شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 20 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 26.03.2019, 10:04

یک بحثِ نوشتاری در ۹۵ تز (بخش هشتم)

آیا اسلام اصلاح‌پذیر است؟


ترجمه: ب. بی‌نیاز (داریوش)

آزادی و تعیینِ سرنوشت خود در اسلام: انسان مستقل یا بندۀ بی‌ارادۀ خدا؟

۳۳
مهند: این انسان است که دین را می‌سازد و نه دین انسان را
و خدا آزادی را که به انسان ارزانی کرده گرامی می‌دارد

من به خدایی که شرط می‌گذارد و اطاعت طلب می‌کند باور ندارم. بلکه به خدایی باور دارم که به نوبۀ خود به انسان باور دارد، به او اعتماد می‌کند و استقلال عمل او را پذیرفته است. انسان از توانِ ساختن برخوردار است و در تصمیم‌گیری‌اش آزاد می‌باشد.

این که تا چه اندازه خدا انسان را مورد توجه قرار می‌دهد می‌توان از داستان آفرینش در قرآن فهمید: فرشتگان از خلقتِ انسان اصلاً خوشحال نبودند و غُر و لند می‌کردند که هیچ معنایی در خلقتِ این موجود جدید نمی‌بینند. ولی خدا کار خود را کرد و زمانی که انسان را آفرید از فرشتگان خواست که زانو بزنند. آن‌ها نه در برابر خدا که در برابر مخلوق جدید می‌باید زانو می‌زدند. خدا بدین وسیله می‌خواست بر جایگاه انسان به عنوان موجودی که در مرکز توجه‌اش است تأکید کند.

خدا از همان آغاز انسان را ارج نهاد. در قرآن به روشنی آمده است:

    «ما به فرزندان آدم ارج [کرامت] را اعطا کرده‌ایم.» (سوره ۱۷، آیه ۷۰)

این که انسان، در ضمن، مجهز به آزادی ذاتی است مسیر بعدی داستانِ آفرینش قرآن نشان می‌دهد. زمانی که آدم به عنوان نمادِ انسانی، میوه‌ای از درخت ممنوعه خورده بود، برخلاف داستان انجیل مجازات نشد. اسلام چیزی به نام گناه نخستین نمی‌‌شناسد. میوۀ درختِ معرفت، آدم / انسان را در موقعیتی قرار داد که مأموریت خود را به عنوان واسطۀ عشقِ و مهربانی خدا به عهده بگیرد.

این داستان به طور نمادین بیانگر جایگاه آزادی برای انسان است. کسی که مجهز به آزادی است باید همچنین مسئولیتِ پیامدهای عمل خود را بپذیرد. یک انسان آزاد، وابسته نیست بلکه سُکاندارِ سرنوشت خویش است. البته آزادی چیزی بیش از آزادی انتخاب است. اگر برای نمونه کسی بگوید که می‌خواهد فقط از شکلات تغذیه کند چون شکلات برای او از هر چیز دیگر خوشمزه‌تر است، این شخص در واقعیت آزاد نیست. چون، همان گونه که کانت تأکید می‌کند، آزادی فقط با عقل امکان‌پذیر است. بدون خرد (عقل) انسان فقط از غرایز خود پیروی می‌‌کند. انسان با کمکِ عقلش در موقعیتی قرار می‌گیرد که نیکی را بشناسد و رفتارِ خود را مطابق با خرد خود سمت و سو بدهد.

اسلام انسان‌ها را برای رسیدن به این آزادی فرامی‌خواند تا بتوانند خود را از غرایزی که او را در بند و قید نگه می‌دارند و به تصمیمات نابخردانه منجر می‌شود رها سازد. از این زاویه که بنگریم قصد خدا رهایی انسان و توانمند کردن او در تعیینِ سرنوشت خویش است. ولی پیش‌شرط چنین نگرشی این است که اسلام را به عنوان مجموعه‌ای از دستورات و قوانین [شریعت] درک نکنیم. بلکه آن را به عنوان وسیله‌ای بنگریم که به انسان راه شکوفائی معنویت و تعیینِ سرنوشت خویش را نشان می‌دهد.

در این جا یک نقطۀ آغاز مهم برای اصلاحات وجود دارد: هدفِ این اصلاحات می‌باید رهایی انسان از آن خدا و اسلامی باشد که مانعِ رسیدن انسان به این شکوفائی می‌گردد. زیرا اگر خدا آزادی انسان را ارج می‌نهد آنگاه بر انسانی واجب است که آزادی دیگران را نیز ارج بگذارد. وگرنه انسان با تحدیدِ آزادی دیگران، آزادی شخصی خود را نیز محدود می‌کند. آزادی حقیقی فقط زمانی متحقق می‌شود که آزادی دیگران را مجاز بداند و آن را به رسمیت بشناسد. اگر انسان‌های مؤمن می‌خواهند از عهدۀ وظایف خود نسبت به خدا برآیند آن‌گاه باید آن را به عنوان آزادی درک نمایند. همین‌گونه خدا خود را در قرآن بیان می‌کند؛ او آزاد است هر کاری را که بخواهد بکند یا نکند. ولی او در عین حال تأکید می‌کند که در آزادیش خودسرانه و بدون پرنسیب عمل نمی‌کند بلکه اَعمالش در چارچوب رحمت [مهربانی] رقم می‌خورند (سوره ۶، آیه ۱۲ و سورۀ ۶، آیه ۵۴). انسان می‌تواند اعتماد کامل داشته باشد که در زندگی و مرگ می‌تواند به این خدای رحیم تکیه کند.

اگر خدا آزادی انسان را محدود کند آن‌گاه بدین ترتیب نیز آزادی خود را محدود کرده زیرا آزادی فقط با تأیید و به رسمیت‌شناختنِ آزادی دیگران متحقق می‌شود.

