شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 27 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 25.12.2005, 13:05

جنبش؛ از نوعی ديگر


مهندس مجيد تولّايی

هست يا نيست جنبش دانشجويی
برای پاسخ دادن به اين سوال كه آيا در شرايط حاضر چيزی به نام جنبش دانشجويی وجود دارد يا خير و بررسی اين مدعا كه در وضعيت كنونی، ديگر چيزی از جنبش دانشجويی باقی نمانده است، قبل از همه بايد ديد كه از لحاظ نظری آيا ويژگی‌ها و مؤلفه‌های عامّی كه برای اشكال مختلف يك جنبش اجتماعی - اعم از انواع قديم و جديد آن - برشمرده می‌شود، در شرايط اين‌زمانی جنبش دانشجويی ايران نيز قابل احصاست يا خير؟
١) هويت: ‌آيا جنبش دانشجويی ايران در زمان حاضر فاقد هر نوع خواست هويتی است؟ به‌نظر چنين نمی‌رسد.
هويت يك جنبش اجتماعی و از جمله در شكل دانشجويی آن، در واقع بازگوكننده‌ی آماج فكری، سياسی، فرهنگی و طبقاتی بالنسبه مشخصی است. اين هويت تعيين‌كننده‌ی منافع كسانی است كه از زبان آن جنبش سخن می‌گويند. به‌عبارت ديگر هويت هر جنبش، گويای آن است كه سخن‌گوی چه كسانی است و منافع سياسی، فرهنگی، طبقاتی چه كسانی را مورد پوشش دفاعی و حمايتی خود قرار می‌دهد. اصلی‌ترين شالوده‌ی هويتی جنبش دانشجويی ايران از ديرباز تا اين زمان، مدرنيته‌خواهی است و به‌همين اعتبار، منافع فرهنگی، سياسی و طبقاتی طبقه‌ی عظيم متوسط شهری را همواره پوشش داده و خواهد داد. طبقه‌ای كه اكثريت مطلق دانشجويان و دانشگاهيان، خود در لايه‌های مختلف آن‌جای‌گرفته و به آن تعلق دارند.
اگر پديده‌ی مدرنيته از دوران نهضت مشروطيت تا زمان تأسيس دارالفنون و سپس دانشگاه تهران در سال ١٣١٣ نتوانست جز در قالب نهادها و امكانات محدود عرصه‌ی عمومی در آن‌زمان، ظرفيت‌ها و استعدادهای علمی و تكامل‌بخش اجتماعی خود را به فعليت رساند و عرضه نمايد، به‌دنبال بازگشت اولين گروه اساتيد و دانش‌آموختگان اعزامی از غرب به ايران و پس از آن تأسيس دانشگاه تهران به‌عنوان اولين نهاد آكادميك برای بازتوليد ابعاد و جنبه‌های علمی و دانشگاهی روند مدرنيته در كشور، اين امر ممكن شد. از آن پس تا امروز نهاد دانشگاه به مثابه بستر حيات و استمرار زيست جنبش دانشجويی، اصلی‌ترين پايگاه و مهد علمی رويش و پراكنش دستاوردهای مدرنيته بوده است. در واقع امر، ويژگی هويتی مدرنيته‌خواهی جنبش دانشجويی، برآمده از خود‌ويژگی كاركردی نهادی است كه اين جنبش بر بستر آن فراروييده و اصلی‌ترين كار ويژه اين نهاد، بازتوليد و بازتوزيع دستاوردهای مدرنيته است. همين خودويژگی كاركردی دانشگاه است كه سبب می‌شود به‌طور سرشتی، در مقام پايگاه و مهد علمی مدرنيته، موجوديت داشته باشد. بنابراين، مادام كه اين نهاد باقی است، به اعتبار اين كار ويژه‌ی سرشتیِ سلب ناشدنی، افراد تربيت‌آموخته‌ای را پرورش خواهد داد كه فرهنگ و تفكر مدرنيته - به نسبت موقعيت شخصی و خانوادگی و اجتماعی هر فرد - بخشی از فرهنگ درونی آنان شده و خود در نقش حاملان و بازتوزيع كنندگان آن قرار خواهند گرفت.
تربيت‌آموختگانی كه نحوه‌ی تفكر، روش تـحقيق، روش حل مسأله، شيوه‌ی جذب و يادگيری مدرن، از بدو ورود به دانشگاه، آنان را در برابر پرسش قرار می‌دهد و پرسش‌گری را به آنان می‌آموزد. به‌عبارت ديگر - محيط پرسش‌گری - دريچه‌ی دنيای نقد و نقادی را به‌روی آنان می‌گشايد. تربيت‌آموختگانی كه پس از فراغت از تحصيل، درصورتی‌كه شرايط اقتصادی و وضعيت اشتغال در كشور به آنان اجازه دهد، قاطبه‌ی كثير آنان می‌بايست با اتكا بر دانش و تخصص و توان كارشناسی خود، معيشت و نيازهای زيستی را به‌واسطه‌ی كار و نيروی فكری خويش تأمين كرده و در كسوت تكنوكرات‌ها و بروكرات‌های بخش خصوصی يا دولتی، در مراتب و لايه‌های مختلف طبقه‌ی متوسط - و به پايين - ايفای نقش كنند. در حقيقت به‌طور كثير اين چنين است كه با فارغ‌التحصيلی تربيت‌آموختگان مدرنيته از دانشگاه، امكانی برای جابه‌جايی از لايه‌ای به لايه‌ی ديگر در طبقه‌ی متوسط، برايشان فراهم می‌گردد.
بنابراين هويت مدرنيته‌خواهی جنبش دانشجويی به‌واسطه‌ی رويش و پرورش حاملان اين جنبش (دانشجويان) در نهاد دانشگاه، موجب رشد و بروز سه خود ويژگی ذاتی در اين جنبش می‌شود:
يك) ‌واجد خصلت علمی، فرهنگیِ بازتوليد و بازتوزيع دستاوردهای مدرنيته است.
