دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ -
Monday 2 June 2025
|
ايران امروز |
در باره مری ولستونکرافت مادر فمینیسم مدرن و نویسندهٔ اثر انقلابی احقاق حقوق زنان
* ساندرین برگس سرگردانیهای کوتاه اما پربار یک فیلسوف سیاسی را مورد بررسی قرار میدهد
مقدمه مترجم:
مری ولستونکرافت (Mary Wollstonecraft) یکی از مهمترین چهرههای اولیهی فمینیسم و از متفکران برجستهی قرن هجدهم میلادی بود. او را میتوان پیشدرآمد موج اول فمینیسم در جهان دانست که با استفاده از زبان فلسفهی روشنگری، از آزادی و برابری زنان دفاع میکرد. اندیشههای او بر فمینیستهای قرن نوزدهم و بیستم تأثیر گذاشت، گرچه مدتی نیز به حاشیه رانده شد، بهویژه پس از انتشار زندگینامهاش توسط همسرش ویلیام گادوین که در آن به روابط عاطفی و نامتعارف او اشاره شده بود.
وی در سال ۱۷۵۹ در لندن به دنیا آمد و در سال ۱۷۹۷ درگذشت. ولستونکرافت را بیشتر به خاطر کتاب تأثیرگذارش “احقاق حقوق زنان” که در سال ۱۷۹۲ منتشر شد، میشناسند. در این کتاب، او استدلال میکند که زنان باید همانند مردان آموزش ببینند و به عنوان موجوداتی عقلانی تلقی شوند، نه صرفاً وابسته به احساسات یا تابع مردان. او در دوران “روشنگری” زندگی میکرد، دورهای که عقلگرایی و فردگرایی به شدت مورد توجه بود. ولستونکرافت، این اندیشهها را به حوزهی زنان کشاند و پرسید که چرا آزادی، عقل و آموزش فقط برای مردان مهم تلقی میشود؟
او در کتاب خود “احقاق حقوق زنان” نقدی تند به این دیدگاه وارد میکند که زنان تنها باید برای جذابیت و دلربایی پرورش یابند. او مینویسد که این نوع تربیت، زنان را از انسانیت کامل محروم میکند و آنان را به «عروسکهای جذاب» در دست مردان تبدیل میسازد. او تأکید میکند که زنان مانند مردان دارای توانایی عقلانی هستند و آموزش برای رشد فضیلت و عقلانیت ضروری است.
مری ولستونکرافت امروز محبوبتر از هر زمان دیگری پس از مرگش به نظر میرسد. اقداماتی برای نصب مجسمه او در نیوینگتون گرین (Newington Green) در لندن یعنی مکانی که او سالها زندگی و کار کرد به راه افتاده است. حتی پرتره او روی ساختمان پارلمان بریتانیا به نمایش درآمد. اما نوعی سطحی نگری و عدم اقناع در شیوه یادآوری عمومی او وجود دارد: گاهی او را صرفاً به عنوان «مادر فمینیسم» میشناسند - عنوانی که به هر نویسنده زن اولیهای که دوباره کشف میشود نسبت میدهند. گاهی به عنوان مادر مجردی شرم آور از او یاد میشود - علتی که خوانندگان قرن نوزدهم از کتابهایش دوری میکردند. یا صرفاً به عنوان مادر مری شلی (Mary Shelley)، (۱) نویسنده رمان فرانکنشتاین (۲). اما مری ولستونکرافت بسیار فراتر از مقوله مادری است.
در طی ده سال گذشته، کارهای او به عنوان آثار یک فیلسوف مورد توجه فزاینده قرار گرفته است و در نتیجه، اگر نه به اندازه شایسته، اما دستکم به شیوهایی ارزشمند تلقی شده است شده که نویدبخش توجه بیشتر خواهد بود. او به طور فزایندهای به عنوان بازیگری مهم در احیای جمهوریخواهی نئورومی (neo-Roman republicanism) (۳) شناخته میشود که بر فضیلتهای مدنی،مشارکت، آزادی و عدم سلطه تأکید داشت. مشارکت او در این سنت به ویژه اهمیت دارد چون جمهوریخواهیاش فراگیرتر از بسیاری از معاصرانش بود. خواندن آثارش به ما نشان میدهد چگونه میتوان مثلاً هم فمینیست بود و هم جمهوریخواه - ترکیبی که همواره تردیدهایی میان فیلسوفان زن ایجاد کرده است.
