سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Tuesday 23 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 08.04.2019, 18:12

روشنفکر ایرانی و قهرمان‌پرستی‌


اسفندیار طبری

برگرفته از نشریه فلسفی خرمگس دفتر دهم

فشرده: در این نوشته از دو دیدگاه اسطوره‌ای و سیاسی به رابطه بین هیروییزم یا قهرمان پرستی‌ و روشنفکر ایرانی پرداخته می‌شود. از دیدگاه فرهنگی‌ روشنفکر در یک چهارچوب فرهنگی‌ مجاز، مجبور به اندیشیدن بوده است. از دیدگاه سیاسی، قهرمان پرستی‌ واکنشی ناخودآگاه برای گسترش دامنه تاثیرگذاری اوست. به این مناسبت برخی دیدگاه‌های فیلسوفان چون وبر، نیچه، فوکو، آگامبن و دیگران در زمینه‌هایی چون قهرمان، رهبر و سوورن مرور می‌شوند.

دیدگاه فرهنگی

آیا روشنفکر محصول زمان خود است؟ اگر چنین است چگونه می‌توان از آزاد اندیشی‌ سخن گفت؟ به عبارت دیگر آیا تاریخ روشنفکرساز است یا روشنفکر تاریخ می‌سازد؟ آنتونیو گرامشی می‌نویسد که هر مرحلۀ تاریخی طبقۀ مسلط روشنفکرانی را می‌سازد که در راستای اهداف و افکار او بگنجند. فوکو می‌نویسد که روشنفکر چنین فکر می‌کند که با دشمن خود، صاحبان قدرت خودکامه در مبارزه است. اما در حین این مبارزه، بدون آنکه خود بداند، هویت این دشمن در او درونی می‌شود. چگونه ممکن است که روشنفکر به عنوان یک آزاد اندیش چنین هویتی را به خود راه دهد؟ چگونه ممکن است که روشنفکر به عنوان آزاد اندیش محصول تاریخ و زمانۀ خود باشد؟

فوکو در تئوری خود با الهام از نیچه و والتر بنیامین مفهوم قدرت را از حوزۀ حقوقی، یعنی لجیتیماسون قدرت سیاسی و نهادی، یعنی مفهوم حاکمیت سیاسی، به حوزۀ انسانی‌ کشانید. در چنین تفسیری قدرت در بافتی بیولوژیک گسترش می‌یابد که به جسم و زندگی‌ انسانی‌ مربوط می‌شود. در تحلیل قدرت، فوکو به این نتیجه می‌رسد که جسم انسانی‌ هم مصرف کننده و هم تولید کنندۀ قدرت است. میزان تاثیرپذیری یا تاثیرگذاری می‌تواند به این دلیل روشی‌ باشد در سنجش قدرت یک فرد. روشنفکر را می‌توانیم به عنوان فردی بشناسیم که توانایی او در تولید قدرت بیشتر از مصرف آن است. اما تعریف کلی از روشنفکر نمی‌تواند شرط کافی‌ و لازم برای روشنفکر بودن باشد. زیرا امر تاثیرگذاری باید یک سوی اخلاقی و روشنگرانه داشته باشد. یک روشنفکر باید انسان متواضعی باشد و بازدهی کار خود را با دیگران مقایسه نکند. به این دلیل از حسادت به دور بوده، مدعی نباشد که درک او از جهان و انسان، بهتر یا پیشرفته تر از درک دیگری است. روشنفکر از این منظر فرزند زمان خود است، که در فرهنگ سیاسی تولید شده توسط حاکمیت زندگی می‌کند. در چنین فرهنگی‌ او به نقد حاکمیت می‌پردازد. یکی‌ از راه‌های ساده برای شناخت فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه رجوع به کتابهای کودکان است. در این رابطه یک نوع رقابت در تاثیرگذاری میان کودکان از سوی حاکمیت و از سوی روشنفکران وجود دارد.

