|
جمعه ۵ دي ۱۴۰۴ -
Friday 26 December 2025
|
ايران امروز |
«رسالهای در بحران فرد و فردیت»
پیشگفتار: در روزگاری که غبار شتاب بر آینهٔ اندیشه نشسته و گفتارها بیش از آن که از تأمل برخیزند از هیجان میجوشند، بازگشت به سنجشهای عمیق فلسفی ضرورتی انکارناپذیر مینماید. جامعهٔ ایران امروز در بزنگاهی ایستاده است که نه میتوان چشم بر واقعیتهای تلخ آن فروبست و نه میتوان به امید شعارهای تهی و وعدههای مبهم دل خوش داشت. بحران آزادی، سرگشتگی فردیت و فرسایش عقلانیتِ جمعی، چونان رشتههایی درهمتنیدهاند که سیمای اکنون ما را شکل دادهاند؛ سیمایی آکنده از تناقض، رنج و امیدهای نیمه خاموش.
این رساله تلاشی است برای نگریستن به این وضعیت نه از منظر موعظه یا سیاست زدگی روزمره، بلکه از جایگاه پرسش فلسفی... فلسفه، در معنای اصیل خود، هنر دیدن ریشههای پنهان آشوبهای آشکار است؛ همان جست وجوی پیگیر برای فهم چرایی و چگونگی آنچه بر انسان میگذرد. پرسشی که در این نوشتار محور قرار گرفته چنین است: آیا در جامعهای که آزادی محدود میشود، عقلانیت میتواند ببالد؟ و در محیطی که فردیت تحقیر یا انکار میشود، انسان چگونه میتواند به هویت خویش دست یابد؟
برای پاسخ به این پرسشها، به سراغ اندیشههایی رفتهایم که آزادی را نه امتیازی فرعی، بلکه بنیاد انسان بودن میدانند. اندیشههای جان استوارت میل*، الکسی دو توکویل* و جان دیویی*، چون سه چراغ در این راه تاریک افق روشنی میگشایند؛ هر یک به شیوهٔ خود نشان میدهند که رشد عقلانی بشر جز در میدان انتخاب آزاد و مشارکت فعال اجتماعی بهدست نمیآید. این متفکران ما را متوجه پیوند ناگسستنیِ آزادی با اخلاق، حقیقت و آزادی میکنند؛ پیوندی که در جامعهٔ معاصر ایران بهشدت آسیب دیده است.
این نوشتار نه در مقام قطعیت گویی، بلکه در مقام دعوت به اندیشیدن سامان یافته است. نه میخواهد نسخهای نهایی عرضه کند و نه داعیهی گشودن بن بستی تاریخی را دارد؛ بلکه در پی آن است که پرسشها را زنده نگه دارد، ذهنها را به تردید وادارد و خواننده را از سکونِ فکری برهاند. هر پرسشی که صادقانه طرح شود، شکافی در دیوار جزمیت و عادت میگشاید.
اگر این رساله بتواند اندک تأملی در خواننده برانگیزد؛ اگر لحظهای او را به بازاندیشی در نسبت میان آزادی فردی، مسئولیت اخلاقی و کرامت انسانی وادارد و اگر بتواند حتی برای اندکی، باور به امکان زیستی خردمندانهتر و آزادانهتر را زنده کند؛ مأموریت خویش را به انجام رسانده است.
***
آغاز: جامعهٔ ایران امروز در برزخی تاریخی ایستاده است! وضعیتی آکنده از بحرانهای درهمتنیدهٔ اجتماعی، اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی که ریشههای آن را باید در تضاد عمیق میان نظامهای ایدئولوژیکِ مسلط و نیازهای بنیادی فرد جستوجو کرد. در چنین جامعهای، آزادی فردی که بنا به طبیعت خویش زمینهساز شکوفایی عقل، خلاقیت و خودآگاهی انسان است در حصار محدودیتهای دینی و سیاسی گرفتار آمده و به مفهومی تضعیف شده بدل شده است. فردیت، بهمثابه هویت مستقل و آگاهانهٔ انسان که میبایست ثمرهٔ انتخاب آزاد و تجربهٔ زیسته باشد، زیر فشار تحمیلها و هنجارهای ازپیش تعیین شده رنگ میبازد و محو میشود؛ تا جایی که فرد ایرانی دیگر نه خالق سرنوشت خویش، بلکه بازیچهٔ نیروهایی بیرونی است که مسیر زندگی را پیشاپیش تعیین کردهاند.
