دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Monday 6 May 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 28.01.2022, 23:32

مرجعیت شیعه در مقام هیچ


افشین افشار

لحظه‌ای که خمینی در هواپیما احساس خود را از بازگشت به ایران هیچ اعلام کرد در مقام ‏مرجعیت بود. “هیچ” مقام مرجعیت است. فاصله داشتن از انقلابات درونی و بیرونی، نداشتن ‏تلاطم و نوسان روحی، فراتر از محیط و شرایط آن بودن، احاطه بر خویشتن و سکون و ثبات در ‏روح و عقل از ویژگی‌های جایگاه مرجعیت است. او در آن لحظه که هیچ احساسی نداشت مرجع ‏بود. لحظه‌ای که در زندگی او نادر بود.‏

مقام مرجعیت جایگاهی شهودی و ناپایدار است. بر خلاف موقعیتی مانند استادی دانشگاه که اثباتی ‏و پایدار است. حضور در این نقطه نسبی است. برای باقی ماندن در این مقام به جهد دائم نیاز است. ‏چراغی است که برای روشنایی همواره نیازمند منبع است. به تلاشی مستمر برای قابل ارجاع ‏بودن، برای مرجع بودن، برای قرار داشتن در جایگاه مرجعیت که سیر و سلوک خوانده می‌شود ‏نیاز است.‏

شخص پس از اخذ مدرک استادی دانشگاه در جایگاه استادی است حتی اگر به دلیلی امکان حضور ‏در دانشگاه و تدریس را نداشته باشد. امکان وصول به این موقعیت با گذراندن واحدهای درسی ‏مشخص میسر است ولی به مقام مرجعیت با عبور از کنکور، پشت سر نهادن ترم‌های دانشگاهی، ‏حضور در کلاس‌ها و موفقیت در امتحانات گوناگون نمی‌توان رسید. استادی دانشگاه مرحله‌ای در ‏دانش است و شخص برای رسیدن به آن جایگاه مقاطع مختلف را طی آزمون‌هایی پشت سر نهاده و ‏برای اثبات عبور از هر مرحله به مدرک نیاز دارد. این مدارک برگشت‌پذیر و قابل ابطال نیستند ‏زیرا شخص دانش همتراز مدرک را کسب نموده و امکان سلب این دانش وجود ندارد. اما موقعیت ‏مرجع بیش از هر چیز در نسبت عملی با عدالت و حق و انصاف است که بروز و ظهور می‌یابد. ‏عبادت، زهد، تقوا و ایمان به تنهایی کفایت نمی‌کند.

شیوه زیست شخص طی زندگی به روزگاران ‏رصد می‌شود. آنگاه که ضرورت عقلی و نتایج عملی اتخاذ این سیر و سلوک در طی زمان بر ‏‏”شاهدان” آشکار شد شخص به آهستگی در مقام مرجعیت رویت می‌شود و سپس به حضور او در ‏این جایگاه شهادت داده می‌شود. آنچه یک روحانی را در مقام مرجعیت آشکار می‌سازد شهادت ‏شاهد است نه اقامه دعوی از سوی او. مدرکی وجود ندارد. هر چه کیفیت وجودی و شیوه زیست ‏شخص به محدوده حق و عدالت نزدیکتر باشد امکان رویت شدن در موقعیت مرجعیت بیشتر است.‏

امروزه تاکید بر أخذ امتحان کتبی و تصحیح اوراق و دادن نمره قبولی به نامزدهای مجلس خبرگان ‏و سپس تأیید درجه اجتهاد ایشان که تلاشی مقدماتی و پایه‌ای برای تبدیل مقام ذاتاً شهودی ‏مرجعیت به موقعیتی اثباتی است به این دلیل است که ساز و کار سنتی آشکار شدن در آن مقام با ‏قرار گرفتن ناحق یک ملای فاقد صلاحیت در این جایگاه مخدوش شد. در پی اعلام علی خامنه‌ای ‏به عنوان رهبر و متعاقب آن عدم مخالفت عمده مجتهدان و مراجع و سپس تایید و همراهی آنان و ‏در ادامه لگدمال کردن حق، نادیده گرفتن حقیقت و الزامات رهبری و مصالح دین باعث بروز ‏اولین شکاف بزرگ نه تنها در حکومت بلکه در باور دینی مردم شد. تاریخ این سرزمین چنین ‏گسست و سقوط در دین را هرگز تجربه نکرده بود.

مردم به تدریج و با غرق شدن روزافزون ‏حکومت در فساد دریافتند که چارچوب‌های حکومت دینی آنگونه که بیان می‌شود الهی نیستند بلکه ‏با توجه به شرایط هر آنچه که در راستای منافع حکومتیان است مقدس قلمداد می‌شود و آنچه بر ‏خلاف منافع ایشان است مذموم و غیرالهی تلقی می‌گردد. مردم دریافتند ملایان در ظاهر و در ‏باطن نه خدا را بلکه خود را مقدس و محل پرستش می‌دانند و دین و خدا تنها کلماتی هستند که آنها ‏و منافع‌شان در ورای آن پنهان شده‌اند. این دریافت‌ها حاصل کنش و واکنشی ۴۳ ساله با حکومت ‏اسلامی است که روز به روز خونین‌تر می‌شود. گر چه در واقع از هیچ حکومت ایدئولوژیک بیش ‏از این حاصل نمی‌شود.

تحمیل یک آخوند که نهایت سلوکش در دین حتی در حد پیش‌نمازی یک ‏مسجد کوچک نبود در جایگاه مجتهد و مرجع و رهبر آغاز سقوط حکومت و دین توامان بود که ‏اکنون در یک سراشیبی بی‌بازگشت قرار گرفته و هر روز سرعت بیشتری می‌گیرد. او برای ‏مقابله با ضعف اساسی عدم صلاحیت و در جهت جلب حمایت مجوز چپاول و غارت اموال ‏عمومی را صادر کرد. در این مسیر او برای مجبور ساختن حامیان به ادامه همراهی آنان را مستقیم ‏و غیرمستقیم درگیر فساد و همزمان دستشان را به خون مردم آلوده ساخت. علاوه بر فرصت طلبان ‏جمله صالحانی هم که صادقانه پیوسته بودند جزو فاسقان و فاجران شدند.‏

احتمالا زمانی که آیت‌الله شریعتمداری (ره) در زندان تحت شکنجه قرار داشت با اندوه متوجه ‏خطای بزرگ خود در ناحق مرجع نامیدن خمینی برای نجات او از مجازات شد. همانگونه که سید ‏احمد خمینی و ‌هاشمی رفسنجانی لحظاتی پیش از مرگ دریافتند اعلام یک ملای دون‌پایه فاقد ‏صلاحیت به عنوان رهبر دینی و سیاسی کشور خیانت به دین و کشور بود که مرگ ایشان کمترین ‏تاوان آن بود.‏

نسبی و شهودی بودن جایگاه مرجعیت آنگونه است که خلع از مرجعیت با اطلاعیه و اعلامیه توسط ‏دولت یا دیگر مراجع امکان‌پذیر نیست. نظر سایر مراجع مهم است اما فصل‌الخطاب نیست. آنان ‏شاهدانی مهم هستند اما اگر پیروانی یا به عبارتی شاهدانی باز به مرجعیت یک نفر شهادت دهند او ‏کماکان در این جایگاه قرار دارد، ولو کم فروغ.

