چهارشنبه ۵ شهريور ۱۴۰۴ - Wednesday 27 August 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 26.08.2025, 21:36

ریه انسان درست مثلِ مادرِ مادر بزرگم نرم است


برگردان: علی‌محمد طباطبایی

گفت‌وگوی جدیدترین شماره اشپیگل با جولیا اندرز (Giulia Enders) پزشک و نویسنده کتاب پر فروش «رازهای بانمک روده»

با کتاب «رازهای بانمک روده»(Darm mit Charme) (۱) در سال ۲۰۱۴ دورانی تازه در ادبیات راهنمای سلامت آغاز شد. اکنون جولیا اندرز می‌خواهد با دانشِ بدن جهان را نجات دهد. اندرز، متولد ۱۹۹۰، پزشک و نویسنده است. یازده سال پیش، زمانی که دانشجوی پزشکی بود، نخستین کتابش را منتشر کرد، کتابی درباره اندام محبوبش.

«رازهای بانمک روده» بنا به گفته ناشر تنها در حوزه آلمانی‌زبان سه میلیون نسخه فروش رفت و به ۴۰ زبان در سراسر جهان منتشر شد. از ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ اندرز به‌عنوان پزشک دستیار در بیمارستانی در هامبورگ کار می‌کرد. برای نوشتن کتاب دومش مدتی کار بالینی را متوقف کرد و حالا کتاب «ارگانیک» (Organisch) منتشر می‌شود.

اندرز در فرانکفورت زندگی می‌کند. او هنگام ورود به ساختمان اشپیگل در هامبورگ برای گفت‌وگو می‌گوید شبِ گذشته فرصت زیادی برای استراحت نداشته است. بعد از ضبط یک برنامه تلویزیونی، تازه ساعت ۲ بامداد به رختخواب رفته و ساعت ۶ صبح خودروهایی که روی سنگ‌فرش جلوی هتلش عبور می‌کردند او را بیدار کرده‌اند. با این همه، بی‌درنگ گفت‌وگو را شروع می‌کند، بدون کفش و به حالت چهارزانو.

اندرز: همین الان با اتوبوسی پر از مسافر آمدم. این ازدحام قبلاً برایم ناخوشایند بود، اما امروز با شگفتی به آدم‌ها نگاه می‌کردم: ابروهایشان، بینی‌هایشان، حالت بدنشان. از وقتی با کل بدن سر و کار دارم، انسان‌ها برایم شگفت‌انگیزتر شده‌اند. گاهی از خود می‌پرسم این بی‌میلی نسبت به جنبه‌های انسانی از کجا می‌آید وقتی موها کامل مرتب نیست یا کسی لکنت دارد. شاید دلیلش ناآگاهی ما از بدن باشد.

اشپیگل: خب، همین‌جا به اصل بحث می‌رسیم. خانم اندرز، شما هیچ‌وقت سیگار کشیده‌اید؟

اندرز: معلوم است، با پسرهای همسایه، آن‌وقت‌ها باید حدود ده سالم بوده باشد. و در دوره نوجوانی هم یکی دو بار حشیش.

اشپیگل: شما ادعا می‌کنید که سیگار کشیدن «تنها تمرین آرام‌سازی است که در جامعه به‌طور گسترده رواج دارد». این حرف به طرز عجیبی سالم به نظر می‌رسد.

اندرز: اگر سیگار مواد مضر نداشت، یک تمرین تنفسی بی‌نقص بود: دم عمیق و آهسته، بازدم آرام و لذت‌بخش، و ابر دود مثل بازخورد زیستیِ مستقیم. بازدم آهسته به قلب امکان استراحت می‌دهد. لازم نیست آن‌قدر سریع پمپ کند، کمتر دچار استرس «ساعت شلوغی سوپرمارکت» می‌شود. اعصاب ما هم همین را حس می‌کنند. در مکان‌های پرتنش مثل ایستگاه‌های قطار یا فرودگاه‌ها همین حالا هم بخش‌هایی برای استراحت وجود دارد که دست‌کم سیگاری‌ها می‌توانند در آنجا دستگاه عصبی‌شان را تنظیم کنند. اگر آن‌ها قیر و رادیکال‌های مضر را استنشاق نمی‌کردند، ما همین حالا در جهان هوشیارانه ۲.۰ (۲) زندگی می‌کردیم!

