شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 20 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 05.05.2022, 18:39

«پیامبر سکولار»


مهدی تدینی

به مناسبت، پنجم مه، دویست‌وچهارمین سالروز تولد مارکس

مارکس پیامبری سکولار بود. پیامبری که الوهیتی سکولار (دنیوی) را جایگزین الوهیت وحیانی کرد. کتاب مقدس او «سرمایه» بود و آمد تا مانند موسی با ده‌فرمانش فرعون و فرعونیان را به زیر کشد. البته ریشۀ بخش بزرگی از «یهودی‌ستیزیِ اروپایی» در این بود که مارکس یهودی بود و بسیاری از شاخص‌ترین کمونیست‌ها نیز یهودی بودند. البته این کمونیست‌های یهودی، سکولار بودند؛ یعنی یهودیانی دیندار نبودند، اما در دنیای پرمغالطۀ یهودی‌ستیزی، مؤمن بودن یا نبودن این کمونیست‌های یهودی اهمیتی نداشت، زیرا یهودی‌ستیزی با عینکِ کژبینِ «نژادباوری» به دنیا می‌نگریست... بگذریم به مارکس برگردیم...

مارکس همان‌ کاری را کرد که پیامبران در عهد عتیق می‌کردند. او نوعی یکتاپرستی سکولار را جایگزین دنیای متکثر لیبرال‌ـ‌کاپیتالیستی کرد. هستند برخی متفکران غربی که افسوس می‌خورند چرا یهودیت و مسیحیت با یکتاپرستی خود آن دنیای گونه‌گون، چندخدایی و متکثر باستان را نابود کردند. نتیجۀ دینِ سکولاری که مارکس آورد، کمونیسم شد و بسیاری از جذابیت‌های کمونیسم نیز ریشه در همین دارد که «بدل و بدیل دین» است؛ جایگزینی که شباهت‌های زیادی به دین دارد و طبعاً مؤمنانی دارد که برای برپایی این «بهشت زمینی» حاضرند جانشان را به سادگی فدا کنند.

در کمونیسم آن خدای یکتا «دولت» بود. دولت سرچشمه و دارندۀ قدرت مطلق بود. در الوهیت وحیانی خداوند حقیقت محض و پیشاواقعیت است؛ یعنی پیش از اینکه دنیای واقعی شکل بگیرد، خداوند وجود داشته است، اما در خداوند کمونیستی پساواقعیت است؛ یعنی واقعیت به گونه‌ای ساماندهی می‌شود تا یک قدرت لایزال و بی‌کران را بسازد که کارکردی خداگونه دارد. خدای کمونیسم، جمع تمام نیروی انسانی و منابع طبیعی است. «سرمایه» تمام و کمال دست دولت است و هر گونه سرمایه‌ای مستقل از دولت «شِرک» است و باور به این‌که سرمایه و نیروی کار می‌تواند خارج از دست دولت برقرار باشد، کفر است.

کمونیسم بیش و پیش از هر چیز رابطۀ انسان (فرد) را با خدای زمینی‌ــ‌سکولار (دولت) تعریف می‌کند و همان‌طور که در دین وحیانی «انسان در برابر خدا هیچ است و قدرت یکسر از آن خداست»، کمونیسم نیز خدایی سکولار تعریف کرده که انسان (فرد) در برابر آن، یعنی در برابر خدای یکتای دولت، هیچ است. در دین، «فردیت» فقط در اطاعت از خداوند معنا دارد و در کمونیسم نیز فردیت تنها در جهت خدمت به دولت مجال دارد.

کمونیسم نیز مانند ادیان سنتی می‌خواهد تمایز میان انسان‌ها را از میان بردارد: «تابعیت ملی» را جبری تاریخی و جغرافیایی تعریف می‌کند که هر چه زودتر باید آن را از میان برداشت. اعضای طبقۀ رنجبر (پرولتاریا) در هر کشور با رنجبران سایر کشورها و ملت‌ها کاملاً همبسته و منسجمند، در حالی که با طبقۀ حاکمۀ کشور خود در قهری سازش‌ناپذیر به سر می‌برند. فقط باید جامعه‌ای بی‌طبقه ابتدا در یک کشور و سپس در کل جهان برپا شود تا در نهایت جهانی نو پدیدار شود با انسان‌هایی کاملاً برابر، و طبعاً در این مسیر ملیت، تابعیت و تمایزات فرهنگی همگی پوچ و ابزار دست سرکوبگران است!