سازوکار پذیرش یک مرجع به عنوان اعلم در تشیع صورتی رسمی مانند انتخاب پاپ ندارد. پاپ ‏طی مراسمی به‌وسیله کاردینال‌ها انتخاب می‌شود و کاتولیک‌ها پس از انتخاب در جریان امر قرار می‌گیرند و جامعه جهانی نیز شخص منتخب را به عنوان رهبر کاتولیک‌های جهان و رییس دولت ‏واتیکان به رسمیت می‌شناسد. در انتخاب مفتی‌های اهل سنت یا مقام‌هایی با عناوین مشابه در ‏سرزمین‌ها و ادیان مختلف غالباً دولت نقش اصلی را دارد. اما اعلمیت یک مرجع شیعه از سوی ‏هیچ نهادی رسماً اعلام نمی‌شود ضمن این که پذیرش این اعلمیت نیز عام و اجباری نیست. پاپ ‏رییس یک دولت و مفتی رسماً مسئول هدایت امور دینی در کشور است. در این حالت امور دینی ‏موضوعاتی مانند سایر مسائل جاری کشور در نظر گرفته می‌شوند و مرجعیت دینی بیشتر مانند ‏یک پست دولتی شکلی مدیریتی دارد. مرجعیت و اعلمیت در شیعه ذاتی دیگر دارد.‏

اعلمیت یک مرجع شیعه اشاره به میزان علم او در امر مدیریت یا دانش‌های تجربی نیست. نوشتن ‏رساله عملیه که سنتی نه چندان قدیمی است هم شاخص تعیین‌کننده‌ای در این باب نیست. اعلمیت ‏یک مرجع به میزان شعور او در تشخیص صحیح محل تجلی حق و عدالت مربوط است. امری که ‏طی زمان باید بر شاهدان ثابت شود. او آگاهانه در موضع قدرت قرار نمی‌گیرد که مبادا جبر و ‏الزامی بر تحقق دیدگاهش وجود داشته باشد. حقانیت نظر او کیفیتی است که در گذر زمان با ‏نظارت بر سیر و سلوک شخصی او و با شهادت شاهدان اثبات می‌شود. اکثر مراجع در کهنسالی و ‏پس از سالها سلوک روحانی در این موقعیت ظاهر می‌شوند.

اخذ هر تصمیم در طول زندگی باید به ‏تدبیر، شجاعت و عدالت، که خود نشان آگاهی از محل وقوع حق است، اشاره داشته باشد. یک ‏مرجع اعلم شیعه هیچ مسئولیت مستقیم و قطعی حتی در امور دینی ندارد. او باید امری را “صلاح” ‏بداند. تعداد و نتیجه این صلاحدیدها در قضاوت نهایی شاهدین در اهمیت جایگاه و اعلمیت او نقش ‏دارد. او نه تنها موظف نیست در مورد هر مسئله‌ای نظر بدهد بلکه غالباً از این کار دوری می‌‏جوید. دوری جستن او از امور دنیوی بویژه سیاسی بخش مهمی از رسالت وجودی اوست که اشاره ‏دائم به عدم است. روحانیون امروز ایران غرق در مسائل روزمره و نگران منافع مادی هستند و با ‏این جایگاه نسبتی ندارند. آنان در واقع سوداگرانی هستند که به جای بازار در مسجد و حوزه دکان ‏برپا کرده‌اند. یک مرجع واقعی در بین مردم نشان عدم در عالم وجود است. تعداد آنها با توجه به ‏سرشت آدمیزاد نمی‌تواند زیاد باشد. تولید انبوه آخوند در حوزه‌ها شروع نابودی مرجعیت دینی ‏بود. آنان با دین بعنوان ابزار کسب و کار برخورد کردند.‏

کسی توقع ندارد مرجع در مورد هر مسئله‌ای نظر دهد. ابراز نظر و دخالت در مورد تمام مسائل ‏سیاسی، اقتصادی مملکت تا مسائل شخصی و خصوصی مردم تا هنر و شعر و ادبیات کار ملایانی ‏است که با گذر روزگاران ثابت شد نظر آنان هیچ ارزشی در هیچ کدام از این زمینه‌ها ندارد و ‏نتایج عملی نظرات و اعمال آنان جز فساد و وارد آمدن خسارت به دین و دنیا چیزی در بر نداشته ‏است. مهم‌ترین شاخص این گروه عدم پذیرش مسئولیت و انکار تقصیر در پی بروز فجایع و ‏ریزش مصیبت‌های دائم بر سر ملک و ملت است که با ضرب و شتم و زندانی ساختن و شکنجه و ‏ریختن خون مردمان معترض و دادخواه به امری جاری و مستمر تبدیل شده است. فردی با این ‏کیفیت وجودی در راس تشکیلاتی که حاصلی جز نکبت و فلاکت نداشته است مرجع نیست. ‏روحانی نیست. یک رهبر سیاسی نیست. یک فرد معمولی با شرافت نیست. یک ظالم است. او بی‌‏رحمی و شقاوت در تجاوز به حقوق مردم و کشتن حق طلبان و بیچارگان را اقتدار می‌نامد.

اکثر ‏مراجع بزرگ دینی بندرت پیرامون امور جاری بویژه مسائل سیاسی بطور مستقیم اظهار نظر می‌‏کردند که این امر نه به دلیل تفرعن و غرور یا بی‌ارزش شمردن امر دنیاست بلکه از آنروست که ‏خود را مرجع دین می‌دانستند نه مرجع دنیا. برای صاحب نظر بودن در امر دنیا باید دانش و تجربه ‏و تخصص داشت. مرجع دینی نسبت امور را که نمودهای وجود هستند با عدم می‌سنجد و در نسبت ‏مابین این دو در جستجوی محل ظهور عدالت و جایگاه تجلی حق و حقیقت است. هر لحظه خود را ‏در پایان کار و در موقعیتی مجاور فنا و در جایگاه پاسخگویی به خداوند بسیار نزدیکتر و خائف‌تر از دیگران می‌بیند و بدین سبب نگران اثرات و تبعات کلام و رفتار خود در زندگی مردم است. ‏او جز در صورت نیاز و ضرورت که معمولاً با درخواست مردم همراه است نظری ابراز نمی‌کند. ‏حیات او در مقام مرجع اشاره و تأکید به پایان ماجرا و ضرورت آمادگی برای مواجهه با عدم دارد. ‏نحوه حیات و وجود او در مجاورت “هیچ” در مرز عدم شاخص و راهنمایی برای بودن است. او ‏در کمال احاطه بر عقل و با هوشمندی، مصرانه در پی آن است که هیچ باشد، هیچ دیده شود و هیچ بماند.‏

ای بی‌خبران شکل مجسم هیچ است / وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است
خوش باش که در نشیمن کون و فساد / وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است

درک مفهوم عظمت زندگی پس از دهها سال مطالعه، تحقیق و تفکر، استخراج و کشف ارجمندی ‏گوهر حیات از بطن معدن ریاضیات و نجوم با وجود آگاهی یافتن از هیچ بودن نتیجه نهایی همه ‏تلاشهای عالم و آدم تاکید بر گرامیداشت، حمد و سپاس بخاطر هر لحظه و دم است. ‏

برنیاید تا ابد از حیرت شکر نگاه / هر که چون تصویر بر نقاش چشمی وا کند

مرجع آگاهانه تمام توان عقلی خود را برای ماندن در مقام هیچ صرف می‌کند. اکثر بزرگان دین در ‏مواجه با امور روزمره دنیوی گیج و منگ و پرت به نظر می‌رسند. آنان مایل نیستند در امر دنیا ‏مرجع و صاحب نظر دیده شوند. خود را مرجع دین می‌دانند. مرجع بر خلاف میل خود در حالی ‏که رو به عدم دارد برای لحظاتی به اصرار مردم با اهل دنیا همراه می‌شود و کلام مختصری که ‏بر زبان جاری می‌سازد در واقع باز اشاره به “هیچ” دارد.‏

