شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 12:40

بازسازی سوسیال‌دموکراسی


حسین جرجانی

۱. چکیده [۱]
این نوشتار بدیلی برای جریان‌های موجود سوسیالیستی و سوسیال‌دموکراتیک پیشنهاد می‌کند. در این نوشتار استدلال می‌شود که کلید احیای سوسیال‌دموکراسی در “اجتماعی‌سازی دموکراسی” و “دموکراتیک‌سازی اقتصاد” به‌صورت هم‌زمان، اما از طریق گام‌های تدریجی، نهفته است. برای اجتماعی‌سازی دموکراسی، نوشتار “الگوی دموکراسی انجمنی” (ADM) [۲] را مطرح می‌کند. در این الگو، عضویت در “انجمن‌ها” بر پایه هویت‌های پایدار و موقتی هر فرد استوار است. مشارکت داوطلبانه در چنین انجمن‌هایی، “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (ENDM) را در همه حوزه‌های زندگی اجتماعی گسترش می‌دهد، در حالی‌که با تضمینِ تکثر، هم‌پوشانی، و انتخاب آزادانه انجمن‌ها، از اسارت ساختارهای گروه‌سالارانه و انحصاری جلوگیری می‌کند. برای دموکراتیک‌سازی اقتصاد، این نوشتار مفهوم “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) را در هر دو سطح بخشی از اقتصاد و کل نظام اقتصادی معرفی می‌کند، و سلامت اقتصادی را در حفظ سطحی کافی از ENEA می‌داند تا از شکل‌گیری انحصار، الیگوپولی، و کارتل جلوگیری شود. در مجموع، ADM و ENEA چارچوبی یکپارچه – آماری و نهادی – برای توزیع قدرت، پایداری تکثرگرایی، و بازسازی سوسیال‌دموکراسی بر پایه‌هایی استوارتر فراهم می‌کنند.

۲. مقدمه
در سراسر تاریخ مدرن، نظام‌های دموکراتیک با امواج بازگشت‌پذیر رأی‌دادن‌های اعتراضی علیه جریان‌های مستقر، مشخص شده‌اند. تداوم این الگو در قرن بیستم و بیست‌ویکم نشان از مسئله‌ای عمیق‌تر دارد: بسیاری از شهروندان احساس می‌کنند که رأی آن‌ها دیگر توانایی ایجاد تغییرِ معنادار را ندارد. این نارضایتی صرفاً یک واکنش گذرا نیست، بلکه ویژگی‌ای ساختاری از نحوه تمرکز نفوذ در نهادهای سیاسی و اقتصادی است.

سنت‌هایی که سیاست مدرن را شکل داده‌اند، هر یک تنها پاسخی جزئی ارائه می‌دهند. دموکراسی لیبرال بر حقوق فردی تأکید دارد، اما شهروندان را به رأی‌دهندگانی اتمیزه‌شده تقلیل می‌دهد و تنها نوعی از برابریِ حداقلی در صندوق رأی را فراهم می‌آورد. مارکسیسم نقدی نظام‌مندتر ارائه داد، اما آن را بر چارچوبی دیالکتیکی استوار کرد که زندگی اجتماعی را به دوگانه‌ای ساده‌شده از “سرمایه” و “کار” فروکاست. سوسیال‌دموکراسی، اگرچه از نظر تاریخی پایدارترین بده‌بستان بوده، محدودیت‌هایی را از هر دو سنت به ارث برده است. امروزه این جریان در برابر چالش‌های قرن بیست‌ویکم، از جمله نابرابری پایدار، تمرکز قدرت شرکت‌های بزرگ، واکنش‌های پوپولیستی، و فرسایش تکثرگرایی، دچار دشواری است.

دیدگاه من از درون سوسیال‌دموکراسی است. من نه به‌عنوان منتقدی از بیرون یا از جناح سوسیالیستی یا مارکسیستی، بلکه به‌عنوان کسی می‌نویسم که هنوز سوسیال‌دموکراسی را یکی از ارزشمندترین سنت‌های سیاسی و اخلاقی دوران مدرن می‌داند. با این حال، سوسیال‌دموکراسی به‌تدریج بیش از اندازه به مرکز سیاسی نزدیک شده و بخش عمده‌ای از انرژی تحول‌آفرین خود را از دست داده است. این جریان آموخته است که اقتصاد “سرمایه‌داری” را به‌طور کارآمد مدیریت کند، اما نیاموخته است که آن را مطابق با اصول بنیادین خود — برابری، مشارکت، و مسئولیت جمعی — اصلاح نماید. ازاین‌رو هدف من بررسی انتقادی، اما سازنده، سوسیال‌دموکراسی از درون است: برای فهم این‌که چگونه به این نقطه رسیده و احیای آن در شرایط جهانی و پساصنعتی کنونی چه معنایی دارد.

این نوشتار در پی آن است که ریشه‌های نابرابری سیاسی و اقتصادی را آشکار کند (بخش‌های ۳ تا ۱۰) و سوسیال‌دموکراسی را بر مبانی نخستین بازسازی نماید (بخش‌های ۱۱ تا ۱۶). در این راستا، ایده‌های آدام اسمیت و کارل مارکس را از منظرهای فلسفی و علمی بازمی‌نگرد، با هدف آشتی دادن بینش‌های پایدار آنان در عین پرهیز از محدودیت‌هایشان.

بر پایه این بنیان تحلیلی، نوشتار دو مفهوم تازه معرفی می‌کند: “الگوی دموکراسی انجمنی” (ADM) و “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA). این دو مفهوم به‌طور مشترک بنیان نهادی و آماری لازم برای توزیع قدرت، پایداری تکثرگرایی، و بازسازی دموکراسی بر پایه‌هایی استوارتر را فراهم می‌سازند [۳].

۳. نخستین سوسیالیست‌ها
در دهه‌های آغازین جامعه صنعتی، اندیشمندانی چون سن‌سیمون، فوریه و اوون نقدهایی گسترده بر نظام مسلطِ رقابت، مالکیت [۴] و فردگرایی لیبرال وارد کردند. آنان هنوز از اصطلاح “سرمایه‌داری” سخن نمی‌گفتند، اما آنچه را بیماری‌های اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی عصر خود می‌دانستند، تشخیص می‌دادند. مداخلات فکری آنان که بعدها از سوی مخالفانشان “سوسیالیسم اتوپیایی” نام گرفت، نخستین چالش پایدار در برابر اقتصاد سیاسی لیبرال را شکل داد.

۳-۱. نقد اخلاقیِ بازرگانی و رقابت
اوون نخستین نقد اخلاقی از بازرگانی را در اثر خود با عنوان “مشاهداتی در باره سیستم تولید” مطرح کرد. او در آنجا اظهار تأسف می‌کند که “همگان به‌دقت آموزش دیده‌اند تا ارزان بخرند و گران بفروشند” و هشدار می‌دهد که این اصل، فریبکاری می‌پرورد و منش اخلاقی انسان را می‌فرساید. اوون در آثار بعدی خود، از جمله در “آینده نژاد بشر”، این نقد را به کل نظم بازرگانی گسترش می‌دهد و آن را با همبستگی انسانی و رفاه عمومی ناسازگار می‌داند. شارل فوریه نیز در آثار عمده‌اش، از کتاب “نظریه حرکات چهارگانه” در سال ۱۸۰۸ تا نوشته‌های سال‌های ۱۸۱۶-۱۸۲۱ ، نقدی موازی بر “تمدن” پروراند. او منطق اتمیزه‌کننده بازرگانی رقابتی را محکوم کرد و در اثر خود “صنعت دروغین” به‌صراحت نظم صنعتیِ “پاره‌پاره، نفرت‌انگیز و دروغین” را به‌عنوان تحریف روح انسانی مورد حمله قرار داد.

۳-۲. نقد مالکیت و نابرابری
انری سن‌سیمون (۱۸۲۵–۱۷۶۰) یکی از نخستین حملات نظام‌مند به مالکیت موروثی و امتیازِ بدون استحقاق را در نوشته‌های صنعتی خود آغاز کرد. او در کتاب “صنعت” میان “طبقه صنعتی” [۵] و “طبقه بیکار” تمایز قائل می‌شود. در آثار بعدی‌اش، به‌ویژه “سیستم صنعتی” و “آموزه‌نامهٔ صنعتگران” ، این نقد را تعمیق می‌بخشد و کسانی را که بدون مشارکت در تولید، از اجاره و ارث زندگی می‌کنند، محکوم می‌کند. این ایده‌ها بر فوریه و اوون تأثیر گذاشتند، زیرا آنان نیز همانند او تمرکز مالکیت را نه‌تنها سرچشمه ناکارآمدی، بلکه عامل جدایی و بی‌عدالتی می‌دانستند.

۳-۳. نقد لیبرالیسم سیاسی
اوون در سال‌های ۱۸۱۳-۱۸۲۰ استدلال کرد که آزادی، زمانی‌که افراد در بند ناآگاهی، محیط‌های نامطلوب و کمبود آموزش گرفتارند، مفهومی تهی است. او این مضمون را در آثار خود “نگاهی تازه به جامعه” و “گزارشی به شهرستان لانارک” بسط داد. فوریه نیز در کتاب “حقوق انسان”، “حقوق بشرِ” انتزاعی را به سخره گرفت و آن را پوچ دانست، مگر آن‌که در نهادهای تعاونی [۶] بازجای‌گذاری شود که بتواند رشد انسانی را به واقعیت بدل کند. بدین‌ترتیب، سوسیالیست‌های نخستینی همچون اوون و فوریه از حوزه اقتصاد فراتر رفتند و خودِ فلسفه سیاسی لیبرال را به چالش کشیدند.

۳-۴. ابعاد دینی و اخلاقی
در نهایت، بسیاری از سوسیالیست‌های نخستین پروژه‌های خود را در قالبی آشکارا اخلاقی یا معنوی ارائه کردند. سن‌سیمون این چشم‌انداز را در آثار متأخر خود، از جمله “سیستم صنعتی”، “آموزه‌نامهٔ صنعتگران”، و به‌ویژه “مسیحیت نوین”، به‌روشنی بیان کرد. او در این نوشته‌ها جامعه را به‌منزله یک موجود اخلاقی ترسیم کرد و نوعی اقتدار شبه‌دینی برای دانشمندان و رهبران صنعتی پیشنهاد داد تا زندگی جمعی را هدایت کنند. اوون اصلاح اخلاقی را از طریق آموزش و زیستِ جمعی ترویج می‌کرد، در حالی‌که فوریه چشم‌اندازی از هماهنگی طبیعی ارائه داد و سازمان اجتماعی را به‌منزله “علم اخلاقی” در نظر گرفت. از این رو، نقدهای آنان بر لیبرالیسم و اقتصاد سیاسی جدایی‌ناپذیر از فراخوانی برای باززایش اخلاقی جامعه بود.

به‌طور گسترده پذیرفته شده است که این استدلال‌ها زمینه‌ساز سوسیالیسم متأخرتر بودند. آنان حدود اخلاقی رقابت، بی‌عدالتی‌های مالکیت، تهی‌بودن آزادی صرفاً صوری، و ضرورت بازسازی اخلاقی جامعه را آشکار کردند. بااین‌حال، همان‌گونه که منتقدان اشاره کردند، این چشم‌اندازها همچنان پراکنده باقی ماندند و فاقد انسجام نظام‌مند و دقت تحلیلی‌ای بودند که مارکس بعدها مدعی ارائه آن شد.

این نقدها بی‌پاسخ نماندند. اندیشمندان لیبرال و اقتصاددانان کلاسیک به‌سرعت استدلال‌هایی در دفاع از مالکیت، بازارها، و آزادی فردی فراهم آوردند.

۴. پاسخ‌های لیبرال و اقتصاد کلاسیک
از منظر فلسفه سیاسی، مدافعان نظم موجود با تأکید مجدد بر اصالت آزادی فردی، مالکیت، و حکومت محدود، واکنش نشان دادند.

بنجامن کنستان در سال ۱۸۱۹ سخنرانی مشهور خود با عنوان “آزادی مردم باستان در مقایسه با مردم مدرن” را در “آتنه رویال” پاریس ایراد کرد. او بعدها آن را در “نوشته‌های سیاسی” بازنشر کرد و استدلال نمود که سیاست مشارکتی جمهوری‌های دوران باستان را نمی‌توان به جامعه تجاری مدرن منتقل کرد. کنستان تأکید می‌کرد که آزادی مدرن نه غوطه‌وری جمعی در سیاست، بلکه حفاظت در برابر قدرت خودسرانه، استقلال در زندگی خصوصی، و امکان انتخاب آزادانه فردی است. او هشدار داد که تحمیل آرمان‌های جمع‌گرایانه یا اشتراکی، خطر سیاسی‌سازی افراطی و سلطه اقلیت بر اکثریت را در پی دارد. نقد او مستقیماً در برابر چشم‌اندازهای تعاونی سوسیالیست‌های نخستین قرار گرفت و آن‌ها را تهدیدی برای حقوق فردی جلوه داد.

از منظر اقتصاد سیاسی، ژان-باتیست سه و پیروانش، نقد بازرگانی را با تفسیری خوش‌بینانه از تولید و مبادله پاسخ دادند. اثر سه با عنوان “رساله‌ای در باب اقتصاد سیاسی” در سال ۱۸۰۳ اصلی را مطرح کرد که بعدها به “قانون سه” (Say’s Law) شهرت یافت و مدعی بود که خودِ تولید، تقاضا را ایجاد می‌کند و بنابراین بازارها ذاتاً خودتنظیم‌گر و سودمندند. همان‌گونه که واتمور نشان داده است، نوشته‌های سه همچنین بُعدی جمهوری‌خواهانه داشتند: او استدلال کرد که بازرگانی نیازمند آداب فاضله، سخت‌کوشی و اعتدال است و می‌تواند با فضیلت مدنی همزیستی داشته باشد نه آن‌که آن را نابود کند. از این رو، سه از بازارها نه به‌عنوان آموزه‌ای خام از “دولت‌زدایی مطلق”، بلکه به‌عنوان نهادهایی قابل‌سازگاری با ثبات اجتماعی و اخلاق عمومی دفاع کرد.

در نهایت، میراث آدام اسمیت بارها علیه سوسیالیست‌ها به‌کار گرفته شد. سه پیش‌تر خود را در کتاب “رساله‌ای در باب اقتصاد سیاسی” جانشین اسمیت معرفی کرده بود و اثرش را تداوم نظام‌مند اصول آزادی طبیعی و مبادله آزاد او دانست. در بریتانیا، منتقدان طرح‌های تعاونی اوون به گزارش مشهور اسمیت از تقسیم کار استناد کردند و استدلال نمودند که نفع شخصی و رقابت، محرک‌های واقعی بهره‌وری‌اند. آنان ادعا کردند که در مقابل، آزمایش‌های تعاونیِ اوونیستی خطر ناکارآمدی و وابستگی را دربردارند. بدین‌ترتیب، اندیشه‌های اسمیت به‌عنوان زره فکری در برابر آزمایش‌های سوسیالیستی نخستین به‌کار گرفته شدند و دفاع از بازارها به‌عنوان پدیده‌هایی طبیعی و سودمند را تقویت کردند [۷].

می‌توان نتیجه گرفت که این پاسخ‌ها بر این باور لیبرالی تأکید داشتند که آزادی فردی و بازرگانیِ خودتنظیم‌گر، بنیان‌هایی کافی برای یک جامعه عادلانه‌اند. بااین‌حال، همان‌گونه که در مورد سوسیالیست‌های نخستین نیز صدق می‌کرد، به نظر من این استدلال‌ها اغلب بیش از آن‌که نظام‌مند باشند، واکنشی بودند. آن‌ها عمدتاً در خدمت دفاع از وضع موجود قرار داشتند، نه در جهت تبیین یک فلسفه اجتماعی فراگیر.

۵. جریان‌های سوسیالیستی بعدی
تحول فکری مارکس را می‌توان به چند مرحله تقسیم کرد. به‌طور کلی درک من این است که در سال‌های آغازین (۱۸۴۸–۱۸۴۱)، او عمیقاً درگیر مباحثات بلاغی و جدلی بود. مخاطبان اصلی او شامل هگلیان جوان، سوسیالیست‌های اتوپیایی، و پرودون بودند. این سال‌ها با جدل‌های تند و متقابل مشخص می‌شوند: “ایدئولوژی آلمانی” علیه اشتیرنر و “سوسیالیست‌های حقیقی”، و “فقر فلسفه” علیه پرودون. پس از انقلاب‌های نافرجام ۱۸۴۸، مارکس به‌تدریج از جدل‌های نظری فاصله گرفت و به تحلیل سیاست عینی روی آورد و آغاز به پی‌ریزی بنیان‌های یک نقد نظام‌مند از اقتصاد سیاسی کرد. زمانی‌که جلد نخست “سرمایه” [۸] را منتشر کرد، مارکس تا حد زیادی از جدال مستقیم عبور کرده بود و خود را وقف ساختن یک الگوی نظری جامع کرده بود [۹] [۱۰].

در همین دوره، صداهای دیگری نیز از زوایای متفاوت به لیبرالیسم و اقتصاد سیاسی حمله می‌کردند. منتقدان اخلاقی محافظه‌کار، از جمله توماس کارلایل و جان راسکین، فروکاستن زندگی انسانی به سود و محاسبه را محکوم کردند. آنان هشدار دادند که جامعه‌ای با “اقتصادی رها از قید نظارت و مسئولیت اجتماعی” اخلاق، فرهنگ و اجتماع را نابود خواهد کرد. اندیشمندان مسیحی–اجتماعی بازارهای غیر‌تنظیم‌شده را نقض وظایف اخلاقیِ عدالت و همبستگی می‌دانستند. اینان عمدتاً از سنت‌های کاتولیک و پروتستان، و در اشکال متفاوتی از اندیشه اخلاقی ارتدوکس برآمده بودند. آنان به “مسئولیت پدرانه” (یا دقیق‌تر بگوییم، مسئولیت اخلاقی-حمایتی) کارفرمایان و دخالت گزینشی دولت برای حمایت از آسیب‌پذیران باور داشتند؛ دیدگاهی که بعدها در آموزش اجتماعی کاتولیک تداوم یافت. در همین حال، منتقدان آنارشیست و “همیاری‌گرایان” [۱۱]، به‌ویژه پرودون، هم رقابت لیبرالی و هم سوسیالیسم دولتی را رد کردند و به‌جای آن فدراسیونی از تعاونی‌ها و نظام‌های اعتبار “همیاری‌گرایانه” را تصور کردند.

به تفسیر من، این جریان‌ها در یک نکته اشتراک داشتند: رد این باور که بازارها به‌تنهایی می‌توانند یک نظم عادلانه را حفظ کنند. بااین‌حال، در تجویزهای خود تفاوت‌های آشکاری داشتند — از اصلاح اخلاقی گرفته تا وظیفه دینی یا خودمدیریتیِ غیرمتمرکز. برای مارکس، این جریان‌ها هم رقیب بودند و هم دستمایه چالش‌های فکری؛ او در سال‌های آغازین با برخی از آن‌ها درگیر جدل شد، اما در نهایت کوشید با ارائه چارچوبی نظام‌مندتر از آن‌ها فراتر رود.

۶. سوسیالیسم مارکس
در این بستر، مارکس سوسیالیسمی را پروراند که از نظر نظام‌مندی بر سوسیالیست‌های پیشین و معاصر برتری داشت. او سن‌سیمون، فوریه و اوون را صاحب‌بینش اما “ناقص” می‌دانست، زیرا فاقد بنیان نظری سخت‌گیرانه‌ای بودند که او برای “سوسیالیسم علمی” خود ادعا می‌کرد. مارکس اقتصاد، سیاست و تاریخ را در قالب یک چارچوب واحد به هم پیوند داد و مدعی شد که منطق درونی جامعه مدرن را آشکار می‌سازد.

در مرکز این چارچوب، این شناخت قرار داشت که نظم اقتصادی مدرن بر عدم‌توازن ساختاری استوار است: اقلیتی دارایی‌های مولد را در اختیار دارد، در حالی‌که اکثریت چیزی جز نیروی کار خود برای فروش ندارند. این رابطه، انتقال پیوسته ثروت از کار به سرمایه را تولید می‌کند که در زیرِ ظاهر برابری صوریِ قراردادها پنهان است. زیر این ظاهرِ برابری، عدم‌تقارن عمیق‌تری نهفته بود که انتقال ارزش از کار به سرمایه را طبیعی جلوه می‌داد نه اجباری — همان توهمی که مفهوم ارزش اضافیِ مارکس در پی افشای آن بود. مفهوم ارزش اضافی استثمار را نه به‌عنوان سوءاستفاده‌ای تصادفی، بلکه به‌مثابه ویژگی ضروری تولید سرمایه‌داری نشان داد.

این ادعا، مارکس را از دیگر سوسیالیست‌ها متمایز کرد. در حالی‌که سن‌سیمون امتیازات بی‌ثمر را محکوم می‌کرد، اوون منطق سود را، و فوریه ازهم‌گسیختگی کار را، مارکس می‌کوشید نشان دهد که کل نظام انباشت بر استثمار استوار است. ازاین‌رو سوسیالیسم او نه صرفاً اعتراضی اخلاقی بود و نه رؤیایی اتوپیایی، بلکه نظریه‌ای جامع از پویایی جامعه به شمار می‌رفت.

۷.  رقیبان مارکس
در همان زمانی‌که مارکس چارچوب خود را گسترش می‌داد، اندیشمندان سوسیالیست رقیب مسیرهای بدیل را پیش می‌بردند. در آلمان، فردیناند لاسال استدلال کرد که رقابت، کارگران را به فقر محکوم می‌کند، آنچه او “قانون آهنین دستمزدها” می‌نامید. راه‌حل او اتکا به دولت برای حمایت از ایجاد تعاونی‌ها و تضمین حقوق کارگران از طریق قانون‌گذاری و اعتبار عمومی بود. لاسال خود را سوسیالیست معرفی می‌کرد، اما تکیه‌اش بر دستگاه دولتی نشان از گسستی نیم‌بند از نظم لیبرال داشت. او به‌جای عبور از نظام انباشت، امید داشت پیامدهای سخت آن را با مداخله‌ای “پدرانه” از بالا تعدیل کند.

در فرانسه و بلژیک، پرودون و پیروانش بر این باور بودند که روابط مالکیت به مالکان اجازه می‌دهد بدون کار، سود ببرند. آنان اجاره و بهره را ظالمانه و استثماری می‌دانستند. راه‌حل پیشنهادی آن‌ها فدراسیونی از تعاونی‌ها و نهادهای اعتبار متقابل بود، که به‌عنوان بدیل‌هایی غیرمتمرکز برای بانک‌ها و بنگاه‌های سرمایه‌داری طراحی‌شده باشند. بااین‌حال، با وجود گفته مشهورش که “مالکیت دزدی است”، پرودون در موضع خود دوپهلو باقی ماند: او خودِ مبادله بازاری را می‌پذیرفت، اما می‌کوشید آن را به شبکه‌هایی از مبادله آزاد از انگل‌گری بازپیکربندی کند. به‌تفسیر من، در مقایسه با مارکس، بینش پرودون درباره متقابل‌گرایی فاقد انسجام لازم برای بدیلی جامع بود و در برابر اتهام ابهام اتوپیایی آسیب‌پذیر ماند.

در همان زمان، میخائیل باکونین و دیگر جمع‌گرایان آنارشیست استدلال کردند که جامعه بازار آزاد، انسان‌ها را در نظامی از بردگی مزدی به کالا تبدیل می‌کند. آنان اصرار داشتند که آزادی حقیقی تنها در جمع‌های غیرمتمرکزی پدید می‌آید که در آن کارگران خود تولید و مبادله را اداره کنند. رادیکالیسم باکونین سازش‌ناپذیر بود، اما رد هرگونه اقتدار مرکزی موجب شد نتواند توضیح دهد که هماهنگی گسترده تولید چگونه می‌تواند تحقق یابد. جدل‌های او با مارکس در چارچوب “انترناسیونال اول” (۱۸۶۴-۱۸۷۶) این ضعف را آشکار ساختند. مارکس در پی ساختن جنبش و نظریه‌ای ساختار‌ی بود، در حالی‌که باکونین بر شور انقلابی و احساسات ضد‌دولتی بدون پشتوانه نهادی تکیه داشت.

با وجود تفاوت‌هایشان، هر سه جریان (لاسال، پرودون و باکونین) در چند نکته هم‌گرا بودند. آنان ایمانِ لیبرالی به بازارهای خودتنظیم‌گر را رد کردند. همچنین طبقات اقتصادی [۱۲] را که بدون کار مولد، از اجاره، بهره یا سرمایه زندگی می‌کردند، محکوم نمودند. از نظر آن‌ها، رقابت فردی باید با سازمان‌یافتگی جمعی جایگزین می‌شد. بااین‌حال، شباهت‌های آنان با مارکس در برابر محدودیت‌هایشان ناچیز بود. لاسال به دولت اعتماد داشت، نه به خودِ طبقه کارگر؛ پرودون به چشم‌انداز غیرمتمرکز مبادله چسبیده بود و مسئله استثمار را دور می‌زد؛ و آنارشیسم باکونین در انتزاع فرو می‌رفت. هیچ‌یک نقدی نظام‌مند از اقتصاد سیاسی در حد تحلیل ارزش اضافی مارکس ارائه نکردند، و نتوانستند راهبردی نهادی و منسجم پدید آوردند. در برداشت من، رقیبان مارکس سوسیالیست‌هایی “نیم‌بند” به نظر می‌رسیدند — منتقد لیبرالیسم، اما ناتوان از ارائه بدیل‌هایی پایدار.

در حالی‌که جمع‌گرایان آنارشیست مانند باکونین در برخی محافل همچنان تأثیرگذار ماندند، جنبش سوسیالیستی گسترده‌تر پس از دهه ۱۸۷۰ به‌طور فزاینده‌ای حول محور مارکسیسم شکل گرفت. این امر بیش از آن‌که ناشی از شکست رقیبان در مباحث نظری باشد، نتیجه تغییر شرایط سیاسی و سازمانی بود.

۸. چیرگی مارکسیسم
غلبه اندیشه‌های مارکس در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم تنها ناشی از محتوای تحلیل نظری او نبود. گستره نظام‌مند کتاب “سرمایه” و تصور او از تاریخ به‌عنوان “مبارزه طبقاتی”، چارچوبی نیرومند برای کنش جمعی فراهم کرد. اما به همان اندازه، شرایط سازمانی و سیاسی پس از مرگ او نقشی تعیین‌کننده داشتند. حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD)، که بی‌گمان نیرومندترین حزب سوسیالیست اروپا بود، هرگز مارکسیسم را به‌طور کامل نپذیرفت. بااین‌حال، از طریق تفسیرهای کائوتسکی، آموزه مارکس به یک ارتدوکسی مدون بدل شد. حزب SPD با به‌کارگیری اصطلاحات مارکسی، به گسترش اندیشه‌های مارکس در سراسر “انترناسیونال دوم” (۱۸۸۹–۱۹۱۶) یاری رساند. صنعتی‌شدن و گسترش طبقه کارگر در آلمان، فرانسه و بریتانیا، جذابیت تحلیل طبقاتی را بیش از پیش تقویت کرد و به مارکسیسم پژواکی عملی بخشید که از حوزه‌های صرفاً فکری فراتر می‌رفت. بعدها، اعتبار انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ — که به نام مارکس انجام گرفت — اندیشه او را به جایگاه یک ایدئولوژی جهانی ارتقا داد و سنت‌های سوسیالیستی رقیب را به حاشیه راند. از این رو، چیرگی مارکسیسم بیش از آن‌که ناشی از خاموش کردن همه مخالفت‌های نظری باشد، از انسجام درونی، پذیرش نهادینه شده، و شهرت آن به موفقیت سیاسی سرچشمه می‌گرفت — عواملی که به آن اقتداری بی‌رقیب در میان سوسیالیست‌ها بخشیدند.

تا سال ۱۹۵۰، تقریباً همه احزاب بزرگ سوسیال‌دموکرات اروپایی می‌توانستند تبار ایدئولوژیک خود را به مارکسیسم برسانند. از جمله آن‌ها حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD)، حزب کارگر سوئد (SAP)، حزب کارگر بریتانیا، حزب سوسیالیست فرانسه (SFIO)، و حزب سوسیال‌دموکرات اتریش (SPÖ) بودند. این احزاب مدت‌ها بود که از سیاست انقلابی دست کشیده بودند، اما ساختارها، گرایش طبقاتی، و پیوندشان با اتحادیه‌های کارگری همچنان بازتاب‌دهنده سنت‌های “انترناسیونال دوم” بودند که مارکسیسم در آن چارچوب مسلط بود. در مقابل، سایر نقدهای سوسیالیستی قرن نوزدهم از جامعه لیبرال و اقتصاد بازار آزاد، وارثان مهمی در میان احزاب سوسیال‌دموکرات بر جای نگذاشتند. همیاری‌گرایی پرودونی تنها در جنبش‌های تعاونی باقی ماند و به سنت حزبی مستقلی بدل نشد. آنارشیسم باکونینی در اسپانیا تا جنگ داخلی دوام آورد، اما در سال ۱۹۳۹ به‌دست فرانکو شکست قاطع خورد و هرگز نفوذ توده‌ای خود را بازیابی نکرد. سوسیالیسم مسیحی تداوم یافت، اما میراث آن در احزاب دموکرات مسیحی جریان یافت که خود را در مرکز یا جناح راست طیف سیاسی جای دادند، نه در درون سوسیال‌دموکراسی [۱۳]. بدین‌ترتیب، تا میانه قرن بیستم، میراث سوسیال‌دموکراسی تقریباً به‌طور کامل از سوسیالیسم مارکسی برگرفته شده بود — سوسیالیسمی که به‌شدت بازنگری و تعدیل شده بود — در حالی‌که سنت‌های سوسیالیستی رقیب عملاً از صحنه حزبی–سیاسی ناپدید شده بودند.

۹. نقد مارکس و مارکسیسم
مارکس خود را از دیگر اندیشمندان سوسیالیست با چرخش از پدیده‌های سطحی [۱۴] — مانند نشانه‌های آشکار فقر، بیکاری و نابرابری — به سوی آنچه او “تناقض‌های درونی جامعه” می‌دانست، متمایز کرد. او با بهره‌گیری از دیالکتیک هگلی، کوشید در خودِ ساختار تولید، تز و آنتی‌تز را شناسایی کند؛ نیروهایی که به‌زعم او تاریخ را به‌پیش می‌رانند. در اقتصاد اروپای میانهٔ قرن نوزدهم، به‌ویژه در انگلستان، مارکس این تناقض را به‌صورت برخورد میان مالکان ابزار تولید و کارگرانی می‌دید که نیروی کار خود را می‌فروختند. به نظر من در اینجا نوعی سردرگمیِ تعیین‌کننده وجود دارد. مارکس دو پرسش متمایز را در هم آمیخت: یکی مالکیت دارایی‌های مولد، و دیگری مدیریت مازاد پس از تحقق تولید. مالکیت لزوماً به‌معنای کنترل بر نحوه استفاده از منابع نیست، و مدیریت نیز لزوماً به صاحبان دارایی تعلق ندارد. مارکس با یکی‌انگاشتن این دو بُعد در قالب دوگانگی سرمایه در برابر کار، سامان‌های اقتصادی و نهادی پیچیده را در قالب یک طرح دوگانه ساده‌سازی کرد. نتیجه، نظریه‌ای بود که از نظر شکلی زیبا، اما از نظر محتوایی معیوب بود، زیرا روابط هم‌پوشان و قابل‌چانه‌زنیِ مالکیت و مدیریت را با تناقضِ حل‌ناشدنیِ مالکیت خصوصی اشتباه گرفت — تناقضی که گویا سرنوشت محتوم آن انفجار بود.

من بر این باورم که خطای مرکزی مارکس در آن بود که دیالکتیک هگل را از قلمرو اندیشه به حوزه کارکرد اقتصاد گسترش داد. در این فرآیند، او دو معنای متفاوتی را که “ایده” نزد هگل داشت — به‌عنوان ساختار واقعیت و به‌عنوان حرکت اندیشه — در هم آمیخت و این ابهام را به “ماده/مادی” منتقل کرد؛ اصطلاحی که برای او هم به شرایط واقعی زندگی و هم به نظم اقتصادی اشاره داشت. برای هگل، “تناقض” مقوله‌ای منطقی بود که حرکت در نظام مفاهیم را برمی‌انگیخت و سنتزهای تازه‌ای در فلسفه پدید می‌آورد. مارکس ادعا کرد که “هگل را وارونه کرده است”، اما در عمل همان منطق مولّد را به زندگی مادی انتقال داد. در “سرمایه”، برابری ظاهری مبادله و نابرابری پنهان در تولید نه صرفاً به‌مثابه توصیف، بلکه به‌عنوان تناقضی در نظر گرفته می‌شوند که الزاماً ارزش اضافی را می‌آفریند و تاریخ را به پیش می‌راند. این درهم‌ریزی دسته‌بندی مفهوم‌هاست: اقتصاد بر پایه تناقض منطقی عمل نمی‌کند، بلکه بر اساس ترتیبات نهادی، روابط قدرت و ساختارهای دانشی کار می‌کند. از این منظر، هر دو اندیشمند، دیالکتیک مولّد را بر نظام‌های نظری اعمال کردند — هگل بر ایده تاریخ و مارکس بر ایده اقتصاد — و تکامل صورت‌های مفهومی را با حرکت واقعیت مادی اشتباه گرفتند. مارکس با تلقی تناقض به‌عنوان نیروی مولّد هستی‌شناختی، به تحلیل خود ظاهری از اجتناب‌ناپذیری بخشید، اما به بهای دقت نظری. حاصل، ساختاری بلاغی است بر پایه دیالکتیک هگل، اما به‌نادرستی به حوزه‌ای اطلاق شده که در آن تحلیل تجربی باید جایگزین گمانه‌زنی فلسفی می‌شد.

من بر این باورم که گسترش دیالکتیک هگل به اقتصاد، نه‌تنها از نظر فلسفی نابجا بلکه از نظر علمی نیز ناموجه است. منطق تناقض در اندیشه هگل حرکتی در قلمرو مفاهیم بود، نه قانونی برای دگرگونی مادی، و انتقال آن به جامعه هیچ پشتوانه تجربی ندارد.

ادعای اینکه انباشت کمّی الزاماً جهش‌های کیفی را به‌بار می‌آورد، مستقیماً از هگل وارد چارچوب مارکس شد. انگلس بعداً این ایده را با تعمیم آن به علوم طبیعی تقویت کرد. هگل خود دو نمونه از طبیعت ارائه داده بود: تغییر فازی میان یخ، آب و بخار، و درخشش فلزات داغ. انگلس در کتاب “آنتی‌دورینگ” و “دیالکتیک طبیعت” چهار نمونه دیگر از علوم طبیعی را به لیست افزود: وارونگی قطبش مغناطیسی، دگرریختی (آلو‌تروپی)، زنجیره‌های هیدروکربنی، و جدول تناوبی. این نمونه‌ها بر پایهٔ شواهد علمیِ در دسترس در قرن نوزدهم پشتیبانی نمی‌شدند؛ دقتِ بیشترِ هگل و انگلس به سازوکارهای پدیده‌هایی که دربارهٔ آن‌ها بحث می‌کردند، می‌توانست این نکته را آشکار کند. امروزه آن‌ها به‌عنوان «آثار آستانه‌ای» شناخته می‌شوند که از شرایط بیرونی شکل می‌گیرند، نه از تناقض‌های درونی.

مارکس با اصرار بر اینکه تغییر باید از درون برخیزد، تنوع سازوکارهای علّی را به یک الگوی متافیزیکی تقلیل داد. در نتیجه، تعامل پیچیده نهادها، دانش و قدرت که در واقع حیات اقتصادی را شکل می‌دهند، در پسِ این طرح پنهان ماند. طرح دیالکتیکی او همچنین به گسست انقلابی، حالتی کاذب از ضرورت می‌بخشید. نظام‌های اجتماعی، مانند نظام‌های زیستی یا شیمیایی، از طریق سازگاری‌های متقابل فرگشت می‌یابند، نه از طریق گشودگی خودکارِ تناقض‌های درونی. از این رو، بنیان نظری مارکس در دیالکتیک هگلی به کتاب “سرمایه” نیروی بلاغی بخشید، اما ادعای آن را در مقام تحلیلی علمی تضعیف کرد.

ارائه پاسخ تفصیلی به (۱) نظریه ارزش مارکس، (۲) کم‌برآورد کردن او از نقش نوآوری فناورانه و علمی، (۳) برداشتش از ساختار طبقاتی، (۴) تصورش از تحول تاریخی، و (۵) دیدگاهش از رهایی، دیگر ضرورتی ندارد، چراکه با آشکار شدن خطای روش‌شناختی در مرکز نظام او، کل دستگاه تحلیلی او متزلزل می‌شود. بااین‌حال، شایسته است به‌اختصار نشان داده شود که چگونه تحولات تجربی و نظری بعدی هر یک از این عناصر را به چالش کشیده‌اند.

(۱) درباره نظریه ارزش کار: اقتصاددانانی از بوم-باورک تا ساموئلسون، و بعدها منتقدانب از سنت‌های متفاوت، نشان داده‌اند که شکل‌گیری ارزش در اقتصادهای مدرن را نمی‌توان به زمان کار تجسم‌یافته فروکاست. نقد بوم-باورک ([۱۸۹۶] ۱۹۴۹) بر ناسازگاری‌های درونی نظریه ارزش مارکس تأکید داشت، در حالی‌که ساموئلسون (۱۹۷۱) همین اعتراض‌ها را در زبان تعادل نئوکلاسیک بازصورت‌بندی کرد. نظریه‌های نهادی و اطلاعات‌محورِ قیمت نیز این مسیر را ادامه دادند و نشان دادند که قیمت‌ها از طریق فرآیندهای سازمانی و اطلاعاتی پیچیده پدید می‌آیند، نه صرفاً از طریق نهاده‌های کار مستقیم. حتی مفسرانی همدل، مانند پیکتی نیز به نتیجه‌ای مشابه رسیده‌اند: آنان استدلال می‌کنند که نابرابری امروز بیش از آن‌که از استثمار کار در تولید ناشی شود، از انباشت و انتقال ثروت از طریق مالکیت سرمایه و بازده دارایی‌ها سرچشمه می‌گیرد.

(۲) درباره نقش نوآوری فناورانه و علمی: مارکس ماشین‌آلات را به‌عنوان تقویت‌کننده نیروی کار می‌شناخت، اما در نهایت آن را تابع نظریه ارزش و مبارزه طبقاتی خود کرد. او فناوری را بازتابی از میل سرمایه به استخراج ارزش اضافی نسبی می‌دانست، نه عاملی خودمختار و تجمعی برای بهره‌وری و دگرگونی ساختاری. اقتصاددانان و جامعه‌شناسان بعدی، از شومپیتر تا نلسون و وینتر و پرز، نشان داده‌اند که نظام‌های نوآوری از طریق بازترکیب خلاق، یادگیری نهادی، و انتشار فناوری، مازاد و رشد تولید می‌کنند، نه صرفاً از طریق استثمار کار. پویایی دانش، اختراع و شبکه‌های فناورانه، چارچوب مارکس را برهم می‌زند و ظرفیت سرمایه‌داری را برای سازگاری و نوسازی درونی آشکار می‌کند.

(۳)  درباره ساختار طبقاتی: پژوهش‌های جامعه‌شناختی از اواخر قرن بیستم، به‌ویژه آثار اٌولین رایت و گلدتروپ، چشم‌اندازی بسیار متنوع‌تر از جامعه نشان داده‌اند. این مطالعات آشکار کرده‌اند که منزلت، آموزش و موقعیت سازمانی به‌اندازه مالکیت، قدرت اجتماعی را شکل می‌دهند. همچنین، آن‌ها نشان داده‌اند که جوامع معاصر دارای اشکال چندبعدی از سلسله‌مراتب اجتماعی‌اند که از دوگانگی ساده سرمایه و کار فراتر می‌رود.

(۴) درباره تحول تاریخی: دو نظریهٔ نوسازی و تحلیل نظام‌های جهانی، دیالکتیک درون‌گرای مارکس را به چالش کشیده‌اند. روستو توسعه را به‌صورت دنباله‌ای از انتخاب‌های نهادیِ شکل‌گرفته از سیاست و فرهنگ توصیف کرد، در حالی‌که والرشتاین تاریخ اقتصادی را به‌عنوان شبکه‌ای نابرابر از پیوندهای جهانی بازتفسیر نمود. هر دو رویکرد، بر تصادف و وابستگی متقابل تأکید دارند نه بر ضرورت تاریخی.

(۵)  درباره رهایی: نظریه‌پردازان انتقادی و سوسیال‌دموکرات‌های نو، از جمله هابرماس، گیدنز و پیکتی، آزادی انسانی را در قالب‌های رویه‌ای و توزیعی بازتعریف کرده‌اند. هابرماس (۱۹۹۶) رهایی را در عقلانیت ارتباطی و مشروعیت قانون دموکراتیک بنیان می‌گذارد. گیدنز (۱۹۹۸) آن را توانمندسازی از طریق نهادهای بازتابنده می‌داند. سرانجام، تحلیل‌های پیکتی (۲۰۱۳, ۲۰۱۹) بر برابری مشارکتی و دسترسی منصفانه به سرمایه تأکید دارند. در هر یک از این دیدگاه‌ها، رهایی به‌منزله فرآیندی مستمر از اصلاح نهادی فهمیده می‌شود، نه گسستی انقلابی.

این بازتفسیرها — و به‌رسمیت‌شناختن نوآوری فناورانه به‌عنوان محرکِ خودمختار تغییر اجتماعی و اقتصادی — نه‌تنها خطاهای مارکس را اصلاح می‌کنند، بلکه نشان می‌دهند چگونه تحلیل اقتصادی و اجتماعی می‌تواند بدون تکیه بر داربست متافیزیکی دیالکتیک تکامل یابد. در واقع، به‌نظر می‌رسد خود مارکس در اواخر عمرش این نکته را دریافته بود، و به مطالعات ریاضی روی آورد تا نقد خود را بر پایه تحلیلی صوری و تجربی استوار سازد، نه بر گمانه‌زنی دیالکتیکی [۱۵].

من بر این باورم که هر یک از این مؤلفه‌ها، با وجود بازتفسیرهای بعدی‌شان، همچنان به انتقال نخستینِ مارکس از دیالکتیک هگل به تحلیل جامعه بازمی‌گردند. نظریه ارزش کار بر تناقض مفروض میان مبادلهٔ برابر و تولید نابرابر استوار است. طرح طبقاتی، پیچیدگی زندگی اجتماعی را به یک دوگانگی تقلیل می‌دهد، زیرا دیالکتیک مستلزم تناقض است. تصور فروپاشی نیز از انتظار دیالکتیکی مبنی بر اینکه انباشت کمّی باید نهایتاً به گسستی کیفی بینجامد، ناشی می‌شود. هنگامی‌که بنیان دیالکتیکی کنار گذاشته شود، این استدلال‌ها ادعای ضرورت خود را از دست می‌دهند و می‌توان با آن‌ها به‌عنوان فرضیه‌هایی تاریخی و موقعیتی برخورد کرد — فرضیه‌هایی که در مقابل بازنگری تجربی و تبیین‌های بدیل قرار می‌گیرند. از این منظر، به‌جای ردّ جداگانه هر یک از عناصر، کافی است نشان داده شود که اتکای مارکس به روش دیالکتیکی، انسجام کل نظام او را تضعیف می‌کند [۱۶].

۱۰. اومانیسم مارکس
نوشته‌های اولیه مارکس به‌روشنی نشان می‌دهند که نگرانی عمیق او نه استثمار در معنای محدود اقتصادی، بلکه بیگانگی کارگران از فعالیت خویش بود. در تحلیل او، کار صنعتی، کارگر را از محصول کار، از فرآیند تولید، از سایر کارگران، و در نهایت از ذات انسانی [۱۷] خود جدا می‌کرد. بااین‌حال، راه‌حلی که او پیشنهاد داد — لغو مالکیت خصوصی ابزار تولید [۱۸] — به‌لحاظ منطقی از این تشخیص نتیجه نمی‌شد. بیگانگی در اصل نه از واقعیت حقوقیِ مالکیت، بلکه از حذف کارگر از فرایند تصمیم‌گیری و از دانش نسبت به خودِ فرآیند تولید ناشی می‌شود. در کارخانه‌های زمان مارکس، صاحبان و مدیران غالباً یکسان بودند، و این شاید توضیح دهد که چرا او این دو نقش را با یکدیگر درآمیخت. پیرو سنت اومانیستی مارکسی، به‌ویژه در آثار فروم و اولمن، من بر آنم که تمایز میان مالکیت و مدیریت، مسئله بیگانگی را به‌گونه‌ای تازه بازتعریف می‌کند: کارگران ممکن است در ظاهر همچنان غیرمالک باقی بمانند، اما اگر در فرآیندهای دانش، برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری ادغام شوند، می‌توانند بر بیگانگی فائق آیند. به بیان دیگر، چالش اصلی نه بازتوزیع اسناد مالکیت، بلکه دموکراتیک‌سازی مدیریت است. تمرکز وسواسی مارکس بر مقوله مالکیت موجب شد که از این مسیر بدیل غافل بماند.

در تولیدهای معاصرِ مبتنی بر دانش و پلتفرم‌های دیجیتال، این مسیرِ بدیل بار دیگر اهمیت تازه‌ای می‌یابد؛ زیرا کنترل بر تصمیم‌گیری، داده‌ها و طراحی، بیش از مالکیت رسمی بر دارایی‌ها، تجربه زیسته کارگران را شکل می‌دهد. این تمایز میان “کنترل” و “مالکیت” — که در تحلیل مارکس نیز به‌صورت ضمنی وجود داشت — در اقتصاد دیجیتال حیاتی می‌شود؛ جایی که دانش و تصمیم‌گیری بر دارایی‌های مادی برتری می‌یابند.

مارکس در ” سرمایه” میان صنعتگر مستقل و کارگر کارخانه تمایز دقیقی قائل می‌شود. صنعتگر، حتی اگر از نظر اقتصادی استثمار می‌شد، همچنان بر ابزارها و دانش فرآیند تولید تسلط داشت. چنین فردی ممکن بود مزد اندکی بگیرد یا تابع کارفرما باشد، اما در معنای مارکسیِ کلمه، دچار بیگانگی نبود، زیرا عملِ کار برای او هنوز معنا و انسجام داشت. در مقابل، “کارگر” کارخانه دقیقاً با وابستگی به ماشین تعریف می‌شد. در تولید انبوه، وظایف به قطعات کوچک تقسیم می‌شدند و سازوکارهایی بیرون از فهم یا کنترل کارگر، آن‌ها را هماهنگ می‌کردند. برای مارکس، بیگانگی را نمی‌توان به مزد اندک یا محرومیت مادی فروکاست. کارگر ممکن است دستمزد بالایی بگیرد، اما اگر از دانش و تصمیم‌گیری مؤثر در فرآیند تولید جدا شده باشد، همچنان بیگانه است. جهل نسبت به فرآیند، و نه میزان دستمزد، عامل تعیین‌کننده است. این تمایز نشان می‌دهد که بینش ماندگار مارکس بیش از آن‌که در مفهوم استثمار باشد، در این درک نهفته است که شأن انسانی وابسته به مشارکت فعال در شکل‌دهی به کار خویش است.

بااین‌حال، مسائل تولید و مالکیت را نمی‌توان از حیات سیاسی جدا کرد. اگر مارکس ریشه بیگانگی را در سازمان کار جای می‌داد، چالش سوسیال‌دموکراسی نوساز آن است که همان نیروی دموکراتیک‌ساز را به بنیان‌های حیات سیاسی نیز بگستراند.

۱۱. خیزش سوسیال‌دموکراسی
برای فهم اینکه سوسیال‌دموکراسی امروز چه شده است و دوباره چه می‌تواند بشود، باید به لحظه‌ای بازگردیم که نخستین‌بار خود را به‌عنوان پروژه‌ای اخلاقی و سیاسیِ متمایز تعریف کرد. خیزش آن، نه عقب‌نشینی اصلاح‌طلبانه از سوسیالیسم، بلکه شکل‌گیری سنتی اخلاقی و سیاسیِ مستقل بود که دموکراسی را به‌عنوان معنای اساسی سوسیالیسم بازپس گرفت و در قرن بیستم پایدارترین تجلی آن را پدید آورد.

سوسیال‌دموکراسی از دل مناقشات درون سوسیالیسم اروپایی در اواخر قرن نوزدهم سربرآورد. در درون حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD)، کارل کائوتسکی نظریه مارکسی را به ارتدوکسی‌ای نظام‌مند بدل کرد که بر ماتریالیسم تاریخی و مبارزه طبقاتی کارگران به‌عنوان نیروی اصلی تغییر تأکید داشت. ادوارد برنشتاین، در واکنش به کائوتسکی و انگلس، در اثر خود “سوسیالیسم تکاملی” از این ارتدوکسی گسست و استدلال کرد که سرمایه‌داری می‌تواند از طریق اصلاحات دموکراتیک به‌تدریج انسانی‌تر شود. تأکید او بر سوسیالیسم اخلاقی و تکامل نهادی، بنیان فکری سوسیالیسم غیرانقلابی را پی‌ریزی کرد که بعدها به سنت سوسیال‌دموکراتیک بدل شد.

به‌نظر من، این صرفاً یک تعدیل تاکتیکی نبود، بلکه بازتعریفی اخلاقی از سوسیالیسم بود — باور به اینکه برابری و آزادی می‌توانند در درون خودِ دموکراسی با یکدیگر آشتی یابند. نظریه‌پردازان بعدی چون باوِر و هیلفردینگ این ایده‌ها را به برنامه‌هایی جامع برای اصلاحات پارلمانی، حق رأی همگانی و قانون‌گذاری رفاهی، گسترش دادند. در سال‌های میان دو جنگ جهانی، جان مینارد کینز منطق اقتصادیِ مفقوده را فراهم آورد و نشان داد که سیاست مالی و پولیِ فعال، می‌تواند کارایی بازار را با اشتغال کامل آشتی دهد [۱۹]. اثر او، “نظریه عمومی”، به سنگ‌بنای سیاست سوسیال‌دموکراتیکِ پس از جنگ بدل شد. از خلال این تحول فکری، سوسیال‌دموکراسی هویت متمایز خود را به‌عنوان اقتصاد سیاسیِ اصلاح دموکراتیک — نه دگرگونی انقلابی — کشف کرد.

این بازتعریف اخلاقی و نهادیِ سوسیالیسم، زمینه‌ساز سیاستی شد که هدف آن نه لغو اقتصاد سرمایه‌داری، بلکه دموکراتیک‌سازی آن بود؛ موضوعی که بعدها در تحول سوسیال‌دموکراسی نقشی تعیین‌کننده یافت.

دوره پس از سال ۱۹۴۵ شاهد تثبیت عملی سوسیال‌دموکراسی بود. در سراسر اروپای غربی، احزابی همچون حزب سوسیال‌دموکرات سوئد (SAP)، حزب کارگر بریتانیا، و حزب سوسیال‌دموکرات آلمان (SPD)، دولت‌های رفاهی‌ای بنا کردند که اقتصاد بازار را با نظام حمایت اجتماعی همگانی در هم آمیختند.

• سوئد: تحت رهبری پر آلبین هانسون و سپس تاگه ارلاندر و اولاف پالمه، با مفهوم “خانه مردم” چشم‌اندازی از برابری، امنیت و تعلق مدنی ترسیم کرد که رفاه را به نهادی اخلاقی از شهروندی بدل ساخت.

• بریتانیا: دولت کارگری کلمنت اتلی (۱۹۵۱–۱۹۴۵)خدمات ملی سلامت را بنیان گذاشت، آموزش را گسترش داد و صنایع کلیدی را مطابق با گزارش ویلیام بوریج درباره بیمه اجتماعی (۱۹۴۲) ملی‌سازی کرد.

• آلمان: اصلاحات ویلی برانت و برنامه گودسبرگ حزب SPD (۱۹۵۹)صراحتاً از مارکسیسم فاصله گرفت و اقتصاد بازار را پذیرفت، و سوسیال‌دموکراسی را به‌عنوان “جنبشی برای آزادی، عدالت و همبستگی” تعریف کرد.

این دستاوردها نه تصادفی بودند و نه صرفاً فن‌سالارانه؛ بلکه تلاشی آگاهانه برای پیوند دادن کارایی اقتصادی با عدالت اجتماعی در چارچوب نهادهای دموکراتیک بودند. با نگاهی به گذشته، این ترکیب را می‌توان یکی از منسجم‌ترین کوشش‌های قرن بیستم برای سامان دادن به اقتصاد سرمایه‌داری بر پایه غایتی اخلاقی دانست.

نوآوری‌های نظری همراه با این موفقیت نیز به همان اندازه اهمیت داشتند. سوسیال‌دموکراسی مفهوم برابری را نه به‌معنای یکنواختی در نتایج، بلکه به‌صورت “برابری در فرصت و منزلت” بازاندیشی کرد. این جریان مالکیت خصوصی و مبادله بازار را پذیرفت، اما کوشید آن‌ها را در شبکه‌ای متراکم از چانه‌زنی جمعی، مالیات تصاعدی و خدمات عمومی جای دهد. دولت رفاه، چنان‌که بعدها توسط مارشال (۱۹۵۰) و ریچارد تیتموس (۱۹۶۸)تحلیل شد، “شهروندی اجتماعی” را نهادینه کرد — یعنی حق آموزش، سلامت و امنیت که آزادی را از شکلی صوری به آزادی‌ای واقعی و مادی بدل می‌کردند. این “لیبرالیسم درون‌نهادی” در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم رشد بی‌سابقه، اشتغال بالا و کاهش نابرابری را به‌بار آورد و آنچه را بسیاری از پژوهشگران “دوران طلایی سرمایه‌داری” نامیده‌اند، پدید آورد. اما پشت این رفاه، پیش‌فرضی نانوشته نهفته بود: اینکه هماهنگی اجتماعی را می‌توان از طریق گسترش مداوم اقتصادی حفظ کرد — باوری که در دهه ۱۹۷۰ با شوک‌های ساختاری جهانی به چالش کشیده شد.

تا دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، سوسیال‌دموکراسی دیگر تنها مجموعه‌ای از سیاست‌ها نبود، بلکه به پروژه‌ای اخلاقی و فرهنگی بدل شد. این جریان کرامت کار، مشروعیت کنش جمعی، و ضرورت مسئولیت دولت در قبال رفاه انسانی را تأیید می‌کرد. نهادهای آن — برنامه‌های رفاهی، مسکن عمومی، بیمه‌های اجتماعی، و مشارکت کارگران در تصمیم‌گیری‌های کارخانه‌ها — تجسم این باور بودند که دموکراسی می‌تواند فراتر از صندوق رأی به عرصه‌های اقتصادی و اجتماعی گسترش یابد. نزدیک به سه دهه، این الگو بدیلی باثبات و انسانی در برابر هر دو شکلِ سرمایه‌داریِ “رها از قید نظارت و مسئولیت اجتماعی” و سوسیالیسم اقتدارگرا ارائه داد. بااین‌حال، موفقیت آن انتظاراتی پدید آورد که در شرایط تحول اقتصاد جهانی — فراتر از نظم صنعتی‌ای که مصالحه سوسیال‌دموکراتیک بر آن استوار بود — دیگر به‌سختی قابل تحقق بودند.

۱۲. افول سوسیال‌دموکراسی
شوک‌های بیرونی و آشفتگی جهانی: افول سوسیال‌دموکراسی پس از دهه ۱۹۷۰ ادبیاتی گسترده پدید آورد، اما اغلب توضیحات بر محور یک مضمون مشترک متمرکزند: شوک‌های بیرونی [۲۰] و اختلالات جهانی. بر پایه این روایت، تعادل پس از جنگ‌جهانی دوم میان رشد، اشتغال و بازتوزیع، تحت تأثیر ترکیبی از رکود تورمی، بحران‌های نفتی، و آزادسازی مالی فروپاشید. “دوران طلایی” سی سال درخشانبر پایه نرخ‌های پایدار مبادله، بهره‌وری فزاینده، و انرژی ارزان استوار بود — شرایطی که در تلاطم دهه ۱۹۷۰ از میان رفت. با فروپاشی نظام برتون وودز و چهار برابر شدن بهای نفت، دولت‌ها با مجموعه‌ای تازه از مسائل روبه‌رو شدند: کندی رشد، افزایش تورم و فشار مالی. مصالحه کینزی میان تورم و بیکاری — که پیش‌تر در منحنی فیلیپس صورت‌بندی شده بود — دیگر کارایی نداشت. آنچه در ابتدا به‌صورت شوکی بیرونی جلوه می‌کرد، در واقع وابستگی رفاه پس از جنگ را به هم‌ترازی استثنایی عوامل پولی، صنعتی و ژئوپلیتیکی، آشکار ساخت.

احزاب سوسیال‌دموکرات در آغاز با همان ابزارهای آشنای کینزی — تحریک تقاضا و سیاست‌های کنترلِ درآمد — به بحران واکنش نشان دادند. اما هنگامی‌که این راهبردها ناکام ماند، میان سازگاری و مقاومت دچار شکاف شدند. رهبرانی چون هلموت اشمیت، جیمز کالاهان و بعدها فرانسوا میتران، بر تأکید پول‌گرایانه بر ثبات قیمت‌ها و انضباط مالی صحه گذاشتند و سوسیال‌دموکراسی را به شکلی از مدیریت تکنوکراتیک اقتصاد بازتعریف کردند. دیگران، به‌ویژه در اسکاندیناوی، کوشیدند از طریق هماهنگی دستمزدها و سیاست‌های فعال بازار کار، مصالحه‌ی همبستگی صنفی را حفظ کنند. بااین‌حال، هر دو رویکرد با همان معضل ساختاری روبه‌رو شدند: بدون رشد بالا، پایه مادی مصالحه سوسیال‌دموکراتیک فرسوده می‌شد .تا دهه ۱۹۸۰، چرخش نئولیبرالی [۲۱] تاچر و ریگان — شامل مقررات‌زدایی، خصوصی‌سازی و ریاضت مالی — چهره‌ی منظومه‌ی ایدئولوژیک را دگرگون کرد. حتی در کشورهایی که سوسیال‌دموکرات‌ها همچنان از نظر انتخاباتی رقابت‌پذیر باقی مانده بودند، ناگزیر در درون پارادایمی تازه از انضباط بازار و خویشتن‌داری دولت حکومت می‌کردند.

نتیجه‌گیری نظری اخیر توماس پیکتی این برداشت بیرونی‌محور را اصلاح، اما در نهایت گسترش می‌دهد. او نشان می‌دهد که چگونه پس از سال ۱۹۸۰، افزایش نابرابری و بازآرایی پایگاه‌های رأی چپ‌گرا، سوسیال‌دموکراسی را به چیزی بدل کرد که آن را “چپ برهمنی” می‌نامد — جریانی که به‌جای اکثریت مزدبگیر، نمایندگی طبقات متوسط تحصیل‌کرده را برعهده گرفت. مرکز ثقل ایدئولوژیک از بازتوزیع به فرصت‌های شایسته‌سالارانه، و از همبستگی به رقابت‌پذیری منتقل شد. از دید پیکتی، این دگرگونی بازتابی از نوعی شکست اخلاقی و شناختی است: ناتوانی نخبگان سوسیال‌دموکرات در تدوین روایتی نو از برابری در دوران جهانی‌شدن. بااین‌حال، تشخیص او کامل نیست. تحلیلش وزن کافی به دگرگونی‌های ساختاری‌ای نمی‌دهد که قدرت چانه‌زنی نیروی کار را تضعیف کردند و محدودیت‌های نهادی‌ای که سیاست‌گذاران را در چارچوب ارتدوکسی نئولیبرال گرفتار ساختند. بحران صرفاً سرگردانی ایدئولوژیک نبود؛ فرسایش مادی نیز بود.

روندهای زیرینی: برداشت من این است که تبیینی جایگزین، افول سوسیال‌دموکراسی را نه در شوک‌های بیرونی، بلکه در دگرگونی‌های درونی و بلندمدتِ تولید، کار، و ساختار شغلی جای می‌دهد. از اواخر دهه ۱۹۶۰ به بعد، اتوماتیزاسیون و مکانیزه‌سازی فرآیندهای صنعتی، تقاضا برای نیروی کار کم‌مهارت را کاهش داد و در عوض رده‌های جدیدی از متخصصان تحصیل‌کرده و کارگران خدماتی پدید آورد. این دگرگونی تدریجی، ترکیب اجتماعی اقتصادهای پیشرفته را دگرگون کرد: نسبت کارگران صنعتیِ یدی کاهش یافت، در حالی‌که اشتغال مبتنی بر دانش و خدمات افزایش یافت. پیامدهای سیاسی آن ژرف بود. احزاب سوسیال‌دموکرات، که در تاریخ خود بر طبقه کارگرِ صنعتی استوار بودند، نتوانستند پایگاه اجتماعی‌شان را به ائتلافی فراگیر از تمامی مزدبگیران و حقوق‌بگیران بازتعریف کنند. با ظهور گروه‌های جدیدِ دارای درآمد متوسط آموزگاران، تکنسین‌ها، کارکنان دولتی و متخصصان خدماتی — شعار کهنهٔ “مبارزه طبقاتی” پژواک خود را از دست داد و پیوندهای سازمانی از طریق اتحادیه‌های کارگری سست شد [۲۲] [۲۳].

به‌موازات این تحولات داخلی، جهانی‌شدن نیز جغرافیای تولید را بازسازی کرد. با شکل‌گیری دولت‌های باثبات و نیروی کار تحصیل‌کرده در جنوب جهانی پس از استعمارزدایی، شرکت‌های چندملیتی تولید صنعتی خود را به مناطق کم‌دستمزد منتقل کردند. پیشرفت در حمل‌ونقل، کانتینری‌سازی و فناوری اطلاعات زنجیره‌های ارزش جهانی را ممکن ساخت. نتیجه، نه شوکی ناگهانی، بلکه جابه‌جایی پیوسته ظرفیت تولید بود که هسته صنعتی اقتصادهای غربی را تهی ساخت. صنعتی‌زدایی، تحرک سرمایه، و آزادسازی مالی به‌طور مشترک پایه مالی و اجتماعی دولت رفاه را تضعیف کردند. این روندها، انباشتی و خودتشدیدگر بودند — دگرگونی‌های درونی در نظم اقتصادی جهانی، نه حوادثی بیرونی و تصادفی.

ترکیب اتوماتیزاسیون و جهانی‌شدن بدین‌ترتیب بنیان‌های اجتماعی‌ای را که مصالحه پس از جنگ بر آن استوار بود، از میان برد. در کشورهایی چون سوئد، وزن نسبی تولید صادراتی کاهش یافت و قدرت سیاسی نیروی کارِ سازمان‌یافته تنزل پیدا کرد. احزاب سوسیال‌دموکرات با وظیفه‌ای دوگانه روبه‌رو شدند: حفاظت از کارگران کم‌مهارتِ در معرض تهدید اتوماتیزاسیون، و در عین حال، ادغام طبقه رو‌به‌رشد متخصصان حقوق‌بگیر در یک ائتلاف نوینِ برابری‌خواهانه. این تحول مستلزم آن بود که از “حزب کارگران” به “حزب مزدبگیران” گذار کنند و مفهوم برابری را از رهگذر سیاست‌هایی همچون کاهش ساعات کار، کوتاه‌تر شدن هفته کاری، و گسترش مشارکت اجتماعی بازتعریف نمایند. همچنین، نیازمند همبستگی بین‌المللی با کارگران در اقتصادهای در حال توسعه بود تا از سقوط رقابتی دستمزدها جلوگیری شود. اما سوسیال‌دموکرات‌ها، گرفتار در دغدغه‌های حکمرانی داخلی، در پیگیری این راهبردها ناکام ماندند. در مقابل، راست‌گرایان ابتکار عمل را در دست گرفتند و خصوصی‌سازی را به برنامه‌ای پوپولیستی برای گسترش مالکیت بدل کردند. مارگارت تاچر با غرور اعلام کرد که خصوصی‌سازی‌های او شش میلیون سهام‌دار جدید پدید آورده است — “شش میلیون نفری که دیگر هرگز به حزب کارگر رأی نخواهند داد.” نتیجه، بازآرایی پایدار وفاداری‌های طبقاتی و فرسایش پایگاه انتخاباتی سوسیال‌دموکراسی بود [۲۴].

به باور من، تمایز میان این دو تبیین — برداشت بیرونی و برداشت درونی — بیش از آن است که صرفاً تفاوتی در میزان تأکید باشد؛ نشان‌دهنده شکافی عمیق‌تر در شیوه درک دگرگونی اجتماعی است. روایت متعارف، بحران‌ها را گسست‌هایی برون‌زا می‌داند که تعادل‌ها را برهم می‌زنند؛ اما دیدگاه جایگزین آن‌ها را بازتاب سطحیِ فرگشت درونیِ آهسته می‌بیند. همان‌گونه که در اصل “یکنواخت‌گرایی” چارلز لایل در زمین‌شناسی آمده است، آنچه فاجعه‌ای ناگهانی می‌نماید، اغلب حاصل انباشتی از تغییرات تدریجی و ناپیدا در زیر سطح است. این امر در ژنتیک کمّی نیز مشاهده‌ای رایج است. پدیده‌هایی که به‌ظاهر ناگهانی‌اند — مانند گذار از سلامت به بیماری — در واقع بازتاب توزیعی پیوسته در پسِ ظاهرند. هنگامی‌که آستانه‌ای بحرانی پشت سر گذاشته می‌شود، این تغییرِ پیوسته به‌صورت دوگانگی تند و آشکار جلوه می‌کند. از این منظر، شوک‌های نفتی و بحران‌های مالی دهه ۱۹۷۰ علتِ افول سوسیال‌دموکراسی نبودند، بلکه پرده از دگرگونی‌هایی برداشتند که طی چند دهه پیش از آن در جریان بودند [۲۵].

بی‌تردید، هر دو پویش با یکدیگر در تعامل بودند: شوک‌های بیرونی روندهای درونی را تسریع کردند و آسیب‌پذیری‌های درونی اثر شوک‌ها را تشدید نمودند. بااین‌حال، عامل تعیین‌کننده، سازمان‌دهی مجدد بلندمدتِ تولید و کار بود که سوسیال‌دموکرات‌ها نتوانستند آن را تشخیص دهند یا به آن واکنش نشان دهند. نهادهای آنان — ریشه‌دار در دولت–ملت صنعتی — برای اقتصادی که روزبه‌روز فراملی‌تر، اتوماتیک‌تر و دانش‌محورتر می‌شد، کارآمد نبودند. ازاین‌رو، بازسازی این پروژه نیازمند چیزی بیش از نوستالژی نسبت به دولت رفاهِ پس از جنگ است. چنین بازسازی‌ای مستلزم نوآوری نهادینه است که بتواند برابری و مشارکت فعال را در شرایط قرن بیست‌ویکم حفظ کند. بخش‌های بعدی دو چارچوب از این‌دست را — “مدل دموکراتیک انجمنی” و “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” به‌عنوان بنیان‌هایی برای نظمی نوین در سوسیال‌دموکراسی، معرفی می‌کند.

۱۳. آغاز بازسازی سوسیال‌دموکراسی
تحلیل‌های پیشین، مسیر تاریخی‌ای را ترسیم کردند که سوسیال‌دموکراسی از خلال آن شکل گرفت، شکوفا شد و سپس در چارچوب مصالحه اجتماعیِ پس از جنگ‌جهانی دوم رو به افول نهاد [۲۶]. این افول نه فروپاشی‌ای ناگهانی، بلکه فرسایشی تدریجی بود — فرسایش در بنیان‌های مادی، ابزارهای سیاست‌گذاری و پایگاه اجتماعی آن. بااین‌حال، میراث سوسیال‌دموکراسی همچنان حیاتی است: این سنت نشان داد که برابری، دموکراسی و رشد لزوماً در تعارض با یکدیگر نیستند. من بر این باورم که وظیفه امروز آن است که این بینش را در شرایط تاریخی تازه بازپس‌گیریم. اگر الگوی پس از جنگ برای اقتصادی صنعتی و درون‌ملی ساخته شده بود، چالش قرن بیست‌ویکم طراحی سوسیال‌دموکراسی‌ای است متناسب با جهانی‌شدن، دیجیتالی‌شدن، و محدودیت‌های زیست‌محیطی. بخش بعدی به این وظیفه می‌پردازد: شناسایی اصول هنجاری، طراحی‌های نهادی، و همبستگی‌های جهانی‌ای که می‌توانند پروژه سوسیال‌دموکراتیک را برای عصر ما نوسازی کنند.

سوسیالیسم دموکراتیک: در میان نیروهایی که می‌توانند به اصلاح مسیر سوسیال‌دموکراسی معاصر یاری رسانند، کسانی قرار دارند که همچنان خود را سوسیالیست‌های دموکراتیک می‌دانند — جریانی که چهره‌هایی چون ادوارد برنشتاین، آنتونی کراسلند، مایکل هرینگتون، اولوف پالمه، و در دهه‌های اخیر برنی سندرز و جرمی کوربین را در بر می‌گیرد. آنان نه دموکراسی پارلمانی را رد می‌کنند و نه سازوکارهای بازار را، اما اصرار دارند که دموکراسی باید به حوزه اقتصاد نیز گسترش یابد. تمرکز آنان بر مالکیت، مشارکت و چانه‌زنی جمعی است — به‌مثابه ابزارهایی برای تحقق واقعی برابری در عمل، نه صرفاً به‌عنوان آرمانی اخلاقی. در این مسیر، آنان اندیشه هنوز‌تحقق‌نیافته “دموکراسی اقتصادی” را زنده می‌کنند: نظامی که در آن همه شهروندان در تصمیم‌گیری درباره سرمایه‌گذاری، تولید و توزیع، قدرت واقعی دارند. با بازتأکید بر این اصول، سوسیالیست‌های دموکراتیک گرایش سوسیال‌دموکراسی معاصر را به مدیریت اقتصاد سرمایه‌داری، به‌جای بازشکل‌دهی آن، به چالش می‌کشند.

دموکراسی رادیکال: تأثیری دیگر، هرچند متفاوت اما مکمل، از سوی کسانی می‌آید که خود را دموکرات‌های رادیکال می‌نامند — اندیشمندانی چون شانتال موف، ارنستو لاکلاو، آیریس ماریون یانگ و نانسی فریزر. دغدغه محوری آنان، تعمیق و تکثر دموکراسی است. آنان اجماع تکنوکراتیکی را که برای مدت طولانی سوسیال‌دموکراسیِ جریان اصلی را شکل داده بود، به چالش می‌کشند و خواهان بازگشت به مشارکت فعال و تنوع اجتماعی‌اند. از نظر آنان، گفت‌وگو و مشارکت عمومی، شرط حیاتی پویایی دموکراتیک است. با الهام از جنبش‌های اجتماعی — فمینیستی، زیست‌محیطی، ضدنژادپرستی و پسااستعماری — می‌کوشند سیاست را بار دیگر با انرژی‌های زنده و منازعه‌آمیز جامعه پیوند دهند. دموکراسی رادیکال به سوسیال‌دموکراسی یادآوری می‌کند که دموکراسی شکلی نهادی و ثابت نیست، بلکه فرآیندی پیوسته از کشمکش، شمول و بازآفرینی است.

در کنار یکدیگر، این دو چشم‌انداز ابعاد گمشده‌ای را فراهم می‌کنند که می‌تواند سوسیال‌دموکراسی را بار دیگر معنادار سازد. سوسیالیست‌های دموکراتیک مسئله “قدرت” را بازمی‌گردانند — اینکه چه کسی مالک است، تصمیم می‌گیرد و بهره‌مند می‌شود — در حالی‌که دموکرات‌های رادیکال مسئله “صدا” را بازمی‌گردانند — اینکه چه کسی مشارکت می‌کند، سخن می‌گوید و به‌رسمیت شناخته می‌شود. سوسیال‌دموکراسی بازسازی‌شده باید هر دو را در هم آمیزد: دموکراتیزه‌کردن اقتصاد برای تضمین برابریِ واقعی، و کثرت‌گرایی مشارکتی برای زنده و پاسخگو نگاه‌داشتن دموکراسی. تنها از رهگذر چنین ترکیبی است که سوسیال‌دموکراسی می‌تواند هدف دگرگون‌ساز خود را در شرایط پیچیده قرن بیست‌ویکم بازیابد.

من نیز مایلم صدای خود را به این گفت‌وگوی جاری بیفزایم و مجموعه‌ای از ایده‌ها را پیشنهاد کنم که بتواند دیدگاه‌های سوسیالیست‌های دموکراتیک و دموکرات‌های رادیکال را تکمیل کند. هدفم نه فاصله‌گرفتن از آنان، بلکه بسط بینش‌هایشان در جهت نوعی ترکیب فراگیرتر است. مقصود این است که به دموکراسی بنیانی ژرف‌تر ببخشیم — بنیادی بر پایه مشارکت، مسئولیت و قدرت مشترک — و به سوسیالیسم شکلی گسترده‌تر دهیم که بتواند به ابعاد اخلاقی، زیست‌محیطی و جهانیِ عصر ما پاسخ دهد.

۱۴. بازسازی دموکراسی از پایه
محدودیت اصلی جامعه لیبرال تنها در حفاظت آن از مالکیت و بازارها نیست، بلکه در فروکاستن انسان‌ها به افراد تک‌افتاده و اتمیزه‌شده‌ای است که نیازهایشان صرفاً از خلال برابری انتزاعی در صندوق رأی بیان می‌شود. در نیمه قرن نوزدهم، جامعه لیبرال جهان‌شمولیِ “فرد شهروند” را اعلام کرد — فردی برابر در برابر قانون و نمایندگی‌شده از طریق رأی. این آرمان در آثاری چون “دموکراسی در آمریکا” از الکسی دو توکویل و “حکومت نمایندگی” از جان استوارت میل تجلی یافت، و همچنین در بندهایی از قانون‌های اساسی مانند تصویب حق رأی عمومی مردان در جمهوری دوم فرانسه (۱۸۴۸). بااین‌حال، در عمل، افراد اتم‌هایی آزاد نبودند، بلکه در شرایط اجتماعی به‌سختی محدودشده‌ای زاده می‌شدند. نقش‌های جنسیتی، موقعیت اجتماعی، دسترسی به آموزش، سطح درآمد، اعتبار خانوادگی، و حتی محله سکونت، به‌عنوان عوامل ثابتِ تعیین‌کننده فرصت‌های زندگی عمل می‌کردند. تحرک اجتماعی نادر بود و برای بیشتر مردم ناممکن. رمان‌های چارلز دیکنز و دیگر نویسندگان بزرگ آن دوران، به‌روشنی گویای این تصلب‌اند: شخصیت‌هایی که در فقر موروثی گرفتارند، زیر داغ ننگِ نامشروع‌زادگی مانده‌اند یا به یکنواختی کار صنعتی محکوم‌اند، بی‌آنکه چشم‌انداز واقع‌بینانه‌ای برای تغییر سرنوشتشان داشته باشند. دور از آرمان لیبرالیِ انتخاب آزاد، هویت در چنین جامعه‌ای عمدتاً “تخصیص‌یافته” بود، نه “انتخاب‌شده”.

حتی در چارچوب مارکسی نیز بدیل ارائه‌شده برای اتمیسم لیبرال، انعطاف‌پذیری چندانی نداشت. تحلیل طبقاتی او تنوع هستی اجتماعی را به دوگانه‌ای سخت و صریح فروکاست: پرولتاریا، به‌مثابه فروشندگان تحت‌ستم نیروی کار، و بورژوازی، به‌مثابه صاحبان سرمایه و درنتیجه ستمگران. سایر گروه‌ها — دهقانان، پیشه‌وران، روشنفکران یا طبقات متوسط نوظهور [۲۷] — تنها گذرا مورد اشاره قرار گرفتند و به‌عنوان لایه‌هایی گذرا یا فرعی نسبت به دو طبقه اصلی تلقی شدند. این طرح، هرچند وضوح تحلیلی به همراه داشت، اما در ازای آن، پیچیدگی هویت‌های زیسته را مسطح می‌کرد. درست مانند لیبرالیسم، مارکسیسم نیز در به‌رسمیت‌شناختن تکثر پیوندها و نقش‌هایی که افراد در زندگی واقعی خود دارند، ناکام ماند.

در واقع، هر انسان تجسمی از هویت‌ها و تعلقات گوناگون است:

• زیستی و جمعیت‌شناختی: سن، جنسیت، قومیت.
• اجتماعی و ارتباطی: نقش‌های خانوادگی و اجتماعی.
• اقتصادی و نهادی: کارگر، دانشجو، متخصص.
• فرهنگی یا ایدئولوژیک: باورها و گرایش‌های فکری.
• و سایر ابعاد.

هر یک از این هویت‌ها نیازها و مطالبات خاص خود را به همراه دارد.

به باور من، نقد مدرن لیبرالیسم — چه در برابر شکل قرن نوزدهمی آن و چه در برابر دگردیسی‌های قرن بیست‌ویکمی آن — باید با پذیرش تکثر هویت‌های پایدار و موقتی‌ای آغاز شود که هر زندگی انسانی را شکل می‌دهند. افراد نه صرفاً حامل حقوقی انتزاعی، بلکه اعضای جوامع متداخل و چندلایه‌ای‌اند که نیازها و دیدگاه‌هایشان از درون این هویت‌های متکثر برمی‌خیزد. نظم دموکراتیک، بنابراین، نباید تنها به تساهل در برابر این تفاوت‌ها بسنده کند، بلکه باید به‌طور فعالانه افراد را ترغیب و متقاعد سازد تا پیرامون هر یک از هویت‌های خود — شغلی، فرهنگی، نسلی، سرزمینی یا غیره — سازمان یابند. تنها از رهگذر پرورش چنین اشکال ساختاریافته‌ای از انجمن‌های مشارکتی است که جامعه می‌تواند چنان سازمان‌یافته باقی بماند که قادر به درک و پاسخ‌گویی به تمامی طیف نیازهای انسانی باشد. در غیاب این انجمن‌ها، شهروندان در معرض خطر فروکاست به یکی از دو وضعیت قرار می‌گیرند: یا “برابری نحیفِ” رأی‌دهندگان منزوی در نظام لیبرال، یا نقش محدود کنشگر حزبی در جنبش‌های مارکسیستی و ایدئولوژیک دیگر. دموکراسیِ واقعی مستلزم شناسایی هویت‌ها و صداها در هر جایی است که وجود دارند، نه فشردن آن‌ها در قالب شهروندی انتزاعی یا وفاداری حزبی.

یک جامعه دموکراتیک، بنابراین، باید از فرمول محدود “یک انسان، یک رأی” فراتر رود و مشارکت فعال را به تمامی طیفِ هویت‌هایی گسترش دهد که زندگی انسان‌ها از طریق آن‌ها جریان می‌یابد. موقعیت‌های زیستی و جمعیت‌شناختی، مانند سن یا جنسیت، نیازمند صدایی جمعی در مسائل مراقبت، سلامت و سیاست‌های نسلی‌اند. هویت‌های اجتماعی و ارتباطی — نقش‌های خانوادگی یا عضویت در اجتماع — مستلزم مشارکت فعال در نهادهایی‌اند که زندگی روزمره را شکل می‌دهند. موقعیت‌های اقتصادی و نهادی — به‌عنوان مشارکت‌کنندگان در محیط‌های کاری، آموزشی یا حرفه‌ای [۲۸] — اقتضا دارند که در اداره نهادهایی که حیات روزمره‌شان را سامان می‌دهند، سهمی واقعی داشته باشند. هویت‌های فرهنگی و ایدئولوژیک، که از دل باورها، وابستگی‌ها و فعالیت‌های فکری برمی‌خیزند، نیز شایسته مجاری سازمان‌یافته برای بیان‌اند. از این طریق، دموکراسی، نه به‌عنوان کنشی منفرد در رأی‌دادن، بلکه به‌مثابه فرآیندی پیوسته از مشارکت در تمامی سطوح هستی انسانی بازتعریف می‌شود.

برای آن‌که این تکثر به صورتی نهادی درآید، باید افراد بتوانند — و از نظر مدنی نیز تشویق شوند — تا انجمن‌های مشارکتی [۲۹]‌ را تشکیل دهند یا به آن‌ها بپیوندند که با هویت‌های پایدار یا موقتی‌شان متناظر باشند. بر پایه‌ی عضویتِ ثبت‌شده [۳۰]، این انجمن‌های مشارکتی باید از حقوق دائمی مشارکت و مشاوره در حوزه‌هایی که بر آن‌ها اثر می‌گذارند و در سطوح مرتبط حیات اجتماعی برخوردار باشند، تا بدین‌وسیله فرآیند تصمیم‌گیری باز و همواره پاسخ‌گو باقی بماند. بدین‌ترتیب، تکثر نه صرفاً واقعیتی اجتماعی، بلکه اصلی اساسی می‌شود: انجمن‌های مشارکتی، صدایی سازمان‌یافته به منافع گوناگون می‌بخشند و در عین حال آن‌ها را به فرآیندهای گسترده‌تر گفت‌وگوی عمومی و تصمیم‌گیری پیوند می‌زنند.

این سازوکار، در آنِ واحد دو مسئله را حل می‌کند. نخست، قواعد دموکراتیک را با نظام‌های انتخاباتی آشتی می‌دهد: انتخابات نمایندگان را برمی‌گزینند، در حالی‌که انجمن‌های مشارکتی مجرایی پیوسته برای بیان صدا و هم‌تصمیمی در حوزه‌های مرتبط فراهم می‌کنند. چنین آرایشی مانع آن می‌شود که سازوکار رأی‌گیری جای مشارکت فعال را بگیرد. در تئوری، این مدل پارادوکس ارّو را با سازمان‌دهی تصمیم‌گیری از طریق انجمن‌های مشارکتیِ حوزه‌محور، خنثی می‌کند. انجمن‌های مشارکتی در حوزه‌های تخصصی خود، پیش از آن‌که ترجیحات در سطح کلی تجمیع شوند، به گفت‌وگو، تنظیم دستورکار و مذاکره بر سر مصالحه‌ها می‌پردازند. بدین‌ترتیب، مدل، چرخه‌های تصمیم‌گیری را بدون توسل به راه‌حل‌های اقتدارگرایانه کاهش می‌دهد.

این تمایز نظری پیامدهای عملی نیز دارد. قواعد دموکراتیک، سازوکارهایی را بنیان می‌گذارند که تضمین‌کننده‌ی “صدا” و “هم‌تصمیمی” در میان هویت‌های گوناگون‌اند. از جمله‌ی این قواعد، آزادی‌های تشکیل و عضویت در انجمن‌ها و سازمان‌ها، حقوق مشورت و هم‌تصمیمی در نهادهای مربوط، و نیز وظایف شفافیت، استدلال‌پذیری، حمایت از اقلیت، و بازنگری و فراخوان است. در مقابل، نظام‌های انتخاباتی سازوکارهایی‌اند برای گزینش نمایندگان (نقشه‌کشی حوزه‌ها، نحوه‌ی رأی‌گیری، آستانه‌ها، و فرمول‌های انتخاباتی). انتخاباتِ خوب‌طراحی‌شده نمی‌توانند جای قواعد مشارکتِ نادیده‌گرفته‌شده را بگیرند؛ همان‌گونه که قواعد مشارکتیِ نیرومند می‌توانند حتی در چارچوب فرمول‌های انتخاباتی گوناگون، توزیع قدرت را متکثر کنند.

به باور من، تاریخ حکومت نمایندگی نشان‌دهنده‌ی تنشی پایدار میان آرمان‌های دموکراتیک و واقعیت‌های نهادی است. در حالی که دموکراسی می‌کوشد وزنِ صدای هر شهروند را برابر سازد، نظام‌های رأی‌گیری بارها این آرمان را تضعیف کرده‌اند. حتی زمانی که حق رأی از نظر حقوقی همگانی است، قواعد انتخاباتی می‌توانند بازنمایی را تحریف کنند. حوزه‌های تک‌نماینده، کالج‌های انتخاباتی، و آستانه‌های بالای ورود به پارلمان، اغلب نتایجی پدید می‌آورند که در آن‌ها توزیع کرسی‌ها به‌شدت از توزیع آراء فاصله می‌گیرد. در مواردی، نامزد یا حزبی که اکثریت رأی‌دهندگان آن را ترجیح می‌دهند، از کسب قدرت بازمی‌ماند؛ در مواردی دیگر، بخش‌های بزرگی از جمعیت رأی خود را “هدررفته” می‌یابند، زیرا از احزاب کوچک‌تر حمایت کرده‌اند یا در حوزه‌هایی زندگی می‌کنند که از پیش یک‌دست و یک‌طرفه‌اند. نتیجه، تعارضی است در قلب خودِ دموکراسی مدرن: به شهروندان وعده‌ی برابری در صندوق رأی داده می‌شود، اما سازوکارهای تجمیع ترجیحات اغلب به نتایجی منجر می‌شوند که جانبدارانه، ناپایدار، یا بازنمایی‌ناپذیرند. در این تنش، فاصله‌ی میان آرمان دموکراتیک و واقعیت نهادی آشکار می‌شود.

فراتر از این تحریف‌های عملی، ناعادلانه بودن بسیاری از نظام‌های رأی‌گیری در پارادوکس‌ها و قضایای ناممکنی نیز آشکار می‌شود که بر تصمیم‌گیری جمعی حاکم‌اند. این نتایج نشان می‌دهند که مسئله صرفاً ضعف طراحی در کشوری خاص نیست، بلکه محدودیتی ریاضیاتی و ساختاری در امکان تجمیع عادلانه‌ی ترجیحات است. هرگاه جوامع ناگزیر باشند از میان سه گزینه یا بیشتر یکی را برگزینند، جست‌وجو برای یافتن روشی کاملاً دموکراتیک — که هم سازگار و هم بی‌طرف و در برابر دست‌کاری مقاوم باشد — به تناقض‌های درونی برمی‌خورد.

قضیه‌ی ناممکن ارو: هنگامی که بیش از سه انتخاب وجود دارد، هیچ قاعده‌ی رأی‌گیری‌ای نمی‌تواند به‌طور هم‌زمان شرایط پایه‌ی انصاف را برآورده کند (احترام به ترجیحات یک‌دلانه، نفی دیکتاتوری، استقلال از گزینه‌های نامربوط).

پارادوکس کُندُرسه: حتی اگر ترجیحات هر رأی‌دهنده سازگار باشد، قاعده‌ی اکثریت می‌تواند به چرخه‌هایی منجر شود (A > B ، B > C ، C > A) که انتخاب جمعی را نامعین می‌کند.

قضیه‌ی گیبارد–سَتِرثوِیت: با وجود سه گزینه یا بیشتر، هر نظام رأی‌گیریِ غیردیکتاتوری را می‌توان با بیان نادرست ترجیحات از سوی رأی‌دهندگان دست‌کاری کرد.

پارادوکس لیبرال سِن [۳۱]: اعطای حتی حداقلی از حقوق فردی (برای مثال، اختیار تصمیمی واحد برای هر شخص) می‌تواند با عقلانیت جمعی تعارض یابد، به‌گونه‌ای که آزادی و سازگاری هم‌زمان ناممکن شوند.

پارادوکس اُستروگورسکی: زمانی که رأی‌دهندگان حول بسته‌هایی از موضوعات (مانند احزاب) سازمان می‌یابند، ممکن است اکثریت حاصل با اراده‌ی اکثریت در هر موضوع منفرد در تضاد قرار گیرد.

مجموعه‌ی این یافته‌ها نشان می‌دهد که چالش طراحی نظام‌های انتخاباتیِ منصفانه صرفاً سیاسی نیست، بلکه ساختاری است: هیچ روشی نمی‌تواند به‌طور کامل میان ارزش‌های انصاف، عقلانیت، و انتخاب جمعی سازگاری برقرار کند.

مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM)

بر پایه‌ی مباحث بالا، من “مدل دموکراتیک انجمنی” (ADM) را پیشنهاد می‌کنم، که توجه را از رأی‌دادنِ مقطعی به مشارکتِ فعال و مداوم از طریق انجمن‌هایی معطوف می‌سازد که زندگی مردم را شکل می‌دهند. در این چارچوب، نمایندگی دیگر منحصراً به حوزه‌های سرزمینی یا فهرست‌های حزبی وابسته نیست، بلکه به هویت‌های سازمان‌یافته — شغلی، فرهنگی، نسلی، سرزمینی یا ایدئولوژیک — که شهروندان به‌طور فعال به آن‌ها می‌پیوندند، گسترش می‌یابد. وزن هر انجمن در پارلمان نه بر پایه‌ی برابری انتزاعی در روز انتخابات، بلکه بر مبنای شمار اعضای تأییدشده‌ای است که آن را تداوم می‌بخشند؛ این وزن با درنظرگرفتن هم‌پوشانی و تکرار، برای جلوگیری از شمارش مضاعف، تعدیل می‌شود [۳۲].

بدین‌سان، اصل انصاف بازتعریف می‌شود: هر فرد دارای “واحدی” تقریباً برابر از وزن سیاسی است، اما آن را میان انجمن‌هایی توزیع می‌کند که بیشترین بازتابِ نقش‌ها و تعهدات او هستند. نتیجه، سنجه‌ای دقیق‌تر از تنوع اجتماعی است، که در آن نفوذ سیاسی متناسب با میزان مشارکت مؤثر در میان انجمن‌هاست، نه تابع مکانیزم‌های حوزه‌های انتخاباتی یا تصادف آستانه‌های حزبی. برای پیشنهادی در مورد اندازه‌گیری “تعداد مؤثر مشارکت‌کنندگان فعال” (Effective Number of Active Participants = ENAP) به پیوست ۳ نگاه کنید.

به‌نظر من، در جامعه‌ی معاصر، “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (Effective Number of Decision Makers = ENDM) [۳۳] به‌طرز چشم‌گیری اندک است. هیئت‌مدیره‌های عظیم شرکت‌ها و شمار اندکی از رهبران سیاسی، تصمیم‌هایی می‌گیرند که بر زندگی میلیون‌ها یا حتی میلیاردها انسان اثر می‌گذارد، در حالی‌که اغلب شهروندان به نقش رأی‌دهندگانی گاه‌به‌گاه یا دریافت‌کنندگانِ منفعل پیامدِ تصمیم‌های دیگران، محدود شده‌اند. بنابراین، چالش اصلی لغو نفوذ نیست؛ چراکه برخی افراد یا انجمن‌ها همواره به‌سبب نقش، تخصص، یا مقیاس خود وزن بیشتری خواهند داشت. مسئله‌ی اساسی آن است که “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” گسترش یابد تا روح دموکراسی سراسر زندگی روزمره را دربر گیرد. این هدف مستلزم طراحی نهادهایی است که در آن‌ها اختیار تصمیم‌گیری به‌طور پیوسته میان انجمن‌های متعددی توزیع شود که افراد به آن‌ها تعلق دارند، تا بدین‌وسیله تکثر نقش‌ها و هویت‌های اجتماعی تجسم نهادی یافته و در نتایج سیاسی بازتاب یابد. در چنین الگویی، دموکراسی دیگر رویدادی نادر و وابسته به روز انتخابات نیست، بلکه به فرایندی زنده بدل می‌شود که در تار و پود محیط‌های کاری، جوامع محلی، زندگی فرهنگی، و حوزه‌های حرفه‌ای تنیده است. برای چارچوب‌بندی “مدل دموکراتیک انجمنی” (ADM) بنگرید به پیوست ۲.

پیامدهای عملی مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model)

• فردی که تنها یک عضویت دارد، همچنان از یک رأی کامل برخوردار است.
• فردی که عضویت‌های متعددی دارد، ممکن است بیش از یک رأی داشته باشد، اما هرگز به اندازه‌ی شمار خام عضویت‌هایش رأی نخواهد داشت.
• انجمن‌هایی که اعضای مشترک فراوان دارند، به‌سادگی قدرتشان جمع نمی‌شود، زیرا بازدهی کاهنده و پراکندگی اثر، از شمارش مضاعف جلوگیری می‌کنند.
• “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (ENDM) افزایش می‌یابد، زیرا شهروندان نفوذ واقعی خود را در حوزه‌های گوناگون توزیع می‌کنند، بی‌آن‌که سلطه‌ی “گردآورندگان حرفه‌ایِ عضویت” را ممکن سازند.

باید تأکید کرد که مقصود من این نیست که مدل دموکراتیک انجمنی را باید نسخه‌ای انقلابی دانست. همان‌گونه که در نظام‌های زیستی یا اجتماعی پیچیده، دگرگونی‌های ناگهانی و یک‌بعدی به‌ندرت به ثبات می‌انجامند و غالباً موجب فروپاشی می‌شوند، گذار به سوی مدل دموکراسی انجمنی نیز باید تدریجی، محتاطانه، و سازگارشونده باشد. نهادها، هویت‌ها، و الگوهای همکاری به‌شدت درهم‌تنیده‌اند، و تلاش برای دگرگونی هم‌زمان همه‌ی آن‌ها می‌تواند انسجامی را که برای شکوفایی دموکراسی لازم است، تضعیف کند. ازاین‌رو، هدف نه گسست، بلکه بازتعادلِ آهسته است: گسترشی پیوسته در “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (ENDM) که گام‌به‌گام آزموده و تثبیت شود، تا روح دموکراسی بتواند در زندگی روزمره نفوذ کند، بی‌آن‌که کل نظام را بی‌ثبات سازد [۳۴].

۱۵. بازسازی سوسیالیسم از پایه
به باور من، هر دو متفکر — آدام اسمیت و کارل مارکس — از اندیشمندانی شالوده‌ساز هستند که افق فهم انسانی را تا مرزهای ممکن در عصر خود پیش بردند. بااین‌حال، دریافت‌های آنان ناگزیر در چارچوب افق‌های علمی و فلسفی زمانه‌شان شکل گرفت. اسمیت ظرفیت خودسازمان‌دهی در تصمیم‌گیری‌های پراکنده را دریافت، اما آن را در قالبی اخلاقی و استعاری بیان کرد. مارکس تمرکز ساختاری قدرت را که بازارها را دگرگون می‌کند، به‌درستی مشاهده کرد، اما آن را در زبان دیالکتیکیِ “تناقض” صورت‌بندی نمود. چالش امروز نه رد یکی از آن دو است و نه تقدیس دیگری، بلکه ترجمه‌ی شهودهای مکمل‌شان به زبانی تجربی، سنجش‌پذیر، و نهادی است.

هر دو متفکر در افق‌هایی اندیشیدند که بازتاب مرزهای فکری و اخلاقیِ عصر خویش بود. همدلی اخلاقیِ اسمیت در مواجهه با نابرابری ساختاری و مناسبات استعماری بریتانیا متوقف می‌شود. چشم‌انداز رهایی‌بخشِ مارکس نیز تنوع نهادیِ جوامع مدرن و عاملیت اخلاقیِ فرد را دست‌کم می‌گیرد. هر یک بخشی از حیات اجتماعی را به‌جای کلیت آن گرفتند: اسمیت عقلانیت بازار را تعمیم داد، و مارکس تناقض مولد را مطلق ساخت. ارزش ماندگار آنان نه در خطاناپذیری‌شان، بلکه در مسائلی است که آشکار کردند: چگونه می‌توان آزادی را با عدالت، و کنش فردی را با رفاه جمعی آشتی داد.

در نقد اندیشه‌های مارکس، من استدلال کردم که دو عامل به‌هم‌پیوسته او را به خطا کشاند. نخست، با گسترش دیالکتیک هگل از قلمرو مفاهیم به جهان مادی و اقتصادی، ناگزیر شد در قلب جامعه، نوعی “تناقض درونی” بیابد — تناقض میان سرمایه و کار. دوم، برای آن‌که محرک درونیِ دگرگونی را توضیح دهد، این تناقض را با سازوکار “ارزش اضافی” یکی دانست و آن را نیروی محرک تاریخ تلقی کرد. این چارچوب به او امکان داد تا توالی دیالکتیکیِ تز، آنتی‌تز، و سنتز را بازتولید کند که در نهایت به الغای مالکیت خصوصی در ماشین‌وارگی تولید انبوه می‌انجامد. بااین‌حال، مارکس نیازی نداشت برای دستیابی به نتایج سیاسی خود، دیالکتیک هگل را وام گیرد: یک نقد ساده‌تر و صرفه‌جویانه‌تر از اقتصاد سیاسی اسمیت می‌توانست مقصود او را برآورده سازد، بی‌آن‌که نیازی به تناقض‌های متافیزیکی باشد [۳۵].

استعاره‌ی “دست نامرئی” آدام اسمیت در پی آن بود که اثر تثبیت‌کننده‌ی تعداد زیادی تصمیم فردی را در یک بازار بزرگ و باز توصیف کند. این ایده به‌عنوان سازوکاری خوداصلاح‌گر در زندگی اقتصادی ستوده شده است، که از رهگذر هدایت منافع شخصی به‌سوی منافع جمعی عمل می‌کند. بااین‌حال، این استعاره هرگز بیش از یک تمثیل نبود و همواره در معرض سوء‌برداشت و افراط در تفسیر قرار داشت [۳۶]. افزون بر این، اتکای اسمیت بر “عواطف اخلاقی” برای مهار خودخواهی، بر جهانی اجتماعی استوار بود که در آن تولیدکنندگان خرد و مبادلاتِ چهره‌به‌چهره هنوز هنجار به‌شمار می‌رفتند. او نمی‌توانست مقیاس، انتزاع، و نابرابری‌های قدرت در اقتصاد سرمایه‌داری صنعتی یا تجارت با مستعمرات را پیش‌بینی کند. “دست نامرئی”، هنگامی‌که از بستر اخلاقی‌اش جدا شد، از سازوکاری برای تعادل به بهانه‌ای برای نابرابری بدل گردید.

به‌نظر من، صورت‌بندی اسمیت مسئله‌ای روش‌شناختی را پنهان می‌سازد. او با توصیف کنشگر بازار، گویی که فردی یگانه و کاملاً عقلانی است، به استعاره‌ی خود نیرویی جهان‌شمول بخشید که در واقع تاب تحمل آن را نداشت [۳۷]. این شگردِ بلاغی به او اجازه داد نتایج را چنان عرضه کند که گویی به‌طور برابر بر همگان صدق می‌کنند. بااین‌حال، در عمل، نتایج بازار حاصل جمع کنش‌های افراد ناهمگون‌اند — با منافع متعارض، منابع نابرابر، و توانایی‌های متفاوت. اقتصاددانان بعدی، از ریکاردو تا والراس و ارّو–دبرو، این استعاره را به شکلی ریاضی درآوردند. بااین‌همه، همان انتزاع پابرجا ماند: اقتصادی که در آن کنشگرانِ کاملاً عقلانی در وضعیتی از تعادل با یکدیگر مبادله می‌کنند.

من بر این باورم که تفسیر واقع‌گرایانه‌تر آن است که “کنشگر عقلانی یگانه” در اندیشه‌ی اسمیت نه به‌عنوان فردی انتزاعی، بلکه به‌منزله‌ی یک جمعیت با توزیعی آماری و قابل اندازه‌گیری فهمیده شود. به‌زبان آماری، بازار نه هماهنگیِ نامرئیِ کنشگران عقلانی، بلکه مجموعه‌ای احتمالاتی است که در آن، نتایج به تنوع و شمار مشارکت‌کنندگان بستگی دارد. این بازتفسیر، از توسل متافیزیکی به “دست نامرئی” پرهیز می‌کند و در عوض، ثبات اقتصادی را بر پایه‌ی ویژگی‌های مشهود قرار می‌دهد: اندازه‌ی جمع کنشگران، واریانسِ مشارکت‌های آنان، و تاب‌آوریِ نظام‌مندِ ناشی از مشارکتِ متکثر.

از این منظر — که می‌کوشد بینش اخلاقی اسمیت را بازیابد، بی‌آن‌که در ساده‌انگاری روش‌شناختی او گرفتار شود — کلیدِ بازارِ کارآمد و عادلانه در تعادلِ رازآمیز نهفته نیست، بلکه در حفظ “تعداد مؤثرِ کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA) که بالاتر از آستانه‌ای معین باشد، قرار دارد. اگر شمار تصمیم‌گیرندگانِ مستقل بیش از اندازه کاهش یابد، چه از طریق انحصار، چه الیگوپولی یا کارتل‌سازی، ویژگی‌های آماری بازار فرو می‌پاشد. کنشگران متمرکز می‌توانند نتایج را دیکته کنند و اثر تثبیت‌کننده‌ی تصمیم‌های پراکنده از میان می‌رود. ازاین‌رو، بازتفسیر آماریِ اسمیت به نتیجه‌ای هنجاری متفاوت می‌انجامد: وظیفه‌ی اصلیِ اقتصاد سیاسی، نه اعتماد به دست نامرئی، بلکه تضمینِ تنوع و استقلالِ کافی میان کنشگران است، تا هیچ تمرکزی از قدرت نتواند نتیجه‌ی جمعی را تضعیف کند [۳۸].

با نگریستن از این منظر، “مدل دموکراتیک انجمنی” (ADM) ابزار نهادی لازم را برای حفظ “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) بالاتر از آستانه‌ی بحرانی فراهم می‌کند. این مدل با توزیع قدرت تصمیم‌گیری میان انجمن‌های گوناگون — حرفه‌ای، فرهنگی، سرزمینی، نسلی یا ایدئولوژیک — اطمینان می‌دهد که هیچ بلوک یا الیگوپولی واحدی نتواند نفوذ را در انحصار خود گیرد. هر انجمن بر تنوع تصمیم‌گیرندگان می‌افزاید، در حالی‌که قواعد وزن‌دهی از شمارش تکراری یا تورم مصنوعی نفوذ جلوگیری می‌کنند. حاصل، اقتصادی سیاسی است که ثبات خود را نه از هماهنگی اسطوره‌ایِ منافع شخصی، بلکه از تاب‌آوریِ قابلِ راستی‌آزماییِ مجموعه‌های بزرگ و متکثر به‌دست می‌آورد. همان‌گونه که در یک نظام آماری، قابلیتِ اعتمادِ نتایج به اندازه‌ی نمونه و میزان واریانس وابسته است، در یک جامعه‌ی دموکراتیک نیز ثبات از رهگذر تضمینِ پایه‌ای به‌اندازه‌ی کافی گسترده و متنوع از “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (ENDM) حاصل می‌شود [۳۹].

چارچوب فنیِ مدل بازار

اقتصاد سیاسی کلاسیک پس از اسمیت به‌تدریج از استعاره به ریاضیات گذر کرد. ریکاردو کوشید با فروکاستن بینش‌های اسمیت به قوانین انتزاعیِ توزیع و مزیت نسبی، به آن‌ها دقتی نظری ببخشد. والراس این روند را ادامه داد و مفهوم “تعادل عمومی” را مطرح ساخت؛ حالتی که در آن همه‌ی بازارها به‌طور هم‌زمان از طریق دستگاهی (مجموعه‌ای) از معادلات به تعادل می‌رسند. این مدل والراسی، افراد را به‌مثابه کنشگرانی کاملاً عقلانی در نظر گرفت و اقتصاد را به مجموعه‌ای از روابطِ جبریِ معین تقلیل داد. در قرن بیستم، ساموئلسون نخستین کسی بود که به این چارچوب صورتی ریاضی بخشید؛ سپس ارّو و دبرو آن را به دقیق‌ترین وجهِ ممکن صورت‌بندی کردند و نشان دادند که تحت فرض‌هایی بسیار محدودکننده، تعادل عمومی نه‌تنها وجود دارد بلکه می‌تواند کارآ نیز باشد. چند دهه بعد، ساموئلسون این صورت‌بندی را در بازخوانی خود تأییدی بر الهام اسمیت از “دست نامرئی” دانست، و بدین‌سان فرایندِ دگرگونی اقتصاد را به سامانه‌ای خودبسنده و در تعادل — گویا تابع قوانین طبیعی، نه نهادهای انسانی یا تصادف تاریخی — به‌پایان رساند.

قدرت این سنت در ظرافت تحلیلی‌اش نهفته بود؛ ضعفش در گسست آن از پیچیدگی، تعارض و تصادف در اقتصادهای واقعی. با نادیده‌گرفتنِ عدم‌قطعیت، ناهمگنی و قدرت به‌عنوان ناهنجاری‌هایی که باید فرضاً حذف شوند، اقتصادِ ریاضی قرن بیستم استعاره‌ی اکتشافیِ “دست نامرئی” اسمیت را به آموزه‌ای از ضرورت بدل کرد. آنچه زمانی فرضیه‌ای اخلاقی و تجربی درباره‌ی هماهنگی بود، به کیهان‌شناسی‌ای جبری تبدیل شد: بازاری که همچون جهانی خوداصلاح‌گر و تابع قوانین ریاضیِ تغییرناپذیر تصور می‌شد، نه چون نهادی انسانی در بستر تاریخ.

بازتفسیر آماریِ مدل بازار اسمیت

به‌جای آنکه بازار را نظامی از کنشگرانِ کاملاً عقلانی در تعادل بدانیم، می‌توان آن را جمعیتی دانست که ثباتش به “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) بستگی دارد. هنگامی که شمار زیادی از کنشگرانِ هم‌سنگ با یکدیگر تعامل می‌کنند، نوسان‌های فردی‌شان همدیگر را خنثی کرده و نتیجه‌ی کلی باثبات می‌گردد — چنان‌که تأثیرات جمعیِ عوامل کوچک و مستقل، توزیعی نرمال ایجاد می‌کند.

اما وقتی تنها چند کنشگر غالب حضور دارند، هر یک وزن نامتناسبی می‌یابد. نتایج شکننده، متمایل و در معرض دگرگونی‌های ناگهانی می‌شوند. ازاین‌رو، انحصار و الیگوپولی نه انحرافی تصادفی، بلکه نوعی فروپاشیِ آماری در “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) است. سلامت اقتصادی را می‌توان با پایش ENEA در هر بخش و در کل اقتصاد سنجید؛ افت آن به زیر آستانه‌های معین، نشانه شکنندگی است — حتی اگر قوانین رسمیِ رقابت رعایت شده باشند. در این دیدگاه، ثبات نه از “دستی نامرئی”، بلکه از مشارکت متکثر و قابل اندازه‌گیری ناشی می‌شود.

بازتفسیر آماریِ اسمیت، راهی فنیِ متفاوت پیشنهاد می‌کند. به‌جای آنکه “بازار” را نتیجه‌ی کنشگران عقلانیِ در تعادل بدانیم، می‌توان آن را توزیعی از کنشگران ناهمگون در نظر گرفت که ثباتش به حفظ ENEA در سطحی کافی وابسته است.

از نظر صوری، تمرکز از یافتن تعادل یکتا به‌سوی برآوردِ واریانس، تاب‌آوری و پایداری نتایج در سطوح گوناگونِ تمرکز جابه‌جا می‌شود. انحصار و الیگوپولی، در این چارچوب، دیگر خطاهایی نیستند که پس از وقوع باید اصلاح شوند، بلکه فروپاشی‌های آماری در ENEA هستند که می‌توان آن‌ها را از پیش از طریق طراحی نهادی شناسایی و مهار کرد. برای چارچوب‌فنیِ بازتفسیر آماریِ مدل بازار اسمیت، بنگرید به پیوست ۴.

زمانی که اثر عوامل بسیارِ کوچک و مستقل با هم ترکیب می‌شود — چه در نمونه‌های تکرارشونده و چه در مجموعه‌ای بزرگ — نتیجه‌ی کلی گرایش به ثبات و پیش‌بینی‌پذیری دارد، زیرا نوسان‌های فردی در کل میانگین گرفته می‌شوند. آمارگران این اصل را “قضیه‌ی حد مرکزی” (CLT) می‌نامند. هرچه شمار مشارکت‌کنندگان بیشتر، نتیجه باثبات‌تر؛ هرچه کمتر، خطر بی‌ثباتی افزون‌تر.

بخش‌های اقتصادی در شمار کنشگرانِ مستقل خود بسیار متفاوت‌اند. در صنایعی مانند تولید نان — نمونه‌ای کلاسیک که خودِ اسمیت نیز به‌کار برد — هزاران نانوایی کوچک در کنار تأمین‌کنندگان منطقه‌ای و زنجیره‌های ملی فعالیت می‌کنند. حتی اگر چند شرکت در مقیاسی بزرگ‌تر عمل کنند، تعداد بالای کنشگران مستقل موجب می‌شود ENEA بالا بماند. قیمت‌ها و عرضه در چنین بخشی باثبات‌اند و نتیجه به رفتار هموار پیش‌بینی‌شده از سوی قضیه‌ی حد مرکزی شباهت دارد: هیچ عاملِ واحدی نمی‌تواند کل بازار را بی‌ثبات کند.

در مقابل، در صنایعی چون خودروسازی، بازار جهانی تنها در دست چند شرکت عمده است. با وجود تنوع فنی در مدل‌ها و برندها، پایین بودن ENEA باعث می‌شود این بخش به‌طور ساختاری الیگوپولیک باشد. نوسان در تقاضا یا تصمیم‌های راهبردیِ یک شرکت می‌تواند بر کل بازار اثر بگذارد، و اثرِ آماریِ تثبیت‌کننده‌ی مشارکتِ متکثر از میان می‌رود.

این تقابل نشان می‌دهد که چرا برخی بازارها، حتی در حالت ظاهراً “آزاد”، روان و رقابتی عمل می‌کنند، در حالی‌که برخی دیگر دچار تمرکز و شکنندگی‌اند: تفاوت در ENEA نهفته است، نه در وجودِ صوریِ آزادیِ بازار [۴۰].

پیامدهای عملیِ بازتفسیر آماری

• ضد‌انحصار به‌مثابه ضامن ثبات: جلوگیری از انحصار یا الیگوپولی تنها مسئله‌ای مربوط به عدالت نیست، بلکه شرطی برای تاب‌آوریِ نظام‌مند است. تمرکز بیش از حدِ مجموعه‌ی کنشگران، “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (ENDM) را کاهش داده و ویژگی‌های تثبیت‌کننده‌ی مشارکتِ توزیع‌شده را تضعیف می‌کند.

• پایش آستانه‌ای: همان‌گونه که اقتصاددانان تورم یا بیکاری را رصد می‌کنند، نهادهای دموکراتیک نیز باید “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA) را پی‌گیری کنند. سقوطِ آن به زیرِ آستانه‌ی بحرانی، نشانه‌ی آسیب‌پذیری در برابرِ دست‌کاری و از‌دست‌رفتنِ تاب‌آوری است.

• طراحی نهادیِ تکثرگرا: ثبات نه از فرض تعادل، بلکه از اطمینان نسبت به توزیع‌شدنِ قدرت تصمیم‌گیری در میانِ انجمن‌های مشارکتی، بنگاه‌ها و بخش‌ها حاصل می‌شود. قواعد نهادی باید پیوسته تکثر را تقویت کنند.

• مالکیت عمومی به‌عنوان تثبیت‌کننده: در صورت لزوم، مالکیت اشتراکی یا دولتی می‌تواند همچون نیرویی تثبیت‌گر عمل کند، همانند جرمِ آسمانیِ بیرونی مانند سیاره مشتری که تعادلِ گرانشی برقرار می‌سازد. با این حال، چنین مالکیتی باید همانند هر بخش دیگر، تابعِ الزاماتِ شفافیت و پاسخ‌گویی باشد.

• تنظیم تطبیقی: از آن‌جا که ثبات بازار به ویژگی‌های آماریِ مشارکت وابسته است، مقررات باید انعطاف‌پذیر و مبتنی بر شواهد باشند. قواعد باید با تغییرات در تمرکز، تنوع و ENEA سازگار شوند، نه آن‌که بر فرض‌های ایستای تعادل تکیه کنند.

• ادغام با مدل دموکراتیک انجمنی: با گسترش اصلِ “تعداد مؤثر مشارکت‌کنندگان فعال” (ENAP) از سیاست به بازارها، بازتفسیر آماری، شکاف میان آرمان‌های دموکراتیک و عمل اقتصادی را می‌بندد. هر دو حوزه با منطقی واحد تثبیت می‌شوند: حفظِ مجموعه‌ای گسترده و متنوع از تصمیم‌گیرندگان.

۱۶. ادامه‌ی بازسازی سوسیال دموکراسی
ناکارآمدی‌های موجود: بسیاری از دموکراسی‌های امروز، از رسیدن به سطحِ “دموکراسی کامل” بازمی‌مانند، زیرا از عارضه‌هایی مزمن رنج می‌برند. علائم این عارضه‌ها عبارت‌اند از:

۱. ضعف در حاکمیت قانون،
۲. نمایندگیِ معیوب،
۳. کمبود تکثر مؤثر،
۴. قطبی‌شدن و بن‌بستِ مزمن،
۵. پوپولیسمِ کوتاه‌مدت یا دوره‌ای، و
۶. عرصه‌ی عمومیِ تحریف‌شده.

هر یک به‌گونه‌ای بدنِ دموکراسی را تضعیف می‌کند، اما در مجموع الگویی از شکنندگی پدید می‌آورند که نظام‌های سیاسی را در معرض بازگشت و پس‌رفت قرار می‌دهد.

ریشه‌های بیماری‌ها: در بنیان این عوارض، سه علتِ اصلی نهفته است: نخست، کمبود یا سوگیریِ اطلاعات، که شهروندان را از دانشی بی‌طرفانه برای داوری درباره‌ی سیاست‌ها و رهبران محروم می‌سازد. دوم، فقر که هم تاب‌آوری نهادی و هم استقلال مدنی را تحلیل می‌برد و مردم را به‌سوی راهبردهای بقا و گرایش‌های پوپولیستی سوق می‌دهد. سوم، لابی‌گری که نفوذ را در دست نخبگانِ سازمان‌یافته متمرکز می‌کند، نمایندگی را تحریف کرده و تکثر را مسدود می‌سازد.

این سه علت با یکدیگر تعامل دارند: فقر لابی‌گری را تشدید می‌کند، لابی‌گری در بستر اطلاعاتِ ناقص یا جانبدارانه شکوفا می‌شود، و کمبودِ اطلاعات اصلاحِ آن دو را دشوارتر می‌کند.

شش نشانه‌ی یادشده را می‌توان جلوه‌هایی از این سه علتِ اصلی دانست: ضعفِ حاکمیت قانون و پوپولیسمِ کوتاه‌مدت معمولاً از فقر سرچشمه می‌گیرند؛ نمایندگیِ معیوب و کمبود تکثر با لابی‌گری تشدید می‌شوند؛ قطبی‌شدن و تحریفِ عرصه‌ی عمومی از فقر اطلاعاتی و سوگیری رسانه‌ای برمی‌خیزند. هیچ علتِ واحدی توضیح‌دهنده‌ی همه نیست، اما تعامل این سه علت، همواره مجموعه‌ی کاملِ “سندرومِ دموکراسیِ ناقص” را بازتولید می‌کند.

درمان: مدل دموکراتیک انجمنی(ADM) برای جلوگیری از همین پیامدها طراحی شده است. با افزایشِ “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (ENDM)، این مدل تحریف‌های ناشی از لابی‌گری را خنثی کرده و شهروندان را به اطلاعاتی متوازن و در بافتار مجهز می‌سازد. بدین‌ترتیب، ریشه‌های خطرناکِ بیماری‌ها از میان می‌رود و نظام در برابر شش نشانه‌ی یادشده ایمن می‌شود. افزون بر این، با افزایشِ “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (ENEA)، عملکرد عادلانه‌ی نظام اقتصادی نیز تضمین می‌گردد. در درازمدت، گسترش مشارکتِ فعال و دموکراتیزه‌کردنِ دسترسی به فرصت‌ها خود به تضعیف فقر می‌انجامد. از این راه، مدل دموکراتیک انجمنی نه‌تنها علائمِ بیماریِ دموکراسی را مدیریت می‌کند، بلکه به ریشه‌های آن می‌پردازد و مسیری پایدارتر و تاب‌آورتر به‌سوی دموکراسیِ کامل عرضه می‌کند.

۱۷. نتیجه‌گیری
اگر قرن بیستم دورانِ خیزش و عقب‌نشینیِ سوسیال دموکراسی بود، قرن بیست‌ویکم آزمون آن خواهد بود که آیا ارزش‌های محوریِ آن — آزادی، برابری و همبستگی — می‌توانند بار دیگر در جهانی دگرگون‌شده صورتی نهادی بیابند یا نه.

