سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Tuesday 7 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.02.2023, 12:30

درآمدی بر علل پارانویا در سیاست و فرهنگ سیاسی ایرانیان


قربان عباسی

چکیده: پرسمانی که مقاله حاضر به آن اشاره خواهد کرد، واکاوی علل نگاه پارانوئیدی در سیاست و بازتاب آن در فرهنگ سیاسی ایران معاصر است. و تلاش خواهد شد بر دلایل و علل فرهنگی و اجتماعی-سیاسی آن توجه شود. رهیافت نویسندگان در انجام این پژوهش، رهیافتی فرهنگی-روایتی است و به عبارتی کوشش خواهد شد از طریق تدقیق و تامل در فرهنگ سیاسی ایران بازتاب چنان نگاه توطئه‌انگارانه و پارانوئیدی حاکم بر سیاست بر ایران را برسنجد که بدون تردید ریشه در تجارب تلخ ملت ایران دارد. مقاله می‌کوشد نشان دهد که ریشه‌های چنین رویکردی به سیاست چه درذهن نخبگان و چه درذهن توده‌های مردم برآیند ساخت ذهنی و بینش تاریخی آنهاست که خود در تجارب تلخ تاریخی، اعم از یورش بیگانگان، استقرار خودکامگی و ترس حاکم برروابط اجتماعی و سیاسی مردم دارد. مقاله به شیوه توصیفی-تحلیلی و رویکرد تاریخی دلایل تعمیق پارانویا درسیاست ایران را مورد بررسی قرارداده است.

کلمات کلیدی: ترس، خودکامگی، بیگانه هراسی، پارانویا

An Introduction to the Causes of Paranoia in Iranian Politics and Political Culture
Abstract:
The question that this article will address is the analysis of the causes of the paranoid view of politics and its reflection in contemporary Iranian political culture. And efforts will be made to address its cultural and socio-political causes. The authors’ approach in conducting this research is a cultural-narrative approach and in other words, an attempt will be made to examine the reflection of such a conspiratorial and paranoid view of Iranian politics by examining and reflecting on Iranian political culture, which is undoubtedly rooted in the bitter experiences of the Iranian nation. The article tries to show that the roots of such an approach to politics, both in the minds of the elites and in the minds of the masses, are the result of their mental construction and historical insight into bitter historical experiences, including foreign invasion, authoritarianism and fear of social and political relations. The article examines the reasons for the deepening paranoia in Iranian politics in a descriptive-analytical manner and historical approach.
Keywords:  fear, authoritarianism, xenophobia, paranoia

مقدمه

هدف از نگارش این مقاله، ارائه چارچوبی تحلیلی از علل پایداری نگاه توطئه پندار و پارانوئیدی در سیاست و مناسبات اجتماعی-سیاسی ایران با تاکید برعلل ذهنی و فرهنگی و تاریخی است. نکته‌ای که بیش ازهمه ذهن مولفان را به خود مشغول داشته است این است که چرا ما ایرانیان در حوزه سیاست و مناسبات اجتماعی و سیاسی خود همواره با نوعی بدگمانی و تردید و بی‌اعتمادی عمل می‌کنیم و دلایل یا علل این نگاه توطئه پندار و توهم توطئه و به طور کل نگاه پارانوئیدی درسیاست ازکجا نشئت می‌گیرند؟ چرا ارتباطات ما با دیگران- دیگری ایرانی-همواره با حساسیت و ترس ازاجنبی و بیگانه همراه بوده است؟ چرا درسیاست همواره ساده‌ترین پاسخ را که همانا فرافکنی و دشمن پنداری است انتخاب می‌کنیم و علل شکستها و ناکامی‌های فردی و جمعی خود به یک دیگری ترسناک، تهدیدگر، دشمن، غریبه، اجنبی تقلیل می‌دهیم؟ آیا این همه بدگمانی و تردید و ترس ریشه در واقعیات تاریخی دارد؟ آیا نوع بینش و ساخت ذهنی ما ایرانیان در شکل دادن به چنین رفتارهایی موثر بوده است؟ بدون شک در جامعه شناسی و تحلیل‌های روانشناختی اجتماعی نمی‌‌توان مسائل بغرنج و پیچیده اجتماعی را به یک عامل فردی فروکاست، بلکه هماره چندعاملی هستند. اما درمیان عوامل تعین بخش می‌توان برجستگی برخی را به وضوح دید که دراینجا کوشش می‌شود به برخی ازاین عوامل تعین بخش رفتار فردی و جمعی ما ایرانیان که با توهم توطئه، دشمن پنداری دیگری، فرهنگ ترس همراه است اشاره کنیم. بدگُمانی یا پارانویا در تعریف عام آن، غریزه یا فرایندی از فکر است که تحت تأثیر اضطراب یا ترس به حالتی غیرمنطقی و وهم آلود در می‌آیدافراد پارانوئید معمولاً فکر می‌کنند که دیگران برای آزار و اذیت آن‌ها می‌کوشند یا فکر می‌کنند که دیگران به دنبال توطئه علیه آن‌ها هستند.

برای جوامعی که می‌خواهند به سوی توسعه و ترقی گام بردارند بسط اعتماد عمومی میان شهروندان ازیک سو و میان شهروندان و نخبگان حاکم جزو سرمایه اجتماعی محسوب می‌شود و بدون تردید یکی از سرمایه‌های بنیادین در توسعه و تحول سیاسی جامعه است. عموم جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی براین باورند که بدون بسط و تعمیق سرمایه اجتماعی که براعتماد و دوستی بین شهروندان مبتنی است اصولاً توسعه و رسیدن به درجه‌ای قابل قبول از پیشرفت اگر نگوییم غیر ممکن حداقل بسیار سخت خواهد بود. بنابراین، بررسیدن مسئله بی‌اعتمادی گسترده بین شهروندان و حاکمان و حتی بین نخبگان نسبت به نخبگان دیگر کشورها درسطح روابط و مناسبات بین المللی بسیارحائز اهمیت است. باید برای پیشرفتن نقاط ضعف فردی و جمعی و علل این بدگمانی گسترده و ترس آفرین را که مخل سرمایه اجتماعی و معاشرت درست و اصولی با جامعه ملی و جامعه جهانی است به درستی شناخت و درصدد رفع آن برآمد. بدون شناخت این ترس‌ها و علل و عوامل تشدید کننده آن نمی‌‌توان با اعتماد به نفس پیش رفت. سیری در ضرب المثل‌ها، حکم فارسی، و آنچه در پرکتیس زبان روزمره رد و بدل می‌شود نشان می‌دهد که این امر بسی عمیق‌تر ازآن است که درنگاه اول به نظر می‌رسد و پیامدهای آن هم بسیار مخرب‌تر و ویرانگر ازآنی است که به نظر می‌رسد. لذا نظر به اهمیت این موضوع، مولفان قصد دارند علل حاکمیت و پایداری توهم توطئه، ترس و بدگمانی در عرصه سیاست و به طور کل جهان زیست ایرانیان را برسنجند.

سوال نحقیق: چه رابطه‌ای میان ساخت ذهنی ایرانیان و بخصوص ثنویت‌گرایی ایرانی که ریشه درنگاه اسطوره‌ای دارد وتوهم توطئه و ترس و بدگمانی و دیگری ستیزی وجود دارد؟

فرضیه تحقیق: شکل گیری این نگاه پارانوئیدی درسیاست ایران و مناسبات اجتماعی و سیاسی ایرانیان ریشه در بسترهای ذهنی-فرهنگی و جهان نمادین(حوزه زبان، اسطوره، دین) و نیز واقعیات تلخ تاریخی به ویژه هجوم اعراب و مغول دارد.

روش تحقیق:  روش مطالعه و پردازش این نوشتار توصیفی-تحلیل و نیز روایتی-تاریخی بوده است و ابزار گردآوری اطلاعات، مطالعات کتابخانه‌ای و فیش برداری از نوشته‌ها و منابع معتبر است.

