|
شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۴ -
Saturday 8 November 2025
|
ايران امروز |
بخش دوم و پایانی
بخش نخست: ساعت طلایی فلسفه: گفتگو با دیوید چالمرز
آیا من همان مغز خودم هستم؟
آقای چالمرز، آیا شما باور دارید که در فلسفه واقعاً پیشرفت وجود دارد؟
پیشرفت در فلسفه کند است. پیشرفت وجود دارد. چیزها تغییر میکنند. ما درک بهتری پیدا میکنیم. اما موارد کمی هستند که در فلسفه درباره آنها اتفاق نظر وجود دارد. در علوم طبیعی، از طریق روشهای تجربی در مورد پرسشهای مهم به توافق میرسند. این که چنین توافقی در فلسفه واقعاً رخ نمیدهد، قابل توضیح است. بسیاری از پرسشهای بزرگ علمی در ابتدا پرسشهای فلسفی بودند. زمانی میرسد که یک مسئله راهحلی مییابد که همه بر سر آن توافق میکنند. از آن نقطه به بعد، ما آن را دیگر فلسفه نمینامیم، بلکه علم مینامیم.
ایزاک نیوتن خود را یک فیلسوف مینامید. او یک فیلسوف طبیعی بود که در مورد فضا و زمان اندیشه میکرد. او برای این کار روشهای دقیقی توسعه داد و ناگهان مردم آن را فیزیک نامیدند. بنابراین فیزیک یک شاخهای جدا شده از فلسفه بود و تازه آن هم نه تنها مورد. فلسفه همچنین روانشناسی، زبانشناسی و اقتصاد را تولید کرد. هرگاه کسی یک مسئله فلسفی را حل کند، دیگر فلسفه نیست. بنابراین فلسفه این سبدِ مشکلاتِ به طور سرسختانهای لاینحل است که هیچکس هنوز راهحلی برای آنها نیافته است.
این در واقع به این معنی است که دنیل دنت دیگر فیلسوف نیست، زیرا او اساساً میگوید همه چیز صرفاً فیزیکی است، یعنی ما مسئله آگاهی را حل کردهایم. اینها فقط مقداری فعالیت عصبی، و توفانی از آنها در سرمان هستند و تمام. پایان داستان. دیگر هیچ فلسفهای وجود ندارد.
خب، من فکر میکنم دنت هنوز بسیار فعالانه به فلسفهورزی ادامه میدهد. من سی سال است دنت را میشناسم و او همچنان در حال توسعه و بسط دیدگاهش است تا مردم را متقاعد کند. موضع فلسفی او با من متفاوت است و البته من فکر میکنم که او در اشتباه است. اما او فلسفهورزی را متوقف نکرده است. او فقط یک رویکرد به ویژه رادیکال دارد. برایش فقط بهترینها را آرزو میکنم. هرچه بهتر بتواند مردم را با رویکردش متقاعد کند، بهتر است. اما در واقع، به نظر میرسد دیدگاه او مبنی بر اینکه آگاهی یک توهم است، استقبال چندانی پیدا نمیکند. مردم فکر میکنند این با تجربه بنیادین آنها از جهان در تضاد است و این پدیده را به هیچ وجه توضیح نمیدهد. با این حال، با گفتن این حرف، نمیگویم که این فلسفه نیست. این فلسفه است، حتی فلسفهای قابل احترام، فقط به سادگی اشتباه است.

من فقط فکر میکردم اگر کسی عملاً بگوید هر چیزی که به طور تجربی قابل توضیح باشد، روزی دیگر به فلسفه تعلق نخواهد داشت، آنگاه میتوان گفت که مسئله آگاهی نیز زمانی دیگر یک مسئله فلسفی نخواهد بود، اگر بتوانیم همه چیز را فقط با الگوریتمهای درون سرمان توضیح دهیم. یعنی، اگر ما یک درک کاملاً مادیگرایانه از آگاهی داشته باشیم و بتوانیم آن را ثابت کنیم، به معنای دقیق کلمه، دیگر یک مسئله فلسفی نیست. اگر نظریه قبلی شما را جدی بگیرم.
