شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 4 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 24.06.2014, 0:20

تحليل محسن رنانی از چگونگی تولد دولت اعتدال


آرمان/سعيد سيف

بزرگ‌ترين پروژه مشترک هاشمی وخاتمی گشوده شد


طرح:آرمان/محمد طحانی
خودش اصرار دارد مصاحبه‌ای در ميان نباشد چرا که مصاحبه را فاقد مولفه‌های لازم برای بيان يک نظريه تحليلی می‌داند؛ در نهايت هم با اين تاکيد که عين اين مطلب بدون هيچ کم و کاستی کار شود می‌پذيرد تا يادداشتی پيرامون نامه سال گذشته اش به آقايان هاشمی و خاتمی بنويسد. و داستان اين بود که وقتی از دکتر محسن رنانی استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان و نويسنده کتاب «اقتصاد سياسی مناقشه اتمی ايران»که به تازگی نيز کتاب «عقلانيت نابه‌روال» با ترجمه او به بازار آمده است، پرسيديم «اکنون که يک سال از انتخابات گذشته است، تحليل شما از دلايل پيروزی روحانی چيست؟» ما را به نامه يا نوشتاری ارجاع دادکه با عنوان«به استقبال رويدادگی برويم»در خرداد ۹۲ و تنها سه روز پس از رد صلاحيت آيت‌ا... هاشمی خطاب به ايشان و آقای خاتمی نگاشته و برای آنها ارسال کرده است. او در اين نامه، سه چيز را تعريف نموده است: ۱- تعريف اعتدال گرايی که هنوز تعريف جامع و کاملی از آن ارائه نشده است. ۲- نقش رهبران اصلاحات در هدايت جنبش اصلاح‌طلبی در چند برهه زمانی ۳- مفهوم رويدادگی و اينکه رفتار مردم ايران در انتخابات رياست‌جمهوری يازدهم به علل گونان اکنون از الگوی رويدادگی تبعيت می‌کند. وقتی متن نامه را ديديم بر پيشانی آن اين جمله آمده بود: «ردصلاحيت هاشمی فرصتی بی نظير برای خردگرايان. آيا خردگرايان توانايی تبديل يک تهديد را به يک فرصت تاريخی دارند؟». با مرور متن نامه دريافتيم با وجودی که از زمانی که نوشتارمی گذرد کهنه نشده است . متن کامل نامه ۰۳/۰۳/۱۳۹۲ رنانی به آقايان هاشمی و خاتمی را تنها با حذف چند بخش کوچک از نامه ـ که در متن با علامت (... .) مشخص شده است. ارائه می گردد. «رويدادگی» را جدی بگيريم

