|
دوشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۴ -
Monday 8 December 2025
|
ايران امروز |
بخش دوم و پایانی
به مناسبت پنجاهمین سال درگذشت هانا آرنت
در جدیدترین شماره از هفته نامه اشپیگل
مجرم پشت میزتحریر
کتاب هانا آرنت با عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی از ابتذال شر/شرارت» از همان اولین لحظات، یک رسوایی (Skandal) بود. به او ایراد گرفته میشد که مردی را که مسئول مرگ میلیونها انسان بود، بیاهمیت جلوه داده، زیرا او را موجودی مسخره میپنداشت. همچنین به خاطر انتقادش از شوراهای یهودی (Judenräten) یعنی همان نهادهای اجباری که در دوران حکومت نازی ها در مناطق تحت اشغال آلمان در جوامع و محلههای یهودینشین ایجاد شده بودند مورد حمله قرار گرفت. آرنت آنها را در قبال هولوکاست مسئول میدانست. و سپس، طنز و لحن خاص او وجود داشت. اتهام این بود که او دیگر چندان «عشق به قوم یهود» ندارد. دوستان قدیمی ارتباطشان را با او قطع کردند.
آدولف آیشمن، که در طول جنگ جهانی دوم یک بخش اداری مرکزی در دفتر اصلی امنیت رایش آلمان را رهبری میکرد، یکی از مسئولان قتل شش میلیون یهودی توسط نازیها بود. پس از جنگ، او به آمریکای جنوبی فرار کرد و در اواخر دهه پنجاه میلادی، عمدتاً به لطف تلاشهای فریتس باوئر (Fritz Bauer)، دادستان کل فرانکفورت، شناسایی و دستگیر شد. یک گروه از موساد در سال ۱۹۶۰ آیشمن را ربوده و به اسرائیل بردند، جایی که پس از ۱۲۱ روز محاکمه، به مرگ محکوم شد.
آرنت پیش از این درباره ابعاد کلان توتالیتاریسم نوشته بود، اما اکنون میخواست فرد مجرم را از نزدیک ببیند. در واقعیت، آرنت یک روزنامهنگار چندان خوب در موارد مربوط به گزارشات دادگاهی نبود. او بیشتر روزهای دادگاه را از قلم میاندازد و بازسازی پروندهاش تا حد زیادی مبتنی بر مطالعه پروندههای دادگاه است. او مجبور بود کتاب دیگری را نیز به پایان برساند، در این میان همسرش بیمار شد و خود او نیز یک سانحه رانندگی داشت.
انتقادات وارد به کتابش نیز کاملاً بیاساس نیست. شدت و حرارتی که او شوراهای یهودی را در قبال هولوکاست مقصر میشمرد، قابل دفاع نیست. و حتی اگر او آیشمن را از مسئولیت مبرا نمیکند، تصویری که از او ترسیم میکند به احتمال بسیار زیاد نادرست است. او آن کارمند بوروکرات ودفتری نبود که فقط دستورات را اجرا میکرد. پژوهشهای امروزی تصویر دیگری ترسیم میکنند: آیشمن یک یهودیستیز متعصب بود که به آنچه باور داشت عمل میکرد.
اما همه اینها در مقایسه با دستاورد اصلی او قابل اغماض هستند. زیرا او دو کار دیگر را با موفقیت انجام میدهد: ترسیم چهرهای تیزبینانه از یکی از کهنالگوهای عصر مدرن، یعنی «مجرم پشت میزتحریر»، و بهروزرسانی یکی از کهنترین مقولات بشریت: «شر/شرارت». طبیعتاً تا به امروز نیز یک رسوایی است که شر را به چنین شکلی رادیکال اسطورهزدایی کنیم. آرنت در یکی از مشهورترین فرازهای کتابش مینویسد: « اگر بخواهیم به زبان روزمره بگوییم، آیشمن هرگز واقعاً به آنچه مشغول انجامش بود فکر نکرده بود. به گونهای، این بیفکری محض بود، یعنی آن چیزی که نمی توان آن را با حماقت یکسان دانست که او را شایسته میساخت تا به یکی از بزرگترین جنایتکاران آن دوران بدل شود.»
