پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 28 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 12.04.2011, 15:01

فرهنگ سیاسی و توسعه ملی


مصاحبه سایت «انتخاب» با هوشنگ امیراحمدی


انتخاب: تعریف شما از فرهنگ چیست؟

امیراحمدی: مفهوم «فرهنگ» قبل از قرن ۱۸ چندان روشن نبود. در قرن ۱۸ فیلسوفان و روشنفکران علوم انسانی در اروپا برای اولین بار این مفهوم را در گفته‌ها و نوشته‌های خود آوردند. از دید این حضرات «فرهنگ» خصلتی بود که فقط یک جمعیت کوچکی در راس جامعه، یعنی نخبگان، از خود بروز می‌دادند و در بقیه، یعنی در اقشار پائینی و غیر نخبه نشانی از آن نبود. در اینجا، فرهنگ با تمدن و توسعه مترادف بود و یک شخص فرهنگی متمدن و توسعه یافته بود، شهری بود، باسواد بود، می‌توانست پدیده‌ها را ورای ظاهر آن‌ها ببیند وعلم را درک کند و یا برایش ارزش قائل باشد، به صنعت علاقه داشت، و بالاخره می‌توانست «هنر» و «فلسفه»، و «شعر» و «رمان» و از این نوع دستآوردهای بشری خلق کند و یا از آن‌ها بهره بگیرد.

اما چون همه «نخبگان» در یک حد نبودند، فرض بر این شده بود که حداقل دو نوع فرهنگ وجود دارد، یکی «فرهنگ مهتر» (های کالچر) و دیگری «فرهنگ کهتر» (لو کالچر). این مفهوم دو- فرهنگی درون یک ملت بعد‌ها به اقوام درون یک کشور نیز بسط داده شد و گفته شد که اقوام را هم می‌شود به آنانی که فرهنگ بالا و آنانی که فرهنگ پائین دارند دسته بندی کرد.

در قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، در همخوانی با عصر روشنگری در اروپا، تعریف جامع تری از فرهنگ ارائه شد. حالا فرهنگ به مجموعه‌ای از دانش، عقاید و رفتارهای انباشته شده بشری اطلاق می‌شد که‌زاده آموزش اجتماعی و درک مفهومی (علمی) از پدیده‌های طبیعی-اجتماعی است. در این مفهوم، «ساختن فرد فرهنگی» مورد نظر قرار گرفت و هدف جامعه، پرورش افرادی شد که دارای «گنجایش» بیشتری برای بهره‌مند شدن از زندگی بهتر و جدید تری هستند. پس آموزش و پرورش، مخصوصاً در سطوح ابتدائی، نقش مهمی در فرهنگ سازی پیدا کرد، و هدف برای ساختن یک فرد فرهنگی هم ورای منافع شخصی فرد رفته و با «منافع جمعی» فرد، یعنی با منافع واحدی که فرد در آن عضویت دارد، گره خورد و یکی شد. این مفهوم هنوز دو مشکل داشت. اول اینکه این «فرد» هنوز اعضای طبقات متوسط به بالا است، و دوم اینکه، منظور از «منافع جمعی» هنوز به منافع گروهای حاکم اشاره داشت.

متاسفانه در جوار این خط فکری طبقاتی در باره فرهنگ، یک خط فکری استعماری هم شکل گرفت و آن مفهوم «جهانی کردن ارزش‌های فرد» (فرد جهانی) بود. می‌گویند خبر نگاری از وزیر آموزش و پرورش انگلستان در سال ۱۸۳۴ می‌پرسند که سیاست شما در هند چیست؟ جواب می‌دهد: «پرورش هندی هائی که قیافه هندی ولی طعم انگلیسی دارند»! این هندی، از دید آقای وزیر، با فرهنگ و متمدن است و آماده برای پیشرفت سیاسی و اقتصادی! در واقع این فرهنگی که از آن صحبت می‌شود، از همه جهات سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی «فرهنگ سرمایه داری» است، و از آن مهم‌تر فرهنگی است که حاضر و قادر است در چهارچوب قدرت سرمایه داری-استعماری انگلیس زندگی کند و سودمند باشد، نه فقط برای فرد خودش که همچنین برای منافع نظام استعماری. برای این منظور فرهنگ بومی این هندی باید تخریب و با فرهنگ فرد انگلیسی جانشین بشود که‌‌ همان فرهنگ مذهب پروتستان است.

و بالاخره از اواسط قرن ۲۰ به اینطرف، و مخصوصاً بعد از فروپاشی سیستم استعماری، نظریه‌پردازی در باره «فرهنگ» هم دچار تحول شد. حالا دیگر کمتر صحبت از ساختن یک «فرد جهانی» می‌شد و بیشتر توجه رفت به فرهنگ‌های «ملی» و حتی «محلی». در واقع «جغرافیای زندگی» در تعریف فرهنگ مهم شد. در چهارچوب این دیدگاه، فرهنگ مجموعه‌ای از تجربیات، ارزش‌ها، رفتار‌ها، مفاهیم، و عملکردهائی است که افراد یک ملت (شهروندان یک کشور)، قوم و یا حتی طایفه در بین خود مشترک دارند و روابط آن‌ها را در حوزه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی تعریف و تعیین می‌کند. در واقع بحث فرهنگ هرچه بیشتر بسوی بحث در باره انسان‌شناسی رفت و مطالعات فرهنگی با مطالعات انسان‌شناسی گره خورد. در همین حال، این دید جدید از فرهنگ متاثر از گسترش مفاهیم «شهروند»، «ملت سازی»، و «حاکمیت ملی» بود.

در چهارچوب این تعریف، کشور‌ها دارای فرهنگ‌های متفاوت هستند و هر ملتی ویژگیهای فرهنگی خودش رادارد. اما در اینجا اختلاف‌های فرهنگی فقط بر مبنی ارزش‌ها، آداب و رسوم و نظیر این‌ها نیست بلکه ملت‌ها از نظر فرهنگی متفاوت هستند چون آن‌ها قدرت متفاوتی برای خلاقیت و کردارهای نگرشی و ابداعی و اختراعی دارند. به عبارت دیگر، بعضی ملت‌ها در زمینه‌های «خلق و نوآوری» و در بکارگیری علوم و فنون بر دیگر ملت‌ها برتری دارند. این برتری‌ها نه حاصل تفاوت‌های ژنتیکی و یا طبیعی که حاصل تجربه‌های تاریخی، چگونگی استفاده از این تجربیات، اموزش علوم و فنون و فهم بکار گیری از این فراگیری‌ها می‌باشد. بدین ترتیب، فرهنگ‌ها به درجات متفاوت پویا، دمکراتیک، عدالت خواه و یا توسعه گر می‌شوند. اجازه بدهید به این فرهنگ بعنوان «فرهنگ عام» اسم ببریم.

در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، این مفهوم از فرهنگ اساس نظریه‌های توسعه مدرنیزاسیون یا تجدد گرا شد که بر اساس آن گفته می‌شد کشورهای پیشرفته دارای «فرهنگ سرمایه داری» و کشور‌های عقب مانده دارای «فرهنگ ماقبل سرمایه داری» یا فئودالی هستند، و «پیشرفت» بمعنی تخریب این فرهنگ فئودالی و جانشین کردن آن با فرهنگ سرمایه داری مدرن است. نظریه توسعه مدرنیزاسیون بر اساس نظریه جامعه‌شناختی مارکس وبر بنا شده بود که ادعا می‌کرد فرهنگ سرمایه داری در حقیقت براساس ارزش‌ها و آموزش‌های مذهب پروتستان بنا شده که در آن فرد به کار و کوشش اهمیت می‌دهد و ذاتاً سود جو و آزمند است و بنابراین دائما بدنبال انباشت ثروت و سرمایه و ابداع و اختراع. در این فرهنگ، رقابت اصل است و فرد سود جو با آزمندی خود باعث ترقی جامعه هم می‌شود. یعنی چون همه افراد حداکثر خواه هستند وخواست آن‌ها برای بهترساختن زندگی فردی هم هرگز سیرائی ندارد، مجموع این طمعکاری‌ها به افزایش ثروت و تولید وبالاخره به جامعه توسعه یافته منتهی می‌شود.

انتخاب: با تعریفی که از فرهنگ عام دادید، چگونه می‌شود آن را وارد حوزه سیاسی کرد و آیا فرهنگ سیاسی با خلقیات افراد سر و کار ندارد؟

امیراحمدی: «فرهنگ سیاسی» یک ملت بخشی از فرهنگ عام آن ملت است که در بالا تعریف شد. اما به آن بخش از این فرهنگ اسم فرهنگ سیاسی می‌گذاریم که خودش را در حوزه سیاسی جامعه نشان می‌دهد. حوزه سیاسی هم حوزه مجموعه روابط و ضوابطی است که شهروندان یک کشور در جریان‌های سیاسی، درون خود و بین خود و جامعه سیاسی (یعنی دولت و احزاب و گروهای سیاسی) تعریف کرده‌اند و به آن عمل می‌کنند و یا آن‌ها را بدون تعریف قبلی اعمال می‌نمایند. بنابراین، فرهنگ سیاسی یک کشور نمی‌تواند کلا جدا از فرهنگ عام آن باشد اما در همین حال هم نمی‌شود این دو را یکی گرفت. طبیعی است که فرهنگ عام روی فرهنگ سیاسی اثر می‌گذارد، همانطور که فرهنگ سیاسی روی فرهنگ عام اثر گذار است.

از طرف دیگر، این روابط و ضوابطی که از آن صحبت می‌کنیم تماماً پیش ساخته و به ارث برده شده نیستند بلکه بخشی از ان‌ها را ملت‌ها در همکاری و همیاری با هم طی دوره‌های متفاوت می‌سازند، مثل قانون اساسی و دیگر قوانین که اسناد «میثاق» یک ملت هستند و حاصل فکر و خواست و کوشش آگاهانه آن‌ها. معنی حرف آخرم این است که نباید به فرهنگ یک ملت فقط بعنوان یک پدیده از پیش ساخته و پرداخته نگاه کرد. فرهنگ عام و با آن فرهنگ سیاسی جامعه دائما دستخوش تحول است و باید هم باشد. تاریخ عوض می‌شود، روابط عوض می‌شوند، علوم و فنون عوض می‌شوند، ارزش‌ها و آداب جدید شکل می‌گیرند و غیره. یعنی تغییر یک اصل مهم در یک فرهنگ پویا است، و چنین فرهنگی درهای خودش را بروی دست آوردهای جدید بشری به بهانه «حفظ سنت» نمی‌بندد.

انتخاب: روابط بین مردم چه تاثیری روی فرهنگ سیاسی دارد؟

امیراحمدی: روابط و ضوابط بین شهروندان در حوزه سیاست بخش مهمی از فرهنگ سیاسی است. هرچه این روابط و ضوابط سالم‌تر، دمکراتیک‌تر، منطقی‌تر و علمی‌تر باشد، به‌‌ همان اندازه فرهنگ سیاسی پویا ترخواهد بود. برعکس، روابط و ضوابط نامشروع و مستبدانه و خارج از چهارچوب خرد و علم و دانش، به یک فرهنگ سیاسی ناسالم می‌انجامند. این را هم اضافه کنم که آنچه در فرهنگ سیاسی عمده است، روابط بین «شهروندان» نیست بلکه روابط آن‌ها با جامعه سیاسی، یعنی دولت، احزاب و گروهای سیاسی است. روابط درون اینجامعه هم از ستونهای اصلی فرهنگ سیاسی است. یعنی، روابط و ضوابط درون یک دولت، روابط و ضوابط بین دولت و احزاب و گروهای سیاسی، و روابط و ضوابط درون احزاب و گروهای سیاسی از مهم‌ترین عوامل موثر روی فرهنگ سیاسی هستند.

انتخاب: عواطف، رفتار‌ها و اخلاقیات ایرانیان مانعی برای تحقق جامعه مدنی نیست؟

امیراحمدی: اجازه بدهید بحث «جامعه مدنی» را برای مصاحبه دیگری بگذاریم. در اینجا بهتر است فقط روی «جامعه سیاسی»، مشخصاً در باره «فرهنگ سیاسی» اینجامعه، گفتگو کنیم. این را هم اضافه کنم که متاسفانه در ایران عموماً جامعه مدنی و جامعه سیاسی یکی گرفته می‌شوند و این باعث سوء تفاهمات و اشتباهات سیاسی عمده شده است. اگرچه عواطف، رفتار‌ها و اخلاقیات سنتی جامعه سیاسی ایران (و نه فقط افراد ایرانی) مانع تحقق یک فرهنگ سیاسی سالم هستند، درعین حال ما شاهد تحولاتی نیزهستیم که تا حدودی امیدوارکننده‌اند. بعلاوه، این عوامل بازدارنده خود ناشی از مشکلات دیگری هستند. اولاً، تاریخ ستمدیده‌ای پشت سر اینجامعه سیاسی است (مثلاً تاریخ جنگ‌های باخته شده، حمله قبایل عقب مانده، استبداد و دیکتاتوری چند هزار ساله)؛ ثانیاً، روابط و ضوابط جامعه سیاسی ما مخدوش است؛ و ثالثاً، مبنای جامعه سیاسی ایران بر گفتار‌ها، پندار‌ها و کردارهای نیک بنا نشده است.

این را هم باید خاطر نشان کنم که در ایران امروز دو فرهنگ سیاسی در مقابل هم قرار گرفته‌اند. تمایل اول که غالب است می‌خواهد فرهنگ سیاسی ناسالم گذشته را با تغییراتی سطحی حفظ کند و با انتقاد و نوآوری بنیادی مبارزه می‌کند؛ و تمایل دوم، که در حال جوانه زدن است، می‌خواهد خود را از تمامی قید و بند‌های فرهنگ سیاسی گذشته برهاند و یک فرهنگ سیاسی نو بوجود بیاورد. طرفداران این فکر از هر نوع نقد سازنده‌ای استقبال می‌کنند. من خود را جزئی از این گروه دوم می‌دانم. از طرف دیگر، نیروی کوچک بغایت بی‌فرهنگی هم هست که هدفی جز نابود کردن ایران و بدنام کردن اسلام ندارد. در این میان توده مردم زحمتکش و شریف ایران هم بدون توجه به این کشمکش‌ها در درون فرهنگ سیاسی کشور، در چهارچوب فرهنگ اجتماعی و ادبی بسیار غنی و انسانی خود زندگی می‌کند.

انتخاب: شما چه شواهد و یا نمونه هائی دارید که بر اساس آن‌ها فرهنگ سیاسی غالب در ایران را «ناسالم» ارزیابی می‌کنید؟

امیراحمدی: نمونه‌ها زیاد هستند و برشمردن همه آن‌ها «مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود»! اجازه بدهید از عمده‌ترین ویژگی‌های فرهنگ سیاسی ایران نمونه هائی بیاورم. می‌گویند داریوش بزرگ گا‌ها دعا می‌کرده است که خداوند کشورش را از گزند «خشک سالی، دشمن، و دروغ» حفظ کند. داریوش مثل پدرزنش کورش کبیر با هوش بود و بدرستی دریافته بود که این‌ها آفت‌های اصلی امپراطوری هخامنشی هستند. خشک سالی و کم آبی مدیریت متمرکز برای ایجاد منابع آب را الزامی و در ‌‌نهایت ایران را اسیر «استبداد شرقی» کرد؛ این استبداد به نوبه خود باعث شکست‌های ایران در جنگ با دشمنان خارجی شد و از ایرانی‌ها مردمانی «مظلوم» ساخت که نمی‌توانند با دنیا همزیستی کنند؛ و بالاخره، برای زنده ماندن با وجود استبداد داخلی ودشمن خارجی، ایرانی‌ها هر چه بیشتر مجبور به دروغ گوئی شدند. حتی دینشان هم دروغ گوئی «مصلحت آمیز» را برای ادامه حیات آن‌ها مشروع دانست.

نتیجتاً، دروغگوئی، مظلوم نمائی، قهرمان پروری، و ضدیت با قدرت جزئی از فرهنگ سیاسی کشور کورش و داریوش شد! بدلیل استبداد، دشمن و دروغ، خصلت‌های دیگری هم درون فرهنگ سیاسی ملت ایران جا باز کردند که تزویر، ریا، خدعه، بدبینی، بی‌اعتمادی، و تفکر توطئه ازآن جمله‌اند. در چنین فرهنگی «خود - محق بینی»، بی‌اعتمادی حتی به «خودی»، اتهام زدن به غیر، و برخورد دفاعی و واکنشی کردن طبیعی می‌شود. در همین حال، شرایط مظلومیت، ایرانیان را طالب عدالت کرد و برای بدست آوردن این «حق»، آن‌ها به «مبارزه» رو آوردند و «برانداز» بی‌هدف شدند! این ویژگی همچنین تحمل برای «همزیستی» با دیگران را در آن‌ها کم کرد و درعوض تفکر «دشمنی» و «دشمن تراشی» در آن‌ها زیاد شد. اما چون ایرانیان جنگجویان خوبی نبودند، در جنگ بیشتر باختند تا بردند و این باخت‌ها آن‌ها را شاعر و عارف هم کرد!

این باخت‌های تاریخی و مظلومیت ناشی از آن، باعث رشد «عقده حقارت»، «غرور کاذب»، و «توهم» در ایرانیان شده است. ایرانی خودش را بزرگ می‌پندارد و به تاریخ خود افتخار می‌کند، ولی درعین حال هم از اینکه به غرب (حتی به شرق) باخته و از آن عقب مانده احساس حقارت می‌کند، و برای جبران این احساس، دست آورد‌های کاذب سرهم می‌کند و بعد هم توهم برش می‌دارد که «چیزمهمی» شده است! بی‌دلیل نیست که ما کوچک‌ترین دست آورد ایران و ایرانی را بوق و کرنا می‌کنیم و این در حالی است که ما کمترین نقش را در بوجود آوردن علوم، اختراعات و تمدن جدید داشته‌ایم. بیش از ۶۰۰ سال است که ما دستآورد قابل ملاحظه‌ای را به دنیا عرضه نکرده‌ایم! تاریخ ما فردوسی را بوجود آورد که کمی به ما در رابطه با عقده حقارت کمک کند ولی درعوض ما‌نژاد پرست و قهرمان پرور شدیم و گرفتار غرور کاذب و توهم.

ویژگی دیگر این فرهنگ سیاسی، فقر «علم و حلم» در آن است و نبود «خرد جمعی.» نتیجتاً، این فرهنگ همه چیز را «سیاه یا سفید» می‌بیند ونمیتواند رابطه علت و معلول را درک کند و قادر به فکر کردن و خواندن «بین خطوط» نیست ودینامیسم لازم برای بازی درحیطه استراتژیک خاکستری را ندارد. این فرهنگ تغییر را نمپسندد وهرچه را هم که تجربه می‌کند بجای کل حقیقت می‌گیرد و سعی نمی‌کند به عمق پدیده‌ها رفته و آن‌ها را از طریق مفاهیم هم درک کند. در واقع این فرهنگ عاشق گذشته است ومیکوشد آنچه کهنه می‌نماید را به بهانه حراست از «سنت» حفظ کند. این ناتوانی در تبدیل گذشته به تاریخ و فراگیری مفهومی از تجربه، فرهنگ غیرعلمی ایران را ایستا کرده و آنرا در مقابل هر فکر نو و هر گزینه جدیدی مقاوم می‌کند. پس خلاقیت و ابداع با این فرهنگ بیگانه‌اند، و چون کم حوصله و فاقد حلم هم هست، آینده نگری و برنامه ریزی برای پیشرفت را نیز برنمی تابد وگزینه‌های آن برای تغییرعمدتاً «گذشته‌های طلائی» می‌شوند.

