چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Wednesday 1 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 14.05.2017, 6:00

جز با آزادی نمی‌توان پرده‌های شب را درید!


قربان عباسی

ژوئن ۱۹۴۰ برای فرانسوی‌ها روزهایی سرنوشت‌ساز بود. خصمی کف به دهان آورده، بیگانه‌ای سرتاپا مسلح به خاکشان پا نهاده بود و مدعی برپایی حکومتی هزارساله در آن بود. چشم‌اندازی تیره و غمبار از چنگ‌اندازی و دست اندازی بیگانه، رژه سربازان بر خاک میهن دو راه باقی گذاشته بود گردن نهادن زبونانه و زانو زدن یا ایستادن و تشکیل نهضت مقاومت. در چنین فضایی گرفته و اندوه زده نخست کسی که از پایداری سخن گفت ژنرال دوگل بود در هجدهم ژوئن وطن‌پرستان را خطاب قرارداد و آن‌ها را به مقاومت در برابر دشمن فراخواند و گفت: «هر اتفاقی که بیفتد مسئله مقاومت فرانسه نباید خاموش شود و خاموش هم نخواهد ماند». ابزار مقاومت هنر بود و ادبیات و هنرمندان و ادبا در آن چشم‌انداز غبارگرفته کلمات خود را به گلوله و ناله‌های خود را به فریادی جان‌خراش تبدیل کردند. هر شعر و نوشته آن‌ها بدل به ادعانامه‌ای شد علیه سرکوب، ستم، تجاوز و تعدی گری. اشغال گر فقط سرباز آلمانی نبود اشغال گر ایتالیایی نیز باید به تصویر کشیده می‌شد. فضای ستم و سرکوب چنان ستبر بود که آراگون شاعر فرانسوی به سرزمین اش نگاه می‌کند و می‌نویسد «دردیاری ویران براثر سیاه مرگ می‌نویسم». آندره آرسنه کوربل در توصیف دشمنان ملت فرانسه که آزادی‌اش را تهدید می‌کرد نوشت: «اینان وحشیانی واقعی‌اند/سنگدل و بی‌رحم/گروگان‌هایشان را شکنجه می‌کنند/پیش از آن‌که بکشندشان». دشمن آمده بود از فرانسه قفسی بزرگ بسازد. وارثان ولتر، هوگو، بانیان آزادی و برابری را زبون و توسری‌خور کند و این برای شاعری چون کوربل سخت آشفته کننده بود و نوشت: «اینان برف‌ها را آلوده‌اند و بهاران را به گورستان بدل کرده‌اند». نه آن‌ها به کسی ترحم نمی‌کنند. آن‌ها از انسانیت بیگانه‌اند و حتی «سالخوردگان بی‌دندان را نیز به بردگی می‌کشانند»

آراگون در شعر خود نوشت: «آن‌ها به ما گفتند کتاب‌های تاریخ تان را دوربیندازید/سگ جزفرمانبری از صاحبش کاری ندارد/آنها کشور را به صلیب کشیدند». «سربازان بدی» با «ددمنشی مرگبار» فرانسه را به اردوگاه مرگ بدل کرده اند و فرانسویان را به «حیوانات بارکش». فرانسه مسیحی بود که دشمن به صلابه اش کشیده بود. به دست جانوری بی رحم. جانوری که هرچه می بلعید سیر نمی شد. برخی شاعران فرانسه اشغال گران را به حشراتی تشبیه کردند که چون آفت سیب زمینی غرق درکار بودند و رنه بلش آلمانی ها را به سگانی تشبیه می کند که روی استخوان فرانسه به زانودرآمده و خرناسه می کشند.

فرنان لئونارد دروصف وضعیت غمبار کشوری اسیر در چنگال اهریمن نوشت: «کودکان خردسال نمی خواستند باور کنند/که هنوز گرگ های بلعنده وجود دارند/گرگ هایی آمده ازجنگل های سیاه/گرگ هایی با آرواره هایی قوی/گرگ های دوران های گذشته /گرگ های وحشی/زوزه کش»

سربازان آلمانی بسته به جنگ و رسته شان یونیفورم های شان فرق می کرد؛ سبز یا خاکستری پوشان. آراگون با دیدن آنها درخیابان نوشت: «سیلابی از سربازان سبز» که آمده تا خاک فرانسه را بروبد و با خود ببرد. ژان آنگلاد فراتر می رود و رنگ سبز آنها را به سبزی برگ های پوسیده تشبیه می کند تا پوسیدگی و زوال سربازان اشغالگر را به تصویر بکشد. «سبز چون ترتیزک های آبی که/درکنار گودال های دل به هم زن می روید/چون آب تالاب های ژرف/چون مارماهی که آن را خوش دارد/وسبز چون خزه غم انگیز/روییده بر بام های خانه های بی آتش/سبزفام چون مارآبی/سبز چون شوکران هولناک/سبز چون چشمان آزاد/سبز چون ناامیدی»

حتی زیبایی نیز دردست دشمن مچاله و چروکیده می شود. یا وقتی چکمه های سربازان آلمان اشغال گر را می بیند می نویسد: «چکمه های شان گردش های ما را کیفر می دهند» با حضور بیگانه درخاک خویش تمام تفرج های شان بوی مرگ، مجازات و کیفر می دهد.