با گذشت روزگاران ثابت شد که خمینی مرجع نبود بلکه یک رهبر سیاسی بود که آسیب بسیاری به ‏دین و دنیای مردم وارد کرد. این تغییر جایگاه طی ۴۳ سال در نظر شاهدان به حکم عقل و با ‏تجربه عینی و سخت زندگی تحت لوای حکومت اسلامی اتفاق افتاد. عملکرد خمینی به عنوان رهبر ‏او را که زمانی شأنی عظیم داشت از چشم مردم انداخت ولی انتخاب خامنه‌ای به عنوان رهبر و ‏عملکرد او در این جایگاه همراه با رفتار کاسبکارانه و ریاکارانه سایر روحانیون تمامیت دین را نه ‏فقط در ایران بلکه در خاورمیانه بین مردمان بی‌اعتبار کرد و در مسیر سقوط و انحطاط قرار داد. ‏کنسرتهای موسیقی و رقص مختلط مردان و زنان و کافران و مسلمانان در زادگاه اسلام مدتی است ‏که گرم برپاست و یکی از دلایل آن حکومت اسلامی در ایران است.‏

رساله نویسی با سابقه‌ای حدود صد سال موضوعی جدید در حیطه مرجعیت دینی است که با ‏رونق گرفتن حوزه‌های علمیه پدید آمد وگرنه حتی آیت الله بروجردی هم رساله عملیه به شکل ‏امروزی آن نداشت. نه تنها هیچ کدام از صاحب نظران و ائمه در صدر اسلام چنین اختراعی ‏نداشتند بلکه بزرگانی مانند امام محمد غزالی هم با وجود احاطه بر دین هرگز کتابی با ویژگیهای ‏رساله عملیه ننوشتند. برخی از بزرگان دین که در مقام رهبری دینی مردم قرار داشتند حتی از ‏گرفتن شاگرد هم ابا داشتند نه از آنرو که تعلیم و تعلم را خوار می‌دانستند بلکه از آنرو که شاگرد ‏گرفتن را مستلزم خودبرتربینی در علم می‌دانستند. شاگرد گرفتن بیشتر کار مدرس است نه مرجع. ‏مرجع آگاهانه و هوشیار تمام عمر در تلاش برای هر چه بیشتر هیچ شدن است. زیستن در مجاورت ‏مرزهای عدم با نبودن، نداشتن، نخواستن و آنچه که به هیچ اشاره می‌کند نسبت دارد.

این شکل از ‏دینداری خاص بوده و شامل هر کسی با مقداری پارچه بر سر و کول و مقادیری مو بر چهره نمی‌‏شود. تعداد این گروه از دینداران در هر دوره و زمان از انگشتان یک دست کمتر بوده است. این ‏شیوه ابراز بندگی بسیار پیشتر از برپایی حوزه‌های علمیه و تولید انبوه آخوند رو به انحطاط رفته ‏بود. گرچه در آتشکده‌های زرتشتی، دیرهای مسیحی و معابد بودایی از کودکی تعالیم دینی را به ‏شاگردان می‌آموختند ولی سنت شاگرد گرفتن و تدریس از نظامیه‌ها به حوزه‌ها رسید که آن هم ‏یادگار سیستم آموزشی ساسانیان و اوج آن جندی شاپور بود. حوزه‌های علمیه مانند نظامیه‌ها قرار ‏بود محلی برای کشف و گسترش دانش توسط دانشجویان باشند که به دلیل تضاد ماهوی دین با ‏خردورزی که بن مایه‌اش شک و پرسش است از همان ابتدا ابتر باقی ماند و دانشجویان به طالبان ‏تغییر ماهیت دادند.

حتی بحث و جدل در مورد متون دینی نیز به دلیل سهولت امکان عبور از ‏خطوط اعتقادی و وارد شدن تهمتی با این عنوان به جمع‌های محارم در حجره‌های طلبه‌ها در ‏حوزه‌های علمیه محدود شد. حوزه‌های علمیه در شکل به روز شده امروزین آن به آموزشگاههای ‏فنی و حرفه‌ای کسب و کار از طریق دین تنزل یافتند و ماحصل آنان عمدتاً کاسبکاران معممی ‏هستند که مدتهاست از خون مردم، بویژه مسلمانان، بالاخص شیعیان ارتزاق می‌کنند و برخی از ‏ایشان گاه گداری تقریباً سه سالی یک بار برای خالی نبودن عریضه از محلی امن با نگاهی ‏محتاطانه به اطراف ناله کم جانی در مورد گرانی سر میدهند. با مابقی امور مشکلی ندارند.‏

کسی که دائم در حال اخذ تصمیمات گوناگون برای ماندن در قدرت است و در این میان شاخص‌ترین و عادی‌ترین آن تصمیم‌ها ضرب و جرح و شکنجه و کشتن مردم است بدیهی است که مرجع ‏نیست. اکنون در ایران شاهدان بر عدم صلاحیت حاکم ظالمی شهادت می‌دهند که خود را مرجعی ‏فرزانه و عین حق تلقی می‌کند وبرای اثبات این مدعا به جان و مال و آبرو و ناموس مردمان ‏متعرض می‌شود و باعث فساد و تباهی در عالم و آدم شده است. آن چه که پیرامون او عیان است ‏درخشش تیره ظلمات شیطان است.‏

از این نقطه با داشتن بی‌نهایت امکان مبدا تمام محورهای مختصات در همه جهات صفر است. می‌‏توان به هر جهتی متمایل شد. شاید بتوان صفر را که نقطه آغاز وجود و نقطه آغاز همه امور و ‏پدیده‌ها در جهان واقع است به عنوان نقطه مرجع و نشانه‌ای از هیچ گرفت. هر پدیده، فعل و تصمیمی از صفر، از هیچ شروع می‌شود گرچه عناصر تشکیل دهنده آن از پیش ‏وجود داشته‌اند و هر کدام از این عناصر نیز برای بودن در لحظه اکنون آغازی از هیچ داشته‌اند، ‏الی تا کوچکترین ذرات، تا لحظه صفر در مکان صفر، آغاز همه آغازها.

تلاش برای بودن و ماندن در مقام هیچ تلاش اهل ایمان است. تنها در این نقطه است که مکان و ‏زمان بر هم منطبق هستند. از این نقطه به بعد است که زمان و مکان معنا می‌یابد. نقطه هیچ، لحظه ‏هیچ، مقام هیچ، مقام مرجعیت. ویژگی این مقام دوری جستن و کناره گیری از جهان و سایر آدمیان ‏نیست. این نقطه محل توجه عمیق به عدم در جهان و از بین آدمیان است. برای بودن در این جایگاه ‏باید توان عبور از میدان‌های هوا و هوس را داشت. تمایلات و شهوات گوناگون را مانند اقیانوسی ‏که امواج ذاتی اوست ولی آنها را از سر می‌گذراند باید در خود داشت و گوهر سکون را حفظ کرد. ‏به محض داشتن زمینه‌ای سیاسی در ذهن با این جایگاه فاصله ایجاد خواهد شد. تجربه حکومت ‏اسلامی بر همگان ثابت کرد این جایگاه به محض تلاش برای ایجاد تغییرات سیاسی از آنجا که ‏تلاشی در جهت بودن و چیزی شدن است از بین خواهد رفت.‏

همه ادیان و شاید اعتقادات ماورایی در هر زمان یک شاخص و مرجع دارند. در ساده‌ترین و ‏ابتدایی‌ترین شکل جادوگر قبیله یا یک شمن مرجع امور دینی است. باورمندان نظرات و تصمیمات ‏او را در حیطه دین که لاجرم انعکاسی در دنیا دارد محترم و لازم الاجرا می‌دانند. زمان و مکان ‏انجام مراسمات تا نحوه انجام حرکات بدنی و کلماتی که باید در مراسم به زبان جاری شوند همه با ‏نظر جادوگر، شمن یا بزرگ دینی است. در تمام ادیان و همه انشعابات آنها به تعداد انشعابات مرجع ‏دینی وجود دارد و در همه آنان از جادوگر یک قبیله در آمازون گرفته تا پاپ در واتیکان باید ‏شرایطی داشته باشند که از نظر باورمندان شاخص بوده و قابلیت ارجاع داشته باشند. باید شرایط ‏مرجعیت داشته باشند.