بعلاوه، این فرهنگ در ذات خود دگماتیک، آرمان گرا و ایدئولوژیک است و توان آن برای واقعیت نگری و عملگرائی بسیار محدود است. این فرهنگ احساساتی همچنین بسیار «خود خواه» است و اغراق می‌کند و ثبات ایدئولوژیک ندارد و هر از چند گاهی به رنگی در می‌اید و برخوردهای تند وغافل گیرنده می‌کند که نتیجه آن‌ها تراکم بیش از حد اتفاقات «سورپریز» (پیش بینی نشده) است. این ویژگی‌ها ناشی از این واقعیت است که ایران بدلیل جنگ‌ها و باخت‌ها اساسا یک کشور کوتاه مدت و بقول آقای دکتر همایون کاتوزیان «کلنگی» است. کمتر دوره‌ای در تاریخ ایران ثبات سیاسی برای یک مدت طولانی داشته است. متاسفانه در نتیجه این بی‌ثباتی سیاسی و «خود بینی» و «خود پرستی» ناشی از آن بعنوان یک تاکتیک «صیانت از خود»، ایرانی تبدیل به انسانی شده است که قادر نیست منافع یک رابطه دراز مدت مبتنی براعتماد متقابل را بپذیرد چونکه برایش «هیچ چیز دائمی نیست» مگر «دشمن» که فراوان است.

در همین حال، فرهنگ سیاسی ناسالم ایران بغایت «حداکثرخواه» است و با حداقل و یا حتی حدمتوسط قانع نیست و راه حلهای میانی را با اتهام به «سازشکاری» می‌کوبد! «یا همه یا هیچ»، و معمولا هم برای بدست آوردن همه، آن اندک را هم که دارد از د ست می‌دهد و هیچ گیرش می‌آید! تثبیت دست آوردهای گذشته و توفیق تدریجی در تفکر این فرهنگ انقلابی، «سرنگون گر» وغوغاسالار جائی ندارد. درعوض تا بخواهی اعلامیه و مرثیه برای آنچه از دست داده است می‌نویسد و پخش می‌کند و برای باخت خود هم همیشه یکی را دارد که او را سرزنش کند (دولت و فرد، خارجی یا خودی، فرقی نمی‌کند). این فرهنگ همچنین با الویت بندی نیازی و زمانی برای رسیدن به اهداف سیاسی بیگانه است و شکیبائی کافی برای رسیدن به نتیجه مطلوب را ندارد. درواقع، این فرهنگ ارجی به روند نمی‌نهد و فقط به نتیجه اهمیت می‌دهد و نتیجه را هم فوری بلاواسطه می‌خواهد.

تمامیت خواهی و انحصار طلبی از ویژه گیهای دیگر این فرهنگ ناسالم است. این فرهنگ با فکر و عمل همکاری، همیاری، اتحاد و ائتلاف بیگانه است مگر در مواقع انقلاب و تخریب. ما ایرانی‌ها برای تخریب معمولا دورهم جمع می‌شویم ولی برای سازندگی نه! یعنی فرهنگ ما فرهنگ تفریق است و نه جمع! این فرهنگ همچنین برای پیشبرد کار خود و ایجاد قدرت و نفوذ از راه رهای فاسد بی‌نزاکت نظیر رشوه خواری، «پارتی بازی»، و رفیق بازی استفاده می‌برد و نه از رقابت، منطق و علم. روابط اصل هستند نه ضوابط. متاسفانه علم گریزی این فرهنگ باعث بی‌اهمیت شدن تحقیق و تفحص، دزدی ایده دیگران، و بی‌اعتنائی به ابداع گران و پیشکسوتان فکر و عمل نو می‌شود. دزدی ایده و عدم اعتراف به فکر بکر و دست آورد دیگران بزرگ‌ترین جنایت در حق علم و عالم است و دشمن درجه یک پیشرفت‌های علمی درهمه زمینه‌ها منجمله فرهنگ سیاسی.

در فرهنگ‌های سالم، «آپوزیسیون» به معنی «مخالف غیر دشمن» است که در مقابل گزینه دیگری به نام «پوزیسیون» به معنی «موضع حاکم» قرار می‌گیرد. فرهنگ ناسالم سیاسی ایران مخالف سیاسی غیر دشمن را هم دشمن می‌پندارد و نه رقیب. اما چون این فرهنگ فاقد یک بینش دراز مدت است، و دوست و دشمن هم پدیده‌های گذرا هستند. بنابراین، وفاداری، خدمت، وخیانت هم به‌مان اندازه بی‌اساس هستند. یعنی فرق زیادی بین خادم و خائن وجود ندارد. در چنین فرهنگی هیچ گزینه‌ای مقبولیت دراز مدت پیدا نمی‌کند. بی‌دلیل نیست که اتحاد، پدیده کمیابی درایران بوده و درمقابل تا دلت بخواهد کشور گروهک و جناح سیاسی دارد و انشعاب درون سازمان‌های سیاسی امری طبیعی است. «مشاوره» نیز در این فرهنگ بغایت «کر» جائی ندارد مگر وقتی که نتیجه یک حرکت سیاسی نامعلوم است و تصمیم گیرنده بدنبال «شریک جرم» برای شکست احتمالی خود باشد!

فرهنگ سیاسی ایران اجازه نمی‌دهد که فرد جایگاه سیاسی خود را خودش انتخاب کند. دیگران به او می‌گویند که در کجای مبارزه ایدئولوژیک یا سیاسی باید قرار بگیرد. حتی نحوه، فرم، و زمان این وضعیت را هم برای او تعیین و تبیین می‌کنند. اگر او بپذیرد برای مدتی ممکن است «همسنگر» بماند ولی اگر نپذیرد، یعنی مثل ان‌ها فکر و عمل نکند، خائن و مزدور و «ضد انقلاب» می‌شود. این برخورد نتیجه مستقیم «سفید یا سیاه» نگری فرهنگ سیاسی ایران است و اینکه وضعیت خاکستری را نمی‌پذیرد! در چهارچوب این فرهنگ نمی‌شود هم با یک فرد یا نیرو بود و هم از آن انتقاد کرد. شنونده فوراً «گیج» می‌شود و عامل، متهم به بی‌ثباتی «موضع» سیاسی، «دوزوکلک» بازی، و عدم شفافیت می‌گردد. این برخورد «یا با منی یا علیه من» از بزرگ‌ترین معایب فرهنگ سیاسی ماست.

فرهنگ سیاسی ناسالم ایران از یکی «مظلوم» و از دیگری «ظالم» می‌سازد و بعد هم به موقع‌اش ممکن است جای این دو را عوض کند! باخت‌های گذشته ما فرهنگ مظلومیت و شمر سازی را به اوج برده است همانگونه که «قهرمان پروری» و «رستم سازی» را. حال اگر شما با «ضعیف و مظلوم» به هر دلیلی نباشید با «ظالم و قدرت» هستید و مهم هم نیست که اصلا نقشی درایجاد این قدرت یا ضعف داشته‌اید و یا واقعاً در کنار آن هستید. در همین حال هم، این فرهنگ که ادعا دارد همیشه برای «احقاق حق» مظلوم «مبارزه کرده است، تا بخواهید دیکتاتور و مستبد ظالم بوجود آورده است و بیشترین مظلوم کشی را می‌کند! این دوگانگی در شخصیت سیاسی ما در تاریخ باختهای پیاپی ما ریشه دارد که طی آن هم» مای «مظلوم» واقع شده باید قادر به ادامه حیات می‌بودیم و هم «آنهای» ظلم کننده می‌بایست قدرت حفاظت از ما را می‌داشتند. یعنی تاریخ ما و به تبعیت از آن، فرهنگ سیاسی ما، ظالم را بشکل یک «شیطان واجب الوجود» درآورده است!

فرهنگ سیاسی ناسالم ایران، فرهنگ «کیش شخصیت» است. این فرهنگ هم «غرور شخصیت» می‌آفریند و هم «ترور شخصیت» می‌کند و برای هیچ یک هم لزوماً دلیلی ندارد! این فرهنگ هم از قدرت می‌ترسد و به آن کرنش می‌کند و هم با آن مبارزه می‌کند و تخریبش می‌نماید. یعنی فرهنگ ما فرهنگ فرد گرای ضد فرد است! در همین حال، این فرهنگ ضد جمع هم هست! نه اتحاد می‌شناسد و نه اتفاق مگر وقتی که هدف تخریب باشد. این‌‌ همان خصلت انقلابی فرهنگ سیاسی ایران است. برای تخریب جمع می‌کند و برای سازندگی تفریق. بی‌دلیل نیست که ایرانیان دوره‌های انقلابی و تخریب را بیشتر از دوره‌های ثبات و سازندگی داشته‌اند. قهرمان پروری هم نوع د یگری از بد آموزیهائی است که این فرهنگ ناسالم ایجاد کرده است و از آن بد‌تر، این قهرمانان به مرور به «اسطوره» تبدیل می‌شوند و هرگونه انتقادی از ان‌ها حمل بر حمایت از «شمر ملعون» می‌شود. این در حالی است که قهرمان یک نیرو ممکن است خار چشم نیروی دیگر باشد، و اکثرا هم از این قهرمانان «استفاده ابزاری» می‌کنند، چرا که برخورد ابزاری ذاتی فرهنگ سیاسی ناسالم ماست.

«انتقام سیاسی» از اصول مقدس این فرهنگ «اعدام باید گردد» است. متاسفانه کینه توزی فرهنگی ما ریشه در عوامل گوناگونی دارد که باخت‌های تاریخی، تداوم استبداد، مظلویت ملی، دشمن پنداری افراطی، و حس آسیب پذیری بغایت از آن جمله‌اند. این عوامل و نظیر آن‌ها، ما را نسبت به هر آنکس که «با ما نیست» شدیداً بدبین کرده و چنان فردی معمولا در رده «خائن» قرار می‌گیرد. فرهنگ «توطئه» ما هم مزید برعلت است و کمکی به شکل گیری اعتماد درون ما نمی‌کند. این وسط، قدرت‌های استعماری و استفاده آن‌ها از مزدوران و جاسوسان ایرانی، بر بدبینی و بی‌اعتمادی ما شدیدا دامن زده‌اند. این عوامل و خصلت‌ها، در شرایط یک فرهنگ احساساتی، انقلابی، و آرمانگرا، و درچهارچوب فرهنگی که دید «سیاه یا سفید» و «مظلوم» و «ظالم» دارد، رقیب را «دشمن» تلقی می‌کند، و مبنی بازی سیاسی‌اش حسادت و «تخریب حریف» است ونه رقابت. همه این خصلت‌ها موجب فرهنگ سیاسی ناسالمی شده است که متاسفانه همچون خوره، نه فقط روح یک ملت را که جسم آن را هم دارد می‌خورد.

و بلاخره بعنوان آخرین مثال از ده‌ها نمونه دیگری که می‌شود آورد، اجازه دهید اشاره‌ای هم به فرهنگ «ثنویت» ما بکنم. می‌ترائیسم بعنوان اصیل‌ترین فلسفه زندگی ایرانی بر اساس ثنویت بود و این فلسفه در مقابل فلسفه یکتائیت یونانی شکل گرفته بود. متاسفانه در روند تحول خود، ثنویت ایرانی بسوی مذهب رفت در حالیکه یکتائیت یونانی به علم نزدیک شد. مانویت این ثنویت را به اوج خود برد و بعد‌ها به عرفان ایرانی تحول یافت. اسلام هم که بر اساس یکتائیت شکل گرفته بود، در چهارچوب شیعه ایرانی، به ثنویت رسید. مشکل از اینجا شروع شد که این ثنویت که در گذشته در چهارچوب یک فلسفه و بعد مذهب مطرح بود به آرامی وارد همه حوزه‌های زندگی ایرانی شد و از وجه فلسفی- مذهبی خود نیز تهی گردید. واما بیشترین صدمه را این تحول نا‌میمون ثنویت به فرهنگ سیاسی ایران زد. در اینجا بود که ثنویت غیر فلسفی، غیر مذهبی، ودر عین حال غیرعلمی ما خانه ابدی خود را پیدا کرد. چند مثال بزنم: جماعت ایرانی هم تغییر می‌خواهد و هم با آن مبارزه می‌کند؛ هم قدرت طلب است و هم ضد قدرت است؛ هم قانون خواه هست و هم قانون شکن؛ هم ظالم است و هم طرفدار مظلوم؛ و هم برای اخلاق موعظه می‌کند و هم رفتار ضد اخلاقی دارد. البته این حقیقت نیز باید تاکید شود که ایرانیان اسثنائی بیشماری هم داشته‌ایم و هم داریم که در دام این ثنویت مبتذل نیافتاده‌اند.

انتخاب: برفرض اینکه نظر شما در باره فرهنگ ناسالم سیاسی ایرانیان درست باشد، فکر می‌کنید که ریشه این مشکل در کجا است؟ یعنی در کشوری که خود را مهد فرهنگ و تمدن جهان می‌داند، چه عواملی باعث بروز این پدیده شدند؟

امیراحمدی: واقعیت این است که ایران مهد فرهنگ و تمدن دنیا بود و هنوز هم می‌تواند باشد اما متاسفانه در مسیر تحولات تاریخی خود دچار گرفتاریهائی شد که کارش را به اینجا کشاند! مشخصاً، مسائل تاریخی، فرهنگی، ساختاری، سرزمینی، و خارجی ازعمده‌ترین عواملی هستند که باعث شکل گیری این فرهنگ ناسالم شده‌اند. شکست‌های ایران از قدرت‌های بزرگ و استعماری؛ تسلط فرهنگ‌های عقب مانده قبایل مهاجم، مخصوصاً اعراب، ترکهای سلجوقی و مغولان؛ سلطه دینداران متعصب و گسترش «علم کلام» و عرفان؛ کسادی آموزش فلسفه، علم و روش علمی؛ تداوم استبداد و دولت‌های دیکتاتور؛ عقب ماندگی اقتصادی، و ماندگاری فرهنگ «حیدری- نعمتی» و قبیله سالاری از اهم این عوامل هستند. سوای این علل و مولفه‌های دیگر، واقعیت این است که ما ایرانیان هنوز هم در برزخ بین جامعه کشاورزی و جامعه صنعتی زندگی می‌کنیم و فرهنگ سیاسی ما هم منعکس کننده این دوران گذار است. بعبارت دیگر، آداب و رسوم و ارزش‌ها ی ما قبل سرمایه داری ما هم در تداوم این فرهنگ موثر هستند. در همین حال، عوامل جدیدی ظهور کرده‌اند که مانع ایجاد یک فرهنگ پویا می‌شوند. از اهم آن‌ها تداوم «مبارزه با خارج» و «انقلابی‌گری در داخل» هستند، و درهر دو مورد ما متاسفانه وسیله را بجای هدف گرفته‌ایم و بهمین دلیل هم قادر نشده‌ایم دور تسلسل باطل سیاسی ۱۲۰ سال گذشته بین دیکتاتوری، انقلاب و هرج ومرج دمکراتیک را بشکنیم.

انتخاب: آقای امیراحمدی کمی هم در باره نتایج مشخص این فرهنگ باصطلاح شما ناسالم حرف بزنید. مشخصاً، پیامد‌های این فرهنگ سیاسی چه مسائلی بوده‌اند؟

امیراحمدی: عدم شکل گیری فرهنگ «منافع ملی» از مهم‌ترین پی آمد‌های این فرهنگ ناسالم بوده است. متاسفانه در چهارچوب این فرهنگ، نه منافع ملی که منافع فردی، گروهی، جناحی، ایلی و قبیله‌ای در کشور ترویج یافته است. پس تعجب ندارد که بجای یک «برنامه ملی» برای پیشرفت کشور، بما عمدتا «برنامه‌های جناحی» عرضه شده است. مهم‌ترین عامل توسعه، ثبات سیاسی است و این وضعیت تنها وقتی حاصل می‌شود که قانون، انظبات و نهاد در درون جامعه و در درون دولت شکل بگیرد. متاسفانه فرهنگ ناسالم سیاسی ایران اجازه بروز چنین شرایطی را نمی‌دهد و تمایلش به نهاد زدائی است تا نهاد سازی. در جوامعی که قانون حاکم نیست و ثبات سیاسی وجود ندارد، نه سازکارهای بازار شکل می‌گیرند و نه دولت می‌تواند سیاست گذاری دراز مدت بکند. در چنین جوامعی، برنامه ریزی برای آینده غیر ممکن می‌شود و همه چیز کوتاه مدت می‌گردد، هانطور که در ایرن شده است. در چنین شرایطی، «سرمایه‌های اجتماعی و سرزمینی» هم که از ارکانهای توسعه هستند شکل نمی‌گیرد چرا که اعتماد، همیاری، و ایجاد شبکه‌های سازنده از رشد باز می‌مانند. این فرهنگ همچنین مانع بکارگیری روش‌های علمی و تقویت فرهنگ علمی در جامعه است و به غلط توجه ما را فقط به نتیجه می‌برد بدون اینکه به روند توجه کافی داشته باشد. پس مهم نیست که مردم در تصمیم گیری‌ها شریک هستند یا نه. آنچه مهم است این است که مردم چه گیرشان می‌آید – یعنی برنامه ریزی برای مردم و نه با مردم!

در همین حال، فرهنگ مزبور باعث شده است که نتوانیم همزیستی متداوم با دنیای خارج داشته باشیم و فرهنگ صلح و سازش با عزت را در چهارچوب منافع ملی خود تقویت کنیم. ضعف دیپلوماتیک ما هم ناشی از این فرهنگ است که مذاکره را با چانه زنی برابر می‌کند و از «استقلال ملی» یک مفهوم انتزاعی و ذهنی ساخته است که فقط در سایه یک قدرت نظامی-امنیتی باید بدست آید. این در حالی است که ما جنگجویان بدی بوده‌ایم و حتی برد‌های کورش هم عمدتا نه از طریق جنگ که از طریق قانع کردن دشمن به «گذاشتن شمشیر بر زمین» بوده است. تاریخ ما همچنان نشان می‌دهد که ما بیشتر وقتی پیروز بوده‌ایم که مصالحه کرده‌ایم و در صلح زیسته‌ایم. ما حتی وقتی هم که دشمنان بر ما پیروز می‌شدند، بعد از جنگ ان‌ها را در فرهنگ خود ذوب کرده‌ایم و از این طریق برنده شده‌ایم. «این قدرت ذوب کنندگی» در واقع راز بقای تاریخی ایران است. این را هم یادآوری کنم که در دنیای جدید، «زور» کاربرد مفید ندارد و سخت افزار نظامی بدون نرم افزار انسانی موجب تامین امنیت نمی‌شود. بعبارت دیگر، امنیت ملی در دنیای جدید یک وجه «امنیت انسانی» بسیار مهم پیدا کرده است و بدون توسعه این وجه انسانی امنیت، کشور از امنیت ملی با دوام برخوردار نخواهد بود. درواقع، رشد «فرهنگ صلح» و «فرهنگ امنیت انسانی» امروز از عمده‌ترین وجوه توسعه همه جانبه ملی و حقوق بشر هستند.