بله، فلسفه در طول زمان به علم طبیعی تبدیل میشود. فلسفه فضا و زمان به علم فضا و زمان تبدیل شد. من استقبال میکردم اگر فلسفه آگاهی به علم آگاهی تبدیل شود و همه مشکلات حل شوند. ما هنوز نمیدانیم که چنین علمی چگونه خواهد بود. به سادگی فرض کنیم که یک علم اعصاب آگاهی یا یک علم کامپیوتر الگوریتمها خواهد بود. من نمیبینم که چگونه صرفاً از این طریق آگاهی توضیح داده شود، اما شاید یک علم جدید پدید آید. ما باید آگاهی را به عنوان یک ویژگی بنیادی واقعیت در نظر بگیریم، همانطور که فضا، زمان و جرم در فیزیک به عنوان ویژگیهای بنیادی در نظر گرفته میشوند. اگر موفق شویم نظریهای توسعه دهیم که آگاهی را از طریق قوانین خاصی به طور مناسب با بقیه علوم مرتبط کند، شاید یک نظریه علمی از آگاهی داشته باشیم که مسائل فلسفی خاصی را حل میکند. ما هنوز به آن نقطه نرسیدهایم.
و چون هنوز به آن نقطه نرسیدهایم، تحقیقات باورنکردنی زیادی در مورد این موضوع وجود دارد. فقط به دو کتاب حجیم شما نگاه کنید. شما همین چند روز پیش در یک کنفرانس بزرگ در اینترلاکن (Interlacken) در مورد آگاهی حضور داشتید. در آنجا به نوعی بهترین بهترین ها (Creme de La Creme) در تحقیقات آگاهی گرد هم آمده بودند، حوزهای بسیار بینرشتهای از پژوهشگران. شما همچنین جایزه «ذهن و ماده» (Mind Matter Preise) را دریافت کردید. تبریک صمیمانه بابت این موفقیت.
با تشکر.
و اکنون مایلم با شما یک گام به سوی حل این مسئله پیش برویم. و شما، برای من در کمال تعجب، یک مقاله جدید نوشتهاید. این مقاله هنوز منتشر نشده و به زودی انتشار خواهد یافت: «ایدهآلیسم و مسئله ذهن-بدن». و شما در آن به نوعی میگویید که یک گفته یا حکمت زندگی در میان فیلسوفان وجود دارد. میگویند آدم معمولاً به عنوان یک مادیگرا شروع میکند، سپس دوگانهانگار میشود (یعنی فکر میکند دو چیز وجود دارد: اندوه عشق و کتاب). پس از آن، پانسایکیست (pahnpsychist) میشود که بعداً در موردش صحبت خواهیم کرد، یعنی انسانی که فکر میکند همه چیز به نوعی دارای روح یا ذهن است و در نهایت، ایدهآلیست میشود. و شما در این مقاله بررسی میکنید که آیا ایدهآلیسم میتواند درست باشد. ایدهآلیسم، به نوعی، نظریه مقابل دیدگاه دنت است. همه چیز، همه چیز ذهن است. این را باید توضیح دهید.
ایدهآلیسم یکی از متافیزیکهای بزرگ سنتی واقعیت است. در فیزیکالیسم، همه چیز ماده است. در دوگانهانگاری (Dualismus)، ماده و ذهن وجود دارند. در ایدهآلیسم، در مقابل، همه چیز ریشه در ذهن دارد. ایدهآلیست کلاسیک، برکلی (Barkley) بود با گفته معروفش: «بودن، یعنی ادراک کردن» (Sein ist wahrnehmen). بر اساس این دیدگاه، مثلاً این کتابی که اینجا جلوی من است فقط در ادراک و تجربه من از کتاب وجود دارد و خارج از ذهن وجود ندارد. من هرگز این شکل از ایدهآلیسم را واقعاً جذاب نیافتم. برای توضیح تجربیاتمان، به جهانی خارج از تجربیات خود نیاز داریم.
راه دیگر به سوی ایدهآلیسم از طریق پانسایکیسم (Pahnpsychismus) میگذرد، که اخیراً در مورد آن فکر کردهام و شما قبلاً به آن اشاره کردید. این دیدگاه بیان میکند که ممکن است عناصری از آگاهی در کل جهان مادی وجود داشته باشد. اگر بگوییم آگاهی به فرآیندهای سادهتر قابل تقلیل نیست، با مشکل تعامل مواجه میشویم. به عنوان یک دوگانهانگار، با مشکل دشوار فهمیدن چگونگی تعامل آگاهی با جهان فیزیکی روبرو هستید. جایگزین این است که بگوییم در اعماق بنیان جهان فیزیکی، سهمی از آگاهی وجود دارد، تا سطح ذرات بنیادی، الکترونها و فوتونها. اگر کل جهان فیزیکی از آگاهی اشباع شده باشد، دیگر ضرورت تعامل با چیزی جدا از آن منتفی میشود. زیرا جهان از ابتدا آگاهی را در بر میگیرد. اما اگر کسی تا این حد پیش رفته باشد که بگوید در همه جای جهان فیزیکی سهمی از آگاهی وجود دارد، فقط یک گام کوچک تا این ادعا باقی میماند: کل جهان فیزیکی از آگاهی تشکیل شده است. ماهیت یک الکترون یا یک نوترون چیزی جز آگاهی نیست.