حال ممکن است این استدلال آورده شود که خدا خیلی آزادی ما را محدود می‌کند. چون اگر ما علیه او تصمیم بگیریم، ما را با آتش جهنم تهدید می‌کند. آیا آن‌گاه می‌توان اساساً از آزادی سخن گفت؟ پاسخ من این است: «آری». بستگی به این دارد که ما این تهدید را چگونه درک کنیم. من در این نکته اصلاً چیزی مانند انتقام‌گیری خدا نمی‌بینم بلکه به عنوان یک هشدار تلقی می‌کنم که هر عملی پیامدی دارد. مثلاً اگر کسی ناسالم تغذیه می‌کند باید روی این هم حساب کند که ممکن است زمانی بیمار شود؛ جامعه‌ای که تدابیری علیه فساد، کمبود آموزش، بیکاری و غیره انجام نمی‌دهد می‌باید روی این حساب کند که زمانی دیگر کارکرد نخواهد داشت.

۳۴
حامد موضوع آزادی آن‌چنان مهم است که نباید آن را به خدا بسپاریم

متوجه شدم که شما در مسیر بحث‌هایمان همواره مفاهیمی را بکار می‌برید که اصلاً هیچ ربطی به آزادی ندارند. هرگاه صحبت دربارۀ خدا می‌شود، می‌گویید «خدا ارج می‌نهند»، «نوید می‌دهد» و «تهدید می‌کند». ولی وقتی حرف بر سر انسانهاست، ناگهان سخن از «اعتماد کردن»، «اطمینان کردن»، «واجب است»، یا: «اگر مؤمنان می‌خواهند از عهدۀ وظایف خود نسبت به خدا برآیند می‌باید ...» در آخر، سرانجام یک نمونه از مقولۀ «اگر، آنگاه و اگر نه، آنگاه نه ...» می‌آید.

اگر قرار است که ما تضمین خدا دربارۀ رحمت‌ و نوید آزادی‌اش را واژه به واژه بپذیریم چرا نباید کلام او را در خصوصِ پیامدهای تصمیمات «آزادانه» را که با آتش جهنم ترسیم شده‌اند نپذیریم؟

خود خدا ممکن است آزاد باشد، ولی به محض این‌که ما در او یک مرجع بالاتری می‌بینیم که اراده‌ و نقشه‌اش را باید متحقق کنیم، دیگر آزاد نیستیم. دین ممکن است یک راه برای تجربۀ معنویت باشد ولی وقتی این راه [شریعت] طی نشود دیگر به طور واقعی تصمیم آزادانه ناممکن است.

از آن جا که ما برای اصلاحِ تفکر تلاش می‌کنیم، آزادی فرد، مسئلۀ مرکزی می‌باشد. پیش‌شرط این آزادی این است که انسان، روندِ تفکرش و تصمیماتش نباید از دور کنترل شوند. انسان این آزادی را هدیه نمی‌گیرد بلکه تلاش می‌کند بلوغِ فکری خود را با ردِ محجوریت و توانایی تصمیم‌گیری به‌دست آورد. انسان آزاد عمل می‌کند نه برای تحقق ارادۀ الاهی بلکه برای تحقق خویش. همان‌گونه که ژان‌پُل سارتر گفته، انسان به گونه‌ای برای کسبِ آزادی نفرین شده است.

این آزادی مشروعیت خود را از خود کسب می‌کند و نیازی به تکیه‌گاهی مانند یک مرجعِ بالاتر ندارد. انسان خطا می‌کند و برای خطاهایش در برابر وجدانِ خود و همنوعانش که در معرضِ تصمیمات و عمل او قرار گرفته‌اند پاسخگو است. ولی او نباید در برابر یک قدرت نامرئی پاسخگو باشد که او را با مجازات‌های سخت تهدید می‌کند. در اسلام خدا آزادی انسان را پی در پی محدود می‌کند: برای انسان مشخص می‌کند که چه بخورد و چه بنوشد، چه کسی را دوست داشته باشد و با چه کسی ازدواج کند، کَی باید بخوابد و کَی باید بیدار شود و کَی و چقدر باید عبادت کند. خدا نه تنها انسان را در اعمالش محدود می‌کند بلکه از طریق قرآن به انسان‌ها می‌گوید که او حتا انسان را بخاطر افکارش مورد بازخواست قرار خواهد داد، فرقی هم نمی‌‌کند که این افکار را بیان کرده باشد یا در ذهنش باشند:

    «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آنِ خداست. و اگر آنچه در دلهاى خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به آن محاسبه مى‌كند؛ آنگاه هر كه را بخواهد مى‌بخشد، و هر كه را بخواهد عذاب مى‌كند، و خداوند بر هر چيزى تواناست.» [سورۀ ۲، آیۀ ۲۸۴]

مسئلۀ تعیین‌کننده برای سنجش آزادی یا تعیینِ سرنوشت خویش مسئلۀ ایمان است. آیا خدای اسلام این حق را برای انسان قایل است که به او باور نداشته باشند؟ خدا دقیقاً همین آزادی را برای مخلوقاتش مجاز نمی‌داند. اگرچه در قرآن می‌گوید که انسان می‌تواند ایمان داشته باشد یا نداشته باشد ولی در همان جمله به انسان هشدار می‌دهد که این تصمیماتِ به اصطلاح آزادانه پیامدهای ناگوار خواهند داشت:

    «و بگو: حق از پروردگارتان [رسيده‌] است. پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند، كه ما براى ستمگران [ترجمۀ عبدالصمد: گناهکاران] آتشى آماده كرده‌ايم كه سراپرده‌هايش آنان را در بر مى‌گيرد، و اگر فريادرسى جويند، به آبى چون مس گداخته كه چهره‌ها را بريان مى‌كند يارى مى‌شوند. وه! چه بد شرابى و چه زشت جايگاهى است.» [سورۀ ۱۸، آیه ۲۹]

پس کسانی که خدا را انکار می‌کنند، خدا آن‌ها را به عنوان گناهکار می‌بیند و در آتش جهنم عذاب خواهند دید. با توجه به این تهدیدات باید پرسید به راستی منظور خدا از آزادی انسان چیست.