اشپیگل: شاید بهتر باشد تمام بخش‌های مخصوص سیگاری‌ها را حذف کنیم و به‌جای آن ناحیه‌های تمرکز و آرامش بسازیم.

اندرز: یا شاید نصف‌به‌نصف. من فکر می‌کنم تقسیم کردن بهتر از گرفتن است.

اشپیگل: چرا تکنیک‌های تنفسی بدون سیگار هم کار می‌کنند؟

اندرز: ریه‌ی ما یک ویژگی خاص دارد: ما می‌توانیم هم آگاهانه و هم ناآگاهانه آن را کنترل کنیم. نمی‌توانیم از کلیه (Nieren) بخواهیم ادرار تولید نکند، اما می‌توانیم نفس‌مان را حبس کنیم. وقتی ریه را به حال خودش بگذاریم، تنفس وارد حالت ناآگاهانه می‌شود. همین است که تکنیک‌های تنفسی را به یک کانال ارتباطی تبدیل می‌کند: وقتی آگاهی متوجه می‌شود دلیلی برای ترس، هیجان یا نفس‌نفس زدن وجود ندارد، می‌تواند آرام به [بخش] ناآگاه پیام دهد: «هشدار دریافت شد! همه چیز خوب است!»

اشپیگل: به‌طور ناخودآگاه نفس کشیدن کمی شبیه به اعمال سری و اسرارآمیز به نظر می‌رسد.

اندرز: چرا؟ برای من اسرارآمیز وقتی است که کسی توضیح نمی‌دهد چرا باید کاری را به شکل خاصی انجام دهم. تنها وقتی دلیلش را بفهمم می‌توانم با بدنم همکاری کنم. وگرنه او را مثل یک حیوان بارکش نگه می‌داریم بی‌آنکه حتی متوجه شویم. خودم هم گاهی وقتی در فکر فرو می‌روم خیلی تند نفس می‌کشم.

اشپیگل: شما که سیگار نمی‌کشید، برای آرامش دادن به خود چه می‌کنید؟

اندرز: هرچه بیشتر به بدنم بازگردم، بهتر است. مثلاً در ذهنم از مسیر شانه‌ها، بازوها و پاهایم می‌گذرم: در این حالت مغزم هرچه می‌خواهد می‌تواند فکر کند، ولی بدنم مرا زمین‌گیر و با جهان پیوند می‌دهد. من واقعیت را آرام‌بخش می‌یابم، حتی اگر گاهی تلخ باشد. از راه بدن است که با آن در تماس قرار می گیرم. امروزه ما خود را بیش‌ازپیش از جسمانیّت جدا می‌کنیم، ساعت‌ها به صفحه‌های نمایش خیره می‌شویم و فقط با سرمان کار می‌کنیم. این باعث می‌شود سخت بتوانیم خود را به‌طور کامل احساس کنیم. در حالی که ما به یک احساس بدن خود که هوشمندانه‌تر باشد نیاز داریم!

اشپیگل: تقریباً همین‌طور هم توضیح دادید که چرا کتاب شما «رازهای بانمک روده» آن‌قدر با روح زمانه هماهنگ بود.

اندرز: سال ۲۰۱۴ زمان دیگری بود. جهان دیجیتال وجود داشت، اما اصلاً به این اندازه بارگذاری نشده بود. امروز ما به‌طور متوسط هر روز به اندازه‌ی یک‌سوم نخست کتاب «ارباب حلقه‌ها – دو برج» واژه می‌خوانیم! فکر می‌کنم برای کنار آمدن با این سیل اطلاعات، باید دوباره بدنمان را حس کنیم. کتاب من می‌خواهد در این مسیر کمک کند و وزنه‌ای متقابل در برابر دنیای پر سر و صدای بیرون باشد.