و پس دقیقاً چرا شما به شکل اول ایدهآلیسم نمیرسید؟ آن شکلی که میگفت این کتاب فقط وجود دارد چون در ذهن شما وجود دارد، یعنی همان ایدهآلیسم برکلی.
یک مشکل قدیمی در این شکل از ایدهآلیسم وجود دارد. من کتاب را میبینم، آن را تجربه میکنم، نگاهم را برمیگردانم، دوباره نگاه میکنم و کتاب هنوز آنجاست. برای برکلی، درخت در حیاط بود و هنگامی که او به حیاط برمیگشت، هنوز آنجا بود. برای توضیح این، برکلی خدا را وارد بازی کرد. او گفت همه چیز در ذهن خداست. خدا همیشه به درخت یا کتاب نگاه میکند. ذهن خدا به عنوان واقعیت عینی عمل میکند. من یک خداباور نیستم. من به خدا اعتقاد ندارم. هیچ نقشی برای یک ذهن کیهانی نمیبینم.
در این مورد، من بیشتر با پانسایکیستها همرأیام که فیزیک را نگهدارنده کتاب میدانند، نه خدا. شبیه برکلی، اما با این اثر اضافی که خود فیزیک سهمی از آگاهی دارد. شاید همه آن الکترونها و فوتونها خودشان کانونهای کوچکی از آگاهی باشند.

آقای چالمرز، درک این موضوع چندان ساده نیست. بیایید چند مثال بزنیم. پس در اینجا نیز (اشاره به یک خودکار) آگاهی وجود دارد؟
به نظر پانسایکیستها، همه جا کمی آگاهی وجود دارد.

شاید... باور دارم درک این موضوع بسیار سخت است. شاید بهتر است ابتدا با گیاهان شروع کنیم (در اشاره به گلدانی که روی میز است). بسیاری از مردم وقتی در جنگل راه میروند، باور دارند که جنگل جاندار و دارای روح است. فکر میکنم این یک شهود است که افراد بسیار زیادی دارند. اینجا روی میز کنار ما یک گلدان بونسای است، اما نه هر بونسای، نام گلدان جورج است. جورج متعلق به همکارم، جینا مسرالی است و او مقالهای درباره رابطهاش با جورج نوشته که میتوان آن را به صورت آنلاین خواند. نظر شما در این مورد چیست؟ آیا شما واقعاً باور دارید که درختان، گیاهان، این بونسای جاندار (دارای روح) هستند؟
خب، من نمیدانم. من نمیدانم کدام یک، نگرش درست به آگاهی است: پانسایکیسم یا ایدهآلیسم. هر دو گمانهزنی هستند، اما ارزش فکر کردن را دارند. اگر پانسایکیسم درست باشد، این امکان وجود دارد که جورج تجربه ذهنی داشته باشد. او قطعاً میتواند اطلاعات خاصی را پردازش کند. وقتی یک گیاه در معرض یک منبع نور قرار میگیرد، میبینید که گیاه به آن سمت رشد میکند. در تصاویر سریع، به نظر میرسد که کسی به سمت چیزی دست دراز میکند. این فکر مرا جذب میکند که پردازش اطلاعات همیشه به وجود داشتن عناصر آگاهی اشاره دارد. یک ارگانیسم مانند جورج واقعاً اطلاعات خاصی را پردازش میکند و بنابراین شاید کمی آگاهی داشته باشد. اما در آن صورت نه تنها جورج، بلکه هر برگ منفرد، هر ذره، درجه معینی از آگاهی را خواهند داشت. این یک دیدگاه رادیکال است و شاید باور کردنش سخت باشد، اما شاید مشکل فقط به دلیل شرایط فرهنگی باشد. انسانها در فرهنگهای دیگر اصلاً مشکلی برای دیدن گیاهان یا سایر شکلهای زندگی به عنوان موجودات جاندار ندارند. یک روند در انتساب آگاهی وجود دارد. سالها پیش، مردم فقط انسانها یا حداکثر پستانداران نخستین یا شاید آگاهی میمونها را به رسمیت میشناختند. امروزه مردم مایلند بگویند که پستانداران و احتمالاً حتی ماهیها آگاه هستند. در مورد مورچهها بحث میشود و به زودی احتمالاً در مورد کرمها نیز بحث خواهد شد. دایره موجودات آگاه در حال گسترش است. این روند در علم و فلسفه است. و شاید روزی در مورد جورج نیز نظرشان تغییر کند.