روزنامه آرمان از من خواسته است که به مناسبت سالگرد انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ تحليلی بنويسم و علل آن رخداد را تشريح کنم. من البته دوستان آرمان را به نامه‌ای ارجاع دادم که سه روز بعد از رد صلاحيت آقای هاشمی در سوم خرداد ۹۲ خطاب به ايشان و آقای خاتمی نوشتم که تحليل من همان است که آن جا آورده‌ام. در واقع از نظر من گرچه انتخابات خرداد ۹۲ نقطه عطفی مهم در تاريخ سياسی عصر جمهوری اسلامی است اما مهم‌تر از آن، اين انتخابات يک واقعه قابل تامل و بررسی از منظر تحولی است که در جامعه‌شناسی و الگوهای رفتاری و روانشناسی ايرانيان در حال وقوع است. اگر الگوی روانشناختی رفتار اجتماعی که من در آن نوشتار (که عنوان آن «به استقبال رويدادگی برويم» بود) بسط دادم درست باشد به اين معنی است که جامعه الگوی رفتاری کاملا ناشناخته و غيرقابل پيش بينی‌ای را در پيش گرفته است که تبعاتی خطيری هم برای اقتصاد و هم برای سپهر سياسی ايران خواهد داشت. من اينجا وارد مفهوم «رويدادگی» نمی‌شوم. خواننده محترم برای اينکه مفهوم الگوی رفتاری رويدادگی را به اجمال بشناسد کافی است همان نوشتار «به استقبال رويدادگی برويم» که در ادامه اين مطلب می خوانيد را مطالعه کنند. البته اميدوارم آن الگو که در اين نوشتار بسط داده‌ام يک الگوی رفتاری موقت وکوتاه‌مدت باشد. اينکه چنين است يا نه نيازمند مطالعه جداگانه ميدانی است. اما اگراين الگو موقت نباشد، نظام سياسی و انديشمندان و فعالين سياسی ارشد کشور بايد به‌طورجدی چاره‌انديشی کنند و با ياری گرفتن از روانشناسان و جامعه شناسان، و از طريق مشارکت و همکاری در توليد يک فضای گفتمانی جديد، بکوشند انگاره‌های ذهنی ايرانيان که در سال‌های اخير شکل گرفته است را اصلاح کنند. بايد ديد چه پيش فرض های تازه‌ای در ذهن ايرانيان شکل گرفته است که چنين رفتاری را از خود بروز داده‌اند. البته به برخی از پيش فرض‌هايی که گمان می‌کردم در ذهن ايرانيان رخنه کرده است اشاره کرده‌ام اما بی‌گمان شناخت دقيق اين پيش فرض ها مستلزم انجام مطالعات ميدانی با معيارهای علمی است. نگرانی جدی‌ای که اکنون بايد داشت اين است که اگرالگوی رفتاری «رويدادگی» در رفتار ايرانيان ماندگار شود، از اين پس دولت يازدهم مدام با چنين رفتارهايی روبه‌رو خواهد شد و اين می‌تواند زمينه تضعيف يا شکست سياست‌های دولت را در حوزه‌های اجتماعی، سياسی و اقتصادی فراهم آورد. و شکست دولت يازدهم در اجرای سياست‌هايش می‌تواند به مخدوش شدن مرز ميان مديريت عقلانی با مديريت هيجانی و توده گرايانه بينجامد که نتيجه‌ای نامطلوب خواهد بود. يعنی اگر مردم به اين نتيجه برسند که دولت يازدهم که بر پرهيز از هيجان و دوری از اقدامات توده گرايانه تاکيد دارد و تدبيری عقلانی را وجهه همت خود قرار داده است دستاوردهايش تفاوت اساسی با دولت پيشين که الگوی مديريتش توده گرايانه و هيجانی بود نداشته است، از آن پس مردم به چه دولت ديگری دلخوش باشند و اميد ببندند؟ اگر چنين شود دولت يازدهم «تدبيرش» به «اميد» نخواهد انجاميد. برای آنکه تدبير اين دولت به اميدی بلندمدت و پايدار در ميان جامعه ايرانی بينجامد نهادهای فکری دولت و نيز روشنفکران بايد به سرعت راهی برای توقف گسترش الگوی رفتاری «رويدادگی» در مردم ايران بيابيند. به گمان من نه تنها رفتار مردم درانتخابات يازدهم انعکاس‌دهنده نوعی الگوی رفتاری «رويدادگی» بود بلکه در همين طرح اخير «انصراف از يارانه» هم همان الگوی رفتاری پديدار شد. اين بدين معنی است که اگر دولت روحانی با يک الگوی رفتاری رويدادگی بر سرکار آمد،ممکن است با همين الگوی رفتاری نيز تمام سياست‌هايش ناکام بماند. بنابراين به‌طور جدی زنهار می‌دهم که نبايد اين الگوی رفتاری تداوم يابد و نظام تدبير ما به همان اندازه که به گسترش بيماری ايدز‌ وآلودگی هوا حساس است بايد به شکل‌گيری الگوی رفتاری رويدادگی در رفتار اجتماعی مردم ايران هم بيشترحساس باشد و برای اصلاح آن چاره جويی وسياست‌گذاری کند. در واقع بايد بگويم گسترش الگوی رفتاری رويدادگی به منزله پايان «دولت‌پذيری» و «قاعده‌پذيری» و «پيش بينی‌پذيری» و «برنامه‌پذيری» جامعه ايرانی خواهد بود که البته خبر خوبی نيست و بايد خواب را از چشم همه انديشمندان و سياست ورزان و برنامه‌ريزان ايرانی بربايد.

استقبال رويدادگی برويم
اين نوشته می‌کوشد تا بگويد رد صلاحيت هاشمی گرچه برای تبديل او به يک سرمايه نمادين ملی واقعه مبارکی بود اما برای جامعه ما به خودی خود هيچ پيام يا پيامدی ندارد. اين خردگرايان (اصلاح‌طلبان و اعتدال خواهان) هستند که با نحوه برخورد خود می‌توانند آن را به يک تهديد يا يک فرصت برای آينده کشور تبديل کنند. اين نوشته می‌گويد که هاشمی و خاتمی اکنون به عنوان دو سرمايه نمادين برای کشور، بايد تمام اعتبار خود را به ميان آورند تا جامعه از اين نقطه عطف، به سلامت بگذرد. هشت سال ديگر، ديگر دير است که هاشمی يا خاتمی بخواهند دوباره برای ما کاری کنند. انگاره محوری اين نوشتار اين است که جامعه ايران اکنون در يک تضاد روانشناختی قرار گرفته است که اين تضاد موجب شده است تا رفتاری کاتاستروفيک (رويدادگی) از خود بروز دهد. اين ظرفيت رفتار کاتاستروفيک با رد صلاحيت هاشمی، تشديد شده است. بنابراين از قضا وقت آن است که رهبران خردگرايان سياسی (خاتمی و هاشمی) به ميدان بيايند و اين موج رويدادگی را به پشت سر يکی از کانديداهايی که از نظر آنان ظرفيت نمايندگی خردگرايان گروه‌های سياسی را دارد برانند. آنان نبايد هيچ نگران همراهی جامعه باشند. از قضا امروز اين جامعه است که نگران انفعال خردگرايان سياسی است. جامعه در شرايط کاتاستروفيک قرار گرفته است و منتظر است تا پنجره‌ای به سوی عقلانيت گشوده شود و به آن هجوم ببرد و همه چشم‌ها به سوی هاشمی و خاتمی است که به اين پنجره اشاره کنند. امروز يکی از بزرگ‌ترين پروژه‌های مشترک خاتمی و هاشمی گشوده شده است. هوشياری و انتخاب سريع و درست آنان می‌تواند اين پروژه را به يک فرصت بی‌نظير تاريخی برای عبور ملت ايران به سوی خردگرايی و توسعه رهنمون کند.اين نوشتار می‌کوشد تا اين دو رهبر جريان خردگرايی و اين دو سرمايه نمادين معاصر ايرانی را متوجه اهميت نقششان در لحظه جاری تاريخ ايران بنمايد.

