دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ - Monday 2 June 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 24.05.2025, 12:38

در بوستان اگزیستانسیالیستی


برگردان: علی‌محمد طباطبایی

داگلاس گروتیوس از یک ملاقات غیرمنتظره ذهنی گزارش می‌دهد

  مقدمه مترجم:
تصور کنید روزی سورن کی‌یرکگور، فیلسوف دانمارکی قرن نوزدهم، از جهان مردگان بازگردد و در گوشه‌ای از کافه‌ای تاریک، رو‌به‌روی ژان پل سارتر بنشیند — فیلسوفی فرانسوی از قرن بیستم، که جهان را بی‌خدا می‌بیند و انسان را تنها در دل آزادی‌اش تعریف می‌کند. یکی با انجیل در دست و دیگری با نگاهی تیزبین اما شکاک. این دو قرار است با هم گفت‌وگو کنند: درباره‌ی معنا، آزادی، اضطراب، و مهم‌تر از همه، درباره‌ی «خود» انسان.

در این گفت‌وگوی خیالی، دو تن از بزرگ‌ترین اندیشمندان فلسفه مدرن — سورن کی‌یرکگور، پدر اگزیستانسیالیسم مسیحی، و ژان پل سارتر، چهره‌ی برجسته اگزیستانسیالیسم ملحد — به گفت‌وگویی صریح، طنازانه و در عین حال ژرف می‌نشینند. نویسنده، داگلاس گروتهایس، با زبانی روایی و پرکشش، تقابلی پرمعنا میان دو جهان‌بینی متفاوت خلق کرده است: یکی ایمان‌آورده به «ابدی» و دیگری باورمند به آزادی رادیکال بی‌نیاز از خدا. این متن یک گفت‌وگوی واقعی نیست، اما خیال‌پردازی هوشمندانه‌ی نویسنده‌ای است که هر دو فیلسوف را خوب می‌شناسد و آن‌قدر با افکارشان زندگی کرده که می‌تواند از زبان‌شان سخن بگوید. در دل این گفت‌وگو، تضاد دو دیدگاه درباره‌ی انسان و جهان، به شکلی زنده و گاه با چاشنی طنز آشکار می‌شود. کی‌یرکگور، با ایمان و دغدغه‌های درونی‌اش، و سارتر، با شور آزادی و انکار هر ذات از پیش‌تعیین‌شده، در برابر هم می‌ایستند، اما نه برای دشمنی — بلکه برای روشن‌تر کردن مرزها و شاید هم برای فهمیدن همدیگر. در این متن، کی‌یرکگور و سارتر درباره‌ی مفاهیمی چون سوژه‌بودگی، آزادی، اضطراب، نومیدی، معنا، و نسبت انسان با خدا سخن می‌گویند. آن‌ها هر یک از منظر خویش به مسئله‌ی «خود» می‌پردازند: سارتر با تأکید بر آزادی بی‌حد و مرز و انکار ذات ثابت انسان. کی‌یرکگور با تأکید بر درونی‌ترین ساحت وجودی و گره‌خوردگی انسان با حقیقتی متعالی. این گفت‌وگو نه‌تنها نشان‌دهنده‌ی تفاوت‌های اساسی در هستی‌شناسی و انسان‌شناسی این دو فیلسوف است، بلکه تلاش تحسین‌برانگیزی برای آشکار ساختن مفاهیم پیچیده اگزیستانسیالیستی از خلال طنز، طعنه و مواجهه‌ای فلسفی‌ـ‌شخصی است. این متن، فراتر از یک تمرین ادبی، فرصتی است برای بازاندیشی در باب مضامینی چون مسئولیت، ایمان، و معنای بودن — آن هم از زبان کسانی که بیش از هر کس دیگر در تاریخ اندیشه‌ی مدرن، با این پرسش‌ها زیسته‌اند. این مقاله در نشریه Philosophy Now شماره ۵۸ منتشر شده است.