چارچوب نظری:

پرسمان تئوری توطئه در سال‌های اخیر درفرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران بیش ازهرزمان دیگر مطرح شده است. حاتم قادری معتقد است: «درنگرش توطئه فرض براین است که دست‌های آشکار و بیشتر پنهان، رقم زننده مقدرات فرد، جامعه و یک ملت هستند که دیدگاهی افراطی و اغراق آمیز ازتصویر وقایع است»(قادری، ۱۳۷۱، صص۱۶-۲۰)دراین نوع نگاه معمولاً فرض براین است که دست غریبه‌ها درکار است و این جماعت پنهان و خفیه‌نشین از توانایی مطلق برخوردار هستند و می‌توانند ریز و بزرگ جوامع را تحت کنترل خود داشته باشند. و همانطور که آبراهیمیان اشاره می‌کند: «انگار آنچه روی می‌دهد نه از روی اراده مستقل افراد بلکه چیزی ازپیش طراحی شده است و نمایشنامه‌ای روی کاغذ آمده و مولفان آن-همان دیگری‌های تهدیدگر-قدرت‌های خارجی سرنخ‌ها را در دست دارند»(ابراهیمیان، ۱۹۹۸، ص۱۱۱). زیباکلام نیز تئوری توطئه را نداشتن اعتقاد یا باورنکردن شکل ظاهری رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عنوان می‌کند(زیباکلام، ۱۳۷۸، ص۱۳). دراین نوع بینش متاسفانه هیچ وقت به دلایل و علل اصلی رویدادها و اتفاقات توجه نمی‌‌شود و در واقع نوعی سلب مسئولیت تاریخی از خود و برگزیدن ساده‌ترین و البته خطرناک‌ترین شیوه برخورد با مسایل را پیش روی ما قرار می‌دهد.

احمد اشرف تئوری توطئه را چنین عنوان می‌کند: «توهم توطئه نوعی بیماری روانی فردی و جمعی است که بیماری فردی بدگمانی به همه چیز و همه کس را پارانویا و بیماری جمعی را توطئه باوری یا نظریه توطئه می‌نامند(اشرف، ۱۳۷۴، ص۷)

البته توطئه و خدعه و دسیسه همواره با بشر همراه بوده است. اما مسئله مهم نحوه برخورد با آن است. اینگلهارت درکتاب خود«تحول مفهوم توطئه» ریشه‌های گرایش به آن را درساخت ذهنی و عوامل روانشناختی مرتبط با همان ملت می‌داند. دکتر عبدالکریم سروش «نظریه توطئه» را چنین تعریف نموده است: «در تاریخ فلسفه سیاسی یک نظریه به نام «نظریه توطئه» وجود دارد. فیلسوفان سیاسی به ما آموخته‌اند که از منحط‌ترین بینش‌های سیاسی این است که آدمی تصور کند جهان و تاریخ به دست چند نفر توطئه‌گر می‌چرخد. وجود توطئه‌گران در جهان را نمی‌توان انکار کرد، اما فرق است میان این‌که بگوییم توطئه‌گران یکی از عوامل مؤثر حیات جمعی هستند و میان این‌که بگوییم همه‌چیز حیات سیاسی به دست توطئه‌گران و به تدبیر سوء آنان می‌چرخد». (سروش، ۱۳۷۰، ص۲۸).

مهدی بازرگان نیز ضمن توجه به این پرسمان بسیار جدی در بین ایرانیان معتقد است«ایرانیان درمسائل مهم مملکتی خود را بی‌مسئولیت دانسته و هماره علل و عوامل اصلی مصایب و مشکلات و گرفتاری‌های خود را به بیگانگان منتسب کرده‌اند. ازاین منظر، با پیدایش ترس و سوء ظن دائمی، فعالیت‌های مثبت درجامعه دچار اختلال شده و مردم و مقامات مسئول همانند افراد مالیخولیایی وحشت زده عمل می‌کنند که هرگونه کاستی را ناشی از شبح قدرت‌های بیگانه و یا نتیجه تحریک و دسیسه آنها می‌دانند. (بازرگان، ۱۳۶۴، صص۹۳-۱۰۱).

تئوری توطئه، نوع بینش و رفتارسیاسی نخبگان ایرانی به طور خاص و رفتار عامه مردم ایران را با نوعی ترس و بدگمانی و پارانویای فردی و جمعی توصیف کرده‌اند. لرد کرزن درکتاب «ایران و قضیه ایران» می‌نویسد: «ایرانیان مردمی هستند که تمایل دارند زیر هرآستری توطئه‌ای ببینند»(آبراهیمیان، ۱۳۹۲، ص۴۰). هربرت وری لند اشاره می‌کند: «ترس و بی‌اعتمادی و ناامنی بررفتارهای ایرانیان نسبت به یکدیگر سایه می‌اندازد. فرد درزندگی خود دارای یک دیوار روانشناختی نیز هست که از بالای آن با دیگران رابطه برقرار می‌کند»(آبراهیمیان، ۱۳۹۲، ص۴۰) ماروین زونیس نیز درکتاب خود نخبگان سیاسی درایران، ناامنی و بدبینی، ترس و بدگمانی و تنفر و بیزاری، ریاکاری، چاپلوسی، فریبکاری، بیگانه ترسی را جزو رفتارهای فردی و اجتماعی ایرانیان می‌داند. (آبراهیمیان، اشرف، کاتوزیان، ۱۳۹۲، ص۴۳) و بالاخره گراهام فولر نیز درکتاب «قبله علم، ژئوپولیتیک ایران» می‌نویسد: «ذهنیت معطوف به توطئه درعرصه سیاست بین المللی ازجلوه‌های پایدار فرهنگ سیاسی ایران است»(فولر، ۱۳۷۳، ص۲۳). بنابراین، همچنانکه می‌بینیم مسئله و پرسمان پارانویا وریشه‌های ذهنی و فرهنگی ایران مسئله‌ای جدی و قابل توجه است و جا دارد کماکان ازجوانب مختلف مورد بررسی قراربگیرد. درادامه مقاله تلاش خواهد شد به علل این پارانویای سیاسی و حاکمیت ترس و بدگمانی در تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران اشاره شود.

۱- علل فرهنگی ترس از دیگری

۱-۱: بینش اسطوره‌ای ایرانی:
در جهان باستان همانطور که ضیمران می‌نویسد پراکسیس دراسطوره نقشی انکارناپذیر داشت. به دیگر سخن، اسطوره درفرهنگ باستان نوعی تجربه زیستی بود که با فراگردهای روزمره آدمیان سروکارداشت. این مسئله بدون تردید درمورد اساطیر دیگر ملل جهان هم همخوانی دارد(ضیمران۱۳۸۹، ص۲)پژوهندگان اسطوره که ازرویکرد تبیین و تعلیل استفاده می‌کنند پیوسته تاویل‌های روانی، اجتماعی، تاریخی را مبنای کارتحلیل اسطوره‌ها می‌دانند. بدیهی است که اسطوره را نباید تبیین یک نظریه علمی دانست، بلکه باید آن را مظهررستاخیز واقعیتی اصیل به شمارآورد که نیازهای عمیق دینی و اخلاقی و اجتماعی افراد را برآورده می‌سازد. اسطوره‌ها دارای کارویژه حیاتی هستند و اعتقادات و باورهای دیرپا و نیز دستاوردهای اخلاقی جامعه را درخود متجلی می‌کنند. (ضیمران، ۱۳۸۹، ص۷). سی. اس. لوئیس اسطوره را دارای منطق خاصی می‌شمارد که آدمی درسایه آن معماها و معضلات خویش را می‌گشاید/به عبارتی اسطوره قلمرو عقل را با حوزه تجربه پیوند می‌زند. (ضیمران، ۱۳۸۹، ص۸). رودلف بوتمان مدعی است که اسطوره زبان حاکم بر جهان مبتنی برزمان و مکان را به کارگرفته تا روایتگر جهان ذهنی انسان باشد. و البته یونگ و فروید نیز منشا آن را دراعماق ذهن آدمی و خاصه درناخودآگاه آدمی جستجو کرده‌اند. تیلور استیونسون مدعی است که تاریخ چیزی جز اسطوره نیست و می‌نویسد: «آدمیان درگستره اسطوره تاریخ زیست می‌نمایند»(ضیمران، ۱۳۸۹، ص۲۴). اساطیر ایرانی نیز بی‌تردید روایتگر تاریخ زیسته ملتی درزمان و مکان‌های مختلفی است که در ناخودآگاه فردی و جمعی ما رسوب کرده است. واکاوی اسطوره‌های ایرانی نشان می‌دهد که ازهمان آغاز جهان نمادین انسان ایرانی دستخوش یک دوآلیسم است. جهانی منقسم به دوبخش اهورایی و اهریمنی. زیست تاریخی ما شناسه برترش آشفتگی، ناپایداری، ترس نهادینه و آشوب است. استبداد و بازتولید استبداد. یزدان‌شناسی ایرانیان را بنگریم که بازنمایی ثنویتی است میان منظرهای اهورایی و معرض‌های اهریمنی در این سرزمین. نیروهای اهریمنی همیشه و همواره درکمین ایرانیان بوده است. دربندهشن آمده است:

