شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 16 August 2025
|
ايران امروز |
![]() |
اتمیزهشدن جامعه ایران؛ زوال همبستگی و بحرانی که باید پشت سر گذاشته شود
جامعه ایرانی امروز در بزنگاهی تاریخی ایستاده است: بر سر دو راهی انفعال و بازسازی، انزوای فردی و احیای جمعی. شاید هیچگاه در تاریخ معاصر، ما تا این اندازه تجربهی «تنهایی در میان جمع» نکرده بودیم؛ شهروندانی که ظاهراً در ازدحام کوچهها، صفها، و شبکههای اجتماعی غرقاند، اما در واقع از یکدیگر جدا و بیاعتمادند. این وضعیت را میتوان با مفهوم کلاسیک «اتمیزهشدن» (social atomization) وصف کرد؛ وضعیتی که در آن روابط افقی و پیوندهای اجتماعی بهشدت فرسایش مییابند، افراد به واحدهای منزوی و غیرپیوندی فروکاسته میشوند و احساس بیقدرتی، بیمعنایی و انفعال عمومی، بستر استبدادهای نوین را فراهم میکند.
این یادداشت موجز و مختصر در پی آن است که با اتکا به آرای فیلسوفان و متفکرانی چون هانا آرنت، الکسی دو توکویل و آرتور کورنهاوزر، پیامدهای اتمیزهشدن جامعه ایران را واکاوی کند و نشان دهد که چگونه این روند خزنده، نهفقط مانع توسعهی دموکراتیک و عدالت اجتماعی، که حتی حیات اخلاقی و معنوی جامعه را نیز تهدید میکند.
اتمیزهشدن، به تعبیر جامعهشناسان، فرایندی است که طی آن افراد جامعه در اثر زوال نهادهای میانجی (مانند خانواده گسترده، انجمنهای مدنی، سندیکاها و محافل فرهنگی)، از یکدیگر جدا و منزوی میشوند و پیوندهای افقی میان اعضای جامعه تضعیف میشود. در چنین وضعی، افراد به «اتم»های جداگانه و بیارتباط بدل میشوند.
آرتور کورنهاوزر در کتاب سیاست تودهها و دموکراسی صنعتی (۱۹۵۹) اتمیزهشدن را یکی از مهمترین بسترهای شکلگیری تودههای مستعد استبداد میداند: «توده، جمعیتی است از اتمهایی منزوی که بهجای روابط متقابل، فقط به مرکز قدرت چشم دوختهاند.» از نظر او، فروپاشی نهادهای اجتماعی، افراد را از حمایت همنوعان و همقطارانشان محروم میکند و آنان را در برابر اقتدار سیاسی آسیبپذیرتر میسازد.
در ایران امروز، اتمیزهشدن را میتوان در زوال شدید اعتماد اجتماعی، نابودی تشکلهای مستقل، خانوادههای ازهمپاشیده، کاهش مشارکت مدنی و بیتفاوتی اخلاقی مردم نسبت به رنج یکدیگر دید. مطالعات داخلی نیز نشان میدهد که سطح اعتماد عمومی در جامعه ایران بهشدت پایین آمده و حس تعلق به جمع، تضعیف شده است.
هانا آرنت در ریشههای توتالیتاریسم (۱۹۵۱) با موشکافی تجربههای آلمان نازی و اتحاد شوروی استالینی نشان داد که استبداد نوین در بستر «تودههای اتمیزه» شکل میگیرد. به گفتهی آرنت، پیشنیاز توتالیتاریسم، آن نیست که تودهها پرشور و انقلابی باشند، بلکه آن است که منزوی و بیقدرت باشند؛ مردمانی که «از هم جدا شدهاند، هیچ دوستی یا همبستگی ندارند و فقط در اطاعت از قدرت مرکزی میتوانند با هم یکی شوند.»
این تحلیل در مورد جامعه ایران بهطرز هشداردهندهای مصداق دارد. فرسایش انجمنهای صنفی، سرکوب تشکلهای دانشجویی، بیاعتمادی میان گروههای اجتماعی و حتی تضعیف شبکههای حمایتی غیررسمی، جامعه را به افرادی منزوی و بیقدرت بدل کرده است. در چنین وضعیتی، هر صدایی بهراحتی خاموش میشود، چون کسی برای دفاع از دیگری پا پیش نمیگذارد. همانطور که آرنت میگوید: «فرد منزوی، زودتر تسلیم دروغهای رسمی و خشونت سیاسی میشود، چون در برابر او هیچ حقیقت مشترکی و هیچ پیوند حمایتی باقی نمانده است.»