این نوشتار در پی آن است تا نسبت میان آزادی، فردیت و بحرانهای موجود در جامعهٔ ایران را واکاوی کند و این مفاهیم را در پرتو اندیشههای متفکران آزادیخواه و آزاد اندیش ـ بهویژه جان استوارت میل، الکسی دو توکویل و جان دیویی ـ تحلیل نماید. در اندیشهٔ این متفکران، آزادی فردی نه صرفاً امتیازی حقوقی، بلکه بنیان رشد اخلاقی، عقلانی و اجتماعی انسان است؛ آنان باور داشتند که تنها در جامعهای آزاد و برابر، افراد مجال مییابند تا شخصیت خویش را بیآفرینند، مسئولانه بیندیشند و در ساختن سرنوشت جمعی سهیم شوند.
آزادی در دستگاه فکری جان استوارت میل جایگاهی بنیادین دارد و به منزلهٔ حق طبیعی انسان برای گزینش شیوهٔ زیستن تعریف میشود. میل در رسالهٔ مشهور خود «دربارهٔ آزادی» تأکید میکند که هر انسان باید بتواند بیهراس از دخالت قدرتهای بیرونی ـ چه دولت و چه جامعه ـ باورهای خود را اظهار کند و سبک زندگیاش را بر پایهٔ تجربیات، تمایلات و دریافتهای شخصی برگزیند؛ مگر آنکه کنش او به زیان دیگری بینجامد. بهزعم میل، جامعه تنها زمانی میتواند به سوی شکوفایی حرکت کند که افراد آن آزاد باشند تا تصمیمات خویش را نه از سر تقلید، بلکه با نیروی خرد و تأمل آگاهانه اخذ کنند.
اما در زیست جهان ایرانی، آزادی فردی به شدت آسیب دیده است. نه فقط سازوکارهای سیاسی و نظارتهای اجتماعی، بلکه فشارهای مذهبی نیز دیوارهایی بلند پیرامون انتخابهای فردی افراشتهاند. انسان ایرانی غالباً امکان بیان آزاد اندیشهها و پیمودن مسیر دلخواه خویش را نمییابد و از همان آغاز زیست اجتماعی در چارچوب الگوهای اجباری محصور میشود. چنین محدودیتهایی صرفاً آزادی ظاهری را خفه نمیکند، بلکه خردمندی فردی را نیز از نفس میاندازد؛ زیرا عقل آزاد زمانی بالنده میشود که امکان تجربه، آزمون و حتی خطا فراهم باشد. در جامعهای که انتخابها پیشاپیش نسخه پیچی شدهاند، تصمیمگیری دیگر حاصل تأمل نیست، بلکه تبعیت است و خرد به اطاعتی خاموش فرو کاسته میشود.
میل به صراحت هشدار میدهد که محروم ساختن انسان از آزادی مگر در صورت آسیب رساندن به دیگری، به معنای سلب شأن عقلانی اوست. از سوی دیگر، الکسی دو توکویل در «دموکراسی در آمریکا» نشان میدهد که آزادی فردی پایهٔ شکلگیری خودآگاهی و هویت است؛ جامعهای که در آن این آزادی سرکوب شود، به تدریج به همگنی و یکنواختی دچار خواهد شد و تنوع خلاق شخصیتها را از دست خواهد داد. چنین جامعهای گرچه شاید وحدت ظاهری داشته باشد، اما در درون، تهی از هویتهای زنده و پویاست.
در جامعهای که بخش بزرگی از مردم در جدال دائمی با فقر، ناامنی اقتصادی و دغدغههای معیشتی روزگار میگذرانند، طبیعی است که افق اندیشه به میدان رفع نیازهای فوری تنگ شود؛ اما این تنگنا تنها محصول تنگدستی مادی نیست، بلکه با پدیدهای ژرف تر درهمآمیخته است: گسترش بیسوادی و کمسوادی ساختاری که نه تنها توان خواندن و نوشتن، بلکه قدرت تفکر انتقادی، تحلیل مستقل و تشخیص حقیقت از فریب را نیز فرسوده است. در چنین فضایی، راحتطلبیِ تاریخی و انفعال اجتماعی ـ که سالها از رهگذر سرکوب سیاسی و فقدان آموزش آزاد پرورده شده ـ چون نقابی بر چهرهٔ رنج کشیدهٔ جامعه نشسته و مردم را به پذیرش وضعیت موجود سوق داده است.
تأمین نان، سرپناه و امنیت، تمامی نیروی روانی و عاطفی انسان را میبلعد و فرصتی برای ژرف اندیشی باقی نمیگذارد، حال آن که ماشین عظیم تبلیغات حکومت دیکتاتوری اسلامی نیز با تولید توهمِ معنا، قهرمان سازی دروغین، دشمن تراشی پیوسته و تحریف واقعیتهای اجتماعی، ذهنهای فرسوده را بیشتر به بیراهه میکشاند و امکان بازشناسی علل حقیقی محرومیت را تیرهتر میسازد. در این وضعیت، تودهای که از سواد تحلیلی محروم است و زیر فشار معیشت له میشود، به جای پرسشگری، به مصرف روایتهای رسمی دل میبندد و در پناه آسودگیِ کاذبی که تبلیغات میآفرینند، از بار مسئولیت اندیشیدن و انتخاب آگاهانه میگریزد. بدینسان، هنگامی که زیستن به مبارزهای بیوقفه برای بقای مادی فروکاسته میشود و ذهن از سواد، شهامت و فرصت اندیشه تهی میماند، آزادی و خودآگاهی نه فقط رؤیایی دوردست، بلکه امری نامفهوم و حتی نامطلوب جلوه میکند و جامعه! بهجای آن که به سوی رهایی فکری گام بردارد، در دور باطلِ فقر، جهلِ تحمیلی و توهمات ایدئولوژیک گرفتار میشود.