ماهی‌ سیاه کوچولوی صمد بهرنگی و «اسویمی»

در اینجا به دو فرهنگ سیاسی متفاوت در رابطه با دو کتاب کودکان در دهۀ شصت میلادی می‌پردازیم. ماهی‌ سیاه کوچولوی صمد بهرنگی که در سال ۱۹۶۸ میلادی منتشر شد و کتاب «اسویمی» نوشته لیو لیونی منتشر شده در سال ۱۹۶۳. ماجرای «اسویمی» داستان یک ماهی‌ کوچولو به نام اسویمی است. به احتمال زیاد بهرنگی داستان خود را از آن کپی والهام گرفته و با فرهنگ حاکم بر جامعه ایران بازنویسی کرده، زیرا او به انگلیسی‌ کاملا مسلط بوده است. کتاب اسویمی در دهه شصت شهرت بسیار زیادی داشته و در اروپا کسی‌ نیست که طی‌ آن سال‌ها آن کتاب را نخوانده باشد. اسویمی همچون ماهی‌ سیاه کوچولوی خودمان روحیۀ فرهنگی‌ یک نسل از روشفکر را نمایان می‌سازد. این دو داستان حتی در جزئیات به هم شباهت دارند. ماهی‌ سیاه کوچولو و اسویمی هر دو بلند پروازند و رویای دنیایی آزاد و بزرگ در دریا را دارند. تودۀ ماهی‌‌ها از این رویا بی خبرند و در ذلت زندگی‌ می‌کنند. ماهی‌ بزرگ در دریا ، ماهی‌ سیاه کوچولو و انبوه ماهی‌‌ها را می‌بلعد. ماهی‌ سیای کوچولو با خنجری که دارد شکم ماهی‌ بزرگ را پاره می‌کند و همه را نجات می‌دهد، ولی خودش فدایی و قربانی می‌شود. ماهی‌ سیاه کوچولو یک فدایی است که نجات می‌دهد، کشته می‌شود، ولی‌ هدایت نمی‌کند. او خود را قربانی بلندپروازی می‌کند و اینکه این تودۀ ماهی‌ در دریا چگونه به زندگی‌ ادامه دهد و چه استراتژی در مقابل ماهی‌‌های بزرگ دیگر داشته باشد، برای او اهمیتی ندارد. او با خودفدا کردن از خود یک اسطوره می‌سازد. اینکه پس از آن ماهی‌‌ها چگونه به زندگی‌ ادامه دهند برای نویسنده اهمیتی ندارد. داستان با مرگ ماهی‌ سیاه کوچولو به پایان می‌رسد. ماهی‌ سیاه کوچولو نام ندارد. فردیت ندارد. یک ماهی‌ از درون توده است که شاید تنها رنگ سیاه او وجه تمایز آن باشد.

اسویمی، که بر خلاف ماهی‌ سیاه کوچولو یک نام دارد، همچون ماهی‌ سیاه کوچولو بلند پرواز است و به دنبال دنیای آزاد و دریا است. او برخلاف ماهی‌ سیاه کوچولو خود را فدایی تودۀ ماهی‌ نمی‌کند. او از خود قهرمان دیگری می‌سازد، از این راه که نه تنها به نجات توده بلکه به هدایت استراتژیک او دست می‌ورزد. او به تودۀ ماهی می‌آموزد که اگر همه دور هم جمع و یکی شویم از ماهی‌ بزرگ نیز بزرگتر خواهیم بود و او نمی‌تواند ما را بخورد. او خود رهبر تودۀ ماهی‌‌ها می‌شود، به این طریق که چشم ماهی‌ ساختگی بزرگ می‌گردد. بلند پروازی او به یک ذکاوت استراتژیک می‌انجامد. پس از آن توده می‌داند چگونه با خطرهای دیگر مقابله کند. اسویمی فردیت دارد و شم و هوش او از او یک راهبر می‌سازد. او یک فدایی نیست بلکه سمت دهنده است. چشم می‌شود و توده را در دل اقیانوس می‌راند.