الکسی دو توکویل، نظریهپرداز کلاسیک دموکراسی در دموکراسی در آمریکا (۱۸۳۵)، به نقش حیاتی انجمنهای مدنی در حفظ آزادیهای عمومی و پیشگیری از استبداد اشاره میکند. از نظر توکویل، «انجمنها، مدارس دموکراسیاند؛ چرا که به شهروندان یاد میدهند همکاری کنند، اعتماد بسازند، و منافع جمعی را فراتر از منافع فردی ببینند.» توکویل هشدار میدهد که در غیاب این انجمنها، افراد در برابر دولت تنها میمانند و جامعه به «انبوهی از افراد منزوی» بدل میشود که مستعد استبدادند.
جامعه امروز ایران دقیقاً همانجایی ایستاده است که توکویل از آن بیم داشت. بسیاری از نهادهای میانجی یا نابود شدهاند یا بیاعتبار. اتحادیههای کارگری به ابزار دولت بدل شدهاند، انجمنهای صنفی استقلال ندارند، انجمنهای فرهنگی و خیریهها تحت فشار امنیتیاند و رسانهها سرکوب شدهاند. در نتیجه، افراد منزوی شدهاند و فاقد هرگونه تجربهی جمعی یا اعتماد به یکدیگرند. این وضع، هم توان جامعه برای دفاع از خود در برابر استبداد را تضعیف میکند، هم بر کیفیت زندگی اخلاقی و روانی افراد سایه میافکند.
پیامدهای اخلاقی و روانی
اتمیزهشدن فقط یک مشکل سیاسی یا اجتماعی نیست؛ بلکه ضربهای عمیق به اخلاق و معنا در زندگی روزمره وارد میکند. افراد اتمیزه، دچار احساس بیمعنایی، اضطراب و بیگانگی میشوند. وقتی پیوندهای افقی زایل شوند، فرد دیگر انگیزهای برای عمل اخلاقی ندارد، چون دیگران برای او «دیگری»های بیگانهاند. بیدلیل نیست که در جامعه امروز، بیتفاوتی نسبت به رنج دیگری، بیاعتمادی به همسایه و حتی خشونت کور نسبت به همنوع، عادی شده است.
اتمیزهشدن جامعه ایران، نهفقط یک بحران اجتماعی، که یک خطر وجودی است. هر روز که بگذرد و پیوندهای اجتماعی بیشتر فرسایش یابد، زمینه برای استبداد و سرکوب گستردهتر آمادهتر میشود. از آرنت میآموزیم که استبداد نوین در همین انزوای تودهها ریشه دارد. از توکویل میآموزیم که آزادی بدون انجمنهای میانجی و همبستگی اجتماعی دوام نمیآورد. و از کورنهاوزر میآموزیم که اتمیزهشدن، مردم را به انبوهی از اتمهای بیقدرت بدل میکند که تنها تسلیم میشوند.
جامعه ایران در دهههای اخیر، به چشماندازی هولناک بدل شده است: فردیتهایی منزوی، بیریشه، بیپیوند و مشغول به بقا. ما در میانه فرآیندی خزنده و بیرحم ایستادهایم که جامعه را به اتمهایی پراکنده و بیقدرت تقلیل داده است. آنچه به نام «اتمیزه شدن» میشناسیم، تنها یک وصف جامعهشناسانه نیست؛ یک بیماری تاریخی، یک تهدید وجودی و یک شکست اخلاقی است که شالودهی هرگونه امکان تغییر را تهدید میکند.
اتمیزه شدن، یعنی فرسایش تدریجی همبستگی اجتماعی، زوال اعتماد متقابل و مرگ نهادهای میانجی. اتمیزه شدن، یعنی خانوادهای که فرو میپاشد، همسایگانی که از هم میترسند، همکارانی که به جای همیاری، به هم به چشم رقیب و تهدید نگاه میکنند. اتمیزه شدن، یعنی مردمی که حتا در خشم و اعتراض، تنها هستند؛ جمعیتی از تنهاها، بدون وجدان جمعی، بدون زبان مشترک، بدون امید به دیگری. این همان چیزی است که قدرتهای حاکم میخواهند: انبوهی از منفردان هراسان، که تنها به فکر نجات خویشاند و به هیچ «ما»یی باور ندارند.
