دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ -
Monday 2 June 2025
|
ايران امروز |
برگردان: علی محمد طباطبایی
ریموند تالیس دیداری بسیار به تأخیر افتاده با دکارت دارد
مقدمه تا اندازه ای طولانی مترجم: مقاله حاضر به بررسی یکی از مشهورترین گزارههای فلسفه غرب، یعنی «میاندیشم پس هستم» (Cogito, ergo sum) اثر رنه دکارت میپردازد. این جمله که در «تأملات در فلسفه اولی» (۱۶۴۱) مطرح شده، نقطه عطفی در تاریخ فلسفه محسوب میشود و پایهای برای فلسفه مدرن غرب به شمار میرود. نویسنده مقاله، ریموند تالیس، با نگاهی نقادانه به تحلیل این استدلال دکارتی میپردازد و نشان میدهد که چگونه این گزاره به ظاهر ساده، پیچیدگیهای بسیاری در خود نهفته دارد.
مقاله با بررسی ریشههای شکگرایی دکارتی آغاز میشود ـــ همانجا که دکارت با استناد به شباهت تجربیات رویایی و بیداری، همه چیز را مورد تردید قرار میدهد ـــ و سپس به تشریح این نکته میپردازد که چرا دکارت «اندیشیدن» را به عنوان تنها امر غیرقابلتردید برگزید. تالیس با واکاوی دقیق این استدلال، نشان میدهد که «من»ی که دکارت از وجودش مطمئن میشود، تا چه حد محدود و ناکافی است.
این مقاله به ویژه از این جهت جالب توجه است که نشان میدهد چگونه حتی مشهورترین استدلالهای فلسفی نیز در معرض نقد و بازنگری قرار دارند و چگونه تفسیرهای جدید (مانند تفسیر عملکردی یاکو هینتیکا) میتوانند برداشتهای تازهای از متون کلاسیک ارائه دهند. مقاله حاضر نهتنها برای علاقهمندان به فلسفه دکارت جذاب خواهد بود، بلکه برای همه کسانی که به مباحث معرفتشناختی و فلسفه ذهن علاقه دارند نیز حاوی نکات ارزشمندی است. این نوشتار نشان میدهد که چگونه یک گزاره به ظاهر ساده میتواند قرنها مورد بحث و جدل فلسفی قرار گیرد و همچنان موضوعی زنده و چالشبرانگیز باقی بماند. پس به طور خلاصه cogito صرفاً یک بازی زبانی نیست، بلکه «تجربهای است که در آن، اندیشنده وجود خود را در لحظه کشف میکند».
با این حال، همانطور که تالیس اشاره میکند، این «وجود» بسیار نازلتر از چیزی است که دکارت امیدوار بود اثبات کند. این تفسیر، هرچند از نظر فلسفی ژرف است، اما «هیچگاه نمیتواند جهان خارج یا حتی هویت کامل اندیشنده را تضمین کند».
نویسنده ابتدا این پرسش را مطرح میکند که چرا دکارت استدلال خود را با “اندیشیدن” آغاز کرده است؟ چرا نه با “احساس خارش” یا “خواب دیدن”؟ چرا که موجودی که وجود ندارد، نمیتواند بخارد یا خواب ببیند. بنابراین، چرا “اندیشیدن” بهویژه بر دیگر حالات مقدم داشته شده است؟ پاسخ احتمالی این است که دکارت خود را پیشاپیش “چیزی اندیشنده” (res cogitans) تصور میکرد، و لذا اندیشه را بنیان گذارشی مناسبتری میدانست. افزون بر آن، شاید اندیشه نقطهی عزیمت مناسبی برای خروج از شکگرایی بود، چرا که خود شکگرایی نیز حاصل اندیشه است.