سارتر مانند یک دیوانه می‌نوشت. به عنوان یک اگزیستانسیالیست واقعی، او تلاش می‌کرد مدام خود را از طریق نوشتن بی‌پایان خلق کند. نمایشنامه‌ها، نقدها، مقالات و رمان‌ها از مغز او به هزاران صفحه جاری می‌شدند. برخی از یادداشت‌های روزانه‌اش گم شدند. اما در میان اوراق منتشرنشده‌اش، این یادداشت از ژوئیه ۱۹۵۷ را یافتم با عنوان «رؤیای عجیب من»، که در آن تخیلات شبانه‌اش توسط یک دانمارکی بزرگ دنبال می‌شود. نسخه اصلی دست‌نوشته، با حلقه‌های قهوه و سوختگی سیگار و در جاهایی پوشیده از پودری سفید و ناشناخته، از آرشیو ناپدید شده است. شاید تمام این ماجرا را خواب دیده‌ام؟

خود را در پارکی در کپنهاگ یافتم. اینجا مکانی نبود که قبلاً دیده بودم، بلکه قدیمی‌تر و آرام‌تر بود. چهره‌ای خمیده با شنلی تیره با نگاهی آگاهانه به سمت من آمد. به شکلی عجیب آشنا به نظر می‌رسید. آیا نیم‌لبخندی به من زد؟

به فرانسوی بی‌نقص گفت: «درود، مسیو سارتر»،. «بعضی‌ها می‌گویند ما با هم نسبت داریم – که من پدربزرگ تو هستم!» از آنجا که این مرد تقریباً هم‌سن من بود و اصلاً شبیه پدربزرگم نبود، نمی‌توانستم این حرف را بفهمم. به نظر پوچ می‌رسید... درست مانند همه چیزهای دیگر.

«آقا»، او ادامه داد، «بی‌شک مرا نمی‌شناسی چون طراحی‌هایی که از من دیده‌ای مرا حتی جذاب‌تر و خوش‌قیافه‌تر از آنچه هستم نشان داده‌اند.» او کتاب کوچکی با جلد چرمی در دست داشت، پس پرسیدم: «آن کتابی که با این علاقه حمل می‌کنی چیست؟» «این آخرین اثر من است، تازه از چاپ درآمده. بیماری تا مرگ.» «پس تو سورن کیرکگور هستی! راستش کمی ساده‌تر از پرتره‌هایت به نظر می‌رسی.»

«متشکرم، از تو مرد کوچک با لباس‌های شسته‌نشده و چشمان سرگردان.»

ژان پل سارتر: پس مساوی هستیم!... بسیاری از کتاب‌هایت را خوانده‌ام، اما بیشترشان در آشفتگی اتاق هتلم گم شده‌اند. شاید سیمون آن‌ها را پنهان کرده.

سورن کیرکگور: از شنیدن این حرف خوشحال شدم. اما من اینجا هستم تا کارهایت را هم تحسین کنم و هم نقد. در یک کلام، می‌خواهم با تو صحبت کنم.

ژان پل سارتر: پس بیایید از حاشیه‌پردازی بگذریم.

سورن کیرکگور: بله. من وقت زیادی ندارم. تو هم نداری.

ژان پل سارتر: درست است. زندگی‌هایمان «بودن-به-سوی-مرگ» است، همانطور که هایدگر گفت.

سورن کیرکگور: اوه خدای من. باز هم هایدگر. تو به تنهایی دردسر کافی هستی.

ژان پل سارتر: نگرانی تو درباره من چیست؟

سورن کیرکگور: بسیاری حالا مرا «اگزیستانسیالیست» می‌نامند، و تو هم خودت را در کتاب «اگزیستانسیالیسم و عواطف انسانی» چنین نامیدی. البته این اصطلاح مدتها پس از مرگم به من نسبت داده شد. کارل یاسپرس در میانه قرن بیستم آن را ابداع کرد.

ژان پل سارتر: این را از کجا می‌دانی؟ آیا تو در زمان شناوری (1) ؟ یا این که این قضیه در مورد من صدق می کند؟

سورن کیرکگور: این پرسش متافیزیکی لازم نیست در این لحظه – در این لحظه پیش از ابدیت – ما را به خود مشغول کند.

ژان پل سارتر: واژه‌ی “ابدی” به نظر من بیشتر جنبه‌ی الهیاتی دارد...