جامعه اتمیزه، بهظاهر شلوغ و پرهیاهوست اما در باطن تهی است. همانطور که هانا آرنت هشدار میداد، استبداد مدرن نه از طریق خشونت آشکار، بلکه از طریق جدا کردن افراد از هم و انکار امکان عمل جمعی تحقق مییابد. وقتی مردم دیگر به هم اعتماد ندارند، وقتی از کنار ظلمی که به دیگری میشود بیتفاوت میگذرند، وقتی خیال میکنند «اگر من ساکت باشم، شاید جان سالم بهدر ببرم»، زمینهی تمام جنایتها فراهم میشود. اتمیزه شدن، مقدمهی عادیشدن رنج دیگری است.
ما امروز در کوچه و خیابان، در تاکسی و اداره، در شبکههای اجتماعی، تصویری واضح از این شکست را میبینیم. هرکس در سنگر خود نشسته، بیآنکه چشم در چشم دیگری بدوزد. روابط اجتماعی به معامله تقلیل یافتهاند، دوستی به مصلحت، عشق به مصرف. خشم و نفرت انباشته، اما همبستگی تهی و خاموش. مردمی که یاد گرفتهاند سکوت کنند، چون «به من چه؟» شعار تک تک ما شده است و زخمهایی که دیگر هیچکس به مرهمشان نمیاندیشد.
اما آیا این وضعیت طبیعی است؟ آیا ناگزیر است؟ پاسخ منفی است. این دقیقاً همان نقطهای است که باید اندیشیدن آغاز شود. باید از خود بپرسیم: چه کسی از اتمیزه شدن ما سود میبرد؟ کدام قدرتها از این بیاعتمادی و انزوا تغذیه میکنند؟ چرا از ما یک «ما» ربوده شده است؟
بر ماست که با جسارت بازاندیشی کنیم. همبستگی را از نو بیاموزیم، نه به مثابه شعاری اخلاقی بلکه به مثابه کنشی سیاسی و فلسفی. «ما» نه یک رؤیاست، نه یک آرزو؛ «ما» ضرورتی حیاتی است. بدون «ما»، هیچ عدالت و آزادیای ممکن نیست. بدون «ما»، تنها قربانیان بیقدرتی هستیم که یکبهیک شکار میشوند.
بیایید بیرحمانه به خود نگاه کنیم: ما که در اعتراضات تنها ایستادیم و تماشا کردیم که دیگری در خون میافتد؛ ما که در صف اداره، خشم خود را بر سر دیگری خالی کردیم؛ ما که در شبکههای اجتماعی، نفرتی کور را علیه هم نوع خود شعلهور کردیم؛ ما که از «همدیگر» بریدیم و خود را تنها رهانیدیم. این ما نیستیم؛ این اتمهایی پراکندهاند؛تنها و خوار و خفیف شده
پرسش از امکان تغییر: چگونه میتوانیم دوباره «ما» شویم؟
اگر بپذیریم که اتمیزهشدن نتیجهای ناگزیر نیست، بلکه محصول ساختارهای سیاسی و اجتماعی معیوب و انفعال اخلاقی ماست، آنگاه پرسش اصلی این است: چه میتوان کرد؟
در وهلهی نخست، باید به بازسازی نهادهای میانجی و انجمنهای مدنی اندیشید؛ از اتحادیههای مستقل و سندیکاهای کارگری گرفته تا انجمنهای فرهنگی و داوطلبانه. این نهادها همان «مدارس همبستگی»اند که میتوانند به تدریج، پیوندهای افقی را احیا کنند.
دوم، باید به سطحی از اخلاق اجتماعی بازگشت که در آن «دیگری» بینام، دشمن من نیست، بلکه همسرنوشت من است. همانگونه که آرنت میگوید، «قدرت سیاسی، نه از اجبار، که از توان عمل جمعی برمیخیزد»؛ بنابراین، بدون آگاهی از پیوند متقابل با دیگران، قدرتی برای تغییر هم وجود نخواهد داشت.