اما پرسش اساسیتر این است که: آیا واقعاً استدلال “میاندیشم، پس هستم” توانسته چیزی مهمتر از «در حال فکر کردن بودن» را ثابت کند؟ به بیان دیگر، آیا این استدلال وجود منِ اندیشندهی کامل را اثبات میکند، یا فقط نشان میدهد که “فکری در جریان است”؟
فیلسوف و فیزیکدان آلمانی، گئورگ کریستف لیشتنبرگ، استدلال میکند که دکارت از این مشاهدۀ درونی تنها میتواند نتیجه بگیرد: «اندیشهای در حال رخ دادن است». این جمله مستلزم وجود فاعل اندیشه نیست؛ چرا که خودِ «منِ» اندیشنده در آغاز گزاره مفروض گرفته شده است، بدون اینکه در استدلال اثبات شود. بنابراین، اگر فرض کنیم که «من» اندیشندهای هستم که این اندیشه را دارد، آنگاه استدلال دکارت به «من هستم» ختم میشود. ولی این فرض قبلاً در عبارت «میاندیشم» جاسازی شده است، و نتیجه از همان مقدمات پیشفرض بیرون کشیده میشود. در نتیجه، استدلال دکارت به وضوح نمیتواند وجود یک شخص کامل با بدن، حافظه، تاریخ زندگی، و هویت مشخص(مثلاً خود دکارت) را اثبات کند. حتی وجود بدن خودش را هم نمیتواند بهطور قطعی نشان دهد. زیرا گذار از «اندیشه در جریان است» به «اندیشندهای وجود دارد» و از آن به «آن اندیشنده رنه دکارت است» تنها با افزودن فرضهایی ممکن میشود که خودشان محل تردیدند.
نویسنده در ادامه اشاره میکند که اگرچه برخی فرضها ممکن است موجه به نظر برسند – مثلاً اینکه موجودی که میگوید «من میاندیشم» باید توانایی زبان، ارجاع به خود، و استنتاج را داشته باشد – اما اینها نیز اثباتی برای وجود یک انسان مشخص با زیستنامه و بدن مادی نیستند. فعل سادهی «هستم» (am) در جملهی «میاندیشم، پس هستم» بیش از آنچه مجاز است، معنا حمل میکند و بار زیادی به یک تجربهی درونی اندیشه تحمیل میشود. در نهایت، متن تأکید میکند که خود دکارت نیز از محدودیتهای این استدلال آگاه بود، و برای پر کردن خلأها به وجود خدایی نیکخواه متوسل شد که او را از فریب شیطان یا خطا در داوری دربارهی «ایدههای روشن و متمایز» حفظ کند.
رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) تاکنون غایب مشهودی در این ستون بوده است [منظور در ستون بخصوصی در نشریه «اکنون فلسفه» است]. سرانجام او اینجا حاضر است و شاید مشهورترین جمله فلسفه غرب را بر زبان میآورد: «میاندیشم، پس هستم» (Cogito, ergo sum). این بیان به ظاهر ساده اما عجیب، از جستجوی دکارت برای یافتن چیزی ورای تردید برخاسته است، همانطور که در «تأملات در فلسفه اولی» (۱۶۴۱) شرح داده است.
دکارت درباره دلایل تردید فراگیر میگوید: «تجربههای من در خواب بسیار شبیه به بیداری بودهاند. در خواب، باور داشتم که رؤیاها مطابق با واقعیت هستند». همان گونه که در «تأملات» میگوید: «هیچ نشانهای وجود ندارد که بتوان بیداری را از خواب تشخیص داد.» دکارت استدلال میکند که:«اگرچه رؤیاها گذرا هستند و هنگام بیداری آنها را میشناسم، اما دوراندیشی حکم می کند که هرگز نباید کاملاً به کسانی که حتی یکبار ما را فریب دادهاند اعتماد کرد.» این مسئله وقتی شخص فریبخورده دقیقاً خودمان باشیم نیز صادق است. از آنجا که آنچه بیداری مینامیم ممکن است رؤیا باشد، تردید در همه چیز کاملاً معقول است.
البته نه کاملاً [تردید در] همه چیز. دکارت ادامه میدهد: «به یک چیز نمیتوانم شک کنم – اینکه من در حال اندیشیدن هستم، زیرا تردید در این که در حال اندیشیدن هستم خودش مستلزم اندیشیدن من است. هر موجودی که میاندیشد (و از جمله تردید کردن هم اندیشیدن است) باید وجود داشته باشد، بنابراین «منِ اندیشنده» باید وجود داشته باشد و تردید در این امر مستلزم تناقض است. حتی اگر در حال خوابیدن هم باشم و استدلال کوگیتو(cogito argument) را مرور کنم، نتیجه آن –این که من «هستم» - همچنان پابرجاست. پس خدا یا شکرت! (Hallelujah)!
