يكشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۴ -
Sunday 8 June 2025
|
ايران امروز |
فرشتگان و سایهها: گفتوگو با استیون پینکر درباره سرشت انسان
مقدمه مختصر مترجم:
استیون پینکر، استاد روانشناسی در دانشگاه هاروارد، از نامآشناترین چهرههای علمی دوران ماست که آثارش در زمینه زبانشناسی، روانشناسی تکاملی و فلسفه علم، مخاطبان بسیاری را به خود جذب کرده است. او در کتابهای پرفروشی چون فرشتگان بهتر سرشت ما و حس سبک نهتنها دادهها و الگوهای رفتاری بشر را تحلیل میکند، بلکه نگاهی بدبینناپذیر و مبتنی بر عقلانیت به پیشرفت اخلاقی و انسانی ما دارد. در این گفتوگو، آنجلا تان با پینکر درباره موضوعاتی گسترده و پیچیده — از سیاست و زبان گرفته تا مرگ، استعاره و امید — سخن گفته است. پرسشهایی که او را نهتنها به واکاوی علمی وا میدارد، بلکه به تأملاتی شخصی درباره ذهن، طبیعت بشر و امکان گفتوگویی معنادار در دنیایی پُرآشوب. این مصاحبه فرصتیست برای دیدن جهان از دریچه ذهن یکی از تأثیرگذارترین روانشناسان معاصر و تأمل بر پرسشی اساسی: آیا میتوان در جهانی که پر از هیاهو و قطبیشدگی است، همچنان به پیشرفت باور داشت؟ این گفتوگو تنها بررسی خشونت نیست. سفری است به ژرفای زبان، مرگ، تعهدات انسانی و امید. پینکر با ترکیب روانشناسی تکاملی و دادههای تاریخی نشان میدهد که چگونه میتوان — حتی با پذیرش «طبیعت تاریک انسان»—به آیندهای روشنتر اندیشید. برای هر جوانی که میپرسد «چگونه میتوان در جهانی قطبی شده، گفتوگو را زنده نگه داشت؟»، پاسخهای پینکر همچون نقشهای راهگشاست.
استیون پینکر استاد روانشناسی در دانشگاه هاروارد است و نویسنده پرطرفداری در زمینه زبانشناسی و روانشناسی تکاملی محسوب میشود. آنجلا تان از طرف نشریه «اکنون فلسفه» با او درباره سیاست، زبان، مرگ و دلایل خوشبینی گفتوگو کرده است.
* سلام پروفسور پینکر. در کتاب شما با عنوان «فرشتگان بهتر سرشت ما» (۲۰۱۱) درباره کاهش خشونت صحبت کردهاید و اینکه چگونه علیرغم ظواهر امر، دوران ما به مراتب صلحآمیزترین دوره در تاریخ بشر بوده است. آیا به عنوان یک جامعه بشری، تعصبات ناخودآگاهی داریم که مانع از دیدن این کاهش خشونت میشود؟
تعمیم دادن به کل جامعه کار دشواری است. اما قطعاً میتوان درباره باورهای یک فرد صحبت کرد، و تعدادی سوگیری شناختی وجود دارد که به صورت فردی مانع از درک ما از شیوههای کاهش خشونت میشود. به ویژه، تعاملی بین یک سوگیری شناختی وجود دارد که آموس تورسکی و دانیل کانمن (Amos Tversky and Daniel Kahneman) آن را «سوگیری در دسترس» (availability bias) نامیدند، جایی که ما از تصاویر، روایتها و کلیشههای حافظه به عنوان راهنمایی برای تخمین احتمال و فراوانی خطر استفاده میکنیم.
آیا اگر به دریا بروید در خطر حمله کوسه قرار می گیرید؟ خب، اگر بتوانید حمله کوسه ای در سال گذشته در آن ساحل را به خاطر بیاورید، از آب دوری میکنید، حتی اگر از نظر آماری خطر مرگ در تصادف رانندگی در مسیر رفتن به ساحل برای شما بسیار بیشتر باشد. تحریفهای زیادی درباره خطرات وجود دارد که منشأ آنها اعتماد بر لطیفه های شخصی افراد است. سپس وقتی فکر میکنید اخبار جدید در رسانه ها نمونهای غیرتصادفی از چشمگیرترین و معمولاً بدترین رویدادهای جهان در هر لحظه هستند، به طور طبیعی این تمایل در افراد بوجود می آید، که با توجه به پیش داوری متداول و همه جایی آنچه اکنون در باره وضعیت جهان در رسانه ها توصیف می شود بدترین رویدادهای ممکن هستند.
