|
سه شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴ -
Tuesday 11 November 2025
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
مقدمهای انتقادی مترجم بر کتاب دبورا لیپشتات دربارۀ محاکمۀ آیشمن در تقابل با روایت هانا آرنت: محاکمۀ آدولف آیشمن در اورشلیم (۱۹۶۱) نه تنها یک رویداد قضایی تاریخی، بلکه عرصهای برای برخورد روایتها و تفاسیر متعارض از ماهیت شر، عدالت و حافظۀ جمعی بود. در مرکز این عرصه، دو اثر برجسته قرار دارند که تا به امروز به کانون بحثهای فکری و تاریخی بدل شدهاند: گزارش هانا آرنت تحت عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر» (۱۹۶۳) و کتاب متأخر دبورا لیپشتات با عنوان «محاکمۀ آیشمن» (۲۰۱۱). در حالی که روایت آرنت برای دههها گفتمان مسلط در درک این محاکمه بود، کتاب لیپشتات با رویکردی نقادانه و مبتنی بر تحقیقات تاریخی جدید، بسیاری از فرضیات بنیادین آرنت را به چالش میکشد.
هانا آرنت، فیلسوف سیاسی برجسته، با مشاهدۀ مستقیم محاکمه، این تز را مطرح کرد که آیشمن نه یک هیولای شیطانی، بلکه کارمندی معمولی، «پیشپاافتاده» و فاقد قوۀ تفکر عمیق بود که صرفاً با دنبال کردن دستورات و حفظ وفاداری به نظام بوروکراتیک، نقشی محوری در هولوکاست ایفا کرد. مفهوم «ابتذال شر» او اگرچه در آغاز جنجالبرانگیز بود، اما به سرعت به تحلیلی مسلط و تقریباً مقدس در درک روانشناسی جنایتکاران نازی تبدیل شد.
آرنت در گزارش مشهور خود از دادگاه، تصویری از آیشمن ترسیم کرد که برخلاف انتظار بسیاری از بازماندگان هولوکاست و ناظران، نه هیولایی شیطانی بلکه بوروکراتی میانمایه و فاقد تخیل اخلاقی بود. انسانی که نه از سر نفرت یا ایدئولوژی عمیق، بلکه از سر بیفکری و اطاعت کورکورانه به دستگاه جنایت خدمت میکرد. مفهوم «ابتذال شر» که او از دل این مشاهده بیرون کشید، تأملی ژرف بر ساختارهای مدرن قدرت و فرمانبرداری بود، اما در عین حال موجی از انتقاد را نیز برانگیخت: بسیاری از شاهدان و پژوهشگران، از جمله لیپشتات، استدلال کردهاند که آرنت در تحلیل خود از آیشمن دچار سادهسازی و نوعی روانشناسی اخلاقی بیش از اندازه انتزاعی شد. او جنبهٔ ایدئولوژیک و تعهد نازیستی آیشمن را نادیده گرفت و نقش شخصی و آگاهانهٔ او در سازماندهی مرگ میلیونها انسان را کمرنگ جلوه داد.
دبورا لیپشتات، مورخ نامدار، در کتاب خود با بازخوانی دقیق صورتجلسات دادگاه، اسناد آرشیوی و تحلیل رویکردهای حقوقی، نشان میدهد که روایت آرنت نه تنها از کاستیهای تاریخی رنج میبرد، بلکه تحت تأثیر پیشداوریهای عمیق فکری و فرهنگی او قرار دارد. لیپشتات استدلال میکند که آرنت، در دلبستگی افراطی به تئوری «ابتذال شر»، از درک عمدۀ اهداف محاکمه بازماند: محاکمه تنها برای اثبات جرم یک فرد نبود، بلکه فرصتی بود برای روایت فاجعۀ هولوکاست از زبان بازماندگان و ثبت این تراژدی در حافظۀ تاریخی جهان. لیپشتات به وضوح نشان میدهد که چگونه آرنت، با تحقیر دادستان گیدئون هاوزنر و حتی برخی قربانیان، نتوانست اهمیت نمادین و آموزشی محاکمه را درک کند.