اشپیگل: شما گفته بودید فقط در صورتی کتاب دومی می‌نویسید که دوباره این حس را داشته باشید که: «مردم باید این را بدانند!» چطور شد که به این نقطه رسیدید؟

اندرز: به‌عنوان پزشک در بیمارستان، هشت نه ساعت در روز می‌شنیدم که مردم درباره بدنشان حرف می‌زنند، با واژه‌هایی درهم‌وبرهم از زبان فنی و اصطلاحات اقتصاد: «زود سرحال شدن»، «خودت را دوباره روی ریل بینداز»، بدن نباید «خراب باشد». مردم می‌خواستند فقط بدن کار کند. و اگر کار نمی‌کرد، در برابر همکاران و خانواده عذاب وجدان داشتند. از بدن ناتمامشان یا از تنهایی‌شان خجالت می‌کشیدند وقتی نمی‌توانستند حتی یک شماره تماس برای مواقع اضطراری به من بدهند. و من، من ناراضی بودم. چون نمی‌توانستم آن‌طور که می‌خواستم به آن‌ها کمک کنم. چون خودم هنوز دیدگاه جسمانی به زندگی را درست نفهمیده بودم.

اشپیگل: چرا لازم است واژه‌های درست داشته باشیم تا بدن خود را بفهمیم؟

اندرز: چون اگر در مفاهیم دهه ۱۹۵۰ گیر کنیم، خودمان را نمی‌فهمیم. ما تصویری از بدنمان ترسیم می‌کنیم که درست نیست. مثلاً سیستم ایمنی که «سرباز می‌فرستد» تا «به مهاجمان حمله کند»: سیستم ایمنی اصلاً همیشه نمی‌خواهد بجنگد! سیستم ایمنی ما تمام عمر مشغول کنجکاوی است و می‌خواهد ما را بشناسد. میلیاردها سلول، سلول‌های دیگر را لمس می‌کنند، اوضاع در خون و بافت را زیر نظر دارند و درباره‌اش «گفت‌وگو» می‌کنند. سیستم ایمنی ما فقط پاره‌وقت مشغول دور انداختن چیزهایی است که باید از بین بروند.

اشپیگل: شما ادعا می‌کنید که از بدن خود «انسان بودن» را آموخته‌اید. درک درست اندام‌ها چطور به کسی که پزشک نیست کمک می‌کند؟

اندرز: یاد بیماری می‌افتم. یک بار با باکتری ای‌اچ‌ای‌سی (EHEC) در بیمارستان ما بستری شد. چند سال بعد برایش یک بیماری مزمن التهابی روده تشخیص دادیم. بعدازظهر دوباره به اتاقش رفتم. او بسیار غمگین بود: «چرا همیشه من؟ اول ای‌اچ‌ای‌سی، حالا هم این!» برایش توضیح دادم که روده‌اش به‌شدت آسیب دیده: سلول‌های ویران‌شده، بافت خون‌آلود. سلول‌های ایمنی روده‌اش حالا در برابر باکتری‌های بی‌ضرر بیش‌ازحد واکنش نشان می‌دهند تا از او محافظت کنند، و متأسفانه در این کار زیاده‌روی می‌کنند. اشک در چشمانش جمع شد. آن لحظه به او فرصتی داد تا با بدنش آشتی کند. او فهمید: «بدنم احمق یا خراب نیست، اشتباه کردنش عملی انسانی است.» در پایان همدیگر را در آغوش گرفتیم.

اشپیگل: پس آموزه بزرگ شما درباره انسان بودن «ملایمت» [یا خوش خویی آرام] است.

اندرز: فقط ملایمت نیست، بلکه فهمیدن است. نه فقط ذهن‌آگاهی برای یک حس بهتر از بدن، بلکه همچنین برخورد هوشمندانه‌تر با خودمان: بعد از فهمیدن، چه می‌کنم؟ با دانسته‌هایم چه می‌کنم؟ و در این‌جا بدن ما شگفت‌انگیز است، چون کاملاً موردی عینی است!

اشپیگل: این عینیت بدن ما قرار است چه باشد؟

اندرز: اینجا کلاس درس فلسفه نیست! هر کسی می‌تواند ببیند پوستش چند دقیقه زیر آب داغ دوام می‌آورد، یا خوابش بعد از روزهای پراسترس چطور تغییر می‌کند. یا مثلاً: چطور با نفس کشیدن ترس از بین می‌رود. همه این‌ها عینی هستند. من عاشق چیزهای عینی‌ام! نمی‌خواهم فقط درباره بدن فکر کنم، بلکه نکته‌های عملی برای زندگی روزمره برایم به همان اندازه مهم‌اند.

اشپیگل: شما واقعاً هفت دقیقه تمام دستتان را ماساژ می‌دهید؟ این بیشتر شبیه یک توصیه است.