عمق و غنای فلسفه مری ولستونکرافت با توجه به مرگ زودهنگامش در ۳۸ سالگی شگفت انگیز است. اما حتی زندگی خصوصی او نیز شایسته بررسی بیشتری است که گاهی چنین توجهی را دریافت نمیکند. وقتی به دستاوردهای او در طول عمر کوتاهش نگاه کنیم، به راحتی میتوان از تصویر صرفاً مادرانه از او اجتناب کرد. بخش اعظم این ۳۸ سال به سفر گذشت و او هرگز در جایی ساکن نشد. به همین دلیل شواهد فیزیکی کمی از زندگی او باقی مانده است: نه عمارت خانوادگی وجود دارد، نه حتی خانهای شهری که بتوانیم در آنجا کتابهایش را ورق بزنیم، میزی را ببینیم که هر صبح پشتش مینوشت، یا اتاقی که هر شب در آن میخوابید. در کودکی به ضرورت و در بزرگسالی به انتخاب خودش، پیوسته در حرکت بود. این کودکیِ دائم در حال مسافرت بخش عمدهای از شخصیت او را شکل داد و سفرهای بزرگسالی او برای فلسفهاش ضروری بودند. پس بیایید به ترتیب به آنها بپردازیم.
کودک خانه به دوش
مری ولستونکرافت در سال ۱۷۵۹ در لندن متولد شد. به دلیل قمار و میگساری پدرش، خانوادهٔ او که از طبقهٔ متوسط بودند، مجبور به نقل مکانهای مکرر میشدند و آموزش ولستونکرافت مورد بی توجهی قرار گرفت. در نتیجه، او بیشتر چیزها را خودآموخته بود - موضوعی که هم به آن افتخار میکرد و گاهی از آن رنج میبرد. در یک مقطع، خانواده توانست مدتی در یکجا ساکن شود تا ولستونکرافت برای مدتی به مدرسه برود. این دوران در بورلی (Beverley)، نزدیکهال (Hull) گذشت، جایی که با جین آردن (Jane Arden) دوست شد؛ پدر جین کتابخانه بزرگی داشت - اولین کتابخانه خصوصی از میان چند کتابخانهای که نقش مهمی در آموزش او ایفا کردند.
پدر ولستونکرافت مردی خشن بود، و در حالی که او در رمان خودزندگینامهاش به نام «مری» از بی توجهی مادرش به خود شکایت میکند، اما تعریف میکند که شبهایی که پدرش مشروب میخورد، جلوی در اتاق خواب مادرش میخوابید تا از او محافظت کند. بدون شک این تجربهٔ زندگی با پدری خشن، درک زودهنگامی از معنای وابستگی زنان در ازدواج به او داده است.
به محض این که به سن کافی رسید، به عنوان هم نشینی یک بانو برای خانم داوسون (Mrs Dawson) در بث (Bath) مشغول به کار شد. او هجده ماه آنجا ماند و از بی حوصلگی و افسردگی رنج میبرد، سپس سه ماه بعدی را در ویندزر (Windsor) گذراند. آنگاه مادرش بیمار شد، بنابراین به خانه بازگشت تا از او پرستاری کند و این تا زمان مرگ او ادامه یافت. با این حال، آن دوران کاملاً غم انگیز هم نبود، چرا که با زوج همسایه شان، آقا و خانم کلر (Mr and Mrs Clare)، دوست شد. مانند آقای آردن آنها نیز اجازه دادند تا ولستونکرافت از کتابخانه شان استفاده کند. آنها همچنین او را با زنی آشنا کردند که دوست بسیار صمیمی اش، یعنی فانی بلاد (Fanny Blood) شد.
نیواینگتون گرین، پرتغال و ایرلند
پس از مرگ مادرش، ولستونکرافت به خانواده فانی پیوست و به خانم بلاد در کار گلدوزی کمک میکرد. بعداً، او به همراه خواهرانش تصمیم گرفتند مدرسهای برای دختران تأسیس کنند و با کمک اعضای جامعه دگراندیش نیواینگتون گرین (Newington Green) - که در آن زمان یک روستا بود - ساختمانی را اجاره کردند.
