دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ -
Monday 16 June 2025
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
بخش دوم
اگر استعاره پرومته در تفسیر آنچه برای اوپنهایمر رخ داد ارزشی دارد، ایده تراژدی نیز چنین ارزشی را خواهد داشت. اشتباه نخواهد بود چنانچه ادعا شود زندگی جی. رابرت اوپنهایمراز نظر کنش و حرکت، دارای قوسی دراماتیک است، و کیفیتی شکسپیری در این پرسش وجود دارد که چه چیزی «کاستی تراژیک» یا «نقطه ضعف های» شخصیت اصلیداستان (protagonist) ما را تشکیل میدهد.
آیا این غرور بود، حس ذاتی برتربودن که ریشه در استعدادها و دستاوردهایش داشت؟ آیا فریفتگی قدرت در تبدیل شدن به یک چهره عمومی بود؟ آیا احساس گناه در مورد آنچه کمک به خلق آن کرده بود؟ آیا هیجان تسلط تکنولوژیک بر نیروهای طبیعت بود؟ آیا نابینایی در برابر شرارت و خشم بالقوه دشمنانش بود؟ آیا میتوان اوپنهایمر را در نقش اتللو (Othello) دید در حالی که لوئیس استراوس و ادوارد تلر ایاگو(Iago) هستند؟ یا اوپنهایمر بیشتر شبیه شاه لیر شکسپیر بود که در جایی خود را اینگونه توصیف میکند: «بیشتر آنکه بر من گناه شده تا آنکه گناه کرده باشم»؟
هر دلیلی که برای صعود سریع او به قدرت و سقوط متعاقب از جایگاهش وجود داشته باشد، واضح است که ترکیبی از همه این تعارضات و شرایط تراژیک به درام کمک میکند.
به وضوح میتوان دید که اوپنهایمر علاقهای پایدار به روانکاوی داشت. او در دهه ۱۹۳۰ هنگام تدریس در برکلی، به گروهی پیوست که در منطقه خلیج سانفرانسیسکو درباره ایدههای روانکاوی بحث میکردند. این گروه توسط زیگفرید برنفیلد (Siegfried Bernfeld)، روانکاو مهاجری از اروپای تحت سلطه هیتلر که گرایشهای مارکسیستی قوی داشت، تشکیل شده بود. این گروه شامل اریک اریکسون(Erik Erikson) نیز میشد که نظریههای هویت و بحران هویت او در آن زمان در حال شکلگیری و تدوینبود. جالب اینجاست که توصیف اریکسون از ناراحتی شدید و دوره سرگردانی مرتبط با مفهوم آشفتگی هویت، بسیار شبیه به تجربیات خود اوپنهایمر در دهه ۱۹۲۰ است.
در حدود همان زمان در اواسط دهه ۱۹۳۰، زندگی حرفهای اوپنهایمر در حال تثبیت و پیشرفت بود، زیرا او خود را غرق در تدریس و پژوهش کرده بود. در هر دو این زمینهها، او از توانایی خود در تحریک خلاقیت و ایجاد وفاداری عمیق در میان گروه دانشجویان و همکارانش که دور او جمع شده بودند، بهره برد. این ظرفیت برای الهام بخشیدن به دیگران،یک دهه بعد برای رهبری او در پروژه منهتن (Manhattan Project) حیاتی شد.
زندگی عاشقانه او نیز در برکلی شکوفا شد، جایی که با جین تاتلاک (Jean Tatlock) آشنا گردید. او نیز عضو گروه برنفیلد بود و در حال تحصیل برای تبدیل شدن به روانپزشک کودک. این دو با هم رابطه عاشقانه داشتند و حتی به ازدواج فکر کرده بودند. جین تاتلاک عضو حزب کمونیست بود. اوپنهایمر حتی پس از به عهده گرفتن رهبری پروژه منهتن و ازدواج خود در سال ۱۹۴۰، رابطهاش را با او حفظ کرد. کاترین (کیتی) پوئنینگ (Katherine (Kitty) Puening)، زنی که اوپنهایمر در نهایت با او ازدواج کرد، نیز عضو فعال حزب کمونیست بود و به افزایش آگاهی سیاسی اوپنهایمر کمک کرد. بیداری سیاسی او در دهه ۱۹۳۰ رخ داد، در حالی که پیش از آن تقریباً به رویدادهای ملییا جهانی بیتوجه بود. او بعدها ادعا کرد که تا سال ۱۹۳۶ در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده بود.