اندرز: این نمونه‌ای است از اینکه تماس بدنی می‌تواند مثل یک دارو عمل کند. من اغلب این کار را ناخودآگاه انجام می‌دهم. حتی در مدرسه هم من و دوستم به این معروف بودیم که از روی اضطراب دست‌هایمان را ورز می‌دادیم. این ما را به بدن بازمی‌گرداند و انرژی را از خیال‌بافی و نشخوار ذهنی می‌گیرد. از مطالعات می‌دانیم اگر کسی دست ما را ماساژ دهد، این حتی به مقابله با شک‌های افراطی نسبت به خود هم کمک می‌کند.

اشپیگل: یکی دیگر از توصیه‌های شما این است: به جای کرم‌های گران‌قیمت کلاژن (Kollagencreme) برای مقابله با پیری پوست، پریدن و یک لیوان آب هویج کافی است. جدی می‌گویید؟

اندرز: این یک پیشنهاد طنزگونه و جایگزین است در برابر کرم‌های گران، که اغلب حتی به سد پوستی نفوذ نمی‌کنند. برای همه امور روزمره پژوهش‌های کامل وجود ندارد، کسی هزینه آن را نمی‌دهد. اما می‌دانیم که گردش خون خوب چقدر مهم است و اینکه ویتامین A موجود در هویج به بازسازی پوست کمک می‌کند. آب سبزیجات به کسی آسیب نمی‌زند، پریدن هم هزینه‌ای ندارد. من چنین چیزهایی را با لحن سختگیرانه تجویز نمی‌کنم، بلکه می‌خواهم دانش را با سبکی و راحتی منتقل کنم. انگار خوردن بلوبری بعد از فست‌فود، مثل خریدن بخشایش برای بدن در برابر آسیب‌های رادیکال‌های آزاد عمل می‌کند.

اشپیگل: و «معامله آمرزش (۳) با رادیکال‌های اکسیژن» همان‌طور که شما می‌گویید بعد از هر وعده سیب‌زمینی سرخ‌کرده با یک مشت بلوبری (Blaubeeren) انجام می‌دهید؟

اندرز: این روزها خیلی بیشتر بلوبری در خانه دارم، بله. ممکن است به نظر بعضی‌ها بیهوده برسد، اما در روزهایی که کیفیت هوا بد است، پیش از دوچرخه‌سواری یک مشت از آن می‌خورم. این یک کار جاه‌طلبانه نیست. من می‌خواهم چیزی بزرگ‌تر توضیح دهم: تعادل هوا.

اشپیگل: در همین چارچوب شما در کتاب خود هوا را «میدان تمرین» برای «هنر زندگی» می‌نامید. چرا؟

اندرز: چون واقعاً همین است. درست پشت اگزوز یک موتور سیکلت فوری می‌فهمیم که هوای آنجا چقدر بد است. اما در غیر این صورت اغلب هوا را همان‌طور که هست می‌پذیریم. در دنیای مدرن، آلودگی هوا تقریباً همیشه نامرئی است. ما نمی‌دانیم چه اندازه از آن برای یک زندگی خوب هنوز قابل‌تحمل است و چه اندازه نه. شاید در نهایت ده سال پایانی عمرمان دچار زوال عقل شویم و یکی از دلایل احتمالی آن هوای آلوده باشد. اما ۴۰ سال قبل از آن نه می‌بینیم و نه حس می‌کنیم.

اشپیگل: در عوض با ترس از اینکه «دیزل از گاراژ ناپدید شود» سیاست‌ورزی می‌شود.

اندرز: بعضی‌ها ظاهراً ترجیح می‌دهند آلودگی را در بدنشان انبار کنند تا اینکه بگذارند چیزی برایشان ناخوشایند جلوه کند. با این حال در اصل همه ما توافق داریم: اگر قرار بود آگاهانه انتخاب کنیم، هیچ‌کس تنفس هوای آلوده را انتخاب نمی‌کرد! بخش بزرگی از غر زدن درباره سیاست‌های اقلیمی خاموش می‌شد اگر می‌توانستیم به‌طور زنده ببینیم چطور آلودگی در بدنمان رسوب می‌کند.

اشپیگل: اما مگر مدرنیته یک پیروزی بر نادیدنی‌ها نیست؟ مثلاً استانداردهای بهداشتی در پزشکی نوین: تولدهای زنده بیشتر، مادران مرده کمتر.