در این باره قرآن می‌گوید:

    «و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مى‌داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [يكسره‌] زير و زبر كنيم / و چه بسيار نسلها را كه ما پس از نوح به هلاكت رسانديم، و پروردگار تو به گناهان بندگانش بس آگاه و بيناست.» [سورۀ ۱۷، آیه‌های ۱۶ تا ۱۷]

در این جا خدا چگونگیِ انتقام خود را از کُفار توصیف می‌کند. او آن‌ها را مجازات می‌کند، چون آن‌ها از حق آزادی خود استفاده کردند که دیندار نباشند. اگر نداشتن ایمان ضررش فقط به خودِ بی‌دینانان می‌رسد پس فلسفۀ این مجازات چیست؟ آیا بی‌دینی در خود به اندازۀ کافی مجازات نیست؟ نه. کسی که به الله ایمان ندارد، هم در اینجهان و هم در آنجهان مجازات می‌شود.

آزادی به معنی امکانِ انتخاب نیز هست. یعنی: آزادی برای باور به خدا و آزادی از خدا. ولی این آزادی انتخاب در اسلام با مجازات توأم است. اگر خدا چیزی به جز آزادی و رحمت نیست پس این تهدیدات برای چه هستند؟ این خداست که به آزادی ما احترام نمی‌گذارد. و اوست که به مخلوقاتش اعتماد ندارد. بدگمانی و عشق با هم سازگار نیستند. و تصمیماتی که با ترس گرفته می‌شوند، نمی‌توانند آزادنه باشند.

۳۵
مهند: بدونِ آزادی انتخاب در دین، هیچ دیندارِ حقیقی نمی‌تواند وجود داشته باشد

شما آیه‌ای از قرآن نقل کردید که آزادی، همچنین رهایی از خدا، را مشروعیت می‌بخشد:

    «... پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند، كه ما براى ستمگران آتشى آماده كرده‌ايم ... » [سوره ۱۸، آیه ۲۹]

شما ولی به یک نتیجۀ دیگر می‌رسید چون واژۀ قرآنی «ظالمون» یعنی «ستمگران» را «گناهکاران» ترجمه می‌کنید. همین خطای ترجمه‌ای باعث می‌شود که خدا مانند مستبدی جلوه کند که انسان‌ها را از آزادی محروم می‌کند.

در چهار جای قرآن که گفته شده خدا از «کسانی که درست عمل می‌کنند» خشنود است، همچنین آمده است: «خدا از آنها خشنود است و آن‌ها از خدا»[۱]. بنابراین قرآن تصویری از خدا ارایه می‌دهد که اجازه می‌دهد انسان‌ها او را «ارزش‌گذاری» کنند و برای او مهم است که انسان‌ها نیز از او خشنود باشند. در هیچ جای قرآن سخن از این نیست که فقط خدا باید از انسان‌ها خشنود باشد بدون آن که همزمان گفته شود که انسان‌ها نیز از او خشنود باشند. خدایی که یک چنین رابطۀ متقابلی با انسان‌ها برایش مهم است نمی‌تواند خدای خودپسندی باشد که بخواهد همه چیز را برای انسان‌ها تعیین و تکلیف کند. خدایی که به ما اجازه می‌دهد درباره‌اش قضاوت کنیم، خدایی است که برای ما بی‌اندازه ارزش قایل است.

همچنین زمانی که شما از انتقام خدا حرف می‌زنید از خود می‌پرسم که چرا شما اصرار دارید سخن قرآن دربارۀ مجازات را به عنوان انتقام خدایی بفهمید. دقیقاً یک خوانش مُدرن قرآن، مانند روشِ تاریخی-انتقادی، این تصاویر را، که شما مرتباً بدان ارجاع می‌کنید، در بافتِ تاریخی‌شان قرار می‌دهد. آن‌طور که شما در بحث‌مان مرتباً بر خوانشِ بنیادگرایانه قرآن تأکید می‌کنید به گونه‌ای تمامی سنتِ دورۀ اخیر را که با قرآن از زاویای دیگر برخورد می‌کنند نادیده می‌گیرید. با خوانشِ بنیادگرایانه قرآن واقعاً نمی‌توانیم هیچ اصلاحی را به پیش ببریم.

آنگونه که من قرآن و قصدِ الاهی نهفته در آن را می‌فهمم موضوع بر سر یک تصمیم آزادانه در برابرِ پیشنهادات خداست که آیا ما آن‌ها را می‌پذیریم یا نه. برخی از متکلمان مسلمان البته بر این نظرند که مثلاً یک مسلمان اجازه ندارد به دینِ دیگر بگرود، و چنین کسی باید به مجازات مرگ محکوم شود. آن‌ها بدین طریق انسان را مجبور می‌کنند که دیانتِ واقعی خود را پنهان نگه دارد. وقتی کسی دیگر به اسلام اعتقاد نداشته باشد، از ترسِ تهدیدات و مرگ و فشارها به گونه‌ای رفتار می‌کند که گویا او هنوز یک مسلمان است. باید امروزه چنین مواضعِ ضدِ انسانی که انسان‌ها را تهدید می‌کنند و آزادیِ آن‌ها را به رسمیت نمی‌شناسند با قاطعیت محکوم کرد.

این چنین علمای مسلمان باید نگاهی به قرآن بیندازند تا متوجه شوند که تمامی تأکید قرآن همواره بر نیتِ صادقانه استوار شده است. کردار نیک فقط زمانی نیک است که نیت و قصد نهفته در آن پاک و نیک باشد. براستی خدا دربارۀ آن کسی که طوری وانمود می‌کند که گویا او یک مسلمان خوب است چه فکر می‌کند؟ چرا او باید انسان‌ها را وادار کند که تظاهر به چیزی کنند که نیستند؟

دیانتِ خود را صادقانه به عمل در آوردن یعنی با اعتقادِ درونی عمل‌کردن و نه با اجبار. دقیقاً این همان چیزی است که من از این آیۀ قرآن می‌فهمم که می‌گوید:

    «در دین اجباری نیست» (سوره ۲، آیه ۲۵۶)

اصلاحِ دین به این دلیل نیز مهم است تا ما بتوانیم خود را از تفاسیر ضدِ انسانی برخی از علمای مسلمان که آزادی دین را نادیده می‌گیرند و از اسلام ابزار تهدید و قدرت می‌سازند رها کنیم. آزادی به عنوان مبنای خودگردانی [تعیین سرنوشت خود] یعنی تصمیم آزاد برای قبول یا ردّ خدا بدون ترس از عواقبِ انتقام خدا. علمایی که به خدا تهمتِ انتقامجویی می‌زنند عملاً خدا بودنش را از او می‌گیرند. آن‌ها خدا را تا سطحِ احساساتِ انسانی ما تنزل می‌دهند و معیارهایی می‌گذارند که در خور خداوند نیست. این ما هستیم که ناقص هستیم و نه او. و این ما هستیم که وقتی احساس می‌کنیم مورد بدرفتاری قرار گرفته‌ایم، فکر می‌کنیم که باید مقابل به مثل کنیم.