دو) ‌مستعد بازتوليد پرسش‌گری و نقادی است.
سه) ‌پوشش‌دهنده‌ی منافع فرهنگی، سياسی و طبقاتی طبقه‌ی متوسط شهری است، از آن‌رو كه منافع حال و آينده، خود در آن‌جای دارد.
٢) شأن مطالباتی - اپوزيسيونی:| ‌عموم جنبش‌های اجتماعی در انواع قديم يا جديد آن بر زمينه‌‌ی شكاف‌های متعدد موجود در جامعه شكل گرفته و رويش می‌كنند. شكاف‌هايی كه موجب بروز تضادها و تعارضات سياسی، مليتی، اقتصادی، طبقاتی، معيشتی، رفاهی و زيست‌محيطی، فرهنگی و ارزشی و اخلاقی و ... در جامعه می‌گردد. تكوين و بروز و ظهور جنبش‌های اجتماعی در اشكال گوناگون كارگری، قومی، فمينيستی، حقوق بشری، زيست‌محيطی، هنری و ادبی، دموكراسی‌خواهی و نيز دانشجويی، حول محور تضادها و شكاف‌های موجود در هر جامعه است. به‌عبارتی بين چيستی و ماهيت شكاف‌های موجود در جامعه با چيستی - كيستی جنبش‌های اجتماعی، نسبت مـستقيـم بـرقـرار است. بر محور همين شكاف‌هاست كه پويشگران و كنشگران يك جنبش اجتماعی در صدد كسب و اعاده‌ی منافع و مصالح پايمال شده‌ی خود برآمده و به تلاش جمعی برای رفع عوامل و شرايط ايجاد كننده‌ی شكاف مورد نظر می‌پردازند.
درســت بــه‌هـمـيـن دليـل اسـت كـه جنبش‌های اجتماعی خصلت مطالباتی و اعتراضی پيدا كرده و با طرح خواست‌ها و مطالباتشان در برابر مناسبات و سياست‌ها و بـرنـامـه‌های حاكم، كه به‌سبب سلطه و قاهريت، منافع آنان را ناديده گرفته و نفی می‌كند، در قامت يك نيروی اپوزيسيون در مقابل حاكميت و نهادهای مستقر نظام حاكم، ظاهر می‌شوند. جنبش دانشجويی ايران از گذشته تا اين زمان، هم به‌دليل خاستگاه هويتی مدرنيته‌خواه بودن آن، هم به‌دليل پـوشـش‌دهندگی و سوگيری طبقاتی آن به‌سمت منافع طبقه‌ی متوسط - و به پايين - و نيز بنابر برخورداری از استعداد پرسش‌گری و نقادی از سويی و استعداد تكثرطلبی و چندگانه انديشی از سويی ديگر، همواره بر محور دوشكاف، يك) سنت - مدرنيته، دو) استثمار و بی‌عدالتی - عدالت‌خواهی، به زيست تاريخی خود ادامه داده است. از لحاظ نظری، تا زمانی كه دو شكاف مذكور در جامعه‌ی ايران نه‌تنها مرتفع نشده كه هر روز بر عمق و شدت آن افزوده می‌شود، شرايط تداوم زيست اجتماعی و استمرار حيات تاريخی با خصلت مطالباتی و در كسوت اپوزيسيونی، برای جنبش دانشجويی ايران همچنان فراهم است.
٣) جلب افكار عمومی: مخاطب عام جنبش اجتماعی، افكار عمومی است. اين نوع مخاطب‌گيری در واقع به گسترش پايگاه‌ها و حوزه‌های نفوذ خود در عرصه‌ی عمومی، ميل دارد. چنين تمايلی البته به بسط و توسعه‌ی بيش‌تر عرصه‌ی عمومی نيز می‌انجامد. معنای اين سخن آن است كه جنبش‌ها با مخاطب‌گيری افكار عمومی و طرح دعوت و مطالبات اعتراضی و انتقادی خود در ملاء عام، دارای كاركرد تجميع نيرو برای گسترش عرصه‌ی عمومی هستند. نـيروهايی كه حضور كنشگرانه‌ی خود را در قالب احزاب و سازمان‌های سياسی يا انجمن‌ها و نهادها، اتحاديه‌ها، سنديكاها و انواع تشكل‌های صنفی و مدنی و با كاركردهايی ويژه و متمايز از يكديگر، بروز می‌دهند. به بيان ديگر، جنبش‌ها موتور محركه‌ی گسترش و تقويت عرصه‌ی عمومی هستند. به‌همين اعتبار، ركود و فروكاهيدن ميزان تحرك و سطح فعاليت جنبش‌ها و تنزل كاركرد تجميع نيرو به‌واسطه‌ی آن‌ها در عرصه‌ی عمومی، هم سبب تضعيف و نحيف شدن عرصه‌ی عمومی و هم سازمان و احزاب سياسی و تشكل‌های مدنی و صنفی می‌شود.
شايد با كمی جرات بتوان گفت كه جنبش دانشجويی ايران با تمام پيشينه‌ی دور و دراز خود، در هيچ برهه‌ای مانند زمان حاضر واجد ويژگی روی آوردن به افكار عمومی برای جلب مخاطب نبوده است. اگر چه نزديك شدن به اين رهيافت، به بهای پرداخت هزينه‌هايی بس سترگ و سنگين از جانب دانشجويان به‌ويژه طی هشت سال اخير، دست يافتنی شده است؛ اما عطف توجه به ساحت افكار و عرصه‌ی عمومی - به‌خصوص از دو سال گذشته به اين سو - و اصلاح مسير مطالبات سياسی جنبش به‌گونه‌ای كه بر آن شده تا از ساحت عرصه‌ی عمومی به عرصه‌ی قدرت بنگرد، فی‌النفسه امر ذی‌قيمت و پر ارزشی است. حال، اين‌كه جنبش دانشجويی كنونی ايران تا چه حد قادر خواهد بود در ارتباط با ديالكتيك بين خود و عرصه عمومی به‌نحوی مثمرثمر ايفای نقش نموده و كاركردی اثربخش و سازنده داشته باشد، مسأله‌ی ديگری است كه خود مجال مستقل ديگری را طلب می‌كند.
