جهانی، کار نمیکنند. این روند باعث افزایش آلودگی هوا و کاهش عمر مفید شهروندان میشود. در جایی که متوسط تولید ناخالص سرانه داخلی در جهان ۱۴هزار دلار است و در ایران ۴۵۰۰دلار است، طبیعی است که میزان رضایتمندی مردم کاهش مییابد. مردم از طریق شبکههای اجتماعی، نحوه زندگی در سایر کشورها را میبینند و وضعیت معیشتی خود را هم میبینند. به دلیل تحریمها، مفاسد و تصمیمات غلط گذشته، از ۱۰دهک ایران، ۶دهک، فقیرند. حالا رییسجمهور میخواهد این عقب ماندگیهای قبلی را جبران کند، طبیعی است برای جبران این شرایط ویژه به اختیارات ویژه هم نیاز دارد. شخص آقای رییسجمهور هم خوب است ایده وفاق که ۱۴ماه از آن میگذرد را بازنگری کند، اگر دید برخی افراد و گروهها با دولت همراهی داشتهاند، از آنها استفاده کند، اما وقتی مشخص شد، فلان طیف نه تنها کمکی به دولت نکرده بلکه مانع تراشی کردهاند، آنها را از چرخه کابینه خارج کند.
* اگر قرار بود توصیهای به آقای رییسجمهور داشته باشید، چه توصیهای را مطرح میکردید؟
از آقای رییسجمهور میخواستم با مردم شفاف صحبت کنند. آقای رییسجمهور نباید ایزوله شوند و تنها از طریق برخی مسیرهای خاص به ایشان اطلاعات برسد. نباید آقای رییسجمهور قربانی مانع تراشی، تندروها و کاسبان تحریم شوند. آقای رییسجمهور باید به مردم بگویند، مردم در بخشهایی که من اختیار کافی داشتم این دستاوردها را خلق کردهام اما در بخشهایی که اختیاری وجود نداشت و موانع بسیاری ایجاد شده بود، سرعت بهبود اوضاع کاهش یافته. نباید با مردم تعارف کرد. باید افراد و جریانهایی که طی یکسال قیمتها را ۳ تا ۴ برابر کردهاند معرفی شوند. کسانی که ارز دولتی گرفته و محصولات خود را با ارز آزاد میفروشند باید معرفی شوند. امروز مردم ایران برنج را ۳ برابر قیمت جهانی، مرغ را ۲ برابر قیمت جهانی و گوشت را تا ۳ برابر قیمت جهانی میخرند. یعنی ایرانیان به ریال حقوق میگیرند و باید به دلار خرید کنند! در نمونه دیگر، یک شرکت ایرانی که دانشبنیان است و از دهه ۷۰ و زمان مرحوم هاشمی نهال خرما و گردو در کشور تولید میکند به دلیل برخی مانع تراشیهای قبلی در حال تعطیلی است. دلالها پیش روی فعالیت این کشور مانع تراشی میکنند بعد نهال خرما و گردو را با ارز ترجیحی وارد کشور میکنند. باید جلوی مانع تراشیها گرفته شود. این شرکت در حال تعطیلی و مهاجرت به سایر کشورهاست.
* فکر میکنید با اختیارات بیشتر، وعدههای دولت محقق میشود؟
در کنار بحث اختیارات، رییسجمهور نباید با هیچ کس تعارف داشته باشد. مگر در فرانسه، طی چند ماه، ۳بار نخستوزیر تغییر نکرد، چه ایرادی دارد که یک ارزیابی از عملکرد کابینه صورت گیرد و افرادی که قادر به اجرای وعدهها نیستند، تغییر کنند. شک نکنید اگر دولت خود راسا دست به اصلاح کابینه بزند فرصت را از تندروها برای استیضاحهای جناحی و سیاسی میگیرد. از سوی دیگر این مطالبه که دولت به اختیارات بیشتر برای عبور از شرایط حساس فعلی نیاز دارد باید در محافل کارشناسی و عمومی مطرح شود و کارشناسان درباره آن نظر دهند. حداقل میتوان برای ۶ ماه تا یک سال به رییسجمهور و دولت اختیارات ویژهای داد تا سرعت تصمیمگیریها افزایش پیدا کند تا از بحران فعلی عبور کنیم.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
تجارت نیوز: در سالهایی نه چندان دور چرخ اقتصاد خانوادهها تنها به دست یک نفر که سرپرست خانواده بود میچرخید. اما به مرور زمان و بالا رفتن تورم و پایین آمدن ارزش پول ملی دیگر نه تنها یک نفر که حتی تمام اعضای خانواده هم توان به گردش درآوردن چرخ اقتصاد و هزینههای جاری را نداشتند. ادامه این روند باعث بروز پدیدهای به نام «چند شغله» بودن افراد شد.
البته قبل از تمام این اتفاقات استارت چند شغله بودن در بین مسئولان و سیاستمداران زده شد و ماجرا تا جایی پیش رفت که برای جلوگیری از این وضعیت قوانینی هم وضع شد اما پدیدهای که الان در جامعه ما جریان دارد بیش از هر چیز به بحران معیشتی در بین خانوادهها باز میگردد.
اما مرکز آمار ایران در آخرین گزارش خود تعداد شاغلان دو یا چندشغله را در کل کشور ۶۰۴ هزار شاغل اعلام کرده که از این تعداد، ۲۴۸ هزار نفر در مناطق شهری و ۳۵۵ هزار نفر در مناطق روستایی فعالیت میکنند. به عبارتی، در کل کشور معادل ۲.۴ درصد از شاغلان، در مناطق شهری ۱.۳ درصد و در مناطق روستایی کشور ۶.۲ درصد از شاغلین بیش از یک شغل دارند.
اما بر اساس آمارهای غیر رسمی بیش از ۳۵ درصد از شاغلان شهری در ایران دستکم دو منبع درآمد دارند. واقعیتی که در کف جامعه جریان دارد و عموما چندان مورد توجه آمارگیران نهادهای رسمی و دولتی نیست. از طرفی مساله بیکاری تعداد قابل توجهی از جوانان تحصیل کرده مطرح است و از طرف دیگر بسیاری افراد برای اینکه بتوانند هزینههای معیشتی خود و خانوادهشان را تامین کنند مجبورند به بیش از ۲ شغل روی بیاورند. این مساله اما بروز و گسترش پدیدهای به نام مشاغل کاذب را نیز در پی داشته است.
«چندشغله بودن» از انتخابی فردی به اجبار اجتماعی تبدیل شده است
صبح در اداره، عصر در تاکسیهای اینترنتی، شب در کلاس خصوصی یا فروش آنلاین؛ این روایت روزمره بسیاری از ایرانیهاست که به امید جبران دخل و خرج، میان چند شغل در رفتوآمدند. پدیدهای که زمانی نشانه تلاش و پشتکار تلقی میشد، امروز نشانه فشار اقتصادی و ناتوانی ساختار معیشتی کشور است. در شرایطی که تورم مزمن، رکود بازار و ثابت ماندن دستمزدها زندگی اقشار مختلف را دشوار کرده، «چندشغله بودن» از انتخابی فردی به اجبار اجتماعی تبدیل شده است.
لیلا صادقی، جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی با بیان این مطلب میگوید: افزایش مداوم هزینههای زندگی در سالهای اخیر، مرز میان طبقات اجتماعی را به هم ریخته است. دیگر تنها کارگران یا اقشار کمدرآمد نیستند که به دنبال شغل دوم میگردند؛ معلمان، پرستاران، کارمندان اداری، و حتی برخی از مدیران میانی نیز ناچارند ساعتهایی از روز را بیرون از شغل اصلی خود صرف کنند تا دخلشان به خرجشان برسد.
او میافزاید: چندشغله بودن دیگر یک انتخاب نیست، بلکه نتیجه مستقیم ناترازی میان درآمد و هزینه در جامعه است. در اقتصادی که نرخ تورم چند برابر نرخ افزایش حقوق است، مردم برای حفظ حداقل سطح رفاه خود مجبورند زمان استراحت و زندگی شخصیشان را فدای کار کنند. این وضعیت نه فقط بر سلامت جسمی و روانی افراد اثر میگذارد، بلکه ساختار خانواده را نیز تحت فشار قرار داده است.
فشار اقتصادی، کار را از معنای انسانی و خلاقانهاش تهی کرده است
این پژوهشگر اجتماعی اظهار میدارد: کار دیگر ابزاری برای رشد یا احساس مفید بودن نیست؛ به امری اضطراری تبدیل شده که تنها هدفش زنده ماندن است. نتیجه این روند، جامعهای خسته، بیانرژی و بیانگیزه است که امید اجتماعی در آن رو به کاهش میرود.
تضاد طبقاتی و بحران بهرهوری
از سوی دیگر تحلیلگران اقتصادی بر این باورند که پیامد چندشغله بودن تنها در سطح فردی باقی نمیماند. کاهش بهرهوری نیروی کار، افت کیفیت خدمات عمومی و گسترش نارضایتی اجتماعی، از تبعات مستقیم این پدیدهاند. کارمندی که پس از هشت ساعت کار رسمی به شغل دوم میرود، طبیعی است که تمرکز، دقت و انگیزهی کافی برای انجام وظایف اصلی خود را از دست بدهد.
صادقی با اشاره به این موضوع اظهار میدارد: در کنار این بحرانها، شکاف طبقاتی نیز عمیقتر میشود؛ طبقات برخوردار که نیازی به کار دوم ندارند، فرصت رشد فرهنگی و اجتماعی بیشتری مییابند، در حالی که طبقات پایینتر در چرخهی بیپایان کار و اضطراب، فرسودهتر میشوند.
جامعهای که در آن مردم برای زنده ماندن چند کار انجام میدهند، در حقیقت دیگر فرصت زندگی کردن ندارد
او در ادامه میگوید: جامعهای که در آن مردم برای زنده ماندن چند کار انجام میدهند، در حقیقت دیگر فرصت زندگی کردن ندارد. پدیده چندشغله بودن، صرفاً مسألهای اقتصادی نیست؛ نشانهای از بحران عدالت اجتماعی و ناکارآمدی نظام دستمزدی در برابر تورم فزاینده است. تا زمانی که سیاستهای حمایتی واقعی، بیمههای اجتماعی کارآمد و برنامههای بازتوزیع عادلانه درآمد در دستور کار قرار نگیرد، جامعه همچنان به سمت فرسودگی پیش خواهد رفت.
چندشغله بودن چرخهای از بیاعتمادی و ناکارآمدی را ایجاد میکند
این پژوهشگر در پایان تاکید میکند: پدیده چند شغله بودن، تصویری روشن از بحران اقتصادی و معیشتی، نابرابری و ضعف ساختار مدیریتی در کشور است. به این ترتیب تا زمانی که شرایط اقتصادی بهبود پیدا نکند، نظام پرداختها اصلاح نشود و معیشت همچنان یکی از اصلیترین دغدغههای افراد جامعه باشد این چرخه ادامه خواهد یافت.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
افغانستان و پاکستان روز یکشنبه اعلام کردند که در جریان مذاکراتی در دوحه، بر سر آتشبس فوری توافق کردهاند. این توافق پس از یک هفته درگیریهای شدید مرزی حاصل شد؛ خشونتهایی که بدترین نوع درگیری میان این دو همسایه جنوب آسیایی از زمان به قدرت رسیدن طالبان در کابل در سال ۲۰۲۱ محسوب میشود.
وزیر دفاع پاکستان، خواجه محمد آصف، روز یکشنبه در شبکه اجتماعی «ایکس» نوشت که آتشبس «نهایی شده» است و دو طرف قرار است در تاریخ ۲۵ اکتبر در استانبول برای بررسی «مسائل جزئی» بار دیگر دیدار کنند.
ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان، نیز در بیانیهای اعلام کرد که طرفین بر سر یک آتشبس کامل و معنادار به توافق رسیدهاند.
وزارت خارجه قطر، که به همراه ترکیه در مذاکرات روز شنبه نقش میانجی را ایفا کرد، اعلام کرد که نشستهای بعدی با هدف «تضمین پایداری آتشبس و راستیآزمایی اجرای آن بهصورت قابل اعتماد و پایدار» برگزار خواهد شد.
حملات شبهنظامیان و حملات هوایی
پاکستان و افغانستان در پی یافتن راهحلی برای پایان دادن به درگیریهایی هستند که دهها کشته و صدها زخمی برجای گذاشته است. طبق اعلام دو طرف، مذاکرات با هدایت خواجه آصف و همتای افغان او، ملا محمد یعقوب، برگزار شد.
درگیریهای زمینی میان این دو متحد سابق و حملات هوایی پاکستان در امتداد مرز ۲۶۰۰ کیلومتری مورد مناقشه، پس از آن آغاز شد که اسلامآباد از کابل خواست تا فعالیت شبهنظامیانی را که حملات خود در پاکستان را افزایش دادهاند، مهار کند. پاکستان مدعی است این گروهها از پناهگاههایی در افغانستان عملیات خود را انجام میدهند.
طالبان این ادعا را رد کرده و پاکستان را متهم میکند که با انتشار اطلاعات نادرست درباره افغانستان و پناه دادن به شبهنظامیان وابسته به داعش، در پی تضعیف ثبات و حاکمیت افغانستان است. اسلامآباد این اتهامات را رد میکند.
شبهنظامیان سالهاست که علیه دولت پاکستان مبارزه میکنند تا آن را سرنگون کرده و حکومت اسلامی سختگیرانهای را جایگزین کنند.
روز جمعه، یک حمله انتحاری در نزدیکی مرز باعث کشته شدن هفت سرباز پاکستانی و زخمی شدن ۱۳ نفر دیگر شد.
فرمانده ارتش پاکستان، فیلد مارشال عاصم منیر، روز شنبه در مراسم فارغالتحصیلی افسران گفت: «دولت افغانستان باید نیروهای نیابتی را که در افغانستان پناه گرفتهاند و از خاک این کشور برای انجام حملات فجیع در داخل پاکستان استفاده میکنند، مهار کند.»
سخنگوی طالبان گفت که در مذاکرات دوحه «تصمیم گرفته شد که هیچیک از کشورها اقدامات خصمانه علیه دیگری انجام ندهند و هیچ حمایتی از گروههایی که علیه دولت پاکستان فعالیت میکنند، صورت نگیرد.»
انصراف افغانستان از سری مسابقات کریکت
ذبیحالله مجاهد، سخنگوی دولت افغانستان، اعلام کرد که پاکستان چند ساعت پس از تمدید آتشبس در روز جمعه، حملات هوایی در خاک افغانستان انجام داده است. این آتشبس از روز چهارشنبه آغاز شده بود و قرار بود تا پایان مذاکرات دوحه ادامه یابد.
او گفت که این حملات غیرنظامیان را هدف قرار دادهاند و افزود که کابل حق پاسخگویی را برای خود محفوظ میداند، اما به نیروهای افغان دستور داده شده تا برای احترام به تیم مذاکرهکننده، از اقدام تلافیجویانه خودداری کنند.
افغانستان از حضور در سری مسابقات بینالمللی کریکت بیست۲۰ در پاکستان که قرار بود ماه آینده برگزار شود، انصراف داد. هیئت کریکت افغانستان اعلام کرد که سه بازیکن محلی در حملات نظامی در ولایت پکتیکا جان خود را از دست دادهاند.
عطاالله طارَر، وزیر اطلاعات پاکستان، روز شنبه در شبکه اجتماعی X نوشت که پاکستان به اردوگاههای «تأییدشده» شبهنظامیان اسلامگرا در مناطق مرزی حمله کرده و ادعای هدف قرار گرفتن غیرنظامیان را رد کرد.
او گفت که شبهنظامیان در دوره آتشبس تلاش کردهاند چندین حمله در داخل پاکستان انجام دهند.
طارَر افزود که بیش از ۱۰۰ شبهنظامی توسط نیروهای امنیتی پاکستان کشته شدهاند که بیشتر آنها در حملات علیه گروهی بودهاند که به گفته او، مسئول حمله انتحاری روز جمعه به اردوگاه نظامی بودهاند.
خبرگزاری رویترز نتوانسته بهطور مستقل تعداد کشتهشدگان یا اهداف حملات را تأیید کند.
آصف شهزاد، محمد یونس یاور و مشتاق علی
خبرگزاری رویترز / ۱۹ اکتبر ۲۰۲۵
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
العربیه فارسی
جنبش «فتح» با محکوم کردن اعدام هشام الصفطاوی، اسیر آزادشده، پس از یورش حماس به خانهاش در النصیرات واقع در مرکز نوار غزه، این اقدام را «جنایت فجیع» توصیف کرد.
این جنبش، شنبه ۲۶ مهر در بیانیهای اعلام کرد که «حماس با نادیده گرفتن همه خطراتی که مردم ما را تهدید میکند، تلاش میکند اقتدار امنیتی خود را تثبیت و حاکمیت خود را با زور بر نوار غزه تحمیل کند.»
این جنبش فلسطینی افزود که «جنایت اخیر حماس یک حادثه مجزا نیست، بلکه حلقهای از زنجیرهای از تجاوزات، اعدامهای میدانی و دستگیریهای خودسرانه است که توسط شبهنظامیان این گروه علیه مردم ما در غزه انجام میشود، آن هم در زمانی که باید تلاشها برای مقابله با اسرائیل و بازسازی آنچه در جنگ ویران شده است، متحد شود.»
گروه فتح توضیح داد که اقدامات حماس «نشاندهنده امتداد عملی برنامههای اسرائیل برای فروپاشی جامعه فلسطین و نابودی بافت ملی آن است».
در بیانیه فتح همچنین آمده است: «جنبشی که از زمان کودتای سیاه خود در سال ۲۰۰۷ با مشت آهنین بر غزه حکومت کرده است، همچنان همان مسیر را دنبال میکند و با استفاده از زور، خشونت و ارعاب، مردم را مطیع خود و هر صدای آزادی را که بیعدالتی و تفرقه را رد میکند، ساکت میکند.»
بیانیه فتح افزود: «سکوت در برابر این جنایات به معنای مشارکت در پنهان کردن حقیقت و طولانی کردن تفرقه است. وظیفه همه نیروهای ملی و اجتماعی است که در برابر این رویکرد تاریک که با ارزشهای مبارزه ملی فلسطین در تضاد است و تصویر مقاومت عادلانه ما را در برابر جهان مخدوش میکند، بایستند.»
این جنبش از رهبری حماس خواست تا «مسئولیتهای ملی و اخلاقی خود را بر عهده بگیرد و موضع روشنی در مورد این جنایاتی که توسط شاخههای مسلح آن علیه مردم ما انجام میشود، اعلام کند. همچنین از حماس خواست تا وابستگیهای منطقهای خود را که این جنبش را در خدمت پروژههایی قرار میدهد که به آرمان فلسطین یا منافع مردم ما ربطی ندارد، متوقف کند.»
در همین راستا، عبدالفتاح دولة، سخنگوی فتح، در گفتگو با «العربیه» گفت که حماس اعدامهای میدانی انجام داده، یک اسیر فلسطینی آزاد شده را کشته و این مفهوم کنترل امنیتی را منعکس نمیکند. دوله افزود: «حماس خود را از اجماع ملی جدا کرده و فقط به حکومت بر غزه اهمیت میدهد. حماس یک اسیر آزاد شده را کشته است و ما این شیوهها را رد میکنیم.»
محاکمه قاتلان
این در حالی است که خانواده الصفطاوی در غزه، حماس را به قتل پسرشان هشام و حمله به خانهاش در نصیرات، شمال نوار غزه، متهم کردند.
خانواده این اسیر فلسطینی در بیانیهای خواستار قصاص از سوی حماس و محاکمه علنی قاتلان هشام شدند و خاطرنشان کردند که این جنبش خون فلسطینیها را ریخته است.
این خانواده اظهار داشتند که هشام سالهای زیادی از عمر خود را در زندانهای اسرائیل گذرانده و تاکید کردند که حماس را به صورت قانونی و قبیلهای تحت پیگرد قانونی قرار خواهند داد.
خانواده الصفطاوی محکومیت شدید خود را از این وقایع ابراز کردند و اظهار داشتند که آنچه اتفاق افتاده است، نشان دهنده تجاوز به خون فلسطینیها و حمله به امنیت خانوادههای غیرنظامی است.
در همین راستا، رسانهها تایید کردند که این خانواده این اقدامات را منعکس کننده «خون ریخته شده فلسطینیها توسط حماس» میدانند که نشاندهنده تنشهای داخلی در غزه است.
درگیریهای خشونتآمیز
شایان ذکر است که درگیریهای خشونتآمیزی بین حماس و گروههای رقیب در چندین منطقه از نوار غزه از جمله یک حادثه که ظاهراً به اعدام در ملاء عام منجر شد، رخ داده است. این در حالی است که نگرانیها در مورد وضعیت امنیتی پس از عقبنشینی اسرائیل از بخشهایی از این سرزمین افزایش یافته است.
گزارشهای مربوط به خشونت بهطور گسترده در شبکههای اجتماعی بازتاب یافت و ویدئویی هولناک منتشر شد که نشان میداد گروهی از افراد نقابدار برخی با سربندهای سبز حماس، هشت نفر را با چشمهای بسته در یکی از میدانهای شهر غزه، در برابر جمعیت بزرگی، اعدام میکنند. این صحنه بهاحتمال زیاد بیانگر شدت عمل حماس برای تحکیم دوباره حضور خود بهعنوان یک نیروی امنیتی است.
شبکه خبری «سیانان» مکان این ویدئو را در محله صبرا در غرب شهر غزه تایید کرد، اما نمیتواند به طور مستقل زمان حادثه را تایید کند.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
کورینا نول / نیویورک تایمز / ۱۸ اکتبر ۲۰۲۵
انبوهی از معترضان روز شنبه در شهرهای مختلف ایالات متحده گرد هم آمدند تا رئیسجمهوری را محکوم کنند که به گفتهی آنان، چون پادشاه رفتار میکند. این گردهمایی بخشی از یک روز تظاهرات سراسری علیه دولت ترامپ بود.
در ظهر روز شنبه، جمعیتی عظیم در میدان تایمز نیویورک در فضایی شبیه به کارناوال گرد آمدند. در میان پلاکاردهای رنگارنگ، یکی از تابلوها نوشته بود: «من به هیچ پادشاهی سوگند وفاداری نمیخورم.» بسیاری از معترضان لباسهای مبدل پوشیده بودند، از جمله لباس قورباغههای بادی که فعالان در پورتلندِ ایالت اورگن برای تمسخر تلاش کاخ سفید در معرفی فعالان بهعنوان آنارشیست یا «تروریست داخلی» بر تن کرده بودند.
جمعیت شعار میداد: «دیگر ترامپ نه!» و پرچمهای آمریکا را تکان میدادند.
بیانکا دیاز، که دختر ششسالهاش «لونا» لباس یک سمندر مکزیکی (آکسولوتل) پوشیده بود، گفت: «ما باید برای حقوق خودمان حرف بزنیم، بهویژه وقتی خوششانسیم که شهروند این کشوریم.» او افزود: «میخواستم دخترم شاهد این صحنه باشد.»
این تظاهرات که با عنوان «روز بدون پادشاهی» (No Kings Day) برگزار شد، بر پایهی تظاهرات گستردهای در ماه ژوئن شکل گرفته بود که در حدود دو هزار گردهمایی در هر ۵۰ ایالت آمریکا برگزار شد. برگزارکنندگان گفتند این بار حدود ۶۰۰ تظاهرات دیگر نیز برنامهریزی شده است که بیشترشان در مناطق روستایی برگزار میشود. این تجمعها در حالی صورت میگیرد که میزان محبوبیت ترامپ در نظرسنجیها تغییر چشمگیری نداشته است.
خانم دیاز، ۳۹ ساله، گفت از طریق تیکتاک از این تظاهرات باخبر شده و بلافاصله تصمیم گرفته در آن شرکت کند. او که بهعنوان کارشناس بیمه در دولت فدرال کار میکند، از زمان تعطیلی دولت حقوقی دریافت نکرده است، اما گفت از موضع سیاستمداران دموکرات که برای پایین نگه داشتن هزینههای درمانی تلاش میکنند، حمایت میکند.
او گفت برگزاری چنین تظاهرات گستردهای میتواند برای رهبرانی که این هدف را دنبال میکنند، روحیهبخش باشد.
در آتلانتا، هزاران نفر در پارکینگی در مرکز شهر گرد آمدند. فضای تجمع آرام بود، اما شرکتکنندگان از سیاستها و روشهای دولت ترامپ ابراز خشم میکردند.
در میان آنان، کاترین براونینگ، شهروند بریتانیایی ۵۵ ساله، لباس یک قورباغهی سبز رنگ پوشیده بود. او گفت: «احساس کردم واقعاً باید امروز اینجا باشم، چون اتفاقات وحشتناکی برای بسیاری از مردم در حال رخ دادن است.» او به اقدامات مأموران فدرال مهاجرت اشاره کرد که به گفتهی او «انسانیت افراد را نادیده میگیرند.»
خانم براونینگ گفت از ترس بازداشت یا اخراج، همواره کارت اقامت دائم خود (گرین کارت) را همراه دارد و از بیم دستگیری در دادگاه مهاجرت تاکنون برای دریافت تابعیت آمریکا اقدام نکرده است. او گفت نگران است از همسر و پسر آمریکاییاش جدا شود.
در حدود ۳۵۰ مایل شمالتر، در شهرستان مدیسون در ایالت کنتاکی – جایی که ترامپ در سه انتخابات گذشته با اختلاف بالا پیروز شده است – معترضان در پیادهروی مقابل ساختمان دادگاه محلی صف کشیدند. برخی رانندگان عبوری با تمسخر شعارهای طرفدار ترامپ سر دادند، اما عدهای دیگر با بوق زدن از معترضان حمایت کردند.
یک زن با بلندگو شعار میداد: «این است چهرهی دموکراسی!» و جمعیت در پاسخ فریاد میزد: «نه به پادشاهی، نه به پادشاهی، نه به پادشاهی در آمریکا!»
به گفتهی برگزارکنندگان، خشم عمومی شرکتکنندگان از اقدامات اخیر رئیسجمهور ترامپ نشأت میگیرد: از نقش او در تعطیلی دولت گرفته تا حمله به نهادهای آموزش عالی، فشار بر وزارت دادگستری برای تعقیب مخالفان سیاسی، یورشهای مهاجرتی، اعزام نیروهای فدرال به شهرها و طرحی موسوم به «یک لایحهی بزرگ و زیبا».
هانتر دان از گروه پیشرو 50501، که در سازماندهی این گردهماییها نقش داشته، گفت: «ما شاهد نوعی تغییر در درک عمومی هستیم؛ مردم فهمیدهاند که این مسیر یک ماراتن است، نه یک دوِ سرعت.»
در بسیاری از شهرها جمعیت متنوعی از اقشار مختلف حضور داشت و حالوهوای تظاهرات شاد و پرانرژی بود؛ موسیقی از بلندگوها پخش میشد و فضا رنگ و بوی جشن داشت.
در پارک گرنت شیکاگو، مریلین ریکن، زن ۸۰ ساله و بازنشستهی شرکت بیمه، بههمراه سه دوستش – دو نفر از آنان با واکر حرکت میکردند – در تظاهرات شرکت کرد.
او که در تظاهرات «نه به پادشاهی» در ماه ژوئن نیز حاضر بود، گفت مراسم روز شنبه حس فوریت بیشتری داشت و افزود: «خیلی مهم است که نشان دهیم در سمت درست تاریخ ایستادهایم.»
ریکن گفت: «تغییر از همینجا آغاز میشود»، در حالیکه در نزدیکی او معترضان نام خود را بر پایین نسخهی بزرگی از قانون اساسی ایالات متحده امضا میکردند.
در نشانهای از همبستگی جهانی، در کشورهای دیگر نیز معترضان در برابر سفارتخانهها و کنسولگریهای آمریکا یا در میدانهای اصلی شهرها دست به تجمع زدند.
در پاریس، معترضان پلاکاردهایی در محکومیت رئیسجمهور ترامپ در دست داشتند. در آلمان، تظاهراتی در چهار شهر از جمله در برابر دروازهی براندنبورگ در برلین برنامهریزی شده بود. در کشورهایی با نظام سلطنتی دیرپا، مانند بریتانیا و اسپانیا، معترضان زیر شعار «نه به مستبدان» گرد هم آمدند.
جرمی پرسمن، استاد علوم سیاسی و یکی از مدیران «کنسرسیوم شمارش جمعیت» – پروژهای مشترک میان مدرسه کندی دانشگاه هاروارد و دانشگاه کنتیکت – گفت شدت عمل دولت ترامپ در دورهی دوم ریاستجمهوریاش ممکن است به عاملی برای بسیج گستردهتر معترضان بدل شده باشد.
او افزود: «شدت عمل از یک سو، باعث شدت واکنش متقابل یا تظاهرات اعتراضی از سوی دیگر میشود.»
به گفتهی پرسمن، تظاهرات «روز نه به پادشاهی» در ماه ژوئن، یکی از بزرگترین روزهای اعتراض در تاریخ ایالات متحده بود. او گفت بررسیها نشان میدهد که دامنهی مکانی این تجمعها اکنون بسیار گستردهتر شده و شامل شهرستانهایی میشود که در آنها اکثریت به جمهوریخواهان رأی دادهاند؛ امری که در دورهی نخست ریاستجمهوری ترامپ کمتر دیده میشد.
برگزارکنندگان این اعتراضات – شامل گروههای ملی و محلی و نیز سازمانهای مترقی شناختهشدهای چون «ایندیویزیبل» (Indivisible) و «مووآن» (MoveOn) – میگویند تظاهرات پیشین به آگاهی عمومی دربارهی این جنبش کمک کرده و از حمایت چهرههای مشهور، از جمله بازیگر رابرت دنیرو، برخوردار بوده است.
دنیرو در ویدئویی گفت: «ما این بار هم دوباره برخاستهایم، با شیوهای غیرخشونتآمیز صدایمان را بلند میکنیم تا اعلام کنیم: نه به پادشاهی.»
این عبارت اشارهای است به جورج سوم، پادشاه بریتانیا که بر مستعمرات آمریکایی خواهان آزادی اعمال قدرت میکرد. ائتلاف برگزارکنندهی جنبش «نه به پادشاهی» بر این باور است که ترامپ نیز حکومتی مشابه و اقتدارگرایانه را پیش میبرد. گروههای برگزارکننده تأکید کردند که اصل بنیادین این اعتراضات، «پرهیز از خشونت» است.
با این حال، در رویداد ماه ژوئن، یکی از تظاهرات در شهر سالتلیکسیتی به آشوب کشیده شد، زمانی که یکی از معترضان در جریان راهپیمایی بر اثر تیراندازی جان باخت. یکی از اعضای تیم «حافظان صلح» برگزارکنندگان قصد داشت به مردی دیگر که مسلح بود و تهدیدآمیز به نظر میرسید شلیک کند، اما گلوله به اشتباه به معترض اصابت کرد.
معترضانی که روز شنبه به مقابل ساختمان کنگرهی ایالت یوتا آمدند گفتند آن حادثه باعث شد مصممتر در تجمع تازه شرکت کنند.
الی برتون، ۴۰ ساله، گفت: «میخواهم فرزندانم دولتی بهتر داشته باشند.» او افزود که ترامپ در حال تضعیف حقوق آمریکاییهاست، بهویژه حقوق زنان.
او از تلاش رهبران جمهوریخواه برای معرفی جنبش «نه به پادشاهی» بهعنوان جنبشی «ضدمیهنی» انتقاد کرد و گفت: «آنها میخواهند ما را از هم جدا کنند.»
رهبران جمهوریخواه این تظاهرات را محکوم کرده و آن را مسئول طولانیشدن تعطیلی دولت دانستهاند و از آن با عنوان «تجمع نفرت از آمریکا» یاد کردهاند. آنها همچنین – بدون ارائه هیچ مدرکی – ادعا کردهاند که معترضان برای شرکت در این تجمعها پول میگیرند.
مایک جانسون، رئیس مجلس نمایندگان، هفتهی گذشته در شبکهی فاکسنیوز گفت: «اینها همه از جناح طرفدار حماس هستند و همان آدمهای آنتیفا. همهشان بیرون آمدهاند.»
وقتی از سخنگوی کاخ سفید، ابیگیل جکسون، دربارهی واکنش رئیسجمهور به این تظاهرات پرسیده شد، پاسخ کوتاهی داد: «چه اهمیتی دارد؟»
معترضانی که در ایالتهای جمهوریخواه (اصطلاحاً «ایالتهای قرمز») شرکت کردند، گفتند احساس میکنند وظیفه دارند حضور خود را آشکار کنند.
مایکل فلاناگان، ۴۶ ساله، که در تجمعی در ممفیس شرکت کرده بود، گفت: «آدم احساس میکند صدایش آنقدرها بلند نیست، اما من هرگز چنین سطحی از اشتیاق را ندیده بودم.»
فلاناگان که مدیر امور درمانی است، گفت وقتی دو هفته پیش گارد ملی در ممفیس مستقر شد، خشمش از دولت ترامپ بیش از همیشه بود. او افزود شرکت در جنبش «بدون پادشاهان» باعث شد احساس نکند تنهاست.
او گفت: «برای من که آدمی عادی و کوچک هستم، حضور در میان این جمعیت واقعاً حس فوقالعادهای دارد.»
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
فاطمه قدیری / فرهیختگان: پدیدهای که سالها از آن با عنوان «تهدید خاموش» یاد میشد، حالا به یکی از جدیترین بحرانهای زیستمحیطی و زیرساختی ایران بدل شده است. زمین در بسیاری از دشتهای کشور آرام و پیوسته در حال فرورفتن است؛ نه بهواسطه زلزله یا گسلهای طبیعی، بلکه در نتیجه مستقیم سوءمدیریت در مصرف منابع آب، الگوی کشت و توسعه ناهماهنگ صنعتی. آنچه امروز در نقشههای زمینشناسی مشاهده میشود، نه پدیدهای مقطعی، بلکه سندی از چند دهه سیاستگذاری غلط در حوزه آب و کشاورزی است.
از اواسط دهه ۱۳۵۰ تا امروز، بیش از ۱۴۰ میلیارد مترمکعب از ذخایر آب زیرزمینی کشور از بین رفته است؛ عددی معادل کل ظرفیت سدهای ایران که نشان میدهد بخش عمدهای از آنچه باید پشت دیواره سدها مهار میشد در سکوت از زیر پای ما تخلیه شده است. این روند حاصل برداشت بیضابطه از چاهها، نبود نظام نظارتی مؤثر و بیتوجهی مزمن دستگاههای مسئول است. با اینحال، همچنان وزارت نیرو به صدور مجوزهای جدید ادامه میدهد و وزارت جهاد کشاورزی نیز هیچ تغییری در الگوی کشت پرمصرف ایجاد نکرده است؛ درحالیکه در بسیاری از دشتها، حتی چاههای مجاز دیگر آبی برای برداشت ندارند.