۳۶
حامد: فقط ایده‌های ضعیف و تحقق‌ناپذیر نیازمندِ خشونت و اجبارند

اسلام با سخت‌گیری‌های اخلاقی‌اش، پیروانش را به اخلاقِ دوگانه و ریاکاری سوق می‌دهد. این اخلاقِ دوگانه به دلیلِ شکاف میانِ فرمان‌ها و طبیعت انسانی بوجود می‌آید. فقط ایده‌های ضعیف و غیرقابل تحقق نیازمند دیوارهای بلندِ مجازات و تهدیدات می‌باشند تا بتوانند از خود محافظت شوند.

مجازاتِ به‌غایت سخت برای از دین‌برگشتگان که تا به امروز در اسلام جاریست در خلاء و بدونِ پشتوانۀ دینی شکل نگرفته‌اند. کافی‌ست که علمای اسلامی نگاهی به قرآن بیندازند و زندگینامۀ محمد را در برابر خود بگذارند تا برای رفتار و مواضعِ خود یک مبنای دینی پیدا کنند.

در مکه، پیامبر پیروان اندکی داشت که او آن‌ها را شخصاً خوب می‌شناخت و می‌توانست روی وفاداری آن‌ها حساب کند. آن‌ها از پیامبر تبعیت می‌کردند چون واقعاً به پیامش باور داشتند. ولی وضعیت در مدینه به گونه‌ای دیگر بود. در طی جنگ‌های بسیار و امید به غنایم جنگی، فرصت‌طلبان و راهزنان بسیاری به اسلام پیوستند تا در فواید آن شریک شوند. محمد این را می‌دانست و به همین دلیل وفاداری پیروانِ نوین‌اش را همواره در بوتۀ آزمایش قرار می‌داد. او آن‌ها را پنج بار در روز، در اوقات نامعمول، به عبادت فرا می‌خواند. هر کس در در مسجد ظاهر نمی‌شد، به عنوان ریاکار معرفی می‌شد. هر عبادت مانند یک رژۀ نظامی بود که می‌بایست مؤمنانِ حقیقی را از فرصت‌طلبان متظاهر تمیز می‌داد. او خوردن و نوشیدن در ماه رمضان از طلوع تا غروب خورشید ممنوع کرد. تصورش را بکنید در دمای ۵۰ درجه در سایه – ۱۶ ساعت تمام!

خروج از اسلام برای محمد به این دلیل یک خیانت بزرگ محسوب می‌شود چون هر مسلمانی به طور خودکار یک سرباز در لشکر او بود. از نظر محمد که در عین حال رهبر نظامی نیز بود هر کس که از اسلام برمی‌گشت به معنیِ پیوستن به ارتش دشمن ارزیابی می‌شد. به همین دلیل دستور کشتنِ مرتدان را می‌داد.

همین طور نیز کسانی که محمد را با طنز یا شعر مورد اهانت قرار می‌دادند می‌بایست کشته می‌شدند چون آن‌ها اقتدار پیامبر را نزد نومسلمانان تضعیف می‌کردند یا کسانی را که هنوز نسبت به اسلام مردد بودند تحت تأثیر قرار می‌دادند.

پس از مرگ محمد این قوانین به عنوان ابزار مهم حاکمیت به بقای خود ادامه دادند. از آن جا که هر مسلمان باید مالیات می‌داد، تعدادِ نفرات برای صندوق دولت از اهمیتِ بالایی برخوردار بود. برای امورات مالی خلفای اسلامی، مرتدان یا کفار از اهمیتِ کمتری برخوردار بودند. برای حاکمان مسلمان اصلاً مهم نبود که آیا رعایای آن‌ها واقعاً مؤمن هستند یا تظاهر می‌کنند. برای آن‌ها مهم بود، و هنوز هم چنین است، که نسبت به حاکم وفادار باشند و ظاهرِ یک جامعۀ اخلاقی منسجم را نگه دارند.

پیامد این رفتار را امروزه در سراسرِ جهانِ اسلام مشاهده می‌کنیم. هر چه اخلاقیات جنسی سخت‌گیرانه‌تر باشند به همان شدت هم مسلمانان در اختراع راه‌های دور زدن خلاق‌تر می‌شوند. هر چه مقرراتِ پوشش برای زنان سخت‌تر باشند، به همان اندازه نیز آزارهای جنسی در زندگی شخصی و فضای عمومی زشت‌تر و غیرقابل‌‌تحمل‌تر می‌شوند.

به همین دلیل باید رویکردِ اصلاحگری مورد نظر ما، یک تجدیدِ نظر اساسی در فرمان‌ها و ممنوعیت‌ها انجام بدهد. باید از خود پرسید، چه چیزی واقعاً همبستگی درونِ جامعه را تقویت می‌کند و همزیستی را آسان‌تر می‌کند؟ و همواره این را در برابر چشم خود داشته باشیم که هر چیز که آزادی را محدود می‌کند، پیامد آن ریاکاری، سرخوردگی و سردرگمیِ اخلاقی خواهد بود.