جان دیویی(*) فیلسوف بزرگ دموکراسی و تربیت، بر این حقیقت پای میفشارد که رشد عقلانی و اخلاقی تنها در جامعهای امکانپذیر است که افراد بتوانند آزادانه بیندیشند، انتخاب کنند و در فرایندهای اجتماعی مشارکت ورزند. اما جامعهای گرفتار بحرانهای اقتصادی و فشارهای اجتماعی، این امکان را از شهروندان خود دریغ میکند. دیویی بر پیوند ناگسستنی آزادی فردی و عقلانیت اجتماعی تأکید داشت: آزادی بدون مشارکت نقادانه و رشد عقلانی معنا ندارد و عقلانیت نیز بدون آزادی به زوال میگراید.
ج . ا میل نیز یادآور می شود که آزادی حقیقی در خلأ اجتماعی تحقق نمییابد؛ بلکه نیازمند بستری اقتصادی و فرهنگی است که به انسان فرصت رهایی از دغدغههای ابتدایی زیستن را بدهد. در فقدان چنین بستری، نیازهای مادی بر تمامی ساحتهای اندیشه سایه میافکنند و فرد، ناخواسته، عقل خود را در خدمت بقا و نه تعالی انسانی به کار میگیرد.
انسان ایرانی در روزگار حاضر با یکی از وخیمترین وضعیتهای اقتصادی تاریخ معاصر خویش مواجه است. فشار فزایندهٔ تورم، فرسایش پیوستهٔ قدرت خرید، ناپایداری شغلی و زوال امنیت اجتماعی، نه تنها زیست مادی افراد را به مرز فرسودگی کشانده، بلکه روان جمعی جامعه را نیز دستخوش اضطرابی مزمن کرده است. فقر دیگر تنها یک معضل اقتصادی نیست، بلکه به صورتی خزنده به فقر فرهنگی و فکری بدل شده است؛ زیرا هنگامی که اکثریت مردم در اندیشهٔ لقمهای نان و سقفی لرزاناند، مجال پرسشگری، آموختن و پرورش عقل نقاد از میان میرود.
این فقر ذهنی حتی دامان قشر تحصیل کرده و دانشگاهی را نیز رها نکرده است؛ چهبسا بسیاری از دارندگان عناوین علمی، به جای اندیشیدن مستقل، به بازتولید کلیشههای سیاسیِ کهنه و روایتهای ایدئولوژیک بسنده میکنند. دانشگاهها ـ که میبایست کانون زایش تفکر آزاد باشند ـ اغلب به دستگاههای تکرار مفاهیم سترون بدل شدهاند و فضای فکریشان، بیش از آنکه عقلانیت نقاد بپرورد، حافظ انجماد ذهنی است!
بخش قابل توجهی از روشنفکران ایرانی هنوز در سایهٔ اندیشههای بازمانده از دوران جنگ سرد نفس میکشند؛ دورانی که جهان را به دو اردوگاه خیالیِ خیر و شر تقسیم میکرد و هر مسئلهای را از لنز تقابل ایدئولوژیک شرق و غرب مینگریست. این رویکرد تقلیلگرایانه، با فروپاشی بلوکهای سیاسی آن عصر میبایست به تاریخ سپرده میشد؛ اما در ذهن بسیاری از نخبگان و روشنفکران ایرانی همچنان زنده مانده و چون عدسی کج ومعوج، تحلیل ایشان از واقعیتهای معاصر را تحریف میکند. نتیجه آن است که ساحت پیچیدهٔ سیاست جهانی با همهٔ لایههای اقتصادی، اجتماعی و حقوقبشریاش، به نمایش سادهانگارانهای از «دشمن خارجی» فروکاسته میشود؛ گویی تمام بحرانهای درونی جامعهٔ ایران، نه حاصل استبداد داخلی و ناکارآمدی ساختاری بلکه توطئهٔ قدرتهای بیرونی است.
