iran-emrooz.net | Sun, 17.08.2008, 7:54
محدودیتهای سولژنیتسین
نینا خروشچوفا / برگردان: علیمحمد طباطبایی
 |
معمولاً تصور بر آن است که پیامبران کمتر پیش میآید تا در سرزمین مادری خود بلند آوازه گردند. با این وجود این روزها مسکو شاهد مراسمی استثنایی برای آلکساندر سولژنیتسین است شخصی که زمانی از مخالفین نظام سابق روسیه بود و به خارج تبعید گردید و نویسنده رمانهای مشهوری مانند «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» و «مجمع الجزایر گولاگ» است. این مراسم در واقع تفاوتی با یک تشییع جنازه رسمی و حکومتی نداشت که در آن گویا نخست وزیر روسیه ولادیمیر پوتین داغدار اصلی بود.
بنابراین به نظر میرسد که حتی آلکساندر سولژنیتسین به هنگام مرگ نیز همچنان به عنوان نیرویی باقی میماند که باید روی او حساب کرد. اما آیا این نیرویی خواهد بود که با چشم اندازهای آزادیبخش آثار بزرگش تناسبی خواهد داشت؟
بدبختانه هنر به طور معمول در روسیه نیرویی است که در خدمت تقویت و تحکیم شیفتگی عجیب به قدرت قرار داشته است. اما برای چنین منظوری بهره گیری از [هنر] سولژنیتسین دو برابر بیشتر از دیگران بود. آنچه در این میان متناقض به نظر میآید آن که در عصر حکومت شوراها هنر او در یک کلام به عنوان نیرویی آزادیبخش مورد استفاده قرار گرفت زیرا نیکیتا خروشچف برای آن که بتواند حرکتی را که بر ضد استالین به راه انداخته بود تقویت کند با انتشار کتاب او «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» موافقت نمود. هرچند در روسیه امروز که گویا کشوری آزاد و دموکراتیک است، وی به جهت اعتقادات ناسیونالیستی و باور به نوعی مهدویت کلیسای ارتدوکس و نگاه تحقیر آمیزی که نسبت به زوال فرضی غرب داشت، در قالب یک آرمان درآمده است، یعنی دقیقاً تمامی آن مواردی که رژیم پوتین آنها را با صدای بلند و روزانه تبلیغ میکند.
نگاره شناسی (آیکونوگرافی) دیرینهی نظام شوراها به طور کامل درهم شکسته شده است. علیرغم تلاشهای قهرمانانه، حتی آقای پوتین هم نتوانست [جایگاه] لنین، استالین و مقبرهی دیگر مشاهیر شوروی را بازسازی کند. با این وجود کرملین به درستی درک میکند که وقتی قرار است اکنون نقش جدیدی به عنوان یک حکومت خودکامه مبتنی بر نفت را تقبل کند باید چهرههای جدیدی هم جایگزین آنها کند. اکنون قطعی به نظر میرسد که سولژنیتسین یکی از مشهورترین و حماسی ترین مخالفین از عصر حکومت شوروی به چهره شاخص و برجسته در نگاره شناسی (آیکونوگرافی) پوتین تبدیل میشود.
آقای پوتین در تمامی دوره ریاست جمهوری خود به طور مداوم روسیه را به عنوان کشوری هزارساله، قدرتمند و کشوری که با حمایت خداوند ایجاد شده است معرفی میکرد، یعنی تمدنی مجزا از غرب که نه کمونیست است و نه یک لیبرال دموکراسی غربی. این در واقع بازتابی است از همان سخنرانی مشهور سولژنیتسین در ۱۹۷۸ در دانشگاه هاروارد: «هر فرهنگ باستانی و مستقل و عمیقاً ریشه دوانده، به ویژه اگر در بخشهای وسیعی از جهان گسترده شده باشد جهانی خودمختار را بوجود میآورد، مملو از معماها و شگفتیها برای اندیشه غربی. برای مدت یک هزار سال روسیه در چنین طبقهای جای میگرفت.»
آرزوی دیدن روسیه به عنوان یک ملت بزرگ که روح جاودانیاش بر ماتریالیسم مبتذل غربی برتری دارد، سولژنیتسین، بازماندهای از نظام گولاگها را در سنین سالخوردگی بر آن داشت تا از ولادیمیر پوتین یا کارمند سابق ک گ ب حمایت کند، یعنی همان آقای پوتین که یک بار گفته بود چیزی به عنوان یک کارمند سابق ک گ ب وجود ندارد و کسی که سقوط اتحاد شوروی برای او بزرگترین فاجعه ژئوپولیتیکی دوره مدرن به حساب میآید. علیرغم این مورد، به نظر میرسد که سولژنیتسین آقای پوتین را به عنوان دیکتاتوری خوب پذیرفته بود که توانسته بود با ساکت کردن منتقدینش بر شهرت و اعتبار روح روسیه بیفزاید.