۳۷
مهند: اسلام فراتر از یک مجموعه از قوانین و فرمان‌هاست

چندین بار بر این نکته تأکید کردم که اسلام، آن‌گونه که من آن را درک می‌کنم، یک میانجی در رابطۀ میانِ انسان و خداست. قرآن این رابطه را با این فرمولبندی بیان می‌کند «او [خدا] آن‌ها [انسان‌ها] را دوست دارد و آن‌ها او را» [سوره ۵، آیه ۵۴]

البته امروزه هر گاه از آموزه‌های اسلامی سخن به میان آید، اکثراً دربارۀ فرمان‌ها و ممنوعیت‌ها حرف زده می‌شود. رابطۀ میان خدا و انسان به اصطلاح تا بُعدِ حقوقی کاهش داده می‌شود. شما در استدلالِ پیشین خود یک چنین کاری کرده‌اید- و اسلام را بدین وسیله از هستۀ معنوی‌اش تهی‌ ساختید.

در این مورد شما تنها نیستند. به نظر من بسیاری از متکلمان اسلامی و مسلمانان مؤمن همین نگاه را دارند. آن‌ها نیز رابطه با خدا را تا سطح رعایتِ قوانین و مقررات کاهش می‌دهند. و بدین طریق بُعدِ اصلی و ارتباطی [میان‌کُنشی] توصیف شده در قرآن که بر عشق استوار است از دور خارج می‌شود. ما این رابطۀ انسان-خدا را فقط در عرفان مشاهده می‌کنیم، در حالی این نگاه در مسلمانان باورمند چندان جایی ندارد. متدین بودن در حقیقت یعنی عشقی که خدا به ما ارزانی داشته تا ما آن را در زندگیِ روزمره‌مان به محیط خویش انتقال دهیم. عشق، هستۀ ایمان و در عین حال معیارِ ایمان است.

به شما حق می‌دهم وقتی می‌گویید که درکِ بسیاری مسلمانان و نامسلمانان بدین محدود شده که باید قوانین شرعی را رعایت کنند وگرنه مجازات می‌شوند. به نظر من یک مسلمان واقعی کسی است که باید آیین عبادت را به جا بیاورد و در ماه رمضان روزه بگیرد. ولی متأسفانه امروزه چنین شده که اگر یک فرد مسلمان به طور منظم نماز و روزه‌اش را انجام بدهد، ولی فردی بدزبان و بدگو باشد باز هم به عنوان یک مسلمان واقعی قلمداد می‌شود. در همین رابطه در قرآن آمده است:

    «و در [روى‌] زمين به نخوت گام برمدار، چرا كه هرگز زمين را نمى‌توانى شكافت، و در بلندى به كوهها نمى‌توانى رسيد. همه اين کارهای بد نزد پروردگار تو ناپسنديده است.» [سوره ۱۷، آیه‌های ۳۷ تا ۳۸]

مشکل ما دقیقاً در همین جاست: اسلام به عنوان یک کل درک نمی‌شود. بلکه فقط به چند نکته کاهش داده می‌شود. بدون شک، آن نکات هم به اسلام تعلق دارند ولی اسلام تنها از این عناصر تشکیل نشده است. و طبعاً عناصری در اسلام وجود دارند که واقعاً باید مورد نقد قرار گیرند. عبادت و روزه در آینده نیز متعلق به اسلام خواهند بود – بحث‌هایی دربارۀ این که آیا لاک‌ناخن، تَن‌سُفتن (Piercing) یا موسیقی مجاز هستند یا نه، می‌باید به پایان برسند. مسلمانی که موسیقی گوش می‌دهد یا بدن‌سفتی می‌کند لطمه‌ای به آزادی محیط خود نمی‌زند. ولی کسی واقعاً به محیط خود آسیب می‌رساند یا آزادی انسان‌های دیگر را محدود می‌کند که بی‌عدالتی را گسترش می‌دهد و متکبر و نادرست است.

ما در گذشته ارزش‌های معنوی و اخلاقی بسیاری را در اسلام از بین بردیم و از آن یک تصویر تک‌بُعدی و خسته‌کننده ارایه داده‌ایم. در حالی که اگر به خود جرأت می‌دادیم که ارزش‌های معنوی و اخلاقی اسلام را در مرکز آموزه‌هایش قرار بدهیم، آنگاه این دین، اسلام، می‌توانست یک دینِ رنگارنگ باشد.

۳۸
حامد: خدا در قرآن اجازه نمی‌دهد که انسان رابطه‌اش را با او تعریف کند.
برنامۀ الله مشخص و مذاکره‌ناپذیر است

خدا در قرآن به روشنی اعلام می‌کند که از انسان‌ها چه می‌خواهد:

    «و جن و انسان فقط برای این آفریدم که مرا بپرستند.» [سوره ۵۱، آیه ۵۶]

در این جا خدا انسان را به ابژۀ رابطه تبدیل می‌کند که شما به عنوان «رابطۀ عاشقانه» تعریف می‌کنید. این مرا به یاد داستان آن پادشاه مستبدی می‌اندازد که یک بار در میان مردم می‌رود تا ببیند رعایای او درباره‌اش چه فکر می‌کنند. وقتی مردم او را در کوچه و خیابان شناختند همه ترسان و لرزان فرار می‌کنند و در خانه‌هایشان پنهان می‌شوند. پادشاه یکی از دهقانان را که قصد پنهان کردن خود در کوچه‌ای تاریک را داشت می‌گیرد. مرد بیچاره ترسان و لرزان در برابر پادشاه قرار می‌گیرد. حاکم پرسید: «چرا این قدر می‌لرزی؟» دهقان پاسخ داد: «شما شاه من هستید. از شما می‌ترسم.» حاکم با عصبانیت پاسخ داد: «لازم نیست بترسید. شما باید من را دوست داشته باشید، مردکه!»