در دنیای سکولارشدۀ عصر مدرن و صنعتی که دین دیگر نمی‌توانست دل بسیاری از انسان‌ها را راضی کند، ادیان سیاسی مانند کمونیسم/مارکسیسم یا فاشیسم با نوعی الهیات سیاسی سکولار این توده‌ها را جذب و مفتون می‌کردند. این ادیان سیاسی وعده می‌دادند مؤمنانشان را از دست ستمگران زمینی می‌رهانند، عدالت را برقرار و بهشت و دوزخی زمینی برپا می‌کنند. و البته در همین بافت فکری است که مجموعه‌ای از جزمیات، تقدسات و واجبات و منکرات شبه‌دینی تعریف می‌شود که فرد موظف به اجرا یا ترک آن‌هاست. جذابیت کمونیسم برای بسیاری از جوانان ایرانیِ دهه‌های چهل و پنجاه نیز از همین‌جا می‌آمد. در نظر اینان دنیا به دو دستۀ حق و باطل تقسیم می‌شد: کمونیسم حق و کاپیتالیسم باطل بود و حالا به راحتی می‌شد تصمیم گرفت که باید در کدام جبهه ایستاد. از همین‌جا می‌توان فهمید چرا ادبیات قهرمانان کمونیست ایرانی ــ مانند گلسرخی ــ این‌قدر شبه‌دینی می‌شد. وقتی جهان به دو جبهۀ خیر و شر تقسیم شود، کافی است آدمی بااراده باشید تا به هیچ‌گونه سازشی با شر تن ندهید! این همان دوگانۀ منحوس و شریری است که کمونیسم به دنیا تحمیل کرد.

بخش دیگری هم از جوانان و اهالی سیاست بودند که غرق در کمونیسم نشدند، اما به این دوگانۀ نادرست، یعنی یا «کمونیسم» یا «کاپیتالیسم»، باور داشتند و در نتیجه یک بی‌طرفی زیانبار پیشه کردند: آن‌ها کمونیسم و کاپیتالیسم را دائم دو نیروی شر همتای همدیگر می‌دانستند و در نتیجه عملاً به شکل رقیق‌تری از چپ تن دادند.

اما نقطۀ مقابل «کمونیسم» «کاپیتالیسم» نیست، بلکه «فاشیسم» است. دوگانۀ «کمونیسم‌ـــ‌کاپیتالیسم» از اساس یک دوگانۀ مغالطه‌آمیز بود. «کمونیسم» را نباید همتای «کاپیتالیسم» دانست. این دوگانه سرمنشأ اشتباهات فراوانی بود. درست است که مارکس و شریک نظری‌اش، انگلس، می‌خواستند نظریه‌ای سیاسی‌ــ‌اجتماعی تدوین کنند که در برابر کاپیتالیسم باشد، و نیز درست است که یکی از طولانی‌ترین نبردهای تاریخ ــ پس از جنگ‌های صلیبی و جنگ‌های مذهبی اروپا ــ نبرد میان کمونیسم و کاپیتالیسم بود، اما کمونیسم همتای کاپیتالیسم نبود، و نمی‌شد این دو را دو شر یکسان دانست. شری که با کمونیسم همتایی می‌کرد «فاشیسم» بود. اگر هم دربارۀ فاشیسم مطالعه کنید، می‌بینید اتفاقاً کمونیست‌ها همیشه در طول تاریخ خود می‌کوشیدند «کاپیتالیسم و فاشیسم» را یکسان جلوه دهند. جوانان شورشیِ آلمان غربی، همصدا با اندیشمندان چپ‌گرای خود، دائم می‌کوشیدند جا بیندازند که دولت لیبرال‌ــ‌دموکرات یا کاپیتالیستیِ آلمان غربی «فاشیستی» است. در طول تاریخ کمونیسم، همیشه کمونیست‌ها به اَشکال مختلف می‌خواستند اثبات کنند فاشیسم یک مرحله از کاپیتالیسم است که دیر یا زود سر می‌رسد (اساساً کمونیست‌ها با این آدرس غلط خود دربارۀ فاشیسم، در فهم اشتباه دربارۀ فاشیسم و اصلاً در به قدرت رسیدن فاشیسم، مقصر بودند).

