-
|
ايران امروز |
باراک راوید / آکسیوس
به گفته سه مقام اسرائیلی مطلع، بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل، صبح سهشنبه گذشته دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا را در جریان برنامه اسرائیل برای حمله به رهبران حماس در قطر قرار داده بود، درست پیش از آنکه این حمله انجام شود.
نقطه اختلاف: کاخ سفید مدعی شد اطلاعرسانی تنها پس از شلیک موشکها صورت گرفت و در نتیجه فرصتی برای ترامپ جهت مخالفت باقی نمانده بود. اما هفت مقام اسرائیلی به آکسیوس گفتند کاخ سفید زودتر از اینها در جریان قرار گرفته بود، هرچند زمان موجود برای توقف عملیات بسیار محدود بوده است.
ترامپ شامگاه سهشنبه، در پاسخ به این پرسش که آیا اسرائیل از قبل او را مطلع ساخته بوده یا نه، ادعا کرد چنین نبود. او بهطور علنی حمله را مورد انتقاد قرار داده است، زیرا قطر یکی از متحدان مهم آمریکا به شمار میرود.
کارولاین لویت، دبیر مطبوعاتی کاخ سفید، به آکسیوس گفت: «همانطور که رئیسجمهور ترامپ بیان داشت، ارتش آمریکا او را از حمله اسرائیل به رهبران حماس در دوحه مطلع کرد و او بلافاصله سفیر ویژه خود، استیو ویتکاف، را مأمور کرد تا موضوع را به اطلاع قطر برساند.»
جزئیات روایت دو طرف: نسخهای که مقامات آمریکایی هفته گذشته بیان کردند این بود که ارتش آمریکا پرواز جنگندههای اسرائیلی را در آسمان مشاهده کرد و سپس از اسرائیل توضیح خواست، توضیحی که تنها زمانی دریافت شد که موشکهای بالستیک اسرائیل در مسیر مجتمع وابسته به حماس در دوحه شلیک شده بودند.
کاخ سفید گفت ویتکاف با شتاب به قطر هشدار داد، اما در آن زمان موشکها به هدف اصابت کرده بودند. رسانههایی از جمله آکسیوس نیز گزارش دادند که ترامپ در این تصمیمگیری مورد مشورت قرار نگرفته بود.
بمباران یک متحد آمریکا بدون مشورت با واشنگتن، اقدامی بسیار جسورانه از سوی اسرائیل محسوب میشود ــ بهویژه آنکه رهبران حماس در آن زمان برای بررسی پیشنهاد جدید ترامپ درباره طرح صلح غزه گرد هم آمده بودند.
با این حال، مقامات اسرائیلی میگویند نتانیاهو خیلی دیر به کاخ سفید اطلاع داد، اما به اندازه کافی بود که بتوان حمله را لغو کرد.
پشت پرده: سه مقام اسرائیلی به آکسیوس گفتند نتانیاهو ساعت ۸ صبح به وقت واشنگتن با ترامپ درباره حمله قریبالوقوع تماس گرفته بود. نخستین گزارشها از وقوع انفجارها در دوحه ساعت ۸:۵۱ صبح منتشر شد.
یک مقام بلندپایه اسرائیلی مدعی شد: «ترامپ پیش از پرتاب موشکها از حمله مطلع بود. ابتدا یک گفتوگوی سیاسی میان نتانیاهو و ترامپ صورت گرفت و سپس ارتباطات از طریق کانالهای نظامی ادامه پیدا کرد. ترامپ مخالفتی نکرد.»
یکی دیگر از مقامات ارشد اسرائیل گفت واشنگتن «بهخوبی و با فاصله زمانی مناسب» از نظر سیاسی آگاه شده بود. «اگر ترامپ میخواست متوقفش کند، میتوانست. اما در عمل، این کار را نکرد.»
هر دو مقام تأکید کردند که هنگام مکالمه ترامپ و نتانیاهو، موشکها هنوز شلیک نشده بودند و افزودند اسرائیل در صورت مخالفت ترامپ، حمله را لغو میکرد.
کاخ سفید به پرسشها درباره جدول زمانی مشخص پاسخ نداد. دفتر نخستوزیری اسرائیل نیز از اظهارنظر خودداری کرد.
تماس تلفنی مبهم: مقامات اسرائیلی جزئیات دقیقی از محتوای تماس میان ترامپ و نتانیاهو ارائه نکردند ــ از جمله مشخص نیست که آیا نتانیاهو صرفاً برنامه حمله را اطلاع داده یا رسماً بهدنبال کسب اجازه بوده است.
همچنین معلوم نیست ترامپ بلافاصله مقامات ذیربط را مطلع کرده یا نه؛ برخی از این مقامات پس از حمله بهشدت از نتانیاهو خشمگین شدند.
نتانیاهو بارها گفته است که حمله کاملاً اقدامی یکجانبه از سوی اسرائیل بوده است، از جمله در یک کنفرانس خبری روز دوشنبه در کنار وزیر خارجه آمریکا، مارکو روبیو. روبیو روز فردا، سهشنبه، به دوحه سفر خواهد کرد تا با مقامهای قطری گفتوگو کند.
روایتهای متناقض: یک مقام دیگر اسرائیلی نیز ضمن تأیید اطلاعرسانی قبلی به دولت ترامپ گفت اسرائیل تصمیم گرفت با روایت کاخ سفید مبنی بر «بیاطلاعی پیشین» همراهی کند. او توضیح داد: «از طرف ما تصمیم گرفته شد که برای حفظ روابط آمریکا و اسرائیل به آنها در این زمینه کمک کنیم.»
مقام دیگری گفت: «آمریکاییها نمایش اجرا میکنند. ما از حمله آنها را مطلع کرده بودیم.»
مقام دیگری افزود که دولت ترامپ دلیل روشنی برای فاصله گرفتن از این حمله داشته است: «آنچه بهطور عمومی میگویند باید با احتیاط نگریسته شود.»
یک مقام دیگر اسرائیلی نیز گفت این نخستین بار نیست که دولت ترامپ بهخاطر ملاحظات سیاسی «مطالبی را درباره گفتوگوهای خود با اسرائیل جعل کرده است.»
پیامدها: این حمله در دوحه روابط آمریکا و قطر را متشنج کرد، تنش میان واشنگتن و اسرائیل را افزایش داد و به طور قابل توجهی بر انزوای منطقهای و جهانی اسرائیل افزود.
در این حمله پنج عضو حماس و یک افسر امنیتی قطری کشته شدند، اما حماس اعلام کرد رهبران ارشد آنها جان سالم به در بردهاند.
مقامات اسرائیلی نیز این موضوع را در گفتوگو با آکسیوس تأیید کردند و گفتند اطلاعات بهدستآمده پس از حمله نشان داد سران ارشد حماس اندکی پیش از انفجار ساختمان را ترک کرده بودند.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
پیشگفتار
به نظر میرسد که در طول چند سال گذشته (از آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی)، پرداختن به بحثهای “ایدئولوژیک” اوج تازهای گرفته است و به همراه آن استفاده از واژه دیالکتیک (dialectic) نیز زیاد شده است. در گذشتههای دور این واژه، کم یا بیش، در انحصارِ چپ مارکسیستی بود. اما امروزه، تنوع زیادی در بین کاربرانِ این واژه، و حتی مفهوم این واژه، دیده میشود. گاهی به نظر میرسد که واژه دیالکتیک در یک نوشتار، مفهومی کاملا متفاوت از مفهوم دیالکتیک در نوشتار دیگر دارد. تنوع مفهومی دیالکتیک، حداقل برای صاحب این قلم، در فهم نوشتارهای مختلف ایجاد اشکال میکند، به طوریکه در هر نوشتاری باید به دنبال نشانههای فرعی بود تا متوجه شد که نویسندهی آن نوشتار، از واژه دیالکتیک چه برداشتی دارد. به همین دلیل بر آن شدم تا مروری بر مفهوم دیالکتیک را فراهم کنم که نشانهشناسی انواع مختلف دیالکتیک را روشن کند. در ابتدا گمان میکردم بتوانم این کار را در یک نوشتار کوتاه انجام دهم. اما به تدریج، شرح تطورِ واژه دیالکتیک آن چنان به درازا کشید که به سه نوشتار بلند تبدیل شد و مجال انتشار آن از دست رفت.
آن چه در اینجا میآید، خلاصهای از سه نوشتار بلند است که تحت عنوان کلی “دربارهی دیالکتیک” گردآوری شدهاند. هدف این پروژه ردّ کامل دیالکتیک نیست، بلکه ردیابی تحول تاریخی آن، آزمون مدعیاتش در برابر شواهد، و جایدادن آن در میان دیگر الگوهای تبیینی است. در این سه بخش بررسی میکنم که دیالکتیک در فلسفه چگونه فهمیده شده، چگونه به علوم طبیعی و اجتماعی گسترش یافته، و چه بدیلهایی برای آن وجود دارند. گاهی با پدیدههایی مواجه میشویم که در نگاه اول دیالکتیکی به نظر میرسند اما در واقع چنین نیستند. با پیشروی گام به گام، این مجموعه میکوشد وضوح بیشتری به مفهومی ببخشد که اغلب به طور مبهم بهکار میرود، اما به ندرت با دقت تعریف میشود.
درباره دیالکتیک (۱): دیالکتیک چیست
نوشتار نخست تاریخ دیالکتیک را به سه دورهی اصلی تقسیم میکند: از سقراط تا کانت، از هگل تا انگلس، و از آدورنو تا ژیژک. در دورهی نخست، دیالکتیک عمدتاً به مثابه روشی شناختشناسانه (epistemological) و آموزشی (pedagogical) عمل میکرد. سقراط، برای نمونه، آن را بهعنوان آزمون گفتوگویی بهکار میبرد؛ شیوهای برای بررسی تعاریف و آشکار ساختن تناقضها (contradiction). در دورهی دوم، بهویژه در آثار هگل، مارکس و انگلس، دیالکتیک به چیزی بسیار بلندپروازانهتر بدل شد: اصلی مولّد (generative) که نه تنها ساختار اندیشه، بلکه خود واقعیت (reality) را سامان میدهد. در این قالب، دیالکتیک مدعی بود که توسعهی طبیعی، تاریخی و اجتماعی را بهعنوان گشایش ضروری تناقضها توضیح میدهد. اما در دورهی سوم، جنبههایی از این دیالکتیک مولّد زیر سؤال رفت، بهویژه در میان مکتب فرانکفورت. آدورنو و دیگران مفهوم سنتز را رد کردند و تضاد را نه چیزی برای حلوفصل، بلکه چیزی برای حفظ و تداوم دانستند. بدین ترتیب، در این سه مرحله دیالکتیک نخست پالایش شد، سپس به سامانهای متافیزیکی گسترده گردید، و سرانجام از هم فروپاشید یا به کاربردی تمثیلی (metaphorical) تقلیل یافت.
موضع من ساده است: با نسخهی متواضع دیالکتیک که در دورهی نخست دیده میشود مخالفتی ندارم. آنچه مخالفت من را برمیانگیزد، شکل مولّد و قوی دیالکتیک است که در دورهی دوم پدیدار شد و به پیچوتابهای فکری دورهی سوم انجامید. برای رفع این مشکل، پیشنهاد میکنم معیارهای روشنی برای آنچه یک روند یا فرایند را واقعاً دیالکتیکی میسازد وضع شود تا بتوان مدعیات را با دقت، و نه با لفاظی ارزیابی کرد. از آنجا که اصطلاح “دیالکتیک” در معانی بسیار گوناگون و ناسازگار بهکار میرود، توصیه میکنم نویسندگان یا آن را دقیق تعریف کنند یا از بهکارگیریاش پرهیز نمایند. بدون چنین انضباطی، دیالکتیک به برچسبی عام برای هر گونه دگرگونی بدل میشود که بیش از آنکه روشنگر باشد، ابهامآفرین است.
از بخشهای پایانی نوشتار نخست میتوان مجموعهای از معیارها را استخراج کرد که دیالکتیک مولّدِ قوی را از کاربردهای سستتر یا استعاری آن متمایز میسازد. دستکم سه شرط باید برقرار باشد: تناقض (contradiction)، درونماندگاری (immanence) و برکشیدن (رفع) (sublation). تناقض به این معناست که دگرگونی باید از تنشهای درونی یک پدیده/سامانه (phenomenon/system) برخیزد، نه از محرکها یا عوامل بیرونی. درونماندگاری اقتضا میکند که نیروهای محرّکِ تغییر در خود پدیده/سامانه نهفته باشند و از خارج وارد نشده باشند. برکشیدن به نتیجهای ساختاری اشاره دارد که در آن عناصر متقابل نه صرفاً نابود یا جایگزین میشوند، بلکه در سطحی بالاتر ادغام و دگرگون میگردند. این سه شرط در کنار هم معیاری عملی برای سنجش مدعیات دیالکتیکی فراهم میآورند: بدون حضور هر سه، یک فرایند ممکن است تغییر یا گسست را شامل شود، اما در معنای قوی و مولّد، واقعاً دیالکتیکی محسوب نمیشود.
درباره دیالکتیک (۲): بازبینی دیالکتیک
در آغاز نوشتار دوم، روشن میکنم که منظور از “جهش دیالکتیکی” چیست. این مفهوم صرفاً به هر تغییر/دگرگونی ناگهانی یا عبور از آستانه که در علوم طبیعی شناخته شده است اطلاق نمیشود. بلکه سه شرط به هم پیوسته باید وجود داشته باشد. نخست، باید گسست هستیشناختی (ontological discontinuity) رخ دهد: تغییری که نتوان آن را بهعنوان امتداد پیوستهی یک گرادیان توضیح داد. دوم، باید نوپدیداری (emergence) کیفی رخ دهد: پدیدار شدن گونهای کاملاً جدید، نه صرفاً تغییری در آنچه از پیش وجود دارد. سوم، باید علتی درونی (internal causation) در کار باشد: دگرگونی باید از تناقضهای درونی پدیده/سامانه برخیزد، نه از محرکها یا مداخلات بیرونی. این معیارها کمک میکنند فرایندهای واقعاً دیالکتیکی از پدیدههای آستانهای (threshold) یا محدودیتمحور (constraint-driven) که در علم، پیشاپیش شناخته شدهاند، متمایز شوند.
هفت مطالعهی موردی بررسیشده در نوشتار دوم برگرفته از مدعیات تأثیرگذار هگل، انگلس و گولد هستند. هگل به پدیدههایی چون تبدیل آب به بخار و درخشندگی فلزات در اثر حرارت اشاره میکرد و آنها را نمونههایی از تبدیل کمیت به کیفیت میدانست. انگلس موارد دیگری افزود: وارونگی قطبیت مغناطیسی، شکلهای گوناگون کربن (مانند گرافیت و الماس)، و سری هیدروکربنها در شیمی، همچنین ساختار جدول تناوبی که او آنها را بازتاب ضرورت دیالکتیکی میپنداشت. به این شش نمونه، استیون جی. گولد زیستشناس فرگشتی، الگوی “تعادل گسسته” (Punctuated Equilibrium) را افزود که توصیفگر دورههای طولانی ثبات در رکوردهای فسیلی است که با جهشهای ناگهانیِ تغییر، گسیخته میشوند. هر یک از این موارد در اصل بهعنوان نمونهای طبیعی از منطق دیالکتیکی معرفی شده بود.
اکنون میتوان این نمونهها را بر اساس معیارهای پیشگفته محک زد. هنگامی که این معیارها بر هفت مطالعهی موردی بالا اعمال میشوند، هیچیک شرایط لازم برای “دیالکتیکی” بودن را ندارد. هر تحولِ بهظاهر دیالکتیکی در واقع بهتر است با روشهای غیردیالکتیکی توضیح داده شود، مانند فرایندهای پیوسته، میانجیگریهای بیرونی، یا اثرات آستانهای (threshold effect). این تحلیل نشان میدهد که دیالکتیک، دستکم در شکل مولّد و قوی خود، فاقد اعتبار علمی است.
دربارۀ دیالکتیک (۳): جایگزینهایی برای دیالکتیک
نوشتار سوم تمرکز را از نقد به بدیلها تغییر میدهد. این نوشتار استدلال میکند که دیالکتیک مولّد باید همچون یک الگوی تبیینی در میان دیگر الگوها در نظر گرفته شود، نه همچون کلیدی جهانشمول برای همهی تغییرات. بسیاری از پدیدههایی که در نگاه نخست دیالکتیکی به نظر میرسند، زیرا شامل گسست، نوپدیداری یا تنشاند، در واقع بهوسیلهی سازوکارهای دیگری سامان مییابند. نمونهی مرکزی چیزی است که آن را “دگرگونی مقیاسمحور” (scale-dependent transformation) مینامند: مواردی که در آن پدیدهها/سامانهها هنگام عبور از آستانههای کمی، دگرگونی کیفی را تجربه میکنند. تغییر پلها از قوس به پل معلق، تحول تأمین غذا در شهرها از مزارع محلی به زنجیرههای صنعتی، یا توسعه سازمانها از هماهنگی غیررسمی به مدیریت سلسلهمراتبی همه نمونههایی از این منطقاند. چنین دگرگونیهایی شبه دیالکتیکی (quasi-dialectical) هستند و بهتر است بهعنوان واکنش به محدودیتهای ساختاری، کمبود منابع، یا اثرات مقیاس درک شوند.
یکی از روشنترین نمونههای دگرگونی مقیاسمحور طراحی پل است. برای دهانههای کوتاه، قوس (طاق ضربی) کفایت میکند: سنگ وزن را از طریق فشار (compression) توزیع میکند و سازه پایدار میماند. اما با افزایش طول دهانهها، قوس نامناسب میشود ــ فشار جانبی افزایش مییابد و سازه در خطر فروپاشی قرار میگیرد. در این نقطه، مهندسان باید به مواد جدید و اصول تازهای روی آورند، مانند خرپاها یا سامانههای معلق که بر کشش (tension) تکیه دارند نه بر فشار. نتیجه، صرفاً بزرگتر شدن همان طرح قبلی نیست، بلکه تغییر کیفی در منطق ساختاری است. این مثال نشان میدهد که چگونه محدودیتهای خارجی مقیاس، نه تناقضهای درونی، میتوانند بازطراحی بنیادی یک سامانه را الزامی سازند.
این به معنای ردّ کامل دیالکتیک مولّد نیست. آنچه محل بحث است، گسترهی جهانشمول آن و بهویژه کاربردش در علوم طبیعی است. حتی در اشکال نرمتر خود، دیالکتیک باید جایگاهش را با رقابت با الگوهای جایگزین از طریق استدلال تبیینی (abduction) به دست آورد. اما نقد صرف کافی نیست؛ باید دید در غیاب دیالکتیک مولّد چه بدیلهایی میتوان یافت.
در همین راستا، نوشتار نگاهی انتقادی به مکتب فرانکفورت میاندازد، بهویژه به “دیالکتیک روشنگری” آدورنو و هورکهایمر. نقد آنان بر علم، هرچند از منظر تاریخی قابل درک است، خطر آن را دارد که خود به سامانهای تمامیتخواه بدل شود. در برابر این خطر، من “استنتاج به بهترین تبیین” (IBE) (Inference to the Best Explanation) را بهعنوان معیاری برای مقایسهی چارچوبها پیشنهاد میکنم: مدلهای رقیب را باید بر پایهی توان تبیینی، سادگی (parsimony)، انسجام و سازگاری با شواهد سنجید. اگر قرار است دیالکتیک همچنان بهعنوان ابزاری تبیینی، معتبر باقی بماند، باید بر اساس این معیارها داوری شود، نه آنکه به صرفِ اقتدار پذیرفته شود.
نتیجهگیری
توصیهی کلی به خوانندگان احتیاط و کثرتگرایی است. به هیچ الگوی تبیینی منفردی نباید تماموکمال دل بست، بهویژه الگویی چون دیالکتیک که مبهم و بیشازحد کشدار است. در عوض، باید بهدنبال توضیحهایی سادهتر، روشنتر و مبتنی بر شواهد تجربی بود و اجازه داد دیالکتیک هر جا مناسب است در کنار دیگر مدلها به رقابت بپردازد. با در نظر گرفتن دیالکتیک همچون یکی از ابزارهای ممکن، و نه ابزار اصلی، میتوانیم بینشهای آن را حفظ کنیم بیآنکه در دام افراط متافیزیکیاش بیفتیم. این سهگانه در نهایت با دعوتی به کثرتگرایی منضبط به پایان میرسد: آمادگی برای بهکارگیری هر الگوی تبیینی که بهتر از همه مدلهای دیگر با مورد مطالعه سازگار است، هدایتشده بهوسیلهی وضوح، شواهد، و مقایسهی انتقادی.
متنِ کاملِ آن چه را که نوشتهام (در سه فایل PDF) میتوان در لینک زیر دید:
ایمیل نویسنده: hosseinjorjani2@gmail.com
-
|
ايران امروز |
خبرگزاری قطر: بیانیه پایانی اجلاس اضطراری عربی-اسلامی برای بررسی حمله اسرائیل به کشور قطر صادر شد. این اجلاس روز دوشنبه (۱۵ سپتامبر ۲۰۲۵) با حضور رهبران دولت و روسای هیئتهای شرکتکننده در اجلاس، در دوحه برگزار شد.
متن بیانیه به شرح زیر است:
ما، رهبران کشورها و دولتهای اتحادیه عرب و سازمان همکاری اسلامی، امروز دوشنبه ۲۲ ربیع الاول ۱۴۴۷ هجری قمری، برابر با ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۵، در پایتخت قطر، دوحه، به دعوت محترمانه شیخ تمیم بن حمد آل ثانی، امیر قطر، و به ریاست ایشان، برای بررسی تجاوز اسرائیل به کشور قطر و ابراز موضع واحد خود در محکومیت آن و ابراز همبستگی کامل با کشور برادر قطر، گرد هم میآییم.
با ابراز قدردانی و تشکر عمیق از جناب شیخ تمیم بن حمد آل ثانی، امیر قطر، به خاطر میزبانی سخاوتمندانه و از کشور برادر قطر به خاطر سازماندهی عالی.
با الهام از اصول منشورهای اتحادیه کشورهای عربی و سازمان همکاری اسلامی، و با یادآوری اصول اساسی منشور سازمان ملل متحد، به ویژه ماده ۲ (۴)، که تهدید یا استفاده از زور علیه تمامیت ارضی یا استقلال سیاسی هر کشوری را ممنوع میکند.
با یادآوری تمام قطعنامههای مربوطه که توسط سازمان همکاری اسلامی و اتحادیه عرب در دهههای گذشته تصویب شده است، که تجاوز به کشورهای عضو را رد میکند و همبستگی عربی و اسلامی و امنیت کشورهای عربی و اسلامی را در مواجهه با تهدیدات خارجی، از جمله تهدیدات مربوط به آرمان فلسطین، تأیید میکند.
با تأکید مجدد بر تعهد تزلزلناپذیر خود به حاکمیت، استقلال و امنیت همه کشورهای عضو اتحادیه عرب و سازمان همکاری اسلامی، و با یادآوری وظیفه جمعی خود برای پاسخ به این تجاوز در دفاع از امنیت مشترکمان، ما بار دیگر هرگونه نقض امنیت هر یک از کشورهایمان را قاطعانه رد میکنیم، هرگونه تجاوزی را که آنها را هدف قرار میدهد، قاطعانه محکوم میکنیم و همبستگی مطلق و پایدار خود را در مقابله با هر آنچه امنیت و ثبات آنها را تهدید میکند، مجدداً تأیید میکنیم.
با اشاره به جلسه اضطراری شورای امنیت سازمان ملل متحد که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵ برگزار شد و شاهد اجماع در محکومیت حمله اسرائیل به عنوان نقض صلح و امنیت بینالمللی بود، و با استقبال از بیانیه مطبوعاتی صادر شده توسط شورا که این حمله را محکوم کرد، همبستگی خود را با دولت قطر ابراز داشت و از نقش حیاتی که قطر همچنان در تلاشهای میانجیگری در منطقه، در کنار مصر و ایالات متحده ایفا میکند، حمایت کرد و بر احترام به حاکمیت و تمامیت ارضی دولت قطر، مطابق با اصول منشور سازمان ملل، تأکید کرد.
با تأکید بر اینکه فقدان پاسخگویی بینالمللی و سکوت جامعه بینالمللی در مواجهه با تخلفات مکرر اسرائیل، اسرائیل را در ادامه تجاوزات خود و تشدید نقض آشکار قوانین بینالمللی و مشروعیت بینالمللی جسورتر کرده است، و در نتیجه سیاست مصونیت از مجازات را تداوم بخشیده، سیستم عدالت بینالمللی را تضعیف کرده و نظم جهانی مبتنی بر قانون را تهدید به از بین بردن کرده و تهدیدی مستقیم برای صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی ایجاد کرده است.
با تأکید مجدد بر حمایت مطلق خود از کشور برادر قطر، امنیت، ثبات، حاکمیت و ایمنی شهروندان آن، موضع متحد خود را در کنار قطر در مقابله با این تجاوز اعلام میکنیم، که آن را نقض آشکار حاکمیت خود، نقض آشکار قوانین بینالمللی و تهدیدی جدی برای صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی میدانیم.
بدینوسیله تصمیم میگیریم:
۱. مجدداً تأکید میکنیم که تجاوز آشکار و وحشیانه اسرائیل علیه کشور برادر قطر، و اقدامات تهاجمی مداوم اسرائیل، از جمله جنایات نسلکشی، پاکسازی قومی، گرسنگی و محاصره، و همچنین فعالیتهای شهرکسازی و سیاستهای توسعهطلبانه، چشمانداز صلح و همزیستی مسالمتآمیز در منطقه را تضعیف میکند.
۲. حمله بزدلانه و غیرقانونی اسرائیل در ۹ سپتامبر ۲۰۲۵ علیه یک محله مسکونی در دوحه، پایتخت قطر، که شامل مراکز مسکونی تعیین شده توسط دولت برای میزبانی هیئتهای مذاکرهکننده در چارچوب تلاشهای میانجیگری چندگانه قطر، علاوه بر تعدادی مدرسه، مهدکودک و مأموریتهای دیپلماتیک بود و منجر به شهادت، از جمله یک شهروند قطری، و مجروح شدن غیرنظامیان شد را با شدیدترین لحن ممکن محکوم میکنیم.
این حمله یک اقدام تجاوزکارانه آشکار علیه یک کشور عربی و اسلامی، عضو سازمان ملل متحد، و نشاندهنده تشدید شدید خشونت است که تجاوزگری دولت افراطی اسرائیل را آشکار میکند و به سابقه جنایی آن که صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی را تهدید میکند، میافزاید.
۳. بر همبستگی مطلق با دولت قطر در برابر این تجاوز که تجاوزی علیه همه کشورهای عربی و اسلامی محسوب میشود، تأکید مجدد میکنیم و قاطعانه در کنار قطر در تمام اقداماتی که ممکن است در پاسخ به این تجاوز خائنانه اسرائیل برای حفظ امنیت، حاکمیت، ثبات و ایمنی شهروندان و ساکنان خود، مطابق با منشور سازمان ملل متحد، انجام دهد، میایستیم.
۴. مجدداً تأکید میکنیم که این تجاوز به خاک قطر، کشوری که به عنوان میانجی اصلی در تلاشها برای برقراری آتشبس و پایان دادن به جنگ غزه و آزادی گروگانها و زندانیان فعالیت میکند، تشدید شدید تنش و حمله به تلاشهای دیپلماتیک برای بازگرداندن صلح است. چنین حملهای به یک مکان بیطرف برای میانجیگری نه تنها حاکمیت قطر را نقض میکند، بلکه میانجیگری بینالمللی و فرآیندهای صلحسازی را نیز تضعیف میکند. اسرائیل مسئولیت کامل این حمله را بر عهده دارد.
۵. از موضع متمدنانه، خردمندانه و مسئولانه دولت قطر در مقابله با این تجاوز خائنانه، پایبندی قاطع آن به قوانین بینالمللی و اصرار آن بر حفظ حاکمیت و امنیت خود و دفاع از حقوق خود با تمام ابزارهای مشروع، تقدیر میکنیم.
۶. از تلاشهای کشورهای درگیر در میانجیگری، به ویژه کشور قطر، جمهوری عربی مصر و ایالات متحده آمریکا، برای پایان دادن به تجاوز به نوار غزه حمایت میکنند و در این زمینه، نقش سازنده قطر و تلاشهای میانجیگری ارزشمند آن را با تأثیرات مثبت آن در حمایت از تلاشهای برقراری امنیت، ثبات و صلح، مورد تأکید مجدد قرار میدهند؛ از ابتکارات متعدد قطر در سطح منطقهای و بینالمللی، به ویژه در زمینههای کمکهای بشردوستانه و حمایت از آموزش در کشورهای در حال توسعه و فقیر، که جایگاه آن را به عنوان یک شریک فعال و حامی صلح و توسعه در سطح منطقهای و بینالمللی ارتقا میدهد، تقدیر میکنند.
۷. رد قطعی هرگونه تلاش برای توجیه این تجاوز به هر بهانهای را مجدداً تأیید میکنیم و تأکید میکنیم که این امر نقض آشکار قوانین بینالمللی و منشور سازمان ملل متحد است و مستقیماً تلاشهای میانجیگری مداوم برای توقف تجاوز به نوار غزه را هدف قرار میدهد و تلاشهای جدی برای دستیابی به یک راهحل سیاسی عادلانه و جامع را که به اشغال پایان میدهد و تحقق حقوق مسلم مردم فلسطین را تضمین میکند، تضعیف میکند.
۸. تهدیدهای مکرر اسرائیل مبنی بر احتمال هدف قرار دادن مجدد کشور قطر یا هر کشور عربی یا اسلامی را قاطعانه رد میکنیم و چنین تهدیدهایی را تحریکآمیز و تشدید کنندهای میدانیم که صلح و امنیت بینالمللی را تهدید میکند و از جامعه بینالمللی میخواهیم که آنها را با شدیدترین لحن ممکن محکوم کرده و اقدامات بازدارندهای را برای متوقف کردن آنها اتخاذ کند.
۹. از تصویب قطعنامه «چشمانداز مشترک برای امنیت و همکاری در منطقه» توسط شورای اتحادیه عرب در سطح وزرا استقبال میکنیم و در این زمینه، مفهوم امنیت جمعی و سرنوشت مشترک کشورهای عربی و اسلامی، ضرورت وحدت در مواجهه با چالشها و تهدیدهای مشترک و اهمیت شروع ایجاد سازوکارهای اجرایی لازم را مجدداً تأیید میکنیم. ما تأکید میکنیم که هرگونه ترتیبات منطقهای آینده باید اصول حقوق بینالملل و منشور سازمان ملل، روابط حسنه همسایگی، احترام به حاکمیت، عدم دخالت در امور داخلی کشورها، برابری حقوق و وظایف بدون ترجیح یک کشور بر کشور دیگر، حل و فصل اختلافات از طریق مسالمتآمیز و امتناع از استفاده از زور را در بر بگیرد، ضمن اینکه بر ضرورت پایان دادن به اشغال تمام سرزمینهای عربی توسط اسرائیل، تأسیس کشور فلسطین در امتداد مرزهای ۴ ژوئن ۱۹۶۷ و عاری کردن خاورمیانه از سلاحهای هستهای و سایر سلاحهای کشتار جمعی تأکید میکند.
۱۰. بر ضرورت مقابله با طرحهای اسرائیل برای تحمیل یک عمل انجامشده جدید در منطقه که تهدیدی مستقیم برای ثبات و امنیت منطقهای و بینالمللی است و لزوم مقاومت در برابر آنها مجدداً تأکید میکنیم.
۱۱. بر محکومیت هرگونه تلاش اسرائیل برای آواره کردن اجباری مردم فلسطین، تحت هر بهانه یا عنوانی، از سرزمینهای اشغالی ۱۹۶۷ خود تأکید مجدد میکنیم و چنین اقداماتی را جنایت علیه بشریت، نقض آشکار قوانین بینالمللی و حقوق بشردوستانه بینالمللی و سیاست پاکسازی قومی کاملاً مردود میدانیم. در این زمینه، بر ضرورت اجرای طرح بازسازی عربی-اسلامی، چه از نظر سیاسی و چه از نظر فنی، و آغاز بازسازی نوار غزه در اسرع وقت تأکید میکنیم و از اهداکنندگان بینالمللی میخواهیم که حمایت لازم را ارائه دهند و از آنها میخواهیم که در کنفرانس بازسازی غزه که قرار است پس از برقراری آتشبس در قاهره برگزار شود، مشارکت فعال داشته باشند.
۱۲. سیاستهای اسرائیل را که باعث فاجعه انسانی بیسابقهای شده است، محکوم میکنیم. در این سیاستها، محاصره، گرسنگی و محرومیت غیرنظامیان از غذا و دارو به عنوان سلاح جنگی علیه مردم فلسطین مورد استفاده قرار میگیرد و نقض آشکار قوانین بینالمللی بشردوستانه و کنوانسیونهای ژنو است. تأکید میکنیم که این اقدامات یک جنایت جنگی تمامعیار محسوب میشود و مستلزم اقدام فوری بینالمللی برای پایان دادن به آنها و تضمین ورود فوری، ایمن و بدون مانع کمکهای بشردوستانه به تمام بخشهای سرزمین اشغالی فلسطین است.
۱۳. نسبت به پیامدهای فاجعهبار هرگونه تصمیم اسرائیل، قدرت اشغالگر، برای الحاق هر بخشی از سرزمین اشغالی فلسطین هشدار میدهیم و چنین اقدامی را به عنوان تجاوز آشکار به حقوق تاریخی و قانونی مردم فلسطین، نقض منشور سازمان ملل متحد، اصول حقوق بینالملل و قطعنامههای مربوطه سازمان ملل متحد و به عنوان خنثیکننده تمام تلاشها برای دستیابی به صلح عادلانه و جامع در منطقه رد میکنیم.
۱۴. بر ضرورت اقدام فوری جامعه بینالمللی برای توقف تجاوزات مکرر اسرائیل در منطقه و توقف نقض مداوم حاکمیت، امنیت و ثبات کشورها توسط آن، در چارچوب احترام به قوانین بینالمللی و قطعنامههای مشروعیت بینالمللی مربوطه، تأکید مجدد میکنیم و نسبت به عواقب وخیم عدم اقدام بینالمللی مداوم در مهار تجاوزات اسرائیل، از جمله تجاوز آن به کشور برادر قطر، حمله وحشیانه مداوم و رو به افزایش آن به نوار غزه اشغالی، اقدامات غیرقانونی شهرکسازی آن در کرانه باختری، از جمله بیتالمقدس شرقی، و تجاوزات مداوم آن علیه کشورهای منطقه، از جمله جمهوری لبنان و جمهوری عربی سوریه و جمهوری اسلامی ایران، که همگی نقض آشکار قوانین بینالمللی و نقض آشکار حاکمیت کشورها هستند، هشدار میدهیم.
۱۵. از همه کشورها میخواهیم که تمام اقدامات قانونی و مؤثر ممکن را برای جلوگیری از ادامه اقدامات اسرائیل علیه مردم فلسطین انجام دهند، از جمله با حمایت از تلاشها برای پایان دادن به مصونیت آن، پاسخگو کردن آن در قبال تخلفات و جنایاتش، اعمال تحریم علیه آن، تعلیق تأمین، انتقال یا ترانزیت سلاح، مهمات و مواد نظامی ـــ از جمله اقلام با کاربرد دوگانه ـــ بررسی روابط دیپلماتیک و اقتصادی با آن و آغاز اقدامات قانونی علیه آن.
۱۶. از کشورهای عضو سازمان همکاری اسلامی میخواهیم تا با توجه به نقض آشکار شرایط عضویت و بیتوجهی مداوم آن به قطعنامههای سازمان ملل، میزان انطباق عضویت اسرائیل در سازمان ملل با منشور را بررسی کنند و تلاشهای خود را برای تعلیق عضویت اسرائیل در سازمان ملل هماهنگ کنند.
۱۷. بر اهمیت پایبندی به مشروعیت بینالمللی و قطعنامههای مرتبط سازمان ملل به عنوان مرجع اساسی برای دستیابی به صلح و امنیت بینالمللی تأکید مجدد میکنیم و لفاظیهای اسرائیل را که از اسلامهراسی سوءاستفاده کرده و آن را ترویج میدهد، به منظور توجیه ادامه نقض حقوق و پیگیری سیاستهای خارج از حقوق بینالملل، از جمله پروژههای مداوم نابودی و شهرکسازی در کرانه باختری، و همچنین تلاش برای تحریف چهره کشورهای عربی و اسلامی، رد میکنیم.
۱۸. از تصویب «بیانیه نیویورک» توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد در مورد اجرای راه حل دو کشور و تأسیس یک کشور مستقل فلسطینی، به عنوان بیان آشکار اراده بینالمللی در حمایت از حقوق مشروع مردم فلسطین، به ویژه حق آنها برای تأسیس کشور مستقل خود در امتداد مرزهای ۴ ژوئن ۱۹۶۷، با اورشلیم شرقی به عنوان پایتخت آن، استقبال میکنیم؛ و از تلاشهای پادشاهی عربستان سعودی و جمهوری فرانسه که در تصویب این بیانیه نقش داشتهاند، تقدیر میکنیم.
۱۹. از برگزاری کنفرانس راه حل دو کشوری، به ریاست مشترک پادشاهی عربستان سعودی و جمهوری فرانسه، که قرار است در ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵ در نیویورک برگزار شود، استقبال میکند و خواستار تلاشهای هماهنگ جامعه بینالمللی برای تضمین به رسمیت شناختن گسترده کشور مستقل فلسطین به پایتختی قدس شرقی است.
۲۰. از نقش محوری نمایندگان کشورهای عربی و اسلامی عضو شورای امنیت، به ویژه الجزایر، سومالی و پاکستان، در دفاع از آرمان فلسطین، پایان دادن به تجاوز اسرائیل به نوار غزه، برقراری آتشبس و دستیابی به عضویت کامل فلسطین در سازمان ملل متحد، تقدیر میکند. همچنین از سهم مؤثر آنها در درخواست و تضمین تشکیل جلسه اضطراری شورای امنیت که به بررسی تجاوز اسرائیل علیه کشور قطر اختصاص دارد، قدردانی میکند.
۲۱. حمایت مجدد از قیمومت تاریخی اعلیحضرت ملک عبدالله دوم بن الحسین بر اماکن مقدس اسلامی و مسیحی در اورشلیم، همانطور که در توافق امضا شده بین اعلیحضرت ملک عبدالله دوم و جناب رئیس جمهور محمود عباس، رئیس جمهور دولت فلسطین، در ۳۱ مارس ۲۰۱۳ مجدداً تأیید شده است؛ و همچنین تأیید میکند که مسجد الاقصی / الحرم الشریف، با مساحت کلی ۱۴۴۰۰۰ متر مربع، مکانی منحصراً برای عبادت مسلمانان است و اداره اوقاف اورشلیم و امور مسجد الاقصی، وابسته به وزارت اوقاف اردن، تنها مرجع مشروع دارای صلاحیت انحصاری برای اداره مسجد الاقصی، نگهداری از آن و تنظیم ورود به آن است.
۲۲. بر ضرورت توانمندسازی فلسطینیان در اورشلیم برای پایداری در سرزمین خود و حمایت از کمیته قدس به ریاست اعلیحضرت ملک محمد ششم پادشاه مراکش و بازوی اجرایی آن، آژانس بیتالقدس الشریف، تأکید مجدد میکنیم.
۲۳. بر این نکته تأکید میکنیم که صلح عادلانه، جامع و پایدار در خاورمیانه با نادیده گرفتن آرمان فلسطین، نادیده گرفتن حقوق مردم فلسطین یا از طریق خشونت و هدف قرار دادن میانجیگران محقق نخواهد شد، بلکه از طریق پایبندی به ابتکار صلح عربی و قطعنامههای مشروعیت بینالمللی مربوطه محقق میشود. در این راستا، ما از جامعه بینالمللی، به ویژه شورای امنیت، میخواهیم که مسئولیتهای قانونی و اخلاقی خود را در پایان دادن به اشغال اسرائیل و ایجاد یک جدول زمانی الزامآور برای این منظور بر عهده بگیرد.
۲۴. به کشورهای عضو سازمان همکاری اسلامی که عضو اساسنامه رم دیوان کیفری بینالمللی هستند، مأموریت میدهد که مطابق با تعهدات خود تحت قوانین بینالمللی و در صورت لزوم، تمام اقدامات ممکن را در چارچوب قوانین داخلی خود برای حمایت از اجرای احکام بازداشت صادر شده توسط دیوان کیفری بینالمللی در ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴ علیه عاملان جنایات علیه مردم فلسطین انجام دهند؛ و همچنین از کشورهای عضو سازمان همکاری اسلامی میخواهد که تلاشهای دیپلماتیک، سیاسی و حقوقی خود را برای اطمینان از پایبندی اسرائیل، به عنوان قدرت اشغالگر، به تعهدات الزامآور خود تحت اقدامات موقت صادر شده توسط دیوان بینالمللی دادگستری در ۲۶ ژانویه ۲۰۲۴ در پرونده مربوط به اجرای کنوانسیون پیشگیری و مجازات جنایت نسلکشی در نوار غزه، انجام دهند.
۲۵. مراتب قدردانی عمیق خود را از کشور قطر، امیر، دولت و مردم آن، و به ویژه جناب شیخ تمیم بن حمد آل ثانی، به خاطر تلاشهای خستگیناپذیرشان در میزبانی و سازماندهی جلسات این اجلاس با درایت و دیدگاه استراتژیک، و همچنین به خاطر امکانات و منابعی که برای تضمین موفقیت آن فراهم شده است، ابراز میکنیم. ما نقش فعال قطر در تقویت روحیه مشورت و اجماع بین کشورهای عضو و کمکهای ملموس آن در حمایت از روند اقدام مشترک، که نشان دهنده تعهد مداوم آن به تقویت همبستگی و اتحاد است، را بسیار ارج مینهیم.
پایان
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
جان گمبریل / آسوشیتدپرس / ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۵
قطر روز دوشنبه میزبان نشستی از کشورهای عربی و اسلامی بود به امید آنکه پاسخی واحد به حمله هفته گذشته اسرائیل به رهبران حماس در دوحه ارائه کند. اما با توجه به دیدگاههای متفاوت رهبران درباره اقدامات لازم، این گروه ابزار چندانی برای مهار اسرائیل در جنگ غزه در اختیار ندارد.
اسرائیل که حمله به غزه را در واکنش به یورش حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز کرد، نه تنها به این گروه مسلح بلکه به دیگر اعضای آنچه «محور مقاومت» تحت حمایت ایران خوانده میشود نیز حمله کرده است؛ از جمله در ایران، لبنان، سوریه، یمن و اکنون قطر. این وضعیت خشم گستردهتری را در میان کشورهای خاورمیانه ـــ که پیشتر نیز از کشته شدن بیش از ۶۴ هزار فلسطینی در جنگ غزه به شدت خشمگین بودند ـــ برانگیخته و نگرانی رو به رشدی ایجاد کرده که شاید تعهد آمریکا برای محافظت از کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس به اندازه کافی قوی نباشد.
با این حال، هنوز روشن نیست که این نشست چه دستاورد مشخصی خواهد داشت. تنشهای جدی میان کشورهای شرکتکننده میتواند همکاریها را تضعیف کند. افزون بر این، آنها ابزار محدودی در اختیار دارند. محکومیتهایی که از سوی کشورهایی چون ایران ـــ که اسرائیل آنها را دشمن میداند ـــ بیان میشود، تأثیر چندانی ندارد. در عین حال، کشورهایی که با اسرائیل روابط دیپلماتیک برقرار کردهاند ممکن است تمایلی به قطع این روابط نداشته باشند.
مرکز «سوفان» مستقر در نیویورک در تحلیلی نوشت: «با توجه به شکافهای عمیق میان کشورهای خلیج فارس و دیگر بازیگران منطقهای، برگزاری چنین نشستی در کمتر از یک هفته ـــ آن هم با این ابعاد ـــ دستاوردی قابل توجه است. پرسش اصلی این است که آیا نشست نشانهای از حرکت بهسوی اقدامات جدیتر علیه اسرائیل خواهد بود؛ از جمله کاهش سطح روابط دیپلماتیک، اقدامات اقتصادی هدفمند و محدودیت در حریم هوایی و دسترسیها.»
سخنرانی آتشین امیر قطر
امیر قطر نشست را با حمله لفظی شدید به اسرائیل آغاز کرد و این رژیم را متهم ساخت که به سرنوشت گروگانهای خود در غزه بیاعتناست و در عوض تلاش میکند «اطمینان حاصل کند که غزه دیگر قابل سکونت نباشد». اسرائیل میگوید اهداف جنگش شامل بازگرداندن همه گروگانها و شکست حماس است.
شیخ تمیم بن حمد آل ثانی پرسید: «اگر اسرائیل قصد دارد رهبران حماس را ترور کند، پس چرا وارد مذاکرات میشود؟ اگر بر آزادی گروگانها پافشاری دارد، چرا همه مذاکرهکنندگان را ترور میکند؟»
این سخنان برای امیر ۴۵ ساله قطر ـــ که نقشی کلیدی در میانجیگری مذاکرات آتشبس داشته ـــ بهطور غیرمعمولی آتشین و تند بود.
او افزود: «هیچ مجالی برای تعامل با چنین طرف بزدل و خائن وجود ندارد. کسانی که بهطور مداوم رهبران طرف مقابل در این مذاکرات را ترور میکنند، بیتردید تمام تلاش خود را خواهند کرد تا این مذاکرات به شکست بینجامد. زمانی که ادعا میکنند بهدنبال آزادی گروگانها هستند، این چیزی جز یک دروغ آشکار نیست.»
شیخ تمیم همچنین اسرائیل را به دلیل آنچه «نسلکشی» در غزه خواند محکوم کرد؛ ارزیابیای که توسط بسیاری دیگر در نشست نیز مطرح شد. اسرائیل قویاً ارتکاب نسلکشی را انکار میکند و میگوید این حماس است که با عدم تسلیم و آزاد نکردن گروگانها، جنگ را طولانیتر میکند.
حضور گسترده رهبران منطقه در نشست
رهبران متعددی از منطقه در این نشست شرکت کردند؛ از جمله محمد بن سلمان ولیعهد عربستان، رجب طیب اردوغان رئیسجمهور ترکیه، عبدالفتاح السیسی رئیسجمهور مصر و احمد الشرع رئیسجمهور موقت سوریه.
اردوغان گفت: «من معتقدم اسرائیل باید از نظر اقتصادی نیز تحت فشار قرار گیرد، چراکه تجربههای پیشین نشان داده چنین اقداماتی نتیجهبخش است.»
حضور ایران در نشست؛ پس از حمله موشکی به قطر
پس از آنکه ایالات متحده در ماه ژوئن به تأسیسات هستهای ایران حمله هوایی کرد، ایران پایگاه العُدید در قطر ـــ یکی از مراکز اصلی نیروهای آمریکایی ـــ را هدف قرار داد؛ اقدامی که موجب خشم قطر شد. با این حال، ایران روز دوشنبه رئیسجمهور خود، مسعود پزشکیان، را برای شرکت در نشست اعزام کرد. پزشکیان در سخنانش از حاضران خواست تا «متجاوز را منزوی کنند.»
او به حمله ایران به قطر اشارهای نکرد، اما به جنگ اسرائیل علیه ایران در ژوئن پرداخت و هشدار داد که هر کشور دیگری در منطقه میتواند هدف بعدی باشد.
پزشکیان گفت: «حمله به دوحه بسیاری از محاسبات و تصورات نادرست را تغییر داد. این حمله نشان داد هیچ کشور عربی یا اسلامی از تجاوز رژیم تلآویو در امان نیست. فردا نوبت هر پایتخت عربی یا اسلامی دیگری میتواند باشد.»
نقش کلیدی قطر در مذاکرات آتشبس اسرائیل و حماس
قطر، کشوری ثروتمند از محل انرژی در شبهجزیره عربستان و میزبان جام جهانی فوتبال ۲۰۲۲، سالهاست بهعنوان میانجی در منازعات عمل کرده است. این کشور به درخواست ایالات متحده، رهبران سیاسی حماس را برای مدت طولانی در خاک خود جای داده تا کانالی برای مذاکره اسرائیل با این گروه مسلح ـــ که سالها بر غزه حاکم بوده ـــ فراهم شود.
اما با ادامه جنگ اسرائیل و حماس، قطر بیش از پیش هدف انتقاد تندروهای دولت بنیامین نتانیاهو قرار گرفته است. نتانیاهو خود وعده داده تمام کسانی را که در حمله تحت رهبری حماس به اسرائیل در سال ۲۰۲۳ نقش داشتند، هدف قرار دهد. پس از حمله هفته گذشته، نخستوزیر اسرائیل بار دیگر تأکید کرد که قطر همچنان در صورت حضور رهبران حماس میتواند بهعنوان یک هدف مدنظر باشد.
سفر وزیر خارجه آمریکا به اسرائیل
مارکو روبیو، وزیر خارجه ایالات متحده، روز دوشنبه برای دیدار با نتانیاهو و دیگر مقامات اسرائیلی در اسرائیل حضور یافت تا نگرانی واشنگتن از حمله به قطر را منتقل کند و درباره عملیات جدید اسرائیل در شهر غزه گفتوگو کند.
روبیو هنگام گفتوگو با خبرنگاران در اورشلیم، از پرداختن مستقیم به موضوع حمله اسرائیل خودداری کرد، اما گفت آمریکا میخواهد با همه شرکای خود در منطقه برای متوقف کردن حماس و رسیدن به آتشبس در جنگ همکاری کند.
او افزود: «ما همچنان قطر را تشویق خواهیم کرد تا در این زمینه نقش سازندهای ایفا کند.»
نتانیاهو بار دیگر تأکید کرد که تصمیم اسرائیل برای حمله به قطر «کاملاً تصمیمی مستقل از سوی ما بود.»
فشار داخلی بر نتانیاهو
نتانیاهو با فشار فزاینده افکار عمومی اسرائیل برای پایان دادن به جنگ و بازگرداندن ۴۸ گروگان باقیمانده در غزه مواجه است؛ اسرائیل معتقد است تنها ۲۰ نفر از آنان هنوز زنده هستند.
حمله ۷ اکتبر به رهبری حماس حدود ۱۲۰۰ کشته ـ عمدتاً غیرنظامی ـ برجای گذاشت و به ربوده شدن ۲۵۱ نفر انجامید.
عملیاتهای متعاقب اسرائیل در غزه، بنا بر اعلام وزارت بهداشت غزه، تاکنون بیش از ۶۴ هزار فلسطینی را کشته است. این وزارتخانه مشخص نمیکند چند نفر از کشتهشدگان غیرنظامی و چند نفر جنگجو بودهاند، اما میگوید حدود نیمی از قربانیان زن و کودک هستند.
این وزارتخانه بخشی از دولت تحت کنترل حماس است اما توسط کادرهای پزشکی اداره میشود. سازمان ملل و کارشناسان مستقل آمار آن را معتبرترین برآورد از تلفات جنگ میدانند. اسرائیل این آمار را رد میکند، اما آمار مستقل و جایگزینی ارائه نکرده است.
-
|
ايران امروز |
جنبش تحول آفرین “زن، زندگی، آزادی” تکامل یافتهی جنبشهای پیشین است
ابوالفضل قدیانی
این جنبش بسیار هوشمندانه به این واقعیت پی برد که نظام فاسد جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر بوده و تئوری ویرانگر و ضداخلاقی ولایت فقیه متعلق به قرون وسطی است.
سه سال از شهادت مظلومانهی دختر ایران، مهسا امینی به دست علی خامنهای، مستبد قدرت پرست و جنایت پیشهی ایران گذشت. قتلی که موجب انفجار عظیم در میان طبقات و اقشار مختلف ملت و ایجاد جنبش پر برکت و بیدارگر “زن، زندگی، آزادی” گردید. جنبشی که هنوز زنده است و بر بالندگی خود ادامه میدهد. درست است که جنبش “زن، زندگی، آزادی” ادامهی تمام جنبشها و قیامهای آزادیخواهانه و عدالت طلبانهی گذشته، از جنبش مشروطه تا کنون است، اما جهشی بسیار مهم در این جنبش به روشنی دیده میشود که نقطهی عطفی در جنبشهای پیشین محسوب میگردد.
در حقیقت میتوان گفت جنبش تحول آفرین “زن، زندگی، آزادی” تکامل یافتهی جنبشهای پیشین است. چرا که بسیار هوشمندانه به این واقعیت پی برد که اساسا نظام فاسد جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر بوده و تئوری ویرانگر و ضداخلاقی ولایت فقیه متعلق به قرون وسطی و استبداد مطلقه جزء لاینفک وجودی این نظام سرکوبگر ضد حقوق بشر است. لذا جنبش مستقیما نظام جمهوری اسلامی و علی خامنهای، خودکامهی قدرتپرست و تبهکار ایران را هدف گرفت و او را از پشت پردهی گریز از مسئولیت ویرانی ایران بیرون کشید و خشم به حق خود را متوجه او ساخت و خواهان سقوط وی و نظام مخرب جمهوری اسلامی شد و به همین علت با سرکوب وحشیانهی آدمکشان علی خامنهای رو به رو شد.
در این تهاجم ضد انسانی به اعتراف مسئولان نظام صدها نفر بی دفاع کشته شدند و حدود هزار نفر مجروح و مصدوم و صدها تن بی دفاع با شلیک مستقیم و تعمدی سرکوبگران چشمان خود را از دست داده و نابینا شدند و نیز دهها هزار نفر و به روایتی بیش از صد هزار نفر دستگیر و به بند و زندان کشیده شدند. جنایات و تجاوزها به دستگیر شدگان خود حکایتی دیگر است که به نوبهی خود در فضای مجازی و رسانههای جمعی مردمی مکرر افشا شده و به اطلاع افکار عمومی ایران و افکار عمومی جهان رسیده است. این سرکوب وحشیانه به فرمان و اصرار علی خامنهای، خودکامهی قدرتپرست و تبهکار ایران صورت گرفته است.
در این سرکوب بیرحمانه تمامی نیروهای سرکوبگر اعم از نیروهای امنیتی، قوهی قضائیه و نیروهای نظامی و انتظامی مقصرند و مسئول، و باید پاسخگو باشند. اما مقصر و مسئول اصلی این جنایات مانند تمامی فجایع، جنایات و سرکوبهای دوران حکومتش، علی خامنهای است که باید پاسخگو باشد. علیرغم تمامی سرکوبها و تلاشهای مذبوحانهی حکومت دینی جهت بریدن نفس مردم، همچنان جنبش در میان مردم زنده و پویا است. امیدوارم این نظام جهنمی قبل از آنکه توسط دولتها و نیروهای بیگانه ساقط شود و قبل از اینکه بیگانگان بتوانند حکومت دست نشانده و فرمانبر خود را در این سرزمین مصیبت دیده مستقر کنند و استبداد تازه نفسی را بر مردم ایران مسلط کنند، به دست ملت ایران و این جنبش مردمی سقوط کند که ملت بتواند با برگزاری رفراندم نظام دلخواه خود که به نظر من همانا نظام جمهوری دموکراتیک سکولار بر پایهی حقوق بشر است را جایگزین نظام خفقان آور جمهوری اسلامی کنند.
البته همان طور که مکرر گفتهام مسالمتآمیزترین و خشونت پرهیزترین شیوهی تغییر نظام آن است که علی خامنهای دست از این قدرت شیطانی بردارد و از پیشگاه ملت ایران طلب عفو کند، استعفا دهد و کنار رود و مردم هم نظام دلخواه خود را بر سر کار بیاورند. لازمهی این اقدام بودن سرسوزنی وجدان در وجود علی خامنهای است که بعید میدانم که آن سر سوزن وجدان در درون او باقی مانده باشد. چون اگر بود این بلاها و مصیبتها را بر سر ملت ایران نمیآورد.
ابوالفضل قدیانی
سالن یک بند هفت زندان اوین
۲۴ شهریورماه۱۴۰۴
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
اورشلیم پست / ۱۴ سپتامبر ۲۰۲۵
روزنامه «اورشلیم پست» گزارش داده چند ده زن مأمور موساد وارد ایران شدند و در جریان حملات اسرائیل به برنامههای هستهای و موشکهای بالستیک تهران در ماه ژوئن، در این کشور حضور میدانی داشتند و انواع مختلفی از عملیات را انجام دادند.
اورشلیم پست مینویسند نکتهٔ کلیدی این است که دیوید بارنیا، مدیر موساد، نقش زنان مأمور موساد در جریان جنگ اسرائیل و ایران را بسیار قابلتوجه میداند.
در حالی که ماهیت دقیق اقدامات این زنان هنوز محرمانه است، در سال ۲۰۲۴ یک مأمور ارشد زن موساد که تنها با نام «گ» شناخته میشود و سابقهٔ ایرانی بودن و تخصص ویژهای در امور ایران و جذب جاسوسان خارجی در کشورهای متخاصم دارد، با افتخار در مراسم روز استقلال مشعل روشن کرد.
قابلتوجه است که کتاب مایکل بار زوهر و نیسیم میشال در سال ۲۰۲۱ با عنوان «آمازونهای موساد» نهتنها به استفادهٔ مأموران زن موساد از فریب و اغوای مقامات مرد دشمن و انجام عملیات کارآگاهی در سایتهای هستهای ایران اشاره میکند، بلکه اجراکنندهٔ عملیاتهای ضربتی و حملات نیز معرفیشان کرده است.
در حالی که موساد تمایلی به جلب توجه بیشازحد به هر زیرگروه خاصی از جاسوسان احتمالی ندارد، برداشت «اورشلیم پست» این است که زنان جاسوس این سازمان در سال ۲۰۲۵ در مقایسه با همتایان گذشته خود، نقشهای مخفیانه بیشتری را در هر زمینهای ایفا میکنند.
دیوید بارنیا صدها مأمور موساد، یا افراد مدیریتشده توسط مأموران را، همزمان برای عملیات در ایران اعزام کرد. همهٔ گروههای مختلف کارکنان هماهنگی بالایی داشتند. رئیس سازمان جاسوسی اسرائیل پروژهای را هدایت کرد که منجر به حضور طیف متنوعی از مأموران با پیشینههای مختلف شد.
علاوه بر مأموران واقعی موساد اسرائیل، این دستگاه در جذب و آموزش فعالان محلی مخالف برای اقدام علیه رژیمِ آیتاللهها نیز به سطوح جدیدی دست یافته است.
مأموران موساد در تهران تعداد زیادی از سامانههای راداری و موشکهای بالستیک را هدف قرار دادند. افزون بر این، آنها اطلاعات هدفگیری را برای جنگندههای اسرائیلی دربارهٔ طیف وسیعی از اهداف ایرانی فراهم کردند.
حمله اولیه موساد بهقدری مؤثر بود که ایران تنها در روز دوم جنگ توانست به اسرائیل پاسخ دهد.
موساد اطلاعاتی دربارهٔ مکان اورانیوم غنیشدهٔ ایران دارد
علاوه بر افشاگریهای جدید درباره نقش حیاتی زنان در عملیات ایران، جروزالم پست دریافته است که شبکه جاسوسی موساد اطلاعات کافی درباره محل اورانیوم غنیشده ایران دارد که هنوز مورد حمله قرار نگرفته است. بهگونهای که این سازمان میتواند در صورت تلاش تهران برای استفاده از این اورانیوم برای حرکت مجدد به سمت تولید سلاح هستهای، وارد عمل شود.
علاوه بر این، موساد تا زمانی که جمهوری اسلامی اجازهٔ دسترسی بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی به ذخایر اورانیوم را ندهد، توجه و تمرکز سنگینی روی این موضوع خواهد داشت.
در طول جنگ دوازده روزه با ایران، اسرائیل بخش عمدهای از سه تأسیسهٔ هستهای اصلی این کشور ـــ نطنز، فردو و اصفهان ـــ را نابود کرد و همچنین به دهها سایت هستهای دیگر آسیب زد.
با این حال، یک اختلاف عمده و موضوع گمانهزنی این بوده است که بیش از ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنیشده ۶۰ درصد – نزدیک به درجه تسلیحاتی – در جریان این عملیات توسط اسرائیل نابود نشده است.
در تئوری، این حجم از اورانیوم غنیشده ۶۰ درصد میتواند برای تولید حدود شش بمب هستهای بهکار رود.
در اواخر ژوئن، هنگامی که عملیات به پایان رسید، برخی از منتقدان اسرائیلی گفتند که جمهوری اسلامی حتی میتواند ظرف چند ماه یک بمب هستهای تولید کند، با توجه به اینکه آن اورانیوم هدف قرار نگرفته بود.
در مقابل، چندین مقام دفاعی اسرائیل به اورشلیم پست گفتهاند که زودترین زمانی که ایران میتواند برای تولید یک بمب هستهای تلاش کند – در صورتی که اکنون بخواهد تمام قطعات بمبارانشده برنامه خود را بازسازی کند – حدود دو سال دیگر خواهد بود. این به این دلیل است که اورانیوم غنیشده بهتنهایی کاربرد چندانی ندارد.
اما آخرین افشاگری – اینکه که موساد میتواند در صورت تلاش تهران برای انجام اقدامات خطرناک جدید با اورانیوم مداخله کند – باید آیتاللهها را به تأمل وادارد.
در حقیقت، یکی از شرایطی که غرب برای جلوگیری از بازگشت فوری تحریمهای جهانی علیه ایران در حدود دو هفته وضع کرده، این است که جمهوری اسلامی اجازه دهد آژانس بینالمللی انرژی اتمی به ذخایر اورانیوم دسترسی پیدا کند.
-
|
ايران امروز |
در داخل اتوبوس تنها نشسته بودم و سفر طولانی در انتظار من بود. در صندلی پشتی دو نفر در باره رویدادهایی که به تازگی در نپال اتفاق افتاده بودند صحبت میکردند و من نا خودآگاه گوش میدادم. به نظرم بحث خوبی بود و خلاصهای از آن را برای شما اینجا میآورم:
🔶 اجازه بدهید با هم نگاه عمیقی به نپال و رویدادهای اخیر این کشور بر اساس منابعی که اینترنت در اختیار ما قرار دارد داشته باشیم. میخواهیم ببینیم این تحولاتی که در آنجا اتفاق افتاده است آیا واقعاً انقلاب به حساب میآید یا نه و شاید مهمتر اینکه آیا اصلاً تجربه نپال میتونه درسی برای وضعیت ما در ایران داشته باشه یا خیر؟ منابع موجود در اینترنت تحلیلهای خیلی جالبی از خود اتفاقات نپال و تاریخش در اختیار ما میگذارند و حتی میتونیم به کمک آنها مقایسههایی با وضعیت دیروز و امروز در ایران داشته باشیم.
🔷 اولین چیزی که در این تحلیلها خیلی برجسته است همین بحث بر سر کلمه انقلاب برای اتفاقات نپال هست. آیا در نپال به راستی انقلابی به وقوع پیوسته؟ یا آنچه در این چند روزه در این کشور به روی داد بیشتر شبیه یک جور تغییر دولت و کابینه بوده؟ و آن هم به ویژه در چارچوب قانون اساسی جدید کشور نپال. آیا آنچه به قول بعضیها در فقط شش ساعت روی داد چیزی مانند رویداد انقلاب ۵۷ ایران بود که برای انجام آن به چندین دهه زمان نیاز بود؟ یعنی رویدادی که کلاً سیستم ایران شاهنشاهی را حداقل از برخی جهات زیر و رو کرد؟
🔶 دقیقاً همین طوره. ببینید نکته اصلی اینه که انقلاب معمولاً به یه تغییر خیلی سریع و بنیادی اشاره داره گاهی هم خشونتآمیز توی ساختارها. این منابع نشون میدن نپال یه مسیر خیلی طولانی و پرفراز و نشیب رو رفته تا از سلطنت مطلقه برسه به جمهوری دموکراتیک یعنی اگه فقط چند سال اخیر رو نگاه کنیم این تحولات بیشتر شبیه جابهجایی قدرت یا بحرانهای سیاسی داخل همون سیستم جمهوری فدرال دموکراتیک بوده که ۲۰۰۷ شد. خب از این زاویه اگه نگاه کنیم شاید بحران سیاسی داخلی یا تغییر دولت کلمههای دقیقتری باشن تا انقلاب برای توصیف این رویدادهای مشخص اخیر.
🔷 آها اما جالبه که همون منابع وقتی یهکم تصویرو بازتر میکنن و به کل روند نگاه میکنن اتفاقاً خیلی هم از کلمه انقلاب استفاده میکنن. مخصوصاً وقتی به اون جنگ داخلی مائوئیستا اشاره میکنن. ۱۰ سال طول کشید مگه نه؟ از ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۶؟
🔶 بله. بله. با تلفات خیلی بالا بیش از ۱۷ هزار نفر.
🔷 و اون جنبش مردمی بزرگ سال ۲۰۰۶ همون جان آندولان.
🔶 دقیقاً جنبش مردمی دوم علیه پادشاه وقت گرانندرا. بله اینجاست که تصویر کامل میشه این تحلیلا میگن اون دوره واقعاً یه نقطه عطف بود اون جنگ داخلی هدفش مشخص بود سرنگونی کامل سلطنت برقراری جمهوری سوسیالیستی بعدشم اون جنبش ۲۰۰۰ که خب یه اتحاد خیلی مهم بود بین احزاب اصلی و همون مائوئیستا. این اتحاد چنان فشاری آورد که پادشاه گیرانند را عقبنشینی کرد.
🔷 مجبور شد پارلمان رو برگردونه.
🔶 بله پارلمان منحل شده رو برگردوند و قدرتش رو واگذار کرد. این در واقع پایان کار سلطنت ۲۰۰ و خردهای ساله نپال بود ولی این تازه اولش بود. سال ۲۰۰۸ مجلس مؤسسانی که تشکیل شد رسماً سلطنت رو لغو کرد و نپال شد جمهوری فدرال و دموکراتیک. بعدم قانون اساسی ۲۰۱۵ اومد و این ساختار جدید رو کاملاً تثبیت کرد. فدرال با ۷ تا استان و شاید از همه مهمتر نکتهای که خیلی روش تأکید شده نپال رسماً یه کشور سکولار تعریف شد.
🔷 یعنی دیگه تنها کشور پادشاهی هندو مذهب جهان نبود.
🔶 دقیقاً به اون هویت پایان داده شد. بنابراین وقتی کل این روند رو کنار هم میذاریم یعنی جنگ داخلی قیام مردمی بعد برچیده شدن کامل نظام پادشاهی و ایجاد یه سیستم کاملاً جدید یعنی جمهوری فدرال سکولار خب استدلال این منابع اینه که بله این کل فرآیند با اینکه تدریجی بود و پیچیدگی داشت قطعاً مصداق یه انقلاب است.
🔷 انقلاب به معنی دگرگونی بنیادین نظام حکومتی.
🔶 آره دقیقاً یه انقلاب که البته خب یک دهه طول کشید و هزینه انسانی و اجتماعی خیلی سنگینی هم داشت. خب پس این بخش روشن شد نپالی دگرگونی و به نوعی انقلابی رو پشت سر گذاشته هرچند تدریجی. حالا بریم سراغ بخش دوم سؤال شما مقایسهش با ایران. منابع به یه سری شباهتهای کلی اشاره میکنن درسته؟
🔷 مثلاً جامعه مذهبی سابقه مبارزات مردمی و اینها درسته؟
🔶 بله یه سری شباهتهای میشه گفت سطحی مطرح شده هر دو جامعه به شدت مذهبین. نپال با هندویسم و بودیسم، ایران با اسلام شیعه. نهاد دین نقش فرهنگی داره هر دو هم سابقه مبارزات مردمی علیه سلطنت رو دارن که آخرشم منجر به سقوطش شده. چالشهایی مثل فساد، نابرابری اجتماعی اینها هم مشترکه یا مثلاً نقش مهم جوونها و دانشجوها توی تحولات. اینا نکات مشترکیه که بهش اشاره شده.
🔷 اما حس میکنم اصل حرف این تحلیلها جای دیگهست. یعنی وقتی میرسیم به تفاوتها، اونجاست که موضوع واقعاً جدی میشه. انگار میخوان بگن اون شباهتها خیلی کلین.
🔶 دقیقاً تفاوتها اونقدر ریشهای و بنیادین هستن که این منابع هر مقایسه سادهای رو بیمعنی میکنه. چند تا مورد خیلی کلیدی هست که اشاره میکنن. اولیش خب نوع نظام حکومتی امروزه. نپال الان یه جمهوری فدرال دموکراتیکه. سیستم چند حزبی داره. انتخاباتش نسبتاً آزاده و نکته حیاتی که گفتیم طبق قانون اساسیش یک کشور سکولاره. یعنی دین هیچ نقش رسمی در ساختار حکومت نداره.
🔷 خب این در مقابل ایرانه که یک جمهوری اسلامیه با محوریت ولایت فقیه. اسلام مبنای قانون و خب فعالیت احزاب مستقل هم با محدودیتهای جدی روبهروئه. این یعنی از پایه و اساس دو تا مدل کاملاً متفاوتن.
🔶 یعنی زمین بازیشون کلاً فرق میکنه. یکی سکولاره، یکی دینی. این خودش کلی فاصلهست.
🔷 کاملاً. دومین تفاوت بزرگ ساختار فعلی قدرته. ببینید در نپال اون موقع قدرت خیلی دور شخص پادشاه متمرکز بود. وقتی مخالفا یعنی احزاب و مائوییستا با هم متحد شدن، پادشاه دیگه تکیهگاه محکمی نداشت و نسبتاً راحتتر فروپاشید.
🔶 آها.
🔷 اما تحلیلها در مورد ایران امروز به یه ساختار قدرت خیلی پیچیدهتر اشاره میکنن. یه ساختار چی میگن؟ شبکهای. یعنی شبکهای از نهادهای درهمتنیده مذهبی، نظامی، امنیتی مثل نهاد ولی فقیه، سپاه، شورای نگهبان، بنیادها، بوروکراسی دولتی به علاوه یه ایدئولوژی رسمی قوی. نکته اینجاست که توی همچین ساختاری به گفته این تحلیلا اگه یه بخش ضربه بخوره یا ضعیف بشه لزوماً کل سیستم فرو نمیپاشه چون قدرت پخش شده و مراکز متعددی داره این با اون وضعیت پادشاهی نپال خیلی فرق داره.
🔶 درسته.
🔷 پیچیدگی خیلی بیشتری داره.
🔶 بله. سومین تفاوت بافت اجتماعی و جغرافیاییه. نپال کشور کوچیکیه کوهستانیه محصور در خشکی. جمعیت روستاییش زیاده. تنوع قومی و زبانیش وحشتناکه. برای همینم ساختار فدرال رو انتخاب کردن نظام کاستی هم هست که هنوز تأثیر داره. ایران اما خب خیلی بزرگتره. جمعیت شهری غالبه. ساختار حکومت متمرکزه نه فدرال و مهمتر از همه موقعیت ژئوپولیتیکش توی خاورمیانه خیلی حساس و استراتژیک. نپال اصلاً این وضعیت رو نداره.
🔷 و حتماً نقش خود نهاد دین هم متفاوته جدا از سکولار بودن یا نبودن حکومت.
🔶 بله. چهارمین نکته کلیدی همینه. نقش و ساختار نهاد دین. هندوئیسم و بودیسم توی نپال با اینکه خیلی مهمن، اون ساختار سلسله مراتبی و سازمانیافته روحانیت شیعه تو ایران رو ندارن. یعنی اون شبکه منسجم علما و مراجع تقلید با اون نفوذ تاریخی و سیاسی اجتماعی در نپال به این شکل وجود نداره.
🔷 خب نکته پنجم چی؟
🔶 نکته پنجم و آخرم روابط و موقعیت بینالمللیه. نپال همیشه بین هند و چین گیر کرده و سعی کرده تعادل رو حفظ کنه. این که تحلیلا خیلی روش مانور میدن اینه که هند نقش خیلی فعال و مستقیمی توی روند گذار سیاسی نپال بازی کرد مخصوصاً تو میانجگریها.
🔷 آها نقش هند خیلی پررنگ بوده پس.
🔶 بله ولی موقعیت ایران تو منطقه و جهان اصلاً اینطوری نیست. خیلی پیچیدهتره با کلی تنش، اتحاد، دشمنی، تحریمهای خاص خودش. این یعنی هر نوع دخالت یا نقشآفرینی خارجی توی ایران خیلی خیلی پرهزینهتر و پیچیدهتره و پیامداشم خیلی غیرقابل پیشبینیتر از نپاله.
🔷 با این همه تفاوت بنیادینی که گفتید واقعاً مشخصه چرا این منابع به این نتیجه میرسن که نمیشه تجربه نپال رو یه جور نقشه راه برای ایران دونست.
🔶 جمعبندی اصلی این تحلیلها همینه. به خاطر همین شکافهای عمیق توی ساختار سیاسی، نقش دین، بافت اجتماعی فرهنگی و مخصوصاً ژئوپولیتیک نپال نمیتونه یه سرمشق مستقیم برای ایران باشه. مسیری که نپال رفت یعنی رسیدن به یه جمهوری فدرال سکولار و چند فرهنگی، توی شرایط خیلی خاصی بود. جنگ داخلی طولانی داشت. اتحاد اپوزیسیون بود. نقش مشخص میانجی خارجی مثل هند بود. این سناریو با وضعیت ایران چه ایران ۵۷ که دین نقش محوری داشت چه ایران امروز با این ساختار قدرت پیچیده خب خیلی فاصله داره. برای همین مقایسه مستقیم به گفته این منابع میتونه گمراهکننده باشه.
🔷 خیلی خب. پس الگوبرداری مستقیم که تقریباً منتفیه. اما آیا این تحلیلها با وجود همه این تفاوتها هیچ نکته کلی قابل تأملی، هیچ درسی از تجربه نپال بیرون نمیکشن که بشه فارغ از اون زمینه خاص روش فکر کرد.
🔶 چرا؟ چند تا نکته کلی مطرح میشه. البته همیشه با این قید که باید با احتیاط بهشون نگاه کرد چون زمینهها فرق میکنه. یکی اینکه چقدر مهمه که بشه راهی برای گفتگو و مصالحه ملی پیدا کرد تا از بحرانها خارج شد. البته نپال خودش جنگ داخلی وحشتناکی داشت. آخرش این توافق و مصالحه بین نیروهای مختلف بود که تونست تغییر رو ممکن کنه.
🔷 یعنی حتی بعد از اون همه درگیری؟
🔶 بله. دوم نقش کلیدی ائتلافهای سیاسیه. این منابع خیلی تأکید میکنن روی اون اتحاد احزاب سنتی با معایستها تو سال ۲۰۶. چطور این اتحاد تونست پادشاه و مجبور به عقبنشینی کنه؟ این نشون میده اتحاد بین نیروهایی که شاید حتی با هم اختلاف دارن چقدر میتونه تعیینکننده باشه.
🔷 جالبه.
🔶 سومم توانایی نسبی نپال در حفظ یکپارچگی ملی بوده. با وجود اون همه تنوع قومی و زبانی و مذهبی. مدیریت این تنوعها همیشه یه چالش بزرگه ولی کشور از هم نپاشید. شاید مهمترین درسی که این تحلیلها از تجربه نپال برای هر نوع گذار سیاسی میگیرن اینه. فقط بودن مردم تو خیابون و اعتراض هر چقدرم بزرگ باشه به تنهایی کافی نیست. اینکه این انرژی مردمی به یه تغییر واقعی و پایدار برسه، نیاز حیاتی به سازماندهی سیاسی هست، به رهبری مشخص و از همه مهمتر به اتحاد بین نیروهای اصلی مخالف. همونطور که توی نپال دیدیم ترکیب فشار از پایین یعنی خیابون با یه توافق و چشمانداز سیاسی از بالا یعنی اتحاد احزاب و مائوئیستا تونست اون قفل سلطنت رو بشکنه.
🔷 بسیار عالی. پس توی این بررسیا میدیدیم که نپال واقعاً یه دگرگونی انقلابی و اساسی رو تجربه کرده اما به شکل یه فرایند طولانی و پیچیده نه یه انفجار و مهمتر اینکه، فهمیدیم با وجود یه سری شباهتهای ظاهری با ایران، تفاوتهای بنیادین توی ساختار قدرت، نقش دین در جامعه و جایگاه بینالمللی اونقدر زیاده که صحبت از الگوبرداری مستقیم تقریباً بیمعناست.
🔶 کاملاً درسته. پیام اصلی منابع هم فهمیدن جزئیات مسیری که نپال رفت؛ با همه ویژگیهای خاص خودش مثل جنگ داخلی، جنبش مردمی، مصالحههای سیاسی، نقش خارجیا و رسیدن به جمهوری فدرال سکولار خودش ارزشمنده. میتونه نگاهمون رو به پیچیدگیهای تغییرات سیاسی بازتر کنه. اما در نهایت هر جامعهای و خب ایرانم همین طور باید راه و چاره منحصر به فرد خودش رو پیدا کنه بر اساس واقعیتها و شرایط داخلی و بینالمللی خودش. پس معنای همه اینها برا شما که گوش میدید چیه؟ منابع ما رو با این سؤال تنها میذارن.
🔷 اگه اتحاد نیروهای سیاسی حتی نیروهای متضاد در کنار فشار مردمی انقدر نقش حیاتی توی گذار نپال از یه سلطنت متمرکز داشت، حالا وقتی با ساختاری مثل ایران روبهرو هستیم که قدرت توش خیلی پیچیده و پخشه و نیروهای مخالفم ممکنه دیدگاههای خیلی متفاوتی داشته باشن چه شکلی از سازماندهی ائتلاف یا رسیدن به اجماع میتونه رای مدیریت تغییرات سیاسی ضروری یا حتی ممکن باشه. این نکتهای که شاید بشه بیشتر بهش فکر کرد.
***
منابعی که آن دو نفر بر اساس آنها با هم صحبت میکردند و از اینترنت به دست آورده بودند را به من هم نشان دادند:
واژه «انقلاب» (Revolution) معمولاً به یک دگرگونی اساسی، ریشهای و گاه خشونتآمیز در ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک کشور اشاره دارد که میتواند منجر به تغییر نظام حکومتی شود (مانند انقلاب ۱۳۵۷ ایران). آنچه در نپال رخ داد، بیشتر تغییر دولت و گذار سیاسی از طریق مکانیزمهای قانونی و دموکراتیک بود، نه انقلابی به معنای واژگونی کامل نظام.
مشخصات رویداد نپال
نپال در دهههای اخیر روندی طولانی و پیچیده برای گذار از سلطنت مطلقه به جمهوری دموکراتیک را پشت سر گذاشته است. تحولات اخیر بیشتر در قالب تغییر کابینه یا بحران سیاسی درونحکومتی رخ دادهاند و همگی در چارچوب قانون اساسی ۲۰۰۷ به پیش رفتهاند، نه با قیام عمومی یا سرنگونی خشونتآمیز نظام.
از این رو، اصطلاح دقیقتر برای این رویدادها «تغییر دولت» یا «گذار سیاسی» است، نه «انقلاب» به معنای کلاسیک آن.