«هورمزد روشنایی و دین را بیافرید و نخستین انسان را که کیومرث بود و اهریمن آز را. » از همان بدو تاریخ اهریمن ترسناک با سیمای کریه، زشت، ترس‌آور، بیمناک و رعب‌انگیز با ما بوده است. ترس از اهریمن و نیروهای همه‌جا حاضر او که نیک‌اندیشی، نیک عملی و نیک گفتاری‌مان را تهدید کرده‌اند. اگر اهورامزدا سرور دانایی است همپای او انگره مینو هم است که ویرانی به بار می‌آورد. برای گریز از زهر و زجر اوست که وندیداد و مجموعه دعاها و نیایش‌ها شکل می‌گیرند. انگره مینو که بعدها اهریمن نام گرفت روح شر است و همواره سعی می‌کند دنیا و حقیقت را ویران کند و به انسان‌ها و متعلقات او آسیب برساند. انگره مینو، دیو کهن، در شمال که مآمن همه دیوان است در تاریکی زندگی می‌کند و می‌تواند خود را به هیئت یک چلپاسه (مارمولک)، یک مار یا یک جوان درآورد. تهدید او همیشه با انسان ایرانی همراه بوده است. نیروی شری که کوشش می‌کند همه را به‌سوی تاریکی، فریب و دروغ بکشاند. سرپرست او تنها نیست. از دیوان و ددان هم یاری می‌جوید که مهم‌ترینشان اَیشمَه (دیو خشم و غضب)، آژی ده (ضحاک)، هیولایی دارای سه سر، شش چشم و سه پوزه که بدنش پر از چلپاسه و عقرب است (کورتیس، ۱۳۸۱، ص ۹)

دیگری ترس انگیز، دیگری هیولا که جهان زیست، آرامش، امنیت و بهزیستی ایرانی را تهدید می‌کند مکرر سیما و لباس عوض می‌کند اما دمی از تکاپو بازنمی ایستد. این است که بی‌درنگ در تاریخ ایرانی خود را در چهره بدریخت و ترس آفرین افراسیاب تورانی جلوه‌گر می‌کند.

«افراسیاب تورانی که نماد کامل شر است و همواره سعی دارد شاهان ایران را سرنگون کند تا فره آن‌ها را به دست بیاورد و پلیدی‌اش او را در رده یک دیو قرار می‌دهد. «از زرتشت افراسیاب تورانی زیانکار درروی همه هفت‌کشور آرزوی داشتن فر نمود. افراسیاب زیانکار به آرزوی فر زردشت همه هفت‌کشور را پیمود. او به‌سوی فرشتافت و هردو خود را پس کشیدند و به کام خواستار درآمدند»(کورتیس، ۱۳۸۱، صص۹-۱۱)

۲-۱: عوامل تاریخی:  خودکامگی نهادینه و استیلای ترس و بی‌اعتمادی
در شاهنامه جمشید و گشتاسب به آن دچار می‌شوند و فره ایزدی را از دست می‌دهند و چون فره ایزدی از دست برود کشور دچار نگون‌بختی و بیداد و ستمگری می‌شود. بیدادگری و ستم همان و شکل گرفتن مناسبات اجتماعی ترس زده و ترس آفرین همان. این است که با خودکامگی جمشید اهریمن بر آدمیان پیروز می‌شود و دوران طولانی ازترس و وحشت و بی‌عدالتی سراسر کشور را دربرمی گیرد. در این دوران تاریکی و ترس زده است که اهریمن به هیئت ضحاک ظاهر می‌شود. فردی که براثر جهالت و آز روح خود را به ابلیس فروخته است. (کورتیس، ۱۳۸۱، ص ۳۸) ابلیس ازجهالت و خودسری او استفاده می‌کند. ترسی نهادینه‌شده که دستکم هزار سال پاییده است و بخش عمده‌ای ازناخودآگاه فردی و جمعی ایرانیان را دربرگرفته است. درتاریخ طبری آمده است که انوشیروان با جمعی از بزرگان درباره اصلاح قوانین مالیاتی مشورت می‌کرد. پس از اعلام نظر خود از حاضران خواست نظرشان را در مورد تصمیمات او بگویند او به‌ظاهر ما می‌پرسد اما «کسی دراین‌باره رأیی نداد و همه خاموش ماندند. خسرو این سخن را سه بار برایشان بازگفت. پس مردی از میان ایشان برخاست و به خسرو چنین گفت:  «پادشاها! زندگانی‌ات دراز باد! آیا می‌خواهی برخیزهای ناپایدار خراج پایدار بنهی؟ بر رزی که خواهد پوسید؟ خسرو گفت،‌ای گران‌جان نافرجام! تو از کدام طبقه مردمانی؟ آن مرد گفت: » من از دبیرانم» خسرو فرمود تا دوات را چندان برای بکوبند که بمیرد. پس دبیران مخصوص دوات چندان بر او کوفتند که کشته شد تا به خسرونشان دهند که از گفته او بیزارند. آنگاه مردم همه گفتند:  «پادشاه! ما به خراجی که برمانهادی خرسندیم!»(نولدکه، ۱۳۷۸، ص ۲۶۷)

قاضی مرادی می‌نویسد:  «او از سرور مستبد می‌پرسد و همین برای مجازات او کافی است. مردم ایران دریافتند که پرسش و پاسخی با سرورمستبد درمیان نیست. پس در فرهنگ سیاسی‌مان آموختیم باید در برابر ابلاغ حکم مستبد بله‌قربان‌گو باشیم تا ایمن بمانیم (قاضی مرادی، ۱۳۹۱، ص ۵۱) ازاین‌روست که سعدی درگلستان می‌سراید،

«خلاف رأی سلطان رأی جستن/ به خون خویش باید دست شستن

اگر خود روز را گوید شب است این/بباید گفت آنک ماه و پروین»(سعدی، ص ۵۴) و به ظرافت تمام می‌نویسد:

«هرکه نصیحت خودرأی می‌کند او خود به نصیحت‌گری محتاج است»( سعدی، ۱۳۵۹، ص ۱۷۵)

به هرحال چه به زور شمشیر و چه به نیرنگ، آنچه درتاریخ ایران غالبیت دارد همان فضای ترس است. ترس از دیگری بزرگ، ترس از ظل الله، ترس ازخدای بشری که خشم نگیرد و همه را ازدم تیغ نگذراند». گودرزی درکتاب جامعه شناسی استبداد ایرانی اشاره می‌کند:  «درچنین شرایطی است که قدرت سیاسی خودکامانه لجام گسیخته همه ساحت‌ها (ساختار، کنش، ذهن) درهرسطحی (کلان، میانی، خرد) را درمی نوردد (گودرزی، ۱۳۸۹، ص ۲۱)

درچنین وضعیتی هیچ کس ازفقیر‌ترین فرد جامعه گرفته تا ثروتمندترین آنان درمقابل حاکم مستبد و نظام عظیم تحت سلطه او درامان نیست. حتی کسانی که سالیان دراز در درگاه فرمانروا کمرخدمت بسته اندهرلحظه ممکن است دراثر نامنی و بی‌ثباتی فراگیر نظام سیاسی جان و مال و همه هستی خود را ازدست بدهند (گودرزی، ۱۳۸۹، ص ۲۱) هیچ کس نمی‌‌تواند اطمینان داشته باشد که مال و منال و حتی خانواده او مورد تهدید و تجاوز قدرت خودکامه قرارنگیرد. ترس از ضبط و غضب اموال و دارایی‌ها ازطرف دولت بی‌مهار و حکومت و حاکم خودسر کابوسی است وحشتناک که پیوسته همه اقشارجامعه را در ناایمنی فرو می‌برد که نتیجه قطعی چنین وضعیتی به تعبیر فریزر «مانع ازکار و کوشش است» که قوام و دوام هرجامعه‌ای بسته‌ای به آن است. (گودرزی، ۱۳۸۹، ص ۲۲) درنتیجه این ناامنی و ترس و بی‌ثباتی پایدار که ازسحرگاه تاریخ ایران استمرارداشته است پایداری اقتصادی را ازبین برده است (پیمان، ۱۳۸۶، ص ۶۰)