در اين‌جا، علاوه بر سه مؤلفه و ويژگی پيش‌گفته كه به‌طور عام، وجوه مورد اشتراك اغلب شكل‌های متنوع‌ظهور جنبش‌های اجتماعی و از جمله جنبش دانشجويی است، به ويژگی‌ها و مؤلفه‌های عام ديگری نيز می‌توان اشاره كرد؛ مانند هدف‌مندی، برخورداری از سازمان و تشكيلات و طرح و برنامه برای عمل، استمرار و پيوستگی در حركت و فعاليت. آن‌چه در اين ميان می‌تواند از جنبه‌ی نظری مورد مناقشه قرارگيرد، درجه‌ی برخورداری جنبش دانشجويی، در زمان حاضر از ديگر ويژگی‌ها و واجد بودن يا نبودن ديگر مؤلفه‌های مذكور است. در اين خصوص به‌نظر می‌رسد كه دست‌كم نتوان دلايل نظری متقن و قطعی بر غيرقابل احصا بودن سه ويژگی يا مؤلفه‌ی: هويت، شأن مطالباتی اپوزيسيونی و جلب افكار عمومی در شرايط فعلی جنبش دانشجويی ايران، بيان كرد. به‌نحوی كه از آن چنين استنتاج شود: "به قطع و يقين، اينك چيزی به‌نام جنبش دانشجويی وجود ندارد." اما ممكن است گفته شود، با استناد به اين‌كه جنبش دانشجويی كنونی، اساساً فاقد ديگر ويژگی‌های برشمرده شده برای جنبش‌های اجتماعی، مثلاً هدف‌مندی، برخورداری از سازمان و تشكيلات و طرح و برنامه‌ی عمل و يا استمرار و پيوستگی در حركت است، بنابراين نمی‌توان به فعاليت‌ها و تحركات ناپيوسته و مقطعی و دارای ابهام و نارسايی در هدف و غيرتشكيلاتی و سازمان نايافته، واژه‌ی جنبش را اطلاق نمود. اكنون سوال اين است كه اگر قرار باشد با متدولوژی استقراء و تطبيق تمامی سرفصل‌های اساسی (topis)‌يك جنبش اجتماعی، نه‌فقط بر فعاليت‌های دانشجويی بلكه با استقراء و تطبيق سرفصل‌های مذكور بر فعاليت موجود در ديگر اشكال جنبش اجتماعی مانند زنان، كارگران، اقوام و جوانان به بررسی نشسته و در نهايت به نتيجه‌گيری در خصوص جنبشی بودن يا نبودن جنس و نوع اين فعاليت‌ها پرداخته شود، در اين‌صورت آيا اين خروجی حاصل نخواهد شد كه در ايران كنونی ما، نه‌تنها جنبش دانشجويی وجود ندارد، بلكه اساساً هيچ جنبشی در ديگر عرصه‌های حيات اجتماعی مانند، زنان و كارگران و اقوام و ... نيز وجود ندارد؟ علاوه بر اين، در چارچوب اين متدولوژی چرا نبايد دامنه‌ی اين سوال را فراخ‌تر ننمود و با تعيين سرفصل‌های اساسی برای هر ترم يا مفهوم سياسی - اجتماعی به نتيجه‌گيری‌های گسترده‌تر و كلان‌تر نرسيد؟ مثلاً نتيجه گرفت كه مطابق اين متدولوژی، در ايران كنونی ما دولت، جامعه‌ی مدنی، عرصه‌ی عمومی، اپوزيسيون، پوزيسيون، آزادی، حكومت مطلقه، حزب، تشكل صنفی - مدنی و ... نيز وجود ندارد. بر روی كدام‌يك از واژه‌ها و مفاهيم مذكور می‌توان دست گذاشت و مطابق متدولوژی پيش گفته به نفی و رد كامل وجود آن نرسيد؟
سست پايگی و ضعف اساسی اين متدولوژی در آن است كه اولاً؛ می‌خواهد با تعميم جزء به كل نتيجه‌گيری كند و بنابراين ناخواسته، به قضاوت‌ها و داوری‌های اراده‌گرايانه و مطلق‌انگارانه يا حداكثری می‌رسد. ثانياً؛ با تفكيك دو مقوله‌ی صدق - به‌معنای راست و درست - از واقعيت و نيز تمايز و تفكيك قايل‌شدن بين واقعيت و نمود يا بازنمود واقعيت، به تبيين و تفسير علّی پديده‌های اجتماعی می‌پردازد و از آن‌رو كه چنين تفكيك‌هايی اساساً انتزاعی و حاصل و پرداخته‌ی مجردات ذهنی است، از توجه به اصل نسبيت در تبيين و تفسيرهای خود، غافل می‌شود.
