شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
گفتوگو از: توره شرودر، تلآویو
اشپیگل / ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۵
* رونن برگمن، کارشناس اطلاعاتی، درباره نقش سرویس اطلاعاتی افسانهای اسرائیل و آنچه در واقع بزرگترین خطر برای اسرائیل محسوب میشود، سخن میگوید.
* «ایرانیها حالا احتمالاً فکر میکنند زیر هر تختی یک مأمور موساد پنهان شده»
اشپیگل: عملیات اسرائیل علیه ایران تا چه اندازه موفقیتآمیز بود؟
برگمن: اگر منظور از موفقیت، حذف اهداف از پیش تعیینشده باشد ـــ یعنی فرماندهان نظامی، دانشمندان هستهای و سامانههای تسلیحاتی ـــ آنگاه باید گفت که این عملیات بسیار موفق بوده است. حمله ابتدایی به سامانه فرماندهی و کنترل ایران باعث شد نخستین حمله تلافیجویانه ایران با موشکها چندین ساعت به تعویق بیفتد و تا حد زیادی محدود شود. همچنین حذف همزمان شمار زیادی از فرماندهان، بسیار بهتر از آنچه انتظار میرفت عمل کرد.
اشپیگل: هدف اصلی عملیات «طلوع شیران» ـ یعنی نابود کردن بخشهای فیزیکی برنامه هستهای ایران ـ چطور؟
برگمن: از این منظر، هنوز نمیتوان درباره نتیجه نهایی صحبت کرد. چون هنوز مشخص نیست چه بر سر ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم با غنای بالا آمده یا کدام بخشهای برنامه را ایرانیها توانستند بهموقع پنهان کنند. حتی خود ایرانیها هم احتمالاً هنوز بهطور دقیق نمیدانند. اما وقتی بدانند، اسرائیل هم احتمالاً خواهد فهمید.
اشپیگل: چون اسرائیل ظاهراً بهطور بسیار عمیقی از نظر اطلاعاتی در ایران نفوذ کرده است. این عملیات از چه زمانی برنامهریزی شده بود؟
برگمن: سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل ۳۲ سال است که برنامه هستهای ایران را زیر نظر دارند. در مجموع، این کار میلیاردها دلار هزینه داشته و دهها هزار نفر را درگیر کرده است.
اشپیگل: سالها اسرائیل فقط عملیاتهای اطلاعاتی در ایران انجام میداد، عمدتاً از سوی موساد، سرویس اطلاعاتی خارجی اسرائیل. این عملیاتها چگونه انجام میشدند؟
برگمن: از سال ۲۰۰۳ ایران به بازرسان بینالمللی اجازه ورود داد و دستکم بهطور گسترده روی برنامه تسلیحات هستهای کار نمیکرد. اما یک گروه از دانشمندان همچنان دانش محرمانهای در این زمینه داشتند. رهبر این گروه، محسن فخریزاده، در سال ۲۰۲۰ با یک سلاح کنترل از راه دور ترور شد. پیش از آن، موساد چند دانشمند هستهای دیگر را در ایران کشته بود. در نمونهای دیگر، حتی موفق شدند مواد منفجره را در مقادیر بسیار اندک ـ بهاصطلاح قاشققاشق ـ به تأسیسات غنیسازی نطنز وارد کنند تا انفجاری ایجاد کنند. پیشتر در سال ۲۰۱۰، حملهای سایبری با ویروس استاکسنت در همانجا باعث تخریب سانتریفیوژها شد. اسرائیل بارها چنین عملیاتهای بسیار پیچیدهای را برای عقب انداختن برنامه هستهای ایران انجام داده است.
اشپیگل: برنامهریزی برای حمله بزرگ به ایران از چه زمانی آغاز شد؟
برگمن: نقطه عطف این ماجرا سال ۲۰۱۸ بود، زمانی که موساد توانست به اصطلاح «بایگانی هستهای» را بدزدد. این سرقت ثابت کرد که ایران دستکم تا سال ۲۰۰۳ روی یک برنامه جامع نظامی برای ساخت سلاح هستهای کار میکرده است. نخستوزیر بنیامین نتانیاهو توانست دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت آمریکا، را قانع کند که از توافق هستهای خارج شود.
اشپیگل: منظورتان توافق موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) است که ایران با ایالات متحده، چین، روسیه، بریتانیا، فرانسه، آلمان و اتحادیه اروپا امضا کرده بود تا در ازای کاهش تحریمها، تأسیسات هستهایاش را به روی بازرسان باز کند و سطح غنیسازی اورانیوم را محدود نماید.
برگمن: دزدی بایگانی و خروج از توافق با یکدیگر هماهنگ شده بودند. طرح نتانیاهو و ترامپ این بود که اسرائیل پس از آن، با مجموعهای از عملیاتهای مخفی به ایران ضربه بزند تا یا رژیم تسلیم شود یا به جنگ تحریک شود. اما نه این اتفاق افتاد و نه آن. ایرانیها غرورشان را فرو خوردند.
اشپیگل: نتانیاهو حتی در سال ۲۰۱۰، همراه با وزیر دفاع وقت، ایهود باراک، بر حملهای گسترده به برنامه هستهای ایران اصرار داشت.
برگمن: آن زمان نهفقط آمریکاییها با این اقدام مخالف بودند، بلکه فرماندهان عالیرتبه نظامی اسرائیل هم مخالفت کردند. دلیلش هم جنگ سال ۲۰۰۶ با حزبالله بود...
اشپیگل: ... منظور همان یورش تابستانی کوتاهمدت به شبهنظامیان شیعه در لبنان است که به نوعی به بنبست انجامید.
برگمن: اسرائیل شکست نخورد، اما تقریباً به هیچیک از اهداف نظامی خود هم نرسید. حزبالله مقاومت فوقالعادهای از خود نشان داد و توانست شمار زیادی موشک به شهرهای اسرائیلی شلیک کند. زرادخانه حزبالله به عاملی کلیدی در بازدارندگی تبدیل شد. در سال ۲۰۲۲، اسرائیل برنامهریزی برای حمله به ایران را آغاز کرد.
اشپیگل: چرا در آن زمان؟
برگمن: نخست اینکه در آن مقطع برای همه در ساختار امنیتی اسرائیل روشن شده بود که برنامه هستهای ایران بیش از حد پیشرفت کرده، بیش از اندازه محافظت میشود و در مکانهای زیادی پراکنده است؛ بهگونهای که دیگر نمیتوان با حملات سایبری، اقدامات خرابکارانه یا ترورهای انفرادی، آن را بهطور مؤثری متوقف کرد. همزمان، ایران به غنیسازی اورانیوم ادامه میداد و بهطور فزایندهای مفاد برجام را نقض میکرد. این درک بهوجود آمد که وقوع جنگ اجتنابناپذیر است. در عین حال، سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل متوجه شدند که ایران پدافند هوایی و زرادخانه موشکیاش را بهطور مداوم تقویت میکند، و این موضوع فشار برای اقدام سریع را افزایش میداد.
اشپیگل: حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ چه تغییری در اوضاع ایجاد کرد؟
برگمن: من این را «عامل محور» مینامم: بعداً روشن شد که ایران ــ به عنوان مرکز بهاصطلاح «محور مقاومت» علیه اسرائیل ــ حماس را بهطور گسترده تجهیز و آموزش داده بود، که همین موضوع نقش تعیینکنندهای در موفقیت عملیات ۷ اکتبر داشت. افزون بر آن، ایران و حزبالله دستکم از وقوع قریبالوقوع این حمله مطلع بودند.
اشپیگل: حزبالله، که از سوی ایران حمایت میشود، تنها یک روز پس از حمله حماس، حملات منظم به شمال اسرائیل را آغاز کرد. در آوریل ۲۰۲۴، ایران برای نخستینبار بهطور مستقیم اسرائیل را هدف حمله قرار داد؛ آن هم پس از آنکه در حملهای از سوی اسرائیل به محوطه سفارت ایران در دمشق، چندین افسر ایرانی کشته شدند.
برگمن: در سپتامبر ۲۰۲۴، اسرائیل تقریباً تمام رهبری حزبالله از جمله حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله را از میان برداشت. این یک موفقیت عظیم بود ــ و در واقع، به نوعی مطالعه امکانسنجی برای حمله بعدی به ایران محسوب میشد. اندکی بعد، اسرائیل اهدافی را در داخل ایران هدف قرار داد و بخش زیادی از سامانههای پدافند هوایی را منهدم کرد. زمانی که در دسامبر، رژیم اسد سقوط کرد، امکان نابودی پدافند هوایی در سوریه نیز فراهم شد. مسیر اکنون هموار شده بود.
اشپیگل: آیا نابودی رهبری حزبالله واقعاً یک «مطالعه امکانسنجی» کافی برای حمله به کشوری بسیار بزرگتر، در فاصله ۱۶۰۰ کیلومتری، بود؟
برگمن: سرویسهای اطلاعاتی و نیروی هوایی بارها تمرین کردهاند که چگونه میتوانند بهطور همزمان دهها هدف را در چنین فاصلهای مورد حمله قرار دهند. چون باید فرض را بر این گذاشت که کسانی که در ابتدای حمله کشته نمیشوند، بعد از آن مخفی خواهند شد.
اشپیگل: نقش موساد، سرویس اطلاعاتی خارجی اسرائیل، در برنامهریزی و اجرای عملیات علیه ایران تا چه حد مهم بود؟
برگمن: رئیسجمهور فقید آمریکا، جان اف. کندی، گفته بود که موفقیت پدران زیادی دارد، اما شکست یک یتیم است. به همین دلیل هم دعواهای تند و گاهی بامزهای درباره کسب افتخار در این زمینه شکل گرفته است. موساد در برنامهریزی این عملیات، در کنار اطلاعات نظامی، مشارکت داشت. اما نیروی اصلی در اجرای عملیات، بیتردید نیروی هوایی بود.
رونن برگمن
اشپیگل: آیا میتوانید دقیقتر توضیح دهید که موساد چه نقشی در شناسایی و تعیین اهداف ایفا کرد؟
برگمن: فرض کنید کسی بخواهد بداند در مقر سپاه پاسداران در تهران چه میگذرد. برای این کار، پیش از هر چیز باید دوربینی در ساختمانی نزدیک آنجا نصب شود تا فیلمبرداری کند. موساد میتواند این دوربین را آنجا کار بگذارد ــ این نوع عملیات نسبتاً ساده است. اما برخی از عملیاتها در جریان آمادگی برای چنین جنگی، سالها پیش از آن آغاز میشوند. هدف در آن موارد، نفوذ به ساختارهای دشمن است. چنین کاری بدون حضور فیزیکی در محل ممکن نیست؛ یعنی بدون موساد نمیشود.
اشپیگل: اسرائیل تا چه اندازه در ساختارهای ایران نفوذ کرده است؟
برگمن: ایرانیها حالا احتمالاً فکر میکنند زیر هر تخت و در هر گوشهای یک مأمور موساد پنهان شده، اما این اغراقآمیز است. با این حال، اسرائیل واقعاً توانسته بهطور گستردهای در ساختار امنیتی ایران نفوذ کند.
اشپیگل: این کار چگونه ممکن شد؟
برگمن: ایران تحت حاکمیت رژیمی است که نهفقط اقلیتها، بلکه کل مردم خود را سرکوب میکند. در کنار آن، سالهاست که با بحرانی عمیق در اقتصاد دستوپنجه نرم میکند. این وضعیت مانند یک ظرف پتری برای مأموران جذب موساد عمل میکند؛ محیطی ایدهآل برای شکلگیری خیانت. افزون بر این، مردم آنجا میبینند که اسرائیل تا چه حد قدرتمند است، و همین جذابیت ایجاد میکند. برای برخی، انگیزه ماجراجویی شخصی هم میتواند مؤثر باشد.
اشپیگل: نقش پول چطور؟
برگمن: پول همیشه نقش خاصی دارد. اما اگر کسی تنها بهخاطر پول چنین کاری انجام دهد، این خطر وجود دارد که همان فرد به سرویس اطلاعاتیاش هم خیانت کند. به همین دلیل، موساد همواره میان آنچه «رزمنده» مینامد ــ یعنی جاسوسان اسرائیلی یا دستکم یهودی که در سرزمین دشمن فعالیت میکنند ــ و آنچه «عامل» نامیده میشود، تمایز قاطعی قائل بوده است. با توجه به معرفی گذرنامههای بیومتریک در سالهای اخیر، ساختن و حفظ پوششهای جعلی برای این «رزمندگان» بسیار دشوارتر شده است. به همین دلیل، سرویسهای اطلاعاتی اکنون بسیار بیشتر از گذشته به نیروهای محلی وابستهاند. این افراد بر اساس محل زندگی یا کارشان جذب میشوند. آنها میتوانند به زندگی عادی خود ادامه دهند ــ فقط در کنار آن، اطلاعاتی هم برای دستگاه اطلاعاتی اسرائیل فراهم میکنند.
اشپیگل: به گفته خود موساد، این سرویس در ابتدای عملیات ایران، تعداد زیادی از نیروهای اسرائیلی را در داخل کشور مستقر کرده بود. گفته میشود این نیروها در آغاز جنگ، سامانههای پدافند هوایی و سکوی پرتاب موشک را در نقاط مختلف نابود کردهاند. آیا تاکنون چنین چیزی سابقه داشته؟
برگمن: موساد در سالهای گذشته تیمهایی را به ایران فرستاده بود که با استفاده از کوادکوپتر ــ یعنی پهپادهای کوچک حامل مواد منفجره ــ به اهداف خاصی حمله میکردند. اما در آغاز جنگ، این عملیاتها بهطور همزمان و در ابعادی بهمراتب گستردهتر در مناطق مختلف اجرا شدند. علاوه بر این پهپادها، از خودروهای هدایتشونده از راه دور نیز استفاده شد.
اشپیگل: اندکی بعد، ویدیویی منتشر شد که مأموران موساد را در حال اجرای عملیات در داخل ایران نشان میداد. رسانههای بینالمللی بهطور گستردهای به این عملیات موساد پرداختند. پس از پایان جنگ نیز، این سرویس اطلاعاتی بهصورت علنی از عملکرد خود تمجید کرد. این رفتار چقدر با ذات کار اطلاعاتی سازگار است؟
برگمن: چنین چیزی پیش از این هرگز سابقه نداشت. البته موساد در سالهای اخیر بهویژه نسبت به رسانههای اسرائیلی، گشودگی بیشتری نشان داده است. یکی از دلایل آن احتمالاً این است که موساد مستقیماً زیر نظر نخستوزیر قرار دارد. و از آنجا که پس از ۷ اکتبر بسیاری از نهادهای اسرائیلی تلاش میکردند مسئولیت فاجعه آن روز را از دوش خود بردارند یا توجهها را از آن منحرف کنند، این رفتار قابل درک است.
اشپیگل: آیا موساد، به عنوان سرویس اطلاعاتی خارجی، در وقوع آن فاجعه مسئولیتی داشت؟
برگمن: وظیفه موساد جمعآوری اطلاعات خارج از خاک اسرائیل است. بخش بزرگی از آمادگیها و گفتوگوهای مقدماتی برای حمله ۷ اکتبر در خارج از کشور انجام شده بود. بنابراین، موساد هم دستان پاکی ندارد.
—-
رونن برگمن، متولد ۱۹۷۲، روزنامهنگار تحقیقی و کارشناس اطلاعاتی اسرائیلی است. او برای روزنامه اسرائیلی یدیعوت آحرونوت و همچنین برای نیویورک تایمز و نیویورک تایمز مگزین کار میکند. برگمن همچنین با نشریه اشپیگل همکاری داشته است. شهرت بینالمللی او با کتابش «Rise and Kill First» (ترجمه آلمانی: «Der Schattenkrieg» / «جنگ سایه») آغاز شد؛ کتابی که به تاریخچه عملیاتهای ترور هدفمند اسرائیل میپردازد. او پایاننامه دکترای خود را درباره سرویس اطلاعاتی خارجی اسرائیل، موساد، در دانشگاه کمبریج نوشته است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
ایران پست :ابهامزادیی از دو مفهوم همهپرسی (رفراندوم) و مجلس مؤسسان
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
بخش دوم
میهنپرستی و حقوق بشر: استدلالی برای میهنپرستی غیرمیهنپرستانه
میهنپرستی، سیاست و دولتها
پاسخ معمول به این استدلال اشمیتی، تأکید بر ماهیت اخلاقی سیاست است. معمولاً در اینجا نوعی استدلال توجیهی نئوکانتی یا پیامدگرایانه (consequentialist) مطرح میشود تا موضعی جهانوطنی یا جهانشمولگرایانه ارائه دهد. این شکل از استدلال اخلاقی در واقع طی دو دهه گذشته در ادبیات گسترده جهانوطنی درباره عدالت، حقوق و دموکراسی بهوفور دیده شده است. با این حال، یک مشکل شناختهشده ممکن است بروز کند – که در اینجا تنها به اختصار به آن اشاره میشود. میهنپرستی بهعنوان وفاداری به دولت، اغلب درکی خاصگرایانه (particularist) از اخلاق را ارائه میدهد که پیوندی ناگسستنی با گروههای اجتماعی دارد. از این منظر، این استدلال تنشی ضمنی با درک جهانشمول از حقوق بشر را برجسته میسازد. استدلال اخلاقی برای حقوق بشر (بهعنوان اموری جهانشمول) میتواند، و اغلب چنین هم میکند، که با اخلاق خاصگرایانه میهنپرستی در تضاد قرار گیرد. در واقع، تأکید بر اخلاق جهانوطنی، از جهتی، ممکن است به تحقیر اشمیتی نسبت به حقوق بشر دامن بزند. به عبارت دیگر، تأکید بر اخلاق جهانشمول، بار دیگر آن تنش با میهنپرستی و دولت را تشدید میکند. بنابراین، جستوجوی توجیه اخلاقی برای حقوق بشر جهانشمول، در یک نقد معروف السدیر مکاینتایر معادل تعقیب تکشاخ هاست (unicorns) یا به عبارتی اساساً کاری بیهوده (MacIntyre 1981, p. 67).
با وجود استدلال فوق، شایان ذکر است که میهنپرستی در بحثهای جاری معانی مختلفی دارد که بهطور کلی میتوان آنها را به دو شکل تقسیم کرد: میهنپرستی قوی و میهنپرستی میانهرو. نسخه قویتر و سنتیتر – که با دوگانگی مفهومی اشمیت و مکاینتایر بین حقوق بشر و میهنپرستی که پیشتر اشاره شد همخوانی دارد – استدلال میکند که وفاداری میهنپرستانه تنها منبع ادعاهای اخلاقی معنادار است. بنابراین محتوای میهنپرستی همواره خاص است. در این چارچوب، وفاداریهایی که از میهنپرست خواسته میشود صرفاً متوجه هر ارزشی است که در یک دولت یا جامعه مسلط تلقی میشود. مکاینتایر در نتیجه میهنپرستی را در زمره «فضایل مبتنی بر وفاداری» میداند (نک. MacIntyre 1984): فضایل همواره در روابطی بسیار خاص ریشه دارند. اخلاق از درون جوامع خاص آموخته میشود.
روایت میانهروتر اخیراً در ادبیات دانشگاهی درباره میهنپرستی رواج یافته است. به نظر من این روایت شامل چهار گونه است. اول، برای جمهوریخواهان نئوکلاسیک مانند مائوریزیو ویرولی (Maurizio Viroli) [۱]، ویژگی ممیزه میهنپرستی تأکید آن بر آزادی سیاسی و فضیلت مدنی است (Viroli 1995). عشق به میهن، عشق به یک زبان یا قومیت نیست، بلکه عشق به آزادی سیاسی است. این عشق به آزادی خاصی نیست، بلکه عشقی عام و غیرانحصاری است که در قانون تجلی یافته است. جمهوری بهعنوان تجسمی از همبستگی محلی قدرتمند درون ظرفی جهانشمول از آزادی تحت حاکمیت قانون دیده میشود. از نظر طرفداران آن، بنابراین زبان جمهوریخواهی جایگزینی عملی برای جهانشمولگرایی لیبرال (liberal universalism) کنونی، ملیگرایی قومی (ethnic nationalism) و استدلالهای میهنپرستانه قوی است. دوم، برای نظریهپردازانی مانند چارلز تیلور (Charles Taylor)، میهنپرستی جامعهگرایانه میانهرو پیوندی مستقیم بین میهنپرستی، جمهوریخواهی (اگرچه برخی آن را انسانگرایی مدنی دستهبندی میکنند) و درونمایههای جامعهگرایانه ترسیم میکند (نک. Taylor 1997).
جامعهگرایان (communitarians) در اینجا آشکارا همعقیده نیستند – با توجه به اینکه مکاینتایر عموماً جامعهگرا تلقی میشود.(۶) در حالی که مکاینتایر هممعنایی (synonymity) بین ملیگرایی و میهنپرستی میبیند و برداشتی محدودتر، قویتر و انحصاریتر از جامعه دارد، تیلور (مانند ویرولی) به دنبال تفکیک میهنپرستی و ملیگرایی است و دیدگاه متمایزتری از جامعه (شامل تنوع چندفرهنگی) ارائه میدهد. علاوه بر این، در حالی که برای تیلور میهنپرستی میانهرو مسئله شناسایی خودآگاه شهروند با یک نظام سیاسی است، میهنپرستی قوی معمولاً میهنپرستی را بهعنوان دلبستگی غیرعمدی در نظر میگیرد. میهنپرستی جامعهگرایانه میانهرو (moderate communitarian patriotism)، از نظر تیلور، هیچ ارجاع «پیشاسیاسی» ندارد. بلکه دلالت بر دلبستگی عمدیتر به قوانین یک کشور دارد. بنابراین میهنپرستی همواره «بهصورت سیاسی تعریف میشود»، همانگونه که در انقلابهای آمریکا و فرانسه بود.(۷)
سوم، استفان ناتانسون (Stephen Nathanson) در ساخت میهنپرستی لیبرال میانهروی خود، استدلالش را هم با «میهنپرستی قوی» مکاینتایر و هم با استدلالهای جامعهگرایانه مقایسه کرده است.(۸) میهنپرستی لیبرال میانهرو اساساً محدودیتهای اخلاقی جهانشمولگرایانه لیبرال، عمدتاً نئوکانتی را بر اهداف میهنپرستانه اعمال میکند. از میهنپرستی بیش از اندازه یا جهانشمولگرایی لیبرال بیش از حد باید اجتناب شود. بنابراین میهنپرستی نیازمند راهی میانه است. از این رو، جهانشمولگرایی لیبرال میتواند و باید مشروعیتاً همبستگیهای محلی و وفاداریهای عضویتی (membership loyalties) را محدود کند. موضع ناتانسون حداقل یادآوری مفیدی برای جمهوریخواهان است که زبان جهانشمولگرایی لیبرال لزوماً همیشه ضد میهنپرستی نیست.
چهارمین و آخرین روایت (که به آن خواهم پرداخت) استدلال «میهنپرستی مبتنی بر قانوناساسی» است که با یورگن هابرماس مرتبط است. این روایت اساساً به معنای وفاداری به چارچوب قانوناساسی خاصی است که بار دیگر ارزشهای جهانشمول را تجسم میبخشد. پیشینه این ایده، حساسیت تاریخی خود هابرماس به وقایع جنگ جهانی دوم در آلمان، بهویژه بیانهای آلمانی از ملیگرایی است.(۹) برای هابرماس میتواند وفاداری میهنپرستانه به اصول جهانشمول آزادی و دموکراسی وجود داشته باشد، همانگونه که در قانوناساسی آلمان تجلی یافته است. (۱۰) وحدت قانوناساسی قطعاً به نوعی همبستگی شهروندی نیاز دارد. اما منبع آن لزوماً ملیگرایی نیست – که از نظر هابرماس ادعایی پیشاسیاسی و بیمارگونه است. این عمل هنجاری را میتوان بهصورت ناقص در نظام سیاسی آمریکا و بهصورت بالقوه در اتحادیه اروپای در حال رشد نیزیافت.
برخلاف دیگر استدلالهای میانهروی در میهنپرستی که پیشتر اشاره شد، هابرماس به دنبال ایجاد آشتی آشکار با حقوق بشر جهانشمول است. میهنپرستی قانوناساسی در واقع راهی مناسب برای گنجاندن حقوق بشر در بحث دولت و سیاست ارائه میدهد. این فرآیند سادهای نیست، همانطور که هابرماس خود تصدیق میکند. حقوق بشر چهرهای دوگانه دارد - هم به اخلاق جهانشمول و هم به قوانین موضوعه خاصگرایانه دولتها نظر دارد. همچون هنجارهای اخلاقی، حقوق بشر بهصورت جهانشمول متوجه هر موجودی با چهره انسانی است، اما بهعنوان هنجارهای حقوقی «فقط تا جایی از افراد محافظت میکنند که آنها به یک جامعه حقوقی خاص، معمولاً یک دولت- ملت تعلق داشته باشند» (هابرماس ۲۰۰۱، ص ۱۱۸). این امر موجب تنشی غیر متعارف معنای جهانشمول حقوق بشر و شرایط حقوقی خاصگرایانه تحقق آنها میشود.
از نظر هابرماس، برای حل این تنش باید «فرض متافیزیکی در باره فردی یا شخصی (individual) که پیش از هرگونه جامعهپذیری (socialization) وجود دارد و گویی با حقوق ذاتی به دنیا میآید» را کنار گذاشت. باید به «وحدت دیالکتیکی فرآیندهای فردیتیابی (individuation) و جامعهپذیری» اندیشید.(۱۱) افراد از طریق فرآیند جامعهپذیری فردیت مییابند. بنابراین افراد به یک بُعد جهتدار بینفردی (interpersonal) نیاز دارند. با این حال، چنین حقوق بشری نباید تابع احتمالات (contingencies) دموکراسی باشد.(۱۲) بلکه محدودیتهای مشروطی بر حاکمیت مردمی (popular sovereignty) اعمال میکند - به این معنا که این حقوق تا حد زیادی ایجاد حاکمیت مردمی را ممکن می سازد.
هابرماس استدلال فلسفی دیگری نیز مطرح میکند که در واقع با تمام آثار او مرتبط بوده و به شکلی ظریف با بحث حقوق بشر پیوند میخورد. از نظر او تفکر فلسفی اصیل «از تأمل در عقل تجسم بخشیده شده در شناخت، گفتار و کنش نشأت میگیرد» (هابرماس ۱۹۸۴، ص ۱). تمرکز اصلی در اینجا بر آن چیزی است که هنگام سخن گفتن و تلاش برای درک [هرچیزی] مسلم فرض می کنیم - یعنی قواعدی که در هر گفتار انسانی اصیل عمل میکنند. هر کنش گفتاری بهطور ضمنی «ادعاهای اعتبار جهانشمول» را مطرح میکند، تا جایی که عامل میخواهد در فرآیند حصول تفاهم مشارکت کند. بخش بزرگی از پروژه فلسفی او بازسازی شرایط جهانشمولی بوده که در هر کنش ارتباطی معقول مفروض گرفته میشوند. هابرماس اساساً در تلاش است تا بنیانی جهانشمولگرا از آنچه در عقلانیت و دیالوگ انسانی نهفته است توسعه دهد.(۱۳)
این استدلال اخیر چگونه با حقوق بشر و میهنپرستی مرتبط میشود؟ اساساً هابرماس حقوق بشر را بهعنوان ابزاری برای نهادینه کردن شرایط ارتباطی جهت شکلگیری اراده معقول تصور میکند. بنابراین میهنپرستی قانوناساسی راه میانهای برای آشتی دادن قانون و دولت با جهانشمولیت اخلاقی حقوق بشر است. از این رو میتوان از نظر نظری و معقول، وفاداری «میهنپرستانه» به دولتی را پذیرفت که حقوق بشر را در گفتمان حقوقی خود جای داده است. چنین گفتمان حقوق بشری آنچه در عقلانیت و دیالوگ انسانی نهفته است را تجسم میبخشد. در نتیجه حقوق بشر اعمال حاکمیت را ممکن و معقول میسازد. هابرماس خاطرنشان میکند:
با این حال، مهم است که درک کنیم هنوز تنشی در قلب حقوق بشر نهفته است. همانطور که هابرماس میپذیرد، پناهندگان، بازیگران غیردولتی و سازمانهای بینالمللی هنوز به اراده دولتها وابسته هستند (هابرماس ۲۰۰۱، ص ۱۱۹). بنابراین هنوز عنصر بزرگی از غیرقابلپیشبینی بودن در این استدلال وجود دارد.
مشکلات میهنپرستی مبتنی بر قانون اساسی
استدلال هابرماس تنش موجود در رابطه بین میهنپرستی و حقوق بشر را شناسایی میکند، اما راهحلی خلاقانه برای آن ارائه میدهد: او استدلال میکند که قانون (که در قانون اساسی تجلی یافته) باید بهعنوان امری ذاتاً درست (intrinsically right) شناخته شود. بنابراین، تا جایی که قانون اساسی تجسمبخش قوانینی است که بهعنوان قوانین درست شناخته میشوند، میتواند روح حقوق بشر جهانی را نمایندگی کند. این صرفاً احترام به قانون بهخودیخود نیست، بلکه احترام به قانونی است که بهعنوان امری درست شناخته شده است. در اینجا «درستی» عملکردی مشابه تأیید حقوق طبیعی بر حقوق موضوعه دارد. از نظر هابرماس، این قانون اساسی مبتنی بر حق، ارزشهایی را در بر میگیرد که شهروندان میتوانند آنها را شایسته وفاداری میهنپرستانه بدانند. به این ترتیب و به زبانی ساده، میهنپرستی قانون اساسی نوعی آشتی بین امر خاص و امر جهانی ایجاد میکند. بنابراین، فرد میتواند یک میهنپرست قانوناساسی باشد که ذاتاً از حقوق بشر دفاع میکند. در یک معنا، میهنپرستی جمهوریخواهانه و حتی میهنپرستی لیبرالی معتدل نیز به دنبال هدفی مشابه هستند، اگرچه این استدلالهای اخیر به اندازه کافی یا بهصورت صریح در چارچوب حقوق بشر بسط نیافتهاند. توجیه آنچه ذاتاً درست است، بار دیگر به استدلالهای هابرماس در مورد اخلاق ارتباطی و شرایط کنشهای گفتاری بازمیگردد.
مشکل این استدلال، بهطور کلیتر، این است که حول یک دوگانگی قانون و اخلاق میچرخد. این دوگانگی در واقع پایهگذار بیشتر روایتهای میهنپرستی معتدل است. این استدلال در اصل تمایل دارد یا اخلاق را قانونی کند یا قانون موضوعه را اخلاقی. بنابراین، قانون اساسی پایه بهعنوان موضوعی برای وفاداری میهنپرستانه واقعی در نظر گرفته میشود، زیرا تجسمبخش مفاهیم جهانی درستی است (درستی بهمثابه حقوق بشر از نظر هابرماس). برای مثال، در دیدگاه هابرماس، قانون اساسی خاص یک کشور (مثلاً آلمان) قوانینی را در بر میگیرد که این درستی را نمایندگی میکنند. از این منظر، قوانین هم شایسته شناسایی شهروندان هستند و هم شایسته وفاداری میهنپرستانه.
آنچه در استدلال هابرماس غایب است، «واقعیت» اکثر قوانین اساسی و همچنین بافت تاریخی و سیاسیای است که در آن وجود دارند. این نکتهای پیچیده است. در دیدگاه هابرماس، ما با یک قانون اساسی انتزاعی و آرمانی مواجهیم که با استدلالی درباره عقل و اخلاق ارتباطی (communicative ethics) از روی تصادف یک جا قرار گرفته است. علاوه بر این، این قانون اساسی بهعنوان یک آرمان تنظیمگر (regulative ideal) در نظر گرفته میشود که از هر قانون اساسی واقعی و عینی جدا است. قانون اساسی نقطه پایان عقلانی و انتزاعی دولت و حقوق موضوعه است. قانون و اقدامات دولت باید «بهطرز موجهی درست و معقول» باشند تا موضوع وفاداری میهنپرستانه قرار گیرند. اما در واقعیت، یک قانون اساسی فعلی و واقعی وجود دارد. در حقیقت، در بسیاری از دولتها قوانین اساسی مکتوب و نامکتوب متعددی وجود دارد. این قوانین اساسی، از جمله قانون اساسی آلمان، موجودیتهای تاریخیِ محتمل یا اتفاقی و تغییرپذیری هستند که (برای شهروندان عادی) هیچ رابطه ضروری با مسائل انتخاب صریح یا حتی ارزیابی اخلاقی ندارند. این قوانین اساسی همچنین شامل مؤلفههای بسیاری هستند که لزوماً با مفاهیم حق جهانی مطابقت ندارند.(۱۴)
قوانین اساسی، بسته به شکل آنها امور تحققیافته تاریخیِ مبتنی بر دولت هستند. علاوه بر این، قوانین اساسی نه نقطه پایان دولت هستند و نه کنترلکننده تنظیمگر آن، بلکه بخشی «جداییناپذیر» از فهم یک دولت، یعنی یک دولت قانوناساسی یا مدنی بهشمار میروند. دولت مدنی عمدتاً یک نهاد سیاسی- حقوقی است، در حالی که از نظر هابرماس، تمرکز میهنپرستی و قانون اساسی عمدتاً حقوقی بوده تا سیاسی. از نظر هابرماس، این استدلال تضمین میکند که قانون اساسی (و حقوق بشر) هم سیاست و هم قدرت را کنترل و محدود میکنند. اشکال اصلی استدلال هابرماس در اینجا این است که در واقعیت، خود قانون اساسی (بهعنوان یک امر تاریخی محتمل یا اتفاقی) جزئی جداییناپذیر از دولت و سیاست است.
به نظر من، هابرماس درکی نسبتاً محدود، اگرچه همچنان متعارف (تقریباً شبهمارکسیستی) از دولت دارد. او دولت را بهعنوان «مجموعهای از ظرفیتهای سلسلهمراتبی سازمانیافته برای اعمال قدرت سیاسی» تعریف میکند، در حالی که قانون اساسی بر انجمنی از شهروندان برابر متمرکز است که «حقوق بنیادینی را تعیین میکنند که بنیانگذاران آزاد و برابر بهصورت متقابل به یکدیگر اعطا میکنند» (هابرماس ۲۰۰۶، صص. ۱۳۱-۱۳۲). این تعریف، سادهانگارانهای از مفاهیم دولت و قانون اساسی است. علاوه بر این (همانطور که پیشتر اشاره شد)، بهصورت نادرستی دولت، سیاست و قانون اساسی را از هم جدا میکند و رابطه دیالکتیکی بین آنها را نادیده میگیرد. از نظر من، دولت موجودیتی بسیار پیچیده با کارکردهای متعدد و اغلب تغییرپذیر است که یکی از آنها، در دولت مدنی بعد (dimension) حقوقی قانوناساسی است که ظرفیتی خودمحدودکننده دارد.
اگر استدلال من درست باشد، پرسش کلیدی که مطرح میشود این است: اگر دولت مدنی بهصورت جداییناپذیری با قانون اساسی مرتبط است، این ارتباط چه تأثیری بر استدلال میهنپرستی قانوناساسی میگذارد؟ بهویژه، آیا استدلال «یکپارچهگرایانه» من (که قانون اساسی را بهصورت دیالکتیکی با دولت یکپارچه میکند)، استدلال حقوق بشری مطرحشده در میهنپرستی قانوناساسی هابرماس را تضعیف میکند؟
ادامه دارد ...
بخش نخست مقاله: میهنپرستی و حقوق بشر: استدلالی برای میهنپرستی غیرمیهنپرستانه
—————————-
زیر نویسهای مقاله:
۶. تمایز بین میهنپرستی قوی و معتدل، مشابه تمایز بین مفاهیم قوی و معتدل جامعه در نظریه جامعهگرایی است.
۷. با این حال، تیلور نیز اعتراف میکند که در قرن نوزدهم و بیستم، واژگان ملیگرایی و میهنپرستی به شکلی گیجکننده درهم تنیده شدند.
۸. ناتانسون (۱۹۹۳) و همچنین ناتانسون (۱۹۸۹).
۹. رجوع شود به هابرماس (۱۹۹۲)، اینگرام (۱۹۹۶) و مولر (۲۰۰۷).
۱۰. همانطور که آتراکتا اینگرام اشاره میکند، در این سناریو شهروندان «نه با پیوندهای سنتی پیشاسیاسی که دولت- ملتها به عنوان منابع وحدت از آن استفاده میکردند، بلکه با پایبندی به این ارزشهای مشترک به یکدیگر متصل میشوند... بنابراین این هویتی است که عضویت در آن از طریق شناسایی یک سیستم مشترک اقتدار که توسط قانون اساسی برپا و حفظ شده است، شکل میگیرد. وحدت و مشروعیت از قانون اساسی ناشی میشود و پیوند رسمی که مردم را به هم متصل میکند، شناسایی داوطلبانه و مستمر آنها از قانون اساسی است، یعنی میهنپرستی قانون اساسی آنها» (اینگرام ۱۹۹۶، ص ۲).
۱۱. نقلقولها از هابرماس (۲۰۰۱، ص ۱۲۶).
۱۲. «حقوق بشر که برای همه حمایت جامع قانونی و فرصت پیگیری برنامههای زندگی خصوصی را تضمین میکند، به وضوح دارای ارزش ذاتی هستند. آنها به ارزش ابزاریشان برای شکلگیری اراده دموکراتیک تقلیل نمییابند» (هابرماس ۲۰۰۱، ص ۱۱۷).
۱۳. این یک ساختار بنیادین به معنای «فلسفه اول» نیست. بنابراین نمیتواند به عنوان یک داوری کلی، موقعیتهای مختلف علوم را تعیین کند. فلسفه بیشتر خطاپذیر است و با علوم طبیعی و انسانی مختلف در تعامل است. با این حال، درون همه کنشهای ارتباطی، نوعی تعامل وجود دارد که به سمت دستیابی به تفاهم جهتگیری شده است. هابرماس این را از آنچه «کنش ابزاری غیراجتماعی» و «کنش استراتژیک اجتماعی» مینامد، متمایز میکند. این گفتمان تعاملی بنیادین شامل نوعی روشنگری و استدلال است که در آن ما کنش فوری را معلق میکنیم و شرکتکنندگان، همانطور که هابرماس بیان میکند، میکوشند اعتبار ادعاهای مورد چالش را احیا کنند. هابرماس اساساً میخواهد شرایط جهانشمول تفاهم ممکن را احیا کند. بنابراین، در درون کثرت اشکال ارتباط، میتوانیم ادعای کلی اما سرسختانهای به عقلانیت را تشخیص دهیم که به امکان رهایی استدلالی از طریق گفتگوی متقابل اشاره دارد. به عبارت دیگر، یک غایت جهانشمول و بنیادین نهفته در کنشهای ارتباطی ما وجود دارد که به سمت تفاهم متقابل جهتگیری شده است. این غایت از همه ارتباطات تحریفشده سیستماتیک فراتر میرود و بنابراین میتواند به شیوههای جمعی سیاسی ما جهت دهد.
۱۴. به عنوان مثال، قانون تابعیت آلمان را در نظر بگیرید. سنت حقوقی تابعیت آلمان در طول قرن بیستم عمدتاً بر اساس اصل خون (jus sanguinis) بود - یعنی مبتنی بر نژاد و تبار - که به قانون تابعیت سال ۱۹۱۳ بازمیگشت. با انتخاب حزب سوسیال دموکرات (SPD) در اواخر دهه ۱۹۹۰ به رهبری گرهارد شرودر، تلاشهای جدی از سوی دولت با حمایت حزب سبزهای آلمان برای اصلاح قانون تابعیت ۱۹۱۳ آغاز شد. علاقه یورگن هابرماس و دیگران به مفهوم «میهنپرستی قانون اساسی» به عنوان یک زمینه فکری در این تلاشها مطرح بود. لایحه اصلاحی خوشبینانهای به پارلمان ارائه شد که هدف آن تضعیف «نظریه خون و تبار» و کاهش مدت زمان اقامت مورد نیاز قبل از اعطای تابعیت بود. این قانون پیشنهادی همچنین مفهوم «تابعیت دوگانه» را مطرح میکرد. با این حال، این لایحه با مخالفت سرسختانه و مصمم اتحادیه دموکرات مسیحی و حزب سوسیال مسیحی باواریا مواجه شد. نگرانی گستردهای مطرح شد که آلمان با کارگران خارجی اشباع خواهد شد. این موضوع سپس به محور اصلی برخی انتخابات ایالتی، مانند هسن، تبدیل شد و باعث کاهش آرا SPD در مجلس دوم پارلمان آلمان(بوندسرات)، گردید. در نتیجه، کل فرآیند اصلاح قانون تابعیت با مشکل مواجه شد و تضعیف گردید. بر اساس قانون اصلاح شده، فرزندان خارجیها در صورتی که یکی از والدین بیش از هشت سال در آلمان کار کرده باشد، میتوانند تابعیت دوگانه داشته باشند. اما این کودکان باید در سن ۱۸ سالگی (ظرف ۵ سال) تصمیم بگیرند که کدام تابعیت را حفظ خواهند کرد. اگرچه این تغییرات به خودی خود نشانگر تحولی تاریخی محسوب میشوند، اما نظریه خون و تبار هنوز به وضوح در سنت حقوقی آلمان نفوذ بسیار قوی دارد.
———————-
زیرنویس مترجم:
[۱]: مائوریتزیو ویرولی (Maurizio Viroli) استاد برجستهٔ علوم سیاسی و نظریه پرداز سیاسی ایتالیایی است که عمدتاً بر روی مفاهیم میهنپرستی، جمهوریخواهی و اندیشهٔ سیاسی دوران رنسانس تمرکز دارد. او از چهرههای تأثیرگذار در احیای اندیشههای جمهوریخواهانهٔ کلاسیک محسوب میشود. در ادامه برخی از مهمترین جنبههای کار او را بررسی میکنیم:
زندگی و پیشینه علمی:
متولد ۱۹۵۲ در ایتالیا.
استاد دانشگاه پرینستون و استاد ممتاز دانشگاه بولونیا.
شاگرد کوئنتین اسکینر، مورخ مشهور اندیشهٔ سیاسی، و متأثر از مکتب کمبریج در تاریخ اندیشه.
مهمترین آثار و ایدهها:
۱. تمایز میهنپرستی از ملیگرایی
در کتاب «میهنپرستی و ملیگرایی» (۱۹۹۵)، ویرولی استدلال میکند که میهنپرستی (patriotism) مبتنی بر عشق به نهادهای آزادیبخش و ارزشهای مشترک است، در حالی که ملیگرایی (nationalism) بر هویت قومی و انحصارگرایی تأکید دارد. به گفته او، میهنپرستی با جمهوریخواهی پیوند دارد، چون از آزادی و قانون اساسی دفاع میکند.
۲. جمهوریخواهی و آزادی
ویرولی در آثارش مانند «جمهوریخواهی» (۱۹۹۹)، از آزادی به مثابه عدم سلطه (non-domination) دفاع میکند، مفهومی که از اندیشههای ماکیاولی و روسو الهام گرفته است. او بر نقش فضیلت مدنی و مشارکت فعال شهروندان در سیاست تأکید میکند.
ویرولی از منتقدان پوپولیسم و ناسیونالیسم افراطی است و معتقد است این گرایشها آزادیهای مدنی را تهدید میکنند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
دولت سوریه با تشکیل یک کمیته تحقیق، متعهد شده است که درگیریهای استان جنوبی سویدا را که ماه گذشته منجر به کشته شدن صدها نفر شد، بررسی کند. خشونتهای سویدا، دومین خادثه بزرگ خشونت فرقهای در سوریه از زمان سقوط رژیم بشار اسد است.
به گزارش خبرگزاری رویترز، مظهر الویس، وزیر دادگستری، روز پنجشنبه ۳۱ ژوئیه در حکمی گفت که کمیتهای متشکل از هفت نفر - شامل قضات، وکلا و یک مقام نظامی - شرایطی را که منجر به “حوادث سویدا” شده است، بررسی کرده و ظرف سه ماه گزارش خواهند داد.
این کمیته حملات و سوءاستفادههای گزارش شده علیه غیرنظامیان را بررسی کرده و هر کسی را که ثابت شود در چنین حملاتی شرکت داشته است، به قوه قضائیه ارجاع خواهد داد.
خشونت در سویدا از ۱۳ ژوئیه بین جنگجویان قبیلهای و جناحهای دروزی آغاز شد. نیروهای دولتی برای سرکوب درگیریها اعزام شدند، اما خونریزیها تشدید شد و اسرائیل به نام دروزیها به نیروهای سوری حمله کرد.
دروزیها اقلیتی از اسلام هستند که پیروانی در سوریه، لبنان و اسرائیل دارند. استان سویدا عمدتاً دروزی است، اما این استان همچنین محل سکونت قبایل سنی نیز هست. این جوامع تنشهای دیرینهای بر سر زمین و سایر منابع داشتهاند.
آتشبس با میانجیگری ایالات متحده به جنگی که تقریباً یک هفته در شهر سویدا و شهرهای اطراف آن در جریان بود، پایان داد.
پیش از حوادث مرگبار سویدا در در ماه مارس، پس از حمله مرگبار شبهنظامیان وفادار به رژیم سرنگونشده اسد به نیروهای دولتی در مناطق علوینشین دز سواحل مدیترانه سوریه، صدها غیرنظامی علوی کشته شدند.
سرکوب وحشیانه اعتراضات مسالمتآمیز مردم اکثرا سنی سوریه علیه اسد در سال ۲۰۱۱، به جنگی تقریباً ۱۴ ساله تبدیل شد. رهبران غربی مشتاقند اطمینان حاصل کنند که دولت جدید، به رهبری احمد الشرع، یک گذار دموکراتیک منظم را انجام میدهد.
یک کمیته حقیقتیاب که پس از کشتارهای ماه مارس در ماه گذشته تشکیل شد، ۲۹۸ نفر مظنون به ارتکاب خشونت علیه علویان را به قوه قضائیه ارجاع داد.
این کمیته همچنین اعلام کرد هیچ مدرکی دال بر دستور فرماندهان به سربازان برای ارتکاب تخلفات پیدا نکرده و ۲۶۵ نفر در حمله اولیه وابستگان اسد به نیروهای دولتی دست داشتهاند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
چهارده کشور غربی از جمله بریتانیا، ایالات متحده و فرانسه روز پنجشنبه آنچه را که افزایش توطئههای ترور، آدمربایی و آزار و اذیت توسط سرویسهای اطلاعاتی ایران برای هدف قرار دادن افراد در اروپا و آمریکای شمالی مینامیدند، محکوم کردند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، این کشورها در بیانیهای مشترک اعلام کردند: «ما در مخالفت با تلاشهای سرویسهای اطلاعاتی ایران برای کشتن، آدمربایی و آزار و اذیت مردم در اروپا و آمریکای شمالی که نقض آشکار حاکمیت ماست، متحد هستیم.»
آلبانی، اتریش، بلژیک، کانادا، چک، دانمارک، فنلاند، فرانسه، آلمان، هلند، اسپانیا، سوئد، بریتانیا و ایالات متحده که امضاکنندگان این بیانیه هستند، از مقامات ایرانی خواستند که فوراً چنین فعالیتهای غیرقانونی را متوقف کنند.
آنها گفتند که چنین اقداماتی به طور فزایندهای با همکاری شبکههای جنایی بینالمللی انجام میشود.
وزارت امور خارجه ایران این اتهامات را به عنوان «جعل آشکار و تاکتیکی انحرافی، بخشی از یک کمپین مخرب ایرانهراسی با هدف فشار بر مردم ایران» رد کرد.
اسماعیل بقایی، سخنگوی وزارت امور خارجه، روز جمعه در بیانیهای گفت: «ایالات متحده، فرانسه و دیگر امضاکنندگان بیانیه ضد ایرانی باید به خاطر حمایت و میزبانی از گروههای تروریستی و خشونتآمیز که نقض قوانین بینالمللی و حمایت از تروریسم است، پاسخگو باشند.»
ظاهراً منظور او گروههای مخالف مسلح ضد ایرانی مستقر در اروپا، مانند مجاهدین خلق، است که زمانی توسط ایالات متحده و اتحادیه اروپا به عنوان یک سازمان تروریستی تعیین شده بود و اکنون آزادانه در غرب فعالیت میکند.
از اوایل سال ۲۰۲۲، بریتانیا میگوید که بیش از ۲۰ توطئه مرتبط با ایران برای آدمربایی یا قتل افراد در بریتانیا، از جمله اتباع بریتانیایی و سایر افرادی که تهران آنها را تهدید میداند، خنثی کرده است.
در ماه اکتبر، رویترز گزارش داد که ایران پشت موجی از تلاشها برای ترور و آدمربایی در سراسر اروپا و ایالات متحده بوده است.
در ماه مارس، دولت بریتانیا با اشاره به رفتار تهاجمی فزاینده سرویسهای اطلاعاتی تهران، اعلام کرد که از دولت ایران میخواهد تمام فعالیتهای نفوذ سیاسی خود را ثبت کند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
![]() |
پایان جنگ، تشدید سرکوبها، تبلور راه سوم در درون کشور
اغراق نیست اگر ادعا شود حملات اخیر علیه سرزمینمان، علاوه بر خرابی و تلفات جانی، در عین حال، دارای نوعی تاثیر “ضربه درمانی” بود. به عنوان نمونه، کشوری که حیوان نوازی هیچگاه بخش بزرگی از فرهنگ و سنت رفتاری مردممان را شکل نمیداد، یا اقلا نه همانند کشورهای غربی، با شروع جنگ 12 روزه، در چند نقطه شاهد پدیده زیبایی بودیم که چند شرکت فروش مواد غذائی حیوانات اعلام نمودند هموطنانی که نیاز به غذا برای حیوانات خانگیشان دارند میتوانند مراجعه و غذای رایگان دریافت دارند. در کشوری که رژیم حاکم، فقط چند سال پیش، سگها را در خیابان، به زور از دست صاحبانشان بیرون میکشید و به داخل گونی میانداخت، شاهد فیلم کوتاهی بودیم که از سوی مقامات مددکاری و انتظامی تهییه شده بود. در این فیلم کوتاه، شاهد دو صف در دو طرف بودیم و مدکاران با سگهایشان که مصدومین را از زیر سنگ و خاک نجات داده بودند از میان این دو صف رد میشدند و کسانی که در صف بودند برای سگها کف میزدند. بعد هم هر مددکاری به معرفی سگ همراهش و سن و سالش میپرداخت و در آخر به هر مددکار و سگش یک شاخه گل اهدا میشد. این صحنه را مقایسه کنید با زمان دبستان یا حتی دبیرستان رفتنمان که در راه، سگهای ولگرد را از سنگ پرانی بچهها رها میکردیم.
البته در این ۱۲ روز و بعد از آن، نمونههای با شکوهتری از مغازهها، هتلها و رستورانهایی را شاهد بودیم که غذای رایگان در اختیار محتاجان قرار میدادند. اینها نمونههایی بودند که با دیدن آنها به ایرانی بودن خودم افتخار میکردم. این همیاری مردم نسبت به هموطنانشان، باعث شد که رژیم، این اقدام انسانی ایرانیان را به غلط، به حساب حمایت از رژیم وانمود کند، همانطور که به غلط غنیسازی اورانیوم را هم خواسته ملت ایران وانمود میکند.
البته ایرانیان دوبار دیگر هم در گذشته، بعد از یک فاجعه، همت نوعدوستی خود را به نمایش گذاردند. چند سال پیش، بعد از وقوع یک زلزله شدید در مناطق کردنشین سرزمینمان، ایرانیان بهطور بیسابقه و بسیار وسیع، از سراسر کشور اقدام به سازماندهی و کمکرسانی پوشاک و مواد غذایی به مناطق زلزله زده پرداختند و یکبار هم قتل مهسا باعث یک شورش وسیع بر علیه رژیم حاکم گردید. یادم هست یک دوست کرد، کاک احمد، از حزب کومله به من گفت: ایرانیها نشان دادند که ما کردها در ایران تنها نیستیم. این بار هم از ایرانی بودن خودم احساس افتخار کردم همراه با چند قطره اشک.
با وجود مخالفت با حمله به کشورم، باید اذعان کنم که جنگ ۱۲ روزه حامل یک پدیده مثبت نیز بود. یکی از علایم این پدیده، ظهور (آشکارتر از گذشته) یک نیروی سوم تازه نفس در صحنه سیاسی داخل کشور بود. نیروی سومی که با وجود عدم سازماندهی و نبود یک صدائی، ولی در عین حال، دارای مخرج مشترکهای زیادی هم بود. یکی از اشتراکات این راه سوم، مخالفت با جنگ و حمله به کشورمان و در عین حال مخالفت با اقدامات و شعارهای جنگ طلبانه رژیم علیه اسرائیل و امریکا. مخالفت با اصرار بیهوده رژیم به ادامه غنی سازی اورانیوم را هم میتوان یک خواست همگانی این خط سوم دانست. آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و گشایش جامعه سیاسی نیز خواست همگانی اصلاحطلبان و گذارطلبان داخل کشور است.
تضاد آشکاری که از سوی رژیم در برابر خواستههای این موج سوم به چشم میخورد، ادامه بدون وقفه و حتی تشدید اعدامها میباشد که نشان از ترس رژیم از عواقب انزوائیست که خود را، هم در صحنه بینالمللی و هم ملی، دچار آن نموده. و از سوی دیگر ملاقات عدهای با موسوی و همسرش (نشان از نوعی دلجویی داشت) که نمیتواند بدون صلاحدید رهبری جمهوری اسلامی باشد، آن هم در زمانی که فراخوان موسوی با استقبال قابل توجهی روبرو میشود. طنین نیاز به تغییر و گشایش جو سیاسی کشور محدود به موج سوم نمیشود. از درون خود رژیم و حتی اصولگرایان هم خواستههای مشابهی با خواستههای موج سوم به گوش میرسد و حتی گاهی هم صحبتهای اعتراف مانندی از مقامات سطوح پایینتر رژیم، که شباهت به اظهار پشیمانی دارد.
در ادامه ظهور این راه سوم، در چند نقطه کشورمان، حرکتهایی آغاز شده (فعلا در سطح ابتدائی) که خواستار تغییراتی در سطح رهبری میباشند، مانند تغییر رهبری از فردی به شورایی و انتخابی، و حذف نظارت استصوابی. شخصا اهمیت ظهور چنین جنبشهایی از درون جامعه را کمتر از پیام و فراخوان موسوی نمیبینم. به خصوص نظر به جنبه شعاری (ولی شجاعانه) موسوی، این خواستههای از پائین به بالا، شرط اول برای محتمل شدن همهپرسی و تغییر قانون اساسی موسوی و تاجزاده میباشند. آشکار است که بدون تغییر در شرایط رهبری کشور، نه انجام همهپرسی و نه اطمینان به انجام سالم و بیطرفانه آن وجود دارد.
ادامه بارور شدن مطالبات سیاسی و معنوی، از درون جامعه، دارد تدریجا نوک تیز حمله را متوجه شخص علی خامنهای میکند که او را مسئول درجه اول تمام مصائب و بلایای امروزمان میداند. از جمله اظهارات شفاف روحانی و ظریف که فقط و فقط یک نفر را مقصر مخالفت با توافق با غرب و تجدید برجام میدانند، یعنی شخص خامنهای.
طبیعتا انزوا و گرفتاریهای اقتصادی و روابط بینالمللی را هم به جز خامنهای نمیتوان متوجه فرد دیگری دانست به جز او.
به حمایت از این ندا، چند بیانیه و ویدیو، نیز در خارج کشور منتشر شده که در صورت هم صدائی بین خارج و داخل ایران، بهتر میبود اگر خامنهای در همان خفاگاه خودش میماند تا زمان مرگ طبیعی وی فرا رسد.
نداها از درون رژیم و تلاش برای نزدیکی با غرب مرا به یاد زمانی انداخت که شاه فقید صدای انقلاب را شنید. ولی این پیام مسالمتجوی او، به جای این که انگیزهای برای مخالفان آن روزش برای مذاکره باشد، بر عکس محرکی برای سرعت بخشیدن به براندازی او گردید. زمان خروج شاه از ایران، حاج سید جوادی نوشت “دیو چو بیرون رود فرشته در آید” در حقیقت فرشتهای!! که میتوان او را مسبب تمام بلایا و عقب رفت جامعهمان دانست.
همزمان با ظهور این نیروی سوم در درون کشور، تظاهرات مونیخ به حمایت از فراخوان شاهزاده انجام گرفت. با علاقه و کنجکاوی تمام سخنان ایشان در مونیخ را خواندم. هرچه بیشتر خواندم کمتر کلمهای که نشان از اشاره به تحولات مسالمتآمیز درون کشور باشد یافتم. از دید ایشان و هوادارانشان پدیدهای به نام نهضت مدنی داخل کشور به چشم نمیخورد وگرنه اقلا اشارهای هم به موسوی، تاجزاده و یا اقلا مطالبات نرگس محمدی درباره توقف اعدامها مینمودند.
در خاتمه خطاب به رژیم حاکم یادآوری میکنم که نمیتوانی و موفق نخواهی بود چنانچه این چنین ظالمانه با منتقدین و مخالفان داخل کشور رفتار کنی و قهرمان اعدام در سراسر جهان باشی و از سوی دیگر با نقاب آشتی و عطوفت با غرب به صحبت بنشینی. خطر ماشه هنوز رفع نشده، نمیتوانی از یک سو مردمت را به زیر تیغ ببری و از سوی دیگر پشتت را در جبهه داخل بدون پشتیبان بگذاری.
داریوش مجلسی، ژوئیه ۲۰۲۵
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
سازمان حقوق بشر ایران
پنجشنبه ۹ مرداد ماه ۱۴۰۴
حکم قطع انگشتان دست سه زندانی بهنامهای هادی رستمی، مهدی شرفیان و مهدی شاهیوند که به اتهام «سرقت» به قطع چهار انگشت دست راست محکوم شده بودند، در زندان مرکزی ارومیه (دریا) به اجرا درآمد.
سازمان حقوق بشر ایران ضمن محکوم کردن این مجازات بیرحمانه و غیرانسانی، خواستار فشار بینالمللی برای حذف اینگونه مجازاتهای قرونوسطایی از قوانین ایران شد.
محمود امیریمقدم، مدیر این سازمان، در این خصوص گفت: «جامعه جهانی نباید در قرن ۲۱ اجرای احکامی قرون وسطایی و تحقیرآمیز چون قطع انگشتان دست را برتابد.» او در ادامه گفت: «احکام قطع عضو با هدف ارعاب مردم علیه ضعیفترین اقشار جامعه به اتهام سرقت اعمال میشوند، درحالیکه مسئولان و دستاندرکاران حکومتی که این احکام را صادر میکنند، خود بدون هیچگونه محدودیتی به اختلاس و دزدیهای کلان ادامه میدهند.»
بنا به اطلاع سازمان حقوق بشر ایران، شب چهارشنبه ۸ مرداد ماه، حکم قطع انگشتان دست سه زندانی که هویتشان هادی رستمی، ۳۹ ساله، مهدی شرفیان، ۴۱ ساله و مهدی شاهیوند، ۲۹ ساله احراز شده است، در زندان مرکزی ارومیه به اجرا درآمد. این سه زندانی در یک پرونده مشترک با اتهام «سرقت» از مردادماه سال ۱۳۹۶ بازداشت و در آبان ۱۳۹۸ در محاکمهای ناعادلانه به قطع چهار انگشت دست راست محکوم شده بودند. دادگاهی در استان آذربایجان غربی، پاییز ۱۳۹۸ حکم قطع دست آنان را صادر و دیوان عالی کشور نیز در اردیبهشت ۱۳۹۹ این احکام را تأیید کرده بود.
یک منبع مطلع درمورد چگونگی اجرای این احکام گفت که حدود ساعت ۱۰ شب چهارشنبه این زندانیان را از بندشان صدا زدند و پساز بستن دستبند، پابند و چشمبند به محل اجرای حکم منتقل کردند . به گفته او، «اجرای حکم حدود نیمهشب و با دستگاه مکانیکی گیوتین پس از تزریق آمپول بیحسی انجام شده است».
این منبع افزود که سه زندانی پس از اجرای حکم، «بعد از چند ساعت، با پانسمانی بر دست به بند بازگردانده شدند».
برمبنای اسنادی که به دست سازمان حقوق بشر ایران رسیده است، شعبه سیزدهم دیوان عالی کشور بهرغم آنکه متهمان از شکنجه برای اخذ اعتراف اجباری شکایت کردهاند، حکم «قطع چهار انگشت دست راست از انتهای آن به نحوی که انگشت شصت باقی بماند» را تأیید کرده است.
هادی رستمی، یکی از زندانیان محکوم به قطع عضو در این پرونده، فروردینماه ۱۴۰۴ در نامهای خطاب به نهادهای حقوق بشری ضمن هشدار درمورد خطر اجرای قریبالوقوع حکمش، نوشت: «بارها اعلام کردهام که از ۲۲ فقره سرقت مطرحشده در پرونده هیچ اطلاعی ندارم. اما در بازداشتگاه اداره آگاهی ارومیه، تحت شکنجه شدید، مجبور به امضای برگههای سفید شدم. باوجود این، باز هم تاکید کردم که بیاطلاعم. اما صدایم شنیده نشد.»
سازمان حقوق بشر ایران نیز پیشتر درمورد خطر اجرای حکم قطع انگشتان این سه زندانی هشدار داده و در ماههای گذشته نیز خواستار واکنش فوری جامعه جهانی برای توقف اجرای این احکام شده بود.
مجازاتهایی چون قطع عضو و تازیانهزدن کیفرهایی بیرحمانه، غیرانسانی و مصداق شکنجه است و شکنجه بر اساس موازین بینالمللی حقوق بشر ممنوع است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
کیوان صمیمی، ۷۷ ساله است. از ۱۸ سالگی که برای اولین بار در زمان شاه بازداشت شد تا حالا، فعال سیاسی بوده و هست. بخش عمدهای از بیست سال اخیر را علیرغم مشکلات سلامتی در زندان سپری کرده، با اینحال، در جریان جنگ دوازده روزه، حمله اسرائیل را محکوم کرد: «حکومت جمهوری اسلامی برای حفظ خودش حاضر است، متاسفانه به خارج امتیاز دهد، الان احساس خطر برای خودش کرده و حاضر است برای ماندن در داخل هم تن به اصلاحات دهد.»
او از گروههای مختلف خواست برای شرایط پیشرو، هر چه بیشتر به هم نزدیک شوند و به سمت ائتلاف بروند: «ما در این جنگ هم باید جلوه همبستگی ملی را پررنگ کنیم و ثابت کنیم پای میهن ایستادیم»
آقای صمیمی در گفتوگویی با فرناز قاضیزاده، در پاسخ این سئوال که فکر نمیکنید حکومت حمایت از میهن را حمایت از خودش تفسیر کند، با خنده گفت: نه، حکومت ما را میشناسد.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری فرانسه به نقل از یک دیپلمات گزارش داد، روز پنجشنبه، ۳۱ ژوئیه، نشستی سطح بالا بین مقامات سوری و اسرائیلی در باکو برگزار میشود تا به مسائل امنیتی در جنوب سوریه پرداخته شود. این نشست با حضور اسعد الشیبانی، وزیر امور خارجه سوریه، و رون درمر، وزیر امور استراتژیک اسرائیل، پس از دیدار مشابهی که هفته گذشته در پاریس برگزار شد، انجام میشود.
به گفته این دیپلمات که به دلیل حساسیت موضوع نخواست نامش فاش شود، این مذاکرات پس از سفر بیسابقه توسط الشیبانی به مسکو که برای همان روز برنامهریزی شده، برگزار میشود. سوریه و اسرائیل از سال ۱۹۴۸ به لحاظ حقوقیدر حالت جنگ به سر میبرند.
بر اساس گزارش تلویزیون دولتی سوریه، مذاکرات پاریس عمدتاً بر «تحولات امنیتی اخیر و تلاشها برای جلوگیری از تشدید بیشتر در جنوب سوریه» متمرکز بود. نشست پاریس پس از درگیریهای مرگبار در استان سویدا، که اکثریت آن را دروزیها تشکیل میدهند، برگزار شد؛ جایی که به گفته دیدهبان حقوق بشر سوریه، بیش از ۱,۴۰۰ نفر کشته شدند.
خشونتها ابتدا با درگیری بین شبهنظامیان محلی دروزی و قبایل بادیهنشین سنی آغاز شد، اما بعداً با دخالت نیروهای دولتی سوریه و مداخله اسرائیل تشدید شد. اسرائیل اعلام کرد که اقداماتش با هدف حفاظت از جامعه دروزی انجام شده است.
گزارشها حاکی از آن است که نیروهای اسرائیلی کاخ ریاستجمهوری سوریه و مقر نظامی در دمشق را هدف قرار دادند. ایالات متحده، متحد نزدیک اسرائیل که همچنین از مقامات سوری حمایت کرده، در شب ۱۸ ژوئیه آتشبسی بین دو طرف میانجیگری کرد.
پیش از خشونتهای سویدا، مقامات سوری و اسرائیلی در ۱۲ ژوئیه در باکو مذاکراتی برگزار کرده بودند. اسرائیل از سال ۱۹۶۷ بلندیهای جولان را اشغال کرده و در سال ۱۹۸۱ این منطقه را به طور رسمی ضمیمه خود کرد—اقدامی که از سوی جامعه بینالمللی به رسمیت شناخته نشده است.
در سال ۱۹۷۴، دو کشور پس از جنگ یوم کیپور توافقی برای جداسازی نیروها امضا کردند که منجر به ایجاد یک منطقه حائل تحت نظارت سازمان ملل بین سوریه و بلندیهای جولان اشغالی اسرائیل شد. از زمان برکناری بشار اسد، رئیسجمهور سابق سوریه، در دسامبر گذشته، اسرائیل نیروهایی را به منطقه حائل اعزام کرده و صدها حمله هوایی در سوریه انجام داده است.
اولین سفر وزیر خارجه سوریه به مسکو
در همین حال، روز چهارشنبه، روسیه اعلام کرد که وزیر امور خارجه سوریه به مسکو سفر خواهد کرد — نخستین سفر رسمی یک مقام سوری از دولت جدید پس از برکناری اسد در جریان تهاجم شورشیان سال گذشته.
ماریا زاخارووا، سخنگوی وزارت امور خارجه روسیه، به خبرگزاری دولتی تاس گفت که سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه، روز پنجشنبه میزبان الشیبانی برای مذاکرات دوجانبه در مسکو خواهد بود. دستور کار شامل روابط سوریه و روسیه و همچنین مسائل بینالمللی و منطقهای گستردهتر است.
سوریه بیانیه رسمی در مورد این سفر منتشر نکرده است. در حالی که اسد برای مدت طولانی متحد نزدیک مسکو بود، روسیه هنگام تهاجم موفق شورشیان در سال گذشته مداخله نکرد. اسد در نهایت مجبور به فرار به روسیه شد.
اسد در بیانیهای در فیسبوک ادعا کرد که میخواست در سوریه بماند و به مبارزه ادامه دهد، اما پس از یورش شورشیان به دمشق، توسط نیروهای روسی تخلیه شد. او گفت که صبح روز ۸ دسامبر، تنها چند ساعت پس از حمله به پایتخت، به پایگاه هوایی حمیمیم روسیه در لاذقیه منتقل شد.
با وجود دشمنی در طول جنگ داخلی، رهبری جدید سوریه تحت ریاست موقت احمد الشرع رویکردی عملگرایانه نسبت به مسکو اتخاذ کرده است. یک هیئت روسی در ژانویه به دمشق سفر کرد و در فوریه، ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، با الشرع گفتوگویی داشت که کرملین آن را «کاری و سازنده» توصیف کرد.
برخی از حضور نظامی روسیه در امتداد ساحل سوریه باقی مانده و گزارشها حاکی از ادامه ارسال محمولههای نفتی مسکو به این کشور است.
الشرع علناً از روسیه به دلیل «مخالفت قاطع با حملات اسرائیل و نقض مکرر حاکمیت سوریه» پس از مداخله اسرائیل در اوایل این ماه در درگیریهای بین نیروهای دولتی و گروههای مسلح دروزی تشکر کرد.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
بحران انرژی به شکل بیسابقهای کشور را درگیر کرده و در همین حال دولت در هفته گذشته تصمیمی کمسابقه گرفت و چهارشنبه را تعطیل کرد؛ تصمیمی که با هدف کاهش مصرف برق و آب در اوج گرما اتخاذ شد، اما علیرغم صرفهجویی ناچیز، موجی از بلاتکلیفی در بخشهای اقتصادی و خدماتی به راه انداخت.
به گزارش اقتصاد24، این اقدام، تنها یکی از چندین پیشنهاد عجولانه برای مدیریت کوتاهمدت بحران انرژی بود؛ از تعطیلی چهارشنبهها تا تعطیلات یکهفتهای تابستانی، اما در نهایت، سخنگوی دولت اعلام کرد که هیچیک از این طرحها در هیأت دولت تصویب نشدهاند.فاطمه مهاجرانی دیروز خبر داد که «پیشنهادهایی مانند تعطیلی چهارشنبهها، شنبهها یا تغییر در تعطیلات هفتگی در دولت بررسی شد، اما هیچیک به تصویب نرسید.»به گفته وی، این تصمیم با توجه به ملاحظات اقتصادی و اجرایی اتخاذ شده است.این حرف در حالی است که برخی کارشناسان نیز میگویند که طرح تعطیلات تابستانی نیز برای کشور ناترازی بنزین ایجاد میکند.
آشفتگی برای تعطیلی کشور در فقدان طرح دو روز تعطیلی
اما این آشفتگی وضعیت درباره تعطیلات لحظهای و ناگهانی اکنون در حالی رخ میدهد که منجر به عدم برنامه ریزی دقیق برای شهروندان میشود.چنان چه که اکنون کشور درگیر بحثهای پراکنده و مقطعی درباره تعطیلات است، لایحه افزایش تعطیلات آخر هفته به دو روز که از مدتها پیش در مجلس مطرح شده، همچنان معطل مانده و خبری از تصویب یا اجرا نیست.
این در حالی است که علی جعفریآذر، نایبرئیس کمیسیون اجتماعی مجلس اخیرا درباره این لایحه گفته بود که «همه فلسفه لایحه افزایش تعطیلات آخر هفته، بحث انرژی نیست، اما تأثیر غیرمستقیم بر کاهش مصرف انرژی دارد.»با این حال، نه دولت و نه مجلس عزمی جدی برای تعیین تکلیف این لایحه ندارند. این در حالی است که بسیاری از کشورها با استناد به دادههای علمی، ثابت کردهاند که دو روز تعطیلی منظم در هفته، نهتنها بهرهوری را کاهش نمیدهد، بلکه در کاهش مصرف انرژی، کاهش ترافیک و بهبود سلامت روان مؤثر است.
نایبرئیس کمیسیون اجتماعی مجلس نیز با تاکید بر همین موارد میگوید که «اگر یک هفته کشور تعطیل شود، باید به مردم بنزین بدهند و در این شرایط مصرف بنزین هم بالا میرود و آقایان میگویند مصرف بنزین به ۱۵۰ میلیون لیتر در روز رسیده است. نمیتوان به مردم گفت در یک هفته فشرده همگی با هم به مسافرت بروید. از سوی دیگر با افزایش مسافرتها شاهد تصادفات جادهای نیز خواهیم بود. علاوه بر این مردمی که به مسافرت میروند چه ویلا بروند و چه هتل بگیرند به هر حال باید چراغی را روشن کنند و انرژی مصرف میشود؛ بنابراین این تعطیلیها آوردهای ندارد.»
جعفریآذر همچنین به مزیت لایحه افزایش تعطیلات اشاره کرد و یادآور شده که دستگاههایی که مشمول لایحه افزایش تعطیلات آخر هفته هستند، مشخصاند و با تصویب این لایحه یک نظمی در کشور ایجاد میکند. از سوی دیگر خانواده هم در جریان تعطیلات هستند و مسافرتها نیز در طول سال تقسیم میشود.
افزایش ناترازی انرژی در تابستان ۱۴۰۴؛ از برق تا بنزین
از سوی دیگر بحران انرژی در ایران صرفاً محدود به برق نیست و طی هفتههای اخیر، ناترازی بنزین نیز به دغدغهای جدی برای دولت تبدیل شده است. به نظر میرسد طرح تعطیلی یک هفتهای کشور برای تعطیلات تابستانی نیز از نظر دولت منجر به تشدید این ناترازی در کشور میشده است.
چنانچه طبق آمار رسمی شرکت ملی پالایش و پخش، در تیرماه ۱۴۰۴، متوسط مصرف روزانه بنزین از ۱۲۵ میلیون لیتر فراتر رفته، در حالی که ظرفیت تولید روزانه کشور حدود ۱۰۵ میلیون لیتر برآورد میشود. این یعنی دستکم ۲۰ میلیون لیتر در روز کسری بنزین وجود دارد که با واردات یا برداشت از ذخایر استراتژیک جبران میشود.
در همین حال، افزایش سفرهای برونشهری به دلیل گرما و تعطیلات، بر شدت این ناترازی افزوده است. کارشناسان معتقدند که تعطیلات ناگهانی تابستانی، به جای کاهش مصرف، منجر به اوجگیری مصرف بنزین و بار مضاعف بر شبکه توزیع سوخت میشود.
طرح دو روز تعطیلی پایان هفته؛ راهکاری ساختاری به جای تصمیمات لحظهای
حال در چنین شرایطی، فقدان یک سیاست منظم و از پیشتعیینشده برای تعطیلات آخر هفته بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. طرح «دو روز تعطیلی پایان هفته» که از سال گذشته در مجلس و دولت مطرح شده، اما همچنان در بلاتکلیفی کامل قرار دارد، میتواند به جای تصمیمات مقطعی و غافلگیرانه، یک سازوکار پایدار برای مدیریت مصرف انرژی و ارتقای کیفیت زندگی مردم باشد.
چنان چه که نایبرئیس کمیسیون اجتماعی مجلس اخیراً گفته است «لایحه افزایش تعطیلات آخر هفته، یک موضوع دائمی است، اما تعطیلی یک هفتهای یا افزایش یکروزه تعطیلات آخر هفته موقتی است. اینکه کشور را یک هفته تعطیل کنیم راهحل ناترازی انرژی نیست. همان طور که تعطیلی در زمستان به دلیل برف و یک هفته تعطیلی به دلیل آلودگی هوا باشد راهحل مشکلات نیست. از سوی دیگر اگر ناترازی انرژی در حوزه برق را داریم باید در استانها با سرعت نیروگاه احداث شود.»
این در حالی است که بر اساس پیشنهادهای مطرحشده، دو گزینه اصلی برای تعطیلی دوم در هفته عبارتند از:
- پنجشنبهها (مدل بومی با هماهنگی بیشتر با ساختار اداری موجود)
- شنبهها (مدل همراستا با تقویم جهانی برای تسهیل تجارت خارجی و جذب گردشگر).
اما باید توجه داشت که در هر دو حالت، ایجاد یک الگوی تعطیلی مشخص و پایدار، به کاهش تردد غیرضروری، صرفهجویی در مصرف سوخت، کاهش مصرف برق در اماکن عمومی و ادارات و حتی بهبود بهرهوری نیروی انسانی منجر خواهد شد.
تعطیلات بیبرنامه، اقتصاد بیثبات
این در حالی است که تصمیمات ناگهانی درباره تعطیلی، علاوه بر سردرگمی در تقویم کاری کشور، پیامدهایی جدی برای اقتصاد خرد دارد. چنان که کسبوکارهای کوچک، بازارهای روزانه، زنجیره توزیع کالا و خدمات عمومی، همگی از تعطیلات غیرمنتظره آسیب میبینند.
در همین حال نبود یک سیاست مشخص درباره تعطیلات، خود نوعی بحران سیاستگذاری است. فعالان اقتصادی نه میدانند چه روزهایی بانکها و ادارات فعال خواهند بود، و نه میتوانند با قطعیت برنامهریزی هفتگی یا ماهانه انجام دهند.
تعطیلات، تنها راه نجات نیست
در نهایت، اما باید به طور جدی توجه کرد که حتی اگر تعطیلات پایان هفته به شکل منظم و سامانیافته اجرا شود، این تنها یک مکمل موقتی برای کاهش فشار بر شبکه انرژی است، نه راهحل اصلی.
مساله اصلی، ناترازی ساختاری در تولید و مصرف انرژی است که در چند محور خلاصه میشود:
۱. افزایش مصرف بیرویه انرژی در بخش خانگی
وسایل سرمایشی پرمصرف و نبود سیاست مؤثر برای استاندارد مصرف، آسیب اصلی است.
۲. فرسودگی زیرساختهای نیروگاهی و توزیع برق
کاهش راندمان نیروگاهها و اتلاف انرژی در شبکه انتقال به وضوح وجود دارد.
۳. سیاست غلط قیمتگذاری انرژی
انرژی ارزان، انگیزهای برای اصلاح مصرف باقی نمیگذارد.
۴. عدم توسعه انرژیهای تجدیدپذیر
سهم انرژیهای پاک در ایران کمتر از ۱ درصد است.
۵. نبود حکمرانی هوشمند در مصرف و تقاضا
بدون سامانههای کنترل بار، مصرف شفاف و مدیریتشده نخواهد بود.
تعطیلیهای هدفمند، نه تصمیمات فرسایشی
اما در این میان باید توجه کرد که اگرچه ساماندهی تعطیلات پایان هفته میتواند بخشی از راهکار کاهش ناترازی انرژی باشد، اما در غیاب اصلاحات اساسی در حکمرانی انرژی، اینگونه تصمیمات تنها مسکنهایی زودگذر باقی خواهند ماند.
دولت به جای تکرار تعطیلیهای پراکنده و شتابزده، باید به شکل جدی و هماهنگ با مجلس، تکلیف لایحه تعطیلات آخر هفته را روشن کند. همزمان، برنامه ملی برای کاهش مصرف، افزایش تولید و تنوعبخشی به منابع انرژی باید به جریان بیفتد.در غیر این صورت، بحران انرژی نهتنها تداوم مییابد، بلکه در سالهای آینده میتواند به بحرانی امنیتی و اقتصادی تبدیل شود که تنها با واردات گسترده و تحمیل هزینههای سنگین قابل کنترل خواهد بود.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
ترکیه به گروهی از کشورهای اتحادیه عرب و کشورهای غربی پیوسته است که از گروه شبهنظامی فلسطینی حماس خواستهاند تا سلاحهای خود را زمین بگذارد و کنترل غزه را به عنوان بخشی از تلاشها برای پایان دادن به جنگ جاری در این منطقه واگذار کند.
به گزارش رسانههای ترکیه، این بیانیه بخشی از یک بیانیه هفت صفحهای بود که روز سهشنبه توسط ۱۷ کشور، به همراه اتحادیه اروپا و اتحادیه عرب، در کنفرانس سازمان ملل متحد در نیویورک با هدف احیای راهحل دو دولتی که مدتهاست متوقف شده است، تأیید شد.
در این بیانیه آمده است: «در چارچوب پایان جنگ در غزه، حماس باید به حکومت خود در غزه پایان دهد و سلاحهای خود را با مشارکت و حمایت بینالمللی، مطابق با هدف یک کشور مستقل و دارای حاکمیت فلسطین، به تشکیلات خودگردان فلسطین تحویل دهد.»
این درخواست پس از درخواست جداگانهای در روز دوشنبه توسط هیئت فلسطینی در سازمان ملل مطرح شد که از اسرائیل و حماس خواسته بود از غزه عقبنشینی کنند و راه را برای به دست گرفتن کنترل اداری این منطقه ساحلی توسط تشکیلات خودگردان فلسطین هموار کنند.
این درخواست در جریان «کنفرانس راهحل دو کشوری» برای فلسطین و اسرائیل در سازمان ملل ارائه شد. این کنفرانس به ابتکار عربستان سعودی و فرانسه تشکل شد تا از جامعه جهانی بخواهند برای دستیابی به راهحل دو کشوری بین اسرائیل و فلسطینیها تلاش کند.
نوح یلماز، معاون وزیر امور خارجه ترکیه به عنوان نماینده این کشور در این کنفرانس بود.
این بیانیه مشترک همچنین حملات حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ را که تقریباً ۱۲۰۰ کشته برجای گذاشت و مرگبارترین حمله به خاک اسرائیل در دهههای اخیر بود، محکوم کرد. مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسماً قطعنامهای را برای محکومیت این حمله تصویب نکرده است.
تغییر نظر ترکیه نسبت به حماس
حمایت ترکیه از این فراخوان مشترک، تغییر قابل توجهی در لحن این کشور را نشان میدهد. رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه، پیش از این، توصیف حماس به عنوان یک گروه تروریستی را رد کرده و از آن به عنوان یک «جنبش مقاومت مشروع» یاد کرده بود.
اردوغان پس از حمله ۷ اکتبر گفت: «حماس یک سازمان تروریستی نیست. این گروه، گروهی از آزادیخواهان و مجاهدین است که برای محافظت از سرزمین و مردم خود میجنگند.»
فرانسه که به همراه عربستان سعودی ریاست مشترک «کنفرانس راهحل دو کشوری» را بر عهده داشت، این بیانیه را «تاریخی و بیسابقه» خواند.
ژان نوئل بارو، وزیر امور خارجه فرانسه، گفت: «برای اولین بار، کشورهای عربی و کشورهای خاورمیانه، حماس را محکوم میکنند، هفتم اکتبر را محکوم میکنند، خواستار خلع سلاح حماس میشوند، خواستار کنار گذاشتن آن از حکومت فلسطین میشوند و به وضوح قصد خود را برای عادیسازی روابط با اسرائیل در آینده ابراز میکنند.»
این متن که توسط فرانسه، بریتانیا و کانادا و سایر کشورهای غربی امضا شده است، همچنین خواستار استقرار احتمالی نیروهای خارجی برای تثبیت غزه پس از پایان خصومتها شده است.
اسرائیل و متحد آن، ایالات متحده، در این جلسه شرکت نکردند.
۲۱ ماه جنگ
این سند در دومین روز «کنفرانس راهحل دو کشوری» منتشر شد که در آن بریتانیا اعلام کرد که ممکن است در ماه سپتامبر یک کشور فلسطینی را به رسمیت بشناسد.
دیوید لمی، وزیر امور خارجه بریتانیا، گفت که اگر اسرائیل شرایطی از جمله اجرای آتشبس در غزه و اجازه ورود کمکهای کافی را برآورده نکند، لندن به رسمیت شناختن را ادامه خواهد داد.
امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه، هفته گذشته گفت که رسماً به رسمیت شناختن کشور فلسطین توسط فرانسه را در مجمع عمومی سازمان ملل در ماه سپتامبر اعلام خواهد کرد.
برای دههها، اکثر اعضای این نهاد جهانی از راهحل دو دولتی با وجود اسرائیل و یک دولت فلسطینی در کنار هم حمایت کردهاند.
اما پس از بیش از ۲۱ ماه جنگ در غزه، گسترش مداوم شهرکهای اسرائیلی در کرانه باختری و اعلام طرحهای مقامات اسرائیلی برای الحاق سرزمینهای اشغالی، بیم آن میرود که تشکیل یک دولت فلسطینی از نظر جغرافیایی غیرممکن شود.
جنگ فعلی در غزه پس از حملات حماس به اسرائیل در سال ۲۰۲۳ آغاز شد.
اسرائیل با اقدام نظامی گسترده که جان دهها هزار فلسطینی را گرفته و بیشتر زیرساختها را در این منطقه محاصره شده نابود کرده است، پاسخ داد.
آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد، در جلسه روز دوشنبه گفت که «راه حل دو دولتی دورتر از همیشه است.»
در بیانیهای که اواخر سهشنبه منتشر شد، ۱۵ کشور غربی از جمله فرانسه و اسپانیا «حمایت تزلزلناپذیر خود را از چشمانداز راهحل دو دولتی» تأیید کردند.
در میان امضاکنندگان، نه کشور که هنوز کشور فلسطین را به رسمیت نشناختهاند، «تمایل یا توجه مثبت کشورهای خود» را برای انجام این کار ابراز کردند: آندورا، استرالیا، کانادا، فنلاند، لوکزامبورگ، مالت، نیوزیلند، پرتغال و سان مارینو.
به گفته وزارت بهداشت غزه، ارتش اسرائیل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حداقل ۶۰ هزار فلسطینی را کشته و بیش از ۱۴۲۰۰۰ نفر را زخمی کرده است.
دو سازمان برجسته حقوق بشر در اسرائیل روز دوشنبه به تعدادی از سازمانهای حقوق بینالملل، کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل و محققان پیوستند و اسرائیل را به ارتکاب نسلکشی در غزه متهم کردند.
بتسلم و پزشکان حقوق بشر-اسرائیل روز دوشنبه گزارشهای جداگانهای را بر اساس مطالعات ۲۱ ماه درگیری گذشته منتشر کردند و گفتند که اسرائیل در حال ارتکاب نسلکشی علیه فلسطینیان در غزه است و متحدان غربی این کشور وظیفه قانونی و اخلاقی دارند که جلوی آن را بگیرند.
دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) همچنین در حال بررسی پروندهای است که توسط آفریقای جنوبی مطرح شده و در آن ادعا شده است که نیروهای اسرائیلی مرتکب نسلکشی علیه فلسطینیان در غزه شدهاند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
● گروهی از اساتید علوم روزنامهنگاری و ارتباطات در نامهای به رییسجمهور: خاتمه دادن به فیلترینگ را به «مصلحت ملی» میدانیم
● الیاس حضرتی : استرداد لایحه مقابله با محتوای خلاف واقع در فضای مجازی با دستور رییسجمهور و تصویب هیات دولت
● احمد زیدآبادی: بازگشت از تصمیم نادرست ارجمندتر از حتی تصمیم درست است!
● عبدالکریم حسینزاده: حرمت افکار و مطالبات عمومی در ذهن و روح رییسجمهوری و دولت زنده است
● جعفر قائمپناه: رییسجمهور در برابر خواست مردم نمیایستد
● محسن برهانی: امروز یک روز تاریخی در اتصال دولت با ملت است
● رحمتالله بیگدلی: اصل این لایحه ربطی به دولت پزشکیان نداشت و یک لایحه قضایی بود
● جلال رشیدی کوچی: دولت با رفع فیلترینگ اقدام زیبای خود را تکمیل کند
مهدی بیک اوغلی / اعتماد
«در راستای حفظ انسجام ملی و تاکید رییسجمهور استرداد لایحه فضای مجازی در جلسه امروز دولت مصوب شد.» این عبارات متن توییتی است که فاطمه مهاجرانی سخنگوی دولت ساعت ۸ و ۲۵ دقیقه دیروز منتشر کرده است. توییتی که نشاندهنده شنیدن صدای مردم و نخبگان، توسط دولت و شخص رییسجمهور پزشکیان است و ارتباط دولت-ملت را در وضعیتی متفاوت از دولتهای قبل قرار میدهد.
سه روز پیش ۶ مرداد ماه ۱۴۰۴، روزنامه اعتماد برای نخستینبار از احتمال بازپسگیری لایحه مقابله با انتشار محتوای خلاف واقع در فضای مجازی خبر داد. برخی افراد و گروهها از جمله روزنامه کیهان در زمان انتشار این گزارش، نسبت به این رویکرد واکنش نشان داده و آن را غیرممکن ارزیابی کردند. اما گذشت زمان نشان داد که با حضور دولتی که صدای افکار عمومی و نخبگان را شنیده و برای آن ارزش قائل است هر اقدام ناممکنی محتمل خواهد شد.
واکنش حقوقدانان، فعالان سیاسی، نخبگان، استادان دانشگاهی به این استرداد قابل توجه بود. ابتدا گروهی از استادان روزنامهنگاری و ارتباطات با انتشار نامهای از رییسجمهور خواستند اولا از تصویب یک چنین لوایحی خودداری کند و در وهله بعد این نگاه را درخصوص موضوعاتی چون رفع فیلترینگ، افزایش پهنای باند و به رسمیت شناختن سبک زندگی مردم به کار بندد. مطابق معمول در برابر اکثریت مردم و نخبگان، طیفهای تندرو نسبت به این استرداد واکنش نشان داده و ابراز نگرانی کردند. حجتالله عبدالملکی، وزیر کار و علی بهادر جهرمی سخنگوی دولت سیزدهم ازجمله منتقدانی هستند که استرداد لایحه را تاب نیاورده و نسبت به آن انتقاد میکنند.
«اعتماد» در این گزارش ضمن گفتوگو با محسن برهانی حقوقدان، تصویری از واکنشهای فعالان سیاسی، استادان دانشگاهی و نخبگان را بازتاب داده است.
محسن برهانی: امروز یک روز تاریخی در اتصال دولت با ملت است
محسن برهانی، عضو هیات علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در گفتوگو با «اعتماد» درخصوص تصمیم هیات دولت در بازپسگیری لایحه مقابله با انتشار محتوای خلاف واقع در فضای مجازی میگوید: «استرداد لایحه مقابله با محتوای خلاف واقع در فضای مجازی توسط دولت تنها ۸ روز پس از ارسال آن به مجلس، نشاندهنده یک اتفاق بسیار میمون و مبارک است. از جهت جامعه مدنی و فعالان فضای رسانهای این استرداد این پیام روشن را به جامعه داد، اینکه اینگونه نیست که فعالیتهای رسانهای، مجازی و تخصصی دیده و شنیده نشود. برخی افراد با انتشار بذر ناامیدی به بسیاری از نخبگان اجتماعی، اساتید دانشگاه و فعالان رسانهای این پیام را منتقل میکنند که این نوع فعالیتها اثری ندارد و گوش شنوایی برای آن نیست.»
برهانی ادامه میدهد: «فعال شدن نخبگان و شهروندان علیه این لایحه و یکصدایی جامعه در این خصوص نشان داد که میتوان با یک اعتراض مدنی آرام، تخصصی و نخبگانی، اثرگذاریهای شگرفی ایجاد کرد. پیامی که این استرداد به جامعه میدهد آن است که نوشتن، گفتن و نقد کردن اثرگذار است. پیام دوم استرداد لایحه، آن است که در این دوران با رییسجمهور و دولتی مواجه هستیم که همصدای مردم و نخبگان را میشنوند و هم شهامت اقدام را دارند. میشنوند، کما اینکه صدای اعتراض و نقد درخصوص این لایحه را شنیدند. دولتی که دخالت چندانی در تدوین این لایحه نداشت و تلاش کرده بود لایحه ارسالی از دستگاه قضایی را اصلاح و سپس تقدیم مجلس کند، کما اینکه اگر دولت ارسال نمیکرد، قوه قضاییه براساس قانون ۳ ماه بعد میتوانست اقدام به ارسال این لایحه کند. اما دولت پس از ارسال لایحه، زمانی که صدای نقد و اعتراض جامعه بلند شد شهامت استرداد لایحه را داشت. یعنی دولت هم میشنود و هم شهامت عدول از تصمیمات خود را دارد.»
این حقوقدان با اشاره به اینکه این اقدام یک تصمیم بیسابقه در تاریخ معاصر ایران است، میگوید: «اینکه دولتی به این سرعت زمانی که متوجه شد کاری اشتباه صورت گرفته است با مسوولیتپذیری جبران مافات کرد و اجازه تداوم یک پروسه خطرناک را نداد، کم نیز هست اگر نگوییم بینظیر است. این اقدام یک پیام به جامعه و یک پیام به دولت داشت. این رویکرد دولت، منشا یک توافق نانوشته و بنیادین میان ملت و دولت خواهد شد. همافزایی میان جامعه و دولت در این پرونده قابل مشاهده است. اگر این همافزایی در سایر حوزهها هم رخ دهد از ظرفیت جامعه، شهروندان و نخبگان استفاده شده و در نقاط مشترک و حیاتی، به سمت رشد و پیشرفت گام برداشته میشود.»
برهانی در پاسخ به پرسش «اعتماد» که گام بعدی ایجاد این حس مشترک میان دولت و ملت و نخبگان چه خواهد بود؟ میگوید: «همین اتفاق قطعا درخصوص رفع فیلترینگ و برخی دیگر از محدودیتهای غیرمتعارف و غیرقانونی علیه مردم میتواند تکرار شود. من قبول دارم، دولت آقای پزشکیان امروز با نهادسازیهای پیچیده و افراد غیرهمسو با دولت (که دارای اختیارات قانونی و فراقانونی هستند) مواجه است. لذا همگی باید قبول کنیم که دولت نمیتواند هر اراده را در هر زمان و هر بخشی اجرایی کند.
در مسیر خواستههای دولت، چالشها و موانع فراوانی وجود دارد. اما در عین حال باید بر این مطالب تاکید کنیم که همافزایی میان مردم و دولت میتواند این موانع را برطرف کند. یکی از اصلیترین خروجیهای این استرداد این میتواند باشد جایی که مردم و دولت در نقطهای به توافق رسیده و به سمت همافزایی حرکت کردهاند، موانع پیش روی اراده ملت و دولت به جامعه معرفی شود.»
او ادامه میدهد: «نباید اینگونه باشد که همه فشارها به گرده دولت بیفتد و دولت در جلسات مختلف فشارها را تحمل کند و نهایتا نتواند به مطالبات مردم پاسخ در خور دهد، بعد افکار عمومی رییسجمهور و دولت را مقصر بدانند. به نظرم دولت از این پس باید در تصمیمات ملی که مورد مطالبه جامعه است (فیلترینگ، سرعت پهنای باند، برخی آزادیهای سیاسی و اجتماعی و...) وقتی با موانع و چالشهای قانونی و فراقانونی مواجه شد و به هر دلیلی نتوانست در جلسات، حضرات غیرهمسو را قانع کند، بهترین راه آن است که از این ظرفیت افکار عمومی استفاده کند. در واقع افکار عمومی به صورت مسالمتآمیز و کاملا مدنی کمک کند برای رفع موانع.
نقطهای که امروز در آن قرار گرفتهایم و امیدی که در جامعه ایجاد شده، باید پاس داشته شده و تداوم پیدا کند.» برهانی در پایان یادآور میشود: «امروز به نظرم در یک نقطه تاریخی در اتصال بین ملت و رایدهندگان و دولت قرار گرفتهایم. نباید اجازه داده شود این اتفاق مبارک تنها یک مسکن مقطعی و کوتاهمدت باشد. دومینوی زیبای همراهی دولت و ملت در مسیر خواست اکثریت جان تازهای گرفته و انشاءالله شاهد اتفاقات شیرینتر در روزهای آتی باشیم.»
رحمتالله بیگدلی: اصل این لایحه ربطی به دولت پزشکیان نداشت و یک لایحه قضایی بود
رحمتالله بیگدلی، فعال سیاسی با تکریم اقدام دولت یادآور میشود: «این اقدام پزشکیان نشان داد که او برای خدمت به مردم و تامین مطالبات ملت آمده است.
باعث شرمندگی کسانی که با یک غوره دچار سردی و با یک مویز دچار گرمی میشوند و از پس گرفتن رای خود میگویند! گفتنی است که اصل این لایحه ربطی به دولت پزشکیان نداشت و یک لایحه قضایی بود که توسط قوه قضاییه به دولت ارسال شده بود و ارسال آن توسط دولت به مجلس ناشی از یک الزام قانونی بود که دکتر پزشکیان با استرداد این لایحه قضایی رسما مخالفت خود را با آن اعلام کرده است.»
احمد زیدآبادی: بازگشت از تصمیم نادرست ارجمندتر از حتی تصمیم درست است!
احمد زیدآبادی، فعال سیاسی و روزنامهنگار در واکنش به این تصمیم دولت مینویسد: «تصمیم ارجمند دولت؛ آنکه به اشتباه خود اعتراف میکند و از آن بازمیگردد، در ادبیات دینی ما یعنی اهلِ انابه و توبه است. خداوند بازگشتکنندگان را دوست دارد. اما آنکه بر کار اشتباه اصرار ورزد، دلش سنگ و از رحمت خدا محروم میشود. از این جهت، استرداد لایحه مقابله با محتوای خلاف واقع در فضای مجازی ازسوی دولت را باید به آقای دکتر پزشکیان و همکارانش تبریک گفت. باشد که مورد رحمت خداوند قرار گیرد و بر مشکلات غلبه کند. به نظر من، بازگشت از تصمیم نادرست بسیار ارجمندتر از حتی تصمیم درست است!
تصمیم درست را حتی مستبدان هم ممکن است بگیرند، اما فرق آنان با اهل انابه و مشورت این است که نمیتوانند از تصمیم نادرست خود بازگردند. از این رو تفاوت آدم مستبد و آزادمنش در این نیست که اولی همیشه تصمیمات غلط و دومی همواره تصمیمات درست میگیرد چون هر دو خواه ناخواه مخلوطی از تصمیمات غلط و درست میگیرند. فرقشان به واقع در این است که مستبد در تصمیم نادرست خود تردید نمیکند و راه بازگشت از آن را سد میکند، اما آزادمنش بر احتمال نادرستی تصمیم خود واقف است و به محض فهم و مشاهده آثار آن، تصمیمش را اصلاح میکند.»
عبدالکریم حسینزاده: حرمت افکار و مطالبات عمومی در ذهن و روح رییسجمهوری و دولت زنده است
عبدالکریم حسینزاده، معاون رییسجمهور در امور توسعه روستایی و محرومیتزدایی نیز به استقبال این تصمیم دولت رفته و با توصیهسازی درخصوص نشست روزگذشته هیات وزیران یادآور میشود: «رییسجمهوری در ابتدای جلسه امروز هیات دولت و قبل از شروع مذاکرات شخصا دستور استرداد لایحه مقابله با محتوای خلاف واقع را صادر کردند. حرمت افکار و مطالبات عمومی در ذهن و روح رییسجمهوری و دولت زنده است. تفاوتهای سیاسی در شنیدن صدای جامعه و اصلاح تصمیمات به نفع ملت متبلور میشود.
جعفر قائمپناه: رییسجمهور در برابر خواست مردم نمیایستد
از سوی دیگر محمدجعفر قائمپناه، معاون اجرایی پزشکیان نیز در واکنش به استرداد لایحه مینویسد: «امروز، هیات وزیران با اکثریتی قاطع به استرداد لایحه «مقابله با انتشار محتوای خبری خلاف واقع در فضای مجازی» رای داد. دولت وفاق ملی و رییسجمهور پزشکیان، شنونده صدای مردم هستند و در برابر خواست ملت نخواهند ایستاد.»
جلال رشیدی کوچی: دولت با رفع فیلترینگ اقدام زیبای خود را تکمیل کند
جلال رشیدی کوچی، نماینده سابق مجلس هم از رییسجمهور میخواهد که با همین دست فرمان حرکت کرده و درخصوص پایان دادن به معضلاتی چون فیلترینگ هم از همین روش استفاده کنند. رشیدی کوچی تاکید میکند: «آقای دکتر پزشکیان، از اینکه برای اولینبار در بین روسای جمهور چند دوره اخیر، شجاعت پذیرش اشتباه را داشتید و صدای مردم را شنیدید و لایحه نامناسب و نگرانکننده مربوط به فضای مجازی را پس گرفتند، تشکر میکنم. لطفا با رفع فیلترینگ اقدام زیبای خود را تکمیل کنید. منالله التوفیق.»
گروهی از اساتید علوم روزنامهنگاری و ارتباطات در نامهای به رییسجمهور
خاتمه دادن به فیلترینگ را به «مصلحت ملی» میدانیم
گروهی از اساتید علوم رسانه و ارتباطات و چهرههای رسانهای در نامهای به رییسجمهور ضمن ارج نهادن به استرداد و بازپسگیری لایحه مقابله با انتشار محتوای خلاف واقع در فضای مجازی توسط دولت خواستار تداوم این نگاه در پیگیری به مطالبات مردم در خصوص موضوعاتی چون فیلترینگ و... شدند. این جمع رسانهای و دانشگاهی در نامه آوردهاند:
«جناب آقای مسعود پزشکیان، رییس محترم جمهور، با سلام؛ مادام که پذیرش «اندیشه دیگری» به عنوان مبنای «ارتباطات و مفاهمه» از یک سوی و «حق اظهارنظر و آزادی بیان برای شهروندان» از دیگر سوی، پذیرفته نشود؛ بدیهیترین اصل بقا و زیست اجتماعی با چالش جدی مواجه خواهد شد. به ویژه آنکه در قالب تصویب قوانین غیرکارشناسی و اتفاقا خلاف واقع، تشکلهای حرفهای و دیدگاههای صاحبنظران نادیده انگاشته شود.
اینک که لایحه «مقابله با انتشار محتوای خبری خلاف واقع» را پس گرفتهاید؛ ما معلمهای ارتباطات و روزنامهنگاری، انتظار داریم که هر چه سریعتر، از پشت دیوار فیلترینگ-آن هم در عصر جهان پر تحول ارتباطی- به در آییم. تصدیق خواهید کرد که البته ما از اساس، انتطار ارسال چنین لایحهای را نداشتیم. با این وجود، در این هنگامه پر تلاطم، خاتمه دادن به فیلترینگ را به «مصلحت ملی» و گشودن «راه آزادی بیان و حقوق اساسی شهروندان» میدانیم.
هادی خانیکی- بیژن نفیسی - علیاکبر قاضیزاده - بهروز بهزادی - مهدی فرقانی - حسن نمکدوست- فریدون صدیقی- یونس شکرخواه - مجید رضاییان - سیدفرید قاسمی - محمود مختاریان
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
![]() |
مفهوم «پدر» در ادبیات و سیاست، فراتر از کارکرد زیستی، در طول تاریخ بهمثابه استعارهای برای قدرت، قانون و حقیقت عمل کرده است. این مقاله با رویکردی تبارشناسانه، تأثیر این مفهوم بر ادبیات و سیاست را بررسی کرده و با بهرهگیری از اندیشههای فروید، لاکان، فوکو و دریدا، نقدی بنیادین بر پدرسالاری به مثابه سازوکار سلطه ارائه میدهد. هدف، آشکار ساختن تاریخیبودن و برساختگی این مفهوم و ضرورت بازاندیشی در الگوهای قدرت و روایت است. در بسیاری از سنتهای فرهنگی و سیاسی، «پدر» همواره چیزی بیش از سرپرست خانواده بوده است. او بهمثابه نماد اقتدار، ضامن نظم، و مرجع حقیقت ظاهر شده است.
این تصویر در ادبیات از اسطورههای یونانی تا رمانهای مدرن و در سیاست از سلطنت تا دولتهای مدرن تداوم یافته است. تبارشناسی این مفهوم، به تعبیر فوکو، آشکار میکند که آنچه به نظر طبیعی میرسد، محصول مناسبات تاریخی ـ گفتمانی قدرت است. پرسش اصلی این مقاله آن است که چگونه «پدر» در ادبیات و سیاست بدل به سازوکاری برای بازتولید سلطه شده و چه امکانهایی برای نقد و فراروی از آن وجود دارد.
پدر بهمثابه بنیان قانون و حقیقت: از اسطوره تا سیاست
از آغاز تمدن، مفهوم پدر با آغازگری، آفرینش و اقتدار داورانه گره خورده است. در اساطیر یونان، کرونوس با بلعیدن فرزندانش میکوشد اقتدار پدرانه را مطلق سازد، گویی پدر برای حفظ سلطه باید نسل آینده را در خود مستحیل کند. زئوس، که علیه پدر میشورد، با سرنگونی او نه تنها جایگاه سلطه را به دست میگیرد، بلکه نظمی نو بنیاد مینهد؛ نظمی که خود بر اساس همان الگوی پدرانه بنا شده است. این چرخه نشان میدهد که در اسطوره، پدر همواره سرچشمه قانون و نظم کیهانی است، حتی اگر به دست فرزند جایگزین شود.
با گذار به سنتهای ابراهیمی، این پیوند میان پدر و قانون صریحتر و مطلقتر میشود. خدای ابراهیمی، هم خالق است و هم داور نهایی؛ او در مقام پدر آسمانی، نه فقط حیات میبخشد، بلکه حقیقت را تعریف و قانون را تحمیل میکند. اینجا اطاعت از پدر، دیگر صرفاً اطاعت خانوادگی نیست، بلکه تسلیم در برابر حقیقت مطلق است. به تعبیر دریدا، پیوند میان لوگوس (کلام، عقل، معنا) و پدر، ساختاری را تثبیت میکند که در آن، معنا همواره از سوی پدری فراانسانی و برتر مشروعیت میگیرد. از اینرو، قانون و حقیقت نه از گفتوگوی انسانی، بلکه از فرمانی پدرانه سرچشمه میگیرد.
این ساختار در سیاست پیشامدرن نیز بازتولید شد. پادشاه بهمثابه «پدر ملت»، هم خالق نظم اجتماعی تلقی میشد و هم داور سرنوشت رعایا. فرمان او، بهگونهای شبهالهی، ورای نقد و پرسش بود. در نظامهای سلطنتی، این استعاره تا جایی پیش رفت که سلطنت به «ظلّالله» یا سایه خداوند تعبیر میشد؛ بدینمعنا که پدر سیاسی بازتاب پدر الهی بر زمین است. چنین جایگاهی، اقتدار را نه صرفاً به نیروی قهر، بلکه به مشروعیتی متافیزیکی پیوند میزد: پادشاه قانون بود، زیرا همچون پدر، از حقیقت سرچشمه میگرفت.
این تلاقی اسطوره، الهیات و سیاست، مفهوم پدر را به بنیاد نامرئی قدرت بدل کرد. اطاعت از پدر، دیگر یک الزام شخصی نبود، بلکه هویتی مقدس و کیهانی داشت: کسی که از فرمان پدر سرپیچی میکرد، نه تنها قانون، که حقیقت و معنا را نیز به چالش میکشید. در این چارچوب، نقد پدر نه صرفاً مخالفت با یک فرد، بلکه شورش علیه بنیانهای معناشناختی و هستیشناختی جامعه بود. با این حال، همین پیوند میان پدر، قانون و حقیقت، بذر بحران را نیز در خود داشت. زیرا اگر پدر سرچشمه معناست، مرگ یا غیاب او به معنای بیخانمانی حقیقت و فروپاشی نظم خواهد بود. این همان چیزی است که در مدرنیته و سپس پسامدرنیته رخ داد: با افول اقتدار پدر ـ چه در عرصۀ الهیات، چه در سیاست ـ سوژه با خلأ حقیقت مطلق و بحران قانون روبهرو شد.
وقتی نیچه اعلام میکند «خدا مرده است»، این سخن صرفاً خبر از پایان ایمان دینی نمیدهد، بلکه نشانهای است از مرگ همان پدر متافیزیکی که در سنتهای یونانی-یهودی-مسیحی، منبع حقیقت و قانون به شمار میرفت. خدای ابراهیمی، در مقام پدر آسمانی، همواره ضامن معنا، اخلاق و قانون بود. با مرگ او، جهان از ستون اصلی اقتدار پدرانه خالی میشود. این مرگ، فروپاشی بنیاد «لوگوس پدرانه» است؛ دیگر هیچ حقیقتی از بالا و هیچ قانونی از منبعی مقدس صادر نمیشود. اما نیچه این فروپاشی را نه صرفاً بحران، بلکه فرصت میبیند: فرصتی برای آفرینش ارزشهای نوین، برای ظهور سوژهای که دیگر نیازمند پدر و اقتدار او نیست. او در چنین گفت زرتشت، از «انسان برتر» سخن میگوید که خود به خالق معنا بدل میشود. بدینترتیب، نیچه پروژهای برای رهایی از سایۀ پدر مطلق ترسیم میکند.
فوکو گامی دیگر برمیدارد. او نشان میدهد که اقتدار پدرانه، پس از مرگ خدا و زوال سلطنتهای مطلقه، نه از میان رفت بلکه در قالب شبکهای از قدرتهای پراکنده بازتولید شد. در نگاه فوکو، قدرت دیگر صرفاً در چهرۀ یک پدر مقتدر یا یک پادشاه تجسم نمییابد، بلکه در نهادها، گفتمانها و انضباطهای روزمره عمل میکند. مدرسه، بیمارستان، زندان، ارتش و حتی علم، همگی بازوهای نوعی «پدر نامرئی»اند که بدنها و ذهنها را رام میکنند. بهجای یک قانون مطلق صادرشده از سوی پدر، ما اکنون با انضباطهای خرد اما فراگیر مواجهیم که به همان شدت الزامآورند. این تحلیل نشان میدهد که حتی در غیاب پدر آشکار، ساختارهای پدرانه همچنان در کارند؛ فقط چهره خود را عوض کردهاند. پدر دیگر شخصی منفرد نیست، بلکه شبکهای از مناسبات قدرت است که در ناخودآگاه، زبان و بدنها رسوب کرده است.
نیچه با مرگ خدا، و فوکو با نقد نهادهای انضباطی، هر دو پدر را از مقام بنیان حقیقت و قانون پایین میکشند. نتیجه این گذار، پیدایش جهانی است که در آن هیچ اقتدار مطلقی برای تکیه وجود ندارد. اما این فقدان، دو پیامد دارد:
● آزادی و امکان بازآفرینی ارزشها و معناها؛
● و در عین حال، اضطراب و بیخانمانی، زیرا سوژه دیگر پدری ندارد که به او پناه برد.
بدینسان، نقد نیچهای و فوکویی نشان میدهد که تاریخ مدرن، تاریخ مرگ پدر آشکار و بازگشت پدر پنهان است. پدر از مقام خدای متافیزیکی و پادشاه زمینی کنار زده شد، اما در قالبهای تازهای ــ زبان، گفتمان، نهاد ــ همچنان بر زندگی انسان سایه میافکند. پرسش بنیادین امروز این است: آیا میتوان بهراستی از پدر و اقتدار پدرانه رهایی یافت، یا محکومیم تا همواره او را در چهرههای تازه بازشناسیم؟
پدر در ناخودآگاه و ادبیات مدرن: از منع تا درونیسازی سلطه
فروید با معرفی عقده اُدیپ، پدر را از یک نقش زیستی به یک جایگاه روانکاوانه ارتقا داد. در این دستگاه نظری، پدر همزمان عامل جداسازی و شکلدهنده سوژه است: او با ممنوع کردن رابطه کودک با مادر، مرزی ترسیم میکند که از خلال آن، فرد به قلمرو فرهنگ و قانون وارد میشود. به عبارت دیگر، پدر همانقدر که سد راه لذت بیواسطه است، بنیانگذار امکان سخن گفتن، اندیشیدن و اجتماعیشدن نیز هست.اما در این انتقال، بهایی گزاف پرداخت میشود: سوژه با پذیرش «نامِ پدر» آزادی نخستین خود را قربانی میکند و همواره زیر سایه قانون و اقتدار زندگی میکند.
لاکان با بازخوانی فروید، مفهوم «نامِ پدر» (Nom du Père) را در مرکز تحلیل خود قرار میدهد. برای لاکان، پدر تنها شخصی واقعی نیست بلکه جایگاهی نمادین است که ورود کودک به نظم زبانی و اجتماعی را ممکن میسازد. زبان، خود ساختاری پدرانه دارد، چرا که قواعد و حدودی تعیین میکند که سوژه ناگزیر از اطاعت آن است. از این منظر، هر بار که ما سخن میگوییم، ردّ پدر در زبان حاضر است؛ او نه فقط در هیأت چهرهای عینی، بلکه در قانونِ سخن و معنا بازتولید میشود. بدینسان، پدر بهطور دائم در ناخودآگاه حضور دارد، حتی اگر غایب باشد.
ادبیات مدرن، بهویژه در قرن بیستم، این حضور سنگین را با دقتی بیسابقه به نقد کشیده است. در نامه به پدر کافکا، پدر نه تنها قدرتی خانوادگی بلکه تجسمی از یک اقتدار فلجکننده است که فرد را در حصار ترس و شرم نگه میدارد. این پدر، همچون قانون مطلق، از همۀ روزنههای آزادی جلوگیری میکند. همین الگوی اقتدار در رمان محاکمه نیز دیده میشود؛ جایی که قانون، بیچهره و نامرئی، همچون پدری غایب اما همهجا حاضر، زندگی فرد را تعیین میکند.
در آثار جویس، بهویژه در اولیس، مسئله پدر با بحران مدرنیستی هویت گره میخورد: استفن دیدالوس در غیاب یک پدر مقتدر، با جستجوی معنای تازهای برای اقتدار دست و پنجه نرم میکند. این غیاب نه تنها خلأیی شخصی بلکه پرسشی درباره مشروعیت نظمهای فرهنگی و معنایی مدرن است.
چنین روایتهایی نشان میدهد که پدر در ادبیات مدرن، صرفاً یک شخصیت نیست، بلکه ساختاری درونیشده در روان، زبان و جامعه است؛ ساختاری که حتی در غیاب فردِ پدر، همچنان عمل میکند. به بیان دیگر، مدرنیته به جای حذف پدر، او را به سطحی عمیقتر منتقل کرده است: پدر به درون زبان و ناخودآگاه تبعید شده، جایی که همچنان همچون قانونِ نانوشته حضور دارد.
این حضور، دوگانهای متناقض را شکل میدهد: از یک سو، پدر تضمینکننده هویت، زبان و فرهنگ است؛ از سوی دیگر، او سرچشمه سرکوب و محدودیت است. ادبیات مدرن، با به تصویر کشیدن این تضاد، پدر را از جایگاه «امر طبیعی و مقدس» به موضوعی برای پرسشگری و نقد بدل میکند. به همین دلیل، میتوان گفت که در ادبیات مدرن، پدر بهمثابه افقی برای بحران معنا و آزادی ظاهر میشود؛ افقی که بدون مواجهه با آن، هیچ نقدی از قدرت و قانون کامل نخواهد بود.
اگر در ادبیات مدرن پدر همچنان وزنهای سنگین و سرکوبگر بود ــ چه در چهرۀ پدری غایب (جویس) یا پدری فلجکننده (کافکا) ــ در ادبیات پسامدرن، این اقتدار بیشتر به بحران، تزلزل و حتی طنز بدل میشود.پسامدرنیسم، با واسازی روایتهای کلان و شککردن به هرگونه اقتدار مطلق، جایگاه پدر را نیز زیر سؤال برد. در این دوره، پدر دیگر ضامن حقیقت یا قانون نیست، بلکه بیشتر به روایتی موقت، شکننده و متکثر تبدیل میشود.
در رمانهای فیلیپ راث (مانند میراث یا پدر محتضر), پدران اغلب بیمار، فرسوده یا بیقدرتاند. این تصویر، برعکس الگوی کلاسیک اقتدار، نشان میدهد که پدر بیشتر باری بر دوش فرزندان است تا مرجعی برای هدایت. در اینجا پدر به جای قانون، یادآور فناپذیری و ضعف انسان است.این فروپاشی، نقدی ضمنی بر سنتهای پدرسالارانه است که ادعا داشتند اقتدار پدر طبیعی و تغییرناپذیر است.
پل استر، بهویژه در اختراع انزوا، تجربه غیاب پدر را به تجربهای بنیادین برای سوژه مدرن تبدیل میکند. در اینجا پدر نه حاضر و مقتدر، بلکه غایب و معماگونه است. سوژه در تلاش برای فهم هویت خویش، همواره با خلأ و سکوت پدر مواجه میشود. بدینسان، پدر از یک «قانون» به یک پرسش بیپاسخ تبدیل میشود؛ جایگاهی که هیچگاه پر نمیشود و بهجای اقتدار، شکاف و اضطراب میآورد.
در بسیاری از متون پسامدرن، پدر به شکلی طنزآلود یا پارودیک تصویر میشود. این طنز نه صرفاً برای خنداندن، بلکه برای افشای بیپایگی اقتدار پدرانه است. چنین رویکردی نشان میدهد که پدرسالاری دیگر نمیتواند ادعای تقدس و قانون مطلق داشته باشد؛ بلکه همچون نقابی مصنوعی بر چهرۀ قدرت آشکار میشود. اگر در سنت مدرن پدر همچون نامی تثبیتکننده بود، پسامدرنها به پیروی از دریدا نشان میدهند که این نام همواره دچار تعویق و لغزش است. «نام پدر» دیگر ضامن حقیقت نیست، بلکه ردی ناپایدار است که هرگز به ثبات نمیرسد. از این منظر، پدر بیش از آنکه منبع معنا باشد، گواهی بر عدم امکان دستیابی به یک مرجع مطلق است. گذار از مدرنیسم به پسامدرنیسم در ادبیات، گذار از پدر مقتدر به پدر متزلزل است. اگر مدرنیستها از سنگینی و سرکوب پدر رنج میبردند، پسامدرنیستها بیشتر با خلأ، غیاب و فروپاشی پدر دست به گریباناند. این تحول نشان میدهد که مفهوم پدر، برخلاف ادعای سنتهای پدرسالارانه، نه یک ضرورت طبیعی بلکه برساختی فرهنگی و تاریخی است که بسته به گفتمان زمانه دگرگون میشود.
پدرسالاری در سیاست مدرن: از اقتدار آشکار تا مراقبت انضباطی
در قرن بیستم، بسیاری از رهبران توتالیتر ــ از موسولینی و استالین گرفته تا هیتلر و مائو ــ خود را «پدر ملت» نامیدند. این استعاره، ابزاری بود برای پیوند زدن اقتدار فردی آنان با نیاز جمعی مردم به امنیت، مراقبت و معنا. در این چارچوب، رهبر هم محافظ است و هم قانون. او «میداند چه چیزی برای فرزندانش بهتر است» و به همین دلیل هر گونه مخالفت، نه بهعنوان نقد سیاسی مشروع، بلکه بهعنوان شورش علیه خانواده و خیانت به «ملت-فرزند» قلمداد میشود. نتیجه آن است که شهروندان از کنشگران سیاسی آزاد به «کودکان بیقدرت» بدل میشوند، وابسته به حمایت و رضایت پدر.
فوکو نشان داد که قدرت مدرن بیش از آنکه با خشونت آشکار عمل کند، با شبکههای انضباطی و مراقبتی نفوذ میکند. استعاره پدرانه نیز دقیقاً چنین کارکردی دارد:
● پدر مراقبت میکند: دولت مدرن با وعده آموزش، بهداشت، امنیت و رفاه، در ظاهر چهرهای پدرانه و مهربان از خود نشان میدهد.
● پدر فرمان میدهد: همین مراقبت، بهای خود را دارد: اطاعت، سکوت و پذیرش نظم موجود.
● پدر مجازات میکند: هرگاه «فرزند» سرپیچی کند، همان قدرت نرم به سرعت جای خود را به خشونت سخت میدهد.
به بیان دیگر، پدرسالاری سیاسی در عصر مدرن، ماشینی است که اطاعت را در قالب مراقبت تولید میکند. به تعبیر فوکو، این «قدرت انضباطی» است که هم بدنها را تنظیم میکند و هم ذهنها را شکل میدهد.
از منظر روانکاوانه، استعاره پدرانه در سیاست، با عقده اُدیپ پیوندی عمیق دارد. فروید نشان میدهد که سوژه با پذیرش اقتدار پدر وارد عرصه فرهنگ میشود. سیاست مدرن از همین مکانیزم ناخودآگاه بهره میگیرد: رهبر به مثابه پدر، جایگاه قانون و ممنوعیت را اشغال میکند و ملت را در وضعیت کودکی مداوم نگاه میدارد. این امر، وابستگی عاطفی شدیدی ایجاد میکند: حتی اگر پدر خشن یا ناکارآمد باشد، فرزندان نمیتوانند بهآسانی او را کنار بگذارند، زیرا او نماد نظم و معنای زندگی آنان است. به همین دلیل است که بسیاری از ملتها در برابر اقتدارگرایی، ترکیبی از ترس و عشق را تجربه میکنند. مدرنیته وعده آزادی، برابری و خودمختاری فردی داده بود، اما در عمل، بسیاری از جوامع به دام نوعی پدرسالاری نوین افتادند. در این وضعیت،
● فرد ظاهراً آزاد است، اما آزادیاش از مسیر مراقبت و کنترل پدرانه تعریف میشود.
● مشارکت سیاسی، به جای کنش آگاهانه، به نوعی «فرزندی مطیع» فروکاسته میشود.
● پرسشگری و نقد، نه بهعنوان حقی مدنی، بلکه بهمثابه «نافرمانی از پدر» و تهدیدی علیه خانواده بزرگ ملت تفسیر میشود.
این همان پارادوکسی است که فوکو آن را جامعه انضباطی نامید: جایی که قدرت کمتر در قالب چماق، و بیشتر در قالب مراقبت، آموزش، و حتی محبت عمل میکند.پدرسالاری سیاسی در جهان مدرن، صرفاً یک بازمانده سنتی نیست؛ بلکه شکل پیچیدهتری از قدرت است که در قالب حمایت و مراقبت بازتولید میشود. این نظام، شهروندان را به کودکانی بدل میکند که امنیتشان را در گرو اطاعت میبینند و پرسشگریشان را در سایه محبت پدرانه سرکوب میکنند. به همین دلیل، مبارزه با پدرسالاری مدرن، صرفاً مبارزه با خشونت آشکار نیست، بلکه افشای چهره نرم، مراقب و بهظاهر مهربان قدرت است.
نقد تبارشناسانه: پدر بهمثابه سازوکار سلطه
از نگاه تبارشناسی فوکو، هیچ نهاد یا مفهوم سلطهای ــ از جمله پدر ــ «ذاتی» نیست؛ بلکه همواره محصول مناسبات تاریخی، دینی، حقوقی و فرهنگی است. در جوامع ابتدایی، اقتدار پدر بیشتر اقتصادی و حفاظتی بود.در جوامع دینی، پدر به نماد الهی بدل شد: «پدر آسمانی» در آینه «پدر زمینی» بازتاب یافت.در عصر مدرن، دولتها استعاره پدرانه را برای مشروعیت بخشیدن به اقتدار خود بهکار گرفتند، تا جایی که رهبر، همچون «پدر ملت»، جایگزین قانون، عدالت و حقیقت شد این فرآیند، همان چیزی است که فوکو آن را «تاریخزدایی از حقیقت» مینامد: نشان دادن اینکه آنچه بدیهی و طبیعی مینماید، در واقع ساختهای تاریخی است.
همانگونه که لاکان نشان میدهد، «نامِ پدر» در زبان ریشه میگیرد. واژگانی چون پدر ملت، پدر امت، رهبر معظم، درونیسازی اقتدار را ممکن میسازد. زبان، پدر را از یک فرد به یک ساختار نمادین ارتقا میدهد. در سنتهای ابراهیمی، پدر جایگاه قدسی مییابد؛ اطاعت از او، معادل اطاعت از خداوند تلقی میشود. اینجاست که سلطه پدرانه، به کمک «وحی» و «شریعت»، خود را مقدس جلوه میدهد. حقوق مدرن نیز اغلب بر استعاره پدرانه بنا شده است؛ قانون همان فرمان پدر است، فقط در لباسی رسمیتر. اینجاست که سیاست، بهظاهر سکولار، همچنان ردپای الهیات پدرانه را حمل میکند. دریدا با نقد «متافیزیک حضور» نشان داد که سنت فلسفی غرب، همواره در جستوجوی یک اصل بنیادین و حاضر برای تثبیت معنا بوده است. پدر، در این دستگاه، همان ضامن حضور است:
● او «حقیقت» را حاضر میکند،
● «قانون» را ضمانت میکند،
● و به وجود سوژه معنا میبخشد.
اما تبارشناسی دریدایی پرده برمیدارد که این پیوند، نه امری ذاتی، بلکه برساختهای گفتمانی است؛ پدری که خود را همچون حقیقتی مطلق عرضه میکند، در واقع حاصل شبکهای از تکرارهای روایی و دلالتهای زبانی است.فوکو نشان داد که قدرت مدرن، پیش از هر چیز، بدنها و ذهنها را انضباطی میکند. پدر نیز چنین است:
● در سطح بدن: قواعد پوشش، رفتار، و حتی تمایلات جنسی را تعیین میکند.
● در سطح ذهن: محدودههای اندیشیدن، پرسشگری و حتی خیالپردازی را ترسیم میکند.
● در سطح اجتماعی: پدر نهتنها خانواده، بلکه ملت را به «فرزندان مطیع» بدل میسازد، که آزادیشان در قالب اطاعت بازتعریف میشود.
بدینسان، عشق و حمایت، دو وجه نرم سلطهاند؛ زنجیرهایی که با آغوش گرم، وابستگی میآفرینند. نقد تبارشناسانه نشان میدهد که پدرسالاری نه تقدیری طبیعی، بلکه دستگاهی تاریخی برای تولید اطاعت است.
● آنچه به نام «عشق پدرانه» عرضه میشود، در حقیقت سازوکاری برای به انقیاد کشیدن آزادی است.
● آنچه بهعنوان «حمایت» وعده داده میشود، همان ابزار وابستگی و ناتوانسازی فرزندان است.
● و آنچه «حقیقت مطلق» نامیده میشود، چیزی جز حاصل مناسبات قدرت و زبان نیست.
به بیان دیگر، پدر به نام حقیقت، سلطه را تقدیس میکند؛ به نام عشق، تبعیت را طبیعی میسازد؛ و به نام حمایت، آزادی را در خود میبلعد.
پدرسالاری سیاسی در ایران و خاورمیانه
در جوامع خاورمیانه، ساختار خانواده گسترده و نظام قبیلهای، برای قرنها منبع اصلی هویت و نظم اجتماعی بوده است. در این ساختار، پدر ــ بهعنوان بزرگ خاندان یا قبیله ــ نهتنها مسئول معیشت، بلکه مرجع قانون، داوری و حتی اخلاق است. این الگوی سنتی، بهطور طبیعی به سیاست نیز سرایت کرده است؛ حاکمان، خواه شاه یا خلیفه یا رئیسجمهور، در مقام «پدر بزرگ ملت» تعریف شدهاند.در ایران، سنتهای شاهنشاهی پیشامدرن و سپس روایتهای مذهبی از ولایت، هر دو پدرسالاری را تثبیت کردهاند: شاه «سایه خدا» بود و ولی فقیه «پدر امت اسلامی». هر دو شکل، شهروندان را بیشتر بهعنوان فرزندان یا مریدان میدیدند تا بهعنوان شهروندان خودمختار.
با انقلاب ۱۳۵۷، بسیاری تصور کردند که نظام پدرسالار سلطنتی فروپاشیده است. اما در عمل، استعاره پدرانه در قالبی تازه بازتولید شد:
امام خمینی نهتنها رهبر سیاسی، بلکه به معنای واقعی کلمه «پدر امت» معرفی شد؛ او را «امام» و «روحالله» خواندند، و ملت در جایگاه «فرزندان انقلاب» قرار گرفت. مشروعیت نظام جدید، نه از قرارداد اجتماعی یا انتخاب آزادانه، بلکه از پیوند عاطفی ــ مذهبی با پدر معنوی نشئت میگرفت.حتی ساختارهای حکومتی (شورای نگهبان، ولایت فقیه، بسیج) در عمل به ابزارهای مراقبت و کنترل پدرانه بدل شدند. همچون آنچه فوکو توصیف میکند، پدرسالاری سیاسی در ایران بیش از خشونت آشکار، از زبان مراقبت و هدایت بهره میگیرد:
مراقبت مذهبی: دولت نقش خود را بهعنوان حافظ ایمان و اخلاق عمومی تعریف میکند. حجاب اجباری، محدودیتهای فرهنگی و نظارت بر فضای مجازی، همگی با منطق «نگران بودن برای فرزندان» توجیه میشوند.
مراقبت اقتصادی: یارانهها، توزیع کمکهای معیشتی و نهادهای خیریه حکومتی، نقش «پدر نانآور» را ایفا میکنند. حتی اگر این کمکها ناکافی باشند، خود سازوکار وابستگی را تقویت میکنند.
مراقبت امنیتی: وجود نهادهای اطلاعاتی و نظامی، با این ادعا توجیه میشود که «پدر باید فرزندان را از خطر دشمن محافظت کند»
با وجود این ساختار پدرانه، جامعه ایران مدرنتر و آگاهتر شده است. نسلهای جوانتر، که به اینترنت و جهان آزاد دسترسی دارند، کمتر با نقش «فرزند مطیع» کنار میآیند. اینجاست که پدرسالاری سیاسی با تناقض بنیادین مواجه میشود:
از یکسو میخواهد نقش پدر حامی و قانونگذار را حفظ کند از سوی دیگر، نسل جوان به دنبال خودمختاری، انتخاب آزادانه و مشارکت واقعی است. این تنش، علت اصلی بسیاری از اعتراضها، جنبشهای اجتماعی (از جنبش زنان تا جنبشهای دانشجویی) و شکاف روزافزون میان حکومت و جامعه است.
اگر استعاره پدرانه در ایران همچنان غالب بماند، احتمالاً به یکی از این دو مسیر خواهد انجامید:
تشدید اقتدار پدرانه: حاکمیت با تکیه بیشتر بر خشونت و نظارت، سعی کند فرزندان «سرکش» را مطیع نگه دارد.
فروپاشی استعاره پدر: با فشار اجتماعی و تغییرات نسلی، ملت از موقعیت کودکانه عبور کرده و خواستار رابطهای افقی و دموکراتیک با دولت شود.
پدرسالاری سیاسی در ایران، نه صرفاً بازمانده سنت، بلکه ترکیبی از اسطوره پدر مذهبی و سازوکارهای مدرن مراقبت و کنترل است. این نظام تا امروز توانسته است اطاعت و سکوت نسبی را تولید کند، اما نسلهای جدید با مقاومت نمادین و عینی، در حال شکستن این استعارهاند. در واقع، امروز ایران میدان نبردی است میان «ملت-فرزندان مطیع» و «ملت-شهروندان خودمختار.
واپسین سخن:
نفی پدرسالاری به معنای حذف کامل نقشهای حمایتی نیست، بلکه نقد انحصار قدرت در شکل پدرانه است. جامعه معاصر نیازمند الگوهای افقیتر است: رابطه شهروند با شهروند، نه کودک با پدر. ادبیات نیز میتواند با خلق روایتهای چندصدایی و سوژههای خودمختار، سایه پدرسالار را کنار بزند. همانگونه که دریدا بر امکان «واسازی» تأکید دارد، بازخوانی مفهوم پدر میتواند راه را برای گشودگی، برابری و تکثر هموار سازد.پدر در ادبیات و سیاست، استعارهای مرکزی برای قانون، حقیقت و قدرت بوده است. اما بررسی تبارشناسانه نشان میدهد که این موقعیت، نه طبیعی، بلکه تاریخی و برساخته است. با بهرهگیری از نقدهای فروید، لاکان، فوکو و دریدا، میتوان نشان داد که پدرسالاری سازوکاری برای بازتولید سلطه و تبعیت است. آینده ادبیات و سیاست، در گرو توانایی ما برای فراروی از این استعاره و خلق الگوهایی برابرتر و آزادانهتر است.
■ آقای عباسی گرامی سپاس از شما که مفهوم و نقش «پدر» را نه صرفا در قالب یک واژه بلکه در گذر تاریخ و جایگاه آن در اسطوره، دین، سیاست، حکمرانی و نیز روانشناسی سوژه و اوبژه (فرمانده و فرمانبر) واکاوی کرده اید؛ مستدل، روشن (بدون ییچ و خم های رایج در این گونه مباحث)، و به هنگام. بسیار آموختم.
سپاس فراوان سعید سلامی
■ آقای عباسی گرامی با تشکر فراوان و ضمن تایید نظر آقای سلامی بایستی بگویم که انتشار این مطلب را در زمان مناسبی انتخاب کردهاید. رضا پهلوی که خود را چندی پیش رهبر ملی و رهبر گذار نامیده بود، در گردهمایی مونیخ ۲ گفت که او را پدر خطاب کنند و خود را پدر ملت خواند.
شما نوشتهاید که: «اگر استعاره پدرانه در ایران همچنان غالب بماند، احتمالاً به یکی از این دو مسیر خواهد انجامید: تشدید اقتدار پدرانه: حاکمیت با تکیه بیشتر بر خشونت و نظارت، سعی کند فرزندان «سرکش» را مطیع نگه دارد.
فروپاشی استعاره پدر: با فشار اجتماعی و تغییرات نسلی، ملت از موقعیت کودکانه عبور کرده و خواستار رابطهای افقی و دموکراتیک با دولت شود.»
آنان که رفتار رضا پهلوی و اطرافیانش را به دقت دنبال کرده باشد، میتوانند به خوبی تصور کنند که این گروه اگر دستشان به قدرت در ایران برسد لاجرم به سمت مسیر اول شما سوق پیدا خواهند کرد چون در مسیر دوم جایی برای پدر ملت و رهبر خودخوانده متصور نخواهد بود.
با احترام، بهرام اقبال
■ پدر سالاری و در کل بینش خاورمیانه ای در اجتماع و سیاست استعاره نیستند که بتوان به سادگی آنها را کنار گذاشت بلکه بخش جدانشدنی از ذهنیت ما هستند. چطور به وجود آمدند؟ چگونه در ذهن ما حک شدند؟ خیلی ساده. از همان دوره کودکی در بغل مادر خود از خانه بیرون میرفتیم و روابط میان انسانها را در خیابان مشاهده و تجربه میکردیم و در جمعهای فامیلی و خانوادگی و مراسم سنتی و هزار مورد دیگر به مرور در ذهن من ایرانی چنین شیوه های تفکر و زندگی نوشته شده است. حالا فرض کنید من چند سالی از ایران خارج و به کشوری غربی میروم. در آنجا تجربه میکنم که چگونه باید رفتار کنم تا بتوانم موفق باشم. رفتار غربیها را می آموزم. اما حال دوباره بعد از مدتی به ایران بر می گردم. به طور ناخودآگاه می دانم که اینجا اروپا نیست و باید به رفتار سابق برگردم. این را از شیوه رانندگی ببینید. یک ایرانی می تواند در اروپا بدون نقص رانندگی کند اما وقتی به ایران باز میگردد ناچار است که مشابه بقیه بی نظم و قانون رانندگی کند. ایرانیها حتی لازم نیست به ایران برگردند و رفتار پدرسالارانه را از نو به کار اندازند. در همان کشورهای غربی با طرفهای غربی مثل خود آنها رفتار می کنند اما با هم میهنان شان بسیار بعید است که رفتار پدرسالارانه را کنار گذاشته باشند زیرا میدانند که هم میهن آنها نیز در چنین رفتار پدرسالارانه ای بزرگ شده. پس باید در برابر او مثل خودش باشم و رفتار کنم. مشکل اصلی این است که میدانیم بقیه ایرانیها نیز در همین روابط بزرگ شده و ذهنشان شکل گرفته است. ما از قبل ذهن آنها را میخوانیم و خود را برای رفتار متقابل مبتنی بر پدرسالاری اماده می کنیم. برای همین هم هست که فرق نمیکند ایران جمهوری باشد یا سلطنتی.
علیمحمد طباطبایی
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
اکونومیست – ۳۰ ژوئیه ۲۰۲۵
امام پنهان
رهبر عالی ایران در حال محو شدن در سایههاست
کاهش قدرت او، آینده کشور را بیش از پیش نامطمئن کرده است
قدرت سیاسی در ایران زمانی ساده و روشن بود. میخواستید او را دیکتاتور بنامید، رهبر عالی، امام یا سایه خدا بر زمین، آیتالله علی خامنهای حاکم مطلق بود. فرماندهان نظامی، رؤسایجمهور و روحانیون همه زیردستان او بودند. او تمام انتصابات کلیدی را انجام میداد و در انتخاب نامزدهای ریاستجمهوری دستکاری میکرد.
اما از زمان جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل، اوضاع پیچیدهتر شده است. این رهبر ۸۶ ساله فقط به ندرت در انظار عمومی ظاهر میشود. خطبههایش که زمانی طولانی بود، حالا کوتاه شدهاند. مسئله جانشینی بیش از هر زمان دیگری برجسته شده و بازیگران درون و بیرون حاکمیت برای موقعیتگیری رقابت میکنند؛ بسیاری از آنها آشکارا از جایگزینهایی برای ۴۶ سال حکومت دینی حمایت میکنند. ابهامی که پس از حملات اسرائیل و آمریکا بر سر سرنوشت برنامه هستهای ایران به وجود آمده، در سراسر نظام سیاسی نیز دیده میشود. ایرانیها میخواهند بدانند آیا رهبرانشان شرایط دونالد ترامپ برای توافق را خواهند پذیرفت یا نه — اما دیگر مطمئن نیستند چه کسی واقعاً در رأس قدرت است.
در آغاز، جنگ به نظر میرسید ثباتی نسبی به فضای سیاسی ایران بخشیده است. موجی از میهندوستی، حاکمان و مردم را پس از سالها دوقطبی سیاسی به هم نزدیک کرد. فراخوانهای بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، برای قیام مردم ایران، بیاثر ماند. اما پس از آتشبس در ۲۴ ژوئن، تنوع دیدگاهها درباره نحوه حفظ انسجام داخلی، کشور را بیش از پیش چندپاره نشان داده است.
گزینه مورد علاقه آقای خامنهای ظاهری و نمادین است. برای جلب نظر جمعیتی که از حکومت روحانیون دلزدهاند، او تلاش دارد تا به نظام دینی خود رنگوبوی ملیگرایانه ببخشد. در مراسم عاشورا در ۵ ژوئیه — که همزمان سالگرد شهادت امام حسین، نوه پیامبر اسلام و مقدسترین روز جمهوری اسلامی است — آقای خامنهای به مؤذن دستور داد بهجای اذان و نوحهخوانی، سرود «ای ایران، ای مرز پرگهر» را اجرا کند؛ سرودی میهنپرستانه که پیش از انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ محبوب بود و پس از آن سرکوب شده بود.
او جایگاه قدیسان شیعه را کمرنگ کرده و گذشته پیشااسلامی ایران را برجسته میسازد. بیلبوردهای جدید در میدانهای شهرها، افسانههای باستانی ایران را با مضامین مدرن ترکیب میکنند. آقای خامنهای همچنین چشم خود را بر برنامههای تلویزیونی جدید، از جمله نسخه فارسی و بسیار محبوب برنامه «جزیره عشق» بسته است؛ برنامهای که در آن زوجهای مجرد با یکدیگر لاس میزنند و روابط عاطفی برقرار میکنند. در برخی مناطق تهران، حجاب و پالتوهای بلند برای زنان، بیشتر به یادگاری از گذشته میمانند تا الزام امروز.
اما این امتیازدهیها با هدف مهار خواست عمومی برای تغییرات سیاسی انجام میشود، نه زمینهسازی برای آن. اوایل این ماه، آقای خامنهای واعظ جمعه سالخورده [احمد جنتی] خود را در سمتش ابقا کرد و رئیس ۹۹ ساله شورای نگهبان را برای سیوسومین بار منصوب کرد. پس از چند حضور مختصر در صحنه پس از جنگ، صداوسیمای دولتی اصلاحطلبان را از آنتن حذف کرده است. شمار اعدامها افزایش یافته و عفو گستردهای که برای زندانیان سیاسی انتظار میرفت، فعلاً دور از دسترس به نظر میرسد.
ورود به غیبت
در حالی که رهبر عالی تلاش میکند وضعیت عادی را حفظ کند، رقبایش در حال حلقه زدن به دور او هستند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، گارد ویژه رژیم، با بهرهگیری از تداوم تقابل با اسرائیل، مشروعیتی برای حفظ تسلط خود بر قدرت دستوپا کرده است. پیش از آنکه در جریان حملات اسرائیل به پناهگاه برود، آقای خامنهای اختیار تصمیمگیری را به ژنرالها واگذار کرد و بدین ترتیب زمینه را برای تشکیل نوعی دولت نظامی فراهم آورد که میتواند او را به یک مقام تشریفاتی تقلیل دهد. با این حال، فرماندهان سپاه در ایجاد تصویر وحدت دچار مشکلاند. نفوذ آشکار اسرائیل در میان صفوف آنها، فضای بدبینی را گسترش داده و هماهنگی میانشان را دشوار کرده است. گستره منافع اقتصادی سپاه و فساد افسارگسیخته آن موجب شده برخی، این نهاد را در آستانه تجزیه به مجموعهای از مافیاهای غیرمتمرکز ببینند.
مسعود پزشکیان، رئیسجمهور، خواستار گفتوگو با مخالفان و بازگشت تبعیدیان شده تا بتواند وحدتی را که جنگ ایجاد کرده، به آشتی ملی پایدار تبدیل کند. اما او از نفوذ کافی برای تحقق این هدف برخوردار نیست. مردم ایران او را بابت خاموشیها و قطعهای طولانی آب در گرمای تابستان مقصر میدانند. همچنین، او به دلیل ناتوانی در متقاعد کردن فعالان اقتصادی تحریمگریز ایران برای بازگرداندن درآمدهای ارزی، مسئول سقوط ریال تلقی میشود.
در میان این نارضایتیها، دو رئیسجمهور پیشین — محمود احمدینژاد و حسن روحانی — در حال طراحی بازگشت به صحنهاند. هر دو پایگاه اجتماعی گستردهتری نسبت به آقای پزشکیان دارند. آقای روحانی که روحانی است، شاید بخت خود را برای جانشینی عمامهدار آقای خامنهای بالا ببیند و معتقد باشد میتواند بنبست با غرب را پایان دهد. او در بیانیهای اعلام کرد: «این جنگ باید هشداری باشد برای اصلاح مسیر و بازسازی بنیادهای حکمرانی». علی لاریجانی، رئیس پیشین مجلس، نیز رفتاری مشابه با رئیسجمهور اجرایی دارد که زمانی در پی آن بود. در سفر اخیر هیئتی به مسکو که با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه دیدار کرد، او — و نه آقای پزشکیان — سرپرستی هیئت را بر عهده داشت.
مخالفان نیز سکوت را شکستهاند. در یازدهم ژوئیه، میرحسین موسوی، نخستوزیر سابق که ۱۵ سال است در حصر خانگی به سر میبرد، بیانیهای منتشر کرد و خواستار تدوین قانون اساسی جدید شد؛ بیانیهای که صدها تن از روشنفکران آن را امضا کردند. با این حال، بسیاری از جوانان ایرانی خواهان تغییری بنیادی هستند که هیچیک از چهرههای گذشته و حال، از جمله مخالفان سالخوردهای چون آقای موسوی، در آن نقشی نداشته باشند.
این ناهماهنگی داخلی بر سیاست خارجی نیز سایه افکنده است. پس از عملیات اسرائیل علیه نیروهای نیابتی ایران، تهران جاهطلبیهای منطقهای خود را کنار گذاشته و هدف را به بقای رژیم تقلیل داده است. تندروها خواهان حرکت شتابزده به سوی ساخت بمب هستهایاند. برخی دیگر امیدوارند چین — مشتری اصلی نفت ایران — با ارسال جنگندههای جدید به کمک ایران بیاید. اما با توجه به تهدید اسرائیل به ازسرگیری حملات، هرگونه کمکی احتمالاً دیر خواهد رسید. روسیه که درگیر جنگ اوکراین است، در بازسازی سامانههای پدافند هوایی ایران تعلل کرده است.
گزینه باقیمانده، آمریکا است. مشارکت دونالد ترامپ در جنگ اسرائیل، ایران را شوکه کرد و گفتوگوها درباره توافق هستهای را به حالت تعلیق درآورد. عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران، میگوید تهران آماده ازسرگیری مذاکرات است. حتی ممکن است ایران با امضای پیمان عدم تجاوز با اسرائیل موافقت کند. چنین توافقی میتواند ایران را از تحریمها رها کند، انزوای آن را از غرب پایان دهد و شاید سرمایهگذاری خارجی را احیا کند — اما این مسیر با اختلافنظر درباره آینده مطلوب ایران روبهروست. برای مردم ایران، اتخاذ این تصمیم فوریت دارد. اما شاید دیگر رهبری در کشور وجود نداشته باشد که هم اختیار و هم چشمانداز لازم برای اتخاذ چنین تصمیمی را داشته باشد.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
وزارت خزانهداری ایالات متحده روز چهارشنبه تحریمهای جدیدی را علیه بیش از ۱۱۵ فرد، نهاد و کشتی مرتبط با ایران اعلام کرد. این اقدام نشاندهنده تشدید سیاست «فشار حداکثری» دولت ترامپ پس از بمباران تأسیسات هستهای کلیدی تهران در ژوئن است.
به گزارش رویترز، این تحریمها بهطور گسترده منافع حملونقل محمدحسین شمخانی، فرزند علی شمخانی، که خود مشاور علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی است، را هدف قرار دادهاند. وزارت خزانهداری ایالات متحده این اقدام را مهمترین تحریم مرتبط با ایران از سال ۲۰۱۸، در دوره اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ، توصیف کرد.
به گفته وزارت خزانهداری آمریکا، محمدحسین شمخانی شبکه گستردهای از کشتیهای کانتینری و نفتکشها را از طریق مجموعهای پیچیده از واسطهها کنترل میکند که نفت ایران و روسیه و سایر کالاها را در سراسر جهان به فروش میرسانند. خزانهداری آمریکا، شمخانی را متهم کرده است که با استفاده از ارتباطات شخصی و فساد در تهران، دهها میلیارد دلار سود به دست آورده که بخش عمده آن برای حمایت از رژیم ایران استفاده میشود.
در مجموع، تحریمهای جدید ۱۵ شرکت حملونقل، ۵۲ کشتی، ۱۲ فرد و ۵۳ نهاد درگیر در دور زدن تحریمها در ۱۷ کشور، از پاناما گرفته تا ایتالیا و هنگکنگ، را هدف قرار دادهاند. یک مقام آمریکایی اظهار داشت که این اقدام جدید بهگونهای طراحی شده که بازارهای جهانی نفت را مختل نکند و صرفاً بازیگران خاص متخلف را هدف قرار داده است.
اتحادیه اروپا پیشتر در ماه جولای محمدحسین شمخانی را به دلیل نقش او در تجارت نفت روسیه تحریم کرده بود.
یک مقام آمریکایی اعلام کرد که اقدام روز چهارشنبه بر هر دو کشور ایران و روسیه تأثیر خواهد گذاشت، اما تمرکز اصلی آن بر ایران است. این مقام افزود: «با توجه به جایگاه این فرد، ارتباط او با رهبر انقلاب، فعالیتهای پیشین پدرش در زمینه تحریمها و اختیارات مرتبط با ایران، تأکید بر این نکته حیاتی است که این یک اقدام علیه ایران است که بسیار معنادار و تأثیرگذار خواهد بود.»
علی شمخانی، پدر محمدحسین شمخانی، در سال ۲۰۲۰ از سوی ایالات متحده تحریم شده بود.
شبکه تجاری و مالی حسین شمخانی
بنابر گزارش وبسایت وزارت خزانهداری ایالات متحده، تحریمهای امروز دفتر کنترل داراییهای خارجی وزارت خزانهداری، بیش از ۵۰ کشتی را که بخشی از امپراتوری عظیم حملونقل تحت کنترل محمدحسین شمخانی (حسین) هستند، شناسایی کرده است.
بنابر گزارش خزانهداری آمریکا، حسین، فرزند علی شمخانی، با استفاده از فساد و نفوذ سیاسی پدرش در بالاترین سطوح رژیم ایران، ناوگانی عظیم از نفتکشها و کشتیهای کانتینری را ایجاد کرده و اداره میکند. این شبکه نفت و محصولات نفتی را از ایران و روسیه، و همچنین سایر محمولهها، به خریداران سراسر جهان منتقل میکند و دهها میلیارد دلار سود به دست میآورد.
اسکات بسنت، وزیر خزانهداری آمریکا، اظهار داشت: «امپراتوری حملونقل خانواده شمخانی نشاندهنده این است که چگونه نخبگان رژیم ایران از موقعیتهای خود برای جمعآوری ثروتهای کلان و تأمین مالی رفتارهای خطرناک رژیم استفاده میکنند. بیش از ۱۱۵ تحریم اعمالشده امروز، بزرگترین تحریمها از زمان اجرای کارزار فشار حداکثری دولت ترامپ علیه ایران است. این اقدامات با اولویت قرار دادن منافع آمریکا، نخبگان رژیم را که از سودهای کلان بهرهمند میشوند در حالی که تهران امنیت ایالات متحده را تهدید میکند، هدف قرار میدهد.»
شبکه حسین شمخانی کنترل بخش قابلتوجهی از صادرات نفت خام ایران را در اختیار دارد که عواید آن بهطور قابلتوجهی به نفع خانوادهاش و رژیم ایران است. پدر او، علی شمخانی، پیشتر در سال ۲۰۲۰ توسط ایالات متحده تحریم شده بود. خانواده شمخانی همچنین از ثروت نامشروع خود برای دسترسی به مزایایی که برای ایرانیان عادی در دسترس نیست، بهرهبرداری میکنند، از جمله مالکیت املاک انحصاری در سراسر جهان و اخذ گذرنامههای خارجی در ازای سرمایهگذاریهای مالی قابلتوجه. این گذرنامهها به آنها امکان میدهد با مخفی کردن ارتباطشان با ایران، در خارج از کشور به فعالیتهای تجاری فاسد خود ادامه دهند.
همزمان، وزارت امور خارجه آمریکا نیز ۲۰ نهاد مرتبط با ایران را تحریم کرده و ۱۰ کشتی را بهعنوان اموال مسدودشده، به دلیل مشارکت در تجارت و حملونقل نفت و محصولات پتروشیمی ایران شناسایی کرده است.
شبکه محمدحسین شمخانی شامل ناوگانی عظیم از کشتیها، شرکتهای مدیریت کشتیرانی و شرکتهای صوری است — برخی بهعنوان شرکتهای خدمات مالی قانونی ظاهر میشوند — که میلیاردها دلار سود از فروش جهانی نفت خام ایران و روسیه و سایر محصولات نفتی، عمدتاً به خریداران در چین، پولشویی میکنند. این شبکه اقدامات قابلتوجهی برای پنهان کردن عملیات خود و مخفی کردن ارتباطاتش با خانواده شمخانی، ایران و روسیه انجام میدهد.
حسین صرفاً از نامهای مستعار مانند «اچ»، «هکتور» و «هوگو هایک» که نام جعلی ذکرشده در گذرنامه دومینیکای اوست، در فعالیتهای شبکه استفاده میکند. ناوگان این شبکه، که شامل نفتکشها و کشتیهای کانتینری است، بهطور مکرر تغییراتی در اپراتورها و مدیران هر کشتی ایجاد میکند تا شناسایی مسئولیت نهایی هر کشتی دشوار و غیرقابل ردیابی به خانواده شمخانی باقی بماند. این ناوگان گاهی اوقات در هنگام بارگیری یا تخلیه در بنادر ایران نسبت به سایر کشتیها از اولویت برخوردار بوده است.
حسین از طریق شرکتهای مختلف، از جمله شرکت مستقر در امارات متحده عربی به نام مارویس اسامسی دیامسیسی (مارویس)، که پیشتر به نام مایرین شیپ منیجمنت اند کنسولتنسی دیامسیسی شناخته میشد، بهطور مستقیم در مدیریت فعالیتهای غیرقانونی شبکه دخیل است. این شرکت خدمات مدیریتی به بسیاری از شرکتهای کشتیرانی حسین ارائه میدهد و بهطور مخفیانه ناوگانی متشکل از دهها کشتی را کنترل میکند که بهظاهر متعلق به شرکتهای متعدد دیگری هستند که نفت خام و گاز مایع را برای ایران حمل میکنند.
حسین در تهران شخصاً بر عملیات شرکت مارویس نظارت دارد. در گذشته، بخش عمده ناوگان نفتکش حسین تحت نظارت شرکت مستقر در امارات متحده عربی آرمدا گلوبال شیپینگ دیامسیسی (آرمادا گلوبال) قرار داشت، شرکتی که تا اوایل سال ۲۰۲۵ دهها کشتی مورد استفاده شبکه را مدیریت میکرد.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
برگردان به فارسی: آزاد ـ شریفزاده
July 29, 2025
در پی حملات اسرائیل و ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران و آتشبس متعاقب آن میان ایران و اسرائیل، به نظر میرسید که توافق دیگری در شُرف شکلگیری باشد — اینبار در غزه. اما در اواخر هفته گذشته، هر دو کشور ایالات متحده و اسرائیل مشارکت خود در مذاکرات را متوقف کردند و حماس را به ناهماهنگی و بیاعتمادی متهم کردند. حماس، سازمان اسلامگرای حاکم بر نوار غزه، از ایالات متحده میخواهد تضمین دهد که آتشبس دائمی خواهد شد، اسرائیل نیروهای نظامی خود را خارج کند و سازمان ملل و سایر نهادهای امدادرسان، کمکهای انساندوستانه گستردهای به فلسطینیهایی که با گرسنگی دسته جمعی مواجهاند، ارائه دهند.
ادامه حمایت و تمکین دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، به اسرائیل و خروج او از روند گفتگوها، اشتباهی بزرگ است. اگر توافقی حاصل نشود، آرزوی ترامپ برای دستیابی به صلحی فراگیر در منطقه — که شامل عادیسازی روابط دیپلماتیک میان اسرائیل و عربستان سعودی میشود — نقش بر آب خواهد شد. چنین توافقی بیش از هر زمان دیگری ضروری است، آن هم پس از ۲۱ ماه کشتار و ویرانی در غزه و تداوم درگیری میان اسرائیل و بسیاری از کشورهای خاورمیانه.
با این حال، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، و ائتلاف افراطگرای حکومت او، هیچ نشانهای از تمایل به اولویت دادن به صلحی پایدار بروز ندادهاند. حتی در صورت آزادی گروگانهای باقیمانده اسرائیلی که از اکتبر ۲۰۲۳ در اسارت حماس هستند، نتانیاهو تأکید کرده است که پایان جنگ در غزه تا زمانی که حماس بهطور کامل خلع سلاح نشود و رهبران آن به تبعید نروند، غیرممکن است. حتی در آن صورت نیز او خواهان حفظ کنترل امنیتی اسرائیل بر غزه و کرانه باختری بهطور نامحدود است.
در همین حال که میانجیگران مصری، قطری و آمریکایی بین مذاکرهکنندگان فلسطینی و اسرائیلی در رفتوآمد بودند، ایزرائیل کاتز، وزیر دفاع اسرائیل، طرحی را برای انتقال جمعیت غزه به یک «شهر انساندوستانه» ارائه کرد — چیزی که ایهود اولمرت، نخستوزیر پیشین اسرائیل، آن را «اردوگاه تمرکز» نامیده است — که قرار است بر روی خرابههای رفح در جنوب غزه ساخته شود. طبق این طرح، بیش از دو میلیون فلسطینی باید در منطقهای حبس شوند که تنها یکسوم وسعت شهر واشنگتن دیسی را دارد، تا زمانی که امکان اسکان مجدد آنها در خارج از غزه فراهم شود.
نتانیاهو در ماه مه درباره ساکنان غزه گفت: «ما خانههای بیشتری را نابود میکنیم و آنها دیگر جایی برای بازگشت ندارند. تنها نتیجه اجتنابناپذیر این خواهد بود که غزهایها خواستار مهاجرت از نوار غزه شوند.» بنابراین حتی اگر او با آتشبس موقت موافقت کند، بحث در مورد حق تعیین سرنوشت فلسطینیها نمیتواند بخشی از هیچ توافقی باشد، چرا که نتانیاهو مفهوم یک کشور مستقل فلسطینی را تهدیدی برای اسرائیل میداند — همانطور که در دیدار با کاخ سفید در تاریخ ۷ ژوئیه اعلام کرد.
اما فرمول نتانیاهو برای پایان دادن به درگیریهای خاورمیانه کارایی ندارد. هیچ دولت عربی حاضر نخواهد شد جابهجایی اجباری فلسطینیها را بپذیرد. افزون بر این، کشورهای عربی بهطور فزایندهای آشکار کردهاند که دیگر مایل به تعمیق روابط یا عادیسازی مناسبات با اسرائیل نیستند، مگر آنکه اسرائیل یک دولت مستقل فلسطینی را به رسمیت بشناسد. در همین حال، فرانسه اعلام کرده است که دولت فلسطین را به رسمیت خواهد شناخت. دولت بریتانیا نیز با فشار داخلی فزایندهای روبهروست تا از تحریمهایی که علیه برخی از وزرای کابینه اسرائیل اعمال کرده فراتر رفته، صادرات سلاح به اسرائیل را بهطور کامل ممنوع کند و از پیگردهای دادگاه کیفری بینالمللی علیه نتانیاهو و یوآو گالانت، وزیر دفاع پیشین اسرائیل، به اتهام جنایات جنگی از جمله گرسنگی دادن عمدی به مردم غزه، حمایت کند.
اگر روند کنونی مهار نشود، نتانیاهو ممکن است بهزودی موفق به تحمیل جابهجایی گستردهای از فلسطینیها شود؛ امری که مانع از آن خواهد شد که ترامپ بتواند سیاست خاورمیانهای ایالات متحده را بازتنظیم کرده و حضور نظامی آمریکا در منطقه را کاهش دهد. حقیقت ساده و صریح این است که نتانیاهو یکی از معدود بازیگران منطقهای است که منافعش با ترامپ همراستا نیست. و ترامپ بیش از هر رئیسجمهور اخیر آمریکا فضای مانور دارد. او باید تمام توان قدرت ایالات متحده را برای واداشتن نتانیاهو به پایان دادن به جاهطلبیهای سرزمینیاش و پذیرش صلحی که زمینه بهرسمیت شناختن یک دولت مستقل فلسطینی را فراهم کند، به کار گیرد. این تنها راهی است که ترامپ میتواند واقعاً نقش میانجی صلح در خاورمیانه را ایفا کند.
مانع غیرقابل جابهجایی
نتانیاهو از آغاز دوره اول ریاست جمهوری ترامپ، مانعی بر سر راه اهداف او در خاورمیانه بوده است. در آن زمان، ترامپ امیدوار بود که توافقی بزرگ برای صلح خاورمیانه را بهعنوان دستاورد اصلی خود ثبت کند. اما وقتی اجازه داد نتانیاهو در تدوین طرح صلح جامع منطقهای سال ۲۰۲۰ نقش داشته باشد، عملاً شانس خود برای موفقیت را نابود کرد. آن طرح درصدد حل همه اختلافات باقیمانده میان اسرائیل و فلسطینیها به نفع اسرائیل بود: هیچ خروج نیروهای نظامی اسرائیلی از کرانه باختری، هیچ تخلیهای از شهرکهای اسرائیلی، و هیچ حقی برای بازگشت پناهجویان فلسطینی — نه به اسرائیل و نه به سرزمینهای فلسطینی — وجود نداشت. چنانکه قابل پیشبینی بود، فلسطینیها نپذیرفتند که برای همیشه تحت سلطه رژیمی باقی بمانند که دادگاه بینالمللی دادگستری در سال ۲۰۲۴ آن را معادل رژیم آپارتاید دانست. استراتژی نتانیاهو به او این امکان را داد که ظاهری صلحطلبانه داشته باشد، در حالی که مانع دستیابی ترامپ به توافق صلحی واقعی شد — توافقی که میتوانست به حقوق فلسطینیها بپردازد و مسیر ادغام اسرائیل در منطقه را هموار سازد.
ترامپ شاید بهخوبی درک نکرده بود که هویت سیاسی نتانیاهو تا چه اندازه بر انکار هویت ملی فلسطینیها بنا شده است. «همه میدانند که من کسی هستم که دههها مانع تشکیل دولت فلسطینی بودهام»، نتانیاهو، نخستوزیر باسابقه اسرائیل، سال گذشته اذعان کرد. این یک لافزنی نبود؛ بلکه حقیقتی است که بیان شد. او بیش از دو دهه نقشی اساسی در جلوگیری از هر توافقی ایفا کرده که بتواند به خودمختاری یا استقلال فلسطینیها کمک کند.
نتانیاهو اکنون در موقعیتی بهتر از همیشه قرار دارد تا نهتنها مانع ایجاد دولت فلسطینی شود، بلکه مناطق اشغالی فلسطین را نیز به نفع شهرکسازی اسرائیل الحاق کند. تنها چند روز پس از حمله حماس به اسرائیل در اکتبر ۲۰۲۳، وزارت اطلاعات اسرائیل طرحی را به نتانیاهو ارائه داد — نسخههایی از این طرح از سال ۲۰۱۸ در حال گردش بود — که پیشنهاد میکرد غزه تحت عنوان «تخلیه داوطلبانه انساندوستانه» از جمعیت خود تهی شود. دولت اسرائیل سپس کارزاری نظامی را به اجرا گذاشت که بیشتر نوار غزه و زمینهای کشاورزی آن را نابود کرد؛ و ساختمانهایی که هنوز پابرجا هستند، در بمبارانهای هدفمند و کنترلشده، بهطور سیستماتیک تخریب میشوند.
نتانیاهو بارها مدعی شده است که کشتار فلسطینیها — که تاکنون شمار قربانیان به بیش از ۵۹ هزار نفر رسیده — و غیرقابلزندگی کردن غزه برای نابودی حماس ضروری بوده است. منتقدان او در پاسخ میگویند که وی جنگ در غزه را برای باقی ماندن در قدرت و فرار از پیگرد قضایی پروندههای فساد خود ادامه داده است. اما اهداف اصلی او فراتر از حفظ قدرتاند، و حتی اگر محاکمهاش هم در جریان نبود، بهاحتمال زیاد همان سیاستهای کنونی را در غزه دنبال میکرد. دولت او دفتری را برای یافتن کشورهای ثالثی که حاضر به پذیرش فلسطینیهای غزه باشند، ایجاد کرده است. و در کرانه باختری — جایی که دشمنی به نام حماس وجود ندارد — نیروهای دفاعی اسرائیل در ژانویه عملیاتی موسوم به «دیوار آهنین» را آغاز کردند تا، بهگفته آشکار کاتز، وزیر دفاع اسرائیل، «درسهایی را که ارتش در غزه بهدست آورده» به کار بندند. در نتیجه، بیش از ۴۰ هزار فلسطینی از خانههای خود رانده شدند؛ بزرگترین موج آوارگی در منطقه از زمان جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ تاکنون. زیرساختهای حیاتی و نمادهای هویت ملی فلسطینی نابود شدند و خیابانها برای عبور تانکهای آینده اسرائیل گسترش یافتند. نتانیاهو همچنین کنترل ثبت اسناد اراضی فلسطینی در کرانه باختری را بهدست گرفت تا روند انتقال زمینهای خصوصی فلسطینی به شهرکنشینان اسرائیلی را تسریع کند.
نتانیاهو هیچ قصدی برای فاصله گرفتن از اصول حزب لیکود ندارد — حزبی که در بیانیه خود تأکید میکند: «بین دریا [مدیترانه] و اردن، تنها حاکمیت اسرائیل برقرار خواهد بود.» او در دسامبر ۲۰۲۲ تصریح کرد که اصول راهنمای دولتش این است که «یهودیان حق انحصاری و غیرقابلانکار» برای سکونت در تمام «یهودا و سامره» — یعنی سراسر کرانه باختری — دارند. تحت رهبری نتانیاهو، احزاب صهیونیستی که پیشتر در جناح چپ لیکود قرار داشتند، بهتدریج به مواضع او نزدیک شدهاند. در ژوئیه ۲۰۲۴، پارلمان اسرائیل با اکثریت قاطع لایحهای را تصویب کرد که با تشکیل هرگونه دولت فلسطینی در اراضی غرب رود اردن مخالفت میکرد؛ و هفته گذشته، اکثریتی حتی بزرگتر در همین پارلمان خواهان الحاق کامل کرانه باختری شدند..
اکثریت اخلاقی
با وجود رخدادهای ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و پیامدهای آن، آنچه برای کشورهای کلیدی عربی بهوضوح آشکار شد، این است که نیاز به صلح و امنیت منطقهای فوری و انکارناپذیر است — و صلح میان اسرائیل و فلسطینیان جزء جداییناپذیر این هدف است. فقدان راهحلی برای این درگیری، به طناب دار امنیت ملی برای تمام دولتهای خاورمیانه تبدیل شده است — چه به دلیل سرایت درگیریها پس از ۷ اکتبر، چه در نتیجه تهدید جریان پناهجویان از مرزها، و چه به خاطر اثرات بیثباتی مستمر منطقهای بر توانایی کشورها برای پیشبرد اهداف توسعه ملی. حتی اگر هنوز میل محدودی میان برخی رهبران عرب برای تعمیق روابط با اسرائیل وجود داشته باشد، این میل اکنون با واقعیتی مهار شده است: افکار عمومی در کشورهای عربی شدیداً دیدگاهی منفی نسبت به اسرائیل دارند، همانگونه که مایکل رابینز و امانی جمال در ژانویه در نشریه فارن افرز نوشتند.
محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی، بهروشنی گفته است: پس از آنچه او «نسلکشی جمعی» اسرائیل در غزه نامیده، کشورش تنها فرآیند عادیسازیای را میپذیرد که شبیه به طرح ابتکار صلح عربی سال ۲۰۰۲ باشد — طرحی که در اجلاس سران اتحادیه عرب تصویب شد. بر اساس این طرح، اسرائیل ابتدا باید دولت فلسطینی با پایتختی قدس شرقی را به رسمیت بشناسد، و تنها پس از آن عربستان روابط را عادی خواهد کرد. در اوایل ژوئیه، فیصل بن فرحان، وزیر خارجه عربستان، این موضع را تکرار کرد و گفت آتشبس در غزه باید «مقدمهای برای تشکیل دولت فلسطینی» باشد. و با وجود ادعاهای برخی مقامهای دولت ترامپ در ماه ژوئن مبنی بر اینکه لبنان و سوریه ممکن است آماده پذیرش اسرائیل بهعنوان همسایه باشند، حملات هوایی اخیر اسرائیل به شرق لبنان و مرکز دمشق این احتمال را بهشدت تضعیف کرده است.
در داخل آمریکا نیز بخش قابلتوجهی از پایگاه هواداران ترامپ خواهان اولویت یافتن منافع ملی آمریکا هستند، منافعی که آنها معتقدند با چشمانداز نتانیاهو برای خاورمیانه همراستا نیست. چهرههایی مانند تاکر کارلسون درباره حمایت بیقید و شرط مالی، نظامی و دیپلماتیک آمریکا از اسرائیل پرسشبرانگیز ظاهر شدهاند. برخی حتی فراتر رفتهاند؛ برای نمونه، تئو وان، پادکستر پرنفوذ، در ژوئن در مصاحبهای با معاون رئیسجمهور جیدی ونس، اقدامات اسرائیل علیه فلسطینیها را «نسلکشی» خواند. این چهرههای جریان «مگا» (MAGA) استثنا نیستند، بلکه نماینده تغییرات گستردهتری در حزب جمهوریخواه و جامعه آمریکا هستند. نظرسنجی مؤسسه Pew در مارس نشان داد که ۳۷٪ از جمهوریخواهان — و نیمی از جمهوریخواهان زیر ۵۰ سال — دیدگاه منفی نسبت به اسرائیل دارند. همچنین، بنا بر نظرسنجی ماه مه توسط مؤسسه Ipsos و شورای روابط جهانی شیکاگو، بیش از ۶۰٪ از آمریکاییها معتقدند اسرائیل نقش منفی در حل چالشهای کلیدی خاورمیانه ایفا میکند.