و همایون کاتوزیان مورخ و نویسنده ایرانی به درستی از واژه خانه کلنگی برای توصیف این وضعیت استفاده می‌کند. جامعه کلنگی جامعه‌ای است که بسیاری از جنبه‌های آن-سیاسی، اجتماعی، آموزشی و ادبی پیوسته درمعرض این خطر است که هوی و هوس کوتاه مدت جامعه با کلنگ به جانش افتد»(کاتوزیان، ۱۳۹۱، ص ۱۰) جامعه ایران جامعه‌ای است که «تداومی درآن درکار نبوده است» و لاجرم تحرک اجتماعی دردرون طبقات گوناگون بسی بیشتر از جوامع سنتی اروپایی بوده است. وبنابراین دراین جامعه انباشت تغییرات درازمدت، انباشت مالکیت، ثروت، سرمایه و نهادهای اجتماعی و خصوصی بسیار دشوار بوده است. ازآنجا که شاه نایب خداوند برروی زمین بود و به هیچ روی دربرابر افراد و طبقات جامعه، با هرمایه ازفضل و اعتبار، ناچاربه پاسخگویی نبود، برجان و مال اتباع یا همان رعیت دستی گشاده داشت. این دلیل روشنی است که برای اینکه چرا درایران مالکیت خصوصی وجود نداشت. املاک خالصه، خالصه و دیوانی همه درمالکیت شخص فرمانروا بود (کاتوزیان، ۱۳۹۱، ص ۲۴) و ازآنجا که حکومت مبتنی برقانون نبود، قدرت، مالکیت و نفس زندگی را می‌توانستند بی‌هیچ تشریفات رسمی ازفرد سلب کنند. این ناامنی و ترس درتمام اقشار و لایه‌های جامعه گسترده بود، ازکدخدای ده تا پیشه ور و تاجر و کاسب و کارگزاران دولت و والی و حاکم و مستوفیان و وزیر و سرانجام خود پادشاه. (کاتوزیان، ۱۳۹۱، ص ۲۵). کاتوزیان به روشنی اشاره می‌کند که تاریخ ایران آکنده است از نمونه‌های بی‌شمار این نامنی مال و جان. بسیاری از مقامات مهم مملکت بی‌هیچ تشریفات قانونی و محروم از هر نوع دادخواهی کشته شدند و یا اموالشان مصادره گردید. اما غارت اموال اشراف و بزرگان مملکت بلایی بود که ممکن بود هرزمان نازل شود (کاتوزیان، ۱۳۹۱، ص ۲۵)

مقصود فراستخواه نیز با اشاره به تاریخ پرحادثه ما تاریخ ایران را آکنده از ترس و ناامنی و ناپایداری می‌داند و می‌نویسد:  «این امر در تاریخ ما به شکل نهادینه‌ای خود را نشان می‌دهد. برحسب آمار حدود ۱۲۰۰ جنگ با مقیاس بزرگ و هزاران جنگ منطقه‌ای و محلی در تاریخ ایران رخ‌داده است. ما سر راه اقوام و حکومت‌ها و هجوم و تجاوز پیوسته قرار داشته‌ایم»(فراستخواه، ۱۳۹۴، ص ۱۲۴) که به روحیه سپاهیگری و میلیتاریزه شدن ایران انجامیده است. و باز اشاره می‌کند که «الگوی زیست ما به دلیل پرحادثه بودن و (ترس از دیگری‌های دشمن) اغلب به‌صورت انسان کوچنده بوده است. مستندات به دست بازآمده در دشت سیلک (هزاره پنجم پیش از میلاد) تصاویر مردان جنگجویی را نشان می‌دهند که سوار بر اسب با غول‌ها می‌جنگند و در نتیجه همین ناامنی و ترس‌های دائمی است که به اعتراف هرودوت، گرنفون، توسیدید، استرابون و دیگران، ایرانیان به کودکان خود از پنج‌تا ۲۴ سالگی کمان‌کشی و پرتاب نیزه و سوارکاری می‌آموختند چون در این شرایط زیست پرحادثه و آکنده از خطر و تهدید و ترس راز بقا را جز از طریق درگیری و رویارویی جستجو نمی‌توان کرد. فراستخواه پس از اشاره به منازعه بی‌پایان مادها (۶۰۰ پ. م) و آشوریان به حمله اسکندر و دوره سلوکیان اشاره می‌کند (۳۳۰ تا ۱۵۰ ق. م) و بعد دوره اشکانیان (۲۵۰ ق. م/۲۲۴ م)، جنگ‌های ایران و روم، سپس حاکمیت ساسانیان و سرکوب و قتل مانی (۲۱۶-۲۷۶) میلادی که آغازی برای مانی کشی و زندیق کشی‌های بعدی می‌شود و اما مهیب‌تر یورش اقوام زردپوست هان(۴۸۳) میلادی است که سراسر تاریخ ناامنی، ترس و هراس و وحشت را بازتاب می‌دهد. و به قول زرین‌کوب جنگ همچنان یک میل غالب و نهادینه است»(فراستخواه۱۳۹۴، ص۱۲۵) و سپس نوبت اعراب است و جنگ‌های قادسیه، مدائن، جلولاء، نهاوند و مابقی قضایا.

همچنانکه می‌بینیم وجود بینش دوگانه اسطوره‌ای که جهان را به دو بخش اهورایی(خودی) و اهریمنی(دیگری) تقسیم می‌کند با تداوم استبداد و جنگ و خودکامگی و یورش بیگانگان بر شدت و حدت مسئله پارانویا اضافه می‌کند. این بی‌اعتمادی گسترده به دیگری تهدیدگر، هراس آفرین بدون درک و فهم دلایل درونی و درون ماندگار فرهنگ ایرانی خود را بیش از همه در زبان روزمره مردم ایران که بازتاب فرهنگ سیاسی است نشان می‌دهد.

۳-۱: عوامل تواریخی، یورش بیگانگان
سامان و ثباتِ اجتماعی-اساساً-زمینه سازِنظم، قانون، تولیدِثروتِ اجتماعی و تداومِ تاریخی است درحالیکه ایران دربخشِ عمده‌ای ازتاریخ خود گرفتارِ بی‌ثباتی‌ها و نابسامانی‌های ویرانگربوده چندان که حدود ۹۵۰ سال ازتاریخ ایرانِ بعدازاسلام در هجوم‌ها و حملاتِ قبایل متعددگذشته است. سیطره و ضربه شمشیر خونچکان مغولان و تهاجم وحشت انگیز آنها فرهنگ و سرمایه ملت ایران را تخریب کرد. پس ازآن آنچه بود حضور ترس، وحشت، ناامنی و نومیدی و سرشکستگی بود. علم ورزی و هنردوستی و گرایش به کار و کوشش کاهش یافت و کارها همه آشفته شد و به تعبیر عبدالعلی دستغیب درنسک هجوم اردوی مغول به ایران «انحطاط معنوی به ذروه خودرسید. ضربه مغول با ضربه صاعقه همانند است». وضع و بدبختی‌هایی و ناآرامی‌ها و ترس‌هایی که از حمله مغول ناشی شدند درنهایت به انزواگرای و عزلت‌گزینی و گوشه‌نشینی انجامید برای قشرهای وسیعی از مردم که ازترس و هراس به درون‌گرایی منفعلانه پناه برده بودند خانقاه محلی برای تسلی آلام انسانی شد بدین ترتیب به قول فراستخواه، اقطاب و مرشدان موقعیت پیدا کردند و تسلی گاه عاطفی مردم شدند و از دل این خانقاه بود و وضع پرادبار زمانه که دولت صفویه قدرت یافت و قیمومت گرایی بازتولید شد. که کسی پیدا شود و امنیت ازدست‌رفته مردم را به آن‌ها برگرداند. (فراستخواه، ۱۳۹۴، ص ۱۳۱)

و این البته درحالی است که پیش از مغولان حمله سهمگین اعراب به ایران اتفاق افتاده است. و موجی ازناامنی و ترس ازدیگری را دامن زده است. خاصه دردوران بنی امیه و بنی عباس که شاکله ارتباطی مردم به خاطر تعصبات مذهبی و فرقه‌ای ازیکسو و سختگیری و تفتیش عقیده ازسوی دیگر زمینه را برای بی‌اعتمادی به دیگران فراهم می‌کند که فقط اشاره به یک نمونه آن می‌تواند تبیین کننده درک ما از چیرگی ترس و پارانویای سیاسی باشد. تاریخ گواه است که خلفای عباسی نیز چون پیشینیان خود هرمخالفی را به نام زندیق، مانوی، رافضی به قتل می‌رساندند. درزمان خلفای عباسی حکومت به موسسه‌ای دینی بدل می‌شود و معبدی عمومی که درراس آن جانشین به حق پیغمبر خلیفه الله قراردارد. به جای تسامح عقیدتی تظاهرعقیدتی اصل مدیریت حکومت می‌شود. برای خلفای عباسی عقیده و تظاهر به آن بسیارمهم بود ازاین رو به آزار رافضیان و مخالفان فکری و عقیدتی خود تحت عناوین زندقه و رافضی پرداختند و به هرکس که مظنون بودند و شک داشتند یا روانه حبس اش می‌نمودند و یا بر سر دارش می‌سپردند (گلدزیهر، ۱۳۵۷، ص ۴۰)

