iran-emrooz.net | Mon, 24.09.2007, 19:43
مروج بزرگ
برگردان: نوشین ناهیدپور
امسال اریک هابزبام، نود سالگی خود را در تابستان سرد لندن جشن گرفت. شاید که این برودت اشاره سمبلیکی به جنگ سرد دوم بود.
در اینجا و آنجا هابزبام را تاریخدانی بدبین میخوانند که به گمان من نمیتواند تعریف همه جانبهای از وی باشد. اینکه قرن بیست و یک با حقایق تلخی به زندگی پای گذاشت ربطی به بد بینی و خوش بینی کسی ندارد. در واقع کسانی که طبل جنگ آمریکا به گوششان خوش نشسته، هشدارهای تاریخی هابزبام را با گذشته کمونیستی و مسئله نوستالژی او به جنبش چپ لوث میکنند. این نوستالژی هم به گمانم شاید نه قابل دفاع که قابل درک است. همه آنانی که رفته رفته چشم اندازهای رویا گونه و رنگارنگشان از آینده ناممکن کمونیستی و سوسیالیستی و یا حداقل راه رشد غیر سرمایه داری، به چشم اندازهای واقعی خاکستری قرن حاضر رنگ باخت، میتوانند به نوعی نگاه اخم آلود او را به قرن بیست و یکم بفهمند. آنکه هنوز میخندد و خبر بد را نشنیده است شاید هم که چندان گناه کار نباشد، چرا که کوس جنگ سرد دوم را به راحتی مشابه کهنه اش، جنگ سرد اول، نمیتوان شنید و این جنگی است که مدتها است آغاز شده بی آنکه رسماً اعلام شده باشد. به نظر میرسد که راس مشکلات آمریکا آنجایی قرار میگیرد که راس پرچمهای" سبز" (به گفته پاتریک کلاوسون فعال انستیتوی خاور نزدیک واشنگتن). سبز، سرخ یا زرد فرقی نمیکند. ترس آمریکا از گسترش یک بلوک جدید است بر حول پیمان شانگهای که رفته رفته سعی میکند چتر خود را بیشتر بگستراند و یکی از علل عمده اوج گیری بحران هستهای ایران نیز(اگر عامل نابخردی حکومت خود ایران را کنار بگذاریم) به همین ترس باز میگردد.
به هابزبام برگردم و نوشته پل لیتی که دو هفته پیش در گاردین به چاپ رسید. حقیقتش آن است که نه از سرنوستالژی به سوسیالیسم این مطلب را ترجمه کردهام. بلکه خواستم از انسانی که سراسر عمر را صرف تاریخ کرد و اثرات ارزندهای را ارائه داد، نامی دوباره برده باشم.
نوشین ناهیدپور- لندن
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

مروج بزرگ
نوشته پل لیتی (گاردین یکم سپتامبر 2007)
*مطالب داخل گیومه، مطالبی است که لیتی مستقیماً از نوشته های هابزبام نقل میکند.
وقتی که بزرگترین تاریخدان دنیا نگاهش را به مسائل امروزین سیاست میدوزد، باید به او
گوش فرا داد. تابستان گذشته، اریک هابزبام سالروز نود سالگیش را با کتابی که حاوی مقالاتش در باره جهانی شدن، دموکراسی و تروریسم است و دوره بعد از 9/11 را بررسی میکند برگزار کرد. دروس افشاگرانهای که "نویسنده عموما طی زندگی و تفکراتش در قرن گذشته آموخته است."
به عنوان پژوهشگری که از دهه 1940، نه تنها حضور سهمگین در عرصه تاریخ نگاری داشته، بلکه به عنوان کسی که خاطره آن شب زمستانی که هیتلر در برلین قدرت را بدست گرفت را به یاد دارد، خود را محق میداند که از صحنه امروزین عقب بایستد و آن را از " منظری فراتر و بازتر" بنگرد. او امروز در بلندترین جایی که میتوانسته قرار بگیرد ایستاده است و این را بیشتر مدیون کتاب پرفروش "عصر نهایت – قرن کوتاه بیست 1 "- که شاهکار او نام گرفته است- و خاطراتش "دوران پرشور 2 " که در آن از جایگاه فرهیختهای صاحب سبک به معیارهایی دقیق دست فرا مییابد، است. باید اذعان داشت که توانایی هابزبام در تجزیه و تحلیل بی شک و شبهه است. به چندین زبان صحبت میکند، همه جا سفر کرده، در عین حال در خانه قانون باسمن را در فوتبال بررسی میکند و در کنارش میتواند علت سقوط بازار ارز را هم توضیح بدهد. حتی مجله اسپکتیتور هم که دشمن قسم خورده نظرات اوست، وی را بزرگترین تاریخدان در قید حیات میداند.