و سوم، باید بر بسترهای فرهنگیای که بیاعتمادی و انزوا و تفرقه و تشتت را عادی و نرمالیزه میکنند، نقد جدی وارد شود. زبان رایج رسانهای و فرهنگی که «هر کس باید فقط به فکر خودش باشد» باید به چالش کشیده شود.
و چهارم که به گمان بنده مهمترین است شکل گیری احزاب است که ستون فقرات دموکراسی محسوب می شوند.احزاب موجود اعم از چپ و راست باید از حالت محفلی و دایره ای خارج شده و به نامنویسی و عضو گیری گسترده در سطح ملی و فراملی همت بورزند و کمیته های کاری-تشکیلاتی خود را به کاربگیرند.
نتیجهگیری
جامعه، نام دیگر امید است. اگر باور کنیم که دیگری دشمن ما نیست، اگر دریابیم که نجات فردی افسانهای دروغین است، اگر جرئت کنیم از لاک انزوای خود بیرون بزنیم، شاید دوباره بتوانیم جامعه شویم. امروز بیش از هر زمان دیگری، ما به «ما» نیاز داریم. ما باید دوباره شجاعت داشته باشیم که بگوییم: «رنج تو، رنج من است. آزادی تو، آزادی من است. شکست تو، شکست من است.» وگرنه، در سکوت و انزوای خود، یکبهیک فرومیپاشیم.
به یاد آورید: اتمیزه شدن، نه تقدیر ماست، نه سرنوشت ما. اما اگر اکنون نجنبیم، اگر اکنون اندیشه نکنیم، اگر اکنون عمل نکنیم، شاید آخرین فرصت را از دست داده باشیم.
■ از نوشته پژوهشی و عمیق شما سپاسگذارم، شما عمدتا به نشانهها و پیامدهای “اتمیزهشدن” پرداختید و بسیار هم قابل فهم آن را شکافتید. در مورد علل پیدایش این پدیده نیز به سست شدن روابط افقی جامعه و محو شدن انجمنهای مردمی اشاره کردید، و گفتید “.. اتمیزهشدن نتیجهای ناگزیر نیست، بلکه محصول ساختارهای سیاسی و اجتماعی معیوب و انفعال اخلاقی ماست..” . آیا میتوان فرایند این سست شدن اخلاق جمعی را در بستر ضربات روانی به جامعه توضیح داد؟ از دیدگاه قربانی شناسی (victimology ) چگونه ترامای (truma) مزمنی که چند نسل به ایرانیان وارد آمده را جمعبندی کنیم تا مردم و ما بدانیم که شرایط تفرقه، ناامنی، بیاعتمادی، و ناخشنودی اجتماع نه تقصیر ماست و نه ناگزیر شیرازه فرهنگی ماست، هم راهی برای درمان آن وجود دارد و هم ما شایسته و توانا در انجامش هستیم؟
شما در بر شمردن انجمن ها و اجتماعات مردمی به جنبش های دانشجویی اشاره کردید. بسیار جالب است که در همه جای دنیا از زبان حامیان شیوه توتالیتر میشنویم که مدرسه و دانشگاه جای درس خواندن است نه هیچ کار دیگر ؟
روزتان خوش، پیروز.
■ جناب پیروز عزیز. شما به درستی به عمق موضوع اشاره کردهاید: «شرایط تفرقه، ناامنی، بیاعتمادی، و ناخشنودی اجتماع نه تقصیر ماست و نه ناگزیر شیرازه فرهنگی ماست». اما آنچه میخواهم به آن اضافه کنم این است که تفرقه و بیاعتمادی، در حالت فاجعه و جنگ و دفاع، فرق دارد با حالت سازماندهی و حرکت به سمت پیروزی. از آنجا که عزاداری، ریشه فرهنگی عمیقی در جامعه ما دارد، ما برای مقابله با بدبختی (جنگ، زلزله، سیل،...) خیلی خوب متحد میشویم، اما نمیتوانیم متحد شویم تا پیروز شویم. در همین جنگ ۱۲ روزه دیدیم، که چطور عدهای که اصلا تصور آن را نمیکردیم، تحت عنوان “دفع تجاوز” همسو با ج.ا. قرار گرفتند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|