در همان ابتدا، وقتی در مورد آگاهی صحبت میکردیم، آن ایده «کوالیا» را داشتیم. این ایده را داشتیم که مسئله فقط این نیست که سطح سروتونین من پایین است، بلکه این است که من احساس غمگینی میکنم. اینها، برای مثال، تجربیات آگاهانهای هستند که داریم.آیا شما میگویید که یک درخت یا یک مورچه شکل متفاوتی از آگاهی دارند، یا این یک مسئله درجات است؟ یعنی آیا مسئله کمیت است، کمیت، آگاهی بیشتر یا کمتر، یا اشکال کاملاً متفاوتی از آگاهی؟
من فرض میکنم که مسئله مربوط به اشکال دیگر آگاهی است. حتی آگاهی ما خودش جلوههای بسیار متفاوتی دارد. آگاهی بصری با رنگها و شکلهایش وجود دارد، آگاهی شنیداری با زیر و بم و رنگ صدا، آگاهی بدنی. اینها همه اشکال کاملاً متفاوتی از آگاهی هستند. سپس افکار و احساسات نیز به نوبه خود چیزی کاملاً متفاوت هستند. اگر گیاهان آگاه باشند، من فرض میکنم که اشکال آگاهی آنان حتی بیشتر متمایز میشوند. همکار من، تامس نیگل (Thomas Nagel)، این پرسش را مطرح کرد: «حال و هوای خفاش بودن چگونه است؟» خفاشها از یک سیستم سونار برای ادراک استفاده میکنند که در آن صدای بازتابشده تصویری از جهان به آنان میدهد. از آنجا که این سیستم ادراکی اساساً با سیستم ما متفاوت است، احتمالاً برای ما غیرممکن است که بدانیم خفاش بودن چگونه است. شاید باید میپرسیدم که حال و هوای یک گیاه بودن چگونه است. من فرض میکنم که ادراکات گیاهان آنقدر بنیاداً متفاوت هستند که ما نمیتوانیم بینش مستقیمی درباره آنان به دست آوریم.
اما با این وجود، من هنوز میتوانم در این پرسش شما را دنبال کنم. هنوز میتوانم بفهمم منظورتان چیست وقتی میپرسید: «حال و هوای جورج بودن احتمالاً چگونه است؟» اما دیگر نمیتوانم شما را دنبال کنم وقتی میپرسید حال و هوای این خودکار بودن چگونه است؟ آیا شما باور دارید که این خودکار «حسی» دارد؟ اینکه خودکار باشد؟
جالب است. دایره آگاهی شما آنقدر گسترش یافته که گیاهان را در بر میگیرد، اما خودکارها را نه. پس بیایید چند سال دیگر صبر کنیم. ببینیم چه میشود. در اینجا با باز کردن در خودکار بنابراین من میتوانم علامتهایی روی کاغذ بگذارم یا میتوانم خودکار را به یک جهت یا جهت دیگر هُل بدهم. ما معمولاً خودکارها را به عنوان دستگاههای پردازش اطلاعات نمیبینیم، اما درون آنها ذراتی وجود دارند که به اطلاعات پاسخ میدهند. او به یک جهت یا جهت دیگر حرکت میکند. و این حالت دودویی (باینری) شاید با یک عنصر تجربه خاص مطابقت داشته باشد. البته این یک گام تا حدی رادیکال است. بر همین اساس، برخی از پانسایکیستها نمیگویند که هر سیستمی آگاه است، بلکه میگویند سیستمهای بنیادی، ذرات، الکترون، فوتون آگاه هستند و ترکیبات خاصی از آنها آگاهی دارند. این را «مسئله ترکیب» (Combination Problem) مینامند. چگونه ترکیباتی از ذرات آگاه، یک چیز آگاه میسازند و کدام ترکیبات؟ اگر ایده خودکار آگاه را نمیپسندید، بیایید به این دیدگاه بچسبیم که فقط انواع و پیکربندیهای خاصی از ترکیبات هستند که آگاهی میسازند. به این ترتیب، شاید بتوانیم اجازه دهیم جورج وارد این دایره شود، اما نه خودکار.