سورن کیرکگور: درست است. و این به اختلاف من با تو مربوط می‌شود. اما اول از همه می‌خواهم تو را تحسین کنم.

ژان پل سارتر: لطفاً این کار را بکن. من همیشه این را دوست دارم.

سورن کیرکگور: از بسیاری جهات، تو هم مانند من، به درستی فلسفه را به سوی فرد، یعنی خودِ درونی (subjective self) بازگرداندی.

ژان پل سارتر: بله. قبل از جنگ، من و سیمون در کافه‌ای در پاریس با دوستمان ریمون آرون کوکتل زردآلو می‌نوشیدیم. او تازه از برلین بازگشته بود، و در آنجا ایده‌های هوسرل را مطالعه کرده بود. به من گفت: “می‌دانی، اگر پدیدارشناس بودی، می‌توانستی در مورد این کوکتل صحبت کنی و از آن فلسفه بسازی.” این دقیقاً همان چیزی بود که من به دنبالش بودم! می‌خواستم بدانم چه بخشی از این کوکتل که می‌بینیم از جهان خارج و چه بخشی از ذهن، مفاهیم و ادراکات ما ناشی می‌شود. به طور خلاصه، سوژه‌بودگی (2) یا ذهنیت ما (our subjectivity). پس تقریباً بلافاصله بیرون رفتم و کتابی درباره پدیدارشناسی هوسرل خریدم.

سورن کیرکگور: تو نوشته‌ای که سوژه‌بودگی نقطه شروع وجود برای ماست، نه یک اصل انتزاعی. بنابراین تو از انسان به عنوان موجودی اساساً آزاد دفاع کرده‌ای.

ژان پل سارتر: همینطور است، آقا. ما هرگز نباید نتیجه خوب و بد اعمالمان را به نیروهای خارج از خودمان، مانند تربیت یا میراث زیستی‌مان نسبت دهیم. ما واقعاً آزادیم.

سورن کیرکگور: موافقم، و من هم بر اساس ماهیتی که داریم (essentially) همین را آموزش داده‌ام

ژان پل سارتر: جالب است که می‌گویی “بنا بر ماهیت”، چون من حتی منکر این هستم که انسان‌ها ماهیتی (essence) مستقل از آنچه می‌سازند داشته باشند. این را در جمله “وجود مقدم بر ماهیت است” خلاصه کرده‌ام (existence precedes essence).

سورن کیرکگور: تو خوش‌شانس بودی که توانستی هستی انسان را در سه کلمه خلاصه کنی. من نتوانستم.

ژان پل سارتر: نظرت در مورد “حقیقت همان سوژه‌بودگی” (Truth is subjectivity) است چیست؟

سورن کیرکگور: این یکی از مضامین کلیدی در کتاب من ” تکمله‌ای ناعلمی بر رسالات پیشین ” (3) بود، اما بیشتر مردم آن را اشتباه تفسیر کرده‌اند که گویا من به واقعیت‌های عینی اعتقاد نداشتم. من اعتقاد داشتم ودارم. من یک مسیحی هستم. اما معتقدم که نمی‌توانیم در مورد حقیقت بی‌طرف یا منفعل باشیم.

ژان پل سارتر: در این مورد با تو موافقم.

سورن کیرکگور: حالا که اینجا هستیم، بیایید به ایده‌های تو درباره خود و خدا بپردازیم. من موافقم که نباید خود را در سیستمی از انتزاعات مانند اشتباهی که هگل کرد گم کنیم. ما زندگی‌مان را نه به عنوان بخش کوچکی از یک سیستم عظیم، که در تک تک لحظه ها زندگی می‌کنیم.

ژان پل سارتر: تو حتی گفته‌ای که ” فرد بر عام برتری دارد ” . من موافقم که هیچ مفهوم انتزاعی‌ای بر سوژه‌بودگی انسان برتری ندارد. یا به قول یک هموطن فرانسوی‌ام بهتر گفته باشم: “می‌اندیشم پس هستم.”

سورن کیرکگور: بله. اما من چندان هم نظری با دکارت ندارم.

ژان پل سارتر: و البته من هم با نظام فکری او توافق چندانی ندارم که به هر حال نیازمند مفروض قرار دادن وجود یک خدا است. اما او و من و تو همگی موافقیم که نباید خود و تجربیاتش را دست کم بگیریم.