پس بنابراین من چه هستم؟
اما استدلال کوگیتوی دکارت واقعاً چه دستاوردی دارد؟ چرا اساساً با اندیشه آغاز میشود؟ چرا مثلاً نمی گوئیم «من خارش دارم، پس هستم»؟ موجودی که وجود ندارد نمیتواند خارش داشته باشد. یا «من رؤیا میبینم، پس هستم»؟ موجود غیرموجود نمیتواند رؤیا ببیند. پس چرا دکارت اندیشه را برتر میشمرد؟ آیا چون اندیشه بیش از خارش یا رؤیا به ماهیتی که دکارت خود را متناسب با آن میپنداشت–یعنی یک «چیز اندیشنده» (res cogitans) - نزدیک بود؟ شاید او اندیشه را به عنوان نقطه شروع سفر از شکگرایی انتخاب کرد، زیرا در وهله اول همین اندیشیدن بود که او را به شکگرایی کشانده بود. نکته مهمتر این است که میتوان تصور کرد که خارش نداریم بدون اینکه به تناقض خودارجاعی برسیم (دچار تناقض گویی شویم)، اما نمیتوانم اندیشه کنم که در حال اندیشیدن نیستیم. با این حال، اندیشه انکارناپذیر دکارت درباره اندیشیدن، بخش زیادی از وجودش را ورای شک و تردید قرار نمیدهد که البته نتیجه ای ناامید کننده است. بالاخره دکارت میخواست از وجود خودش مطمئن باشد، نه صرفاً از وجود هر اندیشندهای یا حتی از وجود هر چیزی. این مسئله نشان میدهد که دستاورد «میاندیشم، پس هستم» چقدر ناچیز است.
فیزیکدان، فیلسوف و طنزپرداز آلمانی، گئورگ کریستوف لیختنبرگ (۱۷۴۲-۱۷۹۹) استدلال میکرد که دکارت تنها میتوانست به طور مشروع از مشاهده اندیشیدن خود نتیجه بگیرد که «اندیشیدن در جریان است». البته درست است که شما نمیتوانید از افکار آگاه باشید مگر اینکه خودتان همان فردی باشید که آنها را میاندیشد، اما این به تنهایی شما را به یک «من» که اندیشنده است نمیرساند. دکارت تنها در صورتی به «من هستم» در پایان استدلال میرسد که «من» از همان ابتدا در «میاندیشم» حاضر باشد. بنابراین استدلال کوگیتو به این خلاصه میشود که: «اگر اینیک ‘من’ است که میاندیشد - اگر اندیشیدن تجلی یک’من’ کامل است - پس اندیشیدن من ثابت میکند که من هستم». اما این «من» که میاندیشد، صرف این واقعیت که به قول لیختنبرگ «اندیشیدن در جریان است» گنجانده نشده است.
بنابراین، گوش دادن به افکار خویش، وجود انسان به تمام معنا را اثبات نمیکند: یعنی همان رنه دکارت سرباز، ریاضیدان، فیلسوف، شمشیرباز، معلم ملکه کریستینا و غیره را. حتی اطمینانی که استدلال کوگیتو ارائه میدهد به فراسوی دکارت و به جهانی که فکر میکرد در آن زندگی میکند گسترش نمییابد. این استدلال حتی بدن خود او را هم اثبات نمیکند، با وجود اینکه او استدلال کرده بود که در بدن خود مانند یک «هدایت گر کشتی» (pilot) در یک کشتی نیست. ارتباط او با بدنش بسیار درهمتنیدهتر از این است. شما نمیتوانید از «اندیشیدن وجود دارد» به «اندیشندهای وجود دارد» و سپس به «اندیشندهای به نام رنه دکارت وجود دارد» برسید، و اینکه این اندیشنده یک سوژه مجسم است که زندگی خاصی داشته است. یا حداقل بدون افزودن فرضیاتی که آن جمله مشهور ارائه نمیدهد، نمیتوانید به این نتیجه برسید. برخی از این فرضیات، همانطور که گفتم، از طریق سمت چپ استدلال یواشکی رد میشوند: آنها قبل از اینکه ما به «ارگو» (پس) متوسل شویم، در «کوگیتو» (میاندیشم) پخته شدهاند.