این دو داستان به شکلی‌ مناسب روحیۀ حاکم بر روشنفکران آن زمان در غرب و ایران را بیان می‌کند. این دو داستان دو قهرمان معرفی‌ می‌کنند. قهرمان و قهرمان پرست شرط وجودی یکدیگرند. قهرمان پرست قهرمان می‌سازد، و قهرمان قهرمان پرست. روشنفکر در صحنۀ تئاتر زندگی‌ هم قهرمان است هم قهرمان پرست. اما قهرمان ساز کیست؟ بهرنگی و لیونی دو قهرمان در دو بافت کاملا متفاوت ساخته‌اند. اما آیا این دو در بلند پروازی خود با اراده‌ای آزاد به چنین قهرمان‌هایی‌ رسیده اند؟ روشنفکر، انسان بلند پروازی است، یعنی انسانی‌ است که فرا مرزی می‌اندیشد و قدرت او در تاثیرگذاری در همین بلند پروازی است. بلند پروازی موتور روشنفکر ی و روشنگری است. اما چرا بلندپروازی روشنفکری ایرانی از جنس ماهی‌ سیاه کوچولو، اما بلند پروازی روشنفکر اروپائی از جنس اسویمی بود؟ برای یافتن به پاسخی به این پرسش لازم است در ابتدا کمی‌ در مفهوم هرویسم یا قهرمان پرستی توقف کنیم.

تامل در مفهوم قهرمان پرستی

لحظاتی در زندگی‌ وجود دارد که این پرسش عنوان می‌شود؛ آیا باید به گونۀ دیگری فکر کرد و به گونه‌ای دیگری احساس کرد؟ از فلسفۀ امروز چه می‌ماند، اگر تلاش انتقادی نسبت به فکر خود و اگر استدلال و طرفداری از آنچه که می‌دانیم نباشد؟ ماهی‌ سیاه کوچولو نمایندۀ فکری یک نسل روشنفکر در ایران بود. او یک قهرمان بود. از اینرو می‌توان با تحلیل این قهرمان به روحیه فکری قهرمان پرستان آن زمان پی برد. بنابر این ما باید مسئله روشنفکر در ایران را با آنچه که او را مجبور به این گونه فکر کردن می‌کند بررسی کنیم.

نیچه در اثر خود به نام «زایش تراژدی» نقش قهرمان را در پیکر دیونیسوس[۱] شناخت. دیونیسوس در میتولوژی یونانی خدای شادی و غم و تولید مثل، جنون و تخریب است. حقیقتی که نیچه در قهرمان خود کشف کرد، در خصلت خداگونۀ آن است. قهرمان دارای یک چهرۀ خداگونه می‌شود. حامل چنین ماسکی می‌تواند یک انسان باشد. دیونیسیس خدای زندگی است و قهرمانی که در پیکر او نمایان می‌شود، برای دیگران از زندگی خود دست بر می‌دارد. او حاضر است فدایی شود و به دیگران زندگی بخشد. خود را فدای دیگران کردن، به این مفهوم است که “خود” هویتی نیست که آن را به اثبات رساند، بلکه یک رفتار است یا یک نوع بازی، که در آن «من بزرگ» به عنوان یک خدای ناآشنا زیر ماسک «من کوچک» در صحنه تئاتر زندگی‌ ظاهر می‌شود.