حالا، این بیفکری چیزی است که بدون آن هیچ نظام بوروکراسی در جهان نمیتواند کار کند. دولت مدرن، این هیولای عجیب و غریب که زندگی بخش عمدهای از بشریت را سازمان میدهد، تنها در صورتی میتواند عمل کند که افرادی باشند که بیفکر عمل میکنند. بدون آنان، هیچ مالیاتی، هیچ ساخت جادهای و هیچ سیستم کیفری وجود نخواهد داشت. و هر چه الگوریتمها و هوش مصنوعی اهمیت بیشتری پیدا میکنند، این پرسش درباره مسئولیت که وقتی میان «آنچه انجام میدهی» و «آنچه تصور میکنی» دیگر همپوشانی وجود ندارد، محوریتر میشود.
آرنت هنگامی که درباره آیشمن مینویسد، در تعقیب پرسشهای بزرگ عصر مدرن است. جای تعجب نیست که پاسخهای او ناخوشایند هستند. کتاب کوچکی وجود دارد که چند هفته پیش با عنوان «هانا آرنت در سوریه» به زبان آلمانی منتشر شد. نویسنده آن، یاسین الحاج صالح، میکوشد اندیشههای آرنت را بر کشور خودش تطبیق دهد. او ۱۶ سال در زندانهای سوریه حبس بود تا اینکه موفق به مهاجرت شد. پس از اقامتی در برلین، شروع به خواندن کتابهای آرنت کرد. او در توصیف آرنت از حکومت توتالیتر، بخش زیادی از آنچه خود از سوریه میشناخت را بازمییابد. صالح بارها به «آیشمنها»یی میپردازد که در طول سالهای زندان با آنان مواجه شده — و در نهایت پیشنهاد میدهد که «شر افراطی» (radikale Böse) که آرنت در کتاب توتالیتاریسم خود ترسیم کرد و «شر مبتذل»ی (banale Böse) که در کتاب آیشمن توصیف کرد، با نوع سومی تکمیل شود: «شر صمیمی» (intime Böse) که او با آن روبرو شده بود — شری که برای تحقق خود به تماس بدنی مستقیم، مانند تجاوز سیستماتیک و شکنجه، نیاز دارد. بیتردید، این رویکرد مورد پسند آرنت قرار میگرفت.
همه چیز مرزی دارد
اما برای درک هانا آرنت، باید به این نیز اعتراف کرد که حوزههای عظیمی از جهان مدرن وجود دارند که با چارچوب فکری او قابل درک نیستند. مسائلی که او نتوانست یا نخواست ببیند، و برای آنها ابزار مفهومیای که او با آن کار میکرد، به سادگی به کار نمیآید.
مثال اول: تغییرات اقلیمی
بر اساس تمام آنچه امروز میدانیم، تغییرات اقلیمی بزرگترین مشکل بشریت در قرن بیست و یکم است و بسیار دور از مفاهیمی است که آرنت ارائه میدهد. این مسئله ربطی به دوران زندگی او ندارد. هنگام تخلیه پلیس روستای «لوتتسرات» (Lützerath) در زمستان و در ناحیه نورد رایت وست فالن (Nordrhein-Westfalen) ۲۰۲۳ ، «لوییزا نویباوئر» (Luisa Neubauer) کتابی را بالا گرفت: «اصل مسئولیت» اثر «هانس یوناس» (Hans Jonas). یوناس از نزدیکترین دوستان آرنت بود، اما به خاطر کتاب آیشمن، رابطه آن دو به تیرگی گرائید. با این حال، او بعدها سخنرانی مرگ آرنت را بر سر قبرش ایراد نمود. یوناس استدلال میکرد که فناوری مدرن، «یکپارچگی» جهان را به خطر میاندازد و بنابراین، اخلاق جدید ضروری است. آرنت حتی با «گونتر آندرس» (Günther Anders)، متفکر پیشگام بومشناسی که در دهه پنجاه کتاب «کهنگی انسان» (Die Antiquiertheit des Menschen) را نوشت، ازدواج کرده بود. بنابراین، او به چنین اندیشههایی بسیار نزدیک بود. با این وجود طبیعت یک جای خالی در آثار اوست.