واقعيت امور حاكی از آن است كه در ايران امروز، ما شاهد شكل‌گيری تمام و كمال جامعه‌ای نيستيم كه در آن تمايز و تقسيم كار تخصصی نهادها، سبب تفكيك نقش‌ها و كاركردهای مختلف و متفاوت آن‌ها از يكديگر شده و حداقل تا آينده‌ای نه‌چندان نزديك نيز، چنين امری را شاهد نخواهيم بود.١| ‌اما اين به‌معنای آن نيست كه نهادها يا نيروهای اجتماعی در عرصه‌های قدرت، عمومی و خصوصی، مطلقاً فاقد معنا و موجوديت بوده و هيچ اثر و خاصيت وجودی، آن‌چنان كه بتوانند كم يا بيش در چارچوب وظايف و نقش‌های كاركردی خود عمل كنند، نيز وجود ندارد. چيزی به‌نام جامعه‌ی مدنی يا حزب يا صنف يا اپوزيسيون يا جنبش يا آزادی سياسی يا رسانه و اطلاع‌رسانی و ديگر مفاهيمی از اين دست، البته آن‌گونه كه در جوامع تكامل يافته‌تر كه دارای ويژگی تقسيم كار و تمايز تخصصی نقش و كاركردهای نهادهای مختلف هستند، به‌همان صورت در ايران امروز ما وجود ندارد. اما وجود صورت‌های ديگری از ايفای نقش كاركردی توسط اين نهادها، متناسب با فرآيند رشد مدرنيته و تحول و تكامل طی شده از يك قرن پيش تاكنون در ايران، واقعيتی غيرقابل انكار است. انتظار و توقع از كنشگران اجتماعی و همچنين قضاوت و نتيجه‌گيری راجع به تأثيرات و نقش نهادها در اين كشور، بايد متناسب با شرايط و اقتضائات خاص مرحله‌ای از تكامل اجتماعی باشد كه جامعه‌ی ما تاكنون سپری كرده و اينك در حال طی و پشت‌سر گذاشتن آن است. از ويژگی‌های خاص و منحصر به‌خود دوران كنونی گذار به تكامل اجتماعی پسينِ جامعه‌ی ايران، اين است كه در اين گذار سخت و پرفراز و نشيب، به‌دليل عدم شكل‌گيری بلوغ كامل و تمايزيافتگی جامع نقش‌ها، بين كاركردهای بسياری از نهادهای اجتماعی، جابه‌جايی صورت می‌گيرد. اين امر واقعيتی است كه به ميل و خواست و اراده‌ی هيچ فرد يا نيرويی وابسته نبوده و خوب يا بد، زشت يا زيبا، درست يا نادرست، به‌عنوان يك امر واقع وجود دارد. به‌همين دليل است كه از گذشته تا امروز، مكرر در مكرر شاهد بوده‌ايم كه در دوره‌های خاص و غالباً محدودی كه شرايط و زمينه‌ها برای فعاليت نسبتاً آزادانه‌ی احزاب، صنوف، انجمن‌ها و مطبوعات ايجاد شده است، هر يك به نسبت‌های مختلف، بخش‌هايی از نقش‌ها و كاركردهای ويژه‌ی نهاد ديگر را برعهده گرفته و به آن عمل كرده‌اند. مثلاً احزاب، كاركرد جنبشی از خود بروز داده يا سنديكاها و مطبوعات، كاركردی حزبی عهده‌دار شده‌اند. اين‌ها همه به‌ويژگی‌ها و اقتضائات مراحل و دوران‌های خاصی از روند تكامل اجتماعی سياسی - اقتصادی و فرهنگی جامعه‌ی ايران مربوط می‌شود و نمی‌توان صرفاً با رويكردهای اراده‌گرايانه و حداكثری يا قضاوت و داوری‌های ارزشی، چنين اختلاط نقش‌ها و كاركردهای ناگزير و غيرارادی موجود در نهادها را از آنان سلب نمود.
عدم درك شايسته‌ی چنين مسأله‌ای باعث انجام پاره‌ای رفتارها و اتخاذ مواضع و رويكردهايی خام‌پندارانه می‌شود كه عموماً آغشته به منش و كردار آمرانه و اراده‌گرايانه‌ی توام با روح پدرسالاری و توصيه - اندرز درمانی است. برای نمونه بر روی بخشی از جملاتی كه در يكی از بيانيه‌های منتشر شده به مناسبت ١٦ آذر امسال آمده است، اندكی تأمل كنيد. "تجارب گذشته حكم می‌كند كه تشكل‌های مستقل دانشجويی كارويژه‌های حزبی را كنار گذاشته، در قالب سازمان‌های حداقلی متعلق به جنبش‌های اجتماعی و صنفی به فعاليت بپردازند. لازمه‌ی اين كار آن است كه سازمان‌های دانشجويی به فعاليت‌های ويژه‌ی احزاب در رابطه با حكومت، همچون معرفی نامزد در انتخابات عمومی كشور يا اقدام به تحريم انتخابات و مطرح كردن رفراندوم نپردازند. احزاب رابط مردم و حكومت (دولت - ملت) هستند، اما فعاليت‌های دانشجويی كه عمدتاً صنفی است، جدا از پارامترهای حكومتی و قدرت معنا دارد و اين تجربه‌ای است كه با هزينه‌های فراوان به‌دست آمده است. از اين‌رو، توصيه می‌شود كه تشكل‌های دانـشجـــويـــی در ســـايــه‌ی تـجــارب و دســت‌آوردهــای گــذشـتــه، دســت بـه "استانداردسازی" فعاليت‌های خود زده، كارويژه‌هايی را كه برعهده‌ی ايشان نبوده و همواره به‌صورت يك بار اضافی بر دوش جنبش دانشجويی سنگينی كرده است، كنار گذارند"٢.
