-
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 08.09.2005, 8:04

به مناسبت ۱۲ شهريور روز بزرگداشت پرفسور محمود حسابی

نگاهی به دريای دانش

نسيم جنوب - بوشهر

پنجشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۸۴
دوازدهم شهريور هر سال بزرگان فيزيک به ياد پروفسور حسابی مراسمی می گيرند و از زوايای مختلف خدمات او را ارج می گذارند و اينک که سيزده سال است ايشان کوچ کرده و با توجه به اين که سال ۸۴ را سال فيزيک هم ناميده اند بر آن شدم که نکاتی که کمتر در رسانه به آن اشاره شده بنويسم از اين شخصيت بين المللی فيزيک در ايران در سال گرد و وفاتش يادی شده باشد.
پروفسور محمود حسابی در سال ۱۲۸۱ ه.ش در تهران متولد شد، پدر ايشان به عنوان سفير ايرانی در لبنان انتخاب شده و با همسر و دو فرزند خويش راهی بيروت می شوند.
بعد از يک سال کار و به عنوان سفير ( سر کنسول) که امورات سفارت خانه را انجام می دهد پدر بزرگ پروفسور نامه ای به فرزند نوشته و از او می خواهد که جهت کار و کسب بهتر به ايران برگردد و در گمرکات يا اداره ای دارايی که وضعيت خوبی داشته به کار مشغول شود.
پدر پروفسور به مادر ايشان می گويد: بيا تا اين جا دايه ای برای بچه ها بگيريم و خودمان به ايران برگرديم زيرا راحت تر می توانند در بيروت به تحصيل بپردازند ولی گوهرشاد مادر پروفسور موافقت نمی کند و برای بزرگ کردن بچه ها در لبنان می ماند و پدر با آن که امکانات سفر در آن زمان به ايران خيلی سخت و پر خطر بوده، بدون خانواده به وطن برمی گردد و در ايران با زن ديگری که خواهر زن شاه وقت بوده آشنا می گردد و تصميم به ازدواج می گيرد اما به اين شرط آنان که بايد زن و فرزندان اولت را رها کنی وديگر به ايران نياوری تسليم می شود و به سفارت ايران در بيروت سفارش می کند که گوهر شاد و دو فرزندش محمد و محمود را از سفارت بيرون کند و سفارت هم همين کار می کند.
«به جان زنده دلان سعديا که ملک وجود نيرزد آن که دلی را زخود بيازاری»
اما به زعم نگارنده پروفسور در جواب اين کار که بعدا به ايران می آيد تنها اين شعر زيبای سعدی را بر سر در خانه خود که در يکی از کوچه های نزديک به ميدان تجريش تهران می باشد- با کاشی کاری زيبايی انجام می دهد تا به همه انسان ها بگويدکه: آزردگی نه آزردگی نه ، نيکی و محبت بله.
دوران بی سرپرستی و سختی در بيروت برای اين خانواده آغاز می گردد اينک بدون هيچ آشنا و پناهی در کشور و ديار غربت سرگردان شده اند اما خدمت گزار سفارت از عزت و احترام خانوادگی جد مادری پروفسور که اهل مکتب و دعا بوده اند اطلاع کامل داشته و اتاقی را در ته باغ سفارت خالی می کند و آن ها اسکان می يابند و تا مدتی با فروش طلا و زيور آلات خود زندگی را می گذرانند اما بعد از اين که هيچ اندوخته ای برای فرختن نداشته اند مادر پروفسور از غصه و ناراحتی سکته می کند و اين حادثه هم زمان با شعله جنگ جهانی اول بوده که زندگی در بيروت برای اين خانواده بی پناه بسيار سخت تر می شود و محمد و محمود برای امرار معاش با وجود سن کم با ياد گرفتن فن شنا، برای بچه ها نجات غريق می شوند و بعضی وقت ها با حمالی پول نانی را تهيه می کردند و گاهی که هيچ کاری پيدا نمی شد.
مادرشان کيسه ای به آن ها می دهد تا با جمع کردن نان خشک در کوچه ها به منزل آورده و بعد از تميز کردن و خشک نمودن استفاده می کردند و بعضی وقت ها همين نان خشک هم پيدا نمی شد و مادر با سرودن اين شعر مولوی « بشنو از نی چون حکايت می کند - از جدايی ها شکايت می کند » و با گفتن قصه های ايرانی شب ها را به صبح می گذراندند و بعدها همين شيوه ی آموزش دوستی به ايران باعث می شود که او گوهر خاک ايران را عزيز و دوست داشتنی بدارد و خدمات بزرگی به ايران انجام دهد.