برای مثال: تغییرات اقلیمی. با توجه به آنچه امروز میدانیم، این بزرگترین مشکل بشر در قرن بیستویکم است. و بسیار دور از مفاهیمی است که آرنت ارائه میدهد. این ربطی به زمانهٔ او ندارد. هنگام تخلیه پلیسی لوتزرات در زمستان ۲۰۲۳ — روستایی در نوردراین-وستفالن که مانع معدن زغالسنگ قهوهای بود و جوانان خانهها و درختانش را در اعتراض اشغال کرده بودند — لوییزا نویبائر کتابی را بالا گرفت: «اصل مسئولیت» اثر هانس یوناس. یوناس یکی از نزدیکترین دوستان آرنت بود؛ آنها از دوران تحصیل با هم آشنا بودند، و به دلیل کتاب او درباره آیشمن از هم فاصله گرفتند، اما با اینهمه او بعدها در گورش مراسم سوگواری برگزار کرد. یوناس میگفت فناوری مدرن «سالمت» جهان را به خطر میاندازد و بنابراین اخلاق جدیدی لازم است. آرنت حتی با گونتر آندرس، پیشاندیش بومشناسی که در دهه پنجاه کتاب «کهنگی انسان» را نوشت، ازدواج کرده بود. بنابراین او به چنین اندیشههایی نزدیک است. اما طبیعت در اثر او یک جای خالی است.
مثال دوم: فمینیسم
آرنت یک فمینیست نیز نبود، اگرچه بسیاری از فمینیستهای امروزی او را دوست دارند. عدم توازن قدرت بین مردان و زنان و پیامدهای آن برای سیاست، هویت و اندیشه، برای آرنت چندان جالب نبود. وقتی «گونتر گائوس» در یک مصاحبه تلویزیونی از او پرسید که آیا زندگی خود را به عنوان تنها فیلسوف زن در میان مردان بیشمار، یک داستان رهایی میبیند، او پاسخ داد: «او فقط همیشه کاری را که میخواست انجام داده است.»

مثال سوم و برجسته: نژادپرستی
در واقع، مرزهای اندیشه آرنت هرگز به وضوحِ زمانی که به سومین موضوع بزرگ عصر ما میرسد، آشکار نمیشود که منظور «نژادپرستی» است. این امر در هیچکجا واضحتر از مقاله او با عنوان «تأملاتی در مورد لیتل راک» (Reflections on Little Rock) (۱) دیده نمی شود.
اما پیشینه ماجرا عکسی بود که در سراسر جهان منتشر گردید. آن تصویر «الیزابت اِکفورد» (Elizabeth Eckford) ۱۵ ساله را که یک دختر سیاهپوست بود نشان میداد که در ۴ سپتامبر ۱۹۵۷، در آغاز سال تحصیلی جدید، تلاش میکرد وارد یک مدرسه شود و توسط یک جمعیت خشن سفیدپوست از آن منع میشد. سه سال قبل از آن، دیوان عالی ایالات متحده حکم داده بود که تبعیض نژادی در مدارس باید لغو شود. فرماندار آرکانزاس از اجرای این حکم خودداری کرد و پرزیدنت آیزنهاور افراد مسلح فرستاد. این درگیری روزها به طول انجامید و در پایان، سربازان یک لشکر هوابرد، اکفورد و هشت دانشآموز دیگر را به مدرسه همراهی کردند.
اما موضع جنجالی آرنت چه بود؟ هانا آرنت این اقدام را اشتباه میدانست. استدلال او این بود که مدارس بخشی از قلمرو سیاسی نیستند و اگر والدین فقط میخواستند فرزندانشان را با کودکان سفیدپوست دیگر به مدرسه بفرستند، دولت حق نداشت مانع آنان شود. این متن حتی در زمان خود نیز جنجالآفرین بود و همچنان جنجالآفرین باقی مانده است. آیا هانا آرنت یک نژادپرست بود؟
البته او هرگز تبعیض نژادی در ایالات متحده را که در آن زمان بر بخشهای وسیعی از جنوب حاکم بود تأیید یا توجیه نکرد. حتی در این مقاله نیز چنین چیزی دیده نمی شود. او فقط در این مورد دچار تردید بود که «آیا عاقلانه است که اجرای حقوق مدنی را از حوزهای آغاز کنیم که هیچ حق بنیادین بشری یا حق اساسی سیاسی در آن در خطر نیست.» او این واقعیت را که حق والدین سفیدپوست در این تحلیل خودش، سنگینتر از حق والدین سیاهپوست ارزیابی شده است، نادیده گرفت.