ولستونکرافت بخش زیادی از فلسفهٔ آموزشی خود را از این تجربه کسب کرد و ادعای [اشتباه] روسو مبنی بر اینکه دختران کوچک را نمیتوان مانند پسران کوچک آموزش داد به درستی اصلاح کرد - به ویژه در زمینههای مربوط به انضباط و دیسیپلین و با این استدلال که برخلاف او [یعنی روسو]، این جا خودش بود که واقعاً به دختران کوچک آموزش میداد.
فانی به بیماری سل مبتلا شد و پزشک توصیه کرد به جایی با آب وهوای گرمتر برود، بنابراین به نامزدش در پرتغال پیوست. آنها ازدواج کردند و در عرض چند ماه، فانی باردار شد. متأسفانه بارداری باعث بهبود سل او نگردید. حالش به شدت وخیم شد، بنابراین ولستونکرافت به پرتغال سفر کرد تا به او کمک کند. او از سفر لذت میبرد و یکی از معدود مسافرانی بود که در طول سفر بیمار نشد و به پرستاری از دیگران کمک کرد. اما نتوانست به فانی کمک کند، زیرا او اندکی پس از زایمان درگذشت. ولستونکرافت یک ماه در لیسبون ماند و از کودک فانی مراقبت کرد. او از وقتش در آنجا برای مشاهده آداب و رسوم پرتغالیها استفاده کرد و هنگام بازگشت کاملاً متقاعد شده بود که کاتولیسیسم دین سالمی نیست و پرتغالیها در رفتار با زنان و طبقات پایین جامعه بسیار بد عمل میکنند.
وقتی ولستونکرافت از پرتغال بازگشت، متوجه شد که خواهرانش در اداره مدرسه موفق نبودهاند. اولین راه حل او برای رهایی از بدهی، نوشتن کتابی به نام «اندیشههایی درباره آموزش دختران» (۱۷۸۶) بود، که در آن شروع به توسعه استدلالهایی برای برابری بیشتر جنسیتی در آموزش، به ویژه در زمینه پرورش تفکر انتزاعی کرد. جالب اینکه او همچنین توصیه میکرد زنان جوان قبل از ازدواج به سفر خارج از کشور بروند و استدلال میکرد که اینگونه است که مردان نسبت به همسرانشان مزیت ناعادلانهای پیدا میکنند، زیرا به آنها [به شوهران] اجازه داده میشود قبل از سکونت و تشکیل خانه و خانواده، جهان را تجربه کنند و راه خود را در آن بیاموزند.
کتابش با استقبال خوبی روبهرو شد، اما ولستونکرافت همچنان زیر بار بدهی بود. برای پرداخت بدهیهایش، زبان فرانسه آموخت و به عنوان معلم سرخانه در خانوادهای اشرافی در ایرلند مشغول به کار شد. اما در آنجا رشد نکرد، چرا که از سطحینگری و تمایلات مستبدانه اربابانش بیزار بود. با این حال، توانست دوستی مادامالعمری با یکی از شاگردانش به نام مارگارت برقرار کند و همچنان از فرصت برای غنیتر کردن ذخیره فکری خود استفاده برد. نظرات مکرر او درباره تأثیر منفی اخلاق اشرافی بر جامعه بهطور کلی و بهویژه بر دختران کوچک، بیشک از مشاهداتش در ایرلند نشأت میگرفت.
او از کتابخانه کارفرمایانش بهره برد و در آنجا آثار روسو را مطالعه کرد. با الهام از آمیزه خودزندگینامه، داستان و فلسفه در آثار روسو، طرح کتابی را ریخت که نام خودش را بر آن نهاد: «ماری». این کتاب داستان زن جوانی را روایت میکرد که در کودکی مورد بیتوجهی قرار گرفته بود، اما از طریق مطالعه و نوشتن، عقل خود را پرورش داد. ماری نخست در دوستی و سپس در عشق ناامید میشود، اما در نهایت به رابطه عاشقانهای غیرجنسی تن میدهد.
