يكشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Sunday 5 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 31.01.2022, 21:34

مجمع‌الجزایر انقلاب


حمید فرخنده

سیر وقایع منجر به انقلاب ایران از دی ماه ۵۶ تا بهمن ۵۷ چنان به سرعت پیش رفت که همه طرف‌ها و نیروهای درگیر را غافلگیر کرد. از همین‌رو روند شتابان انقلاب، این ایده رایج که «انقلاب نمی‌کنند، انقلاب می‌شود» را در میان بخشی از مردم و نیروهای سیاسی تقویت کرد.

اما اگر دو دهه عقب‌تر برویم، به موازات مبارزات سیاسی و چریکی علیه حکومت شاه، در عرصه‌های فرهنگی و روشنفکری نیز شاهد فعالیت کانون‌هایی هستیم که بطور غیرمستقیم به افزایش نارضایتی از حکومت شاه کمک می‌کردند. کانون‌هایی که به مثابه جزیره‌های پراکنده‌ی مخالفت بدون اینکه مستقیما درگیر سیاست باشند، زمینه‌های فکری استقبال از انقلاب را با تبلیغ «آنچه خود داشت» و خوار شمردن آنچه تا آن زمان ایرانِ عصر مشروطیت و بعد از آن در عرصه تجدد، حکومت قانون و توسعه اقتصادی بدست آورده بود، فراهم کردند.

یک سوی این جزیره‌های پراکنده که در کارِ زدن تیشه به ریشه تجدد و عقل نقاد بودند در دربار بود و سوی دیگر آن در میان روشنفکرانی که راه سعادت و نجات انسان ایرانی را در بازگشت به سنت می‌دانستند. از سید حسین نصر، مؤسس «انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه ایران» و آخرین رئیس دفتر فرح پهلوی، گرفته تا جلال آل احمد، روشنفکر سیاسی مخالف حکومت، همه در تجددستیزی، نقد تفکر غربی و تبلیغ بازگشت به سنت اشتراک نظر داشتند. یکی البته برای ادای ارادت و پیش‌برد کار خویش به دربار شاهنشاهی می‌رفت و دیگری به بیت آیت‌الله خمینی.

ترویج موسیقی سنتی و عرفانی از سوی «دفتر حفظ و اشاعه موسیقی سنتی ایران»، احیای معماری سنتی و هنر خطاطی، ترویج نقاشی سقاخانه و قهوه‌خانه و نقد تفکر عقلانی غربی، نقد انقلاب مشروطه و تبلیغ سنت در برنامه «این سو و آن سوی زمان» در تلویزیون ملی که با حضور احمد فردید و احسان نراقی برگزار می‌شد بخشی‌هایی دیگر از این نوع فعالیت‌های تجددستیزانه در دهه پنجاه بود که با توصیه و رضایت حاکمان نظام پادشاهی صورت گرفت.

روشن است که اکثر قریب به اتفاق کسانی که دست‌اندرکار چنین فعالیت‌هایی بودند، خواهان انقلاب یا حداقل موافق ضربه‌هایی که به توسعه سیاسی و اقتصادی کشور وارد شد، نبودند. چه‌بسا بعدتر خود آنها مانند بسیاری دیگر، از قربانیان و محذوفان انقلاب شدند. مهم اما کمک به بیداری غول خفته سنت و نتیجه‌ای است که از آن حاصل شد.

شاید فرح پهلوی و دیگر ترسیم‌کنندگان سیاست‌های فرهنگی حکومت شاه، برای مقابله با گرایش روز افزون جوانان به تفکرات مارکسیستی به منتقدان تفکر غرب و مبلغان سنت تحت عنوان جذاب «آنچه خود داشت» میدان می‌دادند. چه‌بسا داریوش شایگان به دنبال پاسخی برای سرگشتگی و سرشکستگی «آسیا در برابر غرب» و افزایش اعتماد به‌نفس ملی، راه را در  «بازگشت به خویش» و احیای سنت‌های شرقی و عرفان و اشراق ایرانی می‌دید. شاید او و امثال او می‌خواستند به‌زعم خود و نه لزوما به شیوه  آیت‌الله خمینی، معنویات ایرانیان که در آن دو دهه تنها با بخش اقتصادی مدرنیته در ایران روبرو شده بودند، را ارتقاء دهند. نتیجه اما کمک به بیداری آن غول خفته، افزایش لشکر مخالفان و سربازگیری برای انقلاب بود. این گروه از روشنفکران و مبلغان حکومتیِ سنت، به‌جای تحصیل و آموزش، آنچه خود نداشتند یا کم داشتند به جنگ آنچه ملت ایران واقعا خود از مشروطه تا آن زمان در عرصه تجدد، نهادهای دولت مدرن و توسعه اقتصادی، داشت، رفته بودند.

سوالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که آیا فیلسوفان، روشنفکران و هنرمندان یک کشور می‌توانند نظرات، ایده‌ها و محصولات هنری خود را بدون در نظر گرفتن پی‌آمدها یا عواقب آن تولیدات فکری و هنری و بدون توجه به بافت فکری جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنند، عرضه یا تبلیغ کنند؟ از سوی دیگر آزادی بیان حکم می‌کند فیلسوف، روشنفکر و هنرمند بتواند آزادانه نظرات یا تولیدات فرهنگی خود را ارائه دهد. درست است که کار اندیشمندان یا هنرمندان فردی است و محدودیت‌ها و مسئولیت‌های فعالیت جمعی سیاسی را ندارند، اما آیا آنها می‌توانند بدون پرداختن یا توجه و هشدار نسبت به سوء تعبیرها و برداشت‌های منفی احتمالی مروج تولیدات فکری و فرهنگی خود باشند؟ چه ریشه‌های فکری و فرهنگی باعث شد بسیاری از اقشار مدرن و نمایندگان سیاسی و فکری آنها خطراتی که سنت می‌توانست در عرصه سیاست و فرهنگ به بار بیاورد را دست کم بگیرند؟

مبلغان بازگشت به سنت حتما اگر حاصل کار خود و سمت و سوی آن به نفع قدرت‌گیری وارثان اصلی سنت را پیش‌بینی می‌کردند، در کار خویش تجدیدنظر می‌کردند یا حداقل اما و اگرها و تبصره‌هایی به کار خود می‌افزودند. پاسخ درست شاید اما این باشد که آن آثار فکری و هنری باید مورد نقد و ارزیابی منتقدان  قرار می‌گرفت. البته اگر سرکوب و سانسور ناقدی باقی گذاشته بود و یا اصولا ناقدان تیزبین، منصف، جوگیر نشده و گوش‌های شنوا در آن فضا وجود داشتند.


نظر خوانندگان:


■ درود برشما! مقاله‌ای عالی؛ کوتاه؛ خلاصه؛ «جامع و مانع» و جامعه‌شناسی گذشته را به درستی بازگو کرده است! سپاس
مستشار


■ جناب فرخنده! البته نفوذ ادبیات سیاسی چپ شوروی و وجود مخالفینی که در جهت کوبایی کردن ایران گام بر می‌داشتند باعث باز گذاشتن دست نه فقط این “فیلسوفان، روشنفکران و هنرمندان” می‌شد بلکه فضای باز جولان دادن مذهبیونی امثال شریعتی و مطهری هم در جدال با مدرنیته را نباید فراموش کرد. نیروهای به اصطلاح چپ عاجز از درک منافع ملی ایران آب در آسیاب دیکتاتورهای در قدرت و خارج از قدرت می‌ریختند چرا که خود نیز بویی از دمکراسی نبرده بودند. و حکومت وقت هم به جای باز گذاشتن فضای سیاسی و دیالوگ که می‌توانست دست خیلی‌ها را رو کند، با بیل تفکرات بازگشت به خویش این “فرهیختگان” و مذهبیون سازمان داده شده تیشه به ریشه خود میزد و موقعی به خود آمد که دیگر دیر شده بود. از ضد امپریالست‌های قدیمی که بگذریم، خیلی‌ها هنوز هم از نقد عملکرد گذشته خویش عاجزند و تاسف اینجاست.
با احترام. سالاری


■ اگر مفهوم بازگشت به خویشتن به معنای مقابله با انفعال در قبال پذیرش سطحی‌ترین ظواهر تمدن غربی که نشات گرفته از نحوه زیست و تکامل ان جامعه بوده چون تقلید منفعل از نحوه پوشش و موزیک وسینما و در یک کلام هنر به جای آموختن از راه توسعه و پیشرفت آن داشته قابل قبول و به منزله تجدید قوا از سلطه سطحی‌نگری و قرار گرفتن درست در ریل راه پله‌های تمدن غربی بوده و انعکاس مقاومت در قبال هجوم رویه ظاهر فرهنگ غربی که حکومت مروج ان می‌بود وگرنه چه دلیل داشت که جوانان پرشور دانشگاهی چه چپ و یا مذهبی خود را چه در وجه پوشش و یا اوقات فراغت خود را به گونه مخالف میل رژیم می‌آراستند و سر می‌کردند و سرانجام ترویج آن بی‌بندوباری‌ها ذهنیت جامعه سنتی را جریحه‌دار می‌کرده و بستری مناسب برای رهبران سنت جهت به دام انداختن آن ایجاد میکرد و ان شد که نه از تاک نشان ماند ونه از تاک‌نشان. و خلاصه مفهوم غرب زدگی نه ضدیت با تمدن غربی که اکنون فریاد زده می‌شود بلکه مخالفت با جنبه‌های سطحی ان با تکیه به سنت و آموزش و به کارگیری هسته اصلی تمدن غربی بوده است.
بهرنگ