به نظر میرسد مجادله بر سر این متن در ذهن آرنت کار خود را کرد. هنگامی که چند سال بعد مصاحبهای با «رالف الیسون» (Ralph Ellison) نویسنده سیاهپوست منتشر شد که در آن آرنت را به دلیل کماطلاعی از تاریخ سیاهپوستان آمریکا مورد انتقاد قرار داده بود، آرنت در پاسخ نامهای به او نوشت و این را پذیرفت - با این حال، هرگز موضع خود را به طور عمومی اصلاح نکرد.
مجادله درباره «لیتل راک» تا به امروز ادامه دارد. این پرسش که چگونه یک اندیشمند که از نخستین کسانی بود که به ریشههای ایدئولوژی نازی در استعمار اروپا اشاره کرد، توانست درک کمی از نژادپرستی در ایالات متحده داشته باشد، همچنان باز است. آیا او آمریکا را بیش از حد دوست داشت؟ آیا درک آرنت از یهودیستیزی، او را نسبت به دیگر اشکال تبعیض کور کرده بود؟ شاید هم به سادگی بتوان گفت: اگر میخواهید نژادپرستی را درک کنید، هانا آرنت جایگاه درستی نیست.
سرزمین آزادگان
اندیشه سیاسی هانا آرنت بر فلسفه یونان باستان استوار است. اما در عین حال، او همواره با هر دو پا در زمان حال و در مشکلات روزمره ایستاده است. این دو را باید با هم درنظر گرفت. در اکثر نظریههای سیاسی و حتی در دانش عامه، مفاهیمی مانند قدرت و خشونت با هم مرتبط دانسته میشوند. اما نزد آرنت اینگونه نیست. قدرت در اندیشه او به قلمرو کنش عمومی تعلق دارد. این قدرت است که نهادهای جمهوریخواه و آزادیبخش را بنیان مینهد. قدرت، یک کنش ارتباطی (Handeln kommunikatives) است. در مقابل، خشونت نقطه مقابل آن است. خشونت خاموش است و قدرت را به نابودی میکشاند.
تصور آرنت از جامعه نیز خلاف شهود رایج است. برای بیشتر مکاتب جامعهشناسی و در درک عامه مردم، کار (die Arbeit) در مرکز نحوه نگرش ما به خودمان قرار دارد. اما نزد آرنت اینگونه نیست. «کار کردن»، «تولید کردن» و «کنش» سه مقولهای هستند که او از طریق آنها به زندگی جمعی مینگرد. میتوان گفت: تولید مثل، خودشکوفایی و سیاست. اما کار (die Arbeit) در پایینترین مرتبه قرار دارد.
این تصور که وقت گذراندن با گوشی همراه (Handy) و لایک کردن پستهای اینستاگرام ممکن است به نوعی با سیاست مرتبط باشد، برای آرنت کاملاً بیگانه میبود. از نگاه او، سیاست یعنی آنچه ما را به عنوان موجوداتی اجتماعی تعریف میکند، تنها در فراسوی خودشکوفایی (Selbstverwirklichung) و مصرف (Konsums) آغاز میشود. در جایی که سنگینی ضرورت دیگر بر دوشهای ما فشار نمیآورد.
یا نگاه او به تاریخ را در نظر بگیرید. انقلاب آمریکا با اعلامیه استقلال در سال ۱۷۷۶ و انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹، معمولاً به عنوان دو رویداد مرتبط به هم در نظر گرفته میشوند. اما نزد آرنت اینگونه نیست. از دید او، این دو انقلاب یک جفت متضاد هستند. و او تنها انقلاب آمریکا را به طور واقعی به رسمیت میشناسد. او معتقد است انقلاب فرانسه در همان لحظهای شکست خورد که فقیران وارد عرصه شدند. این امر به ناگزیر به دوره وحشت انجامید. در مقابل، انقلاب آمریکا موفق بود، دقیقاً به این دلیل که سعی نکرد با نابرابری مبارزه کند – بلکه از طریق یک قانون اساسی پیچیده، آزادی را تضمین کرد. بدین ترتیب، فضایی جدید برای سیاست گشوده شد.