مقدمه اول:
خردگرايان کيانند؟ اصلاح‌طلبی و اعتدال خواهی هر دو ريشه در خردگرايی دارند. امروز اولويت ملی ما نه مانند زمان شاه، آزادی، نه مانند سال‌های جنگ، دفع تهاجم مستقيم خارجی، نه مانند دوران سازندگی، توسعه، نه مانند عصر اصلاحات، دموکراسی و جامعه مدنی، نه مانند دوره مهرورزی، عدالت است. امروز اولويت اول ملی ما «بازگشت به عقلانيت» و «ايجاد ثبات» است. بدون «ثبات» و بدون «عقلانيت» نه آزادی خواهی، نه توسعه خواهی، نه دموکراسی خواهی، و نه عدالت خواهی کارکردهای خود را نخواهند داشت. در اين نوشته مجموعه کسانی را که به اصول اصلاح‌طلبی و اعتدال‌گرايی و عقلانيت ورزی پايبندند، يکجا «خردگرايان» می‌ناميم. بنابراين منظور ما از خردگرايان طيف گسترده‌ای از اصلاح‌طلبان، راست‌گرايان ميانه رو، اعتدال گرايان، روشنفکران، دانشجويان وهمه ايرانيانی است که خواهان تغيير در مديريت اجرايی بوده و تمايل دارند تا مديريت اجرايی به سوی حاکميت عقلانی بيشتر سوق يابد.

مقدمه دوم:
جامعه يک سيستم زنده و پويا است: هر سيستمی که برخی از عناصر آن زنده باشند، خودش هم يک سيستم زنده تلقی می‌شود. بنابراين جامعه يک سيستم (موجود) زنده است. درجه زنده بودن جامعه حتی از درجه زنده بودن بدن انسان بيشتر است. چرا که پاسخ‌های بدن انسان به يک محرک خاص از پيش مشخص و تقريبا قابل پيش بينی است اما پاسخ‌های جامعه به يک محرک خاص، از پيش تعيين شده و قابل پيش بينی دقيق نيست. پس انتظار نمی‌رود که جامعه در دو وضعيت مشابه، واکنش مشابه نشان دهد. اينکه در شرايط يکسان جامعه چگونه واکنش نشان دهد بستگی به عوامل متعددی دارد. اما دو عامل مهم موثر بر نحوه واکنش جامعه، يکی نوع عقلانيتی است که جامعه از آن استفاده می‌کند و ديگری تحولات روانشناختی که در درون جامعه و در واقع در درون افراد جامعه رخ می‌دهد. يعنی همان‌گونه که در رفتار فردی، ترکيبی از عقلانيت و احساسات ما را به تصميم می‌رساند در جامعه (به عنوان يک سيستم زنده) نيز چنين است.

مقدمه سوم:
عقلانيت جامعه ما اکنون به سمت عقل معنايی سوق يافته است: جامعه ما به علت بی‌ثباتی‌های مکرر و درگير شدن درموضوعات متعدد در سال‌های اخير، ديگر حوصله تحمل پيامدهای مديريت اجرايی گذشته را ندارد بنابراين خسته از اين استيصال تحليلی و عملی، در تصميمات مهم خود، عقل ابزاری را کنار می‌گذارد (عقل ابزاری يعنی عقل معيشتی روزمره. البته اين عقل را همچنان در امور جزيی به کار می‌گيرد) . يعنی وقتی افراد وارد مرحله تصميم‌گيری های بزرگ و دشوار می‌شوند ديگر به عقل ابزاری خُرد انديش تکيه نمی‌کنند (چون اطلاعات لازم برای تصميم‌گيری بر اساس اين سطح عقل را ندارند) . بنابراين در تصميمات بزرگ و سرنوشت‌سازبه «عقل معنايی» خود مراجعه می‌کنند. عقل معنايی، عقلانيتی است که به جای تکيه بر محاسبات منطقی دقيق، بر شهود و احساس معناداری تصميم، تکيه می‌کند مثلا افراد در هنگام طلاق بر عقل ابزاری خود تکيه نمی‌کنند چرا که اگر چنين بود خيلی منطقی می‌نشستند و به گونه‌ای با هم به توافق می‌رسيدند که منافع دو طرف تامين شود. اما در طلاق، افراد بر اساس عقل معنايی تصميم می‌گيرند يعنی ممکن است يکی احساس کند که ديگر زندگی با طرفش معنايی ندارد و با هر هزينه‌ای بخواهد از او جدا شود. يکی هم ممکن است برای زجر دادن طرفش حاضر باشد هر هزينه‌ای را بپردازد مثلا بگويد من حاضر به طلاق نيستم فقط برای اينکه طرفش را زجر دهد (گرچه خودش هم زجر می‌کشد) .
ملت ايران اکنون درباره تعاملات سياسی کلانش وارد مرحله کاربست عقل معنايی شده است يعنی مساله‌اش اين نيست که حالا فلان رئيس‌جمهور اگر بيايد يارانه را بيشتر می‌کند يا کمتر، يا قيمت آب و برق را کم می‌کند يا زياد. الان مردم ايران با عقل معنايی تصميم می‌گيرند. يعنی آنان اکنون احساس می‌کنند که، يک: هويت شهروندی‌شان زير سوال رفته است، دو: در حوزه تنش‌های خارجی، آينده پر ابهام و در انتظارشان است، سه: عقلانيت نظام تدبير شديداً تنزل يافته است، و چهار: خطاهای بزرگ در حوزه مديريت اقتصادی منجر به روند تخريبی در اقتصاد شده است که اگر متوقف نشود آينده سخت در انتظار اقتصاد وجامعه خواهد بود. بر اين اساس مردم ايران اکنون برای انتخاب رئيس‌جمهور، محاسبه نمی‌کنند بلکه به احساس شهودی و عقل معنايی شان مراجعه می‌کنند و هر کس را که احساس کنند سرجمع می‌تواند اين روندهای مخرب را مديريت يا متوقف کند به سوی او گرايش پيدا می‌کنند.