خدا، زندگی را برای لذت بردن به انسان ارزانی نمی‌کند، بلکه می‌خواهد که انسان از او اطاعت کند و برنامه‌اش را اجرا نماید. خدا مقررات سختی وضع می‌کند که انسان باید آن‌ها را رعایت کند. افزون بر این او می‌خواهد که انسان از گناه دوری کند و گناه و گناهکاران را شخصاً تنبیه می‌کند. فقط زمانی انسان از مهربانی خدا نصیب می‌برد که به مقررات او تمکین کند. در این جا آن رابطۀ دو طرفۀ دوست‌داشتن کجاست؟

مسلمانان در قرآن به عنوان بهترین اُمت که تاکنون بشریت به خود دیده ترسیم می‌شوند. زیرا آن‌ها امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. به موازات این ستایش از اُمتِ مسلمان بدگویی علیه یهودیان و مسیحیان نیز صورت می‌گیرد:

    «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده‌ايد: به كار پسنديده فرمان مى‌دهيد، و از كار ناپسند بازمى‌داريد، و به خدا ايمان داريد. و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند قطعاً برايشان بهتر بود؛ برخى از آنان مؤمنند و[لى‌] بيشترشان نافرمانند.» (سوره ۳، آیه ۱۱۰)

بسیاری از مسلمانان این آیه را به گونه‌ای تفسیر می‌کنند که گناه را با خشونت کیفر می‌دهند. قاضی‌های شرع در عربستان سعودی، ایران یا در استانِ بندا آچه که فرمانِ شلاق زدن مشروب‌خواران یا سنگسارِ زناکاران را می‌دهند، به همین آیه تکیه می‌کنند. در همین راستا، زمانی که یک مؤمن متعصب به جشن عروسی حمله می‌کند و یا به صورت رقاصه اسید می‌پاشد، خود را به عنوان مجری فرمان‌های خدا می‌داند. قتل‌های ناموسی و خشونت علیه زنانی که می‌خواهند یک زندگی خودگردان داشته باشند، اغلب توسط همین آیه توجیه می‌شوند.

در واقع خدا باید می‌دانست که در میانِ مؤمنان کسانِ بسیاری خواهند بود که خیلی ساده از لحاظ عقلی در شرایطی نیستند که بتوانند لایه‌های عرفانی پنهانِ برنامه‌اش را درک نمایند. اکثرِ مؤمنان- دیروز و امروز- درکی هرمی از ارتباط با خدا دارند: خدا از «بالا» سخن می‌گوید و فرمان‌هایی صادر می‌کند که انسان در «پایین» باید بدون چون و چرا به آن‌ها گردن نهد. فقط بدین گونه انسان به رستگاری می‌رسد.

انکار نمی‌کنم که می‌توان قرآن را در لایه‌هایی گوناگون مطالعه و درک کرد. البته برای چنین کاری انسان باید سطح معینی از دانش را داشته باشد و به ویژه مقاصد خواننده نیز در این جا از اهمیت تعیین‌کننده برخوردار است. بسته به خواننده و شرایط دارد که آدم چگونه قرآن را بخواند و به دنبال چه باشد. و آن چه که از سوی اکثرِ علمای اسلامی و امامان موعظه می‌شود این است: خدا انسان را خلق کرد و اوست که توانایی‌ها و ضعف‌های انسان را به بهترین نحو می‌شناسد. خدا برای حفاظتِ انسان در برابر ضعف‌هایش، دستورالعمل‌هایی صادر کرده که در شریعت (قوانین دینی) نیز بازتاب یافته‌اند. هر کس از شریعت پیروی کند، برنامۀ خدا را برآورده کرده است و می‌تواند به مهربانی (رحمت) خدا امیدوار باشد. اکثرِ مردم متأسفانه نمی‌توانند برنامه‌های خدا را متحقق کنند، و به همین دلیل جایشان در جهنم خواهد بود.

۳۹
مُهند: انسان عشق و مهربانی خدا را با کردار خود متحقق می‌کند

شما نیز می‌گویید که می‌توان قرآن را در لایه‌های گوناگونش مطالعه و بررسی کرد. اما اکثرِ متکلمان علاقه‌ای به این لایه‌های گوناگون نشان نمی‌دهند بلکه فقط از خدایی سخن می‌گویند که برای انسان‌ها دستورالعمل‌های روشن برای زندگی می‌دهند. در این نکته نظر شما را تأیید می‌کنم. ولی به خودتان بنگرید که چه تصویری از خدا ارایه می‌دهید. تفاوتِ تصویر شما از خدا با آن علمایی که نقد می‌کنید در کجاست؟

شما از سورۀ ۵۱، آیه ۵۶ نقل قول می‌آورید. ولی چرا آیۀ بعدی را نقل نمی‌کنید که در آن آمده است:

    «هیچ مراقبتی از آن‌ها نمی‌خواهم، و نمی‌خواهم که آن‌ها به من غذا بدهند» [شماره آیه ذکر نشده/ مترجم]

این ادامه مهم است تا مفهوم «خدمت کردن» بدفهمی نشود. وگرنه فقط همه چیز حول خدا باید بچرخد. خدمت به خدا، خدمت به مخلوقاتش است. یعنی زمانی که من به انسان‌ها کمک می‌کنم ویا از فقرا حمایت می‌کنم، این یعنی «خدمت به خدا». زیرا، برای تأکید مجدد، مسئلۀ خدا، انسان و خوشبختی اوست. همچنین یک بخش از خدمت به خدا این است که انسان در رشدِ جامعۀ خود (در سطوحِ اخلاقی، علمی، فنی، انسانی و غیره) شرکت می‌کند.

هر چه انسان این نوع خدمت به خدا را جامع‌تر به پیش ببرد، به همان اندازه نیز خدا بر زندگی ما مؤثرتر خواهد بود. اگر انسان به عنوان ابزاری برای تحققِ عشق و مهربانی الاهی نگریسته شود، آن‌گاه می‌توان گفت: خدا بیماران را از طریق پزشکان و داروها شفا می‌دهد. هر چه بیشتر پزشکان پژوهش کنند و ابزارهای درمانی نوین را رشد دهند، به همان اندازه نیز دخالتِ خدا از طریقِ آن‌ها در زندگیِ ما برجسته‌تر می‌شود. به اصطلاح خدا و انسان در یک رابطۀ متقابل و همکاری با هم هستند: اهدافِ الاهی از طریق انسان‌ها متحقق می‌شوند، و هر چه انسان بیشتر به سوی کمال گام برمی‌دارد، حتا در سطوح علمی و مدنی، امکانات خدا برای دخالت در زندگیِ ما بیشتر می‌شود.