همکار من، کاترین هونکر (Katrin Hönnecker)، از مجله علمی «آینشتاین» نزد یک پژوهشگر گیاهان رفت و از او پرسید: «اصلاً چرا ما این ایده که گیاهان شاید جاندار هستند یا چیزی را احساس میکنند، اینقدر دوست داریم؟» بیایید گوش کنیم به پاسخ پژوهشگر گیاهان، فقط بسیار کوتاه:
(پخش صدای پژوهشگر):
«من فکر میکنم ما انسانها در این جهان احساس تنهایی میکنیم. با این ترس [یا ضعف] تأمل میکنیم و به این فکر میکنیم که چرا ما اینجا هستیم. و به همین دلیل است که ما به دنبال موجودات زنده دیگر میگردیم، حتی در مقابل گیاهان. وقتی یک گیاه آپارتمانی دارید که رشد میکند، میخواهید به آن محبت کنید. یا این ایده که شاید گیاه نیز آگاه است... این ایده پیش میآید که ما ناگهان به گیاهان هوش یا اجزای عاطفی نسبت میدهیم.»
(گوینده)
«آیا گیاهان هیچ واکنشی به لمس نشان نمیدهند؟»
(پژوهشگر)
«گیاهان البته به لمس واکنش نشان میدهند. گیاهان راههای مختلفی برای واکنش دارند. مثلاً به گرما واکنش نشان میدهند، اگر گیاهان را لمس کنید. به نور واکنش نشان میدهند، اگر گردگیری شوند، بعداً بهتر میتوانند فتوسنتز انجام دهند. آنها حتی احتمالاً به... مثلاً اگر ما گیاهان را لمس کنیم، به لمس واکنش نشان میدهند. این گستردهترین شکل است. بنابراین، این رفتار گیاه است و رفتار تغییر میکند. این یک رفتار تطبیقی است، اما این یک رابطه آگاهانه نیست که گیاه با شما برقرار کند. ما بسیار آگاهانه رابطه با گیاه را برقرار میکنیم، اما برعکس آن، در نهایت، این یک موجود بسیار بسیار جذاب، ارگانیسم بسیار جذابی است که یکپارچه عمل میکند، اما بدون اینکه واقعاً از آن آگاه باشد. اما دقیقاً در اینجا آنچه کم است سیستم عصبی مرکزی است...» [پایان نقل قول از پژوهشگر]
این پژوهشگر گیاهان در قسمت دیگری از گفتگوی خود میگوید: ما چون کمی احساس تنهایی میکنیم فکر میکنیم جهان جاندار است،. این یک توضیح رضایتبخش برای شما نیست.
خب، من در این گفته یک توضیح روانشناختی برای اینکه چرا میخواهیم به گیاهان آگاهی نسبت دهیم، نمیبینم. به نظر من، اکثر مردم گیاهان را جاندار نمیبینند. این با شهود در تضاد است. افراد معدودی شاید بتوانند با این ایده ارتباط برقرار کنند. برای کاستن از تنهایی در جهان، انسانها یکدیگر را دارند. سپس میتوانیم بحث کنیم چه کسان دیگری آگاهی دارند. و اگر گیاهان واقعاً آگاه باشند، از جهاتی شاید حتی آزاردهنده باشد. بنابراین یک بار فکر کردم که نباید چیزی را بخورم که جاندار باشد. اگر حیوانات آگاهی دارند، این یک فشار اخلاقی ایجاد میکند که حیوانات را نخوریم. اما حداقل هنوز گیاهان وجود دارند. اگر بعداً تصمیم بگیریم که آنها هم جاندار هستند، آنگاه اوضاع سخت میشود. بعد چه چیزی را میتوان خورد؟ شاید مواد غذایی شیمیایی مصنوعی که از ارگانیسمهای زنده به دست نیامده باشند. در آن صورت احتمالاً بسیار گرسنه خواهیم ماند.
خب، البته گروهی به نام فروتارین (Frutarier) وجود دارند که فقط چیزهایی را میخورند که گیاه به طور داوطلبانه میدهد. یعنی فقط میوههایی که خودشان به زمین میافتند را میتوان خورد. این گرایش وجود دارد.
آها، پس با این منطق میتوان حیواناتی را هم که زیر ماشین رفتهاند و مردهاند، خورد!
آقای چالمرز، شما چه چیزی میخورید؟ شما به طور شخصی چه میخورید؟
من به همین دلیل (که اشاره کردید) چندان گیاهخوار نیستم. به نظر من مسئله بر سر نوع و درجه آگاهی است.