برای اجرام سماوی، منظومه‌ها و کهکشانها محوری مرکزی و ناپیدا که عین ‏‏”هیچ” است و حول آن در چرخشند مرجعیت دارد همانگونه که مرکز هر اتم برای الکترونها مرجع ‏است. در این سیستم‌ها احساس شکلی از مرجعیت و حضور شاهد بر مبنای جبری طبیعی و ویژگی‌های ملموس و مادی حیات وجود دارد.

تابع مختصات وجود آدمی در هر لحظه تحت تأثیر متغیرهای مختلف که به شکل نیروهای درونی ‏و بیرونی است با توجه به شدت نیرو و شرایط محیط با سرعتهای متفاوت در نوسان و به سمت و ‏سویی متمایل است. مقدار این تابع حتی زمانی که این متغیرهای نیرو به سمت صفر میل می‌کنند با ‏صفر برابر نمی‌شود. به حداقل رساندن دامنه این نوسانات و تلاش برای مقابله با نیروهای مختلف ‏و سعی در قرار دادن تابع وجود با قدرت عقل در نقطه تعادل و صفر، به شکلی که وجود همچنان ‏در مجاور عدم در نزدیکی نقطه صفر تجلی داشته باشد هدف مرجع است. تلاش ناممکن ظهور ‏وجود هیچ شاید شکل محتاطانه‌ای از واکنش خرد جمعی انسان در مواجه با عدم در تغییر فرمها ‏و شکلها در مسیر بودن و شدن یا تکامل طبیعی باشد.‏

تابع وجود هر فرد تحت تأثیر ثابت‌های پیشینی همچون فاکتورهای ژنتیکی، ثابت‌هایی مانند دین ‏و تاریخ که در لحظه تولد اضافه و فعال می‌شوند و متغیرهایی که به واسطه نیروهای اعمال شده ‏توسط شرایط محیطی بطور روزانه و لحظه‌ای از سوی دیگران، از طریق حوادث، آب، هوا و ‏خوراک بر کنش‌ها و واکنش‌های او مؤثرند می‌باشد.‏

شخص مرجع هم یک انسان است. گرسنگی، سیری، اندوه، شادی، بیماری، سلامتی، روشنایی، ‏تاریکی، دوری، نزدیکی، ترس، حب، بغض، کینه، نفرت، سختی، آسانی...همه نیروها بر او نیز ‏مانند سایرین تأثیر می‌گذارند. هر آنچه که عبادت و زهد و تقوا در او قدرت مقابله و مصونیت ‏ایجاد کرده باشد باز هم به دلیل زنده بودن و وجود داشتن تاثیر می‌پذیرد. تنها در مجاور نقطه ‏صفر، در مقام هیچ، در عدم می‌توان مصون از شرایط و بدون اثرپذیری از نیروهای پیرامون ‏‏”شاهد” بود و بر جریان زندگی شهادتی مبتنی بر عقل داد. تلاش مرجع همه آن است که این ‏نوسانات و انحرافات را در عالم وجود، در روح و عقل، در محدوده‌ای مجاور عدم مستقر و به ‏حداقل برساند.‏

ای پادشاه صادقان چون من منافق دیده‌ای / با زندگانت زنده ام با مردگانت مرده ام

حضور در آن سوی خط در عدم برای زندگان به واسطه وجود داشتن امکان ندارد. تنها می‌توان به ‏این نقطه نزدیک شد. میزان این نزدیکی را شاهدان باید شهادت دهند. در عدم ساکن بودن و بر ‏وجود شاهد بودن ویژگی این جهانی و انسانی نیست. موقعیت هیچ موقعیت نبودن است و امکان ‏ملاقات با آن در وضعیت بودن و وجود ممکن نیست. تنها می‌توان به آن سمت حرکت کرد و ‏پیرامون آن سلوک داشت. این محدوده فراتر از محدوده قاضی و صاحب رساله است. آنجا موقعیت ‏و مقام مرجعیت است.‏

شخصی که خود را انقلابی می‌داند آگاهانه و با میل و هوس بسیار در جهت دامن زدن به تلاطمات ‏روح و جسم است. درک و فهم و برداشت او از حیات ثبات و عقلانیت را نمی‌پذیرد. مانند کودکی ‏در شهربازی از تلاطم و نوسان هیجان زده می‌شود و احساس لذت دارد. برگزاری بزم شب شعر ‏وجه آشکار دیگری از این تمایل و لذت بردن از حضور در نوسانات است که سعی می‌کند به آن ‏رنگ و لباس دیگری بپوشاند. وجه بارزتر نمود بیرونی این ویژگی شخصیتی اوضاع نابسامان و ‏تیره و تار مردم و کشور است. مملکتی که زمام امور آن بدست یک وجود متلاطم انقلابی بی‌‏مسئولیت باشد روزگار مردمش غم انگیز می‌شود. درد و رنج مردم نه تنها ذره‌ای او را نگران نمی‌کند بلکه از آن نیز همچون تبعات و حاشیه‌های یک بازی پرهیجان لذت می‌برد. او پیگیر ‏افزایش انقلاب و تلاطم و هیجان است، بویژه که خود را قادر متعال این معرکه می‌بیند.

شخص انقلابی مانند شخص مست دچار تلاطم در روح و عقل است. تنها یک مست لایعقل که ‏درک و نگرانی از عواقب اعمالش ندارد می‌تواند دارو را بر بیماران منع کند و موجبات قتل ‏هزاران انسان بی‌گناه را فراهم آورد و از این بابت راضی باشد. مست قدرت، مست غرور، مست ‏منیت، مست خودخواهی، مست افکار خود. وضعیتی که به آن خو کرده است. انقلابی بودن. ‏شاخص وجود او بواسطه تلاطم روح و عقل حق را نشان نمی‌دهد. با وجود نوسان و انقلاب ‏ترازوی او قابل ارجاع نیست. مرجعیت ندارد.‏ توان شکنجه و آزار و کشتن مردم او را مشعوف و به او احساس قدرت می‌دهد. او دریافته است ‏هیچ کس او را و هیجاناتش را دوست ندارد و این برای وجودی که زندگی را انقلاب و هیجان می‌‏بیند عین مرگ است.