از اینکه توانسته به نود سالگی برسد، خوشنود است و میگوید که اگرچه به زودی زود این به امری طبیعی تبدیل خواهد شد، اما فعلا این مورد خیلی رایجی نیست. تلاش هابزبام بر این بوده که محیا باشیم و قادر به اینکه " فرای شوق لحظه و نرخ روز مسائل را ببینیم" و در این مسیر البته به دور از منزه طلبی های لیبرالی میایستد. معتقد است که بیش از هر واژه دیگر در باره دموکراسی این روزها در غرب حرفهای بی معنی به هم بافته شده. تاکید دارد که مسلمان بنیاد گرا که نمیتواند در هیچ جنگی ببرد، چطور میتواند خطری بزرگ باشد ". و میگوید میان یک جوان مسلمان که بمب پرتاب میکند ویک رزمنده آی.آر. ای( ارتش آزادیبخش ایرلند) تفاوت فاحشی است.
به استقلال سازمان ملل متحد و نیت های عام انسان دوستانه آنها اعتقاد چندانی ندارد: "هر ملتی در آنجا تنها حامی منافع خود است".
واکنش هابزبام به مبرمات امروز، واکنشی با طمئنینه است و از همین رو مخالفان سیاسیش او را ،عجولانه، یک مارکسیست خشک مغز میبینند. برخورد های سانتیمانتال و خیلی پرشور سبک او نیست وچه در گفتار یا کردار، پیرو خردگرایی عصر روشنگری است و مخالف "هیستریا" و یا "احساس لجام گسیخته ای" است که بلاخره باید یک اقدامی کرد." مینویسد، که میخواهد به یک فرد جوان کمک کند تا بتواند با افق ناروشن قرن بیست ویک با شک و تردید لازمه رویاروی شود".
پیشبینی او قطعا یک پیشبینی خوشبینانه نمیتواند باشد. از "عدم ثبات شگفت آور اقتصاد جهانی" حرف میزند. از امپریالیسم جدید آمریکا که محکوم به سقوط است. نگرانی بارزی نسبت به عدم توازن اقتصادی میان ملت ها ابراز میدارد وبه افزایش ترس از "بیگانه" درجامعه غرب انگشت میگذارد و نمای چندان امیدوارانهای نیز از یک آینده "سبز" ندارد چرا که این تنها در نزد متمکنین جامعه میتواند مفهومی داشته باشد: "هر چه بیشتر پول داری، بیشتر میتوانی به مشکلات محیط زیست آگاه باشی. اما عموم توده مردم دنیا در چنین موقعیتی قرار ندارند". با توجه به تغییرمراکز ثقل اقتصادی و تکنولوژیکی از غرب به چین و هند، هابزبام دعوت میکند که به " به آینده غیر قابل انکار" اذعان کنیم. میگوید همین روزها است که از این خواب خرگوشی بیدار شویم و ببینیم که تا به حال " زندگی امان خیلی شازده واری" بوده است و این برای همیشه دوام نخواهد آورد.
به نظر میرسد که دنیای مدرن چندان به مذاق هابزبام سازگار نیست. نوشته ها و صحبت های اخیر وی حکایت از نوعی نوستالژی برای سالهای 45 تا 75 دارد - سی سال درخشان – زمانی که جنگ سرد نظمی به دنیای سیاست و موقعیت ملتها داده بود ومی رفت تا با اقتصاد نئو لیبرالی بعد از آن تضعیف شود. دستاوردهای دهه شصت راهم چندان با روی باز نگاه نمیکند:" این یک انقلاب سیاسی یا اجتماعی نبود. بیشتر یک برگردان معنوی همان جامعه مصرفی بود که هر کسی سرش به کار خودش مشغول باشد.مطمئن نیستم که بتوانم این را تایید کنم ". هیچوقت جین نپوشید و در حالیکه مقوله طبقه کارگر ذهناً رنگ باخته، وی از دورانی صحبت میکند که " قرار و قاعده هایی بود که مردم را در حول خانواده ، انجمن ها و گروههای اجتماعی که به آن تعلق داشتند گرد هم نگاه میداشت و جامعه با همین ها میگذشت".اما امروزه تعداد کسانی که در امرار معاش در جای درستی ایستاده باشند واقعا پایین است.در همه این گفته ها یک طعم تلخ وجود دارد. ولی هابزبام، ضمناً همواره تلاش کرده است که نشانه های مثبت را نیز ببیند. شهرتی را که برای انزوای بی تفاوتانه اش به هم زده با نظرش در باره تغییرات اخیر در وست مینستر خنثی میشود. میگوید، "گُردُن نسبت به ( "تاچردر کت شلوار") یعنی تونی بلر برتری دارد، چرا که سنت های حزب کار را میشناسد و به عدالت اجتماعی و برابری توجه دارد". مضافاً به اینکه به لحاظ شخصی، بر خلاف باوری که او را منزوی میدانند، انسانی است بسیار معاشر. به جای یک مهمانی تولد، سه مهمانی برایش برگزار شد و خانه اش در همستد، که در آن با همسر دومش مرلین زندگی میکند، همیشه پاتق دوستان و آشنایان معروف او از سراسر دنیا است و همه او را بسیار مهمان نواز میدانند و دست و دل باز.