تفاوت با انقلاب
انقلاب معمولاً شامل مشارکت گسترده مردم، فروپاشی ساختارهای قدیم و ایجاد نظم کاملاً جدید است. اما در نپال، تغییرات اخیر در چارچوب جمهوری فدرال دموکراتیک موجود و بر پایه همان قانون اساسی شکل گرفته است.
شباهتها و تفاوتهای نپال با ایران
شباهتها
🔹نقش دین در جامعه: نپال با اکثریت هندو و بودایی و ایران با اکثریت شیعه، هر دو جامعهای مذهبیاند که دین در فرهنگ و سیاست اثرگذار است.
🔹تجربه مبارزات مردمی: هر دو کشور شاهد جنبشهای ضدسلطنتی بودهاند؛ نپال با حرکتهای دموکراسیخواهانه و ایران با انقلاب ۱۳۵۷.
🔹چالشهای توسعه: فساد، نابرابری اقتصادی و تنش سنت و مدرنیته در هر دو وجود دارد.
تفاوتها
🔹نظام حکومتی: نپال جمهوری فدرال دموکراتیک با نظام چندحزبی و انتخابات آزادتر است؛ ایران جمهوری اسلامی با ولایت فقیه و محدودیت شدید احزاب.
🔹نقش دین در حکومت: نپال کشوری سکولار است؛ ایران بر پایه اسلام سیاسی اداره میشود.
🔹ساختار قومی و جغرافیایی: نپال جامعهای بهشدت متنوع و فدرال است؛ ایران ساختاری متمرکز دارد.
🔹روابط بینالملل: نپال میان هند و چین توازن برقرار میکند؛ ایران در خاورمیانه بازیگری کلیدی و تحت تحریمهای جهانی است.
آیا نپال میتواند برای ایران سرمشق باشد؟
با توجه به تفاوتهای بنیادین، الگوبرداری مستقیم دشوار است. تجربه نپال بیشتر درسهایی کلی به همراه دارد:
🔹اهمیت گذار مسالمتآمیز و گفتوگوی ملی.
🔹نقش ائتلافها و مصالحه سیاسی برای ثبات.
🔹توان جامعه در حفظ وحدت با وجود تنوع قومی و مذهبی.
اما هر کشور باید بر اساس شرایط خود مسیر منحصر به فردی پیدا کند.
آیا آنچه در نپال رخ داد «انقلاب» بود؟
این موضوع بستگی به دوره مورد نظر دارد:
🔹جنبش مائوئیستی (۱۹۹۶–۲۰۰۶): جنگ داخلی میان مائوئیستها و ارتش سلطنتی، با بیش از ۱۷هزار کشته، زمینهساز ورود شورشیان به سیاست و تغییرات نهادی شد. برخی آن را «انقلاب مائوئیستی» مینامند.
🔹جنبش دموکراسیخواهی ۲۰۰۶: اعتراضات گسترده به سلطنت مطلقه شاه گیانندرا به بازگشایی پارلمان، تدوین قانون اساسی جدید و نهایتاً اعلام جمهوری (۲۰۰۸) انجامید. این روند بیشتر به «گذار سیاسی» شبیه بود اما ماهیتی ساختارشکنانه یافت.
در نتیجه، میتوان گفت نپال شاهد «گذار انقلابی» بود که سلطنت چندصدساله را سرنگون و جمهوری فدرال دموکراتیک را جایگزین کرد.
مقایسه نپال با ایران امروز
🔹 اجتماع و اقتصاد: نپال کشوری کوچک، فقیر و عمدتاً روستایی است؛ ایران جامعهای شهرنشین، با طبقه متوسط تحصیلکرده.
🔹 ساختار قدرت: در نپال، سلطنت شخصمحور بود و با اتحاد احزاب سقوط کرد؛ در ایران، شبکهای پیچیده از نهادهای مذهبی-نظامی قدرت را در دست دارد.
🔹 جنبشهای مدنی: در نپال اتحاد احزاب و مردم عامل موفقیت بود؛ در ایران اعتراضها بیشتر پراکنده و بدون اپوزیسیون منسجم است.
🔹 عامل خارجی: هند نقش کلیدی در گذار نپال داشت؛ در ایران، مداخله خارجی پرهزینه و پیچیده است.
جمعبندی:
🔹 نپال شباهت کمی با انقلاب ۵۷ ایران دارد و با ایران امروز نیز قابل مقایسه نیست.
🔹 تنها درس مشترک این است که فشار خیابانی بدون سازمان سیاسی پایدار به نتیجه نمیرسد. در نپال، اتحاد احزاب و جنبشهای مدنی مسیر گذار را هموار کرد.
روند تاریخی گذار نپال
۱. ۱۹۵۱ – جنبش دموکراسیخواهی: پایان دیکتاتوری خاندان رانا و آغاز پادشاهی مشروطه.
۲. ۱۹۹۶–۲۰۰۶ – جنگ داخلی: شورش مائوئیستها علیه سلطنت، با هزاران کشته.
۳. ۲۰۰۶ – قیام مردمی (Jana Andolan II): اتحاد احزاب و شورشیان، اعتراضات سراسری و پایان سلطنت مطلقه.
۴. ۲۰۰۸ – الغای سلطنت: مجلس مؤسسان جمهوری فدرال دموکراتیک را اعلام کرد.
۵. ۲۰۱۵ – قانون اساسی جدید: تثبیت نظام فدرال، سکولار و دموکراتیک.
چرا گذار نپال «انقلاب» محسوب میشود؟
🔹 قیامهای مردمی و جنگ داخلی مسیر تغییر را هموار کردند.
🔹 سلطنت مطلقه و ساختار کهن سیاسی برچیده شد.
🔹 هویت ملی دگرگون شد: از پادشاهی هندو به جمهوری سکولار فدرال.
این گذار فراتر از تغییر دولت یا کابینه بود؛ یک دگرگونی اساسی نهادی که با هزینه انسانی سنگین همراه شد.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز / ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۵
بمباران قطر توسط اسرائیل در هفته گذشته، خطر ایجاد شکاف جدیدی با کشورهای عربی را به دنبال دارد که روز دوشنبه نشستی برگزار میکنند. این رویداد فصل جدیدی را در تاریخ پرتنش روابط از زمان تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ گشوده است؛ تاریخی که با جنگهای مکرر و دورههای صلح سرد مشخص شده است.
در ادامه، چگونگی روابط اسرائیل با برخی از کشورهای عربی مهم بررسی میشود که در طول سالها روابط پیچیدهای با رهبران فلسطینی نیز داشتهاند و این موضوع تلاشها برای ثبات در خاورمیانه را پیچیدهتر کرده است.
مصر
اسرائیل و مصر، پرجمعیتترین کشور عربی، در سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ درگیر جنگهایی بودند. اما مصر در سال ۱۹۷۸ با امضای توافق صلح کمپ دیوید، اولین کشور عربی بود که با اسرائیل صلح کرد. انور سادات، رئیسجمهور مصر که این توافق را امضا کرد، سه سال بعد ترور شد.
بر اساس نظرسنجیها، این معاهده صلح در میان مصریها چندان محبوب نیست، اما به یکی از ستونهای پایدار سیاست خارجی و امنیتی قاهره و همچنین رابطهاش با ایالات متحده تبدیل شده است. اسرائیل و مصر در زمینه نفت و گاز همکاری دارند، اما تجارت دیگری چندانی بین آنها وجود ندارد.
اظهارات برخی سیاستمداران اسرائیلی و آمریکایی مبنی بر انتقال بخشی از جمعیت غزه به صحرای سینای مصر، با محکومیت شدید در قاهره مواجه شد.
اردن
اردن، دومین کشور عربی که در سال ۱۹۹۴ با اسرائیل صلح کرد، نزدیکترین روابط را با فلسطینیها در میان کشورهای عربی دارد. بر اساس برخی برآوردها، بیش از نیمی از جمعیت اردن فلسطینیتبار هستند که بسیاری از آنها از آوارگانیاند که در سال ۱۹۴۸ در جریان تأسیس اسرائیل آواره یا اخراج شدند.
اردن از سال ۱۹۴۸ تا زمان اشغال کرانه باختری و شرق اورشلیم توسط اسرائیل در جنگ ۱۹۶۷، این مناطق را تحت کنترل داشت. خاندان هاشمی ملک عبدالله از سال ۱۹۲۴ متولی اماکن مقدس اسلامی و مسیحی در اورشلیم بوده است.
مانند مصر، توافق صلح با اسرائیل برای سیاست خارجی و امنیتی اردن و روابطش با ایالات متحده اهمیت دارد. با این حال، خشم عمومی در اردن نسبت به رفتار اسرائیل با فلسطینیها، بهویژه پس از جنگ غزه، گسترده و شدید بوده است.
امارات متحده عربی
امارات، یکی از کشورهای پادشاهی خلیج فارس، در سال ۲۰۲۰ با امضای توافق عادیسازی روابط با اسرائیل در چارچوب بهاصطلاح «توافقهای ابراهیم» که تحت حمایت دونالد ترامپ شکل گرفت، بسیاری از کشورهای عربی را شگفتزده کرد.
این توافق به امارات و اسرائیل اجازه داد تا در برابر آنچه هر دو بهعنوان تهدید از سوی ایران شیعه و گروههای اسلامگرای سنی میدیدند، همکاری نزدیکتری داشته باشند. این توافق همچنین در ابوظبی بهعنوان عاملی برای تقویت اقتصاد و نقش منطقهای این کشور تلقی شد.
با این حال، امارات همواره اعلام کرده است که عادیسازی روابط با هدف پیشبرد ایجاد کشور فلسطینی بوده است؛ هدفی که با جنگ غزه و افزایش ساختوساز شهرکهای اسرائیلی در کرانه باختری بهطور فزایندهای به چالش کشیده شده است.
حمله هوایی اسرائیل به قطر، یکی دیگر از کشورهای پادشاهی خلیج فارس و عضو شورای همکاری خلیج، اکنون روابط با امارات را وارد قلمرویی ناشناخته کرده است.
بحرین، سودان، مراکش
بحرین، دیگر کشور پادشاهی خلیج فارس، بهدنبال امارات روابط خود را با اسرائیل عادی کرد. مراکش که پیشتر روابطی با اسرائیل داشت، در چارچوب توافقهای ابراهیم روابط خود را تقویت کرد و در ازای آن، ایالات متحده حاکمیت مراکش بر منطقه مورد مناقشه صحرای غربی را به رسمیت شناخت. سودان نیز چهارمین عضو این توافقها بود، اما پیش از اجرای عادیسازی روابط، به دلیل جنگ داخلی متوقف شد.
عربستان سعودی
عربستان سعودی، میزبان مقدسترین اماکن اسلامی، همواره خود را مدافع آرمان فلسطین معرفی کرده، اما در عین حال درهای خود را برای روابط احتمالی آینده با اسرائیل باز نگه داشته است.
در سال ۲۰۰۰، عربستان دیگر کشورهای عربی را برای توافق بر سر ابتکار صلح عربی ترغیب کرد که عادیسازی کامل روابط با اسرائیل را در ازای ایجاد کشور فلسطینی با پایتختی اورشلیم و بازگشت آوارگان فلسطینی پیشنهاد میداد.
در سالهای اخیر به نظر میرسید عربستان به سمت توافقی مشابه امارات و بحرین حرکت میکند، اما جنگ غزه و حملات اسرائیل به قطر، متحد خلیجی عربستان، این چشمانداز را بیش از پیش کمرنگ کرده است.
سوریه
اسرائیل در جنگ ۱۹۶۷ بخش زیادی از بلندیهای جولان سوریه را تصرف کرد و در سال ۱۹۸۱ اعلام کرد که این منطقه را ضمیمه کرده است. در دوران خاندان اسد، که متحد دشمن اصلی منطقهای اسرائیل یعنی ایران بودند، روابط دو کشور در حالت خصومت آشکار باقی ماند.
در طول جنگ داخلی سوریه، اسرائیل بارها اهدافی مرتبط با ایران را در خاک سوریه بمباران کرد. پس از سرنگونی خاندان اسد در دسامبر، اسرائیل حملات خود به داراییهای نظامی سوریه را تشدید کرد، کوه حرمون را تصرف کرد و نیروهایی را به جنوب سوریه اعزام نمود.
لبنان
لبنان میزبان تعداد زیادی از آوارگان فلسطینی است و بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۲ میزبان سازمان آزادیبخش فلسطین (PLO) بود. اسرائیل در سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۸۲ برای مقابله با این سازمان به لبنان حمله کرد و تا سال ۱۹۹۰ جنوب این کشور را اشغال کرد.
گروه حزبالله لبنان که مورد حمایت ایران است، به دشمن اصلی اسرائیل در مرزهایش تبدیل شد. جنگ سال گذشته که با درگیری در غزه آغاز شد، به شکستهای بزرگی برای حزبالله منجر شد و به توافقی شکننده برای آتشبس انجامید.
عراق
اسرائیل در سال ۱۹۸۱ با حمله هوایی رآکتور هستهای عراق را نابود کرد. از زمان جنگ غزه، اسرائیل بارها گروههای همسو با ایران در عراق را هدف قرار داده است.
یمن
گروه حوثیهای یمن که مورد حمایت ایران هستند، از سال ۲۰۲۳ به دلیل جنگ غزه با موشک و پهپاد به اسرائیل حمله کردهاند. اسرائیل نیز با حملات هوایی رهبران و مواضع نظامی حوثیها را هدف قرار داده است.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
معاون تحقیقات و فناوری وزارت بهداشت با اشاره به استفاده از هوش مصنوعی توسط بیماران، گفت: متأسفانه امروز شاهد هستیم که بیماران برای پزشک تعیین تکلیف میکنند و نسخه یا درمان تجویز شده را با نظر این سکوهای هوش مصنوعی تغییر میدهند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، بسیاری از بیماران پس از مراجعه به پزشک، به نسخه و تشخیص او بسنده نمیکنند، بلکه سراغ هوش مصنوعی میروند و با وارد کردن نسخه یا نتایج آزمایشهای خود، به نوعی صحتسنجی میکنند. این روند نشان میدهد که رابطه سنتی بیمار و پزشک در حال دگرگونی است و گویی یک پزشک همراه دارند.
این پدیده، هم جذاب است و هم پرسشبرانگیز. جذاب از آن جهت که بیماران احساس میکنند قدرت بیشتری در فهم وضعیت جسمی خود دارند. دانشی که پیشتر در انحصار پزشکان بود، حالا تنها با چند کلیک در دسترس است. اما از سوی دیگر، این جریان بهنوعی خوددرمانی مدرن بدل شده است.
بیمار دیگر تنها شنونده توصیههای پزشک نیست، بلکه فعالانه با پرسش از هوش مصنوعی، شریک گفتوگو درباره سلامت خود شده است. خطر آنجاست که بیمار میان «اطلاعات» و «تشخیص» مرز روشنی نگذارد.
امروز بیماران برای پزشک تعیین تکلیف میکنند
«شاهین آخوندزاده» معاون تحقیقات و فناوری وزارت بهداشت در گفتوگو با خبرنگار ایلنا در راستای آسیبشناسی این نوع از خود درمانی، اظهار کرد: این پدیده متأسفانه یک فرهنگ غلط است. حتی پیش از ظهور هوش مصنوعی نیز مردم از جستجوی گوگل استفاده میکردند؛ به این صورت که بیماری داشتند و درمانهای دارویی را از گوگل جستجو میکردند و سپس نزد پزشک مربوطه میرفتند و پزشک را تحت فشار قرار میدادند که همان دارو را برایشان تجویز کند.
وی ادامه داد: اکنون چند گام جلوتر، انواع هوش مصنوعی و سکوهای مختلفی وجود دارند و مورد استفاده قرار میگیرند. این سکوها، اولاً خطا دارند و دوما شرایط فرد بیمار را در نظر نمیگیرند. تفاوت میان یک کامپیوتر و یک پزشک متخصص با تجربه، تأکید میکنم با تجربه؛ این است که پزشک همه جوانب بیمار را لحاظ میکند. حتی یک پزشک خوب، وضعیت اقتصادی و اجتماعی بیمار را نیز در انتخاب روش درمان مدنظر قرار میدهد. تفاوت یک پزشک باتجربه و یک پزشک بیتجربه نیز همین است.
استفاده از هوش مصنوعی بیماران را از مهارت و تخصص پزشکان محروم میکند
او تاکید کرد: متأسفانه امروز شاهد هستیم که بیماران برای پزشک تعیین تکلیف میکنند و نسخه یا درمان تجویز شده را با نظر این سکوهای هوش مصنوعی تغییر میدهند. این امر بارها مشکلات فراوانی ایجاد کرده و سبب میشود از درمان استاندارد و فردمحور که اساس پزشکی نوین است، محروم بمانند.
آخوندزاده تصریح کرد: درحال حاضر پزشکی فردمحور در جهان بسیار رایج است؛ بدین معنا که حتی دو فرد مشابه نیز درمان یکسانی ندارند و این امر توسط پزشک تشخیص داده میشود. استفاده از هوش مصنوعی بیماران را از این مهارت و تخصص پزشکان محروم میکند.
از دست دادن «زمان طلایی درمان» از خطرات خوددرمانی با هوش مصنوعی
وی در خصوص خطرات خوددرمانی با هوش مصنوعی، گفت: خطر اصلی آن از دست دادن «زمان طلایی درمان» است، چیزی که ما آن را (Golden Time) مینامیم. همچنین ممکن است عوارض جانبی ناشی از درمانهای پیشنهادی هوش مصنوعی یا تداخلات دارویی رخ دهد؛ یعنی بیمار دارویی را بر اساس توصیه این سکوها به نسخه پزشک اضافه کند که موجب تداخلات دارویی شود. از مشکلات و زیانهای کوچک گرفته تا مواردی که میتواند گاه باعث مرگ و میر شود.
معاون تحقیقات و فناوری وزارت بهداشت بیان کرد: درحال حاضر هوش مصنوعی، زیر نظر متخصص در امر تشخیص میتواند مورد استفاده قرار گیرد. به طور مثال استفاده از هوش مصنوعی در برخی حوزهها مانند پاتولوژی میتواند سبب صرفهجویی در زمان شود؛ یعنی یک پاتولوژیست متبحر، کاری که در ۴۵ دقیقه انجام میشود را با هوش مصنوعی ممکن است در دو دقیقه انجام دهد. بنابراین هوش مصنوعی در پزشکی تخصصی و زیر نظر پزشک متخصص کاربردهای مفید دارد و میتواند باعث پسانداز زمان شود.
تبعات استفاده از هوش مصنوعی به عنوان تراپیست
وی در پاسخ به این پرسش که استفاده از هوش مصنوعی بهعنوان تراپیست، چه تبعاتی به همراه دارد؟ گفت: مشکل این موضوع حتی از موضوع نخست نیز جدیتر است. چرا که در اختلالات روانپزشکی، تشخیص باید توسط روانپزشک یا روانشناس متخصص صورت گیرد و درمان نیز بر اساس شرایط فرد، بهویژه وضعیت اقتصادی و اجتماعی او، یعنی فرد محور طراحی شود. درحالی که این ملاحظات را هوش مصنوعی در نظر نمیگیرد. از این رو قطعا میتواند آسیبهای جدی و زیانهای فراوانی برای فرد داشته باشد.
وی دربارهی اقدامات وزارت بهداشت در زمینه ارتقای سواد سلامت دیجیتال، عنوان کرد: در دانشگاهها، از طریق سامانههای دانشگاههای علوم پزشکی کشور اطلاعرسانی و آموزش انجام میشود. از طرفی باید بپذیریم که این حوزه جدید است و اگر عقبماندگی داشتهایم، باید سریعاً جبران کنیم. همچنین روابط عمومیهای دانشگاههای علوم پزشکی و معاونت بهداشت وزارت بهداشت مأموریت دارند که ارتقای سواد سلامت، بهویژه از طریق ابزارهای دیجیتال را دنبال کنند.
یک سکوی ملی هوش مصنوعی در ایران در حال طراحی است
آخوندزاده دربارهی راهکار استفاده از هوش مصنوعی تحت نظارت وزارت بهداشت، گفت: در این راستا، یک سکوی ملی هوش مصنوعی در ایران در حال طراحی است که به زودی از آن استفاده خواهد شد. از سال گذشته با همت دکتر عارف و از حدود مهرماه اقدامات آن آغاز شده و به زودی رونمایی میشود. با توجه به اهمیت سلامت، یکی از بخشهای مهم این سکو، به سلامت اختصاص خواهد داشت.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
برگردان: شریفزاده و آزاد
پراجکت سیندیکیت / ۵ سپتامبر ۲۰۲۵
در بحبوحهی هرجومرج انقلاب مونیخ، ماکس وبر، جامعهشناس مشهور، هشداری فوری در مورد خطرات عوامفریبی، تعصب ایدئولوژیک و رهبران کاریزماتیک داد که «اعتقاد و ایمان غیرقابلتغییر» را با «قضاوت صحیح» در هم میآمیزند. در آن زمان، سخنان او شنیده نشد، اما امروزه به شکلی عجیب با حوادث کنونی جهان مرتبط باقی ماندهاند.
مکزیکو سیتی: چگونه میتوان میان سیاست و اخلاق آشتی برقرار کرد؟ یا واقعبینانهتر، چگونه میتوان تنش میان آنها را مدیریت کرد؟ این همان پرسشی بود که ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، در سخنرانی خود با عنوان «سیاست به مثابه یک حرفه»، که در ۲۸ ژانویه ۱۹۱۹ در مونیخ و در دورهی کوتاه انقلاب، برای انجمن دانشجویان آزاد ایراد کرد، با آن دست و پنجه نرم کرد. بیش از یک قرن بعد، سخنرانی او هنوز یادآور خطرات همپوشانی عوامفریبی، رهبری کاریزماتیک و تعصب ایدئولوژیک است.
در سخنرانی وبر، یک پرسش اساسی مطرح است: پایهی اخلاقی سیاست چیست؟ پاسخ او در تضادی است که در حال حاضر هم شاهد آن هستیم؛ تضاد بین «اخلاق اعتقاد و ایمان» و «اخلاق مسئولیت». وبر، درحالیکه به نیروی «اخلاق اعتقاد و ایمان» اذعان داشت، تمایل بیشتری به «اخلاق مسئولیت» نشان میداد. از نظر او، یک «حرفهی سیاسی» واقعی، نیازمند تعهدی پرشور به یک جنبش است، اما این تعهد باید با خویشتنداری، عدم وابستگی و مهمتر از همه، احساس عمیق مسئولیت همراه باشد. او تأکید میکرد که فقط سیاستمداری با چنین ویژگیهایی شایستگی دارد که «دستش را روی فرمان تاریخ بگذارد».
با این حال، وبر هشدار داد که عوامفریبان زمانهی او گرایشی خطرناک دارند. او نوشت: «این رهبران که تحت یک «اخلاق مطلق» عمل میکنند، احساس مسئولیت آنها فقط برای این است که مطمئن شوند شعلهی اعتقاد خاموش نشود؛ بهعنوان مثال، شعلهی اعتراضات به بیعدالتیهای نظم اجتماعی. اگر اعمال آنها به هدف مطلوب نرسد، جهان، حماقت انسانها یا ارادهی خدایی را مقصر میدانند که آنها را چنین آفریده است».
وبر، انقلابیون آلمانی آن دوره را به طرفداران تفکر هزارهگرایی قرن هفدهم تشبیه کرد، که منتظر بازگشت قریبالوقوع مسیح بودند: هر دو گروه «شور شهوانی در اعتقاد به ظهور مجدد هزار سالهی مسیح» و اعتقاد پرشور به «رستاخیزشناسی تاریخ» از خود نشان میدادند. عوامفریبان، انقلابیون و پیامبران، همگی آیندهای درخشان را اعلام میکنند که همیشه دور از دسترس باقی میماند. برای سرعت بخشیدن به رسیدن به آن آینده، دستزدن به هیچ عملی ممنوع نیست، درحالیکه ما میدانیم هیچ پایانی، هرچند مقدس، نمیتواند نادیدهگرفتن پیامدهای واقعی آن روشها را توجیه کند.
انتقاد وبر حتی صلحطلبان را نیز در بر میگرفت. ازآنجاکه «استفاده از زور» ابزاری اجتنابناپذیر و تعیینکنندهی قدرت است، وبر نسبت به «سادهلوحی اعتقاد به اینکه از نیکی فقط خیر برمیخیزد و از شر فقط شر» هشدار داد. او استدلال میکرد که اغلب برعکس این موضوع درست است و «هرکسی که به آن توجه نکند، از نظر سیاسی، همچون کودکی بیش نیست». از این پارادوکس، او درسی گستردهتر میگیرد: در هیچ موضوع دیگری، وضعیت بشر به اندازهی «درهمتنیدگی غمانگیز» آن در سیاست، به وضوح قابل رؤیت نیست. به همین دلیل، او سیاست را به مثابهی «حفاری آهسته بر تختههای سخت» میدید.
اما درحالیکه وبر راهکاری برای رستگاری یا خوشبختی ارائه نداد، از انفعال، محافظهکاری یا سیاست ارتجاعی هم حمایت نکرد. در عوض، او راهی پرشور و درعینحال واقعبینانه برای دفاع از بالاترین ارزشهای بشریت را پیشنهاد داد. این، به باور او، همان جوهر استفاده از «اخلاق مسئولیت» است.
عوامفریبان، انقلابیون و صلحطلبانی که وبر در سخنرانی خود آنها را مورد انتقاد قرار میداد، در واقع پرچمداران «اخلاق اعتقاد و ایمان» بودند. این افراد کارل لیبکنشت، روزا لوکزامبورگ و کورت آیزنر، رهبر انقلاب مونیخ و سپس رئیس دولت انقلابی بایرن بودند. شرکتکنندگان به یاد میآوردند که وبر آنها را با نام ذکر کرد، اما او نام آنها را از نسخهی چاپی سخنرانی که ماهها پس از فروپاشی انقلاب منتشر شده بود، حذف کرد.
وبر همچنین شخصیت دیگری را در سخنرانی خود ناشناس گذاشت: «نوع خالص» سیاستمداری که تجسم «اخلاق مسئولیت» بود. آن شخصیت کسی نبود جز خود وبر.
اشتیاق پنهان وبر
وبر ۵۴ سال داشت که سخنرانی خود را در مونیخ ایراد کرد. در آن زمان، او بهعنوان یک جامعهشناس و فیلسوف اجتماعی، با مجموعهای بزرگ از آثار بهیادماندنی، مورد احترام بود؛ اگرچه هنوز مقدار زیادی از آنها منتشر نشده بود. او پس از سالها کنارهگیری اجباری بهدلیل افسردگی طولانی و دردناک، برای ازسرگیری زندگی آکادمیک به مونیخ برگشته بود.
موضع سیاسی او در آن زمان در واقع در چارچوبی مشخص نمیگنجید. وبر، مانند بسیاری از همعصران خود، از حامیان پرشور جنگ جهانی اول بود. او در اوت ۱۹۱۴ نوشت: «مهم نیست که نتیجه چه شود، این جنگ بزرگ و شگفتانگیز است». قابل ذکر است که حمایت او نه بهعلت رمانتیسم پانآلمانی، بلکه از واقعگرایی سرچشمه میگرفت.
به گفتهی وبر، آلمان یک سرنوشت ژئوپلیتیکی اجتنابناپذیر دارد: درحالیکه سوئیس میتواند نگهبان «آزادی و دموکراسی» و «ارزشهای فرهنگی بسیار محبوبتر و ابدیتر» باشد، آلمان چارهای جز ابراز قدرت خود در برابر روسیهی تزاری و هژمونی انگلیسی-آمریکایی ندارد.
همانطور که فیلسوف ارنست بلوخ بعدها به یاد میآورد، وبر هر یکشنبه لباس نظامی میپوشید. او میخواست در جبهه خدمت کند، اما بالاخره به شکل دیگری خدمت کرد: او با همان نظمی که در زمینهی تحقیقاتی و علمی داشت، خود را وقف ادارهی بیمارستانهای نظامی در هایدلبرگ کرد.
با این حال، طولی نکشید که اشتیاق وبر جای خود را به سرخوردگی داد. او استراتژیهای سیاسی، دیپلماتیک و نظامی قیصر را نهتنها اشتباه، بلکه بهطرز چشمگیری احمقانه دانست. آنچه او در ابتدا، آن را یک جنگ ضروری و دفاعی علیه امپریالیسم روسیه میدانست، به یک ماجراجویی توسعهطلبانه و بیپروا تبدیل شده بود که توسط «دیوانگان» نظامی و متحدان صنعتی رهبری میشد.
وبر سیاستهای الحاقگرایانهی آلمان در بلژیک را محکوم کرد و بهدرستی پیشبینی نمود که حملات زیردریاییها به کشتیهای غیرنظامی، ایالات متحده را وارد جنگ خواهد کرد. از نظر او، هیچ رهبر سیاسی لیاقت رهبری آن زمان را نداشت: نه قیصر ویلهلم دوم، که از وی متنفر بود، و نه سلسهای از صدراعظمهایی که در برابر تکبر ارتش تسلیم شده بودند. او در سال ۱۹۱۵ به دوست قدیمی خود، کشیش و سیاستمدار لیبرال، فردریش نائومان، نوشت: «حتی یک دولتمرد، فقط یک دولتمرد، وجود ندارد که بتواند اوضاع را مدیریت کند! و فکر کن مردی که وجودش ضروری است، اما وجود ندارد».
برای مدتی، وبر حتی معتقد بود که خود میتواند چنین دولتمردی باشد. در سال ۱۹۱۶، او به برلین رفت تا سعی کند «دست خود را روی فرمان تاریخ بگذارد»، اما تلاشهای او بینتیجه ماند. نه پیشبینیهای او در مورد پیامدهای اقتصادی جنگ و نه نقشهاش برای نمایندگی غیررسمی آلمان در لهستان، با اعطای مقداری خودمختاری به آن کشور اشغالی، مورد توجه قرار نگرفت. او با گله نوشت: «بسیار بعید است که چیزی از این تلاشها به نفع شخصی من باشد». حتی نزدیکترین دوستان او، مانند روانپزشک و فیلسوف آلمانی-سوئیسی کارل یاسپرس، نگران بودند که فعالیتهای سیاسی او باعث جداییاش از کار آکادمیک شود.
بیشتر از همه، وبر از بیهوده بودن سیاستمدار نیابتی بودن دلخور بود. اگرچه او اعتراف کرد که «از سرزدن به دفاتر مردم برای انجام کاری خسته شده است»، اما همچنان امیدوار بود: «همه میدانند که اگر به من نیاز داشته باشند، من همیشه در دسترس خواهم بود».
وبر معتقد بود که سیاست در آن زمان یک هدف اصلی دارد: تضمین آیندهی آلمان از طریق پیگیری صلح. اما او از صلح به هر قیمتی حمایت نمیکرد، حداقل از توافق تحقیرآمیزی که بهنظر او صلحطلبان پیشنهاد میکردند. او معتقد بود که جمهوری تنها در صورتی میتواند زنده بماند که صلح حیثیت آن را حفظ کند.
آنچه وبر در ذهن داشت، یک آلترناتیو مشروطه و جمهوریخواهانه بود که هم نظامیگری پانآلمانی و هم انقلاب اجتماعی را رد میکرد. از زمان انقلاب روسیه در سال ۱۹۰۵، و بهویژه پس از به قدرت رسیدن بلشویکها در سال ۱۹۱۷، وبر بهطور گسترده در مورد سوسیالیسم نوشته بود و آن را از نظر سیاسی و عملی غیرقابل اجرا میدانست. او هیچ راه قابل قبولی که از طریق آن چشمانداز آرمانی مانیفست کمونیست محقق شود را نمیدید.
اگرچه سیاست، خواستهی قلبی وبر بود و تا آخر عمر به همان حال باقی ماند، اما او به یک نقش سیاسی دست نیافت. او که قادر به مشاوره، تأثیرگذاری، فرماندهی یا شکلدادن مستقیم به رویدادها نبود، به تدریس ادامه داد و خود را وقف تألیف کتاب بهیادماندنی خود در سال ۱۹۲۰ با عنوان «جامعهشناسی دین» کرد.
پیامبری بدون پیرو
جوانان، وبر را امیدوار میکردند، اما آیا او میتوانست در بحبوحهی آشفتگیهایی که آنها تجربه میکردند، به آنها پیامی شفاف بدهد؟ دو سال پیش از ایراد سخنرانی «سیاست به مثابه یک حرفه»، وبر ریاست سمینارهایی را در قصر لوئنشتاین در نیدرزاکسن بر عهده داشت که نویسندگان برجسته با گرایشهای سیاسی مختلف و گروههایی از دانشجویان با گرایشهای لیبرال، سوسیالیستی و صلحطلبانه در آن شرکت داشتند. همانطور که همسرش، ماریآن وبر، بعدها در بیوگرافی جامع خود میگوید، آن گردهماییها به نمونهای برای درگیری نسلی تبدیل شد که بهسرعت از سالن سخنرانی به خیابانهای مونیخ کشیده میشد.
در میان مردان جوانی که در سمینارهای وبر شرکت میکردند، ارنست تولر، شاعر و نمایشنامهنویس شدیداً رنجدیده و پرشور، حضور داشت. تولر که یک کهنهسرباز بهشدت آزاردیده در جنگ بزرگ بود، بهدلیل مبارزات صلحطلبانهاش بین بیمارستانهای روانی و سلولهای زندان جابهجا میشد. نگرانی او، همانطور که بعدها در خاطرات خود نوشت، «فراتر از گناهان قیصر یا اصلاحات انتخاباتی» بود، بلکه مسائلی بود که وبر به آنها میپرداخت. او و همرزمانش چیزی کمتر از «ایجاد دنیایی جدید، تغییر نظم موجود، تغییر قلب انسانها» نمیخواستند.
به گفتهی ماریآن وبر، درحالیکه دانشجویان به «اخلاق کنترلشده» و «فسادناپذیری هوشیارانه» شوهرش احترام میگذاشتند، از «آن ذهن علمی که قادر نبود راهحلی ساده برای حل مشکلات ارائه دهد» خشمگین بودند و از اینکه وبر در مورد هر «آرمان اجتماعی» میپرسید، با چه وسیلهای و به چه بهایی میتوان به آن دست یافت؟
اما وبر ناامید نشد و از شاگردانش خواست تا بهطور اساسی به درک اصول مسائل علمی بکوشند و برای بهدستآوردن دانش جهان از طریق دادههای عینی بهجای «مکاشفه» استفاده کنند. او به پیشگویی اجتماعی اعتقاد نداشت. با این حال، همانطور که ماریآن مشاهده کرده بود، او در آن زمان شباهت زیادی با پدران علم که بهدرستی شناخته نشده بودند، نداشت، بلکه نزدیکی تفکر او بیشتر با پیامبر کتاب مقدس، ارمیا (یکی از پیامبران قوم یهود متولد ۶۶۵ قبل از میلاد)، بود؛ یک «هیولای هتاک» که هم پادشاه و هم مردم خود را بهطور یکسان نکوهش میکرد. بدون هیچ رسولی در کنار و بدون امید به موفقیت، وبر به کار خود ادامه داد، فقط بهدلیل درستی انتقاداتش. ماریآن به یاد میآورد: «او با پاتوس (احساسات همدردی) در خلوت درونی خود محبوس شده بود».
این رئالیسم غمانگیز از کجا آمده بود؟ وبر از نوجوانی میدانست که از جادو و آسایش دین یا جایگزینهای ایدئولوژیک آن مصون است. او این جادو را بهاندازهی کافی درک میکرد تا آن را موضوع برخی از بزرگترین آثار خود قرار دهد، اما علایق او را در جهت مخالف سوق داد، به سمت کار علمی و ابهامزدایی از جهان.
در جهان وبر، جایی برای توهم یا سادهسازی وجود نداشت. تصور او از «انواع ایدهآل» چارچوبی برای درک سیستمهای اقتصادی، نهادهای حقوقی، اخلاق مذهبی و منابع سلطهی سیاسی بود. اما اگر موضوعی، اوضاع انسانی را تعریف میکرد، آن، اجتنابناپذیر بودن درگیریها بود. در مواجهه با این واقعیت تلخ و تقلیلناپذیر، وبر سیاست را شریفترین حرفه میدانست، زیرا هیچ فعالیت دیگری به این ابعاد هستهی تراژیک زندگی را لمس نمیکرد. در بالاترین سطح خود، کنش سیاسی میتواند خود «وجود» را ارتقا دهد و کیفیت اخلاقی آن را شکل دهد.
اما مردی که در نوامبر ۱۹۱۸ وارد مونیخ شد، متوجه شد که همان دانشجویانی که وی زمانی در قصر لوئنشتاین «اخلاق مسئولیت» را به آنها موعظه کرده بود، اکنون از آیزنر پیروی میکنند؛ یک رهبر کاریزماتیک که با «اخلاق اعتقاد و ایمان» برانگیخته شده بود، عوامفریبی که گویی از صفحات نوشتههای «اخلاق اعتقاد» وبر بیرون آمده بود.
از امید تا ناامیدی
انقلاب مونیخ از نوامبر ۱۹۱۸ تا مه ۱۹۱۹ در سه مرحله به جلو رفت؛ سوسیال دموکراتیک، آنارشیستی و کمونیستی؛ تا اینکه توسط یک واکنش ناسیونالیستی و یهودستیزانه که در نهایت به ظهور حزب نازی منجر شد، سرکوب گشت.
مشکل، پس از شکست آلمان در جنگ بزرگ آغاز شد. اعتلای سال ۱۹۱۴، شور میهنپرستانه و مستی شکوه موعود، بهتدریج جای خود را به جیرهبندی، گرسنگی، بیماری و مرگ داده بود. نزدیک به دو میلیون سرباز آلمانی کشته شده، بیش از چهار میلیون نفر زخمی و یک میلیون نفر به اسارت درآمده بودند. روسیهی بلشویک قبلاً تحت معاهدهی برست-لیتوفسک از جنگ خارج شده بود و سرنوشت آلمان اکنون بر عهدهی فرانسه، بریتانیا و ایالات متحده واگذار شده بود.
جمهوری در ۹ نوامبر به رهبری حزب سوسیال دموکرات (SPD)، در وایمار، اعلام شد. اما دموکراسی پارلمانی برای انقلابیونی که آرزوی تقلید از دستاوردهای لنین و در نهایت پیشیگرفتن از آن را داشتند، نتیجهی غیر قابل تحملی بود. بهزودی شورشها در چندین بندر و شهر آغاز شد.
در برلین، لیبکنشت و لوکزامبورگ، مجمع اسپارتاکوس را با هدف ایجاد یک جمهوری سوسیالیستی آزاد تأسیس کردند. در ۱۵ ژانویه، هر دو توسط سربازان وفادار به گوستاو نوسکه به قتل رسیدند، نیروهای منضبط و بیرحمی که هزاران داوطلب شبهنظامی (Freikorps) را در بر میگرفت، که بسیاری از آنها کهنهسربازان سرسخت «واحدهای نخبهی طوفان» آلمان بودند.
اما همزمان، انقلابی از نوع دیگر در مونیخ بهوقوع پیوست. در نوامبر ۱۹۱۸، سلطنت باواریا تنها در پنج روز فروپاشید، آن هم با بسیج عمدتاً مسالمتآمیز دهها هزار کارگر و سرباز سقوط کرد. این جنبش برخلاف انتظارات توسط آیزنر، روشنفکر و روزنامهنگار ۵۱ سالهی یهودی، رهبری میشد.
آیزنر که در اوایل سال ۱۹۱۸ بهدلیل صلحطلبی ستیزهجویانهاش زندانی و در اکتبر همان سال آزاد شده بود، بهعنوان قهرمان زمانه بدل شد. سخنرانیهای او در میادین مونیخ، سالنها، مجامع و سالنهای آبجوخوری «تودهها» را به هیجان درمیآورد؛ صحبتهایی که هم از نظر سخنرانی و هم از نظر بیان چشمانداز انقلاب، جالب بودند، اگرچه در واقع تودههای بسیجشده بیش از ۱۰ درصد جمعیت را تشکیل نمیدادند. در ۸ نوامبر، در آستانهی انتخابات پارلمانی، شورای ملی موقت، آیزنر را بهعنوان اولین وزیر و رئیس دولت خلق ایالت بایرن اعلام کرد.
گوستاو لانداور، دوست و همکار آیزنر، او را بهعنوان «مردی متواضع، پاک و شرافتمند، که بهعنوان یک نویسندهی نیمهوقت امرار معاش میکرد» توصیف کرد و افزود که او ناگهان «رهبر معنوی آلمان شد»، صرفاً با این واقعیت که این یهودی شجاع مردی با «روحیه قوی» بود. یکی از کارگران مبارز احساسش را اینطور توصیف نمود: «او شمشیر انقلاب است، او بیست و دو پادشاهی آلمان را سرنگون کرده است، او رهبر درخشان ما است. من تا سرحد مرگ از او دفاع خواهم کرد». آیزنر علیرغم حس شوخطبعی خودکمبینانهاش، لحنی مسیحایی اتخاذ کرد: «به نظر میآمد که جهان تکهتکه شده و در ورطهی سیاهی گم شده بود. ناگهان، در میان تاریکی و ناامیدی، شیپورهایی به صدا درمیآیند که دنیای جدید، انسانیت جدید، آزادی جدیدی را اعلام میکنند».
ظهور ناگهانی یک دولت انقلابی تقریباً همه را غافلگیر کرده بود. تأثیر آن فوری بود: آیزنر از حق رأی زنان و هشت ساعت کار در روز دفاع میکرد، شوراهای کارگری به رهبری روشنفکران به همراه سربازانی که بهتازگی از جبهه بازگشته بودند، به دور او جمع شدند.
اما دولت آیزنر با مقاومت شدید مواجه شد. احزاب میانهرو و محافظهکار، بوروکراسی، طبقات متوسط، مطبوعات جریان اصلی، روحانیون کاتولیک و سایر گروههای مذهبی (از جمله جامعهی یهودی)، برادری ناسیونالیست افراطی، بسیاری از معلمان و دانشجویان دانشگاه، نمایندگیهای دیپلماتیک متحدان آلمان و اکثر کشاورزان باواریا، همگی این رژیم جدید را بهعنوان یک انحراف غیرقابل تحمل میدانستند.
تقریباً یکشبه، مونیخ صلحآمیز و فرهیخته به صحنهای تبدیل شد که تمرینی برای وقوع حوادث آیندهی قرن بیستم بود. روشنفکران، نویسندگان و بوهیمیهای (عناصری با فرهنگی و شیوهی زندگی آزادتر و غیرمعمولتر) برجسته در کنار اقتصاددانانی مانند ادگار یافه، لوجو برنتانو و اتو نورات و مربیانی مانند اف. دبلیو. فورستر به دولت پیوستند، که همگی متقاعد شده بودند که این انقلاب طلوع عصر جدیدی را رقم میزند.
شهر به یک کورهی داغ تبدیل شده بود. انقلابیون اسپارتاکیست با عوامل لنین در هم آمیخته بودند، درحالیکه نازیهای آینده مانند رودولف هس و ارنست روم نخستین تجربههای خود را کسب میکردند. نُنسیو اوجنیو پاچلی، پاپ آینده پیوس دوازدهم، گزارشهایی را به واتیکان ارسال میکرد. نویسندگان و متفکرانی مانند توماس و هاینریش مان، راینر ماریا ریلکه، ویکتور کلمپرر، مارتین بوبر و شیر فوختوانگر از نزدیک، شاهد این آشفتگیها بودند. و در حاشیه، یک نقاش ناموفق ۲۹ ساله و کهنهسرباز تلخکام به نام آدولف هیتلر در تظاهرات و پادگانها، سرگردان و بهدنبال راهی برای آرامکردن خشم خود بود.
با این حال، خشونت بهکندی فوران میکرد. هنگامی که وبر سخنرانی خود را در مورد «سیاست به مثابه یک حرفه» در ۲۸ ژانویه ایراد کرد، تقریباً ۱۱ هفته از به قدرت رسیدن آیزنر گذشته بود. انقلاب هنوز در جستوجوی یافتن جهتش بود و نظم جمهوری فقط به یک نخ آویزان بود.
از نظر وبر، دولت آیزنر یک فاجعه بود. وبر پیش از شروع سخنرانی خود اعلام کرد: «این وضع شایستهی نام افتخارآمیز انقلاب نیست: این یک کارناوال خونین است». در میان کسانی که گوش میدادند، دانشآموختگانی حضور داشتند که اثر خود را در تاریخ به جا گذاشتند: فیلسوف کارل لوویت، ماکس هورکهایمر، یکی از بنیانگذاران مکتب فرانکفورت و کارل اشمیت، که به یکی از نظریهپردازان اصلی نازیسم تبدیل شد.
کارناوال خونین
در مونیخ، وبر با «آلفای قرن» (شروع حوادث قرن) روبهرو شد: کشوری در آشفتگی، شهری قطبیشده و تبدار، یک عوامفریب کاریزماتیک در حال زوال، یک پارلمان تضعیفشده، انقلابی که با سرعت به سمت اوج خود میرفت، و یک واکنش ناسیونالیستی به رهبری ارتش که بهسرعت شتاب میگرفت. وبر وحشتزده بود.
همگرایی تحولات تاریخی و بحران شخصی به سخنان او اهمیت وحی نبوی بخشید. سخنان وی در مورد رد زمان حال، منعکسکنندهی اضطراب او در مورد آینده بود، زیرا او متقاعد شده بود که سرنوشت آلمان و اروپا همینجا و همیناکنون تعیین میشود. وبر با تحلیل مشخص، در این لحظهی تاریخی، در سخنرانیاش «سیاست به مثابه یک حرفه» اعلام کرد، اگرچه قصد داشت به شرایط سیاسی فوری بپردازد، اما از زمان خود فراتر رفت و صحبتهای وی به متنی تعیینکننده برای لیبرالیسم مدرن تبدیل شد.
وبر درحالیکه شنوندگان جوان انقلابی خود را نصیحت میکرد، بهعنوان یک پیامبر-محقق در بیابان فریاد میزد: «هرکسی که بهدنبال نجات روح خود و دیگران است، نباید این کار را از طریق سیاست انجام دهد، وظایف سیاست بسیار متفاوت است و فقط بهوسیلهی زور میشود به سرانجام رسید». انتقاد او از «اخلاق اعتقاد» ریشه در طغیانهای اخیر خشونت سیاسی داشت: «آیا ما نمیبینیم که ایدئولوگهای بلشویک و اسپارتاکیستها همان نتایجی را بهبار خواهند آورد که هر دیکتاتور نظامی بهدست میآورد، چون دقیقاً از همین ابزار استفاده میکنند؟ دولت شوراهای کارگران و سربازان چه تفاوتی با هر حاکم رژیم کهن دارد؟ جز در شخص صاحب قدرت یا دنبالروان تازهکارشان. تفاوت حملات اکثر نمایندگان صاحب اخلاق (ظاهراً جدید) به دشمنانشان چه تفاوتی با حملات هر عوامفریب دیگری دارد؟»
درحالیکه بلشویکهای روسیه پیروز شده بودند، اسپارتاکیستها در برلین در تلاش خود برای کسب قدرت، شکست خورده بودند. با این حال، در مونیخ، آیزنر «تازهکار» در رأس قدرت قرار داشت. «حملاتی» که وبر به آنها اشاره کرد حملاتی بود که خودش تجربه کرده بود. در ۴ نوامبر ۱۹۱۸، آیزنر در یک تجمع، دو نمایندهی خشمگین از «اخلاق جدید» (همانطور که آیزنر بهتمسخر آنها را «ادبا» نامید): یعنی آنارشیست اریش موسام و ماکس لوین، لنینیست آلمانی-روسی، او را با فریاد خاموش کردند. وبر بهتمسخر گفت: «آیا گفته میشود که آنها با نیت والای خود متمایز هستند! خوب، اما آنچه در اینجا صحبت میشود، ابزاری است که مورد استفاده قرار گرفته شده، و دشمنانی که با آنها میجنگند نیز با صداقت ذهنی کامل، برای خود، مدعی اصالت اهداف نیت نهایی خود هستند».
اگرچه وبر قصد داشت کتاب «جامعهشناسی انقلاب» را بنویسد، پروژهای که هرگز به پایان نرساند، در سخنرانی خود کوشید آنچه را که در مقابل چشمانش میدید، یعنی یک سقوط مارپیچی را ترسیم کند. هنگامی که رهبرانی مانند آیزنر احساسات مردمی را بدون افسار آزاد میکنند، مسلم است که آن احساسات بهسرعت کنترل خود را از دست خواهد داد. هر چقدر هم که آرمانها شریف باشد، اعمال آنها بر پایگاهی استوار است که نه از ارواح پاک، بلکه از «گاردهای سرخ، سرکشها و آشوبگران» تشکیل شده است و آنها بهطور ناگزیر پاداش خود را مطالبه خواهند کرد: «در شرایط مبارزهی طبقاتی مدرن، رهبر باید بهعنوان پاداش درونی، ارضای نفرت و میل به انتقام.... نیاز به بدنام کردن رقیب و متهم کردن او به ارتداد را هم عرضه کند».
برای آپاراچیکیها (اعضای اداری یا حزبی در کشورهای کمونیستی)، پاداشهای خارجی بهمعنای «قدرت، غنایم و امتیازات» بود. وبر به مارکسیستهای حاضر خود هشدار داد: «بیایید خودمان را فریب ندهیم... تفسیر ماتریالیستی از تاریخ، ارابهای نیست که هر زمان بخواهند سوارش شوند و هر زمان نخواهند رهایش کنند، و در برابر نویسندگان انقلاب متوقف نخواهد شد».
وبر که میدانست شنوندگان جوانش اعتقاد راسخ را بر مسئولیت ترجیح میدهند، سخنرانی خود را با جملهای از فاوست گوته به پایان رساند: «شیطان پیر است. پیر شوید تا او را درک کنید». اشارات مکرر او به «نیروهای شیطانی» که در سیاست نفوذ میکنند، یک پیشگویی بود، زیرا او پیشبینی میکرد که «عصر عکسالعمل» در کمتر از یک دههی دیگر در سراسر اروپا مستقر خواهد شد. اگر این اتفاق بیفتد، آرزوهای اخلاقی شنوندگان او که وبر اعتراف کرد خود در آن شریک است، دستنیافتنی خواهد شد. او پیشبینی میکرد که آلمان با «سپیدهدم تابستان» روبهرو نیست، بلکه با «شب قطبی خشن و تاریک و یخزده» روبهرو است.
مخاطبان او از شنیدن این صحبتها تکان خوردند، مانند تولر در لوئنشتاین که گفت: «وبر تمام پردههای تفکر توهمی را پاره کرد، و با این حال هیچکس نمیتوانست احساس نکند که در سینهی شخصی با آن ذهن شفاف، جدیتی پاک، قلبی انسانی میتپد». اما بسیاری از آنها تمایلی به کنار گذاشتن توهمات خود نداشتند. هورکهایمر به یاد میآورد: «همهچیز آنقدر دقیق، چنان علمی و بسیار ارزشمند [بود] که ما کاملاً درمانده به خانه بازگشتیم».
این توهم باقی ماند، اما این وبر بود که ثابت کرد آیندهنگر است، زیرا «کارناوال» خونین شده بود. تنها سه هفته پس از سخنرانی وبر، آیزنر برای ارائهی استعفای خود به پارلمان رفت و توسط یک اشرافزادهی جوان به نام آنتون گراف فون آرکو اوف والی ترور شد؛ کسی که میخواست هویت «آلمانی واقعی» خود را به انجمن ناسیونالیست راست افراطی Thule که او را بهدلیل یهودی بودن مادرش رد کرده بود، ثابت کند. اگرچه وبر تا ژوئن ۱۹۱۹ بهطور دائم در مونیخ زندگی نمیکرد، اما شاهد آغاز این تراژدی بود.
پس از ترور آیزنر، یک دولت ضعیف سوسیال دموکرات که شامل دوستان نزدیک وبر، نورات و یافه بود، تلاش کرد تا اصلاحات جسورانه و اساسی را انجام دهد. اما بهزودی توسط شوراهای کارگری کنار گذاشته شد و در ۶ آوریل، آنها اولین جمهوری شورایی دوم باواریا را اعلام کردند؛ یک آزمایش آنارشیستی بیمعنی که بهدنبال بازسازی جهان در هفت روز بود. برخلاف خدا، این جمهوری کمتر از یک هفته دوام آورد و جای خود را به جمهوری شورایی دوم باواریا که آشکارا اقتدارگرا بود، داد؛ که آن هم در اول ماه مه توسط نیروهای باواریا و پروسی سرکوب شد. در آن صفوف بود که صلیب شکسته برای اولین بار ظاهر شد، نشانهای تاریک از آنچه قرار بود بیاید.
فیلو-سامی بزرگ
قهرمانان اصلی این درام از عواقب آن جان سالم بهدر نبردند. لانداور، رهبر روشنفکری آنارشیسم رمانتیک، بهطرز وحشیانهای با قنداق تفنگ و چماق مورد ضربوشتم قرار گرفت و سپس در دوم ماه مه به قتل رسید.
وبر نیز در جوانی درگذشت. پس از چند اقدام کوتاه و ناموفق به سیاست، او در ماه ژوئن به مونیخ بازگشت، درست زمانی که دانشگاه و شهر توسط مقامات بیگانههراس، ناسیونالیست، نظامیگرا و یهودستیز تسخیر شده بود. وبر که خود را بهعنوان نمونهای زنده از اخلاق پروتستانی میدانست، که در آن زمان در حال مطالعهاش بود، و دوباره خود را وقف نوشتن و سخنرانی کرد و نظرات لیبرال نامحبوبی را بیان کرد، که به او برچسب ناعادلانهی «پدرخواندهی جمهوری شورایی» زدند.
این مبارزهی عمومی بهعلاوهی درد و رنج خصوصی مانند: خودکشی خواهر بیوهاش که چهار فرزند از خود به جا گذاشت، و رابطهی عاشقانهی رنجآور او با همسر یافه، الز یافه؛ شاگرد سابق که با او آرشیو افسانهای Archiv für Sozialwissenschaft und Sozialpolitik («آرشیوهای علوم اجتماعی و سیاست اجتماعی») را ویرایش کرده بود، توأم شد که حتی برای مردی بردبار چون وبر تقریباً غیرقابل تحمل بود.
وبر بهویژه از «یهودستیزی دیوانهوار» که حتی همکارانش را دلخور میکرد، خشمگین بود. او با نشاندادن استقلال اخلاقی خود، از دشمنان یهودی سابق خود تا حدی دفاع کرد که لئو لونتال، همراه با هورکهایمر، بنیانگذار آیندهی مکتب فرانکفورت، او را «فیلوسامی بزرگ» نامید.
مطابق با این توصیف، وبر با موفقیت از نورات در دادگاه دفاع کرد و همین کار را برای تولر انجام داد با این استدلال که «در یک عمل خشمگینانه، خدا او را به یک سیاستمدار تبدیل کرد». او حتی علناً حسن نیت آیزنر را تأیید کرد و در دفاع از چندین رهبر زندانی دیگر صحبت کرد و معنای «اخلاق اعتقاد و ایمان» را برای قضات توضیح داد. به همین دلیل بود که او نام آیزنر را از نسخهی چاپشدهی «سیاست به مثابه یک حرفه» حذف کرد.
انقلاب مونیخ با وجود تمام آرمانگرایی خود، مشاهدات وبر را تأیید کرد که «خیر الزماً بهدنبال خوب نمیآید، بلکه اغلب برعکس است». عوامفریبان، سوسیالیستها، صلحطلبان، آنارشیستها و کمونیستهایی که آن را رهبری میکردند، بزرگترین گناه سیاسی را مرتکب شده بودند: نادیدهگرفتن واقعیت.
همانطور که معلوم شد، سیاست فقط این نبود که یک طرح بزرگ، بدون در نظر گرفتن موانع عملی آن، نوشته شود. طبقات کارگر در بایرن یا آلمان بههیچوجه به اکثریت مردم نزدیک نبودند. کارخانهها که اکنون توسط رؤسای بوروکراتیک و نظامی کنترل میشدند، سوسیالیسم را نپذیرفته و در ساختارهای سرمایهداری باقی ماندند. تعداد زیادی از پیروان آیزنر و لانداور مانند آنها ایدهآلیست نبودند. بسیاری بهسرعت جبههی خود را تغییر داده و بهدنبال «پاداشهای داخلی و خارجی» وارد نیروهای «راست افراطی پیروزمند» شدند.
شاید، مهمتر از همه، انقلابیون در مورد دشمن واقعی خود اشتباه میکردند. این حزب سوسیالیست دموکرات نبود که آن را ترسو و اصلاحطلب خواندند، بلکه نظامیگری پانآلمانی بود که وبر پیشبینی کرده بود، اما آنها نتوانستند با آن مقابله کنند.
بنیانگذاران مکتب فرانکفورت که متقاعد شده بودند که غرب وارد افول نهایی است، به ایالات متحده گریختند، جایی که آزادانه یک سنت فکری در تضاد با نظم اقتصادی کشور میزبان خود ایجاد کردند. در عین حال، انقلابیون به این باور شدیداً معتقد بودند که قانون اساسی و نظم پارلمانی که وبر از آن دفاع میکرد، برای همیشه مرده است. اما با محکومکردن و ممنوعیت تفکر وبر «خیلی ارتجاعی»، راه را برای شخص مرتجع واقعی هموار کردند: اشمیت!
درحالیکه وبر در محکومکردن آن انقلابیون رمانتیک حق داشت، اما برخی از تفاوتهای ظریف مهم را نادیده گرفته بود. بهعنوان مثال، آیزنر بیشتر به الکساندر کرنسکی، سوسیالیست میانهروی روسی، شباهت داشت تا با لئون تروتسکی، و لانداور، آنارشیست، یک عارف آرمانی بود که از ارادهی مارکسیستها برای رسیدن به قدرت متنفر بود. از نظر سیاسی، آیا موضع صلحطلبانهی آیزنر واقعاً اینقدر غیرمسئولانه بود؟ اگر او دوام میآورد، ممکن بود شرایط تنبیهی معاهدهی ورسای را هم کمی نرمتر کند. آیا تجارب دستهجمعی لانداور حداقل در مقیاس متوسط کاملاً غیرقابل تحقق بود؟ نه لزوماً.
وبر در سخنرانی خود در سال ۱۹۱۷ با عنوان «علم به مثابه یک حرفه» فرض کرده بود که «شوروشعف» هرگز نمیتواند به دنیای سرخورده پس از روشنگری بازگردد. آیزنر و لانداور که با امید تخیلات خود، حفظ شده بودند، به وابستگی به آن ادامه دادند. هر دو «اخلاق اعتقاد» را تا انتها ادامه دادند و بهای نهایی آن را پرداختند.
برخلاف وبر، این رهبران رادیکال نتوانستند عمق نفرت چندصدسالهی آلمان از یهودیان را درک کنند، که در نهایت پروژهی سیاسی آنها را نابود کرد. او از همان ابتدای انقلاب به الز یافه هشدار داد: «جداییطلبی خود را بالا نگاه میدارد و خود را با یهودستیزی آراسته مینماید».
فاجعهبارترین پیامد انقلاب باواریا این بود که زمینه را برای ظهور هیتلر فراهم کرد که با ورود او به مونیخ در نوامبر ۱۹۱۸ آغاز شد. درحالیکه برخی از زندگینامهنویسان یهودستیزی او را به سالهای زندگیاش در وین ردیابی میکنند، برخی دیگر، مانند یان کرشاو، ریشهی آن را در مونیخ میبینند، جایی که او همان جمعیتی را که آیزنر ماهها قبل برانگیخته بود، به هیجان آورد. با توجه به اینکه عوامفریب فاشیست، ظاهراً از سوسیالیسم تقلید میکرد، تئوری کاریزمای وبر بهطرز وحشتناکی توجیه شده بود.
وبر در ژوئن ۱۹۲۰ بر اثر ذاتالریه درگذشت. خشم او علیه معاهدهی ورسای و فشار مبارزات سیاسی بیامان و تنهایی او هم بدون شک به خستگی او افزوده بود، اما او هرگز عزم خود را از دست نداد. او که از نظم شکنندهی قانون اساسی و پارلمانی آلمان در برابر دیوانگی شور انقلابی و فریب دیکتاتوری ناسیونالیستی دفاع کرده بود، پیش از آن درگذشت که شاهد اوجگیری نیروهایی شود که به افراطیترین مرزهای اهریمنی رسیدند، همان «شب قطبی» که پیشبینی کرده بود.
شبح مونیخ
درست همانطور که ترور آیزنر، پیشدرآمدی بر ترور وزیر امور خارجه والتر راتناو در سال ۱۹۲۲ بود، تحولات سال ۱۹۱۹ نیز فروپاشی جمهوری وایمار را پیشبینی میکرد؛ جمهوری که خود توسط جناحهای چپگرا تضعیف شده بود. چراکه تحقیر آنها نسبت به سیاستهای پارلمانی، چپها را نسبت به خطرات نظامیگری و ناسیونالیسم افراطی کور کرده بود.
این الگو در اسپانیا تکرار شد، جایی که نفرتهای ایدئولوژیک و تحقیر جناح چپ از لیبرال دموکراسی، جمهوری را از هم پاشید و راست ناسیونالیست را توانمند کرد و به دیکتاتوری چهلسالهی فرانسیسکو فرانکو انجامید. پویایی مشابهی در سراسر آمریکای لاتین، بهویژه در شیلی در دههی ۱۹۷۰ رخ داد. هشدارهای وبر در مورد انقلابیون کاریزماتیک و «اخلاق اعتقاد» سفتوسخت آنها با روند غمانگیز انقلاب کوبا بیشتر تأیید شد. نسلهایی از دانشجویان آمریکای لاتین راه فیدل کاسترو و چه گوارا را دنبال کردند و نتیجهی این جهانبینی نسل هزارهگرا امروز در کوبا و نیکاراگوئه بسیار مشهود است.
و این چرخه هنوز راه خود را به انتها نرسانده است. چند سال پیش از این، غیرقابل تصور به نظر میرسید که دموکراسیهای ما بار دیگر با نیروهایی روبهرو شوند که آلمان بین دو جنگ جهانی را شکست داده بودند. بههرحال، الآن ما میبینیم، غرق جریاناتی هستیم که ما را به جهت پوپولیسم میبرد. با وجود تفاوتهایشان، چهرههایی مانند دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، نارندرا مودی، نخستوزیر هند و آندرس مانوئل لوپز اوبرادور، رئیسجمهور سابق مکزیک، شبیه به مدل دیکتاتور اشمیت هستند، که سیاست را تنها به تمایز دوست-دشمن فرومیکاهد.
برخی از کشورها مانند فرانسه، بریتانیا، ایتالیا و آلمان درسهای جنگ جهانی دوم را بهطور کامل فراموش نکردهاند و در برابر کشش اقتدارگرایی مقاومت میکنند. اما ایالات متحده، در آستانهی تولد ۲۵۰ سالگی خود، اکنون در خطر واقعی تسلیمشدن در برابر آن قرار دارد.
مطمئناً، رهبران پوپولیست تنها کسانی نیستند که سیاست را از دریچهی مسطح و دو قطبی اشمیت میبینند. بسیاری از دانشجویان دانشگاهها در ایالات متحده و اروپا، که با مدلی مبهمتر و کمتر مشخص از «اخلاق اعتقاد» برانگیخته شدهاند، نیز آن ایده را پذیرفتهاند. اما برخلاف انقلابیون سال ۱۹۱۹ که بیصبرانه هشدارهای وبر را در جستوجوی عدالت اجتماعی و اقتصادی نادیده گرفتند، جوانان امروزی اغلب نوعدوستی را با خودشیفتگی اشتباه میگیرند.
جوانان سال ۱۹۱۹ به انقلاب پیوستند و مانند آیزنر و لانداور و بسیاری دیگر برای آن جان خود را از دست دادند. شورشیان دانشگاههای امروز (دانشجویان) حاضرند چه چیزی را به خطر بیندازند؟ پیشینیان آنها از سیاست فعال روی گرداندند نه اینکه میخواستند از مسئولیت شانه خالی کنند، بلکه آنها میخواستند چارچوبی برای تغییر اجتماعی ایجاد کنند. برعکس، به نظر میرسد جنبشهای دانشجویی امروز فاقد هرگونه چشمانداز آرمانی منسجم هستند.
باید گفته شود، یک موضوع، بیش از هر چیز جوانان آرمانگرای امروز را به خود مشغول کرده است: فلسطین. اما اغلب اوقات، حمایت از حقوق فلسطینیان با حمایت از حماس و یهودستیزی درهم میآمیزد. همانطور که یهودستیزی قتلعام در غزه را توجیه نمیکند، قتلعام در غزه نیز بستن چشم بر یهودستیزی یا جنایات حماس را توجیه نمیکند.
در اینجا پژواک تلخ دیگری از سال ۱۹۱۹ نهفته است. همانگونه که آرمانگرایان مونیخ، که معتقد بودند انقلاب آنها عصر هماهنگی جهانی را آغاز میکند و نفرتهای باستانی را از بین خواهد برد، نسلهای یهودی پس از جنگ سادهلوحانه امیدوار بودند که وحشت هولوکاست بر قرنها تعصب غلبه خواهد کرد. این امید در نهایت با واکنش خصمانه و خشونتآمیز به ایجاد اسرائیل نقش بر آب شد.
اسرائیل از زمان تأسیس خود با چندین کشور عربی معاهدهی صلح امضا کرده است و اکنون بهدنبال یک معاملهی بزرگ با عربستان سعودی است. اما مناقشهی اسرائیل و فلسطین همچنان در دام خصومتهای جمعی و دوگانگی دوست و دشمن اشمیت گرفتار است.
همهی اینها روشن میکنند که «سیاست به مثابه یک حرفه» هرگز اهمیت خود را از دست نخواهد داد. اما زمان زیادی گذشته است و لیبرال دموکراسی بار دیگر خود را در محاصره میبیند. از خود میپرسم: قهرمانانی چون وبر امروز کجا هستند؟ آیا ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین واقعاً تنها کسی است که این وظیفه را میتواند انجام دهد؟
با قدمزدن در خیابانهای مونیخ، دلیلی برای امید پیدا میکنم از اینکه شهر هم رویاها و هم کابوسهای خود را به یاد میآورد، با یادبودهایی برای آیزنر و لانداور، و همچنین مرکز مستندسازی تاریخ سوسیالیسم ملی، که در نزدیکی مقر سابق حزب نازی قرار دارد. پس از حملهی تروریستی ۷ اکتبر ۲۰۲۳، مردم را دیدم که در میدان اصلی مونیخ جمع شده بودند تا به گروهی از خوانندگان یهودی گوش دهند که به زبان ییدیش آواز میخوانند. آن لحظه زودگذر اما قدرتمند بود، یادآور این است که مبارزه با تاریکی منجمد تعصب، بههیچوجه از دست نرفته است.
—-
انریکه کراوزه مورخ، مقالهنویس، ناشر و سردبیر مجلهی فرهنگی Letras Libres است. از کتابهای او میتوان به مکزیک: بیوگرافی قدرت (۲۰۰۸) و رستگاران: ایدهها و قدرت در آمریکای لاتین (۲۰۱۱) اشاره کرد.
* نظر یکی از مترجمین(ن. آزاد) دربارهی نوشتهی فوق:
با احترام به نوشتهی استادانهی آقای کراوزه، نویسندهی این مقاله، من لازم میبینم که نظر خود را در اینجا بهطور مختصر نسبت به نظر ایشان دربارهی جنبشهای سرکوبشده، دانشجویان کنونی دانشگاههای ایالات متحده و اروپا («جنبشهای دانشجویی امروز فاقد هرگونه چشمانداز آرمانی منسجم هستند») بنویسم.
غالب این دانشجویان از مهاجرت اجباری و متعدد فلسطینیها از زادگاهشان بهوسیلهی دولت حاکم اسرائیل (از سال ۱۹۴۷)، رفتار آپارتاید حکومت اسرائیل در سرزمینهای فلسطیننشین، حتی نسبت به فلسطینیهای ساکن اسرائیل، از بدو تأسیس کشور اسرائیل، آگاه هستند. این دانشجویان حتی از نسلکشی اخیر ارتش اسرائیل در غزه باخبرند. ایشان از حادثهی دلخراش و غیرقابل قبول ۷ اکتبر (که من هم بهشدت مخالف آن هستم) صحبت مینمایند، اما نمیگویند که اسرائیل خود کمک زیادی به تشکیل «سازمان تروریستی حماس» کرده بود.
با سپاس فراوان ن. آزاد
-
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
گفتگوی جدیدترین شماره نشریه تسایت ویسن (Zeit Wissen) با آنجلیکا نوسبرگر(Angelika Nußberger) / NR. 05 September / Oktober 2025 ZEIT WISSEN
مصاحبه: نیلز بوئینگ و کاترین تسیوگ
عکس: پاتریسیا کوفوس
🔴 این زن برای حقوق بشر مبارزه میکند. سلاح او چیزی جز استدلال نیست. او میگوید، حقوق بینالملل آزمایشی در دریاهای آزاد است. اینکه آیا به سلامت به بندر خواهد رسید یا نه، مشخص نیست.
* رومیان الهه عدالت و قانون را «ژوستیتیا» (Justitia) مینامیدند،. اگر قانون یک شخص بود، امروز حالش چگونه بود؟
مایلم بگویم خوب است، چون همه میخواهند حق به جانب آنها باشد و شدیداً برای آن میجنگند. قانون در کانون توجه قرار دارد. برای ذکر یک مثال افراطی: حتی شخصی مانند پوتین نیز برای توجیه جنگ خود علیه اوکراین، به صورت تاریخی، سیاسی و البته حقوقی استدلال آورده است. او به نقض قوانین توسط اوکراین اشاره کرده و می گوید روسیه از حق دفاع از خود برخوردار است. این مرا شگفتزده کرد. زیرا نشان میدهد که قانون در سیاست همچنان یک ابزار است که فراموش نمیشود.
* شما معتقدید قانون تا زمانی که ما برای آن مبارزه میکنیم، زنده است. حتی اگر به اشتباه تفسیر شود؟
حتی اگر تحریف شود، حداقل میتوانیم با آن مخالفت کنیم. از نظر شخصی، زمانی وضعیت بدتر است که وانمود میکنیم اصلاً قانونی وجود ندارد، هیچ اصل حقوقی که جهانشمول باشد، وجود ندارد. مانند کاری که ترامپ انجام میدهد. در مقابل، پوتین از مفاهیمی مانند حق دفاع از خود یا حق تعیین سرنوشت ملل استفاده میکند که همه ما آن را به عنوان پایه نظم بینالمللی خود به رسمیت میشناسیم. او فقط آنها را به گونهای وارونه میکند که برعکس چیزی است که ما از آن درک میکنیم. اما بدتر از آن زمانی است که او بگوید: من حمله میکنم، فقط چون از نظر نظامی قویتر هستم و میتوانم این کار را انجام دهم.
* اما این نتیجه را تغییر نمیدهد – در اوکراین سه سال و نیم است که جنگ همچنان ادامه دارد.
این در نحوه واکنش کشورهای اطراف به آن تغییر ایجاد میکند. اگر همه به طور قطع مطمئن نبودند که روسیه بر خلاف حقوق بینالملل عمل میکند، آن گاه دیگر غرب هرگز از اوکراین به گونهای که انجام داده حمایت نمیکرد. و اینکه خود حقوق بینالملل به عنوان یک نظم جهانی در خطر است. از این منظر، قانون همچنان نوعی چارچوب است که در آن یک رویداد دستهبندی شده و بر اساس آن بررسی میشود: قانونی یا غیرقانونی؟
* ایزدبانوی عدالت «ژوستیتیا» (Justitia) در بیشتر نگارهها یک ترازو به دست دارد. دقیقتر بگوییم، او بهخودیِ خود نمایانگر «حق» نیست، بلکه نماد «داوری و قضاوت» یا همان دستگاه قضایی است.اما آیا آیا دستگاه عدالت در جامعه بهطور کلی در حال فروپاشی یا از کار افتادن است؟
اگر منظورتان از «ژوستیتیا» خودِ نظام قضایی باشد، واقعاً حالش خوب نیست. به نظر من یک بحران واقعی وجود دارد: اگرچه هرگز به اندازهٔ امروز در دیوان بینالمللی دادگستری (IGH) در لاهه Den Haag)) و دادگاه اروپایی حقوق بشر در استراسبورگ (Straßburg) پروندههای مربوط به جنگها مطرح نبوده است. جنگ گرجستان، جنگ روسیه، جنگ غزه — همهٔ اینها به دادگاه کشانده شدهاند. اما، این «اما»ی بزرگ اینجاست: تقریباً در تمامی موارد، تصمیمات فوری نادیده گرفته شدهاند. دیوان بینالمللی دادگستری سه بار در مورد جنگ غزه دستورات موقت صادر کرده است. این دستورات هیچ تأثیری نداشتهاند. دادگاه اروپایی حقوق بشر نیز در مورد اوکراین و روسیه، و در مورد گرجستان تصمیماتی گرفته است — که همهٔ آنها نادیده گرفته شدهاند. من واقعاً نگران بیمارم (نظام قضایی) هستم: حال دادگستری بینالمللی خوب نیست، زیرا اقتدار آن در حال تضعیف است.
* آیا در گذشته شرایط متفاوت بود؟
در دوران فعالیت من در دادگاه اروپایی حقوق بشر (۲۰۱۹-۲۰۱۱)، روسیه هنوز عضو کنوانسیون اروپایی حقوق بشر بود. بنابراین ما پروندههای مربوط به جنگهای چچن و سایر تخلفات روسیه را نیز رسیدگی میکردیم. وقتی مقامات روسی در مسکو یک تظاهرات مربوط به LGBTQ (1) را ممنوع میکردند،دادگاه اروپایی حکم میداد که این اقدام نقض آزادی تجمع است و جریمهای معین میکرد، مثلاً ۲۰۰۰۰یورو. جملهٔ معروف ما در آن زمان این بود: «روسیه همیشه پول میدهد.» روسیه اگرچه قوانین خود را تغییر نمیداد، اما حداقل تا آنجا که به پرداخت مربوط میشد (با چند استثناء جزئی) همیشه احکام را میپذیرفت. حتی در بودجه، مبالغ خاصی برای این غرامتها رزرو شده بود. تا اینکه روسیه از کنوانسیون خارج شد.
* الهه عدالت و قانون علاوه بر ترازو، شمشیری نیز در دست دیگر دارد. آیا دادگستری به یک مکانیسم اجرایی خاص خود نیاز دارد؟
در آلمان، نظام قضایی ملی چنین مکانیسمی را دارد: برای تصمیمات قطعی، امکان اجرای اجباری (توقیف اموال و...) توسط مأمورین اجرای احکام (Gerichtsvollziehern) وجود دارد. این مکانیسم در حقوق بینالملل وجود ندارد. برای دادگاه اروپایی حقوق بشر، حداقل کمیته وزرای شورای اروپا میتواند از نظر سیاسی مداخله کند و اطمینان دهد که احکام اجرا شوند، البته این روش نیز همیشه با موفقیت همراه نیست.
* آیا ایدههایی وجود دارد که چگونه میتوان به دیوان بینالمللی کیفری وزن بیشتری بخشید تا حقوق بشر در زمان جنگ نیز رعایت شود؟
این پرسشی است که عمیقاً از خودم میپرسم. جامعه بینالمللی زمانی از دادگستری بینالمللی استقبال میکند که علیه افرادی باشد که در طرف مقابل هستند، مانند پوتین. اما وقتی شرایط اینطور نیست و سیاست ناگهان با یک وضعیت دشوار مانند وضعیت فعلی نتانیاهو روبرو میشود، کار مشکل میشود. من معتقدم مردم واقعاً آرزو دارند که نه تنها دزدان کوچک مغازهها، بلکه کسانی که بر کل کشورها مصیبت وارد میکنند نیز مجازات شوند. این با یک نیاز اساسی به عدالت مطابقت دارد. هرچند، مدل درست برای این کار هنوز باید ابداع شود. دیوان بینالمللی کیفری عمر خیلی طولانی ندارد، یک آزمایش است، و در حال حاضر این آزمایشی در دریای طوفانی است که نمیدانیم آیا کشتی به سلامت به بندر خواهد رسیدیا خیر.
* حتی دادگاه قانون اساسی فدرال (Bundesverfassungsgericht) نیز قبلاً نادیده گرفته شده است: این دادگاه بخشهایی از قانون حفاظت از آبوهوا را خلاف قانون اساسی اعلام کرد، زیرا این بخشها آزادیهای نسلهای آینده را نقض میکنند. این دادگاه قوه مقننه را موظف کرد تا تا پایان سال ۲۰۲۲ اصلاحات لازم را انجام دهد. اما کارشناسان میگویند تا امروز کار کافی انجام نشده است.
دادگاه قانون اساسی فدرال نیز هیچکس را برای اجرای احکام خود ندارد. اگر مجلس فدرال (بوندستاگ) و دولت احکام را اجرا نکنند، این یک ریسک بزرگ برای دادگاه محسوب میشود، زیرا ممکن است اعتبار خود را از دست بدهد.
* آیا اصل تفکیک قوا دارای نقص ساختاری است؟ آیا این اصل بر اساس «حسن نیت» استوار است؟
تاکنون،قوه مقننه عموماً به احکام پایبند بوده و قوانین را بر همان اساس تغییر داده است. این امر موجب تقویت اقتدار دادگاه قانون اساسی فدرال شده بود. همه میدانستند که اگر قضات چیزی بگویند، همانطور هم اجرا خواهد شد. اما در واقع، عملکرد سیستم حقوقی ما عمدتاً بر پایه عادت و اعتماد است. قطعاً اگر حزبی بیاید که ادعا کند برایش مهم نیست دادگاه قانون اساسی فدرال چه میگوید و خودش اکثریت را دارد، آنگاه متوجه خواهیم شد که احتمالاً سیستم ما به اندازه کافی قاطعیت و قدرت اجرایی ندارد.
* در حال حاضر دقیقاً همین را میتوانیم در ایالات متحده مشاهده کنیم. آیا ترامپ شکافی در سیستم حقوقی آمریکا پیدا کرده و حالا دارد از آن بهرهبرداری میکند؟
بله، چنین حسی به انسان دست میدهد. در کتاب «چگونه دموکراسیها میمیرند» (How Democracies Die) نوشته استیون لویتسکی و دانیل زیبلت، اساتید دانشگاه هاروارد، به خوبی تحلیل شده که این نقاط ضعف سیستم کجا هستند. این که قوه مجریه با فرمان تصمیم بگیرد، در اصل به عنوان یک استثنا در نظر گرفته شده بود. اما اکنون دارد به یک قاعده تبدیل میشود.
* و بالاترین دادگاه ایالات متحده، دیوان عالی (Supreme Court)، با اکثریت محافظهکاری که ترامپ ترتیب داده، بارها به نفع او حکم صادر کرده است.آیا چنین چیزی میتواند برای ما در آلمان هم اتفاق بیفتد؟
ما این «مزیت» را داریم که میتوانیم در بسیاری از کشورهای دیگر ببینیم چه اتفاقی ممکن است بیفتد و از آن درس بگیریم. نباید خودمان را گول بزنیم – میبینیم که دستگاه قضایی چگونه تخریب میشود. همچنین میبینیم که بسیاری از چیزهایی که آن را دموکراسی مقاوم مینامیدیم، آنطور که تصور میکردیم عمل نمیکنند. یک مثال: ماده ۱۸ قانون اساسی میگوید که دادگاه قانون اساسی فدرال میتواند حقوق اساسی یک فرد را، چنانچه او از این حقوق برای مبارزه علیه نظم دموکراتیک مبنایی سوء استفاده کند، سلب نماید. برای مثال، آزادی بیان یا آزادی تجمع. آخرین بار این موضوع در مورد سیاستمدار راست افراطی از حزب آلترناتیو برای آلمان (AfD) بیورن هوکه (Björn Höcke) ، مورد بحث قرار گرفت.