این اعترافی تاسف برانگیزی برای فضای فکری فعلی روسیه است که باید آن سولژنیتسین متعصب و ضد مدرنیسم یادش زنده نگه داشته شود و نه سولژنیتسینی که دشمن برجسته وحشیگری و دروغگویی نظام شوروی بود. امروزه نوشتارهای او به عنوان پشتیبان حکومت تلقی میگردد و نه حامی آزادیهای فردی. آثاری از قبیل مجموعه رمانهای « چرخ سرخ » که برداشتی کسالت آور از اواخر دوره امپراتوری روسیه و بوجود آمدن اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است و یا آخرین کتابش که در ۲۰۰۱ نوشته شد با عنوان «دویست سال در کنار هم» که تاریخی است از هم زیستی روسی یهودی به نظر عقب مانده، موعظهگرانه، محافظهکارانه، تاریکاندیش و حتی گاهی یهودستیزانه میآید و نشان از خودکامگی وحشتناک خود سولژنیتسین دارد.
هم پوتین و هم خروشچف برآن شدند تا از سولژنیتسین به نفع خود بهره برداری کنند. آقای پوتین عهد کرده بود که منش اخلاقی روسیه، عظمت و اعتبار بینالمللی آن را دوباره زنده کند. برای رسیدن به چنین هدفی او تلاش نمود تا فرهنگ طبقات بالا را در زندگی مردم روسیه مورد اولویت و مطبوعات و رسانهها را از نظر سیاسی در جایگاه تملقآمیز و نوکرمآبانه قرار دهد. آقای پوتین سولژنیتسین را به عنوان الگوی کسانی معرفی میکرد که خواهان آرمان روسیه بزرگ بودند درواقع «الگویی از سرسپردگی خالصانه و انجام خدمات ایثارگرانه برای مردم، سرزمین پدری و آرمانهای آزادی، عدالت و انسان مداری.»
هرچند در حکومت خروشچف آثار سولژنیتسین برای آزادی کشور از چنگال استالینیسم مورد استفاده قرار گرفت. هنگامی که خروشچف با انتشار کتاب « یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ » موافقت کرد او میدانست که تمامی عصر حکومت شوراها تا همان نقطه را تضعیف میکند. لیکن با سقوط او در ۱۹۶۴ و آمدن لئونید برژنوف، جانشین جدید او لحظهای را هم برای بازگرداندن کشور به خط مشی سخت گیرانه سابق از دست نداد و کتابهایی که آبروی حزب را در خطر قرار میدادند ممنوع گرداند. به این ترتیب سولژنیتسین ابتدا به فعالیت زیر زمینی پرداخت و سپس تبعید گردید.
با این وجود خروشچف که اکنون منزوی و مغضوب واقع شده بود هنوز هم پیوندی میان خود و آن نویسنده بزرگ میدید. سولژنیتسین در خاطرات خودش با نام «درخت بلوط و گوساله» مینویسد: « او حتی در ۱۹۶۶ یک کارت تبریک سال نو برای من فرستاد که بسیار مرا شگفت زده کرد، زیرا من با توقیف شدن فاصلهای نداشتم. شاید او اکنون که دیگر کنار گذاشته شده بود از این موضوع اطلاعی نداشت».
یکی از درسهای انقلاب ۱۹۸۹ در اروپای شرقی اهمیت این واقعیت است که شخصیتهایی با ذهنیت صادقانه و دموکراتیک باعث نجات از چنگ کمونیسم گردیدند. لهستان لخ والسا را داشت و چکسلواکی واسلاوهاول را. هردوی آنها کشورهایشان را طی آن دگرگونی عظیم آرام نگاه داشتند. بدبختانه روسیه کسی را با مرجعیت اخلاقی برای آرام کردن هیجانات شدید مردم نداشت. فقط سولژنیتسین و آندره ساخاروف بودند که از جهت مرجیعت اخلاقی به هاول و والسا نزدیک بودند. اما ساخاروف به هنگام سقوط شوروی دیگر زنده نبود و اندیشههای سولژنیتسین هم بیش از اندازه محافظهکارانه و شدیداً وفادار به ناسیونالیسم روسی بود و از این رو نمیتوانست به نمادی از دموکراسی در یک شوروی چند ملیتی تبدیل شود.
مسئله تراژیک در باره سولژنیتسین این است که وی با وجودی که در آزادی روسیه از حکومت خودکامه نقش مهمی به عهده داشت، اما پس از آزادی چیز دیگری برای گفتن به مردم معمولی روسیه نداشت مگر سرزنش کردن آنها. با این وجود شاید ما روسها روزی از رویای اشتباه خود خلاصی یابیم و اگر چنین روزی برسد سولژنیتسین قهرمان، سولژنیتسینی که هرگز سر تسلیم فرود نمیآورد و غیر قابل خریدن بود دوباره به ما بازگردانده شود. اما موضوع اینجاست که ما اتفاقاً همین امروز است که به چنین سولژنیتسینی احتیاج داریم. در تعبیری آزاد از «بهشت گمشده» میلتون در بارهی روشنایی در جهنم باید گفت که « سولژنیتسین نور نیست، مگر تاریکی قابل رویت.»