iran-emrooz.net | Wed, 19.09.2007, 19:15
بخش اول
زمان از هم فروپاشيده
صادق جلال العظم / برگردان: علىمحمد طباطبايى
 |
صادق العظم واكنشها به ۱۱ سپتامبر در جهان عرب را مورد بررسى قرار داده و آنها را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتينگتون مىبيند. او اشاره مىكند كه جهان عرب به دشوارى مىتواند با جهان غرب « برخورد » كند و آنهم فقط به علت تفاوتهاى بسيار در قدرت اين دو. او همچنين دلايل اين « برخورد » را مورد پرسش قرار مىدهد و مواردى مانند سياست و منافع حياتى را به عنوان قدرتمندترين كاتاليزور در مقايسه با آرمانهاى صرفاً معنوى مىداند.
۱
در فرهنگ اسلامى عربى يك حكم قاطع بر ضد شماتت (۱) وجود دارد، يعنى احساسى شبيه به شادى بدخواهانه يا همان Schadenfreude يا به عبارت ديگر لذت بردن از درد و رنج انسانهاى ديگر، حتى اگر در مورد مرگ و به ويژه مرگ خشونت انگيز دشمنان آشتى ناپذير انسان باشد. با اين حال اين روزها يافتن يك عرب بسيار دشوار است كه در قلبش هيچ جاى خالى براى شماتت در مورد مصيبت آمريكايىها در ۱۱ سپتامبر نداشته باشد، و هرچقدر او فردى متين، بافرهنگ و فرهيخته باشد فرقى نمىكند. من به شخصه در آن روز براى مسلط شدن، جلوگيرى كردن و پنهان ساختن اين احساس در خودم به سختى تلاش كردم. و من از روى غريزه مىدانم كه ميليونها و ميليونها انسان در سرتاسر جهان عرب و فراتر از آن همان احساس را تجربه كردهاند.
من هرگز كمترين ترديدى نه در بارهى كسانى داشتم كه آن جنايت شنيع را به راه انداختند و نه در بارهى اسلام گرايانى كه يك كينه توزى و خصومت عميق بر ضد مركز تجارت جهانى را از زمان حملهى نافرجام خود در ۱۹۹۳ حفظ كرده بودند. من به عنوان يك عرب چيزهايى در بارهى قدرت انتقام جويى در فرهنگ خود و نيروى بىامان آن مىدانم. من همچنين مىدانستم كه ايالات متحده با تمامى قدرت خود براى درهم كوبيدن نهضت اسلام گرايان تا حدى كه آن را به طور كل از بين ببرد واكنش نشان خواهد داد. اما من واكنش شرم آور خودم را به قصابى مردم بىگناه درك نمىكردم. آيا علت آن اخبار بد هفتهى گذشته در بارهى فلسطين بود كه تازه به دست ما مىرسيد؟ يا خشنودى از ديدن ضربهى ناگهانى، اگر چه موقتى، به غرور و خودپسندى از قدرت؟ يا از اين كه فرزندان تباهى زدهى جهادى كه به هيولاهاى فرانكشتاينى تبديل شدهاند چگونه گردنهاى خود را دراز كرده و حملهى خود را به ناگهان متوجه استاد سابق خود ايالات متحده آمريكا كردهاند كه با مراقبت خويشتن دارانهاى بقاء خود را تضمين نموده است؟ يا شايد علت آن همدلى من با بغض و كينه قابل درك ضعفا و در حاشيه نشستگان در پيرامون امپراتورىها بر عليه مركز است يا دقيق تر گفته شود بر ضد مركز مركزها؟ آيا اين واكنش من و شماتت خاموش جهان عرب به آن معنا است كه برخورد تمدنهاىهانتينگتون به واقعيت پيوسته و آنهم بسيار زود تر آنچه ما در انتظار آن بوديم؟
پاسخ اين پرسش يك نه كاملاً صريح است. على رغم پيش بينىهاى متداول فعلى در بارهى برخوردهاى بزرگ جهانى ميان غرب و جهان اسلام، عقيدهى من آن است كه اين جنگ اكنون به پايان خود رسيده است. احتمال دارد كه در دهههاى پيش رو پيوسته درگيرىهايى به وقوع بپيوندد كه به بهاى جان قربانيان بى گناه بسيارى هم تمام شود، با اين وجود جناح نظامى اسلام گرايان بيشتر از آنچه امروز قدرت دارد رشد نخواهد كرد بلكه با اطمينان بيشتر مىتوان فرض كرد كه حمايت از آنها در جهان عرب اسلامى كاهش خواهد يافت و مخالفت با آنها در ميان گروههاى اسلامى افزايش خواهد يافت. ۱۱ سپتامبر نشانهاى از سرآغاز و پيش درآمد يك قيام اسلام گرايانه جهانى نبود، بلكه بيشتر مىتوان گفت كه آخرين نفسهاى آن بود.
۲
ژوزف كنراد جايى نوشته است كه ريشههاى تروريسم را بايد در جنون و نااميدى دانست. جنون موجود در حملهى تماشايى اسلام گرايان به مركز تجارت جهانى بى نياز از اثبات است. نااميدى كه آن حملهها بر آن مبتنى بودند در خودنابودسازى اين عمل و در نيست شدن اجتناب ناپذير كسانى كه اين حملهها را طراحى كرده و به انجام رساندند و قبل از همه شبكه القاعده، سازمان و نظام حمايتى از آنها (از جمله رژيم طالبان در افغانستان) و البته جنش اسلام گرايان در سرتاسر جهان خود را آشكار مىسازد.