سورن کیرکگور: و خدای هگل زاده تخیل جوش آورده او و عقل از قرار معلوم قادر بر همه چیز است. او جایی برای خودِ ژرف اندیش که در شور درونی زندگی می‌کند باقی نگذاشت.

ژان پل سارتر: و البته من هم با نظام فکری او توافق چندانی ندارم که به هر حال نیازمند مفروض قرار دادن وجود یک خدا است. اما او و من و تو همگی موافقیم که نباید خود و تجربیاتش را دست کم بگیریم.

سورن کیرکگور: و خدای هگل زاده تخیل جوش آورده او و عقل از قرار معلوم قادر بر همه چیز است. او جایی برای خودِ ژرف اندیش که در شور درونی زندگی می‌کند باقی نگذاشت.

ژان پل سارتر: من گفته‌ام انسان یک “شور بی‌فایده” (useless passion) است، فقط به این دلیل که هیچ معنا یا اخلاقیات خدا-داده‌ای وجود ندارد، و آن هم به این دلیل که ما همه می‌میریم. با این حال فلسفه من بدبینانه نیست. ما باید از طریق انتخاب‌های اصیل مان تا حد امکان معنا خلق کنیم. تو موافق نیستی؟

سورن کیرکگور: هم بله و هم خیر. همانطور که در یادداشت‌هایم نوشته‌ام، من باید حقیقتی را پیدا می‌کردم که بتوانم برای آن زندگی کنم و بمیرم. اما این حقیقت را خلق نکردم: آن را یافتم و با شور و حرارت بسیار آن را به خود اختصاص دادم. مانند تو، وسیله من هم نوشتن بود.

ژان پل سارتر: هر دوی ما طوری می‌نوشتیم که گویی زندگی‌مان به آن بستگی داشت.

سورن کیرکگور: همینطور بود.

ژان پل سارتر: کاملاً درست. اما زندگی‌ها و کتاب‌هایمان بسیار متفاوت بودند. با این حال، شاید برای جایزه “افسرده کننده ترین عنوان برای یک کتاب” مساوی باشیم. من کتابی به نام “تهوع” نوشتم و تو “بیماری تا مرگ”. من زندگی را مجموعه‌ای از رویدادهای تصادفی می‌دانستم که هیچ مرجعیتی فراتر از خودشان و هیچ معنای ذاتی‌ای نداشتند - از این رو، تهوع. اما تو فکر می‌کردی که این “بیماری تا مرگ” نوعی ناامیدی است که انسان‌ها به نوعی می‌توانند بر آن غلبه کنند. من هرگز منظور از آن را نفهمیدم.

سورن کیرکگور: این داستانی طولانی‌ای است. اما نه به طولانی‌ای “هستی و نیستی”.

ژان پل سارتر: نه چنین نیست.

سورن کیرکگور: شاید هیچ چیز به اندازه “هستی و زمان” طولانی‌تر به نظر نرسد.

ژان پل سارتر: بیا بحث را ادامه دهیم. تو کمی بیش از حد باهوشی.

سورن کیرکگور: و من عاشق طنز هستم... نکته من این است: ناامیدی برای همه شناخته شده است. برای مثال، ما ناامیدی را در تضادهای حل‌نشدنی تجربه می‌کنیم، مانند ناامیدی ضرورت و ناامیدی از ممکن بودن. ما می‌خواهیم از تعهدات آزاردهنده زندگی رها شویم – کارهایی که مجبوریم انجام دهیم، مانند یک شغل ناخوشایند. اما اگر از آنها رها شویم، آنگاه در امکان‌های متفاوتی که مطرح می شند گم می‌شویم. بعداً چه کار باید بکنم؟ اگر وقت برای خواندن دارم، کدام کتاب را بخوانم؟ البته، انتخاب‌ها می‌توانند حتی جدی‌تر باشند، به ویژه آنهایی که مربوط به داستان های عشقی هستند.