شیرین کاری‌های کودکان اگر تشویق و توجهی نگیرد موجب اندوه آنهاست. ‏وقتی یک گاوباز که فکر می‌کند کارش فوق‌العاده است به جای جلب نظر موافق تماشاگران و ‏شنیدن صدای هلهله و ستایش با اعتراض و آرزوی مرگ از سوی تماشاچیان مواجه می‌شود ‏کمترین میل باطنی‌اش این است که گاو را به جان تماشاگران بیاندازد. او تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد که موجبات رنج سایرین را فراهم کند. برای ارضاء هوس‌های سیاسی خود عامدانه مردم ‏را به سمت خواری و خفت و معصیت می‌راند آنان را وادار به تن فروشی، دزدی، چاپلوسی، ‏گورخوابی، دروغ و جنایت‌های بسیار می‌کند. او یک سیاستمدار و رهبر سیاسی قسی‌القلب ‏نیست. او یک جنایتکار است. مرجعیت و شاخص حق بودن موضوعاتی نیستند که با وجود او ‏امکان برپایی بحثی داشته باشند. وزن یک چفیه که نشان از وابستگی عقلی و روحی است ترازوی ‏وجود را از معیار عدالت و مرجعیت خارج می‌کند.‏

کسانی که با علم به عدم صلاحیت شخصی به مرجع بودن او شهادت می‌دهند در تمام قضاوت‌ها، ‏سیاست‌ها و جنایت‌های بعدی او شریک هستند. آنان به چشم عقل ” شاهد” عدم تعادل روحی و ‏عقلی و انقلابات درونی و بیرونی او بودند.

گروهی از مسلمانان در ایران روزانه بر زبان جاری می‌سازند: اشهد ان لا اله الا الله، من شهادت می‌دهم که خدایی غیر از تو نیست. خطاب این شهادت خداوند است. در نمازهای روزانه قسم می‌‏خورند و شهادت می‌دهند که شاهد خدایی خداوند هستند اما در خدمت ظالم‌اند یا نسبت به ظلم به ‏بندگان خدا بی‌تفاوت.‏

‏- چرا به خداوندی من شهادت دادی؟ چرا مرا همراه و در جمع ظالمان و ستمکاران دیدی؟ تو مرا ‏باور نداشتی وگرنه چگونه شاهد این همه ستم به نام من بودی؟ من با ستم چه نسبتی داشتم؟ تو به ‏شهادتی که بر زبان جاری می‌ساختی باور نداشتی. تو مرا باور نداشتی. تو باور نداشتی که زمانی ‏بخواهی پاسخگوی شهادت خود باشی.‏

‏ بنیاد اعتماد شاهد به درستی اجرای عدالت در یک ترازو رویت تعادل در وجود ترازو است ‏هنگامی که ترازو خالی است. درستی نمایش نقطه عدالت و ظهور حق تنها در زمان خالی بودن ‏کفه‌های ترازو قابل اثبات است. در تلاش برای یکی شدن با هیچ مرجع همواره تلاش دارد کفه‌های ترازوی وجود را از هر تعلق دنیوی و بار عاطفی خالی نگه دارد تا شاهدان در شهادت خود ‏دچار شک و تردید نباشند. شخص مرجع باید همواره خالی از هر حب و بغض و کینه و سود و ‏زیان باشد تا بتواند کفه‌های ترازوی وجود را در حالت تعادل و قابل ارجاع نگاه دارد. تا وجود او ‏شاخص ناحق نباشد.

آنچه که مرجع در مواجهه با امور دنیوی در کفه مقابل ترازو در تلاش برای رسیدن به اختلاف ‏صفر و استقرار بر هیچ جهت تجلی عدالت و حق قرار میدهد درک و دریافت او از هستی و نسبتی ‏است که در کارگاه عقل با نیستی برقرار میکند. با نگاهی مستمر به هیچ در فاصله‌ای بسیار ‏نزدیک به آن با عنایتی بسیار نادر و گهگاه ولی حیاتی به زندگی، مانند واکنش آیت الله سیستانی در ‏مواجه با داعش. ترازوی مرجع عقل اوست و صحت عقل مرجع باید توسط “شاهد” با ابزار عقل ‏تشخیص و سپس شهادت داده شود. بنیاد صحت امور از منظر هر شاهد عقل است. ‏

وقتی اختلاف در قضاوت‌های یک روحانی در طول زمان در مسیر زندگی در مقاطع مختلف ‏کمتر شد و به سمت هیچ رفت و خرد جمعی محل اشاره او را درست و برحق دید به تدریج در مقام ‏مرجعیت رویت می‌شود. هر چه دامنه نوسانات عقلی و روحی او کمتر و قضاوت‌هایش صحیح‌تر باشد به اعلمیت اولی‌تر است. شاخص صحت یک تصمیم تاثیرآن در زندگی مردم است.‏

در آزمایش عبور ذرات از میدان مغناطیسی ذراتی که دارای بار مثبت یا منفی هستند از مسیر ‏مستقیم منحرف می‌شوند. تنها ذره بدون بار، بدون انحراف و در خط سیر ثابت، در صراط مستقیم ‏باقی می‌ماند.

انسان به دلیل “وجود داشتن” دارای انواع تمایلات است. انسان‌های بدون بارهای ‏مثبت و منفی عاطفی، روحی و عقلی امکان بیشتری برای بقا در صراط مستقیم دارند. افراد در ‏مدت زمان زندگی تحت تاثیر شرایط و محیط با توجه به میزان توانایی‌های خود دچار انحراف می‌‏شوند. هر چه توانایی‌های روحی و عقلی بیشتر باشد میزان انحراف کمتر است. معدود انسان‌هایی ‏هستند که در میدان زندگی با وجود نوسانات اندک که ضرورت حیات است در کلیت امر خط سیری ‏با حداقل نوسان از خود نشان می‌دهند. این خط سیر خط سیر مرجع است. سالک رویت شده در این ‏مسیر در مقام مرجعیت متجلی است. ‏

مرجع دینی فراتر از دین است. او در دین متوقف نیست. او تنها زمانی در سیاست دخالت می‌کند ‏که “مردم” در خطر باشند نه “دین”. در ۵۷ بهانه در خطر بودن دین وجود نداشت. این ادیان بوده‌اند که روال عادی زندگی مردم را که بر مبنای عقل است همواره با خطر مواجه کرده‌اند. مانند ‏علمای دوران مشروطه که مصلحت عامه مردم را در نظر می‌گرفتند. مرجع در مسیر خداوند است ‏که کافر و مومن را به یکسان خداست. او هرگز مردم را به خاطر نیات خود در خطر قرار نمی‌‏دهد و در این مسیر دین را ابزار نمی‌سازد. او بر اساس آگاهی از قرار داشتن در مقام “هیچ” به ‏خواهش شاهدان بندرت در موضوعی حرفی می‌زند که غالباً بسیار مختصر است. در آن چند جمله ‏هم از اشاره مستقیم به موضوع پرهیز دارد. اگر در مورد هر موضوعی اظهار نظر کند در واقع ‏نشان از تأثیرپذیری او دارد. در این حالت او دیگر یک مرجع نیست بلکه یک روضه خوان، ‏خطیب، قاضی یا سیاستمدار است. با هر کنش روزگار واکنش ندارد. به سادگی تحت تأثیر امور ‏دنیا واقع نمی‌شود. هر بار بذل توجه به دنیا که در مورد خواص دین به واسطه نادر بودن عنایت ‏به دنیاست مستلزم عزل توجه از دین است که برای اهل حق عین خسارت است.‏

آن روحانی که در مواجهه با امور دنیا احساس تکلیف دینی در او بروز کند با مردم عادی هیچ ‏تفاوتی ندارد. مرجع تنها با قبول هیچ بودن مرجع است. او نه فقط در مقابل پیروان و همکیشان که ‏در مقابل همه شاهدان که تمامی مردمان هستند احساس تکلیف می‌کند. زیرا پیشاپیش خود را مقابل ‏شاهد شاهدان می‌بیند.‏