* اما در نهایت انجام نشد.
معلوم شد که اصلاً هیچ رویهای برای این کار وجود ندارد. اگرچه درخواستهایی وجود داشته، ولی دادگاه قانون اساسی فدرال تاکنون هرگز حکم سلب حقوق اساسی صادر نکرده است. کاملاً نامشخص است که تحت چه شرایطی این امر ممکن است و آیا اصلاً این ماده با مفهوم حقوق اساسی ما سازگار است یا خیر. همین امر در مورد ابزار دوم نیز صادق است: ممنوعیت احزاب که بسیار مورد بحث است.
* دادگاه قانون اساسی فدرال تنها دو بار یک حزب را ممنوع کرده است: در سال ۱۹۵۲یک سازمان جانشین حزب نازی (NSDAP) و در سال ۱۹۵۶ حزب کمونیست آلمان. در مورد حزب ملی دموکرات آلمان (NPD)، این دادگاه تاکنون تمام درخواستها را رد کرده است، علیرغم اهداف واضح ضد قانون اساسی این حزب.
مشکل این است: یا شما در همان ابتدا اقدام میکنید، اما بعد گفته میشود که حزب هنوز برای تهدیدآمیز بودن بیش از حد کوچک است. مانند مورد NPD در آخرین بار. یا صبر میکنید – و آنگاه ممکن است حزب هم اکنون آنقدر بزرگ شده باشد که گفته شود: با ممنوعیت، شما دریچه سیاسی بخش قابل توجهی از جمعیت که به این حزب رأی دادهاند را میبندید. مانند مورد حزب AfD و این نیز مشکلساز است.
* تمام این ابزارها بر پایه تجربهی جمهوری وایمار ساخته شدهاند، برای محافظت از دموکراسی.
ما مدتها با این فکر خود را آرام کرده بودیم که این جعبه ابزار را داریم، اما نیازی به استفاده از آن نیست. و حالا میبینیم که ابزارها در گذر زمان زنگ زدهاند یا شاید هیچگاه به آن خوبی که تصور میکردیم نبودهاند.
* چه اصلاحاتی باید انجام شود؟
اولین گام مهم، تغییر قانون اساسی در ارتباط با دادگاه قانون اساسی فدرال بود. بسیاری از مسائل پیشتر در قانون اساسی پیشبینی نشده بود. این خلأها میتوانستند مورد سوءاستفاده قرار گیرند. در دسامبر سال گذشته، مجلس پیشین (بوندستاگ) با اکثریت دوسوم، مواد ۹۳ و ۹۴ مربوطه را تغییر داد.
* حالا چه اقداماتی باید صورت بگیرد؟
رابطهی میان وزیر دادگستری و دادستان کل یک مشکل اساسی است. وقتی یک دولت ضدقانون اساسی به قدرت میرسد، معمولاً نخستین کاری که میکند این است که دادستان کل را مأمور میسازد تا علیه سیاستمداران اپوزیسیون پروندههایی باز کند و آنها را در صورت امکان به زندان بیندازد. این به نوعی یک روال «کلاسیک» است. در آلمان هم وزیر دادگستری میتواند به دادستان کل فدرال دستور بدهد. این خطرناک است.
* وضعیت قوهی قضاییهی ملی در دیگر کشورهای اروپایی چگونه است؟
فساد یک موضوع بزرگ است: اتهامات علیه دادگاهها و تلاش برای برکناری قضاتی به بهانهی فساد باعث شده که در برخی دادگاهها اصلاً دیگر قاضیای باقی نماند. گاه حتی کسانی که باید با فساد مبارزه کنند، خودشان فاسد هستند.
* این چندان خوشایند به نظر نمیرسد.
دقیقاً همینطور است. این پدیده در بسیاری از کشورهای اروپای شرقی و حتی برای کشورهای اروپای غربی هم بیگانه نیست. بنابراین میتوان گفت: وضعیت دستگاه قضایی ملی چندان خوب نیست. اعتماد سرمایهای ارزشمند است و بهسرعت میتواند از بین برود.
* آیا زد و بندهای حزبی، مانند آنچه اخیراً در انتخاب قاضی جدید دادگاه قانون اساسی رخ داد، اعتماد به استقلال دادگاهها را تضعیف نمیکند؟
این اولین بار نبود، هرچند هرگز به این وضوح آشکار نشده بود. در سال ۲۰۰۸ نیز دربارهی نامزد حزب سوسیالدموکرات، هورست درایر (Horst Dreyerwar)، همین اتفاق افتاد؛ حتی اتهامات علیه او مشابه بود. یک نوع شکار جادوگر. این همان مشکل بنیادین عدالت است: قضات باید مستقل باشند، اما آنها نیز انسان هستند، مانند دیگران، تحتتأثیر تجربهها و دارای عقاید محکم. و حقوق نه ثابت است و نه یکدست. میتوان آن را به شیوههای مختلف تفسیر کرد. برای مثال: دادگاه قانون اساسی «حق مرگ خودخواسته» را به رسمیت شناخت، در حالی که چنین چیزی در قانون اساسی ذکر نشده است. شاید بتوان آن را از متن استنباط کرد، اما الزاماً نباید چنین برداشتی داشت. این مشکل بنیادی – نه فقط چگونگی تفسیر قانون اساسی، بلکه اینکه چه کسی آن را تفسیر میکند – اکنون بهعنوان یک پرسش بزرگ وارد آگاهی عمومی شده است. اما متأسفانه این مسئله بد تعبیر شده و در جوی منفی دیده میشود. این بسیار تأسفبرانگیز است.
عکس: Kölnische Rundschau
* آیا اصلاً میتوان عدالتی وجود داشته باشد؟
ما همواره در مسیر رسیدن به عدالت در حرکتیم. و این نیز مهم است. برخی چیزها از نظر عدهای عادلانه و از نظر دیگران ناعادلانه است. این مسئله بسیار با احساس ذهنی افراد مرتبط است. اما ما باید همواره تلاش کنیم تا حداکثر پذیرش نسبت به آنچه عادلانه تلقی میشود را در جامعه به دست آوریم.
* چه چیزی این را تهدید میکند؟
برای مثال، زمانی که رویه قضایی تغییر کند. اگرچه قانون باید تکامل یابد، اما رویه قضایی باید در خود سازگار و ثابت بماند. تصمیمی که بیش از همه به دادگاه قانون اساسی فدرال خرده گرفته شده، مربوط به همجنسگرایان بود. در سال ۱۹۵۸، این دادگاه حکم داد که مجازات روابط همجنسگرایانه مغایر با قانون اساسی نیست. امروزه این حکم، بدترین تصمیم دادگاه قانون اساسی فدرال تلقی میشود.
* به نظر میرسد دادگاه تحت تأثیر روح و شرایط زمانه قرار گرفته بود.
این همان اتهام است. به قوه مقننه (قانونگذار) بیشتر این حق داده میشود که بخواهد رأی دهندگان را راضی نگه دارد – و در صورت لزوم، با بینش بهتر، دوباره اصلاحاتی انجام دهد. اما مردم از دادگاهها انتظار دارند که دلایل خوب و متقاعدکنندهای ارائه دهند که ماندگار باشند. این ادعای بسیار بالایی است که قوه قضائیه خود نیز آن را برمیانگیزد. برای دستیابی به آرامش حقوقی، احکام به اقتدار قانونی میرسند که اساساً دیگر قابل تغییر نیستند. فقط نکته اینجاست: دادگاهها نیز خطا میکنند.
* انتظار از فرد قاضی این است که عینی قضاوت کند. الهه عدالت ذقیقاً برای همین منظور چشمبند دارد. این چگونه در مورد انسانهای واقعی باید عملی شود؟
ما در آموزش سعی میکنیم بیاموزانیم که اگرچه میتوان قوانین را متفاوت تفسیر کرد، اما هرگز نمیتوان آن را برای افراد یا گروههای مختلف، به صورت متفاوت به کار برد. این برای قانون بسیار مهم است: اگر به یک نفر چیزی را اعطا کنیم، باید به دیگری نیز اعطا کنیم. برای اینکه مستقل باشم، من همیشه تمرین فکریِ انتقال یک پرونده به یک موقعیت کاملاً متفاوت را انجام میدهم. برای مثال، یک اظهار نظر تحقیرآمیز علیه یک دین را در ذهنم به دین دیگری مرتبط میکنم، با این امید که متوجه شوم آیا من پیشداوری دارم یا خیر.
* آیا راهها و ابزاری برای کمک به قضات فردی برای منصف بودن وجود دارد؟
ما تصمیمات واقعاً مهم را به صورت جمعی میگیریم، در دیوان اروپایی حقوق بشر با ۱۷ قاضی. سپس ترجیحات و تجربیات زندگی، مانند بچه دار بودن یا فقر را تجربه کرده بودن و در نتیجه توانایی یا عدم توانایی در درک موقعیتهای خاص، نسبی میشوند. به همین دلیل خوب است که تا حد امکان افراد مختلف قضاوت کنند. هر چه رنگارنگتر و متفاوتتر، بهتر، حتی در مورد سن: در دیوان اروپایی حقوق بشر، جوانترینها ۳۳ ساله و مسنترینها۷۰ ساله بودند.
* خداوند نقش محوری در قانون اساسی ما ایفا میکند. در اولین جمله مقدمه آمده است: «با آگاهی از مسئولیت خود در برابر خدا و انسان (...) مردم آلمان این قانون اساسی را به خود دادهاند.»
فرض من این است که امروزه دیگر نمیتوان بر روی چنین بیانی توافق کرد. مقدمه قانون اساسی لهستان بسیار موفق است. اگرچه لهستان کشوری بسیار کاتولیک است که در واقع انتظار میرود اشاره آشکارتری به خدا در آن وجود داشته باشد، اما در آن آمده است: «از حقیقت، زیبایی و نیکی، که معتقدان میتوانند آن را از خدا و غیرمعتقدان میتوانند از دیگر منابع استخراج کنند». به نظر من اینآینده نگرانه است. یک قانون اساسی باید همه را با خود همراه کند. بنابراین آزادی مذهب، همزمان آزادی نداشتن مذهب نیز هست. همکاران فرانسوی من همیشه از مقدمه قانون اساسی آلمان بهتزده میشوند، زیرا درک سکولار سختگیرانهای دارند که بر اساس آن دولت و مذهب باید کاملاً از هم جدا باشند.
* چرا حقوق خواندید؟
در واقع پدربزرگ من حقوقدان بود. اما او در سال ۱۹۵۳ فوت کرد، من او را هرگز ملاقات نکردم و نمیتوانم ادعا کنم که او بر من تأثیر گذاشته است. من از یک خانواده ریاضی- فنی میآیم و ابتدا زبانها و ادبیات اسلاوی خواندم. محرک اصلی، اولین اقامتم در روسیه در سال ۱۹۸۵ بود: تجربه کردن یک جهان کاملاً متفاوت که هیچ شباهتی به دنیایی که من در آن، در بایرن، بزرگ شده بودم نداشت. اتحاد جماهیر شوروی با تفاوتِ خود مرا مجذوب کرد و متوجه شدم: اگر زبان را بلد باشم و متون ادبی را تحلیل کنم، شاید مردم را بفهمم. اما من میخواستم مشارکت داشته باشم، میخواستم ابزاری برای آن داشته باشم، و به همین دلیل به سمت قانون جذب شدم. من یک فرد با علاقه زودهنگام نبودم که از کودکی گفته باشد این شغل من است.
* از شغل قضاوت چه چیزی را دوست دارید؟
به عنوان یک وکیل، باید از یک طرف دفاع میکردم و به طور یکطرفه دلایلی برای موضع او ارائه میدادم. من زمانی احساس راحتی میکنم که گفته میشود: « Audiatur et altera pars » یعنی طرف دیگر نیز شنیده شود.
* در میان عموم، تا حدی این تصور حاکم است که قانون بیش از حد پیچیده، گران و کند است. شما در این باره چه میگویید؟
بله،یافتن تصمیمات خوب همیشه آسان نیست و معمولاً نیز در یک روند سریع به دست نمیآید. من یک کتاب کودکان نوشتهام تا نشان دهم که سنجش و وزن کردن مواضع حقوقی مختلف مهم است. همه چیز سیاه و سفید نیست. باید در مورد قانون فکر کرد. این را میتوان با داستانهای ساده نیز نشان داد.
* در فصل اول کتاب شما، بحث «پرتاب کوتولهها» مطرح شده است: گروهی از افراد کوتاهقد بازیای ابداع کردند که در آن دیگران میتوانستند در ازای دریافت پول، آنها را مانند توپ پرتاب کنند. مقامات این کار را ممنوع کردند: این عمل نقض کرامت انسانی است.
طبیعتاً بلافاصله میتوان این دیدگاه را اتخاذ کرد که نباید چنین کاری انجام داد. اما اگر به صدای افراد کوتاهقد گوش دهید، میگویند: چرا؟ ما خودمان تعیین میکنیم که کرامت ما چیست و ما میخواهیم با این پرتابها پول دربیاوریم. چرا شما درباره ما تصمیم میگیرید؟ ناگهان قضیه کاملاً متفاوت به نظر میرسد.
* نظر خودتان در این مورد چیست؟
من به احساس ذهنیِ حق تعیین کرامت توسط خود فرد، اولویت میدهم. این از منظر زنان نیز جالب است. در ابتدا، بحث درباره مقررات حمایتی برای زنان نیز علیه خود زنان بود. یکی از اولین کنوانسیونهای اجتماعی بینالمللی در جهان، در سال ۱۹۰۶، ممنوعیت کار شبانهٔ زنان بود. گفته میشد که این کار برای حمایت از آنهاست. زنان سوئدی علیه این قانون اعتراض کردند و گفتند: ما در شب به دلیل حقالعملهای ویژه، درآمد بسیار بیشتری داریم – و اصلاً چرا شما تعیین میکنید که ما چه زمانی میتوانیم کار کنیم؟ سپس دیوان دادگستری اروپا در سال ۱۹۹۱ حکم داد که این ممنوعیت تبعیضآمیز است. تمام کشورهای عضو اتحادیه اروپا که کنوانسیونهای حمایتی مربوطه را تصویب کرده بودند، مجبور شدند آنها را فسخ کنند. و من خودم نیز این مشکل را شخصاً تجربه کردهام: زمانی که در دورهٔ کارآموزی قضایی باردار شدم، به من گفتند که دیگر اجازهٔ کار ندارم. من مخالفت کردم و گفتم که میخواهم امتحانم را بدهم و حالم خوب است، و مایلم خودم تصمیم بگیرم که چه چیزی برای من و فرزندم بهترین است. اما قانون حمایت از مادران اجباری بود.
* آیا موقعیتهایی وجود دارد که در آن بهتر باشد اساساً هیچ حکمی صادر نشود؟
در واقع من اغلب به چنین موردی می اندیشم. زیرا وقتی حکمی صادر میشود و بدینترتیب مشخص میکند که بر اساس حقوق اساسی چه چیزی قانونی است، آنگاه فضای عمل لازم از دست میرود. سیاستمداران اگر متوجه شوند که در واقعیت کارایی ندارند میتوانند قوانین خود را تغییر دهند یا لغو کنند. من گاهی فکر میکنم اگر چیزی به صورت سیاسی باز نگه داشته شود، به جای آنکه با مفاهیم قانون اساسی یا حقوق اساسی محکم مهار شود، شاید شکلدهی بیشتر آن در جامعه آسانتر باشد. از سوی دیگر، البته گاهی خوب است که خطوط قرمز ترسیم شود. گفتن اینکه: قانون اینگونه است و نه جور دیگر، این معیار ماست.
* آیا یک دادگاه میتواند تصمیم بگیرد که تصمیمی نگیرد؟
به طور معمول خیر. زمانی که در استراسبورگ بودم، این شمشیر داموکلس (Damoklesschwert) همواره بالای سرمان بود: چنانچه یک بار پروندهای ارائه شود، مجبوری حکم صادر کنی. تنها امکان این است که اشکالی در درخواست پیدا کنی و آن را غیرقابل پذیرش اعلام کنی. اما در اصل، یک قاضی نمیتواند تصمیم نگیرد. در پایان هر مشاوره، رأیگیری انجام میشود و سپس نتیجه «بله» یا «خیر» است. هیچ گزینه سومی وجود ندارد.
* آیا تا به حال پیش آمده که دادگاهی از صدور حکم خودداری کند؟
میتوانم مثالی برای شما بزنم که در آن یک دادگاه واقعاً یک بار تصمیمی نگرفت، به عبارتی دیوان بینالمللی دادگستری. البته آن یک حکم محسوب نمی شد، بلکه یک نظر مشورتی بود. موضوع درباره این پرسش بود که آیا در جنگ میتوان از سلاحهای هستهای استفاده کرد یا با استفاده از آن تهدید کرد. این همان نظر مشورتی معروف درباره سلاحهای هستهای در دهه نود بود. دیوان بینالمللی دادگستری تمام مقررات حقوقی،به ویژه حقوق بشردوستانه بینالمللی، را بررسی و ارزیابی کرد. اما در پایان، قضات نتوانستند به توافق برسند و اعلام کردند که اگرچه اساساً و بنا بر اصول نمیتوان از سلاحهای هستهای استفاده کرد یا با آن تهدید نمود، اما این سؤال که آیا یک کشور در صورت تهدید وجود خود میتواند از سلاحهای هستهای استفاده کند یا خیر بیپاسخ باقی ماند. در لاتین به این non liquet میگویند – یعنی واضح نیست.
* بنابراین دادگاه این تصمیمگیری را به جامعه بازگرداند – جامعه خود باید به یک موضعگیری برسد. با این حال، امروزه جامعهها بیش از هر زمان دیگری قطبی شدهاند.
این مشکل جامعه و سیاست ماست که در حال حاضر بسیاری در صحبت کردن با یکدیگر و یافتن توافق مشکل دارند. این شکاف بسیار نگرانکننده است.
* چه زمانی بهتر است از قانون پیروی نکنیم؟
در حال حاضر، قانونگذاری دموکراتیک ما اساساً به خوبی عمل میکند، به طوری که هیچ قوانینی تصویب نمیشوند که مانند قوانین نورنبرگ با اصول بنیادین اخلاقی در تضاد قرار داشته باشند. این من را آرام میکند که در دولتی زندگی میکنم که قوانین آن را، حتی اگر لزوماً همیشه خوب نمیدانم، اما اساساً میتوانم بپذیرم.
* در جمهوری فدرال آلمان، ما بر اساس ماده ۲۰ بند ۴، حق مقاومت داریم: «بر ضد هر کس که سعی کند این نظم را براندازد، همه آلمانیها حق مقاومت دارند، در صورتی که راهحل دیگری ممکن نباشد.» این ماده در شرایط ناآرام دهه ۱۹۶۰، به عنوان نقطه مقابل قوانین وضعیت فوقالعاده به قانون اساسی اضافه شد. این ماده آرامشبخش است.
در شرایط اضطراری، هرکس این حق را دارد – اما در نهایت بیشتر نمادین است. من نمیتوانم برای شما توضیح دهم که این به طور ملموس چگونه عمل میکند: چگونه میتوانم از یک تضمین دولتی استفاده کنم، در حالی که – بر اساس حق مقاومت – در مقابل دولت ایستادهام؟ این یک تناقض درونی است.
* چه میشود اگر ناگهان شرایط تغییر کند، مانند آنچه در حال حاضر در ایالات متحده در حال رخ دادن است؟
میتوان مهاجرت کرد یا به اپوزیسیون رفت. من همکاران در ترکیه یا آذربایجان را تحسین میکنم، در کشورهایی که واقعاً شهامت میطلبد تا بر اساس حقوق بینالملل علیه نظام حقوقی خود مبارزه کنند. از همکاران روسی در دانشگاه میدانم که آنها در آغاز جنگ اوکراین مجبور بودند بیانیهای صادر کنند که موافق جنگ هستند – در غیر این صورت موقعیت شغلی خود را از دست میدادند. ما در اینجا زیاد در این مورد بحث کردهایم: خودمان چقدر شجاع میبودیم؟ تنها جایگزین باقیمانده، آنگاه خروج از زندگی مدنی و آشناست. در اینجا باید واقعاً بگویم که خوشحالم که با چنین تصمیمی روبرو نیستم.
نیلس بوئینگ و کاترین تسویگ آرزو دارند که علیرغم همه اختلافات، برای همه روشن باشد که یک دولت مبتنی بر قانون چه گنج ارزشمندی است و اینکه باید از آن دفاع شود.
—————————-
زیر نویس مترجم:
1: LGBTQ یک مخفف انگلیسی است که به گروهی از هویتهای جنسی و جنسیتی اشاره دارد:
- L = Lesbian زنهمجنسگرا
- G = Gay مردهمجنسگرا
- B = Bisexual دوجنسگرا. جذب به هر دو جنس
- T = Transgender ترنسجندر. کسی که هویت جنسیتیاش با جنس تعیینشده هنگام تولد متفاوت است
- Q = Queer / Questioning کوییر به عنوان اصطلاحی فراگیر برای هویتهای جنسی و جنسیتی متفاوت، یا Questioning یعنی فردی که هنوز در حال جستجو و پرسشگری درباره هویت خود است.
به طور خلاصه، LGBTQ اصطلاحی است برای اشاره به مجموعهای از هویتهای متنوع جنسی و جنسیتی که خارج از قالب سنتی «زن و مرد دگرجنسگرا» قرار میگیرند.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
همآورد نهایی شیخوشاه در ایران اصلاحات است؟ گفتوگو ی اکبر کرمی و فریدون احمدی
در گفتوگو با فريدون احمدی جمهوریخواه، از کادرها ی اصلی و قدیمی ی فداییان خلق (اکثریت)، و اکنون در شورا ی مدیریت گذار و نزدیک به سلطنتطلبان پرسیدهام: نامه ی اصلاحطلبان به کدام آدرس فرستاده شده است؟ اصلاحطلبان چه میگویند که هم شیخ و هم شاه را آزردهاند؟ و از همهسو باره ی تاختوتاز شدهاند؟ رضا پهلوی اکنون کجا ایستاده است؟ چرا او که زمانی به میانهروها در ایران چشمدوخته بود، به اصلاحطلبان در ایران چنین با خشم مینگرد؟ چرا هم شیخ و هم شاه در ایران اصلاحگری و اصلاحگران را دشمن خود میپندارند؟ چشم اسفندیار فرآیندها ی اصلاحگری و بازآرایی (رفرم) در ایران چیست؟ و چرا براندازان و براندازی تا اینپایه با اصلاحطلبان کینهتوزانه رفتار میکنند؟ آیا در جریان برانداز بیش از خشم و هیجان سازوکار و راهکاری برای گذار دیده میشود؟ آیا براندازی چیزی بیش از آرمانگرایی، بختگرایی و فرهنگ انتظار است؟ و آیا براندازان از روی ناچاری و بیبروباری است که آویزان بیگانهگان شدهاند و تا دشمنیاری با ایران پیش رفتهاند؟ براندازی در نبود برنامه، سازوکار و راهکاری برای براندازی چیست؟
اهمیت این پرسشها و پاسخها ی از احمدی آنجاست که وی از دعوتشدهگان به گردهمآیی مونیخ و یکی از سخنرانها ی آن بوده است. آیا احمدی که در زمان محمدرضاشاه چریک و انقلابی بوده است، از انقلابیگری فاصله گرفتهاست؟ یا به زبان و بهانهای دیگر هنوز انقلابی است؛ در پی انقلابی دیگر و همچنان در جایگاه نادرست تاریخ ایستاده است؟ آیا انقلابیگری امروز میتواند جبران انقلابیگری دیروز باشد؟
آیا کسانی که برانداز هستند، در کینهای که از جمهوری اسلامی و زندانبان اعظم آن توختهاند، گرفتار شدهاند؟ یا آنها فراتر از هیجان و کینه یا شوق رهایی، راهی هم به رهایی میشناسند؟ و سازوکاری برای براندازی هم دارند؟ و برساختهاند؟ سازوکارها ی براندازی کداماند؟ و مگر امروز بیش از همکاری با دشمنان جمهوری اسلامی (که کموبیش دشمنان ایران هم هستند) برای گذاشتن تنگناها ی تازه ی مانداریگ و اقتصادی روی دوش مردم و حکومت و کشاندن پای جنگ و جنگطلبان به خاک ایران سازوکار دیگری هم برای براندازی هست؟ میان کسانی که در جنگ کنار اسراییل ایستادهاند، کسانی که برآناند دوباره پا ی جنگ را به ایران بکشند و کسانی که برانداز هستند، چقدر فاصله است؟ آیا آنها که براندازتر هستند، به رضا پهلوی نزدیکتر اند؟ پویش این براندازان بیرونی و کسانی که در درون در برابر اصلاحات ایستادهاند (براندازان درونی) چیست؟ و چرا این جریانها که در بنیادها محافظهکار هستند و باید باشند تا این پایه خود را انقلابی میدانند؟ میان شیخی که میگوید: «من انقلابیام» (و ۴۷ سال پس از انقلاب اصلاحطلبان را ضدانقلاب میداند و میکوبد) و شاهی که خود را «رهبر انقلاب ملی» خوانده است، چه اندازه فاصله است؟ چرا اصلاحگری همآورد نهایی شیخوشاه است؟ کسانی که از اصلاحات میگریزند؛ یا از اصلاحات میگویند، اما در فرآیندها ی اصلاحگری جدی نیستند باید تا ابد بارکش غول استبداد شیخوشاه باشند. اگر اصلاحات در ایران به جایی نرسد، تنها گرودنه ی شیخوشاه در ایران خواهد چرخید؛ همین!
-
|
ايران امروز |
پژوهشهای جدید نشان دادهاند برخی خوراکیها با هدف قرار دادن سلولهای موسوم به “زامبی” به کُندشدن روند پیری کمک میکنند.
سلولهای زامبی سلولهای پیر و آسیبدیدهای هستند که در بدن باقی میمانند و مواد شیمیایی مضری آزاد میکنند که سلولهای سالم اطراف را تحتتأثیر قرار میدهند.
برخی خوراکیها حاوی ترکیبات طبیعی به نام سنولیتیک هستند. پژوهشگران معتقدند این مولکولها احتمالا قادر هستند سلولهای زامبی را از بین ببرند.
در این پست شما را با چند خوراکی آشنا میکنیم که مصرف آنها به بدن کمک میکند تا با این سلولها مقابله کند.
به گفته دانشمندان، توتها از جمله توتفرنگی حاوی ترکیباتی مانند اسید الاژیک، کوئرستین و فیستین هستند. مطالعات نشان میدهند که کوئرستین، آنتیاکسیدانی طبیعی که در توتفرنگی یافت میشود، میتواند سلولهای پیر را بهسرعت کاهش دهد.
ماهیهایی مانند سالمون و ماهیهای خالخالی اقیانوس اطلس از قلب، ریهها و سیستم ایمنی بدن حفاظت میکنند. مطالعات نشان میدهند که امگا-۳ ممکن است مواد شیمیایی مضر آزادشده توسط سلولهای زامبی را کاهش دهد و رشد آنها را کند کند.
ترکیب زردچوبه و اسفناج ممکن است تأثیر ضدپیری موثری داشته باشد. زردچوبه حاوی کورکومین و اسفناج حاوی اسید لیپوئیک است. هر دو ترکیب ممکن است به سلولهای زامبی کمک کنند تا رفتاری شبیه سلولهای سالم داشته باشند.
تحقیقات اولیه نشان میدهند که ترکیباتی به نام پلیفنولها در شکلات ممکن است روند پیری را کُند کند و طول عمر را افزایش دهد. برای بیشترین فایده، شکلات تلخ با حداقل ۷۰٪ کاکائو را انتخاب کنید.
واقعاً ممکن است یک سیب در روز شما را از پزشک دور نگه دارد. این میوه محبوب سرشار از کوئرستین و فیسِتین است؛ ترکیباتی که با از بین بردن سلولهای زامبی مرتبط هستند.
بر اساس پژوهشهای جدید، برخی از ترکیباتی که مسئول طعم خاص زنجبیل هستند به پاکسازی سلولهای زامبی کمک کرده و از تبدیل سلولهای سالم به زامبی جلوگیری میکنند.
مطالعات روی موشها نشان میدهند که مصرف EGCG، ترکیب موجود در چای سبز، ممکن است به کاهش تولید سلولهای زامبی کمک کند.
سبزیجاتی مانند بروکلی، کلمپیچ و اسفناج حاوی ترکیباتی مانند کائمپفرول و اسید لیپوئیک هستند که ممکن است تولید سلولهای زامبی را کُند کنند.
فلفل بلند، ادویهای که در آشپزی جنوب شرق آسیا استفاده میشود، حاوی پیپرلانگومین است. این ترکیب بهعنوان داروی ضدپیری در حال بررسی است. تحقیقات نشان میدهند که این ترکیب میتواند سلولهای زامبی را بهطور انتخابی از بین ببرد.
دویچه وله فارسی
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
اندرو ویلکس و ابی سوئل
آسوشیتدپرس / ۱۴ سپتامبر ۲۰۲۵
حمله هوایی اسرائیل به نشست مقامات حماس در قطر، موجی از نگرانی فزاینده در سراسر ترکیه ایجاد کرده است مبنی بر اینکه این کشور میتواند هدف بعدی باشد.
سخنگوی وزارت دفاع ترکیه، دریادار ذکی آکتورک، روز پنجشنبه در آنکارا هشدار داد که اسرائیل «همانگونه که در قطر عمل کرد، حملات بیپروا و گستردهتری را ادامه خواهد داد و کل منطقه، از جمله کشور خود را، به سوی فاجعه خواهد کشاند.»
اسرائیل و ترکیه زمانی شریکان منطقهای قدرتمندی بودند، اما روابط میان دو کشور از اواخر دهه ۲۰۰۰ دچار تنش شد و با جنگ غزه که پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به جنوب اسرائیل آغاز شد، به پایینترین سطح خود رسیده است. همچنین پس از سقوط دولت بشار اسد در سال گذشته، رقابت برای نفوذ در سوریه نیز بر تنشها افزوده است.
رجب طیب اردوغان، رئیسجمهوری ترکیه، سالهاست که از آرمان فلسطین و گروه شبهنظامی حماس حمایت کرده است. او از زمان آغاز جنگ غزه، بارها اسرائیل و بهویژه بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، را با لحن تند مورد انتقاد قرار داده، اسرائیل را به نسلکشی متهم کرده و نتانیاهو را با آدولف هیتلر، رهبر نازیها، مقایسه کرده است.
مقامات حماس به طور منظم به ترکیه سفر میکنند و برخی از آنان در این کشور اقامت گزیدهاند. اسرائیل پیشتر ترکیه را متهم کرده بود که به حماس اجازه میدهد از خاک آن برای برنامهریزی حملات، جذب نیرو و جمعآوری منابع مالی استفاده کند.
اردوغان رابطه نزدیکی با رهبران قطر دارد و ترکیه روابط نظامی و تجاری مستحکمی با این امیرنشین حفظ کرده است. او قرار است این آخر هفته برای شرکت در نشست سران عرب و مسلمان به قطر سفر کند.
پس از حملات اسرائیل به خاک ایران، سوریه، یمن و اکنون قطر، طبیعی است که آنکارا نسبت به توانایی اسرائیل در استفاده آزادانه از حریم هوایی کشورهای همسایه نگران باشد.
سرحت سها چوبوکچو اوغلو، مدیر برنامه ترکیه در اندیشکده «Trends Research and Advisory»، گفت: «توانایی اسرائیل در انجام حملات با نوعی مصونیت آشکار، که اغلب با دور زدن پدافند هوایی منطقه و نادیده گرفتن هنجارهای بینالمللی صورت میگیرد، سابقهای ایجاد کرده که عمیقاً آنکارا را نگران کرده است.»
او افزود: «ترکیه این حملات را بخشی از یک راهبرد گستردهتر اسرائیل برای ایجاد یک منطقه حائل تکهتکه از دولتهای ضعیف یا مهار شده در اطراف خود میبیند.»
برتری نظامی ترکیه
اسرائیل با حمله به قطر ــ متحد نزدیک آمریکا که در مذاکرات آتشبس غزه نقش میانجی ایفا کرده بود ــ خط قرمزی را شکست که پیشتر غیرقابل تصور به نظر میرسید و این پرسش را مطرح کرد که تا کجا حاضر است برای تعقیب اهداف خود علیه حماس پیش برود.
ترکیه به دلیل عضویت در ناتو، ظاهراً از سطح بالاتری از حمایت در برابر حمله احتمالی اسرائیل برخوردار است؛ حمایتی که از پیوندهای نزدیک قطر با ایالات متحده نیز فراتر میرود.
ترکیه همچنین از نظر توان نظامی برتری قابل توجهی نسبت به قطر دارد. نیروهای مسلح ترکیه از نظر شمار نفرات، پس از آمریکا بزرگترین ارتش در میان کشورهای ناتو هستند و این کشور دارای صنایع دفاعی پیشرفتهای است.
با افزایش تنشها، ترکیه دفاع خود را تقویت کرده است. همزمان با حملات اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران در ماه ژوئن، اردوغان افزایش تولید موشک را اعلام کرد. او ماه گذشته به طور رسمی از سامانه یکپارچه پدافند هوایی «گنبد فولادی» ترکیه رونمایی کرد، و پروژههایی همچون جنگنده نسل پنجم «قاآن» نیز با سرعت بیشتری دنبال میشوند.
اوزگور اونلوهیسارچیکلی، رئیس دفتر بنیاد مارشال آلمان در آنکارا، گفت: حمله هوایی اسرائیل به خاک یک عضو ناتو «بسیار بعید» است، اما احتمال انجام حملات کوچکتر با بمب یا سلاح گرم علیه اهداف احتمالی حماس در ترکیه توسط عوامل اسرائیلی میتواند وجود داشته باشد.
در همین حال، چوبوکچو اوغلو گفت که حمله به قطر میتواند موجب شود آنکارا حمایت خود از حماس را محکمتر کند.
او افزود: «این موضوع نگرانیهای ترکیه را تشدید میکند که اسرائیل ممکن است در نهایت چنین عملیاتهایی را به خاک ترکیه نیز گسترش دهد. دولت ترکیه بر این باور است که اگر اکنون حماس را رها کند، نفوذ منطقهای خود را تضعیف کرده است، در حالی که با ایستادگی، نقش خود را به عنوان مدافع آرمان فلسطینیها در برابر تجاوز اسرائیل تقویت میکند.»
احتمال گسترش تنشها به سوریه
در حالی که توجهها بر جنگ غزه و روابط ترکیه با حماس متمرکز شده است، اونلوهیسارچیکلی هشدار داد که خطر بزرگتر ممکن است در سوریه باشد، جایی که او اسرائیل و ترکیه را «در مسیر برخورد» توصیف کرد.
او گفت: «اینکه تصور کنیم هدف گرفتن نیروهای ترکیه یا متحدان و نیروهای نیابتی آنکارا در سوریه فراتر از حد مجاز خواهد بود، خوشخیالی است.»
از زمان برکناری بشار اسد توسط مخالفان در دسامبر گذشته، تنشهای رو به افزایش میان ترکیه و اسرائیل در سوریه آشکارتر شده است. آنکارا از دولت موقت جدید حمایت کرده و تلاش کرده نفوذ خود را، از جمله در حوزه نظامی، گسترش دهد.
اسرائیل با سوءظن به دولت جدید مینگرد. این کشور منطقه حائل تحت نظارت سازمان ملل در جنوب سوریه را به کنترل خود درآورده، صدها حمله هوایی به تأسیسات نظامی سوریه انجام داده و خود را به عنوان حامی اقلیت مذهبی دروزی در برابر مقامات عمدتاً سنیمذهب دمشق معرفی کرده است.
تنشها همچنین میتواند به شرق مدیترانه گسترش یابد، جایی که اسرائیل ممکن است با نزدیکی بیشتر به یونان و قبرس یونانینشین، چالش تازهای علیه حضور نظامی ترکیه در قبرس شمالی ایجاد کند.
ترکیب بازدارندگی و دیپلماسی توسط ترکیه
به نظر میرسد ترکیه در سوریه راهبردی ترکیبی از بازدارندگی نظامی و دیپلماسی را دنبال میکند تا تنشها را کاهش دهد و از درگیری مستقیم با اسرائیل پرهیز کند.
مقامهای ترکیه و اسرائیل در ماه آوریل گفتوگوهایی برای ایجاد یک «سازوکار کاهش تنش» در سوریه برگزار کردند. این اقدام پس از حملات اسرائیل به یک پایگاه هوایی سوریه صورت گرفت که گفته میشد ترکیه قصد استفاده از آن را داشته است. نتانیاهو در آن زمان گفته بود پایگاههای ترکیه در سوریه «خطری برای اسرائیل» خواهند بود.
ماه گذشته، آنکارا و دمشق توافقی امضا کردند که بر اساس آن، ترکیه آموزش و مشاوره نظامی به نیروهای مسلح سوریه ارائه خواهد داد.
اردوغان همچنین ممکن است امیدوار باشد واشنگتن در برابر هرگونه تهاجم نظامی اسرائیل موضع سختگیرانهای اتخاذ کند.
در حالی که نتانیاهو در مواجهه با ترکیه به دنبال حمایت رئیسجمهوری آمریکا، دونالد ترامپ، بود، ترامپ در عوض از اردوغان برای «به دست گرفتن کنترل سوریه» تمجید کرد و از نتانیاهو خواست در تعامل با ترکیه «منطقی» باشد.
اما همانگونه که حمله به قطر نشان داد، داشتن روابط قوی با واشنگتن لزوماً مانع از اقدامات اسرائیل نمیشود.
اونلو هیسار چیکلی گفت: «حمله به قطر نشان داد که هیچ حد و مرزی برای آنچه دولت اسرائیل میتواند انجام دهد وجود ندارد.»
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
گفتگوی جدیدترین شماره هفته نامه اشپیگل با اولریکه بینگل
اولریکه بینگل (Ulrike Bingel) متخصص در علم عصبشناسی این مسئله را مورد پژوهش قرار میدهد که چگونه انتظارات خوب و بد سلامت ما را تعیین میکنند. او از پزشکان میخواهد که قدرت اثر «پلاسبو» و «نوسبو» (Placebo- und Noceboeffekts) را جدیتر در نظر بگیرند. صرفاً باور به یک بلای در راه میتواند انسان را بیمار کند: کسی میتواند فقط به این دلیل دچار سردرد شود که قانع شده است پرتوهای تلفن همراه به او آسیب میزنند. او ممکن است چنانچه به عوارض جانبی ذکرشده در برگهٔ راهنما بیش از حد ایمان بیاورد، داروها را بدتر تحمل کند. حتی میتواند پس از یک عمل جراحی به شکل بدتری از عوارض عمل بهبود یابد، آن هم چنانچه پزشک در گفتوگوی مقدماتی ناخواسته ترسهایی را در او برانگیزد.
آنچه «اثر نوسبو» (Noceboeffekt) نامیده میشود، در پزشکی بهعنوان همتای منفی و «برادر شرور» اثر پلاسبو (Placeboeffekt) شناخته میشود. پلاسبو اما اغلب بهعنوان توهم دستکم گرفته میشود. در حالی که مدتهاست ثابت شده است که قرصهای بدون مادهٔ مؤثره واقعاً میتوانند کمک کنند. حتی گفتوگوهای همدلانه نیز میتوانند اعتمادبهنفس ایجاد کنند، درد را کاهش دهند یا روند بهبودی را سرعت ببخشند. عصبشناس اولریکه بینگل در پروژهٔ ویژهٔ پژوهشی «انتظار درمان» (Treatment Expectation) بررسی میکند که چگونه میتوان از اثر پلاسبو بهتر بهره برد و از اثر نوسبو اجتناب کرد.
اشپیگل: خانم بینگل، یک دارونما (داروی ظاهری بدون مادهٔ فعال) میتواند بهطرز شگفتآوری مؤثر باشد. وقتی ما انتظار عملکرد مثبتی داریم، در بدن چه رخ میدهد؟
بینگل: ما امروز نسبتاً خوب میدانیم که اثرات پلاسبو در بدن چه کاری میکنند، بهویژه وقتی موضوع درد در میان باشد. در دههٔ هفتاد میلادی بود که ثابت شد پلاسبوها میتوانند ترشح پیامرسانهای درونزاد بدن، موسوم به اندورفینها (Endorphinen) را تحریک کنند. امروز میدانیم که این اثر عمیقاً در فیزیولوژی عصبی پردازش درد دخالت میکند. وقتی من بازوی شما را نیشگون بگیرم، محرک از طریق دستگاه عصبی محیطی و نخاع به مغز منتقل میشود. اگر پیشتر یک دارونمایی به شما داده شود، اثر پلاسبو میتواند همانجا انتقال محرکها را مهار کند. میتوان اینطور گفت: مغز داروخانهٔ درونی بدن را فعال میکند و ترمز درد را میکشد.
اشپیگل: پس موضوع فقط مربوط به دستگاه عصبی است؟
بینگل: نه، خیلی پیچیدهتر است. این سطح صرفاً بهترین بخشی است که تا حالا فهمیدهایم. اثرات پلاسبو و نوسبو میتوانند تقریباً همهٔ بخشهای بدن ما را تحتتأثیر قرار دهند – مثلاً دستگاه قلبی-عروقی، دستگاه گوارش یا دستگاه ایمنی. حتی میتوانند مقدار برخی پیامرسانهای التهابی در خون را تغییر دهند. ما بهطور جدی در حال پژوهشیم تا این فرایندها را بهتر درک کنیم.
اشپیگل: پلاسبوها میتوانند حتی مقادیر خونی را تغییر دهند؟
بینگل: بله، این اثرها اغلب نیرومندتر از چیزی هستند که بسیاری تصور میکنند – بنابراین به هیچوجه خیالپردازی نیستند. آنها تأثیرات واقعی و قابل اندازهگیری دارند و تقریباً در همه بیماریها نقشی مهم ایفا میکنند. مثلاً بهخوبی ثابت شده است که اگر از طریق ارتباط مناسب در بیماران یک انتظار مثبت ایجاد شود، آنهان پس از جراحی قلب بهطور قابلتوجهی سریعتر بهبود مییابند. این نشان میدهد چه ظرفیت عظیم و تا حد زیادی استفادهنشدهای در تقویت اثر پلاسبو و جلوگیری از اثر نوسبو وجود دارد.
اشپیگل: پلاسبوها حتی وقتی شرکتکنندگان در یک مطالعه میدانند که تنها یک دارونمای بیاثر دریافت میکنند میتوانند اثر کنند. این چطور ممکن است؟
بینگل: ما هنوز دقیقاً نمیدانیم. یک توضیح ممکن این است که ما مثلاً وقتی در گذشته تجربههای مشابهی داشتهایم به اثر مسکن یک قرص شرطی شدهایم. صرفاً عمل مصرف یک قرص میتواند اثر مثبت داشته باشد. افزون بر این، اغلب مهم است که فرد روند طبیعی بیماری را چگونه تفسیر میکند. سردردها در اغلب موارد پس از مدتی خودبهخود برطرف میشوند. اما اگر شما پیشتر قرصی خورده باشید، با احتمال زیاد اینطور برداشت خواهید کرد که قرص موجب کاهش درد شده است.
اشپیگل: هومئوپاتها (Homöopathen) گاهی استدلال میکنند که پلاسبوها در نوزادان یا حیوانات کار نمیکنند، چون آنها نمیتوانند برای خودشان اثر دارویی را «خیالبافی» کنند. پس اگر حال یک اسب بعد از چند گویچه (Globuli) بهتر شود، لابد چیزی فراتر در کار است.
بینگل: من واقعاً متخصص اسبها نیستم. اما یک نکته روشن است: این خودِ اسب نیست که موفقیت درمان را ارزیابی میکند، بلکه مالک اسب است – و او طبعاً یک انتظار و همراه با آن نوعی اعتماد دارد. این هم میتواند منتقل شود. این پدیده را «پلاسبوی نیابتی» یا placebo by proxy مینامند، یعنی اثر پلاسبو از طریق واسطه.
اشپیگل: در طب جایگزین (Alternativmedizin) اغلب گفته میشود: «هر کس درمان کند، حق با اوست». مهم این است که حال بیمار بهتر شود. پس چرا نباید به قدرت خالص پلاسبو اعتماد کرد؟
بینگل: چون اثرات دارونما (پلاسیبو) در درمانهای علمی و تثبیتشده هم رخ میدهند – و آن هم علاوه بر اثر اختصاصی دارو. اگر کسی صرفاً به اثر دارونما تکیه کند و بر این اساس درمانهایی با پشتوانهی علمی مشکوک را توجیه کند، در واقع اثر درمانی واقعی را از بیمار دریغ کرده است. بهویژه در مورد کودکان یا حیواناتی که نمیتوانند تصمیمهای مستقل بگیرند، این مسئله از نظر من مشکلساز است – مخصوصاً وقتی برای بیماری مورد نظر، درمانی وجود دارد که اثربخشیاش به طور علمی ثابت شده است.
اشپیگل: گاهی اثر نوسبو را «برادر شرورِ» اثر دارونما مینامند. آیا او هم به همان اندازه قدرتمند است؟
بینگل: احتمالاً حتی قدرتمندتر. این هم از دیدگاه تکاملی منطقی است: تمرکز بر خطرات احتمالی میتوانست در گذشته یک مزیت بقا به حساب آید، به همین دلیل اتفاقات منفی را پایدارتر به خاطر میسپاریم. ولی هنوز بهطور دقیق نمیدانیم، چون اثر نوسبو کمتر مورد پژوهش قرار گرفته است. یکی از دلایل هم دستورالعملهای اخلاقی است: ما نمیتوانیم به بیماران در یک مطالعه قرصی بدهیم و به آنها بگوییم: «بعد از آن حالتان بدتر خواهد شد».
اشپیگل: یک انتظار منفی چه میتواند ایجاد کند؟
بینگل: ما مطالعهای با «رمیفنتانیل» (Remifentanil) انجام دادیم. دارویی بسیار قوی و کوتاهاثر از خانوادهی اوپیوئیدها (مسکنها). ما میخواستیم بدانیم آزمودنیها به یک محرک درد ناشی از گرما (با یک صفحهی کوچک حرارتی) چه واکنشی نشان میدهند. شرکتکنندگان را به سه گروه تقسیم کردیم: به گروه اول نگفتیم که تزریق دارو از طریق سرم وریدی از قبل آغاز شده است. به گروه دوم با گفتن اینکه «اکنون داروی بسیار قوی ضد درد دریافت میکنید» یک انتظار مثبت القا کردیم. به گروه سوم برعکس گفتیم که «تزریق دارو متوقف شده و باید خود را برای درد شدیدتر آماده کنند». در حالی که در واقع، همهی گروهها از همان ابتدا یک دوز یکسان دریافت کرده بودند.
اشپیگل: بگذارید حدس بزنم: آنهایی که انتظار منفی داشتند، بیشترین درد را تجربه کردند؟
بینگل: بله، اما شدت این اثر حیرتآور بود. در گروهی که انتظار مثبت داشتند، کاهش درد تقریباً دو برابر شد. در گروهی که انتظار منفی داشتند، اثر این داروی قوی تقریباً کاملاً از بین رفت.
اشپیگل: یعنی آنها دردشان به قدری شدید بود که انگار اصلاً اوپیوئید دریافت نکرده بودند؟
بینگل: بله، و این واقعاً نگرانکننده است. چون نشان میدهد: هر قدر هم ما تلاش کنیم و داروها چقدر هم خوب باشند – در نهایت، انتظارات و هیجانات منفی میتوانند موفقیت درمان را کاملاً نابود کنند. ما فقط چند دقیقه افراد سالم را فریب دادیم. حالا تصور کنید در محیط بالینی روزمره، اگر ارتباط میان پزشک و بیمار درست پیش نرود، چه پیامدهای منفی میتواند داشته باشد. نباید فراموش کرد: این اثرات فقط در مطالعات با اوپیوئیدها رخ نمیدهند، بلکه حتی وقتی کسی در خانه یک ایبوپروفن مصرف میکند هم میتوانند نقش داشته باشند.
اشپیگل: اثرات دارونما و نوسبو امروزه چه نقشی در زندگی روزمرهی بالینی دارند؟
بینگل: متأسفانه، بهویژه اثرات نوسبو از نظر من کاملاً دستکم گرفته میشوند. در حالیکه بهطور تجربی ثابت شده است که تنها آگاهسازی بیماران در این زمینه میتواند به آنها کمک کند تا بهتر با عوارض جانبی یک درمان کنار بیایند. در آییننامهی جدید صدور پروانهی پزشکی، واژههای دارونما و نوسبو حداقل ذکر شدهاند، اما این یک تحول بسیار تازه است. هدف ما باید این باشد که هر پزشک آگاهی نسبت به این اثرات داشته باشد و ارتباط با بیماران از همان دوران تحصیل پزشکی چنان تمرین و بهینهسازی شود که اثرات دارونما تقویت و اثرات نوسبو اجتناب شوند. ما هنوز با این هدف فاصلهی زیادی داریم. لازم است به ارتباطات در نظام سلامت بهطور کلی ارزش بیشتری داده شود.
اشپیگل: بارها درخواست شده است که این «پزشکی گفتاری» تقویت شود. این چگونه میتواند محقق شود؟
بینگل: پزشکان باید زمان کافی و پاداش مالی مناسب برای گفتوگوها در اختیار داشته باشند. در نهایت، وقتی افراد به دلیل انتظار منفی بیمار میشوند، دچار ترس میگردند، درمانها را رد میکنند یا داروهای خود را مصرف نمیکنند، یک آسیب اقتصادی عظیم هم ایجاد میشود.
اشپیگل: مثلاً به دلیل ترس از عوارض جانبی.
بینگل: یک نمونهی بسیار چشمگیر، واکسیناسیونها در دوران همهگیری کرونا بود. ما از مطالعات دوسوکورِ (doppelt verblindeten Studien) واکسنهای کرونا میدانیم که سه چهارمِ عوارض سیستمیک مانند سردرد، خستگی و تهوع ناشی از اثرات نوسبو بودهاند. گزارشهای رسانهای نامتوازن و مطالب شبکههای اجتماعی هم به این مسئله دامن زدند. نمونهی مشابهی را در مورد «استاتینها» (Statinen) میبینیم، داروهایی که چربیهای خاص خون را کاهش میدهند و بیماران را در برابر سکتهی قلبی یا مغزی محافظت میکنند. در اینجا هم میدانیم که بخش قابلتوجهی از عوارض جانبی مانند دردهای عضلانی از انتظارات منفی ناشی میشود.
اشپیگل: اثرات نوسبو وقتی مردم با خطرات مبهمی روبهرو هستند حتی میتوانند به شکل اپیدمی گسترش پیدا کنند. نمونههای تاریخی از چنین «هیستریهای جمعی» وجود دارد که صدها نفر را بیمار کرده است. یک نمونهی مدرن شاید «حساسیت به الکترومغناطیس» باشد – این باور که پرتوهای الکترومغناطیسی ناشی از تلفنهای همراه یا روترهای وایفای بیماریزا هستند.
بینگل: بهعنوان یک پژوهشگر، این پدیدهها برایم فوقالعاده جذاباند. حتی اگر پرتوها یا سموم علت اصلی نباشند – علائم آزاردهنده برای مبتلایان واقعی است و با رنج بزرگی همراه است. آنچه بیش از همه برایم جالب است، این است که چه مکانیسمهایی باعث میشوند اطلاعات منفی، ترسها و نگرانیها اینچنین پویا گسترش یابند. شاید از این راه بیاموزیم که چگونه میتوانیم در آینده اطلاعات مفید و قابل اعتماد را بهتر منتقل کنیم. رسانهها نیز میتوانند در این زمینه نقشی مسئولانه ایفا کنند.
گفتوگو: یولیان آِه (Julian Aé)
اشپیگل، شمارهی ۳۸ / ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵
-
|
ايران امروز |
نیره خادمی / اعتماد
گفتوگوی «اعتماد» با عضو هیات علمی دانشگاه نجفآباد درباره خطر فرونشست از گلستان و تهران تا اصفهان
بحران فرونشست در ایران جدی است. از تهران، البرز، قزوین، گلستان، مشهد تا کرمان، رفسنجان و دیگر مناطق کشور همگی وضعیت نسبتا مشابهی با آنچه در هفتههای گذشته درباره اصفهان مطرح شده، دارند. عیسی کلانتری، وزیر سابق جهاد کشاورزی چندی پیش درباره رقم نشست سالانه زمین در این شهر گفته بود که هر سال ۲۰ سانتیمتر نشست دارد و این یعنی نرخ فرونشست زمین در اصفهان هر ۵ سال یک متر است. شرایط در تهران هم نگرانکننده است.
فروردین امسال مهدی پیرهادی، رییس کمیسیون محیطزیست شورای شهر تهران با استناد به آمار سازمان نقشهبرداری کشوری، میزان فرونشست زمین در محدوده حریم جنوب غربی تهران را ۳۱ سانتیمتر اعلام کرد و حدود ۵ ماه بعد آقامیری، رییس کمیته عمران شورای شهر تهران وضعیت فرونشست در تهران را وحشتناک توصیف کرد، وضعیتی که در نامه محرمانه به دست او رسیده بود اما اجازه طرح آمار آن را نداشت.
دکتر بهرام نادی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد نجفآباد هم حالا در گفتوگو با «اعتماد» با توصیف وضعیت همتراز اصفهان و تهران در موضوع فرونشست از گلستان به عنوان استانی نام میبرد که در رتبهنخست فرونشست از نظر مساحت در کشور قرار دارد اما چون فرونشست در آن کمتر در محدودههای شهری است حساسیت چندانی نسبت به آن وجود ندارد.
او ازجمله استادانی است که سالها در زمینه فرونشست به ویژه درباره اصفهان کار کرده است و درباره برخی نتایج آن در اصفهان میگوید: «براساس محاسبات انجامشده طی سالهای گذشته اصفهان در فاصله سالهای ۱۴۰۹ تا ۱۴۱۶ با بحران جدی در منابع آب زیرزمینی روبهرو خواهد بود. روشن است که سایر استانها نیز با شرایط مشابه مواجهند، اما یا محاسبات دقیق در آنها انجام نشده یا نتایج موجود به دلیل محرمانگی منتشر نشده است. از نظر منطقی، قابل درک است که برخی نتایج پژوهشها بهطور گسترده رسانهای نشوند تا موجب تشویش اذهان عمومی نگردند. با این حال، آنچه اهمیت دارد این است که وزارت نیرو و وزارت جهاد کشاورزی چنین نتایجی را به عنوان یک هشدار جدی تلقی کنند و برای اصلاح روند موجود برنامهای عملیاتی ارایه دهند. شواهد نشان میدهد که چنین برنامهای وجود ندارد یا دستکم اجرا نشده است.»
بهرام نادی معتقد است که در حال حاضر در هیچ نقطهای از ایران وضعیت منابع آب زیرزمینی مثبت نیست؛ حتی در استان گیلان که همواره به عنوان منطقهای پرآب شناخته میشد، اگر شرایط مطلوب بود تالاب انزلی با بحران روبهرو نمیشد و سطح آب دریای خزر نیز سالانه حدود ۲۰ سانتیمتر کاهش نمییافت.از آنجا که منابع آب زیرزمینی محدودند، تداوم این روند منفی به معنای کاهش مستمر ذخایر و درنهایت پایان یافتن آنهاست، اما آنچه درنهایت این استاد دانشگاه از آن سخن گفت درباره کشاورزی و میزان مصرف در کشاورزان خرد، دانه درشتها و توجه به معیشت جایگزین بود و اینکه شکاف میان حکمرانی و مردم یکی از عوامل مهم در تشدید چنین بحرانی است.
* در هفتههای گذشته آقای دکتر کلانتری که طی سالهای گذشته هم در سازمان محیطزیست و هم وزارت جهاد کشاورزی مسوولیت داشتهاند درباره نرخ فرونشست در شهر اصفهان سخنانی مطرح کردند که بهشدت نگرانکننده بود. آیا واقعا اصفهان چنین وضعیتی دارد؟
در حال حاضر، موضوع اصلی پژوهشهای مرتبط با بحران آب بیشتر بر دشت اصفهان متمرکز است یعنی مقالات و مطالعات همکاران من در دانشگاهها بیشتر از تهران است. با این حال، باید توجه داشت که مشکل آب در تهران شدیدتر از اصفهان است و شرایطی که اکنون در اصفهان وجود دارد، تقریبا همان شرایطی است که تهران نیز با آن مواجه است.در آخرین مصاحبهها در این باره -که نقل آن به دلیل حساسیت موضوع بهطور عمومی منتشر نشد- یکی از مدیران فنی شهرداری تهران بهصراحت به بحران منابع آب زیرزمینی و محرمانه بودن آن اشاره کرده است. درحالی که در اصفهان، این موضوع بارها به شکل علنی مطرح شده و حتی از حالت محرمانه خارج شده است، در تهران هنوز کمتر بهطور عمومی درباره آن صحبت میشود.
نکته مهم این است که اگر اصفهان دچار بحران جدی منابع آب زیرزمینی است، سایر نقاط کشور هم کم و بیش همین وضعیت را دارند: تهران، البرز، قزوین، گلستان، مشهد، کرمان، رفسنجان و دیگر مناطق همگی با مشکل مشابهی روبهرو هستند. با این تفاوت که درباره اصفهان مطالعات دقیقتر و دادههای بیشتری منتشر شده و به همین دلیل وضعیت آن بهصورت حادتر در افکار عمومی بازتاب یافته است.
* طبق آخرین پژوهشها و مطالعات شرایط اصفهان را از این نظر، چطور ارزیابی میکنید؟
براساس محاسبات انجامشده طی سالهای گذشته در زمینه حجم آبهای زیرزمینی اصفهان، این شهر در فاصله سالهای ۱۴۰۹ تا ۱۴۱۶ با بحران جدی در منابع آب زیرزمینی روبهرو خواهد بود. روشن است که سایر استانها نیز با شرایط مشابه مواجهند، اما یا محاسبات دقیق در آنها انجام نشده یا نتایج موجود به دلیل محرمانگی منتشر نشده است، چون اگر تهران مشکل آب زیرزمینی نداشت همین حالا میتوانستند ۱۰۰ چاه زیرزمینی حفر کنند و آب شرب را به راحتی تامین کنند.
از نظر منطقی، قابل درک است که برخی نتایج پژوهشها بهطور گسترده رسانهای نشوند تا موجب تشویش اذهان عمومی نگردند من این را قبول دارم ولی زمانی این اتفاق میافتد که مسوولی که این هشدارها را کنترل میکند مانند وزارت نیرو و وزارت جهاد کشاورزی آن را به عنوان یک هشدار جدی تلقی کند و برای اصلاح روند موجود برنامهای عملیاتی داشته باشد. شواهد نشان میدهد که چنین برنامهای وجود ندارد یا دستکم اجرا نشده است.
بررسی روند افت آب زیرزمینی از سال ۱۳۶۱ تاکنون نشان میدهد که نرخ کاهش ذخایر همواره منفی بوده و با وجود آن، سیستم مدیریتی هیچگاه به سمت بهبود یا تعادل حرکت نکرده است. این استمرار روند منفی، نشاندهنده غفلت در سیاستگذاری و ضرورت بازنگری فوری در مدیریت منابع آب کشور است.
در مورد تهران نیز چنین وضعیتی وجود دارد، اما یا تحقیقات کافی منتشر نشده یا نتایج آن محرمانه باقی مانده است. در غیر این صورت، اگر تهران واقعا مشکل کمبود منابع آب زیرزمینی نداشت، میتوانست با حفر صدها حلقه چاه بهراحتی آب موردنیاز خود را تامین کند و اعلام کند که اساسا با بحران آب مواجه نیست.یکی از دلایل اصلی تمرکز پژوهشها بر دشت اصفهان، اهمیت تاریخی و فرهنگی این شهر است. البته این بدان معنا نیست که دیگر مناطق کشور اهمیت کمتری دارند؛ تهران نیز شهری بسیار مهم است، اما درخصوص اصفهان به دلیل این نگرانی مضاعف، دادهها و تحلیلهای بیشتری منتشر شده است.
* در سخنان آقای کلانتری گفته شده «۱۰ متر خلأ زیرزمین وجود دارد که دایما باعث فرونشست در شهرستان اصفهان میشود»واقعا ۱۰ متر خلأ زیر زمین این شهر وجود دارد؟
باید تاکید کرد که بحثها و تحلیلها باید در چارچوب علمی و کارشناسی باقی بمانند و از نگاههای غیرواقعی و غیرعلمی پرهیز شود. به بیان دیگر، مدل ذهنی ما باید مبتنی بر واقعیات علمی باشد، نه بر تصورات وهمآلود. چنین چیزی که آقای کلانتری گفت اساسا امکانپذیر نیست چون مثل یک سقف نیست که سر جای خود بماند وقتی آب از لایههای زیرزمینی خارج میشود، حفرهها و فضاهای خالی باقیمانده در خاک هم بهتدریج جمع میشود و به همین دلیل فرونشست اتفاق میافتد. اگر قرار بود سطح سر جای خود بماند و زیر آن دچار نشست شود در سطح زمین هیچ چیزی دیده نمیشد بنابراین وقتی سطح آب پایین میرود تمام توده خاک به سمت پایین حرکت میکند به ویژه اگر خاک ریزدانه باشد.
براساس دادههای ثبتشده طی سالهای گذشته، نرخ فرونشست در دشت اصفهان بین ۱۲ تا ۱۸ سانتیمتر در سال بود که الان هم همان است. این اعداد حاصل اندازهگیریهای دقیق با استفاده از سامانههایGPS با خطای کمتر از یک میلیمتر توسط سازمان زمینشناسی کشور بوده است. بیشترین نرخ فرونشست یعنی ۱۸سانتیمتر، در بخشهای شمالی دشت اصفهان و عمدتا در خارج از محدوده شهری مشاهده میشود.
در داخل محدوده شهری اصفهان، نرخ فرونشست از صفر در نواحی کوهستانی تا حدود ۱۰سانتیمتر در بخشهای شمالی شهر متغیر است. باید توجه داشت که وضعیت فرونشست در کل کشور وخیم است و محدود به اصفهان نیست و بخشهای مختلف کشور با شرایط مشابهی روبهرو هستند. برای نمونه، در استان گلستان نیز بررسیهای دقیق نشان داده است که گستره مناطق تحتتاثیر فرونشست به لحاظ مساحت حتی بیشتر از اصفهان است.
براساس مطالعاتی که حدود دو سال پیش با همکاری پژوهشگران استان گلستان انجام شد، نرخ فرونشست در برخی نقاط این استان به حدود ۱۸سانتیمتر در سال میرسد و گستره آن زیاد است. این نتایج همچنین در نقشههای ارایهشده توسط «انجمن علوم زمین آلمان» تایید شده است و براساس آن، گلستان در رتبهنخست فرونشست از نظر مساحت در کشور قرار دارد.
* پس چرا حساسیت کمتری نسبت به آن وجود دارد؟
دلیل حساسیت کمتر این است که محدوده شهری گرگان بهطور مستقیم تحتتاثیر قرار نگرفته است. فرونشستها بیشتر در زمینهای کشاورزی و بخشهای شمالی شهر (مانند محدوده فرودگاه) رخ دادهاند و بافت شهری گرگان از آسیب جدی مصون مانده است. در مقابل، در اصفهان فرونشست در محدوده شهری اتفاق میافتد و همین امر آن را به یک تهدید جدی و مخاطرهآمیز بدل کرده است. وضعیت مشهد نیز مشابه است؛ دادهها نشان میدهند که از غرب شهر تا نزدیکیهای مرکز و حتی مرقد، نرخ فرونشست بالاست. براساس اندازهگیریها، در مشهد سالانه حدود ۵ سانتیمتر فرونشست ثبت شده است، هرچند تاکنون این موضوع کمتر در سطح عمومی مطرح شده است.
در جنوب تهران، بهویژه در دشت ورامین که به جنوب کرج متصل میشود و تا جنوب قزوین امتداد مییابد، دچار فرونشست است. در این پهنه، بخشهای وسیعی سالانه بیش از ۵ سانتیمتر فرونشست را تجربه میکنند و در برخی مناطق این مقدار به حدود ۱۵ سانتیمتر یا حتی بیشتر نیز میرسد.
روند فرونشست الزاما رو به افزایش نیست؛ در برخی مناطق ممکن است این نرخ کاهش یافته یا حتی به صفر برسد. با این حال، رسیدن به صفر دو معنا دارد: یا مدیریت منابع آب بهگونهای موفق بوده که فرونشست متوقف شده است یا آنکه اساسا ذخیرهآبی باقی نمانده تا برداشت شود و در نتیجه فرونشستی رخ دهد، به همین دلیل، پیشبینی آینده این روند چندان امیدوارکننده به نظر نمیرسد.
* چه روندی ما را در این شرایط بحرانی قرار داده است؟
از منظر سیاستگذاری، یکی از نقاط انتقادی مهم به قانونگذاری و مدیریت منابع آب در کشور بازمیگردد. من از آقای دکتر کلانتری که در گذشته مسوولیت داشتند و حتی مجلس گلایه دارم، اینکه چرا در سال ۱۳۶۱ قانونی تحت عنوان «قانون توزیع عادلانه آب» در مجلس شورای اسلامی تصویب شد که به پیشنهاد دولت وقت ارایه شده بود. براساس این قانون، حدود ۱۵۰ هزار حلقه چاه غیرمجاز، تبدیل به چاه مجاز شد. در واقع، قانونی که پیش از انقلاب تحت عنوان «قانون ملی آب» شناخته میشد، برای تحقق شعارهایی نظیر خودکفایی کشاورزی به «قانون توزیع عادلانه آب» تبدیل شد درحالیکه طبق آمارهای رسمی وزارت نیرو در طول سالهای اخیر، کشور با کسری تجمعی حدود ۱۳۷میلیارد مترمکعب در آبخوانها روبهرو بوده است به این معنا که برداشت بدون جایگزینی یا تغذیه طبیعی کافی انجام شده و ذخایر زیرزمینی کشور بهشدت کاهش یافته است.
شاخص سرانه منابع آب تجدیدپذیر نیز روندی نزولی و نگرانکننده داشته است. طبق گزارش بانک جهانی، در سال ۱۳۵۰ سرانه منابع آب تجدیدپذیر برای هر نفر در ایران ۲۷۲/۴ متر مکعب بود. این رقم در سال ۱۴۰۳ (معادل ۲۰۲۲ میلادی) به حدود ۴۹۰/۱مترمکعب کاهش یافته و در برخی مناطق کشور، بهویژه در دشتهای بحرانی، این میزان به کمتر از ۵۰۰ متر مکعب نیز رسیده است.
ازسوی دیگر، نسبت برداشت آب به منابع آب تجدیدپذیر حدود ۷۵درصد برآورد میشود؛ رقمی که کشور را در محدوده «تنش آبی شدید» و نزدیک به «تنش آبی بسیار شدید» قرار میدهد. این شاخصها نشاندهنده بحرانی بودن وضعیت منابع آبی کشور و ضرورت بازنگری فوری در سیاستهای مدیریتی و الگوی مصرف است.براساس دادههای وزارت نیرو تحت عنوان «کسری آبخوانها و منابع آب زیرزمینی»، شواهد نشان میدهد که کشور در یک مسیر کاملا منفی در مدیریت منابع آبی قرار گرفته است. در هیچ نقطهای از ایران وضعیت منابع آب زیرزمینی مثبت نیست؛ حتی در استان گیلان که همواره به عنوان منطقهای پرآب شناخته میشد، اگر شرایط مطلوب بود تالاب انزلی با بحران روبهرو نمیشد و سطح آب دریای خزر نیز سالانه حدود ۲۰ سانتیمتر کاهش نمییافت.
از آنجا که منابع آب زیرزمینی محدودند، تداوم این روند منفی به معنای کاهش مستمر ذخایر و درنهایت پایان یافتن آنهاست. موضوع از نظر علمی پیچیدگی چندانی ندارد: اگر حجم آب موجود مشخص باشد و در نرخ افت سالانه ضرب شود، بهوضوح میتوان پیشبینی کرد که در یک بازه زمانی مشخص، ذخیره آبخوان به پایان خواهد رسید.
* آیا این اطلاعات و دانش در گذشته به این معنا وجود نداشته است و مسوولان آن دوران میتوانند ادعا کنند که گزارش یا هشدار گستردهای در دوران مدیریت آنها وجود نداشته است؟
براساس اسناد موجود، دشت اصفهان از سال ۱۳۴۶ به لحاظ حفر چاههای جدید بهطور رسمی ممنوع اعلام شده است، بنابراین آنچه امروز به عنوان بحران آب در این منطقه مطرح میشود، موضوع تازهای نیست؛ بلکه مسالهای است که از دههها قبل شناخته شده بود. همین وضعیت در تهران نیز صادق است. آنچه امروز به عنوان «کشف» مطرح میشود، نه اصل بحران، بلکه صرفا بیان کمی و دقیق آن در قالب آمار و ارقام است.
این وضعیت نشاندهنده نوعی بیمسوولیتی در سیاستگذاریهای گذشته است. نمیتوان گفت که در آن زمان دانش کافی وجود نداشته یا کسی نمیدانسته که این روند به بحران ختم خواهد شد؛ چراکه از همان زمان، رشد مصرف، توسعه صنعتی و فشار بر منابع آبی کاملا مشهود بود. مشابه همین روند را میتوان در حوزه برق و انرژی نیز مشاهده کرد؛ همگان میدانستند که با افزایش مصرف و فرسودگی نیروگاهها، راندمان کاهش خواهد یافت، اما تصمیمگیری کلان و پیشگیرانهای صورت نگرفت.
در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دشت توکیو شرایط مشابهی با وضعیت کنونی دشت اصفهان داشت و با مشکل فرونشست زمین روبهرو بود، اما در سال ۱۹۷۰ تصمیمات اصلاحی اتخاذ شد و این مشکل بهتدریج مدیریت گردید، بنابراین تجربه و دانش لازم در این زمینه وجود دارد. چند سال قبل در گفتوگویی با یک خبرنگار ژاپنی همین موضوع را مطرح کردم. او پرسید: «آیا ما میتوانیم در این زمینه کمکی به ایران کنیم؟» در پاسخ گفتم: «کمک شما نه تنها ضروری نیست، بلکه ممکن است برای ما دردسرساز شود.» وقتی علت را جویا شد، توضیح دادم که شما در گذشته نیروگاه سیکل ترکیبی همدان را (حدود سال ۱۹۶۶) به ایران فروختید و پس از آن شرکت دیگری نیز در این زمینه وارد شد. درحالی که خود شما تجربه زیسته و دانش مرتبط داشتید، اما ما در ایران نمیدانستیم چه تبعاتی در انتظارمان خواهد بود.
نتیجه آن خرید و بهرهبرداری، فرونشستهای گستردهای بود که امروز در اطراف نیروگاه همدان شاهد آن هستیم. در اطراف نیروگاه برق همدان، حفرهها و فروچالههای متعددی ایجاد شده است. پیش از احداث نیروگاه، سطح آب زیرزمینی در این منطقه در عمق حدود سه متری قرار داشت، اما اکنون به ۱۲۰ متر رسیده است. در واقع ما در همدان برای تامین آب باید به اعماق بسیار زیاد مراجعه کنیم. آنچه انجام دادیم به نام توسعه بود، اما در عمل موجب تشدید بحران آب شد. نیروگاهی که در آنجا فعال است، برای تولید برق به مصرف حجم عظیمی از آب نیاز دارد؛ آبی که تبخیر میشود تا سیکل تولید برق کامل شود. حال اگر منابع آبی موجود نباشد، این چرخه بهطور کامل مختل خواهد شد.
مشکل زمانی حادتر میشود که دستگاههای متولی اعلام میکنند توان یا بودجه لازم برای مدیریت منابع را ندارند. اگر کمبود بودجه مطرح است، چرا مجوز احداث کارخانههای سیمان یا فولاد صادر میشود که با راندمانی پایین، کمتر از ۵۰درصد، فعالیت میکنند و خود به مصرف بالای انرژی و آب دامن میزنند؟ منطقیتر آن بود که بهجای توسعه صنایع پرمصرف و کمبازده، همان منابع محدود به بهبود راندمان نیروگاهها یا مدیریت پایدار منابع اختصاص داده میشد.این مسائل نشان میدهد که مدیریت یکپارچه و کلان در حوزه آب و انرژی کشور وجود ندارد. در غیر این صورت، لازم نبود که امروز همان نکاتی را تکرار کنیم که دههها پیش نیز مطرح میشد، بیآنکه تغییری در روندها مشاهده شود.
* ادامه چنین وضعیتی چه شرایطی را در آینده رقم خواهد زد؟
پیامد چنین وضعیتی روشن است: اگر در استانهایی مانند گلستان با بحران آب روبهرو شویم، زنجیره تامین غذایی کشور دچار اختلال جدی خواهد شد. در اصفهان نیز فقدان جریان دایمی زایندهرود، این واقعیت تلخ را آشکار کرده است. حتی اگر خوشایند نباشد، باید پذیرفت که زایندهرود خشک شده است. در بهترین حالت، سالانه تنها ۱۰ تا ۲۰ روز جریان آب برای مصارف کشاورزی برقرار میشود، درحالی که در گذشته همین رودخانه آبخوانهای پاییندست را تغذیه میکرد اما اکنون این امکان وجود ندارد. آمارها نشان میدهد سالانه حدود یک میلیارد و دویست میلیون متر مکعب آب زیرزمینی در این منطقه برداشت میشود.
* در این مدت بارها از کشاورزی به عنوان متهم ردیف اول چنین وضعیتی یاد شده است. نظر شما در این باره چیست؟
از منظر تحلیلی، متهم ردیف اول بحران آب در ایران، دیدگاه ما به کشاورزی و بهطور کلی حکمرانی آب است. نیاز به غذا همانند نیاز به هوا از ضروریترین نیازهای اولیه انسان است و تعطیل کردن کشاورزی عملا غیرممکن است، اما واقعیت این است که از سال ۱۳۶۱ بهوضوح روند افت منابع آب زیرزمینی آغاز شد و استمرار این روند منفی نشان میداد که شیوههای مورد استفاده در کشاورزی نادرست بودهاند. در چنین شرایطی، ضروری بود که سرمایهگذاریها در جهت اصلاح و بهینهسازی مصرف آب در بخش کشاورزی صورت گیرد. هرچند اقداماتی انجام شده، اما این اقدامات متناسب با شدت بحران و نرخ افت آب زیرزمینی نبوده است و نتوانسته روند منفی را اصلاح کند.
بخش کشاورزی را میتوان «مظلومترین»یا بهبیان دیگر «حساسترین» بخش در این بحران دانست که باید به داد آن میرسیدیم و روند آن را اصلاح میکردیم اما آن را رها کردیم. این بخش بیشترین وابستگی را به منابع آب زیرزمینی دارد؛ بهگونهای که بیش از ۹۰درصد مصرف آب زیرزمینی به کشاورزی اختصاص دارد. این درحالی است که اگر تنها ۱۰درصد صرفهجویی در مصرف آب کشاورزی حاصل شود، میتوان بخش عمدهای از مشکل آب شرب کشور را برطرف کرد، به همین دلیل است که برخی کارشناسان در مصاحبههای خود عنوان میکنند: «ما مشکل آب نداریم، مشکل مدیریت داریم.»
* البته در این زمینه دیدگاههای متفاوتی وجود دارد و گفته میشود که بحران آب و مساله کشاورزی بیشتر به علت مصرف دانهدرشتهایی است که به باندهای قدرت مرتبط هستند و کشاورزان خرد، تاثیر چندانی در این بحران ندارند.
این تحلیل در برخی مناطق ممکن است صحیح باشد، اما تعمیم آن به همه دشتها دقیق نیست. به عنوان نمونه، در دشت اصفهان ساختار کشاورزی عمدتا متشکل از کشاورزان خرد است و کشاورزان بزرگ یا به اصطلاح «دانهدرشت» حضور چندانی در آنجا ندارند، درحالی که در استان خوزستان شرایط متفاوت است. اگر به نقشههای کشاورزی این استان نگاه کنیم، مزارع نیشکر با ابعاد وسیع -در حدود ۱۳ در ۲۰ یا ۲۵ کیلومتر- به صورت یکپارچه دیده میشوند. این مساحت تقریبا معادل بخش بزرگی از شهر تهران است. چنین ابعادی از کشاورزی، بهطور طبیعی مصرف آب بسیار بالایی دارد، بنابراین سرمایهگذاری در بهینهسازی مصرف آب در این بخشها میتواند تاثیر چشمگیری بر کاهش فشار بر منابع آبی داشته باشد؛ بیآنکه الزاما حذف این فعالیتها مدنظر باشد.در مقابل، در اصفهان سالانه حدود یک میلیارد و دویست میلیون مترمکعب برداشت آب زیرزمینی در دشتهای پاییندست زایندهرود صورت میگیرد. این واقعیت نشان میدهد که کشاورزی در این منطقه، با توجه به محدودیتهای منابع، شاید فعالیتی معقول و پایدار نباشد. با این حال، نمیتوان صرفا با صدور دستور یا اجبار به کشاورزان تحمیل کرد که چه محصولی بکارند یا نکارند.
* تغییر الگوی کشت و اشتغال موضوع مهمی است اما چرا به آن پرداخته نشده یا اگر پرداخته شده نتیجه لازم را نداشته است؟
یکی از عوامل مهم در تشدید بحران، شکاف میان حکمرانی و مردم است. کشاورزان معیشت روزانه خود را وابسته به منابع آب موجود میدانند و در شرایطی که اقتصاد خانوار بهشدت شکننده است، تغییر الگوی کشت برای آنان دشوار یا حتی غیرممکن به نظر میرسد. جامعهشناسان نیز تاکید میکنند که نمیتوان بهسادگی کشاورز را قانع کرد که بهخاطر آیندهای مبهم، معیشت امروز خود و خانوادهاش را به خطر بیندازد، بنابراین شرط لازم برای اصلاح الگوی مصرف در بخش کشاورزی، ایجاد سازوکارهایی برای تامین معیشت جایگزین و حمایت اقتصادی از کشاورزان است؛ در غیر این صورت، هر سیاستی در عمل با شکست روبهرو خواهد شد.تغییر الگوی کشت و مدیریت کشاورزی و مصرف آب روندی بسیار پیچیده، غیرخطی و چندوجهی است و تحقق آن به زمان طولانی نیاز دارد. این فرآیند به هیچوجه ساده و خطی نیست و در بسیاری کشورها نیز سالها زمان برده تا تغییرات پایدار شکل بگیرد و اینکه اصلا ما برای آن وقت گذاشتهایم؟
البته نمیتوان گفت که هیچ تغییری در کشور ما رخ نداده است. برای نمونه، در برخی مناطق الگوی کشت از یک دوره کشت به سه دوره افزایش یافته و اقداماتی تحت عنوان بهینهسازی نیز صورت گرفته است. با این حال، نتیجه نهایی این تغییرات، افزایش تعداد کشتها و برداشتها بوده و در عمل همان میزان یا حتی بیشتر از منابع آب مصرف شده است. این نشان میدهد که موضوع بسیار پیچیدهتر از آن است که تنها با شعار «بهینهسازی» بتوان آن را حل کرد.