مسیر روشن
این شرایط به ترامپ امکان میدهد از رویکرد دهههای گذشته واشنگتن فاصله بگیرد — رویکردی که همواره بر «عدم وجود اختلاف» میان سیاستهای آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه تأکید داشت. رئیسجمهور باید به خواست افکار عمومی کشورش گوش دهد و روابط آمریکا با اسرائیل را بازتنظیم کند، بهگونهای که بیشتر با ترجیحات مردم آمریکا و خواستههای اکثر شرکای آمریکا در خاورمیانه همخوانی داشته باشد. این یعنی جلوگیری از کارشکنی نتانیاهو در برابر یک آتشبس دائم؛ پذیرش اینکه حذف کامل حماس در کوتاهمدت ممکن نیست؛ کمک به تقویت نهادهای فلسطینی؛ و قرار دادن حق تشکیل دولت فلسطینی در مرکز هر توافق منطقهای.
هر توافق صلحی که ترامپ ارائه دهد یا از آن حمایت کند، باید بهکلی متفاوت از طرح سال ۲۰۲۰ او باشد — طرحی که نتانیاهو در کاخ سفید کنار او ایستاده بود، بدون اینکه حتی یک نماینده فلسطینی حضور داشته باشد.
ترامپ باید بهدنبال توافقی باشد که حمایت طیف گستردهای از بازیگران در خاورمیانه، جهان اسلام و اروپا را جلب کند. او برای بازسازی غزه به کمک مالی میلیاردها دلاری این کشورها نیاز خواهد داشت. اجزای اصلی یک توافق آتشبس که میتواند سنگبنای صلحی فراگیرتر باشد، هماکنون در دو سند وجود دارد: بیانیه پکن ۲۰۲۴ (که توسط گروههای اصلی فلسطینی از جمله فتح و حماس امضا شده) و طرح اتحادیه عرب برای «بازسازی و توسعه زودهنگام غزه» که از سوی سازمان همکاری اسلامی (OIC) و کشورهای فرانسه، آلمان، ایتالیا و بریتانیا نیز حمایت شده است.
بر اساس گزارش جرمی اسکیهیل از رسانه Drop Site News، مذاکرهکنندگان حماس فرمول «همه در برابر همه» را به اسرائیل پیشنهاد دادهاند، مشروط بر آنکه ایالات متحده تضمین کند اسرائیل پس از آزادی گروگانهایش، حملات را از سر نخواهد گرفت.
برای بهرهبرداری از این فرصت، ترامپ باید اسرائیل را متعهد کند که به هیچوجه در اراضی اشغالی فلسطین درگیریها را از سر نگیرد. سپس باید از اسرائیل بخواهد که با ورود نیروهای حافظ صلح بینالمللی به غزه و در نهایت کرانه باختری موافقت کند تا توافقی سیاسی گستردهتر امکانپذیر شود. در آتشبس کوتاهمدت ژانویه، نیروهایی از مصر و اتحادیه اروپا با موفقیت مستقر شدند و میتوانند بار دیگر ایفای نقش کنند. حضور آنها میتواند به اجرای بیانیه پکن کمک کند؛ در آن بیانیه، حماس موافقت کرده کنترل امنیتی و اجرایی غزه را به تشکیلات خودگردان فلسطین (تحت رهبری فتح) واگذار کند، و فتح نیز متعهد به برگزاری انتخابات و آغاز فرآیند ادغام حماس در سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) شده است.
تجربه موفق حل مناقشات پیچیدهای مانند درگیریهای فرقهای در ایرلند شمالی نشان داده که صلح پایدار تنها زمانی ممکن است که همه طرفها در فرآیند شرکت داده شوند. و حماس تنها بازیگری نیست که نتیجه مندرج در بیانیه پکن را دنبال میکند. یک نظرسنجی در مارس از مؤسسه پیشرفت اجتماعی و اقتصادی در رامالله نشان داد که بیش از ۶۰٪ از مردم غزه از تشکیل یک دولت وحدت ملی پس از جنگ حمایت میکنند و بیش از نیمی نیز گفتند که حاضرند حکومت تشکیلات خودگردان فلسطین را بپذیرند.
تنها زمانی که غزه و کرانه باختری تحت یک مرجع مشروع و یکپارچه قرار گیرند، روند دشوار بازسازی و التیام آغاز خواهد شد. و تنها رهبری متحد و قانونی فلسطینی میتواند تضمین کند که مفاد هر توافق آینده با اسرائیل اجرا شود. در نهایت، برای تحقق صلح واقعی میان اسرائیلیها و فلسطینیها، ترامپ باید با سازمان آزادیبخش فلسطین، بهعنوان تنها نماینده قانونی که توان امضای توافقنامه بهنام تمام فلسطینیان را دارد، همکاری کند. با حمایت از ادغام حماس در ساختار ساف، ترامپ همچنین خطر کارشکنیهای آتی را کاهش خواهد داد.
شکست قالبها
دستیابی به چنین هدفی برای اغلب رؤسایجمهور آمریکا در سه دهه گذشته ممکن نبود. اما جنگ غزه هزینهای گزاف برای ایالات متحده داشته است. بهگزارش مدرسه مطالعات بینالمللی واتسون در دانشگاه براون، آمریکا در ۱۲ ماه اول جنگ، دستکم ۲۲.۷ میلیارد دلار به اسرائیل کمک کرده — رقمی که بهمراتب از سقف سالانه ۳.۸ میلیارد دلار تعیینشده در تفاهمنامه دهساله بین دو کشور فراتر میرود. افزون بر کمک مالی، دولت آمریکا مجبور شده در صحنه جهانی به دفاع از اسرائیل بپردازد و مانع از آن شود که کشورهایی چون فرانسه و بریتانیا تحریمهایی علیه اسرائیل اعمال کرده یا دولت فلسطینی را به رسمیت بشناسند.
بهجای صرف منابع و انرژی سیاسی برای ادامه دادن به جنگ بیپایان اسرائیل در غزه — جنگی که شرکای عرب آمریکا با آن مخالفاند — دولت ترامپ باید سیاست خود را بهسوی تحقق صلح تغییر دهد. ترامپ نشان داده که آمادگی دارد در برخی موارد از اسرائیل فاصله بگیرد — برای مثال، با مذاکره با گروه حوثی در یمن یا آغاز گفتوگوی دیپلماتیک با احمد الشرا، رهبر جدید سوریه، با وجود روابط پیشین او با القاعده. اکنون نیز ترامپ باید بار دیگر از نتانیاهو فاصله بگیرد — بدون توجه به پیامدهای این تصمیم برای آینده سیاسی نخستوزیر اسرائیل.
او باید از موضع پیشین خود درباره اسکان مجدد فلسطینیها عقبنشینی کرده و مستقیماً با مردم اسرائیل سخن بگوید: امنیت آنها با امنیت فلسطینیان و منطقه پیوند خورده است. نظرسنجی اخیر Pew نشان میدهد که بیش از ۸۰٪ از یهودیان اسرائیلی به ترامپ بهعنوان یک رهبر جهانی اعتماد دارند؛ بنابراین، او میتواند با اعتبار کامل توضیح دهد که مخالفت با حق تعیین سرنوشت فلسطینیان، امنیت اسرائیل را تضعیف خواهد کرد و مانع عادیسازی روابط با کشورهای عربی و ادغام اسرائیل در منطقه خواهد شد.
در موضوع اسرائیل و فلسطین، دولت ترامپ پیشتر با سنتهای دیرینه واشنگتن قطع رابطه کرده و برای آزادی یک گروگان آمریکایی در غزه، کانالهای ارتباطی با حماس گشوده است. اکنون، اولویت دادن به منافع آمریکا یعنی میانجیگری برای آتشبس فوری و دائمی در غزه. اگر ترامپ یک گام فراتر رود، ممکن است دستاوردی در سطح جایزه صلح نوبل بهدست آورد — اما نه اگر غزه در گرسنگی از میان برود.
————
* زها حسن (Zaha Hassan) پژوهشگر ارشد در برنامه خاورمیانه مؤسسه کارنگی برای صلح بینالمللی (Carnegie Endowment for International Peace) است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
بحران بیبرقی و بیآبی کشور را به تعطیلی کشانده است؛ بحرانی که تهدیدی جدی برای پایداری اقتصاد ملی و زندگی روزمره شهروندان به شمار میرود. دولت به عنوان یکی از سیاستهای مقابلهای، تعطیلی اجباری و مکرر ادارات دولتی را در دستور کار قرار داده است تا از فشار بر شبکه برق و مصرف آب بکاهد؛ تصمیمی که اگرچه در ظاهر راهکاری فوری به نظر میرسد، اما در واقع بار سنگینی بر دوش اقتصاد کشور و بهویژه بخش خصوصی میگذارد. تعطیلیهایی که نه تنها زنجیره فعالیتهای اداری را متوقف کرده، بلکه موجی از تبعات اقتصادی و اجتماعی را به همراه دارد که میتواند ضربهای جدی به تولید، بهرهوری و سرمایهگذاری وارد کند.
هزینههای اقتصادی تعطیلی ادارات؛ توقف چرخ تولید و خدمات
به گزارش اقتصاد24، اقتصاد ایران سالهاست به تعطیلات گاه و بیگاه خو کرده است؛ از کرونا تا آلودگی هوا. شاید به دلیل همین تابوزدایی از تعطیلات ناگهانی است که سخنگوی دولت به راحتی از تصمیم برای تعطیلی چهارشنبهها سخن میگوید و وزیر گردشگری و میراث فرهنگی نیز از طرح تعطیلات یک هفتهای برای سفر در تابستان رونمایی میکند، بدون اینکه تبعات اقتصادی و اجتماعی آن را مدنظر قرار دهند.
سهم دولت در تولید ناخالص داخلی بدون در نظر گرفتن صنایع دولتی، ۱۱ درصد برآورد میشود و بر این اساس هر روز تعطیلی ادارات، مراکز دولتی، دستگاههای ستادی و کارمندی دولت نزدیک به ۷ هزار و ۶۰۰ میلیارد تومان زیان به اقتصاد ملی تحمیل میکند.اسفند ماه سال گذشته نیز مجتبی ذوالنور، نماینده مجلس در تذکری خطاب به رییس جمهور هزینه هر روز تعطیلی به بخش خصوصی و اقتصاد کشور را بیش از ۲۵ میلیارد برآورد کرد.
به تازگی سعید تاجیک، عضو اتاق بازرگانی تهران عنوان کرد که بر اساس اعلام مرکز پژوهشهای اتاق بازرگانی هر روز تعطیلی رقمی نزدیک به ۵ تا ۷ همت زیان به اقتصاد کشور وارد میکند؛ این درحالیست که معمولا دولت به هدف خود از این تعطیلی نمیرسد.
روزی ۲۵.۵ هزار میلیارد تومان خسارت
به گزارش یورونیوز، مرکز توسعه بینالملل دانشگاه هاروارد با همکاری مدرسه بازرگانی آدولفو آیبانز شیلی، مطالعهای را بر روی ۲۰۰ کشور جهان در دوره زمانی ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۹ میلادی انجام داده که نشان میدهد یک روز تعطیلات عمومی بیشتر، ۲۰ درصد از تولید ناخالص روزانه را از بین میبرد.
طبیعی است این یک روز تعطیلی بیشتر تاثیرات متفاوتی بر بخشهای مختلف اقتصادی بر جای میگذارد، ضمن آن که این میزان افت تولید ناخالص داخلی روزانه، برای تعطیلات ناگهانی و پیشبینی نشده نظیر آنچه در ایران اتفاق میافتد، حتی میتواند اثری بزرگتر از ۲۰ درصد به همراه داشته باشد، چرا که تعطیلات عمومی قابل برنامهریزی و از پیش اعلام شده بخشهایی از اقتصاد همچون بخشهای مربوط به عرضه خدمات گردشگری، هتل و رستوران و حمل و نقل را حتی فعالتر از روزهای عادی میکند و اثر منفی تعطیلات در دیگر بخشها، تا اندازهای تعدیل میشود.
بانک جهانی ارزش تولید ناخالص داخلی ایران را در سال ۲۰۲۳ میلادی بالغ بر ۴۰۴.۶۳ میلیارد دلار برآورد کرده است. با احتساب ۵۲ روز جمعه و ۲۷ روز تعطیلات رسمی، روزهای کاری در تقویم ایران به ۲۸۶ روز در سال میرسد.
بنابر گزارش یورونیوز، با این حساب و کتاب ارزش روزانه تولید ناخالص داخلی ایران در سال ۲۰۲۳ میلادی بیش از ۱.۴ میلیارد دلار است و اگر میزان خسارت هر روز تعطیلی بیشتر را همان ۲۰ درصد در نظر بگیریم این خسارت روزانه نزدیک به ۲۸۳ میلیون دلار است.این میزان خسارت بر حسب قیمت دلار بازار آزاد ۹۰ هزار تومانی، ۲۵.۵ هزار میلیارد تومان برآورد میشود. آنچه اهمیت دارد این است که این رقم خسارت تنها به دلیل تعطیلیهاست. اگر خسارات ناشی از قطعی برق و گاز را هم محاسبه کنیم، میزان آن فربهتر خواهد شد.
تعطیلی ادارات و تبعات مستقیم بر بخش خصوصی
بخش خصوصی که ستون اصلی رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال در ایران است، به شدت تحت تأثیر تعطیلی ادارات قرار میگیرد. آمار دقیقی از اینکه چند درصد از کسبوکارهای خصوصی نیازمند تعامل روزانه با ادارات دولتی هستند، منتشر نشده، اما بدیهی است که تعطیلیهای ناگهانی موجب تعویق در انجام امور اداری، تراکنشهای مالی و قراردادهای تجاری میشود. ضمن اینکه همان روز تعطیل برای بخش خصوصی، مالیات، بیمه و پرداخت حقوق محاسبه میشود و به همین دلیل این بخش با تعطیلی دولت همراهی نمیکند.
تأثیر تعطیلیها بر بهرهوری و نیروی کار
تعطیلیهای ناگهانی پدیدهای است که بهطور فزاینده در ساختار کاری ایران دیده میشود؛ پدیدهای که بنا بر شواهد میتواند منجر به افت محسوس در بهرهوری نیروی انسانی شود. اختلال در نظم کاری از جمله پیامد تعطیلات ناگهانی است. کارشناسان معتقدند بازگشت به ریتم کاری پس از یک وقفه ناگهانی، زمانبر است و اغلب با افت تمرکز، افزایش استرس و کاهش انگیزه همراه میشود و این یعنی، تأثیر منفی تعطیلیها تا چند روز ادامه دارد.
در بخشهایی مانند صنعت، خدمات عمومی و صادرات، تعطیلات ناگهانی حتی میتواند منجر به اختلال در زنجیره تأمین، ازدسترفتن فرصتهای تجاری یا بیاعتمادی عمومی شود. در این شرایط، نبود یک تقویم تعطیلات منظم و پیشبینیپذیر، چالشی جدی برای اقتصاد و توسعه انسانی به شمار میآید.
با این تفاصیل روحیه کارمندان در چنین شرایطی آسیب میبیند و تعادل بین زندگی و کار به هم میریزد. علاوه بر این، تاخیر در انجام امور و تجمع کارهای اداری به روزهای بعد، فشار مضاعفی را بر نیروی انسانی وارد میکند.
پیامدهای بلندمدت تعطیلیها بر بازار و سرمایهگذاری
تعطیلیهای مکرر و عدم پایداری در تأمین انرژی، سیگنال منفی به سرمایهگذاران داخلی و خارجی میدهد. کاهش فعالیتهای بخش خصوصی به دلیل تعطیلیهای مکرر، نه تنها باعث کاهش درآمدهای مالیاتی دولت میشود، بلکه اعتماد کسبوکارها و سرمایهگذاران را نیز تضعیف میکند. این روند میتواند باعث کاهش رشد اقتصادی و افزایش نرخ بیکاری در بلندمدت شود.
تجربه جهانی در مدیریت بحران انرژی: تعطیلی ادارات تنها راهکار نیست
نگاهی به تجربه کشورهای مختلف نشان میدهد که تعطیلی ادارات معمولاً به عنوان راهکار نهایی و موقت در نظر گرفته میشود. کشورهای اروپایی مانند آلمان و فرانسه، در بحرانهای انرژی اخیر، با کاهش ساعات کاری، ترویج صرفهجویی، سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر و ارتقاء زیرساختهای شبکه برق، تلاش کردهاند فشار مصرف را کاهش دهند بدون آنکه به تعطیلی گسترده دست بزنند. این کشورها برای کنترل بحران انرژی بیشتر به سمت تعدیل فعالیتهای صنعتی، بازنگری در سیاستهای انرژی هستهای و حمایت مالی از مصرفکنندگان حرکت کردند و تعطیلیها بیشتر در سطح کارخانهها و تأسیسات تولیدی بود، نه تعطیلی عمومی ادارات یا خدمات دولتی.
در کشورهای آسیایی مانند ژاپن هم تمرکز بر مدیریت هوشمند انرژی، استفاده از فناوریهای نوین و زیرساختهای مقاوم، کلید اصلی مقابله با بحرانها بوده است. در عین حال، فرهنگ صرفهجویی انرژی در میان مردم و بخش خصوصی نهادینه شده است که نقش مهمی در کاهش فشارها ایفا میکند.
با این تفاصیل در کشوری که اقتصاد آن به چالشهای متعددی از جمله تحریم، رکود و بهرهوری پایین دچار است، تصمیمگیری درباره تعطیلات باید با دقت و ملاحظات اقتصادی همراه باشد، به خصوص آنکه جدا از تعطیلات ناگهانی، تعطیلات مناسبتی و آخر هفته نیز در تقویم ایران وجود دارد.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
من در همایش “همکاری ملی برای نجات ایران” در مونیخ شرکت داشتم. سخنرانی کوتاه من که فضا و حال و هوای دیگری داشت را در زیر می بینید. فکر می کنم مناسب باشد خوانندگان در جریان رویکرد دیگری قرار گیرند که پیام اصلیاش این است: ضرورت تام دارد در شرایط خطیر و تاریخی کنونی، جریان های مختلف اپوزیسیون نه از زاویه طرد و افشا و قهر و بایکوت بلکه با همدلی و پایبندی به اصول و فرهنگ دموکراتیک مشترکا به نجات میهن بیاندیشند. به بیانی که در سخنرانی هم آمده است: “پریدن از سایه خود یک نیاز فراگیر و همگانی در سپهرسیاسی ایران است.”
با درود به میزبان گرامی این همایش!
و درود به همه خانم ها و آقایان!
در این فرصت کوتاه اجازه می خواهم از منظر خود چند نکته و رویکرد کلیدی برای گذار از جمهوری اسلامی و رسیدن به یک دموکراسی سکولار و امروزین در ایران را تیتروار بیان کنم.
۱- ایران ما در یک تندپیچ تاریخی قرار دارد. در کنار فرصت ها، مخاطراتی جدی نیز سرنوشت وآینده ایران را تهدید می کند که هشیاری و حساسیت ویژه همه گرایش ها و جریان های اپوزیسیون را می طلبد. پریدن از سایه خود یک نیاز فراگیر و همگانی در سپهرسیاسی ایران است. واقعیت این است که اپوزیسیون در کلیت خود در جریان جنبش ویا انقلاب “زن، زندگی، آزادی” به هیچ وجه نمره ای قابل قبول نگرفت.
۲- مهمترین ویژگی یک نیروی هدایتگر و راهبر و شرط داشتن چنین جایگاهی، توانمندی در همگرا، همسو و انتگره کردن نیروهای گوناگون و موثر اجتماعی و سیاسی دموکراسی خواه است. برپا کردن این همایش گامی است شایسته سپاس اما آغازین. نجات از نظام اهریمنی جمهوری اسلامی نیازمند همگرائی تا حد امکان گسترده و واقعی ملی است. طبعا منهای آن نیروهایی که سودائی بجز نجات میهن دارند و یا در پیچ و خم تاریخ درجا می زنند.
۳- برای پیروزی، گریز از انحصار طلبی، نارواداری و خشونت کلامی، پرهیز از قطبی کردن چالش ها و سیاه و سفید دیدن پدیده ها، از اهمیت بالایی برخوردارند. چالش ها در مورد نوع و ساختار نظام آینده را به فردای پس از جمهوری اسلامی واگذاریم و رقیب سیاسی و آنکه راهکار دیگری دارد را دشمن نیانگاریم.
۴- خوشبختانه انبوهی از کنشگران سیاسی، فعالین جنبش های مدنی و اعتراضی، زندانیان سیاسی وروشنفکران با راهبردها و انتخاب های سیاسی گوناگون در صحنه مبارزه حضور موثر دارند. شایسته است برخورد همگرایانه، هنجار و منش همگانی باشد و باسنت نخبه کشی و تخریب سرآمدان و چهره های شاخص جدا مقابله شود.
۵- در جنگ روایت ها، هنگام و پس از جنگ ۱۲ روزه رژیم کوشید با نمایشی مبتذل از ایرانگرایی، دوگانه ای بسازد یک سو طرفداران حمله نظامی و اتکا به اسرائیل و سوی دیگر مدافعین وطن. باید نسبت به این توطئه ها هشیار بود و از خوراک دادن به این دوگانه سازی ها اجتناب کرد.
۶- دگرگونی ژرف ناشی از انقلاب زن زندگی آزادی در فرهنگ و جامعه در کنار مجموعه شرایط سیاسی درون و پیرامون ایران پایه و بنیادی نهاده است که رهائی ازاین بختک سیاه حکومت اسلامی را درچشم انداز قرار داده است اما باید تاکید کرد رهائی یک پروژه جمعی است.
به امید ایجاد همبستگی ملی برای نجات ایران
پاینده ایران
منبع: فیسبوک نویسنده
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
خبرگزاری رویترز / ۳۰ ژوئیه ۲۰۲۵
زلزلهای قدرتمند به بزرگی ۸.۸ ریشتر در سواحل شبهجزیره کامچاتکا در خاور دور روسیه، امواج سونامی به ارتفاع تا ۵ متر (۱۶ فوت) ایجاد کرد و موجب صدور دستور تخلیه در هاوایی و مناطق مختلف اقیانوس آرام در روز چهارشنبه شد.
این زمینلرزه کمعمق به ساختمانها در این منطقه دورافتاده روسیه آسیب زد و چندین نفر را مجروح کرد، در حالی که بخشهای وسیعی از سواحل شرقی ژاپن – که در سال ۲۰۱۱ بر اثر زلزله و سونامی ۹ ریشتری ویران شده بود – تحت دستور تخلیه قرار گرفت.
در هاوایی، به ساکنان مناطق ساحلی دستور داده شد به ارتفاعات یا طبقات چهارم و بالاتر ساختمانها بروند، و گارد ساحلی آمریکا نیز کشتیها را از بنادر خارج کرد.
“اقدام کنید! انتظار امواج مخرب سونامی میرود”، این پیام اداره مدیریت اضطراری هونولولو در شبکه اجتماعی ایکس بود.
کمی پس از ساعت ۰۶:۰۰ به وقت گرینویچ، مرکز هشدار سونامی اقیانوس آرام اعلام کرد که امواجی به ارتفاع ۱ تا ۱.۲ متر به جزایر هاوایی برخورد کرده است.
جاش گرین، فرماندار هاوایی، گفت که تاکنون امواج خطرناکی به جزایر نرسیده، اما تمام پروازهای ورودی و خروجی جزیره مائوی لغو شده است.
مقامات محلی و وزارت شرایط اضطراری روسیه گزارش دادند که امواج سونامی به بخشهایی از کامچاتکا برخورد کرده و موجب آبگرفتگی بندر و یک کارخانه فرآوری ماهی در شهر سورو-کوریلسک شده و کشتیها را از لنگرگاههای خود رها کرده است.
ولادیمیر سولودوف، فرماندار کامچاتکا، در ویدیویی در پیامرسان تلگرام گفت: “زلزله امروز جدی بود و قویترین لرزه در دهههای اخیر محسوب میشود.” دانشمندان روسی نیز آن را شدیدترین زلزله این منطقه از سال ۱۹۵۲ عنوان کردند.
وزارت شرایط اضطراری روسیه در تلگرام اعلام کرد که یک مهدکودک آسیب دیده، اما بیشتر ساختمانها در برابر زلزله مقاومت کردهاند. تاکنون هیچ موردی از تلفات جانی یا جراحات جدی گزارش نشده است.
سازمان زمینشناسی آمریکا (USGS) اعلام کرد که کانون این زلزله در عمق ۱۹.۳ کیلومتری (۱۲ مایلی) و در فاصله ۱۱۹ کیلومتری جنوبشرقی پتروپاولوفسک-کامچاتسکی، شهری با ۱۶۵ هزار نفر جمعیت، قرار داشت.
این سازمان بزرگی زلزله را از ۸.۰ به ۸.۸ اصلاح کرد و از وقوع چندین پسلرزه شدید تا بزرگی ۶.۹ خبر داد.
یکی از ساکنان پتروپاولوفسک-کامچاتسکی گفت که لرزش برای چندین دقیقه ادامه داشت.
یاروسلاو، ۲۵ ساله، گفت: “تصمیم گرفتم ساختمان را ترک کنم. احساس میشد دیوارها هر لحظه ممکن است فرو بریزند. لرزش حداقل ۳ دقیقه به طور مداوم ادامه داشت.”
هشدارها در سراسر اقیانوس آرام
در شهرهای ساحلی ژاپن آژیرهای سونامی به صدا درآمد و دستور تخلیه برای دهها هزار نفر صادر شد.
شرکت TEPCO اعلام کرد که کارکنان نیروگاه هستهای فوکوشیما، که پس از سونامی ۲۰۱۱ دچار ذوبشدگی و فاجعه رادیواکتیو شد، تخلیه شدهاند.
تصاویر پخششده از شبکه NHK نشان داد که دهها نفر در جزیره شمالی هوکایدو بر روی پشتبام یک ساختمان و زیر چادرها از تابش شدید آفتاب پناه گرفتهاند، در حالی که قایقهای ماهیگیری برای جلوگیری از آسیب احتمالی امواج، بنادر را ترک کردند.
خبرگزاری کیودو گزارش داد که شرکت خودروسازی نیسان فعالیت برخی از کارخانههای خود در ژاپن را به منظور حفظ ایمنی کارکنان متوقف کرده است.
مقامات ژاپنی گفتند که سه موج سونامی در این کشور ثبت شده که بزرگترین آنها ۱.۳ متر (۴.۳ فوت) ارتفاع داشته است. یوشیماسا هایاشی، وزیر ارشد کابینه ژاپن، گفت که تاکنون هیچ آسیب یا تلفاتی گزارش نشده و هیچ اختلالی در نیروگاههای هستهای رخ نداده است.
شبکه NHK هشدار داد که امواج سونامی بین ۱ تا ۳ متر میتواند برای افرادی که در مسیر آن قرار گیرند مرگبار باشد. به گفته انجمن نجات جان ژاپن، این امواج همچنین میتواند موجب آبگرفتگی و آسیب به ساختمانهای چوبی شود و خطر برخورد اجسام بزرگ شناور نیز وجود دارد.
سیستم هشدار سونامی آمریکا نیز از “امواج خطرناک سونامی در سراسر اقیانوس آرام” خبر داد.
این مرکز اعلام کرد که احتمال وقوع امواج بیش از ۳ متر در برخی سواحل روسیه، جزایر شمالی هاوایی و اکوادور وجود دارد، در حالی که کشورهایی مانند ژاپن، هاوایی، شیلی و جزایر سلیمان ممکن است شاهد امواج ۱ تا ۳ متری باشند.
امواج کوچکتر نیز ممکن است در سواحل گسترده اقیانوس آرام، از جمله غرب آمریکا، مشاهده شود.
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، در پستی در شبکههای اجتماعی گفت: “به دلیل زلزله شدید در اقیانوس آرام، هشدار سونامی برای ساکنان هاوایی صادر شده است. همچنین وضعیت نظارت بر سونامی برای آلاسکا و سواحل اقیانوس آرام آمریکا برقرار است.”
حلقه آتش
اولگ ملنیکوف، وزیر بهداشت منطقه کامچاتکا، به خبرگزاری تاس روسیه گفت که چندین نفر پس از زلزله به کمکهای پزشکی نیاز پیدا کردند.
خبرگزاری ریا نووستی گزارش داد که در شهر سورو-کوریلسک در جزایر کوریل جنوبی کامچاتکا، امواج سونامی به بیش از ۳ متر رسید و بزرگترین آنها حدود ۵ متر ارتفاع داشت.
الکساندر اوسیانیکوف، شهردار این شهر، گفت که چهار موج سونامی از منطقه عبور کرده است.
او از مردم خواست تا آسیبهای احتمالی به خانههای خود را بررسی کنند و تا زمان بازرسی از استفاده از بخاریهای گازی خودداری کنند تا خطر مسمومیت با مونوکسید کربن کاهش یابد.
به گزارش ریا، به نقل از فرماندار منطقه، برق منطقه ساخالین به دلیل آسیب به شبکه برق قطع شده است.
کامچاتکا و خاور دور روسیه در حلقه آتش اقیانوس آرام قرار دارند، منطقهای فعال از نظر زمینشناسی که مستعد زلزله و فورانهای آتشفشانی است.
آکادمی علوم روسیه این زلزله را شدیدترین لرزه منطقه از سال ۱۹۵۲ عنوان کرد.
دانیلا چبروف، رئیس بخش خدمات ژئوفیزیک کامچاتکا، در تلگرام گفت: “با این حال، به دلیل ویژگیهای خاص کانون زلزله، شدت لرزش آنطور که از چنین بزرگی انتظار میرفت، نبود.”
او افزود: “پسلرزهها همچنان ادامه دارد... شدت آنها نسبتاً بالا خواهد بود، اما در آینده نزدیک انتظار لرزههای قویتر نمیرود. وضعیت تحت کنترل است.”
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
![]() |
۷ مرداد ۱۴۰۳ / ۲۹ جولای ۲۰۲۵
مقدمه
چنین به نظر میرسد که شکافهای درون جناحهای سیاسی در ایران، و برقراری پیوندهای جدید میان ایشان، به مرحله تازهای رسیده و رفته رفته، آرایش سنتی نیروهای سیاسی تغییر یافته، و یک آرایش جدید در حال ظهور است.
شکاف میان جناح موسوم به اصولگرا، از دوره احمدینژاد جدیتر شد و در انتخابات ۱۴۰۳ به اوج خودش رسید.
جریانهای موسوم به اصلاحطلبان نیز از دوره احمدینژاد و به ویژه از ۸۸ به بعد، با چند جدایی جدی در درون خودشان مواجه شدند. بهعلاوه، ناکامیهای پیدرپی اصلاحطلبان، افول پایگاه اجتماعیشان را به دنبال داشت و مزید بر آن گسستها شد. بر این پایه، زوال تدریجی اصلاحطلبان شرایطی را پدید آورد که شاخههایی از آنها، بقای خودشان را در نزدیکی با اصولگرایان یافتند.[۱]
همین تحولات، در سطحی محدودتر و شکلی متفاوت، درون پادشاهیخواهان و مشروطهطلبان، و جمهوریخواهان مخالف نظام نیز رخ داده است.
از اینرو، پیامد این واگراییهای درونجناحی، پیدایش و تبلور همگراییهای برونجناحی بود. بهطوریکه که در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، چهرههایی مانند لاریجانی یا پزشکیان، بسیار نزدیک و در مرز مشترک میان اصولگرایی و اصلاحطلبی قرار گرفتند. در حالیکه نه تاجزاده و پزشکیان در ظرف اصلاحطلبی میگنجیدند و نه جلیلی و لاریجانی را میشد اعضای یک جناح به نام اصولگرا تلقی کرد.
اما جنگ ۱۲ روزه، به طرز بیسابقهای بر سرعت این تحولات افزود و بنابراین، تقسیمبندی سنتی «اصولگرا - اصلاحطلب – برانداز» در لحظه اکنون، جای خود را به آرایش جدیدی داده است:
۱) تداومطلبان: طرفداران بقای جمهوری اسلامی
۲) گذارطلبان: حامیان گذار از جمهوری اسلامی
۳) انقلابطلبان: کوشندگان سرنگونی جمهوری اسلامی
جزئیات ماجرا
سه جبهه نوظهور، به شرحی که گفته شد، یکدست نیستند و در درون هر یک از آنها، با یک طیف روبهرو هستیم:
۱ - «تداومطلبان»:
ترکیبی از نیروهای میانهرو از اصلاحطلبان و اصولگرایان سابق، شاخهای از این جبهه جدید را شکل دادهاند. وجه مشترک همه اعضای این جبهه، تمایل به بقای نظام جمهوری اسلامی و حفظ ساختار آن است. بنابراین، چه اصلاحاتی در نظام رخ بدهد، و چه ندهد، اصل بر حیات و استمرار نظام است.
چهرههایی مانند روحانی، لاریجانی، پزشکیان، آخوندی، ظریف، خاتمی، زیدآبادی و احزابی مانند حزب «کارگزاران»، «نهضت آزادی» و «ملی-مذهبی»ها، اعضای معتدلتر این جبهه به شمار میروند. از منظر این گروه، کنش سیاسی مطلوب، «نصیحت کردن» حکومت و شرکت در انتخابات است. هر چند که برخی از اعضای این جبهه، انتقاداتی به ساختار کنونی نظام حکمرانی دارند، اما تمایلی ندارند تا «اصلاحات»، اساس نظام را به خطر بیاندازد. بنابراین، اگر قرار باشد که اصلاحاتی هم انجام بشود، در اولویتهای پایینتر قرار میگیرد.
اعضای «جبهه پایداری» و انقلابیون حزبالهی دوآتشه از شریعتمداری کیهان گرفته تا حسن عباسی، یک وجه مشترک با اعضای معتدلتر این جبهه دارند و آن، حفظ و بقای جمهوری اسلامی است. این شاخه، غالبا از موقعیتهای ممتازی در ساختار قدرت بهرهمندند و نقشهای مهمی در اداره کشور داشته و دارند و اعضای افراطیتر جبهه «تداومطلبان» را تشکیل میدهند.
بهعلاوه نیروهای سیاسی چپ «محور مقاومتی»[۲]، یعنی طرفداران مبارزه با اسرائیل، مانند علی علیزاده و شاخهای از طرفداران حزب توده (اعم از طرفداران فعلی حزب یا توابها)، در این گروه جای دارند و به اشکال گوناگون در صحنه سیاسی نقشآفرینی میکنند. چرا که جمهوری اسلامی را پرچمدار مبارزه با آمریکا و اسرائیل میدانند. احتمالا فرخ نگهدار نیز به رغم تمجید شفاهی از میرحسین موسوی، به این جبهه نزدیکتر است.[۳]
بهطور مشخص، بیانیههای زیر را میتوان نشانهها، نمودها، و شواهد عینیِ شکلگیری این جبهه سیاسی قلمداد کرد:
الف – نامه ۴۰۰ نفر خطاب به دبیرکل سازمان ملل آنتونیو گوترش.[۴]
ب – نامه ۱۸۰ نفر اقتصاددانان (عبدهتبریزی، غنینژاد، آخوندی، طبیبیان، فرجادی و ...)، به عنوان هشدار به دولت. [۵] [۶]
ج - بیانیه ۱۹۰ نفر از چهرههای سیاسی «اصلاحطلب و اصولگرا»ی سابق (از موسوی لاری، جلاییپور، عطریانفر تا صفار هرندی، شاکری و ...).[۷]
۲- «گذارطلبان»:
گذارطلبان، بر این باورند که جمهوری اسلامی «اصلاحناپذیر» است و «هشدار» و «نصیحت» بیفایده مینماید. مراد ایشان از «گذار»، تحولی آرام از نظام و ساختار سیاسی موجود، به یک نظام و ساختار سیاسی جدید است. در واقع بحث گذار از جمهوری اسلامی، ایده جدیدی نبوده و نیست و بارها توسط منتقدان نظام مطرح شده است.[۸] اما پس از جنگ ۱۲ روزه، ائتلافهای مهمی حول این ایده شکل گرفت و سبب تولد جبههای شد، که من آن را «گذارطلبان» مینامم.
ماجرا با بیانیه میرحسین موسوی آغاز شد. او اندکی پس از پایان جنگ ۱۲ روزه،[۹] در بیستم تیرماه ۱۴۰۴ بیانیهای صادر کرد و طی آن، خواستار برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان شد. متعاقباً بیانیهای از سوی ۷۰۰ نفر در دفاع از ایده او منتشر شد. تنوع اعضای این بیانیه نیز همچون تنوع اعضای جبهه «تداومطلبان» قابل تأمل است؛ از تاجزاده گرفته تا علمداری، مهرانگیز کار و غیره، امضاکنندگان این بیانیه بودند.[۱۰] حامیان «گذار» بر این باورند که صرفنظر از عملی بودن یا نبودنش، ایده برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان میتواند به منزله نوعی «توافق جمعی» جامعه ایرانی برای بزنگاههای تاریخی بعدی باشد.
اما بخشی از طرفداران «گذار» به چند دلیل منتقد میرحسین موسوی بودند. اول اینکه گفته میشد که موسوی هنوز «عاشق امام خمینی» و «وفادار به آرمانها»ی اوست و این بدان معناست که آنچه در بیانیه میگوید، ممکن است با آنچهکه در ذهن دارد مغایر باشد. طبعا این مغایرت، محل نگرانی و ایراد برخی از طرفداران ایده «گذار» بود. به عنوان نمونه، مسیح مهاجری درباره دیدارش با میر حسین موسوی مینویسد:
میر حسین موسوی و خانم رهنورد را در این دیدار درست همانند سالهای قبل از وقایع ۸۸ عاشق اسلام، عاشق مردم، عاشق ایران و عاشق امام خمینی یافتیم .. در اتاق پذیرایی آنها قاب عکسی از امام خمینی دیدیم ... بیشترین پیامی که این عکس به ما میداد این بود که پیوند نخستوزیر مورد علاقه امام خمینی با پیشوای انقلاب اسلامی همچنان برقرار است و دچار هیچ خللی نشده است.[۱۱]
وانگهی، محسن کدیور نیز در همان تیرماه، طرحی را تحت عنوان «تأملاتی پس از جنگ دوازده روزه» منتشر کرده بود و در «بند ۴» آن، پیشنهاد داده بود که هیئتی سه نفره مرکب از خاتمی، روحانی و موسوی، بر برگزاری رفراندوم و انتخابات مجلس مؤسسان نظارت داشته باشند.[۱۲] نکته شبهبرانگیز پیشنهاد کدیور این بود که این پیشنهاد، در ۹ تیر (۳۰ جون ۲۰۲۵)، یعنی ۱۱ روز قبل از انتشار بیانیه میرحسین منتشر شده بود و این احساس را متبادر میکرد که گویی پیشاپیش برنامهای برای شکلدهی به مدیریت این رویداد (یعنی رفراندوم و انتخابات موسسان) تدارک دیده شده است.
بنابراین، دلبستگی موسوی به «آرمانهای امام خمینی» از یک سو، و کوشش برای بازتولید «نظارت استصوابی» بر رفراندوم و انتخابات مجلس مؤسسان توسط اسلامگرایان (خاتمی، روحانی و موسوی) از سوی دیگر، عدهای را نسبت کل پروژه میرحسین موسوی دلچرکین کرد.
اندکی بعد، بیانیه جداگانهای با امضای ۱۷ نفر (قدیانی، فروهر، قادری، رزاق، مدنی، وسمقی، صادقی، مومنی، سلطانی، شیرازی، فقیهی، سیفزاده، ضرابی، محمودیان، محمدی، ستوده و هشترودی) منتشر شد.[۱۳] در این بیانیه نیز بر برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان تأکید شده بود. اما امضاکنندگان آن، شاید به دلایلی که گفته شد، و شاید به دلایلی دیگر، خرج خودشان را از موسوی و مدفعان او سوا کردند. در نتیجه، عدهای که با ایده برگزاری رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان موافق بودند، اما با افکار موسوی و اطرفیاش سر سازگاری نداشتند، مبدل به حامیان بیانیه ۱۷ نفره شدند و از آن پشتیبانی کردند.
۳- «انقلابطلبان»:
سومین جبهه سیاسی، نه تنها جمهوری اسلامی را «اصلاحناپذیر» میداند، بلکه «گذار» از آن را نیز امری ناممکن میپندارد. برخی از اعضای این جبهه، با «گذار» مشکلی ندارند، اما «گذار»ی را که قرار باشد با مدیریت طرفداران پیشین انقلاب ۵۷ متحقق شود، برنمیتابند و آن را «بازی جدید» جمهوری اسلامی میدانند. برخی از ایشان، هزینه انقلاب نکردن را بیش از هزینه انقلاب میدانند و معتقدند که تداوم حیات جمهوری اسلامی، چیزی از ایران باقی نخواهد گذاشت. «انقلابطلبان» استقرار یک نظام جدید را چاره کار ایران میدانند.
در اینجا نیز همچون دو جبهه پیشین، با یک طیف متنوع مواجه هستیم.
جمهوری خواهانی مانند شیرین عبادی، کامران متین، آرش جودکی، را احتمالا با استناد به نظراتشان، میتوانیم چهرههایی از این جبهه بدانیم.[۱۴]
پادشاهیخواهان اعم از مشروطهطلب و سلطنتطلب نیز، شاخه اصلی و پیشتاز این جبهه سیاسی محسوب میشوند.
اخیراً جمعی از اعضای سازمانها و احزاب چپ، در گردهمایی پادشاهیخواهان در مونیخ (۴ مردادماه / ۲۶ جولای ۲۰۲۵) شرکت کردند تا در یک اقدام نمادین، تغییر مواضعشان را نسبت به تفکرات ۵۷ نشان دهند. حضور چنگیز امیری عضو سابق حزب کمونیست کارگری، کیانوش توکلی، عضو سابق سازمان فدائیان اکثریت (چریکهای فدایی سابق)، امیر دها، عضو سابق سازمان مجاهدین، فرزاد قنبری، عضو سابق حزب توده، فریدون احمدی عضو سابق اکثریت، کریم شامبیاتی عضو سابق اکثریت، ابوالفضل محققی، عضو سابق اکثریت، و مراد خورشیدی عضو سابق حزب توده در رویداد مونیخ، گواهی بر ادعای من، مبنی بر تغییر آرایش نیروهای سیاسی در ایران است.[۱۵]
در مورد سازمان مجاهدین اظهار نظری نمیکنم. از نگاه من، سازمان مجاهدین عمدتاً یک سازمان نظامی است تا سیاسی. بنابراین درک مواضع سیاسیشان برای من دشوار است.
جمعبندی
دستور کار این نوشته، دفاع یا رد نظرات و دیدگاههای جبهههای سیاسی معرفی شده نیست؛ بلکه صرفا کوشش شده تا وجود و موقعیت این سه جبهه و تمایزات میان آنها نمایان و آشکار شود.[۱۶]
اگر تصویری که از سپهر سیاسی ایران ارائه کردم، صحت داشته باشد، این تصویر باید در محاسبات سیاسی آتی در نظر گرفته شده و مبنای هر تأملی برای تحلیلهای آینده باشد. اما درباره دلایل شکلگیری این آرایش جدید، توضیحی تکمیلی دارم و آن را در نوشته دیگری بیان خواهم کرد.
————————
[۱] زوال اصلاحطلبان را پیشتر، در این دو نوشته پیشبینی کرده بودم:
- چرا «اصلاحات» در ایران به بنبست رسیده است؟
- «اصلاحطلبان» علیه «اصلاحطلبی»
[۲] محور مقاومت Axis of Resistance
[۳] اظهارنظر فرخ نگهدار
[۴] نامه ۴۰۰ نفر به گوترش
[۵] نامه ۱۸۰ اقتصاددان
[۶] امضاکنندگان این نامه ۱۸۰ نفره، دولت را نصیحت کرده بودند که پارادیم حکمرانی را تغییر بدهد. البته این نصیحت ملایم هم با واکنش تند مصطفی هاشمیطبا مواجه شد و پاسخ داد: «مذاکرهای که شما از آن دم میزنید یعنی ذلت و تسلیم»
[۷] بیانیه ۱۹۰ نفر
[۸] مثلاً رجوع کنید به:
- تقی رحمانی - فایل صوتی، دیماه ۱۴۰۱ - درباره گذار
- کاظم علمداری: تنها یک راه، رسانه
[۹] جنگ در ۲۳ خرداد آغاز شد و در تاریخ ۳ تیرماه آتشبس اعلام شد.
[۱۰] بیانیه بیش از ۸۰۰ نفر در دفاع از طرح موسوی
[۱۱] گزارش دیدار مسیح مهاجری
[۱۲] ایده کدیور برای مدیریت رفرادوم و انتخابات
[۱۳] بیانیه ۱۷ نفر
[۱۴] نظر شیرین عبادی درباره بیانیه موسوی
[۱۵] از فیسبوک Yasna Ahmadi
[۱۶] شبیه نوعی طبقهبندی سیاسی political spectrum
■ شهرام اتفاق گرامی، به گمان من «گذارطلبی» یا تحولخواهی یک استراتژی مستقل نیست، چراکه میتواند هم معنای اصلاحطلبانه داشته باشد و هم میتوان برداشت انقلابی از آن داشت. به همین دلیل اصلاحطلبانی که خواستار تغییر یا تحول وضع موجود هستند بدون اینکه دچار عواقب انقلابی دیگر بشویم با گذارطلبان یا تحولخواهان خشونتپرهیز یکی هستند. منتها آنها در شرایط کنونی برگزاری رفراندم را عملی و شدنی نمیدانند، نه اینکه بطور اصولی مخالف رفراندم یا قانون اساسی جدید باشند. اینکه آنها خواستهای کمتری مطرح میکنند (مانند پیشنهاد رفع نظارت استصوابی) احتمال اینکه نظام زیر بار این موضوع برود را بیشتر از این میدانند که نظام زیر نظر برگزاری رفراندم برای تغییر ساختار میدانند. اگر هم مضمون انقلابی «گذارطلبی» مد نظر است یعنی بسیج نیرو برای عقب راندن حاکمان از قدرت، پس به انقلابطلبی میرسیم. پس اصلاحطلبانی که خواستار تحولات اساسی درون ساختار هستند را با اصولگرایانی که فقط نصیحت میکنند یا در هر انتخاباتی شرکت میکنند (اصولگرایان و روزنهگشایان) نمیتوان یکسان ارزیابی کرد.
با درود، حمید فرخنده
■ جناب فرخنده گرامی،
تحولخواهی» (Transformation) و «گذارطلبی» (Transitionalism) دو مقوله کاملاً متفاوتاند.
تحولخواهی به معنای دگرگونی درون یک سیستم است؛ یعنی ایجاد تغییراتی برای بهبود نظام موجود. در مقابل، گذارطلبی به معنای عبور از یک نظام سیاسی به نظامی دیگر است.
در جوامع دموکراتیک، فشار گروهها و نهادهای جامعه مدنی — مانند زنان، دانشجویان، کارگران، و جنبشهای ضد جنگ — در پی ایجاد اصلاحاتی در سیاستهای حاکمیتاند. این خواستهها معمولاً در چارچوب همان سیستم مطرح میشوند و در واقع نوعی تحولطلبی محسوب میشوند. تحولخواهی یعنی تبدیل «حال» موجودِ سیستم به «حال» بهتر، بدون تغییر ساختار کلی آن.
واژه تحولخواهی ماهیتی درونسیستمی دارد، یعنی هدف آن بهبود نظام حاکم است. حتی مقامهای جمهوری اسلامی، از جمله شخص آقای خامنهای، بارها این واژه را به کار بردهاند. رژیم نهتنها از تحولخواهی هراسی ندارد، بلکه خود را بهدروغ متولی آن نیز معرفی میکند.
اما گذارطلبی معنایی کاملاً متفاوت دارد: گذار از یک نظام — مثلاً نظام دیکتاتوری به نظامی دیگر — مثلاً دموکراسی. این گذار میتواند از طریق انقلاب خشونتآمیز صورت گیرد، مانند انقلاب ۱۳۵۷ ایران، یا از طریق انقلابهای بدون خشونت، همچون انقلابهای «مخملی» در اروپای مرکزی و شرقی که بدون درگیری خونین، و عمدتاً به دلیل حذف پشتیبانی شوروی، موجب تغییر نظامها شدند. در آن کشورها، حاکمان قدیم کنار رفتند و ساختارهای دموکراتیک جدیدی به قدرت رسیدند.
برخی تصور میکنند استفاده از واژه «انقلاب» الزاماً به معنای خشونت و براندازی قهری است. بخشی از مخالفان نیز در تلاشاند با زور رژیم را ساقط کنند و مرحلهی گذار را تنها پس از سرنگونی میدانند. اما گذارطلبانی چون من، گذار را فرایندی میدانند که از همان مرحله عبور از جمهوری اسلامی به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک آغاز میشود— نه صرفاً پس از سقوط.
گذارطلبی همچنین با «اصلاحطلبی» یا «روزنهطلبی» تفاوت بنیادی دارد. اصلاحطلبان و روزنهطلبان خواهان بهبودهایی در درون همین نظاماند و بیشتر از آنکه مخالف رژیم باشند، منتقد مخالفان رژیماند. آنان نه در پی مقابله با حکومتاند، نه خواهان تغییر ساختاری. تلاش آنها معطوف به متقاعد کردن صاحبان قدرت است تا اندکی از ظلم، فساد، و سرکوب بکاهند تا موجودیت رژیم به خطر نیفتد.
البته نوعی از گذارطلبی واپسگرا نیز وجود دارد که در اینجا به آن نمیپردازم.
با احترام کاظم علمداری
■ آقای علمداری گرامی، ممنون از توجه و توضیحات شما. در کنار تعریف شما از «گذارطلبی»، بخشی از نیروهای سیاسی نیز هستند که خود را «گذارطلب» معرفی میکنند اما از تحولات درون ساختاری نیز استقبال میکنند و آن را مقدمه یا مرحلهای از تحولات ساختاری در آینده به نفع تحول دموکراسیخواهانه در کشور ارزیابی میکنند. اینکه تا چه اندازه جامعه مدنی متشکل باشد و توازن قوا نهایتا تعیین کننده این هست که نظامهای بسته چقدر عقبنشینی را بپذیرند یا نپذیرند. آنها مرزهای مشخص و پررنگی بین این تحولات ترسیم نمیکنند.
نهایتا نیز اگر جامعه مدنی در یک نظام دیکتاتوری و استبدادزده تا بدان اندازه قدرتمند، خشونتپرهیز و سازمان یافته و با دیسبپلین بشود که بتواند حاکمان خود را در یک انقلاب بدون خشونت یا مخملی برکنار کند، حتما تا رسیدن بدین درجه از توان و نگاه مدرن به تحولات سیاسی از ایستگاهها و حرکتهای کوچکتری و از خواستهای کمتری عبور کرده است. از آنسو نظامی که نزدیک شدن اموج یک انقلاب مخملی را میبیند و واژگونی نرم خود یعنی حذف ۱۰۰ درصدی خود را پیشرو میبیند حتما طبق غریزه بقاء در ایستگاهای قبلی و با هزینههای کمتر تدابیری میاندیشد که کار به ایستگاه آخر نکشد.
سعید حجاریان زمانی که در ۱۴۰۱ بحث رابطه اصلاحطلبی و خیابان مطرح بود تعبیری به این مضمون دارد که به نظرم توصیفی از تحول اصلاحطلبانه( در مقابل انقلاب، چه خشن و چه نرم) است؛ «میان خانه و خیابان کوچهها و گذرگاههای متعددی هست».
جالب توجه است که شما میگویید «اما گذارطلبانی چون من، گذار را فرایندی میدانند که از همان مرحله عبور از جمهوری اسلامی به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک آغاز میشود — نه صرفاً پس از سقوط.» در این تعریف، گذارِ شما «به سمت یک نظام آزاد و دموکراتیک» هم موکول به بعد از سقوط نظام نیست و هم قرار نیست در ساختار نظام مستقر انجام گیرد. معلوم نیست مکان، زمان و طول این گذار چقدر است. به گمان من شما در مرزبندیها و ارائه تعریف گذار بدون خشونت خود را دچار چنان محدودیتها و شروطی کردهاید که گویی مختصات این گذار در زمین واقعی سیاست تعریف نشده است.
گذارطلبی شما اما در یک مورد دارای خط و مرز مشخص با گذارطلبی کسانی است که تغییر و تحول در درون ساختار را غیرممکن نمیدانند و در آن جهت نیز در حد توان خود (انتخابات، مطبوعات، جامعه مدنی، دولت) تلاش میکنند و آن ادبیات و نحوه تعامل با حاکمیت در ساختار کنونی است. ادبیات انقلاب(سخت یا نرم) با ادبیات اصلاح یا تحولخواهی متفاوت است، چراکه در اینجا از دو استراتژی متفاوت تغییر و تحول صحبت میکنیم.
با احترام/ حمید فرخنده
■ درود آقای علمداری عزیز. شرح شما از منظر تئوریک بسیار آموزنده و کاملا صحیح است.
سپاس فراوان بابت توجهتان. اتفاق.
■ درود حمید فرخنده عزیز
بحث شما یک وجه تئوریک دارد و یک وجه تجربی.
۱) وجه تئوریک:
از منظر تئوریک، چند تا رویکرد شناخته و کلاسیک برای تحول سیاسی وجود دارد که در کتابهای درسی علوم سیاسی نیز تعریف شده است. این رویکردها میتواند اصلاحات، گذار، انقلاب، اصقلاب (Refolution)، کودتا، مبارزه مسلحانه یا حتا جنگ باشد. برخی از این رویکردها را در نوشته زیر حدود ۳ سال قبل توضیح دادهام: گزینههای تحول سیاسی در جوامع
۲) وجه تجربی:
ممکن است پرسش پژوهشگران یا کنشگران سیاسی این باشد که آیا نظام حکمرانی مورد نظرشان، در آینده تن به تغییرات مثبت خواهد داد یا خیر؟ اینجا مرور تجربیات پیشین به کمک پژوهشگران و کنشگران خواهد آمد. به زبان ساده، پیشبینی آینده با اتکا به دادههای آماری گذشته انجام میشود. اگر نظام حکمرانی مورد مطالعه، در گذشته تن به تغییرات بسیار کوچک نداده باشد، به لحاظ تجربی احتمال اینکه در آینده تن بدهد بسیار اندک است. اگر نظام حکمرانی مورد مطالعه، در گذشته مدام پرچمدار تغییرات بسیار بزرگ بوده باشد، به لحاظ تجربی احتمال اینکه در آینده تغییرات بزرگی از بالا رخ بدهد، بسیار زیاد است.
مثلا وقتی شما درباره امکان حذف نظارت استصوابی صحبت میکنید، منتقدان شما به این میاندیشند که طی ۴۶ سال گذشته، نظام حکمرانی حاضر نشده تا به تغییرات بسیار کوچکتری تن بدهد. مثلا استفاده از ماهواره را مجاز اعلام نمیکند، یا فیلترینگ پیامرسانها را حذف نمیکند. حالا احتمال اینکه تغییر بزرگی مانند حذف نظارت استصوابی رخ بدهد چقدر است؟ طبعا احتمال آن صفر نیست، اما با استناد به تجربیات پیشین، احتمال آن بسیار ناچیز در نظر گرفته میشود.
ممنون از شما. اتفاق
■ شهرام اتفاق عزیز، ممنون از توضیحات شما.
هرچند اصلاحطلبان ایران طیف مختلفی را تشکیل میدهند که شما نیز در تقسیمبندی در مقاله خود به آن اشاره کردهاید، اما آنها هیچگاه بدون حضور و عاملیت و فشار مردم از پایین اصلاحات را تعریف نکردهاند. درست است که اصلاحطلبان، حتی مصطفی تاجزاده، تظاهرات خیابانی را بخاطر سریع رادیکال شدن، از کنترل خارج شدن و به خشونت کشیده شدن تظاهرات خیابانی و کشتار مردم در ایران از چنین روشی را توصیه نمیکنند، اما حتی طیف اصلاحطلبان کمرنگتر یا روزنهگشایان نیز تا آنجا که من دنبال کردهام مخالف فشار جامعه مدنی برای احقاق حقوق ملت نیستند. اشکال روزنهگشایان اما جای دیگری است(شرکت در انتخابات در هر شرایطی، عدم انتقاد لازم از سیاستهای حاکمیت، عدم طرح خواست تحول در سیاست خارجی حاکمیت از سوی بخشی از آنها بخاطر داشتن مواضع ضدامپریالیستی و محورمقاومتی) که در جای خود میتوان به این موارد پرداخت. بهرحال هسته اصلی تفکر اصلاحطلبی در ایران (و نه کسانی که از اصلاحطلبی برای خود دکان ساختهاند) معتقد نبوده و نیستند که نظام و هسته اصلی قدرت خودبخود و بدون فشار جامعه مدنی به اصلاحات تن درمیدهد. هرچند ممکن است نظامهای بسته بخاطر نجات خود از بحرانهای داخلی و خارجی خود به انجام اصلاحاتی نیز در ساختار قدرت بپردازند. اما اصل بر فشار و خواست جامعه مدنی است. اصلاحات احتمالی نیز که حاکمان مستبد به ابتکار خود بدان تن درمیدهند برای جلب رضایت مردم و پاسخ به صداها و اعتراضات شنیده نشده قبلی و بیرون آوردن سیستم از ناکارآمدیهایی است که یک سر آن مردم ناراضی هستند.
در ایران فشار کافی سازمان یافته و برنامهریزی شده از پایین و جامعه مدنی قوی (بخاطر ضعف تاریخی جامعه مدنی و سرکوب احزاب) برای وادار کردن حاکمیت به انجام اصلاحات وجود نداشته است و بجای آن جامعه هر از منفجر شده است، حرکات اعتراضی اولیه به شدت رادیکال شده و نهایتا سرکوب، بازداشت و اعدام فعالان باقیمانده در صحنه مبارزه را درپی داشته است مشکل همیشگی اعتراضات خیابانی در ایران از اعتراضات ۱۸ تیر ۱۳۷۸ به بعد بوده است.
نبود فشار از پایین و برخی سیاستهای زیگزاگی اصلاحطلبان در مقاطع مختلف از ۲ خرداد ۷۶ به بعد و نداشتن خط قرمز و دلایل دیگر طبیعتا اصلاحات را با بنبست مواجه کرد. اصلاحطلبی و راه و روش آن برای به نتیجه رسیدن اما به کارنامه اصلاحطلبان ایران محدود نمیشود. پس به گمان نباید اصلاحات را دارای یک متغیر ثابت( حاکمیت بسته/استبدادی) فرض کرد و متغییر دیگر و مهم معادله را نادیده گرفت(مردم/جامعه مدنی). به گمان من همه نظامها اصلاحپذیرند اگر مردم بخواهند. چنانچه رژیم شاه نیز اصلاحپذیر بود اما نه مردم و نه عمده نخبگان در آن دوران چنین نمیخواستند، وگرنه شاه از مرداد ۵۶ با تعویض نخستوزیر تا خروجش از کشور در دیماه ۱۳۵۷ چندین عقب نشینی اصلاحی انجام داد.
با درود/ حمید فرخنده
■ حمید فرخنده گرامی
در این مورد صددرصد با شما اختلاف نظر دارم. اصلاحطلبان وطنی پنج خصیصه مهم دارند:
اول) فاقد یک تئوری منسجم برای اصلاحطلبی هستند. به همین دلیل نمیدانند که به چه چیزی میشود «اصلاحات» گفت و چگونه میشود مقدار تحقق آن را اندازهگیری کرد.
دوم) پذیرای مقدار مشخص و اندکی از «تغییرات» هستند. گشایش سیاسی باید مختصر باشد، به قدری که فضا را برای حضور خودشان میسر سازد، اما رقبای جدیدی را وارد صحنه نکند.
سوم) بخش قابل ملاحظهای از بدنه جریان اصلاحات، در حوزههای مختلف صنعت، تجارت و غیره، منافع اقتصادی مهمی دارند و بهرهمندی ایشان از انواع رانتها، آنها را از پیگیری مجدانه بسیاری از مطالبات باز میدارد و خودشان، نیروی بازدارندهای در برابر تغییرات هستند.
چهارم) فرار از بسیج اجتماعی چهارمین ویژگی اصلاحطلبان است. اصلاحطلبان فرصتهای بسیاری را برای بسیج اجتماعی در اختیار
داشتهاند، اما هیچگاه از این امکان استفاده نکردهاند. اصلاحطلبان بیش از هر نیروی سیاسی دیگری از بسیج اجتماعی بیمناک هستند. چرا که بسیج اجتماعی میتواند از ایشان عبور کند. به همین سبب، سروکله اصلاحطلبان هر چند سال یکبار، به وقت جمعآوری رأی پیدا میشود و پس از پیروزی در انتخابات در تودرتوی نظام حکمرانی گم میشوند. همایشهای مردمی، فقط در زمان انتخابات برگزار میشود و پس از پایان انتخابات، مأموریت «عوام» خاتمه مییابد.
پنجم) ویژگی پنجم را در نوشتهای تحت عنوان «اصلاحطلبان علیه اصلاحطلبی» توضیح دادهام.
این پنج ویژگی، پیوند وثیقی با هم دارند و لازم و ملزوم یکدیگرند. بنابراین، یکی از اصلیترین دلایل عدم موفقیت «اصلاحطلبی» در ایران، خود اصلاحطلبان هستند. من میتوانم صدها مورد را مثال بزنم که اصلاحطلبان میتوانستند تغییراتی مثبت و مهم ایجاد کنند، در حالی که در برابر تغییرات مقاومت کردند. زمانی که مجلس ششم در کنترل مطلق خودشان بود، طرحی از سوی بهاالدین ادب نماینده سنندج ارائه شد، که به موجب آن، سیستم «گزینش» در استخدامهای دولتی برچیده میشد. مجلس ششم قاطعانه این طرح را رد کرد و مدافع نوعی نظارت استصوابی بر استخدامها بود. صدا مثال مشابه وجود دارد. بنابراین، مراد اصلاحطلبان از «اصلاحات»، آن مقدار از تغییرات است که موقعیت خودشان را در ساختار قدرت متزلزل نکند. همین نکته هم پاشنه آشیل ایشان است.
با احترام - اتفاق
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
![]() |
گفته شده که نشست مونیخ ۱۴ ساعت به طول انجامید و افراد مختلفی سخنرانی کردند. اگرچه این نشست «همکاری ملی برای نجات ایران» نبود، ولی تلاش مثبتی برای حامیان نظام سلطنتی در برون مرز محسوب میشود.
اما آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنتطلبان نتوانسته بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازهای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟
آیا کسی در این نشست به این پرسش پرداخت که چرا نظام سلطنتی محمدرضا شاه، با وجود دستاوردهای اقتصادی و صنعتی، سقوط کرد؟ چرا اکثریت بزرگی از مردم از خمینی استقبال کردند و این رژیم، با تمام فساد، جنایت، و تخریب توان رشد و توسعه ایران، تا به امروز باقی مانده است؟ برخی از سلطنتطلبان، سقوط رژیم شاه را نتیجه توطئهی غرب میدانند. اما آیا میتوان استقبال گسترده مردم از خمینی را نیز نتیجهی توطئهای خارجی دانست؟
اگر سلطنتطلبان واقعبین بودند، نه از منظر مخالفان، بلکه با رجوع به سخنان اطرافیان شاه همچون اردشیر زاهدی، فریدون هویدا، هوشنگ نهاوندی، علینقی علیخانی و دیگران، درمییافتند که بسیاری از خودیها نیز شاه را مسئول اصلی انقلاب میدانند. به مصاحبهی پرویز ثابتی هم توجه میکردند که در آن گفته بود: اگر در دوران شاه انتخابات آزاد برگزار میشد، احتمالاً ۷۰ یا ۸۰ نماینده از جبهه ملی وارد مجلس میشدند. جبهه ملی مخالف نظام سلطنتی نبود، بلکه خواهان پادشاهی مشروطه بود که در آن شاه سلطنت کند، نه حکومت. این خود نشاندهندهی سطح تحمل رژیم نسبت به منتقدان بود.
و اگر به مصاحبهی آخر شاه با دیوید فراست در پاناما گوش میدادند، بهتر دلایل سقوط شاه را درک میکردند. شاه در آن گفتوگو اذعان کرد که باید «فضای باز سیاسی» را شش سال پیش از انقلاب، در اوج شکوفایی اقتصادی، آغاز میکرد. او درست میگفت. من نیز میافزایم که حتی اگر یک سال پیش از انقلاب، شاه اجازهی انتخابات آزاد میداد و دولت را به فردی چون شاپور بختیار میسپرد، و خود طبق قانون اساسی مشروطه تنها سلطنت میکرد، رژیم سقوط نمیکرد.
آیا در نشست مونیخ برنامهای برای آیندهی ایران منتشر شد؟ جریانی که مدعی جانشینی جمهوری اسلامی است، باید برنامهای برای حال و آیندهی جامعه ۹۰ میلیونی ایران، که با بحرانهای لایهلایه و شرایطی شکننده روبروست، ارائه دهد و آن را در معرض نقد و بررسی قرار دهد.
برخی ممکن است بگویند این پرسشها بیموردند؛ زیرا هدف اصلی گردهمایی این چند صد نفر، پس از ۴۶ سال، نه ارائه برنامه، بلکه واکنش به حملهی نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران بوده است. آیا این حمله، سلطنتطلبان را به انگیزهای سیاسی رسانده است؟ اما بیتفاوتی مردم نسبت به این حمله آنها را ناامید کرد. تا آنجا که برخی از مشاوران رضا پهلوی، که گمان میکردند حملهی نظامی مردم را به خیابان میکشاند، در واکنش به بیتحرکی مردم، زبان به سرزنش آنان گشودند.
آیا کسی در نشست مونیخ پرسید چرا برخلاف انتظارشان، پس از حملهی نظامی، نه تنها کسی به خیابان نیامد بلکه شعاری هم در حمایت از رضا پهلوی سر داده نشد؟
گفته میشود حدود ۱۰۰ نفر در نشست سخنرانی کردند، اما به جای تحلیل سیاسی و جامعهشناختی وضعیت ایران، منطقه و جهان، بیشتر به ستایش اغراقآمیز از رضا پهلوی پرداختند. در این میان، بد نیست نگاهی به معنای “دوره گذار” که رضا پهلوی خود را رهبر آن میداند، داشته باشیم.
مفهوم واقعی دوره گذار چیست؟
به نظر میرسد بسیاری برداشت روشنی از دورهی گذار ندارند. ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی تجربههای گذار را تئوریزه کرده است. من نیز سه مقاله دربارهی این مفهوم نوشتهام.
دو رکن اصلی در هر دورهی گذار عبارتاند از:
پدید آمدن قدرت دوگانه در جامعه: وضعیتی که نه قدرت حاکم توان حذف اپوزیسیون را دارد، و نه اپوزیسیون قدرت سرنگونی رژیم را. در این حالت، بهناچار یا با عقلانیت، دو طرف به گفتوگو و مصالحه تن میدهند.
تغییر گفتمان و رفتار دو طرف: اپوزیسیون از شعار انقلاب و براندازی فاصله میگیرد و رژیم نیز استفاده از خشونت علیه مخالفان را متوقف میکند.
در چنین فضایی، هدف، حذف یکدیگر نیست بلکه یافتن راهی برای گذار مسالمتآمیز به آینده است. نمونههای کلاسیک آن، آفریقای جنوبی، لهستان و با تفاوتهایی، شیلیاند.
در آفریقای جنوبی، نلسون ماندلا و دکلرک پس از سالها مبارزه به گفتوگو و انتقال مسالمتآمیز قدرت رسیدند. در لهستان نیز پس از یک دهه مبارزه، یاروزلسکی قدرت را به لخ والسا واگذار کرد. در شیلی، پینوشه در رفراندوم شکست خورد و قدرت را واگذار کرد.
وضعیت ایران و سناریوهای پیش رو
وضعیت ایران با آن کشورها متفاوت است. شکاف عظیمی میان حکومت و مردم وجود دارد. از یکسو حکومت در فساد، ناکارآمدی و سرکوب غرق است، و از سوی دیگر، اپوزیسیون سازمانیافته و آلترناتیو مشخصی وجود ندارد. در چنین وضعیتی، چه باید کرد؟
پاسخ قطعی ندارم. اما چند احتمال قابل تصور است:
برخی نیروها سعی میکنند شرایط را به سمت انقلاب و استفاده از حمایت خارجی ببرند.
برخی دیگر تلاش دارند الگویی شبیه به لهستان یا آفریقای جنوبی را رقم بزنند.
اما هیچیک از این دو مسیر آسان یا با چشمانداز روشن نیست.
احتمال دیگری نیز وجود دارد: قیامهای غیرقابل کنترل ناشی از فشارهای معیشتی. جامعه ممکن است دچار هرجومرج شود و از دل آن حکومتی برآید که نه سلطنتطلبان و نه جمهوریخواهان کنونی تصورش را کرده باشند—و این سناریو ممکن است بسیار پرهزینه باشد.
جمهوری اسلامی، در پاسخ به ناکامیهایش، ممکن است به سرکوب بیشتر روی آورد، اما این سیاست میتواند نتیجه معکوس دهد. من احتمال درونپاشی (نه فروپاشی یا سقوط) را از همه محتملتر میدانم؛ همانطور که در شوروی رخ داد.
در ایران، بحرانهایی چون کمبود آب، انرژی، کاهش تولید، بیکاری، و تهدید خارجی میتواند خیزشهای مردمی را در پی داشته باشد و رژیم را به استحاله درونی وادار کند. در نقطهای، حتی ممکن است حفظ نظام با حفظ رهبری در تضاد قرار گیرد.
دوره گذار در ایران زمانی آغاز میشود که با بیثباتی و ناامنی مقابله شود، و مسیر گفتوگو، بازسازی، و همکاری با جهان در پیش گرفته شود. آیندهای روشن در گروی برنامه، صبوری و انسجام ملی خواهد بود.
راه درازی در پیش است.
■ جناب علمداری گرامی، درود بر شما.
پرسیدهاید: «آیا در این مدت کسی پرسید که چرا در طی ۴۶ سال گذشته، سلطنتطلبان نتوانسته بودند حتی ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر را زیر یک سقف گرد آورند؟ چه اتفاق تازهای رخ داده که اکنون این جمع ممکن شده است؟ در پاسخ به پرسش شما بایسته است که پیش از هر چیز دو نکته را یادآوری کنم: نخست آنکه من پادشاهی خواه نیستم، و شکل پرسش شما را اگر نگویم رندانه، اما نا درست میدانم. دوم آنکه اشک پرسش شما میتواند به خود شما برگردد که چرا جمهوریخوان با اینهمه طول و عرض خود در این نزدیک هنوز نتوانسته سازمانی فراخور ادعای آنها پدید آورد. اما دربارۀ پرسش اصلی شما، من با بهره گیری کتاب سقوط شاه که فریدون هویدا نوشته است، میخواهم به پرسش شما بپردازم که شوربختانه بیشتر روشنفکران ایرانی که شاید شما هم خود را بخشی از آن بدانید یا ندانید، بیش از آن که آفرینندۀ اندیشۀ نو و پیشتاز آن باشند، ستایشگر و پیرو «تودهها» و سنتهای کهنۀ آن بوده اند و هنوز هستند کسانی مانند آخوند زاده، میرزا آقاخان و دکتر ارانی استثنا بوده اند. به گمان من، ماندگاری جمهوری اسلامی و دشواریهای اقتصادی و اجتماعی ایرانیان، نتیجۀ این واپسماندگی فکری بسیار از کنشگران سیاسی اوپوزیسیون است.
فریدون هویدا در کتاب سقوط شاه پس از شرح برخی برنامههای شاه پس از کودتای ۲۸ مرداد نوشته است: «برنامههای شاه به مرور با عکس العملهایی روبرو شد که شدیدترینش از جانب خمینی بروز کرد. او با فراخواندن پیروانش به شورش علیه شاه، توانست در سال ۱۹۶۳ (خرداد ۱۳۴۲) دست به آشوبگری در تهران بزند که در برابر آن، شاه نیز عکس العمل شدیدی از خود نشان داد، و آیت الله را به ترکیه و سپس عراق تبعید کرد. تا اینجا شاه دور اول مسابقه را از حریف برده بود، ولی خمینی با لجاجت خاص خود شکست را نپذیرفت و پس از خروج از تهران گفت خواهیم دید که مردم ایران حرف چه کسی را خواهند پذیرفت و ان الله مع الصابرین. ۱۵ سال پس از آن بار دیگر آن دو حریف مبارزۀ خود را از سر گرفتند. از واقعیتهای مهم و عجیب یکی هم این بود که هم در رفراندوم ۱۵ خرداد و [انقلاب سفید]، و هم در رفراندوم بهمن ۱۳۵۷، ۹۵ درصد مردم به شاه و خمینی رأی مثبت دادند. با این تفاوت که نتیجۀ رفراندوم اول موافقت با حکومت سلطنتی و مدرنیزه کردن کشور، و نتیجۀ رفرانذوم دومی مواففقت باجمهوری اسلامی و مخالفت با مدرنیزه کردن کشور بود..... نکته مهم در این قضیه، توجه به تغییر نظر مردم فقط در طول ۱۵ سال است. پرسش مهم یافتن پاسخ به این تغییر است». امروز آمیزۀ پشتیبانان اصلی این دو رفراندوم که هر «توده»ها بودند، برای نسل ما روشن است. اما باز هم شگفت انگیز پشتیبانی روشنفکران تودهستای هم از رویداد ۲۲ بهمن و حکومت برآمده از آن، هم در دشمنی با مخالفان کنونی جمهوری اسلامی است که رضا پهلوی یکی از نمودهای آن است. بخشی از توده ستایان آن روزی و امروزی نیز همان کسانی هستند که امروز شاید از کنشگران اتحاد جمهوریخواهان باشند که شما نیز در کتاب آوار شیفتگی آنها را ستوده و در غمخوارگی برای آنها بسیار گریستهاید. جناب علمداری گرامی، بسیاری از آن روشنفکران «توده ستا» که تارو پود و پادایمهای اندیشگی آنها آلوده به سنتهای استعمارستیزی عامیانهی پیشامدرن و پارادایمها بنیادین جمهوری اسلامی از جمله یهودستیزی است، هنوز هم جایگاهی برجسته در سیاستورزی کارگزاران جمهوری اسلامی دارند، و هم دراوپوزیسیون آن. این اوپوزیسیون و اصلاح طلبان کنونی آن نیز مانند «تودهها»، از همان روزهای شکل گیری جنبش انقلابی ۱۳۵۷، حرف خمینی را پذیرفته اند و هنوز به همان راه میروند. کمی به گفتگوهای این روزها دستکم در همین سایت بنگرید تا نتیجه را ببینید.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی هشتم مرداد ۱۴۰۴
■ با درود به جناب آقاى علمدارى
هسته اصلى مطلب شما همان پلاتفرمى است که اصلاحطلبان معروف به روزنه گشایان ارائه مىدهند. این سیاست تنها در صورتى امکان پیشبرد عملى داشت که رهبر جمهورى اسلامى به اینگونه بر طبل جنگ طلبى نمىکوفت و دولت پزشکیان از سطح یک پادوى اجرایى رهبر قدمى فراتر رفته بود. با کمال تاسف سیاست هاى چندین ساله خامنه اى کشور ما را در شرایطى قرار داده است که نقش عامل خارجى (دولت اسراییل و حامى اصلى و وفادار او آمریکا) بسیار تعیین کننده تر از نقش نیروهاى داخلى است. خطر حمله دوباره اسراییل به ایران بسیار جدى است در شرایط این چنینى مردم ایران حق دارند براى ادامه بقاى خود، کشور خودو تضمین آینده فرزندان خود دولت و رهبرى را که جز جنگ، خشکسالى، بحران انرژى و هزاران مشکلات دیگر ناشى از چنین سیاست هایى به میدان بیایند و خواهان تغییر اساسى در چنین نظامى بشوند. در چنین شرایطى دیگر احتمال گفتگو به سبک آفریقاى جنوبى و لهستان وجود نخواهد داشت و احتمالا جاى گفتگو را چرخه خشونت و هرج و مرج و بى ثباتى خواهد گرفت. شاید که این تصویرى بد بینانه از آینده میهن عزیز ما باشد اما نیرویى در اپوزیسیون موفق است که بتواند خود را براى بدترین سناریوى محتمل آماده کند، چیزى که متاسفانه باید سال هاى پیش انجام مى شد و وقت اپوزیسیون به بحث هاى بیهوده و انشعابات بى معنا گذشت و توان مبارزاتى آن را گرفت.
با مهر و سپاس وحید بمانیان
■ جناب آقای خراسانی گرامی،
در این مقاله، سه نکته را بهصورت فشرده و مختصر بیان کردهام:
نخست، تأکید کردهام که این گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره در خارج از ایران را نمیتوان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کردهام که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند.
دوم، هشدار دادهام که «دوره گذار» که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود.
سوم، نه فرضیات سلطنتطلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتملتر به نظر میرسد، فروپاشی از درون رژیم است.
نکات تکمیلی:
پرسش از سلطنتطلبان مشروط به پرسش همزمان از جمهوریخواهان نیست. هر فرد مستقلی میتواند از جمهوریخواهان نیز پرسشهای مشابهی داشته باشد. جمهوریخواهان حدود ۲۵ سال پیش نشستی در برلین برگزار کردند که دوام نیاورد. میتوان درباره دلایل برگزاری و عدم تداوم آن نشست پرسید و پاسخ آن را در جای خود بررسی کرد.
به نظر من، دلیل اصلی گردهمایی چند صد نفره در مونیخ پس از ۴۶ سال، ظهور انگیزههای سیاسی تازه، بهویژه در پی حملات نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران است. اگر شما دیدگاه دیگری دارید، خوشحال خواهم شد آن را بخوانم. بیدلیل نیست که برخی از حاضران در تظاهرات خیابانی، در کنار پرچم ایران، پرچم اسرائیل را نیز حمل میکنند؛ این در مورد جمهوریخواهان صدق نمیکند.
درباره نزاع و لجبازی میان شاه و خمینی، نظری ندارم. اما در یهودیستیزی رژیم جمهوری اسلامی تردیدی نیست. با این حال، جنایات اخیر اسرائیل علیه غیرنظامیان در غزه پس از حمله تروریستی ۷ اکتبر، ارتباطی با یهودیستیزی جمهوری اسلامی ندارد. بسیاری از یهودیان این اقدامات را محکوم کردهاند و تأکید میکنند که سیاستهای دولت اسرائیل با حمایت آمریکا، ارتباطی با یهودیت یا یهودیستیزی مخالفان کشتار در غزه ندارد.
میلیونها انسان در جهان از این جنایات عمیقاً متأثر شدهاند، و کشورهای غربی، با وجود مخالفت اسرائیل و آمریکا، در صدد اجرای راهحل دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین برآمدهاند. نمیدانم تماشای صحنههای دلخراش غزه چه احساسی در شما ایجاد میکند، اما اکثریت بزرگی از مردم جهان را به فغان آورده است. در حالیکه صدها کامیون حامل مواد غذایی پشت مرزهای غزه صف کشیدهاند، کودکان در ویرانهها از گرسنگی جان میدهند. کسانی که مسئول این فجایع ضدبشریاند، هدفشان وادار کردن مردم فلسطین به ترک سرزمین اجدادیشان است، و این ربطی به یهودیستیزی جمهوری اسلامی ندارد.
با احترام کاظم علمداری
■ جناب بمانی گرامی،
بخشی از نوشته شما همان است که من نوشتهام. پس اختلافی نیست. در باره تفاوت گذارطلبی و اصلاحطلبی و روزنهطلبی یاداشتی در پاسخ به آقای حمید فرخنده زیر مقاله شهرام اتفاق نوشتهام که توصیه میکنم در همانجا بخوانید.
با احترام، علمداری
■ جناب آقای دکتر علمداری گرامی، درود بر شما.
باسپاس از یادداشت مهربانانۀ شما که بوی دوستی، همکاری و آگاهی میدهد، و از خواندن آن خرسند شدم. اگر درست فهمیده باشم، هدف شما از نگارش مقاله یا گفتارنامهای که نوشتهاید و من هم جسارتاً بر آن یادداشتی گذاشتهام سه چیز بوده است:
نخست، آنکه نشان دهید گردهمایی حدوداً ۴۰۰ نفره هواداران آقای پهلوی در مونیخ را نمیتوان «نشست همکاری برای نجات ملی» نامید. همچنین یادآوری کردهاید که لازم است به نسل جوانِ حامی نظام پادشاهی آموزش داده شود تا نقش پادشاه را در سقوط سلطنت بشناسند و از شعارهای خصمانه پرهیز کنند».
گرچه دربارۀ پیرامون دولت محمدرضا شاه داوری یگانهای وجود ندارد، اما از نگاه اصولی و منطقی، من با این نظر شما سد درسد همسویم. جز آنکه هر کسی هم شاید بتواند از نقش سازندۀ پادشاهان در سرنوشت کشورها و ملتها یاد کنند که گویا در اینجا شما تنها به برخی کارهای شاه اشاره دارید. قرار نیست ما همیشه دربارۀ بدی فرمانروایان سخن بگوییم. در عمل هم در سراسر اروپا، چین، ایران و هند چنین است و دست کم در ۱۵۰ سال گذشته، شمار رئیس جمهوران بدنام و الیگارک بیش از نام شاهان بدنام و کشور بر باد ده و دزد بوده است. با اینهمه، ناآگاهی و کم سوادی را کمبودی نه تنها برای هواداران آقای پهلوی، که برای همۀ کنشگران اجتماعی حتا مدعیان رهبری این یا آن حزب سیاسی هم وجود دارد، و آموزش دیدن آنها را بایسته میدانم. با اینهمه، آن همایش را نه «سازمانی برای نجات ایران»، که شاید ابزاری برای خود شناسی خود آنها باشد. سازمان نجات برای ایران باید با خواست و همکاری درون جوش همۀ پیشگامان نخبگان پدید میآید، اگر خود بخواهند.
جناب علمداری گرامی، من که کمابیش هم نسل شما هستم، از کمابیش ۵۵ سال پیش در گروهها و محفلهای سیاسی بویژه از راه خواندن کتابهای مارکسیستی و لنین، بایستگی کار آگاهانه سازمانی را در یافته و به همین دلیل با کارهای چریکی و بیبرنامه هم مخالف بودهام. من هیچگاه هوادار پادشاهی نبودهام و به گواهی دو سایت ایران امروز و اخبار روز، از ۱۵ سال پیش تا کنون حدود ۱۲۰ گفتارنامه یا مقاله در این دو سایت نوشتهام که درونمایۀ بیشتر آنها تشویق وحدت و سازماندهی نیروهای ملی و دموکرات برای رسیدن به جبهۀ واحد برای اصلاح نظام جمهوری اسلامی یا گذار از آن بوده است، اما شوربختانه اکنون و پس از این همه سال در جایی هستیم که همه میدانیم و من چشم اندازی برای شکل گیری یک سازمان سکولار دموکرات از سوی نیروهای چپ و به اصطلاح دموکرات شناخته شدۀ تاکنونی نمیبینم. از این رو از ایجاد هر سازمان یا نهاد اجتماعی ملی، سکولار و غیردینی برای گذار از این نظام اسلامی از سوی هر فرد یا گروهی پیشتیبانی میکنم، و به کارآیی هیچ نهاد یا سازمان دینی یا به اصطلاح ملی مذهبی که آبشخور آصلی آن مذهب باشد، باور ندارم و خوشبین نیستم. نگاه من به همایش آقای پهلوی و با اهمیت بودن آن تا اطلاع بعدی از این دریچه و نگاه ملی و ایرانی است.