این مقاله قصد دارد با اتکا به تحلیلهای تند و تیز لیپشتات، نقدی ساختاری بر روایت آرنت ارائه دهد. ما در ادامه بررسی خواهیم کرد که چگونه پیشفرضهای فلسفی آرنت مانع از درک کامل او از کارکردهای سیاسی و تاریخی محاکمه شد. چگونه تحقیر او نسبت به «یهودیان شرق اروپا» (اوستیودن) مانند هاوزنر، و نیز نسبت به یهودیان مزراحی (خاورمیانهای)، بر قضاوت او دربارۀ پویاییهای جامعه اسرائیل تأثیر گذاشت و در نهایت، چگونه تمرکز انحصاری بر مفهوم «ابتذال شر»، از درک عمدۀ ماهیت نظامی که آیشمن در آن خدمت میکرد – نظامی که در آن «ابتذال» و «وحشت» در هم تنیده بودند – جلوگیری کرد. با بررسی انتقادی کتاب لیپشتات، این مقاله استدلال میکند که اگرچه تز آرنت در مورد خطرات اطاعت کورکورانه همچنان معتبر است، اما روایت او از محاکمۀ آیشمن به دلیل غفلت از ابعاد تاریخی، قضایی و انسانی رویداد، نهایتاً ناتمام و گمراهکننده است. کتاب لیپشتات نه تنها تصحیحی ضروری بر روایت تاریخی است، بلکه یادآوری قدرتمندی است که چگونه پیشداوریهای فکری حتی بزرگترین متفکران را نیز در تحلیل رویدادهای عینی به خطا میبرد.
در سال ۱۹۶۰، دولت اسرائیل سازماندهندهی کلیدی هولوکاست، آدولف آیشمن، را از آرژانتین ربود و سال بعد او را در اورشلیم به محاکمه کشاند. به مناسبت پنجاهمین سالگرد این دادرسی، کتاب «دادگاه آیشمن» (The Eichmann Trial) اثر تاریخنگار برجسته هولوکاست، «دبورا لیپشتات» (Deborah Lipstadt)، بهموقع بر تنها کتاب دیگری که پیشتر عمدتاً بر خودِ دادگاه تمرکز کرده بود بهروزرسانیای ارائه میدهد .منظور از کتاب دیگر اثر بحثبرانگیز هانا آرنت (Hannah Arendt) است با عنوان آیشمن در اورشلیم: گزارشی درباره ابتذال شر (Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil). همانگونه که عنوان فرعی مشهور کتاب نشان میدهد، کتاب آرنت بیشتر رویکردی فلسفی دارد تا حقوقی. اما اثر لیپشتات این خلأ را بهخوبی پر میکند.
برای کتابی که مدخلی عالی بر تحقیق سال ۱۹۶۱ ارائه میدهد، «دادگاه آیشمن» همچنین بینشهای ارزشمندی درباره برخی مسائل پیچیده حقوقی آن عرضه میکند. برای نمونه، بحث لیپشتات درباره صلاحیت قضایی، هم جنبههای سنتی «عطف به ماسبق» را دربرمیگیرد — مثلاً اینکه آیا «جنایت علیه بشریت» میتوانست مبنای اتهام قرار گیرد وقتی که در سالهای ۱۹۴۵–۱۹۴۱ هنوز بهعنوان جرم شناخته نشده بود — و هم ابعاد ویژه زمانی/جغرافیایی آن را بررسی میکند — اینکه آیا اسرائیل حق داشت آدولف آیشمن را محاکمه کند وقتی که این دولت حتی تا پس از جنگ وجود نداشت؟
به همین ترتیب، از منظر حقوق بینالملل این پرسش مطرح بود که آیا دادرسی اسرائیل مشروع بود آن هم هنگامی که آیشمن توسط مأموران موساد از آرژانتین ربوده شده بود؟ لیپشتات این مسائل را با ارجاع به استدلالهای مطرحشده در دادگاه و نیز تصمیم کتبی قضات بررسی میکند.
مسئله عطف به ماسبق پیشتر در نورنبرگ حل شده بود — جنایات علیه بشریت میتوانستند مورد پیگرد قرار گیرند، هرچند تازه تعریف شده بودند، زیرا جامعه بینالملل «راهحل نهایی» (Final Solution) را ذاتاً شریرانه دانست و جنایت علیه بشریت بهترین قالب برای توصیف ماهیت آن جرم بود. لیپشتات از دادگاه بدوی که آیشمن را محکوم کرد نقل میکند: ««هولوکاست یک «جنایت تازه و ناشناخته» نبود، بلکه کنشی جنایی مطابق قوانین همه ملل متمدن بود… آیشمن و همدستانش میدانستند اعمالشان نادرست است، وگرنه چرا باید میکوشیدند ردپاهای خود را محو کنند؟»»
در خصوص مشکل زمانی/جغرافیایی ناشی از تشکیل اسرائیل پس از جنگ، از یکسو محاکمه آیشمن نمونهای درست از اِعمال صلاحیت جهانی بود (هرچند نخستین بار در تاریخ برای یک پیگرد حقوق بشری به کار میرفت) و «این اندیشه را تقویت کرد که نسبت به نسلکشی صلاحیت جهانی وجود دارد.» از سوی دیگر، درباره نقش خاص دولت یهود، لیپشتات باز هم به تصمیم دادگاه بدوی ارجاع میدهد: هدف راهحل نهایی نابودی «تمامی ملت یهود» بود. اینکه گفته شود میان یهودیان اسرائیل و یهودیانی که به دست نازیها کشته شدند «هیچ ارتباطی» وجود ندارد «مانند آن است که ریشهها و شاخههای یک درخت را قطع کنیم و به تنهاش بگوییم: به تو آسیبی نرساندهام.»