در چنین شرایطی افزایش بیسابقه نرخ فرونشست در دشتهای جهرم و فسا نشانهای است از ورود ایران به مرحلهای تازه از بحران. جایی که زمین نهتنها ترک برداشته، بلکه رکوردهای جهانی را جابهجا کرده است. فارس، پس از خراسان رضوی، در ردیف دوم از نظر وسعت مناطق فرونشسته قرار دارد و شواهد جدید از گسترش پهنههای نشستکرده در مرودشت، داراب و حاشیه شیراز این نگرانی را دوچندان کرده است.
واقعیت این است که فرونشست دیگر مسئلهای فنی یا محدود به محافل دانشگاهی نیست؛ تهدیدی ملی است که بنیان زیرساختی شهرها، خطوط انتقال انرژی و حتی آثار تاریخی کشور را در معرض خطر قرار داده است. درحالیکه کشورهای مختلف توانستهاند با اصلاح مدیریت منابع، کنترل برداشت از چاهها و تغذیه مصنوعی آبخوانها روند فرونشست را متوقف کنند در ایران همچنان همهچیز در حد «برنامه»، «کارگروه» و «نشست تخصصی» باقی مانده است.
اکنون با ثبت رکورد تازهای از فرونشست در دشتهای جنوبی پرسش اصلی این است که تا چه زمانی قرار است زمین تاوان بیتدبیری مدیریتی را بدهد؟ در همین راستا دکترعلی بیتاللهی، رئیس بخش زلزلهشناسی و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی در گفتوگو با «فرهیختگان» به بررسی ابعاد مختلف این مسئله ملی پرداخت.
تمام استانها بهجز گیلان درگیر فرونشستند
بیتاللهی با بیان اینکه پدیده فرونشست زمین در ایران با کاهش منابع آب زیرزمینی همراه است، اظهار داشت: « از اواسط دهه ۱۳۵۰ تا امروز با افزایش جمعیت و در نتیجه، تقاضای بیشتر برای مصرف آب، حجم آبهای زیرزمینی سیر نزولی داشته است. بهویژه از اوایل دهههای اخیر، کاهش حجم آبهای زیرزمینی در سراسر کشور و در اغلب دشتهای ایران شدت زیادی یافته و شیب نزولی تندی پیدا کرده است. به طوری که تا امروز، نزدیک به ۱۴۰ میلیارد مترمکعب آب زیرزمینی از آبخوانهای کشور از دست رفته است و از آنجا که پدیده فرونشست زمین ارتباط مستقیم با افت سطح آب زیرزمینی دارد شاهد گسترش این پدیده انسانساخت و بسیار مخرب در نقاط مختلف کشور هستیم. بر اساس اطلاعات، نقشهها و مطالعات انجامشده توسط گروههای مختلف، از جمله تیم ما، مشخص شده است که در همه استانهای کشور، بهجز گیلان (تاکنون اثری از فرونشست در آن مشاهده نشده) این پدیده وجود دارد و بهطور مداوم در حال گسترش است.»
وی گفت: «استان خراسان رضوی از نظر وسعت مناطق فرونشسته در رتبه نخست قرار دارد و پس از آن، استانهای فارس، کرمان، اصفهان و تهران از نظر پهنه فرونشستی در رتبههای بعدی هستند. همچنین از نظر میزان و نرخ فرونشست، استانهای کرمان، البرز، تهران، خراسان رضوی و گلستان بهترتیب دارای بیشترین اعداد ثبتشده هستند. برای مثال، در حوالی رفسنجان، نرخ فرونشست سالانه به حدود ۴۰ سانتیمتر در سال میرسد. در سالهای اخیر، بهویژه در دو سال گذشته، به دلیل کاهش منابع آب و کاهش ظرفیت چاههای تأمینکننده آب شرب در نزدیکی کلانشهرها و مراکز جمعیتی، نرخ فرونشست بهطور بیسابقهای افزایش یافته است. بهعنوان نمونه، در منطقه ۱۸ تهران، میزان فرونشست زمین نسبت به دو سال قبل سه برابر شده است. علت این امر، استفاده بیش از حد از چاههای موجود یا حفاری چاههای جدید برای تأمین آب شرب مردم تهران و مناطق پیرامونی است که پیامدهای بسیار ناگواری از نظر زیستمحیطی و ایمنی شهری بهدنبال دارد.»
۶۳ اثر تاریخی ثبتشده ملی و ۲۷ اثر دارای اهمیت جهانی در نواحی فرونشستی واقع شدهاند
وی در ادامه افزود: «افزایش نرخ فرونشست در جهرم و فسا که از پهنههای بزرگ و شناختهشده فرونشستی در استان فارس هستند، همراه با مناطق مرودشت، داراب و جنوبشرق شیراز که پهنه فرونشستی آن از جنوبشرق به مرکز شهر در حال گسترش است، نشان میدهد که این نواحی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. کاهش منابع آب سطحی از یکسو و نیاز فزاینده به آب برای تأمین مصارف شرب، بهداشتی، صنعتی و کشاورزی از سوی دیگر فشار مضاعفی بر منابع آبی وارد کرده است. در سالهای نرمال، بخشی از آب مصرفی از طریق نزولات جوّی و بارندگیها جبران میشد و در نتیجه، روند فرونشست تا حدی یکنواخت بود. اما متأسفانه، این تعادل نهتنها در تهران (که بهعنوان نمونه ذکر شد)، بلکه در استان فارس و سایر پهنههای فرونشستی کشور نیز برهم خورده و افزایش محسوس نرخ فرونشست در سراسر کشور مشاهده میشود. در حال حاضر، وسعت مناطقی که در معرض پدیده فرونشست زمین قرار دارند به بیش از ۷۵۰ شهر رسیده است؛ شهرهای بزرگی مانند تهران، اصفهان، شیراز و کرمان و همچنین بسیاری از شهرهای متوسط و کوچک کشور در این پهنهها واقع شدهاند.»
وی ادامه داد: «افزون بر این بیش از ۱۰ هزار آبادی نیز در محدوده فرونشست قرار دارند. با توجه به اینکه در این کانونهای جمعیتی بزرگ شبکههای حملونقل، خطوط انتقال نفت و گاز و سایر زیرساختهای حیاتی وجود دارد طبیعی است که این پدیده خسارات جدی به این تأسیسات وارد کند. بررسیها نشان میدهد که حدود ۶۳ اثر تاریخی ثبتشده ملی و ۲۷ اثر دارای اهمیت جهانی در نواحی فرونشستی واقع شدهاند. بهعبارت دیگر، نزدیک به نیمی از بافتهای تاریخی ارزشمند کشور در پهنههای در معرض فرونشست قرار دارند. این واقعیت نشان میدهد که اگر اقدامات فوری و مؤثر صورت نگیرد، ممکن است کشور با بحرانهایی جبرانناپذیر روبهرو شود. نمونههای عینی این وضعیت را امروز میتوان در کلانشهر اصفهان و برخی دیگر از شهرها مشاهده کرد؛ جایی که آثار تخریبی فرونشست بهوضوح نمایان شده است.»
انتقال آب از دریا راهکار نیست
بیتاللهی در خصوص اینکه آیا انتقال آب دریا میتواند راهحل مؤثری برای جبران کمبود آب و کنترل فرونشست باشد یا خیر تصریح کرد: «به باور بسیاری از متخصصان، انتقال آب از دریاها به مناطق مرکزی کشور نهتنها به کنترل فرونشست منجر نخواهد شد، بلکه ممکن است خود موجب تشدید مشکل شود. دلیل این امر آن است که انتقال آب، بهجای کاهش فشار بر مناطق خشک، میل به گسترش صنایع، شهرسازی و افزایش جمعیتپذیری را در همان نواحی افزایش میدهد و در نتیجه، دوباره تقاضای آب بالا میرود. علاوه بر این، هزینههای اقتصادی و زیستمحیطی بسیار سنگین این طرحها و پیامدهای تخریبی بر اکوسیستمهای ساحلی نیز از جمله مواردی است که کارشناسان را نسبت به این سیاست بهشدت محتاط یا حتی مخالف کرده است. بنابراین، راهکار عقلانی و پایدار، نه انتقال آب دریا، بلکه مدیریت صحیح منابع موجود، اصلاح الگوی مصرف، توزیع متوازن جمعیت و تغییر الگوی کشت و صنعت در کشور است.»
«در مورد مراکز صنعتی موجود که پیشتر احداث شدهاند، مدیریت و اصلاح مصرف آب اهمیت اساسی دارد. در خصوص طرحهای صنعتی جدید که هنوز در مرحله طراحی قرار دارند، میتوان با دقت و آیندهنگری، تصمیم گرفت که در کدام مناطق کشور مستقر شوند. امید است این مسئله در قالب قانونی ویژه و الزامآور به تصویب برسد تا از تکرار خطاهای گذشته جلوگیری شود.»
«بهعنوان نمونه، میتوان صنایع آببر را در سواحل مکران، حاشیه خلیج فارس یا کنار دریای عمان جانمایی کرد؛ مناطقی که هم به منابع آبی دریا دسترسی دارند و هم از معضل کمآبی و فشار بر آبخوانهای زیرزمینی در امان هستند. در مقابل، در استانهایی چون خراسان رضوی، یزد، اصفهان و فارس، مجموعههای صنعتی متعددی وجود دارند که بهشدت آببر هستند، مانند کارخانههای فولاد نیشابور و سایر صنایع مشابه. در این مناطق، بهترین و مؤثرترین رویکرد، تغییر فناوری مصرف آب و بهکارگیری تکنیکهای نوین صنعتی برای کاهش میزان مصرف است. امروزه، توسعه فناوریهای صنعتی در جهان سبب شده تا بسیاری از صنایع، با روشهایی کار کنند که به آب کمتری نیاز دارند و در عین حال، بازدهی بیشتری دارند.»
کشور در چرخه معیوب «تأمین آب – رشد جمعیت – کمبود آب»
وی با تأکید بر اینکه تمرکز جمعیتی در چند کانون خاص نکته مهم دیگری است که باید به آن توجه شود، بیان کرد: «برای نمونه، در شهرهای مشهد، تهران و اصفهان، بهدلیل وجود مراکز اشتغالزا، جمعیت فراوانی مهاجرت کرده و مستقر شدهاند. در حال حاضر، حدود ۴۰ درصد جمعیت کل کشور در کمتر از ۱۰ کانون جمعیتی متمرکز است. این تمرکز جمعیت به معنای افزایش تقاضا برای آب، بهداشت، مواد غذایی و سایر نیازهای حیاتی است که عمدتاً باید از منابع اطراف همان مناطق تأمین شود. در نتیجه، فشار مضاعفی بر منابع آبی پیرامونی وارد میشود و همین امر موجب تشدید افت سطح آب زیرزمینی و بروز فرونشست در جوار شهرهای بزرگ شده است. بنابراین، یکی از مهمترین راهکارهای کاهش نرخ فرونشست زمین، سیاستهای توزیع متوازن جمعیت در سراسر کشور است. این سیاست از یک سو باعث میشود از ظرفیتهای مناطق مختلف کشور استفاده شود و از سوی دیگر، فشار زیستمحیطی و آبی از مناطق محدود و پرجمعیت کاسته گردد. به همین ترتیب، مدیریت توسعه شهری و جلوگیری از شکلگیری کانونهای جمعیتی بیشازحد متمرکز میتواند نقش مؤثری در کنترل پدیده فرونشست ایفا کند.»
«تجربه نشان میدهد تأمین مداوم آب از منابع جدید نهتنها مسئله کمآبی را حل نمیکند، بلکه به افزایش جمعیت و مصرف بیشتر منجر میشود و در نهایت، بحران را تشدید میکند. نمونه روشن این موضوع، شهر تهران است. در گذشته، منبع اصلی آب تهران فقط سد کرج بود. با افزایش جمعیت، سدهای لتیان، لار و ماملو نیز برای تأمین آب به مدار اضافه شدند. اما جمعیت همچنان رشد کرد و نیاز آبی باز هم افزایش یافت، تا جاییکه امروز بیش از ۶۰ درصد آب تهران از طریق چاههای زیرزمینی تأمین میشود. اکنون نیز طرح انتقال آب از سد طالقان در دست اجراست تا بخشی از کمبود جبران شود. این قبیل طرحها، اگرچه ممکن است در کوتاهمدت پاسخگوی بحران باشند، اما در بلندمدت خود موجب تشدید بحران میشوند. زیرا تأمین بیشتر آب، مهاجرت و رشد جمعیت را در همان منطقه افزایش میدهد و چرخه معیوب «تأمین آب – رشد جمعیت – کمبود آب» دوباره تکرار میشود.»
«بر اساس پیشبینیها، در صورت تداوم روند فعلی، تا سال ۱۴۳۰ هجری شمسی، حدود پنج تا شش استان کشور با کاهش جمعیت مواجه خواهند شد، درحالیکه تمرکز جمعیتی در تهران و کرج بهشدت افزایش مییابد. این وضعیت بسیار نگرانکننده است و ضرورت دارد مدیریت کلان کشور با رویکردی علمی، جامع و آیندهنگر به این مسائل بپردازد.»
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
برد بروکس / خبرگزاری رویترز / ۱۸ اکتبر ۲۰۲۵
بیش از ۲۶۰۰ تجمع اعتراضی با عنوان «نه به پادشاهی» روز شنبه در هر پنجاه ایالت آمریکا برنامهریزی شده است؛ بسیجی گسترده علیه سیاستهای رئیسجمهور دونالد ترامپ در حوزه مهاجرت، آموزش و امنیت که برگزارکنندگان میگویند کشور را بهسوی حکومت خودکامه سوق میدهد.
این اعتراضات چه بزرگ و چه کوچک، در شهرها، حومهها و شهرکهای آمریکا در پی تظاهرات مشابهی در ماه ژوئن برگزار میشود و قرار است میزان نارضایتی مخالفان از دستورکار محافظهکارانهای را که با سرعت در حال اجراست، نشان دهد.
از زمانی که ترامپ ده ماه پیش روی کار آمد، دولت او اجرای قوانین مهاجرتی را تشدید کرده، برای کاهش نیروی انسانی فدرال گام برداشته و بودجه دانشگاههای ممتاز را بهدلیل مسائل مرتبط با اعتراضات حامی فلسطین علیه جنگ اسرائیل در غزه، طرحهای تنوع دانشگاهی و سیاستهای مرتبط با افراد تراجنسیتی، کاهش داده است.
در برخی از شهرهای بزرگ، ساکنان شاهد اعزام نیروهای گارد ملی از سوی رئیسجمهور بودهاند که او این اقدام را برای حفاظت از مأموران مهاجرتی و نیز مقابله با جرم و جنایت ضروری میداند.
لیا گرینبرگ، از بنیانگذاران سازمان ترقیخواه «ایندیویزیبل» که برگزارکننده اصلی راهپیماییهای «نه به پادشاهی» است، گفت: «هیچ چیز آمریکاییتر از آن نیست که بگوییم ما پادشاه نداریم و از حق خود برای اعتراض مسالمتآمیز استفاده کنیم.»
ترامپ در مورد اعتراضات روز شنبه اظهارنظر چندانی نکرده است، اما در گفتوگویی که جمعه از شبکه فاکس بیزنس پخش شد، گفت: «آنها مرا پادشاه خطاب میکنند من پادشاه نیستم.»
به گفته گرینبرگ، بیش از ۳۰۰ گروه اجتماعی محلی در سازماندهی این راهپیماییها نقش داشتهاند. اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا اعلام کرد که دهها هزار نفر از کسانی را که در نقش ناظم در راهپیماییها فعالیت میکنند آموزش حقوقی داده و همچنین آنها را برای مقابله بدون تنش با شرایط بحرانی آماده کرده است. تبلیغات و اطلاعرسانی کمپین «نه به پادشاهی» نیز شبکههای اجتماعی را در بر گرفته تا حضور مردم حداکثری شود.
برنی سندرز، سناتور مستقل و ترقیخواه، و الکساندریا اوکازیو-کورتز، نماینده دموکرات با گرایش چپ نو، به همراه هیلاری کلینتون، وزیر خارجه پیشین و رقیب شکستخورده ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶، از این راهپیماییها حمایت کردهاند. شماری از چهرههای مشهور هنری نیز پشتیبانی خود را از این جنبش اعلام کردهاند.
در ماه ژوئن، بیش از دو هزار تجمع «نه به پادشاهی» همزمان با جشن تولد ۷۹ سالگی ترامپ و برگزاری رژه نظامی او در واشنگتن برگزار شد که عمدتاً مسالمتآمیز بود.
جمهوریخواهان: این اعتراضات ضدآمریکایی است
مایک جانسون، رئیس مجلس نمایندگان آمریکا از حزب جمهوریخواه، روز جمعه موضعی را که به گفته او دیدگاه رایج در میان جمهوریخواهان است، تکرار کرد.
او در یک کنفرانس خبری گفت: «فردا رهبران دموکراتها برای یک مهمانی بزرگ در محوطه ملی جمع خواهند شد. آنها برای آنچه سالها انتظارش را میکشیدند، یعنی تجمع موسوم به «نه به پادشاهی»، به سوی کنگره خواهند آمد. ما آن را با نام دقیقترش صدا میزنیم: تجمع نفرت از آمریکا.»
جمهوریخواهان دیگر نیز دموکراتها و تظاهراتی نظیر «نه به پادشاهی» را متهم کردهاند که مردم را به خشونت سیاسی تشویق میکنند، بهویژه پس از ترور «چارلی کرک»، فعال سیاسی و از نزدیکان رئیسجمهور ترامپ و برخی از اعضای کلیدی دولت او در ماه سپتامبر.
دینا فیشر، استاد دانشگاه آمریکایی در واشنگتن دیسی و نویسنده چندین کتاب درباره جنبشهای اعتراضی در آمریکا، پیشبینی کرد که روز شنبه ممکن است شاهد گستردهترین حضور اعتراضی در تاریخ معاصر ایالات متحده باشیم. او گفت بر اساس ثبتنامها و مشارکت در رویدادهای ماه ژوئن، انتظار میرود بیش از سه میلیون نفر در این تجمعها شرکت کنند.
فیشر افزود: «هدف اصلی این روز از کنش جمعی، ایجاد نوعی احساس هویت مشترک میان تمام کسانی است که به دلیل سیاستها و عملکرد دولت ترامپ احساس آزار یا نگرانی میکنند. این اعتراضها سیاستهای ترامپ را تغییر نخواهد داد، اما ممکن است به مقامهای انتخابشده در سطوح مختلف که مخالف او هستند، جسارت بیشتری بدهد.»
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
امروز شنبه ۲۶ مهرماه، اعتصاب زندانیان در زندان قزلحصار کرج وارد ششمین روز خود شد. صدها زندانی در واحد دو این زندان، در اعتراض به موج فزایندهی اجرای احکام اعدام، همچنان از دریافت جیره غذایی خودداری میکنند. در حال حاضر، بسیاری از زندانیان به دلیل تداوم اعتصاب دچار ضعف جسمانی شدهاند.
بر اساس اطلاعات دریافتی هرانا، اعتراض زندانیان واحد دو زندان قزلحصار کرج که عمدتاً با اتهامات مرتبط با جرائم مواد مخدر در این زندان نگهداری میشوند، وارد ششمین روز خود شد. در حال حاضر، بسیاری از زندانیان به دلیل تداوم اعتصاب دچار ضعف جسمانی شدهاند.
یکی از اعضای خانواده این زندانیان در گفتگو با هرانا اظهار داشت: «چند روز پیش، تعدادی از زندانیان پس از مراجعه به بهداری، توسط ماموران مورد ضربوشتم قرار گرفته و به اجبار وادار به صرف غذا شدند. با این حال، امروز پزشک بهداری برای معاینه برخی از این زندانیان به واحد مربوطه مراجعه کرد، اما اغلب آنان بهدلیل نگرانی از تکرار برخوردهای مشابه، از بیان مشکلات جسمی خود خودداری کرده و اعلام کردند که وضعیت جسمانیشان مساعد است.»
همزمان با تداوم اعتصاب، شماری از خانوادههای زندانیان محکوم به اعدام نیز در روزهای گذشته با تجمع در مقابل زندان، خواستار توقف اجرای احکام اعدام شدهاند. این تجمعها با حضور نیروهای امنیتی با محدودیت و فشار مواجه شده است.
شروع اعتراضات زندانیان قزلحصار همزمان با انتقال ۱۶ زندانی به سلول انفرادی جهت اجرای حکم اعدام، آغاز شد؛ در روزهای ابتدایی، زندانیان در دستکم واحدهای یک و دو از دریافت جیره غذایی خودداری کرده و در سالنهای این واحدها تحصن کردند.
گفتنی است که از زمان شروع اعتراضات زندانیان، دستکم حکم اعدام ۵ زندانی در این زندان اجرا شده است.
از ۱۰ اکتبر ۲۰۲۴ تا ۸ اکتبر ۲۰۲۵، نهاد آمار و نشر و آثار مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، اجرای حکم ۱۵۳۷ نفر را ثبت کرده است. بر پایهی این آمار، زندان قزلحصار کرج بیشترین تعداد اجرای احکام اعدام در این بازه زمانی را به خود اختصاص داده است.
در بخش دیگری از این گزارش به مقایسه آمار ده سالهی مربوط به اجرای احکام اعدام در ایران پرداخته شده است. در این ده سال ۶۳۹۹ زندانی در مجموع اعدام شده اند. در سالهای ۲۰۲۴ و ۲۰۲۵ اجرای حکم اعدام در ایران به اوج رسیده و با ثبت دستکم ۱۵۳۷ مورد اعدام، بالاترین رقم ثبتشده در دههی اخیر را نشان میدهد؛ آماری که نسبت به سال گذشته (۸۲۳ مورد) بیش از ۸۶ درصد افزایش داشته و از میانگین سالانهی دهساله نیز فراتر رفته است.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
![]() |
داستان قرارداد کرسنت پترولیوم – از میدان گاز تا دادگاه داوری
پرونده کرسنت از پیچیدهترین پروندههای اقتصادی-سیاسی جمهوری اسلامی ایران و از سنگینترین زیانها برای ملت ایران است. ماجرا از امضای قراردادی در سال ۱۳۸۱ (۲۰۰۲ میلادی) آغاز شد و گرد 25 سال بعد، در سال (1404، 2025) به مصادره میلیاردها دلار از داراییهای ایران در لندن و اروپا و مالزی انجامید. این نوشته داستان همین ماجرا و از دست شدن ثروت ملی ایران است.
دولت خاتمی و قرارداد با شرکت کرسنت
دولت سید محمد خاتمی با سیاست «تعامل سازنده با جهان» در پی گشودن درهای اقتصادی و انرژی بود. . ازهمین رو، در سال ۱۳۸۰ (۲۰۰۱) بیژن نامدار زنگنه، وزیر نفت وی، قراردادی با شرکت کرسنت پترولیوم (Crescent Petroleum) مستقر در امارت شارجه برای بهرهبرداری از گاز میدان سلمان در خلیج فارس امضا کرد و توافق کرد که از سال ۱۳۸۴ (۲۰۰۵) روزی ۴٫۲ میلیون متر مکعب گاز طبیعی از میدان سلمان به شارجه صادر کند.
شرکت کرسنت متعلق به خانواده جعفر (Jafar) از تبار عراقی است. حمید جعفر، بنیانگذار شرکت، از دهه ۱۹۸۰ میلادی در امارات متحده عربی اقامت داشت و در زمان قرارداد از با نفوذ ترین فعالان صنعت نفت در خاورمیانه بود.
دولت محمود احمدینژاد و فسخ یکجانبه قراداد
رسانههای هوادار اصلاحات، قرارداد کرسنت را همچون نشانهای از «موفقیت دیپلماسی اقتصادی» دولت خاتمی معرفی کردند. اما دولت محمود احمدینژاد که در سال ۱۳۸۴ (۲۰۰۵ میلادی) بر سر کار آمد، رویکردی انتقادی به اصلاحات داشت و بسیاری از قراردادهای دوران خاتمی و در این میان قرارداد کرسنت را به زیر سئوال برد.
کاظم وزیریهامانه، وزیر نفت در دولت احمدینژاد و به همراه او، غلامحسین نوذری، مدیرعامل وقت شرکت ملی نفت، به این بهانه که بهای فروش گاز به کرسنت کمتر از قیمت بازار است و این « مغایر با منافع ملی» و « برای خزانه کشور زیانآور » است، قرارداد را بهطور یکجانبه متوقف کردند.
قیمت تنها مورد اختلاف نبود. رسانهها و جریانهای نزدیک به دولت احمدینژاد چند تن از بلندپایگان دوران ریاست جمهوری خاتمی و بهویژه مهدی هاشمی رفسنجانی، پسر آیتالله هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور پیشین و مدیرعامل وقت شرکت تأسیسات دریایی، در زمان امضای قرارداد کرسنت را نیز به رشوه و سوءاستفاده از منابع ملی متهم کردند.
در دادگاه هیچ مدرک مستندی علیه متهمان اثبات نشد. با این وجود، دولت وقت نه قرارداد را محترم شمرد و نه برای بازنگری قیمت یا دستکم یافتن راهحلی حقوقی تن به مذاکره داد، بلکه حتی یک متر مکعب گاز به شارجه نفرستاد و قرارداد را یکجانبه فسخ کرد.
شکایت کرسنت و داوری بینالمللی
در پی فسخ یکجانبه قرارداد از سوی جمهوری اسلامی، شرکت کرسنت پترولیوم در سال ۱۳۸۸ (۲۰۰۹) به دیوان داوری بینالمللی لاهه شکایت کرد و مدعی شد که جمهوری اسلامی ایران بدون بدون توجیه حقوقی و دلیل موجه از اجرای تعهدات قرارداد سر باز زده و زیان سنگینی به شرکت وارد کرده است.
داوری بیش از یک دهه به طول انجامید و سرانجام، دیوان داوری در سال ۱۴۰۰ (۲۰۲۱) حکمی سنگین علیه جمهوری اسلامی صادر کرد: پرداخت ۲ میلیارد و ۴۲۹ میلیون دلار غرامت به شرکت کرسنت پترولیوم برای جبران خسارت ناشی از نقض قرارداد و افزون بر آن، گرد ۱۵ میلیون دلار برای هر یک ماه دیرکرد.
مصادره داراییهای ایران – از روتردام تا لندن
پس از صدور رای دیوان داوری بینالمللی، جمهوری اسلامی از پرداخت غرامت سرباز زد و آن را «ناعادلانه» و «سیاسی» خواند. اما شرکت کرسنت پترولیوم دست برنداشت و به جستوجوی داراییهای خارجی ایران در سراسر جهان پرداخت تا با مصادره آن ها غرامت خود را وصول کند.
اولین مصادرهها در سال ۱۴۰۲ (۲۰۲۳ میلادی) در هلند رخ داد. ساختمانی متعلق به شرکت ملی نفت ایران در روتردام توقیف و در مزایده عمومی به فروش رسید و عواید آن به شرکت کرسنت اختصاص یافت.
در همان سال، دادگاه عالی مالزی نیز حکمی به نفع کرسنت صادر کرد و اجازه داد تا بخشی از داراییهای ایران در حسابهای بانکی مرتبط با پرونده بابک زنجانی (تاجر ایرانی محکوم به فساد) برداشت شود. این رقم نزدیک به 3/2 میلیارد دلار بود.
در سال ۱۴۰۳ (۲۰۲۴ میلادی)، دادگاه فدرال واشنگتن دیسی در ایالات متحده نیز رای داوری لاهه را تایید کرد و به کرسنت اجازه داد داراییهای ایران در خاک آمریکا را هدف قرار دهد.
اما ضربه نمادین در انگلستان وارد شد. و آن زمانی بود که دیوان داوری این کشور، مصادره «خانه شرکت ملی نفت ایران» (NIOC House)، واقع در خیابان ویکتوریای لندن، تنها چند قدم تا پارلمان بریتانیا، را برای پرداخت غرامت شرکت کرسنت موجه دانست. این ساختمان، پیش از انقلاب خریداری و ارزش آن در زمان دعوای حقوقی بین ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون پوند (معادل حدود ۱۰۰ تا ۱۲۵ میلیون دلار) برآورد شده بود.
جمهوری اسلامی برای جلوگیری از مصادره این ساختمان و به امید این که ملک از دسترس دادگاههای بریتانیا خارج شود، مالکیت آن را در سال ۱۴۰۲ (۲۰۲۳ میلادی) به صندوق بازنشستگی کارکنان صنعت نفت منتقل کرد. اما قاضی دادگاه بدوی در بریتانیا در سال ۱۴۰۳ (۲۰۲۴ میلادی) به این نقشه پی برد و در رأی خود اعلام کرد که این انتقال، با ارزش کمتر از واقعی و صرفاً برای فرار از دست طلبکاران انجام شده و بنابراین انتقال مالکیت آن باطل و قابل توقیف برای پرداخت غرامت است. جمهوری اسلامی شکایت کرد، اما در شهریور ۱۴۰۴ (سپتامبر ۲۰۲۵ میلادی)، دادگاه تجدیدنظر نیز این رأی را تأیید کرد. از آن زمان، ساختمان NIOC House تحت کنترل قضایی بریتانیا قرار گرفته و آمادهٔ فروش برای پرداخت بخشی از غرامت به شرکت کرسنت است.
موقعیت کنونی دو طرف قرارداد
شرکت کرسنت، از همان آغاز، استراتژی هوشمندانهای برای دریافت غرامت برگزید و افزون بر حسابهای بانکی یا اوراق بهادار، داراییهای غیرمنقول جمهوری اسلامی در سراسر جهان را هدف قرار داد و انتقالهای صوری برای پنهانکردن داراییهای جمهوری اسلامی را در نزد دادگاهها افشا کرد. شرکت کرسنت استراتژی دومینو را هم فعال کرد، بدین ترتیب که اگر دادگاه یک کشور، حکم به مصادره ملک و ساختمانی متعلق به جمهوری اسلامی دهد، دادگاههای دیگر کشورها هم، به استناد سابقه قانونی، آسانتر رای به مصادره داراییهای جمهوری اسلامی میدهند.
اما جمهوری اسلامی با رویکردی مکتبی و جهانستیز، نه تنها در دادگاه محکوم به غرامت و بهرهای شد که ممکن است به بیش از ۳ میلیارد دلار برسد، بلکه اعتبار خود در جهان را نیز از دست داد، به گونهای که حتی اگر گرفتار تحریم های بین المللی نبود، کمتر خارجی می پذیرفت در کشوری سرمایهگذاری کند که بی هیچ توجیه و فرایند قانونی قراردادی را فسخ میکند. شوربختانه پرداخت غرامت به دلیل فساد مالی، پایوران نظام ولایی را ثروتمندتر و ملت ایران را فقیر می کند.
وکلای جمهوری اسلامی ایران در ۱۱ مهر ۱۴۰۴ (اکتبر ۲۰۲۵) به رای دادگاه تجدیدنظر انگستان هم اعتراض کردند. اما حتی اگر دیوانعالی بریتانیا این شکایت را برای بررسی بپذیرد، در مدت دستکم دو ساله رسیدگی، ساختمان همچنان در توقیف باقی میماند و به دادگاه های دیگر کشور توجیه مصادره دیگر اموال ایران را میدهد.
در جهان جهانروای روزگار ما، قراردادهای بینالمللی شوخیبردار نیستند. چنانکه شرکت خصوصی کرسنت با دادخواهی از دادگاهها و همخوانی با نظم جهانی پیش رفت و غرامت گرفت و جمهوری اسلامی با ایدئولوژی جهان ستیز بی ثمر، ملت ایران را گرفتار انزوای سیاسی و هزینه اقتصادی کرد.
تا جمهوری اسلامی هست، ثروت و آینده ایران به یغما میرود.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
امیلی دیکینسون(Emily Dickinson) آنقدر گوشهنشین بود که پزشکان را مجبور میکرد از پشت یک در بسته او را «معاینه» کنند.
با شما هستم، جی. دی. سلینجر (J. D. Salinger)، هارپر لی (Harper Lee) و تامس پینچان (Thomas Pynchon)، سخن مرا جدی بگیرید. در میان نویسندگان گوشهنشین، شما همگی برای مقام دوم رقابت میکنید. جایگاه اول به شاعر کمرو و محجوب از امهرست، ماساچوست (Amherst, Mas-sachusetts) یعنی امیلی دیکینسون تعلق دارد، کسی که الگوی نویسنده به عنوان گوشه نشین را مدتها قبل از به دنیا آمدن شما سه نفر که از توجه گریزان بودید، به کمال رساند.
امیلی دیکینسون تا چه اندازه مردم گریز بود؟ او آنقدر گوشهنشین بود که اغلب با صحبت کردن از پشت در اتاق مجاور، با مردم «ملاقات» میکرد. آنقدر منزوی بود که وقتی غریبههایی را میدید که به خانهاش نزدیک میشوند، فرار میکرد و فریاد میزد: «الاغها، دیوی!» (Donkeys, Davy!) (در واقع جملهای از کتاب دیوید کاپرفیلد،یکی از رمانهای مورد علاقهاش). آنقدر گوشهنشین بود که دوستانی که مسافتهای طولانی را برای دیدنش طی میکردند، اغلب با او در حالت «ممنوع الملاقات» مواجه میشدند. دوستش ساموئل بولز (Samuel Bowles) در یکی از این مواقع او را چنین سرزنش کرد: «امیلی، ای شیطون! دیگر این کار های بی معنی کافی است. من از اسپرینگفیلد (Springfield) تا اینجا آمدهام تا تو را ببینم. همین حالا بیاپایین!» امیلی که سرزنش شده بود، به زودی از اتاق قفلشدهاش بیرون آمد و با بولز گفتگو کرد گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
چرا دیکینسون تا این اندازه از دوری از جامعه لذت میبرد؟ وقتی مردم از او میپرسیدند، معمولاً با حیای زنانه، خودش را به لال بازی می زد و عمل زندانی کردنش را نهایت آزادی مینامید. برخی، کنارهگیری او از جهان را به اثرات روانی یک رابطه عاشقانه شکستخورده نسبت می دادند. دیگران به اندوه ناشی از مرگ سگش، کارلو (Carlo)، اشاره کردند که همیشه او را در پیادهرویهایش در شهر همراهی میکرد. شاید او فقط سعی میکرد از حضور در مراسم مذهبی اجتناب کند. او یک بار مشاهده کرد «بعضیها با رفتن به کلیسا، یکشنبه را به جا می آورند و من با در خانه ماندن.» به هر دلیلی که بود، تا سال ۱۸۶۹ او آشکارا اعلام میکرد: «من از زمین پدرم به سمت هیچ خانه یا شهری عبور نمیکنم.» او تا پایان عمرش به این اصل پایبند ماند.
انصاف داشته باشیم، انزوای دیکینسون به اندازهی، مثلاً، «یونابامبر» (Unabomber) (۱) مطلق نبود. او با دوستان و خانواده از طریق کارت و نامه در تماس بود. او نقش بانوی شاد خانه را بازی میکرد. نان میپخت، به گلخانه و باغ رسیدگی میکرد و از مادر بستریشدهاش مراقبت می نمود. او همچنین توجه داشت که با کودکان محله تعامل کند، با درست کردن خوراکیهایی که در سبدی از پنجره اتاق خواب طبقه دومش پایین میفرستاد. اغلب از خانه بیرون میآمد تا در بازیهایشان شرکت کند. اما اگر صدای نزدیک شدن یک بزرگسال را میشنید، سریع فرار میکرد و در دنیای تاریکی و تنهاییاش ناپدید می گشت.