اگرچه اوپنهایمر هرگز به صورت رسمی عضو حزب کمونیست نبود، اما وقت و پول خود را به حمایت از اتحادیههای کارگری و اقدامات ضد فاشیستی، از جمله حقوق کارگران که بخشی از تشکلی به نام جبهه مردمی (Popular Front) در آن زمان بود و تا حدی تحت تأثیر و حمایت شوروی در ایالات متحده قرار داشت، اختصاص داد. این فعالیتها شامل علایق و اشتیاق بسیاری از کسانی میشد که در نیازبرای رسیدگی به برخی از مشکلات فاحش اجتماعی آمریکانقاط اشتراک فراوانی داشتند.
کاترین پوئنینگ و جین تاتلاک هر دو زنانی بااستعداد اما دارای مشکلات عاطفی بودند. همانطور که اشاره شد، تاتلاک در حال تحصیل در رشته روانپزشکی کودک بود و بعدها در طول سالهای جنگ خودکشی کرد. کیتی اوپنهایمر مدرکی در گیاهشناسی داشت و مدافع صریح و فعالی برای اهداف سیاسی چپگرا بود. همسر اول او در جبهه جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا به عنوان یک قهرمان کشته شده بود. او که به مدت ۲۶ سال همسر اوپنهایمر بود، دورههایی از افسردگی را تجربه کرد و در بیشتر دوران ازدواجشان الکلی بود. آنها دو فرزند داشتند که هر دو در اوایل دهه ۱۹۴۰ به دنیا آمدند. ابتدا پیتر به دنیا آمد و پس از آن خواهرش، تونی، متولد شد. هر دو فرزند با چالشهای ناشی از داشتن پدری مشهور و مادری که اغلب از آنها دور بود و از آنها انتقاد میکرد، دست و پنجه نرم می کردند. تونی نیز در سال ۱۹۷۷، ده سال پس از مرگ پدرش، خودکشی کرد.
اوپنهایمر تأثیر قدرتمندی بر اطرافیانش داشت. افرادی که با او کار میکردند، او را فردی کامل تصور کرده، از او پیروی میکردند و پیوسته خواهان تأیید رضایت از طرف او بودند. این جذبه ابتدا در دوران تدریس او آشکار شد و بعدها به طور چشمگیری پس از انتخابش به عنوان رئیس پروژه منهتن در سال ۱۹۴۲ گسترش یافت. این کاریزمای شخصیاو نیرویی ضروری و پایدار بود که اوپنهایمر از آن برای بسیج افراد و منابع جهت ساخت بمب استفاده کرد.
هنگامی که او به عنوان مدیر پروژه انتخاب شد، در ابتدا به نظر میرسید انتخاب نامحتملی دبوده است. ژنرال لزلی گرووز (Leslie Groves) که پیشنهاد انتخاب او را داده بود، مطمئن بود که او با وجود گذشته چپگرایش، بهترین فرد برای اینمسئولیت است. اوپنهایمر و گرووز به نظر نمونه کامل یک “زوج عجیب” بودند. گرووز افسر ارتش کارکشتهای بود که در ساخت بنای پنتاگون نقش داشت. او فردی درشتهیکل بود و علاقه زیادی به شکلات داشت و پیوسته انتظار نظم و انضباط نظامی را از دیگران داشت. در مقابل، اوپنهایمر لاغر اندام بود، سیگاراز لبانش دور نمی شد و در آشفتگی ظاهری همراه با تلاشهای علمی و فناورانه پایدار، ارتباط و هماهنگی میدید. با وجود تفاوتها، آنها به طور مؤثر با هم کار کردند. اوپنهایمر بعدها اشاره کرد که گرووز با انتخاب او به عنوان رئیس پروژه منهتن، “ضعفی مهلک برای مردان خوب” از خود نشان داد. (آچسون ۱۹۶۹، ص ۱۶۴)
اوپنهایمر که فردی اهل تفکر و گاهی به ظاهر دور از ذهن مینمود، در نهایت تواناییهای خود را در تصمیمگیری، مهارتهای سازمانی و دیپلماتیک، استحکام ذهنی و حتی چربزبانی لازم برای انجام کارها به نمایش گذاشت. در اصل، او به شدت به قدرت متقاعدسازی، راهنمایی و انگیزهدهی خود در جمع کردن ذهنهای درخشان که عملاً در بیابان نیومکزیکو نزدیک لوس آلاموس (Los Alamos) محصور شده بودند، اطمینانداشت. آنها و کسانی که در مکانهای دیگر، بهویژه اوک ریج تنسی(Oak Ridge Tennessee) و هانفورد (Hanford) واشنگتن بودند، با هم تلاش کردند تا چیزی را بسازند که با حسن تعبیر وبه اصطلاح «دستگاه» (the Gadget) نامیدهمیشد و در ۱۶ ژوئیه۱۹۴۵ با موفقیت آزمایشگردید.