شمارکسانی که مانوی نبودند به جهات دینی و سیاسی به زندیقی متهم می‌شدند بسیاراست و موضوع زندقه حربه‌ای بود که بیشتر درباره مخالفان خود استعمال می‌کردند. در این دوره هرکس مخالف فکری و عقیدتی خود را زندقه می‌نامید و همین ابزاری شد تا خلفای عباسی نیز مخالفان فکری خود را با همین اتهام ازمیدان مبارزه به درکنند و آن‌ها را بکشند و کتاب‌هایشان را با چاقو پاره‌پاره کنند (طبری، جلد ۳، ص ۴۹۸) و از یک فقره که در تاریخ طبری محفوظ است معلوم می‌شود که درزمان محمد الامین برای زندیقان زندانی جداگانه بود و گویا این زندان به گونه‌ای بود که هرکس به حبس در آن محکوم می‌شد کمتر می‌توانست امید خلاصی داشته باشد و درواقع زنده‌زنده دفن می‌شدند (طبری، جلد ۳، ص ۹۷۲)

۲-یافته‌های تحقیق:

۱-۲: پیامدهای ترس، بی‌ثباتی و ناامنی:
در این حکومت پیش‌بینی‌ناپذیر، غیرقابل‌کنترل عنصر غالب بی‌ثباتی و ناامنی و ترس است. ازاین‌رو ناامنی و بی‌ثباتی به تعبیر زیبای هگل معرف «تاریخ بی‌تاریخ» حکومت استبدادی است و این‌یکی از دلایل فقدان حافظه تاریخی بلندمدت و پایدار در مردم تحت حکومت استبدادی است. ناایمنی و بی‌ثباتی تاریخ ندارد. (قاضی مرادی، ۱۳۸۵، صص ۴۰-۴۷)این ناایمنی و بی‌ثباتی اقتصادی-سیاسی پیامدهای دهشتناکی برای کل جامعه دربرداشته است. در این جامعه پیش‌بینی‌ناپذیر هرآن ممکن است دون مایه‌ترین آدم‌ها به دست حاکم مستبد یا عوامل او به بالاترین منزلت‌های اجتماعی و اقتصادی برسند و حتی وزیر شوند و هم دریک چشم برهم زدنی مورد غضب قرار گیرند و از اوج عزت به حضیض ذلت فرو غلتند و حتی جان خود را از دست بدهند. (گودرزی، ۱۳۸۹، ص ۲۳).

۲-۲: بی‌اخلاقی و تباهی کنش:
دیگر پیامد این فضای خودکامگی و استیلای زور و خفقان و ترس سوق دادن جامعه به سوی بی‌اخلاقی و تباهی کنش و ذهنیت خلاق انسان‌هاست. درچنین جامعه‌ای که ترس برآن مستولی می‌شود «بی اعتمادی» جایگزین «عشق و دوستی» می‌گردد و بنیاد اساسی سرمایه اجتماعی را که براعتماد ذهنی و عینی افراد به همدیگر است ازبین می‌برد. یعنی فقدان اعتماد به دیگری مرادف ترس ازاو و پیامد آن فقدان آزاردهنده سرمایه اجتماعی است (گودرزی، ۱۳۸۹، ص ۲۳)همینطور باید اشاره کرد که در جامعه ترس زده فردیت انسانها تحقیر و نابود می‌شود ودرعوض انسان‌ها به توده‌های بی‌شکل و فاقد هویت منسجم درمی آیند ودرنتیجه باری به هرجهت ناامید، متلون، دمدمی مزاج و خودمدار می‌شوند. (گودرزی، ۱۳۸۹، ص ۲۳ )

۳-۲: پنهانکاری و ریاکاری گسترده در جامعه:
پیامد دیگر آن دیگرنمایی یعنی پوشیده داشتن اعتقاد و کردارواقعی خود و پایبندی دروغین و ریاکارانه به اعتقاداتی است که فرد را در برابر تهدید دیگری مصون نگه دارد. مردم ایران به واسطه ترس از حکومت‌های خودکامه ازیکسو و ترس از دیگری که احتمالاً می‌توانست عقاید راستین او را افشا کند ناگزیر به اتخاذ رفتاری می‌شود که روزنبرگ آن را به «خودوانمودی» تعبیر می‌کند یا همان دروغگویی، به طور مثال دربرابر فرمانروای مستبد به صورتی ریاکار و بله قربان گو و متملق درمی آید. اما همین انسان ترسو بلافاصله درغیبت قدرت به بدگویی و ناسزاگویی از ارباب قدرت می‌پردازد. به بیان بهتر کنشگر ایرانی دچار چندپارگی شخصیت می‌شود و شخصیت او فاقد انسجام، یکپارچگی و اصالت می‌شود. درواقع او همیشه ماسک و نقاب برچهره دارد و شخصیت واقعی خویشتن را همیشه درزیر این لایه‌ها مستور نگه می‌دارد. آنقدر که از خود دلخواه و راستین اش دورمی افتد و دچار نوعی الیناسیون یا ازخودبیگانگی می‌شود (ریتزر، ۱۳۸۳، ص ۲۹۰)

۴-۲: فقدان برنامه ریزی بلندمدت و جامعه کلنگی:
درچنین فضای ناایمن و بی‌ثبات فرد نمی‌‌تواند برنامه ریزی بلند مدت داشته باشد و چون وضعیت همیشه‌هابزی و جنگ همه علیه همه است فرد با ذهنیت ترس زده و استبداد زده خود به «فقدان شرم»، «پنهان داشتن خویش»، «هوچیگری»، «دیگرنمایی»، «فساد»، «بی انصافی و قضاوت شتابزده درباره دیگران»، «فرافکنی»، «تعصبات ناروا»، «فرصت طلبی»، «محافظه کاری»، «عدم شفافیت» و ده‌ها بلیه نظایر آن دچار می‌شود و به حالت ضد هنجارهای انسانی مبتلا می‌گردد. (قاضی مرادی، ۱۳۸۵، صص ۹۰-۱۱۱)

۵-۲: گریز ازواقعیت و انتزاع:
فرد ترس خورده که در ساختاری استبداد زده زندگی می‌کند چون می‌داند واقعیت‌های زندگی دلخواه او نیستند از واقعیت‌ها بیزار می‌شود و ناچار به فضای ذهنی، تخیل و عالم اتتزاع پناه می‌برد. نمونه چنین کنش جمعی را می‌توان در روی آوردن مردم به خانقاه‌ها و فضاهای بسته و دورازدسترس گزمکان حکومتی مشاهده کرد و این است که درون گرایی منفعلانه و پناه به خانقاه‌ها محلی برای تسلی آلام افراد می‌شود (فراستخواه، ص ۱۳۱) و دیگر اینکه چون نمی‌‌توانندافکارخود را با صدای بلند برزبان بیاورند چرا که همواره ممکن است به خاطر زبان سرخ سر سبزشان به بادرود ناچار به درونگرایی و کم حرفی و مرموز بودن روی می‌آورند ودرواقع ارتباطات و عقلانیت تفاهمی و ارتباطی آنها درمعنای‌هابرماسی آن دچار اختلال می‌شود.

۶-۲: پناه بردن به دیگری بزرگ و بازتولید استبداد و تداوم پارادایم امنیت:
فرد ترس خورده به خاطر احساس ناامنی ناچاراست به دیگری بزرگ پناه بیاورد تا بتواند با پناه جستن درپشت سر او درمقام یک مرشد یا دیگری قهرمان احساس امنیت کند. پیامدهای اجتماعی این ترس زدگی و جست و جوی قهرمان-دیگری بزرگ را بسیاری ازاندیشمندان حوزه روانشناسی اجتماعی مورد بررسی قرارداده‌اند.

