دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Monday 20 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 11.08.2023, 21:00

درنگی بر جدال تلخ حافظه با آگاهی

کاشانی، کمونیسم، کودتا


علی‌محمد اسکندری‌جو

تاریخ شکل ماهرانه‌ای از حافظه است که معمولا با روایت از یک “فاجعه” آغاز می‌شود. به بیانی ساده، تاریخ آن حافظه جمعی ست که استادانه طراحی و تئوریزه می‌شود تا اندک اندک در ضمیر جمعی ما پرورش یافته و به یک “روایت” ماندگار از یک فاجعه تبدیل شود. به این سبب، در حافظه هر نسل جدید، شاخ و برگی به این روایت تراژیک افزوده می‌شود تا سرانجام به یک “کلان روایت” دگرگون شده و هر سال در قالب مرثیه، مناسک، مراسم یا سالگشت در اینجا و آنجا انجام شود. حال، تنها راه و تنها رمز پایندگی تاریخ یا ماندگاری یک فاجعه تراژیک در حافظه یک ملت همانا تداوم سالانه “ذکر” به معنای تلویحی به یادآور یا به‌خاطر بسپار است؛ واژه‌ای عربی که ریشه در “ذاخر” عبری دارد تا مبادا پیروان ادیان “ابراهیم” روزانه فراموش کنند آنچه گذشته را.

در دکترین ایدئولوژیک و جهان‌بینی دینی از شمار “کمون پاریس” در پرلاشز و یا روایت مصیبت‌بار اسارت بنی‌اسرائیل در مصر و یا حکایت خون‌بار تصلیب عیسای مریم در حاشیه اورشلیم را می‌توان سه نمونه از سه حادثه قدسی ایدئولوژیک دانست که بر “مدار” تراژدی می‌چرخند. این فجایع تراژیک اصولا معطوف به زمان تقویمی (کرونوس) نیستند و شب و روز آنها بر محور زمین و خورشید نیست و به این سبب است که توانسته‌اند در ضمیر جمعی رسوب کنند. حوادثی فجیع و جانسوز که به دلایلی لعاب قدسی و گوهر “کایروتیک” یافته و دیگر اعتنایی به گذر زمان ندارند. برای نمونه، موسای عِمران که از “طور” به سوی قوم سرازیر می‌شود. حال، این موسی در واقع به عنوان رسول “یهوه” آفریننده زمین و آسمان‌ها بر بنی‌اسرائیل ظاهر نمی‌شود بلکه به مثابه فرستاده خدای تاریخ و خدای پدران قوم بنی‌اسرائیل است که بشارت می‌دهد: “ای موسی! برو و بزرگان قوم را گردهم آورده و به آنها بگو: یهوه، خدای پدران شما، خدای ابراهیم و [خدای] اسحاق و یعقوب…” اکنون این موسی، اسطوره حافظه جمعی قوم بنی‌اسرائیل است و نه موسای آگاهی تاریخ. به این سیاق، کلیمیان نیز قومی حافظی می‌شوند گرچه سه هزار سال تاریخ دارند.

توضیح اینکه زمان تقویمی در واقع “گشتاور” آگاهی تاریخی ست اما به‌خاطر بسپاریم که “کایروس” گشتاور حافظه تاریخی ست گرچه کایروس و کرونوس متمم یکدیگرند. حافظه میانه‌ای با گذر زمان نداشته و تابع “تقویم” نیست. آگاهی تاریخی اما تابعی از متغیر “کرونوس” است که برای شرح و آنالیز یک فاجعه نیازمند زمان (تقویم) می‌شود. شاید روزی “نخبگان” سیاسی و فرهنگی ایران نیز به پیروی از ارسطوی یونان تفاوت کرونوس و کایروس را دریابند تا فهم کایروتیک از یک روایت تاریخی (خواهی ایدئولوژیک باشد یا دینی) برای آنها آسان شود. امید که تفاوت دو حادثه هولناک در مرداد و “محرم” نیز به درستی آشکار شود که چرا، چگونه و به کدام علت یکی “کایروتیک” می‌شود و به زیر بیرق حافظه می‌رود اما دیگری به گرداب “نسیان” گرفتار می‌شود. جدال بی‌امان حافظه جمعی با آگاهی تاریخی کی به پایان می‌رسد؟ آیا نخبگان و پیروان مرداد و “محرّم” روزی به دیالوگ خواهند نشست؟