در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، اوپنهایمر مخالف توسعه بمب هیدروژنییا «سوپر بمب» شد، موضعی که در جلسه امنیتی سال ۱۹۵۴ برایشبه دردسری تبدیل کردید. او موافق اشتراکگذاری اطلاعات در مورد انرژی هستهای بین ملتها و دولتها بود. این دیدگاهها در گزارش اچسون-لیلینتال(Acheson-Lilienthal) در سال ۱۹۴۶ که او نویسنده اصلی آن بود، بیان شده بود. به عنوان عضو کمیته مشورتی عمومی کمیسیون انرژی اتمی در سال ۱۹۴۹، او به همراه دیگران از جمله وانیوار بوش (Vanevar Bush)، جورج کنان (George Kennan) و جیمز برایانت کونانت (James Bryant Conant)، به دلایل اخلاقی و عملی توصیه کرد که ساخت بمب هیدروژنی ادامه نیابد. او بهصورت علنی نسبت به تمایل نظامی به رازداری ابراز تردید کرد، مسئلهای که در لوس آلاموس بهصورت مستقیم با آن مواجه شده بود. او همچنین در مورد اعتماد و اتکای انحصاری به سلاحهای هستهای به عنوان اساس و پایه دفاع ملی تردید داشت. او امیدواری زیادی داشت که انرژی هسته ای برای مقاصد صلح آمیز و منافع عمومی مورد بهره برداری قرار گیرد.
اوپنهایمر خصلتی داشت که میتوانست با مخالفان در محافل نظامی و دولتی تند و متکبرانه برخورد کند، عملی که البته به ضرر او تمام میشد. او نتوانست پیشبینی کند که تمایلش به رنجش و تحقیر ممکن است باعث ایجاد آزردگی و خشم در میان اعضای آنچه دوایت آیزنهاور(Dwight Eisenhower) در اواخر ریاستجمهوری خود (۱۹۵۹) «مجتمع نظامی-صنعتی»(military-industrial complex) نامید،گردد. آنها به حملات تندخویانه او و گاهی رفتارهایحاکی از تجاهل یا ظاهرسازی در برابر کمیتههایمتعدد کنگره روی خوش نشان ندادند و این ها کسانی بودند که به استفاده از انرژیهسته ای یا بررسی پیشینه چپگرایانه او علاقه بسیاری داشتند. این افراد شامل لوئیس استراوس (Lewis Strauss) میشد که به عنوان رئیس کمیسیون انرژی اتمی به دشمن اصلی اوپنهایمر تبدیل شده بود. مخالفان او همچنین بهطور برجستهای شامل ادوارد تلر (EdwardTeller) بود که از حامیان اولیه و بعدها معمار بمب هیدروژنی شد. وسواس او نسبت به سوپر بمب (بمب هیدروژنی) به دوران عضویتش در «بخش نظری» پروژه منهتن بازمیگشت. تلر در برابر هیئت گری شهادت داد که اگرچه اوپنهایمر را غیرمیهنپرستیا خیانتکار نمیدانست، اما ایدههای او در مورد توسعه بیشتر سلاحهای هستهای برای اهداف سلطه و بازدارندگی، او را به عنوان فردی با قضاوت مشکوک معرفی میکرد. دیگرانی مانند توماس ک. فینلتر (Thomas K. Finletter)، وزیر نیروی هوایی، نیز به تردیدهای اوپنهایمر در مورد سلاحهای هستهای و تحویل آنها خصومت نشان می دادند.