و این دنیایی تاریک بود، هم از نظر فیزیکی و هم روحی. پژوهشگران اکنون معتقدند دیکینسون از «التهاب عنبیه روماتیسمی» (rheumatic iritis) رنج میبرد، یک التهاب چشمی دردناک که باعث میشد از همه نورها اجتناب کند. با امتناع از امضای سوگندنامهای که وفاداریاش به عیسی مسیح را اعلام میکرد، دیکینسون «مدرسه عالی دخترانه مونت هولیوک» (Mount Holyoke Female Seminary) را ترک کرد و در هیچیک از تحصیلات آکادمیک یا مذهب، آرامش خود را نیافت. در نتیجه، به شعر روی آورد. او نزدیک به دو هزار شعر بیعنوان، مختصر و مرموز با استفاده از نحو و علائم نگارشی خاص خودش نوشت. البته از میان آنها فقط تعداد انگشتشماری در طول حیاتش منتشر شدند. و معدود کسانی که آنها را خواندند، تحت تأثیر قرار نگرفتند. منتقدان «بیساختاری و عدم انسجام اشعارش» را مسخره کردند و دیکینسون را «یک گوشهنشین عجیب و غریب، خیالباف و نیمهآموخته در یک روستای دورافتاده نیو انگلند... که نمیتواند با مصونیت، قوانین جاذبه و دستور زبان را نادیده بگیرد» نامیدند. یک منتقد نشریه The Atlantic با خشم چنین نوشت: «این اشعار به وضوح کار یک دختر مجرد حساس، باادب، بیانضباط، خوشاصلاح و هیستریک است.»
جای تعجب نیست که او دستور داد تمام اشعاری که نوشته بود پس از مرگش سوزانده شوند. خواهرش لاوینیا (Lavinia) سعی کرد اطاعت کند، اما پس از سوزاندن صدها دستنویس و نامه، یکی از کشوهای میز امیلی را باز کرد و جعبۀ خیاطی حاوی بیش از هزار شعر دستنویس را در آن پیدا کرد، برخی پشت کارتهای دستور غذا یا تکهکاغذهای کهنه نوشته شده بودند. هیچکدام عنوانگذاری یا مرتب نشده بودند و برخی حتی هنوز ناتمام بودند. اما با کمک «میدل لومیس» (Mabel Loomis) (۲)، فضول محله، لاوینیا آنها را برای انتشار آماده کرد. اولین جلد کوچک از اشعار دیکینسون در سال ۱۸۹۰ منتشر شد. در عرض فقط پنج ماه، شش چاپ فروخت. بیش از بیست سال پس از آنکه «دوشیزه امهرست» خلوت گزیدن خود از جهان را اعلام کرده بود، عمیقترین احساساتش درباره زندگی، مرگ، خدا و قدرت تخیل، در معرض دید جهان قرار گرفت. نیم قرن دیگر طول کشید تا در میان بزرگترین شاعران آمریکا پذیرفته شود.
شگفتی سپید
داگرئوتایپهای (۳) امیلی دیکینسون او را به عنوان زنی رنگپریده، لاغر و بیآزار به تصویر میکشند. اما او راهی برای عصبی کردن مردم داشت. «توماس ونتورث هیگینسون» (Thomas Wentworth Higginson) مربی ادبی او، پس از ملاقات با او برای اولین بار گفت: «من هرگز همنشین کسی نبودهام که اینقدر قدرت عصبی مرا تخلیه کرده باشد. بدون اینکه مرا لمسم کند، از من گرفت. خوشحالم که نزدیک او زندگی نمیکنم.» شاید آزاردهندهترین ویژگی او لباسهای تماماً سفیدش بود، عادتی افسانهای که شاید کنایهای ظریف به مفهوم گناه در اندیشهی خشکه مقدسی (Puritan notion) بود، یا شاید فقط بهانهای تا مجبور نگردد برای دوخت لباس تازه از خانه بیرون برود.به هر دلیلی، دیکینسون تا لحظه مرگ به پوشیدن البسه سفید مرمری پایبند ماند. او با ردای تدفین پشمی سفید به خاک سپرده شد، درون تابوتی سفید.
فقط بنشینید و داستانی خواهید شنید...
افسانه رایج میگوید که تقریباً هر شعر امیلی دیکینسون را میتوان با آهنگ «رز زرد تگزاس» (The Yellow Rose of Texas)، «نعمت شگفت انگیز» (Amazing Grace) یا تم سریال «جزیره گیلیگان» (Gilligan’s Island) خواند. آیا این شاعر دوربین در حال فرستادن پیامهای مخفی از طریق پیوستار زمان/مکان بود؟ به هیچ وجه. او به سادگی بیشتر شعرهایش را در وزن «پنجضربی ایامبیک» (۴) مینوشت، همان وزنی که در این آهنگها استفاده شده است.
مسئله “ل” (۵)
وقتی همسایگان دیکینسون او را «باهوش اما عجیب» میخواندند، شاید به چیزی پی برده بودند. گمانهزنیها در این مورد که شاعر محبوب مجرد آمریکا ممکن است همجنسگرایی پنهان بوده باشد، در حال افزایش است. به عنوان مدرک «الف» در پرونده زندگی همجنسگرایانه زنانه (Sapphic secret life) مخفی امیلی، پژوهشگران «مطالعات کوییر» (queer studies) (۶) به رابطه پیچیده دیکینسون با «سوزان گیلبرت» (Susan Gilbert)، یک معلم مدرسه که در سال ۱۸۵۶ با برادر شاعر، «آستین» (Austin) ازدواج کرد، اشاره میکنند. به نظر میرسد دیکینسون و گیلبرت به طور غیرمعمولی به هم نزدیک بودند. آنها نامههای زیادی رد و بدل کردند که بسیاری از آنها شبیه نامههای عاشقانه است. امیلی در آوریل۱۸۵۲ به خواهرزن آیندهاش نوشت: «ساعت شیرین، ساعت مقدس، که مرا نزد تو میبرد و تو را نزد من بازمیگرداند، به اندازهای طولانی که بوسهای برباید و نجوایی کند... تمام روز به آن فکر کردهام، سوزی، و میترسم به چیز دیگری جز آن فکر نکرده باشم، و وقتی به کلیسا رفتم، ذهنم را چنان پر کرد که نتوانستم شکافی برای جای دادن کشیش محترم پیدا کنم. وقتی او گفت “پدر آسمانی ما”، من گفتم “آه عزیزم سو”... به ده هفته فکر میکنم – عزیزم، و به عشق فکر میکنم، و به تو، و قلبم پر و گرم میشود، و نفسم حبس میشود. خورشید اصلاً نمیدرخشد، اما میتوانم احساس کنم که آفتابی به درون روحم میخزد و آن را کاملاً تابستانی میکند، و هر خاری را به گلی تبدیل مینماید. و دعا میکنم که چنین خورشید تابستانی بر معشوق غایب من بتابد و باعث شود پرندهاش آواز بخواند!»
سوزان گیلبرت چه نظری در مورد چنین ابراز محبتهایی داشت؟ ما هرگز نخواهیم دانست. خانواده دیکینسون پس از مرگ امیلی، تمام نامههای او به امیلی را سوزاندند. شاید از ترس اینکه حقیقت رابطه را فاش کنند؟
در مورد چیزی بنویس که نمیشناسی
ضربالمثل رایج بین نویسندگان که میگوید «در مورد چیزی بنویس که میدانی» به نظر میرسید در مورد دیکینسون صدق نمیکرد. برای مثال، او چندین شعر درباره ساحل دریا نوشت، با اینکه هرگز به دریا نرفته بود.
ارباب و خدمتکار
بیش از یک قرن پس از مرگ دیکینسون، پژوهشگران هنوز در تلاش هستند تا هویت «ارباب» (Master) مرموز ذکر شده در مجموعهای از نامههای عاشقانه پرشور که او در اوایل سیسالگیاش نوشته را کشف کنند. شناسایی دریافتکننده این نامههای سوزان و پرشور که به نظر میرسد معشوقی مذکر و مسنتر بوده همواره برای درک مبانی روانجنسی (psychosexual) شعرهایش حیاتی تلقی شده است. نامزدهای احتمالی «ارباب عزیز» او عبارتند از: کشیش «چارلز وادزورث» (Charles Wadsworth)، روحانی فیلادلفیا، «ساموئل بولز» (Samuel Bowles)، ویراستار روزنامه اسپرینگفیلد، و پرفسور «ویلیام اسمیت کلارک» (William Smith Clark)، بنیانگذار و رئیس کالج کشاورزی ماساچوست.
خطر انزوا
دیکینسون هرگز از سبک زندگی گوشهنشینانه خود دست برنداشت، حتی در حال مرگ. پس از تشخیص بیماری کشنده «برایت» (۷) (Bright’s Disease)، او تنها اجازه میداد پزشکش از پشت یک در نیمهباز او را معاینه کند.
تماس از راه دور
دیکینسون حتماً میدانست که پایان نزدیک است. اندکی قبل از مرگش، یادداشتی کوتاه برای عموزادههایش، «لوئیز» و «فرانسیس نورکراس» فرستاد. در این یادداشت آمده بود: «عموزادههای کوچک، فرا خوانده شدم. امیلی.» این خداحافظی دوکلمهای، بعدها به سنگ قبر او تبدیل شد.
خاموش اما مرگبار
روزی، «کالوین کولیج» (Calvin Coolidge) رئیس جمهور کمحرف آمریکا، از خانه هموطن نیو انگلندیاش در امهرست، ماساچوست بازدید کرد و ظاهراً تحت تأثیر قرار نگرفت، از آنجایی که او همیشه کمحرف بود، میتوان مطمئن بود که همین جمله کوتاه، دقیقاً تمام احساس او را خلاصه میکند. پس از بازدید از محوطه خانه و بررسیچندین دستنویس نادر و ارزشمند دیکینسون، «کال خاموش» (Silent Cal) فقط یک نظر داشت: گفت: «با خودکار مینوشت، ها؟ من دیکته میکنم.»
امیلی دیکینسون آنقدر گوشهنشین بود که پزشکان را مجبور میکرد از پشت یک در بسته او را «معاینه» کنند.
قسمتهای قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
والت ویتمن
لئو تولستوی
—————————-
زیرنویسهای مترجم:
۱: در این پاراگراف، منظور از «یونابامبر» (Unabomber) اشاره به تئودور کاچینسکی (Theodore Kaczynski) است. او یک ریاضیدان و بمبگذار سریالی آمریکایی بود که برای مدت ۱۸ سال (بین سالهای۱۹۷۸ تا ۱۹۹۵) بسته های بمب پستی ارسال کرد و به همین دلیل به یونابامبر معروف شد. نکته کلیدی در اینجا که نویسنده از آن استفاده کرده، سبک زندگی انزواطلبانه و بسیار شدید کاچینسکی است. او برای سالها در یک کلبه چوبی کوچک و بدون برق و آب در جنگلهای مونتانا زندگی میکرد و خود را به طور کامل از جامعه جدا کرده بود. «یونابامبر» در اینجا به عنوان نماد افراطیترین و مطلقترین شکل انزوا و قطع ارتباط با جامعه به کار رفته است تا انزوای نسبی دیکینسون را در مقایسه با آن نشان دهد.
۲: میبل لومیس تاد (Mabel Loomis Todd) یک شخصیت کلیدی و جذاب در داستان انتشار آثار امیلی دیکینسون است. تاریخ تولد و مرگ وی ۱۸۵۶-۱۹۳۲ می باشد. نقش اصلی او در واقع اولین ویراستار و یکی از اولین منتشرکنندگان اشعار امیلی دیکینسون بود. همانطور که در پاراگراف بالا اشاره شده، پس از مرگ دیکینسون، خواهرش لاوینیا (Lavinia) که از وجود این حجم از شعرها شوکه شده بود، برای مرتبط، ویرایش و انتشار آنها به کمک نیاز داشت. میبل لومیس تاد این نقش حیاتی را ایفا کرد. اما چرا او؟ میبل لومیس تاد یک زن تحصیلکرده، اجتماعی و جاهطلب بود. او نوازنده پیانو، خواننده، نقاش و نویسنده بااستعدادی بود. او با خانواده دیکینسون ارتباط داشت، زیرا همسرش، دیوید تاد (David Todd)، یک ستارهشناس بود که در کالج آمهرست (همان کالجی که پدر امیلی در آن کار میکرد) تدریس میکرد. میبل با انرژی و ارتباطات اجتماعی خود، معروف به “فضول محله” (!) برای این کار ایدهآل بود. اما یک ارتباط پنهان و جنجالی وجود داشت. جالب اینجاست که میبل هرگز امیلی دیکینسون را به صورت حضوری ملاقات نکرده بود. با این حال، او با آستین دیکینسون (Austin Dickinson)، برادر متأهل و بزرگ امیلی،یک رابطه عاشقانه طولانی و پرشور داشت. این رابطه یک رسوایی بزرگ در جامعه محافظه کار آمهرست بود. این ارتباط نزدیک به خانواده، احتمالاً یکی از دلایلی بود که لاوینیا برای انجام این کار مهم به او اعتماد کرد.
۳: داگرئوتیپ (Daguerreotype) اولین فرآیند عملی و رایج عکاسی در جهان بود که در دهه ۱۸۴۰ میلادی اختراع شد.
۴: تِترامِتر آیامبیک (Iambic Tetrameter) یک «وزن شعری» رایج و موزون است که از دو بخش تشکیل شده است: آیامب (Iamb) این کوچکترین واحد وزن است و از یک هجای بیتکیه (سبک) و یک هجای تکیهدار (سنگین) تشکیل میشود. در واقع، یک «ضرب» دا- دام (da-DUM) است. تترامتر (Tetrameter) پیشوند «تِترا» به معنای «چهار» است. بنابراین تترامتر یعنی چهار بار تکرار این «ضرب آیامبیک» در هر سطر.پس Iambic Tetrameter یعنی: هر سطر شعر از چهار ضرب از جنس دا- دام پشت سر هم تشکیل شود. الگوی کلی:da-DUM | da-DUM | da-DUM | da-DUM.
۵: عنوان THE ‘L’ WORD یک عنوان کاملاً حساب شده و معنادار برای این پاراگراف است. در اینجا توضیح می دهم که چرا. در واقع این عنوان اشاره به یک «تابو» یا موضوع ممنوعه دارد. عبارت The ‘L’ Word معمولاً برای اشاره به کلمهای استفاده میشود که به دلایل فرهنگی یا اجتماعی به صورت مستقیم و آشکار بیان نمیشود. این عنوان به خواننده القا میکند که پاراگراف در مورد موضوعی حساس، بحثبرانگیز و احتمالاً تابو است که مردم از به زبان آوردن مستقیم آن خودداری میکنند. اما «ال» مخفف چیست؟ در این متن، عنوان حرف «ال» به وضوح به کلمه لزبین (Lesbian) اشاره دارد. نویسنده با انتخاب این ، به طور غیرمستقیم به فرضیه اصلی پاراگراف، یعنی احتمال لزبین بودن امیلی دیکینسون اشاره میکند، بدون اینکه این کلمه را مستقیماً در عنوان به کار ببرد. این کار هم کنجکاوی خواننده را برمیانگیزد و هم حساسیت موضوع را میرساند.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
۱. چکیده [۱]
این نوشتار بدیلی برای جریانهای موجود سوسیالیستی و سوسیالدموکراتیک پیشنهاد میکند. در این نوشتار استدلال میشود که کلید احیای سوسیالدموکراسی در “اجتماعیسازی دموکراسی” و “دموکراتیکسازی اقتصاد” بهصورت همزمان، اما از طریق گامهای تدریجی، نهفته است. برای اجتماعیسازی دموکراسی، نوشتار “الگوی دموکراسی انجمنی” (ADM) [۲] را مطرح میکند. در این الگو، عضویت در “انجمنها” بر پایه هویتهای پایدار و موقتی هر فرد استوار است. مشارکت داوطلبانه در چنین انجمنهایی، “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (ENDM) را در همه حوزههای زندگی اجتماعی گسترش میدهد، در حالیکه با تضمینِ تکثر، همپوشانی، و انتخاب آزادانه انجمنها، از اسارت ساختارهای گروهسالارانه و انحصاری جلوگیری میکند. برای دموکراتیکسازی اقتصاد، این نوشتار مفهوم “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) را در هر دو سطح بخشی از اقتصاد و کل نظام اقتصادی معرفی میکند، و سلامت اقتصادی را در حفظ سطحی کافی از ENEA میداند تا از شکلگیری انحصار، الیگوپولی، و کارتل جلوگیری شود. در مجموع، ADM و ENEA چارچوبی یکپارچه – آماری و نهادی – برای توزیع قدرت، پایداری تکثرگرایی، و بازسازی سوسیالدموکراسی بر پایههایی استوارتر فراهم میکنند.
۲. مقدمه
در سراسر تاریخ مدرن، نظامهای دموکراتیک با امواج بازگشتپذیر رأیدادنهای اعتراضی علیه جریانهای مستقر، مشخص شدهاند. تداوم این الگو در قرن بیستم و بیستویکم نشان از مسئلهای عمیقتر دارد: بسیاری از شهروندان احساس میکنند که رأی آنها دیگر توانایی ایجاد تغییرِ معنادار را ندارد. این نارضایتی صرفاً یک واکنش گذرا نیست، بلکه ویژگیای ساختاری از نحوه تمرکز نفوذ در نهادهای سیاسی و اقتصادی است.
سنتهایی که سیاست مدرن را شکل دادهاند، هر یک تنها پاسخی جزئی ارائه میدهند. دموکراسی لیبرال بر حقوق فردی تأکید دارد، اما شهروندان را به رأیدهندگانی اتمیزهشده تقلیل میدهد و تنها نوعی از برابریِ حداقلی در صندوق رأی را فراهم میآورد. مارکسیسم نقدی نظاممندتر ارائه داد، اما آن را بر چارچوبی دیالکتیکی استوار کرد که زندگی اجتماعی را به دوگانهای سادهشده از “سرمایه” و “کار” فروکاست. سوسیالدموکراسی، اگرچه از نظر تاریخی پایدارترین بدهبستان بوده، محدودیتهایی را از هر دو سنت به ارث برده است. امروزه این جریان در برابر چالشهای قرن بیستویکم، از جمله نابرابری پایدار، تمرکز قدرت شرکتهای بزرگ، واکنشهای پوپولیستی، و فرسایش تکثرگرایی، دچار دشواری است.
دیدگاه من از درون سوسیالدموکراسی است. من نه بهعنوان منتقدی از بیرون یا از جناح سوسیالیستی یا مارکسیستی، بلکه بهعنوان کسی مینویسم که هنوز سوسیالدموکراسی را یکی از ارزشمندترین سنتهای سیاسی و اخلاقی دوران مدرن میداند. با این حال، سوسیالدموکراسی بهتدریج بیش از اندازه به مرکز سیاسی نزدیک شده و بخش عمدهای از انرژی تحولآفرین خود را از دست داده است. این جریان آموخته است که اقتصاد “سرمایهداری” را بهطور کارآمد مدیریت کند، اما نیاموخته است که آن را مطابق با اصول بنیادین خود — برابری، مشارکت، و مسئولیت جمعی — اصلاح نماید. ازاینرو هدف من بررسی انتقادی، اما سازنده، سوسیالدموکراسی از درون است: برای فهم اینکه چگونه به این نقطه رسیده و احیای آن در شرایط جهانی و پساصنعتی کنونی چه معنایی دارد.
این نوشتار در پی آن است که ریشههای نابرابری سیاسی و اقتصادی را آشکار کند (بخشهای ۳ تا ۱۰) و سوسیالدموکراسی را بر مبانی نخستین بازسازی نماید (بخشهای ۱۱ تا ۱۶). در این راستا، ایدههای آدام اسمیت و کارل مارکس را از منظرهای فلسفی و علمی بازمینگرد، با هدف آشتی دادن بینشهای پایدار آنان در عین پرهیز از محدودیتهایشان.
بر پایه این بنیان تحلیلی، نوشتار دو مفهوم تازه معرفی میکند: “الگوی دموکراسی انجمنی” (ADM) و “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA). این دو مفهوم بهطور مشترک بنیان نهادی و آماری لازم برای توزیع قدرت، پایداری تکثرگرایی، و بازسازی دموکراسی بر پایههایی استوارتر را فراهم میسازند [۳].
۳. نخستین سوسیالیستها
در دهههای آغازین جامعه صنعتی، اندیشمندانی چون سنسیمون، فوریه و اوون نقدهایی گسترده بر نظام مسلطِ رقابت، مالکیت [۴] و فردگرایی لیبرال وارد کردند. آنان هنوز از اصطلاح “سرمایهداری” سخن نمیگفتند، اما آنچه را بیماریهای اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی عصر خود میدانستند، تشخیص میدادند. مداخلات فکری آنان که بعدها از سوی مخالفانشان “سوسیالیسم اتوپیایی” نام گرفت، نخستین چالش پایدار در برابر اقتصاد سیاسی لیبرال را شکل داد.
۳-۱. نقد اخلاقیِ بازرگانی و رقابت
اوون نخستین نقد اخلاقی از بازرگانی را در اثر خود با عنوان “مشاهداتی در باره سیستم تولید” مطرح کرد. او در آنجا اظهار تأسف میکند که “همگان بهدقت آموزش دیدهاند تا ارزان بخرند و گران بفروشند” و هشدار میدهد که این اصل، فریبکاری میپرورد و منش اخلاقی انسان را میفرساید. اوون در آثار بعدی خود، از جمله در “آینده نژاد بشر”، این نقد را به کل نظم بازرگانی گسترش میدهد و آن را با همبستگی انسانی و رفاه عمومی ناسازگار میداند. شارل فوریه نیز در آثار عمدهاش، از کتاب “نظریه حرکات چهارگانه” در سال ۱۸۰۸ تا نوشتههای سالهای ۱۸۱۶-۱۸۲۱ ، نقدی موازی بر “تمدن” پروراند. او منطق اتمیزهکننده بازرگانی رقابتی را محکوم کرد و در اثر خود “صنعت دروغین” بهصراحت نظم صنعتیِ “پارهپاره، نفرتانگیز و دروغین” را بهعنوان تحریف روح انسانی مورد حمله قرار داد.
۳-۲. نقد مالکیت و نابرابری
انری سنسیمون (۱۸۲۵–۱۷۶۰) یکی از نخستین حملات نظاممند به مالکیت موروثی و امتیازِ بدون استحقاق را در نوشتههای صنعتی خود آغاز کرد. او در کتاب “صنعت” میان “طبقه صنعتی” [۵] و “طبقه بیکار” تمایز قائل میشود. در آثار بعدیاش، بهویژه “سیستم صنعتی” و “آموزهنامهٔ صنعتگران” ، این نقد را تعمیق میبخشد و کسانی را که بدون مشارکت در تولید، از اجاره و ارث زندگی میکنند، محکوم میکند. این ایدهها بر فوریه و اوون تأثیر گذاشتند، زیرا آنان نیز همانند او تمرکز مالکیت را نهتنها سرچشمه ناکارآمدی، بلکه عامل جدایی و بیعدالتی میدانستند.
۳-۳. نقد لیبرالیسم سیاسی
اوون در سالهای ۱۸۱۳-۱۸۲۰ استدلال کرد که آزادی، زمانیکه افراد در بند ناآگاهی، محیطهای نامطلوب و کمبود آموزش گرفتارند، مفهومی تهی است. او این مضمون را در آثار خود “نگاهی تازه به جامعه” و “گزارشی به شهرستان لانارک” بسط داد. فوریه نیز در کتاب “حقوق انسان”، “حقوق بشرِ” انتزاعی را به سخره گرفت و آن را پوچ دانست، مگر آنکه در نهادهای تعاونی [۶] بازجایگذاری شود که بتواند رشد انسانی را به واقعیت بدل کند. بدینترتیب، سوسیالیستهای نخستینی همچون اوون و فوریه از حوزه اقتصاد فراتر رفتند و خودِ فلسفه سیاسی لیبرال را به چالش کشیدند.
۳-۴. ابعاد دینی و اخلاقی
در نهایت، بسیاری از سوسیالیستهای نخستین پروژههای خود را در قالبی آشکارا اخلاقی یا معنوی ارائه کردند. سنسیمون این چشمانداز را در آثار متأخر خود، از جمله “سیستم صنعتی”، “آموزهنامهٔ صنعتگران”، و بهویژه “مسیحیت نوین”، بهروشنی بیان کرد. او در این نوشتهها جامعه را بهمنزله یک موجود اخلاقی ترسیم کرد و نوعی اقتدار شبهدینی برای دانشمندان و رهبران صنعتی پیشنهاد داد تا زندگی جمعی را هدایت کنند. اوون اصلاح اخلاقی را از طریق آموزش و زیستِ جمعی ترویج میکرد، در حالیکه فوریه چشماندازی از هماهنگی طبیعی ارائه داد و سازمان اجتماعی را بهمنزله “علم اخلاقی” در نظر گرفت. از این رو، نقدهای آنان بر لیبرالیسم و اقتصاد سیاسی جداییناپذیر از فراخوانی برای باززایش اخلاقی جامعه بود.
بهطور گسترده پذیرفته شده است که این استدلالها زمینهساز سوسیالیسم متأخرتر بودند. آنان حدود اخلاقی رقابت، بیعدالتیهای مالکیت، تهیبودن آزادی صرفاً صوری، و ضرورت بازسازی اخلاقی جامعه را آشکار کردند. بااینحال، همانگونه که منتقدان اشاره کردند، این چشماندازها همچنان پراکنده باقی ماندند و فاقد انسجام نظاممند و دقت تحلیلیای بودند که مارکس بعدها مدعی ارائه آن شد.
این نقدها بیپاسخ نماندند. اندیشمندان لیبرال و اقتصاددانان کلاسیک بهسرعت استدلالهایی در دفاع از مالکیت، بازارها، و آزادی فردی فراهم آوردند.
۴. پاسخهای لیبرال و اقتصاد کلاسیک
از منظر فلسفه سیاسی، مدافعان نظم موجود با تأکید مجدد بر اصالت آزادی فردی، مالکیت، و حکومت محدود، واکنش نشان دادند.
بنجامن کنستان در سال ۱۸۱۹ سخنرانی مشهور خود با عنوان “آزادی مردم باستان در مقایسه با مردم مدرن” را در “آتنه رویال” پاریس ایراد کرد. او بعدها آن را در “نوشتههای سیاسی” بازنشر کرد و استدلال نمود که سیاست مشارکتی جمهوریهای دوران باستان را نمیتوان به جامعه تجاری مدرن منتقل کرد. کنستان تأکید میکرد که آزادی مدرن نه غوطهوری جمعی در سیاست، بلکه حفاظت در برابر قدرت خودسرانه، استقلال در زندگی خصوصی، و امکان انتخاب آزادانه فردی است. او هشدار داد که تحمیل آرمانهای جمعگرایانه یا اشتراکی، خطر سیاسیسازی افراطی و سلطه اقلیت بر اکثریت را در پی دارد. نقد او مستقیماً در برابر چشماندازهای تعاونی سوسیالیستهای نخستین قرار گرفت و آنها را تهدیدی برای حقوق فردی جلوه داد.
از منظر اقتصاد سیاسی، ژان-باتیست سه و پیروانش، نقد بازرگانی را با تفسیری خوشبینانه از تولید و مبادله پاسخ دادند. اثر سه با عنوان “رسالهای در باب اقتصاد سیاسی” در سال ۱۸۰۳ اصلی را مطرح کرد که بعدها به “قانون سه” (Say’s Law) شهرت یافت و مدعی بود که خودِ تولید، تقاضا را ایجاد میکند و بنابراین بازارها ذاتاً خودتنظیمگر و سودمندند. همانگونه که واتمور نشان داده است، نوشتههای سه همچنین بُعدی جمهوریخواهانه داشتند: او استدلال کرد که بازرگانی نیازمند آداب فاضله، سختکوشی و اعتدال است و میتواند با فضیلت مدنی همزیستی داشته باشد نه آنکه آن را نابود کند. از این رو، سه از بازارها نه بهعنوان آموزهای خام از “دولتزدایی مطلق”، بلکه بهعنوان نهادهایی قابلسازگاری با ثبات اجتماعی و اخلاق عمومی دفاع کرد.
در نهایت، میراث آدام اسمیت بارها علیه سوسیالیستها بهکار گرفته شد. سه پیشتر خود را در کتاب “رسالهای در باب اقتصاد سیاسی” جانشین اسمیت معرفی کرده بود و اثرش را تداوم نظاممند اصول آزادی طبیعی و مبادله آزاد او دانست. در بریتانیا، منتقدان طرحهای تعاونی اوون به گزارش مشهور اسمیت از تقسیم کار استناد کردند و استدلال نمودند که نفع شخصی و رقابت، محرکهای واقعی بهرهوریاند. آنان ادعا کردند که در مقابل، آزمایشهای تعاونیِ اوونیستی خطر ناکارآمدی و وابستگی را دربردارند. بدینترتیب، اندیشههای اسمیت بهعنوان زره فکری در برابر آزمایشهای سوسیالیستی نخستین بهکار گرفته شدند و دفاع از بازارها بهعنوان پدیدههایی طبیعی و سودمند را تقویت کردند [۷].
میتوان نتیجه گرفت که این پاسخها بر این باور لیبرالی تأکید داشتند که آزادی فردی و بازرگانیِ خودتنظیمگر، بنیانهایی کافی برای یک جامعه عادلانهاند. بااینحال، همانگونه که در مورد سوسیالیستهای نخستین نیز صدق میکرد، به نظر من این استدلالها اغلب بیش از آنکه نظاممند باشند، واکنشی بودند. آنها عمدتاً در خدمت دفاع از وضع موجود قرار داشتند، نه در جهت تبیین یک فلسفه اجتماعی فراگیر.
۵. جریانهای سوسیالیستی بعدی
تحول فکری مارکس را میتوان به چند مرحله تقسیم کرد. بهطور کلی درک من این است که در سالهای آغازین (۱۸۴۸–۱۸۴۱)، او عمیقاً درگیر مباحثات بلاغی و جدلی بود. مخاطبان اصلی او شامل هگلیان جوان، سوسیالیستهای اتوپیایی، و پرودون بودند. این سالها با جدلهای تند و متقابل مشخص میشوند: “ایدئولوژی آلمانی” علیه اشتیرنر و “سوسیالیستهای حقیقی”، و “فقر فلسفه” علیه پرودون. پس از انقلابهای نافرجام ۱۸۴۸، مارکس بهتدریج از جدلهای نظری فاصله گرفت و به تحلیل سیاست عینی روی آورد و آغاز به پیریزی بنیانهای یک نقد نظاممند از اقتصاد سیاسی کرد. زمانیکه جلد نخست “سرمایه” [۸] را منتشر کرد، مارکس تا حد زیادی از جدال مستقیم عبور کرده بود و خود را وقف ساختن یک الگوی نظری جامع کرده بود [۹] [۱۰].
در همین دوره، صداهای دیگری نیز از زوایای متفاوت به لیبرالیسم و اقتصاد سیاسی حمله میکردند. منتقدان اخلاقی محافظهکار، از جمله توماس کارلایل و جان راسکین، فروکاستن زندگی انسانی به سود و محاسبه را محکوم کردند. آنان هشدار دادند که جامعهای با “اقتصادی رها از قید نظارت و مسئولیت اجتماعی” اخلاق، فرهنگ و اجتماع را نابود خواهد کرد. اندیشمندان مسیحی–اجتماعی بازارهای غیرتنظیمشده را نقض وظایف اخلاقیِ عدالت و همبستگی میدانستند. اینان عمدتاً از سنتهای کاتولیک و پروتستان، و در اشکال متفاوتی از اندیشه اخلاقی ارتدوکس برآمده بودند. آنان به “مسئولیت پدرانه” (یا دقیقتر بگوییم، مسئولیت اخلاقی-حمایتی) کارفرمایان و دخالت گزینشی دولت برای حمایت از آسیبپذیران باور داشتند؛ دیدگاهی که بعدها در آموزش اجتماعی کاتولیک تداوم یافت. در همین حال، منتقدان آنارشیست و “همیاریگرایان” [۱۱]، بهویژه پرودون، هم رقابت لیبرالی و هم سوسیالیسم دولتی را رد کردند و بهجای آن فدراسیونی از تعاونیها و نظامهای اعتبار “همیاریگرایانه” را تصور کردند.
به تفسیر من، این جریانها در یک نکته اشتراک داشتند: رد این باور که بازارها بهتنهایی میتوانند یک نظم عادلانه را حفظ کنند. بااینحال، در تجویزهای خود تفاوتهای آشکاری داشتند — از اصلاح اخلاقی گرفته تا وظیفه دینی یا خودمدیریتیِ غیرمتمرکز. برای مارکس، این جریانها هم رقیب بودند و هم دستمایه چالشهای فکری؛ او در سالهای آغازین با برخی از آنها درگیر جدل شد، اما در نهایت کوشید با ارائه چارچوبی نظاممندتر از آنها فراتر رود.
۶. سوسیالیسم مارکس
در این بستر، مارکس سوسیالیسمی را پروراند که از نظر نظاممندی بر سوسیالیستهای پیشین و معاصر برتری داشت. او سنسیمون، فوریه و اوون را صاحببینش اما “ناقص” میدانست، زیرا فاقد بنیان نظری سختگیرانهای بودند که او برای “سوسیالیسم علمی” خود ادعا میکرد. مارکس اقتصاد، سیاست و تاریخ را در قالب یک چارچوب واحد به هم پیوند داد و مدعی شد که منطق درونی جامعه مدرن را آشکار میسازد.
در مرکز این چارچوب، این شناخت قرار داشت که نظم اقتصادی مدرن بر عدمتوازن ساختاری استوار است: اقلیتی داراییهای مولد را در اختیار دارد، در حالیکه اکثریت چیزی جز نیروی کار خود برای فروش ندارند. این رابطه، انتقال پیوسته ثروت از کار به سرمایه را تولید میکند که در زیرِ ظاهر برابری صوریِ قراردادها پنهان است. زیر این ظاهرِ برابری، عدمتقارن عمیقتری نهفته بود که انتقال ارزش از کار به سرمایه را طبیعی جلوه میداد نه اجباری — همان توهمی که مفهوم ارزش اضافیِ مارکس در پی افشای آن بود. مفهوم ارزش اضافی استثمار را نه بهعنوان سوءاستفادهای تصادفی، بلکه بهمثابه ویژگی ضروری تولید سرمایهداری نشان داد.
این ادعا، مارکس را از دیگر سوسیالیستها متمایز کرد. در حالیکه سنسیمون امتیازات بیثمر را محکوم میکرد، اوون منطق سود را، و فوریه ازهمگسیختگی کار را، مارکس میکوشید نشان دهد که کل نظام انباشت بر استثمار استوار است. ازاینرو سوسیالیسم او نه صرفاً اعتراضی اخلاقی بود و نه رؤیایی اتوپیایی، بلکه نظریهای جامع از پویایی جامعه به شمار میرفت.