اندرز: مشکل اصلی فقط نامرئی بودن نیست، بلکه این است که در دنیای مدرن، چیزهای ناخواسته هرچه بیشتر زیر آستانه تحمل ما خزیده و عبور می‌کنند. در زمان کووید این آشکار شد: ناگهان یک آستانه تحمل به وجود آمد، هواپیماها پرواز نکردند، خودروها حرکت نکردند و در عرض دو، سه ماه طبیعت به طرز چشمگیری بهبود یافت.

اشپیگل: آیا انسان بودن بد است؟

اندرز: نه، ما نه شروریم و نه احمق. ما از هم گسسته‌ایم! دیگر پیامدهای رفتارمان را حس نمی‌کنیم. نمی‌دانیم خوکی که می‌خوریم سراسر چرکین بوده یا نه. آدمی را که لباس زیر ما را می‌دوزد یا قهوه‌مان را برشته می‌کند نمی‌شناسیم. اگر همه این‌ها را می‌دیدیم، طور دیگری رفتار می‌کردیم.

اشپیگل: اما آیا در جهانی عالم گیر‌شده می‌توان از این گسست پرهیز کرد؟

اندرز: البته. من می‌خواهم دانش را دوباره قابل‌لمس کنم تا از این گسست جلوگیری شود. بعضی بحث‌ها را باید به شکل جسمانی و عینی پیش ببریم. لحن و واژه‌هایی که با آن‌ها این کار را می‌کنیم بسیار مهم‌اند. ترساندن بی‌فایده است، تحقیر خود هم بی‌فایده است، و همین‌طور دائماً شمردن چیزهایی که در زندگی یا کشورمان بد پیش می‌روند. در آن حالت فقط می‌خواهیم سرکوب کنیم و فراموش کنیم، نه اینکه چیزی را حل کنیم.

اشپیگل: آیا احساس کردن از اندیشیدن هوشمندانه‌تر است؟

اندرز: فلسفه، اخلاق و اندیشیدن آگاهانه پرهزینه و کند هستند. احساسات همه چیز را در هم می‌تنند و پیوند می‌دهند. آن‌ها به ما کمک می‌کنند سریع قضاوت کنیم و مدام واقعیت را برایمان جمع‌بندی می‌کنند. سپس خرد (Verstand) می‌تواند آن را باز کند و تنظیم کند. اما زمینه اصلی از پیش پهن شده است. این است که احساسات را چنین نیرومند می‌سازد.

اشپیگل: چه سودی دارد که بحث‌ها را به شکل جسمانی و عینی پیش ببریم، همان‌طور که شما گفتید؟

اندرز: بحث‌های ما به بن‌بست رسیده‌اند. همیشه یکسان پیش می‌روند، معمولاً چیزی را حل نمی‌کنند و بعد رسوایی بعدی می‌آید. آیا هنوز شیوه بحث کردن ما سودمند است؟ در مناظره‌های سیاسی من باید دنبال وجه جسمانی و عینی بگردم، چون خودبه‌خود تقریباً هیچ‌وقت مطرح نمی‌شود. وقتی پای جنگ در میان است، کسی نمی‌گوید: گویا تنها راه‌حل این است که انسان‌ها را به جبهه بفرستیم و ۱۰ تا ۳۰ درصدشان بمیرند. قرار نیست جسمانی‌بودن تعیین‌کننده سیاست باشد، اما چرا اصلاً نامی از آن برده نمی‌شود؟

اشپیگل: مگر این بدیهی نیست؟

اندرز: چون ترسناک است که آدم‌ها در تابوت برگردند؟ بله. اما این واقعیت است. من می‌خواهم آن را بشنوم! این همان عینیت ملموس بدن است، چیزی که به نظر من مهم است. آن وقت تازه واقعاً می‌فهمم چه چیزی را داریم با مفاهیم انتزاعی‌ای مثل «تسلیحات» مورد بحث قرار می‌دهیم.