هلموت پلسنر، فیلسوف آلمانی، صحبت از چرخۀ غیر عادی می‌کند، که در آن فرد در خود خانه‌ای ساخته و بر اساس آن به سفری بیرون از این خانه می‌رود، تجربه می‌کند و به دوباره به خانه درون خود باز می‌گردد. اما قهرمان ایرانی‌ در قالب ماهی‌ سیاه کوچولو در این سفر بی پایان فدا می‌شود، چون فاقد هویتی به نام “خود” است. وجود او در گروی مفهوم دیگری است. قهرمان در چنین مفهومی‌ فاقد فردیت است و تنها نمایندگی می‌کند. اما او نمایندۀ کیست؟ در این رابطه پرسش دیگری عنوان می‌شود: او پذیرای چه وظیفۀ ویژه‌ای است؟ وظیفه‌ای که انسانهای عادی قادر به انجام آن نیستند. به این دلیل قهرمان یک انسان خارق العاده است. نیچه در “چنین گفت زرتشت” به دنبال انسان برتر است. اما قهرمان نمی‌تواند انسان برتر باشد، زیرا در غیر این صورت نمی‌تواند به نمایندگی از مردم برخیزد و نمی‌تواند مردم را درک کند. انسان برتر نیچه، از قدرت فراانسانی‌ برخوردار است. او نمی‌تواند سرمشق باشد، زیرا هم او از درک مردم عاجز است و هم مردم از درک او. ماهی‌ سیاه کوچولو قدرت فوق العاده ندارد. همچون ماهی‌‌های دیگر است. ولی‌ بیشتر از ماهی‌‌های دیگر صاحب فضیلت شجاعت است. اسویمی نیز چنین است، اما ذکاوت دارد.

برای نیچه دیونیسوس با ماسک سخن می‌گوید. او از دنیایی دیگر سخن می‌گوید: دنیای مردگان. او مردگان را با زندگان پیوند می‌دهد. قدرت قهرمان در این است که به آینده نظر دارد.

نکتۀ مهم این است که هر فردی باید بتواند خود را در قهرمان ببیند. قهرمان به تنهایی قادر به رسیدن به هدف نیست. همین نیز او را انسانی‌ می‌سازد. او نه انسان برتر، بلکه انسانی بلند پرواز و معترض است. فراانسان نیچه غیر قابل دسترسی‌ است. نیچه دو چهرۀ قهرمان کاملا متفاوت دارد. قهرمان نیچه در اثر اولیه او زایش تراژدی، همچون دیونیسوس از متن زندگی‌ بر می‌خیزد و دارای همه ویژگی‌‌های خوب یا بد انسانی‌ است. آنچه که از او یک قهرمان می‌سازد، این است که او حاضر است برای دیگران جان خود را فدا کند. او قربانی حوادث نمی‌شود، بلکه آگاهانه یک فدایی است. قهرمان نیچه در اثر بعدی ، چنین گفت زرتشت، اما یک قهرمان در مفهوم دقیق کلمه نیست، زیرا همانطور که اشاره شد، او فرا انسان یا انسانی برتر است که نه توده او را می‌فهمد و نه او توده را. این انسان برتر در جمعی‌ ظاهر می‌شود که سرگردان و فاقد سمت گیری است. انسان برتر می‌خواهد به این جمع تحرکی دهد اما با تمسخر آن جمع روبرو می‌شود. او نمی‌خواهد رهبری کند و راهبر این جمع سرگردان باشد. فانوس خود را می‌شکند و در ناامیدی به راه خود ادامه می‌دهد. از منظر او انسان‌ها دروغ را به عنوان حقیقت عرضه می‌کنند و به ظاهر خود را راضی‌ و خوشبخت می‌دانند که حتی مرگ نیز در آن احساس تغییری نمی‌دهد. از سوی دیگر این انبوه مردم به دنبال رهبر نیست، او خدا را کشته و در شیفتگی‌ خودپرستانه خود را جایگزین او نموده است. انسان برتر شاکی‌ است و مردم را ترک می‌کند و روانۀ کوه می‌شود. هزاران سال تاریخ بشریت پر است از جنگ و کشتار و دشمنی. آیا این توده‌ها نیستند که به این کشتار‌ها دامن زده و مشوق آن بوده‌اند؟ تاریخ ابزار متفکران وعاشقان است. عاشق به تجربیاتی که همنوع‌های او پشت سر گذاشته ا‌ند، بی توجه بوده، در عمق حسرت در گذشته غوطه ور است. متفکر به تجربه‌ها توجه می‌کند. اما ایده و چشم اندازی به آینده ندارد. انسان برتر اما همه چیز را می‌داند و هیچ چیز را به تصادف واگذار نمی‌کند. انسان برتر بازتاب انسان ورشکسته‌ای در آغاز دوران صنعتی است. چنین انسان برتری نمی‌تواند نقش رهبری داشته باشد.