صرف‌نظر از به‌كارگيری تعابير واژه‌های مـغلق و چندپهلُویِ به‌كار گرفته شده در سراسر اين بيانيه‌از جمله واژه‌هايی چون "سازمان‌های حداقلی" و "استانداردسازی" در پاراگراف فوق‌الذكر و لحنی كه تداعی و القاءكننده‌ی اين خطاب است: "پدرجان! آن‌چه جوان در آيينه بيند، پير درخشت خام بيند"؛ گويی كه صادركنند‌گان اين بيانيه برای شأن و كسوت و كارويژه‌های حزب متبوع خويش، شأن و كارويژه‌هايی همسنگ با احزاب جوامع اروپايی قايل بوده و بر پايه‌ی چنين پندار وهم‌آلودی به تفكيك حوزه‌های كاركردی احزاب و جنبش‌ها در شرايط كنونی ايران می‌پردازند. معلوم نيست كه اگر كنشگران و فعالان دانشجويی در جريان انتخابات نهمين دوره‌ی رياست‌جمهوری به‌دعوت و درخواست سياسی آن‌ها پشت نكرده و مسير مستقل خويش را ادامه نمی‌دادند و به فراخوان آن‌ها در رای دادن به هر دو كانديد مورد تأييد آنان در دو مرحله‌ی اول و دوم انتخابات پاسخ مثبت می‌دادند، آيا باز هم چنين توصيه‌های آمـرانه و ناهيانه‌ای از طرف ايشان صادر می‌شد؟ آيا باز هم از اين‌كه "بخشی از فعالان دانشجويی، با گزينش راهبرد "بازگشت به دانشگاه" بر نيازهای صنفی، اجتماعی و حقوقی دانشجويان تأكيد كرده‌اند كه اين مـی‌تـواند سرآغاز مسيری صحيح برای بـازسـازی جنبش دانشجويی و تقويت تـشكل‌های دانشجويی باشد"،٣| ‌اظهار خوشبختی می‌كردند؟ تلقی و تصور اينان از نهاد دانشگاه و كارويژه‌های چنين نهادی در جامعه‌ی ايران چيست؟ آيا فكر می‌كنند كه نهاد دانشگاه در ايران نهادی صرفاً آكادميك است كه مانند كشورهای آمريكايی يا اروپايی، فـقط متــولـی عـرضـه‌ی متخصصـان و كارشناسان تحصيل‌كرده به بازار اشتغال و پژوهش است؟ كدام نياز صنفی، اجتماعی يا حقوقی دانشجويان در ايران امروز ما، اساساً منفك و مستقل از سياست‌ها و برنامه‌ها و اراده‌ی سياسیِ ساختار قدرت حاكم و نظام سياسی مسلط، قابل پيگيری و مطالبه و اعاده‌شدن است؟ كاش می‌توانستند برای نمونه حتی يك مثال ذكر كنند كه نشان‌دهد مسير تأمين نيازهای صنفی، اجتماعی و حقوقیِ نه فقط دانشجويان، بلكه حتی فردفرد آحاد اين ملت در تأمين شخصی‌ترين نيازهايشان، از مسير سياست‌ها و رويكردها و خواست‌های آمرانه‌ی نظام سياسی حاكم جدا است؟
به‌نظر می‌رسد كه صادركنندگان بيانيه‌ی مذكور به‌دليل عدم درك صحيح و واقع‌بينانه از شرايط و اقتضائات ناگزير و غيرارادی دوران در حال گذار تكامل اجتماعی پيشين و پسين جامعه‌ی ايران، ميل و علاقه‌ای به پذيرش اين عبرت تاريخی نداشته باشند كه اگر قرار بود توصيه‌هايی از اين دست كارگر افتد، پنجاه سال پيش كه مرحوم مهندس بازرگان در بحث "بازی جوانان با سياست"، از بيم توده‌ای و كمونيست شدن دانشجويان، فعالان دانشجويی را به عدم دخالت در امور سياسی توصيه نمود، مؤثر واقع شده و روند تحولات آن‌گونه اتفاق می‌افتاد كه آن مرحوم می‌خواست و اينك بقيه‌السيف ايشان می‌خواهند.

جستارها و پويش امروزين
مطابق آن‌چه تاكنون به اختصار مورد طرح و اشاره قرار گرفته است، چنين به‌نظر می‌رسد كه حداقل از لحاظ نظری، نتوان حكم و گزاره‌ای قطعی و مسلم در خصوص به صفر رسيدن موجوديت جنبش دانشجويی در شرايط حاضر صادر كرد؛ بلكه بنابر اشارات قبلی می‌توان با توجه به مؤلفه‌های پيش‌گفته، موجوديت اين جنبش را به‌مانند ديگر جنبش‌های زنان، كارگران و اقوام در ايران امروز موجوديتی غيرقابل انكار تلقی نمود. اما فرق است بين مؤلفه‌های لازم برای موجوديت يك جنبش اجتماعی و سطوح كاركردی و ميزان تأثيرگذاری اين موجوديت، بر روندهای جاری تغييرات سياسی و اجتماعی. به‌عبارت ديگر نمی‌توان با كاهش ويژگی‌های كاركردی و اثرگذاری‌های عملی جنبش بر روند‌های جاری، نتيجه گرفت كه اساس موجوديت جنبش به صفر رسيده است. ضمن آن‌كه بايد توجه داشت، ويژگی‌های كاركردی يك جنبش در همه‌ی دوران‌ها و شرايط، يكسان و مشابه نيست. يعنی نمی‌توان انتظار داشت جنبش دانشجويیِ امروز، همان اثرگذاری‌های كاركردی يا كارويژه‌هايی را دارا باشد كه در دوران پيش از انقلاب يا دوران منتهی به سال ٧٦ يا حتی پس از اصلاحات داشته است. نوع كارويژه‌های جنبش دانشجويی متناسب با شرايط و ويژگی‌های هر دوره از حيات سياسی - اجتماعی كه در آن به‌سر می‌برد، متغير و متفاوت است. در واقع تفاوت جُستارها و پويش‌های هر دوره از حيات جنبش دانشجويی، كارويژه‌های مختص به همان دوره را برايش تعريف كرده و رقم می‌زند. از طرف ديگر، سنخ و جنس جُستارها و پويش‌های جنبش دانـشجـويـی در هـر دوران، خود به نوعی بازتاب دهنده‌ی "خصوصيات عصری و نسلی" جنبش در آن دوران است. بنابراين، برای توصيف و رسم سيمايی از موقعيت كنونی جنبش دانشجويی كه سازگاری و انطباق واقع‌بينانه‌تری با موجوديت فعلی آن داشته باشد می‌بايست، كاركردها، قابليت و ظرفيت‌های اين موجوديت را در متن جستارها و پويش‌های امروزينش، پی‌كاويد. در اين ارتباط، اشاره به دو پويش جديد در جنبش دانشجويی، برای متمايز كردن وضعيت اين زمانی جنبش از وضعيت گذشته، مفيد به‌نظر می‌رسد.