آغاز تحصيل
بعد از پرس و جو يک مدرسه ی مسيحی شبانه روزی رايگان پيدا می کنند و دو برادر به مدرسه می روند و پروفسور از اين مدرسه ی مسيحی تعريف کرده که شب ها با برادرم سرمان را کنار هم می گذاشتيم و زير لحاف « ناد عليا و امن يجيب» می خوانديم و با هق هق گريه، به دور از کانون گرم و پر مهر مادر،‌ خوابمان می برد ولی در اين مدرسه با آموزش گسترده آيين مسيحيت و در کنار آن اذيت و آزار به آن ها به خصوص از ناحيه ی عرب ها و با گفتن « کلبالعجم» (سگ ايرانی) تحصيل را با نمرات عالی می گذرانديم.
اما پروفسور از اين برخورد عرب ها انتقام نگرفت بل که در سال های بعد که استاد دانشگاه آمريکای بيروت شد با امضا يک تفاهم نامه دو واحد درس زبان فارسی را در اين دانشگاه اجباری نمود و اين طور پاسخ اذيت و آزار آن ها را داد.
مادر از ترس مسيحی شدن بچه ها با ارائه تاييد به کميسيون پزشکی که ايشان نياز به سرپرست دارد، شب ها فرزندان را به منزل می آورد در اين مدت قرآن و ديوان و متون فارسی را به محمد و محمود ياد می دهد و پروفسور باهوش سرشار خود قرآن را از بر کرده و حافظ حافظ می گردد و همين تلاش مادر باعث می شود در جواب خبرنگاری که سووال می کند که چه طور محمود حسابی « پروفسور محمود حسابی» شد می گويد: به واسطه دو زن يکی مادرم و ديگری همسرم.
حرف مادر حرف عشق حرف صفاست / حرف مادر، قصری ناب وفاست

جوانی
به علت علاقه و تلاش مادر ابتدا ليسانس ادبيات را می گيرد سپس از دانشگاه آمريکايی بيروت فارغ التحصيل مهندسی راه و ساختمان شده و با علاقه و آگاهی تمام در يک شرکت فرانسوی با اين تعهد مسئوليت هايی را بپذيرد که مهندسان فرانسوی از عهده آن بر نمی آيند مشغول به کارهای پر خطر و پر مسئوليت می شود، بعد از مدتی از يک نواختی کار خسته می شود و با راهنمايی يک استاد به رياضی محض می پردازد ولی باز قانع نمی شود نجوم را هم دنبال می کند و موفق به کسب دانش نامه ی رياضی و نجوم می گردد.
در بيروت موقعی که با برادرش، پيرزنی درمانده برای معالجه به بيمارستان می رسانند پروفسور تصميم به تحصيل و مطالعه بيولوژی ( زيست شناسی) می کند و موفق به کسب دانش نامه زيست شناسی هم می گردد.

زندگی در پاريس
ايشان با تسلط بر سه زبان عربی و انگليسی و فرانسوی به تحصيل در رشته مهندسی برق می نمايد و در مدت دو سال ليسانس برق از دانشگاه پاريس می گيرد و در مترو پاريس مشغول به کار می شود و همين بين تحصيلات رشته مهندسی معدن را تمام کرده ولی روح دريايی نا آرام و تشنه ی علمی پروفسور وا می دارد که باز تصميمی ديگر بگيرد و نزد يک استاد فيزيک می رود و پس از گفت و گو با پروفسور فابری که از اساتيد دانشگاهی سوربن فرانسه می باشد به حسابی می گويد: افکارت خيلی علمی است و ممکن است فيزيک راضيت کند.
پروفسور حسابی می گويد: پس من می خواهم فيزيک بخوانم و سه نقشه بزرگ جهت پذيرش و امتحان از طرف پروفسور فابری به حسابی می دهد و اين ايرانی هوشمند بعد از پنج شبانه روز بيداری با محاسبه های ريزو دقيق و بدون غلط با توضيحات لاتين روی نقشه ها در روز امتحان طوری ظاهر و نمره ی عالی ورودی را کسب می کند که فابری به او می گويد : تو چرا رفتی مهندسی خوانده ای تو بايد از اول می آمدی فيزيک می خواندی.

