iran-emrooz.net | Fri, 28.09.2007, 10:02
بخش دوم
زمان از هم فروپاشیده
صادق جلال العظم / برگردان: علیمحمد طباطبایی
 |
سلطهی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب
در دستخط فعالین اسلامی این قبیل اعمال مبتنی بر مخالفت در شکل حداقلی آن به عنوان ۱: اعمال از روی خشم در نام خدا و در راه او معنا میدهند و 2: طرد و نفی هرگونه سیاست ورزی و کار سیاسی چه در سطح مرسوم، چه از نوع رادیکال آن و یا حتی انقلابی اش و آنهم به سود یک رفتار مبتنی بر خشونت تاکتیکی (که در واقع مطابق با هیچ انگاری و نومیدی است) تلقی میشود. تحت یک چنین دیدگاهی تنها جایگزین دیگری که قابل مطرح شدن است قرار گرفتن در همکاری بیش و کم با سیاستهای حاکم در منطقه است و یا اعتراف به شکست کامل.
در شکل حداکثری آن ما خود را با یک تروریسم آخرالزمانی در ابعاد جهانی روبرو میبینیم: ایمان به این عقیده که عملیات خشونت انگیز و پرسروصدا موانع موجود برای پیروزی جهانی اسلام را از سر راه بر میدارد و این که بانیان آن به عنوان کاتالیزور عمل کرده و با بسیج انرژیهای جامعه اسلامی قطبهای پرجاذبهای ایجاد میکنند که در دورتادور آنها مسلمانان جمع شده و دوباره جان میگیرند ـ مثالی در این مورد شبکههای القاعده، سازمانها و اردوگاههای آموزش نظامی و الگوی طالبانی در یک جامعه متشکل از مسلمانهای علی اظاهر اصیل برای دوران فعلی است.
همانگونه که حملههای 11 سپتامبر نشان دادند مرتکبین این نوع آخرالزمانی از تروریسم همچون همانندهای اروپایی شان نه از مردم فقیر جهان عرب بلکه تقریباً همیشه از میان جوانان مرفه، در حال ترقی و دارای تحصیلات دانشگاهی بیرون میآیند. آنچه آن دو نوع گروه تروریستی در آن با هم سهیم هستند احساسی از نا امیدی برای خروج از واقعیت هم سطح کنندهی سیاسی اجتماعی یک جهان بیگانه و بیگانه کننده و جهان بینی بدبینانهای است که تمامی انرژی خود را بر روی یک لحظهی پر از خشونت از رستگاری و حقیقت قرار میدهد که این دام تزویر و فریب را آشکار میسازد. جهان باید به ویرانه تبدیل شود آنهم قبل از آن که آن حقیقت بنیادین آشکار شود. در اروپا این حقیقت به عنوان شکل اجتماعی سوسیالیستی که به انسانیت و برابری متعهد بود پذیرفته شد. در جهان عرب این حقیقت با یک نظم اصیل اسلامی برابر گرفته شد که همراه شعارهایی مانند « اسلام راه حال نهایی است » و « اسلام همان پاسخ ما است » آشکار گردید.
آغاز این نوع از بینش آخرالزمانی را میتوان در اشغال مکان مقدس مکه در 1979 در نظر گرفت. در عربستان سعودی نخبگان حاکم قبیله گرا از دههی 1950 در راس یک رژیم به شدت اسلامی و ارتدکس قرار گرفتند و خود و نظام اجتماعی کشور را به عنوان کاملاً اصیل به لحاظ اخلاقی، کاملاً دادگستر از جهت نظام اجتماعی و آکنده از قناعت بدوی نشینی معرفی میکنند. اما با گذشت زمان شکاف میان این تصویرسازی از خود برای دنیای خارج و واقعیتهای عملاً موجود عمیق تر شد. حکم رسمی اعلام شده که ادعا میکرد « کسی که وهابی نیست کافر است » واقعیت را به یک دروغ تبدیل میکرد، زیرا حقیقت این بود که جامعه عربستان سعودی را کسانی میگردانند که به طور کامل از کفار تشکیل میشدند و این حکم به همانها باز میگشت. سعودیها در تمامی موارد مهم داخلی و خارجی، به ایالات متحده و سیاستهایش سرفرود آوردند و طبقه حاکم این کشور یک سبک زندگی اسراف کارانه، پرتجمل و بی بندوبار در پیش گرفتند که گرچه غالباً به طور کامل مخفیانه انجام میشود اما تمامی ریاض و حتی کل جهان عرب از آن به خوبی آگاهند.