بنابراین در حالی که قطعاً فجایعی وجود دارد - و در این لحظه شما و من درگیریکی از آنها در اوکراین و دیگری در اسرائیل و غزه هستیم، همراه با جنگ داخلی در اتیوپی و سودان –آن گاه دیگر تمایلی به فکر کردن درباره بخشهای صلحآمیز جهان که قبلاً درگیر جنگ بودند، مانند آمریکای لاتین نداریم. واین که اکنون در جنوب شرقی آسیا هیچ جنگی بین کشورها وجود ندارد. اما ما تمایل داریم شیوع جنگ و خشونت را بر اساس ترکیبی از آنچه اخبار به ما میدهد و آنچه ذهن انسان به آن میچسبد، بیش از حد تخمین بزنیم. تنها زمانی که دادهها را ببینید و تعداد کشتهشدگان جنگ، قتل، میزان نژادپرستی و خشونت خانگی را در طول زمان ترسیم کنید، میتوانید تشخیص دهید که آیا خشونت واقعاً افزایش یافته است یا خیر.من در کتاب «فرشتگان بهتر سرشت ما» استدلال میکنم که وقتی به این دادهها نگاه میکنید، اغلب تعجبآور است که چه تعداد از آنها کاهش یافتهاند، علیرغم برداشتهایی که از رسانهها داریم. استعارهپردازی بیماریها برایم جالب است، بهویژه وقتی درباره پیشداوریهای تاریخی صحبت میکنیم. برای مثال، سل به عنوان بیماری شور و اشتیاق (passion) شناخته میشد و حتی گاهی بار طبقاتی هم داشت، تا اینکه رابرت کخ باکتری مسبب آن را کشف کرد. تنها وقتی علت بیماری کشف شد، خیالپردازیها و استعارههای فرهنگی از آن جدا شدند.
* استعارهها چگونه شکل میگیرند و چگونه به عنوان سلاح استفاده میشوند؟
خب، بخش زیادی از زبان ما استعاری است. از آنجا که ما با واژگانی برای همه چیزهایی که ممکن است بخواهیم دربارهشان صحبت کنیم به دنیا نیامدهایم، مجبوریم برای مفاهیم جدید واژگان جدیدی بسازیم. و واژههایی که استفاده میکنیم باید به اندازهای شفاف باشند که دیگران بفهمند درباره چه چیزی صحبت میکنیم. بنابراین، مثلاً اگر ویروس جدیدی وجود داشته باشد، اگر فقط آن را «بلیکت»یا «ادراپسی» (blicket, or adropsy) بنامم، واژههای لازم را ساختهام، اما هیچکس نمیفهمد درباره چه حرف میزنم. پس طبیعی است که به استعاره متوسل شویم تا مردم بتوانند آن را بر اساس چیزی مشابه درک کنند. این روش جواب میدهد، چون مردم میدانند که واژه ی جدید به معنای واقعی، درست نیست، اما به آنها کمک میکند تا اصطلاح جدید را بهتر بفهمند. برای مثال، وقتی میگوییم یک «ممه (meme) (1) مانند ویروس عمل می کند» ، تا حدی از استعارههای ترکیبی استفاده میکنیم، یعنی هنگامی که اصطلاح جدیدی بین مردم پخش میشود و بسیاری از کسانی که آن را دریافت میکنند، به نوبه خود آن را منتشر میکنند و این روند ادامه پیدا میکند و در نهایت به انفجاری تصاعدی میرسد [و در تمام جامعه پخش و متداول می شود]. استعاره در اینجا،به طور تصاعدی تکثیرمی شود. این همان روشی است که ویروسها عمل میکنند. و شما این را حتی اگر مفهوم رشد تصاعدی را ندانید، متوجه میشوید. حتی اگر ریاضیات دبیرستان را به خاطر نیاورید، این استعاره به شما کمک میکند مفهوم را درک کنید.
