شنبه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Saturday 27 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 30.08.2007, 19:41

نيمه‌ی پُراز سوء تفاهم


اعتماد ملی / نصرت‌اله مسعودی

در انتهای آتش آيينه
نويسنده : پوران فرخزاد
ناشر : کتاب سرای تنديس
تيراژ: ۳۰۰۰
قيمت : ۶۰۰۰


رمان حجيم «در انتهای آتش آيينه» نوشته شاعر، محقق و نقاد معاصر خانم پوران فرخزاد تم‌های متعددی را دربر می‌گيرد اما آنچه به عنوان تضاد اصلی شخصيت رمان ، ‌زمينه‌ی شکل بندی تم اصلی رمان را رقم می‌زند چالش اين شخصيت با مناسبات و ارزشهای جامعه‌ای است که وجه زن‌ستيز آن اکثر مواقع در سخيف‌ترين شکل خود صورت می‌بندد. وشايد همين موقعيت ناگوار مرد سالار است که شخصيت اصلی داستان يعنی «شاخه نبات شادمهر» را وامی‌دارد که از مرد‌های دور و بر خود بصورتی عاصی گريزان باشد و نيمه و جفت گم شده‌ی خويش را نه درعالم بيرون که در درون خود جستجو کند. او بر اين باور است که فرا يافت اين نيمه‌ی از دست شده می‌تواند دربازيافت و پيوندی خجسته او را به سوی نهايت زيبايی و سر خوشی رهنمون شود. درجهان د استانِ «در انتهای آتش آيينه »حتا خوشبخت ترين زن «شباب شادمهر» که بظاهر از تمام امکانات پرستيرساز! برخوردار است به سبب الينا سيون و سقوط در ورطه‌ای کالا وار که جز بکارتمتع نمی‌آيد يقيناًموجود مفلوک و شور بختی است. و شوربختی مضاعف آنکه فضای فرهنگی موجود چنان با ظرافت او را در هم کوفته که هرگز به اين فهم نمی‌رسد که در يک ايلغار به نام ازدواج چگونه تمام تواناييهای بالقوه‌اش را بی آنکه بداند به آتش کشيده است. شباب پيش از ازدواج ، ‌با نقش زدن بر بوم نقاشی ، ‌در تکاپوی گسترش خويش و جهان است اما پس از اين ازدواجی ظاهراً موفق و گذران در کنار نيمه‌ای که با نيمه‌ی گم شده او ماهيتاً مغايرتی تام دارد به خود زنی می‌افتد و به ورطه‌ی وحشتناک روزمره گی سقوط می‌کند. البته فهم اين خود زنی پيچيده و پوشيده تنها برا‌ی کسانی ميسر است که تلخکامانه درمی يابندکه اين ازدواج کذايی ، ‌نبات را با قلم و قلم مو و رنگ و بوم به صورتی هول آميز بيگانه ساخته و «مفيستوفلس»‌ی بساز و بفروش تمام تابلو‌های هميشه‌اش را به ثمن بخس خريده است.
من دراين ياد داشت به گمان خود بر آنم تا از نيمه‌ی گمشده‌ی شاخه نبات حرف بزنم. رمان هشتصد و بيست و هشت صفحه‌ای فرخزاد با اين گفت و گو شروع می‌شود :
«- بس کن ديگر چقدر صدايم می‌کنی... خسته شدم [... ]
- «کاری نکن ازت دلگير بشوم ، ‌امشب شب مهميه و تو...
- چه داری می‌گويی... اصلاً ما با هم آشنايی‌ای داريم که از همه دل گير بشويم.
- اشتباه نکن ما سال‌هاست با هم زندگی می‌کنيم... فقط خدا می‌داند چقدر بهت تلنگر زدم چقدر صدايت کردم چقدر به خواب ات آمدم و تقلاکردم تا بفهمی اما... »
اين شروع ظاهراً معمولی و متعارف زمانی به جايگاه خلاقه و شگفت انگيز خود دست پيدا می‌کند که از منشور بينا متنی رمان، دوباره بازخوانی شود ، ‌و تازه در چنين وضعيتی است که ادرکات عرفانی ، ‌فلسفی ، ‌روانشناختی و دينی می‌توانند همين کلمات ظاهراً ساده را در بازيافت فرهنگ‌های متفاوت پر تلّون سازد.
سقراط می‌گويد :‌«خودت را بشناس»‌ منبع وحی در گزاره‌ی خاص خود می‌فرمايد :‌من عرف نفسه فقد عرف ربه ، ‌حافظ شيرازی می‌گويد : «‌درون من خسته دل ندانم کيست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. و اين حديث درفرهنگهای مختلف به يک فرا روايت متکثر تبديل می‌شود ! و مبتنی بر چنين نگره‌ای است که با تفسير بن مايه حوادث و رخدادهای کتاب در می‌يابيم که شاخه نبات در فراسوی فيزيک شناخته شده و محصور در نشانه‌های محدود به دنبال نيمه‌ی گم شده خويش می‌گردد ، ‌نيمه‌ای که اگر باتبيينی «گوستاويونگ »‌ی به دنبال آن باشيم بايد در آتش حسرت آنيموس Animus – نيمه مردانه‌ی پنهان در وجود زن بايد سر به دود سودا ساييد ، و ‌درروند اين سودا زدگی چنان عيار شناس شد که از آنيموس‌های کاذب و غير اصيل بی پروا و شجاعانه درگذشت. بگذار من اينگونه آنيموس‌ها را به صورتی سمبليک آنيموس‌ها‌ی