اکنون به واسطه ۴۳ سال فاجعه حکومت دینی مراجع حداقل در ایران کارکرد گذشته و سنتی خود ‏را از دست داده‌اند. دیگر در هیچ زمینه‌ای مرجع نیستند، نه در دنیا نه در دین. مردم سالهاست ‏شاهدند آنان یا مستقیم عامل درد و رنج‌شان هستند یا نسبت به آن بی‌تفاوت. هنگامی که برایشان ‏اهمیتی ندارد چه بر مردم می‌گذرد و دارای منافعی در بقای حکومت هستند دلیلی ندارد نظر آنان ‏برای مردم اهمیت داشته باشد. مردم شاهد بودند آنان زندگی‌شان را به نام مقدسات خراب کردند و ‏اکنون با همراهی حکومت یا با عدم دخالت مراقب موقعیت خود هستند. برای شاهدان ثابت شده ‏است که آنان نماد عدالت و حق نیستند. مرجع نیستند. عدم باور مردم به مراجع در زندگی روزانه ‏آنان کاملا آشکار است. امروز با چاشنی اسید کسی خریدار حرفشان در مورد حفظ حجاب نیست. ‏در زمان شاه بدون این که تاکیدی داشته باشند مردم به حرمتشان حجاب را نگه می‌داشتند با اینکه ‏در نداشتن آن آزاد بودند. امروز برداشتن حجاب اعتراضی نمادین است که مردان و زنان در آن با ‏هم علیه ریاکاری مراجع متحدند.‏

رساله عملیه امروزه یکی از مراحلی است که مرجع باید از آن عبور کند. او در رساله تلاش می‌‏کند نسبت بین شریعت و واقعیت‌ها را تبیین کند. کاری که با گسترده بودن بی‌پایان واقعیت‌ها عملاً ‏غیرممکن است. رساله مدتهاست به جواز کسب شبیه شده است. پیشتر مجوز جمع آوری وجوهات ‏بود و امروز برای برخوردار شدن از رانت‌های کلان حکومتی یا گرفتن پست در هیئت مدیره‌های ‏خبرگان، تشخیص مصلحت،... آنانی که رساله عملیه دارند حداکثر مرجع دنیا هستند و تا رسیدن به ‏مقام مرجعیت در دین راه درازی در پیش دارند.‏

رجوع مردم به مرجع به دلیل مجاورت او با هیچ است. اگر مانند خمینی از بابت توجه و عنایت ‏مردم صاحب وزنی درونی شد، دچار غرور شد، خود را چیزی فراتر از هیچ دید و در موارد ‏مصیبت باری مانند شرایط امروز حکومت اسلامی خود را نه مجاور و به سوی حق بلکه عین حق ‏دید دیگر نه تنها مرجع دینی نیست بلکه محل تباهی است. فاصله انسان از خدا تا شیطان تنها خود ‏انسان است.

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا / ورنه آدم نبرد صرفه زشیطان رجیم

فاصله مابین خدا و شیطان در وجود آدمی به اندازه رفتن از خود به خود است. انسان در هر لحظه ‏هم خداست هم شیطان. هم خیر است هم شر است. در وجود آدمی خدا و شیطان هر دو ساکنند.

گویی که تو را شیطان افکند در این ویران / خوبی ملک دارد شیطان خراباتم

اگر مرجع خود را به جای خدا ببیند و احکام عقلی را که منشا بروزی تجربی دارد و البته در آنها ‏مهارتی ندارد همان حق نشان داد کارش یکسره بر فسق و تباهی خواهد بود. فاجعه‌ای که اکنون ‏دامنگیر ماست. کار مرجع دین به کارگیری عقل برای پیشبرد امر دنیا نیست بلکه پیدا کردن نسبتی ‏بین وجود و عدم با ابزار عقل در حیات است و به همین دلیل در امور دخالتی ندارد. تمام قابلیت و ‏هنر مرجع با وجود ضعف یا حتی فقدان دانش‌های تجربی دیدن نمایش هستی در آینه عدم است که ‏با وزن و حجم هیچ در فاصله‌ای به اندازه هیچ به عنوان “اولین” مقابل آن ایستاده است. برای ‏اشاره به این نمایش به هیچ دانش ویژه و تخصصی نیاز نیست. برای دیدن وجود و درک نسبت آن ‏با عدم به ایمان نیاز است که با زیست در فنا متجلی است و شاهدان به کیفیت آن شهادت می‌دهند. ‏این شیوه زیست از روی آگاهی و عقل انتخاب می‌شود و مسیر آن در هر قدم مبتنی بر چارچوبهای ‏خرد و در ستایش زندگی است وگرنه حرکت در تضاد با عقل و تنافر با زندگی مسلک دیوانگان ‏است.‏

لجن‌مال کردن چهره مرجعیت دینی سنتی توسط حکومت بیشتر برای پوشاندن و مخدوش کردن ‏چهره حق است. نیت از تضعیف بنیاد مرجعیت سلب اعتماد، بی‌ارزش کردن و غیرقابل اعتماد ‏نشان دادن مراجع است. لاریجانی سعی کرد با نمایش کسب اجازه از مراجع قم تا حدودی به آنان ‏وزن و اهمیتشان را یادآوری کند که تاوانش را با رد صلاحیت گرفت. او کار مهمی انجام داد ولی ‏با حمایت روحانیون ارشد که اکثرا در تاریکی با عبایی ابریشمین بر دوش بر منبری فرو رفته در ‏خون نشسته و مفاتیح می‌خوانند مواجه نشد. به فلاکت و نکبت لقمه حرام درغلتیده‌اند و امیدی به ‏نجاتشان نیست.

خامنه‌ای برای بی‌اعتبار کردن و نابودی مرجعیت سنتی تلاش بسیاری کرد. که ‏البته در حکومت بعدی همین مقدار هم نخواهد ماند. دین و تمام متعلقات آن در ایران و خاورمیانه ‏رو به افول است. قدرت مرجعیت در ایمان و نفی ظلم بود که دیگر وجود ندارد. برای بازسازی این ‏نقطه مهم بیش از سایر مولفه‌ها به دلیل نیاز است که یافتنش با توجه به اعتماد روزافزون انسانها ‏به خرد جمعی مشکل و در بهترین حالت به طی روزگاران و بازگشت اعتماد عمومی به دین و در ‏حد خلق یک فرهنگ به زمان نیاز دارد. مانند بازگشت پادشاهی نیست که یک ضرورت حیاتی ‏عقلی و اجتماعی در آن وجود داشته باشد.‏

محورهای مختصات و نقطۀ هیچ کماکان وجود دارند اما در ایران دیگر نمود دینی ندارند. شاید در ‏عراق بتواند با وجود مراجع واقعی تا مدتی دوام بیاورد ولی آن هم موقتی است. با وجود روحانیونی ‏مانند مقتدا صدر که همچون خمینی عطش قدرت دارد و سوداگرانی کراواتی در مجموع کمی ‏باکیفیت‌تر از ملی مذهبی‌های ما آینده مرجعیت در عراق هم روشن نیست. دین اسلام بواسطه ‏حکومت اسلامی در ایران و آشکار شدن چهره‌های دیگر آن در افغانستان و عراق و سوریه در ‏قالب گونه‌های متفاوت یک سرشاخه اصلی در مسیر قضاوت انسانها رو به افول و زوال قرار ‏گرفته است. امروز روزگار عباسیان نیست. در آن ایام نخبگان بر میراث تیسفون و پترا و دمشق و ‏اسکندریه سیستم مدیریت محکمی برپا کرده بودند که از برآیند عمومی درک و فهم مردم حاضر در ‏محدوده جغرافیایی جهان اسلام در آن زمان بالاتر و پیشروتر بود. میزان فاصله درک و فهم مردم ‏امروز ایران با مسئولین حکومت اسلامی به گونه‌ای است که حکومت دینی خامنه‌ای عملاً نماد ‏فساد و بی‌دینی و سلطنت بیشعوری به نظر می‌رسد. ‏

خمینی تا در آسمان بود و خود را هیچ می‌دید در جایگاه مرجعیت بود و هنگامی که به زمین فرود ‏آمد و گفت که به پشتوانه این ملت توی دهن آن دولت می‌زند خود به خود از مرجعیت خلع گردید. ‏او از آن لحظه به بعد حتی مرجع دنیای مردم هم نبود زیرا پیش از آن دیگر قاضی نبود زیرا دیگر بی‌طرف نبود. او دیگر مرجع دین نبود. او یک رهبر سیاسی بود. او از آن لحظه که احساس کرد ‏چیزی شده است دیگر هیچ نبود.