شاید تمام این یواشکی رد کردن ها کاملاً بیمورد و دور از انصاف هم نباشند. موجودی که میتواند بگوید «من میاندیشم» باید توانایی تفکر واضح، ارجاع به خود، تفکر درباره تفکر و (همانطور که عملکرد خود استدلال نشان میدهد) استنتاج کردن را داشته باشد. اینکه آیا این به یک سوژه مجسم که دارای یک زندگینامه کامل است منجر میشودیا نه، جای بحث دارد. هنوز مشخص نیست که چند گزاره را میتوان به طور منطقی به وجود صرف اندیشنده متصل کرد - «هستم» در نتیجهگیری او چقدر محتوای دارد - یا حتی آیا استفاده از «هستم» توجیهپذیر است، چرا که «هستم» برخلاف «است» نمیتواند به وجود صرف یک موجود با چند گزاره محدود شود. به نظر میرسد که یک قسمت دروننگری شده از اندیشه باید آن بار به طور ناممکنی سنگین را به دوش بکشد تا بتواند یک دکارت کامل و حداقل بخشی از جهانی را که او معمولاً به آن باور دارد، ارائه دهد.
البته دکارت آگاه است که استدلال کوگیتوی او چقدر کم به دست میدهد. همانطور که او اعتراف میکند، این استدلال به نگرانیهایی که ممکن است او قربانی یک شیطان شریر شده باشد که عمداً او را فریب میدهد تا به این ترتیب هر چیز دیگری که باور دارد نیز نادرست باشد، پاسخ نمیدهد. برای پیشگیری از این احتمال، او به خدای خیرخواهی متوسل میشود که عمداً او را فریب نمیدهد یا اجازه نمیدهد در مورد آنچه او «ایدههای واضح و متمایز» مینامد فریب بخورد. بنابراین، به نظر میرسد مشهورترین استدلال در فلسفه غرب وقتی که زیر ذرهبین قرار می گیرد به شدت تحلیل میرود. آن بخش از اندیشیدن که مقدمه این استدلال را شکل میدهد، چیز چشمگیری به عنوان یک اندیشنده بخصوص و یا یک جهان خارج ارائه نمیکند. و اگر چه این استدلال در ظاهر یک استنتاج به نظر میرسد – و آن هم استنتاجی وسوسه انگیز – اما در واقع چنین نیست، آنهم علی رغم وجود «ارگو» که گذار از «من فکر میکنم» به «من هستم» را نظارت میکند. عبور از مقدمه به نتیجه، مبتنی بر پیشفرضهای نهفته در خود مقدمه است که لزوماً در برابر آن شک جهانی که دکارت میخواست از آن بگریزد،مصون نیستند.
تفکر به مثابه اجرا
چنین دغدغههایی باعث توجه و دلبستگی برخی فلاسفه به این موضوع شده است (از جمله جاکو هینتیکا (Jaakko Hintikka)، فیلسوف فنلاندی، در مقاله کلاسیکش «کوگیتو، ارگو سوم: استنتاج یا اجرا؟»، منتشر شده در نشریه Philosophical Review، به سال ۱۹۶۲، تا مقصود دکارت را مورد بازاندیشی بیشتری قرار دهند. علیرغم وجود «ارگو»، «کوگیتو، ارگو سوم» را نباید به عنوان یک استدلال مکتوب، بلکه به مثابه یک «اجرا» (performance) ارزیابی کرد. هرگونه بنیانِ حقیقتِ جوهری نه در عبارت انتزاعی، بلکه در کنش گفتاری ای نهفته است که در زمان و مکان خاصی ابراز میشود. بنابراین آنچه در واقع استدلال کوگیتو(می اندیشم) انجام میدهد، نه تاکید بر یک ضرورت منطقی، بلکه بر یک ضرورت وجودی است. این ضرورت نه در جملات انتزاعی، بلکه در اظهارات عینیِ بیانشده – یا اندیشید هشده – توسط کسی که به خودش به عنوان «من» اشاره میکند، نهفته است. ادعای دکارت مبنی بر وجود داشتنش، بی نیاز از اثبات است، چراکه هر ادعایی که او در این باره مطرح کند مستلزم آن است که او وجود داشته باشد تا بتواند آن را بیان کند. افزون بر این، آنچه یک اجرای زنده ارائه میدهد، فاعلی است با ویژگیهای یک انسان که قادر است مانند یک فیلسوف استدلال کند.