این سادهسازی ایدئولوژیکی، به شدت تحت تأثیر ماشین تبلیغاتی حکومت دیکتاتوری اسلامی تقویت شده است؛ دستگاهی عظیم که شبانه روز روایتهای آمریکا و اسرائیل ستیزانه را در قالبهای رسانهای، آموزشی و فرهنگی بازتولید می کند و به جامعه القا میسازد که دشمن اصلی انسان ایرانی، همواره در بیرون از مرزهاست. تراژدی آنجاست که بخش معناداری از روشنفکران و دانشگاهیان نیز، به جای شکستن این روایتها با تحلیل عقلانی، خود به پژواک همان صداها بدل شدهاند. برای بسیاری از آنان، محک زدن سیاستها نه بر مبنای حقوق بشر، آزادیهای مدنی و کرامت انسانی، بلکه بر اساس موضعگیری نسبت به آمریکا و اسرائیل صورت میگیرد؛ گویی ارزش یک اندیشه نه در میزان دفاعش از آزادی انسان، بلکه در شدت دشمنیاش با غرب سنجیده میشود! بدینترتیب، استبداد داخلی از منظر این نوع روشنفکریِ گرفتار، به مسئلهای فرعی یا حتی ناگفتنی تبدیل میگردد و نقد قدرت حاکم جای خود را به شعارهای فرامرزی میسپارد.
این وضعیت به فقر مضاعف در سپهر اندیشه انجامیده است! از یک سو جامعهای گرفتار رنج معیشت که فرصت تعقل را از دست میدهد و از سوی دیگر قشری از روشنفکران که به جای روشنگری، اسیر الگوهای تحلیل کهنه و روایتهای تحمیلیاند. هنگامی که نخبگان فکری خود از بند دوگانههای ایدئولوژیک رها نشده باشند، چگونه میتوان انتظار داشت که تودهٔ مردم به درک آزادی، مسئولیت مدنی و خودآگاهی اجتماعی دست یابد؟ چنین شرایطی، جامعه را در حلقهای بسته نگاه میدارد که در آن، فقر اقتصادی سوخت فقر فرهنگی میشود و فقر فرهنگی، دوام استبداد سیاسی را تضمین میکند.
در این چرخهٔ معیوب، حقیقت به قربانی اصلی بدل شده است؛ زیرا آنچه در فضای عمومی تکثیر میشود، نه صدای پرسشگر عقل مستقل، بلکه همهمهای از شعارهای تکراری و روایتهای جعلی است. آزادی که باید از رهگذر رشد آگاهی جمعی تحقق یابد، به نام «مبارزه با دشمن» قربانی میشود و عقلانیت که باید معیار سنجش قدرت باشد، به خدمت توجیه قدرت درمیآید. انسان ایرانی، در میانهٔ این بحران همهجانبه، نه تنها از نان محروم است، بلکه از افق اندیشهای رهایی بخش نیز دور مانده است؛ افقی که بدون گسستن از فقر فرهنگی، توهمات تبلیغاتی و بقایای ذهنی جنگ سرد هرگز دست یافتنی نخواهد شد.
از دل این تنگناهای توأمان ـ فقدان آزادی و فشار معیشتی ـ بحرانی ژرف تر سر برمیآورد: بحران هویت. انسان ایرانی، بهویژه در نسل جوان، در یافتن تعریفی روشن از خود سرگردان است. میان هویتهای تحمیلی دینی، انتظارات اجتماعی سنتی و تصویرهای مدرن جهانی، فرد جوان نمیداند به کدام ساحت تعلق دارد و کیست. این سرگشتگی نتیجهٔ مستقیم جامعهای است که مجال خودتعریفی آزادانه را از انسان سلب کرده است.
توکویل* نشان میدهد در جوامعی که آزادیهای فردی سرکوب میشود، افراد ناتوان از ساختن هویت شخصی میشوند و به ناچار در قالبهای آماده فرو میروند. هویت که باید برآمده از تجربهٔ فردی و انتخاب آزاد باشد، به تطابقی اجباری با هنجارهای جمعی فرو میکاهد. دیویی نیز همین معنا را بازمیگوید: هویت تنها در مشارکت آزادانهٔ اجتماعی شکل میگیرد و هنگامی که فرد از این مشارکت محروم شود، خودشناسی به بن بست می رسد و بحران هویت تشدید میشود.
در جوامعی که آزادی فردی محدود است، تنها حقوق شهروندی نیست که آسیب میبیند؛ بلکه مفاهیمی عمیقتر چون انسانیت و حقیقت نیز دچار تحریف میشوند. انسانیت که به معنای شرافت ذاتی انسان و امکان تحقق کامل وجودی اوست، زمانی شکوفا میشود که فرد بتواند آزادانه بیندیشد و انتخاب کند. حقیقت نیز، به مثابه جستجوی پایانناپذیر برای شناخت واقعیتهای فردی و اجتماعی، تنها در فضایی آزاد امکان ظهور دارد.