■ جناب بهرنگ گرامی، اتفاقا یکی از اشکالات و نشانه‌های تجددستیزی مخالفت با همین به گفته شما «سطحی‌ترین ظواهر تمدن غربی» بود. مخالفت یا تحقیر همین ظواهر تمدن غربی از سوی اکثر روشنفکران و گفتمان مسلط چپ در آن دو‌ دهه قبل از انقلاب یعنی دست کم گرفتن و بی‌اهمیت یا حتی «ضد ارزش» دانستن آزادی‌های فردی است. مگر نه این است که ۴۳ سال است که یک ملت بدنبال کسب دوباره همین آزادی‌های از دست رفته مانند آزادی پوشش، آزادی انتخاب موزیک و هنر و بهبودی اقتصادی زندگی خود مورد علاقه خود است؟ شما می‌توانید آنچه را که «سطحی‌ترین ظواهر تمدن غربی» می‌دانید دوست نداشته باشید اما به دو نکته مهم باید توجه داشته باشید. اولا بسیاری دیگر می‌توانند همین ظواهر را دوست داشته باشند و باید به حق انتخاب آنها احترام گذاشته شود.
دومین نکته اینکه وقتی یک نیروی سیاسی که خودش را مدرن ارزیابی می‌کند ظواهر سطحی تمدن غربی را تحقیر می‌کند و در کم‌اهمیت شمردن یا مبارزه با آن با سنت گرایان هم صدا می‌شود، برنده سنت گرایان هستند. چون آنها هم تعدادشان بیشتر است هم در جامعه ریشه دارند و می‌تواننند از نفوذشان برای مبارزه با همه ظواهر فرهنگ غربی و نه فقط «ظواهر سطحی» و مسلط کردن همه ارزش‌های سنتی خود استفاده کنند و نهایتا آن ارزش ها را به بقیه تحمیل کنند، که کردند.
با احترام/حمید فرخنده


■ آقای بهرنگ عزیز آنچه شما می‌گویید کپی نقد روشنفکران غرب در آن زمان به تمدن خویش بود که فرسنگ‌ها با بازگشت به خویش “روشنفکران” ایران تفاوت داشت. کج فهمی ما از دانش سیاسی و اجتماعی غربی‌ها همیشه مایه درد سر بوده. باید این را هم اضافه کرد که نقش برخی از روشنفکران غربی نیز در تایید نظریات بازگشت به خویش “روشنفکران” کشورهای عقب مانده و در حال توسعه بی‌تاثیر نبوده. می‌توان گفت که آنها از تاثیر این تایید غافل بوده و ابعاد فاجعه را پیش بینی نمی کردند ولی آنان برخلاف خیلی از ماها ظرفیت و دانش به نقد خود پرداختن را هم دارند. باید قبول کرد که آن اندیشه ها و مقاومت در برابر مدرنیسم بودند و نه تنها ضد ظاهر فرهنگ غربی. ما کت و شلوار و کراوات و بلوز و دامن می پوشیدیم ولی مدرن نبودیم. که البته این ظواهر را هم از دست دادیم. جامعه سنتی همیشه جریحه‌دار می‌گردد و خواهد گشت تا زمانی که ما از پس نمایندگان گردن کلفتی که دارند بر نیاییم.
با احترام. سالاری


■ آقای سالاری گرامی، اینکه نه تنها نیروهای سیاسی چپ بلکه افرادی نظیر شریعتی که ظاهرا هوادار «اسلام سیاسی ولی مدرن» بود نیز خطر به قدرت رسیدن روحانیان سنت گرا را ندیدند خود موضوع دیگری است که جداگانه باید بدان پرداخت. شریعتی «اسلام منهای روحانیت» می‌خواست و به قول عبدالکریم سروش نتیجه انقلاب به قدرت رسیدن به «روحانیت بدون اسلام» بود. مطهری به طعنه اصطلاح «منهائیون» را در مورد شریعتی بکار می برد. تنها فردی که خطر سلطه روحانیت و انحصارطلبی آنها را متوجه شده بود و در شهریور ۵۶ شش ماه قبل از انقلاب در نامه مهم و تاریخی خود به آقای خمینی، گوشزد کرد مهندس بازرگان بود.
ممنون از توجه شما/ حمید فرخنده