برای نمونه، در دشت دامنه بسیاری از چاههای کمعمق که در گذشته نزدیک سطح آب زیرزمینی قرار داشتند، به دلیل افت شدید سطح آب از مدار خارج شدهاند و دیگر امکان کشت وجود ندارد. در نتیجه، بسیاری از زمینها رها شده و از چرخه تولید خارج گردیدهاند. این روند نشان میدهد که ما در یک مسیر منفی و درنهایت در مسیر تهی شدن منابع حرکت میکنیم.
* در حال حاضر کدام مناطق اصفهان آسیبپذیری بیشتری در برابر فرونشست دارند و در این میان سهم محوطههای تاریخی چقدر است؟
در زمینه فرونشست، دادهها حاکی از آن است که در اکثر مناطق مرکزی اصفهان نرخ فرونشست بین ۲ تا ۶سانتیمتر در سال متغیر است. این پدیده سازههای تاریخی شهر را بهشدت تهدید میکند؛ بناهایی چون مسجد جامع عباسی، مسجد سید، مسجد علیقلیآقا، مسجد جامع عتیق و حدود ۶۰۰۰ بنای تاریخی دیگر در اصفهان کم و زیاد تحت تاثیر این پدیده قرار دارند. در مقابل، در بخشهای جنوبی شهر، نظیر محدوده خیابان نظر و کلیساها، نرخ فرونشست پایینتر است و آثار کمتری بر سازهها وارد میشود.
علت تفاوت نرخ فرونشست در مناطق مختلف اصفهان به ضخامت آبرفتها بازمیگردد. در بخش شمالی، بهویژه در محدوده حبیبآباد، ضخامت خاک حدود ۳۰۰ متر است، درحالی که در مناطق جنوبی این ضخامت ممکن است تنها ۱۰متر باشد، به همین دلیل، هرچه ضخامت خاک بیشتر باشد، اثرات افت سطح آب زیرزمینی شدیدتر بوده و در نتیجه نرخ فرونشست بالاتر خواهد بود؛ برعکس، در مناطقی با لایههای نازکتر خاک، تأثیر این پدیده کمتر است.
-
|
ايران امروز |
دیوید لاهنو و جاشوا چافین
وال استریت ژورنال – ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵
در روزهای پس از حملات تروریستی ۷ اکتبر ۲۰۲۳ توسط حماس علیه اسرائیل، ساختمان امپایر استیت، برج ایفل و دروازه براندنبورگ با نورهای آبی و سفید، رنگ پرچم اسرائیل، روشن شدند؛ نشانهای از اینکه بسیاری از کشورهای غربی در کنار اسرائیل ایستاده بودند، پس از آنکه این کشور بدترین تلفات یهودیان از زمان هولوکاست را تجربه کرده بود.
اما در نزدیک به دو سال گذشته، عملیات مستمر اسرائیل در غزه این همدلی را فرسوده و اکنون این کشور را در آستانه تبدیل شدن به یک دولت منفور، حتی در میان متحدان قدیمیاش، قرار داده است. حملات مکرر نظامی در غزه دهها هزار غیرنظامی را کشته، صدها هزار نفر را آواره کرده و به گسترش گرسنگی و احتمالاً قحطی انجامیده است. همه اینها در عصری رخ داده که شبکههای اجتماعی هر روز تصاویر ویرانی را بر صفحه میلیاردها تلفن همراه در سراسر جهان به نمایش میگذارند.
«اسرائيل جنگ بر سر قلبها و ذهنها باخته شده است.» هاوارد وولفسون، استراتژیست باسابقه حزب دموکرات آمریکا، اخیراً در یک پادکست چنین گفت. او افزود: «واقعیت این است که افکار عمومی بسیار سریع و بهشدت علیه اسرائیل در حال تغییر است.»
حمله این هفته اسرائیل به رهبری سیاسی حماس در قطر، تازهترین اقدام بحثبرانگیز دولتی است که به رهبری نخستوزیر بنیامین نتانیاهو هرچه بیشتر در حمله به دشمنانش، بدون توجه به افکار عمومی جهانی، جسور شده است. اسرائیل پیشتر ترورهای هدفمند در کشورهایی چون لبنان و ایران انجام داده بود، اما این بار حمله در قلمرو یک متحد آمریکا صورت گرفت و رهبران حماس را هدف گرفت که گرد هم آمده بودند تا درباره طرح آتشبس آمریکا برای غزه گفتوگو کنند. پیام این اقدام روشن بود: اسرائیل در حال حاضر علاقهای به مذاکره ندارد.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، گفت که با تمایل اسرائیل برای نابودی حماس همدردی میکند، اما بهشدت این حمله را محکوم کرد و گفت که این اقدام «منافع آمریکا یا اسرائیل را پیش نمیبرد.» آلمان و بریتانیا این حمله را محکوم کردند و کانادا اعلام کرد که در حال «ارزیابی روابط خود» با اسرائیل است.
ترامپ در کنار بسیاری از متحدان دیرینه اسرائیل نگران آسیب دیدن وجهه این کشور بهعنوان تنها دموکراسی در خاورمیانه است. او هفته گذشته گفت: «ممکن است آنها در جنگ پیروز شوند، اما در جنگ روابط عمومی در جهان برنده نیستند، و این دارد به آنها ضربه میزند.»
امروز ۶۰ درصد آمریکاییها میگویند با اقدامات نظامی اسرائیل در غزه مخالفند. تنها ۳۲ درصد موافقند، در حالی که این میزان در ماه پس از ۷ اکتبر بیش از ۵۰ درصد بود. برای نخستین بار از سال ۲۰۰۱ که این پرسش مطرح شد، شمار آمریکاییهایی که میگویند با فلسطینیان همدلی دارند (۳۷ درصد) از کسانی که با اسرائیل همدلی دارند (۳۶ درصد) بیشتر شده است. نیمی از جمهوریخواهان یا حامیان جمهوریخواه زیر ۵۰ سال نیز اکنون میگویند دیدگاهی منفی نسبت به اسرائیل دارند.
در سراسر اروپا، اسرائیل اکنون پایینترین سطح محبوبیت خود را تجربه میکند. نزدیک به نیمی از بزرگسالان بریتانیایی میگویند اسرائیل با فلسطینیها همانگونه رفتار میکند که نازیها با یهودیان در هولوکاست رفتار کردند، و نگرشهای یهودستیزانه در بریتانیا طی پنج سال گذشته دو برابر شده است. جنگ جاری موجب افزایش موج یهودستیزی در سراسر جهان شده و زندگی میلیونها یهودی را دشوارتر کرده است، در حالی که پرسشی ناخوشایند درباره فلسفه صهیونیسم پیش میکشد: آیا باید حفاظت از یهودیان در اسرائیل به بهای قرار گرفتن یهودیان در دیگر نقاط جهان در معرض تهدیدهای تازه تمام شود؟
اسرائیل در کوتاهمدت با نابود کردن حماس در غزه و حزبالله در لبنان و نیز عقب راندن برنامه هستهای ایران، خود را امنتر کرده است. اما بسیاری از تحلیلگران معتقدند دو سال اخیر جنگ میتواند امنیت بلندمدت این کشور را تضعیف کند، زیرا خصومت در جهان عرب و اسلام، از جمله در میان کشورهای معتدل خلیج فارس، تشدید شده و حمایت متحدان اسرائیل بهویژه آمریکا، بریتانیا و آلمان رو به کاهش گذاشته است.
مایکل کوپلُو از «انجمن سیاست اسرائیل» در واشنگتن میگوید: «وقتی جنگ متوقف شود، اوضاع به حالت پیشین باز نخواهد گشت. تصویر مردم از اسرائیل بهگونهای پایدار تغییر خواهد کرد و این تغییر انواع پیامدها را برای اسرائیل در حوزههای اقتصادی، دیپلماتیک و نظامی در پی دارد.»
تظاهرات طرفداری از فلسطینیها در ملبورن استرالیا
پیامدهای این روند برای سیاست آمریکا میتواند بسیار عمیق باشد. کوپلُو معتقد است که مناقشه اسرائیل و فلسطین به بزرگترین مسئله سیاست خارجی دموکراتها در انتخابات ریاستجمهوری آینده بدل خواهد شد و دولت بعدی دموکراتها ـــ هر زمان که بر سر کار بیاید ـــ ممکن است فروش سلاح به اسرائیل را محدود کند. استراتژیستهای دموکرات همچنین نگرانند که نامحبوب شدن اسرائیل، شانس جاش شاپیرو، فرماندار یهودی ایالت پنسیلوانیا و یکی از حامیان دیرین اسرائیل، را در صورت تلاش برای کسب نامزدی حزب دموکرات در انتخابات ۲۰۲۸ نابود کند.
از «داوود» تا «جالوت»
افول جایگاه اسرائیل همچنین به ظهور زهران ممدانی، سیاستمدار ۳۳ ساله سوسیالیست و از منتقدان صریح اسرائیل، دامن زده است؛ کسی که در حال حاضر بخت اول پیروزی در انتخابات شهرداری نیویورک در نوامبر به شمار میرود. این امر او را به نخستین شهردار مسلمان شهری بدل خواهد کرد که پس از تلآویو دومین جمعیت بزرگ یهودیان در جهان را در خود جای داده است. بردلی توسک، استراتژیست سرشناس دموکرات، میگوید: «میتوانم استدلال کنم که اگر نتانیاهو نبود، ممدانی هم نبود.» در همین حال، چهرههای برجسته جنبش «اول آمریکا» (MAGA) متعلق به ترامپ، از جمله تاکر کارلسون و استیو بنن نیز علیه اسرائیل موضع گرفتهاند.
اسرائیل همواره نسبت به نحوه برداشت جهانی از خود حساس بوده است. بخشی از این حساسیت ناشی از نیاز یک کشور کوچک در منطقهای خصمانه به داشتن متحدان قدرتمند است. اما از جنبه عاطفی نیز برای تنها کشور یهودی جهان مهم است که جایگاهی پذیرفتهشده در جهان داشته باشد. اکنون جنگ، هر دوی این اهداف را در معرض خطر قرار داده است.
چندین کشور غربی که سنتاً روابط دوستانهای با اسرائیل داشتهاند ـــ از جمله فرانسه، بریتانیا، کانادا، استرالیا و بلژیک ـــ قصد دارند در اواخر این ماه بهطور رسمی کشوری به نام فلسطین را به رسمیت بشناسند؛ اقدامی که سالها در برابر آن مقاومت کرده بودند. مقامهای اسرائیلی میگویند این امر در جهان عرب بهمثابه پاداشی برای حمله حماس تلقی خواهد شد. آلمان، دومین تأمینکننده بزرگ تسلیحات اسرائیل، بخشی از صادرات سلاح خود به این کشور را متوقف کرده است.
جورجیا ملونی، نخستوزیر ایتالیا و یکی از حامیان دیرینه اسرائیل، اخیراً گفت: «ما در دفاع از اسرائیل تردید نکردیم، اما در عین حال اکنون نمیتوانیم در برابر واکنشی که بسیار فراتر از اصل تناسب بوده، سکوت کنیم.»
دهها دانشگاه، عمدتاً در اروپا، روابط خود را با دانشگاههای اسرائیل قطع کردهاند. رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه تلآویو میگوید نوعی بایکوت خزنده در حوزه پزشکی علیه اسرائیل در حال شکلگیری است، از جمله محروم کردن پزشکان اسرائیلی از فرصتهای کارآموزی در خارج.
در سال ۲۰۱۹ اسرائیل میزبان مسابقه سالانه آواز یوروویژن بود. «در آن زمان»، آمیت سگال، روزنامهنگار اسرائیلی، در یک پادکست اخیر یادآوری کرد: «اسرائیل کشوری بود که بهعنوان مقصد گردشگری معرفی میشد. در لندن یا پاریس میتوانستید آگهیهایی برای سفر به اورشلیم یا تلآویو ببینید. اما امروز، اسرائیل مترادف با غزه، قحطی و گرسنگی است.» انجمن پخش اروپا قرار است در دسامبر رأیگیری کند که آیا اسرائیل را از یوروویژن کنار بگذارد یا نه؛ ایرلند اعلام کرده اگر اسرائیل شرکت کند، این کشور شرکت نخواهد کرد. انجمن مربیان فوتبال ایتالیا نیز خواستار تعلیق اسرائیل از عضویت در فدراسیون جهانی فوتبال (فیفا) شده است.
مردم مسنتر بیشتر احتمال دارد اسرائیل را همچون کشوری جوان و جسور به یاد بیاورند که برای بقا در برابر همسایگان خصمانهاش و همچنین در برابر تروریسم فلسطینی ـــ از المپیک ۱۹۷۲ مونیخ تا انتفاضههای اول و دوم ـــ میجنگید. آنها همچنین ممکن است به خاطر داشته باشند که رهبران فلسطینی بارها پیشنهاد تشکیل کشوری در کرانه باختری و غزه را رد کردند.
بحران گرسنگی در غزه
اما نسل جوانتر، اسرائیل را بیشتر بهعنوان مجری اشغال خشن سرزمینهای فلسطینی میبیند. همزمان، سیاست داخلی اسرائیل به سمت راست حرکت کرده و ایده الحاق دائمی کرانه باختری ـــ که بیشتر اسرائیلیها از آن با نامهای کتاب مقدسی یهودا و سامره یاد میکنند ـــ از حاشیه به جریان اصلی سیاست منتقل شده است. در نتیجه، اسرائیل اکنون کمتر شبیه داوود و بیشتر شبیه جالوت دیده میشود.
در مناقشات گذشته با حماس، نتانیاهو استدلال میکرد که دیدگاه جهانی نسبت به اسرائیل همیشه پس از پایان درگیریها بهبود مییابد، اما این جنگ بسیار طولانیتر از جنگهای قبلی ادامه یافته است. به نظر میرسد بسیاری از اسرائیلیها از توضیح و دفاع از خود دست کشیدهاند و متقاعد شدهاند که جهان همواره علیه آنها جانبداری خواهد کرد. آنان به اتهام «نسلکشی» اشاره میکنند که تقریباً بلافاصله پس از آغاز حمله متقابل اسرائیل مطرح شد.
بسیاری از دوستان اسرائیل، از جمله یهودیان، از بیتوجهی این کشور به تصویر جهانیاش ناراحتند. وولفسون میگوید: «یا آنها نمیفهمند چه اتفاقی دارد میافتد، یا پیامدهای آنچه در حال رخ دادن است را درک نمیکنند.»
در هر جنگی دو میدان وجود دارد: میدان نبرد واقعی که در آن جنگ صورت میگیرد، و جنگ اطلاعات و روابط عمومی برای به دست آوردن قلبها و ذهنها. در جنگ غزه، اسرائیل بهوضوح در میدان نبرد نظامی دست بالا را دارد، اما در عرصه اطلاعاتی با موانع بسیار بزرگتری روبهرو است.
کشتارهای ۷ اکتبر و ابعاد گسترده و وحشیانه آن تنها یک روز به طول انجامید، در حالی که واکنش نظامی اسرائیل نزدیک به دو سال ادامه یافته است. معدود تصاویر عمومی از حمله حماس ظرف چند روز جای خود را به تصاویر ویرانی در غزه و اجساد غیرنظامیان داد؛ تصاویری که اکنون ۲۳ ماه است بارها و بارها تکرار میشوند.
شیمعون (شلومو) بنعامی، وزیر خارجه پیشین اسرائیل، نوشت: «اسرائیل ماهیت میدانهای نبرد امروز را درونی نکرده است؛ میدانهایی که اکنون شامل عرصههای عمومی جهانی و گرداب آشفته رسانههای اجتماعی نیز میشود ـــ عرصههایی که در آنها، حماس، طراح یکی از شنیعترین حملات تروریستی در یادها، امروز بهعنوان نماد مقاومت قهرمانانه دیده میشود.»
«انزوا مهم است»
تصویر جنگ در داخل اسرائیل با آنچه در خارج دیده میشود بسیار متفاوت است. تلویزیون اسرائیل به ندرت تصاویری از اجساد فلسطینیان در غزه نشان میدهد؛ در عوض، توجه اسرائیلیها عمدتاً بر درام ادامهدار گروگانها متمرکز بوده است (۲۵۱ نفر به اسارت گرفته شدند و ۴۸ نفر همچنان در بند هستند، که تنها ۲۰ نفر از آنها زندهاند). در نتیجه، بسیاری از اسرائیلیها نمیفهمند چرا جهان تا این حد خشمگین است، بهویژه با این استدلال که حماس آغازگر درگیری بود.
پیتر لرنر، سخنگوی پیشین ارتش اسرائیل، میگوید اسرائیل استدلالهای محکمی برای مقابله با اتهامات جنایات جنگی یا نسلکشی در غزه دارد. او میگوید اگر بیش از ۶۰ هزار فلسطینی کشته شدهاند و یکسوم آنها از نیروهای حماس بودهاند، این نسبت تلفات غیرنظامی در مقایسه با دیگر جنگهای مدرن، بهویژه در مناطق پرجمعیت شهری که پناهجویان جایی برای فرار ندارند، نسبتاً پایین است. با این حال، لرنر اذعان دارد که این استدلالها در برابر تصاویر دلخراش رنج مردم فلسطین کارایی چندانی ندارد.
اتهام نسلکشی با توجه به سخنان مقامهای اسرائیلی پس از ۷ اکتبر اعتبار بیشتری یافته است. در اواخر ۲۰۲۳، آفریقای جنوبی پروندهای علیه اسرائیل در دیوان بینالمللی دادگستری گشود و از سخنان وزیران دولت اسرائیل بهعنوان شواهد نیت نسلکشی استفاده کرد. نتانیاهو در نامهای خطاب به سربازان ارتش، دشمن باستانی بنیاسرائیل در کتاب مقدس، «عمالیق» را یادآور شد و از آنان خواست «هیچکس را زنده نگذارند.» یوآو گالانت، وزیر دفاع، گفت اسرائیل با «حیوانات انسانی» میجنگد و وعده داد که هیچ برق، غذا یا آبی وارد غزه نخواهد شد. او گفت: «ما همه چیز را نابود خواهیم کرد.»
لرنر میگوید دولت اسرائیل فاقد روایت منسجم و هماهنگی درباره علت جنگ در غزه بوده است. اهداف رسمی، یعنی آزادسازی گروگانها و پایان دادن به حاکمیت حماس در غزه و جایگزین کردن آن با نهادی غیرتهدیدآمیز، بارها با اظهارات مقامهای مختلف اسرائیل درباره بیرون راندن فلسطینیان از غزه یا الحاق کرانه باختری تضعیف شده است. او میگوید: «شما نیازمند یک هدف نهایی روشن، دستیافتنی و قابل درک هستید که در میان همه نهادهای دولتی هماهنگ باشد. در غیر این صورت، هر کس راه خودش را میرود و همین باعث سردرگمی و بیاعتمادی در میان متحدان اسرائیل میشود.»
سگال، روزنامهنگار اسرائیلی، برآورد کرده است که جنگ تاکنون برای اسرائیل ۳۰۰ میلیارد شِکِل (حدود ۸۹ میلیارد دلار) هزینه داشته است. اما او تردید دارد که حتی یک میلیارد شِکِل صرف ابتکارات روابط عمومی شده باشد، مانند دعوت از هیأتهای سیاستگذاری یا فعالان شبکههای اجتماعی به اسرائیل.
الیاهو استرن، استاد تاریخ یهود در دانشگاه ییل، میگوید که اسرائیل در گذشته از لحاظ راهبردی هوشمند عمل میکرد و میان خواستههای خود و واقعیتهای پیرامونی موازنه برقرار میساخت. او یادآور میشود که این کشور در سال ۱۹۴۸، هنگام تأسیس، طرح تقسیم سازمان ملل را پذیرفت، طرحی که سرزمینی بسیار کمتر از آنچه میخواست به اسرائیل اختصاص میداد ـــ چیزی که رهبران فلسطینی حاضر به انجامش نشدند. در دهههای بعد، اسرائیل وارد مصالحههایی شد و زمینهای بهدستآمده در جنگ را با صلح مبادله کرد.
اما هدف اعلامشده جنگ کنونی ـــ نابودی توان نظامی و حکومتی حماس ـــ برخلاف آن عملگرایی گذشته است. استرن میگوید: «اسرائیل هرگز پیشتر از چنین زبان حذفگرایانهای استفاده نکرده بود. هیچگاه نگفته بود که ایران را از بین خواهد برد. شما قرار نیست همه دشمنانتان را نابود کنید. باید این چالشها را مدیریت کنید.»
از نظر راهبردی، به گفته استرن، سود حاشیهای کشتن شمار بیشتری از نیروهای حماس باید در برابر خطرات راهبردی تداوم جنگ در غزه سنجیده شود. اگر دیوان بینالمللی دادگستری حکم دهد که اسرائیل مرتکب نسلکشی شده است، شاید اسرائیلیها این حکم را رد کنند. اما چه خواهد شد وقتی یک سرباز پیشین ارتش اسرائیل بخواهد از اروپا یا آمریکای جنوبی عبور کند؟
استرن میگوید: «اسرائیل کشوری کوچک است؛ انزوا اهمیت دارد.» او تأکید میکند که دولت اسرائیل در خواست خود برای ریشهکن کردن حماس محق است، اما «این محق بودن چه ارزشی دارد اگر در نهایت تنها و منزوی بمانید؟»
لرنر، سخنگوی پیشین ارتش اسرائیل، اینگونه جمعبندی میکند: «حماس در وضعیت کنونی هیچ تهدید راهبردی برای اسرائیل ایجاد نمیکند. این گروه فقط از تداوم جنگ سود میبرد، جنگی که اسرائیل را بیش از پیش منزوی میکند، بیاعتمادی در منطقه را عمیقتر میسازد و روند عادیسازی روابط با عربستان سعودی و دیگر کشورها را برای همیشه از مسیر خارج میکند. بنابراین، از دید حماس، این گروه در دستیابی به اهداف راهبردی خود موفق بوده است.»
-
|
ايران امروز |
متن زیر سخنان توجیهی مسئول پروندهی سیدمصطفی تاجزاده در سازمان اطلاعات سپاه، در جمع فعالان رسانهای اصولگرا است که حدود یکماه پس از بازداشت وی در ۱۷ تیرماه ۱۴۰۱ و اندکی پیش از جنبش مبارک «زن زندگی آزادی» ایراد شده است. نظر به اطلاعات و نیز اعترافات مهمی که مقامات سازمان اطلاعات سپاه در این سخنرانی ارائه کردهاند، کانال تحکیم ملت اقدام به بازنشر متن کامل سخنان مینماید. لازم به یادآوری است که چکیده این جلسه، در اسناد هک شده و منتشر شده در جریان جنبش مهسا، منتشر شده بود.
تلگرام تحکیم ملت
***
ما یک تجربهی موفقی با دوستان داشتیم در موضوعات مختلف از پروندههای مختلفی که داشتند. آخرین پرونده مربوط به رعیت بود. انصافا دوستان خوب کار کردند و بازخورد خوبی داشت و خیلی راضی بودند و گفتند فشاری که برای نقض حکم ایشان بود با عملیات رسانهای که دوستان جبههی انقلاب داشتند تقریبا ناممکن شد و چیزی که مد نظر بود انجام شد. در جریان بازداشت تاجزاده رسانههای جبههی انقلاب مقداری سردرگم بودند، روزهای اول تقریبا سکوت بود و کم کم شبهات و سوالاتی مطرح شد که چه ضرورتی داشت ایشان بازداشت بشود و در واقع بازداشت ایشان باعث انسجامبخشی به جریان اصلاحات بود، جریان اصلاحاتی که خودش اختلافات جدی دارند. جریان کارگزاران، روحانیون، حزب اتحاد، و اینها. بعد هم میگفتند تاجزاده سالها هست که این حرفها را میزند و خطری که نظام را تهدید کند نداشته، در واقع یک نماد آزادی مثلا هست و شبهات متعددی که مطرح شد.
آقای تاجزاده چند سالی بود فعالیتهایی شروع کرده بود با یک شیبی آرام و ملایم ولی افزایشی و تصاعدی و در هر حال فضای رسانهای را تند میکرد. کاری که ابتدا بنا داشتیم بکنیم این بود که رهایش کنیم و خیلی به پر و پاش نپیچیم، چون قابل مذاکره نیست. ایشان اهل تعامل نبود و نمیشد با ایشان صحبت کرد، آدم لجوج و یک دندهای که قابل هضم هم نبود؛ لذا قرار بود رها کنیم مصطفی را. مصطفی روند افزایشی را طی میکرد و داشت بهخصوص برای جوانان و نسل سوم اصلاحات نقش خط شکن، مرجع و یک آدمی که حریت دارد را بازی میکرد. این در فضایی هست که بخشی از جبههی اصلاحات مثل بهزاد نبوی، مثل محمد خاتمی توسط نسل سوم محکوم بودند به محافظه کاری و مماشات، یکسری مثل میردامادی و اینها که نمیخواهند بروند زندان و گوشهنشین شدهاند و یکسری مانند مرعشی و ... که کاسب هستند و میخواهند کاسبیشان به هم نخورد، در این جمع مصطفی مبرا از همه این اقدامات بود.
هر کسی حرفی میزد مصطفی یک مقدار بالاترش را قبلا گفته بود. این جریان نسل سوم حزب اتحاد و اینها داشت فراتر میرفت و مصطفی داشت رفت و برگشت از خارج کشور شروع میکرد با عناصری که اون طرف آب بودند. مصطفی درست هست که به لحاظ قانونی نمیتوانست عضو رسمی احزاب باشد چون محکومیت داشت ولی هم در حزب مشارکت عنصر موثری بود و هم در ستاد که موثر و اثرگذار بود. مصطفی فضای پنهان بازی را به هم میزد و فضاسازی میکرد و اجازه نمیداد اصلاحطلبان داخل نظام بازی کنند. انگهایی به اینها میچسباند و فضاسازیهایی میکرد که همکاری و کار کردن در چارچوب نظام تبدیل به انگ شده بود. ما سعی کردیم با پیغام و پسغام ایشان را کنترل کنیم؛ ولی خیلی موفقیتآمیز نبود و جمعبندی این شد که ایشان نمیخواهد راه بیاید.
از سوی دیگر مصطفی یک کار تشکیلاتی شروع کرده بود و خارج از بدنهی اصلاحات افرادی را استخدام کرده بود که شبکهی رسانهای تشکیل بدهد که تریبون در اختیار کسانی قرار بدهد که اصل نظام را مورد هجمه قرار میدهند (افرادی مثل مهدی نصیری و ...).
جریان اصلاحات بعد از سال ۹۶ به توصیهی نهضت آزادی یک راهبرد دوگانه را پیش گرفت. راهبردی دوگانه این بود که تنها راه ماندگاری و قدرتیابی اصلاحات این بود که با خودش دو قطبی کند. یعنی اصلاحات باید دو شقه بشود. بخشی از اصلاحات در حقیقت نزدیک به نظام باشد و بخشی اصلاحاتی را نمایندگی کند که جنبش اجتماعی و مطالبات صنفی را پیگیری میکند.
مصطفی داشت این شبکه را راه میانداخت و اگر این شبکه راه میافتاد و دو حرکت موفقیت آمیز انجام میداد، بعد از آن اگر ما حرکتی میکردیم علیرغم اینکه هزینهی بالایی داشت؛ بخشهای از اصلاحات از این الگوبرداری میکردند و یک شبکهی دیگر راه میانداختند. در نتیجه ما باید این شبکهسازی را در نطفه کور میکردیم؛ لذا جمعبندی این شد که باید مصطفی دستگیر بشود و در راهبرد خودمان تجدید نظر کنیم. چون مصطفی داشت نقش محوری بازی میکرد و نه نقش حاشیهای. چون وقتی در حاشیه بود مشکل ایجاد نمیکرد ولی وقتی داشت نسل جدید اصلاحات را تحت تاثیر قرار میداد باید با او برخورد میکردیم.
قوه قضاییه از مدتها قبل درصدد بازداشت وی بود. مسئولان قوه قضاییه پیش از این نیز چندین بار تصمیم به برخورد با وی گرفته بودند که یک نهاد اطلاعاتی با رایزنی با آنها مانع از اجرای این تصمیم میشد؛ اما این بار نهاد اطلاعاتی برای برخورد با او چراغ سبز نشان داد. برای برخورد با وی، طی یک هفته یک گردش کار مناسب آماده شد. اما وی یک نامه سرگشاده به رهبر انقلاب نوشت و برای کسب نظر چندین نفر آن را برای آنها ارسال کرد. طبعا در صورت ارسال و انتشار این نامه، هرگونه اقدام علیه وی هزینهای را به رهبری تحمیل میکرد. لذا تصمیم بر این شد قبل از این که وی دربارهی این نامه اقدام کند، بازداشت شود.
اقدامات قضایی روز پنج شنبه پایان یافت و دادسرای امنیت ساعت ۱۰ شب روز پنج شنبه احکام مربوطه را برای بازداشت وی در اختیار نهاد امنیتی قرار داد. ملاحظاتی به خاطر شلوغ کاری و هیاهوهای احتمالی وی به هنگام بازداشت وی در خانه صورت گرفت. تصمیم بر این شد که وی در بیرون منزل بازداشت شود. تیم اجرای حکم ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه صبح منتظر خروج وی از خانه بود؛ اما این اتفاق نیفتاد. از طرف دیگر، کسب اطلاع شد که وی میخواهد ۴۰ دقیقه بیرون برود و سپس بازگردد و با دختران خود به شمال برود. احتمالا سفر وی به شمال هم ۵ روز طول میکشید و در این مدت نامه مذکور هم منتشر میشد و کار را سخت میکرد. نهایتا این که تصمیم بر این شد که برای بازداشت به منزل وی مراجعه شود. سرانجام بدون هرگونه درگیری و مقاومت و اقدام حاشیهای به بهترین شکل ممکن بازداشت شد.
یک روالی ایشان از قبل داشت که نه بازجویی پس میدهد و نه چیزی مینویسد و نه چیزی امضا میکند، نه به دادگاه میآید و نه از خودش دفاع میکند و نه اجازه میدهد وکیلش دفاع بکند، نه درخواست تجدید نظر میدهد، هیچی. مصطفی مستندات و ارتباطاتی داشت با خارج کشور، ارتباطات منظور سرویس نیست، مثلا رجبعلی مزروعی یا یکسری خبرنگاران انگلیسی زبان خارج کشور. یکسری مطالب را از داخل میداد به خارج که به صورت بینالمللی پخش کنند و حمایت بینالمللی را بیاورند. اتهامات دیگر یکی نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی و دیگری توهین به مقامات بود. دو نکته که خود مصطفی از آن خیلی ناراحت بود این بود که در پرونده هیچ چیزی راجع به حضرت آقا وجود ندارد. او دلش میخواهد محوریت پروندهاش حضرت آقا باشد.
الان وضعیت پرونده این است که گردش کار خود قوه خیلی بسیار قوی شده و کیفرخواستش انشا میشود و یکی دو روز آینده تمام میشود یا اواخر این هفته یا هفته آینده دادگاه ایشان برگزار میشود. البته مصطفی مانند دورهی قبل بنا دارد دادگاه نرود. با بازداشت تاجزاده جبههی اصلاحات هم غافلگیر شد. اصلاحات حداقلی آمد پای قضیه، مثلا خاتمی یک چیزی نوشت و اینها، که اگر نمیکردند رسم رفاقت را انجام نداده بودند. دلیلش چی است؟ یکی این که خود آنها اذعان دارند که مصطفی از چارچوب خارج شده بود و در چارچوب اصلاح طلبی نبود. خود اصلاحطلبان میگفتند مصطفی محور اصلاحات نبود، محور براندازها بود.
مصطفی گفت حتی اگر مرا زندانی هم کنید خامنهای را رها نمیکنم! این که اصلاحات جا ماندند و فضای اجتماعی درست نکردند و بنا دارند در آستانه دادگاه فضا ایجاد کنند، مصطفی در چارچوب براندازی نرم باید زده شود، یعنی مصطفی یک افسر براندازی نرم است. ما همهی ادمینهای رسانههای مصطفی را نمیشناسیم؛ چرا که یک بخشی از اینها خارج از کشور هستند، چند تا ادمین دارد، ظرف چند روز آینده یک برخورد دیگر صورت خواهد گرفت. ما تا الان ۷ ادمین را داخل شناسایی کردیم.
تاجزاده مجسمهی لجاجت هست. این که فکر کنید پوست خربزه بیندازیم و او سُر بخورد اشتباه میکنید، از این پوست خربزهها زیاد انداختیم ولی سُر نخورد. دو تا دخترهایش خیلی مواضعشان تند است و با نرگس موسوی خیلی ارتباطات سیستماتیک دارند.
باید توجه داشت این موضوع برای اصلاحات حیثیتی نشود، اگر موضوع حیثیتی بشود همه کسانی که با مصطفی مشکل داشتند هم میآیند پای کار. اگر حس کنند عدم حمایت از مصطفی مساوی هجمه به جبههی اصلاحات هست آنها پای کار میآیند. نمیگویم اصلاحات را نزنیم، بزنیم ولی به موقع بزنیم. بگذاریم مصطفی رفت تو بعد بزنیم و دعوا راه بیندازیم. الان دعوا راه بیاندازیم آنها قاعدتا زورشان بیشتر از ماست و اگر امپراطوری رسانهایشان بیاید پای کار فردا ممکن است ایران اینترنشنال و بیبیسی بیایند پشت اینها و بعید هست کار را از دست اینها بتوانیم بگیریم. بالاخره اینها باید گوش به حرف بدهند و اگر گوش به حرف ندهند به زور باید وادار کرد.
مصطفی همیشه تشکیلات را در معرض کار انجام شده قرار میدهد؛ یعنی طوری جلو میرود که تشکیلات عقب بماند و مجبور بشوند که پشت سرش حرکت کند. برای همین یک بخشهایی در رادیکالترین آدمهای اصلاحات خوشحال هستند که مصطفی بازداشت شد.
کلیات مهم نامه اخیر وی که به رهبر انقلاب نوشته این بوده که مسئولیت تمام اتفاقات کشور را به ایشان نسبت داده است. بازداشت تاج زاده پس از هماهنگی و توافق کامل حجت الاسلام اژهای رئیس قوه قضائیه و حاج کاظم رئیس سازمان اطلاعات سپاه صورت گرفته است.
نتیجهای که گرفتم این است که تمرکز ما باید حمله به شخص تاجزاده باشد و خیلی نباید سراغ اصلاحات و اینها برویم. باید در کیفرخواست تاجزاده بحث شبکهسازی، بحث براندازی و ... پررنگ بشود. ذهن افکار عمومی به راحتی قانع نمیشود. از طرفی نباید در کیفر خواست بحث آقا مطرح شود.
در جلساتی که با بعضی از رفقای داخلی داشتیم خیلی حمله میکردند به دستگیری تاجزاده. میگفتند این آدمی بود که تره هم برایش خُرد نمیکردند؛ اما دستگیری شما منجر به این شد که از او یک قهرمان درست کردید. یک فضای اینطوری هم نیروهای انقلابی از این زاویه داشتند. یادم هست طائب من را یک بار کنار کشید و گفت بالاخره حدیقف مصطفی کجاست، بالاخره چی باید بگوید که ما برخورد بکنیم، همه چی دارد میگوید.
بحث اصلی این هست که چارچوب کلی نظام چیست؟ این دوستان این چارچوبها را از بین بردند، یکبار یکی را دستگیر میکردیم و میگفتیم چرا این را گفتید میگفتند تاجزاده از این بالاتر را گفته، کلا نظم را به هم ریخته بود. حرفی نمیشد به کسی گفت چون میگفتند فلانی این حرف و این حرفها را زده. برای این که نظم فضای سیاسی حاکم باشد ما چارهای نداریم کسانی که از آن خط بالاتر هستند را هرس کنیم.
پیشنهادم این است که حساسیتی روی آذر منصوری نداشته باشید و بگذارید بماند، یک هوچیگر هست و حتما هم برای حزب اتحاد بد هست و هیچ وزن سیاسی ندارد و اصلا در بازی نیست!
من فکر می کنم تاجزاده ۵ سال زندانی را بگیرد. بهتر است خیلی هزینه ایجاد نکنیم و در همین روال پیش برویم. احتمال دارد قاضی آقای صلواتی باشد ولی گفتند نیاز به صلواتی نیست و هر قاضی بگذاریم واضح هست که ایشان حکم میگیرد.
یک موجی ما داشتیم، زمان دستگیری تاجزاده بود و یک موج زمان دادگاه و زمان اجرای حکم، نهایتا این سه موج را میتوانیم داشته باشیم. این دو موج بعدی میتواند تابع موج اول باشند. این که اتفاق خاصی رخ دهد، اینطور نیست. این که جریان اجتماعی ایجاد کند، اینطور نیست. بحث ما این هست که بتوانیم از این استفاده کنیم. به نظرم دادگاه هم مسئله نمیشود، ولی باید از دادگاه استفاده کنیم و فضایی بسازیم و چارچوبهای سیاسی را بسازیم، آیا نمونههایی از برخورد نظامهای سیاسی با براندازها وجود دارد یا ندارد، یک مدل بازخوانی از این دست میخواهیم.
برای ما این حفظ نظم سیاسی خیلی مهم است. اگر مدل تاجزاده ادامه پیدا میکرد و بازتولید میشد که داشت بازتولید میشد، سنگ رو سنگ دیگه بند نمیشد. این که هر کسی بخواهد نقد کند در چارچوب نظم سیاسی پذیرفته شده باید باشد. الان اتفاقی که در موضوع تاجزاده افتاد حتی خود اصلاحات هم این را نپذیرفت، به خاطر همین میگویم بین اینها فاصله گذاری کنیم.
یکی از نکاتی که رسانهها میتوانند انجام بدهند، بروند سراغ اصلاحطلبها و سوال این باشد که بالاخره استاندارد رفتار سیاسی در کشور چیست؟! خود اصلاحطلبها بیایند بگویند، بعد میشود مقایسه کرد که این رفتار تاجزاده با آن استاندارد منطبق است یا خیر؟!
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
توماس ال. فریدمن / نیویورک تایمز / ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵
رئیسجمهور محترم ترامپ،
این نامه را در حالی مینویسم که در قطاری از مرز لهستان-اوکراین به سمت کییف در دل شب در حرکت هستم. باید به جنگ اوکراین فکر میکردم، اما ذهنم مشغول شما و این است که چرا پیامدهای قتل وحشتناک چارلی کرک ممکن است مهمترین نقطه عطف در دوره ریاستجمهوری شما باشد – بسته به این که چگونه عمل کنید.
بیتعارف بگویم: شما جایزه صلح نوبل را که بسیار مشتاق آن هستید، با میانجیگری بین اوکراینیها و ولادیمیر پوتین یا در غزه بین اسرائیلیها و فلسطینیها به دست نخواهید آورد. هیچیک از این درگیریها در حال حاضر برای راهحل آماده نیستند. اما شما فرصتی دارید که چیزی بسیار مهمتر و تاریخی به دست آورید:
جایزه صلح آمریکا.
صلح را در خانه برقرار کنید. صلح را بین آمریکاییها ایجاد کنید. این جایزه صلح نیازی به اعطای کسی ندارد. این جایزه در دسترس شماست تا آن را بسازید و بگیرید. این جایزه صلح آمریکا توسط اسکاندیناویها اعطا نخواهد شد. تاریخ آن را اعطا خواهد کرد. تاریخ خواهد گفت که وقتی آمریکا بیش از هر زمان دیگری پس از جنگ داخلی به جنگ داخلی نزدیک شده بود، رئیسجمهور دونالد ترامپ همه را شگفتزده کرد: او با باراک و میشل اوباما، بیل و هیلاری کلینتون، جورج و لورا بوش، رهبران دموکرات و جمهوریخواه سنا و مجلس نمایندگان و همه نه قاضی دیوان عالی تماس گرفت و گفت: به کاخ سفید بیایید و اجازه دهید کشور ما را در کنار هم ببینید که علیه خشونت سیاسی ایستادهایم و قول میدهیم که گفتمان و اختلافنظر متمدنانه را – در سخنرانیها و آنلاین – الگو قرار دهیم و هرگاه رفتار غیرمتعارفی در میان حامیان خود یا رقبایمان دیدیم، آن را محکوم کنیم.
آقای رئیسجمهور، گذراندن هفته آینده مهم است. چالش از امروز آغاز میشود تا صلح را برقرار کنید و سپس ادامه دهید.
حتی در این قطار به سمت کییف، صدای آمریکاییهایی را میشنوم که میگویند: دونالد ترامپ هرگز، هرگز این کار را نخواهد کرد. این در شخصیت او نیست. او هرگز ما را با کار مثبتی غافلگیر نکرده است.
بلکه برعکس. روز چهارشنبه او گفت که قصد دارد تمام وزن دولت خود را علیه کسانی که به ایجاد فضای «خشونت سیاسی چپگرایانه رادیکال» کمک کردهاند، به کار گیرد. روز جمعه نیز حرفهای مشابهی زد.
آقای رئیسجمهور، اگر سرطان افراطگرایی سیاسی که روح کشور ما را میخورد، فقط از سوی چپ افراطی بدانید و نه از راست افراطی، میراث خود را نابود خواهید کرد و کشور را نابود خواهید کرد.
پس از امضای توافقنامههای ابراهیم، شما با من تماس گرفتید و گفتید که من شما را شگفتزده کردم – فکر میکردید که نیویورک تایمز هرگز به من اجازه نمیدهد مقالهای حمایتآمیز برای موفقیت صلح شما در خاورمیانه بنویسم. حالا، آقای رئیسجمهور، از شما التماس میکنم: من را شگفتزده کنید. همه ما را شگفتزده کنید و صلح را در آمریکا برقرار کنید. هیچچیز، مطلقاً هیچچیز، نمیتواند افراطگرایان چپ و راست را بیش از این منزوی کند. و هیچچیز برای کشور بهتر از تلاش برای آرامش و اتحاد مردم نیست.
هرچند که غیرواقعی به نظر میرسد، من از این امکان که شما کشور را متعالی کنید و نه اینکه بیشتر تقسیم کنید، صرفنظر نمیکنم – زیرا مسائل بسیار حیاتی هستند.
خودتان را گول نزنید: اگر فقط به سراغ صداهای چپ افراطی بروید، توصیهای را که به نظر من بهترین نصیحت آبراهام لینکلن به همه جانشینانش است، نادیده خواهید گرفت، که در سخنرانیاش در لیسه جوانان اسپرینگفیلد، ایلینوی، بیان کرد:
خطر از کجا به ما نزدیک خواهد شد؟ … من پاسخ میدهم، اگر روزی به ما برسد، باید از میان خودمان سرچشمه بگیرد. از خارج نمیآید. اگر قرار باشد نابود شویم، خودمان باید نویسنده و پایاندهنده آن باشیم. به عنوان ملتی از انسانهای آزاد، باید تا ابد زنده بمانیم یا با خودکشی بمیریم.
-
|
ايران امروز |
امگا۳ از پرطرفدارترین مکملهای تغذیهای است که به بهبود سلامت قلب و مغز و کاهش التهاب کمک میکند اما ترکیب آن با بعضی داروهای رایج ممکن است خطرساز باشد.
به گزارش ایسنا، کارشناسان هشدار میدهند مصرف همزمان این اسید چرب با رقیقکنندههای خون، داروهای فشار خون، آسپرین یا ایبوپروفن ممکن است اثر این داروها را تشدید کند و احتمال خونریزی یا افت فشار را بالا ببرد. بنابراین، پیش از مصرف امگا۳ مشورت با پزشک ضروری است.
براساس گزارشی از وبسایت «ایتینگول»، چهار گروه دارویی که نباید همزمان با امگا۳ مصرف شوند عبارتند از:
۱. رقیقکنندههای خون
داروهایی مانند «وارفارین» (Coumadin)، «الیکوییس» و «زارلتو» با رقیق کردن خون از لخته شدن آن جلوگیری میکنند. از آنجا که اسیدهای چرب امگا۳ هم خاصیت رقیقکنندگی دارند، مصرف همزمان آن با این داروها ممکن است خطر خونریزی را بهویژه پس از جراحت یا جراحی افزایش دهد. «دفتر مکملهای غذایی موسسه ملی سلامت آمریکا» توصیه میکند افرادی که از این داروها استفاده میکنند، پیش از مصرف دز بالای امگا۳ با پزشک مشورت کنند.
۲. داروهای فشار خون
امگا۳ با گشاد کردن رگها، فشار خون را پایین میآورد که در حالت عادی مفید است اما مصرف همزمان آن با داروهای کاهشدهنده فشار خون مانند مهارکنندههای «ایسیئی» (ACE) بتابلاکرها یا دیورتیکها ممکن است باعث افت بیشازحد فشار شود. دکتر «جوزف مرکولا» میگوید: دزهای روزانه دو تا سه هزار میلیگرم امگا۳، فشار خون را تاحدی کاهش میدهد و بنابراین شاید لازم باشد که دز دارو تنظیم شود.
۳. آسپرین
به گزارش ایندیپندنت، آسپرین علاوه بر کاهش درد و التهاب، در دز پایین برای پیشگیری از حمله قلبی یا سکته مغزی تجویز میشود و با مهار تجمع پلاکتها، از لخته شدن خون جلوگیری میکند. از آن رو که امگا۳ هم اثر مشابهی دارد، مصرف همزمان آنها، بهویژه در دز بالا، خطر خونریزی را در برخی موارد افزایش میدهد. با این حال، پژوهشها در این زمینه نتایج متفاوتی نشان دادهاند. برای مثال، یافتههای پژوهش «فرامینگهام» (Framingham Heart Study) در آمریکا حاکی از آن است که میزان متفاوت امگا۳ در خون هر فرد بر نحوه تاثیر آسپرین بر سلامت قلبی–عروقی تاثیرگذار است. نتیجهگیری روشن است: ارزیابی وضعیت فردی و مشورت با پزشک اهمیت بسیار دارد.
۴. ایبوپروفن و سایر داروهای ضدالتهابی غیراستروئیدی
مسکنهای بدون نسخه مانند ایبوپروفن و ناپروکسن گزینههای همیشگی برای تسکین درد هستند. با این حال، مصرف زیاد یا طولانیمدت آنها خطر خونریزی، بهویژه در دستگاه گوارش را افزایش میدهد. دز بالای امگا۳ در کنار «داروهای ضدالتهابی غیراستروئیدی» (NSAID) ممکن است این مشکل را تشدید کند. اگر بهطور منظم از این مسکنها استفاده میکنید و همزمان مکمل امگا۳ هم میخورید، بهتر است با پزشک مشورت کنید.
امگا۳ مکملی ارزشمند برای حفظ سلامت قلب، مغز و کنترل التهاب است، بهخصوص اگر در وعدههای غذاییتان به میزان کافی ماهی چرب نمیخورید، اما ممکن است با داروهایی مانند رقیقکنندههای خون، داروهای فشار خون، آسپرین و ایبوپروفن تداخل داشته باشد. این موضوع به معنای کنار گذاشتن مکمل یا داروهای دیگر نیست، بلکه تاکیدی است بر ضرورت مشورت با پزشک تا بهترین و ایمنترین برنامه درمانی را پیش از مصرف همزمان این داروها دریافت کنید.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
اخیرا انتقادات زیادی نسبت به بودجه برخی نهادها و دستگاهها مطرح شده است؛ البته نه اینکه این انتقادات تازگی داشته باشند، بلکه به این لحاظ حائز اهمیت شدهاند که در سالهای اخیر کشور بابت نقدینگی و بودجه جاری دچار تنگدستی شده است. بودجههایی که در این گزارش بررسی شده تنها به رقمهای جدول ۷ بسنده نشده است؛ بلکه در جداول دیگر بودجه هم کند و کاوهای زیادی انجام شده تا دورنمای کاملتری از بودجه سال ۱۴۰۴ به مخاطب میدهد.
به گزارش خبرآنلاین، همه ناراضی هستند؛ چه آنکه بودجه را مینویسد و چه آنکه بودجه را میدهد؛ چه آنکه بودجه را امضا میکند و چه آنکه بودجه را باید اجرایی کند؛ آخرین موردش هم مسعود پزشکیان بود که در دیدار با مدیران رسانهها گفته «این پولها باید صرف نان مردم شود، کارمان شده این که فقط به یک مشت بنیاد و سازمان الکی که به هیچ دردی نمیخورند، پول بدهیم. به مسئولان گفتم آقایان! این بساط باید جمع شود».
پزشکیان حتی با همان لحن خودش، حرف افکار عمومی را میزند: «تا دلتان بخواهد مؤسسات و بنیادهایی داریم که هیچ بروندادی ندارند ولی پول به اینها میدهیم. خب! چرا باید به اینها پول بدهیم در حالی که معیشت مردم را نمیتوانیم تأمین کنیم؟»
البته که رئیس جمهوری باید حرف افکار عمومی را اجرایی کند؛ نه اینکه خودش هم همان «حرف» افکار عمومی را بگوید. بودجههایی «الکی» که پزشکیان به آنها اشاره دارد، مربوط میشود به برخی موسسات و نهادهایی که گرچه نامشان در ردیفهای بودجه آنچنان به چشم نمیآید اما وقتی قطره قطره جمع میشوند، ونگهی رقمی سنگین میشوند.
همین چند روز پیش هم سارا فلاحی نماینده مجلس، در نطق میان دستور خود، از بودجه نهادهای فرهنگی ایران در خارج از کشور به شدت انتقاد کرده بود: «برخی از نهادها و بنیادهای به ظاهر مذهبی و فرهنگی ما در خارج از کشور هیچ آوردهای برای ما ندارند. مدیران آنها به جای آنکه بازوان خونرسان به کشور باشند، به بازوان پنهان مالی برای خود تبدیل شدهاند؛ آنها به جای آنکه سربازان نظام باشند، سربازان منویات خود هستند و بیت المال را حیف و میل میکنند و نتوانستند چهره مثبتی از کشور ما نشان دهند.»
البته انتقاد فقط نسبت به بودجه نهادهای فرهنگی و مذهبی خارجی نیست؛ بلکه مشابه این نهادها در داخل هم انتقادهای زیادی را برانگیخته است. در دولت روحانی وقتی بودجه بصورت شفاف برای افکار عمومی منتشر شد، حساسیتها نسبت به بودجه این نهادها و دستگاهها بیشتر شد. این موسسات و نهادها به «جدول هفدهیها» معروف بودند. پس از اعتراضاتی که افکار عمومی به رقمهای نجومی این موسسات داشت، برای حل این مساله، برخی از آنها ذیل دستگاههای دیگر رفتند و اینگونه تعداد موسسات جدول ۱۷ که به جدول ۹ تبدیل شده بود، کمتر شد! در واقع قانون پایستگی بودجه برای آنها اجرا شد؛ بودجه آنها از بین نمیرود و تنها از یک ردیف به ردیف دیگر منتقل میشوند!
اما همین جابجاییها و اعمال محدودیتهای بسیار ناچیز برای آن نهادهای صاحب نفوذ آن قدر سنگین بود که به روایت مشاور حسن روحانی، دولت او تبدیل به عبرتی برای آیندگان شد؛ حسامالدین آشنا در واکنش به این سخنان پزشکیان نوشته است: «به رئیس جمهور محترم پیشنهاد میکنم مسیر حذف بودجههای بنیادها و موسسات و قرارگاهها و مجمعها و... را دنبال نکنند. لطفا از تجربه هفتمین رئیسجمهور و مشاورش که از این حرفها زدند، عبرت بگیرید.»
اما این بنیادها، قرارگاهها، موسسات و مجامع کدامند که آشنا اینگونه از آنها زهر چشم گرفته است؟ هرچند تعدادشان کم است اما نفوذشان خیلی بیشتر از تعدادشان است.نهادهای فرهنگی و مذهبی متعددی در ردیفهای مختلف بودجه دیده میشوند؛ نهادهایی که ناظران نسبت به خروجی و همچنین نحوه عملکرد آنها تردیدهای بسیاری دارند. به عبارت دیگر این نهادها نه تنها خروجی مشخصی ندارند، بلکه پاسخگویی یا به بیان بهتر، عدم پاسخگویی آنها نسبت به عملکردشان باعث شده تا این نهادها زیر ذرهبین رسانهها بروند.برخی از این موسسات از جدول جداگانه بیرون آمدهاند و ذیل وزارت ارشاد قرار گرفتهاند؛ تا بلکه با ادعای ساماندهی به این بودجهها از اعتراضات افکار عمومی کاسته شود.
بنیاد سعدی
بنیاد سعدی به ریاست غلامعلی حدادعادل، سیاستمدار اصولگرا و رئیس مجلس هفتم یکی از آنهاست؛ طبق جدول ۷، بنیاد سعدی برای سال ۱۴۰۴، بیش از ۱۰۰ میلیارد تومان بودجه دارد؛ به عبارت دقیقتر، صد میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان. بودجه بنیاد سعدی در سال ۱۴۰۳ رقمی معادل ۷۳ میلیارد و ۴۷۸ میلیون تومان بوده و رقم جدول ۵ در سال گذشته عددی معادل ۲ میلیارد تومان بوده است.
بنیاد سعدی تاسیس شده به سال ۱۳۹۲ است و سایت بنیاد، «آموزش و ترویج زبان فارسی براساس منابع نوین آموزشی و استاندارد در جهان» را زمینه فعالیت این نهاد معرفی کرده است.
بنا بر اساسنامه بنیاد، «رایزنهای فرهنگی ایران در جهان، نمایندگان بنیاد سعدی نیز هستند و کلاسهای آموزش زبان فارسی در این مراکز به صورت حضوری یا مجازی برگزار میشود.»
بر اساس آنچه در وبسایت بنیاد نوشته شده است، بیش از ۱۰۰ دوره «فارسیآموزی» برگزار کرده است و نزدیک به سه هزار «استاد با این بنیاد همکاری داشتهاند». با این وجود، آماری از تعداد آموزشدیدگان زبان فارسی توسط بنیاد نیامده است.
مجمع جهانی اهل بیت
«مجمع جهانی اهل بیت» هم یکی دیگر از موسساتی است ذیل وزارت ارشاد قرار گرفته است. در سال ۱۴۰۴ بودجهای معادل ۲۴۵ میلیارد تومان برای این نهاد دینی در نظر گرفته شده است. در جدول ۱-۷ که مربوط به اعتبارات متفرقه است، برای مرکز اسلامی آفریقای جنوبی ۶ میلیارد تومان پیشبینی شده است.
در جدول ۱۲ که مربوط به «برنامه همافزایی و ارتقای فعالیتها و تولیدات فرهنگی از محل یک درصد از هزینههای شرکتهای دولتی موضوع بند ث تبصره ۸» میشود، دو بار نام «مجمع جهانی اهل بیت» دیده میشود. یک بار ذیل ماده ۷۶ برنامه هفتم توسعه و برای اجرای «ترویج فرهنگ مهدویت و انتظار»؛ به رقم ۲۰ میلیارد تومان. بار دومی که نام این مجمع در جدول ۱۲ آمده، ذیل «اجرایی سازی سند فعالیتهای فرهنگی بینالمللی» است؛ این بار هم مبلغ ۲۰ میلیارد تومان.
مجموع بودجههای درنظر گرفته شده برای این مجمع، ۲۹۱ میلیارد تومان است.سال ۱۴۰۳ بودجه عادی مجمع جهانی اهل بیت، ۲۵۶ میلیارد تومان بود؛ ۶ میلیارد تومان برای مرکز اسلامی آفریقای جنوبی و ذیل جدول ۱۲، ۸۰ میلیارد تومان؛ مجموعا ۳۴۲ میلیارد تومان. مقایسه پارسال و امسال نشان میدهد که حدود ۵۰ میلیارد تومان از بودجه این نهاد مذهبی کاسته شده است. البته که سال ۱۴۰۳ نسبت به ۱۴۰۲ افزایشی چشمگیر داشته است که با وجود کم شدن در ۱۴۰۴، باز هم نسبت به بودجه ۱۴۰۲ افزایش معناداری پیدا کرده است.
بنا بر آنچه در وبسایت این مجمع آمده است، ۳۹ کشور آسیایی، ۴۲ کشور آفریقایی، ۱۸ کشور آمریکایی، ۴۰ کشور اروپایی و ۲ کشور اقیانوسیه، مجمع جهانی اهل بیت دارای دفتر است. به غیر از فعالیتهای مذهبی، این مجمع فعالیت اقتصادی نیز دارد: «مجمع جهانی اهلبیت علیهمالسلام در راستای محرومیتزدایی از پیروان اهلبیت در قاره محروم آفریقا اقداماتی نظیر ایجاد شرکت خدمات کشاورزی، فعالیت در کشورهای اتیوپی، کنیا، کومور، تانزانیا، زنگبار، ساحلعاج و غنا، ثبت شرکت در آفریقای جنوبی، ارائه تفاهمنامه جهت ایجاد کمربند سبز در مالاوی و توافق با مسوولین کشور مالی انجام داده یا در حال پیگیری است»؛ اینها در وبسایت مجمع نوشته شده است.
در ادامه توضیح فعالیتهای اقتصادی این مجمع، «راهاندازی صندوقهای قرضالحسنه در کشورهای محروم، به منظور تقویت بنیه مالی و توسعه صنایع کوچک» بیان شده است.
موسسات مربوط به تولیت آستان امام خمینی
برخی ردیفهای بودجه هستند جزو دستگاههای اصلی یا اجرایی نیستند و ذیل این ردیفها قرار میگیرند. موسسات مربوط به تولیت آستان امام خمینی نیز یکی از این ردیفها هستند که دستگاه اصلی آنها، سازمان برنامه و بودجه است؛ به عبارت دیگر این موسسات ذیل سازمان برنامه و بودجه قرار دارند.
در قانون بودجه امسال، برای «آستان مقدس حضرت امام خمینی» مبلغ ۲۱۰ میلیارد تومان، برای «موسسه نشر آثار حضرت امام خمینی» مبلغ ۳۳۴ میلیارد تومان و برای «پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی» نیز مبلغ ۴۱ میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان بودجه تخصیص یافته است.
در جدول ۱۲ بودجه، ذیل برنامه «تبیین، تبلیغ، ترویج و نشر آثار و اندیشههای امامین انقلاب» مبلغ ۱۰ میلیارد تومان برای موسسه نشر آثار امام خمینی درنظر گرفته شده است.یعنی مجموع بودجهای که به این سه ردیف اختصاص یافته است، مبلغ ۵۹۵ میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان میشود. از این جهت سه موسسه مذکور با یکدیگر جمع میشوند که آنها مدیریت واحد دارد که زیرنظر سید حسن خمینی نوه امام خمینی و تولیت آستان امام خمینی اداره میشوند.
سازمان تبلیغات اسلامی و زیرمجموعههایش
یکی از ردیفهایی که بودجه سنگینی دارد مربوط به سازمان تبلیغات اسلامی میشود؛ البته این بودجه فقط مربوط به خود این سازمان نمیشود و باید بین ۱۵ زیرمجموعه این سازمان تقسیم شود.
بودجه کلی ۶ هزار و ۲۵۸ میلیارد تومان است؛ اما بودجه خود سازمان تبلیغات به تنهایی، ۲ هزار و ۹۶۹ میلیارد تومان است. سازمان تبلیغات اسلامی در جدول ۱-۷ نیر حضور دارد و تحت عنوان «کمک به موسسات فرهنگی» مبلغ ۲۹۵ میلیارد تومان اختصاص داده شده است.
در همین جدول، مبلغ ۲۵۰ میلیارد تومان برای «حمایت از حلقه های میانی مبتنی بر توانمندسازی و توسعه عدالت اجتماعی در مناطق هدف و برخوردار» برای سازمان تبلیغات درنظر گرفته شده است.
در جدول ۹ نیز با عنوان «صندوق توسعه قرآنی کشور» مبلغ ۵۰ میلیارد تومان به این سازمان اختصاص داده شده است.۲۱ میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان نیز در جدول ۹ به سازمان تیلغات اختصاص یافته تا برای ردیف «هیات رزمندگان اسلام» هزینه شود.
در بخش دیگری از بودجه برای سازمان تبلیغات اسلامی، در جدول ۱۲ تحت برنامه «اجرای اسناد راهبردی توسعه فرهنگ قرآنی» مبلغ ۲۰۰ میلیارد تومان، ۲۵ میلیارد تومان برای «ترویج فرهنگ مهدویت و انتظار»، ۵۰ میلیارد تومان جهت برنامه «ارتقای کمی و کیفی مؤلفههای موثر در ازدواج و تحکیم بنیان خانواده و جوانی جمعیت»، ۳۰ میلیارد تومان برای «ترویج فرهنگ فرزندآوری و اقدامات مؤثر در راستای جوانی جمعیت» و ۵۰ میلیارد تومان برای «ترویج فرهنگ عفاف و حجاب و شکوفایی استعداد بانوان» درنظر گرفته شده است.
از ۱۵ موسسه زیرمجموعه سازمان تبلیغات اسلامی، چند موسسه هستند که بیش از بقیه سر زبان مردم هستند.؛ از جمله «مؤسسۀ پژوهشی و فرهنگی انقلاب اسلامی» با ۳۰۱ میلیارد تومان، «بنیاد دائره المعارف اسلامی» با ۱۲۱ میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان، «پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی» با ۱۳۵ میلیارد تومان، «مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی» با ۱۶۳ میلیارد تومان و «ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر» با ۲۵۹ میلیارد تومان، که بودجههایشان از بودجه اصلی سازمان تبلیغات اسلامی برداشته شود.
موسسه مصباح یزدی
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی؛ موسسهای که بنیانگذار آن محمدتقی مصباح یزدی است؛ پدر معنوی جبهه پایداری و کسی سعید جلیلی را «اصلح» میدانست.برای این موسسه در قانون بودجه ۱۴۰۴ رقمی حدود ۴۰۴ میلیارد تومان اختصاص یافته است. اما موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی تنها همین رقم را در بودجه ندارد؛ در جدول ۱۲ و برای «تقویت طرحهای فراگیر تربیت نخبگان» مبلغ ۵۰ میلیارد تومان درنظر گرفته شده است. یعنی ۴۵۴ میلیارد تومان سهم «مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی» در سال ۱۴۰۴ است.
مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی
به غیر از اینها، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی است که این هم ذیل وزارت ارشاد قرار گرفته است؛ با بودجهای معادل ۱۴۱ میلیارد تومان برای امسال. ذیل جدول ۱۲ هم نام این مجمع آمده است؛ با رقم ۵۰ میلیارد تومان؛ که مجموعا میشود ۱۹۱ میلیارد تومان. این نهاد مذهبی طبق قانون بودجه سال ۱۴۰۳، حدود ۲۱۲ میلیارد تومان بودجه تخصیصی داشته است که در جدول ۱۲ نیز برای آنچه «توسعه همکاریهای فرهنگی بینالمللی، برگزاری دورههای آموزشی و توجیهی و ایجاد، حمایت و اعزام» خوانده شده بود، ۱۰۰ میلیارد تومان بودجه اختصاصی دیگر نیز داشته است.
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
«دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم»؛ طبق آنچه در وبسایت این نهاد مذهبی آمده، «دفتر تبلیغات اسلامی، نهادی حوزوی، انقلابی، تبلیغی و علمی است که با ایفای نقش واسط فعال میان حوزههای علمیه و نیازهای دینی مردم و نظام اسلامی به تبیین و گسترش باور، بینش و ارزشهای اسلامی و انقلابی و تعمیق و توسعه دانش و معرفت اسلامی میپردازد». رئیس و هیئت امنای دفتر تبلیغات اسلامی حجت الاسلام محمد جعفری گیلانی است.
در قانون بودجه سال ۱۴۰۴ برای این نهاد مذهبی، ۹۱۴ میلیارد تومان بودجه درنظر گرفته شده است. این دفتر در جدول شماره ۱۲ نیز بودجهای دیگر دارد؛ در این جدول ۵۰ میلیارد تومان برای «تبیین، تبلیغ، ترویج و نشر آثار و اندیشههای امامین انقلاب» به این دفتر اختصاص یافته است.
در قانون بودجه سال ۱۴۰۳ در ردیفهای بودجه عادی برای «دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم»، رقم ۸۳۰ میلیارد تومان درنظر گرفته شده بود. سال گذشته این نهاد مانند امسال در جدول شماره ۱۲ ردیفی جداگانه داشت؛ البته با نامی متفاوت از برنامه امسال؛ « ساماندهی و حمایت از فعالیت های فرهنگی، تبلیغی و ترویجی و حمایت از تولید محتوای فرهنگی و هنری در فضای مجازی»؛ البته رقم آن نیز بیشتر از امسال بود؛ مبلغ ۱۰۰ میلیارد تومان.
عنوان جدول شماره ۱۲، «برنامه همافزایی و ارتقای فعالیتها و تولیدات فرهنگی از محل یک درصد از هزینههای شرکتهای دولتی موضوع بند ث تبصره ۸» است.بند ث تبصره ۸ قانون بودجه امسال میگوید: «...در راستای ارتقای اخلاق و فرهنگ اسلامی و همچنین ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، حمایت از تحکیم خانواده و جمعیت و کمک به شکوفایی استعدادهای بانوان، شرکتهای دولتی، بانکها و مؤسسات انتفاعی وابسته به دولت مندرج در قانون بودجه سنواتی مکلفند حداقل یک درصد (%۱) از اعتبار هزینههای جزء ( ۱) جدول مصارف پیوست شماره (۳) خود را برای همافزایی و ارتقای فعالیتها و تولیدات فرهنگی بر اساس آییننامهای که با رعایت مفاد بند «ب» ماده (۷۶) قانون برنامه هفتم پیشرفت توسط کارگروه موضوع بند مذکور تعیین گردیده، اختصاص دهند...».
سال گذشته برای دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم» مجموعا مبلغ ۹۳۰ میلیارد تومان درنظر گرفته شده بود و امسال مجموعا، ۹۶۴ میلیارد تومان.
دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی
یکی دیگر از محلهایی که بودجه دریافت میکند و هنگام انتقادات فرهنگی، همواره یکی از سوژهها محسوب میشود، اینجاست؛ شورای عالی انقلاب فرهنگی. قلب این شورا، دبیرخانه آن است.
دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی یک ردیف بودجه مستقل در قانون بودجه ۱۴۰۴ دارد؛ مثل سالهای قبل. البته این ردیف خودش ۷ زیرمجموعه دارد. دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی به صورت جمعی یک هزار و ۴۳ میلیارد تومان بودجه دارد؛ که البته میان ۷ زیرمجموعه تقسیم میشود. سهم خود دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی، ۲۶۱ میلیارد تومان است؛ یعنی حدود ۲۶درصد از کل بودجه، به دبیرخانه تعلق دارد.
فرهنگستان علوم، فرهنگستان ادب و زبان فارسی و فرهنگستان علوم پزشکی ایران، سه سهم اصلی دیگر این بودجه را از آن خود کردهاند؛ به ترتیب ۱۸۱ میلیارد تومان، ۱۹۸ میلیارد تومان و ۱۸۵ میلیارد تومان بودجه دارند.همچنین در جدول شماره ۱۲ قانون بودجه ۱۴۰۴، ذیل برنامه «بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور» مبلغ ۵ میلیارد تومان اختصاص یافته است.
شورای عالی حوزههای علمیه
«شورای عالی حوزههای علمیه» نیز به امور حوزههای عملیه میپردازد و صاحب ردیف بودجه است. برای این شورا در بودجه سال ۱۴۰۴ رقمی حدود ۸ هزار و ۸۶۱ میلیارد تومان درنظر گرفته شده است؛ البته این بودجه بین دو نهاد زیرمجموعه این شورا تقسیم میشود. اولی با همین نام است؛ «شورای عالی حوزههای علمیه» که مبلغ ۷ هزار و ۳۷۹ میلیارد تومان از رقم ذکر شده را به خود اختصاص میدهد. زیرمجموعه دوم، «شورای سیاست گذاری حوزههای علمیه خواهران» مبلغ باقیمانده یعنی یک هزار و ۴۸۲ میلیارد تومان به این شورا اختصاص دارد.
غیر از ردیف مستقل که گفته شد، در جدول شماره ۱۲ نیز دو مرتبه نام این شورا آمده است. دفعه نخست ذیل طرح «اجرای اسناد راهبردی توسعه فرهنگ قرآنی» ۹۰ میلیارد تومان اختصاص یافته است؛ «شورای سیاستگذاری حوزههای علمیه خواهران» نیز ذیل همین برنامه با ۵۰ میلیارد تومان حضور دارد.
دفعه دوم نیز فقط «ستاد راهبری حوزههای علمیه» به عنوان زیرمجموعه شورای عالی، بودجهای معادل ۵۰ میلیارد تومان گرفته است؛ برای طرحی با عنوان «تقویت طرحهای فراگیر تربیت نخبگان».
در قانون سال گذشته، مجموع بودجه «شورای عالی حوزههای علمیه» و «شورای سیاست گذاری حوزههای علمیه خواهران» ۸ هزار و ۵۵۴ میلیارد تومان بود.
جدول ۱-۷ نیز که به اعتبارات متفرقه اختصاص دارد، ۲۰۰ میلیارد تومان به این شورا اختصاص داده شده بود تا جهت «ساخت مؤسسه موضوع شناسی و اولین موزه مفهومی دینی جهان» هزینه شود.
در جدول شماره ۹ نیز ۷۰ میلیارد تومان برای «کمک به احداث و تکمیل حوزههای علمیه» دیده شده است.مجموع بودجه «شورای عالی حوزههای علمیه» در سال ۱۴۰۴، رقمی معادل ۹ هزار و ۵۱ میلیارد تومان است. این رقم برای سال ۱۴۰۳ معادل ۸ هزار و ۸۲۴ میلیارد تومان بوده است.
قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیهالله
قرب بقیهالله یا همان قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیهالله؛ قرارگاهی آنچنان به قرارگاههای مرسوم که در افکار عمومی جا افتاده، شباهتی ندارد و کار نظامی کلاسیک در آن انجام نمیدهند و بنا بر آنچه در نام آن آمده، «فرهنگی-اجتماعی» در رأس آن است.
در قانون بودجه سال ۱۴۰۴، ردیف شماره ۱۱۱۶۰۰ به قرب بقیهالله اختصاص دارد؛ در «عنوان دستگاه اصلی/اجرایی» برای این ردیف نوشته شده است: «قرب بقیةالله -کمک و حمایت از مؤسسات فرهنگی و اجتماعی - (۲۰۰ میلیارد تومان بابت اوج – ۲۰۰ میلیارد تومان بابت سراج)». در عنوان دستگاه، سهم دو موسسه «اوج» و «سراج» مشخص شده است؛ اما در ردیف جمع بودجه، رقم پیشبینی شده فراتر از ۴۰۰ میلیارد تومان است. طبق جدول شماره ۷، برای این ردیف تقریبا مبلغ یک هزار و ۹۵۴ میلیارد تومان در نظر گرفته شده است. «اوج» در زمینه تولیدات بصری(سینما، فیلم، انیمیشن و ...) و «سراج» در زمینه سایبری فعالیت دارد که هر کدام قصههایی طویل دارند که در روزهای آینده به این دو موسسه بیشتر پرداخته خواهد شد.
در جدول شماره ۱۲ ذیل «حمایت و پشتیبانی از مردمی سازی فرهنگ» رقمی معادل ۳۰ میلیارد تومان بودجه درنظر گرفته شده است.در یخش «ب» از جدول ۲۱ قانون بودجه ۱۴۰۴، بودجهای برای این قرارگاه درج شده که به ریال و تومان نیست؛ بلکه به یورو ذکر شده است.
رقم بودجه یورویی قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیهالله ذیل طرح شهید مدرس سپاه پاسداران، ۳۰ میلیون یورو قید شده است؛ که اگر نرخ بازار آزاد حدود ۱۱۲ هزار تومان درنظر گرفته شود، ارزش ریالی این ۳۰ میلیون یورو رقمی به ارزش تقریبی ۳ هزار و ۳۶۰ میلیارد تومان میشود.این رقم تحت عنوان «اعتبارات مربوط به تحویل نفت به نیروهای ستاد کل موضوع جزء ۲-۱ بند (الف) تبصره ۳» قانون بودجه امسال دیده شده است.
«جزء ۲-۱ بند (الف) تبصره ۳» تاکید دارد: «در اجرای بند «الف» ماده (١٠٢) قانون برنامه هفتم پیشرفت، به ستاد کل نیروهای مسلح برای صادرات یا مصرف در پالایشگاههای داخلی بابت تقویت بنیه دفاعی شامل طرح شهید باقری سه میلیارد و دویست میلیون (٣،٢٠٠،٠٠٠،٠٠٠) یورو، طرح به مبلغ شهید نظران دو میلیارد و پانصد میلیون (٢،٥٠٠،٠٠٠،٠٠٠) یورو و طرح شهید مدرس پانصد میلیون (٥٠٠،٠٠٠،٠٠٠) یورو (جمعا ً شش میلیارد و دویست میلیون (٦،٢٠٠،٠٠٠،٠٠٠) یورو) و بابت طرح شهید چمران یک میلیارد و سیصد میلیون (١،٣٠٠،٠٠٠،٠٠٠ ) یورو مطابق جدول شماره (٢١) این قانون انواع نفت خام و میعانات گازی با اعمال حساب در دفاتر خزانه داری کل کشور به صورت ماهانه و منظم تحویل میشود. معادل نفت خام تحویلی به پالایشگاههای داخلی، به صورت فرآورده و مشتقات برای صادرات آن، در اختیار ستاد کل نیروهای مسلح قرار میگیرد.»بنا بر این اگر ۳۰ میلیون یورو به تومان محاسبه شود، حاصل جمع بودجه پیشبینی شده برای قرارگاه فرهنگی-اجتماعی بقیهالله، چیزی حدود ۵ هزار و ۳۴۴ میلیارد تومان میشود.
نهاد ریاست جمهوری
در میان ارگانهای دولتی، نهاد ریاست جمهوری یکی از محلهایی است که نسبتا بودجه بالایی دارد. ردیف بودجه این نهاد در قانون بودجه امسال ۱۴ زیرمجموعه دارد؛ که البته در قانون سال قبل ۱۳ زیرمجموعه داشته است. مبلغ کلی بودجه نهاد ریاست جمهوری در قانون امسال یعنی اولین بودجهای که دولت چهاردهم به مجلس تقدیم کرده، حدود ۸ هزار و ۵۵۹ میلیارد تومان است که البته سهم مجموعه نهاد ریاست جمهوری، یک هزار و ۹۲۱ میلیارد تومان است.
در آخرین بودجهای که دولت ابراهیم رئیسی تقدیم مجلس کرده بود، رقم بودجه ریاست جمهوری به صورت کلی حدود ۹ هزار میلیارد تومان بوده است؛ رقم بودجه مجموعه نهاد ریاست جمهوری در آخرین بودجه دولت سیزدهم معادل ۲ هزار و ۵۱۳ میلیارد تومان بوده است.به عبارت دیگر بودجه نهاد ریاست جمهوری در سال ۱۴۰۴ نسبت به آخرین بودجه دولت ابراهیم رئیسی کاهش یافته است.
جامعة المصطفی العالمیه
یکی از ردیفهای جنجالی بودجه، «جامعة المصطفی العالمیه» است؛ نهادی برای ترویج اندیشه شیعه در جهان و تربیت طلبههای غیر ایرانی شیعه و آغاز فعالیت تبلیغی با بازگشت آنها به کشورهای مبدأ، پس از اتمام درسشان در ایران.در قانون بودجه ۱۴۰۴ برای «جامعة المصطفی العالمیه»، یک هزار و ۷۵۵ میلیارد تومان بودجه در نظر گرفته شده است. در جدول شماره ۱۲ برای «اجرایی سازی سند فعالیتهای فرهنگی بینالملل»، مبلغ ۲۰۰ میلیارد تومان درنظر گرفته شده است. مجموعا یک هزار و ۹۵۵ میلیارد تومان یا حدودا ۲ هزار میلیارد تومان بودجه برای «جامعة المصطفی العالمیه» تخصیص داده شده است.
ردیف بودجه مستقل «جامعة المصطفی العالمیه» در سال ۱۴۰۳، یک هزار و ۴۷۶ میلیارد تومان بوده است. همچنین در جدول شماره ۱۲ قانون بودجه ۱۴۰۳، مبلغ ۱۵۰ میلیارد تومان برای «توانمندسازی و مهارتافزایی دانش پژوهان بر اساس مأموریتها و مشاغل جهت ایفای رسالتهای حوزهای و حمایت از برنامههای آموزشی، فرهنگی و توسعه و پشتیبانی مدارس تابعه، پیوسته و حوزههای علمیه همکار» اختصاص یافته است؛ مجموعا بودجهای معادل یک هزار و ۶۲۶ میلیارد تومان در سال ۱۴۰۳ برای «جامعة المصطفی العالمیه» کنار گذاشته شده بود.
اما به غیر از بودجههایی که مستقیما یا با ردیفهای غیرمستقیم با اعداد مشخص دیده میشوند، در برخی تبصرههای قانون بودجه نیز اقدامات حمایتی صورت میپذیرد.طبق بند «ث» تبصره ۴ قانون بودجه ۱۴۰۴، «شرکتهای دولتی، بانکها و مؤسسات انتفاعی وابسته به دولت مندرج در پیوست شماره (۳) این قانون، مکلفند در اجرای تکالیف قانونی مربوط، حداقل ۶۰ درصد از هزینه امور پژوهشی خود مندرج در آن پیوست را در مقاطع سه ماهه به میزان ۲۵ درصد به حساب صندوق شورای عالی علوم، تحقیقات و فناوری نزد خزانهداری کل کشور واریز کنند تا صرفا در راستای پاسخ به نیازهای فناورانه و حل مسائل و مشکلات همان شرکتهای دولتی، بانکها و مؤسسات انتفاعی وابسته به دولت از طریق توافقنامه با دانشگاهها یا دانشکدهها و مؤسسات آموزش عالی و پژوهشی و فناوری اعم از دولتی و غیردولتی و دانشگاه آزاد اسلامی، دانشگاههای فرهنگیان و شهید رجایی، سازمان بسیج اساتید، «جامعة المصطفی العالمیه»، جهاد دانشگاهی، پارکهای علم و فناوری و حوزههای علمیه و شرکتهای دانشبنیان و نخبگان مورد تأیید بنیاد ملی نخبگان و در قالب طرح (پروژههای) تحقیق و توسعه، طرح (پروژه)های کاربردی، عناوین پایاننامههای تحصیلات تکمیلی، طرح (پروژه)های پسادکتری و طرح (پروژه)های تحقیقاتی دانشآموختگان تحصیلات تکمیلی غیرشاغل به مصرف برسد».
به زبان ساده، یعنی که دستگاههای دولتی با بخشی از هزینه امور پژوهشی خود را به شکل غیر مستقیم در قالب طرح و پروژه در اختیار موسسات «علمی» گفته شده در این بخش قرار گیرد؛ که نام «جامعة المصطفی العالمیه» نیز در این بین قرار دارد.
سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی
سازمان صدا و سیما شاید سرآمد آن نهادهایی باشد که هر سال افزایش بودجهاش سر و صدای زیادی به پا میکند. روبروی ردیف بودجه مستقل سالیانه صدا و سیما برای سال ۱۴۰۴ رقم افسانهای ۲۹ هزار و ۶۳۱ میلیارد تومان نوشته شده است.غیر از این رقم نجومی، نام این سازمان در ردیفهای دیگری نیز دیده میشود.
اولین آن جدول ۱-۷ است که مربوط به اعتبارات متفرقه است. برای «توسعه کمی و کیفی برنامههای تولیدی پویانمایی، مستند فیلم و سریال، سریال حضرت موسی کلیم الله (۲۰۰۰۰ میلیون ریال)، سریال سلمان فارسی (۲۰۰۰۰ میلیون ریال)، تحقیق، نگارش و پیش تولید پنج سریال (الف) ویژه جدید (۶۰۰۰ میلیون ریال) و اجرای طرح نشانکی (سیگنالی) (۳۰۰۰ میلیون ریال)» مبلغ ۸ هزار میلیارد تومان و در جدول شماره ۹، با نام «صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران – تکتا» مبلغ ۷۰ میلیارد تومان در نظر گرفته شده است.
یک مورد دیگر نام صدا و سیما در قانون بودجه ۱۴۰۴ آمده که استثنائا رقمی مقابل خود ندارد؛ اما نه اینکه بدون مبلغ باشد بلکه مبلغ آن محاسبهای است. در انتهای جدول شماره ۱۰ مربوط به مصارف استانی میشود، یک تبصره آمده که اشعار دارد: «حداقل ۷ درصد از اعتبارت هر استان موضوع «توازن -۲طرحهای ملی پیوست شماره یک واقع در استان» بابت تقویت دفاتر خبری شهرستانها، زنجیره (سریال)سازی و پویانمایی، مستندات فاخر با قابلیت پخش ملّی توسط صدا و سیما هزینه میشود.»
طبق جدول ۱۰ بودجه ۱۴۰۴، مجموع اعتبارات ستون «توازن -۲طرحهای ملی پیوست شماره یک واقع در استان» معادل ۴۲ هزار و ۸۰۰ میلیارد تومان است که ۷ درصد آن میشود رقمی معادل دو هزار و ۹۹۶ میلیارد تومان. البته که رقم ذکر شده همان ۷ درصد است، در حالی که در تبصره بر «حداقل» ۷ درصد تاکید شده؛ به عبارت دیگر عدد حاصل از این تبصره «حداقل» دو هزار و ۹۹۶ میلیارد تومان است و میتواند بیش از اینها باشد.
اما خرده میلیارد تومانهایی هم در جداول دیگر برای صدا و سیما درنظر گرفته شده است؛ مانند جدول ۱۲ که برای «ترویج فرهنگ ایثار و شهادت»، ۸ میلیارد و ۲۱۷ میلیون تومان ثبت شده است.
همچنین در همین جدول ۱۲ نیز ۱۰۰ میلیارد تومان برای «تولید فیلم سینمایی فاخر و ارزشمند در موضوعات تاریخی، دفاع مقدس، جبهه مقاومت و سبک زندگی ایرانی-اسلامی» به صدا و سیما تخصیص یافته است.
۱۰۰ میلیارد دیگر هم برای «اجرای اسناد راهبردی توسعه فرهنگ قرآنی» ذیل جدول ۱۲ برای صدا و سیما درنظر گرفته شده است. در همین جدول ۱۲، باز هم صدا و سیما حضور دارد؛ این بار برای «تقویت تولیدات و مرجعیت رسانه ملی در حوزههای تولیدی و تخصصی مختلف»؛ ولی با رقمهای قبلی در جدول ۱۲ تفاوت چشمگیری دارد؛ یک هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان.
۶۰ میلیارد تومان هم برای «اقدامات تبلیغی و روشنگرانه در مورد نقش فعال بانوان در ایران و جوامع اسلامی»، ۴۰ میلیارد تومان برای «ارتقای کمی و کیفی مؤلفههای موثر در ازدواج و تحکیم بنیان خانواده و جوانی جمعیت» و ۵۰ میلیارد تومان هم برای «ترویج فرهنگ فرزندآوری و اقدامات مؤثر در راستای جوانی جمعیت» اختصاص داده شده است؛ همگی هم ذیل جدول ۱۲.مجموع اعداد قید شده در بودجه برای سازمان صدا و سیما، حدود ۴۳ هزار میلیارد تومان است؛ بر خلاف آنچه گفته میشود که بودجه این سازمان ۲۹ هزار میلیارد تومان است؛ چرا که این رقم فقط رقم ردیف بودجه در جدول ۷ است و سایر ارقام در جداول دیگر بودجه آمده است.
خروجی بودجهها کجاست؟
اینها تنها بخشهایی از بودجه جدول هفدهیهای سابق و ردیفهای پخش و پلا شدهی سالهای اخیر هستند؛ برخی شاید معتقد باشند بودجه نهادهای مذهبی و فرهنگی، در سیستم جمهوری اسلامی لازم باشد؛ اگر این لزوم مورد تایید هم قرار گیرد، خروجی آنها مشخص نیستند؛ بالاخره این حجم از بودجههایی که اختصاص داده میشوند، باید خروجی آنها یا در سطح جامعه قابل مشاهده باشند، یا به لحاظ اعداد و رقم، قابل مشاهده.
اما کمتر نهاد مذهبی و فرهنگیای است که ردیف بودجه داشته باشد و همزمان گزارشی از عملکرد و نتایج خود ارائه دهند. بخش زیادی از نهادهایی که بودجه میگیرند از ارائه خروجی کار خود طفره میروند و بعضی از آنها تبدیل به حیاط خلوت سیاسیون شدهاند. علیایحال تا وقتی گزارش روشنی به مردم برای برونداد و خروجی این نهادها ارائه نشود، افکار عمومی از فایدهی هزینهای که برای این نهادها و دستگاهها میشود مطمئن نخواهد بود و رضایت هم نخواهد داشت؛ ولو یک قران باشد.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
پیشدرآمد
۱ــ در «مزرعه حیوانات» (از جرج اورول) میخوانیم که حیوانات مزرعه، طی یک شورش، جونز صاحب مزرعه مانور را شکست میدهند و او را از مزرعه بیرون میکنند و خود اداره مزرعه را به دست میگیرند.
فردریک صاحب مزرعه پینچ فیلد در همسایگی، برای اینکه این ماجرا در مزرعه او هم تکرار نشود یک روز با پانزده مرد مسلح به مزرعه حیوانات حمله میکند. حیوانات هم با رشادت تمام یورش میبرند، به گلولههای آتشباری که بر سرشان میبرید اعتنائی نمیکنند، اما در نهایت تاب مقاومت در برابر گلولهها را نمیآورند، خونین و مالین به داخل ساختمان پناه میبرند. در آن لحظه ناپلئون (یکی ازخوکها)، رهبر و فرمانده مزرعه هم که تکلیفش را نمیداند؛ دمش منقبض شده و بدون ادای یک کلمه بالا و پایین قدم میزند. چشمها به فاکس وود، مزرعه دیگر در همسایگی دوخته میشود؛ اگر پیل کینگتن، صاحب مزرعه و کسانش به یاری میآمدند، هنوز امکان پیروزی بود، اما دریغ از این یاری. در این جنگ سخت یک گاو، سه گوسفند و دو غاز کشته میشوند. سرانجام فردریک و مردانش با زخمها و آسیبهایی که دیدهاند میگذارند و میروند.
حیوانات وقتی به ساختمان نزدیک میشوند شلیک توپی را میشنوند. باکسر، اسب پرکار مزرعه با شگفتی میپرسد: «برای چه شلیک میکنند؟» اسکوئیلر، سخنگو و کارچاقکن ناپلئون فریاد میکشد: «فتح و پیروزی را جشن گرفتهایم.»
باکسر که از زانوانش خون میچکد، یکی از نعلهایش افتاده، سمش چاک برداشته و دوازده ساچمه در پای عقبش فرو رفته، میگوید: «چه فتحی؟»
اسکوئیلر با فریاد و کمی خشمآلود: «چطور چه فتحی رفیق؟ مگر ما دشمن را از خاک خود، خاک مقدس مزرعه حیوانات بیرون نراندهایم؟»
باکسر: «ولی آسیاب بادی ما را ویران کردند. دو سال تمام روی آن کار کرده بودیم.»
اسکوئیلر: «چه اهمیتی دارد؟ آسیاب دیگری میسازیم. اگر دلمان بخواهد شش تا آسیاب هم میتوانیم بسازیم. رفیق، تو نمیتوانی عظمت کاری که کردهایم درک کنی. همین زمینی که ما الان روی آن ایستادهایم در تصرف دشمن بود و اکنون در پرتو رهبری رفیق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفتهایم.»
باکسر: «پس ما چیزی را که قبلا داشتهایم پس گرفتهایم.»
اسکوئیلر: «بله، معنای فتح همین است، رفیق.»
۲ــ پزشکیان قبل از جنگ ۱۲ روزه: «دشمن ما را تهدید میکند که مرکز اتمی ما را میزند، اصلا بیایید و بزنید، این مغز فرزندان ماست که آنجا را ساخته. اگر صد تا را بزنید فرزندان ما هزار تا خواهند ساخت.»
در «گرانترین و پرهزینهترین نبرد کوتاه مدت جهان»، ج. ا. ۳۷ تن از فرماندهان ارشد نظامی و ۱۷ دانشمند هستهای خود را از دست داد. بنا به نظر کارشناسان هزینه بازسازی ایران پس از این جنگ میتواند از ۵۰۰ میلیارد دلار فراتر برود. هزینه موشکهای ج. ا. در این جنگ ۶.۶ میلیارد دلار برآورد میشود. قطع گسترده اینترنت در روزهای جنگ، به تنهایی ۵۰۰ میلیون دلار خسارت به اقتصاد ایران وارد کرد.
بلندپروازیهای سلطهجویانه علی خامنهای، حدود ۶ میلیارد دلار هم خسارت به اقتصاد اسرائیل تحمیل کرد، آمریکا و اسرائیل در مجموع برای رهگیری موشکهای ج. ا. یک میلیارد و ۵۸۰ میلیون هزینه کردند.
خامنهای که از اولین روز جنگ ناپدید شده بود، در سومین پیام ویدیوئی خود از پناهگاهش گفت: «چند تبریک به ملت عرض میکنم، یکی تبریک پیروزی بر رژیم جعلی صهیونی؛ با آن همه هیاهو و ادعا اسرائیل زیر ضربات ج. ا. تقریباً از پا درآمد و له شد.» و در ادامه گفت: «آمریکا وارد جنگ مستقیم شد، چون احساس کرد اگر وارد نشود، اسرائیل به کلی نابود خواهد شد. اینجا هم ج. ا. پیروز شد و سیلی سختی به گونه آمریکا نواخت.»
***
آرمانشهری محال اما پرهزینه
مدینه فاضله منادیان «راه بهشت از جهنم اسلام انقلابی میگذرد»، سرزمینیست سوخته با مردمانی بیپناه و بیاینده، فقر مطلق و گسترده، تورم کمرشکن، بیکاری مزمن و بیشهروندانی کارتنخواب و گورخواب. برای مشاهده ردپای این جهانبینی ویرانگر از ایران گرفته تا غزه، عراق، سوریه، لبنان و یمن به عینکی با شیشه ضخیم نیازی نیست.
بیشهروندان شبها در کارتنها یا در گورها میخوابند؛ در هر گور یک تا ۴ نفر
رهبران ج. ا. در بیش از چهاردهه، «صدور انقلاب» و «نابودی قریبالوقوع اسرائیل» را در سرلوحه حکمرانی خود قرار دادهاند و برای عملی کردن آن به حمایت گسترده مالی، نظامی و آموزشی در منطقه، از شبهنظامیان فرقهگرای فعال در نوار غزه، عراق، لبنان، یمن و سوریه پرداختهاند.علاوه بر آن، برای سایتهای هستهای خود تحت عنوان «بازدارندگی» میلیاردها دلار هزینه کردهاند. اما از همان ساعات اولیه حمله تا آخرین روز جنگ، آسمان ایران در اختیار اسرائیل باقی ماند، سایتهای هستهای هدف جنگندهای اسرائیل قرار گرفتند و سه سایت پرآوازه اما مسئلهدار فردو، نطنز و اصفهان در عرض چند دقیقه توسط بمبافکنهای بی۲ آمریکا تخریب و برای مدت نامعلومی از مدار استفاده خارج شدند.
«آنچه امروز در عرصه داخلی و خارجی پیش روی ج. ا. قرار دارد، تاریکتر از هر زمان دیگری است: بیبرقی و بیآبی، فقر، تورم، سقوط پول ملی، بیکاری، تعطیلی صنایع و تولیدیها، بازگشت تحریمهای بینالمللی، آمریکایی که فعلا تمایلی به مذاکره ندارد، جنگندههای آماده پرواز اسرائیل در آسمان بیدفاع ایران، همسایگان و منطقهای که ضعف نظامی ج. ا. را به چشم دیده است.»(آزاده افتخاری، دبیر تحریریه ایندپندنت فارسی)
النصر بالرعب (۱)
النصر بالرعب (پیروزی از طریق ایجاد وحشت)؛ یکی از بنیانهای حکومتگری ج. ا. است. بیدلیل نیست که این رژیم از اولین روز قبضه قدرت، ترور، اعدام، ضربوجرح خشن، شلیک مستقیم به معترضان و بهطور کلی هراسافکنی و ایجاد وحشت درخارج و داخل را در هر شرایطی پیش برده است. نیروهای انتظامی و سرکوبگر حتا در وقوع حادثههای طبیعی مثل سیلزدگی، زلزله، فروریختن ساختمان پلاسکو، انفجار اسکله شهید رجایی و حتا در زیر آتشبار جنگ، زودتر از نیروهای امدادگر برای نجات آسیبدیدگان، خود را به محل حادثه میرسانند. کارگزاران حکومت بیش از جان آنسانها، همواره نگران اعتراضات و به خیابان آمدن مردم بودهاند.
درعرصه منطقهای و بینالمللی هم رویکرد همین است. عباس عراقچی در ۵ مرداد ۱۴۰۴ در مصاحبهای گفت: «نیروهای مسلح از یک سال پیش، آرایش جنگی داشت و دولت آمادگی جنگ را پیدا کرده بود. هم دولت و نیروهای مسلح آماده بودند و هم سیاست خارجه فعالیت زیاد داشت و با «دیپلماسی ایجاد خوف» در منطقه توانستیم جلوی جنگ تمامعیار را بگیریم.»
رژیمی جهنمی
برخی معتقدند که دشمنتراشی و شعلهور نگهداشتن آتش جنگ، سرپوشی است بر ناتوانی حکومتگران ج. ا. در اداره و مدیریت جامعه. اما در واقع ج. ا. بنا به ماهیت خویش رژیمی است دشمن زا و دشمنزی. اگر به جای میلیاردها دلار هزینه بیحاصلی که برای «محور مقاومت» و دو تریلیون دلاری که به سایتهای هستهای پرتنش خود صرف کرد، با وجود ذخایر عظیم نفت وگاز و معادن کمیاب، برای توسعه زیر ساختهای صنعتی، برای ساخت یک جامعه سالم و استاندارد، برای رفاه، آسایش و امنیت شغلی شهروندان صرف میکرد، نه نیازی به «عمق استرتژیک» در کشورهای منطقه داشت و نه نیازی به سازمانهای اطلاعاتی موازی و نیروهای سرکوبگر در داخل. اما اینها دلمشغولی علی خامنهای و نظامیان برگماشتهاش نیستند.
سرلشکر صفوی، دستیار و مشاور عالی فرماندهی کل قوا در سال ۱۳۹۳ گفت: «قدرت نفوذ ما از محور ایران، عراق و سوریه تا مدیترانه رسیده و این سومین بار است که قدرت نفوذ ایران تا مدیترانه گسترده شده است. خط دفاعی ما دیگر شلمچه نیست، مرز دفاعی ما جنوب لبنان با اسراییل است و عمق دفاع استراتژیک ما تا کنار مدیترانه و بالای سر اسرائیل رسیده است. نگرانی غربیها از توسعه نفوذ قدرت ایران از خلیج فارس تا مدیترانه است.»
«دوران حکومت رهبران مذهبی از مدتها پیش به پایان رسیده است و در حال حاضر این حکومت را سپاه اداره میکند. با این حال، این تغییر به معنای از بین رفتن دشمنی با ایالات متحده و اسرائیل نخواهد بود. یک ج. ا. ضعیفشده که کاریزمایش را از دست داده است، همچنان به دنبال راههایی برای تهدید اسرائیل و ایالات متحده خواهد بود، زیرا این رفتار یک ویژگی منحصربهفرد و ماهوی آن است.
ج. ا. رژیمی جهنمی برای مردم ایران و همسایگان این کشور، هویتش را از دشمنتراشی و هراسافکنی از دشمنان خارجی برای تسلط بر شهروندانش میگیرد. شعارهای مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و همچنین تحمیل حجاب به زنان را جزو دستورکارهایش میداند.
بسیاری از ایرانیان تعجب میکنند که چرا دولتشان به جای اینکه به اصلاح وضعیت اقتصادی و مبارزه با فساد درون این کشور بپردازد، این همه پول و تلاش برای جنگیدن با اسرائیل و ایالات متحده صرف میکند. پاسخ این سوال این است که هیچ نشانهای دیده نمیشود که خود ج. ا. بخواهد اولویتهای پیشینش را تغییر دهد، زیرا ماهیتش در همین امور نهفته است.» (گریم وود، ایندپندنت فارسی)
«اپوزیسیون» و فرصتهای از دست رفته
ج. ا. به دلیل ترور از طریق تبهکاران بینالمللی، بیثبات سازی کشورهای منطقه، تهدیدهای گندهلات مآبانه در جهان، در ۴۶ سال گذشته، در منطقه و در صحنه بینالمللی اینچنین منفور و مطرود نشده بود. این رژیم با ۳ اپوزیسیون ایرانی (اپوزیسیون منفعل)، اپوزیسیون منطقهای (اپوزیسیون ناظر) و اسرائیل (اپوزیسیونی پرخاشگر، هماهنگ، با تواناییهای نظامی و اطلاعاتی شگفتانگیز و بیسابقه) مواجه است. ۴۶ سال گذشته نشان میدهد که «اپوزیسیون» ایرانی چه در داخل یا در خارج، به مصداق «کپی برابر اصل»، انگار جامهای است برازنده بر اندام ناموزون ج. ا.: متفرق، بیبرنامه، ناهماهنگ، اما در دشمنیاش با خود هماهنگتر و مصممتر از خصومتاش با ج. ا.
در سپیده دم ۲۳ خرداد اسرائیل حمله غافلگیر کنندهای به ایران انجام داد. این حمله، انگار تلنگری بود بر تعداد قابل ملاحظهای از «اپوزیسیون» ج.ا. که دریابد «مام میهن» مورد تجاوز قرار گرفته و وظیفه میهنیاش ایجاب میکند که با محکوم کردن «اسرائیل متجاوز بچهکش»(۲)، در کنار رژیمی بایستد که بیش از ۴۶ سال است میهناش را به غنیمت گرفته، به شهروندانش تجاوز کرده و زندانی به وسعت ایران بنا کرده است.
برخی فرصتهای تاریخی مثل سیاره دنبالهدار هالی هر چند دهه یکبار شانس رؤیت و دسترسی به ساکنان زمین میدهند و برخی یکبار و دیگر هرگز، مگر برای چندین نسل بعدی.
در یک فرصت نادر ما با یک «دشمن مهاجم خارجی» در شکست و اضمحلال یک دشمن ویرانگر داخلی اشتراک منابع پیدا کردهایم. «دولت اسرائیل دیگر قادر به ادامه تفاهمهای عمیق با ج. ا. نیست و دیگر نه میتواند به سیاست نرمش با حماس ادامه دهد و نه برای تداوم تفرقه میان فلسطینیان، کنترل نوار غزه را به حماس واگذارد. در واقع اسرائیل به این واقعیت پی برده است که فرصت دادن به حماس نتیجه مطلوب در پی نداشت. بهخصوص پس از حمله هفتم اکتبر به شهرکهای اطراف غزه که به کشته شدن نزدیک به ۱۲۰۰ یهودی، عمدتا اسرائیلی که ۲۳ ماه پیش هنگام وقوع عملیات طوفانالاقصى، در آن شهرکها حضور داشتند، منجر شد.
علاوه بر این، دسیتابی ج. ا. به سلاح هستهای، سراسر کشورهای منطقه را به یک رقابت تسلیحاتی بیسابقه وارد میکند و به گسترش سلاحهای هستهای میانجامد. ج. ا. نمیتواند یک کشور هستهای باشد و در عین حال کشوری مانند ترکیه در برابر چنین تحول خطرناکی، تماشاگر باقی بماند.» (خیرالله خیرالله، روزنامهنگار و تحلیگر سیاسی لبنانی.)
میگویند «جنگ همان دیپلماسیست، اما به زبانی دیگر.» این «زبان دیگر» هزینه کلانی بر هر دو سو تحمیل میکند؛ نمیتوان برای غلبه بر دشمن همواره به این «زبان دیگر» متوسل شد، یا برای زمانی نامعلوم طولانیاش کرد، حتا اگر طرف مقابل زبان دیپلماسی را نفهمد. اسرانیل (و همچنین آمریکا)، خود را برای حمله بعدی بازسازی و بازآرایی میکنند. از میان برداشتن علی خامنهای در جنگ بعدی، ، امروزه حدسوگمان محافل سری در داخل ایران یا حرفهای درگوشی مردم کوجهوبازار نیست.
«رژیم ایران به جای ارائه راهحلهای مشخص از طریق ورود به توافقهای واقعی، همواره زمان را به ابزار چانهزنی بدل کرده و کوشیده است بنبست هستهای را به اهرمی برای تداوم حضور و نفوذ در صحنه بینالمللی تبدیل کند.» (خیرالله خیرالله)
اسرائیل و آمریکا، کتمان نمیکنند که اینبار برخلاف جنگ ۱۲ روزه، حتا یهرغم فقدان جایگزینی قابل اتکا و چشماندازی روشن، در سرنگونی دشمن نفهم و شرور هیچ تعللی نخواهند کرد. اسرائیل در حمله به دشمن دیرینهاش، فارغ از بودونبود «اپوزیسیون»ی جایگزین، برنامه و منافع خود را پیش خواهد برد.
بعد از جنگ ۱۲ روزه (و بهویژه قبل از آن) از سوی «اپوزیسیونِ» مخالفِ جنگ و «تجاوز اسرئیل به ایران»، این تئوری شبهعلمی به تکرار مطرح میشد که «اسرانیل به دنبال منافع خویش است» و باور به اینکه «دموکراسی از بالا، از طریق جنگندههای کشوری متجاوز امکانپذیر است،» سادهلوحانه است. (۳) همانگونه که در بالا آمد، جنگ ۱۲ روزه برای اقتصاد اسرائیل ۶ میلیارد دلار (هزینه اسرائیل در پاسخ به یورش حماس در ۵۷ روز اول ۱۰ میلیارد دلار برآورد شده است)، و برای رهگیری موشکهای ج.ا. همراه با آمریکا حدود ۱ میلیارد و ۵۸۰ میلیون دلار آسیب زد. بدون تردید اسرائیل به دنبال منافع خویش است؛ اما مقایسه منافع ایرانی سکولار و دموکراتیک برای اسرائیل (و همچنین آمریکا و کشورهای منطقه)، با هزینه جنگهای نیابتی یا مستقیم با دشمنی ایدئولوژیکِ ویرانگر، بیثبات کننده و دیرینه، تضاد آشکاری است.
بیدلیل نیست که فردریش مرتس صدراعظم آلمان در مورد حملات اسرائیل به ایران با خرسندی گفت: «این کار سخت و کثیفی بود که اسرائیل برای همه ما انجام داد» (۴) و کشورهای اروپا، حتا روسیه و چین، «متحدان راهبردی» ج.ا. هم برای خالی نبودن عریضه، صرفا به دعوت «خویشتنداری» دو طرف منازعه بسنده کردند.
دولتمردان اروپایی هم بعد از جنگ ۱۲ روزه، و تداوم جنگطلبی ج. ا.، در اینکه اسرائیل اینبار«جنگ سخت و کثیف» را با هدف حذف ج. ا. از صحنه روزگار به جای آنها هم انجام دهد، اتفاق نظر دارند.
غم این خفته چند
«اپوزیسیونِ» ج. ا. (نه از گونه صادق زیباکلام یا بیژن عبدالکریمی)، ۴۶ سال فرصتهای اعتراضی کشاورزان، بازنشستگان، آموزگاران، دانشجویان، پرستاران، رانندگان، مالباختگان و جنبش پرهزینه ۱۴۰۱ را از دست داد و به نظر میرسد هنوز هم منتظر است که سحرش دولت بیدار به بالینش بیاید و بشارت دهد که برخیز ج.ا. به حافظه تاریخ پیوسته و «مام میهن» گلوبلبل شده است.
غم این خفته چند، خواب در چشم ترم میشکند (نیما یوشیج)
————————-
۱ــ مهدی مولایی، دارای دکترای سیاستگذاری فرهنگی در دانشگاه باقرالعلوم: «یکی از سیاستهای کارآمد و امتحانپسداده در جنگهای بزرگ و مختلف مقاطع تاریخی و از جمله جنگها و غزوات اسلامی، “سیاست رندانه النصر بالرعب” است. سیاست “النصر بالرعب” (پیروزی از طریق ایجاد ترس) بهعنوان یکی از مفاهیم راهبردی در تاریخ صدر اسلام، ریشه در متون قرآنی و روایات اسلامی دارد و بهمثابه عاملی الهی در پیروزیهای اولیه مسلمین علیه دشمنانشان مطرح شده است.»
۲ــ تردیدی نیست که اسرائیل بعد از هفتم اکتبر، به واکنشی ویرانگر و نسلکشی عریان در غزه دست زده است، اما توصیه میکنم مخالفان «رژیم متجاوز صهیونی» یکبار هم در اینترنت به رفتار قدارهبندان حماس با «مردم مظلوم فلسطین» و «کودکان غزه»، زیر عنوان «میخواهیم زندگی کنیم» نظری بیندازند.
۳ــ جنگندههای متفقین در جنگ جهانی دوم در شکست نازیسم و فانتومهای فرانسه در پایان دادن به رژیم بدوی قذافی نشان دادند که از بالا میتوان تغییراتی ایجاد کرد و برای تاسیس دموکراسی فرصتی فراهم نمود، اما بستگی دارد که پایینیها چگونه از این فرصت استفاده کنند: تاسیس آلمانی سوسیال دموکراتیک و تبدیل آن به کشور برتر اروپا یا دامن زدن به منازعه، کشتار و تداوم فرقهگرایی در لیبی.
۴ــ جنگ کثیف اصطلاحی بود که به دوره تروریسم دولتی در دوران دیکتاتوری نظامی آرژانتین (حدود ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳) گفته میشد. در «جنگ کثیف» دولت نظامی با حمایت سازمانهای امنیتی آمریکای لاتین و سیآیاِی، هزاران نفر را شکنجه، بازداشت و ناپدید کرد.
۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵ / ۲۱ شهریور ۱۴۰۴
■ سلامی عزیز، همیشه به نوشته های شما و نظراتتان ارادت داشته ام. در مورد مقاله بالا، از عمده مطالب گفته شده آموختم و بهره بردم، فقط سوالی برایم مطرح است که چه لزومی دارد یک ایرانی پشتیبان حمله کشوری خارجی به سرزمینش باشد به این دلیل که شاید به سقوط دیکتاتور حاکم کمک شود؟ و نمونه هم آوردید. حالا اگر اینطور نشد و جنگ تاثیر کاملا برعکس گذاشت چه کنیم؟ اصولا مگر نه آنست که جنگ ماهیت ضد مردمی و ضد زندگی دارد؟ آیا فکر نمیکنید که مردم ایران معترض و صدمه خورده جنگ اخیر بودند و رژیم را مقصر این نابسامانی میدانند؟ مردم ایران نیم قرن شاهد جنگ افروزی و ضدیت جمهوری اسلامی با جهان بودهاند. امروز اسرائیل بود و کمی امریکا، در آینده میتواند عربستان باشد، یا ترکیه یا طالبان، یا پاکستان یا جمهوری آذربایجان یا هر کشور دیگری. آیا میتوان مبلغ و همراه هر کس که به ایران حمله کند بود؟ بی تردید نمیتوانیم چنین کنیم. ما مستاصلیم به دلیل ضعف خود در ایجاد جبهه متحد ضد دیکتاتوری، اما دلیلی ندارد که دخیل به جایی ببندیم که ممکن است نهایتش پشیمانی باشد.
با احترام، پیروز.
■ آقای سلامی عزیز، به نکات اساسی و ظریفی اشاره کردهاید، اما من دقیقأ متوجه نشدم که اپوزیسیون راجع به چی باید «تصمیمگیری» کند.
جناب پیروز گرامی، این نکته اصلی را همیشه در نظر داشته باشیم که حمله اسرائیل، برای دفع خطر اتمی شدن ایران و قدرت موشکی آن بود. در این رابطه، اسرائیل حق داشت از خودش دفاع بکند. حال اگر در جریان حمله، برای ایرانیان امکان مثبتی پیدا میشود یا نه، بحث دیگری است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ پیروز گرامی درود و سپاس از لطف شما، متوجه نگرانی به جای شما هستم. به طور خلاصه عرض کنم که اگر اسرائیل قبل از حمله به ایران، ما، یعنی به اصطلاح «اوپوزیسیون» ج. ا. را مورد مشورت قرار میداد (یا برای جنگ بعدی نظر ما را جویا میشد)، به قول معروف صورت مساله کاملا متفاوت میبود. آنگاه مینشستیم و آلترناتیوهای مختلف را بررسی میکردیم: بهترین، کمهزینهترین و کوتاهترین راه را انتخاب میکردیم، یا در پاسخ توصیه میکردیم که فعلا دست نگه دارد، چون ما هنوز آماده نیستیم، آلترناتیو جایگزین نداریم و هنوز بین خودمان اختلاف داریم و به اتفاق نظر نرسیدهایم، یا، تو حملهات را بکن ما بعدا فکری به حال خودمان میکنیم. اما دوست عزیز، سپیده دمی از خواب (ایضا از خواب غفلت) بیدار میشویم و میشنویم که اسرائیل به ایران حمله کرده و مابقی داستان. همانگونه که در مقاله هم به روشنی آوردهام اسرائیل (و اصولا هر کشوری جز جمهوری نکبت اسلامی در پی منافع کشور خویش (نه منافع مدینه فاضله و بقای خود) است.
دوباره یادآور میشوم که ایران دموکراتیک و سکولار در آینده که تهدیدی بر موجودیت اسرانیل نباشد، جزو منافع اوست. اما واقعیت عینی ماجرا این جاست که منافع این کشور مهاجم ویرانگر خارجی در یک بزنگاه نادر تاریخی، با منافع مخالفان مهاجم ویرانگر داخلی گره خورده است. از این رو من در مقالهام از حمله اسرائیل به خاک ایران، (حتا با هدف خفه کردن هیولای مستقر در داخل) که به بهای جان هزاران مردم به قول تو مستاصل تمام میشود و ویرانی دیگری بر ویرانی های انباشته میافزاید، دفاع نکردهام و صرفا به واقعیت موجود روی زمین پرداختهام و بر انفعال «اپوزیسیون» که پرچانه است اما پرکارنیست انگشت گذاشتهام. و سعی نکرده ام که راهی نشان دهم یا پند و نصیحتی بکنم؛ تغییر و تحول در جامعه و در ذهن و نگاه آدم ها به عوامل بس پیچیده و بس متعدد عیان و نهان وابسته است. به این خاطر، از مقایسه ابو محمد الجولانی دیروز و احمد الشرع امروز یا آنچه در چند روز گذشته در نپال اتفاق افتاد، با وضعیت خودمان و «اپوزیسیون» موجودمان به عمد پرهیز کردهام.
پیروز عزیز، در مورد حملههای محتمل آتی ایران به کشورهای دیگر به خاطر احتراز از طولانی شدن میگذرم، اما نکتهای را به صراحت میگویم: اسرانیل در دفاع از خود، در برابر هر تهدید نظری یا عملی، با هر دلیل و انگیزهای که باشد، بیتردید محق است، ولی بر این باورم که امروزه اسرائیل در نوار غزه به واکنشی بیتناسب و نسل کشی آشکار پرداخته است. اما از سوی دیگر، در شرایطی که قرار گرفتهایم، دامن زدن به واقعیت عملکرد نیک و بد اسرائیل، آنچه در هفتم اکتبر اتفاق افتاد و پیامدهای مرگبار آن به هر دو سو، بحث بیپایان و بیسرانجام این که ایجاد دموکراسی از طریق جنگندههای کشوری مهاجم امکان پذیر است یا نیست و... آگاهانه یا از سر بدفهمی یا نفهمی بیتردید منحرف کردن واقعیت گریبانگیر ما ولاجرم طولانی کردن عمر هیولای ج.ا. است.
ما فرصت های بیتکراری را از دست داده ایم و داریم فرصت ناخواسته ای را از دست میدهیم. آتش خانهای را که دچار حریق شده است نخست خاموش میکنند و سپیس دنبال منشا یا مجرم میگردند. توصیه من فقط این است: چگونه از این آتشی که بر دودمان ما میافتد، نه تنها آسیب کمتر ببینیم، بلکه چگونه میتوانیم از آسیب ان حتا بهره ببریم و از «تاثیر برعکس» ان ممانعت کنیم. نیک و بد آینده در دست های ماست پیروز عزیز.
سعید سلامی
■ آقای قنبری گرامی، به نظرم در پاسخ به پیروز عزیز تا حدودی به سوآل شما هم مبنی بر اینکه «اپوزیسیون راجع به چی باید “تصمیمگیری» کند.”» پرداختهام. پاسخ من خیلی ساده است: دو صد گفته چون نیم کردار نیست. «اپوزیسیون» منفعل، پراکنده، سرگرم با بحثهای بیربط و اتتظارات تاسف بار. چندی پیش، در همین سایت محبوب ما نویسندهای پرکار و پرمدعی مقالهای با این عنوان نوشت که «نوبتی هم باشد، نوبت اسرائیل است»، یعنی اسرائیل بابت رهاییشان از اسارت چند هزار سال قبل توسط داریوش، فرصتی است که ما را از اسارتی که به آن گرفتار آمدهایم رها سازد و بدهی تاریخ شان را تسویه کند.
از نویسنده مقاله باید پرسید که اگر اسرائیل میتوانست از بالا با جنگندههای اف۳۵ خود برای ما جامعه ایدهآل بسازد، چرا نتانیاهو بعد از جنگ ۱۲ روزه حداقل ۳ بار به رغم قواعد بین المللی آشکارا از ایرانیان خواست که آستین ها را بالا بزنند و به اعتراض و خیزش برخیزند؛ به عبارت دیگر: زدن و خفه کردن هیولای ج.ا. با من، اما ساختن ایران آینده با خود شماست. همانگونه که در متن مقاله هم آمده با فانتومها و اف۳۵ها میتوان از بالا کمر نازیسم را شکست یا قذافی را از کانال بیرون کشید و جانش را گرفت، اما بقیه ماجرا با آن پایینیهاست: برساختن آلمان سوسیال دموکرات یا کشتارهای فرقهای پایان ناپذیر در لیبی بعد از قذافی؛ از ابو محمد الجولانی در ادلب به احمد الشرع در دمشق رسیدن (گیریم با کمک ترکیه، به هر دلیل)، یا دهها سال به مناقشات فرقهای و مباحثات بیسرانجام سرگرم شدن.
با درودهای فراوان سعید سلامی
■ سلامی و قنبری گرامی، از توضیحات شما سپاسگزارم، تنها اضافه کنم که در کامنت خودم اشاره به حق اسرائیل در دفاع از موجودیت خود نکردم، که البته این حق برایشان محفوظ است. اشارهام به تبدیل حمله خارجی به امید مردم برای آزادیست. توضیحات شما را درک کردم و به این جمله آخر اکتفا میکنم: ” نیک و بد آینده در دستهای ماست”
درود بر شما، پیروز.
■ جناب آقای سعید سلامی عزیز،
به باور من، جامعهٔ ایران در نبودِ اپوزیسیونی که بتواند پس از سرنگونیِ جمهوری اسلامی خلا قدرتِ سیاسی را پُر کند، مستأصل و ناتوان خواهد بود (حتی با شعارهای پرطمطراق). بخشی از ما هرگاه از خود ناامید میشویم، دست به دامن قدرتهای خارجی میرویم و به نمونههای «موفقِ» دخالتهای بیرونی دل میبندیم، یا با هر موجِ اعتراضیِ بزرگ در داخلِ ایران به تکاپو میافتیم.
مردم زیر حاکمیتِ جمهوری اسلامی از نظر رفتار جمعی، هم ضعفهایی پیدا کردهاند و هم قوّتهایی. ضعفها: بیاعتمادیِ عمومی، فردگراییِ تدافعی، ترس از هزینه، و عادت به «نجاتدهندهٔ بیرونی»؛ قوّتها: شبکههای خردِ کمکرسانی، تجربهٔ کنشهای مدنی، سواد رسانهایِ نسلهای جدید و ظرفیتِ بالای سازگاری در شرایطِ سخت. اگر این شناختِ دوگانه را صادقانه به رسمیت بشناسیم و برای رفعِ ضعفها راهکاری بیابیم، میتوانیم بدون اتکا به جنگ یا مداخلهٔ خارجی، راهی برای رهایی از اقلیتی بهشدت مرتجع و بیرحمِ صاحبِ قدرت پیدا کنیم.
جمهوری اسلامی بیشترین «اپوزیسیونِ فردی» را دارد؛ اما این افراد هنوز به سطحِ «ما شدن» نرسیدهاند. همه دشمن را خوب میشناسند، اما شناختی از «ما شدن» ندارند؛ و تا وقتی این «ما» ساخته نشود، حتی اگر اسرائیل بهجای ۱۲ روز، ۱۲۰ روز هم حمله کند، «قشرِ خاکستری» برای سرنگونی قدمی بر نخواهد داشت.
رژیم طی این پنجاه سال آموخته است چگونه نیروی لازم برای سرکوب را سریع و کمهزینه فراهم کند؛ چگونه با «هویتبخشیِ هدایتشده» شکافها را عمیقتر سازد و همبستگیِ اجتماعی را از میان ببرد؛ و مهمتر از همه، چگونه «قشرِ خاکستری» را منفعل و در هراس نگاه دارد، امری که، متاسفانه، تاکنون بهنحوِ چشمگیری موفق بوده است.
در مقابل، اپوزیسیون، بهویژه در خارج، کمترین توانمندی را در ایجادِ همبستگیِ اجتماعی نشان داده است؛ و این ضعف، همان عاملی است که جامعهٔ مستأصلِ ایران را در برابرِ رژیم ناتوان کرده است. اگر «من»های معتبر به «ما» بدل شوند، از این پیچِ بزرگ و دشوارِ استیصال و ناتوانی عبور خواهیم کرد. بدون ساختنِ این «ما»، نه حملهٔ خارجی سودی پایدار دارد و نه موجهای اعتراضی به نتیجهٔ سیاسی میرسند. کار دشوار است، اما شدنی است؛ به شرط آنکه محصولِ هر بحث، یک نهادِ کوچکِ مؤثر و یک کارِ مشترکِ قابلِ اندازهگیری باشد.
سلمان گرگانی
■ آقای گرگانی عزیز. با شما کاملا موافقم. تا حالا موضوع را اینطور مختصر و مفید جایی نخوانده بودم. پیشنهاد کردهاید که “محصولِ هر بحث، یک نهادِ کوچکِ مؤثر و یک کارِ مشترکِ قابلِ اندازهگیری باشد”. این ایدهای بسیار خوب و مطابق توصیههای علم مدیریت است، اما باید روی عملی کردن آن کار شود. در حال حاضر باید قدر این تبادلنظرهای خود را در فضای مجازی بدانیم، گرچه نتیجه اظهارنظرهای ما قابل اندازهگیری نیست. ما الان بدون ترس، نظرات خود را به بحث میگذاریم و فقط اخلاق و وجدان را ضامن درستی نظرات خود قرار میدهیم. حتی آزادتر از کسی هستیم که عضو یک حزب است، زیرا او ناچار به رعایت خطوط فکری حزب خود است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ آقای گرگانی گرامی درود بر شما، دوست عزیز، ما فرصتهای زیادی را از دست دادهایم و اینک در سربزگاه تاریخ میهنمان و بر لبه پرتگاه ایستادهایم. بازیگران حکومتی هنوز هم بر این باورند که به سیاق سالهای گذشته میتوانند به بازی کردن و فریب جامعه جهانی بپردازند. آمریکا دیگر اشتیاقی به مذاکره نشان نمیدهد، از فرصت فعال کردن مکانیسم ماشه اروپا کمتر از دو هفته مانده است. در صورت اعمال تحریم ها، فشار بیشتری بر مردم تحمیل خواهد شد. بعد از آن ذیل ماده چهار پرونده ایران به سازمان ملل ارجاع خواهد شد. در یک ماه بعدی ج. ا. به احتمال و به روال معمول به مئاکره بازی خود ادامه خواهد داد. در نتیجه، اجماع جهانی، ذیل ماده ۷، ج. ا. را تهدیدی جدی بر ثبات و امنیت بینالملل اعلام خواهد کرد و ... باقی قضایا، که میدانید.
نوشتهاید: «بخشی از ما هرگاه از خود ناامید میشویم، دست به دامن قدرتهای خارجی میرویم و به نمونههای “موفقِ” دخالتهای بیرونی دل میبندیم»
آقای گرگانی عزیز، دیگر کار ما از دست به دامن شدن و دخیل بستن گذشته؛ اسرائیل برخلاف بازیگران حکومتی ج. ا. (و ایضا «اپوزیسیون» ج.ا.) از جنگ ۱۲ روزه درسهای لازم را گرفته، سامانههای دفاعی خود را بازسازی کرده، احیانا بر موشکهای دفاعی و جنگدههایش افزوده، اسمان ایران هنوز هم در زیرجنگندههای مهاجم، بیدفاع است، نقل قول جا افتادهای است که از هر پنج فرمانده نظامی یا دولت مردان، یکی جاسوس اسرائیل است. اسرائیل دست برماشه منتظر انقضای فرصت مکانیسم ماشه و یک ماه بعدی آن است. نفس های خامنه ای به شمارش افتاده وبا دوپینگ پزشکان و دارو و درمان زنده است. تصمیمهایی که در چارچوب مذاکرات محرمانه و پشت درهای بسته و در حلقه محدود قدرت گرفته میشود و گوشهای از آن به بیرون درز میکند، نشان میدهد که «حلقه محدود قدرت» از هم اکنون به رقابت تنگاتنگی برای جانشینی بعد از مرگ خامنهای پرداختهاند. (من هنوز هم کودتایی از سوی برخی فرماندهان سپاه را حتا قبل از مرگ خامنهای دور از ذهن نمیدانم.)
آنچه گفته شد، تصویری سیاه و تابلویی بدبینانه نیست، واقعیتهای زمینی است که در پیش چشمان ما دارند اتفاق میافتند. آمریکا و اروپا و اسرائیل از ما نمیپرسند؛ آنها برای تامین منافع خود برنامه خود را پیش میبرند. بعد از جنگ ۱۲ روزه در برخی تحلیلها و نوشتههای خارجی از سازمان مجاهدین «تنها آلترناتیو مسلح و سازمان یافته» (به قول آنها) به عنوان نیرویی در دسترس نام میبرند و به هر بهانهای در گردهمایی آنها شرکت میکنند و بدون رودربایستی عکس یادگاری میگیرند.
فرصتها از دست رفتهاند. «اپوزیسیون» کار جدی نمیکند. آقای رضا پهلوی و دیگر پادشاهی خواهان فقط به صدور بیانیه و ارائه چشم اندازی موهوم و تکراری میپردازند، از طیف رنگارنگ جمهوری خواهان حتا یک بیانیه هم برای خالی نبودن عریضه صادر نمیشود. ایران امروز زیر حکمرانی فاشیسم مذهبی، نه به طعنه و سیاه نمایی، بلکه در جسم و جان انسانها و در واقعیت سرزمینی سوخته است. ما آینده را نمیسازیم، بلکه بر رخدادهای آینده چشم دوختهایم گرگانی گرامی.
سعید سلامی
■ سلمان گرگانی گرامی،
نوشته بودی “به شرط آنکه محصولِ هر بحث، یک نهادِ کوچکِ مؤثر و یک کارِ مشترکِ قابلِ اندازهگیری باشد.” بسیار خوب گفتی! بگو الان چه از دست ما “منفرد”های نا امید شده از تشکلها برمیآید؟ چون نه ایجاد تشکل تازه راهگشاست و نه تشکلی تازه میتواند اعضای زیادی را به خود جلب کند. خوشبختانه در همین سایت افراد زیادی پیشنهادهای خوبی ارائه دادهاند، اما هیچکدام از پیشنهاددهندهها قدرت اجرایی نداشتهاند.
یک مثال میزنم.
تصور من بر این است که ما خارجهنشینان بهتر است که یک “مجلس موسسان در تبعید” بسازیم، کار گروههای مختلف معادل هر “وزارتخانه” بسازیم (البته هر کارگروهی بهتر است که تعداد زیادی اعضای داخل کشوری، به صورت مخفی، داشته باشند تا مشکل امنیتی برایشان پیش نیاید)، و با سخنگویان هر کارگروه، یک دولت در تبعید بسازیم، و ...، ... اما توان ایجاد یک سیستم آنلاین برای پیشبرد این پیشنهاد را ندارم.
لطفا توضیح بده که چه کاری از دست “من” برمیآید؟
با احترام - حسین جرجانی
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
نرگس محمدی، فعال حقوق بشر و برنده جایزه صلح نوبل، در گفتوگو با ایراناینترنشنال گفت جنبش «زن، زندگی، آزادی» هنوز زنده است و زنان عاملیتی یافتهاند که تحولات عمیقی را در بطن جامعه ایجاد کرده است. تحولاتی که به گفته او، لایهبندی شده و برخیشان هنوز حتی شناسایی و تحلیل نشدهاند.
محمدی در این گفتوگو که به مناسبت سومین سالگرد جنبش «زن، زندگی، آزادی» انجام شد، با اشاره به تغییرات محسوس در فضای عمومی جامعه ایران، گفت: «وقتی در خیابان راه میروم، حضور زنان با پوشش اختیاری نمایانگر بخشی از این تحول است.»
این فعال حقوق بشر تاکید کرد که این تغییر و تحول «محصول قدرت و مقاومت مردم» است و تصمیمهای حاکمیت نقشی در آن نداشته است.
او با بیان اینکه جنبش همچنان زنده و پویاست و دستاوردهایش ادامه دارد، با ابراز خوشبینی نسبت به مبارزه مردم ایران با جمهوری اسلامی، گفت که «زنده بودن جنبش» در رگ و پی جامعه دیده میشود.
مهسا (ژینا) امینی، دختر ۲۲ ساله اهل سقز، ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ در تهران بهدست ماموران گشت ارشاد بازداشت شد و ۲۵ شهریور در بازداشت جان باخت. مرگ او جرقه موجی از اعتراضهای سراسری با شعار «زن، زندگی، آزادی» شد که بهسرعت به محور مطالبهگری در سراسر ایران بدل شد.
محمدی در سومین سالگرد این جنبش، در گفتوگو با ایراناینترنشنال، با بیان اینکه حتما لازم نیست مردم مدام در خیابان و در تظاهرات باشند، گفت جامعه از تاکتیکهای خلاقانه و بسیار موثر و کنشها و واکنشهایی که زنده بودن جنبش را نشان میدهد، استفاده میکند.
او با تاکید بر اینکه این پویایی از اعتماد به نفس حاکمیت کاسته است، گفت: «جمهوری اسلامی حتی برای برگزاری رویدادهای حکومتی قدرت سابق را ندارد و بارها دیده شده حضور زنان بدون حجاب در میان جمعیت، صحنه را از دست برگزارکنندگان خارج کرده است.»
این فعال حقوق بشر تصریح کرد «هیچ عرصهای بهطور کامل در اختیار حکومت نیست»، هرچند همچنان «قدرت سرکوب» را دارد.
با این حال، به باور برنده نوبل صلح ۲۰۲۳، مردم با مقاومت و اعتراض میتوانند در تغییر و تحولات نقش داشته باشند و حکومت را وادار به عقبنشینی کنند.
محمدی در سالهای گذشته بارها در مصاحبهها و سخنرانیهایش بر ادامه تلاش خود برای پایان دادن به استبداد دینی و گذار از جمهوری اسلامی تاکید کرده و از سوی حکومت ایران به «حذف فیزیکی» در صورت ادامه فعالیتهای حقوق بشری و مدنیاش تهدید شده است.
او که از آذر ۱۴۰۳ با مرخصی استعلاجی بیرون از زندان است، تاکنون بیش از ۱۰ سال را در حبس گذرانده و از آغاز فعالیتهایش با احکامی جمعا بیش از ۳۶ سال زندان و ۱۵۴ ضربه شلاق روبهرو بوده است.
این فعال مدنی برای کنشهای حقوق بشریاش جوایز بینالمللی متعددی از جمله نوبل صلح، جایزه جهانی آزادی مطبوعات یونسکو/گییرمو کانو و «جایزه شجاعت» خبرنگاران بدون مرز را دریافت کرده است.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
اعضای سازوکار واکنش سریع گروه هفت (کانادا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن، بریتانیا، ایالات متحده و اتحادیهی اروپا) و همچنین اعضای وابسته به آن (استرالیا، هلند، نیوزیلند و سوئد) روز جمعه ۱۲ سپتامبر در باره فعالیتهای مخرب جمهوری اسلامی در خارج از کشور، بیانیهای صادر کردند.
این بیانیه میگوید: سرویسهای اطلاعاتی ایران به طور فزایندهای تلاش کردهاند مخالفان سیاسی در خارج از کشور را به قتل برسانند، بربایند و مورد آزار و اذیت قرار دهند.
بیانیهی سازوکار واکنش سریع گروه هفت (RRM)
دربارهی سرکوب فرامرزی و دیگر فعالیتهای بدخواهانهی ایران
یادداشت رسانهای / دفتر سخنگو / ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵
امروز، اعضای سازوکار واکنش سریع گروه هفت (کانادا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، ژاپن، بریتانیا، ایالات متحده و اتحادیهی اروپا) و همچنین اعضای وابسته به آن (استرالیا، هلند، نیوزیلند و سوئد) بیانیهی زیر را صادر کردند:
آغاز متن:
«سازوکار واکنش سریع گروه هفت (G7 RRM) به بیانیههای اخیر استرالیا، کانادا، فرانسه، آلمان، هلند، نیوزیلند، بریتانیا و ایالات متحده که سرکوب فرامرزی و دیگر فعالیتهای بدخواهانهی ایران را محکوم میکنند، اشاره دارد.
بر اساس این بیانیهها، سرویسهای اطلاعاتی ایران به طور فزایندهای تلاش کردهاند مخالفان سیاسی در خارج از کشور را به قتل برسانند، بربایند و مورد آزار و اذیت قرار دهند. این یک الگوی نگرانکننده و غیرقابل قبول از سرکوب فرامرزی است و به وضوح حاکمیت دولتها را تضعیف میکند. سایر فعالیتهای بدخواهانه شامل اقداماتی برای به دست آوردن و افشای اطلاعات شخصی روزنامهنگاران و همچنین حملاتی با هدف ایجاد تفرقه در جوامع و ارعاب جوامع یهودی است.
سازوکار واکنش سریع گروه هفت با شرکای بینالمللی خود که شهروندان و ساکنانشان نیز هدف ایران قرار گرفتهاند، ابراز همبستگی میکند.
این سازوکار از زمان آغاز به کار خود، هدف مقابله با دخالت خارجی را دنبال کرده است. با تکیه بر بیانیهی اخیر رهبران گروه هفت در مورد سرکوب فرامرزی، ما به حفاظت از حاکمیت خود، حفظ امنیت جوامعمان و دفاع از افرادی که دولتهای خارجی تلاش میکنند در داخل مرزهای ما آنها را ساکت، مرعوب، آزار، آسیب یا وادار به کاری کنند، ادامه خواهیم داد.»
پایان متن.
-
|
ايران امروز |
منصوره محمدی / هممیهن
تمرکززدایی از اختیارات دولت و مشارکت دادن گروههای گستردهتری از مردم و مدیران در حکمرانی دغدغه بسیاری از دولتها بوده است، اما تلاش برای این تمرکززدایی هنوز به نتیجه نرسیده است و تلاش اخیر دولت پزشکیان برای تفویض اختیارات به استانداران با در بسته مجلس روبهرو شده است.
در همین راستا، مرکز پژوهشهای مجلس نیز اخیراً در گزارشی با اشاره به مزیتهای تمرکززدایی از حکمرانی دولت به بررسی الگوی تمرکززدایی حکمرانی در جمهوری اسلامی پرداخته است. براساس این گزارش تمرکززدایی زمانی محقق خواهد شد که از یکسو مشغولیتهای محلی از سر دولت مرکزی برداشته شود و از سوی دیگر اقتدار و یکپارچگی ملی حفظ شود. با این وجود تجربه سیاستمداران در فرایند تفویض اختیارات به استانداران در ایران نشان میدهد تا رسیدن به نقطه مطلوب در تمرکززدایی از حکمرانی فاصله بسیاری وجود دارد.
تفویض اختیارات دولت به زیرمجموعههای خود سابقهای دیرینه دارد و این موضوع بارها در دولتهای مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. پس از انقلاب نخستین بار در سال ۱۳۵۹ بود که لایحه قانونی اختیارات استانداران کشوری ایران به تصویب رسید. براساس این مصوبه استانداران نماینده عالی دولت محسوب و مسئول اجرای سیاستهای عمومی دولت تعیین شدند. در سال ۱۳۷۷ شورای عالی اداری مصوبهای داشت که براساس آن «طرح تعیین وظایف و اختیارات استانداران و فرمانداران و نحوه عزل و نصب آنان» و چگونگی ارتباط آنها با مسئولان اجرایی کشور تبیین شد.
نخستین اقدام جدی در راستای تفویض اختیارات در دولت محمد خاتمی انجام شد، در دولت نخست خاتمی بود که مسیر برگزاری انتخابات شوراهای شهر و روستا هموار و نخستین دوره انتخابات در سال ۱۳۷۸ برگزار شد. به واسطه این تغییر، دولت مسئولیت انتخاب شهرداران و نظارت بر عملکرد شهرداریها را به شوراهای اسلامی شهرها واگذار کرد. حسن روحانی نیز در دولتهای خود بر اجرای تفویض اختیار به استانداران تاکید داشت، او معتقد بود تفویض اختیارات به برخی استانها اجرای طرحها را تسریع میکند.
در همان دوران مجلس نیز مصوبهای را به تصویب رساند (سال ۱۳۸۹) که براساس آن واگذاری اختیارات وزرا به استانداران و اختیارات استانداران و مدیران کل به فرمانداران بر اساس آییننامهای که به تصویب هیئت وزیران میرسد، انجام شود.
تمرکززدایی در انتظار معجزه
شورای عالی اداری یک بار دیگر «طرح تعیین وظایف و اختیارات استانداران و فرمانداران و نحوه عزل و نصب آنان» را در سال ۱۴۰۲ و در دولت مرحوم رئیسی اصلاح کرد. در دولت سیزدهم نیز تاکید بر این بود که تفویض حداکثری اختیارات به استانداران انجام شود. اما بیش از همه دولتها، این دولت مسعود پزشکیان است که بر اجرای تفویض اختیارات به استانداران تاکید کرده است و طرح تعیین وظایف و اختیارات استانداران ۲۹ خردادماه امسال و بهمنظور مدیریت شرایط ناشی از تجاوز رژیم صهیونیستی، تسریع در فرایند تصمیمگیری، انعطافپذیری، عدم تمرکز اداری توسط معاون اول رئیسجمهور ابلاغ شد. پس از این ابلاغ، مخالفتهایی بهویژه از سوی نمایندگان مجلس مطرح شد. احمد نادری، عضو هیئترئیسه مجلس این مدل حکمرانی را منجر به ایجاد فدرالسیم مطرح کرد و آن را به صلاح کشور ندانست.
با وجود این مخالفتها، مسعود پزشکیان با اشاره به اینکه تفویض اختیارات به استانداران را رها نمیکند تاکید دارد که باید در هماهنگی با قوای مقننه و مجریه و تشکیل یک تیم کارشناسی وحدت رویهای شکل بگیرد تا این فرایند به درستی اجرایی شود. رئیس قوه قضائیه نیز با این رویکرد موافق است؛ محسنیاژهای اخیراً با اشاره به اینکه هر استان مؤلفهها، مشکلات و نقاط قوت خود را دارد گفته است اگر استاندار اختیار داشته باشد، کارها زودتر و بهتر جلو میرود.
با این حال محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس مخالفت خود را با این مصوبه اعلام و در نهایت آن را ابطال کرد، اما دولت بر واگذاری اختیارات به استانداریها اصرار دارد. مجید انصاری، معاون حقوقی رئیسجمهور پس از ابطال این مصوبه از سوی رئیس مجلس، از واگذاری اختیارات بیشتر رئیسجمهور به استانداران سراسر کشور خبر داد و از تصویب دوسوم از محتوای این واگذاری در جلسه هیئت دولت خبر داد. باتوجه به فرایند در پیش گرفته سیاستگذاران برای کاهش تمرکز در مرکز و ارائه اختیارات به استانداران احتمالاً نیازمند یک معجزه است.
نظر بازوی پژوهشی مجلس
در همین راستا، مرکز پژوهشهای مجلس اخیراً در گزارشی با عنوان «درآمدی بر الگوی تمرکززدایی حکمرانی در جمهوری اسلامی» به بررسی تمرکززدایی حکمرانی در ایران پرداخته است. گزارشی که در آن بر تمرکززدایی در حکمرانی ایران تاکید شده است و با بررسی موردی زمینههای مختلف تمرکززدایی، مدل مناسب ایران را ارائه کرده است.
در این مطالعه مصاحبههایی با استانداران، فرمانداران، نمایندگان مجلس، متخصصان دانشگاهی و اعضای شوراهای اسلامی، انجام و طراحی الگوهای حکمرانی با هدف تمرکززدایی از مرکز مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت. این پژوهش نشان داد، تمرکززدایی میتواند در جنبههای گوناگونی انجام شود؛ از جمله تمرکززدایی سیاسی، ادرای، اقتصادی و مالی که هر کدام رویکردهای متفاوتی دارند.
این گزارش معتقد است الگوی حکمرانی در ایران باید از طریق دانش بومی و تجارب ضمنی برآمده از تجارب کارگزاران و متخصصان در ایران تحقق یابد و انواعی از الگوهای تمرکززدایی را برای ساختار حکمرانی ایران بررسی کرده است که در ادامه بخشهایی از این پژوهش با تاکید بر تمرکززدایی در سطح استانها میآید.
انواع تمرکززدایی
براساس این گزارش، تمرکززدایی اداری و مالی به عنوان یکی از شاخههایی که باید در آن تفویض اختیارات انجام شود، به عنوان راهکاری برای تقویت نقش استانداران و مدیران استانی، با هدف افزایش کارایی و بهبود مدیریت محلی در ایران مطرح است. این نوع تمرکززدایی به جای تفویض اختیار به دولتهای محلی مستقل، مسئولیتها را به نهادهای استانی تحت نظارت وزارتخانههای مرکزی منتقل میکند. از سوی دیگر، تمرکززدایی مالی، توانمندسازی استانداران در نظارت بر بودجههای استانی را ضروری میسازد.
با این حال، قوانین و ساختارهای فعلی، نقش استانداران را محدود کرده و بسیاری از اختیارات برنامهریزی و اجرایی در اختیار وزارتخانههای مرکزی باقی مانده است. این شرایط موجب تضعیف شورای توسعه و برنامهریزی استانها و کاهش اثربخشی نظارتهای محلی شده است. مرکز پژوهشها در این گزارش با اولویت قرار دادن تراکمزدایی مالی و اداری از هیئت وزیران به استانداران با احیای معاونت برنامه و بودجه استاندار موافق است. تمرکززدایی اداری به اشکال متفاوتی از جمله تراکمزدایی، واگذاری و تفویض اختیار انجام میشود.
این پژوهش تراکمزدایی را در راستای تمرکززدایی اداری برای ایران مناسب میداند. تراکمزدایی که ضعیفترین شکل تمرکززدایی است و در کشورهای دارای ساختار حکومتی واحد اجرا میشود، منجر به انتقال مسئولیتهای اجرایی و مالی از نهادهای مرکزی به دفترهای منطقهای و استانی اشاره دارد، اما قدرت تصمیمگیری همچنان در دست دولت مرکزی باقی میماند.
به اعتقاد نگارندگان این گزارش مسئولیت مالی، جزء اصلی تمرکززدایی است، چراکه انجام موثر وظایف غیرمتمرکز توسط استانداران، نیازمند داشتن سطح مناسبی از درآمد است، خواه این درآمدها به صورت محلی جمعآوری شده باشند و خواه از دولت مرکزی به استانها اختصاص پیدا کرده باشند. همچنین اختیار تصمیمگیری در مورد هزینهها نیز باید با استانها باشد. در همین زمینه، ساختار سازمان برنامه و بودجه کشور و پیرو آن سازمان مدیریت و برنامهریزی استان و شورای توسعه و برنامهریزی استان میتواند نقش مهمی در تمرکززدایی مالی داشته باشد.
بخش دیگری از تمرکززدایی، باید در حوزه سیاسی انجام شود، در بخش تمرکززدایی سیاسی، این پژوهش به تقویت مشارکت مردم اشاره کرده است که منجر به افزایش نفوذ شهروندان در تدوین و اجرای سیاستها میشود: «تمرکززدایی سیاسی با هدف تقویت قدرت شهروندان یا نمایندگان منتخب آنها در فرایندهای تصمیمگیری عمومی انجام میشود. این نوع تمرکززدایی که اغلب با سیاستهای نمایندگی و رقابتهای سیاسی در چارچوب حکومت همراه است، با افزایش نفوذ شهروندان در تدوین و اجرای سیاستها، از دموکراسی و مشارکت عمومی نیز حمایت میکند.» مرکز پژوهشهای مجلس همچنین معتقد است تمرکززدایی سیاسی منجر به تقویت پاسخگویی و مسئولیتپذیری دولتهای محلی نیز خواهد شد. از سوی دیگر مشروعیت حکمرانی را تقویت خواهد کرد و فاصله میان مقامات و شهروندان را کاهش میدهد.
بررسی الگوهای تمرکززدایی
در بررسی الگوی تمرکززدایی در این پژوهش، تفکیک میان نقش حاکمیتی و تصدیگری ضروری است و وظایف حاکمیتی، نظیر امنیت ملی و سیاست خارجی، به دلیل اهمیت استراتژیک باید متمرکز باقی بماند. در مقابل، وظایف تصدیگرایانه، مانند ارائه خدمات عمومی و مدیریت محلی، از اولویتهای تمرکززدایی محسوب میشود. اما تمرکززدایی در ایران با موانعی روبهرو است و مرکز پژوهشهای مجلس نیز با بررسی قوانین مرتبط، به آسیبشناسی حوزه تقنین تمرکززدایی پرداخت. مهمترین موانع موجود در قوانین از جمله موارد زیر است:
نگرش تمرکزگرا در قوانین که نشان میدهد در بسیاری از قوانین با وجود پیشبینی تمرکززدایی، در عمل نگاه تمرکزگرایانه را حفظ کردهاند. برای مثال شوراهای اسلامی از حق رای در تصمیمگیریها برخوردار نیستند. همچنین اختیارات و وظایف استانداران، فرمانداران، شوراها و شهرداریها در قوانین مختلف مبهم و پراکنده است که منجر به تداخل وظایف و کاهش کارآمدی میشود.
نامتناسب بودن قوانین با نیازهای محلی مانع دیگر تمرکززدایی و تفویض اختیارات استانداران است. چراکه قوانین موجود نگاه کلی و یکسانی به تمام استانها دارد و ویژگیهای خاص هر استان در این قوانین نادیده گرفته میشود. ضعف در سازوکارهای نظارتی، عدم به روزرسانی قوانین قدیمی و کمبود منابع مالی پایدار دیگر موانع موجود ذکر شده است.
قانون وظایف و اختیارات استانداران مصوبه سال ۱۳۳۹ است. پس از انقلاب شورای عالی اداری در سه نوبت مصوبات و اصلاحاتی را داشته است که چون مرجع قانونگذار محسوب نمیشود، جنبه محکم قانونی ندارد. حال آنکه قوانین نیاز به بازنگری جدی دارد تا با تحولات اجتماعی و اقتصادی سازگار شود. از همین روی مرکز پژوهشها پیشنهاد تدوین لایحهی وظایف و اختیارات استانداران در راستای تمرکززدایی برای ارائه به مجلس را داده است.
الگوی مناسب تمرکززدایی برای ایران
مرکز پژوهشهای مجلس در ادامه این گزارش الگوی پیشنهادی تمرکززدایی در ایران را نیز به تفصیل ارائه کرده است. الگویی که با یک رویکرد جامعنگر و کلگرا تنظیم شده و در قالب یک ماتریس، انواع تمرکززدایی را در چارچوب وظایف حاکمیتی و تصدیگرایانه به تفکیک سطوح مختلف نهادی توضیح میدهد. این الگو نشان میدهد که چگونه تمرکززدایی در چارچوب نقشهای حاکمیتی و تصدیگرایانه میتواند به توزیع بهتر وظایف و منابع میان سطوح مختلف حکمرانی کمک کند و توازن میان این دو نوع تمرکززدایی، نقش مهمی در بهبود کارایی، پاسخگویی و مشارکت عمومی در فرایندهای حکمرانی ایفا میکند.
نگارندگان این پژوهش، تمرکززدایی و نه تفویض اختیار را مطلوب ایران میدانند. تمرکززدایی به مثابه تراکمزدایی که براساس آن اختیارات تصمیمگیری و مسئولیتهای مدیریتی بین سطوح مختلف دولت مرکزی توزیع میشود و مسئولیتها را صرفاً از مقامات دولت مرکزی در پایتخت به کسانی که در مناطق و استانها کار میکنند منتقل میکند و یا مدیریت میدانی قوی یا ظرفیت اداری محلی تحت نظارت وزارتخانههای دولت مرکزی ایجاد میکند.
با تراکمزدایی از پایتخت به استانها، نقش استانداران و مدیرکلهای استانی تقویت خواهد شد. چراکه وزارتخانهها وظایف تخصصی دارند، یکی از چالشها این است که بسیاری از سیاستهای وزارتخانهها باید در استان پیادهسازی شود. این در حالی است که استاندار و مجموعه زیردست او بیش از وزیران و حتی رئیسجمهور، حضور تمام وقت در استان دارند و درگیر مسائل محلی هستند. از همین روی، تفویض اختیارات و اعتماد به استانداران باید صورت گیرد.
مدیران چه میگویند؟
مرکز پژوهشهای مجلس در این گزارش به نظر استانداران و مدیران استانی برای تحلیل دادههای گزارش استناد کرده است و در آن استانداران به اتفاق معتقدند که تمرکزگرایی دست و پای استانداران را در اداره امور استان بسته است. برای نمونه علیاصغر عنابستانی، استاندار پیشین چهارمحال و بختیاری استدلال میکند که تمرکزگرایی عملاً فرایندهای تصمیمگیری در استانها را به تهران گره زده است و همین مسئله موجب عدم تصمیمگیری مدیران یا تصمیمگیریهای اشتباه از سوی مرکز شده است.
به عقیده او مشکل اساسی به ساختار متمرکز حکمرانی برمیگردد که به شدت مرکزگرا است و اداره درست کشور به اصلاح نظام بوروکراسی بستگی دارد که اولین گام در این اصلاح نیز واگذاری اختیارات به مدیران محلی است. او ریشه تمرکزگرایی را نه در قوانین که در نگرشها و نبود اعتماد کافی مرکز به مدیران میدانی محلی میداند.
استاندار البرز نیز که در این گزارش اشارهای به نام وی نشده است میگوید استاندار از قدرت تصمیمگیری کمی برخوردار است. استاندار کرمانشاه نیز که اشارهای به نام وی نشده، معتقد است نظام اداری کشور علاوه بر تمرکزگرایی با مشکل بخشینگری نیز دست و پنجه نرم میکند؛ مسئلهای که بیش از پیش استانداران را در هماهنگسازی ادارهها در سطح استان با مشکل مواجه میکند.
استاندار سابق کردستان در این گزارش نیز که اشارهای به نام وی نشده است، معتقد است که اختیارات استانداران باید بیشتر شود. او توضیح میدهد که انتخاب مدیران استانی توسط وزیر انجام میشود، هرچند با هماهنگی استاندار که گاهی حتی همین هماهنگی نیز وجود ندارد، اما استاندار ناچار به تعامل با اوست، حال آنکه همین مدیرکل به صورت مستقیم با استاندار کار میکند و نظارت بر عملکرد وی با استاندار است.
نمایندگان مجلس نیز در اظهارنظرهای جداگانهای به محدودیتهایی که تمرکزگرایی در اداره استانها ایجاد کرده اشاره دارند، برای نمونه ابوالفضل ابوترابی نماینده ادوار مجلس معتقد است در ایران ساختار اداری غلط است چراکه به شدت تمرکزگرا است و در دنیا تا این حد از تمرکزگرایی وجود ندارد، در حالی که قانون اساسی نیز قانون لازم را تدارک دیده، مبنی بر اینکه باید حکمرانی به نیمه متمرکز تبدیل شود؛ موضوعی که در طرح مدیریت جامع شهری و روستایی نیز دیده شده است.
در این پژوهش، در سطح کوچکتری از ساختار تمرکززدایی، تمرکززدایی سیاسی و مالی از استانها به شهرها و روستاها نیز مورد بررسی قرار گرفت. منظور از تمرکززدایی مالی از استان به سطح شهر آن است که شوراهای شهر و روستا اختیارات لازم برای تصمیمگیری درباره برنامه و بودجه را داشته باشند. تمرکززدایی سیاسی نیز میتواند از طریق ارتقای نفوذ شهروندان و یا نمایندگان آنان در تدوین و اجرای سیاستها، به تقویت مردمسالاری پیشرفته و مشارکت گسترده عمومی کمک کند.
یافتههای این پژوهش نشان داد استانداران در برنامهریزی و بودجهریزی استانها نقش محدودی دارند، استانداران صرفاً امضاکننده برنامهها و بودجهها هستند، بدون اینکه تاثیر قابل توجهی در تصمیمگیریها داشته باشند. همچنین عدم حضور فعال بسیاری از مدیران استانی در جلسات شورای اداری استان، به دلیل نبود ابزارهای نظارتی استانداران، چالشبرانگیز است.
همچنین نظام مالی و نظارتی در استانها دارای ضعف است. وجود ردیفهای متفرقه بودجهای و نبود ارتباط سیستماتیک بین کمیته برنامهریزی شهرستانها و شورای توسعه استانها، مدیریت بودجه را پیچیده کرده است. این گزارش تراکمزدایی مالی و بودجهای به سطح استان را به عنوان یکی از کلیدیترین اختیاراتی که میتواند حکمرانی استانی را از جنبههای مختلف متحول کند پیشنهاد داده است.
بخش دیگری از این پژوهش بر ضرورت توجه به نیازهای بومی استانها تاکید کرده است، چراکه این ساختارها میتوانند اختیارات محلی را افزایش دهند و هماهنگی بیشتری بین وزارتخانهها و استانداران ایجاد کنند. در نتیجه برخی استانها با معاونتهای ویژه متناسب با ویژگیهای بومی خود نیاز دارند.
پیشنهادات اجرایی
این پژوهش پیشنهاداتی را نیز به منظور تمرکززدایی در نظام حکمرانی و اداری کشور ارائه کرده است. از جمله اینکه قانون وظایف و اختیارات استانداران و فرمانداران بهروزرسانی شود. دولت در این راستا میتواند لایحهای را درخصوص وظایف و اختیارات استانداران تدوین و به مجلس ارائه دهد که به موجب آن جایگاه قانونی استانداران تقویت شود. براساس این پیشنهاد دولت باید شاخصههایی را برای انتصاب و ارتقای افراد از بخشداری تا استانداری تدوین کند.
پیشنهاد دیگر مرکز پژوهشها، اعطای اختیارات برنامه و بودجه استان به استانداران است. از همین روی باید سازمان مدیریت و برنامهریزی استانها به معاونت برنامه و بودجه استاندار تغییر یابد تا به موجب آن استانداران در برنامهریزی و تخصیص بودجه استانی نقش فعالتری داشته باشند. این اقدام به افزایش کارآمدی شورای توسعه و برنامهریزی استان کمک خواهد کرد.
در قسمت دیگری از پیشنهادات تشکیل معاونتهای ویژه در استانها سخن گفته شده است. این معاونتها باید براساس نیازهای بومی هر استان تشکیل شوند. برای مثال در استانهای مرزی معاونت تجارت بینالمللی منطقهای، یا در استانهای مذهبی معاونت ویژه زیارت تشکیل شود. این معاونتها میتوانند سازمانهای مرتبط را در ساختاری واحد تحت نظارت استاندار قرار دهند.
تشکیل این معاونتهای ویژه کمک خواهد کرد تا اولاً در برخی از استانها، بعضی از دستگاههای ذیل یک وزارتخانه در معاونت ویژه ادغام شوند و ثانیاً با مشخص شدن استانهایی که نیاز به معاونتهای ویژه دارند، اختیاراتی از سوی رئیسجمهور به وزرا داده شود که چند استاندار را به طور ویژه حسابرسی کند.
اعطای حق رای به اعضای شورای اسلامی استان(آییننامه مصوب ۱۳۸۴) در شورای توسعه و برنامهریزی پیشنهاد دیگر بازوی پژوهشی مجلس است که معتقد است به افزایش تعامل و هماهنگی بین شوراهای اسلامی و شورای توسعه استان منجر خواهد شد و نقش آنها را در نظارت بر اجرای برنامههای توسعهای تقویت میکند.
همچنین در این پژوهش پیشنهاد شده است که جایگاه استاندار در شورای اداری استان تقویت شود و برای این منظور باید اختیارات نظارتی و اجرایی بیشتری به استاندار اعطا شود، از جمله حق استیضاح یا عزل مدیران استانی. این امر اقتدار استانداران را در مدیریت محلی افزایش خواهد داد. در حال حاضر حق انتخاب مدیران استانی با استاندار نیست چراکه وزیران مسئولیت اصلی عملکرد وزارتخانه ذیل خود را برعهده دارند.
در حال حاضر استاندار در شورای اداری استان اقتدار و اهرم لازم برای مدیریت را ندارد، چراکه اکثر مدیران حاضر در شورای اداری از سوی وزیر انتخاب شدند. بنابراین گزارش، با تقویت جایگاه استاندار در شورای اداری استان، به استاندار اهرمی داده میشود که مدیرکلهای سطح استان را در راستای برنامهریزیها تنبیه و یا تشویق کند. حتی اگر اختیار انتخاب مدیران نیز به استاندار داده نشود، با اعطای اهرم بودجه و نظام برنامهریزی میتوان به اقتدار استاندار در مدیریت اداره کلهای پراکنده کمک کند.
اعطای ابزارهای نظارتی به استاندار برای نظارت بر مدیران پیشنهاد دیگر مرکز پژوهشها است. وزیران باید در قبال عملکرد وزارتخانه خود پاسخگو باشند و از این لحاظ، مدیران استانی سازمانهای ذیل خود را انتخاب میکنند. اما گرچه گفته میشود این کار باید با هماهنگی استاندار انجام گیرد، این به وفور رخ داده است که نظر وزیر و استاندار متفاوت از هم است و در نهایت، استاندار به مصلحت استان سکوت کرده است. درنتیجه، مدیر صرفاً خود را به وزیر پاسخگو میداند. استاندار در استان نهادی شبیه کدخدا شده است و با کدخدامنشی کارها را انجام میدهد.
آیا مدیرکل صمت استان نسبت به استاندار باید پاسخگو باشد یا نسبت به وزیر صمت؟ نسبت به کدام باید پاسخگو باشد. همچنین یکی از آفتهای امروز حکمرانی کشور بخشینگری است. بهمنظور هماهنگی سیستمی بین دستگاهها و سازمانهای درون یک استان، حق انتخاب و نصب مدیران استانی با وزیران باشد، اما حق نظارت، استیضاح یا عزل مدیران استانی برای استاندار گذاشته شود. درنتیجه، اینجا وزیر و استاندار در منتهیالیه هماهنگی باهم کار خواهند کرد و از آفت بخشینگری در سیستم حکمرانی اندکی کاسته خواهد شد. این مسئله کمک خواهد کرد که جایگاه استاندار در شورای اداری استان تقویت شود و این شورای اداری نیز از اهمیت بیشتری در مدیریت استان برخوردار شود.
تراکمزدایی از وزارتخانهها
تراکمزدایی از وزارتخانه به ادارههای استانی پیشنهاد دیگر مرکز پژوهشها است، در تمرکززدایــی از وزارتخانهها به ادارههای استانی و محلی، بخشهای مختلفی از امور وزارتخانهها به ادارههای محلی و مناطق انتقال مییابند. این تغییر به دلایل مختلفی همچون بهبود کارایی، تقویت مدیریت محلی و تســهیل انجام کارهای محلی بهتر و بهروزی انجام میگیرد. این تمرکززدایی میتواند به افزایش محوریت و تمرکز بیشتر بر نیازهای محلی و افزایش رضایت محلی منجر شود. برای تمرکززدایی ادارههای محلی، مدلها و الگوهای مختلفی وجود دارند که بسته به نیازها و شرایط محلی متفاوتاند.
از مهمترین آنها و به فراخور ایران میتوان به تمرکززدایی محوری و تمرکززدایی مشترک اشاره کرد. در تمرکززدایی محوری، تمام ادارههای محلی تحت مدیریت یک محور محلی قرار میگیرند که از برنامهریزی و کنترل کلی ادارههای محلی نیز مسئول است. هماهنگی بیشتر، کنترل یکپارچه و تسهیل اجرای سیاســتها از ویژگیهای اصلی این مدل است. بهدلیل وجود یک محوریت اصلی، هماهنگی بین ادارههای محلی افزایش مییابد و از تداخل فعالیتها جلوگیری میشود. همچنین امکان کنترل یکپارچه و نظارت بر تمام فعالیتها فراهم میشود که میتواند به کاهش خطاها و افزایش کارایی منجر شــود.
همچنین باوجود یک محوریت اصلی، اجرای سیاستها و تصمیمات آسانتر و سریعتر میشود. تمرکززدایی مشترک نیز براساس همکاری و تعاون بین ادارات محلی و سازمانهای مرتبط انجام میشود تا به بهبود خدمات و کاهش هزینهها دست بزنند. در تمرکززدایی مشترک، ادارههای محلی و سازمانهای مرتبط به طور مشترک و در همکاری با یکدیگر عمل میکنند. این همکاری میتواند به شکل تفاهمنامهها، قراردادها یا ائتلافها باشد.