شخص در آینه پس از رویت تصویر خود به درستی و حقانیت آینه شهادت می‌دهد. پیش از حضور ‏شاهد آینه خالی و محل تجلی “هیچ” است. مرجع در طی روزگاران بواسطه سلوک روحانی خود ‏که خالی از هر تعلق و میلی است برای شاهدان حکم آینه‌ای را یافته است که مقابل عدم قرار دارد ‏و شاهدان با نگاه در آن جز حق نمی‌بینند. پیش از انقلاب بواسطه قدرت دیرپای دین در این دیار ‏مردم نظرات بسیار نادر مراجع را درعرصه عمومی به خاطر احساس تلاش برای لحاظ خیر مردم ‏در آن عین قضاوت آینه به حق و درست می‌دیدند. آنان آینه مرجعیت را رو به حق و خالی از هر ‏تصویری می‌دیدند و هنگامی که خمینی مردم را به شورش فرا خواند کسی تردیدی در حقانیت ‏تصویری که بر آینه مرجع می‌گذشت نکرد. شاه هم مثل بقیه مسلمان شیعه معتقدی بود. اگر یک ‏کشور خارجی به ایران حمله کرده بود او و سایر نظامیان تکلیف خود را می‌دانستند. اکنون آینه ‏مرجعیت برای ایرانیان درهم شکسته و فروریخته است.‏

خمینی از لحظه‌ای که آینه وجود خود را از عدم و هیچ به سوی دنیا و قدرت چرخاند دیگر مرجع ‏نبود. امروز مردم او را به عنوان یک رهبر سیاسی حیله گر می‌شناسند که آنان را فریب داد و دین ‏و دنیایشان را به نام خدا بر باد داد. او دروغ گفت. به قم نرفت و به وعده‌های خود عمل نکرد. ‏چیزی شد و مانند همه “چیزها” نابود شد. محمدرضا شاه پهلوی آگاهانه تاج را از سر برداشت. پا در ‏عدم نهاد. “هیچ” شد و جاودانه شد.‏

عشق آب حیات آمد برهاندت از مردن /‌ای شاه که او خود را در عشق دراندازد

چشمه آب حیات را که اسکندر از پی کشتن و ویران کردن جهان نیافت، شاه یافت.‏

‏- آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل / در دو در رضای او هیچ مترس از قضا

کسی دیگر خمینی را در ماه نمی‌بیند اما پادشاه فقید روزگاری است که به چشم عقل رویت می‌‏شود و در قلب شاهدان هر روز تجلی بیشتری می‌یابد.‏

پیرمرد کشاورز روستایی در زمستان ۵۷ از خوردن شیرینی که جوانان مومن انقلابی بابت آمدن ‏خمینی توزیع می‌کردند خودداری کرد و گفت: “آخوندی که غرور کرد کسی پشت سرش نماز ‏ندارد” این چه کاری است؟ مملکت شده است مثل لنج طوفان زده بی‌ناخدا.‏

‏ مدتی قبل هم در دعوت همان جوانان برای همراهی در نظاره ریش و عمامه “آغا” در ماه گفته ‏بود که این حرفها دروغ است، که با عتاب تندی مواجه شده بود.‏

‏- کفر بگو تا خدا غضبمان کند.‏

و پیرمرد کشاورز بی‌سواد خطاب به جوانان تحصیلکرده کتابخوان گفت: شما کفر می‌گویید. اگر ‏خدا می‌خواست “صلاح” ببیند و عکس کسی را در ماه نشان دهد “سزاوار” بود اول عکس پیغمبر ‏را نشان بدهد، بعد عکس حضرت علی را نشان بدهد، بعد عکس سیدالشهداء را نشان بدهد، و هنگام ‏ادای جمله آخر که عصبانی شده بود نی قلیانش را محکم به زمین کوبید و گفت: عکس امام زمان را ‏به مردم نشان می‌داد. این آخوند دیگر کیست؟

کشمکش و درگیری بسیار قدیمی مابین ایمان مبتنی بر عقل با تکیه بر بندگی خداوند و ایمان مبتنی ‏بر تقلید با تکیه بر بندگی شخص به جای خداوند که ایمان ویژه ادیان است و در ۵۷ به نفع شیادان ‏تمام شده بود اکنون به نفع باورمندان به ایمان متکی بر عقل در جریان است و بدون هیچ تردید با ‏پیروزی آنان به سرانجام خواهد رسید.عقل دلیل بقای آدمی و آدمیت است. آدمی برای بودن چاره‌ای جز پیروی از عقل و عاقل‌تر شدن ندارد. درک و دریافت چارچوبهای استواری هستی و ‏استخراج قوانین و مناسبات حاکم بر وجود و ادامه حیات تنها با عقل ممکن است.‏

آن جوانان همچنان به جستجوی زوایای چهره آغا در ماه ادامه دادند و پیرمرد اخم در هم کشیده و ‏ناراحت حتی سرش را هم برنگرداند که نگاهی بیندازد. چرا یک مرد بیسواد کشاورز درک می‌‏کرد که خداوند کاری خلاف عقل انجام نمی‌دهد ولی درس خوانده‌ها درک نمی‌کردند؟

مشاهده کنندگان چهره آغا در ماه می‌دانستند که دیدن تصویر کسی در ماه محال است ولی چرا به ‏خودشان و دیگران دروغ می‌گفتند و در تایید آن دروغ از یکدیگر سبقت می‌جستند؟

پیرمرد می‌دانست که آنان به آنچه می‌گویند باور ندارند و همین او را ناراحت کرده بود. پیرمرد حق ‏داشت از آمدن خمینی که ورود او با دیده شدن در ماه و انکار عقل آغاز شد نگران باشد. شیرینی ‏آمدن آغا به بهای دنیا و دین و آخرت بسیارانی تمام شد.‏

ما مردم این روزگار شاهد هستیم و شهادت می‌دهیم که شما مرجع نبودید. همانگونه که زمان و ‏صاحب آن شاهدند. شما یا اهل ستم بودید و با ظالمان همراه یا شاهد ظلم بر بندگان خدا، شما یا در ‏همراهی با ظالم منفعتی داشتید یا در سکوت مقابل ظلم، شما حق را، خداوند را، نزد بندگانش ‏شرمنده و بی‌حیثیت کردید.‏

