سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Tuesday 7 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 06.12.2007, 23:44

بن بست سیاست در ایران


گفتگوی ادوارنیوز با ملیحه محمدی


ادوارنیوز: به نظر مي رسد سياست ورزي در ايران در بن بست قرار دارد. اپوزيسيون در ايران در بن بست قرار دارد. اپوزيسيون در خارج از ايران تقريباً از اوايل دهه ي ۶۰ در بن بست قرار دارد به اين معنا كه اپوزيسيون اگر چه خواهان براندازي جمهوري اسلامي است اما فاقد كمترين امكانات براي چنين اقدامي است و در افق پيش رو نيز چنين امكاني را براي خود ميسر نمي بيند. خرداد ۷۶ تا اوایل دوره ی دوم خاتمی را مي توان عصري دانست كه نيروهاي سياسي احساس موثر بودن مي كنند.از آن به بعد را مي توان عصري دانست كه امكان سياست ورزي در حال محو شدن است و اينك دوباره در بن بست سياست به سر مي بريم. با اين اوصاف به نظر شما :

۱. آيا اصولاً مي توان از بن بست سياست سخن گفت؟

علی الاصول! می توان از بن بست سیاست و یا بن بست در هر امر و مقوله دیگری گفتگو کرد. عکس اش صادق نیست! یعنی نمی توان هیچ کدام از مواردی را که به نحوی در آگاهی اجتماعی حضور یافته اند، از شمول گفتگو خارج کرد. اما قطعاً باید قبل از پرداختن به مقوله مورد نظر، تعریف مشترکی از مفهوم آن بیابیم تا اساساً گفتگو ممکن شود.
بر این اساس نگاه من به بن بست سیاسی، نگاه به پدیده ای است که به مثابه مانعی کلان، در یک استراتژی معین سیاسی، و برای دست یابی به مقصود و هدف مشخصی می تواند بروز کند. پس میتوان از آن سخن گفت.
یعنی قیدهایی هم بر آن دارم که به دریافت من از پرسش و رسیدن به پاسخ یاری کند. از جمله اینکه بن بست سیاسی، در زمان و مکان مفروض، برای نیرویی معین و در طی مسیری مشخص روی می دهد.

۲. آيا معيارتشخيص بن بست سياسي معياري ذهني است يا عيني؟ يعني تصور عموم نيروهاي سياسي از اينكه آيا در بن بست به سر مي بريم يا خير به عنوان يك معيار ذهني؛ يا وجود عوامل و امكانات عيني و معين معيار در بن بست بودن يا نبودن است ؟

اگر از بحث دیالکتیک عین و ذهن که تأثیر متقابل، دائم، و پیوسته در یکدیگر را به ما گوشزد می کند، و اتفاقاً در سیاست خیلی روشن تر از حوزه های دیگر این به پیوستگی برقرار است، بگذریم؛ من با تأکید بر مثال شما پرسش را اینگونه می فهمم که،
آیا صرف ِباور نیروهای سیاسی به وجود بن بست، بن بست را اثبات می کند، یا اثبات آن نیاز به وجود شرایط معین مادی دارد؟
اولاً تعریف بالا را من در نظر دارم که بن بست یا گشایش سیاسی، بر زمینه یک استراتژی یا حتا تاکتیک معینی معنی دارد. بنا براین وقتی نیرویی سیاسی به این شناخت برسد که با بن بست سیاسی مواجه است، قطعاً منظور این است که او در رسیدن به هدف مشخصی، و قطعاً از راه معین،ی با بن بست مواجه شده اند. این نسبی بودن بن بست را وعده می دهد.
یعنی نیروی سیاسی معینی در رهیافت به هدف معینی، متوقف می شود، شکی نیست که با بن بست مواجه است و شکی نیست که این انعکاس واقعیت عینی، در پروسه شناخت آنان است. برای همین است که بلافاصله این پرسش طرح می شود که آیا این نتیجه گرفته شده از جانب آنان ( تشخیص بن بست ) پاسخی قطعی برای همه رهروان است یا می تواند دریافت غلط از واقعیت عینی باشد؟ به این سوال می توانیم پاسخ بدهیم به شرطی که رابطه ما با هدف اتخاذ شده از جانب نیروی سیاسی معین روشن باشد.
در غیر اینصورت می توان گفت که این بن بست می تواند تنها در اندیشه اپوزیسیون وجود داشته باشد . به این معنا که آنها طریق مناسبی اتخاذ نکرده اند. یا به این معنا که هدف ممکنی برنگزیده اند! و یا در انتخاب هم هدف هم وسیله هردو اشتباه کرده اند.
می بینم که در سؤالات بعدی امکان راه یافتن بیشتر به این پرسش موجود است. و با تکیه بر نمونه های مورد تأکید شما می توانیم حتا اصل را بر این بگذاریم که بن بست و یا گشایش را در یک عرصه ملی به پرسش بگذاریم؛ به این ترتیب و از طریق این پرسش شما:

۳. با توجه به پرسش قبلي آيا در حكومت پهلوي دوم ما در بن بست سياست به سر مي برديم؟

برای پاسخ به این سؤال، و همانطور که گفتم پاسخ روشنتر به پرسش بالا، بازگشت کوتاهی به دوران قبل از آن، یعنی دوران پهلوی اول را نیاز داریم.
در زمان پهلوی اول، و تا زمانی، که مسئله اصلی کشور، خروج از تشتت و آشفتگی امور و جلوگیری از گسیخته شدن پیوند ملی مناطق با هم بود، راهکارهای حکومت که در جهت ایجاد تمرکز هر چه شدیدتر، حتا! بر پایه استبداد مطلق، اتخاذ شده بود، مؤثر بود، پیش می رفت، و بن بستی وجود نداشت!
هدف! تأمین حاکمیت واحد و یگانه بر کشور، و جلو گیری از تجزیه یا تلاشی بود و راه برگزیده با توجه به شرایط تاریخی و فرهنگی، و مجموعه امکانات تاریخی، راهی درست و به مقصود راهبر بود.

اما پس از آنکه این امر تأمین شد، متناسب با مقتضای جدید، طریق و منطق حاکمیت تغییر نکرد. استبداد یکپارچه و هرروز فزاینده پهلوی اول، که نه تنها روشنفکران و اهل اندیشه ، بلکه دولتمردان و حامیان نخستین رضا شاه را شامل می شد، مانع و ترمزی شد برای امکان توسعه ای در جهت نیاز زمان، توسعه ای که در تمامی جهان نو بر پایه لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی راه خود را می گشود؛ یعنی نیازمند رشد و شکوفایی ایده ها بود و هست!

رضاخان این وجه از تحول را بر نمی تافت، در نتیجه بن بست سیاست در حال شکل گیری بود که جنگ جهانی اتفاق افتاد و سمت گیری رضاشاه نیز بر اساس دیدگاههای سیاسی او بطور طبیعی به سمت آلمان، قرار گرفت امری که اشغال ایران را توجیه پذیر می کرد.

در بروز بن بست در زمان پهلوی دوم نیز، همین سیکل به نوعی تکرار شد. کشور اشغال شده و عملاً فاقد ارتش و نیروی دفاعی بود ـ توجه کنیم که ارتش و ژاندارمری، همان روز ادای سوگند شاه جدید منحل شده بودند.ـ
ایران با سیاستمدارانی خسته و سرافکنده، جز با رعایت اوامر قدرت های بزرگ امکان بقا نمی یافت. شاه ایران در آن زمان هرکس دیگری می بود تنها یک حکم تاریخی برای اجرا داشت و آن تبعیت از دول پیروز بود. در دوران اولیه حکومت پهلوی دوم، بر پایه آن تبعیت، و سیاست مماشات و مدارای برخی رجال باقیمانده از زیر تیغ رضا شاه، نظیر قوام، فروغی، مصدق - که این یکی البته به حکم رضا شاه در تبعید بود، - مملکت توانست به ممکن ترین اشکال، آرام آرام برخیزد.

اما همزمان با روند بازسازی و توسعه نسبی کشور تراژدی تاریخی ایران، یعنی هر روز مستحکم تر کردن دژهای قدرت استبداد فردی، و کاستن از اتکا به قانون مشروطه، عوامل پیدایش و ایجاد بن بست سیاسی را فراهم کرد.
این بن بست که می توانست راه برون رفتش اتکا به دانش و خرد ِ سیاستمداری چون مصدق و سپردن سکان به دست او باشد، با تضاد شاه با وی، و ایمان و اعتقادش به نیروی خارجی که دیگر اجبار گذشته را در تبعیت از آنها نداشت، کودتای ۲۸ مرداد را زمینه سازی کرد.

