سه شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۴ - Tuesday 14 October 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 14.10.2025, 9:12

پاییز آیت‌الله‌ها؛ چه نوع تغییری در ایران در راه است؟


کریم سجادپور

فارین افرز / شماره نوامبر، دسامبر ۲۰۲۵
منتشرشده در ۱۴ اکتبر ۲۰۲۵

برای نخستین بار در نزدیک به چهار دهه، ایران در آستانه‌ی تغییر در رهبری — و شاید حتی تغییر در کل نظام — قرار گرفته است. با نزدیک شدن پایان دوران رهبری آیت‌الله علی خامنه‌ای، جنگ ۱۲روزه‌ای در ماه ژوئن شکنندگی نظامی را که او بنا کرده بود آشکار کرد. اسرائیل شهرها و تأسیسات نظامی ایران را زیر ضربات سنگین گرفت و زمینه را برای پرتاب ۱۴ بمب سنگرشکن از سوی ایالات متحده بر سایت‌های هسته‌ای ایران فراهم ساخت. این جنگ شکاف عظیمی را میان شعارهای ایدئولوژیک تهران و توان واقعی رژیمی که بخش بزرگی از قدرت منطقه‌ای خود را از دست داده، دیگر کنترل آسمانش را در اختیار ندارد و کنترلش بر خیابان‌ها نیز کاهش یافته، برملا کرد. در پایان جنگ، خامنه‌ای ۸۶ ساله از مخفیگاه بیرون آمد تا با صدایی گرفته اعلام پیروزی کند — نمایشی که هدفش القای اقتدار بود اما در عمل ضعف و فرسودگی نظام را برجسته‌تر ساخت.

در «پاییز آیت‌الله»، پرسش اصلی این است که آیا نظام تئوکراتیکی که او از سال ۱۹۸۹ بر آن حکومت کرده باقی خواهد ماند، دگرگون خواهد شد یا فروخواهد پاشید — و چه نوع نظم سیاسی‌ای ممکن است پس از آن پدید آید. انقلاب ۱۹۷۹ ایران را از یک پادشاهی متحد غرب به یک حکومت اسلام‌گرای تئوکراتیک بدل کرد و این کشور را تقریباً یک‌شبه از متحد ایالات متحده به دشمن سوگندخورده‌اش تبدیل ساخت. چون ایران همچنان کشوری محوری است — ابرقدرتی انرژی‌محور که سیاست داخلی‌اش بر امنیت و نظم سیاسی خاورمیانه تأثیر مستقیم دارد و بازتاب‌های جهانی ایجاد می‌کند — مسأله‌ی جانشینی خامنه‌ای اهمیتی بسیار فراتر از مرزهای ایران دارد.

در دو سال گذشته — از زمان حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ که تنها خامنه‌ای در میان رهبران بزرگ جهان آن را آشکارا تأیید کرد — دستاوردهای عمر سیاسی او به دست اسرائیل و ایالات متحده به خاکستر بدل شده است. نزدیک‌ترین شاگردان نظامی و سیاسی‌اش کشته یا ترور شده‌اند. گروه‌های نیابتی‌اش در منطقه فلج شده‌اند. پروژه عظیم هسته‌ای ایران که با هزینه‌ای سنگین برای اقتصاد کشور ساخته شده بود، زیر آوار مدفون است.

جمهوری اسلامی کوشیده است شکست نظامی خود را به فرصتی برای بسیج ملی و اتحاد مردم تبدیل کند، اما تحقیرهای زندگی روزمره از دیده‌ها پنهان‌ماندنی نیست. جمعیت ۹۲ میلیونی ایران بزرگ‌ترین جمعیت در جهان است که برای دهه‌ها از نظام مالی و سیاسی جهانی منزوی مانده است. اقتصاد ایران از تحریم‌شده‌ترین اقتصادهای جهان است. پول ملی آن از بی‌ارزش‌ترین ارزهای جهان است. گذرنامه ایرانی از کم‌اعتبارترین گذرنامه‌هاست. اینترنت ایران از سانسورشده‌ترین شبکه‌ها در جهان است. هوای آن از آلوده‌ترین هواهای کره زمین است.