این نوشتار استدلال کرده است که هم سنت‌های لیبرال و هم مارکسیستی، در کنار بینش‌های ماندگار، محدودیت‌هایی تعیین‌کننده در خود دارند. دموکراسیِ لیبرال توانسته حقوق فردی را پاس دارد، اما شهروندان را به رأی‌دهندگانی منزوی فروکاسته است؛ مارکسیسم نقدی نظام‌مند ارائه داد، اما بر منطق دیالکتیکیِ نادرستی تکیه کرد. سوسیال دموکراسی، با آن‌که در تاریخ از پایداریِ چشم‌گیری برخوردار بود، از هر دو سنت ضعف‌هایی به ارث برده و اکنون در رویارویی با نیازهای جوامع جهانی‌شده، دیجیتال و از نظر زیست‌محیطی شکننده، دچار دشواری است.

با بازتفسیر اندیشه‌های آدام اسمیت و کارل مارکس از رهگذرِ نگاهی آماری و نهادی، و با معرفیِ دو مفهومِ “مدل دموکراتیک انجمنی” (Associative Democratic Model – ADM) و “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA)، چارچوبی تازه برای پراکندن قدرت و پایداریِ تکثر ترسیم شده است.

وظیفه‌ی محوریِ پیشِ‌رو، اجتماعی‌کردنِ دموکراسی و دموکراتیزه‌کردنِ اقتصاد است — گسترشِ مشارکتِ فعال و پاسخ‌گویی درون نهادهایی که تصمیم‌های مربوط به زندگی و کار در آن‌ها اتخاذ می‌شود. اگر این نوسازی کامیاب گردد، سوسیال دموکراسی نه‌تنها از گذشته‌ی خود جان به در خواهد برد، بلکه وعده‌ی خویش را به اصلی سازمان‌دهنده برای نظمی متکثرتر، عادلانه‌تر و پایدارتر بدل خواهد کرد.


منابع: برای دیدن پیوست‌های مقاله و فهرست منابع به آدرس زیر نگاه کنید.

https://hosseinjorjani.com/rebuilding-social-democracy/

آدرس تماس با نویسنده
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
———————————-
پانویس‌ها
[۱] نسخهٔ نخست این مقاله را سه تن از دوستانم (‏PS، ‏AB، ‏AH) ‏ مرور کردند و دیدگاه‌های سودمند فراوانی در اختیارم گذاشتند. یکی از آنان (AB) لطف کرد و چند بند برای بخشی تازه پیش‌نهاد کرد. من صمیمانه قدردان ایشان و دیدگاه‌های سازنده‌شان هستم؛ کاستی‌های باقیمانده، طبعاً از آنِ من است.
[۲] در بخش‌های بعدی نوشتار، واژه‌های “انجمنی” (Associative) و “انجمن” (Association) در معنایی فنی و خاص به کار می‌روند و به چارچوب پیشنهادی “الگوی دموکراسی انجمنی” (ADM) اشاره دارند. در سراسر متن، هر دو واژه هرگاه در این معنای فنی استفاده شوند، با حرف اول بزرگ نوشته شده‌اند.
[۳] در سراسر این نوشتار، تلاش کرده‌ام از به‌کارگیری اصطلاحاتی که با پیش‌فرض‌های پارادایمی سنگین همراه‌اند، پرهیز کنم — کاری که دشوارتر از آن بوده که در نگاه نخست به نظر می‌رسد.
[۴] در اینجا واژه “مالکیت” شامل زمین، کارگاه‌ها، ماشین‌آلات و سایر ابزارهای تولید نیز می‌شود. مناقشات دوران آغازین صنعت، مالکیت را به‌عنوان یک نهاد هدف قرار می‌دادند، در حالی‌که واژه محدودترِ “مالک بودن” به رابطه افراد یا گروه‌ها با مالکیت اشاره دارد.
[۵] برای سن‌سیمون و هم‌عصران او، واژه “طبقه” (برای مثال classe industrielle یا classe oisive ) به گروه‌های اجتماعی گسترده و ناهمگون اشاره داشت. این معنا با کاربرد بعدی مارکس از واژه “طبقه” تفاوت دارد، چراکه مارکس آن را به جایگاه‌های متضاد ساختاری در درون روابط تولید اطلاق می‌کرد.
[۶] در این نوشتار، چندین نویسنده به “تعاونی‌ها” اشاره کرده‌اند. به‌نظر من، ایده “تعاونی‌ها” به‌تنهایی، به‌عنوان جایگزینی برای همه اشکال دیگر مالکیت و هماهنگی — اعم از خصوصی، عمومی یا ترکیبی — احتمالاً در دهه ۱۸۵۰ عملی نبود و در زمان ما نیز قطعاً عملی نیست. برای برخی توضیحات درباره نامحتمل بودن تأمین غذای یک شهر بزرگ توسط تولیدکنندگان خرد یا تعاونی‌های کوچک، بنگرید به جرجانی (Jorjani, ۲۰۲۵c) “در باره دیالکتیک (۳): بدیل‌هایی برای دیالکتیک”.
[۷] من در بخش ۱۵ به‌طور انتقادی تفسیرهای ریاضی از اندیشه‌های اسمیت را بررسی خواهم کرد و در آنجا قرائتی آماری بدیل ارائه می‌شود. این بازتفسیر درک مفاهیم “دست نامرئی” و “بازار آزاد” را دگرگون می‌کند. چارچوب تحلیلی و اطلاعات پشتیبان در بخش ۱۵ و پیوست ۴ ارائه شده‌اند.
[۸] تفاوت سبکی و روش‌شناختی میان جلد نخست سرمایه و جلدهای بعدی چشمگیر است. جلد نخست تنها متنی از سرمایه است که مارکس خود آن را تکمیل و منتشر کرد؛ این جلد آمیزه‌ای از انتزاع نظری با نوعی “نگاه عددی” مداوم به زندگی اقتصادی است — محاسبات کوتاه، نسبت‌ها، و نمونه‌های تجربی برگرفته از گزارش‌های کارخانه و آمار رسمی. جلدهای دوم و سوم که انگلس (Engels) از پیش‌نویس‌های ناتمام ویرایش کرد، بسیار طرح‌واره‌ای‌ترند: مواد عددی در آن‌ها عمدتاً صوری یا الگویی‌اند، و بنیان تجربی زنده‌ای که جلد نخست را متمایز می‌کند تقریباً ناپدید می‌شود. درک من از این دگرگونی — که پژوهشگرانی چون مایکل هاینریش(Michael Heinrich) نیز از آن پشتیبانی کرده‌اند — این است که نظام‌مندسازی ویراستاریِ انگلس، یادداشت‌های ناتمام مارکس را به تفسیری استنتاجی و شبه‌مکانیکی تبدیل کرد و به آن‌ها درجه‌ای از انسجام بخشید که خود مارکس هرگز به آن دست نیافته بود. جلد چهارم (نظریه‌های ارزش اضافی) که بعدها توسط کارل کائوتسکی ویرایش شد، جایگاهی کاملاً متفاوت دارد: این جلد متشکل از دفترچه‌های مارکس در سال‌های ۱۸۶۱-۱۸۶۳ است و به‌عنوان مطالعه‌ای تاریخی–انتقادی از اقتصاد سیاسی کلاسیک عمل می‌کند. ممکن است گرایش مارکس به سوی استدلال کمّی‌تر و ریاضی‌تر — که در دفترچه‌های متأخر او درباره جبر و حساب دیفرانسیل آشکار است — در همین دوره آغاز شده باشد، زمانی‌که او از نقد تاریخی به‌سوی صورت‌بندی نظام‌مند حرکت می‌کرد.
[۹] ارجاعات به آثار مارکس یعنی ایدئولوژی آلمانی (۱۸۴۶)، فقر فلسفه (۱۸۴۷)، و سرمایه، جلد نخست (۱۸۶۷)، به سال‌های نگارش یا انتشار اصلی اشاره دارند. با این حال، ارجاعات در این نوشتار بر نسخه‌های انتقادی مدرن استوارند: مجموعه آثار مارکس–انگلس (Marx–Engels Collected Works - MECW) و ویرایش پنگوئن سرمایه (۱۹۷۶).
[۱۰] من دو دست‌نوشته ریاضی مارکس (Marx [۱۸۸۱] ۱۹۶۸) را نشانه‌ای می‌دانم از این‌که او سرانجام دریافت نقطه‌ضعف اساسی‌اش در کجاست و تلاش کرد از استدلال‌های خطابی به سوی الگوهای نظری حرکت کند.
[۱۱] در این مقاله، مفهومِ “همیاری‌” در همان معنایی به‌کار می‌رود که پی‌یرـژوزف پرودون آن را پرورانده است؛ معنایی که در زبان فرانسه با واژهٔ mutuellisme و در انگلیسی با mutualism مطابقت دارد. این اصطلاح صرفاً به همیاری یا تقابل اخلاقی اشاره ندارد، بلکه به نظامی اجتماعی و اقتصادی دلالت می‌کند که بر پایهٔ دادوستد عادلانه، حمایت متقابل و همکاری داوطلبانه میان تولیدکنندگانِ آزاد استوار است. پیروان این دیدگاه، “همیاری‌گرایان” نامیده می‌شوند.
[۱۲] اصطلاح “طبقه اجتماعی” از نظر نظری گمراه‌کننده است، زیرا دو بُعد متمایز — اقتصادی و جامعه‌شناختی — را در هم می‌آمیزد. برای وضوح تحلیلی، بهتر است از “طبقه اقتصادی” هنگام اشاره به روابط تولید و درآمد، و از “طبقه جامعه‌شناختی” هنگام اشاره به الگوهای منزلت، آموزش و سبک زندگی سخن گفت. افزون بر این، هیچ‌یک از این دسته‌بندی‌ها — و نه حتی اصطلاح مبهم‌تر “طبقه اجتماعی” — با مفهوم مارکسی از “طبقه” منطبق نیست؛ مفهومی که به دوگانگی ساختاری در شیوه تولید اشاره دارد و اصولاً بیش از دو طبقه را در یک زمان مجاز نمی‌داند.
[۱۳] یک استثنا در این الگو، کشور سوئد بود، که در آن سوسیالیسم مسیحی در درون جنبش کارگری باقی ماند و به دموکراسی مسیحی منشعب نشد. جنبش برادری (Broderskapsrörelsen - Brotherhood Movement)، که در سال ۱۹۲۹ به‌عنوان “فدراسیون سوسیال‌دموکرات‌های مسیحی سوئد” تأسیس شد، سوسیالیست‌های مذهبی را در درون حزب سوسیال‌دموکرات (SAP) سازمان‌دهی کرد. این جنبش در سال ۲۰۱۱ به Socialdemokrater för tro och solidaritet (”سوسیال‌دموکرات‌ها برای ایمان و همبستگی”) تغییر نام داد تا دامنه گفت‌وگوی بین‌ادیانی خود را گسترش دهد.
[۱۴] اصطلاح “سطح” در کاربرد مارکس از تمایز گسترده‌تر او میان “نمود” و “ذات” سرچشمه می‌گیرد — تقابلی مفهومی با ریشه‌ها و پیامدهای عمیق فلسفی. این موضوع به‌اختصار در پیوست ۱: از ذات تا تاریخ بررسی شده است.
[۱۵] آنچه مرا شگفت‌زده می‌کند این است که اکثریت پیروان مارکس این مسیر را دنبال نکردند. آنان زبان تهییجی آغازین او را حفظ کردند، اما آرزوی پایانی‌اش برای روش علمی را کنار گذاشتند؛ آنان سخن گفتند، در حالی‌که او، هرچند ناقص، در پی محاسبه بود.
[۱۶] برای نقدی مفصل از دیالکتیک هگل–مارکس–انگلس، شامل خاستگاه‌های فلسفی، محدودیت‌های روش‌شناختی، و بدیل‌های ممکن آن، بنگرید به جرجانی (Jorjani, ۲۰۲۵a) در باب دیالکتیک (۱): دیالکتیک چیست؛ جرجانی (۲۰۲۵b) در باب دیالکتیک (۲): بازنگری در دیالکتیک؛ و جرجانی (۲۰۲۵c) در باب دیالکتیک (۳): بدیل‌هایی برای دیالکتیک.
[۱۷] در مورد ذات‌گرایی در مارکس، نگاه کنید به پیوست ۱.
[۱۸] مارکس به‌طور پیوسته از عبارت “وسایل تولید” (Produktionsmittel) برای اشاره به کارخانه‌ها، ماشین‌ها، ابزارها، مواد خام و زمین — یعنی کل طیف دارایی‌های مولد — استفاده می‌کرد. اصطلاح بعدی “وسایل تولید انبوه” متعلق به قرن بیستم است که تحت‌تأثیر مدیریت علمی تیلوری (Taylor, ۱۹۱۱؛ Braverman, ۱۹۷۴) و تولید خط مونتاژ فوردی (Ford, ۱۹۲۲؛ Gramsci [۱۹۲۹–۱۹۳۵] ۱۹۷۱؛ Piore & Sabel, ۱۹۸۴) شکل گرفت، و واژگان خود مارکس نیست. نکته مهم دیگر آن است که مارکس میان ابزارهایی که در کنترل فرد صنعتگر باقی می‌مانند و ماشین‌هایی که چندین کارگر را به‌طور هم‌زمان سازمان‌دهی و تابع می‌سازند، تمایز قائل می‌شد. در تحلیل او، بیگانگی به‌ویژه در جایی شدت می‌یابد که ماشین‌ها وظایف پاره‌پاره را به‌گونه‌ای هماهنگ می‌کنند که از دانش یا قدرت تصمیم‌گیری کارگر فراتر می‌رود. ازاین‌رو، مسئله اصلی صرفاً مالکیت به معنای حقوقی آن نیست، بلکه جدایی ساختاری کارگران از کنترل بر خودِ فرآیند تولید است.
[۱۹] بینش مرکزی کینز آن بود که بازارها در کوتاه‌مدت خوداصلاح‌گر نیستند؛ هنگامی‌که تقاضا فرو می‌ریزد، دولت ملی می‌تواند و باید مداخله کند تا اشتغال و سرمایه‌گذاری را تا بازگشت اعتماد تثبیت نماید. از این منظر، دولت نقشی استعاری بر عهده می‌گیرد شبیه به همان عامل نظم‌بخشی که آدام اسمیت (Adam Smith) زمانی به ژوپیتر نسبت داده بود — “بازگرداننده نظم” در کیهانی سکولار که در غیر این صورت خودتنظیم‌گر تلقی می‌شود. (برای بحث بیشتر، بنگرید به بخش ۱۵، بازسازی سوسیالیسم از نو).
[۲۰] تمایز میان تبیین‌های درونی و بیرونی در تحلیل مارکسی اهمیتی بنیادین دارد. تحلیل مارکسی اصیل، تغییر نظام‌مند را در تناقض‌های درونی سرمایه جست‌وجو می‌کند — میان ارزش مصرف و ارزش مبادله، کار و سرمایه، نیروها و روابط تولید. جهان بیرونی — سیاست، فناوری، محیط زیست و ژئوپلیتیک — تنها صحنه‌ای است که این تناقض‌ها بر آن گشوده می‌شوند، نه علت مستقلی از خود. اما واگذاری قدرت تبیینی مستقل به شوک‌های بیرونی، همچون فروپاشی برتون وودز یا بحران نفتی ۱۹۷۳، به‌معنای گامی به بیرون از چارچوب دیالکتیکی است. از لحظه‌ای که این گام برداشته می‌شود، تاریخ از نظامی بسته و ضروری به میدانی باز از تعاملات تصادفی — میان نهادها، منابع، دولت‌ها و دانش — تبدیل می‌شود که در کنار هم نتایج را شکل می‌دهند. بنابراین، به‌رسمیت‌شناختن شرایط بیرونی نه انحرافی جزئی از مارکس، بلکه نخستین گام در خروج از سایه اوست؛ گامی به‌سوی فهمی نهادی و تکثرگرا از اقتصاد و دموکراسی.
[۲۱] روندی که عموماً “نئولیبرالیسم” نامیده می‌شود، در کشورهای مختلف مسیرهای متفاوتی پیمود، اما معمولاً در دو مرحله بروز یافت. در مرحله نخست، دولت‌ها دارایی‌های عمومی را به نام کارایی و رقابت، خصوصی‌سازی یا واگذار کردند. در مرحله دوم، آن‌ها به‌تدریج از مسئولیت‌های رفاهی کناره گرفتند و خدمات عمومی‌ای را که پیش‌تر بخشی از “شهروندی اجتماعی” محسوب می‌شد، به بازار سپردند یا کالایی کردند. پس از آن‌که احزاب راست‌گرا این اصلاحات را آغاز کردند، بیشتر احزاب سوسیال‌دموکرات کار چندانی برای بازگرداندن آن‌ها نکردند. دلیل آن تا حدی سیاسی بود: هر دو موج اصلاحات نئولیبرالی منطق اجتماعی پنهانی در خود داشتند — گسترش لایه‌های میانی از طریق مالکیت دارایی و القای ترس از “از دست دادن” پس‌اندازها. این دگرگونی آرام در روان‌شناسی طبقاتی، نئولیبرالیسم را بسیار فراتر از آموزه‌های اقتصادی‌اش تثبیت کرد.
بااین‌حال، خودِ مدل نئولیبرال پس از بحران مالی ۲۰۰۸ دچار فروپاشی نظری عمیقی شد؛ هنگامی‌که همان گروه‌های مالی عظیمی که سال‌ها نظم بازار را موعظه می‌کردند، برای بقا به دولت پناه بردند — و خواهان کمک‌های هنگفت عمومی از محل مالیات شهروندان شدند. آنچه باقی ماند، نه آرمان بازارهای خودتنظیم‌گر، بلکه رژیمی هیبریدی از سودهای خصوصی و زیان‌های اجتماعی بود که ورشکستگی اخلاقی و فکری ارتدوکسی نئولیبرال را برملا ساخت.
[۲۲] نمونه‌ای گویا از این فرسایش در سوئد با “توافق سالتشیوبادن” (Saltsjöbaden Agreement) در سال ۱۹۳۸ رخ داد — پیمانی سه‌جانبه میان کارفرمایان، اتحادیه‌ها و دولت. در آن توافق، کنفدراسیون اتحادیه‌های کارگری (LO) با اخراج‌های گسترده موافقت کرد تا صنایع صادراتی تقویت شوند، با این فرض که افزایش رقابت‌پذیری اشتغال را تضمین خواهد کرد. بااین‌حال، تا دهه ۱۹۸۰ بسیاری از اتحادیه‌ها — به‌ویژه در بخش‌های خدماتی و عمومی — دیگر به صنایع صادراتی مانند متال (Metall) وابسته نبودند و همبستگی میان اتحادیه‌ها تضعیف شد. روندی مشابه در بریتانیا روی داد، که شکاف‌های درون اتحادیه ملی معدن‌کاران(National Union of Mineworkers) تحت رهبری آرتور اسکارگیل (Arthur Scargill) در جریان اعتصابات دهه ۱۹۸۰، شکاف نیروی کار سازمان‌یافته را ژرف‌تر کرد. در ایالات متحده، اعتصاب کنترل‌کنندگان ترافیک هوایی (PATCO) در سال ۱۹۸۱ با اخراج گسترده اعتصاب‌کنندگان از سوی رئیس‌جمهور ریگان (Reagan) و لغو رسمی اتحادیه‌شان پایان یافت — رخدادی که چرخشی تعیین‌کننده علیه کار سازمان‌یافته و تقویت‌کننده قدرت کارفرمایان در سراسر کشور بود (McCartin, ۲۰۱۱). هرچند مسیرها متفاوت بودند، اما پژوهش‌های تطبیقی نشان می‌دهند که الگوهای مشابهی از تکه‌تکه‌شدن و کاهش همبستگی، تقریباً تمامی دموکراسی‌های صنعتی پیشرفته را پس از دهه ۱۹۷۰ دربر گرفتند (Western, ۱۹۹۷; Visser, ۲۰۰۶). در مجموع، این موارد نشان می‌دهند که تمایزات ساختاری درون نیروی کار چگونه بنیان جمعی سیاست سوسیال‌دموکراتیک را فرسوده کرد.
[۲۳] تا اواخر دهه ۱۹۷۰، بدنه‌ای فزاینده از گزارش‌های سیاستی — از جمله از سوی سازمان همکاری اقتصادی و توسعه (OECD) و صندوق بین‌المللی پول (IMF) — و آثاری چون بحران دموکراسی (The Crisis of Democracy, Crozier, Huntington, & Watanuki, ۱۹۷۵) اتحادیه‌های کارگری را بازیگرانی بیش‌ازحد قدرتمند معرفی می‌کردند که مطالبات مزدی‌شان موجب تورم و فلج‌شدن نظام حکمرانی شده بود. این گفتمان “زیاده‌روی اتحادیه‌ها” در میان سیاست‌گذاران میانه‌رو نفوذ یافت و به مشروعیت‌بخشی چرخش نئولیبرالی دهه ۱۹۸۰ کمک کرد. بااین‌حال، پژوهش‌های بعدی این تشخیص را به چالش کشیدند و نشان دادند که در واقع قدرت نیروی کار بیش از اندازه برآورد شده بود و مشکلات عمیق‌تری در بهره‌وری، سرمایه‌گذاری و رقابت جهانی نادیده گرفته شده بودند (Harvey, ۲۰۰۵; Blyth, ۲۰۰۲; Streeck, ۲۰۱۴; Baccaro & Howell, ۲۰۱۷). چنان‌که در بخش ۱۴ بررسی خواهد شد، “مدل دموکراتیک انجمنی”(Associative Democratic Model - ADM) ، فقدان تأثیر مستقیم سیاسی برای “انجمن‌ها” — از جمله اتحادیه‌های کارگری — را به‌عنوان نقصی نهادی شناسایی می‌کند که به شکل‌گیری این تنش میان دموکراسی و کار سازمان‌یافته یاری رساند.
[۲۴] نمونه‌ای گویا از این روند در سوئد با اجرای سیاست jobbskatteavdrag (”اعتبار مالیاتی درآمد کسب‌شده”) در سال ۲۰۰۷ زیر نظر دولت حزب میانه‌رو به رهبری فِردریک راینفلدت (Fredrik Reinfeldt) () مشاهده می‌شود. این برنامه با هدف افزایش درآمد قابل‌تصرف و تحریک مصرف و اشتغال، تخفیف مالیاتی برای افراد شاغل فراهم کرد. ارزیابی‌های تجربی شورای سیاست مالی سوئد (Finanspolitiska rådet, ۲۰۰۸–۲۰۱۴) و اقتصاددانان مستقلی چون دومِی‌یِی و فلوْدِن (Domeij & Flodén, ۲۰۱۰) هیچ اثر قابل‌اندازه‌گیری بر اشتغال یا تولید نیافتند. بااین‌حال، این سیاست در دوران دولت سوسیال‌دموکرات (۲۰۲۲–۲۰۱۴) نیز حفظ شد و علیرغم آثار بازتوزیعی معکوس آن، لغو نگردید. هنگامی‌که میانه‌روها در سال ۲۰۲۲ دوباره به قدرت بازگشتند، همان سیاست را بازمعرفی و گسترش دادند. این رویداد نشان می‌دهد که منطق سیاسیِ دلجویی از طبقه متوسط — با جایگزینی تخفیف مالیاتی به‌جای اصلاح ساختاری — چگونه در ورای خطوط حزبی تداوم یافته و همان بازآرایی وفاداری‌هایی را تقویت کرده است که پایگاه انتخاباتی سوسیال‌دموکراسی را فرسوده‌اند.
[۲۵] چارلز داروین (Charles Darwin) هر سه جلد از اصول زمین‌شناسی (Principles of Geology, ۱۸۳۰–۱۸۳۳) نوشته چارلز لایل را در طول سفر دریایی خود با کشتی بیگل (H.M.S. Beagle) مطالعه کرد. او جلد نخست را در آغاز سفر همراه داشت و جلدهای بعدی را هنگام توقف در بنادر آمریکای جنوبی، به‌محض انتشار، از طریق پست دریافت کرد. داروین بعدها اعتراف کرد که کار لایل درک او از “تغییر تدریجی” را دگرگون ساخت. او استدلال لایل را چنین تفسیر کرد که حتی رویدادهای چشمگیر — مانند فوران آتشفشان، زمین‌لرزه یا برخورد شهاب‌سنگ — تنها تأثیراتی محدود بر فرایندهای ژرف‌تر تکاملی دارند که توسط تغییر و گزینش پیوسته و کند اداره می‌شوند. از این منظر، داروین یکنواخت‌گرایی زمین‌شناختی لایل را به قلمرو زیست‌شناسی گسترش داد و بدین‌گونه بنیان مفهومی نظریه تکامل مدرن را پی‌ریزی کرد.
[۲۶] نظریه سیاسی معاصر اغلب دموکراسی را مجموعه‌ای از الگوها برای اداره کارآمد جامعه تلقی می‌کند. بااین‌حال، تاریخ سوسیال‌دموکراسی یادآور می‌شود که دموکراسی صرفاً فن مدیریتی نیست، بلکه میدانِ تعارض اخلاقی و مادی بر سر معنای خودِ برابری است.
[۲۷] مارکس در سرمایه طبقه‌بندی منسجمی از این گروه‌ها ارائه نکرد، اما او و انگلس در نوشته‌های پراکنده‌ای به آن‌ها اشاره کرده‌اند. دهقانان در هجدهم برومر لویی بناپارت (۱۸۵۲) به‌روشنی‌تر از هر جا تصویر می‌شوند، جایی که مارکس آنان را منزوی و از نظر سیاسی پراکنده توصیف می‌کند. پیشه‌وران و خرده‌بورژواها در مانیفست کمونیست (۱۸۴۸) به‌عنوان لایه‌هایی گذرا توصیف می‌شوند که یا “به درون پرولتاریا فرو می‌روند” یا با منافع بورژوازی همسو می‌شوند. روشنفکران بیشتر به‌عنوان نمایندگان ایدئولوژیک طبقات دیگر دیده می‌شوند، هرچند مارکسیست‌های بعدی (مثلاً گرامشی) این مفهوم را بسط دادند. طبقات متوسط نوظهور — کارمندان دفتری، حقوق‌بگیران سفیدپوش و کارگزاران — تنها در تحلیل‌های مارکسیستی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم (مثلاً در آثار کائوتسکی و لنین) به موضوعی عمده تبدیل شدند. بنابراین، این پاراگراف بازتاب تفسیری تلفیقی از گروه‌هایی است که مارکس تنها گذرا به آن‌ها اشاره کرده، نه فهرستی واحد برگرفته از سرمایه.
[۲۸] ترتیب عناصر در این‌جا نباید نشانه‌ای از “مارکسیسم باقیمانده” یا “رسوب مارکسیستی” تلقی شود که در آن کارگر به‌صورت پیش‌فرض در صدر قرار می‌گیرد. در آن صورت، عبارت به‌صورت “کارگران، دانشجویان یا حرفه‌مندان” تنظیم می‌شد. اولویتِ داده‌شده به محیط کار بازتاب یکی از محورهای اصلی این نوشتار است: اقتصاد و شیوه مدیریت آن. بنابراین، تأکید بر مکان نهادیِ مشارکت است، نه بر امتیاز دادن به کارگر به‌مثابه یک طبقه اجتماعی. واژه باقیمانده همچنین با تمایز مشهور ریموند ویلیامز (Raymond Williams) میان “غالب”، “باقیمانده” و “نوپدید” در تحلیل فرهنگی (Marxism and Literature, ۱۹۷۷) هم‌پوشانی دارد.
[۲۹] در این نوشتار، واژه انجمن‌ها (associations) به‌عنوان اصطلاحی عام برای نهادهای سازمان‌یافته و مبتنی بر عضویت به‌کار می‌رود که حول هویت‌های پایدار یا موقتی (شغلی، فرهنگی، نسلی، سرزمینی، ایدئولوژیک) شکل می‌گیرند و از طریق آن‌ها افراد صدای خود را اعمال کرده و در تصمیم‌گیری شریک می‌شوند. این اصطلاح از یک‌سو از گستردگی بیش از حد واژه سازمان پرهیز می‌کند و از سوی دیگر، از بار تاریخی مفهوم همبستگی صنفی (corporatism) برکنار است. در ادامه نوشتار، واژه انجمن‌ها با حرف بزرگ (Associations) به واحدهای نهادیِ فنی در چارچوب مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM) اشاره خواهد داشت. بنگرید به (Hirst (۱۹۹۴); Cohen & Rogers (۱۹۹۵); Tocqueville ([۱۸۳۵–۱۸۴۰] ۲۰۰۰); Ostrom (۲۰۱۰)).
[۳۰] عضویت در انجمن‌ها به‌صورت ثبت‌شده تعریف می‌شود، نه صرفاً وابستگی غیررسمی، تا وزن‌های فردی و جمعی برای اهداف مدل دموکراتیک انجمنی (ADM) قابل محاسبه باشد. ثبت عضویت، مبنای اداری لازم برای تخصیص منصفانه نفوذ و جلوگیری از شمارش تکراری را فراهم می‌آورد. در عمل، فرض بر این است که انجمن‌ها فعالیت‌های اداری و مشارکتی خود را از طریق حق عضویت‌های اندک تأمین مالی می‌کنند. هدف این حق عضویت‌ها محدودکردن دسترسی نیست، بلکه تضمین پایداری است؛ ازاین‌رو، باید به‌گونه‌ای تنظیم شوند که هزینه به مانعی برای مشارکت تبدیل نگردد.
[۳۱] واژهٔ “لیبرال” در “پارادوکس لیبرالِ” سِن به اصلِ لیبرالیِ حقوق فردی اشاره دارد – یعنی احترام به خودآیینیِ شخصی که در فلسفهٔ سیاسیِ لیبرال جایگاهی محوری دارد، نه به معنای حزبی یا اقتصادیِ آن. این پارادوکس از تنش میان اعطای چنین حقوق فردی و حفظِ عقلانیت جمعی در تصمیم‌گیری اجتماعی پدید می‌آید.
[۳۲] مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM) باید به‌منزله‌ی چارچوبی برای ادغام تدریجی در نظام‌های پارلمانی موجود درک شود، نه جایگزینی ناگهانی و یک‌باره. در عمل، نمایندگیِ انجمنی در آغاز، مکمل ساختارهای سرزمینی و حزبی خواهد بود و سازوکارهای آزمایشی آن به‌تدریج آزموده و اصلاح می‌شوند. هدف، تکامل نهادی است نه گسست ناگهانی؛ تا ثبات و تداوم دموکراتیک حفظ شود و در عین حال “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (Effective Number of Decision Makers – ENDM) گام‌به‌گام گسترش یابد.
[۳۳] اصطلاح “تعداد مؤثر تصمیم‌گیرندگان” (Effective Number of Decision Makers – ENDM) با مفاهیمی در ژنتیک آماری مانند “اندازه‌ی مؤثر جمعیت” (effective population size) و “تعداد مؤثر بنیان‌گذاران” (effective founder number) هم‌پایه است. در هر دو مورد، شمار خام افراد (چه شهروندان، چه بنیان‌گذاران) میزان واقعی نفوذِ مستقل را بیش از اندازه برآورد می‌کند، زیرا قدرت یا سهم ژنتیکی به‌طور نامتوازن توزیع شده است. چالش اصلی نه افزایش شمار اسمی، بلکه گسترش تعداد مؤثر است.
[۳۴] سرعت اجرای این مدل باید آگاهانه کند نگاه داشته شود. مسیر فلسفه‌ی سیاسی و اقتصاد لیبرال در بیش از دو قرن گسترش یافته و پیامدهای ساختاری آن را نمی‌توان در یک یا دو دوره‌ی انتخاباتی وارونه کرد. گذارِ پایدار نیازمند صبر است: تعدیل‌های تدریجی، پایش دقیق، و یادگیری نهادی در هر مرحله. تنها از رهگذر چنین تدریجی‌گرایی‌ای است که مدل دموکراتیک انجمنی می‌تواند از بی‌ثباتی بپرهیزد و مشروعیتی پایدار به‌دست آورد.
[۳۵] خودِ آدام اسمیت امکانی برای نقد جامعه‌ی سرمایه‌داری فراهم می‌آورد، بی‌آن‌که نیازی به استناد به تعارضات دیالکتیکی باشد. او در ثروت ملل (The Wealth of Nations [۱۷۷۶] ۱۹۷۶، کتاب ۱، فصل‌های ۸ تا ۱۰) اذعان می‌کند که دستمزدها غالباً به‌واسطه‌ی قدرتِ ترکیبیِ کارفرمایان پایین نگه داشته می‌شوند؛ نابرابری موروثی به‌واسطه‌ی نهادهای مالکیت تثبیت می‌گردد؛ و تقسیم کار می‌تواند رشد انسانی را عقیم سازد، چنان‌که کارگر را به موجودی “به‌قدر ممکن احمق و ناآگاه” فرو می‌کاهد. همین تنش‌ها در درون تحلیل خودِ اسمیت می‌توانست مبنایی برای نقدی برآمده از مشاهده‌ی تجربی و تحلیل نهادی در اختیار مارکس بگذارد، بی‌آن‌که منطق هگلی به جهان مادی منتقل شود.
[۳۶] خودِ اسمیت نقش تثبیت‌کننده‌ی نظم طبیعی را به مشتری (Jupiter) تشبیه می‌کند، ایزدی که در زمانِ برهم‌خوردنِ تعادل کیهانی، دوباره نظم را بازمی‌گرداند. این قیاس از وجاهتی برخوردار است، هرچند کاربرد آن در عرصه‌ی اقتصاد نیازمند احتیاط است. در ادامه‌ی این نوشتار، به این ایده بازمی‌گردم که مالکیت عمومی در سطوح گوناگون — از سطح محلی تا سطح دولت — می‌تواند نقشی تثبیت‌کننده در بازارها ایفا کند، به‌شرط آن‌که چنین مالکیتی همچون هر بخش دیگر در چارچوب نظامی تکثرگرا تلقی شود.
[۳۷] بحث اسمیت درباره‌ی نفع شخصی در ثروت ملل (The Wealth of Nations) به‌طور ضمنی بر کنشگرِ مذکرِ بازار استوار است؛ چنان‌که در مثال مشهور او آمده است: “ما شام خود را نه از نیک‌خواهیِ قصاب، آب‌جوساز، یا نانوا انتظار داریم، بلکه از توجه آنان به نفع شخصی‌شان. ما به انسانیت آنان متوسل نمی‌شویم، بلکه به خوددوستی‌شان، و هرگز از نیازهای خود سخن نمی‌گوییم، بلکه از منافع آنان.” (WN I.ii.۲). گرچه در این عبارت از ضمیر “او” استفاده نشده است، اما بافت دستوری و اجتماعی جمله، فاعلِ مذکر را نماینده‌ی رفتار عقلانی اقتصادی فرض می‌کند.
[۳۸] مفهوم “تعداد مؤثرِ کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA) تعمیمی است از سنجه‌هایی که در علوم سیاسی و اقتصاد توسعه یافته‌اند. در علوم سیاسی، لاکسو و تاگپرا (Laakso & Taagepera, ۱۹۷۹) “تعداد مؤثر احزاب” را به‌عنوان شاخصی تعدیل‌شده از تکثر تعریف کردند. در اقتصاد نیز شاخص‌های مشابه تمرکز — چون شاخص هرفیندال–هرشمن (Herfindahl, ۱۹۵۰; Hirschman, ۱۹۴۵) قدرت بازار را با وزن‌دهیِ بنگاه‌ها بر پایه‌ی اندازه‌ی نسبی‌شان می‌سنجند؛ و نظریه‌ی سازمان صنعتی از روش‌های مشابهی برای تشخیص الیگوپولی بهره می‌گیرد (Bain, ۱۹۵۶; Stigler, ۱۹۶۴; Bresnahan & Schmalensee, ۱۹۸۷). رویکردهای موازی در فیزیک اقتصادی (econophysics) نیز بازارها را نه به‌صورت نظام‌هایی در تعادل، بلکه به‌مثابه مجموعه‌هایی احتمالاتی مدل‌سازی می‌کنند (Yakovenko & Rosser, ۲۰۰۹). داده‌های تاریخی پیکتی (Piketty, ۲۰۱۴, ۲۰۲۰) نیز نشان می‌دهد که تمرکز ثروت، تنوع مؤثر تصمیم‌گیرندگان را کاهش می‌دهد. الهام اصلیِ پیشنهاد مفهوم ENEA بااین‌حال از ژنتیک جمعیت سرچشمه می‌گیرد، جایی که مفهوم “اندازه‌ی مؤثر جمعیت” (effective population size – Ne) نشان می‌دهد که چگونه تنوع و پایداری به شمار موجوداتِ مستقل در تولیدمثل وابسته است (Wright, ۱۹۳۱; Kimura & Crow, ۱۹۶۳). بدین‌سان، ENEA مشارکتِ متکثر را شرطی سنجش‌پذیر برای ثبات نظام‌مند — اقتصادی، اجتماعی و سیاسی — در نظر می‌گیرد.
[۳۹] درباره‌ی “تعداد مؤثر احزاب” (effective number of parties) بنگرید به Laakso & Taagepera (۱۹۷۹) و نیز بحثِ ارائه‌شده در یادداشت پیشین. مدل دموکراتیک انجمنی همین اصل را از حوزه‌ی رقابت انتخاباتی فراتر می‌برد و آن را به تنوعِ انجمن‌ها و نقش‌ها در فرآیند تصمیم‌گیری در سراسر جامعه گسترش می‌دهد.
[۴۰] “تعداد مؤثر کنشگران اقتصادی” (Effective Number of Economic Actors – ENEA) تنها شاخصی توصیفی نیست، بلکه معیاری راهنما برای سیاست‌گذاری است. همانند شاخص‌هایی چون تورم یا بیکاری، ENEA تشخیص‌دهنده‌ی سلامت نظامی است؛ اما نیروی هنجاریِ آن در این الزام نهفته است که اقتصاد سیاسی باید ENEA را بالاتر از آستانه‌های بحرانی نگاه دارد. این امر مستلزم اقداماتی فعال است — اجرای قوانین ضدانحصار، طراحی نهادیِ تکثرگرا، و در صورت لزوم، نقش‌های تثبیت‌کننده‌ی مالکیت عمومی یا اشتراکی — برای جلوگیری از تمرکز و حفظ تاب‌آوری‌ای که مشارکت گسترده تضمین می‌کند. نیروی نهادیِ اصلی برای اجرای این معیار، مدل دموکراتیک انجمنی (Associative Democratic Model – ADM) است که با توزیع قدرت تصمیم‌گیری میان انجمن‌ها، تنوعِ کنشگرانِ لازم برای ENEA بالا را حفظ می‌نماید.
[۴۱] در این معادله هیچ امر مقدسی وجود ندارد. صرفاً یک پیشنهاد است. برای مثال، به‌آسانی می‌توان آن را به‌صورت نوشت.
[۴۲] ریشه دوم (جذر) تنها یکی از شیوه‌های اجرای تخفیف است. توابع مقعر دیگر نیز می‌توانند با اثری مشابه به‌کار روند، مانند تخفیف لگاریتمی (بر مبنای () یا تخفیف کلی به‌صورت قانون توان، برای مثال، با ، انتخاب تابع تعیین می‌کند که نفوذ عضویت‌های اضافی تا چه حد به‌سرعت کاهش یابد.
[۴۳] برای شرحی کلی از نمایندگی تناسبی و روش‌های مقسوم‌علیه مانند سنت-لاگه (Sainte-Laguë)، بنگرید به:
Gallagher & Mitchell (۲۰۰۵); Lijphart (۱۹۹۴); Balinski & Young (۲۰۰۱).
[۴۴] آستانهٔ تقریباً با حدّ پایینِ «رقابت سالم» در دستورالعمل‌های ضدانحصار وزارت دادگستری و کمیسیون تجارت فدرال ایالات متحده (DOJ/FTC) متناظر است، جایی که شاخص تمرکز هرفیندال–هیرشمن(HHI) برابر با ۱۰۰۰ به‌عنوان نشانه‌ای از یک بازار غیرمتمرکز تلقی می‌شود. این ارجاع صرفاً باید به‌منزلهٔ یک مبنای توضیحی در نظر گرفته شود، نه یک رهنمود هنجاری. در چارچوب کنونی، چنین مقادیری نشانگر حدّاقل آستانه‌ای برای «کثرت‌گرایی بازار» هستند، نه شرطی کافی برای «پراکندگی دموکراتیک قدرت». در شرایط رقابتی‌ای که در آن خطر واقعی ورشکستگی و تعدیل بلندمدت وجود دارد، تعداد مؤثرِ بازیگران مستقل که برای مبادلهٔ اقتصادیِ واقعاً سالم و عادلانه لازم است، احتمالاً بسیار بیشتر خواهد بود — احتمالاً در حدود ۳۰ تا ۱۰۰ یا بیشتر، بسته به پویایی‌های بخشی و شدت سرمایه‌گذاری. همان‌گونه که در مثال‌های نانوایی و خودروسازی دیدیم، به نظر می‌رسد بخش نانوایی از نظر رقابتی سالم است، در حالی که بخش خودروسازی چنین نیست.
[۴۵] شرط لیندبرگ (Lindeberg) (۱۹۲۲) تکمیل “قضیه حد مرکزی” است. این شرط توضیح می‌دهد که در چه شرایطی دنباله‌ای از متغیرهای تصادفی مستقل با واریانس‌های نامساوی باز هم در حد نهایی توزیع نرمال پدید می‌آورند. به‌طور غیررسمی، این شرط ایجاب می‌کند که هیچ متغیر منفردی سهمی نامتناسب در واریانس کل نداشته باشد: برون‌زدهای (outlier) بزرگ باید با افزایش تعداد جملات ناچیز شوند. اگر این شرط برقرار نباشد، توزیع تجمیعی ممکن است از نرمال بودن منحرف گردد و کجی، دامنه سنگین یا چند‌قله بودن پدید آید.



نظر شما درباره این مقاله:








آقای رییس جمهور! مشکل آموزش و پرورش،
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 11:10

آقای رییس جمهور! مشکل آموزش و پرورش،




نظر شما درباره این مقاله:








خانم وزیر در اردبیل: در این فرودگاه
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 11:07

خانم وزیر در اردبیل: در این فرودگاه




نظر شما درباره این مقاله:








میانجی‌گری روس‌ها نه مورد پذیرش
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 11:01

میانجی‌گری روس‌ها نه مورد پذیرش




نظر شما درباره این مقاله:








مرضیه جعفری مربی سال فوتبال زنان آسیا شد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 11:00

مرضیه جعفری مربی سال فوتبال زنان آسیا شد




نظر شما درباره این مقاله:








الشرع از روسيه خواست بشار اسد را تحويل دهد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 10:56

الشرع از روسيه خواست بشار اسد را تحويل دهد




نظر شما درباره این مقاله:








پدر امیرمحمد خالقی قاتل پسرش را بخشید
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 8:13

پدر امیرمحمد خالقی قاتل پسرش را بخشید




نظر شما درباره این مقاله:








دیدار پرتنش ترامپ با رئیس‌جمهور اوکراین
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 7:48

دیدار پرتنش ترامپ با رئیس‌جمهور اوکراین


باراک راوید / اکسیوس

روز جمعه، رئیس‌جمهور دونالد ترامپ در دیداری پرتنش به رئیس‌جمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، اعلام کرد که در حال حاضر قصد ندارد موشک‌های دوربرد تاماهاوک را در اختیار اوکراین قرار دهد. این موضوع را دو منبع آگاه از جزئیات این دیدار به اکسیوس گزارش داده‌اند.

چرا این موضوع اهمیت دارد؟
زلنسکی امیدوار بود که با دستاوردهایی در زمینه دریافت تسلیحات جدید برای اوکراین از واشنگتن بازگردد، اما یک روز پس از گفت‌وگوی طولانی ترامپ با ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، او با دیدگاه کاملاً متفاوتی از سوی ترامپ مواجه شد.

منابع آگاه می‌گویند که ترامپ تأکید کرده اولویت او اکنون دیپلماسی است و معتقد است ارائه موشک‌های تاماهاوک می‌تواند این تلاش‌های دیپلماتیک را تضعیف کند.

پشت پرده:
یکی از منابع آگاه گفت که این دیدار «آسان نبود»، و منبع دیگر به‌سادگی آن را «بد» توصیف کرد.

نخستین منبع اظهار داشت: «هیچ‌کس فریاد نزد، اما ترامپ بسیار سرسخت بود.»

منبع دوم نیز گفت: «ترامپ در طول دیدار چندین اظهارنظر قاطعانه داشت و در برخی لحظات، فضا کمی احساسی شد.»

این دیدار پس از دو ساعت و نیم به‌صورت ناگهانی پایان یافت. ترامپ در پایان گفت: «فکر می‌کنم کارمان تمام شد. بیایید ببینیم هفته آینده چه اتفاقی می‌افتد.»

او به مذاکرات برنامه‌ریزی‌شده میان ایالات متحده و روسیه اشاره داشت. قرار است ترامپ طی دو هفته آینده با پوتین در بوداپست دیدار کند.

جزئیات بیشتر:
در این دیدار، ترامپ زلنسکی را در جریان گفت‌وگوی روز پنج‌شنبه خود با پوتین قرار داد. او تأکید کرد که پیشنهاد کنونی ایالات متحده برای راه‌حل دیپلماتیک، پایان جنگ با تثبیت خطوط مقدم کنونی است؛ پیشنهادی که پذیرش آن برای اوکراین دشوار است.

ترامپ پس از این دیدار، در پستی در شبکه اجتماعی تروث سوشال به این موضع اشاره کرد. او دیدار را «جالب» و «صمیمانه» توصیف کرد و گفت که به زلنسکی و پوتین اعلام کرده زمان آن رسیده که «در همان نقطه‌ای که هستند، توقف کنند» و افزود: «بگذارید هر دو طرف ادعای پیروزی کنند و تاریخ قضاوت کند!»

ترامپ سپس بدون پاسخ به سؤالات رسانه‌ها عازم مار-آ-لاگو شد. کاخ سفید نیز به درخواست اظهارنظر فوری پاسخی نداد.

صحنه دوگانه:
زلنسکی بلافاصله پس از دیدار با ترامپ، کنفرانس تلفنی با رهبران اروپایی برگزار کرد. یکی از منابع حاضر در این تماس گفت که برخی از رهبران اروپایی از تغییر ظاهری رویکرد ترامپ شگفت‌زده به نظر می‌رسیدند.

کمی بعد، این رهبران بیانیه‌های هماهنگی در حمایت از اوکراین منتشر کردند؛ نشانه‌ای آشکار از اینکه دیدار با ترامپ موفقیت‌آمیز نبوده است.

زلنسکی در گفت‌وگو با خبرنگاران تأیید کرد که درباره موشک‌های تاماهاوک صحبت شده، اما گفت که او و ترامپ تصمیم گرفته‌اند این موضوع را علنی بحث نکنند، زیرا ایالات متحده می‌خواهد از تشدید تنش جلوگیری کند.

وقتی از زلنسکی پرسیده شد که آیا به دریافت تاماهاوک‌ها خوش‌بین است، او پاسخ داد: «من واقع‌بین هستم.»

در واقع، منابع آگاه می‌گویند زلنسکی به شدت بر دریافت تاماهاوک‌ها اصرار داشت، اما ترامپ با قاطعیت مخالفت کرد و هیچ انعطافی نشان نداد.

گام بعدی:
در تماس زلنسکی با رهبران اروپایی، کیر استارمر، نخست‌وزیر بریتانیا، پیشنهاد کرد که با ایالات متحده برای تدوین طرح صلح برای اوکراین بر اساس برنامه ۲۰ ماده‌ای ترامپ برای غزه همکاری کنند.

مارک روته، دبیرکل ناتو، نیز پیشنهاد برگزاری گفت‌وگوی فوری میان مشاوران امنیت ملی اروپا در آخر هفته را مطرح کرد.

نتیجه‌گیری:
رئیس دفتر زلنسکی پیش از این دیدار به اکسیوس گفته بود که اولویت اصلی زلنسکی از این سفر، دریافت تعهد از ترامپ نه‌تنها برای موشک‌های تاماهاوک، بلکه برای مجموعه‌ای از سیستم‌های تسلیحاتی مورد نیاز اوکراین بود. 
ترامپ هیچ‌یک از این تعهدات را ارائه نکرد.



نظر شما درباره این مقاله:








سفره‌های خالی مردم در روستاهای سیستان و بلوچستان
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 18.10.2025, 7:08

سفره‌های خالی مردم در روستاهای سیستان و بلوچستان


نیره خادمی / اعتماد

اگر از کودکان بسیاری از روستاهای محروم سیستان و بلوچستان بپرسید امروز چه غذایی خورده‌اید اغلب به نان و نمک و روغن، سبزی‌های خودرو و چند چیز جزیی اشاره می‌کنند و نمی‌دانند بستنی و آب میوه، پفک و آب‌نبات چه مزه‌ای دارد. شاید اما چندان نیازی هم نباشد از آنها این سوال را بپرسید؛ فقط کافی است که به دانشگاه‌های استان سری بزنید تا ببینید دختر و پسرانی که به آن راه یافته‌اند اغلب کوتاه قد هستند و آثار سوءتغذیه در زندگی آنها مشهود است.

نگاهی به مشاهدات میدانی گروه‌های خیریه و گزارش‌های سال‌های گذشته درباره شب کوری میان کودکان و بزرگسالان چندین روستا به دلیل فقر غذایی نیز حکایت از آن دارد که این وضعیت نه یک خاطره تاریخی که واقعیتی جاری است. خشکسالی‌های پی‌درپی، بیکاری مزمن و نبود زیرساخت‌های اساسی باعث شده است که بسیاری از روستاها همچنان نه به آب آشامیدنی سالم دسترسی داشته باشند و نه غذای کافی و سالم و این فقر ادامه‌دار، آینده کودکان و سلامت نسل‌های بعدی در این استان را به خطر انداخته است.

عظیم شه‌بخش یکی از استادان دانشگاه سیستان و بلوچستان در گفت‌وگو با «اعتماد» فقر غذایی و تاثیر آن بر سلامت کودکان و بزرگسالان منطقه را پیش از آنکه حتی به سخنان پرویز پرستویی درباره فقر غذایی مردم در روستاهای محروم برسیم، پیش می‌کشد. پرویز پرستویی در شهریور ماه امسال برای جلب ‌توجه مسوولان به مسائل سیستان و بلوچستان از واژه علف‌خواری برای تغذیه برخی مردم در مناطق محروم استان استفاده کرد که از سوی برخی فعالان در منطقه مورد انتقاد قرار گرفت. حالا عظیم شه‌بخش در توضیح آن صحبت می‌گوید: «در مورد اصطلاحی که آقای پرستویی به کار برد و گفت: «علف می‌خورند»

باید توضیح داد که منظور این است که هنوز در برخی مناطق کشور، مردمی زندگی می‌کنند که شبیه دوران پیش از تاریخ به جمع‌آوری خوراک از طبیعت، گیاهان خودرو و ریشه‌های درختان متکی‌اند. در کردستان، ایلام، بلوچستان، بخش‌هایی از خراسان و حتی مازندران، خانواده‌هایی هنوز ریشه‌ها، میوه‌های خودرو یا گیاهان صحرایی را جمع‌آوری و به عنوان خوراک مصرف می‌کنند.

این موضوع جدیدی هم نیست؛ در کتاب خاطرات دکتر پاپلی‌یزدی که هفت جلد آن منتشر شده، به‌ تفصیل درباره تاریخ و شیوه زندگی در نقاط مختلف ایران از جمله یزد و کردستان توضیح داده شده است. واقعیت این است که ما در برخی مناطق کشور طی ۴۰ یا ۵۰ سال گذشته تغییرات چندانی نداشته‌ایم و همچنان مردم برای بقا به جمع‌آوری گیاهان و خوراک‌های طبیعی متکی‌اند.پس بله، مردم فقیر هستند و این مساله واقعی است.» او معتقد است که تعبیرهایی مانند «علف خوردن» باید در همان معنای توصیفی‌اش از سبک زندگی و محرومیت دیده شود، نه به شکل تحقیرآمیز.

عظیم شه‌بخش در توصیف شرایط غذایی برخی مناطق استان می‌گوید: «دانشجویانی که شما در خیابان دانشگاه می‌بینید همه کوتاه قد هستند و از اینجا معلوم است که همه کودکان و خانواده‌هایشان فقیر هستند و فقر غذایی دارند که قدشان کوتاه است.»

او همچنین از دهه هشتاد یاد کرد که یک گروه پزشک و روسای شبکه بهداشت‌و درمان شهرستان نیکشهر طی گزارشی ویدیویی از روستای بنت، این موضوع را طرح کرده بود که برخی اهالی روستا به واسطه فقر غذایی دچار شب‌کوری شده‌اند. «چند وقت قبل دنبال فیلم گشتم، اما آن را پیدا نکردم. فکر می‌کنید غذای بچه‌ها و بزرگسالان در این مناطق چه بود؟ آب به اضافه نمک، روغن که اگر رب گوجه هم داشت خیلی شاهانه می‌شد و آن را با پیاز و نان می‌خوردند و بسیاری از این افراد دچار شب‌کوری شده بودند.»

این شرایط اما به شکل‌های دیگری همچنان ادامه دارد و گواه آن فیلم‌ها و تصاویری است که گاهی از مردم در روستاهای مختلف در فضای مجازی منتشر می‌شود. رسول خادم هم در صفحه اجتماعی خود با عنوان قمارباز بارها به این موضوع پرداخته و با کودکان این مناطق سخن گفته است با این حال به گفته عظیم شه‌بخش برخی معتقدند ما در کشور گرسنه یا محروم به معنای مطلق نداریم به این معنا که وقتی مثلا پرویز پرستویی درباره این مسائل صحبت می‌کند، عده‌ای می‌گویند او از ما سوءاستفاده کرده است در حالی که او به عنوان یک هنرمند مبالغه می‌کند تا موضوع بیشتر دیده و کاری برای آن انجام شود.

روایت پرستویی از فقر مردم در مناطق محروم

‌آذر سال ۱۳۸۳ خبرگزاری ایرنا گزارشی منتشر کرده بود که بر اساس آن دست‌کم ۱۰ نفر در روستایی که کمتر از پنجاه نفر جمعیت داشت به خاطر فقر و گرسنگی به شب‌کوری مبتلا شده بودند از یک دختربچه پنج ساله گرفته تا پیرزن 54 ساله. همان زمان البته گروه‌های پزشکی به این منطقه اعزام شدند و معاینات تیم پزشکی اعزامی نشان داد که فراتر از شب‌کوری، ساکنان منطقه توتان و مهمدان بلوچستان با دیگر بیماری‌های چشمی، دهان و دندان، زنان و زایمان، داخلی و اطفال روبه‌رو هستند.

بیست سال پس از آن روزها، پرویز پرستویی در روز ملی سینما و در حضور علی ربیعی، دستیار اجتماعی رییس‌جمهور و رییس انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات، وضعی را توصیف کرد که بی‌شباهت به آن روزها و سال‌ها نیست. بهانه این سخنان البته گفتن از رنج بی‌شناسنامه‌های سیستان و بلوچستان در مناطق مرزی و روستاهای محروم ایران بود که به بحث‌های دیگری هم کشیده شد.«شما بنده را به اسم کوچک و فامیلی می‌شناسید ولی من و رسول خادم افتخار می‌کنیم در مناطق محروم سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی و برخی دیگر از نقاط مناطق محروم کشور، ما را به اسم کوچک و فامیلی می‌شناسند ولی نمی‌دانند کارمان چیست، چون نه رادیو دارند، نه تلویزیون دارند، نه برق دارند و نه رسانه.»

او خطاب به علی ربیعی از کودکان بی‌شناسنامه، کودکان مدرسه‌ای در این منطقه سخن گفت که صفر تا صد هزینه آن با موسسه خادمین حضرت علی بن ابی‌طالب بوده است: «یک روزی مدیر آن مدرسه به من گفت: آقای پرستویی، آیا می‌توانیم یک افطاری به این بچه‌ها بدهیم، گفتم: چه اشکالی دارد؟ آقای خادم هم نبودند. گفت: آخه هزینه دارد. گفتم: خب چقدر هزینه دارد؟ مبلغی را گفت. گفتم: اشکالی ندارد، من این مبلغ را واریز می‌کنم، دوباره گفت: می‌خواهیم شام بدهیم. گفتم: اشکالی ندارد آن را هم تهیه کنیم. دفعه بعد که ما برای سرکشی به مدرسه رفتیم، به من گفت که ‌ای کاش موقعی که افطاری دادیم شما هم حضور داشتید و تماشا می‌کردید وقتی ما این سفره را پهن کردیم، بچه‌ها با چه ولعی افطار کردند. قبل از شام، چون این بچه‌ها در عمرشان نه خامه، نه پنیر، نه زولبیا بامیه خورده بودند، چون اصلا نداشتند که بخورند. بعد ما به آنها گفتیم: خیلی خودتان را سیر نکنید، شام برایتان زرشک‌پلو با مرغ گرفته‌ایم. گفتند: ما به این زرشک‌پلو با مرغ لب نمی‌زنیم. گفتیم: چرا؟ گفتند: این را می‌بریم خانه‌مان، چون ما در خانواده‌مان تا حالا گوشت نخورده‌ایم. این خانواده‌ها در واقع فاقد هویت رسمی هستند، یعنی شناسنامه ندارند و تعدادشان هم کم نیست. خواهش من این است که از این طریق، حالا آقای ربیعی هم اینجا نشسته‌اند، تقاضا کنم ترتیبی اتخاذ شود که این هموطنان ما که متعلق به همین آب و خاک هستند، نه افغانستانی هستند، نه پاکستانی، طبق سند هویت رسمی پیدا بکنند و این تقاضای من از طرف تمام مردم محرومی است که بعضا این را می‌خواهند.»

پرستویی در پایان از گیاه‌خواری برخی از مردم مناطق محروم سیستان و بلوچستان سخن گفت و اینکه چون هویت رسمی ندارند حتی از داشتن عابر بانک هم محروم هستند. این در حالی است که ما در مملکتی زندگی می‌کنیم که زیر پایمان پر از ثروت است. بله، دوست دارم مسوولان در واقع نیم‌نگاهی به این مردم محروم داشته باشند.»

این سخنان البته طبق معمول به مذاق بعضی خوش نیامد و به نقد این بازیگر پرداختند. او در نهایت یکی، دو هفته بعد در نهمین دوره جشن عکاسان سینمای ایران، زمانی که بالای تریبون رفت پاسخ انتقادها را این‌طور داد و در واقع به نوعی عذرخواهی کرد:

«من حرفی را زدم در خصوص فقری که نه در همه جا، بلکه در مناطق محروم وجود دارد. وقتی وارد زاهدان می‌شویم ۲۵۰ کیلومتر باید زمینی برویم و ۳۵ کیلومتر فرعی که زمان کرونا می‌گفتند دم شما گرم که به آنجا سفر می‌کنید و به خدا که کرونا اصلا آنجا را بلد نبود، چون جایی که می‌رویم برق و آب ندارند و مهم‌تر از همه اینکه هویت رسمی ندارند، یعنی شناسنامه ندارند. شش سال این حرف‌ها را زدیم و اثر نکرد و هنوز هم اتفاقی نیفتاده و امیدوارم بالاخره اتفاق بیفتد. حرفی که روز ملی سینما زدم، باعث شد تا دوستان در سیستان‌وبلوچستان از من گله کنند و بی‌تردید که بزرگورانی آنجا هستند که دست خیر هم دارند. انسان‌های شریف، باغیرت و مقاوم که اگر در آنجا نباشند در مرز امنیت نداریم. اما من در مورد کسانی صحبت کردم که با فقر مطلق آنجا زندگی می‌کنند و خطابم به مسوولان بود که نیم‌نگاهی به آنها داشته باشند و من دست تک‌تک مردم شریف و دوست‌داشتنی سیستان‌وبلوچستان را می‌بوسم و به وجودشان افتخار می‌کنم. امیدوارم اگر صحبت‌های من آنها را اذیت کرد بنده را ببخشند.»

ترک تحصیل و حذف وعده‌های غذایی

حالا هم البته شاید به واسطه ترس و نگرانی از همان نقدها و البته فشارهاست که پیگیری‌های «اعتماد» برای گفت‌وگو با مسوولان سازمان بهزیستی و فعالان منطقه بلوچستان درباره فقر غذایی چندان نتیجه‌ای نداشته است. دانش داداله‌زهی اما یکی از معلمان شهرستان ایرانشهر و موسس و مدیرعامل ان.جی.او آموزشی خیریه یاوران فرهنگ و اندیشه است بر اساس تجریبات خود در این باره اطلاعاتی به «اعتماد» می‌دهد.

او می‌گوید: «این خیریه بیشتر در مناطق جنوبی سیستان و بلوچستان تمرکز دارد. در این مدت بارها مشاهده شده است که بچه‌ها به علت فقر، ترک تحصیل می‌کنند و بعد ازدواج‌های زودهنگام و کودک همسری برایشان پیش می‌آید. در حوزه ابتدایی، خانواده بسیاری از کودکان ما در حوزه روستا، محلات و حاشیه شهرها به قدری فقیرند که نمی‌توانند وعده صبحانه داشته باشند. بر همین اساس ما در مدارس طرح صبحانه سالم را راه‌اندازی کردیم و دیدیم که چقدر بازدهی و فعالیت ذهنی بچه را متفاوت کرد. بسیاری از خانواده‌ها در بازدیدهای ما می‌گویند؛ چندین ماه است نه هیچ میوه‌ای داخل خانه آمده و نه حتی یک کیلو گوشت قرمز یا مرغ کامل. یا بیکار هستند و با یارانه گذران زندگی دارند یا حتی کارگران شهرداری و سایر ارگان‌ها هستند، اما ماه‌هاست حقوق دریافت نکرده‌اند. فشار اقتصادی منجر می‌شود که این خانواده‌ها مدام مجبور به جابه‌جایی شوند یا کودکانشان ترک تحصیل کنند.»

او معتقد است که فقر غذایی از نظر کلسیم و ویتامین‌ها بسیار جدی است: «نمونه‌های آن را سر کلاس‌های درس به‌طور عینی مشاهده می‌کنیم؛ کودکانی که در کپرها و در روستاهای حاشیه‌ای زندگی می‌کنند بسیار لاغر و دچار ضعف بدنی هستند و سر کلاس درس انرژی لازم را ندارند. یکی از ضعف‌های سیستم، حذف برنامه‌های تغذیه از مدارس است. ما در دهه ۶۰ و ۷۰ در مدارس کنجد، پسته و شیر داشتیم، اما اکنون این برنامه حذف شده است، بنابراین یکی از اصلی‌ترین راهکارها برای مدارس روستایی و حاشیه شهرها، بازگرداندن تغذیه صبحانه است.»

داداله‌زهی می‌گوید که در حال حاضر نه تنها شرایط نسبت به گذشته بهتر نشده که با شرایط اقتصادی سال‌های اخیر مشکلات بیشتر شده است: «۱۰ سال پیش بسته‌های غذایی تهیه می‌کردیم که شامل اقلام ضروری مانند برنج، روغن، رب، ماکارونی، سویا، عدس، قند و چای بود و با حدود ۲۰۰ هزار تومان یک ماه خانواده‌ای را پوشش می‌داد، اما امروز همان بسته با دو میلیون تومان تهیه می‌شود. بنابراین خانواده‌هایی که حقوق و یارانه‌شان تغییر چندانی نکرده است، مجبور به حذف گوشت قرمز و ماهی از سفره خود شده‌اند و حتی وعده‌های غذایی را کاهش داده‌اند و به ما می‌گویند اگر صبحانه داشته باشیم، ناچاریم ناهار یا شام را حذف کنیم. این مساله البته بیشتر در دوره ابتدایی دیده می‌شود. برخی خانواده‌ها تنها از سبزی‌های محلی یا صحرایی استفاده می‌کنند؛ آنها را می‌جوشانند و به عنوان وعده غذایی مصرف می‌کنند. در واقع نوعی سبزی‌خواری اجباری است؛ چیزی که برای برخی انتخابی است، برای این خانواده‌ها اجبار است.»

او همچنین از کاهش وعده‌های غذایی در خوابگاه دانش‌آموزان خبر می‌دهد: «اگر پیش‌تر دانش‌آموزان سه وعده داشتند، اکنون یک وعده دریافت می‌کنند. حتی برنامه اقامت هفتگی آنها هم تغییر کرده و به آنها گفته می‌شود چهارشنبه‌ها به خانه بروند و شنبه صبح بازگردند. این در حالی است که فاصله خانه بسیاری از این دانش‌آموزان با خوابگاه و مدرسه ۲۵۰ تا ۳۰۰ کیلومتر است و به عنوان مثال از شهرهایی مانند راسک و فنوج به ایرانشهر می‌آیند در نتیجه هم از درس عقب می‌افتند و هم از نظر جسمی ضعیف می‌شوند، چراکه حتی در خانه‌شان هم غذای درست و حسابی ندارند. سال گذشته آماری گرفتیم که نشان داد سرانه‌ای که به مدارس نمونه دولتی اختصاص داده بودند، روزانه به ازای هر دانش‌آموز فقط ۱۰ هزار تومان بود؛ مبلغی که باید برای نان، قند، چای، صبحانه، ناهار و شام در نظر گرفته شود که خیلی کم است. در این شرایط، فشار اصلی بر دوش خانواده‌ها و خیرین است و دولت‌ها به ‌جای عمل به مسوولیت خود، لحظه‌ به ‌لحظه از زیر بار تعهد شانه خالی می‌کنند.»

سوءتغذیه کودکان، کمبود ریزمغذی‌ها مانند کمبود آهن که منجر به کم‌خونی می‌شود و همچنین کمبود روی در استان سیستان و بلوچستان نسبت به استان‌های دیگر بیشتر است. طبق گفته اطبایی، رییس اسبق دانشگاه علوم پزشکی سیستان‌وبلوچستان بین ۲۰ تا ۳۰ درصد کودکان زیر ۵ سال، یعنی حدود ۱۵۰ هزار نفر با فقر شدید و کمبود تغذیه مواجهند و وعده غذایی کامل ندارند؛ وعده غذایی آنان در حد نان و چای است و قطعا از میوه و سبزی بی‌خبرند.

«اگر به آمار سوءتغذیه سال ۱۳۷۹ نگاه کنید، شدت فقر و سوءتغذیه از آن سال تا به الان در سیستان‌وبلوچستان سه برابر شده است؛ بنابراین این نشان می‌دهد، برنامه‌ها برای زدودن فقر و محرومیت کافی نبوده است و فاجعه فقر رو به گسترش نبود.»

او گفته است که حدود ۳ میلیون و ۲۵۰ هزار نفر در این استان زندگی می‌کنند، اما ۶۰ درصد خانوار‌های شهری و ۸۰ درصد خانوار‌های روستایی زیر خط فقر هستند. به‌ همین‌ خاطر، کمیته امداد پوشش وسیعی در بین خانوار‌های شهری و روستایی دارد. به دلیل فقر، خشکسالی و ناامنی، ۴۰ درصد مردم زابل و چابهار حاشیه‌نشین هستند؛ بیشترین میزان حاشیه‌نشینی، در این استان وجود دارد. نرخ بیکاری همچنان در این استان بالاتر از میانگین کشوری است و بر اساس گزارش وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی بیشترین فقر مسکن در سال ۱۴۰۱ متعلق به استان سیستان و بلوچستان بوده است. ماجرا اما این نیست و به گفته حسین علی شهریاری، رییس کمیسیون بهداشت مجلس حتی بسیاری مادران هم به دلیل فقر غذایی، مجبور شده‌اند شیر خشک را جایگزین شیر مادر کنند.

اگر چه به لحاظ مالی حتی توان پرداخت هزینه‌ آن را هم ندارند. در این شرایط؛ طی سال‌های گذشته دولت‌ها بدون در نظر گرفتن زمینه‌های لازم، روی طرح‌های جوانی جمعیت تمرکز کرده‌اند، در حالی که سفره‌های مردم هر روز کوچک‌تر شده و امنیت غذایی در بسیاری از مناطق حتی برای کودکان تضمین نشده است.



نظر شما درباره این مقاله:








بیانیه در همبستگی با جنبش «نه به اعدام»
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 22:07

بیانیه در همبستگی با جنبش «نه به اعدام»




نظر شما درباره این مقاله:








تمامیت ارضی ایران در گروی همگامی ایراندوستان است ">
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 21:35

تمامیت ارضی ایران در گروی همگامی ایراندوستان است




نظر شما درباره این مقاله:








ترامپ می‌گوید خواستار پایان جنگ اوکراین
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 21:13

ترامپ می‌گوید خواستار پایان جنگ اوکراین




نظر شما درباره این مقاله:








سپیده‌دم ۷ اکتبر
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 19:49

سپیده‌دم ۷ اکتبر


سعید سلامی

در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۶ و ۲۹ دقیقه و ۵۷ ثانیه، حماس و چند گروه شبه‌نظامی فلسطینی دیگر، حملات تروریستی مسلحانه هماهنگ‌شده‌ای را از نوار غزه به جنوب اسرائیل آغاز کردند. این حمله نخستین تهاجم به خاک اسرائیل از زمان جنگ ۱۹۴۸ اعراب و اسرائیل بود. حماس و دیگر گروه‌های فلسطینی، این حملات را «عملیات طوفان الاقصی» نامیدند، اما این روز در تاریخ اسرائیل به عنوان «شنبه سیاه» ثبت شد و در سطح بین‌المللی با عنوان ۷ اکتبر شناخته می‌شود. با این حملات، جنگ غزه آغاز شد.

جنگ ژوئن اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ شش روز، جنگ اکتبر ۱۹۷۳ در جبهه مصر بیست روز، حمله اسرائیل به بیروت در سال ۱۹۸۲ هفت هفته، جنگ حزب‌الله و اسرائیل در لبنان در سال ۲۰۰۶ به مدت پنج هفته و جنگ سال ۲۰۱۴ غزه ۵۰ روز ادامه داشت.

جنگ هفتم اکتبر طولانی‌ترین و خشونت‌بارترین جنگ در تاریخ جنگ‌های عربی و نیروهای فلسطینی–اسرائیلی می‌باشد. این جنگ ۷۳۸ روز به درازا کشید و در ۱۳ اکتبر  ۲۰۲۵، رهبران ۲۷ کشور در نشست «صلح غزه» در شرم‌الشیخ مصر گرد آمدند تا آتش‌بسی ناپایدار را محقق کنند که با میانجی‌گری کشورهای مصر، قطر و ترکیه شکل گرفت و رهبران این سه کشور و آمریکا آن را امضا کردند.

اگر...

مورخین معمولاً از پیش‌گویی و پیامد «اگرها و مگرها» می‌پرهیزند؛ آنان آنچه را که در عمل اتفاق افتاده است ثبت می‌کنند، اما آدم گاهی وسوسه می‌شود که پیامد رویدادی را که اتفاق افتاده است از زاویه دومینوی «اگر» هم تصویر کند.

اگر شاه که از سال ۵۴-۵۵ از بیماری خود مطلع شده بود، در یک چرخش شخصیتی و حکومت‌گری زمینه‌های انتخابات آزاد را فراهم می‌کرد، یا اصل «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت» را مراعات می‌کرد، یا به تشکیل شورای سلطنت با ریاست نایب‌السلطنه (فرح دیبا) اقدام می‌کرد(*)؛ اگر انقلابی ناگزیر در سال ۵۷ اتفاق نیفتاده بود؛ اگر منادیان «اسلام سیاسی» در پی انقلاب بر مسند قدرت تکیه نمی‌زدند و «صدور انقلاب» و جهانی کردن اسلام را جزو رسالت و مأموریت الهی خود نمی‌دانستند؛ اگر علی خامنه‌ای، جایگزین روح‌الله خمینی، فاشیسم مذهبی بنیان‌گذار «اسلام سیاسی» را پررنگ نمی‌کرد و برای عملی کردن آن با صرف صدها میلیارد دلار بازوهای ترور را در گوشه‌گوشه جهان تشکیل نمی‌داد؛ امروز سیاست تعداد قابل توجهی از کشورهای بین‌الملل بر مدار دیگری می‌چرخید، صدها هزار انسان هنوز زنده بودند، ایران و تعدادی از کشورهای منطقه به ویرانه‌ای بدل نشده بودند و امروز غزه به سرزمین اشباح تبدیل نشده بود.

ج.ا. نخست در لبنان، سپس در عراق و سوریه به تشکیل نیروهای نیابتی اقدام کرد و با جنگجویان مستقر در منطقه مانند شورشیان حوثی در یمن و جنبش‌های حماس و جهاد اسلامی در مناطق فلسطینی نیز رابطه برقرار کرد. بحران‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی پیوند مشترک همه کشورهایی است که اراده امت‌سازی ج.ا. بر آن‌ها سایه انداخت.

پیامد حمله ۷ اکتبر

حملات ۷ اکتبر با شلیک تقریباً ۳۰۰۰ راکت به سمت اسرائیل آغاز شد و سپس نیروهای فلسطینی با استفاده از وسایل نقلیه زمینی، پاراگلایدر و از طریق دریا وارد خاک اسرائیل شدند. نیروهای حماس با شکستن دیوار غزه - اسرائیل، به پایگاه‌های نظامی اسرائیل حمله کرده و غیرنظامیان را در ۲۱ منطقه قتل‌عام کردند. ۳۶۴ مهمان رنگین‌کمان شرکت‌کننده در جشنواره صلح «نوا» جان باختند و تعداد زیادی زخمی شدند. در آن روز بعد از شکسته شدن حصارها، شهروندان غزه بیشتری هم برای غارت وارد اسرائیل شدند.

مهاجمان در مجموع ۱۲۰۰ نفر را کشتند: از جمله ۶۹۵ غیرنظامی اسرائیلی (شامل ۳۸ کودک)، ۷۱ شهروند خارجی، و ۳۷۳ عضو از نیروهای امنیتی اسرائیل. ۲۵۱ غیرنظامی و سرباز اسرائیلی از جمله ۳۰ کودک را به عنوان گروگان جهت مبادله آن‌ها با فلسطینیان زندانی در اسرائیل، به تونل‌های نوار غزه منتقل کردند.

اتحاد افراط‌گرایان یهودی و فلسطینی و نفرت‌پراکنی از هر دو سو، پیوند نامقدسی بود که تحریک و کینه‌توزی را از طریق پخش سخنان، تصاویر و روایات دینی از یکدیگر تقویت می‌کرد. در واقع نتانیاهو و حماس، رقبای دوگانه در صحنه، تا زمان وقوع حملات ۷ اکتبر نقش اول را بازی می‌کردند. نتانیاهو فکر می‌کرد شیر کوچکی را که برای ترساندن اسرائیلی‌ها و غرب پرورش می‌دهد، می‌تواند در قفسی به نام غزه نگه دارد؛ غافل از اینکه این شیر بزرگ شده و می‌تواند روزی از صحنه سیرک رها شده و در پی بلعیدن سیرک‌باز شود.

شیری که در هفتم اکتبر از قفس رها شد، مرگبارترین روز را برای یهودیان از زمان هولوکاست به بعد، ویرانی تمام‌عیار باریکه غزه و مرگ ده‌ها هزار فلسطینی را رقم زد.

بر اساس آمار وزارت بهداشت غزه، حملات اسرائیل بیش از ۶۵ هزار کشته، از جمله بیش از ۱۸ هزار کودک، و بیش از ۱۶۷ هزار زخمی برجای گذاشته است. بنا بر آمار منتشر شده، هنوز در حدود ده هزار جسد در زیر آوار مانده‌اند.

یکی از کمیته‌های سازمان ملل اعلام کرده است که بیش از ۴۰ هزار کودک در این حملات زخمی شده‌اند و دست‌کم ۲۱ هزار نفر از آن‌ها اکنون دچار معلولیت هستند. پزشکان و کارشناسان تغذیه می‌گویند کودکانی که از این جنگ جان سالم به در ببرند، در آینده با عوارض شدید جسمی و روانی دائمی روبه‌رو خواهند بود.

هفتم اکتبر ۲۰۲۳، به‌دلیل طولانی شدن آن، ابعاد کشتار، قحطی مرگبار، گستردگی ویرانی، آوارگی نود درصد ساکنان باریکه غزه و به‌طورکلی رنج انسان‌ها، از حافظه جمعی فلسطینی‌های غزه، اسرائیلی‌ها و همه آنان که در گوشه‌گوشه جهان از صلح آرامش می‌یابند و از جنگ رنج می‌برند، هرگز، هرگز پاک نخواهد شد.

طبق برآورد یک نهاد سازمان ملل متحد، بازسازی ویرانی‌های گسترده‌ای که طی ۲ سال جنگ در نوار غزه به وجود آورده است تقریباً به ۷۰ میلیارد دلار نیاز دارد.

این جنگ حدود ۵۰ میلیون تُن آوار برجای گذاشته است، ۴۲۵ هزار واحد مسکونی، به عبارتی ۸۴ درصد ساختمان‌های غزه آسیب دیده و یا به طور کامل ویران شده است. به گفته این نهاد، بازسازی وضعیت نوار غزه یک روند طولانی‌مدت و پیچیده است و به زمان زیادی نیاز دارد.

۱۳ اکتبر؛ آتش‌بس

با اعلام رسمی آتش‌بس، موجی از شادی هر دو سوی باریکه غزه را فرا گرفت. انبوهی از اسرائیلی‌ها از یکی دو روز قبل در میدان گروگان‌ها بی‌صبرانه و با دلی توأم با شادی و نگرانی در انتظار تحویل گروگان‌های زنده و لحظه‌ای بودند که بعد از ۷۳۸ روز عزیزان خود را در آغوش بگیرند.

در دیگر سو، فلسطینی‌های خسته از جنگ، فاجعه ۷ اکتبر را ساعاتی به دست فراموشی سپردند و به خواندن و شادی پرداختند، و بازگشت از شمال به جنوب و از جنوب به شمال آغاز شد؛ به امید اینکه دیواری و سقفی به‌جا مانده باشد.

وائل النجار در حال بازگشت به خانه‌اش در جبالیه در شمال غزه، می‌گوید: «از شروع جنگ تا حالا سه بار بی‌خانمان و جابه‌جا شده‌ایم. ما نزدیک گذرگاه نشسته‌ایم و منتظریم. من و پسرم دیشب را اینجا روی پیاده‌رو و در سرما خوابیدیم. منتظریم که به خانه برگردیم. حتی اگر خانه‌مان خراب شده باشد، حتی اگر فقط مخروبه‌ای از آن مانده باشد؛ برمی‌گردیم، چادر می‌زنیم، برمی‌گردیم پیش مردم خودمان.»

دروغ مصلحت‌آمیز رهبر

بعد از هفتم اکتبر علی خامنه‌ای در یک سخنرانی گفت: «حامیان رژیم و بعضی از افراد خود رژیم غاصب یاوه‌گویی‌هایی در این دو سه روز کردند از جمله اینکه ایران اسلامی را پشت این حرکت معرفی می‌کنند. اشتباه می‌کنند. ما البته از فلسطین دفاع می‌کنیم. ما پیشانی و بازوی طراحان مدبر و هوشمند و جوانان شجاع فلسطین را می‌بوسیم. ما به آن‌ها افتخار می‌کنیم...»

قاآنی در سال ۲۰۲۲ در جلسه‌ای در لبنان شرکت کرد که در آن «استراتژی وحدت میدان‌ها» طرح‌ریزی شد. مطابق این طرح قرار بود اسرائیل از ۶ جبهه و هم‌زمان از طریق زمینی، هوایی و دریایی مورد حمله قرار گیرد.

دست‌خطی که بعد از ترور سنوار از مخفی‌گاه وی پیدا شد، نشان می‌دهد که او برای سازمان‌دهی و اجرای این طرح، از قاآنی تقاضای ۵۰۰ میلیون دلار کرده بود.

خامنه‌ای با پرداخت این مبلغ موافقت کرد و از طریق محمد سعید ایزدی در اختیار سنوار و محمد ضیف گذاشت. اجرای این طرح حدود یک سال به تعویق افتاد (چرا؟) و سرانجام در ۷ اکتبر حماس دست به حمله زد.

حماس ماهانه ۳۰ میلیون دلار و تا هفتم اکتبر در مجموع ۱/۸ میلیارد دلار (۱,۸۰۰,۰۰۰,۰۰۰ دلار) از دارایی «بیت‌المال» دریافت کرد.

عبدالرحمن الراشد، روزنامه‌نگار سعودی در شرق‌الاوسط می‌نویسد: «هم‌افزایی تلاش‌ها برای رسیدن به راه‌حل صلح‌آمیز تأثیری بسیار قوی‌تر از ائتلاف طرفداران جنگ دارد. تاریخ نشان داده است که برخلاف سخنان بی‌اساس تحلیل‌گران حامی جنگ، اقدام‌های دیپلماتیک با طرح‌های صلح‌آمیز نتایج ملموسی به همراه دارند. توافق «کمپ دیوید» صحرای سینا و کانال سوئز را بازگرداند و نزدیک به نیم قرن صلح و ثبات برای مصر به ارمغان آورد. پیمان اسلو، با همه کاستی‌هایش، هزاران فلسطینی را از تبعیدگاه‌هایشان در تونس و یمن به کرانه باختری بازگرداند؛ بدون این توافق، حتی شاید نمی‌شد از ایجاد یک کشور فلسطینی سخن گفت.»

خامنه‌ای که همواره در «افراطی‌ترین مرزهای اهریمنی» سیاست می‌ورزد، هنوز هم تلاش می‌کند با ارسال پول، تجهیزات و تسلیحات، حماس را سرپا نگه دارد.

طبق گزارش خبرگزاری‌ها، حماس به رغم پذیرش خلع سلاح بعد از خروج ارتش اسرائیل از بخشی از غزه، ۷ هزار نیروی مسلح خود را به بهانه برقراری امنیت و توزیع غذا در خرابه‌های غزه مستقر کرده و تاکنون ده‌ها فلسطینی را که با مشی او همراه نبوده‌اند، به اتهام «همدستی با اسرائیل» در پیش چشم همگان اعدام کرده است.

اوضاع نابه‌سامان امروز غزه یادآور گفته ماکس وبر است که در ۲۸ ژانویه ۱۹۱۹، در سخنرانی خود در دوره کوتاه انقلاب، برای انجمن دانشجویان آزاد در مونیخ ایراد کرد: «آلمان با سپیده‌دم تابستان روبه‌رو نیست، بلکه با شب قطبی خشن و تاریک و یخ‌زده روبه‌رو است.»

ایدئولوژی مانند یک وسیله انفجاری است. خامنه‌ای به هر شکل ممکن و ناممکن، وسیله انفجاری بازوهای تروریستی خود را با ماده منفجره پر می‌کند. طلوع سپیده‌دم تابستان در غزه (و همچنین در منطقه) بی‌ تردید در گرو قطع حمایت‌های مالی، تسلیحاتی و آموزشی گروه‌های تروریستی در ایرانی سکولار و دموکراتیک است.

————————
* در ۱۸ شهریور ۱۳۴۶، مجلس مؤسسان سوم با اصلاح اصل ۳۸ قانون اساسی، فرح دیبا را به عنوان نایب‌السلطنه تعیین کرد. این اصل او را موظف می‌کرد در صورت فوت یا غیبت شاه، امور سلطنت را تا رسیدن ولیعهد به سن قانونی، به عنوان نایب‌السلطنه محمدرضا شاه اداره کند.

منابع:
ــ ویکی پدیا
ــ ایران اینترنشنال
ــ ایندپندنت فارسی

۱۷ اکتبر ۲۰۲۵ / ۲۵ مهر ۱۴۰۴



نظر شما درباره این مقاله:








اتحادیه اروپا باید در برابر ترامپ بایستد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 19:29

اتحادیه اروپا باید در برابر ترامپ بایستد


جوزف ای. استیگلیتز

برگردان: آزاد و شریف‌زاده
۹ اکتبر ۲۰۲۵

هیچ منطقی عقلانی وجود ندارد که اتحادیه‌ای اقتصادی به بزرگی اتحادیه اروپا در برابر رئیس‌جمهور بی‌پروا ی ایالات متحده که کاملاً تحت تأثیر وسواس‌های خواسته‌های شخصی خود قرار دارد و سخنانش هیچ اعتباری ندارد، کوتاه بیاید. ارزش‌های اروپایی بیش از آن مهم‌اند که بتوان آن‌ها را معامله کرد، و حتی اگر چنین معامله‌ای صورت گیرد، با رهبری مانند ترامپ، هیچ نتیجه‌ای در پی نخواهد داشت.

نیویورک – در تاریخ ۲۷ ژوئیه ۲۰۲۵، ایالات متحده و اتحادیه اروپا اعلام کردند که به توافق اولیه‌ای در زمینه تجارت و سرمایه‌گذاری در ترنبری، اسکاتلند (Turnberry, Scotland)، دست یافته‌اند. اما در واقع هیچ سندی امضا نشد، و حتی اگر هم امضا می‌شد، ارزش همان کاغذی را که بر روی آن نوشته شده بود نداشت. به هر حال، «دونالد ترامپ»، رئیس‌جمهور آمریکا، در دوره نخست ریاست‌جمهوری خود توافق‌نامه‌ای رسمی با کانادا و مکزیک امضا کرده بود، اما به محض بازگشت به قدرت، همان توافقنامه را پاره کرد.

بنابراین، هرگونه توافقی با ترامپ را باید در بهترین حالت، یک آتش‌بس موقت دانست. این توافق تنها تا زمانی پابرجا خواهد ماند که رهبر دمدمی‌مزاج آمریکا چیزی ببیند یا از کسی بشنود و هوس جدیدی را به سیاست رسمی تبدیل کند.

با این حال، یادآوری جزئیات توافق ترنبری ارزشمند است، زیرا برخی از آن‌ها بسیار عجیب بودند. با توجه به اینکه جمعیت اروپا ۳۰ درصد بیشتر از آمریکاست و اقتصاد آن (بر حسب برابری قدرت خرید) تنها اندکی کوچک‌تر است، نظریه استاندارد مذاکره ایجاب می‌کند که هر توافقی تا حدی متقارن باشد. اما در عمل، این توافق کاملاً یک‌طرفه بود.

علاوه بر اینکه ایالات متحده تعرفه‌های ناعادلانه‌ای بر واردات اروپایی وضع کرده بود، اما اروپا متعهد شد که در آمریکا سرمایه‌گذاری کند واز این کشور انرژی خریداری نماید.

اما، البته، اتحادیه اروپا نمی‌تواند چنین تعهدی بدهد. همان‌طور که من به شوخی به مذاکره‌کنندگان تجاری اتحادیه اروپا گفته‌ام، اروپا (هنوز) یک اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده مرکزی نیست. اتحادیه اروپا نمی‌تواند اروپایی‌ها را وادار کند که سرمایه‌گذاری‌ها یا خریدهای خاصی را انجام دهند؛ ارقام مطرح‌شده در توافق ترنبری صرفاً برای راضی کردن ترامپ ارائه شده بودند، تا او بتواند به خود ببالد که با بهره‌گیری از قدرت آمریکا، سر یک «قربانی» دیگری کلاه گذاشته و سهم بیشتری از زنجیره‌های تأمین جهانی را به خود اختصاص داده است.

چه اهمیتی دارد اگر قوانین بین‌المللی پایمال شوند؟ این دقیقاً همان کاری است که قدرت‌های بزرگ انجام می‌دهند. کافی است به روسیه نگاه کنیم، با جنگی که برای تصرف یک همسایه صلح‌طلب به راه انداخته است.

همان‌طور که انتظار داشتم، این آتش‌بس چندان دوام نیاورد. کمتر از یک ماه بعد، ترامپ دوباره به تهدید اروپا بازگشت — این بار به خاطر قانون بازارهای دیجیتال (Digital Markets Act) که هدف آن تضمین رقابت در بازار است، و قانون خدمات دیجیتال (Digital Services Act) که می‌کوشد آسیب‌هایی را که از سوی پلاتفرم‌های دیجیتال به اروپا وارد می‌شود کاهش دهد.

از جمله، اتحادیه اروپا الزام به «نظارت بر محتوا» را مقرر کرده است تا از گسترش الگوریتمی تحریک به خشونت و انتشار اطلاعات نادرست — که پیامدهای فاجعه‌باری در میانمار داشت — جلوگیری شود. همچنین، اتحادیه بر اخذ مالیات‌ از شرکت‌های بزرگ فناوری اصرار دارد؛ شرکت‌هایی که ذهن‌های درخشان خود را نه تنها برای جذب کاربران بلکه برای گریز از پرداخت مالیات نیز به کار گرفته‌اند.

برخلاف آنچه ظاهرا ترامپ تصور می‌کند، این مقررات علیه ایالات متحده یا غول‌های فناوری آمریکایی تبعیض‌آمیز نیستند. این قوانین به‌طور یکنواخت برای تمام شرکت‌هایی که در اتحادیه اروپا فعالیت می‌کنند نیز اعمال می‌شوند.

این مقررات حاصل یک فرایند طولانی تصمیم‌گیری و مشورت هستند که در آن نهادهای نظارتی و قانون‌گذاران اتحادیه اروپا با دقت مزایا و معایب گزینه‌های مختلف را در چارچوب جهانی با فناوری و شرایطی به‌سرعت در حال تغییر بررسی کردند. مانند همه فرایندهای مشابه، دیدگاه‌ها متفاوت بودند و برخی نگران بودند که این قوانین بیش از حد محدودکننده باشند.

اما من و بسیاری دیگر نگران آن هستیم که این قوانین به اندازه کافی محدودکننده نیستند. غول‌های فناوری همچنان قدرت بازار بیش از حدی دارند، نظارت اندکی بر محتوا آنها انجام میشود، و همچنان انها به نقض حقوق حریم خصوصی ادامه می‌دهند. این وضعیت تأثیرات منفی جدی بر جامعه اروپا، به‌ویژه بر جوانان و نظام دموکراتیک آن، گذاشته است.

با این حال، پرسشی که اکنون پیش روی اتحادیه اروپا قرار دارد، متفاوت است. صرف‌نظر از دیدگاه‌ها درباره مقررات موجود، اروپایی‌ها باید تصمیم بگیرند که آیا می‌خواهند حاکمیت و فرایندهای دموکراتیک خود را به یک پوپولیست اقتدارگرای زورگو — که از سوی الیگارش‌های فناوری آمریکایی حمایت می‌شود (و اغلب تحت هدایت آن‌ها عمل می‌کند) — واگذار کنند یا نه.

ترامپ بارها نشان داده است که در خدمت منافع نزدیک‌ترین حامیان و اعضای خانواده خود عمل می‌کند، نه در جهت منافع مردم آمریکا، و قطعاً نه در راستای منافع اروپا.

تا اینجای کار، همه ما باید بدانیم که تسلیم شدن در حال حاضر، تنها به خواسته‌های بیشتر در آینده منتهی خواهد شد. هیچ منطقی ندارد در برابر کشوری عقب‌نشینی کرد که توسط رئیس‌جمهوری پادشاهی بی‌قانون اداره می‌شود؛ فردی که کاملاً تحت سلطه وسواس‌های شخصی، برداشت‌های نادرست از اقتصاد، و دلخوری‌های بی‌پایه و در نتیجه حل‌ناشدنی است.

ارزش‌های اروپایی بسیار مهم‌تر از آن‌اند که بتوان آن‌ها را معامله کرد.

بله، ممکن است ایستادگی در برابر ترامپ در کوتاه‌ مدت هزینه‌هایی به همراه داشته باشد، به‌ویژه برای شرکت‌هایی که به بازار آمریکا وابسته‌اند. اما اقتصاددانان مدت‌هاست دریافته‌اند که تجارت، تنها زمانی سودمند است که بر پایه شرایط منصفانه انجام شود. در حالی که ترامپ می‌کوشد تا جای ممکن بیشترین ارزش افزوده را از زنجیره‌های تأمین جهانی به نفع خود اخاذی کند، این به آن معناست که منافع اروپا از چنین تجارتی به ‌شدت کاهش یافته و حتی ممکن است منفی شود.

اتحادیه اروپا از توان اقتصادی لازم برای مقاومت در برابر تعرفه‌های ترامپ برخوردار است، به‌ویژه اکنون که در حال سرمایه‌گذاری برای تسلیح مجدد به منظور پیروزی در جنگ اوکراین است. افزون بر این، زیان‌هایی که از تسلیم شدن در برابر او ناشی می‌شود، بسیار بیشتر خواهد بود.

اصولی که از زمان جنگ جهانی دوم بر تجارت بین‌المللی حاکم بوده‌اند، برای سودمند بودن کلی تجارت حیاتی‌اند. بدون حاکمیت قانون، بازارها نمی‌توانند نتایجی کارآمد یا عادلانه به بار آورند. در چنین شرایطی، سرمایه‌گذاری کاهش می‌یابد، رشد اقتصادی آسیب می‌بیند، و دموکراسی بیش از پیش تضعیف می‌شود.

زمانی که «شی جین‌پینگ»، رئیس‌جمهور چین، در برابر ترامپ ایستاد، ترامپ عقب‌نشینی کرد. و در زمان اخیر، «لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا» Luiz Inácio Lula da Silva ، رئیس‌جمهور برزیل، به روشنی اعلام کرده است که برخی چیزها قابل مصالحه نیستند: حاکمیت، کرامت، حاکمیت قانون و دموکراسی کشورش.

اتحادیه اروپا نیز باید همین کار را انجام دهد.

———————
* جوزف ای. استیگلیتز، برنده جایزه نوبل اقتصاد و استاد دانشگاه کلمبیا، اقتصاددان ارشد پیشین بانک جهانی (از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰)، رئیس پیشین شورای مشاوران اقتصادی رئیس‌جمهور ایالات متحده، و هم‌رییس کمیسیون عالی قیمت‌گذاری کربن بوده است. او همچنین نویسنده اصلی ارزیابی اقلیمی IPCC در سال ۱۹۹۵ است.
استیگلیتز در حال حاضر هم‌رییس کمیسیون مستقل اصلاح نظام مالیات بر شرکت‌های چندملیتی است و تازه‌ترین اثر او با عنوان راهی به سوی آزادی: اقتصاد و جامعه نیک (The Road to Freedom: Economics and the Good Society) در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات W. W. Norton & Company و Allen Lane منتشر شده است.



نظر شما درباره این مقاله:








ترامپ می‌گوید به زودی توافق‌نامه‌های ابراهیم
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 18:57

ترامپ می‌گوید به زودی توافق‌نامه‌های ابراهیم




نظر شما درباره این مقاله:








حجاب‌بانی بازمی‌گردد؛ فعال شدن ۸۰ هزار نیرو
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 18:38

حجاب‌بانی بازمی‌گردد؛ فعال شدن ۸۰ هزار نیرو


بی‌بی‌سی فارسی: دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران از تشکیل «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» و «فعال شدن ۸۰ هزار نیروی آمر به معروف» خبر داده است.

روح‌الله مومن‌نسب، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران، پنجشنبه ۲۴ مهر، از راه‌اندازی «اتاق وضعیت عفاف و حجاب» خبر داد.

این ستاد می‌گوید هدفش از تشکیل اتاق وضعیت عفاف و حجاب، «رصد عملیاتی کنش‌های فرهنگی «دشمن» است تا راهکارهای مقابله با آن را تدوین کند.

روح‌الله مومن‌نسب مشخص نکرده است که این ۸۰ هزار نیرو دقیقا چه وظیفه‌ای دارند.

او گفت که رویکرد ستاد «فرهنگی، اجتماعی، نخبگانی و مردمی»، تمرکز بر «آموزش، سازماندهی و به‌کارگیری نیروهاست، نه ایجاد ساختمان‌ها یا خرید تجهیزات گران‌قیمت.»

او درباره شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها هم گفت با همکاری دادستانی و پلیس فتا، سازوکارهای نظارتی دقیقی ایجاد خواهد شد.

بر اساس این طرح، حمایت از «تجمعات صنفی قانونی» و «استفاده از ورزشکاران به عنوان سفیران فرهنگی» از برنامه‌های دیگر ستاد است.

از زمان اعتراضات به کشته شدن مهسا (ژینا) امینی در سال ۱۴۰۱، شمار روزافزونی از زنان بدون رعایت پوشش مورد اجباری حکومت در خیابان‌ها و مراسم عمومی ظاهر می‌شوند.

حکومت ایران هر از گاهی با پلمب اماکن تجاری و برخورد قضایی برای مقابله با این روند تلاش می‌کند، اگرچه، در ماه‌های پس از جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل، برخوردهای مستقیم مانند گشت ارشاد و توقیف خودروها کمتر گزارش شده است.

دامنه اختیارات ستاد امر به معروف و نهی از منکر

ستاد امر به معروف و نهی از منکر نهادی است که در چارچوب قانون مصوب سال ۱۳۹۴ مجلس شورای اسلامی فعالیت می‌کند.

این ستاد نقش اجرایی مستقیم ندارد و وظیفه آن بیشتر هماهنگی میان دستگاه‌های مختلف و پیگیری اجرای مصوبات فرهنگی است.

تصمیمات ستاد زمانی ضمانت اجرایی پیدا می‌کند که از سوی دولت یا قوه قضاییه ابلاغ و پشتیبانی شود.

اعلام طرح تازه ستاد امر به معروف در حالی صورت می‌گیرد که اجرای قانون حجاب و نحوه برخورد با آن، یکی از پرتنش‌ترین مسائل اجتماعی ایران در ماه‌های اخیر بوده است.

در روزهای اخیر محمدرضا باهنر، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، گفته بود قانون حجاب اجباری «لازم‌الاجرا نیست» و اجرای آن با مصوبه شورای امنیت ملی متوقف شده است.

این اظهارات با واکنش تند رسانه‌های اصولگرا روبه‌رو شد و باهنر چند روز بعد در تلویزیون گفت سخنانش «بد منتقل شده» و تاکید کرد که به اصل حجاب اعتقاد دارد.

با وجود تاکید ستاد امر به معروف و نهی از منکر، در نهایت حضور ماموران امر به معروف و نهی از منکر در نهایت باید با هماهنگی نهادهای دیگری از جمله وزارت کشور و نیروی انتظامی صورت گیرد.

پلیس امنیت اخلاقی ایران پس از کشته‌ شدن مهسا (ژینا) امینی گشت‌های ارشاد را متوقف کرد.



نظر شما درباره این مقاله:








عادت به مرگ در جاده‌هایی که ایمن نمی‌شوند
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 15:46

عادت به مرگ در جاده‌هایی که ایمن نمی‌شوند


یک فعال اجتماعی می‌گوید: هنوز در قرن بیست و یک، بخشی از جاده‌های روستایی وضعیتی نامناسب و غیرقابل باور دارند. در کشور توسعه متوازن شکل نگرفته، در سطح کشوری استان‌های ضعیف نادیده گرفته می‌شوند و این استان‌ها هم شهرستان‌های ضعیف و محروم خود را نادیده می‌گیرند. این چرخه معیوب است و عدالتی وجود ندارد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، وضعیت نابسامان جاده‌های کشور زیست شهروندان را با مخاطره جدی مواجه کرده است. هر قدر منطقه دور از دسترس‌تر و کم‌برخوردارتر وضعیت جاده‌ها به همان نسبت بحرانی‌تر و پر مخاطره‌تر. سال گذشته بود رضا اکبری، سرپرست سازمان راهداری و حمل و نقل جاده‌ای از وضعیت نگران کننده جاده‌های کشور گفت: «در نقطه‌ای گیر کرده‌ایم و در جا می‌زنیم و اگر به دادمان نرسند، وضعیت جاده‌های کشور بسیار بد می‌شود. هر کاری که می‌توانستیم در تئوری‌ها انجام دادیم، اما وضعیت مالی بسیار بد است.»

حسن مومنی جانشین رئیس پلیس راهور فراجا هم از بی‌متولی ماندن بیش از ۳ هزار و ۵۰۰ کیلومتر راه و جاده در کشور خبر داده بود: «وقتی راهی متولی ندارد؛ یعنی اگر آسفالت جاده خراب شود، تابلو نداشته باشد، خط کشی و گاردیل خراب شود، تصادفی رخ دهد، کسی در آن جاده آسیب ببیند، مکانی در آن مسیر ساخته شود و…؛ اصلا مشخص نیست مسئولیتش با چه کسی است.»

وضعیت بحرانی جاده‌ها اما وقتی نگران‌کننده‌تر می‌شود که نگاهی به آمار مرگ و میر ناشی از تصادفات جاده‌ای بیندازیم، خسرو صادق‌نیت مشاور وزیر بهداشت می‌گوید: «سالانه بیش از یک میلیون نفر در کشور به دلیل حوادث ترافیکی بستری می‌شوند.» او همچنین از رشد ۳.۵ درصدی تصادفات منجر به مرگ و میر در ۶ ماهه نخست امسال خبر داده است.

بر اساس آمار اعلامی از سوی پزشکی قانونی ۱۹‌ هزار و ۴۳۵ نفر در سال ۱۴۰۳ در تصادفات رانندگی جان خود را از دست دادند که از این میان هزار و ۸۹ مرگ مربوط به جاده‌های روستایی بوده است. تعداد مصدومان این حوادث هم ۳۸۱ هزار و ۴۸۴ نفر اعلام شده. اعدادی قابل تامل.

اگرچه بروز حوادث ترافیکی و جاده‌ای معضلی چند عاملی است، اما نقش جاده‌ها در شکل‌گیری این حوادث نه قابل انکار است و نه اندک، این نقش چنان پررنگ است که پلیس از عبارت «بخشنده نبودن جاده‌های کشور» برای توصیف وضعیت استفاده می‌کند، یعنی حتی یک خطای کوچک در جاده‌ها می‌تواند به نتیجه‌ای هولناک منجر شود. با این حال مرگ و میر ناشی از تصادفات تنها یکی از نتایج وضعیت وخیم جاده‌ها در ایران است.

بیراه نیست اگر بگوییم وزارت راه در همه دولت‌ها ظاهرا به سادگی از کنار وضعیت نابسامان جاده‌ها و تاثیر مخرب آن بر سرنوشت مردم گذشته است.

حالا شهروندان در گفتگو با ایلنا از تاخیر در رسیدن به مراکز درمانی دور از دسترس می‌گویند، از معلمانی که به کلاس درس خود در مدارس روستایی نمی‌رسند، از دانش‌آموزانی که در مسیر ادامه تحصیل جان می‌دهند و بیماران و زنان بارداری که جان و سلامت‌شان را در جاده‌های خراب و پر دست‌انداز قمار می‌کنند.

مرگ دانش‌آموزان در جاده‌های ناایمن سیستان و بلوچستان
سیستان و بلوچستان یکی از استان‌هایی است که وضعیت وخیم جاده‌های آن مثال زدنی است. همین آخرین روزهای سال گذشته بود که دو خواهر و برادر ۱۳ و ۱۴ ساله در جاده روستایی متسنگ از توابع این استان جان خود را از دست دادند. آنهم در مسیر بازگشت از روستای محل تحصیل به سمت روستای محل سکونت خود. آن زمان اهالی این روستا در گفتگو با رسانه‌ها از مسیر غیراستاندارد و ناایمن روستا شکایت داشتند.

حالا هم شه‌بخش گرگیج نماینده پیشین استان سیستان و بلوچستان در شورای عالی استان‌ها و عضو شورای روستای ساندکزهی از توابع چابهار، در گفت‌وگو با خبرنگار ایلنا از مرگ سه دانش‌آموز دیگر در جنوب بلوچستان خبر می‌دهد. اتفاقی که همین چند روز پیش رخ داده است: «در دو نقطه متفاوت از جنوب استان، در همین جاده‌های نا ایمن دو تصادف رخ داد. دانش‌آموزان در این حوادث زیر ماشین رفته و فوت شدند.»

بندر استراتژیک با جاده‌های ناایمن
او از گستره پهناور این استان می‌گوید. استانی که از جنوبی‌ترین نقطه آن تا شمالی‌ترین نقطه‌اش ۱۲۰۰ کیلومتر فاصله است: «مردمی که در شهرهای جنوبی استان سکونت دارند برای دسترسی به مرکز استان باید ۸۰۰ تا ۹۰۰ کیلومتر مسیر طی کنند. یکی از دلایل اصلی این شرایط، طولانی بودن مسیر و راه‌های اصلی منتهی به مرکز استان است. دولت‌های مختلف کارهایی انجام داده‌اند اما زیرساخت‌ها آنچنان که باید، تأمین نشده‌اند. این درحالی است که استانی با این وسعت باید در حوزه تامین زیرساخت‌های جاده‌ای چند برابر افزایش اعتبارات داشته باشد.»

به گفته گرگیج با وجود موقعیت استراتژیک بندرچابهار در سطح استان و در سطح کشور اما بیشترین آمار تصادفات در محور چابهار – نیک‌شهر رخ می‌دهد: «این معضل چند دلیل دارد. در این محور عرض جاده کم است، پیچ زیاد است، از نقاط ایمنی خوبی برخوردار نیست، علائم هشداردهنده وجود ندارد و جاده دو بانده نیست. از آنجایی که چابهار مقصد گردشگری و اقتصادی است و از طرف دیگر، تمام سوخت‌کش‌ها و شوتی‌ها هم از همین مسیر تردد می‌کنند ما در هر شبانه‌روز، شاهد تصادفات خطرناکی در این مسیر هستیم.»

او از تفاوت تصادفات در این جاده نسبت به سایر نقاط کشور هم می‌گوید: «تصادف سوخت‌کش با خودروی عادی بسیار ناراحت‌کننده است. سرنشینان خودروی عادی در آتش می‌سوزند و حتی جنازه‌های‌شان هم سالم به دست عزیزانشان نمی‌رسد. تا زمانی که این جاده دو بانده نشود، این مرگ‌ومیرها ادامه خواهد داشت.

وعده ناتمام دولت‌ها
هر دولتی که بر سر کار می‌آید وعده بهره‌برداری از خط ریلی برای بندر چابهار را می‌دهد: «در دولت روحانی، رهبری دستور ویژه‌ای در این زمینه صادر کردند. اگر خط ریلی بندر در آن زمان احداث می‌شد بسیاری از مشکلات مانند ترانزیت بار و… از این مسیر حل می‌شد، اما این خط ریلی هنوز به بهره‌برداری نرسیده است و با وجود افزایش چندبرابری این بندر از نظر حمل و نقل بار در این سال‌ها به ایمنی جاده‌ها توجهی نشده. وقتی این حجم از بار را روی یک جاده روستایی حمل می‌شود قطعاً با حوادث ناگوار جاده‌ای مواجه خواهیم شد.»

اعتبارات مربوط به جاده‌های روستایی از محل اعتبارات استانی تأمین می‌شود: «۵۲ درصد جمعیت استان سیستان و بلوچستان در روستاها ساکن هستند بنابراین ساخت جاده‌های روستایی باعث می‌شود که مردم دسترسی راحت‌تری به مراکز مورد نیاز خود داشته باشند.»

روستاییان هم کشاورزی می‌کنند و هم مزردار هستند معمولا علاقه‌ای هم به مهاجرت و تخلیه روستا ندارند. تخلیه شدن روستاهای مرزی حتی مرکز را هم تهدید می‌کند و نباید این اتفاق رخ دهد. اما مشکلات تمامی ندارد: «رانندگان برای رساندن مردم از روستا به شهر از طریق جاده خراب و ناایمن کرایه چند برابری دریافت می‌کند. این مسئله قطعاً بر زندگی اجتماعی مردم تأثیر گذار است.»

او اضافه می‌کند: «با توجه به فقر اقتصادی و نبود درآمد، پرداخت چنین کرایه‌هایی بسیار سخت است به همین دلیل برخی از مردم چاره‌ای ندارند جز اینکه حتی سفرهای درمانی خود را هم لغو کنند. جاده ناایمن باعث می‌شود که جان مردم در خطر تصادف قرار گیرد، بارها شاهد بوده‌ایم که بیمار یا مادر باردار نتوانسته‌اند به موقع به مرکز درمانی برسند و دچار مشکل شده‌اند. روزی نیست که چنین حوادثی نداشته باشیم و بروز این حوادث برای ما عادی شده است.»

عضو پیشین شورای عالی استان‌ها پیشنهاد می‌دهد که برای ساخت جاده‌های روستایی در استان‌هایی مانند سیستان و حتماً ردیف بودجه ملی در نظر گرفته شود: «اعتبارات استانی نمی‌تواند پاسخگوی ساخت سالانه حتی ۵۰ کیلومتر جاده روستایی در استان باشد و مشکلات روز به روز افزایش خواهند یافت.»

عادی شدن مرگ در جاده‌های ناایمن
گرگیج این را هم می‌گوید که نیازها در حوزه جاده متفاوت است: «برخی جاده‌ها ناایمن هستند و برخی راه‌ها نیازمند احداث جاده هستند. برخی در سال‌های گذشته ساخته شده‌اند و نیاز به ترمیم و بازسازی دارند اما برای نگهداری از آن‌ها هیچ اعتباری در نظر گرفته نمی‌شود. بسیاری از جاده‌ها در جریان سیل تخریب و شسته شده‌اند، برخی دیگر هم ابنیه یا پل‌شان تخریب شده. عمر مفید آسفالت سه تا پنج سال است و اگر آسفالت ترمیم نشود از بین می‌رود. ما مسیرهایی پرترددی داریم که نیاز به بازسازی دارند.»

عدالت یعنی اینکه هر جا نیاز بیشتر است، بیشتر مورد توجه قرار گیرد: «معتقدم باید یک «اطلس رفاهی» طراحی شود. تا منطقه‌ای که محروم‌تر است بیشتر مورد رسیدگی قرار گیرد. سیستان و بلوچستان در حوزه راه‌ها و به‌ویژه راه‌های روستایی هم در شمال و هم در جنوب استان با محرومیت شدیدی مواجه است، جاده‌ها ناایمن و نیازمند بازسازی هستند. اما در چارچوب اعتبارات استانی هرگز نمی‌توانیم به شاخص‌های کشوری برسیم.»

تاثیر جاده‌های ناایمن بر وضعیت زنان
حال و روز جاده‌ها در استان نفت‌خیز خوزستان هم خوب نیست. پونه پیلرام فعال حقوق زنان است و در حوزه توانمندسازی اقتصادی زنان روستایی خوزستان هم فعالیت می‌کند. او در گفتگو با «ایلنا» از تاثیر ایمنی جاده‌ها بر زندگی زنان می‌گوید: «در استان ما جاده‌ها کیفیت خوبی ندارند، وضعیتی که در سراسر کشور هم قابل لمس است. اما آنچه در این زمینه برای من حائز اهمیت است، میزان دسترسی زنان به شاخص‌های رفاهی مانند دسترسی به بازارهای محلی و خدمات بهداشتی که همیشه هم در این زمینه‌ها با مشکل مواجه بوده‌ایم.»

جمعیت زن در استان خوزستان حدود دو و نیم میلیون نفر است که ۲۵ درصد آن‌ها ساکن مناطق روستایی یا شهرهای کوچک هستند: «هر جا که وضعیت جاده بهبود یافته وضعیت زنان هم بهتر شده، به عنوان مثال حمیدیه یکی از شهرهای کوچک استان ما است در پنج سال اخیر وضعیت جاده حمیدیه به اهواز بهبود یافته. در همین مدت هم شاهد افزایش حدودا ۱۸ درصدی ثبت‌نام دختران در مدارس بوده‌ایم. همچنین بعد از بهبودی جاده‌های روستایی این شهرستان و همچنین جاده ارتباطی رامهرمز به اهواز، شاهد رشد تعاونی‌های زنان روستایی در این شهر بودیم.»

آسیب‌های ناشی از نبود جاده ایمن در زنان سالمند موضوع دیگری است که پیلرام به آن اشاره می‌کند: «بیشتر زنان سالمند روستایی به دلیل نبود حمل و نقل مناسب امکان دسترسی به شهر را ندارند یکی از عللی که باعث شده بسیاری از این زنان سالمند با نبود بیمه درمانی مواجه شوند هم همین سختی دسترسی به مراکز بیمه در شهرها است. کمتر از دو درصد این زنان تحت پوشش بیمه قرار دارند.

همچنین بسیاری از این زنان امکان حضور در شهرها برای دسترسی به خدمات درمانی را هم ندارند. یعنی نه تنها جاده‌ها مناسب نیستند بلکه از زیرساخت حمل و نقلی مناسبی برای مراجعه به مراکز درمانی هم برخوردار نیستند. در عمل روستایی‌ها در حال تبدیل شدن به سالمندانی هستند که امکان خروج از روستا را ندارند. جوانان هم به دلیل همین نبود امکان تردد از روستاها خارج می‌شوند.»

این فعال حوزه توانمندسازی زنان معتقد است که باید وضعیت راه‌های ارتباطی را از منظر جنسیت بررسی کرد تا آسیب‌های جدی ناشی از زیرساخت‌های نامناسب مشخص شود: «در مناطق عشایرنشین و مناطق صعب‌العبور آمبولانس‌ها تنها در موارد حاد به این مناطق اعزام می‌شوند. از طرف دیگر درمانگاه‌ها از این مناطق بسیار دور هستند. فقدان راه ایمن و زیرساخت حمل و نقل عمومی باعث شده که دسترسی به خدمات تخصصی پزشکی تقریباً صفر باشد. اگر یک زن به دلایلی لازم بداند که برای انجام آزمایشی به شهر مراجعه کند، این امکان را ندارد، زیرا گذشته از هزینه‌های بالا جاده‌ای برای تردد آن‌ها موجود نیست.»

ترک تحصیل ۵۰ دانش‌آموز دختر به دلیل ناایمن بودن راه
او از تجارب خودش از تردد در همین مسیرها می‌گوید: «در ۹۰ درصد موارد در جاده‌ها با مشکل مواجه شده‌ام. آموزش‌های شغلی و مهارتی به زنان مانند آموزش آبیاری قطره‌ای، آموزش مهارت‌های زندگی یا آموزش فرصت‌های بازار، به دلیل جاده‌های ناایمن و مسیرهای سخت در عمل بسیار مشکل‌آفرین است.

یک دهیار زن بارها درخواست کرد که با زنان روستای محل خدمتش درباره کسب و کارهای‌شان صحبت کرده و آموزش‌های لازم را ارائه کنم اما به دلیل سختی مسیر امکان این اقدام را نداشتم زیرا جاده به شدت صعب‌العبور بود.

نامناسب بودن وضعیت جاده‌ها باعث شده که نه مردم شهر بتوانند در این مسیرها تردد و ارائه خدمت کنند و نه مردم این مناطق امکان تردد به شهر برای برخورداری از خدمات در حوزه‌های مختلف را داشته باشند. وضعیت نامناسب جاده‌ها، زنان مناطق کم‌برخوردار را از آشنایی و امکان استفاده از تکنولوژی روز محروم کرده است.»

مسیرها در مناطقی مانند سوسن، دشت دهدز، دشت آزادگان یا لالی مسیرها به شدت سخت و غیراستاندارد هستند، موضوعی که این فعال حوزه زنان به آن اشاره کرده و اضافه می‌کند: «زمانی که در منطقه لالی زلزله آمد به سمت منطقه حرکت کردم، جاده‌ای در این منطقه ساخته نشده بود و من تا مدت‌ها دچار عارضه کمردرد بودم.

قطعا اگر یک زن باردار در این جاده‌ها تردد کند ولو با آمبولانس در بین راه ممکن است فرزند خود را از دست بدهد. جاده‌ای که اندیکا را به مسجدسلیمان وصل می‌کند، آنقدر ناامن است که در زلزله سال ۱۴۰۰ اندیکا به دلیل همین وضعیت بالگرد به منطقه اعزام شد. حتی تردد با خودروهای آفرود هم در این منطقه غیرممکن بود. همین شرایط وضعیت خدمات‌رسانی و امدادرسانی به این مناطق را با محدودیت جدی مواجه کرده است.»

وضعیت جاده‌ها بر تحصیل دانش‌آموزان به‌ویژه دختران تاثیر گذاشته است، پیلرام می‌گوید: «روستای بروایه در ۲۰ کیلومتری شهر اهواز واقع شده. در این روستا تنها یک دبستان وجود دارد و بچه‌ها برای تحصیل در مقاطع بالاتر ناچارند به منطقه دیگری بروند. اما جاده بسیار سخت و ناامن است به گونه‌ای که حتی با موتور هم نمی‌توان دانش‌آموزان را به مدرسه برد. این موضوع باعث شد که حدود ۵۰ دختر در این روستا ترک تحصیل کنند. من از نزدیک این روستا را دیده‌ام و می‌دانم که این آمار واقعی است.»