با وجودى كه ابعاد اين حمله تروريستى تمامى عمليات مشابه را كه جهان تا به آنجا به خود ديده بود زير سايه خود قرار مىدهد، ۱۱ سپتامبر را مىتوان از جهت اقدامى كه از روى نااميدى انجام گرفته با عمليات تروريستى قبل از آن مقايسه كرد، عملياتى كه هر كدام از آنها به منزلهى پايان كار گروههايى بود كه در نام آنها آن اعمال انجام شده بودند: براى مثال در آلمان آدم ربايى و سپس قتل بانكدار و مدير صنايعهانس مارتين شلاير توسط گروه بادر ماينهوف در تابستان ۱۹۷۷ و يك سال بعد از آن آدم ربايى و قتل آلدو مورو مهمترين سياستمدار ايتاليا پس از جنگ جهانى دوم توسط بريگادهاى سرخ. در هر دوى اين موردها يك واكنش سريع و قاطع نه فقط در حكم نقطهى پايان براى طراحان، مرتكبين و شبكههاى و سازمانهاى حامى آنها بود كه در نهايت حتى براى رژيمهاى كمونيستى و نهضتهاى چپ افراطى كه آن گروههاى تروريستى در سايهى حمايت آنها فعاليت مىكردند. در نگاهى به رويدادهاى پس از ۱۱ سپتامبر در نظر من تروريسم چپ افراطى دههى هفتاد در اروپا عملاً يك تلاش نافرجام براى خلاصى يافتن كمونيسم و نهضتهاى افراطى كارگرى و جهان سومى از بن بست تاريخى و بحران غلبه ناپذير ساختارى بود كه در اين زمان آنها و نهضتهاى انقلابى ديگر در سرتاسر جهان را فرا گرفته بود و آنها هيچ راه خلاصى از آن نمىيافتند. حملههاى تروريستى آن دوره اولين نشانهى مشهود از يك آخرين شعلهى در حال اضمحلال و غير قابل اجتناب نه فقط در اين نهضت كه در خود نظامهاى كمونيستى در تمامى جهان بود.
امروز تروريسم اسلام بنيادگرا و عمليات خشونت انگيز و جنجالى كه آنها به راه مىاندازند نيز به همان اندازه نشانهاى است از تلاشى مذبوحانه براى غلبه بر بن بست تاريخى نهضت احياى اسلام گرايى كه به تمامى جهان سرايت كرده است و همينطور براى چيرگى و تغيير مسير بحران ساختارى و لاعلاجى كه از نيمهى دوم قرن بيستم آنها را گرفتار خود نموده است. به عقيدهى من اين عمليات خشونت انگيز به طور كل به منزلهى سرآغازى براى افول روبه افزايش اسلام گرايى خشونت طلب است و آنهم تا درجهاى كه سرانجام اين جنبش را از سطح گيتى ناپديد خواهد گرداند. همچون گروههاى كوچك پراكنده افراطى در اروپاى دههى هفتاد كه به سيستم هنجارهاى اجتماعى، احزاب سياسى، اصلاحات، انقلاب پرولتاريايى و نظام كمونيستى مرسوم پشت كردند و آنها را با خشونت ناب جايگزين نمودند، به همان اندازه نيز تروريسم اسلامى از جامعه مدرن اسلامى صرف نظر كرد ـ از نهضتهاى اجتماعى و سياسى آن، از ديندارى خودانگيختهى تودههاى مسلمان، از سازمانهاى اصلى اسلامى و حتى از تعهد نسبت به جنبش همبستگى اسلامى اوليه مانند اخوان المسلمين (كه جهادگرايان خشونت طلب را بايد به عنوان نمايندهى افراط گرايانهى آنها به حساب آورد) ـ و به جاى تمامى آنها خشونت ناب را نشاند. اين بنيادستيزى (راديكاليسم) بيرحم و خشن دههى هفتاد اروپا دقيقاً به مانند بنيادستيزى خشن اسلام گرايان روزگار خود ما هر عمل سياسى را با به ديدهى تحقير نگريستن مردود مىشمرد و در برابر پيامدهاى اعمال خودش كاملاً بى تفاوت باقى مىماند.
يك بار وقتى ميشل فوكو در بارهى اهميت اجتماعى و انقلابى كتابهايش مورد پرسش قرار گرفت در پاسخ آنها را با كوكتل مولوتف كه به سوى نظام اجتماعى پرتاب مىشود و نمىتواند آن را به لرزه درآورد مقايسه كرد. با منفجر شدن كوكتل مولوتف به ناگهان تمامى قدرتش دود مىشود و با صرف نظر از يك درخشندگى كوتاه نمىتوان از آن انتظار ديگرى داشت. فوكو بر اين عقيده بود كه مخالفت موثر بر ضد يك نظام فقط در عمل مستقيم نهفته است، يعنى مثلاً در زدن ضربههاى سنجيده توسط نيروهايى كه به طور اداوارى شعله ور شوند، حملههاى چريكى، روشهاى خلق الساعه و هجومهاى هرج و مرج طلبانه (آنارشيستى). ليكن اين شكل از مخالفت معادل است با نااميدى و نه مىتواند دلايل خود را توضيح دهد و نه به معين كردن هدف روشنى بپردازد.
ادامه دارد ...
۱: شماتت به دو معنا است. سرزنش كردن و شاد شدن از غم ديگران. مترجم.