می‌توان در جدال میان کمونیسم و فاشیسم بی‌طرفی پیشه کرد، اما در جدال میان کمونیسم و کاپیتالیسم، بی‌طرفی یعنی بی‌تفاوتی نسبت به ذبح آزادی و ماهیت انسان در محراب یک دین سکولار که هر چیز مگر خود را نابود می‌کند ــ چنان‌که کمونیسم هر جا حاکم می‌شد واقعاً هم چنین کاری می‌کرد. به همین منوال، در جدال میان فاشیسم و کاپیتالیسم نیز بی‌طرفی و یکسان‌انگاری آن‌ها نادرست است.

فاشیسم هم در گونه‌های مختلف خود ــ چه نوع ایتالیایی و چه نوع آلمانی ــ نوعی دین سیاسی سکولار بود. فاشیسم آلمانی با مفهوم نژاد (خون پاک آریایی) نوعی یکتاپرستی نژادگرایانه ایجاد کرده بود و فاشیسم ایتالیا نیز به دولت جایگاهی یکتاپرستانه اختصاص داده بود و به قول موسولینی «همه‌چیز درون دولت بود.» به عبارتی عالم ساحتِ خدای دولت بود. کمونیسم «فرد سرمایه‌دار» را شر مطلق تعریف می‌کند و نازیسم یهودی را شر مطلق می‌انگارند...

به این ترتیب، همتای کمونیسم نه کاپیتالیسم، بلکه فاشیسم است و اصلاً «نظریۀ توتالیتاریسم» نیز همین است: فاشیسم و کمونیسم را در یک پیاله قرار می‌دهد و همسانی‌های آن‌ها را بر ناهمسانی‌هایشان مهم‌تر می‌انگارد. البته هانا آرنت در این‌باره سختگیر است و بسیار اصرار دارد فقط نازیسم و استالینیسم مصادیق «توتالیتاریسم»اند و سایر نظام‌های فاشیستی و کمونیستی توتالیتر نیستند و در نهایت فقط «ظرفیت بالقوۀ توتالیتر شدن» را دارند. اما سایر توتالیتاریسم‌پژوهان سرشناس، دولت‌های کمونیست را نیز توتالیتر می‌نامند.

در نهایت، در روز تولد مارکس، این جمله را از من یادگار ــ حتی اگر شده یادگاری ناخوشایند و نامطلوبتان ــ داشته باشید که ایستادن در طرف کمونیسم همان‌قدر خطا بود که ایستادن در طرف فاشیسم. کسانی که سنگ کمونیسم را به سینه زدند، در طرف نادرست تاریخ ایستادند، چنان‌که فاشیست‌ها... نیازی هم نیست تاریخ را بر اساس برندگان و بازندگان جنگ‌های سرد و گرم تفسیر کنیم. اگر این دو پدیدۀ ترسناک قرن بیستم ــ فاشیسم و کمونیسم ــ پیروز هم می‌شدند، همچنان شرهای بزک‌کرده‌ای بودند که با شعارهای قشنگ کاری مگر سوزاندن انسان و ماهیت انسانی نمی‌کردند و در نهایت مانند میوۀ گندیده‌ای از درخت تاریخ می‌افتادند ــ چنان‌که کمونیسم پوسید، گندید و افتاد.

و در مقابل، آیا نظامی که کمونیسم (و فاشیسم) در برابر آن می‌جنگید، نیکی و بی‌عیب بود؟ نه! مسئله نیک بودن آن دنیاهای رقیب نیست، بلکه مسئله شرِ بسیار بزرگ‌تر و تاریک‌تری بود که از دل ادیان سکولار درمی‌آمد. کسانی که شعار عدالت بر پرچم‌هایشان نوشته بودند، چنان ستم و سرکوب کردند که ستم و سرکوب دنیاهای غیرکمونیستی ناچیز و بسیار قابل‌تحمل‌تر به نظر می‌رسید. این ستمگری در رفتار نادرست کمونیست‌ها (یا فاشیست‌ها) ریشه نداشت، بلکه نفس اندیشه‌های آن‌ها ناگزیر و ضرورتاً به ستم‌هایی هولناک می‌انجامید. مشکل از «آدم‌های» حاکم نبود، مشکل «اندیشه‌های» حاکم بود...




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024