۴۰ درصد از جاده‌های کردستان فاقد آسفالت
محمد برومند پیش‌تر در اداره راه و ترابری محور بوکان- سقز فعالیت داشته و درحال حاضر هم در استان کردستان فعال اجتماعی و آموزشی است. او توضیح می‌دهد که تقریباً ۴۰ درصد از جاده‌های استان که غالبا جاده‌های روستایی هم هستند، آسفالت نشده‌اند: «یکی از عوامل تاثیرگذار در بهبود کیفیت زندگی دسترسی راحت است که می‌تواند شامل دسترسی راحت به خدمات بهداشتی، آموزشی، امکانات رفاهی و ارتباط با سایر شهرها یا روستاها باشد. جاده ایمن و استاندارد زمینه‌ساز افزایش و فرصت‌های شغلی برای مردم می‌شود مانند بهبود وضعیت تجارت، گردشگری، کشاورزی و ناوگان حمل و نقل جاده‌ای. فقدان یا ضعف در ایمنی جاده‌ها باعث ایجاد مشکلات بسیاری برای مردم می‌شود.»

این فعال اجتماعی از تاثیر جاده‌ها بر آموزش می‌گوید: «تا مقطع ابتدایی حتی اگر در روستا تنها یک دانش‌آموز وجود داشته باشد، آموزش و پرورش موظف است برای آموزش همان یک نفر معلم اعزام کند. اما از مقطع متوسطه اول به بعد تعداد دانش‌آموزان باید حداقل ۸۰ نفر باشد تا معلم اعزام شود. در چنین شرایطی فقدان دسترسی راحت دانش‌آموزان به مدرسه و هزینه‌بر بودن تردد برای ادامه تحصیل از یک منطقه به منطقه دیگر، در برخی مناطق زمینه‌ساز ترک تحصیل دانش‌آموزان می‌شود. حقیقت آن است که اگر جاده‌ها در این مناطق آسفالت شده و ایمن بودند، رفت و آمد راحت‌تر و هزینه حمل و نقل کمتر بود و به همین دلیل ترک تحصیل کاهش پیدا می‌کرد.»

در استان کردستان حدود ۶۷۰ هزار دانش‌آموز حضور دارند که از این تعداد ۲۶۰هزار نفر ساکن مناطق روستایی‌اند: «این دانش‌آموزان بسیار بیشتر از دانش‌آموزان شهری با مشکل مواجه هستند. روند ترک تحصیل به‌ویژه در میان دختران، در روستاهایی که با فقدان جاده‌های آسفالته مواجهند شتاب بیشتری دارد.»

جاده‌های ناایمن زمینه‌ساز ترک تحصیل و مرگ و میر
به گفته این فعال آموزشی، در استان کردستان، بیش از ۱۰ درصد دانش‌آموزان مقطع متوسطه در مناطق روستایی، ترک تحصیل کرده‌اند که یکی از عوامل آن ناایمن بودن جاده‌هاست: «آموزش و پرورش تلاش کرده برای این گروه از دانش‌آموزان مدارس شبانه‌روزی ایجاد کند، اما این مدارس تنها چهار یا پنج روز پذیرای دانش‌آموزان هستند و باقی روزها دانش‌آموزان باید رفت و آمد کنند که این مسئله نیز مشکل‌ساز است.»

ناامن بوده جاده‌ها نه تنها در حوزه آموزش که در حوزه بهداشت هم مشکل‌ساز بوده است: «مشکلات به‌ویژه در فصل بارندگی و سرما بیشتر است. یکی از این مشکلات به حفظ سلامت زنان باردار بازمی‌گردد. شبکه بهداشت معمولا به این افراد توصیه می‌کند که دو سه روز زودتر به بیمارستان مراجعه کنند، اما به دلیل هزینه بالای بستری شدن در بیمارستان بسیاری از افراد چنین اقدامی را انجام نمی‌دهند.

جاده‌ها در برخی از مناطق به قدری ناامن و سخت است که در مواردی برای نجات جان بیماران، هلیکوپتر به منطقه اعزام شده و تمام امکانات اداره راه بسیج می‌شوند تا جان بیمار و به‌ویژه زنان باردار را نجات دهند. این موارد سالانه حداکثر دو تا سه بار اتفاق می‌افتد. در بیماری‌های حاد مانند بیماری‌های قلبی نیز وضعیت مشابهی رخ می‌دهد و در مواردی شاهد فوت بیمار به دنبال مشکلات جاده و سختی انتقال بیمار به مراکز درمانی و نبود امکانات آمبولانس بوده‌ایم. زیرا آمبولانس به سختی می‌توانند در جاده‌های روستایی تردد کرده و به مردم ارائه خدمت کند.»

برومند، مرگ ۱۲۰ نفر از اهالی این استان اشاره می‌کند، مرگ و میری که به دنبال تصادفات جاده‌ای در سال ۱۴۰۳ رخ داده است: «از این تعداد، حدود ۲۰ تا ۲۵ نفر در جاده‌های روستایی جان باخته‌اند. در جاده‌های روستایی سرعت کمتر و احتیاط رانندگان بیشتر است. در جاده سقز – بوکان به صورت میانگین هفته‌ای یک فوتی داریم. چند روز پیش در همین جاده سه خودرو تصادف کردند. در این حادثه یک نوزاد ۹ ماهه کشته شد و ۸ نفر دیگر هم زخمی شدند. از سال ۱۳۸۶ پروژه چهاربانده شدن این مسیر ۲۵ کیلومتری به یک پیمانکار واگذار شد، از آن سال تا کنون تنها ۳ کیلومتر این مسیر مورد اقدام قرار گرفته است آنهم در حد خاک‌ریزی و یک لایه آسفالت کردن. جاده‌های سنندج به مریوان، سنندج به سقز، سقز به بانه، سقز به بوکان، بیجار به همدان و کامیاران به کرمانشاه بیشترین تصادفات استان را به خود اختصاص داده‌اند.»

او تاکید می‌کند که وزارت راه از شرایط مطلع است اما امکانات ادارات راه بسیار محدود است، عملیات اجرایی عمدتا به پیمانکاران واگذار شده، اداره راه به‌ویژه در مناطق روستایی بیشتر به راهداری مشغول است: «یعنی مراقب راه‌ها است و به اقداماتی مانند برف‌روبی و… مشغول است. شرایط جغرافیایی سخت استان کردستان و محدودیت منابع مالی، پیشرفت پروژه‌ها را به شدت کند کرده به نحوی که عملیات آسفالت و بهسازی جاده‌ها بسیار کند پیش می‌رود. از طرف دیگربه‌ویژه جاده‌های فرعی و روستایی استان با نقص لوازم و تجهیزات ایمنی مواجه هستیم مانند کمبود گاردریل و تابلوهای راهنمایی و رانندگی، ضعف در سیستم روشنایی.»

آسیب در مسیر کلاس درس
جلال محمودزاده نماینده آذربایجان غربی در مجلس‌های هشتم، دهم و یازدهم است. او توضیح می‌دهد که بیش از ۴۰ درصد جاده‌های روستایی در آذربایجان غربی یا خاکی یا جاده‌های آسفالت شده‌ای هستند که کیفیتی پایین دارند: «این جاده‌ها حدود ۱۵ تا ۲۰ سال پیش آسفالت شده‌اند و اکنون نیاز به روکش دارند و تخریب شده‌اند. این شرایط جاده‌ها باعث ایجاد مشکلات اساسی شده است. همین نبود جاده مناسب و امکانات باعث ترک روستاها و مهاجرت مردم به شهرها شده است.»

او از مشکلات مردم در نبود جاده‌های مناسب و استاندارد هم می‌گوید: «مردم روستایی هم برای حمل و نقل محصولات کشاورزی خود با مشکلات جدی مواجهند و هم برای دستیابی به مراکز بهداشتی و درمانی. این مشکلات اما در فصل زمستان دوچندان می‌شود. مساله فقدان جاده مناسب و ایمنی راه دانش‌آموزان را هم با مشکلات بسیاری مواجه کرده است. بیشتر معلمان در مناطق روستایی ساکن این مناطق نیستند و از شهرها به روستا می‌روند. جاده‌های بی‌کیفیت باعث می‌شود که آن‌ها در مسیر دچار آسیب شده یا با تاخیر بر سر کلاس‌های درس حاضر شوند.»

آمار بالای مرگ و میر در اثر تصادفات جاده‌ای
به گفته نماینده سابق آذربایجان غربی در مجلس، این استان نسبت به سایر استان‌ها بیشترین تعداد کشته و زخمی در اثر تصادفات جاده‌ای را نسبت به جمعیت کل استان را دارد. در شهریورماه، شهرستان مهاباد درکل استان آذربایجان غربی رتبه اول تعداد مجروحان و جان‌باختگان تصادفات جاده‌ای را داشت.

او درباره وضعیت جاده‌های بین شهری استان هم توضیح می‌دهد: «کریدور غرب کشور از ماکو شروع شده و تا خلیج فارس ادامه می‌یابد، طول این کریدور حدود ۲۴۰۰ کیلومتر است. ساخت این کریدور از ۱۵ سال پیش آغاز شده و هنوز ۳۰۰ کیلومتر آن در استان آذربایجان غربی تکمیل نشده در حالی که در سایر استان‌ها به اتمام رسیده است. با این روند، به نظر می‌رسد حداقل پنج سال دیگر هم به نتیجه نرسد. قسمت تکمیل نشده این کریدور در استان ما در برخی مناطق پیمانکار ندارد در برخی مناطق هم پیمانکار دارد اما روند فعالیت‌شان کند است.

آنطور که محمودزاده می‌گوید: «وضعیت جاده‌های روستایی و شهری استان آذربایجان غربی نسبت به بسیاری از استان‌ها خوب نیست دلیل این موضوع هم اعتبارات بسیار کمی است که به این جاده‌ها اختصاص داده‌اند. در دولت چهاردهم هم هیچ اقدامی برای بهبود وضعیت جاده‌های استان انجام نشد.»

جاده‌هایی که مدام از عرض‌شان کم می‌شود
حجت‌الله نورمالکی فعال اجتماعی – سیاسی، برای «ایلنا» تعریف می‌کند که وضعیت جاده‌ها در استان ایلام را باید به ایلام قبل از اربعین و ایلام بعد از اربعین تقسیم کرد: «وضعیت جاده‌ها تا قبل از موضوع اربعین و حرکت به سمت عتبات عالیات و کربلا بسیار خراب بود، به‌ویژه دسترسی به مرکز استانی یعنی شهر ایلام بسیار ناایمن و پرحادثه بود. من ساکن منطقه هلیلان هستم یکی از دورترین و محروم‌ترین شهرستان‌های استان و کشور است. برای ساکنان این منطقه دسترسی به مرکز استان بسیار سخت بود. اما در طول هفت، هشت سال گذشته اتفاقات خوبی در حوزه راه‌ها رخ داد. به‌ویژه در مسیر جاده حمیل به شباب و از جاده شباب به سمت ایلام و مهران.»

او اضافه می‌کند: «البته مسیرهای فرعی وضعیت جاده‌ه‌ای مناسبی ندارند. جاده شهرستان هلیلان در دهه ۶۰ ساخته شده، یعنی زمانی که در روستا دو یا سه ماشین بیشتر نبود. از طرف دیگر پیمانکاران، هر روکش آسفالتی که به جاده می‌زنند درصدی از عرض جاده کم می‌شود برای اینکه آسفالتی کمتری زده شود. به بیان دیگر هر بار جاده باریک‌ترمی‌شود.»

وضعیت جاده‌ها در استان ایلام خوب نیست، این درحالی است که راه همواره یکی از زیرساخت‌های اصلی هر منطقه است: «هر جایی که کیفیت راه خوب باشد، از آسفالت گرفته تا راه‌آهن، کیفیت نگاه به آن شهرستان را تغییر می‌دهد. به عنوان مثال در شهرستان هلیلان مناطقی وجود دارد که می‌توانند به عنوان میراث فرهنگی و حتی میراث جهانی ثبت شوند اما به دلیل نداشتن راه اساسا از این چرخه خارج شده است زیرا یکی از اصلی‌ترین زیرساخت‌ها و مولفه‌های معرفی یک کشور، سرزمین، استان، روستا یا شهرستان راه است.»

زایمان در جاده‌های ناایمن
به گفته نور مالکی بارها مشاهده شده که مردم روستاها به دلیل نبود راه مناسب در مسیر رسیدن به درمانگاه وضعیت وخیمی پیدا کرده‌اند: «از طرف دیگر کیفیت خدمات در خانه‌های بهداشت یا درمانگاه‌ها نزدیک به صفر است. برخی از زنان روستایی ما در زمان انتقال به این مراکز به دلیل نبود راه مناسب، یا در راه زایمان می‌کنند یا جان‌شان از دست می‌رود.»

این فعال اجتماعی تاکید می‌کند که هر منطقه‌ای دارای جاذبه گردشگری باشد اما در نبود راه مناسب و ایمن گردشگرها برای بازدید از این مناطق رغبتی ندارند و هیچ کس حاضر نیست به قیمت به خطر انداختن جان خود از یک میراث تاریخی بازدید کند: «حتی دانش‌آموزان هم به دلیل نبود جاده‌های استاندارد در استان ما به شدت رنج می‌کشند. نه وسیله مناسب وجود دارد و نه جاده استاندارد. به دلیل خاکی بودن برخی از جاده‌ها گاهی تردد در مسیر خارج از حد توان دانش‌آموز می‌شود. بسیاری از دانش‌آموزان این مناطق ناچارند مقطع دبستان را به پایان رسانده و بعد ترک تحصیل کنند. حالا اگر خانواده‌ای توان مالی داشته باشد، فرزندش را برای ادامه تحصیل به کرمانشاه می‌فرستد که مسیر جاده‌ای بهتری دارد.»

او از وضعیت معلمانی می‌گوید که از مناطق شهری به روستاها اعزام می‌شوند: «معلم گاهی ناچار است چند روزی در روستا ماندگار شود اما به‌طور کلی وضعیت راه هم برای معلمانی که قصد تدریس در این مناطق را دارند بسیار دشوار است و هم برای دانش‌آموزانی که قصد ادامه تحصیل در سایر مقاطع تحصیلی را دارند. گاهی معلمی که قصد حضور در مدرسه روستایی را دارد به دلیل انسداد جاده قادر به حضور در کلاس درس نیست و این موضوع به دانش‌آموزان آسیب می‌زند.»

«هنوز در قرن بیست و یک، بخشی از جاده‌های روستایی در شهرستان هلیلان وضعیتی نامناسب و غیرقابل باور دارند» این را نورمالکی می‌گوید و اضافه می‌کند: «در کشور توسعه متوازن شکل نگرفته، در سطح کشوری استان‌های ضعیف نادیده گرفته می‌شوند و این استان‌ها هم شهرستان‌های ضعیف و محروم خود را نادیده می‌گیرند. این چرخه معیوب است و عدالتی وجود ندارد. هنر راهداری در این شهرستان این شده که هر ده سال یکبار جاده را روکش آسفالت می‌کند. در حالیکه چاله‌چوله‌ها و دست‌اندازها فراوان هستند و پیچ‌های خطرناک هم حذف نمی‌شوند.»

خبرنگار : شادی مکی



نظر شما درباره این مقاله:








نرگس محمدی: از اعتصاب غذای زندانیان
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 15:37

نرگس محمدی: از اعتصاب غذای زندانیان




نظر شما درباره این مقاله:








زندگی و مرگ تروتسکی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 14:33

زندگی و مرگ تروتسکی


برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بر اساس فیلم مستندی از تلویزیون ماهواره ای آرته

  مقدمه مترجم: لئون تروتسکی، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های انقلاب روسیه و از مهم‌ترین نظریه‌پردازان مارکسیسم، نمونه‌ای کم‌نظیر از سرنوشت متناقض یک انقلابی در قرن بیستم است. او در کنار لنین سازمان‌دهنده اصلی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و بنیان‌گذار ارتش سرخ بود، اما کمتر از دو دهه بعد، به‌عنوان «دشمن شمارهٔ یک دولت شوروی» طرد، تبعید و سرانجام به شکلی فجیع به قتل رسید. زندگی و مرگ تروتسکی نه‌تنها روایت فردی یک رهبر سیاسی، بلکه بازتابی از پویایی‌ها و تضادهای درونی جنبش‌های انقلابی قرن بیستم است: از آرمان‌خواهی برای آزادی و برابری تا استقرار دیکتاتوری حزبی و قدرت مطلقه.
تروتسکی با قلم و زبان پرشورش توانست در همان سال‌های نخست انقلاب، امید به جهانی نو را در میان کارگران و روشنفکران زنده کند. اما در همان حال، سرسختی و انعطاف‌ناپذیری نظری‌اش او را به یکی از منتقدان جدی بوروکراسی رو به رشد حزب بلشویک و به‌ویژه استالین بدل ساخت. این نزاع نه فقط یک رقابت شخصی، بلکه جدالی بر سر مسیر آیندهٔ انقلاب بود: جهانی‌سازی انقلاب یا تمرکز بر «سوسیالیسم در یک کشور». پیروزی استالین و شکست تروتسکی پیامدهای تعیین‌کننده‌ای برای تاریخ شوروی و جنبش چپ جهانی داشت.
بررسی فراز و فرود زندگی تروتسکی — از روزهای پرشور در پتروگراد تا تبعید در مکزیک و سرانجام قتل تراژیکش به دست مأموران استالین — امکان آن را فراهم می‌سازد که نه تنها سیمای یکی از پیچیده‌ترین شخصیت‌های سیاسی قرن بیستم را بشناسیم، بلکه پرسش‌های اساسی‌تری درباره ماهیت انقلاب، قدرت، و سرنوشت آرمان‌های رهایی‌بخش در عصر مدرن پیش بکشیم.

مکزیکوسیتی، محله کویوآکان، خیابان کاخایا وینا (Calle Viena) که امروزه به عنوان یک موزه عمومی برای بازدید کنندگان از تاریخ پرآشوب آن دوره نگهداری می‌شود، صحنهٔ یکی از تماشایی‌ترین قتل‌های سیاسی قرن بیستم بود. در واقع آخرین پناهگاه قهرمان انقلاب روسیه، لئون تروتسکی (Leo Trotzki).


ورودی به داخل خانه تروتسکی

. در ۲۰ اوت ۱۹۴۰، او در پشت میز کارش به دست رامون مرکادر (Ramon Mercader)، با نام مستعار «فرانک جکسون»، با تبر یخ شکن از پشت مورد حمله قرار گرفت. دستور این قتل را استالین داده بود.


صحنه قتل فجیع تروتسکی در دفتر کارش

نوه تروتسکی که در نزدیکی صحنه قتل حاضر بود به یاد می آورد:«وقتی پدربزرگم را بلند کردم، غرق در خون بود، عینکش شکسته بود. او در چارچوب در نشسته بود و وقتی همسرش ناتالیا (Natalia) رسید، فقط با انگشت اشاره کرد و گفت: جکسون. گویی می‌خواست بگوید از آنجا ضربه آمد. همان چیزی که انتظارش را داشتیم.»

ترورتسکی پس از سوء قصد در حالت کما در بیمارستان ۲۶ ساعت پس از سوءقصد، لئون تروتسکی جان سپرد.

تروتسکی جایی در خاطراتش می‌نویسید: «۴۳سال از زندگی آگاهانه‌ام انقلابی بوده‌ام، زیر پرچم مارکسیسم جنگیده‌ام. اگر می‌توانستم دوباره آغاز کنم، شاید از برخی اشتباه‌هایم پرهیز می‌کردم، اما مسیر اصلی را هرگز تغییر نمی‌دادم.» می‌توان گفت در زندگی او شکاف‌های فراوان، اوج‌های بلند و سقوطی عمیق وجود داشت. اگر شکسپیر در قرن بیستم می‌زیست، احتمالاً تروتسکی یکی از قهرمانان تراژدی‌های مشهور او می‌شد.


تصویری از هجوم سربازان انقلاب به درون کاخ زمستانی مقر دولت موقت کرنسکی در فیلم سرگئی آیزنشتاین

فیلم معروف سرگئی آیزنشتاین (Sergei Eisensteins)، با نام اکتبر.( Oktober) را بسیاری از ما دیده اند. صحنه‌ای حماسی فیلم جایی است که طبقهٔ کارگر در حال شورش و با تفنگ هایی در دستانشان دروازه کاخ موسوم به زمستانی تزار را می شکنند و وارد قصر می شوند و با سرنگون کردن دولت موقت کرنسکی قدرت را در روسیه به دست می‌آورند. اما اکنون به خوبی می دانیم که این تصاویری که در فیلم آیزنشتاین نشان داده می شود واقعیت ندارند. حقیقت واقعه طور دیگری بود. آنچه در این فیلم نشان داده نمی شود این واقعیت است که بااستعدادترین مرد در کنار لنین، لئون تروتسکی، سازمان‌دهندهٔ واقعی قیام اکتبر، توسط بزرگ‌ترین رقیبش از تاریخ زدوده شده است.


تصویر بالا تروتسکی در کنار لنین در روز انقلاب بلشویکی ودر تصویر پائین به دستور استالین چهره تروتسکی حذف شده است

استالین خیلی زود آغاز به پاک‌کردن چهرهٔ تروتسکی کرد. حتی وقتی خواست خود بر تولید فیلم آیزنشتاین دربارهٔ انقلاب اکتبر نظارت کند، هدفش تحریف تصویر تروتسکی بود. این جعل در سراسر جهان پخش شد. تروتسکی در خاطراتش مینویسد: «تمام دستگاه استالین کوشید نقش مرا در قیام اکتبر انکار، محو و تحریف کند. صریح بگویم: اگر لنین و من در پترزبورگ نبودیم، انقلابی به نام اکتبر وجود نداشت.»

پایتخت روسیه در۱۹۱۷. صحنهٔ درامی انقلابی که سرنوشت روسیه را برای همیشه تغییر داد. در فوریه، رژیم منفور تزار سرنگون شد. جنگ جهانی و فقر مردم را به خیابان‌ها کشاند. پس از قرن‌ها سرکوب، نخستین لحظهٔ آزادی فرا رسید. در خلأ قدرت، دوگانگی خطرناکی شکل گرفت: از یک سو دولت موقت متشکل از احزاب بورژوایی، از سوی دیگر شورای کارگران و سربازان، یا همان «سویت».

انقلابیون از سراسر کشور به پتروگراد آمدند. یکی از آنان، لئون تروتسکی ۳۸ ساله، خطیبی با زبانی تیز و برنده بود. رقیبش، لنین، ده سال بزرگ‌تر و رهبر حزب رادیکال بلشویک‌ها. دو مأمور خودخوانده.

ان اپلباوم تاریخ نگار و متخصص تاریخ شوروی می گوید:«فکر می‌کنم لنین و تروتسکی خود را سخنگوی طبقهٔ کارگر می‌دانستند. طبقهٔ کارگر صدایی نداشت. آنها معنقد بودند که ما پیشاهنگ آن هستیم، ما به‌جای آن‌ها سخن می‌گوییم. این تظاهر نبود. واقعاً باور داشتند که یک انقلاب واقعی کارگری آغاز کرده‌اند.»

سرنگونی نظم کهن می‌بایست جهانی بهتر بسازد: بی‌استثمار، بدون‌فقر. بهشت همیشگی کارگران. تروتسکی تابستان ۱۹۱۷ با تیزترین سلاحش می‌جنگید و آن در واقع سخنانش بود. روزی ۲۰ ساعت مردم را در کارخانه‌ها، تئاترها، پادگان‌ها برمی‌انگیخت.

تاریخ نگار دیگری میگوید: «جاذبهٔ تروتسکی از ایمان پرشور او به ایده سرچشمه می‌گرفت. هیچ خطیب قانع‌کننده‌ای وجود ندارد مگر آنکه به قدرت کلامش ایمان داشته باشد. از همین‌جاست که کاریزما و جذبهٔ مغناطیسی او ناشی می‌شود.»

از زمان ورودش، او عضو شورا شد و میان همهٔ جریان‌های سیاسی ایستاد. «چگونه انقلاب می‌کنیم؟» موضوعی که سال‌ها مایهٔ نزاع او با لنین بود. حال لنین ناگهان پیشنهاد همکاری داد. تروتسکی هنوز نپذیرفت. اندکی بعد، دولت موقت حکم بازداشت لنین را صادر کرد و او مجبور به فرار شد. یک هفته بعد، تروتسکی به بلشویک‌ها پیوست و خیلی زود به مغز متفکر و سازمان‌دهندهٔ برجستهٔ حزب تبدیل شد.

در اکتبر، تروتسکی رئیس شورای پتروگراد گردید و گارد سرخ را سامان داد. با بازگشت لنین از تبعید، تروتسکی در مرکز انقلاب قرار گرفت. لنین بی‌درنگ بر قیام مسلحانه علیه دولت بورژوایی فشار آورد و از تروتسکی خواست آن را سازمان دهد. بسیاری از رهبران حزب بدبین بودند. حتی استالینِ آن زمان که هنوز بی‌اهمیت بود و بعدها دشمن اصلی تروتسکی شد، تردید داشت.

در فیلم آیزنشتاین، با نام «اکتبر»، تروتسکی به‌عنوان فردی دودل نشان داده می‌شود. حال آنکه در واقع این استالین بود که مردد بود. چون استالین در مظان تردید قرار گرفته بود، بعدها لازم دید نقش تروتسکی را کوچک و تاریخ را وارونه جلوه دهد تا خود را به‌عنوان معمار دوم انقلاب، در کنار لنین، معرفی کند.


صحنه‌ای از فیلم میخائیل روم که استالین را به عنوان تنها فرد موثر در روز واقعه در کنار لنین نشان می‌دهد

در فیلم میخائیل روم (Michael Roms)، با عنوان «لنین در اکتبر» ، این جابه‌جایی نقش‌ها قطعی شد. در حقیقت، تروتسکی با نبوغ خود قدرت را برای بلشویک‌ها تصاحب کرد. به دستور او گارد سرخ مراکز مخابرات، پست، کارخانه‌ها، ادارات و پادگان‌ها را آرام و بی‌سر و صدا اشغال کرد. مقابل اسمولنی (Smolni)، مقر شورا و ستاد تروتسکی، هم میلیشیاهای مسلح صف کشیدند.


تصویری از همان لحظه‌ای که تروتسکی منتقدان را به «زباله‌دان تاریخ» حواله می‌دهد

۷ نوامبر ۱۹۱۷، ساعت ۱۳، او دولت بورژوایی را منحل اعلام کرد. وقتی شورا نسبت به اقدام یک‌جانبهٔ بلشویک‌ها اعتراض کرد، تروتسکی منتقدان را به «زباله‌دان تاریخ» حواله داد.

آخرین پردهٔ آنچه «انقلاب بزرگ اکتبر» نام گرفت، چندان نمایشی نبود: یورش به کاخ زمستانی، مقر دولت موقت، فقط یک زد و خورد شبانه با شش کشته. تروتسکی از خود راضی بود: او یکی از کم‌خون‌ترین انقلاب‌های تاریخ را رقم زده بود.اما هیچ‌کس نمی‌دانست چه خواهد آمد. بیش از پتروگراد در اختیار انقلابیون نبود. سردر حقیقت میتوان گقت که نوشت آنها بر مویی بند بود.

«کمی بعد از انقلاب، لنین از من خواست وزیر شوم. مخالفت کردم. لنین اصرار نکرد. پاسخ دادم: آیا ارزش دارد دشمنان را با دادن چنین سلاحی مثل یهودی‌بودنم تقویت کنیم؟»


تصویر بالا پدر و مادر تروتسکی و تصویر پائین او را در کودکی نشان می‌دهد

دقیقاً ۳۸ سال پیش از انقلاب اکتبر، در ۷ نوامبر ۱۸۷۹، لئون تروتسکی با نام اصلی «لِف داویدویچ برونشتاین» به دنیا آمد. زندگی در روستای کوچک یانووکا در اوکراین سخت و یکنواخت بود. پدر و مادرش کشاورزان یهودی‌ای بودند که به اندکی رفاه رسیده بودند، چیزی نادر در آن زمان. قرن‌ها بود که یهودیان تحت سلطهٔ تزارها سرکوب و طرد می‌شدند.

تروتسکی خود را هرگز یهودی نمی‌دید. او می‌خواست از این «پوست یهودی» بیرون بیاید. «آری... او واقعاً می‌خواست کسی باشد که همهٔ این‌ها را تنها پوسته‌ای نازک از گذشته بداند.»

اولین عکس از لف برونشتاین. پسر نه‌ساله‌ای آگاه و هوشیار در یونیفرم مدرسه‌ی جدیدش. با وجود محدودیت‌های شدید برای یهودیان، او موفق شد به مدرسه‌ای در کلان‌شهر اودسا (Odessa) راه پیدا کند. پسری بسیار باهوش با فرصت‌های واقعی برای پیشرفت. اما او حاضر نبود خود را به نظم خداداده‌شده‌ی زمانه بسپارد. او آدمی عجول، عصبی و یک شورشی بود. نمی‌توانست سلطه‌ی تزاری، بی‌عدالتی بورژوازی و شرایط وحشتناک کارگران را بپذیرد. همانند بسیاری از افرادی که خود را بخشی از روشنفکران روس می‌دانستند، او نیز آماده بود مسیر محرومیت و مبارزه‌ی انقلابی را در پیش گیرد.


تروتسکی در کنار همسر اولش الکساندرا

برونشتاین همراه با همفکرانش در سال ۱۸۹۶ در اودسا یک اتحادیه‌ی کارگری بنیان نهاد. آنان خود را مأمور می‌دانستند که پرولتاریا را برای مبارزه‌ی طبقاتی بسیج کنند. ماجرایی خطرناک. این شورشی هجده‌ساله دستگیر و محکوم شد. هنوز در بازداشت موقت بود که با الکساندرا سوکولوفسکایا (Alexandra Sokolowska)، هم‌رزمی شش سال بزرگ‌تر از خود ازدواج کرد. نوری کوچک در مسیر تبعید. اما زندگی در تبعید تیره، سنگین و دور از جهان بود.

سیبریِ خشن هیچ فعالیت سیاسی‌ای برنمی‌تابید. او میان جنگل و رودخانه زندگی می‌کرد. سوسک‌ها بر روی میز، تخت و صورتش می‌خزیدند. تنها کتاب‌ها بودند که زندگی او را پر می‌کردند. او مارکس را می‌خواند، در حالی که سوسک‌ها را از صفحه‌ها می‌راند. برونشتاین بی‌قرار چندان نتوانست انزوای سیاسی را تحمل کند. او گریخت و همسر و دو دختری را که در تبعید به دنیا آمده بودند، پشت سر گذاشت.

در حین فرار، هویت خود را تغییر داد: از لف برونشتاین به لئو تروتسکی. این جوان بیست‌وسه‌ساله ذوقی طنزآمیز داشت: نام «تروتسکی» (Trotzki) در واقع متعلق به یکی از نگهبانان زندان او بود. در لندن برای نخستین بار ولادیمیر ایلیچ اولیانوف را ملاقات کرد که خود را لنین می‌نامید. استراتژیست سرد و حسابگر امیدوار بود در تروتسکی یک هم‌رزم مطیع بیابد و او را به مأموریت مطالعاتی به بالکان فرستاد.


ناتالیا سدوا همسر دوم تروتسکی

در پاریس، تروتسکی خانه‌ای یافت و خوشبختی را تجربه کرد. او دل‌باخته‌ی ناتالیا سدوا (Natalia Sedova)، انقلابی و دانشجوی هنر شد. اکنون برای مدتی زمان سرخوشی و بیخیالی برای او آغاز شد. خانواده‌ی سیبریایی به فراموشی سپرده شدند، اما محتوای اصلی زندگی‌اش همچنان انقلاب بود. این مصلح جاه‌طلب به‌زودی نظریه‌های خودش را پروراند و با حامی خود درافتاد. در حالی که لنین حزب را بر همه‌چیز مقدم می‌دانست، او خواستار سازمانی بدون اجبار و رهبری سلسله‌مراتبی بود. چهارده سال آنان بر سر این موضوع سخت جدل کردند.

در سال ۱۹۰۵، تروتسکی نخستین بار در سن‌پترزبورگ راه خود را به سوی انقلاب آزمود. پس از ناآرامی‌های خونین، او که از تبعید بازگشته بود، در برابر هزاران نفر به سلطنت تزار آشکارا اعلان جنگ داد. در اکتبر همان سال، او به ریاست شورا (سویت) انتخاب شد، نخستین شورای کارگران در تاریخ. یک تریبون خلق در بیست‌وشش سالگی. برای تروتسکی، سال ۱۹۰۵ نقطه‌ای تعیین‌کننده بود. او نقش اساسی در عملکرد شورای پتروگراد طی پنجاه‌ودو روز حیاتشورابه عهده داشت.

او از یک روزنامه‌نگار انقلابی به یک سازمان‌دهنده‌ی انقلابی بدل شد: «کارگران را از ماشین‌ها دور کنید، آنان را از کارخانه‌ها بیرون بکشید، به خیابان‌ها بیاورید، ساختمان‌ها را اشغال کنید، سنگر بسازید، شهر را به اردوگاه انقلابی بدل کنید.»

اما آزمون مقدماتی برای انقلاب شکست خورد. شورا درهم شکسته شد و تروتسکی بار دیگر دستگیر شد. او در سلول تنگش، در حالی که در انتظار محاکمه بود، دوباره نقشه‌هایی بی‌پایان و جاه‌طلبانه کشید. اکنون هدفش انقلاب دائمی، انقلاب جهانی بود.

یک سال بعد حکم صادر شد: دوباره تبعید، و دوباره سیبری.اما این بار برای همیشه. با این حال در مسیر به سوی مدار قطب، تروتسکی گریخت. صدها کیلومتر از میان جنگل‌های خشن و یخبندان پیمود.

تروتسکی هفت سال بعدی را در وین گذراند. انقلابی بی‌وطن از حرفه روزنامه‌نگاری زندگی خود را می‌گذراند و در کافه‌ی معروف «سنترا‌ل»، (Kaffeezentral,) پاتوق روشنفکران وین، جایگاه ثابتی داشت. همه این مهاجر پرجنب‌وجوش را می‌شناختند. تا زمانی که تزار بر روسیه حکمرانی می‌کرد، او نمی‌توانست بازگردد. این دوره‌ای بود برای انتظار و گردآوری دانش: هنر، تاریخ، علم. او به‌ویژه مجذوب روان‌کاوی شده بود. نیروهای ناهشیار، سازوکارهای دستکاری و کنترل. در این زمان تروتسکی به فردی با سبک زندگی غربی بدل شد. این تصویر غربی را سال‌ها بعد نیز حفظ کرد، چیزی که بعدها به تعارضات عمیقی درون محافل بلشویکی انجامید.

در این خصوص او با یوسف جوگاشویلی که خود را استالین می‌نامید نیز هم‌زمان بود. استالین نیز خود را وقف انقلاب کرده بود، اما بیشتر وقت خود را در روسیه و در فعالیت‌های مخفیانه می‌گذراند. تروتسکی او را تیره‌مزاج و شهرستانی می‌دانست. برای استالین، تروتسکی همواره یک بورژوای مغرور غربی بود. دو انقلابی روس، دو جهان متفاوت.

در اول اوت ۱۹۱۴ تروتسکی مجبور به ترک وین شد. اروپا برای جنگی بزرگ آماده می‌شد. هم برای دشمنان روسیه در جنگ و هم برای متحدانش، تروتسکی دشمن محسوب می‌شد. یک شکار بی‌امان آغاز شد: زوریخ، پاریس، مادرید، نیویورک، قلب سرمایه‌داری. آخرین ایستگاه تبعید این انقلابی روس.

در فوریه‌ی ۱۹۱۷ خبرهایی به او رسید که سال‌ها انتظارشان را کشیده بود: تزار سقوط کرده است. توده‌ها دوباره به خیابان‌های پتروگراد آمده‌اند.

تروتسکی در همین رابطه در جایی مینویسید: «مطبوعات نیویورک به من هجوم آوردند. از هر طرف هزاران پرسش بر سرم می‌ریخت و آخرین پرسش این بود: «حالا چه می‌شود؟» من پاسخ دادم: «حالا نوبت ماست.» همه سخنانم را شوخی پنداشتند. هشت ماه بعد، آن شوخی به واقعیت بدل شد».


گرسنگی و جنگ جهانی کشور را فرسوده کرده بود

هنگامی که بلشویک ها بالاخره قدرت را به دست آوردند با مشکلاتی تقریباً حل‌ناشدنی روبه‌رو شدند. گرسنگی و جنگ جهانی کشور را فرسوده کرده بود. با این وجود بلشویک‌ها در این سرزمین پهناور تنها از پشتیبانی اندکی برخوردار بودند. وعده‌شان برای برقراری صلح اکنون باید به هر قیمتی عملی می‌شد.


تروتسکی به‌عنوان وزیر خارجه‌ی جدید راهی مذاکرات برست- لیتوفسک شد

لنین، تروتسکی را به‌عنوان وزیر خارجه‌ی جدید راهی مذاکرات برست- لیتوفسک کرد. برای تروتسکی تحمل‌ناپذیر بود که خواسته‌های سخت امپراتوری آلمان را بپذیرد. او که این مقام را تنها با بی‌میلی پذیرفته بود، همه‌ی قواعد دیپلماسی را نادیده گرفت و یک‌جانبه اعلام کرد که جنگ پایان یافته است. در واقع  معروف تروتسکی حالت «نه جنگ، نه صلح» بود که در نهایت به جایی نرسید. مذاکرات بسیار دشوار بود زیرا آلمان‌ها شرایط بسیار سنگینی (واگذاری سرزمین‌های وسیعی مانند اوکراین، لهستان و کشورهای بالتیک) را تحمیل می‌کردند. تروتسکی که نمی‌خواست این شرایط شرم‌آور را بپذیرد، اما از طرفی ارتش روسیه دیگر توانایی ادامه جنگ را نداشت، یک استراتژی انقلابی و بی‌سابقه را در فوریه۱۹۱۸ به اجرا گذاشت. او در ۱۰ فوریه۱۹۱۸، به طور یک‌طرفه پایان حالت جنگ را اعلام کرد و به آلمانی‌ها گفت که روسیه از جنگ خارج می‌شود، اما پیمان صلحی را امضا نمی‌کند. این همان شعار معروف “نه جنگ، نه صلح” بود که پیشتر به آن اشاره شد. اما استراتژی تروتسکی یک قمار بزرگ بود. او امیدوار بود که این عمل باعث شورش سربازان آلمانی شود. اما این اتفاق نیفتاد. در عوض، آلمان و متحدانش این اقدام را یک توهین و فرصت طلایی دیدند. آن‌ها مذاکرات را شکست‌خورده اعلام کردند و در ۱۸ فوریه۱۹۱۸، عملیات نظامی خود را با شدت بیشتری از سر گرفتند و بدون هیچ مقاومتی به پیشروی سریع در خاک روسیه ادامه دادند. این پیشروی آنقدر سریع و ویرانگر بود که حتی تهدید به تصرف پتروگراد (سن پترزبورگ امروزی) شد. با فاجعه‌بار شدن وضعیت، لنین درون حزب بلشویک اصرار کرد که چاره‌ای جز پذیرش شرایط آلمان نیست. سرانجام، روسیه در ۳ مارس ۱۹۱۸، «پیمان برست- لیتوفسک» را امضا کرد که شرایط آن حتی از پیشنهاد اولیه آلمان نیز سخت‌تر و تحقیرآمیزتر بود و منجر به از دست دادن حدود یک‌چهارم جمعیت و زمین‌های حاصلخیز روسیه شد. به این ترتیب اقدامات تروتسکی یک «اشتباه محاسبه» بزرگ استراتژیک بود که نتیجه‌ای فاجعه‌بار به دنبال داشت و موقعیت روسیه را به جای بهبود، بدتر کرد. این رویدادیکی از نقاط تاریک و بحث‌برانگیز در کارنامه سیاسی تروتسکی محسوب می‌شود.


ژنرال‌های تزاری سابق طبل جنگ علیه جمهوری سرخ را به صدا درآوردند

همزمان، ژنرال‌های تزاری سابق طبل جنگ علیه جمهوری سرخ را به صدا درآوردند و در سراسر جهان پشتیبانی یافتند. روسیه‌ای کمونیستی، کابوسی وحشتناک در نگاه قدرت‌های خارجی بود. بلشویک‌ها چاره‌ای جز جنگیدن نداشتند. ان اپلباوم در همین رابطه می گوید که این از همان آغاز بر ذهن و شیوه‌ی عمل آنان سایه انداخت: «آنها فکر می کردند که ما گروهی کوچک هستیم و تمام جهان علیه ماست. انگلستان، آمریکا و دشمنان داخلی آماده‌اند ما را شکست دهند.»

دولت لنین در فوریه‌ی ۱۹۱۸ به مسکو، پایتخت جدید، گریخت. قلمرو قدرتش هر روز کوچک‌تر می‌شد. دیگر مرزی وجود نداشت، تنها جبهه‌ها باقی مانده بودند. بسیج از سر ناچاری و در وضعیتی ناامید کننده، وضعیتی شبیه به «بودن یا نبودن» هملت. از همین‌جا ایده‌ی تأسیس ارتش سرخ شکل گرفت، و کسی که باید این ارتش را از هیچ پدید می‌آورد، تروتسکی بود.

تروتسکی در باره شرایط حاد آن دوران می نویسید و این که لنین از شرایط موجود بسیار افسرده بود و در باره افراد مسلح ما می گفت «ما یک دار و دسته بی نظم ودر هم و برهم هستیم. چکار می توان کرد؟» او باور چندانی به این نداشت که بتوان ارتشی واقعی ایجاد کرد. من پاسخ دادم: «باید نیروها را با انضباط آهنین و کارآمدی سامان داد.» لنین گفت: «درست است، اما ما وقت نداریم.» تروتسکی دست به حرکتی جسورانه زد: می‌خواست «نو» را بر شالوده‌ی «کهنه» بنا کند. هزاران افسر اخراجی ارتش تزاری را به خدمت گرفت. برای بسیاری از فعالان حزب بلشویک غیرقابل تحمل بود که ناگهان مجبور شوند از افسران تزاری فرمان ببرند. بدین ترتیب، در درون حزب بلشویک یک اپوزیسیون واقعی علیه این سیاست شکل گرفت و استالین یکی از قدرتمندترین رهبران آن بود.


ژنرال‌های ارتش سفید برای دادن روحیه به نیروهای خود پنجاهمین سالگرد تولد نیکلای دوم را جشن گرفتند

رشک و حسادت استالین به تروتسکی، به‌عنوان فرمانده‌ی کل ارتش سرخ، بارها به منبع کشمکش تبدیل شد. انتقادها از تروتسکی رو به افزایش گذاشت، زیرا پیروزی‌ها به دست نمی‌آمدند و نیروهای ارتش سفید به سوی مسکو پیشروی می‌کرد، با این امید که سلطنت تزار دوباره برپا شود. تصاویر جشن‌ها و تظاهرات پنجاهمین سالگرد تولد نیکلای دوم نشان می‌داد که برای بسیاری او هنوز همان « تزار پدر مأب» (Väterchen Zar) است.


خانواده‌ی رومانوف در یکاترینبورگ تیرباران شدند

تروتسکی در ابتدا قصد داشت یک دادگاه نمایشی بزرگ علیه خاندان زندانی رومانوف برگزار کند تا آنان را به‌عنوان «جنایتکار» معرفی کند. اما در ۱۷ ژوئیه، خانواده‌ی رومانوف در یکاترینبورگ (Jekaterinburg) تیرباران شدند. تروتسکی که در جبهه بود، بعدها این تصمیم را چنین توجیه کرد: «اعدام خاندان تزار نه‌تنها برای ترساندن دشمن، بلکه برای تکان دادن صفوف خودی ضروری بود. یا پیروزی کامل یا نابودی کامل.»

در اواخر تابستان ۱۹۱۸، به‌نظر می‌رسید که بلشویک‌ها در جنگ داخلی شکست خورده‌اند. اما تروتسکی، بی‌قرار و در قطار زرهی خود، مدام از جبهه‌ای به جبهه‌ی دیگر می‌رفت. هر جا که ظاهر می‌شد، ورق جنگ برمی‌گشت. او با شور و صلابت نیروها را برمی‌انگیخت، به پیش می‌راند و گاه اسیران را تیرباران می‌کرد. نام تروتسکی مترادف شد با انضباطی خشن، مجازات‌های سریع و حتی اعدام افسرانی که به بزدلی یا خیانت متهم می‌شدند.

جنگ داخلی روسیه، یکی از خونین‌ترین جنگ‌های قرن بیستم، رحم و بخششی نمی‌شناخت. تنها نفرت حاکم بود. بیش از ۹ میلیون نفر کشته شدند. ارتش سفید اسیران ارتش سرخ را تیرباران می‌کرد، کمیسرها را به صلیب می‌کشید و می‌آویخت، کشیشان را زیر شکنجه می‌کشت. ترور متقابل به‌شدت اوج گرفت. در چند هفته ده‌ها هزار نفر یا در دادگاه‌های انقلابی به‌سرعت محکوم شدند یا حتی بدون محاکمه، بی‌درنگ اعدام گردیدند.


جنگ داخلی روسیه، یکی از خونین‌ترین جنگ‌های قرن بیستم، رحم و بخششی نمی‌شناخت

اما جنگ فقط در میدان نبرد پیش نمی‌رفت، ذهن‌ها نیز میدان جنگ بودند. تبلیغات به‌عنوان سلاحی مقدس در مبارزه علیه سرمایه‌داری و ضدانقلاب عمل می‌کرد. تروتسکی این جنبه را بسیار جدی می‌گرفت. او به‌دقت ثبت فعالیت‌هایش را مقابل دوربین‌ها سازمان می‌داد. صدها متر فیلم از او ضبط شد، فیلم‌هایی که بعدها در دوران استالین به بایگانی‌های محرمانه منتقل شدند.

تروتسکی به جزئیات اهمیت زیادی می‌داد. مثلاً پوشیدن لباس‌های چرمی را عامدانه انتخاب می‌کرد تا ظاهر «اهریمنی»اش را پررنگ‌تر کرده و جذبه‌ی شخصی‌اش را بیفزاید. زندگی او در جبهه به‌سرعت در قالب افسانه و اسطوره بازتاب یافت.در حالی که نتیجه‌ی جنگ داخلی هنوز نامعلوم بود، تروتسکی چشم‌اندازهایش را فراتر از روسیه می‌دید. او می‌گفت: «با ارتش سرخ نه‌تنها از خود دفاع می‌کنیم، بلکه باید از مبارزه‌ی پرولتاریای بین‌المللی پشتیبانی کنیم. با نخستین غرش انقلاب جهانی باید آماده‌ی یاری به برادران شورشی خود باشیم.»

پس از پایان جنگ جهانی اول، در نوامبر ۱۹۱۸، واقعاً شعله‌های انقلاب در برلین، مونیخ، وین و بوداپست زبانه کشید، اما این قیام‌ها چون کاه در آتش بودند. خیلی زود به‌شدت سرکوب شدند. وعده‌ی کمک برادرانه از سوی روسیه محقق نشد، زیرا بلشویک‌ها هنوز درگیر نبرد برای بقای خود بودند.


انترناسیونال سوم

با این حال، در مارس ۱۹۱۹ «انترناسیونال سوم» (کمینترن) در مسکو تأسیس شد تا مشعل انقلاب جهانی دوباره افروخته شود. در طی ۱۸ ماه، تروتسکی با ارتش سرخش دست به کاری شگفت‌انگیز زد: تقریباً همه‌ی دشمنان داخلی شکست خوردند. رویای انقلاب جهانی دوباره دست‌یافتنی به‌نظر می‌رسید.اما شکست در برابر آخرین دشمن، لهستان، رؤیاها را درهم شکست. ارتش سرخ در آستانه‌ی ورشو متوقف شد و حمله ناکام ماند. استالین، همچون گذشته، این بار هم در کارزار نظامی، خودسرانه و برخلاف نقشه‌های تروتسکی عمل کرده بود.

تروتسکی دستورات مافوق خود را نادیده می‌گرفت، و همین بی‌اعتنایی به فرمان‌ها یکی از دلایل اصلی سقوط آینده‌ی او گردید. در سال ۱۹۲۰ جنگ داخلی ظاهراً پایان یافت و امپراتوری پهناور روسیه زیر سلطه‌ی بلشویک‌ها قرار گرفت. اتکای آنان بر پنج میلیون سرباز ارتش سرخ به رهبری تروتسکی بود. تصویر «کمونیسم شبح‌وار» در سراسر جهان منتشر گردید. دیدن یک یهودی در رأس صفوفی از دهقانان سربازشده‌ی روسی برای بسیاری تحریک‌کننده بود. این امر نفرت دشمنان را تشدید کرد، زیرا بلشویسم را به‌عنوان «قدرت‌گیری یهودیان در قلب امپراتوری» نشان می‌دادند و تروتسکی بارزترین چهره‌ی این تصویر بود. در او، هم یهودستیزان دشمن خود را یافتند و هم ضدکمونیست‌ها.

با این حال، قدرت شوروی در ظاهر آرام، مطمئن و خوش‌بین نشان داده می‌شد، اما پشت پرده فجایع بزرگی رخ می‌داد. جنگ داخلی کشور را به هرج‌ومرج و ویرانی کشانده و سپس قحطی هولناکی به وقوع پیوست. میلیون‌ها انسان از گرسنگی جان دادند. بدین ترتیب، تردیدها در مورد «بهشت موعود سوسیالیستی» رو به افزایش گذاشت و در آغاز سال ۱۹۲۱ موجی از اعتصابات در شهرها شکل گرفت. حتی قهرمانان پیشین انقلاب اکتبر یعنی ملوانان کرونشتات (Kronstädter Matrosen) که زمانی همراه تروتسکی کاخ زمستانی را تسخیر کرده بودند، اکنون دست به شورش زدند.آنها نان و سیاستی نو می‌خواستند.

این قیام، برای لنین تهدیدی مرگبار تلقی می شد، چرا که نخستین بار دهقانان نبودند که سر به شورش برداشته بودند، بلکه «ملوانان کرونشتات» ــ متحدان سابق انقلاب ــ علیه بلشویک‌ها برخاسته بودند. آن‌ها کمونیسم را می‌خواستند، اما نه کمونیسم بلشویکی. اما یکی از اصول بنیادین انقلاب این بود که قدرت تقسیم‌پذیر نیست: اگر در نیمه‌ی راه توقف کنی، دیگر انقلاب نخواهی داشت، بلکه سقط جنین سیاسی به بار خواهد آمد. بلشویک‌ها همانند ژاکوبن‌های انقلاب فرانسه، مسیر خشونت، رادیکالیسم و محدودیت‌های دمکراسی را برگزیدند.

پس از سرکوب خونین کرونشتات، موج بازداشت‌ها، محاکمه‌ها و تبعیدها آغاز شد. نخستین دادگاه‌های نمایشی در تاریخ شوروی توسط لنین و تروتسکی سازمان یافت. در نوامبر ۱۹۲۲، در پنجمین سالگرد انقلاب اکتبر، تروتسکی رهبری جشن‌ها در میدان سرخ را برعهده گرفت. او، که به‌طور غیررسمی به‌عنوان جانشین لنین شناخته می‌شد، در اوج قدرت قرار داشت. بزرگ‌ترین رقیبش، استالین، هنوز در حاشیه ایستاده بود. رهبران کمونیست از سراسر جهان چشم به تروتسکی دوخته بودند و او خود را در ادامه‌ی سنتی فکری قرار می‌داد که از مارکس آغاز و به لنین رسیده بود. برای بسیاری، او «مارکس به‌اضافه‌ی لنین» بود ــ نابغه‌ای فراانسانی که بشریت را باید به قله‌هایی برساند که خود او نمونه‌ی آن به شمار می‌رفت.


لنین مهمترین پشتیبان تروتسکی در بستر مرگ افتاده بود

اما ستاره‌ی تروتسکی به سرعت رو به افول گذاشت. مهم‌ترین پشتیبان او در حزب، یعنی لنین، در بستر مرگ افتاد. وصیت‌نامه‌ی لنین همچون پیشگویی‌ای شوم عمل کرد: او در برابر «اعتماد به نفس بیش از حد تروتسکی» و «قدرت کنترل‌ناپذیر استالین» به حزب هشدار داد. در پشت دیوارهای کرملین، نبرد بر سر جانشینی مدت‌ها بود که آغاز شده بود. استالین با تقسیم مناصب و امتیازات، به‌تدریج حلقه‌ای وفادار پیرامون خود ساخت.

محافل شبانه و بزم‌های استالین برای تروتسکی هیچ جذابیتی نداشت. او همواره در اندیشه‌ی «انقلاب دائمی» بود و به همین دلیل از جمع‌ها کنار گذاشته می‌شد. در اکتبر ۱۹۲۳ کار به رویارویی علنی رسید. پس از حملات تند استالین، تروتسکی با اتهام «تلاش برای شکاف در حزب و قبضه‌ی رهبری» مواجه شد. او در دفاع خود گفت که لنین شخصاً از او پرسیده بود که آیا حاضر است جانشینش شود یا نه، و به این ترتیب خود را «وارث مشروع» معرفی کرد. اما در ادامه سخنی گفت که مرگبار بود: او اعتراف کرد که به لنین گفته است «به‌عنوان یک یهودی نمی‌تواند چنین نقشی بر عهده گیرد.» این اعتراف، ضربه‌ایمرگبار بر اعتبار سیاسی‌اش بود.

تروتسکی درگیر توطئه‌های درون‌حزبی، جنگ داخلی و تب شدیدی که او را از پا انداخته بود، برای درمان به قفقاز رفت. در ژانویه‌ی ۱۹۲۴ لنین درگذشت، در حالی که تروتسکی هزاران کیلومتر دورتر از مسکو بود. استالین با ارسال تاریخ جعلی مراسم خاکسپاری، او را عمداً از حضور در تشییع جنازه‌ی لنین بازداشت. بدین‌سان، تروتسکی تنها عضو بلندپایه‌ی حزب بود که در آن روز سرنوشت‌ساز غایب ماند.


استالین با ارسال تاریخ جعلی مراسم خاکسپاری لنین شرکت تروتسکی در مراسم را حذف کرد

نیرنگ استالین به ثمر نشست. توده‌ها به‌خوبی می‌دانستند که تروتسکی فرمانده ارتش سرخ بوده و در تقابل با استالین یک قهرمان جنگی نابغه محسوب می‌شد. نام او نه تنها در سراسر شوروی، بلکه در تمام جهان شناخته شده بود. او برای استالین خطرناک‌ترین رقیب به شمار می‌آمد، زیرا هرگز ادعای رهبری او را به رسمیت نمی‌شناخت.

استالین با مهارت تاکتیک‌های خود را علیه تروتسکی به کار گرفت و شعار «ساخت سوسیالیسم در یک کشور» را به شعار اصلی بدل کرد. اکثریت حزب از این دیدگاه استقبال کردند. در مقابل، تروتسکی که مدافع سازش‌ناپذیر «انقلاب جهانی» بود، به تدریج محبوبیت خود را از دست داد. او استالین را «گورکن انقلاب» نامید، عبارتی که استالین هرگز فراموش نکرد.

قدرت به‌تدریج از دست تروتسکی خارج شد: در ۱۹۲۵ فرماندهی ارتش سرخ، در ۱۹۲۶ کرسی خود در پولیتبورو و سپس جایگاهش در کمیته مرکزی را از دست داد. آخرین تصاویر از او در مسکو به مراسم خاکسپاری فلیکس دزرژینسکی(Feliks Dzerzhinskii) (رئیس سرویس امنیتی و مرد مورد اعتماد استالین) برمی‌گردد. تروتسکی استالین را «برترین میان‌مایه‌ی حزب» خوانده بود ــ جمله‌ای که بعدها نشان داد تا چه اندازه در ارزیابی استعداد سیاسی او دچار اشتباه شده بود.

اکتبر ۱۹۲۷، در دهمین سالگرد انقلاب، مطبوعات استالین قهرمان سابق را به تمسخر گرفتند و به صورت یک «دلقک بی‌اثر» به تصویر کشیدند. چند روز بعد، تروتسکی از حزب اخراج شد، بازداشت گردید و دوباره به تبعید فرستاده شد ــ این بار به دست رفقای پیشین خود.هیچ کشوری مایل به پذیرش او نبود، زیرا او «شبح انقلاب» را نمایندگی می‌کرد. یک سیاستمدار برجسته بریتانیایی گفته بود: «تنها کاری که می‌توان با او کرد، این است که او را مقابل دیوار گذاشت و تیرباران کرد.» سرانجام، تنها ترکیه پذیرفت که این انقلابی مطرود را پناه دهد.

تروتسکی اکنون منزوی در جزیره‌ای کوچک نزدیک قسطنطنیه (استانبول) زندگی می‌کرد. خود او این تبعید را در ذهنش چیزی شبیه ناپلئون در سنت هلن می‌دید. شاید هنوز به بازگشت در رأس نیروهای وفادار امیدوار بود. او می‌گفت: «زندگی گردویی سخت است. برای غلبه بر آن، یا باید تسلیم شد و یا آن را با نیروی یک ایده بزرگ در هم شکست.»

خانم ان اپلباوم می گوید: «با این حال، باید در خواندن آثار تروتسکی احتیاط کرد. او هنگام نگارش خاطرات و تاریخ انقلاب، بسیاری از وقایع را حذف یا تغییر داد تا خود را در نقش «خوب» و استالین را در نقش «بوروکرات کسل‌کننده» نشان دهد.»

او به‌عنوان انقلابی بازنشسته از ۱۹۲۹ به سفرهایی برای سخنرانی پرداخت. همراه با همسر دومش، ناتالیا، توقفی در پاریس داشت، اما مقصد اصلی کپنهاگ بود. در آنجا به زبان آلمانی برای جمعیتی عظیم سخنرانی کرد و همچنان در عنصر خویش بود.


تصویری از دختر تروتسکی از همسر اولش که در برلین خودکشی کرد

ژانویه ۱۹۳۳ ماهی سرنوشت‌ساز بود. خبرهای هولناک از برلین رسید: خودکشی دخترش در تبعید. نوه تروتسکی به خاطر می آورد: «خودکشی مادر، ضربه‌ای سنگین بود. تروتسکی این فاجعه را به گردن استالین انداخت، زیرا او حتی تابعیت شوروی را از دخترش سلب کرده و مانع بازگشتش به خانواده شده بود. تروتسکی و ناتالیا چند روز در اتاقی محبوس ماندند و چیزی نخوردند، اما سپس بیرون آمدند و پذیرفتند که «عصر دیکتاتورها» آغاز شده است: هیتلر در برلین و استالین در مسکو».

استالین با لجاجت نه‌تنها رقبای خود، بلکه متحدان سابق را نیز هدف قرار داد تا نابودشان کند. در سال‌های بد نام پاکسازی بزرگ (1938-1936)، نسل کاملی از بلشویک‌های قدیمی بازداشت، محاکمه، زندانی یا اعدام شدند. تبعید تروتسکی و همسرش همچون یک ادیسه‌ی بی‌پایان در اروپا ادامه یافت.


تروتسکی و همسرش در کنار دیگو ریورا

لئون تروتسکی و همسر دومش ناتالیا پس از سفر پرماجرای خود در اروپا، اکنون میهمان دیگو ریورا (Diego Riviera)، نقاش مشهور و یکی از هواداران انقلابی و حرفه‌ای روسیه هستند. پس از سال‌ها، بالاخره دوباره آرامش برقرار شده است. لحظات خصوصی. او عاشق فریدا کالو (Frida Carlo)، همسر میزبان می‌شود. یک رابطه کوتاه. در همین حال، در مسکو، تروتسکی به عنوان یک عامل فاشیست به مرگ محکوم می‌شود. هزاران جنایت به گردن این دشمن شماره یک دولت انداخته می‌شود. درخواست تجدید نظر تروتسکی بی‌نتیجه می‌ماند. در کرملین، ترور این منتقد بی‌امان از پیش تصمیم‌گیری شده است. در سال ۱۹۳۹، تروتسکی به اقامتگاه جدید خود در خیابان وین شماره ۱۹ نقل مکان می‌کند که به یک قلعه تبدیل شده بود. خطر هر لحظه نزدیک‌تر می‌شود.


فریدا کالو نقاش مشهور و همسر دیگو ریورا که مدتی با تروتسکی روابطی عاشقانه پیدا کرده بود

یک تاریخ نگار چنین توضیح می دهد: «همه انواع مرتدان در این دوره توسط سازمان‌های جاسوسی استالینیستی در یک سری ترورهای کاملاً سازمان‌یافته به قتل می‌رسند. دستگاه‌های امنیتی استالین شبکه‌ای از عملیات‌های ترور را به‌راه انداختند و مخالفان را در زنجیره‌ای از حملات برنامه‌ریزی‌شده از میان برمی‌داشتند. این شبکه روزبه‌روز تنگ‌تر می‌شد و نشان می‌داد که چقدر استالین واقعاً طناب خفه‌کننده‌اش را که به دور او کشیده تنگ تر می کند است.»

با این حال، تروتسکی نمی‌داند استالین تا چه اندازه قبلاً دامش را تنگ کرده است. او هنوز امیدوار است که پسر کوچکش، سرگئی سدوف (Sergei Sedov) که دو سال پیش دستگیر شد، زنده باشد. در جایی می نویسد: «هر بار که سدوا را به یاد می‌آورم، درد شدیدی حس می‌کنم. او به ما تکیه کرده بود و نتیجه این شد که ما قربانیش کردیم. دقیقاً همینطوره. شاید مرگ من زندگی او را نجات می‌داد.»

تروتسکی، که در تبعید بود، هرگز از جزئیات مرگ سرگئی مطلع نشد، اما همیشه با احساس گناه و اندوه عمیقی از سرنوشت پسرش یاد می کرد. مرگ سرگئی، همراه با مرگ مرموز پسر دیگرش، لئون سدوف، در سال ۱۹۳۸ در پاریس، ضربه های سختی به او وارد کرد و تقریباً تمام خانواده مستقیم او را از بین برد.

سرگئی سدوف برخللاف برادر بزرگترش، لف سدوف که یک تروتسکیست فعال شد و در تبعید به پدرش پیوست، عمداً از زندگی سیاسی دوری کرد. او به عنوان یک مهندس و ریاضیدان مستعد و غیرسیاسی شناخته می شد که تمام تمرکز خود را بر کار علمی گذاشته بود. به دلیل مخالفت شدید استالین با تروتسکی (دشمن شخصی شماره یک)، سرگئی برای محافظت از خود، به طور عمومی رابطه خود با پدرش را رد کرد و هیچ تماسی با او در تبعید نداشت. با این حال، این دوری هیچ کمکی به او نکرد. در جریان پاکسازی بزرگ استالین در سال ۱۹۳۷، سرگئی تنها به جرم «پسر تروتسکی بودن» دستگیر شد. او به «خرابکاری» متهم (اتهام ساختگی رایج در آن دوران) و در نهایت، در ۲۹ اکتبر ۱۹۳۷، اعدام گردید. سرگئی سدوف نماد تراژدی عمیق خانوادگی تروتسکی و خشونت بی رحمانه رژیم استالین بود. سرنوشت او به وضوح نشان می داد که در آن نظام، حتی کسی که عمداً از سیاستفاصله گرفته بود و سعی در زندگی خصوصی و حرفه ای داشت، تنها به دلیل نسبت خانوادگی اش نابود می شد. به این ترتیب به غیر از تروتسکی، همسر دومش و نوه‌اش، هیچ کس دیگر از خانواده زنده نمانده بود (پیشتر از این لف سدوف پسر بزرگ او که هم فکر سیاسی تروتسکی نیز محسوب میشد در سال ۱۹۳۸ در پاریس به طرز مشکوکی به قتل رسیده بود).

در فوریه۱۹۴۰، تروتسکی وصیتنامه سیاسی خود را می‌نویسد. دست بلند استالین، سازمان جاسوسی گِپِو (GPU)، عوامل و کمک‌کنندگانش را قبلاً در نزدیکی تروتسکی مستقر کرده است.


ناگهان صدای پدربزرگم را شنیدیم، پر از شادی زندگی. او خیلی شاد بود چون از این سوءقصد جان سالم به در برده بود

در شب ۲۳ تا ۲۴ مه، آن‌ها به خانه تروتسکی نفوذ می‌کنند. نوه تروتسکی به خاطر می آورد: «من کاملاً آرام خوابیده بودم و ناگهان بیدار شدم. آن‌ها از باغ بمب‌هایی به داخل اتاق‌ها پرتاب کردند. حتی به اتاق من. و بعد صدای انفجار بلندی را شنیدم! آنگاه شعله‌ها زبانه کشیدند و من دویدم و فکر کردم کل خانه دارد منفجر می‌شود. ناگهان صدای پدربزرگم را شنیدیم، پر از شادی زندگی. او خیلی شاد بود چون از این سوءقصد جان سالم به در برده بود.»


برای شرکت در تشییع جنازه تروتسکی هزاران نفر در خیابان‌ها صف می‌کشند

اما فقط سه ماه بعد از این جریان، تروتسکی در اثر دومین سوءقصد جان خود را از دست می‌دهد. تاریخ نگاری چنین نظر می دهد: «وقتی به این پایان نگاه می‌کنی، باید بگویی تروتسکی قربانی ماشینی شد که خودش در ساختن آن مشارکت داشت. همه بلشویک‌ها حامی دیکتاتوری پرولتاریا، یک دیکتاتوری خشونت بودند. خشونت برای آن‌ها روشی برای خوشبخت کردن مردم بود. بنابراین قربانی، یعنی تروتسکی، تبر سقوط خودش را نیز همراهی کرده است.»


آرامگاه ابدی تروتسکی

برای تشییع جنازه تروتسکی هزاران نفر در خیابان‌ها صف می‌کشند. قاتل او در مکزیک حداکثر مجازات، ۲۰ سال زندان را دریافت می‌کند و در اتحاد جماهیر شوروی، او نشان لنین دریافت می‌کند.

 



نظر شما درباره این مقاله:








عربستان در پی توافق دفاعی با آمریکا است
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 14:05

عربستان در پی توافق دفاعی با آمریکا است


عربستان سعودی در حال مذاکره با دولت ترامپ بر سر توافقی دفاعی مشابه پیمانی است که ماه گذشته میان ایالات متحده و قطر امضا شد و واشنگتن در آن تعهد کرد هرگونه حمله به قطر را تهدیدی علیه «صلح و امنیت آمریکا» تلقی کند.

به گفتهٔ منابع آگاه، ریاض امیدوار است این توافق در زمان سفر محمد بن سلمان، ولیعهد و رهبر دوفاکتوی کشور، به کاخ سفید در ماه آینده نهایی شود. انتظار می‌رود این پیمان «قوی و گسترده» بوده و همکاری‌های نظامی و اطلاعاتی را ارتقا دهد.

یکی از مقامات ارشد دولت ترامپ در پاسخ به پرسشی در این‌باره گفت: «درباره امضای یک توافق هنگام دیدار ولیعهد گفت‌وگوهایی در جریان است، اما جزئیات هنوز نهایی نشده است.» کاخ سفید و وزارت خارجهٔ آمریکا از ارائهٔ توضیح بیشتر خودداری کردند.

وزارت خارجه در بیانیه‌ای اعلام کرد که همکاری دفاعی ایالات متحده با عربستان «ستون مستحکمی در راهبرد منطقه‌ای ماست» و افزود: «واشنگتن به امنیت منطقه متعهد است و به همکاری با عربستان برای حل منازعات، تقویت همگرایی منطقه‌ای و جلوگیری از پناه گرفتن تروریست‌ها ادامه خواهد داد.» سفارت عربستان در واشنگتن از اظهارنظر در این خصوص خودداری کرد.

محمد بن سلمان قرار است چند هفته پس از آن به آمریکا سفر کند که دونالد ترامپ با امضای دستور اجرایی اعلام کرد واشنگتن در صورت وقوع هرگونه حمله به قطر، تمامی «اقدامات قانونی و لازم — از جمله دیپلماتیک، اقتصادی و در صورت لزوم نظامی» را انجام خواهد داد.

این دستور پس از آن صادر شد که اسرائیل ماه گذشته چند موشک به سمت دوحه شلیک کرد که رهبران سیاسی حماس را هدف قرار داده بود. این رویداد موجی از نگرانی را در میان کشورهای نفت‌خیز خلیج فارس، که آمریکا را تضمین‌کنندهٔ اصلی امنیت خود می‌دانند، برانگیخت.

عربستان سعودی که سال‌ها در پی پیمان دفاعی با آمریکا بوده است، ماه‌ها با دولت بایدن برای دستیابی به معاهده‌ای امنیتی در کنار عادی‌سازی روابط با اسرائیل مذاکره کرده بود، اما حملهٔ حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و جنگ غزه آن روند را به بن‌بست رساند.

ولیعهد که اسرائیل را به ارتکاب «نسل‌کشی در غزه» متهم کرده، تصریح کرده است عربستان تنها در صورتی روابط خود را با اسرائیل عادی خواهد کرد که کشور فلسطین تشکیل شود — موضوعی که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، قاطعانه با آن مخالفت می‌کند.

اکنون گفت‌وگوها با دولت ترامپ برای دستیابی به یک توافق دفاعی مستقل با آمریکا ادامه دارد؛ توافقی که می‌تواند از طریق سند رسمی یا دستور اجرایی به اجرا گذاشته شود.

فیراس مقصَد، مدیر دفتر واشنگتنِ گروه اوراسیا برای خاورمیانه و شمال آفریقا، گفت: «پس از دستور اجرایی مربوط به قطر انتظار دارم در زمینه‌های دفاعی و امنیتی نیز پیشرفت مشابهی حاصل شود. آن‌ها روی چیزی کار می‌کنند... آنچه می‌دانم این است که توافق جدید بسیار قوی‌تر از ترتیبات موجود خواهد بود.» 

او افزود با توجه به برنامه‌های چند تریلیون دلاری ولیعهد برای توسعهٔ کشور، «تقویت همکاری امنیتی با آمریکا کاملاً حیاتی است».

اما حسین عبیش، پژوهشگر ارشد مؤسسهٔ کشورهای عرب خلیج در واشنگتن، هشدار داد که تمایل دولت ترامپ به عادی‌سازی روابط دیپلماتیک میان عربستان و اسرائیل می‌تواند مانعی در مسیر توافق باشد.

او گفت: «این به معنای بن‌بست کامل نیست — زیرا کافی است ترامپ تصمیم بگیرد این کار به نفعش است — اما هنوز به آن مرحله نرسیده‌ایم.» 

محمد بن سلمان، که روابط نزدیکی با ترامپ و دامادش جرد کوشنر دارد، قرار است نخستین سفر خود به آمریکا از سال ۲۰۱۸، در دوران نخست ریاست‌جمهوری ترامپ، را انجام دهد.

عربستان پیش‌تر نیز از بزرگ‌ترین خریداران تسلیحات آمریکایی بوده است. کاخ سفید در ماه مه هنگام سفر ترامپ به منطقه، از امضای قرارداد تسلیحاتی به ارزش ۱۴۲ میلیارد دلار با ریاض خبر داد — رقمی معادل دو برابر بودجهٔ دفاعی عربستان در سال ۲۰۲۴.

کاخ سفید آن قرارداد را «بزرگ‌ترین معاملهٔ دفاعی تاریخ» توصیف کرد و گفت شامل توانمندی‌های هوایی و فضایی، سامانه‌های دفاع موشکی، و امنیت دریایی و مرزی می‌شود.

با این حال، عربستان همانند سایر کشورهای خلیج فارس طی ۱۵ سال گذشته نسبت به تداوم تعهد آمریکا به منطقه و غیرقابل‌پیش‌بینی بودن سیاست‌های واشنگتن نگران بوده است.

در دورهٔ نخست ریاست‌جمهوری ترامپ، ایالات متحده واکنش محدودی به حملهٔ موشکی و پهپادی سال ۲۰۱۹ — که به ایران نسبت داده شد و مهم‌ترین زیرساخت‌های نفتی عربستان را هدف قرار داد — نشان داد؛ حمله‌ای که نیمی از تولید نفت خام کشور را موقتاً متوقف کرد.

در ماه‌های اخیر نیز حملهٔ موشکی اسرائیل به رهبران سیاسی حماس در قطر — میزبان بزرگ‌ترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه — کشورهای خلیج فارس را شوکه کرد.

قطر همچنین در جریان جنگ ۱۲روزهٔ اسرائیل و ایران در ژوئن درگیر شد، زمانی که تهران در واکنش به بمباران تأسیسات هسته‌ای خود توسط ترامپ، موشک‌هایی به سمت پایگاه آمریکایی شلیک کرد.

عربستان ماه گذشته نیز با پاکستان — که دارای سلاح هسته‌ای است — توافق «دفاع متقابل راهبردی» امضا کرد؛ اقدامی که برای آمریکا و اسرائیل پیامی روشن داشت مبنی بر اینکه ریاض مایل است برای تقویت بازدارندگی خود، ائتلاف‌های امنیتی خود را متنوع‌تر کند.

فیراس مقصَد افزود: «این واقعاً یک پیام آشکار بود. درک عمومی این است که هیچ جایگزینی برای ساختار امنیتی تحت رهبری آمریکا در منطقه وجود ندارد، اما می‌توان راه‌هایی برای پر کردن خلأها و تقویت آن یافت.»


اندرو انگلند در لندن، ابیگیل هاوس‌لهنر در واشنگتن و احمد العمران در جده 
فایننشال تایمز — ۱۷ اکتبر ۲۰۲۵



نظر شما درباره این مقاله:








تأسف‌بار است اما واقعیت دارد! / احمد زیدآبادی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 13:37

تأسف‌بار است اما واقعیت دارد! / احمد زیدآبادی




نظر شما درباره این مقاله:








آتش شاکرمی جهت اجرای حکم شلاق احضار شد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 10:41

آتش شاکرمی جهت اجرای حکم شلاق احضار شد




نظر شما درباره این مقاله:








قطع اینترنت، ایرانیان را از یکدیگر و از جهان جدا کرده
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 10:26

قطع اینترنت، ایرانیان را از یکدیگر و از جهان جدا کرده


صنم ماحوزی و اریکا سالومون / نیویورک تایمز  / ۱۷ اکتبر ۲۰۲۵

در جریان ۱۲ روز جنگ ایران و اسرائیل در ماه ژوئن، حکومت ایران تقریباً یک خاموشی کامل اینترنت را بر مردم خود تحمیل کرد و مدعی شد که این اقدام، «تدبیر امنیتی لازم برای جلوگیری از نفوذ اسرائیل» است.

اگرچه مقام‌های ایران از آن زمان به‌طور رسمی اعلام کرده‌اند که این محدودیت برداشته شده، اما فعالان اینترنتی، کارآفرینان حوزه فناوری و نهادهای مدافع حقوق دیجیتال می‌گویند که کنترل سخت‌گیرانه زمان جنگ هنوز ادامه دارد و بسیاری از ایرانیان همچنان در تاریکی دیجیتال به سر می‌برند.

به گفته‌ی کارشناسان حقوق دیجیتال، سرعت اینترنت به‌شدت کاهش یافته، ترافیک آنلاین محدود شده و خدمات مکان‌یابی یا GPS از کار افتاده است. استفاده از ابزارهای اینترنت ماهواره‌ای مانند «استارلینک» که می‌توانند کاربران را از این محدودیت‌ها رها کنند، نیز جرم‌انگاری شده است.

این قطعی نسبی، ارتباط ایرانیان با یکدیگر و با جهان خارج را دشوار کرده است. هم‌زمان، سازمان ملل متحد نیز تحریم‌هایی را علیه برنامه هسته‌ای ایران بازگردانده و انزوای بین‌المللی کشور را تشدید کرده است.

محدودیت‌های اینترنت پیامدهای سنگینی برای زندگی روزمره شهروندان داشته است. از زمان جنگ، کارهای ساده‌ای مانند یافتن مسیر، گرفتن تاکسی یا پرداخت اینترنتی هزینه خرید، به ماجرایی چندساعته تبدیل شده‌اند.

عباس، بازرگان ۷۱ ساله، وقتی در تلاش بود خانه دوستی را در شهر کرج پیدا کند، سرانجام از راهنمای آنلاین تلفنش ناامید شد.

او گفت: «مدام دور خودم می‌چرخیدم.» عباس که به دلیل ترس از تلافی حکومت نخواست نام خانوادگی‌اش فاش شود، افزود: «من تنها نیستم. همه سردرگم‌اند.»


بسیاری از ایرانیان زمانی از VPNها برای دور زدن محدودیت‌ها استفاده می‌کردند. اما دسترسی به آنها در کشور به طور فزاینده‌ای دشوار است / عکس: آرش خاموشی برای نیویورک تایمز

مقام‌های وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات ایران به درخواست نیویورک تایمز برای اظهار نظر درباره این محدودیت‌ها پاسخی ندادند. اما خبرگزاری تسنیم، وابسته به سپاه پاسداران، در مقاله‌ای در ماه ژوئن نوشته بود که «محدودیت‌های اینترنت در زمان جنگ برای دفاع در برابر دشمن ضروری است.»

ستار هاشمی، وزیر ارتباطات، نیز به‌طور علنی اذعان کرده که اختلال GPS با هدف جلوگیری از پرواز پهپادهای اسرائیلی بر فراز ایران انجام شده است. مقام‌های دیگر نیز به رسانه‌های دولتی گفته‌اند که کنترل اینترنت برای مقابله با انتشار اطلاعات نادرست اسرائیلی و حملات سایبری لازم است.

با این حال، به گفته‌ی امیر رشیدی، مدیر بخش حقوق و امنیت دیجیتال در گروه «میان» (سازمان مستقر در ایالات متحده که بر خاورمیانه تمرکز دارد)، محدود کردن اینترنت تأثیر چندانی بر فعالیت‌های اطلاعاتی اسرائیل نخواهد داشت، زیرا «ایران پیشاپیش به‌طور عمیق توسط عوامل اسرائیلی نفوذ شده است.»

اسرائیل در جریان همان جنگ کوتاه ژوئن، گستره اطلاعات خود از ایران را به نمایش گذاشت؛ زمانی که ارتش اسرائیل چندین ژنرال و دانشمند هسته‌ای را در خانه‌هایشان هدف قرار داد، سامانه‌های پدافند هوایی را از کار انداخت و رهبر جمهوری اسلامی، آیت‌الله علی خامنه‌ای، را وادار به پنهان شدن کرد.

جمهوری اسلامی از سال ۲۰۰۵ دسترسی به اینترنت را تا حدی سانسور کرده و شبکه‌های اجتماعی مانند فیس‌بوک و اینستاگرام را در سراسر کشور مسدود کرده است. حکومت همچنین در گذشته و در واکنش به اعتراضات گسترده ضدحکومتی، به‌طور موقت دسترسی به اینترنت را در بخش‌هایی از کشور قطع کرده بود.


محدودیت‌های اینترنتی، ارتباط ایرانیان با یکدیگر و با جهان را دشوار کرده است / عکس: آرش خاموشی برای نیویورک تایمز

پس از حملات اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران در ماه ژوئن، مقام‌های ایرانی دسترسی عمومی به وب‌سایت‌ها و پلتفرم‌های پیام‌رسان را – جز شبکه‌های دولتی یا مورد تأیید حکومت – قطع کردند. تماس‌های اینترنتی، تماس‌های بین‌المللی و پیامک‌ها نیز مسدود شدند و ارتباط ایرانیان با عزیزان‌شان در خارج از کشور تقریباً ناممکن شد.

به گفته‌ی فعالان حقوق دیجیتال، قطع اخیر اینترنت در ایران بسیار گسترده و ظاهراً نامحدود است و نشان می‌دهد که از زمان جنگ، مقام‌های ایرانی در مورد دسترسی آزاد به اینترنت بدگمان‌تر شده‌اند.

پس از پایان درگیری‌ها در ماه ژوئن، روشن شد که اسرائیل از تلفن‌های همراه و ابزارهای آنلاین برای ردیابی محافظان رهبران و دانشمندان هسته‌ای ایران استفاده کرده بود. فعالان اینترنتی در داخل و خارج از کشور می‌گویند حکومت با بهره‌برداری از این نگرانی‌های امنیتی، در واقع در تلاش است تا آزادی‌های نسبی اجتماعی و سیاسی‌ای را که اینترنت فراهم می‌کرد – به‌ویژه به عنوان مجرایی برای انتقاد از دولت – محدود کند.

به گفته‌ی تحلیل‌گران، این خاموشی همچنین فرصتی دیرینه در اختیار ایران قرار داد تا مدل اینترنت خود را بیش از پیش به الگوی چین نزدیک کند؛ با الزام مردم به استفاده از نسخه‌های داخلی برنامه‌های بین‌المللی، از پیام‌رسان گرفته تا خرید آنلاین.

پیام‌رسان واتس‌اپ پیش‌تر نیز به‌طور موقت در ایران مسدود شده بود، اما ایرانیان معمولاً با استفاده از شبکه‌های خصوصی مجازی (VPN) از این محدودیت‌ها عبور می‌کردند.


مقامات ایرانی علناً به اختلال در GPS اذعان کرده و آن را به عنوان محافظتی در برابر پهپادهای اسرائیلی توصیف کرده‌اند  / عکس: آرش خاموشی برای نیویورک تایمز

با این حال، به گفته‌ی امیر رشیدی از گروه «میان»، در جریان درگیری‌های ماه ژوئن، زمانی که حکومت دسترسی به اینترنت را به‌شدت محدود کرد، برنامه‌هایی مانند واتس‌اپ مسدود و بسیاری از VPNها نیز از کار افتادند؛ و این مسئله مردم را وادار کرد تا از پلتفرم‌های داخلی مانند «بله» استفاده کنند؛ پیام‌رسانی که بسیاری به دلیل نگرانی از نظارت حکومتی، سال‌ها از آن دوری می‌کردند.

فریدون بشار، مدیر شرکت فناوری ASL19 مستقر در تورنتو که نرم‌افزار VPN برای بازار ایران تولید می‌کند، گفت: «هدف نهایی ایران طی دهه‌های اخیر این بوده که مردم را تا حد ممکن در شبکه‌ی داخلی کشور منزوی کند.»

از زمان پایان جنگ، استفاده از VPNها تا حدی از سر گرفته شده، اما بیشتر این ابزارها ساخت داخل هستند؛ مسأله‌ای که به گفته‌ی کارشناسان، آن‌ها را در معرض ردیابی و نظارت مقام‌های حکومتی قرار می‌دهد.

کاربرد گسترده VPNها پیش‌تر موجب شده بود که ایرانیان، علی‌رغم ممنوعیت رسمی، از پرکاربردترین کاربران اینستاگرام در جهان باشند. حتی مقام‌های بلندپایه، از جمله آیت‌الله خامنه‌ای، نیز بیانیه‌های خود را در پلتفرم‌هایی مانند ایکس (توییتر سابق) منتشر می‌کنند که آن هم در ایران ممنوع است.

اما شدت سرکوب اخیر، اراده‌ی بسیاری از ایرانیان را برای دور زدن محدودیت‌ها درهم شکسته است.

سعید سوزنگر، کارآفرین حوزه فناوری در تهران، گفت: «سانسورچی‌ها بسیاری از ابزارهایی را که پیش‌تر برای دسترسی به اینترنت استفاده می‌کردیم، از کار انداخته‌اند. من متخصص فناوری‌ام، اما همین حالا با زحمت فراوان به اینترنت وصل شده‌ام.»

این سانسور در بحبوحه بحران شدید اقتصادی، به کسب‌وکارهای ایرانی نیز لطمه‌ی جدی زده است.


کارشناسان حقوق دیجیتال می‌گویند قطعی فعلی نشان‌دهنده‌ی احتیاط فزاینده‌ی مقامات ایرانی، از زمان جنگ ژوئن، در مورد اجازه دادن به دسترسی آزاد به اینترنت است / عکس: آرش خاموشی برای نیویورک تایمز

امیرحسین، کارمند ۳۸ ساله در بخش فناوری اطلاعات یک شرکت توزیع مواد غذایی، گفت برخی کارکنان ناچار شده‌اند موجودی انبارها را به‌صورت دستی بررسی کنند، چون سامانه‌های آنلاین دیگر کار نمی‌کنند. او نیز مانند دیگران از ذکر نام خانوادگی خود به‌دلیل خطر سخن گفتن با رسانه‌های خارجی خودداری کرد.

در ماه اوت، صد شرکت با امضای نامه‌ای خواستار لغو محدودیت‌های اینترنتی از سوی دولت شدند.

در پاسخ، مقام‌های ایران قانونی را به تصویب رساندند که نظامی موسوم به «اینترنت طبقاتی» را برقرار می‌کند؛ بر اساس آن، کسب‌وکارها، دانشگاهیان و روزنامه‌نگاران به اینترنتی با سرعت بالاتر از کاربران عادی دسترسی خواهند داشت. با این حال، دولت که از مقاومت شدید پیشین در برابر چنین طرحی آگاه است، اجرای آن را به‌آهستگی پیش می‌برد.

کارشناسان امنیت سایبری از جمله امیر رشیدی از گروه میان هشدار داده‌اند که این‌گونه اقدامات به‌تدریج دسترسی اکثریت مردم ایران به اینترنت آزاد را از میان می‌برد. به گفته‌ی او، «با هر بار قطع اینترنت، محدودیت‌ها بیشتر شده‌اند» و افزود: «این دیگر وضعیت عادی جدید است.»



نظر شما درباره این مقاله:








ایران در آستانه کمبود مطلق آب
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 9:52

ایران در آستانه کمبود مطلق آب


بحران آب در ایران وارد مرحله‌ای بحرانی و چندلایه شده است. از کاهش شدید منابع تجدیدپذیر تا فرونشست زمین و تهدید امنیت غذایی، نشانه‌های هشدارآمیز در سراسر کشور دیده می‌شود.

به گزارش خبرآنلاین؛ دکتر مهدی زارع، پژوهشگر و استاد پژوهشکده بین‌المللی زلزله‌شناسی، در گفت‌وگو با خبرآنلاین، به ارزیابی دقیق وضعیت منابع آب ایران در سال آبی جاری می‌پردازد و می‌گوید: «برآورد می‌شود که در سناریوی بدبینانه خشکسالی پیش رو، کل آب تجدیدپذیر می‌تواند به حدود ۷۰ میلیارد متر مکعب کاهش یابد و سرانه آب به حدود ۷۵۰ متر مکعب برای هر نفر یا کمتر برای ساکنان ایران برسد.»

ساختار حوضه‌های آبریز ایران چگونه است؟
ایران به شش حوضه آبریز اصلی تقسیم شده است. شش حوضه آبریز اصلی دارای ۳۲ زیرحوضه هستند. دو روند منفی شدید در تغییرات ذخیره آب‌های زیرزمینی در ایران وجود دارد که در حوضه فلات مرکزی، اطراف تهران، دریاچه نمک و کویر مرکزی هستند.

فرونشست زمین در اطراف تهران چه پیامدهایی دارد؟
حداقل ۲۵درصد از جمعیت ایران پیرامون تهران زندگی می‌کنند که فرونشست زمین به دلیل کاهش چشمگیر ذخایر آب‌های زیرزمینی، پتانسیل رسیدن به حدود یک متر را تنها در عرض چند سال دارد. تخلیه آب‌های زیرزمینی همچنین بر محیط زیست اثر می‌گذارد و منجر به افزایش شوری خاک و آب‌های زیرزمینی می‌شود. شوری بر حاصلخیزی خاک اثر منفی می‌گذارد و امنیت غذایی بلندمدت را به خطر می‌اندازد. فرونشست زمین می‌تواند مسیرهای جریان سطحی و زیرسطحی را تغییر دهد و باعث کاهش عمده و برگشت‌ناپذیر ظرفیت سفره آب شود.

منابع آب تجدیدپذیر ایران در گذشته چه وضعیتی داشته‌اند؟
حدود ۲۵ سال قبل منابع آب تجدیدپذیر داخلی بر اساس میانگین سال‌های ۱۳۵۶ تا ۱۳۸۰ حدود ۱۲۸ میلیارد متر مکعب در سال تخمین زده می‌شد. از این میان حدود ۹۸ میلیارد متر مکعب رواناب سطحی بود و حدود ۵.۵ میلیارد متر مکعب از پمپاژ سفره‌های آب زیرزمینی تأمین می‌شد. تغذیه آب‌های زیرزمینی حدود ۵۰ میلیارد متر مکعب در سال تخمین زده می‌شد که حدود ۱۳ میلیارد متر مکعب از نفوذ در بستر رودخانه حاصل می‌شود و آن نیز باید کسر شود.

ایران چه میزان آب از کشورهای همسایه دریافت می‌کند؟
ایران در سال نرمال باید حدود ۶ میلیارد متر مکعب آب سطحی از پاکستان و مقداری آب از افغانستان از طریق رودخانه هیرمند دریافت کند. جریان رودخانه ارس، در مرز با آذربایجان، حدود ۴ میلیارد متر مکعب در سال تخمین زده می‌شود. رواناب سطحی به دریا و سایر کشورها حدود ۵۵ میلیارد متر مکعب در سال تخمین زده می‌شود.

سرانه آب در ایران چگونه تغییر کرده است؟
سرانه آب در دسترس تا سال ۱۳۵۵ حدود ۴۵۰۰ متر مکعب بود. اما در سال ۱۳۸۷ این رقم به کمتر از ۲۰۰۰ متر مکعب رسید.

برداشت آب در دهه‌های گذشته چه روندی داشته است؟
کل برداشت آب در سال ۱۳۷۲ حدود ۷۰ میلیارد متر مکعب تخمین زده می‌شد که در سال ۱۳۸۲ به حدود ۹۳ میلیارد متر مکعب افزایش یافت. این مقدار معادل ۵۱درصد از منابع آب تجدیدپذیر موجود وقت بود. اما برداشت سالانه از سفره‌های آب زیرزمینی حدود ۵۷ میلیارد متر مکعب در سال ۱۳۷۲، حدود ۵۳ میلیارد متر مکعب در سال ۱۳۸۲ و در سال ۱۳۹۲ بیش از میزان برداشت ایمن تخمینی ۴۶ میلیارد متر مکعب بود.

وضعیت دشت‌های ممنوعه در ایران چگونه است؟
بر اساس گزارش مدیریت منابع آب، تا پایان اسفند ۱۳۹۷ تعداد کل محدوده‌های ممنوعه کشور ۴۰۵ اعلام شد. ۲۱ محدوده به دلایلی مانند شرایط مرزی، وجود آبخوان‌های جداگانه، تأمین آب شرب شهری و روستایی به طور کامل ممنوعه اعلام نشده بودند. در حوزه عمل شرکت‌های آب منطقه‌ای گیلان و کهگیلویه و بویراحمد تا پایان سال ۱۳۹۷ دشت ممنوعه وجود نداشت.

روند بلندمدت ذخیره آب‌های زیرزمینی چه می‌گویند؟
بین سال‌های ۱۳۸۰ تا ۱۳۹۶ روند منفی ذخیره آبخوان‌های ایران شدت گرفت. در برخی مناطق تا بین ۴ تا ۵ میلیارد متر مکعب کسری مشاهده شد. این تخمین‌ها نشان‌دهنده تغییر در آب و هوا و برداشت اضافی برای مصارف کشاورزی است. تخلیه‌شده‌ترین زیرحوضه، کویر مرکزی ایران است. تخلیه آب‌های زیرزمینی بزرگ‌ترین عامل مؤثر در روند منفی مشاهده‌شده است که بخش مهمی از آن پس از خشکسالی سال ۱۳۸۶ رخ داده است.

دشت‌های بحرانی چه تعریفی دارند؟
مطالعات تا ابتدای سال ۱۴۰۴ حدود ۴۲۲ دشت ممنوعه و بحرانی را نشان داده است. ۳۵۹ دشت از مجموع دشت‌های ممنوعه، بحرانی و با مشکل فرونشست مواجه هستند. وقتی برداشت از میزان تغذیه سفره‌های آب زیرزمینی بیشتر می‌شود، دشت را ممنوع اعلام می‌کنند. اگر رعایت نشود و دشت به مرحله بدتری برسد، نام «ممنوعه بحرانی» روی آن گذاشته می‌شود. دشت آزاد دشتی است که برای برداشت بیشتر آب یا احداث چاه ممنوعیتی ندارد، اما اکنون تعداد قابل‌ملاحظه‌ای از دشت‌های آزاد نداریم.

منابع آب تجدیدپذیر در سال آبی جاری چقدر تخمین زده می‌شود؟
میانگین بلندمدت منابع آب تجدیدپذیر داخلی ایران در پایان سال آبی ۱۴۰۳–۱۴۰۴ حدود ۸۰ میلیارد متر مکعب در سال تخمین زده می‌شود. خشکسالی، تغییرات اقلیمی و بهره‌برداری بیش از حد باعث کاهش مؤثر این رقم شده‌اند. سرانه دسترسی به آب بسیار پایین‌تر از آستانه تنش آبی است.

وضعیت بارندگی و سدها چگونه است؟
سطح بارندگی به طور قابل توجهی پایین‌تر از میانگین بلندمدت کاهش یافته است. بسیاری از سدهای بزرگ با ظرفیت‌های تاریخی بسیار پایین فعالیت می‌کنند. برداشت ناپایدار از آب‌های زیرزمینی منجر به تخلیه عمده سفره‌ها و فرونشست شدید زمین شده است.

سرانه آب ایران اکنون چقدر است؟
سازمان ملل متحد “بحران آب” را سرانه کمتر از ۱۰۰۰ متر مکعب تعریف می‌کند. تخمین زده می‌شود که سرانه آب ایران به حدود ۱۰۰۰ متر مکعب به ازای هر نفر در سال کاهش یافته است. این رقم به طرز خطرناکی نزدیک به آستانه کمبود مطلق است.

بارندگی‌های اخیر چه تأثیری داشته‌اند؟
وقتی باران می‌بارد، اغلب شدیدتر و کم‌فایده‌تر است و به جای تغذیه آب‌های زیرزمینی، منجر به سیل و رواناب سریع می‌شود.

وضعیت چاه‌ها و استخراج آب زیرزمینی چگونه است؟
ایران یکی از بالاترین نرخ‌های تخلیه آب‌های زیرزمینی در جهان را دارد. حدود یک میلیون چاه در ایران در حال بهره‌برداری است که حدود نیمی از آن غیرمجاز تخمین زده می‌شود. سفره‌ها سریع‌تر از آنکه تغذیه شوند، استخراج می‌شوند و عملاً منبع تجدیدپذیر را به منبع تجدیدناپذیر تبدیل می‌کنند.

سهم مصرف آب در بخش‌های مختلف چگونه توزیع شده؟
به غیر از کلان‌شهرهایی مانند تهران، کشاورزی بیش از ۹۰درصد از آب ایران را مصرف می‌کند و اغلب از روش‌های آبیاری غرقابی قدیمی و ناکارآمد برای محصولات پرآب مانند گندم، یونجه و هندوانه استفاده می‌کند. البته در مناطق کلان‌شهرهایی مانند تهران و مشهد، بیشترین برداشت آب زیرزمینی مربوط به مصرف آب شهری است.

با توجه به جمعیت ایران در سال ۱۴۰۴، سرانه آب چقدر خواهد بود؟
از کل آب تجدیدپذیر که حدود ۸۰ میلیارد متر مکعب در سال آبی جاری تخمین زده می‌شود و حدود ۹۴ میلیون نفر ساکنان ایران در سال ۱۴۰۴ (حدود ۸۷ میلیون جمعیت و حدود ۷ میلیون نفر مهاجران مجاز و غیرمجاز تخمینی مقیم ایران)، سرانه حدود ۸۵۰ متر مکعب برای هر نفر، ایران را در کمبود مطلق آب قرار می‌دهد.

در سناریوی بدبینانه خشکسالی، چه وضعیتی پیش‌بینی می‌شود؟
برآورد می‌شود که در سناریوی بدبینانه خشکسالی پیش رو، کل آب تجدیدپذیر می‌تواند به حدود ۷۰ میلیارد متر مکعب کاهش یابد و سرانه آب به حدود ۷۵۰ متر مکعب برای هر نفر یا کمتر برای ساکنان ایران برسد.

آیا بحران آب در سراسر کشور یکنواخت است؟
بحران آب در سراسر ایران یکنواخت نیست. مناطق بحرانی در فلات مرکزی تحت شدیدترین فشار قرار دارند. دامنه‌های شمالی کوه‌های البرز و برخی از مناطق شمال غربی هنوز آب قابل اعتمادتری دارند، اما همچنان سرانه آب در همان مناطق نیز در حال کاهش است.

چه عواملی ساختاری در تشدید بحران نقش دارند؟
مشکلات ساختاری—استخراج بیش از حد آب‌های زیرزمینی و استفاده ناکارآمد از کشاورزی—همچنان پابرجا هستند. بدون تغییرات تحول‌آفرین در سیاست‌های مدیریت آب و شیوه‌های کشاورزی، ایران در مسیر کمبود شدیدتر آب قرار دارد که پیامدهای عمیقی برای اقتصاد، انرژی و امنیت غذایی خواهد داشت.

آیا منابع جایگزین می‌توانند کمکی کنند؟
تمرکز بر منابع آب غیرمتعارف، مانند نمک‌زدایی، به‌ویژه در مناطق ساحلی، برای کمک به منابع تجدیدپذیر رو به کاهش است. البته مقدار واقعی سرانه آب به شدت به بارندگی سال آبی پیش رو بستگی خواهد داشت، اما روند بلندمدت منابع آب تجدیدپذیر داخلی، کاهش شدید و آسیب‌پذیری بالا به دلیل سوء مدیریت مداوم آب و تغییر اقلیم را نشان می‌دهد.



نظر شما درباره این مقاله:








گفت‌وگو با کاظم علمداری و مهرداد خوانساری ">
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 9:46

گفت‌وگو با کاظم علمداری و مهرداد خوانساری


عده‌ای بر این باورند که طرح صلح دونالد ترامپ رییس جمهوری امریکا جنگ بین اسراییل و گروه حماس را پایان می‌دهد و در ادامه این صلح شامل حال ایران نیز می‌شود و جمهوری اسلامی نیز شرایط آمریکا و اروپا و اسراییل را برای پایان دادن مناقشات بین ایران و این کشور ها را می‌پذیرد و مردم ایران نیز به امنیت و آسایش دست پیدا می‌کنند.
در این برنامه از آقایان مهرداد خوانساری و کاظم علمداری پرسیدم، در صورتی که جمهوری اسلامی با آمریکا و اروپا کنار نیاید و  شرایط برای شروع جنگی دیگر به وجود بیاید، چکار باید کرد؟
چگونه می‌توان از بن‌بست تشکیل نیروی آلترناتیو گذر کرد؟
آیا واقعا رضا پهلوی به طور واقعی قصد دارد با تمام بخش‌های مخالفین رژیم همکاری کند؟
هر دو مهمان معتقد هستند اطرافیان رضا پهلوی عناصر خطرناکی‌اند و باید سعی کرد یک بار دیگر با او اتمام حجت کرد.



نظر شما درباره این مقاله:








ظریف: لاوروف درباره اسنپ‌بک خلاف می‌گوید
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 9:27

ظریف: لاوروف درباره اسنپ‌بک خلاف می‌گوید


ایرنا: «محمدجواد ظریف» عصر پنجشنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۴ در پنجاه و هشتمین گردهمایی «یاران و دانش آموختگان دانشگاه تبریز و علوم پزشکی درباره مردم و امنیت ملی» که در سالن اجلاس جامعه مهندسان مشاور ایران برگزار شد، در پاسخ به سوالات متعدد حاضران به برخی ادعاهای سرگئی لاوروف وزیر امور خارجه روسیه واکنش نشان داد و با بیان اینکه نه تنها اسنپ بک برای روزهای آخر مذاکرات نبود بلکه اختصاص به گفت‌وگوهای بین بنده و جان کری وزیر خارجه آمریکا نیز نداشت، افزود: آقای لاوروف و فرانسوی‌ها پیشنهادی در مورد وضعیت قطعنامه‌های گذشته شورای امنیت علیه ایران دادند که خیلی بد بود و ما تلاش زیادی کردیم تا آن پیشنهاد را کنار بگذاریم.

وی ادامه داد: آمریکایی‌ها هیچ وقت از دبه ضرر نمی‌کنند و هر وقت بتوانند دبه می‌کنند. یک روز دیدیم آقای کری کاغذی در دست و پیشنهادی دارد مبنی بر اینکه بیاییم قطعنامه‌ها را ۶ ماه ۶ماه تعلیق کنیم یعنی هر شش ماه باید می‌رفتیم به شورای امنیت و اگرچه به طور اتوماتیک تمدید می‌شد اما با درخواست دو عضو شورای امنیت می‌توانست به رای‌گیری گذاشته شود که اگر این اتفاق افتاده بود ۶سال پیش برجام تمام شده بود. به کری گفتم این چه پیشنهادی است که آورده‌ای؟ به عقل و شعور من توهین می‌کنی؟ گفت نه من به شعور تو توهین نمی‌کنم این را رفیقت لاوروف داده است. او می‌دانست که من و آقای لاوروف از سال ۱۹۹۴ رفیق بودیم.

ظریف خاطرنشان کرد: در سال ۱۳۹۹ در حالی که ایران هیچ تعهد برجامی خود را انجام نمی‌داد، آمریکا خواست تا اسنپ بک را اجرا کند، ۱۳عضور شورای امنیت نامه زدند که آمریکا نمی‌تواند و در رای‌گیری، ۱۱ عضو رای ممتنع و روسیه و چین رای منفی دادند. اتفاقا تنها زمانی که روسیه و چین با ایران همراه شدند زمان من بود چون زمان آقای احمدی‌نژاد روسیه به همه قطعنامه‌های فصل هفتی شورای امنیت رای مثبت داده بود و همین روسیه به دلیل حضور ایران در فصل هفت منشور ملل متحد مانع عضویت ایران در سازمان شانگهای شده بود. آقای لاوروف اینها را یادش رفته است.

وزیرخارجه پیشین ایران تصریح کرد: در همین کتاب راز سر به مهر اسنادش وجود دارد که آمریکا و پنج قدرت دیگر می‌گویند ابزار ما شورای امنیت است و همین آقای لاوروف در جلسه تصمیم‌گیری می‌گفت من اجازه نمی‌دهم حق وتوی ما را از ما بگیرید. حالا می‌گوید ظریف رفته این کار را کرده، البته من تا الان ملاحظه کردم و چیزی نگفتم.

وی افزود: لاوروف می‌گوید من با تحریم تسلیحاتی ایران مخالف بودم در حالی که وقتی من داخل جلسه رفتم به من گفت جواد بیش از ۵ سال به تو مجوز نمی‌دهند می‌پذیری یا نه؟ گفتم نه. گفت پس چرا وقت ما را می‌گیری مگر مجوز از تهران داری؟ با تحکم گفتم به تو هیچ ربطی ندارد. همان شب برجام تمام شد و توافق کردیم در صورتی که به لاوروف دستور داده بودند نگذارد برجام نهایی شود برای همین رفت روسیه مصاحبه کرد و گفت ما با تحریم تسلیحاتی مخالف بودیم و ظریف ما را مجبور کرد بپذیریم. حالا ما همان را در داخل نقل می‌کنیم.

ظریف افزود: روس‌ها هم سفر حاج قاسم به مسکو را خبری کردند و هم ارسال پهپادهای ایرانی به روسیه در جنگ اوکراین را فاش کردند در حالی که بنده با حاج قاسم هم در عراق هم در ترکیه مذاکرات کردیم ولی جایی درز نکرد.

رییس تیم مذاکراتی ایران در برجام تاکید کرد: من همچنان اعتقاد به روابط راهبردی با روسیه و چین دارم اما اینها به خاطر ما کاری نمی‌کنند. روس‌ها عریان سیاست خود را بیان می‌کنند. روسیه کشور مهمی در همسایگی ماست ولی دو خط قرمز دارد اول اینکه ایران نباید هیچ وقت با دنیا روابط آرام داشته باشد و دوم اینکه نباید با دنیا به درگیری برسد برای همین روسیه طرفدار توافق موقت ژنو بود چون استخوان لای زخم نگه می‌داشت و مانع درگیری هم می‌شد.

وی افزود: البته خیلی‌ها هم در ایران خط می‌دادند که توافق موقت خوب است اما به محض اینکه مذاکرات جامع را شروع کردیم بازی روس‌ها هم شروع شد. ما در توافق موقت گفته بودیم نیاز غنی‌سازی ما برای بوشهر و ۱۹۰هزار سو است و نطنز را برای همین می‌خواهیم. در بهمن‌ماه ۱۳۹۲ در ابتدای مذاکرات جامع روس‌ها گفتند ما کل نیاز بوشهر را تا آخر عمر بوشهر تامین می‌کنیم یعنی یک خط بطلان روی نیاز ما کشیدند. ما گفتیم مگر قرار است همیشه نیازمند روس‌ها باشیم و گفتند ما اجازه نمی‌دهیم ایران سوخت تولیدی خود را در بوشهر بگذارد و اگر بگذارد ما امنیت هسته‌ای بوشهر را تایید نمی‌کنیم چون می‌دانستند اگر برجام به سرانجام برسد روابط ایران با دنیا عادی می‌شود و روابط عادی ایران با دنیا خط قرمز روس‌ها است. همه اینها در کتاب راز سر به مهر منتشر شده و مستند است.



نظر شما درباره این مقاله:








مرگ حسن ساعدی، فعال مدنی اهوازی زیر شکنجه
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 7:53

مرگ حسن ساعدی، فعال مدنی اهوازی زیر شکنجه


منابع حقوق بشری و خانواده حسن ساعدی ۳۴ ساله، خبر از کشته شدن این فعال مدنی عرب اهوازی زیر شکنجه‌های شدید در سلول‌های اداره اطلاعات اهواز دادند.

حسن ساعدی، ساکن منطقه ملاثانی اهواز که متأهل و دارای دو فرزند دختر بود، روز چهارشنبه ۲۳ مهرماه پس از گذشت تنها یک روز از بازداشت، جان باخت. مقامات امنیتی دلیل مرگ را «ایست قلبی» اعلام کرده‌اند، ادعایی که به‌شدت از سوی خانواده تکذیب شده است.

جزئیات بازداشت و مرگ پرابهام

به‌گزارش سازمان حقوق بشر کارون، نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بامداد سه‌شنبه ۲۲ مهرماه به خانه حسن ساعدی یورش برده، او را با ضرب‌وشتم بازداشت و تلفن همراه او و دیگر اعضای خانواده را ضبط کردند. به‌دلیل سابقه فعالیت‌های فرهنگی و بازداشت در اعتراضات سال‌های اخیر، ساعدی به اداره اطلاعات اهواز (ستاد خبری ۱۱۳) منتقل شد.

خانواده ساعدی ظهر روز چهارشنبه ۲۳ مهرماه از سوی این اداره احضار شدند و خبر مرگ فرزندشان به آن‌ها ابلاغ شد و از آن‌ها خواسته شد پیکر او را تحویل بگیرند. مأموران امنیتی علت جان‌باختن حسن ساعدی را «ایست قلبی» عنوان کردند، در حالی که خانواده ساعدی تأکید می‌کنند که او از لحاظ جسمانی کاملاً سالم بوده و هیچ‌گونه بیماری زمینه‌ای نداشته است.

تکذیب روایت رسمی توسط خانواده

علی ساعدی، برادر حسن ساعدی که پناهنده سیاسی و ساکن آمریکاست و سابقه ۱۳ سال زندان در کارون، شیبان و سپیدار را دارد، در گفت‌وگو با سازمان حقوق بشر کارون روایت رسمی رسانه‌های جمهوری اسلامی را به‌کلی تکذیب کرد. او گفت:

نیروهای فراجا و لباس شخصی به منزل ما هجوم آورده و برادرم را بازداشت کردند. او را به اداره اطلاعات منتقل کردند و تنها یک روز بعد خبر مرگش را به خانواده‌ام دادند.

در همین راستا، خبرگزاری «رکنا» پیشتر به نقل از حسین زلقی، جانشین فرمانده انتظامی استان خوزستان، مدعی شده بود که فرد بازداشت‌شده (بدون ذکر نام) با سلاح گرم مرتکب قتل شده است. علی ساعدی این اتهامات را قویاً رد و تأکید کرد که «برادرم مرتکب هیچ‌گونه جرم و قتلى نشده و تمامی اتهامات جمهوری اسلامی و رسانه‌های آن حقیقت ندارد. برادرم زیر شکنجه کشته شد.»

موج گسترده سرکوب در پی ابراز همدردی با اعدام‌شدگان

مرگ حسن ساعدی در شرایطی رخ می‌دهد که خوزشتان و به‌ویژه اهواز شاهد موج گسترده‌ای از بازداشت‌ها، احضار و تهدید فعالان مدنی، فرهنگی، شاعران و هنرمندان عرب بوده است.

این فشارها به‌ویژه پس از اعدام شش فعال سیاسی عرب در روز شنبه ۱۲ مهر جاری، و ابراز همدردی جمعی از چهره‌های فرهنگی و هنری اهوازی در شبکه‌های اجتماعی با خانواده‌های اعدام‌شدگان، به‌شدت افزایش یافته است.

پلیس فتا و نیروهای امنیتی ده‌ها نفر از این فعالان را در شهرهای مختلف از جمله کوت عبدالله، فلاحیه (شادگان)، خفاجیه (سوسنگرد)، محمره (خرمشهر) و شوشتر احضار یا بازداشت کرده‌اند. اتهامات مطرح‌شده از طریق تماس‌های تلفنی شامل «انتشار محتوای تحریک‌آمیز» و «تبلیغ علیه نظام» بوده است. برخی از فعالان پس از بازجویی‌های چند ساعته آزاد شدند، اما از آن‌ها خواسته شده است که فعالیت‌های خود در شبکه‌های اجتماعی را متوقف یا محدود سازند.

در همین راستا، در روز ۱۸ مهر عباس دغاغله، رپر مشهور عرب اهوازی با نام هنری «رشّاش»، و فارس کرم‌الله کعب، فیلمبردار و فعال فرهنگی، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند و تاکنون از سرنوشت و محل نگهداری آن‌ها خبری در دست نیست. مأموران در زمان بازداشت این افراد، تجهیزات ضبط، فیلمبرداری و تلفن‌های همراه آن‌ها را نیز توقیف کرده‌اند.

همچنین، روز دوشنبه ۱۴ مهر دو فعال عرب به نام‌های مکی حیدری و عقیل هلیچی در منطقه ملاشیه اهواز بازداشت شدند و از وضعیت آن‌ها نیز اطلاعی در دست نیست.

رادیو زمانه



نظر شما درباره این مقاله:








تعقیب قضایی مشاور سابق امنیت ملی ترامپ
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.10.2025, 7:24

تعقیب قضایی مشاور سابق امنیت ملی ترامپ


آوریل روبین / آکسیوس

جان بولتون، مشاور سابق امنیت ملی رئیس‌جمهور دونالد ترامپ، روز پنج‌شنبه توسط هیئت منصفه فدرال در مریلند آمریکا به دلیل نحوه مدیریت اسناد طبقه‌بندی‌شده تحت تعقیب قضایی قرار گرفت. این خبر بر اساس اسناد دادگاه اعلام شده است.

چرا این موضوع اهمیت دارد؟
بولتون پس از ترک دولت اول ترامپ به یکی از منتقدان سرسخت او تبدیل شده و بارها هشدار داده که رئیس‌جمهور از قدرت دولت برای هدف قرار دادن مخالفان سیاسی خود استفاده می‌کند.

جزئیات خبر:
اتهامات علیه بولتون پس از صدور حکمی برای تفتیش صورت گرفته است که ادعا می‌کند او از یک حساب ایمیل شخصی که توسط یک «نهاد خارجی» هک شده بود استفاده کرده و اطلاعات طبقه‌بندی‌شده را به‌طور غیرقانونی به اشتراک گذاشته است.

هیئت منصفه بولتون را به هشت فقره انتقال اطلاعات دفاع ملی و ده فقره نگهداری اطلاعات دفاع ملی متهم کرده است.

آخرین تحولات:
بولتون در واکنش به اتهامات خود بیانیه‌ای صادر کرد و دولت ترامپ را به پلیس مخفی استالین تشبیه کرد. او ترامپ را متهم کرد که وزارت دادگستری را «سلاح‌سازی» کرده تا افرادی را که به‌عنوان دشمنان خود می‌داند، تحت تعقیب قرار دهد.

اظهارات مرتبط:
ابه لوول، وکیل بولتون که در زمان ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش سفیر آمریکا در سازمان ملل بود، در بیانیه‌ای رسانه‌ای گفت: «حقایق اصلی این پرونده سال‌ها پیش بررسی و حل‌وفصل شده بودند.» 

او افزود: «این اتهامات به بخش‌هایی از یادداشت‌های شخصی سفیر بولتون در طول ۴۵ سال فعالیت حرفه‌ای او مربوط می‌شود؛ یادداشت‌هایی که طبقه‌بندی‌شده نیستند، تنها با اعضای نزدیک خانواده او به اشتراک گذاشته شده‌اند و از سال ۲۰۲۱ برای اف‌بی‌آی شناخته‌شده بودند.» 

لوول تأکید کرد: «ما مشتاقانه منتظر هستیم تا بار دیگر ثابت کنیم که سفیر بولتون هیچ‌گونه اطلاعات را به‌صورت غیرقانونی به اشتراک نگذاشته یا ذخیره نکرده است.»

وضعیت کنونی:
با وجود تنش‌های بولتون با ترامپ، دولت اعلام کرده که تحقیقاتش انگیزه سیاسی نداشته است.

ترامپ روز پنج‌شنبه در گفت‌وگو با خبرنگاران اظهار داشت که از این اتهامات اطلاعی نداشته است. او درباره بولتون گفت: «او آدم بدی است. متأسفم، اما این‌گونه است.»

جزئیات بیشتر:
بر اساس کیفرخواست، بولتون یادداشت‌هایی شبیه به دفترچه خاطرات از فعالیت‌های روزانه خود تهیه کرده و آن‌ها را از طریق اسناد پردازش‌شده با دو فرد غیرمجاز به اشتراک گذاشته است.

دادستان‌ها ادعا می‌کنند که این اسناد شامل اطلاعاتی تا سطح «فوق سری» و «محرمانه/اطلاعات حساس محفوظ» بوده‌اند.

همچنین ادعا شده که بولتون در مواردی از یک حساب ایمیل شخصی و غیر دولتی برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات طبقه‌بندی‌شده با این افراد استفاده کرده است.

گام بعدی: 
هیئت منصفه اعلام کرده که در صورت محکومیت بولتون، او باید هرگونه دارایی که «ناشی از عواید مرتبط با جرایم» باشد را مصادره کند.

مروری سریع: 
اف‌بی‌آی در ماه اوت خانه بولتون در مریلند را مورد بازرسی قرار داد. جِی‌دی ونس، معاون رئیس‌جمهور، این اقدام را «مراحل اولیه یک تحقیقات در جریان» توصیف کرد.

ونس در آن زمان تأکید کرد که این تحقیقات «به هیچ وجه» به دلیل انتقاد بولتون از ترامپ نبوده است. خود ترامپ نیز بولتون را «فردی پست» خوانده بود.

نگاهی به گذشته:
ترامپ در ژانویه، علی‌رغم تهدیدهای مرگ از سوی ایران، حفاظت‌های امنیتی بولتون را لغو کرد.

دولت اول ترامپ تلاش کرد تا انتشار کتاب بولتون در سال ۲۰۲۰ با عنوان «اتاقی که در آن اتفاق افتاد» را متوقف کند و مدعی بود که این کتاب حاوی اطلاعات طبقه‌بندی‌شده است.

آنچه در انتظار است:
دولت ترامپ همچنین در ماه سپتامبر، جیمز کومی، رئیس سابق اف‌بی‌آی و یکی دیگر از منتقدان رئیس‌جمهور، را به اتهام ارائه اظهارات نادرست به کنگره و مانع‌تراشی در تحقیقات مربوط به پرونده روسیه تحت تعقیب قرار داد.

حدود دو هفته بعد، لتیشا جیمز، دادستان کل نیویورک که پیش‌تر یک پرونده کلاهبرداری مدنی علیه رئیس‌جمهور را با موفقیت به سرانجام رسانده بود، به اتهام کلاهبرداری بانکی و ارائه اظهارات نادرست به یک مؤسسه مالی تحت تعقیب قرار گرفت. او این اتهامات را «بی‌اساس» خواند.