شعارهای پایدار این نظام — «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» اما هرگز «زنده باد ایران» — آشکارا نشان می‌دهد که اولویت اصلی‌اش مقاومت و مقابله است نه توسعه و پیشرفت. خاموشی‌های پی‌درپی برق و جیره‌بندی آب به بخشی از زندگی روزمره مردم بدل شده است. یکی از نمادهای مرکزی انقلاب، یعنی حجاب اجباری — که آیت‌الله روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار جمهوری اسلامی، آن را «پرچم انقلاب» نامیده بود — اکنون از هم گسیخته است؛ چراکه شمار فزاینده‌ای از زنان آشکارا از پوشاندن موی سر خود سر باز می‌زنند. پدرسالاران نظام جمهوری اسلامی نه بهتر از کنترل آسمان کشور، که قادر به کنترل زنانش نیستند.

برای درک اینکه ایران چگونه به این نقطه رسیده است، باید به اصول راهنمای حاکمیت ۳۶ ساله خامنه‌ای نگریست. دوران او بر دو ستون استوار بوده است: پایبندی مطلق به اصول انقلابی در داخل و خارج، و رد قاطع هرگونه اصلاح سیاسی. خامنه‌ای همواره باور داشته است که تضعیف آرمان‌ها و قیود ایدئولوژیک جمهوری اسلامی همان بلایی را بر سر آن خواهد آورد که سیاست «گلاسنوست» میخائیل گورباچف بر سر اتحاد شوروی آورد — یعنی مرگ سریع‌تر به‌جای بقای طولانی‌تر. او همچنین همواره با عادی‌سازی روابط با ایالات متحده مخالفت کرده است.

سن بالا، انعطاف‌ناپذیری و نزدیکی پایان دوران خامنه‌ای ایران را میان فرسایش تدریجی و انفجار ناگهانی معلق نگه داشته است. پس از مرگ او، چند آینده ممکن در برابر ایران قرار دارد. ایدئولوژی فراگیر جمهوری اسلامی ممکن است فروبپاشد و جای خود را به نوعی واقع‌گرایی قدرت‌طلبانه بدهد که مشخصه‌ی روسیه پساشوروی است. همچون چین پس از مرگ مائو تسه‌تونگ، ایران شاید با کنار گذاشتن ایدئولوژی سخت‌گیرانه و تمرکز بر منافع ملی عمل‌گرایانه، مسیر تازه‌ای برگزیند. ممکن است بر سرکوب و انزوای خود بیفزاید، چنان‌که کره شمالی طی دهه‌ها کرده است. شاید حکومت روحانیان به سود تسلط نظامیان کنار رود، همان‌گونه که در پاکستان رخ داد. و گرچه احتمال آن روزبه‌روز کمتر می‌شود، ایران هنوز می‌تواند به‌سوی حکومتی نمایندگی‌محور متمایل شود — آرزویی که ریشه در انقلاب مشروطه ۱۹۰۶ دارد. مسیر آینده ایران منحصر‌به‌فرد خواهد بود، و جهت‌گیری آن نه‌فقط سرنوشت ایرانیان بلکه ثبات خاورمیانه و نظم جهانی را نیز رقم خواهد زد.

سبک پارانویایی

ایرانیان اغلب خود را وارثان یک امپراتوری بزرگ می‌دانند، اما تاریخ معاصرشان سرشار از اشغال‌ها، تحقیرها و خیانت‌های پیاپی است. در قرن نوزدهم، ایران نزدیک به نیمی از قلمرو خود را به همسایگان طماع از دست داد: قفقاز (که امروزه شامل ارمنستان، جمهوری آذربایجان، گرجستان و داغستان است) را به روسیه واگذار کرد و تحت فشار بریتانیا از هرات به نفع افغانستان چشم پوشید. تا اوایل قرن بیستم، روسیه و بریتانیا کشور را به حوزه‌های نفوذ خود تقسیم کرده بودند. در سال ۱۹۴۶، نیروهای شوروی آذربایجان ایران را اشغال کردند و کوشیدند آن را به خاک خود ضمیمه کنند، و در سال ۱۹۵۳، بریتانیا و ایالات متحده کودتایی را سازمان دادند که به برکناری محمد مصدق، نخست‌وزیر وقت، انجامید.