ج.ا میل به درستی تأکید می کند که کشف حقیقت بدون آزادی اندیشه ناممکن است؛ زیرا حقیقت نه در تقلید، بلکه در مواجههٔ آزاد اندیشهها زاده میشود. در جامعهای که سانسور فکری و فشار ایدئولوژیک حاکم است، حقیقت به امری تحمیلی بدل میشود و انسان از دستیابی به فهم راستین خویش و جهان محروم میماند. بدین سان، فقدان آزادی تنها فردیت را نمیخشکاند، بلکه انسانیت و حقیقت را نیز در سایه میبرد.
جامعهٔ ایران امروز گرفتار چرخهای فرساینده از بحرانهاست؛ چرخهای که در آن محدودیت آزادی فردی، فشارهای اقتصادی و سرکوب هویت، یکدیگر را تقویت میکنند و راه شکوفایی عقل انسانی را میبندند. فردیت، بهجای آن که به منزلهٔ هویتی آزاد و خودآگاه درمیانهٔ میدان اجتماعی بدرخشد، در گرداب الزامها و ایدئولوژیها محو میشود. رهایی از این بن بست، در گرو بازاندیشی عمیق مفاهیم آزادی، انسانیت و حقیقت است؛ بازتعریفی که به ایرانیان اجازه دهد تا خویشتن را نه همچون تابعان نظمهای ازپیش ساخته، بلکه به مثابه انسانهایی خردمند، آزاد و کنشگر بازشناسند. تنها در چنین جامعهای است که فرد میتواند به رشد عقلانی دست یابد، خودآگاهی بیآفریند و به حقیقت انسانی خویش نزدیک شود و به خویشتن خویش باور داشته باشد.
وضعیت اپوزیسیون خارج از کشور نیز، به رغم زیستن در فضای باز سیاسی اروپا و آمریکای شمالی، کموبیش آیینهای واژگونه از همان بحرانهای درونی جامعهٔ ایران است. خود بزرگبینیهای افراطی، کیش شخصیتهای خرد و کلان، سوداهای رهبری فردی و تعصبات ایدئولوژیک کهنه، چنان بر رفتار بخش بزرگی از این نیروها سایه افکنده که گفت وگوی سازنده و همکاری پایدار را تقریباً ناممکن ساخته است. هر جریان، خود را تنها وارث حقیقت و منجی بیبدیل ملت میپندارد و دیگری را نه رقیب فکری، بلکه دشمنی سیاسی تلقی میکند که باید حذف شود، نه مخاطبی که باید شنیده شود. در نتیجه، به جای شکلگیری یک جبههٔ گستردهٔ دموکراسی و آزادیخواه، صحنهٔ اپوزیسیون به میدان نزاعهای بیپایان، انشعابات پیدرپی و ائتلافهای زودگذر بدل شده است؛ ائتلافهایی که پیش از آنکه مجالی برای ثمربخشی بیابند، در آتش خودخواهیها و بیاعتمادیهای مزمن فرو میریزند.
این ناکامی تاریخی هنگامی دردناکتر میشود که به زمینهٔ زیستی این نیروها بنگریم. اپوزیسیون خارج از کشور در جوامعی زندگی میکند که آزادی بیان، حق تشکل و امکان گفتوگو نه بهعنوان امتیاز، بلکه بهمثابه حقوق بدیهی شهروندان تضمین شده است؛ فضایی که میتوانست به کارگاه بلوغ سیاسی، تمرین مدارا و زایش همبستگی بدل شود. با این همه، پس از گذشت بیش از چهار دهه از استقرار حکومت دیکتاتوری اسلامی، این فرصت طلایی بهگونهای تأسفبار هدر رفته است. نزاعهای فرسایشی بر سر نامها، پرچمها، قرائتهای ایدئولوژیک و میراثهای تاریخی، جای تحلیل واقعبینانه از ضرورتهای کنونی گذار به دموکراسی را گرفته است. اپوزیسیون خارج به جای آموختن از تجربهٔ نظامهای پلورالیستیِ میزبان، به بازتولید همان فرهنگ خودخواهی و خودپرستی ادامه داده و اختلاف نظر را نه جوهری طبیعیِ سیاست آزاد، بلکه علامتی از خیانت و انحراف تلقی کرده است.
پیامد مستقیم این فروبستگی مزمن، گسست عمیق میان نیروهای خارج و بدنهٔ جامعهٔ داخل کشور بوده است. مردمی که هر روز بار سرکوب و فقر و ناامنی را بر شانه میکشند، از مشاهدهٔ این بیثمر بودن منازعات تبعیدیان به ستوه آمدهاند و به تدریج امید خود را به اپوزیسیونی که از همگرایی ناتوان است از دست دادهاند. از نگاه بسیاری از شهروندان داخل، اپوزیسیون خارج بیشتر به محفلی رسانهای برای جدالهای شخصی شباهت دارد تا نیرویی سازمان یافته برای نمایندگی خواستهای واقعی جامعه. این شکاف روانی و سیاسی، اعتماد اجتماعی را فرسوده و جامعهٔ معترض را بیش از پیش تنها رها کرده است؛ جامعهای که در لحظات بحرانی، نه صدایی هماهنگ در خارج مییابد و نه چشماندازی روشن از بدیلی متحد برای وضع موجود.