چندین قسمت در کتاب "دوران پر شور" هست که نظرات سیاسی هابزبام به شدت رنگ احساسی به خود میگیرد. مردی که با "رویای انقلاب اکتبر" شناخته شده خود در سال 1917 به دنیا آمده است. بعد از فوت والدین در سال 1931، به نزد اقوام نزدیک از وین به برلین فرستاده میشود: "همان سالی که اقتصاد دنیا فرو پاشید و سالی که سرنوشت قرن بیست و سرنوشت من هر دوباهم رقم زده شد". ژانویه 1933، در لباس یک سوسیالیست جوان در خیابان ها به تظاهرات رفت و با از جان گذشتگی در برابر رژه های میلیونی سربازان نازی شعار داد. نوشت: "شرکت در تظاهرات تودهای ،فعالیتی است که نیروی بدنی و احساسات به شدت فشرده را در بالاترین درجه آن به هم میآمیزد. چیزی شبیه به سکس".
سه سال بعد، زمانیکه خانواده او در انگلیس بودند، وی به منظور شرکت در " عظیم ترین تظاهرات تودهای چپ – سالروز باستیل – در پاریس بود. چپ علیه فاشیسم متحد شده بود و تظاهرات ،فراموش نشدنی...". "... و ذهن من بی اختیار در پرواز بود. فقط حس کردن بود و تجربه. آن شب از بالای مونت مارت آتشبازی را تماشا میکردم و پس از ترک آنجا، به آهستگی در کوچه های پاریس قدم میزدم، خیال کن که در میان ابرها. جایی برای یک گیلاس مشروب میایستادم، جایی برای رقص. در گوشه هر خیابانی، مجلس رقصی برپا شده بود. دم دمای سحر بالاخره به اتاقم رسیدم... ".
هابزبام یک کمونیست پر انرژی در کمبریج بود ، اما در انگلیس هیچ چیزی با تجربه پر بار او در اروپا قابل مقایسه نبود، مگرموسیقی جاز که توسط یکی از اقوامش در سیدنم با آن آشنا شد.
" از آنجا که میدانستم چندان بر و رویی ندارم"، به خاطر میآورد: " تعمداً تمامی احساس های عاشقانه و جنسی را در خود سرکوب کرده بودم واین فقط جازبود که برایم یک تجربه بی چون و چرای غیر فکری به همراه آورد. و اگر نه، دنیای من تنها به تجربه واژه ها و تمرین های فکری محدود میشد". سالهای پنجاه به نام فرنسیس نیوتن در کالج برک بک کلاس های شبانه را درس میداد و بعد از کلاس یک راست روانه رانی اسکات میشد. برای دورهای هم منقد جاز روزنامه نیو استیتمن بود و بزرگترین لحظه افتخارش را لحظه دریافت نشان افتخاری از بنی گودمن میداند.
وی پیشتاز "تاریخ پایین" ؛ نگرشی متاثر از علوم اجتماعی بود و برای چند دهه این بر تاریخنگاری تفوق داشت.کتابهای شورشیان اولیه 3 (1959) و راهزنان 4 (1969) هر دو در باره شخصیت های افسانهای ملل مختلف هستند که در مقابل ستمگران دانا قرار میگیرند – مثل رابین هود که به خاطر مردمی بودنش دوست داشته میشود. کتاب اختراع سنت 5 (1983)، که به وسیله ترنس رنجر ویراستاری شد، آیین ها و مراسمی را مورد بررسی قرار میدهد که گفته میشد از قدیم الایام وجود داشته اند، حال آنکه بسیاری از آنها عامدانه و بسیار اخیر بودهاند (مثل ورود لباس اسکاتلندی به دربار).