ترامپ همچنین خواستار اقدام علیه دیگر مخالفان سیاسی خود، از جمله سناتور آدام شیف (دموکرات از کالیفرنیا) و جک اسمیت، بازپرس ویژه سابق، که از نظر ترامپ «جنایتکار» است، شده است.



نظر شما درباره این مقاله:








نشان لیاقت آلمان به مهدی جعفری گرزینی اعطا شد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 21:42

نشان لیاقت آلمان به مهدی جعفری گرزینی اعطا شد




نظر شما درباره این مقاله:








ترامپ: دومین اجلاس در مورد اوکراین را در بوداپست
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 21:09

ترامپ: دومین اجلاس در مورد اوکراین را در بوداپست




نظر شما درباره این مقاله:








کشف ۲۰ طرح تروریستی مرتبط با ایران در بریتانیا
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 16:24

کشف ۲۰ طرح تروریستی مرتبط با ایران در بریتانیا


خبرگزاری رویترز

رئیس سرویس امنیت داخلی بریتانیا (MI5) روز پنج‌شنبه اعلام کرد که بریتانیا با تهدید فزاینده‌ای از سوی کشورهای متخاصم مانند روسیه، ایران و چین مواجه است، در حالی که خطر تروریسم همچنان «بسیار جدی» است و گروه‌هایی مانند القاعده و داعش در تلاش‌اند تا افراد را به انجام حملات ترغیب کنند.

کن مک‌کالم، مدیرکل ام‌آی۵، اظهار داشت که تعداد افرادی که به دلیل فعالیت‌های تهدیدآمیز مرتبط با دولت‌های متخاصم تحت بررسی هستند، ۳۵ درصد افزایش یافته است. وی افزود که کشورهای متخاصم به طور مداوم به روش‌های «ناخوشایند» و مشابه تاکتیک‌های تروریستی روی آورده‌اند.

مک‌کالم گفت که سازمان او «جریان مداومی از طرح‌های نظارتی با نیت خصمانه» از سوی روسیه را خنثی کرده و بیش از ۲۰ طرح بالقوه مرگبار با حمایت ایران را ردیابی کرده است.

او در سخنرانی سالانه خود در مقر ام‌آی۵ در لندن اظهار داشت: «در سال ۲۰۲۵، ام‌آی۵ با حجم و تنوع بیشتری از تهدیدات ناشی از تروریست‌ها و بازیگران دولتی مواجه است، بیش از آنچه تاکنون دیده‌ام.» 

بریتانیا بارها از اقدامات خصمانه‌ای سخن گفته است که ادعا می‌کند از سوی روسیه، ایران و چین انجام می‌شود، اتهاماتی که هر سه کشور آن‌ها را رد کرده‌اند.

اوایل سال جاری، شش شهروند بلغار به جرم جاسوسی برای روسیه از طریق انجام عملیات نظارتی به نفع این کشور زندانی شدند. همچنین پنج مرد به دلیل انجام حمله آتش‌سوزی به کسب‌وکارهای مرتبط با اوکراین در لندن محکوم شدند، حمله‌ای که مقامات بریتانیایی اعلام کردند توسط گروه مزدوران واگنر روسیه سازمان‌دهی شده بود.

مک‌کالم گفت: «ما همراه با شرکای خود در سراسر اروپا، افرادی را که از اوباش روس دستور می‌گیرند، شناسایی خواهیم کرد. و ما همچنان ردپاها را تا کسانی که دستورات را صادر می‌کنند و تصور می‌کنند پشت صفحه‌های نمایش خود ناشناس و غیرقابل ردیابی هستند، دنبال خواهیم کرد. آن‌ها چنین نیستند.»

وی افزود که چین در جاسوسی سایبری، فریب دادن دانشگاهیان برای سفر به چین، مداخله پنهانی در زندگی عمومی بریتانیا و آزار و اذیت مخالفان طرفدار دموکراسی در این کشور مقصر است.

در مورد ایران، او اظهار داشت که تهران «به شدت» در تلاش است تا منتقدان خود را در سراسر جهان ساکت کند و به نمونه‌هایی اشاره کرد که استرالیا دخالت ایران در طرح‌های یهودستیزانه را افشا کرده و مقامات هلندی از خنثی‌سازی یک تلاش ناکام برای ترور پرده برداشته‌اند.

مک‌کالم همچنین گفت که تهدید تروریستی علیه بریتانیا همچنان «بسیار جدی» است و ام‌آی۵ و پلیس از ابتدای سال ۲۰۲۰ تاکنون ۱۹ طرح حمله در مراحل پایانی را خنثی کرده‌اند.

او افزود: «القاعده و داعش بار دیگر جاه‌طلب‌تر شده‌اند و از بی‌ثباتی در خارج از کشور بهره می‌برند تا جایگاه محکم‌تری به دست آورند.»



نظر شما درباره این مقاله:








اعطای نشان افتخاری  مدنی به بهروز اسدی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 16:13

اعطای نشان افتخاری  مدنی به بهروز اسدی




نظر شما درباره این مقاله:








فرانسه از احکام «خودسرانه» زندان علیه شهروندانش
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 16:08

فرانسه از احکام «خودسرانه» زندان علیه شهروندانش




نظر شما درباره این مقاله:








کشته شدن یک فعال مدنی اهواز در بازداشت
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 15:48

کشته شدن یک فعال مدنی اهواز در بازداشت




نظر شما درباره این مقاله:








مهره‌های اصلی رژیم اسد چگونه از سوریه گریختند
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 11:50

مهره‌های اصلی رژیم اسد چگونه از سوریه گریختند


نیویورک تایمز

با فروپاشی رژیم سوریه، نگاه جهان بر پرواز فرار بشار اسد دوخته شده بود. اما پشت سر او، مقاماتی که ستون فقرات حکومت خشن و سرکوبگرش بودند، به شکلی تقریباً نامحسوس، در موجی از فرار جمعی ناپدید شدند.

اریکا سالومون، کریستیان تریبرت، هیلی ویلیس، احمد مهدی و دنی مکی
نیویورک تایمز / ۱۶ اکتبر ۲۰۲۵

کمی پس از نیمه‌شب هشتم دسامبر ۲۰۲۴، ده‌ها نفر در تاریکی بیرون از بخش نظامی فرودگاه بین‌المللی دمشق گرد آمدند. هرچه در توان داشتند، با خود آوردند و سوار یک جت کوچک «سیرین ایر» (هواپیمایی سوریه) شدند.

تنها یک ساعت پیش‌تر، آنان بخشی از حلقه‌ی نخبگانی بودند که ستون فقرات یکی از خشن‌ترین رژیم‌های جهان را تشکیل می‌دادند. اما اکنون، در پی سقوط ناگهانی و فرار رئیس‌جمهور بشار اسد از کشور، آنان خود را در نقش فراریانی یافتند که با خانواده‌هایشان در هراس از پیگرد، می‌گریختند.

در میان مسافران، قحطان خلیل، رئیس سازمان اطلاعات نیروی هوایی سوریه، حضور داشت؛ فردی که متهم بود مستقیماً مسئول یکی از خون‌بارترین کشتارهای جنگ داخلی سیزده‌ساله‌ی کشور است.

او را دو وزیر پیشین دفاع، علی عباس و علی ایوب، همراهی می‌کردند؛ هر دو به دلیل نقض حقوق بشر و ارتکاب جنایات در جریان درگیری‌ها، تحت تحریم بین‌المللی قرار داشتند.

همچنین عبدالکریم ابراهیم، رئیس ستاد ارتش، که متهم بود در تسهیل شکنجه و خشونت جنسی علیه غیرنظامیان نقش داشته، در میان مسافران بود.

حضور این افراد و دیگر چهره‌های رژیم در پرواز مذکور، توسط یکی از مسافران و دو مقام پیشین مطلع از ماجرا، برای نیویورک تایمز بازگو شده است.

با پیشروی برق‌آسای نیروهای شورشی به سمت پایتخت، فرار پنهانی بشار اسد از دمشق در همان شب، حلقه‌ی نزدیکانش را غافلگیر کرد و به نماد سقوط خیره‌کننده‌ی رژیم او بدل شد.

مهره‌های اصلی‌اش به‌سرعت از او پیروی کردند. در عرض چند ساعت، ستون‌های یک نظام کاملِ سرکوب نه فقط فرو ریختند، بلکه در واقع ناپدید شدند.

برخی سوار هواپیما شدند؛ برخی دیگر به ویلاهای ساحلی خود گریختند و با قایق‌های تندرو لوکس به دریا زدند.


علی عباس(چپ)، علی ایوب (وسط) و عبدالکریم ابراهیم از مقامات عالی رتبه سوریه بودند که همگی به رهبری استفاده از خشونت کورکورانه توسط ارتش متهم شدند

گروهی در کاروانی از خودروهای گران‌قیمت، از ایست‌های بازرسی تازه‌برپا شده‌ی شورشیان گذشتند، بی‌آنکه شناخته شوند. چند نفر نیز در سفارت روسیه پنهان شدند؛ جایی که برای فرارشان به مسکو، مهم‌ترین متحد اسد، کمک کرد.

برای هزاران سوری که عزیزانشان را از دست داده‌اند، یا شکنجه، زندان و آوارگی را زیر سایه‌ی رژیم اسد تجربه کرده‌اند، وطنشان اکنون به صحنه‌ی جنایتی بزرگ بدل شده بود که متهمان اصلی‌اش دسته‌جمعی از آن گریخته‌اند.

ده ماه پس از فروپاشی رژیم، کشوری که از جنگ ویران شده است، نه‌تنها با چالش عظیم بازسازی روبه‌روست، بلکه با وظیفه‌ی دشوار دیگری نیز دست و پنجه نرم می‌کند: جست‌وجوی جهانی برای یافتن و پاسخ‌گو کردن کسانی که مرتکب برخی از فجیع‌ترین جنایات دولتی قرن حاضر شده‌اند.

رزمندگان پیشین و دولت نوپای سوریه در تلاش‌اند تا با کمک خبرچین‌ها، هک داده‌های تلفن و رایانه، یا سرنخ‌هایی که از ساختمان‌های متروک رژیم به‌دست می‌آورند، رد آنان را بزنند. دادستان‌ها در اروپا و ایالات متحده نیز در حال تشکیل یا بازنگری پرونده‌ها هستند. گروه‌های جامعه‌ی مدنی سوری و بازرسان سازمان ملل مدارک و شهادت‌ها را گردآوری می‌کنند تا روزی عدالت بتواند اجرا شود.

هدف آنان افرادی هستند از دست‌نیافتنی‌ترین چهره‌های جهان؛ کسانی که برای دهه‌ها قدرت عظیمی در دست داشتند، اما در هاله‌ای از ابهام عمومی زندگی کردند — تا آنجا که نام واقعی، سن و حتی چهره‌ی برخی از آنان ناشناخته مانده بود.

این کمبود اطلاعات بارها سبب اشتباه در گزارش‌های خبری، و نیز در فهرست‌های تحریم و تعقیب قضایی شده است. چنین وضعی احتمالاً به فرار برخی از بدنام‌ترین چهره‌های رژیم از چنگ مقامات سوری و اروپایی پس از سقوط اسد کمک کرده است.

امکانات برای ناپدید شدن

در ماه‌های اخیر، گروهی از خبرنگاران نیویورک تایمز کوشیده‌اند تا شکاف‌های اطلاعاتی مربوط به نقش و هویت واقعی ۵۵ تن از مقام‌های سابق رژیم را پر کنند؛ افرادی که همگی از چهره‌های بلندپایه‌ی دولت و ارتش بوده‌اند، نامشان در فهرست تحریم‌های بین‌المللی آمده و با خونین‌ترین فصل‌های تاریخ معاصر سوریه پیوند خورده‌اند.

این تحقیق همه چیز را دربر گرفته است؛ از ردیابی ردپاهای دیجیتال و حساب‌های شبکه‌های اجتماعی خانواده‌ها، تا جست‌وجو در املاک رهاشده برای یافتن قبوض تلفن یا اطلاعات کارت‌های اعتباری.

خبرنگاران با ده‌ها مقام پیشین رژیم گفت‌وگو کرده‌اند — بسیاری به شرط ناشناس ماندن برای حفظ امنیت خود — و همچنین با وکلای حقوق بشر سوری، نیروهای پلیس اروپا، فعالان جامعه‌ی مدنی و اعضای دولت جدید سوریه. آنان از ده‌ها ویلا و شرکت متروک متعلق به چهره‌های رژیم بازدید کردند و مسیرهای فرار برخی را بازسازی نمودند.


صحنه‌هایی از ویرانی‌های دمشق پس از ۱۳ سال جنگ داخلی که نیم میلیون کشته برجای گذاشت

مکان کنونی بسیاری از این ۵۵ مقام کلیدی که پایه‌های دیکتاتوری اسد را استوار کرده بودند هنوز ناشناخته است، اما از میان حدود دوازده نفری که نیویورک تایمز ردشان را یافته، سرنوشت‌ها به طرز چشمگیری متفاوت است.

بر پایه گفته‌های مقام‌های پیشین سوری، بستگان و افراد نزدیک به خاندان حاکم، خودِ بشار اسد اکنون در روسیه به سر می‌برد و به نظر می‌رسد ارتباطش را با بیشتر حلقه‌ی سابق اطرافیانش قطع کرده است.

ماهر اسد، برادری که از نظر قدرت در دوران رژیم گذشته تنها پس از بشار قرار داشت، بنا بر روایت مقام‌های پیشین و بازرگانان مرتبط با رژیم که همچنان با او در تماس‌اند، زندگی تبعیدگونه‌ای آمیخته با تجمل در مسکو دارد. در این اقامت نیز شماری از فرماندهان ارشد پیشین، از جمله جمال یونس، او را همراهی می‌کنند؛ ویدئوهایی که نیویورک تایمز اصالت آن‌ها را تأیید کرده، این موضوع را تأیید می‌کند.

در مقابل، برخی دیگر چون غیاث دلا، سرتیپی که نیروهایش در سرکوب خشن اعتراضات نقش داشتند، اکنون به گفته‌ی چند فرمانده‌ی پیشین ارتش، از لبنان در حال طراحی عملیات خرابکارانه هستند. این فرماندهان متن پیام‌هایی را که با او رد و بدل کرده بودند، با تایمز در میان گذاشتند. بنا به گفته‌ی همان منابع، دلا از مسکو با رهبران پیشین رژیم از جمله سهیل حسن و کمال حسن هماهنگی می‌کند.

بر اساس اظهارات یکی از فرماندهان پیشین نظامی و افرادی که با دولت جدید همکاری دارند، شماری از مقام‌های سابق با توافق‌هایی مبهم و پشت‌پرده اجازه یافته‌اند در داخل سوریه بمانند. یکی از آنان، عمرو ارمنازی، که بر برنامه‌ی تسلیحات شیمیایی اسد نظارت داشت، توسط خبرنگاران تایمز در خانه‌ی خودش در دمشق شناسایی شد.

ردیابی چنین گروه بزرگی از چهره‌ها، چالشی عظیم برای کسانی است که در پی عدالت‌اند. هم باید پرونده‌های کیفری تشکیل داد و هم با دشواری بزرگِ یافتن راهی برای پیگرد و محاکمه‌ی آنان روبه‌رو شد.

در قلب این چالش اما پرسشی بنیادی نهفته است: چگونه می‌توان جست‌وجویی جهانی را هماهنگ کرد برای یافتن کسانی که نمی‌خواهند یافت شوند؟

بنا به گفته‌ی کارکنان و مقام‌های پیشین رژیم، بسیاری از آنان به‌راحتی به دفاتر دولتی دسترسی داشتند و از این راه توانسته بودند گذرنامه‌های معتبر سوری با نام‌های جعلی دریافت کنند. به گفته‌ی همان منابع، این اسناد سپس به آنان امکان داده بود که گذرنامه‌ی کشورهایی در حوزه‌ی کارائیب را نیز به‌دست آورند.

مازن درویش، رئیس «مرکز سوری برای رسانه و آزادی بیان» مستقر در پاریس — که یکی از نهادهای پیشرو در پیگیری عدالت برای سوریه است — در این‌باره می‌گوید: «برخی از این افراد با خرید هویت‌های جدید از طریق سرمایه‌گذاری در املاک یا پرداخت‌های مالی، تابعیت جدید به دست آورده‌اند. آنان با این نام‌ها و ملیت‌های تازه پنهان می‌شوند.»

او می‌افزاید: «این افراد امکانات مالی لازم را دارند تا آزادانه رفت‌وآمد کنند، گذرنامه‌های تازه بخرند و ناپدید شوند.»

«او رفته است»

فرار گسترده‌ی مقامات در شب هفتم دسامبر ۲۰۲۴، زمانی آغاز شد که ناگهان حقیقتی تلخ برای اطرافیان آشکار شد.

ساعت‌ها بود که چند تن از نزدیک‌ترین مشاوران بشار اسد در حوالی دفتر او در کاخ ریاست‌جمهوری منتظر مانده بودند و با اطمینان به تماس‌های همکاران و بستگان خود پاسخ می‌دادند. به گفته‌ی چند مقام سابق رژیم که آن شب با آنان در تماس بودند، مقام‌های حاضر در کاخ به همه اطمینان می‌دادند که رئیس‌جمهور در آنجاست و مشغول تدوین طرحی است با حضور مشاوران نظامی و نمایندگان روسیه و ایران برای مقابله با پیشروی شورشیان.

اما آن طرح هرگز وجود نداشت — و خود بشار اسد نیز نه.

با درک این واقعیت که رئیس‌جمهور ناپدید شده است، مشاوران ارشد به‌سرعت رد او را تا خانه‌اش گرفتند. بنا بر گفته‌ی سه مقام پیشین کاخ ریاست‌جمهوری، نگهبانان مقابل خانه‌ی اسد به آنان اطلاع دادند که مأموران روسی او را به همراه پسرش و دستیار شخصی‌اش، با کاروانی شامل سه خودروی شاسی‌بلند (SUV) از محل خارج کرده‌اند. بر اساس روایت همان مشاوران، تنها مقاماتی که رئیس‌جمهور فراخوانده بود تا با او بگریزند، دو مشاور مالی بودند — به گفته‌ی دو منبع نزدیک به رژیم، او برای دسترسی به دارایی‌های خود در روسیه به کمک آنان نیاز داشت.


ماهر اسد، پس از برادرش بشار، دومین فرد قدرتمند در سوریه در دوران رژیم اسد بود. جمال یونس، سرلشکر سابق در لشکر چهارم ماهر اسد

رئیس‌جمهور سابق و همراهانش سوار جتی شدند که آنان را به پایگاه هوایی حمیمیم — در ساحل مدیترانه و تحت کنترل روسیه — برد؛ همان متحدی که در جنگ، مهم‌ترین پشتیبان او بود.

وقتی مشاوران رهاشده از این پرواز آگاه شدند، با وحشت به تماس با مسئولان امنیتی و اعضای خانواده‌ی خود پرداختند. شورشیان به حومه‌ی دمشق رسیده بودند و لحظه‌ای برای از دست دادن نبود.

یکی از مشاوران ارشد، همان‌گونه که آن شب را برای نیویورک تایمز بازگو کرد، در تماس با یکی از بستگان نزدیکش تنها گفت: «او رفته است.» سپس دستور داد خانواده‌اش وسایل خود را جمع کنند و به وزارت دفاع در میدان اموی دمشق بروند.

در آنجا، این مشاور ارشد و خانواده‌اش به چند افسر امنیتی دیگر که با خانواده‌هایشان گرد آمده بودند پیوستند و به قحطان خلیل، رئیس اطلاعات نیروی هوایی، ملحق شدند. خلیل پروازی برای فرار تدارک دیده بود — همان پروازی که بسیاری از مقامات عالی‌رتبه را به حمیمیم برد. به گفته‌ی یکی از مسافران که از مقام‌های پیشین کاخ ریاست‌جمهوری بود، آن هواپیما، یک جت شخصی یاک-۴۰، حدود ساعت ۱:۳۰ بامداد هشتم دسامبر فرودگاه دمشق را ترک کرد.

تحلیل تصاویر ماهواره‌ای نیز با این روایت هم‌خوانی دارد: نشان می‌دهد که هواپیمای یاک-۴۰ در روزهای پیش از آن در باند فرودگاه دمشق بوده، در شب یادشده ناپدید می‌شود و اندکی بعد در حمیمیم دوباره ظاهر می‌گردد.

مسافران هواپیما «وحشت‌زده بودند»، مقام پیشین کاخ ریاست‌جمهوری یادآوری می‌کند. او می‌گوید: «پرواز تنها ۳۰ دقیقه طول می‌کشد، اما آن شب احساس می‌کردیم تا ابد در حال پروازیم.»

در بخش دیگری از شهر، ماهر اسد ــ برادر بشار و فرمانده‌ی بدنام «لشکر چهارم» سوریه ــ با شتاب در تدارک فرار خود بود. بنا به گفته‌ی دو تن از نزدیکانش، او با یکی از دوستان خانوادگی و یکی از شرکای تجاری خود تماس گرفت و از آن‌ها خواست فوراً خانه‌هایشان را ترک کنند و بیرون منتظر بمانند. لحظاتی بعد، ماهر با خودرو از خیابان بالا آمد، آنان را سوار کرد و با سرعت برای رسیدن به پروازش گریخت.

فرودگاه تحت کنترل سوری‌ها در حمیمیم — جایی که دست‌کم پنج تن از مقاماتی که نیویورک تایمز در حال بررسی نقش‌شان است به آنجا رسیدند — به یک پایگاه نظامی روسیه متصل است.

در سال‌های گذشته، نیروهای نظامی روسیه نقش حیاتی در توانایی بشار اسد برای سرکوب شورش مسلحانه علیه حکومتش ایفا کردند. در مقابل، مسکو کنترل بنادر و پایگاه‌های استراتژیک در سواحل مدیترانه را در اختیار گرفت و به قراردادهای پرسود استخراج فسفات و منابع سوخت فسیلی دست یافت.


غیاث دلا، رهبری نیروهای مرتبط با تجارت دولتی کاپتاگون را بر عهده داشت و در سال ۲۰۲۵ به دلیل نقشش در خشونت‌های فرقه‌ای با تحریم‌های اتحادیه اروپا مواجه شد

اکنون روس‌ها در فرار خودِ اسد و بسیاری از مهره‌های اصلی رژیم او نیز نقشی به همان اندازه تعیین‌کننده ایفا کردند. شاهدان در پایگاه حمیمیم در ساعات اولیه‌ی بامداد، شبی پرآشوب را توصیف می‌کنند که در آن مقام‌های برکنارشده در حال فرار بودند.

به گفته‌ی دو شاهد، افرادی با چمدان‌هایی پر از پول نقد و طلا به سوی پایگاه روسی می‌رفتند. آنان گفتند که لباس‌های نظامی سوریه در همه‌جا پراکنده شده بود.

سه مقام پیشین رژیم نقل کرده‌اند که برخی از این مقام‌ها شتابان به دیدار یکدیگر رفتند و با افسران روسی گفتگو کردند تا ترتیب انتقالشان به مسکو را در روزها و ساعت‌های بعد بدهند.

در همین حال، بسیاری از اعضای خانواده‌ی چهره‌های رژیم ترجیح دادند با خودرو به خانه‌های ساحلی خود در نزدیکی پایگاه بروند.

غارت گاوصندوق‌ها، گریز از کمین‌ها

در دمشق، حدود سه‌هزار عضو سازمان اطلاعات کل همچنان در مجتمع امنیتی عظیمی در جنوب غرب پایتخت مستقر بودند، بی‌آن‌که بدانند نخبگان رژیم پیشاپیش گریخته‌اند. آنان به رهبری حسام لوکا — مقام امنیتی‌ای که مسئول بازداشت‌های گسترده و شکنجه‌ی سازمان‌یافته بود — در آماده‌باش کامل، مضطرب و نگران منتظر دستور بودند.

یکی از افسران ارشد زیرمجموعه‌ی لوکا او را چنین توصیف کرد: «او آن‌قدر مطیع و وابسته به بشار بود که حتی خاکستر‌دانی را هم بدون اجازه‌ی او از جایی به جای دیگر نمی‌برد.»

این افسر گفت که دستور یافته بودند خود را برای ضدحمله آماده کنند، اما آن دستور هرگز صادر نشد.

یکی از دوستان لوکا گفت که در طول شب بارها با او تماس گرفت تا از وضعیت باخبر شود و هر بار اطمینان یافت که «جای نگرانی نیست». اما حوالی ساعت دو بامداد، لوکا این بار با عجله پاسخ داد و گفت مشغول جمع‌کردن وسایلش برای فرار است.

یک ساعت بعد، افسرانش وارد دفتر او شدند و دیدند که لوکا بی‌هیچ کلامی رهایشان کرده است — و هنگام خروج، به حسابدار سازمان دستور داده بود تا گاوصندوق اصلی را باز کند. به گفته‌ی یکی از افسران حاضر، لوکا تمام پول داخل آن را برداشت؛ رقمی حدود یک‌میلیون و سیصد‌وشصت‌هزار دلار. سه مقام پیشین رژیم می‌گویند باور دارند که لوکا از آن زمان به روسیه گریخته، هرچند نیویورک تایمز هنوز نتوانسته این ادعا را تأیید کند.

در همان مجتمع امنیتی، کمال حسن — یکی دیگر از مقام‌های بلندپایه‌ی رژیم سابق — نیز دفتر خود را غارت کرد. بر اساس گفته‌ی یکی از دوستان او و یکی از مقام‌های ارشد پیشین که با معاونش در تماس بوده، او یک هارد درایو و همچنین پول داخل گاوصندوق دفتر اداری‌اش را با خود برد.

کمال حسن، رئیس اطلاعات نظامی، متهم است که بر بازداشت‌های گسترده، شکنجه و اعدام زندانیان نظارت داشته است.

اما فرار او به‌خوبی دیگران پیش نرفت. او هنگام خروج از خانه‌اش در یکی از محله‌های حومه‌ی دمشق که پیش‌تر «روستاهای اسد» نامیده می‌شد — منطقه‌ای که بسیاری از نخبگان رژیم در ویلاهای مجللش زندگی می‌کردند — در درگیری مسلحانه با شورشیان زخمی شد. به گفته‌ی دوست و مقام پیشین یادشده، او با پنهان شدن از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر گریخت تا سرانجام خود را به سفارت روسیه رساند، که پناهش داد.

نیویورک تایمز از طریق یک واسطه با او تماس گرفت. واسطه تلفنی با حسن صحبت کرد، اما او حاضر نشد مکان خود را فاش کند یا مصاحبه‌ای انجام دهد. با این حال، روایت خود از فرار زیر آتش را بازگو کرد و گفت که در یکی از «نمایندگی‌های دیپلماتیک» پناه گرفته بود، پیش از آن‌که سوریه را ترک کند.


حسام لوقا، سمت چپ تصویر، یک مقام سابق سوری که در نظارت بر بازداشت‌های گسترده و شکنجه‌های سیستماتیک دست داشته است. او در اینجا به همراه دو نفر دیگر که نیویورک تایمز نیز در حال تحقیق در مورد آنهاست، دیده می‌شود: سهیل الحسن و علی ایوب، سوم و پنجم از چپ

یکی دیگر از مقاماتی که در سفارت روسیه پناه یافت، علی مملوک، رئیس پیشین شورای امنیت ملی بود — فردی که در طراحی و اجرای نظام بازداشت، شکنجه و ناپدیدسازی اجباری که پنج دهه حکومت اسد را تعریف می‌کرد، نقشی محوری داشت.

به گفته‌ی یکی از دوستان نزدیک او که گفته بود با وی در تماس بوده و نیز یکی از بستگانش، علی مملوک تنها حدود ساعت ۴ بامداد، با دریافت تماسی تلفنی، از فروپاشی رژیم باخبر شد. هنگامی که کوشید تا به دیگر مقام‌های دولتی در مسیر فرودگاه بپیوندد، کاروان خودروهایش در کمینی مورد حمله قرار گرفت.

هرچند معلوم نبود چه کسانی به او حمله کرده‌اند، منابع یادشده گفتند او دشمنان بسیاری داشت.

مملوک که سال‌ها ریاست دستگاه‌های اطلاعاتی را نه فقط برای بشار اسد بلکه برای پدر و پیشینیِ او، حافظ اسد، بر عهده داشت، به رازهای حکومت واقف بود.

یکی از دوستانش گفت: «او جعبه سیاه رژیم بود — نه فقط از دوران بشار، از زمان حافظ.»

بر اساس گفته‌ی سه فرد آشنا با ماجرا، مملوک توانست بی‌آن‌که آسیبی ببیند بگریزد و خود را به سفارت روسیه برساند.

به گفته‌ی همان منابع، مملوک و کمال‌الحسن در آن‌جا پناه گرفتند تا زمانی که مقام‌های روسی کاروانی حفاظت‌شده برای انتقال آنان به پایگاه حمیمیم ترتیب دادند. هر دو نفر در نهایت به روسیه رسیدند.

برخوردهای نزدیک

چند تن از مقام‌های پیشین رژیم گفتند برای کاهش مقاومت باقی‌مانده‌ی نیروهای رژیم، نوعی تفاهم نانوشته میان فرماندهان شورشی وجود داشت تا در برابر فرار وفاداران به اسد به سوی سواحل مدیترانه، چشم‌پوشی کنند — مناطقی که زادگاه اقلیت علوی به‌شمار می‌رود، همان فرقه‌ای که بشار اسد از آن برخاسته و بسیاری از نیروهای امنیتی رژیم از میان آنان جذب شده بودند.


کمال الحسن، سمت چپ تصویر، در کنفرانسی درباره سوریه در آستانه، قزاقستان در سال ۲۰۲۳. الحسن بر برخی از شاخه‌های اطلاعاتی که به خاطر شکنجه بازداشت‌شدگان بدنام هستند، نظارت داشت

اما بعید بود چنین ارفاقی شامل حال سرتیپ بازنشسته بسام حسن شود. در میان نزدیکان اسد، کمتر کسی به اندازه‌ی حسن ترس‌انگیز بود؛ او به فهرستی طولانی از جنایت‌ها متهم بود — از هماهنگی حملات شیمیایی رژیم گرفته تا ربودن روزنامه‌نگار آمریکایی، آستین تایس.

با این حال، حسن توانست بی‌آن‌که شناسایی شود بگریزد، هرچند ساعات نخستین فروپاشی رژیم را در خواب سپری کرده بود. بنا به روایت سه فرد مطلع، اندکی پیش از ساعت پنج صبح، یکی از فرماندهانش او را از خواب بیدار کرد.

بر اساس گفته‌ی دو تن از آشنایانش، حسن به‌سرعت کاروانی متشکل از سه خودرو ترتیب داد که همسر، فرزندان بزرگ‌سال و کیسه‌هایی پر از پول را حمل می‌کردند. یکی از نزدیکانش گفت او آن‌قدر از احتمال حمله نگران بود که خانواده‌اش را در خودروهای جداگانه سوار کرد تا در صورت هدف قرار گرفتن، همه با هم کشته نشوند.

وقتی کاروانشان به حوالی شهر حمص، حدود ۱۶۰ کیلومتری شمال دمشق، رسید، شورشیان خودرو نخست — یک شاسی‌بلند — را متوقف کردند و همسر و دختر حسن را بیرون کشیدند. آنان را واداشتند که همه‌ی وسایل، حتی کیف‌های دستی‌شان را، در خودرو جا بگذارند.


علی مملوک، وسط، مدیر سابق امنیت ملی سوریه است که به سازماندهی یک سیستم دستگیری‌های گسترده، شکنجه و ناپدید شدن متهم شده است

به گفته‌ی یکی از شاهدان، شورشیان که از غنیمت خود خرسند بودند، بی‌توجه به آن‌که آن دو زن در خودروی دوم سوار شدند، اجازه دادند حرکت کنند — بی‌آن‌که بدانند در آن خودرو یکی از بدنام‌ترین چهره‌های رژیم اسد نشسته است.

احتمال شناسایی او اندک بود. سال‌هاست تصاویر جعلی متعددی از بسام حسن در رسانه‌ها پخش شده و حتی دولت‌های آمریکا و بریتانیا در اسناد تحریم خود، نام و تاریخ تولد نادرستی برای او به کار برده‌اند. نیویورک تایمز یکی از معدود عکس‌های معتبر و تازه از حسن را به دست آورده و راستی‌آزمایی کرده است.

بر پایه‌ی مصاحبه‌ها با مقام‌هایی از رژیم اسد، لبنان و ایالات متحده، حسن پس از عبور از ایست بازرسی، با کمک مقام‌های ایرانی به لبنان و سپس به ایران گریخت.

به گفته‌ی نزدیکانش، او بعدتر در قالب توافقی برای ارائه‌ی اطلاعات به مقام‌های اطلاعاتی آمریکا به بیروت بازگشت و اوقات خود را با همسرش در کافه‌ها و رستوران‌های مجلل می‌گذراند. حسن وقتی با شماره‌ای لبنانی در واتس‌اپ تماس گرفته شد، از گفت‌وگو با خبرنگاران خودداری کرد.

واقعیتی تلخ

برای ده‌ها هزار سوری که قربانی رژیم اسد بوده‌اند، مسیر عدالت بی‌سرانجام به نظر می‌رسد.

این پرسش همچنان بی‌پاسخ مانده است که آیا دولت کنونی، به رهبری احمد شَرا، رهبر پیشین اسلام‌گرا، توان یا اراده‌ی پیگرد جدی مقام‌های رژیم اسد را دارد یا نه — چراکه چنین اقدامی می‌تواند برخی از اعضای خود دولت جدید را نیز در معرض اتهام قرار دهد.

با توجه به اختلاف‌های دیرینه‌ی قدرت‌های خارجی بر سر جنگ سوریه و سرنوشت دیکتاتور پیشین آن، امیدی به تشکیل دادگاهی بین‌المللی هم نمی‌رود.

برای کسانی که تلاش می‌کنند نگذارند جنایت‌های رژیم در گذر زمان به فراموشی سپرده شود، واقعیتی تلخ باقی است: مجریان اصلی حکومت اسد هنوز در رفاه زندگی می‌کنند و یک گام جلوتر از تعقیب‌کنندگان خود مانده‌اند.

یکی از دوستان نزدیک چند مقام بلندپایه‌ی پیشین رژیم گفت: «آدم‌های اسد در مسکو ویسکی می‌نوشند و ورق بازی می‌کنند، یا در ویلاهای امارات لم داده‌اند. آنها دیگر نامی از جایی به اسم سوریه به یاد ندارند.»


بسام حسن



نظر شما درباره این مقاله:








بدرقه باشکوه پیکر ناصر تقوایی، سینماگر فقید
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 11:43

بدرقه باشکوه پیکر ناصر تقوایی، سینماگر فقید


پیکر زنده‌یاد ناصر تقوایی، کارگردان و از مفاخر برجسته سینمای ایران عصر روز پنجشنبه در میان انبوه ارادتمندان، هنرمندان و سینماگران کشور و استان البرز در فضای حزن انگیز تشییع و در امامزاده طاهر کرج آرام گرفت.

به گزارش خبرنگار ایرنا، امروز میدان سینما و تئاتر ایران، شاهد وداع تلخی با یکی از پیشگامان جنبش سینمایی نوین کشور بود. خیل عظیمی از دوستداران هنر هفتم و تئاتر، ساعت‌ها پیش از انتقال پیکر این هنرمند نام‌آشنا با چشمانی اشک‌بار و دلی سوگوار در صحن امامزاده طاهر  به انتظار ایستاده بودند تا در این مشایعت تاریخی با خالق آثار ماندگاری چون “دایی جان ناپلئون” و “ناخدا خورشید” وداع کنند.

همایون اسعدیان مدیرعامل خانه سینما پس از ورود پیکر ناصر تقوایی به محوطه خانه سینما اظهار کرد: صمیمانه از حضورتان سپاسگذارم، آنچه این روزها در تمام نوشته‌ها مشترک بود صداقت و شرافت بود.در مقابل مردی که یک عمر با صداقت زندگی کرد سر تعظیم فرود می‌آورم و اجازه دهید این بار سکوت کنیم و صدای این صداقت و شرافت را که چند سالی است نشنیده‌ایم بشنویم؛ صدای ناصر تقوایی را.

سرانجام، پیکر بزرگ مرد سینمای ایران با تشییع باشکوه در میان انبوه جمعیتی که آمده بودند تا به پاس یک عمر خدمات فرهنگی و میراث هنری تقوایی ادای احترام کنند رهسپار خانه ابدی شد و در خاک سرد آرام گرفت.

اجتماع خانواده سینما در ماتم فراق

این آیین پرشکوه وداع، تبدیل به میعادگاه خانواده بزرگ سینمای ایران شد؛ جایی که اهالی قلمرو تصویر در سوگ از دست دادن هنرمندی مؤلف و صاحب‌سبک، گردهم آمدند. در این بدرقه، تعدادی از هنرمندان سرشناس و مدیران فرهنگی کشور حضور داشتند تا گواهی دهند که میراث تقوایی جاودانه خواهد ماند.

علیرضا داوودنژاد، محمدمهدی عسگرپور، رائد فریدزاده، مجید برزگر، رضا بهبودی، مصطفی آل احمد، جواد طوسی، سهیلا گلستانه، منوچهر شاهسواری، کتایون ریاحی، گوهر خیراندیش، سعید خانی، دانش اقباشاوی، مصطفی کیایی، محسن امیریوسفی، امیر اثباتی، ستاره اسکندری، لیلی فرهادپور، رضا کیانیان، همایون اسعدیان، سیف‌الله صمدیان، حمید پورآذری،  مهدی میامی، کورش سلیمانی، حامد بهداد، امین حیایی، شهاب حسینی، پانته‌آ پناهی‌ها، محسن شریفیان، هوشنگ گلمکانی، احمد طالبی‌نژاد، مازیار فکری‌ارشاد، محمدرضا عرب، تورج اصلانی، امیرشهاب رضویان، سیروس مقدم، علی علایی، علیرضا بهنام، علیرضا نجف‌زاده، علیرضا حسینی، علی اوجی، فرید سجادی‌حسینی، محمود گبرلو از حاضران در این مراسم بودند.

تقوایی؛ خالق موج نو و داستان‌سرای جنوب

به گزارش ایرنا، ناصر تقوایی که به حق، کارگردان “مؤلف ” توصیف می‌شد، صبح سه شنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۴در سن ۸۴ سالگی، پس از یک دوره پربار از خلق آثار هنری، چشم از جهان فروبست.

این هنرمند فقید، متولد سال ۱۳۲۰ در شهر حماسی و دریایی آبادان بود و نامش همواره با پیشگامان جریانی در سینمای ایران گره خورده است که مورخان آن را سرآغاز “موج نوی سینمای ایران” می‌دانند. او با تلفیق درخشان فرهنگ بومی جنوب و فرم‌های هنری مدرن، هویتی تازه به سینمای کشور بخشید.

تقوایی پیش از درخشش در سینما، میراثی گران‌بها را در قاب کوچک تلویزیون به یادگار گذاشت. سریال تلویزیونی “دایی جان ناپلئون” (۱۳۵۵) که از موفق‌ترین و پرمخاطب‌ترین مجموعه‌های تاریخ تلویزیون ایران به شمار می‌رود، تثبیت‌کننده جایگاه او نه تنها در میان روشنفکران، بلکه در دل عامه مردم بود.

از کارنامه درخشان او می‌توان به دریافت جایزه معتبر پلنگ برنزی جشنواره فیلم لوکارنو در سال ۱۹۸۸ برای فیلم شاهکار “ناخدا خورشید” (۱۳۶۵) اشاره کرد. همچنین، شورای ارزشیابی هنرمندان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۸۳، مدرک گواهی‌نامه هنری درجه یک را به پاس یک عمر فعالیت ارزنده به او اعطا کرد.

دریافت تندیس شایستگی به‌خاطر یک عمر دستاورد هنری در سیزدهمین جشن سینمای ایران و تقدیر در چهاردهمین دوره انجمن فیلم کوتاه ایران، تنها بخشی از افتخارات هنری اوست.



نظر شما درباره این مقاله:








“وفاق” پزشکیان دود شد و به هوا رفت! / احمد زیدآبادی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 10:57

“وفاق” پزشکیان دود شد و به هوا رفت! / احمد زیدآبادی




نظر شما درباره این مقاله:








چراغی برافروخت
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 10:50

چراغی برافروخت


جواد کاشی

پدر امیرمحمد خالقی انتقام از قاتل فرزندش را دوماه به تعویق انداخت. پدر امیرمحمد کار مهم دیگری هم کرد: وجدان عمومی و سازمان سیاسی در این کشور را به محاکمه کشید.

نفرت، انتقام، دگرستیزی و مرگ موتور محرک زندگی سیاسی در ایران بوده است. از مشروطه تا کنون از این گرداب خلاصی نداشته‌ایم. ما امروز در سکوی اول یا دوم کشورهایی ایستاده‌ایم که شهروندان خود را به دلایل مختلف اعدام می‌کنند.

نظیر پدر محمد خالقی بازهم در میان شهروندان ایرانی پیدا می‌شوند: در لحظه انتقام، چشم در چشم ناامید قربانی می‌دوزند. احساس می‌کنند با مرگ او دست خودشان هم آلوده به مرگ دیگری خواهد شد. اما هنگامی که از فرد به جریان و گروه سیاسی تبدیل می‌شویم، اعم از آنکه در مصدر قدرت باشیم یا رویاروی نظام مسلط ایستاده باشیم، تاب تحمل دیگری نداریم، شانس دوام و پیروزی خود را در مرگ دیگری جستجو می‌کنیم.

در میدان‌های مختلف به سمت هم شلیک می‌کنیم. قربانیان از هر دو سو کنار هم پرتاب می‌شوند. شماری که در جبهه ما بودند شهیدند، شماری که در جبهه مقابل بودند، هلاک شده یا به درک واصل شده‌اند. ما سال‌هاست با این ادبیات زندگی می‌کنیم. به این سبعیت خو کرده‌ایم شرم هم نمی‌کنیم.

پدر امیرمحمد فرصت داشت با قربانی خود چشم در چشم شود. یک لحظه توانست از خود خروج کند و این حکمت ساده را دریابد که او نیز مثل فرزندش قربانی فقر و ناسازواری‌های روزگار است. اما در صحنه سیاسی، تلنباری از نام‌ها و صفت‌ها و گزاره‌های ایدئولوژیک پیش چشم هر دو طرف صحنه دیوار می‌شوند. همه در خودشیفتگی‌های افسارگسیخته‌شان زندانی می‌شوند. فرصتی ندارند تا حکمتی را بیاموزند که پدر امیرمحمد آموخت.

پدر امیرمحمد می‌توانست قاتل فرزندش را اعدام کند. اما آن نوجوان اعدام شده هم بیکار نمی‌نشست. پدر امیرمحمد را برای همیشه در زندان درونش اسیر می‌کرد. پدر امیرمحمد با این بخشش آزاد شد. وای به ما که در صحنه سیاست هر روز دیوار تازه‌ای پیرامون خود می‌سازیم و در زندان‌ خودشیفتگی‌مان برای ابد زندانی شده‌ایم.

نیم قرن است با اسلامی خودشیفته در خدمت خودشیفتگی‌های فرقه‌ای و گروهی زندگی می‌کنیم. آفرین به پدر امیرمحمد که در این تیرگی چراغی برافروخت. نشان داد اسلام هم می‌تواند به دیگری گشوده باشد. او شرط بخشش قاتل فرزندش را حفظ دو جزء قرآن قرار داد.


تلگرام نویسنده
@javadkashi



نظر شما درباره این مقاله:








نسل «زد» پیشتاز اعتراض‌های ضدحکومتی در جهان
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز

اعتراضات ضد دولتی در ماداگاسکار که به فرار رئیس جمهور منجر شد

iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 10:09

نسل «زد» پیشتاز اعتراض‌های ضدحکومتی در جهان


شیخ سالیق / آسوشیتدپرس  / ۱۶ اکتبر ۲۰۲۵

از رشته‌کوه‌های آند تا هیمالیا، موجی تازه از اعتراض‌ها در سراسر جهان شکل گرفته است؛ اعتراض‌هایی که از نارضایتی نسلی نسبت به دولت‌ها و خشم جوانان نسبت به حاکمیت‌های کنونی سرچشمه می‌گیرد.

این هفته، آندری راجولینا، رئیس‌جمهور ماداگاسکار، پس از شورش نظامی، از قدرت و از کشور کنار گذاشته شد؛ رخدادی که نقطه اوج هفته‌ها تظاهراتی بود که جوانانی با عنوان «نسل Z ماداگاسکار» هدایت آن را بر عهده داشتند.

خشم علیه طبقه سیاسی در این کشور جزیره‌ای واقع در اقیانوس هند، بازتاب اعتراض‌های مشابهی است که در ماه‌های اخیر در کشورهایی چون نپال، فیلیپین، اندونزی، کنیا، پرو و مراکش به راه افتاده‌اند. هرچند هر یک از این جنبش‌ها از دل مشکلات مشخصی زاده شده‌اند، اما ریشه آنان در بحران‌های طولانی‌مدتی چون افزایش نابرابری، نااطمینانی اقتصادی، فساد گسترده و خویشاوندسالاری رهبران نهفته است.

وجه مشترک همه آن‌ها این است که عمدتاً بدون رهبری ثابت، از جوانانی تشکیل شده‌اند که خود را «نسل Z» می‌نامند؛ نسلی متولد حدود سال‌های ۱۹۹۶ تا ۲۰۱۰ که نخستین نسلِ رشد‌یافته در عصر کامل اینترنت محسوب می‌شود.

سام نیدل، مدیر سازمان «آزمایشگاه تغییر اجتماعی» (Social Change Lab) — یک نهاد غیردولتی مستقر در بریتانیا که درباره اعتراض‌ها و جنبش‌های اجتماعی پژوهش می‌کند — می‌گوید: «آنچه این اعتراض‌های جوانان را به‌هم پیوند می‌دهد، احساس مشترکی است که نظام‌های سیاسی سنتی پاسخگوی نگرانی‌های نسل آنان نیستند؛ خواه مسأله فساد باشد، یا تغییرات اقلیمی و نابرابری اقتصادی. وقتی مجاری نهادی بسته به‌نظر می‌رسند، خیابان به‌طور طبیعی به محل بروز اعتراض تبدیل می‌شود.»

الگوبرداری معترضان از یکدیگر 

گرچه خواسته‌های مشخص هر کشور متفاوت است، اغلب این اعتراض‌ها از زیاده‌روی یا بی‌توجهی دولت‌ها آغاز شده‌اند و در برخی موارد با سرکوب شدید نیروهای امنیتی روبه‌رو شده‌اند.

در مراکش، جمعی بدون رهبر با عنوان «Gen Z 212» — که از کد تلفن بین‌المللی کشور گرفته شده — به خیابان‌ها آمده‌اند تا خواستار بهبود خدمات عمومی و افزایش بودجه در بخش‌های بهداشت و آموزش شوند. در پرو، اعتراض‌ها علیه قانون جدید بازنشستگی، به مطالبات گسترده‌تری از جمله مقابله با ناامنی رو‌به‌افزایش و فساد فراگیر در دولت بدل شد. در اندونزی نیز تظاهرات مرگباری در اعتراض به مزایای نمایندگان مجلس و سطح بالای هزینه‌های زندگی شکل گرفت و رئیس‌جمهور را ناچار کرد چند وزیر کلیدی اقتصادی و امنیتی را برکنار کند.


اعتراض‌ها به رهبری جوانان علیه فساد و برای اصلاحات آموزشی و بهداشتی در رباط، مراکش

مشهورترین حرکت اعتراضی که با عنوان «جنبش نسل Z» شناخته شد، شورش مرگبار نپال بود که در نهایت به استعفای نخست‌وزیر در ماه سپتامبر انجامید. معترضان نپالی از جنبش‌های ضد دولتی موفق دیگر در جنوب آسیا – از جمله سریلانکا در سال ۲۰۲۲ و بنگلادش در سال ۲۰۲۴ – الهام گرفتند؛ جنبش‌هایی که به سقوط دولت‌های وقت در آن کشورها انجامید.

در ماداگاسکار نیز معترضان می‌گویند که از حرکت‌های نپال و سریلانکا الهام گرفته‌اند.

اعتراض‌ها ابتدا در واکنش به قطعی مکرر آب و برق آغاز شد، اما به‌سرعت به نارضایتی گسترده‌تری تبدیل شد و تظاهرکنندگان خواستار کناره‌گیری رئیس‌جمهور و وزرای دولت شدند. روز چهارشنبه، رهبر کودتای نظامی ماداگاسکار اعلام کرد که او «سمت ریاست‌جمهوری را بر عهده می‌گیرد.»

اتحاد زیر پرچم دزدان دریایی «مانگا»

در کشورهای گوناگون، نمادی مشترک از فرهنگ عامه به نشانه‌ای از مقاومت بدل شده است: پرچمی سیاه با تصویر جمجمه‌ای خندان و استخوان‌های ضربدری که کلاهی از جنس حصیر بر سر دارد. این پرچم از مجموعه مشهور مانگا و انیمه ژاپنی با عنوان «وان پیس» برگرفته شده است؛ داستان گروهی از دزدان دریایی که با حکومت‌های فاسد می‌جنگند.

در نپال، معترضان همین پرچم را بر دروازه‌های «سینگا دربار» — مقر دولت نپال — و ساختمان‌های وزارتخانه‌ها، که بسیاری از آن‌ها در جریان اعتراض‌ها به آتش کشیده شدند، برافراشتند. این پرچم همچنین در خیابان‌های اندونزی، فیلیپین، مراکش و ماداگاسکار نیز دیده شده است.

هفته گذشته در پایتخت پرو، لیما، «دیوید تافور» ۲۷ ساله که برق‌کار است، در میدان سن‌مارتین – صحنه‌ی تظاهرات هفتگی مردم – با همان پرچم ایستاده بود.

او گفت: «ما در یک نبرد مشترکیم – علیه مقام‌های فاسدی که در کشور ما حتی قاتل هم هستند.» تافور یادآوری کرد که دولت دینا بولوارته از دسامبر ۲۰۲۲ تاکنون با وجود بیش از ۵۰۰ تظاهرات و کشته شدن ۵۰ غیرنظامی همچنان در قدرت مانده بود.

تافور افزود: «در مورد من، دلیل خشم، سوءاستفاده از قدرت، فساد و کشتارهاست.» او به افزایش شدید قتل و اخاذی در این کشور آمریکای جنوبی از سال ۲۰۱۷ اشاره کرد؛ روندی که هم‌زمان با تصویب قوانینی پیش رفت که توان دولت در مبارزه با جنایت را تضعیف کرده است.


تظاهرات ضد دولتی علیه سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی رئیس جمهور دینا بولوارته در لیما، پرو

بولوارته ماه‌ها به اتهام‌های گوناگون از جمله رشوه‌خواری و مشارکت در سرکوب خونین معترضان در سال ۲۰۲۲ تحت تحقیق قرار داشت. هفته گذشته او برکنار و با رئیس‌جمهور موقت، خوزه خِری، جایگزین شد.

اما تافور گفت این تغییر کافی نیست: «رئیس‌جمهور متحد مجلس است و باید برود.»

بهره‌گیری از شبکه‌های اجتماعی برای بسیج و آگاهی

در گذشته، بسیاری از جنبش‌های بزرگ اعتراضی — از جمله جنبش «اشغال وال‌استریت» در سال ۲۰۱۱، «بهار عربی» در سال‌های ۲۰۱۲–۲۰۱۰ و «انقلاب چتر» در هنگ‌کنگ در ۲۰۱۴ — به رهبری جوانان شکل گرفته بود. با وجود آنکه آن نسل نیز از اینترنت و رسانه‌های اجتماعی برای بسیج گسترده استفاده کرد، اما معترضان نسل Z این ابزارها را در سطحی تازه و گسترده‌تر به کار گرفته‌اند.

سام نیدل از «آزمایشگاه تغییر اجتماعی» می‌گوید: «سکوهای دیجیتال ابزارهای نیرومندی برای تبادل اطلاعات و ایجاد ارتباطات هستند، اما مؤثرترین جنبش‌ها آن‌هایی‌اند که بسیج دیجیتال را با سازمان‌دهی حضوری سنتی ترکیب می‌کنند؛ همان‌گونه که در این اعتراض‌های اخیر مشاهده کرده‌ایم.»

چند روز پیش از آغاز اعتراض‌های خونین در نپال، دولت اعلام کرد که به دلیل عدم ثبت رسمی، استفاده از بیشتر شبکه‌های اجتماعی را ممنوع می‌کند. بسیاری از جوانان نپالی این اقدام را تلاشی برای خاموش کردن صدای خود دانستند و با استفاده از شبکه‌های خصوصی مجازی (VPN) دوباره به رسانه‌های اجتماعی دسترسی یافتند.

در روزهای بعد، آنان از تیک‌تاک، اینستاگرام و شبکه «ایکس» برای افشای سبک زندگی اشرافی فرزندان سیاستمداران، برجسته‌سازی شکاف طبقاتی میان ثروتمندان و فقرا در نپال، و اعلام محل و زمان تجمع‌ها استفاده کردند. برخی از آنان بعدها از پلتفرم گفت‌وگوی بازی‌ها، «دیسکورد»، برای پیشنهاد نامزد ریاست موقت دولت بهره گرفتند.

«یوژن راجبانداری»، یکی از معترضان نپالی، گفت: «هر حرکتی، چه علیه فساد باشد یا بی‌عدالتی، از طریق رسانه‌های دیجیتال گسترش می‌یابد. همین اتفاق در نپال افتاد. تغییراتی که پس از اعتراضات نسل Z در نپال رخ داد، از راه پلتفرم‌های دیجیتال به سراسر جهان منتقل شد و بر کشورها و جنبش‌های دیگر نیز اثر گذاشت.»

او افزود این اعتراض‌ها تنها جوانان را بیدار نکرد، بلکه نسل‌های دیگر را هم هوشیار ساخت: «ما دریافتیم که شهروندان جهانی هستیم و فضای دیجیتال ما را به‌هم پیوند می‌دهد و در سراسر جهان نقشی نیرومند ایفا می‌کند.»



نظر شما درباره این مقاله:








هیئت منصفه دادگاه مطبوعات، ملک طلق اصولگرایان
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 16.10.2025, 7:51

هیئت منصفه دادگاه مطبوعات، ملک طلق اصولگرایان


فرهاد فخرآبادی / هم‌میهن

در سال ۱۳۳۴ و در دوره پهلوی دوم بود که نهادی با نام «هیئت منصفه مطبوعات» در کنار سیستم قضایی ایران قرار گرفت؛ نهادی که با رفتن پهلوی، تقریباً دو سال تعطیل بود و در سال ۱۳۶۰، فعالیت خود را از سر گرفت و هفته گذشته، ترکیب جدید خود را شناخت تا رسماً وارد دوره جدیدی از فعالیت شده و در دادگاه‌های مطبوعاتی حضور داشته باشد.

در مقایسه با آخرین احکامی که پیرامون هیئت منصفه دادگاه‌ مطبوعاتی و سیاسی تهران صادر شد، تغییراتی دیده می‌‌شود که اولین مورد آن مربوط به تعداد اعضا است. در دوره قبلی که سال ۱۴۰۲ بود، برای ۲۱ نفر حکم عضویت در هیئت منصفه صادر شده بود ولی در این دوره، ۲۰ نفر عضو این نهاد هستند.

این در حالی است که در همان جلسه معرفی انتخاب اعضا، ناصر سراج (نماینده قوه قضائیه) گفته بود: «براساس قانون، اعضای هیئت منصفه در مهرماه انتخاب می‌شوند که تعداد این اعضاء در تهران ۲۱ نفر و در سایر استان‌ها ۱۴ نفر است که این تعداد در مجموع به ۴۴۱ نفر در سراسر کشور می‌رسد و تاکنون در ۸ استان انتخابات برگزار شده است.» ولی اینکه چرا ۲۰ نفر در این دوره معرفی شده‌اند هنوز مشخص نیست.

از بین ۲۰ نفری که در دوره جدید حکم گرفته‌اند، ۱۲ نفر در دوره قبل نیز عضو بوده‌اند که عبارتند از: «محمدحسن رحیمیان، علی‌اکبر اشعری، حسن حمیدزاده، علیرضا سربخش، محمود خسروی‌وفا، حسن خجسته‌باقرزاده، سیدرمضان موسوی‌مقدم، اکبر نصرالهی، محمدعلی امانی، علیرضا محجوب، عبدالحسین روح‌الامینی و مرتضی آخوندی» این افراد نیز به ترکیب هیئت منصفه اضافه شده‌اند: «باقر انصاری، فرشاد مهدی‌پور، احمد مومنی‌راد، مهدخت بروجردی، زهره الهیان، عباس شکری، علیرضا مختارپورقهرودی و عزت‌الله ضرغامی». و در مقابل، این چهره‌ها جدا شده‌اند: «علی‌اکبر کسائیان، یوسف غروی، حمید مومنی‌راد، پروین سلیحی، امیر خوراکیان، حبیب احمدزاده، محمد خدادی، الهام امین‌زاده و محمدرضا خردمند». نگاهی به ترکیب جدید هیئت منصفه دادگاه مطبوعاتی و سیاسی تهران می‌تواند نکته‌های جالبی را بیان کند.

محمدحسن رحیمیان
درباره فعالیت‌های مطبوعاتی او تنها یک مورد دیده می‌شود. او خودش روزنامه‌نگار نیست اما از سال ۱۳۶۰ اقدام به انتشار مجله‌ای با نام «پاسدار اسلام» می‌کند؛ مجله‌ای که هنوز هم منتشر می‌‌شود اما انتشار آن نظم خاصی ندارد. درباره دیدگاه سیاسی هم او یک اصول‌گراست که سمت جبهه‌ای هم در بین اصول‌گرایان داشته است. زمانی که «جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی» یا همان «جمنا» مشغول به فعالیت بود، رحیمیان ریاست شورای مرکزی را بر عهده داشت. یکی دیگر از مواردی که می‌توان درباره او اشاره کرد این است که در جریان انتخابات سال ۸۸ عضو هیئت ویژه بررسی شکایات انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری بود.

در رزومه کاری او، موارد متعددی دیده می‌شود. رحیمیان که دروس حوزوی خوانده، در ابتدای انقلاب در دفتر امام خمینی مدیریت امور مالی و وجوه شرعی و مسئولیت امور ارزی را بر عهده داشت. در سال ۱۳۶۸ و در زمانی که مهدی کروبی ریاست بنیاد شهید را بر عهده داشت، قائم مقام این بنیاد شد و در سال ۷۱ ریاست این بنیاد را بر عهده داشت؛ جایگاهی که ۱۲ سال در اختیارش بود. البته پس از آن، او باز هم در بنیاد ماند و تا سال ۱۳۹۲ نماینده ولی فقیه در بنیاد بود؛ به عبارتی او سابقه ۲۱ سال حضور در بنیاد را دارد. در سال ۱۳۹۲ متولی مسجد جمکران شد و تا سال ۱۴۰۲ در این جایگاه حضور داشت ولی پس از آن در حالی که ۷۷ ساله است، سمت دیگری را جز همین هیئت منصفه در اختیار ندارد.

علی‌اکبر اشعری
از چهره‌های مورد علاقه محمود احمدی‌نژاد به شمار می‌رفت که در دوره‌ای که احمدی‌نژاد در شهرداری تهران بود، هم به عنوان مشاور فرهنگی مشغول به کار بود و هم راهی موسسه همشهری شد و به عنوان قائم مقام مدیرمسئول و سردبیر روزنامه همشهری مشغول به کار شد. البته او پیش از اینکه به همشهری برود، سمت مهم دیگری را بر عهده داشت. در دوره‌ای که ریاست صداوسیما بر عهده علی لاریجانی بود، او هم مشاور فرهنگی بود و هم از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۱ مدیرعاملی انتشارات سروش را در اختیار داشت.  درحالی‌که در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۴، در ستاد علی لاریجانی کار می‌کرد، پس از رسیدن احمدی‌نژاد به ریاست‌جمهوری، ابتدا قرار بود وزیر آموزش و پرورش شود اما نتوانست از مجلس هفتم رای اعتماد بگیرد. پس از عدم دریافت رای اعتماد، باز هم به عنوان مشاور فرهنگی احمدی‌نژاد انتخاب شد و البته طی ۵ سال و از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۹ ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران را بر عهده داشت اما پس از پایان کار در کتابخانه ملی، پست دیگری به او نرسید.

حسن حمیدزاده
او که قائم مقام جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی، به عنوان یکی از احزاب اصول‌گراست، تنها یک سابقه کوتاه مطبوعاتی دارد که آن هم مربوط به اوایل دهه ۶۰ است که از سال ۶۰ تا ۶۱ سردبیر مجله پیام انقلاب بود. به غیر از این مورد، بیشتر سوابق حمیدزاده را باید پیرامون سپاه دید. او که جانباز ۲۵ درصد است، تمام سمت‌هایی که در اختیار داشته پیرامون سپاه و وزارت دفاع بوده است. نکته جالب توجه دیگر درباره او به این مسئله برمی‌گردد که ۳۴ سال معاونت امور مجلس را در سپاه، وزارت دفاع، سازمان پدافند غیرعامل و قوه قضائیه بوده و از مجلس دوم با پارلمان ارتباط داشته است.

علیرضا سربخش
این جانباز روشندل که مدیرمسئول نشریه «سینما رسانه است»، هرچند سابقه فعالیت سیاسی ندارد و بیشتر سیر فعالیت‌هایش پیرامون سینما بوده، اما مروری بر نظریاتش نشان می‌دهد که دیدگاه‌هایش شبیه به اصول‌گرایان است و می‌توان او را هم یک اصول‌گرا دانست. برای مثال می‌توان به این جمله او اشاره کرد که گفته است: «جبهه شبه‌روشنفکری، اصالت و ارزش‌های انقلابی و اسلامی را در سینما از بین برده است.»

محمود خسروی‌وفا
مشخص نیست او را بتوان فردی سیاسی دانست که به ورزش آمده یا فردی که در ورزش بوده و در دل فعالیت‌های مربوط به ورزش سری به سیاست زده است. به هر ترتیب، او فردی است که سابقه مطبوعاتی ندارد و درباره سابقه سیاسی‌اش هم مهم‌ترین وجه قابل اشاره این است که نامش در بین افرادی است که جبهه مردمی نیروهای انقلاب را در بین اصول‌گرایان راه‌اندازی کردند و همچنین از طریق لیست اصول‌گرایان به شورای شهر دوم رسید. اما در کل حجم بالای فعالیت‌هایی که رئیس فعلی کمیته المپیک ایران داشته، پیرامون ورزش است که او در مقاطع مختلف ریاست فدراسیون جانبازان و معلولان و همچنین کمیته ملی پارالمپیک را بر عهده داشته است.

حسن خجسته باقرزاده
فردی است که در طول سال‌های فعالیتش به صورت مشخص به جناحی سیاسی وابسته نبود و بیشتر سیر فعالیت‌هایش در صداوسیما سپری شده است. از این جهت حسن خجسته را می‌توان فردی رسانه‌ای دانست که تمام رزومه‌اش به غیر از فعالیت دانشگاهی، در صداوسیما خلاصه می‌شود. او که در اواخر دوره ریاست محمد هاشمی‌رفسنجانی وارد صداوسیما شد اما در دوره علی لاریجانی بود که پست مدیریتی گرفت، ابتدا مدیر رادیو پیام شد و سپس در جایگاه معاونت صدا قرار گرفت و در دروه ریاست ضرغامی هم در این سازمان حضور داشت اما در همین دوره استعفا داد و از صداوسیما خارج شد.

یکی از مهم‌ترین حاشیه‌هایی که پیرامون او وجود داشته، بحثی است که به صورت مجازی با محمود احمدی‌نژاد داشت. او در سال ۱۴۰۰ بدون اینکه نامی از احمدی‌نژاد ببرد، جمله‌ای را می‌نویسد که سمت‌وسوی آن به طرف رئیس دولت‌های نهم و دهم بود. بعد از این توئیت، احمدی‌نژاد می‌گوید که حسن خجسته در زمانی که ریاست رادیو را بر عهده داشته دو هفته همراه با خانواده مهمان یک شرکت اسرائیلی در هند بوده و به همین علت هم استعفا کرده است. البته که این اتهام از سوی ضرغامی که آن موقع رئیس صداوسیما بود، تکذیب شد.

سیدرمضان موسوی‌مقدم
در کارنامه‌اش فعالیت سیاسی شاخصی دیده نمی‌شود. نگاهی به رزومه او گویای این مورد است که مدت زیادی را در سازمان صداوسیما حضور داشته اما پست‌هایی که در اختیارش بوده چندان رسانه‌ای نیست. او در دوره ریاست ضرغامی و سرافراز در جایگاه معاونت امور مجلس و استان‌ها قرار داشت و در دوره ریاست علی‎‌عسگری قائم مقام سازمان شد. در دوره جبلی هم حکم مشاور رئیس سازمان برایش صادر شد. از دیگر سمت‌هایی که موسوی مقدم در اختیار داشته، می‌توان به معاونت حقوقی بنیاد شهید و ایثارگران اشاره کرد.

اکبر نصرالهی
او که در سیر فعالیت‌هایش نزدیک بودن به جناحی سیاسی دیده نمی‌شود را می‌توان چهره‌ای کاملاً آکادمیک دانست که عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد در رشته ارتباطات است. البته علاوه بر فعالیت در دانشگاه، او فعالیت‌های حاشیه‌ای بیرون از دانشگاه هم داشته که برخی از آنها مربوط به رسانه است. او در صداوسیما سمت‌هایی چون «مدیرکل نظارت و ارزیابی اخبار و برنامه‌های سیاسی، مدیرکل اطلاعات و اخبار شبکه خبر، مدیرکل آموزش و پژوهش معاونت سیاسی، سردبیر اسبق اخبار شبکه‌های ۴ سیما، شامگاهی و سحرگاهی رادیو پیام و اخبار و گفت‌وگوی ویژه خبری شبکه دوم» را در اختیار داشته و در خارج از صداوسیما هم «عضو هیئت امنا و شورای سیاستگذاری روزنامه فرهیختگان، مدیرمسئول فصلنامه تخصصی افق و  ماهنامه نکته» بود.

محمدعلی امانی
دبیرکل فعلی حزب موتلفه اسلامی را باید فردی تماماً سیاسی در هیئت منصفه دانست. او که از سال گذشته جانشین اسدالله بادامچیان در صندلی دبیرکلی این حزب قدیمی شده است، هیچ سابقه مطبوعاتی ندارد. درباره فعالیت‌های دیگرش هم گفته می‌‌شود که در دهه ۶۰ سابقه حضور در دستگاه قضایی را داشته است اما سندی به صورت دقیق وجود ندارد که نشان دهد او چه سمتی را در اختیار داشته است.

علیرضا محجوب
بنیان‌گذار خبرگزاری ایلنا است که دبیرکلی خانه کارگر، یکی از احزاب عضو جبهه اصلاحات را هم بر عهده دارد. این چهره اصلاح‌طلب که در دولت میرحسین موسوی به عنوان مشاور فعالیت می‌کرد و در دولت هاشمی‌رفسنجانی هم بازرس ویژه رئیس‌جمهور بود و سال‌ها در شورای عالی تامین اجتماعی کشور حضور داشت، بدون شک مهم‌ترین رزومه کاری‌اش را باید حضور در ۶ دوره مجلس دانست. او از دوره پنجم تا دهم، نماینده مچلس در حوزه تهران بود اما در دوره یازدهم نتوانست رای بیاورد. البته در دوره‌های حضورش در مجلس، چندان حاشیه‌ای نداشت و بیشتر روند فعالیتش پیرامون موارد کار و کارگران بود. 

عبدالحسین روح‌الامینی
درباره او به نکته‌های زیادی می‌توان اشاره کرد. ابتدا درباره سابقه سیاسی‌اش می‌توان به این نکته اشاره کرد که یکی از دانشجوهایی بوده که در آبان ۱۳۵۸ به سفارت آمریکا حمله کرد. پس از آن هم فعالیت‌های سیاسی‌اش در جناح راست ادامه داشت و در برخی احزاب و گروه‌های اصول‌گرا هم سمت داشته است. او مدتی عضو شورای مرکزی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود و سپس با تشکیل حزب توسعه و عدالت ایران اسلامی به عنوان رئیس شورای مرکزی این حزب انتخاب شد و ۱۳ سال دبیرکلی را هم برعهده داشت. درباره سابقه مطبوعاتی‌اش هم در کارنامه‌اش دو جایگاه دیده می‌شود. او صاحب امتیاز روزنامه ملت بود؛ روزنامه‌ای که دیگر منتشر نمی‌شود. همچنین در مقطعی مدیرمسئول نشریه سیاست‌نامه علم و فناوری، از نشریات دانشگاهی بود.

اما پیرامون مناصبی که در اختیار داشته، به دو نکته می‌توان اشاره کرد. اول اینکه با توجه به پزشک بودنش، سمت‌های ابتدایی‌‌ که داشته در همین حوزه بهداشت و درمان بوده است. اولین سمت بالای روح‌الامینی مربوط به دوره ریاست‌جمهوری هاشمی‌رفسنجانی است که او در دوره وزارت سیدعلیرضا مرندی، معاون دانشجویی وزارت بهداشت شد. در دولت احمدی‌نژاد هم در سه سال اول ریاست انستیتو پاستور بر عهده او بود. پس از آن، در دوره یازدهم وارد مجلس شد و اکنون نیز در پارلمان حضور دارد. علاوه بر نکته‌هایی که گفته شد، یک نکته قابل اشاره دیگر درباره‌اش وجود دارد. او پدر «محسن روح‌الامینی» است؛ یکی از افرادی که در ماجرای کهریزک در پی اعتراضات سال ۱۳۸۸ به نتایج انتخابات کشته شد.

مرتضی آخوندی
هرچند که گفته می‌‌شود پیش از انقلاب فعالیت سیاسی داشته است، اما مروری بر آنچه درباره او وجود دارد تنها به یک نقطه می‌رسد؛ مبنی بر اینکه مرتضی آخوندی شخصیتی کاملاً فرهنگی است که سابقه سیاسی و رسانه‌ای ندارد. البته در صنعت چاپ و نشر فعال بوده و از سال ۱۳۳۹ تا به امروز، مدیریت انتشاراتی با نام «دارالکتب الاسلامیه» را بر عهده دارد.

باقر انصاری
درباره انصاری هم کوتاه می‌توان گفت. او یکی دیگر از چهره‌های غیرسیاسی و رسانه‌ای است که در ترکیب هیئت منصفه قرار گرفته است. او که از سال گذشته به عنوان دستیار معاون حقوقی رئیس‌جمهور منصوب شده است، چهره‌ای کاملاً علمی است که در دانشگاه شهید بهشتی مشغول تدریس درس حقوق است و تخصص ویژه‌اش هم روی مباحث حقوق خصوصی است.

فرشاد مهدی‌پور
تنها عضو در هیئت منصفه مطبوعات است که فعالیت را از پایه در مطبوعات آغاز کرده و سابقه‌ای طولانی در این عرصه دارد. او که خبرنگاری در روزنامه‌های قدس، جام جم و خبرگزاری فارس را در کارنامه‌اش دارد، در رسانه‌هایی مانند جام جم؛ تهران تایمز، فردا، همشهری، خانه ملت و هفته‌نامه پنجره سابقه دبیری و سردبیری دارد و در کنار آنها، روزنامه صبح نو به‌عنوان رسانه نزدیک به محمدباقر قالیباف را هم در سال ۱۳۹۵ راه‌اندازی کرد و تا سال ۱۳۹۹ به عنوان صاحب‌امتیاز و مدیرمسئول این روزنامه بود. این روزنامه‌نگار اصول‌گرا که تحصیلات آکادمیک حوزه خبر را هم دارد، در سال ۱۴۰۰ اولین سمت دولتی خود را دریافت کرد و به عنوان معاون امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی وزارت ارشاد منصوب شد. پس از دولت رئیسی هم راهی شورای عالی امنیت ملی شد و جایگاه معاونی فرهنگ و ارتباطات دبیرخانه شعام را در اختیار گرفت. 

احمد مومنی‌راد
انبوهی از مناصب در رزومه این استاد حقوق عمومی دانشگاه تهران دیده می‌شود. او که در دوره ریاست عزت‌الله ضرغامی بر سازمان صداوسیما، مدیرکل امور مجلس این سازمان بود، پس از جدایی از سازمان راهی دولت شد و در دولت دوم محمود احمدی‌نژاد، به عنوان مدیرکل حوزه وزارتی وزارت علوم حکم گرفت. او در دولت سیدابراهیم رئیسی هم پست داشت و با حکم رئیس‌جمهور، به عنوان دبیر هیئت عالی گزینش کشور منصوب شده بود. جایگاه مهم دیگری که در رزومه کاری او مشاهده می‌شود، ریاست بر کمیته حقوق بین‌الملل کمیسیون حقوقی مجمع تشخیص مصلحت نظام است.

درباره فعالیت‌های سیاسی و حزبی هم می‌توان به این نکته اشاره کرد که او که جانباز ۲۵ درصد است، به تازگی عضو شورای مرکزی جمعیت جانبازان انقلاب اسلامی شده است تا در این حزب اصول‌گرا فعالیت کند. در کنار این موارد، باید به این نکته اشاره کرد که مومنی‌راد هیچ سابقه مطبوعاتی در کارنامه‌اش ندارد و احتمالاً حضورش در این سمت تنها به لحاظ تحصیلات حقوقی‌اش باشد.

مهدخت بروجردی علوی
یکی دیگر از شخصیت‌هایی است که سابقه سیاسی و حضور در تحریریه رسانه‌ها را ندارد و به نظر می‌رسد به واسطه علمی توانسته است در ترکیب هیئت منصفه قرار بگیرد. این استاد ارتباطات بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی، در کارنامه کاری خود علاوه بر حضور تدریس در دانشگاه، در سه مقطع هم پست دولتی داشته و با سه دولت سیدمحمد خاتمی، محمود احمدی‌‌نژاد و حسن روحانی کار کرده است.

بروجردی در سال ۱۳۸۱ و زمانی که مصطفی معین وزیر علوم بود، به عنوان مدیرکل روابط عمومی وزارت علوم منصوب شد و این جایگاه را تا پایان دولت خاتمی در اختیار داشت. در دولت احمدی‌نژاد هم در دو سال اول و در دوره‌ای که محمدمهدی زاهدی وزیر بود، در همین سمت باقی ماند اما در سال ۱۳۸۶ جدا شد و تا ۱۳۸۸ مشاور وزیر بود. در سال ۱۳۹۲ و زمان سرپرستی جعفر توفیقی بر وزارت علوم، یکبار دیگر به وزارت علوم برگشت و تا سال ۱۳۹۶ در این جایگاه حضور داشت.

زهره الهیان
عضو این روزهای فرهنگستان علوم پزشکی که معتقد است «ویروس ولنگاری و بی‌بندوباری کشنده‌تر از ویروس کرونا شده» نماینده‌های دوره‌های هشتم و یازدهم است که در کارنامه سیاسی خود، عضویت در شورای مرکزی حزب «جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی» به عنوان یکی از احزاب اصول‌گرا را دارد. یکی از مهم‌ترین مواردی که درباره او می‌توان ذکر کرد، مربوط به دوره دوم ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد است که احمدی‌نژاد قصد داشت الهیان را به عنوان گزینه وزارت رفاه و تأمین اجتماعی به مجلس هشتم معرفی کند اما الهیان گفت که به احترام نظر مراجع این پیشنهاد را قبول نمی‌کند.  درباره سابقه مطبوعاتی هم تنها نکته‌ای که از او می‌توان گفت این است که مشاور تحریریه فصلنامه «فرهنگ و ارتقاء سلامت» در فرهنگستان علوم پزشکی بوده و هیچ سابقه‌ای در مطبوعات ندارد.

عباس شکری
یکی از افرادی است که آمار مشخصی درباره سابقه و پیشینه او وجود ندارد و به طور روشن مشخص نیست که چه دیدگاه سیاسی دارد. تنها نکته‌ای که درباره او می‌توان گفت این است که پیش از این در سال‌های ۱۳۸۶ و ۱۳۸۸ هم عضو هیئت منصفه بوده است و خبرگزاری ایرنا، در گزارشی که در معرفی هیئت منصفه سال ۱۳۸۸ نوشته، او را نماینده‌ای از جامعه پزشکی معرفی کرده است. 

علیرضا مختارپور قهرودی 
نگاهی به تمام سال‌هایی که مشغول به کار بوده، نشان می‌دهد که تنها یکبار فعالیت سیاسی مشخص داشته که آن هم در دوره نهم انتخابات ریاست‌جمهوری است که در ستاد انتخاباتی محمود احمدی‌نژاد حضور داشت. ولی در مجموع، بیشتر حجم فعالیت‌هایی که درباره مختارپور قهرودی دیده می‌شود، در حوزه فرهنگی و صنعت نشر است. او که مدیرمسئول مجله فرهنگی – ادبی «اهل قلم» بوده است، پس از رسیدن احمدی‌نژاد به ریاست‌جمهوری، توسط محمدحسین صفارهرندی وارد بدنه وزارت ارشاد شد و در دولت نهم معاونت معاون امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی این وزارت‌خانه قرار گرفت. در دولت حسن روحانی هم از علی جنتی حکم گرفت و دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور شد؛ جایگاهی که ۸ سال در اختیارش بود. او در دوره ریاست‌جمهوری سیدابراهیم رئیسی هم سمت دولتی داشت و ریاست سازمان اسناد و کتابخانه ملی در اختیارش بود.

عزت‌الله ضرغامی
نیاز به معرفی چندانی ندارد و چهره‌ای شناخته‌شده محسوب می‌شود. پیش از معرفی مناصبی که در اختیار داشته، ابتدا باید گفت که ضرغامی هم از آن دسته اصول‌گراهایی است که به صورت رسمی عضو هیچ حزبی و گروهی نیست و البته در کنار آن، نمی‌توان دور از نظر داشت که سابقه‌ای در مطبوعات و در یکی از سمت‌های مطبوعاتی ندارد. اما درباره سیر فعالیت‌های او، چیزی که می‌توان گفت این است که در دوره‌ای که علی لاریجانی وزیر ارشاد دولت هاشمی‌رفسنجانی بود، در سال ۱۳۷۱ ضرغامی به عنوان معاون حقوقی و امور مجلس منصوب شد و تا سال ۱۳۷۴ در این سمت قرار داشت و در سال ۱۳۷۴ در وزارت ارشاد به عنوان معاون امور سینمایی منصوب شد و تا پایان دولت هاشمی در این جایگاه قرار داشت.

با آمدن دولت خاتمی، توسط علی شمخانی به وزارت دفاع فرستاده شد و در آنجا هم به مدت سه سال از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ معاون حقوقی و امور مجلس بود تا اینکه در سال ۱۳۷۹ راهی صداوسیما شد و چهار سال معاون امور مجلس سازمان بود و نهایتاً در سال ۱۳۸۳ رئیس صداوسیما شد؛ جایگاهی که ده سال در اختیارش بود. آخرین پستی را هم که او در اختیار داشت، وزارت میراث فرهنگی در دولت سیدابراهیم رئیسی بود.

نگاه پایانی

بنابر آنچه گفته شد، می‌توان به ۳ نکته اشاره کرد:

در ترکیب جدید ۱۳ نفر وجود دارند که هیچ سابقه‌ای در فعالیت رسانه‌ای ندارند. البته درباره ۷ نفری هم که سابقه رسانه‌ای برایشان ثبت شده، فقط یک مورد را می‌توان معرفی کرد که سابقه مطبوعاتی‌اش مربوط به تحریریه باشد و سایر افراد حضورشان در تحریریه احتمالاً تنها به بازدید و دقایقی حضور خلاصه شده است.

اما از نظر ترکیب سیاسی، اصلاح‌طلبان در اقلیت کامل قرار داده شده‌اند و تنها یک اصلاح‌طلب در بین ۲۰ نفر دیده می‌‌شود که آن هم علیرضا محجوب است. اما درباره ۱۹ نفر دیگر، ده نفر به صورت مشخص اصول‌گرا محسوب می‌شوند ولی ۹ نفر دیگر وجود دارند که نشانه‌ای از  وابستگی تشکیلاتی آنها به چشم نمی‌آید.  در ترکیب جدید هیئت منصفه، نام ۴ شخصیت آکادمیک دیده می‌شود. اکبر نصرالهی و مهدخت بروجردی علوی که استاد ارتباطات هستند. باقر انصاری و احمد مومنی‌راد هم در تدریس علم حقوق فعالیت دارند.



نظر شما درباره این مقاله:








آیا سپاه پاسداران از ترس جنگ سراغ استراتژی ترور رفته؟ ">
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 22:08

آیا سپاه پاسداران از ترس جنگ سراغ استراتژی ترور رفته؟




نظر شما درباره این مقاله:








مجوز عملیات مخفی سیا در ونزوئلا صادر شد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 21:47

مجوز عملیات مخفی سیا در ونزوئلا صادر شد


جولیان ای. بارنز و تایلر پیجر / نیویورک تایمز / ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵

به گفته مقامات آمریکایی، دولت دونالد ترامپ به‌طور مخفیانه به سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) اجازه داده است تا عملیات مخفیانه‌ای در ونزوئلا انجام دهد. این اقدام بخشی از کارزار فزاینده علیه نیکولاس مادورو، رهبر اقتدارگرای این کشور، است.

این مجوز جدیدترین گام در کارزار فشار فزاینده دولت ترامپ علیه ونزوئلا محسوب می‌شود. هفته‌هاست که ارتش آمریکا قایق‌هایی را در سواحل ونزوئلا هدف قرار داده که ادعا می‌شود در حال حمل مواد مخدر هستند و در این عملیات‌ها ۲۷ نفر کشته شده‌اند. مقامات آمریکایی به‌طور خصوصی اعلام کرده‌اند که هدف نهایی، برکناری مادورو از قدرت است.

این مجوز جدید به سیا اجازه می‌دهد تا عملیات مرگبار در ونزوئلا انجام دهد و مجموعه‌ای از اقدامات را در منطقه کارائیب به اجرا درآورد. سیا می‌تواند به‌صورت یک‌جانبه یا در کنار عملیات نظامی گسترده‌تر، علیه مادورو یا دولت او اقدام مخفیانه انجام دهد. هنوز مشخص نیست که آیا سیا برنامه‌ای برای عملیات در ونزوئلا دارد یا این مجوزها صرفاً برای شرایط اضطراری در نظر گرفته شده‌اند.

این تحول در حالی رخ می‌دهد که ارتش آمریکا در حال برنامه‌ریزی برای تشدید احتمالی اقدامات خود است و گزینه‌هایی را برای بررسی رئیس‌جمهور ترامپ آماده کرده است، از جمله حملات نظامی در داخل خاک ونزوئلا.

مقیاس افزایش حضور نظامی در منطقه قابل توجه است: در حال حاضر ۱۰,۰۰۰ نیروی نظامی آمریکایی در منطقه حضور دارند که اکثر آن‌ها در پایگاه‌های پورتوریکو مستقر هستند، اما گروهی از تفنگداران دریایی نیز در کشتی‌های تهاجمی آبی‌خاکی حضور دارند. نیروی دریایی آمریکا در مجموع هشت ناو جنگی و یک زیردریایی در کارائیب دارد.

این مجوزهای جدید، که در اصطلاح اطلاعاتی به‌عنوان «یافته رئیس‌جمهوری» شناخته می‌شوند، توسط چندین مقام آمریکایی که به شرط ناشناس ماندن درباره این سند فوق‌محرمانه صحبت کردند، توصیف شده‌اند.

طراحان استراتژی دولت ترامپ در قبال ونزوئلا

ترامپ در ماه جاری دستور توقف مذاکرات دیپلماتیک با دولت مادورو را صادر کرد، زیرا از عدم پذیرش خواسته‌های آمریکا برای کناره‌گیری داوطلبانه مادورو از قدرت و اصرار مقامات ونزوئلا بر عدم دخالت در قاچاق مواد مخدر، ناامید شده بود.

سیا از مدت‌ها پیش مجوز همکاری با دولت‌های آمریکای لاتین در زمینه مسائل امنیتی و تبادل اطلاعات را داشته است. این همکاری‌ها به سیا اجازه داده تا با مقامات مکزیکی برای هدف قرار دادن کارتل‌های مواد مخدر همکاری کند. اما این مجوزها به سیا اجازه انجام عملیات مرگبار مستقیم را نمی‌دادند.

استراتژی دولت ترامپ در قبال ونزوئلا، که توسط مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، و با کمک جان رتکلیف، رئیس سیا، طراحی شده، با هدف برکناری مادورو از قدرت است.

رتکلیف درباره اقدامات آژانس خود در ونزوئلا اطلاعات کمی ارائه کرده است، اما وعده داده که سیا تحت رهبری او تهاجمی‌تر عمل خواهد کرد. او در جلسه تأیید خود در کنگره اعلام کرد که سیا را به سمتی هدایت خواهد کرد که کمتر از ریسک دوری کند و در صورت دستور رئیس‌جمهور، آماده انجام عملیات مخفیانه باشد و «به جاهایی برود که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند برود و کارهایی انجام دهد که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند انجام دهد».

کاخ سفید و سیا از اظهارنظر در این باره خودداری کردند.

مارکو روبیو مادورو را «نامشروع» خوانده است

ایالات متحده ۵۰ میلیون دلار برای اطلاعاتی که منجر به دستگیری و محکومیت مادورو به اتهام قاچاق مواد مخدر در آمریکا شود، پیشنهاد داده است.

مارکو روبیو، که همچنین به‌عنوان مشاور امنیت ملی ترامپ فعالیت می‌کند، مادورو را «نامشروع» خوانده و دولت ترامپ او را «نارکوتروریست» توصیف کرده است.

مادورو مانع از به قدرت رسیدن دولتی شد که سال گذشته به‌صورت دموکراتیک انتخاب شده بود. اما اتهامات دولت ترامپ مبنی بر اینکه او از تجارت مواد مخدر سود می‌برد و کشورش تولیدکننده عمده مواد مخدر برای آمریکا است، مورد بحث و مناقشه بوده است.

دولت آمریکا در اسناد قانونی ادعا کرده که مادورو یک گروه جنایتکار به نام «ترن د آرگوا» را کنترل می‌کند. اما ارزیابی سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا این نتیجه‌گیری را رد می‌کند.

در حالی که دولت ترامپ به‌طور علنی توجیهات قانونی نسبتاً محدودی برای کارزار خود ارائه کرده، ترامپ به کنگره اعلام کرده که ایالات متحده در یک درگیری مسلحانه با کارتل‌های مواد مخدر، که به‌عنوان سازمان‌های تروریستی تلقی می‌شوند، قرار دارد. در اطلاعیه‌ای که اواخر ماه گذشته به کنگره ارائه شد، دولت ترامپ اعلام کرد که کارتل‌های قاچاق مواد مخدر «گروه‌های مسلح غیر‌دولتی» هستند که اقداماتشان «حمله مسلحانه علیه ایالات متحده» محسوب می‌شود.

یافته‌های کاخ سفید که مجوز عملیات مخفی را صادر می‌کنند، اسرار کاملاً محافظت‌شده‌ای هستند. این مجوزها اغلب از دولتی به دولت دیگر تمدید می‌شوند و متن دقیق آن‌ها به‌ندرت علنی می‌شود. این یافته‌ها یکی از بارزترین کاربردهای قدرت اجرایی هستند.

اعضای منتخب کنگره درباره این مجوزها مطلع می‌شوند، اما نمایندگان نمی‌توانند آن‌ها را علنی کنند و نظارت بر اقدامات مخفی احتمالی دشوار است.

در حالی که عملیات نظامی آمریکا، مانند حملات علیه قایق‌هایی که ادعا می‌شود از خاک ونزوئلا مواد مخدر حمل می‌کنند، معمولاً علنی می‌شوند، اقدامات مخفی سیا معمولاً محرمانه باقی می‌مانند. با این حال، برخی از این اقدامات، مانند عملیات سیا که در آن نیروهای ویژه نیروی دریایی اسامه بن لادن را در سال ۲۰۱۱ کشتند، به‌سرعت علنی شدند.

سابقه فعالیت‌های مخفیانه سیا

سیا سال‌هاست که فعالیت‌های خود در زمینه مبارزه با مواد مخدر را افزایش داده است. جینا هاسپل، دومین رئیس سیا در دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ، منابع بیشتری را به شکار مواد مخدر در مکزیک و آمریکای لاتین اختصاص داد. تحت مدیریت ویلیام جی. برنز، رئیس سیا در دولت بایدن، این آژانس شروع به پرواز درآوردن پهپادها بر فراز مکزیک برای شکار آزمایشگاه‌های فنتانیل کرد، عملیاتی که رتکلیف آن را گسترش داد.

این یافته مخفیانه تا حدی تکامل طبیعی این تلاش‌های ضد مواد مخدر است. اما تاریخچه اقدامات مخفی سیا در آمریکای لاتین و کارائیب، در بهترین حالت، پر از فراز و نشیب بوده است.

در سال ۱۹۵۴، سیا کودتایی را ترتیب داد که رئیس‌جمهور گواتمالا، یاکوبو آربنز، را سرنگون کرد و دهه‌ها بی‌ثباتی را به دنبال داشت. تهاجم خلیج خوک‌ها در کوبا در سال ۱۹۶۱، که با حمایت سیا انجام شد، به فاجعه ختم شد و این آژانس بارها برای ترور فیدل کاسترو تلاش کرد. در همان سال، سیا به مخالفانی که رافائل لئونیداس تروخیو مولینا، رهبر اقتدارگرای جمهوری دومینیکن، را ترور کردند، سلاح ارائه داد.

این آژانس همچنین در کودتای سال ۱۹۶۴ در برزیل، مرگ چه گوارا و دیگر توطئه‌ها در بولیوی، کودتای سال ۱۹۷۳ در شیلی، و مبارزه با کنتراها علیه دولت چپ‌گرای ساندینیستا در نیکاراگوئه در دهه ۱۹۸۰ نقش داشت.



نظر شما درباره این مقاله:








بیانیه: به اعترافات اجباری پایان دهید
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 20:56

بیانیه: به اعترافات اجباری پایان دهید


بیانیه بیش از ۹۰۰ نفر از فعالان سیاسی و مدنی

ما جمعی از فعالان سیاسی، مدنی و اجتماعی ایران، با تأکید بر حرمت و اصل کرامت ذاتی انسان ، بر این باوریم که هیچ اعتراف و اظهارنظر یا گفت‌وگویی که در سایه تهدید، فشار، اجبار یا محرومیت از حقوق بنیادین صورت گیرد، نمی‌تواند از هیچ‌گونه وجاهت اخلاقی یا اعتبار حقوقی برخوردار باشد.

تجربه‌های تلخ دهه‌های گذشته نشان داده است که پخش اعترافات تلویزیونی و بازتاب سخنان افرادی که در شرایط بازداشت و در بی خبری، انفرادی و تحت فشارهای روانی و جسمی قرار دارند، نه‌تنها کمکی به کشف حقیقت نمی‌کند، بلکه به‌گونه‌ای آشکار، ناقض اصول دادرسی عادلانه و حقوق شهروندی است.

اعمال فشار برای اعتراف یا بازنمایی گزینشی و تحریف و تقطیع شده اظهارات افراد در رسانه‌های رسمی، مصداق بارز نقض حقوق انسانی، تجاوز به حریم خصوصی و سلب حیثیت شهروندان است. این رفتارها در تضاد کامل با میثاق‌های بین‌المللی حقوق بشر و حتی قوانین داخلی کشور است که بر آزادی اراده، حق دفاع و منع شکنجه تأکید دارند.

ما تأکید می‌کنیم که هیچ نظام قضایی مشروعی بدون رعایت حقوق متهم و تضمین آزادی شهروندان و آزادی بیان، نمی‌تواند به عدالت واقعی دست یابد.

پرهیز از هرگونه اجبار در اعتراف، احترام به حق سکوت، دسترسی آزاد به وکیل و تضمین دادرسی عادلانه، از بدیهی‌ترین الزامات اخلاقی و قانونی است که اجرای آن به نفع جامعه، عدالت و حقیقت خواهد بود.

از این‌رو، ما خواهان آن هستیم که نهادهای قضایی، امنیتی و رسانه‌ای حکومتی، به‌جای تکرار نمایش‌های تحقیرآمیز و ضدانسانی موسوم به «اعترافات اجباری»، پاسخ‌گوی نقض گسترده حقوق شهروندان باشند و روندی را در پیش گیرند که در آن قانون، کرامت انسانی و استقلال قضایی، بر اراده و منافع سیاسی حاکمان غلبه یابد. عدالت واقعی زمانی محقق می‌شود که هیچ قدرتی فراتر از قانون نباشد و هیچ انسانی در برابر دستگاه سرکوب و تبلیغات رسمی، بی‌دفاع و بی‌صدا رها نشود.

#امیرحسین_موسوی

این بیانیه را بیش از ۹۰۰ تن از فعالان سیاسی و مدنی از جمله برخی زندانیان سیاسی مانند مصطفی تاج‌زاده و سعید مدنی امضا کرده‌اند.



نظر شما درباره این مقاله:








احمد کسروی از نگاهی دیگر - دو
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز

کسروی در کنار جلال آل‌احمد و دکتر علی شریعتی سه نفر از غرب‌ستیزان درجه یک ایرانی

iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 20:50

احمد کسروی از نگاهی دیگر - دو


افشین متین عسگری

برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بخش دوم و پایانی

احمد کسروی از نگاهی دیگر: نقد فرنگی‌مآبی و ترجمه‌ی مدرنیته

بخش نخست: احمد کسروی از نگاهی دیگر - یک

نقد کسروی بر اروپاگرایی

«اروپاگرایی ما چه سودی برای اروپا دارد؟ سودی کلان دارد، چراکه شرقیان را به پستی و بی‌ارزشی می‌کشاند، و بدین ترتیب، آنان را از توان مقاومت در برابر طرح‌های سلطه‌طلبانهٔ اروپا بر جهان ناتوان می‌سازد. چه سودی از این بالاتر که ما سبک زندگی اروپایی را در پیش بگیریم و شرق را به بازاری پرسود برای بازرگانی غرب بدل کنیم؟ به این ترتیب، مشتی مزدور خوار و حقیر برای اروپا کاری می‌کنند که ارتش‌های عظیم و هزینه‌های کلان از انجامش عاجز هستند».(۲۶)

«کسروی در پیمان»

فرمول‌بندی ویژهٔ کسروی با وجود تأثیرپذیری‌های خارجی بر اندیشه‌هایش از یک «جهان‌بینی شرقی»، در ایران دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی، در حکم یک مشارکت فکری منحصربه‌فرد محسوب می شد. نقد تند او از فرهنگ اروپایی، همچنین تلاش او در دفاع از «عقل» (kherd) وی را از همتایان ترکیه‌ای‌اش که «فرقهٔ عقل گرایی ملی‌گرایانه»‌ای تشکیل داده بودند و با تمدن غربی هم‌هویت بودند، متمایز می‌کرد. (۲۷) از این رو، می‌توان گفت که یکی از برجسته‌ترین دستاوردهای فکری کسروی، نقد فراموش‌شدهٔ او از «اروپاگرایی» است. (۲۸)

اصطلاح فارسی‌ای که برای این منظور به کار می‌برد، یعنی اروپایی‌گری (Orupa’i-gari)، ساختهٔ خود او بود، به‌معنای «رفتار کردن مانند اروپاییان». اصطلاح مشابهی همچون فرنگی‌مآبی (farangima’abi)، که به معنای «پیروی از آداب و رسوم اروپایی» است، پیش‌تر در فارسی وجود داشت، اما کسروی، طبق عادت خود، آن را با واژه‌ای تازه جایگزین کرد که بار معنایی خاص مورد نظرش را بهتر منتقل کند. او در یک مشارکت زبانی گسترده‌تر، پیشنهاد کرده بود که پسوند فارسی «گری» معادل «ایسم» در زبان‌های فرانسوی و انگلیسی باشد، به‌معنای «پذیرفتن و دفاع از چیزی»، از جمله یک عقیده یا نظام فکری. بر این اساس، اروپایی‌گری نزد کسروی به معنای «پذیرش، ترجیح و پیروی از سبک زندگی اروپایی» بود. (۲۹)

او در رسالهٔ کوچک خود با عنوان در باره فلسفه (On Philosophy) (۱۳۲۲ خورشیدی/۱۹۴۳ میلادی) نقد بر اروپایی‌گری را بنیان «تلاش‌های زندگی‌اش» دانسته بود:

«دوازده سال پیش، انگیزه‌ای در من پدید آمد تا مجموعه‌ای از تلاش‌ها را برای گسترش نیکی در جهان آغاز کنم. در آن زمان، ایرانیان گرفتار سردرگمی اروپاگرایی بودند. شاید شما معنای اروپاگرایی را ندانید. مردم اروپا را به شکل دیگری می‌دیدند، باور داشتند که اروپاییان به قلهٔ پیشرفت رسیده‌اند و راهی مستقیم و روشن در زندگی دارند. بنابراین، شرقیان نیز باید پیرو آنان شوند و هر آنچه از سوی اروپا عرضه می‌شود را نیک بدانند...

اروپا و آمریکا را «جهان متمدن» می‌خواندند، در حالی که شرقیان را مردمانی نامتمدن تلقی می‌کردند ... شما از توصیهٔ آقای تقی‌زاده در [نشریه] کاوه آگاه هستید، اینکه «ایرانیان باید در باطن و ظاهر فرنگی شوند». (۳۰)

بنابراین، نقطهٔ آغاز اندیشهٔ کسروی، رد صریح پیشنهاد تقی‌زاده دربارهٔ تسلیم کامل در برابر تمدن اروپا بود. او با هر دو نشریهٔ «کاوه» و «ایرانشهر» آشنایی کامل داشت و برای هر دو نیز نوشته بود. (۳۱) اما دیدگاه‌های انتقادی او دربارهٔ اروپا ابتدا در مجلهٔ «آیین» (از ۱۳۱۱ ش) و سپس «پیمان» (طی دههٔ ۱۳۱۰) منتشر شد. کسروی در بسیاری جهات، از خط فکری کاظم‌زاده (Kazemzadeh) پیروی می‌کرد، کسی که در دههٔ ۱۹۲۰ در مجلهٔ «ایرانشهر» از ایرانیان خواسته بود از اروپا تقلید نکنند. از جمله، او همانند کاظم‌زاده باور داشت که علم و فناوری مدرن نه جهان را بهتر کرده‌اند، و نه زندگی را برای اروپاییان بهبود بخشیده‌اند. اما در عین حال، با کاظم‌زاده اختلافاتی هم داشت، از جمله اینکه نژادگرایی آریایی را به‌عنوان ویژگی منفی اروپاگرایی محکوم می‌کرد. (۳۲) هر دو بر این باور بودند که نظام ارزشی حاکم بر جامعه انسانی، مهم‌تر از پیشرفت‌های فناورانه یا مادی است.

نکتهٔ مهم دیگر اینکه کسروی با کاظم‌زاده، اقبال و دیگر همتایان آسیایی و اروپایی‌شان در محکومیت مادی‌گرایی اروپا به‌عنوان اوج انحطاط اخلاقی آن توافق داشت.

در عین حال، او با ارزیابی مثبت اقبال از علم مدرن هم‌عقیده بود، زیرا معتقد بود علم، قوانین طبیعت را کشف کرده و به انسان امکان تسلط بر آن‌ها را داده است. اما همانند دیگر اندیشمندان ضدامپریالیست و ضداثبات‌گرای آسیایی و اروپایی، او نیز باور نداشت که الگوهای علوم طبیعی می‌توانند راهنمایی برای زندگی اجتماعی انسان باشند. در واقع، کسروی به‌طور کلی با این دیدگاه مخالف بود که علم را بتوان پایه‌ای برای فلسفه‌ای مادی‌گرایانه از زندگی اجتماعی قرار داد. به همین دلیل، در اشارات نادری که به متفکران اروپایی دارد، از فلاسفه‌ای مانند نیچه و شوپنهاور یاد می‌کند، زیرا آنان تهی‌بودگی و بی محتوایی اخلاقی (moral vacuity) جامعه‌شناسی علمی را نشان داده‌اند. (۳۳)

نقد کسروی بر دوگانگی تمدن اروپایی مدرن، حال چه با آگاهی یا بدون آن، که آن را به دو بخش اخلاقی و مادی تقسیم می‌کرد در واقع بازتاب‌دهنده دیدگاه‌های روشنفکران ضد پوزیتیویست عثمانی بود. برای نمونه، در سال ۱۸۹۱، محمود اسعد (Mahmud Es’ad) چنین نوشت:

«تمدن دارای دو جنبه روحی و مادی است. جنبه نخست، دستاوردهای اخلاقی آن است. جنبه‌های مادی تمدن شامل چیزهایی است از چرخ خیاطی گرفته تا راه‌آهن و کشتی‌های جنگی، به‌طور خلاصه اختراعات صنعتی ... کدام جنبه (aspect) از تمدن غربی را می‌خواهیم در اختیار بگیریم؟ اگر مقصود جنبه اخلاقی آن است، ما به آن نیازی نداریم، چرا که از این لحاظ بی‌تمدن نیستیم. ما نیازی به آن جنبه‌ای از تمدن نداریم که خود مملو از کاستی‌های بی‌شمار است. تمدن اخلاقی خود ما به‌حد کفایت پاسخگوی نیازهایمان هست، چه رسد به آنکه از نظر اخلاقی بسیار برتر از تمدن اخلاقی اروپایی است.» (۳۴)

اما کسروی پا را فراتر از روشنفکران عثمانی گذاشت، یا به عبارتی به عقب برگشت، و نه‌تنها فلسفه‌های اخلاقی پس از روشنگری اروپا، بلکه اساساً فلسفه را به‌کلی رد کرد. همانند اندیشمندان مسلمان قرون وسطی مانند غزالی، و نیز جنبش‌های عرفانی جدید معاصر نظیر سنت‌گرایی (که در فصل ششم بررسی خواهد شد)، او فلاسفه ـ از عقل‌گرایان یونان باستان گرفته تا متأخرین ـ را مسئول گمانه‌زنی‌های بی‌ثمر درباره خدا و مسائل متافیزیکی می‌دانست. (۳۵) اما بر خلاف عارفان ایرانی و اروپایی دوره جدید، او به‌شدت تصوف را همراه با تشیع و نیز آموزه‌های اخلاقی شاعران بزرگی مانند سعدی، حافظ و مولوی رد می‌کرد.

از نظر کسروی، شاعران و صوفیان نیز همچون فلاسفه، فراتر از عقل می‌رفتند و در قلمرو خیال و گمانه‌زنی قدم می‌گذاشتند و همین امر مردم را به سردرگمی و بی‌عملی می‌کشاند.

در نهایت، نقد کسروی بر تصوف، شعر، فلسفه و غرب‌گرایی، در خدمت ناسیونالیسم «یکپارچه‌ساز» (integrative) او قرار می‌گرفت. با این‌همه، با وجود دانش چشمگیرش از تاریخ ایران، برداشت او از ناسیونالیسم و ملت‌سازی، غیرتاریخی باقی ماند. از اساس، او باور داشت که ملت‌ها باید همچون خانواده‌های انسانی باشند. یعنی موجوداتی آلی (ارگانیک) که در زمان می‌زیند. این نگرش طعنه‌آمیز بود، زیرا خود کسروی، مانند بسیاری از اندیشمندان ملی‌گرای نسلش، اعتراف داشت که ملت آرمانی‌ای که در ذهن داشت، در واقع هنوز وجود ندارد. نگرانی اصلی کسروی این بود که ایران به جای آن‌که ملتی یکپارچه و منسجم باشد، به‌شدت دچار شکاف‌های منطقه‌ای، قومی، زبانی و مذهبی بود. (۳۶) از همین رو، با وجود روحیه مستقل و داوری‌های شجاعانه‌اش، او در بسیاری موارد با ناسیونالیسم رسمی دهه ۱۹۳۰ همراه شد و از تمرکز سیاسی و یکسان‌سازی فرهنگی ایران حمایت کرد. بدین‌سان، او رضاشاه را برای این دستاوردها می‌ستود و گاه حتی در دوره سرکوب‌گر دهه ۱۹۳۰ او را نیز تحسین می‌کرد:

«برخی افراد پست هنوز خواهان استخدام مستشاران اروپایی در ایران‌اند و می‌گویند ما خودمان «مرد» نداریم ... این افراد بی‌شرم نه مغز دارند و نه چشمی که تفاوت ارتش ایران امروز را با بیست سال پیش ببینند ... آیا آسایش و امنیت کنونی ایران، و پیشرفت‌هایش در امور خارجی، همگی حاصل هوش و توانایی یک مرد ایرانی نامدار نیست؟ چقدر کوردل و ناعادل است کسی که هنوز می‌گوید ایران فاقد مردان توانمند است.» (۳۷)

همسویی کسروی با ناسیونالیسم رسمی، مثلاً در مشارکت او در جشن هزاره فردوسی در سال ۱۹۳۴ نیز نمایان بود. او شاهنامه فردوسی را نمونه‌ای نادر از ادب کلاسیک فارسی می‌دانست که غرور ملی و استواری را در میان ایرانیان ترویج می‌داد. (۳۸) افزون بر این، پروژه شخصی کسروی برای «پاک‌سازی» زبان فارسی نو، با طرح فرهنگستان ـ که در دهه ۱۹۳۰ با هدفی مشابه توسط دولت ایجاد شده بود ـ هم‌راستا و حتی فراتر از آن بود. (۳۹) در عین حال، او استقلال فکری‌اش را حفظ کرد و برخلاف شخصیت‌هایی چون تقی‌زاده یا فروغی، حاضر نشد تسلیم فرمان‌های حکومتی یا ملاحظات سیاسی شود. برای نمونه، در حالی‌که در میانه دهه ۱۹۳۰در دانشکده‌های الهیات و افسری تهران تاریخ تدریس می‌کرد، ارتقاء او به مقام استادی رد شد، چون حاضر نشد از دیدگاه‌های رادیکالش در باره شعر و شاعران دست بردارد. (۴۰)

او همچنین به‌شدت به استقلال زبان‌های «ملی» باور داشت، اگرچه پژوهش‌های خودش درباره زبان‌های کهن و نو ایران نشان می‌داد که این زبان‌ها مرزهای شفاف نداشته و در بسیاری موارد با یکدیگر هم‌پوشانی دارند. کسروی، به‌عنوان یک ناسیونالیست زبانی، اصرار داشت که وقتی زبانی متمایز شکل گرفت، باید «پاک» نگه داشته شود و با دیگر زبان‌ها نیامیزد. استدلال او این بود که تغییر بی‌پایان و گوناگونی در زبان، انسجام و یگانگی گویشوران آن را تهدید می‌کند. (۴۱) جالب آن‌که، همین باور به کارکرد ارتباطی زبان، با پروژه شخصی او در وارد کردن صدها واژه تازه به فارسی نوین در تضاد بود. تا آن‌جا که نثر فارسی او چنان دشوار و ناآشنا شد که بدون واژه‌نامه‌ای در کنار کتاب‌هایش، خواندنشان ممکن نبود.

یکی دیگر از ویژگی‌های ناسیونالیسم زبانی کسروی که باز هم با ایدئولوژی رسمی ناسیونالیستی دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ هم‌خوانی داشت دفاع پرشور او از زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی وحدت‌بخش ایران بود، با وجود آن‌که زبان مادری‌اش ترکی (آذری) بود. (۴۲)

او می‌نویسد: «زبان ترکی از بیرون به آذربایجان آمده و آذربایجانی‌ها آن را به‌عنوان زبان ادبی خود پذیرفته‌اند… در پی مشروطه‌خواهی، بحث زبان در آذربایجان مطرح شد. برخی بر این باور بودند و بسیاری نیز موافق بودند که آموزش ملی به زبان ترکی پیشرفت کندتری خواهد داشت. در همان زمان، پان‌ترکیسم عثمانی که در پی ساختن یک امپراتوری بزرگ ترکی بود، آذری‌ها را بخشی از نژاد ترک می‌دانست… آزادی‌خواهان (ایرانی) دریافتند که استفاده از زبان ترکی اجازه می‌دهد بیگانگان در امور آذربایجان دخالت کنند. آن دسته از آذربایجانی‌هایی که می‌خواستند جزئی از ایران بمانند… آنانی که هم ایران را دوست داشتند و هم آذربایجان را… تصمیم گرفتند نهایت کوشش خود را در گسترش زبان فارسی در آذربایجان به کار گیرند… این تصمیمی بود که آزادی‌خواهان خود آذربایجان گرفتند، نه تهران یا دولتش.» (۴۳)

این نقل‌قول نشان می‌دهد که ناسیونالیسم کسروی با برداشت‌های اقتدارگرای مدرن از ملت به‌مثابه یک جامعه‌ی زبانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بسته هم‌راستا بود. با این حال، ناسیونالیسم او با هنجارهای رایج جهانی تفاوت داشت، چرا که او تقسیم‌بندی‌ها و منازعات سیاسی را نه فقط درون ملت‌ها بلکه میان ملت‌ها نیز رد می‌کرد. مانند میشله (Michelet)، گاندی، و دیگر ناسیونالیست‌هایی که از یوتوپیای پیشاصنعتی تصویرسازی می‌کردند، کسروی نیز ملت را عمدتاً جامعه‌ای از تولیدکنندگان خرد کشاورزی می‌دانست که تضاد منافع واقعی در آن وجود ندارد. در اقتصاد سیاسی کسروی، «منشأ زندگی هوا و زمین است.» (۴۴)

شخم زدن زمین مالکیت آن را برقرار می‌کرد، بنابراین کسانی که خودشان شخصاً روی زمین کار نمی‌کردند، هیچ ادعای مشروعی برای مالکیت آن نداشتند. این دسته، اقلیتی کوچک در هر ملت بودند، کسانی که زندگی عاطل و باطل یا انگل‌وار داشتند و از کار دیگران بهره‌برداری می‌کردند. افزون بر زمینداران بزرگ، این گروه شامل شاعران، روحانیان، داستان‌نویسان و بازرگانانی نیز می‌شد که بیش از کار مولد خود سود می‌بردند.

مانند بسیاری از متفکران معاصر، کسروی نیز اقتصادهایی را که تحت سلطه پول بودند نکوهش می‌کرد، بدون آن‌که نگران سرمایه‌داری به‌عنوان یک نظام اجتماعی- اقتصادی متمایز باشد. به باور او، پول باید وسیله‌ای برای مبادله باشد، نه ابزاری برای تولید ثروت. (۴۵) او همچنین، مشابه با متفکران ناسیونالیست دیگری چون گاندی، سرمایه‌داری اروپایی را به‌خاطر وابستگی‌اش به صنعت بزرگ و تولید کارخانه‌ای مکانیزه، که بهره‌کشی از توده‌ها را افزایش می‌داد، محکوم می‌کرد.

به باور او، این واقعیت اروپاییِ تضاد اجتماعی، بازتاب یافته در فلسفه‌های ماتریالیستی و داروینیسم اجتماعی بود که مبارزه طبقاتی درون ملت‌ها و جنگ میان ملت‌های اروپایی را اجتناب‌ناپذیر می‌دانستند. (۴۶) کسروی در نتیجه، سرمایه‌داری صنعتی مدرن را رد می‌کرد و به‌جای آن خواهان حفظ اقتصادهای کشاورزیِ طبیعی‌ترِ پیشاصنعتی بود:

«سروصدایی که درباره صنعت برپاست یاوه است. در واقع، صنعت باید از جایگاه بلند فعلی‌اش چند پله پایین‌تر آورده شود تا جای درست خود را بیابد. از سوی دیگر، پیشرفت کشاورزی و زراعت هیچ حدی ندارد. اگر اروپاییان به‌جای صنعتی‌سازی، تلاش خود را بر کشاورزی متمرکز می‌کردند، جهان آباد می‌شد و گرسنگی و تنگ‌دستی از میان می‌رفت… ما می‌خواهیم ایرانیان کشاورزی را مهم‌تر از صنعت بدانند.» (۴۷)

در نهایت، دیدگاه‌های کسروی درباره زنان و جنسیت نیز به‌طور معمول پدرسالارانه بود و با دیدگاه‌های ناسیونالیست‌های سکولار و نواندیشان مسلمان هم‌نسلش سازگار بود. از نظر او، دفاع از برابری جنسیتی یکی از بدترین تأثیرات اروپایی‌گری بود. (۴۸) او باور داشت زنان باید مورد احترام و حمایت باشند، اما تنها به‌عنوان همسران و مادران، زیرا این وظایف همان‌هایی بودند که برای‌شان خلق شده‌اند، چرا که توانایی‌های ذهنی و عاطفی زنان با مردان تفاوت دارد. (۴۹) در یکی از معدود مواردی که از یک رهبر سیاسی اروپایی معاصر حمایت می‌کرد، کسروی از دیدگاه‌های هیتلر درباره زنان با لحن مثبت یاد می‌کرد و نازی‌ها را برای بازنشسته کردن میلیون‌ها زن از مشاغلی که به مردان بازگردانده شد، ستایش می‌نمود:

«ما گفته‌ایم که برخلاف تصور رایج، زنان غربی شأن واقعی ندارند. بلکه بازیچه امیال مردان‌اند. زمانی که جوان و زیبا هستند ارزش دارند و وقتی پیر می‌شوند دور انداخته می‌شوند. به همین دلیل بیشتر زنان ناچارند برای تأمین معاش به کارهایی روی آورند که مخصوص مردان است… ما می‌گوییم: زنان باید تنها کار زنانه انجام دهند. زنانی که نان‌آور مرد ندارند ممکن است نیازمند کار باشند. اما باید شغلی مانند خیاطی یا پیراهن‌دوزی یا جوراب‌بافی برگزینند. تنها اگر یافتن چنین مشاغلی ناممکن بود می‌توان به آن‌ها شغل مردانه داد. مگر در موارد کاملاً ضروری، واگذار کردن کار مردانه به زنان آن‌ها را نابود خواهد کرد و خانه و خانواده را به هم خواهد ریخت. بدتر آن‌که، این کار زندگی مردان را نیز دشوارتر خواهد کرد.» (۵۰)

مانند دیگر نواندیشان مسلمان معاصر، کسروی معتقد بود زنان باید آموزش ببینند، اما فقط برای این‌که مادران و مدیران بهتری برای خانه باشند. (۵۱) او همچنین باور داشت که اختلاط زنان و مردان در فضای عمومی، به ناگزیر به فساد زنان می‌انجامد. از این‌رو، زنان نباید با مردان درآمیزند و باید در اماکن عمومی با پوششی ساده و بدون آرایش ظاهر شوند. کسروی حتی از «حجاب» در معنای وسیع‌تر آن یعنی به‌مثابه مرزهای محافظتی جنسیتی در فضای عمومی حمایت می‌کرد. به‌زعم او، پوشاندن صورت زنان و پیچیدن آن‌ها در چادر، در اسلام تجویز نشده بود، چرا که این رسوم در زمان پیامبر اسلام وجود نداشت .این دیدگاه نیز کاملاً با کارزار دولتی «مخالفت با کشف حجاب» (anti-veiling) در ایران دهه ۱۹۳۰ همخوان بود. (۵۲)

یک مأموریت فکری الهی: تصاحب امر مقدس و تقرب به سوسیالیسم

چه باید بکنیم تا نجات یابیم؟ در سیاست، باید نظامی از حکومت جهانی مبتنی بر قانون اساسی و همکاری ایجاد کنیم. در اقتصاد، باید سازش‌های کارآمدی میان سرمایه‌داری و سوسیالیسم بیابیم. و در حیات معنوی، باید شالوده‌های دینی را بار دیگر زیربنای ساختار سکولار قرار دهیم.
آرنولد جی. توین‌بی، ۱۹۴۷ (۵۳)

کسروی احتمالاً هیچ‌گاه نوشته‌های توین‌بی را نخوانده بود، اما جهان‌بینی او تا حدی با قانون‌گرایی جهانی و نگاه انتقادی این تاریخ‌نگار بریتانیایی به «تمدن غربی» و همچنین ارزش‌گذاری‌اش بر تمدن‌های آسیایی و پیوند دادن سیاست با معنویت شباهت دارد. افزون بر این، توین‌بی مانند کسروی، ادعای الهام الهی داشت و خود را در «سنتی دیرپا از آشکارسازی خداوند برای افراد به‌ویژه حساس» قرار می‌داد. او هرگز خود را «پیامبر» ننامید و وقتی دیگران چنین کردند، کمی احساس شرمندگی می‌کرد. اما هرگز این عنوان را هم به‌صراحت رد نکرد و گاه به آن بسیار نزدیک شد. (۵۴)

نوآورانه‌ترین و در عین حال بحث‌برانگیزترین ایدهٔ کسروی، بی‌تردید دفاع او از دینی نوین فراتر از اسلام بود. در دههٔ ۱۳۱۰ شمسی، او به‌عنوان یک نواندیش مسلمان می‌نوشت و می‌کوشید اسلام را از خرافات، فرقه‌گرایی و سوءاستفاده‌های روحانیون پاک کرده و عقلانی سازد. آگاهانه یا ناآگاهانه، او مسیر روشنفکرانی مانند کاظم‌زاده را دنبال می‌کرد که تلاش داشتند جوهرهٔ مقدس دین را به‌عنوان نوعی قدرت اجتماعی مصادره کنند تا به ایدئولوژی ملی‌گرایانهٔ خود بُعدی متافیزیکی بدهند. این جنبهٔ مهم از تلاش‌های فکری کسروی، او را به پیش‌درآمدی مستقیم برای نواندیشان دینی آگاه به مسائل اجتماعی در میانهٔ قرن بیستم، و همچنین اندیشمندانی چون دکتر علی شریعتی در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ تبدیل می‌کند که اسلام را به ایدئولوژی‌ای رادیکال و سیاسی بدل کردند. اما کسروی حتی گام فراتری نیز برداشت: تا اوایل دههٔ ۱۳۲۰ خورشیدی، او مدعی دریافت الهام الهیشد و خود را بنیان‌گذار «دین خرد» (Reason Religion of)  خواند. او اکنون استدلال می‌کرد که آنچه مسلمانان عادی می‌آموزند و عمل می‌کنند، در واقع بی‌دینی (irreligion) است.