مقدمه چهارم:
جامعه ما در وضعيت عدم اطمينان بلندمدت به سر می‌برد: فضای زندگی اجتماعی در شرايط مختلف سه حالت به خود می‌گيرد: «فضای اطمينان»، «فضای ريسکی» و«فضای عدم اطمينان». در فضای اطمينان، که اطلاعات شفاف است و همه‌چيز روشن است، تصميم‌گيری ساده و کم هزينه است. معمولا مناسبات «بين فردی» و دوستانه يا خانوادگی در چنين فضايی شکل می‌گيرد. رفتار افراد در چنين فضايی کاملا قابل پيش بينی است. بنابراين هر فرد چون احساس می‌کند رفتار ديگران قابل پيش بينی است خودش هم رفتار قابل پيش بينی بروز می‌دهد. در فضای ريسکی، همه‌چيز شفاف و با ثبات نيست اما ميزان بی‌ثباتی و خطر و ريسک هم تا حدودی قابل پيش بينی است. برای مثال در بورس همه‌چيز قطعی نيست اما روشن است که مثلا قيمت سهام فلان شرکت در سال گذشته در دامنه ۲۰ درصد بالا و پايين رفته است. پس سرمايه‌گذاری در اين شرکت با اين ريسک روبه‌روست که ممکن است منافع سرمايه‌گذار از ۲۰ درصد سود تا ۲۰ درصد زيان تغيير کند. در چنين فضايی عقلانيت ابزاری افراد فعال می‌شود و سعی می‌کنند تا حد ممکن تصميمات دقيقی اتخاذ کنند. اما در فضای «عدم اطمينان» هيچ چيز روشن نيست. يعنی نه می‌دانيم «اصل خطر» چيست و نه مقدار يا احتمال يا شدت خطر را می‌دانيم. مثلا وقتی در مه شديد با اتومبيل حرکت می‌کنيم نه می‌دانيم اتومبيلی که از روبه‌رو می‌آيد چه اتومبيلی است و نه می‌‌دانيم سرعتش چقدر است، بنابراين هيچ محاسبه‌ای برای حرکت خود نمی‌توانيم بکنيم. در چنين شرايطی، توقف و «عدم تصميم»، بهترين گزينه است. (...) در شرايط «عدم اطمينان» تصميم‌گيری بر اساس عقل ابزاری مختل می‌شود. اين می‌شود که کم کم افراد برای تصميم‌گيری به سوی عقل معنايی می‌روند. يعنی تصميمات را جوری می‌گيرند که برايشان احساس معناداری ايجاد کند. مثل وقتی که راننده مه‌زده ساعت‌ها در مه گرفتار شده باشد. البته در اوايل کار قدرت تصميم از او ستانده می‌شود و هيچ حرکتی نمی‌کند اما وقتی مه گرفتگی طولانی شد، کم کم به فکر چاره می‌افتد و می‌رود به سمت «تصميمی معنادار» که الزاما با عقل ابزاری‌اش قابل توجيه نيست. مثلا در يک لحظه که مه اندکی کاسته و جاده اندکی قابل رويت می‌شود پايش را می‌گذارد روی گاز و با سرعت جاده را طی می‌کند. اين کار او از نظر عقل ابزاری توجيهی ندارد ولی برای او «معنادار»است. جامعه اکنون در اين مرحله است (...) انتخابات در پيش رو چنين فرصتی را برای آن ايجاد کرده است.مردم در اين چند ماه، چشم به انتخابات دوخته بودند. حتی گروه بزرگی از جمعيت در چند روز مانده به ثبت نام و پس از ثبت نام نشاطی گرفته بودند. علت اين همه استقبال از حضور آقای هاشمی در قشرها و گروه‌های مختلف و گاه متعارض هم همين بود. از راست تا چپ، از استادان تا بازاريان همه و همه احساس می‌کردند اکنون که فضای مه گرفته کنونی اندکی گشوده شده است بايد کاری بکنند و «تنها گزينه» در پيشِ روی آنان، حضور در انتخابات و رای به آقای هاشمی بود.