اشپیگل: حتی توصیف‌های شما از بدن دائماً شبیه نقد سیاسی به نظر می‌رسند، مثلاً: «یک بازار خودش را تنظیم می‌کند – اما فقط وقتی همه شرکت‌کنندگان به‌طور معناداری به هم وابسته باشند.» می‌دانید این جمله به چه اشاره دارد؟

اندرز: مدل‌های اقتصادی قدیمی؟ در اینجا موضوع چرخه اکسیژن است، و واژه‌های ایتالیک‌شده مهم‌اند! وقتی همه چیز درست به هم وابسته باشد، همیشه به اندازه کافی اکسیژن برای زندگی داریم. از اقتصاد و نظام بانکی مثال‌های خوبی برعکس این وجود دارد: اگر جدایی و گسست زیاد باشد، اوضاع خراب می‌شود. اگر برای صاحب یک شرکت مهم نباشد که کارمندانش در وضعیت وحشتناکی هستند، همه‌چیز به هم می‌ریزد! همین‌طور در مقیاس بزرگ‌تر: وقتی شرکت‌ها در جایی مثل بنگلادش تولید می‌کنند و به لطف راه‌های فرار قانونی و وکلای خبره تقریباً هیچ مالیاتی نمی‌پردازند. وقتی همه‌چیز گسسته باشد، هیچ اصلاحی امکان‌پذیر نیست. در بدن هم چنین چیزی اجتناب‌ناپذیر به مشکل می‌انجامد: اگر سلول‌های خودخواه از سیستم جدا شوند و بی‌ملاحظه رشد کنند، آن سرطان است. فقط وقتی همه ما به شکل معنادار به هم پیوسته باشیم، سیستمی ارگانیک شکل می‌گیرد که می‌تواند خطاها را اصلاح کند.

اشپیگل: آیا بدن به شما نقد سرمایه‌داری و اندیشه چپ را آموخته است؟

اندرز: نه، من آن را تفکر سیستمی می‌نامم که در پژوهش‌های اقتصادی هم روزبه‌روز بیشتر رواج پیدا می‌کند. من ادعا نمی‌کنم که اقتصاد را به‌طور کلی نقد می‌کنم، اما سیستم‌های پیچیده را می‌فهمم. آنچه به‌عنوان پزشک در بدن کشف می‌کنم روی میز می‌گذارم: بیایید آن را با نظریه‌هایتان مقایسه کنید! در جهانی پیچیده، به راه‌حل‌های پیچیده نیاز داریم. حتی اگر هواداران احزاب رادیکال، دلتنگ زمانی ساده و قابل‌فهم باشند. من فکر می‌کنم بدن می‌تواند ما را آرام کند: بدن به همان اندازه جهان ما پیچیده است و کار می‌کند!

اشپیگل: آیا فهم بدن و خودخواهی با هم در تضادند؟

اندرز: فرد می‌تواند گه گاهی خودخواهانه عمل کند. و میلیونرها مشکل اصلی نیستند. در بدن هم سلول‌های ثروتمند و فقیر وجود دارند. آن‌ها هم لزوماً ایثارگر نیستند و باید ببینند چگونه دوام بیاورند. تا زمانی که همه به‌طور معنادار به هم پیوسته باشند، خودخواهی تنظیم می‌شود و ارگانیسم سالم می‌ماند. بشریت نباید در خطر تبدیل‌شدن به یک اَبَر‌ارگانیسم بی‌مرز قرار گیرد!

اشپیگل: کتاب شما درباره اندام‌ها در عین حال بسیار شخصی است. شما از مادربزرگ‌ و مادر بزرگ‌مادرتان، از مادرتان که تنها شما را بزرگ کرده، و از خواهرتان سخن می‌گویید. آیا بیش از همه تحت تأثیر زنان قرار گرفته‌اید؟

اندرز: فکر می‌کنم بله، مادرم و مادربزرگم مهم‌ترین ارزش‌هایم را به من منتقل کردند. آخر هفته‌ها هم اغلب به جنگل «اودن‌والد» (Odenwald) نزد بیل (Bill)، بهترین دوست مادربزرگم، می‌رفتیم. آنجا بهترین و غیرعادی‌ترین آدم‌ها جمع می‌شدند. این هم مرا شکل داد.

اشپیگل: در نوشته‌های شما هر اندام با یک انسان عزیز تجسم پیدا کرده است. مادربزرگتان نماینده پوست است، یک دوست نماینده سیستم ایمنی.