۷-۲: شکل گیری شخصیت دوگانه اقتدارطلب:
دیگر پیامد این استقرار و استمرار ترس این است که فرد درمواجهه با بالاسر تحقیر و ضعیف و خوار می‌شود و درعوض به محض این که به فردی مادون خود می‌رسد و ضعیفی می‌بیند خود را براو تحمیل می‌کند و همان کاری را می‌کند که دیگری بزرگ با اوکرده است. شکل گیری شخصیت اقتدارطلب آدرنو توصیف خوبی برای این وضعیت است به گونه‌ای که آدرنو آن را بهترین هیزم برای دوزخ فاشیسم می‌داند. مقصود فراستخواه درکتاب خود «ماایرانیان» نشان می‌دهد که چگونه ناامنی، ترس ازآشوب و فروپاشی و هرج و مرج، ترس از بیگانگان و سرکوب منجر به شکل گیری خلقیات اجتماعی خاص نظیر دروغگویی برای بقا، تقیه، تملق، نفاق، درونگرایی، محافظه کاری، فرصت طلبی، سعایت و دیگررفتارهای آموخته می‌شود (فراستخواه، ۱۳۹۱، ص ۱۳۲)

۸-۲: گسترش فرهنگ تک گویی و فرهنگ شبان رمگی:
حسن قاضی مرادی درکتاب شوق گفت و گو و گستردگی فرهنگ تک گویی درمیان ایران به پیامدهای استبداد زدگی و ترس در رفتار ایرانی‌ها اشارات ظریفی دارد. وی اعتقاددارد درایران ازدوران باستان تا کنون به علت استبدادی بودن حکومت‌ها نوعی فرهنگ آمریت ازبالا و تبعیت ازپایین شکل گرفته است (قاضی مرادی، ۱۳۹۱، ص ۴۴) و روایت خدایگان /بنده و شبان/رمگی را ویژگی غالب فرهنگ ایرانیان می‌داند که محصول ترس، تقدس سازی دیگری بزرگ است. درقابوس نامه می‌خوانیم «خداوندان چون شبان باشند و کهتران چون رمه، اگر ایشان بر رمه خویش به رحمت نباشند ایشان را ازسباع نگه ندارد (یوسفی، ۱۳۷۸، ص ۲۲۹) و خواجه نظام الملک درسیاست نامه ازجمله اززبان بهرام گور می‌نویسد:  «رعیت ما رمه ما اند»(نظام الملک، ۱۳۵۸، ص ۲۷) و غزالی نیز درکیمیای سعادت این گفته را به پیامبر نسبت می‌دهد که «روزقیامت ولات را بیاورند و گویند شما شبانان گوسفندان ما بودید و خزانه دار مملکت زمین بودید»(غزالی، ۱۳۶۸، ص ۵۳۲). اندیشه‌ای که باز در مرصادالعباد نجم الدین رازی بازتولید می‌شود که «پادشاه چون شبان است و رعیت چون رمه. برشبان واجب است که رمه را ازگرگ نگه دارد ودردفع شر او کوشد»(رازی، ۱۳۶۶، ص ۴۳۸). اندیشه‌ای که سعدی درگلستان و بوستان خود آن را دربیت فشرده سازی می‌کند و می‌نویسد:

«میازار عامی به یک خردله / که سلطان شبان است و عامی گله»(سعدی، ۱۳۵۹، بیت ۶۵۲)

تمثیل و استعاره‌ای که کماکان تادوران مشروطه جان سختی می‌کند و مکرر درمتون و نوشته‌ها و گفتارها خود را بازتکثیر می‌کند. دررساله سیاست مدن است که «پادشاه را گفته‌اند که درعالم تمثل، مانند شبان است و جمهورخلایق چون رمه گوسفند درکنف رعایت و حوزه حمایت او. . . آفریدگارعالم پادشاه را بررعیت گماشته و ازاو محافظت ایشان را خواسته است»(ساوجی، ۱۳۸۶، ص ۵۰)آشکاراست که دررابطه شبان/رمه هیچ گفت و گویی درکارنیست. بالایی، ارباب، سرور، اعلیحضرت همایونی، والامقام، بزرگواران صحبت می‌کنند و دونان، مردمان گوش می‌کنند. از او آمریت و ازاین اطاعت محض. و فقدان این دیالوگ، پرسشگری درنهایت به چیرگی تک گویی می‌شود (قاضی مرادی، ۱۳۹۱، ص ۵۰)

۳: برآمدن مدرنیته و کنش غرب‌هراسی در ایران

شیوه برخورد ما ایرانیان با غرب نیز همواره با افراط و تفریط همراه بوده است که خود ازپیامدهای همین فرهنگ و بینش ایرانی است. دیگری یا اهوراست و یا اهریمن. این نوع بینش اسطوره‌ای را می‌توان در برخورد با غرب میان دونسل ازروشنفکران ایران دید. به همان اندازه که نسل اول روشنفکران ایران همچون ملکم خان و تقی زاده و دیگران شیفته سراپای غربند می‌توان غرب هراسی را درمیان نسل دوم روشنفکران ایران همچون جلال آل احمد، دکترعلی شریعتی، شادمان، نصر و دیگر روشنفکران مشاهده کرد. ترس ازاستبداد و دیکتاتوری، ترس از موجودات بیگانه و اهریمنی که دراساطیر و فرهنگ روزمره ایران هویداست. ترس ازموجودات ناشناخته و بیگانه درادبیات ایران یکی ازالگوهای مسلط بوده است. بنابراین ترس ازمدرنیته، ارزش‌های لیبرال و سکولار غربی، ترس و هراس از پای بیگانه تاراجگر و استعمارگر همیشه با نویسندگان و روشنفکران ایران بوده است. نیمایوشیج شاعر متجدد ایرانی نوشت» من زاده اضطراب جهانم» و صادق هدایت نویسنده مشهورایرانی بوف کور را از استعاره و تمثیل‌های مرگ و هراس و ترس پر کرده است. غلام حسین ساعدی نمایش نامه نویس ایرانی روایت گرکابوس‌های ایرانیان است. ترس و کابوس و وحشت ازخودی و بیگانه همیشه و همواره با مابوده است و این بار نوبت غرب و مدرنیته بود این موجود ناشناخته و هیولا که آمده بود همه چیز را ویران کند و آرامش شرقیان و ایرانیان را به هم بزند. بگذارید به فاکت‌ها بپردازیم. به انعکاس ترس و هراس ازغرب که چگونه برای نزدیک به یک سده صدای غالب روشنفکران و سیاستمداران ایرانی شد و چگونه این ترس و هراس مانع ازعقلانی عمل کردن روشنفکران ایرانی شد و به جای اتخاذ رویکردی انتقادی به رویکردی هراس آلود و کین توزی دست یازیدند.

احمد فردید (۱۲۹۱-۱۳۷۳): درچارچوب ثنویت‌گرایی شرق و غرب، تمدن غرب را تهدیدی بزرگ برای اعتبار فرهنگ‌های محلی می‌داند و اعلام می‌کند «غرب تهدید است و به مثابه نوعی هستی شناسی و هم شیوه زندگی باید آن را کنارگذاشت «(فردید، ۱۳۵۰، ص ۳۳). فردید و روشنفکرانی نظیر او دردهه ۴۰ و ۵۰ منادی این اندیشه بودند که غرب عین شرارت است و غده‌ای است سرطانی که آرامش و امنیت ذهنی جامعه شرق و خاصه ایران را نشانه گرفته است. استفاده از کلمه تهدید و غده سرطانی بار معنایی منفی نهفته درذهن او را به خوبی منعکس می‌کند. درآثار فردید با دنیایی خیالی مواجهیم، آمیزه‌ای ازخیال پردازی شرق شناسانه که با روایتی حول ترس ازدست دادن ریشه‌ها یا خانه معنوی ایران درهم تنیده است». او حتی اصطلاح غرب زدگی را وضع کرد که به معنای گرفتار غرب شدن و آسیب دیدگی ازآن است.

جلال آل احمد(۱۹۲۳-۱۹۶۹): غرب را عین فساد و شرارت می‌دانست معتقد بود «فساد یا غرب زدگی مراکز جدید سریعاً رشد یابنده شهری را درمی نوردد وباید ازآن ترسید و به مقابله آن شتافت»(میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۵۸). جلال معتقد بود که غرب بیماراست و بیماری نیهلیسم و جنون فناورانه و ماشین زدگی مانند طاعون جهان را تهدید می‌کند (میرسپاسی، ۲۰۰۷، ص ۱۸۰) و نوشت:  «ماشینیسم کشنده زیبایی‌ها و شعر و بشریت و آسمان است». تقلیدی کورکورانه از جملات‌هایدگر که درمقدمه متافیزیک به آن اشاره کرده بود. آل احمد درجایی دیگر غربزدگی را نوعی بیماری قلمداد می‌کند که دربدن مستعد نشسته است، درست مانند وبازدگی (آل احمد، ۱۳۴۱، ص ۲۱)

علی شریعتی: (۱۹۳۳-۱۹۷۷):  شریعتی با تکرار ادعاهای جلال آل احمد غرب را به لیبرالیسم فرو می‌کاهد و آن را «غیرمسئول و بی‌مقصد» معرفی می‌کند. معتقد بود تمدن غرب ناتوان‌تر ازآزاد کردن بشریت است و او را به دل فاجعه هدایت می‌کند. باید بر انحطاط و ازخودبیگانگی و ابتذال که نتیجه تمدن غربی است فائق آمد (شریعتی، ۱۳۷۹ص ۹۵). وی اعتقادداشت غرب یعنی مادیگرایی یعنی تبدیل کردن انسان به یک شئی، یعنی معنویت زدایی و بریدن پیوندانسان باخدا (شریعتی، ۱۳۷۹، ص ۱۸۷) شریعتی به شدت به شیفتگان و طرفداران تجدد نظیر ملکم خان و تقی زاده حمله می‌کند و اعلام می‌کند «آنها برای غرب عنتری می‌کنند»(شریعتی، ۱۳۷۹، ص ۴۷). درنهایت او به این نکته اشاره می‌کند که «غرب همه انسان‌ها را ازپایگاه ذاتی و فرهنگی خود درآورده و آن‌ها را به شکل برده‌هایی نیازمند، ذلیل و مقلد تبدیل کرده است»(شریعتی، ۴، ۱۳۷۹، ص ۲۱).