تراوش این پرسش‌ها، پیداست نشانه “رسنتمان” نگارنده است از وقوع یک فاجعه در تاریخ معاصر که گرچه او (خود) قربانی آن حادثه نبوده اما آثار زخم‌های آن روز شوم را لااقل هر مرداد بر ضمیر و حافظه خویش حس می‌کند. در تفاوت یا به بیانی بهتر، ستیز آگاهی تاریخی با حافظه تاریخی همین بس، زمانی که یک فاجعه از مدار حافظه ما خارج شود دیگر از اعتبار ساقط شده و در “دام” آگاهی می‌افتد تا معلم و استاد به شاگردان “تاریخ” بیاموزند تا از این راه کسب معاش کنند؛ شاگردان هم درس تاریخ بخوانند تا در پایان ترم با کسب نمره قبولی از شر تاریخ رها شوند! بنابراین، بی‌سبب نیست که انگیزه هر خیزش همگانی همیشه باید “معطوف” به سرنوشت تراژیک یک اسطوره در فاجعه باشد. در فرانسه و ایران و روسیه چند نمونه مشابه می‌توان یافت “به این شرط” که حافظه تاریخی برجسته شده باشد و نه آگاهی تاریخی.

این روزها آنچه به مناسبتی در ایران شاهد آن شدیم، دقیقا تجسم یک فاجعه تراژیک و نمونه‌ای از فوران حافظه جمعی تاریخی ست که در شهر و روستا چنان خروشان می‌شود. آگاهی تاریخی اما هیچگاه انگیزه هیچ خیزش سراسری در شهر و روستا نبوده و بعید می‌دانم در آینده هم شاهد خروش جمعی آگاهی تاریخی باشیم. به همین دلیل در کتاب‌ها و مقالاتی که گهگاه می‌نویسم، بارها به کنایه مشهور “هگل” فیلسوف آلمانی اشاره دارم که “تاریخ می‌خوانیم اما [از آن هیچ] نمی‌آموزیم.” به این سیاق، مگر کلیمیان یا به زعم خویش، آن قوم برگزیده اصلا تاریخ دارند؟ آنها در تاریخ سه هزار ساله که هزاران جلد تورات بر پاپیروس و کاغذ نوشتند اما هیچ کتابی در موضوع “تاریخ” ننوشتند تا حافظه جمعی به عنوان معیار هویت‌یابی قوم بنی‌اسرائیل را همواره پاس دارند. نخبگان این قوم به راستی چرا نسبت به آگاهی تاریخی بیگانه و بی‌اعتنا بوده و هستند؟

بی‌گمان هر حادثه آنگاه که ناگوار شود پس “فاجعه” است؛ یک رخداد تراژیک چنان هولناک است که بیان آن آسان نیست زیرا که در قالب “واژگان” نمی‌گنجد و در نتیجه، یک حادثه فجیع اصلا امری زبانی نیست. همه حوادث تاریخ اصطلاحا کلام گریزند و با زبان چندان میانه‌ای ندارند؛ برای درک بهتر یک فاجعه ناچار باید به سراغ سه هنر موسیقی و شعر و نمایش رفت. ارسطو “رمز عبور” فهم یک فاجعه را در یونان باستان یافته سپس به بهانه توصیف “تراژدی” چیست نسخه هم برای شهروندان آتن می‌پیچد. ارسطو اشاره دارد که منظور از شاکله سه بُعدی “صحنه، شعر و موسیقی” در بیان تصویری یک فاجعه همانا تخلیه روانی و پالایش یا تزکیه نفسانی (کاتارسیس) تماشاگران نمایش است. به این سیاق، آیا فاجعه خونین “کمون” فرانسه یا ترکمانچای ایران و یا “گولاگ” روسیه را می‌توان دوباره به مدار حافظه ایرانی و روسی و فرانسوی بازگرداند تا شاید این سه ملت روزی پالایش نفس و تخلیه روانی شوند! بابت فاجعه کودتا و محاکمه مصدق چطور؟ مگر نه اینکه حوادث اصولا زبان گریزند. حال، چاره چیست؟ آیا بر زبان و قلم راندن یک فاجعه مانع از فراموشی آن می‌شود؟ اگر چنین است پس آیا فرانسوی کوچه و بازار با “کمون پاریس” و آرمان و آلام آن آشناست؟