و هرچند آیشمن از آرژانتین ربوده شده بود، «محاکم پیوسته حکم دادهاند که نحوهی آوردن متهم به دادگاه، حق دادگاه برای محاکمه را بیاعتبار نمیکند» و به هر حال «این آدمربایی هیچ تأثیری بر پرونده نداشت، چون آیشمن بهطور غیرقانونی در آرژانتین اقامت داشت.» آیشمن هرگز برای پناهندگی در آرژانتین درخواست نداده بود، با نام مستعار در آنجا زندگی میکرد و مرتکب جنایاتی شده بود که خودِ آرژانتین نیز آنها را محکوم کرده بود.
علاوه بر مواجهه با این پرسشهای حقوقی، و نیز مسئله اعتبار دفاع آیشمن مبنی بر «اجرای دستورات مافوق»، لیپشتات به موضوعی میپردازد که در دادگاههای جنایات جنگی معاصر پژواک ویژهای دارد: نقش قربانیان در دادرسی. بررسی لیپشتات از این موضوع شاید مهمترین سهم کتاب از منظر حقوقی باشد.
دادگاههای جنایات جنگی مدرن رویکرد یکسانی به نقش قربانیان نداشتهاند. در نورنبرگ و دادگاههای ویژه دهه ۱۹۹۰، قربانیان هیچ نقش رسمی نداشتند — شهادتشان صرفاً برای اثبات عناصر قانونی جرم ارائه میشد. اما در سالهای اخیر، قربانیان نقشی رسمی و قضایی یافتهاند و دادگاههای جنایات بینالمللی کوشیدهاند عناصر «عدالت ترمیمی» را وارد سازند. هم دادگاه کیفری بینالمللی (ICC) و هم دادگاههای فوقالعاده کامبوج (ECCC) آشکارا مشارکت و شهادت قربانیان را در نظر میگیرند. لیپشتات نشان میدهد که دادگاه آیشمن در این زمینه پیشرو ICC و ECCC بوده است. دادستان اسرائیلی، گیدئون هاوزنر (Gideon Hausner)، میخواست کاری بیش از صرفاً اثبات مسئولیت کیفری فردی آیشمن انجام دهد. او میخواست داستان هولناک هولوکاست را از زبان بازماندگان روایت کند. حتی اگر آنان شاهد مستقیم اعمال آیشمن نبودند، شهادتشان به ارائهی تصویری کامل از نابودی جامعه یهود اروپا کمک میکرد، آگاهی جهانی را بالا میبرد و تا حدی برای خود و دیگر بازماندگان تسکین ایجاد میکرد. همانطور که لیپشتات مینویسد: «[دادستان] هاوزنر با عزم خود که این دادگاه بر پایه داستان انسانی رنج قربانیان یهودی بنا شود، از چشمانداز پنج دهه، مهمترین میراث دادگاه را رقم زد... از خلال شهادت بازماندگان، آنچه بر یهودیان اروپا گذشت در آگاهی عمومی دگرگون شد.»
کتاب «محاکمه آیشمن» همچنین کمک میکند تا روند دادرسی ۱۹۶۱ در زمینهی تاریخ حقوقی مربوط به هولوکاست به درستی قرار گیرد. این امر بهویژه از آن جهت پرمعناست که لیپشتات خود در سال ۲۰۰۰ در دادگاه افترا با دیوید اروینگ (David Irving) ــ منکر هولوکاست ــ بهعنوان متهم حاضر شد، چنانکه در کتاب ۲۰۰۵ او «تاریخ در محکمه: روز من در دادگاه با دیوید اروینگ» شرح داده شده است (History on Trial: My Day in Court with David Irving). همانطور که دیلی تلگراف (Daily Telegraph) در مورد آن دادرسی نوشت: «این محاکمه برای قرن جدید همان کاری را کرد که دادگاههای نورنبرگ یا محاکمه آیشمن برای نسلهای گذشته انجام دادند.»
لیپشتات در کتاب خود، دستنوشته را با بینشهای شخصی آمیخته است که از جایگاه منحصربهفرد او بهعنوان یک مشارکتکننده برمیآید. او یادآور میشود که هم آیشمن (در کمک به اجرای هولوکاست) و هم اروینگ (در کمک به انکار وقوع آن) انگیزهی مشترکی داشتند: نفرت از یهودیان. همچنین اشاره میکند که اگرچه بازماندگان شاهد دادگاه او نبودند، اما به او فهماندند که صدای آنها و نمایندهی حافظهشان است: گرچه من نمایندهی بازماندگان نبودم، حضورشان را در دادگاه احساس میکردم. آنها جایگاه عمومی را پر میکردند. فهرستهایی از نام خویشاوندان قتلعامشدهشان به من میدادند. و هنگامی که پیروز شدم، مرا در آغوش گرفتند، با من خندیدند و گریستند. هرچند قصد نداشتم، اما در نهایت برای آنها جنگیدم.»