ژان پل سارتر: متوجه شدی که ما دو نفر رویکردهای متفاوتی به زنان داریم؟ من به تعداد زیادی نیاز دارم و آنها را به دست می‌آورم، بنابراین ضرورت و ممکن بودن را با هم ترکیب می‌کنم. تو از تنها زنی که دوست داشتی جدا شدی، در حالی که او، ظاهراً، عاشق تو بود.

سورن کیرکگور: بیا زیاد شخصی نشویم، کازانووا! توسل به هرزگی‌ات نکته من را رد نمی‌کند. تو چیزی برای ارائه به روح در حالت ناامیدی و یأس نداری. تو حتی تا آنجا پیش می‌روی که می‌گویی انسان “آرزو دارد که جای خدا باشد” – و این میلی ذاتی است که هرگز توسط یک موجود فانی ارضا نمی‌شود. اگر این ناامیدی نیست، پس نمی‌دانم چیست!

ژان پل سارتر: بله. اما ناامیدی برای کسی که آزادی و محدودیت خود را می‌شناسد اجتناب‌ناپذیر است. ما ثباتی را می‌خواهیم که آزادی‌مان باید آن را انکار کند. آزاد بودن به معنای پذیرفتن خطرها و تلاش برای رسیدن به چیزی است که هرگز نمی‌توانیم باشیم: یک انسان مستقل، پایدار، اما در عین حال همیشه در حال تغییر.

سورن کیرکگور: بله. اگر به خودمان واگذار شویم، برای خودمان غیرممکن می شویم. اما بیشتر از این هم هست. بگذار این بخش از کتاب تازه‌ منتشر شده‌ام را برایت بخوانم: « سقراط جاودانگی روح را از این راه اثبات کرد که بیماری روح (یعنی گناه) روح را نابود نمی‌کند، در حالی که بیماری جسم می‌تواند بدن را از بین ببرد. بنابراین ما نیز می‌توانیم امر ابدی در انسان را از این واقعیت نتیجه بگیریم که ناامیدی نمی‌تواند خود او را به مصرف برساند، که این دقیقاً عذاب تناقض در ناامیدی است. اگر چیزی ابدی در انسان نبود، او نمی‌توانست ناامید شود. اما اگر ناامیدی می‌توانست خود انسان را نابود کند، دیگر ناامیدی‌ای وجود نمی‌داشت. می‌بینی، ژان پل عزیز، اراده برای خدا بودن – یا به عبارت تو، ناتوانی در ترکیب “در خود” و “برای خود” – یک واقعیت غیرقابل‌توضیح وجود نیست. آزادی یک طغیان مرموز در جهانی بدون خدا نیست. بلکه آزادی هدیه‌ای شکننده از سوی ابدیت است. ناامیدی باید ما را به سوی خدا سوق دهد، که تنها او می‌تواند بر آن غلبه کند.

ژان پل سارتر: اما این دقیقاً “ایمان بد” است: تو ناامیدی خود را به خدا نسبت می‌دهی و مسئولیت آن را نمی‌پذیری!

سورن کیرکگور: اصلاً چنین نیست! خدا به من آزادی داده است، و من در برابر خودم و خدا مسئول هستم که چگونه از این آزادی استفاده می‌کنم، با تمام عدم قطعیت‌هایی که دارد.

ژان پل سارتر: اما همانطور که در “اگزیستانسیالیسم و عواطف انسانی” نوشته‌ام، خدا، حتی اگر وجود داشته باشد، تغییری ایجاد نمی‌کند، زیرا ما همه باید هویت خود را در طول زمان انتخاب کنیم.

سورن کیرکگور: اما سارتر، خدا همه تفاوت را ایجاد می‌کند، زیرا آزادی بدون اتکا به خدا آزادی برای خیر نیست، بلکه یک تصادف سرگیجه‌آور و بی‌ارزش است، همانطور که خودت هم به نظر می‌رسد می‌فهمی. ما حتی وقتی به آزادی افراطی خود اعتراف می‌کنیم، باز هم اشتباه انتخاب می‌کنیم. اما در برابر چهره خدا، آزادی ما می‌تواند با صداقت مورد خطاب قرار گیرد.

ژان پل سارتر: من به خدا اعتقاد ندارم، زیرا خدایی که همه چیز را در کنترل خود دارد آزادی من را هم سلب می‌کند.