اینکه آیا داده «من می اندیشم» در اجرای کوگیتو،یک استدلالگر مجسم است یا یک مقدمه مجرد، همچنان نامشخص است. اما نکته اینجاست که کنش یا اجرایی (performance) در کار است و نیازمند آن است که اجراکننده بگوید «من هستم». اگر چنین باشد، به نظر میرسد میتوانیم مشهورترین جمله فلسفه غرب را به یک کلمه تقلیل دهیم: یعنی به sum یا «هستم». این بیان چیزی است که «من» مورد نظر نه میتواند در آن اشتباه کند و نه میتواند شک کند که در اشتباه است. البته برای شخص ثالث کاملاً قابل قبول است که در مورد دکارت بگوید «او نیست»، اما برای خود دکارت غیرممکن است که بگوید «من نیستم».
پس آیا خودِ «کوگیتو» (می اندیشم) هیچ نقشی در قدرت این استدلال ندارد، چون ادعای «من هستم» به اندازه «من می اندیشم» بی نیاز از اثبات است و به همان اندازه (یا کمتر) نتیجه میدهد؟ مسلماً «من هستم» یک اندیشه است: برای اینکه من بتوانم خارج از خودم بایستم و وجود خودم را اثبات کنم، تفکر لازم است. اما این آن نوع از اندیشهای نیست که به خودش به عنوان یک اندیشه اشاره کند. با این حال، اگرچه گفتن «من» یا «من هستم» مستلزم تفکر است، اما لازم نیست این موضوع را به شکل بازتابی با افزودن «من می اندیشم» تصریح کنیم – تا تاکید کنیم که «من»ای که وجود خود را تصدیق میکند در حال تفکر است. نقش اندیشه– اندیشیدن به اینکه «من هستم» یا «من فکر میکنم» – نه به عنوان دادهای برای یک استنتاج که به نتیجهای کمابیش-منطقی مبنی براین که اندیشنده ای وجود دارد میرسد. از این رو در هر دو مورد، عملکردش این است که اندیشنده را برای خودش [یعنی برای کسی که می اندیشد] آشکار کند. «من» به نوعی دارد از خودش سخن میگوید، و این گونه نیست که به عنوان یک نتیجهگیری به دست آید. به همین دلیل است که «من» در هر دو سوی «ارگو» [به معنای «پس» یا از «این رو»] حاضر است.
بنابراین به نظر میرسد بخش اعظم استدلال «کوگیتو» زائد باشد. کار اصلی بهصورت اصالت وجودی انجام میشود، نه استنتاجی. اگر بتوانی بگویی «من هستم»، دیگر چیزی برای اطمینان از وجود خودت لازم نیست. اما این استدلال چیز زیادی به دست نمیدهد. آن «من هستم» که در پایان استدلال دکارت ظاهر میشود، همان دکارتِ کامل نیست. ناهماهنگی آشکاری بین آن لحظه ناپایدار اندیشه و «من»ی که هویت فیلسوف را تشکیل میدهد وجود دارد. بله، این استدلال چیزی را ارائه میدهد که او نمیتواند در آن تردید کند، اما آنچه خارج از دسترس شک قرار میگیرد، بهنظر بسیار ناچیز میرسد.
پرسشهای دیگری نیز مطرح است. با توجه به اینکه این کنش گفتاری ممکن است شبیه به دستورالعملی برای اطمینانبخشی به خود فرد درباره وجودش به نظر برسد، عمر مفید آن چقدر است؟ خود دکارت اعتراف کرد که این اطمینان تنها به مدت زمان اجرای آن عملکرد دوام میآورد. علاوه بر این، هیچکس دیگر نمیتواند – یا نباید – توسط این استدلال متقاعد شود. تفکر یا حتی گفتنِ «من فکر میکنم، پس هستم» توسط تو، وجود تو را به من ثابت نمیکند. یک شخصیت در رویای من یا یک شبیهسازی میتواند همان «عمل» را «اجرا» کند. الکسا میتواند بیوقفه کوگیتو را تکرار کند، بدون آنکه ثابت کند «او» یک «من» آگاه است که وجود «خود» را تصدیق میکند. بنابراین، آنچه برای دکارت یک برهان است، برای بقیه ما صرفاً گزارشی از یک برهان است که باید به آن اعتماد کنیم، مگر اینکه خودمان آن را انجام دهیم. این استدلال فقط برای شخصی که آن را اجرا میکند کاربرد دارد، و تنها در زمانی که در حال اجرای آن است.