شوربختانه آقای پهلوی امروز همراه از داشتن کسانی مانند زندهیاد داریوش همایون کمتر برخوردار است. شاید اگر او میبود، جایی برای آقای رضا پهلوی در این سطح وجود نداشت. کاش چنین میبود، اما چنین نیست و باید کسانی که میتوانند و تا هنگامی که گروهی بهتر از آنها شکل نگرفته، بهتر است هر کس میتواند به آنها کمک کند و نقد را به نسیه نباید فروخت. در شرایط کنونی برای آن گروه کاری سودمند میدانم که با همین نقد و نظرها شاید بتوانند خود را بهتر پیدا کنند و گروه خود را کمی بیشتر سازمان دهند.
همانگونه که در یادداشت بر نوشتار شما هم نوشتهام، هواداران آقای پهلوی حتا اگر دانش آموخته دانشگاه باشند، اما بیشتر آنها و جز برخی افراد قدیمی و با تجربه، آموزش سیاسی بسنده ندیدهاند و برخی گاه سخنانی ناپخته بر زبان میآورند و دیگران به آن دمن میزنند، و همانگونه که شما هم گفتهاید، باید در راه آموزش آنها بیشتر کوشش کرد.
دومین نکتۀ شما: «دوره گذار» است که آقای رضا پهلوی خود را رهبر آن معرفی کرده، و نباید با انقلاب یا حمله نظامی خارجی اشتباه گرفته شود. البته من با این دیدگاه شما همسو هستم و کاش چنین شود. اما در شرایط کنونی ایران که نه حزب نیرومندی داریم و نه دولتی عاقل و مسئول، و کشور به دلیل رجزخوانی مسئولان کشور زیر خطر یورش دولت اسراییل و آمریکا است، حکومت جمهوری اسلامی و افرادی بیش فعال، نا آگاه و جهان ستیز زمام کشور را در دست دارند، هیچکس نمیتواند چنین تضمینی بدهد. ما نمیتوانیم به کسی بگوییم تا فلان روز خود را رهبر فلان نهاد بدان و پس از آن نه. تنها میتوانیم اگر خواستیم از او پیروی بکنیم. یا نکنیم. این حق هر کسی است که اگر بخواهد، برای خود ادعای رهبری و امامت کنند. همانگونه که شما نوشتهاید، هنوز هیچ قرارداد اجتماعی برای جبهۀ نجات ملی یا جبهۀ سوم به امضای نخبگان نرسیده و چند تن دیگر هم که از چنین واژگانی نام بردهاند، و کارشان بجایی نرسیده است.
نکتۀ سوم شما آنست که «نه فرضیات سلطنتطلبان درباره انقلاب و براندازی، و نه الگوی گذار به سبک آفریقای جنوبی یا لهستان، بدون ابزار و ساختارهای تشکیلاتی درونی، در شرایط کنونی ایران عملی نیست. آنچه محتملتر به نظر میرسد، فروپاشی از درون رژیم است». البته من با این دیدگاه شما نیز همسو هستم، اما در این میان میتوان پرسید که چه کسی زنگوله را به گردن کربه میبندد و مردم و روشنفکران چه کارهاند. فزون بر آن، هیچکس در هیچ زمانی فرمان انقلاب شدن یا نشدن را نمیتواند صادر کند، و «انقلاب میشود» بیآنکه از کسی اجازه بگیرد. «فروپاشی از درون» هم که شما فرمودهاید، چیزی جز نمود همان انقلاب نیست و خود بازتاب کنش درون و بیرون است. دستور فروپاشی از درون را نیز کسی صادر نمیکند بلکه این کهنه شدن و بازسازی نشدن کل ساختمان نظام است که در برابر خودخوری، دوام نمیآورد و فرومیریزد. این «ضد انقلاب» است که میخواهد دربرابر انقلاب بایستد و نمیتواند. «انقلاب شدنی است نه انجام دادنی. در این میان و تا جاییکه من دریافتهام، سلطنت طلبان یا پادشاهی خواهان، کمتر از هر گروه دیگری واژۀ «انقلاب» یا «انقلاب ملی» را به کار بردهاند. جنگ و مانند آن نیز پیش بینی پذیر نیست و به گواهی تاریخ، گاه باشد که یک جنگ کوچک یا ترور یا یک سیل و زمین لرزه یا قحطی و بی آبی، بر انقلابها و دگرگونیهای اجتماعی بزرگ، اثر میگذارد.
شما نکاتی جز سه نکته بالا را نیز یادآوری کردهاید که در دامنۀ نوشتار من نمیگنجد و در خود یادداشت شما بویژه دربارۀ فلسطین میتوان آن را دید و من ترجیح میدهم به آن نپردازم، جز آنکه بگویم احتمالاً دیدگاه من با شما در زمینۀ دولت و سززمین فلسطین احتمالاً بسیار متفاوت است. من کل جنبش حماس و حزب الله لبنان و مانند آنها را جریانی تروریستی میدانم و آنها را عامل بدبختی و تیره روزی مردم فلسطین و لبنان میدانم و خود آن مردم هم باید برای جدا کردن صف خود از حماس و مانند آن نشان دهند. این هم طبیعی و منطقی است که در شرایطی که جمهوری اسلامی با روسیه و تروریستهای حماس و حزب الله لبنان و حوثیها نرد عشق میبازد، اوپوزیسیون ایران چه چپ یا راست یا هر چیز دیگر، به اوکراین و دولت اسراییل نزدیکتر شود.
همچنین فرمودهاید: «پرسش از سلطنتطلبان مشروط به پرسش همزمان از جمهوریخواهان نیست. هر فرد مستقلی میتواند از جمهوریخواهان نیز پرسشهای مشابهی داشته باشد.....».به گمان من این سخن شما نیز درست است و هر کسی میتواند از هر کسی پرسش کند. همچنین، شاید هیچکس نتواند چیزی یا نظری برای دیگران «تجویز» کند، اما میتواند هرچیزی را در هر زمینهای به تشخیص خود «توصیف» کند.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی نهم مرداد ۱۴۰۴
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
عربستان سعودی و فرانسه روز سهشنبه از کشورهای عضو سازمان ملل متحد خواستند تا از بیانیهای حمایت کنند که «گامهای ملموس، زمانمند و غیرقابل بازگشت» را برای اجرای راهحل دو کشوری بین اسرائیل و فلسطینیان ترسیم میکند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، این بیانیه هفتصفحهای نتیجه کنفرانس بینالمللی برگزارشده در سازمان ملل در این هفته است که به میزبانی عربستان سعودی و فرانسه و با تمرکز بر مناقشه چندیندههای اسرائیل و فلسطین برگزار شد.
ایالات متحده و اسرائیل این کنفرانس را تحریم کردند.
فیصل بن فرحان آلسعود، وزیر امور خارجه عربستان، در پایان این کنفرانس اظهار داشت: «ما از شما دعوت میکنیم که پیش از پایان هفتاد و نهمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل با تماس با نمایندگیهای عربستان سعودی و فرانسه در نیویورک از این سند حمایت کنید.»
هشتادمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل قرار است در ماه سپتامبر آغاز شود.
نخستین گام ذکرشده در این بیانیه، پایان دادن به جنگ ۲۲ ماهه بین اسرائیل و گروه شبهنظامی فلسطینی حماس در نوار غزه است.
در این بیانیه آمده است: «پس از برقراری آتشبس، باید فوراً کمیته اداری موقت تشکیل شود تا تحت نظارت تشکیلات خودگردان فلسطینی در غزه فعالیت کند.» تشکیلات خودگردان فلسطینی در حال حاضر در کرانه باختری تحت اشغال اسرائیل، خودمختاری محدودی را اعمال میکند.
این بیانیه از استقرار مأموریت موقت بینالمللی برای تثبیت اوضاع، با مجوز شورای امنیت سازمان ملل، حمایت میکند و از «آمادگی اعلامشده برخی کشورهای عضو برای مشارکت در تأمین نیرو» استقبال میکند.
بیانیه از رهبری اسرائیل میخواهد که «تعهد عمومی روشنی به راهحل دو کشوری، شامل یک دولت فلسطینی مستقل و پایدار، اعلام کند»، خشونت و تحریک علیه فلسطینیان را فوراً متوقف کند و تمامی فعالیتهای شهرکسازی، تصرف زمین و الحاق در سرزمینهای اشغالی فلسطین، از جمله بیتالمقدس شرقی، را متوقف سازد.
این بیانیه متعهد به اتخاذ اقدامات محدودکننده علیه شهرکنشینان افراطی خشونتطلب و حامیان شهرکسازیهای غیرقانونی و همچنین اتخاذ اقدامات هدفمند «علیه نهادها و افرادی که با اصل حل مسالمتآمیز مسئله فلسطین از طریق خشونت یا اقدامات تروریستی و نقض قوانین بینالمللی عمل میکنند» است.
همچنین در این بیانیه، یکپارچگی منطقهای و استقلال دولت فلسطین بهعنوان «اهداف درهمتنیده» توصیف شده است.
در این بیانیه آمده است: «تنها با پایان دادن به جنگ غزه، آزادی تمامی گروگانها، پایان اشغالگری، رد خشونت و ترور، تحقق کشور مستقل، مقتدر و دموکراتیک فلسطین، پایان دادن به اشغال تمامی سرزمینهای عربی و ارائه تضمینهای امنیتی محکم برای اسرائیل و فلسطین است که میتوان به روابط عادی و همزیستی میان مردمان و دولتهای منطقه دست یافت.»
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
طی چهار ماه نخست سال جاری، دستکم ۴۵ زن و دختر در نقاط مختلف ایران توسط افراد نزدیک خود به قتل رسیدهاند. این قتلها عمدتاً با انگیزههایی نظیر اختلافات خانوادگی و مسائل موسوم به ناموسی صورت گرفتهاند. اردیبهشتماه با ثبت دستکم ۱۹ مورد، بالاترین آمار را در این بازه زمانی به خود اختصاص داده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، بررسی جزئیات این موارد نشان میدهد که بسیاری از این قتلها با درجه بالایی از خشونت صورت گرفتهاند؛ استفاده از سلاح گرم و سرد، ضربات شدید جسمی، مثلهکردن اجساد و در برخی موارد، همراهی قتل با خودکشی عاملان. در شماری از این موارد نیز فرزندان یا سایر اعضای خانواده، قربانی خشم مرگبار شدهاند.
بیشترین تعداد قتلها در اردیبهشتماه ثبت شده است که در آن دستکم ۱۹ زن و دختر کشته شدهاند. فروردینماه با ۱۷ قربانی، خرداد با ۶ مورد و تیرماه با ۳ قتل در ردههای بعدی قرار دارند. بسیاری از این قتلها با انگیزههایی چون اختلافات خانوادگی، مسائل ناموسی یا بدگمانی همسران صورت گرفته و در مواردی، متهمان پیشتر سابقه خشونت علیه قربانیان را داشتهاند.
از جمله موارد شاخص فروردینماه میتوان به قتل یک زن باردار در کرمانشاه توسط همسرش به دلیل جنسیت جنین، قتل یک زن و دختر خردسال در بروجن و سر بریدن یک زن در بندرعباس در برابر چشمان فرزندش اشاره کرد.
در اردیبهشتماه، مواردی چون قتل «کبری رضایی» با انگیزه شخصی و تلاش متهم برای از بین بردن جسد با اسید، قتل «فاطمه برخورداری» معلم سه فرزند بهدست همسر بدرفتارش، و قتل دو زن مقابل دفتر طلاق توسط همسر یکی از آنها، از جمله مواردی هستند که عمق خشونت خانگی و فقدان نظام حمایتی کارآمد را برجسته میکنند.
قتل فجیع کبری رضایی باعث جریحه دار شدن افکار عمومی شد
در خرداد و تیرماه نیز روند خشونت ادامه یافت. از جمله در خرمآباد، مردی همسر و دو فرزند خود را کشت و سپس خودکشی کرد. در کلاردشت، مردی همسرش را در روستا به قتل رساند و متواری شد. در مشهد نیز یکی از دخترانی که به همراه دوستش بهطور غیرقانونی در خانهای محبوس شده بودند، در جریان فرار جان باخت.
دادههای گردآوریشده نشان میدهد که این قتلها در دستکم ۳۰ شهر و شهرستان از ۲۰ استان کشور رخ دادهاند، که حاکی از گستردگی جغرافیایی خشونت علیه زنان در سراسر ایران است. استان تهران با ثبت چهار مورد قتل، در صدر استانهای دارای بیشترین گزارش قرار دارد. پس از آن، استانهای کرمانشاه، فارس، کرمان، خوزستان، آذربایجان شرقی و خراسان رضوی و شمالی، هرکدام با دو یا سه مورد، در رتبههای بعدی قرار دارند.
شکل وقوع بسیاری از این قتلها نیز نشاندهنده میزان بالای خشونت است؛ استفاده از سلاح گرم یا سرد، ضربات شدید جسمی، مثلهکردن، و در مواردی همراهی با خودکشی عاملان. در برخی موارد نیز فرزندان یا دیگر اعضای خانواده قربانی این خشونتها شدهاند.
در فروردینماه سال جاری دستکم ۱۷ زن و دختر به قتل رسیدند
● اوایل فروردینماه، یک مرد در شهرستان استهبان پس از ضربوشتم دختر ۱۸ سالهاش، او را به قتل رساند. فرمانده انتظامی این شهرستان انگیزه متهم از این اقدام را اختلافات خانوادگی اعلام کرد.
● ۴ فروردین ماه، زنی در مینوشهر واقع در استان خوزستان، توسط همسرش با سلاح سرد به قتل رسید. این مرد قصد داشت فرزندانش را هم به قتل برساند که توسط پلیس دستگیر شد.
● ۶ فروردین ماه، مردی در تهران، همسر خود را به دلیل اختلافات خانوادگی به قتل رساند. پزشکان مرگ این زن را بر اثر شکستگی گردن گزارش کردند.
● اواسط فروردینماه، مردی در کرمانشاه همسر باردار ۳۰ سالهاش را با استفاده از سلاح گرم به قتل رساند. انگیزه این قتل، نارضایتی متهم از بارداری دخترانه همسرش عنوان شده است. وی مادر دو دختر پنج و هشتساله نیز بوده است.
● اواسط فروردینماه، مردی در شهرستان فاروج همسر ۳۹ ساله خود را با سلاح سرد به قتل رساند. در بررسیهای اولیه پلیس، این مرد ۴۵ ساله به دلیل اختلافات خانوادگی دست به این اقدام زده است.
● ۱۸ فروردینماه، مردی در تهران همسر خود را با ضربات پتک به قتل رساند. فرزندان این زن و مرد اقدام پدرشان را ناشی از مشکلات روحی و روانی عنوان کردند.
● ۱۸ فروردینماه، مردی در شهرستان بروجن پس از اینکه همسر و دختر پنج سالهاش را به قتل رساند، به زندگی خود نیز پایان داد. وی ابتدا همسرش را خفه کرده و سپس با استفاده از سلاح گرم جان دخترش را گرفت.
● ۱۹ فروردینماه، یک مرد در ایلام با شلیک گلوله به زندگی همسر و دو فرزند پسرش پایان داد و سپس اقدام به خودکشی کرد. پلیس و مقامات قضایی در رابطه با انگیزه این اقدام جزئیاتی ارائه نکردهاند.
● ۲۴ فروردینماه، مردی در بندرعباس با انگیزه ناموسی، از طریق بریدن سر همسرش، او را به قتل رساند. سپس با پریدن از ارتفاع اقدام به خودکشی کرد و به زندگیاش پایان داد. این مرد در مقابل چشمان فرزند هفت سالهاش، سر همسرش را از تن جدا کرده است.
● ۲۵ فروردینماه، مردی در شهرستان شازند، همسر ۵۱ ساله خود را به دلیل اختلافات خانوادگی به قتل رساند. متهم پس از این رویداد اقدام به خودکشی کرده بود. وی پس از انتقال به بیمارستان و طی مراحل درمان بازداشت و تحویل مراجع قضائی شد.
● ۲۵ فروردینماه، یک مرد در مشگینشهر با استفاده از سلاح گرم همسرش را به قتل رساند. متهم سپس با شلیک به سمت خود، اقدام به خودکشی کرد. انگیزه وی از این اقدام، اختلافات خانوادگی گزارش شده است.
● ۲۸ فروردینماه، یک دختر ۱۸ ساله در اسلامشهر توسط پدرش به قتل رسید. متهم به دلیل اختلافات خانوادگی با چاقو دخترش را مورد ضربوجرح قرار داده که این اقدام موجب مرگ او شده است.
● اواخر فروردین ماه، مردی در شهرستان نور همسرش را به طناب دار کشید و جانش را گرفت. متهم پس از بازداشت، انگیزه خود را از این اقدام اختلافات خانوادگی اعلام کرد.
● اواخر فروردینماه، یک دختر ۱۸ ساله تبعه افغانستان و ساکن پاکدشت، با انگیزه ناموسی توسط برادرش به قتل رسید. متهم پس از بازداشت، در بازجوییها به قتل خواهر خود اعتراف کرد و علت آن را مسائل اخلاقی و مشکلات خانوادگی عنوان کرد.
● اواخر فرودین ماه، یک زن باردار ساکن شهرستان نهبندان، توسط همسرش مورد ضرب و شتم قرار گرفت و پس انتقال به بیمارستان جانباخت. جنین ششماهه این زن نیز بر اثر شدت جراحات وارده سقط شد. همسر این زن انگیزه خود از این اقدام را اختلافات خانوادگی عنوان کرد.
● اواخر فروردینماه، مردی در تبریز، همسر خود را به دلیل اختلافات خانوادگی با استفاده از سلاح گرم به قتل رساند. این مرد ۵۳ ساله به همراه همسرش به یک مرکز مشاوره مراجعه کرده بودند. پس از اتمام جلسه مشاوره، بین این زن و مرد درگیری و مشاجره رخ داد.
اردیبهشت ماه سال جاری دستکم ۱۹ زن و دختر به قتل رسیدند
● ۳ اردیبهشتماه، کبری (شقایق) رضایی، تبعه کشور افغانستان، در پاکدشت توسط مردی متاهل به قتل رسید. متهم که نگهبان یک کارخانه بوده، پس از بازداشت، انگیزه خود را اطلاع از نامزدی این زن عنوان کرده است. پیکر کبری مثله شده بود و متهم با اسید تلاش کرده بود آن را از بین ببرد.
● ۸ اردیبهشتماه، فاطمه برخورداری، شهروند ساکن شهرستان سبزوار، توسط همسرش به دلیل اختلافات خانوادگی با ضربات چاقو به قتل رسید. وی مادر سه فرزند و معلم یکی از مدارس شهرستان سبزوار بوده است. همسر خانم برخورداری مردی بدگمان بود و آنها از مدتها قبل جدا از یکدیگر زندگی میکردند. فاطمه بارها توسط همسرش مورد ضربوشتم قرار گرفته بود.
● اوایل اردیبهشتماه، مردی ۵۱ ساله با مراجعه به کارگاه خیاطی همسر سابق خود، او را با وارد کردن ضربات سلاح سرد به قتل رساند و صاحب کارگاه را نیز مجروح کرد. متهم پس از ارتکاب قتل اقدام به خودزنی کرد، اما این تلاش ناکام ماند. این گزارش توسط خبرگزاری رکنا منتشر شده است.
● اوایل اردیبهشت ماه، مردی در شهرستان خدابنده همسر خود را بهدلیل اختلافات خانوادگی با ضربات پتک و چکش به قتل رساند. به گفته فرمانده انتظامی این شهرستان، متهم پس از مراجعه به پلیس، صراحتاً به ارتکاب قتل اعتراف کرده است.
● اوایل اردیبهشتماه، مردی در کرمانشاه با شلیک اسلحه کلت همسر، مادر همسرش و فرزند پسر خود را به قتل رساند و دو نفر دیگر از اعضای خانواده را نیز مجروح کرد. به گفته مهدی حاجیان، فرمانده انتظامی استان کرمانشاه، متهم پس از این اقدام متواری شده بود که با عملیات گسترده پلیس آگاهی در کمتر از ۱۲ ساعت در منطقه سراب نیلوفر شناسایی و دستگیر شد.
● اوایل اردیبهشتماه، مردی در شهر گلبهار با وارد کردن ضربات گرز بر سر همسرش، او را به قتل رساند. متهم به قتل انگیزه خود را اختلافات خانوادگی عنوان کرده است.
● ۱۰ اردیبهشتماه، یک زن، اهل سیرجان با اسلحه شکاری توسط پسر خود به قتل رسید.
● ۱۰ اردیبهشتماه، مردی در خرمشهر همسر و فرزندش را با ضربات چاقو به قتل رساند. پدر این خانواده که ۵۰ سال سن دارد، همسر ۴۵ ساله خود را با ضربات چاقو به قتل رساند. او در پی “خشم زیاد” با همان شیوه، جان پسر ۲۴ ساله خود را نیز گرفت. او در ادامه در پی درگیری با “سه تن از اهالی”، آنها را نیز راهی بیمارستان کرده است.
● ۱۰ اردیبهشتماه، زنی ۲۴ ساله در مقابل دانشگاه علوم پزشکی یاسوج توسط خواستگار خود به دلیل مخالفتش با پیشنهاد ازدواج او، به قتل رسید. متهم از بستگان این زن بوده و پس از این اقدام دست به خودکشی زد.
● ۱۲ اردیبهشتماه، رکنا در گزارشی از قتل یک زن در شهرک پردیس کرمانشاه خبر داد. بر اساس این گزارش، این زن ۳۸ ساله و مادر دو فرزند، با شلیک گلوله توسط نامزدش، به دلیل پاسخ منفی به درخواست ازدواج، به قتل رسیده است.
● ۱۶ اردیبهشتماه، یک زن ۲۱ ساله در مشهد که قربانی کودک همسری بود، توسط همسرش با انگیزه ناموسی به قتل رسید. یکی از نزدیکان متهم در رابطه با انگیزه این مرد برای قتل عنوان کرده بود: “امیر به رفتارهای همسرش مشکوک شده بود و سوءظن خیانت او را آزار می داد. همسرش مدعی بود خواستگار سابقش را دوست دارد و می خواهد با او ازدواج کند.”
● ۱۷ اردیبهشتماه، مبینا کندابی، مادر دو فرزند و اهل بندرگز، توسط همسرش به قتل رسید. فرمانده انتظامی کردکوی در این خصوص اعلام کرده بود: مردی ۳۰ ساله با استفاده از اسلحه شکاری همسرش را در یکی از پارکهای این شهرستان مجروح کرد. این زن پس از انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داد.
● ۲۱ اردیبهشتماه، مردی در تهران همسر خود را در منزل به قتل رساند. متهم که کارمند مترو است در اعترافات خود گفت که اختلاف با همسر بر سر خریدهای اقساطی و فشارهای مالی بوده است. او گفته همسرش بدون اطلاع او تلفن همراهی اقساطی خریده و از او خواسته برای پرداخت قسط آن پولی فراهم کند و همین موضوع باعث مشاجره شدید و در نهایت بروز خشونت مرگبار شده است.
● ۲۷ اردیبهشتماه، ایلنا در گزارشی از قتل دو زن خبر داد. فریده باقری ۴۵ ساله و دخترش الینا کوهی ۲۳ ساله، اهل فیروزآباد استان فارس، مقابل یکی از دفاتر ثبت طلاق توسط همسر الینا با سلاح سرد به قتل رسیدند. به گفته منابع محلی، انگیزه متهم از این اقدام درخواست طلاق از سوی الینا بوده است.
● اواخر اردیبهشتماه، مردی در شاهرود همسر ۲۰ ساله خود را به قتل رساند. انگیزه این اقدام اختلافات خانوادگی عنوان شده است. این زن از ناحیه گردن دچار خفگی شده بود که به بیمارستان منتقل شد و با وجود تلاش کادر درمان، بر اثر خفگی فوت کرد.
● اواخر اردیبهشتماه، عشرت حیدری، حدودا ۴۵ ساله توسط همسرش به دلیل اختلافات خانوادگی به قتل رسید. همسر خانم حیدری با فرزندشان دچار درگیری شده بود. خانم حیدری برای میانجیگری وارد شد تا دعوای پدر و پسر را پایان دهد. اما در جریان این درگیری، همسرش با شلیک گلوله از اسلحه کلت، او را به قتل رساند.
● اواخر اردیبهشتماه، مردی در تبریز، همسر خود را به دلیل اختلافات خانوادگی به قتل رساند و فرزندش را مجروح کرد. فرمانده انتظامی شهرستان تبریز در این خصوص گفته بود: زن و شوهر در خانه بر سر مسائل خانوادگی مشاجره داشتهاند. در جریان این مشاجره، مرد با چاقو به همسر و دخترش حمله کرده است.
در خردادماه سال جاری دستکم ۶ زن و دختر به قتل رسیدند
● ۲ خردادماه، یک مرد در کرمانشاه به دلیل اختلافات خانوادگی، با استفاده از سلاح گرم به سمت همسر و دو خواهر همسر خود شلیک کرد. در پی این اقدام، همسر این مرد جان باخت و دو نفر دیگر مجروح و به بیمارستان منتقل شدند. فرد مهاجم نهایتا اقدام به خودکشی کرد و جان خود را از دست داد. این زوج، والدین دو فرزند پنج و سه ساله بودند.
● ۳ خردادماه، زهرا علیاری توسط همسرش در میاندوآب به قتل رسید. این مرد به دلیل اختلافات خانوادگی خانم علیاری را با وارد آوردن ضربات متعدد چاقو، به قتل رساند.
● ۱۶ خردادماه، هانیه بهبودیپور امغان، ۲۴ ساله و اهل شهرستان فریمان، به دلیل اختلافات خانوادگی توسط همسرش به قتل رسید. متهم، که پسرخاله این زن نیز بوده، ابتدا او را خفه کرده و سپس با وارد آوردن ضربهای به سرش، جان وی را گرفته است. او در ادامه با بریدن رگهای هر دو دست همسرش تلاش کرده صحنه را بهعنوان خودکشی جلوه دهد.
● ۱۷ خردادماه، مردی در شهرستان مانه و سملقان، همسر ۴۷ ساله خود را به قتل رساند. این مرد به دلیل اختلافات خانوادگی، همسرش را با سلاح سرد کشته است. وی با وارد کردن ضربات متعدد به بدن همسرش، موجب مرگ او شده است.
● اواخر خردادماه، فرمانده انتظامی شهرستان کلاردشت از دستگیری مردی خبر داد که همسرش را به دلیل اختلافات خانوادگی با سلاح سرد به قتل رسانده بود. این قتل در یکی از روستاهای کلاردشت صورت گرفته بود و متهم پس از حادثه متواری شده بود.
● ۲۱ خردادماه، مردی در گلشهر کرج همسر ۳۱ ساله خود را به دلیل اختلافات خانوادگی با سلاح سرد به قتل رساند. او پس از این اقدام دست به خودکشی زد و جان باخت.
در تیرماه سال جاری دستکم ۳ زن و دختر به قتل رسیدند
● ۷ تیرماه، سولماز عباسی، مربی والیبال، به دلیل اختلافات خانوادگی توسط همسرش با ضربات چاقو به قتل رسید. به گزارش رکنا، متهم برای سازش در پرونده طلاق به همراه همسرش، خانم عباسی، به دفتر یکی از وکلای ارومیه مراجعه کرده بود. پس از وقوع مشاجره، وی با وارد کردن ۲۱ ضربه چاقو، همسر خود را به قتل رساند.
● ۱۶ تیرماه، جلسه بازپرسی چهار مرد که متهماند دو دختر را بهطور غیرقانونی محبوس کردهاند، در دادسرای ویژه قتل عمد مشهد برگزار شد. چهار مرد جوان به اتهام مشارکت در قتل عمد، حبس غیرقانونی، خودداری از کمک به مصدوم در معرض خطر و فراهم کردن موجبات فساد، در دادسرای ویژه قتل عمد مشهد مورد بازپرسی قرار گرفتند. آنها متهماند دو دختر را در خانهای محبوس کردهاند که در جریان تلاش برای فرار، یکی از دختران از بالکن سقوط کرده و جان خود را از دست داده است.
● ۲۸ تیرماه، یک مرد در خرمآباد همسر خود را به قتل رساند. در این حادثه، متهم، همسر و دو فرزند خود را به قتل رسانده و سپس اقدام به خودکشی کرده است.
مشترک اغلب این قتلها، ارتباط مستقیم قاتل با قربانی و محیط خانگی بهعنوان محل وقوع جنایت است؛ مسالهای که ضرورت تقویت نظام پیشگیری از خشونت خانگی، حمایت قانونی و اجتماعی از زنان در معرض خطر، و ایجاد سازوکارهای مؤثر برای گزارش و پیگیری رفتارهای خشونتآمیز را برجسته میکند.
با توجه به روند نگرانکننده افزایش خشونتهای خانوادگی مرگبار، کارشناسان بر لزوم تدوین قوانین حمایتی، آموزش همگانی، ارائه خدمات روانشناسی و مداخله فوری در موارد پرخطر تأکید میکنند. با این حال، همچنان نبود شفافیت در ارائه آمار، ضعف زیرساختهای حمایتی و عادیسازی خشونت خانگی در برخی فضاهای فرهنگی و رسانهای، مانعی جدی در مسیر مقابله با این بحران اجتماعی است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
کابینه کییر استارمر، نخستوزیر بریتانیا، پس از فشارهای شدید داخلی به دلیل بحران انسانی فزاینده در غزه و درخواستها برای پیروی از فرانسه در به رسمیت شناختن کشور فلسطین، با نقشه راهی برای صلح در منطقه موافقت کرده است.
نخستوزیر بریتانیا پس از مذاکره با دونالد ترامپ در اسکاتلند، کابینه خود را از تعطیلات تابستانی فراخواند تا این طرح را تصویب کند. استارمر به وزرای خود گفت که به دلیل وضعیت فاجعهبار در غزه و کاهش چشمانداز دستیابی به راهحل دو کشوری، اکنون زمان مناسبی برای اقدام نهایی است.
او به خبرنگاران گفت: «در نهایت، تنها راه برای پایان دادن به این بحران انسانی، از طریق یک توافق بلندمدت است. هدف ما همچنان یک اسرائیل امن و مطمئن در کنار یک کشور فلسطینی پایدار و مستقل است، اما در حال حاضر، این هدف بیش از هر زمان دیگری تحت فشار است.»
او افزود: «من همیشه گفتهام که ما یک کشور فلسطینی را به عنوان کمکی به یک فرآیند صلح مناسب، در لحظهای که حداکثر تأثیر را برای راهحل دو کشور داشته باشد، به رسمیت خواهیم شناخت. با توجه به اینکه این راهحل اکنون در معرض تهدید است، اکنون زمان اقدام است.»
کارشناسان مورد حمایت سازمان ملل متحد گفتند که «بدترین سناریوی قحطی» در غزه در حال وقوع است، زیرا برنامه جهانی غذا (WFP) بحران گرسنگی در این منطقه را بدترین بحران دیده شده در قرن حاضر توصیف و آن را با قحطیهای قبلی در اتیوپی و بیافرا مقایسه کرده است. اسرائیل انکار میکند که اقداماتش در غزه باعث قحطی شده است.
همزمان وزارت بهداشت غزه اعلام کرد، تعداد کشتهشدگان حملات اسرائیل در جنگ از ۶۰ هزار نفر فراتر رفته است که تقریباً نیمی از آنها زنان و کودکان هستند.
اسرائیل در طول ۲۲ ماه جنگ، بارها کامیونهای امدادرسانی به غزه را محدود کرده و در آغاز جنگ و بین مارس و اواسط ماه مه امسال، ارسال محمولهها را به مدت شش هفته به طور کامل متوقف کرده است.
محمولهها کمتر از سطح مورد نیاز برای پوشش نیازهای اولیه هستند و برنامه جهانی غذا میگوید تنها حدود نیمی از کمکی که برای ورود به غزه درخواست کرده است، پس از کاهش محدودیتها توسط اسرائیل در آخر هفته، به این منطقه میرسد.
شروط نخستوزیر بریتانیا
استارمر در یک تغییر قابل توجه در رویکرد بریتانیا گفت که به رسمیت شناختن [اسرائیل] قبل از مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک در ماه سپتامبر انجام خواهد شد، مگر اینکه اسرائیل با مجموعهای از شرایط مندرج در طرح صلح هشت مادهای به رهبری بریتانیا و با حمایت متحدان موافقت کند.
این شرایط شامل برداشتن «گامهای اساسی» از سوی اسرائیل برای پایان دادن به وضعیت غزه، دستیابی به آتشبس، تعهد به عدم الحاق کرانه باختری و همچنین یک روند صلح بلندمدت بود. استارمر قبل از اعلام این خبر با بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، صحبت کرد.
وزارت امور خارجه اسرائیل دیشب به استارمر گفت که اظهارات او را «رد میکند» و در شبکه ایکس نوشت که این اظهارات به منزله «پاداش برای حماس» است.
وزارت خارجه اسرائیل افزود: «تغییر موضع دولت بریتانیا در این برهه، پس از اقدام فرانسه و فشارهای سیاسی داخلی، پاداشی برای حماس است و به تلاشها برای دستیابی به آتشبس در غزه و چارچوبی برای آزادی گروگانها آسیب میرساند.»
نتانیاهو نیز در شبکه ایکس نوشت که استارمر به «تروریسم هیولایی حماس» پاداش داده است. وی افزود: «یک دولت جهادی در مرز اسرائیل امروز، فردا بریتانیا را تهدید خواهد کرد.»
دولت بریتانیا همچنین خواستههای پیشین خود از حماس را تکرار کرد و گفت که حماس باید فوراً همه گروگانها را آزاد کند، خلع سلاح شود، آتشبس را بپذیرد و بپذیرد که هیچ نقشی در دولت غزه نخواهد داشت.
نخست وزیر افزود: «ما در ماه سپتامبر ارزیابی خواهیم کرد که طرفین تا چه حد به این گامها عمل کردهاند، اما هیچکس نباید در مورد تصمیم ما حق وتو داشته باشد.»
با این حال، برخی مخالفتهای داخلی از سوی لیبرال دموکراتها و سبزها علیه دولت وجود داشت که از چشمانداز تشکیل کشور فلسطین به عنوان «یک ابزار چانهزنی» استفاده میکرد. هر دوی آنها تاکید دارند که بریتانیا باید فوراً فلسطین را به رسمیت بشناسد.
نقشه راه بریتانیا پس از توافق برای «صلح پایدار» در منطقه با امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه، و فریدریش مرتس، صدراعظم آلمان، در آخر هفته منتشر شد. استارمر قصد داشت عصر سهشنبه را صرف تماس با متحدان، از جمله کشورهای خلیج فارس، کند.
ترامپ مخالفتی با موضع بریتانیا نداشت
دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا پس از مذاکراتس با استارمر در اسکاتلند در روز دوشنبه، مانع کلیدی برای به رسمیت شناختن کشور فلسطین توسط بریتانیا را برطرف کرد و نشان داد که ایالات متحده ـــ یکی از قویترین حامیان اسرائیل ـــ با چنین اقدامی مخالفتی نخواهد کرد. ترامپ همچنین نگرانی خود را در مورد تصاویر کودکان گرسنه در غزه ابراز کرد.
با این حال، سخنگوی وزارت امور خارجه ایالات متحده عصر سهشنبه اظهارات استارمر را «سیلی به صورت قربانیان ۷ اکتبر» خواند.
تامی بروس گفت: «این اظهارات به یک گروه امید میدهد و آن حماس است. این نوعی پاداش برای چنین رفتاری است.» او افزود: «یک گروه وجود دارد که از تصاویر و واقعیت وحشتناک سود میبرد و آن حماس است. بنابراین دلیلی وجود دارد که آنها همکاری نمیکنند و دست از این کار برنمیدارند.»
دفتر نخستوزیری اصرار داشت که به رسمیت شناختن رسمی فلسطین مسئله «زمان آن است، نه اگر آن»، و دولت کارگر با درخواستهایی برای انجام اقدامات بیشتر روبرو است، زیرا افکار عمومی بریتانیا به دلیل صحنههای وحشتناک در صحنه، سختگیرتر شده است.
طبق نظرسنجی Survation، بریتانیاییها با نسبت بیش از سه به یک، موافق به رسمیت شناختن کشور مستقل فلسطین هستند. این نظرسنجی نشان میدهد ۴۹ درصد از مردم موافق و تنها ۱۳ درصد مخالف هستند. همچنین این نظرسنجی نشان میدهد که با اختلاف تقریباً پنج به یک، مردم میخواهند دولت نسبت به اقدامات اسرائیل در غزه انتقاد بیشتری داشته باشد.
استارمر به خبرنگاران گفت که وضعیت بشردوستانه که «هر روز بدتر میشود»، در کنار نگرانیها مبنی بر کاهش احتمال راهحل دو کشوری، دلیل زمانبندی تصمیم بریتانیا بوده است. بریتانیا در روزهای اخیر با اردن همکاری کرده تا ۲۰ تن کمک هوایی ارسال کند.
او گفت: «ما مدت زیادی است که میگوییم باید کمکهای بیشتری را با حجم و سرعت بیشتری دریافت کنیم و وضعیت اکنون کاملاً فاجعهبار است، به همین دلیل است که من امروز این تصمیم را در رابطه با راهحل دو کشوری و به رسمیت شناختن فلسطین گرفتهام.»
گاردین هفته گذشته فاش کرد که استارمر از سوی وزرای کابینه تحت فشار بوده است تا بریتانیا فوراً فلسطین را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسد و به تقریباً ۱۴۰ کشور دیگر بپیوندد، زیرا اعتراضات جهانی علیه کشتار غیرنظامیان گرسنه در غزه توسط اسرائیل افزایش یافته است.
آنجلا راینر، معاون نخست وزیر، ایوت کوپر، وزیر کشور و وس استریتینگ، وزیر بهداشت بریتانیا، از جمله آنها بودهاند. همزمان بیش از یک سوم نمایندگان مجلس حزب کارگر نامهای را در حمایت از به رسمیت شناختن کشور فلسطین امضا کردهاند.
دیوید لمی، وزیر امور خارجه بریتانیا، با اعلام این اقدام در سازمان ملل، گفت که بریتانیا امیدوار است این اقدام بتواند بر وضعیت میدانی غزه در هشت هفته آینده تأثیر بگذارد.
وی افزود بریتانیا که اولین بار در سال ۱۹۱۷ از تأسیس یک کشور یهودی در فلسطین حمایت کرد، «بار مسئولیت ویژهای» برای حمایت از راهحل دو کشوری بر دوش دارد.
وی گفت: «رد راهحل دو کشوری توسط دولت نتانیاهو اشتباه است؛ از نظر اخلاقی اشتباه است؛ و از نظر استراتژیک اشتباه است. این امر به منافع مردم اسرائیل آسیب میرساند و تنها راه برای صلح عادلانه و پایدار را میبندد.»
منبع گزارش: گاردین
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
۱. مقدمه
مطالعه اپوزیسیون در رژیمهای اقتدارگرا، همواره بخشی مهم از ادبیات گذار سیاسی بوده است. یکی از الگوهای بارز این عرصه، مفهوم «اپوزیسیون تکهتکه» است که در آن نیروهای مخالف رژیم، به جای همکاری علیه حاکمیت، به رقابت و تخریب متقابل میپردازند (Howard & Roessler, 2006). در این وضعیت، حتی اگر مخالفان هدفی مشترک مانند سرنگونی رژیم داشته باشند، عدم انسجام و نبود مکانیزمهای حل اختلاف باعث میشود که با تنش و کشمکش درون آنها ظرفیتهای بالقوه آنها به هدر رود.
۲. چارچوب نظری: اپوزیسیون تکهتکه در رژیمهای اقتدارگرا
۲.۱. تعریف و ویژگیها
اپوزیسیون تکهتکه(Fragmented Opposition under Authoritarianism) وضعیتی است که در آن نیروهای مخالف رژیم از نظر گفتمان و ایدئولوژی، طبقه اجتماعی، منافع اقتصادی و پایگاه جغرافیایی به شدت متنوع و از نظر نهادی فاقد انسجام هستند. این تنوع بالقوه در شرایط معینی میتواند منبع شکوفایی و غنا باشد این کنشگران باشد، اما در شرایط سرکوب ولایی و اختناق، به دلیل نبود سنت و قواعد همکاری و کمبود سرمایه اعتماد اجتماعی، به شکاف و تعارض تبدیل میشود (Levitsky & Way, 2010).
۲.۲. نقش رژیم در ایجاد و تعمیق شکافها
Howard و Roessler (2006) توضیح میدهند که رژیمهای اقتدارگرا با استفاده از سه دسته تاکتیک، پراکندگی مخالفان را تشدید میکنند:
نفوذ امنیتی: کاشت عوامل در میان مخالفان برای ایجاد بیاعتمادی و برهم زدن انسجام.
مدیریت منابع: اعطای امتیاز یا فضای رسانهای به برخی گروهها برای ایجاد رقابت ناسالم.
مهندسی گفتمان: استفاده از برچسبهایی مانند «خائن» یا «مزدور خارجی» برای بیاعتبار کردن گروههای مخالف در نگاه عمومی.
رسانههایی که در خارج از کشور با تامین مالی حاکمیت غبار بیاعتمادی را می پراکنند.
۲.۳. پیامدهای ساختاری پراکندگی
ناتوانی در ائتلافسازی مؤثر.
کاهش اعتماد عمومی به اپوزیسیون بهعنوان آلترناتیو قابل اتکا و مطلب دوران گذار.
وابستگی بیش از حد به حمایت خارجی.
خطر بازتولید اقتدارگرایی در دوره پساگذار.
۳. انطباق نظریه با وضعیت اپوزیسیون ایران در برابر رژیم ولایی
۳.۱. ساختار پراکندگی
اپوزیسیون ایران شامل طیفی وسیع از جمهوریخواهان سکولار، مشروطهطلبان، نیروهای چپ، ملیگرا، فعالان ملی-مذهبی ، و گروههای اتنیکی است. این تنوع به دلیل نبود ساختارهای میانجیگر، منافع شخصی رهبران وکنشگران، به رقابت تخریبی و بیاعتمادی بدل شده است. همچنین رقابت بر سر منابع رسانهای، مالی و شان و جایگاه رهبری سیاسی در اپوزیسیون ایران، از دیگر دلایل پراکندی و ناهماهنگی میان مخالفان رژیم ولایی است.
۳.۲. نقش رژیم ولایی در مدیریت مخالفت
رژیم ولایی بهطور فعالانه از تاکتیکهای این نظریه استفاده میکند:
نفوذ امنیتی: افشای اسناد یا ادعای وابستگی برخی مخالفان برای ایجاد شک و تردید.
ایجاد اپوزیسیون قلابی: حمایت غیرمستقیم از گروهها یا چهرههایی که خط قرمزهای رژیم را رعایت میکنند تا اپوزیسیون واقعی تضعیف شود.
برجستهسازی اختلافات در رسانهها: بهرهگیری از شبکههای داخلی و سایبری برای بزرگنمایی شکستها و منازعات اپوزیسیون.
۳.۳. پیامدها در ایران
از دست رفتن اعتماد داخلی به اپوزیسیون.
اتلاف فرصتهای گذار در بحرانهای سیاسی-اجتماعی مانند اعتراضات ۱۴۰۱.
افزایش وابستگی به حامیان خارجی که مشروعیت داخلی را کاهش میدهد.
۴. بحث تطبیقی
تجربه کشورهایی مانند شیلی (Garretón, 1989) و آفریقای جنوبی (Giliomee & Simkins, 1999) نشان میدهد که اتحاد اپوزیسیون حول قواعد حداقلی و نهادهای میانجیگر، شفافیت مالی، پیششرط گذار موفق بوده است. در مقابل، نمونههایی مانند ونزوئلا و لیبی نشان میدهد که اپوزیسیون تکهتکه حتی پس از سقوط رژیم، نتوانسته گذار پایدار ایجاد کند (Levitsky & Way, 2010).
۵. نتیجهگیری
تحلیل اپوزیسیون ایران از منظر نظریه اپوزیسیون تکهتکه نشان میدهد که پراکندگی کنونی نتیجه ترکیب پیچیدهای از تنوع ایدئولوژیک، منافع شخصی، فقدان سنت همگرایی، ضعف نهادی، و سیاست فعال «مدیریت مخالفت» توسط رژیم است. بدون ایجاد سازوکارهای نهادی حل تعارض، تدوین قواعد حداقلی همکاری، و خنثیسازی تاکتیکهای انشقاقی رژیم، گذار دموکراتیک در ایران با خطر شکست یا بازتولید اقتدارگرایی روبهرو خواهد بود.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
روز دوشنبه، دهها وزیر در کنفرانسی در سازمان ملل متحد گرد هم آمدند تا از جامعه جهانی بخواهند برای دستیابی به راهحل دو کشوری بین اسرائیل و فلسطینیها تلاش کند، اما ایالات متحده و اسرائیل این رویداد را تحریم کردند.
مجمع عمومی سازمان ملل متحد با ۱۹۳ عضو، در سپتامبر سال گذشته تصمیم گرفت که چنین کنفرانسی در سال ۲۰۲۵ برگزار شود. این کنفرانس که به میزبانی فرانسه و عربستان سعودی برگزار شد، قرار بود در ژوئن گذشته برگزار شود، اما به دلیل حمله اسرائیل به ایران به تعویق افتاد.
به گزارش خبرگزاری رویترز، فیصل بن فرحان آلسعود، وزیر امور خارجه عربستان سعودی، در سخنرانی خود در این کنفرانس از همه کشورها خواست از هدف کنفرانس، یعنی تدوین نقشهراهی برای ایجاد کشور فلسطین همراه با تضمین امنیت اسرائیل، حمایت کنند.
آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد، در سخنان افتتاحیه خود اظهار داشت: «ما باید اطمینان حاصل کنیم که این کنفرانس به یک تمرین دیگر برای لفاظیهای خیرخواهانه تبدیل نشود.»
وی افزود: «این کنفرانس میتواند و باید نقطه عطفی تعیینکننده باشد ـــ نقطهای که پیشرفتی غیرقابل بازگشت به سوی پایان اشغال و تحقق آرمان مشترک ما برای راهحل دو کشوری پایدار را تسریع کند.»
ژان نوئل بارو، وزیر امور خارجه فرانسه، در این کنفرانس اظهار داشت: «ما باید بر راهها و روشهایی تمرکز کنیم که از پایان جنگ در غزه به پایان مناقشه اسرائیلی-فلسطینی منجر شود، در زمانی که این جنگ ثبات و امنیت کل منطقه را به خطر انداخته است.»
بارو در مصاحبهای که روز یکشنبه در روزنامه لا تریبون دیمانش منتشر شد، اعلام کرد که از این کنفرانس برای ترغیب دیگر کشورها به پیوستن به فرانسه در به رسمیت شناختن کشور فلسطین استفاده خواهد کرد.
امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه، هفته گذشته اعلام کرد که فرانسه قصد دارد در ماه سپتامبر، در جریان گردهمایی سالانه رهبران جهان در مجمع عمومی سازمان ملل، کشور فلسطین را به رسمیت بشناسد.
محمد مصطفی، نخستوزیر فلسطین و مقام تشکیلات خودگردان فلسطینی که در کرانه باختری تحت اشغال اسرائیل اداره محدودی دارد، از همه کشورها خواست «بدون تأخیر کشور فلسطین را به رسمیت بشناسند» و افزود: «مسیر صلح با به رسمیت شناختن کشور فلسطین و محافظت از آن در برابر نابودی آغاز میشود.»
وی در این کنفرانس اظهار داشت: «حقوق همه ملتها باید محترم شمرده شود و حاکمیت همه کشورها باید تضمین گردد. فلسطین و مردم آن دیگر نمیتوانند استثنا باشند.»
تحریم آمریکا و اسرائیل
جنگ بین اسرائیل و حماس در غزه پس از نزدیک به ۲۲ ماه همچنان ادامه دارد. این جنگ در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، زمانی که شبهنظامیان حماس ۱۲۰۰ نفر را در جنوب اسرائیل کشتند و حدود ۲۵۰ نفر را گروگان گرفتند، طبق آمار اسرائیل. بر اساس گزارش مقامات بهداشتی غزه، از آن زمان، عملیات نظامی اسرائیل نزدیک به ۶۰,۰۰۰ فلسطینی را کشته است.
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا اعلام کرد که ایالات متحده در این کنفرانس سازمان ملل شرکت نخواهد کرد و آن را «هدیهای به حماس» توصیف کرد که «همچنان پیشنهادهای آتشبس مورد پذیرش اسرائیل را که منجر به آزادی گروگانها و آرامش در غزه میشود، رد میکند.»
این سخنگو افزود که واشنگتن سال گذشته در مجمع عمومی علیه برگزاری این کنفرانس رأی داده و «از اقداماتی که چشمانداز راهحل مسالمتآمیز و بلندمدت برای این مناقشه را به خطر میاندازد، حمایت نخواهد کرد.»
اسرائیل نیز در این کنفرانس شرکت نکرد.
دانی دانون، سفیر اسرائیل در سازمان ملل، روز دوشنبه اظهار داشت: «این کنفرانس راهحلی را ترویج نمیدهد، بلکه توهم را عمیقتر میکند. به جای درخواست آزادی گروگانها و تلاش برای برچیدن سلطه وحشت حماس، برگزارکنندگان کنفرانس درگیر بحثها و جلساتی هستند که از واقعیت جدا شدهاند.»
سازمان ملل متحد مدتهاست که از چشمانداز همزیستی دو کشور در کنار یکدیگر در مرزهای امن و به رسمیت شناختهشده حمایت میکند. فلسطینیها خواستار تشکیل کشوری در کرانه باختری، بیتالمقدس شرقی و نوار غزه هستند، مناطقی که اسرائیل در جنگ ۱۹۶۷ با کشورهای عربی همسایه تصرف کرد.
مجمع عمومی سازمان ملل در ماه مه سال گذشته با اکثریت قاطع از درخواست فلسطینیها برای عضویت کامل در سازمان ملل حمایت کرد و آن را واجد شرایط عضویت دانست و به شورای امنیت سازمان ملل توصیه کرد که «این موضوع را با نظر مثبت بازنگری کند.» این قطعنامه با ۱۴۳ رأی موافق و ۹ رأی مخالف به تصویب رسید.
رأی مجمع عمومی، یک نظرسنجی جهانی از حمایت از درخواست فلسطین برای عضویت کامل در سازمان ملل متحد بود ـــ اقدامی که عملاً به رسمیت شناختن کشور فلسطین را به دنبال دارد. چند هفته پیش از رایگیری در مجمع عمومی، ایالات متحده این درخواست را در شورای امنیت سازمان ملل وتو کرد.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
اعتراض ۱۶ زندانی سیاسی به قتل رها شیخی و فضای امنیتی جامعه
در شرایطی که دستگاههای تبلیغاتی و رسانهای جمهوری اسلامی به صورت بیوقفه مدعای شکلگیری نوعی انسجام و وحدت ملی را پس از جنگ اخیر با اسرائیل تکرار میکنند، خبر شلیک ماموران امنیت بازرسی شهرستان خمین به یک کودک سه ساله به نام رها شیخی و خانوادهاش و کشتار تمامی آنها به صرف اینکه خودروی آنها به فرمان ایست ماموران توجه نکرده و به راه خود ادامه دادهاند، موجب بهت و حیرت و البته تاثر و اندوه عمیق مردم ایران و از جمله ما زندانیان شده است.
از این رو، ضمن ابراز اندوه بسیار بابت این رخداد تلخ و محکوم کردن شدید رفتار آمران و عاملان این جنایت، نکاتی را در باب این فاجعه به مردم ایران یادآوری میکنیم.
۱_ در پی کشتار مردم غزه در حملات ارتش اسرائیل، قتل تعداد پرشماری از کودکان فلسطین در چشم مردمان جهان به نماد کودککشی تبدیل شده، مسئولین نظام اسلامی هم خود را با این فریاد دردمندانه مردم جهان همآوا نشان داده و در لباس حمایت از کودکان غزه در تمامی سخنرانیها و اخبار، این کشتار را چون داغ ننگی بر پیشانی ارتش و دولت اسرائیل کوبیدند، در حالی که لوله سلاح ماموران جمهوری اسلامی تفاوتی میان پیر و جوان، کودک و بزرگسال نگذاشته و داغ مرگ کودکان بسیاری را بر دل والدینشان (اگر زنده مانده باشند) گذاشته. کارون حاجی زاده - کیان پیر فلک، اسرا پناهی، سارینا اسماعیل زاده ، نیکا شاکرمی و ...
همچنین کودکانی که در سرنگونی هواپیمای اوکراینی کشته شدند. جمهوری اسلامی در جایی که بقا خود را در خطر میبیند، پروایی از کشتن کودکان ندارد.
۲_ شرایط جنگی و غیر آن، مجوز ارتکاب رفتارها و اقدامات فراقانونی و غیر قانونی نیست. از قضا در شرایط جنگی و ملتهب میزان صلاحیت مأموران و آموزش دیدگی آنان در اشراف به مقررات مربوط به ایست بازرسی و شرایط تعقیب یا احیاناً شلیک، اهمیت دو چندان می یابد.
در فاجعه مربوط به رها و خانوادهاش کاملاً آشکار است که مامور یا ماموران خاطی، آموزش لازم برای مقررات مربوط به ایست بازرسی ندیدهاند. از آن مهمتر مقررات مربوط به استفاده از سلاح را هم، حتی در حد بدیهیات نمیدانستند؛ و گرنه دست به چنین جنایتی نمیزدند.
۳_ در شرایطی که مسئولان پس از جنگ مهیب ۱۲ روزه با اسرائیل، دائما دم از اتحاد و انسجام ملی (حتی در مورد زندانیان سیاسی) میزنند، آنچه در واقع میبینیم بیاعتنایی جمهوری اسلامی و رهبر آن به خواست مردم (اعم از رفراندوم و تغیر ساختاری) است. آنچه مشاهده میشود شکاف بین ملت_حاکمیت است و نه اتحاد این دو.
وانگهی اگر ادعای مسئولان و رهبر جمهوری اسلامی را در باب آن اتحاد و انسجام کذایی جدی فرض کنیم، بر این ادعا چه نقیضی بزرگتر از ایست بازرسیهای بیحد و حصر بی ضابطه و شلیک نیم خشاب گلولهی جنگی بر سر و روی مردم همین کشور و کشتن طفلی سه ساله به مجازات توقف نکردن راننده می توان یافت؟
۴_ سوء استفاده از ابزارهای «گشت» و «بررسی» و «ایست بازرسی» حکایت دیروز و امروز نیست. سال هاست که ملت ایران به این قبیل تجارب شکست خورده مبتلا است.
زمانی به بهانههایی از قبیل صدای موزیک و مصرف الکل و روابط خصوصی افراد و زمانی دیگر، دو تجربهی موسوم به «گشت ارشاد» که حاصل عینی آن کشته شدن مهسا امینی در شهریور ۱۴۰۱ بود که حاصل خود آن، جنبش اجتماعی، زن، زندگی، آزادی بود و تقدیم بی شمار شهید و آسیب دیده به راه بی بازگشت آزادی.
در واکنش، جمهوری اسلامی قصد آن داشت که با وضع قانون مشهور به «حجاب و عفاف»، به برخوردها و تهدیدهای خود لباس قانونی بپوشاند، که با اعتراضات وسیع مردم و کنشگران این قانون غیر متمدنانه و آزادی ستیز نیز به محاق رفت. اینک این بیت عیار به لباسی دیگر در آمده است.
اسامی امضاکنندگان:
سیامک ابراهیمی
مطلب احمدیان
سعید احمدی دلجو
سجاد ایمان نژاد
محمود اوجاقلو
محمدباقر بختیار
شهریار براتی
مرتضی پروین
سید مصطفی تاج زاده
خشایار سفیدی
حسین شنبه زاده
سید محمد رضا فقیهی
ابوالفضل قدیانی
محسن قشقایی
مهدی محمودیان
محمد نجفی
منبع: تلگرام مهدی محمودیان
@MahmoudianMehdi
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
کافی است چند ساعت در خیابانهای اصلی و فرعی تهران بگذرانید تا متوجه تغییری بنیادین در سبک زندگی شهری شوید: موتورسواری زنان دیگر پدیدهای دور از ذهن یا نادر نیست. زنان در سنین مختلف، با پوششهای متنوع و حتی با فرزندانشان، این روزها از موتورسیکلت به عنوان یکی از وسایل روزمره جابهجایی استفاده میکنند.
به گزارش رویداد۲۴، این در حالی است که قانون هنوز گواهینامه موتورسیکلت برای زنان صادر نمیکند و هیچ چارچوب رسمیای برای تردد قانونی زنان با موتور وجود ندارد. جامعه، اما مسیری متفاوت را انتخاب کرده است. در سکوت نهادهای رسمی، مردم و خیابانهای تهران خودشان تصمیم گرفتهاند که این حضور را عادی کنند.
سیاهنمایی در روزنامه اصولگرا
همزمان با این تغییر اجتماعی، روزنامه اصولگرای خراسان در گزارشی بهجای تمرکز بر این تحول مثبت، بار دیگر نگاه کلیشهای به «رانندگی زنانه» را زنده کرده و از «رفتارهای تحقیرآمیز با زنان در خیابانها» نوشته است. البته که نمیتوان منکر برخی آزارهای کلامی یا نگاههای جنسیتزده شد، اما توصیف کلی از فضای رانندگی زنان در ایران به عنوان میدان تحقیر و متلکپرانی، دیگر با واقعیت همخوانی ندارد.
این گزارش روزنامه خراسان، در شرایطی که مطالبه اصلی بسیاری از زنان، رفع موانع حقوقی برای دریافت گواهینامه موتورسیکلت و حضور برابر در عرصه حملونقل شهری است، نوعی عقبگرد معنادار به کلیشههای تکراری است. زنان در ایران نهتنها در رانندگی خودرو، بلکه در موتورسواری نیز با پذیرش اجتماعی بیشتری مواجه شدهاند.
اولویت چیست؟ گواهینامه، نه گلایه از بوقها
در وضعیت کنونی، تأکید بر متلکپرانیهای خیابانی (که اتفاقاً در حال کاهشاند) نهتنها مسئله اصلی زنان نیست، بلکه تبدیل به ابزاری برای نادیده گرفتن مطالبات واقعی آنان شده است. چرا بهجای روایت پیشرفت اجتماعی و حقخواهی زنان، همچنان بر اضطراب و تحقیر تأکید میشود؟ چرا از پلیس خواسته نمیشود مسأله «صدور گواهینامه موتور» را حل کند، اما فضای رسانهای پر میشود از گزارشهایی که قرار است زن را همیشه در موقعیت قربانی نگه دارند؟
موتورسواری زنان؛ دیگر عجیب نیست
آنچه در کوچهپسکوچههای تهران، محلههای مرکزی، حاشیهای یا حتی مناطق مذهبی میبینیم، تصویری متفاوت از آن چیزی است که رسانههای محافظهکار نشان میدهند: زنان با موتور به محل کار میروند، کودکان را سوار و خرید میکنند. جامعه این تغییر را پذیرفته، و حتی بسیاری از مردان نهتنها مخالفتی ندارند، بلکه حمایت هم میکنند.برخوردهای توهینآمیز در برابر موتورسواری زنان، امروز به استثنا بدل شدهاند نه قاعده. تحقیر جنسیتی جای خود را به نگاه عادی داده است. زنان حتی در برخی مناطق ترجیح میدهند برای دوری از هزینههای تاکسی و سختی ترافیک، موتور بخرند.
حالا نوبت قانون است
در چنین شرایطی، عقبماندگی قانون از واقعیت اجتماعی نهتنها عجیب، که خطرناک است. نبود قانون مشخص برای صدور گواهینامه موتور برای زنان، آنها را در معرض جریمه، مصادره وسیله نقلیه یا حتی سواستفاده پلیس قرار میدهد. این تعارض میان قانون عقبمانده و جامعه پیشرو باید هرچه سریعتر حل شود.
امروز دیگر صحبت از «آیا زنان میتوانند موتور سوار شوند؟» نیست. زنان سوار شدهاند. خیابان، آنها را پذیرفته است. حالا نوبت قانون و نهادهای نظارتی است که خود را با این تغییر همراه کنند، نه اینکه با گزارشهای مبالغهآمیز، فضا را به عقب بازگردانند.در جامعهای که زنان بیصدا، اما قدرتمند پیش میروند، بازگشت به متلکها و تحقیرها فقط پاک کردن صورت مسئله است. مهمترین مطالبه امروز زنان، اخذ حق قانونی برای تردد امن و رسمی با موتور سیکلت در شهر است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
فرزانه طهرانی / هممیهن
امروز روز مباداست. همان روزی که از سالها قبل باید برای آن فکر میشد، برنامهریزی و سرمایهگذاری میشد، فرهنگسازی میشد، برخورد قانونی میشد و تغییر جهت داده میشد، تا از راه نرسد و مردم را گرفتار شرایط اضطرار نکند که قطعی آب انتظارشان را بکشد.
از شهریور امسال و در صورت عدم بارش موثر نزولات جوی، برخی از سدهای کشور و چند سد تهران به تدریج از حیز انتفاع خارج میشود. یعنی آب سطحی مورد نیاز و پایدار برای ورود به شبکه آبرسانی تهران نخواهیم داشت. میماند آب چاههای جنوب تهران که آن هم ظرفیتی دارد. برداشت هر روزه از منابع زیرزمینی، تهران را به اتمام کامل منابع آبی نزدیک میکند و ادامه این روند غیراصولی، سبب میشود که تهران به صورت روزافزون در فرونشست بیتدبیری و کاهش آبخوان فرو رود.
نمیخواهیم سیاه نگاه کنیم. اما تصاویر سدها و آمارهایی که دستگاههای مسئول اعلام میکنند رنگ دیگری ندارد. واقعیت این است که دیدیم آسمان خسیس شده اما نشستیم و باز به آن چشم دوختیم. کاری نکردیم، تصمیمی نگرفتیم و برنامهریزی نکردیم تا به شرایط اضطرار رسیدیم. در شرایط اضطرار کاهش فشار شبکه و حتی جیرهبندی و قطعی آب اتفاقی قابل رخداد است که احتمالاً از پایان تابستان دچارش میشویم.
تهران، شهری در انتهای رشته کوه البرز که به باغهای انار و چنارهایش معروف بود امروز خشک شده. منابع آبی سرشار و سرسبزی که حکومتداران را برای تمرکز شهری در تهران وسوسه میکرد دیگر وجود ندارد و حالا مسئولان به فکر تمرکززدایی و تغییر پایتخت افتادهاند.
از ماه قبل که یکی از مسئولان به مردم توصیه کرد تانکر بخرند، جیرهبندی آب جای خود را در خبرها باز کرد تا ذهن مردم نسبت به قطعیهایی که برخی مناطق آن را تجربه کردند و در برخی دیگر از مناطق به زودی از راه میرسد، آماده شود. البته مسئول مورد نظر گفتههایش را بعداً ویرایش کرد و توضیح داد که منظورش سهمیهبندی در مقطع فعلی نیست. ولی وقتی با حسین نایب، عضو هیئتمدیره انجمن آب و فاضلاب ایران گفتوگو میکنیم و اطلاع دقیقتری از شرایط آبی تهران میگیریم، خبر اول قابل اعتناتر از ویرایش دوم به نظر میرسد.
حسین نایب، عضو هیئتمدیره انجمن آب و فاضلاب ایران در گفتوگو با هممیهن میگوید: «اگر منابعی به صورت اضطراری و به عنوان مُسکن برای تامین بخشی از کمبود آب پیشبینی نشود شاید تا پایان شهریور بتوان روی پایداری ساختار آبرسانی تهران حساب کنیم. بعد از آن تنها منبع در اختیار، منابع زیرزمینی است که قطعاً آبدهی آن نیز به اندازه سالها و ماههای گذشته نخواهد بود. چاههای جنوب تهران یک ظرفیت آبدهی دارند و میتوانند بخشی از نیاز آبی تهران را تامین کنند. اما هر روز که پیش میرویم عمق بحران در حال گسترش و ظرفیت منابع در اختیار در حال کاهش است.
ما از خط قرمز عبور کردیم. این ذهنیت که دو ماه دیگر یا سه ماه دیگر آب نخواهیم داشت اشتباه است. این خوشباوریست که گمان کنیم خط انتقالی احداث میشود یا بارشهای زیادی اتفاق میافتد و منابع پر میشود. ما از خرداد وارد سرازیری بحران شدیم و این روزها شاهد روز مبادای آبرسانی هستیم. امیدوارم دستگاههای تصمیمگیر، شرایط اضطراری که ممکن است ساعتهای طولانی در روز قطعی آب داشته باشیم را در نظر گرفته باشند. برای تابستان و پاییز، مدیریت فشار شبکه، حذف برداشتهای غیرمجاز برای مصارف غیر شرب، و تامین آب در شرایط اضطرار تنها راه پیش روست.»
* زمستان خشک و تابستان خشکتر، کشور و به طور ویژه تهران را در معرض شرایط خاص آبی قرار داده است. بسیاری از مناطق در استان تهران قطعی مکرر آب را تجربه میکنند و در سایر مناطق نیز کاهش فشار شبکه برنامهریزی شده است. فشار آب به اندازهای کاهش پیدا کرده که عملاً مصارفی مانند استحمام بدون استفاده از تجهیزات کمککننده امکان پذیر نیست. هشدار مقامات آبی نسبت به قطعی آب و توصیه آنها به خرید تانکر و ذخیره آب، تقاضا در بازار لوازم ذخیرهسازی و پمپاژکننده را افزایش داده و نگرانی از روزی که تهران هیچ آبی برای مصرف نداشته باشد با گفتههای مسئولان که این روزها بیشتر از قبل از انتقال پایتخت صحبت میکنند و برنامههای تعطیلیهای هفتهای را برای تصویب ارائه میدهند، افزایش پیدا کرده است. تصوری که امروز مردم تهران از وضعیت آبی دارند چقدر واقعی است؟ ممکن است به روزی برسیم که تهران هیچ آبی برای مصرف نداشته باشد؟
ما امروز در کشور با سه موضوع اصلی در حوزه تامین آب و یک کلانمسئله در بخش مدیریت تقاضا مواجه هستیم. اول موضوع کمیت آب است که به دلیل کاهش و تغییر الگوی بارشها، کمیت آب وارد مرز بحران شده است. یعنی میزان آب تجدیدپذیری که در دسترس داریم که حاصل تفاضل میزان بارش، میزان تبخیر و میزان خارج شدن آبها از مرزهاست؛ به واسطه کاهش بارشهایی که این چند سال داشتیم، افت کرده و وارد مرز بحرانی شده است. ممکن است هنوز عدد آب تجدیدپذیر کشور (90 تا 100 میلیارد مترمکعب در سال) در مقایسه با کشورهای منطقه، عددی قابل توجه و بزرگ تصور شود، اما به دلیل برنامهریزیهای مبتنی بر تقاضای حداکثری و برنامهریزیهای غیرمنطبق با شرایط تغییر اقلیم، کاهش بارشها سبب آسیب چشمگیر به ساختار تامین آب در بخشهای شرب، صنعت و کشاورزی شده است. این بحران هم در آبهای سطحی و هم آبهای زیرزمینی خود را نشان داده است.
موضوع دوم بحث کیفیت آب است که به واسطه کاهش بارشها، تخلیه غیر ایمن و بدون تصفیه مناسب پسابهای شهری، صنعتی و کشاورزی و همچنین ویژگیهای طبیعی از جمله ویژگیهای زمینشناختی و تبخیر، افت چشمگیری داشته است. این افت کیفیت هم از لحاظ بالا رفتن شوری و هم از لحاظ افزایش آلایندههای موجود در آب مثل فلزات سنگین، نیترات و سختی آب دیده میشود. در نهایت موضوع سوم مشکلی است که در بخش سرمایهگذاری جهت تامین داریم. در سالهای گذشته همعرض با توسعه جمعیت بخصوص در کلانشهرهایی مثل تهران، سرمایهگذاری در راستای تامین پایدار و مدیریت تقاضا توسعه پیدا نکرده است.
* تخمینی از میزان افت کیفیت آب تهران وجود دارد؟ آزمایشها چه میزان آلایندگی را نشان میدهد؟ در چند سال گذشته که بارشها افت داشته، منابع آب زیرزمینی با آبهای سطحی مخلوط شده تا آب مورد نیاز تامین شود. در این مدت کاهش کیفیت آب برای مصرفکنندگان نیز قابل لمس بوده. اما آیا میتوان گفت این افت کیفیت در مرحله خطرناکی قرار دارد؟
در سالهای گذشته عمده مصارف آب در تهران از منابع آب سطحی تامین میشد و درصد استفاده از منابع آب زیرزمینی حداقلی بود. این عدد نهایتاً تا ۷۰-۳۰ برآورد میشد. یعنی ۷۰ درصد از محل آب سطحی و ۳۰ درصد از محل منابع آب زیرزمینی تامین میشد. در چند سال اخیر که نزولات جوی کاهش پیدا کرده و ذخایر آب در سدهای ماملو، لتیان، لار و کرج به عنوان منابع تامینکننده آب تهران افت داشته؛ منابع آب زیرزمینی به تدریج سهم بیشتری در تامین آب پیدا کرده است.
از آنجا که بالادست سدهای لتیان، لار و کرج، منابع آلاینده عمده و شاخص وجود ندارد و پسابها و زهابهای کشاورزی وارد آن نمیشود و همینطور به واسطه ویژگیهای زمینشناختی، کیفیت آب سطحی در تهران بسیار بالاتر از منابع زیرزمینی است، آبخوان تهران در بخش جنوبی و جنوب غربی پایتخت به دلیل تخلیه پسابهای شهری، صنعتی و کشاورزی، کیفیت بسیار پایینتری نسبت به منابع آب سطحی دارد. شاخصهایی مثل نیترات، شوری و سختی آب بخصوص در برخی از چاهها از میزان استاندارد بالاتر است و حدود استاندارد کیفیت آب شرب را رعایت نمیکند.
با این ویژگیهایی که ذکر شد، وقتی سهم منابع زیرزمینی در تامین آب شرب افزایش پیدا میکند، کیفیت آب مصرفی نیز همارز با آن کاهش پیدا میکند. این کیفیت نسبت به آب شرب تامین شده در زمستان که نسبت آب سطحی بیشتری در شبکه است، پایینتر نیز هست. اما سازمانهای دخیل در ارزیابی کیفیت آب شرب مانند وزارت بهداشت، شرکت آب و فاضلاب و آب منطقهای، روزانه کیفیت منابع و شبکه آب شرب را پایش میکنند و مطمئناً قائل به این هستند که کیفیت آب شرب شبکه تهران از حدود استاندارد پایینتر نیست. ولی به لحاظ مقایسهای کیفیت آب با سهمگیری بیشتر منابع زیرزمینی پایینتر و آلودهتر است.
* تامین آب شرب با رعایت استاندارد بیشتر به ادعا شبیه است. آب موجود در شبکه گاه حتی با آلایندههای فیزیکی مثل ریگ یا تغییر رنگ به دست مصرفکننده میرسد.
به هر حال با بالا رفتن سهم منابع آب زیرزمینی در شبکه، کیفیت آب پایینتر خواهد بود. اما سازمان آب و فاضلاب تهران میگوید حدود استاندارد در آبی که وارد شبکه میشود، رعایت شده است.
* به بحران کمی تامین آب اشاره کردید. از چه زمانی ما وارد محدوده بحران شدیم؟
این بحران مختص به امروز نیست. ما در سالهای گذشته نیز وارد بحران شده بودیم. ولی امسال عمق این بحران بسیار افزایش پیدا کرده است. در تهران به دلیل تمرکزگرایی که سیاستگذاران کشور در نظر داشتند، سالهاست از توان اکولوژیکی و توان تامین زیرساختهای زندگی در این کلانشهر عبور کردهایم. سیاستهای مهاجرتی و توسعه شهرکهای اقماری تهران بارگذاری مضاعفی بر منابع آب اعمال نموده و در کنار آن مصرف منابع آب به حساب نیامده1 نیز افزایش داشته و تدبیری موثر برای کنترل آن اندیشیده نشده است. بر اساس آمارهایی که اخیراً وزارت نیرو اعلام کرده، آب بهحسابنیامده از نُرمهای جهانی بسیار بیشتر و حتی تا دو برابر میانگین جهان است. در حال حاضر از منابع آب تهران، هم برداشتهای غیرمجازی برای آبیاری فضای سبز توسط شهرداری انجام میشود و هم انشعابات غیرمجازی از خطوط لوله صورت گرفته است.
* چند درصد از منابع آب به این شکل مصرف میشود؟
میزان آب بهحسابنیامده به صورت میانگین ۳۵ درصد اشاره شده اما در مقاطعی شاهد سهم ۴۰ درصدی برای منابع آب بهحسابنیامده هستیم. این اعداد هم شامل هدررفت آب که ناشی از تلفات و نشت آب در شبکه است، میشود و هم انشعابات غیرمجاز و آبهایی که به صورت مجاز به فروش نمیرسند.
در تهران در روزهای پیک بالغ بر ۴۳ مترمکعب در ثانیه یعنی ۳/۸ میلیون مترمکعب در شبانهروز آب مصرف میشود که به صورت خوشبینانه، حداقل ۳۰ درصد آن توسط مصرفکننده شناسایی شده مصرف نمیشود. بنابراین برنامهریزی برای ساماندهی این ۳۰ درصد و بازگرداندن آن به شبکه، توان تامین آب تهران را تا حد برطرف شدن بخشی از نیاز بالا میبرد.
* مسئولان آب و فاضلاب کشور اخیراً از جیرهبندی آب صحبت میکنند. سهمیهای شدن آب میتواند به عبور از بحران کمک کند؟
در بهار و تابستان سال ۱۳۸۰ به دلیل معضل تامین آب که اتفاق افتاد، شرکت آب و فاضلاب، جیرهبندی ۴ تا ۶ ساعته در تهران را انجام داد. این اتفاق علاوه بر اینکه اعتراضات اجتماعی ایجاد کرد و حوادث شبکه را افزایش داد، در پایان دوره وقتی اندازهگیری کردند ملاحظه شد عددی کمتر از ۵ درصد در مصرف آب صرفهجویی شد. این در حالی است که ما یک عدد حداقل ۳۰ درصدی از آب بهحسابنیامده داریم که مدیریت آن میتواند بسیار اثرگذار باشد. بنابراین باید به صورت ریشهای بحران آب را مدیریت کرد.
با مُسکنهای موقت مثل جیرهبندی یا انتقال آب نمیتوان معضل تامین پایدار آب را به صورت ریشهای حل کرد. دادن آدرسهای غلطی مثل مصرف کولرهای آبی، بالا بودن سرانه مصرف و مقصر جلوه دادن مردم نمیتواند راهگشا باشد. البته غیرقابل کتمان است که هرچقدر مردم در مصرف آب صرفهجویی بیشتری داشته باشند، تابآوری سامانه آبرسانی افزایش پیدا میکند. اما باید به خاطر داشته باشیم که سهم مردم در بروز این بحران بسیار کمتر از دستگاههای اجرایی کشور است. مهمترین مسئله در این زمینه، مدیریت تقاضا است. اگر مدیریت تقاضا اتفاق نیفتد، هر میزان آب از حوضههای دیگر به تهران منتقل کنیم و هرچقدر چاه جدید احداث کنیم، به دلیل سیاستگذاریهای نادرست و عدم مدیریت تقاضا، مجدداً شاهد ناپایداری تامین آب برای مصارف مختلف خواهیم بود.
* در صورتی که وضعیت نزولات جوی به همین منوال باشد و سرمایهگذاریها نیز دراین حوزه مطابق انتظار انجام نشود، چه تصویری از آینده نزدیک تهران میتوانیم داشته باشیم؟
ما همین امروز در بحران آبی قرار داریم. الان در عمق بحران تامین آب تهران هستیم. روز مبادای آبرسانی تهران فرا رسیده است. اگر سازمانهای متولی تامین آب تهران یا کلانشهرها میخواستند برای حل بحران آب تدبیری داشته باشند، باید از سالهای قبل برنامهریزی و سیاستگذاری میکردند. ما امروز در قلب بحران قرار گرفتهایم. تامین آب تهران حتی امروز که تا رسیدن به روز صفر سدهای تهران که چند هفته با آن فاصله داریم، دچار چالش عمیق بوده و هر روز که پیشتر میرویم، عمق بحران افزایش پیدا میکند.
* زمستان گذشته میزان بارندگی برخی استانهای کشور نسبت به دوره مشابه قبل ۴۰ تا ۵۰ درصد کاهش پیدا کرد. با چنین بارشی، پیشبینی تابستان بحرانی کار سختی نبود. چرا از زمستان گذشته هیچ برنامهای برای تامین آب در تابستان دیده نشد؟
در برخی استانهای کشور تا ۷۰ درصد کاهش نزولات جوی هم گزارش شد. این ذکر مصیبتی که امروز داریم میکنیم باید خیلی پیشتر انجام میشد. از ماهها قبل باید افکار عمومی را برای صرفهجویی بیشتر آگاه میکردند و جهتگیری سازمانها را در خصوص مصرف بهینه آب، تغییر میدادند.
* اگر نزولات جوی نداشته باشیم که به نظر میرسد همینطور خواهد بود، تا چه زمانی آب تهران قابل تامین است؟
اگر منابعی اضطراری برای تامین پیشبینی نشود و بارش موثری نداشته باشیم و میزان مصرف مدیریت نشود، خوشبینانه شاید تا پایان تابستان بتوانیم روی ساختار آبرسانی تهران حساب کنیم. بعد از آن تنها منبع قابل اتکا، منابع زیرزمینی است که قطعاً آبدهی آن نیز به اندازه گذشته نخواهد بود.
* معنی این گفته شما این است که مهرماه آبی برای تهران وجود نخواهد داشت؟
بالاخره چاههای جنوب تهران ظرفیت آبدهی دارند و میتوانند بخشی از نیاز آبی را تامین کنند. اما هر روز که پیش میرویم عمق بحران در حال گسترش و ظرفیت منابع در اختیار در حال کاهش است. ما از خط قرمز عبور کردیم. این خوش باوریست که گمان کنیم خط انتقالی احداث میشود یا بارشهای زیادی اتفاق میافتد و منابع پر میشود و مجدداً پایداری به سامانههای آبرسانی تهران باز خواهد گشت. ما از خرداد وارد سرازیری بحران شدیم و امروز شاهد روز مبادای آبرسانی هستیم. امیدوارم دستگاههای تصمیمگیر، برنامهریزیهای لازم برای شرایط فعلی را انجام داده باشند و آماده مواجه با چالشهای عمیق آبی روزهای آتی باشند.
* چه راهی وجود دارد که از این شرایط فاصله بگیریم؟
دولت باید تصمیمهای سخت را در سالهای گذشته میگرفت. ما هنوز منابعی که میتواند در اختیار مصارف شرب قرار بگیرد، به مصارف غیرضروری و دست و دلبازانه مانند آبیاری در تهران اختصاص میدهیم. مسئولان این تصمیم سخت را باید خیلی پیشتر میگرفتند و رویکردشان به مسئله آب را عوض میکردند. این رویکرد که آب رود طالقان یا کرج را به تهران انتقال دهیم و جمعیت را متمرکزتر کنیم باید سالها پیش عوض میشد.
امروز تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم، تامین آب در شرایط اضطراری است. یعنی امروز فقط باید برای این برنامهریزی کنیم که چگونه به صورت اضطراری آب را به دست شهروندان برسانیم. امیدوارم همین امروز هم رویکرد مسئولان تغییر کند و منابعی که برای شرب میتواند مورد استفاده قرار گیرد، صرف مصارف دیگر نکنند و مدیریت تقاضا را در دستور کار قرار دهند. بحث بازچرخانی موثر آب در تهران را در نظر بگیرند و رویکرد خود در تامین آب کشاورزی اطراف تهران را تغییر دهند و نگرش تمرکزگرایی غیراصولی که سالها در تهران و البرز شاهد آن بودیم تغییر جهت دهد تا بتوانیم به تدریج از بحران فاصله بگیریم. اما برای تابستان و پاییز، مدیریت مصرف، کاهش فشار شبکه و تامین آب در شرایط اضطرار تنها راه پیش روست.
* در این شرایط میتوان روی افزایش استفاده از پسابها برنامهریزی کرد؟
تصفیه فاضلاب و استفاده از پساب آن از سالهای گذشته در تهران شروع شده و تقریباً عمده فاضلاب شهری در تصفیهخانه جنوب و جنوب غرب تهران و شهرکهای اطراف در حال تصفیه است. نکته قابل اعتنا این است که این آب تصفیهشده به جای اینکه آبخوانها را تغذیه کند و سهم محیط زیست از آن داده شود، صرف مصارف جدید شده است. یعنی مابهازای فاضلابی که تصفیه شده، مصرف جدید ایجاد شده است. ما همیشه میگوییم پسابهای تصفیهشده باید جایگزین آبهای باکیفیتی شود که از محیط زیست برداشت کردیم. اما سهم محیط زیست را ندادیم و مصارف جدید تراشیدیم.
نهتنها میزان برداشت از محیط زیست را کاهش ندادیم، نهتنها ذخیرهسازی را افزایش ندادیم و نهتنها پساب را به محیط زیست بازنگرداندیم بلکه هر روز سهمهای جدیدتری در حوزه مصرف ایجاد کردیم. لازم بود از سالهای گذشته، به جای تخصیص آبهای سطحی با کیفیت به مصارف غیرحساس از جمله صنعت و کشاورزی و آبیاری فضای سبز، پسابهای شهری را از طریق تصفیه خانههای محلی به این بخشها تزریق میکردند. استفاده از منابع آب شرب با کیفیت برای چمنکاری و درختکاری مصنوعی تهران، باید سالها پیش متوقف میشد. در برنامه ششم و هفتم پیشرفت و همینطور در قانون بودجه، برای مصارف شهرداریها از منابع آب شرب جرمانگاری شده است ولی متاسفانه این قوانین اجرایی نشده و مسئولان با اغماض از کنار آن گذشتهاند. مجدداً تکرار میکنم که امروز به روز مبادای آبی رسیدهایم و در عمق بحران آبی هستیم.
پینوشت:
۱- آب به حساب نیامده: میزان آبی است که وارد شبکه توزیع آب میشود اما بهصورت رسمی مصرف نمیشود یا پولی بابت آن دریافت نمیشود.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
بیانیهی بیشاز ۶۰۰ تن از روشنفکران و دانشگاهیان و کنشگران سیاسی و مدنی در ایران و خارج کشور
برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و لغو حکمهای اعدام (نه به اعدام)
همبستگی برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و نه به اعدام
هممیهنان گرامی،
کشور ما در یکی از بحرانیترین و خطیرترین چرخشهای تاریخی خود قرار گرفته است. و همانگونهکه کارنامهی سیاه حکومت اسلامی در این ۴۶ سال نشان میدهد در چنین لحظههای سرنوشتساز، بیشاز هرزمان دیگری باید نسبت به وضعیت ناروشن و نگرانکنندهی زندانیان سیاسی و عقیدتی و احتمال آغاز دورِ اعدامهای بزرگ هشیار بود. شکل شرمآور و ضدانسانی انتقال زندانیان اوین و خبرهای اعدامهایی که این روزها از ایران میرسد نشانههای بسیار جدیِ خطرهاییست که جان عزیزان دربندِ ما را تهدید میکند.