در این می‌ان، فرهنگ ناسالم ما از زمان انقلاب مشروطیت بیشترین تعداد «روشنفکر سیاسی» را بوجود آورده، در حالیکه «سیاستمدار روشنفکر» بسیار اندکی ساخته شده است. گروه اول معمولا مبنای ایدئولوژیک و آرمانگرائی دارد در حالیکه گروه دوم واقع بین و عمل گراست. این تحول البته غیر منتظره نیست چون در شرایط بعد از شکست انقلاب مشروطیت و جنبش‌های ملی و آزادیخواهی متعاقب آن، و تحت تاثیر انقلاب سوسیالیستی در کشور همسایه روسیه، و دیکتاتوری دوره پهلوی، نیروهای سیاسی و روشنفکری ایران ایدئولوگ وآرمان گرا شدند. درواقع در دوره پهلوی، کمترین تعداد سیاستمداران روشنفکر تربیت شدند و اکثر سیاستمداران برجستهٔ دوره پهلوی در دوره قاجار ساخته شده بودند. در مقطع انقلاب ۱۳۵۷، نسل این سیاستمداران روشنفکر رو به انقراض بود در حالیکه تعداد روشنفکران سیاسی زیاد شده بود. درواقع دلیل اصلی ایدئولوژیک و آرمانگرا شدن انقلاب ۱۳۵۷ را باید حضور فعال این روشنفکران سیاسی (مذهبی و سکولار) در آن دانست. متاسفانه تحولات سیاسی بعد از انقلاب اسلامی فرصت اندکی برای تربیت سیاستمداران روشنفکر واقع بین و عمل گرا ایجاد کرده است. این درحالی است که جمهوری اسلامی برای سازندگی به این نوع سیاستمداران بیشترین نیاز را داشت و دارد.

پیآمد مخرب دیگر این فرهنگ سیاسی ناسالم اغتشاش فکری و عملی در حدود حقوق و وظایف دولت و ملت است. تا قبل از انقلاب مشروطیت، ملت ایران هیج حقی نداشت و دولت آن واجد همه حقوق بود. با این وجود، دولت ملت را موظف در همه امور می‌دانست و خود را موظف به هیچ امری نمی‌دید. بعد از انقلاب مشروطیت، این جریان کم کم به عکس خود تبدیل شده است. حالا، ملت دولت را واجد هیچ حقی نمی‌داند و خود را واجد همه حقوق می‌شناسد. در همین حال هم ملت، دولت را موظف در همه امور می‌داند و خود را موظف به هیج امری نمی‌بیند! بدیهی است که یک چنین برخوردی با حق و وظیفه دولت و ملت به ناسازگاری بین آن‌ها منتهی می‌شود و سد راه پیشرفت می‌گردد. در یک جامعه عادی و سالم، مثلاً، دولت حق دارد قانون گذاری کند و ملت موظف است آنرا رعایت کند. برعکس، ملت حق دارد در امنیت زندگی کند و دولت موظف است آنرا تامین نماید. انتخابات آزاد حق ملت است ولی وقتی دولتی در یک انتخابات آزاد در مصدر قدرت قرار گفت، باید حق داشته باشد سیاست‌های خود را اعمال کند. نمی‌شود دولتی را انتخاب کرد و بعد برای تخریب آن «نافرمانی مدنی» کرد. و اما حق دولت برای قانون و سیاست گذاری نیز باید در چهارچوب وظایف تعریف شده‌ای اعمال شوند. در کشورهای دمکراتیک، هم ملت حقوق دارد و هم دولت. در همین حال هم هر دو وظایفی دارند که باید رعایت شود. اصولا حق در غیاب وظیفه به بی‌قانونی و آشوب منتهی می‌شود همانطور که در ایران در دوران‌های مختلف شده است.

انتخاب: در اینجا طبیعتاً این سئوال پیش می‌آید که «چه باید کرد»؟ یعنی راه حل شما برای برون رفت از این وضعیت چیست؟ و همچنین می‌خواهیم بدانیم فرهنگ سیاسی ایدآل شما چه نوع فرهنگی است؟ و بالاخره اینکه چقدر به شکل گیری فرهنگ ایدآل خود امید دارید؟

امیراحمدی: برای شروع بگویم که این مشکل راه حل ایدآلیستی، فوری، فردی و یا جناحی ندارد. مشکل ملی است و راه حل هم باید ملی و سازگار با شرایط ویژه ما باشد. بنظرمن، آموزش فرهنگ سیاسی و روابط دمکراتیک در همه زمینه‌ها، ابعاد و سطوح، مخصوصآ برای نوجوانان، مهم‌ترین روش حل این مشکل است. متاسفانه، سیاستمداران ما بجای اینکه درون احزاب آموزش ببینند در خیابان‌ها سیاسی می‌شوند. این مشکل باید با ترویج احزاب مسئول حل شود. در همین حال باید تاریخمان را شجاعانه باز خوانی کنیم و ساختارهای ایدئولوژیک و سیاسیمان را به نقد بکشیم؛ باید علم و روش علمی را اساس زندگی و فرهنگ سیاسی جدیدمان بکنیم و تا جای ممکن معیارهای اعلامیه جهانی حقوق بشر را درتنظیم روابط و ضوابط خود بکار گیریم؛ باید برای اخلاق سازی و رشد معنویت، از دین و سنت‌های ماندگار فرهنگ ایران زمین کمک بگیریم؛ و باید صلح درون ملت و بین ملت‌ها را به منزله اساسی‌ترین شرط زندگی انسان‌ها در داخل این فرهنگ نهادینه کنیم. بخشی از اجزاء فرهنگی که باید نتیجه شود عبارتند از: فرهنگ انصاف، مدارا، و سازش؛ فرهنگ ائتلاف نیروهای مرجع جامعه و نیازهای مشخص آن‌ها؛ فرهنگ پیشرفت، آزادی و عدالت؛ فرهنگ آشتی ملی و طرد انتقام سیاسی؛ فرهنگ رد خشونت، انقلاب و آشوب سیاسی؛ فرهنگ طرد فکر توطئه و تهمت و دسیسه؛ فرهنگ رد کیش شخصیت و رستم مآبی؛ و فرهنگ صلح با دنیا و جستجو برای یک جایگاه مناسب برای ایران میان ملت‌های جهان. تنها در چهارچوب چنین فرهنگی است که منافع ملی ایران، شامل یکپارچگی ارضی، حاکمیت مقتدر، آشتی ملی، استقلال و عزت واقعی (یعنی عینی و نه فقط ذهنی)، عدالت و آزادی، و امنیت اجتماعی و انسانی ما حفظ می‌شود، تداوم می‌ابد و پیشرفت می‌کند.

علیرغم اینکه معتقد هستم فرهنگ سیاسی ناسالم کنونی ما از یک نیروی قدرتمند ایستا برخوردار است، باور ندارم که خصلت‌های منفی وعوامل بازدارنده آن ابدی و غیر قابل تغییر هستند. من همچنین باور ندارم که این فرهنگ تهی از خصلتهای مثبت است، و در عین حال هم عمیقا معتقدم که ایران امروز به «آیه امید» نیاز دارد و نه «آیه یاس»! به مصداق «عیبش همه گفتی، هنرش نیز بگو»، خوشبختانه در کنار این تصویر منفی، واقعت مثبتی هم وجود دارد. با گسترش آموزش، آگاهی عمومی، و فرهنگ «جامعه مدنی»، عدم بکارگیری خشونت در سیاست دارد بتدریج نهادینه می‌شود. نسل جوان ما، مثل نسل‌های قبلی، اسیر پیش داوری‌ها، عادات سنتی، ارزش‌های منسوخ، واسطوره‌های مانده از گذشته‌های دور و نزدیک نیست. آن‌ها با فکر و روش علمی و خرد گرائی در حال پی ریزی فرهنگ سیاسی نوینی هستند. افزایش ارتباطات جهانی کشور و ملت و گسترش زیر بناهای صنعتی و تکنولوژیک و انفورماتیک (اطلاعات)، عوامل مهم دیگری برای رشد یک فرهنگ سیاسی سالم هستند. تجربه‌های تلخ و شیرین سیاسی چند دهه گذشته هم ما را هرچه بیشتر واقع بین و عملگرا کرده و بما آموخته است که برای ساختن یک جامعه سالم باید فکر بکر، مسیر درست، صبر معقول، و تعامل ملی و جهانی داشت تا ساختارهای زیربنائی و روبنائی لازم برای پیشرفت فراهم گردند. ایران زمین ما نیز ازغنای لازم و کافی تاریخی، فرهنگی، انسانی، معنوی و مادی برای ایجاد یک جامعه سالم و فرهنگ سیاسی نوین برخوردار است. باید همه کمک کنیم که جوانه‌های این فرهنگ سیاسی نوین شکوفا شده و سرچشمه یک تحول مثبت بر حول منافع ملی ایران گردد.



انتخاب: با توجه به انتقادات شما از نوع خلق و خوی مردم ایران، آیا شما قصد دارید از این ملت ملتی دیگر بیافرینید، یا تنها قصد مطرح کردن خود به عنوان چهره‌ای موجه میان مردم و سیاسیون ایران دارید؟ آیا شما قصد رسیدن به قدرت را درعرصه سیاست ایران دنبال می‌کنید؟

امیراحمدی: من یک برنامه ریز، مدیر و توسعه گر هستم. دکتری من در برنامه ریزی و توسعه بین المللی با تکیه روی کشورهای در حال توسعه است؛ فوق لیسانس من در مدیریت و لیسانس من در مهندسی کشاورزی است؛ تدریس دانشگاهی من در سطوح دکتری و کار‌شناسی ارشد در همین زمینه‌ها بوده و هست؛ و در زمینه توسعه، مدیریت و برنامه ریزی به سازمانهای جهانی و کشورهای زیادی مشورت داده‌ام. توسعه یا پیشرفت یک پدیده همه جانبه است و روند آن هم در کشورهای مختلف مسیرهای متفاوت دارد. برای توسعه همه جانبه و بادوام یک کشور، باید همه زمینه‌های اقصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و سرزمینی آن کشور را مد نظر داشت و شرایط لازم را برای رشد و بعد توسعه همه این جوانب فراهم کرد. در کشورهائی مثل ایران، ارتباطات این جوانب مختلف جامعه با هم بسیار تنگاتنگ ومتعدد است. مثلا در کشور ایران، اقتصاد جدا از سیاست وجود ندارد. یعنی اقتصاد ما یک «اقتصاد سیاسی» است. دلایلش هم زیاد است و امیدوارم در فرصت دیگری این دلایل را توضیح بدهم.

پس برای رشد و توسعه اقتصادی در ایران، باید دید جامع داشت. این‌‌ همان روشی است که چندی پیش مقام رهبری در نشست چهار ساعته‌ای که برای شروع به تدوین الگوی پیشرفت کشور برگزارکرد به آن تاکید داشتند. مضافاً، ایشان «فکر، علم، زندگی، و معنویت» را از عرصه‌های مهم یک الگوی جامع خوانند و تاکید کردنند که در این رابطه باید «فرهنگ و گفتمان سازی» بشود. مثلا برای پیشرفت در زمینه اقتصاد باید نظریه سازی مناسب کرد و این به نوع خاصی از آموزش و پرورش نیاز دارد، باید از دستآوردهای علمی دنیا و خودمان حداکثر استفاده را ببریم، باید اقتصادی بسازیم که در جهت منافع ملی و عدالت اجتماعی باشد، و از همه مهم‌تر این اقتصاد باید «انسان محور» باشد، یعنی باید هدف اصلی آن «سعادتمند» کردن انسان ایرانی باشد. در زمینه‌های سیاست، اجتماع، فرهنگ، و آمایش سرزمین هم باید به همین طریق باشد، باید فکر، علم، زندگی و معنویت را بدرستی وارد آن‌ها هم کرد و رشد داد.

بنابراین، پیشرفت اقتصادی کشور ملزوم می‌دارد که در بخش سیاسی نیز تحولاتی اتفاق بیافتد، یعنی برطبق نظر مقام رهبری، فکر، علم، زندگی، و معنویت درآن نیز جاری شود. اما، و همانطور که نظریه‌ها و تجربه‌های جهانی، مخصوصا در دنیای اسلام، نشان می‌دهند، هر نوع تحولی در بخش سیاسی ایران مشروط به بهسازی فرهنگ سیاسی آن است. بعبارت دیگر، مثلاً، برای توسعه اقتصادی، ما مجبوریم بدانیم چه مشکلاتی سر راه توسعه سیاسی ما وجود دارد، و برای توسعه سیاسی ما باید به سراغ مسائل فرهنگ سیاسیمان برویم چونکه مشکلات سیاسی ما درون مسائل این فرهنگ نهفته است. از این دیگاه است که مقام رهبری بدرستی، «فرهنگ و گفتمان سازی در خصوص مسائل کلان در میان نخبگان و سپس در سطح عمومی جامعه» را مورد تاکید قرار می‌دهند. نه اینکه همه مسائل پیشرف کشور در فرهنگ سیاسی آن باشد، اما متاسفانه بیشترین آن‌ها ازهمین فرهنگ ناسالم منشاء می‌گیرند. این مهم‌ترین دلیل من برای مطرح کردن بحث فرهنگ سیاسی است - یعنی علاقه من به پیشرفت همه جانبه و بادوام کشورم.

در همین حال هم، بعنوان یک آموزگار که سی سال زندگی‌اش را وقف آموزش عالی کرده است، اعتقاد دارم که جامعه سیاسی ما هم قدرت فراگیری دارد و هم اینکه بهترین راه آموزش آن همین نوشتن، حرف زدن، و مشورت دادن است. البته آموزگار باید خود آموخته باشد و برای این منظور یک آموزگار خوب دائما باید در حال تحقیق و کشف رمز و رازهای رشته تخصصی خود باشد. یعنی موضوع آموزش را باید از دل جامعه درآورد، آنرا در کوره علم پخت و بعد سر سفره ملت آورد! من هم دارم همین کار را می‌کنم. یعنی بجای اینکه مشکلات توسعه کشور را از درون کتابهای غربی جستجو کنم، آن‌ها را از دل جامعه ایران در می‌آورم و معرفی می‌کنم و برای اصلاح آن‌ها هم ایده تولید می‌کنم و ارائه می‌دهم. البته هیچ آموزشی بادوام و نتیجه بخش نیست مگر اینکه همرا با عمل و اجرا باشد. فرق نوشتن برای قفسه‌های یک کتابخانه و نوشتن برای افزودن به سعادت انسان هم در همین عملی بودن وعملی کردن ایده و علم است. یعنی نظریه و عمل را باید با هم و همزمان پیش برد.

و اما در پاسخ به سئوال مهم شما، من البته نه قصد عوض کردن ملت را دارم و نه چنین جسارتی را می‌کنم. اما اگر بتوانم می‌خواهم که به سهم خود خدمت آموزشی کوچکی کرده باشم. بهر حال کار من معلمی است و برنامه ریزی برای توسعه! در واقع یکی از مشوق‌های من برای مطرح کردن این بحث ابتکار بی‌سابقه مقام رهبری در طرح الگوی پیشرفت کشور است. این را هم به شما اطمینان می‌دهیم که من هدف مطرح کردن خود را ندارم چون لازم ندارم، و شما هم این «فکر توطئه» که‌زاده فرهنگ سیاسی ناسالم ایران است را از سر بیرون کنید! از طرف دیگر، اگر کسانی این ایده‌های مرا بخوانند و بخواهند با من یک گفتگو برقرار بکنند خوشحال می‌شوم، همانگونه که شما دارید انجام می‌دهید. این را هم اضافه کنم که من بحث فرهنگ سیاسی ایران را برای اولین بار در کتاب «انقلاب و گذار اقتصادی: تجربه ایران» در سال ۱۹۹۰ میلادی، یعنی ۲۰ سال پیش مطرح کردم. آنموقع من روی فرصت‌ها و تنگناهای بازسازی بعد از جنگ در ایران کار می‌کردم و فرهنگ سیاسی ناسالم ایران را بعنوان یک عامل بازدارنده برای بازسازی مورد ارزیابی قرار دادم.

و اما در باره هدف شراکت در قدرت در ایران، باید بگویم که اولاً، هرچه خدا بخواهد پیش خواهد آمد؛ و ثانیا، من همیشه آماده خدمت کردن به ایران زمین و مردم شریف آن هستم. وظیفه ملی هر ایرانی است که در همه حال آماده خدمت باشد وآماده باشد که دانش، تجربه و تخصص خود را در خدمت ملت و دولت قرار دهد. نظام هم باید در پی استفاده از همه نیروهای وطن دوست، دانا، مجّرب، و متخصص کشور که آمادگی خدمت به ملت را دارند باشد. بقول مقام رهبری «صلاحیتهای فردی در اسلام به گونه‌ای مهم است که هر کس می‌خواهد مسئولیت و مدیریت بپذیرد باید صلاحیت‌های لازم را در خود بوجود آورد و گرنه با پذیرش مسئولیت، عمل نا‌مشروعی انجام داده است.» یعنی هیچکس حق ندارد در جایگاهی قرار بگیرد که شایستگی‌اش را ندارد. من یک آموزگار توسعه وبرنامه ریزی، و یک ایرانی توسعه گر و مدیر هستم، و دانش، تجربه و تخصص وسیع در این زمینه‌ها دارم. این را هم اضافه کنم که برای خدمت به ملت ایران حتما نباید وارد سیاست شد. مجراهای دیگری هم وجود دارند، و امیدوارم که یک زمانی از من و دیگر ایرانیان متخصص، استفاده بهینه بشود.

انتخاب: استعمار زدائی و تلاش برای آزادی با تلاش برای عدالت اجتماعی را یکی می‌دانید و یا میان این مقولات و افرادی که به آن‌ها وابستگی فکری دارند تفاوت قائلید؟

امیراحمدی: در ایران زمین کثرت گروهای اجتماعی و اقوام یک واقعیت است. البته تفاوت‌های دیگری هم وجود دارد. مثل تفاوت بین حقوق زن و مرد، تفاوت بین طرز فکر نسلهای جوان‌تر و مسن‌تر، تفاوت بین فرهنگ‌های شهری و روستائی (یا سنّت و تجدد)، و وجود مذاهب و ایدئولوژیهای سیاسی گوناگون. این رنگارنگی جزئی از ثروت ملی ماست، اما همین تفاوت‌ها، اگر به منافع و نیازهای مختلفی که پشت سر آن‌ها نهفته است توجه نشود، باعث دردسر می‌شوند همانطور که در گذشته هم شده‌اند. از یک دید عملگرا، می‌شود این تفاوت‌ها را به سه طبقه اجتماعی کاهش داد: طبقه بالا (شامل کارآفرینان بزرگ و دولت مردان ردهای بالا)، طبقه متوسط (شامل روشنفکران، دارندگان مشاغل حرفه‌ای، دانشگاهییان، و خرده کارآفرین‌ها)، طبقه پایه (شامل کارگران، کشاورزان، و فقرا). بنظر من بقیه گوناگونی‌ها درون این سه طبقه اجتماعی جا می‌گیرند. مثلا، اقوام، زنان، جوانان، و پیروان مذاهب مختلف به یکی از این سه طبقه اجتماعی تعلق دارند.

مهم‌ترین واقعیت در باره این سه طبقه اجتماعی این است که آن‌ها منافع ونیازهای متفاوت دارند. مشخصاً، طبقه بالا عمدتاً بدنبال رشد اقتصادی، انباشت سرمایه، و کار آفرینی است؛ طبقه متوسط عمدتاً بدنبال توسعه سیاسی یعنی انتخابات آزاد، دمکراسی، و حقوق بشر است؛ و طبقه پایه، یعنی اکثریت جامعه، به دنبال عدالت اجتماعی یعنی فراهم شدن نیازهای اولیه یک زندگی شرافتمندانه است. البته گروهای متفاوتی را که درون این نیرو‌ها جا داده‌ایم نیاز‌ها و منافع مشخص خود را هم دارند. مثلا، زنان و یا جوانان و اقوام نیازهای دیگری هم دارند که می‌بایست مورد نظر قرار گیرند. خوشبختانه، با وجود این تفاوت نیاز‌ها، نیروهای اجتماعی سه گانه در یک جا در کنار هم قرار می‌گیرند، یعنی منافع مشترک دارند، و آن منافع ملی کشور است که نتیجه استقلال، یکپارچگی سرزمینی، حاکمیت مقتدر ملی، صلح و امنیت، و ثبات سیاسی است. بنابراین، در ایران امروز تنها برنامه ریزی ملی، یعنی تمام کشوری، و نه جناحی و گروهی، جواب می‌دهد و برنامه ملی هم باید درون خود برای برآوردن این نیازهای متفاوت جواب‌های مشخص داشته باشد. یکی از دلایلی که من همیشه فراجناحی عمل کرده‌ام هم همین اعتقاد به تفاوت‌های ما و راه حل ملی برای پاسخ گفتن به آنهاست.

