دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Monday 6 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 07.05.2006, 19:16

خوب و بد مدرنيته را با هم بپذيريم


عزت‌الله فولادوند/ سرمایه

سميه خواجوندي: سلسله نشست‌هاي تخصصي انجمن جامعه‌شناسي ايران در موضوع چيستي مدرنيته اين بار با حضور «عزت‌الله فولادوند» و در روز دوازدهم ارديبهشت ماه برگزار شد. در ابتداي اين جلسه همچون جلسات ديگر، حميدرضا جلايي‌پور، مسوول برگزاري نشست سخن گفت. جلايي‌پور با تجليل از شخصيت علمي و فرهنگي فولادوند گفت: «من به عنوان يك محقق امور اجتماعي خودم را بسيار مرهون فعاليت فرهنگي فولادوند مي‌دانم.»

جلايي‌پور در ادامه گفت: «شيرين ‌ترين خاطرهء من از آشنايي با ايشان، مواجهه با كتاب جامعهء باز و دشمنانش نوشتهء پوپر بود كه هنگام دانشجويي آن را با ترجمهء فولادوند خواندم و هنوز طعم آن كتاب زير دهانم است.»

وقتي عزت‌الله فولادوند سخنان خود را آغاز كرد، سالن كنفرانس انجمن جامعه‌شناسي ايران، آكنده از علاقه‌مندان بود. او در ابتداي سخنانش گفت كه مدرنيته، مدرنيسم و مدرن‌سازي واژه‌هايي هستند كه امروزه در سراسر دنيا بر زبان همه جاري است: «از حدود 500 سال پيش بيشتر جنگ‌ها و ستيزه‌ها كه امروزه شايد به اوج خود رسيده باشد، از تقابل ميان هواداران دو دسته تفكر يعني تفكر مدرن و تفكر سنتي نشات مي‌گيرد.»

از ديد وي اين ستيزه‌ها مدت‌هاست كه از دايرهء بحث‌هاي علمي و فلسفي خارج شده‌اند و پا به عرصهء مه‌آلود و تيره و تار ايدئولوژي‌ها گذاشته‌اند كه هم به ابهام افزوده است و هم به نزاع‌ها و جنگ‌ها.

فولادوند شاهد مثال اين ابهام و نزاع ناشي از تقابل مدرنيته و سنت را تقابل خونين ميان بنيادگرايان و تجددگرايان در گوشه‌گوشهء جهان معرفي كرد.

فولادوند بعد از اين مقدمه به بحث اصلي خود رسيد، جامعهء مدرن و جامعهء سنتي. او گفت: «نخستين موضوعي كه بايد درك شود اين است كه مدرنيته و مدرنيسم دست در دست صنعت‌گستري پيش رفته است و اين دو لازم و ملزوم يكديگر بوده‌اند.»

وي در توضيح اين ارتباط افزود: «تا پيش از عصر صنعتي پايه و اساس همهء تمدن‌ها، تكنولوژي و سازمان اجتماعي عصر نوسنگي بود. از چين تا يونان و رم هر تمدني با اضافات و تفاوت‌هاي مختصر، كمابيش بر همان شالوده پي‌ريزي شده بودند. اين وضعيت حتي در قرون وسطي و قرن‌هاي 17 و 18 در اروپا ادامه داشت تا اين كه بشر پرسشي ديگر قابل مقايسه با انقلاب نوسنگي كرد.»

فولادوند اين پرسش را در قامت دو انقلاب توضيح داد، يكي انقلاب صنعتي بود كه انسان را به پيشرفتي رساند كه محيط مادي را دگرگون ساخت و جامعهء مدرن را منجر شد كه البته بيش از دو قرن از عمر آن نمي‌گذرد.

فولادوند در توصيف جامعهء صنعتي، ويژگي‌هايي را براي آن برشمرد: «بايد توجه داشت مدرن شدن جرياني توقف‌ناپذير و نامحدود است. گويي نوع سازوكار ذاتي در تار و پود جامعهء مدرن تعبيه شده كه مانع رسيدن آن به نوعي توازن و آرامش مي‌شود. ديگر اين كه رشد جامعهء‌مدرن هيچ‌گاه يكدست نيست. هميشه گروه‌هاي پيشرفته و واپس‌مانده در آن وجود دارد كه يكي از علل مهم كشمكش و تضاد در جوامع مدرن است. در نظام جهاني و روابط بين دولت‌ها نيز اين عدم يكدستي و بالطبع كشمكش وجود دارد.»

