iran-emrooz.net | Mon, 22.09.2008, 17:13
درسهای اشتباه از عهده نامهی مونیخ
یان بوراما / برگردان: علیمحمد طباطبایی
هفتاد سال پیش در چنین ماهی نخست وزیر بریتانیا، نویل چمبرلن (Neville Chamberlain) سندی را امضا نمود که به آلمانیها اجازه میداد بخش قابل توجهی از چکسلواکی را به چنگ آورند. به اصطلاح « پیمان مونیخ » بعدها میبایست به عنوان خیانتی شرم آور نسبت به کشوری به نظر آید که چمبرلن همان را «سرزمینی بسیار دور دست که در بارهی آن اطلاع اندکی داریم» لقب داده بود. اما حتی در همان زمان این آن چیزی نبود که بسیاری در بارهی این پیمان میاندیشیدند.

البته بسیاری دیگر از مردم اروپا نیز که از تجربیات شخصی خود پیامدهای وحشتناک جنگ را به خوبی میشناختند در این باور چمبرلن با وی سهیم بودند که بریتانیا در آن زمان هنوز آماده جنگ با آلمان نازی نیست و این که دیپلوماسی و سیاست آشتی جویی انتخابهای مطمئن تری هستند. با این حال نام چمبرلن به عنوان فردی ترسو در تاریخ به ثبت رسید و سیاست « مماشات » او با نازیهای آلمان اغلب از جهت عملیات بعدی هیتلر برای فتح اروپا مورد سرزنش واقع میشود.
چمبرلن به احتمال زیاد دچار اشتباه شده بود. بریتانیا و فرانسه میتوانستند آلمان را متوقف سازند. « مونیخ ۱۹۳۸» یکی از موقعیتهای بسیار نادر در تاریخ دموکراسیها است که طی آن دیپلوماسی دقیق و محتاطانه یک اشتباه از آب در آمد. آنچه مورد نیاز بود یک قهرمان رمانتیک و لجباز بود که برای در مخاطره قرار دادن سرنوشت کشورش در جنگی « و به هر هزینهای که تمام شود » (به نقل از وینستون چرچیل) آماده باشد.
هشدار بسیار مشهوری از جورج سانتایانا (George Santayana) وجود دارد که میگوید « کسانی که از تاریخ درس نمیگیرند محکوم به تکرار اشتباه خود هستند ». هرچند تاریخ درسهای دیگری هم برای آموختن دارد که بعضی از آنها با هم متناقض هستند و هرگز به شیوهی مشابهی تکرار نمیشوند. گاهی توجه بیش از اندازه به گذشته میتواند ما را از راه خود منحرف سازد. بنابراین جهان از مونیخ ۱۹۳۸ دقیقاً چه آموخته است؟
مردم اروپای غربی اگر در پیامد جنگ دوم جهانی به نتیجهای هم رسیده باشند آن به طور یقین باید به طرز تفکر چمبرلن در ۱۹۳۸ نزدیک تر بوده باشد تا به چرچیل. اروپاییها پس از دو جنگ فاجعه آمیز تصمیم به ایجاد نهادهایی گرفتند تا بتوانند مناقشات نظامی را به کمک آنها خنثی کنند. از آن تاریخ به بعد دیپلوماسی، مصالحه و نوعی حاکمیت مستقل که همه در آن سهمی دارند میبایست دستور کار بوده و ملیت گرایی رمانتیک که بر قدرت نظامی مبتنی است به گذشته تعلق داشته باشد.
از خاکسترهای جنگ نوع جدیدی از اروپا بوجود آمد و به همان ترتیب نوع جدیدی از ژاپن که حتی دارای یک قانون اساسی صلح طلبانهای است که آمریکاییهای آرمانگرا آن را نوشتهاند و توسط بیشتر مردم ژاپن با سپاسگزاری پذیرفته شده است. ملیت گرایی (به استثنای میدانهای مسابقات فوتبال) جای خود را به از خود راضی بودنی خودبینانه داده است چرا که اکنون راه حلهای متمدنانه تر، دیپلوماتیکانه تر و صلح طلبانه تری برای مناقشات انسانی پیدا میشود.
و بی تردیدً صلح ادامه یافت و آنهم البته به این دلیل که توسط ایالات متحده ضمانت میشد، کشوری که هنوز هم پایبند تصورات پیش از جنگ جهانی دوم از امنیت داخلی و جهانی بود.
در ایالات متحده پیمان مونیخ پژواکی بسیار متفاوت داشت. در آنجا توهمات چرچیل خوراک بسیاری از « رئیس جمهوران جنگ » را تامین نمود، کسانی که در رویای ثبت شدن در تاریخ به عنوان مدافعین پرشور آزادی بودند. در ایالات متحده مونیخ دگربار و دگربار به یاری طلبیده شد ـ برای مبارزه با کمونیسم، سرنگون کردن صدام حسین، متوقف ساختن ایران و به راه انداختن « جنگ بر علیه ترور ».