سالهای زندگی در لندن
ولستونکرافت در نهایت شغل معلمیاش را از دست داد - بیزاری او از کارفرمایانش و صداقتش احتمالاً باعث شد نتواند مدت زیادی در خدمت آنان بماند. به لندن بازگشت. نخستین کسی که به دیدارش رفت، ناشرش جوزف جانسون (Joseph Johnson) بود. جانسون بلافاصله اتاقی در بالای فروشگاهش و شغلی به عنوان مترجم و منتقد برای نشریهای که مال خودش بود و نام آن نقد و بررسیهای تحلیلی (Analytical Review) بود به او پیشنهاد کرد. ولستونکرافت از سال ۱۷۸۷ تا ۱۷۹۲ در لندن ماند. اما همکاری با جانسون را تا زمان مرگش در سال ۱۷۹۷ ادامه داد.
داشتن شغل در یک انتشارات به این معنی بود که ولستونکرافت نیازی نداشت پیش از نوشتن کتاب به دنبال کمک مالی برای چاپ اثرش بگردد. جانسون میدانست چه کتابی فروش میرود و به پیشنهادها گوش میداد. او به ویژه به آثاری در رده آموزش و تعلیم و تربیت علاقه داشت، بنابراین با رغبت دو کتاب بعدی ولستونکرافت را پذیرفت: کتاب «آموزشهای مقدماتی برای بانوان جوان» و «داستانهای اصیل برای کودکان». این آثار اولیه، نشانه تعهد عمیق او به آموزش و پرورش بود که در سراسر زندگی حرفهایاش حفظ کرد.
تازه در سال ۱۷۹۰ بود که ولستونکرافت بالاخره به عنوان فیلسوفی جمهوریخواه شناخته شد. هنگامی که ادموند برک (Edmund Burke) (۴) در جزوهاش علیه انقلاب فرانسه به دوست و مرشد او، ریچارد پرایس حمله کرد، ولستونکرافت نخستین پاسخ را نوشت - کتاب «اثبات حقوق انسانها» (۱۷۹۰) (Vindication of the Rights of Men). او در این کتاب برای نخستین بار این باور خود را بیان کرد که آزادی به معنای رهایی از سلطه است و استقلال تا آنجا که فرد قادر به تصمیمگیری برای خود باشد، اهمیت دارد. ولستونکرافت در این اثر خود از آرمانهای جمهوریخواهانه انقلاب دفاع کرد و استدلال نمود که مردم فقیر فرانسه در رابطهای تحملناپذیر از وابستگی به ثروتمندان به سر میبردند که به سادگی نمیتوانستند از آن رهایی یابند، چرا که بخشی از این رابطه شامل توقف ظرفیت آنان برای تفکر مستقل میشد. بنابراین یک رعیت فرانسوی پیش از انقلاب فردی وابسته بود، چون نه توانایی مخالفت با اربابش را داشت و نه از منابع فکری لازم برای درک معنای چنین کاری برخوردار بود.
نخستین نبرد فلسفی ولستونکرافت بنابراین به نمایندگی از طرف فقرا بود،و نه به طور خاص زنان. با این حال، زنی که معیشت مادیاش به شوهرش وابسته است، به همان اندازه ناآزاد است، حتی اگر خودش متوجه نباشد، چون انتخابهای بسیاری هست که به سادگی نمیتواند بدون موافقت شوهرش برای خود انجام دهد، مانند سفر. از این منظر، ازدواج نابرابر به اندازه رابطه ارباب و برده، وضعیتی مستبدانه است.
جانسون کتاب او را چاپ کرد (هرچند که پاسخ بعدی توماس پین ( Paine Thomas) (۵) به ادموند برک را که عنوان “حقوق بشر” (۱۹۷۱) برای آن انتخاب شده بود چاپ نکرد). هنگامی که ناشرش جانسون متوجه شد ولستونکرافت در حال فرو رفتن به حالت افسردگی است، به او پیشنهاد داد که در دفاع از حقوق زنان نیز کتابی بنویسد. او این کار را انجام داد. در کتاب “احقاق حقوق زنان” (۱۷۹۲) (A Vindication of the Rights of Woman)، او به این پرسش میپردازد که جمهوریخواهی چگونه ممکن است بر زنان تأثیر بگذارد، و به ویژه چگونه فقدان آموزش، زنان را برای زندگی تحت سلطه آماده میکند. ولستونکرافت با پیشبینی این ایده که گاهی افراد تحت ستم ذهنیت خود را با واقعیتشان تطبیق میدهند، استدلال میکند که افراد تحت سلطه اغلب اراده بازپس گرفتن آزادی خود را از دست میدهند. در عوض، آنها به “در آغوش کشیدن زنجیرهایشان” میپردازند و وضعیت خود را عادی و گاهی حتی مطلوب میپندارند. پس از انتشار چاپ دوم کتاب “احقاق حقوق زنان”، جانسون بار دیگر به ولستونکرافت پیشنهاد داد که برای نوشتن درباره انقلاب به پاریس برود.