در رابطه با «استعمار زدائی» باید به یک نکته مهم اشاره بکنم. ما هرگز «مستعمره» قدرت‌های استعماری نشدیم. انگلستان و روسیه تزاری خیلی سعی کردند که ایران را بین خود تقسیم و آن را مستعمره کنند ولی به دلیل مقاومت‌های مردم و رقابت بین خودشان موفق نشدند. با این وجود در عصر ایران جدید که با دوره قاجار شروع می‌شود، ما ابتدا «نیمه مستعمره» و بعد «وابسته» شدیم. در وضعیت مستعمرگی، کشور‌ها مشکل عینی باعدم استقلال خود دارند چونکه استعمارگر را بطور فیزیکی می‌بینند و اعمالش را هم با پوست و گوشت خود حس می‌کنند. در وضعیت وابستگی، اما کشور‌ها در باره عدم استقلال خود یک درک ذهنی پیدا می‌کنند چون امپریالیسم وابسته گر را کمتر فیزیکی و بیشتر رفتاری و وظیفه‌ای حس می‌کنند. در ایران، «عدم استقلال» قبل از اینکه یک عینیت باشد، یک ذهنیت است. مثالی بزنم. در کشور کانادا، اکثر هتل‌ها، اتوموبیل‌ها، صنایع و غیره امریکائی هستند. با این حال اگر من به یک کانادائی بگویم که استقلال ندارید، جواب من را با یک نگاه «عاقل اندر سفیه» می‌دهد. برعکس، ما ایرانی‌ها، سی سال بعد از یک انقلاب بزرگ و بیرون کردن امریکائی‌ها و دیگران از کشور هنوز فکر می‌کنیم که باید برای استقلال مبارزه کنیم! کانادائی‌ها ذهنیت عدم استقلال ندارند و لی ما داریم!

برای استعمارزدائی، باید حتما دوحرکت موازی انجام بدهیم. یکی توسعه همه جانبه کشور و دومی پاک کردن ذهنیت وابستگی و یا استقلال نداری. من بار‌ها دیده و شنیده‌ام که مقامات عالی رتبه کشور گله می‌کنند که «امریکا با ما محترمانه رفتار نمی‌کند»، انگار می‌شود احترام را گدائی کرد! چرا امریکا چنان برخورد غیر متمدنانه‌ای با ما می‌کند؟ چون ما را یک کشور «عقب مانده» یا در بهترین شرایط «درحال توسعه» می‌بیند و از دید فرهنگ قلدری خودش ما را مستحق تحقیر می‌داند. از طرف دیگر، امریکائی می‌داند که ما یک ذهنیت وابستگی و استقلال نداری داریم و با بی‌احترامی به ما می‌خواهد به این ذهنیت دامن بزند و ما را بیش از پیش تحقیر کند. حال به این دوعامل، دشمنی ما با امریکا را هم اضافه کنید! آنوقت باز هم انتظار احترام و انصاف را باید از امریکا داشت؟ برای استعمارزدائی و ایجاد یک جایگاه محترمانه و مستقل برای خودمان در میان جامعه جهانی باید کشور ما توسعه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، تکنولوژیکیٍ، و سرزمینی بکند. در همه این زمینه‌ها هم، بقول مقام رهبری، «فکر، علم، زندگی، و معنویت» را باید رشد داد. درهمین حال هم باید صلح با همه دنیا را سرمشق قرار داده و ذهنیت وابستگی و یا استقلال نداری را از فکرمان پاک کنیم. اما، این آخری وقتی ممکن خواهد بود که ما در توسعه ملی و همزیستی با دنیا توفیق داشته باشیم.

انتخاب: چه اصراری برای مشابه سازی میان محمد مصدق و محمود احمدی‌نژاد دارید؟

امیراحمدی: اولاً من بین مصدق و احمدی‌نژاد «مشابه سازی» نکرده‌ام. «مقایسه» من بین این دو هم بیشتر تمثیلی بود تا حقیقی. من این را در مقاله «به بهانه» مقایسه «مصدق و احمدی‌نژاد و فرهنگ سیاسی ناسالم ایران» توضیح داده‌ام. ثانیاً، من نگران ایران هستم. می‌ترسم که تاریخ دوباره تکرار شود. سوای مسائل داخلی، ایران زمان احمدی‌نژاد از جهت درگیری‌اش با غرب سرغنی سازی اورانیوم، شباهت زیادی با ایران زمان مصدق از جهت درگیری‌اش با غرب سر ملی کردن نفت دارد. متاسفانه دولت فعلی حاضر نیست هیچ درسی را از سرنوشت مصدق که با غرب نتوانست به یک سازش معقول برسد بیاموزد. و ثالثاً، من دو انسان را در این «مقایسه» هرگز در نظر نداشتم بلکه می‌خواستم بگویم که مشکل هر دو یک چیز است و آن «فرهنگ ناسالم سیاسی» ماست. متاسفانه این فرهنگ ناسالم سیاسی هم در زمان مصدق و هم امروز با قدرت، حاکم جامعه سیاسی ایران است و تلاش‌ها و تجربیات سیاسی چندین دهه گذشته هم نتوانسته است شکاف مهمی در آن ایجاد کند.

اگرچه این اهداف من از «مقایسه» توسط بخش وسیعی از بینندگان برنامه «پارازیت» صدای امریکا درک نشدند، اما آن مصاحبه باعث شد که جرقهٔ لازم برای یک «جنبش فکری فرهنگ ساز» در حوزه سیاست ایران زده شود و مرا هم تشویق کند که آن مقاله مفصل را درباره فرهنگ سیاسی ایران بنویسم. از مرحوم نیما یوشیج می‌پرسند که چرا ساختارهای شعر زیبای سنتی ایران را با «شعرنو» خود درهم دریخته است. جواب می‌دهد که با این نوآوری، دارم «آب در خوابگه مورچگان می‌ریزم.» من هم با آن «مقایسه» تمثیلی، و با توجه به اینکه «درمثال مناقشه نیست»، توانسته‌ام آنهائی را که پشت سر «قهرمانان سیاسی» دهه‌های اخیر خود قایم شده‌اند و درخفا «فرهنگ سیاسی ناسالم» ما را در حرف و عمل ترویج می‌کنند به «صحنه» بیاورم. به اعتقاد من وظیفه ملی و اسلامی همه ایرانیان است که بحث سالم سازی فرهنگ سیاسی ایران را به یک جنبش فراگیر برای ساختن یک ایران توسعه یافته تبدیل کنند و از این راه به قهرمانان خود و همه انهائی که برای ترقی این مرز و بوم زحمت کشیده‌اند و جان داده‌اند یک خدمت تاریخی و ماندگار بکنند.

انتخاب: آیا ظرف زمانی این دو اجازه می‌دهد این مقایسه انجام بگیرد؟

امیراحمدی: می‌گویند «درمثال مناقشه نیست» و من فکر می‌کنم که این حکم در باره «مقایسه» هم صادق است. هر مقایسه‌ای فی نفسه محدود، آزمایشی، و تجربی است. مثلا شرایط زمانی و محیطی متفاوت می‌شود و نیرو‌ها و خواست‌ها تغییر می‌کنند و غیره. مصدق و احمدی‌نژاد در دو دنیای متفاوت و دو ایران متفاوت زیسته‌اند و بنابراین هر گونه مقایسه‌ای بین آن‌ها خیلی محدود و آزمایشی می‌شود. از طرف دیگر، همانطور که در بالا توضیح داده‌ام، بار فرهنگ سیاسی این دو خیلی شبیه هم هستند. در رابطه با ما ایرانی‌ها، روش مقایسه مشکل دیگری هم دارد و آن «خود محوری» و خودخواهی بغایت ماست. ما اصلا مرکز دنیا هستیم و شاید هم کل آن: «اصفهان نصف جهان است، اگر تبریز نباشد»! این طرز برخورد از نادانی یا ناآگاهی ما ناشی نمی‌شود بلکه نتیجه خود بزرگ بینی ماست. این است که ما فکر می‌کنیم با هیچ کس و کشوری قابل مقایسه نیستیم، عقیده‌ای به مطالعه مقایسه‌ای نداریم و اصولا هر قیاسی را «مع الفارق» (مقایسه دو چیز کاملا متفاوت) می‌دانیم مگر اینکه نتیجه مقایسه حتماً بنفع ما و یا بنفع آن چیز یا کسی باشد که ما می‌خواهیم! بی‌دلیل نیست که نوشته مقایسه‌ای در مورد ایران، مخصوصاً توسط ایرانیان، بسیار نادر است.

سوای اینکه دکتر مصدق و احمدی‌نژاد در شرایط زمانی متفاوتی زیسته‌اند، دلایل دیگری هم وجود دارند که آن‌ها را بسیار متفاوت می‌کند. مثلا مصدق شاهزاده‌ای بزرگ شده درپایتخت کشوربود، لقب «مصدق السلطنه» داشت، در خارج از کشور و در میان طبقه اشراف تربیت شده بود و بخشی از زندگیش در مبارزه برای انقلاب مشروطیت، مبارزه با سلطه انگلیس، و ملی کردن نفت گذشت. درحالیکه احمدی‌نژاد آهنگرزاده‌ای است از روستای ورامین که از هفت خوان رستم برای ورود به دانشگاه می‌گذرد و زندگی خودش را عمدتا در انقلاب اسلامی، جبهه‌های جنگ، ماموریت‌های امنیتی، مبارزه با «دشمنان» انقلاب، و بوروکراسی ایدئولوژیک حکومت اسلامی می‌سازد. بعلاوه، مصدق سکولار و مدرن است و احمدی‌نژاد مذهبی و اصول گرا؛ مصدق ظاهر و کلامی متجدد و غربی دارد و احمدی‌نژاد ظاهر و کلامی سنتی و بومی؛ مصدق حتما از احمدی‌نژاد «دمکراتیک‌تر» است وبیشتر پایبند به عرف، در حالیکه احمدی‌نژاد حتما از مصدق «مردمی‌تر» است و بیشتر پایبند به شرع. و بالاخره، مصدق بیشتر بدنبال «استعمار زدائی و آزادی» بود در حالیکه احمدی‌نژاد بدنبال «عدالت اجتماعی» است. درمجموع، مصدق یک چهره مقبول تری برای طبقات بالا و میانه بالا و احمدی‌نژاد برای طبقات میانه پایه، کارگری و فقیراست. بدیهی است که این سوابق، باور‌ها، و رفتار‌ها، و پیروان متفاوت، از آن‌ها دو شخصیت متمایز می‌سازد.

اما این تفاوت‌ها نباید باعث شوند که وجوه مشترک آن‌ها را نبینیم. من در اینجا به سه وجه اشاره می‌کنم. اول، هم مصدق و هم احمدی‌نژاد پوپولیست (عوام گرا) هستند. تکیه کلام مصدق این بود که «من نوکر مردم هستم». اتفاقاٌ احمدی‌نژاد هم همین شعار را مرتب تکرار می‌کند، با این تفاوت که شعار احمدی‌نژاد، با توجه به سابقه‌اش، واقعی‌تر می‌نماید. دوم، مصدق و احمدی‌نژاد هر دو ناسیونالیست هستند ودر برخورد با غرب ناسازشکار، با این تفاوت که ملی گرائی مصدق نخبه‌ای بود و ریشه سکولار داشت درحالیکه ملی گرائی احمدی‌نژاد عامیانه است و ریشه مذهبی دارد. مثلا، مصدق ملی کردن نفت را شاخص وطن پرستی خود نمود ودادگاه لاهه را محل مبارزه خود ساخت، در حالیکه احمدی‌نژاد این کار را با تکیه روی حق ایران برای غنی سازی اورانیوم انجام می‌دهد و لبنان و فلسطین را محل مبارزه خود کرده است. و سوم، دکتر مصدق و دکتر احمدی‌نژاد هر دو «خود رای» هستند و توان پائینی برای تحمل مخالف دارند، با این تفاوت که احمدی‌نژاد غیر دیپلوماتیک‌تر و انعطاف ناپذیر‌تر از مصدق است. مثلا، مصدق و احمدی‌نژاد با مجلسین دوره خود مشکل داشته‌اند. مصدق توانست مجلس هفدهم را با یک رفراندوم غیر دمکراتیک ببندد، اما چون احمدی‌نژاد چنین قدرتی ندارد سعی کرده است بخشی از دستورالعمل‌های مجلس حاضر را نادیده انگارد!

انتخاب: تصور می‌کنم از نظر برخی گروه‌ها، مقایسهٔ این دو، مقایسهٔ پرایرادی باشد. از یک سو، ملی گرا‌ها مصدق را شخصیتی بزرگ در تاریخ معاصر ایران می‌دانند و از دیگر سو، اصولگرایان، این قیاس را قیاس موهنی می‌دانند چرا که اگر بدرستی دقت کنید مصدق کارگزار شاه بود و محمود احمدی‌نژاد رییس جمهور منتخب مردم ایران در نظام اسلامی. نظرتان در این مورد چیست؟

امیراحمدی: اولاً، همانطور که در بالا توضیح دادم، «مقایسه» تمثیلی من بین این دو رهبر سیاسی براساس فرهنگ سیاسی کم و بیش مشترک آن‌ها در برخورد با مسائل داخلی و مخصوصاً مسائل خارجی است. ثانیاً، این حرف درست نیست که آقای مصدق «کارگزار شاه» بود. در آن زمان، برابر قانون اساسی، نخست وزیر از سوی شاه به مجلس شورای ملی معرفی می‌شد و مجلس نخست وزیر را انتخاب می‌کرد. مجلس هم منتخب واقعی مردم بود. یعنی نمایندگان مجلس از غربال «نظارت استصوابی» نمی‌گذشتند و مردم هر کس را که می‌خواستند انتخاب می‌کردند. پس آقای مصدق واقعاً نماینده مردم بود. این نوع انتخابات دو مرحله‌ای را ما امروز در رابطه با ولایت فقیه داریم. از طرف دیگر، درست است که رئیس جمهور امروز با رای مستقیم مردم انتخاب می‌شود، اما کاندیدا‌ها ازغربال نظارت استصوابی می‌گذرند و فقط برای عده معدودی ورود به صحنه مبارزات انتخاباتی مجاز می‌شود. ثالثاً، من در هیچ کجا در این مقایسه نگفته‌ام که آقای مصدق آدم کوچکی بود. برعکس، باور من این است و خواهد بود که مرحوم مصدق یکی از رهبران ماندگار تاریخ کشورمان است. اما همین ماندگاری، اگر مصون از نقد و نظر بماند، می‌تواند ما را در زمان مصدق منجمد کند، همانطور که تا به امروز کرده است.

واقعیت این است که سرنگونی دکتر مصدق در کودتای ۱۳۳۲ سرنوشت ایرانی‌ها را در جهت منفی دگرگون کرد. اگر مصدق پیشنهاد ۵۰ در صدی امریکا را برای پایان منازعه ایران و انگلیس بر سر نفت کشور بموقع می‌پذیرفت و مجلس شورای ملی را هم نمی‌بست، کودتای ۱۳۳۲ پیش نمی‌امد، و درغیاب آن اتفاق، دیکتاتوری شاه تثبیت نمی‌شد و درغیاب دیکتاتوری شاه، فرهنگ سیاسی بهتری رشد می‌کرد و ایرانی‌ها اینقدر دنیا را سفید و سیاه نمی‌دیدند. درعین حال، گروگان گیری علیه امریکا هم منتفی می‌شد، رابطه ایران و امریکا قطع نمی‌شد، جنگی بین ایران وعراق در نمی‌گرفت، این همه تحریم و تهدید در کار نبود، ومیلیارد‌ها دلار خسارت به ایران وارد نمی‌آمد. منطق حکم می‌کرد که آقای مصدق مجلس را نبندد و پیشنهاد ۵۰ در صدی امریکا را در مقطعی که کشور زیر فشار از بیرون و درون بود بپذیرد تا در مرحله اول بخشی از مطالبات بر حق ملت ایران بدست بیاید. آقای مصدق آنوقت می‌توانست بعد از تثبیت این بخش از منافع کشور، چند سال بعد، بخش دیگری از سهم نفت را مطالبه و برای آن مبارزه کند و به همین طریق بتدریج طی چندین سال کلیه حقوق ایران را تامین نماید. اما آقای مصدق، که یک پوپولیست ملی بود، و چون می‌دانست که ملت ایران از سازش بدشان می‌آید، با اصرار بر ملی کردن صد در صدی نفت، راه مذاکره را بست و سرنوشت دولت خود و ملت ایران را بدست زور سپرد.

این نکات تاریخی را از این جهت یاد آور نشدم که ارزش تاریخی جنبش ملی و یا شخصیت ملی اقای دکتر مصدق را زیر سئوال ببرم، کاری که برخی از نیروهای سلطنت طلب و اسلامی کرده‌اند و می‌کنند، و یا اینکه دامن سرلشکر زاهدی‌ها را پاک کنم که هرگز این اتفاق نخواهد افتاد، بلکه می‌خواهم بگویم که چگونه یک رفتار سیاسی اشتباه و یا یک فرهنگ سیاسی ناسالم می‌تواند فاجعه بار شود. آن‌ها که سنگ مصدق را فرصت طلبانه به سینه می‌زنند در این ۶۰ و چند سال گذشته هیچ کاری برای او نکرده‌اند. آن‌ها می‌توانستند حداقل یک موسسه علمی و یا ایران‌شناسی به اسم مرحوم مصدق بپا کنند. آن‌ها می‌توانستند لااقل یک بورسیه و یا بنیاد خیریه به اسم ایشان بسازند. درعوض آن‌ها با مصادره اسم مصدق و جبهه ملی‌اش سعی کرده‌اند برای خود اسم و رسمی سر هم کنند. تصادفا من تنها ایرانی‌ای هستم که حداقل یک کار تاریخی برای مصدق کرده است: وزیر امور خارجه وقت امریکا، خانم مادلین آلبرایت، را در سال ۲۰۰۰ به کنفرانس شورای امریکائیان و ایرانیان (که ریاست آن را بعهده دارم) آوردم، و ایشان طی یک سخنرانی تاریخی در برابر جهانیان از ملت ایران بخاطر کودتای ۱۳۳۲ عذر خواهی کرد. این اولین بار در تاریخ امریکا بود که وزیر امور خارجه وقتش «به نمایندگی» از طرف رئیس جمهوری آن کشوراز ملتی عذر خواهی می‌کرد.