پس از اشاره گذرا به جدال بین حافظه و آگاهی، اینک نوبت درنگ بر روایت خونین مرداد ۱۳۳۲ است که در آستانه هفتادمین سالگشت آن هستیم؛ درنگی که در آغاز چنان مرا حیران و به حیرت انداخته که چرا اصلا این فاجعه شوم به‌زعم برخی از ایرانیان “قیام ملی” خوانده شده است! بعضی چرا از پاسخ به این پرسش می‌گریزند که چگونه و به چه علت این قیام به اصطلاح ملی آنها به تصمیم دو بیگانه (چرچیل و آیزنهاور) رخ داده است؟ هر خیزشی که معطوف به اراده دولت‌های بیگانه باشد را آیا باید قیام ملی تصور کنیم؟ به این سیاق، بهمن و مرداد آیا دو پدیده ملی و هم‌سنگ هستند؟ اگر چنین نیست، پس با “گوادلوپ” چه کنیم و برداشت ما از این کنفرانس چه باید باشد؟

پیداست که نه این پرسش‌ها “رتوریک” هستند و نه “تاریخ” ملعبه این قلم است و نه مرداد صادق (شکافنده) این زخم‌های کهنه است. این نوشتار هم “مرثیه” بر زمان سوخته نیست که امروز بخواهد بر حافظه جمعی و شکننده ما هم سنگینی کند. بااین حال، اردوکشی و “جولان” لکاته‌ها و رجاله‌ها در تهران و تخریب منزل نخست‌وزیر توسط لُمپن‌ها و فاحشه‌ها در تهران، نشان از کدام قیام دارد که حال “ملی” نیز خوانده شود؟ افزون اینکه، سکوت سازمانی و رخوت حزب توده که هفتاد سال پیش تنها تشکیلات منسجم نظامی، سیاسی ایران بود آیا قابل توجیه است؟ حزبی که عمدی یا سهوی سال پیش، انگیزه سرکوب و قتل عام سی تیر را به شهربانی داده بود آنهم به بهانه اعتراض و اعتصاب علیه ورود “آورل هریمن” نماینده امریکای جهانخوار به تهران!

شگفتا! شاخه ایرانی کمونیسم بلشویکی شب‌ها به‌جای “پرلاشز” به سوی کرملین می‌خوابد و روزها نیز ترهات و طامات علیه این و آن می‌بافد تا به خیال خوش خویش از برلین به تهران “گرا” دهد. به درستی نمی‌دانم چرا جناحی از حزب توده مرا به یاد “زرتشت” شاهکار نیچه می‌اندازد که به بیان “توماس مان” نویسنده آلمانی، این پیامبر استعاری همچو بوزینه‌ای شب‌ها از ترس بهایم به غارها و شاخه درختان پناه می‌برد و روزها نیز به جنگل و دشت سرازیر شده برای خران و خرسان موعظه می‌کند که باید از گاوان بیاموزیم و اینکه شدیدا هشدار می‌دهد تا “گاو” نشویم و همچو گاوان “نشخوار” نکنیم پس به ملکوت اعلی نمی‌رویم!

حال حکایت سردبیر رسانه این حزب روسوفیل است که با نشخوار “جیره خشکه” روسی که هر بار از کرملین به برلین می‌رسد، پنداری در قامت “زرتشت” نیچه است که با بیان مشتی اوهام به عنوان “تحلیل هفته” می‌خواهد ما با پذیرش این خزعبلات روسی که به ایرانی ترجمه شده پس همه با هم به ملکوت اعلی برویم. آیا رفقا نمی‌دانند که “حقیقت” در کرملین مرده است؟ امید که نخبگان حزب دوباره اندکی هگل و مارکس و نیچه بخواند تا بدانند حداقل “واقعیت” در سیر تاریخ به لطف دیالکتیک از بودن به شدن می‌رسد و بهشت بلشویسم استالین هرگز بازنخواهد گشت. شاید هم رفقای کمونیست که ظاهرا از مرداد و محرّم ایران هیچ نیاموختند، روزی به ذوق “سهراب کاشان” قطاری ببینند که از کرملین به برلین “سیاست” می‌برد اما چه خالی می‌رود این قطار!