١) پويش تغيير سبك زندگی: ‌اين پويش در واقع پويشی است عام كه آثار و عوارض رفتاری، هنجاری، فكری و ارزشی آن در تمام نسل جوان امروز ايران موج می‌زند. طبعاً در شرايطی كه ٨٥ درصد از دانشجويان را جوانان زير ٢٥ سال تشكيل می‌دهند، امواج اين پويش طی چند سال گذشته تاكنون، كرانه‌های محيط دانشگاه را نيز درنورديده است. چنين پويشی البته، نه‌تنها در ايران كه در تمام جوامع توسعه‌يافته و كم‌تر توسعه يافته‌ی دنيای امروز، قابل مشاهده و رو به گسترش است. فراگير بودن جهانی اين پويش، خود يكی از اسباب شدت‌گيری آن در بين نسل جوان و دانشجويی است كه از آنان به‌عنوان نسل سوم نام برده می‌شود. نسلی كه در عصر جهانی شدن مدرنيته و در دوران استقرار حاكميت جمهوری اسلامی، ديده بر جهان و جامعه‌ی خويش گشوده است. نسلی كه سياست‌ها و عملكردهای آمرانه، دستوری و تحكم‌آميزِ توام با رفتارها و برخوردهای خشن و تحقير‌گرانه و ستيزه‌جويانه‌ی حاكميت در طول دوران كودكی و بلوغ و نوجوانی و جوانی‌اش، اينك او را تا مرز عصيان و نافرمانی و عدم تمكين باطنی و ظاهری بر عليه هر بايد و نبايد اجتماعی و هنجاری، پيش برده است. نسلی كه می‌خواهد، خواسته يا ناخواسته، خودآگاه يا ناخودآگاه، همان شعاری را سرلوحه‌ی تعيين تكليف و تصميم و عمل برای حال و آينده‌ی زندگی خويش قرار دهد كه دانشجويان شورشی فرانسوی در مه‌ی ١٩٦٨ بر بالای سر افراشته بودند؛ "ممنوع كردن، ممنوع است." نسلی كه به فرديت خود و مصالح و منافع فردی خويش، پيش و بيش از هر چيز ديگری بها می‌دهد و خواهان و آزادی در زندگی و روابط شخصی، مقدم بر هر نوع ديگر از اشكال و انواع آزادی است. نسلی كه می‌خواهد مصرانه و سرسختانه، در واكنش به همه‌ی جبرهای موجود و واداشتن به تمكين‌های دستورالعملی و از پيش تعيين‌شده، خود سبك و روش چگونه زيستن خويش را انتخاب و معين كرده و به‌زعم خود، تاوان و هزينه‌اش را نيز بپردازد. تفاوت عمده‌ی‌آن بخش از اين نسل كه به دانشگاه راه يافته و امكان تجربه‌ی زيست و تربيت در محيط دانشگاهی را پيدا می‌كنند، با ديگر هم نسل‌های بيرون از دانشگاه، آن است كه، دانشجويان به‌عنوان حاملان و كنشگران بالقوه يا بالفعل جنبش دانشجويی، در معرض شرايط و زمينه‌های مساعدتری برای كسب خودآگاهی بيش‌تر نسبت به ماهيت شكاف‌های اجتماعی موجود قرار می‌گيرند. در نتيجه، ماهيت پويش برای تغيير و اصلاح سبك زندگی در بين حاملان و كنشگران بالقوه يا بالفعل جنبش دانشجويی، ماهيتی تأثير گرفته از ويژگی‌هايی است كه به جنبه‌های هويتی، سوگيری طبقاتی و مطالباتی جنبش باز می‌گردد.

٢) پويش عمل و اعتمادورزی پراگماتيك: يورش و تهاجمی كه در سال ٥٨ در حركت موسوم به انقلاب فرهنگی از جانب نيروهای بنيادگرای افراطی با هدف اسلامی كردن دانشگاه‌ها صورت گرفت، شكاف و گسست تاريخی عميقی را در جريان استمرار حركت جنبش دانشجويی، در دوران پس از انقلاب اسلامی پديد آورد. حذف و قلع و قمع و پاك‌سازی اكثر نيروهای دگرانديش كه بعضاً مشی روياروريی و مواجهه‌ی براندازانه با نظام را نيز در آن زمان اتخاذ نكرده بودند، از صحنه‌ی دانشگاه و حيات و فعاليت‌های دانشجويی در مرحله‌ی پس از بازگشايی، به موازات جايگزينی الگوها و معيارهای ايدئولوژيكِ متصلب و تنگ‌نظرانه‌ی نظام سياسی در آن دوران، سبب ايجاد انقطاعی ژرف بين تجربيات و دستاوردهای نسلی كه در آغاز دهه‌ی ٦٠ وارد دانشگاه می‌شد با پيشينه‌ی فرهنگی - تاريخی - سياسی جنبش دانشجويی در گذشته‌ی خويش گرديد. حاكميت سياسی در آن زمان، گرچه توانست به‌ظاهر با خلاص شدن از شر معارضان ايدئولوژيك، سياسی خود در سنگر دانشگاه - به مثابه‌ی يكی از پرنفوذترين گروه‌های مرجع در بين توده‌های مردم در آن دوره - پروژه‌ی ايدئولوژيك، سياسی انقلاب اسلامی را به پيش برد؛ اما اين حركت در عين‌حال ضد خود را در درون خويش پرورش داد. به‌گونه‌ای كه با سپری شدن دوران خمودگی و نهفتگی جنبش دانشجويی در دهه‌ی ٦٠ و پشت‌سر گذاشتن سال‌های دوران جنگ وحذف بخش كثيری از نيروهای سياسی معترض، بار ديگر با شروع تحولات ساختاری اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دهه‌ی ٧٠، شرايط و زمينه‌های تجديد حيات مجدد جنبش دانشجويی فراهم گشت. حمايت اكثريت قاطع بدنه‌ی جنبش دانشجويی از حركت اصلاحات در خرداد ٧٦، به‌حدی وسيع، مهم