یکی از افشاگریهای جذاب کتاب، پیوندی مستقیم میان محاکمه آیشمن و دادرسی اروینگ برقرار میکند. مشخص شد که آیشمن در طول محاکمهاش خاطراتی نوشته بود. پس از اعدام، اسرائیل این دستنوشته را مهر و موم کرد با این استدلال که آیشمن پیشتر فرصت کافی برای ارائهی دفاعیاتش داشته است. درخواستهای قبلی برای انتشار آن (از جمله از سوی یکی از پسران آیشمن) رد شده بود. اما زمانی که لیپشتات در دادگاه اروینگ خواستار دسترسی به متن شد، اجازه صادر گردید. بدین ترتیب، دو دادرسی آیشمن و اروینگ مستقیماً به هم پیوند خوردند، زیرا لیپشتات از بخشهایی از خاطرات نازی برای رد انکار اروینگ درباره «راهحل نهایی» استفاده کرد.
از منظر حقوقی، بررسی و تحلیل لیپشتات از وکلا و شیوههای رویهای آنان نیز جالب توجه است. او نشان میدهد که گیـدئون هاوزنر، دادستان کل اسرائیل، تنها اندکی پیش از آنکه مأموران موساد آیشمن را در آرژانتین بربایند، به این سمت منصوب شده بود. هاوزنر یک وکیل دعاوی تجاری بود که هیچ تجربهای در دادگاههای کیفری نداشت، اما با این وجود، خود را بهعنوان وکیل اصلی محاکمه آیشمن منصوب کرد.
لیپشتات ارزیابی بسیار خوبی از عملکرد او ارائه میدهد: در بیانیهی افتتاحیه بسیار فصیح و بلیغ بود، اما در جریان بازجویی متقابل ضعفهای تاکتیکی و واکنشهای عاطفی نامناسبی داشت (چیزی شبیه به عملکرد نامتوازن قاضی جکسون در نورنبرگ). (۱) با این حال، از چشمانداز تاریخی، این کمتجربگی شاید مزیتی هم داشت، زیرا موجب شد ارائهی پرونده بیش از هرچیز بر قربانیان متمرکز شود. یک وکیل باتجربهی کیفری احتمالاً بیشتر بر شواهد آسان و مستقیمِ مربوط به خود متهم برای اثبات گناهکاری آیشمن تمرکز میکرد، چنانکه دادستانها در محاکمه صدام حسین در پرونده دوجیل (Dujail) (۲) عمل کردند، اما هاوزنر برنامهی دیگری در ذهن داشت.
اگرچه قضات بارها او را بهخاطر انحراف از موضوع نکوهش میکردند، اما همین پرسشهای ژرف او از قربانیان بود که محاکمه را در حافظه عمومی ثبت کرد. در عین حال، لیپشتات خاطرنشان میکند که هاوزنر تلاش داشت بیش از حد مسئولیتها را بر گردن آیشمن بیندازد. او آیشمن را چهرهای محوری در تمام عملیات هولوکاست میدید، در حالیکه این «قاتل پشت میز» نمیتوانست مثلاً به قتلعامهای عمدهی نازیها مانند عملیات راینهارد (۳) یا تیراندازیهای دستهجمعی گروههای عملیاتی (Einsatzgruppen) در پشت جبهههای شوروی مرتبط شود.
در راستای همین تحلیل، یک مفسر یادآور شده است: «رویکرد دوگانه و وسیع دادستانی آیشمن تأثیری مخدوشکننده بر محاکمه داشت. دستکم یکسوم شواهد (آنچه مربوط به گروههای عملیاتی ، عملیات راینهارد در لهستان، عملکرد اردوگاههای خاص و خیزش یهودستیزی آلمان پیش از جنگ بود) هیچ ربطی به آیشمن نداشت.»
لیپشتات همچنین به دشواریهای آیشمن در یافتن وکیل مدافع مناسب میپردازد. او سرانجام روبرت سرواتسیوس (Robert Servatius)، حقوقدان آلمانی را برگزید که پیشتر از فریتس زاوکل، کارل برانت و پاول پِلگر در نورنبرگ دفاع کرده بود. برای این کار، قانون اسرائیل باید اصلاح میشد، چراکه پیشتر وکلای خارجی اجازهی حضور در دادگاههای اسرائیلی را نداشتند. قانون جدید فقط به کسانی که با حکم اعدام مواجه بودند امکان میداد تا وکیلی غیر اسرائیلی داشته باشند.