اوپنهایمر واقعاً در مورد بمب و پیامدهای آن تردیدها و اندیشههای ثانویه داشت. او همچنین بهطور قابلدرکی به موفقیت خود و پروژه در تکمیل مأموریتش افتخار میکرد. او با نزدیک شدن روز و زمان آزمایش، خود را تقریباً فراتر از حد تحمل تحت فشار قرار داد. پس از جنگ، او از ارزش علم دفاع می کرد، و در حالی که در محافل دولتیبه آهستگی به ایدههایش بیتفاوت میشدند،اما همچنان نفوذش ثابت مانده بود. در سال ۱۹۵۴، او برای بررسی تصمیم لغو مجوز امنیتیاش به جلسه هیئت امنیتی کمیسیون انرژی اتمی احضار شد. این جلسه بیشتر به یک روند خصمانه سبعانه و شرارت بار شبیه بود تا یک بررسی متفکرانه و آرام از کار و شایستگییک فرد برای خدمت. اوپنهایمر معتقد بود که نمیتواند حکم اولیه کمیسیون در مورد لغو مجوزش را بپذیرد. او احساس میکرد که باید بهصورت علنی از خود دفاع کند و تسلیم آنچه او و دیگران آن را اقدام نابجا و نسنجیده دولت میدانستند، نگردد. هیئت سهنفره گری (Gray Board) با رأی دو به یک لغو مجوز اوپنهایمر را مورد تأییدقرار داد. او سپس «بازنشسته» شد تا به عنوان رئیس مؤسسه مطالعات پیشرفته در پرینستون مشغول به کار شود، سمتی که تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۷ در اختیار داشت.
دستهبندیها و دیدگاههای زیادی برای تفسیر شخصیت و میراث جی. رابرت اوپنهایمر وجود دارد. بسیاری از آنها هم قوی و هم متقاعدکننده هستند. در میان بهترین زندگینامههای اخیر اوپنهایمر توسط مارتین جی. شروین و کای برد (Martin J. Sherwin and Kai Bird)، او به شخصیت اساطیری پرومتئوس (Prometheus) تشبیه شده است. آنها مینویسند:«مثل خدای یونانی پرومتئوس که آتش را از زئوس گرفت و به بشریت بخشید، اوپنهایمر نیز آتش اتمی را به ما داد. اما سپس وقتی سعی کرد ما را از خطرات وحشتناک آن آگاه کند، قدرتهایی که مانند زئوس بودند، با خشم برخاستند تا او را مجازات نمایند.» (برد و شروین ۲۰۰۵، ص۱۳) در واقع، خود اوپنهایمر در سال ۱۹۴۶ واکنشش به آزمایش بمب را برای جمعی دانشگاهی اینگونه توصیف کرده بود: «ما به افسانه پرومتئوس اندیشیدیم، به آن احساس عمیق گناه در برابر قدرتهای نوین بشری که بازتابی از شناخت شر و آگاهی دیرینه او از آن است» (ثورپ ۲۰۰۶، ص ۱۶۱). در این روایات، «آتش اتمی» در کانون قدرت اخلاقی، فکری و سیاسی اوپنهایمر قرار میگیرد، در حالی که همزمان به منشأ سقوط او نیز بدل میشود.(۱)
اگر استعاره پرومته در تفسیر آنچه برای اوپنهایمر رخ داد ارزشی دارد، ایده تراژدی نیز چنین ارزشی را خواهد داشت. اشتباه نخواهد بود چنانچه ادعا شود زندگی جی. رابرت اوپنهایمراز نظر کنش و حرکت، دارای قوسی دراماتیک است. و کیفیتی شکسپیری در این پرسش وجود دارد که چه چیزی «کاستی تراژیک» یا «نقطه ضعف های» شخصیت اصلی داستان (protagonist) ما را تشکیل میدهد.(۲) آیا این غرور بود، حس ذاتی برتربودن که ریشه در استعدادها و دستاوردهایش داشت؟ آیا فریفتگی قدرت در تبدیل شدن به یک چهره عمومی بود؟ آیا احساس گناه در مورد آنچه کمک به خلق آن کرده بود؟ آیا هیجان تسلط تکنولوژیک بر نیروهای طبیعت بود؟ آیا نابینایی در برابر شرارت و خشم بالقوه دشمنانش بود؟ آیا میتوان اوپنهایمر را در نقش اتللو (Othello) دید در حالی که لوئیس استراوس و ادوارد تلر ایاگو (Iago) هستند؟(۳) یا اوپنهایمر بیشتر شبیه شاه لیر شکسپیر بود که در جایی خود را اینگونه توصیف میکند: «بیشتر آنکه بر من گناه شده تا آنکه گناه کرده باشم»؟
ادامه دارد ...