این جالب است. شاید ناگهان مردم از گیاهخواری خداحافظی کنند، همانطور که شما گفتید، چون فکر میکنند گیاه هم به همان اندازه آگاهی دارد. مایلم با شما یک گام فراتر بردارم و در مورد دیجیتالیسازی نیز صحبت کنیم. دیجیتالیسازی موضوع بزرگ عصر ماست. و یک پرسش این است که آیا هوش مصنوعی روزی صاحب آگاهی خواهد شد؟ و شما در بخشی که به نظر من بسیار جالب بود، میگویید که ما نباید از این بترسیم که هوش مصنوعی ممکن است روزی دارای آگاهی شود، بلکه باید برعکس، از این بترسیم که هوش مصنوعیهایی خلق شوند که آگاهی نداشته باشند، زیرا در این صورت، برای مثال، ممکن است غیراخلاقیتر عمل کنند.
روزی خواهد آمد که تعداد بسیار زیادی هوش مصنوعی در جهان وجود خواهد داشت و شاید زمانی مجبور شویم مغزهای خود را بر روی یک نرمافزار آپلود کنیم. زیرا قابلیتهای آنها به مراتب از ما فراتر خواهد رفت و آنها با سرعت خود، ما را پشت سر خواهند گذاشت. همانطور که ما اعضای مصنوعی یا قلب مصنوعی دریافت میکنیم، شاید مجبور شویم فرآیندهای فکری خود را به مغزهای مصنوعی منتقل کنیم و بدین ترتیب خود به موجودات هوشمند مصنوعی تبدیل شویم. اگر جهان فردا را جهانی تصور کنید که توسط هوش مصنوعی اداره میشود، این مسئله که آیا این سیستمهای هوش مصنوعی آگاهی دارند یا نه، نقش بسیار مهمی ایفا میکند. اگر سیستمهای هوش مصنوعی زامبی باشند، جهان ما دیگر هیچ آگاهی را نخواهد شناخت. این جهانی خواهد بود بدون معنا، بدون ارزشهای اخلاقی، یک قتل عام عظیم همه زندگیهای آگاهانه، یک فاجعه اخلاقی عظیم. اما اگر موجودات هوشمند مصنوعی که ما میسازیم یا خواهیم بود، آگاهی داشته باشند، آنگاه زندگیِ معنادار و اخلاقی تداوم خواهد یافت. به همین دلیل است که پرسش از اینکه «آیا هوش مصنوعی آگاهی دارد؟» کاملاً سرنوشتساز است. اگر هوش مصنوعی آگاهی نداشته باشد، بشریت محکوم به نابودی است و همه آگاهی از بین خواهد رفت. در مقابل، یک هوش مصنوعی آگاه شاید به سادگی، تکامل آینده آگاهی خودمان باشد.
و شما باور دارید که اگر آگاهی یک بار به وجود آید، سپس مسئله تکامل نیز مطرح است و همانطور که مثلاً در میان پستانداران نخستین میبینیم که رفتارهای نوعدوستانه از خود نشان میدهند، اخلاق نیز شکل میگیرد. بنابراین، شما فکر میکنید که رباتهایی که آگاهی دارند نیز به نوعی اشکالی از اخلاق را پرورش خواهند داد؟
خب، ما میدانیم که آگاهی ضمانتی برای اخلاق نیست. متأسفانه نه. افراد روانپریش (Psychopathen) بسیاری وجود دارند که آگاهی دارند. خیلی چیزها به این بستگی خواهد داشت که ما سیستمهای هوش مصنوعی خود را چگونه طراحی میکنیم. مسلماً اگر بخواهیم، میتوانیم سیستمهای غیراخلاقی نیز توسعه دهیم. به همین دلیل است که باید هوش مصنوعیهایی خلق کنیم که علاوه بر هوش و عقلانیت، اخلاق نیز داشته باشند. کانت معتقد بود که اخلاق جنبهای از خرد است. از این نظر، سیستمهای هوش مصنوعی کاملاً عقلانی، کاملاً اخلاقی نیز خواهند بود. امیدواریم حق با او بوده باشد. به این ترتیب میتوانیم سیستمهای هوش مصنوعی عقلانیتر و بیشتری ایجاد کنیم که سپس اخلاقیتر شده و بر اساس قواعد کلی (Maximen) الزامآور جهانی و مطابق با امر مطلق کانت (kategorischen imperativ) عمل کنند. اما من میترسم که فضایی برای هر دو گونه هوش مصنوعی وجود داشته باشد: یعنی اخلاقی و غیراخلاقی. ما باید نهایت دقت را به ارزشهای بنیادی که در سیستمهای هوش مصنوعی خود میگنجانیم، داشته باشیم. زیرا اگر هوشهای مصنوعی به اندازه کافی قدرتمند شوند، ارزشهای بنیادی آنان احتمالاً تحولات آینده جامعه را تعیین خواهند کرد.