هرچند آیشمن سرواتسیوس را استخدام کرده بود، هزینههای او را دولت اسرائیل پرداخت. لیپشتات نشان میدهد که سرواتسیوس در دفاع از آیشمن عملکرد قابل توجهی داشت: او با ظرافت، متهم را در توضیحات پیچیدهی نقش خود هدایت کرد و با احتیاط، پرسشهای بازجویی متقابلش را محدود به این نکته ساخت که شاهدان نمیتوانند بدبختیهای خود را مستقیماً به آیشمن نسبت دهند.
هرچند تمرکز اصلی کتاب خود دادگاه است، اما با مقدمه و موخرهای عالی آغاز و پایان مییابد. در مقدمه، لیپشتات خاطرات شخصی خود از دادگاه بهعنوان یک کودک و همچنین پیوند میان آن محاکمه و نبرد حقوقیاش با دیوید اروینگ (David Irving) را شرح میدهد. او همچنین به رخدادهای پیش از دادگاه آیشمن میپردازد، از جمله زندگینامهای کوتاه و نافذ از متهم و گزارشی مهیج از دستگیری او در آرژانتین. این بخش از کتاب حاوی اطلاعاتی شگفتانگیز و خلاف انتظار است. برای نمونه، لیپشتات نشان میدهد که برخلاف تصور عمومی و ادعاهای خودِ سیمون ویزنتال (Simon Wiesenthal)، شکارچی مشهور نازیها، او نقشی مستقیم در دستگیری آیشمن نداشت. بهطور مشابه، آرژانتینیها از عملیات اسرائیل برای ربودن آیشمن آگاه بودند و تنها اجازه دادند این اتفاق بیفتد (لیپشتات گمان میبرد که آنها میخواستند از دست او خلاص شوند، هرچند به دلایل سیاسی رسماً علیه این آدمربایی اعتراض کردند).
این بخش همچنین شکاف عمیق در جامعه یهودی جهانی درباره بهترین روش محاکمه آیشمن را آشکار میکند. خارج از اسرائیل، بسیاری از صداهای برجسته یهودی خواستار تحویل آیشمن به آلمان یا یک دادگاه بینالمللی بودند (هرچند چنین دادگاهی در آن زمان وجود نداشت). در نهایت، آلمانیها با خوشحالی این پرونده را به اسرائیلیها واگذار کردند و جنگ سرد مانع از آن شد که دادگاهی مشابه نورنبرگ دوباره شکل گیرد.
مواد پس از محاکمه در کتاب نیز به همان اندازه جالباند. تمرکز اصلی اینجا بر مشهورترین گزارشگر محاکمه، هانا آرنت (Hannah Arendt)، و کتاب اوست که بر اساس گزارشهایش برای مجله نیویورکر (New Yorker) نوشته شد. آرنت طی سالها بهشدت برای نوشتههایش در ارتباط با محاکمه آیشمن مورد انتقاد قرار گرفته است. منتقدان دیدگاه او نسبت به خود آیشمن را نادرست دانستهاند. با وجود شواهد روشن از یهودستیزی شدید آیشمن، آرنت او را بهعنوان یک بوروکرات بیفکر، در بدترین حالت یک «دلقک» بیاعتقاد ایدئولوژیک که فقط دستورات را اجرا میکرد، تصویر کرد (همراستا با دیدگاههای پیشین او درباره ماهیت توتالیتاریسم و توصیف مشهورش از «ابتذال شر»).
در این زمینه، بسیاری یادآور شدهاند که آرنت تنها بخشهایی از محاکمه را حضوری دید و برای قسمتهای عمدهای که از دست داد (از جمله بخش مهم بازجویی متقابل آیشمن) به متن پیادهشده اتکا کرد. همچنین منتقدان از شیوه برخورد او با قربانیان گلایه کردهاند. در کتاب و نامههایش در جریان محاکمه، او نوعی ضدیت با قربانیان هولوکاست که از خود مقاومتی نشان نداده بودند ابراز نمود، زیرا معتقد بود مقاومت نکردن (و در مورد شورای یهود یا یودنراته (Judenräte or Jewish Councils)، حتی همکاری فعال) برابر با همدستی در جنایات نازیهاست. برخی دیگر هم به این نکته اشاره کردهاند که گزارشگری او تحت تأثیر پیشداوریهای ضدیهودیِ خودش قرار گرفته بود.