فولادوند مدرن شدن را داراي دو مرحله دانست: «در مرحلهء اول مدرن شدن با جرياني زورمند به پيش مي‌رود و بر مقاومت‌ها چيره مي‌شود، ولي از نقطه‌اي به بعد ناخرسندي‌ها ناشي از بالا رفتن سطح توقعات ناشي از موفقيت‌هاي اوليهء مدرن‌سازي رو به گسترش مي‌گذارد و اجابت توقعات به تدريج دشوارتر مي‌شود. اين چالش‌ها در ذات مدرنيته وجود دارد.»

فولادوند در باب منشا پيدايش مدرنيته، آن را جرياني دانست كه از اروپا بالاخص انگلستان و هلند آغاز شد و تمام دنيا را فرا گرفت.

«اروپايي كه در آن روزگار (قرن 16) نه حتي از تمدن اسلامي و چين بلكه از تهران حوزهء مديترانه عقب بود.»

يكي از دلايلي كه براي اين جهش ارايه شده است، تحليل ماكس وبر در كتاب اخلاق پروتستاني و روح سرمايه‌داري است. از نظر وبر كاتولوسيسم ذاتائ مذهبي آن جهاني و متوجه آخرت است اما پروتستانتيسم عمدتائ مذهبي اين جهاني است كه به سخت‌كوشي و امساك و عقلانيت ارج مي‌گذارد و كار را نوعي عبادت مي‌شمارد و با اين نوع تفكر توانسته سرمايه‌داري صنعتي را پي‌ريزي كند. البته در نقد ايدهء وبر برخي از متفكران گفته‌اند كه سرمايه‌داري و صنعتي شدن، چندي پيش از ظهور پروتستانتيسم شكل گرفت.

فولادوند مجموعهء‌اين عوامل را زمينه‌ساز انفجارهايي در اواخر قرن 18 دانست كه به سياست و اقتصاد چهرهء مدرن بخشيد. نخستين انفجار از ديد وي در پي دو انقلاب آمريكا و فرانسه روي داد و از آن زمان تا امروز تقريبائ تمامي متفكران سياسي به رغم اختلاف‌هاي مسلكي بر اين عقيده بودند كه مشروعيت از ارادهء مردم نشات مي‌گيرد. اراده‌اي كه در چارچوب قوانين دموكراتيك متبلور بشود. حتي دولت‌هايي كه از قاعدهء دموكراسي منحرف مي‌شوند، مانند دولت‌هاي كمونيستي يا رژيم‌هاي نظامي امروزه يا بايد از اساس انكار كنند كه حكومت‌شان دموكراتيك نيست يا به عذرهايي از قبيل وجود شرايط اضطراري و فوق‌العاده متشبث شوند و بگويند هدفشان در نهايت دموكراسي كامل است. از نظر وي اين عذرها خود بهترين دليل بر استحكام نظري و عملي، حكومت‌هاي دموكراتيك در جوامع مدرن است.

فولادوند در ادامه ويژگي ديگر دوران صنعتي را حق حاكميت ملي عنوان كرد: «بنابراين اصل حكومت دولت بيگانه بر هيچ كشور و ملتي مشروع نيست.»

انفجار دوم به تعبير مترجم جامعهء‌باز و دشمنانش كه جامعهء‌مدرن را صورت‌بندي كرد، انقلاب صنعتي انگلستان در اواخر قرن 18 و سراسر قرن 19 بود كه تا مدت‌ها تبديل به مدلي براي صنعت‌گستري در جهان شد.

«از آن پس مطلب اين بود كه هر كشوري كه بخواهد از خطر واپس‌ماندگي محفوظ بماند، بايد صنعتي شود. البته مدل انگليسي‌بعدها از اعتبار كلي و قابليت تعميم افتاد اما برخي از ويژگي‌هاي آن هنوز پابرجاست، از جمله جابه‌جايي جمعيت از روستاها به شهرها، تمركز كارگران در شهرهاي صنعتي و كارخانه‌ها و جدا شدن زندگي خانوادگي از زندگي شغلي.»

فولادوند بعد از توضيح دربارهء منشا پيدايش مدرنيته، به ماهيت و چيستي مدرنيته پرداخت. او براي اين كار ابتدا به تحليل جامعهء سنتي كشاورزي پرداخت. از نظر وي «قدرت مدرنيته هميشه همان‌قدر از نوآوري‌هاي آن سرچشمه گرفته است كه از طرد و نفي آن‌چه قبلائ جريان داشته است.»