گیویک می نویسد: «پیکر او /دشمن/فقط درحالت افقی خوب است/آن وقت که به رویش تف اندازند» و ژان مارسناک وقتی ستبری اندام شان را می بیند خلاصه می کند: «پشت خوبی برای ضربه کارد دارند». از ظاهر که عبورکنیم درپس یونیفورم اشغالگر «غولی همواره تشنه خون خوابیده است» سرباز آلمانی به طور همزمان ازدید آراگون «هم قربانی وهم جلاد است». نازیسم آلمان مسئول کشتار جسم و جان ها بود. برای تحقیر انسان پا به میدان گذاشته بود. هیچ اشکی و ناله هیچ بی خانمانی یا یتیمی به سوگ نشسته و یا زنی بیوه دلش را به رحم نمی آورد. شعر مقاومت درفاصله ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴ فقط توصیف گر است «آلمانی بد است و جز تهاجم، قتل، غارت، سلطه نباید انتظاری ازاو داشت» اما توصیف دشمن کفایت نمی کند شعر و ادبیات مقاومت پا را فراتر می گذارد و تا آنجا می رسد که می نویسد: «اشغال گر جانوری است که باید ازپای درآورد». میل به انتقام زبانه می کشد و عمل جای توصیف صرف را می گیرد. لوئی کوافیه نوشت: «ترحم نخواهم کرد/که قلبم مانع می شود». دستوس فریاد طغیان سر می دهد و با پست خطاب کردن آلمانی ها ومرگ برهواداران شان گام درمیدان مبارزه می گذارد. برای لوئی آراگون تحمل پذیر نیست که بیگانه از میان شبدرهای فرانسه بگذرد. سکوت در خانه نیز هراس انگیز است و ازآفتاب همان اندازه هراس دارد که از هوای بارانی. انگار در چنگال دشمن بی رحم، در فضای پیش بینی ناپذیر، درسرزمین سکوت زده و سرکوب شده آدمی دیگر حتی در دل خود در خانه اش نیست. هرچیز ممکن است برسرت آوار شود. و لوئی آراگون به سراغ کسانی می رود که شب را تیره تر می کنند. او از زندانیان می خواهد از ناله های خود ترانه بسازند. و چنین می نویسد:

«باید کلمه‌ای که تو را می‌رهاند ادا کنی یا باید زانو زده زندگی کنی». ال.اف.آریو دیگر شاعر فرانسوی می‌گوید: «دراین دوزخ انسانی یا بایست چون مردمان پست هلاک شویم یا درمیدان نبرد ازپای درآییم. سلاح برکف/پولاد و مسلسل را برتر می شمارم» و بین زنجیر و مرگ دومی را ترجیح می دهم.

پل الوار شاعر ضدفاشیست شاعر عشق و رویا خطاب به پاریس نوشت:

«پاریس که اینک لباس های کهنه پیرزنان به تن کرده/اکنون سردش است/گرسنه است/اما با این همه بی عدالتی را برنمی تاید و خود را از خستگی و لجن خواهد رهانید. خطاب به ملت فرانسه نوشت: «هرکاری درشب مجاز است/چه آن کس که می کشد/ و چه آن کس که کشته می شود».

در بهاری که فرانسه لگدمال نازیسم بود پل الوار آن را زشت ترین بهاردنیا دانست. ووقتی می بیند شماری از روشنفکرنمایان فرانسوی به خدمت دشمن درآمده اند و سیمای کریه نازبسم را بزک می کنند با فریاد خطاب به همه آنان نوشت:

«آنان برای ما جلادان را ستوده اند/آنان برای ما بدی را تشریح کرده اند/آنان چیزهای معصومانه نگفته اند/آنها دهانشان به مرگ باز می شود»

برای فرانسه درآسمان قفل شده بود. زمانه زمانه ستم، ادبار، سلطه، بی رحمی و فریب و نیرنگ بود. وبه قول شاعر فرانسوی «اکنون تابوت ها فرزند می زایند». اما شعر و ادبیات مقاومت ستایشگر بهار آزادی است، ستایشگر انسان، ارج گذار معبد سینه انسان. تا زمین به اسفنجی غول آسا بدل نشود. با نیروی مرموز مقاومت و شعله های سرکش شعر، هنر و کلام به مصاف تاریکی می روند و به قول پریرول س.گند یادکرده بودند که گندیدگی را نپذیرند چون «تطهیر شده بودند». روح آزاده در قفس نمی ماند. ادیت توما ملت فرانسه را دردوره اشغال ناری چنین وصف می کند:

«ملت مرده/مردم خاموش/ملت زندانی/مردم گرسنه/با باری سنگین ازسنگ برسر/و بردل» اما خطاب به همان ملت گرسنه و مرده می نویسد

«معجزه ای جز ازجانب شما نخواهد آمد/ و هیچکس جز شما به گونه ای که/در گوش العیاذر گفته شد نخواهد گفت/برخیز و راه رو»

درانجیل العیاذر مردی است که مرده بود و عیسی مسیح به گوش او خواند برخیز و راه رو و او زنده شد. ناجی و منجی یک نفر است، یک جمع، یک مردم، یک ملت و همه کسانی که می خواهند انسان بمانند و کسانی که برای عزیز بودن جز نام شان ندارند. آری راست گفته اند که چیزی درپاریس است که آن را آهن ربای جهان می کند. چیزی که از ولتر، دیدرو، روسو، هوگو و بسیاری دیگر باقی مانده است. آزادی که خوشبختی فردا را تضمین می کند. آزادی که نمی گذارد جهان دراعماق ملال اش فسرده شود. آزادی که تقدیر را می سازد. آزادی که مشعل آگاهی ذهن را روشن می کند و از روح قایقی می سازد تا تسلیم غرقاب های جهل نشود.

شاعران فرانسه درد را به تصویر کشیدند، زنجیر و اسارت و سلطه و تحقیر را با کلمات خود نشانه رفتند. تا زندگی را نوید دهند. زندگی در آزادی را که جز با آن نمی توان پرده های شب را درید.

** قربان عباسی، دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی دانشگاه تهران




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024