در واقع، وقتی یک استعاره به اندازه کافی مفید واقع میشود، دیگر استعاری باقی نمیماند. مردم منشأ آن را فراموش میکنند و آن کلمه فقط بخشی از زبان میشود. در واقع بسیار شگفتانگیز است که چه مقدار از زبان ما استعاری است یا حداقل در گذشته بوده است. واقعاً پیدا کردن واژههایی که در اصل استعاری نبودهاند، کار سادهای نیست. این نکته درباره استعارههایی که با آنها زندگی میکنیم، توسط زبانشناس جورج لیکاف و فیلسوف مارک جانسون (George Lakoff and Mark Johnson) مطرح شده است. آنها اشاره میکنند که مثلاً ما نمیتوانیم درباره بحثهای روشنفکری بدون استفاده از استعارههای جنگ صحبت کنیم: «به استدلالهایش حمله کردم و او سعی کرد از آن دفاع کند، اما من در بحث برنده شدم: او را شکست دادم!» و درباره روابط میان انسان ها طوری حرف میزنیم که گویی در باره ی مسافرت سخن می گوئیم: «راه زیادی را با هم آمدیم، اما فکر کنم حالا میخواهیم راهمان را جدا کنیم. من میخواهم از این رابطه خارج شوم.» میتوان گفت که در این مرحله، اینها دیگر استعاره نیستند، بلکه فقط واژههایی در زبان انگلیسی هستند که معانی مشخصی دارند. و احتمالاً دورهای انتقالی وجود دارد که در آن بعضی از مردم تصویر اصلی را درک میکنند و بعضی دیگر نه. اما این یکی از راههایی است که واژگان جدید به وجود میآیند. و به همین دلیل است که استعارههای ترکیبی به وجود میآیند، مثل «کشتی دولت در یک خیابان یکطرفه در حال حرکت است.» سیاستمداری که این جمله را گفته، تقریباً ارتباط شناختی خود را با تصویر اصلی از دست داده و فقط لفاظی و واژهپردازی کرده است، که این اتفاق اغلب در نوشتههای خستهکننده و متکلف میافتد – نکتای که در کتاب راهنمای نویسندگیام، «حس سبک» (The Sense of Style) (۲۰۱۴)، به آن اشاره کردهام.
* از نظر تاریخی، مثلاً در مصر باستان، مرگ مورد احترام بود و بخشی از فرآیند زندگی به شمار میرفت. اما سپس، با تغییرات جامعه، مرگ بیشتر به یک مفهوم آماری انتزاعی تبدیل شد که از زندگی جدا شده است و ما دیگر فرآیند آن را به رسمیت نمیشناسیم. این تغییر نگرش جامعه نسبت به مرگ چگونه بر سلامت روان و دیدگاه ما نسبت به زندگی تأثیر میگذارد؟
در واقع ما هنوز هم برای مرگ اهمیت زیادی قائل هستیم: مراسم تشییع جنازه و یادبود برگزار میکنیم، خاکسپاری یا سوزاندن انجام میدهیم، و سنگ قبرها و پلاکهای یادبود داریم. بنابراین صرفاً آن را به عنوان یک رویداد عادی روزمره در نظر نمیگیریم. با این حال همانطور که بسیاری از مفسران گفتهاند، ما به گونهای از مرگ جدا شدهایم که اجدادمان اینگونه نبودند. به نظرم امروزه کمتر از تابوتهای باز استفاده میشود. مردم کمتر جسد را در اتاق پذیرایی خانه نگه میدارند، و مرام به لحاظ فیزیکی از ما دور شده است. اهمیت مرگ برای هر فردی همواره بوده و هنوز هم برای ذهن انسان پردازش دشواری دارد. اما ما با دیگر انسانها عشق میورزیم و تعامل داریم، و صرفاً با جسم آنها تعامل نمیکنیم، بلکه آنها را به عنوان ذهنی غیرمادی، کانونی از باورها و خواستهها در نظر میگیریم، نه صرفاً به عنوان محصولی از فعالیتهای بدن یا عضوی از آن. ما ناخودآگاه ذهن را غیرمادی تصور میکنیم، و از نظر شهودی نیز این تصور که ذهن به سادگی نابود شود - اینکه تجربیات، احساسات و ادراکات یک شخص ناگهان ناپدید شوند - کاملاً غیرمنطقی به نظر میرسد. البته وقتی با نگرش علمیتر به موضوع نگاه میکنیم، میدانیم که هوشیاری ما محصول فعالیت مغز است، و مغزها نیز مانند تمام اشیاء فیزیکی، ابدی نیستند، و وقتی از کار میافتند، هوشیاری مرتبط با آنها نیز از بین میرود. اما از نظر شهودی درک این موضوع بسیار دشوار است، به ویژه وقتی پای خود فرد و هوشیاری شخصی او در میان باشد. این تصور که آگاهی شما به کلی نابود شود، چیزی نیست که به سادگی بتوان آن را درک کرد. علاوه بر این، ما در درک قطعیت و دوام مرگ با محدودیتهای شناختی مواجه هستیم. بنابراین به طور طبیعی بسیار مستعدیم که مفهوم زندگی پس از مرگ یا تناسخ، یا ارواح جدا شده از بدن هایشان که در داستانهای ترسناک به تصویر کشیده میشوند را ابداع یا بازآفرینی کنیم.