سالهای انقلابی
ولستونکرافت در پایان سال ۱۷۹۲ به پاریس رسید، درست زمانی که محاکمه لویی شانزدهم و ماری آنتوانت آغاز شده بود. او نوشت که دیدن لویی که به دادگاه برده میشد، یکی از اولین صحنههایی بود که در آنجا شاهد آن بوده و این منظره او را به گریه انداخته است. احتمالاً به هر حال احساس غمگینی میکرد: زبان فرانسویاش که به عجله و تنها برای تدریس یاد گرفته بود، برای مکالمه با پاریسیها کافی نبود و افراد کمی را در آنجا میشناخت.
این وضعیت به سرعت تغییر کرد وقتی جان کریستی، همکار جانسون، او را با جامعه خارجیانی که در محفل (salon) (۶) شاعری به نام هلن ماریا ویلیامز (Helen Maria Williams) گرد هم میآمدند آشنا کرد. کتاب دوم ولستونکرافت قبلاً به فرانسوی ترجمه شده و نقدهای مثبتی دریافت کرده بود، بنابراین شناخته شده و مورد استقبال قرار گرفت. در آنجا با توماس پین و از طریق او با هواداران جناح ژیروندن (Girondin faction)، (۷) آقا و مادام رولان (Monsieur and Madame Roland)، و شاید کوندورسه و بریسو (Condorcet and Brissot) آشنا شد. او همچنین گیلبرت ایملی (Gilbert Imlay)، کارآفرین آمریکایی که بعداً معشوقه او شد را ملاقات کرد. در سال ۱۷۹۴، او از ایملی باردار بود. او برای اجتناب از زندانی شدن به عنوان یک زن انگلیسی، (به دروغ) خود را به عنوان همسرش در سفارت آمریکا ثبت نام کرد، سپس برای ایمنی ابتدا به حومه شهر و پس از به دنیا آوردن دخترش فانی، به لو آور (Le Havre) نقل مکان کرد.
در طول دو سال و نیم اقامت در فرانسه، او مدام مشغول نوشتن بود. او در ابتدا قصد داشت که مجموعهای از نامههایی برای جانسون درباره مشاهداتش از انقلاب را بنویسد، اما در عوض تصمیم گرفت تاریخ چندجلدی انقلاب را تألیف کند. جلد اول زمانی که در لو آور بود منتشر شد. جلدهای دیگر هرگز نوشته نشدند. علیرغم ناامیدی اولیهاش که علت آن این بود که او شاهد آغاز دوران ترور در انقلاب فرانسه بود، موضع ولستونکرافت در مورد انقلاب همچنان مثبت باقی ماند. اشتباهاتی صورت گرفته بود که اجتنابناپذیر بودند، اما فرانسه همچنان در حال تلاش برای ریشهکن کردن استبداد بود. کتاب او با عنوان “نگاهی تاریخی و اخلاقی به خاستگاه و پیشرفت انقلاب فرانسه” (۱۷۹۵)، مطالعهای انتقادی از تعدادی اسناد کلیدی نوشته شده در سالهای اولیه انقلاب توسط میرابو (Mirabeau)، بریسو (Brissot) و دیگران بود و در آنها به دنبال مسئله ی آزادی میگشت.