پس از درنگ سطحی به رفقای کمونیست اینک به کاشانی می‌رسیم که تاریخ معاصر نشان می‌دهد شهرت برون مرزی این روحانی با نفوذ که در جوانی پس از کسب سه درجه اجتهاد در نجف (به درخواست انگلیس از عراق اخراج شده و به ایران بازگردانده شد) هیچ کمتر از داخل ایران نبود؛ آن زمان آوازه حیرت‌آور او حتی تا مرز هندوچین گسترده بود. آیت‌الله کاشانی از این شهرت بی‌نظیر جهت امور مسلمین بهره می‌برد؛ نامه به “جواهر لعل نهرو” نخست‌وزیر هندوستان و نیز نامه به نخست‌وزیر پاکستان “خواجه ناظم‌الدین” همچنین نامه به مفتی اعظم مدرسه علمیه الازهر مصر و حتی به مفتی کبرای فلسطین، حاج امین الحسینی (شیخ الاسلامی که پس از سخنان تحریک‌آمیز و جنجالی‌اش در کودتای عراق به همراه نخست‌وزیر این کشور به ایران گریخت و رضاشاه را به دردسر جدی انداخت و سپس از طریق ترکیه و ایتالیای موسولینی فاشیست به دیدار آدولف هیتلر نازیست شتافت) نامه می‌نویسد و پاسخ‌های فوری و در شأن یک رهبر ملی مذهبی هم دریافت می‌کند. حال این آیت‌اللهی که از چنان نفوذی در بازار و عامه مردم برخوردار است که حتی به عنوان رئیس پارلمان مشروطه ایران هرگز پا به مجلس نمی‌گذارد (شاید هم دور از شأن روحانی خویش می‌دید) و مدیریت امور جاری پارلمان را به معاون خویش می‌سپارد؛ آیت‌اللهی که فرستادگان رئیس جمهور امریکا و نخست‌وزیر انگلیس برای زیارت او به منزل شخصی وی در جنوب تهران “شرفیاب” می‌شوند - البته بنا به سفارش دکتر مصدق به آنها بابت اثبات موضع انعطاف‌ناپذیر کاشانی.

حال، چنین آیت‌اللهی با چنان شوکت و شهرت در درون و برون مرز ایران اگر بابت خرید “اوراق قرضه ملی” که دولت مصدق انتشار داده بود، به بازار و بازاریان سفارش یا یک فتوای ساده می‌داد که به‌لحاظ شرعی در این جهاد اقتصادی علیه دولت انگلیس و در جهت منافع ملی ایران، شرکت کنند پس آیا در عرض یک شبانه روز همه اوراق ملی توسط قشر بازاری خریداری نمی‌شد؟ آنگاه آیا فشار تورمی حاصل از تحریم انگلیس بر دوش دولت، سبک‌تر نمی‌شد؟ بی‌سبب نیست که در مقالات پیشین بارها اشاره داشتم که برخی نه از نظام مشروطه درک درستی دارند و نه از ملی شدن صنعت نفت که بلافاصله همان دولت منتخب مشروطه را به زیر تحریم کشید آنهم در کشوری که در میدان سیاست لنگان لنگان می‌رود چرا که “دگردیسی” از سیستم ایلیاتی عشیرتی به یک نظام ملی و شهروندی را طی نکرده است. عدالت‌خواهی و دیدار با این و آن نماینده خارجی زیباست؛ اما خرید اوراق قرضه ملی و خط و نشان نکشیدن برای دولت و اعلامیه ده ماده‌ای صادر نکردن (نواب صفوی) حتما زیباتر است. نواب صفوی پس از دیدار با رهبر افراطی “اخوان المسلمین” مصر در قاهره و بازگشت به ایران، همان ده ماده عربی را به فارسی ترجمه کرده و با انتشار این اعلامیه در روزنامه‌ها به دکتر مصدق هشدار می‌دهد که همه مواد آن باید توسط دولت ائتلافی و سکولار اجرا شود.