طی چندین سال هابزبام، از روی تریولوژی قرن طولانی نوزدهم اش شناخته میشد . اگر که عصر انقلاب، عصر سرمایه و عصر امپراطوری همه بر محور یک ایده شکل گرفته اند، آن همانا پیوند انکار ناپذیر سرمایه داری و گسترش توامان جامعه بورژوازی و لیبرالیسم سیاسی بوده است و دگردیسی های اجتماعی که تغییرات اقتصادی اهرم اصلی آن بودهاند مثل ماشین متحرکی عمل کردهاند منتها بدون سروصدای چرخ و دنده اش . البته غرضش این نیست که سرمایه همه جا به نرمی جای آریستو کراسی را گرفته ویا لیبرالیسم راحت و آسوده جای خود را باز کرده". اضافه میکند که " نظم قدیم با بحران 1914 از جا بدر شد".
هابزبام به همراه کریستفر هیل، رافایل سموئل و ای.پی تامپسون، از بنیانگذاران نخستین گروه تاریخدانان حزب کمونیست بودند. اگر چه که همه آنها، ما بین دهه پنجاه و شصت، حزب را رها کردند و رفتند اما هابزبام ترجیح داد که بماند و این پرسشهای نامطلوب بسیاری را با خود به همراه آورد. چرا او پس از بر ملا شدن کار های استالین و شکنجه گاهها و مسئله پراگ و مجارستان حزب را ترک نکرد؟ در کتاب عصر نهایت این مجادله را با پاسخ آری گفتن به این پرسش که آیا بیست میلیون کشته شدند تا اتوپیای کمونیستی جامه تحقق بپوشد، باز هم به این مسئله بیشتر دامن زد. مارتین ایمس 6 این پاسخ را بعدها در کتابش، کُبای مخوف، پاسخی شرم آور خواند و مقالات نیشداری نوشت که در آن هابزبام را "پرفسور استالینی" نامید.
این تاریخدان، رنج بسیاری برده تا نام خود را تبرئه کند. " من به هیچ عنوان نمیتوانم تصور کنم که چگونه نوشته های من در جهت دفاع از استالین است". هم چنین تاکید میکند که کمونیسم همواره چیزی بسیار بیشتر از استالین بوده و در گوشه های مختلف دنیا شکل خاص خود را جسته است. به طور مثال در اسپانیا، ایتالیا، آمریکا جنوبی و یا آفریقای جنوبی.
به یک معنی اگر کسی بتواند هابزبام جوان را در آن روزگاران برلین و پاریس تجسم کند، میتواند درک کند که چرا بر خلاف دیگرانی که بعدها به حزب پیوستند و جدا شدند، بریدن از حزب برای او سخت بوده است.
تقریبا دو دهه از سقوط اتحاد شوروی میگذرد و هابزبام هم دیگر کمتر به این موضوع میپردازد. حالا دیگراز آن زمانی که سیستم او را نادیده بگیرد گذشته است، ودر واقع به لقب "مصاحب افتخاری 7 " نیز نائل آمده است. خود را مدتها است که کمونیست نمیداند، چرا که کمونیسم دیگر در دستور کار نیست. اما هم چنان در مقابل این تلاش سیستماتیک که کمونیسم را به یک بیماری و یا گناه تعریفش کنند ، سرسختانه میایستد. میگوید این یک "نهضت نیک" بود.
یک چیز هست که هابزبام هرگز از آن رهایی نداشته و آن "عادت مستمر" اوست در"تفسیر و ترویج". وی همچنان ما را به حرکت های جمعی دعوت میکند، به آنکه سازماندهی جوامع باید بر اساس نفع عموم مردم باشد و نه فقط برای کسانی که به موفقیت های زودرس دست مییابند و حالانیز که وارد دهه دهم عمر خود شده است، باز هم دائماً روی یک اصل تاکید میکند ودر خاطراتش نیز آمده:
"بیائید تا خلع سلاح نشویم. به رغم همین دوران بد، با بی عدالتی اجتماعی هنوزمی بایست در افتاد. دنیا به خودی خود دنیایی زیباتر نخواهد شد."
برای خواند این مقاله به انگلیسی اینجا را کلیک کنید.
Hobsbawm’s Bibliography
1) Age of Extremes : the short twentieth century, 1914-1991
2) Interesting Times : a twentieth-century life (2002; autobiography)
3) Primitive Rebels : studies in archaic forms of social movement in the 19th and 20th centuries (1959)
4) Bandits (1969)
5) The Invention of Tradition (1983; editor, with Terence Ranger)
6) Martin Amis Contemporary British Writer
7) Companion of Honour