واقعه ای که در تفسیر آن،عده ای همچنان در پی شمردن گناهان و حتا کوتاهی های حزب توده ایران در باره مصدق هستند و هیچ کاری ندارند که چرا شاه ایران سیاستمدار ملی و معتقد به مشروطه ای، مانند مصدق را تحمل نکرد؟ مشکل مملکت اختلاف شاه و نخست وزیر بود؛ نه عدم حمایت و حتا مخالفت حزب توده با نخست وزیر. شکست نهضت ملی از شاه، پایه های اقتدار فردی او را مانند پدرش تحکیم کرد و درآمد سرشار نفت هم ـ با مقایسه با دوران رضا شاه ـ که بی نیازی حکومتها را از ملت و در نتیجه عدم توجه به آرای آنان را ممکن می سازد؛ آنچنان اختناقی حاکم کرد که نفس کشیدن تنها با ریختن همه دیوارها ممکن می شد و چنین شد.

اما همینجا می توان پاسخ به پرسش بالا را نیز تکمیل کرد. برای حکومت شاه، بن بست سیاسی با توجه به هدف برگزیده که استقرار یک حکومت توتالیتر و در عین حال دعوت همه مظاهر پیشرفت و تجدد به کشور بود، محتوم و ناگزیر بود. رشد و توسعه بر پایه لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی امکان بروز و تجلی دارند؛ نه استبداد فردی و توتالیتاریسم. من استبداد را مطابق تعریف دکتر همایون کاتوزیان از دیکتاتوری که به هر حال قانونمد است و بر اساس نظم پذیری اش می تواند در کوتاه مدت حتا رشد نیز بیاورد، جدا می کنم.

نکته دیگر در جهت تکمیل پاسخ به پرسش دوم، توجه به وضعیت نیروهای سیاسی چپ سکولار و مذهبی است. آیا راهی که این نیروها، بر پایه هدف اتخاذی خود ـ تقریباً برای همه شان لااقل در مرحله نخست، مشترک و پایان بخشیدن به استبداد بود ـ برای گشودن بن بست برگزیده بودند، صحیح بود؟ آیا منجر به رسیدن به هدف آنان که استقرار دموکراسی در ایران باشد، شد؟

در عصر پهلوی دوم، حاکمیت به بن بست سیاسی رسید زیرا اهدافی که برگزیده بود از یکسو با واقعیت عینی جامعه همخوانی نداشت و از سوی دیگر راهی که می پیمود برای رسیدن به همان اهداف نامناسب بود.
نیروهای سیاسی نیز به بن بست رسیدند که گمانم علتش الاقل از دید من روشن باشد.

۴. آيا در عصر جمهوري اسلامي در بن بست سياست به سر مي بريم؟

در این دوره بن بست سیاسی، چه در عمل و چه در اندیشه، نمی تواند مانند دوران گذشته مسلط و محتوم باشد و نبوده است! قبل از هر چیز به این دلیل که جویندگان راههای گوناگون برای گشودن این گره، این بن بست، از صدر تا ذیل جامعه موجود هستند.

از فردای انقلاب، همواره به نوعی و ترتیبی امکان رخنه در قدرت مطلقه ممکن بوده و دائماً اتفاق افتاده است. ناگزیری ِ برپایی انتخابات، یکی از عوامل فراهم آمدن این امکان بوده است و شرایط، و وضعیت انقلابی جامعه که نیروهای گوناگون را حول و حوش قدرت حاکمه پراکنده بود، یکی دیگر از زمینه های رخنه در قدرت حاکم شد و موجد موقعیتی که سعید حجاریان در تئوری قدرت حقیقی و قدرت حقوقی عنوان می کند.

دستاورد این منازعه دائم و افت و خیزها، در مجموع به سود اولاً فهم دموکراسی و سپس در جهت استقرار آن در جامعه ما حرکت کرده است. اگر در دوران پهلوی ها ، و با استحکام پایه های قدرت ایشان، اختناق هر روز محکمتر و کاملتر شد تا زمانی که فرمان تشکیل حزب واحد صادر شد، در طول مدتی که از عمر جمهوری اسلامی می گذرد، حاکمیت مرتباً مجبور به عقب نشینی در مقابل ملت گشته است.