افزون بر این، بخشی از اپوزیسیون خارج، خود نیز از بیماری دیرینهٔ ذهن ایرانی آسیب دیده است: وابستگی به الگوهای رهبری کاریزماتیک و انتظار ظهور «منجی». به جای تلاش برای ساختن نهادهای جمعی و سازوکارهای دموکراتیک تصمیمگیری، بسیاری هنوز در جستجوی چهرهای اسطورهایاند که گویا بتواند بهتنهایی بار یک تحولات تاریخی را به دوش کشد. چنین نگرشی، هم مانع نهادسازی میشود و هم رقابتهای بیمارگونه برای تصاحب جایگاه رهبری را تشدید میکند. در حالی که تجربهٔ گذارهای موفق در جهان نشان میدهد که پیروزی دموکراسی نه حاصل ارادهٔ فردی، بلکه برآمده از همکاری شبکهای نیروهای متنوع و پذیرش تفاوتها است.
بدین ترتیب، اپوزیسیون خارج از کشور نیز، به رغم دسترسی به آزادیهای گسترده، همچنان گرفتار همان چرخهٔ ناکامی است: چرخهای که در آن خودمحوری به جای همبستگی مینشیند، جدال لفظی جای سازمان یابی را میگیرد و رؤیای رهایی در هیاهوی اختلافات بیپایان فرسوده میشود. تا زمانی که این نیروها به ضرورت فروتنی سیاسی، پذیرش تکثر و اولویت دادن به منافع جمعی بر امیال شخصی تن در ندهند، امید به پیوند دوبارهٔ آنان با مردم داخل کشور و ایفای نقشی مؤثر در گذار دموکراتیک ایران، همچنان دور از دسترس خواهد ماند.
سخن پایانی:آنچه در جملات این رساله گذشت، نه صرفاً وصف وضعیتی اجتماعی، بلکه تأملی بود دربارهٔ سرنوشت انسان در جامعهای که آزادی در آن رنگ باخته و عقلانیت زیر بار فشارهای ایدئولوژیک و اقتصادی خمیده است. جامعهٔ ایران اکنون صحنهٔ رویارویی دو نیروی بزرگ است: از یک سو میل ریشه دار به آزادی، حقیقت و فردیت و از سوی دیگر سازوکارهای پرقدرتی که به نام نظم، ایمان یا امنیت، این میل انسانی را سرکوب میکنند. نتیجهٔ این ستیز، جامعهای است فرسوده، سرگشته ، با هویتی پریشان ! جامعهای که در آن انسان بیش از آن که خالق سرنوشت خویش باشد، تابع جبرهای نانوشته است.
بحران فردیت، تنها بحران روحیِ نسل جوان یا طبقهای خاص نیست؛ نشانهٔ بیماری عمیقتری است که پیکرهٔ فرهنگ را فراگرفته است. انسانی که مجال انتخاب ندارد، دیر یا زود توان داوری را نیز از دست میدهد و عقل هائی که در غیاب آزادی پرورش نیابد، به ابزاری در خدمت بقا یا اطاعت بدل میشود، نه چراغی برای کشف حقیقت.
فلاسفهای که در این نوشتار مورد توجه قرار گرفتند، بر یک اصل مشترک پای میفشارند: آزادی شرط امکان رشد عقلانی و اخلاقی است؛ بیآن، حقیقت تحریف میشود، انسانیت فروکاسته میگردد و جامعه به رکود خاموش دچار میشود. از این منظر، رهایی فرد نه جدایی از جمع، بلکه پیششرط توانمندی جامعه است؛ زیرا تنها انسان آزاد میتواند مسئول باشد و تنها انسان مسئول میتواند در ساختن آیندهای انسانی سهیم شود.
اگر راهی به سوی برون رفت وجود داشته باشد، نه در تحمیل نسخههای ایدئولوژیک تازه، بلکه در بازگشت به اصل کرامت انسانی نهفته است! پذیرش حق انسان در اندیشیدن، انتخاب کردن و متفاوت زیستن. بازتعریف آزادی بهعنوان حقی همگانی و نه امتیازی سیاسی و پیوند دادن آن با عقلانیت، اخلاق و مشارکت اجتماعی، نخستین گام گشایش این گره تاریخی است.
این رساله پایان بحث نیست؛ بلکه آغاز گفت وگوست. گفت وگویی دربارهٔ این پرسش بنیادین که آیا میتوان جامعهای ساخت که در آن، آزادی نه تهدید تلقی شود و نه خطا، بلکه شرط شکوفایی انسان دانسته شود؟ پاسخ این پرسش نه در متون فلسفی، بلکه در ارادهٔ زندهٔ انسانهایی رقم خواهد خورد که از زیستن در سایهٔ جبر و سکوت خستهاند و هنوز به امکان فردایی روشن باور دارند. تا هنگامی که این باور زنده است، اندیشه نیز زنده خواهد ماند و تا اندیشه زنده است، امید خاموش نخواهد شد.