و چشم‌گير بود كه می‌توان از آن به‌عنوان طليعه‌ی درخشش مجدد جنبش رو به افول دانشجويی پس از انقلاب فرهنگی و يك‌و‌نيم دهه دوران نهفتگی ياد كرد. جنبش دانشجويی در اين مرحله با آن‌كه در حفظ ارتباط و استمرار تاريخی خود با دستاوردها و تجارب گذشته‌ی مربوط به نسل‌های پيش به‌دليل گسست و انقطاع ايجاد شده در اثر انقلاب فرهنگی، دچار ضايعه‌ای سخت شده بود، و با آن‌كه گسست و انقطاع نسل سوم جنبش با نسل‌های پيشين، نابرخورداری جنبش از عظيم‌ترين سرمايه‌اش، يعنی به‌كاربستن تجارب و دست‌آوردهای تاريخی را در پی‌داشت، اما همين امر سبب شد كه جنبش به خود كاوی مجدد نوعی از تجربه‌ی جديد برای كنشگری و عمل در ادامه‌ی حركت خود از ٧٦ تا امروز بپردازد. تجربه‌ای كه در آغاز اين بخش از مقاله، آن را جستار و پويشِ عمل و اعتمادورزی پراگماتيك ناميديم. شايد بتوان گفت اين پويش يكی از عمده‌ترين فصل‌های متمايز كننده‌ی حيات و عمل‌ورزی جنبش در دوره‌ی جديد با دوران قبل از انقلاب اسلامی است. در عين‌حال، هرچه‌قدر كه از خرداد ٧٦ به‌سمت وضعيت امروزين جنبش دانشجويی نزديك‌تر شويم نيز، گرايش و تمايل به پويش عمل و اعتمادورزی پراگماتيك، با صبغه و غلظتی شديد‌تر از قبل، قابل درك و مشاهده است. خواست و پيگيری چنين پويشی البته، در ازای پرداخت هـزينـه‌هـای سنگينـی از طـرف جنبش دانشجويی در طول ١٠ سـال گـذشتـه حـاصـل شده است. هزينه‌هايی كه در مقاطع ١٨ تير ٧٨ يا خرداد ٨٢ در تهران و طی همين دوران در شهرهايی چـون تبـريـز، خـرم‌آبـاد و ...، تـوام با برجاگذاشتن خاطراتی تلخ و اندوه‌بار از آن وقايع بوده است. به جرات می‌توان گـفت كه اگر انقطاع نسلی و گسست تاريخی كه در بالا ذكر كرديم اتفاق نمی‌افتاد و جنبش قـابليت استفاده از سرمايه‌ی تجارب و دستاوردهای پيشين خود را بر اثر انقلاب فرهنگی از دست نمی‌داد، به احتمال زياد شاهد هزينه‌گذاری از طرف بدنه‌ی پرشور و جوان و مخلص جنبش به ميزانی كه پرداخت شد، نمی‌بوديم.
مـاهيـت جستـار و پـويـشِ عمـل و اعـتمـادورزی پـراگماتيك، برخاسته و بازروييده از نوع سرمشق‌ها و الگوهای كنونی جنش دانشجويی است كه در شكل و محتوا، با الگوها و سرمشق‌های فكری - رفتاری دوره‌های پيشين جنبش، به‌ويژه دوران قبل از انقلاب، تفاوت‌های اساسی دارد. در واقع ماهيت پويش پراگماتيك برای عمل و اعتماد‌ورزی به ديگران، نه منبعث از كاوش‌های فكری و نظری و تفَلسُف‌های روشن‌فكری دانشجويان در خصوص انديشه‌ی پراگماتيسم و به‌كارگيری معيارها و آموزه‌های اين دستگاه انديشه است؛ بلكه روی‌آوردن و طلب پويش پراگماتيكی از طرف جنبش دانشجويی، به‌مانند بسياری ديگر از گنشگران سياسی و اجتماعی در ايران امروز ما، خود حاصل تجربه‌ی عمل و ديالكتيك نظر و عمل است. تغيير الگوها و سرمشق‌های رفتاری يا شيفت پارادايمی، برون‌دادِ فرآوری شده‌یِ همين پروسه‌ی عمل‌ورزی است. امروز، حاملان و كنشگران جنبش دانشجويی در چارچوب پارادايمی مايل به تحرك و فعاليت هستند كه قبل از هر چيز، منفعت و سودمندی عينی و قابل حصول را در حركت و فعاليت مورد نظر، نصيبشان كند. به‌نحوی كه در وهله‌ی اول منفعت و سود‌مندی "فردی" آنان قابل تضمين باشد يا حداقل به مخاطره و آسيب دچار نشود. به‌همين دليل است كه ترجيح مـی‌دهند، به عملی دست زنند كه به فايده‌مندی ريسك و هزينه‌پردازی آن بیَرزَد. طبيعی است كه در پويشی از اين جنس برای عمل، شعارهايی مانند "يا فتح يا شهادت، يا مرگ يا پيروزی"، بازار و رونقی نداشته باشد. همچنان كه اتوپيای "نبرد خلق و ضدخلق"، "استقرار جامعه‌ی بی‌طبقه- " اعم از سوسياليستی يا توحيدی - در اين پارادايم مشتری و خريدار ندارد. در اين پارادايم، كنشگر جنبش دانشجويی در پی جست‌و‌جوی مسيرهايی برای رهرويی است كه راه‌رفتن بر روی زمينِ زندگی با "پا و نه با سر" انجام می‌شود. نگاه سر، به زمين است، نه به آسمان؛ بنابراين دغدغه‌های او زمينی فكر كردن برای مدنی زيست كردن است. هيچ‌كدام از اين‌ها به‌معنای آن نيست كه او در پارادايم جديد خود، با هرچه آرمان و آرمان‌خواهی است قهر كرده و از آن روی‌گردان شده است. مگر می‌شود بدون آرمان، به زندگی ادامه داد؟ مگر اساساً می‌توان بر روی زمين، انسانی بدون آرمان پيدا كرد؟ تا زندگی هست و انسان هست و حيات خاكی ادامه دارد، آرمان و آرمان‌خواهی بخش لاينفك حيات و موجوديت انسانی است. كنشگران جنبش دانشجويی در پارادايم جديد خود، طرز تلقی و رويكرد متفاوتی نسبت به مفهوم آرمان و آرمان‌خواه بودن پيدا كرده است كه اگر بخواهيم آن را در ظرف كلمات بازگو كنيم، شايد بتوان آن‌را در قالب "آرمان‌خواهی متجسد" واژه‌بندی كرد. اين نوع تلقی از آرمان‌خواهی را كازانتازاكيس به‌گونه‌ای رسا چنين بيان می‌كند: "آرمان‌ها وجود خارجی ندارند، فقط مردمی كه به آرمان‌ها معتقدند وجود خارجی دارند، آرمان‌ها شكل و جسم انسا‌ن‌هايی را می‌گيرند كه آن‌ها را پرورش داده‌اند." مطابق اين تعبير، آرمان‌خواهی كنشگر جنبش دانشجويی در پارادايم جديدش، تلاشی است كه او برای تجسد و تبلور مادی دادن به آزادی، دموكراسی، عدالت و حقوق بشر در حوزه‌ی زندگی شخصی و جمعی خود به‌عمل می‌آورد. در اين پارادايم، صرفاً نوع عمل و تنها نتايج مترتب بر هر عمل است كه درجه‌ی اشتراك و دوری و نزديكی آرمانی او را با ديگران تعيين می‌كند. در اين پارادايم، تنها عمل و نتايج مترتب برهر عمل است كه باعث قبول و پذيرش داعيه‌های آرمانی ديگران و دعوت به آرمان‌خواهی آنان برای ايجاد جامعه‌ای بهتر، از طرف او می‌شود. در اين پارادايم، هرآينه كه صحت و درستی اين دعاوی و ادعاها در تجربه‌ی عملی به اثبات نرسيده باشد، هرآينه كه وفاداری و پايبندی مدعيان به دعوت‌های آرمانی‌شان در عمل ثابت نشود، و از همه مهم‌تر، هرآينه كه نتايج عمل در كوره‌ی نقد و نقادی بـارورنگرديده و مدعيان از خود رغبتی برای نقد خويش و گشاده‌رويی برای نقادی ديگران از اعمال رفتار خويش نشان ندهند، اعتمادی برای نزديكی و كاستن از فاصله‌ها، بين كنشگر جنبش دانشجويی و مدعيان آرمان‌خواهی، شكل نمی‌گيرد. در اين پارادايم، ديگر مهم نيست كه مدعی كيست؟ سوابق مبارزاتی‌اش چيست؟ تبار و نسب‌اش به كدام نحله و تاريخچه برمی‌گردد؟ بلكه مهم، عملكرد مدعی از گذشته تا به امروز است و مسير عملی حركتی است كه تاكنون در پشت سرخود دارد. در اين پارادايم، تنها معيار جذابيت و عامل انگيزاننده برای حمايت و همراهی با تفكر و ادعاهای انديشگی مدعی، گره‌گشايی از مشكلات عملی در قالب برنامه‌ای است كه برای پيش‌برد عملی آماج فكری خود ارايه می‌دهد؛ يعنی حرف و سخن تازه از جنس اين زمان، برای زندگی كردن در اين زمان. گويی كه كنشگر دانشجويی امروز ما، به بيعتی نانوشته با اين سخن آندره مالرو دست زده است: "وقتی كه نمی‌توانی مشكلی از زندگی من حل كنی! افكار و عقايد تو به چه درد من می‌خورد؟."
اين است پويش عمل و اعتمادورزی پراگماتيك. در اين نوع اعتمادورزی، ديگر چك سفيد امضا برای انجام هر داد و ستدی، به بازيگران عرصه سياست كه جنبش دانشجويی را به حمايت از دموكراسی‌خواهی و حقوق بشر و عدالت‌طلبی و آزادی‌خواهی فرا می‌خوانند، داده نمی‌شود. هيچ بيعت و توافقی با هيچ‌كس، هميشگی و پايدار تلقی نمی‌گردد. بيعت‌ها و توافقات تا آن‌جا محترم شمرده شده و پاس داشته می‌شود كه در عمل، رفتار، يا حركتی بر نقض و پشت پا زدن به موضوع يا اهداف آن توافق، دلالت نكند.
ميل به استقلال و خوداتكايی هويتی - تشكيلاتی و ابراز بيزاری و گريز از تبديل شدن به ابزار سياسیِ آلت دست نخبگان و بازيگران عرصه‌ی سياست و قدرت و نفی و پس‌زدن شيوه‌های تنظيم رابطه با نخبگان و بازيگران مذكور، اعم از افراد يا احزاب، در چارچوب الگوهای تبعيتی يا مريد و مرادیِ ايدئولوژيك - سياسی، همگی از پی‌آمدهای تبعیِ پويشِ عمل و اعتمادورزی پراگماتيك جنبش دانشجويی در ايران امروز است.
در ادامه و تكميل بررسی وضعيت كنونی جنبش دانشجويی ايران، ذيل ترسيم سيمای اين زمانی جنبش و خصوصيات و ويژگی‌های مرحله‌ی فعلی حيات آن - كه سعی شد با طرح برخی نكات محوری در بحث پيش رو، به اجمال مورد اشاره قرار گيرد - لازم است به دو سرفصل ديگر پرداخته شود. يكی قابليت‌ها - ظرفيت‌ها و ديگری نقصان‌ها - تحديدها. با توجه به مطوّل شدن بحث در اين شماره، پرداختن به دو موضع مذكور را به فرصتی ديگر وا می‌گذاريم.

-----------------
پی‌نوشتها:
١) برای توضيح بيش‌تر در اين مورد، می‌توانيد به سرمقاله‌ی شماره‌ی قبل نامه (شماره‌ی ٤٤)، مراجعه كنيد.
٢) بيانيه‌ی نهضت آزادی ايران، به مناسبت سالگرد ١٦ آذر - ١٣٨٤.
٣) همان بيانيه.




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024