بی تردید غرب مبرا ازاشتباه نیست و همانطور که گفته شد بیشترین نقدها ازسوی متفکرین غرب صورت گرفته است اما حمله روشنفکران ایران به غرب و یکی گرفتن آن با مدرنیته و کوبیدن ارزش‌های مدرن نظیر دموکراسی و آزادی فردی و خودبنیادی انسان و خردورزی برای جامعه عقب مانده ما به لحاظ نظری مغالطه آمیز و به لحاظ عملی تضعیف کننده نهادهای نوظهور مدرن بود که درعمل هم اتفاق افتادند. البته این پرسش هم به جای خود باقی است اگر غرب واقعاً بیمار، زشت، منحل کننده چهره انسان، ترسناک و باطل کننده ارزش‌های الهی و انسانی است پس چرا این روشنفکران به روستاهای ایران مراجعه نمی‌‌کنند و در آنجا طبق سنت‌های ایرانی زندگی نمی‌‌کنند؟ آیا نسل امروز می‌تواند این تعارضات روشنفکران ایران را بپذیرد و قابل تحمل بداند؟ آیا ایجاد و دامن زدن به این همه غرب هراسی و غرب ستیزی با وجود زندگی درغرب و برخورداری ازامکانات بی‌نظیر آن منطقی است؟

تاریخ ایران دردودهه ۴۰ و ۵۰ تاریخ ترس و اضطراب‌های ایرانیان دربرخورد با تجربه‌های تمرکززداینده مدرنیته بوده است. حتی بحث و مجادلات امروزی درباره یک مدرنیته بومی ودرقالب یک دولت اسلامی مدرن نیز ناشی از همان ترس‌ها و اضطراب‌هایی است که درمواجهه با غرب به آن گرفتارشده ایم. ایده‌های روشنفکران ایران درباره ترس ازمدرنیته و ارائه ایماژهایی سرتاسر منفی از مدرنیته غرب همچون غده سرطانی، هیولا و ابلیس متجاوز، ضد دین و ضد اخلاق و تهدید کننده دین و سنت ایرانی باعث شده است که روند سازگاری با رویدادهای تاریخی جهان دریک سده اخیر مسدود شود و با مشکلات عدیده‌ای روبروگردد. ترس ازمدرنیته غرب و ارزش‌های جهانشمول روشنگری؛ اشتیاق به پی افکندن جامعه‌ای براساس گفتمان بومی گرا و بازگشت به خویشتن به پروژه‌ای شکست خورده تبدیل شده است و همانطور که علی میرسپاسی اندیشمند ایرانی می‌نویسد:  «اگربپذیریم جنبش‌های اسلام گرا، آخرین تجلی آمال بوم گرایان به شکس انجامیده است باید گفت هزینه‌های این پروژه شکست خورده بردوش مردمی فقیر و فلاکت زده سنگینی می‌کند»(میرسپاسی، ۱۳۸۶، ص ۷۴)

۴: بازتاب ترس و پارانویا درفرهنگ سیاسی

بازتاب این همه ترس ازدیگری را می‌توان درفرهنگ سیاسی ایرانیان بازیافت. سراسر فرهنگ ایرانی مملو از از عبارات و گفتارهایی است که بر تداوم ترس و بدگمانی دلالت دارند. درفضای استبداد و ترس زده به کسی نمی‌‌توان اعتماد کرد دیگری همواره یک دشمن است. و قبل ازآن که دشمن برتو شام خود تو بروی چاشت بخور که دشمن هرگز دوست نگردد و دشمن چو به دست آمد و مغلوب تو شد، حکم خرد آن است که امانش ندهی. و چو نرمی کنی خصم گردد دلیر. ایرانی جماعت آنقدر وحشت را تجربه کرده است این خلق که «خود از سایه خود می‌ترسد» و از «سایه خود رم می‌کند» که مارگزیده ازریسمان و سیاه می‌ترسد و ترسنده همواره تندرست باشد که گفته‌اند «آدم ترسو همیشه سالم است و آدم نترس سر سلامت به گور نمی‌‌برد». و البته محافظه کاری و احتیاط ازسرترس هم هست که سعدی می‌گوید «پیش دیوار آنچه گویی هوش دار تانباشد درپس دیوارگوش»، و اضافه می‌کند «هربیشه گمان مبر که خالی است، باشد که پلنگ خفته باشد» و نظامی با احتیاط به محافظه کاری فرا می‌خواند «لب مگشا گرچه دراو نوش‌هاست کز پس دیوار بسی گوش‌هاست»(عباسیان، ۱۳۸۷، صص۲۰۰-۲۱۰)درچنین جامعه‌ای ترس زده به دیگران تا می‌توان باید بی‌اعتماد بود که الحزم سوء ظن. بدنفس باش بدگمان باش و زفتنه خلق درامان باش. همه کس دزد دان و کالا نگه دار و به قول اسدی طوسی «چو خواهی که چیزی ندزدت کس/جهان را همه دزد بپندار و بس!

نتیجه‌گیری:

دراین مقاله تلاش کردیم بر علل فرهنگی و تاریخی استیلای ترس از دیگری که گاهاً خود را در شکل پارانویای سیاسی نمود می‌دهد اشاره کنیم. توجه کردیم که چگونه بینش ثنویت‌گرایانه ایرانی از همان بدو تاریخی همچون مولفه‌ای بینشی و فرهنگی درشکل دادن به رفتارها و کنش‌های فردی و جمعی ما تاثیر می‌گذارد. ایرانی همواره دیگری را یا در جبهه اهورا مزدا می‌بیند و یا درسیمای کریه اهریمن و ابلیس و یا شیطان بزرگ که خود دال کوچکی است دردل یک گفتمان کلان دیگر هراسانه. درکنار این مولفه ساختاری به واقعیت‌های تاریخی تلخ که موجب تشدید و تغلیظ ترس در فرهنگ سیاسی ایرانیان شده است اشاره کردیم. نمونه خودکامگی و استیلای استبداد باعث شده است که ایرانی همیشه دراضطراب و دلهره و ترس زندگی کند. فرهنگ افراط و تفریط را بپذیرد. به دیگری بی‌اعتماد شود و به فرهنگ تک گویی و ریاکاری و چاپلوسی روی بیاورد. همچنین درادامه مقاله به فاکت‌های تاریخی‌ای اشاره شد که درتشدید این نگاه ترس ازدیگری نقش کلیدی ایفا کرده‌اند. برآمدن اعراب و مغول‌ها و یورش‌های بیگانگان که با بی‌رحمی تمام همراه بوده است این خصلت تاریخی و بینشی را درمیان ایرانی‌ها دامن زده است که نسبت به دیگری اعم ازمغول و عرب و غرب با بی‌اعتمادی و ترس نگاه کند. همانطور که درجهان معاصر نیز این کنش افراط و تفریط آمیز را درنوشته‌ها و واکنش‌های روشنفکران قرن بیستم دیدیم که چگونه با نوشته‌های خود موجب بی‌اعتمادی و هراس و پارانویای سیاسی می‌شود. گفتمانی که درعصر پسانقلاب اسلامی نیز خود را در گفتارها و کردارها و واکنش‌های سیاسی دولتمردان و سیاستمداران ایرانی نشان می‌دهد. نمونه‌هایی ازاین ترس و پارنویا را درفرهنگ سیاسی و درزبان روزمره ایران برشمردیم که چگونه همیشه خود را تولید و بازتولید می‌کند و به ایجاد پارانویای سیاسی گسترده دامن می‌زند.