* کلیه تصاویر این مقاله توسط هوش مصنوعی برای همین متن تهیه شده است.
بخش نخست مقاله: جی. رابرت اوپنهایمر: پرترهای از رشد ایمان - یک
J. Robert Oppenheimer: A Faith Development Portrait
Curtis W. Hart
Published online: 2 August 2007
Blanton-Peale Institute 2007
زیر نویس های مترجم:
۱. این نقلقول از اوپنهایمر و تفسیرهای مرتبط با آن، تصویری پیچیده و تراژیک از ذهنیت او پس از ساخت بمب اتمی ارائه میدهد. ارجاع او به اسطورهٔ پرومتئوس که آتش (نماد دانش و فناوری) را از خدایان دزدید و به انسان هدیه کرد حاوی چندین لایهٔ معنایی است: پرومتئوس در اسطورهٔ یونانی اگرچه با این عمل خود تمدن را به انسان هدیه کرد، اما به دلیل نافرمانی از زئوس مجازات شد (زنجیر شدن به صخره و هر روز خورده شدن جگرش توسط عقاب). اوپنهایمر با این مقایسه، بار سنگین مسئولیت اخلاقی خود و همکارانش را نشان میدهد - دانشمندان با آزاد کردن انرژی اتمی، قدرتی را به بشر دادند که میتواند هم خلاق باشد و هم ویرانگر.
۲. تعبیر «احساس عمیق گناه» و ارجاع به «شناخت شر» نشان میدهد اوپنهایمر به خوبی از پارادوکس ذاتی در کار خود آگاه بود: پیشرفت علمی میتواند همزمان هم نجاتبخش باشد و هم مرگبار. این تنش در جملهٔ «آتش اتمی در مرکز قدرت اخلاقی، فکری و سیاسی اوپنهایمر قرار دارد» بازتابیافته است - انرژی اتمی هم نماد اوج دستاورد فکری بشر بود و هم تهدیدی وجودی. اشاره به اینکه این آتش همزمان «منبع بدبختی و مایهٔ تباهی» او شد، به عواقب شخصی و سیاسی برای اوپنهایمر اشاره دارد. پس از جنگ، او به دلیل مخالفتهایش با ساخت بمب هیدروژنی و فعالیتهای صلحطلبانه، تحت تعقیب مککارتیسم قرار گرفت و مجوز امنیتیاش لغو شد - گویی همان آتشی که کمک کرد روشن کند، او را نیز سوزاند.
۳. تراژدیهای شکسپیر (مثل هملت یا مکبث) اغلب شخصیتهایی دارند که بین نور و تاریکی در نوسانند. اوپنهایمر نیز چنین بود. آیا او یک قهرمان بود؟ بله، چون پروژهٔ منهتن را رهبری کرد و به پایان جنگ کمک نمود. آیایک ضدقهرمان بود؟ شاید، چون با آگاهی کامل، سلاحی ساخت که میدانست میتواند بشریت را نابود کند. آیایک قربانی بود؟ قطعاً، چون نظام سیاسی آمریکا پس از استفاده از دانشش، او را طرد کرد. مانند اتللو که به دلیل تحریکات ایاگو (شخصیتی حیلهگر) به جنون و خودویرانگری کشیده شد، اوپنهایمر نیز تحت فشار ادوارد تلر (حامی بمب هیدروژنی) و لوئیس استراوس (سیاستمدار ضدکمونیست) قرار گرفت. این دو با استفاده از ترسهای دوران مککارتیسم، او را متهم به «خیانت» کردند و جایگاهش را تخریب نمودند. همانطور که ایاگو با دستکاریِ واقعیت، اتللو را به قتل دزدمونا واداشت، استراوس و تلر نیز با تحریف مواضع اوپنهایمر (مثلاً تأکید بر ارتباطات چپگرایانهٔ قدیمیاش)، او را در چشم عموم «خائن» جلوه دادند. اتللو در نهایت قربانیِ توهمات خود شد، اما اوپنهایمر با آگاهی کامل از پیامدهای اخلاقی کارش دست به اقدام زد. تراژدی او نه از «نابینایی»، بلکه از بیناییِ بیش از حد نشئت میگرفت. او میدانست بمب اتمی چه فاجعهای میتواند ایجاد کند، اما همچنان در ساخت آن مشارکت کرد.
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|