iran-emrooz.net | Mon, 02.07.2012, 20:44
پشت پرده خشونت علیه افغانهای مقیم ایران
جواد طالعی
|
هیچ چیز بیش از رواج خشونت و گسترش نفرت میان مردم ایران به ادامه حیات جمهوری اسلامی کمک نمیکند. سنگ بنای این رژیم، در واقع سال ۱۳۲۴ خورشیدی با ترور احمد کسروی روشنفکر پیشرو و آزاده ایرانی به وسیله فدائیان اسلام نهاده شد.
کسروی کسی بود که چون خود روزگاری به کسوت روحانیت درآمده بود، مفاسد این کاست عوامفریب و تن پرور را بیش از همه روشنفکران عصر خود میشناخت، چنانکه در کتاب "سرنوشت ایران چه خواهد شد" نظریهای را بیان کرد که نزدیک به ۴۰ سال بعد تحقق یافت. او ۴ یا ۵ دهه پیش از به قدرت رسیدن خمینی نوشت:«ملت ایران یک حکومت به آخوندها بدهکار است».
در سال ۱۳۲۴ خورشیدی ابتدا نواب صفوی همراه با یکی از همدستان متحجر و تروریست خود در خیابان به کسروی حمله برد و کوشید با شلیک دو گلوله این روشنفکر ممتاز ایرانی را ترور کند، اما موفق نشد. کسروی سالها بود به مبارزه با خرافهپرستی و عقبماندگی مذهبی در ایران برخاسته بود.
اسفندماه همان سال ۱۳۲۴، تروریستهای تحت فرمان نواب صفوی، کسروی را در دادگاه محل خدمتش به قتل رساندند.
کسانی که نخستین بیانیه نواب صفوی را پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ خواندهاند میدانند که این استاد ایدئولوژیک خمینی، چقدر دلبسته خشونت و ترور و خونریزی بود و چه دشمنی عمیقی با دکتر محمد مصدق داشت و بهرغم ادعای مخالفت با غرب و دستنشاندگانش، چگونه از پیروزی کودتا علیه نخستین نخستوزیر منتخب واقعی مردم ایران در پوست نمیگنجید.
خمینی و فدائیان اسلام
در سال ۱۳۴۲ خورشیدی، آنچه نواب صفوی در همین بیانیه مسموم نوشته بود، راهنمای عمل خمینی شد که مخالفتش با انقلاب سفید محمدرضا شاه بیش از هرچیز ناشی از عداوت او با آزادی زنان و لغو امتیازات فئودالها بود. فئودالهای زورگوئی که از دوران صفویه به اینسو برای بهرهکشی از دهقانان زحمتکش همواره از عوامفریبیهای آخوندهای مرتجع بهره برده بودند.
هنگامی که خمینی در سال ۱۳۵۷ خورشیدی، دست در دست یک خلبان فرانسوی وارد تهران شد، هیچکس بیش از حاج عراقی به او نزدیک نبود.
حاج مهدی عراقی، نزدیکترین یار نواب صفوی در تاسیس گروه تروریستی فدائیان اسلام، در ترور حسنعلی منصور دست داشت و به همین اتهام به زندان افتاده بود. او، پس از تاسیس جمهوری اسلامی، از خمینی جایزه جنایت گرفت و به ریاست زندان قصر مفتخر شد.
اما دوران میوهچینی این تروریست از انقلاب خمینی طولانی نبود. حاج عراقی که اگر زنده مانده بود، احتمالا خلخالی و لاجوردی دیگری برای خمینی میبود، روز ۴ شهریور سال ۱۳۵۸ به دست گروه فرقان ترور شد.
خمینی در تمام دوران حیات خود از حضور تروریستهای وابسته به گروه ارتجاعی فدائیان اسلام پشتیبانی میکرد. او با انجمن حجتیه، که اکنون در ایران مهمترین ارکان قدرت را در دست دارد، رابطه چندان خوشی نداشت. دلیل خمینی نه اندیشههای ارتجاعی انجمن حجتیه، بلکه مخالفت این انجمن با ورود به صحنه سیاست در دوران پهلوی بود.