سورن کیرکگور: اعتراض تو به این معنی نیست که خدا وجود ندارد. شاید او وجود دارد و درک تو از آزادی ناقص است. ایده تو از آزادی صرفاً یک طغیان مرموز است که از هیچ دوراندیشی ناشی نمی‌شود و در هیچ‌چیز جز خودش ریشه ندارد. اما خدا به ما آزادی داده است. خدا موجودات مسئول اخلاقی آفریده است. برای تو، مسئولیت در یک خلأ وجود دارد.

ژان پل سارتر: اما آزادی واقعی است.

سورن کیرکگور: آزادی واقعی است، اما با توضیح تو قابل‌تبیین نیست. برای تو، آزادی یک آفرینش از هیچ است – با این تفاوت که هیچ آفریننده‌ای وجود ندارد.

ژان پل سارتر: چرا فکر می‌کنی که هستی باید کاملاً قابل‌توضیح باشد؟

سورن کیرکگور: من چنین فکر نمی‌کنم. این اشتباه هگل بود. مسیحیت شامل پارادوکس‌هایی است، مانند خدا-انسان – این ایده که ابدیت وارد زمان شد. با این حال، آزادی را بهتر از توضیح تو تبیین می‌کند. به آزادی معنای عمیق‌تری می‌دهد، زیرا از طریق تلاش برای آزادی که به ناامیدی می‌انجامد، فرد می‌تواند خود را به عنوان مخلوق خدا بیابد.

ژان پل سارتر: اگرچه تو مرا متقاعد نکردی، اما ای کاش گفت‌وگوهای بیشتری از این دست داشتم. حلقه من از افراد مذهبی متفکر خالی است.

سورن کیرکگور: ها! حلقه من هم همینطور است. با این جمله، من از خواب بیدار شدم و این افکار انگیزه‌بخش را یادداشت کردم. باید برگردم و بازهم آن نثر طنزآمیز آن گوژپشت را دوباره بخوانم.


پروفسور داگلاس گروتویس ۲۰۱۸
داگلاس گروتویس استاد فلسفه در مدرسه علوم دینی دنور و نویسنده کتاب “فلسفه در هفت جمله” (۲۰۱۶)است.
Philosophy Now – اکتبر/نوامبر ۲۰۱۸

* تمامی تصاویر این مقاله توسط هوش مصنوعی و برای همین مطلب تهیه شده است.

© PROF. DOUGLAS GROOTHUIS 2018
Douglas Groothuis is Professor of Philosophy at Denver Seminary
and the author of Philosophy in Seven Sentences (2016).
58 Philosophy Now _ October/November 2018

—————————
زیر نویس‌های توضیحی مترجم:

۱. Unstuck in time به معنی شناور بودن در زمان («در زمان رها شده» یا «از زمان جدا افتاده») یک اصطلاح ادبی است که به وضعیتی اشاره دارد که در آن شخصیت یا فرد از توالی خطی زمان خارج می‌شود و به شکلی آشفته یا غیرقابل پیش‌بینی بین گذشته، حال و آینده در حرکت است. این مفهوم به ویژه در ادبیات پست‌مدرن و علمی-تخیلی کاربرد دارد و اغلب برای نمایش پریشانی روانی، ضربه روحی (تروما)، یا تحریف درک واقعیت استفاده می‌شود. این عبارت به طور معروف در رمان «سلاخ خانه شماره پنج» (Slaughterhouse-Five) اثر کورت ونه‌گات (۱۹۶۹) به کار رفته است. شخصیت اصلی داستان، بیلی پیلگریم، یک سرباز جنگ جهانی دوم است که پس از تجربه‌های وحشتناک جنگ، «از زمان رها می‌شود» و به صورت غیرارادی بین لحظات مختلف زندگی‌اش — از جمله گذشته (جنگ)، حال (زندگی معمولی) و آینده (اسارت در سیاره‌ی بیگانه‌ها) — جابه‌جا می‌شود. این وضعیت نمادی از اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و آشفتگی ذهنی ناشی از جنگ است. این اصطلاح به ویژه برای توصیف حالاتی به کار می‌رود که مرزهای واقعیت و خیال، یا گذشته و حال محو شده‌اند.