سر چهار راهی و يا کافه تريايی بنامم و گفتم از اينان بايد شجاعانه درگذشت. اين قيد بدان سبب به کار گرفته می‌شود که مکانيسم‌های فرهنگی و اجتماعی گاه چنان از زنان جرأت ستانی می‌کند که آنان اغلب بی کمترين تمايل مجبور می‌شوند يک عمر با کسانی سر کنند که حتا در يک نگاه عاشقانه هم، با هم همخوانی ندارند. و تنها با سو تفاهم‌های ساختگی ِ روزهای نخستين آشنايی، که اکثراً در پس پرسونا«persona »به گول زدن همديگر اشتغال دارند خود را به عنوان نيمه‌ی گم شده همديگر جا زده‌اند. اما شوکت آن نيمه‌ی گمشده ازلی کجا و تقلب اين نيمه‌ی پر از سو تفاهم کجا!چنين غبنی آنچنان که در رمان مورد نظر اتفاق می‌افتد اگر چه وجه فراگيرش به خاطر شرايط تاريخی دامنگير زنان است ولی فرخزاد درنگاهی واقع بينانه جنس مذکر را نيز از فريب ‌آنيما‌های بدلی مصون نمی‌بيند. چنانچه گاهی به شکلی هنری برای شجاع الدين شادمهر اين فريب خورده بزرگ، گونه‌ی قلمش را تر می‌بينم.
شخصيت اول رمان يعنی شاخه نبات دوبار درپيداکردن نيمه‌ی گم شده خويش مغبون واقع شده اما شجاعانه نيمه‌ی دروغکی را پس زده و مهر طلاق را به پيشانی خود کوبانده است تا يک عمر مجبور نباشند پشت ماسکی خود را پنهان کند که يا زاييده‌ی تحملی نا خواسته و يا ماسکی است که سوء‌نيت را لا پوشانی می‌کند. پدر همين شاخه نبات تا به لب گور ، ‌ما د رشاخه نبات راکه تنها می‌تواند نيمه‌ی گمشده‌ی يک موزاييک باشد تحمل می‌کند و بواسطه همين نيمه‌ی زبروزمخت است که نبات درو صف ناکامی‌های او چنين می‌گويد:
«‌می‌دانيد پدرم به هيچ کدام از آرزوها يش نرسيد ، ‌نه در موسيقی نه د رخوانندگی و نه درخوشنويسی و هميشه درجه دوم و سوم باقی ماند. به قول خودش اين اواخر فقط شده بود ماشين پول سازی. آخر برج حقوق را می‌ريخت توی دست‌های مادرم »‌ص ۲۸۲.
گِل شجاع الدين شادمهر با عشق سروده شده است. شاخه نبات تجلی اين عشق را هرگز در طنين قرار باخته‌ی صدای پدر و ساز او فراموش نمی‌کند به ويژه گاهی که هر دو با هم دم می‌گرفتند :‌طفيل هستی عشقند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری%
شاخه نبات در چهل سالگی هم هنوز آنقدر شاداب و زيبا مانده است که بی‌هيچ غمزه‌ای بتواند دلبری کند. اما تجربه زيست شده درپنهان ترين لايه‌ها‌ی دلش می‌گويد :« از خود بطلب هر آنچه خواهی که تويی » ديگر روزگار شباب و فريب‌های دم دستی برای او گذشته است و درايت سر برآورده در چهل سالگی به او ياد داده که هر چه را تصنعی است بايد برای شباب‌ها رها کند و می‌بينيم پس از کشف حافظ تهرانی و شيرازی که خود رويکردی وحدتِ وجودی به جهانِ متلون است، نامزد مهندس، پولدار و سرشناس خود را رندانه رها ميکند. جدايی از مهندس صبا و ازدواج صبا با شباب خواهرِ شاخه نبات خود يکی از فصل‌های پر تعليق و جذاب رمان است که کششی فوق العاده دارد.
شخصيت اصلی رمان در پی انسان ازلی است. شايد دنبال آن است تا مشی و مشيانه را دوباره در پيوندی جدايی ناپذير به ريشه‌ی گياه ريواس برگرداند. شايد می‌خواهد رديه‌ای بر نظر افلاطون بنويسد که در رساله‌ی ميهمانی می‌گويد خدايان در ابتدا انسان را کروی و دو جنسی آفريدند و پس آنها را از هم جدا ساختند. شايد می‌خواهد بگويد من باورِ کارل گوستاويونگ را تاييد می‌کنم که بين آنيما و آنيموس اتحاد و ازدواجی جادويی اتفاق افتاده است. آيا با توجه به ازدواج‌های نا موفق شاخه نبات، او در فکر ازدواجی جادويی نيست و با وقوف به تبار شناسی عشاق ازلی ، ‌دنبال حافظ خو د نمی‌گردد؟ يونگ مهمترين ارکی تايپ يا کهن الگو در رشد و تکامل آدمی را پيوند و تعادل بين آنيما و آنيموس می‌داند. آيا حافظ تهرانی کهن الگوی «آنيما» و شِ خانم شادمهر دريک فرافکنی ايده آل نيست ؟ يونگ به کّرات توصيه کرده است که نيمه‌ی گمشده را در وجود خويش جستجو کنيد. و ما به کّرات چنين معنايی را از زبان حافظ شيرازی و تهرانی وزن آينه نشين می‌شنويم که به عنوان راهکار، جهت رهايی ِ شاخه نبات به او تذکر داده می‌شود. به گمان من آنچه هر از گاه آن هم به گاه اضطرار به هيات زن آيينه نشين درآن آيينه‌ی قدی تبلور می‌يابد، در انطباق با اصطلاح شناسی کارل گوستاويونگ همان چيزی است که يونگ «سايه»‌اش نام می‌نهد. سايه کارکردش به گمان يونگ هشدارهای بازدارنده و ترغيب‌های ترميمی است. او د رظلمات پر تلاطم ندانستن، شبيه فانوسی دريايی است که راه را می‌نماياند تا پرتوی خضر گونه باشد. يونگ در کتاب انسان و سمبول‌هايش می‌نويسد : هر موجود بشری اساساً دارای احساس تماميت است. و تماميت يعنی داشتن يک احساس قوی و بسيار کامل از خود. و با چنين دريافت و ديدگاهی است که در نوشته‌ای ديگر بين "من" و" خود" تفاوت و تمايز قائل می‌شود و "خود"را در تقابل با" من" اقيانوسی بيکران می‌بيند که از روح نشات می‌گيرد. در چنين ساختاری می‌توان شاخه نبات را بمثابه‌ی " من" دانست و زن آيينه نشين را، آن" خود" ِ بيکران. در رمان درآنسوی آتش آيينه، حافظ شيرازی، حافظ تهرانی وزن آيينه نشين هر سه همان بت عيار حضرت مولانا جلال الدين بلخی‌اند. مولانا درظهورچنين وضعيت مثبت اما متلوّنی می‌فرمايد :
هر لحظه به شکلی بت عيار درآمد / دل برد و نهان شد" و ما اين دل بردن و روی نهان کردن را از سوی اين هر سه می‌بينيم. اين هرسه اگر چه ظاهراً تجلياتی ديگر گونه دارند ولی ماهيتاً کارکردشان همسان است. آنها می‌آيندتا درفراسوی قيود بی ارزش اماظاهراً ارزش شده که برای تکامل شاخه نبات و جان او، گمراهی و بی حاصلی اند، اکسير مراد باشند. مجازها، ايماها و سمبل‌ها و حتا اشاره‌ها‌ی اساطيری بکار گرفته شده در رمان خانم فرخزاد تا رمانی که بر اثر مسامحه‌ی نويسنده رمز گشايی نمی‌شوند، القائات شگفت انگيزی دارند. اما نويسنده گاه بدون هيچ ضرورتی لذت درک نا گفته‌های رمان را از خواننده دريغ می‌کند و با رمز گشايی و توضيحات ضايع ساز، اجازه نمی‌دهد تا خواننده د رخوانش ويژه‌ی خود با رمزها درگير شود و به قول رولان بارت متن درخوانش به صورت متنی نويسا درآيد. ببينيد: « آيينه‌ی بلند که دير گاهی زيستگاه نقش‌هايی از شاخه نبات راستين بود اينک با تمام چشم خيره‌ی پيوستگی آن دو پاره‌ی گم شده به يکديگر بود ص ۶۱۶. با اين چنين کاری، درِ تمام تعبير‌ها بسته می‌شود تا فقط نگاه مان به دست نويسنده باشد... ميريام آلوت Allott Miriam درکتاب" رمان به روايت رمان نويسان" از قول توماس‌هاردی می‌آورد « هدف واقعی ولی نا گفته داستان لذت بخشيدن از رهگذر ارضای عشق آدمی به عنصر نا معمول درتجربه بشری است... و مشکل نويسنده آن است که چگونه ميان نا معمول و معمول توازن برقرار کند به طوری که داستانش از يک سوبرانگيزاننده واز سو‌ی ديگر واقعی بنمايد » اگر رويکرد توماس‌هاردی را به لحاظ تکنيکی به عنوان معياری برای ارزيابی برخی وجوه زيبا شناختی اثر خانم فرخزاد بکار بگيريم مولفه‌های رمان مذکور مصداق خوبی برا‌ی ا ين مفهوم است. او از منظر دانای کل فضايی را خلق می‌کند تا خواننده، تمام تلفيق‌های نشانه شناسانه ، ‌کنشهای فرهنگی و ساخت‌های هرمونتيکیِ رخداد را باور پذير بداند. خواننده با همان تلذذی با رفتار رئاليستيک صبا ، ‌شباب ، ‌نبات و شجاع الدين شادمهر کنار می‌آيد که با لحظات سوررئاليستی خواب نبات. پاساژها‌ی اين ژانرهای مختلف چنان هنرمند انه خلق می‌شوند که به قول سينماگرها، خواننده دچار جامپ کات نمی‌شود:" درست سر کوچه تار او را از زير بغل‌اش بيرون کشيد ند و به زمين زدند و با لگد آن را تکه تکه کردند [... ] مه لقا خانم از چهار پايه پايين آمد و خودش را به شوهرش رساند دستش را با چاقو بالا برد و با چند قدم خودش رابه شوهرش رساند و آن را با يک حرکت درسينه‌ی شجاع الدين شادمهر فرو برد و همچنان که چاقوی خون آلود را بالا برده و به مردم نشان می‌داد فرياد کشيد : جزای آدم‌های بد عمل همينه ص ۸۱۷ ". با تمام جذابيت و قدرت تعليقی که رمان" در انتهای آتش آيينه"دارد نويسنده‌ی نازنين و خلاق آن درجاهايی بی مسامحه نمی‌ماند، که من تنها به نمونه‌هايی از آنها اشاره کرده و برای شاعر، محقق و نقاد ارجمند آرزو می‌کنم که در آيينه‌ی روزگار چون شاخه نبات تبلوری شوکت آفرين داشته باشد. و اما آن نمونه‌ها :‌