افزایش همکاری، بهبود خدمات و کاهش هزینهها از ویژگیهای اصلی تمرکززدایی مشترک است. کار مشترک باعث افزایش همکاری و تعامل بین ادارههای محلی و سازمانهای مختلف میشود. همچنین ادارههای محلی میتوانند خدمات بهتری ارائه دهند و از منابع مشترک بهرهبرداری کنند و درنتیجه اشــتراک منابع و همکاری میتوان به کاهش هزینهها و افزایش بهرهوری رسید. تمرکززدایی محوری و مشترک در سطح محلی را میتوان با شورای اداری استان و استانداری تأمین کرد.
مرکز پژوهشهای مجلس معتقد است باید با حفظ نظارت بیشتر استانداریها، اختیارات بیشتری به شهرداریها داده شود و پیشنهاد کرده است مدیریت یکپارچه شهری به شهرداریها تفویض شود. برای این منظور میتوان از تجربه فرمانداریهای ویژه استفاده کرد که در آن، همه دستگاههای یک ناحیه جغرافیایی موظف به هماهنگی با مسئول آن ناحیه در خدماترسانی هستند. این رویکرد به مدیریت بهتر و کاهش تداخلات اجرایی در سطوح محلی کمک کند. هرچند که این رویکرد نیازمند اصلاحات ساختاری در انتخابات شوراها نیز هست که به جزئیات این اصلاحات در گزارش مجلس اشارهای نشده است.
-
|
ايران امروز |
بهاره شبانکارئیان / اعتماد
توضیح «اعتماد»: ۱۱ شهریورماه جاری، رسانهها اعلام کردند که زنی جوان در سقز توسط همسرش به آتش کشیده شده و جانش را از دست داده است. خانواده قربانی اطلاعاتی که توسط بعضی رسانهها در مورد این حادثه منتشر شده را تکذیب کرده و جزییات آن را برای «اعتماد» شرح دادهاند. پیگیریهایم از این حادثه نشان میدهد که زن جوان قبل از این اتفاق هولناک از سوی همسرش تهدید به مرگ شده است. خانواده قربانی مدعی هستند؛ مقتوله پیش از اینکه به قتل برسد به خواهرانش گفته بود متوجه موضوعی در مورد همسرش شده که اگر آن را فاش کند، اعدام هم برای همسرش کم خواهد بود و همین ماجرا نیز باعث شده همسرش با نقشه قبلی او را به قتل برساند.
دایی این زن جوان به «اعتماد» میگوید: «متهم قبل از اینکه خواهرزادهام را به قتل برساند پنجرهها را با گچ پوشانده و بعد از به قتل رساندن همسرش به کوچه رفته و فریاد زده خانهشان آتش گرفته است؛ این فرد قصد داشته وانمود کند که آتش سوزی طبیعی بوده و همسرش به همین خاطر فوت کرده است.» متهم پس از این حادثه با دستور مقام قضایی شهرستان سقز و دایره جنایی آگاهی به اتهام قتل همسرش بازداشت میشود.
متهم با گاز پیکنیک چند ضربه به قربانی وارد و با بستن دست و پای قربانی، او را به آتش کشیده است
این قتلها ادامه دارد. اینبار نوبت او بود؛ «ثریا علیمحمدی». زن جوان ۳۲ ساله که روز حادثه وقتی پسر ۱۰ ساله خود را به کلاس میرساند و به خانه بازمیگردد، توسط همسرش با ضربات متعدد« گاز پیکنیک» بیهوش و سپس به آتش کشیده میشود. آن روز قبل از اینکه ثریا وارد خانه شود به یکی از همسایههایشان میگوید از سوی همسرش تهدید به مرگ شده و ممکن است به دست او کشته شود.
«امید حبیبخدا» دایی ثریا در مورد جزییات روز حادثه به «اعتماد» میگوید: «آن روز ثریا وقتی پسرشان را به کلاس ورزش برده و به خانه برگشته یکی از همسایهها را دیده و به او گفته که افشین مرا تهدید کرده و جرات اینکه به خانه بروم را ندارم. ثریا بعد از اینکه چند دقیقه با همسایهشان صحبت میکند به داخل خانه میرود، اما افشین از قبل این برنامه را چیده بود؛ پنجرهها را با گچ پوشانده و تمام مستاجرانش هم که در خانه ساکن بودند را بیرون کرده بود. وقتی ثریا داخل خانه میرود افشین از پشت سر با گازپیکنیک به او حمله و چند ضربه به سر و بدن ثریا وارد میکند. ثریا بیهوش میشود و متهم او را به پارکینگ خانه منتقل میکند. ماشین و موتور خود را بیرون از ساختمان میبرد که آسیبی به آنها وارد نشود. سپس دست و پای ثریا را میبندد و او را به آتش میکشد.»
دایی قربانی در ادامه میگوید: «متهم پس از این اقدام به داخل کوچه میرود و بلند فریاد میزند الان خانه ما آتش میگیرد. او قصد داشته وانمود کند که ثریا بر اثر آتشسوزی طبیعی جانش را از دست داده است. وقتی ثریا داخل پارکینگ خانه در حال سوختن بوده، پسرشان هم مقابل خانه حضور داشته؛ آن موقع دیگر کلاس پسرشان تمام شده و او به خانه بازگشته و شاهد سوختن مادرش بوده است. در همان لحظات یکی از همسایهها در پارکینگ را باز کرده تا ثریا را نجات دهد. او به محض اینکه در پارکینگ را باز کرده ثریا دستش را به نشانه کمک به سمت او دراز کرده است.
همسایهها، ثریا را از داخل خانه بیرون کشیده و یکی از همسایهها که مرد مسنی بوده تا رسیدن اورژانس صبر نکرده و ثریا را داخل یک پتو پیچیده و بر روی صندلی عقب ماشین خود گذاشته و ثریا را به بیمارستان شفا رسانده است.
متهم پس از حادثه قصد داشته فرار کند که همسایهها نگذاشتهاند و با پلیس تماس گرفتهاند. ما وقتی به بیمارستان رسیدیم، ثریا زنده بود. ثریا حدود دو ساعت و نیم داخل بیمارستان بستری بود و به خاطر اینکه دچار سوختگی ۹۹درصدی شده بود، جانش را از دست میدهد.»
حبیبخدا همچنین میگوید: «ثریا قبل از این اتفاق متوجه ماجرایی شده و به خواهرانش گفته بود که اگر این موضوع را افشا کند، اعدام هم برای افشین کم خواهد بود، اما احتمالا افشین به همین دلیل ثریا را با نقشه قبلی به قتل رسانده و در بازداشتگاه هم به قتل ثریا اعتراف کرده است. این جزییاتی که از حادثه میدانم و برای شما تعریف میکنم هم بر اساس اعترافات خود متهم است. در خانه افشین مقداری دلار پیدا شده که ما حدس میزنیم به موضوعی که ثریا متوجه شده بود، ارتباط دارد.»
او در پاسخ به اینکه فکر میکنید ثریا متوجه چه رازی شده که جانش را بابت آن از دست داده، میگوید: «شاید موضوع به جرم و جنایتی مربوط میشود. ثریا جزییات ماجرا را برای خواهرانش فاش نکرده که بدانیم دقیقا ماجرا چه بوده است. ما تنها کاری که از دستمان برمیآید این است که به اعدام رضایت دهیم؛ این مرد مرتکب جنایت بزرگی شده و به بدترین شکل ممکن ثریا را کشته است. شدت سوختگی به قدری بود که حتی نتوانستیم جسد ثریا را هنگام کفن و دفن شست و شو دهیم.»
همچنین یکی از اقوام ثریا علیمحمدی نیز در همین راستا به «اعتماد» میگوید: «ثریا ۱۲ سال پیش با افشین ازدواج کرد. سه روز قبل از حادثه ثریا به خانه مادربزرگش در روستا رفته بود، اما همسرش دنبال او میرود و ثریا را به خانه میآورد. برخی رسانهها عنوان کرده بودند که متهم روز حادثه موادمخدر مصرف کرده و اعتیاد داشته است؛ این موضوع صحت ندارد. طبق گفته خود افشین؛ او آن روز قرص مصرف کرده، اما اعتیاد نداشته است. اتفاقا حین ارتکاب جنایت در حالت کاملا طبیعی بوده و با نقشه قبلی این اقدام وحشتناک را مرتکب شده است.»
قربانی دوم این جنایت؛ کودک بازمانده
خشونت خانگی فقط یک قربانی ندارد؛ در هر جنایت، کودکی ممکن است شاهد باشد و اگر تنها بماند، یک جامعه را در آینده با خود فرو میریزد؛ برای ثریا، دیر بود، اما برای فرزندش، هنوز نه… از منظر روانشناسی و آسیبشناسی؛ کودکی که شاهد به آتش کشیدن مادر خود توسط پدرش باشد، دچار ضربه روحی و روانی میشود و قربانی دوم این جنایت به حساب میآید.
مشاهده مرگ خشونتآمیز یک والد به ویژه وقتی توسط والد دیگر صورت گیرد یکی از سختترین و مخربترین تجربیات روانی ممکن برای یک کودک است. این کودک با مفاهیمی روبهرو میشود که درکشان حتی برای بزرگسالان هم دشوار است. بدون مداخله تخصصی، پیامدهای روانی این کودک میتواند شامل مواردی از جمله اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، اضطراب شدید، شبادراری، سکوت یا پرخاشگری، احساس گناه و بیارزشی، مشکلات ارتباطی و رفتاری در آینده و ریسک تکرار الگوهای خشونت در بزرگسالی باشد.
در چنین مواقعی اداره بهزیستی، نهادهای قضایی و سازمانهای مردمنهاد فعال در حوزه کودک باید فورا جهت حمایت روانشناختی کودک بازمانده دخالت کنند تا محیطی امن و عاری از خشونت برای نگهداری او فراهم شود. این نهادها باید با استفاده از خدمات تخصصی مانند بازیدرمانی و ترومادرمانی به بازسازی روان این کودک کمک کنند.
قتل دستکم ۳۰ زن و دختر به دست مردان نزدیک به خود؛ از ابتدای تیر تا اواسط شهریور جاری
از ابتدای تیر امسال تا اواسط شهریورماه جاری، دستکم ۳۰ زن و دختر توسط مردان نزدیک به خود به قتل رسیدهاند. «اعتماد» در این گزارش به آمار قتل زنان و دخترانی پرداخته که توسط اعضای خانواده، بستگان و خواستگاران خود به بهانههای مختلف از جمله انگیزههای ناموسی، اختلافات خانوادگی و مالی کشته شدهاند. این آمار با استناد به خبرهای خبرگزاریهایی همچون تسنیم، ایسنا، ایرنا و رکنا جمعآوری شده است.
🔷 تیر: ۱۴ مورد
🔹۱ تیر ماه امسال، «محبوبه دلاوری» معلم ۴۲ ساله و اهل شهر آبدانان از توابع استان ایلام توسط همسرش به قتل رسیده است. طبق این گزارش؛ محبوبه دلاوری در جریان یک مشاجره بر سر مسائل مالی و مخالفت همسر با تصمیم محبوبه دلاوری برای خرید خانه توسط همسرش با استفاده از گلدان از ناحیه جمجمه مورد ضرب قرار گرفته و به قتل رسیده است.
🔹۷ تیر ماه امسال، «سولماز عباسی» زنی ۴۳ ساله و اهل ارومیه که مربی والیبال بوده توسط همسرش به قتل رسیده است. همسر او پس از این اقدام به زندگی خود پایان داده است.
🔹۸ تیرماه امسال، «بیانه فخری تبار» متاهل و اهل روستایی آلاوان از توابع پیرانشهر توسط برادرش با شلیک مستقیم گلوله به قتل رسیده است. خبرگزاریها، انگیزه این جنایت را ناموسی اعلام کردهاند.
🔹۱۰ تیر ماه امسال، «آمنه بالنده» دختر ۳۳ ساله در جاسک به دست برادرش به طرز فجیعی به قتل رسیده است.
🔹۱۱ تیرماه امسال، مردی در ایلام پس از آزادی از زندان، همسر و خواهر همسرش را با اسلحه کلت کمری به قتل رسانده و سپس به زندگی خود پایان داده است.
🔹۱۳ تیرماه امسال، «نرگس برافرازی» دختر جوان اهل دهدشت استان کهگیلویه و بویراحمد توسط پدر همسرش به قتل رسیده است.
🔹۱۵ تیر ماه امسال، «پریا غلامی» زن جوان ۲۲ ساله اهل کرمانشاه در خانه خود پس مشاجره با همسر و مادرهمسرش توسط آنها به قتل رسیده است.
🔹۱۶ تیرماه امسال، «نیلوفر فتوحی» زن جوان اهل فومن از توابع استان گیلان توسط مردی که با او در ارتباط بوده، به قتل رسیده است. طبق اعلام خبرگزاریها؛ انگیزه متهم از ارتکاب جرم تصمیم به قطع رابطه از سوی مقتول بوده است.
🔹۲۱ تیرماه امسال، «سیمین جغتایی» دختر ۲۱ساله اهل تایباد توسط برادرش به قتل رسیده است. طبق اخبار؛ برادر این دختر جوان پس از پی بردن به اینکه سیمین با پسری در ارتباط بوده او را به قتل رسانده است.
🔹۲۲ تیرماه امسال، «محدثه میرزایی» زن ۳۰ساله اهل کرمانشاه توسط همسر سابقش به قتل رسیده است.
🔹۲۶ تیرماه امسال، «چنور عباسی» زن جوان به همراه همسرش «پیام سرمستی» توسط یک مرد در دهگلان با شلیک اسلحه و ضربات چاقو به قتل رسیدهاند. انگیزه متهم از ارتکاب این جنایت، عدم جدایی چنور از همسرش و ازداج با او بوده است. طبق گزارشات خبرگزاریها؛ متهم پس از ارتکاب این جنایت به دلیل جلوگیری مردم قادر به فرار نشده و در همان محل توسط پلیس بازداشت شده است.
🔹۲۸ تیرماه امسال، مردی به نام «حمید بستامی» ٣٩ ساله و اهل خرمآباد با به کارگیری سلاح سرد و از طریق بریدن رگ گردن، دو همسرش به نامهای «فرزانه صادقی» از معلمان آموزش و پرورش و «الهام سالاری» ۴۰ ساله و دو فرزند ١٠ و ١١ ساله خود به نامهای «امیر عباس و امیر مهدی بستامی» را به قتل رسانده است. متهم پس از قتل دو همسر و فرزندانش خود نیز اقدام به خودکشی کرده، اما ناموفق بوده و به بیمارستان منتقل شده است.
🔷 مرداد: ۹ مورد
🔹۱ مردادماه امسال، دختری ١٧ساله به نام «زهرا شکاری» در شهر بابک توسط شوهر خواهرش با انگیزه ناموسی به قتل رسیده است.
🔹۴ مردادماه امسال، مردى همسر جوان و دختر ١٣ساله خود را در خانهشان واقع در برجهاى منطقه چیتگر تهران به قتل رسانده است. بر اساس اعترافات متهم، او پس از ارتکاب قتل، سلاح مورد استفاده را به جاده بهشت زهرا منتقل و در زیر خاک پنهان کرده و طلاهای همسرش را نیز برداشته و در انباری مخفی کرده است. او سپس با ماشین شخصی خود به بانک رفته و پس از بازگشت به خانه، اقدام به صحنه سازی کرده و نهایتا با پلیس تماس گرفته و موضوع را گزارش داده است.
🔹۹ مردادماه امسال، زن ٧٢سالهای در الیگودرز استان لرستان توسط همسرش به قتل رسیده است.
🔹۱۳ مرداد ماه امسال، «شهلا عارفخانی» اهل نیشابور توسط همسرش به قتل رسیده است.
🔹۲۰ مرداد ماه امسال، «شیدا کاردگر» دختر ۱۵ساله و اهل روستای درونکلا شرقی شهرستان بابل به خاطر جواب منفی به خواستگارش توسط او به قتل رسیده است.
🔹۲۱ مردادماه امسال، زنی اهل فیروزکوه توسط شوهرش با سلاح گرم به قتل رسیده است.
🔹۲۴ مردادماه امسال، زن جوان اهل آمل به همراه دو فرزندش و پنج نفر از خانوادهاش توسط شوهرش با انگیزه اختلافات خانوادگی به قتل رسیده است. متهم پس از این جنایت اقدام به خودکشی کرده است.
🔹۲۸ مرداد ماه امسال، «نسیبه تفکری» زن جوان اهل زاهدان که مادر یک کودک خردسال نیز بوده، توسط پدرش به قتل رسیده است.
🔹۳۰ مردادماه امسال، زنی ساکن تهران، توسط برادرش با ضربات چاقو به قتل رسیده است.
🔷 شهریور: ۷ مورد
🔹۳ شهریورماه جاری، یک مرد ۴۴ساله با هویت «امید.ع» در جاده هفتحوض مشهد، داخل خودروى شخصى خود و با استفاده از سلاح کلت کمرى، همسر ۴۱ ساله خود را به نام «وجیهه» به قتل رساند. متهم ابتدا با شلیک گلوله همسرش را به قتل رسانده و سپس با همان سلاح به سر خود شلیک کرده و جان خود را از دست داده است. رسانهها انگیزه متهم را اختلافات خانوادگی اعلام کردهاند.
🔹۱۱ شهریور ماه جاری، مردی ۳۵ساله به نام «افشین» همسر خود را به نام «ثریا علیمحمدی» در سقز با وارد کردن ضربات جسم سخت بیهوش و سپس به آتش کشیده است. متهم پس از این اقدام بازداشت شده است.
🔹۱۱ شهریورماه جاری، مردى در شهرستان مراغه از توابع استان آذربایجان شرقى همسر و دو دختر ۱۷ و ۹ ساله خود را به قتل رسانده است. طبق اعلام رسانهها؛ انگیزه متهم از این اقدام اختلافات خانوادگی گزارش شده و متهم پس از این اقدام خود را به اداره آگاهی مراغه معرفی کرده است.
🔹۱۵ شهریورماه جاری، مردى ۳۵ساله در شهرستان لنگرود، دختر ۶ساله خود را با وارد آوردن بیش از ۱۰ ضربه چاقو به طرز فجیعى به قتل رسانده است. این کودک پس از انتقال به بیمارستان، به دلیل شدت جراحات وارده جان خود را از دست داد. رسانهها در مورد این حادثه نوشتهاند که متهم داراى سابقه طولانى اعتیاد به مواد مخدر بوده و پس از مصرف دوز بالاى ماده مخدر شیشه، دختر شش ساله خود را به قتل رسانده است.
🔹۱۶ شهریورماه جاری، یک دختر ۱۶ساله در شهرستان شادگان توسط عموی خود به قتل رسیده است. طبق گزارش رسانهها؛ مردی برادرزاده خود را با انگیزه ناموسی و با اجازه پدر او، از طریق بریدن شاهرگ با استفاده از چاقو به قتل رسانده است. پدر نوجوان قربانى عامل قتل را بخشیده و هیچ شکایتی علیه او مطرح نکرده است. پس از اعتراف متهم با دستور بازپرس، او برای تحقیقات بیشتر و تکمیل به مقر ضابطان قضایی منتقل شده است. همچنین جسد دختر نوجوان نیز به پزشکی قانونی انتقال یافته است.
-
|
ايران امروز |
مراسم “گرامیداشت روز سینما در ستایش قصههای ماندگار یک ملت” جمعه شب ۲۱ شهریور ماه در موزه سینما با ادای احترام به گذشته و حال سینمای ایران و تجلیل از پرویز پرستویی و ستاره اسکندی به خاطر حمایت از سینماگران و مردم برگزار شد.
بهمن فرمان آرا، سعید پورصمیمی، رضا کیانیان، ایرج راد، احمد امینی، منوچهر محمدی، فرهاد توحیدی، بهرام عظیمی، عبدالله اسکندری، کمال تبریزی، شبنم مقدمی، منوچهر شاهسواری، غلامرضا موسوی، سید محمد بهشتی، حمید نعمتالله، ستاره اسکندری، محسن امیریوسفی، آزاده صمدی، رضا میرکریمی، اکتای براهنی، حبیب اسماعیلی، هوشنگ مرادی کرمانی، کامبیز دیرباز، بهروز شعیبی (مدیرعامل انجمن سینمای جوانان ایران)، روحالله حسینی (معاون نظارت و ارزشیابی و دبیر جشنواره جهانی فجر)، فریبا کوثری، حامد جعفری (مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی)، رائد فریدزاده (رییس سازمان سینمایی)، مهدی شفیعی (معاون توسعه مدیریت و منابع سازمان سینمایی)، مسعود نجفی(مدیر روابط عمومی سازمان) در مراسم حضور داشتند.
این برنامه با اجرای منصور ضابطیان همراه بود و او گفت که امشب گردهم آمدیم تا به یادآوریم که با سینما تا چه اندازه در قابهای روشن گریستهایم، خندیدهایم و امیدوار ماندهایم.
تصاویر از سوسن تسلیمی، فردین، خسرو شکیبایی، محمدعلی کشاورز، علی نصیریان، پرویز پرستویی، لیلا حاتمی، داود رشیدی، نیکی کریمی، عزت الله انتظامی، پروانه معصومی، داریوش ارجمند، هدیه تهرانی و یادآوری برخی نقشهای آنها نخستین کلیپی بود که در این برنامه پخش شد.
خوشامدگویی همایون اسعدیان، مدیرعامل خانه سینما
سپس همایون اسعدیان - مدیرعامل خانه سینما - با حضور در جایگاه و خوشامدگویی از طرف خانه سینما عذرخواهی کرد که امکان میزبانی از دیگر اعضای اصناف نبوده است.
او تاکید کرد: حال ما بد است و این یک جشن نیست اما امیدوارم جشن خانه سینما را به زودی و با شادی در کنار هم برگزار کنیم. این سینما برای مردم بوده و برای مردم خواهد ماند. وی افزود: بزرگان این سینما همیشه دغدغه مردم را داشتند و دلسوزترینها در این آب و خاک هستند اما همیشه انگ سیاهنمایی خوردند لازم است که نگاهها عوض شود.
اسعدیان با اشاره به جنگ چند ماه گذشته، گفت: در جنگ ۱۲ روزه بیش از هزار نفر را از دست دادیم و به روح همه شهدا درود میفرستم. در آن مقطع همه شوکه شدند، چه متجاوزان چه مسئولان و نیز مردم که وظیفه تاریخی خود را انجام دادند اما اگر در بر همان پاشنه بچرخد جور دیگری شوکه میشویم.
وی ادامه داد: در این ۱۲ روز آنچه مردم را به هم پیوند داد ایران سرزمین مادری ما بود. از آن زمان خیلی از مسئولان نشان پرچم را به سینه میزنند و تلویزیون روزانه چند بار سرودهای ملی را پخش میکند ولی امیدوارم دیر نشده باشد.
وی اضافه کرد: سرود «ای ایران» با هشتاد سال قدمت به نوعی غیررسمی سرود ملی ایران است که هیچ نشانی از شاهنشاهی یا ایدئولوژیی خاص ندارد و ۳۶ سال پیش ناصر تقوایی فیلمی به این نام ساخت، اما شاید متوجه آن نشدیم.
حامد بهداد: وزیر وقت توهین کرد
در ادامه رضا کیانیان پس از پخش کلیپی از فیلم «قیصر» و نواختن موسیقی زنده آن فیلم، شعر «دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت میدارم...» خواند و در جملهای کوتاه گفت: سینمای ایران بیش از ۴۰ سال است که بر شانههای زخمی مرهم عشق میگذارد و به امید روزی هستیم که مجبور نباشیم عشق را در پستو پنهان کنیم.
سپس حامد بهداد با حضور در جایگاه و تبریک به همایون اسعدیان و آرزوی موفقیت برای اکتای براهنی (کارگردان پیر پسر) در رقابت انتخابی اسکار بیان کرد: سال ۱۴۰۱ وزیر وقت (محمد مهدی اسماعیلی) از هنرمندان خواست مردم را به آرامش دعوت کنند و این از نظر من توهین بود چون همیشه مردم را جلوتر میدیدم. (در این لحظه جمعیتی از مردم که در محوطه بیرونی موزه صدای سخنرانان را میشنیدند با تشویق به این صحبتها پاسخ دادند). این کار ما را مقابل مردم قرار میداد و کار به جایی رسید که تبصره آمد یا اشاره شد که هنرمندان را مقابل هم قرار دهند.
من این همه تفرقه و جدایی را باورم نمیشد و کلمه خودی و ناخودی را هم دیدم به همین دلیل اعتراض کردم و الان هم به خانه سینما میگویم که دست ما در دست هم باشد و یک صدا داشته باشیم که آن هم صدای مردم است. چون ما از بافت و جرز آنها هستیم و خودمان به این مسئله آگاه باشیم.
او افزود: سینمای ایران در طول حیات خود همچون دیده بانی بیدار عرصههای حیات اجتماعی خود را رصد کرده و کوشیده است تا آسیبهای خطر را بدون بیم از برچسب زنی ها مرسوم و سیاهنمایی شناسایی کند و نسبت به تبعیض، فساد، نقض قوانین، جنس دوم شمردن زنان، دوگانه سازی از ایران و اسلام هشدار داده است. شاید گوش شنوایی باشد.
ستاره اسکندری: ما صدها ستاره را حذف و بعداً به آنها افتخار کردیم
در ادامه با حضور شبنم مقدمی، پژمان بازغی و علی دهکردی از ستاره اسکندری تقدیر شد. ستاره اسکندری در حالی که احساساتی شده بود با تبریک روز سینما و افسوس برای نبود سینمای متفکر گفت: من بسیار متاسفم که ترانه علیدوستی، باران کوثری، هنگامه قاضیانی، پانتهآ بهرام و... نیستند و این حسرتی است که سالها بعد ولههایی (تیزر) از بچهها نشاندهند؛ بچههایی که ما حذفشان کردیم.
اسکندری گفت:
- برای این بچههای صاحبنام دلسوزی نمیکنیم برای خودمان در سالهای دیگر دلم میسوزد؛ ما صدها ستاره را حذف و بعداً به آنها افتخار کردیم...
- سیاستگذاران برای سینما چاره کنند، برای سینماگرانی که فقط برای دیگر گونه اندیشیدن با مسائل امنیتی دست و پنجه نرم میکنند و در زندان و بازداشت هستند.
- دلمان برای سینمایی که جلوتر از جامعه و چراغ راه مردم بوده تنگ شده، ما همه باهمیم، حتی اگر دیگرگونه فکر کنیم فصل مشترکی به نام سینما و تئاتر داریم.
- امیدوارم هیچوقت کسی حذف نشود، تاریخ سینمای ما آنهایی هستند که به انتخاب خودشان الان دیگر کار نمیکنند.
- سالهای پیش با دستبندهای سبز و انگشتهای بنفش دست به دست هم دادیم تا اصلاحات اتفاق بیفتد خواهش میکنم چارهای کنید.
- چاره کنیم، دست به دست هم دهیم تا این مشکلات حل شود. ما یک فصل مشترک داریم به نام «ایران.»
پژمان بازغی هم در این بخش از رامبد جوان و شهاب حسینی برای همراهی در این مسیر یاد کرد.
کمال تبریزی کارگردان سینما با اشاره به همدلی اهالی سینما در زمانی که قرار بود خانه سینما را ببندند، گفت: امیدوارم قدر و منزلت این سینما دانسته شود و همه به این سینما ببالند. او سپس متنی را قرائت کرد که در بخشی از آن تاکید شده بود: سینمای ایران حماسه سرای مقاومت تاریخی مردم ایران در مقابل متجاوز است.
در بخش دیگری از این مراسم ضابطیان از مردم غزه و کودکان فلسطینی یاد کرد و بخش کوتاهی از فیلم تازه برگزیده جشنواره ونیز که در ارتباط با فلسطین بود هم پخش شد. سپس از حاضران خواسته شد به احترام خانوادههای جنگ اخیر یک دقیقه سکوت شود.
تقدیر از پرویز پرستویی
در ادامه رییس سازمان سینمایی، محمد مهدی عسگرپور و منوچهر شاهسواری برای تقدیر از پرویز پرستویی روی صحنه رفتند. پرویز پرستویی با تبریک روز سینما خطاب به همکارانش گفت که سهم مردم در فیلمها فراموش نشود.
او افزود: این برای من نه یک تقدیر بلکه یک یادآوری است که سینما فقط قصه و تصور نیست، سینما یعنی امید و احترام به مخاطب.
وی گفت: اگر قدمهای کوچک اجتماعی توانسته کمکی کوچک به مردم باشد برایم افتخاری بزرگ است. امیدوارم چراغ سینما ایران همیشه روشن و امیدافرین باشد.
او با تایید حرفهای ستاره اسکندری گفت: در تکمیل آن صحبتها میگویم که هنرمند دشمن نیست، جای هنرمند در بند نیست و ان شاءلله همه آنهایی که در بند هستند در عرصه هنر حضور داشته باشند.
پرستویی با اشاره به حضور علی ربیعی در مراسم درباره فعالیتهایی که همراه با رسول خادم در سیستان انجام میدهد به مردم آن مناطق اشاره کرد که آنها را به اسم کوچک صدا میزنند ولی چون رادیو و تلویزیون ندارند شغل آنها را نمیدانند.
او ادامه داد: در آنجا مردمی هستند که تابه حال کره، خامه، پنیر، مرغ و گوشت نخوردهاند و به جای غذا علف میخورند. آنها شناسنامه ندارند و تقاضا میکنم برای این هموطنان که متعلق به این آب و خاک هستند کاری شود تا هویت پیدا کنند.
وی در بخشی دیگر جایزه خود را به حسن پورشیرازی تقدیم کرد که رنج زیادی را برای نقش خود (در فیلم پیرپسر) متحمل شده است.
آزاده صمدی: سینمای ما خیلی وقت است که دلگیر است
در ادامه آزاده صمدی بازیگر در سخنانی گفت: امروز روز ملی سینماست ولی سینمای ما خیلی وقت است که دلگیر است. این شاید از وقتی پیش آمد که سریسازهای مبتذل جای سینمای متفکر را گرفت و شاید هم چون سیاست وارد آن شد. اما حیف چون ما مثل ایران یک سینما بیشتر نداریم.
در این مراسم پس از پخش تصاویری از فیلم «باشو غریبه کوچک»، ضابطیان از بهرام بیضایی هم یاد و به جایزه اخیر او برای همین فیلم در جشنواره ونیز اشاره کرد.
سپس فرهاد توحیدی به جایگاه آمد و متن کوتاهی را درباره سینمای ایران خواند.
بخش بعدی مراسم به سینمای انیمیشن اختصاص داشت که بهرام عظیمی با حضور در جایگاه از اسفندیار احمدیه، پدر انیمیشن ایران یاد کرد و گفت: ما همه نوه و نتیجههای ایشان هستیم و انیمیشن «در سایه سرو» هم که جایزه اسکار را گرفت توسط یکی از همین نوهها بوده است. او سپس متنی کوتاه را درباره جایگاه سینمای انیمیشن خواند.
فیلم کوتاه موضوع بخش دیگر این مراسم بود و امیرشهاب رضویان از یکی از قدیمی های سینما رضا مجاوری یاد کرد و با بیان اینکه او ۹۴ ساله است از مدیران سینما خواست که برای او بزرگداشتی برگزار کنند.
وی سپس به مدیران حاضر در مراسم گفت: سینمای متفاوت را خفه نکنید و اگر برای درست کردن مسیر، ادعایی هست، سه سال وقت دارید.
امیرشهاب رضویان یادآور شد: در سینمای کودک سالانه پنج هزار فیلم کوتاه ساخته میشود و این فیلمها در کنار آثار مستند، مرجع خوبی برای تحلیل جامعهشناسی هستند.
شهرام درخشان به نمایندگی از سینمای مستند آخرین سخنران مراسم بود و با قرائت متنی بیان کرد: ما از اول بودیم و هرگز ناظران خاموش نبودیم. ما همیشه راوی ایران بودیم. ما خاکآلوده شدیم که خاک، آلوده نشود.
این مراسم که کارگردانی آن را محمد صوفی برعهده داشت، پس از حدود دو ساعت با نواختن سرود ای ایران و همراه با شدت گرفتن وزش باد پاییزی به پایان رسید. در بخش های مختلف این برنامه نمایی از فیلم های قدیمی سینمای ایران چون طوقی، قیصر، ترن، خداحافظ رفیق، از کرخه تا راین و...با نواختن موسیقی هر کدام پخش شد.
-
|
ايران امروز |
الهه محمدی / هممیهن
گرایش سیاسی، پیامک حجاب، اظهارنظر در شبکههای اجتماعی، مستقل یا خارج از یک خطفکری مشخص بودن؛ اینها گمانهزنی کاندیداهایی است که برای انتخابات سازمان نظام پزشکی ثبتنام کرده بودند و از چندروز پیش، برای بسیاریشان پیامکی کوتاه ارسال شده که: «شما برای کاندیداتوری انتخابات نظام پزشکی، ردصلاحیت شدهاید.»
تا لحظه تنظیم این گزارش دلیلی برای این ردصلاحیتهای گسترده به کاندیداها اعلام نشده اما آنطور که «محمد جمالیان»، رئیس هیئتنظارت بر انتخابات سازمان نظام پزشکی به «هممیهن» میگوید، بیشتر مواردی که صلاحیتشان احراز نشده یا موارد اخلاقی بوده، یا شکایتهای مالی داشتند یا فضاهای تبلیغاتی بوده که در شهرستانها رعایت نشده و بعضی کاندیداها به تبلیغات زیبایی پرداختهاند. به گفته او، براساس دستورالعمل همه افرادی که سابقه تخلفات مالی و اخلاقی داشته باشند یا حُسنشهرت نداشته باشند تایید نخواهند شد و چهاردرصد ردصلاحیت شدهاند.
پزشکان ردصلاحیت شدهای که با «هممیهن» گفتوگو کردهاند معتقدند که تعداد ردصلاحیتشدگان بیشتر از اینهاست و براساس تقویم انتخاباتی، داوطلبان ثبتنامشده، باید تا پایان وقت اداری روز هشتم شهریورماه نتیجه صلاحیت خود را دریافت میکردند که پس از آن، فرصت اعتراض از نهم تا یازدهم شهریورماه تعیین شده بود. اما رئیس هیئتمرکزی نظارت میگوید که نتیجه قطعی تایید و ردصلاحیتها تا سیزدهم مهرماه مشخص نخواهد شد؛ اقدامیکه به گفته کاندیداها، با رویههای گذشته مغایرت دارد، رویهایکه بهگفته آنها، محصول مستقیم ورود مستقیم نهادهای امنیتی در انتخابات این سازمان است.
این پزشکان میگویند طبق قانون، هیئتنظارت باید نتایج استعلامها را دریافت و درباره آن تصمیمگیری کند، اما در عمل بهنظر میرسد هیئتهاینظارت اختیار چندانی ندارند و صرفاً امضاءکننده نتایجیاند که به آنها ابلاغ میشود. هادی یزدانی، پزشک ساکن اصفهان به «هممیهن» میگوید بسیاری از افراد، ازجمله خود او، بدون داشتن محکومیت قضایی یا انتظامی و حتی بدون سوءپیشینه، صرفاً براساس استعلامهای نامشخص ردصلاحیت شدهاند.
بهگفته پزشکان ردصلاحیت شده، پیامک حجاب یکی دیگر از حدسها برای ردصلاحیت پزشکان زن است. یزدانی میگوید حتی شنیده شده که برای بعضی افراد بهدلیل دریافت پیامک مرتبط با حجاب، «عدم التزام اخلاقی» در نظر گرفته شده و ردصلاحیت شدهاند: «نمونههایی دراینباره وجود دارد، همسر یکی از دوستان من در تهران با چنین احتمالی ردصلاحیت شده است.» یکی دیگر از پزشکان هم میگوید، از نظر کمیته بررسی صلاحیت انتخابات نظام پزشکی ایران، پیامک حجاب یکی از کاندیداها مورد منکراتی بوده و موجب ردصلاحیت شده است.
رضا لاریپور، سخنگوی سازمان نظام پزشکی اما به «هممیهن» میگوید اینکه ملاک ردصلاحیت برای زنان در ارتباط با مواردی مانند حجاب باشد، بسیار بعید است: «من اطلاعی ندارم اما موضوع حجاب مسبوقبهسابقه نیست و فکر نمیکنم در این دوره در این حوزهبندی اضافه شده باشد. مسئله بعدی این تصور است که کسانی که تایید شدند الزاماً همگی شرایط متفاوتی نسبت به افراد ردصلاحیتشده دارند که این را هم بعید میدانم.» به گفته او، به روال هر دوره احتمال زیادی وجود دارد که بسیاری از کسانی که ردصلاحیت شدند یا بهدلایل مختلف تایید صلاحیت نشدند با حضور در جلسات هیئتهای اجرایی و تماسهایی که میتوانند با مجموعه استان و هیئتنظارت مرکزی برقرار کنند، تایید صلاحیت شوند.
به گفته لاریپور، در هر دوره انتخابات چهارساله نظام پزشکی حرفوحدیثهایی درباره کسانی که صلاحیت دارند و آنها که ردصلاحیت میشوند، نحوه انتخاب و ردصلاحیتها وجود دارد: «کسانی که مسئول و دستاندرکار تایید و ردصلاحیتها هستند، باید طوری نگاه کنند که امکان حضور حداکثری برای افراد شرکتکننده بهعنوان کاندید و افراد رأیدهنده فراهم شود. در مقاطع مختلف زمانی بعضی افراد از مراجع مختلفی ممکن است تایید صلاحیت نشوند. یکی از دلایل احراز صلاحیت نشدن، میتواند پروندههای محکومیت قطعی در مراجع قضایی یا مراجع انتظامی نظام پزشکی باشد یا افرادی که بههردلیلی به سلامت در هر نوعی شهره نیستند.» این درحالیاست که مهدیار سعیدیان، پزشک میگوید، پزشکانی بهدلیل اینکه صرفاً یک شکایت از آنها شده، ردصلاحیت شدهاند: «یا کسانی بودهاند که بهدلیل اتفاقات سال ۱۴۰۱، پرونده داشتهاند اما حتی محکوم هم نشده بودند و همانها حالا ردصلاحیت شدهاند.»
«محمدجمالیان»، رئیس هیئتنظارت بر انتخابات سازمان نظام پزشکی اما به «هممیهن» میگوید، بیشتر مواردی که صلاحیتشان احراز نشده یا موارد اخلاقی بوده، یا شکایتهای مالی داشتند یا فضاهای تبلیغاتی که در شهرستانها رعایت نشده و همکاران به تبلیغات زیبایی پرداختند. او این را هم میگوید که افراد میتوانند اعتراض کنند، سپس در هیئتمرکزی بررسی میشود: «درحالحاضر هیئتمرکزی در حال بررسی است که علتهای احراز نشدن صلاحیت افراد در شهرستانها، مستند بوده یا خیر. این بررسی در حال انجام است و بیشتر موارد اعتراضات هم در دست بررسی است که نتیجه آن در آینده اعلام میشود و حتماً تعدادی از آنها به انتخابات برمیگردند. سیزدهم مهرماه نتیجه نهایی تایید و ردصلاحیتها اعلام میشود و کاندیداها از چهاردهم مهرماه بهمدت ۱۰ روز میتوانند کارهای تبلیغات را انجام دهند و درنهایت ۲۵ مهرماه انتخابات خواهد بود.»
ردصلاحیتهای سلیقهای
مانند دیگر انتخابات در کشور، انتخابات سازمان نظام پزشکی دارای فرآیندی مشخص و مدون برای برگزاری است؛ در این فرآیند، ابتدا صلاحیت داوطلبان بررسی و مسئولیت اجرای انتخابات برعهده هیئتاجرایی است که اعضای آن توسط وزارت بهداشت منصوب میشوند. در کنار این هیئت، یک هیئتنظارت هم وجود دارد که اعضای آن از میان نمایندگان مجلس انتخاب میشوند.
هیئتمرکزی نظارت متشکل از سه نماینده مجلس است که وظیفه تعیین اعضای هیئتهاینظارت در شهرستانها را برعهده دارند. هیئتهاینظارت برای بررسی صلاحیتها از مراجع قانونی استعلام میگیرند. حالا آنطور که بعضی از پزشکان ردصلاحیت شده به «هممیهن» میگویند، برای این دوره از انتخابات نظام پزشکی، علاوه بر مراجع پیشین، سازمان اطلاعات سپاه هم به جمع استعلامکنندگان افزوده شده است؛ تغییری که بهنظر میرسد ناشی از اجرای مصوبه «مشاغل خاص و حساس» در سال ۱۴۰۱ باشد.
«هادی یزدانی»، پزشک ساکن اصفهان، یکی از این ردصلاحیتشدگان است؛ او به «هممیهن» میگوید اطمینان دارد در دورههای پیشین، مرجعی بهنام اطلاعات سپاه صلاحیتها را بررسی نمیکرد. به گفته او، برای این انتخابات مراجع مورد استفاده عبارتند از: سازمان ثبت احوال برای احراز ایرانیبودن، قوهقضائیه برای بررسی سوابق قضایی، سازمان نظام پزشکی که هیئتهای انتظامی آن گاهی احکامی صادر میکنند، دانشگاههای علوم پزشکی از طریق حراستها، وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه.
او میگوید در دو، سه دوره اخیر، موضوع رد یا تأیید یا احراز صلاحیت بهطور برجستهتری مطرح شده و فرآیندهایی شکلگرفته که بهزعم بسیاری از پزشکان، شائبه مهندسی انتخابات را ایجاد میکند: «در انتخابات جاری نیز تغییری مشابه تغییر فرآیندی است که شورای نگهبان از انتخابات مجلس هشتم اعمال کرد؛ یعنی افزودهشدن اصطلاح «عدم احراز صلاحیت» در کنار رد یا تأیید صلاحیت.»
به گفته یزدانی، نکته مهم، ورود مستقیم نهادهای امنیتی در انتخابات است. طبق قانون، هیئتنظارت باید نتایج استعلامها را دریافت و درباره آن تصمیمگیری کند اما در عمل بهنظر میرسد هیئتهاینظارت اختیار چندانی ندارند و صرفاً امضاءکننده نتایجیاند که به آنها ابلاغ میشود: «علل و عوامل ردصلاحیت هم به داوطلبان اعلام نمیشود. بسیاری از افراد ازجمله خود من، بدون داشتن محکومیت قضایی یا انتظامی و حتی بدون سوءپیشینه، صرفاً براساس استعلامهای نامشخص ردصلاحیت شدهاند.»
بابک زمانی، متخصص مغز و اعصاب و رئیس انجمن سکته مغزی هم به «هممیهن» میگوید، اطلاعات دقیقی درباره ردصلاحیتها وجود ندارد: «تا آنجا که اطلاع داریم، برای تعدادی از افراد پیام ارسال شده و روند بسیار سریع بوده است.
بااینحال احتمال تغییر در نتیجه ردصلاحیتها با پیگیریهای انجامشده وجود دارد.» به گفته او، در تهران بعضی از فعالترین افراد جامعه پزشکی که هم در طبابت و هم در فعالیتهای صنفی نقش جدی داشتند، ردصلاحیت شدهاند. بهباور زمانی، پزشک تنها نباید به کار طبابت بسنده کند بلکه باید دغدغه اجتماعی داشته و سابقه فعالیتهای صنفی یا مدیریتی، مانند ریاست انجمنها یا حضور فعال در نظام پزشکی در کارنامهاش دیده شود: «چنین افرادی که هم پزشک برجسته و هم فعال صنفی باشند، تعدادشان بسیار محدود است.»
زمانی میگوید: «خود من از دو نفر شنیدم که افراد بسیار باتجربه و شناختهشدهای هستند که پیام ردصلاحیت دریافت کردهاند. البته پیگیریهایی از سوی سطوح بالاتر در جریان است تا شاید صلاحیتها بازبینی شود.»
بگویید چرا؟
مطابق ماده ۱۸ قانون انتخابات نظام پزشکی، شرایطی مانند تابعیت ایرانی، سهسال عضویت در نظام پزشکی، حسنشهرت مالی و اخلاقی و تعهد به دین اسلام و نظام از شروط داوطلبی است. اما آنطور که بعضی پزشکان ردصلاحیتشده به «هممیهن» میگویند، به داوطلبان اعلام نشده که دقیقاً براساس کدام بند ردصلاحیت شدهاند. این مسئله موجب شده بیشتر کسانی که ردصلاحیت میشوند، افراد مستقل، تأثیرگذار، صاحب رأی و دارای پایگاه اجتماعی باشند.
«مهدیار سعیدیان»، پزشک متخصص پوست و موی ساکن مشهد، یکی دیگر از ردصلاحیتشدگان این انتخابات است؛ او دهم شهریورماه پیامکی مبنی بر ردصلاحیت دریافت کرده. سعیدیان که همین امسال بهعنوان پزشک نمونه انتخاب شده، به «هممیهن» میگوید من چطور پزشک نمونهای هستم که ردصلاحیت میشوم؟: «مسئله مهم این است که سازمان نظام پزشکی بهسمت سیاسیانگاری پیش میرود. انگار سعی دارند کسانی انتخاب شوند که حرف گوشکن و خنثی باشند. با این روند سازمان نظام پزشکی بهسمت مطیع و بیشتر حاکمیتیشدن پیش خواهد رفت.» او هم میگوید، بعید نیست که داشتن پیامک حجاب، دلیلی برای ردصلاحیت پزشکان زن باشد: «از آنجایی میگویم بعید نیست که از همانموقعی که طرح دارویار اجرا شد، یکی ازمعیارها برای دادن دارو به داروخانهها این بود که شکایت نداشته باشند؛ یکی از معیارهای مهماش رعایت حجاب است که در نظرات معاونت درمان دانشگاههای علوم پزشکی اعمال میشود.»
با تمام این گمانهزنیها اما هنوز هیچ دلیلی برای ردصلاحیتشدگان به خودشان اعلام نشده. بهگفته هادی یزدانی، در جلسات هیئتنظارت هیچ مستند روشنی برای این ردصلاحیتها ارائه نشده است: «شخصاً سه ساعت در جلسه هیئتنظارت اصفهان تلاش کردم تا مستندات ردصلاحیت را دریافت کنم، اما پاسخی جز «استعلام منفی»، داده نشد. درحالیکه من سالها در حوزه تخصصی خودم در بهداشت و درمان فعالیت داشتهام، اظهارنظر علمی کردهام، مقاله نوشتهام و حتی فعالیت سیاسی آشکار و علنی بهعنوان عضو شورای مرکزی یکی از احزاب اصلاحطلب داشتهام، باز هم دلایل ردصلاحیت بهصورت شفاف بیان نمیشود. صرفاً بهطور غیررسمی گفته میشود که «تعهد به احکام اسلام و وفاداری به قانون اساسی» زیرسوال رفته است، بیآنکه مصادیق روشن ارائه شود.»
یزدانی میگوید، به همین دلایل است که فرآیند فعلی انتخابات نظام پزشکی نهتنها ابهامهای فراوانی دارد، بلکه شائبه مهندسی انتخابات را بیشازپیش تقویت میکند.
بابک زمانی، رئیس انجمن سکته مغزی اما دو پرسش اساسی را مطرح میکند: «۱- اصلاً «ردصلاحیت» به چه معناست؟ ۲- چه کسی و با چه معیارهایی، چنین حقی دارد؟» او تأکید میکند که باید معیارهای ردصلاحیت بهصورت شفاف و عمومی اعلام شود: «پزشک کسی است که مسئولیت خطیر درمان بیماران را برعهده دارد؛ اگر او برای طبابت صلاحیت دارد، پس چگونه میتوان صلاحیت اجتماعی او را زیرسوال برد؟ تنها در صورت وجود پرونده قطعی محکومیت اخلاقی یا رفتاری میتوان فردی را ردصلاحیت کرد؛ نهصرفاً بهدلایل نامعلوم یا حدس و گمان.»
سعیدیان هم میگوید، ما فعالان صنفیای هستیم که یا کار رسای میکنیم یا مستقل و فراجناحیایم: «در انتخابات دوره قبل یعنی در سال ۱۴۰۰ هم همین مسائل ردصلاحیت وجود داشت. آنزمان به کسانی که رد شده بودند، گفته شده بود طبق تبصره ۱۰ قانون انتخابات نظام پزشکی، احراز صلاحیت نشدهاید. برای انتخابات امسال اما به بسیاری از کاندیداها گفته شده؛ «شما ردصلاحیت شده ید.»
از دخالت نهادهای امنیتی تا ناامیدی پزشکان
بابک زمانی، متخصص مغز و اعصاب میگوید انتخابات اخیر نظام پزشکی در شرایطی برگزار شد که بسیاری از پزشکان حاضر به کاندیداتوری یا حتی رأیدادن نبودند: «به افراد زیادی پیشنهاد شد نامزد شوند اما نپذیرفتند. خود من هم با وجود درخواستهای متعدد همکاران، کاندید نشدم. بسیاری از پزشکان فعال بهدلیل ناامیدی از اثرگذاری اجتماعی از ورود به انتخابات صرفنظر کردند.»
بهباور او، چنین ردصلاحیتهایی ناامیدی موجود در جامعه پزشکی را تشدید میکند: «وقتی کسانی که سالها در انجمنها و فعالیتهای صنفی حضور داشتهاند، ردصلاحیت میشوند، پیام روشنی به دیگران منتقل میشود که «شرکت در انتخابات بیفایده است.»؛ این موضوع میتواند موج جدیدی از انفعال و ناامیدی را در میان پزشکان ایجاد کند.»
به گفته این متخصص مغز و اعصاب، جامعه پزشکی بخشی از بدنه تحصیلکرده و جوان کشور است که بیش از هر زمان دیگری نیازمند امید و تغییر است: «امروز تعداد زیادی از پزشکان جوان به فکر مهاجرتاند. خروج هر پزشک متخصص خلأ بزرگی ایجاد میکند؛ چراکه این افراد باید در کشور بمانند، آموزش دهند و نسل بعدی را تربیت کنند. اما وقتی امید از بین میرود، رفتن تنها انتخاب میشود.» زمانی میگوید، بسیاری از کسانی که کاندید شدند، حالا پشیماناند: «متأسفانه روند فعلی بیش از آنکه مشارکت ایجاد کند، انفعال را تشدید میکند که خطرناکترین پیامد برای آینده جامعه پزشکی است.»
لاریپور، سخنگوی سازمان نظام پزشکی اما به «هممیهن» میگوید، نکته مهم برای رأیدهندگان این مطلب است که در زمان انتخابات، تبلیغات مختلف از سوی کاندیداهای مختلف و آدمهای جدیدتر و قدیمیتر وجود داشته باشد و تفاوت معیار و ملاک با شعارهایی که ممکن است قابل انجام نباشد هم دیده میشود: «اما کسانی که دارای کارنامه هستند و در فعالیت حرفهای خودشان هم دارای صحت و ادقان هستند، بهویژه اینکه کسانی با روحیه متهور و شجاعانه بیشتر که در جوانترها بهعنوان موتور محرکه و نیروی پیشران و دونده کاری مجموعه سازمان نظام پزشکی هستند، رخ میدهد.»
او میگوید: «ما انتظار حضور پرشورتر جوانان را در این دوره هم داریم و از افراد باتجربه، دانشمند و خردمندی که بههرنوعی برای جامعه پزشکی تلاش کردند هم باید در آن حضور داشته باشند. این تلاش چه از بُعد فعالیتهای اجتماعی موثر برای کاهش بعضی مشکلات جامعه پزشکی، هم در حوزه اقتصادی و معیشتی و هم در حوزه اجتماعی بوده است. ازسویدیگر کسانی که از جان، مال و توان خودشان مصرف کردند و حضورشان موثر بوده، کسانیاند که میتوانند برای صنف موثر باشند و حقوق مردم بهعنوان خدمتگیرندگان از جامعه پزشکی را هم استیفا کنند.»
مهدیار سعیدیان، پزشک ساکن مشهد اما میگوید از سال ۱۳۳۸ که سازمان نظام پزشکی تاسیسشده تا الان، ۸ بار قانون انتخاباتش تغییر پیدا کرده است: «این سازمان فقط برای پزشکان، داروسازان و دندانپزشکان نیست؛ اعضای این سازمان شامل ماماها، کارشناسهای بیناییسنجی، فیزیوتراپی و روانشناسان هم میشود. همچنین این سازمان، یک سازمان صنفی صرف هم نیست؛ هم وظیفه حمایت از بیمار را دارد، هم مسائل مربوط به کادر بهداشت و درمان.» به گفته او، در این سالها بعد از فرازونشیبهای بسیار و دخالت دولتهای مختلف، این سازمان بیشتر شکلی حاکمیتی پیدا کرد تا نهادی صنفی.
سعیدیان معتقد است، نهادهای امنیتی از همان دوره قبل دخالتهایی در انتخابات و انتصابات داشتند: «در این دوره، انتخابات بهسود عدهای خاص در حال رقمخوردن است. در شهر مشهد؛ گروههایی وابسته به جهاد دانشگاهی، حدود ۳۵ گروه که عضو ثابت نظام پزشکیاند، درحالیکه کارنامه پرباری هم ندارند. آنها از طریق حراست و بعضی نهادهای امنیتی در انتخابات اعمال نفوذ میکنند.»
به گفته او، در دورههایی در مشهد، فردی هم رئیس نظام پزشکی و هم علوم پزشکی بود و شرایط را طوری رقم زدند که قشر جوان پزشکان سرخورده شوند: «این سازمان باید متعلق به همه باشد. قشری که در سالهای اخیر محبوبیتشان را از دست دادهاند، شروع به تخریب پزشکان کردهاند؛ همانطور که این اتفاق برای معلمان و وکلا هم در حال وقوع است. بسیاری از جامعه پزشکی و کادر درمان در کنار مردم ایستادهاند و عدهای نمیتوانند این موضوع را تحمل کنند.»
این پزشک میگوید، بسیاری از پزشکان برای این انتخابات ثبتنام و مدارک ارائه دادند و دیدیم همان افرادی که وابسته به حراستها در استانهای مختلف هستند، اعمالنفوذ کردهاند: «افرادی که ردصلاحیت شدهاند افرادی با سابقه صنفی، با استقلال فکری و برای نسل جوان قابلاعتماد بودند.»
هدف، شرکت حداکثری
درحالی انتخابات سازمان نظام پزشکی حرفوحدیثهای زیادی بهدنبال داشته که این انتخابات در ۲۲۰ شعبه در سراسر کشور انجام میشود و به گفته رضا لاریپور، سخنگوی سازمان نظام پزشکی این انتخابات، بزرگترین انتخابات نظامهای صنفی ازنظر حجم و تعداد انتخابات سازمان نظام پزشکی است. او به «هممیهن» میگوید، مجموع افرادی که دارای شرایط شرکتکردن و رأیدادن در این انتخابات هستند، بیش از ۳۵۰ هزار نفر است که در رشتههای مختلف پزشکی، دندانپزشکی، داروسازی، مامایی، علوم آزمایشگاهی و رشتههای لیسانسیه پروانهدار میتوانند کاندید شوند: «هر نظام پزشکی بسته به تعداد افراد رأیدهنده و افرادی که در مجموعه نظام پزشکی عضو هستند، هیئتمدیرههای ۱۱ و ۱۷ نفره تشکیل میدهند. این انتخابات ازاینجهت اهمیت دارد که سازمان نظام پزشکی بهعنوان قدیمیترین و مهمترین سازمان صنفی در کشور تقریباً بیش از نیمقرن از موجودیتاش میگذرد و از اولین اری که برای آن قانون وضع شد، نزدیک ۸۰ سال زمان میگذرد.»
او میگوید، مطمئن باشید که کار نظام پزشکی صنفی است، سیاسی نیست و تمام تلاش ما این بوده که خارج از نگاه سیاسی این انتخابات برگزار شود: «ردصلاحیتها از هر دوطرف بوده و اگر بخواهید سیاسی نگاه کنید، هم افرادی با دیدگاه همراه و هم افرادی با دیدگاه غیرهمراه با دولت، ردصلاحیت شدند. ازسویدیگر دولت پزشکیان دولت وفاق است و ما نگاه همسوی دولت نداریم. نگاه همسوی دولت وفاق است و نگاه هیئتنظارت به مسئله انتخابات نظام پزشکی بههیچوجه سیاسی نیست. تمام تلاش ما این است که افراد خوشنام وارد این انتخابات شوند و همهچیز صنفی باشد.»
لاریپوری هم یکی از مسائل برای تایید صلاحیت شدن کاندیداها را رعایت شئون و قداست حرفه پزشکی میداند و میگوید، بهعنوان مثال فردی که شهره به زیرمیزیگرفتن و رعایتنکردن شئونات پزشکی است یا بههردلیلی رفتار خارج از عرف دارد،اگر برای انتخابات تایید صلاحیت شود، منطقی نیست: «چون این فرد میخواهد بعدها در شرایطی، تصمیمگیر برای کلیت جامعه پزشکی باشد و یکی از اهداف جامعه پزشکی حفظ و حمایت از حقوق توأمان مردم و جامعه پزشکی است که کار سخت و دشواری محسوب میشود. بههمیندلیل در هر انتخابات افرادی هستند که بهدلایل بسیار واضحی ممکن است ردصلاحیت شوند.»
پزشکان ردصلاحیتشدهای که با «هممیهن» گفتوگو کردهاند، معتقدند که رویکرد مستقلشان باعث این ردصلاحیتها شده اما لاریپور میگوید، انتظار میرود با نگاه بسیار مثبت سعی شود در انتخابات تنوع و تکثر کاندیداها از هر دسته، گروه، جناح و حزب اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بتوانند شرکت کند. به گفته او، در هر دوره انتخابات بیش از پنج تا ۱۰ درصد کاندیداها ردصلاحیت نشدند و در این دوره انتخابات هم اینعدد بیش از دورههای قبلی نخواهد بود: «این اعداد باید از نظر آماری با دورههای پیشین مقایسه شوند.»
لاریپور خبررسانی دراینباره را بحق و منطقی نمیداند و میگوید، اینکه کسانی که دارای تریبوناند صرفاً در یک فضای عمومی بگویند تعداد ردصلاحیتها بالا بوده، درست نیست بلکه باید با آمار و ارقام مناسبی این اعداد گفته شود. بهگفته او، بعضی افراد پیش از انتخابات هم احساس میکردند که ممکن است در صلاحیت آنها تردید ایجاد شود و بااینحال نامزد و ردصلاحیت شدند و چون گاهی بعضی از این افراد چه بهشکل مثبت و چه بهشکل منفی شناختهشدهترند این شائبه را بهوجود میآورد که عده زیادی ردصلاحیت شدند: «مگر اینکه مسئله برجسته و مهمی در پرونده آنها باشد که مانع تاییدصلاحیت افراد شود و اصل بر برائت افراد است مگر آنکه خلافاش ثابت شود.»
لاریپور میگوید، نکته مهم دیگر این است که ما در دورهای برای انتخابات نظام پزشکی قرار داریم که بهنظر میرسد با حضور یک رئیسجمهور پزشک، توجه به نهادهای صنفی بهویژه سازمان نظام پزشکی که یکی از نهادهای مدنی کشور است و بهنوعی نماد دموکراسی، مدنیت و اراده قدرت مردم در انجام فعالیتهایشان در حوزههای مختلف و در اینجا در حوزه درمان و طبابت است، در شرایط ویژه و متفاوتتری با حضور ریاستجمهوری برگزار شود: «این انتظار که دولت بهعنوان مجموعه کاری توجه ویژهای به حضور جامعه پزشکی بهعنوان یک نهاد مهم در عرصه خدمتگزاری در کشور داشته باشد انتظار زیادی نیست.»
-
|
ايران امروز |
عباس عبدی / اعتماد
از سخنان و جلسات آقای پزشکیان در هفتههای اخیر دقیقا استنباط میکنیم که با وضعیت کنونی هیچ کدام از مسائل مهم کشور حل نخواهد شد. بهطور طبیعی باید نتیجه بگیریم که این مسائل بدتر میشود که بهتر نمیشود.
بعید است که آقای پزشکیان متوجه معنای ضمنی این سخنان خود نباشند. به نظرم درست میگویند. بنده نیز بارها گفتهام مسائل ایران راهحلهای فنی و جزیی و موردی ندارد. با وجود و غلبه رویکردهای گذشته هیچ مسالهای حل نخواهد شد.
جالب است که آقای پزشکیان در آخرین گفتوگوی خود مجبور شد بگوید از همان ابتدا که آمد، ناترازیها روی هم لبریز شده بود. نکات دیگر اظهارات اخیر وی به صورت خلاصه چنین است که به علت نداشتن کار درخواست کاهش زمان کاری کارمندان را به ۴ ساعت داده است!
- «کشور گیر آب، خاک، سوخت و گاز افتاده، همه جا گیر هستیم، در حالی که روی گنج خوابیدیم.»،
- «اصفهان دچار فرونشست شده تهران و اطراف آن بدتر.»، «به کجا میخواهیم برویم؟»،
- «عامل تورم ما هستیم، بنشینیم در خانه و از کارهای خود توبه کنیم!»،
- «پول نداریم و در ادارات ولخرجی میکنیم، به مجلس گفتیم کمک کنند تا ادارات را کوچک کنیم.»،
- «هر که بهتر میتواند مشکل آب، کشاورزی یا ناترازیها را حل کند، این گوی و این میدان.»،
- «کشور به سمت تغییرات وحشتناک اقلیمی میرود.»
- «باران کمتر میبارد و تبخیر بیشتر میشود. ۱.۵ درجه بیش از دورههای قبلی ایران گرمتر شده است.»
هنگامی که سیاههای از این سخنان بدون هیچ راهحلی ارایه میشود، نتیجه روشن است. یعنی دولت هم در موضع انتقادی مثل مردم و احزاب و روزنامهنگاران و... است. فقط، معلوم نیست مخاطب این نقدها کیست. به علاوه آقای پزشکیان باید به این پرسشها پاسخ دهند که علت این وضع چیست؟ آیا در یکسال گذشته این شاخصها بهبود یافتهاند یا بدتر شدهاند؟ و با ادامه این وضع به کجا خواهیم رسید؟
اگر از من بپرسند، پاسخم این است که اگر رقیب شما میآمد قطعا وضع فاجعهباری بود ولی با آمدن شما نیز هیچ کدام از ناترازیها کمتر نشده است. ادامه این وضع نیز غیرممکن است و به زودی اغلب شاخصها غیرقابل تحمل خواهند شد. علت رسیدن به اینجا نیز چند عامل به هم پیوسته رویکردی، سیاستگذاری، کارگزاری و نظارتی است.
مشکل اصلی نیز رویکردی است. هم در حوزه سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی. به تبع آن سیاستگذاری درست نیز انجام نمیشود و مهمتر اینکه کارگزاران شایسته جذب نمیشوند یا حاضر به حضور در پیشبرد برنامهها نمیشوند و بالاخره نهادهای نظارتی رسمی و غیر رسمی فاقد کارایی و اثرگذاری هستند.
مشکل رویکردی در سیاست داخلی چسبندگی به برنامه یکدستسازی و انحصار قدرت نزد یک اقلیت است که شما به خوبی در انتخابات به خطرات آن اشاره داشتید، راهحل نیز بازگشت به مردم است. سیاست انحصاری که هدف آن بردن مردم به نقطهای دست نیافتنی است که آن جمع اندک مطلوب میپندارند، در حالی که هدف حکومت چیز دیگری باید باشد. سیاستگذاریها نیز براساس این رویکرد نادرست انجام میشد و اغلب هم غیرعلمی و فاقد مبانی منطقی بود و در نهایت نیز برای اجرای این سیاستهای نادرست نیروهایی به کار گرفته میشدند که متناسب با این رویکردها بودند و قانون انتصابات حکومتی دقیقا برای همین منظور تصویب شده بود.
در وجه نظارتی نیز فقدان اثرگذاری رسانهها به ویژه صدا و سیما و نهادهای مدنی در جهت بهبود امور کاملا مشهود است. مشکل رویکردی در سیاست خارجی روشنتر است. نپذیرفتن نظام بینالملل و تقابل با آن مساله اصلی است. بهطور قطع نظام بینالملل موجود غیرعادلانه است، گرچه هیچگاه نظام بینالملل عادلانه نداشتهایم و نخواهیم داشت ولی بر فرض که بتوان نظام عادلانهای طراحی کرد؛ کو قدرت اجرایی کردن آن و این نه در حد و توان ماست و نه حتی آنچه دنبالش هستیم لزوما عادلانه است. بنابراین هزینهای را صرف میکنیم که هیچ دستاوردی و سودی جز زیان محض ندارد.
آقای پزشکیان هر دو مساله را به خوبی میداند، ولی به جای آنکه در مسیر حل این مسائل حرکت کنند، میخواهند مجبورش کنند که نقش جزیی از این فرآیند را ایفا کند، ولی چون صداقت دارد و نمیخواهد در این نقش بازی کند عملا و برخلاف مسوولان قبلی قصد پوشاندن حقیقت را ندارد، سخنانش انتقادی و مشکلات را مطرح میکند، بدون اینکه راهحلی برای آن ارایه دهد و از آن مهمتر، بدون اینکه راهحل واقعی را بپذیرد یا حتی توجه کند.
وظیفه اصلی ایشان جلسه گذاشتن با کارشناسان حوزه آب نیست. حتی جلسه کارشناسی با مدیران وزارت بهداشت و درمان هم وظیفهاش نیست. ایشان امروز دکتر پزشکیان جراح قلب نیست. او رییسجمهور است که نباید در امور کارشناسی حتی وزارت بهداشت که حوزه تخصصی و حرفهای او است، دخالت کند. او باید زمینههای سیاسی و مدیریتی کلان برای بهبود امور را فراهم کند.
هر روز ادامه این وضع، ایران را در بحران عمیقتری فرو میبرد. ایران نیازمند سیاستمدارانی راهگشاست و نه کارشناسان و منتقدانی نقزن. آقای پزشکیان در پاسخ به مجری صداوسیمای استانی که میگوید صداوسیما در کنار قوای سهگانه قرار دارد، با طعنه میگوید که «اینجا شاید ولی در مملکت گاها» مگر میشود کشور با چنین وضع و تعارضی اداره شود؟ شما باید ابتدا این را حل کنید. اینکه نمیشود تیغه را به کسی داد و دسته را به دیگری. هیچ کدام نمیتوانند چیزی را ببُّرند.
این پاسخ آقای پزشکیان یعنی ایده درست وفاق را آنگونه که شایسته است پیگیری و اجرایی نکردهاند. او نمیتواند با مجلسی که با رویکرد یکدستسازی تشکیل شده و نمایندگان تهران آن اغلب ۳ درصدی و فاقد پایگاه ارزشمند اجتماعی و سیاسی هستند مسائل کشور را حل کند.
رویکرد و راهبرد جدیدی که آقای پزشکیان را تایید صلاحیت کرد و آورد و ما هم از آن حمایت کردیم باید به تبعات آن آوردن ملتزم باشد و الا هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. این یک اصل بدیهی است که الزام در شیء مستلزم پذیرش لوازم آن نیز هست. بدون حل این مساله ممکن نیست مسائل کشور حتی مساله ساختگی مثل موتورسواری زنان! هم حل شود.
-
|
ايران امروز |
یک روز پس از حمله مرگبار به چارلی کرک، مقامهای امنیتی «تایلر رابینسون»، مظنون به قتل را دستگیر کردند. به گفته مقامهای پلیس، رابینسون پنجشنبه شب پس از آن دستگیر شد که یکی از دوستان خانوادگی او با پلیس تماس گرفت.
به گزارش خبرگزاری رویترز، مظنون تیراندازی به چارلی کرک، تایـلر رابینسون، جوانی ۲۲ ساله و اهل یوتا است که مقامهای مسئول میگویند در یک گفتوگوی اخیر از این چهره محافظهکار انتقاد کرده بود و در زمان تیراندازی با خانوادهاش زندگی میکرد.
بازرسان هنوز انگیزه احتمالی او را به طور علنی اعلام نکردهاند. اسپنسر کاکس، فرماندار یوتا، روز جمعه به خبرنگاران گفت که یکی از اعضای خانواده در گفتوگو با نیروهای انتظامی اظهار داشته رابینسون اخیراً در یکی از مهمانیهای شام به حضور کرک در دانشگاه دره یوتا – جایی که روز سهشنبه هدف تیراندازی قرار گرفت – اشاره کرده بود.
کاکس افزود: «آنها درباره این صحبت کرده بودند که چرا او \[کرک] را دوست ندارند و چرا با دیدگاههایش مخالفاند.» عضو خانواده همچنین به بازرسان گفته بود که رابینسون در سالهای اخیر گرایش سیاسی بیشتری پیدا کرده است.
طبق سوابق ایالتی، رابینسون سابقه کیفری ندارد و هرچند رأیدهنده ثبتشده بود، وابستگی حزبی نداشت و در انتخابات اخیر هم شرکت نکرده بود.
سوابق نشان میدهد او یک رأیدهنده «غیرفعال» بوده است؛ به این معنا که در انتخابات اخیر رأی نداده و به نامهای از سوی دفتر کارمند ثبت شهرستان نیز پاسخی نداده بود.
جزئیات بیشتری از زندگی رابینسون روز جمعه منتشر شد. دانشگاه ایالتی یوتا در لاگان تأیید کرد که او در سال ۲۰۲۱ تنها یک ترم در این دانشگاه تحصیل کرده و سپس ترک تحصیل کرده است. دلیل ترک تحصیل او روشن نیست.
در ویدیویی که مادرش در فیسبوک منتشر کرده، رابینسون در حال خواندن نامهای با صدای بلند دیده میشود که در آن به او یک بورس تحصیلی چهارساله از دانشگاه ایالتی یوتا پیشنهاد شده بود، در حالی که مادرش از خوشحالی او را تشویق میکرد. در پست دیگری آمده است که رابینسون در آزمون ورودی دانشگاه (ACT) نمره ۳۴ کسب کرده بود؛ نمرهای که بنا بر شرکت آمادگی آزمون پرینستون ریویو، او را در میان یک درصد برتر داوطلبان قرار میدهد.
به گفته فرماندار کاکس، در زمان دستگیری، رابینسون در خانه خانوادگی خود در شهرستان واشنگتن، در جنوبغربی ایالت یوتا نزدیک مرز نوادا زندگی میکرد.
طبق نوشتههای فیسبوک والدینش، او دو برادر کوچکتر دارد. مادرش مددکار اجتماعی در یک شرکت غیرانتفاعی خدمات درمانی است، اما شغل پدرش مشخص نشده است.
پستهای فیسبوک مادر: عشق به خانواده
پستهای فیسبوک مادرش در طول سالها – که بیشتر آنها روز جمعه حذف شد – عمدتاً به ستایش از خانواده اختصاص داشت: ثبت خاطرات سفر به آلاسکا، کارائیب و دیزنیلند؛ جشن نمایشهای مدرسه، لباسهای هالووین و خرگوشهای خانگی؛ و ابراز غرور از پیشرفت سه پسرش در مدرسه. هیچیک از این پستها محتوای سیاسی نداشت.
در برخی پستهای دیگر، رابینسون و برادرانش گاه با اسلحه دیده میشدند، امری که در ایالتی با قوانین نسبتاً آزاد در زمینه مالکیت سلاح، غیرمعمول نیست.
مادرش در یکی از پستها درباره کمک به او برای نقل مکان به دانشگاه در سال ۲۰۲۱ نوشته بود: «رانندگی و بازگشت بدون او یکی از سختترین کارهایی بود که در این مدت انجام دادم. او خیلی هیجانزده است که مسیر تازهاش را آغاز کند و مطمئنم تجربه فوقالعادهای خواهد داشت!»
کاکس گفت عصر پنجشنبه، یکی از اعضای خانواده با یکی از دوستان خانوادگی تماس گرفت و او نیز به دفتر کلانتر شهرستان واشنگتن اطلاع داد که رابینسون نزد آنها اعتراف کرده یا به نوعی اشاره کرده که این حادثه را مرتکب شده است.
همچنین هماتاقی رابینسون پیامهایی را که او در پلتفرم دیسکورد فرستاده بود، به پلیس نشان داد؛ پیامهایی که در آنها رابینسون از پنهانکردن یک قبضه تفنگ در میان بوتهها با پیچیدن آن در حوله صحبت کرده بود – همان سلاحی که نیروهای امنیتی در منطقه جنگلی نزدیک صحنه تیراندازی پیدا کردند.
رابینسون به زندان شهرستان یوتا در اسپنیش فورک – حدود ۱۹ کیلومتری جنوب دانشگاهی که کرک در آن هدف قرار گرفت – منتقل شد. هنوز به طور رسمی علیه او کیفرخواست صادر نشده است.
-
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز: مجمع عمومی سازمان ملل متحد روز جمعه با اکثریت قاطع به تصویب بیانیهای رأی داد که “گامهای ملموس، زمانمند و غیرقابل بازگشت” را برای دستیابی به راهحل دو کشوری بین اسرائیل و فلسطینیان ترسیم میکند. این رأیگیری پیش از نشست رهبران جهان انجام شد.
این بیانیه هفتصفحهای نتیجه کنفرانس بینالمللی برگزارشده در ماه ژوئیه در سازمان ملل - به میزبانی عربستان سعودی و فرانسه - درباره مناقشه چندین دههای اسرائیل و فلسطین است. ایالات متحده و اسرائیل این رویداد را تحریم کردند.
قطعنامهای که این بیانیه را تأیید میکند، ۱۴۲ رأی موافق، ۱۰ رأی مخالف و ۱۲ کشور رأی ممتنع دریافت کرد. این رأیگیری پیش از نشست رهبران جهان در ۲۲ سپتامبر - در حاشیه مجمع عمومی سطح بالای سازمان ملل - انجام میشود و انتظار میرود بریتانیا و چند کشور دیگر بهطور رسمی دولت فلسطین را به رسمیت بشناسند.
بیانیه مورد تأیید مجمع عمومی ۱۹۳ عضوی، حملات شبهنظامیان فلسطینی حماس علیه اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را که جرقه جنگ در غزه را زد، محکوم میکند.
این بیانیه همچنین حملات اسرائیل علیه غیرنظامیان و زیرساختهای غیرنظامی در غزه، محاصره و ایجاد قحطی را محکوم میکند که “به فاجعه انسانی ویرانگر و بحران حفاظتی منجر شده است.”
ژان نوئل بارو، وزیر امور خارجه فرانسه، اظهار داشت که این قطعنامه انزوای بینالمللی حماس را تضمین کرد. او در پستی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «برای اولین بار امروز، سازمان ملل متنی را تصویب کرد که حماس را به دلیل جنایاتش محکوم کرده و خواستار تسلیم و خلع سلاح آن شده است.»
این قطعنامه از سوی تمام کشورهای عربی حوزه خلیج فارس حمایت شد. اسرائیل و ایالات متحده به همراه آرژانتین، مجارستان، مجمعالجزایر میکرونزی، نائورو، پالائو، پاپوآ گینه نو، پاراگوئه و تونگا علیه آن رأی دادند.
بیانیه مورد تأیید این قطعنامه اعلام میکند که جنگ در غزه “باید اکنون پایان یابد” و از استقرار یک مأموریت بینالمللی موقت برای تثبیت اوضاع، با مجوز شورای امنیت سازمان ملل، حمایت میکند.
ایالات متحده این رأیگیری را “یک اقدام تبلیغاتی نابجا و نابهنگام دیگر” توصیف کرد که تلاشهای دیپلماتیک جدی برای پایان دادن به مناقشه را تضعیف میکند.
مورگان اورتاگوس، دیپلمات آمریکایی، در مجمع عمومی گفت: «اشتباه نکنید، این قطعنامه هدیهای به حماس است. این کنفرانس بهجای ترویج صلح، جنگ را طولانیتر کرده، حماس را جسورتر کرده و چشمانداز صلح را در کوتاهمدت و بلندمدت تضعیف کرده است.»
اسرائیل که مدتهاست سازمان ملل را به دلیل عدم محکومیت صریح حماس به خاطر حملات ۷ اکتبر مورد انتقاد قرار داده، این بیانیه را یکطرفه خواند و رأیگیری را نمایشی توصیف کرد.
دنی دانون، سفیر اسرائیل در سازمان ملل، گفت: «تنها ذینفع این بیانیه حماس است... وقتی تروریستها تشویق میشوند، شما صلح را پیش نمیبرید؛ شما ترور را پیش میبرید.»
حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، بر اساس آمار اسرائیلی، ۱۲۰۰ کشته، عمدتاً غیرنظامی، و حدود ۲۵۱ گروگان به همراه داشت. طبق گزارش مقامات بهداشتی محلی، بیش از ۶۴,۰۰۰ نفر، که اکثراً غیرنظامی هستند، از آن زمان در جنگ غزه کشته شدهاند.
-
|
ايران امروز |
مقدمه مترجم: دیوان عالی برزیل در حکمی تاریخی رئیسجمهور پیشین این کشور، ژائیر بولسونارو، را به توطئه علیه دموکراسی و تلاش برای کودتا پس از شکست در انتخابات سال ۲۰۲۲ مجرم شناخت و به ۲۷ سال زندان محکوم کرد.
بدین مناسبت، نیویورکتایمز مقالهای به قلم دو پروفسور دانشگاههای ایالات متحده با عنوان «جایی که آمریکا شکست خورد، برزیل موفق شد» منتشر کرده است که حاوی اطلاعات و جزئیات جالب و قابل توجهی است که در زیر میخوانید.
مشاهدات بیش از یک دهه گذشته حاکی از آن است که دموکراسیهای معاصر با چالشی فزاینده روبهرو هستند: سیاستمداران و جنبشهای غیرلیبرال که از طریق صندوق رای به قدرت میرسند به محض تصاحب آن، نظم قانون اساسی را تضعیف میکنند. تجربه کشورهایی چون ونزوئلا با هوگو چاوز، ترکیه با رجب طیب اردوغان، مجارستان با ویکتور اوربان، السالوادور با نایب بوکله و تونس با قیس سعید نشان میدهد که چگونه رهبران منتخب، دستگاههای حکومتی را سیاسی کرده و آنها را علیه مخالفان به کار میگیرند تا بقای خود را تضمین کنند.
در سالهای گذشته، ایالات متحده و برزیل هر دو با تهدیدی مشابه مواجه شدند: رؤسایجمهوری با گرایشهای اقتدارگرایانه که پس از شکست در انتخابات، به نهادهای دموکراتیک یورش بردند. دونالد ترامپ در آمریکا و ژائیر بولسونارو در برزیل، هر دو از پذیرش شکست سر باز زدند و تلاش به بیاعتبار کردن فرآیندهای انتخاباتی نمودند.
ایالات متحده: فرصتهای از دسترفته
ترامپ با امتناع از پذیرش نتایج انتخابات ۲۰۲۰ و تحریک هوادارانش در حمله ۶ ژانویه ۲۰۲۱ به کنگره، یکی از بنیادیترین اصول دموکراسی – پذیرش شکست – را نقض کرد. با این حال، نهادهای آمریکایی در عمل نتوانستند او را پاسخگو کنند.