ما، از شهرها و کشورهای مختلف جهان گردِهم آمدهایم تا باهم برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و توقف حکمهای اعدام در ایران مبارزه کنیم.
«همبستگی برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و نه به اعدام» نه یک سازمانی سیاسی بهمعنای متعارف آن است و نه به هیچتشکل و جریان خاص سیاسی وابسته. بلکه یک جریان حقوق بشری است که در آن هرنوع فعالیت و تبلیغ بهنفع هر سازمان و جریان سیاسی چه در درون آن و چه در فعالیتهای آن جایی ندارد.
ما، از طیفهای گوناگون، درمقام افراد مستقل جمع شدهایم تا با تکیه بر وجدان جمعی و مسئولیت انسانیمان برای دو خواست مشخص مبارزه کنیم:
هموطنان عزیز،
از شما دعوت میکنیم به این کارزار بپیوندید و به هرشکل ممکن در تحقق این دو هدف انسانی ما را همراهی و یاری کنید:
• آزادی بیقید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی
• توقف فوری حکمهای اعدام در ایران
همبستگی برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی و نه به اعدام
۶ مرداد ۱۴۰۴ برابربا ۲۸ ژوئیه ۲۰۲۵
بیانیه با لیست اسامی ۶۳۵ امضاکننده
لینک دادخواست عمومی: https://chng.it/yXThywJtJS
آدرس ایمیل: solidarity.fpne@gmail.com
نامهای امضاکنندگان بهترتیب الفبای فارسی:
نام خانوادگی، نام
۱- ابتهاج، آسیا
۲- ابراهیم زاده، محمود
۳- ابراهیمی، امیر
۴- ابراهیمی، حامد
۵- ابراهیمی، فرهاد
۶- ابراهیمی، ناهید
۷- ابری، صمد
۸- ابوالحسنی، امیر
۹- ابوذر، فاطمه
۱۰- ابوذرخانی، تورج
۱۱- ابوطالبی، محمد
۱۲- احدی، مینا
۱۳- احسانی پور، مهرداد
۱۴- احمدايى، شهرام
۱۵- احمدپور، نزهت
۱۶- احمدلو، داود
۱۷- احمدی، احمد
۱۸- احمدی، بهروز
۱۹- احمدیان، دیان
۲۰- احمرى، كيوان
۲۱- اخوان، مانی
۲۲- اخوان، مهدی
۲۳- اردبیلی، علیرضا
۲۴- اردلان، شهلا
۲۵- اردلان، یوسف
۲۶- اردوخانی، ابوالفضل
۲۷- ارشاد، اردوان
۲۸- ارشدی، بیژن
۲۹- اروندی، مرجان
۳۰- اژدری، اهورا
۳۱- اسانگران، محمود
۳۲- اسدى، رضا
۳۳- اسدی، بهروز
۳۴- اسدی، هوشنگ
۳۵- اسفندارمز، شرین
۳۶- اسفنديارى، مهران
۳۷- اسکندری، آزاده
۳۸- اسکویی، نازی
۳۹- اسلامی، زهرا
۴۰- اسماعیل پور، کیقباد
۴۱- اسماعیلزاده، زینت
۴۲- اسماعیلی، رضا
۴۳- اشکان، فرید
۴۴- اعتمادی، حسن
۴۵- اعتمادی، کورش
۴۶- اعتمادی، مریم
۴۷- افتخاری، بیژن
۴۸- افراز، حسن
۴۹- افشار، سهند
۵۰- افشار، مژگان
۵۱- افشار، نینا
۵۲- افشار، هنگامه
۵۳- افشاری، علی
۵۴- افشنگ، نوشین
۵۵- افشین جم، افشین
۵۶- افضلی، سعید
۵۷- اقدمی، امید
۵۸- اکباتانی، الن
۵۹- اکبری، حبیب
۶۰- اکبری، منصور
۶۱- الموتی، سعید
۶۲- الهیاری، مزدک
۶۳- الوندی، مینو
۶۴- امانپور، ثریا
۶۵- امانی، الهه
۶۶- امیرانتظام، الهه
۶۷- امیرخسروی، بابک
۶۸- امیری، آتسا
۶۹- امیری، خسرو
۷۰- امیری، رحیم
۷۱- امیری، عظیم
۷۲- امیری، نوشابه
۷۳- امین، افشین
۷۴- امینی، علی
۷۵- انتشاری، علی
۷۶- انتصاری، شهلا
۷۷- انصاری، بهروز
۷۸- انصاری، شیوا
۷۹- انصاری، فرید
۸۰- انصاری، نیره
۸۱- انصاری، وهاب
۸۲- انواری، بهمن
۸۳- اهدایی، سیف
۸۴- اهری، مریم
۸۵- اوحدی، سعید
۸۶- ایزدپناه، پژواک
۸۷- ایلامپور، نامدار
۸۸- آب نار، سارا
۸۹- آذرخش، آرش
۹۰- آزموده، رضا
۹۱- آشوغ، مهدی
۹۲- آقا عسگری مانی، میرزا
۹۳- آگین جونقانی، مهرداد
۹۴- آهی، شهریار
۹۵- آیلور، رضا
۹۶- بابامیری، ژینو
۹۷- بابایی، مریم
۹۸- باران، ابراهیم
۹۹- بازرگان، بابک
۱۰۰- بازرگان، لادن
۱۰۱- باغانی، علی اکبر
۱۰۲- باهری کیا، عباس
۱۰۳- بدیعی، رضا
۱۰۴- بدیعی، وحید
۱۰۵- براتی، مهران
۱۰۶- برادری، امیر
۱۰۷- برزگر، جمشید
۱۰۸- برزگر، کیان
۱۰۹- برزنجه، محمد
۱۱۰- بروجردی، مهرزاد
۱۱۱- برومند، رضا
۱۱۲- بستجانی، عشرت
۱۱۳- بلدی، یدی
۱۱۴- بلوچ سرخوش، مهیم
۱۱۵- بندری، خسرو
۱۱۶- بندوئی، رحیم
۱۱۷- بنی اعتماد، رخشان
۱۱۸- بهارشیدایان، یار
۱۱۹- بهبودی، امیرحسین
۱۲۰- بهبودی، محمد
۱۲۱- بهرام، رستا
۱۲۲- بهرامی، عصمت
۱۲۳- بهرامی، نیما
۱۲۴- بهرهمن، حبیب
۱۲۵- بهزادی، بابک
۱۲۶- بهمنش، سیما
۱۲۷- بهمنی، ناهید
۱۲۸- بهمنیاری قشقایی، سیاوش
۱۲۹- بيانى، نورا
۱۳۰- بی آزار، حمید
۱۳۱- بیات، بهروز
۱۳۲- بیات، بهنام
۱۳۳- بیتا، مسعود
۱۳۴- بیضایی، نیلوفر
۱۳۵- پارسا، کورش
۱۳۶- پارسا، میثاق
۱۳۷- پارسیان، داوید
۱۳۸- پاکخو، نسرین
۱۳۹- پاکروان، شعله
۱۴۰- پاکزاد، فرامرز
۱۴۱- پرداز، حمید
۱۴۲- پرسان، علی
۱۴۳- پرویز، مهدی
۱۴۴- پزشکی، امیرحسین
۱۴۵- پژمان، فرزین
۱۴۶- پژهان، فیروز
۱۴۷- پلار، ندا
۱۴۸- پهلوانى، پريسا
۱۴۹- پور بهنام، بیژن
۱۵۰- پوردوائی، محمد
۱۵۱- پورعبدالله، سعید
۱۵۲- پورعبدالله، فریده
۱۵۳- پورفاضل، گیتی
۱۵۴- پورمندی، احمد
۱۵۵- پوشایی، مهرداد
۱۵۶- پوینده، پریسا
۱۵۷- پیرامون، رامین
۱۵۸- پیرنظر، ژاله
۱۵۹- پیوندی، سعید
۱۶۰- تاج الدین ماهانی، مرضیه
۱۶۱- ترابی، محمد
۱۶۲- تقوی، سعید
۱۶۳- تقوی بیات، منوچهر
۱۶۴- تقی پور، زیبا
۱۶۵- تقی زاده، ایرج
۱۶۶- تنوری، محسن
۱۶۷- تهران، آذر
۱۶۸- تهرانی، مریم
۱۶۹- تهرانی، مهدی
۱۷۰- توحیدی، نیره
۱۷۱- توسطی، امیرحسین
۱۷۲- توکلی، تقی
۱۷۳- توکلی، ژینوس
۱۷۴- ثابت راسخ، سهیل
۱۷۵- ثقفی، حبیب
۱۷۶- جام برسنگ، طاهر
۱۷۷- جان درود، رضا
۱۷۸- جانیپور، لاله
۱۷۹- جاهدی، یوسف
۱۸۰- جاوید، اسفندیار
۱۸۱- جباری، مهدی
۱۸۲- جزنی، میهن
۱۸۳- جعفری، حسن
۱۸۴- جعفری، محمود
۱۸۵- جعفریان، رضا
۱۸۶- جلالی، پارتیبا
۱۸۷- جلایفر، ژولیا
۱۸۸- جمشیدی رودباری، فردوس
۱۸۹- جهانگیری، افسانه
۱۹۰- جهانیان، شیرین
۱۹۱- جوادی، کامبیز
۱۹۲- جواهری، فرزاد
۱۹۳- جودکی، آرش
۱۹۴- جیگاره ایی، توران
۱۹۵- چاووشی، رضا
۱۹۶- چمن ارا، سهراب
۱۹۷- حاج محسن، صدیقه
۱۹۸- حجت، على
۱۹۹- حسن زاده، ابراهیم
۲۰۰- حسنزاده مهرآبادی، محمدحسن
۲۰۱- حسین بر، رضا
۲۰۲- حسین زاده عبدالخالق قدوسی، احسان
۲۰۳- حسینچی، محبوبه
۲۰۴- حسینی، حمید
۲۰۵- حسینی، شیرین
۲۰۶- حقی، بهروز
۲۰۷- حمزه، بهزاد
۲۰۸- حیاتی، افشین
۲۰۹- حیاتی، ملیحه
۲۱۰- حیدرنژاد، حنیف
۲۱۱- حیدری، پری
۲۱۲- حیدری، محمدرضا
۲۱۳- حیدری، معین
۲۱۴- حیدری فرد، امین
۲۱۵- خادمی، مهدی
۲۱۶- خاکسار، کیانوش
۲۱۷- خاوند، فریدون
۲۱۸- ختائی، اسماعیل
۲۱۹- خداشناس، فرامرز
۲۲۰- خرمی، بتول
۲۲۱- خسروی، فرشته
۲۲۲- خسروی، محمدرضا
۲۲۳- خسروی، مهسا
۲۲۴- خشتی، ممحمدرضا
۲۲۵- خلاصی، شهریار
۲۲۶- خلف، اسفندیار
۲۲۷- خلف (صدیقه)، ایراندخت
۲۲۸- خلفانی، احمد
۲۲۹- خلیق، بهروز
۲۳۰- خواجه، نوشین
۲۳۱- خواجه بهمنی، سامان
۲۳۲- خواجه بهمنی، سپهر
۲۳۳- خوانساری، مهرداد
۲۳۴- خوش چین، مهناز
۲۳۵- خونجوش، جمشید
۲۳۶- خیابانی، مراد
۲۳۷- دالوند، سهیلا
۲۳۸- دانیالی، ایران
۲۳۹- داودى، جميله
۲۴۰- داور، مرتضی
۲۴۱- درویش پور، مهرداد
۲۴۲- دلنواز، ناهید
۲۴۳- دلیریان، مجید
۲۴۴- دهبان، مجید
۲۴۵- دهقان، رضا
۲۴۶- دوستدار، اکبر
۲۴۷- دوستدار، نعیمه
۲۴۸- دولتی، هوتن
۲۴۹- ذوالفقاری، مهدی
۲۵۰- راد، فریدون
۲۵۱- راستخانی، حمیده
۲۵۲- راوند، لیلا
۲۵۳- رباطیان، رضا
۲۵۴- رباطیان، ماریا
۲۵۵- رجبلو، محمود
۲۵۶- رحمانی، تقی
۲۵۷- رحمانی، ستار
۲۵۸- رحیمی، اکبر
۲۵۹- رستگار، اصغر
۲۶۰- رشیدیان، جهانشاه
۲۶۱- رنجبر، درویش
۲۶۲- رها، هرمز
۲۶۳- روزبهان، رزا
۲۶۴- روستا، ترانه
۲۶۵- روستایی، فرزانه
۲۶۶- روش، هایده
۲۶۷- روشندل، ابراهیم
۲۶۸- روشندل، جلیل
۲۶۹- رئیسی، حسین
۲۷۰- زاده، سیامک
۲۷۱- زرگریان، اسماعیل
۲۷۲- زعیم، کوروش
۲۷۳- زمانی، محمد
۲۷۴- زمانی، معصومه
۲۷۵- زمانی، هادی
۲۷۶- زمانی سرابی، مهدی
۲۷۷- زمینی، شعله
۲۷۸- زهتاب، حسن
۲۷۹- زهرایی، محمود
۲۸۰- زیارتی، شیردخت
۲۸۱- ساجدی، افشین
۲۸۲- سازور، حسین
۲۸۳- ساعی، سارا
۲۸۴- ساکی، بیژن
۲۸۵- ستوده، بهروز
۲۸۶- ستوده، بهزاد
۲۸۷- ستوده، سروش
۲۸۸- ستوده، لاله
۲۸۹- سراج، شهرزاد
۲۹۰- سرکوهی، فرج
۲۹۱- سرهنگیان، ژاله
۲۹۲- سطوت، مریم
۲۹۳- سعدی، رضا
۲۹۴- سعیدی، حسن
۲۹۵- سلطانی، حجت
۲۹۶- سلطانی، لقمان مصطفی
۲۹۷- سلیمانی، سیوان
۲۹۸- سلیمانی، منصور
۲۹۹- سلیمی، بابک
۳۰۰- سماکوش، امیر
۳۰۱- سهرابی، فرزاد
۳۰۲- سیاسی، ژیلا
۳۰۳- سیف، اکبر
۳۰۴- سیکارودی، ریو
۳۰۵- شادانلو، جهانگیر
۳۰۶- شاملی، یونس
۳۰۷- شاه حسینی، رضا
۳۰۸- شاهرکنی، عنایت
۳۰۹- شاهین پر، ناصر
۳۱۰- شب افروز، مسعود
۳۱۱- شبانکاره، پری
۳۱۲- شجاع پور، محمود
۳۱۳- شجاعی، منصوره
۳۱۴- شریعتمداری، حسن
۳۱۵- شریفی، پویان
۳۱۶- شعلهسعدی، قاسم
۳۱۷- شفاعتیان، کورش
۳۱۸- شفیقی، فلورا
۳۱۹- شکوری، کیوان
۳۲۰- شکیب، سودابه
۳۲۱- شمس، زری
۳۲۲- شهابی، رفعت
۳۲۳- شهبازی، پروین
۳۲۴- شیخ الاسلامی، علیرضا
۳۲۵- شیخ بهایی، ارزو
۳۲۶- شیخ بهایی، حمید
۳۲۷- شیرازی، اصغر
۳۲۸- شیرازی، حمید
۳۲۹- شیرانی، راضیه
۳۳۰- شیرین سخن، مریم
۳۳۱- شیشه، زهره
۳۳۲- صادقی، غزاله
۳۳۳- صادقی، مجید
۳۳۴- صادقیه، فرزین
۳۳۵- صارمی، فریبرز
۳۳۶- صالح، فرید
۳۳۷- صالح زاده، دارا
۳۳۸- صالحی، حسن
۳۳۹- صالحی، منوچهر
۳۴۰- صبا، منیژه
۳۴۱- صبری، سیمین
۳۴۲- صدارت، علی
۳۴۳- صدرالاشرافی، ضیاء
۳۴۴- صدیق، جعفر
۳۴۵- صدیق یزدچی، محمدحسین
۳۴۶- صفایی، ازیتا
۳۴۷- صفوی، سعدی
۳۴۸- صمدی، آرمیتا
۳۴۹- صمدی، کیوان
۳۵۰- صمدی، مازیار
۳۵۱- صنیعی فر، فرح
۳۵۲- ضرابى، رضا
۳۵۳- ضیاء محمودی، وحیده
۳۵۴- ضیایی، شاهین
۳۵۵- طالبی، اشکبوس
۳۵۶- طالبی، رضا
۳۵۷- طاهری، مینو
۳۵۸- طحان، فریدون
۳۵۹- طهماسبی، مهناز
۳۶۰- عابدى، پرى
۳۶۱- عاشوری، محمود
۳۶۲- عالی نژاد، احمد
۳۶۳- عالیپیام، محمدرضا
۳۶۴- عباسی، بهرام
۳۶۵- عباسی، هنگامه
۳۶۶- عبداللهی، مسعود
۳۶۷- عبدی، اسماعیل
۳۶۸- عبدی، رویا
۳۶۹- عبدی پور، رویا
۳۷۰- عبقری، سیاوش
۳۷۱- عربشاهی، مهدی
۳۷۲- عسگری، آرون
۳۷۳- عسگری، غلام
۳۷۴- عطاری، عبدالوهاب
۳۷۵- عظیم پور، داریوش
۳۷۶- عظیمی، فرزانه
۳۷۷- علامه زاده، رضا
۳۷۸- علمداری، کاظم
۳۷۹- علوی، رضا
۳۸۰- علی محمدی، سرور
۳۸۱- علیپور، رضا
۳۸۲- علیزاده، حسین
۳۸۳- علیزاده، مهدی
۳۸۴- علیزاده، همایون
۳۸۵- عمرانی، ژیلا
۳۸۶- عمرانی، میرحمید
۳۸۷- عنبری، نادیا
۳۸۸- فاتحی، رادا
۳۸۹- فارسانى، آزاد
۳۹۰- فاطمیزاده، همایون
۳۹۱- فانی، زهره
۳۹۲- فانی، عنایت
۳۹۳- فانی یزدی، رضا
۳۹۴- فتاپور، مهدی
۳۹۵- فتاحی، حسین
۳۹۶- فتح الله زاده، اتابک
۳۹۷- فتحللهزاده، ارسلان
۳۹۸- فتحی، سعیده
۳۹۹- فتحی، مسعود
۴۰۰- فخرآبادی، صدیقه
۴۰۱- فداکار، شهرام
۴۰۲- فرجاد، فرهاد
۴۰۳- فرجی، سیاوش
۴۰۴- فرد، بهرام
۴۰۵- فرد، رضا
۴۰۶- فرد، فروزان
۴۰۷- فرشیدی، فرشید
۴۰۸- فرهنگ، سهیلا
۴۰۹- فرهنگ، منصور
۴۱۰- فروزنده، علی
۴۱۱- فرید، سیامک
۴۱۲- فرید، فرهنگ
۴۱۳- فریدتنکابنی، فریده
۴۱۴- فریدونفر، ایرج
۴۱۵- فغانی، ابوالفضل
۴۱۶- فکور، پوران
۴۱۷- فلاحی، رضا
۴۱۸- قادری، کامران
۴۱۹- قاسمی، پریسا
۴۲۰- قاسمی، فرهنگ
۴۲۱- قاسمی، فریبا
۴۲۲- قاسمی، وجی
۴۲۳- قائدی، مرسده
۴۲۴- قائم مقام، کامبیز
۴۲۵- قدسی، مهدی
۴۲۶- قربانى، اميرعباس
۴۲۷- قربانی دهناری، احد
۴۲۸- قریشی حجت، فرشته
۴۲۹- قزللو، مهناز
۴۳۰- قصری، ویدا
۴۳۱- قصیم، کریم
۴۳۲- قلی زاده، مریم
۴۳۳- كازرونى، محمد
۴۳۴- کابلی، کیوان
۴۳۵- کاخساز، ناصر
۴۳۶- کار، صادق
۴۳۷- کار، مهر انگیز
۴۳۸- کاظمی، سعید
۴۳۹- کاظمی، منیره
۴۴۰- کاظمی سرشت، رحیم
۴۴۱- کردوانی، کاظم
۴۴۲- کرمانشاهی، نرگس
۴۴۳- کرمی، اکبر
۴۴۴- کرمی، الیاس
۴۴۵- کریمی، بهزاد
۴۴۶- کریمی، حسین
۴۴۷- کریمی، شهرزاد
۴۴۸- کریمی، هومن
۴۴۹- کریمیان، اکبر
۴۵۰- کریمیان الدین، ملیحه
۴۵۱- کشاورز، اعلا
۴۵۲- کشاورز، خدیجه
۴۵۳- کشاورز، سهیل
۴۵۴- کلانتری، حبیب
۴۵۵- کلانتری، حسن
۴۵۶- کلشاهی، حسن
۴۵۷- کمالپور، حسن
۴۵۸- کمالی، مصطفی
۴۵۹- کنعانی، ناصر
۴۶۰- کهور، یونس
۴۶۱- کوثر، نیک آهنگ
۴۶۲- کوثری، حمید
۴۶۳- کیابی، جلال
۴۶۴- کیانپور، فریده
۴۶۵- کیانی، اصغر
۴۶۶- کیانی، امیر
۴۶۷- گرگین پور، منوچهر
۴۶۸- گلپور، مجید
۴۶۹- گلرو، مهدیه
۴۷۰- گلشاهی، سیهلا
۴۷۱- گوهری، ژاله
۴۷۲- لطفی، اسکندر
۴۷۳- لقایی، جهانگیر
۴۷۴- لکستانی، اکبر
۴۷۵- لیقوانی، سهیلا
۴۷۶- لیماکشی، مزدک
۴۷۷- لیمونادی، علی
۴۷۸- ماسالی، حسن
۴۷۹- ماشالله پور، دنیا
۴۸۰- مالکی، مجید
۴۸۱- مالکی فرد، صدیقه
۴۸۲- ماهباز، عفت
۴۸۳- مبشری، بهمن
۴۸۴- متین، کامران
۴۸۵- متین، مهناز
۴۸۶- مجاورحقیقی، ناصر
۴۸۷- مجلسی، داریوش
۴۸۸- مجیدعمرانی، میر
۴۸۹- مجیدی، همایون
۴۹۰- محبتی زاده، اکبر
۴۹۱- محسنی، پروین
۴۹۲- محمدحسینی، سیران
۴۹۳- محمدی، بهزاد
۴۹۴- محمدی، رضوانه
۴۹۵- محمدی، غلامرضا
۴۹۶- محمدی، لیلا
۴۹۷- محمدی، مجید
۴۹۸- محمدی، منوچهر
۴۹۹- محمدی، میلاد
۵۰۰- محمدی نیا، مینا
۵۰۱- محمدیانی، آزاد
۵۰۲- محمودی، ضرغام
۵۰۳- محمودی، فرزاد
۵۰۴- محمودی، فرشاد
۵۰۵- مختار، تقی
۵۰۶- مختاری، پرویز
۵۰۷- مختاری، منوچهر
۵۰۸- مدبر، سیدجلال
۵۰۹- مرادی، اسماعیل
۵۱۰- مرادی، شیلا
۵۱۱- مرتب، شهناز
۵۱۲- مرتضایی، مهدی
۵۱۳- مرتضوی، کیمیا
۵۱۴- مردوخ، فاتح
۵۱۵- مرزبان، علیرضا
۵۱۶- مرویان، امیر
۵۱۷- مریدی، رضا
۵۱۸- مسعودی، بنفشه
۵۱۹- مسیحپور، شکرالله
۵۲۰- مشیری، بهرام
۵۲۱- مصاحب، مسعود
۵۲۲- مصطفی، تحسین
۵۲۳- مصیبی، راشین
۵۲۴- مقدم، رضوان
۵۲۵- مقدم، شهرام
۵۲۶- مقدم، مريم
۵۲۷- مقرب، شاهین
۵۲۸- مقصودنیا، منوچهر
۵۲۹- مقیسهای، سعید
۵۳۰- مکارمی، حسن
۵۳۱- مکوندی، ژیلا
۵۳۲- ملازاده، مسعود
۵۳۳- ملک، پروین
۵۳۴- ملک، علی
۵۳۵- ملکی، فاطمه
۵۳۶- ممبینی، امیر
۵۳۷- ممتاز، امیر هوشمند
۵۳۸- ممقانی، ایرج
۵۳۹- منتظرحقیقی، حسین
۵۴۰- منجزی، روزبه
۵۴۱- منصور، آذر
۵۴۲- منفردزاده، اسفندیار
۵۴۳- مهاجر، ابراهیم
۵۴۴- مهاجر، آفرين
۵۴۵- مهاجر، رضا
۵۴۶- مهاجر، ناصر
۵۴۷- مهدوی، فرزانه
۵۴۸- مهدوی فر، محمد
۵۴۹- مهدی، شهره
۵۵۰- مهدی، علی اکبر
۵۵۱- مهر، بیژن
۵۵۲- مهراقدم، سعید
۵۵۳- مهران ادیب، فریبرز
۵۵۴- مهران ادیب، فرید
۵۵۵- مهران نیا، ویدا
۵۵۶- مهرگان، رضا
۵۵۷- مهمنش، فریده
۵۵۸- مهمنش، همایون
۵۵۹- موسوی، افسانه
۵۶۰- موسوی، آرش
۵۶۱- موسوی، میربهزاد
۵۶۲- مولایی، رضا
۵۶۳- میر حسینی، زهره
۵۶۴- میر هاشمی، اشرف
۵۶۵- میرزابابایی، بهنام
۵۶۶- میرزایی، سیروس
۵۶۷- میرزایی، مجید
۵۶۸- میرزایی، محمود
۵۶۹- میرستاری، انور
۵۷۰- میرستاری، کریم
۵۷۱- میرنیا، شمسی
۵۷۲- میری سلیمان، ایلناز
۵۷۳- ناجی حبیب، فرشته
۵۷۴- ناصری، جاوید
۵۷۵- ناصری، مجید
۵۷۶- ناظمی، پوران
۵۷۷- ناظمی، توران
۵۷۸- نامی، پیروز
۵۷۹- نایب هاشم، حسن
۵۸۰- نجاتی، احمد
۵۸۱- نجفی، میترا
۵۸۲- نجفی، هما
۵۸۳- نجم آبادی، فرشید
۵۸۴- نجم آبادی، فریبرز
۵۸۵- نخل احمدی، مهدی
۵۸۶- نژاد، محسن
۵۸۷- نصرتی، اصغر
۵۸۸- نظری، طیبه
۵۸۹- نظریان، آرسن
۵۹۰- نعامی، امین
۵۹۱- نعمتیان، اشکان
۵۹۲- نفری توفیق سهرابی، امیر
۵۹۳- نقره کار، مسعود
۵۹۴- نکوروح، مهرزاد
۵۹۵- نوبرزاده، مرتضی
۵۹۶- نوروزیان، منوچهر
۵۹۷- نوری زاد، فائزه
۵۹۸- نوری زاده، ناصر
۵۹۹- نوریزاد، محمد
۶۰۰- نیاکان، سینا
۶۰۱- نیکبخت، محمد
۶۰۲- نیکفر، محمدرضا
۶۰۳- نیکقدم، پگاه
۶۰۴- نیکمرام، محمد
۶۰۵- نیکنفس، عطیه
۶۰۶- نیلو، امیر
۶۰۷- نیلی، سمانه
۶۰۸- هاشمی، احمد
۶۰۹- هاشمی، تقی
۶۱۰- هدایتی، نادر
۶۱۱- همایون، شهرام
۶۱۲- همپایی، رحیم
۶۱۳- همتی، امیر
۶۱۴- همتی، مسعود
۶۱۵- همرنگ، عظم
۶۱۶- هنروش، شاهین
۶۱۷- هودشتیان، عطا
۶۱۸- هیرکانی، کورش
۶۱۹- واثقی، مسعود
۶۲۰- واحدی پور، پروین
۶۲۱- والی، ابراهیم
۶۲۲- والی، شاپور
۶۲۳- وحدانی، احمد
۶۲۴- ورزگر، شیده
۶۲۵- وزیری، مصطفا
۶۲۶- وزیری، نیک
۶۲۷- وکیلی، احد
۶۲۸- وکیلی، خشایار
۶۲۹- ولی، عباس
۶۳۰- یاسمی، طهمورث
۶۳۱- یحیایی، محمدحسین
۶۳۲- یزدی، بابک
۶۳۳- یگانه، فرهاد
۶۳۴- یگانه، وحید
۶۳۵- یوسفی، مهدی
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
نسیم سلطانبیگی / هممیهن
استانی که بالاترین نرخ زاد و ولد را در ایران دارد، مردمی را در خود جا داده که از نداشتن مدارک هویتی رنج میبرند؛ کودکانی که بیشناسنامه متولد میشوند، اگر دختر باشند، کودکهمسری را تجربه میکنند و اگر پسر باشند به سوختبری و قاچاق مواد مخدر رو میآورند. گرفتن شناسنامه برای مردم سیستان و بلوچستان گاهی تا ۲۵ سال طول میکشد و فعالان اجتماعی این استان معتقدند نگاههای امنیتی و مذهبی باعث شده فرآیند دریافت شناسنامه در این استان اینچنین طولانی باشد.
دادالله زهی، معلمی ساکن ایرانشهر و فعال اجتماعی سیستان و بلوچستان است و به «هممیهن» درباره بازار سیاهی میگوید که در اثر نداشتن شناسنامه در سیستان و بلوچستان ایجاد شده است: «افراد در این استان کارت عابربانک یا کارت سوخت خودشان را به دیگران اجاره میدهند. کارت ملی و شناسنامه خودشان و فرزندانشان را یا میفروشند یا اجاره میدهند.»
از سوی دیگر، اخراج مهاجران افغانستانی هم مشکلاتی را برای مردمی بیشناسنامه ایجاد کرده است. آنها در مواردی بازداشت و رد مرز شدند، درحالیکه ایرانی هستند و همین موضوع سبب به راه افتادن کارزاری با موضوع «درخواست اقدام فوری برای خانوادهها و افراد فاقد شناسنامه ایرانی و بلوچ» شده و به ۱۴۰۰ امضا رسیده است. محمدرضا مزارزهی نویسنده این کارزار به «هممیهن» از کارگر بلوچی میگوید که به دلیل اینکه فکر میکردهاند افغانستانی است، رد مرز شده و در حال حاضر در افغانستان است.
هوری مزارزهی هم شهروند بلوچ دیگری است که میگوید برای برادرش در سال ۹۶ همین اتفاق افتاده و یک ماه طول کشیده تا آنها توانستند او را از افغانستان به ایران بازگردانند. بعضی از فعالان اجتماعی بلوچ معتقدند دولت باید از سازمانهای مردمنهاد و سازمانهای بینالمللی کمک بگیرد و برای مردم بیشناسنامه کارت شهروندی صادر کند، بعضی دیگر هم بر این باورند که راهکار در تفویض اختیار به نهادهای محلی مانند دهیاری و بخشداری است که با مردم ارتباط نزدیکتری دارند.
مردم بیشناسنامه بلوچ برای دریافت این مدرک هویتی به ظاهر ساده باید سالهای طولانی راهروهای ثبت احوال، فرمانداری، استانداری، کلانتری و دهیاری را بالا و پایین بروند و اگر خوشاقبال باشند و توان مالی کافی برای پوشیدن این کفش آهنی داشته باشند، بین هفت تا پانزده سال بعد از اولین درخواستشان میتوانند شناسنامهدار شوند.
دادالله زهی، معلمی است که در ایرانشهر زندگی میکند. او درباره نگاههای تبعیضآمیز مذهبی که باعث شده بخشی از مردم بلوچ بیشناسنامه بمانند به «هممیهن» میگوید: «در استان سیستان و بلوچستان مردم بیشتر اهل تسنن هستند و جمعیت اهل تشیع کمتر است. کسانی که شیعه باشند و بخواهند برای شناسنامه اقدام کنند حتی اگر رگههایی از افغانستان و پاکستان هم داشته باشند خیلی راحتتر موفق به دریافت شناسنامه میشوند.»
از سوی دیگر، همسایگی سیستان و بلوچستان با پاکستان و افغانستان، همیشه چالشبرانگیز بوده است: «دید امنیتی نسبت به این دو کشور وجود دارد و اگر از سمت جنوب و دریا هم نگاه کنیم، همان دید نسبت به عمان و امارات وجود دارد. در تمام این کشورها مناطق بلوچنشین وجود دارد. چه در عمان و چه در امارات. از نظر تاریخی دوسوم بلوچستان در پاکستان مانده و یکسوم آن براساس قرارداد ۱۸۷۰ انگلیس در ایران فعلی است. در افغانستان هم تقسیمات به قدری غلط بوده که خانههای مردم در ایران و زمینهای کشاورزی اجدادی آنها در افغانستان مانده است. رفت و آمدها بین این کشورها زیاد است و ما بلوچها و سیستانیهای زیادی داریم که آنسوی مرز ماندند و شناسنامه ندارند.»
همین درهمتنیدگی مرزها بوده که موجب شده سیستان و بلوچستان از بافت سنتی خودش فاصله نگیرد و ازدواجهای فامیلی در آن همچنان هم امری متداول و رایج باشد: «بافت قومی و قبیلهای سبب شده که در چابهار، دشتیاری، سرباز و پیشین با پاکستان و در سیستان و میرجاوه با افغانستان تعداد ازدواجهای فامیلی زیاد باشد. زن ایرانی و مرد افغانستانی یا پاکستانی است یا برعکس. اما به این افراد شناسنامه تعلق نمیگیرد. جمعیت حاشیهنشین هم بخش دیگری است که بیشناسنامهاند. در زاهدان و چابهار حاشیهنشین بسیار وجود دارد.
افرادی هستند که عمدتاً در این رفت و آمدها، تغییرات سیاسی و انقلابها رفتند و پس از مدتی آمدند و ماندند و حالا چندین نسل بدون شناسنامهاند.» بیشناسنامه بودن در جامعهای که در آن همه کارها روی بستر اینترنت انجام میشود به معنای محروم شدن از تمامی حقوق اولیه و امکانات حداقلی شهروندی است: «کودکی که به دنیا میآید هیچ خدمات درمانی و بهداشتی نمیتواند دریافت کند. والدین برای دریافت شیرخشک باید در داروخانه کدملی ثبت کنند و به همین دلیل به این کودکان شیرخشک تعلق نمیگیرد. خانوادهها نمیتوانند برای آنها در خانه بهداشت یا درمانگاه پرونده پزشکی تشکیل دهند که تحت مراقبت باشند و واکسنهای مورد نیازشان را دریافت کنند.» مسئله به همینجا ختم نمیشود.
آنها برای خرید یک نان هم با سدی بزرگ به نام کارت بانکی مواجه میشوند: «در استان ما نانوایی پول نقد قبول نمیکند و برای خرید نان باید کارت بانکی داشته باشید و همین موضوع باعث شده نان پنج هزار تومانی در بازار آزاد ۳۵ هزار تومان به فروش برسد.» مردم بیشناسنامه بلوچ از سوخت ماشین و موتور گرفته تا خدمات درمانی و بهداشتی تا مسائل آموزشی با مشکل روبهرو میشوند و همین موضوع باعث شکلگیری یک بازار سیاه برای حل مشکل بیشناسنامه بودن شده است: «افراد در این استان کارت عابر بانک یا کارت سوخت خودشان را به دیگران اجاره میدهند. کارت ملی و شناسنامه خودشان و فرزندانشان را یا میفروشند و یا اجاره میدهند. اینها مشکلات عجیبی است که به تبع این موضوع ایجاد شده است.»
هزار توی کودکان بیهویت بلوچ
کودکان بیشناسنامه نمیتوانند به مهدکودک، پیشدبستانی و مدرسه بروند و این به معنای محروم شدن آنها از آموزش است: «دختران با وجود استعدادهایی که دارند به سمت کودک همسری کشانده میشوند و پسران به سمت سوختبری و قاچاق و نگاهها و گروهکهای افراطی میروند و این در حالی است که با یک مدیریت درست میتوان از دل همین بچهها افرادی نخبه را به جامعه تحویل داد.» دادالله زهی از شیوه مدیریتی که در این سالها در استان حاکم بوده انتقاد میکند: «این کودکان استعداد ذاتی دارند و نباید به دلیل نگاه امنیتی یا منطقهای و مذهبی یا کوتاهی و خطای پدر و مادرشان یا معطل ماندن یک قانون قربانی شوند. آنها استعدادهایی دارند و باید برایشان راه را باز کرد.»
او در توضیح بیشتر این موضوع یک نمونه از مردم بیشناسنامه بلوچ را مثال میزند که در پیچ و خم شناسنامهدار شدن مانده: «کسی بود که خودش، پدرش، پدربزرگش همگی اصالتاً ایرانی و بلوچ بودند. چند دهه پیش، در زمان جنگ ایران و عراق، برخی از اقوام این فرد در کویت و امارات و عراق بودند. در آن زمان ضرورت شناسنامه به این اندازه درک نمیشد و بعدتر که بچههایشان به مشکلاتی مانند دانشآموزی و دانشجویی و خدمت برخوردند آنها برای دریافت شناسنامه اقدام کردند. با وجود اینکه از کلانتری، شورای شهر، شورای روستا و معتمدین نامه داشتیم، استشهاد محلی جمع کرده بودیم و همه حاضر بودند امضا و اثرانگشت بدهند که آنها اصالتاً ایرانی و بلوچ هستند، باز هم کار به گره برخورد کرده بود.»
به گفته او این فرد با دخترعمویش که ایرانی و معلم بود ازدواج کرده و چهار فرزند دارند: «آنها میخواستند برای چهار فرزندشان شناسنامه بگیرند اما به مشکل برخورده بودند. در نهایت ما در جلساتی با فرماندار و استاندار متوجه شدیم، نهادهای ناظر به هیچکدام از نامهها و استشهادهای محلی مثبت توجه نکردند و تنها به یکی دو نامه استناد کرده بودند که در آن اعلام کرده بودند این آقا خلبان جنگ ایران و عراق بوده و جاسوس عراقی است. بعدتر ما به آنها گفتیم این فرد حتی رانندگی ماشین هم نمیتواند بکند چه رسد که خلبان جنگی باشد.»
آنچه فعالان بلوچ از آن به عنوان نگاه امنیتی یاد میکنند همان نامهای است که مهر «جاسوس عراقی» بودن را بر پیشانی شهروندی میزند که رانندگی هم بلد نیست: «نگاهی که همیشه در سیستان و بلوچستان حاکم است این است که اگر چندین گزارش مثبت هم وجود داشته باشد به آنها استناد نمیشود و تنها اگر یک نفر به هر دلیلی دشمنی و عداتی داشته باشد و یک گزارش منفی ببرد، تمام استنادها به همان گزارش منفی خواهد بود و هیچ صحتسنجی و اعتبارسنجی انجام نمیشود. الان هم همین نگاه وجود دارد.» دادالله زهی بر این باور است که وجود برخی گروهها مانند جیشالعدل در این مناطق سبب بیشتر شدن نگاه امنیتی شده که در کار شهروندان گره انداخته است.
پس از جنگ ۱۲ روزه، دولت پرچمدار تفویض برخی اختیارات به استانداران شد و ریاستجمهوری آنها را به عنوان رئیسجمهور هر استان معرفی کرد. راهکاری که برای حل معضل بیشناسنامه ماندن بخشی از مردم بلوچ هم مطرح میشود: «همانطور که الان به استانداران در بسیاری موارد تفویض اختیار میکنند، میتوانند بعضی موارد اینچنینی را هم از استانی و کشوری به شهرستانها و بخشداریها و شوراهای شهر و روستای مستقر تفویض اختیار کنند. اینها کسانی از بافت سنتی جامعهاند و اطلاع دارند چه کسانی ایرانی هستند و چه کسانی نیستند.
زمانی که قانونی تصویب میشود که اگر یکی از والدین ایرانی بود فرد واجد شرایط است و میتواند شناسنامه ایرانی داشته باشد، این قانون تنها روی کاغذ نباشد و توسط افراد محلی اجرایی شود؛ اتفاقی که نمیافتد.» آنچه همچنان در سیستان و بلوچستان برقرار مانده نگاهی «سفت و سخت» است: «با این سختگیری حاکم و نگاه سفت و سخت نهتنها مسائل امنیتی حل نمیشود بلکه بدتر هم میشود. کودکان با چنین نگاهی از تحصیل بازمیمانند و حق تحصیل از آنها گرفته میشود. زمانی که نتواند درس بخواند، مدرسه و دانشگاه برود، با وجود استعداد ذاتی فراوانی که دارد مجبور میشود به سمت سوختبری و قاچاق مواد مخدر و هزار راهی که نباید برود.»
آمار دقیقی از تعداد شهروندان بیشناسنامه در سیستان و بلوچستان وجود ندارد. مسئلهای که از سوی دادالله زهی مورد انتقاد قرار میگیرد: «ما همیشه این نقد را داریم که در مسائل رسمی خودمان هم آمار درستی نداریم. در آموزش و پرورش زمانی که درباره تعداد دانشآموزان بازمانده از تحصیل صحبت میشود عددها از ۹۰ هزار تا ۱۲۰ هزار تا بالای ۲۰۰ هزار نفر محاسبه میشوند. درباره کمبود معلم هم همین اتفاق میافتد. اعداد کمبود معلم از ۱۱ تا ۱۷ هزار است. این نشان میدهد که در مسائل رسمی هم آمار دقیقی وجود ندارد چه رسد به این افراد که بسیاری از آنها در روستاها ساکنند، بسیاری حاشیهنشیناند و بسیاری دیگر شناسنامه و کارت ملی و کارت بانکی را از دیگران خریدند یا اجاره کردند و به همین دلیل نمیتوان آمار دقیقی گفت.» به گفته او اما آمار غیررسمی و تقریبی نشان میدهد بالای ۵۰ هزار نفر در استان بدون شناسنامهاند.
بیشناسنامهها در لیست ردمرزشدگان
هوری مزارزهی، زن بلوچی است که مادر ۶ فرزند و بیشناسنامه است. یکی از دختران او که ۱۶ ساله است، ازدواج کرده و پنج فرزند دیگرش در خانه با او زندگی میکنند که دو نفر از آنها دارای معلولیتاند. پدر هوری زندانی و شناسنامهاش را گم کرده بود. پس از آزادی درگیر اعتیاد میشود و به همین دلیل برای دو فرزند آخرش (هوری و برادرش) شناسنامه نمیگیرد. همسر هوری حدود ۶ ماه پیش فوت کرده و او حالا مخارج فرزندانش را با گلدوزی تامین میکند. او برای دریافت شناسنامه به ثبت احوال سوران مراجعه کرده و برای انگشتنگاری هم رفته است.
اما همچنان بدون شناسنامه است. فرمانداری به هوری گفته پیش از او ۷۰ پرونده دیگر وجود دارد که ابتدا باید آنها تعیین تکلیف شوند. هوری از آنها خواسته که اولویتبندی داشته باشند و کسانی مانند خودش را که در شرایط سختتری هستند در اولویت بگذارند اما به «هممیهن» میگوید: «به حرف من گوش نمیدهند.» او میگوید بدون شناسنامه از هیچ خدمات دولتی نمیتواند استفاده کند: «هر جا میروم شناسنامه میخواهند. بیمارستان شناسنامه میخواهد، بستری هم که میشوم باید با نرخ آزاد خرج و مخارج درمانم را بدهم.» برادر هوری را در سال ۹۶ چون شناسنامه نداشته به عنوان افغانستانی از کشور اخراج کردند و خواهرش پس از یک ماه توانسته او را از افغانستان به ایران بازگرداند. هوری و برادرش هنوز هم بیشناسنامهاند.
محمدرضا مزارزهی، نویسنده کارزاری در اعتراض به بیشناسنامه ماندن خانوادهها و افراد فاقد شناسنامه ایرانی و بلوچ، از کارگر بلوچی به «هممیهن» میگوید که در طرح اخراج مهاجران افغانستانی رد مرز شده است: «عبدالکریم یوسفزهی که کارگر بلوچ بوده را به بهانه افغانستانی بودن رد مرز کردند. او در حال حاضر در افغانستان است.» در طایفه مزارزهی حدود ۱۰۰ نفر بیشناسنامهاند: «ما به این امید که ضربالاجلی تعیین شود و بتوانیم برای افراد بیشناسنامه شناسنامه بگیریم لیستی از آنها در طوایف مختلف تهیه کردیم اما این اتفاق نیفتاد.» به گفته او ابتدا اعلام کردند سران طوایف به استانداری بروند تا برای افراد بیشناسنامه به شکل فوری شناسنامه صادر شود: «اما این اتفاق نیفتاد و آن را تکذیب کردند.»
هدف او از راهاندازی این کارزار این بود که فرآیند شناسنامه دادن سرعت بخشیده شود: «مردم مجبور نباشند چندین سال برای دریافت شناسنامه دوندگی کنند. ما گاهی برای دریافت شناسنامه مجبور به رشوه دادن هم شدهایم و با این وجود سالها باید برای دریافت شناسنامه منتظر باشیم.» او درباره شوهرعمه خودش به عنوان یکی از شهروندان بلوچ بدون شناسنامه میگوید: «شوهرعمه من هشت سال برای دریافت شناسنامه دوندگی کرد و به همین دلیل بسیاری از فرزندان از تحصیل بازمیمانند.
نهادهای انتظامی و مسئولان کوتاهی میکنند و به همین دلیل فرآیند دریافت شناسنامه بسیار طولانی میشود. خانوادههای بسیاری هستند که بیش از ۶ سال است برای دریافت شناسنامه اقدام کردند اما همچنان به نتیجه نرسیدهاند. به آنها میگویند باید به فرمانداری، دهیاری، استانداری یا تهران مراجعه کنند. همین فرستادن به تهران مسئله را بسیار زمانبر میکند.» نتیجه این سازوکار، شهروندانی است که قید شناسنامه داشتن را زدند و نمیتوانند از کمترین مزایای شهروندی استفاده کنند.
حبیب مزارزهی هم شهروند بلوچ دیگری است که درباره سه خانوار بدون شناسنامه به «هممیهن» میگوید: «در این دوران که دولت اقدام به اخراج افغانستانیها کرده است، آنها هم خودشان را در معرض خطر میبینند و به دلیل نداشتن مدارک هویتی با ترس از خانه خارج میشوند و ترددهایشان با مشکلات بسیاری همراه شده است.» به گفته او آنها از تمام خدمات دولتی محروماند: «آنها نمیتوانند حتی یک نان از نانوایی بگیرند چون کارت بانکی ندارند. نمیتوانند سیمکارت داشته باشند، چون مدرک هویتی ندارند. بچههایشان مدرسه نمیروند و تنها تا کلاس پنجم و ششم درس میخوانند که آن هم معلم روستا به آنها آموزش میدهد که خواندن و نوشتن را یاد بگیرند اما نمیتوانند ادامه تحصیل دهند.» این سه خانواده ۲۵ سال است که برای دریافت شناسنامه اقدام کردند و هنوز هم نتوانستند آن را دریافت کنند. این در حالی است که آنها استشهاد محلی دارند که ایرانی و بلوچ هستند.
تبعیض، مُهری بر پیشانی مردم بلوچ
در زاهدان، زابل، ایرانشهر، چابهار و سرباز مردم بدون شناسنامه هستند. حاشیهنشینهای این شهرها اغلب فاقد شناسنامهاند. این جملهها را انور امیری، فعال اجتماعی بلوچ به «هممیهن» میگوید: «عوامل متعددی عدم هویت و صدور شناسنامه را برای مردم سیستان و بلوچستان ایجاد کرده است. زیرساختهای کار و اشتغال در این منطقه وجود نداشته و ندارد و عمده اشتغال مردم سیستان و بلوچستان کشاورزی و دامداری است و خشکسالیهای بلندمدت باعث مهاجرت مردم منطقه به کشورهای حاشیه خلیجفارس مانند عمان، امارات، بحرین و عربستان شده است.
تعدادی هم به پاکستان مهاجرت میکردند. پس از سالها که به کشور برمیگشتند بخشی از آنها به دلیل نداشتن سواد کافی نتوانستند مدارک هویتیشان را جدید کنند. بخشی از آنها هم به عنوان مثال پاسپورت پاکستانی میگرفتند. به همین دلیل هم با مشکل برای صدور شناسنامه المثنی مواجه میشدند. بخش دیگری هم کسانی بودند که در مهاجرت با دیگر طوایف مانند هندیها و پنجابیها ازدواج میکردند.»
بازنگری در قوانین تابعیت و ازدواج ضرورتی است که امیری درباره آن میگوید: «قوانین تابعیت هنوز هم بازنگری و اصلاح نشده و این ازدواجها باعث شده فرزندان و همسران آنها نتوانند شناسنامه بگیرند.» به گفته او برخی از افراد بیشناسنامه در حاشیه شهر چابهار زندگی میکنند: «بسیاری از آنها هنوز هم در دل کوه زندگی میکنند. زیست آنها در دل کوهستان است و به همین دلیل تغییرات را با تاخیرهای چندساله متوجه میشوند.
بخش دیگر هم کسانی هستند که به دلیل منع قانونی انتقال تابعیت از مادر نمیتواند برای فرزندانشان شناسنامه بگیرند.» تبعیض همه آن چیزی است که سیستان و بلوچستان در این سالها تجربه کرده است: «بسیاری از قوانین و یارانههایی که برای جوانی جمعیت در نظر گرفته میشود مشمول سیستان و بلوچستان نمیشود و این مردم به جای تبعیض مثبت، با تبعیض منفی مواجه میشوند.»
بلوچی که شناسنامه ندارد به سمت قاچاق سوخت، مواد مخدر و شغلهای کاذبی میرود که در این منطقه وجود دارد: «چون درس نمیخواند و از تحصیل محروم میشود. فقر نسبت مستقیمی با مسئله ازدواج دارد. خانوادههایی که دخترهای کوچک دارند به این دلیل که آنها سربار خانواده نباشند آنها را به ازدواج با افرادی مسنتر و پولدارتر مجبور میکنند. پسرها هم به سمت مشاغلی مانند قاچاق میروند.
گاهی هم راهزن میشوند.» با وجود نگاههای امنیتی که سیستان و بلوچستان را زیر سیطره خود گرفته است، مردم این استان همزیستی را زندگی میکنند: «تمام بلوچها به این سرزمین تعلق خاطر دارند. پاکستانیهای بسیاری در زابل زندگی میکنند. بلوچ و سیستانی و زابلی و شیعه و سنی کنار هم زندگی میکنند. این مسائل باعث نشده بافت عشیرهای و سنتی در این منطقه از دست برود. خرده ناامنیها از بیرون مرزها اتفاق میافتد.»
دولت چهاردهم با شعار وفاق ملی روی کار آمد؛ شعاری که امیری از آن انتقاد میکند: «وفاق ملی تا زمانی که وفاق محلی و منطقهای شکل نگیرد، کامل نمیشود. اگر زیست بوم سیستان و بلوچستان شرایط پایدار محلی نداشته باشد، شعار وفاق ملی تحقق پیدا نمیکند.» به گفته او در حال حاضر استاندار بلوچ است اما مسئله شناسنامه نداشتن همچنان بدون راهحل باقی مانده است: «دسترسی به مرکز دور است و به همین دلیل صدای این منطقه شنیده نمیشود.» او راهکاری را پیش پای دولت برای حل مشکل شناسنامهدار شدن مردم بلوچ میگذارد: «دولت میتواند برای مردم بیشناسنامه کارت شهروندی صادر کند. اثرانگشت آنها را ثبت کند و با کمک گرفتن از سازمانهای مردمنهاد و سازمانهای بینالمللی آزمایشهای هویتی را انجام دهد و برای رفع این مشکل اقدام کند. اما این کار انجام نشده و مشکل به همان شکل باقی مانده است.» او معتقد است عملکردها باید به شکلی باشد که شکاف اجتماعی منجر به شکاف سرزمینی نشود.
برخی از بیشناسنامهماندهها در سیستان و بلوچستان، افراد سالخوردهاند. ایوب آبیار، دیگر فعال اجتماعی بلوچ با اشاره به وضعیت آنها به «هممیهن» میگوید: «پدربزرگ من زاده ایران است و در ایران زندگی میکرد. او پس از مدتی به پاکستان میرود. آن زمان مرزها به این شدت سفت و سخت نبود. پس از انقلاب او در پاکستان ماند و فرزندانش به ایران بازگشتند. اما تنها یکی از آنها با پیگیریهای بسیار زیادی توانست شناسنامه بگیرد. در حال حاضر برای کسانی که سن بالایی دارند گرفتن شناسنامه بسیار سخت است.»
بلندترین صدای این روزها فریاد «اخراج کنید» برای مهاجران افغانستانی بود و در این میان، تعدادی از افراد بیهویت مانده در ایران هم به سیمخاردارهای مرز رسیدند و از خاکی که هویتشان را نادیده میگیرد، اخراج شدند. آنچه اما همچنان پابرجاست، نبود یک برنامه عملی و اجرایی برای ساماندهی بخشی از مردم این سرزمین است که هویتشان در پیچوخم بوروکراسی، نگاههای امنیتی و تبعیض گم شده است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
برگردان: علیمحمد طباطبایی
هفتهنامه اشپیگل شماره ۳۱ / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵
اشپیگل: خانم کلم، آیا مردان مقصر همه چیز هستند: بحران آبوهوا، جنگها، نژادپرستی؟
کلم: نه مردان، بلکه پدرسالاری.
اشپیگل: شما در کتاب خود نوشتهاید که نیمی از بشریت که مرد هستند، نیمی دیگر را که زنان هستند «به طور سیستماتیک سرکوب و استثمار میکنند». آیا واقعاً همهچیز به این سادگی سیاه و سفید است؟
کلم: بله، مردان ذینفعان پدرسالاری هستند. آنها تحت سلطه آن هستند، اما در درجه اول از آن سود میبرند.
اشپیگل: در جای دیگری از کتاب نوشتهاید: «حتی در میان سیاستمداران چپ، همبستگی به ندرت فراتر از فاصله بین دو توالت مردانه میرود.» آیا این لحنی است که میخواهید با آن مردان بیشتری را به جنبش فمینیستی جذب کنید؟
کلم: آیا شما احساس میکنید مورد حمله قرار گرفتهاید؟
اشپیگل: نه.
کلم: تحقیر شدهاید؟
اشپیگل: نه به صورت شخصی. اما به عنوان یک مرد احساس طردشدگی میکنم.
کلم: حق با شماست، این یک اتهام است. مردان در پدرسالاری مانند ماهی در آب حرکت میکنند. آرزو میکنم حداقل به این فکر کنند که ماهی در آب هستند. پس از ماجرای ژیزل پلیکو (۲)، فریاد مردان کجا بود؟ روشنفکران مرد کجا بودند که بپرسند همجنسانشان چه کردهاند که قادر به چنین کاری هستند؟ چرا نقد پدرسالاری مدتهاست که دغدغه آنها نیست؟
اشپیگل: به نظر شما چرا؟
کلم: چون یک روشنفکر مرد بدون فمینیسم هم زندگی خوبی دارد.
اشپیگل: آیا مردان نیز از پدرسالاری رنج نمیبرند؟
کلم: البته که رنج میبرند. اما آنقدر از آن سود میبرند که رنجشان را درک نمیکنند.
اشپیگل: مردان آلمانی و اتریشی به طور متوسط پنج سال زودتر از زنان میمیرند.
کلم: مردان در چنین زمینه هایی بسیار ضعیف هستند، این درست است. اما من هیچ مرد ثروتمند، قدرتمند و محترمی را نمیشناسم که در عین حال فوقالعاده مردانه نباشد. پدرسالاری فقط مردان پدرسالار را به قدرت میرساند. اخیراً همسرم برای تولدم من را به بار هتل زاخر (Hotel Sacher) برد. آنجا کنار کله گنده ها و غول هایی در صنعت و تجارت انرژی نشسته بودیم که ساعتها درباره دوستیهایشان و منافع حاصل از آن لاف میزدند. این نوع رفاقتهای مردانه (Verhaberung) (۳) واقعاً شگفتانگیز است!
اشپیگل: آیا اصطلاح اتریشی «فرهابرونگ» (Verhaberung) به معنی برادری و رفاقت مردانه است؟
کلم:بله، دقیقاً همین است. این کله گنده ها در بار با همان بیشرمی حرف میزدند که زنان شاید فقط در توالتهای عمومی بتوانند. مردان برای این کار حتی به حریم خصوصی هم نیاز ندارند.
اشپیگل: شما در کتاب به تزهای فیلسوفان چپ «میزان بالای تستوسترون» نسبت دادهاید. آیا این نظر شما جدی است؟
کلم: من در «تستوسترونیستان» بزرگ شدهام، در کشوری که بدون این هورمون کار زیادی پیش نمیرود.
اشپیگل: اگر من به عنوان یک منتقد مرد، ایدههای شما را به میزان استروژن نسبت دهم، چه پاسخی دارید؟
کلم: به عنوان یک زیستشناس، این موضوع برایم دردناک نیست. و به عنوان مادر دو پسر میتوانم به شما بگویم که بارها از طغیان تستوسترون در خانه احساس غرقشدن کردهام. بسیاری از موضوعات اجتماعی از نظر علمی نادیده گرفته میشوند، از جمله بحث جنسیت. زیستشناسی بین گامتهای (سلول جنسی موجودات زنده) مردانه و زنانه تمایز قائل میشود. این را حتی یک جلبک هم میداند.
اشپیگل: آیا موافقید که در متن های کتاب شما «وداع با عصر فالوس» خشم زیادی وجود دارد؟
کلم: من آن را اعتراض مینامم، نه خشم. این کمی روشنفکرانهتر به نظر میرسد. وقتی بچههایم کوچک بودند، واقعاً خشم همان چیزی بود که مرا به نوشتن تحریک می کرد. مادر شدن من را افراطی کرد. همیشه فکر میکردم آنچه برای دیگر مادران اتفاق افتاده برای من نخواهد افتاد. من یک رابطه برابر دارم. اما شما قبل از بچهدار شدن نمیتوانید تصور کنید که چطور بچهها زندگی شما را زیر و رو میکنند و جامعه چطور به ایدهآلهای شما حمله میکند. مادر شدن یک زن را به کلی دگرگون میکند. این کنترل از بیرون واقعاً غیرقابل تحمل است!
اشپیگل: چگونه به عنوان یک فمینیست، فمینیسم را به پسران خود آموزش میدهید؟
کلم: اصلاً هیچ. و من فکر میکنم این واقعاً ناعادلانه است که این زحمت را به گردن مادران بیاندازیم. توضیح دادن به آنها که باید قدرتشان را تقسیم کنند، کارهای بدون دستمزد بیشتری انجام دهند و بیشتر به دیگران خدمت کنند، بسیار سخت است. پسران من الآن ۱۳ و ۱۹ ساله هستند. من حتی به دیگر مردان جوان هم که میگویند فمینیست هستند، اعتماد ندارم. این مردان جوان با لاک ناخن – بامزه هستند! لاک زدن یک حرکت زیبا و باز است، اما بعدش چه؟ اگر این مردان جوان دستهجمعی به مشاغلی مانند پرستاری روی میآوردند، قابل قبول بود... اما اینطوری که الان هست؟
اشپیگل: مطالعات نشان میدهند که مردان جوان میخواهند پدرانی متفاوت از پدران خود باشند، حضوری فعالتر، دلسوزتر.
کلم: در پدر بودن، چیزی تغییر میکند، این درست است. اما فقط همانجا! مردان جوان در نهایت همان چیزی را میخواهند که پدران و پدربزرگهایشان میخواستند. آنها میخواهند موفقیت شغلی داشته باشند و ورزش کنند. و اگر صادق باشیم، حتی این پدران جدید هم معمولاً فقط میخواهند کمی مشارکت کنند و واقعاً درک نمیکنند که اگر قرار بود قربانیهای مادامالعمر بدهند، چه عواقبی برایشان داشت. چون در آن صورت دیگر نمیتوانستند هر طور که میخواهند زندگی کنند. پدرسالاری شاید حداکثر ترکی خورده باشد. در سطح جهانی، شاید اثرات پدرسالاری حتی بدتر از همیشه باشد، چون قدرت در دستان تعداد کمی از مردان متمرکز شده است: سیاستمداران آلفا (4) مانند ترامپ، تکنولوژیستهای آلفا مانند ماسک، ارتباطدهندگان آلفا مانند زاکربرگ. که حتی آنها هم پدرسالاران کلاسیک نیستند.
اشپیگل: چرا نه؟
کلم: پدرسالاران کلاسیک از افرادی که تحت سلطه شان هستند استفاده میکنند، اما به آنها رسیدگی هم میکنند. درست مثل یک کشاورز که از دامهایش مراقبت میکند. ترامپ و امثال او مردان فالوکرات (phallokratische Männer) یا به عبارتی قدرتطلبی هستند که هیچ غریزه نگهدارنده یا محافظتی در آنها وجود ندارد. انگار مردانگی شان در مرحله نوجوانی متوقف شده است. آنها رهبران گلهای هستند که اصلاً به گله اهمیت نمیدهند. غمگینکننده است.
اشپیگل: در کتابتان در مقابل واقعیت پدرسالارانه، آرمانشهر جوامع مادرسالار (مبتنی بر حقوق مادران) را قرار دادهاید.
کلم: مادرسالاری توهمات آرمانگرایانه نیست! این جوامع وجود داشتهاند و هنوز هم وجود دارند. و آنها صرفاً پدرسالاری وارونه نیستند که در آن زنان بر مردان حکومت کنند. در این جوامع روابط سلطه، سلسله مراتب یا بالا و پایین وجود ندارد، بلکه درون و بیرون مطرح است. در مرکز همه چیز مادران قرار دارند.
اشپیگل: در جوامع مادرسالاری که شما توصیف میکنید، پدران بیولوژیک نقش چندانی ندارند.
کلم: در بسیاری از فرهنگهای مادرسالار، اصلاً واژهای به نام «پدر» وجود ندارد. در قبیله خانوادگی، برادران مادر (یعنی داییها) وظایف اجتماعی و اقتصادی پدران را بر عهده میگیرند. روابط عاشقانه مادران مستقل از والدین بودنشان است. این را خوب درک کنید: این یعنی عشق آزاد!
اشپیگل: و برای من به عنوان یک پدر، یعنی باید رابطه با فرزندان بیولوژیکم را با رابطه نزدیکتر با خواهرزادهها و برادرزادههایم عوض کنم. میفهمید که چرا متقاعد نشدهام؟
کلم: اما خانواده کوچک پدرسالارانه اصلاً کارآمد نیست! وقتی از هم میپاشد، همه چیز به هم میریزد. میفهمم که شما به عنوان یک مرد ممکن است با این فکر احساس کنید از لطف دیدن رشد فرزندان بیولوژیکتان محروم شدهاید. اما این نگاه بسیار فردگرایانه است. قبیله مادرسالار میخواهد حال همه خوب باشد.
اشپیگل: در کتاب جدیدتان نوشتهاید که فمینیسم معاصر مشکل وجهه (Imageproblem) دارد. چرا؟
کلم: به دلیل تمایلات کانیبالیستی (همجنسخوارانه) آن. فمینیستهای نسلهای مختلف به جان هم میافتند و همدیگر را سانسور میکنند. جای تعجب نیست که فقط حدود ۲۰ درصد زنان در نظرسنجیها خود را فمینیست میدانند. گفتمان فمینیستی به فضایی ترسناک، یک میدان مین پر از چاله و تله تبدیل شده است.
اشپیگل: شما اخیراً در یکی از این تلهها افتادید، چون در متون خود با مواضع فمینیستهای کوییر (queer) مشکل داشتید.
کلم: واقعاً زشت بود...
اشپیگل: ... زشت.
کلم: باید بگویم تحملش در ابتدا سخت بود، واقعاً همه چیز تیره و تار بود. فمینیسم اینترنتی برایم شبه مذهب است. نمیدانم الهه آن کیست، اما پیامبرانی مثل نظریهپرداز جنسیت جودیت باتلر (Judith Butler) دارد، یک اعتقادنامه و کلی مبلغ اخلاقی که در شبکههای اجتماعی مراقبند همه اعتقادنامه را درست تکرار کنند.
شبکههای اجتماعی (Social Media) بدترین اتفاقی است که میتوانست برای فمینیسم بیفتد
اشپیگل: در این اعتقادنامه چه چیزی نوشته شده؟
کلم: شعارهایی مثل «کار جنسی هم کار است». اگر کسی بگوید قضیه به این سادگی نیست، که فقط سیاه و سفید وجود ندارد، که کار جنسی صرفاً کار نیست، که میتواند هم کار باشد هم سوءاستفاده، خشونت یا بردهداری، با او برخورد میشود. یا شعار «زنان ترنس، زن هستند». این جمله هم ذاتاً غلط نیست و توجیه خودش را دارد، اما حقایق سادهای که روی یک کارت نقلقول جا میشوند، به ندرت با واقعیتهای زندگی سازگارند. زنان ترنس ممکن است مشکلاتی داشته باشند که دیگر زنان ندارند و بالعکس. فقط به حوزه پزشکی فکر کنید.
اشپیگل: متن شما پس از اعتراضات اینستاگرامی مبنی بر ترنسهراسی، از مجموعهای فمینیستی به ویراستاری مارایکه فالویکل و اوا رایسینگر (Mareike Fallwickl und Eva Reissinger) حذف شد. آیا شما ترنسهراس هستید؟
کلم: این اتهام شرمآور است. این یک برچسب زنی و آسیب به شهرت من است. من نمیتوانم و نمیخواهم با این اتهام زندگی کنم، چون هیچ پشتوانهای ندارد. وکیل من در حال بررسی این موضوع است.
اشپیگل: عامل جنجال دو مقاله قدیمی شما در روزنامه «استاندارد» (Standard) بود.
کلم: در آن مقالات حتی یک جمله ترنسهراسانه وجود ندارد، این را حتی نورا اکرت که یک زن ترنس است در مقالهای در queer.de تأیید کرده است. من قطعاً ترنسها و اینترسکسها را اعضای مهم و ارزشمند جامعه میدانم. به طور کلی معتقدم باید هنجارهای جنسیتی را بشکنیم و فراتر از سیستم دوتایی مرد و زن فکر کنیم. به همین دلیل هم از همه اشکال بینابینی استقبال میکنم. اما من به حقایق ساده شک میکنم. و شک کردن مجازات دارد. بسیاری در این صحنه دوست دارند خود را با پرچم رنگینکمانی نشان دهند، اما جهانبینی شان رنگارنگ نیست. سیاه و سفید است. آنها نمیفهمند که واقعیت در قطبها نیست، بلکه در فضای بین این قطبهاست.
اشپیگل: در یکی از متنهای جنجالیتان، اصطلاح FLINTA (مخفف زنان، لزبینها، افراد میان جنسی (۵)، غیرباینریها (۶)، ترنسها و افراد بدون جنسیت) را نقد کردهاید. چه مشکلی با این اصطلاح دارید؟
کلم: به عنوان یک زن، زبانی که سعی میکند فراگیر باشد اما در عین حال واژه «زن» را محو میکند، برایم آزاردهنده است. ناگهان فقط مردان و «غیرمردان» وجود دارند که همگی در یک زبان مصنوعی ادغام میشوند. مردان به عنوان هنجار ظاهر میشوند و زنان بخشی از تودهای از «بقیه»، یک جمعیت قربانی. این نگرانکننده است. علاوه بر این، اکثر مردم اصلاً نمیدانند FLINTA چیست. اما ما به فمینیسمی نیاز داریم که ساده، قابل فهم و مورد پذیرش اکثریت باشد. فقدان این فمینیسم را در هر انتخابی میبینیم.
اشپیگل: در کتاب جدیدتان نوشتهاید که فمینیسم در «ساختارهای نظری پیچیده» گم شده است. آیا مبارزه برای حقوق و حضور ترنسها از نظر شما نمونهای از این «ساختارهای نظری پیچیده» است؟
کلم: این مبارزه درست و مهم است. اما اکثریت قاطع زنان در جنسیتی که هنگام تولد به آنان نسبت داده شده، احساس راحتی میکنند. فمینیسم باید این زنان را در کانون توجه قرار دهد، باید آنها را به عنوان «زن» خطاب کند اگر میخواهد اکثریت را بسیج کند. تصادفی نیست که زنان در گستره جامعه مدتهاست از گفتمانهای فمینیستی کنار کشیدهاند.
اشپیگل: واقعاً دلیلش بحث ترنسهاست؟
کلم: دلیلش این است که فمینیسم فعلی بیشتر حول خودش میچرخد: نظریههای پیچیده، سیاست زبانی، هویت. فمینیسم اشتباه کرد که از خیابانها فاصله گرفت و به حلقههای روشنفکری پناه برد. فمینیسم عملگرا در کماست. ما به سیاستگذاری زنانمحور نیاز داریم که دوباره چکمههایش را بپوشد و سراغ کارهای سخت فمینیستی برود.
اشپیگل: این حرفها به طور عملی یعنی چه؟
کلم: قانون سقط جنین! ما در یک حکومت دینی زندگی نمیکنیم، اما کلیسا هنوز دخالت میکند. این که اصلاً اجازه داریم حاملگی را قطع کنیم، هنوز یک لطف است! و کسی نباید به آن دست بزند. این را اخیراً در بحث درباره قاضی زن آلمانی دیدیم. راستگراها هم در این میان نقش دارند، مخصوصاً اینجا در اتریش. همچنین غیرقابل قبول است که برای اکثر زنان، وسایل پیشگیری هنوز تحت پوشش بیمه نیستند. یا این که خشونت علیه زنان به ندرت پیگرد قانونی دارد. البته زیاد حرف میزنیم، اما کم عمل میکنیم. همین مشکل در مورد اختلاف دستمزد بین جنیست (Gender-Pay-Back) ها هم وجود دارد. ما باید به توزیع منابع بین مردان و زنان بپردازیم.
اشپیگل: آیا از این که انتشارات لیکام (Leykam) و ویراستاران کتاب زیر بار فشار اینترنت رفتند و مقاله شما را حذف کردند، عصبانی هستید؟
کلم: بهترین بخش ماجرا این بود که آنها از زنانی که به من حمله کردند، به خاطر «هوشیاریشان» تشکر کردند! آنها به خودشان شلیک کردند و بعد برای این اجازه تشکر هم کردند. نه تنها بیمغزی نشان دادند، بلکه بیستونی هم بودند. ترکیبی از تصمیم بد و چاپلوسی. چه ریاکارهایی!
اشپیگل: چرا ریاکار؟
کلم: چون همه طرفها از نظرات من باخبر بودند و برایشان قابل قبول بود. به همین دلیل هم من در این پروژه کتاب حضور داشتم. جذابیت کار همین بود: فمینیستهایی از نسلها و مواضع مختلف در یک کتاب برای هدف مشترک بحث کنند. تانجا رایش (Tanja Raich) ، مدیر برنامهریزی لیکام، سالهاست من را میشناسد. چندین رمان من را با هم کار کردهایم. او میدانست من چه فکر میکنم و چه مینویسم.
اشپیگل: پس چرا انتشارات و ویراستاران از شما حمایت نکردند؟
کلم: فقط میتوانم این را یک واکنش ترسآلود ببینم. آنها باید بین گفتمان و تسلیم، بین شجاعت و ترس از بدنام شدن انتخاب میکردند. لیکام دوست دارد خود را قدیمیترین انتشارات اتریش بنامد، یک انتشارات مردانه قدیمی که همه مردان قدرتمند در آن کتابی منتشر کردهاند، حتی کسی مثل آندریاس اونتربرگر(Andreas Unterberger) که امروز راست پوپولیست شناخته میشود. در سالهای اخیر، لیکام با چند عنوان کتاب موضع کوییر-فمینیستی گرفته و در اینستاگرام جامعهای جدید برای خود ساخته. با این که این انتشارات قدیمی معمولاً مستقل عمل میکند، در فضای مجازی کاملاً وابسته است. میتوانستند صفحهشان را ببندند و بگویند: «بسه دیگه! این انتشارات ماست! چرا تایملاین ما را خراب میکنید؟» اما بعضی از این افراد واقعاً فکر میکنند که به جامعه مدیون «فضای گفتمانی» هستند.
اشپیگل: این اشتباه است؟
کلم: از کی اینستاگرام جای بحث درباره کتابهای قبل از چاپ شده؟ شبکههای اجتماعی بدترین اتفاقی بودند که برای فمینیسم افتاد. فعالیت چپگرایانه در اصطبل ایلان ماسک و مارک زاکربرگ، میلیاردرهای زنستیز: چطور میتوان باور کرد که این به نتیجهای برسد؟ چقدر سادهلوحانه!
اشپیگل: رسانههای اجتماعی ماشینهای تولید قطعیت هستند که صراحت، قاطعیت و رفتار جسورانه را تشویق میکنند.
کلم: منطق گفتمانی یک هجمه اینترنتی کاملاً پدرسالارانه است. هیچ چیز خواهرانه یا دموکراتیکی در آن نیست، برعکس. یک هجمه اینترنتی مردسالارانه (phallokratisch) است. آنچه آن زنان با من کردند، با همه اصول فمینیسم در تضاد است. این خیانت، این فقدان همبستگی! جالب این که مقاله حذفشده من دقیقاً درباره همبستگی بود.
اشپیگل: هفتهنامه لیبرال-چپ فالتر (Falter) این متن را چاپ کرده است. بحث به ترنسها ربطی نداشت.
کلم: اصلاً. در آن داستان تخیلی، زنان سراسر جهان همزمان دست به اعتراض زایمان، اعتراض کاری و اعتراض مصرفی میزنند. یک «ما»ی فمینیستی بزرگ: دنیا به این چیزها نیاز دارد. اما به جای آن، فمینیستها یک دیگر را تکهتکه میکنند. من رمانی درباره این موضوع در سال ۲۰۲۳ نوشتهام.
اشپیگل: در کتاب «موجود تک سلولی» درباره یک خانه اشتراکی زنان و ایده ساخت یک برنامه تلویزیونی مقابل «برادر بزرگ» صحبت میکنید: «خواهر بزرگ»، یک شوی واقعنمایی که در آن فمینیستهای نسلهای مختلف درباره فمینیسم بحث میکنند.
کلم: این رمان به طرز ترسناکی بسیاری از اتفاقاتی که اخیراً برایم افتاده را پیشبینی کرده بود. امروز میتوانست یک شوی پربیننده باشد، نه؟ اگر شرکتکنندگان را درست انتخاب کنند و واقعاً با هم گفتوگو کنند، عالی میشد. من حاضر بودم شرکت کنم.
اشپیگل: حاضرید با همان افرادی که به شما حمله کردند، در یک شو شرکت کنید؟
کلم: چرا که نه؟ از نظر استدلالی جرئت این کار را دارم. بارها پیشنهاد کردهام که با این افراد در فضای عمومی گفتوگو کنم، اما تا حالا هیچکس حاضر نشده با من روی یک صحنه بنشیند. چون یک صحنه با من فضای امن نخواهد بود.
اشپیگل: خانم کلم، از این گفتوگو متشکریم.
————————————
زیر نویسهای مترجم:
۱: کتاب آلمانی وداع با مردسالاری یک بیانیه جدلی«Abschied vom Phallozän: Eine Streitschrift» اثر گرتراود کلِم است که در تاریخ ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۵ نشر میشود (Verlag Matthes & Seitz Berlin).
در این رساله انتقادی فشرده (حدود ۱۲۰ صفحه)، نویسنده به بررسی نقش بنیادی مردسالاری در بحرانهای جهانی کنونی میپردازد:
* دوران حال Anthropocene (عصر انسانی) به پایان نزدیک شده؛ اما علت اصلی بحرانها نه انسان بهطور کلی، بلکه مردانِ قدرتمند هستند که با اتحاد قدرت سیاسی و تکنولوژیک، کرهی زمین را به نابودی میکشانند,
* کلِم عنوان میکند که هیچ اقدام محیطی، ضد استثماری یا آزادیبخش مؤثری بدون نقد بنیادین مردسالاری ممکن نیست: نه انسان، بلکه patriarchy زمین را در چنگال دارد.
* بهعنوان مقابله با این سلطه، نویسنده از ساختارهای مادرسالارانه، هم در گذشته و هم در برخی جوامع معاصر، الهام میگیرد. او آنها را مدل نمونههایی میداند که میتوانند راهنمایی برای پایان دادن به دوران مردسالاری یا Phallozän باشند
* کلِم همچنین پیشنهاد بازگشت معکوس به استعمارزدایی فرهنگی و سیاسی را مطرح میکند: واژگونکردن استعمار، بردهداری، نژادپرستی و سلطهی اقتصادی را بهعنوان پیششرط عبور از مردسالاری میشناسد.:
این اثر را میتوان یک بیانیه جدلی (Streitschrift) دانست: نوشتهای انتقادی، جسور و تحریککننده که معتقد است برای حل بحرانهای امروز — از تغییرات اقلیمی گرفته تا نابرابری اجتماعی—باید نه فقط به اصلاح ساختارهای سیاسی و اقتصادی، بلکه به بازنگری ساختاری و فرهنگی تاریخ مردسالارانه بپردازیم.
۲: ژیزل پلیکو (Gisèle Pelicot) زن شوهر داری که همسرش از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۲۰ با داروی خوابآور او را بیهوش میکرد و بهطور سیستماتیک توسط ۷۲ مرد بیگانه مورد تجاوز قرار میداد—در مجموع حداقل ۹۲ بار. او حتی این حملات را ضبط میکرد
۳: واژهی آلمانی Verhaberung یک اصطلاح نسبتاً انتقادی و غیررسمی است که معنای آن در زبان فارسی به چیزی مانند «باندبازی»، «پارتیبازی»، یا «زدوبندهای پشتپرده» نزدیک است.
۴: در واژهی Alphapolitiker ، بخش اول یعنی Alpha برگرفته از مفهوم «نر آلفا» یا Alpha male است که از دنیای حیوانات (مثل گرگها یا شامپانزهها) وارد زبان روزمره و سیاسی شده است.
Alphapolitiker یعنی سیاستمداری که رفتاری سلطهگر، پرنفوذ، پرکلام، پیشبرنده و قدرتطلب دارد. چنین فردی معمولاً سعی میکند نقش رهبر بیچونوچرا را ایفا کند، حرف آخر را بزند، دیگران را کنترل کند، و خودش را در مرکز قدرت نگه دارد.
۵: inter Personen یعنی: افراد میانجنسی. افرادی که ویژگیهای زیستی (کروموزومی، هورمونی یا آناتومیکی) آنها به گونهای است که در تقسیمبندی معمول مرد/زن نمیگنجند. مثلاً ممکن است همزمان اندامهای جنسی مردانه و زنانه داشته باشند یا ویژگیهای زیستی ترکیبی داشته باشند. در فارسی به آنها میگوییم: افراد بیناجنسی یا میانجنسی
۶: nichtbinäre Personen یعنی افراد غیر دوتایی. افراد غیردوجنسگرا یا افراد با هویت جنسیتی غیردوتایی. افرادی که خود را نه به عنوان مرد و نه زن تعریف میکنند، یا هویتی میان این دو دارند، یا هویتی فراتر از این دوگانه.
■ به خوانندگان این ترجمه توصیه میکنم به جملهای که گرترود کلم (Gertraud Klemm) در باره جودیت باتلر (Judith Butler) گفته دقت بسیار بنمایند!
با احترام - حسین جرجانی
■ اتفاقاً میخواستم در باره جودیت باتلر یک زیر نویس اضافه کنم اما متاسفانه فراموش کردم.
طباطبایی
■ با درود به آقای طباطبایی، بسیار سپاسگزار از این ترجمههای سودمند، ترجمههای نه فقط با انتخابی هوشمندانه بلکه با تسلط کامل به دو زبان که بسیار نادر است. پایدار باشید.
حماسه ایرانی
■ با تشکر بسیار از جناب ایرانی عزیز به خاطر لطف و محبتی که دارند. ولی نه. راستش من اصلاً خودم رو در زبان آلمانی و بخصوص انگلیسی چندان مطلع نمیدانم. آلمانی که زبان تحصیلی من بوده. البته از یک ماه مانده به سال ۱۳۵۹ که به ایران برگشتم دیگه از ایران خارج نشدم مگر فقط یک هفته در سال ۱۳۷۰ زمان رفسنجانی که برای آموزش یک دستگاه پیشرفته آزمایش صفات کیفی الیاف پنبه به سوئیس رفتم. ولی تا قبل از آمدن ماهواره و اینترنت مرتب کتاب آلمانی میخواندم. انگلیسی را هم از روی اجبار دوباره یاد گرفتم. چون در سازمان پنبه استخدام شده بودم و مرتب از خارج جزوه و کتاب می آمد و فقط به زبان انگلیسی. بنابراین پیش خودم در مدت کوتاهی انگلیسی را در حد خواندن و ترجمه یاد گرفتم. کاری که من بعداً انجام دادم این بود که بعضی کتابهایی در زمینه فلسفه و علوم اجتماعی که ترجمه روان و خوب فارسی داشتند را با متن اصلی انگلیسی که از اینترنت پیدا میکردم مقایسه میکردم و از این طریق چیزهای زیادی آموختم. در هر حال از توجه و لطف شما ممنونم.
مخلص شما علی محمد طباطبایی
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
برگردان علیمحمد طباطبایی
بخش اول
میهنپرستی و حقوق بشر: استدلالی برای میهنپرستی غیرمیهنپرستانه
مقدمه مترجم: این آخرین ترجمه مقاله من در باره نقد میهنپرستی است. با توجه به طولانی بودن و سنگین بودن متن در چند قسمت عرضه میشود. پس از پایان قسمت آخر این مقاله یک گفتگوی خیالی میان برتراندراسل به عنوان مخالف میهنپرستی و یک شخصیت فرضی به نام آقای وطن دوست هم تهیه کردهام که به موقع منتشر خواهد شد. اما در این مقاله در همه جا واژه دولت برابر است با state انگلیسی و در برابر واژه goverment که در چند جا استفاده شده من از معادل فارسی قوه مجریه استفاده کردم. در حالی که در زبان فارسی اصولاً واژه دولت در معانی کاملاً متفاوت مانند کشور و قوه مجریه و حکومت استفاده میشود.
اما مسئله اصلی این که هیچ کدام از این ترجمههای من آن تصور از میهنپرستی و نقد بر آن را برای من برآورده نساخت زیرا از نگاه متفکرین و منتقدین غربی بیان شده بودند. در حالی که به عقیده من با توجه به شرایط جدید بوجود آمده در ایران و منطقه مفهوم میهنپرستی نیازمند بررسی و تحلیل جدید است. بخش قابل توجهی از ایرانیان اکنون در کشورهای غربی زندگی میکنند و فقط تعداد بسیار بسیار اندکی از آنها به خاطر مسائل امنیتی مجبور به ترک ایران بودند و اکثریت قاطع مهاجرین احتمالاً با فرض این که انسان فقط یک بار به دنیا میآید برای برخورداری از یک زندگی بهتر وطن اصلی خود را ترک کردهاند. از طرف دیگر خدمات متفاوتی که مهاجرین ایرانی در کشورهای غربی از آنها بهره مند میشوند چنانچه در ایران یا وطن خود باقی مانده بودند به هیچ وجه استفاده از آنها برایشان مقدور نبود. اگر وطن ارزشی بیش از هر چیز دیگر دارد چرا میبایست برای زندگی راحتتر آن را تنها گذاشت و رفت؟ البته از آنجا که من خود به شخصه منتقد میهنپرستی هستم به هیچ وجه انتقادی را متوجه آنها که ایران را برای یک زندگی بهتر ترک کردهاند نمیبینم. اما اشکال این جا است که بخش قابل توجهی از همین عزیزان مهاجر خود را میهنپرست تلقی میکنند و اینجا است که من میمانم میهن یا وطن چیست و منظور از این واژهها کدام است.