بهعنوان یک یهودی آلمانی، آرنت به آنچه «یهودیان شرقی» (Ostjuden) مینامید نگاه از بالا به پایین داشت. در نتیجه، او عملکرد گیدئون هاوزنر را به تمسخر گرفت و در نامهای به فیلسوف آلمانی، کارل یاسپرس، او را «نمونه بارز از یهودی گالیسیایی (۴) (typical Galician Jew)... که مدام اشتباه میکند. احتمالاً یکی از همان آدمهایی که هیچ زبانی را درست بلد نیست» توصیف کرد. او همچنین نسبت به اسرائیل و یهودیان خاورمیانهای نیز احساسات منفی داشت. در نامهای دیگر، جمعیت اسرائیلی را چنین توصیف کرد: «یک اوباش شرقی، انگار در استانبول یا کشوری نیمه آسیایی هستیم.» (۵) او نوشت که پلیس اسرائیل باعث «وحشت» او میشود: «فقط عبری صحبت میکند و قیافهای عربی دارد (looks Arabic) (۶).»
با این حال، لیپشتات در حالی که این انتقادها را میپذیرد، در برابر کاریکاتوریسازی از این متفکر سیاسی پرنفوذ مقاومت میکند. او یادآور میشود که آرنت «با صداهای بسیاری سخن گفت» و از حق اسرائیل برای در اختیار گرفتن آیشمن و محاکمه او حمایت کرد. همچنین نشان میدهد که برخلاف تصوری که نوشتههای آرنت در زمان محاکمه ایجاد کرد، او در مجموع حامی سرسخت اسرائیل بود. افزون بر این، گرچه آرنت منتقد شوراهای یهودی بود، بسیاری از یهودیان اسرائیل و دیگر نقاط جهان نیز همین نگاه انتقادی را داشتند.
علاوه بر این، آرنت در این دیدگاه که محاکمه بیش از حد بر قربانیان متمرکز بود تنها نبود. قضات اسرائیلی نیز آشکارا این نظر را داشتند، همانطور که انتقادهای رسمی آنها از استراتژی هاوزنر نشان میدهد، بهویژه تأکید بیش از حد او بر شواهدی که قضات بیربط میدانستند.
در نهایت، لیپشتات خاطرنشان میکند که آرنت درباره یک ویژگی مرکزی نازیسم (و در کل، جوامع توتالیتر) و بهویژه «راهحل نهایی» درست میگفت: برای موفقیت، آنها نیازمند تودههای مطیعی هستند که بیآنکه به پیامدها فکر کنند، صرفاً اطاعت میکنند. در واقع، دیدگاه آرنت در این زمینه تأثیری بزرگ بر رشد فلسفه سیاسی گذاشته است. اینکه او دادگاه آیشمن را به نادرستی بهعنوان مثالی برای نظریه خود به کار برد، از قدرت یا اهمیت تاریخی نظریهاش نمیکاهد.
در حقیقت، آیشمن یکی از آن تودههای بیفکر نبود. برخلاف ادعاهایش در دادگاه، او یک رهبر نازی با باورهای ایدئولوژیک قوی بود و در بسیاری موارد بهعنوان عاملی خلاق و مستقل در بوروکراسی نازی عمل کرد. لیپشتات مینویسد: هرچند ممکن است او کار خود را با یهودستیزی افراطی آغاز نکرده باشد، اما این ایدئولوژی را در اوایل حرفهاش جذب کرد و آنقدر به آن میدان داد که پس از جنگ از «شادیای» سخن گفت که از کشتار بیسابقه یهودیان مجارستان احساس کرده بود و از «لذتی» که بهخاطر داشتن مرگ میلیونها یهودی در کارنامهاش برده بود. تلاشهای او، همراه با دیگر نازیها، برای پنهان کردن جنایاتشان پس از جنگ نشان میدهد که میدانست اعمالش غیرقانونی بوده است.
بیشک، برداشتهای آرنت از محاکمه آیشمن باید با احتیاط و انتقاد نگریسته شود. اما کتاب لیپشتات کمک میکند تا حکمت مرسوم در این زمینه متعادل گردد. از این جهت، و در بسیاری جهات دیگر، کتاب «محاکمه آیشمن» سهمی گرانبها در ادبیات این حوزه دارد. این کتاب جمعوجور اما پربار نه تنها روایت میکند که در دادگاه چه گذشت، بلکه چشماندازی دربارهی ابعاد حقوقی، تاریخی و فلسفی این رویداد بنیادین ارائه میدهد و آن را هم برای عموم و هم برای متخصصان خواندنی میسازد. از اینرو، شاید در نیمقرن دیگر، اثر لیپشتات بهعنوان گزارش قطعی از یک دادرسی دورانساز باقی بماند.