پایان. زمستان ۲۰۲۶
———————
* جان استوارت میل (John Stuart Mill)
جان استوارت میل (۱۸۰۶–۱۸۷۳) از برجسته ترین متفکران، اقتصاددانان و نظریه پردازان سیاسی قرن نوزدهم بریتانیا است که نقش تعیینکنندهای در تکوین لیبرالیسم مدرن ایفا کرد. او در لندن و در خانوادهای کاملاً روشنفکر متولد شد؛ پدرش جیمز میل از متفکران مهم فایدهگرایی و از نزدیکان جرمی بنتام بود. آموزش استثنایی و فشرده میل از کودکی، که شامل زبانهای کلاسیک، منطق، تاریخ و اقتصاد سیاسی میشد، او را به نمونهای کمنظیر از پرورش عقلانی بدل کرد. با این حال، همین تربیت سختگیرانه در جوانی به بحران روانی عمیقی انجامید که میل بعدها آن را نقطه آغاز فاصلهگیریاش از عقلانیت خشک فایدهگرایانه و توجه بیشتر به عواطف، فرهنگ و فردیت انسانی دانست.
میل در مسیر تحول فکری خود کوشید نظریه فایدهگرایی را از تقلیل گرایی صرف برهاند. او در اثر مهم «فایدهگرایی» (Utilitarianism) میان لذتهای عالی و لذتهای نازل تمایز گذاشت و استدلال کرد که کیفیت لذت، نه فقط کمیت آن، در داوری اخلاقی اهمیت دارد. این اصلاح نظری، فایدهگرایی را به چارچوبی سازگارتر با کرامت انسانی، آزادی فردی و رشد شخصیت بدل ساخت. میل همچنین از مدافعان عقلانیت انتقادی بود و بر ضرورت آزادی اندیشه برای پیشرفت معرفت و اصلاح خطاهای اجتماعی تأکید میکرد.
شاهکار فلسفه سیاسی میل کتاب «درباره آزادی» (On Liberty, 1859) است که یکی از متون کلاسیک اندیشه لیبرال محسوب میشود. در این اثر، او اصل «عدم مداخله مگر برای جلوگیری از آسیب به دیگران» را صورتبندی میکند و هشدار میدهد که تهدید آزادی تنها از سوی دولت نیست، بلکه میتواند از جانب عرف اجتماعی و افکار عمومی نیز اعمال شود. میل مفهوم «استبداد اکثریت» را بسط میدهد و نشان میدهد که دموکراسی بدون تضمین حقوق اقلیتها و آزادیهای فردی، ممکن است به سرکوب خاموش بینجامد.
میل در حوزه حقوق زنان و برابری جنسیتی نیز جایگاهی پیشگامانه دارد. کتاب «تابعیت زنان» (The Subjection of Women) استدلالی عقلانی و نظاممند علیه نابرابری حقوقی زنان ارائه میدهد و آن را حاصل سنت و ساختارهای قدرت میداند، نه طبیعت. او همچنین بهعنوان نماینده پارلمان بریتانیا کوشید پیوندی میان نظریه و عمل سیاسی برقرار کند. میراث فکری جان استوارت میل ترکیبی است از لیبرالیسم، عقلانیت انتقادی و حساسیت اخلاقی که همچنان در فلسفه سیاسی معاصر حضوری پررنگ دارد.
منابع پیشنهادی:
• Mill, J. S. On Liberty. London: John W. Parker, 185
• Mill, J. S. Utilitarianism. 1863.
• Gray, J. Mill on Liberty: A Defence. Routledge, 1996.
* الکسی دو توکویل (Alexis de Tocqueville)
الکسی دو توکویل (۱۸۰۵–۱۸۵۹) متفکر، تاریخ نگار و نظریه پرداز سیاسی فرانسوی است که تحلیلهای ژرف او درباره دموکراسی، آزادی و برابری جایگاهی کلاسیک در علوم سیاسی یافته است. او در خانوادهای اشرافی و سلطنتطلب به دنیا آمد که تجربه انقلاب فرانسه و خشونتهای آن تأثیر عمیقی بر ذهنیت سیاسیاش گذاشت. توکویل حقوق خواند و مدتی در دستگاه قضایی فرانسه فعالیت کرد، اما دغدغه اصلیاش فهم تحولات اجتماعی و سیاسی دنیای مدرن، بهویژه گذار به دموکراسی، بود.