این چشم اندازهای متفاوت باعث ایجاد تنشهای عجیب میان ایالات متحده و هم پیمانهای دموکراتیکی که دارد گردیده است. اروپاییها و ژاپنیها برای برقراری امنیت خود به قدرت نظامی آمریکا وابسته اند، اما غالباً شیوههایی را که ایالات متحده از این نیروی خود استفاده میکند نمیپسندند. این وابستگی شدید همچنین به یک اثر کودک ماندگی کننده (infantilizing effect) نیز انجامیده است. اروپاییها و ژاپنیها همچون نوجوانهای ابدی محتاج امنیت پدر پرقدرت آمریکایی خود هستند، و در عین حال عمیقاً بیزار از او.
تردیدی نباید داشت که ایالات متحده مانند تمامی قدرتهای بزرگ جنگی احمقانه به راه انداخت و همچون یک گردن کلفت به ویژه در مقابل کشورهایی در نیمکره خودش رفتار نمود. لیکن حتی بدون توسل جستن به روح مونیخ مواقعی وجود دارد که نیروی نظامی تنها راه درافتادن با یک حاکم ستمگر است. اروپاییها تمایلی به مقاومت در برابر جنایتکاران جنگی صرب نداشتند. این آمریکاییها بودند که پس از بی میلی اولیه خود میبایست این کار کثیف را به انجام برسانند. هنگامی که ایالات متحده مصمم به بیرون کردن نیروهای متجاوز صدام حسین از کویت گردید، تظاهرکنندگان آلمانی فریاد میکشیدند که آنها هرگز حاضر به « خونریزی برای نفت » نیستند.
از طرف دیگر، دیپلوماسی اروپایی دارای بعضی موفقیتهای قابل ملاحظه بوده است. چشم انداز پیوستن به اتحادیه اروپا به استواری و تحکیم دموکراسی در اروپای شرقی و مرکزی کمک نمود و به همین نحو در ترکیه. بعضی از این دموکراسیها به ناتو ملحق شدند و بقیه مأیوسانه در انتظار نوبت خود هستند. هرچند ناتو برخلاف اتحادیه اروپا یک سازمان نظامی است. و ما دوباره در برابر همان معضل قدیمی چمبرلن قرار گرفته ایم: آیا اروپاییها حاضرند به خاطر اعضای دیگر خود در یک جنگ شرکت کنند؟
طی دوره جنگ سرد این یک تنگنای جدی نبود. اروپاییها در صورت یک تهاجم از طرف شوروی، به ناتو و ایالات متحده متکی بودند. اکنون گرجستان و اوکراین علاقمندانه چشم انتظار آن هستند که ببینند اروپاییها و آمریکایی حاضربه فدا کردن خون خود برای دفاع از آنها در برابر روسیه هستند.
انتخاب ساده و ناخوشایند بود: چنانچه اروپاییها آماده رفتن به جنگ برای دفاع از گرجستان و اوکراین میبودند، این کشورها باید برای وارد شدن به ناتو دعوت میشند، و در غیر این صورت البته نه. لیکن به جای گرفتن چنین تصمیمی کشورهای مهم اروپایی مانند آلمان دچار تردید شدند. آنها ابتدا با پیشنهاد عضویت در ناتو در باغ سبز نشان داده و سپس با پس گرفتن تعارف خود این را به عهده آمریکاییها گذاردند تا آنها بدون هرگونه پیامدی خود را برای بیان انواع لفاظیهای قهرمانامه آزاد گذارند.
تمامی اینها باعث شده است که اتحاد غرب به نظر نامنسجم بیاید و علی رغم ثروت بی حد و اندازه و قدرت نظامی آمریکا به شکل عجیبی ناتوان. برای دموکراسیهای اروپایی وقت آن رسیده است که تصمیم خود را بگیرند. آنها میتوانند همواره به آمریکا وابسته بمانند و به غرغر کردن خود خاتمه دهند و یا توان خود برای دفاع از اروپا را ـ به هر نحوی که تعریف آن را خود میپسندند ـ افزایش.
انتخاب اول احتمالاً نمیتواند برای مدتهای طولانی در واپسین سالهای صلح تحمیلی آمریکایی عملی و امکان پذیر باشد. و دومی انتخابی پرهزینه و مخاطره انگیز است. با توجه به تقسیم بندیهای بسیار در میان اتحادیه، اروپاییها احتمالاً همچنان به طریقی در وضعیت سردرگم باقی خواهند ماند تا آن که نیروهای حاصل از یک بحران آنها را وادار به عمل گرداند. اما به نظر میرسد که آنگاه دیگر برای همه چیز بسیار دیر شد باشد.
The Wrong Lesson of Munich
by Ian Buruma
Project Syndicate, 2008.