مقدمه پنجم:
سيستم‌های زنده و پويا در شرايط عدم اطمينان رفتار «رويدادگی» دارند: در سيستم‌های ديناميک يا پويا (هر سيستم زنده يک سيستم ديناميک است و جامعه هم يک سيستم زنده است) نظريه‌ای هست به نام نظريه کاتاستروف (Catastrophe) که من آن را «نظريه رويدادگی» می‌نامم (رويدادهای غيرمنتظره هم ترجمه شده است) . اين نظريه برای توضيح رفتار برخی سيستم‌های پويا خيلی کارآمد است. داستان از اين قرار است که «وقتی شرايط متضاد است»، رفتارتعريف شده پيش بينی‌پذيری خود را از دست می‌دهد و ديگر نمی‌توان بر اساس تجربه‌های عادی قبلی آن رفتار را پيش بينی کرد. مثلا رفتار زن و شوهری که با هم اختلاف دارند را در نظر بگيريد. فرض کنيد شوهر کار خطايی کرده که زن را عصبی کرده است. زن شروع می‌کند به پرخاشگری. اکنون شوهر درگير دو حالت متضاد است. نخست اينکه از کارش شرمنده است و دوم اينکه انتظار رفتار پرخاشگرانه را از زن نداشته است و اندکی نيز از کار زنش عصبانی است. اما به علت اينکه شرمندگی اش بر عصبانيتش غلبه دارد، عذر خواهی می‌کند و سعی می‌کند با همسرش کنار بيايد. اما فرض کنيد زن کوتاه نيايد و همچنان پرخاشگری کند. با اين رفتارِ زن، اندک اندک عصبانيت درونی مرد هم بالا می‌رود. اما اينگونه نيست که به موزات افزايش عصبانيتش، او نيز شروع به پرخاشگری کند بلکه به علت غلبه شرم اوليه، با وجودی که عصبانی است، همچنان سکوت می‌کند يا همچنان پوزش می‌خواهد اما وقتی پرخاشگری زن ادامه يابد از يک نقطه‌ای به بعد که عصبانيت مرد ازآستانه‌ای بالاتر رفت (نياز نيست حتی عصبانيتش بيش از شرمش شود کافی است عصبانيتش از آستانه تحملش بالاتر رود) يک مرتبه رفتار مرد کاملا معکوس می‌شود و به صورتی نامنتظر شروع به پرخاشگری می‌کند. اينگونه نيست که مرد از همان آغاز به موازاتی که از رفتار زن عصبی می‌شود پرخاشگری را شروع کند بلکه تا يک حدی از عصبانيت، سکوت می‌کند و به پوزش خواهی‌اش ادامه می‌دهد اما يک‌باره می‌بُرد و رفتارش معکوس می‌شود. به اين رفتار، رفتار کاتاستروفيک يا «رويدادگی» می‌گويند. بخشی از رفتار مردم را می‌توان با اين نظريه توضيح داد. اين نظريه به صورت رياضی نيز قابل بيان است و از نظر هندسی نيز به معنی اين است که منحنی يا رويه رفتاری از يک نقطه‌ای به بعد عوض می‌شود.

تحليل محوری:
با اين پنج مقدمه اکنون می‌خواهيم وارد تحليل شويم. بنابراين نخست «فرضيه اصلی» را بيان کنيم و سپس به توضيح آن می‌پردازيم:

فرضيه اصلی:
زيست اجتماعی و اقتصادی جامعه ايران در سه دهه اخير با تغييراتی روبه رو بوده است. با اين حال در گذشته اين تغييرات عادی بوده است. بنابراين زندگی را تنها از حالت «محيط مطمئن» به «محيط پرريسک» تبديل کرده بود. با وجود اين، مردم ريسک را با تحليل عقلانی و منطقی در محاسبات خود وارد کرده و زندگی خود را به صورت عقلانی سامان می‌دادند. تفاوت اين زندگی با زندگی در محيطی مطمئن اين بود که وجود ريسک، هزينه‌های زيست اجتماعی را اندکی افزايش داده بود. پس، مردم زيستی عقلانی و قابل پيش بينی وقابل برنامه‌ريزی داشتند اما اين زيست، اندکی گران‌تر از حالت معمول بود. اما در دوره دولت‌های نهم و دهم به علت غير قابل پيش بينی شدن برخی رفتارهای مديران اجرايی، محيط زيست اجتماعی از حالت ريسک به حالت «عدم اطمينان» منتقل شده است. بنابراين ديگر کاربرد عقل ابزاری و رفتارهای منطقی به ويژه درباره تصميمات مهم و سرنوشت‌ساز(که نياز به اطلاعات فراوان و پيش بينی و برنامه‌ريزی بلندمدت دارد) سخت می‌شود. در اين صورت درباره اين رفتارها مردم به عقل معنايی خود مراجعه می‌کنند. عقل معنايی نيز متکی به داشتن احساس معنی داری در اقدامات و نيز تکيه بر احساس شهودی است. در اين صورت وجه غالب تصميمات، احساسی – شهودی است نه عقلانی (ابزاری). بر همين اساس زمينه فکری و روانی لازم برای شکل‌گيری رفتارهای تکانشی وجود دارد. اما نکته اين است که در هنگام شکل‌گيری رفتارهای متکی بر احساس و شهود و عقل معنايی، وقتی همزمان دو احساس متضاد شکل بگيرد احتمال شکل‌گيری رفتارهای از نوع «رويدادگی» تقويت می‌شود. بر اين اساس به نظر می‌رسد رفتار اخير مردم درروزهای منتهی به انتخابات ۲۴ خرداد که ظرف مدت کوتاهی استقبال شديدی از آمدن آقای هاشمی کردند نوعی رفتار «رويدادگی» است و اکنون تا اين واکنش رويدادگی زنده است می‌توان آن را به صورت موج ديگری به پشت سر يکی از کانديداهای ديگر سوق داد. مشروط بر اينکه رهبران خردگرايان جناح های سياسی که اکنون نقش سرمايه نمادين را بازی می‌کنند از آن گزينه حمايت صريح و جدی کنند و خود آن کانديدا نيز رفتار و گفتاری اصلاح‌طلبانه و تغييرخواهانه در پيش بگيرد. به گونه‌ای که اين احساس به مردم دست دهد که اين همان کانديدايی است که می‌تواند محيط زيست زندگی آنان را تغيير دهد.