اما پسران و دختران نظام که ادعاهای مذهبی را جدی گرفته بودند در 1979 دست به یک شورش مسلحانه زدند و مکان مقدس مکه را به اشغال خود درآوردند و با این عمل خود پادشاهی عربستان را تا بنیادهایش به لرزه درآوردند. در جهان اسلام هیچ عملی نمیتوانست چشمگیر تر از هجوم و اشغال خانه کعبه باشد، حتی با آن که این اشغال به طور صلح آمیز انجام گردید. رهبر قیام (Guhaiman Al-Utabi) یکی از پیروان خود را به عنوان « مهدی » یا کسی که خداوند او را برای رستگاری بشریت فرستاده است معرفی کرد و خواستار پایان بخشیدن به تفاوت باورنکردنی میان ایدئولوژی رسمی سعودی و ادعا از یک طرف و شرایط واقعاً موجود از طرف دیگر شد و این که شرایط موجود باید هرچه زودتر با اصول عقاید اسلام ارتدکس همانگونه که اولیای امور ادعا میکنند تطبیق داده شود.
آزادی کعبه از اشغالگران، یعنی از Guhaiman Al-Utabi و پیروان او شکل بسیار دشوار و پیچیدهای به خود گرفت. سعودیها خود را مجبور دیدند که از کمک و تخصص غرب برخوردار گردند تا به هنگام عملیات آزادسازی متحمل هیچ گونه خسارت و صدمهای به مکان مقدس کعبه نشوند. البته این کشیده شدن به سوی غرب در تضاد آشکار با ادعاهای دینی آن قرار داشت و رژیم مقدس نما به این ترتیب آبروی خود را برد و همه در کشور به خوبی متوجه آن شدند و تمامی کسانی که در آن شورش دست داشتند گردن زده شدند.
همچون اشغالگران مکان مقدس کعبه در 1979 سوء قصد کنندگان حملههای 11 سپتامبر محصولی از یک نظام مبتلا به بیماری روان گسیختگی (اسکیزوفرنی) هستند. رهبر آنها یعنی بن لادن را میتوان عملاً به عنوان یک نسخهی خطرناک تر و پیشرفته تر و جهانی از Guhaiman Al-Utabi تلقی نمود. در حالی که Guhaiman عملیات تماشایی و حاکی از نومیدی را متوجه مهمترین نماد مشروعیت و فعالیت نظام سعودی کرده بود، بن لادن نیز قلب آمریکا را انتخاب کرد که در حکم ضربان ساز نظام بود و بدون آن کل نظام متوقف میشد. آنچه در مقایسه میان این دو حمله به ذهن خطور میکند آشکار شدن یک ضعف بنیادین در نهضت اسلامی معاصر است: محکم چسبیدن به اعتقادات با این امید که یک نظام اسلامی جدید شکل خواهد گرفت نشانهای است از یک آرمان از خط خارج شده که بیش از دویست سال است مانند یک شبح سرگردان به دور جهان عربی اسلامی میگردد.
۳
نشانهای از بیماری روان گسیختگی فرهنگی جهان عرب (و اسلامی) سازگاری معذب، ثقیل و حاکی از بی میلی آن به دستاوردهای جامعهی مدرن اروپایی است. در جریان تحول اروپای جدید به عربها نقش هملت واگذار گردید، محکوم به یک تراژدی ابدی و همیشه در حال تردید و تامل، کسی که همچون توپ بازی میان کهنه و نو، اصالت خود را حفظ کردن و متناسب با زمان حرکت کردن، سنت و تجدد، هویت و مدرنیته و میان دین و سکولاریسم در جایی توقف نمیکند، و همهی اینها در حالی که فورتین برسهای (1) فاتح جهان ما قرن جدید را به ارث میبرند. بنابراین تعجی ندارد که چرا در اینجا نقل قول مشهور « زمان از هم فروپاشیده » و « چیزی در حکومت گندیده است » از شکسپیر در خصوص عربها به کار برده شد و نباید مایه شگفتنی باشد که آنها در این تردید ماندهاند که آیا خود آنها مایهی این بدبختی هستند که بر ملت آنها چیره شده است یا این سرنوشتی است که خداوند برای آنها مقدر کرده است.