از سوی دیگر، ما نسبت به افراد در طول حیاتشان تعهداتی داریم که دوست نداریم تصور کنیم که با مرگ آنها به سادگی این تعهدات قطع می شوند. برای مثال، وقتی عزیزی در کنارمان نیست، به او خیانت نمیکنیم یا بدگویی نمیکنیم، حتی اگر بتوانیم از پیامدهای اعمال مان نسبت به آنها قسر در برویم. ما نسبت به فرد تعهد، موضع و نگرشی مستمر داریم که در آن او برایمان عزیز و ارزشمند باقی میماند، حتی اگر نتواند محبت ما را جبران کند. این دقیقاً معنای انسان شریف بودن است. وقتی زندگیتان را با تعهد به کسی که دوست دارید و احترام میگذارید سپری میکنید، این چیزی نیست که بتوانید مانند یک کلید آن را روشن و خاموش کنید. بنابراین وقتی فردی از دنیا میرود، نمیتوانید ناگهان تظاهر کنید که آنچه بر او واقع شده دیگر اهمیتی ندارد. منظورم این است که اگر میتوانستید پس از مرگشان چنین کاری کنید، در زمان حیاتشان نیز میتوانستید این کار را انجام دهید، و این به معنای تعهد کمتر شما به عنوان یک دوست، متحد یا شریک زندگی بوده است. از آنجا که نمیتوانیم به سادگی احساساتمان نسبت به فرد درگذشته را خاموش کنیم، به گونهای با مردگان رفتار میکنیم که با زندهها رفتار میکردیم. بنابراین شاهد بسیاری از آیینها هستیم، مثلاً در روز مردهها در فرهنگ اسپانیاییزبانان که غذا برای جذب روح فرد گذاشته میشود، و شما همچنان با او مانند کسی که دوستش دارید رفتار میکنید، هرچند که دیگر در کنارتان نیست. به نظر من این نوع نگرش بسیار رایج است و بخشی از روانشناسی تعهد عاطفی و شخصی محسوب میشود.
* آیا در تحقیقات شما نکات خاصی وجود داشته که تأثیر عمیق و ماندگاری بر دیدگاه اخلاقی یا حتی رابطهتان با بدن خودتان گذاشته باشد؟
چند موردی هست. آنچه از روانشناسی، از جمله روانشناسی تکاملی، درباره وسعت خودفریبیهایمان آموختهام - به ویژه در مورد فضایل و شایستگیهای خودمان - و این واقعیت که برای فریب مؤثرتر دیگران، اول به خودمان دروغ میگوییم، باعث شده الآن اغلب دوبار فکر کنم و خودم را بررسی نمایم. و به برداشتهای اولیهام به سادگی اعتماد نمیکنم، چون ممکن است نوعی تبلیغات از سوی ناخودآگاهم باشند تا مرا فردی خوب یا شایسته توجه و لطف دیگران جلوه دهند. در واقع به عنوان روانشناس در موقعیت ممتازی قرار دارم: تقریباً از هرچه مطالعه میکنم در زندگی روزمره استفاده میبرم. از مسائل ادراکی مثل «چرا غروب خورشید را زیبا میبینم؟»یا «چرا چهرهای را زیبا مییابم؟» گرفته تا روابط بین جنسیتها. فکر نمیکنم ما به عنوان لوحهای سفید پای به جهانی می گذاریم که در آن مردان و زنان از نظر روانی غیرقابل تمیز دادن از یک دیگر باشند، بنابراین تأمل میکنم که چه چیز باعث میشود مردان و زنان واکنشهای متفاوتی نشان دهند. حتی در تعاملات خودم با زنان هم بازتاب میدهم تا به خودم یادآوری کنم آنچه برای من کاملاً طبیعی به نظر میرسد، ممکن است برای یک زن معمولی اینگونه نباشد. به نظرم در نظر گرفتن این واقعیت که همه ما به یک چیز واکنش یکسانی نشان نمیدهیم، میتواند درک متقابل بین جنسیتها را افزایش دهد.