آیا پس زمان آن رسیده است که «کوگیتو، ارگو سوم» را به خاک بسپاریم؟ قطعاً نه. سفر دکارت از شک جهانی تا دلیلی که برای محدود کردن شک ارائه میدهد، درخشانترین نمونه آن بیداری فراتر از بیداری معمولی است که سرآغاز فلسفه واقعی محسوب میشود. همانطور که ادموند هوسرل در «تأملات دکارتی» (۱۹۳۱) گفته است: «هرکس که جداً قصد دارد فیلسوف شود، باید “حداقل یک بار در زندگی” به درون خود بازگردد» و آن سفر دکارتی را که به استدلال کوگیتو ختم میشود، تجربه کند.
© پروفسور ریموند تالیس۲۰۲۴
آخرین کتاب ریموند تالیس با عنوان «پراگ ۲۲: فیلسوفی که با تراموا از میان شهر میگذرد» بهزودی در همکاری با مجله «فلسفه اکنون» منتشر خواهد شد.
فلسفه اکنون — فوریه/مارس ۲۰۲۴
■ درود بر طباطیایی گرامی، بار سنگین «شک دکارتی»: «می اندیشم پس هستم» را از دوران مدرسه و همواره بر ذهن و درک ناچیزم احساس میکردم؛ نه میتوانستم هضمش کنم و نه جرات ردش را داشتم. این مقاله با نثر روان و استدلالهای قابل درک سبکترم کرد، از خواندنش لذت بردم و در ضمن بار دیگر آموختم که:
۱ــ «حتی مشهورترین استدلالهای فلسفی نیز در معرض نقد و بازنگری قرار دارند و چگونه تفسیرهای جدید (مانند تفسیر عملکردی یاکو هینتیکا) میتوانند برداشتهای تازهای از متون کلاسیک ارائه دهند،
۲ــ این تفسیر، هرچند از نظر فلسفی ژرف است، اما «هیچگاه نمیتواند جهان خارج یا حتی هویت کامل اندیشنده را تضمین کند»، و «آیا واقعاً استدلال “میاندیشم، پس هستم” توانسته چیزی مهمتر از «در حال فکر کردن بودن» را ثابت کند؟ به بیان دیگر، «آیا این استدلال وجود منِ اندیشندهی کامل را اثبات میکند، یا فقط نشان میدهد که “فکری در جریان است”؟ و «خود دکارت نیز از محدودیتهای این استدلال آگاه بود، و برای پر کردن خلأها به وجود خدایی نیکخواه متوسل شد که او را از فریب شیطان یا خطا در داوری دربارهی «ایدههای روشن و متمایز» حفظ کند.»: شک کردن حتا به «شک دکارتی» چقدر ضرورت انسان بالغ است؟
سپاسگزارم از شما آقای طباطبایی عزیز
سعید سلامی
■ درود بر شما دوست گرامی جناب سعید سلامی.
سپاس از نگاه دقیقتان به محدودیتهای «شک دکارتی». کاملاً درست میگویید: این استدلال صرفاً «وجود لحظهای فکر» را اثبات میکند، نه «من» یا جهان خارج را. خود دکارت هم با توسل به خدا این خلأ را پر کرد، اما این راهحل دوری است. نکتهی زیبای یادداشت شما این است: «بلوغ فکری یعنی جرات شک کردن حتی به پایههای فلسفه را داشته باشیم». امروزه میدانیم «من» ممکن است مجموعهای از افکار گذرا باشد، نه یک جوهر ثابت. پرسش پایانی شما:«آیا شک به خود شک هم ضرورت دارد؟»، در واقع خلاصهی روح فلسفه است: هر یقینی باید آمادهی بازنگری باشد.
سپاس از این توجه شما به ترجمه مقاله.
علی محمد طباطبایی
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|