در مقابل به قهرمان دیگری بر می‌خوریم به نام «کیپلا»[۲] در رمان توماس مان به نام «ماریو و انسان جادوگر»[۳]. ماریو می‌تواند تودۀ مردم را به هیجان بیاورد و به آن سو هدایت کند که خود می‌خواهد. کیپلا می‌تواند تودۀ مردم را هیپنوتیزه کند، هر چند که کسی‌ او را نمی‌شناسد و حتی دوست ندارد. آنگاه که ماریو ارادۀ روشنفکرانه خود را در مقابل کیپلا به چالش می‌کشاند و می‌گوید که کیپلا قادر نیست او را هیپنوتیزه کند، کیپلا با اعتماد به نفس پاسخ می‌دهد، که مقاومت او کار جادوگری او را هر چند که در عمل دشوار می‌سازد، اما در نتیجۀ آن تاثیری نمی‌گذارد. به عبارت دیگر تنها زمان به نتیجه رسیدن را به تعویق می‌اندازد، ولی نتیجه همان است که از توده انتظار می‌رود. کیپلا خطاب به ماریو می‌گوید: «آزادی وجود دارد و اراده نیز وجود دارد. اما آزادی اراده وجود ندارد، زیرا اراده‌ای که برای آزادی خود تلاش می‌کند، به پوچی می‌رسد.»[۴] در اینجا به نظر می‌رسد که روشنفکر خود اختراع توده است و استقلال فکری و فردیت او تخیلی بیش نیست. روشنفکر با ارادۀ آزاد خود همچون ذره‌ای در یک فضای آزاد است. تنها آنگاه که او خود را به توده‌ای از مردم پیوند و اجبارا آزادی اراده خود را از دست دهد، به یک نوع آزادی اراده‌ای دست می‌یابد، که در حقیقت شامل آزادی و اراده، اما فاقد آزادی اراده می‌باشد. برخورد ما با واقعیت مجاز و محدود است. این محدودیت نمی‌تواند تمایل بی پایان و جاه طلبی فرد را با اراده آزاد او هماهنگ سازد. به این دلیل روشنفکر جذب یک دنیای خیالی و ناخواسته جادو می‌شود. فردیت به دوگانگی می‌انجامد. این دوگانگی، شکاف بین اراده برای سلطه و اراده برای اطاعت است. سلطه و اطاعت همچون دو روی یک سکه جدا ناپذیرند. آن کس که به راز تسلط واقف است، راز اطاعت را نیز می‌داند و بر عکس.[۵]

ماهی‌ سیاهی کوچولوی ایرانی تصویری از همان دیونیسوس نیچه است. چنین روشنفکری اگر به چنین راهی‌ نرود، چاره‌ای ندارد جز آنکه به عنوان انسان برتر از توده کنار بکشد. اما چنین انسان برتری، آنگاه که در مقابل جادوگری همچون کیپلا اظهار وجود و مقاومت می‌کند، راهی‌ به جز اطاعت نمی‌بیند. چنین روشنفکری برای تاثیرگذاری مجبور است، تاثیر پذیر باشد. در اینجا ساخت قدرت سیاسی حاکم بر جامعه اهمیت کلیدی دارد.

