iran-emrooz.net | Tue, 29.07.2008, 8:52
چشم اندازهای اسلامگرایی افراطی
نه نبرد میان فرهنگها و نه گفتگو میان آنها
اولیور روی / برگردان: علیمحمد طباطبایی
 |
اولیور روی مدیر تحقیقات در Centre National de la Recherche Scientifique در پاریس و استاد دانشگاه در Ecole des Hautes Etudes en Sciences Sociales یکی از متخصصین برجسته در شناخت اسلام سیاسی است. او برخی تصورات رایج را که در گفتمان اسلامگرایی افراطی غلبه دارد مورد پرسش قرار میدهد.
برای مقابلهی صحیح با اسلامگرایی افراطی راهی جز شناختی درست از آن وجود ندارد. امروزه این پدیده به طور کل به عنوان شکل گیری نهایی و مبالغه آمیز یک فرهنگ سنتی دینی و اسلامی محسوب میشود. این واقعیت که امروزه اندیشه در باره اسلام افراطی در درجه نخست به این پرس میپردازد که « قرآن در باره مسئله مورد نظر چه میگوید » خود نشانهای است از نوعی نگرش اشتباه به موضوع. همزمان فرهنگ جهان اسلامی به عنوان بیان دنیوی دین تلقی میشود: از « هنر اسلامی » و « شهر اسلامی » سخن گفته میشود، آنهم در همان حالی که اصطلاح « شهر مسیحی » هرگز مورد مصرفی نداشته و مفهوم « هنر مسیحی » حداکثر به هنری که در خدمت کلیسای مسیحی است محدود میباشد. همچنین تصور بر این است که دین و فرهنگ بر خلاف مسیحیت در اسلام با یکدیگر پیوند بسیار شدیدتری دارند. از این رو زوائد اسلام گرایی افراطی در غرب غالباً به عنوان نوعی تجسم فرهنگ اسلامی و جناحهای پیشروی آن تلقی میشود، درحالی که هرگز کسی در اروپا افراط گرایی سیاسی (همچون گروه بادر ماینهوف) یا فرقههای بنیادگرای دینی را چیزی مگر گروههای کوچک و حاشیهای تلقی نمیکند.
این برداشت میتواند توضیحی برای موفقیت اصطلاحاتی چون « نبرد فرهنگها » یا « گفتگو میان فرهنگها » باشد. طرفداران این به ظاهر مدلهای مخالف با هم اساساً یک اندیشه را مبنای کار خود قرار داده اند: در جهان اسلامی یک همکاری بسیار نزدیک میان دین و فرهنگ وجود دارد، مسلمانان در اروپا « شرقی » باقی میمانند، و مسئله اصلی در این خصوص دانستن این نکته است که «اسلام در این خصوص چه میگوید ». البته از این نقطه به بعد نگرشهای دو طرف از هم فاصله میگیرند و هرکدام به دو سوی مخالف میروند. طرفداران نظریه نبرد فرهنگها هیچ گونه امکانی برای سازش نمیبینند مگر انجام اصلاحات بنیادین در اسلام و یا عدم پذیرش اساسی دین اسلام توسط مسلمانان در اروپا (این تقریباً همان موضع آیان هیرسی علی است). طرفداران نظریه گفتگوی میان فرهنگها برعکس میخواهند که با نمایندگان اسلام سنتی و سیاسی جهان اسلامی به تفاهم برسند تا به این ترتیب افراط گرایان را منزوی ساخته و یک اسلام قابل قبول را تبلیغ کنند.
ایده اصلی که مدلهای « نبرد » یا « گفتگو » میان فرهنگها بر آن قرار دارد اشتباه است. در جریان به افراط گرایی کشاندن عکس العمل جامعه اسلامی نسبت به جهان مدرن به طور کل و نسبت به « امپریالیسم » بطور اخص سربرمی آورد. در واقع رابطه سنتی میان دین اسلام و فرهنگ اسلامی دچار بحران شده است. هم برای طرفداران اسلام سیاسی بنیادگرا (القاعده) و هم برای افراطیون دینی (سلفیها) به افراط گرایی کشاندن پیامدی از به تحلیل رفتن فرهنگ است. عملیات خشونت انگیز افراط گرایان اسلامی واکنش یک فرهنگ سنتی نیست، بلکه بیشتر عکس العمل نسبت به فقدان چنین فرهنگی است. به این ترتیب میتوان آشکار شدن یک پدیده جدید مانند ترورهای انتحاری را توضیح داد.