مایلم یک بار دیگر با شما به بحث زامبی بازگردم، زیرا چیزی که هنوز متوجه نمیشوم این است: اگر من ایده شما را دنبال کنم که شاید پانسایکیسم راه حل درست است، یا حتی ایدهآلیسم، و اینکه این خودکار نیز به نوعی خاص آگاه است، پس دوباره از شما میپرسم: چگونه میتوانید عقیده داشته باشید که زامبی به عنوان یک آزمایش فکری ممکن است وجود داشته باشد؟ زیرا در آن صورت، حتی یک زامبی نیز باید همیشه آگاه باشد، چون همه چیز آگاه است.
زامبیها فقط یک فرضیه هستند. در جهان واقعی زامبی وجود ندارد، زیرا آگاهی وجود دارد. اما این فقط در مورد جهان ما صدق میکند. در جهانهای دیگر شاید فقط [امر] فیزیکی وجود داشته باشد و هیچ آگاهی وجود نداشته باشد. این جهان، جهان زامبی خواهد بود. این جهان ما نیست. در اینجا هیچ زامبی وجود ندارد. اما فیلسوفان عاشق صحبت در مورد جهانهای فرضی هستند. در جهان ما قوانین بنیادی طبیعت جاریاند که آگاهی را هدایت و با فرآیندهای فیزیکی پیوند میدهند. شاید حتی قانونی بنیادین وجود داشته باشد که جریانهای اطلاعاتی را به آگاهی پیوند میدهد.
اما جهانی جایگزین بدون آگاهی هم قابل تصور است.
بله، ما میتوانیم جهانی را با زامبیها و بدون آگاهی تصور کنیم. در چنین جهانی، دنت درست میگفت. در آنجا فقط امور فیزیکی وجود داشت. من فکر نمیکنم که این جهان ما باشد، اما چنین جهانی [وجود دارد].
درک این موضوع برایم دشوار است، زیرا اگر کسی از ایدهآلیسم پیروی کند، آیا در واقع همه چیز ذهن نیست؟ پس چگونه میتوان چیزی بدون ذهن وجود داشته باشد؟
اگر شما مانند برکلی به یک شکل بسیار قوی از ایدهآلیسم معتقد باشید و باور داشته باشید که لزوماً همه چیز ذهن است، آنگاه نمیتواند زامبی یا هیچ موجود بدون ذهنی وجود داشته باشد، زیرا در آن صورت همه چیز ذهن است. من چنین شکل قدرتمندی از ایدهآلیسم را نمیپذیرم. من میتوانم جهانهای بدون ذهن را تصور کنم. ذهن یک ویژگی بنیادی واقعیت است، اما ویژگیهای بنیادی دیگری نیز میتوانند وجود داشته باشند، مانند فضا یا زمان. من تمایل دارم باور کنم که فضا و زمان بدون آگاهی میتوانند وجود داشته باشند. و اگر این درست باشد، آنگاه شکل قوی ایدهآلیسم نادرست است و زامبیها دست کم قابل تصور هستند. اما شما درست میگویید، این مفاهیم به شدت در هم تنیده هستند. هر چه بیشتر در مورد پانسایکیسم و ایدهآلیسم فکر کنید، فرضیه زامبی بیشتر زیر فشار قرار میگیرد.
و برای من شنیدن صحبتهای شما به ویژه جالب است، زیرا هنوز در ذهن دارم که شما در اصل یک ریاضیدان هستید، که این لذت را از تفکر منطقی، از اعداد، و در واقع از آن تصور بسیار زیبایی که همه چیز قابل محاسبه است، دارید. و اکنون شما به ایدهآلیسم رسیدهاید. آیا خودتان این جهانها را با هم آشتی میدهید؟
فکر میکنم شاید در ژرفای وجودم یک عقلگرا هستم. من باور دارم که میتوان جهان را با منطقی دقیق توضیح داد. نگاهی به تاریخ نشان میدهد که تفکر ریاضی و فلسفی با هم مرتبط هستند. برای مثال، نیوتن (Newton) یک ریاضیدان و فیلسوف بزرگ بود، لایبنیتز (Leibnitz) نیز همینطور. من امروز یک ریاضیدان درمانده هستم، اما هنوز هم از منطق ریاضی استفاده میکنم، وقتی که سعی میکنم ببینم ایدهها چگونه با هم جور درمیآیند. من به ساختارهای ظریف و ساده مانند فیزیکالیسم علاقه دارم، اما از نظر محتوایی متقاعدم نمیکند. در جستجویم برای یافتن رویکردی جذاب مشابه، به پانسایکیسم و حتی ایدهآلیسم گرایش پیدا کردهام، زیرا در اینجا نیز پیچیدگی به شیوهای ساده توضیح داده میشود.