وي ويژگي‌هاي ذاتي جامعهء مدرن را در مقابل جامعهء سنتي اين‌گونه برشمرد: «يك، فردگرايي در برابر اصل قرار گرفتن گروه و جمع در جوامع سنتي، دوم، تخصصي شدن و تفكيك وظايف و تقسيم كار در برابر جامعهء سنتي كه خانواده در آن تنها واحد توليد، مصرف و روابط اجتماعي بود. سوم، نهادهاي جامعهء مدرن به جاي رسوم و آداب در جامعهء سنتي براي تعيين قواعد و روش‌ها. چهارم، نهادهاي جامعهء مدرن به جاي اين كه مجري فرمان‌هاي شاه يا هر شخص خاصي باشند، طبق دستورهاي كلي و عامي عمل مي‌كنند كه متخصصان و كارشناسان هر رشته انشا كرده‌اند.»

وي موارد ذكر شده را تمامي ويژگي‌هاي جامعهء مدرن ندانست اما آن‌ها را مواردي ذكر كرد كه در تضاد با جامعهء سنتي قابل برشمردن هستند.

فولادوند كه سخنان خود را شمرده، شمرده و به كمك دست‌نوشته‌هايش پي مي‌گرفت، موضوع بعدي مورد توجه خود را نتايج مدرنيته برشمرد: «مهم‌ترين پيامدها، دگرگوني اقتصاد‌، افزايش جمعيت، شهرنشيني، تغيير مقام خانواده، اهميت فزايندهء كار، سكولاريسم و عقلانيت است.»

وي افزود: «از نظر اقتصادي، رشد ويژگي محوري جوامع مدرن است كه در نتيجهء چند عامل در مدرن‌سازي پديد مي‌آيد، يكي تغيير تكنولوژي است كه ماشين را جاي كار يدي مي‌كند. ديگري پيدا شدن منابع جديد انرژي است كه جاي قدرت جسماني انسان‌ها و چارپايان را مي‌گيرد. سوم آزاد شدن كارگر از قيد و بندهاي فئودالي جامعهء سنتي و پيدايش بازار آزاد كار است. چهارم، تمركز كارگران در كارخانه‌هاست. پنجم، به وجود آمدن نقش اساسي براي قشر خاصي از افراد جامعه به نام سرمايه‌گذاران خصوصي. در نتيجهء اين عوامل حتي كشاورزي هم صنعتي مي‌شود و بخش عظيمي از نيروي كار وارد صنايع توليدي و خدمات مي‌شوند.»

فولادوند با ارايهء اطلاعاتي از رشد جمعيت به نتيجهء ديگر جامعهء مدرن يعني افزايش جمعيت پرداخت: «برآورد مي‌شود كه در پايان دورهء پارينه سنگي يا عصر حجر، كل عدهء نفوس انساني بين پنج تا شش ميليون نفر بوده است، يعني نصف جمعيت تهران. پس از عصر نوسنگي و انقلاب كشاورزي تا يك هزار سال پيش از ميلاد به 150 ميليون و تا اواسط قرن 17 ميلادي به 500 ميليون نفر رسيد.»

به گفتهء وي «انفجار جمعيت پس از انقلاب صنعتي روي داد كه تا ميانهء دههء 1980 به چهار هزار و 800 ميليون بالغ شد و امروز در حدود شش هزار ميليون نفر است.»

فولادوند در علل اين افزايش به صنعت‌گستري، پيشرفت دانش پزشكي، بهبود بهداشت عمومي و افزايش مواد غذايي كه همه در نتيجهء مدرن‌سازي حاصل شده است، اشاره كرد. پس از رشد جمعيت، پيامد بعدي مدرنيته در ديدگاه مترجم آثار فلسفي، پديدهء شهرنشيني بود: «زندگي مدرن بي‌شك زندگي شهري مي‌باشد.» فولادوند در توضيح اين مطلب افزود: «در جوامع سنتي كشاورزي 90 درصد جمعيت در روستا زندگي مي‌كردند ولي در جوامع صنعتي مدرن اين نسبت معكوس شده است. درحال حاضر تخمين زده مي‌شود كه حدود 50 درصد از مردم دنيا در شهرها به‌سر مي‌برند.»