۷. رقیبان مارکس
در همان زمانیکه مارکس چارچوب خود را گسترش میداد، اندیشمندان سوسیالیست رقیب مسیرهای بدیل را پیش میبردند. در آلمان، فردیناند لاسال استدلال کرد که رقابت، کارگران را به فقر محکوم میکند، آنچه او “قانون آهنین دستمزدها” مینامید. راهحل او اتکا به دولت برای حمایت از ایجاد تعاونیها و تضمین حقوق کارگران از طریق قانونگذاری و اعتبار عمومی بود. لاسال خود را سوسیالیست معرفی میکرد، اما تکیهاش بر دستگاه دولتی نشان از گسستی نیمبند از نظم لیبرال داشت. او بهجای عبور از نظام انباشت، امید داشت پیامدهای سخت آن را با مداخلهای “پدرانه” از بالا تعدیل کند.
در فرانسه و بلژیک، پرودون و پیروانش بر این باور بودند که روابط مالکیت به مالکان اجازه میدهد بدون کار، سود ببرند. آنان اجاره و بهره را ظالمانه و استثماری میدانستند. راهحل پیشنهادی آنها فدراسیونی از تعاونیها و نهادهای اعتبار متقابل بود، که بهعنوان بدیلهایی غیرمتمرکز برای بانکها و بنگاههای سرمایهداری طراحیشده باشند. بااینحال، با وجود گفته مشهورش که “مالکیت دزدی است”، پرودون در موضع خود دوپهلو باقی ماند: او خودِ مبادله بازاری را میپذیرفت، اما میکوشید آن را به شبکههایی از مبادله آزاد از انگلگری بازپیکربندی کند. بهتفسیر من، در مقایسه با مارکس، بینش پرودون درباره متقابلگرایی فاقد انسجام لازم برای بدیلی جامع بود و در برابر اتهام ابهام اتوپیایی آسیبپذیر ماند.
در همان زمان، میخائیل باکونین و دیگر جمعگرایان آنارشیست استدلال کردند که جامعه بازار آزاد، انسانها را در نظامی از بردگی مزدی به کالا تبدیل میکند. آنان اصرار داشتند که آزادی حقیقی تنها در جمعهای غیرمتمرکزی پدید میآید که در آن کارگران خود تولید و مبادله را اداره کنند. رادیکالیسم باکونین سازشناپذیر بود، اما رد هرگونه اقتدار مرکزی موجب شد نتواند توضیح دهد که هماهنگی گسترده تولید چگونه میتواند تحقق یابد. جدلهای او با مارکس در چارچوب “انترناسیونال اول” (۱۸۶۴-۱۸۷۶) این ضعف را آشکار ساختند. مارکس در پی ساختن جنبش و نظریهای ساختاری بود، در حالیکه باکونین بر شور انقلابی و احساسات ضددولتی بدون پشتوانه نهادی تکیه داشت.
با وجود تفاوتهایشان، هر سه جریان (لاسال، پرودون و باکونین) در چند نکته همگرا بودند. آنان ایمانِ لیبرالی به بازارهای خودتنظیمگر را رد کردند. همچنین طبقات اقتصادی [۱۲] را که بدون کار مولد، از اجاره، بهره یا سرمایه زندگی میکردند، محکوم نمودند. از نظر آنها، رقابت فردی باید با سازمانیافتگی جمعی جایگزین میشد. بااینحال، شباهتهای آنان با مارکس در برابر محدودیتهایشان ناچیز بود. لاسال به دولت اعتماد داشت، نه به خودِ طبقه کارگر؛ پرودون به چشمانداز غیرمتمرکز مبادله چسبیده بود و مسئله استثمار را دور میزد؛ و آنارشیسم باکونین در انتزاع فرو میرفت. هیچیک نقدی نظاممند از اقتصاد سیاسی در حد تحلیل ارزش اضافی مارکس ارائه نکردند، و نتوانستند راهبردی نهادی و منسجم پدید آوردند. در برداشت من، رقیبان مارکس سوسیالیستهایی “نیمبند” به نظر میرسیدند — منتقد لیبرالیسم، اما ناتوان از ارائه بدیلهایی پایدار.
در حالیکه جمعگرایان آنارشیست مانند باکونین در برخی محافل همچنان تأثیرگذار ماندند، جنبش سوسیالیستی گستردهتر پس از دهه ۱۸۷۰ بهطور فزایندهای حول محور مارکسیسم شکل گرفت. این امر بیش از آنکه ناشی از شکست رقیبان در مباحث نظری باشد، نتیجه تغییر شرایط سیاسی و سازمانی بود.
۸. چیرگی مارکسیسم
غلبه اندیشههای مارکس در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تنها ناشی از محتوای تحلیل نظری او نبود. گستره نظاممند کتاب “سرمایه” و تصور او از تاریخ بهعنوان “مبارزه طبقاتی”، چارچوبی نیرومند برای کنش جمعی فراهم کرد. اما به همان اندازه، شرایط سازمانی و سیاسی پس از مرگ او نقشی تعیینکننده داشتند. حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD)، که بیگمان نیرومندترین حزب سوسیالیست اروپا بود، هرگز مارکسیسم را بهطور کامل نپذیرفت. بااینحال، از طریق تفسیرهای کائوتسکی، آموزه مارکس به یک ارتدوکسی مدون بدل شد. حزب SPD با بهکارگیری اصطلاحات مارکسی، به گسترش اندیشههای مارکس در سراسر “انترناسیونال دوم” (۱۸۸۹–۱۹۱۶) یاری رساند. صنعتیشدن و گسترش طبقه کارگر در آلمان، فرانسه و بریتانیا، جذابیت تحلیل طبقاتی را بیش از پیش تقویت کرد و به مارکسیسم پژواکی عملی بخشید که از حوزههای صرفاً فکری فراتر میرفت. بعدها، اعتبار انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ — که به نام مارکس انجام گرفت — اندیشه او را به جایگاه یک ایدئولوژی جهانی ارتقا داد و سنتهای سوسیالیستی رقیب را به حاشیه راند. از این رو، چیرگی مارکسیسم بیش از آنکه ناشی از خاموش کردن همه مخالفتهای نظری باشد، از انسجام درونی، پذیرش نهادینه شده، و شهرت آن به موفقیت سیاسی سرچشمه میگرفت — عواملی که به آن اقتداری بیرقیب در میان سوسیالیستها بخشیدند.
تا سال ۱۹۵۰، تقریباً همه احزاب بزرگ سوسیالدموکرات اروپایی میتوانستند تبار ایدئولوژیک خود را به مارکسیسم برسانند. از جمله آنها حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD)، حزب کارگر سوئد (SAP)، حزب کارگر بریتانیا، حزب سوسیالیست فرانسه (SFIO)، و حزب سوسیالدموکرات اتریش (SPÖ) بودند. این احزاب مدتها بود که از سیاست انقلابی دست کشیده بودند، اما ساختارها، گرایش طبقاتی، و پیوندشان با اتحادیههای کارگری همچنان بازتابدهنده سنتهای “انترناسیونال دوم” بودند که مارکسیسم در آن چارچوب مسلط بود. در مقابل، سایر نقدهای سوسیالیستی قرن نوزدهم از جامعه لیبرال و اقتصاد بازار آزاد، وارثان مهمی در میان احزاب سوسیالدموکرات بر جای نگذاشتند. همیاریگرایی پرودونی تنها در جنبشهای تعاونی باقی ماند و به سنت حزبی مستقلی بدل نشد. آنارشیسم باکونینی در اسپانیا تا جنگ داخلی دوام آورد، اما در سال ۱۹۳۹ بهدست فرانکو شکست قاطع خورد و هرگز نفوذ تودهای خود را بازیابی نکرد. سوسیالیسم مسیحی تداوم یافت، اما میراث آن در احزاب دموکرات مسیحی جریان یافت که خود را در مرکز یا جناح راست طیف سیاسی جای دادند، نه در درون سوسیالدموکراسی [۱۳]. بدینترتیب، تا میانه قرن بیستم، میراث سوسیالدموکراسی تقریباً بهطور کامل از سوسیالیسم مارکسی برگرفته شده بود — سوسیالیسمی که بهشدت بازنگری و تعدیل شده بود — در حالیکه سنتهای سوسیالیستی رقیب عملاً از صحنه حزبی–سیاسی ناپدید شده بودند.
۹. نقد مارکس و مارکسیسم
مارکس خود را از دیگر اندیشمندان سوسیالیست با چرخش از پدیدههای سطحی [۱۴] — مانند نشانههای آشکار فقر، بیکاری و نابرابری — به سوی آنچه او “تناقضهای درونی جامعه” میدانست، متمایز کرد. او با بهرهگیری از دیالکتیک هگلی، کوشید در خودِ ساختار تولید، تز و آنتیتز را شناسایی کند؛ نیروهایی که بهزعم او تاریخ را بهپیش میرانند. در اقتصاد اروپای میانهٔ قرن نوزدهم، بهویژه در انگلستان، مارکس این تناقض را بهصورت برخورد میان مالکان ابزار تولید و کارگرانی میدید که نیروی کار خود را میفروختند. به نظر من در اینجا نوعی سردرگمیِ تعیینکننده وجود دارد. مارکس دو پرسش متمایز را در هم آمیخت: یکی مالکیت داراییهای مولد، و دیگری مدیریت مازاد پس از تحقق تولید. مالکیت لزوماً بهمعنای کنترل بر نحوه استفاده از منابع نیست، و مدیریت نیز لزوماً به صاحبان دارایی تعلق ندارد. مارکس با یکیانگاشتن این دو بُعد در قالب دوگانگی سرمایه در برابر کار، سامانهای اقتصادی و نهادی پیچیده را در قالب یک طرح دوگانه سادهسازی کرد. نتیجه، نظریهای بود که از نظر شکلی زیبا، اما از نظر محتوایی معیوب بود، زیرا روابط همپوشان و قابلچانهزنیِ مالکیت و مدیریت را با تناقضِ حلناشدنیِ مالکیت خصوصی اشتباه گرفت — تناقضی که گویا سرنوشت محتوم آن انفجار بود.
من بر این باورم که خطای مرکزی مارکس در آن بود که دیالکتیک هگل را از قلمرو اندیشه به حوزه کارکرد اقتصاد گسترش داد. در این فرآیند، او دو معنای متفاوتی را که “ایده” نزد هگل داشت — بهعنوان ساختار واقعیت و بهعنوان حرکت اندیشه — در هم آمیخت و این ابهام را به “ماده/مادی” منتقل کرد؛ اصطلاحی که برای او هم به شرایط واقعی زندگی و هم به نظم اقتصادی اشاره داشت. برای هگل، “تناقض” مقولهای منطقی بود که حرکت در نظام مفاهیم را برمیانگیخت و سنتزهای تازهای در فلسفه پدید میآورد. مارکس ادعا کرد که “هگل را وارونه کرده است”، اما در عمل همان منطق مولّد را به زندگی مادی انتقال داد. در “سرمایه”، برابری ظاهری مبادله و نابرابری پنهان در تولید نه صرفاً بهمثابه توصیف، بلکه بهعنوان تناقضی در نظر گرفته میشوند که الزاماً ارزش اضافی را میآفریند و تاریخ را به پیش میراند. این درهمریزی دستهبندی مفهومهاست: اقتصاد بر پایه تناقض منطقی عمل نمیکند، بلکه بر اساس ترتیبات نهادی، روابط قدرت و ساختارهای دانشی کار میکند. از این منظر، هر دو اندیشمند، دیالکتیک مولّد را بر نظامهای نظری اعمال کردند — هگل بر ایده تاریخ و مارکس بر ایده اقتصاد — و تکامل صورتهای مفهومی را با حرکت واقعیت مادی اشتباه گرفتند. مارکس با تلقی تناقض بهعنوان نیروی مولّد هستیشناختی، به تحلیل خود ظاهری از اجتنابناپذیری بخشید، اما به بهای دقت نظری. حاصل، ساختاری بلاغی است بر پایه دیالکتیک هگل، اما بهنادرستی به حوزهای اطلاق شده که در آن تحلیل تجربی باید جایگزین گمانهزنی فلسفی میشد.
من بر این باورم که گسترش دیالکتیک هگل به اقتصاد، نهتنها از نظر فلسفی نابجا بلکه از نظر علمی نیز ناموجه است. منطق تناقض در اندیشه هگل حرکتی در قلمرو مفاهیم بود، نه قانونی برای دگرگونی مادی، و انتقال آن به جامعه هیچ پشتوانه تجربی ندارد.
ادعای اینکه انباشت کمّی الزاماً جهشهای کیفی را بهبار میآورد، مستقیماً از هگل وارد چارچوب مارکس شد. انگلس بعداً این ایده را با تعمیم آن به علوم طبیعی تقویت کرد. هگل خود دو نمونه از طبیعت ارائه داده بود: تغییر فازی میان یخ، آب و بخار، و درخشش فلزات داغ. انگلس در کتاب “آنتیدورینگ” و “دیالکتیک طبیعت” چهار نمونه دیگر از علوم طبیعی را به لیست افزود: وارونگی قطبش مغناطیسی، دگرریختی (آلوتروپی)، زنجیرههای هیدروکربنی، و جدول تناوبی. این نمونهها بر پایهٔ شواهد علمیِ در دسترس در قرن نوزدهم پشتیبانی نمیشدند؛ دقتِ بیشترِ هگل و انگلس به سازوکارهای پدیدههایی که دربارهٔ آنها بحث میکردند، میتوانست این نکته را آشکار کند. امروزه آنها بهعنوان «آثار آستانهای» شناخته میشوند که از شرایط بیرونی شکل میگیرند، نه از تناقضهای درونی.
مارکس با اصرار بر اینکه تغییر باید از درون برخیزد، تنوع سازوکارهای علّی را به یک الگوی متافیزیکی تقلیل داد. در نتیجه، تعامل پیچیده نهادها، دانش و قدرت که در واقع حیات اقتصادی را شکل میدهند، در پسِ این طرح پنهان ماند. طرح دیالکتیکی او همچنین به گسست انقلابی، حالتی کاذب از ضرورت میبخشید. نظامهای اجتماعی، مانند نظامهای زیستی یا شیمیایی، از طریق سازگاریهای متقابل فرگشت مییابند، نه از طریق گشودگی خودکارِ تناقضهای درونی. از این رو، بنیان نظری مارکس در دیالکتیک هگلی به کتاب “سرمایه” نیروی بلاغی بخشید، اما ادعای آن را در مقام تحلیلی علمی تضعیف کرد.
ارائه پاسخ تفصیلی به (۱) نظریه ارزش مارکس، (۲) کمبرآورد کردن او از نقش نوآوری فناورانه و علمی، (۳) برداشتش از ساختار طبقاتی، (۴) تصورش از تحول تاریخی، و (۵) دیدگاهش از رهایی، دیگر ضرورتی ندارد، چراکه با آشکار شدن خطای روششناختی در مرکز نظام او، کل دستگاه تحلیلی او متزلزل میشود. بااینحال، شایسته است بهاختصار نشان داده شود که چگونه تحولات تجربی و نظری بعدی هر یک از این عناصر را به چالش کشیدهاند.
(۱) درباره نظریه ارزش کار: اقتصاددانانی از بوم-باورک تا ساموئلسون، و بعدها منتقدانب از سنتهای متفاوت، نشان دادهاند که شکلگیری ارزش در اقتصادهای مدرن را نمیتوان به زمان کار تجسمیافته فروکاست. نقد بوم-باورک ([۱۸۹۶] ۱۹۴۹) بر ناسازگاریهای درونی نظریه ارزش مارکس تأکید داشت، در حالیکه ساموئلسون (۱۹۷۱) همین اعتراضها را در زبان تعادل نئوکلاسیک بازصورتبندی کرد. نظریههای نهادی و اطلاعاتمحورِ قیمت نیز این مسیر را ادامه دادند و نشان دادند که قیمتها از طریق فرآیندهای سازمانی و اطلاعاتی پیچیده پدید میآیند، نه صرفاً از طریق نهادههای کار مستقیم. حتی مفسرانی همدل، مانند پیکتی نیز به نتیجهای مشابه رسیدهاند: آنان استدلال میکنند که نابرابری امروز بیش از آنکه از استثمار کار در تولید ناشی شود، از انباشت و انتقال ثروت از طریق مالکیت سرمایه و بازده داراییها سرچشمه میگیرد.
(۲) درباره نقش نوآوری فناورانه و علمی: مارکس ماشینآلات را بهعنوان تقویتکننده نیروی کار میشناخت، اما در نهایت آن را تابع نظریه ارزش و مبارزه طبقاتی خود کرد. او فناوری را بازتابی از میل سرمایه به استخراج ارزش اضافی نسبی میدانست، نه عاملی خودمختار و تجمعی برای بهرهوری و دگرگونی ساختاری. اقتصاددانان و جامعهشناسان بعدی، از شومپیتر تا نلسون و وینتر و پرز، نشان دادهاند که نظامهای نوآوری از طریق بازترکیب خلاق، یادگیری نهادی، و انتشار فناوری، مازاد و رشد تولید میکنند، نه صرفاً از طریق استثمار کار. پویایی دانش، اختراع و شبکههای فناورانه، چارچوب مارکس را برهم میزند و ظرفیت سرمایهداری را برای سازگاری و نوسازی درونی آشکار میکند.
(۳) درباره ساختار طبقاتی: پژوهشهای جامعهشناختی از اواخر قرن بیستم، بهویژه آثار اٌولین رایت و گلدتروپ، چشماندازی بسیار متنوعتر از جامعه نشان دادهاند. این مطالعات آشکار کردهاند که منزلت، آموزش و موقعیت سازمانی بهاندازه مالکیت، قدرت اجتماعی را شکل میدهند. همچنین، آنها نشان دادهاند که جوامع معاصر دارای اشکال چندبعدی از سلسلهمراتب اجتماعیاند که از دوگانگی ساده سرمایه و کار فراتر میرود.
(۴) درباره تحول تاریخی: دو نظریهٔ نوسازی و تحلیل نظامهای جهانی، دیالکتیک درونگرای مارکس را به چالش کشیدهاند. روستو توسعه را بهصورت دنبالهای از انتخابهای نهادیِ شکلگرفته از سیاست و فرهنگ توصیف کرد، در حالیکه والرشتاین تاریخ اقتصادی را بهعنوان شبکهای نابرابر از پیوندهای جهانی بازتفسیر نمود. هر دو رویکرد، بر تصادف و وابستگی متقابل تأکید دارند نه بر ضرورت تاریخی.
(۵) درباره رهایی: نظریهپردازان انتقادی و سوسیالدموکراتهای نو، از جمله هابرماس، گیدنز و پیکتی، آزادی انسانی را در قالبهای رویهای و توزیعی بازتعریف کردهاند. هابرماس (۱۹۹۶) رهایی را در عقلانیت ارتباطی و مشروعیت قانون دموکراتیک بنیان میگذارد. گیدنز (۱۹۹۸) آن را توانمندسازی از طریق نهادهای بازتابنده میداند. سرانجام، تحلیلهای پیکتی (۲۰۱۳, ۲۰۱۹) بر برابری مشارکتی و دسترسی منصفانه به سرمایه تأکید دارند. در هر یک از این دیدگاهها، رهایی بهمنزله فرآیندی مستمر از اصلاح نهادی فهمیده میشود، نه گسستی انقلابی.
این بازتفسیرها — و بهرسمیتشناختن نوآوری فناورانه بهعنوان محرکِ خودمختار تغییر اجتماعی و اقتصادی — نهتنها خطاهای مارکس را اصلاح میکنند، بلکه نشان میدهند چگونه تحلیل اقتصادی و اجتماعی میتواند بدون تکیه بر داربست متافیزیکی دیالکتیک تکامل یابد. در واقع، بهنظر میرسد خود مارکس در اواخر عمرش این نکته را دریافته بود، و به مطالعات ریاضی روی آورد تا نقد خود را بر پایه تحلیلی صوری و تجربی استوار سازد، نه بر گمانهزنی دیالکتیکی [۱۵].
من بر این باورم که هر یک از این مؤلفهها، با وجود بازتفسیرهای بعدیشان، همچنان به انتقال نخستینِ مارکس از دیالکتیک هگل به تحلیل جامعه بازمیگردند. نظریه ارزش کار بر تناقض مفروض میان مبادلهٔ برابر و تولید نابرابر استوار است. طرح طبقاتی، پیچیدگی زندگی اجتماعی را به یک دوگانگی تقلیل میدهد، زیرا دیالکتیک مستلزم تناقض است. تصور فروپاشی نیز از انتظار دیالکتیکی مبنی بر اینکه انباشت کمّی باید نهایتاً به گسستی کیفی بینجامد، ناشی میشود. هنگامیکه بنیان دیالکتیکی کنار گذاشته شود، این استدلالها ادعای ضرورت خود را از دست میدهند و میتوان با آنها بهعنوان فرضیههایی تاریخی و موقعیتی برخورد کرد — فرضیههایی که در مقابل بازنگری تجربی و تبیینهای بدیل قرار میگیرند. از این منظر، بهجای ردّ جداگانه هر یک از عناصر، کافی است نشان داده شود که اتکای مارکس به روش دیالکتیکی، انسجام کل نظام او را تضعیف میکند [۱۶].
۱۰. اومانیسم مارکس
نوشتههای اولیه مارکس بهروشنی نشان میدهند که نگرانی عمیق او نه استثمار در معنای محدود اقتصادی، بلکه بیگانگی کارگران از فعالیت خویش بود. در تحلیل او، کار صنعتی، کارگر را از محصول کار، از فرآیند تولید، از سایر کارگران، و در نهایت از ذات انسانی [۱۷] خود جدا میکرد. بااینحال، راهحلی که او پیشنهاد داد — لغو مالکیت خصوصی ابزار تولید [۱۸] — بهلحاظ منطقی از این تشخیص نتیجه نمیشد. بیگانگی در اصل نه از واقعیت حقوقیِ مالکیت، بلکه از حذف کارگر از فرایند تصمیمگیری و از دانش نسبت به خودِ فرآیند تولید ناشی میشود. در کارخانههای زمان مارکس، صاحبان و مدیران غالباً یکسان بودند، و این شاید توضیح دهد که چرا او این دو نقش را با یکدیگر درآمیخت. پیرو سنت اومانیستی مارکسی، بهویژه در آثار فروم و اولمن، من بر آنم که تمایز میان مالکیت و مدیریت، مسئله بیگانگی را بهگونهای تازه بازتعریف میکند: کارگران ممکن است در ظاهر همچنان غیرمالک باقی بمانند، اما اگر در فرآیندهای دانش، برنامهریزی و تصمیمگیری ادغام شوند، میتوانند بر بیگانگی فائق آیند. به بیان دیگر، چالش اصلی نه بازتوزیع اسناد مالکیت، بلکه دموکراتیکسازی مدیریت است. تمرکز وسواسی مارکس بر مقوله مالکیت موجب شد که از این مسیر بدیل غافل بماند.
در تولیدهای معاصرِ مبتنی بر دانش و پلتفرمهای دیجیتال، این مسیرِ بدیل بار دیگر اهمیت تازهای مییابد؛ زیرا کنترل بر تصمیمگیری، دادهها و طراحی، بیش از مالکیت رسمی بر داراییها، تجربه زیسته کارگران را شکل میدهد. این تمایز میان “کنترل” و “مالکیت” — که در تحلیل مارکس نیز بهصورت ضمنی وجود داشت — در اقتصاد دیجیتال حیاتی میشود؛ جایی که دانش و تصمیمگیری بر داراییهای مادی برتری مییابند.
مارکس در ” سرمایه” میان صنعتگر مستقل و کارگر کارخانه تمایز دقیقی قائل میشود. صنعتگر، حتی اگر از نظر اقتصادی استثمار میشد، همچنان بر ابزارها و دانش فرآیند تولید تسلط داشت. چنین فردی ممکن بود مزد اندکی بگیرد یا تابع کارفرما باشد، اما در معنای مارکسیِ کلمه، دچار بیگانگی نبود، زیرا عملِ کار برای او هنوز معنا و انسجام داشت. در مقابل، “کارگر” کارخانه دقیقاً با وابستگی به ماشین تعریف میشد. در تولید انبوه، وظایف به قطعات کوچک تقسیم میشدند و سازوکارهایی بیرون از فهم یا کنترل کارگر، آنها را هماهنگ میکردند. برای مارکس، بیگانگی را نمیتوان به مزد اندک یا محرومیت مادی فروکاست. کارگر ممکن است دستمزد بالایی بگیرد، اما اگر از دانش و تصمیمگیری مؤثر در فرآیند تولید جدا شده باشد، همچنان بیگانه است. جهل نسبت به فرآیند، و نه میزان دستمزد، عامل تعیینکننده است. این تمایز نشان میدهد که بینش ماندگار مارکس بیش از آنکه در مفهوم استثمار باشد، در این درک نهفته است که شأن انسانی وابسته به مشارکت فعال در شکلدهی به کار خویش است.
بااینحال، مسائل تولید و مالکیت را نمیتوان از حیات سیاسی جدا کرد. اگر مارکس ریشه بیگانگی را در سازمان کار جای میداد، چالش سوسیالدموکراسی نوساز آن است که همان نیروی دموکراتیکساز را به بنیانهای حیات سیاسی نیز بگستراند.
۱۱. خیزش سوسیالدموکراسی
برای فهم اینکه سوسیالدموکراسی امروز چه شده است و دوباره چه میتواند بشود، باید به لحظهای بازگردیم که نخستینبار خود را بهعنوان پروژهای اخلاقی و سیاسیِ متمایز تعریف کرد. خیزش آن، نه عقبنشینی اصلاحطلبانه از سوسیالیسم، بلکه شکلگیری سنتی اخلاقی و سیاسیِ مستقل بود که دموکراسی را بهعنوان معنای اساسی سوسیالیسم بازپس گرفت و در قرن بیستم پایدارترین تجلی آن را پدید آورد.
سوسیالدموکراسی از دل مناقشات درون سوسیالیسم اروپایی در اواخر قرن نوزدهم سربرآورد. در درون حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD)، کارل کائوتسکی نظریه مارکسی را به ارتدوکسیای نظاممند بدل کرد که بر ماتریالیسم تاریخی و مبارزه طبقاتی کارگران بهعنوان نیروی اصلی تغییر تأکید داشت. ادوارد برنشتاین، در واکنش به کائوتسکی و انگلس، در اثر خود “سوسیالیسم تکاملی” از این ارتدوکسی گسست و استدلال کرد که سرمایهداری میتواند از طریق اصلاحات دموکراتیک بهتدریج انسانیتر شود. تأکید او بر سوسیالیسم اخلاقی و تکامل نهادی، بنیان فکری سوسیالیسم غیرانقلابی را پیریزی کرد که بعدها به سنت سوسیالدموکراتیک بدل شد.
بهنظر من، این صرفاً یک تعدیل تاکتیکی نبود، بلکه بازتعریفی اخلاقی از سوسیالیسم بود — باور به اینکه برابری و آزادی میتوانند در درون خودِ دموکراسی با یکدیگر آشتی یابند. نظریهپردازان بعدی چون باوِر و هیلفردینگ این ایدهها را به برنامههایی جامع برای اصلاحات پارلمانی، حق رأی همگانی و قانونگذاری رفاهی، گسترش دادند. در سالهای میان دو جنگ جهانی، جان مینارد کینز منطق اقتصادیِ مفقوده را فراهم آورد و نشان داد که سیاست مالی و پولیِ فعال، میتواند کارایی بازار را با اشتغال کامل آشتی دهد [۱۹]. اثر او، “نظریه عمومی”، به سنگبنای سیاست سوسیالدموکراتیکِ پس از جنگ بدل شد. از خلال این تحول فکری، سوسیالدموکراسی هویت متمایز خود را بهعنوان اقتصاد سیاسیِ اصلاح دموکراتیک — نه دگرگونی انقلابی — کشف کرد.
این بازتعریف اخلاقی و نهادیِ سوسیالیسم، زمینهساز سیاستی شد که هدف آن نه لغو اقتصاد سرمایهداری، بلکه دموکراتیکسازی آن بود؛ موضوعی که بعدها در تحول سوسیالدموکراسی نقشی تعیینکننده یافت.
دوره پس از سال ۱۹۴۵ شاهد تثبیت عملی سوسیالدموکراسی بود. در سراسر اروپای غربی، احزابی همچون حزب سوسیالدموکرات سوئد (SAP)، حزب کارگر بریتانیا، و حزب سوسیالدموکرات آلمان (SPD)، دولتهای رفاهیای بنا کردند که اقتصاد بازار را با نظام حمایت اجتماعی همگانی در هم آمیختند.
• سوئد: تحت رهبری پر آلبین هانسون و سپس تاگه ارلاندر و اولاف پالمه، با مفهوم “خانه مردم” چشماندازی از برابری، امنیت و تعلق مدنی ترسیم کرد که رفاه را به نهادی اخلاقی از شهروندی بدل ساخت.
• بریتانیا: دولت کارگری کلمنت اتلی (۱۹۵۱–۱۹۴۵)خدمات ملی سلامت را بنیان گذاشت، آموزش را گسترش داد و صنایع کلیدی را مطابق با گزارش ویلیام بوریج درباره بیمه اجتماعی (۱۹۴۲) ملیسازی کرد.
• آلمان: اصلاحات ویلی برانت و برنامه گودسبرگ حزب SPD (۱۹۵۹)صراحتاً از مارکسیسم فاصله گرفت و اقتصاد بازار را پذیرفت، و سوسیالدموکراسی را بهعنوان “جنبشی برای آزادی، عدالت و همبستگی” تعریف کرد.
این دستاوردها نه تصادفی بودند و نه صرفاً فنسالارانه؛ بلکه تلاشی آگاهانه برای پیوند دادن کارایی اقتصادی با عدالت اجتماعی در چارچوب نهادهای دموکراتیک بودند. با نگاهی به گذشته، این ترکیب را میتوان یکی از منسجمترین کوششهای قرن بیستم برای سامان دادن به اقتصاد سرمایهداری بر پایه غایتی اخلاقی دانست.
نوآوریهای نظری همراه با این موفقیت نیز به همان اندازه اهمیت داشتند. سوسیالدموکراسی مفهوم برابری را نه بهمعنای یکنواختی در نتایج، بلکه بهصورت “برابری در فرصت و منزلت” بازاندیشی کرد. این جریان مالکیت خصوصی و مبادله بازار را پذیرفت، اما کوشید آنها را در شبکهای متراکم از چانهزنی جمعی، مالیات تصاعدی و خدمات عمومی جای دهد. دولت رفاه، چنانکه بعدها توسط مارشال (۱۹۵۰) و ریچارد تیتموس (۱۹۶۸)تحلیل شد، “شهروندی اجتماعی” را نهادینه کرد — یعنی حق آموزش، سلامت و امنیت که آزادی را از شکلی صوری به آزادیای واقعی و مادی بدل میکردند. این “لیبرالیسم دروننهادی” در دهههای پس از جنگ جهانی دوم رشد بیسابقه، اشتغال بالا و کاهش نابرابری را بهبار آورد و آنچه را بسیاری از پژوهشگران “دوران طلایی سرمایهداری” نامیدهاند، پدید آورد. اما پشت این رفاه، پیشفرضی نانوشته نهفته بود: اینکه هماهنگی اجتماعی را میتوان از طریق گسترش مداوم اقتصادی حفظ کرد — باوری که در دهه ۱۹۷۰ با شوکهای ساختاری جهانی به چالش کشیده شد.
تا دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، سوسیالدموکراسی دیگر تنها مجموعهای از سیاستها نبود، بلکه به پروژهای اخلاقی و فرهنگی بدل شد. این جریان کرامت کار، مشروعیت کنش جمعی، و ضرورت مسئولیت دولت در قبال رفاه انسانی را تأیید میکرد. نهادهای آن — برنامههای رفاهی، مسکن عمومی، بیمههای اجتماعی، و مشارکت کارگران در تصمیمگیریهای کارخانهها — تجسم این باور بودند که دموکراسی میتواند فراتر از صندوق رأی به عرصههای اقتصادی و اجتماعی گسترش یابد. نزدیک به سه دهه، این الگو بدیلی باثبات و انسانی در برابر هر دو شکلِ سرمایهداریِ “رها از قید نظارت و مسئولیت اجتماعی” و سوسیالیسم اقتدارگرا ارائه داد. بااینحال، موفقیت آن انتظاراتی پدید آورد که در شرایط تحول اقتصاد جهانی — فراتر از نظم صنعتیای که مصالحه سوسیالدموکراتیک بر آن استوار بود — دیگر بهسختی قابل تحقق بودند.
۱۲. افول سوسیالدموکراسی
شوکهای بیرونی و آشفتگی جهانی: افول سوسیالدموکراسی پس از دهه ۱۹۷۰ ادبیاتی گسترده پدید آورد، اما اغلب توضیحات بر محور یک مضمون مشترک متمرکزند: شوکهای بیرونی [۲۰] و اختلالات جهانی. بر پایه این روایت، تعادل پس از جنگجهانی دوم میان رشد، اشتغال و بازتوزیع، تحت تأثیر ترکیبی از رکود تورمی، بحرانهای نفتی، و آزادسازی مالی فروپاشید. “دوران طلایی” سی سال درخشانبر پایه نرخهای پایدار مبادله، بهرهوری فزاینده، و انرژی ارزان استوار بود — شرایطی که در تلاطم دهه ۱۹۷۰ از میان رفت. با فروپاشی نظام برتون وودز و چهار برابر شدن بهای نفت، دولتها با مجموعهای تازه از مسائل روبهرو شدند: کندی رشد، افزایش تورم و فشار مالی. مصالحه کینزی میان تورم و بیکاری — که پیشتر در منحنی فیلیپس صورتبندی شده بود — دیگر کارایی نداشت. آنچه در ابتدا بهصورت شوکی بیرونی جلوه میکرد، در واقع وابستگی رفاه پس از جنگ را به همترازی استثنایی عوامل پولی، صنعتی و ژئوپلیتیکی، آشکار ساخت.
احزاب سوسیالدموکرات در آغاز با همان ابزارهای آشنای کینزی — تحریک تقاضا و سیاستهای کنترلِ درآمد — به بحران واکنش نشان دادند. اما هنگامیکه این راهبردها ناکام ماند، میان سازگاری و مقاومت دچار شکاف شدند. رهبرانی چون هلموت اشمیت، جیمز کالاهان و بعدها فرانسوا میتران، بر تأکید پولگرایانه بر ثبات قیمتها و انضباط مالی صحه گذاشتند و سوسیالدموکراسی را به شکلی از مدیریت تکنوکراتیک اقتصاد بازتعریف کردند. دیگران، بهویژه در اسکاندیناوی، کوشیدند از طریق هماهنگی دستمزدها و سیاستهای فعال بازار کار، مصالحهی همبستگی صنفی را حفظ کنند. بااینحال، هر دو رویکرد با همان معضل ساختاری روبهرو شدند: بدون رشد بالا، پایه مادی مصالحه سوسیالدموکراتیک فرسوده میشد .تا دهه ۱۹۸۰، چرخش نئولیبرالی [۲۱] تاچر و ریگان — شامل مقرراتزدایی، خصوصیسازی و ریاضت مالی — چهرهی منظومهی ایدئولوژیک را دگرگون کرد. حتی در کشورهایی که سوسیالدموکراتها همچنان از نظر انتخاباتی رقابتپذیر باقی مانده بودند، ناگزیر در درون پارادایمی تازه از انضباط بازار و خویشتنداری دولت حکومت میکردند.