عربها برای تنظیم جایگاه دقیق خود در زمان و برای آن که با توجه به یک آیندهی سرزنده و با نشاط برای نسلهای آینده به زمان حال خود مسلط گردند باید ابتدا و قبل از هر چیز با تصویری از خود که عمیقاً در ناخودآگاه جمعی آنها لنگر انداخته است کنار آیند. منظور من این است که ما به عنوان عرب و مسلمان (و منظورم از واژهی مسلمان در مفهومی تاریخی و فرهنگی است) هنوز هم در معرض آن تصویر گمراه کننده قرار داریم مبنی بر آن که تاریخ جهان را ما مینویسیم و ما پیشگامان، فاتحین و رهبرانی هستیم که مسیر آینده جهان را تعیین میکنند.
ما عمیقاً در درونمان خود را به عنوان فاعلین تاریخ و نه مفعولان آن در نظر میگیریم، به عنوان بازیگران اصلی آن و نه آنهایی که مغلوب تاریخ شدهاند. ما نمیتوانیم این تقسیم نقشها را در عصر جدیدی که به ما جایگاه حاشیهای اختصاص داده و به ناتوانی در عمل محکوم کرده است بپذیریم، چه رسد به تطبیق دادن خود و کنار آمدن با آن. آنچه هنوز هم بدتر و غیر قابل تحمل تر است این که روح جمعی ما با توجه به این واقعیت که ملت به اصطلاح بزرگ ما نه فقط با حالتی درمانده در لبهی تاریخ معاصر منتظر مانده که همچنین ارتباط با تاریخ هویت بخش خود و با پیشرفت ملت خود را از دست داده است باید همچنان از وضعیتی که در آن گرفتار آمده خون دل بخورد.
ما همچنین این وضعیت را غیر قابل تحمل مییابیم هنگامی که میبینیم به آلت دست تاریخ تبدیل شده ایم و آنها هستند که ما را کنترل و نظارت میکنند و داوری ما را به عهده گرفته اند، به ویژه هنگامی که به خاطر میآوریم آن دیگران (به حق) زمانی خود آلت دست ما بوده و رهبری تاریخ در آن زمان با ما بود و ما بودیم که آنها را اداره و کنترل میکردیم و در بارهی آنها داوری مینمودیم. افزون بر آن، اعتقاد هرگز مورد تردید قرار نگرفته مبنی بر آن که این موقعیت رهبری تاریخ جهانی و شوکت و سربلندی آن که پیشتر در اختیار ما بوده هنگامی که تاریخ چرتی زد ـ همانگونه که آن ضرب المثل معروف عربی میگوید ـ توسط اروپای مدرن به زور از ما ستانده شد. من میگویم به زور از ما گرفته شد ـ و غضب اتفاقاً موضوع اصلی رنج و مصیبت و گرفتاری هملت بود ـ زیرا ما هسیتم که انتخاب شده ایم و این موقعیت و فرصت متعلق به ما است، یا به خواست سرنوشت چنین است، یا از روی قضا و قدر، انتخاب، سنت الهی یا هرچه ترجیح میدهید.
دست در دست آن اعتقاد این یقین به همان اندازه عمیقاً ریشه دوانده وجود دارد که حق بالاخره پیروز میشود و به هر حال غرب روزهای آخر سلطهی خود را سپری میکند و دیر یا زود از تخت به زیر کشیده میشود و صاحبان قدرت واقعی که تاریخ آنها را انتخاب کرده دوباره جایگاهی که به آنها متعلق است را به دست خواهند آورد و بر آن حکومت خواهند کرد. بیانیهها و آرزوهای جزم اندیشانهای از این قسم را نه فقط میتوان نزد نویسندگانی مانند حسن حنفی و انور عبدالمالک یافت که حتی در رسالهها، تحلیلها و نوشتارهای تبلیغاتی متفکرین و نظریه پردازان اسلامی.
مجموعهی اندیشههای آنها بر آثاری مانند کتاب کلاسیک اسوالد اشپنگلر « افول غرب » مبتنی است و از آنها است که نتیجه گیریهای غلط خود را در این باره که افول غرب به طور اجتناب ناپذیری باید موجب ظهور عربها و اسلام شود استخراج میکند یا با اثری از عبدالمالک « نسیم شرق » که معتقد است شرق هنگامی بادبانها را برخواهد افراشت که باد تاریخ دیگر برای غرب مناسب نیست ( که در اینجا منظور از شرق اسلام و اعراب است).
---------------
۱: نام یکی از شخصیتهای حاشیهای نمایشنامهی هملت ( در واقع نام ولیعهد نروژ) که بر خلاف خود هملت در انتها به موفقیت میرسد. مترجم.
Die Zeit aus den Fugen von Sadik J. Al-Azm
http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-de.html
Time out of joint by Sadik J. Al-Azm
http://www.eurozine.com/articles/2005-05-09-alazm-en.html