به گفتهٔ او، زرتشت، موسی، عیسی و محمد همگی با الهام الهی مأمور هدایت مردم به خردمندانه‌ترین شیوهٔ ممکن در زمان خود بودند. بنابراین، آموزه‌های اولیهٔ این پیامبران، دین راستین بود، اما آنچه پیروانشان بعدها باور داشتند و به آن عمل کردند، در گذر زمان به ضد دین بدل شد. کسروی بین پیامبران (پیام‌آوران خدا) که وحی دریافت می‌کردند و مصلحان دینی که همچون زرتشت، با الهام الهی برای نشان دادن حقیقت و مبارزه با دروغ برانگیخته می‌شدند، تمایز قائل بود. (۵۵) او خود را در زمرهٔ مصلحان دینی می‌دانست که با الهام الهی مأمور به شناسایی و اشاعهٔ حقیقت الهی شده بودند. (۵۶) اما این تمایزات برای منتقدان مذهبی‌اش ـ به‌ویژه روحانیان ـ بی‌اهمیت بود. آنان او را یک مرتدِ یکدنده که اظهار شرمساری نمی کند اعلام کردند، که طبق احکام فقهی مستحق اعدام بود (در ادامه به آن پرداخته خواهد شد).

در یک پژوهش پیشگامانه، آبراهامیان (Abrahamian) یادآور شد که کسروی وقتی از «دین» سخن می‌گوید، منظورش ایدئولوژی‌ای است که فرد را در درون ملت ادغام می‌کند و به او آگاهی اجتماعی، منش فرهنگی، و ارزش‌هایی در جهت خیر عمومی می‌بخشد. او همچنین اشاره کرد که کسروی احتمالاً این برداشت از دین را از هم‌عصر ترکیه‌ای‌اش، ضیا گوکالپ (Zia Gokalp) گرفته بود، که خود نیز تحت تأثیر نظریهٔ امیل دورکیم (Emile Durkheim) دربارهٔ دین به‌عنوان نیروی فرهنگی و در خدمت انسجام اجتماعی و همبستگی ملی قرار داشت. (۵۷) گوکالپ که اندیشه‌های او در کتاب «ترکی‌گرایی چیست؟» (۱۹۲۳) (What is Turkism) به‌طور کامل بیان شده‌اند، ملت را جامعه‌ای فرهنگی می‌دانست که بر پایهٔ زبان مشترک و ارزش‌های بنیادی بنا شده است. در نگاه جمع‌گرایانه و غیردمکراتیک او، فرد باید به‌طور کامل در خدمت جامعهٔ ملی باشد. این نگرش در جملهٔ معروف او خلاصه می‌شود: «فردی وجود ندارد، فقط ملت هست. حقی وجود ندارد، فقط وظیفه هست.»

به باور گوکالپ، ملت ترک دارای موجودیتی فراتاریخی است، و توده‌ها تنها از طریق پیروی از نخبگان (گزیدگان) به‌ویژه قهرمانانی که در بحران‌ها ظهور می‌کنند و نمایندهٔ فرهنگ ملی هستند، به آگاهی ملی دست می‌یابند. کسروی که در دهه‌های ۱۳۰۰–۱۳۲۰ خورشیدی از اندیشه‌هایی مشابه حمایت می‌کرد، بی‌تردید با پروژهٔ عثمانی/ترکیه‌ای بازسازی اسلام به‌عنوان دینی عقلانی، سازگار با علم و پالوده از عناصر اسطوره‌ای و ماوراءالطبیعی، آشنا بود. تا اوایل قرن بیستم، ایدهٔ اسلام به‌عنوان «دین خرد» در نشریهٔ «اجتهاد» متعلق به «ترکان جوان» مطرح شده بود، تا به رشد نگرش مادی‌گرایانهٔ اثبات‌گرایانه در میان روشنفکران مدرن‌گرای آن زمان پاسخ دهد. چنان ‌که در فصل دوم نیز دیدیم، نخبگان «ترکان جوان» نسبت به تمدن اروپایی دیدگاهی «عشق– نفرت» داشتند: قدرت فکری و سیاسی‌اش را تحسین می‌کردند، اما هم‌زمان، رفتار استعمارگرانه‌اش با امپراتوری عثمانی را محکوم می‌نمودند.

افزون بر روشنفکران عثمانی و ترک، به نظر می‌رسد که کسروی تحت تأثیر جنبش‌های دینی فراگیر جهانیِ نیز بوده است، همچنین جنبش‌های دوره‌ایِ نوسازی و تطهیر در اسلام، از جمله وهابیت، و حتی نوآوری‌های دینیِ بابی- بهایی که خود به‌شدت آن‌ها را مورد حمله قرار می‌داد.(۶۰)

در فضای سیاسیِ پرتنش اوایل دههٔ ۱۳۲۰ خورشیدی، تبلیغ او از دین به‌مثابه ایدئولوژیِ ملی‌گرایانه، از سوی مارکسیست‌ها و نیز نهاد روحانیت مورد چالش قرار گرفت. وقتی ناچار شد به‌طور مستقیم با پرسش‌هایی دربارهٔ طبقه، سیاست و حکومت مواجه شود، تناقضات اندیشهٔ او آشکارتر شدند. از یک سو، او مدافع مشروطه‌خواهی بود، یعنی نظام حکومت نمایندگی به سبک اروپایی. اما از سوی دیگر، اندیشهٔ سیاسی‌اش گرایش‌های اقتدارگرایانه داشت، زیرا مردم عادی را نیازمند راهنمایی سخت‌گیرانهٔ اخلاقی – و در نتیجه سیاسی – از سوی یک گروه نخبگان روشنفکرِ الهام‌گرفته از جانب خدا می‌دانست. (۶۱) او با وجود رد اسلام سنتی، همچنان به اقتدار روشنفکری باور داشت. اقتداری مقدس که از علما و صوفیان به روشنفکران رادیکال منتقل شده بود. چنین ادعایی را همچنین افرادی مانند ارانی و پیروان مارکسیست او، و بعدها اسلام‌گرایان سوسیالیست مانند دکتر علی شریعتی نیز مطرح کردند.

شدت اقتدارگرایی فکریِ کسروی بسته به زمان و شرایط، متفاوت بود. به‌عنوان یک رهبر «الهام‌گرفته»، گاه بسیار خشک‌مسلک و متعصب می‌شد و خواستار اقداماتی خشونت‌آمیز برای پاک‌سازی جامعه از انحرافات و فسادها بود. او آزادی اندیشه و خیال‌پردازی را رد می‌کرد، چراکه معتقد بود چنین آزادی‌هایی مردم عادی را به فساد اخلاقی و سردرگمی سیاسی می‌کشاند. او به شیوه‌ای افلاطونی، هم ادبیات مدرن اروپایی و هم شعر کلاسیک فارسی را محکوم می‌کرد، چون معتقد بود هر دو به تخیل و احساسات افسارگسیخته میدان می‌دهند.

در مناظره‌ای با فاطمه سیاح، استاد ادبیات تطبیقی تحصیل‌کردهٔ روسیه در دانشگاه تهران، استدلال کرد که تربیت اخلاقی ملت باید از راه مطالعهٔ تاریخ صورت گیرد، نه از راه آثار داستانی. از این رو، او نویسندگانی از الکساندر دوما و جرجی زیدان گرفته تاا آناتول فرانس و لئو تولستوی را به یکسان محکوم کرد. چیزی که برای او به‌ویژه نگران‌کننده بود، آن بود که ادبیات کلاسیک و مدرن موجب تحریک جنسی خوانندگان می‌شود. برای نمونه، با خشم اعلام کرد که سعدی، شاعر بزرگ قرون میانهٔ ایران، سزاوار حکم اعدام است، چراکه اعمال همجنس‌گرایانه را ترویج کرده است. او ادبیات را هم علت و هم نشانهٔ فساد اخلاقی اروپا می‌دانست و پیش‌بینی می‌کرد که روزی فرا خواهد رسید که آثار داستانی در آتش‌های تطهیرگرایانه سوزانده خواهند شد. (۶۲) این دفاع او از کتاب‌سوزی نه‌تنها یادآور سنت‌های آشنای کلیسای کاتولیک یا نازی‌هاست، بلکه تداعی‌کنندهٔ توصیهٔ کمتر شناخته‌شدهٔ کتاب «بیان» (متن مقدس بابی از قرن نوزدهم) نیز هست [که تمامی کتاب های جهان منهای کتاب بیان را سزاوار آتش می دنست. مترجم]. (۶۳)

بحث کوتاه اما جالب کسروی با فاطمه سیاح در دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی دربارهٔ کارکرد اجتماعی ادبیات، صفحه‌ای فراموش‌شده اما پرمعنا در تاریخ روشنفکری قرن بیستم ایران است. این بحث نشان می‌دهد که اولین استاد زن دانشگاه تهران، روشنفکری پخته‌تر از مورخ، متفکر ملی‌گرا و مصلح دینی برجستهٔ آن زمان بود. سیاح در پاسخی مختصر اما سنجیده به کسروی، گفت که ادبیات و هنر را نباید صرفاً به‌دلیل آن‌که بازتاب مستقیم واقعیت اجتماعی نیستند، به‌عنوان «دروغ» رد کرد. او به کسروی یادآور شد که حتی تاریخ‌نگاری هم از منظر مورخ بازسازی می‌شود، نه واقعیت محض. در نهایت، در حالی‌که با کسروی دربارهٔ کم‌ارزش بودن بخش بزرگی از ادبیات اروپای مدرن به‌عنوان سرگرمی مبتذل موافق بود، از ارزش تربیتی و اخلاقیِ نویسندگانی مانند چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آنتول فرانس دفاع کرد و یادآور شد که آثار آنان به تحقق اصلاحات اجتماعی پیشرو کمک کرده‌اند. (۶۴)

اما کارزار پاک‌سازی فرهنگی کسروی فقط به حذف ادبیات کلاسیک و مدرن محدود نمی‌شد.

هدف‌های او همچنین شامل فلسفه، شک‌گرایی (agnosticism)، تصوف، تشیع و آیین بهایی بود – جملگی را او مضر برای جامعه می‌دانست و در نتیجه باید حذف می‌شدند.

مبلغان چنین باورهایی ابتدا باید به‌شدت توبیخ می‌شدند، و در صورت پافشاری، اعدام. در آرمان‌شهر انضباط ‌گرایانهٔ کسروی، همه باید از نظر اخلاقی و جسمانی سالم می‌بودند و هرگونه رفتار منحرف، مانند می‌خواری،«گناه‌آلود» تلقی می‌شد و باید به‌طور سخت‌گیرانه مجازات می‌گردید. مردم باید با گوش دادن به موسیقی، مطالعهٔ کتاب‌های تاریخی، و گردش در طبیعت و باغ‌های سرسبز سرگرم می‌شدند. سینما تنها زمانی پذیرفتنی بود که داستان‌های واقع‌گرایانه نمایش دهد. (۶۵) با توجه به سابقهٔ دقیق و اخلاقی خودش در خدمت قضایی، نگاه کسروی به عدالت و اجرای آن، بسیار سخت‌گیرانه بود.

قضاوت شغلی مقدس بود و قاضی‌ای که رشوه می‌گرفت، باید اعدام می‌شد. فهرست بلندی از «جرایم» نیز وجود داشت که باید بدون تعلل، به‌شدت مجازات می‌شدند. ایده‌های مدرن اروپایی دربارهٔ اصلاح زندانیان نادرست بود، زیرا زندان‌ها هزینه‌ای اجتماعی بودند که نه‌تنها مجرمان را اصلاح نمی‌کردند، بلکه آنان را سرسخت‌تر می‌ساختند.  کسانی که جنایات از پیش‌برنامه‌ریزی‌شده انجام می‌دادند، باید در انظار عمومی شلاق می‌خوردند تا تنبیه روانی نیز تجربه کنند. نه‌فقط قاتلان، بلکه خائنان به کشور یا کسانی که مرتکب لواط می‌شدند، سزاوار اعدام بودند. به‌طور مشابه، متقلبان مذهبی، نویسندگان داستان، فال‌گیران، و شاعران هتاک نیز باید در صورت تکرار جرم اعدام می‌شدند. (۶۶)

با این حال، نکتهٔ مهمی وجود دارد: دفاع کسروی از خشونت اخلاقی، تفاوتی اساسی با فرقه‌گرایی مدرن در ستایش خشونت و جنگ داشت، که در آن خشونت به نام ملت، طبقه یا دین توجیه می‌شد. او در حالی‌که از گروه‌های مردمی انقلاب مشروطه و پروژهٔ ملت‌سازی نظامی‌گرایانهٔ رضا شاه ستایش می‌کرد، به‌شدت از مسابقهٔ تسلیحاتی و جنگ‌های تمام‌عیار مدرن در اروپا پرهیز می‌کرد، و آن‌ها را شاهدی دیگر بر فساد اخلاقی می‌دانست. برای مثال، در نوشته‌هایش در دههٔ ۱۳۱۰، از گسترش نظامی‌گری در آلمان نازی و سایر کشورهای اروپایی انتقاد کرد و هشدار داد که رقابت تسلیحاتی، فرهنگ مبتنی بر بازار و رقابت صنعتی در اروپا، به‌ناچار به جنگ منتهی خواهد شد. (۶۷)

خشونت متعصبانه مسلمانان، سفر فکری کسروی را به ناگاه به پایان رساند، درست در زمانی که او به بحث‌های پرشور ایدئولوژیک و سیاسی دوران پس از رضاشاه کشیده شده بود. در سال ۱۳۲۴ (۱۹۴۵ میلادی)، حدود یک سال قبل از ترورش، او کتاب کوچکی با عنوان «به سوی سیاست» منتشر کرد که پاسخی به چالش‌های سیاسی ایران در آستانه خروج از اشغال متفقین بود. او با سبک مخصوص به خود، تعریف شخصی‌اش از سیاست را ارائه داد:

«سیاست به معنای همبستگی یک مردم با دیگر مردمان است، یعنی چگونه گروهی از مردم می‌تواند راه زندگی و پیشرفت خود را در میان دیگر مردمان بیابد، بر پایه خرد و تفاهم با آنها تعامل کند... امروز سیاست در ایران یعنی تمرکز بر عقب‌ماندگی‌ها و مشکلاتی که مردم را آزار می‌دهد و یافتن راه‌حل‌هایی برای آنها، تا ایرانیان بتوانند از رفاه زندگی بهره‌مند شوند و به اندازه همه مردم دیگر جهان پیشرفت کنند. در نهایت، ایران که میان دو قدرت بزرگ، یعنی روسیه و بریتانیا، قرار گرفته، باید به گونه‌ای عمل کند که دشمنی این دو دولت را برنینگیزد.» (۶۸)

به دور از آرمان‌گرایی، او استدلال کرد که سیاست ایران باید بر اساس دو گرایش ژئوپلیتیک متضاد فهمیده شود: یکی طرفدار بریتانیا و دیگری طرفدار شوروی. با رویکردی غیرمعمول از واقع‌گرایی سیاسی، او معتقد بود ایران تحت اشغال متفقین باید تعادلی مثبت بین این دو گرایش قدرتمند بیابد، روابط خوبی با اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا برقرار کند، و در عین حال از هر دو مستقل بماند. (۶۹)

در همان حال، او بار دیگر به باور همیشگی خود اشاره کرد که بدون «پاکسازی فرهنگی»، مشکلات ایران با پیروی از ایدئولوژی‌های مدرن مانند مشروطه‌خواهی، فاشیسم، سوسیالیسم و کمونیسم حل نخواهد شد:  «تا زمانی که جهل و سردرگمی در میان توده‌ها ریشه‌کن نشود، سوسیالیسم، کمونیسم یا باورهای مشابه، حتی اگر به زور تحمیل شوند، در میان آنها ریشه نخواهد گرفت. این واقعیت با تجربه چهار دهه مشروطه‌خواهی بی‌ریشه در ایران اثبات شده است.»(۷۰)

همانند نگاه مثبت او به مشروطه‌خواهی، کسروی همچنین گشودگی نسبی به سوسیالیسم نشان داد. در بخشی با عنوان «نه چندان دور از سوسیالیسم»، او اعتراف کرد که اگرچه از دنبال‌کردن ایدئولوژی‌های اروپایی خودداری می‌کند، اما آرمان‌های سیاسی خودش به سوسیالیسم نزدیک است: «بنیانگذاران سوسیالیسم مردمان نیک‌نیتی بودند که برای بهبود جهان تلاش کردند... آنها به ما نزدیک بودند. خوشبختانه تلاش‌هایشان به ثمر نشست، چرا که امروز جهان به سرعت به سوی سوسیالیسم در حرکت است.»  این تأیید مشروط سوسیالیسم، نشان‌دهنده همسویی کسروی با جریان جهانی در حال ظهور سوسیالیسم جهان سومی بود، مسیری که متفاوت از پیروی کورکورانه از اتحاد جماهیر شوروییا پذیرش ایدئولوژی رسمی آن بود. در واقع، کسروی از یک «سوسیالیسم دهقانی» دفاع می‌کرد که مالکان خرد را در برابر هجوم سرمایه‌های بزرگ محافظت می‌کرد. او با این باور که «مالکیت طبیعی است»، استدلال می‌کرد که دولت باید در اقتصاد دخالت کند تا بازارها و تشکیل سرمایه را تنظیم کند، نه اینکه آنها را لغو نماید.(۷۱)

ترور وحشیانه کسروی، هرگونه امکان تحول جدید در اندیشه او را از بین برد، مثلاً مواجهه‌اش با اوج‌گیری مارکسیسم در دهه‌های بعد. در نمونه‌ای بارز از یادآوری گزینشی مدرن (modern selective remembering)، او به عنوان یک مورخ درجه‌یک تقدیس شد، در حالی که ایده‌های نوآورانه‌اش درباره ملی‌گرایی، اصلاح دینی و مقاومت در برابر «اروپاگرایی» عمدتاً به عنوان کنجکاوی های خیال‌پردازانه نادیده گرفته شد. او به حاشیه تاریخ فکری رانده شد و تنها در پاورقی‌ها به عنوان اندیشمندی شناخته شد که نوآوری‌هایش به روشنفکران ایرانی میانه قرن کمک کرد تا به مارکسیسم و بی‌خدایی روی آورند. این امر، مهم‌ترین دستاورد فکری او را پنهان کرد: بازتفسیر «پروتستانی» و ضدروحانی او از اسلام به عنوان یک ایدئولوژی ملی‌گرایانه مقاومت در برابر مدرنیته غربی.

——————————————————
زیرنویس‌های مقاله:
متاسفانه در بخش اول ترجمه منابع و زیرنویس‌ها به زبان فارسی از قلم افتاد که در این بخش به طور کامل از شماره یک تا آخرین مورد یعنی شماره ۷۱ اصلاح گردید. ضمناً متن انگلیسی زیرنویس‌ها هم حذف نشد زیرا بعضی کتاب‌ها و منابع به زبان انگلیسی هستند:

۱. پیمان، ص ۲۶۸. ماهنامه «پیمان» را کسروی در ۹۹ شماره از سال ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۱ منتشر کرد. ارجاعات این فصل به کتاب «پیمان» (تهران، ۱۳۸۱) اثر احمد کسروی است که گزیده‌ای از مقالات آن مجله است و بر اساس موضوع مرتب شده، اما فاقد تاریخ دقیق انتشار است.
۲. نقل قول از خمینی در: لوید ریدجئون، «نقد احمد کسروی بر ادوارد گرانویل براون»، در ایران، جلد ۴۲ (۲۰۰۴): صص ۲۱۹-۲۳۳؛ نقل قول در ص ۲۱۹.
۳. نقل قول در: محمد امینی (ویراستار)، زندگی و زمانه احمد کسروی (لس آنجلس: انتشارات کتاب، ۲۰۱۶)، ص ۵۰. این کتاب مجموعه‌ای تازه‌ویرایش و حاشیه‌نویسی شده از متابع زندگینامه‌ای کسروی است، از جمله «زندگی من»، «ده سال در عدلیه» و «چرا از عدلیه بیرون آمدم».
۴. جلال آل‌احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران (تهران، ۱۳۵۶)، ص ۳۲۷.
۵. محمد توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی»، ایران‌نامه، سال بیستم، شماره‌های۱-۲ (بهار-تابستان ۱۳۸۱)، صص ۱۹۵-۲۳۵. ارجاع به آل‌احمد در ص ۲۲۳ و به «فراموشی سازی» در ص ۱۹۷.
۶. این ویژگی اندیشه کسروی گاه در ایران پیش از انقلاب مورد اشاره قرار گرفته است. برای نمونه، رجوع کنید به مقاله «آسیل» در نشریه نگین، شماره ۱۳۰ (بهار ۱۳۵۵)، صص ۳۰-۳۶.
۷. یرواند آبراهامیان، «کسروی: ناسیونالیست تلفیقی ایران»، مطالعات خاورمیانه، جلد ۹، شماره ۳ (اکتبر ۱۹۷۳): صص ۲۷۱-۲۹۵.
۸. حمید دباشی، الهیات نارضایتی: بنیان‌های ایدئولوژیک انقلاب اسلامی در ایران (نیویورک: انتشارات دانشگاه نیویورک،۱۹۹۳)، صص ۴۵-۴۶. به گفته آل‌احمد، خود او و اکثریت قریب به اتفاق نسل کمونیست دهه ۱۳۲۰، پس از مطالعه آثار کسروی در دهه ۱۳۱۰، علیه دین برگشته بودند. آل‌احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، ص ۳۲۷. برای گواهی شخصی مشابه درباره نقش کسروی به عنوان پلی به مارکسیسم، رجوع کنید به: فریدون فرخ، «تصویر کسروی در اذهان جوانان»، ایران‌نامه، سال بیستم، شماره‌های۱-۲ (بهار-تابستان ۱۳۸۱): صص ۲۷۷-۲۸۴. همچنین رجوع کنید به خاطرات عنایت‌الله رضا، که می‌گوید در اوایل دهه ۱۳۲۰ هم عضو مارکسیست حزب توده بود و هم پیرو کسروی. رضا بعدها به شوروی پناهنده سیاسی شد و در آنجا رساله دکتری فلسفه خود را درباره کسروی نوشت. عنایت‌الله رضا، ناگفته‌ها (تهران، ۱۳۹۱)، صص ۳۰، ۸۴-۸۷.
۹. مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب: پیروزی عذاب‌آلود بومی‌گرایی (سیراکیوز، نیویورک: انتشارات دانشگاه سیراکیوز،۱۹۹۶)، ص ۶۲.
در اوایل دهه ۱۳۷۰، اصغر فathi فصل‌ای درباره کسروی در کتاب زیر نوشته بود: اصغر فathi (ویراستار)، پناهندگان و تبعیدیان ایرانیsince خمینی (کوستا مسا، کالیفرنیا: انتشارات مازدا، ۱۹۹۱).
۱۰. توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی».
۱۱. همان، ص ۱۹۷.
۱۲. رضا افشاری، «تاریخ‌نگاران نهضت مشروطه و ساخت سنت عوام‌گرایانه ایران»، مجله بین‌المللی مطالعات خاورمیانه، جلد ۲۵، شماره ۳ (۱۹۹۳): صص ۴۷۷-۴۹۴.
۱۳. برای بحثی ژرف‌نگرانه درباره تاریخ‌نگاری کسروی به عنوان «داستان اخلاقی» ملی‌گرایانه، با تأکید ویژه بر آذربایجان، رجوع کنید به: فرزین وجدانی، ساختن تاریخ در ایران: آموزش، ملی‌گرایی و فرهنگ چاپ (استنفورد، کالیفرنیا: انتشارات دانشگاه استنفورد، ۲۰۱۵): صص ۱۲۷-۱۳۷.
۱۴. آرتور میتزمن، میشله، تاریخ‌دان: تولد دوباره و رمانتیسم در فرانسه سده نوزدهم (نیوهاون و لندن: انتشارات دانشگاه ییل،۱۹۹۰)، فصل‌های ۸ و ۹، و درباره سوسیالیسم، ص ۲۵۴.
۱۵. اسکار ا. هاک، ژول میشله (بوستون، ۱۹۸۲)، صص ۷۴-۷۵، ۱۱۸-۱۲۰.
۱۶. همان، صص ۱۳۹-۱۴۴.
۱۷. رجوع کنید به: علیرضا مناف‌زاده، «جایگاه کسروی در تاریخ‌نگاری و تاریخ‌شناسی» در نگاه نو، شماره ۹۶ (زمستان ۱۳۹۱): صص ۴۴-۵۲، ص ۴۷. مطالعه مفصل‌تر درباره کسروی در اثر زیر آمده است: مناف‌زاده، احمد کسروی، مردی که می‌خواست ایران را از تاریک‌اندیشی بیرون آورد (پاریس: لارماتان، ۲۰۰۴)، ص ۹۳.
۱۸. کسروی، پیمان، ص ۳۶۸. به نوبه خود، تقی‌زاده نیز به شدت تاریخ مشروطه کسروی را محکوم کرد. حسن تقی‌زاده، خطابه‌های آقای سید حسن تقی‌زاده (تهران، ۱۳۳۸)، صص ۴۷-۴۸، ۵۷.
۱۹. نقل قول در: هما کاتوزیان، «کسروی و ادبیات» در ایران‌نامه، سال بیستم، شماره‌های۱-۲ (بهار و تابستان ۱۳۸۱): صص ۱۷۱-۱۹۴، ص ۱۷۶.
۲۰. کسروی، پیمان، ص ۴۱۵.
۲۱. یک مطالعه تطبیقی خوب از واکنش‌های روشنفکری آسیا به امپریالیسم اروپایی سده نوزدهم در اثر زیریافت می‌شود: پانکاج میشرا، از ویرانه‌های امپراتوری: روشنفکرانی که آسیا را از نو ساختند (نیویورک: فرار، اشتراوس و گیرو،۲۰۱۲). یک نقد محافظه‌کارانه کلاسیک از مدرنیته اروپای غربی: نیکلای بردیایف، ایده روسی (نیویورک: شرکت مکمیلان،۱۹۴۸).
۲۲. افشین مرعشی، «تصور حافظ: رابیندرانات تاگور در ایران،۱۹۳۲»، در مطالعات ایرانی، جلد ۳، شماره ۱ (۲۰۱۰): صص ۴۶-۷۷.
۲۳. کسروی، نقل قول در توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی»، صص ۲۱۸-۲۱۹. با این حال، مطالعه ژرف‌نگرانه توکلی ترقی، بیشتر به بررسی تأثیرات احتمالی آسیایییا اروپایی بر اندیشه کسروی نمی‌پردازد.
۲۴. محمد اقبال، بازسازی اندیشه دینی در اسلام (استنفورد، کالیفرنیا: انتشارات دانشگاه استنفورد، ۲۰۱۲)، مقدمه و صص xxi-xxv، صص ۱۱۴-۱۱۵. برای توصیف اشپنگلر از اسلام به عنوان «مجوسی» رجوع کنید به: اسوالد اشپنگلر، انحطاط غرب، ترجمه چارلز فرانسیس اتکینسون (لندن: آلن و آنوین،۱۹۵۹)، جلد I، فصل‌هایvi و ix، و جلد II، فصل‌هایviii و ix.
برای خلاصه‌ای از ایده اقبال، فصل ۱ در اثر زیر را ببینید: فرزین وحدت، روحیه اسلامی و شبح مدرنیته (نیویورک: انتشارات آنتم، ۲۰۱۵).
۲۵. علی شریعتی به شدت تحت تأثیر اقبال بود، و او را «انسان کاملی» می‌دانست. علی رهنما، آرمانشهر اسلامی: زندگینامه سیاسی علی شریعتی (نیویورک: آی.بی. توریس،۱۹۹۸)، ص ۶۵. همچنین رجوع کنید به: علی شریعتی، ما و اقبال (تهران، بی‌تا).
۲۶. کسروی، پیمان، ص ۵۰۸.
۲۷. درباره کیش عقلانیت در ترکیه جمهوری، رجوع کنید به: شوکرو هانی‌اوغلو، آتاتورک: زندگینامه‌ای فکری (پرینستون، نیوجرسی: انتشارات دانشگاه پرینستون،۲۰۱۱)، فصل هفتم درباره «ملی‌گرایی و کمالیسم». ایدئولوژی کمالیسم بر اساس جریان قدرتمندی در میان غرب‌گرایان اواخر دوره عثمانی بنا شد که شعارشان این بود: «تمدن، همان تمدن اروپایی است»؛ همان منبع، ص ۲۰۴.
۲۸. من از اصطلاح دست‌وپاگیر اما دقیق انگلیسی «اروپایی‌گرایی» (Europeanism) برای «اوروپائیگری» استفاده می‌کنم. به طور مشابه، «اروپایی‌گرایی» (europeanisme) به عنوان معادل فرانسوی این اصطلاح به کار رفته است. رجوع کنید به: مناف‌زاده، احمد کسروی، ص ۱۲۰. ساخت‌واژه خاص کسروی ممکن است تحت تأثیر آشنایی او با اصطلاح ترکی «Avrupalılaşmak» به معنای «اروپایی شدن» بوده باشد که توسط روشنفکران عثمانی و ترک معاصر او استفاده می‌شد. رجوع کنید به: کمال اچ. کاراپات، سیاست‌سازی اسلام: بازسازی هویت، دولت، ایمان و جامعه در دولت متأخر عثمانی
۲۶. کسروی، پیمان، ص ۵۰۸.
۲۷. برای بررسی کیش عقلانیت در ترکیه جمهوری، رجوع کنید به: شوکرو هانی‌اوغلو، آتاتورک: زندگینامه‌ای فکری (پرینستون، نیوجرسی: انتشارات دانشگاه پرینستون،۲۰۱۱)، فصل هفتم در مورد «ملی‌گرایی و کمالیسم». ایدئولوژی کمالیسم بر اساس جریان قدرتمندی در میان غرب‌گرایان اواخر دوره عثمانی بنا شد که شعارشان این بود: «تمدن، همان تمدن اروپایی است»؛ همان منبع، ص ۲۰۴.
۲۸. من از اصطلاح دست‌وپاگیر اما دقیق انگلیسی «اروپایی‌گرایی» (Europeanism) برای «اوروپائیگری» استفاده می‌کنم. به طور مشابه، «اروپایی‌گرایی» (europeanisme) به عنوان معادل فرانسوی این اصطلاح به کار رفته است. رجوع کنید به: مناف‌زاده، احمد کسروی، ص ۱۲۰. ساخت‌واژه خاص کسروی ممکن است تحت تأثیر آشنایی او با اصطلاح ترکی «Avrupalılaşmak» به معنای «اروپایی شدن» بوده باشد که توسط روشنفکران عثمانی و ترک معاصر او استفاده می‌شد. رجوع کنید به: کمال اچ. کارپات، سیاست‌سازی اسلام: بازسازی هویت، دولت، ایمان و جامعه در دولت متأخر عثمانی (آکسفورد و نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۰۱)، ص ۳۷۵.
۲۹. احمد کسروی، زبان پاک (تهران، ۱۹۹۹)، ص ۷۳. به طور مشابه، کسروی واژه‌هایی مانند «شیعی‌گری» و «بهایی‌گری» را ابداع کرد. این نوواژه‌ها رواج نیافتند، در حالی که مشکل ترجمه «ایسم» (ism-) با اقتباس مستقیم آن به عنوان پسوند در فارسی مدرن حل شد.
۳۰. احمد کسروی، در پیرامون فلسفه (تهران، ۱۹۴۳)، ص ۸۳.
۳۱. توکلی ترقی، «تجدّدِ اختراعی، تمدّنِ آریایی و انقلابِ روحانی»، ص ۲۱۴.
۳۲. با بازتاب دادن دیدگاه کاظم‌زاده، او نوشت: اروپا تمام شده است. جایی که حرص و آز بنیان زندگی است و انسان‌ها باید تنها به فکر سود پولی باشند، صدها هزار جوان باید قربانییک کارخانه اسلحه‌سازی شوند. به همین دلیل است که ما پیروان اروپا در میان شرقیان را نادان‌ترین و سردرگم‌ترین مردم می‌دانیم. شناخت اروپا و راه‌هایش ما را مطمئن می‌سازد که اروپا فاقد عقل و انسانیت است. اگر شرق از اروپا پیروی کند، آینده‌ای مشابه در انتظار آن است.
کسروی، پیمان، ص ۲۱۸–۲۱۹.
۳۳. احمد کسروی، ورجاوند بنیاد (کلن، آلمان، ۱۹۸۰)، ص ۲۰–۲۱.
کسروی با پذیرش نسبی داروینیسم، می‌گوید جهش‌های تکاملی دست خداوند در کار را ثابت می‌کنند. او همچنین دیدگاه مادی‌گرایانه به انسان به عنوان حیوان را رد می‌کند. «علاوه بر جان (jan) که فیزیکی و حیوانی است، انسان همچنین دارای روان (ravan) است که نیکی، متعالی و ابدی است.» همان منبع، ص ۲۸، ۳۱.
۳۴. نقل‌قول در: نیازی برکس، توسعه سکولاریسم در ترکیه (مونترال: انتشارات دانشگاه مک‌گیل،۱۹۶۴)، ص ۲۸۷.
۳۵. کسروی، ورجاوند بنیاد، ص ۲۴.
۳۶. همان منبع، ص ۴۴، ۴۷، ۵۶–۵۷، ۱۱۸–۱۱۹.
۳۷. کسروی، پیمان، ص ۴۱۲. درباره دفاع کسروی از ملت‌سازی در دوره رضاشاه، رجوع کنید به: اصغر فتحی، «کسروی چه می‌گوید»، ایران‌نامه، سال بیستم، شماره‌های۱-۲ (بهار-تابستان ۱۳۹۱)، صص ۲۶۱-۲۷۵. نقل‌قول از کسروی در صفحه ۲۶۹.
۳۸. کسروی، پیمان، صص ۲۲۵-۲۲۶. او همچنین «غرب» را به دلیل القای خودکم‌بینی در میان ایرانیان سرزنش می‌کند: «برای یک ملت، هیچ چیز از بیزاری از خود بدتر نیست. چنین مردمی هرگز موفقیت را نخواهند دید. تکرار می‌کنم که چنین رفتار شرم‌آوری در میان ایرانیان به سیاست اروپایی تسلط بر جهان مرتبط است. آگاهی و شایستگی ایرانیان در خلال انقلاب مشروطه با سیاست‌های غرب برای تسلط جهانی در تضاد بود. غربی‌ها برای مقابله با آن، متکی به دست‌نشانده‌های خود شدند تا خودکم‌بینی شرم‌آور را در ایران گسترش دهند.»
کسروی، پیمان، صص ۴۱۰-۴۱۱.
۳۹. الفبای ترکی در سال ۱۹۲۸ لاتین‌نویسی شد و در سال ۱۹۳۲ «انجمن زبان ترکی» تأسیس گردید تا، among other things، زبان ترکی را از واژه‌های خارجی «پالایش» کرده و آن‌ها را با واژه‌های اصیل ترکی جایگزین کند. این پروژه زبان ترکی به‌طور نزدیکی با پروژه تاریخ ترکیه مرتبط بود که ترک‌ها را در بالاترین جایگاه در سلسلهمراتب تمدن‌های تاریخی،close to ملت‌های اروپایی قرار می‌داد. کنگره ۱۹۳۲ رسماً خواستار مطالعات درباره رابطه زبان ترکی با زبان‌های هندواروپایی، «زبان‌های نژادهای سفید» شد.
ایلکر آیتورک، «زبان‌شناسی ترکی در برابر غرب: ریشه‌های ناسیونالیسم زبانی در ترکیه آتاتورک»، در مطالعات خاورمیانه، جلد ۴۰، شماره ۶ (نوامبر ۲۰۰۴): صص ۱-۲۵، صص ۱-۲، ۱۱. تا سال ۱۹۳۶، کار این انجمن به «نظریه زبان خورشیدی» منجر شد که بر اساس آن، زبان ترکی ریشه تمام زبان‌های جهان بود که از آسیای مرکزی سرچشمه گرفته بود: «به احتمال بسیار زیاد این زبان، زبان سومری‌ها و هیتی‌ها بود... ترکی زبان اولین و کهن‌ترین فرهنگ بود. این زبان در ریشه‌های سانسکریت،یونانی و لاتین قرار داشت که اساس زبان‌شناسی مدرن را تشکیل می‌دهند.» این دیدگاه‌ها که در ابتدا توسط آتاتورک تأیید شد، به‌طور رسمی ادامه یافت، اگرچه به تدریج تعدیل شد. یلماز چولاک، «سیاست زبان و ایدئولوژی رسمی در ترکیه اوایل جمهوری»، در مطالعات خاورمیانه، جلد ۴۰، شماره ۶ (نوامبر ۲۰۰۴): صص ۶۷-۹۱، ص ۷۷.
۴۰. حسن شایگان، اقبال و تاریخ‌نگاری (تهران، ۱۳۸۳)، ص ۱۵۱.
۴۱. کسروی، پیمان، صص ۱۴۴-۱۴۵.
۴۲. کسروی پذیرفت که زبان‌های جدید می‌توانند هنگام آمیختن زبان‌های قدیمی‌تر با هم پدید آیند. اما اصرار داشت که onceیک زبان به طور کامل شکل گرفت، باید از آمیختگی با دیگر زبان‌ها «محافظت» شود. بنابراین او از «استقلال زبانی» دفاع می‌کرد،based on این باور که تعامل باز زبان‌ها، وحدت گویشوران آن‌ها را به خطر می‌اندازد. رجوع کنید به پیمان، صص ۱۴۴-۱۴۵.
۴۳. کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ نقل‌شده در شاهرخ مسکوب، داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع (تهران، ۱۳۷۳)، یادداشت شماره ۳۹ در صفحه ۳۵. همچنین رجوع کنید به کتاب زبان پاک کسروی (تهران، بی‌تا).
۴۴. علاوه بر خودمختاری و استقلال سیاسی، مفهوم گاندی از «سواراج» به معنای تسلط بر خویشتنیا درک «خویش‌بودگی» بود. این مفهوم سواراج در متون و سنت‌های هندو، به‌ویژه در بهگودگیتا ریشه داشت. آنانیا واجپیجی، جمهوریvirtuous (کمبریج، ماساچوست: انتشارات دانشگاه هاروارد، ۲۰۱۲)، فصل اول. به گفته واجپیجی، گاندی سنت هندو را خارج از تفسیرهای برهمنی آن فهمید و hence گسستی معرفت‌شناختی ایجاد کرد، صص ۵۹-۶۶.
۴۵. کسروی، ورجاوند بنیاد، صص ۱۲۷-۱۲۹، ۱۳۲، ۱۳۸-۱۴۰.
۴۶. همان، صص ۳۹، ۴۲، ۱۳۴-۱۳۷. او معتقد بود بحران‌هایی مانند رکود بزرگ، بومی اروپا و ایالات متحده هستند: «بیکاری به دلیل افزایش ماشین‌آلات و شتاب گرفتن سرعت عملکرد آن‌هاست. این نتیجه‌ای اجتناب‌ناپذیر است. بدیهی است وقتییک کارگر می‌تواند روی ماشین‌آلات برای انجام کار صد نفر حساب کند، آن نود و نه کارگر دیگر باید بیکار بمانند.»
کسروی سپس استدلال کرد که مکانیزاسیون همچنین به بیش‌تولید و اشباع بازارها فراتر از ظرفیت مصرفی منجر می‌شود. این اتفاق افتاد زیرا «افراد نادان و حریص، تجارت را بالاتر از معیشت مردم قرار دادند، constantly به ساخت ماشین‌ها و کارخانه‌ها ادامه دادند در حالی که از ستم و فریب برای تبدیل کل جهان به بازارهای خود استفاده می‌کردند.» پیمان، ص ۵۰۱. او اصرار داشت که صرف استفاده از ماشین‌آلات بزرگ causes بیکاری می‌شود: «بیکاری به دلیل افزایش مکانیزاسیون و سرعت آن است. only با استفاده کمتر از ماشین‌آلات می‌توان آن را درمان کرد.» همان، ص ۵۰۳. در نهایت، به نظر او، تولید مکانیزه بزرگ‌تر و سریع‌تر نباید جایگزین نیروی کاری شود که could توسط تولید کارگاهییا ماشین‌های کوچک انجام شود. همان، صص ۵۰۴-۵۰۵.
۴۷. کسروی، پیمان، صص ۵۴۸-۵۴۹.
۴۸. «بعضی از حقوق زنان سخن می‌گویند و مشارکت آنان در حکومت را مطالبه می‌کنند. چنین حماقت‌هایی جهان را خراب می‌کند. گویی زن برای چنین کارهایی آفریده شده، یا چنین وظایفی شایسته اوست! ارزش زن زمانی پذیرفته می‌شود که همسر مردی شود، در زندگی او شریک گردد و خانه‌اش را بیاراید. آنگاه مادر فرزندان خواهد شد و از زندگی در پرورش آنان لذت خواهد برد. آنچه حقوق زنان را نفی می‌کند، امتناع برخی مردان از ازدواج است.» همان، ص ۲۳۹.
۴۹. کسروی، پیمان، صص ۲۳۵-۲۳۶. او معتقد بود خداوند مرد و زن را برای کارهای متفاوتی آفریده است؛ بنابراین، زنان باید فقط به کارهای زنانه بپردازند: «بعضی زنان را فاقد خرد می‌دانند. این تنها زمانی درست است که آنان به کارهای مردان بپردازند... وظیفه زنان پرورش کودکان، خانه‌داری، خیاطی، آشپزی و کارهای مشابه است. بنابراین، خداوند به آنان هوش و ادراک بیشتری داده تا بتوانند وظایف خود را بهتر انجام دهند. اما مردان تنها با به‌کارگیری فکر و خرد می‌توانند کارهای خود را انجام دهند، از این رو خداوند خرد بیشتری به آنان عطا کرده است. بنابراین، زنان تا زمانی که به کارهای خود مشغول باشند، کمبودی ندارند، اما وقتی به کارهای مردان گمارده می‌شوند، ناتوان و کم‌خرد به نظر می‌رسند.» کسروی، پیمان، ص ۲۳۷.
۵۰. کسروی، پیمان، ص ۱۸۶.
۵۱. او با ایده «اروپایی» آموزش دختران موافق بود. به باور او، ایرانیان و دیگر «شرقیان» باید دختران را همراه با پسران آموزش دهند. اما آموزش پسران و دختران باید متفاوت باشد. همانند نوگرایان مسلمان معاصرش، کسروی خاطرنشان می‌کند که زنان شهریو روستایی به اندازه مردان یا حتی بیش از آنان کار می‌کنند. اما این تا زمانی قابل قبول بود که «کار زنانه» انجام می‌دادند،یعنی کارهایی که به طور «طبیعی» برای آنان مناسب بود. همان، صص ۲۳۹-۲۴۳ و ورجاوند بنیاد، ص ۱۴۶.
۵۲. برای تفسیر تجدیدنظرطلبانه از کارزار کشف حجاب در دوره رضاشاه، رجوع کنید به:
جاسمین رستم‌کولایی و افشین متین‌عصاری، «ابهام‌زدایی: بازبینی کارزار کشف حجاب ایران در دهه ۱۳۱۰»، در استفانی کرونین (ویراستار)، کارزارهای ضدحجاب در جهان اسلام (لندن و نیویورک: روتلج، ۲۰۱۴)، صص ۱۲۱-۱۴۸.
۵۳. آرنولد توینبی در مقاله‌ای در سال ۱۹۴۷ در نیویورک تایمز، نقل شده در: ویلیام اچ. مک‌نیل، آرنولد جی. توینبی: یک زندگی (نیویورک و آکسفورد: انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۸۹)، ص ۲۲۳.
۵۴. همان، ص ۲۲۰. منتقدان بانفوذ توینبی، مانند هیو ترور-روپر، تاریخدان بریتانیایی، و پیتر گیل، تاریخدان هلندی، به موضع پیامبرگونه او اشاره کرده بودند. همان، صص ۲۲۴، ۲۳۹، ۲۵۶.
۵۵. کسروی، ورجاوند بنیاد، صص ۷۰، ۹۵-۹۷.
۵۶. کسروی ادعا می‌کود جهان دیگری وجود دارد، اما ما نمی‌توانیم چیزی درباره آن بدانیم و بنابراین نباید نگران آن باشیم. این کار، دین را به جست‌وجویی دنیوی تبدیل می‌کند که کاملاً بر امور این جهان متمرکز است. کسانی که در این جهان درستکار باشند، ممکن است در جهان دیگر، که در آن رستاخیز جسمانی وجود ندارد، از جایگاه روحانی والاتری برخوردار شوند. همان، صص ۱۱۱-۱۱۳. او اصرار داشت که زرتشت، موسی و عیسی همان پیام بنیادین را موعظه کردند، اما بیشتر پیروانشان با تفسیرهای متفاوت گمراه شدند. پیمان، صص ۲۵۶-۲۵۸. کسروی به شدت با صوفیان، از جمله افراد «عارف»‌مانند حلاج، به دلیل ادعای ارتباط مستقیم با خدا مخالف بود. او همچنین بخش عمده‌ای از محتوای کتاب مقدس و نیز الوهیت عیسی را رد می‌کرد. همان، صص ۲۶۳، ۲۶۴. با این حال، در طول دهه ۱۳۱۰، او هنوز ادعا می‌کرد که «اسلام راستین» را موعظه می‌کند، نه دینی جدید:
«مسلمانان، از آنجا که اسلام را به درستی نمی‌شناسند، متأسفانه تصور می‌کنند من دینی تازه بیرون از اسلام تبلیغ می‌کنم. حال آنکه بنیاد دینی تازه بیرون از اسلام جز نادانی نیست... من تفرقه‌های دینی میان مردمان را سبب بدبختی آنان می‌دانم و کسانی را که مردمان را راه‌های جداگانه می‌کنند نفرین می‌کنم. پس چگونه می‌توانم خود راه تازه‌ای بیرون آورم؟ با دور افکندن باورهای افزوده‌ای که باعث جدایی می‌شود. افزون بر این، نه تنها شرقیان، بلکه همه جهان باید همراه مسلمانان از این دین خداشناسی پیروی کنند.» کسروی، پیمان، ص ۲۶۷.
۵۷. ابراهیان، «کسروی: ناسیونالیست تلفیقی ایران»، صص ۲۸۰، ۲۸۸-۲۸۹. کسروی گاه همان ایده را به وضوح بیان می‌کند: «دین چیست؟ دین شناخت درست جهان، کارکردهای آن و مردمان درون آن، شناخت حقیقت زندگی، ذات انسانیت، و چگونگی زندگی خردمندانه است.» ورجاوند بنیاد، ص ۶۹.
۵۸. کاراپات، سیاست‌سازی اسلام، صص ۳۷۹-۳۸۱؛ نقل‌قول در ص ۳۷۰.
۵۹. هانی‌اوغلو، آتاتورک، صص ۴۸-۵۱، ۵۴-۵۷.
۶۰. در حالی که کسروی به شدت هر دو دین بابی و بهائی را رد می‌کند، با تأیید از باور بهائیان نقل می‌کند که «هر عصری نیازهای ویژه خود را دارد؛ بنابراین، در هر زمانی مظهر امر الهی ظهور می‌کند تا دینی متناسب با نیازهای زمان برپا کند.» احمد کسروی، بهائی‌گری (تهران، ۱۳۲۳)، صص ۶۵-۶۶.
۶۱. همان، صص ۱۲۱-۱۲۲.
۶۲. همان، صص ۱۴-۱۷، ۲۰، ۸۴-۹۷.
۶۳. کتابscripture سید علی محمد باب، بیان، خواهان سوزاندن تمام کتاب‌های مخالف با نظم جدیدش بود. عباس امانت، رستاخیز و نوزایی: ساخت‌جنبش بابی در ایران، ۱۸۴۴-۱۸۵۰ (ایتاکا و لندن: انتشارات دانشگاه کرنل، ۱۹۸۹)، ص ۴۰۹.
۶۴. فاطمه سیاح، «کیفیت رمان»، نخست در روزنامه ایران، فوریه ۱۹۳۴ منتشر شد و در اثر زیر بازچاپ شده است: محمد گلبن، نقد و سیاحت: دکتر فاطمه سیاح (تهران: قطره، ۱۳۸۳)، صص ۳۳۳-۳۴۲. رساله دکتری سیاح که به دانشگاه مسکو ارائه شد، درباره آناتول فرانس بود. همان، صص ۶۶-۶۷. این مجموعه از نوشته‌های منتشرشده سیاح به فارسی، تنها منبع درباره زندگی و آثار اوست. او که آشکارا برجسته‌ترین روشنفکر زن نسل خود بود، به دلیل وابستگی‌اش به حزب توده در دهه ۱۳۲۰، اساساً در تاریخ‌های فکری و دیگر مطالعات مربوط به زنان مدرن ایرانی غایب است.
۶۵. کسروی، فراتر از مقررات اسلامی، نه تنها ربا، بلکه حتی قرض گرفتن پول را نیز رد می‌کرد.
کسروی، پیمان، صص ۱۵۱-۱۵۳، ۱۵۶، ۱۶۸.
۶۶. همان، صص ۱۸۲-۱۸۵.
۶۷. «از جمله ویژگی‌های عجیب اروپا، جایگاه غیرطبیعی و فوق‌العاده بالایی است که به تجارت و بازرگانی داده می‌شود. در واقع، تجارت مهم‌تر از معیشت مردم می‌شود. دولت‌ها، با غفلت از وظیفه خود در حمایت از مردم، در عوض تنها از بازرگانان و سرمایه‌داران حمایت می‌کنند و برای آنان به جنگ می‌پردازند و خون می‌ریزند.» پیمان، صص ۲۰۷-۲۰۹، ۴۰۰، نقل‌شده در صص ۴۰۴-۴۰۵.
۶۸. کسروی، در راه سیاست (تهران، ۱۳۲۴)، بخش ۲. این متن فاقد شماره صفحه است، بنابراین ارجاعات به بخش‌های شماره‌دار آن است. در مورد چهره‌های سیاسی تاریخ معاصر ایران، کسروی تنها از نادرشاه جنگجو و بیرحم و امیرکبیر، نخست‌وزیر اصلاح‌طلب قاجار، approval داشت. به نظر او، جنگ‌های نادر با عثمانی و لشکرکشی‌های خونینش به هند و آسیای مرکزی اقداماتی تجاوزکارانه نبود، بلکه доказа «برتری ایرانی» بود که دیگر کشورها را وادار می‌کرد روابط دوستانه با ایران را بپذیرند. همان، بخش ۴.
۶۹. همان، بخش ۹.
۷۰. همان، بخش ۴۲.
۷۱. همان، بخش ۴۳. برای دیدگاه‌های کسروی درباره حزب توده، و نیز اتحاد جماهیر شوروی و مداخله آن در آذربایجان ایران، رجوع کنید به:
مناف‌زاده، احمد کسروی، صص ۱۳۰-۱۴۰.

26. Kasravi, Payman, p. 508.
27. On Republican Turkey’s cult of reason see Sukru Hanioglu, Ataturk: An Intellectual Biography (Princeton, NJ: Princeton University Press, 2011), chapter 7 on “nationalism and Kemalism.” The ideology of Kemalism built on a powerful trend among late Ottoman Westenizers whose moto was: “civilization is European civilization”; ibid., p. 204.
28. I use the awkward but accurate English term“Europeanism” for Orupa’igari. Similarly, “europeanisme” has been used as the French equivalent of this term. See Manafzadeh, Ahmad Kasravi, p. 120. Kasaravi’ coining of this particular construction may have been influenced by his knowledge of the Turkish term Avrupalilashmak, meaning “Europeanization,” and used by his contemporary Ottoman and Turkish intellectuals. See Kemal H. Karapat, The Politicization of Islam: Reconstructing Identity, State, Faith, and Community in the Late Ottoman State (Oxford and New York: Oxford University Press, 2001), p. 375.
29. Ahmad Kasravi, Zaban-e pak (Tehran, 1999), p. 73. Similarly, Kasravi invented terms such as Shi’i-gari (Shi’ism) and Baha’i-gari (Bahaism). These neologisms did not catch on, while the problem of translating “ism” was solved by its direct appropriation as a suffix in modern Persian.
30. Ahmad Kasravi, Dar piramun-e falsafeh (Tehran, 1943), p. 83.
31. Tavakoli-Targhi, “Tajaddod-e ekhtera’i, tamaddon-e ariati va enqelab-e ruhani,” p. 214.
32. Echoing Kazemzadeh, he wrote: Europe is finished. Where greed is the foundation of life and humans must think solely of monetary gain, hundreds of thousands of youths must be sacrificed to a single weapons factory. That is why we consider Europe’s followers among Easterners the most ignorant and confused people. Knowing Europe and its ways makes us certain that on Europe lacks reason and humanity. A similar future awaits the East if it follows Europe.
Kasravi, Payman, pp. 218–219.
33. Ahmad Kasravi, Varjavand-e Bonyad (Koln, Germany, 1980), pp. 20–21. Accepting Darwinism partially, Kasravi says evolutionary mutations prove God’s hand at work. He also rejects the materialist view of humans as animals. “In addition to life (jan), which is physical and
animal, humans also possess soul (ravan), which is goodness, exalted and eternal.” Ibid., pp. 28, 31.
34. Quoted in Nizai Berkes, The Development of Secularism in Turkey (Montreal: McGill University Press, 1964), p. 287.
35. Kasravi, Varjavand-e Bonyad, p. 24.
36. Ibid., pp. 44, 47, 56–57, 118–119.
37. Kasravi, Peyman, p. 412. On Kasravi’s defense of Reza Shah era nationbuilding see Asghar Fathi, “Kasravi cheh miguyad,” Iran Nameh, vol. XX, nos. 1–2 (spring–summer 2012), pp. 261–275. Kasravi quoted on p. 269.
38. Kasravi, Payman, pp. 225–226. He also blames “the West” (gharb) for inducing self-doubt among Iranians. To a people, nothing is worse than self-loathing. Such people will never see success. I repeat that such shameful behavior among Iranians is linked to the European policy of world domination. The awareness and competence of Iranians during the Constitutional Revolution clashed with Western policies of world domination. Opposing it, the latter relied on their lackeys to spread shameful self-loathing in Iran. Kasravi, Payman, pp. 410–411.
39. Turkish alphabet was Romanized in 1928, and in 1932 the Turkish Language Institute was set up to, among other things, “purify” Turkish of foreign words and replace them with authentic Turkish words. This Turkish Language projectwas closely linked to the TurkishHistory project, which placed Turks at the highest position in the historical hierarchy of civilizations, close to European nations. The 1932 congress officially called for studies on the relationship of Turkish to Indo-European languages, “the languages of the white races.” Ilker Ayturk, “Turkish Linguistics against the West: The Origins of Linguistic Nationalism in Ataturk’s Turkey,” inMiddle Eastern Studies, vol. 40, no. 6 (November 2004): pp. 1–25, pp. 1–2, 11. By 1936, the work of this institute culminated in the Sun Language Theory, according to which Turkish was the root of all languages of the world, having originated in Central Asia, “It was very likely that it was the language of the Sumerians and Hittites . . . Turkish was the language of the first and oldest culture. It was at the roots of Sanskrit, Greek and Latin, which make up the basis of modern linguistics. Initially endorsed by Ataturk, these views continued to be officially propagated, though gradually somewhat modified. Yilmaz Colak, “Language Policy and Official Ideology in Early Republican Turkey,” in Middle East Studies, vol. 40, no. 6 (November 2004): pp. 67–91. p. 77
40. Hasan Shayegan, Eqbal va tarikhnegari (Tehran, 2004), p. 151.
41. Kasravi, Payman, pp. 144–145.
42. Kasravi admitted new languages could emerge when older ones mixed together. But he insisted that once a language was fully formed it had to be “protected” from mixings with other languages. He thus advocated “linguistic independence,” based on the belief that open-ended interaction of languages endangered the unity of their speakers. See Payman, pp. 144–145.
43. Kasravi, Sarneveshat-e Iran cheh khahad bud? Quoted in Shahrokh Meskoob, dasatan-e adabiyat va sargozasht-e ejtema’ (Tehran, 1994), note number 39 on p. 35. See also Kasravi’s Zaban-e pak (Tehran, n.d.)
44. As well as political self-determination and independence, Gandhi’s notion of “Sawaraj” meant mastery of the self or understanding “selfdom.” This concept of Sawarai was rooted in Hindu texts and traditions, particularly in Bhagavad-Gita. See Ananya Vajpeyji, Righteous Republic (Cambridge, MA: Harvard University Press, 2012), chapter 1. According to Vajpeyji, Gandhi interpreted the Hindu tradition outside of its Brahman commentaries, hence making an
epistemic break, pp. 59–66.
45. Kasravi, Varjavand-e Bonyad, pp. 127–129, 132, 138–140.
46. Ibid., pp. 39, 42, 134–137. He believed crises like the Great Depression were endemic to Europe and the US: Unemployment is due to the increase in machinery and the accelerating pace of their operation. This is an inevitable consequence. Obviously, when one worker can rely on machinery to do the job of one hundred, the other ninety-nine workers must go job-less. Kasravi then argued that mechanization also led to over-production and the saturation of markets beyond consumer capacity. This happened because “ignorant and greedy individuals placed commerce above people’s livelihood, constantly building machines and factories while using oppression and deceit to turn the entire world into their markets,” Payman, p. 501. He insisted that the mere use of large machinery causes unemployment: “Unemployment is due to the increase in mechanization and its rapidity. It can be remedied only by using less machinery.” Ibid., p. 503. Finally, according to him, larger and faster mechanized production should not replace labor that could be done by manufacture or small machines. Ibid., pp. 504–505.
47. Kasravi, Payman, pp. 548–549.
48. “Some talk of women’s rights, demanding their participation in government. Such idiocies ruin the world. As if women were created for such tasks, or such duties could befit them! A Woman’s value is acknowledged when she becomes a man’s spouse, sharing his life and adorning his home. She would then become a mother to sons and daughters, enjoying her life raising them. What negates women’s rights is the refusal of some men to marry.” Ibid., p. 239.
49. Kasravi, Payman, pp. 235–236. He believedGod createdmen and women for different tasks; therefore, women should performonly women’s tasks: Some consider women deficient in reason. This is true only when they perform men’s tasks . . . Women are to raise children, make homes, sew, cook and perform similar tasks.Thus,God has given themmore intelligence and perception so that they could better perform their own tasks. Men, however, can perform their tasks only by using thought and reason, hence being granted more reason by God. Therefore, women lack nothing as long as occupied with their own tasks, yet they appear incapable and deficient in reason when put to men’s tasks. Kasravi, Payman, p. 237.
50. Kasravi, Payman, p. 186.
51. He approved of the “European” idea of educating girls. Iranians and other “Easterners,” he believed, should educate girls along with boys. But boys and girls were to be educated differently. Like contemporary Muslim modernists, Kasravi noted that both urban and rural women worked as much as or even more than men. But this was acceptable as long as they performed “women’s work,” i.e. tasks to which they were “naturally” suited. Ibid., pp. 239–243 and Varjavand-e Bonyad, p. 146.
52. For a revisionist interpretation of the Reza Shah era unveiling campaign see Jasamin Rostam-Kolayi and Afshin Matin-asgari, “Unveiling ambiguities: revisiting 1930s Iran’s kashf-i hijab campaign,” in Stephanie Cronin, ed. Anti-Veiling Campaign in the Muslim World
(London and New York: Routledge, 2014), pp. 121–148.
53. Arnold Toynbee in a 1947 New York Times article, quoted in William H. McNeill, Arnold J. Toynbee: A life (New York and Oxford: Oxford University Press, 1989), p. 223.
54. Ibid., p. 220. Toynbee’s influential critics, such as British historian Hugh Trever-Roper and Dutch historian Pieter Geyl, had pointed out his prophetic posture. Ibid., pp. 224, 239, 256.
55. Kasravi, Varjavand-e Bonyad, pp. 70, 95–97.
56. Kasravi claims there is another world, but we can know nothing of it and therefore should not be concerned about it. This makes religion a secular pursuit, entirely focused on the affairs of this world. Those who do right in this world may earn a higher spiritual status in the next one, where there is no physical resurrection. Ibid., pp. 111–113. Zoroaster, Moses and Jesus, he insisted, preached the same basic message, but most of their followers were led astray by interpreting them differently. Peyman, pp. 256–258. Kasravi vehemently opposed Sufis, including “saintly” ones like al-Hallaj, for claiming direct connection to God. He also rejected much of the Bible’s content, as well as the divinity of Jesus. Ibid., pp. 263, 264. During the 1930s, however, he still claimed to be preaching “True Islam,” and not a new religion: Not knowing Islam properly, Muslims unfortunately imagine I preach a new religion beyond Islam. However, founding a new religion beyond Islam means nothing but ignorance . . . I consider religious divisions among people to be the cause of their misfortune, cursing those who put people on separate paths. How can I then come up with yet another path? Discarding the added beliefs which cause divide them. Moreover, not only Easterners but the whole world must follow this God-knowing religion, along with Muslims. Kasravi, Peyman, p. 267.
57. Abrahamian, “Kasravi: The Integrative Nationalist of Iran,” pp. 280, 288–289. Kasravi sometimes expresses the same idea clearly: “What is religion (din)? Religion is the proper knowledge of the world, its workings and of the people in it, the knowledge of the truth of life, of
the essence of humanity, and of how to live a rational life.” Varjavand-e Bonyad, p. 69.
58. Karapat, The Politicization of Islam, pp. 379–381; quoted on p. 370.
59. Hanioglu, Ataturk, pp. 48–51, 54–57.
60. While strongly rejecting both Babi and Baha’i religions, Kasravi approvingly cites the Baha’i belief that “every age has its own particular needs; therefore, in every age, a manifestation of God’s Cause arises to establish a religion according to the needs of the times.” Ahmad Kasravi,
Baha’i-gari (Tehran, 1944), pp. 65–66.
61. Ibid., pp. 121–122.
62. Ibid., pp. 14–17, 20, 84–97.
63. The Bab’s scripture, Bayan, called for the burning of all books contradicting its new dispensation. Abbas Amanat, Resurrection and Renewal: The Making of the Babi Movement in Iran, 1844–1850 (Ithaca and London: Cornell University Press, 1898), p. 409.
64. Fatemeh Sayyah, “Keyfiyat-e roman” (the Quality of the Novel), first published in the newspaper Iran, February 1934, and reproduced in Mohammad Golbon, Naqd va siahat: Doktor Fatemeh Sayyah (Tehran: Qatreh, 2004), pp. 333–342. Sayyah’s doctoral dissertation, submitted to Moscow University, was on Anatole France. Ibid., pp. 66–67. The above collection of Sayyah’s published writings in Persian is the only source on her life and works. Clearly themost outstandingwoman intellectual of her generation, Sayyah is basically absent in intellectual histories and other studies of modern Iranian women, apparently due to her affiliation with the Tudeh Party in the 1940s.
65. Going beyond Islamic strictures, Kasravi rejected not only usury but even the borrowing of money. Kasravi, Peyman, pp. 151–153, 156, 168.
66. Ibid., pp. 182–185.
67. “Among Europe’s strange traits is the abnormal and excessively high place accorded to trade and commerce. In fact, commerce becomes more important than the people’s livelihood. Neglecting their duty to protect the people, governments instead support only merchants and capitalists, going to war and shedding blood for their sake.” Peyman, pp. 207–209, 400, quoted in pp. 404–405.
68. Kasravi, Dar rah-e sisat (Tehran, 1945), section 2. This text lacks page numbers, therefore references are to its numbered sections. As for political figures in recent Iranian history, Kasravi approved only of the ferocious warrior king Nader Shah and reformist Qajar prime minister Amir Kabir. According to him, Nader’s wars with the Ottomans and bloody invasions of India and Central Asia were not acts of aggression but proof of “Iranian superiority” forcing other countries to accept friendly relations with Iran. Ibid., section 4.
69. Ibid., section 9.
70. Ibid., section 42.
71. Ibid., section 43. For Kasravi’s views on the Tudeh Party, as well as the Soviet Union and its intervention in Iranian Azerbaijan see Manafzadeh, Ahmad Kasravi, pp. 130–140.

 



نظر شما درباره این مقاله:








شراب، نوشیدنی برای همه؟
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 20:20

فصل دیگری از کتاب «تاریخ جهان با شش پیاله»

شراب، نوشیدنی برای همه؟


برگردان: علی‌محمد طباطبایی

بحش نهم

به ندرت پیش می‌آید که انتخاب یک شراب به جای دیگری مسئله مرگ و زندگی باشد. اما این دقیقاً همان چیزی بود که سرنوشت مارکوس آنتونیوس (Marcus Antonius)، سیاستمدار و خطیب مشهور رومی را رقم زد. در سال ۸۷ پیش از میلاد، او خود را در جبهه اشتباه یکی از کشمکش‌های بی‌پایان قدرت در روم یافت. گایوس ماریوس (Gaius Marius)، ژنرال سالخورده، قدرت را به دست گرفته بود و به شکلی بی‌رحمانه در پی تعقیب هواداران رقیبش، سولا (Sulla)، بود. مارکوس آنتونیوس به خانه یکی از آشنایان با جایگاه اجتماعی بسیار پایین‌تر پناه برد، به این امید که هیچ‌کس به فکر جستجوی او در خانه چنین فرد فقیری نیفتد. اما میزبانش ناخواسته او را لو داد؛ زمانی که خدمتکارش را برای خرید شرابی شایسته چنین مهمان برجسته‌ای فرستاد. خدمتکار به مغازه شراب فروشی محله رفت و پس از چشیدن شراب‌های موجود، درخواست شرابی بسیار بهتر و گران‌تر از معمول کرد. وقتی شراب‌فروش دلیل این درخواست را پرسید، خدمتکار هویت مهمان اربابش را فاش کرد. شراب‌فروش بلافاصله به نزد ماریوس رفت و او گروهی سرباز را برای کشتن مارکوس آنتونیوس فرستاد. اما سربازان پس از ورود به اتاقش نتوانستند او را بکشند؛ چرا که فن خطابه‌اش تأثیری شگفت‌انگیز داشت. در نهایت، افسر فرمانده که بیرون منتظر مانده بود، وارد شد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. او با سرزنش سربازان به عنوان ترسوها، شمشیرش را کشید و خودش سر مارکوس آنتونیوس را از تن جدا کرد.

رومیان، مانند یونانیان پیش از خود، شراب را کالایی همگانی می‌دانستند. هم قیصر و هم برده آن را می‌نوشیدند. اما رومیان شناخت شراب را به سطحی جدید رساندند. میزبان مارکوس آنتونیوس هرگز به فکر سرو شراب معمولی‌ای که خود می‌نوشید برای او نبود. شراب به نمادی از تفاوت‌های اجتماعی و نشانه‌ای از ثروت و جایگاه فرد تبدیل شد. شکاف بین ثروتمندترین و فقیرترین اعضای جامعه روم در محتوای جام‌های شرابشان منعکس می‌شد. برای رومیان ثروتمند، توانایی تشخیص و نام بردن بهترین شراب‌ها شکلی مهم از مصرف تجملی بود؛ این نشان می‌داد که آن‌ها آنقدر ثروتمند هستند که بهترین شراب‌ها را بخرند و زمان کافی برای یادگیری تفاوت‌هایشان صرف کرده‌اند.

به اتفاق آرا، بهترین شراب، فالرنین (Falernian) بود؛ شرابی ایتالیایی که در منطقه کامپانیا (Campania) کشت می‌شد. نام آن به ضرب‌المثل تجمل تبدیل شد و هنوز هم به یاد آورده می‌شود. فالرنین باید از تاک‌هایی کشت می‌شد که در مناطق کاملاً مشخصی در دامنه‌های کوه فالرنوس (Falernus) (کوهی در جنوب شهر نئاپولیس، ناپل امروزی) رشد می‌کردند. فالرنین کاوچینه (Caucine Falernian) در بالاترین دامنه‌ها کشت می‌شد؛ فالرنین فاوستیان (Faustian Falernian)، که بهترین نوع محسوب می‌شد، در میانه دامنه‌ها و در ملک فاوستوس، پسر دیکتاتور سولا، پرورش می‌یافت؛ و شراب دامنه‌های پایین‌تر به سادگی فالرنین نامیده می‌شد. بهترین فالرنین شرابی سفید بود که معمولاً حداقل ده سال و در حالت ایده‌آل بسیار بیشتر عمر می‌کرد تا به رنگ طلایی درآید. محدودیت منطقه تولید و مد پیر شدن طولانی‌مدت، فالرنین را به شدت گران‌قیمت کرده بود، بنابراین به طور طبیعی به شراب نخبگان تبدیل شد. حتی گفته می‌شد که ریشه‌ای الهی دارد:

خدای سرگردان شراب، باکوس (Bacchus) (نسخه رومی دیونیسوس خدای یونانی)، بنا به افسانه‌ها، کوه فالرنوس را با تاکستان‌ها پوشاند تا از یک کشاورز نجیب که ناخواسته به او پناه داده بود، تشکر کند. داستان می‌گوید که باکوس همچنین تمام شیرهای خانه آن مرد را به شراب تبدیل کرد.

معروف‌ترین شراب فالرنی بدون شک شراب سال ۱۲۱ قبل از میلاد بود که به افتخار اُپیمیوس (Opimius)، کنسول آن سال، «اُپیمیان فالرنی» (Opimian Falernian) نامیده شد. این شراب توسط ژولیوس سزار (Julius Caesar) در قرن اول قبل از میلاد نوشیده شد و حتی در سال ۳۹ میلادی، شراب ۱۶۰ ساله اُپیمیان به امپراتور کالیگولا (Caligula) سرو شد. مارتیال (Martial)، شاعر رومی قرن اول میلادی، فالرنی را «جاودان» توصیف کرد، اگرچه احتمالاً شراب اُپیمیان در آن زمان دیگر قابل نوشیدن نبود. از دیگر شراب‌های معتبر رومی می‌توان به کِکوبان (Caecuban)، سورنتین (Surrentine) و سِتین (Setine) اشاره کرد که در تابستان با برف کوهستان مخلوط و محبوب بود. برخی نویسندگان رومی، از جمله پلینی بزرگ، این مدل نوشیدنی‌های سرد را نمادی دیگر از انحطاط دوران دانسته و شکایت می‌کردند که این کار برخلاف طبیعت و فصل‌هاست. در حالی که سنت‌گرایان خواستار بازگشت به سادگی قدیمی رومی بودند، برخی دیگر نگران بودند که ولخرجی‌های نمایشی در خوراک و نوشیدنی ممکن است خشم فقرا را برانگیزد.

بر همین اساس، قوانین متعددی تحت عنوان «قوانین تجمل‌ستیزی» تصویب شد تا سلیقه‌های لوکس ثروتمندترین شهروندان رومی را محدود کند. تصویب تعداد زیاد این قوانین نشان می‌دهد که به ندرت رعایت یا اجرا می‌شدند. یکی از این قوانین، که در سال ۱۶۱ قبل از میلاد تصویب شد، مقدار مجاز هزینه برای غذا و سرگرمی در هر روز ماه را مشخص می‌کرد. قوانین بعدی مقررات ویژه‌ای برای عروسی‌ها و تشییع جنازه‌ها وضع کردند، نوع گوشت‌های مجاز و غیرمجاز را تعیین نمودند و حتی برخی غذاها را به کلی ممنوع کردند. مقررات دیگری نیز وجود داشت، مانند ممنوعیت پوشیدن لباس‌های ابریشمی برای مردان، استفاده از ظروف طلا فقط در مراسم مذهبی و الزام ساخت سالن‌های غذاخوری با پنجره‌های رو به بیرون تا مأموران بتوانند از رعایت قوانین اطمینان حاصل کنند. در دوران ژولیوس سزار، بازرسان گاهی در بازارها پرسه می‌زدند یا به ضیافت‌ها یورش می‌بردند تا مواد غذایی ممنوعه را ضبط کنند و حتی منوها باید برای بررسی به مقامات دولتی ارائه می‌شد.

در حالی که ثروتمندترین رومی‌ها بهترین شراب‌ها را می‌نوشیدند، شهروندان فقیرتر به شراب‌های پایین‌تر دسترسی داشتند و این روند تا پایین‌ترین سطوح اجتماعی ادامه می‌یافت. این تناسب چنان دقیق بود که در ضیافت‌های رومی (convivium) به هر فرد بسته به جایگاه اجتماعی‌اش شراب متفاوتی داده می‌شد. این تنها یکی از تفاوت‌های کُنویویوم با همتای یونانی خود، سیمپوزیوم، بود. در حالی که سیمپوزیوم، حداقل در تئوری، محفلی بود که در آن شرکت‌کنندگان به صورت برابر از یک کراتر مشترک می‌نوشیدند و به دنبال لذت و شاید روشنگری فلسفی بودند، کُنویویوم فرصتی بود برای تأکید بر تقسیم‌بندی‌های اجتماعی، نه کنار گذاشتن آن‌ها در هاله‌ای موقت از مستی.

مانند یونانی‌ها، رومی‌ها نیز شراب را به شیوه‌ای «متمدنانه» می‌نوشیدند، یعنی با آب مخلوط می‌کردند، آبی که از طریق آبراه‌های (aqueducts) پیچیده به شهرها آورده می‌شد. با این حال، هر فرد معمولاً شراب و آب را خودش مخلوط می‌کرد و به نظر می‌رسد که کوزه (کراتر) مشترک به ندرت استفاده می‌شد. چیدمان نشستن نیز کمتر برابرگرا بود، زیرا برخی صندلی‌ها مرتبه اجتماعی بالاتری داشتند. ضیافت رومی (کُنویویوم) بازتابی از سیستم طبقاتی روم بود که بر اساس مفهوم حامیان و موکلان شکل گرفته بود. موکلان به حامیان خود وابسته بودند و هر حامی نیز به نوبه خود به حامیان بالاتر وابسته بود. هر حامی در ازای خدمات مشخصی (مانند کمک مالی، مشاوره حقوقی و نفوذ سیاسی) به موکلان خود امتیازاتی می‌داد. مثلاً از موکلان انتظار می‌رفت هر صبح حامی خود را تا محل اجتماعات (Forum) همراهی کنند؛ تعداد همراهان یک حامی نشانه قدرت او بود. اما اگر حامی، موکلی را به ضیافت دعوت می‌کرد، اغلب به او غذای درجه دو و شراب پایین‌تر از سایر مهمانان داده می‌شد و حتی ممکن بود هدف تمسخر دیگران قرار گیرد. پلینی جوان (Pliny the Younger)، در اواخر قرن اول میلادی، از ضیافتی نوشت که در آن شراب مرغوب به میزبان و دوستانش، شراب متوسط به دیگر مهمانان و شراب درجه سه به آزادشدگان (بردگان سابق) سرو شد.

این شراب‌های نامرغوب و ارزان‌تر اغلب با مواد افزودنی مختلف آغشته می‌شدند، چه به عنوان نگهدارنده و چه برای پنهان کردن فسادشان. قیر، که گاهی برای مهر و موم کردن سبوهای بزرگ استفاده می‌گردید، گاه به شراب به عنوان نگهدارنده اضافه می‌شد، همان‌طور که مقدار کمی نمک یا آب دریا نیز اضافه می‌کردند، روشی که از یونانی‌ها به ارث رسیده بود. کولوملا (Columella)، نویسنده اصول کشاورزی رومی در قرن اول میلادی، ادعا می‌کند که اگر با دقت استفاده شود، این نگهدارنده‌ها می‌توانند بدون تأثیر بر طعم به شراب اضافه شوند. حتی ممکن بود آن را بهبود بخشند؛ یکی از دستورالعمل‌های او برای شراب سفید تخمیرشده با آب دریا و شنبلیله، شرابی تند و آجیلی شبیه به شرری خشک مدرن تولید می‌کند. مولسوم (Mulsum)، مخلوطی از شراب و عسل، در دوران تیبریوس (Tiberius) در اوایل قرن اول میلادی به عنوان نوعی اشتهاآور (آپریتیف) مد روز ظاهر شد، در حالی که رُزاتوم (rosatum) نوشیدنی مشابهی بود که با گل‌های رُز معطر می‌شد. اما گیاهان، عسل و سایر افزودنی‌ها معمولاً برای پنهان کردن نقص‌های شراب‌های نامرغوب استفاده می‌شدند. برخی رومی‌ها حتی در سفرهای خود گیاهان و طعم‌دهنده‌ها را همراه داشتند تا طعم شراب بد را بهبود بخشند. اگرچه امروزه ممکن است طرفداران شراب از استفاده یونانیان و رومیان از مواد افزودنی خوششان نیاید، اما این کار چندان متفاوت از استفاده امروزی از چوب بلوط به عنوان عامل طعم‌دهنده نیست، که اغلب برای خوشطعم‌تر کردن شراب‌های معمولی استفاده می‌شود.


در یک ضیافت مجلل رومی

زیر این شراب‌های تقلبی، «پوسکا» (posca) قرار داشت، نوشیدنی که از مخلوط کردن آب با شراب ترش و سرکه‌ای شده تهیه می‌شد. پوسکا معمولاً به سربازان رومی داده می‌شد وقتی شراب‌های بهتر در دسترس نبود، مثلاً در طول لشکرکشی‌های طولانی. در واقع، این نوشیدنی نوعی فناوری قابل حمل تصفیه آب برای ارتش روم به شمار می‌رفت. وقتی یک سرباز رومی در هنگام مصلوب شدن، اسفنجی آغشته به شراب را به عیسی مسیح تعارف کرد، آن شراب به احتمال زیاد پوسکا بود. در پایین‌ترین سطح طیف شراب‌های رومی، «لورا» (lora) قرار داشت—نوشیدنی که معمولاً به بردگان داده می‌شد و به سختی می‌شد آن را شراب نامید. لورا با خیساندن و فشردن پوست‌ها، هسته‌ها و ساقه‌های باقی‌مانده از تولید شراب تهیه می‌شد و حاصلی رقیق، ضعیف و تلخ به دست می‌آمد. از فالرنین افسانه‌ای گرفته تا لورای حقیر، برای هر پله از نردبان اجتماعی روم، شرابی مناسب وجود داشت.

شراب و پزشکی

یکی از بزرگ‌ترین آزمون های چشایی شراب تاریخ در حدود سال ۱۷۰ میلادی در انبارهای شراب امپراتوری روم اتفاق افتاد. در اینجا، در مرکز جهان شناخته‌شده، بهترین مجموعه شراب‌های موجود در هر کجای جهان گردآوری شده بود؛ مجموعه‌ای که توسط امپراتوران متوالی که هیچ محدودیتی در هزینه‌ها نداشتند، جمع‌آوری شده بود. به این انبارهای خنک و مرطوب، که پرتوهای نور خورشید از میان آن‌ها می‌گذشت، جالینوس (Galen)، پزشک شخصی امپراتور مارکوس اورلیوس (Marcus Aurelius)، وارد شد با یک مأموریت خاص: یافتن بهترین شراب جهان.

جالینوس در پرگامون (Pergamon) (برگامای (Bergama) امروزی در ترکیه)، شهری در بخش شرقیِ یونانی‌زبان امپراتوری روم متولد شد. او در جوانی در اسکندریه پزشکی خواند و سپس به مصر سفر کرد، جایی که درباره داروهای هندی و آفریقایی آموخت. جالینوس با الهام از ایده‌های پیشین بقراط (Hippocrates)، معتقد بود که بیماری نتیجه عدم تعادل چهار «اخلاط» بدن است: خون، بلغم، صفرای زرد و صفرای سیاه. اخلاط اضافی می‌توانستند در بخش‌های خاصی از بدن جمع شوند و با خلق‌وخوهای خاصی مرتبط بودند؛ برای مثال، تجمع صفرای سیاه در طحال باعث ایجاد افسردگی، بی‌خوابی و تحریک‌پذیری می‌شد. این اخلاط را می‌شد با روش‌هایی مانند فصد خون (bloodletting) به تعادل بازگرداند. مواد غذایی مختلف نیز که گرم یا سرد، تر یا خشک در نظر گرفته می‌شدند، می‌توانستند بر اخلاط تأثیر بگذارند: غذاهای سرد و تر بلغم تولید می‌کردند و غذاهای گرم و خشک صفرای زرد. این رویکرد نظام‌مند، که توسط نوشته‌های پرشمار جالینوس ترویج شد، تأثیر بسیار زیادی داشت و برای بیش از هزار سال پایه پزشکی غرب بود. اینکه این نظریه کاملاً بی‌اساس بود، تنها در قرن نوزدهم آشکار گردید.

علاقه جالینوس به شراب عمدتاً، هرچند نه کاملاً حرفه‌ای بود. او در جوانی به عنوان پزشک گلادیاتورها از شراب برای ضدعفونی کردن زخم‌هایشان استفاده می‌کرد، روشی رایج در آن زمان. شراب، مانند سایر مواد غذایی، می‌توانست برای تنظیم اخلاط نیز به کار رود. جالینوس مرتباً برای امپراتور شراب و داروهای مبتنی بر شراب تجویز می‌کرد. در چارچوب نظریه اخلاط، شراب گرم و خشک در نظر گرفته می‌شد، بنابراین صفرای زرد را افزایش و بلغم را کاهش می‌داد. این یعنی افراد مبتلا به تب (بیماری گرم و خشک) باید از شراب پرهیز می‌کردند، اما می‌توانستند از آن برای درمان سرماخوردگی (بیماری سرد و تر) استفاده کنند. جالینوس معتقد بود هرچه شراب بهتر باشد، اثر پزشکی آن بیشتر است؛ او در نوشته‌هایش توصیه می‌کرد: «همیشه سعی کنید بهترین را به دست آورید.» از آنجا که او پزشک امپراتور بود، جالینوس می‌خواست مطمئن شود که بهترین شراب ممکن را تجویز می‌کند. پس با همراهی یک انباردار که آمفوراها را باز و دوباره مهر و موم می‌کرد، مستقیماً به سراغ شراب فالرنین رفت.

جالینوس نوشت: «از آنجا که بهترین‌های هر گوشه جهان به دست بزرگان زمین می‌رسد، باید از میان برترین‌ها، بهترین را برای بزرگ‌ترین آن‌ها انتخاب کرد. بنابراین، من در اجرای وظیفه‌ام، نشانه‌های تاریخ برداشت روی آمفوراهای هر فالرنین را بررسی کردم و هر شراب بالای ۲۰ سال را چشیدم. این کار را ادامه دادم تا شرابی بدون ذره‌ای تلخی یافتم. شراب کهنه‌ای که شیرینی خود را از دست نداده باشد، بهترین از همه است.» افسوس که جالینوس سال دقیق برداشت آن شراب فالرنین درجه یک را که در نهایت مناسب‌ترین برای مصارف پزشکی امپراتور تشخیص داد، ثبت نکرد. اما پس از شناسایی آن، اصرار کرد که مارکوس اورلیوس باید فقط از آن شراب، نه و هیچ شراب دیگری برای اهداف پزشکی استفاده کند. این شامل نوشیدن داروی روزانه‌اش نیز می‌شد؛ پادزهر جهانی که برای محافظت از امپراتور در برابر بیماری‌ها و به ویژه مسمومیت طراحی شده بود.

ایده چنین پادزهری اولین بار در قرن اول پیش از میلاد توسط میتریدات (Mithradates)، پادشاه پنتوس (Pontus) (منطقه‌ای در شمال ترکیه امروزی) مطرح شد. او آزمایش‌هایی روی ده‌ها زندانی انجام داد و به آن‌ها سموم مختلفی داد تا مؤثرترین پادزهر برای هر مورد را مشخص کند. در نهایت، او به ترکیبی از ۴۱ ماده پادزهر رسید که باید روزانه مصرف می‌شد. این ترکیب طعمی تهوع‌آور داشت (از جمله مواد تشکیل‌دهنده‌اش گوشت خردشده مار بود)، اما باعث شد میتریدات دیگر نگران مسموم شدن نباشد. او در نهایت توسط پسرش سرنگون شد. داستان می‌گوید که وقتی او در یک برج محاصره شده بود، سعی کرد خودکشی کند، اما به طعنه هیچ سمی تأثیری نداشت. در پایان، مجبور شد از یکی از محافظانش بخواهد او را با ضربه شمشیر بکشد.

جالینوس دستورالعمل میتریدات را به طور قابل توجهی گسترش داد. دستور تهیه تریاک— پادزهر جهانی برای سموم و درمانی برای همه‌چیز— شامل ۷۱ ماده بود: مارمولک‌های آسیاب‌شده، عصاره خشخاش، ادویه‌ها، کندر، میوه‌های سرو کوهی، زنجبیل، بذر شوکران، کشمش، رازیانه، بادیان و شیرین‌بیان. تصور این سخت است که مارکوس اورلیوس پس از بلعیدن چنین ترکیبی می‌توانست طعم شراب فالرنین را تحسین کند، اما او همان‌طور که پزشک برجسته‌اش دستور داده بود، آن را با بهترین شراب جهان می‌نوشید.

ادامه دارد ...

بخش‌های پیشین:
بخش نخست؛ مقدمه کتاب تاریخ جهان در شش پیاله
بخش دوم؛ آبجوی عصر حجر
بخش سوم؛ آبجوی عصر حجر
بخش چهارم؛ آبجو در جهان متمدن
بخش پنجم؛ خاستگاه خط
بخش ششم؛ خاستگاه اندیشه غربی
بخش هفتم؛ فلسفه نوشیدن
بخش هشتم؛ تاکستان امپراتوری

————————————
زیرنویس مترجم:
۱: «لوسیوس جونیووس مودِراتوس کولوملا» (Lucius Junius Moderatus Columella) یکی از مهم‌ترین نویسندگان رومی درباره‌ی کشاورزی است که در قرن نخست میلادی (حدود سال‌های ۴ تا ۷۰ میلادی) می‌زیست. او اهل اسپانیا (استان باستانی بائتیکا، در جنوب شبه‌جزیره ایبری) بود و بخش عمده‌ای از زندگی‌اش را در ایتالیا گذراند.
اثر مشهور او با عنوان «درباره‌ی کشاورزی»  (De Re Rustica)در ۱۲جلد نوشته شده و یکی از کامل‌ترین منابع درباره‌ی کشاورزی در دوران روم باستان به شمار می‌آید. این اثر به پرورش گیاهان، تاکستان‌ها، دامپروری، زنبورداری، باغبانی، و حتی اقتصاد و مدیریت مزرعه می‌پردازد.
کولوملا بر خلاف نویسندگان پیش از خود مانند کاتو یا وارّو، تجربیات عملی بسیاری داشت و نوشته‌هایش بیشتر جنبه‌ی آموزشی و کاربردی دارند. او در نوشته‌هایش از منابع یونانی و رومی استفاده کرده و به ویژه بر اهمیت تاکستان و تولید شراب تأکید کرده است. در قرون وسطی و رنسانس، کتاب او یکی از مهم‌ترین منابع آموزش کشاورزی در اروپا بود.

A History of the World in Six Glasses, Tom Standage



نظر شما درباره این مقاله:








رامیز قلی‌اف، استاد تار موسیقی ملی آذربایجان درگذشت
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 18:49

رامیز قلی‌اف، استاد تار موسیقی ملی آذربایجان درگذشت




نظر شما درباره این مقاله:








هنر مستقل ناصر تقوایی را پاس می‌داریم
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 18:23

هنر مستقل ناصر تقوایی را پاس می‌داریم


بیانیه کانون نویسندگان ایران
به مناسبت درگذشت ناصر تقوایی

ناصر تقوایی (۱۳۲۰-۱۴۰۴) فیلمساز، نویسنده و عضو دیرین کانون نویسندگان ایران درگذشت.

نام ناصر تقوایی در سال‌های دهه چهل و همزمان با اوج‌گیری هنر متعهد، در فضای فرهنگی ایران به عنوان داستان‌نویس بر سر زبان‌ها افتاد. او مجموعه‌ی داستان‌های کوتاه خود را در سال ۱۳۴۸ با «نام تابستان همان‌سال» منتشر کرد که با استقبال اهالی فرهنگ و ادب مواجه شد. تقوایی در داستان‌های این مجموعه تصویری واقع‌بینانه از تضادهای طبقاتی و ستم سیستماتیک در جنوب کشور به دست داد که در قالب نثری پخته و پرداختی هنرمندانه به نمونه‌ای درخشان از ادبیات داستانی متعهد و دردمند تبدیل شد.

تقوایی پس از این کتاب که نشان از داستان‌نویسی نوآور و خلاق داشت، به عضویت کانون نویسندگان ایران درآمد. او در همین دهه به فیلم‌سازی رو آورد و با همکاری برخی از نویسندگان و شاعران برجسته، غلامحسین ساعدی، در مقام فیلمنامه‌نویس و محمد علی سپانلو، منوچهر آتشی و پرتو نوری علا، به عنوان بازیگر، فیلم درخشان و ماندگار «آرامش در حضور دیگران» را ساخت و در صف پیشگامان موج نو سینمای ایران قرار گرفت. نگاه خلاقه‌ی او در این نخستین فیلم بلند خود چنان بود که شیر نقره‌ای جشنواره‌ی ونیز را نصیب او کرد. شاید بتوان به جرئت گفت تقوایی از زمره‌ی برجسته‌ترین فیلم‌سازانی است که با تکیه بر توانایی‌های ادبی شگفت و پربار خود، اقتباس‌هایی از آثار ادبی در عرصه‌ی سینما به دست داد که در عرصه‌ی هنر جهانی و به ویژه ایران کم نظیر است. افزون بر «آرامش در حضور دیگران»، «نفرین» بر اساس داستان میکا والتری، «ناخدا خورشید» بر اساس داستان همینگوی و «دایی جان ناپلئون» بر پایه‌ی رمان ایرج پزشکزاد گواه زنده‌ی این مدعاست.

ناصر تقوایی را می‌توان شمایل خدشه‌ناپذیر سینماگر مستقلی شمرد که هرگز سر بر خط صاحبان قدرت و ثروت نگذاشت و تا زنده بود در برابر سانسور، تبعیض، آزادی‌کشی و دخالت حکومتی در کار هنرمند جانانه ایستاد و هرگز با دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی بر سر هنر خود معامله نکرد و هنر را فروختنی نمی‌دانست. تقوایی در دوره‌ی دیکتاتوری شاه با امتناع از پذیرش جایزه‌ی «سپاس» و در دوران استبداد دینی جمهوری اسلامی با پس دادن سیمرغ بلورین «جشنواره‌ی فجر» بانگ بلند آزادی‌خواهی خود را را بر ضد سلطه‌ی بی‌چون و چرای سانسور، سرمایه و سرکوب دولتی به گوش مردم و مخاطبان آثارش رساند. طعم تلخ سانسور و تبعیض از نیروی مقاومت او در برابر سرکوب حکومتی ادبیات و هنر هیچ نکاست و تا دم آخر بر حقیقت و فقط حقیقت هنر پافشرد و گامی به واپس ننهاد؛ چنان که در فیلم « کاغذ بی‌خط» که در فضای پس از قتل‌های سیاسی و حکومتی به نمایش درآمد، به صراحت به قتل دو تن از یاران خود در کانون نویسندگان ایران اشاره کرد.

تقوایی در دو دهه‌ی واپسین عمر خود اعلام کرد که در اعتراض به سانسور دیگر فیلمی نخواهد ساخت و تا دم آخر به این پیمان خود وفادار ماند. او در سالیان اخیر فیلمنامه‌ای را که بر پایه‌ی زندگی میرزا کوچک خان نوشته بود منتشر کرد تا تفاوت‌های آشکار روایت مستند و پژوهشی و مستقل خود را با روایت فیلمسازی حکومتی به داوری مردم بگذارد.

شک نباید داشت که تقوایی در سراسر کار خلاقه و زندگی خود همواره انسان را رعایت کرد و هرگز از معیارهای حق‌طلبانه‌ی خود قدمی واپس ننشست. هنر مستقل او را پاس می‌داریم و گفتار و کردار انسانی و استبدادستیزش را چراغ راه اکنونیان و آیندگان می‌دانیم که بزرگ زیست و بزرگ رفت.

کانون نویسندگان ایران درگذشت ناصر تقوایی را به خانواده‌ی او و جامعه‌ی فرهنگی و ادبی کشور تسلیت می‌گوید و در مراسم بزرگداشت او در کنار خانواده و دوستدارانش حضور می‌یابد.

کانون نویسندگان ایران
۲۳ مهر ۱۴۰۴



نظر شما درباره این مقاله:








چرا نمی‌توانیم بین‌المللی شویم؟
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 16:02

چرا نمی‌توانیم بین‌المللی شویم؟


محمود سریع القلم

کانونی‌ترین علتی که یک کشور بین‌المللی می‌شود، ساختار اقتصادی آن است. به‌محض اینکه دولتی تصمیم گرفت و مقرر کرد مسئولیت تولید، توزیع، کسب درآمد، ایجاد اشتغال و معاش مردم نزد او باشد، ضرورت بین‌المللی شدن اقتصاد و کشور خود را از میان برداشته است. نمونۀ بارز این وضعیت، اتحاد جماهیر شوروی است. در مقابل، وقتی دولتی زنجیرۀ تولید، مصرف، درآمد و اشتغال را به بخش خصوصی محول کند، «مجبور» می‌شود نظام اقتصادی خود را در معرض اقتصاد بین‌الملل قرار دهد.

بخش خصوصی به قیمت، فروش، بهینه‌سازی مواد اولیه، رقابت، کیفیت خدمات، زمان، کارآمدی و وضعیت بازار حساس است. بخش خصوصی ساختاری دارد که اجازه نمی‌دهد کارمند تا ساعت ۱۰ صبح مشغول صرف صبحانه باشد یا با مشتری بدرفتاری کند یا کالای نامرغوب عرضه کند. هر لحظه و هر رفتار با اهمیت است. علاوه بر بازار و رقابت داخلی، بخش خصوصی به‌محض ورود به بازارهای خارجی «مجبور» است کارآمد و رقابتی باشد.

اگر صنعت خودرو در ۱۰ کشور دیگر فروش داشت و با هیوندای و تویوتا رقابت می‌کرد، آیا می‌توانست به تولید خودروی بی‌کیفیت ادامه دهد؟ زیمنس در ۸۰ کشور فعالیت می‌کند. در محافل صنعتی جهان، دقت، زمان‌شناسی، کیفیت و برنامه‌ریزی زیمنس زبانزد همگان است. چه در صحنۀ داخلی و چه بین‌المللی، اگر ساختار رقابتی نباشد، چه دلیلی دارد شرکتی به کیفیت اهمیت دهد؟ وقتی رقابت نباشد، چه اهمیتی دارد که مشتری رضایت داشته باشد؟ صنعت خودروی کرۀ جنوبی بیست سال در صحنۀ جهانی زحمت کشید تا در کنار صنعت خودروی آمریکا، ژاپن و آلمان قرار گیرد. شرکت هواپیمایی ترکیه، هتل‌داری، صنعت رستوران و مراکز خرید این کشور چند دهه با فرانسه و ایتالیا رقابت کردند تا کشورشان را در ۱۰ کشور اول مقصد توریسم جهان قرار دهند.

بین‌المللی شدن اقتصاد یک کشور، پیامد بسیار تعیین‌کننده‌ای نه‌تنها در تولید و معاش، بلکه در شخصیت و رفتار آحاد یک جامعه دارد: شفافیت قوانین، مقررات، سیاست‌گذاری‌ها و آیین‌نامه‌ها. به‌محض اینکه شرکتی بین‌المللی شد، باید عملیات و گردش کار خود را شفاف‌سازی کند چون به‌محض کوچک‌ترین تقلب، حیله‌گری، حساب‌سازی و تزویر، اعتماد، جایگاه و ارزش سهام خود را در بازار از دست می‌دهد. رقابت و بازار، درستکاری را هم به‌دنبال می‌آورد نه ضرورتاً به‌واسطۀ مبانی اخلاقی بلکه به‌موجب اعتمادسازی، جلب مشتری و با هدف افزایش فروش و سهم بازار. شفاف‌سازی سازمانی، شفافیت رفتاری افراد را به‌دنبال می‌آورد.

اقتصاد یک کشور نمی‌تواند بین‌المللی شود ولی در هاله‌ای از ابهام، مدیریت سازمان‌های موازی، گیر و دار بوروکراسی، بازی با آمار و تغییر خلق‌الساعه سیاست‌گذاری‌ها بماند. همین که اقتصاد بین‌المللی شد، «مجبور» است شفاف باشد. جالب‌توجه اینکه حکومت ویتنام، متمرکز، اقتدارگرا و کمونیستی ولی اقتصاد آن بین‌المللی، شفاف و رقابتی است. مالزی، سنگاپور، ترکیه، اندونزی و مکزیک نیز در این چارچوب قرار می‌گیرند. استنتاج مقایسه‌ای این کشورها، این اصل را اثبات می‌کند که دموکراسی ضرورتاً مقدمۀ رشد و توسعۀ اقتصادی نیست. در کل جهان ظاهراً فقط در یک کشور، تقدم و تأخر توسعۀ اقتصادی و توسعۀ سیاسی بحث می‌شود. بقیۀ حاکمیت‌ها عموماً مستقل از ماهیت نظام سیاسی آن‌ها، «تصمیم» گرفته‌اند اقتصاد و بین‌المللی شدن اقتصاد را مبنا قرار دهند.

چندین دهه است در کشور بحث «شایسته‌سالاری» می‌شود. وقتی ۸۵ درصد اقتصاد یک کشور نزد نهاد دولت است، تحقق «شایسته‌سالاری» در نظام اجتماعی امری نزدیک به محال است. چندین دهه است در کشور بحث می‌شود چگونه از «مدیریت‌های فردی به مدیریت‌های سیستمی» حرکت کنیم. تنها با اقتصاد غیردولتی و بین‌المللی شدن اقتصاد، مهارت و سیستم اولویت پیدا می‌کنند. چندین دهه است در کشور بحث «کارآمدی و مبارزه با فساد مالی و اداری» در جریان است. اگر فعالیت و نظام بانکی به‌معنای دقیق و عملیاتی کلمه، خصوصی باشد، هیچ‌گاه بانک خصوصی ۶۵ میلیون یورو بدون وثیقه به فردی وام نمی‌دهد و وقتی هم وام داد آن‌قدر مکانیزم‌های نظارتی دارد که پروژه‌ها را تا سه سال به اتمام می‌رساند. چندین دهه است نسبت به «فرار سرمایه» ابراز نگرانی می‌شود. ناکارآمدی‌ها و دخالت‌های دولتی است که اقتصاد ناسالم و «بی‌ثباتی» به‌بار می‌آورد و زمینه‌های فرار سرمایه را فراهم می‌کند.

اتفاق مهم دیگری که به‌موازات بین‌المللی شدن اقتصاد می‌افتد، این است که مردم به کار و فعالیت در کشورشان علاقه‌مند می‌شوند چون فضا و ساختار لازم برای درآمدزایی و زندگی معقول وجود دارد. قابل‌اتکاترین حامیان ناسیونالیسم و علاقه به وطن در میان طبقۀ متوسط و بخش خصوصی است. در چنین جوامعی، نفوذ سیاسی خارجی در حداقل خود می‌باشد. این طبقه به کشورش نیاز دارد تا بهتر زندگی کند. اسرائیلی‌ها در دهۀ ۱۹۶۰ به این نتیجه رسیده بودند که با توجه به درجۀ فقر در جامعه و دولت خاورمیانه‌ای، با همان انگیزۀ اول (یعنی مالی) می‌توانند افراد را به خدمت بگیرند و نیازی به توسل به مشوق‌های بعدی نیست. فقر، تعهد به خاک و کشور را به‌شدت ضعیف می‌کند.

مردم مالزی، اندونزی، ویتنام و سنگاپور لزومی ندارند به‌فکر مهاجرت به کشور دیگری باشند چون در میهن خود فرصت رشد، رقابت و بهبود زندگی خود را دارند. برای ظهور ناسیونالیسم، طبقۀ متوسط و بخش خصوصی که عمدتاً اقتصاد را در دست داشته باشند، یک ضرورت حیاتی است. ناسیونالیسم یک موضوع انتزاعی و احساسی نیست، بلکه امری واقعی و کمی است. به‌موازات رشد تعلق‌خاطر به خاک به‌موجب بین‌المللی شدن اقتصاد، اندیشۀ سیاسی هم متعادل می‌شود زیرا عموم افراد متوجه می‌شوند زندگی آن‌ها در گروی رقابت در داخل و خارج است و سخنان تند، عمدۀ مشتریان خود را از دست می‌دهد کمااینکه رادیکالیسم در امارات و ترکیه در حداقل خود قرار دارد. رانت نباشد افراطی‌گری به حداقل خود می‌رسد.

چرا درصد قابل‌توجهی از اقشار مختلف در روسیه از الیگارشی این کشور بدون آنکه در قلب خود کوچک‌ترین اعتقادی داشته باشند دفاع و حمایت می‌کنند؟ چون از نظر مالی به آن وابسته‌اند و رانت حکومتی در اختیار آن‌هاست. عراق دارای قانون اساسی دموکراتیک است ولی به‌اذعان خود مقامات عراقی، سیستمی فاسد به‌لحاظ اداری و مالی دارد زیرا که اقتصاد، دولتی است و داشتن مقام در این کشور به‌معنای دسترسی به رانت و امکانات و احتمال سوءاستفاده، فساد مالی و فرصت‌طلبی‌های سیاسی است. سیاست سالم در گروی اقتصاد غیردولتی است. چرا رغبت به کار دولتی در آمریکا همیشه ضعیف بوده؟ چون در بخش خصوصی حداقل پنج برابر حقوق و مزایا بیشتر است. بی‌دلیل نیست که بالای ۹۵ درصد نیروی کار این کشور برای بخش خصوصی کار می‌کند. در مصر هم بخش خصوصی هست ولی در دالان‌های دولت تنفس می‌کند، استقلال ندارد و در خدمت حاکمیت است که به آن سرمایه‌داری انگلی می‌گویند (Parasite\ Capitalism).

باز از مزایای بین‌المللی شدن اقتصاد این است که ساختار عمرانی یک کشور چون در معرض جهان قرار دارد، اصلاح شده و کارآمد می‌شود. جاده‌ها، فرودگاه‌ها، بنادر، هتل‌ها و حفاظت از محیط‌زیست اهمیت پیدا می‌کنند. کشوری که اقتصاد بین‌المللی دارد نمی‌تواند هوای آلوده داشته باشد. در کشوری که اقتصاد بین‌المللی دارد مردم «مجبور» می‌شوند زبان‌های خارجی بیاموزند. در دوبی ۱۲۵ ملیت زندگی می‌کنند و امارات پنج برابر جمعیت خود شهروند خارجی دارد. طیف وسیعی از آداب، فرهنگ‌ها و زبان‌ها در کنار هم کار و زندگی می‌کنند. مردم می‌آموزند که باید به ملت‌ها و فرهنگ‌ها و قرائت‌های مختلف گوش فرا داد، احترام گذاشت و آموخت. بین‌المللی شدن اقتصاد به اصلاح مهارت‌های روابط عمومی می‌انجامد و همزیستی در عین تکثر فرهنگی، امری عادی می‌شود.

در مباحث کلاب‌هاوس که بعضاً ۷-۸ ساعت هم به‌طول می‌انجامد، نوعی «سردرگمی تئوریک» به‌مشام می‌رسد. مشکل چیست؟ از کجا باید شروع کرد؟ قانون مشکل دارد یا فرهنگ؟ به چه کسانی باید توجه کرد؟ مشورت داد؟ نصیحت کرد؟ مشکل از دولت است یا مردم؟ تاریخ است یا جامعه؟ حملۀ مغول مقصر است یا حملۀ عثمانی؟ چرا آمریکا حرف گوش نمی‌کند؟ اشکال در این تیم مذاکره‌کننده است یا آن تیم؟ ایراد در روشنفکران است یا فعالین سیاسی؟ این دولت مقصر است یا آن دولت؟ ساختار باید اصلاح شود؟ یا افکار؟ یا افراد؟ و ترتیب کدام است؟

البته این سردرگمی تئوریک از زمان مشروطه وجود داشته است. به‌عبارت دیگر، اجماعی در تعیین تقدم و تأخر قدم‌هایی که باید برای اصلاح امور برداشته شود، نیست. به‌بیان دیگر، «تئوری توسعۀ مورد اجماع» نداریم. در مباحث کلاب‌هاوس به‌ندرت از تجربیات کشورهای دیگر مثال آورده می‌شود. برزیل چه‌کار کرده که از روسیه در تولید ناخالص ملی جلوتر است؟ چرا اندونزی با سرعت نور در حال پیشرفت است؟ الگوی امارات چیست؟ چرا سنگاپور شفاف‌ترین نظام بانکی جهان را دارد؟ چگونه چین فقط در ۲۰ سال به‌گونه‌ای عمل کرد که ۶۰ درصد آنچه مردم آمریکا مصرف می‌کنند چینی است؟ چگونه مکزیک در بسیاری موارد به آمریکا «نه» می‌گوید و در عین حال حدود ۶۵۰ میلیارد دلار با آن کشور تجارت دارد؟

روسیه اولین دشمن آمریکاست که در عموم عرصه‌ها با آن در تضاد بوده و مقابله می‌کند، ولی مکزیک با مسکو، هم روابط خوبی دارد و هم در جنگ اوکراین، روسیه را محکوم نکرد. مکزیک چین را به شریک دوم تجاری خود تبدیل کرد تا از آمریکا امتیاز اقتصادی و سیاسی بگیرد. به‌نظر می‌رسد این کشورها و شهروندان آن‌ها در سردرگمی تئوریک به‌سر نمی‌برند زیرا به‌عنوان اولین و تعیین‌کننده‌ترین قدم در تئوری توسعه، اقتصاد خود را غیردولتی کرده‌اند و با ابزار مالی، اداری و سیاست‌گذاری از فعالیت بخش خصوصی خود در داخل و صحنۀ جهانی حمایت می‌کنند. همین طور با محدود کردن دولت به امر قانون‌گذاری و نظارت، از ظهور اختلاس، دروغ، حیله‌گری، تقلب، احتکار، فرصت‌طلبی و خروج سرمایه جلوگیری کرده‌اند.

هم‌اکنون تولیدکنندگان خودرو در صف ایستاده‌اند تا مکزیک به آن‌ها مجوز تولید در خاک خود را صادر کند. البته عموم این کشورهایی که از سردرگمی تئوریک عبور کرده‌اند، یک پیش‌شرط را قبول کرده و به آن عمل کرده‌اند: «با داخلی‌ها قدرت را share می‌کنند و با خارجی‌ها ثروت را». در سال ۲۰۱۶ گروه HNA چینی با حدود ۶/۵ میلیارد دلار توانست ۲۵ درصد از گروه هتل هیلتون را خریده و دو نفر از ده نفر هیئت‌مدیره را چینی کند. از سال ۲۰۰۲ تاکنون، چینی‌ها با هزینه‌کردن حدود ۱۲۰ میلیارد دلار شرکت‌های آمریکایی را خریده‌اند. در عین حال، معلوم نیست این پیش‌شرط با فرهنگ سیاسی خاورمیانه‌ای‌ها که کنترل را به‌جای مدیریت ارزش‌گذاری می‌کنند تا چه‌حد سنخیت داشته باشد. سردرگمی‌ها از آنجا شروع می‌شود که تجربۀ بشری چه در گفت‌وگوها و چه در مدیریت‌ها تقریباً تعطیل است.


منبع: تلگرام نویسنده
https://t.me/sariolghalam



نظر شما درباره این مقاله:








یک مخالف کرد ایرانی در استانبول به قتل رسید
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 15:52

یک مخالف کرد ایرانی در استانبول به قتل رسید


خبرگزاری فرانسه / ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵

رسانه‌های ترکیه روز چهارشنبه گزارش دادند که یک مخالف کرد ایرانی، هنگام بازگشت به خانه در استانبول، هدف گلوله قرار گرفت و جان خود را از دست داده است. گروه‌های حقوق بشری این حادثه را یک «ترور سیاسی» توصیف کرده‌اند.

بر اساس گزارش خبرگزاری خصوصی DHA، مسعود نظری، که به‌دلیل انتقادات خود از ساختار روحانیت و نهادهای نظامی جمهوری اسلامی شناخته می‌شد، شامگاه سه‌شنبه و حدود ساعت ۱۷:۳۰ به‌وقت گرینویچ، در منطقه آرناووت‌کوی توسط مهاجمی ناشناس مورد حمله مسلحانه قرار گرفت. مهاجم پس از تیراندازی از محل گریخت.

به گزارش‌ها، نظری بر اثر جراحات شدید به بیمارستان منتقل شد اما بعداً در همان‌جا درگذشت.

سازمان حقوق بشری «حال‌وش»، مستقر در خارج از ایران و فعال در زمینه مسائل مربوط به اقلیت اهل‌سنت در کشور، و همچنین سازمان نروژی «هه‌نگاو» که بر موضوعات مرتبط با کردهای ایران متمرکز است، در بیانیه‌هایی جداگانه اعلام کردند که نظری از اعضای جامعه کرد اهل‌سنت و زاده شهر جوانرود در استان کرمانشاه بوده است؛ منطقه‌ای با جمعیت عمدتاً کرد.

به گفته «حال‌وش»، او در میان چهره‌های مذهبی کرد اهل‌سنت شناخته‌شده بود و از منتقدان سرسخت سیاست‌های مذهبی حکومت شیعه‌مذهب ایران به شمار می‌رفت. این نهاد به نقل از یکی از اعضای خانواده نظری نوشت که او پیش‌تر از سوی نهادهای امنیتی ایران تهدید شده بود.

سازمان «هه‌نگاو» اعلام کرد: «ترور مسعود نظری نمونه دیگری از حملات هدفمند جمهوری اسلامی علیه فعالان سیاسی و مذهبی در خارج از کشور است.»

رسانه‌های محلی گزارش دادند که مقام‌های ترکیه تحقیقات درباره این قتل را آغاز کرده‌اند.



نظر شما درباره این مقاله:








استقبال گرم پوتین از رییس‌جمهور سوریه
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 14:37

استقبال گرم پوتین از رییس‌جمهور سوریه


خبرگزاری رویترز / ۱۵ اکتبر ۲۰۲۵

احمد الشرع، رئیس‌جمهور سوریه، روز چهارشنبه در دیدار با ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، اعلام کرد که به تمامی توافق‌های گذشته میان دمشق و مسکو پایبند خواهد بود؛ تعهدی که نشان می‌دهد پایگاه‌های نظامی اصلی روسیه در سوریه در امنیت هستند.

شرع که پیش‌تر ریاست شاخه سوری القاعده را بر عهده داشت و سال گذشته بشار اسد، متحد نزدیک روسیه، را از قدرت برکنار کرد، در آغاز مذاکرات خود با پوتین در کرملین سخن می‌گفت. این نخستین سفر وی به روسیه از زمان به قدرت رسیدنش محسوب می‌شود.

شرع که به زبان عربی صحبت می‌کرد، خطاب به پوتین گفت: «روابط دوجانبه و منافع مشترکی ما را به روسیه پیوند می‌دهد و ما به تمامی توافق‌هایی که با روسیه منعقد شده‌اند احترام می‌گذاریم. در حال بازتعریف ماهیت روابط خود با روسیه هستیم.»

پوتین نیز در پاسخ گفت که مسکو آماده است تا هر آنچه در توان دارد برای تحقق «آغازهای جالب و مفید» که پیش‌تر میان دو طرف درباره احیای روابط مورد بحث قرار گرفته‌اند، انجام دهد.

رئیس‌جمهور روسیه همچنین برگزاری انتخابات پارلمانی در سوریه در اوایل ماه جاری را به شرع تبریک گفت.

پوتین اظهار داشت: «به نظر من این موفقیت بزرگی برای شماست، زیرا به انسجام جامعه منجر می‌شود و با وجود اینکه سوریه اکنون دوران دشواری را سپری می‌کند، این امر به تقویت پیوندها و همکاری میان تمامی نیروهای سیاسی در سوریه کمک خواهد کرد.»

پایگاه‌های نظامی روسیه

کرملین پیش از آغاز مذاکرات اعلام کرده بود که سرنوشت دو پایگاه اصلی روسیه در سوریه – پایگاه هوایی حمیمیم در استان لاذقیه و تأسیسات دریایی در بندر طرطوس – در دستور کار گفتگوها قرار دارد.

روسیه که منافع اقتصادی و انرژی‌محور در سوریه دارد و در تلاش برای حفظ آن‌هاست، همچنین در فرودگاه قامشلی – واقع در شمال‌شرق سوریه و نزدیک مرزهای ترکیه و عراق – حضور نظامی دارد.

سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، روز دوشنبه اعلام کرد که مسکو معتقد است دمشق خواهان باقی‌ماندن پایگاه‌های نظامی روسیه است و از طرحی سخن گفت که بر اساس آن این پایگاه‌ها می‌توانند به عنوان مراکز لجستیکی برای ارسال کمک‌های بشردوستانه به آفریقا از طریق دریا و هوا مورد استفاده قرار گیرند.

به گفته یک منبع سوری، مقامات دمشق در تلاش‌اند تا تضمین‌هایی دریافت کنند مبنی بر اینکه روسیه به بازسازی و تسلیح بقایای نیروهای اسد کمک نخواهد کرد. همین منبع افزود که شرع امیدوار است روسیه در بازسازی ارتش سوریه نیز همکاری کند.

دیداری حساس

سفر شرع به روسیه از نظر سیاسی بسیار حساس تلقی می‌شود. روسیه سال‌ها با استفاده از قدرت نظامی خود از بشار اسد در برابر شورشیان سوری حمایت کرد؛ شورشیانی که در دسامبر سال گذشته به رهبری شرع قدرت را در دست گرفتند. پس از فرار اسد و خانواده‌اش از کشور، مسکو به آن‌ها پناهندگی اعطا کرد.

بر اساس گزارش رسانه‌های روسی، خانواده اسد اکنون به‌صورت محرمانه در مسکو زندگی می‌کنند.

دو منبع سوری به خبرگزاری رویترز گفتند که شرع قصد دارد در جریان این مذاکرات، به‌طور رسمی از مسکو درخواست کند تا اسد را برای محاکمه به اتهام جنایات علیه مردم سوریه تحویل دهد.

روسیه که به توانایی خود در حمایت از متحدان خارجی‌اش افتخار می‌کند، بعید به نظر می‌رسد با این درخواست موافقت کند. لاوروف روز دوشنبه اعلام کرد که روسیه به اسد پناه داده زیرا جان او در خطر بوده است.

شرع که در تلاش برای دریافت امتیازات اقتصادی از روسیه است – از جمله ازسرگیری صادرات گندم با شرایط ترجیحی و دریافت غرامت بابت خسارات جنگ – همچنین انتظار دارد حمایت مسکو را برای مقابله با خواسته‌های اسرائیل در زمینه گسترش منطقه غیرنظامی در جنوب سوریه جلب کند.