از ديدگاه فولادوند، «تاسف در اين است كه در اكثر كشورهاي توسعه‌نيافته، رشد شهرنشيني و عواقب نامطلوب آن، مانند شلوغي، شرايط بهداشتي نامناسب و بيكاري با رشد اقتصادي و فرهنگي همراه نبوده است.»

از نظر او، اين عدم تعادل به ايجاد شهرك‌هاي فقيرنشين در حاشيهء اكثر شهرهاي بزرگ منجر شده است كه بسياري از ناهنجاري‌ها و آشوب‌هاي اجتماعي مولود آن است. نتيجه و پيامد بعدي مورد توجه عزت‌الله فولادوند، سكولاريسم بود: «غرض از سكولاريسم توسل به قوانين علمي براي تبيين پديده‌هاي اجتماعي و طبيعي است، نه ضديت با دين. سكولاريسم از پيامدهاي مدرنيته است اما اين مساله به اين معنا نيست كه دين يكسره از عرصهء جامعهء مدرن بيرون رانده شده است. سنت قوي‌تر و پابرجاتر از آن است كه هيچ اثري به صورت اعتقادات و مناسك ديني باقي نگذارد. حتي در مدرن‌ترين جوامع، نهادهاي ديني نقش مهمي بازي مي‌كنند و بسياري از مردم در كنار اعتقادات علمي، پايبند معتقدات ديني‌اند.»

فولادوند در توضيح تفاوت ميان نقش دين در جامعهء مدرن و جامعهء سنتي به اين نكته اشاره كرد كه در جامعهء مدرن، پديده‌هاي ديني با وجود پايداري، محوريت خود را در حيات اجتماعي از دست داده‌اند و در مقايسه با جوامع سنتي خصلت حاشيه‌اي پيدا كرده‌اند و ديگر منشا مشروعيت و قانونيت نيستند. از نظر وي در برخي ديگر از كشورها به دلايل عوامل تاريخي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي، دين و عرفان، دوباره با قدرت افزون‌تر وارد صحنه شده‌اند. نهايت اين‌كه اين بار به دليل ريشه‌هايي كه نهادها و ساختارهاي مدرن به ويژه در يكصد سال اخير پيدا كرده‌اند، ضرورت نوعي سازش و تلفيق ميان سنت و مدرنيسم به وجود آمده است كه گرچه به هيچ‌وجه آسان نيست، اما اگر با ابتكار، خلاقيت و خردمندي توام شود ممكن است نويدبخش تحولات اميدواركننده در آينده باشد.

فولادوند افزود: «سنت و مدرنيته، قادر به چيرگي كامل بر يكديگر نيستند و آنچه از تعارض و تعامل آن دو پديد مي‌آيد، مي‌تواند سازنده باشد.»

عقلانيت، پيامد بعدي مدرنيته بود كه مورد توجه سخنران نشست چهارم انجمن جامعه‌شناسي ايران قرار گرفت: «با پروژهء عقلانيت، جهان افسون‌زدايي مي‌شود و نظام‌هاي حقوقي و اداري عقلاني حاكم مي‌شود. بالاترين مظهر عقلانيت در جامعه از نظر ماكس وبر، جامعه‌شناس آلماني، نظام بوروكراسي به معناي حكومت قوانين عقلي و بي‌طرف است. منظور از بوروكراسي در اساس متضمن پيروزي روش علمي و تخصص علمي در حيات اجتماعي بود.»

فولادوند در توصيف انديشه‌هاي وبر، خرافات را از مظاهر فردستيزي معرفي كرد و ادامه داد: «رهبران كاريزماتيك معمولائ به رويه‌هاي عقلاني بوروكراسي اعتنايي ندارند و مي‌خواهند قالب‌ها را بشكنند.

وبر تاكيد داشت كه عقلاني شدن امور به اين معنا نيست كه كليهء افراد جوامع مدرن، خردمندتر و داناتر از مردم جوامع سنتي باشند بلكه چون اكنون به دانش‌هاي علمي دسترسي دارند مي‌توانند (نه لزومائ) در مورد جهان و رفتار خودشان روش‌بين‌تر باشند.»

فولادوند در بخش بعدي سخنراني‌اش به مشكلات زاييدهء مدرنيسم توجه كرد و گفت: «جلوگيري از گرسنگي و غذا رساندن به جمعيت عظيم بشري و پيشرفت بهداشت از پيروزي‌هاي درخشان مدرنيته است اما همچنين به ازدحام و آلودگي و ويراني محيط‌زيست انجاميده است.»