آقای خمینی تکیه کلامی داشت که میگفت «هی نگوئید این دولت برای من چه کرده است ... شما برای دولت چه کردهاید» و حالا آیا نمیشود گفت که هی نگوئید من برای وطن چه کردهام ... این وطن برای من چه کرده است. تصور کنید که در یک روز کودکی در روستایی در نقطهای از کشور سوئیس به دنیا میآید و در همان لحظه کودکی دیگر در روستایی دورافتاده در پاکستان یا افغانستان یا ایران خودمان. برای آن یکی در سوئیس همه چیز از قبل مهیا شده و آیندهاش تضمین است اما برای آن کودک بخت برگشتهای که در روستایی دورافتاده در ایران به دنیا میآید چه آیندهای در برابرش قرار گرفته؟ همین مثال را میشد پیش از انقلاب هم زد و تفاوتی نداشت. بنابراین ربط خیلی مستقیمی به حکومت فعلی ندارد. حتی اگر ربطی به حکومت داشته باشد آن یک نفر چگونه میتواند با حکومت بجنگد و حق خود را بستاند؟ تازه کدام حق؟ وقتی در روستایی دور افتاده بدون آب و آبادی دنیا آمدی دیگر چه انتظاری داری؟ چگونه است که تمامی کشورهای اطراف ما مشابه همین مشکل را دارند و کشورهای پیرامون کشور سوئیس کودکانشان دارای آیندهای تضمین شدهاند؟! بنابراین میهنپرستی نیازمند تعریفی جدید است.
با کمال تأسف وضعیت کشور ما امروز بدتر از همیشه است و هیچ آینده روشنی در برابرش قرار ندارد. مشکلات نزدیک به نود میلیون انسان معترض و متوقع را نمیتوان با حکومتی مبتنی بر دموکراسی حل کرد. مثل این میماند که بخواهید در غزه ی فعلی یک مرتبه حکومت مبتنی بر دموکراسی بر قرار کنید. این یک شوخی بی مزه بیشتر نیست. آخر دموکراسی هم پیش فرضها و نیازمندیهای خودش را میخواهد که در منطقهی ما نه وجود دارد و نه به این زودیها به وجود خواهد آمد. آقای رضا پهلوی هرگز تصورش را نمیکند که خودش را با چه گرفتاری بزرگی رو برو میکند. اگر به قدرت برسد دیکتاتور بیرحم بعدی خواهد بود زیرا حکومت در شرایط فعلی در ایران یا کشورهای مشابه ما بدون دیکتاتوری مقدور نیست، حال چه جمهوری باشد و چه پادشاهی هیچ تفاوتی نمیکند. من جای او بودم به دنبال افتتاح همان رستورانی میرفتم که سالها پیش آرزویش را داشت اما اطرافیانش مانع شدند.
چکیده مقاله
این مقاله بر این پرسش متمرکز است که آیا میتوان حقوق بشر را با میهنپرستی آشتی داد. این مقاله استدلالهای متعارفتری را ارائه میدهد که آنها را به عنوان مفاهیم غیرقابل قیاس [غیر قابل مقایسه یا قیاس ناپذیر] تلقی میکنند. یک جنبه مرکزی این عدم قیاس پذیری، به ارتباط تاریخی نزدیک بین میهنپرستی و دولت (state) مربوط میشود. سپس یک بُعد دیگر از این استدلال بیان میشود، یعنی این ادعا که میهنپرستی مفهومی صریحاً سیاسی است. تقابل ضمنی بین دولت، سیاست و میهنپرستی از یک سو، و حقوق بشر از سوی دیگر، از طریق آثار کارل اشمیت (Carl Schmitt) [۱] نشان داده میشود. با این حال، در چند دهه اخیر، علاقه به میهنپرستی احیا شده و تلاشهایی برای تدوین شکلی معتدلتر از آن صورت گرفته که سعی در آشتی با مضامین اخلاقی جهانشمول دارد. برخی از این استدلالها به طور خلاصه بیان میشوند. سپس بحث بر درک یورگن هابرماس (Jurgen Habermas) از میهنپرستی مبتنی بر قانون اساسی متمرکز میگردد. این دیدگاه به عنوان پاسخی مؤثر به استدلالهای اشمیت در نظر گرفته میشود. با این حال، ضعفهایی در استدلال میهنپرستی مبتنی بر قانون اساسی وجود دارد که به درک محدود آن از دولت و سیاست مربوط میشود. این امر مرا به تدوین استدلال خود برای «میهنپرستی غیرمیهنپرستانه» سوق میدهد. سپس مقاله به بررسی و پاسخ به برخی انتقادات احتمالی نسبت به این استدلال میپردازد.
پرسش محوری
مسئله مرکزی این مقاله به ظاهر ساده است: آیا میهنپرستی با حقوق بشر سازگار است؟ در نگاه اول، پاسخهای متعددی به این پرسش وجود دارد. یک پاسخ نسبتاً متعارف بر درک زمینهای از مفهوم میهنپرستی استوار است. از این منظر، «میهنپرستی» معمولاً در زمره واژگانی قرار میگیرد که با فضیلتهای عضویت [یا عضو چیزی و جایی بودن] (virtues of membership) پیوند خوردهاند. عضویت یا مشارکت در روابطی مانند دوستی، جامعه، ملیت، شهروندی یا ازدواج، عموماً مستلزم هنجارهای خاصی است. به عبارت دیگر، هر مفهوم عضویت، انتظارات ارزشی ویژهای را در خود جای داده است. یکی از ابعاد مهم هر رابطه عضویت، انتظار درجهای از وفاداری است. در عمل، پایبندی یا وفاداری به ملت، جامعه، دوستی، شهروندی، ازدواج یا میهن، امری تلویحی است. بنابراین، مشارکت آگاهانه و آشکار در هر یک از این روابط عضویت، مستلزم پایبندی به فضیلتهای مبتنی بر وفاداری است. در گفتمان رایج از اواخر قرن هجدهم تا امروز، «میهنپرستی» عموماً به وفاداری خاص ناشی از عضویت در یک کشور (country) یا معمولاً یک دولت (state) اشاره دارد. از این منظر، میهنپرستی همواره به عنوان یک وفاداری خاص تعریف میشود.
در واقع، یک وفاداری خاص مانند میهنپرستی نسبت به دولت، معمولاً موضوعی است که حقوق بشر به عنوان نوعی اصلاحگر جهانی بر آن اعمال میشود. این مسئله چه حقوق بشر را به عنوان موجودیتهای اخلاقی در نظر بگیریم و چه به عنوان ابزارهای حقوق بینالملل، صادق است. علاوه بر این (و در ارتباط با این مفهوم استقلال اخلاقی)، حقوق بشر کانون اصلی آنچه ممکن است «شهودهای اخلاقی جهانشمول» (universalist moral intuitions) نامید (مانند اعلامیه جهانی ۱۹۴۸) بوده است - به این معنا که به طور یکسان برای تمام انسانها صرف نظر از عضویت یا هرگونه وفاداری خاصگرایانهای (particularist loyalties) قابل اعمال دانسته میشوند. این حقوق به چیزی کاملاً بنیادین و جهانشمول درباره ماهیت انسان بودن اشاره دارند، خارج از حیطه هرگونه وفاداری محلی. در نتیجه، پاسخ متعارف به پرسش اولیه درباره رابطه بین حقوق بشر و میهنپرستی این است که میهنپرستی در هیچ سطح اخلاقی یا حقوقی با حقوق بشر سازگار نیست. یا فرد میهنپرست است یا به حقوق بشر معتقد است. اگر کسی میهنپرستی را فضیلت اولیه بداند، این نگاه حقوق بشر یا هر دغدغه جهان وطنی دیگری را - مگر به عنوان موضع پیش فرضی که با فضیلت اخلاقی اولیه میهنپرستی مطابقت دارد - کنار میگذارد. [این دیدگاه به این معناست که تنها در صورتی میتوان به حقوق بشر یا اصول جهانوطنی توجه کرد که با اصول میهنپرستی تعارضی نداشته باشند یا بازتابی از آن باشند].(۱) پاسخهای ظریفتر دیگری نیز به این مسئله وجود دارد که بعداً بررسی خواهم کرد، اما در حال حاضر میخواهم بر این تقابل آشکار به عنوان چارچوبی برای بحث تمرکز کنم.
میهنپرستی: مروری کوتاه
ریشه واژه «پاتریوت» (میهنپرست) به دوران باستان، بهویژه به مفاهیمی مانند «پاتریا» (patria) و «پاتریوس» (patrius) بازمیگردد. پاتریا و پاتریوس به معنای میهن، شهر، زادگاه یا مکان آشنا هستند. «آشنا» (Familiar) ارتباطی با واژه «خانواده» (familia) دارد. این مفهوم همچنین با واژه «پدر» یا «پدرانه» (پاتر، پر، واتر، پدره) یا آنچه تحت عنوان «نقش پدر» در یک خانواده فهمیده میشود، پیوند خورده است. از نظر «نقش پدر»، پاتریا و پاتریوس ارتباطی ظریف با مالکیت، اقتدار و جایگاه دارند. واژه «پدرسالار» از این بُعد مفهوم نشأت میگیرد. پیوند بین پدر، اقتدار، خانواده، مالکیت و سیاست را میتوان در طبقه پاتریسینهای (patrician) روم مشاهده کرد که دارای ثروت قابل توجهی در زمین بودند و در ساختار سیاسی قدیمیتر روم تسلط داشتند. مالکیت آنها نفوذ سیاسی گستردهای را ممکن میکرد. این امر همچنین با کاربرد اولیه واژههای همخانواده «حامی» (patron) و «حمایت» (patronage.) مرتبط بود. جناحهای سیاسی اولیه روم، مانند سلطنتهای بعدی اروپا، حول خانوادههای ثروتمند و قدرتمند شکل میگرفتند. وفاداری به خویشاوندان در سیاست برای بقا و موفقیت سیاسی از اهمیت بالایی برخوردار بود. بنابراین، «تقوا» (pietas) در روم باستان در ابتدا به معنای وفاداری به کانون خانواده بود. با این حال، نویسندگان جمهوری خواه رومی مانند سیسرون (Cicero)، پاتریای گستردهتری را در «امر عمومی» (res publica) میدیدند. متون حقوقی بعدی روم مانند «خلاصه قوانین رومی» (Roman legal Digest) و «مبانی حقوق رومی » (Roman legal Institutes) به دو پاتریا اشاره کردند که بر شهروندان تأثیر میگذاشتند: پاتریای محلی تر پاتریا سوا (patria sua) و روم عمومی تر و انتزاعی تر کومونیس پاتریا (communis patria). تحت امپراتوری بعدی روم (و دوباره در سلطنتهای مطلقه اروپایی)، این پاتریای دوم به طور فزایندهای انتزاعی، سیاسی و حقوقی شد.(۲)
در واقع، بالاترین پاتریا (جایگاه یا مقام = (status or estate با سیاست و دولت هم معنا شد. دولت، در یک معنا، اقتدار پدرانه «در مقیاس بزرگ» بود. این ایده را میتوان در آموزههای حکمرانی سیاسی قرن هفدهم، مانند پدرسالاری، مشاهده کرد که در آن تمام اقتدارها به نقش پدری باز میگردد. بنابراین، شاهزاده تجسم ذات دولت – یعنی دولت مطلقه (absolutist state) – بود. ردپای این آموزه را هنوز در نوشتههای قرن هجدهم، مانند کتاب «ایده یک پادشاه میهنپرست» (The Idea of a Patriot King) (۱۷۳۸) اثر لرد بولینگبروک (Lord Bolingbroke)، میتوان دید. مخالفت با این قرائت از دولت نیز از زبان میهنپرستی استفاده میکرد، اما در اصل میخواست دولت را با مجموعهای متفاوت از ارزشها اشغال کند. بنابراین، «آزادی تحت قانون» به شعار مجموعهای دیگر از استدلالهای معترض تبدیل شد. در نتیجه، زمانی که جمهوریخواهان یا معترضان زبان میهنپرستی را به کار میبردند، میتوانند ادعا کنند که برای «حقوق و آزادیهای واقعی» مردم و در نتیجه برای «روح دولت» (soul of the state) مبارزه میکنند. در اصل، تا قرن هفدهم و هجدهم، میهنپرستی عمدتاً بر دولت متمرکز بود و از نظر مفهومی به آن گره خورده بود.
دولت و سیاست
این واقعیت که میهنپرستی به شدت یا دولت گره خورده است، نشان میدهد چرا میهنپرستی اغلب بهعنوان مفهومی ذاتاً سیاسی در نظر گرفته میشود. همچنین توضیح میدهد که چرا معمولاً در تقابل با حقوق بشر دیده میشود. همانطور که ماکس وبر (Max Weber) خاطرنشان کرد، «سیاست» عمدتاً بر «دولت» (state) متمرکز بود (وبر ۱۹۷۰، صص. ۷۷-۷۸). سیاست بهعنوان امری متمرکز بر دولت (state) میتوانست یا با قوه مجریه (government) بهعنوان حوزهای تخصصی (متمایز از حوزههای دیگر مانند اقتصاد) مرتبط باشد، یا بهعنوان چیزی فراتر از آن، یعنی چیزی که تداوم اقتدار عمومی را شکل میدهد و سپس توسط دولتها (governments) بهکار گرفته میشود. از نظر وبر، دولت چیزی نبود که بتوان آن را از طریق هر هدف یا غایتی (telos) فهمید، زیرا «به ندرت کاری وجود دارد که... [دولت] به آن دست نزده باشد»(وبر ۱۹۷۰، ص. ۷۷). بنابراین، وبر ترجیح داد آن را بر اساس «وسیلهها یا شیوههای» (means) خاص آن تعریف کند، یعنی انحصار استفاده از زور فیزیکی یا سلطه. این زور از نظر وبر خودسرانه نیست، بلکه دولت «تنها منبع “حق” استفاده از خشونت تلقی میشود. از این رو، “سیاست” برای ما به معنای تلاش برای سهیمشدن در قدرت یا تلاش برای تأثیرگذاری بر توزیع قدرت، چه در میان دولتها و چه در میان گروههای داخل یک دولت است.» بنابراین، دولت «رابطهای از سلطه انسانها بر انسانهاست، رابطهای که با ابزار خشونت مشروع پشتیبانی میشود» (وبر ۱۹۷۰، ص. ۷۸). نکته کلیدی این است که سیاست، بهویژه از قرن نوزدهم (و حتی پیش از آن)، با دولت حاکم (یا دولت- ملت) پیوند خورده است. بنابراین، یادگیری درباره سیاست به معنای یادگیری درباره دولت بود. با توجه به پیوند مفهومی نزدیک بین میهنپرستی، دولت و سیاست بهعنوان ایدههایی بهشدت «خاصگرا» (particularist)، جای تعجب نیست که تنشی عمیق با جهانشمولیِ تلویحی در استدلال حقوق بشر من مشاهده میشود.
نمونههای متعددی از این استدلال درباره تنش بین سیاست (و در نتیجه میهنپرستی و دولت) با حقوق بشر وجود دارد. در اینجا یک مثال البته کفایت میکند. برای کارل اشمیت، نظریهپرداز قرن بیستم، دولت موضوع مرکزی سیاست است. دولت در واقع «مفهوم امر سیاسی را پیشفرض میگیرد.» خود دولت «وضعیت سیاسی یک مردم سازمانیافته در یک واحد سرزمینی محصور است.» مسئله اصلی برای اشمیت این است: چه چیزی امر سیاسی را مشخص میکند؟ چه چیزی سیاست را از حوزههای دیگر، مانند اقتصاد، متمایز میسازد؟ این پرسش به توضیح مشهور اشمیت از دوگانگی دوست/دشمن بهعنوان نشانه ذاتی امر سیاسی (که در دولت نهفته است) منجر میشود. بنابراین، «امر سیاسی شدیدترین و افراطیترین تقابل است.» دشمن نه یک فرد (یا جمع) است که شخصاً مورد نفرت قرار گیرد، و نه چیزی است که بتوان آن را رقیب دانست. بلکه «دشمن صرفاً دشمن عمومی است، زیرا هر چیزی که به چنین جمعی از انسانها، بهویژه به یک ملت کامل، مرتبط باشد، صرفاً بهواسطه چنین رابطهای عمومی میشود.» از نظر اشمیت، «نمیتوان انکار کرد که ملتها همچنان بر اساس تضاد دوست و دشمن گروهبندی میشوند، که این تمایز امروز نیز واقعی است، و این امکان همواره برای هر مردمی که در قلمرو سیاسی وجود دارد، حاضر است.»(۳)
بنابراین، دولت بهطور کامل در این چارچوب دوست/دشمن شکل میگیرد. همانطور که اشمیت اشاره میکند، دولت «اگر دقیقاً ندانیم چه کسی باید تحت تأثیر چنین اصطلاحی قرار گیرد، با آن مبارزه شود، رد شود یا نفی شود به موردی غیرقابلدرک تبدیل میشود» (اشمیت۱۹۹۶، ص. ۳۱). منازعه لزوماً به معنای جنگ آشکار بین دولتها نبود، با این حال، این امکان همواره وجود داشت و بنابراین «پیشفرض اصلی باقی میماند که بهشیوهای مشخص، کنش و اندیشه انسان را تعیین میکند و در نتیجه رفتار سیاسی خاصی را ایجاد مینماید» (اشمیت۱۹۹۶، ص. ۳۴). از این نتیجه میشود که داشتن نظمی جهانی، حقوق بینالملل مبتنی بر اجماع، یا جهانی صلحآمیز، اساساً مستلزم نبود دوست، نبود دشمن، نبود دولتها و پایان سیاست است. در این زمینه، اشمیت با تحقیر به پیمان کلوگ- بریان [۲] (Kellogg-Briand Pact) (۱۹۲۸) اشاره میکند که جنگ را بهعنوان راهی برای حل اختلافات بینالمللی محکوم کرد: «تا زمانی که یک دولت حاکم (sovereign state) وجود دارد، این دولت بهموجب استقلال خود تصمیم میگیرد که آیا چنین شرطی (دفاع از خود، تجاوز دشمن، نقض معاهدات موجود، از جمله پیمان کلوگ، و غیره) در مورد مشخص (concrete case) وجود دارد یا خیر» (اشمیت۱۹۹۶، ص. ۵۱). تا زمانی که سیاست وجود دارد و در دولتها مستقر است، جنگ را نمیتوان ممنوع کرد.(۴)
اگریک دولت خاص وجود داشته باشد، به ناگزیر دولتهای دیگری نیز خواهند بود. هیچ نظم جهانیای وجود ندارد، فقط کثرتی از تقابلها وجود دارد. دولت، بهلحاظ منطقی، نمیتواند جهانی باشد. سیاست نمیتواند بشریت را در بر گیرد. نتیجه این است که هیچ «سیاستی از بشریت» نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا بشریت دشمنی ندارد. مفهوم بشریت (مانند ادعاهای حقوق بشر جهانی) از نظر اشمیت ابزاری رازآمیز است که توسط دولتهای خاص برای اهداف سیاسی خودخواهانهشان استفاده میشود. همانطور که اشمیت خاطرنشان میکند، مفهوم بشریت «ابزار ایدئولوژیک مفیدی برای گسترش امپریالیستی است، و در شکل اخلاقی- بشردوستانهاش، وسیلهای خاص برای امپریالیسم اقتصادی است.» او ادامه میدهد: «در اینجا به بیانِ کمی اصلاحشدهای از پرودون (Proudhon) فکر میکنیم: هر کس که به بشریت متوسل میشود [یا به آن استناد میکند] ، میخواهد [دیگران را] فریب دهد.» کاربرد اولیه آن، بهویژه در اسناد حقوقی قرن هجدهم، از نظر اشمیت بار دیگر کاربرد مستقیمِ مبتنی بر منازعه بود که بازتابدهنده رابطه خصمانه با دولتهای اشرافی و سلطنتی بود. در این سناریو، حقوق بشر جهانی صرفاً بهعنوان سلاحهای دولتهای خاص دیده میشوند. در همین راستا، او در طول محاکمات نورنبرگ با شوخیِ بیمزهای گفت که آلمان «جنایات علیه بشریت» مرتکب شد، در حالی که ایالات متحده «جنایات برای بشریت» مرتکب شد. بهطور دقیق، اگر فرضیه اخلاقی حقوق بشر جهانی درست باشد، از نظر اشمیت به معنای پایان سیاست و دولتها خواهد بود.
ادامه دارد ...
—————————————
* زیر نویسهای متن اصلی:
۱: این البته تقریباً کاریکاتوری از وضعیت است. میتوان پیشنهاد کرد که اگرچه میهنپرستی از لحاظ اخلاقی اولویت دارد، اما این به معنای آن نیست که فرد نتواند همدردی نشان دهد و حتی از کنوانسیونهای حقوق بشر حمایت کند. حتی میتوان همدردیها را تغییر داد یا با حقوق بشر سازگار شد. با این حال، اگر میهنپرستی فضیلتی اولیه باشد، معمولاً نقطهای وجود دارد که در آن باید این اولویت را مورد تأکید قرار داد. باورهای میهنپرستانه (مگر اینکه بهطور درونی شامل دغدغههای حقوق بشر باشند) محدودیتهایی را تعیین میکنند.
۲: از اواخر قرون وسطی، اندیشهی امپراتوری روم توسط دولتهای سرزمینی سکولار (در ابتدا دولت- شهرها) در اروپا مورد استفاده قرار گرفت. «روم به لحاظ انتزاعی حقوقی و سیاسی» (communis patria) ضیافتی متحرک بود. میتوانست به یکسان برای ونیز، فلورانس، پاریس یا لندن اعمال شود. شاهزادگان عملاً به قانونگذاران عالی (حاکمان مستقل) و امپراتوران در قلمرو خود تبدیل شدند. بنابراین، موضوعات میهنپرستی به دولتهای سرزمینی جدید با شاهزادگان پدرسالارشان تبدیل شد.
۳: نقلقولهای این پاراگراف از اشمیت (۱۹۹۶، صفحات ۲۸-۲۹) است.
۴: اشمیت در مورد جامعهی ملل نیز به همین ترتیب اظهار نظر میکند: چنین نهادی میتوانست (به عنوان اتحادیهای از دولتها) وجود داشته باشد تا زمانی که دشمنی داشت.وقتی دیگر دشمنی وجود نداشت، این اتحادیه زائد شد.
* زیر نویسهای مترجم:
[۱]: کارل اشمیت(Carl Schmitt) (۱۸۸۸–۱۹۸۵) یکی از تأثیرگذارترین و جنجالیترین حقوقدانان و نظریهپردازان سیاسی قرن بیستم آلمان بود که اندیشههایش در مورد حاکمیت، قانون، و سیاست همچنان مورد بحث است. مفاهیم کلیدی نظریه سیاسی اشمیت چنین است: حاکمیت و وضعیت استثنا (Sovereignty and the State of Exception). اشمیت در کتاب “الهیات سیاسی” (۱۹۲۲) میگوید: “حاکم کسی است که درباره وضعیت استثنا تصمیم میگیرد.” به عقیده او، قانون نمیتواند همه شرایط را پیشبینی کند، بنابراین در مواقع بحران (مانند جنگ یا شورش)، حاکم باید بتواند فراتر از قانون عمل کند تا نظم را حفظ کند. این ایده نقدی بر لیبرال دموکراسی بود که معتقد است قانون باید همیشه حاکم باشد. موضوع مهم دیگر در اندیشه او تمایز دوست/دشمن (Friend/Enemy Distinction) است. اشمیت در “مفهوم امر سیاسی” (۱۹۳۲) استدلال میکند که سیاست حول محور تمایز بین دوست و دشمن میچرخد. برخلاف لیبرالها که سیاست را رقابت اقتصادی یا گفتوگوی اخلاقی میدانند، اشمیت معتقد بود سیاست واقعی زمانی است که یک گروه، گروه دیگر را “دشمن” میشناسد. این دشمنی لزوماً شخصی نیست، بلکه هویتی و وجودی است (مثل دشمنی ملتها در جنگ). مورد مهم دیگر در نظریههای او نقد دموکراسی لیبرال و پارلمانتاریسم بود. اشمیت معتقد بود دموکراسی لیبرال ضعیف است چون در مواقع بحران نمیتواند سریع تصمیم بگیرد. او حکومت مقتدر (مثل رهبری کاریزماتیک یا دیکتاتوری) را در شرایط اضطراری کارآمدتر میدانست. این دیدگاه بعدها مورد سوءاستفاده نازیها قرار گرفت، هرچند اشمیت پس از ۱۹۳۳ از حمایت از هیتلر فاصله گرفت. وی همچنین در خصوص امور بینالمللی نظریههایی داشت. اشمیت مخالف نظم لیبرال بینالمللی (مثل جامعه ملل) بود و معتقد بود این نهادها فقط قدرتهای پیروز را تحکیم میکنند. او طرفدار نظم چندقطبی بر اساس “گروههای بزرگ تمدنی” (مثل اروپا، آمریکا، آسیا) بود تا از سلطه یک قدرت جهانی جلوگیری کند.
اما انتقادات به نظریههای کارل اشمیت چه بودند؟ مهم تر از همه حمایت اولیه از نازیسم. او در سالهای اولیه رژیم نازی از هیتلر حمایت کرد (هرچند بعداً به حاشیه رانده شد). مورد قابل توجه دیگر توجیه دیکتاتوریها بود. نظریه «وضعیت استثنا»ی او میتواند برای توجیه حکومتهای خودکامه استفاده شود.
[۲]: پیمان کلوگ-بریان (Kellogg-Briand Pact) معروف به «پیمان پاریس» یا «پیمان منع جنگ»، یک توافق بینالمللی است که در ۲۷ اوت ۱۹۲۸ در پاریس امضا شد. این پیمان با ابتکار فرانک بی. کلوگ (وزیر خارجه آمریکا) و آریستید بریان (وزیر خارجه فرانسه) شکل گرفت و هدف اصلی آن ممنوعیت جنگ به عنوان ابزار سیاست ملی بود. مفاد اصلی پیمان چنین بود: تحریم جنگ (کشورهای امضاکننده متعهد شدند که از جنگ به عنوان وسیلهای برای حل مناقشات بینالمللی اجتناب کنند). / حل مسالمتآمیز اختلافات (اختلافات باید از طریق روشهای دیپلماتیک یا داوری بینالمللی حل شود). / عدم مشروعیت جنگ (جنگ بهعنوان یک اقدام قانونی در روابط بینالملل شناخته نشد).
در ابتدا ۱۵ کشور (از جمله آمریکا، فرانسه، آلمان، بریتانیا و ژاپن) آن را امضا کردند، اما تا سال ۱۹۳۹ تعداد امضاکنندگان به ۶۳ کشور رسید. ایران نیز در ۱۹۲۹ به این پیمان پیوست.
دستاورد مثبت این پیمان این بود که اولین تلاش جدی جامعه بینالملل برای جنگستیزی پس از فجایع جنگ جهانی اول به حساب میآمد و پایهای برای محکومیت جنگ تجاوزکارانه در دادگاههای نورنبرگ و توکیو پس از جنگ جهانی دوم بود.
البته این پیمان بیشتر نمادین بود، اما نشان داد که جامعه جهانی به سمت جنگزدایی حرکت میکند، هرچند با چالشهای عملی بزرگی روبهرو بود.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
در پی جان باختن خبات امینی، سومین فعال محیط زیستی که حدود چهار روز پیش در جریان تلاش برای مهار آتش به شدت دچار سوختگی شده بودند، دو روز در سراسر استان کردستان عزای عمومی اعلام شد. همزمان مراسم خاکسپاری چیاکو یوسفینژاد، دومین فعال محیطزیست که دیروز در بیمارستان درگذشت، با حضور انبوه جمعیت در شهر سنندج برگزار شد. بر اساس گزارشها از این شهر مرگ این سه جوان فعال محیطزیست موجی از تاثر و خشم را در پی داشته است.
بر اساس گزارشها، خبات امینی، فعال محیط زیست و از نیروهای داوطلبی که پنجشنبه گذشته در میان شعلههای آتش در منطقه کوه آبیدر سنندج به شدت دچار سوختگی شدند ، روز دوشنبه ۶ مرداد، پس از چهار روز در بیمارستان کوثر سنندج جان باخت.
چیاکو یوسفینژاد، فعال محیطزیست اهل سنندج هم یک روز قبل از آن و حمید مرادی در همان شب دوم مرداد در اثر شدت سوختگی جان باختند. چند نفر دیگر از این نیروهای داوطلب از جمله محسن حسینپناهی، آریاس سلیمی و مصطفی هوژیری هم دچار سوختگی شدند.
همزمان با انتشار خبر درگذشت خبات امینی، مراسم تشییع و خاکسپاری چیاکو یوسفینژاد در شهر سنندج برگزار شد. بر اساس تصاویر منتشر شده جمعیت زیادی در این مراسم حضور داشتند.
جمعیت انبوهی از شهروندان و فعالان مدنی و محیطزیست کردستان در این مراسم شرکت داشتند. شعارهایی چون «کاک چیاکو قهرمان است، شهید کردستان است» و «شهید نمیمیرد» سردادند.
فرشید عبداللهی، پدر هومن عبداللهی از جمله کشته شدگان اعتراضات سال ۱۴۰۱ در شهر سنندج در این مراسم حاضر شد و بر خاک سجده کرد. همزمان با حضور این پدر دادخواه جمعیت شعار داد «کاک هومن قهرمان است، شهید کردستان است.»
پیشتر آرش زره تن لهونی، استاندار کردستان ضمن ابراز همدردی با خانواده قربانیان و مردم سنندج، دو روز در سراسر استان کردستان عزای عمومی اعلام کرد.
چیاکو یوسفینژاد قهرمان ملی مچاندازی بود و مربی ورزشهای رزمی ترکیبی بود.
به خبرگزاری مهر به نقل از شاهدان عینی، آقای یوسفینژاد با اینکه دست و پاهایش از آتش سوخته بود، برای نجات دوستانش باز به درون آتش میرود و این بار دچار سوختگی شدیدی میشود که در نهایت جانش را از دست میدهد.
روز شنبه و پس از انتشار خبر فوت چیاکو یوسفینژاد، جمعیت زیادی در مقابل بیماستان کوثر سنندج جمع شدند و با شهید خواندن چیاکو یوسفینژاد شعار دادند: «شهید نمیمیرد.»
مراسم خاکسپاری حمید مرادی هم روز جمعه سوم مرداد ماه با حضور جمعیت انبوهی برگزار شد.
به گزارش روزنامه هممیهن، حمید مرادی، ۳۶ ساله و وکیل دادگستری و مدیر انجمن «شنهی نوژین کردستان» بود که از هشت سال پیش در زمینه حفظ محیطزیست در کردستان فعالیت داشته است.
یک شاهد عینی بدون ذکر نامش به این روزنامه گفت: «یک ساعت بعد از اینکه این هفت نفر بین آتش و باد گرفتار شدند و سوختند، بالگرد میرسد و تنهای سوخته آنها را که به بالای دره منتقل شده بودند، به بیمارستان میرساند. انتظار نداشتیم که یک آتشسوزی مرتعی، این حجم از تلفات داشته باشد. آن دره شیب تندی داشت و رفتار حریق در آن غیرقابل پیشبینی است.»
علت آتشسوزی منطقه آبیدرسنندج اعلام نشده است. اما دانیال محمودی، عضو انجمن سنهی نوژین به «هممیهن» گفت که آتشسوزی روز پنجشنبه آبیدر به احتمال زیاد عمدی بوده است: «آتش از دامنه شمالی آبیدر شروع شد. دما معمولاً در این منطقه بهحدی بالا نمیرود که آتش بهطور طبیعی شعلهور شود. این هفت نفر داخل درهای قرار میگیرند و گردبادی از آتش ایجاد میشود و دور آنها حلقه میزند، چند نفر داخل آن گیر میافتند و تعدادی هم بهشدت مجروح میشوند.»
او میگوید که این نیروهای داوطلب تجهیزات مناسب نداشتند و نیروهای امدادی هم دیر رسیدند: «آنها لباس مناسب نداشتند، لباسهای عادی از جنس پلاستیک به تن داشتند که به تنشان چسبید و سوختگی را تشدید کرد.»
آتشسوزی در منطقه آبیدر سنندج که منطقه مرتعی است سابقه زیادی دارد اما تا کنون سابقه نداشته که اطفای حریق این میزان کشته و مجروح در پی داشته باشد.
گزارشها حاکی است که در یک دهه گذشته حدود ۲۰ فعال محیط زیست برای حفظ مناطق جنگلی و مراتع زاگرس جان خود را از دست دادند.
شش سال پیش در شهر مریوان استان کردستان شریف باجور و امید حسین زاده، از فعالان زیست محیطی و رحمت حکیمینیا و محمد پژوهی، از نیروهای جنگلبانی در حین تلاش برای خاموش کردن آتش جان باختند. مقامات رسمی علت مرگ این چهار نفر را «انفجار مین» عنوان کردند.
بیبیسی فارسی
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
نویسندگان: استیسی ای. گودارد، رونالد آر. کربس، کریستین کرودر-سونن و برتولد ریتبرگر
۲۸ ژوئیه ۲۰۲۵
نظم بینالمللی لیبرال در حال مرگ است و حامیان آن در آن سوی اقیانوس اطلس در سوگ هستند. در طول اولین دولت ترامپ، بسیاری انکار میکردند، اما اکنون تعداد کمی این کار را میکنند. برخی عصبانی هستند و یک شرور ـــ معمولاً دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده ـــ را به خاطر نابودی غیرضروری آنچه برایشان عزیز است، محکوم میکنند و قول میدهند که برای تقویت نهادهای جهانی قدم بردارند: به عنوان مثال، در ماه مارس، آنالنا بئربوک، وزیر امور خارجه آلمان، اعلام کرد که “زمان بیرحمی آغاز شده است که در آن ما باید بیش از هر زمان دیگری از نظم بینالمللی مبتنی بر قانون و قدرت قانون در برابر قدرت قویترینها دفاع کنیم.” دیگران، مانند مارک روته، دبیرکل ناتو، و کییر استارمر، نخستوزیر بریتانیا، امیدوارند که بتوانند چانه بزنند ـــ اینکه با زانو زدن در برابر کاخ سفید و چاپلوسی ترامپ، بتوانند ایالات متحده را متقاعد کنند که دوباره در اتحادهای تاریخی خود سرمایهگذاری کند و از اصول کلیدی مانند حاکمیت ارضی دفاع کند. برخی دیگر نیز افسرده هستند، تسلیم مرگ نظم شدهاند، اما قادر به تصور آیندهای جایگزین نیستند.
به نظر میرسد تعداد کمی از این سوگواران واقعاً آماده پذیرش مرگ نظم هستند. اما باید این کار را انجام دهند. دعا برای احیای آن نه تنها سادهلوحانه است، بلکه نتیجه معکوس دارد. همه این واکنشها، عمیقترین بیماری نظم را اشتباه تشخیص میدهند و بنابراین درمان اشتباهی را تجویز میکنند. بحران نظم بینالمللی لیبرال را نمیتوان به گردن نوع خاص سیاستهای پوچگرایانه ترامپ، نه به چرخش نئولیبرالیستی سخت این نظم در دهه ۱۹۹۰، و نه به ظهور قدرتهای تجدیدنظرطلب و غیرلیبرال مانند چین و روسیه انداخت.
این عوامل نقش داشتند، اما نظم پس از جنگ در نهایت رو به زوال گذاشت، زیرا آنچه بسیاری آن را بزرگترین نقطه قوت آن میدانستند ـــ چگونگی ریشه داشتن نهادها، هنجارها و قوانین آن بر اصول لیبرال ـــ در واقع منبع ضعف بود. با ارائه کالاهای عمومی مورد تایید جهانی، ایجاد نهادهای فراگیر و تعهد به حاکمیت قانون، حامیان آن معتقد بودند که این نظم به طور خاص مقاوم خواهد بود.
با این حال، پیامد غیرمنتظره، نظمی بود که انعطافناپذیر و بیمسئولیت بود و تنها نیروهایی را که خواستار نابودی آن بودند، تشویق میکرد. به طور متناقض، اگر قرار است یک نظم بینالمللی چندجانبه و مشارکتی که صلح و رفاه را تسهیل میکند و به دموکراسیهای لیبرال اجازه رشد میدهد، احیا شود، ساختار و رویههای آن را نمیتوان بیش از حد به اصول لیبرال پیوند داد. در عوض، باید به شکلی بسیار عملگرایانهتر و کثرتگراتر احیا شود که جایگزین رویهگرایی لیبرال با رقابت سیاسی بیشتر شود.
داستانهای بلند
روایات زیادی در مورد نابودی نظم بینالمللی پس از جنگ وجود دارد، اما آنها معمولاً یک نقطه منشأ مشترک دارند و فصلهای اول آنها با هم همپوشانی دارند. در اواخر دهه ۱۹۴۰، رهبران غربی با اشتیاقی خالصانه برای اجتناب از اشتباهات منفعتطلبانه و کوتهبینانهای که منجر به فاشیسم و جنگ جهانی دوم شده بود، دست و پنجه نرم میکردند. آنها به رهبری ایالات متحده، نهادهایی مانند سازمان ملل متحد، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و توافقنامه عمومی تعرفه و تجارت (GATT) را برای محافظت از مرزهای دولتی، تشویق جریان آزادتر کالا، پول و ایدهها، ترویج توسعه اقتصادی و ثبات پولی و عقب راندن کمونیسم و سایر نیروهای سیاسی غیرلیبرال ایجاد کردند. این هنجارها و نهادها، نظمی بینالمللی ایجاد کردند که رفتار مشروع دولت را مطابق با تعهدات لیبرال تعریف میکرد. برای مدتی، طبق روایتهای غالب از زوال آن، نظم بینالمللی پس از جنگ تا حد زیادی، به ویژه در غرب، موفق شد. و رهبر شناختهشده آن، ایالات متحده، یک هژمون فوقالعاده خیرخواه بود.
سپس روایتها متفاوت میشوند. یک خط داستانی، سقوط این نظم را به ریاکاری اساسی و اغلب پنهان آن نسبت میدهد. در این روایت، این نظم هرگز به طور کامل به کالاهای عمومی که وعده داده بود، عمل نکرد، زیرا ایالات متحده و دیگر بازیگران قدرتمند آن را دستکاری کردند تا مطمئن شوند که سهم نامتناسبی از دستاوردها را به دست خواهند آورد. آنها هرگز اجازه جریان آزاد تجارت، سرمایهگذاری، ایدهها و مردم را ندادند، زیرا از جهانی با برابری واقعی میترسیدند. در نتیجه، کشورهای حاشیهای همیشه در حال دویدن بودند اما هرگز به آنها نمیرسیدند. راه حل: قدرت و امتیاز را به طور کامل از نظم بینالمللی حذف کنید تا در نهایت به آرمانهای لیبرال ادعایی خود عمل کند.
روایت دوم، که غمانگیزتر است، زوال نظم را به پیروزیطلبی پس از جنگ سرد نسبت میدهد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، قدرت بیش از حد ایالات متحده و متحدانش به آنها اجازه داد تا برای تکمیل دنیای «آزادی تحت قانون» که مدتها در مورد آن خیالپردازی کرده بودند، تلاش کنند. آنها استانداردهای بسیار بالایی از حکومت لیبرال را در بسیاری از حوزههای سیاستگذاری خیلی سریع اعمال کردند. آنها به مجموعهای رو به رشد از بوروکراسیها و دادگاههای بینالمللی که فاقد مشروعیت اعطا شده توسط انتخابات دموکراتیک بودند و به نظر میرسیدند، و اغلب هم بودند، دور و غیرپاسخگو بودند، اقتدار بخشیدند. راه حل: بازگرداندن نوعی نظم که در دهههای بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم رونق گرفته بود، زمانی که شبکه نهادهای بینالمللی کمتر متراکم بود و آن نهادها با رویکردی سبکتر عمل میکردند.
داستان سوم، فروپاشی نظم را به خرابکاری نسبت میدهد. در این روایت، پس از جنگ سرد، ایالات متحده و متحدانش به طور گزینشی از کشورهای غیرلیبرال مانند چین و روسیه در نهادهای نظم استقبال کردند، به این امید که ورود آنها به نظم، آزادسازی آنها را تشویق کند. اما این استراتژی تعامل شکست خورد. ظهور چین و بازگشت روسیه، نظم را از درون تضعیف کرد. در همین حال، هر چه این نظم در ایجاد رفاه بیشتر موفق میشد، واکنش منفی مردم رنجیده در اروپا، آمریکای شمالی و استرالیا را بیشتر برمیانگیزد، کسانی که معتقد بودند «ظهور بقیه»، به قول فرید زکریای روزنامهنگار، به ضرر آنها تمام شده است. راه حل: بیرون راندن آن دسته از دولتهایی که واقعاً معتقد نیستند.
آنچه هر سه روایت در آن مشترک هستند، آرزوی نوستالژیک برای بازگشت به لحظهای است که نظم بینالمللی کارآمد بود. آنها تصور میکنند که به گذشته سفر کنند، درست قبل از اینکه اوضاع خراب شود. با این حال، هر سه روایت در این امر ناکام میمانند زیرا متوجه نمیشوند که مرگ این نظم از پیش مقدر شده بود. بیماریای که در نهایت برای نظم بینالمللی پس از جنگ کشنده بود، در DNA لیبرال آن رمزگذاری شده بود.
اصول اولیه
قدرت آمریکا نظم بینالمللی را که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت، ساخت و حفظ کرد، اما لفاظیهای لیبرال هدف آن را تعریف کردند، طرح آن را پیریزی کردند و به این نظم مشروعیت بخشیدند. مدافعان آن استدلال میکردند که یک نظم بینالمللی، منافع جهانی را که همه افراد عاقل آرزوی آن را دارند، پیش میبرد. از آنجا که همه مردم خواهان آزادی برای دنبال کردن منافع خود به هر شکلی که صلاح میدانند هستند، این نظم موانع اقتصادی و سیاسی را برای آن آزادی از بین میبرد.
بنیانگذاران و حامیان این نظم همچنین معتقد بودند که نهادهای آن ضروری هستند زیرا کالاهای عمومی که آنها تضمین میکنند در غیر این صورت کمیاب خواهند بود. حامیان، مطابق با فرضیات لیبرال فردگرایانه، معتقد بودند که حتی اگر همه کالاهای مشترک، مانند امنیت جمعی و تجارت آزاد را بخواهند، ترجیح میدهند که دیگران هزینههای تأمین آن کالاها را بپردازند. این به نظر درس روشنی از سیاست بینالملل بین دو جنگ جهانی بود، زمانی که سیاستهای تجاری «همسایه را فقیر کن» منجر به حمایتگرایی خود ـــ نابودکننده شد و منافع شخصی کوتهبینانه، جامعه ملل را تضعیف کرد.
در نهایت، نظم بینالمللی پس از جنگ، مانند قوانین اساسی ملی لیبرال، به حاکمیت قانون برای مهار سیاست قدرت متوسل میشود. نهادهای آن شفاف و قوانین آن الزامآور خواهند بود، حتی برای کسانی که قوانین را نوشتهاند. تصمیمگیری و اجرا از اعمال آشکار قدرت کشورها محافظت میشود. به گفتهی مورخ مارک مازور، نظم پس از جنگ «امکان ایجاد یک منطقهی عاری از سیاست» را پیشبینی میکرد.
این استدلالها که از پیشفرضهای لیبرال گرفته شده و به زبان لیبرال بیان شده بودند، در حوزههای سیاستگذاری پدیدار شدند. هری ترومن، رئیسجمهور ایالات متحده، در سال ۱۹۴۹ اعلام کرد که یک رژیم تجاری بینالمللیِ قانونمند به این معنی است که «همهی کشورها، از جمله کشور خودمان، از یک برنامهی سازنده برای استفادهی بهتر از منابع انسانی و طبیعی جهان سود زیادی خواهند برد.» سازمانهای امنیت جمعی، مانند سازمان ملل متحد و ناتو، به دلیل این حقیقت جهانی تأسیس شدند که، همانطور که کارلو اسفورزا، وزیر امور خارجهی ایتالیا، در مراسم امضای پیمان آتلانتیک شمالی در سال ۱۹۴۹ بیان کرد، «هیچ ملتی در جهان نمیتواند در رفاه و صلح خود احساس امنیت کند اگر همه همسایگانش با خیال راحت به سمت اهداف رفاه و امنیت یکسانی گام برندارند.» نخستوزیر بلژیک، پلـــهنری اسپاک، اعلام کرد که از آنجا که ناتو خیر همه را پیش میبرد، همه «مردم جهان حق دارند از آن شاد باشند.»
یک نسل بعد، متن پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای ۱۹۶۸ بیان میکرد که هدف آن جلوگیری از «ویرانیای است که یک جنگ هستهای بر سر تمام بشریت خواهد آورد». با وجود نابرابری که NPT بین کشورهای دارای سلاح هستهای و کشورهای فاقد سلاح هستهای رسمیت بخشید، این پیمان ظاهراً مشروع بود زیرا قوانینی داشت که امضاکنندگان آن آزادانه به آنها رضایت داده بودند و تکنوکراتهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) بیطرفانه آنها را اجرا میکردند. لیندون جانسون، رئیس جمهور ایالات متحده، هنگامی که NPT را امضا کرد، قول داد که «ایالات متحده از هیچ کشوری نمیخواهد هیچ گونه ضمانتی را که ما خودمان حاضر به پذیرش آن نیستیم، بپذیرد.»
بسیاری از این ادعاها آرمانی و برخی ریاکارانه بودند. امپراتوریها ـــ چه لیبرال و چه کمونیست ـــ بر بخشهای وسیعی از جهان تسلط داشتند، فقر و نابرابری فراگیر، وعده رفاه اقتصادی برای همه را تکذیب کرد و محدودیتهای حمایتگرایانه در رژیم تجاری نوظهور گنجانده شد. گاهی اوقات، معماران انگلیسی-آمریکایی نظم پس از جنگ، سیاست قدرت را پذیرفتند، حتی در حالی که اعمال قدرت خود را در لفاظیهای حقوق لیبرال پنهان میکردند.
اما اشتباه است که زبان لیبرالی را که نظم پس از جنگ را مشروعیت میبخشید، صرفاً لفاظی بدانیم. اصول لیبرال، نحوه واکنش مدافعان نظم به درخواستهای اصلاحات و هدایت آنها را تعیین میکرد ـــ و در نهایت توانایی نظم را برای سازگاری با تکتونیکهای در حال تغییر سیاست جهانی تضعیف کرد. لیبرالیسم نظم بینالمللی به عامل نابودی آن تبدیل شد.
وابستگی به مسیر
همه نظمهای بینالمللی مورد مناقشه هستند؛ حتی فراگیرترین نظم، هزینهها و مزایا را به طور ناموزون توزیع میکند. در دهه ۱۹۷۰، منتقدانی از آنچه در آن زمان به عنوان جهان سوم شناخته میشد، سیستم تجارت جهانی را به نفع ثروتمندان متمایل میدانستند و از چیزی که آن را نظم اقتصادی بینالمللی جدید مینامیدند، حمایت میکردند، که با بهبود شرایط تجارت، اجازه دسترسی بیشتر کشورهای فقیرتر به بازارهای کشورهای ثروتمندتر و ترویج کمکهای توسعهای و انتقال فناوری، نابرابری اقتصادی را برطرف میکرد. بعدها، با تبدیل شدن چین به یک قدرت اقتصادی، این کشور خواستار افزایش نفوذ خود در سازمان تجارت جهانی (WTO) شد. اخیراً، رهبران هند این سوال را مطرح کردهاند که چرا ثروت رو به رشد کشورشان منجر به کسب کرسی دائم در شورای امنیت سازمان ملل نشده است. پس از آنکه جهانی شدن، مشاغل تولیدی را از اقتصادهای ثروتمند و صنعتی خارج کرد، پوپولیستها در آن کشورها قول دادند که از قدرت دولتی برای مهار بازارها استفاده کنند.
اما قرار بود نظم بینالمللی لیبرال پس از جنگ به طور منحصر به فردی قادر به هدایت این نوع نارضایتی به سمت اصلاحاتی باشد که اصول نظم و شکل اساسی آن را حفظ کند. از آنجا که این نظم، کالاهای عمومی را ارائه میداد، همه باید در بقای آن سهمی داشته باشند. از آنجا که نهادهای آن به روی همه باز بود، همه میتوانستند شکایات خود را مطرح کرده و از طریق فرآیندهای موجود، جبران خسارت کنند. و اگر این فرآیندها شکست میخوردند، زیرا قوانین و رویههای نهادی برای بحث آزاد بودند، چالشها میتوانستند منجر به اصلاحات نهادی عمیقتر شوند. شکایات میتوانستند پذیرفته شوند و از انقلاب جلوگیری شود.
این تئوری بود. اما در عمل، لفاظیهای لیبرالی که زیربنای نظم بودند، فرآیندهایی را آغاز کردند که در نهایت منجر به سرکوب اعتراضات شد. توجیه این نظم بر اساس منافع جهانی و کالاهای عمومی به این معنی بود که کسانی که آن را به بیعدالتی سیستماتیک متهم میکردند، میتوانستند ـــ و اغلب هم چنین میشد ـــ طرد شوند. اگر همه افراد عاقل و اخلاقی آنچه را که این نظم ارائه میداد، میخواستند، پس منتقدان یا غیرمنطقی و ناآگاه بودند یا غیراخلاقی و ریاکار. وقتی منتقدان از کشورهای جنوب جهان، دیدگاه رقابتی از تجارت را با محوریت منافع ملی کشورهای در حال توسعه مطرح کردند، مدافعانی مانند پیتر توماس باوئر، اقتصاددان برجسته بریتانیایی، آنها را به عنوان «بربرهای روشنفکر» که از درک «اصول اساسی اقتصاد» عاجز بودند، به سخره گرفتند. وقتی راس پروت، کارآفرین، در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ایالات متحده در سال ۱۹۹۲ به توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی پیشنهادی حمله کرد و در مناظرهای در آن سال پیشبینی کرد که منجر به «صدای مهیبی خواهد شد که به جنوب میرود»، اقتصاددانان جریان اصلی مانند پل کروگمن او را به «گفتن حرفهای بیاساس و مخرب» متهم کردند. ال گور، نامزد معاونت ریاست جمهوری دموکرات، ادعا کرد که پروت صرفاً «سیاست منفیگرایی و ترس» را به نفع خود میفروشد. بیست و پنج سال بعد، سیاست حمایت از تولیدات داخلی ترامپ بخشی از چیزی بود که او و حامیانش را به «افرادی رقتانگیز» تبدیل کرد. کشورهایی که صرف نظر از نگرانیهای امنیتی بسیار واقعی خود، به دنبال سلاح هستهای بودند، اغلب با برچسبهایی مانند «یاغی»، «یاغی»، «سرکش»، «یاغی» یا حتی «شیطان» مورد انتقاد قرار میگرفتند.
حتی وقتی مدافعان این نظم اذعان میکردند که منتقدان حرف درستی میزنند، به شیوههایی پاسخ میدادند که منتقدان را خنثی و دلسرد میکرد. مدافعان به جای پرداختن مستقیم به شکایات اساسی، اصلاحات رویهای را مطابق با منطق مشروعیتبخش لیبرال این نظم اجرا کردند. اگر منتقدان کشورهای ثروتمند غربی را به عدم رعایت قوانین متهم میکردند، پاسخ لیبرالها ساده بود: حذف نقاط ضعف، الزامآورتر کردن قوانین و اعطای اختیارات بیشتر به دادگاهها و سازمانهای بینالمللی.
در نتیجه، در پاسخ به موج چالشها، معماری منطقیـــحقوقی این نظم شکوفا شد. در مواجهه با بحثهای مداوم در سازمان تجارت جهانی بر سر کشاورزی و مالکیت معنوی ـــ که اغلب کشورهای ثروتمند در شمال جهان را در مقابل کشورهای فقیرتر در جنوب جهان قرار میداد ـــ مقامات تجارت بینالملل قوانین را برای انعکاس منافع ملی متنوع تنظیم نکردند، بلکه در عوض سعی کردند قانون را بهتر مشخص کنند و ابهامات را از بین ببرند. در نتیجه، کشورها انعطافپذیری کمتری برای تطبیق منافع داخلی خود داشتند، زیرا تلاش میکردند به قوانین سازمان تجارت جهانی پایبند باشند. برای تلاش برای جداسازی اجرای قوانین از سیاست قدرت، سازمان تجارت جهانی به دادگاههای تجاری مجهز شد که قدرت قضاوت در اختلافات و تفسیر و اجرای قانون را داشتند.
دیوان کیفری بینالمللی برای پاسخگو کردن افراد، از جمله مقامات دولتی، در قبال جنایات سنگین تأسیس شد. داوری الزامآور از طریق بانک جهانی به قلب رژیم سرمایهگذاری بینالمللی تبدیل شد. آژانس بینالمللی انرژی اتمی، اختیار بازرسی خود را به تأسیسات اعلام نشده گسترش داد، به بازرسان خود اجازه داد تا از روشهای مداخلهجویانهتری استفاده کنند و از کشورها خواست تا گزارشهای جامعتری ارائه دهند. بوروکراتهای بینالمللی برای اداره امور بزرگ و کوچک، از جنایات علیه بشریت گرفته تا استانداردهای ایمنی کشتیهای کروز، به میدان آمدند. طبق سالنامه سازمانهای بینالمللی، بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۲۰، گروه جهانی سازمانهای بینالمللی (از جمله سازمانهای غیردولتی) از حدود ۶۰۰۰ به ۷۲۵۰۰ افزایش یافت.
برای لیبرالها، خودسری دشمن مشروعیت در نظمهای سیاسی و سیستمهای حقوقی است و عدم قطعیت سرچشمه درگیری است. فرآیندهای شفافی که مبتنی بر قوانین روشن هستند و نتایج قابل پیشبینی به بار میآورند، پایه و اساس نظم و عدالت هستند. از دیدگاه لیبرال، حذف استثنائات و رفع ابهام، گامهای ضروری برای رفع نواقص ذاتی این نظم هستند.
مخاطرات قانونی
نظم پس از جنگ زمانی نسبت به ابهام در قوانین و نهادهای بینالمللی تحمل بیشتری داشت. سازندگان این نظم میدانستند که ابهام اغلب روغنی است که چرخهای توافق بینالمللی را میچرخاند. گات، که در سال ۱۹۴۷ پس از کمرنگ شدن چشماندازهای سازمان تجارت بینالمللی امضا شد، به دولتها اجازه داد تا برخی از تعهدات خود را به دلایل «امنیت ملی» نقض کنند و تا حد زیادی به دولتها اجازه داد تا امنیت ملی را برای خود تعریف کنند. مذاکرات چندجانبه تحت حمایت گات به تدریج تعرفهها و سهمیهها را در سراسر جهان کاهش داد، راه را برای رشد رفاه جهانی هموار کرد و تأسیس سازمان تجارت جهانی را ممکن ساخت. اگر طرفداران تجارت آزاد مسئولیت را بر عهده داشتند، گات به همان اندازه سازمان تجارت بینالمللی شکست میخورد.
اگر اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ حقوق را به تفصیل شرح میداد و بر الزام اجرای داخلی یا بینالمللی آنها اصرار میورزید، هرگز حمایت گستردهای از آن حاصل نمیشد. در عوض، امضاکنندگان آن توافق کردند که «هر فرد و هر نهاد جامعه» ـــ نه کشورهای عضو ـــ «باید با آموزش و پرورش برای ترویج احترام به این حقوق و آزادیها تلاش کند» ـــ نه با اجبار ـــ و «با اقدامات مترقی، ملی و بینالمللی» ـــ در یک دوره زمانی نامشخص ـــ «برای تضمین شناسایی و رعایت جهانی و مؤثر آنها» ـــ اما نه مجازات برای نقض آنها.
در همین حال، NPT 1968 تنها به این دلیل تصویب شد که متن مبهم آن، هم برای کشورهای هستهای و هم برای کشورهای غیر هستهای، فضای مانور باقی گذاشته بود. قدرتهای هستهای موجود متعهد شدند که «مذاکرات را با حسن نیت... در مورد معاهدهای در مورد خلع سلاح عمومی و کامل تحت کنترل دقیق و مؤثر بینالمللی دنبال کنند»، اما نه بر اساس یک جدول زمانی صریح یا قابل اجرا. کشورهای غیر هستهای نابرابری مندرج در NPT را پذیرفتند، اما تنها به این دلیل که خود معاهده هر پنج سال یکبار قابل بررسی و تمدید بود. اگر کشورهای غیرهستهای بر یک فرآیند الزامآور که طی آن قدرتهای هستهای باید خود را از شر سلاحهایشان خلاص کنند، اصرار داشتند، NPT هرگز امضا نمیشد و چه بسا بسیاری از کشورهای دیگر تاکنون به سلاحهای هستهای دست یافته بودند.
با این حال، چنین مفاد و روزنههای مبهمی، همیشه با معماری مفهومی و زبان لیبرالی که سرسختترین حامیان نظم بینالمللی پس از جنگ معتقد بودند به این نظم مشروعیت میبخشد، در تضاد بودند. وقتی شکایاتی مطرح میشد، بینالمللیگرایان نمیتوانستند به راحتی از وضع موجود بدون نقض اصول بنیادین نظم دفاع کنند. بنابراین به نظر میرسید که تنها راه پایدار پیش رو، تشدید قوانین، رفع ابهامات و الزامآورتر کردن اجرا است. به عنوان مثال، برخلاف گات، سازمان تجارت جهانی استثنائات امنیت ملی را که کشورها به دنبال دستیابی به آنها بودند، قابل بررسی و قابل لغو قرار داد. مجموعهای از معاهدات و پروتکلهای جدید حقوق بشر، رفتار داخلی کشورها را در معرض بررسی قضایی قرار داد. در سال ۱۹۹۵، NPT به طور نامحدود تمدید شد و رژیم عدم اشاعه هستهای را بیشتر قانونی کرد.
با این حال، همین گامهایی که برای حفظ نظم برداشته شد، در نهایت آن را شکنندهتر و شکنندهتر کرد. تضاد منافع به سادگی از بین نمیرود. اگر به افراد آسیبدیده فرصت ابراز نارضایتی خود در درون نهادها داده نشود، آنها به دنبال راهحل در جای دیگری خواهند بود. دور کردن نهادهای بینالمللی از دامهای سیاست قدرت، به معنای جدا کردن آنها از چشمه جوانکننده سیاست ملی نیز هست. سیاست، همانطور که سنت دموکراتیک به درستی تأکید میکند، منبع حیاتی مشروعیت است. این سیاست، خروجیهای سیاست را به منافع افراد و کشورها مرتبط میکند. با کمرنگ شدن این ارتباط، تصمیمات قضات و تکنوکراتهای بینالمللی، علیرغم تخصصشان و علیرغم انصاف ظاهری رویههایشان، خودسرانه به نظر میرسید. قوانین و مقررات دقیقتر، نوری بر ریاکاری مداوم و بدون مجازات افراد ممتاز میتاباند. تخلفات آشکار در حوزههای مختلف سیاستگذاری نشان میداد که تعهد این نظم به حاکمیت قانون، صرفاً یک نمایش لفاظی است. در غیاب جریان مداوم بازخورد از سیاستهای ملی، فقدان مجامع و رویههایی که امکان تعدیل بر این اساس را فراهم کنند، نهادهای بینالمللی به مکانهای سفت و سخت اعمال قوانین تبدیل شدند.
منتقدان رژیم تجارت بینالملل مدتها متهم میکردند که نابرابری در قوانین این نظم ریشه دوانده است، اما این ادعاها با پیچیدهتر و قانونیتر شدن قوانین با تأسیس سازمان تجارت جهانی، طنیناندازتر شد. برای مثال، سیاستهای حمایتگرایانه کشاورزی ایالات متحده و اتحادیه اروپا به طور فزایندهای به عنوان شواهدی از فساد سیستماتیک مطرح شدند. همانطور که آرون جایتلی، وزیر تجارت و صنعت هند، در سال ۲۰۰۳ بیان کرد، این قوانین «در تضاد با انصاف، عدالت و بازی منصفانه» بودند. تحلیل متیو استفن، محقق، از سخنرانیهای نمایندگان کشورهای جنوب جهان در جلسات سازمان تجارت جهانی تأیید میکند که بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۳، مقامات نه تنها به ریاکاری غرب در تجارت اعتراض کردند، بلکه تردیدهای فزایندهای را در مورد ارزشهای اصلی عمل متقابل و تجارت آزاد که رژیم پس از جنگ بر اساس آن بنا شده بود، مطرح کردند.
با انباشته شدن قوانین جدید در حوزه هستهای، کشورهای غیرهستهای شروع به زیر سوال بردن آشکارتر تعریف کالای عمومی کردند که نهادهای این نظم مدعی حمایت از آن بودند. پس از دائمی شدن NPT، قدرتهای هستهای علاقه کمی به برداشتن گامهای معنادار در جهت لغو سلاحهای هستهای نشان دادند و رژیم هستهای گستردهتر بر این فرض استوار بود که بازدارندگی هستهای همچنان ستون حیاتی ثبات جهانی است. وزیر امور خارجه هند، جاسوانت سینگ، در سال ۱۹۹۸ در نشریه فارن افرز نوشت که قدرتهای هستهای جهان در حال تقویت سیستمی از «آپارتاید هستهای» هستند و این نشان میدهد که این سیستم ذاتاً فاسد و غیرقابل اصلاح است. منتقدان، قدرتهای هستهای را به ریاکاری متهم کردند، به عنوان مثال، با چشمپوشی از بازدارندگی هستهای پنهان اسرائیل و با اعطای معافیت به هند از رژیم کنترل صادرات هستهای، که باعث شد یک دیپلمات به شوخی به رویترز بگوید: «NPT RIP؟» به لطف کمبود مشروعیت NPT، «ابتکار بشردوستانه» که ارزش بازدارندگی هستهای را برای امنیت ملی و انسانی انکار میکرد، به سرعت قوت گرفت. در سال ۲۰۱۷، اکثریت بزرگی از کشورهای عضو سازمان ملل ـــ اما نه حتی یک قدرت هستهای ـــ با تصویب پیمان منع سلاحهای هستهای، که بیشتر با عنوان پیمان منع هستهای شناخته میشود، رژیم هستهای موجود را اساساً به چالش کشیدند.
تردیدها در مورد مشروعیت نظم تجاری نیز به چالشهای وجودی فزایندهای دامن زد. منتقدان در کشورهای جنوب جهان، مانند رئیس جمهور برزیل، لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا، شروع به توسل به اصطلاح «آپارتاید تجاری» برای سلب مشروعیت از سازمان تجارت جهانی کردند. در کشورهای ثروتمند شمال جهان، افرادی که نفوذ بیش از حد شرکتهای چندملیتی غولپیکر را درک میکردند، خواستار بازسازی اساسی این نظم نیز شدند. به طور مشهور، بیش از ۵۰۰۰۰ معترض در سال ۱۹۹۹ در سیاتل گرد هم آمدند تا سومین کنفرانس وزیران سازمان تجارت جهانی را مختل کنند.
مبتنی دانستن نظم بینالمللی پس از جنگ بر تأمین کالاهای عمومی جهانی، فضایی را برای ظهور روایتهای قربانی بودن در هسته این نظم ایجاد کرد. اگر یک نظم جهانی مبتنی بر همکاری در خدمت خیر جهانی بود و اگر ساختن آن عملی از سخاوت جهانی بود، آیا واقعاً میتوانست به نفع ملی کشورهای اصلی باشد؟ منتقدان چندجانبهگرایی، مخالفان کمکهای خارجی و شکاکان تجارت آزاد مدتهاست که این ادعا را مطرح میکنند. همزمان با تبدیل نظم لیبرال به حکومت جهانی، و همزمان با پیچیدهتر و قابل اجراتر شدن قوانین بینالمللی ـــ در حوزههای متنوعی مانند تجارت، سرمایهگذاری، حقوق بشر و مواد هستهای ـــ این طرز استدلال در کشورهای ثروتمند حمایت بیشتری پیدا کرد. هزینههای تأمین طیف رو به رشدی از کالاهای عمومی بیپایان به نظر میرسید و مزایای آن برای کشور نامشخصتر به نظر میرسید. ملیگرایان پوپولیست مانند ترامپ، طرفداران برگزیت در بریتانیا و ویکتور اوربان در مجارستان، زمینه سیاسی را به طور فزایندهای حاصلخیز یافتند.
نظم نوین
اقتدار نظم بینالمللی لیبرال پیش از بازگشت ترامپ به دفتر بیضی شکل ریاست جمهوری شکننده بود. برخی از حامیان آن، با نگاهی سوگوار به ویرانهها، به طور قابل درکی، از سرسختترین مدافعان آن میخواهند که نهادهای بینالمللی لیبرال را بازسازی و تقویت کنند. این استراتژیای بود که لیبرالها در طول جنگ سرد دنبال کردند، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی و متحدانش را از نهادهای کلیدی بینالمللی کنار گذاشتند. اما این رویکرد دیگر امکانپذیر نیست، تا حد زیادی به لطف موفقیتهایی که نظم بینالمللی لیبرال به دست آورد. علیرغم افزایش نزدیکی به کشورهای همسایه و «دوستی به کشورهای همسایه»، علیرغم افزایش حمایتگرایی و تعرفهها، وابستگی متقابل اقتصادی جهان همچنان با استانداردهای تاریخی چشمگیر است. فرآیندهای جهانی شدن، رفاه را به ارمغان آوردهاند. اما چالشهای جدیدی مانند تغییرات اقلیمی، بیماریهای همهگیر و مهاجرت اجباری را نیز ایجاد کردهاند که نیازمند همکاری بینالمللی است. و قدرتهای هستهای بیشتری در بلوکهای اتحاد با انسجام کمتر وجود دارند، بنابراین مهار گسترش سلاحهای هستهای کار پیچیدهتری است.
نوعی نظم جهانی اختیاری نیست. بلکه یک ضرورت است. کشورها باید با برخی از قوانین جادهای برای جلوگیری از تشدید تنش در مناطق مورد مناقشه مانند دریای چین جنوبی و تنظیم هوش مصنوعی موافقت کنند. کشورهای هستهای به مجامعی نیاز دارند تا زرادخانههای خود را محدود کنند، سازوکارهایی برای مدیریت بحرانها ایجاد کنند و گسترش بیشتر سلاحهای هستهای را محدود کنند. اقدام جمعی در سطح جهانی برای کاهش بدترین اثرات تغییرات اقلیمی و جلوگیری از همهگیریهای آینده در نطفه ضروری است.
یک نظم بینالمللی چندجانبه، مشارکتی و پایدار میتواند از خاکستر برخیزد. اما نه اگر رهبران جهان به قانونگرایی، حکومت تکنوکراتیک و زبان کالاهای عمومی جهانی پایبند باشند. این نظم جدید باید رویهگرایی را با عملگرایی، جهانشمولی را با کثرتگرایی و تکنوکراسی را با سیاست جایگزین کند. یک نظم عملگرا باید خود را به مسائلی محدود کند که اکثر کشورها موافقند تهدیدهای مهمی برای صلح و رفاه هستند. به عنوان مثال، اختلاف نظر کمی وجود دارد که گسترش سلاحهای هستهای خطرناک است. با این حال، کنفرانس بررسی NPT از سال ۲۰۱۰ نتوانسته است یک سند اجماعی ارائه دهد. کنفرانس بررسی NPT در سال ۲۰۲۰ (که به دلیل همهگیری کوویدـــ۱۹ در سال ۲۰۲۲ برگزار شد) پس از آنکه مسائل فرعی آن را از مسیر خارج کرد، نتوانست به توافقی دست یابد. نکات مورد اختلاف شامل اعتراض روسیه به نحوه بیان جنگ در اوکراین، اختلاف نظر بر سر منطقه عاری از سلاحهای کشتار جمعی پیشنهادی در خاورمیانه و اختلافات در مورد پیمان منع سلاحهای هستهای بود. یک رویکرد عملگرا به طور دقیقتری بر پیشبرد تعهدات مشترک در مورد ایمنی هستهای و محدودیتهای تسلیحاتی تمرکز خواهد کرد. با توجه به اینکه کنفرانس بررسی بعدی یک سال دیگر برگزار میشود، کشورهای هستهای باید به دنبال توافق در مورد این دستور کار عملگرا و گسترش حلقه عملگرایان همفکر باشند.
ایجاد یک نظم جهانی جدید و مقاومتر همچنین مستلزم تغییر از جهانشمولی به کثرتگرایی است. نظم لیبرال، حذف تفاوتها را در نظر داشت: با الهام از ارزشهای به اصطلاح جهانشمول خود، مشروعیت جوامع سیاسی غیرلیبرال را انکار میکرد و به دنبال تبدیل آنها به لیبرالهای خوب، چه از طریق اجبار و چه از طریق تعامل، بود. یک نظم پایدارتر باید واقعیت جهانی را که با تفاوتهای عمیق در ارزشها مشخص میشود، تصدیق، در آغوش بگیرد و حتی جشن بگیرد. یکی از راههای رسیدن به چنین هدف کثرتگرایانهای، تشویق به تقویت نهادهای منطقهای است ـــ نه به عنوان جایگزینی برای نهادهای جهانی فعلی، بلکه به عنوان مکمل. نهادهای منطقهای کمتر از همتایان جهانی خود با انواع غیرقابل حل تعهدات سیاسی، شرایط اقتصادی و ارزشهای فرهنگی مواجه میشوند. از نظر تاریخی، هنگامی که مشکلات پیچیده بینالمللی در بلوکهای منطقهای کوچکتر مورد بررسی قرار میگرفت، این امر اختلافات را تسکین میداد و اعتماد منطقهای را ارتقا میداد؛ کشورها در مذاکره بر سر تفاوتها تجربه کسب میکردند. به عنوان مثال، کاترین بیل، دانشمند علوم سیاسی، نشان داده است که کشورهای آمریکای لاتین که در برابر تلاشهای بینالمللی برای تأمین حقوق بشر مقاومت میکردند، تمایل خود را برای ایجاد سازمانهای منطقهای برای اجرای این هنجارها نشان دادند.
در آینده، نهادهای منطقهای باید ترتیبات محلی در مورد مسائلی مانند تجارت، آلودگی و مهاجرت را تسهیل کنند. بانکهای توسعه منطقهای که نسبت به بانک جهانی به واقعیت نزدیکتر هستند، باید اولویتهای سرمایهگذاری را تعیین کنند و نهادهای امنیتی منطقهای مانند معماری صلح و امنیت اتحادیه آفریقا باید توانمند شوند تا در دیپلماسی و ایجاد صلح بیشتر مشارکت کنند. توافقات منطقهای میتوانند به عنوان بستری برای ایجاد توافقات فرامنطقهای و جهانی که تاکنون دستیابی به آنها غیرممکن بوده است، عمل کنند.
تشویق نهادهای منطقهای همچنین از طریق مکانیسم آشنای تعادل قدرت، کثرتگرایی را پیش میبرد. پاسخ نظم لیبرال پس از جنگ به جلوگیری از پایمال شدن قدرتهای بزرگ توسط قدرتهای کوچکتر، تقویت قوانین و رویهها بود. سازمان تجارت جهانی میتوانست تا حدودی زمین بازی را بین مثلاً اتحادیه اروپا و اکوادور در مورد موضوعی مانند واردات موز برابر کند. با این حال، کشورها و بلوکهای ثروتمند و قدرتمند همچنان از طریق چنین فرآیندهای قانونی، نفوذ نامتناسبی را اعمال میکردند که مشروعیت این فرآیندها را تضعیف میکرد. در یک نظم عملگرایانهتر و کثرتگراتر که در آن ائتلافهای منطقهای توانمند میشدند، کشورهای کوچکتر میتوانستند از طریق اقدام جمعی، قدرتهای بزرگ منفرد را به طور مؤثرتری متعادل کنند.
کثرتگرایی به این معنا نیست که کشورهای لیبرال یا نهادهای منطقهای باید تعهدات لیبرال خود را کنار بگذارند. آنها همچنان میتوانند آشکارا از حقوق بشر، دموکراسی و حاکمیت قانون حمایت کنند. در صورت امکان، آنها میتوانند با نهادهای منطقهای موجود حقوقگرا مانند کمیسیون حقوق بشر بین آمریکایی همکاری کنند، که تلاشهای آنها برای افشای نقض حقوق بشر ممکن است کمتر از زمانی که بیگانگان لیبرال رهبری را به دست میگیرند، خودپسندانه به نظر برسد. با این حال، در یک نظم بینالمللی که تفاوت را به رسمیت میشناسد، بازیگران لیبرال باید تشخیص دهند که فرمولهای اخلاقی قابل دفاع متنوعی برای ایجاد تعادل بین حقوق و مسئولیتهای رقیب وجود دارد.
قدرت سیاست
در نهایت، یک نظم جهانی پایدارتر و مشارکتی، مشروعیت خود را نه در حکومت تکنوکرات ظاهراً بیطرف، بلکه در تبادلات صریح سیاسی بنا میکند. نهادهای سیاسی فراگیر و نماینده، گاهی اوقات نماینده طیف وسیعی از دیدگاهها و منافع هستند که نمیتوانند به سمت اهداف مشخص پیش بروند: در نظر بگیرید که کنفرانسهای بررسی اجماعمحور NPT در سالهای اخیر چقدر نتایج ملموس کمی داشتهاند. برای اصلاح این وضعیت، گروههای چندجانبه کوچکتر و گزینشی باید تحت نظارت NPT تشکیل شوند و به دنبال توافق در مورد مسائل مشخص مربوط به گسترش سلاحهای هستهای، تشدید و ایمنی باشند. قدرتهای هستهای موجود احتمالاً همچنان در این میزهای چانهزنی نفوذ قابل توجهی خواهند داشت، اما ورود رسمی نهادهای تخصصی، مانند گروه فعلی تأمینکنندگان هستهای، به کشورهای فاقد سلاح هستهای و فعالان، نفوذ بیشتری بر دستور کارها، رویهها و مشورتهای زیرگروههای گزینشی خواهد داد.
سازمانهای چندجانبه همچنین باید فرآیندهای تصمیمگیری خود را با سیاستهای ملی پیوند دهند. اگرچه نهادهای بینالمللی باید اهداف گستردهای ـــ مانند کاهش انتشار دیاکسید کربن ـــ تعیین کنند، اما بخش عمدهای از اجرای آنها باید به دولتهای ملی واگذار شود تا سازوکارهای بوروکراتیک فراملی. این رویکردی بود که توسط توافق اقلیمی پاریس اتخاذ شد و یک زیرساخت مالی جمعی مفید برای حمایت از سیاستهای مرتبط با آب و هوا ایجاد کرد. منتقدان به دلایل موجهی شک دارند که کشورها بتوانند یا بخواهند برنامههای بینالمللی را به طور مؤثر اجرا یا اجرا کنند، اما نهادهای حاکم جهانی بیمسئولیت به هر حال مشروعیت و اثربخشی خود را از دست میدهند. توافقات بینالمللی تا حدی پایدار هستند که توسط سیاستهای ملی پشتیبانی شوند، نه اینکه از آنها محافظت شود. رهبران ملی باید شهروندان خود را به ارزش اقدام جمعی متقاعد کنند، نه اینکه پشت قضات و بوروکراتهای بینالمللی دور پنهان شوند.
بهبود پیوندها بین نظم بینالمللی و مشروعیت سیاسی ملی همچنین مستلزم آن است که همه کشورها، و به ویژه دموکراسیهای لیبرال، تعهد خود را به عدم مداخله در امور داخلی سایر کشورها تجدید کنند. منتقدان ملیگرای نظم بینالمللی لیبرال از این ادعا که آنها قربانیان این نظم هستند و نهادهای آن منافع ملی را بر هم زدهاند، توجه زیادی را به خود جلب کردهاند. برای مثال، ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، هجوم سازمانهای غیردولتی طرفدار دموکراسی به فضای پس از فروپاشی شوروی را دلیل ناامنی روسیه، انقلابهای رنگی و در نهایت جنگ در اوکراین میداند. پوپولیستها در اروپا و ایالات متحده، سازمان تجارت جهانی را به دلیل تضعیف بخشهای تولیدی خود مورد حمله قرار میدهند.
یک نظم بینالمللی عملگرا و کثرتگرا نیازی به مشروعیت بخشیدن به سرکوب سیاسی ندارد. این نظم از اعضای خود نمیخواهد که در مواجهه با نقض گسترده حقوق بشر، دهان خود را بسته نگه دارند. با این حال، محدودیتهای روشنی را برای سیاستهایی که لیبرالها در چنین شرایطی اتخاذ میکنند، تعیین میکند: آنها نباید از ابزارهای مادی قهری ـــ نظامی یا اقتصادی ـــ برای ایجاد تغییر یا حمایت از نیروهای لیبرال در سایر کشورها به صورت پنهانی استفاده کنند. لیبرالها باید به ابزارهای فروتنانهتر اما همچنان قدرتمندتر روی آورند: اقناع و تظاهرات.
یک نظم جهانی کثرتگرا و چندجانبه ممکن است کاملاً مطابق با آرمانهای لیبرال نباشد، اما همکاری فراملی را تقویت میکند و سازگارتر، پاسخگوتر و مقاومتر خواهد بود. با کاهش احتمال درگیری فاجعهبار بین قدرتهای بزرگ و مقابله با مجموعهای کلیدی از چالشهای جهانی، چنین نظمی به حفظ جهانی که در آن دموکراسی لیبرال میتواند شکوفا شود، کمک خواهد کرد. این بهترین چیزی است که میتوانیم به آن امیدوار باشیم ـــ و کاملاً کافی خواهد بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* استیسی ای. گودارد، استاد علوم سیاسی بتی فریهوف جانسون با رتبه ‘۴۴ و معاون رئیس ولزلی در جهان در کالج ولزلی است.
* رونالد آر. کربس، استاد ممتاز دانشگاه مکنایت و استاد علوم سیاسی در دانشگاه مینهسوتا است.
* کریستین کرودر-سونن، استاد جوان علوم سیاسی و سازمانهای بینالمللی در دانشگاه فریدریش شیلر ینا است.
* برتولد ریتبرگر، رئیس روابط بینالملل در موسسه علوم سیاسی گشویسترـــشول در دانشگاه مونیخ است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
پیشروی آب شور خلیج فارس معیشت ۲۲هزار و پانصد نخلدار استان خوزستان را با بحران جدی مواجه کرده است، بحرانی که سرمنشاء اصلی آن به سد سدسازی های افراطی وزارت نیرو در پرآب ترین استان کشور میرسد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، اینجا خوزستان، سرزمین رودهای پُرشمار و نخلستان های گرفتار در شوری و شرجی و گرماست. جغرافیایی که یک تاریخ با عظمت از تاب آوری چه در جنگ و چه بعد از آن در سینه دارد.
حالا خوره بی آبی به جان نخلستانهای پُر آب ترین استان ایران افتاده و پنج رود زندگی بخش خوزستان (کارون و کرخه، جراحی، زهره و مارون) در مقابل نخلهای قامت خمیده این استان، سرافکنده و شرمسارند.
بگونهای که تب تشنگی و بیآبی، بستر نخلستانها را تبدیل به شوره زاری فراخ کرده و صاحبان نخیلات را به سوگ نخلستان نشانده است.
باغداران خانه نشین شدهاند و نخیلات پرثمرشان از نفس افتاده و بار و بری ندارد.
این نخلها تمام دارایی جنوب نشینان خوزستان بودند که حالا خشک و سرشان بی بر شده است، انگار که ایستاده مردهاند.
به گواه آمارها؛ از جمعیت شش میلیون نفری نخلستانهای آبادان در دهه شصت، حالا تنها دو میلیون نفر نخل باقی مانده که این تعداد نیز بر اثر پیشروی آب شور خلیج فارس در حال نابودی است.
اجرای برنامه های نجات بخش برای جلوگیری از مرگ نخیلات خوزستان کارساز نبوده و آب شور همچنان جان نخلستانهای این استان را می گیرد. این در حالیست که معاش جنوب نشینان وابسته به نخل است و همین موضوع نان مردم را آجر کرده است.
پیامدهای ناشی از تهدیدهای اقلیمی و برخی سدسازیها، منجر به شوری رودخانهها و آبهای زیرزمینی خوزستان شده است، تا جایی که شوری آب در برخی مناطق به دو برابر آب خلیجفارس هم رسیده است.
آنگونه که اعلام شده؛ سه هزار و ۷۰۰ هکتار از جغرافیای خرمشهر زیر پوشش نخلستانهاست، در حالیکه در زمان جنگ تحمیلی فقط یک میلیون و پانصد هزار نفر نخل بارور در این شهر وجود داشت.
انتشار تصاویر نگران کننده از مرگ نخلستانهای خوزستان بر اثر پیشروی آب شور در ۳۵ هزار هکتار از نخلستانهای دوشهر جنوبی خوزستان یعنی آبادان و خرمشهر، ناقوس نابودی این درخت با برکت را به صدا در آورده است.
از زوال نخلها که بگذریم، پیشروی بحران آب شور از خلیج فارس به سمت نخلستان های این خطه از جنوب غرب کشور، نه تنها حیات نخل ها را نشانه گرفته، بلکه کشاورزی این استان که در مجاورت منطقه آزاد اروند است، نیز طعمه بعدی این بحران زیست محیطی است.
تکرار متناوب بحران در خوزستان با سد سازی های افراطی
تکرار متناوب بحران شوری آب در خوزستان، ریشه در سیاست های غلط در حکمرانی منابع آب نظیر سد سازی های افراطی دارد. شور شدن رودخانه های حیاتی اروند و بهمنشیر در اواخر دهه ۷۰، بحران آب را در استان خوزستان به صدا در آورد. بحرانی که منجر به کاهش دبی آب به دلیل ساخت سد در بالادست اتفاق افتاد و پس از آن انتقال و برداشت آب برای طرحهای متعدد نیشکر، از جمله طرحهای فارابی، میرزاکوچکخان، دعبل و امیرکبیر بود.
همه این عوامل دست به دست هم داد تا مسیر پیشروی آب دریا بهسمت اروند و بهمنشیر هموار شده و نخلستانها را از ریشه بسوزاند.
در همین رابطه «محمد درویش» فعال محیط زیست کشور به «ایلنا» میگوید: مهمترین مساله نخلستانهای خوزستان سد سازی های افراطی در بالادست این استان است که منجر به زوال نخلستانها شده است.
وی یادآور می شود: نخلستانهای خوزستان زمانی از مد خلیج فارس مشروب می شدند چرا که در زمان مد، آب شیرین و با کیفیت از رودهای کارون و بهمنشیر وارد نخلستانها می شد و به این طریق آبیاری می شدند، اما در حال حاضر از آن آب شیرین و با کیفیت در کارون، دِز و بهمنشیر خبری نیست و فاضلاب زیادی وارد این رودها می شود.
این پژوهشگر حوزه آب و خاک کشور می افزاید: افزایش بارگزاری ها در بالادست و حتی در داخل خوزستان، احداث سدهای زیاد و اجرای پرشمار طرح های انتقال آب، عوامل اصلی نابودی نخلستانهای خوزستان است.
درویش، از دیگر دلایل نابودی نخلستانهای خوزستان را پدیده تغییر اقلیم این استان می داند که منجر به کاهش میانگین ریزش های آسمانی در خوزستان و باعث افزایش دما شده است.