نتیجهگیری نظری اخیر توماس پیکتی این برداشت بیرونیمحور را اصلاح، اما در نهایت گسترش میدهد. او نشان میدهد که چگونه پس از سال ۱۹۸۰، افزایش نابرابری و بازآرایی پایگاههای رأی چپگرا، سوسیالدموکراسی را به چیزی بدل کرد که آن را “چپ برهمنی” مینامد — جریانی که بهجای اکثریت مزدبگیر، نمایندگی طبقات متوسط تحصیلکرده را برعهده گرفت. مرکز ثقل ایدئولوژیک از بازتوزیع به فرصتهای شایستهسالارانه، و از همبستگی به رقابتپذیری منتقل شد. از دید پیکتی، این دگرگونی بازتابی از نوعی شکست اخلاقی و شناختی است: ناتوانی نخبگان سوسیالدموکرات در تدوین روایتی نو از برابری در دوران جهانیشدن. بااینحال، تشخیص او کامل نیست. تحلیلش وزن کافی به دگرگونیهای ساختاریای نمیدهد که قدرت چانهزنی نیروی کار را تضعیف کردند و محدودیتهای نهادیای که سیاستگذاران را در چارچوب ارتدوکسی نئولیبرال گرفتار ساختند. بحران صرفاً سرگردانی ایدئولوژیک نبود؛ فرسایش مادی نیز بود.
روندهای زیرینی: برداشت من این است که تبیینی جایگزین، افول سوسیالدموکراسی را نه در شوکهای بیرونی، بلکه در دگرگونیهای درونی و بلندمدتِ تولید، کار، و ساختار شغلی جای میدهد. از اواخر دهه ۱۹۶۰ به بعد، اتوماتیزاسیون و مکانیزهسازی فرآیندهای صنعتی، تقاضا برای نیروی کار کممهارت را کاهش داد و در عوض ردههای جدیدی از متخصصان تحصیلکرده و کارگران خدماتی پدید آورد. این دگرگونی تدریجی، ترکیب اجتماعی اقتصادهای پیشرفته را دگرگون کرد: نسبت کارگران صنعتیِ یدی کاهش یافت، در حالیکه اشتغال مبتنی بر دانش و خدمات افزایش یافت. پیامدهای سیاسی آن ژرف بود. احزاب سوسیالدموکرات، که در تاریخ خود بر طبقه کارگرِ صنعتی استوار بودند، نتوانستند پایگاه اجتماعیشان را به ائتلافی فراگیر از تمامی مزدبگیران و حقوقبگیران بازتعریف کنند. با ظهور گروههای جدیدِ دارای درآمد متوسط آموزگاران، تکنسینها، کارکنان دولتی و متخصصان خدماتی — شعار کهنهٔ “مبارزه طبقاتی” پژواک خود را از دست داد و پیوندهای سازمانی از طریق اتحادیههای کارگری سست شد [۲۲] [۲۳].
بهموازات این تحولات داخلی، جهانیشدن نیز جغرافیای تولید را بازسازی کرد. با شکلگیری دولتهای باثبات و نیروی کار تحصیلکرده در جنوب جهانی پس از استعمارزدایی، شرکتهای چندملیتی تولید صنعتی خود را به مناطق کمدستمزد منتقل کردند. پیشرفت در حملونقل، کانتینریسازی و فناوری اطلاعات زنجیرههای ارزش جهانی را ممکن ساخت. نتیجه، نه شوکی ناگهانی، بلکه جابهجایی پیوسته ظرفیت تولید بود که هسته صنعتی اقتصادهای غربی را تهی ساخت. صنعتیزدایی، تحرک سرمایه، و آزادسازی مالی بهطور مشترک پایه مالی و اجتماعی دولت رفاه را تضعیف کردند. این روندها، انباشتی و خودتشدیدگر بودند — دگرگونیهای درونی در نظم اقتصادی جهانی، نه حوادثی بیرونی و تصادفی.
ترکیب اتوماتیزاسیون و جهانیشدن بدینترتیب بنیانهای اجتماعیای را که مصالحه پس از جنگ بر آن استوار بود، از میان برد. در کشورهایی چون سوئد، وزن نسبی تولید صادراتی کاهش یافت و قدرت سیاسی نیروی کارِ سازمانیافته تنزل پیدا کرد. احزاب سوسیالدموکرات با وظیفهای دوگانه روبهرو شدند: حفاظت از کارگران کممهارتِ در معرض تهدید اتوماتیزاسیون، و در عین حال، ادغام طبقه روبهرشد متخصصان حقوقبگیر در یک ائتلاف نوینِ برابریخواهانه. این تحول مستلزم آن بود که از “حزب کارگران” به “حزب مزدبگیران” گذار کنند و مفهوم برابری را از رهگذر سیاستهایی همچون کاهش ساعات کار، کوتاهتر شدن هفته کاری، و گسترش مشارکت اجتماعی بازتعریف نمایند. همچنین، نیازمند همبستگی بینالمللی با کارگران در اقتصادهای در حال توسعه بود تا از سقوط رقابتی دستمزدها جلوگیری شود. اما سوسیالدموکراتها، گرفتار در دغدغههای حکمرانی داخلی، در پیگیری این راهبردها ناکام ماندند. در مقابل، راستگرایان ابتکار عمل را در دست گرفتند و خصوصیسازی را به برنامهای پوپولیستی برای گسترش مالکیت بدل کردند. مارگارت تاچر با غرور اعلام کرد که خصوصیسازیهای او شش میلیون سهامدار جدید پدید آورده است — “شش میلیون نفری که دیگر هرگز به حزب کارگر رأی نخواهند داد.” نتیجه، بازآرایی پایدار وفاداریهای طبقاتی و فرسایش پایگاه انتخاباتی سوسیالدموکراسی بود [۲۴].
به باور من، تمایز میان این دو تبیین — برداشت بیرونی و برداشت درونی — بیش از آن است که صرفاً تفاوتی در میزان تأکید باشد؛ نشاندهنده شکافی عمیقتر در شیوه درک دگرگونی اجتماعی است. روایت متعارف، بحرانها را گسستهایی برونزا میداند که تعادلها را برهم میزنند؛ اما دیدگاه جایگزین آنها را بازتاب سطحیِ فرگشت درونیِ آهسته میبیند. همانگونه که در اصل “یکنواختگرایی” چارلز لایل در زمینشناسی آمده است، آنچه فاجعهای ناگهانی مینماید، اغلب حاصل انباشتی از تغییرات تدریجی و ناپیدا در زیر سطح است. این امر در ژنتیک کمّی نیز مشاهدهای رایج است. پدیدههایی که بهظاهر ناگهانیاند — مانند گذار از سلامت به بیماری — در واقع بازتاب توزیعی پیوسته در پسِ ظاهرند. هنگامیکه آستانهای بحرانی پشت سر گذاشته میشود، این تغییرِ پیوسته بهصورت دوگانگی تند و آشکار جلوه میکند. از این منظر، شوکهای نفتی و بحرانهای مالی دهه ۱۹۷۰ علتِ افول سوسیالدموکراسی نبودند، بلکه پرده از دگرگونیهایی برداشتند که طی چند دهه پیش از آن در جریان بودند [۲۵].
بیتردید، هر دو پویش با یکدیگر در تعامل بودند: شوکهای بیرونی روندهای درونی را تسریع کردند و آسیبپذیریهای درونی اثر شوکها را تشدید نمودند. بااینحال، عامل تعیینکننده، سازماندهی مجدد بلندمدتِ تولید و کار بود که سوسیالدموکراتها نتوانستند آن را تشخیص دهند یا به آن واکنش نشان دهند. نهادهای آنان — ریشهدار در دولت–ملت صنعتی — برای اقتصادی که روزبهروز فراملیتر، اتوماتیکتر و دانشمحورتر میشد، کارآمد نبودند. ازاینرو، بازسازی این پروژه نیازمند چیزی بیش از نوستالژی نسبت به دولت رفاهِ پس از جنگ است. چنین بازسازیای مستلزم نوآوری نهادینه است که بتواند برابری و مشارکت فعال را در شرایط قرن بیستویکم حفظ کند. بخشهای بعدی دو چارچوب از ایندست را — “مدل دموکراتیک انجمنی” و “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” بهعنوان بنیانهایی برای نظمی نوین در سوسیالدموکراسی، معرفی میکند.
۱۳. آغاز بازسازی سوسیالدموکراسی
تحلیلهای پیشین، مسیر تاریخیای را ترسیم کردند که سوسیالدموکراسی از خلال آن شکل گرفت، شکوفا شد و سپس در چارچوب مصالحه اجتماعیِ پس از جنگجهانی دوم رو به افول نهاد [۲۶]. این افول نه فروپاشیای ناگهانی، بلکه فرسایشی تدریجی بود — فرسایش در بنیانهای مادی، ابزارهای سیاستگذاری و پایگاه اجتماعی آن. بااینحال، میراث سوسیالدموکراسی همچنان حیاتی است: این سنت نشان داد که برابری، دموکراسی و رشد لزوماً در تعارض با یکدیگر نیستند. من بر این باورم که وظیفه امروز آن است که این بینش را در شرایط تاریخی تازه بازپسگیریم. اگر الگوی پس از جنگ برای اقتصادی صنعتی و درونملی ساخته شده بود، چالش قرن بیستویکم طراحی سوسیالدموکراسیای است متناسب با جهانیشدن، دیجیتالیشدن، و محدودیتهای زیستمحیطی. بخش بعدی به این وظیفه میپردازد: شناسایی اصول هنجاری، طراحیهای نهادی، و همبستگیهای جهانیای که میتوانند پروژه سوسیالدموکراتیک را برای عصر ما نوسازی کنند.
سوسیالیسم دموکراتیک: در میان نیروهایی که میتوانند به اصلاح مسیر سوسیالدموکراسی معاصر یاری رسانند، کسانی قرار دارند که همچنان خود را سوسیالیستهای دموکراتیک میدانند — جریانی که چهرههایی چون ادوارد برنشتاین، آنتونی کراسلند، مایکل هرینگتون، اولوف پالمه، و در دهههای اخیر برنی سندرز و جرمی کوربین را در بر میگیرد. آنان نه دموکراسی پارلمانی را رد میکنند و نه سازوکارهای بازار را، اما اصرار دارند که دموکراسی باید به حوزه اقتصاد نیز گسترش یابد. تمرکز آنان بر مالکیت، مشارکت و چانهزنی جمعی است — بهمثابه ابزارهایی برای تحقق واقعی برابری در عمل، نه صرفاً بهعنوان آرمانی اخلاقی. در این مسیر، آنان اندیشه هنوزتحققنیافته “دموکراسی اقتصادی” را زنده میکنند: نظامی که در آن همه شهروندان در تصمیمگیری درباره سرمایهگذاری، تولید و توزیع، قدرت واقعی دارند. با بازتأکید بر این اصول، سوسیالیستهای دموکراتیک گرایش سوسیالدموکراسی معاصر را به مدیریت اقتصاد سرمایهداری، بهجای بازشکلدهی آن، به چالش میکشند.
دموکراسی رادیکال: تأثیری دیگر، هرچند متفاوت اما مکمل، از سوی کسانی میآید که خود را دموکراتهای رادیکال مینامند — اندیشمندانی چون شانتال موف، ارنستو لاکلاو، آیریس ماریون یانگ و نانسی فریزر. دغدغه محوری آنان، تعمیق و تکثر دموکراسی است. آنان اجماع تکنوکراتیکی را که برای مدت طولانی سوسیالدموکراسیِ جریان اصلی را شکل داده بود، به چالش میکشند و خواهان بازگشت به مشارکت فعال و تنوع اجتماعیاند. از نظر آنان، گفتوگو و مشارکت عمومی، شرط حیاتی پویایی دموکراتیک است. با الهام از جنبشهای اجتماعی — فمینیستی، زیستمحیطی، ضدنژادپرستی و پسااستعماری — میکوشند سیاست را بار دیگر با انرژیهای زنده و منازعهآمیز جامعه پیوند دهند. دموکراسی رادیکال به سوسیالدموکراسی یادآوری میکند که دموکراسی شکلی نهادی و ثابت نیست، بلکه فرآیندی پیوسته از کشمکش، شمول و بازآفرینی است.
در کنار یکدیگر، این دو چشمانداز ابعاد گمشدهای را فراهم میکنند که میتواند سوسیالدموکراسی را بار دیگر معنادار سازد. سوسیالیستهای دموکراتیک مسئله “قدرت” را بازمیگردانند — اینکه چه کسی مالک است، تصمیم میگیرد و بهرهمند میشود — در حالیکه دموکراتهای رادیکال مسئله “صدا” را بازمیگردانند — اینکه چه کسی مشارکت میکند، سخن میگوید و بهرسمیت شناخته میشود. سوسیالدموکراسی بازسازیشده باید هر دو را در هم آمیزد: دموکراتیزهکردن اقتصاد برای تضمین برابریِ واقعی، و کثرتگرایی مشارکتی برای زنده و پاسخگو نگاهداشتن دموکراسی. تنها از رهگذر چنین ترکیبی است که سوسیالدموکراسی میتواند هدف دگرگونساز خود را در شرایط پیچیده قرن بیستویکم بازیابد.
من نیز مایلم صدای خود را به این گفتوگوی جاری بیفزایم و مجموعهای از ایدهها را پیشنهاد کنم که بتواند دیدگاههای سوسیالیستهای دموکراتیک و دموکراتهای رادیکال را تکمیل کند. هدفم نه فاصلهگرفتن از آنان، بلکه بسط بینشهایشان در جهت نوعی ترکیب فراگیرتر است. مقصود این است که به دموکراسی بنیانی ژرفتر ببخشیم — بنیادی بر پایه مشارکت، مسئولیت و قدرت مشترک — و به سوسیالیسم شکلی گستردهتر دهیم که بتواند به ابعاد اخلاقی، زیستمحیطی و جهانیِ عصر ما پاسخ دهد.
۱۴. بازسازی دموکراسی از پایه
محدودیت اصلی جامعه لیبرال تنها در حفاظت آن از مالکیت و بازارها نیست، بلکه در فروکاستن انسانها به افراد تکافتاده و اتمیزهشدهای است که نیازهایشان صرفاً از خلال برابری انتزاعی در صندوق رأی بیان میشود. در نیمه قرن نوزدهم، جامعه لیبرال جهانشمولیِ “فرد شهروند” را اعلام کرد — فردی برابر در برابر قانون و نمایندگیشده از طریق رأی. این آرمان در آثاری چون “دموکراسی در آمریکا” از الکسی دو توکویل و “حکومت نمایندگی” از جان استوارت میل تجلی یافت، و همچنین در بندهایی از قانونهای اساسی مانند تصویب حق رأی عمومی مردان در جمهوری دوم فرانسه (۱۸۴۸). بااینحال، در عمل، افراد اتمهایی آزاد نبودند، بلکه در شرایط اجتماعی بهسختی محدودشدهای زاده میشدند. نقشهای جنسیتی، موقعیت اجتماعی، دسترسی به آموزش، سطح درآمد، اعتبار خانوادگی، و حتی محله سکونت، بهعنوان عوامل ثابتِ تعیینکننده فرصتهای زندگی عمل میکردند. تحرک اجتماعی نادر بود و برای بیشتر مردم ناممکن. رمانهای چارلز دیکنز و دیگر نویسندگان بزرگ آن دوران، بهروشنی گویای این تصلباند: شخصیتهایی که در فقر موروثی گرفتارند، زیر داغ ننگِ نامشروعزادگی ماندهاند یا به یکنواختی کار صنعتی محکوماند، بیآنکه چشمانداز واقعبینانهای برای تغییر سرنوشتشان داشته باشند. دور از آرمان لیبرالیِ انتخاب آزاد، هویت در چنین جامعهای عمدتاً “تخصیصیافته” بود، نه “انتخابشده”.
حتی در چارچوب مارکسی نیز بدیل ارائهشده برای اتمیسم لیبرال، انعطافپذیری چندانی نداشت. تحلیل طبقاتی او تنوع هستی اجتماعی را به دوگانهای سخت و صریح فروکاست: پرولتاریا، بهمثابه فروشندگان تحتستم نیروی کار، و بورژوازی، بهمثابه صاحبان سرمایه و درنتیجه ستمگران. سایر گروهها — دهقانان، پیشهوران، روشنفکران یا طبقات متوسط نوظهور [۲۷] — تنها گذرا مورد اشاره قرار گرفتند و بهعنوان لایههایی گذرا یا فرعی نسبت به دو طبقه اصلی تلقی شدند. این طرح، هرچند وضوح تحلیلی به همراه داشت، اما در ازای آن، پیچیدگی هویتهای زیسته را مسطح میکرد. درست مانند لیبرالیسم، مارکسیسم نیز در بهرسمیتشناختن تکثر پیوندها و نقشهایی که افراد در زندگی واقعی خود دارند، ناکام ماند.
در واقع، هر انسان تجسمی از هویتها و تعلقات گوناگون است:
• زیستی و جمعیتشناختی: سن، جنسیت، قومیت.
• اجتماعی و ارتباطی: نقشهای خانوادگی و اجتماعی.
• اقتصادی و نهادی: کارگر، دانشجو، متخصص.
• فرهنگی یا ایدئولوژیک: باورها و گرایشهای فکری.
• و سایر ابعاد.
هر یک از این هویتها نیازها و مطالبات خاص خود را به همراه دارد.
به باور من، نقد مدرن لیبرالیسم — چه در برابر شکل قرن نوزدهمی آن و چه در برابر دگردیسیهای قرن بیستویکمی آن — باید با پذیرش تکثر هویتهای پایدار و موقتیای آغاز شود که هر زندگی انسانی را شکل میدهند. افراد نه صرفاً حامل حقوقی انتزاعی، بلکه اعضای جوامع متداخل و چندلایهایاند که نیازها و دیدگاههایشان از درون این هویتهای متکثر برمیخیزد. نظم دموکراتیک، بنابراین، نباید تنها به تساهل در برابر این تفاوتها بسنده کند، بلکه باید بهطور فعالانه افراد را ترغیب و متقاعد سازد تا پیرامون هر یک از هویتهای خود — شغلی، فرهنگی، نسلی، سرزمینی یا غیره — سازمان یابند. تنها از رهگذر پرورش چنین اشکال ساختاریافتهای از انجمنهای مشارکتی است که جامعه میتواند چنان سازمانیافته باقی بماند که قادر به درک و پاسخگویی به تمامی طیف نیازهای انسانی باشد. در غیاب این انجمنها، شهروندان در معرض خطر فروکاست به یکی از دو وضعیت قرار میگیرند: یا “برابری نحیفِ” رأیدهندگان منزوی در نظام لیبرال، یا نقش محدود کنشگر حزبی در جنبشهای مارکسیستی و ایدئولوژیک دیگر. دموکراسیِ واقعی مستلزم شناسایی هویتها و صداها در هر جایی است که وجود دارند، نه فشردن آنها در قالب شهروندی انتزاعی یا وفاداری حزبی.
یک جامعه دموکراتیک، بنابراین، باید از فرمول محدود “یک انسان، یک رأی” فراتر رود و مشارکت فعال را به تمامی طیفِ هویتهایی گسترش دهد که زندگی انسانها از طریق آنها جریان مییابد. موقعیتهای زیستی و جمعیتشناختی، مانند سن یا جنسیت، نیازمند صدایی جمعی در مسائل مراقبت، سلامت و سیاستهای نسلیاند. هویتهای اجتماعی و ارتباطی — نقشهای خانوادگی یا عضویت در اجتماع — مستلزم مشارکت فعال در نهادهاییاند که زندگی روزمره را شکل میدهند. موقعیتهای اقتصادی و نهادی — بهعنوان مشارکتکنندگان در محیطهای کاری، آموزشی یا حرفهای [۲۸] — اقتضا دارند که در اداره نهادهایی که حیات روزمرهشان را سامان میدهند، سهمی واقعی داشته باشند. هویتهای فرهنگی و ایدئولوژیک، که از دل باورها، وابستگیها و فعالیتهای فکری برمیخیزند، نیز شایسته مجاری سازمانیافته برای بیاناند. از این طریق، دموکراسی، نه بهعنوان کنشی منفرد در رأیدادن، بلکه بهمثابه فرآیندی پیوسته از مشارکت در تمامی سطوح هستی انسانی بازتعریف میشود.
برای آنکه این تکثر به صورتی نهادی درآید، باید افراد بتوانند — و از نظر مدنی نیز تشویق شوند — تا انجمنهای مشارکتی [۲۹] را تشکیل دهند یا به آنها بپیوندند که با هویتهای پایدار یا موقتیشان متناظر باشند. بر پایهی عضویتِ ثبتشده [۳۰]، این انجمنهای مشارکتی باید از حقوق دائمی مشارکت و مشاوره در حوزههایی که بر آنها اثر میگذارند و در سطوح مرتبط حیات اجتماعی برخوردار باشند، تا بدینوسیله فرآیند تصمیمگیری باز و همواره پاسخگو باقی بماند. بدینترتیب، تکثر نه صرفاً واقعیتی اجتماعی، بلکه اصلی اساسی میشود: انجمنهای مشارکتی، صدایی سازمانیافته به منافع گوناگون میبخشند و در عین حال آنها را به فرآیندهای گستردهتر گفتوگوی عمومی و تصمیمگیری پیوند میزنند.
این سازوکار، در آنِ واحد دو مسئله را حل میکند. نخست، قواعد دموکراتیک را با نظامهای انتخاباتی آشتی میدهد: انتخابات نمایندگان را برمیگزینند، در حالیکه انجمنهای مشارکتی مجرایی پیوسته برای بیان صدا و همتصمیمی در حوزههای مرتبط فراهم میکنند. چنین آرایشی مانع آن میشود که سازوکار رأیگیری جای مشارکت فعال را بگیرد. در تئوری، این مدل پارادوکس ارّو را با سازماندهی تصمیمگیری از طریق انجمنهای مشارکتیِ حوزهمحور، خنثی میکند. انجمنهای مشارکتی در حوزههای تخصصی خود، پیش از آنکه ترجیحات در سطح کلی تجمیع شوند، به گفتوگو، تنظیم دستورکار و مذاکره بر سر مصالحهها میپردازند. بدینترتیب، مدل، چرخههای تصمیمگیری را بدون توسل به راهحلهای اقتدارگرایانه کاهش میدهد.
این تمایز نظری پیامدهای عملی نیز دارد. قواعد دموکراتیک، سازوکارهایی را بنیان میگذارند که تضمینکنندهی “صدا” و “همتصمیمی” در میان هویتهای گوناگوناند. از جملهی این قواعد، آزادیهای تشکیل و عضویت در انجمنها و سازمانها، حقوق مشورت و همتصمیمی در نهادهای مربوط، و نیز وظایف شفافیت، استدلالپذیری، حمایت از اقلیت، و بازنگری و فراخوان است. در مقابل، نظامهای انتخاباتی سازوکارهاییاند برای گزینش نمایندگان (نقشهکشی حوزهها، نحوهی رأیگیری، آستانهها، و فرمولهای انتخاباتی). انتخاباتِ خوبطراحیشده نمیتوانند جای قواعد مشارکتِ نادیدهگرفتهشده را بگیرند؛ همانگونه که قواعد مشارکتیِ نیرومند میتوانند حتی در چارچوب فرمولهای انتخاباتی گوناگون، توزیع قدرت را متکثر کنند.
به باور من، تاریخ حکومت نمایندگی نشاندهندهی تنشی پایدار میان آرمانهای دموکراتیک و واقعیتهای نهادی است. در حالی که دموکراسی میکوشد وزنِ صدای هر شهروند را برابر سازد، نظامهای رأیگیری بارها این آرمان را تضعیف کردهاند. حتی زمانی که حق رأی از نظر حقوقی همگانی است، قواعد انتخاباتی میتوانند بازنمایی را تحریف کنند. حوزههای تکنماینده، کالجهای انتخاباتی، و آستانههای بالای ورود به پارلمان، اغلب نتایجی پدید میآورند که در آنها توزیع کرسیها بهشدت از توزیع آراء فاصله میگیرد. در مواردی، نامزد یا حزبی که اکثریت رأیدهندگان آن را ترجیح میدهند، از کسب قدرت بازمیماند؛ در مواردی دیگر، بخشهای بزرگی از جمعیت رأی خود را “هدررفته” مییابند، زیرا از احزاب کوچکتر حمایت کردهاند یا در حوزههایی زندگی میکنند که از پیش یکدست و یکطرفهاند. نتیجه، تعارضی است در قلب خودِ دموکراسی مدرن: به شهروندان وعدهی برابری در صندوق رأی داده میشود، اما سازوکارهای تجمیع ترجیحات اغلب به نتایجی منجر میشوند که جانبدارانه، ناپایدار، یا بازنماییناپذیرند. در این تنش، فاصلهی میان آرمان دموکراتیک و واقعیت نهادی آشکار میشود.
فراتر از این تحریفهای عملی، ناعادلانه بودن بسیاری از نظامهای رأیگیری در پارادوکسها و قضایای ناممکنی نیز آشکار میشود که بر تصمیمگیری جمعی حاکماند. این نتایج نشان میدهند که مسئله صرفاً ضعف طراحی در کشوری خاص نیست، بلکه محدودیتی ریاضیاتی و ساختاری در امکان تجمیع عادلانهی ترجیحات است. هرگاه جوامع ناگزیر باشند از میان سه گزینه یا بیشتر یکی را برگزینند، جستوجو برای یافتن روشی کاملاً دموکراتیک — که هم سازگار و هم بیطرف و در برابر دستکاری مقاوم باشد — به تناقضهای درونی برمیخورد.
قضیهی ناممکن ارو: هنگامی که بیش از سه انتخاب وجود دارد، هیچ قاعدهی رأیگیریای نمیتواند بهطور همزمان شرایط پایهی انصاف را برآورده کند (احترام به ترجیحات یکدلانه، نفی دیکتاتوری، استقلال از گزینههای نامربوط).
پارادوکس کُندُرسه: حتی اگر ترجیحات هر رأیدهنده سازگار باشد، قاعدهی اکثریت میتواند به چرخههایی منجر شود (A > B ، B > C ، C > A) که انتخاب جمعی را نامعین میکند.
قضیهی گیبارد–سَتِرثوِیت: با وجود سه گزینه یا بیشتر، هر نظام رأیگیریِ غیردیکتاتوری را میتوان با بیان نادرست ترجیحات از سوی رأیدهندگان دستکاری کرد.
پارادوکس لیبرال سِن [۳۱]: اعطای حتی حداقلی از حقوق فردی (برای مثال، اختیار تصمیمی واحد برای هر شخص) میتواند با عقلانیت جمعی تعارض یابد، بهگونهای که آزادی و سازگاری همزمان ناممکن شوند.
پارادوکس اُستروگورسکی: زمانی که رأیدهندگان حول بستههایی از موضوعات (مانند احزاب) سازمان مییابند، ممکن است اکثریت حاصل با ارادهی اکثریت در هر موضوع منفرد در تضاد قرار گیرد.
مجموعهی این یافتهها نشان میدهد که چالش طراحی نظامهای انتخاباتیِ منصفانه صرفاً سیاسی نیست، بلکه ساختاری است: هیچ روشی نمیتواند بهطور کامل میان ارزشهای انصاف، عقلانیت، و انتخاب جمعی سازگاری برقرار کند.
مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM)
بر پایهی مباحث بالا، من “مدل دموکراتیک انجمنی” (ADM) را پیشنهاد میکنم، که توجه را از رأیدادنِ مقطعی به مشارکتِ فعال و مداوم از طریق انجمنهایی معطوف میسازد که زندگی مردم را شکل میدهند. در این چارچوب، نمایندگی دیگر منحصراً به حوزههای سرزمینی یا فهرستهای حزبی وابسته نیست، بلکه به هویتهای سازمانیافته — شغلی، فرهنگی، نسلی، سرزمینی یا ایدئولوژیک — که شهروندان بهطور فعال به آنها میپیوندند، گسترش مییابد. وزن هر انجمن در پارلمان نه بر پایهی برابری انتزاعی در روز انتخابات، بلکه بر مبنای شمار اعضای تأییدشدهای است که آن را تداوم میبخشند؛ این وزن با درنظرگرفتن همپوشانی و تکرار، برای جلوگیری از شمارش مضاعف، تعدیل میشود [۳۲].
بدینسان، اصل انصاف بازتعریف میشود: هر فرد دارای “واحدی” تقریباً برابر از وزن سیاسی است، اما آن را میان انجمنهایی توزیع میکند که بیشترین بازتابِ نقشها و تعهدات او هستند. نتیجه، سنجهای دقیقتر از تنوع اجتماعی است، که در آن نفوذ سیاسی متناسب با میزان مشارکت مؤثر در میان انجمنهاست، نه تابع مکانیزمهای حوزههای انتخاباتی یا تصادف آستانههای حزبی. برای پیشنهادی در مورد اندازهگیری “تعداد مؤثر مشارکتکنندگان فعال” (Effective Number of Active Participants = ENAP) به پیوست ۳ نگاه کنید.
بهنظر من، در جامعهی معاصر، “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (Effective Number of Decision Makers = ENDM) [۳۳] بهطرز چشمگیری اندک است. هیئتمدیرههای عظیم شرکتها و شمار اندکی از رهبران سیاسی، تصمیمهایی میگیرند که بر زندگی میلیونها یا حتی میلیاردها انسان اثر میگذارد، در حالیکه اغلب شهروندان به نقش رأیدهندگانی گاهبهگاه یا دریافتکنندگانِ منفعل پیامدِ تصمیمهای دیگران، محدود شدهاند. بنابراین، چالش اصلی لغو نفوذ نیست؛ چراکه برخی افراد یا انجمنها همواره بهسبب نقش، تخصص، یا مقیاس خود وزن بیشتری خواهند داشت. مسئلهی اساسی آن است که “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” گسترش یابد تا روح دموکراسی سراسر زندگی روزمره را دربر گیرد. این هدف مستلزم طراحی نهادهایی است که در آنها اختیار تصمیمگیری بهطور پیوسته میان انجمنهای متعددی توزیع شود که افراد به آنها تعلق دارند، تا بدینوسیله تکثر نقشها و هویتهای اجتماعی تجسم نهادی یافته و در نتایج سیاسی بازتاب یابد. در چنین الگویی، دموکراسی دیگر رویدادی نادر و وابسته به روز انتخابات نیست، بلکه به فرایندی زنده بدل میشود که در تار و پود محیطهای کاری، جوامع محلی، زندگی فرهنگی، و حوزههای حرفهای تنیده است. برای چارچوببندی “مدل دموکراتیک انجمنی” (ADM) بنگرید به پیوست ۲.
پیامدهای عملی مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model)
• فردی که تنها یک عضویت دارد، همچنان از یک رأی کامل برخوردار است.
• فردی که عضویتهای متعددی دارد، ممکن است بیش از یک رأی داشته باشد، اما هرگز به اندازهی شمار خام عضویتهایش رأی نخواهد داشت.
• انجمنهایی که اعضای مشترک فراوان دارند، بهسادگی قدرتشان جمع نمیشود، زیرا بازدهی کاهنده و پراکندگی اثر، از شمارش مضاعف جلوگیری میکنند.
• “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (ENDM) افزایش مییابد، زیرا شهروندان نفوذ واقعی خود را در حوزههای گوناگون توزیع میکنند، بیآنکه سلطهی “گردآورندگان حرفهایِ عضویت” را ممکن سازند.
باید تأکید کرد که مقصود من این نیست که مدل دموکراتیک انجمنی را باید نسخهای انقلابی دانست. همانگونه که در نظامهای زیستی یا اجتماعی پیچیده، دگرگونیهای ناگهانی و یکبعدی بهندرت به ثبات میانجامند و غالباً موجب فروپاشی میشوند، گذار به سوی مدل دموکراسی انجمنی نیز باید تدریجی، محتاطانه، و سازگارشونده باشد. نهادها، هویتها، و الگوهای همکاری بهشدت درهمتنیدهاند، و تلاش برای دگرگونی همزمان همهی آنها میتواند انسجامی را که برای شکوفایی دموکراسی لازم است، تضعیف کند. ازاینرو، هدف نه گسست، بلکه بازتعادلِ آهسته است: گسترشی پیوسته در “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (ENDM) که گامبهگام آزموده و تثبیت شود، تا روح دموکراسی بتواند در زندگی روزمره نفوذ کند، بیآنکه کل نظام را بیثبات سازد [۳۴].
۱۵. بازسازی سوسیالیسم از پایه
به باور من، هر دو متفکر — آدام اسمیت و کارل مارکس — از اندیشمندانی شالودهساز هستند که افق فهم انسانی را تا مرزهای ممکن در عصر خود پیش بردند. بااینحال، دریافتهای آنان ناگزیر در چارچوب افقهای علمی و فلسفی زمانهشان شکل گرفت. اسمیت ظرفیت خودسازماندهی در تصمیمگیریهای پراکنده را دریافت، اما آن را در قالبی اخلاقی و استعاری بیان کرد. مارکس تمرکز ساختاری قدرت را که بازارها را دگرگون میکند، بهدرستی مشاهده کرد، اما آن را در زبان دیالکتیکیِ “تناقض” صورتبندی نمود. چالش امروز نه رد یکی از آن دو است و نه تقدیس دیگری، بلکه ترجمهی شهودهای مکملشان به زبانی تجربی، سنجشپذیر، و نهادی است.
هر دو متفکر در افقهایی اندیشیدند که بازتاب مرزهای فکری و اخلاقیِ عصر خویش بود. همدلی اخلاقیِ اسمیت در مواجهه با نابرابری ساختاری و مناسبات استعماری بریتانیا متوقف میشود. چشمانداز رهاییبخشِ مارکس نیز تنوع نهادیِ جوامع مدرن و عاملیت اخلاقیِ فرد را دستکم میگیرد. هر یک بخشی از حیات اجتماعی را بهجای کلیت آن گرفتند: اسمیت عقلانیت بازار را تعمیم داد، و مارکس تناقض مولد را مطلق ساخت. ارزش ماندگار آنان نه در خطاناپذیریشان، بلکه در مسائلی است که آشکار کردند: چگونه میتوان آزادی را با عدالت، و کنش فردی را با رفاه جمعی آشتی داد.