از این رو، تحققِ عشق و مهربانی الاهی توأم با تکاملِ انسانی صورت می‌گیرد. انسان هر چه بیشتر طبیعت را مطالعه می‌کند و قوانین طبیعی را می‌شناسد، امکانات بیشتری برای خدمت به خدا یا بهتر گفته شود همنوعان خود می‌یابد. عشق و رحمت الاهی از طریق پزشکان، مهندسان، وکلا، قاضی‌ها، جامعه‌شناسان، سیاست‌شناسان، کارگران، مادران، پدران، بچه‌ها، خواهران و برادران و غیره در وظایفِ مسئولانه‌شان متحقق می‌شوند. خدا از طریقِ همۀ آن‌ها تأثیرگذاری می‌کند. از این زاویه که بنگریم در هر گوشه از زندگی‌مان ندای الاهی را می‌توان کشف کرد که از طریق آن خدا ما را در تحققِ برنامۀ خودش دخیل می‌کند (می‌گنجاند).

بنابراین انسان یک میانجی [واسطه] برای عملِ الاهی است، البته اگر انسان خود را در اختیارِ خدا قرار بدهد. این بدین معنا نیست که خدا به انسان به عنوان یک ابزار می‌نگرد و از او استفاده می‌کند. در این رابطۀ دوطرفه میان انسان و خدا، نه تنها اهدافِ الاهی توسطِ انسان متحقق می‌شوند بلکه خودِ انسان می‌تواند از این رهگذر یک گام به کمال نزدیک‌تر شود.

۴۰
حامد: راه به سوی جهنم نیز با نیاتِ الاهی سنگ‌فرش شده است

این تز که خدا از طریق انسان‌ها در تاریخِ جهانی دخالت می‌کند، به نظرم خیلی ساده‌لوحانه است. و به نظرم خیلی خطرناک می‌باشد. کسی که از این نقطه حرکت می‌کند که خدا بیماران را توسط پزشکان و داروها (که توسط خود انسان ساخته شده‌اند) شفا می‌دهد، می‌باید بر این نظر هم باشد که خدا انسان‌ها را توسط سلاح‌هایی که توسط خود انسان ساخته می‌شوند نابود می‌کند. به سخنی دیگر: یعنی خدا از یک سو فرزندانِ باهوش و مهربانی خلق می‌کند که پنیسلین اختراع می‌کنند و از سوی دیگر فرزندان ترسناکی که هولوکاست را سازماندهی می‌کنند و بُمبِ اتمی می‌سازند. چقدر عادلانه!

و حالا جایگاه ویروس‌ها، باکتری‌ها و سرطان چه می‌شود؟ آیا این‌ها به عنوان ابزارِ امتحانِ بشر از بالا فرستاده شده‌اند؟ یا این که، این خودِ ما هستیم که مسئول می‌باشیم؟ و اگر خدا از طریق همه چیز و بر همه چیز تأثیر می‌گذارد، پس آنگاه برای توضیح داستان زیر به یک شعبده‌بازی ماهرانه نیازمندیم: در نظر بگیریم که دو بچۀ همسن‌وسال به دلیل بیماری سرطان در بیمارستان بستری هستند. یکی از آن‌ها شفا پیدا می‌کند. آیا شفا یافتن او به خاطر رحمتِ الاهی است که توسط یک پزشک که آستانۀ کمال است رخ داده است؟ حال اگر همین پزشک بچۀ دیگر را نتواند شفا بدهد چه می‌شود؟ حتماً، در چنین مواردی، گفته می‌شود که بچه در آنجهان از لطف ابدی الاهی برخودار می‌گردد!

اسلام به گونه‌ای طرح‌ریزی شده است که سرنوشت، فرقی نمی‌‌کند خوب باشد یا بد، به عنوان نقشه و برنامۀ خدا تلقی می‌گردد. اگر چیزِ خوبی رخ بدهد، هدیۀ الاهی است، اگر چیزِ ناگواری اتفاق بیفتد این گونه توجیه می‌شود که خدا می‌خواسته استحکام ایمان و تحملِ فردِ مسلمان را امتحان کند. این درک به یک تقدیرگرایی منجر می‌شود که به نظر من یک بیماری بسیار مزمن در جهان اسلام است. اصلاح‌گری در دین باید توأم باشد با رهایی انسان از این نگرش که همه چیز را ارادۀ خدا یا تحقق برنامۀ او می‌داند. اصلاح‌گری یعنی این که به انسان مسلمان یاد داده شود که سرنوشتش در دستِ خودش است و ربطی به خدا ندارد. وگرنه همیشه یک ابزار باقی می‌ماند که از سوی مراجع قدرت مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. و این مراجع قدرت، طبق تجارب تاریخی، همواره خواسته‌های کاملاً زمینی خود را در قالبِ خواسته‌های الاهی به خورد مردم داده‌اند.

هیچ کس به اندازۀ انسان‌هایی که مدعی رسالتِ الاهی بودند، برای بشریت فلاکت و بدبختی به ارمغان نیاورده‌اند: جنگ‌های اشغالگرانه، کشتارهای دسته‌جمعی، جنگ‌های صلیبی، برده‌سازی و به یوغ کشیدن‌ها. همواره در طول تاریخ رهبرانِ خودشیفته‌ای وجود داشتند که مدعیِ شناخت نقشه‌ها و برنامه‌های الاهی بودند و درصدد تحقق آن‌ها برمی‌آمدند. و هر کس هم با نام و برنامۀ خدا وارد معرکه می‌شد، می‌توانست زیر پرچم خدا و دین بی‌رحمانه‌ترین برخورد را با دیگر انسان‌ها داشته باشد. زیرا چنین فردی خود را ابزارِ قدرتِ متعالی می‌دانست و به قتل و کشتارهای خود به عنوان یک رسالت می‌نگریست. بدین وسیله، او هر گونه مسئولیتی را از خود سلب می‌کند و به «بالا» ارجاع می‌دهد.