۲. سوژه‌بودگی (Subjectivity) مفهومی پیچیده در فلسفه، علوم اجتماعی و روانشناسی است که به موقعیت و کیفیتِ “سوژه” بودن اشاره دارد. در مقابل ابژه (شیء) که منفعل و تحت بررسی است، سوژه موجودی فعال، آگاه و دارای اراده است که تجربه می‌کند، تفسیر می‌کند و عمل می‌کند. در تعریف کلیدی سوژه‌بودگی به ویژگی‌های ذهنی، تجربیات درونی، خودآگاهی و عاملیت (agency) یک فرد اشاره دارد که او را از اشیاء یا موجودات صرفاً عینی متمایز می‌کند. این مفهوم شامل موارد زیر است:

• خودآگاهی: توانایی بازتابیدن به خود و موقعیت خود در جهان.
• عاملیت: قدرت تصمیم‌گیری و عمل مبتنی بر اراده و خواست فردی.
• تجربه زیسته: احساسات، ادراکات، و تفسیرهای شخصی از واقعیت.
• هویت: تصوری که فرد از خود و جایگاهش در روابط اجتماعی دارد.

برای مثال‌ها وقتی شما درد را احساس می‌کنید، این یک تجربه سوژه‌ای است که تنها از دیدگاه شما قابل درک است (دیگران فقط می‌توانند آن را حدس بزنند). در ادبیات، راوی یک داستان که جهان را از نگاه خود روایت می‌کند، نماد سوژه‌بودگی است.

تفاوت آن با ابژه‌بودگی:
سوژه (فاعل شناسا): انسان به مثابه موجودی که می‌اندیشد و جهان را تفسیر می‌کند (مثلاً یک دانشمند که آزمایش انجام می‌دهد).
ابژه (شیء مورد شناسایی): چیزی که سوژه آن را مطالعه یا کنترل می‌کند (مثلاً میکروسکوپ یا داده‌های آزمایش).

۳: «Concluding Unscientific Postscript» (به دانمارکی: Afsluttende uvidenskabelig Efterskrift) اثر سورن کییرکگور (۱۸۴۶)، یکی از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین آثار فلسفی اوست که به عنوان نقطه عطفی در فلسفه اگزیستانسیالیسم و الهیات اگزیستانسیال شناخته می‌شود. این کتاب به صورت «ضمیمه‌ای ناعلمی» به مجموعه آثار قبلی کییرکگور (به ویژه «مراحل مسیر زندگی» و «ترس و لرز») اضافه شده است، اما در واقع نقدی بنیادین بر نظام‌های فلسفی عقل‌محور (به ویژه هگلیسم) و دفاعی پرشور از حقیقت ذهنی و ایمان به عنوان امری شخصی است. کتاب به صورت پست‌اسکریپت (ضمیمه) نوشته شده، اما در واقع گسترشی مستقل و انتقادی بر اندیشه کییرکگور است. با طنز و ایهام همراه است و از شخصیت‌های خیالی مانند یوهانس کلیماکوس (نویسنده فرضی کتاب) استفاده می‌کند تا از موضع مستقیم خودش فاصله بگیرد. ترکیبی از تحلیل فلسفی، الهیات، و ادبیات است که خواندن آن را دشوار اما غنی می‌کند. کتاب به صورت پست‌اسکریپت (ضمیمه) نوشته شده، اما در واقع گسترشی مستقل و انتقادی بر اندیشه کییرکگور است.

- با طنز و ایهام همراه است و از شخصیت‌های خیالی مانند یوهانس کلیماکوس (نویسنده فرضی کتاب) استفاده می‌کند تا از موضع مستقیم خودش فاصله بگیرد.

- ترکیبی از تحلیل فلسفی، الهیات، و ادبیات است که خواندن آن را دشوار اما غنی می‌کند. این کتاب پایه‌ای برای فلسفه اگزیستانسیالیسم (به ویژه در آثار یاسپرس، هایدگر، و سارتر) شد. همچنین برای الهیات مدرن (مثل کارل بارت) و روانشناسی اگزیستانسیال (رولو می) تأثیر گذاشت.

 






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net