چند سال پیش از نکبت ۵۷ کنار پیرمرد کشاورز نشسته بودم. به لکه‌ای روی لباسش که با شستن ‏پاک نمی‌شد اشاره کردم و گفتم باپی (پدربزرگ) این لکه همیشه روی لباست هست. نگاهی به آن ‏کرد و با آسودگی گفت: بابا، من با این لباس نماز دارم. لباسی که با آن نماز دارم ایراد ندارد. ملاک ‏و معیار در زندگی برایش درستی نمازش بود. نمی‌دانم اکنون در حکومت اسلامی چند نفر در ‏لباسی که بر تن دارند، در خوراکی که می‌خورند، در خانه‌ای که ساکنند، در ماشینی که سوارند، ‏در دفتری که کار می‌کنند، در مقامی که قرار دارند نماز دارند؟


نظر خوانندگان:


■ امیدوارم به شما بر نخورد. مقاله چنین می‌نماید که مرجعیت جایگاهی قدسی و الهی و معصومی و عرفانی و بری از هرگونه خطاست و هرکس به این مقام از راه و روند درست می‌رسیده و یا می‌رسد به حق است و بایستی لزوما انسانی شایسته این مقام باشد و پاک و منزه و با اخلاق هم باشد. اشکال بزرگ مرجعیت این است که خود را قیم و عقل کل مردم می‌داند و در همه امور زندگانی مردم دخالت و قضاوت می‌کند. شغل مهم اینها جواب به در خواست پیغمبر و دینشان یعنی امر به معروف و نهی از منکر است. شغل دیگرشان ارتضا و افزایش مقلدان و یا همان بازار (market) است. همه اینها آرام آرام و رفته رفته با افزایش بازار و مقلدان منجر به این می‌شود که اول به هدایت و اصلاح ده خودشان بعد شهر و کشورشان و بعد هم کل جامعه و دنیا بپردازند. ولایت فقیه یعنی نقطه اوج همین درخواست دینی که همینطور که پیغمبر عربشان به خسروپرویز شاه ایران نامه نوشت، خمینی به گورباچف روسی و خامنه‌ای به پوتین می‌نویسد. اشتباه فاحش است اگر فکر کنیم اگر منتظری و یا شریعتمداری و غیره رهبر بودند، ایران و ایرانی در این قهقرا و فلاکت امروز قرار نمی‌گرفت. ضمن بی‌سوادی محض اینها از علوم جدید، اساسا بنیاد فکری اینها در مخالفت و معارضت و نقض علم و یافته‌های بروز علم است. هنوز که هنوز است یافته‌های داروین را، علیرغم تایید خارق‌العاده آن توسط علم بیولوژی و ژنتیک، قبول ندارند، در حالیکه از تمام دستاوردهای علمی کمال استفاده را می‌برند. اینها به غلط فکر می‌کنند که ریشه تمام شئونات اخلاقی در دین و مذهب است. مرجعیت شیعه در ایران به علت کثرت مراجع و عدم تحقق یک روند عقلی و مورد قبول جامعه مدرن مانند انتخاب پاپ در مسیحیت بسیار بلبشو و حسادتی و رقابتی و تبعیض‌آمیز و به تعبیر روانشناسی و جامعه شناسی امروز مملو از گفتارها و حرکات و رفتارهای بچگانه آنان بوده است. برای مثال استناد به همان کلمه هیچ خمینی کافی است.
رضا سالاری


■ با درود، وتار (مقاله) شما مانند همیشه با اینکه در کل درست است ولی بسیار در بخش‌های مختلف همانگویی است. چیز بدی نیست و برای خود یک روش است. ولی از جنبه شوخی اگر همانطور که از نظر آخوندها و چمار(معنای) واژه‌ایی می‌دانیم، روح همان روان است. پس می‌توان آنها را جملگی روانی‌های (خطرناک) موجود در جامعه برشمرد. اثبات این موضوع کمینن در چهل و سه سال گذشته نشان داده شده است. دخالت‌های همین روانی‌ها در دوران مشروطه، همه تلاش‌ها را به ناکجاآباد کشاند.
کنون ایران: جامعه‌ای از نظر اخلاقی در فلاکت کامل، منابع و ثروتهای غارت شده، قتل و کشتار هزاران هزار انسان، نابودی طبیعت، .... البته اگر به‌جای مسلمانان عمامه به‌سر مسلمانان کراواتی (مسلن فرقه مجاهدین خلق) می‌آمدند وضعیت نیز همین‌طور می‌شد. هر جا و هر زمان دین (بویژه اسلام) و ایدولوژی دیوان کشورداری را بدست گیرد همین طور می‌شود.
فریدون


■ مراجع شیعه همگی مشتی بی‌سواد و فرصت‌طلب و مر‌جع فساد و خرافات بوده و هستند. بزرگان این جماعت ر‌وان‌پریشانی مثل محمدباقر مجلسی بو‌دند که چند هزار صفحه در مورد انواع طهارت و سکس سیاه کرده!
حمید هوشور


■ سلام بزرگوار... کلیت مطلب را می‌توان به بحث گذاشت. اما در مورد حکومت داری آخوندها اصلا و ابدا جای بحث نمی‌ماند و در اعصار گذشته که حکام یعنی قدرتمندترین‌ها تعیین‌کننده بودند هر کس و ناکسی می‌توانست حاکم باشد چه بی‌ریشی چون آغا محمد خان و چه ریشداری مثل فتحعلی‌خان قجری. چه کریم خان و چه امیر کبیر. امروزه که حکومت‌داری نه به یال و نه به کوپال است و نه بزور شمشیر لاجرم برای حکومت‌داری باید دانای به علوم روز بود. علم اقتصاد و یا علم توازن قدرت و یا علم مدیریت. هیچکدام از این علوم زیر عبای ملا جمع شدنی نیست در نتیجه حکومت داری هم از آنان بر نمی‌آید و بس.
سپاسگزارم. جمشید


■ جناب افشار, این مجتهدینی که شما میگویید کجایند؟ اگر با ارباب قدرت مستقیما همکاری نمی‌کنند ولی در اشاعه جهل و خرافات شمشیرشان را که تیز می‌کنند. اینان تحت حمایت بازاریان به زیست انگلی خویش برای جلوگیری از رشد و آگاهی جامعه جدیتی کامل دارند و با فتوا برای جامعه و حاکمان تعیین تکلیف می‌کنند. اینان اگر حرف از عدم دخالت در سیاست می‌زنند معنی‌اش این است که دنبال وکیل و وزیر شدن نیستند ولی بر حاکمان نظارت داشته و در کارشان به اشکال مختلف دخالت می‌کنند* و از طرف دیگر دین‌شان هم از تهاجم مستقیم در امان می‌ماند و به هستی حشره‌وارش در گفتار و نوشته‌های اینان ادامه می‌دهد. دوره تقابل عرفایی مانند حلاج و نسیمی “اگر افسانه نباشد” با حاکمان ستمگر دیندار گذشته است. این جماعت خفته در اعماق گذشته چونان سمی‌ اند در بدن جامعه مدرن و امروزی. یک دولت دمکرات و لائیک وظیفه‌اش کنترل و پابند زدن به محدوده فعالیت اینها هست.
‌بادرود. نیکراد
* در سال ۱۳۶۴ در دیدار چند نفر از زنان چادری با خمینی مرضیه دباغ یک بیانیه می‌خواند، این دیدار از تلویزیون پخش می‌شود، و سیدمحمدرضا موسوی گلپایگانی که چندان با ولایت فقیه موافق نبود و با اکراه به آن تن داده بود چنین پیامی به دفتر خمینی ارسال می‌کند: «وقتی در حضور مرجع تقلید شیعه، صدای یک زن را شنیدم از درگاه باری‌ تعالی آرزوی مرگ کردم.»




نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024