یک سال پیش از کودتا که نخست‌وزیر استعفا داد و خانه‌نشین شد اما به کوشش “کاشانی” و پیروانش دوباره به دولت بازگشت، به باورم او نباید باز می‌گشت چرا که طرح انتشار اوراق ملی بر اثر عدم همکاری بازار و بازاریان شکست خورده بود. جنجال گاه و بی‌گاه حزب توده در برابر کنسولگری و سفارت امریکا در تهران و اصفهان و اهواز و هم‌چنین روس‌هراسی فزاینده کاخ سفید (فتنه مکارتیسم) و انتقال سریع فرمانده میدانی کودتا (کِرمیت روزولت) از کره جنوبی به ایران پس از اعلان آتش‌بس بین دو کره، مرگ استالین در فروردین ۱۳۳۲ و بی‌تکلیف ماندن چندین تن طلای ایران در شوروی و سرگشتگی و بی‌برنامگی حزب توده، ورود مخفیانه اشرف پهلوی به ایران برای رضایت برادر در عزل نخست‌وزیر قانونی و تماس‌های مخفیانه و رمانتیک(!) این پرنسس ایرانی در سوئیس و فرانسه با سفیر امریکا “لِوی هندرسن” در طول دو ماه تعطیلات تابستانی او، گرچه دستاوردی برای “دربار” پهلوی داشت اما ملت نگونبخت ایران حدودا دو برابر کل طرح ملی شدن پالایشگاه آبادان را در طول بیست سال به انگلیس پرداخت تا سرانجام محمدرضا شاه در سال ۱۳۵۲ خورشیدی اعلام کرد ایران (آنهم پس از کشور لی لی پوت کویت!) از آن تاریخ کاملا تولید و فروش نفت را در اختیار گرفته است.

اگر اراده معطوف به شهرت یکی و اراده معطوف به قدرت دیگری در آن زمان تبدیل به اراده معطوف به “ایران” می‌شد، شاید هفتاد سال شاهد ستیز تلخ حافظه با آگاهی تاریخی نمی‌شدیم و از شوق “کایروس” در دام کرونوس گرفتار نمی‌افتادیم.

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا، چشمه حیات منم!

استکهلم، مرداد ۱۴۰۲

————————————-
پی‌نویس:
دوستی محترم از طیف چپ، ضمن پیش‌خوانی این نوشتار سفارش کرد این نکته را یادآور شوم که پس از کودتا، با این حال زنده نام دکتر حسین فاطمی “وزیر امور خارجه” چندین ماه تا زمان بازداشت و اعدام در منزل یکی از رفقای شرافتمند “حزب توده ایران” پنهان شده بود تا اینکه توسط زن همسایه لو رفت.
به عنوان شهروند ساده دور از میهن، انتقاد تند من از دکتر مصدق درباره همین وزیر جوان و جنجالی و پرشور دولت اوست. دکتر فاطمی در شب شکست کودتای اول به نخست‌وزیر یادآور شد که به پیروی از دولت مصر آنها هم در “پاتک” به دربار پهلوی و توطئه اشرف و سکوت ثریا، پس باید اکنون نظام سلطنتی را در ایران “مختومه” اعلام کنند به‌ویژه اینکه محمدرضا پهلوی به همان کشور و همان شهری گریخته است که سال قبل از آن “فاروق” و فوزیه به آنجا تبعید شده بودند. به همین علت به دستور دکتر فاطمی تمام قصرهای شاهنشاهی مهر و موم شد و روز بعد هم طرح اعلان جمهوری در روزنامه باختر امروز منتشر شد. این پیشنهاد البته با مخالفت دکتر مصدق روبرو گشت به این سبب که او به رعایت اصول قانون اساسی مشروطه سوگند خورده بود؛ در نتیجه آمد آنچه آمد بر سر وزیر پر شور ایرانی.

نیچه و زرتشت: 03/11/20 (pouranblog.blogspot.com)


نظر خوانندگان:


■ در اين مقاله و با نزديك شدن واقعه ۲۸ مرداد … دكتر اسكندري-جو حافظه تاریخی‌مان را (نه محفوظات را که همانا حالت آنتیک و دست‌نخوردگی را نگه می‌دارد) تکانی می‌دهند و مروری بر بازیکنان می‌نمایند…
Jzanj007


■ با درود، و با تشکر ار تحلیل نونگرانه و بی‌غرضانه از رویدادی که که چون زخمی چرکین بر کالبد جامعه ایرانی همچنان از توان ما برای پیش روی بسوی آینده می‌کاهد. جای بسی تاسف است که سلطنت طلبان به جای تلاش برای ترمیم این زخم تاریخی نمک بر آن می‌پاشند و حتاکی نسبت به مصدق و یارانش را از حد گذرانده‌اند. درک من این است که این گره تاریخی تنها با همکاری شاه و مصدق قابل باز شدن بود. شاه از نخست وزیر خود حمایت نکرد. او استبداد فردی را به حاکمیت ملی ترجیح داد.
mbr1614