توضيح فرضيه:
مردم ايران (به ويژه قاطبه طبقه متوسط و طبقات پايين اقتصادی و اجتماعی) نسبت به سياستمداران، زود اعتماد می‌کنند و زود هم بی‌اعتماد می‌شوند. با همان سرعتی که پس از جنگ به هاشمی اعتماد کردند، با کمی تورم و اندکی تبليغات به سرعت اعتمادشان را از دست دادند. با همان سرعتی که به خاتمی اعتماد کردند، از او نااميد شدند و با همان سرعتی که به احمدی‌نژاد دل بستند از او دل کندند. تجربه دوران احمدی‌نژاد دو مساله ايجاد کرده است. يکی اينکه اميد آن بخش از جمعيت که به او رای داده بودند يا پس از آن به برنامه‌های او اميدی داشتند از او منقطع شد و تمام آرمان‌هايشان بر باد رفت. ديگر اينکه شدت بی‌ثباتی‌هايی که در دولت ايشان ايجاد شده است (شامل تغييرات مديريتی، اجرای سياست‌های گاه غيرکارشناسی و گاه متعارض، تورم شديد و رکود گسترده) چنان محيط زيست اجتماعی و اقتصادی را با «عدم اطمينان» روبه رو کرده است که کم‌کم جامعه نسبت به آينده ايران «احساس نگرانی» کرده است. (...) آمدن آقای هاشمی همان نيرويی بود که مردم احساس کردند می‌تواند آنان را از اين آينده ابهام نجات بدهد. اين شد که همه حتی بسياری از تحريمی‌ها و دانشجويانی که سرخورده بودند و تا چند ماه پيش می‌گفتند رای نمی‌دهند و اهالی کسب و کار و کارگران گرفتار آسيب رکود اقتصادی و... احساس کردند که آمدن هاشمی همان پنجره‌ای است که اگر گشوده شود اندکی نور به اين تاريکی و ابهام می‌تاباند و در واقع يک‌باره جامعه از نقطه عطف کاتاسروفيک (نقطه رويدادگی يعنی نقطه a در نمودار زير) عبور کرد و از مسير «عدم مشارکت» روی نمودار «مشارکت» افتاد. در واقع انفعال را رها کرد و به کنش فعال روی آورد که اگر ادامه می‌يافت به تدريج اعتماد به نفس اش بيشتر می‌شد.
موجی که در يکی دو هفته مانده به ثبت نام کانديداها، برای دعوت از خاتمی و هاشمی راه افتاد همين موج ناشی از پرش جامعه از نقطه a به بالا بود. اکنون با رد صلاحيت هاشمی، اگر خردگرايان سياسی به سرعت بتوانند اين موج شکل گرفته برای مشارکت را به سوی مناسب هدايت کنند، جامعه به سوی نقطه b حرکت می‌کند يعنی همزمان با افزايش مشارکتش، اعتماد نيز افزايش می‌يابد. اما اگر چنين نشود، در جهت معکوس روی دامنه بالای نمودار به سمت راست حرکت می‌کند. در اين صورت اينکه چه خواهد شد بستگی به اين دارد که تحولات انتخابات به چه سمتی برود. بنابراين در شرايط کنونی که دو احساس به صورت همزمان در جامعه وجود دارد، هر چه براحساس غلبه شود آمادگی مردم برای بازگشت به بازی انتخابات شديدتر می‌شود. اين موج اخير استقبال از انتخابات، موج اصلاح‌طلبی، موج خاتمی يا موج هاشمی نبود. اين موج رويدادگی و کاتاستروفيک بود که همه را پشت هاشمی متحد کرد. خاتمی نبايد بيايد و حرف خاتمی در اين مورد که آخرين روزنه اميد، هاشمی است. اتفاقا عدم ثبت نام خاتمی و سپس رد صلاحيت هاشمی اين احساس حضور را در مردم تشديد کرده است و بنابراين زمينه برای رفتار کاتاستروفيک در آنها تشديد شده است. مردم اکنون مطمئن شده‌اند که برای آينده رفتار منطقی‌تری انجام دهند. اما هنوز زمان هست. و هنوز موج فعال است. تنها راهکار اين است که خاتمی و هاشمی «با هم»به ميدان بيايند و اين موج کاتاستروفيک را هدايت کنند و به سوی يکی از کانديداهای موجه برانند. يعنی بتوانند با او تعامل کنند و حداقل‌هايی که بايد رعايت و تعهد کند را با او توافق کنند و به قول او نيز اعتماد داشته باشند. و موجه از نظر جامعه، يعنی هم سابقه ضد اصلاحی و ضد اعتدال نداشته باشد و هم بتواند با يک گفتمان اصلاحی، اعتدالی، تحول خواهانه و عقل مدارانه با جامعه صحبت کند. يعنی بتواند جامعه را قانع کند که من الگوی تازه‌ای هستم مرکب از خاتمی و هاشمی. به نظر می‌رسد اين نقش را آقای روحانی يا عارف بتوانند بازی کنند. از نظر مردم مهم نيست اين فرد چه کسی باشد و مهم نيست که اين فرد کيست و اصلاح‌طلب بوده است يا نه. مهم اين است که احساس کنند اين فرد همان پنجره‌ای است که می‌تواند جايگزين پنجره هاشمی شود (همان‌گونه که هاشمی پنجره‌ای بود که جايگزين پنجره خاتمی شد) و احساس کنند با قرار گرفتن پشت اين فرد می‌توانند به خواسته‌های مشروع خود نزديک شوند(...). خاتمی قبل از سرمايه سياسی به سرمايه نمادين تبديل شده بود. هاشمی نيز فرايند تبديل شدنش از سرمايه سياسی به سرمايه نمادين شروع کرده بود. اکنون ما دو سرمايه نمادين داريم که بايد نقش تاريخی خود را بازی کنند. آنان حق ندارند اين سرمايه را به نفع خود مصادره کنند و به خانه ببرند. بايد همين جا و همين اکنون خرج کنند چون ممکن است ديگر هيچ گاه فرصت خرج کردن آن را نيابند. ما الان و برای عبور از اين عقبه تاريخی به سرمايه آنان نياز داريم. اينان حق ندارند بگويند ممکن است گزينه‌ای که ما از آن حمايت می‌کنيم رای نياورد و آبروی ما برود. اولا احتمالا رای آوری اين گزينه ـ اگر هاشمی و خاتمی مردم را با بيانيه‌ای تحليلی و انگيزاننده توجيه کنند ـ خيلی بالاست. ثانيا حتی اگر پيروز هم نشود رای بالايی می‌آورد و اصلاح‌طلبان و اعتدال خواهان وزنشان مشخص می‌شود و پيام آشکاری است به طرف مقابل است.‌اگر اکنون يک چهره نزديک به تفکر رئيس جمهور دولت دهم رياست‌جمهوری را بر عهده گيرد بی‌گمان دوره بعد هم خواهد ماند. هشت سال ديگر هاشمی اگر باشد فرتوت و خاتمی هم احتمالا يک سياستمدار خانه‌نشين خواهد بود. هاشمی و خاتمی بايد نشان دهند که در شرايط کنونی ريسک می‌کنند و جامعه را به گزينه‌های معقول رهنمون می‌کنند. اگر تحريم معقول نيست قهر از آن نامعقول‌تر است. قهر يعنی واگذار کردن بخشی از فرصت مان به رقيب. يعنی بخش خالی ليوان قدرت را به رقيب واگذار کنيم يعنی خانه مان را خالی کنيم تا رقيب ساکن شود. بالاخره بين رياست‌جمهوری يک فردی که از حزب شناحته شده‌ای نيامده و کسی که تا حدودی برای خودش تفکر حزبی شناخته شده داد فرقی هست يانه؟ بنابراين امروز لازم است خاتمی و هاشمی به ميدان بيايند. امروز به علت اينکه خاتمی و هاشمی ديگر دو سرمايه سياسی نيستند بلکه دو سرمايه نمادين هستند، اين دو کيميا روی هرکس دست بگذارند «طلا» می‌شود. فقط کافی است هر دو متفقا از يکی حمايت کنند و با يک بيانيه تحليلی اقناعی مردم را به مشارکت فرا بخوانند وبه آنان اطمينان دهند که کانديدای مورد حمايت آنان می‌تواند بخش بزرگی از خواسته مردم را برآورده کند. اصلاح‌طلبی يک حرکت تدريجی و مستمر است که بايد از همه فرصت‌ها و ظرفيت‌ها استفاده کند. نمی‌توان و نبايد نشست تا دوباره ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کار شوند تا فرصتی برای اصلاح پديد‌ آيد. بايد فرصت‌ها را ساخت و تهديدها را به فرصت تبديل کرد و اکنون بايد از فرصت تاريخی استفاده شود.