در ارتباط با آقای احمدی‌نژاد هم ما متاسفانه گرفتار یک رفتار فرهنگ مبارزه جویانه با غرب، مخصوصاً امریکا، هستیم. ایشان هم مشکل غنی سازی اورانیوم، که تصادفا‌‌ همان قدر «حق» ایران است که ملی کردن منابع نفتش، تا به درجه‌ای از پوپولیسم ومبارزه با غرب پیش برده است که «عدم سازش» یک نوع دیپلوماسی ایرانی شده است. در اینجا نیز خطر این است که امریکا و همدستانش روزی یک جنگ تحمیلی و نامشروع را به ایران تحمیل کنند و کشور را ۵۰ سال به عقب ببرند. حتی اگر هم حمله‌ای هرگز اتفاق نیافتد، که نباید هم بیفتد چون کاملا غیر مشروع خواهد بود، تحریم‌های غیرعادلانه امریکا علیه ایران هم اکنون خسارات استراتژیک جبران ناپذیری به کشور وارد آورده است. واقعیت این است که «حق» در دیپلوماسی جهانی قدرت جائی به مراتب کمتر از «نگرانی» دارد. مبنای کودتای ۱۳۳۲ نگرانی امریکا از اشاعه کمونیسم در ایران بود نه حق ملی کردن نفت. دولت آقای احمدی‌نژاد هم باید با توجه به نگرانیهای ایران و مخالفین آن و با توجه به منافع ملی کشور، که غنی سازی اورانیوم فقط بخشی از آن است، مذاکرات هسته‌ای با ۵+۱ را پیش ببرد. دولت باید درهمین حال توجه داشته باشد که اولا، «غنی سازی» بهانه‌ای برای کاهش قدرت ایران است، همانطور که ملی کردن نفت برای کودتا بود، ثانیاً، کشور مسائل داخلی و خارجی عدیده دارد، و ثالثاً، عمل غنی سازی را می‌شود در چهارچوب یک راه حل «تدریجی» هم پیش برد.

انتخاب: اگر به دنبال اصلاح و بهبود و توسعه کشورمان ایران هستیم، که هستیم، نخست باید نقاط ضعف و قوت خود را بشناسیم آنگاه به اصلاح وبهبود نقاط ضغف بپردازیم. توجه صرف به نقاط ضعف شاید ذهن شما را اقناع کند اما آیا کشور را به صلاح هدایت می‌کند؟ آیا این الگوی نقد صرف جناحهای مختلف درون نظام که شما‌گاه با آن‌ها همراهید و‌گاه مخالف آن‌ها می‌تواند دردی را از کشور دوا کند؟

امیراحمدی: من هم با شما موافق هستم که نباید فقط منفی بافی کرد. من درآن مصاحبه و مقاله‌ای که متعاقب آن نوشتم و دربیشترنوشته‌های دیگرم، که متعددند ودردسترس می‌باشند، همیشه گفته و نوشته‌ام که ایران یک کشور بسیار «غنی» است. ما یک تاریخ بلند داریم، یک فرهنگ اجتماعی-ادبی بسیارانسانی داریم، دین جامعی داریم، میراث فرهنگی افتخارآمیزی داریم، یک ملت بسیار با هوش هستیم، جمعیت بزرگ و بازار وسیعی داریم، منابع زیرزمینی زیادی داریم، جغرافیای وسیع و استراتژیک داریم، و آب و هوای متنوع و یک کشور چهارفصل داریم. اما این را هم باید اقرار کرد که دستآورد‌های ما متناسب با این «ثروت ملی» نبوده و نیست. متاسفانه ایرانی‌ها معمولا زیادی روی آنچه هستند و دارند حرف می‌زنند و کمتر به آنچه نیستند و ندارند می‌پردازند. یعنی ما با خودمان خیلی «تعارف» می‌کنیم. البته علما و فضلای زیادی در گذشته و حال در باره کاستی‌های ما گفته و نوشته‌اند، اما بنظر نمی‌رسد که گوش شنوائی هم بوده است. شما ایراد می‌گیرید که من فقط از «نقاط ضعف» حرف زده‌ام در حالیکه من نگران هستم که بازهم آنچه گفته شده شنیده نشود! ما ایرانی‌ها برای به پیش رفتن چاره‌ای جز این نداریم که تعارف را با خود کنار بگذاریم و مشکلتمان را عریان ببینیم و شنونده خوبی هم بشویم! من در ارتباط با فرهنگ سیاسی ناسالم ما همین کار را کرده‌ام و اگر بکسی هم بر خورده است متاسف هستم و امیدوارم نیت خیر مرا دریابند.

این را هم بگویم که من دراین نقد از فرهنگ سیاسی ایران، جناح یا جناحهای خاصی را در نظر نداشته‌ام و اگرهم اسم آقای احمدی‌نژاد آمده است درارتباط با مقایسه تمثیلی‌ای بود که بین ایشان و آقای مصدق پیش آمد. واقعیت این است که این فرهنگ سیاسی، بارهمه ما هست و من هم مشمول آن هستم، با این تفاوت که بخش سیاسی جامعه از آن بیشتر از بخش غیر سیاسی رنج می‌برد. مطمئن باشید که نقد من علیه «جناح» خاصی درون و یا بیرون نظام نیست؛ من اصولا مخالف جناح بازی در ایران امروز هستم چون مسائل ما ملی هستند و نه جناحی و راه حل‌های ما هم فقط تمام-کشوری می‌توانند باشند. اینکه می‌بینید من گاهی با «یک جناح هستم و گاهی مخالف آن،» بدین خاطر است که من پدیده‌ها را سیاه یا سفید نمی‌بینم وفردی «فراجناحی»، واقع بین و عملگرا هستم. باضافه، بنظرمن لیوان خدمت به کشور اکثر ما نیمی پر و نیمی خالی است و باید درارزیابی‌های منصفانه هردوی این‌ها را دید. معیارمن برای اینکه ببینم چه کسی تا چه اندازه لیوانش خالی یا پراست، «منافع ملی» ایران است. هرکه لیوان خدمتش در جهت منافع ملی کشور پرترباشد برای من مقبول تراست و تامین منافع ملی هم در تحلیل نهائی یعنی تامین سعادت آحاد جامعه درهمه زمینه‌ها، یعنی‌‌ همان «انسان محوری» که مقام رهبری روی آن تاکید کرده‌اند.

انتخاب: دارائی‌های اصیل ایران از نظر شما چیست؟ در این رابطه به نظر شما جمعیت تحصیلکرده، زیر بنای مناسب، ثبات سیاسی، فرصتهای تجاری و جامعه آزاد در چه درجه از اهمیت قرار دارند؟

امیراحمدی: من در سئوال قبلی، اهم دارائی‌های ملی ایران را برشمردم. در اینجا باید به این اصل توجه بدهم که دارائی‌ها یک ملت، بالقوه و بالفعل، در زمینه‌های مختلف جامعه کاربرد‌های متفاوت دارند و بنابراین برنامه‌های متفاوت برای بکار گیری آن‌ها لازم می‌شوند. مثلاً برای توسعه اقتصادی جامعه، ما به دارائیهائی نیاز داریم که ممکن است برای توسعه سیاسی به ما کمک چندانی نکنند و بالعکس. وهمینطور است در رابطه با توسعه فرهنگی، اجتماعی، محیط زیست، آمایش سرزمین و غیره. با این وجود بعضی عوامل برای پیشرفت یک کشور حتما حیاتی هستند. یکپارچگی سرزمینی و ملی مهم‌ترین عامل است. استقلال، ثبات سیاسی و اقتدار ملی عامل مهم دوم است. صلح و امنیت عامل سوم است. بدون این سه عامل بسترساز، هیچ برنامه و سیاست جدی و درازمدتی را نمی‌شود پیش برد. از دید توسعه ملی، که سئوال شما هم بنظر می‌رسد در آن رابطه است، اقتصاد همیشه اصلیترین اصل است. بدون توسعه اقتصادی، توسعه ملی بی‌معنی می‌شود. توسعه اقتصادی هم درمرحله‌ای به توسعه سیاسی و غیره نیاز پیدا می‌کند، و در کشورهائی مثل ایران که اقتصاد سیاسی دارند، فاصله بین این دو نوع توسعه نباید زیاد باشد چه در غیر آن صورت رشد اقتصادی قبل از اینکه به توسعه اقتصادی برسد، فرومی پاشد همانطور که در نظام قبل از انقلاب اتفاق افتاد.

برای اینکه این بحث به درازا نکشد، اجازه بدهید روی اقتصاد تمرکز کنم و شرح مختصری در رابطه با چگونگی توسعه آن ارائه نمایم. دراقتصاد تولید اصل است و تولید هم به زنجیره سرمایه گزاری، توزیع و مصرف وابسته است. اجازه بدهید بحث توزیع و مصرف را که بنوبه خود بسیار مهم هستند را به فرصت دیگری موکول کنم و دراینجا روی تولید که مستقیما به سرمایه گزاری وابسته است بپردازم. عوامل تولید عبارتند از نیروی انسانی، سرمایه، تکنولوژی، منابع طبیعی، و کارآفرین. کمیت این عوامل در تولید مهم است اما کیفیت آن‌ها هرچه بیشتردردنیای جدید مهم ترشده است. اما تولید فقط به عوامل تولید نیاز ندارد، به نهاد‌های تولید هم نیازمند است. این نهاد‌ها عبارتند زیربناهای توسعه یافته، شهرهای خوب مدیریت شده، سیاست‌های عمومی معقول، قوانین منصف و عملی، مالکیت خصوصی و عمومی مشخص، مکانیسم‌های بازار آزاد، واحد‌های صنعتی و تجارت خانه‌های مدرن، وآن سه عامل بسترسازی که در بالا از ان‌ها اسم بردیم. نبود و یا کمبود هر یک از این نهاد‌های تولید ویا پائین بودن کفیت آن‌ها کارکرد و یا کارائی اقتصاد را دچار اختلال می‌کند. مثلاً نبود ثبات سیاسی و یا یک افق روشن اقتصادی باعث فرار سرمایه و مغز‌ها می‌شود.

نیروی کار مهم‌ترین عامل تولید در دنیای جدید است. اما برخلاف دوران‌های گذشته و فعالیت‌های اقتصادی چند دهه پیش، دنیای امروزدیگردنیای کارگرفراوان نیست بلکه کارگرمتخصص است. یعنی «دست» امروز در اقتصاد ارزش کمتری از «مغز» دارد. همین اصل در مورد بقیه عوامل کم و بیش صادق است. پس جمعیت تحصیلکرده ما بسیار با اهمیت است بشرطی که تخصص‌های لازم را هم فرا گیرند، به کارمناسب گمارده شوند، و ابزارهای لازم در اختیار داشته باشند. اهمیت نیروی کار بطور روزافزونی نقش آموزش و پرورش، بهداشت، و تغذیه سالم را در توسعه ملی پر اهمیت کرده است. سرمایه گذاری برای رشد و توسعه «سرمایه انسانی» امروز از مهم‌ترین نوع سرمایگزاری برای پیشرفت درهمه زمینه‌ها منجمله اقتصاد ملی شده است. درهمین حال در اکثر کشورهای پیشرفته حتی «توسعه نیروی کار» بعنوان یکی از جدید‌ترین رشته‌های آکادمیک و تحقیق وارد عرصه دانشگا‌ها و موسسات عالی شده است.

تکنولژژی عامل بر‌تر دیگر است. دنیای امروز دنیای تکنولوژی‌های پیشرو و پیچیده نظیر نانو تکنولوژی و تکنولوژی ژنتیکی است که کاربرد آن‌ها در ایجاد ابزار‌ها و مواد جدید، دنیای آینده را دگرگون خواهد کرد. کشورهائی که در تکنولوژی‌های نوین برتری دارند، امروز از پیشرو‌ترین کشور‌ها هستند. نمونه‌های دیگر این تکنولوژیهای جدید که هم اکنون در تولید نقش بر‌تر دارند عبارتند از تکنولوژی‌های اطلاعات، ارتباطات، الکترونیک، مواد جدید، کمپیو‌تر (نرم افزار و سخت افزار)، هوا و فضا، روباتیک، سل انرژی، بیومدیسن، و همراه و بیسیم. همه این تکنولوژی‌ها در یک چیز با هم مشترکند: همه آن‌ها فراورده‌های مغز انسان‌ها هستند و گنجایش آن‌ها برای تغییر و تحول نامحدود است. در واقع پیشرفت درهمه این تکنولوژی‌ها بسیار سریع و ابداعات در آن‌ها خارق العاده هستند. اساس تولید آن‌ها هم دو عامل است: آموزش عالی و تحقیق و توسعه (آر-اندِ- دی). ما در ایران به این عامل آخری توجه زیادی نداشته‌ایم. مثلاً هنوز هم کمتر از ۱ درصد تولید ناخالص ما صرف تحقیق و توسعه می‌شود. در کشورهای پیشرفته این رقم ۵ در صد یا بیشتر است. در چنین وضعیتی ما برای آینده نزدیک، چاره‌ای جز وارد کردن این تکنولوژی‌ها و کپی برداری از آن‌ها نداریم و برای توفیق در این امر هم باید مبادلات جهانی ما قوی‌تر شود.

سرمایه عامل مهم دیگری است که ما بدلیل داشتن نفت و یک اقتصاد وسیع، بخشی از آن را داریم ولی متاسفانه همه آنرا قادر نبوده‌ایم در کشورهزینه کنیم و یا بدرستی هزینه کنیم. منشاء دیگر سرمایه ملی پس اندازهای خصوصی هستند که سنتاً در ایران کم هستند، و از آن مقداری هم که وجود دارند، قسمتی وارد گردش پولی نمی‌شود، قسمتی صرف واردات می‌شود و بخشی هم از کشور «فرار» می‌کند. کمبود سرمایه را اکثر کشور‌ها از طریق سرمایه گزاری خارجی تامین کرده‌اند و ما هم می‌بایست چنین کنیم. اما باید شرایط ورود سرمایه را فراهم سازیم و استفاده از آن هم باید طوری باشد که به توسعه کشور کمک کند و با مصالح ملی ما وفق داشته باشد. این را هم اضافه کنم که امروزه وقتی از «سرمایه» صحبت می‌شود، نباید فقط به «پول» فکر کرد. «سرمایه سرزمینی»، یعنی امتیازاتی که ویژه یک محل است، و «سرمایه اجتماعی»، یعنی روابط اعتماد و همیاری درون یک جامعه مشخص، هم بخشی از سرمایه‌های یک کشورهستند که متاسفانه در ایران کمترین توجه به آن‌ها می‌شود. سرمایه مهم دیگر ایران نیروی انسانی آن است که هم کمیت زیادی است و هم کیفیت بالائی دارد. اگرچه ایرانیان هنوز از لحاظ علم، تجربه، تخصص، تکنولوژی (مخصوصاً در زمینه‌های اختراع و ابداع)، مدیریت و سازماندهی داریا ضعف‌های عمده هستند، آن‌ها در زمینه‌های دیگر حرفه‌ای و فن سالاری رشد قابل ملاحظه‌ای کرده‌اند.

منابع طبیعی عامل مهم دیگری است و خوشبختانه ایران ما از این بابت خیلی غنی است. ما در ذخایر نفت و گاز در دنیا، بترتیب چهارم و دوم هستیم و منابع فلزات ما نیز بسیار غنی است. زمین‌های زراعی و غیر زراعی وسیع هم داریم و محیط زیست ما هم بدلیل دو دریا، جنگلهای انبوه، سلسله کوه‌ها، کویر‌ها و دشت‌های وسیع برای توسعه اقتصادی بسیار مناسب است. متاسفانه ما هنوز از این منابع خدادادی که استفاده از آن‌ها به تکنولوژیهای خیلی پیشرفته هم نیاز ندارد استفاده بهینه نکرده یم. از طرف دیگر، فراوانی نفت و عدم برنامه ریزی برای استفاده درست از درآمدهای «باد آورده» آن در عمل باعث عقب ماندگی صنعت و تکنولوژی در ایران شده‌اند. بر اساس نظریه «بیماری داچ»، درآمدهای زیاد نفت باعث افزایش ارزش پول ملی می‌شود و این درعوض قیمت واردات را پائین می‌آورد و در مقابل قیمت صادرات را بالا می‌برد. در نتیجه، واردات افزایش می‌ابند و صادرات کاهش. بعبارت دیگر، صنایع ملی زیر بار رقابت نابود می‌شوند و صنایع و تکنولوژی جدید هم بوجود نمی‌آیند.

کارفرما، که در ایران هم دولت و هم بخش خصوصی است، نقش مهمی در تولید دارد. اینجا صحبت از نگرش و مدیریت درست است و از قانونمندی و انضباط و از بدعت و خطرپذیری مّطلع. مشخصاً، یک کارفرمای خوب چهار نقش اساسی زیر را در تولید بازی می‌کند: اول سرمایه گزاری می‌کند و برای این حرکت خود بنوعی «خطر» می‌پذیرد؛ دوم، منابع را بطرز بهینه‌ای تخصیص می‌دهد؛ سوم، نوسانات بازار را کنترل می‌کند؛ و چهارم، بعنوان یک مبتکر عمل می‌کند. کارفرمائی که حتی در یکی از این وظایف ناکارآمد باشد، حتما در تولید شکست می‌خورد. در اقتصاد ایران، دولت بزرگ‌ترین کارفرما و در عین حال کم تجربهترین آنهاست چون مدیران آن دائما در چرخش هستند. متاسفانه بخش دولتی ایران، علیرغم حضور وسیع در تولید و نیاز حتمی این حضور وسیع، آمادگی لازم را برای مدیریت صحیح اقتصاد ندارد و در این رابطه بزرگ‌ترین مسئله‌اش هم بی‌توجهی به برنامه ریزی برای تخصیص بهینه منابع انسانی و غیرانسانی تولید، عدم ابتکار و خلاقیت در روش مدیریت، بی‌توجهی بتوازن لازم بین برابری و کارائی اقتصادی، کم کاری در ایجاد فرصت‌های شغلی جدید (عمدتاً بدلیل کم توجهی به فعالیتهای اقتصادی کوچک)، و ناتوانی در مبارزه با فساد اقتصادی و اداری است.

در ایران، عموماً به سرمایه داری کار آفرینی و به سرمایه دار کارآفرین می‌گویند. این تعابیر کامل درست نیستند. اولا، سرمایه داری معنای بسیار وسع تری از کارآفرینی دارد و همه سرمایه داران هم کارآفرین نیستند. اصلا هدف سرمایه داری کار آفرینی نیست بلکه انباشت سرمایه است و تولید سود هرچه بیشتر. برای درک بهتر نظام سرمایه داری در ایران و کمک به برنامه ریزی دقیق‌تر برای توسعه، بهتر است سرمایه داران در گروه‌های متفاوت دسته بندی بشوند. مثلاً یک عده از این جماعت را باید سرمایه ساز خواند. این‌ها انواع سرمایه‌ها را می‌سازند در حالیکه ممکن است مستقیماً در کارآفرینی نقشی نداشته باشند. مثل دانشمندان و مخترعین و متخصصین و کاسبان. گروه دیگری هم هستند که از سرمایه‌های ایجاد شده توسط گروه اول و خودشان برای تولید و کارآفرینی استفاده می‌کنند. اینان به معنی واقعی کار آفرین هستند. متاسفانه گروه دیگری هم هستند که نتیجه کار سرمای سازان و کارآفرینان را می‌خورند و خود نقش کمتری در تولید دارند. مثلاً کسانیکه کارخانه‌های موجود را می‌خرند چون زمین‌های آن‌ها در آینده گران خواهد شد! اینان را بهتر است سرمایه خوار بنامیم. و بالاخره دسته چهارمی هم هست که ضد تولید هستند و فقط از طریق رانت خواری، نزول خوری و فساد و روابط، سرمایه می‌اندوزند و به خارج منتقل می‌کنند و یا در داخل صرف مصارف لوکس می‌کنند. اینان را باید جزء جماعت سرمایه غارت گر بحساب آورد. یک سیاست توسعه درست به دو گروه اول هر کمکی را می‌کند، گروه سوم را بسیار محدود می‌سازد و ریشه گروه چهارم را در اقتصاد می‌خشکاند.