———————————————
منابع و مآخذ:

- آبراهیمیان، یرواند(۱۳۸۲)، جستارهایی درباره تئوری توطئه درایران، ترجمه محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی
- آل احمد، جلال(۱۳۸۳)غرب زدگی، تهران، انتشارت گهبد
- احمد، فردید(۱۳۵۲)، سقوط هدایت درچاله هرزادبیات فرانسه، روزنامه شرق، زمستان۱۳۷۴
- احمد، فردید(۱۳۵۰)چندپرسش درباره فرهنگ شرق، تحریررضاداوری، مجله فرهنگ و زندگی، شماره۷
- اشپولر، بارتولد(۱۳۶۵)، تاریخ مغول درایران، ترجمه محمدمیرآفتاب، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
- بازرگان، مهدی(۱۳۶۴)، بازیابی ارزش‌ها، تهران، نشر نراقی
- بروجردی، مهرزاد(۱۳۷۷)روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، انتشارات فروزان روز، چاپ دوم
- پیمان، حبیب‌اله، (۱۳۸۶)، درباره هویت ایرانی، دوماهنامه سیاسی-راهبردی چشم انداز ایران، شماره۴۶
- ریترز، جورج(۱۳۸۳)، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، چاپ هشتم، تهران: انتشارات علمی
- زونیس، ماروین(۱۳۸۷)، روانشناسی نخبگان سیاسی ایران، ترجمه پرویز صالحی، تهران: چاپخش
- زیبا کلام، صادق، (۱۳۷۸)، توهم توطئه، تهران، انتشارات خجسته
- سروش، عبدالکریم(۱۳۷۷)رازداری، روشنفکری و دینداری، تهران، موسسه صراط
- سعدی، شیخ مصلح الدین(۱۳۵۹)بوستان، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: انتشارات استادان زبان و ادبیات فارسی
- شریعتی، علی(۱۳۷۹)، مجموعه آثار جلد ۴.، انتشارات چاپخش
- طبری، محمدبن جریر(۱۳۹۸)، تاریخ طبری، مترجم ابوالقاسم پاینده، تهران: نشر اساطیر
- عباسیان، علی اکبر(۱۳۸۷)، فرهنگ سیاسی درامثال و حکم فارسی، تهران: نشر اختران
- غزالی، امام محمد(۱۳۶۸)، کیمیای سعادت(جلد اول)، به کوشش حسین خدیو جم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
- فراستخواه، مقصود(۱۳۹۴)، ما ایرانیان، زمینه کاوی تاریخی و اجتماعی خلقیات ایرانی، تهران: نشر نی
- فولر، گراهام(۱۳۷۷)، قبله عالم، ژئوپولیتیک ایران، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز
- قاضی مرادی، حسن(۱۳۸۸)، تاملی برعقب ماندگی ما، تهران: نشر اختران
- استبداد درایران، تهران: نشر اختران (۱۳۸۰)
- درپیرامون خودمداری ایرانیان، تهران: نشر اختران (۱۳۸۰)
- شوق گفت و گو و گستردگی فرهنگ تک گویی درمیان ایرانیان، تهران: نشر دات(۱۳۹۱)
- درپیرامون خودمداری ایرانیان، تهران: نشر اختران(۱۳۷۱)
- قادری حاتم(۱۳۷۱)، ملاحظاتی پیرامون رژیم شاه، مجله ایران فردا، شماره ۵
- کاتوزیان، همایون(۱۳۹۱)ایران، جامعه کوتاه مدت و سه مقاله دیگر، ترجمه عبدالله کوثری، تهران: نشر نی
- کرتیس، وستا سرخوش(۱۳۸۱)، اسطوره‌های ایرانی، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز
- گلدزیهر، ایگناز(۱۳۵۷)، درس‌هایی درباره اسلام، ترجمه علینقی منزی، تهران: انتشارات کمانگیر
- گودرزی، غلامرضا(۱۳۸۹)، درآمدی بر جامعه شناسی استبداد ایرانی، تهران: نشر مازیار
- میرسپاسی، علی(۱۳۸۶)روشنفکران ایران: روایت‌های یاس و امید، ترجمه عباس مخبر، نشر توسعه، چاپ سوم
- میرسپاسی، علی(۱۳۹۲)رساله‌ای جامعه شناختی درباب روشنفکری ایران: دموکراسی یا حقیقت، انتشارت طرح نو
- نولدکه، تئودور(۱۳۷۸)، تاریخ ایرانیان و عرب‌ها، ترجمه عباس زریاب خویی، تهران:  نشر انجمن آثار ملی


نظر خوانندگان:


■ درود بر آقای عبّاسی!
مختصر بگویم. مقاله شما بر نکات مهمی انگشت گذاشته است و با ارزش است. به حیث حواشی، چند کلامی را ذکر کنم.
تفکّر ایرانی به هیچ وجه، «ثنویّت» نبوده است؛ بلکه «باهمتازی خدایان ناهمگون» بوده است. فقط با چیره شدن میترائیسم و سپس حاکم شدن الاهیات زرتشتیگری به عنوان ایدئولوژی حکومتگران بی لیاقت و سرکوب و مبارزه سر سختانه موبدان که اجداد اخانید امروزی بودند، ذهنیّت ایرانی در بند و چارچوب «ثنویّت» محکوم شد. موبدان زرتشتی در لت و پار کردن هر آنچه نشانه هایی از فرهنگ «خدایان گوناگون ایرانی» داشت، سختسریها کردند. ایرانیان، قبل از چیره شدن میترائیسم و الاهیات زرتشتیگری، در چهره اهریمن، هیچگاه «شر» نمیدیدند؛ بلکه چهره ای دیگر و ضروری را برای آفرینش و کشف و شناخت پتانسیلهای وجود خویشتن. به این معنی که اهریمن، انگیزنده به زایش فروزه ها و توانمندیهای فردی بود. «زدارکامگی» اهریمن به آفرینش میانگیزاند. درست همین مبحث در آغاز «بُندَهِش» از آن سخن رفته است که وقتی اهریمن به زمین میتازد، زمین از ترس، آفریننده کوهها و درّه ها میشود. حتّا امتداد و ردّپای بینش ایرانیان را در «شاهنامه/هفتخوان [نبرد رخش با اژدها]» میتوان دید؛ بویژه در جایی که «ثنویّت الاهیات زذتشتیگری» غالب بوده است؛ ولی مردم در شناخت «نیکی از بدی» به هیچ وجه مطمئن نبوده اند و دقیقا بینش مردم ایران در نبرد رخش با اژدها واتاب پیدا کرده است. الگوی منش پهلوانی در فرهنگ ایران، «اهریمن» است؛ نه اهورامزدا؛ زیرا اهورامرزدا برغم ادّعای نیک بودن در مبارزه با «اهریمن» که بدنام و سرچشمه شّر فلمداد میشود، به او کلک میزند. اهریمن برغم آگاهی از خُدعه اهورامزدا بر «پرنسیپهای» خودش در رویارویی با اهورامزدا استوار میماند. همین وفاداری به خویشتن برغم بیداد آشکار، سرمشق منش پهلوانی شد و ایرانی را برغم شکست در «مهرورزی [داستان ایرج و برادرانش]»، هرگز به شمشیرکشی و خونریزی و انتقامگیری ملزوم و مجبور نکرد. دوام بینش «ثنویّت» در ذهنیّت ایرانیان و نقش بسیار تخریبی آن با عواقب هولناک در عرصه های مختلف کشورداری و فرهنگی و اجتماعی و آموزش و پرورشی به این دلیل است که تحصیل کردگان ایرانی تا کنون با جدیّت و مسئولیّت و کنجکاوی در شناخت و سنجشگری اساطیر ایرانی، تلاشهای بایسته و کوششهای مداوم نکرده اند؛ بلکه کلّ اساطیر ایرانی را در مقوله «خرافات و افسانه ها و چرت و پرتهای عوام»، خاکسپاری کرده اند و سخت متعجّبند که چرا در حلّ معضلات وطنی، اینقدر عاجز و بی ثمر مانده‌اند.
روند کوشش پیگیر و مستمر برای شناخت و سنجشگری اساطیر ایرانی و تحوّلاتی که از کهنترین ایّام در ذهن و روان ایرانیان تا امروز ایجاد شده اند، باید بتواند به زایش فلسفه ای بینجامد که ایرانی را در ساختن جامعه‌ای نو با پُتانسیلهای آفرینشگر در سمت و سوی گلاویزی با مسائل باهمستان و پیوستن غرورآمیز به فرهنگ جهانی مددکار باشد.
شاد زی و دیر زی! فرامرز حیدریان







نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024