در اینجا یقیناً باید میان اسلام گرایی سیاسی و دینی تفاوت قائل شد، حتی با وجود آن که در اروپا این برداشت بسیار متداول است که افراط گرایی سیاسی پیامد بلاواسطه افراط گرایی دینی است. با این حال تحقیق انجام شده در باره فعالین ستیزه جوی القاعده ثابت میکند که این عقیده درست نیست. این شبکه تروریستی در درجه اول گروههای حاشیهای را جذب میکند: از میان نسل دوم مهاجرین به اروپا و همینطور نودینان (Konvertiten) . القاعده عملاً سازمانی اسلامی است که در آن نودینان بیش از سایر گروهها دیده میشود ـ چیزی در حد ۱۰ تا ۲۰ درصد. علاوه بر آن در میان مسلمانانی که به این سازمان وابستهاند به ندرت سوابقی از تحصیلات دینی مشاهده میگردد و تعداد اندکی از آنها از سازمانهای اسلامی دیگر جذب شده اند، بلکه آنها بیشتر با مشاهدهی مستقیم به عملیات خشونت انگیز و ستیزه جویانه به افراط گرایی کشیده شدهاند و البته بدون پیمودن مسیر انحرافی از عمل و تجربه دینی. در اسلام افراطی و سیاسی مسئله اصلی به افراط کشیده شدن درونی جامعه اسلامی بر اساس [الگوهای] دین نیست. از طرف دیگر سلفیها مهمترین و اولین هدف سرکوبگری خود را در فرهنگهای سنتی اسلامی جستجو میکنند، یعنی در صوفیسم، موسیقی، آئین و سنتها از جمله در پوشش تن و بدن و آداب غذا خوری. لباس « اسلامی » (زنان محجبه با دستکش و تن پوشهای بلند، بورقا) ابداعی تازه است. رستورانهایی که به تازگی تحت عنوان « غذای حاضری حلال » به ارائه و فروش خوراکهایی میپردازند که با دستورات غذای اسلامی متناسب است و در این میان در بین مسلمانان بسیار متداول شده است کباب و بعضی خوراکهای سنتی دیگر را از دور خارج کرده اند، غذاهایی که اکنون طرفداران خود را در درجه اول در میان غیرمسلمانان مییابند.
بنابراین راه چاره چیست؟ در اروپا عکس العملهای روزمره به تهدید اسلام گرایی افراطی تا کنون به توسل جویی به مسلمانان میانه رو اما سنتی در کشورهای خودی یا به درخواست برای انجام « اصلاحات » در اسلام سنتی محدود بوده است. با این وجود تصورات مسلمانان محافظه کار و میانه رو از زمان بسیار عقب مانده و اصولاً به انجام پیوند مجدد میان جامعه مهاجر و سرزمین مادری محدود است (برای مثال این همان هدف سازمانهای ترک مانند Ditib در آلمان است). پیامد یک چنین موضعی یک بیگانگی به مراتب بیشتر نسل بعدی از محیط و فرهنگ اروپایی و بحران در جذب شدن در جوامع غربی است ـ حالا تداخل با محیطهای درگیر بحران خاورمیانه به کنار. و کسانی که در جستجوی یک لوتر اسلامی هستند باید اول خود آثار لوتر را بخوانند! در هر حال کشورهای اروپایی که جدایی میان کلیسا و دین را عملی کردهاند نمیتوانند عملاً در پرسشهای مربوط به الهیات بدون آن که اصول خود را زیر پا گذارند وارد شوند.
به جای آن باید جداکردن فرهنگ از دین را تسریع نمود که امروزه نشانه بارزی از جهانی سازی است. سکولاریزه کردن در حال کار است: در حالی که امر دینی را از امر فرهنگی جدا میکند، یقیناً در به افراط کشانده شدن دین نیز سهمی دارد ـ این را میتوان در انجماد محافظه کارانه کلیسای کاتولیک یا در پیشروی کلیساهای آزاد پروتستان مشاهده کرده. از طرف دیگر این امکان را نیز فراهم میآورد که به عنوان اهل ایمان و یک شهروند به زندگی ادامه داده شود. بنابراین باید تکامل اسلام اروپایی به سوی دین خالص را مورد حمایت قرار داد، بدون آن که در این کار پرسشهای الهیات مطرح شوند. دین « خالص » یعنی آزادی ایمان بدون پذیرش فرهنگهای دیگر، موعظه کردن به زبانهای اروپایی، مسجدهای که ( با یا بدون مناره) اجازه دارند در چشم انداز شهرهای اروپایی فضای مخصوص خود را داشته باشند، تربیت دینی بر اساس الگوهایی که مشابه آنها برای مسیحیان و یهودیان پیش بینی شده است. اسلام باید در معرض همان رفتاری قرار گیرد که ادیان دیگر قرار گرفته اند، و باید از همان امتیازها برخوردار گردد و البته همان محدودیتها درباره اش اعمال شود.
اما قبل از هر چیز نباید از اسلام توقع همسوشدن با تعدد فرهنگها داشته باشیم. یک مسلمان در درجه اول یک فرد مومن است ،چه با اصل و منشا اسلامی یا از دینی دیگر به اسلام در آمده. از طرف دیگر هر انسانی که دارای اصل و منشا اسلامی است به طور اجتناب ناپذیر یک مسلمان نیست. او میتواند یک ملحد، لاادری، بی تفاوت نسبت به دین یا گرویده به دینی دیگر باشد (به ندرت تعداد رو به افزایش مسلمانهایی مورد توجه قرار میگیرد که به دین مسیحیت وارد میشوند). و تا آنجا که دین مورد علاقه او در چارچوب قوانین موجود قرار دارد خود را وقف دین و نه فرهنگ کند.
ما باید یک الگوی اروپایی و جهانشمول از « متدین بودن » را ایجاد کنیم و مسلمانان را بیش از این به یک فرهنگ زوال یافته و سپری شده پس نفرستیم. در واقع فرهنگی که بیشتر ساختگی است تا واقعی. القاعده به جوانان مسلمان الگویی از قهرمانهای مدرن و نیست انگارانه (نیهیلیستی) را ارائه کرده است. ما باید مدلی مخالف با آن از یک مسلمان اروپایی را بسازیم که ایمان را با مدرنیته توام ساخته و آنهم البته در یک محتوای امیدبخش و نه مایوسانه. و این همان چیزی است که اکثر مسلمانهای اروپایی خواهان آن هستند ـ اگر البته کسی زحمت شنیدن سخنان آنها را به خود بدهد.