انجمن حجتیه، برای خود تنها دو رسالت میشناخت: کمک به تهیه مقدمات ظهور امام زمان و مبارزه پیگیر با بهائیت. اعضای این انجمن حتی با مبارزه علیه فساد نیز مخالف بودند، زیرا باور داشتند که امام زمان تنها در شرایطی ظهور خواهد کرد که فساد جهان را فراگرفته باشد.
تحریک دولتی خشونت در میان مردم
ترور و خشونت، بهعنوان زیرساخت حکومت اسلامی، در ۳۳ سال گذشته پایدار ماند. در نخستین سالهای پیروزی خمینی، عوامل او، زیر لوای کمک به جنبشهای اسلامی و ایجاد حکومت جهانی اسلامی، با بارهای سنگین اسلحه و پول به هر نقطه جهان که گروهی زیر لوای اسلام دست به خشونت و ترور میزد اعزام شدند.
مردم ایران، ماموریتهای محتشمیپور و محمد منتظری فرزند آیتالله منتظری را در لبنان و فلسطین و مناطق دیگر فراموش نمیکنند. آنها، بدون رعایت تشریفات و حسابرسی و بازرسی، آزاد بودند که هرچه دلشان میخواهد پول و سلاح به لبنان و فلسطین و هر نقطه دیگر جهان برسانند که تصور میکردند نبرد با دشمنان اسلام در آنجا جاری است.
این نقلوانتقالهای غیررسمی، به مرور نهادینه شد و نه تنها در ایران سازمانهای ویژهای برای چنین پشتیبانیهائی ایجاد شد، بلکه شعبات این سازمانها از سوریه تا جنوب لبنان و سودان و سومالی و یمن و بحرین دامن گسترد.
بهموازات پشتیبانی از تروریستهای ظاهرا اسلامی در سراسر جهان، رژیم جمهوری اسلامی کوشید خشونت را در داخل کشور نیز به روش برخورد اصلی حکومت با شهروندان تبدیل کند و همزمان در میان خود شهروندان نیز رواج دهد.
حالا نوبت افغانها است؟
پس از سرکوبهای خونین اعتراضات مردم به تقلب آشکار در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۸ خورشیدی، اکنون که باقی مانده معترضان ایرانی یا زندانی شدهاند، یا گریختهاند و یا چله سکوت گرفتهاند، حکومت ظاهرا به فکر ایجاد صحنه دیگری افتاده است تا تزریق خشونت به جامعه متوقف نشود.
پس از اعدامهای خیابانی دستجمعی و آویختن پیکر انسانها در برابر دیدگان کودکان معصومی که باید برای پاسداری از خشونت در آینده تربیت میشدند، اکنون حرمت و خانه و کاشانه همنوعان افغان ما است که آماج سیاستهای گسترش خشونت حکومت جمهوری اسلامی شده است.
رهبران جمهوری اسلامی که بسیار امیدوار بودند در عراق و افغانستان زمینههای گسترش نفوذ مناسبی بیایند، اکنون از عقد پیمان امنیتی استراتژیک میان کابل و واشنگتن سخت خشمگین هستند. آنها میدانند که یکی از هدفهای عمده عقد این پیمان، جلوگیری از همین نفوذ است.
رهبران جمهوری اسلامی پس از تلاشهای بسیار برای وادار ساختن دولت افغانستان به پرهیز از عقد چنین پیمانی، اکنون جان و مال و حرمت انسانی میلیونها افغان زحمتکش را که دهها سال است به ایران پناه آوردهاند، وسیله بازیهای سیاسی خود کردهاند و میکوشند با توسل به حیلهها و جوسازیهای مختلف، تودههای ایرانی را علیه این انسانهای بیگناه بیاشوبند.