در نقد اندیشههای مارکس، من استدلال کردم که دو عامل بههمپیوسته او را به خطا کشاند. نخست، با گسترش دیالکتیک هگل از قلمرو مفاهیم به جهان مادی و اقتصادی، ناگزیر شد در قلب جامعه، نوعی “تناقض درونی” بیابد — تناقض میان سرمایه و کار. دوم، برای آنکه محرک درونیِ دگرگونی را توضیح دهد، این تناقض را با سازوکار “ارزش اضافی” یکی دانست و آن را نیروی محرک تاریخ تلقی کرد. این چارچوب به او امکان داد تا توالی دیالکتیکیِ تز، آنتیتز، و سنتز را بازتولید کند که در نهایت به الغای مالکیت خصوصی در ماشینوارگی تولید انبوه میانجامد. بااینحال، مارکس نیازی نداشت برای دستیابی به نتایج سیاسی خود، دیالکتیک هگل را وام گیرد: یک نقد سادهتر و صرفهجویانهتر از اقتصاد سیاسی اسمیت میتوانست مقصود او را برآورده سازد، بیآنکه نیازی به تناقضهای متافیزیکی باشد [۳۵].
استعارهی “دست نامرئی” آدام اسمیت در پی آن بود که اثر تثبیتکنندهی تعداد زیادی تصمیم فردی را در یک بازار بزرگ و باز توصیف کند. این ایده بهعنوان سازوکاری خوداصلاحگر در زندگی اقتصادی ستوده شده است، که از رهگذر هدایت منافع شخصی بهسوی منافع جمعی عمل میکند. بااینحال، این استعاره هرگز بیش از یک تمثیل نبود و همواره در معرض سوءبرداشت و افراط در تفسیر قرار داشت [۳۶]. افزون بر این، اتکای اسمیت بر “عواطف اخلاقی” برای مهار خودخواهی، بر جهانی اجتماعی استوار بود که در آن تولیدکنندگان خرد و مبادلاتِ چهرهبهچهره هنوز هنجار بهشمار میرفتند. او نمیتوانست مقیاس، انتزاع، و نابرابریهای قدرت در اقتصاد سرمایهداری صنعتی یا تجارت با مستعمرات را پیشبینی کند. “دست نامرئی”، هنگامیکه از بستر اخلاقیاش جدا شد، از سازوکاری برای تعادل به بهانهای برای نابرابری بدل گردید.
بهنظر من، صورتبندی اسمیت مسئلهای روششناختی را پنهان میسازد. او با توصیف کنشگر بازار، گویی که فردی یگانه و کاملاً عقلانی است، به استعارهی خود نیرویی جهانشمول بخشید که در واقع تاب تحمل آن را نداشت [۳۷]. این شگردِ بلاغی به او اجازه داد نتایج را چنان عرضه کند که گویی بهطور برابر بر همگان صدق میکنند. بااینحال، در عمل، نتایج بازار حاصل جمع کنشهای افراد ناهمگوناند — با منافع متعارض، منابع نابرابر، و تواناییهای متفاوت. اقتصاددانان بعدی، از ریکاردو تا والراس و ارّو–دبرو، این استعاره را به شکلی ریاضی درآوردند. بااینهمه، همان انتزاع پابرجا ماند: اقتصادی که در آن کنشگرانِ کاملاً عقلانی در وضعیتی از تعادل با یکدیگر مبادله میکنند.
من بر این باورم که تفسیر واقعگرایانهتر آن است که “کنشگر عقلانی یگانه” در اندیشهی اسمیت نه بهعنوان فردی انتزاعی، بلکه بهمنزلهی یک جمعیت با توزیعی آماری و قابل اندازهگیری فهمیده شود. بهزبان آماری، بازار نه هماهنگیِ نامرئیِ کنشگران عقلانی، بلکه مجموعهای احتمالاتی است که در آن، نتایج به تنوع و شمار مشارکتکنندگان بستگی دارد. این بازتفسیر، از توسل متافیزیکی به “دست نامرئی” پرهیز میکند و در عوض، ثبات اقتصادی را بر پایهی ویژگیهای مشهود قرار میدهد: اندازهی جمع کنشگران، واریانسِ مشارکتهای آنان، و تابآوریِ نظاممندِ ناشی از مشارکتِ متکثر.
از این منظر — که میکوشد بینش اخلاقی اسمیت را بازیابد، بیآنکه در سادهانگاری روششناختی او گرفتار شود — کلیدِ بازارِ کارآمد و عادلانه در تعادلِ رازآمیز نهفته نیست، بلکه در حفظ “تعداد مؤثرِ کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA) که بالاتر از آستانهای معین باشد، قرار دارد. اگر شمار تصمیمگیرندگانِ مستقل بیش از اندازه کاهش یابد، چه از طریق انحصار، چه الیگوپولی یا کارتلسازی، ویژگیهای آماری بازار فرو میپاشد. کنشگران متمرکز میتوانند نتایج را دیکته کنند و اثر تثبیتکنندهی تصمیمهای پراکنده از میان میرود. ازاینرو، بازتفسیر آماریِ اسمیت به نتیجهای هنجاری متفاوت میانجامد: وظیفهی اصلیِ اقتصاد سیاسی، نه اعتماد به دست نامرئی، بلکه تضمینِ تنوع و استقلالِ کافی میان کنشگران است، تا هیچ تمرکزی از قدرت نتواند نتیجهی جمعی را تضعیف کند [۳۸].
با نگریستن از این منظر، “مدل دموکراتیک انجمنی” (ADM) ابزار نهادی لازم را برای حفظ “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) بالاتر از آستانهی بحرانی فراهم میکند. این مدل با توزیع قدرت تصمیمگیری میان انجمنهای گوناگون — حرفهای، فرهنگی، سرزمینی، نسلی یا ایدئولوژیک — اطمینان میدهد که هیچ بلوک یا الیگوپولی واحدی نتواند نفوذ را در انحصار خود گیرد. هر انجمن بر تنوع تصمیمگیرندگان میافزاید، در حالیکه قواعد وزندهی از شمارش تکراری یا تورم مصنوعی نفوذ جلوگیری میکنند. حاصل، اقتصادی سیاسی است که ثبات خود را نه از هماهنگی اسطورهایِ منافع شخصی، بلکه از تابآوریِ قابلِ راستیآزماییِ مجموعههای بزرگ و متکثر بهدست میآورد. همانگونه که در یک نظام آماری، قابلیتِ اعتمادِ نتایج به اندازهی نمونه و میزان واریانس وابسته است، در یک جامعهی دموکراتیک نیز ثبات از رهگذر تضمینِ پایهای بهاندازهی کافی گسترده و متنوع از “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (ENDM) حاصل میشود [۳۹].
چارچوب فنیِ مدل بازار
اقتصاد سیاسی کلاسیک پس از اسمیت بهتدریج از استعاره به ریاضیات گذر کرد. ریکاردو کوشید با فروکاستن بینشهای اسمیت به قوانین انتزاعیِ توزیع و مزیت نسبی، به آنها دقتی نظری ببخشد. والراس این روند را ادامه داد و مفهوم “تعادل عمومی” را مطرح ساخت؛ حالتی که در آن همهی بازارها بهطور همزمان از طریق دستگاهی (مجموعهای) از معادلات به تعادل میرسند. این مدل والراسی، افراد را بهمثابه کنشگرانی کاملاً عقلانی در نظر گرفت و اقتصاد را به مجموعهای از روابطِ جبریِ معین تقلیل داد. در قرن بیستم، ساموئلسون نخستین کسی بود که به این چارچوب صورتی ریاضی بخشید؛ سپس ارّو و دبرو آن را به دقیقترین وجهِ ممکن صورتبندی کردند و نشان دادند که تحت فرضهایی بسیار محدودکننده، تعادل عمومی نهتنها وجود دارد بلکه میتواند کارآ نیز باشد. چند دهه بعد، ساموئلسون این صورتبندی را در بازخوانی خود تأییدی بر الهام اسمیت از “دست نامرئی” دانست، و بدینسان فرایندِ دگرگونی اقتصاد را به سامانهای خودبسنده و در تعادل — گویا تابع قوانین طبیعی، نه نهادهای انسانی یا تصادف تاریخی — بهپایان رساند.
قدرت این سنت در ظرافت تحلیلیاش نهفته بود؛ ضعفش در گسست آن از پیچیدگی، تعارض و تصادف در اقتصادهای واقعی. با نادیدهگرفتنِ عدمقطعیت، ناهمگنی و قدرت بهعنوان ناهنجاریهایی که باید فرضاً حذف شوند، اقتصادِ ریاضی قرن بیستم استعارهی اکتشافیِ “دست نامرئی” اسمیت را به آموزهای از ضرورت بدل کرد. آنچه زمانی فرضیهای اخلاقی و تجربی دربارهی هماهنگی بود، به کیهانشناسیای جبری تبدیل شد: بازاری که همچون جهانی خوداصلاحگر و تابع قوانین ریاضیِ تغییرناپذیر تصور میشد، نه چون نهادی انسانی در بستر تاریخ.
بازتفسیر آماریِ مدل بازار اسمیت
بهجای آنکه بازار را نظامی از کنشگرانِ کاملاً عقلانی در تعادل بدانیم، میتوان آن را جمعیتی دانست که ثباتش به “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) بستگی دارد. هنگامی که شمار زیادی از کنشگرانِ همسنگ با یکدیگر تعامل میکنند، نوسانهای فردیشان همدیگر را خنثی کرده و نتیجهی کلی باثبات میگردد — چنانکه تأثیرات جمعیِ عوامل کوچک و مستقل، توزیعی نرمال ایجاد میکند.
اما وقتی تنها چند کنشگر غالب حضور دارند، هر یک وزن نامتناسبی مییابد. نتایج شکننده، متمایل و در معرض دگرگونیهای ناگهانی میشوند. ازاینرو، انحصار و الیگوپولی نه انحرافی تصادفی، بلکه نوعی فروپاشیِ آماری در “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) است. سلامت اقتصادی را میتوان با پایش ENEA در هر بخش و در کل اقتصاد سنجید؛ افت آن به زیر آستانههای معین، نشانه شکنندگی است — حتی اگر قوانین رسمیِ رقابت رعایت شده باشند. در این دیدگاه، ثبات نه از “دستی نامرئی”، بلکه از مشارکت متکثر و قابل اندازهگیری ناشی میشود.
بازتفسیر آماریِ اسمیت، راهی فنیِ متفاوت پیشنهاد میکند. بهجای آنکه “بازار” را نتیجهی کنشگران عقلانیِ در تعادل بدانیم، میتوان آن را توزیعی از کنشگران ناهمگون در نظر گرفت که ثباتش به حفظ ENEA در سطحی کافی وابسته است.
از نظر صوری، تمرکز از یافتن تعادل یکتا بهسوی برآوردِ واریانس، تابآوری و پایداری نتایج در سطوح گوناگونِ تمرکز جابهجا میشود. انحصار و الیگوپولی، در این چارچوب، دیگر خطاهایی نیستند که پس از وقوع باید اصلاح شوند، بلکه فروپاشیهای آماری در ENEA هستند که میتوان آنها را از پیش از طریق طراحی نهادی شناسایی و مهار کرد. برای چارچوبفنیِ بازتفسیر آماریِ مدل بازار اسمیت، بنگرید به پیوست ۴.
زمانی که اثر عوامل بسیارِ کوچک و مستقل با هم ترکیب میشود — چه در نمونههای تکرارشونده و چه در مجموعهای بزرگ — نتیجهی کلی گرایش به ثبات و پیشبینیپذیری دارد، زیرا نوسانهای فردی در کل میانگین گرفته میشوند. آمارگران این اصل را “قضیهی حد مرکزی” (CLT) مینامند. هرچه شمار مشارکتکنندگان بیشتر، نتیجه باثباتتر؛ هرچه کمتر، خطر بیثباتی افزونتر.
بخشهای اقتصادی در شمار کنشگرانِ مستقل خود بسیار متفاوتاند. در صنایعی مانند تولید نان — نمونهای کلاسیک که خودِ اسمیت نیز بهکار برد — هزاران نانوایی کوچک در کنار تأمینکنندگان منطقهای و زنجیرههای ملی فعالیت میکنند. حتی اگر چند شرکت در مقیاسی بزرگتر عمل کنند، تعداد بالای کنشگران مستقل موجب میشود ENEA بالا بماند. قیمتها و عرضه در چنین بخشی باثباتاند و نتیجه به رفتار هموار پیشبینیشده از سوی قضیهی حد مرکزی شباهت دارد: هیچ عاملِ واحدی نمیتواند کل بازار را بیثبات کند.
در مقابل، در صنایعی چون خودروسازی، بازار جهانی تنها در دست چند شرکت عمده است. با وجود تنوع فنی در مدلها و برندها، پایین بودن ENEA باعث میشود این بخش بهطور ساختاری الیگوپولیک باشد. نوسان در تقاضا یا تصمیمهای راهبردیِ یک شرکت میتواند بر کل بازار اثر بگذارد، و اثرِ آماریِ تثبیتکنندهی مشارکتِ متکثر از میان میرود.
این تقابل نشان میدهد که چرا برخی بازارها، حتی در حالت ظاهراً “آزاد”، روان و رقابتی عمل میکنند، در حالیکه برخی دیگر دچار تمرکز و شکنندگیاند: تفاوت در ENEA نهفته است، نه در وجودِ صوریِ آزادیِ بازار [۴۰].
پیامدهای عملیِ بازتفسیر آماری
• ضدانحصار بهمثابه ضامن ثبات: جلوگیری از انحصار یا الیگوپولی تنها مسئلهای مربوط به عدالت نیست، بلکه شرطی برای تابآوریِ نظاممند است. تمرکز بیش از حدِ مجموعهی کنشگران، “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (ENDM) را کاهش داده و ویژگیهای تثبیتکنندهی مشارکتِ توزیعشده را تضعیف میکند.
• پایش آستانهای: همانگونه که اقتصاددانان تورم یا بیکاری را رصد میکنند، نهادهای دموکراتیک نیز باید “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) را پیگیری کنند. سقوطِ آن به زیرِ آستانهی بحرانی، نشانهی آسیبپذیری در برابرِ دستکاری و ازدسترفتنِ تابآوری است.
• طراحی نهادیِ تکثرگرا: ثبات نه از فرض تعادل، بلکه از اطمینان نسبت به توزیعشدنِ قدرت تصمیمگیری در میانِ انجمنهای مشارکتی، بنگاهها و بخشها حاصل میشود. قواعد نهادی باید پیوسته تکثر را تقویت کنند.
• مالکیت عمومی بهعنوان تثبیتکننده: در صورت لزوم، مالکیت اشتراکی یا دولتی میتواند همچون نیرویی تثبیتگر عمل کند، همانند جرمِ آسمانیِ بیرونی مانند سیاره مشتری که تعادلِ گرانشی برقرار میسازد. با این حال، چنین مالکیتی باید همانند هر بخش دیگر، تابعِ الزاماتِ شفافیت و پاسخگویی باشد.
• تنظیم تطبیقی: از آنجا که ثبات بازار به ویژگیهای آماریِ مشارکت وابسته است، مقررات باید انعطافپذیر و مبتنی بر شواهد باشند. قواعد باید با تغییرات در تمرکز، تنوع و ENEA سازگار شوند، نه آنکه بر فرضهای ایستای تعادل تکیه کنند.
• ادغام با مدل دموکراتیک انجمنی: با گسترش اصلِ “تعداد مؤثر مشارکتکنندگان فعال” (ENAP) از سیاست به بازارها، بازتفسیر آماری، شکاف میان آرمانهای دموکراتیک و عمل اقتصادی را میبندد. هر دو حوزه با منطقی واحد تثبیت میشوند: حفظِ مجموعهای گسترده و متنوع از تصمیمگیرندگان.
۱۶. ادامهی بازسازی سوسیال دموکراسی
ناکارآمدیهای موجود: بسیاری از دموکراسیهای امروز، از رسیدن به سطحِ “دموکراسی کامل” بازمیمانند، زیرا از عارضههایی مزمن رنج میبرند. علائم این عارضهها عبارتاند از:
۱. ضعف در حاکمیت قانون،
۲. نمایندگیِ معیوب،
۳. کمبود تکثر مؤثر،
۴. قطبیشدن و بنبستِ مزمن،
۵. پوپولیسمِ کوتاهمدت یا دورهای، و
۶. عرصهی عمومیِ تحریفشده.
هر یک بهگونهای بدنِ دموکراسی را تضعیف میکند، اما در مجموع الگویی از شکنندگی پدید میآورند که نظامهای سیاسی را در معرض بازگشت و پسرفت قرار میدهد.
ریشههای بیماریها: در بنیان این عوارض، سه علتِ اصلی نهفته است: نخست، کمبود یا سوگیریِ اطلاعات، که شهروندان را از دانشی بیطرفانه برای داوری دربارهی سیاستها و رهبران محروم میسازد. دوم، فقر که هم تابآوری نهادی و هم استقلال مدنی را تحلیل میبرد و مردم را بهسوی راهبردهای بقا و گرایشهای پوپولیستی سوق میدهد. سوم، لابیگری که نفوذ را در دست نخبگانِ سازمانیافته متمرکز میکند، نمایندگی را تحریف کرده و تکثر را مسدود میسازد.
این سه علت با یکدیگر تعامل دارند: فقر لابیگری را تشدید میکند، لابیگری در بستر اطلاعاتِ ناقص یا جانبدارانه شکوفا میشود، و کمبودِ اطلاعات اصلاحِ آن دو را دشوارتر میکند.
شش نشانهی یادشده را میتوان جلوههایی از این سه علتِ اصلی دانست: ضعفِ حاکمیت قانون و پوپولیسمِ کوتاهمدت معمولاً از فقر سرچشمه میگیرند؛ نمایندگیِ معیوب و کمبود تکثر با لابیگری تشدید میشوند؛ قطبیشدن و تحریفِ عرصهی عمومی از فقر اطلاعاتی و سوگیری رسانهای برمیخیزند. هیچ علتِ واحدی توضیحدهندهی همه نیست، اما تعامل این سه علت، همواره مجموعهی کاملِ “سندرومِ دموکراسیِ ناقص” را بازتولید میکند.
درمان: مدل دموکراتیک انجمنی(ADM) برای جلوگیری از همین پیامدها طراحی شده است. با افزایشِ “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (ENDM)، این مدل تحریفهای ناشی از لابیگری را خنثی کرده و شهروندان را به اطلاعاتی متوازن و در بافتار مجهز میسازد. بدینترتیب، ریشههای خطرناکِ بیماریها از میان میرود و نظام در برابر شش نشانهی یادشده ایمن میشود. افزون بر این، با افزایشِ “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA)، عملکرد عادلانهی نظام اقتصادی نیز تضمین میگردد. در درازمدت، گسترش مشارکتِ فعال و دموکراتیزهکردنِ دسترسی به فرصتها خود به تضعیف فقر میانجامد. از این راه، مدل دموکراتیک انجمنی نهتنها علائمِ بیماریِ دموکراسی را مدیریت میکند، بلکه به ریشههای آن میپردازد و مسیری پایدارتر و تابآورتر بهسوی دموکراسیِ کامل عرضه میکند.
۱۷. نتیجهگیری
اگر قرن بیستم دورانِ خیزش و عقبنشینیِ سوسیال دموکراسی بود، قرن بیستویکم آزمون آن خواهد بود که آیا ارزشهای محوریِ آن — آزادی، برابری و همبستگی — میتوانند بار دیگر در جهانی دگرگونشده صورتی نهادی بیابند یا نه.
این نوشتار استدلال کرده است که هم سنتهای لیبرال و هم مارکسیستی، در کنار بینشهای ماندگار، محدودیتهایی تعیینکننده در خود دارند. دموکراسیِ لیبرال توانسته حقوق فردی را پاس دارد، اما شهروندان را به رأیدهندگانی منزوی فروکاسته است؛ مارکسیسم نقدی نظاممند ارائه داد، اما بر منطق دیالکتیکیِ نادرستی تکیه کرد. سوسیال دموکراسی، با آنکه در تاریخ از پایداریِ چشمگیری برخوردار بود، از هر دو سنت ضعفهایی به ارث برده و اکنون در رویارویی با نیازهای جوامع جهانیشده، دیجیتال و از نظر زیستمحیطی شکننده، دچار دشواری است.
با بازتفسیر اندیشههای آدام اسمیت و کارل مارکس از رهگذرِ نگاهی آماری و نهادی، و با معرفیِ دو مفهومِ “مدل دموکراتیک انجمنی” (Associative Democratic Model – ADM) و “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA)، چارچوبی تازه برای پراکندن قدرت و پایداریِ تکثر ترسیم شده است.
وظیفهی محوریِ پیشِرو، اجتماعیکردنِ دموکراسی و دموکراتیزهکردنِ اقتصاد است — گسترشِ مشارکتِ فعال و پاسخگویی درون نهادهایی که تصمیمهای مربوط به زندگی و کار در آنها اتخاذ میشود. اگر این نوسازی کامیاب گردد، سوسیال دموکراسی نهتنها از گذشتهی خود جان به در خواهد برد، بلکه وعدهی خویش را به اصلی سازماندهنده برای نظمی متکثرتر، عادلانهتر و پایدارتر بدل خواهد کرد.
منابع: برای دیدن پیوستهای مقاله و فهرست منابع به آدرس زیر نگاه کنید.
آدرس تماس با نویسنده
hosseinjorjani2@gmail.com
———————————-
پانویسها
[۱] نسخهٔ نخست این مقاله را سه تن از دوستانم (PS، AB، AH) مرور کردند و دیدگاههای سودمند فراوانی در اختیارم گذاشتند. یکی از آنان (AB) لطف کرد و چند بند برای بخشی تازه پیشنهاد کرد. من صمیمانه قدردان ایشان و دیدگاههای سازندهشان هستم؛ کاستیهای باقیمانده، طبعاً از آنِ من است.
[۲] در بخشهای بعدی نوشتار، واژههای “انجمنی” (Associative) و “انجمن” (Association) در معنایی فنی و خاص به کار میروند و به چارچوب پیشنهادی “الگوی دموکراسی انجمنی” (ADM) اشاره دارند. در سراسر متن، هر دو واژه هرگاه در این معنای فنی استفاده شوند، با حرف اول بزرگ نوشته شدهاند.
[۳] در سراسر این نوشتار، تلاش کردهام از بهکارگیری اصطلاحاتی که با پیشفرضهای پارادایمی سنگین همراهاند، پرهیز کنم — کاری که دشوارتر از آن بوده که در نگاه نخست به نظر میرسد.
[۴] در اینجا واژه “مالکیت” شامل زمین، کارگاهها، ماشینآلات و سایر ابزارهای تولید نیز میشود. مناقشات دوران آغازین صنعت، مالکیت را بهعنوان یک نهاد هدف قرار میدادند، در حالیکه واژه محدودترِ “مالک بودن” به رابطه افراد یا گروهها با مالکیت اشاره دارد.
[۵] برای سنسیمون و همعصران او، واژه “طبقه” (برای مثال classe industrielle یا classe oisive ) به گروههای اجتماعی گسترده و ناهمگون اشاره داشت. این معنا با کاربرد بعدی مارکس از واژه “طبقه” تفاوت دارد، چراکه مارکس آن را به جایگاههای متضاد ساختاری در درون روابط تولید اطلاق میکرد.
[۶] در این نوشتار، چندین نویسنده به “تعاونیها” اشاره کردهاند. بهنظر من، ایده “تعاونیها” بهتنهایی، بهعنوان جایگزینی برای همه اشکال دیگر مالکیت و هماهنگی — اعم از خصوصی، عمومی یا ترکیبی — احتمالاً در دهه ۱۸۵۰ عملی نبود و در زمان ما نیز قطعاً عملی نیست. برای برخی توضیحات درباره نامحتمل بودن تأمین غذای یک شهر بزرگ توسط تولیدکنندگان خرد یا تعاونیهای کوچک، بنگرید به جرجانی (Jorjani, ۲۰۲۵c) “در باره دیالکتیک (۳): بدیلهایی برای دیالکتیک”.
[۷] من در بخش ۱۵ بهطور انتقادی تفسیرهای ریاضی از اندیشههای اسمیت را بررسی خواهم کرد و در آنجا قرائتی آماری بدیل ارائه میشود. این بازتفسیر درک مفاهیم “دست نامرئی” و “بازار آزاد” را دگرگون میکند. چارچوب تحلیلی و اطلاعات پشتیبان در بخش ۱۵ و پیوست ۴ ارائه شدهاند.
[۸] تفاوت سبکی و روششناختی میان جلد نخست سرمایه و جلدهای بعدی چشمگیر است. جلد نخست تنها متنی از سرمایه است که مارکس خود آن را تکمیل و منتشر کرد؛ این جلد آمیزهای از انتزاع نظری با نوعی “نگاه عددی” مداوم به زندگی اقتصادی است — محاسبات کوتاه، نسبتها، و نمونههای تجربی برگرفته از گزارشهای کارخانه و آمار رسمی. جلدهای دوم و سوم که انگلس (Engels) از پیشنویسهای ناتمام ویرایش کرد، بسیار طرحوارهایترند: مواد عددی در آنها عمدتاً صوری یا الگوییاند، و بنیان تجربی زندهای که جلد نخست را متمایز میکند تقریباً ناپدید میشود. درک من از این دگرگونی — که پژوهشگرانی چون مایکل هاینریش(Michael Heinrich) نیز از آن پشتیبانی کردهاند — این است که نظاممندسازی ویراستاریِ انگلس، یادداشتهای ناتمام مارکس را به تفسیری استنتاجی و شبهمکانیکی تبدیل کرد و به آنها درجهای از انسجام بخشید که خود مارکس هرگز به آن دست نیافته بود. جلد چهارم (نظریههای ارزش اضافی) که بعدها توسط کارل کائوتسکی ویرایش شد، جایگاهی کاملاً متفاوت دارد: این جلد متشکل از دفترچههای مارکس در سالهای ۱۸۶۱-۱۸۶۳ است و بهعنوان مطالعهای تاریخی–انتقادی از اقتصاد سیاسی کلاسیک عمل میکند. ممکن است گرایش مارکس به سوی استدلال کمّیتر و ریاضیتر — که در دفترچههای متأخر او درباره جبر و حساب دیفرانسیل آشکار است — در همین دوره آغاز شده باشد، زمانیکه او از نقد تاریخی بهسوی صورتبندی نظاممند حرکت میکرد.
[۹] ارجاعات به آثار مارکس یعنی ایدئولوژی آلمانی (۱۸۴۶)، فقر فلسفه (۱۸۴۷)، و سرمایه، جلد نخست (۱۸۶۷)، به سالهای نگارش یا انتشار اصلی اشاره دارند. با این حال، ارجاعات در این نوشتار بر نسخههای انتقادی مدرن استوارند: مجموعه آثار مارکس–انگلس (Marx–Engels Collected Works - MECW) و ویرایش پنگوئن سرمایه (۱۹۷۶).
[۱۰] من دو دستنوشته ریاضی مارکس (Marx [۱۸۸۱] ۱۹۶۸) را نشانهای میدانم از اینکه او سرانجام دریافت نقطهضعف اساسیاش در کجاست و تلاش کرد از استدلالهای خطابی به سوی الگوهای نظری حرکت کند.
[۱۱] در این مقاله، مفهومِ “همیاری” در همان معنایی بهکار میرود که پییرـژوزف پرودون آن را پرورانده است؛ معنایی که در زبان فرانسه با واژهٔ mutuellisme و در انگلیسی با mutualism مطابقت دارد. این اصطلاح صرفاً به همیاری یا تقابل اخلاقی اشاره ندارد، بلکه به نظامی اجتماعی و اقتصادی دلالت میکند که بر پایهٔ دادوستد عادلانه، حمایت متقابل و همکاری داوطلبانه میان تولیدکنندگانِ آزاد استوار است. پیروان این دیدگاه، “همیاریگرایان” نامیده میشوند.
[۱۲] اصطلاح “طبقه اجتماعی” از نظر نظری گمراهکننده است، زیرا دو بُعد متمایز — اقتصادی و جامعهشناختی — را در هم میآمیزد. برای وضوح تحلیلی، بهتر است از “طبقه اقتصادی” هنگام اشاره به روابط تولید و درآمد، و از “طبقه جامعهشناختی” هنگام اشاره به الگوهای منزلت، آموزش و سبک زندگی سخن گفت. افزون بر این، هیچیک از این دستهبندیها — و نه حتی اصطلاح مبهمتر “طبقه اجتماعی” — با مفهوم مارکسی از “طبقه” منطبق نیست؛ مفهومی که به دوگانگی ساختاری در شیوه تولید اشاره دارد و اصولاً بیش از دو طبقه را در یک زمان مجاز نمیداند.
[۱۳] یک استثنا در این الگو، کشور سوئد بود، که در آن سوسیالیسم مسیحی در درون جنبش کارگری باقی ماند و به دموکراسی مسیحی منشعب نشد. جنبش برادری (Broderskapsrörelsen - Brotherhood Movement)، که در سال ۱۹۲۹ بهعنوان “فدراسیون سوسیالدموکراتهای مسیحی سوئد” تأسیس شد، سوسیالیستهای مذهبی را در درون حزب سوسیالدموکرات (SAP) سازماندهی کرد. این جنبش در سال ۲۰۱۱ به Socialdemokrater för tro och solidaritet (”سوسیالدموکراتها برای ایمان و همبستگی”) تغییر نام داد تا دامنه گفتوگوی بینادیانی خود را گسترش دهد.
[۱۴] اصطلاح “سطح” در کاربرد مارکس از تمایز گستردهتر او میان “نمود” و “ذات” سرچشمه میگیرد — تقابلی مفهومی با ریشهها و پیامدهای عمیق فلسفی. این موضوع بهاختصار در پیوست ۱: از ذات تا تاریخ بررسی شده است.
[۱۵] آنچه مرا شگفتزده میکند این است که اکثریت پیروان مارکس این مسیر را دنبال نکردند. آنان زبان تهییجی آغازین او را حفظ کردند، اما آرزوی پایانیاش برای روش علمی را کنار گذاشتند؛ آنان سخن گفتند، در حالیکه او، هرچند ناقص، در پی محاسبه بود.
[۱۶] برای نقدی مفصل از دیالکتیک هگل–مارکس–انگلس، شامل خاستگاههای فلسفی، محدودیتهای روششناختی، و بدیلهای ممکن آن، بنگرید به جرجانی (Jorjani, ۲۰۲۵a) در باب دیالکتیک (۱): دیالکتیک چیست؛ جرجانی (۲۰۲۵b) در باب دیالکتیک (۲): بازنگری در دیالکتیک؛ و جرجانی (۲۰۲۵c) در باب دیالکتیک (۳): بدیلهایی برای دیالکتیک.
[۱۷] در مورد ذاتگرایی در مارکس، نگاه کنید به پیوست ۱.
[۱۸] مارکس بهطور پیوسته از عبارت “وسایل تولید” (Produktionsmittel) برای اشاره به کارخانهها، ماشینها، ابزارها، مواد خام و زمین — یعنی کل طیف داراییهای مولد — استفاده میکرد. اصطلاح بعدی “وسایل تولید انبوه” متعلق به قرن بیستم است که تحتتأثیر مدیریت علمی تیلوری (Taylor, ۱۹۱۱؛ Braverman, ۱۹۷۴) و تولید خط مونتاژ فوردی (Ford, ۱۹۲۲؛ Gramsci [۱۹۲۹–۱۹۳۵] ۱۹۷۱؛ Piore & Sabel, ۱۹۸۴) شکل گرفت، و واژگان خود مارکس نیست. نکته مهم دیگر آن است که مارکس میان ابزارهایی که در کنترل فرد صنعتگر باقی میمانند و ماشینهایی که چندین کارگر را بهطور همزمان سازماندهی و تابع میسازند، تمایز قائل میشد. در تحلیل او، بیگانگی بهویژه در جایی شدت مییابد که ماشینها وظایف پارهپاره را بهگونهای هماهنگ میکنند که از دانش یا قدرت تصمیمگیری کارگر فراتر میرود. ازاینرو، مسئله اصلی صرفاً مالکیت به معنای حقوقی آن نیست، بلکه جدایی ساختاری کارگران از کنترل بر خودِ فرآیند تولید است.
[۱۹] بینش مرکزی کینز آن بود که بازارها در کوتاهمدت خوداصلاحگر نیستند؛ هنگامیکه تقاضا فرو میریزد، دولت ملی میتواند و باید مداخله کند تا اشتغال و سرمایهگذاری را تا بازگشت اعتماد تثبیت نماید. از این منظر، دولت نقشی استعاری بر عهده میگیرد شبیه به همان عامل نظمبخشی که آدام اسمیت (Adam Smith) زمانی به ژوپیتر نسبت داده بود — “بازگرداننده نظم” در کیهانی سکولار که در غیر این صورت خودتنظیمگر تلقی میشود. (برای بحث بیشتر، بنگرید به بخش ۱۵، بازسازی سوسیالیسم از نو).
[۲۰] تمایز میان تبیینهای درونی و بیرونی در تحلیل مارکسی اهمیتی بنیادین دارد. تحلیل مارکسی اصیل، تغییر نظاممند را در تناقضهای درونی سرمایه جستوجو میکند — میان ارزش مصرف و ارزش مبادله، کار و سرمایه، نیروها و روابط تولید. جهان بیرونی — سیاست، فناوری، محیط زیست و ژئوپلیتیک — تنها صحنهای است که این تناقضها بر آن گشوده میشوند، نه علت مستقلی از خود. اما واگذاری قدرت تبیینی مستقل به شوکهای بیرونی، همچون فروپاشی برتون وودز یا بحران نفتی ۱۹۷۳، بهمعنای گامی به بیرون از چارچوب دیالکتیکی است. از لحظهای که این گام برداشته میشود، تاریخ از نظامی بسته و ضروری به میدانی باز از تعاملات تصادفی — میان نهادها، منابع، دولتها و دانش — تبدیل میشود که در کنار هم نتایج را شکل میدهند. بنابراین، بهرسمیتشناختن شرایط بیرونی نه انحرافی جزئی از مارکس، بلکه نخستین گام در خروج از سایه اوست؛ گامی بهسوی فهمی نهادی و تکثرگرا از اقتصاد و دموکراسی.
[۲۱] روندی که عموماً “نئولیبرالیسم” نامیده میشود، در کشورهای مختلف مسیرهای متفاوتی پیمود، اما معمولاً در دو مرحله بروز یافت. در مرحله نخست، دولتها داراییهای عمومی را به نام کارایی و رقابت، خصوصیسازی یا واگذار کردند. در مرحله دوم، آنها بهتدریج از مسئولیتهای رفاهی کناره گرفتند و خدمات عمومیای را که پیشتر بخشی از “شهروندی اجتماعی” محسوب میشد، به بازار سپردند یا کالایی کردند. پس از آنکه احزاب راستگرا این اصلاحات را آغاز کردند، بیشتر احزاب سوسیالدموکرات کار چندانی برای بازگرداندن آنها نکردند. دلیل آن تا حدی سیاسی بود: هر دو موج اصلاحات نئولیبرالی منطق اجتماعی پنهانی در خود داشتند — گسترش لایههای میانی از طریق مالکیت دارایی و القای ترس از “از دست دادن” پساندازها. این دگرگونی آرام در روانشناسی طبقاتی، نئولیبرالیسم را بسیار فراتر از آموزههای اقتصادیاش تثبیت کرد.