در مقیاسی بزرگتر، تحت تأثیر این واقعیت قرار گرفتهام که با دادههای مختلفی درباره پیشرفت بشر مواجه شدهام: اینکه کمتر همدیگر را میکشیم، شکنجه کمتری داریم، خشونت خانگی کمتر شده، قتل و مجازات اعدام کاهش یافته، و چگونه به عنوان یک گونه تقریباً قربانی کردن انسان را حذف کردهایم و بردهداری قانونی را منسوخ نمودهایم. همه اینها پیشرفت محسوب میشوند، اگر این واژه اصلاً معنایی داشته باشد. و همه اینها تعهد و امید - انتظار معقول - را در من تقویت کرده که پیشرفت بیشتر امکانپذیر است، حتی با وجودی که معتقدم چیزی به نام طبیعت انسان وجود دارد و ما لوح سفید نیستیم. اما فکر نمیکنم ما «وحشیهای نجیب» باشیم: معتقدم تکامل باعث شده صفات زشت و ناخوشایند زیادی داشته باشیم، اما همچنین ابزارهایی برای غلبه بر آنها داریم، همانطور که کاهش بسیاری از رفتارهای بدمان در طول تاریخ گواه این موضوع است. و این واقعیت که توانستهایم - همانطور که آبراهام لینکلن گفت - «فرشتگان بهتر سرشتمان» را بروز دهیم، به این معنی است که تلاش برای پیشرفت بیشتر در حل مشکلاتمان - برای گسترش حقوق بشر، کرامت انسانی و رفاه انسان عملی رمانتیک، آرمانشهری یا ناامیدکننده نیست. با نگاهی به دادهها، میدانم که این امکان وجود دارد.
* به عنوان یک دانشآموز دبیرستانی، نگران قطبیشدن فزاینده تفکر و گفتمانی هستم که گاهی به خشونت میانجامد. چه توصیهای به جوانانی دارید که میخواهند این قطبیشدن را کاهش دهند و گفتگوهای سازندهتر و صلحآمیزتری در جوامعمان ترویج کنند؟
به نظر من حتی طرح این پرسش شروع خوبی است، چون نشاندهنده آگاهی نسبت به مشکل قطبیشدن است. قطبیشدن ناشی از اعتمادبهنفس بیش از حد دو طرفه است، از این باور که نظرات ما بدون نیاز به بررسی، صحیح هستند. آنچه باید پرورش دهیم مجموعهای از نگرشهاست که به هر یک از ما یادآوری کند ممکن است در مورد اکثر چیزها اشتباه کنیم، آن هم به این دلیل ساده که اکثر مردم در مورد اکثر چیزها اشتباه میکنند. و ما همه انسانیم: نه فرشتهایم و نه خدا. همچنین باید بدانیم همه در معرض سوگیریهایی هستیم، مثل سوگیری «قبیلهگرایانه»یا «جانبدارانه» که در آن همیشه فکر میکنیم خود ما هستیم که حقیقت را می گوئیم.
حتی وقتی در درون احساس میکنیم آن افراد دیگر احمق و شرورند و ما همه معصومیم، خوب است بتوانیم از خودمان فاصله بگیریم و از این سوگیری آگاه باشیم - با خود فکر کنیم که شاید طرف مقابل هم حرف درستی دارد. این یعنی یاد بگیریم نظرات خود را به عنوان فرضیههایی ببینیم که با شواهد جدید تقویت یا تضعیف میشوند: فرضیههایی که باید در صورت تغییر شواهد کنار گذاشته شوند، نه تعهداتی که نشاندهنده استواری، شجاعت و شرافت شما به عنوان یک فرد باشند. اینطور نباید با باورهای خود رفتار کنید. بلکه باورهای شما باید چیزهایی باشند که به طور موقت و بسته به این که شواهد موجود تا چه اندازه نظر شما را تقویت می کنند مورد تأیید شما قرار بگیرند، و باید آماده باشید آنها را [به موقع] رها کنید تا از مغالطههایی مثل حمله به خود شخص به جای حمله به دیدگاه فکری مقابل، یا سایر عادات فکری غلط که متأسفانه به ویژه در نسلهای جوان شایعتر شدهاند، اجتناب کنید.