به گفته یکی از دو منبع سوری، احتمال دارد شرع موضوع استقرار مجدد پلیس نظامی روسیه را نیز به عنوان تضمینی در برابر تجاوزات بیشتر اسرائیل مطرح کند.

کرملین اعلام کرد که انتظار نمی‌رود پوتین و شرع پس از پایان مذاکرات، نشست خبری مشترک برگزار کنند.



نظر شما درباره این مقاله:








سومین روز اعتصاب غذای زندانیان قزلحصار
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 13:50

سومین روز اعتصاب غذای زندانیان قزلحصار


اعتصاب غذای زندانیان واحد ۲ زندان قزلحصار وارد سومین روز شد. اعتصاب غذای زندانیان که از روز دوشنبه ۲۱ مهر  آغاز شده، در اعتراض به انتقال دست‌کم ۱۱ زندانی به سلول‌های انفرادی برای اجرای احکام اعدام آنهاست.

اسامی زندانیایی که به انفرادی منتقل شده‌اند؛ احمد اسحاق‌زهی (مندی‌زهی)، احمد کوشکی، علی احمد زاهدای، محمد نعمتی، مهدی یوسفی، احمد صادق‌نیا، زرعلی، میثم جالینوس، هادی نقدی، و مهدی عین‌العین‌الهی، ذکر شده است.

طبق گزارش‌ها، رئیس زندان روز گذشته شخصاً برای توزیع غذا در بند حاضر شده، اما زندانیان با بازگرداندن غذا، بر ادامه اعتصاب تأکید کرده‌اند. فضای زندان کاملاً امنیتی شده و مقام‌های قضایی با وعده‌هایی تلاش کرده‌اند زندانیان را به پایان اعتصاب ترغیب کنند.

گفته می‌شود شمار زیادی از زندانیان عادی نیز به این اعتصاب غذا پیوسته‌اند. وضعیت جسمی یکی از زندانیان به دلیل ادامه اعتصاب غذا رو به وخامت گذاشته و نگرانی‌ها درباره سلامت سایر معترضان نیز در حال افزایش است.

کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام

«کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام» که از سال ۱۴۰۱ توسط زندانیان در زندان‌های تهران و کرج و شهرها آغاز شده، هم‌اکنون وارد نودمین هفته شده است.

تاکنون زندان‌های؛ اوین (بند ۷ و بند زنان)، قزلحصار (واحد ۳ و ۴)، مرکزی کرج، فردیس کرج، تهران بزرگ، خورین ورامین، قرچک، چوبیندر قزوین، اهر، اراک، لنگرود قم، خرم‌آباد، یاسوج، اسدآباد اصفهان، دستگرد اصفهان، شیبان اهواز، سپیدار اهواز (بند زنان و مردان)، نظام شیراز، عادل‌آباد شیراز (بند زنان و مردان)، فیروزآباد فارس، دهدشت، زاهدان (بند زنان)، برازجان، رامهرمز، بهبهان، بم، یزد، کهنوج، طبس، مشهد، سبزوار، گنبدکاووس، قائم‌شهر، رشت (بند مردان و زنان)، رودسر، حویق تالش، ازبرم لاهیجان، دیزل‌آباد کرمانشاه، اردبیل، تبریز، ارومیه، سلماس، خوی، نقده، میاندوآب، مهاباد، بوکان، سقز، بانه، مریوان، سنندج و کامیاران، به کارزار  «کارزار سه‌شنبه‌های نه به اعدام» پیوسته‌اند.

فعالان مدنی می‌گویند زندان قزل‌حصار، قلعه‌ی مرگی است که هر هفته به صورت میانگین، ۱۰ زندانی را به دار می‌کشد. از دو‌ شب گذشته، زندانیان حاضر در این زندان، در اعتراض به این ماشین کشتار، دست به تحصن و اعتصاب غذا زدند، از گارد ضدشورش باکی ندارند و مرعوب تهدید و پرونده‌سازی احتمالی نشدند. آنها از مردم میخواهند که در برابر این زجر هر روزه سکوت نکنند.

این مهم را زندانیان واحد ۴ زندان قزل‌حصار به درستی بیان کردند: «ما از تمام هموطنان و وجدان‌های بیدار تقاضا می‌کنیم که برای لغو حکم اعدام، برای نجات ما، هر آنچه در توان دارند به کار بگیرند. حتی فردا دیر است. زیرا روزی نیست که در ان همبندیان ما را برای اعدام به سلول‌های انفرادی نبرند و اگر پس از این اعتراضات، تنها بمانیم همگی کشته خواهیم شد. فریاد ما ” #نه_به_اعدام” است».

 



نظر شما درباره این مقاله:








پایگاه خبری-تحلیلی دیدارنیوز «مسدود» شد!
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 11:10

پایگاه خبری-تحلیلی دیدارنیوز «مسدود» شد!




نظر شما درباره این مقاله:








بازداشت همسر زهرا قائمی به اتهام قتل این فعال حوزه زنان
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 10:35

بازداشت همسر زهرا قائمی به اتهام قتل این فعال حوزه زنان




نظر شما درباره این مقاله:








مهلت دو ماهه برای قاتل امیر محمد خالقی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 9:39

مهلت دو ماهه برای قاتل امیر محمد خالقی




نظر شما درباره این مقاله:








به محرومیت رضا خندان از ملاقات با خانواده پایان دهید
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 15.10.2025, 0:15

به محرومیت رضا خندان از ملاقات با خانواده پایان دهید




نظر شما درباره این مقاله:








بیانیه «همگامی» در حمایت از آتش‌بس در غزه
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 21:43

بیانیه «همگامی» در حمایت از آتش‌بس در غزه




نظر شما درباره این مقاله:








رژیم اسد ده‌ها هزار جسد را مخفیانه منتقل کرده است
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 21:30

افشاگری خبرگزاری رویترز:

رژیم اسد ده‌ها هزار جسد را مخفیانه منتقل کرده است


بر پایهٔ تحقیقات خبرگزاری رویترز، دولت اسد طی دو سال عملیاتی پنهانی ترتیب داد تا هزاران جسد را از یکی از بزرگ‌ترین گورهای دسته‌جمعی شناخته‌شده در سوریه به محلّی محرمانه در قلب صحرایی دورافتاده منتقل کند. این محل محرمانه بیش از یک ساعت با دمشق فاصله دارد.

این توطئه که توسط نیروهای نظامی بشار اسد برای نبش گور جمعی در قطیفه و ایجاد گوری عظیم دیگر در صحرای خارج از شهر دمیر انجام شد، تاکنون علنی نشده بود.

برای کشف محل گور دمیر و جزئیات این عملیات گسترده، رویترز با ۱۳ فرد دارای اطلاع مستقیم از روند دو‌ سالهٔ انتقال تماس گرفته، اسناد رسمی را که مرتبطان در اختیار داشتند بررسی و صدها تصویر ماهواره‌ای از هر دو محل دفن طی چند سال گذشته تحلیل کرده است.

این عملیات با نام «طرح جابجایی زمین» از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۱ انجام شد. شاهدان گفته‌اند هدف از این اقدام، پنهان کردن جنایت‌های حکومت اسد و بهبود چهره آن در عرصه جهانی بود.

رویترز روز سه‌شنبه ۱۴ اکتبر، نتایج این تحقیق را به اطلاع دولت احمد الشّرع رسانده است. دولت تا لحظهٔ انتشار این گزارش پاسخی نداده است.

به‌منظور جلوگیری از دست‌کاری احتمالی، محل دقیق گور دمیر در این گزارش فاش نمی‌شود. گزارش تفصیلی ویژهٔ بعدی رویترز، جزئیات بیشتری از اجرای این عملیات پنهانی و نحوهٔ کشف آن را منتشر خواهد کرد.

رویترز دریافته است گور جمعی در صحرای دمیر، با دست‌کم ۳۴ خندقی که مجموعاً دو کیلومتر طول دارند، از بزرگ‌ترین گورهای ایجادشده در جریان جنگ داخلی سوریه به شمار می‌رود. بنا به روایت شاهدان و اندازه محلّ دفن، احتمال می‌رود ده‌ها هزار نفر در آنجا مدفون باشند.

دفن اجساد در قطیفه از حدود سال ۲۰۱۲، هم‌زمان با آغاز جنگ داخلی سوریه، آغاز شد. به گفتهٔ شاهدان، اجساد شامل سربازان و زندانیانی بود که در زندان‌ها و بیمارستان‌های نظامی دیکتاتور جان باخته بودند.

فعالان سوری در سال ۲۰۱۴ با انتشار تصاویری از قطیفه، وجود این گور و موقعیت تقریبی آن در حومه دمشق را افشا کردند. بعدها محل دقیق آن در جریان شهادت‌های دادگاهی و گزارش‌های رسانه‌ای آشکار شد.

به گفتهٔ افراد دخیل، از فوریه ۲۰۱۹ تا آوریل ۲۰۲۱، تقریباً چهار شب در هفته، شش تا هشت کامیون حامل خاک و بقایای انسانی از قطیفه به سمت صحرای دمیر حرکت می‌کرد. رویترز نتوانست تأیید کند آیا اجسادی از مناطق دیگر نیز به این محل منتقل شده بود یا خیر، و سندی مستقیم درباره «طرح جابجایی زمین» یا گورهای جمعی نیافت.

تمام افرادی که در این عملیات حضور داشتند، بوی تعفن ناشی از اجساد را به‌خوبی به یاد دارند؛ از جمله دو راننده کامیون، سه مکانیک، یک راننده بولدوزر و یک افسر پیشین گارد ریاست‌جمهوری اسد که از ابتدای انتقال درگیر بوده است.

بشار اسد که هم‌اکنون در روسیه به سر می‌برد، و شماری از افسران نظامی که طبق شهادت‌ها در این عملیات نقش کلیدی داشتند، برای اظهارنظر در دسترس نبودند. پس از سقوط رژیم در اواخر سال گذشته، اسد و بسیاری از یارانش از کشور گریختند.

یکی از افسران سابق گارد ریاست‌جمهوری گفت ایده انتقال اجساد در اواخر سال ۲۰۱۸ شکل گرفت، زمانی که اسد در آستانه پیروزی در جنگ داخلی سوریه بود و تلاش داشت مشروعیت بین‌المللی خود را بازپس گیرد. به گفتهٔ او، در آن زمان، اسد متهم به بازداشت هزاران سوری بود، اما هیچ نهاد مستقل داخلی یا بین‌المللی به زندان‌ها یا گورهای جمعی دسترسی نداشت.

دو راننده و آن افسر به رویترز گفتند فرماندهان نظامی به آنان دستور داده بودند هدف از این انتقال «پاکسازی گور قطیفه و پنهان کردن شواهد کشتار جمعی» است.

در زمان سقوط اسد، همهٔ ۱۶ خندقی که رویترز در قطیفه مستند کرده بود، به‌طور کامل خالی شده بودند.

به گفتهٔ سازمان‌های حقوق بشری سوری، بیش از ۱۶۰ هزار نفر در دستگاه امنیتی دیکتاتور سرنگون‌شده ناپدید شده‌اند و باور می‌رود در ده‌ها گور دسته‌جمعی دفن شده باشند. کاوش منظم و تحلیل‌های دی‌ان‌ای می‌تواند در شناسایی و روشن‌کردن سرنوشت آنان مؤثر باشد و یکی از زخم‌های عمیق جامعه سوریه را التیام بخشد.

با این حال، به‌دلیل فقدان منابع و امکانات در سوریه، حتی گورهای دسته‌جمعی شناخته‌شده نیز بیشتر در وضعیت متروک و حفاظت‌نشده باقی مانده‌اند. با وجود درخواست‌های مکرر خانواده‌های ناپدیدشدگان، رهبران جدید کشور که در دسامبر قدرت را به‌ دست گرفتند، تاکنون هیچ سندی درباره هویت افراد دفن‌شده منتشر نکرده‌اند.

رائد الصالح، وزیر مدیریت بحران و وضعیت‌های اضطراری سوریه، گفته است حجم بالای قربانیان و ضرورت بازسازی نظام قضایی، مانع این کار است. «کمیسیون ملی افراد مفقود سوریه» اعلام کرده در حال ایجاد بانک دی‌ان‌ای و سامانه دیجیتال متمرکز برای خانواده‌های مفقودان است و بر ضرورت آموزش متخصصان پزشکی قانونی و آزمایش‌های ژنتیکی تأکید کرده است.

الصالح در گفت‌وگو با وب‌سایت نیمه‌رسمی «الوطن» در اواخر اوت گفت: «تا زمانی که مادرانی در انتظار یافتن مزار فرزندان، همسرانی در جست‌وجوی مزار شوهران و کودکانی در پی مزار پدران خود باشند، این زخم همچنان باز خواهد ماند.»

محمد العبدالله، مدیر «مرکز عدالت و پاسخگویی سوریه» که در زمینه شناسایی مفقودان و بررسی جنایات جنگی فعالیت می‌کند، در واکنش به یافته‌های رویترز گفت انتقال بی‌نظم اجساد از قطیفه به دمیر فاجعه‌ای برای خانواده‌های داغ‌دیده است.

او افزود: «جمع‌آوری بقایای اجساد برای بازگرداندن پیکرهای کامل به خانواده‌ها کاری بسیار دشوار خواهد بود.» العبدالله تأسیس کمیسیون پی‌گیری مفقودان از سوی دولت جدید را گامی مثبت دانست، اما افزود: «این کمیسیون حمایت سیاسی دارد، اما هنوز از منابع و تخصص کافی برخوردار نیست.»

رانندگان، مکانیک‌ها و دیگر افرادی که در عملیات انتقال مشارکت داشتند، گفتند هرگونه افشاگری در آن زمان به قیمت جانشان تمام می‌شد.

یکی از رانندگان اظهار داشت: «هیچ‌کس جرأت سرپیچی نداشت، وگرنه خودش هم در همان گورها دفن می‌شد.»


مگی مایکل، فِراس دَلَتی، رایان مک‌نیل و خلیل اشاوی / خبرگزاری رویترز / ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵



نظر شما درباره این مقاله:








دو شهروند فرانسوی به ۶۳ سال زندان محکوم شدند
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 17:36

دو شهروند فرانسوی به ۶۳ سال زندان محکوم شدند


خبرگزاری آسوشیتدپرس

دستگاه قضایی ایران روز سه‌شنبه اعلام کرد یک دادگاه ایرانی دو شهروند فرانسوی را به اتهام جاسوسی و جرائم مرتبط با امنیت ملی به مجموعاً ۶۳ سال حبس محکوم کرده است؛ اقدامی که احتمالاً روابط تهران و پاریس را بیش از پیش متشنج خواهد کرد.

خبرگزاری نیمه‌رسمی فارس این دو نفر را «سسیل کوهلر» و «ژاک پاریس» معرفی کرده است. این دو از سال ۲۰۲۲ در بازداشت به سر می‌برند؛ در حالی که دولت فرانسه اتهامات مطرح‌شده علیه آنان را «بی‌اساس و ناروا» توصیف کرده است. خبرگزاری میزان وابسته به قوه قضاییه نیز خبر صدور حکم را تأیید کرده اما نام اتباع فرانسوی را ذکر نکرده است.

به گفته مقام‌های قضایی، احکام زندان این افراد که قابل تجدیدنظر در دیوان عالی کشور ظرف ۲۰ روز آینده است. حکم دو شهروند فرانسوی در حالی صادر می‌شود که تهران در تلاش است مقامات فرانسوی را برای آزادی یک شهروند ایرانی تحت فشار قرار دهد.

دادگاه انقلاب تهران – که جلسات آن پشت درهای بسته برگزار می‌شود و معمولاً متهمان به مدارک ارائه‌شده علیه خود دسترسی ندارند – طبق گزارش میزان، حکم اولیه را صادر کرده است. دادگاه این دو نفر را به همکاری با سرویس اطلاعاتی فرانسه و رژیم اسرائیل متهم کرده است. 

بر اساس گزارش میزان، هر یک از متهمان به بیش از ۳۰ سال حبس محکوم شده‌اند. 

بنابر گزارش رسانه‌های ایرانی، کوهلر و پاریس پس از دیدار با معلمان معترض ایرانی و شرکت در تجمعی ضد دولتی بازداشت شده‌اند. فرانسه پیش‌تر این دو نفر را یکی از مسئولان اتحادیه معلمان [فرانسه] و شریک زندگی‌اش معرفی کرده بود که برای تعطیلات به ایران سفر کرده بودند. پس از جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل در ماه ژوئن – که طی آن اسرائیل یکی از زندان‌های معروف تهران را هدف قرار داد – نگرانی‌ها درباره وضعیت ایمنی این دو شهروند فرانسوی افزایش یافت.

در ماه سپتامبر، عباس عراقچی وزیر امور خارجه ایران اعلام کرد کشورش به توافقی برای تبادل زندانیان با فرانسه نزدیک شده است. بر اساس گزارش رسانه‌های فرانسوی، «مهدیه اسفندیاری» مترجم ایرانی مقیم شهر لیون فرانسه که از سال ۲۰۱۸ در آن کشور زندگی می‌کند، در ماه فوریه به اتهامات مربوط به تروریسم بازداشت شده است. گفته می‌شود دلیل بازداشت او، انتشار مطالبی در تلگرام درباره حملات حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بوده که به آغاز جنگ غزه انجامید.

دولت فرانسه هفته گذشته گفت ایران یک نوجوان دو تابعیتی فرانسوی-آلمانی به نام «لِنارت مونترلوس» را آزاد کرده است. او در ماه ژوئن هنگام دوچرخه‌سواری در ایران ناپدید شده بود. جمهوری اسلامی تاکنون آزادی او را تأیید نکرده است.

ایران به نگهداری اتباع دوتابعیتی و شهروندان غربی مشهور است و از آنان به‌عنوان ابزار فشار در مذاکرات دیپلماتیک استفاده می‌کند.


بیشتر بخوانید: پیشرفت مذاکرات فرانسه و ایران برای تبادل زندانیان



نظر شما درباره این مقاله:








توافق آذربایجان، ایران و روسیه برای افزایش حمل‌ونقل
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 14:38

توافق آذربایجان، ایران و روسیه برای افزایش حمل‌ونقل




نظر شما درباره این مقاله:








دو سال سخت اقتصادی و تورم ۵۶ درصدی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 13:35

دو سال سخت اقتصادی و تورم ۵۶ درصدی




نظر شما درباره این مقاله:








فروش اقساطی کالا؛ پشت‌پرده بدهکاری ابدی ایرانی‌ها
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 13:24

فروش اقساطی کالا؛ پشت‌پرده بدهکاری ابدی ایرانی‌ها




نظر شما درباره این مقاله:








جو بایدن از طرح صلح ترامپ برای غزه حمایت کرد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 13:12

جو بایدن از طرح صلح ترامپ برای غزه حمایت کرد




نظر شما درباره این مقاله:








بیش از ۳۰ هزار پزشک طی ۷ سال گذشته
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 12:40

بیش از ۳۰ هزار پزشک طی ۷ سال گذشته




نظر شما درباره این مقاله:








خیز تندروها برای مانع تراشی در راه پیوستن به CFT
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 12:38

خیز تندروها برای مانع تراشی در راه پیوستن به CFT




نظر شما درباره این مقاله:








بیانیه انجمن مدرسین دانشگاه‌ها در حمایت از طرح غزه
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 12:36

بیانیه انجمن مدرسین دانشگاه‌ها در حمایت از طرح غزه




نظر شما درباره این مقاله:








چگونه ترکیه مانع حضور نتانیاهو در اجلاس شرم الشیخ شد؟
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 12:34

چگونه ترکیه مانع حضور نتانیاهو در اجلاس شرم الشیخ شد؟




نظر شما درباره این مقاله:








هشدار نسبت به گسترش سطحی‌نگری
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 11:37

هشدار نسبت به گسترش سطحی‌نگری




نظر شما درباره این مقاله:








آینده آتش‌بس در غزه در هاله‌ای از ابهام
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 11:36

با تسلط دوباره حماس بر غزه؛

آینده آتش‌بس در غزه در هاله‌ای از ابهام


نضال المغربی و مایان لوبل / خبرگزاری رویترز /  ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵ 

نیروهای حماس روز سه‌شنبه با انجام اعدام‌های علنی، کنترل خود بر غزه را افزایش دادند و ادعای اسرائیل مبنی بر اینکه جنگ طبق طرح رئیس‌جمهور آمریکا، دونالد ترامپ، تا زمان خلع سلاح شبه‌نظامیان پایان نمی‌یابد، تایید کردند.

در اقدامی آشکار برای نمایش بازگشت قدرت، نیروهای حماس مردانی را که به همکاری با نیروهای اسرائیلی متهم بودند، اعدام کردند. در یکی از ویدیوهایی که دوشنبه شب منتشر شد، نیروهای حماس هفت مرد را به میان جمعیتی در شهر غزه کشاندند، آن‌ها را مجبور کردند زانو بزنند و از پشت به آن‌ها شلیک کردند. یکی از منابع حماس صحت این ویدیو را تأیید کرد.

ساکنان غزه گفتند که روز سه‌شنبه حضور نیروهای حماس در خیابان‌ها بیشتر شده و آن‌ها در مسیرهایی که برای رساندن کمک‌های بشردوستانه حیاتی هستند، مستقر شده‌اند. منابع امنیتی فلسطینی گزارش داده‌اند که در روزهای اخیر ده‌ها نفر در درگیری میان نیروهای حماس و گروه‌های رقیب کشته شده‌اند.

اگرچه نیروهای اسرائیلی طبق آتش‌بس هفته گذشته از مناطق شهری غزه عقب‌نشینی کرده‌اند، اما به گفته مقامات بهداشت غزه، حمله پهپادی پنج نفر را در حین بررسی خانه‌هایشان در حومه شرقی شهر غزه کشت و یک حمله هوایی نیز یک نفر را در نزدیکی خان‌یونس کشته و دیگری را زخمی کرد.

حماس اسرائیل را به نقض آتش‌بس متهم کرد. ارتش اسرائیل اعلام کرد که به افرادی شلیک کرده که از خطوط آتش‌بس عبور کرده و پس از هشدارهای مکرر به عقب‌نشینی، به نیروهای اسرائیلی نزدیک شده‌اند.

اعلام «طلوع تاریخی» توسط ترامپ؛ اما موانع پابرجا هستند

بازگشت قدرت حماس به غزه و ادامه درگیری‌ها، چالش‌های بزرگی را در مسیر اجرای طرح آتش‌بس ترامپ و دستیابی به راه‌حل بلندمدت برای این مناقشه نشان می‌دهد.

در حالی که ترامپ روز دوشنبه در پارلمان اسرائیل از «طلوع تاریخی خاورمیانه جدید» سخن گفت، برخی از دشوارترین بخش‌های طرح او هنوز مورد مذاکره قرار نگرفته‌اند؛ مسائلی که تلاش‌های پیشین برای پایان دادن به جنگ را ناکام گذاشته‌اند.

نیروهای اسرائیلی همچنان در بخش‌های زیادی از غزه مستقر هستند، با وجود عقب‌نشینی جزئی از این منطقه کوچک و پرجمعیت. وعده افزایش ارسال کمک‌ها هنوز برای جمعیت ۲.۲ میلیون نفری که بسیاری از آن‌ها با قحطی مواجه‌اند، محقق نشده است.

نشستی که روز دوشنبه با میزبانی مشترک ترامپ در مصر برگزار شد، بدون اعلام عمومی پیشرفت قابل توجهی در زمینه تشکیل نیروی نظامی بین‌المللی برای غزه یا ایجاد نهاد حکومتی جدید پایان یافت. اجساد دست‌کم ۲۳ گروگان کشته‌شده همچنان در غزه باقی مانده‌اند.

حماس کنترل را تثبیت می‌کند

نخست‌وزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، بارها تأکید کرده که تا زمانی که حماس سلاح‌های خود را زمین نگذارد و کنترل غزه را واگذار نکند، جنگ پایان نخواهد یافت؛ خواسته‌ای که از سوی نیروهای حماس رد شده و تمامی تلاش‌های صلح پیشین را ناکام گذاشته است.

در آتش‌بس قبلی بین ژانویه تا مارس، زمانی که نیروهای حماس در خیابان‌ها ظاهر شدند، اسرائیل آتش‌بس را لغو کرد و مذاکرات پایان جنگ را متوقف ساخت. اما ترامپ که اعلام کرده جنگ اکنون پایان یافته، روز دوشنبه گفت حماس فعلاً اجازه دارد نظم را حفظ کند.

او گفت: «آن‌ها واقعاً می‌خواهند مشکلات را متوقف کنند، و این را آشکارا بیان کرده‌اند، و ما برای مدتی به آن‌ها اجازه دادیم.»

منابع حماس روز سه‌شنبه به رویترز گفتند که این گروه دیگر هیچ‌گونه بی‌نظمی را در غزه تحمل نخواهد کرد و با همکاران اسرائیل، غارتگران مسلح و قاچاقچیان مواد مخدر برخورد خواهد کرد.

با وجود تضعیف شدید پس از دو سال بمباران و حملات زمینی اسرائیل، حماس به‌تدریج با نیروهای باقی‌مانده خود به خیابان‌ها بازگشته و از زمان آغاز آتش‌بس در آخر هفته، حضور خود را تثبیت کرده است.

این گروه که از سال ۲۰۰۷ کنترل غزه را در دست دارد، همچنین صدها کارگر را برای پاکسازی مسیرهای کلیدی از آوار، دسترسی به خانه‌های آسیب‌دیده یا تخریب‌شده و تعمیر لوله‌های آب شکسته اعزام کرده است.

پاکسازی مسیرها و تأمین امنیت برای افزایش ارسال کمک‌ها نیز ضروری خواهد بود. حماس می‌گوید صدها پلیس در جریان جنگ و در حین محافظت از مسیرهای کمک‌رسانی توسط اسرائیل کشته شده‌اند. اسرائیل اعلام کرده که هدف حملاتش نیروهای حماس بوده‌اند.

کمک‌ها و گروگان‌ها

آتش‌بس، دو سال جنگ ویرانگر در غزه را که پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، متوقف کرده است؛ حمله‌ای که در آن، به گفته اسرائیل، نیروهای مسلح تحت رهبری حماس حدود ۱۲۰۰ نفر را کشتند و ۲۵۱ گروگان گرفتند.

به گفته مقامات بهداشت محلی، عملیات نظامی اسرائیل در غزه نزدیک به ۶۸ هزار نفر را کشته و هزاران نفر دیگر زیر آوار مدفون شده‌اند. خدمات دفاع مدنی غزه اعلام کرد که از زمان آغاز آتش‌بس، ۲۵۰ جسد از زیر آوار بیرون کشیده شده‌اند.

بخش‌های وسیعی از غزه به ویرانه تبدیل شده‌اند و طبق گزارش نهاد جهانی پایش گرسنگی، در ماه اوت قحطی در این منطقه اعلام شده بود. ویدیویی از رویترز در روز سه‌شنبه نشان داد که مردم در حال پاکسازی آوار از خیابان‌ها هستند و کامیون حامل کمک‌ها در بازاری حرکت می‌کرد که توسط مردان مسلح محافظت می‌شد.

سخنگوی یونیسف، تس اینگرام، گفت که کمک‌هایی شامل چادر، ورق‌های برزنتی، لباس‌های زمستانی، بسته‌های بهداشتی خانوادگی و اقلام ضروری دیگر وارد غزه شده‌اند، اما امیدوار است که در اواخر هفته جاری افزایش قابل توجهی در ارسال کمک‌ها صورت گیرد.

در اسرائیل، پس از شادی روز دوشنبه بابت بازگشت آخرین ۲۰ گروگان زنده، خانواده‌های کسانی که کشته‌شدنشان تأیید شده، منتظر اعلام وضعیت عزیزانشان از سوی مقامات اسرائیلی هستند.

ارتش اسرائیل روز سه‌شنبه اعلام کرد که اجساد چهار گروگان که روز قبل توسط حماس تحویل داده شده بودند، شناسایی شده‌اند. یکی از آن‌ها دانشجوی نپالی بوده است. بدین ترتیب، ۲۳ گروگان در غزه به‌طور رسمی کشته‌شده اعلام شده‌اند و سرنوشت یک نفر دیگر هنوز مشخص نیست.

برخی خانواده‌ها نگران‌اند که بقایای عزیزانشان برای همیشه در زیر آوار غزه مدفون بماند. یک نیروی ویژه بین‌المللی قرار است در یافتن اجساد کمک کند؛ اجسادی که حماس قادر به یافتن آن‌ها نیست.



نظر شما درباره این مقاله:








فهرست تیم‌های راه‌یافته به جام جهانی ۲۰۲۶
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 11:29

فهرست تیم‌های راه‌یافته به جام جهانی ۲۰۲۶




نظر شما درباره این مقاله:








انجمن مهندسان ایران: فرصت‌های دیپلماتیک ایران
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 11:16

انجمن مهندسان ایران: فرصت‌های دیپلماتیک ایران




نظر شما درباره این مقاله:








ناصر تقوایی، نویسنده و فیلمساز درگذشت
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 10:41

ناصر تقوایی، نویسنده و فیلمساز درگذشت


ناصر تقوایی، کارگردان و فیلمساز برجسته سینمای ایران، روز سه‌شنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۴ (۱۴ اکتبر ۲۰۲۵) درگذشت. او در زمان مرگ ۸۴ سال داشت و پس از یک دوره بیماری قلبی درگذشت.  مرضیه وفامهر، همسر ایشان، خبر درگذشت او را در صفحه شخصی خود در اینستاگرام و فیسبوک اعلام کرد.

مرضیه وفامهر، همسر ناصر تقوایی، با انتشار تصویری از لب خندان تقوایی در صفحه شخصی خود که موجی از واکنش‌های تاثربرانگیز را به همراه داشته، خبر درگذشت همسرش را اعلام کرد و نوشت:

هنرمندی که دشواری آزاده زیستن را برگزید به رهایی رسید.
پروازش را به خاطر بسپاریم.
او عاشق گیاهان بود، به یادش درخت بکاریم.
او عاشق نور بود، شمع خویش را بیافروزیم.
او عاشق جامه‌ی سپید بود، به یادش سپید بپوشیم.
او عاشق ادبیات بود، به یادش بخوانیم.
او عاشق سینما بود، به یادش تماشا کنیم.
یاد او را با نواختن و شنیدن موسیقی، و تماشای هنرها گرامی بداریم نه غیر از این.
و مهمترین اینکه او عاشق ایران و انسانیت بود.
ایرانمان را مراقب باشیم به نام انسان.
راهش پر رهرو

زندگی تقوایی

ناصر تقوایی در ۲۲ تیر ۱۳۲۰ در یک روستای عرب‌نشین در حوالی آبادان به دنیا آمد. همسرش مرضیه وفامهر تأکید می‌کند که زادروز تقوایی ۲۱ تیر است. پدرش، علی، کارمند اداره گمرک بود و به همین رو او ناگزیر بود تا همراه پدر به بندر لنگه سفر کند. تقوایی از همان سال‌های نوجوانی به سینما و ادبیات علاقه‌مند شد. وی دانش‌آموخته دبیرستان رازی آبادان است. او در مدرسه به ادبیات علاقه داشت، اما در رشتهٔ ریاضی تحصیل کرد و در جوانی داستان‌های کوتاه می‌نوشت.

تقوایی در ۱۳۴۶ با شهرنوش پارسی‌پور ازدواج کرد و در ۱۳۵۲ از او جدا شد. او و پارسی‌پور صاحب یک فرزند شدند. او بعدها با شهین‌دخت بهزادی و مرضیه وفامهر ازدواج کرد.

تقوایی یکی از پیشگامان جنبشی در سینمای ایران به‌شمار می‌رود که برخی مورّخان بعدتر آن را موج نوی سینمای ایران نامیدند. او فیلم‌سازی مؤلف توصیف شده است.

تقوایی پیش از آغاز کار در سینما، جذب تلویزیون شد و با ساخت سریال تلویزیونی مورد توجه قرار گرفت. او سریال تلویزیونی معروف دایی جان ناپلئون (۱۳۵۵) را ساخت که مورد استقبال چشمگیر مخاطبان قرار گرفت و او را به عنوان فیلمسازی موفق در فضای روشنفکری و همچنین در میان عامه مردم تثبیت کرد.

تقوایی در سال ۱۹۸۸ جایزه پلنگ برنزی جشنواره فیلم لوکارنو را برای فیلم ناخدا خورشید (۱۳۶۵) به دست آورد. او پس از انقلاب ۱۳۵۷ کم‌کار تر شد و گفت: «تا وقتی که سانسور این‌گونه عمل می‌کند، کار نمی‌کنم، فیلمی نمی‌سازم و کتابی چاپ نمی‌کنم».

کارنامه تقوایی

در کارنامهٔ فیلم‌سازیِ تقوایی ۶ فیلم بلند و یک اپیزود به نام «کشتی یونانی» از فیلم بلند قصه‌های کیش (۱۳۷۷) دیده می‌شود که سه تای آن را پیش از انقلاب و سه تا را پس از انقلاب ساخته است.

تقوایی سازنده سریال محبوب دایی جان ناپلئون برگرفته از نوشته‌ای به همین نام از ایرج پزشکزاد است. او پیش از ساخت فیلم داستانی، مستندساز بوده است. از جمله تاکسی‌متر که در سال ۱۳۴۶ برای تلویزیون ساخته شد نخستین فعالیت او در عرصه فیلمسازی محسوب می‌شود. مستندهایی چون مشهد قالی، فروغ فرّخزاد ۱۳ دی ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، اربعین، و باد جن مهم‌ترین مستندهای تقوایی هستند.

او پس از انقلاب نیز مستند تمرین آخر (۱۳۸۳) را با موضوع تعزیه ساخت. تقوایی فیلم کوتاه تحسین‌شده رهایی (۱۳۵۰) را هم در کارنامه دارد. این فیلم در شانزده جشنواره مهم جهانی از جمله شیر طلای ونیز، بهترین فیلم سانفرانسیسکو و جیفونی جایزه گرفت.

تقوایی در سال ۱۳۴۴ در سال قبل از آنکه خودش پشت دوربین یک فیلم کوتاه مستند بایستد جزو کارکنان فنی فیلم خشت و آیینه ساخته ابراهیم گلستان بود و زیروبم فیلمسازی را همان‌جا آموخت.

آرامش در حضور دیگران (۱۳۴۷) براساس نوشته غلامحسین ساعدی از مجموعه داستان «واهمه‌های بی‌نام و نشان»، داستان یک سرهنگ بازنشسته و روابط او با دخترانش را روایت می‌کند که البته توقیف هم شد. در این فیلم شاعران سرشناسی چون محمدعلی سپانلو و منوچهر آتشی در نقش خودشان بازی کردند. این فیلم برندهٔ جایزهٔ شیر نقرهٔ ونیز شد.

صادق کُرده (۱۳۵۱) نوشته خود تقوایی بود که سعید راد، محمدعلی کشاورز و عزت‌الله انتظامی در آن بازی می‌کردند. این تنها فیلمی است که تقوایی در آن از فلاش‌بک استفاده کرده که اتفاقاً فرم مورد علاقه‌اش هم نیست. نفرین (۱۳۵۲) نوشته تقوایی براساس داستان نه چندان برجسته «باتلاق» نوشته میکا والتاری ساخته شد. بهروز وثوقی، جمشید مشایخی و فخری خوروش در فیلم بازی کردند و فیلم گرچه با اقبال عمومی مواجه نشد اما فیلم مورد علاقه تقوایی و منتقدان است.

تیر ۱۳۵۲ تقوایی همراهِ عزت‌الله انتظامی، داریوش مهرجویی، علی نصیریان، هژیر داریوش، منوچهر انور، اسفندیار منفردزاده، علی حاتمی، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی، هوشنگ بهارلو، بهروز وثوقی، زکریا هاشمی، پرویز صیاد و نعمت حقیقی از سندیکای هنرمندانِ فیلمِ ایرانی استعفا داد؛ و این گروه کانونِ سینماگرانِ پیشرو را تشکیل داد.

ناخدا خورشید (۱۳۶۵) که اقتباسی از «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی است به گمان بسیاری برترین اقتباس سینمایی سینمای ایران محسوب می‌شود و بی‌تردید تسلط شگرف تقوایی بر ادبیات و البته اقتباس، کارگردانی استادانه در کنار بازی‌های درخشان از امتیازات فیلم به حساب می‌آید. این فیلم جایزه یوزپلنگ برنز جشنواره مهم لوکارنو را هم گرفت.

ای ایران (۱۳۶۸) نوشته تقوایی با درونمایه هویت ملی و با بازی اکبر عبدی، حسین سرشار و غلامحسین نقشینه، موسیقی ناصر چشم‌آذر و فیلمبرداری محمود کلاری در لوکیشن ماسوله ساخته شد. فیلم به دلایلی از بخش مسابقه جشنواره فجر کنار گذاشته شد.

کاغذ بی‌خط (۱۳۸۰) نوشته تقوایی و مینو فرشچی آخرین فیلم تقوایی تا به امروز است. گرچه فیلم به گمان برخی، قوت فیلم‌های دیگر تقوایی را ندارد ولی همچنان استادانه و دقیق کارگردانی شده. آنچه تقوایی را به عنوان یک استثنا در سینما مطرح می‌کند تنها کیفیت بالای آثارش نیست، بلکه انبوه کارهای ناتمامی است که در کارنامه دارد.

همچنین تقوایی سه سال عمرش را صرف نگارش و پیش تولید مجموعه تلویزیونی کوچک جنگلی کرد. در سال ۱۳۶۴ پس از چند ماه فیلمبرداری؛ ادامه ضبط سریال به درخواست مدیر وقت گروه فیلم و سریال شبکه اول سیما (بهروز افخمی) با عنوان عدم راندمان مناسب و تخطی از چارچوب زمانی تولید متوقف شد. افخمی خودش عهده‌دار کارگردانی سریال با حضور بازیگران و عوامل جدید شد. در سال ۱۴۰۱ مجموعهٔ سه‌جلدی کوچک جنگلی که تقوایی بیش از چهار دهه پیش نوشتن آن را به پایان رساند، از سوی نشر مس با مقدمهٔ حمید دبّاشی منتشر شد، اما با همزمانی با اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ پخش گستردهٔ آن به تأخیر افتاد.

گفتنی است بعدها دو فیلم سینمایی تقوایی نیز مشمول توقف در میانه فیلمبرداری گردید. رومی و زنگی در سال ۱۳۸۱ و چای تلخ در سال ۱۳۸۳. این دو فیلم نیز همانند سریال مذکور، نیمه کاره ماند و برای همیشه به بایگانی سپرده شدند.

در دورهٔ ریاست حجت‌الله ایوبی (۱۳۹۵–۱۳۹۲) بر سازمان سینمایی کشور، تقوایی مدرس مدرسه عالی سینما بود و در آموزشگاه‌های خصوصی هم تدریس می‌کرد. او از نیمه دوم دهه ۱۳۹۰ به خاطر اوضاع جسمانی خانه‌نشین شد.

اینستاگرام وفامهر، ویکی‌پدیا



نظر شما درباره این مقاله:








جواد ظریف: گذشت زمان به سود ایران نیست
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 9:13

جواد ظریف: گذشت زمان به سود ایران نیست


امیر دبیری‌مهر / روزنامه لبنانی «النهار»

در طول نزدیک به یکصد‌و‌پنجاه سال، از دوران قاجار تاکنون، ۶۷ نفر بر کرسی وزارت امور خارجه ایران نشسته‌اند، اما تنها معدودی از آنان به دلیل دانش و عملکرد مؤثر خود توانستند جایگاه ماندگاری در تاریخ سیاسی کشور بیابند. چهره‌هایی چون مشیرالدوله پیرنیا، میرزا حسن مستوفی‌الممالک، محمد مصدق، احمد قوام‌السلطنه، محمدعلی فروغی، علی‌اصغر حکمت، علی‌اکبر سیاسی و حسین فاطمی از این شمارند.

پس از انقلاب، تقریباً همه تحلیلگران حوزه سیاست خارجی ایران هم‌داستانند که محمدجواد ظریف در میان وزیران خارجه جمهوری اسلامی، شناخته‌شده‌ترین، فعال‌ترین و تأثیرگذارترین چهره در زمان مسئولیتش میان سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۱ بوده است. ویژگی برجسته‌ی ظریف در دو امر خلاصه می‌شود: نخست آنکه او پژوهشگر و نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل است و فعالیت علمی‌اش در این عرصه پیوسته ادامه دارد؛ دوم آنکه بر خلاف بسیاری از دیپلمات‌های پیش از خود، تنها مدیر اداره‌ای اداری نبود، بلکه سیاست‌ورزی پیشرو، خلاق و صاحب ایده به شمار می‌رفت. نمونه آشکار این رویکرد، توافق هسته‌ای تیرماه ۱۳۹۴ (ژوئیه ۲۰۱۵) است؛ توافقی که ظریف هنوز هم با گذشت یک دهه از امضای آن و پایان رسمی دوران مسئولیتش در سال ۲۰۲۵، همچنان از آن دفاع می‌کند، هرچند زیر فشار انتقادهای سازمان‌یافته مخالفانش قرار دارد.

در زمانی که من برای هماهنگی گفت‌وگو با ظریف برای روزنامه «النهار» فعالیت می‌کردم، او از سمت خود یعنی معاونت ریاست‌جمهوری در امور راهبردی برکنار شد. به نظر می‌رسید مخالفانش در مجلس پیگیر برکناری او بوده‌اند. گفت‌وگو نشان داد که این ماجرا ابعاد سیاسی پیچیده‌تری داشته است، اما نتیجه نهایی آن کاهش چشمگیر محبوبیت دولت مسعود پزشکیان بود؛ زیرا بسیاری بر این باور بودند که حمایت ظریف از پزشکیان عامل اصلی پذیرش عمومی دولت جدید محسوب می‌شود. با کناره‌گیری ظریف، آشکار شد که این دولت با آنچه مردم انتظار داشتند تفاوت جدی دارد.

در ادامه وقوع جنگ ایران و اسرائیل مصاحبه بار دیگر به تعویق افتاد. چند ماه بعد اروپا سازوکار «ماشه» (Snapback) را فعال کرد و توافق هسته‌ای عملاً از میان رفت. هرچند این رویدادها انجام گفت‌وگو را به تأخیر انداخت، اما موضوعات بحث را جذاب‌تر ساخت. سرانجام دیدار در دو نشست جداگانه با ظریف در «مؤسسه اندیشه و قلم» و گروه «پایاب» که به‌تازگی تأسیس کرده، انجام شد. گروه پایاب نام خود را از خاطرات عربیِ تازه‌منتشرشده ظریف با عنوان «صمود الدبلوماسیة فی بیروت» گرفته است و هدفش «رهایی از زندان ذهنی پیروزی‌ها و شکست‌های گذشته برای بازتعریف ظرفیت‌های ساخت آینده‌ای امیدوارکننده» عنوان شده است. ظریف در این گفت‌وگو که در مجموع پنج ساعت به طول انجامید، بی‌پرده‌تر از همیشه سخن گفت و برخلاف ادعاهای منتقدانش نشان داد که یک دیپلمات انقلابی است نه صرفاً یک فن‌سالار، و در بیان دیدگاه‌های خود هراسی ندارد. آرزو می‌کردم بتوان همه گفته‌های او را منتشر کرد، اما همان‌گونه که بهرام بیضایی گفته است، «شاید در زمانی دیگر».

مذاکره واقعی؛ کلید رویارویی با چالش‌ها

در آغاز از او پرسیدم: «بسیاری از منتقدان مذاکره با غرب و آمریکا می‌گویند حمله اسرائیل به ایران در حین گفت‌وگوهای ما با واشنگتن، بی‌فایده بودن مذاکره را نشان داد.» ظریف پاسخ داد: «باید به یادشان بیاوریم که همین مذاکرات، با وجود همه انتقاداتی که من به شیوه و مسیر آن دارم، باعث شد مردم در برابر دشمن صهیونیستی یک‌دل و متحد بایستند و نقشه آنان برای براندازی نظام به شکست بینجامد. اگر ما مذاکره را رها می‌کردیم، مردم تصور می‌کردند دولت با کناره‌گیری خود، مسیر تهاجم دشمن متجاوز را باز کرده است.»

آمادگی برای همه سناریوها؛ تقویت دفاع و انسجام داخلی

در پاسخ به پرسش درباره احتمال حمله جدید اسرائیل به ایران و تحلیل‌هایی که از به تعویق افتادن آن برای دست‌کم شش ماه سخن می‌گویند و نیز اشاره به اظهارات اخیر ولادیمیر پوتین، ظریف گفت: «همه این‌ها گمانه‌زنی است و پیش‌بینی دقیق تحولات ممکن نیست. مسئله مهم آن است که کشور باید از موضع قدرت با چالش‌ها روبه‌رو شود؛ با تقویت توان دفاعی، حفظ انسجام داخلی، آغاز گفت‌وگوهای جدی و آمادگی برای هر وضعیت غیرمنتظره.»

او باور دارد جمهوری اسلامی در شرایط کنونی باید راهبرد «مذاکره واقعی، مستقیم، چندوجهی و نتیجه‌محور» را در پیش گیرد. در توضیح مفهوم مذاکره واقعی افزود: «مذاکره واقعی یعنی خروج از زندان گذشته و استفاده از همه ظرفیت‌ها و توانمندی‌هایی که در قدرت ملی نهفته است.»

ظریف ادامه داد: «در جنگ دوازده‌روزه، ایران نشان داد تنها کشوری است که شجاعت و توانایی ضربه زدن به اسرائیل را دارد. تخلیه پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه پیش از پاسخ ایران و پیام ترامپ مبنی بر پذیرش واکنش کشورمان، نشانه آن بود که حتی او هم اراده و توان ایران را پذیرفته است. این واقعیت فرصتی محدود اما مهم برای ایران پدید آورد تا از موضع قدرت وارد گفت‌وگوهای جدی با غرب و ایالات متحده درباره مسائل اختلافی شود. بر پایه تجربه چهار دهه فعالیت دیپلماتیک، می‌خواهم تأکید کنم که راه‌حل نهایی در گرو مذاکره مستقیم و چندجانبه بر سر اختلافات ایران و آمریکاست.»

مذاکره، نه تسلیم؛ هنر مبادله متوازن

ظریف برخلاف دیدگاه برخی محافل در ایالات متحده و ایران که مذاکره را مترادف با تسلیم می‌دانند، تأکید می‌کند که جمهوری اسلامی در مذاکرات برجامی هرگز تن به خواسته‌های طرف مقابل نداد، بلکه توانست بسیاری از مطالبات خود را به کرسی بنشاند. او معتقد است همین اصل باید در مذاکرات آینده نیز رعایت شود، چراکه گرفتن و دادن امتیاز بخشی طبیعی از فرایند گفت‌وگوست. کسانی که در ایران یا آمریکا انتظار دارند امتیاز بگیرند بی‌آنکه چیزی در برابرش ارائه دهند، در واقع قواعد بنیادین مذاکره را نمی‌شناسند.

به گفته ظریف، در مقابل، بزرگ‌نمایی افراطی از موضع خودی در جریان مذاکره اشتباهی جدی است که کشور را نهایتاً به پرتگاه امتیازدهی می‌کشاند. او می‌افزاید: «برخلاف کسانی که می‌گویند نظام ناچار است امروز جام زهر را بنوشد، همان‌گونه که در سال ۱۹۸۹ رخ داد، باور دارم چنین چیزی نه ممکن است، نه ضروری و نه مطلوب. ما اکنون قادر هستیم با اتکا بر مردم، قدرت و اراده ملی وارد مذاکره شویم و با اطمینان از حقوق خود دفاع کنیم.»

زمان به سود ما نیست؛ هشدار نسبت به تأخیر

ظریف در ادامه هشدار داد: «گذشت زمان الزاماً به نفع ما نیست و ماه‌های آینده شاید موقعیتی بهتر از امروز برای مذاکره فراهم نکند.» او با اشاره به اشتباه دولت پیشین در احیای برجام در دوران جو بایدن گفت: «در آغاز دولت آقای رئیسی همه‌چیز برای بازگشت آمریکا به توافق آماده بود. حتی پیش از تصویب قانون اقدام راهبردی در مجلس، قرار بود این تصمیم هم‌زمان با مراسم تحلیف بایدن اعلام شود. پس از تصویب قانون نیز، در مذاکرات ایران با اعضای باقیمانده برجام و با حضور غیرمستقیم آمریکا، زمینه بازگشت ایالات متحده کاملاً فراهم بود، اما به دلیل تصور نادرست در داخل ایران مبنی بر آنکه مذاکرات فرسایشی به سود ماست، و نیز به‌دلیل خواسته‌های بیش از حد طرف‌های غربی، فرصت مهمی از دست رفت و دولت نتوانست از آن برای تثبیت موفقیت خود بهره گیرد.»

در پاسخ به پرسشی درباره اظهارات رهبر جمهوری اسلامی، آیت‌الله علی خامنه‌ای، مبنی بر بی‌فایده بودن گفت‌وگو با آمریکا و چگونگی تداوم دفاع او از مذاکره، ظریف گفت: «رهبر انقلاب بارها تأکید کرده‌اند که کارشناسان می‌توانند و باید نظرات خود را بی‌هیچ ملاحظه‌ای بیان کنند. از این‌رو من معتقدم کسانی که دل در گرو سرنوشت کشور دارند، نباید نظام و رهبری را از دیدگاه‌ها و راهکارهای منطقی خود محروم کنند، با تصور اینکه ممکن است با نظر رهبری زاویه داشته باشد. طبعاً کشور ساز‌و‌کارهای قانونی مشخصی برای تصمیم‌گیری دارد و آراء متفاوت در این فرایند در نظر گرفته می‌شود.»

بدون نیابت؛ حقیقت رابطه ایران با محور مقاومت

در تحلیل وضعیت جدید ایران پس از تحولات دو سال گذشته خاورمیانه و ادعای تضعیف نیروهای نیابتی تهران، ظریف گفت: «تمام شواهد چهار دهه گذشته نشان می‌دهد ایران هرگز نیروی نیابتی در منطقه نداشته است. هیچ بازیگری جز ایران اهدافش را در منطقه پیش نبرده؛ بلکه این ایران بوده که از جریان مقاومت برای تحقق اهداف خودش حمایت کرده است. مقاومت نیز به خاطر آرمان‌های خود می‌جنگد، نه به نیابت از ایران. بنابر‌این حتی اگر فرض کنیم مقاومت ضعیف‌تر شده است – که جای بحث دارد – این امر تأثیری بر توان ایران ندارد، زیرا مقاومت طی چهل سال برای اهداف خاص خود جنگیده، نه برای منافع ایران.»

او افزود: «در شرایط کنونی، سیاست‌های ایالات متحده، اسرائیل و کشورهای عربی منطقه در قبال ایران یکسان نیست و باید از این تفاوت برای منافع ملی بهره گرفت. اسرائیل خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی و حتی فروپاشی ایران است. از پیش از انقلاب تاکنون، تل‌آویو قدرت ایران را مانعی در برابر رؤیای سلطه اقتصادی و فناورانه خود بر منطقه می‌دانسته است. اما آمریکا چنین هدفی ندارد؛ زیرا فروپاشی ایران، طبق محاسبات راهبردی واشنگتن، آن کشور را ناگزیر درگیر باتلاق غرب آسیا خواهد کرد و مانع تمرکز آن بر مقابله با چین و نظم جهانی نوظهور می‌شود. در سوی دیگر، کشورهای عربی همسایه، به‌ویژه پس از حملات و سیاست‌های تهاجمی اسرائیل، دریافته‌اند که بدون ایران قدرتمند، این رژیم می‌تواند کل منطقه را ببلعد. از این‌رو اکنون آماده بهبود روابط راهبردی با تهران‌اند و ما نیز باید این موقعیت را جدی گرفته و با دیپلماسی فعال از آن بهره ببریم.»

ظریف در پایان، رویدادهای اخیر غزه را «بسیار مهم» ارزیابی کرد و گفت: «اسرائیل ناچار شد بدون دستیابی به اهداف سلطه‌جویانه‌اش، با توقف نسل‌کشی در غزه موافقت کند؛ رخدادی که شکست پیش‌روی خطرناک در مسیر رؤیای اسرائیل بزرگ بود. این واقعیت باید با احتیاط، درایت و تقویت وحدت جهان اسلام مورد استفاده قرار گیرد.»

پایان برجام؛ واقعیت‌ها و اتهام‌ها

در پاسخ به پرسشی درباره پایان توافق هسته‌ای، فعال شدن سازوکار «ماشه» و بازگشت تحریم‌ها، و نیز اتهام‌هایی که از سوی منتقدان علیه او و برجام مطرح شده است، ظریف با لبخندی تلخ گفت: «بسیاری از تخریب‌ها و حملات سازمان‌یافته علیه من و برجام بی‌اساس است. البته درباره دلایل واقعی پایان توافق و بازگشت مکانیزم ماشه، فراتر از ماهیت سرکش آمریکا و اروپا، نکات فراوانی می‌توان گفت که اکنون زمان طرح آن نیست. اما برای نمونه، سؤال ساده‌ای دارم: اگر زنجیره رویدادها را از زمان امضای برجام در ژوئیه ۲۰۱۵ تا ژانویه ۲۰۲۵ مرور کنید، واقعیت‌های بسیاری آشکار می‌شود.»

در توضیح این موضوع، ظریف به نکته‌ای تازه اشاره کرد که تاکنون کمتر مطرح شده بود. او گفت ایالات متحده با پذیرش توافق هسته‌ای در واقع قصد داشت زمینه اجرای سیاست «تمرکز بر آسیا و چین» را فراهم کند و حضور خود در خاورمیانه و خلیج فارس را کاهش دهد. با کاهش تنش با ایران، دیگر نیازی به ماندن در منطقه‌ای نداشت که اهمیت راهبردی پیشین خود را برای واشنگتن از دست داده بود و می‌توانست تمرکز خود را بر رقابت با چین بگذارد. اما اسرائیل و مخالفان خارجی برجام، همراه با خطاهای تحلیلی و ناآگاهی جمعی در داخل ایران، عملاً مسیر اجرای این استراتژی را منحرف کردند. به‌تدریج امنیت منطقه به دست اسرائیل سپرده شد و در ادامه، تصمیم‌های تند و خطرناکی همچون ترور دانشمندان هسته‌ای و فرماندهان ایرانی اتخاذ گردید.

از سوی دیگر، با افزایش تنش میان اروپا و ایران، به‌ویژه پس از بحران اوکراین، وضعیت کاملاً دگرگون شد. اگر در سال ۲۰۲۱ سیزده کشور عضو شورای امنیت از موضع ایران حمایت کردند و تنها دو کشور در کنار آمریکا بودند، تا اکتبر ۲۰۲۵ این آرایش معکوس شد و اکنون تنها چهار کشور از ایران حمایت می‌کنند در حالی‌که نه کشور به‌طور رسمی با تمدید توافق مخالفت دارند.

اروپا و شورای امنیت؛ نفاق و سوءاستفاده

ظریف با انتقاد شدید از عملکرد اروپا گفت: «سه کشور اروپایی پس از خروج آمریکا از برجام، همه تعهدات خود را نقض کردند و حتی در جریان جنگ دوازده‌روزه برای پایان دادن به برنامه هسته‌ای ایران، از راه‌حل نظامی مورد نظر اسرائیل استقبال کردند. اما وقتی آن تجاوز نتوانست به هدف برسد، اروپا با تکبر و دورویی به ابزارهای سیاسی متوسل شد و از شورای امنیت سوءاستفاده کرد.»

به‌گفته او، رفتار اروپا در پرونده برجام و در کل سال‌های اخیر، باعث افول چشمگیر جایگاه جهانی این قاره شده است. در حالی‌که رقابت فناورانه میان آمریکا و چین، به‌ویژه در زمینه هوش مصنوعی، به سرعت رو‌به‌گسترش است، اروپا در حال از دست دادن نفوذ خود نه‌فقط در جهان، بلکه حتی در موضوع‌های مربوط به خود قاره، مانند بحران اوکراین، است. ظریف پیش‌بینی می‌کند که در میان‌مدت، این روند باعث حذف بخش بزرگی از نقش سنتی اروپا در ساختار نظم جهانی آینده خواهد شد.

گزینه‌های ایران در برابر تحریم‌ها؛ انسجام در اولویت

با بازگشت تحریم‌های آمریکا، اروپا و شورای امنیت، ظریف پیشنهاد می‌کند که تقویت حاکمیت ملی و انسجام اجتماعی در اولویت نخست سیاست داخلی قرار گیرد و تأکید دارد که بزرگ‌ترین عامل قدرت ایران، همبستگی درونی جامعه است. به باور او، گام بعدی بازسازی توان دفاعی و گسترش روابط منطقه‌ای است؛ مسیری که خود در مقالاتی در نشریات «اکونومیست»، «گاردین»، «الاخبار» و «فارن پالیسی» در سال گذشته بر آن تأکید کرده بود.

ظریف به‌عنوان مرحله نهایی، راه‌حل را در آغاز «مذاکرات چندجانبه با ایالات متحده برای حل اختلافات» می‌بیند و یادآور می‌شود که رابطه دوستانه کامل با واشنگتن واقع‌بینانه نیست، اما گفت‌وگوی مؤثر می‌تواند منافع دو طرف را تأمین کند.

او همچنین معتقد است بهبود وضعیت اقتصادی کلید تقویت انسجام ملی است و در شرایط کنونیِ تحریم، این هدف تنها از رهگذر استفاده کارآمد و مولد از سرمایه‌های عظیم ایرانی در داخل و خارج کشور ممکن است. ظریف تأکید کرد: «هیچ سرمایه‌گذاری در محیطی آکنده از فساد و سوءاستفاده ریسک نمی‌کند. بنابراین دولت باید در بالاترین سطح، امنیت سرمایه‌گذاری داخلی را از راه احترام به حقوق و مطالبات مردم و مبارزه جدی با فساد تضمین کند؛ چراکه این امر مهم‌ترین اولویت امنیت ملی است.»



نظر شما درباره این مقاله:








پاییز آیت‌الله‌ها؛ چه نوع تغییری در ایران در راه است؟
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 9:11

پاییز آیت‌الله‌ها؛ چه نوع تغییری در ایران در راه است؟


کریم سجادپور

فارین افرز / شماره نوامبر، دسامبر ۲۰۲۵
منتشرشده در ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵

برای نخستین بار در نزدیک به چهار دهه، ایران در آستانه‌ی تغییر در رهبری — و شاید حتی تغییر در کل نظام — قرار گرفته است. با نزدیک شدن پایان دوران رهبری آیت‌الله علی خامنه‌ای، جنگ ۱۲روزه‌ای در ماه ژوئن شکنندگی نظامی را که او بنا کرده بود آشکار کرد. اسرائیل شهرها و تأسیسات نظامی ایران را زیر ضربات سنگین گرفت و زمینه را برای پرتاب ۱۴ بمب سنگرشکن از سوی ایالات متحده بر سایت‌های هسته‌ای ایران فراهم ساخت. این جنگ شکاف عظیمی را میان شعارهای ایدئولوژیک تهران و توان واقعی رژیمی که بخش بزرگی از قدرت منطقه‌ای خود را از دست داده، دیگر کنترل آسمانش را در اختیار ندارد و کنترلش بر خیابان‌ها نیز کاهش یافته، برملا کرد. در پایان جنگ، خامنه‌ای ۸۶ ساله از مخفیگاه بیرون آمد تا با صدایی گرفته اعلام پیروزی کند — نمایشی که هدفش القای اقتدار بود اما در عمل ضعف و فرسودگی نظام را برجسته‌تر ساخت.

در «پاییز آیت‌الله»، پرسش اصلی این است که آیا نظام تئوکراتیکی که او از سال ۱۹۸۹ بر آن حکومت کرده باقی خواهد ماند، دگرگون خواهد شد یا فروخواهد پاشید — و چه نوع نظم سیاسی‌ای ممکن است پس از آن پدید آید. انقلاب ۱۹۷۹ ایران را از یک پادشاهی متحد غرب به یک حکومت اسلام‌گرای تئوکراتیک بدل کرد و این کشور را تقریباً یک‌شبه از متحد ایالات متحده به دشمن سوگندخورده‌اش تبدیل ساخت. چون ایران همچنان کشوری محوری است — ابرقدرتی انرژی‌محور که سیاست داخلی‌اش بر امنیت و نظم سیاسی خاورمیانه تأثیر مستقیم دارد و بازتاب‌های جهانی ایجاد می‌کند — مسأله‌ی جانشینی خامنه‌ای اهمیتی بسیار فراتر از مرزهای ایران دارد.

در دو سال گذشته — از زمان حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ که تنها خامنه‌ای در میان رهبران بزرگ جهان آن را آشکارا تأیید کرد — دستاوردهای عمر سیاسی او به دست اسرائیل و ایالات متحده به خاکستر بدل شده است. نزدیک‌ترین شاگردان نظامی و سیاسی‌اش کشته یا ترور شده‌اند. گروه‌های نیابتی‌اش در منطقه فلج شده‌اند. پروژه عظیم هسته‌ای ایران که با هزینه‌ای سنگین برای اقتصاد کشور ساخته شده بود، زیر آوار مدفون است.

جمهوری اسلامی کوشیده است شکست نظامی خود را به فرصتی برای بسیج ملی و اتحاد مردم تبدیل کند، اما تحقیرهای زندگی روزمره از دیده‌ها پنهان‌ماندنی نیست. جمعیت ۹۲ میلیونی ایران بزرگ‌ترین جمعیت در جهان است که برای دهه‌ها از نظام مالی و سیاسی جهانی منزوی مانده است. اقتصاد ایران از تحریم‌شده‌ترین اقتصادهای جهان است. پول ملی آن از بی‌ارزش‌ترین ارزهای جهان است. گذرنامه ایرانی از کم‌اعتبارترین گذرنامه‌هاست. اینترنت ایران از سانسورشده‌ترین شبکه‌ها در جهان است. هوای آن از آلوده‌ترین هواهای کره زمین است.

شعارهای پایدار این نظام — «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» اما هرگز «زنده باد ایران» — آشکارا نشان می‌دهد که اولویت اصلی‌اش مقاومت و مقابله است نه توسعه و پیشرفت. خاموشی‌های پی‌درپی برق و جیره‌بندی آب به بخشی از زندگی روزمره مردم بدل شده است. یکی از نمادهای مرکزی انقلاب، یعنی حجاب اجباری — که آیت‌الله روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، آن را «پرچم انقلاب» نامیده بود — اکنون از هم گسیخته است؛ چراکه شمار فزاینده‌ای از زنان آشکارا از پوشاندن موی سر خود سر باز می‌زنند. پدرسالاران نظام جمهوری اسلامی نه بهتر از کنترل آسمان کشور، که قادر به کنترل زنانش نیستند.

برای درک اینکه ایران چگونه به این نقطه رسیده است، باید به اصول راهنمای حاکمیت ۳۶ ساله خامنه‌ای نگریست. دوران او بر دو ستون استوار بوده است: پایبندی مطلق به اصول انقلابی در داخل و خارج، و رد قاطع هرگونه اصلاح سیاسی. خامنه‌ای همواره باور داشته است که تضعیف آرمان‌ها و قیود ایدئولوژیک جمهوری اسلامی همان بلایی را بر سر آن خواهد آورد که سیاست «گلاسنوست» میخائیل گورباچف بر سر اتحاد شوروی آورد — یعنی مرگ سریع‌تر به‌جای بقای طولانی‌تر. او همچنین همواره با عادی‌سازی روابط با ایالات متحده مخالفت کرده است.

سن بالا، انعطاف‌ناپذیری و نزدیکی پایان دوران خامنه‌ای ایران را میان فرسایش تدریجی و انفجار ناگهانی معلق نگه داشته است. پس از مرگ او، چند آینده ممکن در برابر ایران قرار دارد. ایدئولوژی فراگیر جمهوری اسلامی ممکن است فروبپاشد و جای خود را به نوعی واقع‌گرایی قدرت‌طلبانه بدهد که مشخصه‌ی روسیه پساشوروی است. همچون چین پس از مرگ مائو تسه‌تونگ، ایران شاید با کنار گذاشتن ایدئولوژی سخت‌گیرانه و تمرکز بر منافع ملی عمل‌گرایانه، مسیر تازه‌ای برگزیند. ممکن است بر سرکوب و انزوای خود بیفزاید، چنان‌که کره شمالی طی دهه‌ها کرده است. شاید حکومت روحانیان به سود تسلط نظامیان کنار رود، همان‌گونه که در پاکستان رخ داد. و گرچه احتمال آن روزبه‌روز کمتر می‌شود، ایران هنوز می‌تواند به‌سوی حکومتی نمایندگی‌محور متمایل شود — آرزویی که ریشه در انقلاب مشروطه ۱۹۰۶ دارد. مسیر آینده ایران منحصر‌به‌فرد خواهد بود، و جهت‌گیری آن نه‌فقط سرنوشت ایرانیان بلکه ثبات خاورمیانه و نظم جهانی را نیز رقم خواهد زد.

سبک پارانویایی

ایرانیان اغلب خود را وارثان یک امپراتوری بزرگ می‌دانند، اما تاریخ معاصرشان سرشار از اشغال‌ها، تحقیرها و خیانت‌های پیاپی است. در قرن نوزدهم، ایران نزدیک به نیمی از قلمرو خود را به همسایگان طماع از دست داد: قفقاز (که امروزه شامل ارمنستان، جمهوری آذربایجان، گرجستان و داغستان است) را به روسیه واگذار کرد و تحت فشار بریتانیا از هرات به نفع افغانستان چشم پوشید. تا اوایل قرن بیستم، روسیه و بریتانیا کشور را به حوزه‌های نفوذ خود تقسیم کرده بودند. در سال ۱۹۴۶، نیروهای شوروی آذربایجان ایران را اشغال کردند و کوشیدند آن را به خاک خود ضمیمه کنند، و در سال ۱۹۵۳، بریتانیا و ایالات متحده کودتایی را سازمان دادند که به برکناری محمد مصدق، نخست‌وزیر وقت، انجامید.

این میراث تاریخی، نسل‌هایی از حاکمان ایرانی را پدید آورده که در همه جا توطئه می‌بینند و حتی به نزدیک‌ترین دستیاران خود نیز با ظنّ جاسوسی برای بیگانگان می‌نگرند. رضاشاه، بنیان‌گذار سلسله پهلوی و رهبری که هنوز هم بسیاری از ایرانیان برایش احترام قائل‌اند، در جنگ جهانی دوم به‌دلیل گمان تمایلش به آلمان نازی، از سوی متفقین وادار به کناره‌گیری شد. عبدالحسین تیمورتاش، مشاور او، گفته بود که شاه نسبت به «همه و همه چیز بدگمان» بود و «در سراسر کشور واقعاً هیچ‌کس نبود که اعلیحضرت به او اعتماد داشته باشد.» پسرش، محمدرضا شاه، نیز چنین ذهنیتی داشت. او پس از سرنگونی‌اش در انقلاب ۱۹۷۹ نتیجه گرفت که وعده‌های دروغین آمریکایی‌ها «تاج و تخت مرا از من گرفت.» پس از به‌قدرت‌رسیدن آیت‌الله خمینی، هزاران مخالف به اتهام همکاری با بیگانگان اعدام شدند؛ و جانشین او، علی خامنه‌ای، تقریباً در تمام سخنرانی‌هایش به «نقشه‌های آمریکایی و صهیونیستی» اشاره می‌کند.

این بی‌اعتمادی عمیق محدود به نخبگان نیست؛ در تار و پود جامعه سیاسی ایران ریشه دوانده است. رمان محبوب «دایی جان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد — که بعدها در قالب یک مجموعه تلویزیونی پرطرفدار در سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶) ساخته شد — به‌گونه‌ای طنزآمیز پدرسالاری پارانویایی را به تصویر می‌کشد که در همه جا، به‌ویژه در هر حادثه‌ای، ردّ دست انگلیسی‌ها را می‌بیند. این اثر همچنان یکی از نمادهای فرهنگی ایران است و ذهنیت توطئه‌محور را که هنوز بر سیاست و جامعه ایران سایه انداخته، به‌خوبی بازتاب می‌دهد. بر پایه یک نظرسنجی جهانی ارزش‌ها در سال ۲۰۲۰، کمتر از ۱۵ درصد ایرانیان باور دارند که «بیشتر مردم قابل اعتمادند» — یکی از پایین‌ترین نرخ‌ها در جهان.

در سبک پارانویایی ایرانی، بیگانگان در نقش شکارچی، خودی‌ها در نقش خائن، و نهادها تابع اراده شخصی تصویر می‌شوند. در یک قرن گذشته، تنها چهار مرد بر کشور حکومت کرده‌اند؛ در حالی‌که به‌جای نهادهای پایدار، «فرّه شخصی» یا پرستش فردی قرار گرفته و سیاست میان دوره‌های کوتاه شور و امید و سال‌های طولانی یأس و سرخوردگی در نوسان بوده است. جمهوری اسلامی این الگو را به‌شکل نهادمند تشدید کرده و شهروندان را به دو دسته «خودی» و «غیرخودی» تقسیم کرده است. در چنین فضای بی‌اعتمادی، نوعی انتخاب منفی حاکم است: متوسط‌بودن پاداش می‌گیرد، گمنامی ترفیع می‌یابد، و وفاداری بیش از شایستگی ارزشمند شمرده می‌شود. صعود خامنه‌ای به مقام رهبری در سال ۱۹۸۹ نمونه کلاسیک همین سازوکار بود، و به‌احتمال زیاد همین معیارها نقشه جانشینی مورد نظر او را نیز تعیین می‌کند. این فرهنگ ریشه‌دار بی‌اعتمادی — که در تاریخ شکل گرفته، با رفتار حاکمان تقویت شده و در جامعه نهادینه گشته — نه تنها تداوم استبداد را تضمین می‌کند بلکه مانع شکل‌گیری سازمان‌یافتگی جمعیِ لازم برای حکومت نمایندگی می‌شود. این سایه سنگین بی‌اعتمادی همچنان بر آینده ایران گسترده خواهد ماند.

گذارهای استبدادی به‌ندرت طبق برنامه از پیش‌نوشته پیش می‌روند، و ایران نیز از این قاعده مستثنا نخواهد بود. مرگ یا ازکارافتادگی خامنه‌ای آشکارترین محرک تغییر خواهد بود. شوک‌های بیرونی — مانند سقوط قیمت نفت، تشدید تحریم‌ها یا حملات نظامی تازه از سوی اسرائیل یا ایالات متحده — می‌توانند رژیم را بیش از پیش بی‌ثبات کنند. اما تاریخ نشان داده که جرقه‌های درونی و پیش‌بینی‌ناپذیر — از یک فاجعه طبیعی گرفته تا خودسوزی یک دستفروش یا کشته‌شدن دختری جوان به‌دلیل آشکار بودن بخشی از مو — می‌توانند به همان اندازه تعیین‌کننده باشند.

نزدیک به پنج دهه است که ایران با ایدئولوژی اداره می‌شود؛ اما آینده‌اش به «لجستیک» وابسته خواهد بود — پیش از هر چیز، به این‌که چه کسی بتواند کشوری را که پنج برابر آلمان وسعت دارد و با وجود منابع عظیم، با مشکلاتی سهمگین دست‌به‌گریبان است، به‌گونه‌ای مؤثر اداره کند. از دل این ناپایداری، نظم پساخامنه‌ای ایران می‌تواند اشکال گوناگونی به خود بگیرد: حکومت مرد قدرتمند ملی‌گرا، تداوم روحانیت، سلطه نظامیان، احیای پوپولیستی، یا ترکیبی از اینها. چنین سناریوهایی بازتابی از شکاف‌ها و جناح‌بندی‌های درونی کشورند. روحانیان در پی حفظ ایدئولوژی جمهوری اسلامی‌اند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تلاش برای تثبیت و گسترش قدرت خویش است. شهروندان محروم، از جمله اقلیت‌های قومی، خواهان شأن و فرصت‌اند. اپوزیسیون آن‌قدر پراکنده است که نمی‌تواند متحد شود، اما آن‌قدر پایدار است که از میان نخواهد رفت. هیچ‌یک از این نیروها یکدست نیستند، اما همین نیروها و خواست‌های متضادشان هستند که تعیین خواهند کرد ایران آینده چه نوع کشوری خواهد شد.

ایران به‌سان روسیه

جمهوری اسلامی امروز شباهت بسیاری به اتحاد جماهیر شوروی در واپسین سال‌های حیاتش دارد: ایدئولوژی فرسوده خود را با زور و اجبار سر پا نگه می‌دارد، رهبری فرتوتش از اصلاحات می‌ترسد، و جامعه‌اش تا حد زیادی از حکومت روی‌گردان شده است. هم ایران و هم روسیه کشورهایی سرشار از منابع طبیعی‌اند که تاریخی پرفرازونشیب، فرهنگی ادبی غنی و قرن‌ها انباشته از رنجش و زخم تاریخی دارند. هر دو با یک انقلاب ایدئولوژیک دگرگون شدند — روسیه در ۱۹۱۷ و ایران در ۱۹۷۹ — انقلاب‌هایی که می‌خواستند با گذشته قطع رابطه کنند و نظمی کاملاً نو بسازند. هر دو کوشیدند از گذشته انتقام بگیرند و در داخل و خارج چشم‌اندازی تازه برپا کنند؛ تلاشی که نه‌تنها مردم خودشان بلکه کشورهای همسایه را نیز گرفتار ویرانی ساخت. با وجود تفاوت ایدئولوژیک شدید — یکی خداناباور و دیگری خدا‌محور — شباهت‌ها میان آن دو چشمگیر است. همچون اتحاد شوروی، جمهوری اسلامی نیز قادر به یافتن سازشی ایدئولوژیک با ایالات متحده نیست؛ پارانویای آن خودتحقق‌گر است و در درونش بذر زوال خویش را می‌پروراند.

سقوط شوروی با اصلاحات گورباچف شتاب گرفت؛ اصلاحاتی که کنترل مرکزی را سست کرد و نیروهایی را آزاد ساخت که نظام دیگر توان مهارشان را نداشت. در دهه ۱۹۹۰، بی‌قانونی، غارت الیگارش‌ها و نابرابری حیرت‌انگیز، جامعه را سرشار از خشم و سرخوردگی کرد. از دل آن هرج‌ومرج، ولادیمیر پوتین سر برآورد — افسر پیشین کا.گ.ب، سازمان امنیتی شوروی — که وعده «ثبات و افتخار» داد و ایدئولوژی کمونیستی را با نوعی ملی‌گرایی مبتنی بر کینه و انتقام جایگزین کرد. او در مقام رئیس‌جمهور، خود را احیاکننده حیثیت و جایگاه مشروع روسیه در جهان معرفی کرده است.

مسیر مشابهی در ایران نیز ممکن است. رژیم کنونی از نظر ایدئولوژیک و مالی ورشکسته است، در برابر اصلاح واقعی مصون مانده و زیر بار فشار خارجی و نارضایتی داخلی، آسیب‌پذیرتر از همیشه است. چنین فروپاشی‌ای می‌تواند خلأیی ایجاد کند که نخبگان امنیتی و الیگارش‌ها برای پر کردن آن هجوم برند. در آن صورت، یک مرد قدرتمند ایرانی — از درون سپاه پاسداران یا دستگاه‌های اطلاعاتی — می‌تواند سر برآورد و ایدئولوژی شیعی را کنار بگذارد و نوعی ملی‌گرایی ایرانی مبتنی بر کینه و احساس تحقیر تاریخی را به عنوان دکترین جدید اقتدارگرایی بر تخت نشاند. برخی چهره‌های برجسته کنونی ممکن است چنین جاه‌طلبی‌هایی در سر داشته باشند؛ از جمله محمدباقر قالیباف، رئیس کنونی مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران. اما پیوند دیرینه آنان با نظام موجود سبب می‌شود این چهره‌های شناخته‌شده به‌سختی بتوانند پرچمدار نظمی نو باشند. آینده، به‌احتمال بیشتر، از آنِ کسی است که اکنون چندان در معرض دید نیست — فردی نه‌چندان شناخته‌شده که از بار مسئولیت فاجعه کنونی مصون مانده، اما تجربه و جاه‌طلبی لازم را برای برخاستن از دل ویرانه‌ها دارد.

البته شباهت‌ها کامل نیستند. در زمان فروپاشی شوروی، آن کشور وارد سومین نسل رهبری خود شده بود، در حالی که ایران تازه به نسل دوم خود می‌رسد. و برخلاف شوروی، ایران هرگز گورباچف خود را نداشته است: خامنه‌ای هرگونه اصلاح را دقیقاً به این دلیل سد کرده که آن را مقدمه نابودی جمهوری اسلامی می‌دانست.

با این حال، حقیقتی بزرگ‌تر پابرجاست: هنگامی که یک ایدئولوژی تمامیت‌خواه فرو می‌پاشد، معمولاً چیزی به‌جای نوزایی مدنی باقی نمی‌گذارد، بلکه نوعی بدبینی و پوچ‌گرایی برجای می‌گذارد. روسیه پساشوروی کمتر با شکوفایی دموکراسی تعریف شد تا با حرص برای ثروت به هر قیمت. ایران پسا‌تئوکراتیک نیز ممکن است همین مسیر را در پیش گیرد: مصرف‌گرایی و نمایش تجمل جای ایمان ازدست‌رفته و هدف جمعی را بگیرد.

«پوتین ایرانی» احتمالی می‌تواند از برخی روش‌های جمهوری اسلامی وام گیرد: برقراری ثبات از طریق بی‌ثبات کردن همسایگان، تهدید جریان انرژی جهانی، پوشاندن تهاجم در لباس ایدئولوژی تازه، و ثروتمند شدن در کنار نخبگان دیگر، در حالی که وعده «بازگرداندن عزت ایران» را سر می‌دهد. برای ایالات متحده و همسایگان ایران، درس روسیه هشداردهنده است: مرگ ایدئولوژی الزاماً به معنای تولد دموکراسی نیست. به همان اندازه می‌تواند به ظهور مستبدی تازه بینجامد — بی‌پروا در برابر اصول، مسلح به رنجش‌های تجدیدشده و انگیزه‌های نو برای قدرت‌طلبی.

ایران به‌سان چین

در حالی‌که اتحاد شوروی تا واپسین لحظه نتوانست خود را با شرایط جدید سازگار کند، چین پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶ با اتخاذ رویکردی عمل‌گرایانه توانست بقا یابد؛ رشد اقتصادی را بر «پاکی انقلابی» ترجیح داد. «الگوی چینی» از مدت‌ها پیش برای بخشی از درونی‌ترین حلقه‌های جمهوری اسلامی جذاب بوده است؛ کسانی که می‌خواهند نظام را حفظ کنند اما دریافته‌اند که اقتصاد در حال فروپاشی و نارضایتی فراگیر مردمی مستلزم نوعی اصلاحات است. در این سناریو، رژیم همچنان سرکوبگر و اقتدارگرا باقی می‌ماند، اما اصول انقلابی و محافظه‌کاری اجتماعی خود را نرم‌تر می‌کند تا راه را برای تنش‌زدایی با ایالات متحده، ادغام گسترده‌تر در نظام جهانی، و گذار تدریجی از تئوکراسی به تکنوکراسی هموار سازد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قدرت و منافع خود را حفظ خواهد کرد، اما همچون ارتش آزادی‌بخش خلق چین، از نظامی‌گری انقلابی به نوعی شرکت‌داری ملی‌گرایانه روی خواهد آورد.

ایران برای دنبال کردن این الگو با دو مانع اصلی روبه‌رو است: ایجاد آن و تداوم آن. در چین، روند عادی‌سازی روابط با ایالات متحده در دهه‌ی ۱۹۷۰ توسط مائو تسه‌تونگ، بنیان‌گذار انقلاب کمونیستی و نخستین رهبر رژیم جدید آغاز شد. اما این دنگ شیائوپینگ، جانشین بعدی او، بود که از این گشایش استفاده کرد تا کشور را از جزم‌گرایی ایدئولوژیک به عمل‌گرایی سوق دهد و اصلاحات دگرگون‌ساز را آغاز کند.

ایران نیز «دنگ‌های بالقوه‌ای» داشته است — از جمله حسن روحانی، رئیس‌جمهور پیشین، و حسن خمینی، نوه‌ی بنیان‌گذار انقلاب — اما هیچ‌کدام نتوانستند بر خامنه‌ای و همفکران سرسخت او غلبه کنند؛ کسانی که همواره معتقد بوده‌اند هرگونه سازش بر سر اصول انقلابی، به‌ویژه نزدیکی با ایالات متحده، به فروپاشی نظام منجر می‌شود نه تقویت آن.

در چین، نزدیکی با واشنگتن به سبب وجود دشمن مشترک در شوروی آسان‌تر شد. در مقابل، هرچند ایران و آمریکا گهگاه در برابر دشمنان مشترکی چون صدام حسین، القاعده، طالبان و داعش قرار گرفته‌اند، اما برای خامنه‌ای دشمنی با ایالات متحده و اسرائیل همواره در اولویت بوده است. اجرای مدل چینی مستلزم آن است که خامنه‌ای، در واپسین روزهای عمر خود، از خصومت دیرینه‌اش با واشنگتن دست بردارد — امری بسیار بعید — یا اینکه روند جانشینی به‌گونه‌ای مهندسی شود که رهبری کمتر تندرو روی کار آید.

با این‌همه، حتی در آن صورت نیز ایران ممکن است در پیمودن مسیر چین ناکام بماند. چین با اتکای به نیروی کار عظیم خود توانست صدها میلیون نفر را از فقر بیرون آورد، مشروعیت دولت را تجدید کند و اعتماد عمومی را به‌دست آورد. ایران اما اقتصادی رانتی دارد که بیشتر به روسیه شباهت دارد تا چین. اگر رژیم ایدئولوژی خود را کنار بگذارد، اما نتواند بهبود مادی ملموسی ایجاد کند، ممکن است پایگاه اجتماعی کنونی‌اش را از دست بدهد بی‌آنکه هواداران تازه‌ای جذب کند.

ایرانی کمتر ایدئولوژیک که روابطش را با ایالات متحده عادی کند و از مخالفت با موجودیت اسرائیل دست بردارد، در مقایسه با وضعیت کنونی پیشرفتی چشمگیر خواهد بود. بااین‌حال، تجربه‌ی چین نشان می‌دهد که رشد اقتصادی و ادغام بین‌المللی می‌تواند به جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای و جهانی بزرگ‌تری دامن بزند — و چالش‌های امروز را با چالش‌های تازه‌ای جایگزین کند. افزون بر آن، روشن نیست که ایران بتواند در خلال چنین گذار پرآشوبی، ثبات داخلی خود را حفظ کند.

ایران مانند کره‌ی شمالی

اگر جمهوری اسلامی همچنان ایدئولوژی را بر منافع ملی مقدم بدارد، آینده‌اش ممکن است به حال کنونی کره‌ی شمالی شباهت پیدا کند: رژیمی که نه از راه مشروعیت مردمی بلکه از طریق سرکوب و انزوا تداوم می‌یابد. خامنه‌ای مدت‌هاست ترجیح داده حاکمیت در قالب «ولایت فقیه» ادامه یابد — رهبری از میان روحانیان زاهد که به اصول انقلاب، مقاومت در برابر ایالات متحده و اسرائیل و پاسداری از ارتدوکسی اسلامی در داخل وفادار بماند. اما نزدیک به پنج دهه پس از ۱۳۵۷، شمار اندکی از ایرانیان خواهان زیستن زیر نظامی هستند که آنان را از شأن اقتصادی و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی محروم می‌کند. حفظ چنین نظامی مستلزم کنترل تام و احتمالاً داشتن سلاح هسته‌ای برای بازدارندگی در برابر فشار خارجی است.

در این سناریو، قدرت در دست یک حلقه‌ی بسیار محدود یا حتی یک خانواده باقی خواهد ماند. هرچند خامنه‌ای ممکن است تلاش کند جانشینی را مهندسی کند که به اصول انقلابی وفادار بماند، اما گزینه‌های ممکن اندک‌اند، زیرا هیچ‌یک از روحانیان تندرو از پایگاه مردمی یا مشروعیت گسترده برخوردار نیستند. ابراهیم رئیسی، که زمانی مهم‌ترین گزینه‌ی جانشینی به‌شمار می‌رفت، در مه ۲۰۲۴ در سانحه‌ی سقوط بالگرد و در حالی که رئیس‌جمهور ایران بود، کشته شد. اکنون برجسته‌ترین نام، مجتبی خامنه‌ای، پسر ۵۶ ساله‌ی رهبر است. بااین‌حال، جانشینی موروثی مستقیماً یکی از اصول بنیادین انقلاب را نقض می‌کند: تأکید آیت‌الله خمینی بر اینکه «سلطنت، ضد اسلامی است».

مجتبی هرگز در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده، تقریباً هیچ چهره‌ی عمومی ندارد و عمدتاً به‌خاطر روابط پشت‌پرده‌اش با سپاه پاسداران شناخته می‌شود. تصویر او تداعی‌کننده‌ی تداوم نسل پدرش است نه پویایی دوران جدید. تلاش‌های مضحک حامیانش برای مقایسه‌ی او با محمد بن‌سلمان، ولیعهد عربستان — از جمله کارزارهایی در شبکه‌های اجتماعی با هشتگ «#MojtabaBinSalman» — نشان می‌دهد که حتی پایگاه انقلابی خامنه‌ای نیز دریافته است که چشم‌انداز آینده‌نگر بسیار جذاب‌تر از بازتولید گذشته است.

دیگر مدعیان تندرو نیز اعتماد چندانی برنمی‌انگیزند. غلام‌حسین محسنی اژه‌ای، رئیس ۶۹ ساله‌ی قوه‌ی قضائیه، بیش از هر چیز به‌عنوان قاضی‌ای شناخته می‌شود که در ده‌ها اعدام نقش داشته است؛ شاید به‌یادماندنی‌ترین اقدام عمومی‌اش گاز گرفتن خبرنگاری بود که از سانسور انتقاد کرده بود. هرگونه جانشینی از این دست نه بر رضایت عمومی بلکه بر وفاداری سپاه پاسداران استوار خواهد بود. اما روشن نیست که آیا سپاه همچنان از روحانیان سالخورده‌ی مجلس خبرگان — نهادی که وظیفه‌ی انتخاب رهبر بعدی را بر عهده دارد — تبعیت خواهد کرد یا در هنگام فرا رسیدن زمان، خود، مستقیماً فرمانده‌ی جدید جمهوری را برگزیند.

الگوی کره‌ی شمالی همچنین با جامعه‌ای در تضاد است که در آرزوی گشودگی و شکوفایی شبیه به کره‌ی جنوبی است. اندک ایرانیانی حاضر خواهند بود نظامی را تحمل کنند که حتی بیش از وضع کنونی، ایدئولوژی را بر رفاه اقتصادی و امنیت فردی مقدم بدارد. حاکمیت تمامیت‌خواه مستلزم زندان‌های انبوه در داخل، مهاجرت گسترده‌ی نیروهای متخصص به خارج، و احتمالاً ایجاد «سپر هسته‌ای» برای بازدارندگی از فشار خارجی خواهد بود. با این حال، برخلاف کره‌ی شمالی، ایران نمی‌تواند خود را به‌طور کامل از جهان جدا کند: اسرائیل بر آسمان‌های ایران تسلط دارد و بارها توانایی‌اش را در هدف قرار دادن سایت‌های هسته‌ای، پایگاه‌های موشکی و فرماندهان ارشد ایرانی نشان داده است.

اگر رهبر آینده‌ی جمهوری اسلامی نیز تندرو باشد، به‌احتمال زیاد شخصیتی گذرا خواهد بود — کسی که شاید برای مدتی نظام را حفظ کند، اما نتواند نظم تازه و پایداری بنا نهد. احمد کسروی، روشنفکر سکولار ایرانی که در سال ۱۳۲۴ به دست اسلام‌گرایان ترور شد، زمانی نوشت که ایران «یک فرصت» به روحانیت بدهکار است تا اداره‌ی کشور را به دست گیرد و ناکارآمدی‌اش آشکار شود. پس از نزدیک به پنج دهه سوءمدیریت روحانیان، آن بدهی اکنون تسویه شده است. اگر دوران آینده‌ی ایران به دست یک مرد قدرتمند دیگر رقم بخورد، بعید است عمامه بر سر داشته باشد.

ایران مانند پاکستان

اگر آینده‌ی ایران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گره خورده باشد، شاید نزدیک‌ترین نمونه برای مقایسه، پاکستان باشد. از زمان انقلاب، جمهوری اسلامی به‌تدریج از یک حکومت روحانی به یک دولت امنیتی تحت سلطه‌ی سپاه تبدیل شده است. سپاه که در سال ۱۳۵۸ با عنوان «نگهبانان انقلاب» و برای مقابله با کودتاهای خارجی، مخالفت‌های داخلی و احتمال نافرمانی در ارتش شاه تأسیس شد، در جریان جنگ ایران و عراق گسترش عظیمی یافت. پس از جنگ، سپاه وارد حوزه‌های تجارت، بنادر، ساخت‌وساز، قاچاق و رسانه شد و به موجودی چندوجهی بدل گشت: بخشی نیروی نظامی، بخشی شرکت اقتصادی و بخشی ماشین سیاسی. امروزه سپاه بر برنامه‌ی هسته‌ای ایران نظارت دارد، شبکه‌ای از نیروهای نیابتی را در سراسر منطقه فرماندهی می‌کند و بخش‌های بزرگی از اقتصاد کشور را در دست دارد. گستره‌ی نفوذ آن به‌حدی است که ضرب‌المثل قدیمی درباره‌ی پاکستان increasingly بر ایران نیز صدق می‌کند: «نه کشوری با ارتش، بلکه ارتشی با کشور.»

ناامنی‌های شخصی خامنه‌ای، حاکمیت او را به سپاه پیوند داده است. حمله‌ی آمریکا به افغانستان و عراق، به سپاه این امکان را داد تا بودجه‌اش را افزایش دهد و نیروهای نیابتی‌اش را در خارج تجهیز کند؛ هم‌زمان، تحریم‌ها نیز با تبدیل بنادر ایران به مسیر قاچاق غیرقانونی، سازمان را ثروتمندتر ساخت. اما سپاه یک بلوک یکدست نیست: شبکه‌ای است از کارتل‌های رقیب که رقابت‌های نسلی، نهادی و اقتصادی میانشان زیر سایه‌ی اقتدار خامنه‌ای مهار شده است. با رفتن او، این منازعات به‌احتمال زیاد آشکار خواهند شد.

یکی از سناریوهای ممکن برای گذار سپاه از سلطه‌ی غیرمستقیم به حاکمیت مستقیم آن است که اجازه دهد ناآرامی‌ها گسترش یابد تا سپس خود به‌عنوان «منجی ملت» وارد عمل شود. این دقیقاً شبیه راهبرد ارتش پاکستان است که سلطه‌ی خود را سال‌ها با این ادعا توجیه کرده که ضامن وحدت ملی در برابر تهدید هند و فروپاشی داخلی است. برای سپاه، چنین راهبردی مستلزم کنار زدن روحانیان و نیز دگرگونی بنیادین در اصل سازمان‌دهنده‌ی دولت خواهد بود: از ایدئولوژی انقلابی شیعی به ملی‌گرایی ایرانی. روحانیان به نام خدا سخن می‌گویند؛ سپاهیان به نام میهن.

اما نباید سلطه‌ی کنونی سپاه را با محبوبیت آن اشتباه گرفت. رهبران ارشد سپاه از سوی خامنه‌ای منصوب می‌شوند، مکرراً جابه‌جا می‌گردند تا قدرت شخصی‌شان افزایش نیابد، و در میان مردم با سرکوب، فساد و ناکارآمدی شناخته می‌شوند. سیامک نمازی، شهروند آمریکایی که هشت سال گروگان سپاه بود، در گفت‌وگویی گفته است: «ایران امروز مجموعه‌ای است از مافیاهای رقیب — تحت سلطه‌ی سپاه و وابستگانش — که وفاداری اصلی‌شان نه به ملت است، نه به دین و نه به ایدئولوژی، بلکه فقط به منافع شخصی‌شان.»

ترور نزدیک به دو دوجین از فرماندهان ارشد سپاه در پناهگاه‌ها و خوابگاه‌هایشان توسط اسرائیل، هم آسیب‌پذیری شدید این سازمان در برابر نفوذ خارجی و هم ضعف نهادی‌اش را نشان داد — نهادی که وفاداری ایدئولوژیک را بر شایستگی ترجیح می‌دهد. برای اینکه حکمرانی سپاه پایدار بماند، تقریباً قطعاً به نسل تازه‌ای از رهبران نیاز خواهد داشت؛ رهبرانی کمتر جزم‌اندیش از تربیت‌شدگان خامنه‌ای و توانمند در جلب افکار عمومی از رهگذر ملی‌گرایی، نه ایدئولوژی روحانی.

اگر سپاه در نهایت به حاکم واقعی ایران بدل شود، مسیر کشور بستگی فراوانی به نوع رهبر آینده خواهد داشت. فرمانده‌ای که با ذهنیتی انتقام‌جو ظهور کند، ممکن است خود را «پوتین ایرانی» بنامد — کسی که ملی‌گرایی را جایگزین اسلام‌گرایی می‌کند اما تقابل با غرب را ادامه می‌دهد. در مقابل، یک افسر عمل‌گرا می‌تواند به «السیسی ایرانی» شباهت داشته باشد — کسی که اقتدارگرایی را حفظ می‌کند اما در پی ائتلاف با غرب است، همان‌گونه که رئیس‌جمهور مصر چنین کرده است.

مسئله‌ی هسته‌ای در هر دو حالت، محور اصلی خواهد بود. در نوشته‌های استراتژیست‌های سپاه، سرنوشت صدام حسین و معمر قذافی — که هر دو فاقد سلاح هسته‌ای بودند و سقوط کردند — در برابر بقای رژیم کره‌ی شمالی که دارای بمب اتمی است، مکرراً مورد اشاره قرار می‌گیرد. ایرانِ تحت رهبری سپاه با همین دوگانگی روبه‌رو خواهد بود: دستیابی به بمب برای بقا یا چشم‌پوشی از آن در برابر مزایای به‌رسمیت‌شناخته‌شدن بین‌المللی.

چنین ایرانی، مانند پاکستان، نه با روحانیان بلکه با ژنرال‌ها تعریف خواهد شد — ملی‌گرایانی که می‌کوشند احساسات مردم را برانگیزند و همواره میان رویارویی با غرب و سازش با آن در نوسان خواهند بود.

ایران به‌سان ترکیه

از نظر وسعت، جمعیت، فرهنگ و تاریخ، ایران خویشاوندی نزدیک‌تر از ترکیه ندارد؛ کشوری مسلمان، غیرعرب و سخت‌گیر در حفظ غرور ملی، که همچون ایران، میراثی طولانی از بی‌اعتمادی نسبت به قدرت‌های بزرگ را بر دوش می‌کشد. تجربه‌ی ترکیه در دوران رجب طیب اردوغان می‌تواند الگویی محتمل برای ایران باشد: انتخاباتی که یک رهبر محبوب را به قدرت می‌رساند، اصلاحات اولیه‌ای که با مردم عادی طنین می‌افکند، و سپس لغزشی تدریجی به‌سوی اقتدارگرایی اکثریت‌گرا که در پوشش زبان دموکراسی پنهان می‌شود.

اما برای اینکه ایران بتواند چنین مسیری را طی کند، نیاز به دگرگونی نهادی عمیقی خواهد داشت. لایه‌های پیچیده و تو در توی قدرت در جمهوری اسلامی — از جمله دفتر رهبری، شورای نگهبان و مجلس خبرگان — باید برچیده شوند، سپاه پاسداران در ارتش حرفه‌ای ادغام شود، و نهادهای انتخابی که در سال‌های اخیر عملاً از درون تهی شده‌اند، قدرت واقعی پیدا کنند. بدون تحقق این پیش‌شرط‌ها، سیاست رقابتی و پاسخ‌گو هرگز ریشه نخواهد دواند.

با این حال، ایران از نقطه‌ی صفر آغاز نخواهد کرد. به‌گفته‌ی کیان تاجبخش، جامعه‌شناس ایرانی، ایجاد هزاران شورای محلی و نهاد شهری توسط حکومت، ساختارهایی «دوکاربردی» پدید آورده است: نهادهایی که در اصل برای خدمت به نظم اقتدارگرا ایجاد شدند، اما از لحاظ ساختاری می‌توانند گذار به دموکراسی را نیز پشتیبانی کنند — اگر فرصتی به آن‌ها داده شود. در عمل، ایرانیان سال‌هاست که اشکال حکومت نمایندگی را تمرین کرده‌اند، بی‌آنکه از محتوای واقعی آن بهره‌مند شوند.

در چنین شرایطی، یک رهبر پوپولیست به‌آسانی می‌تواند از دل هر انتخاباتی که اندکی منصفانه باشد، سر برآورد. در کشوری که هم منابع عظیم دارد و هم نابرابری عمیق، پوپولیسم همواره نیرویی تکرارشونده در سیاست مدرن ایران بوده است. در سال ۱۳۵۷، خمینی علیه شاه و حامیان خارجی‌اش شورید و وعده‌ی برق و آب رایگان، خانه برای همه، و تقسیم عادلانه‌ی ثروت نفت را داد تا به‌جای نخبگان فاسد، به مردم برسد. یک نسل بعد، محمود احمدی‌نژاد — شهردار گمنام تهران — در سال ۱۳۸۴ با شعار «پول نفت را سر سفره‌ی مردم می‌آورم» به ریاست‌جمهوری رسید. به همین ترتیب، در ایران پس از خامنه‌ای نیز ممکن است یک چهره‌ی بیرون از ساختار قدرت، با تکیه بر اعتبار ملی‌گرایانه و توان بسیج خشم مردم علیه نخبگان داخلی و دشمنان خارجی، بار دیگر به صحنه بیاید.

چنین مسیری لزوماً ایران را به دموکراسی لیبرال نخواهد رساند، اما ادامه‌ی حاکمیت روحانیان هم نخواهد بود. نتیجه، آمیزه‌ای خواهد بود از مشروعیت مردمی و تمرکز قدرت، بازتوزیع اقتصادی و فساد، و ملی‌گرایی در کنار نمادگرایی دینی. برای بسیاری از ایرانیان، این وضعیت بر تداوم حکومت مذهبی یا نظامی ترجیح خواهد داشت. بااین‌حال، تجربه‌ی ترکیه نشان می‌دهد که پوپولیسم می‌تواند نه به کثرت‌گرایی، بلکه به شکل تازه‌ای از اقتدارگرایی بینجامد — اقتدارگرایی‌ای که پشتوانه‌ی توده‌ای و مشروعیت صندوق رأی دارد.

زندگی عادی

تاریخ، انسان را به تواضع در پیش‌بینی فرا می‌خواند. در دسامبر ۱۹۷۸، تنها یک ماه پیش از خروج شاه از کشور، جیمز بیل، پژوهشگر برجسته‌ی آمریکایی در حوزه‌ی ایران، در نشریه‌ی فارین افرز نوشت که «محتمل‌ترین جایگزین برای شاه» یک «گروه چپ‌گرای مترقی از افسران میان‌رتبه‌ی ارتش» خواهد بود. او سناریوهای دیگری نیز برشمرد: «یک کودتای نظامی راست‌گرا، یک نظام دموکراتیک لیبرال بر اساس الگوهای غربی، و یک دولت کمونیستی.» بیل اطمینان داد که «ایالات متحده نباید بیم آن را داشته باشد که دولت آینده‌ی ایران لزوماً مخالف منافع آمریکا خواهد بود.» شگفت‌آورتر آنکه، تنها چند هفته پیش از به‌قدرت‌رسیدن روحانیان، بیل پیش‌بینی کرده بود که آن‌ها «هرگز به‌طور مستقیم در ساختار رسمی حکومت مشارکت نخواهند کرد.»

روشنفکران ایرانی نیز دچار همان خطا شدند. چند هفته پیش از آنکه خمینی نظام الهیاتی خود را تحکیم کند و موج اعدام‌های گسترده را آغاز نماید، داریوش شایگان، فیلسوف برجسته‌ی ایرانی، با شور و خوش‌بینی گفت: «خمینی گاندیِ اسلامی است. او در محور جنبش ما قرار دارد.»

ایران، کشوری در آستانه‌ی آینده‌ای نامعلوم

همان‌گونه که انقلاب ۱۳۵۷ همه‌ی ناظران داخلی و خارجی را شگفت‌زده کرد، اکنون نیز سناریوهای غیرمنتظره‌ی دیگری می‌توانند رخ دهند. در نبودِ گزینه‌های جایگزین روشن، برخی ایرانیان نگاه خود را به رضا پهلوی، پسر تبعیدی شاه، دوخته‌اند؛ چهره‌ای که شهرت گسترده‌اش تا حد زیادی مرهون فضای مجازی و صنعت کوچک و فعالی از «نوستالژی دوران پیش از انقلاب» است. اما او که نزدیک به نیم قرن را در خارج از کشور گذرانده، برای موفقیت در رقابت‌های بی‌رحمانه‌ای که مشخصه‌ی گذار از نظام‌های اقتدارگراست، باید بر ضعف‌های بنیادین خود — از جمله نداشتن سازمان، شبکه، و نفوذ میدانی — غلبه کند.

گزینه‌ی دیگر — و شاید بزرگ‌ترین کابوس بسیاری از میهن‌دوستان ایرانی، حتی مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی — فروپاشی کشور به سبک یوگسلاوی است؛ گسستی در امتداد خطوط قومی. اقلیت‌های قومی ممکن است تضعیف مرکز را فرصتی برای شورش یا آغاز راهی تازه ببینند. با این‌همه، ایران برخلاف یوگسلاوی، بر پایه‌ی هویتی بسیار کهن‌تر و منسجم‌تر استوار است: بیش از ۸۰ درصد جمعیت کشور فارسی‌زبان یا آذری‌اند، تقریباً همه فارسی را به‌عنوان زبان مشترک می‌فهمند، و حتی گروه‌های غیرفارس نیز خود را بخشی از کشوری می‌دانند که بیش از دو هزار و پانصد سال تاریخ پیوسته‌ی حکومتی دارد.

در اصل، ایران بار دیگر به کشوری بدل شده که سرنوشتش در معرض تفسیرهای گوناگون است — کشوری که آینده‌اش می‌تواند مسیرهایی کاملاً متفاوت بیابد. ایالات متحده و دیگر قدرت‌های جهانی بدون تردید از ایرانی پس از جمهوری اسلامی سود خواهند برد، اگر آن کشور بر اساس منافع ملی خود — و نه بر پایه‌ی ایدئولوژی انقلابی — اداره شود. همان‌گونه که هنری کیسینجر، دیپلمات آمریکایی، زمانی گفته بود: «کشورهای اندکی در جهان وجود دارند که ایالات متحده با آن‌ها دلایل کمتری برای دشمنی یا منافع مشترک بیشتری نسبت به ایران دارد.»

اما تجربه‌ی آمریکا در افغانستان و عراق نشان داد که نفوذ خارجی مرزهایی دارد: حتی هزینه‌های عظیم انسانی و مالی نمی‌تواند نتیجه‌ی سیاسی مطلوب را تضمین کند. روسیه نیز با محدودیت‌هایی مشابه روبه‌رو است. مسکو احتمالاً تداوم جمهوری اسلامی را ترجیح می‌دهد، چراکه این حکومت می‌تواند همواره خاری در چشم واشنگتن باشد و با ایجاد بی‌ثباتی، خطرات ژئو‌انرژتیکی را در سطح جهانی افزایش دهد. بااین‌حال، روسیه با وجود همه‌ی تلاش‌هایش نتوانست از سقوط رژیم اسد در سوریه جلوگیری کند. چین، برعکس، منافع بسیار بیشتری در ایرانی دارد که ظرفیتش را به‌عنوان یک قدرت بزرگ انرژی بالفعل کند تا ایرانی که صادرکننده‌ی بی‌ثباتی است.

با این همه، صرف‌نظر از میزان تأثیرگذاری قدرت‌های خارجی، ایران امروز چنان بزرگ و مقاوم است که بتواند مسیر خود را رقم بزند. این کشور همه‌ی مؤلفه‌های لازم برای عضویت در گروه ۲۰ را دارد: جمعیتی تحصیل‌کرده و متصل به جهان، منابع طبیعی عظیم، و هویتی تمدنی و کهن. بااین‌حال، برای دموکرات‌های ایرانی، شرایط بین‌المللی در بدترین وضعیت ممکن است. دولت‌های غربی که زمانی مدافع دموکراسی بودند، اکنون منابع خود را پس کشیده و درگیر عقب‌گرد دموکراتیک در درون خود شده‌اند. ایالات متحده نیز نهادهایی را که در دوران جنگ سرد نقشی کلیدی در موفقیتش داشتند — از بنیاد ملی برای دموکراسی گرفته تا صدای آمریکا — تضعیف کرده است. در این خلأ، ایران احتمالاً در مسیر روندی جهانی حرکت خواهد کرد که در آن مردان قدرتمند با تأکید بر فضیلت «نظم» بر وعده‌ی «آزادی» پیروز می‌شوند.

گرچه افکار عمومی لزوماً مسیر گذار ایران را تعیین نخواهد کرد، اما تا جایی که سیاستمداران ناگزیر باشند به آن توجه نشان دهند، یک واقعیت آشکار است: ایرانیان دیگر در پی شعارهای پوچ، پرستش شخصیت‌ها، یا حتی مفاهیم بلندپروازانه‌ی دموکراسی نیستند. آنچه بیش از هر چیز می‌خواهند، حکومتی کارآمد و پاسخ‌گو است که بتواند شأن اقتصادی‌شان را بازگرداند و امکان زیستن یک «زندگی عادی» — یا به تعبیر خودشان، «زندگی نرمال» — را فراهم کند؛ زندگی‌ای رها از چنگال دولتی که کنترل می‌کند چه بپوشند، چه ببینند، چگونه عشق بورزند، به چه ایمان بیاورند، و حتی چه بخورند و بنوشند.

دوره‌ی جمهوری اسلامی در مجموع، به نیم‌قرنی از فرصت‌های از‌دست‌رفته برای ایران بدل شده است. در حالی که همسایگان ایران در خلیج فارس به مراکز جهانی مالی، حمل‌ونقل و فناوری تبدیل شدند، ایران ثروت خود را در ماجراجویی‌های منطقه‌ای شکست‌خورده و برنامه‌ی هسته‌ای‌ای تلف کرد که تنها انزوا به بار آورد — و در عین حال بزرگ‌ترین منبع ثروتش، یعنی مردمش، را سرکوب و هدر داد. ایران همچنان از منابع طبیعی و سرمایه‌ی انسانی لازم برای قرار گرفتن در میان اقتصادهای برتر جهان برخوردار است. اما مگر آنکه تهران از اشتباهاتش درس بگیرد و سیاست خود را از نو سامان دهد، مسیرش نه به سوی باززایی، بلکه به سمت افول ادامه خواهد یافت. پرسش این نیست که آیا تغییر فرا خواهد رسید یا نه؛ بلکه این است که آیا این تغییر، سرانجام بهاری دیرهنگام به همراه خواهد آورد — یا تنها زمستانی دیگر.


نظر خوانندگان:


■ مقاله بسیار جالب، جامع و واقع‌بینانه‌ای است که آقای سجادپور سناریوهای محتمل آینده ایران را برمی‌شمارد. با توجه به شرایط معیشتی مردم که به طور روزافزون سخت‌تر و یأس‌آورتر می‌شود، و با توجه به اینکه “برای دموکرات‌های ایرانی، شرایط بین‌المللی در بدترین وضعیت ممکن است”، به نظر من محتمل‌ترین آینده برای ایران آنست که نویسنده به این شکل مطرح کرده است: “ایران احتمالاً در مسیر روندی جهانی حرکت خواهد کرد که در آن مردان قدرتمند با تأکید بر فضیلت «نظم» بر وعده‌ی «آزادی» پیروز می‌شوند”.
در چنین شرایطی، مطمئن‌ترین و موثرترین جنبه از مبارزه، تقویت جامعه مدنی ایران است.
رضا قنبری. آلمان


■ بسیار مقاله جامع و آموزنده ای بود. زحمت زیادی برای نوشتن این مقاله کشیده‌اید آقای سجادپور، مانا و توانا باشید. من فکر می‌کنم روند گذار در ایران بر خلاف آرزوی ما که همانا خواستار گذاری مسالمت‌آمیز و معقولانه هستیم، به یک شورش خیابانی کشیده خواهد شد. نیم قرن جنایت برای مردم در اسارت گرفته شده، به آسانی قابل گذشت نخواهد بود. دوره‌ای از نا آرامی، انتقام‌جویی و خشونت خواهیم داشت، اما این دوران ادامه پیدا نخواهد کرد و با سیاستمداران لایق و مسول و همراهی مردم در طی چندین سال سخت، به ثبات خواهیم رسید.
ناهید


■ من همیشه به این فکر می‌کنم که این رژیم علی‌رغم خواسته همه ما که گذار مسالمت‌آمیز را بهترین گزینه می‌دانیم، انقلاب را به جامعه تحمیل خواهد کرد که تبعات خاص خودش را دارد. طرفداران مزدورش به راحتی از چیزهایی که در زیر سایه این رژیم نصیبشان شده است دست بر نمی دارند و حاضر به انجام هر جنایتی هستند. وضعیت بلاروس و ونزوئلا را در نظر بگیرید با همه تظاهرات و نافرمانی مدنی باز هم مردمشان به خواسته‌های خود نرسیدند و منجر به تغییر رژیم نشد. احتمال اینکه رژیم جامعه را بدان سو سوق دهد باید در نظر گرفه شود و فعالین و سازمان‌های سیاسی باید برای چنین موقعیتی راه حل و برنامه داشه باشند تا غافلگیر نشوند. ورنه از دل آشوبی کنترل نشده هیولایی دیگر بر خواهد خواست. باید واقع بین بود، گذار از این رژیم محتوایش یک انقلاب است حالا هر اسمی که می‌خواهیم می‌توانیم رویش بگذاریم. مگر غیر از این است که روحانیت از حکومت رانده شود، سپاه و همه دم و دستگاه سرکوب و امنیتی‌اش در داخل و خارج برچیده و اقتصاد از چنگشان خارج شود، شورای نگهبان و فقها و مجمع تشخیص مصلحت کنار زده شود، قوای سه گانه به جایگاه اصلی خود که همانا ماهیتش درخشش واقعی جمهور ملت است، برگردد، صدا و سیما از دست حکومت خارج و آزادی بیان و احزاب و تشکل های مدنی برقرار شود، رانت خواران و دزدان اموال ملت و جنایتکاران و قاتلان فرزندان این آب و خاک محاکمه شوند و دست حوزه‌ها و آخوندهای مفت‌خور از اموال مردم و بودجه دولتی کوتاه شود و غیره. به هر حال نباید درنده خویی این رژیم را دست کم گرفت و برای هر سناریویی آماده بود و برنامه داشت.
با درود سالاری




نظر شما درباره این مقاله:








باتلاقی به اسم مسکن حمایتی در ایران
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 7:16

باتلاقی به اسم مسکن حمایتی در ایران


طی دو ماه گذشته بیش از ۱۰ تجمع از سوی متقاضیان طرح‌های حمایتی مسکن در شهرهای فسا، یزد، کرمانشاه، پرند، پردیس، زنجان، کاشان، اصفهان و چهارمحال بختیاری برگزار شده که این‌ها فقط موارد رسانه‌ای شده است. واقعیت این است که تعداد متقاضیانی که سال‌ها پیش به امیدِ خانه‌دار شدن در طرح‌های حمایتی شرکت کردند اما هنوز هم اجاره‌نشین هستند بیش از این‌هاست.

به گزارش خبرنگار ایلنا، «باتلاق ملی»، این نامی است که متقاضیانِ یکی از طرح‌های حمایتیِ مسکن، روی  این دست طرح‌ها گذاشته‌اند. ۱۴ مهرماه، متقاضیان طرح مسکن ملی سراج کرمانشاه، با تجمع مقابل استانداری به انتظارِ ۷ساله برای نهایی شدنِ طرحِ به اصطلاح حمایتیِ مسکن ملی اعتراض کردند. آن‌ها روی بنری که به دست داشتند، خود را «زیان دیدگانِ مسکن ملی» نامیدند و از مسئولان پرسیدند که تا کی باید هم اجاره خانه بدهند، هم با تورم بسازند و هم قسط‌های سنگین مسکن ملی را پرداخت کنند؟

نمونه‌هایی از این دست بسیار است. طی دو ماه گذشته بیش از ۱۰ تجمع از سوی متقاضیان طرح‌های حمایتی مسکن در شهرهای فسا، یزد، کرمانشاه، پرند، پردیس، زنجان، کاشان، اصفهان و چهارمحال بختیاری برگزار شده که این‌ها فقط موارد رسانه‌ای شده است. واقعیت این است که تعداد متقاضیانی که سال‌ها پیش به امید  خانه‌دار شدن در طرح‌های حمایتی شرکت کردند اما هنوز هم اجاره‌نشین هستند بیش از این‌هاست.

آن‌ها همان سال‌ها تمام پس‌اندازِ خود را به عنوان آورده‌ی اولیه صرف کردند و حالا دستشان خالی است، متقاضیانی که بعد از سال‌ها پرداخت اقساط، حالا نه خانه‌ای دارند و نه دیگر پس‌اندازی. کسانی که این روزها بیش از هر زمانِ دیگری با خود حساب و کتاب می‌کنند که اگر همان سال‌ها پول خود را در جایی دیگر سرمایه‌گذاری کرده بودند و واردِ این «باتلاق» نمی‌شدند، حالا احتمالا وضعشان بهتر بود و شاید حتی می‌توانستند خانه‌ای از آنِ خود داشته باشند.

اگر سال ۹۹ طلا خریده بودم!

افسر بازنشسته نیروی انتظامی است. تجربه‌ی او از شرکت در یکی از این طرح‌های حمایتیِ دولتی، نمونه‌ی موردیِ خوبی برای توصیف  یک وضعیتِ به معنای واقعیِ کلمه زیان‌دیده است. «مسعود» ابتدای سال ۹۹ بازنشست شد. آنطور که او می‌گوید، همان سال معرفی‌نامه‌ای برای دریافت یک واحد آپارتمان در شهر جدید پردیس گرفته و توانسته در یکی از این طرح‌های حمایتیِ دولتی شرکت کند. معرفی‌نامه‌ای که در ابتدا برایش حکمِ یک برگ برنده  داشته، اما بعد از پنج سال آن را مسببِ تمام بدبختی‌اش می‌داند و می‌گوید: «ای کاش معرفی‌نامه‌ نمی‌گرفتم و مشمولِ دریافتِ اینِ حمایتِ دولتی نمی‌شدم!»

همان سالِ ۹۹ حدود ۲۳۰ میلیون تومان به عنوان آورده‌ی اولیه‌ی نقدی، به حساب  شرکت  سازنده‌ی «عمران پردیس» واریز کرد. برای او این ۲۳۰ میلیون تومان، تمامِ پس‌اندازِ سی‌سال کار و زندگی‌اش بود. این بازنشسته می‌گوید: «تمامِ پولی را که بابتِ پاداش پایان خدمت و مرخصی‌هایم گرفتم، یکجا به حساب شرکت واریز کردم.» 

بخشی دیگر از آن مبلغ اولیه هم با فروش طلا به دست آمد. او ادامه می‌دهد: «در طول این سال‌ها هر زمان که می‌توانستم تکه‌ای طلا می‌خریدم تا پس‌اندازی برای آینده‌ی فرزندانم باشد، تمام آن طلاها را آن سال فروختم، کمی هم قرض کردم و ۲۳۰ میلیون تومان را جور کردم و همه را به حسابِ شرکت ریختم.»

پنج سال از آن زمان می‌گذرد. قرار بود این واحدهای مسکونی سال ۱۴۰۲ به متقاضیان تحویل داده شود، اما این اتفاق نیفتاد. آن‌ها طی ۴ سال، چهار فقره چکِ ۱۳۳ میلیون تومانی نیز پرداخت کردند.  در مجموع ۵۳۵ میلیون تومانِ دیگر به حسابِ شرکت واریز کردند، اما هنوز خانه‌ای تحویل نگرفته‌اند! 