مجلس نمایندگان ترامپ را استیضاح کرد، اما سنای آمریکا او را تبرئه نمود و مانع از محرومیت او برای حضور مجدد در انتخابات شد. وزارت دادگستری در پیگرد او کند عمل کرد و دیوان عالی با اعطای مصونیت گسترده به روسایجمهوری عملاً پروندهها علیه ترامپ را متوقف ساخت. در نتیجه، حزب جمهوریخواه بار دیگر او را نامزد کرد و ترامپ پس از بازگشت به کاخ سفید در دور دوم ریاستجمهوری خود، آشکارا به سمت اقتدارگرایی حرکت کرد: استفاده ابزاری از نهادهای دولتی برای تنبیه منتقدان، فشار بر رسانهها و جامعه مدنی، و حتی عبور از خطوط قانون اساسی. کمتر از یک سال پس از آغاز این دوره، آمریکا وارد مرحلهای شده که میتوان آن را «اقتدارگرایی رقابتی» نامید.
برزیل: تجربهای متفاوت
برزیل اما مسیری دیگر پیمود. تجربه دیکتاتوری نظامی در نیمه دوم قرن بیستم موجب شد نخبگان سیاسی و قضایی این کشور تهدید بولسونارو را جدی بگیرند. قضات دیوان عالی و رهبران کنگره از همان آغاز ریاستجمهوری او در برابر تلاشهایش برای بیاعتبار کردن نظام انتخاباتی مقاومت کردند.
دادگاه عالی انتخابات تحقیقات گستردهای را درباره کارزار انتشار اخبار جعلی توسط بولسونارو آغاز کرد، حسابهای شبکههای اجتماعی فعالان ضد دموکراتیک را تعلیق نمود، محتوای آنلاین تهدیدآمیز را حذف کرد و حتی برخی متحدان بولسونارو را بازداشت کرد. هرچند این اقدامات جنجالی بود، اما بهطور کلی در راستای دفاع از دموکراسی تلقی شد.
در انتخابات ۲۰۲۲ نیز دادگاه انتخاباتی برای جلوگیری از مداخله طرفداران بولسونارو، تدابیر فوری اتخاذ کرد و بلافاصله پس از شمارش آرا، نتایج را اعلام نمود تا فرصت برای زیر سوال بردن آن وجود نداشته باشد. برخلاف آمریکا، بسیاری از رهبران راستگرا به سرعت شکست بولسونارو را پذیرفتند.
وقتی در ژانویه ۲۰۲۳ هزاران تن از هواداران بولسونارو به کنگره، دیوان عالی و کاخ ریاستجمهوری حمله کردند، نهادهای برزیلی بدون تأخیر وارد عمل شدند. در ژوئن همان سال، بولسونارو از حضور در هر مقام عمومی برای هشت سال محروم شد و در سال ۲۰۲۵ به اتهام توطئه برای کودتا محاکمه و محکوم گردید. این اقدام، او را نخستین رئیسجمهور سابق برزیل ساخت که به دلیل تلاش برای سرنگونی دموکراسی به زندان میرود.
مداخله ایالات متحده و تناقض بزرگ
محاکمه و محکومیت بولسونارو نقطه اوج قاطعیت نهادهای برزیل بود، اما همزمان دولت ترامپ – برخلاف سنت چند دههای آمریکا در حمایت از دموکراسی در آمریکای لاتین – کوشید این روند را تضعیف کند. دولت او تحریمهایی علیه مقامات برزیلی از جمله قضات دیوان عالی اعمال کرد و با تعرفههای سنگین اقتصادی بر صادرات برزیل، در عمل این کشور را بابت دفاع از دموکراسیاش مجازات نمود.
این اقدام که یادآور مداخلات ضددموکراتیک ایالات متحده در دوران جنگ سرد است، نشان داد که چگونه منافع سیاسی کوتاهمدت میتواند سیاست خارجی سنتی آمریکا را زیر پا بگذارد.
دموکراسی نیاز به دفاع دارد
با وجود تمام نقصها و موضوعات بحثبرانگیز در اقدامات بالا، امروز دموکراسی برزیل سرزندهتر از دموکراسی آمریکاست. علت ساده این ادعا: نهادهای برزیلی تهدید را جدی گرفتند و فعالانه عمل کردند. در مقابل، نهادهای آمریکا در برابر ترامپ یا منفعل ماندند یا ناکام شدند.
تجربه و درس روشن از مقایسه این دو مورد این است که دموکراسی، حتی در قدیمیترین و قدرتمندترین کشورها، امری بدیهی و تضمینشده نیست. باید از آن دفاع کرد – و اگر ایالات متحده میخواهد همچنان الگوی دموکراسی باشد، شاید بد نباشد به جای کارشکنی در راه برزیل، از آن بیاموزد.
در اینجا میتوان نکات بیشتری درباره دشواریهای دموکراسی زخمی آمریکا در پرتو قتل چارلی کرک یافت.
جایی که آمریکا شکست خورد، برزیل موفق شد
فیلیپه کامپانته و استیون لویتسکی / نیویورکتایمز / جمعه ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۵
روز پنجشنبه (۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵)، دیوان عالی برزیل کاری را انجام داد که سنای آمریکا و دادگاههای فدرال به شکلی غمانگیزی از آن بازماندند: محاکمه و محکوم کردن یک رئیسجمهور سابق که به دموکراسی حمله کرده بود.
در حکمی تاریخی، دیوان عالی با رای ۴ به ۱، ژائیر بولسونارو، رئیسجمهور پیشین برزیل، را به توطئه علیه دموکراسی و تلاش برای کودتا پس از شکست در انتخابات سال ۲۰۲۲ مجرم شناخت. او به ۲۷ سال زندان محکوم شد. مگر آنکه در تجدیدنظر – که بعید به نظر میرسد – موفق شود، بولسونارو نخستین رهبر کودتای تاریخ برزیل خواهد بود که واقعاً راهی زندان میشود.
این تحولات تضادی آشکار با ایالات متحده ترسیم میکند؛ جاییکه دونالد ترامپ، که او نیز در پی تغییر نتیجه انتخابات بود، نه به زندان که دوباره به کاخ سفید بازگشت. ترامپ، که به خوبی از قدرت این مقایسه آگاه بود، محاکمه بولسونارو را «شکار جادوگران» خواند و محکومیت او را «چیزی وحشتناک، واقعاً وحشتناک» توصیف کرد.
اما ترامپ تنها به انتقاد از تلاش برزیل برای دفاع از دموکراسی بسنده نکرد؛ او کشور را مجازات هم کرد. حتی پیش از صدور حکم، دولت ترامپ تعرفهای ۵۰ درصدی بر بیشتر صادرات برزیل وضع کرد و چند مقام دولتی و قضات دیوان عالی این کشور را تحریم نمود. الکساندر دِ مورائس، قاضی ناظر پرونده، تحت «قانون ماگنیتسکی جهانی» (توضیح در انتها) با سختترین تحریمها مواجه شد.
این اقدامی بیسابقه بود: دولت آمریکا قاضی یک دیوان عالی در کشوری دموکراتیک را با تحریمهایی هدف قرار داد که پیشتر تنها برای ناقضان بدنام حقوق بشر، مانند عبدالعزیز الحساوی (متهم در قتل جمال خاشقجی، نویسنده واشنگتنپست در سال ۲۰۱۸) یا چن کوانگو (معمار سرکوب اقلیت اویغور در چین) به کار گرفته شده بود. پس از اعلام حکم بولسونارو در روز پنجشنبه، مارکو روبیو، وزیر خارجه آمریکا، نهتنها از سیاست ترامپ دفاع کرد بلکه آن را تکرار نمود و گفت ایالات متحده به این «شکار جادوگران» «بهطور مقتضی پاسخ خواهد داد».
به بیان ساده، دولت ترامپ تلاش کرده است تا با استفاده از تعرفهها و تحریمها، برزیلیها را وادار کند که نظام حقوقی – و دموکراسی – خود را تضعیف کنند. در عمل، دولت آمریکا برزیلیها را برای کاری مجازات میکند که خود آمریکاییها باید انجام میدادند، اما در آن ناکام ماندند: پاسخگو کردن یک رئیسجمهور سابق بهخاطر تلاش برای تغییر نتیجه انتخابات.
دموکراسیهای معاصر با چالشهای فزایندهای از سوی سیاستمداران و جنبشهای غیر لیبرال روبهرو هستند؛ نیروهایی که از طریق انتخابات به قدرت میرسند، اما پس از آن نظم قانون اساسی را تضعیف میکنند. رهبران منتخبی همچون هوگو چاوز در ونزوئلا، رجب طیب اردوغان در ترکیه، ویکتور اوربان در مجارستان، نایب بوکله در السالوادور و قیس سعید در تونس نهادهای دولتی را سیاسی کرده و از آنها برای تضعیف مخالفان و تثبیت قدرت خود بهره بردند.
درس دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ – آخرین دورهای که دموکراسیهای غربی با چنین تهدیداتی از درون مواجه شدند – این بود که نیروهای غیر لیبرال در انتخابات همواره منصفانه عمل نمیکنند. آنها بیش از لیبرالها حاضرند از عوامفریبی، اطلاعات نادرست و حتی خشونت برای کسب و حفظ قدرت استفاده کنند. همانطور که لیبرالهای اروپایی در آن دوره آموختند، انفعال در برابر چنین تهدیداتی میتواند هزینهساز باشد. دموکراسیها ذاتاً توان دفاع از خود را ندارند؛ بلکه باید از آنها دفاع شود. حتی بهترین سازوکارهای قانون اساسی نیز صرفاً روی کاغذ باقی میمانند مگر آنکه رهبران واقعاً از آنها استفاده کنند.
در دهه گذشته، ایالات متحده و برزیل هر دو با تهدیدهایی غیر لیبرال مواجه شدند. شباهتها چشمگیراند. هر دو کشور رؤسایی با گرایشهای اقتدارگرایانه انتخاب کردند که پس از شکست در انتخابات، به نهادهای دموکراتیک حملهور شدند.
ترامپ، با رد نتایج انتخابات ۲۰۲۰ و تلاش برای تغییر نتیجه، اصلیترین قاعده دموکراسی را زیر پا گذاشت؛ کارزاری که در نهایت به شورش ۶ ژانویه ۲۰۲۱ انجامید.
بولسونارو، سیاستمدار راستگرای افراطی که در سال ۲۰۱۸ به قدرت رسید، آشکارا از الگوی ترامپ پیروی کرد. او وقتی در نظرسنجیهای پیش از انتخابات ۲۰۲۲ عقب افتاد، اعتبار روند انتخاباتی را زیر سوال برد. بارها مقامات انتخاباتی را متهم کرد، نظام رأیگیری الکترونیک برزیل را هدف حمله قرار داد و خواستار حذف آن شد. او مدعی بود که تنها امکان باختش تقلب است، به این معنا که پیروزی مخالفان از اساس نامشروع خواهد بود.
پس از شکست نزدیک از لوئیز ایناسیو لولا داسیلوا، همانطور که پیشبینی شده بود، بولسونارو از پذیرش شکست سر باز زد. در ۸ ژانویه ۲۰۲۳، هزاران تن از هوادارانش به کنگره، دیوان عالی و کاخ ریاستجمهوری برزیل یورش بردند. هرچند این قیام شباهت بسیاری به رویدادهای ۶ ژانویه داشت، اما حمله بولسونارو به دموکراسی حتی از اقدام ترامپ نیز فراتر رفت. او که سابقه خدمت در ارتش را داشت، با تکیه بر سنت دخالت نظامیان در سیاست برزیل، کوشید ائتلافی با بخشهایی از ارتش شکل دهد. در نبود یک حزب یا پایگاه قوی حامی در مجلس، بولسونارو امید خود را به ارتش دوخته بود.
تحقیقات گسترده پلیس فدرال نشان داد بولسونارو و شماری از متحدان نظامیاش برای براندازی انتخابات و جلوگیری از تحلیف لولا توطئه کرده بودند. شواهد حتی از طرحهایی برای ترور لولا، معاونش جرالدو آلکمین و قاضی مورائس حکایت داشت. خوشبختانه فرماندهی ارتش، تحت فشار دولت بایدن، حاضر به همراهی با این کودتا نشد.
در ایالات متحده و برزیل، هر دو رئیسجمهور منتخب پس از شکست در انتخابات به نهادهای دموکراتیک حمله کردند تا خود را در قدرت نگه دارند. هر دو تلاش در ابتدا ناکام ماند.
اما از این نقطه به بعد مسیر دو کشور از هم جدا شد. آمریکاییها در عمل کار چندانی برای حفاظت از دموکراسی خود در برابر رهبری که به آن حمله کرده بود، انجام ندادند. سازوکارهای مشهور قانون اساسی نتوانستند ترامپ را به دلیل تلاش برای تغییر نتیجه انتخابات ۲۰۲۰ پاسخگو کنند. هرچند مجلس نمایندگان در ژانویه ۲۰۲۱ به استیضاح او رای داد، سنا – که میتوانست او را محکوم کرده و برای همیشه از نامزدی ریاستجمهوری محروم سازد – رای به تبرئه داد. وزارت دادگستری نیز در پیگرد قضایی ترامپ به خاطر نقش او در شورش ۶ ژانویه تعلل کرد و تقریباً دو سال صبر کرد تا دادستان ویژه منصوب کند. ترامپ در اوت ۲۰۲۳ رسماً متهم شد، اما دیوان عالی بدون احساس فوریت، اجازه داد پرونده به تعویق بیفتد. در ژوئیه ۲۰۲۴، این دادگاه حکم داد که روسایجمهوری از مصونیت گسترده برخوردارند و در نتیجه پرونده دولت علیه ترامپ عملاً از مسیر خارج شد. حزب جمهوریخواه هم با وجود رفتار آشکارا اقتدارگرایانه ترامپ، او را برای انتخابات ۲۰۲۴ نامزد کرد. زمانی که او دوباره پیروز شد، تمام پروندههای فدرال علیه او مختومه اعلام گردید.
این ناکامیهای نهادی هزینههای سنگینی به بار آورد. دولت دوم ترامپ آشکارا اقتدارگرایانه عمل کرده است؛ نهادهای دولتی را به سلاحی برای تنبیه منتقدان، تهدید رقبا و تحت فشار قرار دادن بخش خصوصی، رسانهها، موسسات حقوقی، دانشگاهها و نهادهای مدنی بدل کرده است. این دولت بهطور مداوم قانون را دور زده و گاه حتی قانون اساسی را نادیده گرفته است. کمتر از ۹ ماه پس از آغاز دومین دوره ریاستجمهوری ترامپ، ایالات متحده بهطور جدی از مرز دموکراسی عبور کرده و به قلمرو «اقتدارگرایی رقابتی» وارد شده است.
برزیل مسیری متفاوت را در پیش گرفت. از آنجا که این کشور تجربه زندگی تحت دیکتاتوری نظامی را داشت، مقامات دولتی از همان آغاز ریاستجمهوری بولسونارو تهدید علیه دموکراسی را تشخیص دادند. بسیاری از قضات و رهبران کنگره به این نتیجه رسیدند که باید با تمام توان از نهادهای دموکراتیک کشورشان دفاع کنند. همانطور که قاضی مورائس به یکی از نویسندگان این متن گفته بود: «ما فهمیدیم که میتوانیم چرچیل باشیم یا چمبرلین. من نمیخواستم چمبرلین باشم.»
قضات برزیل خود را سد راه اقتدارگرایی بولسونارو میدیدند و با قدرت در برابر او ایستادند. وقتی شواهدی ظاهر شد که نشان میداد کارزار انتخاباتی بولسونارو در سال ۲۰۱۸ بهطور گسترده از اطلاعات نادرست استفاده کرده است، دادگاه تحقیقاتی موسوم به «پرونده اخبار جعلی» را آغاز کرد که هدف آن مقابله قاطعانه با اطلاعاتی بود که به باور قضات، تهدیدی علیه دموکراسی محسوب میشد. مورائس که در سال ۲۰۲۲ ریاست «دیوان عالی انتخابات» (وابسته به دیوان عالی کشور) را برعهده گرفت، این روند را هدایت کرد. تحت نظارت او، دادگاه حسابهای شبکههای اجتماعی فعالانی را که در فعالیتهای ضد دموکراتیک آنلاین دخیل بودند تعلیق کرد، دستور حذف محتوای آنلاین تهدیدکننده دموکراسی را داد، خانههای برخی از تاجران طرفدار بولسونارو را که متهم به حمایت از کودتا بودند بازرسی کرد و حتی یک نماینده طرفدار بولسونارو را که خواستار دیکتاتوری و انحلال دادگاه شده بود، بازداشت کرد (او پس از ۹ ماه آزاد شد). این اقدامات در برزیل بحثبرانگیز بودند و بیتردید با سنت آزادیگرایانه آمریکا ناسازگار به نظر میرسند، اما با رویکردی که آلمان و دیگر دموکراسیهای اروپایی در برابر سخنان ضد دموکراتیک اتخاذ میکنند، همخوانی داشتند.
در روز انتخابات، دیوان عالی انتخابات چندین اقدام کلیدی برای تضمین سلامت رأیگیری انجام داد؛ از جمله دستور به برچیدن ایستهای بازرسی غیر قانونی که توسط نیروهای پلیس حامی بولسونارو ایجاد شده بودند و اعلام فوری نتایج بلافاصله پس از پایان شمارش آرا داد تا بولسونارو فرصتی برای زیر سوال بردن نتایج نداشته باشد. نکته مهمتر، و متفاوت با آنچه در ایالات متحده رخ داد، این بود که سیاستمداران برجسته طرفدار بولسونارو – از جمله رهبران عالی کنگره و فرمانداران راستگرا – بیدرنگ پیروزی لولا را به رسمیت شناختند.
پس از حوادث ۸ ژانویه ۲۰۲۳، که روشن کرد بولسونارو تهدیدی جدی برای دموکراسی است، دادگاههای برزیل با قاطعیت وارد عمل شدند تا او را پاسخگو کنند و مانع بازگشتش به قدرت شوند. در ژوئن ۲۰۲۳، دیوان عالی انتخابات، بولسونارو را برای هشت سال از تصدی هرگونه مقام عمومی محروم کرد و بدین ترتیب راه بازگشت او به رقابتهای ریاستجمهوری ۲۰۲۶ بسته شد. در فوریه ۲۰۲۵، او به اتهام توطئه برای کودتا رسماً تحت تعقیب قرار گرفت؛ روندی که در نهایت به محکومیت روز پنجشنبه منتهی شد.
اگرچه هواداران بولسونارو برای اعتراض به محاکمه او به خیابانها آمدند، بیشتر سیاستمداران محافظهکار برزیل عملاً این روند را پذیرفتهاند. بسیاری از آنان دستگاه قضایی را به زیادهروی متهم کرده و حتی از طرحهایی برای استیضاح قضات دیوان عالی یا اعطای عفو به بولسونارو و شورشیان زندانی ۸ ژانویه حمایت کردهاند، اما کنگره تحت سلطه محافظهکاران آشکارا از پیگیری این طرحها خودداری کرده است. در واقع، اکثر سیاستمداران راستگرا ترجیح دادهاند بولسونارو در انتخابات ۲۰۲۶ کنار گذاشته شود تا بتوانند پشت سر یک نامزد متعارفتر – احتمالاً یک فرماندار راستگرا – گرد هم آیند؛ کسی که هرچند محافظهکار است، اما احتمالاً قواعد بازی دموکراتیک را رعایت خواهد کرد.
برخلاف ایالات متحده، در برزیل نهادها با قدرت و تا این لحظه به شکل موثری عمل کردهاند تا یک رئیسجمهور سابق را به خاطر تلاش برای براندازی انتخابات پاسخگو سازند. درست همین کارآمدی نهادهای برزیل است که این کشور را در تیررس دولت ترامپ قرار داده است. بولسونارو که در داخل کشور راهی برای بازگشت نیافت، به ترامپ پناه برد. پسر او، ادواردو بولسونارو، ماهها در کاخ سفید لابی کرد و از ایالات متحده خواست تا در پرونده پدرش مداخله کند. ترامپ که گفته بود پرونده بولسونارو «بسیار شبیه» چیزی است که «آنها تلاش کردند با من انجام دهند»، سرانجام متقاعد شد.
با فشار بر مقامات برزیلی برای نجات بولسونارو از عدالت، دولت ترامپ نزدیک به چهار دهه سیاست سنتی ایالات متحده در قبال آمریکای لاتین را کنار گذاشته است. پس از پایان جنگ سرد، دولتهای آمریکا کموبیش در دفاع از دموکراسی در آمریکای لاتین موضعی ثابت داشتند. تلاش دولت بایدن برای جلوگیری از کودتای بولسونارو نمونه روشنی از همان سیاست بود. اما اکنون، در حرکتی که یادآور ضددموکراتیکترین مداخلات آمریکا در دوران جنگ سرد است، ایالات متحده میکوشد یکی از مهمترین دموکراسیهای آمریکای لاتین را تضعیف کند.
دموکراسی برزیل با همه ضعفهایش امروز سالمتر از دموکراسی آمریکاست. مقامات قضایی و سیاسی برزیل، آگاه به گذشته اقتدارگرای کشورشان، هرگز دموکراسی را بدیهی فرض نکردند. همتایان آمریکایی آنها، در مقابل، در انجام وظیفهشان کوتاهی کردند. به جای کارشکنی در تلاش برزیل برای دفاع از دموکراسی، آمریکاییها باید از آن بیاموزند.
—————
• فیلیپه کامپانته، استاد اقتصاد در دانشگاه جانز هاپکینز است.
• استیون لویتسکی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه هاروارد است.
توضیح:
قانون قانون جهانی مگنیتسکی (Global Magnitsky Act): یک قانون آمریکایی است که در سال ۲۰۱۶ تصویب شد.
🔹 کارکرد اصلی:
این قانون به دولت ایالات متحده اجازه میدهد تحریمهای مالی و ممنوعیت ورود علیه افراد خارجی اعمال کند که:
🔸در فساد گسترده دخیلاند، یا
🔸مرتکب نقض جدی حقوق بشر شدهاند.
🔹 نام قانون:
نام آن از سرگئی مگنیتسکی گرفته شده؛ او یک وکیل و حسابدار روس بود که در سال ۲۰۰۹ پس از افشای فساد مالی گسترده مقامات روسی، در زندان مسکو کشته شد.
🔹 اقدامات معمول طبق این قانون:
🔸مسدود کردن داراییها و حسابهای افراد هدف در آمریکا.
🔸ممنوعیت ورود آنها به خاک ایالات متحده.
🔸فشار بینالمللی بر دولتهایی که ناقض حقوق بشر هستند.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
اگر عادت دارید بلافاصله پس از بیدار شدن نوشیدنی گرم مصرف کنید، میتوانید به جای قهوه از گزینههای ملایمتری مانند چای گیاهی یا آب گرم با لیمو استفاده کنید. یکی از دلایل اصلی که توصیه میشود قهوه را با معده خالی مصرف نکنیم، تأثیر آن بر ترشح اسید معده است. قهوه بهطور طبیعی میتواند تولید اسید معده را تحریک کند و وقتی هیچ غذایی در معده وجود نداشته باشد، این اسید مستقیماً با دیواره معده در تماس قرار میگیرد.
به گزارش رویداد۲۴، این حالت ممکن است در کوتاهمدت باعث احساس سوزش یا ناراحتی معده شود و در بلندمدت نیز احتمال بروز مشکلاتی مانند التهاب معده یا ریفلاکس اسیدی را افزایش دهد. به همین دلیل پزشکان توصیه میکنند قبل از نوشیدن قهوه، حتی یک وعده سبک مانند چند تکه نان یا مقداری میوه مصرف شود تا معده خالی نباشد.
تأثیر قهوه بر هورمون کورتیزول
یکی دیگر از مواردی که کمتر به آن توجه میشود، ارتباط قهوه با هورمون کورتیزول یا همان هورمون استرس است. تحقیقات نشان دادهاند که نوشیدن قهوه بلافاصله پس از بیدار شدن، بهویژه با معده خالی، باعث افزایش ناگهانی کورتیزول در بدن میشود. این هورمون بهطور طبیعی صبحها در بدن بالا است و مصرف قهوه میتواند این سطح را غیرطبیعیتر کند. افزایش مداوم کورتیزول ممکن است به مرور زمان باعث اضطراب، نوسانات خلقی و حتی اختلال در متابولیسم بدن شود. به همین خاطر، توصیه میشود قهوه را کمی بعد از صبحانه یا میانوعده صبح بنوشید تا اثر منفی آن بر هورمونهای بدن کمتر شود.
تأثیر قهوه بر عملکرد دستگاه گوارش
قهوه یک نوشیدنی محرک است که میتواند حرکات روده را افزایش دهد و گاهی باعث اسهال یا ناراحتی گوارشی شود. وقتی قهوه با معده خالی مصرف شود، تحریک دستگاه گوارش شدیدتر خواهد بود، زیرا هیچ غذایی برای کاهش اثرات محرک قهوه وجود ندارد. این موضوع بهویژه در افرادی که معده حساسی دارند، میتواند باعث دلپیچه یا نفخ شود. علاوه بر این، اسید موجود در قهوه ممکن است باعث تحریک مخاط معده شود و در برخی افراد منجر به مشکلات گوارشی جدیتری شود.
تأثیر قهوه بر تعادل قند خون
برخی مطالعات نشان دادهاند که مصرف قهوه با معده خالی میتواند سطح قند خون را تحت تأثیر قرار دهد. در حالی که قهوه میتواند باعث افزایش موقتی قند خون شود، نبود مواد غذایی در معده ممکن است این تغییر را شدیدتر کند. این موضوع برای افرادی که مشکلات قند خون یا مقاومت به انسولین دارند میتواند نگرانکننده باشد. خوردن قهوه همراه با وعده غذایی یا میانوعده کوچک، باعث میشود این تغییرات قند خون متعادلتر شده و فشار کمتری بر سیستم متابولیکی بدن وارد شود.
تأثیر قهوه بر اضطراب و تپش قلب
کافئین موجود در قهوه میتواند سیستم عصبی مرکزی را تحریک کند و در برخی افراد باعث افزایش اضطراب، تپش قلب یا حتی لرزش دستها شود. وقتی معده خالی باشد، جذب کافئین سریعتر صورت میگیرد و اثرات محرک آن شدیدتر خواهد بود. این وضعیت ممکن است در افراد حساس به کافئین منجر به اضطراب بیشتر یا حتی بیقراری شود. به همین دلیل، نوشیدن قهوه بعد از صرف یک وعده غذایی سبک، باعث میشود جذب کافئین آهستهتر شود و بدن فرصت بیشتری برای سازگاری با آن داشته باشد.
تأثیر قهوه بر جذب مواد مغذی
مصرف قهوه با معده خالی ممکن است بر جذب برخی مواد مغذی تأثیر منفی بگذارد. برای مثال، مطالعاتی وجود دارد که نشان میدهد نوشیدن قهوه بلافاصله بعد از غذا یا با معده خالی میتواند جذب آهن و برخی ویتامینها مانند ویتامین B را کاهش دهد. این مسئله برای افرادی که کمبود آهن دارند یا رژیم غذاییشان محدود است، میتواند اهمیت بیشتری داشته باشد. اگر قهوه کمی بعد از غذا و با فاصله زمانی مناسب مصرف شود، این مشکل به حداقل میرسد.
بهترین زمان مصرف قهوه برای سلامت بدن
با توجه به همه این موارد، متخصصان تغذیه توصیه میکنند قهوه را در زمانهایی بنوشیم که هم معده خالی نباشد و هم سطح کورتیزول بدن در حالت طبیعیتری قرار داشته باشد. معمولاً فاصله یک تا دو ساعت بعد از صبحانه یا میانوعده صبح، بهترین زمان برای نوشیدن قهوه محسوب میشود. در این حالت، بدن انرژی کافی از غذا دریافت کرده و قهوه میتواند بدون ایجاد مشکلات گوارشی یا هورمونی، اثرات مثبتی مانند افزایش هوشیاری و تمرکز را به همراه داشته باشد.
جایگزینهای مناسب برای صبح زود
اگر عادت دارید بلافاصله پس از بیدار شدن نوشیدنی گرم مصرف کنید، میتوانید به جای قهوه از گزینههای ملایمتری مانند چای گیاهی یا آب گرم با لیمو استفاده کنید. این نوشیدنیها معده را تحریک نمیکنند و میتوانند بدن را برای شروع روز آماده کنند. سپس بعد از خوردن صبحانه، میتوانید با خیال راحت قهوه بنوشید تا از فواید آن بهرهمند شوید بدون اینکه به معده یا هورمونهای بدن فشار وارد شود.
-
|
ايران امروز |
ریچارد لاسکامب / گاردین / پنجشنبه ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵
همسایگان در منطقه مرفه وینْدرمیر فلوریدا، آنها را با نام «پیتر و نانسی» میشناسند؛ زوجی بازنشسته و به ظاهر خوشبرخورد که مردم در پیادهرویهای صبحگاهی به آنها دست تکان میدهند و اغلب نیز شاهد دیدار آنها با دو دختر موفق و سرشناسشان هستند؛ یکی از آنها استاد برجسته علوم در دانشگاه هاروارد است.
اما در پس دیوارهای بلند عمارت ۳/۶ میلیون دلاریشان در کنار دریاچه، واقعیتی تیرهتر و پنهانتر نهفته است: «پیتر» در حقیقت پرویز ثابتی است؛ فردی که گفته میشود رئیس پلیس مخفی و شکنجهگر اصلی حکومت پیش از انقلاب ایران بوده و اکنون با شکایتی ۲۲۵ میلیون دلاری در فلوریدا به دلیل ارتکاب جنایت در زندانهای تهران و سایر نقاط روبهرو است.
ماه گذشته یک قاضی دادگاه ناحیهای حکم داد که ثابتی ۸۹ ساله ــ که از زمان فرار از وطن در سال ۱۹۷۸ زندگی تازه و موفقی را در گمنامی برای خود و خانوادهاش ساخته بود ــ باید در برابر دادخواستی قرار گیرد که سه شاکی، خود را زندانیان سیاسی سابق معرفی کردهاند.
این شاکیان در دادخواست خود اعلام کردهاند که از جمله هزاران نفری بودند که بهعنوان مخالفان احتمالی شاه توسط ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت داخلی بدنام و بیرحم ایران، دستگیر شدند و تحت آزار و شکنجهای قرار گرفتند که شخصاً به دستور ثابتی اعمال میشد؛ از جمله تجاوز جنسی، شوک الکتریکی، خفگی تا مرز مرگ و کشیدن اجباری ناخنها.
آنها مدعیاند یکی از ابزارهای شکنجه بهویژه وحشیانه، دستگاهی موسوم به «آپولو» بود؛ یک صندلی الکتریکی که نام خود را از برنامه فضایی اولیه آمریکا گرفته بود و کلاهی فلزی داشت که فریاد قربانیان را چندین برابر و در گوش خودشان طنینانداز میکرد.
ثابتی تاکنون در برابر این اتهامات در دادگاه واکنشی علنی نشان نداده، اما پیشتر هرگونه شکنجه توسط ساواک را انکار کرده و گفته بود که «همواره با شکنجه مخالف بوده است».
اگرچه مکان اقامت ثابتی برای نزدیک به ۴۵ سال ناشناخته بود، اما موقعیت او در دولت ایران و نقش ادعاییاش بهعنوان معمار خشونتها در مقام رئیس اداره امنیت داخلی ساواک، همواره شناخته شده بود.
طبق یک تحلیل محرمانه سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) در سال ۱۹۷۸ که تا سال ۲۰۱۸ منتشر نشد، ثابتی متحدی وفادار به شاه معرفی شده بود و بهطور گسترده «بهعنوان یکی از قدرتمندترین و هراسانگیزترین افراد در رژیم شاه شناخته میشد … با اختیاراتی گسترده برای دستگیری، بازجویی و محاکمه مخالفان در سراسر کشور»، آنگونه که در متن دادخواست آمده است.
برآوردها از شمار قربانیان ساواک بین زمان تأسیس آن در سال ۱۹۵۷ و انحلالش در ۱۹۷۹ متفاوت است، اما هزاران نفر بازداشت و شکنجه شدند و صدها نفر دیگر نیز کشته شدند.
سه شاکی پرونده ــ مردانی ایرانی ساکن کالیفرنیا با سنین بین ۶۸ تا ۸۵ سال ــ ادعا کردهاند که توسط ساواک در تهران ربوده شده، زیر ضرب و شتم مجبور به اعترافات دروغین شده و سپس دوران زندان را گذراندهاند. درخواست وکلای ثابتی برای رد پرونده به دلیل گذشت زمان قانونی (statute of limitations) در ۱۲ اوت توسط قاضی گریگوری پرسنل از دادگاه ناحیه مرکزی فلوریدا رد شد. احتمال دارد محاکمه در اوایل سال آینده برگزار شود.
طبق متن دادخواست، ثابتی «چهار دهه گذشته را به دور از چشم عموم گذرانده و محل اقامت و هویت خود را پنهان کرده است». او و همسرش نسرین، ۷۵ ساله، حتی ممکن بود همچنان ناشناس باقی بمانند اگر یکی از دخترانش ناخواسته در توییتی در فوریه ۲۰۲۳ عکسی از او در تجمعی در لسآنجلس منتشر نمیکرد؛ تجمعی که در آن علیه حکومت اسلامی ایران شعار میداد.
اگرچه این افشاگری احتمالاً ناخواسته بود و مستقیماً باعث شد وکلای شاکیان بتوانند او را شناسایی کرده و شکایت کنند، اما برخی معتقدند این اقدام بخشی از کارزار ایرانیان مهاجر در آمریکا برای «پاکسازی» تاریخ حکومت ساقطشده شاه و ایجاد پویش و حمایت برای شکلگیری یک رژیم جدید طرفدار غرب بوده است.
رضا پهلوی، که گاه «ولیعهد» ایران خوانده میشود و فرزند محمدرضا شاه پهلوی است، در مصاحبهای با گاردین در سال ۲۰۲۳، در اوج اعتراضهای ضد تهران، گفت که همراه متحدانش در حال تدوین منشور اصول دموکراتیک برای هر دولت آینده ایران است. او از آن زمان خود را بهعنوان جانشین بالقوه رهبر کنونی، آیتالله علی خامنهای، و رئیس موقت کشور معرفی کرده است.
بر اساس گزارشی که در سال ۲۰۲۳ در وبسایت «شورای ملی مقاومت ایران» ــ ائتلافی از چهرههای سیاسی ایرانی که خود را بهعنوان پارلمانی در تبعید معرفی میکند ــ منتشر شد، ثابتی در این سالها بهعنوان «مشاور امنیتی» رضا پهلوی فعالیت کرده است.
تلاشهای روزنامه گاردین برای تماس با ثابتی بینتیجه ماند؛ از جمله ایمیلها و تماسهای تلفنی با خانهاش و نیز پیامهایی به هر چهار وکیل او که نامشان در اسناد دادگاه ثبت شده بود.
آنچه تردیدی دربارهاش وجود ندارد این است که ثابتی و خانوادهاش از زمان ورود به فلوریدا در سال ۱۹۷۸ ــ پس از فرار از تهران تنها چند هفته پیش از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ ــ زندگی بسیار خوبی در آمریکا داشتهاند.
طبق اسناد وزارت خارجه آمریکا که به بیرون درز کرده است، خانواده ثابتی توانستند مبلغ قابل توجهی پول از ایران منتقل کنند ــ رقمی که یک منبع آن را بیش از ۲۰ میلیون دلار عنوان کرده است. آنها پس از ورود به آمریکا نامهای کوچک خود را به شکل غربی «پیتر» و «نانسی» تغییر دادند.
ثابتی با استفاده از این نامهای مستعار، شرکتی در حوزه ساختوساز و توسعه املاک در مرکز فلوریدا تأسیس کرد که بعدها موفقیتآمیز شد. در پایگاه داده تجاری ایالت فلوریدا، نام ثابتی، همسرش و دو دخترشان همچنان بهعنوان مدیران چند شرکت فعال ثبت شده است.
اسناد عمومی که گاردین مشاهده کرده نشان میدهد خانواده ثابتی دستکم مالک هشت ملک در شهرستان اورنج هستند؛ از جمله عمارت پنجخوابه و ششحمام در وینْدرمیر که در اوت ۲۰۰۵ به قیمت ۳/۵ میلیون دلار خریداری شد.
وزارت خارجه آمریکا و سازمان سیا به پرسشها درباره وضعیت مهاجرتی خانواده ثابتی در آمریکا، یا مبنای پذیرش اولیه آنان در سال ۱۹۷۸ پاسخی ندادند. با این حال، هم پرویز و هم نسرین ثابتی دارای ثبتنام فعال در فهرست رأیدهندگان فلوریدا هستند و اسناد نشان میدهد که هر دو در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۴ رأی دادهاند؛ به این معنا که هر دو اکنون شهروند آمریکا هستند.
یکی از همسایگان گفت اغلب این زوج را ــ بهویژه نسرین ــ در حال پیادهروی میدیده، اما خانواده ثابتی بیشتر به نظر میرسید که برای حریم خصوصی خود ارزش قائلند. خانه آنها تقریباً همیشه آرام بود، به جز هنگام دیدارهای گاهبهگاه دخترانشان.
هیچیک از دختران خانواده ثابتی به درخواست برای اظهارنظر پاسخ ندادند.
جیمز اوتمایر، دادستان کل جمهوریخواه فلوریدا، به پرسشی درباره اینکه آیا قصد دارد تحقیق جنایی درباره فعالیتهای ثابتی آغاز کند یا خیر، پاسخی نداد؛ او پیشتر برای افراد دیگری در فلوریدا که به ارتکاب جنایات سنگین در خارج از کشور متهم بودند، چنین تحقیقاتی را شروع کرده بود.
سارا کولون، وکیل شاکیان، از تصمیم قاضی پرسنل مبنی بر رد درخواست ثابتی برای لغو پرونده و همچنین حفظ محرمانگی هویت موکلانش استقبال کرد. شاکیان گفتهاند از زمان طرح دادخواست با تهدید به مرگ و ارعاب مواجه بودهاند.
او گفت: «این تصمیمها نتیجهای مثبت برای بازماندگان شکنجه است که به دنبال پاسخگویی و عدالت هستند. این پرونده تنها درباره پایان دادن به مصونیت نیست، بلکه درباره تأیید این حق است که قربانیان میتوانند بدون ترس، عدالت را دنبال کنند و کرامت خود را بازپس گیرند.»
«ائتلاف ایرانی برای عدالت و پاسخگویی» ــ گروهی مدافع قربانیان شکنجه و خانوادههایشان ــ اعلام کرد که امیدوار است پرونده ثابتی به پایان دادن به «چرخه خشونت» کمک کند؛ چرخهای که هم در دوران رژیم شاه و هم در حکومت بنیادگرای اسلامی پس از آن در ایران دیده شده است.
سخنگوی این گروه در بیانیهای گفت: «پیام باید روشن و ساده باشد: همه قربانیان شایسته عدالت هستند و همه کسانی که در شکنجه و سرکوب دست داشتهاند باید پاسخگو شوند.»
او افزود: «ریشههای سیاستهای خشن امروز جمهوری اسلامی ایران به روشهای شکنجهای برمیگردد که توسط ثابتی و ساواک اعمال شد. \[این پرونده] باید بهعنوان رد قاطع آیندهای برای ایران تلقی شود که در آن ساواک دوباره برقرار شود یا به نیروهای امنیتی کنونی که در شکنجه و سرکوب دست داشتهاند، عفو کامل داده شود. تنها از طریق عدالت و پاسخگویی است که میتوان بر خشونت و سرکوب هولناکی که دههها بر ایران حکمفرما بوده، غلبه کرد.»
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
شورای امنیت سازمان ملل روز پنجشنبه ۱۱ سپتامبر، حملات اخیر به پایتخت قطر، دوحه، را محکوم کرد، اما در بیانیهای که با اجماع هر ۱۵ عضو، از جمله ایالات متحده، متحد اسرائیل، به تصویب رسید، نامی از اسرائیل برده نشد.
اسرائیل، رهبران سیاسی حماس را با حمله روز سهشنبه ۹ سپتامبر هدف قرار داد و پنج نفر را کشت. ایالات متحده این حمله را یک اقدام یکجانبه توصیف کرد که به منافع آمریکا و اسرائیل کمک نمیکند.
ایالات متحده بهطور سنتی در سازمان ملل از متحد خود، اسرائیل، حمایت میکند. حمایت آمریکا از بیانیه شورای امنیت، که تنها با اجماع قابل تصویب بود، نشاندهنده نارضایتی دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، از حملهای است که به دستور بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، انجام شد.
به گزارش خبرگزاری رویترز، در بیانیهای که توسط بریتانیا و فرانسه تدوین شده بود، آمده است: «اعضای شورا بر اهمیت کاهش تنش تأکید کرده و همبستگی خود را با قطر ابراز داشتند. آنها از حاکمیت و تمامیت ارضی قطر حمایت کردند.»
عملیات دوحه که در سطح جهان بهطور گسترده محکوم شده، از حساسیت ویژهای برخوردار بود، زیرا قطر میزبان و میانجی مذاکراتی برای برقراری آتشبس در جنگ غزه بوده است.
در بیانیه شورای امنیت آمده است: «اعضای شورا تأکید کردند که آزادی گروگانها، از جمله افرادی که توسط حماس کشته شدهاند، و پایان دادن به جنگ و رنج در غزه باید اولویت اصلی ما باقی بماند.»
اظهارات نخستوزیر و قطر در جلسه شورای امنیت:
• ما از همبستگی نشان داده شده توسط اعضای شورای امنیت پس از حمله خائنانه اسرائیل قدردانی میکنیم.
• از تلاشهای اعضای شورای امنیت برای تصویب بیانیه مطبوعاتی قدردانی میکنیم.
• حمله خائنانه اسرائیل ساختمانهایی را هدف قرار داد که برای همه به عنوان مقر هیئت مذاکره کننده حماس شناخته شده بودند.
• حمله خائنانه اسرائیل یک محله مسکونی پر از مدارس و مأموریتهای دیپلماتیک را هدف قرار داد.
• آنچه اتفاق افتاد نشاندهنده نقض حاکمیت یک کشور عضو کامل سازمان ملل است.
• حمله اسرائیل کل سیستم بینالمللی را در معرض یک آزمایش بزرگ قرار میدهد.
• نخست وزیر اسرائیل توجیهات ظالمانه و توضیحات دروغین برای تجاوز ارائه داد.
• رهبران اسرائیل از تکبر و قدرت مست شدهاند زیرا مصونیت از مجازات را تضمین کردهاند.
• ما کاملاً به اهمیت میانجیگری و نقش آن به عنوان چراغ امید در این درگیری خونین اعتقاد داریم.
• حمله به دوحه نقض حاکمیت یک کشور عضو سازمان ملل است که توسط یک رهبری افراطی انجام شده است.
• این حمله خائنانه نشان میدهد که آزادی گروگانها برای کسانی که تصمیم به انجام آن گرفتند، اولویت ندارد.
• کشور قطر تأکید میکند که بدون تردید به نقش بشردوستانه و دیپلماتیک خود ادامه خواهد داد.
• اسرائیل، به رهبری افراط گرایان خونخوار، از مرزها و قوانین بین المللی عبور کرده است.
• کشورها و مردم منطقه نمی توانند رفتار اسرائیل و لفاظی های همراه آن را بپذیرند.
• ما نباید تسلیم تکبر افراطگرایان شویم و باید بیوقفه برای راه حل دو کشور تلاش کنیم.
اظهارات نماینده اسرائیل در شورای امنیت:
• رهبران حماس تنها هدف حمله ما در دوحه بودند.
• هیچ مصونیتی برای تروریستها یا حامیان آنها وجود ندارد.
• هیچ مصونیتی برای تروریستها، چه در تونل باشند و چه در هتل، وجود ندارد.
• مبارزه ما با حماس است، نه مردم غزه یا کشور قطر.
• این حمله نشان میدهد که هیچ پناهگاه امنی برای تروریستها در هیچ کجا، نه در غزه، نه در تهران و نه در دوحه، وجود ندارد.
• قطر اکنون باید انتخاب کند: یا حماس را محکوم و اخراج کند، یا اسرائیل این کار را خواهد کرد.
• هیچ مصونیتی برای بن لادن وجود نداشت و حماس نیز باید از هرگونه مصونیتی محروم شود.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
گِرَم اسلاتری، استیو هالند و مت اسپتالنیک / خبرگزاری رویترز
کمتر از چهار ماه پیش، رئیسجمهور دونالد ترامپ با رهبر قطر دیدار کرد، از کاخ مجلل او تمجید نمود و یک توافقنامه دفاعی جامع با این پادشاهی حاشیه خلیج فارس ــ متحدی کلیدی که میزبان بزرگترین پایگاه آمریکا در خاورمیانه است ــ به امضا رساند.
اما حمله غافلگیرانه اسرائیل در روز سهشنبه به رهبران حماس در دوحه، این رابطه را دچار تکانهای شدید کرده، خشم ترامپ را برانگیخته و با محکومیت تند دوحه و متحدان غربی روبهرو شده است.
این حمله که به دستور نخستوزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو و با هدف قرار دادن دفاتر سیاسی گروه فلسطینی حماس انجام شد، یک مأمور امنیتی قطری و پنج نفر دیگر را کشت اما به رهبران حماس آسیبی نرساند. ترامپ گفت از «هر جنبه» این عملیات اسرائیل «بسیار ناخشنود» است.
با این حال، مقامهای آمریکایی و تحلیلگران معتقدند که این خشم بعید است رویکرد اساسی رئیسجمهور نسبت به اسرائیل را تغییر دهد. بلکه این بمبارانها محاسبه سردی را که زیربنای رابطه ترامپ-نتانیاهو است برجستهتر کرده است.
اسرائیل نشان داد که از اقدام در تضاد با منافع آمریکا ابایی ندارد. مقامهای آمریکایی گفتند دولت نتانیاهو پیش از این بمبارانها واشنگتن را به طور رسمی از قصد خود آگاه نکرده بود.
ترامپ در یک تماس تلفنی پرتنش با نتانیاهو در همان روز، از اینکه خبر حمله را از ارتش آمریکا شنیده و نه مستقیماً از اسرائیل، شکایت کرد. به گفته یک منبع آگاه از این مکالمه، ترامپ همچنین از نتانیاهو به دلیل حمله به قطر ــ متحد نزدیک و بازیگر اصلی در مذاکرات مربوط به غزه ــ ابراز ناخشنودی کرد.
این فقدان هشدار، یادآور حمله اسرائیل در سپتامبر ۲۰۲۴ علیه حزبالله بود؛ زمانی که اسرائیل هزاران عضو این گروه را با بیسیمهای تلهگذاریشده مجروح کرد بیآنکه به جو بایدن، رئیسجمهور وقت آمریکا، اطلاع دهد.
ترامپ نیز گاهوبیگاه ناخشنودی خود از نتانیاهو را بیان کرده است. با این وجود، دولت او قاطعانه از کارزار اسرائیل برای تضعیف حماس حمایت کرده و اجازه داده در موضوعات کلیدی همچون برنامه هستهای ایران، دست بالا را داشته باشد.
آرون دیوید میلر، پژوهشگر اندیشکده «کارنگی» و مذاکرهکننده کهنهکار صلح خاورمیانه گفت: «در این مورد، فکر میکنم ترامپ از تاکتیکهای نتانیاهو دلخور است.» او افزود: «اما غریزه ترامپ این است که با دیدگاه نتانیاهو موافق است، یعنی حماس نباید فقط از لحاظ نظامی فرسوده شود، بلکه باید به طور بنیادین ضعیف گردد.»
کاخ سفید در پاسخ به پرسشها، به اظهارات ترامپ در شبکه اجتماعیاش در شب سهشنبه ارجاع داد؛ جایی که او نوشت این بمبارانها نه به منافع آمریکا خدمت کردهاند و نه به اهداف اسرائیل. او افزود: «با این حال، از میان برداشتن حماس ــ که از بدبختی مردم غزه سود برده است ــ هدفی ارزشمند است.»
سفارت اسرائیل در واشنگتن به درخواست اظهارنظر پاسخی نداد.
احتمال شکاف اندک است
برخی تحلیلگران احتمال نمیدهند که نتانیاهو با تکرار غافلگیریها، سرانجام صبر ترامپ را لبریز کند. در عمل، چنین وضعی میتواند به معنای عقبکشیدن پوشش سیاسی آمریکا از تهاجم جاری اسرائیل به غزه باشد؛ تهاجمی که بهدلیل گستردگی قحطی، خشم کشورهای عربی و اروپایی را برانگیخته است.
کارزار نظامی اسرائیل در باریکه غزه پس از یورش حماس به جنوب اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد.
دنیس راس، مذاکرهکننده پیشین خاورمیانه در دولتهای جمهوریخواه و دموکرات گفت: «وقتی دوستان عرب او از آنچه اسرائیل انجام میدهد شکایت کنند ــ که همین حالا هم میکنند ــ ممکن است ترامپ به آنها بگوید طرح معتبری برای روز بعد در غزه و جایگزینی برای حماس ارائه دهید، آنگاه من به بیبی (نتانیاهو) میگویم که کارتان کافی بوده است.»
حمله اسرائیل به دوحه احتمالاً امید ترامپ به پیوستن کشورهای بیشتری از خلیج فارس به توافقنامه ابراهیم ــ که در دوره اول ریاستجمهوری او میان چند کشور عربی و اسرائیل بسته شد ــ تضعیف خواهد کرد.
با این حال، مایکل اورن، سفیر پیشین اسرائیل در آمریکا، معتقد است بعید است روابط ترامپ و نتانیاهو به گسست بیانجامد. او گفت: «ترامپ قدرت را تحسین میکند و به معاملههایی ارزش میدهد که به جنگها پایان دهند. اگر نتانیاهو بتواند همچنان بر این دو وجه شخصیت رئیسجمهور تأکید کند، مشکلی پیش نخواهد آمد.»
روابط پرنوسان
مقامهای دولت آمریکا اذعان دارند که شراکت ترامپ-نتانیاهو فراز و فرودهای زیادی داشته است. یک مقام ارشد کاخ سفید گفت: «این رابطه از زمان کارزار انتخاباتی (۲۰۲۴) گرم و سرد بوده است.»
ترامپ در ماه مه به عربستان، قطر و امارات سفر کرد، اما اسرائیل را در نخستین سفر خارجی مهم خود نادیده گرفت؛ اقدامی که بسیاری از تحلیلگران آن را بیتوجهی دانستند. رئیسجمهور جمهوریخواه در ژانویه به قدرت بازگشت و وعده داد روابطی را که در دوره رئیسجمهور دموکرات پیشین با نتانیاهو تیره شده بود، احیا کند.
در همان سفر، ترامپ به درخواست محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، با لغو تحریمهای دولت جدید سوریه موافقت کرد؛ اقدامی که مقامات اسرائیلی را نگران کرد زیرا رئیسجمهور سوریه احمد الشرع، فرمانده سابق القاعده بوده است.
اما تنها یک ماه بعد، اتحاد ترامپ-نتانیاهو دوباره به مسیر بازگشت. در ژوئن، پس از آغاز جنگ هوایی اسرائیل علیه ایران، ترامپ ــ که با شعار پایان دادن به درگیریهای خارجی به قدرت بازگشته بود ــ حتی برخی از متحدان خود را غافلگیر کرد، چراکه بمبافکنهای B-2 آمریکا را برای تخریب بخشهایی از تأسیسات کلیدی هستهای ایران فرستاد.
اگرچه این اقدام حسننیت را در دولت نتانیاهو تقویت کرد، دستکم در کوتاهمدت به منافع سیاست خارجی ترامپ سودی نرساند. روزهایی بعد، او با لحنی تند ایران و اسرائیل را بهخاطر شکستن آتشبس انعقادشده با میانجیگری آمریکا نکوهش کرد. در ژوئیه، ایالات متحده ظاهراً یک حمله اسرائیل به دمشق را نقد کرد؛ حملهای که بخشی از وزارت دفاع سوریه را منهدم ساخت.
و روز سهشنبه، اسرائیل فقط اندکی پیش از حمله به قطر ایالات متحده را مطلع کرد، اما هیچ هماهنگی یا مجوزی از سوی واشنگتن در کار نبود؛ دو مقام آمریکایی چنین گفتند.
جاناتان پَنیکوف، معاون پیشین دفتر ملی اطلاعات آمریکا در امور خاورمیانه، اظهار داشت: «ایالات متحده میتواند تلاش کند اسرائیل را وادار یا متقاعد به گرفتن تصمیماتی کند. اما نتانیاهو همچنان به شیوهای عمل خواهد کرد که آن را در راستای منافع خالص اسرائیل بداند.»
-
|
ايران امروز |
فارین پالیسی / ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵
سالهاست که آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی و تصمیمگیر نهایی در ایران، به مردم خود اطمینان میدهد که هیچ جنگی با ایالات متحده یا اسرائیل در نخواهد گرفت. اما این ادعا در خردادماه گذشته با کشته شدن بیش از هزار ایرانی در جنگ ۱۲ روزه نقش بر آب شد. اکنون او نسبت به لغزیدن کشور به وضعیت «نه جنگ، نه صلح» هشدار میدهد. این تشخیص نادرست نیست، اما امتناع او از مواجهه با انتخابهای دشوار، همان رویکرد همیشگی خامنهای است.
به جای نشان دادن یک بازنگری راهبردی، آخرین تغییرات او صرفاً پوششی بر رقابتهای جناحی است. و در حالی که مذاکرات [با غرب] هنوز با مشکل مواجه است، مقامات در تهران به جای تلاش بیشتر برای دستیابی به یک پیشرفت دیپلماتیک، به این توهم چسبیدهاند که چین و روسیه ایران را از فشار غرب نجات خواهند داد. این امید است، نه استراتژی. و چنین محاسبهای، سرنوشت ایران را در دست قدرتهایی میگذارد که بارها نشان دادهاند هرگز به نمایندگی از تهران ریسک زیادی نخواهند کرد.
جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل و ایالات متحده باید همچون یک زنگ بیدارباش عمل میکرد. حملات اسرائیل – و سپس ایالات متحده – ضعفهای آشکار در پدافند هوایی ایران را برملا کرد و بخشهایی از زیرساخت هستهای را نیز آسیب زد. رژیم از زمان ۱۹۷۹، تا این اندازه آسیبپذیر به نظر نرسیده بود. با این حال، تهران همچنان بر حق حاکمیتی خود برای غنیسازی اورانیوم پافشاری میکند؛ محدودیت بر برنامه موشکیاش را رد میکند؛ و هیچ نشانی از عقبنشینی از مداخلات نیابتی در لبنان، یمن یا دیگر نقاطی که ایالات متحده، اسرائیل و کشورهای عربی آنها را بیثباتکننده میدانند نشان نمیدهد.
در میانه بحران داخلی، مسعود پزشکیان، رئیسجمهور ایران، خود را برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل در همین ماه آماده میکند. حامیانش اصرار دارند که این سفر نمیتواند یک نمایش نمادین دیگر باشد. پرسش این است که چه چیزی لازم است تا تهران به یک تغییر راهبردی حیاتی تن دهد؟
پزشکیان که بسیاری او را ضعیفترین رئیسجمهور تاریخ جمهوری اسلامی ارزیابی میکنند، از سوی تندروها به دلیل دعوت به مصالحه با دشمنان ایران سادهلوح خوانده میشود. اگرچه هم در سطح جامعه و هم در میان نخبگان سیاسی پیرامون پزشکیان تمایل گستردهای به تغییر وجود دارد، خامنهای او را به شدت تحت کنترل نگه داشته و تلاشهای اصلاحی او پیدرپی با سد روبهرو میشود. با این همه، پزشکیان تنها نیست؛ چهرههایی مانند حسن روحانی، رئیسجمهور پیشین، و محمدجواد ظریف، وزیر خارجه اسبق، نیز خواستار بازتنظیم سیاستها و چارچوبهای تازهاند.
اما در حال حاضر، نظام چندپاره ایران قادر به وحدت بر سر تنشزدایی نیست. تهران به شکل ظاهری همچنان درِ دیپلماسی را باز گذاشته و در همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی پیشرفتهایی حاصل شده است؛ از جمله دیدار اخیر در قاهره میان مدیرکل آژانس و عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران. چنین گامهای تدریجی دیپلماسی را زنده نگه میدارد، اما فاصله زیادی با چرخش قاطع مورد نیاز بحران دارد. به جای آنکه تهران حرکتهای جسورانهای برای خروج از بنبست با واشنگتن انجام دهد، رژیم نشان میدهد که آماده است درگیریهای محدود با اسرائیل و ایالات متحده – یا حتی بازگشت تحریمهای سازمان ملل – را بپذیرد؛ امری که به معنای عدم پذیرش امتیازات اساسی است.
عوامل متعددی پشت این تردید قرار دارند، که مهمترین آنها شخص خامنهای است. هویت انقلابی او بر پایه هرگز تسلیم نشدن در برابر ایالات متحده شکل گرفته و او تنها در صورتی حاضر خواهد شد از این میراث دست بکشد که دستاوردی بیتردید بزرگتر نصیبش شود. تا اینجا، دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، هیچ مشوقی از این دست ارائه نکرده است. در واقع، واشنگتن نشانهای از داشتن یک استراتژی منسجم برای مصالحه با ایران بروز نداده و صرفاً بر سه مطالبه فشار آورده است: توقف غنیسازی، محدود کردن برنامه موشکی و برچیدن شبکه متحدان مسلح منطقهای ایران. در غیاب یک مسیر روشن، تهران گمان میبرد پرونده ایران عملاً به اسرائیل واگذار شده است – و از دید خامنهای، همین امر دستیابی به توافق مذاکرهشده را حتی پرمخاطرهتر میسازد.
در همین حال، توانایی خامنهای برای آمادهسازی کشور در برابر آشوبهای بزرگتر محدود است و او تنها میتواند تیم امنیت ملی را جابهجا کند بیآنکه مجوز تغییر مسیر اساسی را بدهد. او همچنان به این امید چسبیده است که رقابت ایالات متحده با چین و روسیه راههای فراری از فشار غرب فراهم خواهد کرد — حتی با وجود آنکه بسیاری در تهران هشدار میدهند که نباید نمایشهای پرزرقوبرق پکن را با حمایت واقعی اشتباه گرفت.
فرماندهان سپاه پاسداران نیز همچنان مطمئناند که میتوانند فشارها را تاب بیاورند. سه برداشت، اعتمادبهنفس آنان را تغذیه میکند:
نخست آنکه رژیم در جریان جنگ ۱۲ روزه فرو نپاشید و جامعه نیز در آسیبپذیرترین لحظه بر ضد آن قیام نکرد؛ نتیجهای که برداشت شده – یا شاید قماری که صورت گرفته – این است که جامعه خشمگین است اما هنوز انقلابی نشده است.
دوم آنکه ایالات متحده و اسرائیل هیچ طرح منسجمی برای تغییر رژیم نشان ندادهاند؛ در بهترین حالت، ایران باید انتظار حملات مقطعی و محدود را داشته باشد که رهبران کشور بر این باورند میتوانند همچون حملات خردادماه از آنها جان سالم به در برند.
سوم آنکه تندروها تشدید درگیری ایالات متحده و چین را همچون پوششی سیاسی در صورت بازگشت تحریمهای شورای امنیت تفسیر میکنند. این امید به اوایل دهه ۲۰۰۰ بازمیگردد، اما با سفر نخست پزشکیان به چین جان تازهای گرفته است. اجلاسهای سازمان همکاری شانگهای و نمایشهای رژه نظامی بهمنزله پیامی دیده شد مبنی بر اینکه چین (همراه با روسیه) اجازه نخواهند داد رژیم اسلامگرا سقوط کند.
اما این قماری خطرناک است. روزنامه شرق، یکی از رسانههای مهم ایران، هشدار داده که این رویکرد خطر آن را دارد که ایران را به میدان آزمایش رقابت قدرتهای بزرگ تبدیل کند؛ پژواکی خاورمیانهای از وضعیت اوکراین. همانطور که کییف به عرصهای بدل شد که در آن مسکو و واشنگتن عزم یکدیگر را میآزمایند، تهران نیز میتواند به یک مهره در رقابت میان «باشگاه قدرتمندان» – یعنی ایالات متحده و اروپا از یک سو، و روسیه و چین از سوی دیگر – تقلیل یابد.
در داخل تهران، عملگرایان به ضدحمله برخاستهاند. حسن روحانی اخیراً جنگ ۱۲ روزه را «یک جنگ جهانی سوم کوچک» خواند که در آن بلوکهای غربی و شرقی تسلیحات نظامی خود را آزمایش کردند. او و دیگر چهرههای برجسته استدلال میکنند که شفافیت هستهای سرزده برای کاهش محدود تحریمها، تنها راه خروج از چرخه تحریمها-امنیت است. روحانی حتی بهای سالهای تعلل را هم برآورد کرده است – او مدعی شد که مخالفت تندروها در دوره ریاستجمهوری ابراهیم رئیسی (۲۰۲۴-۲۰۲۱) با بازگشت به توافق هستهای در زمان ریاستجمهوری جو بایدن، حدود ۵۰۰ میلیارد دلار به ایران زیان زد و مسیر را برای بحران بازگشت تحریمهای امروز هموار کرد.
این پرسشهای سخت محدود به میانهروها نیست. علیاکبر صالحی، وزیر خارجه پیشین، اخیراً در تلویزیون ملی فاش کرد که دستیابی به توافق حتی در سال ۲۰۰۹ ممکن بود اگر محمود احمدینژاد آن را به شکست نمیکشاند. این افشاگریهای عمومی تصادفی نیستند؛ آنها بازتابدهنده زیرجریانی از هراس نسبت به دور تازهای از جنگاند.
با این حال، به جای پذیرش ضرورت بازتنظیم سیاستها، خامنهای و نهادهای امنیتی با بازیهای لفظی سر میکنند. قاعده راهنمای رژیم این است که قدرت در دست «خودیها» باقی بماند. از خردادماه تاکنون، چشمگیرترین تغییر در ترکیب نیروها ارتقای علی لاریجانی به ریاست شورای عالی امنیت ملی بوده است. او که سیاستمداری باتجربه و در سالهای اخیر با کارنامهای پرنوسان است، امروز بهعنوان یک چهره میانهرو در برابر ایدئولوگهایی که خواستار تقابل هستند، معرفی میشود. لاریجانی از واشنگتن خواسته است خطوط قرمز تهران را محترم بشمارد و یادآور شده که «مسیر مذاکرات با آمریکا بسته نیست.»
تا اینجا، بزرگترین تغییر لاریجانی در سطح نیروی انسانی بوده است. او علی باقری را – که زمانی سایه تندرو سعید جلیلی در مذاکرات هستهای بود – بهعنوان معاون خود منصوب کرده است. باقری در گذشته توافق هستهای را «خفت ملی» میخواند، اما پس از هدایت مذاکرات در دولت رئیسی تغییر موضعی چشمگیر داد؛ او از مذاکرات بهعنوان ابزاری برای تأمین منافع ملی دفاع کرد و حتی نشانههایی از تمایل به تعامل با اروپا بروز داد. انتصاب او بازتابی است از تلاش خامنهای برای ایجاد تعادل، و نیز اذعان به این واقعیت که حتی تندروهای پیشتر ضدتوافق، زیر فشار واقعیتهای حکمرانی ناگزیر به بازتنظیم مواضع خود شدهاند.
سخن از انتقال پرونده هستهای از وزارت خارجه به شورای عالی امنیت ملی بازتابی از واقعیتهای ساختاری و افزایش نارضایتیهاست. در عمل، شورای عالی امنیت ملی همین حالا خطوط قرمز را تعیین میکند و وزارت خارجه – که امروز در دست عباس عراقچی است – صرفاً مجری سیاستهاست. سلب رسمی مسئولیت از وزارت خارجه، صرفاً ظاهر امور را تغییر میدهد، نه میزان اختیار را.
با این حال، عملکرد عراقچی آماج انتقاد شده است. او که زمانی بهعنوان مدیری باثبات مورد استقبال بود، اکنون متهم است به تحلیلهای حقوقی ضعیف – بهویژه تفسیر «سادهلوحانه»اش از بازگشت تحریمها (snapback) – به کارگیری لحن نظامیشدهای که برای دیپلماسی مناسب نیست، و ناتوانی در ارائه حتی یک راهبرد میانمدت.
دیپلماتهای کهنهکار میگویند عراقچی بیش از حد خطاب به افکار عمومی داخلی سخن میگوید تا پلسازی در خارج. مدافعانش اما استدلال میکنند که او با محدودیتهای فوقالعادهای روبهروست: بازگشت ترامپ به کاخ سفید، تشدید درگیری با اسرائیل، و تضعیف شبکه نیابتی ایران. اما نکته کلیدی پابرجاست: وزارت خارجه ایران از نظر ساختاری واکنشی است، در چارچوب مقامات بالادستی محصور است و به ندرت قادر است دستور کار مستقل خود را تعریف کند.
این بحث در شرایطی اضطراری شده که پزشکیان خود را برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک آماده میکند. تشدید دشواریهای اقتصادی، شکنندگی نظم داخلی و بازگشت قریبالوقوع تحریمها، همگی نیازمند دستاوردهای ملموس دیپلماتیک هستند. امید آن است که با بازگشت لاریجانی به شورای عالی امنیت ملی، فرآیند تصمیمگیری سرعت گیرد و با حمایت کامل دستگاه امنیتی پشتیبانی شود. مگر آنکه ایران پیش از فرود پزشکیان در نیویورک موضعی روشنتر تعریف کند، در غیر این صورت این سفر در معرض تکرار چرخهای آشنا خواهد بود: سخنرانیهای پرطمطراق در خارج، فلجشدگی در داخل، و پرونده هستهای سرگردان میان نهادها – در حالی که تهران همچنان به وعده رو به افول نجات از سوی شرق دل بسته است.
سفر اخیر پزشکیان به چین، آنچه تهران «پشتوانه شرقی» خود مینامد را برجسته کرد: معاملات تجاری با ارز محلی، وعدههای همکاری و سخنان گرم همبستگی. اما مسکو در بهترین حالت میتواند برای ایران زمان بخرد، نه اینکه امنیت آن را تضمین کند، در حالی که ارزش پکن در تجارت است، نه در حمایت.
«با فرض اینکه اتفاق مهمی رخ ندهد، وضعیت کلی وخیم خواهد بود: مکانیسم ماشه [برای بازگشت تحریمها] در اواخر سپتامبر یا اوایل اکتبر تکمیل میشود؛ مسکو و پکن از «به رسمیت شناختن» آن خودداری کرده و سعی در کماثر کردنش دارند؛ ایران بیشتر به سمت شبکههای خاکستری و کانالهای مالی غیردلاری متمایل میشود؛ فشار اقتصادی عمیقتر میگردد؛ و مسیر امنیتی به جای ورود به یک جنگ بزرگ، در یک تشدید تنش کنترلشده باقی میماند. این چیزی جز وضعیت «درجا زدن» نیست.
راه حل جایگزین، نیازمند شجاعت سیاسی است. خامنهای و سپاه پاسداران باید اکنون – پیش از آنکه تحریمهای بازگشتی اجرایی شوند – اجازه بازرسیهای هستهای سرزده را بدهند، همزمان دولت پزشکیان یک توافق محدود را بیازماید: تخفیف واقعی در برابر محدودیتهای قابلراستیآزمایی و زمانبندیای که منافع ملموس به بار آورد، نه وعدههای توخالی.
روسیه و چین میتوانند برای تلاش در جهت چنین توافقی زمان بخرند، اما نمیتوانند جایگزین آن شوند. در همین حال، مفهوم بازدارندگی ایران نیازمند بازتنظیم است. موشکها و گروههای نیابتی بهتنهایی برای حفاظت از سرزمین ایران کافی نیستند. در عوض، ثبات اقتصادی و انسجام اجتماعی، امنیتی نیرومندتر و کمهزینهتر فراهم میکنند. حتی پزشکیان نیز به این واقعیت اذعان کرده و هشدار داده که سلاحها بدون وحدت ملی معنای چندانی ندارند.
ایران همچنان گزینههایی دارد. اما مهمترین انتخاب، شرق در برابر غرب نیست، بلکه «کوتاه آمدن» یا «نیامدن» است.
معاملهی اهرم هستهای محدود در ازای یک توافق قابل راستیآزمایی کاهش تحریمها و راهی برای بازگشت به اقتصاد جهانی، پرهزینه، بحثبرانگیز و برگشتپذیر خواهد بود (اگر غرب دوباره زیر قولش بزند، همانطور که پس از توافق هستهای ۲۰۱۵ این کار را کرد). با این حال، این گزینه همچنان بهتر از درجا زدن، امید داشتن به اینکه جنگهای محدود، محدود باقی بمانند و اکتفای به نمایشهای تشریفاتی به جای حفاظت استراتژیک است.
اگر تهران میخواهد از تبدیل شدن به صحنهی رقابت قدرتهای جهانی که خودش در ایجاد آن نقشی نداشته، اجتناب کند، هزینهی حفظ کنترل بر سرنوشت خود، «کاهش تنش قابل راستیآزمایی» در برابر «تخفیف واقعی تحریمها» خواهد بود.
—-
* الکس وطنخواه، مدیر برنامه ایران در مؤسسه خاورمیانه است. تازهترین کتاب او «نبرد آیتاللهها در ایران: ایالات متحده، سیاست خارجی، و رقابت سیاسی از ۱۹۷۹ تاکنون» نام دارد.
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
قدیمیترین اسناد مکتوب، فهرست دستمزدها و رسیدهای مالیاتی سومری هستند که در آنها نماد آبجو - یک ظرف گلی با خطوط مورب داخل آن - یکی از رایجترین نشانههاست، در کنار نمادهای غلات، منسوجات و دام. این به آن دلیل است که خط در اصل برای ثبت جمعآوری و توزیع غلات، آبجو، نان و سایر کالاها اختراع شد. این اختراع به عنوان توسعه طبیعی سنت نوسنگی استفاده از ژتونها برای محاسبه سهمها در انبارهای عمومی پدید آمد. در واقع، جامعه سومری ادامه منطقی ساختارهای اجتماعی عصر نوسنگی بود، اما در مقیاسی بسیار بزرگتر و نقطه اوج هزاران سال افزایش پیچیدگی اقتصادی و فرهنگی. همانطور که رئیس یک روستای نوسنگی مازاد غذا را جمعآوری میکرد، کاهنان شهرهای سومری نیز مازاد جو، گندم، گوسفند و منسوجات را جمع میکردند. رسماً این کالاها پیشکشی برای خدایان بودند، اما در عمل مالیاتهای اجباری محسوب میشدند که توسط بوروکراسی معابد مصرف یا برای کالاها و خدمات دیگر مبادله میشدند. به عنوان مثال، کاهنان میتوانستند با توزیع جیرههای نان و آبجو، هزینه نگهداری سیستمهای آبیاری و ساخت ساختمانهای عمومی را پرداخت کنند.
این سیستم پیچیده، کنترل مستقیم معبد بر بخش عمدهای از اقتصاد را در پی داشت. اینکه آیا این نظام به بهشت بازتوزیع ثروت - نوعی سوسیالیسم باستانی که در آن دولت برای همه تأمین میکرد - منجر شد یا به رژیم استثماری نزدیک به بردهداری، به سختی میتوان گفت. اما به نظر میرسد این سیستم در پاسخ به طبیعت غیرقابل پیشبینی محیط میانرودان شکل گرفته باشد. بارندگی کم و سیلابهای غیرمنظم دجله و فرات باعث شد کشاورزی به سیستمهای آبیاری عمومی با نگهداری دقیق وابسته باشد، سیستمی که سومریان معتقد بودند با پیشکشهای مناسب به خدایان محلی مرتبط است.
هر دو این وظایف بر عهده کاهنان بود و با رشد روستاها به شهرها، قدرت بیشتری در دستان آنان متمرکز گردید. انبارهای ساده دوره نوسنگی به معابد پیچیده یا زیگوراتهایی (ziggurats) تبدیل شدند که بر روی سکوهای پلکانی ساخته میشدند. دولت - شهرهای رقیب متعددی پدید آمدند که هر کدام خدای خاص خود را داشتند و توسط کاهنان نخبهای اداره میشدند که اقتصاد کشاورزی را حفظ نموده و از مازاد تولیدی آن زندگی میکردند. نقشهای برجسته آنان را با ریشها و دامنهای بلند و کلاههای گرد نشان میدهند که با نیهای بلند از خمرههای بزرگ آبجو مینوشیدند.
آنها برای کارآمدی این سیستم، کاهنان و زیردستانشان نیاز داشتند تا بتوانند دریافتیها و پرداختیها را ثبت کنند. رسیدهای مالیاتی در ابتدا به صورت ژتونهایی (tokens) درون «پاکتهای» گلی - پوستههای توخالی گلی به نام بولای (bullae) - نگهداری میشدند که چند ژتون درون آنها قرار میگرفت. ژتونهایی با اشکال مختلف برای نشان دادن مقادیر استاندارد غلات، منسوجات یا دامها استفاده میشد. وقتی کالاها به معبد تحویل داده میشدند، ژتونهای مربوطه درون پاکت گلی قرار میگرفت و هم مأمور مالیات و هم مؤدی با مهرهای شخصی خود روی گل خام پاکت اثر میگذاشتند تا نشان دهند محتوای پاکت به درستی میزان مالیات پرداخت شده را منعکس میکند. سپس پاکت در بایگانی معبد نگهداری میشد.
با این حال، به زودی مشخص شد که روش سادهتری برای ثبت همین اطلاعات وجود دارد: استفاده از لوحهای از گل خام و فشار دادن ژتونها به داخل آن برای ایجاد اشکال مختلف که نشاندهنده جو، گاو و غیره بودند. سپس مهرها روی این لوحه زده میشد و لوحه در آفتاب پخته میشد تا اثرها ماندگار شوند. دیگر به ژتونها نیازی نبود - اثر آنها کافی بود. به تدریج، ژتونها کاملاً کنار گذاشته شدند و به جای آنها از تصاویر حکاکی شده روی گل استفاده شد که از شکل ژتونها یا اشیایی که نشان میدادند الهام گرفته شده بودند. برخی از این تصاویر به صورت مستقیم نماینده کالاهای فیزیکی بودند، در حالی که ترکیبات دیگر فرورفتگیها مفاهیم انتزاعی مانند اعداد را نشان میدادند.
قدیمیترین اسناد مکتوب که مربوط به حدود ۳۴۰۰ سال پیش از میلاد از شهر اوروک (Uruk) هستند، لوحههای گلی کوچک و مسطحی هستند که به راحتی در کف دست جای میگیرند. این لوحهها معمولاً به ستونهایی تقسیم و سپس با خطوط مستقیم به مستطیلهای کوچکتری تقسیم میشدند. هر بخش شامل گروهی از نمادها بود که برخی با فشار دادن ژتونها به گل و برخی دیگر با استفاده از قلم روی گل ایجاد میشدند. اگرچه این نمادها از چپ به راست و از بالا به پایین خوانده میشدند، اما در سایر جنبهها این خط اولیه کاملاً با نوشتار مدرن متفاوت بود و فقط توسط متخصصان قابل خواندن است. اما با دقت نگاه کنید، میتوان به راحتی تصویر آبجو - کوزهای به پهلو با خطوط مورب داخل آن - را تشخیص داد. این نماد در فهرست دستمزدها، اسناد اداری و فهرست واژگان نوشته شده توسط کاتبان در حال آموزش دیده میشود که شامل دهها اصطلاح مربوط به آبجوسازی است. بسیاری از لوحها شامل فهرست نامها هستند که در کنار هر یک عبارت «نان و آبجو برای یک روز» - دستمزد استاندارد پرداختی توسط معبد - نوشته شده است.
تحلیل مدرن متون مربوط به جیرهبندی در میانرودان نشان میدهد که جیره استاندارد نان، آبجو، خرما و پیاز - که گاهی با گوشت یا ماهی و سبزیجات دیگری مانند نخود، عدس، شلغم و لوبیا تکمیل میشد - رژیم غذایی مغذی و متعادلی را فراهم میکرد. خرما ویتامین A، آبجو ویتامین B و پیاز ویتامین C تأمین میکرد و کل جیره بین ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰ کالری انرژی داشت که با توصیههای امروزی برای مصرف بزرگسالان همخوانی دارد. این نشان میدهد که جیرههای دولتی صرفاً کمکهای موردی نبودند، بلکه منبع اصلی تغذیه برای بسیاری از مردم محسوب میشدند.
لوحهای گلی از خط میخی اولیه مربوط به حدود ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد که توزیع آبجو را ثبت کرده است
خط که در ابتدا به عنوان ابزاری برای ثبت رسیدهای مالیاتی و پرداخت جیرهها پدید آمده بود، به سرعت به رسانهای انعطافپذیرتر، بیانیتر و انتزاعیتر تبدیل شد. حدود ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد، برخی نمادها شروع به نمایش اصوات خاص کردند. همزمان، تصاویر متشکل از فرورفتگیهای عمیق گوهشکل جایگزین خطوط کمعمق خراشدار شدند. این تغییر باعث افزایش سرعت نوشتار شد، اما از کیفیت تصویری نمادها کاست و نوشتار ظاهری انتزاعیتر به خود گرفت. نتیجه نهایی اولین شکل همهمنظوره نوشتار بود که بر اساس فرورفتگیهای گوهشکل یا «میخی» (cuneiform) روی لوحهای گلی با استفاده از نی ایجاد میشد. این سیستم نیای الفبای غربی امروزی محسوب میشود که از طریق الفبای اوگاریتی (Ugaritic) و فینیقی (Phoenician) که در هزاره دوم قبل از میلاد ابداع شدند، تکامل یافت.
در مقایسه با تصاویر اولیه، نماد میخی آبجو به سختی به شکل کوزه قابل تشخیص است. با این حال میتوان آن را به عنوان مثال روی لوحهایی مشاهده کرد که داستان «انکی» (Enki)، خدای زراعت زیرک و حیلهگر را روایت میکنند، هنگامی که برای پدرش «انلیل» (Enlil) ضیافتی تدارک میبیند. باید اعتراف کرد که شرح فرآیند آبجوسازی تا حدی مرموز است. اما مراحل کار قابل تشخیص هستند، که به این معنی است که قدیمیترین دستور نوشته شده جهان مربوط به تهیه آبجو است.
سیر تحول نماد نوشتاری آبجو در خط میخی
طی سالها (از ۳۲۰۰ پیش از میلاد تا ۱۰۰۰ سال پیش از میلاد)، تصویر کوزه آبجو به تدریج انتزاعیتر شد
ثروت و سلامت مایع
در مصر، همانند میانرودان، مالیاتها به شکل غلات و کالاهای دیگر به معبد تحویل داده میشد و سپس برای تأمین هزینههای عمومی توزیع میگشت. این بدان معنا بود که در هر دو تمدن، جو و گندم و فرآوردههای جامد و مایع آنها، یعنی نان و آبجو نه تنها به عنوان مواد غذایی اصلی، بلکه به عنوان روشی متداول و کاربردی برای پرداخت و پول رایج نیز استفاده میشدند. در میانرودان، اسناد خط میخی نشان میدهند که پایینرتبهترین اعضای کارکنان معبد سومری روزانه یک «سیلا» (معادل حدود یک لیتر یا دو پینت آمریکایی) آبجو به عنوان بخشی از جیره خود دریافت میکردند. کارمندان رده پایین دو سیلا (sila)، مقامات ارشد و بانوان دربار سه سیلا، و بالاترین مقامات پنج سیلا دریافت مینمودند. تعداد زیادی کاسههای همانداز با لبههای اریب که در محوطههای سومری یافت شدهاند، احتمالاً به عنوان واحدهای استاندارد اندازهگیری استفاده میشدند. مقامات ارشد نه به این دلیل آبجوی بیشتری دریافت میکردند که بیشتر مینوشیدند، بلکه پس از سیراب کردن خود، مازاد آن را به عنوان انعام به پیامرسانان، کاتبان و سایر کارگران میدادند. مایعات، به دلیل قابلیت تقسیمپذیری آسان، گزینهای ایدهآل برای پول رایج بودند.