گرگ لوکیانوف (Greg Lukianoff) و جاناتان هیت (Jonathan Haidt) در کتاب «نازپروردگی ذهن آمریکایی» (۲۰۱۸) اشاره میکنند که این توصیه تقریباً برعکس برخی دستورالعملهای درمان شناختی-رفتاری (cognitive behaviour therapy) است که میگویند باید به احساسات خود اعتماد کنید، همانطور که بسیاری از مردم امروز معتقدند. این ایده بدی است. در عوض، باید یاد بگیرید چگونه احساسات خود را کماهمیت جلوه دهید. در واقع، یکی از کارهایی که در درمان شناختی-رفتاری توصیه میشود این است که عواطف خود را کنترل کنید و نگذارید احساسات بر ذهن شما غلبه کنند. علاوه بر این، دیگران را شیطانپنداری (demonize) نکنید، جهان را به سادهترین شکل ممکن به خوب و بد تقسیم نکنید، و تصور نکنید پیشرفت یعنی قربانیان و آدم خوب ها میز را بر ستمگران (آدمهای بد) برگردانند [دست بالا را پیدا کنند]. بلکه هر کسی در درون خود خوبی و بدی دارد. ما باید به دنبال پرورش ایدهآلها باشیم، نه تنبیه افراد. و همچنین باید بتوانیم به تجربیات خود نگاه کنیم و فکر کنیم که از آنها درس گرفتهایم. هر چیزی یک ضربه روانی نیست، و هر بار که با نظری مواجه میشوید که شما را ناراحت میکند، نگویید «آیا آسیب دیدهام؟ آیا صدمه خوردهام؟» برعکس، مواجهه با نظرات مخالف باعث قویتر شدن نظرات شما میشود. اگر نظرات مخالف درست باشند، ممکن است شما را وادارند که نظرات خود را کنار بگذارید. و اگر نظرات مخالف غلط باشند؟ آنگاه این دقیقاً چیزی است که میخواهیم کشف کنیم.
● آنجلا تان دانشآموز مدرسه یورک هاوس در ونکوور کانادا است. او به فصل مشترک میان اخلاق و آموزش علاقهمند است. به عنوان مجری پادکست oxfordpublicphilosophy.com امیدوار است از طریق گفتوگو به کاهش قطبیشدن کمک کند.
—————————
زیر نویس مترجم:
واژهی meme نخستین بار توسط ریچارد داوکینز(Richard Dawkins)، زیستشناس تکاملی بریتانیایی، در کتاب مشهورش «ژن خودخواه، ۱۹۷۶» ابداع شد. داوکینز این واژه را از واژهی یونانی mimeme (به معنی “چیزی که تقلید میشود”) و با الهام از gene (ژن) ساخت. او میخواست مفهومی معادل ژن، ولی در قلمرو فرهنگ، ارائه دهد. ممه واحدی از انتقال فرهنگی است — مثل یک آهنگ، ایده، ژست، مد، یا هر چیزی که از فردی به فرد دیگر تقلید و منتقل میشود. همانطور که ژنها از راه وراثت تکامل مییابند، ممهها هم از راه تقلید تکامل مییابند. ممهها میتوانند جهش پیدا کنند، تقویت شوند، یا از بین بروند. امروزه، بهویژه در فضای مجازی، «ممه» بیشتر به تصاویر، ویدیوها یا نوشتههای طنزآمیز، اغلب با متنی خاص و قابلتکرار اطلاق میشود که بهسرعت در اینترنت پخش میشوند. این کاربرد مدرن جنبهای از تعریف اصلی داوکینز را حفظ کرده، چون این تصاویر از طریق تقلید و اشتراکگذاری “تکثیر” میشوند.
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|