این امر ممکن نمی شد مگر با نگاه خردمندانه و مسالمتجویی که سیاست را عرصه انتقام گیری و اراده گرایی نداند و به دنبال تحقق ممکن ها به هر میزان و در هر موقعیت باشد، تا حاصلش انباشتن دستاوردها و تجربه ها باشد که نردبان دستیابی به هدفی بالاتر شود. امروز جنبش آزادیخواهانه مردم ایران توانسته است، عرصه مبارزه را بیش از پیش وسعت ببخشد و نیروهای هر روز بیشتری از جامعه را به میدان مبارزه حق طلبانه وارد کند؛ و این موفقیت بزرگ که راه تحول را بی بازگشت می کند، حاصل شده است زیرا که جنبش آزادیخواهانه مردم ایران توانسته است هزینه مبارزه را، باری، به هرترتیب، پرداختنی کند. این به بهای سنگینی به دست آمده است. هزاران هزار جانهای جوان در این راه فنا شده است. اما مبارزه امروز توان آن را دارد که هردم نیروهای تازه بگیرد. وقتی که بهای مبارزه کمتر از تمام زندگی نیست، فقط گروه معدودی می توانند مبارزه کنند و گروه معدود را دستگاه قدرت دولتی همیشه در هم می شکند.
و همینجا هم شاید می توان دید و نتیجه گرفت – کدامین نتیجه ؟- که در گذر همین دورانی که هستیم، دائماً جریانات و گروههای سیاسی در استراتژی های برگزیده خود ، با بن بست سیاسی مواجه می شدند، تا امروز که شما نیز آن را به درستی دیده و محور پرسش خود قرار داده اید.

۵. در بن بست سياست در ايران كدام عامل موثرتر است؟اول سركوب حكومت، دوم جامعه ، تاريخ، فرهنگ و ساختار اقتصادي ايران و سوم ضعف نيروهاي تحول خواه.

سیاست علم اداره جامعه است و بن بست سیاسی در اداره امور جامعه پیش می آید. اما جامعه، بستگی زنده ـ یعنی روزمره ـ و در عین حال دیرینه ای با تاریخ، فرهنگ و ساختار اقتصادی خود قرار دارد. یعنی جامعه ماحصل همه این نیروهایی است که شما برشمردید، و نیروهای تشکیل دهنده یک ارگان نمی توانند در تعیین ترکیب آن تأثیر نداشته باشند. حتا رشد و تحول نیروهای سیاسیِ یا ضعف آن که شما اشاره می کنید، تنها در نبرد با قدرت حاکم تعیین نمی شود، بلکه از تمام این آبشخورها تغذیه می شود.
به این اعتبار،همه عواملی که شما برشمردید در ایجاد بن بست سیاسی دخیل اند؛ و گشایش در تمامی این زمینه ها که قطعاً باید توامان و به نوعی درخور یکدیگر باشند، به گشایش بن بست سیاسی یاری می رساند. شرط ایجاد این هماهنگی، آن است که هر نیرویی در جای خود و برای حل مشکل خاص خود به میدان مبارزه در بیاید. رهبری مبارزات سیاسی و وظایف احزاب را به جنبش دانشجویی، یا کارگری سپردن، و یا در هر مطالبه جنبش زنان، همه خواستهای دموکراتیک یک ملت را نشان کردن، جز به در جا زدن و تداخل نیروها در یکدیگر و ناگزیر آچمز شدن و تولید و باز تولید ناامیدی نمی انجامد. وقتی این معنی را بیان کنی، ممکن است بلافاصله متهم شوی که دموکراسی را از شمول مبارزه این یا آن گروه اجتماعی خارج کرده ای. اما مگر همه تلاش ما مصروف این نیست که زنان به حقوق خود، کارگران به مطالبات خود و دانشجویان به خواستهای خود دست پیدا کنند و ایضاً همه در جایگاه خود قرار داشته باشند؟ و شاید این ندا نیز بیاید که احزاب سیاسی اجازه فعالیت ندارند. پاسخ این است که احزاب غیر قانونی باید برای قانونی شدن تلاش کنند و این وظیفه حرکت دانشجویی یا جنبش کارگری یا زنان نیست.