اسناد بعدی از دوران حکومت سارگون (Sargon)، یکی از پادشاهان منطقه همسایه آکد (Akkad) که حدود ۲۳۵۰ سال قبل از میلاد دولت - شهرهای رقیب سومر را متحد و اداره کرد به آبجو به عنوان بخشی از «مهریه» (پرداختی از سوی خانواده داماد به خانواده عروس) اشاره میکنند. سایر مدارک نشان میدهند که آبجو به عنوان دستمزد به زنان و کودکانی که چند روز در معبد کار میکردند، داده میشد: زنان دو سیلا و کودکان یک سیلا دریافت مینمودند (هر سیلا تقریباً معادل یک لیتر). بهطور مشابه، اسناد حاکی از آن است که زنان و کودکان پناهنده، که احتمالاً برده یا اسیران جنگی بودند ماهیانه بیست سیلا آبجو برای زنان و ده سیلا برای کودکان به عنوان جیره دریافت میکردند. سربازان، پلیسها و کاتبان نیز در مناسبتهای خاص پرداختهای ویژهای به شکل آبجو دریافت مینمودند، همانطور که پیامرسانان به عنوان نوعی پاداش، آبجو میگرفتند. یک سند متعلق به سال ۲۰۳۵ قبل از میلاد، فهرستی از اقلامی است که به پیامرسانان رسمی شهر «اومّا» (Umma) پرداخت شده است. مقادیر مختلفی از آبجوی «عالی»، آبجوی «معمولی»، سیر، روغن پختوپز و ادویهجات به پیامرسانانی با نامهایی چون «شو- دوموزی»، «نور- ایشتار»، «اسور- ایلی»، «اور- نینگیرسو» و «بازیمو» اختصاص یافته بود.
در این زمان، دولت سومر سیصد هزار نفر را در استخدام داشت که همگی ماهانه جو و سالانه پشم یا معادل آن به شکل کالاهای دیگر مانند نان یا آبجو به جای جو، و پارچه یا لباس به جای پشم دریافت میکردند. و هر معاملهای بهطور منظم توسط حسابداران میانرودانی بر روی لوحهای گلی ماندگار ثبت میشد.
مهر استوانهای که صحنهای از یک ضیافت را به تصویر میکشد، شامل چهرههای نشستهای که با استفاده از نی از یک خمره بزرگ آبجو مینوشند
بدون شک چشمگیرترین نمونه استفاده از آبجو به عنوان شکلِ پرداخت دستمزد را میتوان در فلات جیزه مصر (Egypt’s Giza) مشاهده کرد. بر اساس اسناد کشف شده در شهرک مجاور که کارگران ساختمانی در آن غذا میخوردند و میخوابیدند، به کارگران اهرام با آبجو دستمزد پرداخت میشد. این اسناد نشان میدهند که در زمان ساخت اهرام حدود ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد، جیره استاندارد یک کارگر شامل سه یا چهار قرص نان و دو کوزه حاوی حدود چهار لیتر (معادل هشت پینت آمریکایی) آبجو بود. مدیران و مقامات رسمی مقادیر بیشتری از هر دو دریافت میکردند. جای تعجب نیست که بر اساس برخی کتیبههای باستانی، یکی از گروههای کارگری در هرم سوم جیزه که برای پادشاه “منکورع” (of Menkaure) ساخته شد، خود را “مستهای منکورع” مینامیدند. اسناد مکتوب پرداختها به کارگران ساختمانی نشان میدهد که اهرام توسط کارمندان دولت ساخته شدهاند، نه توسط ارتش بردهها که قبلاً تصور میشد. یک نظریه این است که اهرام توسط کشاورزان در فصل طغیان نیل، زمانی که زمینهایشان زیر آب بود، ساخته شدهاند. دولت غلات را به عنوان خراج جمعآوری میکرد و سپس آن را به عنوان دستمزد توزیع مینمود. این کار ساختمانی حس وحدت ملی را تقویت میکرد، ثروت و قدرت دولت را به نمایش میگذاشت و توجیهی برای اخذ مالیات فراهم میآورد.
استفاده از نان و آبجو به عنوان دستمزد یا پول باعث شد که این دو مترادف رفاه و رونق شوند. مصریان باستان این دو را چنان با ضروریات زندگی مرتبط میدانستند که عبارت “نان و آبجو” به معنای مایحتاج عمومی زندگی بود؛ واژه هیروگلیف ترکیب شده از آنها نماد غذا محسوب میشد. عبارت «نان و آبجو» همچنین به عنوان سلام روزمره استفاده میشد، مشابه آرزوی موفقیت یا سلامتی برای کسی. یک کتیبه مصری از زنان میخواهد که به پسران دانشآموز خود روزانه دو کوزه آبجو و سه قرص نان کوچک بدهند تا رشد سالم آنها تضمین شود. به همین ترتیب، میانرودانیها از «نان و آبجو» به معنای «خوراک و نوشیدنی» استفاده میکردند و یک کلمه سومری برای ضیافت به معنای واقعی کلمه به معنی «مکان نان و آبجو» بود.
آبجو ارتباط مستقیمتری نیز با سلامتی داشت، زیرا هم میانرودانیها و هم مصریان از آن به عنوان دارو استفاده میکردند. یک لوحه میخی از شهر سومری نیپور (Nippur)، مربوط به حدود ۲۱۰۰ سال قبل از میلاد، شامل یک فارماکوپه (pharmacopoeia) یا فهرست دستورات پزشکی مبتنی بر آبجو است. این قدیمیترین سند باقیمانده از استفاده الکل در پزشکی محسوب میشود. در مصر، استفاده از آبجو به عنوان آرامبخش ملایم شناخته شده بود و همچنین پایه چندین معجون دارویی از گیاهان و ادویهها بود. آبجو البته نسبت به آب کمتر در معرض آلودگی بود، زیرا با آب جوشانده شده تهیه میشد و همچنین این مزیت را داشت که برخی مواد در آن راحتتر حل میشدند. «پاپیروس ابرس» (The Ebers Papyrus)، یک متن پزشکی مصری که مربوط به حدود ۱۵۵۰ سال قبل از میلاد است اما آشکارا بر اساس اسناد بسیار قدیمیتر نوشته شده، شامل صدها دستورالعمل برای درمانهای گیاهی است که بسیاری از آنها شامل آبجو میشود. به عنوان مثال، نیم عدد پیاز مخلوط با آبجو کفدار برای درمان یبوست توصیه میشد، در حالی که زیتون پودر شده مخلوط با آبجو سوءهاضمه را درمان میکرد؛ مخلوط زعفران و آبجو که روی شکم زن ماساژ داده میشد، برای دردهای زایمان تجویز میشد.
مصریان همچنین معتقد بودند که رفاه آنها در زندگی پس از مرگ به داشتن ذخیره کافی نان و آبجو بستگی دارد. پیشکش استاندارد تدفین شامل نان، آبجو، گاو نر، غاز، پارچه و ناترون (ماده پاککننده) بود. در برخی متون تدفین مصری به متوفی وعده «آبجویی که ترش نمیشود» داده میشد - که هم نشاندهنده تمایل به نوشیدن آبجو در ابدیت بود و هم دشواری نگهداری آبجو را نشان میداد. صحنهها و مدلهایی از آبجوسازی و نانوایی در مقبرههای مصری یافت شدهاند، همراه با کوزههای آبجو (که مدتها پیش تبخیر شدهاند) و تجهیزات آبجوسازی. الکهای مخصوص آبجوسازی در مقبره توتعنخآمون (Tutankhamen) که حدود ۱۳۳۵ سال قبل از میلاد درگذشت، یافت شدهاست. شهروندان عادی که در گورهای ساده و کمعمق به خاک سپرده میشدند نیز با کوزههای کوچک آبجو دفن میشدند.
نوشیدنی از سپیدهدم تمدن
آبجو در زندگی مصریان و میانرودانیها از گهواره تا گور رسوخ داشت. شوق آنان به این نوشیدنی تقریباً اجتنابناپذیر بود، چرا که ظهور جوامع پیچیده، نیاز به ثبت سوابق مکتوب و محبوبیت آبجو همگی از مازاد غلات نشأت میگرفتند. از آنجا که هلال حاصلخیز بهترین شرایط آبوهوایی را برای کشت غلات داشت، کشاورزی نخست در آنجا آغاز شد، اولین تمدنها در آنجا شکل گرفتند، نوشتن برای نخستین بار در آنجا پدید آمد و آبجو نیز در آنجا به فراوانی یافت میشد.
اگرچه آبجوی میانرودانی و مصری حاوی رازک (hops) نبود (که تنها در قرون وسطا به یک ماده استاندارد تبدیل شد)، هم این نوشیدنی و هم برخی از آداب مرتبط با آن حتی هزاران سال بعد برای مصرفکنندگان امروزی آبجو قابل تشخیص باقی ماندهاند. هرچند امروزه از آبجو به عنوان وسیلهای برای پرداخت استفاده نمیشود و مردم یکدیگر را با عبارت «نان و آبجو» خطاب نمیکنند، اما در بسیاری از نقاط جهان همچنان به عنوان نوشیدنی اصلی طبقه کارگر شناخته میشود. سنت سلامتی گفتن پیش از نوشیدن آبجو، بازماندهای از باورهای باستانی به خواص جادویی این نوشیدنی است. همچنین پیوند آبجو با معاشرت صمیمانه و بیآلایش هنوز پابرجاست؛ این نوشیدنی همواره برای سهیم شدن با دیگران بوده است. چه در روستاهای عصر حجر، چه در تالارهای ضیافت میانرودان و چه در میخانهها و بارهای مدرن، آبجو از سپیدهدم تمدن تاکنون مردم را گرد هم آورده است.
ادامه دارد ...
بخشهای پیشین:
بخش نخست؛ مقدمه کتاب تاریخ جهان در شش پیاله
بخش دوم؛ آبجوی عصر حجر
بخش سوم؛ آبجوی عصر حجر
بخش چهارم؛ آبجو در جهان متمدن
بخش بعدی لذت شراب
A History of the World in Six Glasses, Tom Standage
-
|
ايران امروز |
باراک راوید / آکسیوس
دو منبع آگاه به اکسیوس گفتند که رئیسجمهور دونالد ترامپ از بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، خواست که تعهد دهد پس از حمله به رهبران حماس در دوحه، دیگر به قطر حمله نکند.
چرا این موضوع مهم است؟ نتانیاهو پیش از انجام حمله و در حالی که موشکها در هوا بودند، با ترامپ یا هیچیک از مشاوران ارشد او مشورت نکرد. این حمله خشم کاخ سفید را برانگیخت و رهبران منطقه و جهان را نگران کرد.
این حمله نهتنها به جایگاه جهانی اسرائیل آسیب رساند، بلکه بهطور بالقوه به جایگاه آمریکا نیز لطمه زد.
نخستوزیر قطر به کاخ سفید اعلام کرد که کشورش پس از این اقدام که آن را “خیانت” خواند، در حال بازنگری در شراکت امنیتی خود با واشنگتن است. او در مصاحبهای با شبکه سیانان گفت که رهبران کشورهای حوزه خلیج فارس در حال رایزنی برای چگونگی واکنش به این موضوع هستند.
اما نتانیاهو بهصورت علنی از این اقدام پشیمان نیست و حتی اشاره کرده که ممکن است بدون توجه به درخواست ترامپ، دستور حمله دیگری صادر کند.
اظهارات مطرحشده: مشاوران ترامپ از حمله به قطر، که متحد نزدیک آمریکا و اکنون هفتمین کشوری است که اسرائیل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به آن حمله کرده، بهشدت شوکه شدند.
ترامپ سهشنبه شب به خبرنگاران گفت: «من از کل این ماجرا اصلاً خوشحال نیستم. از هر جنبهای بسیار ناراحت شدم.»
یکی از منابع نزدیک به ترامپ به آکسیوس گفت که نحوه برخورد نتانیاهو و مشاور نزدیکش، رون درمر، با این موضوع “یادآور ناخوشایندی” از رفتارهایی بود که در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ باعث اصطکاک شده بود.
پشت پرده: مقامات آمریکایی گفتند که ترامپ روز سهشنبه دو تماس تلفنی با نتانیاهو برای بحث درباره حمله به قطر داشت.
در تماس اول، ترامپ از تصمیم اسرائیل ابراز ناامیدی کرد و از هدف بلندمدت این حمله ابراز سردرگمی نمود. به گفته دو منبع آگاه، ترامپ به نتانیاهو گفت: «این غیرقابلقبول است. من از شما میخواهم که این کار را تکرار نکنید.»
ترامپ سپس با امیر و نخستوزیر قطر صحبت کرد که هر دو بهشدت خشمگین بودند. یک مقام سابق آمریکایی گفت که محمد بن عبدالرحمن آل ثانی، نخستوزیر قطر، به مقامات آمریکایی گفته که این اقدام را خیانتی از سوی اسرائیل و آمریکا میداند.
آل ثانی به استیو ویتکوف، فرستاده کاخ سفید، گفته است که قطر پس از حملات ایران و سپس اسرائیل در شش ماه گذشته، شراکت امنیتی خود با آمریکا را بهطور عمیق بازنگری خواهد کرد و ممکن است “شرکای دیگری” برای حمایت از امنیت خود پیدا کند. این موضوع را منبعی با آگاهی مستقیم تأیید کرد.
کاخ سفید به درخواست اظهارنظر پاسخ نداد.
اظهارات نتانیاهو: نتانیاهو روز چهارشنبه در ویدیویی که منتشر کرد، به این موضوع واکنش نشان داد و تلویحاً گفت که اگر رهبران حماس در قطر بمانند، در صدور دستور حمله دوم تردید نخواهد کرد.
او گفت: «به قطر و همه کشورهایی که به تروریستها پناه میدهند میگویم، یا آنها را اخراج کنید یا به عدالت بسپارید. چون اگر این کار را نکنید، ما این کار را خواهیم کرد.»
نتانیاهو ادعا کرد که حمله اسرائیل به حماس در قطر مشابه اقدامات آمریکا علیه القاعده در افغانستان و پاکستان پس از ۱۱ سپتامبر است. او گفت: «آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر چه کرد؟ قول داد که تروریستهایی را که این جنایت هولناک را مرتکب شدند، در هر کجا که باشند، شکار کند. دیروز ما در همین راستا عمل کردیم.»
نگاهی به گذشته: با وجود این اظهارات، نتانیاهو پس از حملات ۷ اکتبر از قطر خواست تا میانجیگری با حماس را بر عهده بگیرد و پیشتر نیز سالها انتقال پول از قطر به حماس را تسهیل کرده بود.
دیدگاه مقابل: نخستوزیر آل ثانی به سیانان گفت که نتانیاهو باید به دلیل نقض قوانین بینالمللی با حمله به قطر، که آن را “تروریسم دولتی” خواند، به عدالت سپرده شود.
او گفت که قطر در حال رایزنی با شرکای منطقهای برای پاسخ به این اقدام است و افزود: «کل منطقه خلیج فارس در معرض خطر است.»
رهبران اروپا و بسیاری از نقاط جهان نیز حمله اسرائیل را محکوم کردهاند.
حماس ادعا میکند که حمله اسرائیل ناموفق بوده زیرا رهبران ارشد این گروه جان سالم به در بردهاند. هنوز بهطور کامل مشخص نیست که کدام اعضا کشته شدهاند و کدام زنده ماندهاند.
-
|
ايران امروز |
کاکس فرماندار یوتا، پس از ترور چارلی کرک، فعال راستگرا، سخنان تأثیرگذاری درباره وضعیت ایالات متحده ایراد کرد:
امروز روزی تاریک برای ایالت ما و روزی غمانگیز برای ملت ماست. میخواهم خیلی واضح بگویم: این یک ترور سیاسی است.
ما دویست و پنجاهمین سالگرد تأسیس این ملت بزرگ را جشن میگیریم. آن سند تأسیس، اعلامیه استقلال، از این تجربه بزرگی که ما ۲۵۰ سال پیش با هم آغاز کردیم، سخن میگفت، که بیان میکند خالق ما به ما حقوق سلبناپذیری اعطا کرده است و اولین آن حقوق، حق زندگی است.
و امروز، جان یک انسان گرفته شد.
چارلی کرک در درجه اول یک همسر و پدر دو فرزند خردسال بود. او همچنین از نظر سیاسی بسیار فعال بود، به همین دلیل است که اینجا در دانشگاه بود.
چارلی به قدرت آزادی بیان و بحث برای شکل دادن به ایدهها و ترغیب دیگران اعتقاد داشت. از نظر تاریخی، دانشگاهها در این کشور، و به طور خاص در یوتا، مکانهایی بودهاند که در آنها حقیقت فرموله میشود و ایدهها مورد بحث قرار میگیرند.
وقتی جان کسی به دلیل افکار یا باورهایش گرفته میشود، اساس قانون اساسی تهدید میشود.
به کسانی که این کار را کردهاند، میگویم که ما شما را پیدا خواهیم کرد. شما را تحت پیگرد قانونی قرار خواهیم داد. ما شما را تا حد امکان در برابر قانون پاسخگو خواهیم کرد. میخواهم به همه یادآوری کنم که هنوز در یوتا مجازات اعدام داریم.
ما اخیراً شاهد ترورهای سیاسی در مینه سوتا، سوء قصد به فرماندار پنسیلوانیا و سوء قصد به یک نامزد ریاست جمهوری و رئیس جمهور سابق ایالات متحده که اکنون رئیس جمهور فعلی است، بودهایم.
هیچ چیز که اکنون بگویم نمیتواند ما را به عنوان یک کشور متحد کند. هیچ چیز نمیتواند آنچه را که شکسته است، ترمیم کند. هیچ چیز نمیتواند چارلی کرک را به زندگی بازگرداند.
قلبهای ما شکسته است. ما در غم خانوادهاش شریک هستیم: همسرش، فرزندانش، خانوادهاش، دوستانش. ما به عنوان یک ملت سوگواریم.
اگر کسی الان گوش میدهد و با شنیدن خبر تیراندازی، حتی کمی، جشن میگیرد، از او التماس میکنم که در آینه نگاه کند و سعی کند فرد بهتری را در درون خود پیدا کند.
برایم مهم نیست که دیدگاههای سیاسی آنها چیست. چیزی که برای من مهم است این است که او یک آمریکایی بود.
کشور ما به شدت به رهبران نیاز دارد. اما بیش از رهبران، ما به تک تک افراد این کشور نیاز داریم که در مورد جایگاه فعلی خود و جایی که میخواهیم برویم، تأمل کنند.
ما باید از خود بپرسیم: آیا این جایگاهی است که پس از ۲۵۰ سال داریم؟ آیا این سرنوشت تجربه آمریکایی است؟
دعا میکنم که اینطور نباشد.
دعا میکنم کسانی که از آنچه چارلی کرک نماینده آن بود متنفر بودند، تلفنها و قلمهای خود را کنار بگذارند و برای خانوادهاش دعا کنند.
و امیدوارم همه، همه ما، سعی کنیم راهی پیدا کنیم تا از نفرت ورزیدن به یکدیگر به عنوان آمریکایی دست برداریم.
کانال تلگرام ایران تایمز
-
|
ايران امروز |
پائولا هنکاکس / سیانان
قطر میتوانست چنین تصور کند که از حمله اسرائیل در امان است.
این کشور کوچک حوزه خلیج فارس، متحد کلیدی ایالات متحده است که تنها چهار ماه پیش از رئیسجمهور دونالد ترامپ استقبال کرد؛ فرشهای قرمز پهن شد، قراردادهای میلیارد دلاری امضا شد و حتی یک هواپیمای ریاستجمهوری جنجالی نیز به آن واگذار شد.
از نظر نقش میانجیگری برای پایان دادن به جنگ غزه، نخستوزیر قطر، شیخ محمد بن عبدالرحمن بن جاسم آلثانی، روز دوشنبه شخصاً با رئیس هیأت مذاکرهکننده حماس، خلیل الحیه، دیدار کرد تا بر سر آتشبس جدید و توافق مبادله گروگانها که تحت رهبری آمریکا دنبال میشود، پیش برود. قرار بود پاسخ حماس سهشنبه شب در نشست بعدی ارائه شود؛ اما چند ساعت پیش از آن، جنگندههای اسرائیلی ساختمانی مسکونی در دوحه را هدف قرار دادند که به کشتهشدن پنج عضو حماس و یک مأمور امنیتی قطری انجامید.
احساس شوک و خیانت در پایتخت قطر کاملاً مشهود است. واژگانی که نخستوزیر قطر به کار میبرد، تند، تکاندهنده و محکومکننده است؛ لحنی متفاوت با واکنشهای معمولاً آرام و سنجیده او در برابر فراز و نشیبهای بیپایان تلاش برای پایان دادن به جنگ ۲۳ ماهه در غزه.
او در گفتوگو با «بکی اندرسون» از سیانان در روز چهارشنبه، این حمله را «ترور دولتی» توصیف کرد و هشدار داد که نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، «هر امیدی» برای آزادی گروگانها را از بین برده و «هرگونه امکان صلح» را تضعیف کرده است. او همچنین گفت که رهبر اسرائیل باید «به عدالت سپرده شود» و متهمش کرد که «تمام قوانین بینالمللی» را نقض کرده است.
کشوری که هیچ رابطه دیپلماتیکی با اسرائیل ندارد، هیأتهای این رژیم را برای مذاکره غیرمستقیم با حماس دعوت کرده بود؛ اقدامی که مورد قدردانی ترامپ قرار گرفت و او از دوحه بهعنوان کشوری یاد کرد که «شجاعانه با ما ریسک میکند تا صلح برقرار شود.»
قطر همچنین در ژوئن امسال از جانب آمریکا هزینه سنگینی متحمل شد؛ زمانی که ایران به پایگاه نظامی العدید، بزرگترین مرکز نظامی آمریکا در منطقه، حمله کرد. تهران اعلام کرد این اقدام در واکنش به حملات آمریکا علیه تأسیسات هستهایاش بوده است. دوحه شدیداً این حمله را محکوم کرد اما در عمل کار بیشتری انجام نداد.
زیر سؤال رفتن تکیه بر آمریکا
پیامد این حمله تنها به مرزهای قطر محدود نمیشود. کشورهای حوزه خلیج فارس که طی دههها بهطور فعال از نظر سیاسی و مالی به سمت آمریکا متمایل شدهاند، اکنون ممکن است درباره مزایای مفروض این انتخاب دچار تردید شوند.
تضمینهای امنیتی آمریکا بهطور ضمنی بخشی از قراردادها و تفاهمنامههای امضا شده بود. عربستان سعودی، قطر و امارات در جریان سفر ترامپ در ماه مه، متعهد به قراردادهایی به ارزش حیرتانگیز سه تریلیون دلار شدند و سهم خود را ایفا کردند.
ها هلییر، پژوهشگر بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی، میگوید: «فکر میکنم این کشورها به این میاندیشند که چه کاری میتوانند برای بازداشتن از حملات آتی انجام دهند، اما همچنین اینکه اکنون چه نوع معماری امنیتی باید ایجاد کنند به جای آنکه به شریکی تکیه کنند که حتی نتوانسته آنها را در برابر یکی از متحدان خودش محافظت کند.»
آسیب به اعتماد میان آمریکا و شرکای خلیج فارساش وارد شده، هرچند میزان آن هنوز مشخص نیست و بیشتر به تضمینهای ترامپ به متحدانش و پیامهای علنی او به اسرائیل بستگی دارد. پرسش بزرگتر این است که این رخداد چه تأثیر بازدارندهای بر تلاشهای آینده برای میانجیگری خواهد داشت.
در حالیکه قطر در را بهطور کامل بر میانجیگری صلح در غزه نبسته، گفتوگوها در بهترین حالت در حالت تعلیق و در بدترین حالت در خاکستر تازهترین تلاش اسرائیل برای ترور قرار گرفتهاند.
حسن الحسن، پژوهشگر ارشد سیاست خاورمیانه در مؤسسه بینالمللی مطالعات راهبردی، گفت: «این نوع ریسکی است که بسیاری از کشورهای منطقه حاضر نخواهند شد در قبال نقش میانجیگری بپذیرند.»
قطر و مصر مدتهاست میانجی میان اسرائیل و حماس بودهاند. عمان میزبان مذاکرات میان ایران و آمریکا و نیز مذاکرات موفقتر میان آمریکا و حوثیها بوده است. امارات نقش میانجی در تبادل زندانیان میان روسیه و اوکراین ایفا کرده است. عربستان سعودی خود را بهعنوان محلی برای گفتوگوهای صلح در چندین مناقشه معرفی کرده است.
رهبران همه این کشورها بهدقت واکنش ترامپ را در برابر آنچه نشانهای از ناتوانی آمریکا در خاورمیانه به نظر میرسد، زیر نظر خواهند داشت. و با حملات سهشنبه، باوری که مدتها در منطقه وجود داشت مبنی بر اینکه اسرائیل قصد دارد گفتوگوهای صلح را تخریب کند، بیش از پیش تقویت شده است.
-
|
ايران امروز |
سومین سالگرد قتل مهسا/ژینا امینی و انفجار خیزش «زن-زندگی-آزادی» فرا رسیده است. خیزشی که با صد روز حضور خیابانی سراسری و مؤثر، به نقطهعطفی در تاریخ ایران بدل شد، پایههایی برای یک گفتمان نوین، به کلی متفاوت، معاصر و در طراز جهانی را خلق نمود و ماندگار شد. راز ماندگاری این خیزش، از جمله در این حقیقت نهفته است که به قولی حکیمانه، سه کلمهی «زن»، «زندگی» و «آزادی» به «بذرهای آیندهی روشن» تبدیل شدهاند. این بذرها اما برای آنکه به بار بنشینند، در همهی زمینهها، نیازمند تیمارند.
تلاش برای تعیین جایگاه و نقش تاریخی این جنبش، تعیین نسبت آن با گفتمانهای تاریخا شکلگرفتهی موجود و ظرفیتهای احتمالی آن برای خلق یک گفتمان جامع سیاسی-اجتماعی نوین، از جمله کوششهای ضروری است که در سه سال گذشته، اهالی اندیشه و صاحبنظران علوم اجتماعی را درگیر خود کرده و در نتیجه، ادبیات پرمایهای نیز تولید شده است.
بهعنوان یک کنشگر سیاسی، در نخستین و دومین سالگرد آغاز خیزش ز.ز.آ.، برخی ملاحظات در حوزهی نظر را، از جمله در دو یادداشت زیر به اشتراک گذاشتم.
🔸 زن، زندگی، آزادی، در آستانه یک سالگی
🔸 زن-زندگی-آزادی: فراسوسیال-دموکراسی!
در این یادداشت میکوشم تا مقایسهای میان گفتمان پایهای جنبش سوسیالدموکراسی و خیزش زن-زندگی-آزادی انجام دهم. اگر به نمودارهای زیر توجه کنیم، میتوانیم تفاوتها و اشتراکات آنها را به صورت زیر تبیین نماییم:
۱. «آزادی» در هر دو نمودار مشترک است و درک و تبیین آن هم تغییری نکرده است.
۲. درحالیکه «برابری» یکی از ستونهای گفتمان سوسیالدموکراتیک است، در زن-زندگی-آزادی، جلوهی مشخصی ندارد و تنها بهواسطهی «زن» بهگونهای غیرمستقیم نمایندگی میشود.
۳. «همبستگی» که کلیدواژهی سوم سوسیالدموکراسی است، در ز.ز.آ. حضوری ندارد و چسبی که باید همه سنگپایهها را در درهمآمیزی با یکدیگر، هارمونی و معنا ببخشد، در ز.ز.آ. مشاهده نمیشود.
۴. اگر خدشهناپذیری کرامت انسان، صلح، حقوق بشر و حفظ محیطزیست را بهعنوان عمیقترین زیرساختهای مشترک همهی گفتمانهای متمدنانهی معاصر، بدیهی و مشترک در نظر بگیریم، میتوانیم نتیجه بگیریم که ز.ز.آ. بهخاطر عدم حضور «برابری» و «همبستگی»، در مقایسه با سوسیالدموکراسی دچار نقصان جدی است.
۵. اصل «همبستگی» سوسیالدموکراسی که از خانواده و مدرسه تا کارخانه، شهر، کشور و جهان را در بر میگیرد، حاوی یک نگرش کلی به مناسبات دولت-ملتها در جهان امروز نیز هست و میتواند توضیحگر ضرورت همبستگی جهانی علیه افسارگسیخگی سرمایه جهانی شده باشد. این نگرش در ز.ز.آ. حضوری ندارد.
۶. ز.ز.آ. با برجسته کردن «زن» و «زندگی» در دو حوزهی تعیینکننده، از سوسیالدموکراسی پیشی گرفته است. تردیدی نیست که سوسیالدموکراسی یکی از پرچمداران اصیل دفاع از برابری زنان با مردان و رفع هرگونه تبعیض جنسی و جنسیتی و نیز پرچمدار دفاع از زندگی و زندگی بهتر برای همهی مردم بوده است؛ اما مجموعهی تحولات در دهههای اخیر، بهگونهای است که دیگر نمیتوان این دو مقولهی کلان را ذیل مفاهیم قدیمیتر قرار داد.
در جنوب جهانی و بهویژه در میان مسلمانان، ستم جنسی و جنسیتی، رکوردهای وحشتناکی پیدا کردهاند و بر زن کماکان، در مرز انسان و غیرانسان، بیشترین تحقیر و ستم روا داشته میشود و هیچ افق روشنی برای پایان دادن به این ننگ عظیم دیده نمیشود.
در شمال جهانی هم، گرچه پیشرفتهای بزرگی در راستای استیفای حقوق زنان و تحقق برابری جنسی و جنسیتی، رخ دادهاند، اما مسائل نوینی، به تهدید در زندگی زنان بدل شده است.
رها شدن از قیدوبند ازدواجهای سنتی و فراگیر شدن زندگی مشترک و آزاد دو جنس، در متن نابرابری اقتصادی و اجتماعی و نبود قوانین مؤثر در حمایت از دوران بارداری و مادری بهمثابهی «مشاغل برتر و دشوار»، ناهنجاریهای جدیدی ایجاد کردهاند که نتیجهی تحمیل و تحمل فشار نگهداری از فرزندان بهوسیلهی مادران جوان و تنهاست. این امر مادران جوان را از بسیاری از امکانات رشد در این جوامع محروم میکند و همزمان فرزندآوری را به معضلی بزرگ تبدیل مینماید.
تا وقتی که رابطهی دو جنس در این کشورها زیرورو نشود و زن بر تارک هستی انسانی ننشیند، بار این قافلهی تمدن تا حشر، کج خواهد ماند. با جهانیشدن سرمایه و پایان عصر طلایی «دولت-ملت»ها و دولتهای رفاه، فشار بر اقشار آسیبپذیرتر جوامع صنعتی و بهویژه زنان دائما در حال افزایش است. آنچه امروز در جوامع پیشرفته به مرحلهی بحرانی رسیده، دیر یا زود دامن کشورهای روبهرشد از جمله ایران را هم خواهد گرفت.
در حوزهی بازار کار هم تحولات بزرگی رخ داده است که معادلات را به سود زنان تغییر داده و میدهد. نقش زور بازو و تواناییهای بدنی در بخش تعیینکنندهی بازار کار و تولید ارزش، بسیار کمرنگ شده است و در مقابل هنر، ظرافت و چندوجهینگری در آنِ واحد، که از جمله مزیتهای بیولوژیک زنان است، جایگاه و وزن بیشتری یافته است. این امر هنوز در بخش مدیریت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، انعکاس لازم را نیافته است و در طبقات بالای سیاست و اقتصاد، کماکان مردان با موهای نقرهای و کتوشلوار خاکستری، حرف اول و آخر را میزنند.
همهی این مقدمات، به این نتیجه ره میبرد که اگر زمانی «کارگر» چشم و چراغ چپ و از جمله سوسیالدموکراسی به شمار میآمد، اکنون این «زن» است که بهمثابهی پیشتاز و پیشآهنگ، باید در نوک پیکان تمدن قرار بگیرد.
شعار «زن-زندگی-آزادی» از سر تصادف به تهران رسید؛ اما بر بستر ستم ناشی از حکومت اسلامی زنستیز از یک سو و گشایشهای عظیم ناشی از انقلابات بزرگ علمی و آغاز عصر فرمانروایی قهرمانان سرعت از سوی دیگر، جامعهی زنان ایران استعداد تمام را برای جذب و خودی کردن آن داشت و کرد آنچه را که باید میکرد و در گرفتن پرچم «زن» فردایی، پیشگام جهان آزادیخواه شد.
۷. در مبحث «زندگی» هم، سوسیالدموکراسی نتوانست، همهی آنچه را که باور داشت و بدان جامع عمل پوشاند، بر پیشانی گفتمان خود بنشاند و با ارتقای مطالبات و نیازهای جامعه به سطوح بالاتر هرم مازلو، خود را بهروز کند.
در نمودارهایی که مشاهده میکنید، درک تکاملیافته و هشتلایهای از هرم مازلو را بهمثابهی تبیین مفهوم «زندگی» پیش نهادهام تا پیکرهی کاملی از این مفهوم در مقابل ما قرار بگیرد و سیاستمدار هم بداند که منظور از زندگی چیست و از لایهی اول تأمین آب، غذا و خواب تا لایهی هشتم «تعالی» چه راه دراز و پیچیدهای در پیش دارد. چه با این تبیین و چه با هر تبیین دیگری، برکشیدن «زندگی» به مرکز گفتمان فراسوسیالدموکراسی را هم مدیون «زن-زندگی-آزادی» خواهیم بود.
۸. نظر به آنچه در مورد برتریها و کمبودهای دو گفتمان سوسیالدموکراسی و «زن-زندگی-آزادی» ترسیم شد، میتوان تصور کرد که اگر سنتزی صورت بگیرد و مثلاً «زن» و «زندگی» به سهگانهی «آزادی-برابری-همبستگی» سوسیالدموکراسی افزوده گردد و یا برعکس، «برابری» و «همبستگی» به سهگانهی «زن-زندگی-آزادی» اضافه شود، یک پنجگانهی معاصرتر، کاراتر و جامعتری به صورت «زن-زندگی-آزادی-برابری-همبستگی» پدید خواهد آمد که از پیوندهای درونی نیرومند و هارمونیکی برخوردار است و احتمالاً نه صرفاً ناشی از جمع و تفریق ساده، بلکه نوعی انتگرالگیری از مفاهیم محدودتر و رسیدن به یک کلانگفتمان راهگشا است. این را میتوان با ترسیم یک نمودار سوم هم نشان داد.
■ احمد پورمندی گرامی، خوب گفتی و پیگیریات در پرورش ایدههایت در مورد “فراسوسیالدموکراسی” قابل تحسین است. امیدوارم دیگران هم بتوانند به پرورش بیشتر این ایده کمک کنند.
با احترام - حسین جرجانی
■ با سلام و احترام. مقاله مفید و راه گشایی است، هر چند لازم به یادآوری است و شایسته بود که نگارنده محترم منشا گفتمان و شعار زن، زندگی، آزادی را متذکر میشدند که از جنبش کردستان ترکیه پدیدار شده و حاصل تراوشات و زحمات فکری روشنفکران و مبارزان آن دیار است که خوشبختانه میرود که بر سرتاسر خاورمیانه گسترش پیدا کند، متاسفانه این گفتمان در تاریخ سياسی معاصر ایران تا جنبش ژینا به صورت جدی طرح، بسط و انسجام نیافته بود.
مرسی. رودین
■ آقای پورمندی گرامی، ممنون که بحث مهمی را گشودید. مخصوصا نکته مهم و جالب مقاله شما، ارتباط دادن “هرم مازلو” با شعار زن، زندگی، آزادی، و همچنین سوسیالدمکراسی بود. این موضوع احتیاج به بررسی بسیار زیادتری دارد. چرا که هرم مازلو ناظر بر رفتار فردی است. ما اینجا از سیستم اداره کشور و ضرورتا مناسبات جهانی بحث میکنیم. صلح و محیط زیست اموری جهانی هستند. سؤال به این شکل مطرح میشود: اگر ملتی گرسنه بود (پایینترین لایه هرم مازلو)، آیا ملتی دیگر میتواند به لایههای بالاتر هرم مازلو (مثل نیازهای زیباییشناختی) بپردازد؟ اخلاق و اطلاعات به سمت جهانی شدن میروند. اما اقتصاد (علیرغم گلوبالیزاسیون) به سمت تمرکز میرود: با کالایی که در چین تولید میشود، تولید در اتیوپی یا لهستان نمیتواند رقابت کند. یعنی اقتصاد، متمرکز میشود.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ جناب پورمندی گرامی، درود بر شما. «آتش نهفته در خاکستر گرم»ی را که گرمای آن را در نوشتار شما نیز میتوان دید، آتش زیر خاکستری است که هنوز تن فرسوده و سرد بیشتر ایرانیان را از مرگ یخزدگی در امان نگه میدارد. این آتش از اخگر جهلی برمیخیزد که از افتادن سیخ سوختۀ سیگار یک ابله کارگزار و مزد بگیر ارتجاع سیاه جمهوری اسلامی در انبار خس و خاشاک خشک همین نظام برخاسته است. آتش پر اندوهی که جامعۀ ایرانی و من و شما را به جنبشی دوباره واداشت و هنوز گرم نگهداشته. اما گرمای آن پیش از هرچیز از تن سوختۀ یک دختر زیبای جوان کرد ایرانی و سپس دهها و سدها جوان ایرانی دیگر پس از او برخاسته و هم اکنون نیز جان چند زن کرد و غیر کرد ایرانی دیگر را هدف گرفته است. آتش تلخ و سوزانی که اکنون خواه ناخواه من و شما را نیز هنوز گرم نگهداشته است. آتش به گفتۀ درست شما «زیر خاکستر گرم»ی که اشک چشم میلیونها زن و مرد ایرانی آن را فرو نخواهد نشاند و دور نیست خشک و تر اصلاحطلب و اصولگرا و دلبستگان چپ محور شرارت و اولترالیبرال آن را در خود بسوزاند. زنهار که این آتش، این چپهای متوهم ریشو و اولترالیبرالهای «عاقل»، بیجا در آن نسوزند زیرا چنین سوختنی با سوختن مهساها و نیکاها .... که سیاوشهای بیگناه زمان ما بودند و هستند، یکسان نخواهد بود.
جناب پورمندی گرامی، با شناخت دورادوری که از شما دارم، میدانم که جوش و خروش بسیار شما در اینجا و آنجا، و این محفل و آن محفل و این مناظره و آن مناظره، یافتن راه بهتر و نزدیکتر برای ایرانی آزاد و آباد است. اما ترسم که با گزینش راههای ناتمام و گوناگون و نیمه کاره، به کعبۀ فراسوسیال دموکراسی هنوز نه چندان روشن خود نرسید.
جناب پورمندی، به گمان من سرود جنبش «اتقلاب ملی ایران» به تعبیر این نگارنده را، جوان دانشجوی نیکاندیش و خوشاندیش بیادعایی به نام شروین حاجیپور که اکنون همۀ ما او را میشناسیم و پس از او خوانندگانی که رها شدن «مو»ها در باد را خواستار شدهاند، به خوبی سرودهاند. انچه را امروز شما در گفتارنامۀ خود به سبک نقطویون و حروفیون و فیثاغورسیان و اخوان الصفا آوردهاید و گویا هدف نزدیکتان نیز این یا مدعی رهبری جنش انقلابی ایران است، راه به جایی نخواهد برد. اما چون به نیک اندیشی و ایراندوستی شما باور دارم، بار دیگر دست شما را برای رسیدن به ایرانی آباد و آزاد میفشارم.
بهرام خراسانی بیست و یکم شهریور ۱۴۰۴
■ با تشکر از جناب پورمندی برای مقاله خوبشان. کاش فعالان و صاحبنظران سیاسی اپوزسیون ایرانی که دستی هم در قلم دارند، (آنهم افرادی در کالیبر آقای پورمندی)، به آراء و نظرات متفکرین برجسته معاصر علوم انسانی توجه بیشتری داشتند. یکی از چنان متفکرانی آمارتیا سن (A. K. Sen) اقتصاددان (سیاسی) و فیلسوف برجسته هندی الاصل و استاد (فلسفه و اقتصاد) دانشگاه هاروارد و برنده جایزه نوبل اقتصاد است. از نظریههای مهم او تاثیر تبعیض سیستماتیک بر علیه زنان در جوامع (مخصوصا جنوب و غرب آسیا) در کندی رشد اقتصادی و عقب ماندگی این جوامع است. به همین دلیل او و همفکرانش ایده توانمند سازی زنان در این جوامع را مطرح کردند که بعدها در سازمان ملل در ذیل برنامه توسعه انسانی جایگاه مهمی یافت و هم اکنون نیز دنبال میشود.
نکته اصلی آمارتیا سن در این نظریه آن است که موقعیت افراد (از جمله زنان) در جوامع مختلف بواسطه برخورداری از و دسترسی آنها به دارائیهای (Assets) مختلف (بطور کلی ۵ دارایی) تعیین میشود. این دارائیها شامل سلامت و توانمندیهای جسمی، توانمندیهای ذهنی و دارائیهای مهارتی و تخصصها، دارائیهای مالی (منقول)، دارائیهای غیر منقول (املاک و مستغلات) و دارایی روابط اجتماعی و ارتباط با رهبران و افراد و تشکلهای تاثیرگذار در روابط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه (که اهمیت زیادی در پیشرفت افراد دارد)، است.
او نشان میدهد در جوامعی که تبعیض سیستماتیک علیه زنان وجود دارد (از جمله کشور ما) برخورداری زنان از تمام این دارائیها بطور کلی کمتر است و این موضوع باعث عقب ماندگی کلی این جوامع، در مقابل جوامعی که زنان در آنها از آزادیها و حقوق برابری نسبت به مردان برخوردار بوده اند، شده است. تصور میکنم این رویکرد و توجه به حقوق زنان و رفع تبعیض از آنها که برخورداری آنها از دارائیهای یاد شده را افزایش میدهد (توانمند سازی زنان) کارسازتر است و میتواند راهنمایی باشد برای موضعگیریها، گفتمانسازی و فعالیتهای اپوزیسیون بهخصوص زنان کشورمان که در سپهر اجتماعی- سیاسی و فرهنگی فعال هستند.
بهنظر میرسد در انقلاب ۱۳۵۷ ترکیب دو گفتمان استقلالطلبی و عدالت اجتماعی که توسط پیروان ایدئولوژیهای اسلام سیاسی و مارکسیسم ضدامپریالیستی آن زمان دنبال میشده تبدیل به گفتمان غالب شده و توانسته نیروی عظیم مردمی برای تغییرات ساختاری مناسبات اجتماعی سیاسی ایجاد کند که سپس با تسلط و استبداد آخوندی به بیراهه رفت. سئوال آنست که گفتمان غالب انقلاب اجتماعی-سیاسی آینده ایران که میتوان گفت هم اکنون در جریان است و با خیزش بزرگ انقلابی زن، زندگی آزادی درخشش و تابندگی تازهای پیدا کرده چه خواهد بود؟
تردیدی نیست که شخصیتها، گروهها و تشکلهایی که چنان گفتمانی را بسط و گسترش داده و به گفتمان غالب تبدیل کنند نقش مهمی در این انقلاب سرنوشتساز بازی خواهند کرد. تصور من آنست که گفتمان غالب گفتمانی با مولفههای ملیگرایی (عکسالعملی در برابر امتگرایی اسلام سیاسی) با تاکید بر شهروندی همه ایرانیان با قومیتها و باورهای مختلف و دموکراسی خواهی (برابری و تقابل با استبداد) خواهد بود و در این میان طبعا تاکید بر حقوق زن و آزادیهای اجتماعی سیاسی آنها اهمیت دارد که در شعار زن، زندگی، آزدی نیز به خوبی منعکس شده است.
امیدوارم با کوششهای صاحبنظران و شخصیتهای اجتماعی سیاسی توانمند و تاثیرگذار، مانند جناب پورمندی، به زودی شاهد شکلگیری و غالب شدن چنان گفتمان دورانسازی باشیم.
خسرو
■ رضا قنبری گرامی،
گمانم بر این است که احمد پورمندی، هم قادر است که از نظرش دفاع کند و هم خوب است که از نظرش دفاع کند. آنچه به ذهن من میرسد آن است که تعمیم هرم مازلو از “فرد” به “گروه” ایرادی ندارد. زیرا در سوسیالدموکراسی، برای هر فرد، علاوه بر یک هویت فردی (که لیبرالیسم هم به آن قائل است)، و یک هویت “به اصطلاح طبقاتی” (که کمونیسم هم به آن قائل است)، به هویتهای جمعیِ فراوانی برای هر فرد احترام قائل است. جمع کردن این نکته با هرم مازلو در این نهفته است که بالاترین مرحله هرم مازلو، که در این مقاله از آن با نام “نیاز به تعالی” نام برده شده، در زبان انگلیسی “self actualization” نام دارد. به عبارت دیگر، هرم مازلو، رسیدن به اهداف شخصی (و یا گروهی) را جزو خواستهها، نیازها، و یا “حق”های هر فرد یا گروهی در نظر میگیرد.
کارِ احمد پورمندی، در کنار هم قرار دادن یک امر “روانشناسانه” و یک امر “جامعهشناسانه”، کاری شجاعانه و قابل تقدیر است.
با آحترام - حسین جرجانی
■ با سلام و تشکر از نظرات سازنده دوستان
@ حسین آقا جرجانی عزیز،
نخست از توضیح روشنگرانه شما در مورد هرم مازلو ممنونم و از آن آموختم. در مورد تداوم این گفتگو، شما بیشتر از من اهلیت، تجربه و دانش این کار را دارید و خوب است که با دخالت فعالتر، این مبحث را گسترش و تعمیق ببخشید.
@ رودین گرامی! در دو نوشتهای که لینک دادم، به منشا این شعار هم اشاره کردهام. اکنون، همانطور که توجه کردهاید، دامنه نفوذ وگستره آن، از زادگاهش بسی فراتر رفته است و محتوی غنیتر هم بر آن بار شده است. مهم، شناخت این نقش نوین و محتوای فنیسازی شده آن است. زنده باشید.
@ آقای خراسانی عزیز!
ممنون از لطف شما، جنبش ز.ز.آ ادبیات غنی و گستردهای خلق کرد که به برخی از آنها اشاره کردید. در این جنبش هم، مثل هر جنبش دیگری، هر کوشندهای به وسع خویش سنگی بر سنگی، مینهد. یکی آهنگ میسازد، دیگری شعر و قصه مینویسد و یکی هم به قول شما به سبک حروفیون و بقیه، به مسایل نظری و حوزه گفتمان میپردازد. اینها مکمل همند و نه نافی یکدیگر. امیدوارم آتش این جنبش، همانطور که اشاره کردید، دلهای ما را همچنان گرم نگه دارد و در تلاش برای استقرار دموکراسی در کشورمان ، در کنار یکدیگر باشیم.
@ آقای قنبری عزیز!
به بخشی از سوال شما آقای جرجانی پرداختهاند. تصور می کنم که اگر «زندگی» را به مدد هرم مازلو تعریف کنیم، می توانیم به یک تعریف فراگیر برسیم که همه پایه های هرم را در بر بگیرد. طبعا تعارضاتی بین ملاحظات کسانی که در پایه هشتم به تعالی می اندیشند و آنها که در پایه اول گرفتار آب و نان هستند، وجود دارد، اما تلاش برای زندگی بهتر فصل مشترک هر هشت لایه هرم ونقطه قوت آن است. در مورد تحولات در اقتصاد جهان، حتما باید گفتگو کنیم. اما در جای مناسب دیگری. الان با یکاشاره، راه بجایی نمیبریم.
@ خسرو خدیو عزیز
مثل همیشه یادداشت شما سرشار از نکات آموزنده است. برداشت من این است که نظرات آمارتیا سن که به آنها اشاره کردید، می تواند مکمل برداشتی باشد که در نورد زنان پیش نهادهام. به نظرم «توانمند»سازی یکمفهومی است که فعال آن غیر از خود زن است. دولت، سمنها و یا نهاد های بینالمللی شاید مخاطب آقای سن بوده باشند. آنچه من بدان می اندیشم نقش خود زن، به عنوان فاعل داستان است. زمانی کارل مارکس بر پایه تحلیل نقش طبقه کارگر در تولید، به این نتیجه رسید که این طبقه پیشران تاریخ و طبقهای انقلابی است. امروز باز هم با عزیمت از سازمان تولید، میتوان گفت که پرولتاریای مارکس به یک اقلیت کوچک محافظهکار بدل شده است که نمیتوان آنرا پیشران تاریخ دانست. در متن یادداشت، این ایده- شاید کمی جسورانه - را پیشنهادهام که نقش پیشران تاریخ را هم در متروپل و هم در حاشیه و جنوب، زنان بر عهده گرفته و میگیرند. هسته اصلی این ایده این است که سهم کار یدی در تولید ناخالص جهان بسیار پایین آمده و باز هم پایین تر خواهد آمد. نوعی از کار که به هنر، ظرفیت و توانایی کار چند وجهی نیاز دارد، بخش بزرگتری از تولید جهانی را در دست دارد. بگذارید یکی- دو مثال از محیط اطراف بزنم . زیر عنوان «توانمند سازی» شرکت های آلمانی موظف شدهاند که درصدی از هیت مدیره را به زنان اختصاص بدهند. در بسیاری از شرکت ها، مردان مو نقره ای ، به اینگونه زنان عنوان «سهمیهای» دادهاند و آنها را موبینگ میکنند!
در مقابل شاهد یک تجربه جالب متفاوت بودم، دختری از نزدیکان و از نسل فعالین ز.ز.آ که ابتدا مهندسی و در ادامه مدیریت پروژه خوانده است، در همان ایران مردسالار، بدون کردیت و سهمیه، در یک شرکت بسیار بزرگ، ده مهندس مرد را مدیریت میکرد. ابتدا این مهندسان، به هیچ وجه به اتوریته یک «دختر بچه» ریزه میزه گردن نمیدادند. اما او توانست با همان ویژگیها که برشمردم، همه آنها را رام کند. این دختر حالا در اروپا ، به سرعت به مدیریت کیکی از پروژههای دهگانه یک کنسرت بزرگ، منصوب شده است. تفاوت این دو مثال آن چیزی است که به تصور من آینده را میسازد. ما مردان، زمانی که تولید با پتک نسبت مستقیم داشت، حرف زیادی برای زدن داشتیم. امروز اما، دوران دیگری آغاز شده است. زنان میتوانند به سادگی همزمان، هم بافتنی ببافند، هم در اینستا چت کنند، هم مراقب شیطنت اطفال باشد و هم یک گوش شان به بحث و جدل مردان در اتاق بغلی باشد! این استعداد در ما مردان وجود ندارد و اگر دوکار را با هم انجام بدهیم، هر دو را خراب خواهیم کرد! سازمان تولید امروز چنین تواناییهایی را می طلبد و بدین خاطر است که تصور میکنم زنان پیشران تاریخند. در جنبش زن زندگی آزادی شاهد نقش زنان به عنوان فاعل بودهایم و این واقعیت تلخ و در عین حال غرور آفرینی است که آنها، بدون حمایت چندانی از سوی مردان، یکی از مهم ترین سنگرهای ناموسی و هویتی ج.ا. را فتح کردند.
در خصوص عناصر اصلی گفتمان بدیل، نظیر ملیگرایی، دموکراسی و… بحث من اولا این است که این عناصر باید نظاممند شوند، ثانیا- ز.ز.آ به خودی خود، فاقد این نظامندی است و ثالثا سوسیال-دموکراسی به عنوان یکی از دستآوردهای بزرگ بشری هنوز این ظرفیت را دارد که مبنا و محور قرار بگیرد و با دستآوردهای نظری و عملی از جمله ز.ز. آ تکمیل شود. این نکته را کوشش کردم با رسم نمودارها روشن سازم.
زنده باشید پورمندی
-
|
ايران امروز |
صدها زندانی سیاسی، سندی علیه ادعاهای قوه قضاییه و دولت وفاق
اختصاصی تحکیم ملت: این فهرست که شامل دهها تن از زندانیان سیاسی زن و مرد در بندهای مختلف اوین است، صرفاً بر اساس اطلاعات موجود در دسترس تهیه شده و بهروزرسانی نشده است؛ بنابراین ممکن است برخی اسامی جدید در آن ذکر نشده باشند یا وضعیت فعلی برخی افراد تغییر کرده باشد.
بر خلاف ادعاهای مکرر مقامات قضایی و دولت وفاق مبنی بر محدود بودن تعداد زندانیان سیاسی، همین فهرست ناقص نشان میدهد که تنها در زندان اوین شمار قابل توجهی از زندانیان سیاسی (۴۰۷ نفر) حضور دارند. بسیاری از این افراد به دلیل فعالیتهای مدنی، صنفی، سیاسی یا مشارکت در اعتراضات بازداشت و محاکمه شدهاند.
در میان آنان فعالان صنفی کارگری و معلمان، روزنامهنگاران، دانشجویان، اعضای احزاب سیاسی، فعالان حقوق بشر و شهروندان عادی معترض دیده میشوند. شماری از این زندانیان سالهاست در اوین محبوساند و برخی دیگر بهتازگی و پس از اعتراضات اخیر بازداشت شدهاند.
رسانهی «تحکیم ملت» تأکید میکند که انتشار این فهرست با هدف مستندسازی و پیگیری وضعیت زندانیان سیاسی صورت گرفته و مقامات قضایی کشور موظفاند نسبت به آن پاسخگو باشند.
فهرست زندانیان سیاسی زن زندان اوین:
۱. راحله راحمیپور
۲. اعظم خضری جوادی
۳. كبری بیگی
۴. فریبا كمالآبادی
۵. آذر كوروندی
۶. معصومه نساجی
۷. ناهید خداجو
۸. پروین میرآسا
۹. ریحانه انصاری
۱۰. معصومه اكبری
۱۱. پرستو هاشمی
۱۲. پریوش مسلمی
۱۳. مینا خواجوی
۱۴. شیرین سعیدی
۱۵. نسرین حسنی
۱۶. مریم (آنیشا) اسدالهی
۱۷. ژینا مدرسی گرجی
۱۸. شیما اعظم فرزان
۱۹. افسانه تبیانیان
۲۰. فاطمه آتشی
۲۱. زهره سرو
۲۲. نرگس منصوری
۲۳. مریم حاج حسینی
۲۴. نسیم غلامی سیمیاری
۲۵. نازیلا خانیپور
۲۶. شریفه محمدی
۲۷. فریبا حسینی
۲۸. مریم دلباری
۲۹. مهوش صیدال
۳۰. نسیمه اسلام زهی
۳۱. وریشه مرادی
۳۲. پخشان عزیزی
۳۳. مریم اسلامفر
۳۴. فرزانه محمدی پارسا
۳۵. مهناز طراح
۳۶. شیوا اسماعیلی
۳۷. فرحناز نیكخو
۳۸. فردوس محمدی
۳۹. شكیلا منفرد
۴۰. طاهر منوری
۴۱. زهرا صفایی
۴۲. سودابه فخارزاده
۴۳. نیره بهبود
۴۴. مرضیه فارسی
۴۵. الهه فولادی
۴۶. فرشته حسینی
۴۷. گلرخ ایرایی
۴۸. سکینه پروانه
۴۹. محبوبه رضایی
۵۰. فروغ تقیپور
۵۱. گلاره عباسی
۵۲. مولود صفایی
۵۳. معصومه عسكری
۵۴. مریم بانو نصیری
۵۵. ندا فتوحی
۵۶. پریسا یوسفی
۵۷. آرزو ازرم صفت
۵۸. زهرا بنكدار تهرانی
۵۹. سعیده قربانعلی
۶۰. مهوش صیدال
۶۱. پرستو قبادی افشار
۶۲. كیمیا كیانی
۶۳. سمیه رشیدی
۶۴. آیدا نجفلو
فهرست زندانیان سیاسی مرد زندان اوین:
۱. سیامک ابراهیمی
۲. داود ابوفاضلی
۳. محمود اجاقلو
۴. علی احسانی
۵. موسی احمدی
۶. محمد احمدی
۷. سعید احمدی دلجو
۸. مطلب احمدیان
۹. امیر ارسلان شبانی
۱۰. حسین استحقی
۱۱. شایان استاد حسن
۱۲. مهدی اسدی
۱۳. علی اصغر اسدی تبریز
۱۴. ودود اسلامی
۱۵. مسعود اسلامی نصب
۱۶. اسماعیل اسلامی نموده
۱۷. محمد اسماعیلی
۱۸. زمان اسماعیلی
۱۹. امیر اصلاحی
۲۰. احسان اشرفیه
۲۱. علی افسری
۲۲. امید افشاری
۲۳. مسعود آکبری
۲۴. رضا اکبری منفرد
۲۵. دارا اکوویسی (رومانی)
۲۶. علی اماری الهیاری
۲۷. کمال امیربیگ
۲۸. نوراله امیرلو
۲۹. امیرحسین امیری
۳۰. مسعود امیری
۳۱. فتاح امیری
۳۲. مجتبی امیری
۳۳. محمدحسین امین
۳۴. رامیار امیننژاد
۳۵. محسن امیننسب
۳۶. محمدهادی آمینی
۳۷. منصور امینی
۳۸. سیامک امینی
۳۹. مصباح انصاری
۴۰. بهنام اوحدی
۴۱. رضا اهتمامی
۴۲. کیاوش ایانی صفت
۴۳. عباس ایقانیان
۴۴. سجاد ایمانژاد
۴۵. مظلوم آرلی
۴۶. سجاد آزاده
۴۷. وحید آقایی
۴۸. علی آئینی
۴۹. شایان بابا رحیمی
۵۰. فریبرز باباخانی
۵۱. امیرهادی بابایی
۵۲. پیام باستانی
۵۳. سعید باقری
۵۴. عباس باقری
۵۵. محمدتقی بالادستیان
۵۶. محمدباقر بختیار
۵۷. حمیدرضا بختیاری
۵۸. محسن بخشیان
۵۹. هادی بدیع صمدیان
۶۰. محمد بذکول
۶۱. شهریار براتی
۶۲. پیمان براتی راد
۶۳. سعید بغدادی
۶۴. محسن بهرامی
۶۵. شهریار بیات
۶۶. میررضا بیات
۶۷. حمید بیدار
۶۸. عباس پرستار
۶۹. حسین پرستار
۷۰. سعید پرکان
۷۱. مرتضی پروین
۷۲. بهزاد پناهی مهماندوست
۷۳. علی پور عظیمی
۷۴. امیر پورامین
۷۵. مجید پوران
۷۶. فرزاد پورعرب
۷۷. حمید پورمند
۷۸. محمدحسین پوره
۷۹. کوشان پیرزاد
۸۰. سیداحسان پیشنماز
۸۱. علی پیکریفر
۸۲. احمدرضا پیوندی
۸۳. مصطفی تاجزاده
۸۴. امید تباری مقدم
۸۵. افشین تبیانیان
۸۶. اشکان تبیانیان
۸۷. اردلان تبیانیان
۸۸. مهدی ترابیان
۸۹. سیدمجتبی تقوی
۹۰. پژمان توبره ریزی
۹۱. امیرعلی تهرانی
۹۲. بهمن تیرگان
۹۳. فواد تیموری
۹۴. امیرحسین جلالی
۹۵. حمید جلالی فخر
۹۶. امیر جلیلیان
۹۷. کامیل جمشیدپور
۹۸. حبیبالله جمشیدی (افغان)
۹۹. علی جوهری
۱۰۰. رضا جهانگیری
۱۰۱. حمیدرضا چراغی
۱۰۲. احمد چنانی
۱۰۳. بهرام چوبی اصل
۱۰۴. طاهر حاج قربانی
۱۰۵. باقر حاجیزاده
۱۰۶. فرهاد حافظی
۱۰۷. مسعود حساس
۱۰۸. اصغر حسنی راد
۱۰۹. حامد حسین (پاکستان)
۱۱۰. سعید حسینی
۱۱۱. سیدرضا حسینی
۱۱۲. فرشاد حسینی
۱۱۳. میروحید حسینی
۱۱۴. سید کاظم حقیقتطلب
۱۱۵. محمدحسین حقیقتمنش
۱۱۶. دانیال حکیمی مقدم
۱۱۷. مصطفی حمیدی
۱۱۸. محمد حیات
۱۱۹. امید خاکپور
۱۲۰. پیمان خانبیگی
۱۲۱. فریبرز خانجانی
۱۲۲. میثم خراسانی
۱۲۳. علیرضا خلجی
۱۲۴. عبدالعزیز خلیفه
۱۲۵. رضا خندان
۱۲۶. میلاد حسن خورشیدطلب
۱۲۷. فریدون خیری
۱۲۸. رضا داداشی جاری
۱۲۹. میخائیل دراپکین (روسیه)
۱۳۰. محمدمسعود درخشان
۱۳۱. شهاب دلیلی
۱۳۲. احمد دهقان
۱۳۳. رفیق دهقانی
۱۳۴. شاهین ذوقتبار
۱۳۵. علی رادفر
۱۳۶. مهران راضی پور
۱۳۷. حجتاله رافعی
۱۳۸. رامین رحیم پور
۱۳۹. امیر رحیم پور
۱۴۰. مسعود رحیمی
۱۴۱. امیر کیوان رحیمیان
۱۴۲. محسن رزم آیین
۱۴۳. حسین رستمزاده
۱۴۴. عبداللطیف رسولی
۱۴۵. عینالله رضازاده جویباری
۱۴۶. محمدعلی رضاقلی
۱۴۷. حمید رضایی
۱۴۸. آرش رضایی
۱۴۹. سلمان رضایی
۱۵۰. داوود رضوی
۱۵۱. محمدرحیم رمضانی
۱۵۲. افشین رنگ ریز
۱۵۳. علی رنگرز
۱۵۴. احسان روازژیان
۱۵۵. بهنام روناسیان
۱۵۶. محمدمهدی رهبری
۱۵۷. احمدرضا ریاضی
۱۵۸. مهران رئوف
۱۵۹. رضا زارع
۱۶۰. امیر زاهدی
۱۶۱. محمدرضا زاهدی
۱۶۲. بهزاد زرگین
۱۶۳. محمود زمانی
۱۶۴. داود زینعلی
۱۶۵. احمد الساعدی (عراق)
۱۶۶. علیرضا سامبند
۱۶۷. امین سخنور
۱۶۸. فرشاد سرایی
۱۶۹. وحید سرخ گل
۱۷۰. بنیامین سرکف
۱۷۱. محمد سعیدی شکیب
۱۷۲. خشایار سفیدی
۱۷۳. حمید سلیمانی
۱۷۴. دانیال سلیمانی
۱۷۵. نورالحق سلیمی
۱۷۶. سعید سلیمی نیکجه
۱۷۷. سومیت سود (هند)
۱۷۸. حسین سهرابی راد
۱۷۹. حمیدرضا سهلآبادی
۱۸۰. آیاز سیفخواه
۱۸۱. یوسف سیگاری
۱۸۲. مهران شاملویی
۱۸۳. اکبر شاه ملکی
۱۸۴. کامیار شجاعی
۱۸۵. صالح شریفی
۱۸۶. محمدصادق شمس
۱۸۷. حسین شنبهزاده
۱۸۸. میثم شهبازی
۱۸۹. ژوزف شهبازیان
۱۹۰. حسین شهسواری
۱۹۱. محمدرضا شیرخانی
۱۹۲. مجید شیرخانی
۱۹۳. سلطانعلی شیرزادی فخر
۱۹۴. خشایار صادق آزاد
۱۹۵. مهدی صادق زاده
۱۹۶. نصیر صدیق (افغان)
۱۹۷. امیرعباس صمیمی
۱۹۸. مرتضی صیدی
۱۹۹. سپهر ضیائی
۲۰۰. سالار طاهرافشار
۲۰۱. امیر ظهوریان
۲۰۲. رضا عاشورزاده
۲۰۳. امید عاشوری
۲۰۴. مانی عبداللهزاده
۲۰۵. مهدی عطایی
۲۰۶. پوریا عطایی
۲۰۷. امیرحسین عظیم مصر
۲۰۸. عزیز عظیمی قدیم
۲۰۹. حسین علی نجاری
۲۱۰. عبدالله علیجانی
۲۱۱. سعید علیزاده
۲۱۲. کاظم علینژاد
۲۱۳. رضا عمودزاد
۲۱۴. محمدحسین عمیدی
۲۱۵. فرزین عنبری
۲۱۶. مهرداد عیسی وند
۲۱۷. عباس غازی (پاکستان)
۲۱۸. محسن غشیان
۲۱۹. امیرطیب غفوری
۲۲۰. میثم غلامی
۲۲۱. علیرضا فاضلی
۲۲۲. آرش فتحعليان
۲۲۳. سیروس فتحی
۲۲۴. سجاد فتحی
۲۲۵. مهدی فراحی شاندیز
۲۲۶. مصطفی فرجی
۲۲۷. احسان فرجپور
۲۲۸. محمدعلی فرخی
۲۲۹. آرش فرد خالقی
۲۳۰. حمید فرهادی
۲۳۱. مهدی فرید
۲۳۲. روحالله فقیری
۲۳۳. محمدرضا فقیهی
۲۳۴. صادق فکوری نژاد
۲۳۵. نصرالله فلاحی
۲۳۶. محمد فلاحی
۲۳۷. کرک فورمن (انگلیس)
۲۳۸. محسن فیاضبخش
۲۳۹. مرصاد قاسمی
۲۴۰. ابوالفضل قدیانی
۲۴۱. وحید قدیرزاده
۲۴۲. مسعود قرایی
۲۴۳. مهرداد قزوینیان
۲۴۴. محسن قشقایی
۲۴۵. مرتضی قله
۲۴۶. عباسعلی قلیپور
۲۴۷. مجید قلیپور شیوایی
۲۴۸. علی قنادزاده
۲۴۹. محسن قورت بیگلی
۲۵۰. حسن کابلی
۲۵۱. محمد ابراهیم کاتوزیان
۲۵۲. فصیح کاراوتاش
۲۵۳. شاهین کاشلی
۲۵۴. امیر کاظمی مهماندوست
۲۵۵. مارک کاقمن
۲۵۶. شاهرخ کاوه
۲۵۷. مرسل کتابی
۲۵۸. تحسین کریم احمد
۲۵۹. مهرداد کریمانی
۲۶۰. بیژن کریمی شرفشاده
۲۶۱. کیاوش کریمیان
۲۶۲. امیر کوشکی
۲۶۳. قدرت کهریزی
۲۶۴. فرشید گشتاسب
۲۶۵. مهران گلچین
۲۶۶. هاکوپ گوچومیان
۲۶۷. لوئیس گونزالس (اکوادور)
۲۶۸. سعید لک
۲۶۹. کیوان مبتنی موسوی
۲۷۰. مصطفی محمدحسن
۲۷۱. رستم محمدحسینپور
۲۷۲. باقر محمدی
۲۷۳. اکبر محمدیان
۲۷۴. محمدعلی محمودی
۲۷۵. مهدی محمودیان
۲۷۶. محمدحسین مختاری
۲۷۷. امیرحسین مرادی
۲۷۸. کرم مردانه
۲۷۹. بهنام مرزبانی
۲۸۰. رضا مزگی
۲۸۱. حمیدرضا مزیانی
۲۸۲. منصور مسعودی
۲۸۳. سیامک مسیحپور
۲۸۴. حسام معصومی
۲۸۵. فرزاد معظمی گودرزی
۲۸۶. امیر معینی
۲۸۷. مسعود معینی
۲۸۸. حمید مکی
۲۸۹. سبحان ملک شاهی
۲۹۰. بارید ملکی
۲۹۱. محمد ملکی
۲۹۲. علی منصوری مشهدی
۲۹۳. سیدیاسین موسوی
۲۹۴. امیرحسین موسوی
۲۹۵. غلامرضا موسوی (افغان)
۲۹۶. علی اکبر موثق
۲۹۷. حسن مولائی
۲۹۸. بهنام مهاجر
۲۹۹. محمد مهدوی
۳۰۰. محمد مهدیپور
۳۰۱. رضا میرآخوندی
۳۰۲. سید محسن میرباقری
۳۰۳. امیرعلی میرحسینی وکیلی
۳۰۴. مصطفی میرشفیع
۳۰۵. محمدرضا میلادی
۳۰۶. امیرعلی میناوی
۳۰۷. مهدی نادری
۳۰۸. مهران نادری
۳۰۹. شهریار نام آور
۳۱۰. ناصر نبرد گلتپه
۳۱۱. علی نجاری
۳۱۲. رضا نجفی
۳۱۳. محمد نجفی
۳۱۴. سعید نسیمی
۳۱۵. علی نصری
۳۱۶. حسین نصیری
۳۱۷. احمد نصیری
۳۱۸. طاهر نقدی
۳۱۹. سید جواد نورجمالی
۳۲۰. آرمین نورمحمدی
۳۲۱. سعید نوروزی کیا
۳۲۲. محمد نوریزاد
۳۲۳. محمدعلی نیسانی
۳۲۴. پوریا وحیدیان
۳۲۵. نوید وفایی
۳۲۶. سیدعلیرضا وفائی
۳۲۷. سیدمهدی وفائی
۳۲۸. نوید وفائیان
۳۲۹. امیرمهدی ولی لوئی
۳۳۰. رضا ولیزاده
۳۳۱. سعید هاشمپور
۳۳۲. احسان هاشمله
۳۳۳. علیرضا هدایتی
۳۳۴. مهدی همتی
۳۳۵. داوود همتی
۳۳۶. شاهین همتی
۳۳۷. سعید یادگاری
۳۳۸. سعید الیاسی
۳۳۹. محمد یاسین
۳۴۰. سجاد یعقوبی
۳۴۱. حسین یگانه
۳۴۲. میریوسف یونسی
۳۴۳. محمد یهودی
-
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز – «چارلی کرک»، فعال و مفسر سیاسی راستگرای آمریکا و یکی از چهرههای همسو با «دونالد ترامپ»، رئیسجمهور ایالات متحده، روز چهارشنبه در جریان یک رویداد در دانشگاهی در ایالت یوتا هدف گلوله قرار گرفت و بر اثر اصابت تیر به گردن کشته شد. ترامپ این خبر را اعلام کرد.
ترامپ در شبکههای اجتماعی نوشت: «بزرگمرد، و حتی افسانهای، چارلی کرک، درگذشت. هیچکس بیش از او دل و جان نسل جوان ایالات متحده آمریکا را درک نمیکرد. او نزد همگان محبوب و محترم بود ـ بهویژه نزد من ـ و اکنون دیگر در میان ما نیست.»
یک سخنگوی دانشگاه گفت پلیس هنوز مظنونی در بازداشت ندارد. پیشتر، دانشگاه اعلام کرده بود فردی در ارتباط با این حادثه بازداشت شده است.
تصاویر ضبطشده با تلفن همراه که در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود، نشان میدهد کرک در حال سخنرانی برای جمعیت بزرگی در محوطه دانشگاه «یوتا ولی» در شهر اورم بود که ناگهان صدای شلیک بلند شد. لحظهای بعد، کرک دستش را روی گردن گذاشت و از روی صندلی سقوط کرد و جمعیت حاضر وحشتزده گریختند.
در فیلمی دیگر دیده میشود که بلافاصله پس از شلیک، خون به شدت از گردن کرک جاری میشود. رویترز نتوانسته است بهطور مستقل اصالت این ویدئوها را تایید کند.
کرک و گروهی که او همبنیانگذارش بود، «ترنینگ پوینت یو.اس.ای» ـ بزرگترین سازمان جوانان محافظهکار در کشور ـ نقشی کلیدی در جلب حمایت رأیدهندگان جوان از ترامپ در انتخابات نوامبر ایفا کرده بودند.
حضور روز چهارشنبه کرک، نخستین ایستگاه از تور برنامهریزیشده «بازگشت آمریکا» شامل ۱۵ رویداد در دانشگاههای سراسر کشور بود. او در این برنامهها که معمولاً با استقبال انبوه دانشجویان همراه بود، از حاضران دعوت میکرد در مناظره زنده شرکت کنند. درست پیش از شلیک، او پشت میزی نشسته بود که آن را «مرا به خطا ثابت کنید» مینامید تا پرسشهای دانشجویان را پاسخ دهد.
کرک پیش از آغاز برنامه در شبکه اجتماعی ایکس نوشته بود: «ما دوباره بازگشتهایم. دانشگاه «یوتا ولی» پرشور و آماده است برای نخستین ایستگاه تور بازگشت آمریکا.»
ترامپ پس از پیروزی در دور دوم ریاستجمهوری خود، از کرک به دلیل بسیج رأیدهندگان جوان و رأیدهندگان رنگینپوست در حمایت از کارزار انتخاباتیاش تقدیر کرده بود. او در تجمعی در شهر فینیکس در دسامبر گفته بود: «این پیروزی من نیست، پیروزی شماست... شما ارتشهای مردمی ترنینگ پوینت را داشتید.»
کرک در شبکه ایکس ۵.۳ میلیون دنبالکننده داشت و مجری پادکست و برنامه رادیویی پرطرفدار «نمایش چارلی کرک» بود. او بهتازگی بهعنوان مجری مشترک برنامه «فاکس و دوستان» در شبکه فاکس نیوز نیز فعالیت میکرد.
کرک بخشی از شبکه گسترده چهرههای محافظهکار طرفدار ترامپ مانند «جک پوزوبیک»، «لارا لومر» و «کندیس اوونز» بود که همگی به تقویت دستورکار سیاسی ترامپ کمک کردهاند. او بارها رسانههای جریان اصلی را آماج انتقاد قرار داده و در موضوعات جنجالی پیرامون نژاد، جنسیت و مهاجرت لحن تند و تحریکآمیز به کار میبرد.
خشونتهای سیاسی چند سال اخیر در آمریکا
با وجود این، انگیزه این تیراندازی وقتل هنوز مشخص نیست. ایالات متحده هماکنون شاهد طولانیترین دوره خشونتهای سیاسی پس از دهه ۱۹۷۰ است. رویترز تاکنون بیش از ۳۰۰ مورد خشونت سیاسی را بعد از حمله هواداران ترامپ به ساختمان کنگره در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ ثبت کرده است.
در ژوئیه ۲۰۲۴، ترامپ در یکی از گردهماییهای انتخاباتی در «باتلر»، ایالت پنسیلوانیا، با گلوله مهاجمی بهطور سطحی زخمی شد. دو ماه بعد نیز ترور دیگری علیه او با دخالت مأموران فدرال ناکام ماند.
در آوریل سال جاری، یک مرد آتشافروز به محل اقامت فرماندار پنسیلوانیا «جاش شاپیرو» نفوذ کرد و در حالی که خانواده داخل خانه بودند، ساختمان را به آتش کشید.
اوایل امسال نیز یک فرد مسلح که خود را بهعنوان مأمور پلیس جا زده بود، در ایالت مینهسوتا «ملیسا هورتمن» نماینده ایالتی و همسر او را کشت و سپس به سناتور «جان هافمن» و همسرش شلیک کرد. همینطور در بولدر، کلرادو، فردی با استفاده از پرتابگر آتش دستی و کوکتل مولوتف به مراسم همبستگی با گروگانهای اسرائیلی حمله کرد که به کشته شدن یک زن و زخمی شدن دستکم شش نفر دیگر انجامید.
پس از تیراندازی مرگبار به کرک، سیاستمداران جمهوریخواه و دموکرات هر دو جناح پیام همدردی و پشتیبانی منتشر کردند.
«ای خداوند، آرامش جاویدان را به او عطا فرما»، این جملهای بود که معاون رئیسجمهور «جی. دی. ونس» ـ که از نزدیکان کرک به شمار میرفت ـ در ایکس نوشت.
«این حمله به چارلی کرک نفرتانگیز، شنیع و شرمآور است. در ایالات متحده آمریکا باید هر شکلی از خشونت سیاسی را قاطعانه رد کنیم.» این پیام «گوین نیوسام» فرماندار دموکرات کالیفرنیا بود که در ایکس منتشر شد.
در کاخ سفید، کارکنان ـ بسیاری از آنان جوان و هوادار چارلی کرک ـ با صورتهایی ماتمزده خبر این حادثه را دریافت کردند.
برخی واکنشها به ترور چارلی کرک
بیبیسی فارسی: خبر ترور به چارلی کرک، فعال سیاسی محافظهکار، موجی از واکنشها در میان سیاستمداران آمریکایی برانگیخته است:
● باراک اوباما، رئیسجمهور پیشین ایالات متحده، با انتشار پیامی در شبکه اجتماعی ایکس، به خانواده چارلی کرک تسلیت گفت. او نوشت: «هنوز نمیدانیم چه انگیزهای پشت تیراندازی و قتل چارلی کرک بوده، اما چنین خشونت نفرتانگیزی جایی در دموکراسی ما ندارد.» اوباما افزود: «من و میشل امشب برای خانواده چارلی دعا خواهیم کرد، بهویژه برای همسرش اریکا و دو فرزند خردسالشان.»
● دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، دستور داده است که پرچمهای آمریکا در سراسر کشور تا عصر یکشنبه ساعت ۶ بهنشانه احترام به چارلی کرک نیمهافراشته شوند. او در پیامی در شبکههای اجتماعی نوشت: «به افتخار چارلی کرک، میهنپرستی بزرگ و واقعی آمریکایی، دستور میدهم که تمامی پرچمهای آمریکا در سراسر ایالات متحده تا عصر یکشنبه نیمهافراشته شوند.»
● جو بایدن، رئیسجمهور پیشین آمریکا، با انتشار پیامی در شبکههای اجتماعی، به خانواده چارلی کرک تسلیت گفت. او نوشت: «چنین خشونتی جایی در کشور ما ندارد. این باید همین حالا پایان یابد.»
● پیت هگست، وزیر جنگ آمریکا: «برای چارلی کرک دعا میکنیم. او یک مسیحی، یک آمریکایی و یک انسان فوقالعاده است. باشد که دست شفابخش عیسی مسیح بر او باشد.»
● پاملا بوندی، دادستان کل آمریکا: «مأموران افبیآی و اداره ایتیاف (الکل، دخانیات و سلاح گرم) در راه هستند. برای چارلی دعا کنید.»
● مایک جانسون، رئیس مجلس نمایندگان: «لطفا در دعا برای دوست خوبمان، چارلی کرک، با ما همراه شوید.»
● گوین نیوسام، فرماندار دموکرات کالیفرنیا: «حمله به چارلی کرک نفرتانگیز، زننده و غیرقابل قبول است. در ایالات متحده آمریکا باید خشونت سیاسی را در هر شکلی رد کنیم.»
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |
-
|
ايران امروز |