سفر پژوهشی توکویل به ایالات متحده در دهه ۱۸۳۰ نقطه عطف اندیشه او بهشمار میآید. نتیجه این سفر، اثر سترگ «دموکراسی در آمریکا» (Democracy in America) است که نهتنها توصیفی از نهادهای سیاسی، بلکه تحلیلی جامعهشناختی از فرهنگ، دین، آداب و روابط اجتماعی جامعه آمریکایی ارائه میدهد. توکویل در این اثر نشان میدهد که دموکراسی پدیدهای صرفاً حقوقی یا نهادی نیست، بلکه الگویی فراگیر از زندگی اجتماعی است که ارزشها و کنشهای روزمره مردم را شکل میدهد.
توکویل دموکراسی را روندی تاریخی و اجتنابناپذیر میدانست، اما همزمان نسبت به مخاطرات آن هشدار میداد. مهمترین نگرانی او «استبداد اکثریت» و شکلگیری نوعی قدرت متمرکز و پدرسالارانه بود که آزادی فردی را بدون توسل به خشونت آشکار تضعیف میکند. او همچنین مفهوم «فردگرایی» را بهعنوان گرایشی مدرن تحلیل کرد که اگر با مشارکت مدنی و مسئولیت اجتماعی همراه نشود، به انزوای شهروندان و تقویت اقتدار دولت میانجامد.
از دید توکویل، نهادهای واسط مانند انجمنهای داوطلبانه، حکومت محلی و دین نقشی اساسی در حفظ آزادی دارند. این نهادها میان فرد و دولت تعادل ایجاد میکنند و از تمرکز قدرت جلوگیری مینمایند. در اثر دیگرش «نظام پیشین و انقلاب» (The Old Regime and the Revolution)، او نشان میدهد که چگونه تمرکز اداری دولت مطلقه فرانسه زمینه ساز انقلاب شد. توکویل را میتوان متفکری دانست که با نگاهی تحلیلی و واقعگرایانه، هم مدافع دموکراسی و هم منتقد عمیق خطرات درونی آن بود.
منابع پیشنهادی:
• Tocqueville, A. de. Democracy in America. 1835–1840.
• Tocqueville, A. de. The Old Regime and the Revolution. 1856.
• Aron, R. Main Currents in Sociological Thought. Vol. 1.
* جان دیویی (John Dewey)
جان دیویی (۱۸۵۹–۱۹۵۲) متفکر، روان شناس و نظریه پرداز برجسته تعلیم و تربیت آمریکایی است که بهعنوان یکی از چهرههای اصلی پراگماتیسم شناخته میشود. او در ایالت ورمانت متولد شد و تحصیلات عالی خود را در فلسفه به پایان رساند. دیویی بخش عمدهای از زندگی دانشگاهیاش را در دانشگاههای شیکاگو و کلمبیا گذراند و کوشید فلسفه را از تأملات انتزاعی جدا کرده و به مسائل عینی زندگی اجتماعی پیوند زند.
در اندیشه دیویی، «تجربه» و «کنش» مفاهیمی محوریاند. او حقیقت را امری ایستا نمیدانست، بلکه آن را حاصل فرایند حل مسئله در تعامل انسان با محیط تلقی میکرد. این نگرش در نظریههای آموزشی او نمود آشکاری یافت. دیویی آموزش سنتی مبتنی بر حفظیات و اقتدار معلم را نقد میکرد و بهجای آن، آموزشی مشارکتی، مسئلهمحور و مرتبط با زندگی واقعی را پیشنهاد میداد. مدرسه از نظر او نهادی اجتماعی بود که باید شهروندان آینده را برای زندگی دموکراتیک آماده سازد.
دیویی دموکراسی را نه صرفاً یک نظام سیاسی، بلکه «شیوهای از زندگی مشترک» میدانست. او بر این باور بود که دموکراسی بدون ارتباط آزاد، گفت وگوی انتقادی و مشارکت فعال شهروندان تحقق نمییابد. از این رو، تعلیم و تربیت نقشی بنیادین در حفظ و تعمیق دموکراسی دارد. فلسفه سیاسی دیویی بر همکاری، حل عقلانی تعارضها و یادگیری جمعی تأکید میکند و با اقتدارگرایی و تحمیل حقیقتهای ثابت مخالف است.
در حوزه اخلاق و معرفت شناسی، دیویی با قطعیت گرایی و مطلق انگاری مخالفت میکرد و رویکردی تجربی و باز ارائه میداد. آثار او تأثیر عمیقی بر آموزش نوین، نظریه دموکراسی و فلسفه اجتماعی قرن بیستم گذاشت. جان دیویی نمونهای برجسته از متفکری است که اندیشه را در خدمت اصلاح نهادهای اجتماعی و بهبود زندگی جمعی انسانها قرار داد.
منابع پیشنهادی:
• Dewey, J. Democracy and Education. 1916.
• Dewey, J. Experience and Nature. 1925.
• Bernstein, R. John Dewey. Oxford University Press, 1966.
|
| |||||||||||||
|
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|