۶. در مواجهه با اين بن بست چه بايد كرد؟ آيا بايد توان خود را صرف خلق راههايي براي خروج از اين بن بست كرد يا اينكه بهتر است به آماده سازي نيروها براي استفاده از فرصتهايي كه به شكل اتفاقي پديد مي آيد پرداخت؟

در همان پرسش اول شما به این قصد وارد پاسخ شدم که بگویم با اتکا به تعریف بن بست سیاسی ـ بروز مانع کلان در راه رسیدن به هدف ـ و با تاکید بر نسبی بودن بن بست ـ بستگی روشن به هدف و راه برگزیده ـ ورود ما به این بحث می تواند و باید به قصد گشودن بن بست باشد.
برای خروج از بن بست یا باید مانع را از میان برداشت، یا راه دیگری بسوی هدف گشود. با بررسی هر یک از دو راه، و تعیین هزینه ای که در هریک از شرایط باید متحمل شد است، که می توان اقدام کرد. امروز سیاست آمریکا در راهی که پیش گرفته است برای مقصودی که اعلام کرده است، به بن بست رسیده است. راه نظامی، به اتکای حمایت از یک دولت داخلی، به هدف برای برقراری یک ثبات سیاسی ِ هماهنگ با استراتژی آمریکا اینک به بن بست رسیده است. راه خروج از بن بست کدام است؟ از میان برداشت عامل بن بست که یک مجموعه انسانی بغرنج است مسلماً نیست....
با توجه به تفاوت های آشکار در سرنوشت و حیات سیاسی دولت های گوناگون، ملت های متفاوت، و با اتکا به همه تعاریفی که گفتم به آن باور دارم، راه ممکنی بجز صرف توان در "ایجاد راههايي براي خروج از اين بن بست" متصور نیستم؛ و اگر حمل بر تعارض نشود، منظور شما را از طرح این شق دیگر که: " يا اينكه بهتر است به آماده سازي نيروها براي استفاده از فرصتهايي كه به شكل اتفاقي پديد مي آيد پرداخت؟" متوجه نمی شوم! چگونه تلاش برای "خلق راه" از سعی در جهت "آماده سازی نیروها" تفکیک می شود؟!
به سهم "اتفاق" در سیاست اگر قائل هستیم به نوعی که اینگونه به محاسبه می کشانیمش و فرمول پذیرش کرده ایم، اولاً که دیگر اتفاق نیست؛ دوم: اگر اساساً اتفاق می توانست تعیین کننده باشد در گشودن بن بست سیاسی، پس دیگر چرا به چالش نشسته ایم؟

۷. در نهايت اينكه آيا گذار به دموكراسي در ايران اميدواريد و آينده ي پيش رو را مثبت مي بينيد يا خير؟

بر اساس همه آنچه تا کنون بیان کردم، براساس مقایسه وضعیت فعلی نیروهای طالب دموکراسی در ایران که هم درک امروزی و واقعی تری از دموکراسی به دست آورده اند و هم راههای ممکن تری را برگزیده اند، من ملت و جامعه خودمان را در حال کاربست تجربیات قدیم و تمرین راههای تازه می بینم که می توانم امیدوار باشم که در راه درست رسیدن به آزادی و دموکراسی اینک قرار گرفته ایم. آگاهی جمعی در جامعه ما معتقد به راه مسالمت آمیز اما پیوسته مبارزه است و اصلاحات را به عنوان یک مشی مبارزاتی که بدیل، و در مقابل انقلاب و انفعال است برگزیده است. در تاریخ کشور ما که صدو پنجاه سالی هست که حوزه های معینی از اصلاحات را تجربه کرده، چنین وسعت و ژرفشی از اراده آگاهانه برای تحول سابقه نداشته است. این سطح از آگاهی جمعی و درک همگانی از حقوق و مطالبات اجتماعی، نه در زمان حکومت ملی دکتر مصدق وجود داشت و نه به طریق اولی در زمان تلاشهای اصلاح طلبانه قائم مقام و امیر کبیر، صرف نظر از اینکه در هیچیک از دوره ها مطالبه اصلی آزادی یا دموکراسی نبود.




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024