سفر به اسکاندیناوی
پس از تولد نخستین فرزند و نگارش کتابش، ولستونکرافت تصمیم گرفت به لندن بازگردد و با ایملی زندگی مشترک را آغاز کند. ایملی نیز تازه به لندن بازگشته بود، و ولستونکرافت تصمیم گرفت که در آنجا به او ملحق شود اما در کمال تعجب مشاهده کرد که محبوبش با یک خواننده اپرا زندگی میکند. ولستونکرافت در این مرحله برای اولین بار اقدام به خودکشی کرد. ایملی به جای برآورده کردن خواستههای ولستونکرافت، تلاش کرد که با سپردن مأموریتی به او از افسردگیاش بکاهد.
ایملی محمولهای نقرهای را که از فرانسه قاچاق کرده بود گم کرده و حدس میزد کاپیتان کشتی آن را جایی در اسکاندیناوی پنهان کرده است. با اختیارات حقوقی که ایملی به او داد، ولستونکرافت به همراه دختر شیرخوارش و خدمتکار فرانسویاش راهی شمال شد. او در این سفر «نامههایی از سوئد، نروژ و دانمارک» (۱۷۹۶) را نوشت که تأملاتی اجتماعی، سیاسی و زیباییشناختی درباره اسکاندیناوی بود.
آخرین منزلگاهها
پس از بازگشت از اسکاندیناوی، رابطه با ایملی بهبود نیافت و او بار دیگر اقدام به خودکشی کرد. این بار دوستش مری هیز (Mary Hays) او را نجات داد. هیز، ولستونکرافت را با ویلیام گادوین (William Godwin) (۸)، فیلسوفی که یک بار در خانه جانسون ملاقات کرده بود، آشنا کرد. آن دو عاشق هم شدند و در ۱۷۹۷، زمانی که ولستونکرافت متوجه بارداریاش شد، ازدواج کردند. حتی در این مرحله نیز ولستونکرافت در منزل همسرش ساکن نشد و با زندگی در ساختمانی مجاور، استقلال خود را حفظ کرد.
در دوران بارداری، روی رمان «ماریا،یا بی عدالتی نسبت به زن» کار کرد. این اثر مطالعهای ادبی درباره چگونگی آسیبرساندن سلطه به زنان، فارغ از پیشینه اجتماعیشان است. داستان زنی اشرافی را روایت میکند که همسر مستبدش او را در تیمارستان زندانی کرده تا نتواند با فرزندشان از او جدا شود. جِمیما (Jemima)، زندانبان او، زنی فقیر است که از دوران کودکی مورد آزار قرار گرفته و تا پیش از این شغل، در خیابانها زندگی و تن فروشی میکرده است. رمان نشان میدهد چگونه این دو زن به تدریج به یکدیگر اعتماد میکنند و وجوه اشتراک و تفاوتها میان خود را درک میکنند.
ولستونکرافت در این دوره نوشتن کتابی درباره تربیت کودک را آغاز نمود که بر نقش برابر مادر و پدر تأکید داشت و یادداشتهایی برای رساله فلسفی دیگری (احتمالاً جلد دوم «احقاق حقوق زنان») تهیه کرد. اما هیچیک از این آثار را به پایان نرساند، چرا که در سپتامبر ۱۷۹۷، ده روز پس از تولد دومین دخترش مری، بر اثر تب زایمان درگذشت. حتی پس از مرگ نیز آرامشی در کار نبود. ویلیام او را در گورستان قدیمی سنت پانکراس به خاک سپرد. وقتی بعدها اجساد این گورستان برای احداث ایستگاه قطار جابهجا شدند، نوه مری شلی اجدادش را به مقبره خانوادگی در بورنموث (Bournemouth) انتقال داد.
فانی ایملی، دختر اول ولستونکرافت، در سی سالگی خودکشی کرد. مری شلی (از شوهرش ویلیام گادوین)، دختر دومش، عشق به ماجراجویی را از مادر به ارث برد و با همسرش پرسی (Percy) (۹) و دوستانشان به اروپا سفر کرد و بعدها «فرانکنشتاین» را نوشت. مارگارت کینگز (Margaret Kings)، شاگرد محبوب ولستونکرافت در دوران معلمیاش در ایرلند، نیز به سفر روی آورد و پس از مسافرتی طولانی در اروپا، با پوشش مردانه در ایتالیا پزشکی خواند و نهایتاً در آنجا ساکن شد، جایی که میزبان مری شلی و دوستانش بود.