به عقیده این فعال محیط زیست، پتروشیمی خوزستان که بخش بزرگی از آب کارون را گرفته، هم باعث شده تا در کنار دیگر عوامل، آب باکیفیتی در خوزستان وجود نداشته باشد.
او تاکید می کند: حالا دبی کارون در مقطع اهواز از ۱۴۰ متر مکعب در ثانیه کمتر شده و منابع آبی این رود به شدت کاهش پیدا کرده است، پس طبیعی است که در زمان مد، آب شور خلیج فارس سوار بر نخلستانها شود.
او با ابراز تأسف از روند موجود، اظهار می کند: متاسفانه چند میلیون نفر نخل در شادگان، اروندکنار و در اطراف بهمنشیر از دست داده ایم و این روند نگران کننده، همچنان ادامه دارد.
نابودی یک میلیون نفر نخل در شادگان
شوربختانه، تراژدی غمبار نابودی نخلستانها در شادگان نیز ادامه دارد، بطوریکه بیش از یک میلیون نفر نخل در این شهرستان از بین رفته و در حال حاضر تعداد نخیلات شادگان به کمتر از ۳ میلیون نفر رسیده است.
در همین پیوند، محمد ناصری نماینده خوزستان در شورای عالی استانها به «ایلنا» می گوید: بی آبی جنوب خوزستان، تلف شدن نخیلات و پیشروی آب خلیج فارس به سمت رودخانه بهمنشیر و کارون موضوعی جدی است که باید پیگیری اساسی شود.
وی با تاکید بر اینکه رزق اغلب مردم جنوب استان خوزستان از رودخانه و نخلستانهاست، اظهار می کند: ۲۵ درصد نخیلات شادگان و در حدود دو سوم نخیلات آبادان در چند سال گذشته از بین رفته است.
ناصری، بر لزوم پیگیری جدی این بحران زیستی و معیشتی خوزستان تاکید می کند و می افزاید: باید همه مدیران کشور، خصوصاً وزارت نیرو و وزارت جهاد کشاورزی هرچه سریعتر به این مسأله ورود کنند تا بیش از این معیشت مردم خوزستان به خطر نیفتد.
ناصری با اشاره به اینکه خوزستان یک استان استراتژیک در یک منطقه حساس است، یادآور می شود: مردم این استان ولایت مدار، نجیب و شریفند که امرار معاش شان از آب و کشاورزیست و یقیناً باید اقدامات منطقی که در سالیان گذشته انجام نشده را در این استان عملیاتی کنند.
نماینده استان خوزستان در شورای عالی استانها، عنوان می کند: مردم این استان به خوبی شرایط کشور را درک می کنند، از همین رو در انتظار اتخاذ تصمیمات دولت برای حل بحران زیستی و زوال نخیلات خود هستند.
او می گوید: اگر کشاورزی جنوب خوزستان آسیب ببیند، قطعاً شاهد بیکاری و افزایش بیش از پیش پدیده ریزگرد و گرد و غبار خواهیم بود.
سد سازی های افراطی، رهاوردی جز ویرانی سرزمین ندارد
در مقایسهای نسبت به مجموع هزینه های انجام شده توسط مجموعه وزارت نیرو و سازمان آب از محل بیت المال جهت احداث سدهای متعدد در مسیر جریانهای آبی رودخانه اروند و کارون و کانال های انتقال آب به انضمام توسعه ایجاد شده در بالادست، نسبت به تخریب ایجاد شده در پی آب رودخانه های بهمنشیر و اروند رود با از بین رفتن نخلستان های بخش جنوب غربی در شهرستانهای این حوضه آبی، بیکاری، ٱفت کیفی و کمی آب و خاک، ایجاد کانون چشمه ریزگرد و .... به وضوح مشخص است.
اینها را سیروس زارع دبیر تشکل احیاء کنندگان تالاب بین المللی کمجان می گوید که معتقد است؛ فعالیت های سد سازی افراطی، ره آوردی جز ویرانی سرزمین و سرمایه های ملی نداشته است.
وی تصریح می کند: تا زمانی که متولیان، خطای فاحش دستکاری طبیعت سرزمین و قطع جریانهای آبی پایدار را نپذیرند و در راستای رفع چالشهای ایجادی به خارج کردن سدهای مخرب از چرخه هیدرولوژی آب اقدام نکنند و آب در مسیر کارکردهای اجتماعی محور خود قرار نگیرد روز به روز شاهد فجایع دردناک بیشتری در خوزستان خواهیم بود.
این کنشگر محیط زیست اظهار می کند: باید سدهایی که گلوی منابع آبی را تا حد مرگ حوضه های زیر دست فشرده اند، از مسیرها برداشته شود تا شاید راه نجاتی گشوده شود.
زارع تاکید می کند: راهکاری که در آینده بالاجبار باید به آن تن بدهیم، احیاء مسیرهای طبیعی جریانهای آبی در تمام نقاط این سرزمین است، مدیریت آب واژه ای بیگانه در چهار چوب وظیفه ذاتی سازمانهای متولی آب است و می بینیم که عملاً تجارت آب به بر باد رفتن خاک در خوزستان و سایر مناطق کشور انجامیده است.
خوزستان ۴۱ هزار هکتار نخیلات دارد
در همین رابطه، مدیر امور باغبانی سازمان جهاد کشاورزی استان خوزستان نیز به «ایلنا» می گوید: استان خوزستان دارای ۴۱ هزار هکتار نخیلات می باشد که ۳۶هزار هکتار بارور و ۵ هزار هکتار نخیلات جوان می باشند.
محمد حسنی نسب، اعلام می کند: سالیانه ۳۷۰ هزارتن محصول خرما از نخیلات استان خوزستان برداشت می شود.
وی آماری از درصد خسارت شوری آب به نخلستانهای خوزستان در دست ندارد و در همین رابطه می افزاید: ارزیابی خسارت وارده به نخیلات شهرهای جنوبی استان در حال انجام و تاکنون نهایی نشده است.
آماری از خسارت وارده به نخلستانهای خوزستان در دست نیست
مدیر امور باغبانی سازمان جهاد کشاورزی استان خوزستان با ذکر این نکته که گروههای ارزیابی بیمه محصولات کشاورزی در حال ارزیابی اولیه خسارت هستند، اظهار می کند: تاکنون گزارشی از خسارت وارده به نخیلات یا سایر محصولات ارائه نشده است.
حسنی نسب، دلایل اصلی زوال نخلستانهای خوزستان را کاهش آورد آب رودخانه ها و تامین نشدن نیاز آبی نخیلات انتهای حوضه های آبریز، می داند و معتقد است که راهکار نجات نخیلات، تامین حق آبه کامل و قانونی آنها به هر طریق ممکن می باشد.
او تاکید می کند: استان خوزستان بعنوان یکی از مراکز مهم ذخائر ژنتیکی خرما دارای بیش از ۷۵ رقم خرما می باشد که مهمترین آنها استعمران، برحی، بریم، عویدی، دیری، کبکاب، زاهدی، گنطار، فرسی، عویمری، خضراوی و سایر ارقام بازارپسند می باشند.
مدیر امور باغبانی سازمان جهاد کشاورزی استان خوزستان یادآور می شود که خرمای صادراتی استان خوزستان به کشورهای مختلف دنیا نظیر حوضه روسیه، هند، چین، ژاپن، کاناد و چندین کشور دیگر صادر می شود.
خوزستان ۲۲هزار و پانصد نفر بهره بردار نخیلات دارد
حسنی نسب عنوان می کند: استان خوزستان با ۲۲۵۰۰ نفر بهره بردار در رسته نخلداری و ۲۰ شهرستان استان دارای سطح زیرکشت نخیلات خوزستان، رتبه دوم سطح و تولید خرمای کشور را دارد.
گزارش: آمنه سپهر
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
رئیس کمیسیون انتخابات سوریه روز یکشنبه به خبرگزاری دولتی سانا گفت که انتظار میرود اولین انتخابات پارلمانی سوریه تحت مدیریت جدید در ماه سپتامبر برگزار شود.
محمد طه الاحمد، رئیس کمیته عالی انتخابات مجلس خلق، که بر روند انتخابات نظارت دارد، گفت که رأیگیری برای مجلس خلق ۲۱۰ نفره قرار است بین ۱۵ تا ۲۰ سپتامبر برگزار شود.
الاحمد افزود که پس از امضای فرمان سیستم انتخاباتی موقت، یک هفته برای انتخاب کمیتههای فرعی، ۱۵ روز برای تشکیل نهادهای انتخاباتی، و سه روز برای ثبتنام داوطلبان در نظر گرفته میشود. همچنین یک هفته به تبلیغات و مناظرهها اختصاص خواهد یافت و انتخابات بین ۱۵ تا ۲۰ سپتامبر برگزار میشود.
وی خاطرنشان کرد که این سیستم شامل تعاریف کمیتهها و نهادها، شرایط عضویت، افزایش کرسیها از ۱۵۰ به ۲۱۰ بر اساس سرشماری سال ۲۰۱۱، برنامه زمانی دقیق، مکانیسمهای تبلیغاتی، منشور اخلاقی برای رأیدهندگان و نامزدها، و تضمین مشارکت حداقل ۲۰ درصدی زنان است. همچنین با حمایت سازمانهای جامعه مدنی، برنامههایی برای افزایش مشارکت جوانان از طریق آگاهیبخشی و آموزش در نظر گرفته شده است.
الاحمد اشاره کرد که یک سوم اعضا (۷۰ نفر) که توسط رئیسجمهور منصوب میشوند، به تکنوکراتهای بسیار ماهر اختصاص خواهد یافت تا شکافهای احتمالی ناشی از روند انتخابات را پر کنند و نمایندگی متنوعی را تضمین نمایند. کمیته عالی انتخابات با سفرا و نمایندگیهای دیپلماتیک عربی نیز دیدار کرده تا فرآیند انتخابات را تشریح و شفافیت را تضمین کند.
وی تأکید کرد که این روند زیر نظر ناظران داخلی و سازمانهای بینالمللی با هماهنگی کمیته برگزار خواهد شد و آزادی کامل برای اعتراض به فهرستها و نتایج وجود دارد. هدف، تشکیل مجلسی شایسته برای رهبری، سرزمین و فداکاریهای سوریه است که قادر به بهروزرسانی قوانین قدیمی و هدایت مرحله بازسازی و توسعه باشد.
الاحمد توضیح داد که تضمینهای شفافیت از مرحله انتخاب کمیتههای فرعی آغاز میشود، شامل اعتراض به ترکیب هیئتهای انتخاباتی و نتایج انتخابات بوده و با نظارت بینالمللی تکمیل میگردد. این مراحل برای حداکثر شفافیت و شکستن کلیشههای دورههای گذشته تحت نظام پیشین طراحی شدهاند.
در مورد مکانیسم انتخاباتی کنونی، الاحمد گفت سوریه در مرحلهای استثنایی قرار دارد که استفاده از ابزارهای غیرمرسوم انتخابات را ضروری ساخته است. این سیستم ترکیبی از انتخابات آزاد و رقابتی توصیف شده است.
وی تأکید کرد که این فرمت جدید بر اساس تحلیل واقعیتهای کنونی سوریه و منابع موجود طراحی شده تا پارلمانی توانمند برای نقشآفرینی در این مرحله تاریخی شکل گیرد.
الاحمد در پایان گفت که کمیته با تمام بخشهای جامعه سوری بدون تبعیض مذهبی یا طائفی گفتوگو کرده و زنان نیز مشارکت فعالی در این جلسات داشتند. این تعاملات منجر به ادغام بسیاری از پیشنهادها در سیستم انتخاباتی شد که روز گذشته به رئیسجمهور احمد الشرع ارائه گردید.
دولت متعهد به نمایندگی گسترده شده و گفته است که به ناظران خارجی اجازه میدهد بر کمیتههای انتخاباتی ناظر بر رأیگیری نظارت کنند.
مقامهای سوریه گفتند که به مناطق خارج از کنترل دولت، از جمله مناطق تحت کنترل کردها در شمال سوریه و استان سویدا با اکثریت دروزی، همچنان کرسیهایی را بر اساس جمعیت اختصاص خواهند داد.
انتظار میرود مجلس جدید زمینه را برای یک فرآیند دموکراتیک گستردهتر فراهم کند، فرآیندی که منتقدان میگویند در حال حاضر فاقد مشارکت کافی از سوی گروههای اقلیت است.
همچنین وظیفه تصویب قوانین مهم با هدف اصلاح سیاستهای اقتصادی تحت کنترل دولت در دهههای گذشته و تصویب معاهداتی که میتوانند اتحادهای سیاست خارجی سوریه را تغییر شکل دهند، بر عهده این مجلس خواهد بود.
در ماه مارس، سوریه اعلامیه قانون اساسی را برای هدایت دوره موقت تحت رهبری الشرع صادر کرد. این سند نقش محوری برای قوانین اسلامی را حفظ میکند و در عین حال حقوق زنان و آزادی بیان را تضمین میکند. این امر نگرانی گروههای مدنی و کشورهای غربی را در مورد تمرکز قدرت در میان رهبری اسلامگرای این کشور برانگیخت.
منابع گزارش: خبرگزاری سانا، خبرگزاری رویترز
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
انجمنصنفی روزنامهنگاران استان تهران در نامهای به مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری، از او خواست لایحهی مقابله با مطالب خلاف واقع در فضای مجازی را که امروز دو فوریت آن در مجلس به تصویب رسید، پس بگیرد.
نامهی انجمن به این شرح است:
جناب آقای دکتر مسعود پزشکیان
رئیسجمهور محترم
با سلام و احترام
چنانکه آگاهی دارید، اخیراً لایحهای با عنوان «مقابله با مطالب خلاف واقع در فضای مجازی» توسط هیأت محترم وزیران، با قید دو فوریت تصویب و به مجلس شورای اسلامی تقدیم شده است.
این لایحه که بهصورت پنهانی و بدون طی فرایندهای کارشناسی و مشارکت عمومی تهیه گردیده، حاوی مواد و مفادی است که بهطور جدی آزادی بیان و گردش آزاد اطلاعات را تهدید میکند و از نظر حقوقی و اجتماعی، مغایر با اصول قانون اساسی و حقوق بنیادین ملت ایران است.
جنابعالی در ایام تبلیغات انتخاباتی، همواره بر حقوق اساسی ملت و بهویژه آزادی بیان، شفافیت و رفع محدودیتهای ارتباطی تأکید داشتهاید و از جمله برنامههای اعلامشده شما، رفع فیلترینگ و تقویت زیرساختهای ارتباطی کشور بوده است. اما متأسفانه تصویب چنین لایحهای در هیأت وزیران، با آن رویکرد اعلامی در تضاد کامل قرار دارد.
کارشناسان و صاحبنظران از طیفهای گوناگون، پس از انتشار مفاد این لایحه، نسبت به ابعاد خطرناک و مبهم آن هشدار دادهاند؛ چرا که اجرای آن نهتنها فعالیت حرفهای روزنامهنگاران را با محدودیتهای شدید مواجه میکند، بلکه امنیت شغلی و حرفهای آنها را نیز تهدید خواهد کرد.
بیتردید چنین لایحهای نهتنها از منظر حقوقی و اجتماعی قابل دفاع نیست، بلکه تصویب آن، نقطه عطفی منفی در تاریخ آزادیهای مدنی و رسانهای کشور خواهد بود. بهویژه آنکه برای نخستینبار، در متنی قانونی، سانسور بهصراحت مجاز و حتی تکلیف شده است.
لذا انجمن صنفی روزنامهنگاران تهران، با استناد به ماده ۱۳۴ آییننامه داخلی مجلس شورای اسلامی، از جنابعالی بهعنوان رئیسجمهور محترم مصرّانه درخواست میکند که با استفاده از اختیار قانونی خود، نسبت به بازپسگیری این لایحه از مجلس شورای اسلامی اقدام فرمایید.
این انجمن آمادگی خود را برای مشارکت فعال در تدوین سیاستهای منصفانه، علمی و کارشناسی در حوزه مدیریت فضای مجازی با حضور نمایندگان دولت، مجلس، جامعه رسانهای و متخصصان حقوقی اعلام میدارد.
با احترام
انجمن صنفی روزنامهنگاران استان تهران
پنجم مرداد ۱۴۰۴
****
نوزده نماینده مجلس به پزشکیان: لایحه را پس بگیرید
سید فرید موسوی، نماینده مراغه در مجلس، در کانال تلگرامی نامهای منتشر کرد که به امضای ۱۹ نماینده درآمده است.
به گزارش فرارو، محتوای این نامه به شرح زیر است:
جناب آقای دکتر مسعود پزشکیان
رئیسجمهور محترم جمهوری اسلامی ایران
با سلام و احترام،
در روزهایی که هنوز فضای کشور از همصدایی و همراهی کمنظیر مردم در جنگ دوازدهروزه اخیر لبریز است و افکار عمومی، دل در گرو انسجام ملی و دفاع از کیان کشور دارد، خبر ارسال لایحه موسوم به «مقابله با انتشار محتوای خبری غیرواقع» از سوی دولت به مجلس، با شگفتی، تأسف و نگرانی عمیق از سوی جامعه، اصحاب رسانه، نخبگان و نمایندگان ملت مواجه شده است.
تعجببرانگیز است که دولتی با سابقه شعارهای ضدانحصار، مردمیسازی، شفافیت، عدالتخواهی و رویکرد به گفتوگوی ملی، چنین لایحهای را تدوین و به مجلس ارسال کرده باشد؛ آنهم درست پس از آنکه مردم با تمام وجود، فارغ از اختلافات و انتقادات، در کنار حاکمیت ایستادند و از کشورشان در برابر دشمن دفاع کردند.
آیا پاسخ آن همراهی، باید تحدید آزادی بیان، تهدید رسانههای مستقل و تضعیف فضای مجازی باشد؟ چه پیامی دریافت میکند مردمی که هنوز از التهاب جنگ اخیر عبور نکردهاند، وقتی میبینند اولین واکنش رسمی، لایحهای برای ساکتکردن منتقدان است، نه تقویت امید و گفتوگوی اجتماعی؟
جناب آقای رئیسجمهور،
ما بهعنوان جمعی از نمایندگان مجلس، بهدرستی از این اقدام دولت ابراز نگرانی میکنیم. این لایحه، نهتنها در تضاد صریح با اصل ۲۴ قانون اساسی قرار دارد، بلکه مغایر با فرمایشات مکرر رهبر معظم انقلاب درباره «لزوم شنیدن صدای مردم» و «تقویت سرمایه اجتماعی» است. سانسور و تحدید، نه ابزار تبیین است و نه ضامن امنیت؛ بلکه گامی در مسیر خاموشکردن جامعه و بستن راه اصلاح است.
دولت محترم نباید فراموش کند که مقبولیت خود را بر پایهی همان گفتمانی کسب کرده که جوهرهاش گفتوگو، نقدپذیری و تنوع دیدگاهها بود.
فراموش نکنید، این مسیر، ادامهی راهی است که شعارش “زنده باد مخالف من” بود. اگر این اصل بنیادین نادیده گرفته شود، آنچه از جمهوریت باقی میماند، تنها صورتسازی خواهد بود، نه واقعیت.
ما این لایحه را نه یک اقدام اداری، بلکه خطایی راهبردی و هزینهزا برای حاکمیت میدانیم؛ اقدامی که در صورت پیگیری، مشروعیت رسانهای نظام را زیر سؤال برده و بیاعتمادی به دولت و حاکمیت را تشدید خواهد کرد. ایران ما با صدای مردمش، با نقدهای صادقانه و رسانههای مستقلش زیباست.
لذا از جنابعالی به عنوان رئیسجمهور انتظار داریم دستور فرمایید هر چه سریعتر این لایحه از مسیر تقنینی خارج و بهطور رسمی پس گرفته شود. اکنون زمان شنیدن است، زمان ترمیم است، نه تشدید شکافها.
با احترام
سید فرید موسوی، غلامرضا تاجگردون، فریدون همتی، محمد مهدی شهریاری، احمد محمدی انارکی، مریم عبدالهی، مصطفی پوردهقان، مهرداد لاهوتی، رضا سپهوند، محمد بهرامی، بیت اله عبدالهی، عالیه زمانی کیاسری، زهرا خدادادی، محسن فتحی، احمد فاطمی، سید محمد جمالیان، مسلم صالحی، فضل اله رنجبر، احمد بیگدلی.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
روزنامه هممیهن
برخی متنها ارزش نقد کردن ندارند و لایحۀ «مقابله با نشر محتوای خلاف واقع در فضای مجازی» از این دست متنهاست! حتی مرورش هم عذابآور است چه رسد به اینکه مطالعۀ آن، به طرزی منطقی و علمی، ذهن را برای نقدش تحریک کند.
قانوننویس قاعدتاً باید چیزی از دانش منطق بداند. اساس منطق بر تعریف مانع و جامعِ مفاهیم است؛ بهطوریکه مصادیق آنها مناقشهانگیز نباشد. محور و مرکز ثقل لایحۀ مذکور محتوای «خلافِ واقع» است. محتوای واقع و خلاف واقع اما چیست؟
اگر پاسخ به این پرسش به آن سادگی بود که تهیهکنندگان لایحه پنداشتهاند، اساساً بین ابناء بشر از ابتدای تاریخ تا انتهای آن، کمترین اختلافی پیش نمیآمد و جامعۀ انسانی نه آن چیزی بود که امروز هست!
اگر کسی کمترین آشنایی با روند تطور فلسفۀ شناخت در طول تاریخ داشته باشد، قاعدتاً میداند که همۀ نزاعهای فلاسفه و دانشمندان و فرمانروایان و مردم عادی معمولاً بر سر تعریف و تشخیص همین «امر واقع» و امرِ خلاف آن بوده است! به راستی امر واقع چیست؟ آنچه از طریق حواس پنجگانه به سیستم مغز ما منتقل میشود؟ یا کلیات غیرقابل آزمون تجربی که فقط از راه تعقل انتزاعی قابل ادراکند؟
آیا امر واقع به صورت فینفسه در دسترس ذهن بشر است یا اینکه فقط از کانالِ مقولات پیشینی ذهن آدمی، صورت خاصی از آنها بر ما ظاهر میشود؟ پدیدههایی مانند شهود، وحی، اشراق و الهام نسبتشان با امر واقع چیست و با چه نوع استدلال تجربی و برهان عقلی در شمار امور واقع یا خلاف واقع قرار میگیرند؟ آیا مواجهۀ نوع بشر با هستی و اجزاء آن، از جنس تأویل و تفسیر و قرائت است یا همۀ آنها به صورتی یکسان بر نوع بشر متجلی میشوند؟
این پرسشها فقط بخشی از مشکلات مربوط به امر مطابق واقع و خلاف واقع است که از ابتدای شکلگیری فلسفه در یونان باستان تا همین امروز گریبان فلاسفه و دانشمندان را رها نکرده و همۀ حوزههای دانش و معرفت از جمله شناخت دینی و مذهبی را تحت تأثیر خود قرار داده است.
برای نمونه در مناجات شعبانیه آمده است: «وأَنِر أَبصارَ قلوبِنا بِضیاءِ نَظرِها إِلیک، حتّى تَخرِقَ أَبصارَ القُلوبِ حُجبَ النُّورفتَصلَ إِلى مَعدنِ العَظمه.» (دیدۀ دلهای ما را به تابش نظر خود روشن کن تا دیدههای دل، پردههای نور را بدرد و به سرچشمۀ عظمت وصل شود.) این فراز از مناجات حتی نور را مانع مشاهدۀ حقایق توصیف میکند و خواستار تابشی از سوی خداوند است که پردههای نور را از هم بدرد!
حال پرسش این است که پدیدهای تا این حد سخت و غامض، چگونه دستمایۀ قانونی شده است که بتوان شهروندان را با استناد به آن، مجازات و از نوشتن و گفتن محروم کرد؟
دنیای ما دنیای تفسیرها و برداشتهاست. هر انسانی بنا به نوع تربیت و سطح دانش و تجربه و گرایشهای عقیدتی و امیال نفسانی خود پدیدهها را میبیند و تفسیر میکند. بدون تردید همۀ این تفسیرها به لحاظ استحکامِ منطقی و توضیح رویدادها همسنگ نیستند و از راه نقد و بحث و جدل و گفتگو میتوان سستی یا قوت آنان را برملا کرد.
این سخن به معنای نفی برخی جنبههای اثباتی یا به قول فرنگیها پوزیتیویستی معرفت بشری بخصوص در علوم دقیقه نیست، اما در خارج از حوزۀ علوم دقیقه، کمیت دانش پوزیتیویستی لنگ است و به راحتی نمیتوان امر واقع و یا خلاف واقع را به صورتی که پذیرش آن مورد اجماع قرار گیرد از هم تفکیک کرد.
حوزۀ رسانه زیرشاخهای از علوم اجتماعی است. لاجرم به لحاظ روششناسی یا متدولوژی تابع آن است. افرادی قادرند در حوزۀ رسانه قانون بنویسند که شناخت قابل قبولی از ماهیت تأویلگرای علوم اجتماعی و متدولوژی مخصوص به آن داشته باشند. مایههای پوزیتیویستی در علوم اجتماعی شاید فقط به صورت حاشیهای دارای اعتبار باشد، بخصوص آن بخشی که به پیمایشهای اجتماعی و نمونهبرداری و نظرسنجی و آمارگیری مربوط میشود. خارج از آن، دنیای تفسیر و تأویل و برداشت است.
در حوزۀ کار رسانهای تحلیل و تفسیر و اظهارنظر از جنس تأویل است و به همین جهت سنجش آنها با امر واقع ناممکن و تعیین مجازات برایش ناعادلانه و مردود است. «خبر» اما به قول قدما «یحتمل الکذب او الصدق» است. خبر ممکن است راست یا دروغ باشد. اخباری که از پیشینیان از جمله در سنت مذهبی تحت عنوان حدیث و روایت به ما رسیده است، میتواند راست یا دروغ باشد.
ملامحمد باقرمجلسی، میلیونها خبر و حدیث را در مجموعۀ «بحارالانوار» گردآوری کرده که به گفتۀ اهل تحقیق و نظر، بسیاری از آنها کذب است. آیا کسی قادر است فرمان حذف احادیث کذب را از بحارالانوار صادر کند و یا ناقلان آنها بر روی منابر را مجازات کند؟ اگر چنین کاری ممکن نیست، چگونه برای اهل رسانه ممکن است؟
هیچ انسان منصف و ملتزم به راستی و درستی و اصول اخلاق، موافق تولید و نشر خبرهای کذب نیست. اما راه مقابله با آن هرگز نمیتواند ایجاد محدودیت و محرومیت و کنترل و مجازات باشد.
بسیاری از مداحان و منبریها، احادیث و روایات کذب را نشر میدهند. صداوسیما و بسیاری از نشریات وابسته به دستگاههای حکومتی از نگاهِ منتقدانشان اغلب خبرها و ادعاهایشان کذب است. آیا میتوان قانونی به تصویب رساند و آنان را کنترل و محدود و مجازات کرد؟
بدون تردید نمیتوان، اما میتوان با مکانیسم تعریفشدهای، اعتبار سخنانشان را به چالش کشید تا مردم از آنان رویگردان شوند و از اثرگذاری بیفتند! کاری که البته هرگز دغدغۀ دستگاه حکومت نبوده است زیرا اکاذیب آنان عموماً به زیان شهروندان است!
مکانیسم مناسب برای افشای خبرهای دروغ در رسانههای مجازی و غیرمجازی، تأسیس یک نهاد مدنی فیصلهبخش است. اگر به جای دخالت نهادهای حکومتی، یک نهاد معتبر متشکل از حقوقدانان و روزنامهنگاران و استادان صاحب صلاحیت برای رسیدگی به شکایات زیاندیدگان از نشر خبرهای کذب تشکیل شود، بهترین شکل مقابله با اخبار کذب اتفاق میافتد. شاکیان میتوانند افراد حقیقی و حقوقی و دوایر دولتی و حکومتی باشند.
هرگاه چنین نهادی پس از یک رسیدگی علنی در برابر چشم رسانهها، رأی به دروغنویسی و جبران زیان وارده به افراد زیاندیده علیه یک رسانه اعم از مجازی و غیرمجازی دهد، اعتبار آن رسانه مورد چالش قرار میگیرد و با تکرار موضوع اعتبارش به کلی از بین میرود و فاقد اثرگذاری میشود.
از آنجا که رسانههای تحت امر برخی نهادهای حاکم متضرر اصلی چنین مکانیسمی میشوند، بنابراین، راهی برای تشکیل آن گشوده نمیشود و در عوض ابزارهای تنبیهی برای کنترل رسانههای مستقل و غیردولتی به کار میافتد.
خلاصه با وجود چنین راهحل ساده و عادلانه و منطقی، سراغ قوانین محدودکننده و محرومکننده و کنترلکننده و مجازاتکننده رفتن، علاوه بر آسیب رساندن به حق مشروع آزادی بیان، نمایش ضعف از سوی یک حکومت هم محسوب میشود. حکومتها به جای محدودیت برای رسانهها باید ظرفیت سیاسی خود را گسترش دهند و اعتماد عمومی را جلب کنند تا هر رسانهای با انتشار یک دروغ آنها را با بحران روبهرو نکند! اگر یک دستگاه یا دولت با نشر یک خبر کذب دچار اختلال میشود، مشکل از ظرفیت محدودش است وگرنه در اغلب کشورهای جهان از این نوع خبرها فراوان تولید و منتشر میشود و کک دولتها هم نمیگزد!
به هر حال، لایحۀ مقابله با نشر محتوای خلاف واقع در فضای مجازی، با بیاطلاعی تمام از موضوع رسانه، تدوین شده و آقای رئیسجمهور با امضای آن در جهتی حرکت کرده است که خلاف تمام سخنان و وعدههایش به شمار میرود. وظیفۀ اوست که این لکه را از دامن خود پاک کند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
بهاره شبانكارئیان / اعتماد
«الهه» فریاد زد، متهم چاقو زد
امروز اولین جلسه رسیدگی به پرونده قتل «الهه حسیننژاد» است كه در شعبه یك دادگاه كیفری استان تهران برگزار شده است. اولیای دم تقاضای اشد مجازات؛ قصاص در ملاعام دارند... .
چهارم خرداد ماه سال جاری، خبر ناپدید شدن دختری جوان در فضای مجازی و رسانهها بازتاب میگیرد. الهه حسیننژاد؛ ۲۵ ساله هنگام بازگشت از محل كار به خانه خود در اسلامشهر ناگهان به طرز عجیبی مفقود میشود و اثری از او یافت نمیشود. خانواده این دختر جوان پس از عدم بازگشت او به پلیس مراجعه و گزارش مفقودی او را ثبت میكنند. پلیس پس از ده روز متهم به قتل و برادر او را دستگیر و جسد الهه را در بیابانهای اطراف تهران كشف میكند. همان موقع مقامات قضایی و پلیس اعلام میكنند: «روز جنایت، الهه حسیننژاد برای مراجعت به خانه سوار یك سمند سفید شده است. راننده سمند با وارد آوردن ضربات چاقو او را به قتل رسانده و پیكر الهه حسیننژاد را در بیابانهای اطراف تهران رها كرده است.»
«بهمن فرزانه»، متهم به قتل الهه حسیننژاد در بازجوییهای اولیه در فیلمهایی كه از او منتشر شده، ادعا كرده است: «الهه حسیننژاد بیحیا بود و گناهش افتاد گردن من. سرنوشتش این بود.» این در حالی است كه وكیل اولیای دم پرونده قتل الهه حسیننژاد به «اعتماد» میگوید: «متهم به قتل ادعا كرده؛ موضوع حجاب و بیحیایی را یك خبرنگار برایش روی كاغذ نوشته است. متهم با این اظهارات قصد داشته به گونهای خود را از اقدام مجرمانه تبرئه كند. متهم به قتل الهه حسیننژاد كاملا به اقدامی كه انجام داده، آگاه بوده است. او دقایقی بعد از اینكه با چاقو ضربه اول را به پهلوی مقتوله وارد كرده، سه ضربه دیگر نیز به قفسه سینه او زده و جسد مقتوله را در جاده تهران- قم رها كرده است.»
متهم به قتل با چهار ضربه چاقو الهه حسیننژاد را به قتل رسانده است
«امیرحافظ سلیمانی»، وكیل اولیای دم در رابطه با جزییات این پرونده به «اعتماد» میگوید: «آن روز الهه مانند هزاران زن و دختر برای تامین معاش از خانه بیرون میرود. حدود ساعت ۷ بعدازظهر به میدان آزادی میرسد تا از آنجا به محل سكونت خود در اسلامشهر برود. آن روز الهه حسیننژاد در میدان آزادی منتظر ماشین كرایهای بوده كه سمند سفید رنگی در میدان آزادی توقف كرده و به مقتوله گفته؛ خانم اسلامشهر؟! مقتوله هم گفته؛ بله و سوار ماشین شده. الهه حسیننژاد ابتدا صندلی عقب ماشین نشسته، اما وقتی دیده خبری از مسافر نیست به راننده گفته به سمت مقصد برود كه خودش كرایه سه نفر را حساب كند؛ اینجا مقتوله از ماشین پیاده شده و به صندلی جلو رفته و آنجا نشسته است.
برخی رسانهها اعلام كرده بودند كه الهه حسیننژاد طی مسیر با دوستش تماس گرفته و صحبتهایی كرده كه باعث عصبانیت متهم شده؛ این موضوع كاملا كذب است. متهم در فیلم بازسازی صحنه جرم كه خدمت بازپرس و سرپرست دادسرای امور جنایی تهران موجود است، اظهار كرده كه مقتوله طی مسیر با مادر و خواهرش تماس گرفته و گفته در راه بازگشت به خانه است. متهم به قتل وقتی به مقصد نزدیك شده، توقف كرده است؛ همان لحظه الهه حسیننژاد از او پرسیده كه كرایه چقدر میشود! حین اینكه قصد پرداخت كرایه را داشته، متهم چشمش به گوشی او خورده و گوشی را از دست الهه حسیننژاد كشیده؛ مقتوله شروع به فریاد كشیدن كرده، اما متهم به قتل چاقویی كه از قبل در ماشین گذاشته بود را برداشته و به سمت چپ پهلوی مقتوله ضربه وارد كرده است.
به گفته متهم به قتل؛ وقتی چاقو را به پهلوی الهه حسیننژاد زده، مقتوله از متهم خواهش كرده كه او را به بیمارستان برساند. متهم به قتل در اظهارات خود عنوان كرده كه قصد داشته مقتوله را به بیمارستان برساند، اما از ترس اینكه مبادا در بیمارستان گرفتار شود، پشیمان شده و از بیراهه به سمت جاده قم رفته است. در بین مسیر هم با فرض بر اینكه اگر الهه حسیننژاد زنده بماند از او شكایت میكند با چاقو سه ضربه دیگر به قفسه سینه مقتوله وارد كرده و پیكر او را در اطراف جاده قم رها كرده است.
بنده حتی در دادسرا از متهم به قتل سوال پرسیدم لحظهای كه مقتوله را در بیابان رها كردی، زنده بود؟ بهمن فرزانه پاسخ داد كه همان لحظه از سمت الهه حسیننژاد صدایی شنیده است. متهم به قتل قصد داشته جسد مقتوله را در همان بیابان دفن كند كه باز ترسیده و پشیمان شده و سریع محل جرم را ترك كرده است.»
طبق گزارشات پزشكی قانونی تجاوزی صورت نگرفته است
وكیل اولیای دم پرونده قتل الهه حسیننژاد در پاسخ به اینكه اگر انگیزه متهم به قتل سرقت بوده چرا الهه حسیننژاد را با چهار ضربه چاقو به قتل رسانده، میگوید: «در اكثر پروندههای جنایی انگیزه متهم به صورت واضح مشخص نمیشود. بهمن فرزانه با انگیزه سرقت مرتكب این جنایت شده، چراكه كیف و گوشی مقتوله را با خود برده است؛ بنده از بهمن فرزانه پرسیدم كه آیا مقتوله با شما درگیر شده! گفت؛ نه. مجدد از او سوال پرسیدم آیا به اقدامی كه انجام دادی، آگاه بودی؟ گفت؛ بله.
طبق گزارشات پزشكی قانونی نیز هیچگونه تجاوزی صورت نگرفته است. در مورد این پرونده و اظهارات متهم به قتل تناقضاتی وجود داشته كه دلیل آن شتاب رسانهها در بازتاب اخبار بوده است؛ در همان ساعات اول بازجویی، تمامی متهمان برای دفاع از خود اظهارات ضد و نقیضی مطرح میكنند. بهمن فرزانه هم همین كار را انجام داده؛ او حتی عنوان كرده كه موضوع حیا و حجاب را یكی از خبرنگاران روی كاغذ نوشته و به او داده.
انگیزه متهم به قتل كاملا روشن بوده است؛ شخصی كه با چاقو سه ضربه به قفسه سینه فردی وارد میكند، قصد كشتن او را دارد، اما اكثر قاتلان به دستگیری فكر نمیكنند. متهم به قتل الهه حسیننژاد در بخشی از اظهارات خود گفته دو روز بعد از قتل قصد داشته به محل جرم بازگردد و ببیند الهه حسیننژاد زنده است یا نه! یعنی اصلا به این موضوع فكر نمیكرده كه شاید توسط پلیس شناسایی و دستگیر شود.»
امیرحافظ سلیمانی، همچنین در مورد سوابق كیفری بهمن فرزانه و فعالیت او در شركت اسنپ به عنوان راننده میگوید: «یكی، دو سال پیش متهم به اتهام سرقت كابل برق در تهران دستگیر شده است. او همچنین سابقه درگیری با یكی از اقوام خود را داشته؛ این سوابق اهمیت زیادی در بررسی شخصیت كیفری متهم و ارزیابی احتمال تكرار جرم داشته و از موارد مورد توجه مقام قضایی بوده است. با توجه به سوابق كیفری كه متهم داشته، شركت اسنپ نباید به او اجازه فعالیت میداده.
ماشینی كه بهمن فرزانه با آن در اسنپ فعالیت داشته، سندش به نام او و برادرش بوده است. ما حتما از شركت اسنپ نیز شكایت خواهیم كرد؛ اسنپ میتواند سوابق رانندگان را بررسی كند و به راحتی اجازه ثبتنام ندهد. نباید هر شخصی كه ماشین در اختیار دارد با یك ثبتنام ساده در سایت اسنپ به عنوان راننده پذیرفته شود. روز حادثه بهمن فرزانه به عنوان راننده اسنپ، الهه حسیننژاد را سوار ماشین خود نكرده، اما به هر حال بهمن فرزانه با این سوابق كیفری در اسنپ به عنوان راننده فعالیت داشته است. گزارشات پزشكی قانونی در مورد سلامت روان متهم به قتل نیز نشان داده؛ او در صحت و سلامت كامل بوده است.»
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
ایالات متحده روز یکشنبه با اتحادیه اروپا به یک توافق تجاری چارچوبی دست یافت که بر اساس آن ۱۵ درصد تعرفه واردات بر اکثر کالاهای اتحادیه اروپا اعمال میشود، اما از تشدید تنش تجاری بین دو متحد که نزدیک به یکسوم تجارت جهانی را در اختیار دارند، جلوگیری میکند.
به گزارش خبرگزاری رویترز، این اعلام پس از آن صورت گرفت که «اورسولا فون در لاین»، رئیس کمیسیون اروپا، برای مذاکره با دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، به زمین گلف او در غرب اسکاتلند سفر کرد تا این توافق سخت بهدستآمده را نهایی کند.
ترامپ پس از دیدار یکساعته با فون در لاین به خبرنگاران گفت: «فکر میکنم این بزرگترین توافقی است که تا به حال انجام شده است.»
فون در لاین نیز اظهار داشت که تعرفه ۱۵ درصدی «بهصورت کلی» اعمال میشود. او گفت: «ما یک توافق تجاری بین دو اقتصاد بزرگ جهان داریم و این یک توافق بزرگ است. این یک توافق عظیم است. ثبات و پیشبینیپذیری به همراه خواهد داشت.»
این توافق، که شامل ۶۰۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری اتحادیه اروپا در ایالات متحده و خرید ۷۵۰ میلیارد دلار انرژی آمریکا توسط اتحادیه اروپا در طول دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ است، شفافیت را برای شرکتهای اروپایی به ارمغان خواهد آورد.
با این حال، تعرفه پایه ۱۵ درصدی از نظر بسیاری در اروپا نتیجهای ضعیف در مقایسه با هدف اولیه اروپا برای یک توافق تعرفه صفر در برابر صفر تلقی میشود، هرچند بهتر از نرخ تهدیدشده ۳۰ درصدی است.
فردریش مرتز، صدراعظم آلمان، از این توافق استقبال کرد و در بیانیهای اظهار داشت که از یک درگیری تجاری که میتوانست اقتصاد صادراتمحور آلمان و بهویژه بخش بزرگ خودروسازی آن را به شدت تحت تأثیر قرار دهد، جلوگیری شده است.
اما برند لانگه، سیاستمدار سوسیال دموکرات آلمانی که رئیس کمیته تجارت پارلمان اروپا است، گفت که به دلیل عدم تعادل در تعرفهها و سرمایهگذاری ۶۰۰ میلیارد دلاری وعده دادهشده که احتمالاً به ضرر صنایع اتحادیه اروپا تمام خواهد شد، «کاملاً انتقادی» است.
یورو در عرض یک ساعت پس از اعلام این توافق، حدود ۰.۲ درصد در برابر دلار، پوند و ین افزایش یافت.
شباهت با توافق ژاپن
این توافق بخشهای کلیدی از توافق چارچوبی را که ایالات متحده هفته گذشته با ژاپن امضا کرد، منعکس میکند.
ترامپ گفت: «ما توافق کردهایم که تعرفه ... برای خودروها و سایر موارد یک تعرفه یکسان ۱۵ درصدی باشد.» با این حال، این نرخ برای فولاد و آلومینیوم اعمال نخواهد شد و تعرفه ۵۰ درصدی برای این محصولات باقی خواهد ماند، هرچند فون در لاین گفت که این تعرفه کاهش یافته و با یک سیستم سهمیهای جایگزین خواهد شد.
فون در لاین اظهار داشت که این نرخ همچنین برای نیمهرساناها و داروها اعمال میشود و هیچ تعرفهای از سوی هیچیک از طرفین بر هواپیماها و قطعات هواپیما، برخی مواد شیمیایی، برخی داروهای ژنریک، تجهیزات نیمهرسانا، برخی محصولات کشاورزی، منابع طبیعی و مواد خام حیاتی اعمال نخواهد شد.
او افزود: «ما به تلاش برای افزودن محصولات بیشتر به این فهرست ادامه خواهیم داد» و خاطرنشان کرد که وضعیت نوشیدنیهای الکلی هنوز مشخص نشده است.
اریک وینوگراد، اقتصاددان ارشد در AllianceBernstein در نیویورک، به شباهت این توافق با توافق آمریکا و ژاپن اشاره کرد.
او گفت: «باید دید که طرفین تا چه مدت به این توافق پایبند میمانند. از منظر بازار، این اطمینانبخش است که داشتن توافق بهتر از نبود توافق است.»
ترامپ، که به دنبال بازآرایی اقتصاد جهانی و کاهش کسری تجاری چندین دههای آمریکا است، تاکنون توافقهایی با بریتانیا، ژاپن، اندونزی و ویتنام به دست آورده است، هرچند دولت او نتوانسته به وعده «۹۰ توافق در ۹۰ روز» عمل کند.
او بهطور دورهای علیه اتحادیه اروپا انتقاد کرده و گفته است که این اتحادیه «برای ضربه زدن به ایالات متحده» در تجارت تشکیل شده است.
ترامپ هنگام ورود به اسکاتلند گفت که اتحادیه اروپا «به شدت خواستار دستیابی به توافق است» و در دیدار با فون در لاین اظهار داشت که اروپا «با ایالات متحده بسیار ناعادلانه» رفتار کرده است.
مهمترین مشکل او کسری تجاری کالاهای آمریکا با اتحادیه اروپا است که بر اساس دادههای اداره سرشماری ایالات متحده، در سال ۲۰۲۴ به ۲۳۵ میلیارد دلار رسید. اتحادیه اروپا به مازاد تجاری آمریکا در خدمات اشاره میکند که به گفته آنها تا حدی این تعادل را جبران میکند. ترامپ همچنین روز یکشنبه درباره «صدها میلیارد دلار» درآمدی که تعرفهها به همراه داشتهاند صحبت کرد.
در ۱۲ ژوئیه، پس از هفتهها مذاکره با شرکای تجاری اصلی آمریکا که نتوانستند به یک توافق تجاری جامع برسند، ترامپ تهدید کرد که از اول اوت تعرفه ۳۰ درصدی بر واردات از اتحادیه اروپا اعمال خواهد کرد.
اتحادیه اروپا در صورت عدم دستیابی به توافق، تعرفههای تلافیجویانهای بر ۹۳ میلیارد یورو (۱۰۹ میلیارد دلار) کالاهای آمریکایی آماده کرده بود و ترامپ با اعمال تعرفههای ۳۰ درصدی پیش رفته بود.
برخی کشورهای عضو همچنین خواستار استفاده اتحادیه از قویترین سلاح تجاری خود، یعنی ابزار ضد اجبار، برای هدف قرار دادن خدمات ایالات متحده در صورت نبود توافق شده بودند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
در روز شنبه چهارم مرداد ۱۴۰۴ یک گردهمایی تحت عنوان «همایش همگرائی ملی برای نجات ایران» به ابتکار و دعوت رضا پهلوی در شهر مونیخ برگزار شد. در شب قبل از این همایش، هم شاهد تظاهراتی از سوی نیروهای پهلوی طلب در میدان مرکزی شهر بودیم. در این یادداشت گزارشگونه، سعی میکنم به برخی از جوانب مثبت و منفی این اکسیون بپردازم.
۱- بنا بر تخمینهای بیطرفانه، در تظاهرات شب شنبه جمعیتی بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ نفر شرکت داشتهاند. اقلیت بسیار کوچکی از حاضرین از شهر مونیخ بودند و بقیه بر اساس شواهد میدانی و گزارش اقای پهلوی، از کشورهای مختلف، از استرالیا تا آمریکای شمالی و همه کشورهای اروپایی به مونیخ آمده بودند تا بخش قابل بسیج دارایی میدانی جریان پهلویست را به نمایش بگذارند. تظاهرکنندگان شعارهای همیشگی خود نظیر «رضا شاه روحت شاد»، «کینک رضا پهلوی»، «جاوید شاه»، «مرگ بر سه فاسد؛ ملا، چپی، مجاهد» را سر میدادند و در کنار پرچم شیر و خورشید، پرچم فیروزهای دربار پهلوی و پرچم اسرائیل را هم حمل میکردند.
نظر به تدارکات وسیعی که برای این تجمع به عمل آمده بود، میتوان آن را تظاهراتی به لحاظ کثرت حاضرین، بسیار ناموفق و به لحاظ محتوای شعارها، مطلقا بیربط با شعار «همکاری ملی برای نجات ایران» دانست.
۲- نشست روز شنبه اما، برخلاف تظاهرات جمعه کیفیت و برنامه دیگری داشت. در این همایش حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفر شرکت داشتند. مراسم در سالن مجللی که بوسیله تشکل محلی «حلقه مونیخ» یا «مونشنر سیرکل» تهیه شده بود، با پخش سرود شاهنشاهی (شاهنشه ما زنده بادا، باید به فررش جاودان!…..) و زیر شعار محوری «ایران را پس میگیریم!» آغاز شد. بر اساس فیلمهای موجود، هنگام پخش سرود مذکور، همه حاضران به پا خاستند و خاطره سینماهای دوران پهلوی دوم و اجباری بودن برخاستن در هنگام پخش سرود را زنده کردند و به همه بینندگان میزان «ملی و فراگیر» بودن گردهمایی را خاطر نشان نمودند!
۳- نشست مونیخ ۲ به شدت حرفهای و مدرن، بر اساس اصول «مارکتینگ» و «برند سازی» برنامهریزی شده بود و همهچیز، با نظمی عالی و بدون وقت تلف شده، به اجرا در آمدند. بخشهای مختلف برنامه از سخنرانی تا موسیقی و اجراهای زنده، تا پیامهای تصویری و تا اعلام وفاداری زندانیان و آسیبدیدگان حامی پهلویسم، به گونهای سنجیده و هارمونیک عرضه شدند. به گونهای که برخی از حاضران، بارها از شوق یا اندوه گریستند. در همه بخشها، همه چیز طبیعی بود. احساسات و سخنان، شاید تمرین شده بودند، اما فیک نبودند.
۴- در این همایش، آقای پهلوی همه سرمایه قابل انتقال خود در خارج از کشور را که درصد بالایی به شمار میرود، به صحنه آورد. تیم پهلوی موفق به دریافت پیام از زندان، خانوادههای زندانیان طرفدار پهلویها، خانم عبادی و گوگوش شد و درجریان نشست هم، علاوه بر کسانی از طیفهای حامی سلطنت نظیر نوری علا، افرادی از اقوام مختلف ایرانی، اغلب با لباسهای محلی، در کنار شماری از زندانیان رها شده و آسیبدیدگان خیزش مهسا و برخی از اعضای خانواده زندانیان و جانباختگان، به ایراد سخن پرداختند.
شماری از خلبانان ارتش شاهنشاهی که با موهای سپید و سلامهای نظامی به آقای پهلوی، خاطرات حامیان پنجاه و هفتی محمدرضا شاه را زنده کردند.
حضور شماری از کادرهای سابق حزب توده و سازمان اکثریت که به اردوی حامیان رضا پهلوی پیوستهاند، به تکمیل پازل «همگرایی ملی» کمک کرد.
۵- ارائه رئوس برنامههای مربوط به دوره گذار، دوره صد روز اول پس از سرنگونی ج.ا. و دوران سازندگی پس از استقرار نظام جدید، بوسیله شماری از کارشناسان، بخشی از برنامه نشست بود. این پرفورمنس، گرچه یک برنامه محتوایی نبود و هیچ چیز برای گفتگو، عرضه نکرد، اما یک برنامه تبلیغاتی قوی بود که به رد اتهام بیبرنامه بودن پهلویگراها در نزد مخاطب عام کمک میکرد، بدون آنکه بتواند «برنامه داشتن» را برای نخبهگان سیاسی اثبات کند.
۶- نشست مونیخ با مشخصاتی که به اختصار بدانها پرداختم، نه نشستی برای مشورت، گفتگو، رایگیری بر سر اسناد «همکاری ملی برای نجات ایران» بود و نه اساسا سازوکاری بدین منظور داشت. این نشست، دو هدف مهم را پی گرفته بود:
اول- «بیعت» با آقای پهلوی به عنوان «رهبر انقلاب ملی ایران» که به خوبی انجام شد. جدای از، افتادن یک هواخواه به پای شاهزاده و مدیحهسرائیهای امثال علیرضا نوریزاده، تقریبا همه کسانی که به جایگاه رفتند، سخنان خود را با حمد و ثنای «خاندان ایرانساز پهلوی» آغاز کردند و با اعلام بیعت با رضا پهلوی، پایان دادند. تنها دو - سه تن از سخنرانان از این قاعده مستثنا بودند. این افراد احتمالا به عنوان مدرک و سند برای اثبات فراگیر و ملی بودن گردهمایی، در درون آن بر خورده بودند.
دوم- تولید محتوا برای تبلیغات! در این زمینه هم همایش بسیار موفق بود. رضا پهلوی بعد از رسوایی ناشی از همراهی با بمباران ایران بوسیله اسرائیل و فراخوان به قیام در پناه آتش ارتش اسرائیل و ریزش شدید محبوبیتش در داخل کشور، به یک دوپینگ تبلیغاتی نیاز داشت تا روحیه خود را باز یابد. همایش، این وظیفه را هم به خوبی انجام داد.
۷- رضا پهلوی که بدون همسرش یاسمین و آجودان مخصوصش، امیر حسین اعتمادی و به اتفاق دخترش، نور پهلوی وارد سالن شد، در تمام مدت همایش در ردیف اول و در بخش مدعوین جای گرفت و جز پاسخ به ابراز احساسات، سخنی بر زبان نیاورد.
۸- سخنرانی اختتامیه همایش که بوسیله آقای پهلوی ایراد شد، شامل دو بخش بود. در بخش اول که فی البداهه و بدون نوشته ایراد شد، او از هوادارانش خواست که برای نامیدن او از هیچ عنوانی جز «پدر» استفاده نکنند و توجه داشته باشند که او علاقهای به داشتن هیچ مقامی بعد از پیروزی ندارد و تنها دغدغه او، رهبری دوران گذار، برگزاری انتخابات آزاد و سپردن کشور بدست صاحبان آن است و همین صاحبان، شکل نظام آینده را که ممکن است جمهوری یا پادشاهی باشد، تعیین خواهند کرد.
در بخش مفصل سخنرانی که از روی کاغذ قرائت شد، آقای پهلوی با تاکید، مدعی شد سقوط رژیم بسیار نزدیک شده است و او برای گذار و دورانهای تثبت و شکوفایی کشور برنامه دارد و کسی نباید نگران خلا قدرت ناشی از سرنگونی نظام ج.ا. باشد. او اعلام کرد که علاوه بر مسیر تماسی که با انتشار «کیو آر» کد در تلویزیون ایران اینترنشنال برای نیروهای نظامی و امنیتی، ایجاد کرد، به زودی از وب سایتی رونمایی خواهد کرد که امکان تماس همه ایرانیان با دفتر او و مسولین مربوطه را فراهم میآورد. او پیشتر در مصاحبه با پولتیکو مدعی شده بود که شمار مرتبطین نظامی، دولتی و امنیتی از ۵۰ هزار نفر گذشته است. در این سخنرانی او اعلام کرد که به مقادیر متنابهی از اطلاعات ذیقیمت از طریق این مرتبطان دست یافته که در بانکهای طلاعاتی خاص مورد پردازش و بهره برداری قرار خواهند گرفت.
آقای پهلوی همچنین از تشکیل دو نهاد اجرایی و راهبردی زیر رهبری خودش خبر داد و یادآور شد که کار نهاد اجرایی پس از سرنگون کردن رژیم پایان مییابد و نهاد راهبردی وظایف پارلمان موقت را برعهده خواهد گرفت.
رضا پهلوی حملات شدیدش را روی شخص خامنهای متمرکز کرد و از جمله، او را به خاطر آنکه نتوانست از آسمان کشور در مقابل جنگندههای «کشور کوچک اسرائیل» دفاع کند، به باد سرزنش گرفت! او به روی خود نیاورد که خودش مشوق این حملات بود و با تصور پیروزی اسرائیل و قیام مردم در پناه آتش ارتش اسرائیل، وعده پرواز پیروزی به تهران را هم داده بود!
آقای پهلوی سخنرانی خود را با این شعار به پایان برد:
ما ملت کبیریم!
ایران را پس میگیریم!
در یک جمع بندی کلی:
همایش مونیخ ۲ یک برنامه تبلیغاتی قوی، حرفهای و موثر بود. فضای همایش به بوی بسیار تند ناسیونالیسم اقتدارگرا آلوده بود. حضور شماری افراد بدون نمایندگی از اقوام ایرانی، نمیتوانست این بوی تند را بپوشاند.
این همایش، مراسم «بیعت» مونیخ ۱ را که به دوازده گروه کوچک سلطنتطلب محدود بود، تا حدودی گسترش داد، بدون آنکه از محدوده پهلویستها خارج شود و تمایل ملیون و جمهوریخواهان را جلب کند. معدود افراد با پیشینه چپ، که روی تغییر رفتار پهلوی شرط بسته بودند، جز تکمیل کردن پازل تبلیغاتی، دستاوردی نداشتند.
رضا پهلوی همه همّ خود را بر پذیراندن نقش خود به مثابه رهبر انقلاب ملی متمرکز کرد و تلویحا اذعان نمود که بدون حمایت جمهوریخواهان، او شانسی برای رسیدن به این هدف ندارد. او این بار به جد کوشش کرد تا به هواداران متعصب و افراطی خود بفهماند که باید دست از شعارهایی از جنس «کینگ رضا پهلوی» بردارند تا راه برای پیشرفت او به سوی اهدافش ناهموار نشود.
■ با سپاس از آقای پورمندی، تم اصلی و فضای کلی این گردهمایی برای بسیاری از ایرانیان مایوس کننده بود. همانطور که گفتید تضاد آشکاری بین دستورالعمل اعلان شده و روایت به نمایش گذاشته شده وجود داشته. اعتراف میکنم که این نگارنده امید زیادی به شخص رضا پهلوی داشتهام، که ایشان از موقعیت ارزشمند خود در جنبش سود جویند و نقش فعالی در وحدت جنبش بازی کنند، نه آنکه ادعای رهبری کل مردم ایران را داشته باشند. یکی از بزرگترین کمبودها در محتوای این نشست ندیدن لایه های مختلف اصلاح طلب که بخش مهمی از اپوزسیون را تشکیل میدهند و در گذار کم هزینه و خشونت پرهیز از جمهوری اسلامی نقشی به مراتب بزرگتر از کمیت فعلی خود دارند. از قضا امید سلطنتطلبان بطور عمده روی متحدان پنهان در درون رژیم متمرکز است (رویکرد کودتا) تا نیروهایی که خارج از دایره قدرت رژیم و منتقد به آن هستند. اینچنین رویکردی خطر قطبی شدن و به خشونت گراییدن داخلی جنبش را به دنبال دارد. من هنوز به نقش آفرینی مثبت آقای رضا پهلوی امید دارم، ایشان باید جایگاه خود را به عنوان یک شخص تاثیر گذار در یابند و از دنباله روی با موج های اطراف خود بپرهیزند. پهلوی پرستی و نقش مثبت رضا پهلوی دو مقوله متفاوت هستند. پهلوی پرستان اگر چه نیرویی وجیه و مورد احترام در جنبش هستند اما به دلیل دیدگاه آنها در تقسیم کل ایران به “پهلوی پرست” و “پهلوی ستیز”، قابلیت نقش رهبری در یک جنبش دمکراتیک را ندارند.
روزتان خوش، پیروز.
■ شور بختانه مخالفین غیر پهلوی شیدا با انفعال حیرت انگیزشان به پهلوی طلبان و رهبر آنها رضا پهلوی این امکان را دادهاند که خود را “پدر” ملت ایران بنامد و خواستار “بیعت” همه نیروها با خود باشد (همه با من!). بنابراین نمیتوان به وی و همراهان ذوب شده در ولایت رضا پهلوی ایراد گرفت. آنها از حق دمکراتیک خود به بهترین وجهی بهره میگیرند و میکوشند خود را به بدیلی که بوی نظام دیکتاتوری پدرش را میدهد مطرح سازند. تا زمانی که بدیل دیگری از نیروهای واقعا دمکرات و سکولار مخالف نظامی موروثی نتوانند بدیل دیگری تشکیل دهند و اعتماد جامعه مدنی داخل را جلب کنند دو بدیل موجود یعنی جمهوری جهل و جنایت و بدیل پهلویگرا با گرایشات دمکراسی ستیز و ایرانگرایی افراطی در میدان رقابت سیاسی کشور جولان خواهند داد.
با سپاس، شهرام
■ علیرغم گرایش وسیع سکولار دمکراسی در جامعه ایران و همچنین طیف وسیع شخصیتهای نامدار جمهوری خواه در ایران و خارج از ایران بسیج سلطنتطلبان که تشابهات زیادی با نئوفاشیستها در کشورهای مختلف دارد خود را مطرح کرده و با کمک هر ابزاری که ممکن باشد، خیز برای گرفتن قدرت در ایران برداشته.
مطمئنا مسیر حرکت جمهوری اسلامی که از طرفی بطالت و بیکفایتی و از طرف دیگر سرکوب هر آلترناتيو دمکراتیکی در کشور بوده و هست، شرايط را سال به سال برای سلطنتطلبان مناسبتر کرده. و همچنین شرايط بینالمللی هم بیشتر به سود یک گرایش اقتدارگرا و فاشیستی است.
بدون شک باید خطر چنین گرایشی را خیلی جدی شمرد. خیلی تلخ است که دوباره ایران از چاهی در آمده به چاه دیگری سقوط کند. با این همه اعتماد بنفس جامعه دمکرات ایران در این برهه زمانی پر اهمیت است. وقایع بزرگی در پیش رو هستند و جای نقش آفرینی نیروهای دمکراتیک باز خواهد بود.
با تشکر از توجه شما یزدانی
■ آقای شهرام عزیز. اشاره شما به دو بدیل موجود یعنی ج.ا. و رضا پهلوی در بطن خود جنبه مثبتی دارد: گذار از آرزوها به دنیای واقعیات! البته من میرحسین موسوی را نیز یک بدیل واقعی میدانم. باید این هرسه بدیل را در معرض بررسی گسترده در چارچوب شرایط واقعی دنیای امروز قرار داد. یا اینکه منتظر ظهور بدیل چهارمی باشیم که چندین دهه است ممکن نشده است.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ آقای قنبری با تمام احترام که برای میر حسین قائلم نا شفافیت گفتمانش مرا وامیدارد از پشتیبانی از وی خودداری کنم. پرسش این است ایا ایشان به جدایی دین و دولت باور دارد و یا مانند بخش مهمی از اصلاحطلبان در پی ناکجا آباد “اسلام رحمانی” است؟ آیا از تجربه ۴۶ سال حکومت دینی که ۱۵ سال زندانی خانگی را نصیب وی و خانم رهنورد کرد درسی آموخته است؟ افزون برین مخاطب وی در بیانیهاش به جای جامعه مدنی حاکمیت است که هیچگاه یک حکومت استبدادی با انجام همهپرسی که به حذفش بیانجامد موافقت نمیکند. در مجموع، مخالفین جمهوری اسلامی علاوه بر پراکندگی، بیعملی و در یک مورد خودمحور بینی در میان مدت شانسی برای پیروزی بر جمهوری جهل و جنایت ندارند!
شهرام
■ اینکه میرحسین موسوی به بیت رهبری نه گفت و سر خم نکرد قابل تقدیر است. اما نبود یک جبهه قوی جمهوری خواهی خیلی از فعالین سیاسی در عرصه نظری را به سوی آشتی با اصلاحطلبان رنگارنگ سوق داده است و برای پایان دادن به وضعیت اسفبار جامعه شاهد تخفیفهایی با درصدهای مختلف از طرف آنان به اتاقکهای متعدد هستیم و تا جایی که گاه به دفتر پزشکیان هیچکاره هم میرسد که به کابینه قلابیاش هم تسلط ندارد. در صورتی که عکس آنچه را که شاهدیم میبایست رخ میداد و اصلاح طلبان نا امید از اصلاحات را به این جبهه پیوند میداد.
جناب پورمندی حتی در یک گفتگو بآ آقای اکبر کرمی از سر استیصال قید شعار حکومت عرفی را هم زد. هر چند میدانم که چارچوب نظری ایشان خلاف آن است. ما نباید در مواقع بحرانی مثل حکومت دست و پا بزنیم و اهداف و پرنسیبهای درست را قربانی کنیم. اگر بیعمل و تاثیر گذار نیستیم لآاقل مسبب گمراهی دیگران نشویم. جنبش و حرکتهای ملت ایران باید با اهداف روشن و بدون ابهام آراسته شود با تاکتیکهای مناسب و عملی برای رسیدن به آن.
شعار رفراندم با وجود این نظام انحرافی است رفراندم تقلبی نظام اسلامی را به رفراندم گذاشتن عقبگرد از جنبش و مبارزات مردم است. اگر ملت ایران میتوانند حکومت را وادار به انداختن طناب به گردن خود کنند چرا این طناب استعفای ولی فقیه و انحلال نظام و تشکیل مجلس موسسان و قانون اساسی جدید نباشد؟
میرحسین موسوی باید هنوز پرداختهتر شود و کمی بیشتر صیقل بخورد تا حرم مواضعاش درخشش بیشتری برای دخیل بستن داشته باشد.
با احترام سالاری
■ جناب پورمندی گرامی، درود بر شما.
البته شاید آقای پهلوی همه یا بخش بزرگی از دارایی اجتماعی ناچیز خود در شهر مونیخ و کشور بیگانه را به میدان آورده باشد. من هم با شما همسو هستم که این دارایی برای برپایی یک حکومت مؤثر در داخل ایران بسنده نیست، و رضا پهلوی یا دیگران باید برای این کار با نیروی بیشتر و مؤثرتری به میدان بیایند، گرچه به میدان آوردن همان همایش هم کار چندان آسانی نیست.
همچنین از روشهای چاپلوسانه و توقع بیجا هم که یک بیماری ریشهدار در کشور ما است و در آن همایش هم چشمگیر بود، باید خودداری شود. این هم که در داخل کشور دارایی رضا پهلوی چه اندازه است ما هنوز به درستی نمیدانیم. باید شرایطی وجود داشته باشد تا بتوان دارایی او در درون کشور را نیز دید. اما چنین سخنانی بویژه آنکه هر روز به چیزی گیر بدهیم و حرفی به ظاهر نو اما بیخاصیت را پیش بکشیم، دردی را از کسی دوا نمیکند. بویژه آنکه کسانی مانند خود من یا شما حتا به اندازه یک خانواده معمولی هم پشتیبان اجتماعی مؤثر نداشته باشیم.
از فرمایش جنابعالی چنانچه راه و آلترناتیو تازه و دارایی دیگری از خودتان یا بزرگان اتحاد جمهوریخواه یا اصلاحطلبان حکومتی و غیر حکومتی کنونی یا حتا شخص توانمندی و ثروتمندی مانند خودتان نشان ندهید، تنها یک نتیجه به دست میآید: پذیرش جمهوری اسلامی و کمک به ماندگاری بیشتر آن. به همه کس و همه چیز میتوان گیر داد و هر فرد یا نهادی را ریشخند کرد، اما نشان دادن راهی مشخص و مؤثر آنهم در شرایط نابسامان کنونی بسیار دشوار است.
با پوزش عرض میکنم که شما همیشه راههای پر سر و صدایی پیشنهاد میکنید و بسیار زود آن را فراموش میکنید. اما من کمتر راهی عملی، ماندگار و مسئولانه از شما دیدهام. امیدوارم اشتباه کرده باشم و چشمم به رهنمودهای مؤثر شما روشن شود.
بهرام خراسانی، هفتم مرداد ۱۴۰۴
■ آقای خراسانی عزیز. با شما همعقیده هستم که اگر راه یا آلترناتیوی نشان ندهیم به پذیرش ج.ا. و ماندگاری بیشتر آن کمک کردهایم. همانطور که در کامنت قبلی به آن اشاره کردم، الان ۴ آلترناتیو پیش روی ماست: رضا پهلوی، موسوی، ج.ا. و انتظار ظهور آلترناتیوی جدید. اگر قرار باشد بین این ۴ آلترناتیو همین فردا پای صندوق رای بروم، من رضا پهلوی را به سه آلترناتیو دیگر ترجیح میدهم. در عین حال این را میدانم که انتقاداتی که به او میشود، احتیاج به پاسخگویی داهیانه و مدبرانه دارد. تعجب میکنم از مشاورینی که دارد که چرا دغدغههای افرادی که با حسن نیت به فعالیتهای او مینگرند را جدی نمیگیرند.
ارادتمند. رضا قنبری. آلمان
■ جناب قنبری گرامی درود بر شما و سپاس از توجهتان. من نیز با شما همسو هستم که «انتقاداتی که به او میشود، احتیاج به پاسخگویی داهیانه و مدبرانه دارد» که پاسخگویان کنونی توان آن را ندارند.
همچنین، من هم «تعجب میکنم از مشاورینی که دارد چرا دغدغههای افرادی که با حسن نیت به فعالیتهای او مینگرند را جدی نمیگیرند». راستی آنست که پیرامون آقای پهلوی از اندیشمندان، سیاستورزان و اقتصاددانان سوسیال دموکرات و لیبرال دموکرات که هم جامعۀ ایران را میشناسند و هم بسیاری از آنها تجربهی انقلاب ۵۷ را از سر گذراندهاند، تهی نیست. چند نهاد سیاسی به جز حزب ایران نوین و حزب مشروطه نیز در پیراموان ایشان هست که کمتر نمودی از آنها در پلمیکها و کارهای ترویجی دیده میشود.
برخی از تحلیلگران هوادار ایشان هم که در تلویزیون ایران انترنشنال دیده میشوند، افراد با تجربه و آگاهی هستند که میتوانند آگاهی رسانی کنند. به گمان من، آقای رضا پهلوی شاید اندکی دچار برداشت مد روز جوانگرایی شده است و کمتر از نظر پیرامونیان و نخبگان سیاسی با تجربه و آگاه که در پیرامون او هستند بهره میگیرد، پیشنهاد من به ایشان آنست که بر چگالی تجربه و دانش سیاسی در پیرامونیان خود بیشتر توجه کند، و به نخبگان سیاسی ایرانی در برون مرز هم بویژه اقتصاددانان شناخته شده لیبرال و سوسیال دموکرات که در برون مرز هم کم نیستند و هریک صاحب نظر در این زمینه هستند توصیه میکنم کمک فکری به او را افزایش دهند، هرچند خود او این نیاز را تشخیص نداده باشد، که البته چنین نیست. فرصت کوتاه است و زمان به عقب برنمیگردد. همچنانکه حضرت حافظ فرموده است: «صبحست ساقیا قدحی پر شراب کُن / دور فلک درنگ ندارد شتاب کن».
پیروز باشیم. بهرام خراسانی. هفتم مرداد ۱۴۰۴
■ با تشكر از آقايان پورمندى، خراسانى و قنبرى،
من از هوش مصنوعى سوالاتى مشخص در رابطه با اين نشست و مواضع نيروهاى جمهورى خواه و چپ را مطرح كردم و در زير پاسخ او را بدون هيچ كم و كاستى مى آورم، در عين حال من شخصا به نظر آقاى قنبرى متمايل هستم. رضا پهلوى قشر وسيعى از نيروهاى داخل و خارج از كشور را نمايندگى مى كند، به اين جريان نه مى توان بى اعتنا بود و نه مى توان به تمامى به اين طيف ناهمنگون متنوع نظر منفى داشت. ما در روند تاريخى تكامل نيرو هاى چپ افرادى چون ايرج اسكندرى نيز داشتيم كه هم به عقايد و ايدئولوژى ماركسيستى خود وفادار بود و در عين حال هم در سياست عملى و روزمره نقشى پراگماتيك داشت. او از مخالفين شركت در انقلاب ٥٧ و معتقد به انجام اصلاحات در چهارچوب قانون اساسى بود. دريغا كه دست كميته مركزى حزب كمونيست شوروى از آستين فرقه دموكرات آذربايجان و رييس جمهور وقت آذربايجان حيدر على اف در آمد و با حذف او از رهبرى كميته مركزى حزب توده ايران و جانشينى كيانورى سرنوشت تلخ و رقت بارى را براى نيروهاى چپ ايران رقم زد.
اكنون پرسش هاى من از هوش مصنوعى و پاسخ هاى او:
- [ ] آیا رضا پهلوی و هوادارانش به تنهایی قادر به سرنگونی جمهوری اسلامی هستند؟
احتمال آن بسیار کم است. رضا پهلوی، به دلیل پیشینه خانوادگی، شخصیت نمادین، و جایگاه خاصی که در ذهن بخشی از جامعه دارد، میتواند یک قطب تأثیرگذار باشد. اما واقعیت این است که:
• ساختار قدرت جمهوری اسلامی بسیار پیچیده و چندلایه است. با سرکوب امنیتی گسترده، حمایت بخشی از بدنه نظامی و اطلاعاتی، و حضور جدی در فضای عمومی و مذهبی.
• جنبشهای موفق معمولاً متکی بر ائتلافی گسترده از نیروهای سیاسی، مدنی و اجتماعی هستند – نه فقط یک جریان یا یک چهره. بنابراین، هیچ فرد یا گروهی به تنهایی، از جمله رضا پهلوی و هوادارانش، نمیتوانند حکومت را سرنگون کنند مگر در قالب یک حرکت فراگیر و مشترک.
رضا پهلوی مخالفان زیادی در اپوزیسیون دارد؛ راهحل چیست؟
وجود اختلاف در اپوزیسیون طبیعیست؛ هر جریان سیاسیای، چشمانداز، تاریخچه، و روشهای خاص خود را دارد. اما:
راههای ممکن برای ایجاد اتحاد یا هماهنگی: 1. تشکیل یک «شورای همبستگی ملی» یا «ائتلاف گذار»:
• نه بهعنوان حزب یا دولت در تبعید، بلکه بهعنوان ساختار همکاری برای «مرحله گذار».
• اعضا میتوانند از گرایشهای مختلف (جمهوریخواه، پادشاهیخواه، چپ، لیبرال، اقلیتهای قومی، فعالان کارگری و زنان) حضور داشته باشند.
۲. پذیرش اصول مشترک (حداقلها):
• مثلاً: پایان دادن به جمهوری اسلامی، احترام به حقوق بشر، پذیرش دموکراسی و حق تعیین سرنوشت مردم.
• مسائل اختلافبرانگیز مانند نوع نظام آینده (جمهوری یا پادشاهی) را به رأی مردم در آینده واگذار کنند.
۳. تمرکز بر اهداف کوتاهمدت و عملیاتی:
• حمایت از اعتصابات، مبارزات مدنی، حمایت دیاسپورا از جنبش درون ایران.
• فشار بینالمللی هماهنگ و هدفمند.
۴. ترویج فرهنگ گفتوگو و مدارا:
• نفی تخریب و برچسبزنی درون اپوزیسیون.
• احترام به اختلاف دیدگاهها، به جای حذفگرایی.
- [ ] آيا رضا پهلوی میتواند نقش «نقطه تمرکز» اپوزیسیون را ایفا کند؟
در شرایطی خاص، بله؛ اما نه لزوماً بهعنوان رهبر مطلق.
• اگر او نقش تسهیلگر اتحاد و چهره نمادین برای عبور از جمهوری اسلامی را بپذیرد (نه تحمیلگر دیدگاه خود)، احتمال جلب حمایت بخش بیشتری از اپوزیسیون وجود دارد.
• در غیر این صورت، احتمال شکاف بیشتر وجود دارد.
- [ ] نقش نيروهاى چپ و جمهورى خواه در اتحاد اپوزیسیون چیست؟
نیروهای چپ و جمهوریخواه (اعم از سوسیالیستها، چپ دموکرات، ملیگرایان، لیبرالجمهوریخواهان و دیگر طیفها) بخش مهمی از تاریخ و آینده سیاسی ایران هستند. بدون حضور فعال و مؤثر این نیروها، هیچ اتحاد ملی واقعی و پایداری شکل نخواهد گرفت. این نیروها:
• پایگاه فکری و اجتماعی خاص خود را دارند، بهویژه در میان روشنفکران، طبقات کارگری، دانشجویان، و فعالان حقوق بشر.
• تجربه تاریخی مبارزه دارند، چه در دوران پهلوی و چه در جمهوری اسلامی.
• نگاه نقادانه به تمرکز قدرت و رهبری شخصمحور دارند.
پس نهتنها نباید به حاشیه رانده شوند، بلکه باید در قلب هر اتحاد دموکراتیکی جای داشته باشند.
- [ ] آیا باید به رضا پهلوی پشت کنند و فقط بر میرحسین موسوی تکیه کنند؟
خیر. تکیه کامل بر هر فرد یا جریان واحد (چه پهلوی، چه موسوی، چه دیگران) یک اشتباه راهبردیست.
چند دلیل:
۱. میرحسین موسوی، هرچند مواضع انتقادی و مهمی علیه جمهوری اسلامی اتخاذ کرده، هنوز تا حدودی در درون گفتمان نظام سابق قرار دارد. او هیچ طرح مشخصی برای اتحاد اپوزیسیون خارج کشور یا ساختار گذار ارائه نداده است.
۲. رضا پهلوی نیز اگرچه از “نهادسازی” و اتحاد صحبت میکند، اما هنوز نتوانسته نظر همه جریانها را جلب کند.
بنابراین، نیروهای چپ و جمهوریخواه نه باید تسلیم کارزار پهلویمحور شوند، و نه به انتظار معجزه از اصلاحطلبان سابق بمانند. بلکه باید:
راه سوم: مشارکت فعال در طراحی یک اتحاد دموکراتیک و افقی
چه کاری میتوانند بکنند؟
۱. ایجاد شبکههای همکاری مشترک (نه تابعیت) با دیگر جریانها، از جمله هواداران پهلوی و موسوی، اما با استقلال سیاسی.
۲. پیشنهاد منشورهای مشترک حول اصول حداقلی مانند:
• گذار از جمهوری اسلامی،
• انتخابات آزاد،
• تفکیک دین از دولت،
• عدالت اجتماعی،
• تمامیت ارضی ایران همراه با حقوق اقوام و اقلیتها.
۳. پیشنهاد مدل «رهبری جمعی و شورایی» بهجای رهبری فردی.
• این مدل میتواند شخصیتهایی چون رضا پهلوی، نسرین ستوده، حامد اسماعیلیون، شیرین عبادی، نمایندگان جنبشهای زنان، اقلیتها و کارگران را کنار هم قرار دهد.
۴. پافشاری بر حفظ استقلال فکری خود، بدون تخریب دیگران.
• نیروهای چپ و جمهوریخواه باید بتوانند همزمان با همکاری با دیگران، مواضع انتقادی خود نسبت به پهلوی یا موسوی را حفظ کنند، اما این انتقاد را سازنده و راهبردی انجام دهند، نه حذفگرایانه.
- [ ] جمعبندی
• نیروهای چپ و جمهوریخواه باید بخشی از اتحاد اپوزیسیون باشند، نه دنبالرو رضا پهلوی، و نه صرفاً متمرکز بر موسوی.
• وظیفه تاریخی آنها این است که با حفظ هویت خود، در ساختن یک ائتلاف متکثر، دموکراتیک، و غیرمرکزی مشارکت کنند.
• گذار از جمهوری اسلامی نه با حذف نیروها، بلکه با ادارهی تفاوتها و خلق یک زبان مشترک سیاسی ممکن است.
با مهر و سپاس وحيد بمانيان
■ با سلام به دوستانی که اظهار نظر کردند.
همانطور که مشهود است و پیشتر هم بیان شد، آقای خراسانی هم طرفدار آن هستند که رهبری آقای پهلوی بر آنچه «انقلاب ملی» نامیده اند، هم راهکار مورد نظر ایشان از سوی جمهوریخواهان پذیرفته شود و هم یک آئتلاف فراگیر ملی شکل بگیرد. به نظر من این مجموعه به زبان منطقیون «اجتماع نقیضین» و نا ممکن است. نه منطق ساده انسانی، نه تجربه های جهانی و تجارب ملی ما، این را نمی پذیرد که من بگویم آقای خراسانی! بیا با هم ائتلاف کنیم، اما تو باید رهبری مرا و خط مشی مرا بپذیری! این مطالبه به شدت غیر جدی و زورگویانه است. در دنیای متمدن به چنین پیشنهاد هایی فقط می خندند! به باور من بزرگترین اشتباه سیاسی آقای پهلوی همین اعلام رهبری بوده است.
جدای از آنکه نسبت پهلویگراها به کل جمعیت ایران، نسبت فیل و فنجان است، حتی اگر این نسبت برعکس هم می بود، باز هم هیچ حق و حقوق رهبری انحصاری را برایشان مشروع نمی کرد. ما در اروپا و با حکومت های ائتلافی زندگی میکنیم. حتی احزاب ۵ در صدی هم، برای ورود در یک ائتلاف، هم سهم در کابینه و هم سهم در برنامه می خواهند و این کاملا طبیعی و منطقی است.
در کشوری که تجربه خمینی، «همه با هم» پاریس و «همه با من» تهران و حزب فقط حزب الله را تجربه کرده، خنده دار نیست که من بگویم رهبر فقط میر حسین؟ یا «رهبر فقط پهلوی، هرکی نگه اجنبی»؟؟ دوستان حتما دستجات شبهفاشیست «عرزشی-پهلویست» را از جمله در همین تجمع اخیر مونیخ دیدهاند. آیا آنها که نیروی پای کار آقای پهلوی هستند، حزبالله را رو سفید نکردهاند؟
یکجا به شوخی خطاب به آقای پهلوی نوشتم و حالا اینجا تکرار می کنم: حاجی! با این ریش تا تجریش نمیرسی، کاخ نیاوران پیش کش! آقای پهلوی اگر نمیخواهد داغ ننگ ابدی خرابکاری در امر ائتلاف ملی را بر پیشانی داشته باشد، باید به جای فرار به جلو و خود را «پدر ملت» خواندن، این ادعای رهبری را پس بگیرد، از اسب پیاده شود، تا زمینه گفتگوی معنیدار فراهم شود. این سخن که جمهوریخواهان رهبر ندارند هم یک یاوه برای توجیه انحصار طلبی است. اگر این یاوه گوییها نبود، شاید جرج تاون از هم نمیپاشید. این ۱۷ زن و مرد دلیری که آن بیانیه شجاعانه را دادند، بخشی از رهبری ما جمهوریخواهان ایران هستند. دست از تکیه به دولتهای بدنام خارجی و تحریک خشونت بردارید. نسبت به رفراندم و مجلس موسسان تعیین رابطه کنید تا راه برای گفتگو و همکاری گشوده شود.
پورمندی
■ بیارادگی غیرمسئولانه جامعه حداقل از روز امضای فرمان مشروطه تا به امروز قابل رصد کردن است. نیروهای فرصت طلب و پوپولیست برنده این وضعیت آپاتیک هستند. پراکندگی جبهه جمهوریخواهی زمینه ساز برگزاری مراسم قرون وسطایی سجده و مراسم صدراسلامی اعلام بیعت است.
علی رضا
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
آسوشیتدپرس — ارتش اسرائیل روز یکشنبه آتشبس محدودی در سه منطقه پرجمعیت نوار غزه به مدت ۱۰ ساعت در روز آغاز کرد. این اقدام بخشی از مجموعه تدابیری است که در پی افزایش نگرانیها درباره گسترش گرسنگی در این منطقه و موج انتقادهای بینالمللی نسبت به رفتار اسرائیل در جریان ۲۱ ماه جنگ صورت گرفته است.
ارتش اسرائیل اعلام کرد که یک “توقف تاکتیکی روزانه” در شهر غزه، دیرالبلاح و موسی (مناطق پرجمعیت نوار غزه) اعمال خواهد شد تا “میزان کمکهای بشردوستانه” واردشده به این منطقه افزایش یابد. این توقف تا اطلاع ثانوی، از روز یکشنبه هر روز از ساعت ۱۰ صبح تا ۸ شب به وقت محلی اجرا میشود.
در نشانهای از وضعیت بحرانی مردم غزه، مقامات بهداشتی این منطقه اعلام کردند که کمی پس از آغاز آتشبس، یک حمله هوایی اسرائیل به یک آپارتمان در شهر غزه منجر به کشته شدن یک زن و چهار فرزندش شد. ارتش اسرائیل بلافاصله در این مورد اظهارنظری نکرد.
هشدار کارشناسان درباره خطر قحطی
کارشناسان غذایی ماههاست درباره خطر قحطی در غزه هشدار دادهاند، اما اسرائیل با این ادعا که حماس کالاها را برای تقویت حکومت خود مصادره میکند، کمکها را محدود کرده است. اسرائيل تاکنون برای ادعای خود مدرکی ارائه نکرده است.
تصاویر اخیر کودکان لاغر و گرسنه در غزه، موجی از انتقادهای جهانی از اسرائیل را برانگیخته، از جمله از سوی متحدان نزدیک این کشور که خواستار پایان جنگ و فاجعه انسانی ناشی از آن شدهاند.