BOOK REVIEW
THE EICHMANN TRIAL
Gregory S. Gordon
———————————
زیر نویسهای مترجم:
۱. روبرت جکسون دادستان کل آمریکا و قاضی اصلی دادگاه نورنبرگ اگرچه در بیانیه افتتاحیه خود نطق فصیح و قدرتمندی ارائه داد، اما در مرحله بازجویی و استنطاق متهمان عملکرد ضعیفی از خود نشان داد. نقاط ضعف جکسون در نورنبرگ را شامل چنین مواردی می دانند: آمادگی ناکافی برای مواجهه با تاکتیکهای دفاعی متهمانی مانند هرمان گورینگ/ از کوره دررفتن و نمایش واکنشهای احساسی نامتناسب/ناتوانی در کنترل جریان بازجویی. نویسنده با قیاس گیدئون هاوزنر (دادستان پرونده آیشمن) با جکسون، نشان میدهد که هر دو در بیانات افتتاحیه باشکوه عمل کردند، اما نکته پارادوکسیکال این جا است که بیتجربگی هاوزنر در واقع مزیت بود، زیرا به جای تمرکز صرف بر شواهد حقوقی فنی امکان ارائه روایت تاریخی مبتنی بر دیدگاه قربانیان را فراهم کرد. این مقایسه نشان میدهد که در محاکمات تاریخی، گاهی کاستیهای حرفهای میتواند به امتیاز تاریخی تبدیل شود و ثبت روایت تاریخی را در اولویت بالاتری نسبت از دقت حقوقی صرف قرار دهد.
۲: این پاراگراف، به محاکمهٔ صدام حسین به خاطر کشتار شهر دجیل (Dujail) در عراق اشاره دارد. این رویکرد، که در محاکمهٔ صدام حسین به خاطر کشتار دجیل نیز به کار رفت، دادستانها به طور بسیار متمرکز و محدود، تنها بر روی مدارک و شواهد محکم و مستقیمی که مستقیماً متهم را به جنایت مرتبط میکند، تمرکز میکنند. این روش معمولاً از بیان کلیات فاجعه و روایتهای گستردهٔ قربانیان خودداری میکند. اتفاقی که در شهر دجیل (۱۹۸۲) افتاد، یکی از جنایات معروف دوره حکومت صدام حسین است. این حادثه در پاسخ به یک سوءقصد نافرجام علیه صدام حسین رخ داد. در تاریخ ۸ ژوئیه ۱۹۸۲، صدام حسین در حین بازدید از شهر دجیل (شهری با اکثریت شیعه در شمال بغداد)، هدف سوءقصد توسط اعضای حزب الدعوه اسلامی قرار گرفت. او از این سوءقصد جان سالم به در برد. در پاسخ، رژیم صدام یک عملیون مجازات جمعی وحشیانه را علیه مردم شهر به راه انداخت. اقدامات رژیم صدام به این شرح بوده است: ویرانی گسترده خانهها و مزارع مردم با بولدوزر ویران شدند. اعدامهای دستهجمعی: دهها نفر از ساکنان بدون محاکمه منصفانه اعدام شدند. بازداشت و شکنجه صدها نفر از مردان و پسران نوجوان شهر دستگیر و به زندانهای مخوف مانند «قصر النهیه» منتقل شدند. بسیاری از آنان تحت شکنجه کشته شدند یا بعدها اعدام شدند. هزاران نفر از ساکنان بازمانده به اجبار به اردوگاههایی در جنوب عراق تبعید شدند و برای سالها اجازه بازگشت به خانههای خود را نداشتند. در محاکمه صدام حسین این جنایت به عنوان یکی از اصلیترین موارد اتهامی در دادگاه صدام حسین مطرح شد. در سال ۲۰۰۶، صدام حسین به جنایت علیه بشریت در رابطه با این واقعه محکوم و به اعدام محکوم شد. حکم او در دسامبر ۲۰۰۶ اجرا شد.
۳: عملیات راینهارد (Operation Reinhard) این عملیات، یک برنامه سیستماتیک و سری برای قتلعام یهودیان در منطقهای به نام «حکومت عمومی» (لهستان اشغالی) تحت نظارت «اودیلو گلوبوکنیک» بود. هدف اصلی آن، کشتار با گاز در اردوگاههای مرگ ویژه و مصادره اموال قربانیان بود. بازه زمانی آن ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۳بود. اردوگاههای مرگ مرتبط: این عملیات منجر به ساخت و بهرهبرداری از سه اردوگاه مرگ اصلی شد که تنها با هدف کشتار فوری طراحی شده بودند: سوبیبور/بلزک/تربلینکا. وظیفه اصلی آدولف آیشمن در «بخش IV-B4» گشتاپو، سازماندهی و مدیریت تراباند (دیپورت) یهودیان از سراسر اروپا به این اردوگاههای مرگ بود. او در تدارکات و لجستیک این جنایت نقش کلیدی داشت، اما در مدیریت مستقیم خود اردوگاهها یا فرآیند کشتار در آنها دخیل نبود. بنابراین، او در دادگاه نمیتوانست مستقیماً به عنوان “قاتل” در این اردوگاهها محکوم شود.