نقش نهادهای تولید برای یک اقتصاد پیشرو کمتر از نقش عوامل تولید نیست. من این نهاد‌ها را در بالا اسم بردم و در اینجا بخاطر احتراز از طویل شدن بیشتر این مصاحبه، فقط به شرح کوتاهی از نقش بسیار حیاتی دولت در این رابطه می‌پردازم. واقعیت اول این است که بخش عظیمی از این نهادهای تولید درارتباط با دولت شکل می‌گیرند، و بهمین دلیل هم نقش دولت در اقتصاد ایران ورای مالکیت و مدیریت آن می‌رود. این است که یک دولت کارآمد و با انضباط، کشور را بسوی توسعه می‌برد در حالیکه یک دولت منفعل و بی‌انضباط باعث عقب ماندگی آن می‌شود. نقش دولت مخصوصاً در چهار حوزه «نهادی» همیشه برای اقتصاد کشور تعیین کننده بوده است: (۱) قانون گذاری، اعمال نظم و تشویق به مشارکت مردمی؛ (۲) روابط دیپلماتیک مصلحانه، سرمایه گزاری و تجارت خارجی برد-برد، و همکاریهای منطقه‌ای؛ (۳) سیاستهای مالی و پولی و ارزی با ثبات و معقول؛ و (۴) ساخت و ساز زیربنا‌های مدرن و مدیریت درست آن‌ها. دولتی که در این زمینه‌ها کم کاری می‌کند حتما در توسعه کشوردچار مشکل می‌گردد.


انتخاب: آیا وجود خطوط قرمز برای حکومت‌ها را صحیح می‌دانید یا عدم وجود آن را فقط برای نظام ایران متصور هستید؟ یعنی آزادی بیان در طرح هر مساله‌ای را برای منتقدان یک نظام در هر کجای دنیا تایید می‌کنید؟

امیراحمدی: همه کشور‌ها در رابطه با «عمل» شهروندان خود خطوط قرمز دارند و ایران هم نباید یک استثناء باشد. مثلاً من کشوری را نمی‌شناسم که در ارتباط با حفظ نظام ویا امنیت جامعه خود خط قرمز نداشته باشد، که من آنرا «خط قرمز نهائی» می‌نامم. اما کشورهای مختلف بنا بردرجه تحمل پذیری آن‌ها، این خطوط قرمز را درفاصله‌های متفاوتی از آن خط قرمز نهائی تعیین می‌کنند. اینکه این خطوط باید در کجا گذاشته شوند بستگی دارد به وضعیت مشخص در یک کشور مشخص. مثلاً، کشورهائی که امنیت ملی آن‌ها از بیرون در خطر قرار می‌گیرد، بدرستی خطوط قرمز خود را با فاصله زیادی از آن خط قرمز نهائی می‌گزارند. در حالیکه در کشور هائی که چنان تهدیداتی ندارند و جامعه در درون و بیرون خود در صلح زندگی می‌کند، این خطوط قرمز خیلی به آن خط قرمزنهائی نزدیک ترهستند.

اما در ارتباط با «ایده» شهروندان و «آزادی بیان» که بهمراه آن می‌آید، داستان کمی فرق می‌کند. معمولاً کشور‌ها درجه تحمل بالاتری برای ایده و بیان آزاد آن دارند و خیلی از کشور‌ها به شهروندان خود در «حرف» حق می‌دهند که حتی خواهان سرنگونی نظام کشورشان هم بشوند. در اینجا هم وضعیت مشخص کشور مشخص را باید در نظر گرفت. خوشبختانه قانون اساسی جمهوری اسلامی در این رابطه صراحت دارد و بسیار دمکراتیک است. در اصل نهم آمده است که: «در جمهوری اسلامی ایران آزادی، استقلال و وحدت و تمامیت ارضی کشور از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و حفظ آن‌ها وظیفه دولت و آحاد ملت است. هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، و نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشه‌ای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد بنام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادیهای مشروع را هر چند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند.» بعد در اصل بیست و سوم هم، بدون ذکر هیجگونه اگر و مگری، آمده است که «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمی‌توان بصرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد.»

انتخاب: وقتی از فرهنگ سیاسی نا‌سالم سخن می‌گویید، آیا تنها ۳۰ سال اخیر را مد نظر دارید یا یک دورهٔ تاریخی را مورد بحث قرار می‌دهید؟ و آیا خود را بنیانگذار تمام مباحث روشنفکرانه در ایران معاصر می‌دانید؟ فرهنگ سیاسی ایران چقدر در مواجهه با اسلام شکوفا‌تر شده است؟

امیراحمدی: همانطور که در بالا گفتم مفهوم «فرهنگ» در قرن ۱۸‌زاده شد و «فرهنگ سیاسی» حتی عمرکوتاه تری دارد. اما خصلتهائی را که من از آن‌ها اسم می‌برم و آن‌ها را بخشی از فرهنگ سیاسی ایران می‌دانم، قدمتی به دازای تاریخ مدون ایران دارند. من حتی از داریوش بزرگ هم نقل قول آوردم. پس، این فرهنگ ناسالم قرن‌ها قبل از ورود اسلام به ایران، در این مرزوبوم وجود داشته است. البته این فرهنگ طی تاریخ تغییراتی زیادی کرده و اسلام هم اثرش را روی آن گذاشته است. من اسلام‌شناس نیستم و نمی‌توانم بگویم در تحلیل نهائی این اثر در چه جهتی بوده است. ما می‌دانیم که تا در دوره هائی بعد از اسلام، ایران در اوج پیشرفت خود بود و بزرگانی چون حافظ، سعدی، فردوسی، رازی، بیرونی، خیام، مولوی، بوعلی سینا به دنیا عرضه کرده است. این را هم می‌دانیم که از اوایل قرن ۱۵ میلادی به بعد، کسانی چون امام محمد غزالی و محمد باقر مجلسی جلوی پیشرفت علم و فلسفه را گرفتند و بهمراه شیخ ابو محمد روزبهان، نظام الملک و خواجه نصیرالدین طوسی فرهنگ سیاسی ناسالمی را در ایران پیریزی کردند. از اواسط قرن نوزدهم، اسلام بار دیگر به کمک ایران می‌شتابد و در کارزارهای ضد استعماری و مشروطیت خدمات شایانی می‌کند. دوره بعدی شکوفائی اسلام در ایران با انقلاب اسلامی شروع می‌شود که در واقع مقطع شروع یک فرهنگ سیاسی جدید می‌شود که البته هنوز جوانه‌هایش را می‌بینیم و تا بارور شود فرصت زیادی می‌طلبد.

اینکه من خود را بنیان گذار «تمام» مباحث روشنفکرانه در ایران می‌دانم یا نه، جوابم یک «نه» بزرگ است! من یک آموزگار هستم و همچون آموزگاران خوب، هم یاد می‌دهم و هم یاد می‌گیرم. من محقق هم هستم و دراین لباس مسائل جامعه خودم و جهان اطرافم را با دیدی تیز و انتقادی نگاه می‌کنم. من سعی می‌کنم ورای ظاهر پدیده‌ها بروم و خود را معمولاً با مسائل روزانه کمتر درگیر می‌کنم. من یک دید دراز مدت و استراتژیک از ایران و جهان اطراف آن دارم و در آنچهارچوب ایده و سیاست تولید می‌کنم. مثلاً در باره کارد برد غیرموثر زور غیر دفاعی، در باره بازسازی بعد از جنگ، در باره لزوم توجه به مشکل ایران و امریکا، در باره جامعه مدنی و خطرسیاسی شدن آن، در باره لزوم انتخابات آزاد، در باره لزوم دولت ائتلاف ملی، در باره لزوم مدیریت درست مناطق و اقوام کشور، و بالاخره در باره توسعه و منافع ملی حرف‌های پیشرو و ماندگاری زده‌ام. این را هم اضافه کنم که من معمولاً فقط برای قفسه‌های کتابخانه نمی‌نویسم بلکه سعی می‌کنم نوشته‌هایم را طوری تنظیم کنم که مستقیما مورد استفاده باشند. یکی از افتخارات من تدوین کتابهای «جزایر کوچک، سیاستهای بزرگ: تنب و ابوموسی در خلیج فارس» و «منطقه دریای خزر بر سر چند راهی: عرصه‌ای نو برای انرژی و توسعه» است که با صراحت از منافع ملی ایران در این موارد دفاع می‌کنند.

انتخاب: چقدر نوع برخورد متقابل با همسایگان را عامل ایجاد و یا تغییر نوع فرهنگ سیاسی در ایران می‌دانید؟

امیراحمدی: خیلی زیاد. واقعیت این است که ایران در گذرگاه تاریخی خود دائماً با قدرت‌های بزرگ و قبایل وحشی قلدر درگیر بوده است. از‌‌ همان زمان که یکی از اولین امپراطوری‌ها را ساختیم، با امپراطوریهای یونان، روم، عثمانی، روسیه، انگلستان و حالا امریکا در جنگ و تنش بوده‌ایم. در این میان هم قبایل وحشی عرب و مغول و ترک سلجوقی به ما حمله کردند و بر ما مسلط شدند. ما در مسیر «راه ابریشم» هم بودیم و از طریق داد و ستد هم با دنیا مراوده داشته‌ایم. ایران درواقع «باز»‌ترین کشور بزرگ «شرق تاریخی» است، و بعنوان «نماینده» این شرق، با «غرب تاریخی» بتناوب در تقابل بوده‌ایم. متاسفانه ما در اکثر این جنگ‌ها و حتی در تجارت هم بازنده بوده‌ایم و برد‌های ما انگشت شمارند! تاریخ ما تاریخ پاره پاره‌ای است که در آن دوره‌های طولانی ثبات بندرت یافت می‌شود. این تاریخ انواع و اقسام ملت‌ها، قبایل و حکومت‌ها را تجربه کرده است. یکی از بزرگ‌ترین دروغ‌های تاریخ ما این است که ما بیش از ۲۵۰۰ «تاریخ شاهنشاهی» داشته‌ایم! فرهنگ ما و بطبع آن فرهنگ سیاسی ما هم نمی‌توانست جدا از این تاریخ شکل بگیرد.

عموماً گفته می‌شود که هویت ما ایرانیان سه لایه ایرانی، اسلامی و غربی دارد. من معتقد هستم که بهر حال مبنای این هویت را باید در فلسفه می‌ترائیسم قبل از زرتشت جستجو کرد، فلسفه‌ای که طی دوران طولانی تحول دردآلود خود به عرفان اسلامی رسید و در ایران معاصر نیز شبه آن در تمامی ابعاد زندگی ما پرسه می‌زند. تنها درسی که تاریخ ایران و فرهنگ‌زاده شده از آن بما می‌آموزد این است که برای ساختن یک هویت مشخص‌تر و یک فرهنگ پویا‌تر ملی باید به اصل خود برگردیم و در عین حال روابط ما را با دنیای بیرون و همسایگان در چهارچوب صلح و همکاری بنا نهیم و حتی الامکان از ایجاد تنش و دعوا از هر طرف به پرهیزیم. ما ایرانی‌ها جنگجویان خوبی نبوده‌ایم اما در صلح توانسته‌ایم دشمنان پیروزمان را در درون فرهنگ بومی خود حل کنیم. مثلاً، ما توانستیم از اسلام اعراب، شیعه ایرانی بسازیم که نتیجه‌اش «خدمات متقابل ایران و اسلام» است. از طرف دیگر، ایران یک کشور اسلامی و در حوزه جغرافیائی اسلام قرار دارد و بنابراین باید، با حفظ هویت ایرانی و میراث‌های فرهنگی و بومی خود، هویتی که با این جغرافیای اسلامی هم همخوانی داشته باشد کسب کند. متاسفانه این یک جغرافیای متشنج بوده و هست و بی‌توجهی به مشترکات و تکیه روی تفاوت‌ها پیامدهای ناگوار داشته و خواهد داشت.

انتخاب: وجود سطح دوگانگی فناوری میان ایران و کشورهای توسعه یافته و نبود دید مشترک در خصوص مساله جهانی شدن چقدر می‌تواند در رشد اقتصادی کشور و تحولات سیاسی چند سال اخیر مورد توجه قرار گیرد؟

امیراحمدی: ما دست آوردهای بزرگی در این چند دهه گذشته داشته‌ایم. نظیر پیشرفت‌های ما در صنایع هوا-فضا، اتوموبیل، پتروشیمی، نفت، و غذائی. و مهمتراینکه این پیشرفت‌ها را با مغز و دست ایرانی کسب کرده‌ایم و بادوام خواهند بود. در بخش اموزش و بهداشت و توسعه روستائی هم بسیار جلو رفته‌ایم. زیربنا‌های ما هم افزایش چشم گیر داشته‌اند، مخصوصا در بخش آب و برق و شاهرا‌ها. اما باید بپذیریم که دراین چند دهه گذشته ما با سرعت و شتاب کمتری از خیلی ازهمقطاران گذشته‌مان توسعه یافته‌ایم و در رشته‌های جدید تجارت جهانی و تکنولوژی‌های جدید بسیار عقب مانده‌ایم. ما در مقطع انقلاب اگر از کره جنوبی و ترکیه جلو‌تر نبودیم حتما عقب‌تر هم بنودیم. امروز کره جنوبی به یک غول صنعتی و مدرن و توسعه یافته تبدیل شده است و ترکیه هم می‌رود که تبدیل به یک کشور اسلامی پیشرفته بشود. مالزی یک کشورعقب مانده بود وقتی که ما صنعت داشتیم؛ حالا کشور اسلامی مدرنی شده است. حتی دنیای عرب هم بعضاً از ما جلو زده است!

دنیای امروز دیگر تنها دنیای دولت‌ها نیست بلکه دنیای سازمان‌های غیر دولتی، شرکت‌های فراملتی و مسائل جهانی هم هست. بعلاوه، دنیای امروز دنیای آزادی و داد وستد‌های بی‌حد ومرز است، دنیای تکنولوژیهای مدرن و پیچیده است، دنیای اتحادهای استراتژیک و تکنولوژیک است، دنیای اختلاط ملتهاست، دنیای کیفیت و ارزش است (نه کمیت و حجم)، و دنیای رقابت‌های جهانی بر اساس برتری‌های «مغز- ساخته» است (نه فقط برتری‌های طبیعی چون در گذشته). در چنین دنیائی نمی‌شود با درهای نیمه باز پیشرفت کرد! متاسفانه مشکل با امریکا و غرب ایران را از توسعه با شتاب باز داشته است و ما را هر روز از دنیای جدید عقب‌تر می‌اندازد. در حالیکه «شرق گرائی» ما معقول است، «غرب گریزی» ما مسئله ساز بوده است. باید حتما و فوری فکری کرد و راهی گشود. خوشبختانه مقام رهبری قدم اول را برای پیشرفت پرشتاب ایران از «وضعیت موجود به وضعیت مطلوب» با ابتکار طرح الگوی پیشرفت کشور برداشته‌اند. باید در اسرع وقت همه احاد ملت را برای این منظور مجهز کرد و و بحرکت در آورد.

انتخاب: آیا سیاست خارجی آقای احمدی‌نژاد مبنی بر تمرکز در ارتباط با دول اسلامی و عرب را بهتر می‌دانید یا سیاست خارجی آقای خاتمی که بیشتر حول کشورهای غربی بود؟

امیراحمدی: هیج یک را! واقعیت این است که سیاست خارجی جمهوری اسلامی از روز اولش روی سر خود قرار گرفت و هرگز نتوانست برگردد روی دو پای خودش! الویت این سیاست خارجی که فلسفه وزارت امور خارجه شده است، اول کشورهای همسایه، دوم کشور‌های اسلامی، سوم کشورهای منطقه، چهارم کشور‌های فرامنطقه (اروپا)، و بلاخره پنجم دنیای ماورای آب‌ها (یعنی امریکا) بوده است. این یعنی سیاست خارجی را روی سرش قراردادن! اگر قرار بود این سیاست روی پا‌هایش باشد باید از پنجم شروع می‌کردیم و به اول می‌رسیدیم. خوب مشکل با امریکا مانع شد و هنوز هم هست. بیدلیل نیست که سیاست خارجی ما در هیچ دوره‌ای در بعد از انقلاب بطور رضایت بخشی موفق نبوده است. ایران بیشترین مشکل را همیشه با همسایگان و مخصوصاً همسایگان مسلمان خود داشته است و کماکان دارد. دلیل آن هم این است که اولا، مشکلات تاریخی و سرزمینی وجود دارد، ثانیاً، درون دین ما دودستگی سنی و شیعه هست، وثالثاٍ، اکثراین کشورهای همسایه و اسلامی دست نشانده‌های غرب، مخصوصاً امریکا، هستند و استقلال عمل ندارند. آن‌ها حتی اگر بخواهند با ایران رابطه دوستانه هم داشته باشند، غرب نمی‌گذارد.

برای مثال، اگر ما با امریکا مشکل نداشتیم، امارات هرگز بحث جزایر را با این حرارت و وقاحتی که مطرح می‌کند، نمی‌کرد؛ آذربایجان در باره رژیم حقوقی دریای خزر اینقدر بی‌پروا و پر مدعا نمی‌شد؛ و لوله‌های نفت و گاز از قفقاز و آسیای میانه حتماً از طریق ایران به آبهای آزاد وصل می‌شدند. اگر در منطقه موفقیتی هم عاید ما شده، مثلاً در عراق و افغانستان، عمدتاً از حماقت غرب و امریکا بوده است تا از هوشمندی ما. این موفقیت‌ها هم عمدتا صوری هستند و نه واقعی چون هر دوی این کشور‌ها در اشغال امریکا هستند. اینرا هم بگویم که ما، علیرغم مشکلات زیاد، توانسته‌ایم عمق استراتژیک خود در منطقه را با اتحاد و همکاری با نیروهای ضد غربی- اسرائیلی افزایش دهیم. گرایش به شرق هم اندکی کمک کرده ولی درد سرساز هم بوده است. آقای خاتمی سعی کرد با نادیده گرفتن امریکا، این سیاست را از اروپا شروع کند که موفق نشد چون اروپا هم به شکلی هنوز زیر نفوذ امریکا است! در دنیای بعد از جنگ جهانی دوم، اروپا هرگز نتوانسته است یک مشکل جهانی را در غیاب امریکا حل و فصل کند. اروپا تا حداقل ۱۵ سال آینده هم هنوز دنباله روی امریکا خواهد بود. تمام پیشبینی‌های علمی نشان می‌دهند که علیرغم اینکه قدرت حاکمیت امریکا بر جهان بطور نسبی درحال نزول است، حد اقل تا حدود سال ۲۰۲۵ کماکان بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی دنیا خواهد ماند. چند سال پیش می‌گفتند ژاپن از امریکا جلو خواهد افتاد. دیدیم که نشد! حالا می‌گویند چین جبران ژاپن را خواهد کرد! این هم می‌تواند خیال باطلی باشد.