ساندرین برگس نویسنده این مقاله دانشیار فلسفه در دانشگاه بیلکنت آنکارا است. او مؤلف «راهنمای راتلج برای کتاب ولستونکرافت احقاق حقوق زنان » (۲۰۱۳) و ویراستار مشترک «فلسفه اجتماعی و سیاسی مری ولستونکرافت» (۲۰۱۶) به همراه الن کافی است. او از بنیانگذاران انجمن فلسفی مری ولستونکرافت است.
* این مقاله در نشریه «فلسفه اکنون» (Philosophy Now) شماره ۳۷ در اکتبر/نوامبر ۲۰۱۸ منتشر شده است.
—————————————-
زیر نویسهای مترجم:
۱. مری شِلی (Mary Shelley) نویسنده و روشنفکر انگلیسی بود که بیشتر به خاطر نوشتن رمان فرانکنشتاین (Frankenstein) در سال ۱۸۱۸ شناخته میشود. او در سال ۱۷۹۷ به دنیا آمد و دختر مری ولستونکرافت (مدافع حقوق زنان) و ویلیام گادوین (فیلسوف سیاسی) بود. او در ۱۶ سالگی با شاعر معروف پِرسی بیش شلی فرار کرد و در ۱۸ سالگی «فرانکنشتاین» را نوشت، که از نخستین رمانهای علمی-تخیلی تاریخ به شمار میآید. این داستان دربارهی دانشمندی است که موجودی زنده میسازد، اما از پیامدهای کار خود وحشتزده میشود. مری شلی تا پایان عمرش به نوشتن رمان، داستان کوتاه، و زندگینامه پرداخت و در ۱۸۵۱ درگذشت. آثار او ترکیبی از تخیل، اخلاقگرایی و دغدغههای علمی و اجتماعی است.
۲. رمان فرانکنشتاین (۱۸۱۸) اثر مری شلی. یکی از پایههای ادبیات گوتیک و علمیتخیلی است که مفاهیم عمیقی دربارهٔ انسانیت، علم و اخلاق را بررسی میکند. خلاصه داستان: ویکتور فرنکشتاین، دانشمدی جوان، با استفاده از قطعات اجساد و نیروی الکتریسیته، موجودی زنده میسازد. اما این آفرینش به کابوسی تبدیل میشود: هیولای بینام، طردشده و تنها، به انتقامجویی روی میآورد. اهمیت و تأثیرگذاری: نخستین رمان علمیتخیلی. پیشگام ژانرهایی مانند «علم بدون وجدان» و «هشدار دربارهٔ پیشرفت بیقیدوبند». مسئولیت اخلاقی دانشمندانمبنی بر این که آیا انسان حق دارد مانند خدا آفرینشگر باشد؟
۳. جمهوریتگرایی نو-رومی (neo-Roman republicanism) یا جمهوریگرایی رومی نوین، یک سنت فکری در فلسفه سیاسی و نظریه جمهوریخواهی است که ریشه در اندیشههای جمهوری روم باستان دارد و در دوران مدرن، به ویژه از قرن بیستم به این سو، توسط متفکرانی چون کوئنتین اسکینر (Quentin Skinner) و فیلیپ پتی (Philip Pettit) بازسازی و تئوریزه شده است. این سنت در برابر دو مدل دیگر جمهوریخواهی قرار میگیرد: جمهوریخواهی کلاسیک (مانند جمهوری فلورانس یا نظرات ماکیاولی) و لیبرالیسم مدرن.
۴. ادموند برک (Edmund Burke) سیاستمدار، فیلسوف و نویسنده ایرلندی قرن ۱۸ بود که بیشتر بهخاطر نقد انقلاب فرانسه و دفاع از سنت، مذهب و نظم اجتماعی شهرت دارد. او از پایهگذاران اندیشه محافظهکاری مدرن است و در کتاب معروف خود “تأملاتی درباره انقلاب فرانسه” (1790) هشدار داد که انقلابهای رادیکال میتوانند به خشونت و هرجومرج منجر شوند. برک در عین حال از آزادی، پارلمان و اصلاحات تدریجی دفاع میکرد.