■ تاریخ و فرهنگ غمبار ایرانی زمانی که با شیعه‌گری در سده‌های گذشته و بلشویسم وارداتی در یک صد سال پیش عجین شد، نقش و نفوذ ترامای تاریخی را در نحوه و نگرش ایرانی به توسعه سیاسی و اجتماعی دگرگون کرد. اما، همانطور که آقای اسکندری‌جو به‌درستی اشاره دارند، دو گروه در صد سال گذشته با دست‌آویزی به زخم‌های تراژیک تاریخ که نه با مرز و بوم این کشور ارتباطی داشتند و نه با سیر تحولات جامعه سر سزگاری، موجبات هولناک‌ترین صفحات تاریخ ایران را نیز فراهم کرده‌ا‌ند.
از طرفی روحانیت شیعه با توسل به حادثه غدیر خم و افسانه عمر و فاطمه و یا عاشورا حاضر به دست کشیدن از انتقام نیست و از طرفی چپ لنینیست ایرانی که با یادآوری همیشگی کمون پاریس و قتل چه گوارا، که هر دو نه بومی بودند و نه تاثیر گذار در صحنه سیاست و فرهنگ ایران، گوی عزاداری و ناله سرا دادن را از مذهبیون ربوده‌ا‌ند. روسوفیل‌های ایرانی امروز برای ویتنام و ژاپن دایه مهربان‌تر از مادر شده‌ا‌ند و به انقراض نسل نزدیکند، در حالیکه هم ویتنام و هم ژاپن متحدین اصلی آمریکا و غرب در منطقه هستند.
شاید به عبارتی دیگر، تاریخ را می‌خوانند اما آنچه را که خود دوست دارند از آن می‌آموزند. اینگونه است که شعبه‌های گوناگون روسوفیل از آن گروه‌های جوان پر شور گذشته به بنگاه شادمانی سالمندان تبدیل شده‌ا‌ند.
مهرداد


■ کاربر محترم مهرداد
تاریخ معاصر در ایران و دیگر کشورها را هر جور که تعریف کنیم به این جا که هستیم می‌رسیم. باید به این سئوال کلیدی جواب دهیم که از جنگ جهانی اول یعنی پیش از انقلاب ۱۹۱۷ تا امروز چه بر سر مردم ایران و دیگر کشور های جهان آمده است؟ دستاوردها و خسارات‌ها چگونه بوده ست؟
تقلیل فجایع و تعارضات ایران و جهانی به لنینیسم و اسلامیسم شیعه یا هر ایدئولوژی و آئین دیگر بدون در نظر گرفتن تضادها و رقابت‌های «بربرمنشانه» دیگر دردی را دوا نکرده و نخواهد کرد.
بعداز جنگ جهانی دوم و غلبه متفقین (شرق و غرب) بر سیطره فاشیسم و نازیسم، مردم جهان ۴۵ سال نظاره گر جنگ سرد غرب و شرق بودند. طرفه آنکه دو بلوک شرق و غرب با یارکشی و سرمایه‌گذاری بر کوتوله‌های سیاسی و دیکتاتورها جهان با کودتا و اشغال نظامی برای کسب هژمونی از هیچ ترفندی مضایقه نمی‌کردند.
طنز تاریخ: احزاب بلوک شرق در قطعنامه‌های سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۹ تصریح کرده بودند که گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم در مقیاس جهانی با موفقیت صورت گرفته و برگشت‌ناپذیر ست.
ولی دیدیم که در سال ۱۹۹۰ بعداز فرو ریختن دیوار برلین کشورهای بلوک شرق یکی پس از دیگری سقوط کردندو معلوم شد که گذاز از سرمایه داری به سوسیالیسم فقط توهمی بوده ست. البته این نکته‌ی اصلی بحث نگارنده نیست. تمام این ها را نوشتم که این سئوالات را مطرح کنم:
یک ـ چرا بعداز فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود «جنگ سرد» به نوع دیگر ی شروع شد؟
دو ـ چرا واپسگرائی اسلامی و تروریسم به شکل سرطانی رشد کرد که فاجعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نقطه عطفی بود.
سه ـ رفورم‌های سیاستمداران دست‌راستی حتی در کشور های آزاد با از بین بردن دولت‌های رفاه در آلمان، فرانسه، سوئد، نروژ، دانمازک و... توام با افزایش شکاف‌های طبقاتی بوده که موجب رشد بیکاری و نارضایتی شده که بستری برای برآمد نیروهای پوپولیست، نئو نازیست و خارجی‌ستیز گردیذه ست.
در یک کلام، از کودتاهای مشهور ۲۸ مرداد در ایران، بلگلادش، اندونزی، شیلی و.... تا جنگ‌های کره و ویتنام، اعراب و اسرائیل و حملات نظامی به یوگسلاوی، عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و... فقط این ملت‌ها صدمه ندیدند.
نگارنده ۴۰ سال است که در سوئد زندگی می‌کند شاهد دگرگونی های عمیق این کشور می باشد که در کلیه زمینه‌ها شرائط برای اکثریت مردم سخت‌تر شده ست و سوسیال دموکراسی تقریبا بسیاری از دستاوردهای خود بعداز جنگ چهانی دوم و دوران جنگ سرد از دست داده ست.
به باور من جهان امروز از عوامل عمده‌تری از اسلامیسم و لنینیسم رنج می‌برد که کراهت و بلاهت خود را در تجاوز روسیه به اوکراین نشان می‌دهد.
معلوم نیست که آیندگان وقایع امروز را چگونه بازگو کنند.
با احترام پرویز مرزبان