۴: یهودیان گالیسیایی (Galician Jews) و تحقیر آرنت: گالیسیا منطقهای تاریخی در مرز لهستان و اوکراین امروزی بود که پیش از جنگ جهانی اول بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان به شمار میرفت. یهودیان این منطقه، که زیرمجموعهای از «اوست یودن» (Ostjuden) یا «یهودیان شرق اروپا» محسوب میشدند، اغلب لهجهای خاص از زبان ییدیش را تکلم میکردند و فرهنگ متمایزی داشتند. از نگاه یهودیان آلمانیِ اغلب جذبشده در جامعه مدرن و غیردینی محسوب می شدند و همین طور اغلب «عقبمانده»، «سنتی» و «غیرمدرن». تحقیر از سوی آرنت که خود یک یهودی آلمانی با تحصیلات عالی و فرهنگ آلمانی بود، این پیشداوری طبقاتی- فرهنگی را در خود درونی کرده بود. وقتی او گیدئون هاوزنر، دادستان کل اسرائیل (که اصالتاً لهستانی بود) را یک «یهودی گالیسیایی نمونه» توصیف میکند و ادعا مینماید که او «مدام اشتباه میکند» و «احتمالاً یکی از آن افرادی است که هیچ زبانی را به درستی نمیداند»، در حال به کار بردن کلیشههای تحقیرآمیزی است که یهودیان آلمانی نسبت به برادران شرق اروپایی خود داشتند. این نوع از تحقیر نشان میدهد که او عملکرد حرفهای هاوزنر را نه بر اساس شایستگی، بلکه بر اساس پیشینه قومی-فرهنگی او قضاوت میکرد.
۵: مقایسه مردم اسرائیل با مردم استانبول (نگاه «نیمه-آسیایی»). توصیف آرنت در نامهای دیگر، جمعیت اسرائیل را «انبوهی شرقی (Oriental mob)، گویی که در استانبول یا یک کشور نیمه-آسیایی دیگر هستی» توصیف میکند. انبوه شرقی (Oriental mob) و استفاده از واژه mob (انبوه/اغتشاشگر) به خودی خود حاوی تحقیر و بیاعتباری است و جمعیتی غیرمنظم و غیرمتمدن را تداعی میکند. «استانبول» و «نیمه-آسیایی»: در گفتمان اروپامحور آن زمان، «شرقی» (Oriental) و به ویژه «نیمه-آسیایی» (half-Asiatic) بار معنایی شدیداً تحقیرآمیزی داشت و به مناطقی اطلاق میشد که از نظر فرهنگی و تمدنی در حاشیه یا پایینتر از «تمدن پیشرفته اروپایی» قرار داشتند. استانبول (پایتخت امپراتوری عثمانی سابق) نماد چنین جهان «شرقی» و «غیراروپایی» تلقی میشد. با این مقایسه، آرنت در واقع جامعه نوپای اسرائیل را نه به عنوان یک جامعه اروپایی- مدرن، که به عنوان جامعهای شرقی، عقبمانده و غیرغربی به تصویر میکشد. این دیدگاه، ریشه در همان برتریجویی فرهنگی یهودیان آلمانی (و به طور کلی اروپای غربی) نسبت به یهودیان خاورمیانه (مزراحی) و شرق اروپا دارد.
۶: پلیس اسرائیلی که «عربی» به نظر میرسد. وقتی آرنت اشاره میکند که پلیس اسرائیل به او «احساس دلهره: میدهد چون » فقط عبری صحبت میکند و عربی به نظر میرسد، این دیدگاه نژادپرستانه و اروپا محور خود را به وضوح نشان میدهد. بسیاری از این پلیسها احتمالاً یهودیانی بودند که از کشورهای عربی (مانند عراق، یمن، مراکش) به اسرائیل مهاجرت کرده بودند. برای آرنتِ اروپامحور، ظاهر و ریشه «شرقی» این افراد، حتی در یک نهاد رسمی مانند پلیس، غریبهآمیز، ترسناک و غیرغربی تلقی میشد. این اظهارات هانا آرنت، که از نامههای خصوصی او استخراج شدهاند، نشان میدهند که او، علیرغم تیزهوشی فلسفیاش، از پیشداوریهای عمیق فرهنگی و نژادی رایج در میان طبقه روشنفکر یهودی-آلمانی زمان خود مبرا نبود. این پیشداوریها علیه یهودیان شرق اروپا (اوستیودن) و یهودیان مزراحی (خاورمیانهای) بدون شک بر نقد معروف او از محاکمه آیشمن و تئوری «ابتذال شر» سایه انداخته و زمینهساز بخشی از انتقادات به دیدگاههای او شده است.
|
| |||||||||||||
|
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|