بااینحال، خودِ مدل نئولیبرال پس از بحران مالی ۲۰۰۸ دچار فروپاشی نظری عمیقی شد؛ هنگامیکه همان گروههای مالی عظیمی که سالها نظم بازار را موعظه میکردند، برای بقا به دولت پناه بردند — و خواهان کمکهای هنگفت عمومی از محل مالیات شهروندان شدند. آنچه باقی ماند، نه آرمان بازارهای خودتنظیمگر، بلکه رژیمی هیبریدی از سودهای خصوصی و زیانهای اجتماعی بود که ورشکستگی اخلاقی و فکری ارتدوکسی نئولیبرال را برملا ساخت.
[۲۲] نمونهای گویا از این فرسایش در سوئد با “توافق سالتشیوبادن” (Saltsjöbaden Agreement) در سال ۱۹۳۸ رخ داد — پیمانی سهجانبه میان کارفرمایان، اتحادیهها و دولت. در آن توافق، کنفدراسیون اتحادیههای کارگری (LO) با اخراجهای گسترده موافقت کرد تا صنایع صادراتی تقویت شوند، با این فرض که افزایش رقابتپذیری اشتغال را تضمین خواهد کرد. بااینحال، تا دهه ۱۹۸۰ بسیاری از اتحادیهها — بهویژه در بخشهای خدماتی و عمومی — دیگر به صنایع صادراتی مانند متال (Metall) وابسته نبودند و همبستگی میان اتحادیهها تضعیف شد. روندی مشابه در بریتانیا روی داد، که شکافهای درون اتحادیه ملی معدنکاران(National Union of Mineworkers) تحت رهبری آرتور اسکارگیل (Arthur Scargill) در جریان اعتصابات دهه ۱۹۸۰، شکاف نیروی کار سازمانیافته را ژرفتر کرد. در ایالات متحده، اعتصاب کنترلکنندگان ترافیک هوایی (PATCO) در سال ۱۹۸۱ با اخراج گسترده اعتصابکنندگان از سوی رئیسجمهور ریگان (Reagan) و لغو رسمی اتحادیهشان پایان یافت — رخدادی که چرخشی تعیینکننده علیه کار سازمانیافته و تقویتکننده قدرت کارفرمایان در سراسر کشور بود (McCartin, ۲۰۱۱). هرچند مسیرها متفاوت بودند، اما پژوهشهای تطبیقی نشان میدهند که الگوهای مشابهی از تکهتکهشدن و کاهش همبستگی، تقریباً تمامی دموکراسیهای صنعتی پیشرفته را پس از دهه ۱۹۷۰ دربر گرفتند (Western, ۱۹۹۷; Visser, ۲۰۰۶). در مجموع، این موارد نشان میدهند که تمایزات ساختاری درون نیروی کار چگونه بنیان جمعی سیاست سوسیالدموکراتیک را فرسوده کرد.
[۲۳] تا اواخر دهه ۱۹۷۰، بدنهای فزاینده از گزارشهای سیاستی — از جمله از سوی سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) و صندوق بینالمللی پول (IMF) — و آثاری چون بحران دموکراسی (The Crisis of Democracy, Crozier, Huntington, & Watanuki, ۱۹۷۵) اتحادیههای کارگری را بازیگرانی بیشازحد قدرتمند معرفی میکردند که مطالبات مزدیشان موجب تورم و فلجشدن نظام حکمرانی شده بود. این گفتمان “زیادهروی اتحادیهها” در میان سیاستگذاران میانهرو نفوذ یافت و به مشروعیتبخشی چرخش نئولیبرالی دهه ۱۹۸۰ کمک کرد. بااینحال، پژوهشهای بعدی این تشخیص را به چالش کشیدند و نشان دادند که در واقع قدرت نیروی کار بیش از اندازه برآورد شده بود و مشکلات عمیقتری در بهرهوری، سرمایهگذاری و رقابت جهانی نادیده گرفته شده بودند (Harvey, ۲۰۰۵; Blyth, ۲۰۰۲; Streeck, ۲۰۱۴; Baccaro & Howell, ۲۰۱۷). چنانکه در بخش ۱۴ بررسی خواهد شد، “مدل دموکراتیک انجمنی”(Associative Democratic Model - ADM) ، فقدان تأثیر مستقیم سیاسی برای “انجمنها” — از جمله اتحادیههای کارگری — را بهعنوان نقصی نهادی شناسایی میکند که به شکلگیری این تنش میان دموکراسی و کار سازمانیافته یاری رساند.
[۲۴] نمونهای گویا از این روند در سوئد با اجرای سیاست jobbskatteavdrag (”اعتبار مالیاتی درآمد کسبشده”) در سال ۲۰۰۷ زیر نظر دولت حزب میانهرو به رهبری فِردریک راینفلدت (Fredrik Reinfeldt) () مشاهده میشود. این برنامه با هدف افزایش درآمد قابلتصرف و تحریک مصرف و اشتغال، تخفیف مالیاتی برای افراد شاغل فراهم کرد. ارزیابیهای تجربی شورای سیاست مالی سوئد (Finanspolitiska rådet, ۲۰۰۸–۲۰۱۴) و اقتصاددانان مستقلی چون دومِییِی و فلوْدِن (Domeij & Flodén, ۲۰۱۰) هیچ اثر قابلاندازهگیری بر اشتغال یا تولید نیافتند. بااینحال، این سیاست در دوران دولت سوسیالدموکرات (۲۰۲۲–۲۰۱۴) نیز حفظ شد و علیرغم آثار بازتوزیعی معکوس آن، لغو نگردید. هنگامیکه میانهروها در سال ۲۰۲۲ دوباره به قدرت بازگشتند، همان سیاست را بازمعرفی و گسترش دادند. این رویداد نشان میدهد که منطق سیاسیِ دلجویی از طبقه متوسط — با جایگزینی تخفیف مالیاتی بهجای اصلاح ساختاری — چگونه در ورای خطوط حزبی تداوم یافته و همان بازآرایی وفاداریهایی را تقویت کرده است که پایگاه انتخاباتی سوسیالدموکراسی را فرسودهاند.
[۲۵] چارلز داروین (Charles Darwin) هر سه جلد از اصول زمینشناسی (Principles of Geology, ۱۸۳۰–۱۸۳۳) نوشته چارلز لایل را در طول سفر دریایی خود با کشتی بیگل (H.M.S. Beagle) مطالعه کرد. او جلد نخست را در آغاز سفر همراه داشت و جلدهای بعدی را هنگام توقف در بنادر آمریکای جنوبی، بهمحض انتشار، از طریق پست دریافت کرد. داروین بعدها اعتراف کرد که کار لایل درک او از “تغییر تدریجی” را دگرگون ساخت. او استدلال لایل را چنین تفسیر کرد که حتی رویدادهای چشمگیر — مانند فوران آتشفشان، زمینلرزه یا برخورد شهابسنگ — تنها تأثیراتی محدود بر فرایندهای ژرفتر تکاملی دارند که توسط تغییر و گزینش پیوسته و کند اداره میشوند. از این منظر، داروین یکنواختگرایی زمینشناختی لایل را به قلمرو زیستشناسی گسترش داد و بدینگونه بنیان مفهومی نظریه تکامل مدرن را پیریزی کرد.
[۲۶] نظریه سیاسی معاصر اغلب دموکراسی را مجموعهای از الگوها برای اداره کارآمد جامعه تلقی میکند. بااینحال، تاریخ سوسیالدموکراسی یادآور میشود که دموکراسی صرفاً فن مدیریتی نیست، بلکه میدانِ تعارض اخلاقی و مادی بر سر معنای خودِ برابری است.
[۲۷] مارکس در سرمایه طبقهبندی منسجمی از این گروهها ارائه نکرد، اما او و انگلس در نوشتههای پراکندهای به آنها اشاره کردهاند. دهقانان در هجدهم برومر لویی بناپارت (۱۸۵۲) بهروشنیتر از هر جا تصویر میشوند، جایی که مارکس آنان را منزوی و از نظر سیاسی پراکنده توصیف میکند. پیشهوران و خردهبورژواها در مانیفست کمونیست (۱۸۴۸) بهعنوان لایههایی گذرا توصیف میشوند که یا “به درون پرولتاریا فرو میروند” یا با منافع بورژوازی همسو میشوند. روشنفکران بیشتر بهعنوان نمایندگان ایدئولوژیک طبقات دیگر دیده میشوند، هرچند مارکسیستهای بعدی (مثلاً گرامشی) این مفهوم را بسط دادند. طبقات متوسط نوظهور — کارمندان دفتری، حقوقبگیران سفیدپوش و کارگزاران — تنها در تحلیلهای مارکسیستی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم (مثلاً در آثار کائوتسکی و لنین) به موضوعی عمده تبدیل شدند. بنابراین، این پاراگراف بازتاب تفسیری تلفیقی از گروههایی است که مارکس تنها گذرا به آنها اشاره کرده، نه فهرستی واحد برگرفته از سرمایه.
[۲۸] ترتیب عناصر در اینجا نباید نشانهای از “مارکسیسم باقیمانده” یا “رسوب مارکسیستی” تلقی شود که در آن کارگر بهصورت پیشفرض در صدر قرار میگیرد. در آن صورت، عبارت بهصورت “کارگران، دانشجویان یا حرفهمندان” تنظیم میشد. اولویتِ دادهشده به محیط کار بازتاب یکی از محورهای اصلی این نوشتار است: اقتصاد و شیوه مدیریت آن. بنابراین، تأکید بر مکان نهادیِ مشارکت است، نه بر امتیاز دادن به کارگر بهمثابه یک طبقه اجتماعی. واژه باقیمانده همچنین با تمایز مشهور ریموند ویلیامز (Raymond Williams) میان “غالب”، “باقیمانده” و “نوپدید” در تحلیل فرهنگی (Marxism and Literature, ۱۹۷۷) همپوشانی دارد.
[۲۹] در این نوشتار، واژه انجمنها (associations) بهعنوان اصطلاحی عام برای نهادهای سازمانیافته و مبتنی بر عضویت بهکار میرود که حول هویتهای پایدار یا موقتی (شغلی، فرهنگی، نسلی، سرزمینی، ایدئولوژیک) شکل میگیرند و از طریق آنها افراد صدای خود را اعمال کرده و در تصمیمگیری شریک میشوند. این اصطلاح از یکسو از گستردگی بیش از حد واژه سازمان پرهیز میکند و از سوی دیگر، از بار تاریخی مفهوم همبستگی صنفی (corporatism) برکنار است. در ادامه نوشتار، واژه انجمنها با حرف بزرگ (Associations) به واحدهای نهادیِ فنی در چارچوب مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM) اشاره خواهد داشت. بنگرید به (Hirst (۱۹۹۴); Cohen & Rogers (۱۹۹۵); Tocqueville ([۱۸۳۵–۱۸۴۰] ۲۰۰۰); Ostrom (۲۰۱۰)).
[۳۰] عضویت در انجمنها بهصورت ثبتشده تعریف میشود، نه صرفاً وابستگی غیررسمی، تا وزنهای فردی و جمعی برای اهداف مدل دموکراتیک انجمنی (ADM) قابل محاسبه باشد. ثبت عضویت، مبنای اداری لازم برای تخصیص منصفانه نفوذ و جلوگیری از شمارش تکراری را فراهم میآورد. در عمل، فرض بر این است که انجمنها فعالیتهای اداری و مشارکتی خود را از طریق حق عضویتهای اندک تأمین مالی میکنند. هدف این حق عضویتها محدودکردن دسترسی نیست، بلکه تضمین پایداری است؛ ازاینرو، باید بهگونهای تنظیم شوند که هزینه به مانعی برای مشارکت تبدیل نگردد.
[۳۱] واژهٔ “لیبرال” در “پارادوکس لیبرالِ” سِن به اصلِ لیبرالیِ حقوق فردی اشاره دارد – یعنی احترام به خودآیینیِ شخصی که در فلسفهٔ سیاسیِ لیبرال جایگاهی محوری دارد، نه به معنای حزبی یا اقتصادیِ آن. این پارادوکس از تنش میان اعطای چنین حقوق فردی و حفظِ عقلانیت جمعی در تصمیمگیری اجتماعی پدید میآید.
[۳۲] مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM) باید بهمنزلهی چارچوبی برای ادغام تدریجی در نظامهای پارلمانی موجود درک شود، نه جایگزینی ناگهانی و یکباره. در عمل، نمایندگیِ انجمنی در آغاز، مکمل ساختارهای سرزمینی و حزبی خواهد بود و سازوکارهای آزمایشی آن بهتدریج آزموده و اصلاح میشوند. هدف، تکامل نهادی است نه گسست ناگهانی؛ تا ثبات و تداوم دموکراتیک حفظ شود و در عین حال “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (Effective Number of Decision Makers – ENDM) گامبهگام گسترش یابد.
[۳۳] اصطلاح “تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان” (Effective Number of Decision Makers – ENDM) با مفاهیمی در ژنتیک آماری مانند “اندازهی مؤثر جمعیت” (effective population size) و “تعداد مؤثر بنیانگذاران” (effective founder number) همپایه است. در هر دو مورد، شمار خام افراد (چه شهروندان، چه بنیانگذاران) میزان واقعی نفوذِ مستقل را بیش از اندازه برآورد میکند، زیرا قدرت یا سهم ژنتیکی بهطور نامتوازن توزیع شده است. چالش اصلی نه افزایش شمار اسمی، بلکه گسترش تعداد مؤثر است.
[۳۴] سرعت اجرای این مدل باید آگاهانه کند نگاه داشته شود. مسیر فلسفهی سیاسی و اقتصاد لیبرال در بیش از دو قرن گسترش یافته و پیامدهای ساختاری آن را نمیتوان در یک یا دو دورهی انتخاباتی وارونه کرد. گذارِ پایدار نیازمند صبر است: تعدیلهای تدریجی، پایش دقیق، و یادگیری نهادی در هر مرحله. تنها از رهگذر چنین تدریجیگراییای است که مدل دموکراتیک انجمنی میتواند از بیثباتی بپرهیزد و مشروعیتی پایدار بهدست آورد.
[۳۵] خودِ آدام اسمیت امکانی برای نقد جامعهی سرمایهداری فراهم میآورد، بیآنکه نیازی به استناد به تعارضات دیالکتیکی باشد. او در ثروت ملل (The Wealth of Nations [۱۷۷۶] ۱۹۷۶، کتاب ۱، فصلهای ۸ تا ۱۰) اذعان میکند که دستمزدها غالباً بهواسطهی قدرتِ ترکیبیِ کارفرمایان پایین نگه داشته میشوند؛ نابرابری موروثی بهواسطهی نهادهای مالکیت تثبیت میگردد؛ و تقسیم کار میتواند رشد انسانی را عقیم سازد، چنانکه کارگر را به موجودی “بهقدر ممکن احمق و ناآگاه” فرو میکاهد. همین تنشها در درون تحلیل خودِ اسمیت میتوانست مبنایی برای نقدی برآمده از مشاهدهی تجربی و تحلیل نهادی در اختیار مارکس بگذارد، بیآنکه منطق هگلی به جهان مادی منتقل شود.
[۳۶] خودِ اسمیت نقش تثبیتکنندهی نظم طبیعی را به مشتری (Jupiter) تشبیه میکند، ایزدی که در زمانِ برهمخوردنِ تعادل کیهانی، دوباره نظم را بازمیگرداند. این قیاس از وجاهتی برخوردار است، هرچند کاربرد آن در عرصهی اقتصاد نیازمند احتیاط است. در ادامهی این نوشتار، به این ایده بازمیگردم که مالکیت عمومی در سطوح گوناگون — از سطح محلی تا سطح دولت — میتواند نقشی تثبیتکننده در بازارها ایفا کند، بهشرط آنکه چنین مالکیتی همچون هر بخش دیگر در چارچوب نظامی تکثرگرا تلقی شود.
[۳۷] بحث اسمیت دربارهی نفع شخصی در ثروت ملل (The Wealth of Nations) بهطور ضمنی بر کنشگرِ مذکرِ بازار استوار است؛ چنانکه در مثال مشهور او آمده است: “ما شام خود را نه از نیکخواهیِ قصاب، آبجوساز، یا نانوا انتظار داریم، بلکه از توجه آنان به نفع شخصیشان. ما به انسانیت آنان متوسل نمیشویم، بلکه به خوددوستیشان، و هرگز از نیازهای خود سخن نمیگوییم، بلکه از منافع آنان.” (WN I.ii.۲). گرچه در این عبارت از ضمیر “او” استفاده نشده است، اما بافت دستوری و اجتماعی جمله، فاعلِ مذکر را نمایندهی رفتار عقلانی اقتصادی فرض میکند.
[۳۸] مفهوم “تعداد مؤثرِ کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA) تعمیمی است از سنجههایی که در علوم سیاسی و اقتصاد توسعه یافتهاند. در علوم سیاسی، لاکسو و تاگپرا (Laakso & Taagepera, ۱۹۷۹) “تعداد مؤثر احزاب” را بهعنوان شاخصی تعدیلشده از تکثر تعریف کردند. در اقتصاد نیز شاخصهای مشابه تمرکز — چون شاخص هرفیندال–هرشمن (Herfindahl, ۱۹۵۰; Hirschman, ۱۹۴۵) قدرت بازار را با وزندهیِ بنگاهها بر پایهی اندازهی نسبیشان میسنجند؛ و نظریهی سازمان صنعتی از روشهای مشابهی برای تشخیص الیگوپولی بهره میگیرد (Bain, ۱۹۵۶; Stigler, ۱۹۶۴; Bresnahan & Schmalensee, ۱۹۸۷). رویکردهای موازی در فیزیک اقتصادی (econophysics) نیز بازارها را نه بهصورت نظامهایی در تعادل، بلکه بهمثابه مجموعههایی احتمالاتی مدلسازی میکنند (Yakovenko & Rosser, ۲۰۰۹). دادههای تاریخی پیکتی (Piketty, ۲۰۱۴, ۲۰۲۰) نیز نشان میدهد که تمرکز ثروت، تنوع مؤثر تصمیمگیرندگان را کاهش میدهد. الهام اصلیِ پیشنهاد مفهوم ENEA بااینحال از ژنتیک جمعیت سرچشمه میگیرد، جایی که مفهوم “اندازهی مؤثر جمعیت” (effective population size – Ne) نشان میدهد که چگونه تنوع و پایداری به شمار موجوداتِ مستقل در تولیدمثل وابسته است (Wright, ۱۹۳۱; Kimura & Crow, ۱۹۶۳). بدینسان، ENEA مشارکتِ متکثر را شرطی سنجشپذیر برای ثبات نظاممند — اقتصادی، اجتماعی و سیاسی — در نظر میگیرد.
[۳۹] دربارهی “تعداد مؤثر احزاب” (effective number of parties) بنگرید به Laakso & Taagepera (۱۹۷۹) و نیز بحثِ ارائهشده در یادداشت پیشین. مدل دموکراتیک انجمنی همین اصل را از حوزهی رقابت انتخاباتی فراتر میبرد و آن را به تنوعِ انجمنها و نقشها در فرآیند تصمیمگیری در سراسر جامعه گسترش میدهد.
[۴۰] “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA) تنها شاخصی توصیفی نیست، بلکه معیاری راهنما برای سیاستگذاری است. همانند شاخصهایی چون تورم یا بیکاری، ENEA تشخیصدهندهی سلامت نظامی است؛ اما نیروی هنجاریِ آن در این الزام نهفته است که اقتصاد سیاسی باید ENEA را بالاتر از آستانههای بحرانی نگاه دارد. این امر مستلزم اقداماتی فعال است — اجرای قوانین ضدانحصار، طراحی نهادیِ تکثرگرا، و در صورت لزوم، نقشهای تثبیتکنندهی مالکیت عمومی یا اشتراکی — برای جلوگیری از تمرکز و حفظ تابآوریای که مشارکت گسترده تضمین میکند. نیروی نهادیِ اصلی برای اجرای این معیار، مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM) است که با توزیع قدرت تصمیمگیری میان انجمنها، تنوعِ کنشگرانِ لازم برای ENEA بالا را حفظ مینماید.
[۴۱] در این معادله هیچ امر مقدسی وجود ندارد. صرفاً یک پیشنهاد است. برای مثال، بهآسانی میتوان آن را بهصورت نوشت.
[۴۲] ریشه دوم (جذر) تنها یکی از شیوههای اجرای تخفیف است. توابع مقعر دیگر نیز میتوانند با اثری مشابه بهکار روند، مانند تخفیف لگاریتمی (بر مبنای () یا تخفیف کلی بهصورت قانون توان، برای مثال، با ، انتخاب تابع تعیین میکند که نفوذ عضویتهای اضافی تا چه حد بهسرعت کاهش یابد.
[۴۳] برای شرحی کلی از نمایندگی تناسبی و روشهای مقسومعلیه مانند سنت-لاگه (Sainte-Laguë)، بنگرید به:
Gallagher & Mitchell (۲۰۰۵); Lijphart (۱۹۹۴); Balinski & Young (۲۰۰۱).
[۴۴] آستانهٔ تقریباً با حدّ پایینِ «رقابت سالم» در دستورالعملهای ضدانحصار وزارت دادگستری و کمیسیون تجارت فدرال ایالات متحده (DOJ/FTC) متناظر است، جایی که شاخص تمرکز هرفیندال–هیرشمن(HHI) برابر با ۱۰۰۰ بهعنوان نشانهای از یک بازار غیرمتمرکز تلقی میشود. این ارجاع صرفاً باید بهمنزلهٔ یک مبنای توضیحی در نظر گرفته شود، نه یک رهنمود هنجاری. در چارچوب کنونی، چنین مقادیری نشانگر حدّاقل آستانهای برای «کثرتگرایی بازار» هستند، نه شرطی کافی برای «پراکندگی دموکراتیک قدرت». در شرایط رقابتیای که در آن خطر واقعی ورشکستگی و تعدیل بلندمدت وجود دارد، تعداد مؤثرِ بازیگران مستقل که برای مبادلهٔ اقتصادیِ واقعاً سالم و عادلانه لازم است، احتمالاً بسیار بیشتر خواهد بود — احتمالاً در حدود ۳۰ تا ۱۰۰ یا بیشتر، بسته به پویاییهای بخشی و شدت سرمایهگذاری. همانگونه که در مثالهای نانوایی و خودروسازی دیدیم، به نظر میرسد بخش نانوایی از نظر رقابتی سالم است، در حالی که بخش خودروسازی چنین نیست.
[۴۵] شرط لیندبرگ (Lindeberg) (۱۹۲۲) تکمیل “قضیه حد مرکزی” است. این شرط توضیح میدهد که در چه شرایطی دنبالهای از متغیرهای تصادفی مستقل با واریانسهای نامساوی باز هم در حد نهایی توزیع نرمال پدید میآورند. بهطور غیررسمی، این شرط ایجاب میکند که هیچ متغیر منفردی سهمی نامتناسب در واریانس کل نداشته باشد: برونزدهای (outlier) بزرگ باید با افزایش تعداد جملات ناچیز شوند. اگر این شرط برقرار نباشد، توزیع تجمیعی ممکن است از نرمال بودن منحرف گردد و کجی، دامنه سنگین یا چندقله بودن پدید آید.
■ آقای جرجانی عزیز. مقاله مفصل و جالبی بود که برای تهیه آن زحمت زیادی کشیدید. به سهم خودم به عنوان خواننده، متشکرم.
چون موضوع برایم جالب است، سالهای گذشته در مورد آن تا حدی که مقدورم بوده بررسی کردهام و متأسفانه نوعی بدبینی به مدلی که پیشنهاد کردهاید دارم. به این معنی که آن را برای بنگاههای بزرگ اقتصادی پیشرفته، غیر عملی میبینم. توضیح: این اصل که عنوان کردهاید، برایم منطقی و کاملا قابل پذیرش است: “با افزایشِ تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی (ENEA)، عملکرد عادلانهی نظام اقتصادی تضمین میگردد و تحریفهای ناشی از لابیگری نیز خنثی میشود”.
اما نکته مبهم در کاربرد و مصادیق آن است. مثلأ در مورد صنعت خودرو سازی، تصمیمات مهم و راهبردی توسط سهامداران، هیئت مدیره، و کارشناسان دولتی گرفته میشود. سؤال این است: چه تصمیمگیری “مهم و راهبردی” را میتوان به عهده کارگران و کارمندان این صنعت گذاشت؟ مگر نه اینکه در مدل “افزایشِ تعداد مؤثر تصمیمگیرندگان”، باید تعداد مشارکتکنندگان در تصمیمگیری را افزایش داد؟ حتمأ توجه دارید که در اقتصادهای پیشرفته امروزی، نقش کارگران و کارمندان در حد “امور بسیار جزئی” مدیریتی و رفاهی است، نه بیشتر.
امیدوارم توانسته باشم سؤال خود را در حدی روشن بیان کرده باشم که بشود همفکری را بهتر جلو برد.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان
■ رضا قنبری گرامی،
با سلام و با تشکر از دقت نظرت. متاسفانه ارائه راهحل برای مشکلی که شناسایی کردهایی، کار سادهایی نیست و من هم راهحلی عمومی برای آن ندارم. خوشبختانه قرار هم نیست که من همهٔ مشکلات را شناسایی کنم و برای آنها راهحل ارائه دهم. این کاری است که بهتر است با همدیگر انجام دهیم. در بین خوانندگان همین سایت ایران امروز افراد زیادی وجود دارند که، مانند خودت، میتوانند در این بحث شرکت کنند. آن چه که در این لحظه به نظر من میرسد این است که کشورهای مختلف راههای متفاوتی را باید بروند.
در سوئد قانونی مصوب سال ۱۹۷۶ هست به نام “قانون همتصمیمی در زندگی کاری (lagen om medbestämmande i arbetslivet (MBL)). مطابق این قانون، همین الان نمایندگان “انجمنها” در مدیریت واحدهای مختلف مشارکت دارند. در اینجا، کارگران، کارمندان و متخصصان “اتحادیههای سراسری” خود را دارند. کارفرمایان هم موظف هستند در مود مسائل با آنها “مشورت” کنند.
در دانشگاهها، چه در سطح دپارتمان، یا دانشکده یا دانشگاه، اتحادیههای دانشجویی نمایندگانی در هیئت مدیره دارند. حتی، دانشجویان “قبل از لیسانس” و “دانشجویان دوره دکترا” نمایندگان جداگانه دارند. بنابراین در اینجا مشکل این است که نمایندگان اتحادیهها ممکن است در مقابل کارفرمایان احساس ضعف کنند. بنابراین باید به “قدرت بخشی” به ساختارهای موجود پرداخت.
راه دیگر برای رسیدن به مطلوب در سوئد، محدود کردن تعداد سالهایی است که کسی میتواند در هیئت مدیره یک شرکت باشد. تا بحال چندبار این بحث درگرفته که در هیئت مدیره تمام شرکتهایی که در بازار بورس هستند، باید حداقل ۲۵٪ از اعضا از بین زنان باشند. البته هنوز این پیشنهاد به پارلمان نرفته است.
هدفم از مثال آوردن از سوئد این است که اقدامات لازم برای بالا بردن تعداد موثر تصمیمگیران یا تعداد موثر فعالان اقتصادی بستگی به شرایط موجود در هر کشوری دارد، و بهتر است که با قدمهای کوتاه و “غیرقابل بازپسگیری” به آهستگی و مصمم به سمت هدفی طولانی مدت پیش رفت. نظم موجود “لیبرالی” حدود ۲۰۰ سال عمر دارد. نمیتوان آن را به صورت “انقلابی و در یک شب” دگرگون کرد. به قول معروف “بیرون نمیتوان کرد، الا به روزگاران”.
با احترام و به امید گفتوگوهای بیشتر - حسین جرجانی
■ سلام آقای جرجانی. متشکرم بابت توضیحات روشنگر شما راجع به سوئد.
با شما همفکرم که هر کشور، شرایط خاص خود را دارد و باید راه خود را با استفاده از مدلهای عام، به شرايط خاص خود وفق دهد. توجه من مخصوصا به اقتصادهای پیشرفته کنونی است (به ویژه آمریکا و چين)، چرا که این دو کشور، نقش اصلی را در آینده همه کشورها تعیین میکنند. مثلأ شما به درستی اشاره کردهاید که سوسیالدموکراتها نتوانستهاند از “سقوط رقابتی دستمزدها” جلوگیری کنند. این امر خود پیامد سقوط قیمت کالاهای مصرفی است، که خود ناشی از گلوبالیزاسیون است. بنابراین یا باید به سقوط قیمتها و دستمزدها (و بیکاری گسترده کارگران) تن بدهیم، یا باید جلوی گلوبالیزاسیون را بگیریم (مثل آنطور که ترامپ با وضع تعرفه گمرکی میخواهد جلوی گلوبالیزاسیون سد ایجاد کند). راه دیگری هست؟
در روزهای اخیر به مناسبت انتخاب برندگان جایزه اقتصادی نوبل، مفاهیمی چون بارآوری، نوآوری، و سیاست اقتصادی در نشریات مطرح شد. یکی از مطالبی که فیلیپ آژیون مطرح میکرد، توصیه “سیاست اقتصادی” برای کشورهای اروپایی بود، نه اینکه همه امور را به دست “رقابت آزاد” بگذارند. آنچه او به عنوان “سیاست اقتصادی” مطرح میکند (که لاجرم تصمیمات متمرکز و کلان اقتصادی در سطح جامعه اروپا را ایجاب میکند)، در واقع خلاف جهت “افزایش تعداد مؤثر کنشگران” است.
با احترام. رضا قنبری
■ با سلام دوباره،
باید منصفانه بگویم که اگر در سالهای میانه دهه ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ از من میپرسیدند، من هم همان راهحلی را ارائه میدادم که دیگر سوسیالموکراتها دادند! اما اگر من با فهم امروز، در آن موقع تصمیمگیرنده بودم، برای حفظ حقوق کارگران جهان سوم، و شرایط کاری آنها، تبعیض حقوق زنان، کار کودکان، تاثَیرات محیط زیستی تولید در جهان سوم، ...، تلاش میکردم. اگر این کارها را میکردم، اختلاف دستمزد در اینجا و آنجا آن قدر زیاد نمیشد. در نتیجه توازن بیشتری در گلوبالیزاسیون پیش آمد. اشتباه سوسیالدموکراتهای آن زمان در این بود که به جای هدایت مسیر گلوبالیزاسیون، در پی توقف آن برآمدند.
در مورد برندگان جایزه نوبل اقتصاد نظر خاصی ندارم. فقط به دو نکته کوچک اشاره میکنم. نکته اول اینکه دلیل جایزه گرفتن آنها (مثلا نقش نوآوری) ربطی به نظر آنها در مورد وضعیت فعلی اقتصاد اروپا ندارد. نکته دوم اینکه اروپا (شامل روسیه!) به قدری از ایالات متحده و چین عقب افتادهاند که جبران آن راهحلهای غیر متعارف میطلبد.
در این بین، برخی به دنبال تمرکز بیشتر هستند. در حالیکه به نظر من، شباهتِ بیشتر به ایالات متحده و چین برای اروپا و دیگر بخشهای جهان راهگشا نیست.
با احترام - حسین جرجانی
... با خود فکر میکردم که مه گر همچنان تا صبح میپایید ...
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
مریم لطفی / روزنامه شرق
در سالهای اخیر، سیاستهای پیشبرنده حجاب و عفاف در ایران همواره با چالشهای گسترده اجتماعی، حقوقی و فرهنگی همراه بودهاند. روز گذشته دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران از تشکیل «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» و وعده بهکارگیری ۸۰ هزار نیروی آموزشدیده خبر داد؛ اقدامی که اگرچه بلندپروازانه است، اما پرسشهای جدی درباره عملیاتیبودن، بودجه و تضمین امنیت مردم باقی میگذارد.
«شرق» در ابتدای نگارش گزارش با مؤمننسب تماس گرفت اما او اعلام کرد با رسانه بیگانه صحبت نمیکند. منظور او از رسانه بیگانه، رسانهای بود که با مجوز وزارت ارشاد و بهصورت کثیرالانتشار در کشور در حال انتشار است و بهصورت شفاف به دنبال انتقال نظرات دو طرف بود. «شرق» تجربههای پیشین طرحهای مربوط به حجاب، از گشت ارشاد تا طرح نور و قانون حجاب و عفاف و وعدههای تازه ستاد را بررسی کرده است.
پیشینه طرحهای نظارت بر حجاب
پیش از شکلگیری «اتاق وضعیت عفاف و حجاب»، تجربههای متعددی در زمینه نظارت بر حجاب در ایران اجرا شده بود که هر یک با انتقادات و محدودیتهای جدی همراه بودهاند. یکی از برجستهترین نمونهها، گشت ارشاد یا «پلیس امنیت اخلاقی» است که از سالهای گذشته بهعنوان اقدام اجرائی برای نظارت بر رعایت حجاب و برخورد با متخلفان عمل کرده است. منتقدان، گشت ارشاد را نمادی از محدودیت در موضوعی میدانند که ذاتا باید جنبه فرهنگی و تعاملی داشته باشد.
تجربه تاریخی نهچندان دور نشان میدهد که این گشت که طی سالهای اخیر، چندین بار به حاشیه رانده شد و حتی به صورت تلویحی تعطیل شد و دوباره فعال شده است، نشانهای از ناکامیهای مستمر در تحقق اهدافش بوده است. در کنار گشت ارشاد، طرح «نور» که در فروردین ۱۴۰۳ توسط نیروی انتظامی برای مقابله با کشف حجاب در معابر عمومی آغاز شد، نمونه دیگری از تلاشهای نظارتی است. همان موقع این طرح با هدف «رعایت قانون» و «مطالبه مردم متدین» معرفی شد. اما گزارشهای میدانی نشان میداد که تأثیر آن بیشتر ظاهری و محدود به ساعات حضور گشتها بود.
در ادامه، قانون عفاف و حجاب تلاش کرد همین نظارتها و محدودیتها را در سطحی کلانتر و رسمیتر پیگیری کند و با چارچوب قانونی، مکانیسمهای اجرائی و وظایف نهادها را مشخص کند. این قانون سرسختانهتر از طرحهای قبلی بود و هدف آن نهتنها کنترل اجرائی، بلکه ایجاد تغییرات ساختاری و فرهنگی در جامعه بود. به این ترتیب، قانون جدید را میتوان نقطه اوج تلاشهای پیشین در زمینه عفاف و حجاب در ایران دانست.
قانون «حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب»، معروف به قانون عفاف و حجاب، در سال ۱۴۰۲ در مجلس شورای اسلامی تصویب شد. این قانون با هدف تقویت فرهنگ عفاف و حجاب در جامعه، بهویژه در میان زنان و دختران، تدوین شده است. براساس ماده ۷۴ این قانون، مدتزمان اجرای آزمایشی آن سه سال از تاریخ لازمالاجرا شدن تعیین شده است. با این حال، تاکنون این قانون بهطور رسمی ابلاغ نشده و در مرحله اجرائی قرار ندارد.