■ جناب مرزبان
آقای اسکندری‌جو فقط به شیوه‌ای تخصصی به واکاوی نقش مشترک بلشویست‌های ایرانی و روحانیت شیعه در شکست جنبش ملی ایران به رهبری دکتر مصدق پرداختند. کامنت من مستقیما در ارتباط با تیتر فوق یعنی کاشانی و کمونیسم در ایران بود. اما نحوه طرح سوال شما همچنان یادآور نوستالژی نسلی از روشنفکران ایرانی است که انترناسیونالیسم را پیشه ذهنی خود قرار داده‌ا‌ند و در پی پاسخ و حل همه مشکلات بشریت هستند در حالیکه کشور خودشان در فقر، فساد، و بنیادگرایی حرف اول را میزند.
با اینکه خود شما نیز به سوالات خود پاسخ ندادید، اما نحوه طرح سوال اول به طور تلویحی همه مصائب ذکر شده در سطور بعدی را به فروپاشی اردوگاه ارجاع می‌دهد. عبارت “سوسیالیسم واقعا موجود” فقط یک دلخوشی برای تداوم امید به ظهور سوسیالیسم واقعی است، که فقط نوعی تخیل است. نه تنها ایران بلکه جامه جهانی از روزگار را پشت سر گذاشت.
مهرداد


■ با درود به خوبان
سپاسگزار نقد و نظر شما نیکان هستم که نوشتار نسبتا بلند مرا خواندید. پیداست بهانه من در هفتادسالگی کودتا گرچه ظاهرا تمرکز بر ستیز سیاسی دربار با دولت دارد اما پیام هشدار آمیز مقاله در ضمن، خطاب به نخبگان فرهنگ (و نه بازیگران بعضا بسی بی‌مایه سیاست، بخصوص آنها که این روزها از نمد اپوزیسیون کلاهی هم می‌بافند!) است که پایندگی و پیروزی “حافظه مشترک” در برابر آگاهی جمعی به چه پارامتری نیاز دارد، حال خواهی جنگ سرد بین ابرقدرت ها برقرار باشد یا نباشد.
نکته دیگر که در یک خط به آن اشاره کردم همانا “دیالوگ” است که برخی یا شاید هم اکثر هواداران و پیروان گرایش ایدئولوژیک و یا مذهبی نه با “مکانیسم” دیالوگ دیالکتیکی آگورایی سقراط آشنا هستند و نه شجاعت سقراطی دارند تا پا در “آگورا” بگذارند و حداقل سلبی هم که شده بیاموزند که دیالوگ اصلا گفتگو و محاوره و بحث و مناظره و چانه زنی و نمدبافی(!) نیست بلکه دیالوگ، هم اندیشی و هم فهمی و هم دانی و همخوانی است. به این سبب توده ای با سلطنت طلب به دیالوگ نمی‌نشیند و جمهوری خواه با مشروطه و مجاهد با چریک و مذهبی با سکولار و ایرانی با ایرانی!
سفارش نسبتا ساده من که در مقاله آمده این بوده که برای هر خیزش معطوف به “عدالت”طلبی حال چه دینی باشد و چه ایدئولوژیک و انقلابی باید به سراغ کایروس و حافظه مشترک رفت و نه به سراغ کرونوس و آگاهی تاریخی که بسیاری می‌روند.
پایدار باشید / اسکندری جو







نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024