۵. توماس پین (Thomas Paine) نویسنده، نظریهپرداز سیاسی و انقلابی انگلیسیتبار قرن ۱۸ بود که نقش مهمی در انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه ایفا کرد. او با نوشتههای تأثیرگذارش، از جمله “عقل سلیم” (Common Sense)، از استقلال آمریکا از بریتانیا دفاع کرد و در کتاب “حقوق انسان” (The Rights of Man) به حمایت از انقلاب فرانسه و دموکراسی پرداخت. پین از مدافعان سرسخت عقل، آزادی، و برابری بود و یکی از چهرههای کلیدی عصر روشنگری بهشمار میرود.
۶. محفلهای هنری یا Salonها در قرن هجدهم، بهویژه در فرانسه، نقش مهمی در شکلگیری و گسترش اندیشههای روشنگری، هنر و ادبیات داشتند. این محفلها، گردهماییهای منظم فرهنگی و فکری بودند که در خانههای اشراف یا بورژواهای فرهیخته برگزار میشدند و در آنها نویسندگان، فیلسوفان، هنرمندان، دیپلماتها و روشنفکران گرد هم میآمدند تا دربارهی موضوعات مهم زمان خود بحث کنند. ویژگی برجستهی این سالنها، مدیریت و میزبانی توسط زنان فرهیخته و با نفوذ بود. این زنان که به آنها salonnières گفته میشد، با هوشمندی، تحصیلات و روابط اجتماعی خود، فضای گفتوگو و تبادل نظر را فراهم میکردند و در شکلگیری فرهنگ فکری عصر روشنگری نقش مؤثری داشتند. چند ویژگی کلیدی شامل فضای آزاد گفتوگو که برخلاف دانشگاهها یا نهادهای رسمی، سالنها اجازه میدادند افراد با پیشزمینههای مختلف وارد بحث شوند. نقش زنان بهویژه در جامعهی مردسالار آن زمان، از طریق این محفلها توانستند در حوزهی سیاست، فلسفه و فرهنگ نقشآفرین باشند. پلی میان طبقات اجتماعیبودند، سالنها گاه روشنفکران و اشراف را در کنار هم قرار میدادند، که به ترویج اندیشههای نو کمک میکرد.
۷. جناح ژیروندن (Girondins) جناحی میانهرو و لیبرال در انقلاب فرانسه (۱۷۹۱–۱۷۹۳) بودند که عمدتاً از نمایندگان ایالتهای جنوبی (مانند ژیروند) تشکیل میشد. آنها بهعنوان مدافعان حقوق ایالتها، تجارت آزاد و مخالفان تمرکز قدرت در پاریس شناخته میشدند. ویژگیهای کلیدی آنها مخالف اعدام لویی شانزدهم و طرفدار حکومت مشروطه بودند. تضاد با ژاکوبنها (بهویژه روبسپیر) که آنها را افراطی میدانستند داشتند. شکست در قدرتگیری پس از شورشهای ۱۷۹۳ و سرکوب توسط ژاکوبنها. اعدام رهبرانشانمانند بریسو و ورنیو در دوران ترور. آنها نماد تقابل بین فدرالیسم و تمرکزگرایی در انقلاب فرانسه بودند و سقوطشان راه را برای حکومت ترور ژاکوبنها هموار کرد.
۸. ویلیام گادوین (William Godwin) (۱۷۵۶–۱۸۳۶) فیلسوف سیاسی رادیکال، نویسنده و روشنفکر انگلیسی که از پیشگامان آنارشیسم فلسفی و فمینیسم اولیه محسوب میشود. پدر مری شلی (نویسنده فرانکنشتاین) و همسر مری ولستونکرافت (از نخستین فمینیستها).
۹. پرسی بیش شلی (Percy Bysshe Shelley) (۱۷۹۲–۱۸۲۲) شاعر رمانتیک انگلیسی و همسر مری شلی (نویسندهٔ فرانکنشتاین) بود که نقش مهمی در زندگی فکری و ادبی او ایفا کرد. او از پیشگامان شعر رمانتیک با اشعاری مانند اوزیماندیاس و آدونایس است. او تحت تأثیر ویلیام گادوین (پدر مری شلی)، عقایدی ضدحکومتی و آزادیخواهانه داشت.
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|