يک : مشکلات بلحاظ رسم الخط : « تبريک می‌گوی ام» ، « نه هنر را می‌شناس‌اند » ، «راحت طرف را به مقام خدايی می‌رسان‌اند » ص ۱۲۷
که شکل رسم الخطی شناسه‌ها از نظز فونتيک به ويژه هنگامی‌که به صورت گفت و گو بکار می‌روند ، بسيار آزار دهنده است.
دو: نمود هرازگاهی صدای نويسنده ، آن هم به عريان ترين شکل : « به راستی کدام يک از زنان و مردان آن کوچه ، آن داوران پاک دامن و معصوم می‌دانستند بر آن دختر ساده‌ی تازه بالغ چه گذشته که او به خودکشی پناه برده است. ص ۴۴۲
سه: يکی – دو اشتباه از اين دست: « زال همچون هميشه‌ی تاريخ بی قراری می‌کرد اگر چه چشمی به رودابه دختر خوب روی شاه سمنگان داشت. ص ۶۴۴ که می‌دانيم رودايه دختر مهراب ، شاه کابل است...

چهار: اگر خوبی و بدی شرطی نبودند و معنای ثابتی داشتند... » که احتمالآً نويسنده کلمه‌ی شرطی را به جای نسبی و به نادرست به کار گرفته است. و اما در پايان با بيتی از رند شيراز که به گواه کتاب « در انتهای آتش آيينه » فرخزاد عميقاً دلبسته‌ی اوست به اين نوشته‌ی مختصر خاتمه می‌دهم:
بر دلم گرد ستم‌هاست خدايا مپسند که مکدر شود آيينه‌ی مهرآيينم




 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024