انتخاب: راستی آقای امیراحمدی! این روز‌ها از آقای مشایی انتقاد زیاد می‌شود، هم به دلیل سخنانش و هم به دلیل آنکه او هر آنکه را بخواهد از دولت اخراج می‌کند. نمونه‌اش آقای متکی است که با حقارت از دولت اخراج شد. اولاً نظرتان در مورد این موضوع چیست؟ ثانیاً نظرتان در مورد اصل اخراج آقای متکی چیست؟ آیا اخراج ایشان، سیاست ایران را تغییرمی دهد؟

امیراحمدی: من آقای متکی را بار‌ها در نیورک دیده بودم. مرد شریف و دانائی است و من جدا برای ایشان متاسف شدم. من معتقدم که اخراج ایشان به آن شکلی که اتفاق افتاد نه بنفع دولت آقای احمدی‌نژاد بود و نه بنفع ایران ویا نظام. البته آقای احمدی‌نژاد حق دارد که وزیر خودش را عوض بکند ولی باید رعایت احترام همکارش را هم بکند. من راستش نمی‌دانم پشت صحنه چه گذشته است. حتما آقای احمدی‌نژاد هم دلایل خودش را دارد. از اینکه آقای مشائی چه نقشی داشته است هم من کلاً بی‌اطلاع هستم. من امیدوارم که ایشان در این نوع موارد نقشی بازی نکنند و فکر هم می‌کنم که نمی‌کنند چون در تحلیل نهائی بسود ایشان نخواهد بود. واقعیت این است که آقای متکی وزیر امور خارجه آقای احمدی‌نژاد نبود. ایشان در انتخابات ۲۰۰۵ مسئول انتخابات آقای دکترعلی لاریجانی بود. من همچنین خبر دارم که ایشان گزینه اول آقای احمدی‌نژاد برای پست وزارت امور خارجه هم نبود.

آقای متکی در روش هم با آقای احمدی‌نژاد متفاوت بود. ایشان معمولا آرام‌تر و کم تحرک‌تر از رئیسش بود. متاسفانه دراین اواخرهم مشکلات وزارت امور خارجه هرچه بیشترشد و اتفاقاتی که در رابطه با افزایش تحریم‌ها، قطعنامه حقوق بشر سازمان ملل علیه ایران، پیش نرفتن توافق نامه با ترکیه و برزیل، و اتفاقاتی که در رابطه با آن سه کشور افریقائی پیش آمدند و موارد دیگر آقای احمدی‌نژاد را نگران کرده بود. و بالاخره، بنظر می‌رسد که آقای احمدی‌نژاد دوست دارد وزیر امورخارجه را یک کمی بیشتر در حوزه مذاکرات غنی سازی فعال کند و فکر می‌کرد این اتفاق با بودن آقای متکی نمی‌افتد. آقای احمدی‌نژاد به مذاکرات استانبول بسیار امیدوار است و نمی‌خواهد دست خالی از این مذاکرات برگردد. از طرف دیگر، سیاست‌های کلان خارجی کشور را مقام رهبری تعیین می‌کند و بنابراین قرار نیست تعویض وزیر تغییرات اساسی ایجاد کند. درعین حال هم، دولت و وزارت امور خارجه نقش‌های مهمی در سیاست سازی و اجری سیاست‌ها بازی می‌کنند. پس انتظار تغییرات فاحش را نمی‌توان داشت اما این تغییربی تاثیر نخواهد بود.

انتخاب: و بحث دیگر آنکه، در میان این همه انتقاد از مشایی، نام شما نیز‌گاه گاه دیده می‌شود. آیا اصلا تا به حال با ایشان دیدار داشته‌اید و وجود برخی همکاری‌ها با ایشان و دولت را در امور مختلف از جمله اقتصادی، را تایید می‌کنید؟ لطفا توضیح دهید.

امیراحمدی: در باره رابطه من با آقای اسفندیار رحیم مشائی هم اغراق می‌شود و هم بی‌انصافی. من آقای مشائی را یکبار در ایران و چند بار در آمریکا دیده‌ام و با هم حرف هم زده‌ایم. از نظر من ایشان آدم معتدل، متعهد، و مردمداری است و همیشه سعی دارد کمک کند و مشکل را حل کند. من هیچ همکاری اقتصادی‌ای با ایشان یا دولت آقای احمدی‌نژاد نداشته‌ام. من برای بازاریابی مناطق آزاد کیش و انزلی به مدیریت‌های این مناطق طرحهای مفصل و مهمی داده‌ام و برای تهیه این طرح‌ها هم مبالغی هزینه کرده‌ام اما در ازاء آن‌ها از دولت و از این مناطق دیناری دریافت نکرده‌ام و پروژه‌ای هم نگرفته‌ام. خوشحال هستم که به نوبه خود توانسته‌ام خدمت کوچکی بکنم. یادم هست که چند وقت پیش شایعه شده بود که دختر من در کیش با وساطت آقای مشائی یک پروژه بزرگ هتل سازی گرفته است که البته‌‌ همان موقع هم من و هم آقای مشائی تکذیب کردیم چون کذب محض بود. درواقع من فقط یک فرزند دارم، یک دختر ۱۹ ساله، که در یکی از ۸ دانشگاه بر‌تر امریکا مشغول تحصیل در یکی از رشته‌های علوم است.

گاهی هم شباهت در نظرات من و آقای مشائی باعث شبهه می‌شود. مثلاً، من ۱۵ سال پیش در یک مقاله در باره جامعه مدنی در ایران که در مجله «ایران فردا» چاپ شد، نوشته بودم که جمهوری اسلامی از مراحل «اسلام-اسلام» و «اسلام-ایران» گذشته و دارد وارد مرحله «ایران-اسلام» می‌شود، و پیشبینی کرده بودم که در دوره تکمیلی خود، جمهوری اسلامی وارد مرحله «ایران-ایران» خواهد شد. حالا عده‌ای بحث «مکتب ایرانی» آقای مشائی را به این ایده من نسبت می‌دهند در حالیکه ما در این باره با هم هرگز سخنی نگفته‌ایم. این را هم بگویم که با بخشی از دیدگاهای آقای رحیم مشائی، مخصوصا درارتباط با همزیستی مسالمت آمیز با دنیا و همکاری با ایرانیان خارج از کشور، موافق هستم. ایشان همیشه سعی کرده است که مسائل ایرانیان خارج از کشور در چهارچوب قانون حل و فصل بشود تا بتوانند به ایران برگردند و در توسعه کشورشان نقش بازی کنند. من فکر می‌کنم این سیاست، علیرغم کاستی‌هایش، بنفع کشوراست و باید از آن حمایت شود.

انتخاب: اما با وجود توضیحات مکرر شما، کیهان، واین اواخر تابناک، دست از افشا گری‌های خود برنداشته‌اند. مثلاً، همین هفته گذشته، تابناک مدارکی را منتشر کرد که براساس آن‌ها ادعا می‌کند شما به کنفرانس شورای عالی ایرانیان درتابستان گذشته دعوت شده بودید واینکه نه تنها هزینه‌های شما پرداخت شده است که شما شروطی هم برای شرکت در کنفرانس، منجمله گرفتن پروژه کیش، را داشته‌اید. تابناک همچنین گزارش می‌کند که نوار مصاحبه «جنجالی» شما با خبرنگار فارس ضبط و به دفتر ریاست جمهوری برده شده است. لطفا برای خاطر روشن شدن افکار عمومی، نظرتان را در این موارد با صراحت و تا جای ممکن با دقت توضیح دهید.

امیراحمدی: به چشم! ابتدا مایلم با صراحت بگویم که من با شفاف سازی درهمه زمینه‌ها و برای همه آحاد ملت و دولت موافق هستم و برای مطبوعات هم در این رابطه یک نقش مهم قائلم. اما اگرمطبوعات ما بجای «شفاف سازی» به «افشاگری» بپردازد که اساس آن غرض و مرض است، نه تنها حقیقتی بدرستی گفته نمی‌شود که ناحق بر فرهنگ جامعه مسلط می‌گردد. باید بگویم که کار کیهان و تابناک منعکس کننده آن فرهنگ سیاسی ناسالم است که من در ابتدای این مصاحبه به تفصیل شرح داده‌ام، وبنابراین موجب تعجب من نیست. این حضرات و دوستان مطبوعاتیشان «طوفان دراستکان» ایجاد می‌کنند تا شاید بتوانند از این طریق «رقبا» یا «دشمنان» خیالی خود را از میدان بیرون کنند و یکه تاز شوند. آن‌ها این نوع بازیهای ناسالم را درحالی ترویج می‌دهند که مملکت مسائل عدیده حیاتی جلوی روی خود دارد و منافع ملی و صلاح نظام در تمرکز کردن روی این مشکلات حیاتی و یافتن راه حلهای موثر و فوری برای آن‌ها می‌باشد. یادم هست که چندی پیش، مقام رهبری در رابطه با جنجالی که بعضی‌ها در مورد آقای مشائی راه انداخته بودند هوشدار دادند که نباید گذاشت این نوع مسائل فرعی باعث بی‌توجهی به مسائل اساسی کشور بشود. متاسفانه با وجود این راهنمائی راهبردی، کماکان عده‌ای دوست دارند با طرح مسائل حاشیه‌ای، افکار عمومی را منحرف و یا مغشوش نمایند. من جدا امیدوارم که این فرهنگ «تسویه حساب» بین جناح‌ها و اشخاص جای خود را به رقابت‌های سالم بدهد و حل مسلئل ملی در صدر نگرانیهای ما قرار گیرند تا مملکت سریع ترپیشرفت کند.

هوچی‌گری در باره من بازی جدیدی نیست و تاریخ آن بر می‌گردد به بیش از ۲۰ سال پیش. بنیان گذاراین جریان در خارج رادیو‌ها و تلویزیون‌های ایرانی لوس آنجلس ودر داخل روزنامه کیهان هستند. در تمامی این مدت، انواع و اقسام تهمت‌ها را به من زده‌اند و بزرگ‌ترین دروغ‌ها را در باره من پخش کرده‌اند. خوشبختانه چون اساس این برخورد‌ها با من بر مرض و غرض بوده است، همه آن‌ها بشکلی تف سربالا شدند! نکته جالب این است که در حالیکه دشمنان نظام اسلامی مرا لابی حکومت اسلامی معرفی می‌کنند، بعضی از نیروهای نزدیک به نظام مرا «ضد انقلاب» و یا «مامور» دستگاهای اطلاعاتی امریکا می‌دانند. دلیل مشترک این حضرات هم فعالیت من برای آشتی احترام آمیز بین دو ملت ایران و امریکا بوده و هست. یادتان باشد که ما «فرهنگ صلح» نداریم و برای مواضعی هم که می‌گیریم کمتر فکر می‌کنیم و تعقل بکار می‌بریم. مثلاً، دشمنان جمهوری اسلامی می‌گویند که آشتی بین ایران و امریکا «عمر» حکومت را زیاد می‌کند. برعکس، طرفداران حکومت معتقدند ویا اینجور وانمود می‌کنند که این آشتی باعث «سرنگونی» انقلاب و نظام می‌گردد! بعلاوه، بعنوان دو تا از آخرین نمونه‌های این اتهامات و دروغ پراکنی‌ها در باره من اجازه دهید یادآوری کنم که حدود دوسال پیش شایعه کردند که دانشگاه من مرا اخراج کرده است و به دنبال آن هم شایعه کردند که دختر (۱۹ ساله) من بزرگ‌ترین پروژه هتل سازی در کیش را از دولت گرفته است! این را هم یادآوری کنم که دراین بیست و چند سال گذشته من اول «متهم» بودم که طرفدار آقای هاشمی هستم، بعد گفتند که طرفدار آقای خاتمی هستم و حالا هم می‌گویند طرفدارآقای احمدی‌نژاد هستم!

جدید‌ترین داستانی را هم که اول کی‌ها ن در ۱۱ مرداد ۱۳۸۹ و بعد برادر کوچکش تابناک در ۲۹ دی ماه ۱۳۸۹در باره شرکت من در کنفرانس ایرانیان خارج از کشور سرهم کرده‌اند دست کمی از خزعبلاتی که قبلا در باره من نوشته شده‌اند ندارد. واما قبل از اینکه به جزئیات این امر بپردازم اجازه بدهید بعرض ملت شریف ایران برسانم که تابناک در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۸۹، مطالبی ازقول من چاپ کرده است که عمدتاً مخدوش و مغرضانه است. بنا به ادعای تابناک، این مطالب را من در جواب خبر منتشره در تابناک ۲۹ دی ماه ۱۳۸۹ نوشته‌ام. واقعیت این است که تابناک بجای اینکه برابر قانون مطبوعات کشور جوابیه ارسالی من را عینا چاپ کند، آنرا مثله کرده و مطالب آن را ناقص و برهم ریخته چاپ کرده و جوابهای خود را هم در لابلای نوشته من گنجانده است. با این ترفبند، تابناک خواسته است که خواننده نتواند حرف من را بطور منطقی و منسجم درک نماید. در همین حال هم تابناک مطالب زیادی را که در جوابیه‌ام بود چاپ نکرده و تفسیری را هم که بر برخی از مطالب من گذاشته یک طرفه و نادرست است. تابناک حتی عنوان جوابیه من که «طوفان در استکان» بود را به «رسماً به ایران دعوت شده بودم» عوض کرده است! من طی نامه‌ای به مدیر مسئول تابناک، ضمن اعتراض به این عمل غیرحرفه‌ای و غیرقانونی، خواستار چاپ عین جوابیه‌ام شده‌ام ولی متاسفانه تا این تاریخ، تابناک نسبت به این درخواست قانونی من بی‌توجه مانده است. از این رو، تاکید می‌کنم که آنچه در زیر می‌آید عین «داستان» است و مطالبی که تابناک منتشره کرده است ناقص و مخدوش می‌باشند.

این داستان مضحک، که در واقع ادامه داستان «ارتباطات مشکوک» من با آقای مشائی و شورای عالی ایرانیان است، با برگشتن من به ایران بعد از سال‌ها که دور از وطن مانده بودم شروع شد. همانطور که در مصاحبه‌ها و نوشته‌های متعدد اظهار کرده‌ام، آقای دکتر احمدی‌نژاد، در جایگاه ریاست جمهوری، شخصا برای برگشتن من به ایران اقدام کردند وبرای این محبت هم من مدیون و ممنون ایشان هستم. با این وجود، از‌‌ همان ابتد، رقبا و یا دشمنان آقای مشائی سعی کرده‌اند که برگشتن من به ایران را به آقای مشائی منتسب کنند و بین من و ایشان روابط فکری و سیاسی ویژه پیدا کرده و از آن برای ترور شخصیت هر دوی ما استفاده کنند. یکی از موهوم‌ترین نوع این برخورد را آقای حسین شریعتمداری، سردبیر کیهان، طی یادداشتی در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۸۹ به نمایش گذاشت (ص ۲). درآن «یاداشت روز» زیر عنوان «آنجا چه خبر است؟»، که بمناسبت دومین همایش بزرگ ایرانیان خارج از کشور نوشته شده بود، آقای سردبیر «همیشه حق به جانب» کیهان سعی می‌کند اول از من یک ضد انقلاب و جاسوس بسازد، بعد مرا به آقای مشائی و کنفرانس وصل کند و بالاخره از این طریق آقای مشائی را تخریب نماید. اما مشکل آقای سردبیر «همیشه در صحنه» ما ازه‌مان اول این «طوفان سازی کذائی» شروع می‌شود چرا که برای پروژه تخریب من و آقای مشائی ناشیانه دروغ سرهم می‌کند.

برای مثال به این نقل قول که آقای حسین شریعتمداری در آن «یادداشت روز» کیهان به من نسبت می‌دهد توجه کنید: «مسئولین حکومت عقب مانده و خونخوار جمهوری اسلامی ایران علیه هر آنچه ایرانی و انسانی است قیام کرده و قصد دارند نام میهن را به قهقرا ببرند و در این راه از هیچ خرابکاری و قتل و جنایتی ابا نخوهند داشت.» آقای سردبیرالبته به خواننده‌اش نمی‌گوید که این نقل قول را از کجا برداشته است، و دلیل هم دارد که منبع نقل قول را مخفی نگه می‌دارد. واقعیت این است که این جمله از من نیست و از یکی از مخالفان آنروز من است که امروز یکی از مسئولین طراز اول تلویزیون فارسی صدای امریکا است. اسم ایشان هم علی سجادی است! نقل قول معجول فوق هم عیناً از «خاطرات» ایشان با عنوان «کور و آب و گودال... و هوشنگ امیراحمدی» برداشته شده است (مجله «پر»، شماره ۱۳۲، سال ۱۳۷۵، چاپ واشنگتن دی سی، صفحات ۲۶-۲۷). سجادی در‌‌ همان مقاله می‌نویسد که این «خاطرات» را اولین بار در سال ۱۳۶۳ نوشته است، یعنی ۲۶ سال پیش! سجادی ادعا می‌کند که جمله نقل قول شده در بالا را امیراحمدی طی یک سخنرانی در سال ۱۳۶۳ برزبان رانده است. بنازم به این هوش! در آنوقت دوستان زیادی به این روش «ترور شخصیت» سجادی اعتراض کردند. هدف نویسنده اما ترور شخصیت نبود بلکه، همچون آقای حسین شریعتمداری، ایشان هم می‌خواست که پای من را از ایران ببرد! واقعیت این است که من از سال ۱۳۶۶ رفت و آمد به ایران را شروع کرده بودم و این برای دشمنان جمهوری اسلامی قابل قبول نبود مخصوصاً که من در این مسافرت‌ها، که بدعوت دولت وقت انجام می‌گرفت، به بازدید مناطق جنگ زده (در حین جنگ) می‌رفتم و در کنفرانس‌های بازسازی بعد از جنگ بسیار فعال شده بودم.

و اما داستان واقعی «شرکت من» در کنفرانس شورای عالی ایرانیان! برای شروع خاطر نشان کنم که در تمامی مدتی که این داستان مطرح بوده است، من سه حرف را در مطبوعات داخل و خارج کشور تکرار کرده‌ام: اول، اظهار نظر در باره اینکه من به کنفرانس دعوت شده بودم یا نه را به مسئولین کنفرانس می‌سپارم؛ دوم، من حتی برای یک ثانیه هم در آن کنفرانس شرکت نکردم ودر هیچ یک از برنامه‌های سازمانی، مهمانی، گردشی و غیره آن حضور نیافتم؛ و سوم، برای مسافرت به ایران، اقامت در هتل، و سایر هزینه‌ها، دیناری ازدولت، شورای عالی و یا مسئولین کنفرانس دریافت نکردم. در باره موارد دوم و سوم چیزی برای اضافه کردن ندارم چون آنچه که گفته‌ام عین حقیقت است. اما در رابطه با مورد اول، معتقد هستم که مسئولین کنفرانس می‌بایست با شفافیت بیشتری حرف می‌زدند. متاسفانه طوفانی که کیهان و دیگران در استکان ایجاد کردند باعث شد که دیگرکسان بیش از حد محافظه کاری و ملاحظه کاری کنند. واقعیت این است که مسئولین کنفرانس عمداً و یا سهواً از پیشنهاد من برای شرکت در کنفرانس استقبال کردند ولی متعاقباً بدلیل نگرانی هائی که بوجود آمده بود، دعوت کتبی خود را پس گرفتند و از من خواستند که در کنفرانس شرکت نکنم که من هم استقبال کردم. متاسفانه فرهنگ سیاسی ایران بگونه‌ای ناسالم است که غالباً «دروغ مصلحت انگیز به ز راست فتنه انگیز» می‌شود، و حتی صادق‌ترین مسئولین مملکتی ما نیز گا‌ها مجبور می‌شوند این روش ناسالم را بکار گیرند. بنابراین، من اعتقاد ندارم که دروغی گفته شده بلکه بدلیل‌‌ همان جو ناسالمی که بوجود آمده بود در شفاف سازی داستان کمی کوتاهی شده است. این را هم اضافه کنم که در رابطه با کنفرانس و مسائل قبل و بعد آن، من هرگز آقای مشائی را دخیل ندیدم و ارتباطی هم با ایشان نداشتم.