یک موضوع جالب در مورد این پرسش نیز وجود دارد که ما واقعاً چگونه میتوانیم آگاهی خود را گسترش دهیم. شما اشاره کردید که یک ایده البته این است که روزی تراشههایی در خود کار بگذاریم و ظرفیتهای ذهنی خود را از این طریق بهبود بخشیم، یعنی به اصطلاح تقویت عصبی (Neuroenhancement) انجام دهیم. ایده دیگر مصرف مواد است، برای مثال داروهای روانگردان. این دقیقاً در حال حاضر به یک موضوع بسیار بزرگ در میان فیلسوفان تبدیل شده است. آیا شما تا به حال چنین چیزی را امتحان کردهاید؟ آیا به گسترش آگاهی با استفاده از مواد علاقهمندید؟
خب، راههای بسیار مختلفی برای گسترش آگاهی وجود دارد. من کمی با مواد گسترشدهنده آگاهی آزمایش کردهام. یکی از ویراستاران کتاب اولم، «ذهن آگاه»، بیست سال پیش گفت: “این عالی است، اما به دادههای بیشتری نیاز دارد.” بنابراین فیلسوفان باید دائماً با داروهای روانگردان آزمایش کنند تا پایگاه داده را گسترش دهند! ادراک انسان محدود است، چرا آن را گسترش ندهیم؟ بنابراین من یکی دو مورد را امتحان کردهام. فیلسوفان دیگر در این زمینه از این هم جلوتر رفتهاند. من چند نفر را میشناسم که امروز کتابهایی درباره داروهای روانگردان مینویسند. اما میتوان آگاهی را از طریق آموزش، فرهنگ و فناوری نیز گسترش داد. تعاملات ما با تلفنهای هوشمند و رایانهها نیز به نوعی ذهن و آگاهی ما را گسترش میدهند.
وقتی شما پیشتر از این گفتید که یک جهان موازی بدون آگاهی ممکن است، آیا فکر میکنید جهانی نیز ممکن است که در آن آگاهی بسیار بیشتری وجود داشته باشد؟
این پرسش بسیار جالبی است. شاید ما تنها به یک مرحله خاص از تکامل آگاهی رسیدهایم. من نمیخواهم یک سلسله مراتب برای آگاهی قائل شوم و ادعا کنم که ما انسانها در جایگاه بالاتری از پستانداران نخستین قرار داریم، که به نوبه خود از سگها بالاترند، که آنها نیز قبل از موشها میآیند. اما چیزی تکامل یافته است. شکلهای آگاهی گسترش یافتهاند. با پیدایش ما، یک گنجینه خاصی از آگاهی پدید آمد. ما جایی در یک مسیر تکاملی قرار داریم.
احتمالاً با هوش مصنوعی آینده یا ایمپلنتهای تکنولوژیک، ذهن ما تکامل بیشتری خواهد یافت. و شاید ما تازه در آغاز تکامل کیهانی ذهن خود هستیم. همانطور که نیگل پرسید حال و هوای خفاش بودن چگونه است، میتوانیم بپرسیم حال و هوای یک هوش مصنوعی فوقالعاده باهوش چگونه است. ما در حال حاضر نمیتوانیم این را درک کنیم، اما شاید در ۱۰۰۰۰ سال بعد، با خوشحالی به شکلهای آگاهی ما نگاه کنند که با دانش محدود خود از ذهن، در مورد شکلهای آینده آگاهی گمانهزنی میکرد – اما بالاخره باید از جایی شروع کرد.
در نهایت، من فقط با قطعیت میدانم که حال و هوای «من» بودن چگونه است، و بسیار خوشحالم که توانستم با شما صحبت کنم. از شما بسیار متشکرم برای این گفتوگوی بسیار جذاب، دیوید چالمرز. ممنون که به این برنامه آمدید.
اوه، متشکرم.
|
| |||||||||||||
|
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|