بيست نکته تکميلی:
محورهای زير برخی نکاتی است که مستقيما به بحث بالا مربوط نمی‌شود اما در نظر گرفتن آنها می‌تواند نقش تکميلی يا اقناعی برای خواننده داشته باشد. در بيان نکات زير هيچ ترتيبی رعايت نشده است:
۱. به نظر می‌رسد روی سه نيروی عارف، روحانی (... .) می‌توان به عنوان نيروهايی که به کمک آنها می‌توان اهداف خردگرايان را دنبال کرد، حساب کرد. نهايتا بايد هاشمی و خاتمی روی يکی از اين سه نفر به توافق برسند و از دو نفر ديگر درخواست کنند به نفع وی کناره بگيرند (طبيعی است که بايد قول همکاری در دولت احتمالی آينده به آنها داده شود) .
۲. خردگرايان سپهر سياسی بايد مراقب باشند که به بهانه رد صلاحيت هاشمی، نه عارف و نه روحانی تخريب نشوند تا بتوان از آنها به عنوان سرمايه‌های خردگرايی استفاده کرد. اگر تخريب شوند ديگر نمی‌توان به راحتی آنها را بازسازی کرد.
۳. هر کانديدايی که از سوی خردگرايان انتخاب شود، می‌توان به جامعه القا کرد که اين يک توافق بين آقايان خاتمی و هاشمی بوده است که اين فرد هم کانديدا شود تا اگر هاشمی رد شد او بماند.
۴. دقت کنيم شور شوق مردم در هفته‌های اخير(منظور هفته‌های منتهی به ۲۴ خرداد۹۲) همه اش نسبت به شخص آقای هاشمی نبود بلکه بخش بزرگی از آن شور به پنجره‌ای بار می‌شود که با آمدن آقای هاشمی گشوده می‌شود. بايد کانديدای برگزيده توجيه شود و بپذيرد و بکوشد گفتمانی را به کار گيرد که اين احساس «گشودن پنجره» را به مردم منتقل کند.