طبعاً چنین نگرشی، که آدم همۀ مسئولیت‌ها را به عهدۀ «بالا» بگذارد، بسیار راحت است. فقط باید پرسید که واقعاً انسان از نقشه یا برنامۀ خدا چه می‌داند؟ اگر خدا برنامه‌ای دارد پس چرا آن را این چنین سربسته اعلام می‌کند؟ چرا باید خدا در ۲۰۶ بخش از قرآن خشونت، جنگ، مثله کردن و سر بریدن را ستایش کند، در حالی که عشقِ خود را به انسان‌ها در چند آیۀ سربسته و ناروشن بیان می‌کند؟ چرا خدا باید در ۴۰۰ جای قرآن انسان‌ها را با عذاب جهنم تهدید کند؟ حالا چه ضرورتی داشت که الله در مورد کیفرهایش به این روشنی سخن بگوید ولی پیامِ عشق و رحمتش را در کُدگذاری کند که کسی متوجه نشود؟

اگر شما می‌گویید که خدا از طریقِ انسان عمل می‌کند، پس باید از طریقِ همۀ انسان‌ها چنین کند. یعنی ان انسان‌هایی را در برمی‌گیرد که جهان را به خاک و خون کشاندند و می‌کشانند. آیا این هم جزئی از مهربانی / رحمت اوست؟ آیا این بیانِ عشق بی‌کران و همه‌گیر اوست؟ باید با صدای بلند اعلام کنیم که خدا در این جا به عنوان یک وسیله مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. خدا نه از طریق انسان‌های خوب و نه از طریقِ انسان‌ها بد، در زندگی ما دخالت می‌کند. از این رو، هر کس که به خود وکالتِ تام الاختیار می‌دهد که از برنامه و نقشه خدا آگاهی دارد، عوام‌فریبی محض است.

با گمانه‌زنی دربارۀ نیاتِ خدا نمی‌توان دین را اصلاح کرد. اصلاح‌گری در دین باید روی خردِ انسان متمرکز شود. زیرا فقط خرد و بُرندگی عقلِ ماست که ما را قادر به شناخت می‌کند. و خرد است که ما کمک می‌کند تا بفهمیم که در پسِ این به اصطلاح نقشۀ خدا فقط منافعِ انسانی می‌توانند قرار گرفته باشند.

برای روشن کردن نکتۀ بالا کافی‌ست نگاهی به قرآن بیندازیم. در این جا می‌خواهم یک بار دیگر آن آیه‌ای را نقل کنم که خدا شرح می‌دهد چگونه در جهان دخالت می‌کند و طبق کدام پرنسیپ:

    «و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مى‌داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتيجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [يكسره‌] زير و زبر كنيم / و چه بسيار نسلها را كه ما پس از نوح به هلاكت رسانديم، و پروردگار تو به گناهان بندگانش بس آگاه و بيناست.» (سوره ۱۷ / آیه‌های ۱۶ تا ۱۷)

در این جا خدا توصیف می‌کند که چگونه از کافران انتقام می‌گیرد. تازه، او برای مجازات انسان‌ها زندگی انسان‌ها را پیشاپیش دستکاری و دچار انحراف می‌کند. خدا می‌گوید:

    «و چون بخواهيم شهرى را هلاك كنيم، خوشگذرانانش را وا مى‌داريم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند» و پس از این که حسابی گناه کردند او توانست آن‌ها را نابود کند. در واقع خدا از همان اول قصد داشت، آن را شهر را با خاک یکسان کند و برای این کار به یک توجیه نیاز داشت. به همین ثروتمندان را وادار کرد که رفتار گناه‌آلود کنند تا هلاک‌کردن آن‌ها را توجیه نماید. جالب است که او تنها گناهکاران را مجازات نمی‌کند بلکه این مجازات شامل همه می‌شود. و این در تناقض کامل با آیۀ پیش از آن است که در آن آمده است: « هر كس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده، و هر كس بيراهه رفته تنها به زيان خود بيراهه رفته است. و هيچ بردارنده‌اى بار گناه ديگرى را بر نمى‌دارد، و ما تا پيامبرى برنينگيزيم، به عذاب نمى‌پردازيم.»

آیا می‌دانید که این تناقض از کجا ناشی می‌شود؟ چون این حرفِ خدا نیست بلکه حرفِ محمد است که در برابر مکیان دچار سرخوردگی و ناتوانی شده است. همیشه هر وقت مکیان او را جدی نمی‌گرفتند و به سخنانش گوش نمی‌دادند آن‌ها را با عذاب جهنم تهدید می‌کرد. مکیان هم چندان اعتنایی به این تهدیدات نمی‌کردند چون به هر حال آن‌ها به آنجهان اعتقادی نداشتند. پس آن‌ها را با نابودی در این‌جهان تهدید کرد.

از این نمونه‌ها در قرآن بسیارند که نشان می‌دهند خدا، نه مثبت و نه منفی، در اینجهان دخالت نمی‌کند، بلکه این ما انسان‌ها هستیم که عمل می‌کنیم و سپس به دنبال مشروعیت بخشیدن به رفتار و کردار خود برمی‌آییم؛ یا به گونه‌ای می‌خواهیم رفتارِ بی‌رحمانۀ خود را توضیح بدهیم و بدین ترتیب پای خدا را به میان می‌آوریم.

پایان بخش هشتم

ادامه دارد

—————————————-
[۱] همچنین نگاه کنید به سوره‌های ۵، آیۀ ۱۱۹/ ۹، آیۀ ۱۰/ ۵۸، آیۀ ۲۲ و ۹۸ آیۀ ۸


* این کتاب هم اکنون توسط پنج ناشر: پگاه، خاوران، پویا، فروغ و ناکجا با نام «آیا اسلام را می‌توان نجات داد؟» منتشر شده است.  تعداد صفحه‌ها ۳۳۲، قیمت ۱۵ یورو. پخش کتابفروشی فروغ، آلمان / کلن






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024