■ آقای فرخنده گرامی، طرفداران شریعتی به کدام سو رفتند؟ یا جذب مجاهدین شدند که تا با حساب کتاب از امام دفاع کنند یا درست تشخیص دادند و فورا جانب امام را گرفتند. اصولا شریعتی با التقاط فکری‌اش و چسباندن سوسیالیسم بدوی با اسلام, مثل چپی‌های ما یک “ضد امپریالیسم” بود و ضد ارزشهای غرب و مدرنیزاسیون, گرفتار در تار تشتت فکری خویش و معتقد به “امامت” به عنوان یک “فلسفه‌ی رهبری انقلابی برای نجات جامعه از جهل و جور و پاکسازی انقلابی محیط و تربیت انقلابی افراد برای نیل به مرحله‌ی آزادی و آگاهی و رشد سیاسی و فکری مردم” که اگر زمان انقلاب زنده بود احتمالا به عمامه این امام دیگه زیاد گیر نمی‌داد. همانطور که خیلی از چپ‌ها و ملیون ما ندادند. به نوشته‌هایش در باره رهبری و توده‌ها نظر بیندازید مو بر تن راست می‌کند. بعضی از محققین دیندار انقلاب اسلامی او را موافق ولایت فقیه نیز می‌دانند.
با احترام. سالاری


■ از عجایب تاریخ معصر جهان و ایران ست که از شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، در بحبوحه جنگ جهانی دوم و تمام آن سالهای نکبت و پس‌لرزه‌های آن جنگ سرد؛ مردم ایران شاهد پا گرفتن حکومت مشروطه سلطنتی/پارلمانی بودند که به داوری تمام محققان و تحلیل‌گران بهترین دوره‌ی تاریخ معاصر ایران بوده ست با کمبود ها و اشکالات ذاتی و طبیعی خود که هزاران راه و روش بر بهبود آنها وجود داشت. اراده‌ای وجود داشت که تکامل مشروطه سلطنتی/ پارلمانی در ایران را بر نمی‌تافت. مگر پروسه تبدیل حکومت اشراف و امپراتوران خود کامه به جوامع مدرن و مردم گرای مشروطه سلطنتی/پارلمانی، بدیل و نجات دهنده‌ی انگلستان، اسپانیا، هلند، سوئد، نروژ، دانمارک و..... برای جلوگیری از فراروئیدن آن جوامع سنتی و کهن به شورش و انقلاب و کنار گذاشتن دربارها نبود؟ مگر حکومت های مشروطه سلطنتی/پارلمانی در مقابل حکومت‌های جمهوری نقصان یا نقصان‌های فاحشی دارند؟ در ایران ما این پروسه تکاملی بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ با شرکت نیروهای خارجی و داخلی متوقف گردید. احیاء حکومت پادشاهی کلاسیک و سنتی با تمام اختیارات فردی در دستور قرار گرفت. طرفه آنکه تمام حکومت های مشروطه سلطنتی/پارلمانی و جمهوری در این عقب گرد از شاه ایران حمایت کردند. هر روز بیش از پیش برای بازسازی با «شکوه»
حکومت پادشاهی «شاه شاهان» سرمایه‌گذاری کردید که اوج آن جشن های ۲۵۰۰ ساله و تغییر تاریخ هجری به شاهنشاهی بود. حکومت سنت‌گراترین نیروی اجتماعی بود!! در چنان زمینه‌ای ارتجاعی به تعبیر آقای حمید فرخنده «مجمع الجزایر انقلاب» و به نظر ناظران سیاسی «جزیره آرامش» شکل گرفت. به باور نگارنده‌ی این سطور «جزیره آرامش» زمینه‌ی عینی برای رشد و تکثیر «مجمع الجزایر انقلاب» بود.
از دوستان کامنت گزار استدعا دارد به پروسه‌ی علت و معلولی و تاثیر متقابل هزاران عامل، فاکتور و پارامتر که در جامعه ایرانی تاثیر گذار بود توجه داشته باشند که در نهایت ناباوری جامعه‌ای در حال رشد و بالنده ایران را به ورطه سیاه تاریخ گمراه نمود. بررسی و مطالعه نقش تعیین کننده حکومت وقت و واکنش های درست و نادرست مخالفان و منقدان حکومت چه با مدارک و اسناد و فیلم‌های آن زمان و چه تحقیقات امروزی می‌تواند برای عبرت ما شکست خوردگان در انقلاب ۵۷ و نسل های بعداز انقلاب، مفید و روشنگر برای فعالیت‌های اجتماعی باشد.
با احترام / گودرز رودبارکی




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024