افسر بازنشسته نیروی انتظامی می‌گوید: «چند سال است که نامه به دست، پیشِ این مسئول و آن مسئول می‌روم و تنها وعده می‌دهند که پروژه به زودی به اتمام می‌رسد اما در واقعیت چیزی نمی‌بینیم؛ آجر روی آجر نگذاشته‌اند و کسی جواب درستی به ما نمی‌دهد.»

او به سردرگمیِ متقاضیان اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «به ما گفته‌‎اند از پیمانکار شکایت کنید تا او را خلع کنیم و کار پیش برود، در حالیکه پیمانکار می‌گوید به من پولی نمی‌دهند تا پروژه را به اتمام برسانم. گیر افتاده‌ایم و نمی‌دانیم به چه کسی باید شکایت کنیم؟!»

۳۰ سال کار کرده و قرار بود نتیجه‌ی این ۳۰ سال کار، یک سقف و سرپناه برای خانواده‌اش باشد، اما بعد از بیش از پنج سال، نه تنها خانه‌ای نصیبِ او نشده که حتی به گفته‌ی خودش ارزش اندوخته‌ی تمامِ آن ۳۰ سال کار هم از بین رفته است:

«سال ۹۹ طلاهایم را گرمی حدودِ ۸۰۰هزار تومان فروختم و حالا در سال ۱۴۰۴ هر گرم طلا بین ۱۰ تا ۱۱ میلیون تومان شده! اگر طلاهایم را نمی‌فروختم و پاداش پایان خدمتم را هم به طلا تبدیل می‌کردم، الان می‌توانستم یک خانه‌ی خوب بخرم!»

او حالا دائم این معادله‌ی عذاب‌آور را پیش خود تکرار می‌کند که  اگر در سال ۹۹ تمامِ آن ۲۳۰ میلیون تومان آورده‌ی اولیه‌ی مسکنِ حمایتی را به طلا تبدیل می‌کرد، الان بیش از ۳ میلیارد تومان پول داشت و می‌توانست بدونِ کوچکترین دردسری در تهران خانه بخرد.

حالا اما خود را یک زیان‌دیده می‌بیند، ارزش پولش از دست رفته و دائم، نامه به دست، از این اداره به آن اداره سرگردان است تا بلکه تکلیفِ خانه‌ای که قرار بود سال ۱۴۰۲ تحویل بگیرد، روشن شود!

باتلاقی به نام  مسکن حمایتی!

طبق اصل ۳۱ قانون اساسی «داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت  برای آن‌ها که نیازمندترند، به خصوص روستانشینان و کارگران، زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.» با استناد به چنین اصلی، وعده‌ی ساختِ مسکن برای گروه‌های نیازمند جامعه، وعده‌ی همیشگیِ دولت‌ها بوده است؛ وعده‌ای که هیچ زمانی آنچنان که باید نتوانسته باری از روی دوشِ جامعه‌ی هدف بردارد.

طرح‌های حمایتیِ مسکن با عناوین  مختلف در دولت‌های مختلف اجرا شده، اما تأسف‌بار اینکه این طرح‌ها آنچنان که باید بارِ حمایتی، حداقل برای اقشار  ضعیف جامعه، نداشته است. اگر از ناتوانیِ این اقشار برای شرکت در این طرح‌ها بگذریم، حتی برای آن‌ها که با پس‌اندازِ چندین‌ساله و رفتن  زیر بارِ سنگینِ پرداختِ بدهی، موفق به شرکت در طرح‌های حمایتیِ مسکن  می‌شوند، تضمینی وجود ندارد که خانه‌ی خود را بدون  دردسر و به موقع تحویل بگیرند. 

مشکلاتی چون تأخیر  چندساله در تحویلِ خانه - فقط در یک مورد، تأخیر ۱۴ساله در تحویل خانه به متقاضیان مسکن  مهر در پردیس - و گرفتن  مبالغی بسیار بیشتر از مبلغِ  توافق اولیه، با این توجیه که باید تورم و افزایش قیمتِ مصالح را نیز در قیمت نهایی لحاظ کرد، از جمله شایع‌ترین مشکلات اشتراک در این طرح‌های حمایتیِ مسکن است. گاهی این مشکلات به قدری افزایش می‌یابد که متقاضی ترجیح می‌دهد امتیاز  خود را بفروشد و عطایِ این حمایتِ دولتی را به لقای مشکلات و سرگردانی‌هایش ببخشد و مال خود را با تمامِ ضرر و زیان بیرون بکشد.

متقاضیانی که درگیرِ این پروسه‌ی زیان‌بار می‌شوند، احتمالا بارها به این فکر کرده‌اند که اگر پول خود را  جایی دیگر سرمایه‌گذاری کرده بودند، حداقل ارزشِ دارایی‌شان حفظ شده بود و تکلیف‌شان روشن‌تر از امروز بود، کسانی که حالا، هم باید اجاره خانه بدهند و هم اقساطِ وامِ خانه‌های تحویل نگرفته را. بدتر آنکه نمی‌دانند سرنوشتِ این خانه‌های حمایتی به کجا خواهد رسید! دقیقا برای همین است که بسیاری از آن‌ها خود را «مالباخته» یا «زیان‌دیده» می‌دانند و مسکن ملی را همان «باتلاق ملی» می‌نامند.

گزارش: زهرا معرفت



نظر شما درباره این مقاله:








دومین سالگرد قتل داریوش مهرجویی و همسرش
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 22:48

دومین سالگرد قتل داریوش مهرجویی و همسرش


اعتماد

فردا دومین سالگرد قتل داریوش مهرجویی و همسرش است؛ بامداد ۲۳ مهر‌ماه ۱۴۰۲ اجساد داریوش مهرجویی و همسرش؛ وحیده محمدی‌فر که با ضربات متعدد چاقو در ویلای شخصی‌شان در شهرک زیبادشت در شهرستان فردیس استان البرز به قتل رسیده بودند، کشف شد. چند روز بعد از این حادثه هولناک، پلیس استان البرز بیش از ۱۰ مظنون را دستگیر کرد و تحقیقات آغاز شد.

در نهایت چهار متهم افغان به عنوان عاملان این جنایت معرفی شدند؛ با وجود ابهاماتی که در پرونده وجود داشت و بارها وکلای اولیای دم در گفت‌وگو با «اعتماد» به آنها اشاره کرده بودند، دادگاه متهم ردیف اول پرونده را «کریم» معرفی کرد، اما کریم بارها در جلسات دادگاه اتهام قتل را رد کرد و گفت که اصلا در زمان جنایت آنجا نبوده است.

با این حال دادگاه، متهم ردیف اول قتل داریوش مهرجویی و همسرش را به اتهام ارتکاب دو فقره قتل عمد به دو بار قصاص نفس و به اتهامات دیگر از جمله سرقت به حدود ۲۷ سال حبس و سه متهم دیگر را به اتهامات مختلف از قبیل شروع به قتل عمدی و معاونت در آن، ضرب و جرح عمدی و سرقت مجموعا ۷۷ سال حبس محکوم کرد.

وکلای اولیای دم بارها به ابهامات این پرونده اشاره کرده و به «اعتماد» گفته بودند: «با وجود رسیدگی‌های صورت گرفته همچنان تناقضات متعدد در اظهارات محکومان وجود دارد و بسیاری از ابعاد این پرونده از جمله نحوه ورود به خانه؛ چگونگی استفاده از چاقوها و سایر آلات قتاله؛ نحوه مشارکت و معاونت در قتل و آثار به جا مانده از جرم در فضای خانه و بدن مقتولان هنوز مشخص نشده است.»

«نوبان فشندی» وکیل مادر وحیده محمدی فر گفته بود: «مهم‌ترین و در عین حال مغفول‌ترین بخش این پرونده فقدان پاسخی روشن و قانع‌کننده در مورد انگیزه ارتکاب جرم است؛ یعنی انگیزه شخصی کافی و قانع‌کننده‌ای برای ارتکاب چنین جنایتی آن هم با این درجه از سبعیت و بی‌رحمی در پرونده برای ما محرز نشد.»

همچنین «مانوش منوچهری» یکی دیگر از وکلای اولیای دم در مورد ابهامات این پرونده به «اعتماد» گفته بود: «متهمان انگیزه کافی برای جنایت علیه این دو نفر را نداشتند؛ بنابراین پای یک آمر دیگری به میان است که این چهار متهم فقط اجراکننده اوامر آن آمر بوده‌اند. غیر ازانگیزه متهمان و انکار شدید یکی از متهمان (کریم، متهم ردیف اول) مواردی که بسیار ابهام‌برانگیز است؛

۱) پیدانکردن آلت قتاله‌ای که مرحوم مهرجویی با آن به قتل رسیده است.
۲) عدم وجود رد خون مرحوم مهرجویی روی آلت‌قتاله کشف شده.
۳) پاک کردن اپلیکیشن‌های گوشی به‌طوری که خود اداره آگاهی هم نتوانست اپلیکیشن‌ها را بازگرداند؛ چرا کارگران باید فقط گوشی‌های خانم محمدی‌فر را سرقت و اپلیکیشن‌های گوشی راپاک کنند و هیچ چیز ارزشمندی را سرقت نکنند!
۴) ساعت مراجعه متهمان به خانه مرحوم مهرجویی و اقدام ناگواری که باضربات متعدد چاقو انجام شده، نشان می‌دهد یک انگیزه بسیارقوی پشت این جنایت وجود دارد.
۵) عنصر معنوی جرم در پرونده مشهود نیست و برای ما قابل پذیرش نبوده است؛ مواردی که برخی رسانه‌ها در ابتدا به آن اشاره کردند از جمله طلب ۳۰ میلیون تومانی و سرقت جارو‌برقی هیچ کدام صحت ندارد و درپرونده موجود نیست.

با این حال عدم رعایت بسیاری از موارد در پرونده موجب شده افکار عمومی تصور کند قتل با انگیزه سرقت درست بوده است. حتی اگر قتل به دلیل سرقت نیز رخ داده باشد، باعث نمی‌شود که چنین قتلی آن هم به شیوه فجیع رخ دهد.»

با تمام این تفاسیر مرداد‌ماه سال جاری، نوبان فشندی، وکیل مادر وحیده محمدی‌فر از پایان رسیدگی قضایی به پرونده قتل داریوش مهرجویی و همسرش خبر داد و به «اعتماد» گفته بود: «اولیای دم خواستار مجازات جایگزین برای محکوم به قصاص شده، اما گذشت از قصاص به معنای چشم پوشی از مجازات نیست؛ خواهان اجرای اشد مجازات جایگزین هستیم. آنچه به عنوان تاریک‌ترین و پرابهام‌ترین بخش این پرونده باقی مانده، غفلت از پی‌جویی ریشه‌ها؛ انگیزه‌ها و علت‌های ناپایدار ارتکاب جرم است؛ امری که اگر در مسیر تحقیقات به‌طور دقیق‌تر پی گرفته می‌شد، شاید مسیر عدالت به افقی روشن‌تر می‌انجامید. مجازات مباشر، بی‌شناخت مسبب، نه تنها ناقص، بلکه گاه گمراه‌کننده است. همچنین انگیزه‌های منتسب شده به محکومان به هیچ‌وجه تناسبی با شدت و عمق این جنایت هولناک ندارد. این عدم تناسب، هر ذهن جست‌وجوگری را به این سمت سوق می‌دهد که آیا در پس این جنایت اراده‌هایی فراتر از عاملان مستقیم وجود داشته است؟»

چند روز قبل از این جنایت هولناک، وحیده محمدی‌فر، همسر داریوش مهرجویی در پاسخ به سوالات «اعتماد» در مورد پستی که در صفحه اینستاگرام خود مبنی بر تهدیدشان با چاقو از طریق فردی ناشناس با لهجه غیر ایرانی گفته بود: «حدود ساعت ۸ در حالی که خانه در آرامش کامل بود ناگهان متوجه سر و صدای سگ‌مان در حیاط خانه شدم. سریع در ورودی آشپزخانه را قفل کردم. تا اینکه متوجه شدم مقابل در ورودی ساختمان یک نفر با چاقو به شیشه‌های مات پنجره چسبیده است. هرچه از او خواستم خودش را معرفی کند هیچی نگفت. موبایلم نزدیکم نبود، ولی سعی کردم سرعت عمل داشته باشم. با صدای بلند گفتم؛ الان به ۱۱۰ زنگ می‌زنم. او هم در پاسخ به این حرف من گفت خب زنگ بزن. ترسیده بودم تا گفتم الو ۱۱۰ سارق فرار کرد. وقتی او در جواب به من گفت خب زنگ بزن، متوجه شدم؛ لهجه ایرانی ندارد. بعد از فرار سارق با نگهبانی شهرک تماس گرفتم. آنها هم سریع خودشان را به حیاط خانه ما رساندند و شروع به گشتن حیاط و کوچه‌های اطراف کردند، اما کسی را ندیدند. البته مدتی پیش هم یکسری وسایل از جمله سنتور مربوط به فیلم سنتوری را از خانه ما سرقت کردند که در حال حاضر وکیل همسرم پیگیر کارهای قانونی این موضوع است.»

محمدی فر همچنین در ادامه اظهار کرده بود: «قبلا خودمان باغبانی داشتیم که از ما سرقت کرد. بعدا متوجه شدیم که هم باغبان ما بوده و هم باغبان همسایه کناری ما. او را تحویل پلیس دادیم، اما همسایه کناری ما باغبان را بخشید و او آزاد شد. با توجه به اینکه برادر او دزد و همدستش بود به ما اطلاع دادند که باید او را پیدا کنیم و تحویل پلیس بدهیم. برادر باغبان ما در این شهرک کار می‌کند چرا باید خیلی راحت برای خودش آزاد باشد. ما اینجا از دست این افراد خیلی مصیبت کشیدیم، اما در مورد سنتور و یک‌سری وسایلی که فقط یک هنرمند ارزش آن را می‌تواند درک کند، باید گفت که به سرقت رفته و سرقت هم کار خودی بوده است. البته وکیل‌مان آقای سروری پیگیر آن است، اما قرار شده ما به طرف نگوییم تا از او بازجویی کنند.»



نظر شما درباره این مقاله:








ونزوئلا سفارت خود در نروژ را تعطیل کرد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 22:37

ونزوئلا سفارت خود در نروژ را تعطیل کرد


خبرگزاری رویترز / ۱۳ اکتبر ۲۰۲۵

دولت ونزوئلا روز دوشنبه اعلام کرد که در چارچوب بازسازی خدمات دیپلماتیک خود، سفارت‌هایش در نروژ و استرالیا را تعطیل خواهد کرد و در عوض سفارت‌های جدیدی در بورکینافاسو و زیمبابوه افتتاح خواهد نمود. این تصمیم پس از چند هفته تنش فزاینده با ایالات متحده اتخاذ شده است.

دولت نیکلاس مادورو در بیانیه‌ای اعلام کرد که این تعطیلی‌ها بخشی از «تخصیص راهبردی منابع» هستند و خدمات کنسولی برای شهروندان ونزوئلایی در نروژ و استرالیا از طریق نمایندگی‌های دیپلماتیک دیگر ارائه خواهد شد. جزئیات این خدمات در روزهای آینده منتشر خواهد شد.

وزارت امور خارجه نروژ اعلام کرد که اطلاعیه‌ای رسمی درباره تعطیلی سفارت ونزوئلا دریافت کرده، اما دلیلی برای این تصمیم ارائه نشده است. نروژ در کاراکاس سفارت ندارد و امور مربوط به ونزوئلا را از طریق سفارت خود در بوگوتا، پایتخت کشور همسایه کلمبیا، پیگیری می‌کند.

سخنگوی وزارت خارجه نروژ به رویترز گفت: «این تصمیم تأسف‌برانگیز است. با وجود اختلاف نظر در برخی مسائل، نروژ مایل است گفت‌وگو با ونزوئلا را باز نگه دارد و در این مسیر تلاش خواهد کرد.»

این اعلامیه تنها چند روز پس از آن منتشر شد که کمیته نوبل در اسلو اعلام کرد ماریا کورینا ماچادو، رهبر مخالفان ونزوئلا، به پاس تلاش‌هایش برای استقرار دموکراسی در این کشور آمریکای جنوبی، برنده جایزه نوبل صلح ۲۰۲۵ شده است. ماچادو این جایزه را به رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، تقدیم کرد.

سخنگوی وزارت خارجه نروژ در واکنش به این موضوع گفت: «جایزه نوبل نهادی مستقل از دولت نروژ است و در خصوص مسائل مربوط به این جایزه، به کمیته نوبل ارجاع می‌دهیم.»

کریستیان برگ هارپ‌ویکن، دبیر کمیته نوبل، به رویترز گفت تعطیلی سفارت ونزوئلا موضوعی مرتبط با کمیته نیست.

او افزود: «وظیفه کمیته انتخاب شایسته‌ترین برنده جایزه صلح نوبل است – و ماریا کورینا ماچادو بی‌تردید برنده‌ای شایسته است.»

سفارت ونزوئلا در اسلو به درخواست ایمیلی برای اظهار نظر پاسخ نداد. تماس‌های تلفنی با دو شماره درج‌شده در وب‌سایت سفارت، که خارج از ساعات کاری انجام شد، بدون پاسخ باقی ماند و حتی زنگ نخورد.

متحدان راهبردی

کاراکاس اعلام کرد که در عوض، سفارت‌هایی در «دو کشور برادر، متحدان راهبردی در مبارزه ضد استعماری و مقاومت در برابر فشارهای سلطه‌طلبانه» تأسیس خواهد کرد.

در ادامه آمده است که این سفارت‌های جدید بستری برای آغاز پروژه‌های مشترک در زمینه‌های کشاورزی، انرژی، آموزش، معدن و سایر حوزه‌های دارای منافع مشترک خواهند بود.

تعطیلی سفارت‌ها در دو کشور متحد ایالات متحده پس از چند هفته تنش فزاینده میان کاراکاس و واشنگتن صورت گرفت.

ونزوئلا از سازمان ملل خواستار حمایت در برابر چند حمله مرگبار نظامی ایالات متحده به کشتی‌هایی در سواحل کارائیب خود شد؛ حملاتی که واشنگتن مدعی است هدفشان کشتی‌های حامل مواد مخدر بوده است. برخی متحدان آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل خواستار کاهش تنش و آغاز گفت‌وگو شدند.

ونزوئلا اعلام کرده که در شرایطی قرار دارد که انتظار حمله نظامی قریب‌الوقوع به کشور منطقی به نظر می‌رسد و مادورو مدعی شده که ایالات متحده در پی تغییر حکومت در ونزوئلا است.

واشنگتن به این اتهام پاسخی نداده، اما رهبر سوسیالیست ونزوئلا را «رئیس‌جمهور غیرقانونی یک دولت مواد مخدر» خوانده است. همچنین ایالات متحده از تشکیل یک نیروی ویژه جدید مبارزه با مواد مخدر در فرماندهی جنوبی ارتش خود خبر داده؛ شاخه‌ای نظامی که مسئولیت امور آمریکای لاتین را بر عهده دارد.

دولت‌های زیمبابوه و بورکینافاسو مواضع نزدیکی با روسیه دارند؛ کشوری که در سازمان ملل از ونزوئلا حمایت کرده و ایالات متحده را به پیروی از «اصل کابوییِ شلیک اول» متهم کرده است.



نظر شما درباره این مقاله:








هشدار سازمان امنیت داخلی بریتانیا در مورد جاسوسی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 22:19

هشدار سازمان امنیت داخلی بریتانیا در مورد جاسوسی




نظر شما درباره این مقاله:








نامه مطلب احمدیان زندانی سیاسی از زندان ا‌وین
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 20:32

نامه مطلب احمدیان زندانی سیاسی از زندان ا‌وین




نظر شما درباره این مقاله:








به جز ایران، اقتصاد کشورهای خاورمیانه
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 19:53

به جز ایران، اقتصاد کشورهای خاورمیانه




نظر شما درباره این مقاله:








روسیه: تجهیزات نظامی مورد نیاز ایران را تامین می‌کنیم
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 19:37

روسیه: تجهیزات نظامی مورد نیاز ایران را تامین می‌کنیم




نظر شما درباره این مقاله:








پشت پرده ۲۴ قتل خانوادگی در کمتر از ۲ ماه
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 18:43

پشت پرده ۲۴ قتل خانوادگی در کمتر از ۲ ماه


فرارو- در بازه زمانی کوتاه ۵۳ روزه از ابتدای مرداد تا ۲۴ شهریور ۱۴۰۴، ایران تعداد قابل تأملی از قتل‌های خانوادگی رخ داده است.

طی مدتی کمتر از دو ماه، دست‌کم بیش از ۲۰ نفر در پرونده‌هایی با انگیزه‌های مختلف از جمله اختلافات خانوادگی، مشکلات مالی، اعتیاد، فشارهای روانی و مسائل موسوم به ناموسی جان خود را از دست داده‌اند. از قتل حمیرا در شیراز، مادری که پس از شکایت از خیانت همسرش قربانی خشونت او شد و جسدش روزها پنهان ماند، تا ماجرای مردی در چیتگر تهران که زیر بار بیکاری و بدهی همسر و دختر نوجوانش را با گلوله کشت. اما دلایل این مساله و تبعات آن برای خانواده و جامعه چیست؟

مهرداد ناظری، جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه، با تأملی بر ریشه‌های قتل خانوادگی، در گفت‌وگو با فرارو اظهار داشت: «در ۲۴ قتلی که طی این ۵۳ روز رخ داده است، بیشتر موارد را می‌توان در همین پنج دسته تحلیل کرد: منفعت‌طلبانه، رقابتی، خشونت انباشته، تکانشی و حذف‌کنندگی.»

قتل منفعت‌طلبانه

مهرداد ناظری به فرارو گفت: «قتل در تمامی جوامع رخ می‌دهد، اما زمانی که آن به شکل‌های ترکیبی و پیچیده بروز پیدا می‌کند، ضرورت دارد نشانه‌شناسی دقیق‌تری صورت گیرد و عوامل و دلایل شکل‌گیری و شکل‌دهی آن به‌طور عمیق مورد بررسی قرار گیرد. نگاه ساده‌انگارانه یا تقلیل‌گرایانه به قتل، آن را صرفاً نتیجه یک رابطه علی ساده می‌بیند و در نتیجه نمی‌تواند به پاسخ‌های مطلوب و کارآمد دست یابد. در مقابل، تحلیل جامع و چندبعدی به ما امکان می‌دهد که موضوع را شناسایی کنیم و با درک صحیح از ابعاد مختلف آن، ظرفیت تکرار چنین رخدادهایی را کاهش دهیم.»

او افزود: «اولین دلیل قتل‌های خانوادگی، منفعت‌طلبی با هدف دستیابی به یک منبع است. به عنوان نمونه، پدری ثروتمند و مالک منابعی است و فرزندان به دلیل محروم ماندن از آن ثروت، تلاش می‌کنند آن را به هر شکل در اختیار خود بگیرند. در سال‌های اخیر این نوع قتل‌ها بارها تکرار شده است. چنین جنایاتی معمولاً محاسبه‌گرایانه و همراه با برنامه‌ریزی قبلی رخ می‌دهند.زمانی که از یک سو روابط عاطفی و مهرورزی میان اعضای خانواده کاهش یافته و از سوی دیگر والدین به هر دلیلی، از جمله بی‌توجهی یا نادیده گرفتن سهم فرزندان پیش از رسیدن به سن پیری، منابع را میان آن‌ها تقسیم نمی‌کنند، این احتمال وجود دارد که زمینه برای بروز چنین قتل‌هایی فراهم می‌شود.»

قتل‌های رقابتی

این جامعه شناس گفت: «نوع دوم قتل‌های خانوادگی، قتل‌های رقابتی برای دستیابی به فرصت است. در این موارد معمولاً ریشه در حسادت و رقابت‌های درون‌خانوادگی وجود دارد؛ به‌طور مثال، فرزندی که بیشتر مورد توجه والدین است یا به عنوان «دردانه» خانواده شناخته می‌شود، ناخودآگاه زمینه ایجاد حسادت در سایر فرزندان را از دوران کودکی فراهم می‌کند.»

او افزود: «این حسادت و رقابت نابرابر در بستری که فرصت‌ها به‌طور عادلانه توزیع نمی‌شوند، می‌تواند به مرور به تنش‌های عمیق و حتی به قتل منجر شود. در چنین شرایطی، ضعف فرهنگ گفت‌وگو و ناتوانی در حل مسالمت‌آمیز اختلافات در جامعه ما، زمینه را برای تبدیل رقابت به خشونت مرگبار فراهم می‌کند.»

خشونت‌های حل‌نشده

ناظری گفت: «نوع سوم قتل‌های خانوادگی، قتل‌هایی هستند که ریشه در خشونت‌های نابارور و انباشت‌شده هر فرد دارند. یکی از مسائل مهمی که در جامعه امروز دیده می‌شود، کاهش «سواد عاشقانه» است؛ در حالی‌که پرخاشگری و خشونت‌ورزی روزبه‌روز افزایش یافته است. از سوی دیگر، بسیاری از افراد در جامعه احساس حقارت یا تجربه‌های مکرر تحقیر شدن دارند. جامعه ایران به‌سرعت مستعد احساس حقارت است؛ کافی است فردی در جمع احساس کند از دیگران عقب‌تر است تا برای جبران آن تلاش کند. این حقارت‌ها، همراه با سرکوب‌ها و فشارهای روانی خانوادگی و اجتماعی، خشونت‌های انباشته‌ای را در وجود افراد شکل می‌دهد که در برهه‌هایی می‌تواند به صورت انفجاری بروز کند.»

او افزود: «در چنین شرایطی، مقوله‌ای چون «انتقام» نیز در جامعه تقویت می‌شود، زیرا خشونت‌های حل‌نشده در ناخودآگاه فرد باقی می‌مانند و در بزنگاه‌های خاص خود را آشکار می‌سازند. در سطح خانواده، همین روند به شکل تعارض‌ها و خشونت‌های مداوم ظاهر می‌شود. اگرچه در گذشته تکریم بزرگسالان در فرهنگ ادبی و دینی ما جایگاه ویژه‌ای داشت، اما در سال‌های اخیر این قاعده به‌شدت کمرنگ شده است. نتیجه آن، نهادینه‌شدن کنش‌های خشونت‌آمیز در فرهنگ و زبان روزمره ماست؛ به‌گونه‌ای که بخش بزرگی از رفتارهای اجتماعی و خانوادگی امروز، بر پایه همین الگوی خشونت شکل گرفته است.»

قتل خانوادگی تکانشی؛ بدون برنامه‌ریزی

این عضو هیات علمی دانشگاه گفت: «نوع چهارم، قتل‌های تکانشی هستند؛ قتل‌هایی که بدون برنامه‌ریزی قبلی رخ می‌دهند. ممکن است عوامل پیشین همچون اختلافات یا فشارهای روانی در شکل‌گیری زمینه نقش داشته باشند، اما در لحظه ارتکاب، فرد دچار آشفتگی روانی می‌شود و توانایی تصمیم‌گیری عقلانی در او مختل می‌گردد. در سال‌های اخیر، این نوع قتل‌ها در قالب روابط خانوادگی به‌طور چشمگیری افزایش یافته است.»

او افزود: «یکی از دلایل اصلی گسترش قتل‌های تکانشی، نبود آموزش مهارت‌های کنترل خشم و مدیریت هیجان در جامعه، مدارس و خانواده‌هاست. سیستم آموزشی ما همچنان کنکورمحور و رقابت‌محور است و به جای پرورش، صرفاً بر آموزش تأکید می‌کند. وقتی پرورش نادیده گرفته شود، آموزش مهارت‌های زندگی نیز جایی پیدا نمی‌کند. در چنین شرایطی، فردی که فاقد این مهارت‌هاست، ممکن است در لحظه‌ای از خشم، هیجان انباشته و آشفتگی روانی، نتواند عقلانی تصمیم بگیرد و در نتیجه مرتکب جنایت شود. در بسیاری از خانواده‌ها نیز قتل‌ها دقیقاً در لحظه‌های اوج پریشانی و بحران روانی رخ می‌دهند. این نوع قتل‌ها از جمله موارد بسیار شایع در جامعه به شمار می‌روند.»

قتل‌ ناشی از احساس اسارت یا بردگی فرد

ناظری گفت: «نوع پنجم، قتل‌هایی از جنس حذف‌کنندگی است که ناشی از احساس اسارت یا بردگی فرد است.  منظور از مردسالاری صرفاً جنس مرد نیست، بلکه فرهنگی است که حتی می‌تواند یک مرد را نیز دچار حس حذف‌شدگی و سرکوب کند. این قواعد باعث ایجاد محدودیت و کنترل بر زندگی دیگران می‌شوند.»

او افزود: «برای مثال، طلاق در سنین بالا یا حتی خوشحالی از مرگ همسر در سنین بالا، می‌تواند نتیجه سال‌ها زندگی در شرایطی باشد که فرد احساس کرده است در قالب «سوختن و ساختن»، در یک زندان روانی گرفتار شده و سرکوب می‌شود. در چنین شرایطی، برخی افراد ممکن است قتل را به عنوان راهی برای رهایی خود ببینند. این پرسش مهم مطرح می‌شود که آیا تنها قاتل مسئول است یا مقتول و ساختارهای جامعه نیز در شکل‌گیری شرایطی که به این نقطه می‌رسد، نقش داشته‌اند؟»

او جمع‌بندی کرد: «در ۲۴ قتلی که طی این ۵۳ روز رخ داده است، بیشتر موارد را می‌توان در همین پنج دسته تحلیل کرد: منفعت‌طلبانه، رقابتی، خشونت انباشته، تکانشی و حذف‌کنندگی.»

خشونت گاهی ناشی از فقدان عدالت در دسترسی به منابع است

این جامعه شناس گفت: «مهم‌ترین مسئله‌ای که جامعه امروز ما و بسیاری از جوامع با آن مواجه است، بحران معنا است. در ادبیات فارسی، یکی از مهم‌ترین محورهای تفکر، معنا و ارزش زیستن است؛ زمانی که انسان معنا و امید زندگی را از دست می‌دهد، شرایطی فراهم می‌شود که حتی قتل و خشونت می‌تواند رخ دهد. تاب‌آوری، در یک نگاه روانشناسانه، به معنای ساده‌سازی همین موضوع است: در جوامعی که افراد احساس انزوا و تنهایی درونی دارند و زندگی برای آن‌ها معنایی نمی‌یابد، در مواجهه با فشارها و بحران‌ها، ممکن است راه رهایی خود را در خشونت ببینند.»

او افزود: «خشونت گاهی ناشی از فقدان عدالت و نابرابری در دسترسی به منابع است. در سطح خانواده نیز، به ویژه در مورد زنان، مشاهده می‌کنیم که اگر فردی فرصت‌های اقتصادی مناسب داشته باشد یا دسترسی مستقلی به منابع داشته باشد، درصد زیادی ممکن است دیگر زندگی مشترک با همسر را ادامه ندهند. در شرایطی که نابرابری اجتماعی گسترده باشد، تحمل فرد خانواده برای ادامه زندگی مشترک کاهش می‌یابد و همین عوامل می‌تواند زمینه‌ساز بروز خشونت شود.»

ناظری در نهایت گفت: «اگر در جامعه ما زمینه گفت‌وگو و تعامل سالم شکل بگیرد، بسیاری از آسیب‌های اجتماعی کاهش خواهند یافت. در حال حاضر، به نظر می‌رسد که احساس مسئولیت نسبت به دیگران ضعیف است. برای نمونه، اگر پدری رفتارهای خشونت‌آمیز نسبت به فرزند یا همسر خود داشته باشد، هیچ موسسه یا نهادی به شکل سازمان‌یافته و نظام‌مند، به مداخله و حمایت نمی‌پردازد.»

او تاکید کرد: «در چنین شرایطی، تعارضات حل نشده و نبود گفت‌وگو در خانواده می‌تواند به تدریج تشدید شود و به نقطه بحرانی منجر شود. ایجاد ساختارهای حمایتی و تقویت فرهنگ گفت‌وگو، امکان مداخله پیشگیرانه را فراهم می‌کند و می‌توان پیش از رسیدن به مرحله قتل، از بروز این فجایع جلوگیری کرد.»



نظر شما درباره این مقاله:








ترامپ و زلنسکی درباره موشک‌های تاماهاک
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 17:47

ترامپ و زلنسکی درباره موشک‌های تاماهاک




نظر شما درباره این مقاله:








ترامپ: دست دوستی ما به سوی ایران دراز است
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 15:33

ترامپ: دست دوستی ما به سوی ایران دراز است


بی‌بی‌سی: رییس‌جمهور ایالات متحده آمریکا در سخنرانی طولانی خود در پارلمان اسرائیل با بیان اینکه خروج از برجام «کار درستی» بوده، افزود: ما به ایران می‌گوییم ما آماده هستیم وقتی شما آماده باشید و این اتفاق خواهد افتاد. ایرانیان مردم سخت‌کوشی هستند و نمی‌خواهند شاهد این وضعیت باشند

دونالد ترامپ افزود که ایران نیز به دنبال توافق است: «من به شما اطمینان می‌دهم که دنبال توافق هستند. شاید بگویند نیستیم ولی هستند. نه آمریکا و نه اسرائیل خصومتی با مردم ایران ندارند.»

ترامپ از رهبران جمهوری اسلامی خواست از تروریسم و حمایت از نیروهای نیابتی دست بکشند و موجودیت اسرائیل «به رسمیت بشناسند.»

رئیس‌جمهور آمریکا تاکید کرد: «ما به ایران می‌گوییم ما آماده هستیم وقتی شما آماده باشید و این اتفاق خواهد افتاد. ایرانیان مردم سخت‌کوشی هستند و نمی‌خواهند شاهد این وضعیت باشند.»

او گفت که با همه اینها باز هم به سمت ایران «دست دوستی و همکاری» دراز می‌کند. ترامپ همچنین گفت: «هفتم اکتبر باید برای کشورهایی که درصدد نابودی اسرائیل هستند، درسی باشد که این تلاش‌ها محکوم به شکست است.»

ترامپ: این سپیده‌دمی نو برای خاورمیانه است

ترامپ در سخنرانی‌اش که بارها با تشویق نمایندگان پارلمان اسرائیل قطع شد، گفت که امروز صدای جنگ و آژیر خاموش و «سرزمین مقدس» در آرامش بوده است. رئیس‌جمهور آمریکا از «سپیده‌دم نو» و «عصر طلایی» در خاورمیانه صحبت و از بنیامین نتانیاهو تمجید کرد و گفت او «آدم سختی برای کنار آمدن است.»

ترامپ از مارکو روبیو تقدیر کرد و گفت او نامش را به عنوان «بهترین» وزیر خارجه آمریکا ثبت خواهد کرد. رئیس‌جمهور آمریکا از پیت هگست، وزیر جنگ فعلی و وزیر دفاع سابق هم تشکر کرد. ترامپ از استیو ویتکاف، نماینده ویژه‌اش در امور خاورمیانه، برای «مهارتش» در مذاکره تعریف کرد.

رئیس‌جمهور آمریکا، در بخشی از سخنرانی خود در کنست اسرائیل، حملات هفتم اکتبر حماس به اسرائیل را «یکی از شیطانی‌ترین هتک‌حرمت‌ها» به یهودیان از زمان هولوکاست توصیف کرد. ترامپ با تاکید دوباره بر حمایت ‌آمریکا از اسرائیل گفت: «لطفا بدانید که آمریکا در مورد آن دو سوگند جاودانه در کنار شما است: هرگز فراموش نمی‌کنیم و هرگز تکرار نخواهد شد.»‌

رئیس‌جمهور آمریکا افزود که کابوس طولانی و دردناک هم برای فلسطینیان و هم برای مردم اسرائیل به پایان رسیده است. اکنون دوران بسیار هیجان‌انگیزی برای اسرائیل و سرتاسر خاورمیانه» فرا رسیده است. در سرتاسر خاورمیانه، نیروهای عامل هرج‌و‌مرج و ترور و ویرانی، که برای دهه‌ها بلای منطقه بوده است، اکنون ضعیف و منزوی و کاملا شکست خورده هستند.»

در جریان سخنرانی رئیس‌جمهور آمریکا در کنست، یکی از پرسروصداترین تشویق‌ها برای دونالد ترامپ زمانی بود که گفت که عملا همه منطقه طرحی را تایید کرده است که به موجب آن غزه‌ منطقه‌ای غیرنظامی و حماس خلع سلاح خواهد شد. موضوع خلع سلاح حماس و غیرنظامی شدن غزه بخشی از طرح ۲۰ ماده‌ای دونالد ترامپ است اما هنوز در مورد آن توافقی حاصل نشده است و به نظر می‌رسد که حماس آن را رد کرده است.

ترامپ در ادامه گفت که اسرائیل به هر هدفی که با «زور اسلحه» می‌شد محقق کرد، دست‌یافته است؛ اشاره‌ تلویحی دیگری از سوی ترامپ در تایید حرفش مبنی بر اینکه جنگ به پایان رسیده است.

رئیس‌جمهور آمریکا در ادامه سخنرانی خود در کنست گفت: «بی‌بی (نتانیاهو) بارها و بارها با من تماس گرفت» و درخواست سلاح می‌کرد «آن‌قدر زیاد که اسرائیل قدرتمند و نیرومند شد... و همین بود که به صلح منجر شد.»

او همچنین با قدردانی از فرستاده ویژه‌اش، استیو ویتکاف، و جرد کوشنر، مشاور و دامادش، که به گفته‌ ترامپ «اسرائیل را دوست دارد»، ادامه داد و همچنین از مارکو روبیو، وزیر خارجه، و پیت هگست، وزیر جنگ، نیز تشکرکرد. ترامپ گفت: «ما افراد واقعا فوق‌العاده‌ای داشتیم که روی این موضوع کار می‌کردند.»

پس از شوخی درباره دیر رسیدن به اجلاس مصر، ترامپ گفت در شرم‌الشیخ با سران چند کشور دیدار خواهد داشت. او همچنین گفت: «ما با هم نشان دادیم که صلح فقط یک امید نیست که درباره‌اش رویاپردازی کنیم، بلکه واقعیتی است که می‌توانیم روزبه‌روز آن را بنا کنیم.» دونالد ترامپ رو به بنیامین نتانیاهو گفت که دنیا «دارد دوباره عاشق اسرائیل می‌شود.»

رئیس‌جمهور آمریکا ابراز امیدواری کرد که کشورهای بیشتری به پیمان ابراهیم بپیوندند. توافق صلح اسرائیل و حماس موضوع اجلاس شرم‌الشیخ است. بیش از ۲۰ رهبر، از جمله کی‌یر استارمر، نخست‌وزیر بریتانیا، در آن شرکت خواهند کرد.

تشکر نتانیاهو از ترامپ برای «تصمیمات شجاعانه»

پیش از سخنرانی دونالد ترامپ در کنست، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، سخنانی ایراد کرد. نتانیاهو گفت که در روزی که «در تاریخ ثبت خواهد شد» دونالد ترامپ هم نامش در «تاریخ ملت ما» و جهان ثبت خواهد شد. او گفت: «چقدر ما برای این لحظه صبر کردیم.»

او افزود: «می‌خواهم از شما (دونالد ترامپ) شخصا و از جانب همه ملت (اسرائیل) قدردانی کنم.»

نخست‌وزیر اسرائیل، هم در سخنانش در کنست، از حمایت پرسابقه آمریکا از اسرائیل و از «تصمیمات شجاعانه» دونالد ترامپ در جریان جنگ ۱۲ روزه با ایران تشکر کرد. در جریان جنگ ۱۲ روزه اسرائیل با ایران، آمریکا هم شماری از تاسیسات هسته‌ای ایران را بمباران کرد.

نتانیاهو گفت: «دونالد ترامپ بزرگترین دوستی است که اسرائیل هرگز در کاخ سفید داشته است.» بعد از این سخنان نتانیاهو، فریاد نام «ترامپ» از سوی حاضران در کنست طنین انداخت.

نخست‌وزیر اسرائیل «طرح صلح» ترامپ را «گامی سرنوشت‌ساز» به‌سوی صلح توصیف کرد و افزود: «من متعهد به این صلح هستم، شما متعهد به این صلح هستید، و با هم به این صلح دست خواهیم یافت.»

او در سخنرانی‌اش یک سری تشکر از ترامپ کرد از جمله به رسمیت شناختن «حق حاکمیت اسرائیل بر بلندی‌های جولان»، شکل دادن به پیمان ابراهیم و «کنار کشیدن از توافق هسته‌ای فاجعه‌بار ایران.» نتانیاهو گفت هیچ رئیس‌جمهور آمریکا به اندازه آقای ترامپ برای اسرائیل نکوشیده است. او سپس به شرحی از حمله هفتم اکتبر حماس و واکنش اسرانیل به آن پرداخت.

رئیس‌ پارلمان اسرائیل: دونالد ترامپ، کوروش کبیر این دوران است

نشست پارلمان اسرائیل، کنست، با صحبت‌های امیر اوهانا، رئیس‌ پارلمان، آغاز شد. او با نام بردن از ترامپ و هیئت همراه او، از جمله مارکو روبیو، وزیر خارجه، استیو ویتکاف، نماینده ویژه آقای ترامپ در امور خاورمیانه، جرد کوشنر، داماد و مشاور، و ایوانکا، دختر  ترامپ، به آنها خوشامد گفت.

اوهانا در سخنرانی طولانی خود تاکید کرد که اسرائیل نمی‌تواند اجازه دهد «تهدید ایران ادامه داشته باشد. او افزود: دونالد ترامپ، کوروش کبیر این دوران است.



نظر شما درباره این مقاله:








ترامپ در پارلمان اسرائيل خواستار عفو نتانیاهو شد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 14:08

ترامپ در پارلمان اسرائيل خواستار عفو نتانیاهو شد




نظر شما درباره این مقاله:








سه نفر برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۵ شدند
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 13:45

سه نفر برنده جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۵ شدند


خبرگزاری رویترز

جوئل موکیر، فیلیپ آژیون و پیتر هاویت روز دوشنبه جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۵ را برای پژوهش‌هایشان درباره چگونگی تأثیر نوآوری و نیروهای «تخریب خلاق» بر رشد اقتصادی و ارتقای سطح زندگی در سراسر جهان دریافت کردند.

پژوهش‌های آن‌ها توضیح می‌دهد که چگونه فناوری به ایجاد محصولات و روش‌های تولید جدید منجر می‌شود که جایگزین موارد قدیمی شده و در نتیجه، سطح زندگی، سلامت و کیفیت زندگی را بهبود می‌بخشد.

آکادمی سلطنتی علوم سوئد، که این جایزه را اعطا می‌کند، در بیانیه‌ای اعلام کرد: «طی دو قرن گذشته، برای اولین بار در تاریخ، جهان شاهد رشد اقتصادی پایدار بوده است. این امر تعداد زیادی از مردم را از فقر نجات داده و پایه‌های رفاه ما را بنا نهاده است.» 

رشد اقتصادی تضمین‌شده نیست 

آکادمی اعلام کرد که برندگان جایزه نشان داده‌اند این پیشرفت را نمی‌توان قطعی دانست. دو نفر از برندگان جایزه همچنین تأکید کردند که سیاست‌های تجاری دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، مانعی برای رشد اقتصادی خواهد بود.

آکادمی افزود: «رکود اقتصادی، نه رشد، در بیشتر تاریخ بشر عادی بوده است. کارهای این پژوهشگران نشان می‌دهد که باید از تهدیدهای علیه ادامه رشد آگاه باشیم و با آن‌ها مقابله کنیم.» 

در حالی که اکثر اقتصاددانان رشد اقتصادی را عاملی برای رفاه می‌دانند، برخی معتقدند که این رشد لزوماً همیشه مثبت نیست.

جایزه نوبل اقتصاد ۲۰۲۴ به دارون عجم‌اوغلو، سایمون جانسون و جیمز رابینسون برای پژوهش درباره نابرابری اعطا شد و به‌ویژه جانسون نشان داد که چگونه مزایای نوآوری‌های فناورانه ممکن است به نفع نخبگان قدرتمند منحرف شود.

همچنین بحث‌های شدیدی درباره سطح پایدار رشد اقتصادی در برابر تغییرات اقلیمی ناشی از فعالیت‌های انسانی و تخریب محیط‌زیست وجود دارد.

این جایزه معتبر، که به طور رسمی با نام جایزه بانک مرکزی سوئد در علوم اقتصادی به یادبود آلفرد نوبل شناخته می‌شود، آخرین جایزه‌ای است که امسال اعطا شد و ارزش آن ۱۱ میلیون کرون سوئد (۱.۲ میلیون دلار) است.

جوئل موکیر، استاد دانشگاه نورث‌وسترن در ایالات متحده، نیمی از این جایزه را دریافت کرد.

فیلیپ آژیون، استاد کالج دو فرانس، اینسید در پاریس و دانشکده اقتصاد لندن، و پیتر هاویت، استاد دانشگاه براون در ایالات متحده، نیمی دیگر از جایزه را به طور مشترک دریافت کردند.

آژیون: تعرفه‌ها مانع رشد هستند

این جایزه در زمانی اعطا شده که اقتصاد جهانی در نقطه عطفی قرار دارد و بسیاری انتظار دارند هوش مصنوعی موج جدیدی از رشد را به همراه داشته باشد. این جایزه همچنین به خطرات استراتژیک عقب‌افتادگی اروپا از ایالات متحده و چین در فناوری‌های آینده و هزینه‌های بالقوه موانع تجارت جهانی اشاره دارد.

آژیون در کنفرانس مطبوعاتی از طریق تماس تلفنی گفت که جهانی‌زدایی و موانع تعرفه‌ای «موانع رشد» هستند و افزود: «هرچه بازار بزرگ‌تر باشد، امکانات بیشتری برای تبادل ایده‌ها، انتقال فناوری‌ها و رقابت سالم وجود دارد.» 

وی افزود: «هر چیزی که مانع باز بودن شود، مانعی برای رشد است. من اکنون ابرهای تاریکی را می‌بینم که در حال جمع شدن هستند و فشار برای ایجاد موانع تجاری و باز بودن می‌آورند.» 

آژیون از اروپا خواست تا از ایالات متحده و چین یاد بگیرد، که به گفته او راه‌هایی برای آشتی دادن رقابت و سیاست صنعتی پیدا کرده‌اند.

او گفت: «در اروپا، به نام سیاست رقابتی، ما به شدت با هر نوع سیاست صنعتی مخالف بودیم. فکر می‌کنم باید در این زمینه پیشرفت کنیم و راه‌هایی برای آشتی دادن سیاست صنعتی در حوزه‌هایی مانند دفاع، اقلیم، هوش مصنوعی و زیست‌فناوری پیدا کنیم.» 

هاویت: بازگرداندن مشاغل تولیدی به آمریکا مورد تردید است

هاویت، که گفت از دریافت این جایزه «کاملاً شوکه» شده است، نیز از سیاست‌های تجاری ترامپ انتقاد کرد.

او به رویترز گفت: «کاملاً واضح است که این سیاست‌ها با کاهش آنچه ما اثر مقیاس می‌نامیم، نوآوری را دلسرد می‌کنند. شروع یک جنگ تعرفه‌ای فقط اندازه بازار را برای همه کاهش می‌دهد.» 

وی افزود که تلاش برای بازگرداندن مشاغل تولیدی به ایالات متحده شاید از نظر سیاسی منطقی باشد، اما سیاست اقتصادی خوبی نیست.

او گفت: «ما در طراحی کفش‌های دویدن خوب هستیم، اما بهتر است تولید آن‌ها را به دیگران واگذار کنیم.»

برندگان پیشین شامل کروگمن و فریدمن

جوایز پزشکی، فیزیک، شیمی، صلح و ادبیات هفته گذشته اعلام شدند.

این جوایز بر اساس وصیت‌نامه آلفرد نوبل، مخترع دینامیت و تاجر سوئدی، از سال ۱۹۰۱ اهدا شده‌اند، با چند وقفه که عمدتاً به دلیل جنگ‌های جهانی بوده است.

جایزه اقتصاد بعدها تأسیس شد و برای اولین بار در سال ۱۹۶۹ به راگنار فریش از نروژ و یان تینبرگن از هلند برای کار در مدل‌سازی پویای اقتصادی اهدا شد. برادر یان تینبرگن، نیکلاس، نیز در سال ۱۹۷۳ جایزه پزشکی را دریافت کرد.

اگرچه تعداد کمی از اقتصاددانان چهره‌های شناخته‌شده‌ای هستند، برندگان نسبتاً معروف شامل بن برنانکه، رئیس سابق فدرال رزرو آمریکا، و پل کروگمن و میلتون فریدمن هستند.



نظر شما درباره این مقاله:








حماس تمامی گروگان‌ها را به اسرائیل تحویل داد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 11:45

حماس تمامی گروگان‌ها را به اسرائیل تحویل داد


الکساندر کورن‌ول، نضال المغربی و اندرو میلز / خبرگزاری رویترز

روز دوشنبه، جنبش حماس آخرین ۲۰ گروگان اسرائیلی زنده را طبق توافق آتش‌بس میانجی‌گری‌شده توسط ایالات متحده آزاد کرد؛ گامی بزرگ در مسیر پایان دادن به دو سال جنگ ویرانگر در غزه. رئیس‌جمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، این تحول را «طلوع تاریخی خاورمیانه‌ای نوین» توصیف کرد.

ارتش اسرائیل اعلام کرد که تمامی گروگان‌هایی که زنده بودنشان تأیید شده بود، پس از انتقال از غزه توسط صلیب سرخ دریافت شده‌اند. این خبر موجب شادی، در آغوش گرفتن و اشک ریختن هزاران نفر در «میدان گروگان‌ها» در تل‌آویو شد.

اتوبوس‌هایی حامل فلسطینی‌های آزادشده از زندان‌های اسرائیل نیز وارد غزه شدند. یکی از مسئولان دخیل در عملیات به رویترز گفت که این انتقال بخشی از توافق آتش‌بس بوده است.

ترامپ در سخنرانی خود در کنست (پارلمان اسرائیل) که پیش از سفر به مصر برای شرکت در نشستی با هدف ایجاد شرایط صلح پایدار در غزه ایراد خواهد شد، می‌گوید: «آسمان آرام است، سلاح‌ها خاموش‌اند، آژیرها ساکت‌اند و خورشید بر سرزمینی مقدس که سرانجام به صلح رسیده طلوع می‌کند.»

با این حال، موانع بزرگی همچنان بر سر راه حل پایدار برای درگیری غزه وجود دارد؛ چه برسد به حل مناقشه گسترده‌تر اسرائیل و فلسطین یا شکاف‌های عمیق دیگر در خاورمیانه‌ای که مدت‌ها ناآرام بوده است.

نشست پیگیری برای بررسی آینده غزه

آزادی گروگان‌ها و زندانیان فلسطینی بخش حیاتی مرحله نخست توافق آتش‌بس است که هفته گذشته در شهر ساحلی شرم‌الشیخ مصر حاصل شد؛ جایی که نشست روز دوشنبه نیز در آن برگزار خواهد شد.

بیش از ۲۰ رهبر جهانی قرار است گام‌های بعدی را در قالب طرح ۲۰ ماده‌ای ترامپ بررسی کنند؛ طرحی که هدف آن دستیابی به صلح پایدار پس از دو سال جنگ است. این جنگ از حمله مرزی حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد که حدود ۱۲۰۰ کشته و ۲۵۱ گروگان برجای گذاشت.

از آن زمان، حملات هوایی، توپخانه‌ای و زمینی اسرائیل غزه را ویران کرده و به گفته مقامات بهداشت این منطقه، بیش از ۶۷ هزار فلسطینی کشته شده‌اند. این اقدامات بخش‌های وسیعی از غزه را نابود کرده و بحران انسانی گسترده‌ای به وجود آورده است.

«بازگشته‌ام، مردم اسرائیل زنده‌اند»؛ پیام یکی از گروگان‌های آزادشده

تصاویر اولیه از شش گروگان آزادشده اسرائیلی که توسط ارتش منتشر شد، آن‌ها را ایستاده، برخی با لبخند و در حال گفتگو با سربازان نشان می‌داد.

گای گلبوآ-دالال، یکی از گروگان‌های آزادشده، هنگام پرواز با بالگرد اسرائیلی از غزه، روی تخته‌ای نوشت: «بازگشته‌ام – مردم اسرائیل زنده‌اند». این تصویر از تلویزیون اسرائیل پخش شد.

ویکی کوهن، مادر گروگان نیمرود کوهن، در مسیر خود به اردوگاه نظامی رئیم، جایی که گروگان‌ها منتقل می‌شدند، گفت: «خیلی هیجان‌زده‌ام. سرشار از شادی‌ام. تصور احساس این لحظه دشوار است. تمام شب نخوابیدم.»

در غزه، حدود دوازده مرد مسلح نقاب‌دار با لباس سیاه، که ظاهراً اعضای شاخه نظامی حماس بودند، وارد بیمارستان ناصر شدند؛ جایی که صحنه و صندلی‌هایی برای استقبال از زندانیان فلسطینی آزادشده آماده شده بود.

عماد ابو جودات، پدر شش فرزند از شهر غزه، در حالی که مراسم تحویل را از طریق تلفن همراهش دنبال می‌کرد، گفت: «امیدوارم این تصاویر پایان این جنگ باشند. دوستان و بستگانمان را از دست دادیم، خانه‌ها و شهرمان را از دست دادیم.»

موانع احتمالی پیش‌رو

دولت ترامپ این توافق را با همکاری مصر، قطر و ترکیه میانجی‌گری کرد. مرحله بعدی شامل تشکیل نهادی بین‌المللی به نام «شورای صلح» به رهبری ترامپ خواهد بود.

با این حال، خطر شکست همچنان وجود دارد. گام‌های بعدی که در گذشته موجب شکست آتش‌بس‌ها شده‌اند، هنوز مورد توافق قرار نگرفته‌اند؛ از جمله نحوه اداره غزه پس از پایان درگیری‌ها و سرنوشت نهایی حماس.

حضور نیروهای مسلح حماس در بیمارستان ناصر در روز دوشنبه، نگرانی‌های اسرائیل درباره ادامه سلطه این گروه اسلام‌گرا بر غزه را برجسته کرد؛ جایی که از سال ۲۰۰۷ تحت کنترل حماس بوده است.

به گفته یک منبع امنیتی فلسطینی، نیروهای حماس در جریان عملیات امنیتی پس از عقب‌نشینی نیروهای اسرائیلی، ۳۲ نفر را که «باند» نامیده شدند، در شهر غزه کشتند.

ترامپ هنگام ورود به کنست گفت که گروه حماس طبق طرح او باید خلع سلاح شود.

نقاط اختلاف دیگر ممکن است شامل ادامه عقب‌نشینی اسرائیل از غزه فراتر از خطوط فعلی و حرکت به سوی تشکیل کشور فلسطین باشد؛ موضوعی که بسیاری از اسرائیلی‌ها با آن مخالف‌اند.

ترامپ چهارمین رئیس‌جمهور ایالات متحده خواهد بود که در کنست سخنرانی می‌کند؛ پس از جیمی کارتر در ۱۹۷۹، بیل کلینتون در ۱۹۹۴ و جورج دبلیو بوش در ۲۰۰۸.

دریایی از ویرانی

اجساد برخی از ۲۶ گروگان کشته‌شده تأییدشده و دو نفر دیگر که سرنوشتشان نامشخص است، نیز قرار است روز دوشنبه تحویل داده شوند. کمیته‌ای برای یافتن اجسادی که احتمالاً در میان آوار و بی‌نظمی غزه گم شده‌اند، تشکیل شده است.

ده‌ها اتوبوس حامل حدود ۲۰۰۰ زندانی فلسطینی که طبق توافق از زندان‌های اسرائیل آزاد شده‌اند، وارد غزه شدند. بیشتر آن‌ها در جریان جنگ توسط نیروهای اسرائیلی بازداشت شده بودند، اما این گروه شامل ۲۵۰ زندانی محکوم به مشارکت در حملات مرگبار یا مظنون به جرایم امنیتی نیز بود.

دو سال جنگ، غزه را به دریایی از آوار تبدیل کرده و تقریباً تمامی ۲/۲ میلیون ساکن آن را بی‌خانمان کرده است. این جنگ همچنین موجب گسترش درگیری‌های اسرائیل با ایران، حزب‌الله لبنان و حوثی‌های یمن شده و چهره خاورمیانه را دگرگون کرده است.

تام فلچر، رئیس امور بشردوستانه سازمان ملل، در شبکه اجتماعی X اعلام کرد که اسرائیل با ارسال کمک‌های اضطراری بیشتر موافقت کرده است. آژانس امدادرسانی سازمان ملل در غزه (UNRWA) نیز از اسرائیل خواست اجازه دهد بدون مانع در این منطقه فعالیت کند.



نظر شما درباره این مقاله:








نامه هشدارآمیز مولاوردی و ابتکار به پزشکیان
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 10:53

نامه هشدارآمیز مولاوردی و ابتکار به پزشکیان




نظر شما درباره این مقاله:








دیداری که توافق غزه را قطعی کرد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 10:44

دیداری که توافق غزه را قطعی کرد


باراک راوید / آکسیوس

سه منبع آگاه به اکسیوس گفتند که دیدار غیرمعمول و دراماتیک چهارشنبه  گذشته (۸ اکتبر ۲۰۲۵)، بین فرستادگان رئیس جمهور ترامپ و رهبران حماس به دستیابی به توافق صلح غزه کمک کرد.

چرا این دیدار مهم است: یکی از موانع رسیدن به توافق این بود که رهبران حماس نگران بودند که اسرائیل پس از آزادی گروگان‌هایش، جنگ را از سر بگیرد.

یکی از منابع مدعی شد که برای دستیابی به توافق، استیو ویتکوف و جارد کوشنر باید حضوری با رهبران حماس دیدار می‌کردند و مستقیماً به آنها اطمینان می‌دادند که ترامپ اجازه چنین اتفاقی را نمی‌دهد، البته تا زمانی که این گروه به تعهدات خود در قبال توافق پایبند باشد.

چگونگی وقوع این اتفاق: یک روز قبل، ترامپ به طور خصوصی به ویتکوف و کوشنر اجازه داده بود که در صورت لزوم برای انعقاد توافق، با رهبران حماس دیدار کنند. این اتفاق زمانی رخ داد که آنها در دفتر بیضی شکل و قبل از عزیمت به مصر با یکدیگر ملاقات کردند.

ویتکوف پس از ورود به شرم الشیخ، واسطه‌های قطری، مصری و ترکی را از چراغ سبز ترامپ مطلع کرد.

به گفته یکی از منابع، چهارشنبه شب حدود ساعت ۱۱ شب به وقت محلی، میانجی‌های قطری به ویلای ویتکوف در هتل فور سیزنز آمدند، گفتند که مذاکرات به بن‌بست رسیده و پرسیدند که آیا نمایندگان ایالات متحده آماده ملاقات با حماس هستند یا خیر.

یک مقام ارشد قطری به ویتکوف گفت: “ما فکر می‌کنیم اگر با آنها ملاقات کنید و دستشان را بفشارید، توافقی حاصل خواهد شد.”

پشت صحنه: چند دقیقه بعد، ویتکوف و کوشنر وارد ویلای دیگری در تفرجگاه دریای سرخ شدند.

در داخل ویلا، روسای اطلاعات مصر و ترکیه، مقامات ارشد قطری و چهار نفر از رهبران ارشد حماس که در مذاکرات شرکت داشتند، صف کشیده بودند. تیم حماس توسط خلیل الحیه رهبری می‌شد که سه هفته قبل از یک سوء قصد اسرائیل در دوحه جان سالم به در برده بود.

در جلسه‌ای که حدود ۴۵ دقیقه طول کشید، ویتکوف به مقامات حماس گفت که گروگان‌ها اکنون “بیشتر یک دردسر برای شما هستند تا یک دارایی”. به گفته یکی از منابع، ویتکوف گفت: “وقت آن رسیده که با مرحله اول توافق پیش بروید و مردم را در دو طرف مرز به خانه برگردانید.”

الحیا پرسید که آیا ویتکوف و کوشنر پیامی از ترامپ دارند یا خیر. به گفته این منبع، ویتکوف گفت: “پیام رئیس جمهور ترامپ این است که با شما منصفانه رفتار خواهد شد و او از هر ۲۰ بند طرح صلح خود حمایت می‌کند و اطمینان حاصل خواهد کرد که همه آنها اجرا شوند.”

وقتی جلسه تمام شد، رهبران حماس به همراه میانجیگران مصری، قطری و ترکی به اتاق جداگانه‌ای رفتند. چند دقیقه بعد، حسن رشاد، رئیس سازمان اطلاعات مصر، به همراه همتایان ترک و قطری خود بازگشت.

او به ویتکاف و کوشنر گفت: «بر اساس جلسه‌ای که داشتیم، به توافق رسیدیم.»

فلش بک: جلسه در شرم الشیخ دومین تعامل مستقیم قابل توجه بین دولت ترامپ و حماس بود.

در ماه مارس، آدام بوهلر، فرستاده آمریکایی، در تلاش برای آزادی گروگان آمریکایی ادان الکساندر و بازیابی اجساد چهار آمریکایی دیگر که توسط این گروه ربوده شده بودند، جلسات بی‌سابقه‌ای با رهبران حماس در دوحه برگزار کرد.

این توافق تا حدودی به دلیل مخالفت شدید دولت اسرائیل که در ابتدا از مذاکرات مستقیم بی‌اطلاع بود، با شکست مواجه شد.

خلاصه: یکی از منابع مدعی شد که تمایل ویتکوف و کوشنر برای دیدار با رهبران حماس، علیرغم خطرات سیاسی موجود، به این گروه نشان داد که ایالات متحده در مورد دستیابی و اجرای یک توافق جدی است.

به همین دلیل است که وقتی فرستادگان رئیس جمهور ترامپ قول دادند که این توافق به طور کامل اجرا خواهد شد، آنها به آن باور داشتند.



نظر شما درباره این مقاله:








مظلوم عبدی: توافق اولیه با دمشق حاصل شد
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 10:06

مظلوم عبدی: توافق اولیه با دمشق حاصل شد


مظلوم عبدی، رهبر کردهای سوریه، در گفت‌وگو با خبرگزاری فرانسه (AFP)، اعلام کرد که در مورد ادغام «نیروهای دموکراتیک سوریه» (SDF) به رهبری «یگان‌های مدافع خلق» (YPG) در ارتش سوریه با دمشق «توافق اولیه» حاصل شده است.

عبدی، رهبر «نیروهای دموکراتیک سوریه»، هفته گذشته در دمشق با احمد شرع، رئیس جمهور انتقالی سوریه، دیدار کرد. سفیر ایالات متحده در آنکارا و نماینده ویژه ایالات متحده در امور سوریه، تام باراک، و فرمانده ایالات متحده، برد کوپر، نیز در این جلسه حضور داشتند.

نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) که منطقه وسیعی از شمال شرقی سوریه را کنترل می‌کنند، مارس گذشته توافقی را با دولت جدید سوریه برای ادغام نهادهای مدنی و نظامی در منطقه در دولت مرکزی امضا کردند. با این حال، مفاد این توافق‌نامه اجرا نشده است.

عبدی در مصاحبه با خبرگزاری فرانسه در یک پایگاه نظامی در شهر حسکه در شمال شرقی سوریه که تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه است، گفت: «آنچه در مورد مذاکرات اخیر ما در دمشق جدید است، عزم مشترک و اراده قوی برای تسریع در اجرای مفاد است.»

عبدی افزود: «مهمترین نکته این است که توافق اولیه‌ای در مورد مکانیسم ادغام نیروهای دموکراتیک سوریه و نیروهای امنیت داخلی (کرد) در چارچوب وزارتخانه‌های دفاع و کشور حاصل شده است.»

عبدی، رهبر نیروهای دموکراتیک سوریه، گزارش داد که هیئت‌های نظامی و امنیتی کرد در حال حاضر برای بحث در مورد مکانیسم ادغام در دمشق هستند.

کردهای سوریه تخمین می‌زنند که تعداد کل نیروهای دموکراتیک سوریه و نیروهای امنیت داخلی حدود ۱۰۰ هزار نفر است.

پس از سرنگونی بشار اسد در سوریه در دسامبر گذشته، دولت احمد شرع اعلام کرد که همه گروه‌های مسلح منحل شده و این ساختارها به بخشی از ارتش رسمی تبدیل خواهند شد.

چه مسائلی مورد توافق قرار گرفت؟

عبدی اظهار داشت که نیروهای دموکراتیک سوریه “با ادغام در وزارت دفاع سوریه، بازسازی خواهند شد.”

با این حال، مسائلی نیز وجود دارد که طرفین در مورد آنها اختلاف نظر دارند. عبدی گفت: “ما خواستار یک سیستم غیرمتمرکز در سوریه هستیم. ما در این مورد به توافق نرسیده‌ایم.” و افزود که آنها “به مذاکرات برای یافتن فرمول مشترکی که همه بتوانند آن را بپذیرند، ادامه می‌دهند.”

عبدی تأکید کرد که آنها در مورد “تمامیت ارضی سوریه، وحدت نمادهای ملی، استقلال فرآیندهای تصمیم‌گیری سیاسی در کشور و مبارزه با تروریسم” به توافق رسیده‌اند. وی افزود: “همه ما موافقیم که سوریه نباید به دوره جنگ بازگردد و ثبات و امنیت باید تضمین شود. من معتقدم که این عوامل برای دستیابی به یک توافق پایدار کافی خواهد بود.”

عبدی، رهبر نیروهای دموکراتیک سوریه، اظهار داشت که در آخرین دیدارش با الشرع، درخواست کرده است که «برخی از بندها اصلاح شوند یا بندهای جدیدی به اعلامیه قانون اساسی که در ماه مارس اعلام شد، اضافه شود».

او گفت که در این مورد «پاسخ مثبتی» دریافت کرده و امیدوار است «این اتفاق به زودی رخ دهد». عبدی اظهار داشت که درخواست‌های او به ویژه مربوط به بندهایی است که «حقوق مردم کرد را در قانون اساسی تضمین می‌کند.»

تأکید بر نقش ترکیه

عبدی، رهبر نیروهای دموکراتیک سوریه، همچنین از ایالات متحده و فرانسه برای تسهیل مذاکرات با دمشق تشکر کرد.

وقتی از عبدی در مورد دیدگاهش در مورد موضع آنکارا، یکی از بزرگترین حامیان دولت جدید سوریه به رهبری الشرع، در این فرآیند سوال شد، او گفت که «شانس موفقیت مذاکرات، البته، به نقشی که ترکیه ایفا می‌کند بستگی دارد» و امیدوار است که ترکیه «نقش حمایتی و مشارکتی در این روند مذاکرات جاری ایفا کند.»

رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه، چهارشنبه گذشته با اشاره به توافق دهم مارس گفت: «نیروهای دموکراتیک سوریه باید به وعده خود عمل کنند. آنها باید ادغام خود را با سوریه تکمیل کنند.»

عبدی اظهار داشت که آنها هنوز در مورد موضوع منابع نفتی در منطقه تحت کنترل نیروهای دموکراتیک سوریه با دمشق صحبت نکرده‌اند، اما مطمئناً این موضوع در دستور کار مذاکرات آینده قرار خواهد گرفت.

عبدی گفت: «نفت و سایر منابع زیرزمینی در شمال شرقی سوریه متعلق به همه سوری‌ها است و درآمد آنها باید به طور عادلانه در تمام استان‌های سوریه توزیع شود.»



نظر شما درباره این مقاله:








ترامپ: جنگ غزه پایان یافته است
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 7:36

ترامپ: جنگ غزه پایان یافته است


خبرگزاری رویترز

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، روز یکشنبه اعلام کرد جنگ غزه به پایان رسیده و خاورمیانه در مسیر «عادی‌سازی» قرار دارد. ترامپ این سخنان را در حالی بیان کرد که به مقصد اسرائیل در پرواز بود و این کشور در انتظار آزادی گروگان‌های اسرائیلی توسط حماس است؛ همزمان، رهبران جهان نیز برای رایزنی درباره گام‌های بعدی در مسیر صلح گرد هم می‌آیند.

ترامپ در جمع خبرنگاران حاضر در هواپیمای اختصاصی ریاست‌جمهوری آمریکا (ایرفورس وان) گفت: «جنگ تمام شده، این را می‌دانید.» او در پاسخ به پرسشی درباره چشم‌انداز منطقه افزود: «فکر می‌کنم اوضاع به سمت عادی شدن پیش می‌رود.»

روز یکشنبه، آتش‌بس بین اسرائیل و حماس برای سومین روز متوالی در غزه پابرجا ماند و همزمان، انتظار می‌رفت گروگان‌های اسرائیلی و زندانیان فلسطینی آزاد شوند. ترامپ نیز قرار است در همین روز در پارلمان اسرائیل سخنرانی کند.

هزاران فلسطینی همچنان به سمت شمال و شهر غزه حرکت می‌کنند؛ شهری که در دو ماه گذشته هدف حملات سنگین اسرائیل بوده است. آنها امیدوارند آتش‌بس، پایان واقعی جنگ را رقم بزند.

بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در بیانیه‌ای تلویزیونی گفت: «فردا آغاز یک مسیر تازه است؛ مسیر ساختن، مسیر التیام و امیدوارم – مسیر پیوند قلب‌ها.»

این امیدواری گسترده در میان ساکنان غزه نیز دیده می‌شود، اگرچه خستگی ناشی از دو سال جنگ و ویرانی همه‌جانبه، شادی مردم را کم‌رنگ کرده است. عبدالئه ابو سَعَده، شهروند غزه، گفت: «مردم خوشحال‌اند، اما این شادی با خستگی شدید همراه است.»

سخنگوی دولت اسرائیل، شوش بدروسیان، اعلام کرد انتظار می‌رود آزادی گروگان‌ها از بامداد دوشنبه آغاز شود و ۲۰ گروگان زنده به‌طور همزمان آزاد شوند. او افزود در صورت آزادی زودتر گروگان‌ها، اسرائیل آماده دریافت آنان است. پس از آن، قرار است اجساد ۲۸ گروگان کشته‌شده نیز تحویل داده شود.

ترامپ در راه کنست

طبق توافق آتش‌بس، حماس باید تا ظهر دوشنبه (ساعت ۹:۰۰ به وقت گرینویچ) بقیه گروگان‌ها را آزاد کند. این افراد در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، هنگام حمله ناگهانی نیروهای حماس به خاک اسرائیل به اسارت گرفته شدند؛ حمله‌ای که آتش جنگ را شعله‌ور ساخت.

غال هیرش، هماهنگ‌کننده پرونده گروگان‌ها در اسرائیل، روز پنجشنبه گفت کمیته‌ای ویژه برای یافتن محل اجساد هر گروگان کشته‌شده که حماس نتواند پیدا کند، تشکیل خواهد شد.

ترامپ قرار است روز دوشنبه وارد اسرائیل شود، در کنست (پارلمان اسرائیل) سخنرانی کند و سپس به شرم‌الشیخ مصر برود تا در اجلاس سران جهانی برای پایان جنگ غزه شرکت کند. محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین نیز در این اجلاس حضور خواهد داشت.

فرستادگان ترامپ، استیو ویتکوف و جرد کوشنر، روز شنبه در تجمعی در تل‌آویو سخنرانی کردند؛ تجمعی که بسیاری از اسرائیلی‌ها امیدوار بودند آخرین گردهمایی برای درخواست آزادی گروگان‌ها و پایان جنگ باشد.

ایالات متحده همراه با مصر، قطر و ترکیه میانجی توافق اولیه آتش‌بس بین اسرائیل و حماس بوده‌اند؛ توافقی شامل آزادی گروگان‌ها توسط حماس و آزادی زندانیان و بازداشت‌شدگان توسط اسرائیل.

دالیا یوسف، شرکت‌کننده در تظاهرات، گفت: «دو سال منتظر این روز و این لحظه بودیم... همه ما برای خانواده گروگان‌ها خوشحالیم که سرانجام آنها را خواهیم دید.» او از ترامپ تشکر کرد.

بازگشت به شمال غزه و ویرانی گسترده

سازمان زندان‌های اسرائیل اعلام کرد برخی زندانیان فلسطینی را پیش از آزادی، به زندان‌های دیگر منتقل کرده است. وزارت دادگستری اسرائیل فهرست ۲۵۰ زندانی فلسطینی محکوم به قتل و جرائم سنگین را منتشر کرد که قرار است آزاد شوند. این فهرست شامل فرماندهان ارشد حماس یا چهره‌های برجسته دیگر گروه‌ها مانند مروان برغوثی یا احمد سعدات نیست.

دفتر اطلاع‌رسانی زندانیان حماس اعلام کرد گفت‌وگو با طرف اسرائیلی درباره فهرست آزادشدگان ادامه دارد. بر اساس توافق، اسرائیل همچنین قرار است ۱۷۰۰ فلسطینی بازداشت‌شده در غزه از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ۲۲ نوجوان فلسطینی و اجساد ۳۶۰ نیروی مسلح را آزاد کند. سخنگوی دولت اسرائیل گفت آزادی زندانیان پس از رسیدن گروگان‌های زنده به خاک اسرائیل انجام می‌شود.

وزیر دفاع اسرائیل، اسرائیل کاتس، اعلام کرد پس از آزادی گروگان‌ها، ارتش تونل‌های زیرزمینی حماس در غزه را منهدم خواهد کرد.

فلسطینی‌های بازگشته به شمال غزه، از ویرانی گسترده گزارش می‌دهند. امدادگران هشدار داده‌اند خطر وجود مهمات عمل‌نکرده و بمب‌ها در منطقه وجود دارد.

امجد الشوا، رئیس یک سازمان فلسطینی هماهنگ‌کننده با گروه‌های امدادی، برآورد کرد ۳۰۰ هزار چادر برای اسکان موقت ۱.۵ میلیون آواره غزه نیاز است.

رامی محمدعلی، ۳۷ ساله، که همراه پسرش ۱۵ کیلومتر از دیرالبلح تا شهر غزه پیاده‌روی کرده، گفت: «تخریب‌هایی که دیدیم باورکردنی نبود.» او افزود: «خوشحالیم به غزه برگشته‌ایم، اما هم‌زمان، احساس تلخی نسبت به این ویرانی داریم.» او از دیدن بقایای اجساد انسانی در طول مسیر نیز خبر داد.



نظر شما درباره این مقاله:








رخت نو بر تن قانون کهنه حجاب
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 13.10.2025, 6:58

رخت نو بر تن قانون کهنه حجاب


مهدی بیک‌اوغلی / اعتماد

«برخی نمایندگان رادیکال به دنبال وارد کردن مفاد قانون حجاب و عفاف در لایحه منع خشونت علیه زنان هستند!!!» این عباراتی که برخی فعالان حوزه زنان آن را به کار می‌گیرند تا به جامعه و دولت نسبت به برخی تحرکات رادیکال تذکار دهند. هر چند شاید باور کردن آن دشوار باشد، اما پیگیری‌های «اعتماد» از راهروهای بهارستان گویای این واقعیت است که برخی نمایندگان رادیکال مجلس زمانی که از اجرای قانون حجاب و عفاف ناامید شده‌اند، به هر ترفندی کمر همت بسته‌اند تا محتوای سلبی مورد نظر خود که با تصمیم شعام در قانون حجاب و عفاف تعلیق شده را در قالب تازه‌ای در لایحه منع خشونت علیه زنان بازآفرینی کنند!

استفاده از عباراتی چون «اولویت زیست غیرتمندانه مردان» و گنجاندن بحث پوشش زنان در لایحه‌ای که توسط معاونت زنان دولت سیزدهم اجرایی شده، بخشی از مصادیقی است که از قانون حجاب و عفاف وارد لایحه منع خشونت علیه زنان شده است. این در حالی است که رییس‌جمهور پزشکیان و معاونت امور زنانش بارها خواستار استرداد لایحه و اصلاح آن شده‌اند. اما برخی طیف‌ها در مجلس به دنبال استفاده ابزاری از موضوع منع خشونت از زنان برای پیگیری طرح‌های سلبی خود هستند.

دیروز اما معصومه ابتکار و شهیندخت مولاوردی دو معاون اسبق امور زنان و خانواده در دولت‌های یازدهم و دوازدهم طی نامه‌ای خطاب به پزشکیان خواستار توجه دولت به برخی تغییرات شکلی و ماهوی لایحه منع خشونت و ضرورت اصلاح آن شدند. این نامه که به امضای شهیندخت مولاوردی و معصومه ابتکار، معاونان رییس‌جمهور در دولت‌های یازدهم و دوازدهم رسیده، نسبت به حذف سازوکارهای بازدارنده و حمایتی از زنان و خانواده در برابر خشونت، هشدار داده و آن را عامل دامن زدن‌ به شکاف‌ها و تهدیدی برای انسجام اجتماعی قلمداد کرده است.

«اعتماد» برای بررسی این موضوع گفت‌وگوهایی را با مریم باقی و زهرا نژادبهرام، دو فعال حوزه زنان انجام داده تا درباره تلاش برخی طیف‌ها برای استحاله لایحه منع خشونت علیه زنان بحث و تبادل نظر کند.

مریم باقی: دستورالعمل‌هایی برای پوشش زنان در لایحه منع خشونت قرار داده شده است

مریم باقی دانش‌آموخته حقوق و فعال مدنی در زمینه حقوق و زنان در گفت‌وگو با «اعتماد» درباره چرایی تاخیر در اصلاح و تصویب لایحه‌ای که قرار است از زنان در برابر نمودهای خشونت حمایت کند، می‌گوید: «۱۴ سال است که لایحه منع خشونت علیه زنان در مسیر پاستور به بهارستان و بالعکس در رفت و آمد است. فعالان حوزه زنان، جامعه مدنی و بسیاری از زنان آسیب‌دیده در انتظار تصویب این لایحه هستند تا یک ساختار حقوقی و قانونی برای حمایت از زنان در برابر خشونت ایجاد شود. پس از رفت و آمدهای فراوان انتظار این بود که لایحه با توافق دولت و مجلس نهایی شود. اما اتفاق بدتری رخ داد و لایحه به اندازه‌ای در کمیسیون اجتماعی مجلس دچار تغییرات بنیادین شد که ماهیت آن تغییر کرد.»

باقی ادامه می‌دهد: «کار به جایی رسید که دولت چهاردهم اعلام کرد لایحه را پس می‌گیرد تا با انجام اصلاحات مورد نظر، لایحه دوباره راهی بهارستان شود. طیف‌های خاصی در مجلس بلافاصله پس از آگاهی از نیت دولت برای به روز‌آوری لایحه در راستای مطالبات زنان و جامعه مدنی تصمیم گرفتند، لایحه را بر اساس نقشه راه دولت سیزدهم و بدون انجام اصلاحات مورد نظر دولت چهاردهم تصویب کند! لایحه دولت سیزدهم به گونه‌ای است که حتی عنوان خشونت علیه زنان بر بلندای لایحه قرار نگرفته است. تلاش برخی طیف‌ها در مجلس پیگیری لایحه در سکوت است.»

او یادآور می‌شود: «برخی پیگیری‌ها حاکی از آن است آن دسته از نمایندگانی که ایده‌پرداز اصلی لایحه حجاب و عفاف بوده‌اند پس از تعلیق این قانون، تصمیم گرفته‌اند، بخشی از محتوای لایحه حجاب و عفاف را در قالب لایحه منع خشونت علیه زنان دوباره مطرح کنند. این لایحه برای جلوگیری از اعمال موارد متعدد خشونت علیه زنان تدوین و طراحی شده است. اما دولت سیزدهم و مجلس یازدهم حتی حاضر نشده‌اند از عبارت خشونت در خصوص موضوع استفاده کنند. بنابراین لایحه با تغییرات ماهوی و شکلی در دولت سیزدهم دوباره بازنویسی شده تا از اهداف اصلی‌اش که منع خشونت علیه زنان است، تهی شود.»

باقی در پاسخ به پرسش «اعتماد» که مصادیقی که برخی نمایندگان مبتنی بر آن تلاش کرده‌اند بخشی از محتوای قانون حجاب و عفاف را در لایحه منع خشونت علیه زنان قرار دهند، چه مواردی است؟ می‌گوید: «موضوع اول این است که لایحه منع خشونت علیه زنان بود که گزاره خشونت از بطن آن بیرون آمده است. محتوای لایحه قرار بود از منع خشونت دفاع کند، اما تعاریف کاملا دچار استحاله شده‌اند. وقتی نتوان خشونت را تعریف کرد، چطور می‌توان مصادیق آن را مشخص کرد و زنان را در برابر گونه‌های مختلف خشونت مورد حمایت قرار داد. هر جا که واژه خشونت قرار داشت، به سوءرفتار تبدیل شده است. سوءرفتار زمین تا آسمان با خشونت تفاوت می‌کند.»

این فعال حوزه زنان با اشاره به اینکه مساله بعدی در حوزه جرم انگاری‌هاست، می‌گوید: «در این زمینه نه تنها ساز و کارهای حمایتی و پیشگیرانه از زنان حذف و تضعیف شده، بلکه در برخی موارد زمینه‌های اعمال آن در شرایط خاص قرار داده شده است.جرم‌انگاری از تشکیل و ترغیب و الزام عدم تشکیل خانواده در لایحه وجود دارد. یعنی اگر زنی درباره تجرد خود صحبت کند تا ابعاد گوناگون آن را شرح دهد به عنوان تشویق به تجرد در نظر گرفته شده و برای آن جرم‌انگاری شده است! قرار داده شدن عباراتی چون «اولویت زیست عفیفانه و غیرتمندانه مردان» از جمله مواردی است که به نظر می‌رسد از قانون حجاب و عفاف وارد این لایحه شده باشد. چه بسا غیرتمندی مردان یکی از نمادهای اعمال خشونت علیه زنان باشد. در واقع اگر مردی احساس کند که زیست عفیفانه و غیرتمندانه‌اش دچار اخلال شده است، می‌تواند اقدام به اعمال خشونت کند!»

او می‌گوید: «همچنین دستورالعمل‌هایی برای پوشش زنان در لایحه منع خشونت قرار داده شده که به هیچ‌وجه با شرایط فعلی داخل کشور و فضای بین‌المللی سازگار نیست. مثلا دستورالعمل برای پوشش کارکنان درمان و زنانی که به مراکز درمانی مراجعه می‌کنند در این لایحه قرار داده شده است. استفاده از پزشک زن برای زنان و پزشک مرد برای مردان از دیگر مصادیقی است که به نظر می‌رسد از قانون تعلیق شده حجاب و عفاف وارد این حوزه شده است.»

باقی در پایان با اشاره به اینکه یکی از ایرادات لوایح و طرح‌های حقوقی این است که موضوع با افکار عمومی و تحلیلگران مطرح نمی‌شود، می‌گوید: «سوال این است چرا برخی نمایندگان نگران انتشار مفاد لایحه منع خشونت (یا حفظ کرامت زنان) هستند؟ لایحه‌ای که نیمی از جمعیت ایرانیان به‌طور مستقیم تحت تاثیر آن قرار دارند باید پیش روی افکار عمومی و تحلیلگران قرار گیرد تا نظرات کارشناسی اخذ شود. اگر لایحه مشکلی ندارد و در راستای تسهیل زندگی بهتر برای مردم و منع خشونت علیه زنان است، دلیلی ندارد، اعلام عمومی نشود. این نگرانی‌ها این روزها وجود دارد و لازم است، آقای رییس‌جمهور، معاونت امور زنان دولت چهاردهم و دلسوزان کشور نسبت به آن واکنش‌های لازم را صورت دهند.»

زهرا نژادبهرام: لایحه منع خشونت علیه زنان پشت درهای بسته برخی کمیسیون‌های مجلس بایکوت شده

زهرا نژادبهرام دیگر فعال حوزه زنان است که به بحث ورود کرده و در گفت‌وگو با «اعتماد» درباره تبعات تاخیر در اصلاح و تصویب این لایحه می‌گوید: «وقتی لایحه ارسالی دولت روحانی در مجلس یازدهم با تغییرات ماهوی و جدی مواجه شد و مفهومی به عنوان خشونت که اساس لایحه منع خشونت علیه زنان بود از بطن آن خارج و ادبیات تازه‌ای وارد آن شد، دولت چهاردهم اعلام کرد، قصد پس گرفتن لایحه را دارد، چراکه با رویکردهای دولت مستقر فاصله بسیار دارد. ولی متاسفانه به‌رغم انتشار این خبر، هنوز این فرآیند اجرایی نشده است. آخرین شنیده‌ها حاکی است که مجلس دوازدهم به‌رغم توافقی که با دولت چهاردهم داشت تا نظرات دولت را درباره نفی خشونت علیه زنان در خانه و جامعه در لایحه اعمال کند، در حال تلاش برای تصویب لایحه‌ای است که دولت سیزدهم راهی مجلس کرده بود.»

او ادامه می‌دهد: «قالب لایحه فعلی قالبی است که نه نیازهای جامعه را تامین می‌کند و نه بستر مناسبی برای طرح مسائل زنان ایجاد می‌کند. از این منظر، فکر می‌کنم با توجه به تحولات داخلی کشور و تحولات بین‌المللی در حوزه مسائل زنان، ایجاب می‌کند که دولت در استرداد لایحه پافشاری کرده، لایحه را بازگرداند و مقاومت کند. مساله اصلی منع خشونت علیه زنان است. موضوعی که در جامعه آسیب‌های بسیاری را ایجاد کرده است. هفته گذشته باز هم یک استاد دانشگاه توسط همسر خود کشته شد و یک‌بار دیگر خلأ قانونی برای حفاظت از زنان ایرانی احساس شد. البته این خشونت ‌ها مختص زنان ایرانی نیست و در همه جوامع سابقه دارد.»

نژادبهرام با طرح این پرسش که مشخص نیست چرا برخی نمایندگان مجلس در برابر چنین ضرورت روشنی برای حفاظت از زنان ایرانی در برابر خشونت مقاومت می‌کنند؟ یادآور می‌شود: «در همه جهان تلاش می‌کنند از طریق مصوبات حقوق، زمینه حفاظت بیشتر از زنان را در برابر نمادهای خشونت فراهم کند. اساسا این وظیفه مجلس است که امنیت و عدالت را برای آحاد جامعه به خصوص اقشاری که در خطر خشونت‌های جدی قرار دارند، فراهم کند. این مقاومت برخی نمایندگان را متوجه نمی‌شوم، مگر اینکه موضوع بی‌توجهی به زنان و دیدن زنان به عنوان جنس دوم برای این دست از نمایندگان مطرح باشد. مساله این است که جامعه ایرانی بسیار سریع‌تر و جلوتر از قانونگذاران حرکت کرده و خود را به‌روزآوری می‌کند.»

او می‌گوید: «اگر قانونگذار نسبت به تحولات درونی جامعه بی‌توجه باشد، یقینا اعتماد عمومی به قانون کاهش پیدا می‌کند. نمی‌توان همه مسوولیت تامین امنیت جامعه را به دوش زنان انداخت و گفت این زنان هستند که باید امنیت خانواده و جامعه را تامین کنند. تمام اعضای جامعه باید نسبت به امنیت اقشار مختلف حساس باشند. گزاره‌ای که می‌تواند امنیت جامعه را نمایان کند، قانون است. زنان در این بخش، نیازمند حمایت‌های حقوقی و قانونی بیشتری هستند و قرار است قانون منع خشونت علیه زنان بخشی از این امنیت را فراهم کند. اما این ضرورت حقوقی پشت درهای بسته برخی کمیسیون‌های مجلس بایکوت شده و مشخص نیست چرا برخی افراد و جریانات در برابر این نیاز قانونی مانع‌تراشی می‌کنند.»

نژادبهرام یادآور می‌شود: «اگر قرار است لایحه منع خشونت علیه زنان تنها به بخشی از آرمان‌ها، آرزوها و ایده‌آل‌ها بپردازد، زنان به حال خود واگذار شوند و موضوع به کدخدامنشی سپرده شود، باز هم مشکلات قبلی ظهور و بروز می‌یابد. رهبر انقلاب بارها از معاونان رییس‌جمهور در حوزه زنان خواسته‌اند که این موضوع را دنبال و مساله خشونت علیه زنان را در یک بستر قانونی حل و فصل کنند. اما مشخص نیست چرا نمایندگان مجلس به‌رغم رهنمودهای روشن رهبری، موضوع را به شکل و شمایلی متفاوت پیگیری کرده و مقوله خشونت علیه زنان را به موضوعاتی سطحی و آرمانی تنزل می‌دهند.»



نظر شما درباره این مقاله:








پزشکیان دعوت مصر را برای شرکت در نشست
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 22:29

پزشکیان دعوت مصر را برای شرکت در نشست




نظر شما درباره این مقاله:








‏نپذیرفتن دعوت آمریکا، یعنی تمایل به ماندن
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 22:18

‏نپذیرفتن دعوت آمریکا، یعنی تمایل به ماندن




نظر شما درباره این مقاله:








فیلم جعفر پناهی در روسیه توقیف شد!
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 21:44

فیلم جعفر پناهی در روسیه توقیف شد!




نظر شما درباره این مقاله:








نگاهی شوخ طبعانه به زندگی نویسندگان-۹
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 21:25

این قسمت: لئو تولستوی

نگاهی شوخ طبعانه به زندگی نویسندگان-۹


برگردان: علی‌محمد طباطبایی

چه رمانتیک: لئو تولستوی در شب عروسی خود، عروس ۱۸ ساله‌اش سونیا را تشویق به خواندن دفترهای خاطرات خصوصی‌اش نمود که تاریخچه مفصلی از روابط جنسی خودش با زنهای دیگر بود.

لئو تولستوی

لئو تولستوی تا پیش از تجربهٔ یک تحول روحی در میانسالی، زندگی یک اشراف‌زادهٔ معمولی روس را سپری می‌کرد، هرچند که در عین حال دو اثر از ماندگارترین کلاسیک‌های ادبیات جهان را نیز خلق کرده بود. او در خاطرات روزانه‌اش برخی از فعالیت‌های روزمره را اینگونه روایت کرده است:

«در جنگ مردم را به کشتن دادم، دوئل کردم تا دیگران را بکشم، در قمار بازنده شدم، دارایی‌ام را که از عرق جبین رعایا به دست آورده بودم تباه کردم، آنان را با قساوت مجازات نمودم، با زنان هرجایی عیاشی کردم و به مردم خیانت. دروغ، دزدی، انواع زنا، مستی، خشونت، قتل... حتی یک جرم هم نبود که مرتکبش نشده باشم.»

بی‌شک این زندگی، باشکوه و پربار و رضایت‌بخش به نظر می‌رسد، اما برای تولستوی این‌ها باری سنگین بر وجدانش بودند. او به دنبال چیزی فراتر از شکنجه دادن سرف‌ها تا سرحد مرگ و مجبور کردن بیوه‌هایشان به رابطه جنسی بود. اما تقریباً نیمی از عمرش را صرف یافتن آن کرد.

تولستوی که در خانواده‌ای ثروتمند به دنیا آمده بود (پسرعموی چهارمش الکساندر پوشکین، شاعر بزرگ روس بود)، دانش‌آموزی بی‌تفاوت بود که استادانش او را «هم ناتوان و هم غیرمایل به یادگیری» می‌دانستند. بیشتر وقتش را با قمار بازی و مبتلا شدن به بیماری‌های مقاربتی سپری می‌کرد، اگرچه از جوانی میل به نوشتن در وجودش شعله ور شد. در حالی که هنوز در دهه بیست زندگی‌اش بود، چندین اثر مهم منتشر کرد و خطاهایش را در دفتر خاطرات مفصلی ثبت می نمود که آن را نوعی زندگینامهٔ خوداقرارگر در حال تکامل می‌دانست.

دفترچه‌های یاداشتش مردی را نشان می‌دهد که درگیر وسواس مرگ است. تولستوی که کهنه‌سرباز محاصره خونین سواستوپل (Sevastopol) در جنگ کریمه (Crimean War) بود، گزارش‌های مفصلی از فجایع میدان نبرد و اعدام‌ها ارائه می‌داد. آنقدر از فرشته مرگ وحشت داشت که گاهی با این باور که آقای مرگ در پشت سرش در کمین نشسته و آماده است که بر شانه‌اش بکوبد، خیس از عرق می‌شد. مرگ برادرش نیکولاس (Nicholas) در سال ۱۸۶۰ نیزیادآوری دیگری از فانی بودن خودش بود. با وجودی که تازه در اواسط دهه سی سالگی بود، تولستوی متقاعد شد که برای ازدواج و لذت بردن از یک زندگی خانوادگی عادی، دیگر زیادی پیر و زشت شده است.

وقتی سوفیا آندریِونا («سونیا») بِرس (SofiaAndreyevna (“Sonya”) Behrs)، دختر یک پزشک، در سال ۱۸۶۲ موافقت کرد با او ازدواج کند، شوکه شد. پس از آن دوره‌ای از آرامش و ثبات نسبی فرا رسید، دورانی که تولستوی صاحب سیزده فرزند شد و دو شاهکارش، «جنگ و صلح» (War and Peace) و «آنا کارنینا» (Anna Karenina) را نوشت. اگرچه این رمان‌ها برایش شهرت و ثروت بیشتری به ارمغان آوردند، اما این باور او را نیز عمیق‌تر کردند که زندگی‌اش فضیلت مندانه نیست. او به نوعی بی‌قراری روحی فروغلتید که مشکلات سلامتی تنها بر آن دامن زد. درباره تولستوی گفته می‌شد که «زردپی‌هایی فولادین، اما اعصابی زنانه دارد.» از روماتیسم، التهاب روده باریک، دندان‌درد، غش، مالاریا، التهاب ورید و حصبه رنج می‌برد. همچنین چندین سکته خفیف مغزی را تجربه کرد.

بدیهی بود که این مرد، آماده یک بحران میانسالی است. و نسخه او از این بحران، به یک دگردیسی روحی بنیادین انجامید. تولستوی رابطه جنسی، مشروبات الکلی، تنباکو و گوشت را کنار گذاشت و خود را وقف زندگی‌ای بر پایه «آنارشیسم مسیحی» (Christian anarchism) کرد. او متعهد به زندگی بر اساس آموزه‌های عیسی مسیح بود، اما بدون به رسمیت شناختن اقتدار کلیسای ارتدکس روس. جای تعجب نبود که در مقر کلیسا دوستان چندانی پیدا نکرد. آنان در سال ۱۹۰۱ او را تکفیر کردند. با این حال، او میان رعایایش که آزادشان کرده و شروع به بخشیدن ثروت عظیمش به آنان نموده بود، هوادارانی یافت. اما چنین نوع‌دوستی تازه‌ به دست آمده ای با همسرش سازگار نبود.

در واقع، تولستوی با وجود تمام مشکلاتش، باور داشت که دلیل حقیقی رنج زمینی‌اش را می‌شناسند. او یک بار در اشاره به همسرش اعلام کرد: «بیماری من سونیا است». با اینکه او [سونیا] مادر تعداد زیادی فرزند بود و «جنگ و صلح» را هفت بار با دست پاک نویس کرده بود، برای این مرد مقدس که به طور روزافزونِ غرق در مسائل فکری شده بود، همواره به عنوان عاملی آزاردهنده و ثابت باقی مانده بود. سونیا که طرفدار مهمانی‌های مسکو بود، از معنویت‌گرایی مسیحی شدید شوهرش که آن را یک «بیماری» می‌خواند، رنجیده بود. آمد وشد مداوم زائران به عمارت ییلاقی‌شان فقط وضع را بدتر می‌کرد. همچنین به طور قابل درکی از تصمیم تولستوی برای چشم پوشی از تمام حقوق مالکیت، از جمله درآمد کتاب‌هایش و ارث، نگران شده بود. وقتی تولستوی شروع به بخشیدن پول‌هایش به صورت کیسه‌کیسه نمود، سونیا حالا دیگر از کوره دررفت.

هنگامی که یک فرد فرصت‌طلب به نام چرتکوف (Chertkov)، تولستوی سالخورده را متقاعد کرد که تمام دارایی‌هایش را به او وصیت کند، دیگر کاسه صبر همسرش لبریز شد. سونیا که دیگر به ستوه آمده بود، شروع به اعمال کنترل بیشتر کرد. او را تعقیب می‌کرد و با یک دوربین اپرا جاسوسی‌اش را می‌کرد. وقتی تولستوی پیشنهاد داد ازدواج را به پایان برسانند، او تهدید به خودکشی کرد. در نهایت، تولستوی دریافت که همسرش در حال کنکاش در دفتر خاطراتش است و اینجا بود که دیگر طاقتش تمام شد. نیمه‌شب مخفیانه از خانه بیرون خزید و یادداشتی به جا گذاشت که در آن از او برای چهل‌وهشت سال زندگی مشترک تشکر کرده بود. این افسره هشتاد و دو ساله نوشت: «من کاری را می‌کنم که مردم در سن من اغلب انجام می‌دهند: از دنیا کناره‌گیری می‌کنم تا روزهای پایانی عمر را در تنهایی و سکوت بگذرانم.»

متأسفانه برای تولستوی، این روزهای پایانی در یک ایستگاه قطار یخ‌زده سپری شد، جایی که با تب و لرز از پا درآمد. در حالی که هذیان می‌گفت و ریش بلند و سفیدش از سرمای زیاد یخ زده بود، در تاریخ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ روی زمین دفتر رئیس ایستگاه درگذشت.

پسر خان

مردی که روزگاری جهان را درباره خطر «چنگیزخانی که تلفن دارد» (۱) هشدار داده بود، می‌دانست از چه سخن می‌گوید. تولستوی از نوادگان مستقیم آن جنگجوی مغول بود.

جایزه ناکامی (BOOBY PRIZE) (۲)

تولستوی هرگز برنده جایزه نوبل ادبیات نشد. اگرچه هنگام اهدای اولین جایزه در سال ۱۹۰۱، نامزد اصلی محسوب می‌شد، اما از قلم افتاد و شاعر گمنام (و با نامی عجیب) فرانسوی، سولی پرودوم (Sully Prudhomme) برگزیده شد. هیچ دلیل رسمی ارائه نگردید، اما شاید گرایش‌های سیاسی تولستوی با کمیته محافظه‌کار فرهنگی نوبل جور درنمی‌آمد. یکی از داوران به «خصومت کوته‌فکرانه او علیه همه اشکال تمدن» اشاره کرد، که معنایش هر چه می توانست باشد. حداقل تولستوی در جمع خوبی بود. هنریک ایبسن (Henrik Ibsen) و امیل زولا  (Émile Zola) نیز به دلایلی مشابه نادیده گرفته شدند.

افشای کامل

در شب عروسی‌شان، تولستوی سی‌وچهارساله، عروس هجده‌ساله‌اش را مجبور کرد دفتر خاطراتش را که حاوی شرح ماجراهای جنسی او با زنان دیگر، از جمله کنیزان، بود بخواند. ظاهراً این از نظر او به معنای صداقت و بازبودن بود، اما از نظر سونیا «افشای بیش از حد» محسوب می‌شد. روز بعد، او [همسر تولستوی] در دفتر خاطرات خود از احساس انزجارش از مواجهه با چنین «پلشتی» نوشت.

فقط بگو نه (Just Say NYET) (۳)

هیچ چیز نصفه‌نیمه در تغییر مذهب تولستوی وجود نداشت. او با این باور که حذف گوشت کلید مهار شهوات است، گیاهخواری سخت‌گیری پیشه کرد و زندگی را با رژیم غذایی اندکی متشکل از فرنی جو دوسر، نان و سوپ سبزیجات سپری می‌کرد. او همچنین الکل و تنباکو را کنار گذاشت و سعی کرد رعایای ملکش را متقاعد کند از او پیروی کنند. تولستوی در مقاله «چرا مردان خود را گیج می‌کنند؟» هر دو ماده را موادی محکوم کرد که مردم برای بیهوش کردن وجدان ناآرام خود از آن‌ها استفاده می‌کنند. او هشدار داد: «سردرگمی و مهم‌تر از همه حماقت در زندگی ما، عمدتاً ناشی از حالت مستی دائمی‌ای است که اکثر مردم در چنین حالتی زندگی می‌کنند.»


بابل دیگر (BABEL ON) (۴)

علاوه بر پرهیز، گیاهخواری و آنارشیسم مسیحی، تولستوی حامی بزرگ اسپرانتو، زبان بین‌المللی ساختگی بود که برای ترویج صلح جهانی از طریق تسهیل ارتباطات طراحی شده بود. او ادعا می‌کرد که این زبان را در سه یا چهار ساعت فراگرفته است. مانند هر چیزی که تولستوی می‌پذیرفت، این هم به یک هدف مقدس تبدیل شد. او نوشت: «برای کسی که می‌داند اسپرانتو نماد چیست، ترویج نکردن آن غیراخلاقی است.»

نمایش به جای برادری (Shows before Bros) (۵)

با وجود چنین شخصیت روحانی‌ای، تولستوی می‌توانست کاملاً بی‌احساس باشد. او برادرش دیمیتری را روی بستر مرگ رها کرد تا جان بسپارد، و حتی از نگاه کردن به او هم خودداری کرد چون او خدا را رها کرده و به زندگی افسارگسیخته روی آورده بود. تولستوی بعدها نوشت: «صادقانه باور دارم که بیشترین ناراحتی من از مرگ او این بود که مرا از حضور در نمایشی در دربار که به آن دعوت شده بودم، محروم کرد.» آخ.

تپانچه در سپیده‌دم!

دوست دیگری که طعم برخورد سرد تولستوی را چشید، ایوان تورگنیف، نویسنده روس بود. این دو برای مدت طولانی دوستان نزدیکی بودند، اما به تدریج از هم فاصله گرفتند، که بیشتر به دلیلطرز رفتار روزافزون مخالف گرای تولستوی بود. وقتی تورگنیف از برونشیت خود شکایت کرد، تولستوی بی‌تفاوت آن را «بیماری خیالی» نامید و حرفش را نادیده گرفت. نویسنده کتاب «پدران و پسران» بعدها خاطرنشان کرد: «ما دو قطب متضادیم. اگر من سوپ را دوست داشته باشم، مطمئنم تولستوی از آن متنفر خواهد بود — و برعکس.»

آخرین درگیری در یک مهمانی شام در عمارت یکی از دوستان رخ داد. گفت‌وگو به خوبی پیش می‌رفت تا اینکه تولستوی شروع به انتقاد از روش تربیت دختر تورگنیف کرد (آن دختر حاصل رابطه خارج از ازدواج تورگنیف با یکی از خدمتکارانش بود). تولستوی اعلام کرد: «اگر او دختر مشروع تو بود، طور دیگری تربیتش می‌کردی.» تورگنیف خشمگین از جا برخاست. او فریاد زد: «اگر همین طور ادامه دهی، صورتت را خواهم زد!»

مهمانی شام به پایان رسید، اما کینه‌تورزی ادامه یافت. در تبادل یادداشت‌های خشمگینانه پس از آن، تولستوی تورگنیف را به دوئل دعوت کرد. او حتی برای تپانچه‌هایش فرستاد. اگرچه این دو غول ادبی رو در رو نشدند، اما تصمیم گرفتند که دیگر با یکدیگر صحبت نکنند. تورگنیف نتیجه گرفت: «ما باید طوری زندگی کنیم که گویی در سیارات مختلفی هستیم.» و آنان چنین کردند، با وجود نزدیکی خانه‌هایشان، و تنها زمانی آشتی کردند که تولستوی به دین روی آورد و شروع به جبران خطاهایش در حق کسانی کرد که به آنان بدی کرده بود (که ظاهراً فهرست بلندبالایی بود). تورگنیف عذرخواهی او را پذیرفت، اما این دو همچنان با فاصله باقی ماندند.

کتابی درباره هیچ‌چیز؟

با عرض پوزش از هواداران ساینفِلد (۶). عنوان اولیه تولستوی برای کتاب «جنگ و صلح»، «جنگ: به چه دردی می‌خورد؟» نبود (همان‌طور که اِلین بِنس در یک اپیزود کلاسیک از سریال کمدی دهه نود به یوری تستیکوف، رمان‌نویس روسی می‌گوید). عنوان واقعی که در حال نگارش بود، عبارت شکسپیری « خوب است که همه چیز خوب تمام شود» بود.

صحنه گروهی

تولستوییکی از نخستین نویسندگانی بود که ستایشگرانی فرقه‌وار داشت. برخی حتی ممکن است بگویند که یک فرقه به دور خود جمع کرد. نزدیک به پایان عمرش، حدود صد نفر از هوادارانش در اطران عمارت ییلاقی او چادر زدند، به امید اینکه بتوانند ردای مرد بزرگ را لمس کنند.

واپسین سخن

تولستوی تا پایان عمر یک بدعت‌گذار متعهد باقی ماند. هنگامی که در بستر مرگ بود، دوستانش به او اصرار کردند که با کلیسای ارتدکس روسی آشتی کند. تولستوی امتناع کرد. او اصرار داشت: «حتی در دره سایه مرگ، دو به اضافه دو نمی‌شود شش.» (۷) این جمله اغلب به اشتباه به عنوان آخرین سخنانش نسبت داده می‌شود. اما آخرین سخنان واقعی تولستوی مرموزتر، هرچند کمتر عمیق، بودند: «اما رعایا... رعایا چطور می‌میرند؟»

چه رمانتیک: لئو تولستوی در شب عروسی خود، عروس ۱۸ ساله‌اش سونیا را تشویق به خواندن دفترهای خاطرات خصوصی‌اش نمود که تاریخچه مفصلی از روابط جنسی خودش با زنهای دیگر بود.

قسمت‌های قبلی:
اونوره دو بالزاک
ویلیام شکسپیر
لرد بایرون
ادگار آلن پو
چارلز دیکنز
خواهران برونته
هنری دیوید ثورو
والت ویتمن

——————————————
زیرنویس‌های مترجم:
۱: این متن به رابطه تاریخی لئو تولستوی، نویسنده مشهور روسی، با چنگیز خان، فرمانروای مغول، اشاره دارد. این عبارت استعاره‌ای است که برای توصیف تهدید رهبران قدرتمند و بی‌رحم در عصر مدرن به کار میرود. چنگیز خان نماد خشونت و فتح بی‌رحمانه است و «تلفن» نماد فناوری مدرن و توانایی ارتباط سریع و تأثیرگذاری در مقیاس جهانی. ترکیب این دو مفهوم هشدار میدهد که اگر رهبری با روحیهٔ جهانگشایی و خشونت چنگیز خان به ابزارهای مدرن دسترسی داشته باشد، خطرش بسیار بزرگتر خواهد بود. متن ادعا میکند تولستوی نوادهٔ مستقیم چنگیز خان است. این ادعا از نظر تاریخی مورد بحث است، اما برخی منابع تاریخی معتقدند برخی از خاندانهای اشرافی روس از جمله خانوادهٔ تولستوی از طریق ازدواج با خاندانهای مغول تبار به چنگیز خان میرسند. این پیوند نمادین به تولستوی به عنوان یک چهرهٔ فرهنگی عمیق و پیچیده بعدی تاریخی و بینافرهنگی می‌بخشد.
۲:  Booby prize به فارسی به معنای جایزهٔ دلداری یا «جایزهٔ نصیب» است. اما در این متن، نویسنده از این عبارت به صورت طعنه آمیزاستفاده کرده است. Booby در انگلیسی به معنای «احمق» یا «کسی که در یک رقابت بازنده شده» می باشد. Booby prize در بازیها و مسابقات، به جایزهٔ مسخره و بیارزشی گفته میشود که به بازنده یا فرد آخر داده میشود. مثل یک مدال پلاستیکی یا یک سوت بادکنکی. نویسنده از این اصطلاح استفاده نمی‌کند تا بگوید تولستوی واقعاً یک “جایزه دلداری” دریافت کرد. بلکه با کنایه می‌گوید: برنده نشدن جایزه نوبل، خودش یک «جایزهٔ نصیب» بود. این که تولستوی از سوی یک کمیتهٔ محافظه‌کار نادیده گرفته شد، در واقع نشانهٔ «درستکاری» و «انقلابی بودن» او بود. بنابراین، «نصیب» یا «سهم» تولستوی این بود که در کنار بزرگان دیگری مانند ایبسن و زولا قرار بگیرد که آنها هم به دلایل مشابه از دریافت جایزه محروم شدند. به عبارت ساده‌تر، نویسنده با طعنه می‌گوید: نگرفتن نوبل توسط تولستوی، آنقدر شرافتمندانه و قابل افتخار بود که می‌شد آن را خودش یک نوع جایزه (از جنس اعتبار اخلاقی و هنری) دانست.
۳:  NYET در زبان روسی به معنای «نه» است. این عنوان با ترکیب این کلمه روسی با عبارت شناخته‌شده انگلیسی Just Say No فقط بگو نه، چندین مفهوم را به طور همزمان می‌رساند. متن توضیح می‌دهد که تولستوی پس از تحول مذهبی، به طور قاطعانه‌ای به چیزهای زیادی «نه» گفت: نهبه گوشت (گیاهخوار شد)/ نه به الکل/ نه به تنباکو. عنوان Just Say NYET به طور مستقیم به این ایده «نه گفتن» های قاطعانه او اشاره و به یاد ماندنی‌تر شود. مورد دیگر در اینجا بازی با یک شعار مشهور آمریکایی است: عنوان انگلیسیJust Say No یک شعار بسیار معروف در کمپین مبارزه با مواد مخدر در ایالات متحده بود که در دهه ۱۹۸۰ توسط نانسی ری، بانوی اول وقت، رایج شد. این شعار از مردم به ویژه نوجوانان می‌خواست که در مقابل پیشنهاد مواد مخدر به سادگی «نه» بگویند. کلمه Nyet در زبان روسی بار معنایی بسیار قوی‌تر و قطعی‌تری نسبت به No در انگلیسی دارد. این کلمه اغلب برای بیانیک رد قاطع، بدون هیچ شک و تردیدی به کار می‌رود. بنابراین، استفاده ازNyet به خوبی سرسختی، قاطعیت و تغییرناپذیری تولستوی در رد وسوسه‌های مادی را نشان می‌دهد.
۴: عنوان  BABEL ON یک بازی زبانی هوشمندانه است که دو مفهوم را همزمان در بر دارد: ارجاع به برج بابل: در داستان کتاب مقدس، برج بابل نماد تکثر زبان‌ها و سردرگمی ارتباطی است. خداوند برای توقف ساختن برج، زبان مردم را مختلف کرد تا دیگر نتوانند باهم ارتباط برقرار کنند. اسپرانتو به عنوان یک زبان بین‌المللی مصنوعی، دقیقاً پاسخ مستقیمی به مشکل بابل است. هدف آن شکستن موانع زبانی و ایجاد صلح جهانی از طریق درک متقابل است. اما در انگلیسی، فعل to babble به معنای پرحرفی بی‌محتوا یا وراجی کردن است. نویسنده با جایگزینی Babble با Babel، طعنه زیرکانه‌ای می‌زند: آیا اشتیاق تولستوی به اسپرانتو یک آرمان بزرگ است، یا نوعی وراجی ایدئولوژیک و خیال‌بافانه؟
۵: این عنوان با تغییر ضرب‌المثل معروف Bros before hoes یعنی رفقا قبل از هرچیز ساخته شده است. ضرب‌المثل اصلی بر اولویت دادن به دوستان صمیمی و تعهدات مردانه در برابر وسوسه‌های گذرا تأکید دارد. تغییر آن به Shows before Bros یعنی نمایش‌ها قبل از رفیق این معنا را وارونه می‌کند و به طرز طعنه‌آمیزی نشان می‌دهد که تولستوی برعکس عمل کرده است. عنوان SHOWS BEFORE BROS   یک عنوان بی‌پرده، به یاد ماندنی و به شدت گویا است که با بیانی طنزآمیز و تند، هسته اصلی تناقض اخلاقی موجود در داستان را—اولویت دادن به یک رویداد اجتماعی سطحی بر تعهد عمیق خانوادگی—خلاصه می‌کند. این عنوان به خوبی خواننده را برای مواجهه با جنبه‌ای غیرقابل دفاع از زندگییک قدیس ادبی آماده می‌سازد.
۶: این عنوان مستقیماً به توصیف معروف خود سریال ساینفلد به عنوان a show about nothing (یک سریال درباره هیچ) اشاره می‌کند. در واقع ایجاد مقایسه و سنجش جالب بین  هیچ  و  همه چیز است. جنگ و صلح، اثری عظیم با صدها شخصیت و بررسی عمیق مسائل فلسفی، تاریخی و اجتماعی است و در واقع کتابی درباره همه چیز محسوب می‌شود.  قرار دادن این اثر شگرف در کنار مفهوم هیچ یک تضاد طنزآمیز خلق می‌کند که توجه خواننده را جلب می‌کند.
۷: این عبارت به طور مستقیم از مزامیر کتاب مقدس (عهد عتیق) گرفته شده است. در مزمور ۲۳:۴ آمده است: «گرچه از دره سایهٔ مرگ بگذرم، از هیچ بدی نمی‌ترسم، زیرا تو با منی.». در اینجا، این عبارت به لحظات پایانی زندگی، هنگام مرگ و شرایطی که انسان با ترس و تاریکی مواجه است اشاره دارد. این «دره»، نماد گذر از مرز زندگی به مرگ و اوج آسیب‌پذیری انسان است. تولستوی با گفتن این جمله می‌خواهد بر یک موضع فلسفی و عقلی ثابت حتی در برابر مرگ تأکید کند: «دو دو تا می‌شود چهار» نماد حقیقت مطلق، عقلانیت و منطق انکارناپذیر است. او می‌گوید حتی در حساسترین و ترسناکترین لحظه زندگی (دره سایه مرگ)، نمی‌توان و نباید در برابر حقیقت و منطق کوتاه آمد و برای آرامش خیال، آن را تحریف کرد (نگفت که دو دو تا می‌شود شش). این جمله قاطعانه تولستوی نشان می‌دهد که او تا آخرین لحظات، بر اصالت فکری، صداقت و پایبندی به عقل خود تأکید داشته است. او ترجیح می‌دهد در آستانه مرگ هم با اصول خود بمیرد، نه اینکه براییک مرگ آرام و مصالحه‌جویانه، آنها را رها کند. «دره سایه مرگ» در اینجا نماد لحظات وحشت‌زا و تاریک مرگ است و تولستوی با استفاده از این تصویر پرمعنا اعلام می‌کند که حتی در آن شرایط نیز حاضر به ترک منطق و حقیقت نیست.



نظر شما درباره این مقاله:








تبارشناسی و بازتاب مفهوم شر در ادبیات جهان
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 20:45

تبارشناسی و بازتاب مفهوم شر در ادبیات جهان


قربان عباسی

به طور کلی، شر چیزی نیست جز فاصله و شکاف میان آنچه انسان در آرزویش جهانی مطلوب می‌بیند و آنچه در واقعیت با آن مواجه است. تلقی از جهان آرمانی می‌تواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد، اما احساس وجود این ناهمخوانی و بی‌نظمی بزرگ، تجربه‌ای جهان‌شمول است. «مسئله‌ی شر» از منظر فیلسوفان ناشی از ناسازگاری با پذیرش شر به عنوان بخشی بنیادین و همیشگی از زندگی است و در پی آن، کوششی نظری برای تبیین منشأ و امکان رفع آن شکل می‌گیرد. این پرسش به‌ویژه در سنت یهودی-مسیحی حادتر می‌شود: چگونه ممکن است خدایی که هم قادر مطلق (omnipotent) و هم خیرخواه/مهربان (benevolent) است، جهانی خلق کند که شر در آن حضوری انکارناپذیر دارد؟ اگر او قادر مطلق است، باید توانایی بازداشتن شر را داشته باشد (و اگر شر از بیرون، مثلاً از طریق شیطان، راه می‌یابد، دیگر قادر مطلق نیست)؛ و اگر او خیرخواه است، می‌بایست خواستار از میان برداشتن آن باشد. پاسخ‌های رایج مبنی بر اینکه شر برای پدید آمدن خیر یا به مثابه آزمونی برای انسان ضرورت دارد تنها پرسش تازه‌ای برمی‌انگیزد: چرا خداوند نمی‌توانست همان اهداف را با رنج و درد کمتری محقق سازد؟

منابع شر

به‌طور اساسی تنها سه سرچشمه برای شر قابل تصور است:

۱. کیهان (Cosmos): شر می‌تواند از کیهان برخیزد؛ از خدایی خصم، از شیطان و دیوان او، یا از نیروهای طبیعی و ماوراءالطبیعی. چنین نگاهی نزد انسان‌های نخستین که جهانی خصمانه پیرامون خود می‌دیدند رواج داشت، و در دوران معاصر نیز معدود نویسندگانی خدا را جبار یا سادیست می‌پندارند.

