جمعه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Friday 3 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 05.11.2021, 0:08

آب، آتش، حقیقت و دروغ


علی مرادی مراغه‌ای

این یک داستان آفریقایی است که به فارسی ترجمه کرده‌ام.

در زمانهای قدیم، آتش، آب، حقیقت و دروغ با هم در یک خانه بزرگ زندگی می‌کردند. با هم مهربان بودند چون سعی می‌کردند تا حد امکان، بین خودشان فاصله‌ها را حفظ کنند. اگر حقیقت در یک طرف اتاق نشسته بود، دروغ در طرف دیگر اتاق می‌نشست. آب نیز خیلی مواظب بود که زیر پای آتش نرود و با او تماس نداشته باشد...

هر چهار تا تصمیم گرفتند روزی با هم به شکار روند. آنها در صحرا با گله بزرگی از گوسفندان روبرو شدند و باهم شروع به چراندن گوسفندان کردند و آنها را به سوی روستای خود راندند.

همچنان که که آنها راه خود را در مراتع طی کردند، حقیقت گفت: «بیایید گوسفندان را به طور مساوی بین خودمان تقسیم کنیم. این عادلانه‌ترین کار است.»

همگی موافقت کردند، به جز دروغ که در دلِ خود می‌خواست سهمش از بقیه بیشتر باشد، اما تصمیم گرفت فعلا زبانش را باز نکند...

در حالی که آنها گوسفندان را به طرف روستا می‌راندند، دروغ به صورت مخفیانه به آب نزدیک شد و در گوشش گفت: «تو قوی‌تر از آتش هستی. او را از بین ببرید، تا سهم او نصیب تو شود و گوسفندانِ بیشتری به تو رسد.»

آب، چرخی زد و روی آتش افتاد و آتش خاموش شد و مُرد. آب، دیگر از شادی در پوست خود نمی‌گنجید! چرا که فکر می‌کرد در زمان تقسیم، سهم‌اش از گوسفندان بیشتر خواهد شد و با لذت به پیچ و تاب و روان شدن ادامه می‌داد و می‌رقصید.

در این زمان، دروغ به حقیقت نزدیک شده و در گوشش زمزمه کرد: «می‌بینی؟ آب آتش را کشت! تا سهم او را بردارد بیایید مانع‌اش شویم و او را پشت سر بگذاریم چون به طرز وحشیانه‌ای دوست خونگرم ما یعنی آتش را خاموش کرد، بیائید گوسفندان را برای چرا بالای کوه ببریم تا انتقام دوستمان آتش را از او بگیریم...»

بدین ترتیب، حقیقت و دروغ شروع کردند به راندن گوسفندان به بالای کوه...

آب سعی کرد به آنها برسد، اما کوه خیلی شیب‌دار بود و آب نتوانست به سمت بالا روان شود و شروع به سرازیر شدن به سمت پایین کرد و از رفتن به بالای کوه باز ماند و از آن زمان تاکنون همچنان آب به طرف پایین می‌رود...

اما حقیقت و دروغ، گوسفندان را به بالای کوه رساندند وقتی بالای کوه رسیدند، دروغ رو به حقیقت کرده و با صدای بلند گفت: «من از تو قوی‌ترم! تو باید نوکر و خدمتگذارِ من شوی! و من ارباب تو هستم! و تمامی گوسفندان مال من هستند!».

حقیقت به اعتراض برخاسته و با صدای بلند گفت: «من نوکر و خدمتگذار تو نمی‌شوم!»

و باهم درگیر شدند. جنگیدند، جنگیدند، جنگیدند...

سرانجام، باد را احضار کردند و از او پرسیدند: «کدامیک از ما قوی و ارباب هستیم، شما تصمیم بگیرید. باد نمی‌توانست تصمیم بگیرد چون نمی‌دانست کدامیک از آنها قویتر است در نتیجه، گشتی در سراسر جهان زده و از مردم پرسید: «دروغ قوی است یا حقیقت؟»

برخی گفتند: «دروغ با یک کلمه، حق را از بین می‌برد» و برخی گفتند: «حقیقت همه چیز را تغییر می‌دهد، مانند شمع کوچکی که در تاریکی می‌سوزد.»

سرانجام باد پس از پرس‌وجوهای زیاد، به بالای کوه بازگشت و گفت: «من دیدم که دروغ بسیار قدرتمند بود. چون در جایی که حقیقت حضور ندارد و مردم به دنبال شنیدنِ حقیقت نیستند، در آنجا دروغ، پیروز و قوی است.»

و امروزه، مردم چنین هستند...




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024