تجاوز و قتل خاص افغانها است؟
در جامعهای که ماموران پلیس روز روشن در خیابان به تماشا میایستند تا زنی با ضربههای چاقو مردی را تکه تکه کند، تجاوز به یک دختر جوان در یزد و قتل او، بهانهای میشود تا هزاران نفر به سوی خانههای محقر کارگران زحمتکش افغان حمله برند، خانمان آنها را در برابر چشمان مبهوت کودکان بیگناهشان به آتش بکشند، در و دیوار را درهم بکوبند و هیچکس هم صدایش در نیاید.
اگر چنین واکنشی در برابر یک تجاوز و قتل مجاز و انسانی است، چرا پس از ارتکاب چنین عملی از سوی یک ایرانی، خانههای ایرانیان نباید مورد هجوم قرار گیرد؟
دولت افغانستان، که توان دفاع از حقوق شهروندان خود را در ایران ندارد، از دولت ایران خواسته است در درجه اول ثابت کند که متجاوز به دختر یزدی حتما افغانی بوده است. این درخواست، بی دلیل نیست.
داستان هولناک غلامرضا خوشرو (خفاش شب) را که فراموش نکردهاید؟ این جنایتکار، پس از دهها مورد تجاوز به زنان و دختران تهران و کرج و قتل بسیاری از آنها، تیرماه سال ۱۳۷۶ دستگیر شد. رئیس پلیس وقت تهران، پیش از آن که هویت متهم روشن شود، با توجه به خطوط چهره او اعلام کرد که او تبعه افغانستان است. اعلام این موضوع، موجی از خشونت و نفرت علیه افغانها در ایران برانگیخت، اما اندکی بعد، یکی از بستگان قاتل شناسنامه او را تسلیم پلیس کرد و روشن شد که وی زاده قوچان است.
این تنها موردی نبوده که جنایتی در ایران اتفاق افتاده و مسئولان یا قلمبهمزدان شاغل در روزنامههای حکومتی، پیش از تحقیقات کافی، گناه را به گردن افغانها انداختهاند. بنابراین، تاکید بر احراز هویت قاتل دختر یزدی، منطقی است.
اما نکته اساسی و مهمتر این است: به فرض که یک افغان مرتکب چنین جنایتی شده باشد. آیا باید همه هموطنان او بار گناهش را به دوش بکشند و تقاص پس بدهند؟ حتی کودکان بیگناه و خردسالی که نیمه شب از خواب میپرند و شاهد سوختن کاشانه و احتمالا بستگان خود هستند؟
پشتپرده این خشونتها
مسئولان جمهوری اسلامی، اکنون هفتهها است از هر فرصتی برای شوراندن مردم ایران علیه همنوعان افغان آنها بهره میبرند. پیش از عقد پیمان امنیتی استراتژیک میان کابل و تهران، سفیر جمهوری اسلامی در کابل به رئیس مجلس سنای افغانستان گفته بود که در صورت عقد این پیمان، ایران مهاجران افغانی را اخراج خواهد کرد.
آیا این سیاست اکنون با برافروختن آتش خشم تودههائی که ۳۳ سال است به خشونت و قصاص قبل از جنایت عادت کردهاند، در حال اعمال شدن نیست؟
سکوت در برابر تهدید و تحقیر و سلب امنیت افغانهای پناهبرده به ایران خیانت است. بهویژه ایرانیانی که از ایلغار و ستم جمهوری اسلامی گریختهاند و در سراسر جهان بهعنوان پناهنده و پناهجو از امنیت برخوردا شدهاند، در برابر این اعمال شرمآور که به تحریک دمبهدم مسئولان جمهوری اسلامی جاری است، مجاز به سکوت نیستند. اگر چنین کنند، دیگر حق ندارند از "امنیت و حرمت انسانی پناهنده و مهاجر" حرف بزنند.
پناهبردگان به میهن ما، باید از همان حق و امنیتی برخوردار باشند که ما در اینسوی آبها برای خود میطلبیم. با سکوت خود کاری نکنیم که ادامه این خشونتها سبب شود در برابر جوامع میزبان خود سرافکنده و شرمنده باشیم.