شاگردی اينشتين
محمود حسابی در بين پانزده هزار داوطلب سراسر جهان که متقاضی شرکت در کلاس اينشتين بوده اند قرار می گيرد و از بين اين همه فقط بايد ۵ نفر پذيرفته شوند که يکی از اين ۵ نفر پروفسور حسابی مفتخر به شاگردی اينشتين می شود و او تنها ايرانی می باشد که افتخار شاگردی اينشتين را دارد.
روز ارايه تز دکترا، وقتی نظريه « بی نهايت بودن ذرات» را ارايه می دهد آلبرت اينشتين می گويد: « علم فيزيک با اين نظريه متحول می شودولی ادامه اين کار نياز به تلاش و امکانات دارد»
اينشتين به دستيارش می گويد:« معرفی نامه ای را آماده و با امضای خود به محمود حسابی می دهد تا بتواند در يکی از دانشگاه های معتبر دنيا آزمايش های خود را انجام دهد.»
دانشگاه شيکاگو در آمريکا ايشان را می پذيرد پروفسور حسابی می گويد: وقتی با قطار به شيکاگو می رفتم با خود فکر می کردم که آن چه از زيبايی خداوند در قرآن و حافظ و غزليات و ديگر بزرگان در جاهای مختلف گفته اند ، لابد در فيزيک نيز هست و می توانم به آن برسم و تجربه کنم. در دانشگاه شيکاگو بعد از چند روز متوجه می شود که دسته چکی در کشوی ميز کارش می باشد که از اول تا برگ آخر امضای سفيد می باشد. با يک پروفسور دانشگاه در اين زمينه صحبت می کند و مطلع می گردد که اين کار را دانشگاه انجام داده تا پژوهشگران اگر احتياج به تجهيزات داشته باشند به کمپانی های سازنده اطلاع دهند و به موقع و در کم ترين تاخير زمانی و به دور از بروکراسی اداری و مجوز انجام بگيرد و وسايل راحت را در اختيار شان قرار بگيرد.
واقعا بايد به اين شکل برای کارهای پژوهشی مانند آمريکايی ها ارزش قايل شد و به دانايان و نوابغ جامعه امکانات وسيع داد تا به نظريه ارزشمند فردوسی توجه شود که سروده :« توانا بود هر که دانا بود» پروفسور برای آزمايش های خود بر روی فلزات به يک شمش طلای ۲۴ عيار احتياج پيدا می کند و بعد از ۷۲ ساعت می بيند که شمش طلا در يک قوطی زيبا روی ميز کارش نهاده اند و يک سال با آن آزمايش های مختلف انجام می دهد و هنگامی که می خواهد شمش طلا را برگرداند به مدير آزمايشگاه می گويد: متاسفانه اين شمش طلا در تحقيقات من تکه تکه و خراب شد ولی در جواب به او می گويند: اصلا مهم نيست برای ما نتيجه کار مهم است. سپس نزد اينشتين بر می گردد و دفاعيه خود را انجام می دهد و موفق به اخذ درجه دکترای فيزيک از دانشگاه معروف سوربن فرانسه می گردد.

بازگشت به ايران
دلش از عشق به ميهن خود لبريز بود به ايران می آيد تا آن چه را که آموخته به جوانان کشور خود بياموزد و اولين قدم تأسيس دانشگاه بود که توسط او در سال ۱۳۱۳ انجام گرفت و کلمه دانشگاه را هم از کارهای واژه سازی همين بزرگوار بود که رايج شد.
ولی در آن زمان در ايران رشته فيزيک وجود نداشت نزد وزير فرهنگ وقت می رود و وزير با بی اطلاعی می گويد: « پيزيک فيزيک ديگر چيست؟» و او با جديت‌ آموزش فيزيک در تحصيلات دانشگاهی ايران با تدريس تمام دروس فيزيک توسط خودش آغاز می کند و مدتی بعد دانشکده علوم را تأسيس کرده و در کنار ۱۲ سال رياست‌ آن دانشکده کارهای پژوهشی و مطالعات منظم و دقيق را انجام می دهد و سخت معتقد بود که علم بايد با عمل توأم باشد و بنابراين در تدريس فيزيک به تجربه عملی و کار در‌ آزمايشگاه بسيار اهميت می داد و خود دستگاه هايی می ساخت و با آن ها آزمايش می کرد.
او توانست چند مؤسسه برای تحقيقات در ايران تأسيس کند که از ميان‌ آن ها می توان مؤسسه ژئوفيزيک و مرکز اتمی و رصد خانه ی دانشگاه تهران اشاره کرد و هم چنين مهندسی و طراحی اولين راه بوشهر - بندر لنگه خودش انجام داد.
ايشان نزديک به شصت سال در ايران فيزيک تدريس کرد و به همين جهت او را پدر آموزش فيزيک نوين در ايران لقب داده اند و ۲۳ مقاله، رساله و کتاب از وی چاپ شده و با اين که به چهار زبان خارجی مسلط بود به زبان فارسی عشق می ورزيد و در دانشگاه خيلی به زبان فارسی تأکيد می کرد و هميشه سعی می کرد معادلی برای کلمات لاتين به زبان فارسی بسازد.
کم سخن می گفت و بيشتر با تأمل و تفکر دوست بود، و در جواب خبرنگاری که چرا پرفسور حسابی بايد تنها دو فرزند داشته باشد تا پروفسور حسابی ها زياد باشند، اين را گفت: «فرزند کم تر ، زندگی بهتر »
اما دوزدهم شهريور ۷۱ ذرات زرين ستاره عمر اين استاد پرمحبت علمی به خاموشی گراييد و در ۹۰ سالگی خلعت حيات جاودانگی پوشيد و پيکرش را، بنا به وصيت خود او ، در تفرش شهر نياکان وی به خاک سپردند.
از شمار دو چشم يک تن کم / و زشمار خرد هزاران بيش



 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024