این دیدگاه، البته، یک نامه عاشقانه به ایالات متحده است، کشوری که وقتی او مجبور به فرار از اروپا شد – بی وطن و بی دولت – او را در آغوش کشید. اما در عین حال، یک پیشبینی روشنبینانه از تمام انقلابهایی است که از دهه ۱۹۷۰ به بعد در جهان رخ دادهاند: در یونان، آفریقای جنوبی، شیلی، در سراسر اروپای شرقی، از سقوط دیوار برلین در آلمان تا «انقلاب کرامت» (Revolution der Würde) در میدان کیف. در اقداماتی که تقریباً همیشه بیخشونت هستند، شهروندان عادی آنچه را آرنت «شرایط آزادی» مینامد، ایجاد میکنند. این توانایی خودسازماندهی از نظر آرنت جزو لوازم اصلی بشر است. بارها و بارها سر برمیآورد و انسانها را به بازیگران یک فرآیند سیاسی تبدیل میکند – به جای آنکه قربانیان آن باشند.
آزادی ممکن است. بعد چه؟
آرنت تصوری پیچیده از سیاست دموکراتیک دارد. دموکراسی ثبات خود را از گشودگی (Offenheit) خود میگیرد. گشودگی در برابر شهروندان فعال و حتی شورشی، در برابر نخبگان مسئول و در برابر مراجع قدرت. این تنها زمانی کار میکند که شجاعت، قضاوت و حس مشترک با هم همراه شوند – و این تجربه که متفاوت بودن (unterschiedlich zu sein)، امر مشترک (das Gemeinsame) را تقویت میکند. بنابراین، عوامل بسیار زیادی باید گرد هم آیند تا آزادی دموکراتیک را ممکن سازند.
بیتردید او جمهوری فدرال امروز آلمان را که تا مغز استخون بوروکراتیزه شده، با دیدی همراه با سوءظن مینگریست. چرا که از نظر آرنت، آزادی یعنی آماده بودن برای حرکت به سوی وضعیت ناشناخته و نامعلوم (Ungewisse).
پیمودن یک عصر
در سالهای اخیر، هانا آرنت اغلب به عنوان اندیشمند برندگان (Denkerin der Gewinner) در نظر گرفته شده است. این امر با جریان جهان و این توهم ارتباط دارد که گویا دموکراسی لیبرال در درازمدت بدون جایگزین است – آرنت در این زمینه منبع الهام خوبی به شمار میرفت. به نظر میرسد با توجه به جهان گرگها [وضعیت خشن و پرخطر] که اکنون در حال ظهور است، این نگرش، دستکم برای مدتی، بازار خود را از دست داده است.
اندیشیدن بدون نردهبان
در سال ۱۹۷۲، سه سال پیش از مرگش، همایشی به افتخار آرنت در دانشگاه تورنتو برگزار شد و او نیز دعوت شده بود. این یک رویداد جالب بود. آرنت مجبور بود انتقادات تندی را تحمل کند، آن هم در حالی که برای یک مراسم افتخاری، چنین چیزی قابل تصور نیست. بارها از او پرسیده شد: «شما واقعاً در کجا ایستاده اید و موضعتان چیست؟» او پاسخ داد: «من جایگاه مشخصی ندارم. من واقعاً در جریان اندیشه سیاسی حاضر یا هیچ اندیشه سیاسی دیگری هم سو نیستم. البته نه به این خاطر که بخواهم به طور خاص اصیل (besonders originell) باشم – بلکه بیشتر به این دلیل است که به سادگی اینگونه شده که من هیچکجا واقعاً جا نمیشوم.»
اما مگر میتوان بدون داشتن تکیهگاهی [زمین زیر پا] اندیشید؟ او پاسخ داد: «شما از «اندیشیدن بدون زمین» سخن گفتید. من یک استعاره دارم که آنقدر بیرحم نیست، هرگز آن را منتشر نکردهام و فقط برای خودم نگه داشتهام. من آن را «اندیشیدن بدون نردهبان» (Denken ohne Geländer) مینامم. وقتی از پلهها بالا یا پایین میروید، همیشه میتوانید به نردهبان تکیه دهید تا نیفتید. اما ما نردهبان را از دست دادهایم. اینگونه است که با خودم ارتباط برقرار میکنم.» اندیشیدن بدون نردهبان. دوباره یکی از همان جملات به یاد ماندنی آرنت است که قابلیت چاپ روی تیشرت را دارد. اما میتوان آن را جدی هم گرفت.