اندرز: در اصل این‌ها فقط کمک‌نوشته‌های من بودند و قرار نبود چاپ شوند. وقتی در سال ۲۰۲۱ کار در بیمارستان را متوقف کردم تا بنویسم، در ابتدا دچار انسداد ذهنی شدم. به نظرم گستاخانه بود که درباره اندام‌های دیگر بنویسم. با این مشکل پیش یک زوج‌درمانگر رفتم. من نیاز داشتم برای اندام‌های دیگر هم همان ارتباط شخصی را پیدا کنم که با روده داشتم. درمانگر پرسید: آیا اندام‌ها شما را به یاد آدم‌هایی می‌اندازند که با آن‌ها پیوند داشته‌اید؟ ناگهان همه‌چیز روشن شد: ریه به نرمی مادربزرگ مادری‌ام بود. از داستان‌های او می‌دانستم که زیاد آه می‌کشید و درست مثل ریه به شیوه‌ای نرم و آرام به خواسته‌هایش می‌رسید.

اشپیگل: در این چینش خانوادگی، چه کسی روده خواهد بود؟

اندرز: اوه! روده همیشه مثل یک دوست صمیمی برایم بوده، خیلی نزدیک به قلبم. آن را مستقیم و بی‌واسطه درک می‌کردم، برای اندام‌های دیگر نیاز به افراد داشتم. روده به‌سادگی اندام من است. شاید خودم همان روده باشم؟

اشپیگل: خانم اندرز، از شما برای این گفتگو سپاسگزاریم.

—————————————-
زیرنویس‌های مترجم:
۱: ترجمه عنوان این کتاب به فارسی چندان ساده نیست. نام این کتاب «دارم میت شارم» «Darm mit Charme» از دو واژه دارم به معنای روده و شارم که معناهای متفاوتی مانند افسون، جذابیت، فریبندگی، دلربایی ناز و کرشمه دارد ساخته شده و دو واژه «دارم» و «شارم» هم قافیه هستند و لابد برای گوش های آلمانی زبانان خوش آهنگ. من عنوان کتاب را « رازهای بانمک روده» انتخاب کردم. اتفاقاً چندین سال پیش این کتاب را در یک سایت روسی پیدا کرده و با اشتیاق فراوان دو ا آن خواندم و آن را کتابی بسیار آموزنده یافتم. نویسنده در این کتاب به زبانی ساده، طنزآمیز و قابل‌فهم، درباره‌ی دستگاه گوارش انسان و به‌ویژه روده‌ها توضیح می‌دهد و نشان می‌دهد که این اندام به ظاهر «کم‌اهمیت» چه نقشی اساسی در سلامت جسم و روان ما دارد. در واقع کتاب پر از شوخ‌طبعی و مثال‌های روزمره است تا مطالب علمی پیچیده برای همه‌ی خوانندگان قابل‌فهم و جذاب باشد. به همین دلیل هم عنوان کتاب «Darm mit Charme» یا «روده با جذابیت یا افسون روده» انتخاب شده است که البته من عنوان «رازهای بانمک روده» را ترجیح می دهم .
۲: به احتمال زیاد منظور نویسنده از جهان هوشیارانه یا دنیای آگاهی ۲.۰ (Welt 2.0) یک اصطلاح کنایه‌ای است و شاید شاره به زبان رایج فناوری مثلاً نسخه ۲.۰ دارد. یعنی یک دنیای جدید، ارتقاءیافته و پیشرفته. پس نویسنده با طنز می‌گوید: اگر فضاهای آرامش واقعاً سالم بودند (نه فقط اتاق سیگار)، ما در یک دنیای ارتقاءیافته و سرشار از آگاهی زندگی می‌کردیم، چیزی مثل «نسخه ۲.۰ از جهان هوشیارانه».
۳: در قرون وسطی، کلیسای کاتولیک باور داشت که گناهان انسان‌ها می‌تواند بخشیده شود، اما گاهی نیاز به جبران یا انجام اعمال خاصی بود. Ablass در اصل «بخشش گناهان» بود که توسط کلیسا اعطا می‌شد. در برخی دوره‌ها، کلیسا این بخشایش‌ها را به پول تبدیل کرد. یعنی افراد می‌توانستند با پرداخت پول یا انجام کار مالی، بخشش گناهان‌شان را دریافت کنند. این عمل در قرون ۱۵ و ۱۶ به اوج رسید و یکی از عوامل مهم اعتراضات مارتین لوتر و شروع اصلاحات پروتستانی بود.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net