درخواست سازمان ملل برای آتشبس گستردهتر
اسرائیل اعلام کرد این اقدامات جدید در حالی اجرا میشود که عملیات نظامی خود را علیه حماس در سایر مناطق ادامه میدهد. مقامات بهداشتی غزه اعلام کردند که حداقل ۳۷ فلسطینی از شب شنبه تا صبح یکشنبه در حملات جداگانه کشته شدهاند، از جمله ۲۲ نفری که برای دریافت کمکهای بشردوستانه در انتظار بودند.
به عنوان بخشی از کاهش محدودیتها، ارتش اسرائیل همچنین اعلام کرد که مسیرهای امنی برای تحویل کمکها ایجاد خواهد کرد. این کشور همچنین گفت که کمکهایی شامل آرد، شکر و غذای کنسروشده را در غزه به صورت هوایی توزیع کرده است.
آژانس غذایی سازمان ملل از اقدامات برای کاهش محدودیتها استقبال کرد اما تأکید کرد که یک آتشبس گستردهتر برای اطمینان از رسیدن کالاها به تمام نیازمندان در غزه ضروری است.
دکتر منیر البورش، مدیرکل وزارت بهداشت غزه، خواستار ورود فوری تجهیزات پزشکی و سایر کالاها برای درمان سوءتغذیه کودکان شد. او گفت: “این آتشبس (بشردوستانه) اگر به فرصتی واقعی برای نجات جانها تبدیل نشود، هیچ معنایی نخواهد داشت. هر تأخیری با یک تشییع جنازه دیگر سنجیده میشود.”
سرنوشت نامشخص مذاکرات آتشبس
این توقف موقت محلی، چند روز پس از آن رخ داد که تلاشها برای آتشبس بین اسرائیل و حماس با تردید مواجه شد. روز جمعه، اسرائیل و آمریکا تیمهای مذاکرهکننده خود را فراخواندند و حماس را مقصر دانستند. اسرائیل نیز گفت در حال بررسی “گزینههای جایگزین” برای مذاکرات آتشبس با این گروه نظامی است.
اسرائیل میگوید در صورتی که حماس تسلیم شود، سلاحها را رها کند و به تبعید برود، آماده پایان جنگ است؛ شرایطی که این گروه تاکنون از پذیرش آن خودداری کرده است.
محمود مرداوی، مقام ارشد حماس، گفت تغییر موضع اسرائیل در مورد بحران انسانی به معنای پذیرش این واقعیت است که فلسطینیها در غزه در حال گرسنگی کشیدن هستند و این اقدام برای بهبود وجهه بینالمللی اسرائیل است، نه نجات جانها.
او افزود: “اسرائیل از مجازات فرار نخواهد کرد و بهناچار بهای این اقدامات جنایتکارانه را خواهد پرداخت.”
محدودیت کمکها در طول جنگ
پس از پایان آخرین آتشبس در ماه مارس، اسرائیل ورود غذا، دارو، سوخت و سایر مواد مورد نیاز به غزه را به مدت دو ماه و نیم بهطور کامل قطع کرد و گفت هدف آن تحت فشار قرار دادن حماس برای آزادی گروگانهاست.
تحت فشارهای بینالمللی، اسرائیل در ماه مه این محاصره را اندکی کاهش داد. از آن زمان، حدود ۴۵۰۰ کامیون کمکهای سازمان ملل و سایر گروههای امدادی را وارد غزه کرده است. با این حال، میانگین ۶۹ کامیون در روز، بسیار کمتر از ۵۰۰ تا ۶۰۰ کامیونی است که سازمان ملل میگوید غزه به آن نیاز دارد. سازمان ملل میگوید نتوانسته است بخش زیادی از این کمکها را توزیع کند، زیرا جمعیت گرسنه و گروههای مسلح بیشتر محمولههای رسیده را غارت میکنند.
اسرائیل برای دور زدن سیستم توزیع سازمان ملل، از **بنیاد بشردوستانه غزه** (ثبتشده در آمریکا) حمایت کرده است که در ماه مه چهار مرکز توزیع مواد غذایی راهاندازی کرد. دفتر حقوق بشر سازمان ملل میگوید از ماه مه تاکنون بیش از ۱۰۰۰ فلسطینی در تلاش برای دریافت غذا، عمدتاً در نزدیکی این مراکز جدید، توسط نیروهای اسرائیلی کشته شدهاند.
اسرائیل در طول جنگ بارها به سازمان ملل حمله کرده و ادعا کرده که سیستم این سازمان به حماس اجازه میدهد کمکها را سرقت کند. سازمان ملل این ادعا را رد کرده و میگوید مکانیسم تحویل آن بهترین راه برای رساندن کمک به فلسطینیهاست.
ارتش اسرائیل گفت این اقدامات جدید با هماهنگی سازمان ملل و سایر گروههای بشردوستانه انجام شده است.
وضعیت اسفبار جمعیت غزه
بخش زیادی از جمعیت غزه که در اثر جنگ به مناطق کوچکتری رانده شدهاند، اکنون به کمکهای خارجی وابسته هستند.
برنامه جهانی غذا در بیانیهای اعلام کرد که یکسوم جمعیت حدود ۲ میلیونی غزه برای روزها چیزی نخوردهاند و نزدیک به نیم میلیون نفر در شرایطی شبیه قحطی به سر میبرند. این نهاد گفت که غذای کافی در اختیار دارد یا در راه است تا برای تقریباً سه ماه تمام غزه را تغذیه کند.
کشته شدن حداقل ۳۷ فلسطینی در جدیدترین حملات
بیمارستان عوده در نصیرات اعلام کرد که نیروهای اسرائیلی حداقل ۱۲ نفر، از جمله چهار کودک و یک زن، را کشته و ۱۰۱ نفر را زخمی کردهاند که به سمت یک مرکز توزیع کمکهای بنیاد بشردوستانه غزه در مرکز غزه در حرکت بودند. این بنیاد که هرگونه دخالت در خشونتهای اطراف مراکز خود را رد کرده، گفت هیچ حادثهای در یا نزدیک محلهای توزیع آن رخ نداده است. ارتش اسرائیل گفت در حال بررسی این گزارش است.
مقامات بیمارستانی و امدادگران گفتند ده نفر دیگر نیز در چندین منطقه غزه، از جمله شمال غربی شهر غزه، در جریان تلاش برای دریافت کمکها کشته شدهاند که بیش از ۵۰ نفر نیز در این حملات زخمی شدند.
ارتش اسرائیل که در مورد این حملات بلافاصله اظهارنظری نکرد، روز یکشنبه اعلام کرد که دو سرباز دیگر در غزه کشته شدهاند که تعداد کل کشتههای نظامی این کشور از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به ۸۹۸ نفر رسیده است.
آغاز جنگ و تلفات
این جنگ با حمله حماس به جنوب اسرائیل در اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، زمانی که نظامیان این گروه ۱۲۰۰ نفر (عمدتاً غیرنظامی) را کشته و ۲۵۱ گروگان گرفتند. حماس هنوز ۵۰ گروگان را در اختیار دارد که بیش از نیمی از آنها اعتقاد بر این است که مردهاند.
بر اساس آمار وزارت بهداشت غزه، عملیات تلافیجویانه اسرائیل تاکنون منجر به کشته شدن بیش از ۵۹۷۰۰ فلسطینی شده است. این آمار تفکیکی بین نظامیان و غیرنظامیان ارائه نمیدهد، اما این وزارتخانه میگوید بیش از نیمی از کشتهشدگان زنان و کودکان هستند. وزارت بهداشت غزه تحت کنترل دولت حماس عمل میکند، اما سازمان ملل و سایر نهادهای بینالمللی آن را معتبرترین منبع آمار تلفات میدانند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
محمود سریع القلم در آخرین ارائه خود در نشست تخصصی گروه رسانهای دنیای اقتصاد از اهمیت هوش حسی برای حکمرانی گفت.
این استاد و پژوهشگر حکمرانی و روابط بینالملل در این ارائه با مرور اهمیت هوش حسی به مقایسه آن با بهره هوشی پرداخت و گفت : هوش حسی به کمک رهبران میآید تا اجماع ایجاد کند، تعامل را بالا ببرد و در بزنگاهها امکان حل اختلافات را فراهم سازد.
به عقیده استاد دانشگاه بهشتی برخورداری از این هوش از طریق آموزش و تربیت خانوادگی و سازمانی به جوامع و کشورها کمک میکند تا امکان بهرهگیری از همه فرصتهای موجود در جهان اطراف را بدست آورند.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
آیا رژیم در سراشیبی سقوط قرار گرفته است؟
آیا فشارهای اقتصادی کمر مردم را شکسته است؟
آیا سیاستهای ناکارآمد، ایران را به پرتگاه میکشاند؟
در این قسمت ویژه و بسیار مهم از برنامه #گفتمان، به تحلیل و بررسی بحرانهای سیاسی و اقتصادی ایران میپردازیم.
موضوع داغ و جنجالی این برنامه:
“از موشک تا ناترازی؛ به کجا میرویم؟”
کارشناس و مجری برجسته برنامه، مهدی نخل احمدی، به همراه مهمانان ارجمند، احمد پورمندی، تحلیلگر سیاسی از آلمان و دکتر احمد علوی، اقتصاددان و استاد دانشگاه از استکهلم، به این سوالات کلیدی و اساسی پاسخ میدهند:
- آیا رژیم توان مقابله با این بحرانها را دارد؟
- تاثیر تحریمها بر زندگی مردم چیست؟
- آیا امیدی به بهبود اوضاع وجود دارد؟
- آینده ایران چه خواهد شد؟
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
![]() |
۴ مرداد ماه ۱۴۰۴ / ۲۶ جولای ۲۰۲۵
۱- مساله آب:
- حدود ۹۰ درصد آب کشور صرف کشاورزی میشود و حدود ۱۰ درصد باقیمانده مربوط بخش صنعت و مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) است. در نتیجه، مشکل اصلی آب در کشور مربوط به بخش کشاورزی است.
- سهم بخش کشاورزی در تولید ناخالص داخلی کشور حدود ۱۰ درصد است. بنابراین ۹۰ درصد منابع آبی کشور، صرف یک فعالیت اقتصادی کمارزش به نام کشاورزی میشود.
- متولیان بخش کشاوری در ایران، شامل سه گروه (الف) انفال، (ب) دولت و (ج) خرده مالکان هستند:
- (الف) انفال عبارتست از داراییهایی که در دوران غیبت امام معصوم، تصدی آنها بر عهده ولی فقیه قرار میگیرد. ستاد اجرایی فرمان امام، آستان قدس رضوی، آستان حضرت عبدالعظیم، سازمان اوقاف و امور خیریه، بنیادها و ... زیرمجموعههای انفال به شمار میروند. تعدادی از این سازمانها دارای زمینها و اراضی بسیار بزرگ (اعم از مصادرهای، وقفی و غیره) هستند و به کشاورزی مشغولند. به عنوان نمونه، «هلدینگ کشاورزی ستاد اجرایی فرمان امام»، «شرکت کشاورزی رضوی» متعلق به آستان قدس، «شرکت گسترش کشاورزی و دامپروری فردوس پارس» متعلق به بنیاد مستضعفان، در زمره این موارد هستند.
- (ب) در ایران، دولت نیز مالک مجتمعهای کشت و صنعت است. «شرکت کشت و صنعت نیشکر هفتتپه» شاید شناختهشدهترین آنها باشد که مالک تقریبی ۲۴ هزار هکتار زمین است.
- (ج) بخش دیگری از کشاورزی کشور نیز، در اراضی متعلق به خرده مالکان انجام میشود.
- آب به عنوان اصلیترین نهاده کشاورزی، تقریبا به صورت رایگان (حدود ۱ تا ۳ درصد ارزش محصول) در اختیار بخش کشاورزی قرار میگیرد. یعنی مبلغ پرداختی بخش کشاورزی، بابت هزینه آب تقریبا نزدیک به صفر است. بنابراین «قیمت»، از طریق سازوکار عرضه و تقاضای بازار معین نمیشود و نمیتواند ابزاری برای کنترل مصرف آب باشد.
- سیاستگذاران «کشاورزی» و «آب» و «قیمت» در ایران، همان دو گروه الف و ب، یعنی انفال و دولت هستند. آنها، معتقدند که امنیت غذایی کشور ما در گرو خودکفایی در تولید محصولات آببری مانند گندم است.
- کشاورزی در ایران، تقریبا در هر سه بخش الف و ب و ج، با سطح بسیار پایین تکنولوژی انجام میشود و غالبا با سه گروه مشکل روبروست: اولا، ضایعات کشاورزی زیاد است، دوما مصرف آب به ازای هر تن محصول در مقایسه با تولیدکنندگان خارجی زیاد است، سوما، محصولاتی کشت میشود که آب زیادی مصرف میکنند و اصطلاحاً آببر هستند.
- بخش کشاورزی در ایران، عمده منابع آبی کشور را میبلعد و بحرانزاست. اما مشکلات کمآبی در ایران، عدهای را خوشنود میکند و ذینفعانی دارد. پروژههای آبی در کشور، پروژههای سدسازی، پروژههای آبیاری، پروژههای انتقال سرشاخه، پروژههای اکتشاف آب ژرف، پروژههای انتقال آب از دریای عمان، و نظایر آنها، از جمله محلهای انتفاع ذینفعان مزبور هستند.
- بنابراین چرخه معیوب بحران آب اینطور است: «کشاورزی نابسامان» >>> «کمبود آب» >>> «اجرای پروژههای آبی». در تمام این چرخه، خود نظام حکمرانی و شرکتهای وابسته به آن دخیل هستند.
۲- اپوزیسیون اصلاحطلبان(!!!)
- از زمان خاتمه جنگ ایران و عراق تا کنون، ۳۶ سال میگذرد. در طی این ۳۶ سال، بیش از «ربع قرن»، یعنی حدود ۲۵ سال قوه مجریه در اختیار جناحهای موسوم به «کارگزاران»، «اصلاحطلبان»، «اعتدال و توسعه» و «ائتلاف پزشکیان» قرار داشته است و ۱۱سال باقیمانده از این ۳۶ سال هم جناحهای موسوم به اصولگرا (احمدینژاد و رئیسی) بر قوه مجریه مسلط بودهاند. در طی این ۳۶ سال، بخشهای دیگری از مجموعه دولت (state)، مانند قوه مقننه، شورای شهر و شهرداریها نیز به نسبتهایی در اختیار هر دو جناح بودهاند. در مقاطعی بیشترین کرسیهای مجلس در اختیار جناح «کارگزاران»، «اصلاحطلبان» و «اعتدال و توسعه» بوده است.
- مطالعه گذشته نشان میدهد که حضور طولانیمدت اصلاحطلبان (شامل هاشمی و کارگزاران، خاتمی و اصلاحطلبان، و روحانی و حزب اعتدال و توسعه، پزشکیان و جبهه اصلاحات) در مسندهای قدرت (اعم از ریاست جمهوری، مجلس، شورای شهر و ...) در مجموع به نتیجه فرخندهای رهنمون نشده است و وضعیت کشور در همه شاخصهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی همچنان رو به افول است.
- در عین حال، نمایندگان جریانهای اصلاحطلب، نه تنها پاسخگوی عملکرد خود، طی یک ربع قرن گذشته نیستند، بلکه گاه و بیگاه در کسوت اپوزیسیون یا منتقد نظام حکمرانی ظاهر شده و به نقد آن میپردازند.
- «محمد فاضلی» نمونه بارزی از چنین رویکردی است. محمد فاضلی از مجموع ۲۵ سالی که جناحهای موسوم به اصلاحطلب، قوه مجریه (و گاه مقننه و شورای شهر) را در دست داشتهاند، به مدت ۴ سال، یعنی از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶، مشاور وزیر نیرو و رئیس سابق مرکز امور اجتماعی منابع آب و انرژی و معاون پژوهشی مرکز بررسیهای استراتژیک و مدیر شبکه مطالعات سیاستگذاری عمومی بوده است. اما طی روزهای اخیر، در پشت دوربینهای مختلف ظاهر شده و از یک سو، مردم را نصیحت میکند که برای پشت سر گذاشتن بحران آب، مصرف را کاهش دهند[۱] و از سوی دیگر، منتقد نظام حکمرانی کشور در حوزه آب میشود.[۲]
- به عنوان نمونه، پروژه ۴۶ هزار هکتاری آبیاری دشت سیستان، در سال ۱۳۹۴ و در زمان همکاری فاضلی با دولت کلید خورده بود.[۳] اما امروز، یعنی در سال ۱۴۰۴، فاضلی با شگفتی از پروژههای شکست خوردهی ده سال پیش و هدر رفتن منابع در سیستان و بلوچستان یاد میکند و منتقد آنهاست.
- محمد درویش مدعی است که در دوران ۸ ساله ریاست جمهوری روحانی، یعنی همان زمانی که فاضلی در حوزه آب کشور مسئولیت دولتی داشته، تلاش شده تا «سند ملی امنیت غذایی» برای صیانت از آب کشور تصویب شود. اما اصلاحطلبان تن به این اصلاحات ندادند و در نهایت، دولت رئیسی مجاب میشود تا آن را تصویب کند.[۴] چرا اصلاحطلبان و از جمله محمد فاضلی، در زمان حضورشان در دولت، هیچ کمکی به تصویب این سند نکردند؟
- مجریان پروژههای آبی در کشور، همچون ذینفعان بخش انرژی در کشور، برای همه جناحهای سیاسی در کشور شناخته شده هستند و اصلاحطلبان نیز، مبرای از این شناخت و ارتباطات نیستند. آیا محمد فاضلی، از «تعارض منافع» اصلاحطلبان در حوزه آب و انرژی کشور بیاطلاع است؟
- به این اعتبار، این پرسش در ذهن من (به عنوان احدی از رعایای این کشور) شکل میگیرد که سهم اصلاحطلبان در مشکلات کشور به طور عام، و مشکلات آبی کشور به طور خاص، چقدر است؟ چرا اصلاحطلبان همواره از موضع یک ناظر بیطرف خارجی (third party) سخن میگویند؟ و چرا منتقد وضعیتی هستند که خودشان نیز جزو مسببانش بودهاند؟ اگر آنها قادر به حل مشکلات بودند، پس چرا آن را حل نکردند و اگر قادر به حل مشکلات نبودهاند، پس چرا هر چهار سال یکبار با اشتیاق تمام تلاش میکردند تا مسند قدرت را تسخیر کنند؟ چرا هر چهار سال یکبار مردم را با هزار وعده و وعید پای صندوق رای میکشاندهاند تا پیروز انتخابات شوند؟ آیا اصلاحطلبان در تمام طول این سالها، در قدرت و رانت سهیم نبودند؟
۳ – مردم: مقصران همیشگی
- همواره تلاش میشود تا «مردم»، مقصر اصلی مشکلات کشور معرفی شوند. بنابراین توصیههایی مانند «دوش ۸ دقیقهای»، همچون توصیه «دمای دو درجه کمتر» برای حل مشکل انرژی کشور، سر کار گذاشتن مردم است.
- همچنانکه پیشتر گفته شد، ۱۰ درصد باقیمانده منابع آبی مربوط به مصرف شهروندان (اعم از شرب و بهداشتی) و بخش صنعت است. در این بخش نیز نابسامانی زیاد است. مثلا میدانیم که هدر رفت آب در شبکه فرسوده و نابسامان انتقال آب شرب و بهداشتی بسیار زیاد است، میدانیم که صنایع آببر مانند فولاد و پتروشیمی به جای اینکه در حاشیه خلیج فارس احداث شوند، در مناطق خشک و کویری تاسیس شدهاند، میدانیم که کولرهای آبی هدردهنده آب هستند؛ و هزاران مشکل کوچک و بزرگ دیگر. اما مسئله اصلی آب کشور، همان ۹۰ درصد کشاورزی است و ربطی به این ندارد که شما ۸ دقیقه دوش میگیرید یا ۱۲دقیقه. همینطور مسئله اصلی، راندمان کولر آبی نیست. تردیدی نیست که اسراف هر چیزی و از جمله اسراف در آب، عملی زیانبار است. اما بحران آب در کشور، همچون بحران انرژی در کشور، با صرفهجویی شهروندان حل نخواهد شد.
———————-
[۱] گفتگوی «روز صفر آب»
[۲] گفتگوی «ناگفتههای بحران آب»
[۳] پروژه آبیاری دشت سیستان
[۴] محمد درویش – سند ملی امنیت غذایی
■ آقای اتفاق عزیز. مقاله شما بسیار خواندنی است و نقش اصلاحطلبان را در ایجاد و ادامه بحرانهای کشور بطور منصفانه گوشزد کردهاید، گر چه آنها خود را «چاقوی بیدسته» میدانند. مخصوصا اشاره شما به این نکته است که عدهای از نابسامانی (اعم از مشکل آب، تحریم، جنگ...) سود میبرند: «اما مشکلات کمآبی در ایران، عدهای را خوشنود میکند و ذینفعانی دارد. پروژههای آبی در کشور، پروژههای سدسازی، پروژههای آبیاری، پروژههای انتقال سرشاخه، پروژههای اکتشاف آب ژرف،... از جمله محلهای انتفاع ذینفعان مزبور هستند».
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان
■ سلام. وقت بخیر. من موافق این تحلیل نیستم.
اولا فاضلی انسان آگاه و درستی است. تلاش ایشان چه زمانی که در وزارت نیرو سمت داشت چه در دانشگاه و چه حالا که بیشتر پادکستهای جامع و کاملی منتشر میکند یکی از افراد اگاه و جامعهشناس فعال در ایران است.
درست است نود در صد اب را کشاورزان مصرف میکنند، ولی باید قبول کرد که اب مثل برق به راحتی از جنوب به شمال و یا از غرب به شرق قابل انتقال نیست، کشاورزان هر جا چشمه ای و یا رودخانهای وجود داشته باشد و یا با حفر چاه های عمیق نهایت استفاده را از منابع آبی میکنند، چون کثرت دارند لذا منابع بیشتری در اختیار دارند. اما سهم انفال و دولت را به درستی اشاره کردهاید. در پایان لینک گفتگوی آقای فاضلی را اینجا برای دیدن صحبتهای ایشان در این خصوص میآورم.
مرسی. موفق باشید. رودین
گفتوگوی محمد فاضلی با بنفشه زهرایی
■ درود آقای قنبری عزیز. ممنون از توجهتان. در صورت تمایل، مشروح این مباحث را میتوانید در لینک زیر دنبال بفرمایید:
درسگفتارهای اقتصاد سیاسی آب
https://shenoto.com/channel/podcast/Political-eco
سپاسگزارم - اتفاق
■ سلام جناب رودین گرامی،
شما ادبیات و واژههایی «ارزشی» را به خدمت میگیرید که بحث را از حوزه «علمی» به حوزه «احساسی» منتقل میکند. «انسان درست» یا «انسان نادرست» در چارچوب بحث «اقتصاد سیاسی» نمیگنجد.
به علاوه، خطاکارترین انسانهای روی زمین (دور از جان جناب فاضلی) میتوانند بسیار «آگاه» و «زرنگ» و «باهوش» باشند.
وانگهی، اینکه یک نفر محصولات فرهنگی متعددی از جمله «پادکست» تولید کند، دلیل بر این نمیشود که مواضع فکری درستی داشته باشد.
اصولا عرایض بنده هیچگاه معطوف به اشخاص نیست. بلکه معطوف به افکار و جریانهای سیاسی است. طبعا در نوشته من، آقای فاضلی صرفا مصداق یک جریان سیاسی هستند و بنده مانند همیشه احترام بسیار زیادی برای ایشان قائلم.
اجازه بفرمایید از این بحثهای احساسی و ارزشی بگذریم و به وجه فنی بحث شما برسیم: گفتگوی «روز صفر» جناب فاضلی و بانو زهرایی در ارجاعات بنده هم بود و دست بر قضا، بنده به آن نقد بسیار داشتم. من معتقدم که دستور کار آن جلسه این بود که عمدا یا سهوا، مشکل آب کشور، به عوامل طبیعی از جمله میزان بارش باران و میزان مصرف شهروندان نسبت داده شود و قصور حکمرانی نادیده گرفته شود.
این مطالبی که میفرمایید در آن جلسه هم مطرح شد. اینکه «آب کشاورزی» استانهای دیگر، مثل «برق» نیست که آن را از آن استانها به تهران منتقل کنند. فرمایش شما منتج از ادعاهایی است که در آن جلسه مطرح شد و به دلایل زیر نادرست است:
۱) اولا در حال حاضر ۵ درصد از کشاورزی کل کشور در استان تهران انجام میشود. بنابراین مسئله، انتقال آب از یک استان دیگر به تهران نیست.
۲) دوما عدم توازن «اندازه شهر» با توانایی تامین آب و برق و گاز و بنزین و ...، جملگی قصور حکمران است. نه قصور مردم.
۳) سوما روند کاهش باران، همچون روند افزایش مصرف انرژی، یک دهه قبل پیشبینی و گزارش شده بود و حکمران نباید در مورد آب و انرژی غافلگیر (سورپرایز) میشد.
۴) چهارم اینکه، برخی گروههای ذینفع هم از این بحرانها منتفع میشوند که جزییات آن در اینجا قابل طرح نیست.
ممنونم - اتفاق
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
روزنامه تلگراف / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵
در سال ۱۹۸۰، من به همراه گروهی از تاریخدانان به کنفرانسی در دانشگاه هاروارد با عنوان «شناخت دشمنان» دعوت شدم. خیلی زود متوجه شدیم که این کنفرانس توسط سیا تأمین مالی شده است. آنها میخواستند ببینند آیا میتوانند از تاریخ بیاموزند که چرا به کلی نتوانستهاند سقوط محمدرضا پهلوی، شاه ایران، در جریان انقلاب سال قبل (۱۳۵۷) و ظهور یک حکومت اسلامی بنیادگرا را پیشبینی کنند. پس از سه روز بحث، یکی از مقامات ارشد سیا به ما گفت که شنیدن نظرات تاریخدانان چیز چندانی به آنها نیاموخته است. به جای آن، آنها روی تحقیقات جالبی درباره مغز گوریلها کار میکنند که به نظرشان امیدوارکنندهتر است.
اسکات اندرسون در کتاب «شاهِ شاهان»(شاهنشاه) به همین مسئله «شکست آمریکا» میپردازد. روایت او از دو سال پرتلاطمی که به پیروزی آیتالله خمینی و تأسیس جمهوری اسلامی انجامید، بسیار عالی است. هرچند او طبیعتاً به اسناد خمینی و یاران مبارزش دسترسی نداشته، اما تحقیقات دقیقی درباره ماههای پایانی حکومت روبهزوال شاه انجام داده است.
اما آنچه بیش از همه برای او جذاب است، «سیاست آمریکا در قبال ایران» است، زیرا او پاسخ آمریکا را مجموعهای از فرصتهای ازدسترفته، ارتباطات شکستخورده و سازماندهی ناکارآمد میداند. سیا بهویژه مورد انتقاد قرار میگیرد؛ آنها در ایران بدون حتی یک نفر که زبان فارسی بلد باشد فعالیت میکردند و بیشتر نگران رصد کردن اتحاد جماهیر شوروی در شمال ایران بودند، چرا که جنگ سرد به نظر محور اصلی سیاست خارجی آمریکا بود. پیشبینی یک بیداری اسلامی قدرتمند در خاورمیانه اصلاً در برنامهشان نبود.
یکی از دلایل درک ضعیف آمریکا از ایران، اعتماد بیش از حد آنها به این کشور بود. شاه فرماندهی پنجمین ارتش بزرگ جهان را بر عهده داشت که با تجهیزات آمریکایی مسلح شده بود؛ او یک دستگاه امنیتی گسترده داشت و از درآمدهای کلان نفتی بهره میبرد. از اواخر دهه ۱۹۶۰، شاه برنامهای بلندپروازانه برای مدرنیزاسیون آغاز کرده بود، سنتهای اسلامی کشور و ایمان ساده میلیونها شهروندش را پشت سر گذاشته بود.
این گرایش به غرب، فساد گستردهای در میان نخبگان ثروتمند و لوس به وجود آورد و شکاف بین فقیر و غنی را به پرتگاهی خطرناک تبدیل کرد. اصلیترین صدای مخالف این غربگرایی، آیتالله خمینی بود که در سال ۱۹۶۴ از ایران تبعید شده و در عراق مستقر شده بود. نوارهای سخنرانیهای خشمگین و تند او به صورت قاچاق به ایران میرسید. برای خمینی و دیگر متعصبین مذهبی، غرب به معنای واقعی کلمه «شیطان» بود و شاه «نوکر شیطان».
اندرسون به خوبی به شخصیتهای آمریکایی حاضر در صحنه میپردازد. تعداد بسیار کمی از آنها حدس میزدند که شاه، همانطور که جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا، در اواخر ۱۹۷۷ گفته بود، «جزیره ثبات در منطقهای پرآشوب» نباشد. و آن معدود افرادی که احساس میکردند توده فقیر و مذهبی ایران تمایلی به دنبالهروی از شاه در مسیر غربگرایی ندارد، عمدتاً نادیده گرفته میشدند.
یکی از اصلیترین این افراد، دیپلمات جوانی به نام «مایکل مترینکو» بود، تنها آمریکایی در استخدام دولت در ایران که فارسی صحبت میکرد. مترینکو از پست کنسولی دورافتادهاش در تبریز، اولین طغیانهای خشونتآمیز مردمی را مشاهده کرد که توسط روستاییان فقیر — کسانی که در دهه ۱۹۷۰ برای کارهای بیآینده به شهرها مهاجرت کرده و توسط مساجد محلی کوچکی که روحانیونشان آنها را به مخالفت با شاه تشویق میکردند، حمایت میشدند — رهبری میشد. مترینکو به طور مرتب به سفارت آمریکا در تهران هشدار میداد، اما این هشدارها نادیده گرفته میشد. به او گفته شده بود که قایق را تکان ندهد، و در نتیجه واشنگتن تقریباً هیچ اطلاعی از آنچه خارج از کاخ طلایی شاه در جریان بود نداشت.
اندرسون به این مسئله میپردازد که آیا «شاهنشاه» یا همسرش، «فرح پهلوی»، واقعاً میدانستند که «نفرت عمیقی از نظام سلطنتی» وجود دارد؟ شاید هر دو میدانستند — فرح حتی بیشتر از شاه، چون مرتب از دیوارهای کاخ خارج میشد. اما انکار وضعیت شکننده نظام اجتماعی کشور وقتی چشمانشان عمدتاً به محدوده وسیع کاخ دوخته شده بود، برایشان آسان بود. اندرسون با ملکه سالخورده در خانهاش در آمریکا مصاحبه کرده، جایی که او حالا اعتراف میکند «فرصتهایی برای رسیدگی به خشم مردم از دست رفته بود». در آن زمان کار چندانی از دستش برنمیآمد — شاه از دخالت او خوشش نمیآمد — اما به هر حال مشخص بود که فضای مانور زوج سلطنتی تا سال ۱۹۷۸ به سرعت در حال کوچکتر شدن بود.
برای درک اینکه چرا یک رهبر اسلامی بنیادگرا به چالش اصلی شاه تبدیل شد، اندرسون از «ابراهیم یزدی»، داروساز غربگرا، به عنوان نقطه شروع استفاده میکند. یزدی با وجود زندگی و کار در آمریکا، یک مسلمان معتقد و امیدوار به پایان حکومت شاه بود. او سخنگوی جامعه بزرگ ایرانیان تبعیدی بود که با آیتالله خمینی ارتباط داشتند.
تا حدی به لطف تلاشهای او در معرفی خمینی بود که این روحانی در ایران روزبهروز مشهورتر شد، و در اواخر ۱۹۷۸، وقتی خمینی از عراق اخراج شد، یزدی او را به پاریس آورد. در آنجا خمینی توانست یک «دربار» تشکیل دهد که مورد بازدید موجی از روزنامهنگاران و هواداران ایرانی تبعیدی قرار گرفت. تصویر عمومی او به عنوان یک روحانی سختگیر و سازشناپذیر، او را در تقابل مستقیم با شاه قرار داد و تا ۱۹۷۸، او میلیونها هوادار جدید در میان فقرا و محرومان ایران به دست آورده بود. رهبران مذهبی میانهروتر در ایران امیدوار به یافتن نوعی مصالحه بودند، اما خمینی لنین انقلاب ایران بود: «هیچ سازشی نه، بلکه سرنگونی کامل انقلابی».
در طول سال ۱۹۷۸ و هفتههای اول ۱۹۷۹، خشونتهای پراکنده و تظاهرات گسترده میتوانست به آمریکا هشدار دهد که خوشبین نباشد. اما تغییر در دیدگاه آمریکا «خیلی دیر» — از نظر اندرسون «بیش از حد دیر» — رخ داد. مقامات واشنگتن که وسواس جنگ سرد داشتند، این تحرکات را بالقوه الهامگرفته از کمونیسم میدیدند، که این نگاه کاملاً دیپلماتها و سربازان آمریکایی را کور کرده بود، در حالی که آنها خود را برای یک کودتای کمونیستی احتمالی آماده میکردند. این ایده که تعصب مذهبی میتواند منجر به ظهور رژیمی کاملاً متفاوت شود، تا «اول فوریه ۱۹۷۹» — روزی که خود خمینی در ایران فرود آمد و دو ماه بعد جمهوری اسلامی را اعلام کرد — چندان جدی گرفته نشد. نگرانی هوادارانش از ترور احتمالی او باعث شد که او با «ژاکت ضدگلوله سنگینی» از هواپیما پایین بیاید، و این روحانی سالخورده به زحمت توانست از پلکان هواپیما پایین برود.
اما در سیاستهای او هیچ نشانهای از ضعف نبود. اندرسون بیپرده شرح میدهد که چقدر سریع انقلاب پیش رفت و با چه خشونت کینهتوزانهای علیه هر کسی که متهم به طرفداری از آمریکا یا ضدیت با اسلام بود، برخورد شد. همه انقلابها یک «قاضی اعدامکننده» دارند، و هیچکس به اندازه «صادق خلخالی»، جلاد انتخابشده خمینی، با اشتیاق این کار را انجام نداد. از آنجا که خمینی معتقد بود کسانی که توسط شیطان آلوده شدهاند حق زندگی ندارند، هزاران نفر در هفتههای اول کشته شدند. دیپلماتهای آمریکایی که گروگان گرفته شدند هم میتوانستند به این فهرست اضافه شوند، اما حدود یک سال بعد آزاد شدند. جای تعجب نیست که «همهپرسی تأیید جمهوری اسلامی با ۹۸.۲ درصد آرا» به پیروزی رسید. ایران امروز هنوز یک «دولت اقتدارگرای مذهبی» است که بیش از چهل سال در برابر خصومت غرب دوام آورده است.
اندرسون در بسیاری از جهات پاسخ آمریکا را مورد انتقاد قرار میدهد، اما ارزش این را دارد که بپرسیم «آیا جایگزین دیگری برای شاه و حفظ منافع آمریکا وجود داشت؟» اندرسون واقعاً پیشنهادی نمیدهد، اگرچه هوشمندانه به اشتباهات اشاره میکند. «مداخله نظامی» بلافاصله پس از پایان جنگ ویتنام، غیرمحبوب و پرهزینه میبود؛ «درک بهتر قدرت باورهای مذهبی» فقط میتوانست به عقبنشینی آمریکا سرعت بدهد، زیرا آمریکا چیز چندانی برای ارائه به یک جنبش آشکارا ضدغربی نداشت. موفقیت خمینی جهان اسلام در خاورمیانه را با موجی از «خشونت مذهبی» دگرگون کرد. حالا دوباره ایران در تقابل با غرب است، اما این بار «بمبهای ابرقدرتی آمریکا» بر اهداف ایرانی فرود میآیند و «تغییر رژیم» در واشنگتن یک امکان تلقی میشود. به نظر میرسد که «گوریلها» بالاخره کنترل را به دست گرفتهاند.
—-
کتاب: شاهِنشاه: سقوط شاه، انقلاب ۱۹۷۹ ایران و ازهمپاشی خاورمیانهی مدرن
نوشتهی اسکات اندرسن
انتشارات: Hutchinson Heinemann
تعداد صفحات: ۵۱۲ صفحه
قیمت: ۲۵ پوند، ۳۵ دلار
■ با توجه به این که عنوان مقاله با محتوای آن همخوانی نداشت و هیچ جا از فروغلتاندن ایران به دام بنیادگرایی توسط ایالات متحده در مقاله چیزی نیامده بود تصور کردم که عنوان مقاله اشتباه ترجمه شده برای همین هم اصل مقاله را پیدا کردم اما با تعجب دیدم که عنوان دقیقا همین است. اما عجیب است که در خود متن مقاله نشانهای از این که آمریکا باعث گرفتار شدن ایران در بنیادگرایی اسلامی بوده چیزی نیامده.
آنچه برای انجام چنین انقلابی در ایران لازم بود ابتدا وجود مذهب شیعه دوازده امامی با نگاه ویژه به جایگاه امام و همین طور داشتن تراژدی بزرگی چون فاجعه کربلا بود که در یک طرف یزید قرار میگرفت که فاسدترین فاسدها بود و در طرف دیگر اما حسین یعنی پاک ترین پاکان. از آنجا که هر ساله شیعیان ده روز محرم را به یاد شهادت اما سوم و عهد شکنی مردمان زمانه سوگواری میکنند و خود را از جهت عدم همکاری مسلمانان در زمان حیات امام سوم مسئول میدانند بالاخره اکنون در قرن بیستم در ایران فرصتی پیش آمده بود تا این کوتاهی شیعیان گذشته را به نوعی جبران کنند. و این جا به شرط لازم دوم میرسیم که وجود شخصیت بخصوصی چون روحالله خمینی بود که نه پیش و نه همزمان و نه پس از او چنین شخصی در تاریخ روحانیت ایران دیده نشده. بنابراین دو شرط اصلی اینها بودند.
گرچه شخصیت هایی چون شریعتی یا ال احمد هم هر کدام تا حدی در انقلاب نقش داشتند اما بدون آنها هم انقلاب انجام می شد. اما شرط سوم امکانات ویژه نیمه دوم قرن بیستم بود چون رادیو و تلویزیون و ضبط صوت و از این قبیل که بدون آنها هم انقلابی صورت نمیگرفت. آنها که نقش اساسی در انقلاب نداشتند روشنفکران و نویسندگان و دانشجویان بودند که هرچند توان به راه اندازی تظاهرات خیابانی داشتند اما از کشاندن میلیونها نفر مردم عادی به خیابان ها عاجز بودند.
در پایان باید به اشتباهات شاه و حکومت او هم اشارهای کرد. با وجود این چه بسا بدون چنین اشتباهاتی نیز چنین انقلابی به راه میافتاد. در نیمه قرن نوزدهم چنبش بابیها را داشتیم که بر خلاف تصور تحلیلگران چپ هیچگونه پتانسیل انقلاب اجتماعی نداشت و یک نهضت دینی بود. بتابراین در سخنان و نوشتههای باب هیچ گونه گفتمانی از قبیل آنچه مدت کمی بعد توسط مشروطه خواهان آمد اثری نمیبینیم. درست در همان زمان نیز در چین شاهد شورش مذهبی بزرگی هستیم معروف به شورش تایپینگ به رهبری شخصی که ادعا می کرد برادر حضرت مسیح است و خدا او را برای برپایی دین جدیدی فرستاده است و آن هم در انتها با حدود ۲۰ میلیون قربانی که البته این نیز یک جنبش مذهبی بود، اگر چه روستائیان بسیاری با تصور این که زندگی آنها به فرض پیروزی شورشیان بهتر خواهد شد به شورش مذهبی پیوسته بودند.
با تشکر علیمحمد طباطبایی
■ آقای طباطبایی گرامی، ضمن سپاس از شما برای ترجمه سخنرانی بیستم ژوئیه ماتیاس برانت؛
در پیوند با مطالب طرح شده توسط ریچارد اورری و کامنت شما، شایسته است که به زیروبم و سایه روشن انقلاب نامیمون ۵۷، نقش شاه و عوامل داخلی، اهمیت جغرافیای سیاسی ایران در منطقه و جهان، سایه سنگین «جنگ سرد» در مناسبات و روابط بین المللی آن دوران، و در این رهگذر نقش آمریکا در ایران و حکمرانی شاه، نقش مذهب شیعه دوازده امامی (به قول شما)، بیشتر و بیشتر پرداخت، تا از خلال این بده بستان تجربه، تحلیل و نظر بتوان بعد از گذر نزدیک به نیم سده، اگر نه به طور بسنده، اما دست کم تا حدودی به واقعیت چرخش تاریخی میهن مان نزدیک شویم.
موضوعات طرح شده در کتاب اسکات اندرسون (شاهنشاه) و همچنین نوشتار ریچارد اورری نمونهای است از نگاه نادقیق آمریکایی؛ به قول شما از همان عنوان مقاله! به نظر میرسد موضوع کانونی در نوشتار اورری در وقوع انقلاب ۵۷، «سیاست آمریکا در قبال ایران» میباشد بدون توجه به وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داخل ایران. من سعی خواهم کرد، به مقاله اورری و کامنت شما در نوشتاری جداگانه بپردازم. گفتنی است که من در کامنت مقاله آقای منصور فرهنگ (اگر در تاریخ) به طور کوتاه به این مطلب از زاویه دیگر پرداختهام.
با احترام و سپاس دوباره سعید سلامی
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
اکو ایران / ۵ مرداد ۱۴۰۴
در روزهای اخیر، انتشار تصویری در فضای مجازی و مقایسهی وضعیت آبی سه دریاچه مهم منطقه (ارومیه، وان، سوان) ، سوالاتی را درباره علل خشکی دریاچه ارومیه در برابر پایداری نسبی دو دریاچه دیگر ایجاد کرده است. سه دریاچه از نظر وسعت، عمق و موقعیت جغرافیایی متفاوت هستند؛ دریاچه سوان شیرین است و در کوهستان قرار گرفته و دریاچه ارومیه و وان شور هستند. علاوه بر این عمق دو دریاچه دیگر از دریاچه ارومیه بسیار بیشتر است (وان ۴۵۰ متر، سوان ۸۰ متر و ارومیه ۱۶ متر) و همین مساله بر پایداری بیشتر آنها اثرگذار است. با این وجود هر سه دریاچه در سالهای اخیر دستخوش تغییرات اقلیمی، خشکسالی و افزایش دما شدند و در نتیجه مساحت آنها کاهش پیدا کرده است.
هر سه کشور اقداماتی را برای جلوگیری از روند کاهش سطح آب انجام دادهاند، برای نمونه کشور ترکیه در سال ۲۰۲۲ این دریاچه را منطقهای حفاظت شده اعلام کرد، درحالی که دریاچه ارومیه از سال ۱۳۴۶ منطقه حفاظت شده است. با این وجود عاملی که دریاچه ارومیه را با وجود تشکیل کارگروههای متعدد بیش از وان و سوان درگیر خشکی کرده است، توسعه غیر اصولی در زمینه حفر چاههای غیر مجاز (۷۵ هزار حلقه)، سدسازی (۷۴ سد) و کشاورزی است. عواملی که تمامی برنامهها را به بنبست رساند.
دریاچه سوان - ارمنستان
دریاچه سوان یک دریاچه آب شیرین است که به صورت حوضچهای محصور در یک منطقه کوهستانی قرار گرفته است. مساحت این دریاچه هزار و ۳۶۰ کیلومتر مربع و حداکثر عمق آن بیش از ۸۰ متر است. آب این دریاچه از طریق رودخانه هرازدان به دریای خزر میریزد و توسط ۲۸ رودخانه و نهر نیز تغذیه میشود. بیشتر آب این دریاچه از طریق تبخیر از دست میرود. اما آنچه منجر به کاهش غیرطبیعی سطح آب این دریاچه شده است، ساخت نیروگاههای برق آبی بوده است. برداشت بیرویه آب از این دریاچه منجر به افت ۲۰ متری سطح آب آن و از دست رفتن ۴۰ درصد از حجم تا سال ۲۰۰۲ شد. مهمترین عوامل انسانی که منجر به افت محسوس آب دریاچه و تغییرات گسترده اکوسیستمی در این دریاچه شده، نوسانات سطح آب، افزایش تعداد ساکنان و استفاده از زمینهای اطراف و تغییرات جمعیت ماهیها بوده است.
چند اقدام اجرایی و قانونی مهم در ارمنستان که با همکاری برخی دیگر از کشورهای اروپا و سازمان ملل انجام شد، از جمله احداث تونل آرپا- سوان برای پمپاژ آب و سیاست مدیریت یکپارچه آب در طول یک دهه گذشته از سوی ارمنستان، قانون جدید آب (۲۰۰۲)، سیاست ملی آب (۲۰۰۵) و برنامه ملی آب(۲۰۰۶) منجر به احیای دریاچه شد، اما این اقدامات هنوز نتوانسته جلوی از دست رفتنِ سطح آب این دریاچه را بگیرد و سالانه چند سانتی متر از سطح آب آن از دست میرود. طبق قانون “تصویب برنامه سالانه و جامع اقدامات برای احیا، حفظ، تولید مثل و استفاده از اکوسیستم دریاچه سوان” سطح آب این دریاچه باید سالانه ۲۱.۶ سانتی متر افزایش یابد و تا سال ۲۰۳۰ به بالاتر از هزار و ۹۰۳ متر برسد اما این روند در سالهای اخیر کاهشی بوده است. بانک جهانی در گزارشی که به بررسی وضعیت این دریاچه پرداخته با حمایت از قوانین و سیاستهای در نظر گرفته شده از سوی ارمنستان، به سیاستهای نظارتی از جمله دستیابی به دادههای قابل اعتماد، به موقع و با کیفیت و دسترس پذیر برای عموم را برای ادامه روند مدیریتی دریاچه ضروری دانسته و تاکید کرده برنامه ریزی مدیریت رودخانه باید بهبود یابد.
دریاچه وان - ترکیه
دریاچه وان با مساحت ۳ هزار و ۷۱۳ کیلومتر مربع، بزرگترین دریاچه شور جهان است. این دریاچه نیز در سالهای اخیر به دلیل خشکسالی و تغییرات اقلیمی در معرض از دست دادن آب است. وان برخلاف دو دریاچه سوان و ارومیه در معرض برداشت کشاورزی قرار نداشته و آنچه منجر به تغییرات در این دریاچه شده است، افزایش دما، خشکسالی و تغییر اقلیم است. بعلاوه عمق بالای این دریاچه که بیش از ۴۵۰ متر است، سرعت خشکی در این دریاچه را به تعویق میاندازد. به گفته مصطفی آکوس، استاد دانشگاهی در ترکیه، تنها ورودی آب به دریاچه وان، بارندگی و تنها خروجی از آن تبخیر است، اما در سالهای اخیر به دلیل خشکسالی تبخیر بیشتر شده و این توازن به هم خورده است. براساس اطلاعات رسانههای ترکیه سطح آب وان در برخی از نقاط این دریاچه سه متر افت کرده و در برخی نقاط دیگر ده کیلومتر از مساحت آن خالی از آب شده است. یک پژوهش، تغییرات سطح آب این دریاچه را در بازه زمانی سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۲۰ بررسی کرده است، نتایج این تحقیق نشان داد تغییرات این دریاچه به دلایل هیدروژئومترولیکی هستند.(پدیدههایی که هم به وضعیت آب و هوا و هم به چرخه آب مربوط میشوند.) در این میان یک تغییر غیرمعمول نیز در بازه سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳ رخ داده که آنرا به پدیدههای آتشفشانی و تکتونیکی نسبت دادند.
ترکیه برای حفاظت بیشتر از این دریاچه در سال ۲۰۲۲ آنرا منطقه حفاظت شده، اعلام کرد. براساس این پیشنهاد، مقرر شده است ساختوساز در حریم دریاچه به دقت کنترل شوند، تصفیهخانههای فعال در مجاورت دریاچه برای جلوگیری از آلودگی الزامی شود، پایش و نظارت مستمر توسط وزارت محیط زیست ترکیه انجام شود و آموزشهای شهروندی نیز مورد توجه قرار گیرند. همچنین کیفیت آب دریاچه نیز به صورت محدود توسط دانشگاههای استان وان پایش شوند.
دریاچه ارومیه - ایران
وسعت دریاچه ارومیه را که دومین دریاچه شور جهان بود، بیش از ۴ هزار و ۶۰۰کیلومتر مربع اعلام کردهاند. عمق آن پیش از بحران خشکسالی بین ۶ تا ۱۶ متر و در پی بحران به ۶ تا ۸ متر رسید، هرچند که این روزها سخن از خشکی کامل آن تا چند ماه آینده است. این دریاچه از سال ۱۳۴۶ به عنوان منطقه حفاظت شده ثبت شده است. خشک شدن دریاچه ارومیه دلایل متعددی دارد، مانند؛ توسعه نامتوازن در منطقه از جمله حفر چاههای متعدد در اطراف آن برای مصارف کشاورزی، احداث سد و پل شهید کلانتری. در کنار این عوامل انسانی، افزایش دما، کاهش بارندگی و تغییرات گسترده اقلیمی را نیز باید لحاظ کرد.
طرحهای متعددی برای احیای این دریاچه در نظر گرفته شده است، از جمله «طرح ملی نجات دریاچه ارومیه» که با همکاری یک آژانس بینالمللی ژاپنی انجام شد. تشکیل ستاد احیای دریاچه، احداث تونل انتقال آب زاب به دریاچه ارومیه از جمله اقدامات کلان و تغییر الگوی کشت، آموزش مردم محلی و تلاش برای مسدود کردن چاههای غیر مجاز از دیگر اقدامات انجام شده برای احیای دریاچه بودهاند که هیچکدام مثمرثمر واقع نشدند و در نهایت دریاچه در یک قدمی خشکی کامل است.
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
مهدی حسنی (راست) و بهروز احسانی اسلاملو
قوه قضاییه جمهوری اسلامی اعلام کرد که مهدی حسنی و بهروز احسانی اسلاملو، زندانیان هوادار سازمان مجاهدین خلق، سحرگاه یکشنبه، پنجم مردادماه، به اتهام «بغی» اعدام شدهاند.
خبرگزاری میزان، وابسته به قوه قضاییه، روز شنبه از این دو زندانی با عنوان «دو عنصر عملیاتی» سازمان مجاهدین خلق نام برده است.
خبرگزاری میزان نوشته است: مهدی حسنی با نام مستعار فردین فرزند حسین و بهروز احسانی اسلاملو با نام مستعار بهزاد فرزند جمشیدعلی از عناصر عملیاتی سازمان مجاهدین که اقدام به ساخت لانچر و خمپارهانداز دستی میکردند و با پرتابههای بیدقت به شهروندان، منازل، اماکن خدماتی و اداری، مراکز آموزشی و خیریه خسارت میزدند و تلفات میگرفتند؛ همچنین هدفشان برهم زدن نظم اجتماعی و امنیت شهروندان بیگناه بود.
میزان همچنین «تخریب اموال عمومی، جمعآوری اطلاعات و تصویربرداری از فعالیتهای تروریستی و ارسال به سرپلهای گروهک و انتشار در شبکههای وابسته به منافقین» را از جمله اتهامات این دو نفر برشمرده است.
این در حالی است که از روند دادرسی این دو زندانی سیاسی هیچ اطلاعاتی منتشر نشده و، به نوشته هرانا، آنها ماهها در زندان اوین بلاتکلیف و در وضعیت بیخبری بودند.
نهادهای مدافع حقوق بشر، از جمله دیدهبان حقوق بشر، در هفتههای اخیر بارها در مورد نزدیک بودن اعدام این دو زندانی محبوس در زندان قزلحصار هشدار داده بودند.
رسانههای حقوق بشری در شهریورماه ۱۴۰۳ خبر دادند که بهروز احسانی و مهدی حسنی، زندانیان سیاسی محبوس در زندان اوین و از هواداران سازمان مجاهدین خلق، با اتهامهایی همچون «بغی و محاربه» به اعدام محکوم شدهاند.
بر اساس گزارش قوه قضائیه، بهروز احسانی اسلاملو هنگام خروج از ایران و در مرز ترکیه بازداشت شد. اما سازمان مجاهدین میگوید، بهروز احسانی، ۶۹ ساله، ۱۵ آذرماه ۱۴۰۱ در تهران و مهدی حسنی، ۴۸ساله، ۲۰ شهریور ۱۴۰۱ در زنجان دستگیر و به زندان اوین منتقل و «شکنجه» شده بودند.
قوه قضائیه میگوید بهروز احسانی اسلاملو در دهه ۶۰ نیز عضو سازمان مجاهدین خلق بود که «پس از آزادی از زندان در دهه ۶۰، مجددا به عضویت این سازمان درآمد.»
در گزارش سازمان مجاهدین آمده است که ایمان افشاری قاضی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب تهران این دو نفر را به اتهام «بغی، محاربه و افساد فی الارض، عضویت در مجاهدین، جمعآوری اطلاعات طبقهبندی شده و اجتماع و تباتی علیه امنیت ملی» به اعدام محکوم کرد.
دو هفته پیش مریم حسنی، دختر مهدی حسنی، خبر داده بود که درخواست اعاده دادرسی برای پدرش «برای بار چهارم» رد شده است.
جمهوری اسلامی جزو کشورهای با بیشترین سرانه اعدام در جهان است و آمار اعلام شده تنها مربوط به اعدامهایی است که نهادهای حقوق بشری موفق به ثبت و مستندسازی آنها شدهاند.
به گفته این نهادها، حکومت ایران از اعدام به عنوان ابزار سرکوب سیاسی مخالفان استفاده میکند و اجرای احکام اعدام پس از جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل شتاب گرفته است.
در همین زمینه استفان جی. رپ، حقوقدان و از دادستانهای پیشین دادگاه بینالمللی کیفری، هفته گذشته با انتشار مقالهای در روزنامهٔ واشینگتنپست در مورد تشدید نقض حقوق بشر در ایران و افزایش موارد اعدام شهروندان در پی جنگ اخیر ایران و اسرائیل هشدار داد.
او که سمت سفیر ویژه ایالات متحده در امور جنایتهای جنگی را هم در سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۵ در کارنامهاش دارد، در مقالهاش نوشت کشتار تازهٔ مردم ایران بهدست حکومت حاکم بر تهران «در برابر چشم همگان در حال رخ دادن است».
رادیو فردا، بیبیسی فارسی، خبرگزاری میزان
شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ -
Saturday 2 August 2025
|
ايران امروز |
الهه محمدی / هممیهن
همین دیروز «محمد الحسن»، مرد ۴۱ ساله نسبتاً درشتهیکلی که حالا وزنش فقط ۲۵ کیلوگرم بوده، جلوی چشمان «سلمی القدومی»، روزنامهنگار و تصویربردار خبری ساکن غزه جان سپرده؛ و این تنها تصویر از قحطی در غزه نبوده که «سلمی» از آن فیلمبرداری کرده؛ زنی ۳۴ ساله، که وزن از دست داده و نمیتواند پاسخ سوالات «هممیهن» را بنویسد: «آنقدر انرژی ندارم که حتی نمیتوانم تایپ کنم.» او از کودکان زیادی فیلم گرفته، با بعضیشان رابطه نزدیکی داشته اما آنها هم بر اثر سوءتغذیه و گرسنگی جان باختهاند؛ یکی از آنها «ابو زاهر» بود و دیگری «رزان»: «او برای من مثل یک دوست کوچک عزیز بود که قبل از جنگ، واقعاً دختر زیبایی بود... چشمهای درشتی داشت... مثل یک فرشته. اما کمکم شروع کرد به وزن از دست دادن، روزبهروز ضعیفتر شد و درنهایت از دنیا رفت.»
اما سختترین لحظهای که «سلمی» در تمام زندگیاش تجربه کرده، روزی بوده که همکار روزنامهنگارش، وقتی با هم درحال تهیه گزارش بودند، جلوی چشمانش گلوله خورده و کشته شده. در ۱۸ آگوست ۲۰۲۴؛ «سلمی» و «ابراهیم» در حال مستندسازی از یک عملیات تخلیه در شهرک «حمد» در «خانیونس» (جنوب نوار غزه) بودند؛ مصاحبه میگرفتند و صحنهها را ثبت میکردند؛ ناگهان تانکهای اسرائیلی وارد منطقه شدند و شلیکها آغاز شد. آنها هیچ فرصتی برای پنهانشدن نداشتند. چندینبار، مستقیم به سمت آنها شلیک شد و در همان لحظات نخست، گلولهای بر بدن «ابراهیم» نشست؛ او هنوز زنده و دستانش را برای کمک به سمت «سلمی» دراز کرده بود: «به سمتاش رفتم و سعی کردم کمکاش کنم.
ما کنار هم ایستادیم و تلاش کردم هرچه سریعتر او را از خیابان خارج کنم، چون تانکهای اسرائیلی به سمت ما میآمدند.» اما «سلمی»، در میانه تلاش برای نجات جان دوستاش، خودش هم هدف قرار گرفت؛ گلولهای از پشت به بدناش نشست، ثانیههایی بعد، هوشیاریاش را از دست داد و ساعاتی بعد، در بیمارستان به هوش آمد. چهار یا پنج ساعت از خونریزی گذشته بود و وقتی از سرنوشت «ابراهیم» پرسید، با حقیقتی تلخ روبهرو شد: «ابراهیم» در همان محل کشته شده بود؛ درست جلوی چشمانش: «این، سختترین لحظهای بود که در تمام زندگیام تجربه کردم.»
«احمد المقادمه»، روزنامهنگار آزاد هم که بیش از ۲۰ کیلوگرم از وزنش را بهدلیل سوءتغذیه از دست داده، یادش نمیآید آخرینباری که غذای سیرکننده خورده، چه زمانی بوده. او هر روز میبیند که مردم از شدت گرسنگی در خیابانها بیهوش میشوند و دیگر هیچکس از این فروپاشی در امان نیست. «احمد» به «هممیهن» میگوید کودک شیرخوارش را بهسختی میتواند سیر کند، وقتی به گریههایش از گرسنگی نگاه میکند، چیزی جز چند لقمه اندک ندارد و سختترین لحظه برایش، زمانی است که گرسنگی را در چشمان پسرش، همسرش، پدر و مادرش میبیند و در مقابلشان ناتوان میایستد: «هیچ ندارم؛ حس حقارت و شکستی که کلمات نمیتوانند توصیفاش کنند.»
مثل «محمد معین نشبت»، خبرنگار میدانی مستقل که در داخل نوار غزه فعالیت میکند و حالا نوشتن و کار کردن برایش سخت شده؛ مثل همه مردم، او هم تحتتأثیر قحطی قرار گرفته و بارها مجبور شده بین غذا خوردن خودش یا فرزندانش، یکی را انتخاب کند. او به «هممیهن» میگوید اغلب سهم غذای خودش را به آنها داده: «فقط در ماه گذشته، چهار بار از شدت گرسنگی و سوءتغذیه بیهوش شدم.» او کشته شدن بازماندگانی را ضبط کرده که از مراکز کمک آمریکایی بازمیگشتند و از زیر دستوپا ماندن و لگدمال شدن دیگران برای یافتن غذا حرف میزدند؛ تصاویری که «محمد» میگوید هرگز فراموششان نمیکند.
ما فقط نفس میکشیم، ما مُردهایم
«رزان» مرد؛ کودکی با چشمانی درشت، صورتی معصوم و اندامی لاغرتر از آنچه یک کودک باید داشته باشد. او دیگر دوست «سلمی القدومی»، خبرنگار میدانی ساکن غزه شده بود که ماههاست از دل بحران انسانی در غزه گزارش میفرستد و حالا او هم مثل دیگر روزنامهنگاران محلی که مدتهاست تنها منبع گزارشهای مستقیم از گرسنگی و مرگ در غزهاند، توانی برای کار کردن ندارد. همین دو روز پیش بود که بیبیسی، رویترز، خبرگزاری فرانسه و آسوشیتدپرس نگرانی عمیق خود را از وضعیت خبرنگاران در غزه ابراز کردند و گفتند که تهیه غذا روزبهروز برای آنها و خانوادههایشان سختتر میشود.
خبرنگاران میدانی از مرگ تدریجی انسانها بر اثر گرسنگی، کمبود دارو و محاصره کامل خبر میدهند و «سلمی القدومی»، خبرنگار فلسطینی ساکن غزه، یکی از این خبرنگاران است که به «هممیهن» از شرایط سخت کاری روزنامهنگاران و مرگ کودکانی میگوید که تنها جرمشان این است که در زمانه محاصره به دنیا آمدهاند: «جنگ، از «رزان» چیزی باقی نگذاشت جز پوستی بر استخوان. روزبهروز لاغرتر شد و در نهایت مُرد.»
رزان، قربانی سوءتغذیه شدید شد؛ وضعیتی که به گفته منابع بیمارستانی در غزه، اکنون صدها کودک دیگر را هم تهدید میکند. او قرار بود برای درمان به خارج از غزه منتقل شود. وعدههایی از سوی سازمان جهانی بهداشت (WHO) برای خروج او از نوار غزه داده شده بود، اما هیچکدام محقق نشد: «او فقط منتظر بود، چشمبهراه مجوز خروج. اما مُرد. مثل بسیاری دیگر.»
«سلمی» میگوید مردم سردرگماند، راهی برای فرار نیست و تنها کاری که از آنها برمیآید، دعا کردن و صبر کردن است؛ دعا برای پایان این نسلکشی: «باور کنید ما دیگر زنده نیستیم. ما فقط نفس میکشیم... ما مُردهایم.» طبق گزارشهای میدانی او، بسیاری از بیمارستانهای اصلی در غزه از چرخه خدمات درمانی خارج شدهاند، بمباران مکرر، نبود تجهیزات پزشکی، قطعی برق و فقدان ورود دارو باعث شده نظام درمانی غزه عملاً فروبپاشد: «اسرائیل بهطور هدفمند سیستم بهداشت و درمان را نابود کرده. حتی سازمانهای بینالمللی هم نمیتوانند غذا، دارو یا کمکهای بشردوستانه به داخل برسانند. دو سال است در این وضعیت هستیم. چرا هیچکس کاری نمیکند؟ چرا صدای ما را نمیشنوند؟»
مرگ نزدیکتر از یک کارتن غذا
پیشبینی قحطی که بیش از یکسال پیش مطرح شده بود، اکنون در غزه محقق شده است. برنامه جهانی غذا(WFP) وابسته به سازمان ملل اعلام کرده که ۱۰۰ هزار زن و کودک دچار سوءتغذیه حاد شدهاند، و یکسوم از ۲/۱ میلیون جمعیت این منطقه برای چندین روز متوالی از وعدههای غذایی صرفنظر کردهاند. این سازمان در بیانیهای که در اختیار خبرگزاری فرانسه گذاشته، هشدار داده که از هر سه نفر در غزه، نزدیک به یکنفر، چندروز بدون غذا میماند: «۹۰ هزار زن و کودک نیاز فوری و مبرم به درمان دارند.» از زمان جلوگیری از ورود سازمانهای امدادی بینالمللی و بهدست گرفتن توزیع غذا توسط اسرائیل، نیروهای اسرائیلی بیش از ۱۰۰۰ فلسطینی را که در تلاش برای رسیدن به کمک غذایی بودند، کشتهاند.
«انور ایمن الاخرس»، خبرنگار و تدوینگر در شبکه بینالمللی خبری قدس، ۲۵ ساله، ساکن غزه یکی از روزنامهنگارانی است که از سال ۲۰۲۱ مشغول خبررسانی از وضعیت فلسطین بهویژه غزه است و حالا در یکی از اردوگاههای آوارگان در خانیونس زندگی میکند؛ جایی در میان چادرهای فرسوده که آن را زندگی مترادف با تنگی و ستم روزانه توصیف میکند. او به «هممیهن» میگوید، الان سختترین لحظات شغلیاش را میگذراند: «کار کردن در چنین شرایطی دشوار است، با گرسنگی و خستگی. گاهی مجبور میشوم کارم را رها کنم تا بتوانم مقداری غذا پیدا کنم، آن هم با قیمتی بسیار بالا. این روزها از یادم نمیرود.»
او میگوید در جنوب نوار غزه، بهویژه در شهر خانیونس، مردم غزه نیازی به روایت آنچه درباره قحطی شنیدهاند ندارند، چون آن را با تمام جزئیات دردناکاش زندگی میکنند: «گرسنگی در اینجا یک استعاره نیست، بلکه واقعیتی روزمره است؛ واقعیتی که کودکان پیش از بزرگترها آن را حس میکنند.»
«من درباره قحطی چیزی نشنیدهام؛ من آن را زندگی کردهام.» این جملهای است که «انور»، برای توصیف واقعیت تلخی که در میان شرایط انسانی رو به وخامت تجربه میکند، بهکار میبرد؛ واقعیتی که هر روز با صحنههایی فراموشنشدنی از گریه، گرسنگی و فروپاشی سلامت همراه است: «هر شب با صدای گریه کودکان از خواب بیدار میشویم. از گرسنگی گریه میکنند، لقمهای غذا یا لیوانی شیر میخواهند. همسایهها تلاش میکنند هر کودک را با هرچه دارند آرام کنند، اما گریهها قطع نمیشود.» سوءتغذیه در میان کودکان به صحنهای روزمره برای او و دیگر خبرنگاران حاضر در غزه تبدیل شده است.
«انور» میگوید وضعیت بهداشتی کمتر از بحران غذایی نیست، مراقبتهای پزشکی تقریباً از بین رفتهاند، دارو کمیاب است و صفها طولانیاند: «مادرم شخصاً مدت زیادی برای معاینه منتظر ماند، اما درنهایت حتی داروی لازم را هم پیدا نکردیم.» انور همچنین از مرگ جوانی ۲۰ ساله از آشنایانش میگوید که تنها از سردرد رنج میبرد و بهدلیل دریافت نکردن مراقبت پزشکی، پس از چندروز جان باخت.
به گفته او، رنج زنان بهویژه زنان باردار بهدلیل سوءتغذیه و افزایش قیمتها دوچندان شده: «زنان زیادی را دیدهام که بهدلیل افت قند خون و کمبود تغذیه مناسب، مکرراً دچار بیهوشی میشوند. زنان باردار خانوادهام از افت فشار و خستگی مداوم رنج میبرند، چون اگر غذایی هم پیدا شود، با قیمتی بسیار بالاست.»
«انور» مثل بسیاری از خبرنگاران و مردم غزه، هر روز را به امید فردا میگذراند و میگوید، نه غذای کافی وجود دارد، نه آب سرد و نه برق: «حتی از رفتن به دریا هم محروم شدهایم. وضعیت خفهکننده و غمانگیز است تا حدی که قابل توصیف نیست.»
او درباره غیبت کامل سازمانهای بشردوستانه میگوید: «هیچ کمک واقعیای وجود ندارد. فقط کمکهایی تحقیرآمیز از طرف نهادهای آمریکایی که تنها از طریق صفهای تحقیرآمیز و خطرناک قابل دریافت است. برای همین، من سراغشان نمیروم، چون مرگ نزدیکتر از یک کارتن غذاست.»
انور با وجود اینکه از سال ۲۰۲۱ خبرنگار میدانی است، میگوید آنچه اکنون تجربه میکند فراتر از وصف است: «سختترین لحظه، زمانی است که مجبور میشوی گزارش خود را رها کنی تا دنبال لقمهای غذا برای خودت یا کمکی برای یکی از اعضای خانوادهات بروی.» بااینحال او همچنان بر ادامه مستندسازی فاجعه پافشاری میکند، چون به گفته خودش، صدا نباید زیر آوار چادرها یا سکوت جهان دفن شود: «این گزارش نه از سوی ناظری بیرونی، بلکه از جانب یک جوان غزهای است که خود در بطن رویدادها قرار دارد؛ میان گرسنگی میخوابد، با صدای کودکان بیدار میشود و آنچه را روایت میکند که دوربینهای جهانی از دیدنش سرباز میزنند.»
روزنامهنگاران، قربانیان بیدفاع
حالا خود «اسامه الحکوت» و خانوادهاش، روزنامهنگار ۴۱ ساله ساکن دیرالبلح که از سال ۲۰۱۰ روایتگر روزهای تلخ نوار غزه بوده، بخشی از این روایت شدهاند. او در دل جنگی به «هممیهن» میگوید که در آن نوزادان در خیابان به دنیا میآیند و جوانان از گرسنگی میمیرند.
«الحکوت» از وضعیتی میگوید که در آن فرسودگی عمومی به مرحلهای رسیده که مردم از ضعف و خستگی در خیابانها نقش زمین میشوند. کاهش وزن شدید در میان جمعیت، چهرهای آشنا شده است؛ و گرسنگی روزبهروز چهره مرگ را ملموستر میکند: «در آغاز، کودکان بیمار از گرسنگی جان میباختند. اما حالا مرگ ناشی از سوءتغذیه، جوانان، زنان و سالمندان را هم دربرگرفته است.» او میگوید در خانههای بیشماری، غذایی برای خوردن وجود ندارد و نبود امکان خرید، نبود مواد اولیه و نبود امید، دستبهدست هم دادهاند تا چهره شهر، چهره فاجعه شود.
به گفته او، روزنامهنگاران گرسنهاند و او و همکارانش حتی برای ادامه فعالیت رسانهای و پوشش فاجعه هم توان کافی ندارند: «بدون غذا، بدون آب و بدون تجهیزات ماندهایم. روایت کردن از درون این وضعیت، خود تبدیل به تقلا برای زندهماندن شده است.»
خدمات پزشکی، آنطور که الحکوت گزارش میکند، بهشدت محدود و ابتدایی است: «بیشتر آنچه باقی مانده، کمکهای اولیه است. مردم برای انجام سادهترین کارهای روزمره، نیاز به محلولهای وریدی دارند تا از ضعف مطلق نجات پیدا کنند.»
او میگوید که اسرائیل تقریباً بهطور کامل از ورود سوخت جلوگیری میکند؛ بیمارستانها هفتهای دو بار درخواست سوخت، دارو و تجهیزات درمانی میدهند، اما کمتر پاسخی میگیرند: «زنان مانند مردان، از کمبود همهچیز رنج میبرند؛ بهویژه وسایل بهداشت شخصی. وضعیت بهقدری وخیم است که بعضی از زنان در خودروهای شخصی، در خیابان، زایمان کردهاند.»
وضعیت روانی مردم آنقدر بد است که «الحکوت» آن را شرایط یأس و ناامیدی گسترده مینامد. او از مرگهایی میگوید که هر روز بهچشم میبیند: «چندروز پیش جوانی را در بیمارستان دیدم که تنها یکی، دو سال از من کوچکتر بود. بدون هیچ علامتی، فقط بهدلیل گرسنگی مرد. به همین سادگی.»
او از راههایی میگوید که مردم برای زندهماندن به آنها متوسل شدهاند؛ مردمی که یا به مراکز کمکرسانی یورش میبرند یا قوطیهای کنسرو قدیمی را میجورند، یا برگ درختان را میجَوَند: «مردم، واقعاً این کار را میکنند.»
ما دیگر فقط روایتگر نیستیم
«احمد المقادمة»، روزنامهنگار آزاد ۳۰ ساله که با رسانههایی چون الجزیره و رویترز همکاری داشته، از تجربه زندگی در غزه، سقوط معیشتی، گرسنگی، بحران بهداشت و حس ناتوانی در برابر فرزند شیرخوارهاش به «هممیهن» میگوید. او که در غزه به دنیا آمده، بزرگ شده و هرگز آن را ترک نکرده است، میگوید که تمام مراحل محاصره و تجاوز را زندگی کرده است اما آنچه امروز تجربه میکند، هیچ شباهتی به گذشته ندارد.
او روزنامهنگاری است که حدود یکدهه اخبار و وقایع غزه را برای رسانههای جهانی پوشش داده و حالا پدری است با یک کودک شیرخواره و دستهایی خالی برای سیر کردناش. خودش هم بیش از ۲۰ کیلوگرم از وزناش را از دست داده است. اوضاع بهداشتی، همانطور که «احمد» توصیف میکند، از نخستین روز جنگ فروپاشیده است. بیمارستانها بدون دارو، تجهیزات و کادر درمانی ماندهاند، زنان باردار با سوءتغذیه شدید دستوپنجه نرم میکنند و مرگ و سقط جنین بهشکلی وحشتناک در حال افزایش است: «بله، واقعاً افرادی از گرسنگی مردهاند.
این یک واقعیت است، نه بزرگنمایی.» احمد میگوید که خانوادهاش با کمترینها زندهاند؛ غذایی که در دسترس است حتی برای سیر کردن شکم یک کودک هم کافی نیست: «هیچ نهاد یا سازمانی فعال نیست. کمکرسانیها متوقف شدهاند. اسرائیل مردم را حتی از دریافت حداقلیترین کمکها هم محروم کرده است.» احمد که گاهی موفق به دریافت دستمزد در ازای خبرنگاری میشود، میگوید اگر پولی دریافت کند، فقط از طریق دلالهای ارز است؛ با کمیسیونهایی تا ۴۰ درصد: «یعنی از ۱۰۰۰ دلار، شاید فقط ۵۰۰ دلار به دستم برسد. ما در نبود پول نقد، عملاً قربانی یک بهرهکشی بیرحمانه شدهایم.»
به گفته او، غزه امروز یک شهر بیجان است، در سکوت فرو میریزد، مردم برای زنده ماندن میجنگند و تنها چیزی که میخواهند این است که فقط زندگی کنند.
جنگ نان
«مؤمن فوزی حرب ابوعوده»، روزنامهنگار و فیلمبردار اهل شمال غزه، ۲۸ سال دارد و بیش از ۸ سال است که در زمینه رسانه فعالیت میکند. او که در بیتحانون به دنیا آمده و تمام عمر خود را در همانجا زندگی کرده، این روزها در دل فاجعهای انسانی، هرروز با دوربیناش گرسنگی، ویرانی و مرگ را ثبت میکند. مؤمن از وضعیت بحرانی مردم، نابودی کامل ساختارهای زندگی و جنگی به «هممیهن» میگوید که فراتر از بمباران، به «جنگ نان» بدل شده است: «اوضاع واقعاً وخیم است. هرروز بدتر میشود؛ نهفقط از نظر بمباران، بلکه بهخاطر گرسنگی بیسابقهای که همهچیز را در برگرفته. یکی از بزرگترین بحرانهایی که ما امروز با آن روبهروییم، جنگ برای زنده ماندن است؛ برای پیدا کردن حتی یک لقمه نان.»
مؤمن فوزی، خبرنگار جوانی که سالها در کوچههای شمال غزه تصویربرداری کرده، حالا خودش یکی از سوژههای اصلی دوربین رسانههاست؛ یکی از بازماندگان محاصرهای که به گفته او، زندگی را در غزه تبدیل به مرگ تدریجی کرده است: «من با چشم خودم دیدم که مردم از شدت گرسنگی دچار سرگیجه شدند و روی زمین افتادند. دلیلاش ساده بود؛ برای چندروز هیچ غذایی نخورده بودند.
سوءتغذیه، دیگر واژهای علمی یا آماری نیست؛ واقعیتی است ملموس که در چهره مردم نقش بسته.» مؤمن میگوید که مرگ بر اثر گرسنگی، دیگر یک احتمال نیست، بلکه اتفاقی است که در برابر دیدگانش رخ داده است: «موارد زیادی از سوءتغذیه وجود دارد. همه شما هم تصاویرش را در رسانهها دیدهاید. اما چیزی که از قاب دوربین بیرون میماند، درد واقعی این گرسنگی است. وقتی هیچچیزی برای خوردن پیدا نمیکنی، هر ثانیه بهسوی مرگ نزدیکتر میشوی.»
در کنار بحران غذایی، فروپاشی نظام بهداشت و درمان نیز زندگی را به کام ساکنان غزه تلختر کرده است. مؤمن توضیح میدهد که عملاً هیچ خدمات درمانیای وجود ندارد و محاصره، اجازه ورود تجهیزات پزشکی را نمیدهد: «وضعیت بیمارستانها اسفبار است. نه دارو، نه دستگاه و نه حتی پانسمان کافی وجود ندارد. تمام زیرساختهای درمانی از بین رفتهاند و بیماران، تنها رها شدهاند.»
وضعیت زنان را چطور میبینی؟
بحران بهداشتی و معیشتی، بهویژه برای زنان و مادران، شکل عمیقتری از رنج را به همراه آورده است. مادران شیرده نمیتوانند بهدرستی فرزندانشان را تغذیه کنند، چون غذایی نیست. حتی وسایل اولیه بهداشتی یا تمیزکننده هم وجود ندارد. خانههایی که روزی پناهگاه و محل آرامش بود، حالا پر از گرد و خاک و ناامیدی است. همهچیز ازهمفروپاشیده.
قحطی اینجاست و قربانی میگیرد
«محمد معین نشبت»، خبرنگار مستقل میدانی از دل نوار غزه که هفتههاست مشغول تهیه گزارش از بحران انسانی در این منطقه است، بارها با صحنههایی روبهرو شده که ثبت آنها با دوربین برایش دشوار بوده است. او به «هممیهن» میگوید، سختترین لحظه برایش دیدن افرادی بوده که برای یک کیسه آرد با هم درگیر شدهاند، عدهای دیگر توسط سربازان اسرائیلی به ضرب گلوله کشته شدند یا پدری که از زیر دستوپا ماندن دخترش حین صف کمک تعریف کرده است: «اینها تصاویر فراموشنشدنیاند.»
او میگوید شرایط، دیگر از آستانه فاجعه گذشته است؛ به گفته او نهادهای بینالمللی هنوز از عبارات دیپلماتیکی مثل «اوضاع وخیم است» استفاده میکنند، اما واقعیت میدانی چیز دیگری است: «قحطی اینجاست و قربانی میگیرد.» نشبت میگوید که در خانواده خودش هم موارد سوءتغذیه دیده، اما ابعاد بحران فراتر از تجربه شخصی اوست: «روزانه بیش از ۵۰۰ نفر به اورژانس بیمارستانها مراجعه میکنند، تنها بهدلیل سوءتغذیه. اما درمان مؤثری در دسترس نیست.»
همین چندروز پیش بود که «منیر البُرش»، مدیرکل وزارت بهداشت غزه اعلام کرد که ۳۷ درصد داروهای اساسی کاملاً تمام شدهاند، از ۲۲۹ قلم داروی حیاتی، اثری باقی نمانده و از میان ۵۹۷ نوع ملزومات پزشکی، ۵۹ درصد دیگر در انبارها یافت نمیشود.
طبق اطلاعاتی که «محمد» هم بهدست آورده، فهرست کمبودها طولانی و نگرانکننده است: «۹۹ درصد کمبود در تجهیزات کاتتریزاسیون و جراحی قلب، ۸۷ درصد کمبود در ابزارهای جراحی ارتوپدی، ۷۳ درصد کمبود در چشمپزشکی، ۴۵ درصد کمبود در ملزومات دیالیز و تنها ۸ درصد از ملزومات مصرفی باقی مانده است و آنهم در حال اتمام است.»
به گفته او، خدمات حیاتی مانند درمان سرطان، دیالیز، مراقبتهای مادر و کودک و عملهای اورژانسی در آستانه توقف کامل قرار گرفتهاند. نشبت میگوید که وضعیت زنان در دوران بارداری و زایمان بهشدت بحرانی شده است: «براساس گزارش سازمان بهداشت جهانی، ۹۰ درصد زنان باردار و شیرده در غزه از سوءتغذیه شدید رنج میبرند.»
«محمد» میگوید حدود ۵۵ هزار زن باردار در غزه حضور و یکسوم آنها بارداری پرخطر دارند: «روزانه ۱۳۰ نوزاد متولد میشود که ۲۷ درصد از آنها با عمل سزارین است. در نبود مراقبتهای ویژه، بسیاری از نوزادان نارس و کموزن، در همان بدو تولد با خطر مرگ روبهرو هستند. کمبود سرم، آنتیبیوتیک، کیتهای زایمان، نخ بخیه و حتی خون، سلامت مادران را بهشدت تهدید میکند.»
او میگوید، گرچه شخصاً شاهد لحظه مرگ کسی نبوده، اما بسیاری از خبرنگاران در بیمارستانها روایتهایی ثبت کردهاند که نشان میدهد سوءتغذیه و گرسنگی عامل مرگ بوده است: «در نبود کامل آرد، مردم شروع کردهاند به آسیاب کردن عدس، لوبیا، برنج و ماکارونی تا با آن نان درست کنند. عدس حالا غذای اصلی مردم است، شاید تنها وعده در طول روز.» قیمت سبزیجات بهشدت بالا رفته و مردم اغلب وابسته به آشپزخانههای خیریهاند؛ جایی که اگر خوششانس باشند، یک بشقاب برنج یا بادمجان گیرشان میآید.
در سه ماه نخست جنگ به گفته «محمد معین نشبت»، ارتش اسرائیل اجازه ورود هیچ کمکی را نداد و کمکهایی که از طریق سازمانهای بینالمللی هم فرستاده میشوند، اغلب پیش از توزیع، بهدست مردم غارت میشوند یا کاروانها، هدف حمله قرار میگیرند: «نیروهای اسرائیلی بارها مأموران پلیس را که کاروانهای کمک را اسکورت میکردند، هدف قرار دادهاند. این اقدامات، وضعیت کمکرسانی را بیثبات و پرخطر کرده است.»
دیگر خبری از گوشت نیست
«محمد قندیل ابو عمر»، عکاس خبری ۳۶ ساله و عضو شبکه مستقل فلسطینی «مصدر الاخباریة» – شبکهای مستقل و بومی در نوار غزه – که از دل غزه مستندنگاری میکند، در گفتوگو با «هممیهن» از وضعیتی روایت میکند که در آن نهتنها مردم و خبرنگاران بلکه حتی پزشکان هم گرسنهاند. او که متولد خانیونس و ساکن سابق رفح است، سالهای اخیر را در شهر غزه صرف روایت تصویری بحرانهای پیدرپی کرده و حالا در میانه یکی از سختترین بحرانهای انسانی عصر حاضر، او بهجای ثبت تصویر، زبان تصویرها شده است. او میگوید چهارماه است که آرد وارد غزه نشده و مادر و پدرش هم چیزی برای پختن نان ندارند، از هر نوع پروتئین، بهویژه گوشت، دیگر خبری نیست و قیمتها سر به فلک کشیدهاند: «قیمت یک بشقاب سالاد حالا به ۱۰۰ دلار رسیده، آن هم در منطقهای که شغل یا منبع درآمدی وجود ندارد.»
به گفته «محمد قندیل»، مردم حتی نمیتوانند بهدرستی راه بروند، تعادل ندارند، بدنها تحلیل رفتهاند و در چنین شرایطی، حتی کادر درمان هم از بحران در امان نمانده است: «پزشکان در بیمارستانها غذا ندارند، آنها هم مثل بقیه گرسنهاند. تجهیزات درمانی هم کم است؛ چون بسیاری از بیمارستانها بمباران شدهاند.» قندیل میگوید که بسیاری از شهروندان بهدلیل کمبود غذا جان خود را از دست دادهاند، اما دردناکتر از گرسنگی، تلاش نافرجام برای یافتن کمکهای غذایی است. بخشی از ساکنان غزه به نقطهای معروف به «مساعدات أمریکیة» (کمکهای آمریکایی) مراجعه میکنند، اما روایت قندیل از این نقاط، بهجای صف غذا، بیشتر به صحنهای از نبرد شبیه است: «هر روز بین ۵۰ تا ۷۰ نفر هنگام انتظار برای دریافت غذا، هدف گلوله قرار میگیرند و جان میدهند.»
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|