عبور از فاجعههای قرن بیستم
این یک زن است که زندگیاش به طور تنگاتنگی با فاجعههای قرن بیستم گره خورده است: فاشیسم، کمونیسم، لیبرالیسم. جنگ جهانی دوم، هولوکاست، جنگ سرد. این عصری است که او از آن عبور میکند. و این عصر، معیارها و استانداردهای همه را از بین میبرد. تقریباً هیچکس از فریفتگی توسط قدرت – که وعده امنیت میدهد – گریزی نداشت. اما آرنت از آن گریخت. دستکم در بیشتر موارد. تعداد کمی میتوانند چنین ادعایی درباره خود داشته باشند.
پنجاه سال پس از مرگ آرنت، ایدئولوژیها بازگشتهاند. هم در مقیاس جهانی و هم در زندگی روزمره. کره زمین در حال تقسیمبندی مجدد است و جهانی پسا-غرب در حال ظهور است. از آرنت میتوان آموخت که چگونه با این جهان روبرو شویم.
منبع: اشپیگل، شماره ۴۹، سال ۲۰۲۵
DER SPIEGEL 49 | 2025
———————————
توضیح تکمیلی مترجم:
۱: نوشته آرنت تحت عنوان «تأملاتی درباره لیتل راک» (۱۹۵۹) یکی از بحثبرانگیزترین مواضع اوست. در این مقاله، او میان «امر اجتماعی» (the social) ، «امر سیاسی» (the political) و «امر خصوصی» (the private) تمایز قائل میشود و ادعا میکند که دولت نباید در حوزه اجتماعی (مانند مدارس و انتخاب هممحلهای اجتماعی) دخالت کند. از نظر او، اجبار به یکسانسازی اجتماعی (مانند ادغام اجباری نژادی در مدارس) ممکن است به آزادیهای مدنی لطمه بزند.
نقدهای اصلی به موضع آرنت:
• سادهانگاری در تحلیل قدرت: منتقدان استدلال میکنند که آرنت جداسازی نژادی را صرفاً یک «ترجیح اجتماعی» نمیدانست، بلکه آن را یکی از مکانیسمهای اصلی سلطه سیاسی و نظامیسازی فضای عمومی توسط سفیدپوستان میدانست. از این منظر، مدارس جداگانه ابزار حفظ نظم نژادی بودند.
• نادیده گرفتن خشونت ساختاری: تصمیم آرنت مبنی بر قرار دادن آموزش در حوزه «اجتماعی» و نه «سیاسی»، این واقعیت را نادیده میگیرد که تبعیض نژادی در مدارس بخشی از یک سیستم گستردهتر ستم نژادی و محرومیت از حقوق شهروندی بود.
• تناقض با اندیشه خودش: برخی مفسران میگویند این موضع با دفاع سرسختانه آرنت از «حق بر داشتن حقوق» و ضرورت مداخله برای محافظت از کرامت انسانی در موارد دیگر (مثل پیگرد یهودیستیزی) در تناقض است. آرنت بعدها در پاسخ به انتقادات گفت که از «نیروی پلیس» برای اجرای ادغام نژادی دفاع نمیکند، اما در عین حال تأکید کرد که قوانین ضد تبعیض نژادی باید به شدت اجرا شوند. با این حال، او هرگز به طور کامل از نوشته اصلی خود در مورد لیتل راک عقبنشینی نکرد. اتهام «نژادپرستی» به آرنت از سوی بسیاری از پژوهشگران بیاساسی تلقی میشود، چرا که او در طول زندگی علیه تمامی اشکال توتالیتاریسم و ستم مبارزه کرد. اما تحلیل او در مورد لیتل راک نشاندهنده یک نقطه کور قابل توجه در اندیشه اوست — ناتوانی در درک کامل اینکه چگونه نژادپرستی نه تنها یک مسئله «اجتماعی»، بلکه یک مسئله سیاسی بنیادی است که پایههای «فضای عمومی» و «حقوق شهروندی» را در ایالات متحده شکل داده است. این بخش از زندگی او نشان میدهد که حتی بزرگترین متفکران نیز میتوانند تحت تأثیر کوررنگیهای دوران خود قرار گیرند.
|
| |||||||||||||
|
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|