دیدگاه سیاسی: قهرمان پرستی و رهبرپرستی

در یک سیستم دیکتاتوری که در راس آن سوورن حاکم است، قهرمان پرستی‌ برای استمرار اقتدار، اهمیت فرهنگی‌ و سیاسی مهمی‌ دارد. قهرمان در چنین بافتی یک رهبر است. به عبارت دیگر شکل سیاسی قهرمان پرستی‌ همان رهبر پرستی است‌. اما قهرمان، رهبری است که در مفهوم دقیق کلمه راهبر و سمت دهنده نیست.

فوکو به قدرت یک بافت زیستی‌ یا بیولوژیک می‌دهد. تکنیک‌های قدرت که به طور فزاینده مربوط به تمامی مردم جامعه می‌شود، محدود به یک فرد نیست. این تکنیک‌ها مجموع تمام امور روزمره زندگی‌ است که به نوعی با سیستم حاکمیت ارتباط دارند. مثال برای چنین تکنیک‌هایی‌ بیمه‌های اجتماعی و درمانی، سیستم مالیاتی، کنترل جمعیت و میزان تولد و مرگ و میر و غیره می‌باشند. این تکنیک‌های قدرت در میان مردم سیاست زیستی‌[۶] نام دارد.

جورجیو آگامبن این ایدۀ قدرت زیستی‌ و سیاست زیستی‌ را به حکومت سوورن گسترش می‌دهد. در حالی که فوکو سیاست زیستی را به عنوان شرایط روزمره تجزیه و تحلیل می‌کند، آگامبن سیاست زیستی‌ را به مفهوم اقتدار سوورن درک می‌کند. سوورن از نظر او کسی‌ است که بر زندگی‌ برهنه حاکم است که مبتنی بر شرایط استثنایی‌ است. شرایط استثنایی‌ شرایطی است که در آن قانون به تعلیق درآمده باشد. شرایط استثنایی مرزی بین قانون و سیاست و یک شکل حقوقی است که حقوقی بودن آن به سختی مورد پذیرش است. در چنین شرایطی جدایی بین قوای مختلف وجود ندارد. اگامبن شرایط استثنای خیالی را به دمکراسی مدرن گسترش می‌دهد، که مورد نظر این نوشته نیست. شرایط استثنایی مورد نظر شرایطی است که در سیستم‌های دیکتاتوری به طور واقعی‌ بخشی از شرایط عادی است. از این منظر، کشور ایران همواره چه پیش از انقلاب بهمن ۵۷ و چه پس از آن در چنین شرایطی به سر برده و می‌برد. در چنین شرایطی سوورن به خود اجازه می‌دهد هر گاه که بخواهد از چهارچوب قانون اساسی‌ سیستم حاکمیت خود فراتر رود و از هر ابزار سرکوبی استفاده کند. یکی‌ از چنین ابزارهای سرکوب »نرم » پرورش یک سیستم رهبر پرستی است که در راستای تحکیم سلطۀ او باشد. آنجا که رهبر پرستیده می‌شود، باز این پرسش عنوان می‌شود که چه کسی‌ به رهبر احتیاج دارد و چرا چنین احتیاجی موضوعیت می‌یابد.