۲. فرد (Individual): این نگرش جایگزین برداشت پیشین شد و شر را در درون هر فرد جست‌وجو کرد. از این دیدگاه، شر اجتماعی چیزی جز برآیند شرور فردی نیست. این اساساً همان نگاه مسیحی است. «گناه نخستین (Original Sin)»نامی برای همین شر فردی است که حتی مسئول مصیبت‌هایی دانسته می‌شود که ظاهراً از طبیعت یا از جهان زیر ماه سرچشمه می‌گیرند؛ همچون زلزله و طوفان.

۳. جامعه (Society): نگرش سوم، که به تدریج در دوران مدرن، سکولار، لیبرال و عقل‌گرایانه گسترش یافت، سرچشمه‌ی شر را در جامعه می‌بیند. بر این اساس، انسان ذاتاً خوب یا دست‌کم خنثی زاده می‌شود، اما در اثر محیط، نهادها، ساختارهای اجتماعی یا سلطه‌ی اشرار در قدرت به تباهی کشیده می‌شود.

دیدگاه‌های طبیعت و فرد

منشأ شر در طبیعت/کیهان: طبیعت را می‌توان از سه منظر دید: خصمانه (چنان‌که نزد مردمان اولیه رایج بود)، خیرخواه (همانند نگاه رمانتیک‌ها در دوره‌ای کوتاه)، یا بی‌تفاوت (چنان‌که اندیشمندان مدرن باور دارند)
منشأ شر در فرد: شر می‌تواند از دو گونه شخصیت برخیزد: «احمق» (fool) و «بدکار/شیاد» (knave). احمق نیتی نیک دارد اما فاقد خرد است؛ در حالی که بدکار باهوش است اما قلبی تهی از شفقت دارد. با این همه، نسبت دادن شر به فرد الزاماً به معنای محکومیت مطلق او نیست. برخی آدمیان را به‌طور سیاه و سفید به خوب و بد تقسیم می‌کنند، در حالی که دیگران آنان را در طیفی از «سایه‌های خاکستری» می‌بینند.
دیدگاه نخست (که گاه کودکانه خوانده می‌شود اما هنوز هم فراگیر است) جهان را به «ما» و «آن‌ها»، یعنی مردمان نیک و بدان، دوستان و دشمنان، تقسیم می‌کند. دیدگاه دوم که پخته‌تر و پیچیده‌تر است، بر آن است که شرور واقعی وجود ندارند، بلکه تنها انسان‌هایی ناقص و گاه ترحم‌برانگیزند.

تجسم‌های شر

تجسم‌های شر در بستر کیهانی به صورت شیطان (Satan) به مثابه‌ی شر بی‌علت و بدخواهی محض، و فورتونا (Fortuna) به مثابه‌ی شانس، تصادف و سرنوشت نمود می‌یابند. در بستر اجتماعی، این تجسدها عبارتند از: سزار (Caesar) به‌عنوان مظهر قدرت دنیوی، مامون (Mammon) به‌عنوان نماد ثروت و طمع، و ونوس (Venus) به‌عنوان نماینده‌ی عشق و شهوت. متألهان و فیلسوفان در طول تاریخ با مسئله‌ی لاینحل شر دست‌وپنجه نرم کرده‌اند؛ مسئله‌ای که همواره، دست‌کم به‌طور ضمنی، در متن آثار ادبی نیز حضوری پررنگ داشته است گاه آشکارا و به‌شدت دراماتیک، به‌ویژه در پیوند با بحث «عدالت خدا» (theodicy) در سنت مسیحی.

دوران باستان

عهد عتیق و کتاب ایوب:
عهد عتیق تقریباً بلافاصله با مسئله‌ی شر مواجه می‌شود. روایت آدم و حوا، پس از آفرینش، نشان می‌دهد که انسان در آغاز «تاریخ» خود موهبت نیکویی را که خداوند به او بخشیده بود تباه کرد و از آن زمان در رنج است. مفسران بعدی کوشیدند به پرسش‌های فلسفی برخاسته از این داستان پاسخ دهند و مهم‌تر از همه، مار فریبنده را با شیطان یکی گرفتند. این تعبیر دلالت داشت بر آنکه شر از یک سو از درون انسان و از سوی دیگر از نیروهای ماورایی متخاصم با خدا سرچشمه می‌گیرد. بدین‌سان، همان‌گونه که انسان ابتدایی شر را به گردن خدایان می‌انداخت و انسان متمدن آن را به فرد یا جامعه نسبت می‌دهد، روایت کتاب مقدس مرحله‌ای میانی را بازتاب می‌دهد.

هبوط (The Fall) همچنین خوانشی خدامحور از وقایع ناگوار به دست می‌دهد و پیوندی مستقیم میان کردار آدمی و سرنوشت او برقرار می‌سازد. هنگامی که انسان‌ها یا در مقطعی تاریخی، بنی‌اسرائیل و فرمانروایانشان از خدا می‌ترسند و او را اطاعت می‌کنند، به سعادت می‌رسند؛ اما زمانی که سر از فرمان برمی‌تابند و به خدایان بیگانه رو می‌آورند، به بلا گرفتار می‌شوند. این «فلسفه‌ی تاریخ» و مسئله‌ی شر، به‌طور صریح و فلسفی تنها در کتاب ایوب به بحث نهاده می‌شود. ایوب، قهرمان داستان، که به پارسایی خویش آگاه است، ادعای دوستانش را مبنی بر اینکه رنج‌هایش کیفر گناه پنهان اوست، رد می‌کند. او با وجود همه‌ی نشانه‌های خلاف، ایمان خود به عدالت خدا را حفظ می‌نماید. اما دلیل راستین مصائبش آزمودن انسان از سوی خدا و اثبات شایستگی او بر ایوب و در نتیجه بر تمام آدمیان پوشیده می‌ماند. تنها ایمان و وحی‌اند که در دسترس بشر قرار دارند.

ایلیاد هومر:
حماسه‌ی ایلیاد اثر هومر (قرن هشتم پیش از میلاد) تصویری پیچیده از ماهیت شر ترسیم می‌کند. خدایان، به‌سبب بی‌حرمتی آدمیان (چنان‌که آپولو در آغاز با آگاممنون کرد)، بلا بر آنان می‌فرستند. اما همان خدایان، با آنکه خود از آسیب مصون‌اند، همه‌ی آدمیان را به رنج محکوم کرده‌اند. انتخابی که به آشیل عرضه می‌شود میان زندگی دراز اما گمنام و زندگی کوتاه اما سرشار از شکوه و اندوه مادرش تتیس از این انتخاب، نمود همان حقیقت است که حتی بهترین زاده‌های بشر نیز سرانجام تلخی و اندوه را تجربه می‌کنند.

در باب شرور خاص، شکاف و فاجعه‌ی اصلی در اردوگاه یونانیان از تعارضی همیشگی میان دو نوع اقتدار پدید می‌آید: اقتدار مبتنی بر دلاوری جنگی و دستاوردهای نبرد، و اقتدار مبتنی بر رهبری و تدبیر استراتژیک (چنان‌که در جنگ جهانی اول نیز با تقابل «فرماندهی نظامی» و «فرماندهی مدنی» شناخته می‌شد). آشیل از این ستیز با احساس خواری و شرمساری نزد هم‌رزمانش بیرون می‌آید؛ حسی که خشم و عطش انتقام را در او برمی‌انگیزد و سرانجام به هوبریس (غرور افراطی) می‌کشاند. او بعدها مسئولیت آن را می‌پذیرد که خشم شیرین‌کامانه‌اش او را از خود بی‌خود کرده است؛ در حالی که آگاممنون، رقیبش، از دست رفتن خویشتن‌داری خود را به گردن زئوس، سرنوشت و آته (جنون/فریب) می‌اندازد.

راه‌های غلبه بر شر در ایلیاد و اودیسه

ایلیاد دست‌کم سه راه برای پرهیز یا فائق آمدن بر شر ترسیم می‌کند. نخست، بخشی از این اثر که می‌توان آن را نخستین جرقه‌های «توحید اخلاقی» (ethical monotheism) دانست نشان می‌دهد که زئوس مصائب را بر کسانی فرو می‌فرستد که به بی‌عدالتی رفتار می‌کنند. دوم، در بخش‌های گوناگون، همدلی و عشق به سرنوشت (amor fati) قهرمانان به‌ویژه آشیل به تصویر کشیده می‌شود؛ حالتی نزدیک به رواقی‌گری، یعنی پذیرش آنچه باید باشد، حتی مرگ. و در نهایت، کل اثر بازتابنده‌ی چیزی است که بعدها «اصل نعمت‌های پنهان» (principle of disguised blessings) خوانده شد. زیرا شکاف در اردوگاه یونانیان و کشتارهای ناشی از آن، ناخواسته موجب شد که تروایی‌های جسور از ارگ بیرون کشیده شوند و سرانجام با مرگ هکتور و سقوط محتوم تروآ مواجه گردند. بدین‌سان، همان شری که در آغاز فاجعه‌ای برای یونانیان می‌نمود، در حقیقت سرنوشت شوم تروآ را رقم زد و مصداق همان گزاره شد که «پایان خوش، همه چیز را خوش می‌کند» هرچند به بهایی سنگین. در اینجا می‌توان سرچشمه‌ی مفهوم «خطای سعادتمندانه» (felix culpa) مسیحیت را یافت؛ مفهومی که به داستان تلخ انسان پایانی خوش می‌بخشد. بدین‌سان، کشمکش میان آگاممنون و آشیل را می‌توان با لجاجت فرعون و خیانت یهودا هم‌داستان دید.

اگر ایلیاد شری مطلق را تصویر نمی‌کند، حماسه‌ی اودیسه با معرفی خواستگاران نفرت‌انگیز چنین می‌کند. غلبه بر آنان در نیمه‌ی دوم کتاب قهرمان را به خود مشغول می‌سازد. در نیمه‌ی نخست، شر از درون خود اودیسئوس برمی‌خیزد. او پس از پیروزی بر سیکلوپ نتوانست در برابر وسوسه‌ی لاف‌زدن با صدای بلند مقاومت کند. این رفتار تا اندازه‌ای قابل درک بود (و حتی به گفته‌ی ارسطو برای انتقام حقیقی ضروری)، اما هنگامی که سیکلوپ واکنش خطرناک نشان داد و خدمه‌اش بر احتیاط پای می‌فشردند، اودیسئوس که همواره ناشناسی را ابزاری برای بقا یافته بود، بر خودستایی اصرار ورزید و حتی نام و جایگاه واقعی خویش را فاش کرد. پیامد این عمل آن بود که سیکلوپ، در دعایی برای انتقام، پدرش پوزئیدون را برانگیخت و این خداوند سفر قهرمان را سالیان دراز به درازا کشاند. اودیسئوس خصلتی را که قهرمانی‌اش را تعریف می‌کرد میل به شهرت به افراط کشاند. شر ناشی از این عمل اما تنها با آینده‌نگری، احتیاط، پنهان‌کاری، استقامت و مقاومت در برابر فرصت‌های گوناگون آسودگی و کناره‌گیری غلبه می‌یابد.

تراژدی‌های آتنی

در سه‌گانه‌ی اورستیا (Oresteia) اثر آیسخولوس (Aeschylus) (۴۵۸ پیش از میلاد)، سرچشمه‌ی شر در «قانون قصاص» (lex talionis) بدوی دیده می‌شود؛ اصلی که بر پایه‌ی آن خشونت خشونت می‌زاید و رنج، سرنوشت اجتناب‌ناپذیر بشر می‌گردد. با این همه، نمایش‌نامه تصویری خوش‌بینانه ارائه می‌دهد: جایگزینی اخلاق انتقام خانوادگی یا قبیله‌ای با اندیشه‌ی عدالت جمعی و دادگاهی با هیئت منصفه که به داوری و تعیین کیفر غیرشخصی می‌پردازد. دیدگاه نهایی آیسخولوس نیز سرشار از خوش‌بینی است: رنج، اگر تحت هدایت زئوس باشد، به درک، عدالت و رفتارهای متمدن می‌انجامد.

در نمایشنامه‌ی پرومته در زنجیر (میانه‌ی سده‌ی پنجم پیش از میلاد)، آسیب‌پذیری انسان در پرتو مداخله‌ی خیرخواهانه‌ی پرومته برجسته می‌شود. اما این عمل، تنها خشم زئوس را بر قهرمان فرود می‌آورد؛ قهرمانی که به‌رغم حمایت‌هایی از سوی نیرو و خشونت، هفایستوس مطیع، اوشنوس سازشکار و هرمس چاپلوس، در نهایت در بند می‌ماند. همه‌جا گستردگی رنج بی‌دلیل به چشم می‌آید: در واپسین کلمات نمایشنامه، در مصائب آیو بی‌گناه، در دشمنی بی‌علت زئوس با انسان و در شیوه‌های بی‌رحمانه و معمایی او. و نیز در این واقعیت که انسان‌ها، که از آغاز ناتوان و رقت‌انگیز بودند، حتی پس از یاری پرومته همچنان بدبخت باقی می‌مانند. هدایای او، گرچه تمدن‌سازند، برای نژاد فانی و کوتاه‌عمر انسان لطفی ناسپاسانه‌اند، لطفی بیش از توان پذیرش آنان. بدین‌سان، شر در این اثر چهره‌ای همه‌گیر می‌یابد.

در نمایشنامه‌ی اودیپوس شاه اثر سوفوکل (حدود ۴۲۹ پیش از میلاد)، قهرمان می‌کوشد به هر وسیله از سرنوشت محتوم خویش بگریزد، اما همین کوشش او را به تحقق آن می‌کشاند. این روایت نشان می‌دهد که انسان نه توان درک پیامدهای اعمالش را دارد (چنان‌که در ایلیاد نیز بود) و نه قدرت شکل دادن به سرنوشت خود را. اودیپوس معمایی را پاسخ گفته بود، پاداشی درخور دریافت کرده بود و خود را به‌مثابه حیوانی عقلانی، مسئله‌حل‌کن و مسلط بر سرنوشت تثبیت کرده بود. اما اکنون درمی‌یابد که قدرت دنیوی، حس خویشتن و تعریف انسان، همگی توهم‌اند. شروری که او با ابزار عقل در برابرشان ایستاده بود، در نهایت تنها با استقامت قابل تحمل‌اند. او مسئولیت اعمال خویش را می‌پذیرد، اما رنج‌هایش این سناریوی وحشیانه‌ی زیست انسانی را به گردن آپولو می‌اندازد. در حقیقت آنچه احساس شر را می‌افزاید، همان راز کافکایی و مبهم نقشه‌های خدایان است.

در نمایشنامه‌ی آنتیگونه (حدود ۴۴۱ پیش از میلاد)، شر به‌صورت تضاد تراژیک میان نظم اجتماعی و اراده‌ی فردی تجسم می‌یابد. تضادی مشابه در هیپولیتوس اثر اوریپید (۴۲۸ پیش از میلاد) نمود می‌یابد: تقابل میان آفرودیت و آرتمیس، میان دو معنای «شکار»، و میان نیاز مرد به عشق و نیاز او به حرفه. خدایان خواسته‌های یکدیگر را تحمل می‌کنند، اما پیروان انسانی یکدیگر را ناعادلانه مجازات می‌سازند. هیپولیتوس، که «مقدس، پرهیزگار، پاک و بی‌گناه از این گناهان» بود، قربانی بی‌اعتنایی آفرودیت می‌شود و ابزار انسانی او، فدرا، بحران را شدت می‌بخشد؛ چرا که زنی تحقیرشده می‌تواند به خیانت و تهمت پناه ببرد. همین محرک در مده‌آ (۴۳۱ پیش از میلاد) نیز وجود دارد، جایی که زنی رهاشده به انتقام می‌پردازد؛ و در باکخای (حدود ۴۰۵ پیش از میلاد) که در آن خدایی مورد ستم واقع می‌شود. در این آثار، تماشاگر نخست با قربانی همدلی می‌کند و سپس، هنگامی که قربانی بی‌رحمانه مقابله به مثل می‌کند، از او روی می‌گرداند. اوریپیدس بدین‌سان نشان می‌دهد که راه میانه و اعتدال، که نزد فیلسوفان و اخلاق‌گرایان بسیار ستوده است، در عرصه‌ی انسانی غالباً غایب است. همان‌گونه که ملتی می‌تواند از استبداد تزارها به استبداد کمیسرها بلغزد، نژاد بشر نیز محکوم به نوسان مداوم میان دو قطب افراطی است. این نمایشنامه‌ها، در واقع، پاسخ‌هایی بدبینانه به خوش‌بینی اورستیای آیسخولوس‌اند.

دیدگاه‌های افلاطون، ارسطو و لوکرتیوس

از نگاه آریستوفان سرچشمه‌ی شر در اجتماع نهفته است؛ جایی که شیادان و احمقان بر آتن چیره می‌شوند. شیادان، جنگ‌طلبان عوام‌فریبی همچون کلئون و سوفیست‌هایی مانند سقراط (یا دست‌کم تصویری که در نمایشنامه‌ی ابرها (Nephelai)، ۴۲۳ پیش از میلاد، از او ترسیم می‌شود) هستند. احمقان، نوآوران هر صنف‌اند، به‌ویژه اوریپیدس تراژدی‌نویس «مدرن» و «واقع‌گرا». نمایشنامه‌های معمول آریستوفانس همچون پرندگان (۴۱۴ پیش از میلاد)، لیزیستراتا (۴۱۱ پیش از میلاد) زنان در مجلس (۳۹۲ پیش از میلاد)، و پلوتوس (۳۸۸ پیش از میلاد) همواره با مسئله‌ای آغاز می‌شوند، راه‌حلی فانتزی عرضه می‌کنند، سپس پیامدهای تازه و مشکلات برآمده از آن را آشکار می‌سازند، اما در پایان با ترکیبی عجیب از دیدگاه محافظه‌کارانه و نگاه تراژیک به زندگی، به مدد قراردادهای کمدی و خیال‌پردازانه، به پایانی شاد ختم می‌شوند.

افلاطون، در جمهور (حدود ۳۸۰ پیش از میلاد)، شر دنیوی و مادی را ناچیز می‌شمرد. به باور او، ستمگری که به همه‌ی نعمت‌ها و کامیابی‌های ظاهری دست یافته، از وجدان خویش در رنج است؛ حال آنکه مردی فاضل، حتی در معرض سخت‌ترین شکنجه‌ها، به رضایت می‌رسد. بنابراین، شر حقیقی غرق شدن روح در جهان مادی و فراموشی منشأ الهی آن در قلمرو ایده‌ها است.

برای ارسطو و لوکرتیوس، شر بیش از آنکه بیرونی باشد، درون انسان است. ارسطو، در اخلاق نیکوماخوس (میانه‌ی سده‌ی چهارم پیش از میلاد)، شر را در افراط و تفریط رفتار بازمی‌یابد. لوکرتیوس نیز، در در باب طبیعت اشیا (سده‌ی نخست پیش از میلاد)، آن را در خرافه‌پرستی و ترس‌های پوچ از خدایانی می‌بیند که ساخته‌ی ذهن بشرند، و در ناتوانی آدمی از رویارویی با حقیقتی ساده: آنکه کل واقعیت چیزی نیست جز برخورد بی‌پایان اتم‌ها.

ویرژیل و مسئله الهیاتی شر

ویرژیل دیدگاهی پیچیده از شر ارائه می‌دهد. در آغاز حماسه‌ی انئید (۱۹ پیش از میلاد)، او می‌پرسد که چگونه یک الوهیت می‌تواند چنین رنجی را بر یک قهرمان وارد سازد. این پرسش، نزدیک شدن به نسخه‌ی توحیدی عدالت الهی (theodicy) است. آن‌که قهرمان به صراحت و مکرراً به عنوان انسانی نیکو وصف می‌شود چیزی که در مورد آشیل یا اودیسئوس نمی‌توان گفت تنش را شدت می‌بخشد. به‌طور خاص، سه نوع رنج به تصویر کشیده می‌شود:

۱. رنج ترواها: نخست در سقوط خائنانه‌ی شهرشان و سپس در سرگردانی مردان آینیاس (Aeneas)، که همه به دلیل کینه‌ی یونو (Juno) نسبت به پاریس و حمایت او از کارتاژ رخ داد. یونو، همچون شیطان، خود را به‌تنهایی در مقابل ژوپیتر و طرح بزرگ تاریخی که هژمونی روم محور آن است قرار می‌دهد، برخلاف فهرست پیچیده‌ی خدایان در ایلیاد و جایگاه پوزئیدون در اودیسه. او تنها پس از گرفتن انتقام و کسب امتیازهایی از ژوپیتر، سرانجام تسلیم سرنوشت می‌شود.

۲. رنج قربانیان تصادفی: رنج مردمی که ناخواسته در مسیر تحقق سرنوشت تروا قرار می‌گیرند، همچون دیدو (Dido)، تورنوس (Turnus)، ملکه آماتا (Amata) و لاتین‌ها. آنان همراه با ترواها، ضرورت دردناک جنگ و دشواری دست‌یابی به مصالحه‌های صلح‌آمیز را درمی‌یابند. هرچند بیهودگی جنگ‌ها به‌فصاحت توسط دیومدس (Diomedes) بیان می‌شود، هر نسل باید به‌طور مستقل، تجربه‌ی نسل پیش را دریابد. گفته می‌شود مأموریت روم این رنج‌ها را جبران می‌کند، اما میزان شور و شوق یا اعتراض حساس ویرژیل نسبت به این امر هنوز محل بحث علمی است.

۳. رنج قهرمان: مهم‌ترین رنج توسط قهرمانی پارسا و مالیخولیایی اما شجاع تحمل می‌شود. او به شدت وسوسه می‌شود تا در تروا بجنگد و بمیرد یا با دیدو در کارتاژ زندگی کند، اما همواره توسط خدایان به پیش رانده می‌شود.

لوسیان و طنز الهیاتی

لوسیان (Lucian)، به طرز شگفت‌آوری، از نخستین کسانی است که مستقیماً و کلامی هرچند با طنزی کمیک به عدالت الهی می‌پردازد. در اثر پرومته (قرن دوم)، زئوس به دلیل مجازاتی فراتر از جرم و عدالت انسانی مورد انتقاد قرار می‌گیرد. خلق انسان نعمتی برای خدایان بود، اما پاداش پرومته، صلیب کشیدن است، نه مدال. در زئوس تراگودوس (گفتگو، قرن دوم)، زئوس نگران است که اثبات عدم وجود خدایان توسط فیلسوفان ممکن است منتشر شود. موموس (Momus) پاسخ می‌دهد که با توجه به رنج‌های جهان و این حقیقت که خدایان تنها به جریان ثابت قربانی‌های حیوانی از انسان‌ها اهمیت می‌دهند و نه به رفاه یا اخلاق آنان، شگفت نیست که برخی فیلسوفان وجود خدایان را انکار کنند، بلکه شگفت‌انگیز این است که هنوز کسی برای آن‌ها قربانی می‌کند. در ادامه، بحث انسانی نشان می‌دهد که ملحد امتیازات زیادی کسب می‌کند و مدافع خدایان توسط زئوس تشویق به ناسزاگویی و نفرین می‌شود.

قرون وسطی و رنسانس
عهد جدید و آگوستین

در عهد جدید، دو منبع کلیدی شر عبارتند از: سرسختی یهودیان در به رسمیت نشناختن ناجی خود و پایبندی آن‌ها به تفسیرهای جسمانی، دنیوی و مادی‌گرایانه‌ی تورات، در تقابل با آموزه‌های مسیح و وعده‌ی نجات‌بخش او. شرور فرعی شامل ضعف‌های آشکار حتی فداکارترین پیروان عیسی، خیانت یهودا و حضور شیطان یا دشمن است، که به‌طور مبهم در عهد عتیق آمده بود. با این حال، همه چیز با وعده‌ی رستگاری بشر و پدید آمدن آسمان و زمین نو حل می‌شود.

اعترافات سنت آگوستین (حدود ۳۹۷–۴۰۰) نیز پیچیده است. اگر آدم سیب داشت، این قدیس گلابی خود را دارد. دزدیدن گلابی از باغ در جوانی، سال‌ها بعد او را به جستجوی انگیزه‌ای واداشت. او آن را فشار همسالان و عشق بی‌دلیل به شکستن محدودیت‌ها می‌داند، که دومی به‌طور متناقض هم علت و هم معلول گناه نخستین است. در طول سال‌های میانی و بعدی زندگی او، شر به اشکال متفاوت سایه می‌اندازد؛ غرور عقل در خودش، در پیشگویان مانوی و فیلسوفان شبه‌مسیحی، مانعی برای جستجوی حقیقت شد؛ حکمت دنیوی، همان‌طور که پولس اشاره کرد، مانعی برای ایمان ثابت شد.

در نهایت، از منظر فلسفی، سنت آگوستین در شهر خدا (De Civitate Dei, ۴۱۳–۴۲۶) که شاید نخستین کسی باشد که به‌طور مفصل با شکل توحیدی و آزاردهنده‌ی عدالت الهی مواجه شد با این نتیجه‌گیری که شر وجود ندارد و صرفاً نیستی، انحراف از خدا یا فقدان خدا است، به مسئله پاسخ می‌دهد. البته، این پاسخ، سؤالات تازه‌ای را بیشتر از آن‌که حل کند، ایجاد می‌کند.

در حماسه‌ی بیوولف (حدود قرن ۸)، شر عاملی بیرونی است و جهان، به‌جز برای مدتی کوتاه در مورد اونفرث (Unferth)، عمدتاً نیکوست. نخست حملات توسط هیولای گرندل صورت می‌گیرد، با انگیزه‌ای که حسادت و شاید بی‌دلیل است، و پس از مرگ او، مادر گرندل برای انتقام می‌آید. شجاعت و توان جسمانی یک انسان جامعه را از نابودی می‌رهاند.

در حماسه‌ی آواز رولان ( حدود ۱۱۰۰)، شر انسانی است و تفکیک روشن سیاه و سفید دارد: سپاهیان مسلمان سزاوار لعنتند و اسقف تورپن (Turpin) جنگ عادلانه را بر آن‌ها تبرک می‌گوید. با این حال، در اردوگاه مسیحیان نیز کاستی‌هایی دیده می‌شود: خیانت گانلون (Ganelon) و غرور رولان، که او را از دمیدن شیپورش تا دیر شدن بازمی‌دارد.

در نمایشنامه‌ی اخلاقی هر کس (حدود ۱۵۰۰)، شر در فرد متجلی است. بر اساس مسیحی‌گرایی افلاطونی ساده‌شده، شر، غرق شدن انسان در هستی روزمره و غفلت از مرگ و آخرت است. نزدیکی مرگ، انسان را قادر می‌سازد تا خود را بازسازی کند و به‌موقع اعتراف نماید.

دانته و عشق‌های ممنوعه

در کمدی الهی (حدود ۱۳۲۰)، از منظر نظم جهان، مسئله شر به‌طور مستقیم مطرح نیست، زیرا امور نهایی به ترتیب ارائه می‌شوند. با این حال، جزئیاتی نشان‌دهنده‌ی شر در طول سفر زائر دیده می‌شود. خود دانته، مانند هر انسان، به عشق‌های دروغین (زنان و/یا فلسفه‌ی بت‌پرستان) روی آورده بود که می‌توانست او را به لعنت بکشانند. جهنم مملو از گناهکارانی است که در برابر خدا ایستاده و توبه نکرده‌اند، و دیدار با آن‌ها حس ثانویه‌ای از شر به همراه دارد، زیرا دانته گاه تحت تأثیر شفقت قرار می‌گیرد و تأسف می‌خورد که حکم خدا بر کسانی مانند عشاق پائولو و فرانچسکا یا حکیم برونتو لاتینی، که زندگی دنیوی‌شان زیبایی داشته، اجرا شده است. شاعران بزرگ بت‌پرست نیز به حکم الهی محکوم به جهنم‌اند، اما دانته با اعطای پناهگاهی در گوی نور، توپوگرافی دوزخ را تعدیل می‌کند. شریرترین موجودات، یعنی خائنانی که سزاوار خشم الهی‌اند، لوسیفر، یهودا اسخریوطی، و بر اساس نظریه‌ی دانته در مورد امپراتوری روم به عنوان دومین قوم برگزیده، بروتوس و کاسیوس هستند. برزخ شامل گناهکارانی است که با توبه به مسیر رستگاری بازمی‌گردند و بهشت پاسخ سنتی به پرسش عدالت الهی را عرضه می‌کند. ساختار جهان تا حدی بیانگر رحمت خدا و تا حدی موضوع ایمان و عشق مسیحی است.

عشق درباری و سقوط تمدن

در تریستان گوتفرید فون اشتراسبورگ، (حدود ۱۲۱۰)، شر ناشی از کورسوی کوپید و عشق است: عشقی که در مسیر ازدواج‌های مصلحتی یا سیاسی جریان ندارد. معجون عشق استعاره‌ای از غیرمنطقی بودن و غیرقابل پیش‌بینی بودن آن است. عشق هرچند زیبا، ضد اجتماعی است و عشاق به زودی قربانی غیبت، جاسوسی و دسیسه می‌شوند.

در سر گاوین و شوالیه سبز(حدود ۱۳۷۰)، شر منبع کامل خود را در آیین مد روز زنای محصنه می‌یابد، که پیش‌تر در تریستان مطرح شده بود. با این حال، شوالیه‌ی پارسا با موفقیت نسبی از آزمون‌های متعدد عبور می‌کند.

در مرگ آرتور مالوری، حدود ۱۴۶۹)، جهانی به تصویر کشیده می‌شود که در آن نجابت و زیبایی سنت عشق درباری حتی بزرگ‌ترین افراد قلمرو، لانسلوت و گوینور با بدشانسی و دخالت‌هایی چون گاوین نجیب و موردرد (Mordred) منجر به سقوط سلطنت آرتور و شوالیه‌های میز گرد، یعنی سقوط یک تمدن کامل، می‌شود.

در آثار بوکاچیو (حدود ۱۳۵۰) و چاسر ( حدود ۱۳۸۰–۱۴۰۰)، شر تا حدی ناشی از نفاق و فریب کسانی است که باید حامل درمان شر باشند، یعنی روحانیون، و تا حدی نیز محصول ریاضت‌کشی مسیحی و طمع است.

رنسانس: از هیپوکریسی تا سیاست واقع‌گرا

هیپوکریسی روحانیت نیز یکی از منابع اصلی شر در دیدگاه رابله است، به ویژه در رمان‌های گارگانتوا و پانتاگروئل (۱۵۳۲–۱۵۶۴). تلاش انسان برای کامیابی زمینی، که در فلسفه افلاطون و مسیحیت اولیه به عنوان یک شر بنیادی شناخته می‌شد، در این آثار به شکلی ارزشمند و مشروع ترسیم می‌شود. جنگ‌طلبانی مانند پیکروکل (Picrochole) نیز نماینده‌ی شر هستند، با این حال جنگ عادلانه به‌طور کامل رد نمی‌شود.

در دیدگاه پیشا-مارکسیستی توماس مو) در آرمان‌شهر( ۱۵۱۶)، یا حداقل یک جنبه از آن، مالکیت خصوصی و پیامدهایش شامل طمع، تجمل، منافع شخصی و سازمان‌دهی‌های اجتماعی غیرمنطقی موجب بی‌عدالتی و نابرابری می‌شوند. در حالی که برای اراسموس در ستایش دیوانگی (۱۵۱۱)، حماقت در تمامی اشکال آن جایگزین غرور، شیادی یا گناه نخستین به عنوان توضیحی تک‌علتی برای مصیبت‌های بشری می‌شود.

ماکیاولی در شهریار ( ۱۵۳۲) تحولی در ارزش‌ها ارائه می‌دهد. از نظر او، اخلاق مسیحی برای بقای دولت نامربوط و مشکوک است و اقدامات «غیراخلاقی» ممکن است ضروری باشند. در واقع، فضایل مسیحی، اگر به دست سیاستمداران شرور بیفتد، خود می‌توانند منبع شر باشند، در حالی که اعمال سخت‌گیرانه، وقتی توسط مردانی با دغدغه‌ی رفاه دولت انجام شوند، در بلندمدت رحیمانه به شمار می‌روند؛ زیرا اعمال هوشمندانه و محدود خشونت، از وقوع خشونت بی‌رویه در آینده جلوگیری می‌کند.

بنابراین، ماکیاولی با متفکران مسیحی موافق است که طبیعت انسان فاسد است، اما نتیجه می‌گیرد که ساده‌لوحی، اعتماد و اعمال خیرخواهانه نه تنها پاسخ‌های مؤثر مسیحیت نیستند، بلکه خودویرانگرند. راه میانه، که بسیار مورد احترام است، محکوم می‌شود؛ به عنوان نمونه، در مواجهه با توطئه‌گران، حاکم یا باید قاطعانه آن‌ها را حذف کند یا سخاوتمندانه ببخشد، اما مجازات ملایم افراد ناراضی را در میان خود باقی می‌گذارد. علاوه بر این، منبع سوم شر، فورتونا (Fortuna) یعنی شانس و بخت است. آینده‌نگری، محاسبه، احتیاط و ویرتو (فضیلت یا توانایی) تا حدی می‌توانند در مقابله با آن مفید باشند، اما در بحران، بصیرت صرف ممکن است بهترین ابزار باشد.

مونتنی، بیکن و مارلو

از دید مونتنی در جستارها ( ۱۵۸۰–۱۵۸۸)، شر نه مادی‌گرایی، نه گناه نخستین، نه شیطان، نه ریاکاری و نه مالکیت خصوصی است، بلکه خودبینی و غرور فکری انسان است. این غرور به ویژه توسط جزم‌اندیشان از هر نوع، تعصب دو طرف در جنگ‌های داخلی کاتولیک و پروتستان و حس برتری مغرورانه‌ی اروپاییان نسبت به بومیان قاره‌ی تازه کشف‌شده آمریکا به نمایش گذاشته می‌شود.
بیکن( اوایل قرن ۱۷) این دیدگاه را با این مشاهده پیش می‌برد که تمام شر ناشی از باور مردم به ایده‌های غلطی است که به روش نادرستی به دست آمده‌اند. خرافه‌پرستی و بدبختی ناشی از آن تنها از طریق رویکرد علمی و تجربی نوین به واقعیت قابل رفع است.
قهرمان مارلو در نمایشنامه‌ی دکتر فاوستوس(۱۶۰۴) هنگامی که به مفیستوفلس اجازه می‌دهد او را اغوا کند و پیمان شیطانی امضا نماید، از یک رویکرد قدیمی پیروی می‌کند. اگرچه او می‌تواند تا پایان توبه کند، اما شتاب تجربه قلب او را سخت می‌سازد. وضعیت فاوست شبیه هر کس است، با این تفاوت که او یک روشنفکر است، در جستجوی قدرت‌ها و تجربیات غیرعادی، و قادر به بازسازی خود نیست. دانشی که او کسب می‌کند، با باز کردن در به روی تماس با شیطان، مرگبار می‌شود و به تمثیلی از وضعیت انسان مدرن تبدیل می‌گردد، که پیشرفت‌های علمی‌اش گاه می‌تواند دانش ممنوعه‌ای را به بار آورد.

شکسپیر و تجسم‌های شر

نمایشنامه‌های شکسپیر تصویری پیچیده و چندوجهی از شر ارائه می‌دهند. او سناریوهای مختلفی را مطرح می‌کند: هملت مرد خوبی است در جامعه‌ای فاسد؛ مکبث مرد فاسدی است در جامعه‌ای خوب؛ ژولیوس سزار نه شرور و نه قدیس است؛ شاه لیر شامل افراد کاملاً خوب و کاملاً بد است.

در میان قهرمانان، منابع اصلی شر درونی شامل دشواری هماهنگ کردن دانش با عمل (بروتوس، هملت، اتللو)، احساس با جاه‌طلبی (مکبث، آنتونی، کوریولانوس) یا واقعیت با درک (اتللو، لیر، تیمون) هستند. تنها رومئو و ژولیت قربانیان بخت خارجی‌اند.
نقص‌های قهرمانان اغلب توسط شر خارجی تجسم‌یافته در قالب شروران به جای موجودات ماوراء طبیعی یا بلایای طبیعی تقویت، بزرگنمایی یا بهره‌برداری می‌شود. این افراد شامل گروه‌های متنوعی هستند:

• متزلزل‌ها و خودنماها که به همان اندازه شیاد و احمق هستند (شاه جان، ریچارد دوم)
• ابهام‌داران که با تخیل شکسپیر یا تغییرات اجتماعی و سیاسی، به‌رستگاری یا رسوایی می‌رسند (فالستاف، شایلاک، کیت، مالوولیو)
• انسان‌های بشردوست که وجدان دارند یا آن را پیدا می‌کنند (کلادیوس، مکبث، لیدی مکبث)
• جاه‌طلبان که برای کسب قدرت از هیچ دریغ نمی‌کنند (ریچارد سوم، ادموند)
• حسودان، کینه‌توزان یا شروران بی‌دلیل (آرون، دون جان، یاگو، تولوس آوفیدیوس، یاکیمو)

در این میان، کالیبان برجسته است، هم حیوانی و هم رقت‌انگیز؛ مکبث از مردی خوب به بدکاری با وجدان و در نهایت به پوسته‌ای سخت‌دل تبدیل می‌شود؛ و یاگو شیطانی‌ترین و جذاب‌ترین شخصیت است.

شاه لیر و عدالت الهی

شاه لیر تنها نمایشنامه‌ای است که عدالت الهی در آن به صراحت و به یادماندنی مطرح می‌شود. تفاسیر متعدد، هم توسط شخصیت‌ها و هم توسط منتقدان بعدی ارائه شده است. دیدگاه‌ها از بدبینی نهایی گلوستر، که خدایان را سادیست می‌بیند، و الحاد ادموند، تا تقوای متزلزل کنت و ادگار متفاوت است. در میانه، پاسخ پیچیده لیر دیده می‌شود: ابتدا مغرورانه مطمئن است که خدایان آماده انجام دستورات او هستند، اما سپس به سکوت متافیزیکی (و شاید لاادری‌گرا) فرو می‌رود.

برخی منتقدان معتقدند که نمایشنامه با شخصیت لیر ورشکستگی فرهنگ بت‌پرستی و آمادگی انسان برای پذیرش وحی مسیحی قریب‌الوقوع را از طریق مسیر سلبی نشان می‌دهد. خوانش دیگری بر این است که نمایشنامه مسیر نشان دادن ارزش‌های مسیحی مانند صبر، استقامت و دست کشیدن از انتقام را بدون توجه به وحی ارائه می‌دهد، نشان می‌دهد که این ارزش‌ها حقیقتی ابدی دارند و مختص یک دین خاص نیستند.

با این حال، تفسیر غالب معاصر این است که به دلیل تابوی الیزابتی درباره‌ی نمایش مسائل الهیاتی، شکسپیر مجبور به استفاده از کنایه شد و وقتی از «خدایان» سخن می‌گوید، منظور او خداست؛ خدای مسیحی مورد قضاوت قرار می‌گیرد و به شکل ناقص بازنمایی می‌شود.

بن جانسون، سروانتس و کالدرون

در نمایشنامه‌های بن جانسون برخلاف شکسپیر، طمع و تظاهر پیوریتنی اهداف اصلی شر به شمار می‌روند.

مسئله شر در دون کیشوت سروانتس، ۱۶۰۵ و ۱۶۱۵) ضمنی است. دنیایی روزمره، غرق در عادت، رسم و دنیاگرایی، تنها با ناباوری، طنز و تضاد با آرمان‌گرایی ساده‌لوحانه قابل مواجهه است. پرسش اصلی این است: چه کسی دیوانه است، دون کیشوت رؤیاپرداز یا جامعه عملی و فاسد؟

در نمایشنامه زندگی یک رؤیا ( کالدرون، ۱۶۳۵)، پیشگویی شوم، علیرغم تلاش‌های پدر برای جلوگیری از آن، محقق می‌شود. شر سه‌گانه است:
۱. تلاش انسان برای دستکاری آینده از طریق ابزارهای غیرعادی.
۲. خوی حیوانی که ستارگان پیش‌بینی کرده و سگیسموندو و انسان‌ها در خود یافتند، خواه اقدامات پیشگیرانه پدر تسریع کننده باشد یا نه.
۳. و مهم‌تر از همه، ناتوانی انسان در تمایز واقعیت بیداری از رؤیاها.

راه‌حل این مسئله آخر آن است که بدترین حالت را فرض کنیم و بهترین رفتارمان را انجام دهیم.

میلتون و مسئله آشکار شر

شعر بهشت گمشده اثر میلتون(۱۶۶۷) یکی از مهم‌ترین آثار است که مسئله شر را به وضوح مطرح می‌کند و هدف اصلی آن توجیه راه‌های خدا برای انسان است. پاسخ میلتون این است که منبع اصلی شر، کیهانی و بیرونی است، همان‌گونه که در نمایش کاموس ( ۱۶۳۴) و حماسه‌ی بهشت بازیافته (۱۶۷۱) نیز دیده می‌شود. این منبع، شیطان است؛ او مانند هیولاهای ماوراء طبیعی در بیوولف، از روی حسادت و میل به انتقام عمل می‌کند. با این حال، گناه با بشریت، نمایندگی‌شده توسط زوج نخست، مشترک است. ارتکاب گناه نخستین توسط آن‌ها ناشی از خودشیفتگی حوا است که قضاوت او را تیره کرده و منجر به حماقت می‌شود، و نیز از عشق بسیار آدم به همسرش که اراده را از عقل به سوی شهوت منحرف می‌کند. این تلاقی سه وضعیت ذهنی متنوع اما نماینده، مسیر غم‌انگیز تاریخ بشر را با رنج روی رنج شکل می‌دهد. از آنجا که نتیجه نهایی، مداخله پیروزمندانه عیسی (Jesus) است، گناه نخستین به یک خطای سعادتمندانه (felix culpa) یا نعمت پنهان تبدیل می‌شود.

در شعر دراماتیک سامسون ستیزه‌جو (۱۶۷۱)، شر صرفاً فردی و درونی است. سامسون، مانند آدم، بیش از حد به همسرش علاقه‌مند است، اما دلیله، برخلاف حوا، حیله‌گر و در ادامه دروغگوست، نه ساده‌لوح و ضعیف.

دوران نئوکلاسیک، رمانتیک و مدرن

روشنگری: عقل و طنز
در آثار مولیر (۱۶۲۲–۱۶۷۳)، شخصیت‌های اصلی اغلب احمق‌هایی هستند که حماقت هر یک ناشی از یک تک‌شیدایی (monomania) است، مانند تمایل افراطی به پول، سلامتی، موقعیت اجتماعی، ازدواج امن یا صداقت کامل. تنها شیادها عبارتند از دون ژوان ، ملحدی اغواگر و سادیست که تا حدی شرور بی‌دلیل است، و تارتوف (Tartuffe)، ریاکاری که انگیزه‌های او شهوت، ثروت و شاید قدرت است.

انشاء در باب انسان اثر پوپ(۱۷۳۳–۱۷۳۴)، همچون بهشت گمشده، به سؤال عدالت الهی می‌پردازد، اما مطابق با گرایش‌های روشنگری، این کار را با دوبیتی‌های کلامی، استدلالی، تعمیم‌دهنده و خوش‌بینانه انجام می‌دهد، نه با روایت شعر آزاد مبتنی بر داستان کتاب مقدس و قالب حماسه کلاسیک و با جوی تراژیک. نتیجه‌گیری او، «هر چه هست، درست است»، پژواک تز الهی‌نامه (Theodicee) اخیر لایب‌نیتس (Leibniz)، که خدا بهترین جهان ممکن را آفریده است، است و به راه‌حل‌های سکولار آدام اسمیت، هگل، مارکس و هجویه کاندید ولتر (Voltaire, رمان ۱۷۵۹) می‌نگرد.

در شعر دانسیاد (۱۷۲۸–۱۷۴۳)، حماقت بی‌مهار، تاریکی را بر جهان حاکم می‌کند؛ دیدگاهی که به طور ضمنی، هرچند با نشاط بسیار، در مجموعه مقالات Spectator (ادیسون و استیل، ۱۷۱۱–۱۷۱۲) نیز وجود دارد و حمله به حماقت را به جای رذیلت توصیه می‌کند.

برای سویفت در سفرهای گالیور ( ۱۷۲۶)، رذیلت یا شرارت، در این عصر، محور اصلی است. شر ناشی از پستی، کینه‌توزی، خودبینی، غیرمنطقی بودن و ویرانگری انسان است. حماقت نیز کنار گذاشته نشده و در کتاب سوم، در تلاش‌های به ظاهر مضحک دانشمندان اولیه جلوه می‌کند. با توجه به انقلاب علمی، این آخرین خنده سویفت است، هرچند حکم نهایی به تعویق افتاده تا مشخص شود آیا انفجار دانش علمی با انفجار هسته‌ای پایان خواهد یافت یا خیر. این نقطه، نشانه‌ای از مرحله جدیدی در فهم شر است: مارلو خطرات دانش ممنوعه را نشان داده بود، میلتون در کتاب‌های آخر بهشت گمشده و بهشت بازیافته نیز حمله‌ای فلسفی و دینی به دانش دنیوی و سکولار، به ویژه حکمت یونانی و رومی داشت، اما سویفت اولین نویسنده بزرگی است که بر دانش علمی مدرن به عنوان منبع جدید شر تمرکز می‌کند؛ این شر گاه زیان‌آور و گاه مضحک است. به روشی مشابه، وردزورث یک قرن بعد تأکید خواهد کرد که «ما برای تشریح، قتل می‌کنیم».

ولتر، روسو و راه‌حل‌های سکولار
آثار راسلَس جانسون،( ۱۷۵۹) و زادیک ولتر، (۱۷۴۷)، و به ویژه کاندید ولتر، بررسی عدالت الهی را در مقیاسی گسترده‌تر دنبال می‌کنند. شر، هم کیهانی یا طبیعی (زلزله) و هم اجتماعی (جنگ، وحشی‌گری، تجاوز، شکنجه) است. حماقت، که خود را به شکل تخصص و حکمت نشان داده، این آشفتگی را تشدید می‌کند، زیرا فیلسوفان و متکلمان مانند پانگلوس (Pangloss) در تلاش برای محو آثار و وقایع با کلمات، درد واقعی را انکار می‌کنند.

در اعترافات روسو (۱۷۸۱–۱۷۸۸)، دیدگاه مسیحی به حاشیه می‌رود. شیطان، گناه نخستین، جهنم و کلیسا، یا به عنوان کاتالیزور بازسازی یا به عنوان کانون ریاکاری عمل می‌کردند، همگی کم‌اثر می‌شوند. دیدگاه سکولار، لیبرال، عقل‌گرا و رمانتیک به وضوح شکوفا می‌شود: روح حساس در محاصره جامعه‌ای فاسد و بی‌احساس، طبیعت زیبا و احیاکننده، فردی که نیک یا خنثی متولد شده و توسط مرکز شرارت، یعنی شهر، تباه می‌شود. تجربه کودکی، به‌ویژه بی‌عدالتی و آسیب وارد بر روسوی جوان، آگاهی او را نسبت به بی‌عدالتی اجتماعی برمی‌انگیزد و مسیر فکری او را به نوشته‌های فلسفی و انقلابی بالغ هدایت می‌کند.

راه‌حل‌های سکولار مسئله شر نیز توسط ماندویل ( ۱۷۱۴)، آدام اسمیت (ثروت ملل, ۱۷۷۶)، هگل (فلسفه تاریخ, ۱۸۲۳–۱۸۲۷) و مارکس (میانه قرن ۱۹) ارائه شده‌اند: آنچه به نظر شر کوتاه‌مدت یا فردی می‌آید، در چارچوب جامعه یا در درازمدت به خیر تبدیل می‌شود. به جای خدا و خطای سعادتمندانه، اصل حاکم، تنوعی از «رذیلت‌های خصوصی، منافع عمومی»، «دست نامرئی»، «مکر عقل» یا «فرآیند تاریخی» است.

فاوست و تلاش ابدی
در فاوست اثر گوته (۱۸۰۸)، قهرمان، همانند فاوست مارلو، از ناکامی مطالعاتش در تحقق نتایج مطلوب سرخورده می‌شود. شیطانی که با او همراه است، فاقد اهداف جهنمی سنتی است و شخصیتی شوخ، طنزآمیز، متمدن، تمسخرکننده، شکاک و مدرن دارد. پیمان آن‌ها، فاقد وضوح و رسمیت پیمان مارلوست و بیشتر در تضاد تلاش ابدی (برای دانش، آفرینش و خودسازی) با رضایت خاطر آسوده قرار دارد تا اعمال نیک در برابر گناهان یا رستگاری در برابر لعنت.

تفاوت اساسی آن است که فاوست مارلو حکیمی است که با فراتر رفتن از حدود انسان، خود را ملعون می‌کند و بیست و چهار سال تسلط دنیوی و سرکشی علیه خدا صرفاً یک میان‌پرده است، در حالی که در گوته، لعنت ثانویه‌ای مبهم وجود دارد و غوطه‌ور شدن در تجربه، جوهره بیست و چهار سال را شکل می‌دهد.

مذهب به عنوان منبع شر

یکی از تحولات مهم در این دوره، معرفی منبع جدیدی برای شر است: چیزی کمتر از خود مسیحیت نیست. بوکاچیو، چاسر و رابلای کشیشان بدرفتار را از کلیسای مادر جدا کرده بودند، اما در اشعار برنز (Burns) و به ویژه بلیک (Blake) در اواخر قرن هجدهم، خود کلیسا به عنوان یک نهاد و مفسر پیام مسیح، به منبع شر تبدیل شده است. اگر روسو جامعه را متهم می‌کرد، بلیک جامعه مسیحی را محکوم می‌کرد. به بیان دیگر، دین که زمانی به عنوان وحی حقیقت پادزهری برای شر تلقی می‌شد، اکنون بخشی از همان شر به شمار می‌رود.

برخی متفکران نحوه عملکرد این شر را توضیح داده‌اند؛ در غیاب خدا، دو مورد از هفت گناه کبیره قدیمی — طمع و شهوت — به مبنای تبیین‌های تک‌علتی مدرن برای انگیزه انسانی و از این طریق شر تبدیل شدند:

برای مارکس، دین از نظر فکری حواس‌پرت‌کننده و از نظر سیاسی ابزاری در دست طبقات حاکم است، در دنیایی که در آن پول جای روح را گرفته و واقعیت اصلی محسوب می‌شود.

برای فروید، دین از نظر فکری یک فانتزی و از نظر روانشناختی منبع سرکوب و درد است، در جهانی که غریزه جنسی (libido) جای روح یا پول را به عنوان واقعیت اصلی گرفته است.

ایده این که بخش عمده‌ای از شر در خود مسیحیت سازمان‌یافته نهفته است — مفهومی که نه تنها مورد تأیید کیرکگور، متفکر شدیداً مسیحی، بلکه توسط شلی، بایرون و کیتس بت‌پرست نیز مورد قبول قرار گرفت — با شدت بی‌سابقه‌ای توسط نیچه ضد مسیحی پی گرفته شد. با این حال، نیچه تنها به مسیحیت نمی‌تازد، بلکه سرمایه‌داری، داروینیسم اجتماعی، ناسیونالیسم، لیبرالیسم، فمینیسم، سوسیالیسم و اصلاح‌گرایی را نیز به عنوان دیگر شرارت‌های اجتماعی می‌دید.

واقع‌گرایی و شر اجتماعی

در رمان‌های مادام بوواری اثر فلوبر ( ۱۸۵۶) و آنا کارنینا اثر تولستوی (۱۸۷۷) (مقایسه کنید با هدا گابلر ایبسن، نمایشنامه، ۱۸۹۰)، قهرمانان زن در زنای محصنه به دنبال تجربه‌ای معنادار هستند که در ازدواج سنتی آن را نمی‌یابند. در این آثار، همانند بسیاری آثار مکتب واقع‌گرایی، شر اکنون کاملاً اجتماعی است؛ هیچ شیطان، هیولا یا زلزله‌ای دخالت ندارد و قهرمان زن یا مرد بار گناه نخستین را به دوش نمی‌کشد؛ «خدا» عبارتی مودبانه است که به ندرت شنیده می‌شود.

در رمان‌های دیکنز شر اجتماعی شکل قربانی شدن کودکان، قدرت پول، وسواس نسبت به حقایق و کارایی و تمایل به صعود اجتماعی به هر طریق را به خود می‌گیرد. آرزوهای بزرگ (۱۸۶۰–۱۸۶۱) همچنین تصویری به یادماندنی از شر روانشناختی ارائه می‌دهد: کامیابی کمتر از انتظار است و دستیابی به هر چیزی که با تلاش طولانی به دست آمده، غالباً با سرخوردگی همراه است (مقایسه کنید با مکبث)

رنج روسیه و ظهور ایدئولوژی

حس ناخوشایند و بی‌عدالتی اجتماعی که ادبیات روسیه را در بر گرفته است، با فقر، بی‌تحرکی و بدبختی بخش عمده‌ای از جامعه — سرف‌ها یا دهقانان — نمادین می‌شود (مثلاً نفوس مرده گوگول، ۱۸۴۲؛ پدران و فرزندان تورگنیف، ۱۸۶۲؛ موزیکی چخوف، ۱۸۹۷). گاهی اوقات، تنبلی مشابه بر ارباب نیز غلبه می‌کند (اوبلوموف گنچاروف، ۱۸۵۹). بی‌عدالتی اجتماعی در قلب میکائیل کولهاس اثر کلایست ،( ۱۸۱۰)، گوژپشت نتردام ( ۱۸۳۱) اثر هوگو و بینوایان (۱۸۶۲) قرار دارد.

رمان تورگنیف، پاسخ جدیدی به شر اجتماعی ارائه می‌دهد: ایدئولوژی و انقلاب. دیگر قهرمانان برای کامیابی شخصی تلاش می‌کردند، از طریق شورش فردی (کولهاس)، برخوردهای عاشقانه (بوواری، آنا کارنینا)، یا رقابت اجتماعی با آگاهی بالاتر و خودمختاری اخلاقی (ژولین سورل استاندال، اوژن دو راستینیاک بالزاک، چیچیکوف گوگول). بازاروف تورگنیف هیچ‌یک از این‌ها را انجام نمی‌دهد؛ او عقل، علم، سودمندی، انقلاب و بازسازی را برای جامعه‌ای که با بی‌عدالتی، احساسات‌گرایی رمانتیک و خرافات فاسد شده، به ارمغان می‌آورد.

داستایوفسکی و بازگشت گناه نخستین

چنین آرمان‌گرایانی که با تکبر به جامعه‌ای فاسد و سرسخت درس می‌دهند، گاه بیش از آنکه راه‌حل باشند، مشکل‌آفرین هستند (اعتماد به نفس بازاروف در واقع با عشق مهار می‌شود). آرمان‌گرایی در آثار هاثورن( ۱۸۴۶ و ۱۸۵۰) و همچنین در موبی دیک ملویل ( ۱۸۵۱) به عنوان منبع شر نمایان می‌شود. در نوشته‌های داستایوفسکی، این موضوع به مسئله‌ای آزاردهنده بدل می‌شود؛ در جن‌زدگان ( ۱۸۷۱–۱۸۷۲) به شکل بی‌خاصیت یا وحشتناک مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد.

رمان جنایت و مکافات( ۱۸۶۶)حسی از شر درونی را بازمی‌نماید که شاید برای همیشه از دستور کار ادبی خارج شده بود: گناه نخستین. قتل رباخوار، که قهرمان می‌کوشد با همذات‌پنداری با ناپلئون و مقصر دانستن جامعه توجیه کند، تنها به رویارویی با واقعیت شر درونی می‌انجامد. (برای مشاهده گناه نخستین از زاویه‌ای نو، می‌توان به تکانه‌های سادیستی و مازوخیستی آشکار لیز در برادران کارامازوف ( ۱۸۸۰) توجه کرد، چندین دهه پیش از نظریه‌پردازی فروید.)

داستایوفسکی و جنگ دو جبهه‌ای

داستایوفسکی در یک جنگ دوگانه گرفتار است:
از یک سو، با لیبرال‌های غربی یا روس‌های غرب‌زده، که در آثار او به شدت مورد هجو قرار گرفته‌اند و شر را در جامعه، به ویژه جامعه‌ای سنتی، می‌بینند و انتظار دارند آرمان‌شهر پس از پاک شدن باقی‌مانده «خرافات» توسط لیبرالیسم و عقل‌گرایی ظهور کند. از سوی دیگر، با اعضای جامعه مسیحی متعارف، که فکر می‌کنند با رفتارهای ظاهراً اخلاقی، مانند تحقیر فواحش (کاری که مادر و خواهر راسکولنیکوف انجام می‌دهند)، مسئله شر حل می‌شود. یکی از معدود آثار مهمی که عمدتاً به عدالت الهی اختصاص دارد، برادران کارامازوف است. کارامازوف پیر و پسر حرامزاده‌اش اسمردیاکوف ، مانند کالیبان، حیوانی، عمیقاً فاسد و تجسم واقعیت شریر زندگی هستند؛ واقعیتی که لیبرال‌ها قادر به کنار آمدن با آن نیستند، چه با گناه نخستین توضیح داده شود، چه با فساد اجتماعی.

پسران او متفاوت‌اند: آلیوش) پارساست؛ دیمیتری ، مانند راسکولنیکوف، مسیر ایمان را با انحراف از طریق گناهکاری طی می‌کند؛ و تنها ایوان ، روشنفکر، توانایی و اراده به چالش کشیدن نظام جهان را دارد. نتیجه‌گیری او این است که جهانی که خدا ساخته، غیرقابل قبول است و زندگی پوچ است. با این حال، صرف فکر به همدستی در مرگ پدرش او را دیوانه می‌کند؛ داستایوفسکی این شکست ذهنی را تنها ناشی از تعصب مذهبی یا پذیرش تحت‌اللفظی حکم عیسی مبنی بر واقعیت فکر نمی‌داند.

ایوان پس از اعلام «اگر خدا مرده است، همه چیز مجاز است» به دلیل تنها یک فکر دچار فروپاشی عصبی می‌شود؛ این یک مشاهده روانشناختی معتبر و بدیع است: عقل دیرتر از احساسات توسعه می‌یابد و جسورتر حرکت می‌کند. اکثر انسان‌ها، چه مسیحی و چه غیرمسیحی، در عمل با ایده‌های خود مشکل دارند؛ نکته‌ای که ایبسن (۱۸۸۶) و سقوط بازاروف و کورتز ،دل تاریکی(۱۹۰۲) را توضیح می‌دهد.

داستایوفسکی، اما، در سنتی قرار دارد که با پولس آغاز شده و معتقد است صرف حکمت دنیوی برای زندگی کافی نیست. دیمیتری، مانند هر کس، فیض می‌یابد؛ اما ایوان، مانند فاوست مارلو، فیض نمی‌یابد. روشنفکر بودن، برای این دو نفر آخر، مانعی بزرگ ثابت می‌شود، همان‌طور که برای سنت آگوستین و دانته نیز چنین بود.

داستایوفسکی، ایوان و توهم به عنوان ضرورت

داستایوفسکی با این حال، گاهی عمیق‌تر از آنچه خود می‌دانست می‌نوشت. در تمثیل «مفتش بزرگ» ، ایوان منشأ شر را در مکانی کاملاً متفاوت قرار می‌دهد، تا حدی مشابه همان لیبرال‌ها، لائیک‌ها و سکولارهایی که اغلب به آن‌ها می‌تازد. این داستان نشان می‌دهد که، صرف‌نظر از وجود خدا یا عیسی، بشریت بیش از حد ضعیف، گنگ و آسیب‌پذیر است تا پیام معنوی واقعی را دریافت کند. عیسی و آنچه او نمایندگی می‌کند باید طرد شود، در حالی که نسخه‌ای رقیق و قابل هضم از پیام او، انسان‌های بی‌نظم و خام را قادر می‌سازد تحت سرپرستی طبقه‌ای از روحانیون قرار گیرند؛ کسانی که، همان‌طور که افلاطون توصیه کرده بود، باید دُزی از اسطوره‌ها (مانند دروغ‌هایی درباره آخرت) را برای حفظ نظم و انضباط به آن‌ها تزریق کنند.

بشریتی که، به قول تی. اس. الیوت تحمل واقعیت بسیار را ندارد»، به نان و سیرک نیازمند است؛ به شکل مدرن اقتدار، رمز و راز و معجزه. این ایده — که انسان، با توجه به شر کیهانی یک جهان تهی، باید در توهم زندگی کند — پس از آنکه ابتدا توسط ایبسن در آثار ستون‌های جامعه (۱۸۷۷) و خانه عروسک(۱۸۷۹) به عنوان حقیقت آزادی‌بخش مورد حمله قرار گرفت، به طور ضمنی در دشمن مردم( ۱۸۸۲) و به طور صریح در اردک وحشی( ۱۸۸۴) بیان شد. مضمون در هدا گابلر متفاوت است، جایی که قهرمان زن، به همراه یاگو، یکی از بزرگ‌ترین پرتره‌های شرور بی‌دلیل را ارائه می‌دهد.

گریزپا بودن حقیقت و واقعیت، به عنوان شر اصلی در زندگی، همچنین موضوع اصلی بسیاری از آثار مدرن است، از جمله چنین است اگر چنین می‌پندارید ( ۱۹۱۷) و هنری چهارم (۱۹۲۲) اثر پیراندلو و همچنین سفر طولانی در شب (۱۹۵۶) و مرد یخین می‌آید ( ۱۹۴۶) اثر اونیل (O’Neill).

روانشناسی و فقدان شرور

اگر در خانه عروسک و اشباح (۱۸۸۱) ایبسن، گناهان پدران به صورت فیزیکی بر پسران وارد می‌شود، در رمان پسران و عشاق (۱۹۱۳) اثر لارنس این فرآیند روانشناختی و عاطفی است. فضیلتی که در جامعه سنتی نمی‌توانست رشد کند، یعنی عشق متقابل مادر و پسر، از نظر روانی فلج‌کننده است؛ شر از خانواده سرچشمه می‌گیرد و نه از جامعه یا فرد، و آنچه در سال‌های اولیه زندگی رخ می‌دهد، به ویژه در امور عاشقانه، اغلب تأثیر نامطلوبی بر بزرگسالی فرد می‌گذارد.

بر اساس این دیدگاه، شر ناشی از حماقت است و نه شیادی، و خود شیادان نیز قربانیانی رقت‌انگیز محسوب می‌شوند. در واقع، شاهکارهای درجه یک اولیه مدرن — نمایشنامه‌های چخوف، داستان‌ها و رمان‌های هنری جیمز، لارنس و جویس، و رمان عظیم پروست — تقریباً فاقد شرور هستند. حکمت مدرن چنین است که در دنیایی مملو از شکاکیت، نسبی‌گرایی و عدم قطعیت، و همچنین کشفیات روانشناسی، انسان‌ها به صورت مطلق خوب یا بد نیستند؛ بلکه افرادی وجود دارند که به طرزی دردناک یا کمیک تلاش می‌کنند با زندگی شکننده خود کنار بیایند.

همچنین این آثار به عدالت الهی نمی‌پردازند و قرائت ساده‌ای از مسئله شر ارائه نمی‌دهند. تنها با ریسک بسیار می‌توان از پیچیدگی آن‌ها چنین ساده‌سازی‌هایی استخراج کرد؛ مثلاً در پروست (در جستجوی زمان از دست رفته, ۱۹۱۳–۱۹۲۷) شر از خودخواهی، عدم صداقت و تکبر افراد طبقه بالا، از دام عاشق در زندان خود (self)، از گریزپا بودن عشق متقابل، تغییرپذیری واقعیت و غیرممکن بودن شناخت دیگران ناشی می‌شود. در این آثار، دیدگاه مسیحی درباره شر تقریباً غایب است، و نمادهای مسیحی تنها به منظور اهداف روانشناختی و سکولار مورد استفاده قرار می‌گیرند.انقلاب علمی قرن هفدهم به انقلاب صنعتی انجامید؛ یعنی به کارگیری علم برای نظم‌دهی مجدد جهان مادی. در ابتدا اکثر متفکران این تغییر را به عنوان پیشرفت و راهی برای درمان نهایی مشکل شر می‌ستودند. با این حال، تردیدهای سویفتی به سرعت در مورد این «نوشدارو» بالا گرفت. تأثیر نامطلوب انقلاب صنعتی از همان ابتدا توسط بلیک («آسیاب‌های شیطانی تاریک») و بعداً توسط دیکنز مورد توجه قرار گرفت.

سه نویسنده به ویژه نشان دادند که تکنولوژی مدرن مشکلات جدید عظیمی ایجاد کرده یا به شر قدیمی افزوده است:
لارنس، در رمان عشاق لیدی چترلی ( ۱۹۲۸)، صنعتی شدن را به عنوان بیماری‌ای نشان می‌دهد که در ترکیب با تفکر بیش از حد و طمع، طبیعت، لطافت، انسانیت و آگاهی بدنی را نابود می‌کند.

در دنیای قشنگ نو (۱۹۳۲) هاکسلی، تکنولوژی جامعه‌ای را ممکن ساخته است که نه بر عدالت (مانند افلاطون)، نه بر آرامش (مانند آریستوفانس)، نه بر حقیقت و آزادی (مانند عیسی)، نه بر عقل (مانند مور یا سویفت)، و نه بر توهم (مانند مفتش بزرگ)، بلکه بر لذت بنا شده است. در این جامعه، نیازهای همه به سرعت برطرف می‌شود، اما چنان غیرانسانی است که رنج و تراژدی، به عنوان شرور قدیمی، دوباره بازمی‌گردد.

رمان ۱۹۸۴ اورول( ۱۹۴۹) جهان جدید تکنولوژیک را با اصلاح‌گرایی اجتماعی ترکیب می‌کند تا کابوسی بی‌سابقه پدید آورد؛ جامعه‌ای که نه بر لذت، بلکه بر ترس و وحشت بنا شده و به حاکمان قدرتی می‌دهد فراتر از وحشیانه‌ترین رؤیاهای هیتلر یا استالین.

پوچی اگزیستانسیالیستی

اگر باور به پیشرفت به اندازه باور به خدا توهمی بیش نبود، نویسندگان باید با پیامدهای آن، یعنی نسخه مدرن مسئله شر، یعنی پوچی آشکار وجود انسانی، کنار بیایند. این وظیفه، آشکار یا ضمنی، در آثار متنوعی دیده می‌شوداز جمله محاکمه( ۱۹۲۵) و قصر (۱۹۲۶)کافکا، تهوع (۱۹۳۸) سارتر، بیگانه (۱۹۴۲) و سقوط ۱۹۵۶ کامو، و در انتظار گودو (۱۹۵۲) و آخر بازی (۱۹۵۷) بکت.

آثار کافکا با نمایش غیرممکن بودن یافتن عدالت یا ورود و توضیح، و تصویر انسان به عنوان غریبه‌ای تنها در دنیایی سرد، عجیب و مرموز، به الگوهای وضعیت مدرن تبدیل شده‌اند. بکت، با الهام از ایده‌های آگوستینی و کیرکگوری درباره زندگی به عنوان ملال، خستگی و انتظار، تمثیلی از دو مرد ژولیده و دلقک‌مانند ارائه می‌دهد که منتظر وعده‌ای هستند. فرد مورد انتظار، با نام عجیب «گودو» به نظر حامل نوید درمان شر است — نویدی که مسیح، ظهور دوباره عیسی، انقلاب یا پیشرفت از طریق فناوری و سرمایه‌داری برای دیگران داشت — اما هرگز تحقق نمی‌یابد.



نظر شما درباره این مقاله:








انتخابی تعیین‌کننده برای اسرائیل
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 20:17

انتخابی تعیین‌کننده برای اسرائیل


یائیر لاپید

ترجمه: شریف‌زاده و آزاد
۶ اکتبر ۲۰۲۵

    پس از دو سال انزوای فزاینده و جنگ بی‌پایان، آینده‌ای جایگزین امکان‌پذیر است

دو سال پس از بدترین حمله به اسرائیل در تاریخ آن، این کشور بر سر یک دوراهی ایستاده است. اسرائیل یک کشور شکست‌خورده نیست، بلکه کشوری بزرگ با دولتی شکست‌خورده است؛ پایه‌های اسرائیل همچنان مستحکم‌اند. درحالی‌که اسرائیل به‌طور انکارناپذیری گرفتار بحرانی بزرگ شده، اما ریشه این بحران یک مشکل ساختاری نیست، بلکه سیاسی است. این ماهیت سیاسی، از بسیاری جهات، بحران را خطرناک‌تر می‌کند، اما در عین حال، حل آن را نیز آسان‌تر خواهد ساخت. راه‌حل این مشکلات باید با اصلاحات و جایگزینی‌ها در بخش بالایی حکومتی صورت گیرد، نه از طریق بازسازی از پایین جامعه.

فقط کافی است به اوضاع کشور اسرائیل در سه سال پیش، قبل از به قدرت رسیدن دولت فعلی، توجه کنید. منظور بازگشت به زمانی است که پیش از اجرای اصلاحات قضایی (توسط دولت نتانیاهو) که بنیادهای دموکراتیک اسرائیل را نابود کرد و همچنین قبل از کشتار حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳. در آن زمان، اسرائیل به دلیل اقتصاد نوآورانه و مبتنی بر فناوری جدید، دموکراسی قوی و پرتحرک و سیستم قضایی کاملاً مستقل خود شناخته می‌شد. این کشور برندگان جایزه نوبل بیشتری نسبت به مجموع ۲۲ کشور عربی داشت. توافقات دیپلماتیک و اقتصادی آن در سراسر جهان گسترده بود؛ از واشنگتن تا ابوظبی و معاهدات صلح پایدار با مصر و اردن. اسرائیل همکاری‌های علمی و تجاری گسترده‌ای با اروپا داشت؛ همچنین نامزدهای اسکار و برندگان یوروویژن داشت. اسرائیل کشوری بود که توانست بصیرت فلسفی و عمق تاریخی را با بهترین مدرنیته در هم آمیزد. در آن زمان، دشمنان در پی نابودی ما بودند، اما موفق نشدند. در آن زمان نیز یهودستیزان وجود داشتند، اما کسی به آن‌ها توجه نمی‌کرد. در آن زمان نیز اسرائیل سهم خود از افراط‌گرایان را داشت، اما آن‌ها کشور را رهبری نمی‌کردند.

بحران اخیر، نتیجه یک دولت افراطی و ناکارآمد به رهبری نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو است که پرونده‌های جنایی دارد و حمایت مردم اسرائیل را از دست داده است. سال‌های زیاد حضور او در قدرت، موجب فساد او و اطرافیانش شده است. این دولت آشکارا به اصول کشور دموکراتیک خود، که متعهد به ارزش‌های لیبرال غربی بود، اهانت کرد. به‌جای یک دولت دموکراتیک، به دنبال استقرار یک رژیم مذهبی و غیرلیبرال بود و هست؛ رژیمی که از نظارت رسانه‌ای در امان باشد و عاری از مزاحمت مفاهیمی مانند حاکمیت قانون، و تهدید دائمی انتخابات آزاد و عادلانه باشد.

اکنون، با طرح دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور سابق ایالات متحده، برای پایان جنگ در غزه و انتخاباتی که باید در ۱۲ ماه آینده برگزار شود، اسرائیل فرصتی برای بازآفرینی خود دارد. درحالی‌که بازگرداندن کشور از لبه پرتگاه، قبل از هر چیز، مستلزم بازگرداندن گروگان‌ها به خانه است، اما همچنین مستلزم برکناری افراط‌گرایان از قدرت است؛ آینده خود اسرائیل در خطر است.

شکست در رأس قدرت

هیچ‌چیز بهتر از فاجعه ۷ اکتبر، نشان‌دهنده گسست بین دولت و مردم اسرائیل نیست. دولت وحشت‌زده و فلج نتوانست با وضعیت امنیتی و همچنین با پیامدهای داخلی متعاقب آن مقابله کند: رسیدگی به صدها هزار اسرائیلی آواره در داخل، هم از شهرهای اطراف غزه و هم از امتداد مرز شمالی با لبنان که تحت حمله مداوم حزب‌الله قرار داشتند؛ انجام بازسازی چشمگیری که هنوز در جنوب و شمال اسرائیل مورد نیاز است؛ و مهم‌تر از همه، التیام بخشیدن به یک ملت آسیب‌دیده. اسرائیلی‌ها از ناتوانی‌های دولت نه تنها در ۷ اکتبر، بلکه از ۸ اکتبر به بعد نیز صحبت می‌کنند.

در مقابل، جامعه مدنی اسرائیل به‌سرعت بسیج شد و با سرعت، خلأیی را که فقدان عملکرد دولت ایجاد کرده بود، پر کرد. در عرض یک روز، صنعت فناوری اسرائیل کنترل اوضاع را به دست گرفت، از قربانیان حمایت کرد و از خلاقیت مشهور جهانی خود برای جلوگیری از فروپاشی اقتصادی استفاده نمود. سربازان ذخیره با تعداد بی‌سابقه‌ای آماده شدند و جوانان اسرائیلی در رسانه‌های اجتماعی به جهان توضیح دادند که حماس چیست و چرا این گروه تروریستی به ما حمله کرد. اپوزیسیونی که من رهبری می‌کنم نیز برای حمایت از تلاش‌های سیاسی و سازمانی وارد عمل شد و مردم یهود در خارج از کشور در کنار اسرائیل در مبارزه برای بازگرداندن گروگان‌ها به خانه ایستادند. درحالی‌که دولت ضعف نفرت‌انگیزی را در آشفتگی و ناکامی در سازمان‌دهی منابع دولتی نشان داد، مردم اسرائیل انعطاف‌پذیری، عزم و اراده خود را برای انجام آنچه لازم بود، نشان دادند.

دو سال بعد، اسرائیل در یک نقطه عطف قرار دارد. خطر واقعی تحریم‌های بین‌المللی، فرار مغزها و جنگ بی‌پایان وجود دارد. اما اسرائیل همچنین این فرصت را دارد که خود را از نو بسازد و بر پایه‌های محکم خود استوار شود. این کشور یکی از تنها کشورهای جهان است که به‌عنوان یک دموکراسی تأسیس شده و این روحیه دموکراتیک در اعماق اکثریت شهروندان آن جریان دارد. مردم اسرائیل هویت منحصربه‌فرد این کشور را به‌عنوان یک کشور یهودی و دموکراتیک بدون مبارزه رها نخواهند کرد. نهادهای قضایی اسرائیل همچنان قوی هستند. سرویس‌های نظامی و امنیتی آن درک می‌کنند که نقش آن‌ها خدمت به ملت است، نه دولت. و اقتصاد آن همچنان یکی از نمونه‌های درخشان است - حتی در حال حاضر. اگرچه همه این نهادهای حیاتی عمداً توسط دولت تحقیر می‌شوند، اسرائیل هنوز به نقطه بی‌بازگشت نرسیده است. اسرائیلی‌ها این فرصت را خواهند داشت که مسیر را تغییر دهند و تنها چیزی که لازم است، یک تکه کاغذ در یک صندوق رأی در روز انتخابات است. جاناتان ساکس (Johnatan Sacks)، خاخام اعظم فقید بریتانیا و یکی از برجسته‌ترین متفکران و فیلسوفان تاریخ مدرن یهود، نوشت: «ایمان یهودی در زمان آینده نوشته شده است.»

هیچ‌یک از این واقعیت‌ها اسرائیل را از اعماق بحران ملی و بین‌المللی که در آن قرار دارد، بیرون نمی‌آورد. ۷ اکتبر شکاف‌های زشتی را آشکار کرد. در دو سال اخیر، شکاف بین دولت و مردم رو به افزایش است. کشور بیش از هر زمان دیگری قطبی و تقسیم شده است؛ وضعیتی که با نادیده‌گرفتن مداوم اراده مردم توسط دولت و ادامه جنگی که دیگر در خدمت منافع امنیت ملی اسرائیل نیست، تشدید شده است. جایگاه بین‌المللی اسرائیل هرگز بدتر از این نبوده است. در نشست سازمان ملل متحد در ماه سپتامبر، ۱۴۲ کشور به ایجاد یک دولت فلسطینی مستقل رأی دادند و تنها ۱۰ کشور به آن رأی منفی دادند.

جهان بر علیه اسرائیل برگشته است. پیمان ابراهیم در معرض خطر مسدود شدن یا لغو شدن است. اسرائیل حمایت دیرینه، دوحزبی (دموکرات و جمهوری‌خواه) خود را در واشنگتن از دست داده است. فریادهای «از رودخانه تا دریا» در محوطه دانشگاه‌ها، فراخوانی آشکار برای نابودی نسل‌کشی دولت یهود است. وقتی دانشجویان دانشگاه کلمبیا و دانشگاه تهران شعارهای یکسانی سر می‌دهند، یهودیان حق دارند که نگران باشند.

اظهارات نادرست وزرای افراطی دولت در صدر اخبار سراسر جهان قرار دارد و نتانیاهو و اطرافیانش هر کسی را که انتقاد کند، به یهودستیزی متهم می‌کنند. اما «ذهنیت قربانی بودن»، اوضاع را بهتر نمی‌کند. همه کسانی که با دولت مخالف هستند، یهودستیز نیستند و اسرائیل با غوطه‌ور شدن در بدبختی خود هیچ کاری انجام نمی‌دهد. هیچ‌یک از این‌ها چیزی نیست که اسرائیلی‌ها می‌خواهند. هر نظرسنجی که در دو سال گذشته در اسرائیل انجام شده است، داستان مشابهی را بیان می‌کند: رأی‌دهندگان اسرائیلی خواهان تغییر هستند. آن‌ها رهبرانی را می‌خواهند که بتوانند چشم‌اندازی پرافتخار و خوش‌بینانه از آینده کشورشان ارائه دهند که ریشه در توانایی‌های موجود آن دارد. این دیدگاهی است که اسرائیل باید به جهان ارائه دهد. شهروندان آن می‌دانند که دولت با اشتباهاتش از یک بحران و شکست به بحران دیگر وارد شد و معتقدند که برای این دولت، جایگزینی وجود دارد.

اسرائیل متفاوت

گزینه یا راهکار جایگزین اسرائیل، دولتی است که با رهبریتی متمرکز، تغییرات سیستماتیک در امنیت ملی، روابط خارجی، اقتصاد، نهادهای دولتی و روابط با همسایگان را ایجاد کند. رهبری که دارای دید عمیق و همه‌جانبه باشد و اسرائیل را از عمق بحران درآورد و بیش از هر زمان دیگری برای ورود به مرحله بعدی چرخه حیات خود، آماده سازد. برای رسیدن به این هدف، تنها چیزی که نیاز است، یک رهبری مناسب است که طبق یک چشم‌انداز روشن عمل کند.

جایگزین پایان دادن به جنگ در غزه، دولتی است که با ترامپ، تونی بلر، نخست‌وزیر سابق بریتانیا و ائتلافی از شرکای بین‌المللی برای اجرای طرح ۲۰ ماده‌ای ترامپ همکاری کند: گروگان‌ها را بازگرداند، جنگ را متوقف کند، و اطمینان حاصل نماید که غذا و داروی کافی برای پایان دادن به بحران انسانی وارد غزه شود. اسرائیل باید یک محیط امن در اطراف غزه ایجاد نموده تا از مرزهای خود در برابر حملات تروریستی بیشتر محافظت نماید. همان‌طور که در این طرح پیش‌بینی شده است، به‌جای اینکه این سرزمین تحت کنترل حماس باشد، منطقه باید تحت نظارت یک قدرت انتقالی قرار گیرد که اداره امور روزمره غزه را مدیریت کند و بر بازسازی آن نظارت نماید. این ائتلاف شامل بحرین، مصر، مراکش، عربستان سعودی و امارات متحده عربی و همچنین بازوی غیرنظامی تشکیلات خودگردان فلسطین خواهد بود. اگر طرح ترامپ اجرا نشود، شکاف در جامعه اسرائیل چشمگیر و تصور خسارت آن دشوار خواهد بود. اسرائیلی‌ها به بازگشت گروگان‌های خود نیاز دارند. آن‌ها برای شروع، به روند بازسازی نیاز دارند.

برنامه جایگزین، همچنین درک تازه‌ای از دکترین امنیت ملی اسرائیل است. قتل عام ۷ اکتبر به اسرائیلی‌ها آموخت که ما نمی‌توانیم حتی برای لحظه‌ای، از حالت دفاع از خود در مقابل سازمان‌های تروریستی اسلام‌گرای قاتل، غافل شویم. اما این تنها درس آن واقعه نیست. امنیت ملی ما، بیش از هر چیز به یک ارتش قوی احتیاج دارد؛ برای رسیدن به آن، ما چیزی بیش از هدف قرار دادن تأسیسات هسته‌ای در نطنز یا پرتاب موشک به مرکز دوحه نیاز داریم. امنیت همچنین مستلزم ایجاد اتحادهای منطقه‌ای و جهانی لازم برای تقویت بازدارندگی، ایجاد و حفظ عمق استراتژیک و مشروعیت بین‌المللی و ایجاد یک جبهه متحد در برابر تهدید اسلام رادیکال و همچنین جاه‌طلبی‌های هژمونیک ایران و روندهای نگران‌کننده در ترکیه است.

برای انجام این کار، اسرائیل باید پیمان ابراهیم را گسترش دهد تا کشورهای دیگری از جمله عربستان سعودی و اندونزی را نیز در بر گیرد. این کشور باید از فرصت‌های موجود در لبنان و سوریه استفاده نماید و توافقات و ابتکاراتی را که من به‌عنوان وزیر امور خارجه در سال ۲۰۲۲ از طریق «مجمع نقب» (Negev Forum)* آغاز کردم، احیا کند؛ مجمعی که اسرائیل را با بحرین، مصر، مراکش، امارات متحده عربی و ایالات متحده گرد هم آورد. با این حال، احیای این روابط تا زمانی که جنگ به پایان نرسد و غزه تحت رهبری جدید قرار نگیرد، نمی‌تواند اتفاق بیفتد.

طرح جایگزین، همچنین یک سرمایه‌گذاری ملی گسترده در حوزه هوش مصنوعی و زیرساخت‌های انرژی جدید مانند راکتورهای هسته‌ای واحدهای کوچک است؛ فناوری‌هایی که آینده انرژی محسوب می‌شوند و بازار جهانی را که در تلاش برای یافتن پاسخی به تقاضای رو به رشد آن است، متحول خواهند کرد. در سال‌های آینده، اسرائیل باید از «کشور استارت‌آپ» به «کشور اسکیل‌آپ» تبدیل شود و از قابلیت‌های نوآوری خود برای ارتقای سیستم‌های ملی حیاتی مانند آموزش، مراقبت‌های بهداشتی و حمل‌ونقل استفاده کند. این‌ها برای امنیت و رفاه آینده اسرائیل اساسی هستند، اما تضعیف شده‌اند. برای بازگرداندن اسرائیل به جایگاه شایسته خود در میان لیبرال دموکراسی‌های پیشرو غربی، دولت بعدی باید در پرورش منابع قدرت نرم اسرائیل: طبقه متوسط مولد و بخش فناوری موفق، سرمایه‌گذاری کند.

راهکار جایگزین، جامعه اسرائیلی است؛ به‌خصوص در حال حاضر که باید پاسخگوی مشکلات ساختاری باشد که برای سه نسل آن را فلج کرده است. در یک دولت کارآمد، باید جامعه اولترا ارتدوکس را ملزم نمود تا در ارتش خدمت نمایند و وارد بازار کار شوند. یک دولت کارآمد باید به افزایش اشتغال در میان زنان عرب کمک کند، قانون اساسی را تدوین کند تا یک بار برای همیشه به توازن قدرت بین قوه قضائیه و مجریه رسمیت بخشد، در حوزه مسکن برای جوانان سرمایه‌گذاری کند و با هزینه‌های سرسام‌آور زندگی مقابله نماید.

انتخاب

راهکار جایگزین این است که اسرائیلی‌ها به خود و دیگران یادآوری کنند که موقعیت پرافتخار اسرائیل به‌عنوان تنها دموکراسی در خاورمیانه را نمی‌توان «امری بدیهی» دانست. این تعهدی است که رهبران کشور باید دائماً به آن پایبند باشند. بزرگ‌ترین متحد اسرائیل همیشه ایالات متحده بوده و خواهد بود. اما برای حفظ جایگاه خود در خانواده رژیم‌های دموکراتیک، اسرائیل باید روابط خود را با اتحادیه اروپا و همچنین با استرالیا، ژاپن، هند، کره جنوبی، انگلستان و سایر دموکراسی‌های بزرگ جهان از سر بگیرد. این روابط باید بر اساس ارزش‌های مشترک و مبارزه مشترک، بر علیه تمایلات فزاینده غیرلیبرال و حکومت‌های با ایدئولوژی مذهبی در سراسر جهان و خطرات ناشی از رسانه‌های اجتماعی مخرب و پوپولیسم بنا شود و ادامه یابد. به همین دلیل است که اسرائیل همچنین باید پیوندهای خود را با کشورهای که دارای دیدگاه مشترک با ما نسبت به آینده دارند، مانند امارات متحده عربی و سنگاپور، تقویت کند.

گزینه جدید در اسرائیل ممکن است در وهله اول شامل یک کشور فلسطینی نباشد – نه پس از آنچه در ۷ اکتبر با اسرائیلی‌ها انجام شد. اما برخلاف دولت فعلی، اکثر اسرائیلی‌ها می‌دانند که فلسطینی‌ها وجود دارند و ما باید روزی از آن‌ها جدا شویم. این روند طولانی و دشوار خواهد بود. و باید با نشان دادن توانایی فلسطینی‌ها برای اداره مؤثر خود آغاز شود. بار اثبات اکنون بر دوش فلسطینی‌ها است، نه بر دوش اسرائیل. آن‌ها باید ثابت کنند که می‌توانند به‌طور مؤثر با تروریسم مبارزه و اطمینان دهند که سازمانی مانند حماس نمی‌تواند دوباره قدرت را به دست بگیرد.

تشکیلات خودگردان فلسطین نه تنها باید به مبارزه با عوامل تحریک‌کننده متعهد شود، بلکه باید در عمل نیز بر علیه آن اقدام کند. نه تنها وعده اصلاحات حاکمیتی را بدهد، بلکه باید به‌طور جدی آن را انجام دهد. نه تنها به مقابله با فساد بپردازد، بلکه باید علل فساد را ریشه‌کن کند. مردم اسرائیل حق دارند در صلح و امنیت زندگی کنند، بدون تهدید یک دولت تروریستی شکست‌خورده در مرزهای خود. فلسطینی‌ها باید قبل از شروع هر روندی، به اسرائیلی‌ها ثابت کنند که تحقق این امر ممکن است. اسرائیل به نوبه خود باید موضوع الحاق را از دستور کار خارج کند و برای پایان دادن به بلای خشونت شهرک‌نشینان افراطی اسرائیلی که به فلسطینی‌ها روا داشته می‌شود، بسیار مؤثرتر بجنگد. اولی خطر قربانی‌کردن ادغام منطقه‌ای اسرائیل بدون هیچ منفعت استراتژیک را به همراه دارد. دومی لکه‌ای اخلاقی بر کشور است.

آینده اسرائیل نه توسط دشمنان و نه توسط دولت فعلی، بلکه توسط شهروندانش تعیین خواهد شد. پس از دو سال از پرآسیب‌ترین سال‌های زندگی ما، اکثریت آشکار اسرائیلی‌ها خواهان مسیر جدیدی هستند. جهان به اسرائیل نگاه می‌کند و کشوری را در بحران می‌بیند، اما من کشوری می‌بینم که نفس خود را در سینه حبس کرده است. این کشور منتظر یک رهبریت جدید است تا آن را در مسیر دیگری هدایت کند. آینده اسرائیل به تصمیمات سیاسی بستگی دارد که اسرائیلی‌ها در سال آینده خواهند گرفت. اگر دولت فعلی در قدرت باقی بماند، اسرائیلی‌ها ممکن است خود را محکوم به انزوای بین‌المللی، فقر و شکاف‌های فزاینده اجتماعی ببینند. اگر اسرائیلی‌ها شجاعت را به بزدلی، گشودگی را به‌جای انزوا، رفاه را به‌جای تعصب مذهبی انتخاب کنند، بهترین روزهای کشور هنوز در پیش خواهد بود.

————————-
* یائیر لاپید (Yair Lapid) رهبر اپوزیسیون در کنست اسرائیل است و در سال ۲۰۲۲ به عنوان نخست وزیر و وزیر امور خارجه اسرائیل خدمت کرد.
https://www.foreignaffairs.com/israel/defining-choice-israel
*  اولین نشست «مجمع نقب» در تاریخ مارس ۲۰۲۲ به دعوت  یائیر لاپید، وزیر امور خارجه وقت اسرائیل و با شرکت  وزرای خارجه پنج کشور:  مصر، مراکش، بحرین، امارات، و ایالات متحده  در ناحیه نقب اسرايئل  صورت گرفت. اعضای این نشست از  مسایل مختلف مورد نظر همگی شامل: مسایل  امنیت ملی، تعلیم و تربیت، بهداشت، غذا، انرژی، توریسم، و آب. صحبت کردند و قرار شد که این نشست به طور سالانه ادامه یابد.


نظر خوانندگان:


■ آقای لاپید:
بدون شک، مردم فلسطین تفاوتی با دیگر مردم جهان آزاد ندارند و آنها هم خواهان یک زندگی آزاد، مستقل بااحترام و حفظ حقوق شخصی و ملی همراه با رفاه عمومی، زندگی پیشرفته و همگام با جهان خارج از دیوار زندانشان هستند و خواهند بود. مسلما، این حکومت «دیکتاتوری» و «آپارتید» است که مولد تروریسم و زاینده خشونت است. شکی نیست که مردم و رهبران فلسطین راه سختی برای ایجاد یک کشور مستقل و آزاد در پیش دارند، اما، دولت آینده اسرائیل برای، کمک به ایجاد یک کشور فلسطین و منطقه با دموکراسی پایدار و حتی برای امنیت کشور اسرائیل، بهتر است که آقای لاپید در صورت بقدرت رسیدن به مسائل ذیل هم توجه نمایند:
۱. ایشان، فقط به جای متوجه کردن بار سنگین مسئولیت ایجاد یک فلسطین عاری از تروریسم و فساد و غیره و نشان دادن قابلیت خود برای داشتن یک دولت مستقل و ثابت کردن از اینکه همسایه‌ای امن برای اسرائیل است، کشور اسرائیل راهم به نوبه، خود موظف کند که از سیاست‌های دیکتاتوری، کلونیالیستی و آپارتاید خود دست بردارند.
۲. نه تنها دولت احتمالی ایشان «به نوبه خود باید الحاق را از روی میز بردارد»، بلکه باید زمینهای فلسطینی ( در غزه و کرانه باختری و اورشلیم شرقی) که، برخلاف قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل متحد ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ ، که تا حال حاضر در تصرف شهرک نشینان یهودی در آمده است و بسرعت توسعه میابد ، را به فلسطینی ها برگردانده.
۳. ازهر گونه اقدام مستقیم و غیر مستقیم سیاسی، امنیتی، و اقتصادی برعلیه تشکیل و ادامه فعالیت، یک دولت مستقل آینده فلسطینی خود داری کند.
۴. مانع ادامه قوانین آپارتاید کنونی درکشور اسرائیل که موجب تبدیل « شهروند رسمی فلسطینی اسرائیل» به شهروندان دست دوم شده است، گردد. و آنها را به عنوان اعراب فلسطینی با خصوصیات خاص خود اما شهروندان قانونی کشور اسرايئل بشناسد.
۵. غیره، غیره و غیره
نسرین آزاد




نظر شما درباره این مقاله:








اعتصاب غذا نسیم سیمیاری در زندان اوین
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 19:56

اعتصاب غذا نسیم سیمیاری در زندان اوین




نظر شما درباره این مقاله:








آقای پزشکیان، به هیچ عنوان به شرم‌الشیخ نروید!
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 18:26

آقای پزشکیان، به هیچ عنوان به شرم‌الشیخ نروید!




نظر شما درباره این مقاله:








پشت پرده افشاگری هاآرتص درباره رضا پهلوی
شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - Saturday 18 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 12.10.2025, 15:37

پشت پرده افشاگری هاآرتص درباره رضا پهلوی


گفت‌وگوی یورونیوز فارسی با یکی از تهیه‌کنندگان گزارش تحقیقی هاآرتص

پشت پرده افشاگری هاآرتص از حمایت دولت نتانیاهو از رضا پهلوی؛ روزنامه‌نگار اسرائيلی چه می‌گوید

انتشار این گزارش فضای بحث‌برانگیزی ایجاد کرد: حامیان رضا پهلوی آن را «گزارشی سفارشی» و همسو با روایت تهران خواندند، در حالی‌که منتقدانش آن را بازتابی از «واقعیت پنهان» در پشت صحنه‌ کارزارهای مجازی دانستند. با گور مگیدو، یکی از نویسندگان این مقاله گفتگو کردیم.

این گزارش که امضای روزنامه‌نگاران تحقیقی هاآرتص، گور مگیدو و عمر بن‌جاکوب را پای خود دارد؛ با مشارکت روزنامه‌ « دمارکر» و همکاری موسسه‌ Citizen Lab وابسته به دانشگاه تورنتو تهیه شده است.

در این گزارش ادعا شده بود که بخشی از حمایت‌های آنلاین از رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، در جریان جنگ میان ایران و اسرائیل، ساختگی بوده و از سوی شبکه‌ای از حساب‌های جعلی فارسی‌زبان مستقر در اسرائیل هدایت می‌شده است؛ شبکه‌ای که بنا بر یافته‌های هاآرتص با بودجه‌ نهادهایی وابسته به دولت بنیامین نتانیاهو فعالیت می‌کرده است.

برخی از کاربران و رسانه‌های حامی آقای پهلوی ضمن نقد ادعاهای روزنامه هاآرتص، این گزارش را «سفارشی» خوانده و این روزنامه را به همکاری با تهران و ترویج روایت جمهوری اسلامی ایران از جنگ ۱۲ روزه و طرفداران رضا پهلوی متهم کردند. این کاربران و رسانه‌ها بعضا انتشار این گزارش را بازتابی از ترس جمهوری اسلامی ایران و «مزدوران» آن از رشد حمایت از آقای پهلوی در میان ایرانیان خواندند.

آقای مگیدو در گفت‌وگو با یورونیوز تاکید می‌کند که بخش مهمی از اطلاعات منتشرشده در گزارش او بر پایه منابع اطلاعاتی اسرائیلی بوده و بخشی از آن نیز تحت سانسور نظامی اسرائیل قرار گرفته است؛ امری که او آن را «نشانه‌ای از حساسیت موضوع» توصیف می‌کند. با این حال، او اذعان دارد که «نمی‌توان میزان واقعی حمایت از رضا پهلوی را به شکل قابل اتکا اندازه‌گیری کرد» و تصریح می‌کند که گزارشش «به هیچ وجه قصد ندارد تمام هواداران رضا پهلوی را جعلی نشان دهد».

در این گزارش ادعا شده بود که بخشی از حمایت‌های آنلاین از رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، در جریان جنگ میان ایران و اسرائیل، ساختگی بوده و از سوی شبکه‌ای از حساب‌های جعلی فارسی‌زبان مستقر در اسرائیل هدایت می‌شده است؛ شبکه‌ای که بنا بر یافته‌های هاآرتص با بودجه‌ نهادهایی وابسته به دولت بنیامین نتانیاهو فعالیت می‌کرده است.

برخی از کاربران و رسانه‌های حامی آقای پهلوی ضمن نقد ادعاهای روزنامه هاآرتص، این گزارش را «سفارشی» خوانده و این روزنامه را به همکاری با تهران و ترویج روایت جمهوری اسلامی ایران از جنگ ۱۲ روزه و طرفداران رضا پهلوی متهم کردند. این کاربران و رسانه‌ها بعضا انتشار این گزارش را بازتابی از ترس جمهوری اسلامی ایران و «مزدوران» آن از رشد حمایت از آقای پهلوی در میان ایرانیان خواندند.

آقای مگیدو در گفت‌وگو با یورونیوز تاکید می‌کند که بخش مهمی از اطلاعات منتشرشده در گزارش او بر پایه منابع اطلاعاتی اسرائیلی بوده و بخشی از آن نیز تحت سانسور نظامی اسرائیل قرار گرفته است؛ امری که او آن را «نشانه‌ای از حساسیت موضوع» توصیف می‌کند. با این حال، او اذعان دارد که «نمی‌توان میزان واقعی حمایت از رضا پهلوی را به شکل قابل اتکا اندازه‌گیری کرد» و تصریح می‌کند که گزارشش «به هیچ وجه قصد ندارد تمام هواداران رضا پهلوی را جعلی نشان دهد».

در بخشی دیگر از گفت‌وگو، مگیدو می‌گوید: «نکته اصلی برای من این نیست که حمایت از رضا پهلوی واقعی است یا جعلی، بلکه این است که چرا اسرائیل باید در کارزاری مشارکت کند که هدفش احیای سلطنت در ایران است.» او در عین حال تاکید دارد که جایگزین جمهوری اسلامی باید «از سوی مردم ایران و بر پایه اصول دموکراتیک» تعیین شود.

این درحالیست که نام رضا پهلوی در بسیاری از محافل سیاسی، رسانه‌ای و تحلیلی، در داخل و خارج از ایران، به‌عنوان یکی از گزینه‌های احتمالی در صورت فروپاشی یا گذار از جمهوری اسلامی مطرح بوده است. این بحث‌ها به‌ویژه در دوران جنگ دوازده‌روزه و هفته‌های پس از آن پررنگ‌تر شد، هرچند با فروکش کردن نسبی تنش‌ها، مواضع اخیر مقامات آمریکایی و تغییر روند تحولات خاورمیانه، از شدت طرح این گمانه‌ها تا حدودی کاسته شده است.

مگیدو در ادامه از اختلاف‌نظر در میان مقام‌های اطلاعاتی و سیاسی اسرائیل درباره حمایت از رضا پهلوی سخن می‌گوید و می‌افزاید اگر این اختلاف وجود نداشت، «شاید امکان انتشار چنین گزارشی هم فراهم نمی‌شد».

آقای «مگیدو» در این گفتگو ضمن تاکید بر این که اطلاعات را از منابعی در جامعه اطلاعاتی اسرائیل به دست آورده است، از نقش یک تاجر اسرائيلی به نام «تال سیلبراشتاین» در مدیریت عملیات پرده برداشت. آقای «سیلبراشتاین» که به عنوان مشاور در کنار چند نخست‌وزیر اسرائيل از جمله ایهود اولمرت، ایهود باراک و بنیامین نتانیاهو حضور داشته در سال ۲۰۲۰ از سوی دیوان عالی رومانی در پرونده فساد ۱۴۵ میلیون دلاری به صورت غیابی به پنج سال زندان محکوم شده است.

این گفت‌وگو، صرف‌نظر از میزان پذیرش یا رد ادعاهای مطرح‌شده، نگاهی کم‌سابقه به نحوه شکل‌گیری و محدودیت‌های گزارش‌های تحقیقی در نظام رسانه‌ای اسرائیل و نقش سانسور نظامی در انتشار چنین موضوعاتی ارائه می‌دهد.

یورونیوز: شواهد شما برای این گزارش چه بود و چه اثباتی برای ادعاهای مطرح شده دارید؟

گور مگیدو: «به نظرم در مقاله تا حدودی بیان شده است. این حقیقت که اسرائيل چنین عملیاتی را انجام داده است،‌ به نقل از پنج منبع است و ارتباط این عملیات با رضا پهلوی نیز بر مبنای اظهارات سه منبع آمده، پس کمی ضعیف‌تر است. اما می‌توانم بگویم که این مقاله به شدت توسط واحد سانسور نظامی اسرائيل سانسور شد که برای من به عنوان روزنامه‌نگار، نشانه محکمی است که روی نقطه حساسی دست گذاشته‌ام.

می‌دانید، بسیاری چیزهایی که من با آن‌ها سروکار دارم طبق قانون اسرائيل معمولا از مسیر سانسور عبور می‌کنند. اما در مورد این مقاله خاص، رفت‌وبرگشت‌های زیادی با سانسورچی‌ها داشتیم. بنابراین درباره دقت داستان تردیدی ندارم.

اما، مردم حق دارند که نظر خودشان را داشته باشند و درباره ارتباط [کارزار دولت نتانیاهو] با رضا پهلوی، جز ارجاع به منابع گفته شده، منبع دیگری ندارم. با این حال، از نظر خط زمانی هم می‌بینیم که این موضوع تقریبا همزمان با برهه‌ای است که رضا پهلوی به گیلا گاملیل، وزیر علوم و فناوری و وزیر پیشین اطلاعات اسرائيل بسیار نزدیک می‌شود و بحشی از ماجرا هم به گیلا گاملیل مربوط است.

همچنین می‌توانم جزئياتی اضافه کنم مبنی بر این که «وزارت امور یهودیان خارج از کشور و مبارزه با یهودستیزی» بخشی از تامین مالی این عملیات را بر عهده داشت و این یکی از مطالبی است که سانسور نظامی اسرائيل دستور به عدم انتشار آن داد.

معمولا وقتی به ما دستور می‌دهند چیزی را منتشر نکنیم، همان‌جاست که می‌فهمیم به نقطه‌ای رسیده‌ایم. چون آن‌ها اختیار جلوگیری از انتشار مطالب نادرست را ندارند و فقط انتشار مطالب درستی را که به زعم آن‌ها منافع ملی اسرائيل را به خطر می‌اندازند، می‌توانند متوقف کنند.»

یورونیوز: آیا می‌توانید بگویید وسعت این عملیات چقدر بود و در آن از چه تکنیک‌هایی استفاده شد؟

گور مگیدو: «این عملیات توسط یک نوع ربات با پشتیبانی هوش مصنوعی انجام شد. چون این فناوری روز است و به نظرم ردیابی آن‌ها در شبکه اجتماعی ایکس بسیار راحت‌تر است. چون این شبکه اجتماعی بیشتر در معرض کاربرها و رفتارهای نامعتبر است، به این دلیل که ایلان ماسک افراد مسئول مقابله با کاربران نامعتبر را اخراج کرده و شما اکنون می‌توانید هزاران کاربر از این نوع را در شبکه اجتماعی ایکس مشاهده کنید.

پژوهشگران اسرائیلی که ما از آن‌ها در مقاله نقل کرده‌ایم، فهرستی شامل حدود ۸۰۰ کاربر مشکوک به جعلی‌بودن به ما دادند. البته این پژوهشگران نمی‌توانند قاطعانه جعلی‌بودن این کاربران را اثبات کنند، اما از فناوری‌هایی استفاده می‌کنند که کمک می‌کند جعلی‌ها را تشخیص دهند و از همین راه هم به این چندصد کاربر مشکوک رسیدند. و Citizen Lab هم که از نظر روش تحقیق بسیار محتاطانه‌تر و محافظه‌کارانه‌تر برخورد می‌کند، در گزارش خود به ۵۶ کاربر اشاره کرده بود.

به نظر من، نه لزوما در کاربران، بلکه در پیام‌ها همپوشانی‌هایی وجود دارد. اما Citizen Lab نمی‌خواست اقرار کند که عملیات [مرتبط با ویدئوهای جعلی زندان اوین] با عملیات [حمایت از رضا پهلوی] یکسان است. با این حال منابعی به من گفتند که این «همان عملیات» است. یعنی نه دقیقا همان عملیات، بلکه توسط یک فرد یعنی «تال سیلبراشتاین» مدیریت می‌شود. او در رومانی پرونده کیفری دارد و سانسور نظامی دستور داد که نام او را از مقاله حذف کنیم. او مدیر هر دو عملیات است.

«تال سیلبراشتاین» از طریق نهاد ثالثی که در جهت پنهان کردن نقش دولت اسرائیل در عملیات فعالیت می‌کند، به عنوان تامین‌کننده «موساد» و «وزارت امور یهودیان خارج از کشور و مبارزه با یهودستیزی» نقش ایفا می‌کند.

اگر از من بپرسید، چنین عملیاتی در مجموع اثربخشی چندانی ندارند. فکر نمی‌کنیم در دنیای واقعی اثر محسوسی داشته باشند. این‌ها ارائه‌دهندگانی هستند که خدماتی را می‌فروشند که اندازه‌گیری تاثیر واقعی‌شان بسیار دشوار است.

حتی اگر خودتان آزمایش کنید، مثلا به هشتگ #KingRezaPahlavi بروید و کاربران مختلف را ببینید و از خودتان بپرسید که آیا این کاربر معتبر است یا ربات؟ احتمالا با دقت خوبی می‌توانید حدس بزنید. می‌بینید دنبال‌کننده‌هایشان هم ربات‌ هستند، هیچ چیز شخصی ندارند، تصویر پروفایل یا با هوش مصنوعی ساخته شده یا چیزی است که واقعی به نظر نمی‌رسد و می‌بینید بسیاری از این حساب‌ها از سال ۲۰۲۳ به بعد به‌وجود آمده‌اند.

با این حال، ارائه‌کنندگان زیادی در دنیا هستند و به‌نظر من کار ما این بود که برای نخستین‌بار نحوه کار چنین سازوکاری را از درون نشان دهیم. به هرحال پول زیادی برای چنین خدماتی پرداخت می‌شود، چون خیلی‌ها خیال می‌کنند می‌توانند تغییر واقعی ایجاد کنند. درصورتی که چنین نیست. انتشار محتوای این کاربران جعلی در اتاق‌‌های پژواک اساسا مملو از کاربران جعلی است و نمایش‌هایی که می‌گیرند، تقریبا همگی از سوی کاربران جعلی است و تقریبا هیچ کاربر واقعی این کاربران جعلی را دنبال نمی‌کند.

در نتیجه اگرچه از لحاظ آماری و عددی تعداد تعامل بالا می‌رود، اما افراد واقعی این محتوا‌ها را نمی‌بینند. در گزارش Citizen Lab هم چنین چیزی را می‌بینید. بالاترین عدد بازدید یک ویدیو حدود ۶۰ هزار است. این در صورتی است که یک چهره عمومی چون دونالد ترامپ، ایلان ماسک و یا بنیامین نتانیاهو با میلیون‌ها دنبال‌کننده، انتشار هر محتوایی معمولا تعامل بالاتری دریافت می‌کند. بنابراین به نظرم کل این دنیای به‌اصطلاح «عملیات نفوذ آنلاین» بیش از اندازه بزرگ‌نمایی شده است. با این حال بالقوه می‌تواند در گذر زمان چیز دیگری شود چون نمی‌دانیم اوضاع چطور پیش می‌رود.

اما، نکته حائز اهمیت این نیست که حمایت از رضا پهلوی جعلی است یا واقعی. بلکه مساله مهم این است که اسرائيل از کارزاری حمایت می‌کند که به دنبال احیای سلطنت در ایران است و این جالب است چون نشان می‌دهد چیزی در سیاست و تصمیم‌گیری اسرائیل اشتباه است. چرا اسرائیل اصلا باید بخواهد سلطنت را در ایران احیا کند؟ این اصلا به سود منافع ملی اسرائیل نیست. به نظر من این کارزار تاثیر زیادی هم در دنیای واقعی نداشته و البته که اندازه‌گیری دقیق آن بسیار دشوار است.»

یورونیوز: از کجا از ایفای نقش آقای «سیلبراشتاین» در این عملیات اطمینان دارید؟

گور مگیدو: «فکر می‌کنم این می‌تواند این نکته مهمی است که «تال سیلبراشتاین» مدیر این عملیات بود. من این را با قاطعیت به شما می‌گویم؛ چون اتفاقی برای ما افتاد.

اولا این که منابع من این را گفتند. دوم این که، شبی که قرار بود مقاله را منتشر کنیم، از سانسور نظامی با ما تماس گرفتند و مشخصا خواستند نام او از مقاله حذف شود. موساد نیز همزمان بر این موضوع تاکید کرد.

پس می‌توانم با اطمینان بگویم که «تال سیلبراشتاین» که در رومانی به اتهام فساد تحت پیگرد قانونی بوده و چهره شناخته‌شده‌ایست مدیر این عملیات است.»

یورونیوز: در مقاله‌تان گفتید که اسرائيل چند فارسی‌زبان را برای این عملیات جذب کرده است. این کار چطور انجام شد؟ آن‌ها چه کسانی بودند؟ آیا از داخل ایران جذب شدند یا خارج؟

گور مگیدو: «من اطلاعی از هویت آن‌ها ندارم. اما کسانی هستند که در دوران خدمت نظامی در واحد‌های اطلاعاتی مرتبط با ایران حضور دارند و فارسی یاد می‌گیرند.

علاوه بر این، افرادی از ایران به اسرائیل مهاجرت کردند؛ بعضی از آن‌ها مسن‌ترند و برخی جوان‌تر. چند نفر را می‌شناسم که اصالت ایرانی دارند. شاید بیست و چند ساله نباشند، اما قطعا چندتایی از آن‌ها چهل و چند ساله‌اند. برخی هم از خانواده‌هایی می‌آیند که پدر و مادرشان فارسی حرف می‌زنند. اگرچه پیدا کردن این افراد دشوار است، اما آن‌ها حضور دارند و به نظرم برای به راه انداختن این عملیات حضور ۵ تا ۷ نفر از آن‌ها کافی است، نه صدها نفر. چون بخش عمده‌ای از محتوا توسط هوش مصنوعی تولید می‌شود و زبان مساله بزرگی نیست، فقط نظارت می‌خواهد.

آن‌ها به صورت دستی محتوا را منتشر نمی‌کنند، در نتیجه فکر می‌کنم چند نفر هستند. از سوی دیگر، باید بدانید که در جامعه اطلاعاتی اسرائیل بیش از چند نفر فارسی بلدند.»

یورونیوز: مقاله شما با واکنش‌های زیادی روبرو شد و در پی آن برخی افراد و رسانه‌ها ادعا کردند که هواداران آقای پهلوی نامعتبرند یا ربات هستند. برخی هم در مقابل اساس گزارش شما را زیر سوال می‌بردند.

گور مگیدو: «دیدم برخی منتقدان می‌گفتند که گزارش ما درباره هواداران رضا پهلوی بر پایه تنها ۵۰ حساب کاربری بنا شده که خوب درهم‌آمیزی واقعیت‌هاست. آن ۵۰ حساب کاربری مربوط به گزارش Citizen Lab است. این درحالی است که گزارش ما بر پایه منابع اطلاعاتی اسرائيلی است که در گزارش هم صراحتا ذکر شده و آن‌ها به صدها حساب کاربری مشکوک اشاره کرده‌اند.

اما، وقتی چیزی را منتشر می‌کنید، دیگر کنترلی بر آن ندارید. این که در بحث‌های عمومی چه رخ می‌دهد، فراتر از توان من است. می‌دانم که در میان مهاجران ایرانی حساسیت زیادی در مورد این موضوع وجود دارد. اما من فقط چیزی را منتشر می‌کنم که بتوانم اثباتش کنم و من تلاش می‌کنم بهترین ابزار را در اختیار مخاطب قرار دهم تا بفهمد چقدر شواهد داریم.

صادقانه بگویم، درباره رضا پهلوی سه منبع داریم. اما هرکسی می‌تواند ببیند که کاربران جعلی از او حمایت می‌کنند. به نظرم این موضوع قابل بحث نیست و به وضوح دیده می‌شود. لازم نیست که پژوهشگر شبکه باشید تا آن را درک کنید، قابل مشاهده است.»

یورونیوز: شما پس از انتشار این مقاله با چه واکنش‌هایی روبرو شدید؟

گور مگیدو: «واکنش‌هایی از افرادی که به نظر می‌رسید با اقدامات اپوزیسیون در میان ایرانیان خارج از کشور مرتبط باشند، دریافت کردم و فکر می‌کنم این دقیقا جایی بود که مقاله تاثیر گذاشت، چون در اسرائیل بازتاب خاصی نداشت و در ایالات متحده و جاهای دیگر هم مردم آن‌چنان با رضا پهلوی و معنای این موضوع آشنا نیستند.

اما فکر می‌کنم ایرانیانی که می‌توانند در شبکه اجتماعی ایکس آزادانه نظرشان را بیان کنند، که طبعا حضور فیزیکی در ایران ندارند، واکنش نشان دادند.

من بخش‌هایی از واکنش‌ها را مرور کردم و دیدم که بخش زیادی از آنها علیه ماست و ادعا می‌کنند که ما به ترویج گفتمان جمهوری اسلامی می‌پردازیم. اما، برخی از این واکنش‌ها با حساب‌های کاربری منتشر شده بود که در گزارش Citizen Lab به عنوان حساب‌های جعلی شناسایی شده‌اند. بنابراین مطمئنم که دولت اسرائیل هم بخشی از تلاش برای تضعیف یافته‌های ما بود.

با این حال تردیدی ندارم که بخشی از واکنش‌ها واقعی هستند و برخی واقعا از این امر رنجیده شدند که حمایت واقعی از رضا پهلوی به عنوان «اقدام جعلی» تلقی شود، مقاله ما هم چنین قصدی نداشت.

مقاله تصریح کرده که سطحی از حمایت از بازگشت سلطنت یا حمایت شخصی از رضا پهلوی است که [توسط کاربران جعلی مورد حمایت دولت اسرائيل انجام شده] و ما نمی‌توانیم میزان آن را اندازه بگیریم و ابزاری هم برای سنجش آن نداریم.

شاید برخی واقعا می‌پسندند، اما ما به دلایل روشن و بدیهی نمی‌توانیم میزان حمایت از او را به شکل قابل اتکا در میان افکار عمومی ایران بنسجیم. پس من نمی‌توانم حمایت از او را اندازه بگیرم، اما مطمئنم بخشی حمایت واقعی است. در عین حال، صددرصد مطمئنم بخشی از حمایتی که آنلاین می‌بینیم ساختگی است.

معنای این حرف این نیست که او هیچ حمایتی ندارد یا همه طرفدارانش جعلی‌اند. قصدم این نیست. حرفم این است که اسرائیل علاقه‌مند به احیای این سلطنت است که به نظرم جالب است.»

یورونیوز: چرا جالب است؟

گور مگیدو: «اول از همه به خاطر یک اشتباه تاریخی؛ برخی می‌گویند مخالفت با رژیم فعلی ایران از ابتدا با پشتیبانی از پدر رضا پهلوی شکل گرفت، کسی که دوست اسرائيل و آمریکا بود و شاید «الفاظ درست» به‌کار می‌برد و از منظر غربی شبیه به یک حاکم مدرن بود. اما در همان زمان [شروع این مخالفت‌ها] هم مردم ایران، یا دست‌کم بسیاری از مخالفان، اساسا با حکومت اسلامی مخالف بودند و فقط می‌خواستند از شر این استبداد خلاص شوند. به نظر من این [کارزار اخیر] همان اشتباهی است که اسرائيل پیش‌تر هم مرتکب شده است.

دوم این که من با دیکتاتورها در سراسر جهان مخالفم. آن‌ها رای من را ندارند. تا آن‌جا که من می‌دانم، سابقه ندارد که اسرائيل از احیای دیکتاتوری حمایت کرده باشد، حتی اگر آن دیکتاتوری با منافع ملی اسرائيل سازگار باشند.

به بیان دیگر، به نظر من جایگزین رژیم کنونی ایران باید دموکراتیک باشد، نه یک سلطنت دیگر.

اما می‌دانید، این فقط نظر من نیست. اگر افرادی داخل جامعه اطلاعاتی اسرائيل از رابطه رضا پهلوی و دولت نتانیاهو شدیدا خشمگین نبودند، امکان نداشت من بتوانم این مقاله را بنویسم. در داخل دولت اسرائیل بر سر این که آیا حمایت از رضا پهلوی کاری عاقلانه است یا نه، اختلاف نظر وجود دارد.»

یورونیوز: می‌توانید در مورد این اختلاف نظر بیشتر توضیح دهید؟

گور مگیدو: «چند جمله‌ای در این باره نوشته بودم که سانسور شد. بنابراین واقعا نمی‌توانم درباره‌اش حرف بزنم، اما اگر این اختلاف نظر نبود، این مقاله هم نبود.

برخی فکر می‌کنند فشار برای تغییر رژیم در ایران کار عاقلانه‌ای است که من هم به هر حال موافقم. به‌نظرم اسرائیل باید هرکاری از دستش برمی‌آید برای کمک به اپوزیسیون در داخل ایران برای سرنگونی رژیم فعلی انجام دهد. اما جایگزین را باید مردم ایران تعیین کنند، نه دولت اسرائیل و فکر نمی‌کنم سلطنت گزینه مناسبی باشد.»



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net