در اینجا لازم است درباره مدارکی را که کیهان و تابناک منتشر کرده‌اند توضیحاتی بدهم. من ضمن تائید واقعیت این مدارک، برداشت هائی که از آن‌ها شده است را نا‌صحیح و حتی مغرضانه می‌دانم. مثلاً، تابناک در گزارش ۲۹ دی ۱۳۸۹ خود می‌نویسد: «در حالی که مسئولان برگزاری همایش، هرگونه دعوت رسمی از هوشنگ امیراحمدی را دروغ می‌خوانند و بسیاری از رسانه‌ها از جمله روزنامه کیهان بر دعوت رسمی این فرد تأکید می‌کردند، سایت «تابناک»، سندی را منتشر و افشا می‌نماید، مبنی بر اینکه نه تنها هوشنگ امیر احمدی به ایران دعوت رسمی و هزینه رفت و آمد آن نیز پرداخت شده بود، بلکه او برای آمدن به ایران و می‌ه‌مان ویژه همایش شدن، شرط و شروطی از جمله پروژه‌ای در کیش را که جزییات دقیق آن بعد‌ها منتشر خواهد شد، می‌گذارد...» توجه شود که تابناک با چه آب و تابی چند مکاتبه الکترونیکی که تماماً در حیطه عمومی هستند، یعنی هیچ مطلب سّری درآن‌ها وجود ندارد، را «سند» می‌نامد و از «افشا» ی آن‌ها حرف می‌زند! واما این مدارک چه واقعیت هائی را نشان می‌دهند و چه دروغ هائی را تابناک به آن‌ها نسبت می‌دهد؟

اول، حضرات کیهانی و تابناکی از بس در ایران با دکتر‌ها و پروفسورهای قلابی رفت و آمد داشته‌اند، از بکار بردن عنوان واقعی و صحیح جلوی اسم من هم که از یکی از معتبر‌ترین دانشگاهای دنیا (کرنل) مدرک دکترا دارم و استاد تمام وقت در یکی از دانشگاه‌های معتبر امریکا (راتگرز) هستم، ابا دارند! آن‌ها حتی با بکار بردن لفظ «آقای» هم حاضر نیستند بر من منت بگذارند! دوم، در مدارکی که تابناک ویا کیهان منتشر کرده است، هیج نشانی از اینکه دعوت کنندگان دیناری به من پرداخته‌اند وجود ندارد، و بنابراین این ادعای تابناک که سند‌ها نشان می‌دهند که هزینه‌های من پرداخت شده‌اند آشکارا کذب محض است. تنها این مدارک نشان می‌دهند که قرار بود ویا انتظار می‌رفت که هزینه‌ها پرداخت شوند که نشدند! خوش به حال بیت المال! تابناک بهتر است برای ادعای کذب خود یا مدرک نشان دهد یا عذرخواهی کند! سوم، این ادعای تابناک هم که من برای شرکت در کنفرانس شرط یا شروطی داشته‌ام هم کذب محض است. آنچه من در یاداشتم نوشته‌ام این است که علاقمندم در کنفرانس یک مقاله بدهم و آن مقاله نظری را هم (به زبان انگلیسی) با عنوان «مهاجرین جدید و توسعه کشور مبداء» را به پیوست فرستادم. در رابطه با «طرح بازاریابی کیش» و انزلی که در نامه‌ام آمده است، هیج شرطی مطرح نشده است. من البته علاقمند بودم که این طرح‌ها را هم در جلسات تخصصی کنفرانس عرضه کنم. این را هم اضافه کنم که طرحهای بازاریابی کیش و انزلی حدود دوسال پیش به این مناطق داده شد که کمکی به پیشرفت آن‌ها کرده باشم. من برای تهیه این طرح‌ها شخصا مبالغی خرج کردم ولی دیناری از دولت و مناطق آزاد دریافت نکرده‌ام. من از اینکه توانسته‌ام به سهم خود خدمتی بکنم خوشحال هستم. باز هم خوش به حال بیت المال! در این رابطه هم تابناک بهتر است برای ادعای کذب خود یا مدرک نشان دهد یا عذرخواهی کند!

در رابطه با داستان مصاحبه با آقای صادقی خبرنگار فارس هم توضیحاتی را ضروری می‌دانم چرا که در اینجا هم حقیت مخدوش شده است. تابناک می‌نویسد: «مشخص نیست که هوشنگ امیراحمدی، چه سخنان و» مگوهائی «به خبرنگار فارس گفته است» و «چه اظهارات و موارد مهمی را مطرح کرده یا لو داده» است که «میثم طاهری از افراد نزدیک به مشائی»، «به دستور رئیس دفتر رئیس جمهور با هماهنگی سرگرد حسن زمانی، علی راد و جواد عسلی ماموریت می‌ابند، وسایل خبرنگار خبرگزاری فارس... را ضبط کرده و تحویل ریاست جمهوری دهند..» خوشبختانه آقای صادقی در تهران در دسترس مطبوعات و مسئولین هستند و خود می‌تواند دراین باره توضیح بدهد. اولاً، من با آقای صادقی طی مدت آن کنفرانس مصاحبه «جنجالی»‌ای انجام ندادم و در یک مصاحبه ۳- ۴ دقیقه‌ای هم که با ایشان در حضور جمعی در هتل داشتم هیچ نوع «مگوهائی» را مطرح نکردم و مواردی را هم «لو» ندادم! حتما نوار آن مصاحبه باید در جائی موجود باشد و می‌تواند در دسترس عموم قرار گیرد. ثانیاً، من هیچ اطلاعی مبنی بر اینکه آن مصاحبه توسط افرادی ضبط و به دفتر ریاست جمهوری تحویل می‌شود ندارم و امیدوارم که این داستان صحت نداشته باشد و احساس من هم این است که صحت ندارد. من از آقای صادقی هم در روزهای بعد که ایشان را بازهم در هتل دیدم و یکی دو بارهم تلفنی با هم حرف زدیم در این رابطه چیزی نشنیدم. این را هم اضافه کنم که در مدت کنفرانس من زیر فشار از سوی هیچ فرد و یا دستگاهی نبودم که مصاحبه نکنم و یا حرف خاصی بزنم و یا نزنم. مشکل شایعه پراکنان دراین است که هم می‌خواهند نشان دهند که من و آقای مشائی روابط دوستانه خاصی داریم و هم می‌خواهند بگویند که من صرفاً برای شرکت نکردن در آن کنفرانس، می‌توانم علیه ایشان «افشاگری» کنم! بعلاوه، این حضرات نمی‌دانند که «افشا‌گری»، «لو دادن»، و یا «هوچی‌گری» با فرهنگ سیاسی من مغایرت دارند و در چهارچوب ارزش‌ها و اخلاقیات من نمی‌گنجند.

من از برخورد غیر قانونی و غیر حرفه‌ای تابناک که حاضر نشده است جوابیه‌ام را عیناً چاپ کند بسیار متاسف هستم مخصوصاً که این سایت منتسب به آقای دکتر محسن رضائی است که از رجال معقول کشور هستند و در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری یکی از بهترین برنامه‌های توسعه ملی را ارائه کرده بودند. من راستش نمی‌دانم چرا تابناک از تاکتیک «ترور شخصیت» که مرسوم کیهان است پیروی کرده است. شاید با کیهان دشمن مشترک دارند (آقای مشائی؟) و شاید هم واقعاً هدف شفاف سازی دارد اما نمی‌داند باید این وظیفه مهم را چگونه به پیش ببرد. هر چه هست من دعا می‌کنم که تابناک از این مسیر خارج شود و نگذارد فرهنگ سیاسی ناسالم ما از این هم ناسالم‌تر گردد! واقعیت این است که این برخوردهای غیر متمدنانه در جناح بازی‌ها ی متدوال و مخرب ریشه دارند، برای منافع ملی کشور مضر هستند، و همانطور که مقام رهبری بار‌ها تذکر داده‌اند، به صلاح نظام اسلامی هم نیستند. من هم علاقه‌ای ندارم که توپِ بازی این جناحهای متخاصم ویا افراد وابسته به آن‌ها بشوم. من فردی فرا جناحی یعنی ملی هستم، به مسائل ایران از این منظر نگاه می‌کنم، و معتقدم که برای حل مشکلات کشور باید آشتی ملی را هم هدف کرد و هم وسیله برای توسعه ملی. همانطور که گفتم من موافق هستم که مطبوعات ما شفاف سازی بکنند ولی به بهانه این کار، تاکتیک «ترور شخصیت» پذیرفتنی نیست.

در روزگاری نه چندان دور، مطبوعات و مطبوعاتی‌ها در ایران سنگردار و حافظان شرافت و حقیقت بودند و نجیب‌ترین و اخلاقی‌ترین ایرانیان در اینجامعه جمع می‌شدند. آن‌ها در واقع پیشتازان جنبش مشروطیت و از مدافعین حقوق ملت در مقابل زورگویان، استثمار گران و استعمار گران بشمار می‌آمدند و می‌کوشیدند تا در کنار روشنفکران دانشگاهی و حرفه‌ای، فرهنگ و اخلاق دمکراتیک تازه‌ای را که عاری از دروغ، تزویر و بیخردی باشد، ترویج کنند و نگذارند فرصت طلبان و بی‌مایگان بر صنعت نو فرهنگ سازی وطن عزیز ما مسلط گردند. امروز هم فرزانگان زیادی در مطبوعات ایران قلم می‌زنند و سعی دارند که کماکان فرهنگ خرد گرائی و حقیقت جوئی را جانشین دغل بازی‌ها و شایعه پراکنی‌های متداول بکنند. اما متاسفانه بخشی ازمطبوعات ایران زمین ما، از روزنامه و تلویزیون گرفته تا سایت‌های اینترنتی و بلاگ‌ها، پناهگاه افراد بی‌فرهنگ و بی‌اخلاق شده‌اند. این جماعت به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامی و یا مبارزه با مخالفین ومنتقدین حکومت، از بکارگیری اتهامات ناروا با هدف ترور شخصیت علیه آنانی که با فرهنگ سیاسی ناسالم آن‌ها هم سو نیستند کوتاهی نمی‌کنند. این وسط، و باید بنویسم با کمال تاسف، مطبوعاتی‌های ارزنده ما که خوشبختانه هنوزهم تعدادشان کم نیست، از روی حیا و یا بدلیل مرعوب بودن، کمتر لب به سخن می‌گشایند. درحالیکه نوشتن این جملات مرا بسیار متاسف و متاثر می‌کند، و از این بابت از مطبوعاتی‌های شریف ایران زمین طلب بخشش دارم، اما کتمان حقیقت جنایت است، بخصوص که پای مطبوعات و فرهنگ جامعه هم در میان است. من به نوبه خود امیدوارم که مطبوعاتی‌های فرهنگ ساز و اخلاق پرور ایران یک بار دیگر به میدان مبارزه بیایند و با تمام قدرت خود به سلطه شایعه ساز‌ها و بیخرد‌ها در مطبوعات کشور، از هر جمعیت و جناحی که باشند، پایان بدهند. باشد که چنین شود و اخلاق مطبوعاتی ما یکبار دیگر شکوفا گردد.

انتخاب: آقای دکتر امیراحمدی، بعنوان آخرین سئوال می‌خواستیم نظر شما را در باره جنبش‌هائی که در خاورمیانه شروع شده‌اند، مخصوصاً انقلابات مصر و تونس، بدانیم. مخصوصاً بفرمائید ریشه این حرکت‌ها چیست و چه نتایجی می‌توانند عاید شوند؟

امیراحمدی: اجازه دهید یک جواب جامع به این سئوال را برای فرصت دیگری موکول کنیم. در اینجا من به اختصار نظرم را عرض می‌کنم. دنیای اسلام و عرب الآن دهه‌ها است که از طرف غرب و گا‌ها شرق تحقیر و استثمار می‌شود. این احساس حقارت و غارت در دنیای عرب مخصوصا بسیار ریشه دار است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول در ۱۹۱۸، دولت‌های انگلیس و فرانسه استعمارگران جدید سرزمین‌های عرب (بجز عربستان) شدند و دهه‌ها ملت عرب را تحقیر و تخریب کردند. با پایان جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵، دنیای عرب می‌رفت که حیثیت برباد رفته خود را باز یابد که غرب اسرائیل را درون آن کاشت. متعاقباً، بدلیل باخت‌های پیاپی عرب‌ها در جنگهائی که اسرائیلی‌ها و غربی‌ها به آن‌ها تحمیل کردند و شکست تجربه «سوسیالیسم عربی» که آمیزه‌ای از اسلام سیاسی و ناسیونالیسم عربی بود، عقده حقارت و غارت ملت عرب اوج تازه‌ای گرفت. در همین حال هم، و دقیقاً برای کنترل عصیانهائی که می‌توانست از دل این تحقیر و تخریب فزاینده در بیاید، انواع دیکتاتوری‌های سلطانی و جمهوری بر آن‌ها تحمیل شد. البته فرهنگ سیاسی عرب نیز در ایجاد این دیکتتوری‌ها نقش مهمی بازی کرد. حالا دیگر، مردم عرب نه تنها توسط اسرائیل و غرب، بلکه توسط دیکتاتورهای فاسد و ضد ملی «خودی» هم تحقیر و تخریب می‌شدند. نفت هم در برخی کشور‌ها عامل جدیدی برای وابسته نگهداشتن اعراب به استعمار گردید. تحولات اقتصادی و سیاسی این چند دهه اخیر نیز باعث نابرابری‌های شدید طبقاتی شد. در حالیکه بخشی از عرب‌ها جزء ثروتمند‌ترین انسانهای دنیا هستند، اکثریتی فقیر‌تر شده‌اند. در این میان هم، طبقه متوسط بدلیل گسترش آموزش و ارتباطات رشد کمی و کیفی قابل توجه‌ای کرده است. عامل بی‌ثبات کننده دیگر شکاف ناشی از رشد سریع و ناموزون زیربنا‌های مادی و اقتصادی جامعه عرب در کنار عقب ماندگی نهاد‌ها و رو بناهای سیاسی آن است. در همین حال، افزایش آگاهی‌های سیاسی، رشد اسلام گرائی، استقلال خواهی در ایران، انقلاب انفورماتیک، و گسترش وسائل ارتباط جمعی اجتماعی، اعراب تحقیر و تخریب شده را هرچه بیشترعاصی کرد. در واقع، جنبش هائی را که براه افتاده‌اند، نتیجه این تحولات منفی و مثبت هستند.

غرب و اسرائیل که حاکمیت خود بر سرزمین‌های عربی را ار طریق دیکتاتورهای دست نشانده اعمال می‌کرده‌اند، در مواجهه با این جنبش‌ها، از یک استراتژی دو لبه استفاده می‌کنند. از یک طرف، چون می‌دانند که دیگر نمی‌توانند دیکتاتورهای مصرف شده را بیش از این حفظ و تحمیل کنند، خواهان خروج سریع آن‌ها از قدرت هستند تا این جنبش‌ها مهار شوند وعمق پیدا نکنند. آن‌ها نمی‌خواهند که تجربه انقلاب رادیکال ایران تکرار گردد. درهمین حال هم که خود را «طرفدار» دمکراسی جا می‌زنند، غربی‌ها تمام امکانات خود را برای انتقال قدرت به متحدین‌‌ همان دیکتاتور‌ها بکار گرفته‌اند. یعنی، آن‌ها نمی‌خواهند که قدرت از درون طبقه حاکم به خارج از آن منقل گردد. این استراژی غرب را ما در ارتباط با جابجائی قدرت در تونس و مصر می‌بینیم. در هیچ یک از این دو کشور، قدرت به خارج از طبقه حاکم قبلی منتقل نشده است و دقیقاً به همین دلیل هم در این دو کشور «انقلاب» اتفاق نیافتاده است. انقلاب وقتی رخ می‌دهد که قدرت سیاسی از یک طبقه اجتماعی به طبقه اجتماعی دیگری منتقل گردد. اما این را هم باید اضافه کرد که «این رشته سر درازی دارد.» واقعیت این است که آنچه در مصر و تونس اتفاق افتاده است و احتمالاً در کشورهای دیگر منطقه هم اتفاق خواهد افتاد، شروع یک مبارزه جدی برای اعاده حیثیت، توسعه ملی، آزادیهای سیاسی، وعدالت اجتماعی است. نسل‌های جوان‌تر ملت‌های منطقه دیگر حاضر نخواهند شد که در زیر چکمه‌های دیکتاتورهای داخلی و استعمارگران خارجی زندگی کنند. آن‌ها واقعاً و عمیقاً عاصی شده‌اند و این عصیان به این زودی و آسانی فروکش نخواهد کرد. آیا این نیرو‌ها خواهند توانست جوامع عرب را مستقل‌تر و دمکراتیک‌تر کنند؟ بنظر من این امکان حتما وجود دارد اما برای پاسخ دقیق‌تر به این سئوال باید منتظر بود تا کیفیت رهبری، خصلت ایدئولوژیک، و فرم سازمانی این جنبش‌ها مشخص‌تر و شفاف‌تر گردند.

در خاتمه، ضمن حمایت از این جنبش‌ها، باید این را هم خاطر نشان کنم که «انقلاب» کردن از «سازندگی» همیشه آسان‌تر بوده است، و تعمیق انقلاب اگر ورای نیاز‌های تغییر معقولانه ساختار‌ها برود، نتایج مخرب خواهد داشت. در همین حال، مصر و تونس و دیگر کشورهائی که ممکن است به آن‌ها بپیوندند، نیاز به رهبران سیاسی معقول، سیاست گزاران مدبر، مدیران با دانش و تجربه، و فن سالاران آزموده برای سازندگی دارند. اگر چه فرهنگ سیاسی دنیای عرب رشد قابل ملاحظه‌ای نکرده است، اما بدلیل استعمار و آمیزش با دنیای غرب، خلق و خوی اعراب معتدل‌تر شده است. اگر این برداشت من درست باشد، این امکان وجود دارد که جنبش‌های دنیای عرب در سرانجام خود به نوعی ائتلاف‌های سیاسی منجر شوند. در چنین حالتی، آن‌ها خواهند توانست از همه نیروهای ملی برای سازندگی کشورهای مطبوع خود استفاده کنند. بطور مشخص، درک من این است که سوای اجحافی که غرب و اسرائیل به دنیای عرب کرده است، اکثریتی از این ملت، در شرایط باز یافتگی غرور ملی خود، ضدیت با غرب را عمده نخواهد دانست و ضدیت با اسرائیل را هم در چهارچوب سیاسی- دیپلوماتیک محدود خواهد کرد. در همین حال انتظار می‌رود که نیروهای سیاسی با طرح برنامه‌های آشتی ملی و دولت‌های ائتلاف موفق به ایجاد زمینه لازم برای انتخابات منصفانه و آزاد بشوند. اما دنیای عرب یک مشکل عمده‌تر از این‌ها هم دارد که راه حل آسانی نخواهد داشت: برآوردن سه نیاز متفاوت سه طبقه اجتماعی متفاوت در چهارچوب یک برنامه توسعه ملی - طبقه بالا با نیاز رشد اقتصادی و انباشت ثروت، طبقه متوسط با نیاز اصلاحات سیاسی، و طبقه پایه با نیاز عدالت اقتصادی. انتظار می‌رود که نخبگان سیاسی و اقتصادی دنیای عرب نتوانند به یک میثاق ملی در این مورد مهم برسند که در چنین حالتی انتظار می‌رود روند دمکراتیزاسیون کند شده و تضاد‌های اجتماعی موجب پیدایش دورانی جنبش‌های طبقاتی شوند.

---------------------------
هوشنگ امیراحمدی استاد دانشگاه راتگرز در ایالت نیوجرسی آمریکا و رئیس شورای آمریکائیان و ایرانیان است.
http://www.amirahmadi.com
http://www.american-iranian.org
.(JavaScript must be enabled to view this email address)



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024