این پیشینه نشان میدهد تلاشهای گذشته برای نظارت بر حجاب، همواره با محدودیتهای عملی، نارضایتی اجتماعی و تناقض میان اهداف فرهنگی و ابزارهای قهری مواجه بودهاند؛ نکاتی که احتمال میرود در اجرای طرح «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» تکرار شوند.
مقابله هوشمندانه با «سکولاریسم و بیتفاوتی اجتماعی»
روز گذشته روحالله مؤمننسب، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران، جزئیات اجرای طرح «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» را تشریح کرد. او تأکید کرد که اولویت اصلی ستاد در دوره جدید، تکمیل زیرساخت انسانی و نرمافزاری است و گفت با بهکارگیری ۸۰ هزار نیروی آموزشدیده و چهارهزارو ۵۷۵ مربی و ضابط قضائی، امکان ایجاد تحولی گسترده در استان تهران فراهم میشود.
مؤمننسب خبر داد که اتاق وضعیت با مشارکت دستگاههای فرهنگی و اجرائی شکل گرفته و از مردم برای عضویت در قرارگاه ناظران مردمی دعوت شده است. او افزود که این نهاد با رویکرد فرهنگی، اجتماعی، نخبگانی و مردمی فعالیت خواهد کرد و هدف کلان آن مقابله هوشمندانه با «سکولاریسم و بیتفاوتی اجتماعی» است.
او توضیح داد که کنشهای دشمن در حوزه عفاف و حجاب رصد و تحلیل شده و راهکارهای فرهنگی، رسانهای و قانونی برای نهادهای مربوطه طراحی و ابلاغ میشود و کمکاری نهادها از طریق تفاهمنامهها، پیگیری قضائی و استفاده از ظرفیتهای قانونی مورد نظارت قرار خواهد گرفت.
مؤمننسب همچنین به نظارت بر محتوای هنجارشکنانه در فضای مجازی و شبکههای نمایش خانگی اشاره کرد و گفت گزارشهای ناظران مردمی برای برخورد قانونی ارسال میشود.
ابهامات طرح اتاق حجاب
در سالهای اخیر، بهویژه پس از تصویب قانون «عفاف و حجاب»، برخورد با بیحجابی در فضاهای عمومی و صنفی شدت یافته است. در این مدت بسیاری از کافهها، باغرستورانها و تالارهای عروسی در شهرهای مختلف به دلیل «هنجارشکنی در پوشش» پلمب شدهاند.
با توجه به پیشینه این طرحها و استمرار رویکردهای مشابه، به نظر میرسد مؤمننسب و ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران میکوشند با تکیه بر زیرساختهای انسانی و نرمافزاری، نظارتها را گسترش دهند. اما پرسش اینجاست که آیا این رویکردهای نظارتی و اجرائی میتوانند در بلندمدت تأثیر مثبتی در تغییر نگرشها و رفتارهای اجتماعی در زمینه حجاب داشته باشند یا خیر؟
از سوی دیگر، ادعای مؤمننسب درباره بهکارگیری ۸۰ هزار نیروی آموزشدیده اگرچه بلندپروازانه و جاهطلبانه بهنظر میرسد، اما پرسشهای جدی درباره عملیاتیبودن آن باقی میماند: چگونه این حجم گسترده از آموزشها انجام خواهد شد؟ بودجه آن از چه منابعی تأمین میشود؟ کیفیت آموزشها چگونه تضمین خواهد شد؟ و چه سازوکاری برای جلوگیری از نفوذ گرایشها و سلایق گزینشی در محتوای آموزشی وجود دارد؟
همچنین مشخص نیست چه تضمینی وجود دارد که اجرای این طرح منجر به خشونت نشود و مردم آسیبی نبینند؛ زیرا تجربههای گذشته، بهویژه گزارشها و فیلمهای درگیریهای گشت ارشاد با شهروندان در سالهای اخیر، نشان میدهد چنین خطراتی واقعی است و نمیتوان آنها را کتمان کرد.
پاسخ مؤمننسب به «شرق»: با بیگانه مصاحبه نمیکنم
در راستای رعایت اخلاق حرفهای، «شرق» در تلاش بود تا طی گفتوگوی اختصاصی با روحالله مؤمننسب، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران، جزئیات بیشتری درباره اهداف و سازوکارهای اتاق وضعیت عفاف و حجاب دریافت کند؛ اما پاسخ او این بود: «با رسانههای بیگانه گفتوگو نمیکنم».
هرچند مؤمننسب در پاسخ به درخواست گفتوگوی «شرق»، این روزنامه را بیگانه خواند و اعلام کرد «با رسانههای بیگانه مصاحبه نمیکند»، این موضع در عین احترام به آزادی اظهارنظر، نشاندهنده کوتاهی در رعایت اصل رواداری است؛ چراکه رسانهها فارغ از برچسب «خودی» یا «بیگانه» باید بتوانند در چارچوب قوانین و اصول حرفهای، مسائل و موضوعات مختلف اجتماعی را پیگیری کنند.
در ادامه بررسی تجربههای نظارت بر حجاب، محمدصالح نقرهکار، وکیل دادگستری و حقوقدان، معتقد است سیاستگذاری در حوزه عمومی از جمله حجاب، باید براساس ارزشهای اجتماعی و احترام به حقوق شهروندان شکل بگیرد.
او در گفتوگو با «شرق» با تمرکز بر علم سیاستگذاری عمومی توضیح میدهد که ارزشها در هر جامعهای نقش محوری دارند و سیاستگذاران عمومی باید آنها را مطابق اولویتها و ضرورتهای عرصه عمومی مدنظر قرار دهند. به گفته نقرهکار، در ایران سلسلهای از ارزشهای ممدوح اجتماعی در سپهر عمومی وجود دارد که سیاستگذاران ملزم به توجه به آنها در چارچوب اصول حکمرانی خوب، اصل سلسلهمراتب و هدف شایسته مقام عمومی هستند.
نقرهکار تأکید میکند که پوشش و حجاب از دیرباز در ایران بهعنوان یک ارزش اجتماعی شناخته شده و طی چند قرن گذشته، جلوههای مختلف آن چهره شهرها و نسبیت فرهنگی در فضای عمومی کشور را شکل داده است. به گفته او چالش اصلی در این حوزه، امکان شناسایی، اعلام و تضمین تحقق این ارزشها از سوی حکومت است؛ مسئلهای که در طول تاریخ، سیاستگذاران عمومی و نظریهپردازان دولت در ایران با آن مواجه بودهاند. گذار بین سنت و مدرنیته این چالش را پیچیدهتر کرده و محدودیتهای حکمرانی در ترویج ارزشها و تضمین تحقق آنها را برجسته کرده است.
نقرهکار تحلیل میکند که در ایران دو رویکرد متضاد نسبت به ارزشها وجود دارد: یک رویکرد بهدنبال حداقل مداخله دولت در شکلدهی و تضمین ارزشهاست و رویکرد دیگر، جامعهمحور و شهروندمدار، بر حقوق و تعهدات مردم و امکان نقد و مشارکت آنها تأکید دارد: «این دو رویکرد، چهره مردمسالاری و حکومت قانون را در کشور شکل میدهند و میزان توانایی دولت در شناسایی، اعلام و تضمین ارزشها را تعیین میکنند».
نقرهکار، همچنین مفهوم شهروندی را ابزاری برای شناخت بهتر جامعه، روابط درونی آن و نقشهای اجتماعی-سیاسی افراد میداند: «بر اساس این دیدگاه، اداره جامعه باید مطابق با اصول احترام متقابل و رعایت حقوق دیگران باشد و شهروندان باید در کنار حقوق خود، تعهدات و وظایف اجتماعی خود را نیز بپذیرند. تمامی این حقوق و تعهدات، بر مبنای یک چارچوب عالی ارزشی تعریف میشوند که نهتنها بر حیات سیاسی، بلکه بر حرمت نفس شهروندان و فرصتآفرینی برای آنها استوار است. جامعهای که این اصول را رعایت کند، قادر خواهد بود حوزه وسیعی از شهروندان را در خود جای دهد و تجربه اجتماعی ارزشمند و فراگیر برای افراد رقم بزند».
انتقال ارزشهای بین نسلی بدون خشونت و تحکم
این حقوقدان در ادامه توضیح میدهد که بسیاری از مفاهیم بنیادین مانند رواداری، جامعه مدنی، حکومت قانون، دموکراسی و اصل شهروندی در فضای کنونی ایران با نگرشهای ارزشی پیچیده مواجه شدهاند. به گفته نقرهکار، فعالان حوزه خیر عمومی معتقدند مدیریت این ارزشها مستلزم حرکت در مسیر گفتوگو و مفاهمه طرفین با جامعه و ایجاد نهادهای بومی مبتنی بر نسبیت فرهنگی است؛ نهادهایی که میتوانند به صورت روبنایی و زیربنایی، به شیوههای عادلانه، عقلانی، واقعی و میدانی ارزشها را در جامعه محقق کنند.
نقرهکار تأکید میکند که واکنشها به مفاهیم شهروندی غالبا جنبه توصیفی و تحلیلی دارد و کمتر به توصیه و تجویز میپردازد. او یادآور میشود که جامعه امروز ایران، بهویژه در شرایط گسستها و تعارضهای میان نسلها، نیازمند نظمی است که بر قاعده احترام به تکثر استوار باشد و تمام گسلهایی که سبب تنش یا تقابل نظامهای ارزشی نسلهای مختلف میشود، باید تحلیل و واکاوی شود؛ «شهروندان همگی عضو دولت محسوب میشوند و از حیث فردی و عمومی تابع قواعد جامعه هستند؛ از سوی دیگر، دولت و حوزه عمومی فراتر از حوزه خصوصی شهروندان عمل کرده و نظامی از ارزشها را در اداره امور عمومی دنبال میکنند».
نقرهکار شهروندی را موقعیتی تعریف میکند که عضویت در اجتماع سیاسی، حقوق، وظایف، تعهدات و امکان مشارکت در سرنوشت و سبک زندگی را شامل میشود. او اشاره میکند که ایران در زمینه حقوق شهروندی یک سیر تکوینی طولانی دارد و صدها اندیشمند و متفکر در این حوزه نظریهپردازی کردهاند. از نگاه نقرهکار، شهروندی باید با رعایت تکثر ارزشی و در مسیر منافع جمعی و غیرخصوصی حرکت کند و ساختار دولتها نیز نه به صورت خشک و غیرمنعطف، بلکه پذیرا و هدایتگر در ترویج ارزشهایی باشد که به تحقق منافع عمومی کمک میکنند.
در خصوص حجاب و سبک پوشش، نقرهکار به لزوم توجه بر تکثر نسلهای جدید و سبکهای متفاوت زیست اجتماعی تأکید میکند و میگوید جامعه به رواداری حکمتبنیان، پذیرش تفاوتها و پرهیز از اصطکاک و خشونت نیاز دارد. به اعتقاد او، انتقال ارزشهای بین نسلی باید با روشهای فرهنگی صورت گیرد و از هر شیوهای که به تحقیر، تحکم، دستورالعملسازی یا نگاه از بالا به پایین به شهروندان منجر میشود، مطلقا باید پرهیز شود، چراکه چنین رویکردی نتیجه مشخصی ندارد و هزینههای فراوان در برابر دستاوردهای اندک بههمراه خواهد داشت.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
باراک راوید / اکسیوس
روز جمعه، رئیسجمهور دونالد ترامپ در دیداری پرتنش به رئیسجمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، اعلام کرد که در حال حاضر قصد ندارد موشکهای دوربرد تاماهاوک را در اختیار اوکراین قرار دهد. این موضوع را دو منبع آگاه از جزئیات این دیدار به اکسیوس گزارش دادهاند.
چرا این موضوع اهمیت دارد؟
زلنسکی امیدوار بود که با دستاوردهایی در زمینه دریافت تسلیحات جدید برای اوکراین از واشنگتن بازگردد، اما یک روز پس از گفتوگوی طولانی ترامپ با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، او با دیدگاه کاملاً متفاوتی از سوی ترامپ مواجه شد.
منابع آگاه میگویند که ترامپ تأکید کرده اولویت او اکنون دیپلماسی است و معتقد است ارائه موشکهای تاماهاوک میتواند این تلاشهای دیپلماتیک را تضعیف کند.
پشت پرده:
یکی از منابع آگاه گفت که این دیدار «آسان نبود»، و منبع دیگر بهسادگی آن را «بد» توصیف کرد.
نخستین منبع اظهار داشت: «هیچکس فریاد نزد، اما ترامپ بسیار سرسخت بود.»
منبع دوم نیز گفت: «ترامپ در طول دیدار چندین اظهارنظر قاطعانه داشت و در برخی لحظات، فضا کمی احساسی شد.»
این دیدار پس از دو ساعت و نیم بهصورت ناگهانی پایان یافت. ترامپ در پایان گفت: «فکر میکنم کارمان تمام شد. بیایید ببینیم هفته آینده چه اتفاقی میافتد.»
او به مذاکرات برنامهریزیشده میان ایالات متحده و روسیه اشاره داشت. قرار است ترامپ طی دو هفته آینده با پوتین در بوداپست دیدار کند.
جزئیات بیشتر:
در این دیدار، ترامپ زلنسکی را در جریان گفتوگوی روز پنجشنبه خود با پوتین قرار داد. او تأکید کرد که پیشنهاد کنونی ایالات متحده برای راهحل دیپلماتیک، پایان جنگ با تثبیت خطوط مقدم کنونی است؛ پیشنهادی که پذیرش آن برای اوکراین دشوار است.
ترامپ پس از این دیدار، در پستی در شبکه اجتماعی تروث سوشال به این موضع اشاره کرد. او دیدار را «جالب» و «صمیمانه» توصیف کرد و گفت که به زلنسکی و پوتین اعلام کرده زمان آن رسیده که «در همان نقطهای که هستند، توقف کنند» و افزود: «بگذارید هر دو طرف ادعای پیروزی کنند و تاریخ قضاوت کند!»
ترامپ سپس بدون پاسخ به سؤالات رسانهها عازم مار-آ-لاگو شد. کاخ سفید نیز به درخواست اظهارنظر فوری پاسخی نداد.
صحنه دوگانه:
زلنسکی بلافاصله پس از دیدار با ترامپ، کنفرانس تلفنی با رهبران اروپایی برگزار کرد. یکی از منابع حاضر در این تماس گفت که برخی از رهبران اروپایی از تغییر ظاهری رویکرد ترامپ شگفتزده به نظر میرسیدند.
کمی بعد، این رهبران بیانیههای هماهنگی در حمایت از اوکراین منتشر کردند؛ نشانهای آشکار از اینکه دیدار با ترامپ موفقیتآمیز نبوده است.
زلنسکی در گفتوگو با خبرنگاران تأیید کرد که درباره موشکهای تاماهاوک صحبت شده، اما گفت که او و ترامپ تصمیم گرفتهاند این موضوع را علنی بحث نکنند، زیرا ایالات متحده میخواهد از تشدید تنش جلوگیری کند.
وقتی از زلنسکی پرسیده شد که آیا به دریافت تاماهاوکها خوشبین است، او پاسخ داد: «من واقعبین هستم.»
در واقع، منابع آگاه میگویند زلنسکی به شدت بر دریافت تاماهاوکها اصرار داشت، اما ترامپ با قاطعیت مخالفت کرد و هیچ انعطافی نشان نداد.
گام بعدی:
در تماس زلنسکی با رهبران اروپایی، کیر استارمر، نخستوزیر بریتانیا، پیشنهاد کرد که با ایالات متحده برای تدوین طرح صلح برای اوکراین بر اساس برنامه ۲۰ مادهای ترامپ برای غزه همکاری کنند.
مارک روته، دبیرکل ناتو، نیز پیشنهاد برگزاری گفتوگوی فوری میان مشاوران امنیت ملی اروپا در آخر هفته را مطرح کرد.
نتیجهگیری:
رئیس دفتر زلنسکی پیش از این دیدار به اکسیوس گفته بود که اولویت اصلی زلنسکی از این سفر، دریافت تعهد از ترامپ نهتنها برای موشکهای تاماهاوک، بلکه برای مجموعهای از سیستمهای تسلیحاتی مورد نیاز اوکراین بود.
ترامپ هیچیک از این تعهدات را ارائه نکرد.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
نیره خادمی / اعتماد
اگر از کودکان بسیاری از روستاهای محروم سیستان و بلوچستان بپرسید امروز چه غذایی خوردهاید اغلب به نان و نمک و روغن، سبزیهای خودرو و چند چیز جزیی اشاره میکنند و نمیدانند بستنی و آب میوه، پفک و آبنبات چه مزهای دارد. شاید اما چندان نیازی هم نباشد از آنها این سوال را بپرسید؛ فقط کافی است که به دانشگاههای استان سری بزنید تا ببینید دختر و پسرانی که به آن راه یافتهاند اغلب کوتاه قد هستند و آثار سوءتغذیه در زندگی آنها مشهود است.
نگاهی به مشاهدات میدانی گروههای خیریه و گزارشهای سالهای گذشته درباره شب کوری میان کودکان و بزرگسالان چندین روستا به دلیل فقر غذایی نیز حکایت از آن دارد که این وضعیت نه یک خاطره تاریخی که واقعیتی جاری است. خشکسالیهای پیدرپی، بیکاری مزمن و نبود زیرساختهای اساسی باعث شده است که بسیاری از روستاها همچنان نه به آب آشامیدنی سالم دسترسی داشته باشند و نه غذای کافی و سالم و این فقر ادامهدار، آینده کودکان و سلامت نسلهای بعدی در این استان را به خطر انداخته است.
عظیم شهبخش یکی از استادان دانشگاه سیستان و بلوچستان در گفتوگو با «اعتماد» فقر غذایی و تاثیر آن بر سلامت کودکان و بزرگسالان منطقه را پیش از آنکه حتی به سخنان پرویز پرستویی درباره فقر غذایی مردم در روستاهای محروم برسیم، پیش میکشد. پرویز پرستویی در شهریور ماه امسال برای جلب توجه مسوولان به مسائل سیستان و بلوچستان از واژه علفخواری برای تغذیه برخی مردم در مناطق محروم استان استفاده کرد که از سوی برخی فعالان در منطقه مورد انتقاد قرار گرفت. حالا عظیم شهبخش در توضیح آن صحبت میگوید: «در مورد اصطلاحی که آقای پرستویی به کار برد و گفت: «علف میخورند»
باید توضیح داد که منظور این است که هنوز در برخی مناطق کشور، مردمی زندگی میکنند که شبیه دوران پیش از تاریخ به جمعآوری خوراک از طبیعت، گیاهان خودرو و ریشههای درختان متکیاند. در کردستان، ایلام، بلوچستان، بخشهایی از خراسان و حتی مازندران، خانوادههایی هنوز ریشهها، میوههای خودرو یا گیاهان صحرایی را جمعآوری و به عنوان خوراک مصرف میکنند.
این موضوع جدیدی هم نیست؛ در کتاب خاطرات دکتر پاپلییزدی که هفت جلد آن منتشر شده، به تفصیل درباره تاریخ و شیوه زندگی در نقاط مختلف ایران از جمله یزد و کردستان توضیح داده شده است. واقعیت این است که ما در برخی مناطق کشور طی ۴۰ یا ۵۰ سال گذشته تغییرات چندانی نداشتهایم و همچنان مردم برای بقا به جمعآوری گیاهان و خوراکهای طبیعی متکیاند.پس بله، مردم فقیر هستند و این مساله واقعی است.» او معتقد است که تعبیرهایی مانند «علف خوردن» باید در همان معنای توصیفیاش از سبک زندگی و محرومیت دیده شود، نه به شکل تحقیرآمیز.
عظیم شهبخش در توصیف شرایط غذایی برخی مناطق استان میگوید: «دانشجویانی که شما در خیابان دانشگاه میبینید همه کوتاه قد هستند و از اینجا معلوم است که همه کودکان و خانوادههایشان فقیر هستند و فقر غذایی دارند که قدشان کوتاه است.»
او همچنین از دهه هشتاد یاد کرد که یک گروه پزشک و روسای شبکه بهداشتو درمان شهرستان نیکشهر طی گزارشی ویدیویی از روستای بنت، این موضوع را طرح کرده بود که برخی اهالی روستا به واسطه فقر غذایی دچار شبکوری شدهاند. «چند وقت قبل دنبال فیلم گشتم، اما آن را پیدا نکردم. فکر میکنید غذای بچهها و بزرگسالان در این مناطق چه بود؟ آب به اضافه نمک، روغن که اگر رب گوجه هم داشت خیلی شاهانه میشد و آن را با پیاز و نان میخوردند و بسیاری از این افراد دچار شبکوری شده بودند.»
این شرایط اما به شکلهای دیگری همچنان ادامه دارد و گواه آن فیلمها و تصاویری است که گاهی از مردم در روستاهای مختلف در فضای مجازی منتشر میشود. رسول خادم هم در صفحه اجتماعی خود با عنوان قمارباز بارها به این موضوع پرداخته و با کودکان این مناطق سخن گفته است با این حال به گفته عظیم شهبخش برخی معتقدند ما در کشور گرسنه یا محروم به معنای مطلق نداریم به این معنا که وقتی مثلا پرویز پرستویی درباره این مسائل صحبت میکند، عدهای میگویند او از ما سوءاستفاده کرده است در حالی که او به عنوان یک هنرمند مبالغه میکند تا موضوع بیشتر دیده و کاری برای آن انجام شود.
روایت پرستویی از فقر مردم در مناطق محروم
آذر سال ۱۳۸۳ خبرگزاری ایرنا گزارشی منتشر کرده بود که بر اساس آن دستکم ۱۰ نفر در روستایی که کمتر از پنجاه نفر جمعیت داشت به خاطر فقر و گرسنگی به شبکوری مبتلا شده بودند از یک دختربچه پنج ساله گرفته تا پیرزن 54 ساله. همان زمان البته گروههای پزشکی به این منطقه اعزام شدند و معاینات تیم پزشکی اعزامی نشان داد که فراتر از شبکوری، ساکنان منطقه توتان و مهمدان بلوچستان با دیگر بیماریهای چشمی، دهان و دندان، زنان و زایمان، داخلی و اطفال روبهرو هستند.
بیست سال پس از آن روزها، پرویز پرستویی در روز ملی سینما و در حضور علی ربیعی، دستیار اجتماعی رییسجمهور و رییس انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات، وضعی را توصیف کرد که بیشباهت به آن روزها و سالها نیست. بهانه این سخنان البته گفتن از رنج بیشناسنامههای سیستان و بلوچستان در مناطق مرزی و روستاهای محروم ایران بود که به بحثهای دیگری هم کشیده شد.«شما بنده را به اسم کوچک و فامیلی میشناسید ولی من و رسول خادم افتخار میکنیم در مناطق محروم سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی و برخی دیگر از نقاط مناطق محروم کشور، ما را به اسم کوچک و فامیلی میشناسند ولی نمیدانند کارمان چیست، چون نه رادیو دارند، نه تلویزیون دارند، نه برق دارند و نه رسانه.»
او خطاب به علی ربیعی از کودکان بیشناسنامه، کودکان مدرسهای در این منطقه سخن گفت که صفر تا صد هزینه آن با موسسه خادمین حضرت علی بن ابیطالب بوده است: «یک روزی مدیر آن مدرسه به من گفت: آقای پرستویی، آیا میتوانیم یک افطاری به این بچهها بدهیم، گفتم: چه اشکالی دارد؟ آقای خادم هم نبودند. گفت: آخه هزینه دارد. گفتم: خب چقدر هزینه دارد؟ مبلغی را گفت. گفتم: اشکالی ندارد، من این مبلغ را واریز میکنم، دوباره گفت: میخواهیم شام بدهیم. گفتم: اشکالی ندارد آن را هم تهیه کنیم. دفعه بعد که ما برای سرکشی به مدرسه رفتیم، به من گفت که ای کاش موقعی که افطاری دادیم شما هم حضور داشتید و تماشا میکردید وقتی ما این سفره را پهن کردیم، بچهها با چه ولعی افطار کردند. قبل از شام، چون این بچهها در عمرشان نه خامه، نه پنیر، نه زولبیا بامیه خورده بودند، چون اصلا نداشتند که بخورند. بعد ما به آنها گفتیم: خیلی خودتان را سیر نکنید، شام برایتان زرشکپلو با مرغ گرفتهایم. گفتند: ما به این زرشکپلو با مرغ لب نمیزنیم. گفتیم: چرا؟ گفتند: این را میبریم خانهمان، چون ما در خانوادهمان تا حالا گوشت نخوردهایم. این خانوادهها در واقع فاقد هویت رسمی هستند، یعنی شناسنامه ندارند و تعدادشان هم کم نیست. خواهش من این است که از این طریق، حالا آقای ربیعی هم اینجا نشستهاند، تقاضا کنم ترتیبی اتخاذ شود که این هموطنان ما که متعلق به همین آب و خاک هستند، نه افغانستانی هستند، نه پاکستانی، طبق سند هویت رسمی پیدا بکنند و این تقاضای من از طرف تمام مردم محرومی است که بعضا این را میخواهند.»
پرستویی در پایان از گیاهخواری برخی از مردم مناطق محروم سیستان و بلوچستان سخن گفت و اینکه چون هویت رسمی ندارند حتی از داشتن عابر بانک هم محروم هستند. این در حالی است که ما در مملکتی زندگی میکنیم که زیر پایمان پر از ثروت است. بله، دوست دارم مسوولان در واقع نیمنگاهی به این مردم محروم داشته باشند.»
این سخنان البته طبق معمول به مذاق بعضی خوش نیامد و به نقد این بازیگر پرداختند. او در نهایت یکی، دو هفته بعد در نهمین دوره جشن عکاسان سینمای ایران، زمانی که بالای تریبون رفت پاسخ انتقادها را اینطور داد و در واقع به نوعی عذرخواهی کرد:
«من حرفی را زدم در خصوص فقری که نه در همه جا، بلکه در مناطق محروم وجود دارد. وقتی وارد زاهدان میشویم ۲۵۰ کیلومتر باید زمینی برویم و ۳۵ کیلومتر فرعی که زمان کرونا میگفتند دم شما گرم که به آنجا سفر میکنید و به خدا که کرونا اصلا آنجا را بلد نبود، چون جایی که میرویم برق و آب ندارند و مهمتر از همه اینکه هویت رسمی ندارند، یعنی شناسنامه ندارند. شش سال این حرفها را زدیم و اثر نکرد و هنوز هم اتفاقی نیفتاده و امیدوارم بالاخره اتفاق بیفتد. حرفی که روز ملی سینما زدم، باعث شد تا دوستان در سیستانوبلوچستان از من گله کنند و بیتردید که بزرگورانی آنجا هستند که دست خیر هم دارند. انسانهای شریف، باغیرت و مقاوم که اگر در آنجا نباشند در مرز امنیت نداریم. اما من در مورد کسانی صحبت کردم که با فقر مطلق آنجا زندگی میکنند و خطابم به مسوولان بود که نیمنگاهی به آنها داشته باشند و من دست تکتک مردم شریف و دوستداشتنی سیستانوبلوچستان را میبوسم و به وجودشان افتخار میکنم. امیدوارم اگر صحبتهای من آنها را اذیت کرد بنده را ببخشند.»
ترک تحصیل و حذف وعدههای غذایی
حالا هم البته شاید به واسطه ترس و نگرانی از همان نقدها و البته فشارهاست که پیگیریهای «اعتماد» برای گفتوگو با مسوولان سازمان بهزیستی و فعالان منطقه بلوچستان درباره فقر غذایی چندان نتیجهای نداشته است. دانش دادالهزهی اما یکی از معلمان شهرستان ایرانشهر و موسس و مدیرعامل ان.جی.او آموزشی خیریه یاوران فرهنگ و اندیشه است بر اساس تجریبات خود در این باره اطلاعاتی به «اعتماد» میدهد.
او میگوید: «این خیریه بیشتر در مناطق جنوبی سیستان و بلوچستان تمرکز دارد. در این مدت بارها مشاهده شده است که بچهها به علت فقر، ترک تحصیل میکنند و بعد ازدواجهای زودهنگام و کودک همسری برایشان پیش میآید. در حوزه ابتدایی، خانواده بسیاری از کودکان ما در حوزه روستا، محلات و حاشیه شهرها به قدری فقیرند که نمیتوانند وعده صبحانه داشته باشند. بر همین اساس ما در مدارس طرح صبحانه سالم را راهاندازی کردیم و دیدیم که چقدر بازدهی و فعالیت ذهنی بچه را متفاوت کرد. بسیاری از خانوادهها در بازدیدهای ما میگویند؛ چندین ماه است نه هیچ میوهای داخل خانه آمده و نه حتی یک کیلو گوشت قرمز یا مرغ کامل. یا بیکار هستند و با یارانه گذران زندگی دارند یا حتی کارگران شهرداری و سایر ارگانها هستند، اما ماههاست حقوق دریافت نکردهاند. فشار اقتصادی منجر میشود که این خانوادهها مدام مجبور به جابهجایی شوند یا کودکانشان ترک تحصیل کنند.»
او معتقد است که فقر غذایی از نظر کلسیم و ویتامینها بسیار جدی است: «نمونههای آن را سر کلاسهای درس بهطور عینی مشاهده میکنیم؛ کودکانی که در کپرها و در روستاهای حاشیهای زندگی میکنند بسیار لاغر و دچار ضعف بدنی هستند و سر کلاس درس انرژی لازم را ندارند. یکی از ضعفهای سیستم، حذف برنامههای تغذیه از مدارس است. ما در دهه ۶۰ و ۷۰ در مدارس کنجد، پسته و شیر داشتیم، اما اکنون این برنامه حذف شده است، بنابراین یکی از اصلیترین راهکارها برای مدارس روستایی و حاشیه شهرها، بازگرداندن تغذیه صبحانه است.»
دادالهزهی میگوید که در حال حاضر نه تنها شرایط نسبت به گذشته بهتر نشده که با شرایط اقتصادی سالهای اخیر مشکلات بیشتر شده است: «۱۰ سال پیش بستههای غذایی تهیه میکردیم که شامل اقلام ضروری مانند برنج، روغن، رب، ماکارونی، سویا، عدس، قند و چای بود و با حدود ۲۰۰ هزار تومان یک ماه خانوادهای را پوشش میداد، اما امروز همان بسته با دو میلیون تومان تهیه میشود. بنابراین خانوادههایی که حقوق و یارانهشان تغییر چندانی نکرده است، مجبور به حذف گوشت قرمز و ماهی از سفره خود شدهاند و حتی وعدههای غذایی را کاهش دادهاند و به ما میگویند اگر صبحانه داشته باشیم، ناچاریم ناهار یا شام را حذف کنیم. این مساله البته بیشتر در دوره ابتدایی دیده میشود. برخی خانوادهها تنها از سبزیهای محلی یا صحرایی استفاده میکنند؛ آنها را میجوشانند و به عنوان وعده غذایی مصرف میکنند. در واقع نوعی سبزیخواری اجباری است؛ چیزی که برای برخی انتخابی است، برای این خانوادهها اجبار است.»
او همچنین از کاهش وعدههای غذایی در خوابگاه دانشآموزان خبر میدهد: «اگر پیشتر دانشآموزان سه وعده داشتند، اکنون یک وعده دریافت میکنند. حتی برنامه اقامت هفتگی آنها هم تغییر کرده و به آنها گفته میشود چهارشنبهها به خانه بروند و شنبه صبح بازگردند. این در حالی است که فاصله خانه بسیاری از این دانشآموزان با خوابگاه و مدرسه ۲۵۰ تا ۳۰۰ کیلومتر است و به عنوان مثال از شهرهایی مانند راسک و فنوج به ایرانشهر میآیند در نتیجه هم از درس عقب میافتند و هم از نظر جسمی ضعیف میشوند، چراکه حتی در خانهشان هم غذای درست و حسابی ندارند. سال گذشته آماری گرفتیم که نشان داد سرانهای که به مدارس نمونه دولتی اختصاص داده بودند، روزانه به ازای هر دانشآموز فقط ۱۰ هزار تومان بود؛ مبلغی که باید برای نان، قند، چای، صبحانه، ناهار و شام در نظر گرفته شود که خیلی کم است. در این شرایط، فشار اصلی بر دوش خانوادهها و خیرین است و دولتها به جای عمل به مسوولیت خود، لحظه به لحظه از زیر بار تعهد شانه خالی میکنند.»
سوءتغذیه کودکان، کمبود ریزمغذیها مانند کمبود آهن که منجر به کمخونی میشود و همچنین کمبود روی در استان سیستان و بلوچستان نسبت به استانهای دیگر بیشتر است. طبق گفته اطبایی، رییس اسبق دانشگاه علوم پزشکی سیستانوبلوچستان بین ۲۰ تا ۳۰ درصد کودکان زیر ۵ سال، یعنی حدود ۱۵۰ هزار نفر با فقر شدید و کمبود تغذیه مواجهند و وعده غذایی کامل ندارند؛ وعده غذایی آنان در حد نان و چای است و قطعا از میوه و سبزی بیخبرند.
«اگر به آمار سوءتغذیه سال ۱۳۷۹ نگاه کنید، شدت فقر و سوءتغذیه از آن سال تا به الان در سیستانوبلوچستان سه برابر شده است؛ بنابراین این نشان میدهد، برنامهها برای زدودن فقر و محرومیت کافی نبوده است و فاجعه فقر رو به گسترش نبود.»
او گفته است که حدود ۳ میلیون و ۲۵۰ هزار نفر در این استان زندگی میکنند، اما ۶۰ درصد خانوارهای شهری و ۸۰ درصد خانوارهای روستایی زیر خط فقر هستند. به همین خاطر، کمیته امداد پوشش وسیعی در بین خانوارهای شهری و روستایی دارد. به دلیل فقر، خشکسالی و ناامنی، ۴۰ درصد مردم زابل و چابهار حاشیهنشین هستند؛ بیشترین میزان حاشیهنشینی، در این استان وجود دارد. نرخ بیکاری همچنان در این استان بالاتر از میانگین کشوری است و بر اساس گزارش وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی بیشترین فقر مسکن در سال ۱۴۰۱ متعلق به استان سیستان و بلوچستان بوده است. ماجرا اما این نیست و به گفته حسین علی شهریاری، رییس کمیسیون بهداشت مجلس حتی بسیاری مادران هم به دلیل فقر غذایی، مجبور شدهاند شیر خشک را جایگزین شیر مادر کنند.
اگر چه به لحاظ مالی حتی توان پرداخت هزینه آن را هم ندارند. در این شرایط؛ طی سالهای گذشته دولتها بدون در نظر گرفتن زمینههای لازم، روی طرحهای جوانی جمعیت تمرکز کردهاند، در حالی که سفرههای مردم هر روز کوچکتر شده و امنیت غذایی در بسیاری از مناطق حتی برای کودکان تضمین نشده است.
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |
چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 22 October 2025
|
ايران امروز |