تنهايي، گمنامي، روان‌‌پريشي و تلقين‌پذيري‌هاي مخرب ويژگي‌هاي آسيب‌شناسانهء انسان مدرني است كه براي كار و اشتغال از روستا به شهر مهاجرت كرده است. زوال ارزش‌هاي سنتي و كاهش قدرت دين و خانواده، زياده‌خواهي‌ها و آرزوهاي افسار گسيخته‌اي را ايجاد مي‌كند كه چون وسايل رسيدن به آن همواره مهيا نيست به افزايش اختلال‌هاي رواني و جرايم منجر مي‌شود.

فولادوند همچنين مدعي شد كه «در جوامع مدرن، رشد بي‌سابقه و افزون نهادهاي سياسي و فرهنگي به عكس از طرفي باعث بي‌علاقگي به مشاركت در حيات جامعه و پناه بردن شخص به زندگي و مشغله‌هاي خصوصي مي‌شوند و از طرف ديگر افكار و عقايد افراد جامعه را يكنواخت مي‌كند. اين وضعيت از نظر وي به اتميزه شدن افراد و بي‌هويتي آنان و در نتيجه به آمادگي براي ظهور ديكتاتوري منجر مي‌شود. ايده‌اي كه در اوايل قرن بيستم، دوتوكويل مطرح كرده و نسبت به اين وضعيت هشدار داده بود.»

فولادوند تحولات به وجود آمده در مدرنيته را زاييدهء واكنش‌هاي بسته به آن دانست كه مي‌توان به آن‌ها به گفتهء كارل پوپر، نتايج ناخواسته تعبير كرد: «گسترش شهرنشيني با مدرنيسم به وجود آمد ولي اكنون به جايي رسيده است كه مردم از شهرها مي‌گريزند و به حومه پناه مي‌برند; ولي چون از ديناميزم مدرنيته راه فراري نيست پس از چندي حومه‌‌ها به شهر تبديل مي‌شوند همچون كرج. سپس به علت ارتباط‌هايي كه ناگزير مي‌بايد اين شهرهاي حومه با ما‌در شهرها داشته باشند، هر دو با هم جمع مي‌شوند و كلان شهرهاي غول‌آسا مي‌سازند كه وضعيت را از قبل بدتر مي‌كند.»

مبارزه با نظام‌هاي بوروكراتيك عظيم، واكنش نسبت به قدرت‌ها و حكومت‌هاي مركزي و تك‌مليتي از جريانات مهم مقاومت در برابر مدرنيته هستند. همچنين از نظر فولادوند «شاهد پيدايش گروه‌هاي جديد جوانان و تيپ‌هاي فرهنگي و فرقه‌هاي مذهبي هستيم كه حاضر نيستند عقلانيت تعريف شده در مدرنيسم كلاسيك را بپذيرند.»

به تعبير فولادوند نتيجه و محصول اين برخوردها ظهور انواع خرده‌فرهنگ‌هاي عجيبي است كه مي‌خواهند جريان اصلي مدرنيسم را معكوس كنند. از نظر وي: «وجه مشترك اغلب اين حركت‌ها، طرد عقلانيت و جهان‌بيني علمي است. اساسائ عقل و علم مسؤول از خودبيگانگي فرد و غيرانساني شدن فضاي اجتماعي او معرفي مي‌شود.»

سخنران نشست انجمن جامعه‌شناسي ايران سخنان خود را با اين نتيجه‌گيري به پايان رساند كه نمي‌توان در برابر مدرنيته گزينشي عمل كرد. از نظر او مدرنيته داراي منطق دروني و ديناميسمي است كه ملتي را كه گام در راه آن بگذارد، خواه و ناخواه در مسير معيني پيش مي‌برد. «مدرنيسم آميزه‌اي است از خوب و بد. از سويي پيشرفت مادي را به همراه دارد ولي بهاي دستاوردهاي علمي و تكنولوژيك آن در زندگي معنوي و عاطفي پرداخت مي‌شود. از سويي ديگر، جهان را يكدست يا به تعبير توماس فريدمن، جهان را مسطح مي‌كند.»از نظر وي، علوم اجتماعي هنوز براي تعيين وزن دقيق سودها و زيان‌هاي مدرنيسم نسبت به يكديگر به نتيجهء قطعي نرسيده است، زيرا كه در مدرنيته نمي‌توان گزينشي عمل كرد و بايد خوب و بد را با هم پذيرفت




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024