رهبر از نظر وبر یک چهرۀ کاریزماتیک دارد. همزمان چنین رهبری مجموعه‌ای از ویژگی‌‌ها و رفتارهایی را متجسم می‌کند که دیگران خود را در آن می‌یابند. از نظر بوردیو رهبر به یک سیستم اکتشافی اشاره دارد که از الگوهای درونی پیروی می‌کند. چنین الگوهایی ریشه در سنت، عادت و فرهنگ اجتماع دارد. فرایند رهبر سازی از نظر نوربرت الیاس باید به عنوان تعامل اجتماعی شکل گیری جامعه از یک سو و شکل گیری شخصیت رهبر از سوی دیگر درک شود. پیکربندی اجتماعی به معنای رابطه بین سلسله مراتب، قواعد و ساختارهای ارتباطی در یک اجتماع است. علاوه بر این، در حوزۀ شخصی، مستقل از موقعیت اجتماعی، ما متاثر از مجموعه‌ای از ویژگی‌های رهبری هستیم. به عبارت دیگر رهبر سازی نقطۀ اتصال بین پیکربندی اجتماعی و پیکربندی فردی است. رهبر در چنین بافتی هم جامعه است و هم فرد. ضرورت وجودی چنین رهبرانی به ویژه آنگاه حاد می‌شود که از کارکرد سیستم‌های اخلاقی‌ و قانونی‌ در جامعه کاسته شود. رهبر کسی‌ است که همچون سوورن به خود اجازه می‌دهد قوانین حاکم را کنار زند و بر اساس ایده آل‌های اخلاقی‌ و اجتماعی کنش کند. رهبر خود را در یک شرایط استثنایی‌ می‌بیند، زیرا تنها در چنین شرایطی می‌تواند از قوانین حاکم سر باز زند. سوورن کسی‌ است که همزمان در درون و بیرون از نظم قانونی است. رهبر قانون نمی‌شناسد و خارج از حوزۀ آن عمل می‌کند. او آزاد است و در همین مفهوم ویژگی‌ کاریزماتیک می‌یابد. رهبر در جامعه وجود خارجی‌ ندارد. او خارج از جامعه است، ولی همزمان درون جامعه کنش دارد، زیرا اهداف و کنش‌های او اجتماعی و برای جامعه است. سوورن در درون جامعه است، اما اهداف و کنش‌های او خارج از جامعه است. یعنی او این اجازه را دارد که در شرایط استثنایی، اجرای قانون را برای خود معلق کند و برای تثبیت قدرت دست به هر کاری بزند.

چنین شرایطی ، همان گونه که اشاره شد، در یک سیستم توتالیتری یک شرایط روزمره و واقعی‌ است. سوورن نه تنها به دنبال این است که از خود یک رهبر بسازد، بلکه در چهارچوب قدرت سیاسی خود، قهرمان می‌آفریند، که برای تائید سلطۀ او نمونه وار باشند. به طور مثال در زمان جنگ، که یک شرایط استثنایی است، شعارهای قهرمانانه ، نه تنها برای تقویت روحیه سربازان، بلکه برای تسلط بر افکار عمومی‌ نقش مهمی‌ دارد. یا در کشور‌های بلوک شرق سوسیالیستی سابق قهرمان پروری، مثلا در عرصه تولید کالا و در میان کارگران، در حوزه‌های آموزشی، کشاورزی، تکنیکی‌ و غیره نقش مهمی‌ در پایداری سلطۀ حزب کمونیست در جامعه داشته است. روشنفکر برای رهایی از این سلطه، خود دست به رهبر آفرینی می‌زند. اگر شرایط استثنایی یا ترس از آن، از دید اگامبن ، شرط لازم برای اقتدار سوورن باشد، شرط کافی‌ نمی‌تواند باشد. سوورن برای استمرار در اقتدار خود باید همواره رهبر باشد و فرهنگ رهبر پروری را در میان جامعه رواج دهد. در نهایت رهبر باید یک کارکرد سمت گیرانه داشته باشد. او به دنبال این است که همگی‌ از او پیروی کنند. حوزه‌های اجتماعی متفاوت هویت خود را در رهبر خود می‌یابند. از این رو می‌توان با تحلیل چنین رهبرانی به هویت این حوزه‌های اجتماعی دست یافت.

———————————

[1] Dionysis
[2] Cipolla
[3] Thomas Mann: Mario und der Zauberer. Ein tragisches Reiseerlebnis S. Fischer, Berlin 1930,
[4] ebenda, 95
[5] Ebenda, 97.
[6] Biopolitik






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024