۵. اقناع مردم و معطوف کردن موج مشارکت به وجود آمده به سوی کانديدای منتخب نيازمند يک بيانيه تحليلی و اقناعی از سوی آقايان خاتمی و هاشمی است و توصيه صريح به اينکه برای تغيير روند خطرناک کشور انتخاب يک رئيس‌جمهور «اعتدال گرا» ضروری است و اين مصداق در اين کانديدا يافت می‌شود. ما به او رای می‌دهيم و از همه خردگرايان دعوت می‌کنيم به او رای بدهند.
۶. البته اگر کانديداهای ديگر مستقل يا منسوب به جريان اصلاحات به نفع کانديدای برگزيده خردگرايان کنار بروند خيلی خوب است، اما اگر کنار نروند هم هيچ اهميتی ندارد.
۷. همان‌گونه که فردی که رشد وجودی دارد در شرايط خاص، رفتاری آرام و همراه با سکينه‌ قلبی دارد، يک سياستمدار کارکشته هم در بزنگاه های خاص تفاوتش آشکار می‌شود: او عقلانيت خود را از دست نمی‌دهد و قدرت اتخاذ تصميمات کليدی دارد. از خاتمی و هاشمی انتظار می‌رود به عنوان دو سياستمدار کارکشته در اين شرايط سخت بتوانند تصميمات کليدی بگيرند. همان‌گونه که آمدن هاشمی در دقيقه نود، تصميمی کليدی بود اکنون نيز اين دو بايد يک تصميم کليدی ديگر بگيرند.
۸. يادمان باشد يک ماه پيش هيچ کس گمان نمی‌کرد تحريمی‌ها هم حاضر بشوند بيايند رای بدهند. اگر تحريمی‌ها در شرايط کنونی الگوی رفتاری شان عوض شده باشد، بقيه مردم حتما عوض شده است.
۹. اولويت امروز ما «عقلانيت در مديريت کشور» و «ثبات در مناسبات خارجی» است اين را بايد به شعار کانديدای برگزيده تبديل کرد.
۱۰. (... .)
۱۱. در اقتصاد نظريه‌ای هست به نام «دومين بهترين» (Second Best) . يک فرد عاقل وقتی نخستين بهترين برايش ممکن نيست می‌رود سراغ دومين بهترين. اين نکته‌ای است که بايد به بدنه اجتماعی تفهيم کرد.
۱۲. (... .)
۱۳. کانديدای برگزيده بايد بپذيرد که در عمل حامل گفتمان خردگرايان و نماينده هاشمی و خاتمی باشد. در غير اين صورت توفيقی به دست نخواهد آمد. بنابراين هاشمی و خاتمی بايد با او بر سر گفتمان و نحوه تعاملش در ايام انتخابات و نيز اصول رفتاری او پس از پيروزی احتمالی به توافقی جدی دست يابند و حتی آن را مکتوب کنند. اعتماد هاشمی و خاتمی به کانديدای برگزيده، شرط هر نوع همکاری است.
۱۴. در ايام انتخابات غير از ستادها و حاشيه ستادها حجم زيادی از شبکه‌های ارتباطی اجتماعی شکل می‌گيرد که سرمايه اجتماعی را بالا می‌برد و نشاط می‌آورد. يعنی حتی اگر کانديدای خردگرايان رای هم نياورد اين شبکه‌های ارتباطی سرمايه آفرينند و مردم در آنها همديگر را پيدا می‌کنند. و اين دستاورد بزرگی است.
۱۵. درهر صورت وجود يک کانديدا که نماينده خردگرايان باشد يک فرصت است که واقعيات امور از طريق او نشر داده شود. اين فرصت برای مشارکت اجتماعی و داشتن يک تريبون برای در انداختن گفتمان عقلانی را از دست ندهيم، حتی اگر چنين کسی رای نياورد. اما اگر رای بياورد در اين صورت تراز عقلانيت کشور بالا می‌رود.
۱۶. (... ...) ما که احزاب سابقه‌دار نداريم، پس بايد از اين فرصت بهره ببريم. توسعه بدون توليد انبوه دست يافتنی نيست. چرا اصلاح‌طلبی را به افراد گره می‌زنيم.
۱۷. بازی اصلاحات بازی صفر و يک نيست. تا زمانی که ياد نگيريم از هر فرصتی و هر روزنه اميدی استفاده کنيم هنوز مصلح نيستيم. دموکراسی يعنی تمرين دموکراسی. اصلاح‌طلبی، سياه و سفيد ندارد. اصلاح‌طلب، يک پزشک است، پزشک نمی‌تواند بگويد يا بايد مطمئن باشم که بيمارم صد درصد خوب می‌شود يا درمان را متوقف می‌کنم. بايد از هر فرصتی برای درمان بهره جست. و اکنون يک فرصت تازه در اختيار خردگرايان است.
۱۸. انتخابات تريبون ايجاد می‌کند. بدون تريبون، حضور سياسی ممکن نمی‌شود و تاثير‌گذاری پايين می‌آيد. نبايد اين تريبون مهم را از دست داد.
۱۹. احساس مفهوم شهروندی و تمرين استفاده از حق نظارت مدنی، بيش از هر موقع ديگری در بستر انتخابات رخ می‌دهد. اين فرصت را از شهروندان نگيريم.
۲۰. (... .) .




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024