این میراث تاریخی، نسل‌هایی از حاکمان ایرانی را پدید آورده که در همه جا توطئه می‌بینند و حتی به نزدیک‌ترین دستیاران خود نیز با ظنّ جاسوسی برای بیگانگان می‌نگرند. رضاشاه، بنیان‌گذار سلسله پهلوی و رهبری که هنوز هم بسیاری از ایرانیان برایش احترام قائل‌اند، در جنگ جهانی دوم به‌دلیل گمان تمایلش به آلمان نازی، از سوی متفقین وادار به کناره‌گیری شد. عبدالحسین تیمورتاش، مشاور او، گفته بود که شاه نسبت به «همه و همه چیز بدگمان» بود و «در سراسر کشور واقعاً هیچ‌کس نبود که اعلیحضرت به او اعتماد داشته باشد.» پسرش، محمدرضا شاه، نیز چنین ذهنیتی داشت. او پس از سرنگونی‌اش در انقلاب ۱۹۷۹ نتیجه گرفت که وعده‌های دروغین آمریکایی‌ها «تاج و تخت مرا از من گرفت.» پس از به‌قدرت‌رسیدن آیت‌الله خمینی، هزاران مخالف به اتهام همکاری با بیگانگان اعدام شدند؛ و جانشین او، علی خامنه‌ای، تقریباً در تمام سخنرانی‌هایش به «نقشه‌های آمریکایی و صهیونیستی» اشاره می‌کند.

این بی‌اعتمادی عمیق محدود به نخبگان نیست؛ در تار و پود جامعه سیاسی ایران ریشه دوانده است. رمان محبوب «دایی جان ناپلئون» نوشته ایرج پزشکزاد — که بعدها در قالب یک مجموعه تلویزیونی پرطرفدار در سال ۱۳۵۵ (۱۹۷۶) ساخته شد — به‌گونه‌ای طنزآمیز پدرسالاری پارانویایی را به تصویر می‌کشد که در همه جا، به‌ویژه در هر حادثه‌ای، ردّ دست انگلیسی‌ها را می‌بیند. این اثر همچنان یکی از نمادهای فرهنگی ایران است و ذهنیت توطئه‌محور را که هنوز بر سیاست و جامعه ایران سایه انداخته، به‌خوبی بازتاب می‌دهد. بر پایه یک نظرسنجی جهانی ارزش‌ها در سال ۲۰۲۰، کمتر از ۱۵ درصد ایرانیان باور دارند که «بیشتر مردم قابل اعتمادند» — یکی از پایین‌ترین نرخ‌ها در جهان.

در سبک پارانویایی ایرانی، بیگانگان در نقش شکارچی، خودی‌ها در نقش خائن، و نهادها تابع اراده شخصی تصویر می‌شوند. در یک قرن گذشته، تنها چهار مرد بر کشور حکومت کرده‌اند؛ در حالی‌که به‌جای نهادهای پایدار، «فرّه شخصی» یا پرستش فردی قرار گرفته و سیاست میان دوره‌های کوتاه شور و امید و سال‌های طولانی یأس و سرخوردگی در نوسان بوده است. جمهوری اسلامی این الگو را به‌شکل نهادمند تشدید کرده و شهروندان را به دو دسته «خودی» و «غیرخودی» تقسیم کرده است. در چنین فضای بی‌اعتمادی، نوعی انتخاب منفی حاکم است: متوسط‌بودن پاداش می‌گیرد، گمنامی ترفیع می‌یابد، و وفاداری بیش از شایستگی ارزشمند شمرده می‌شود. صعود خامنه‌ای به مقام رهبری در سال ۱۹۸۹ نمونه کلاسیک همین سازوکار بود، و به‌احتمال زیاد همین معیارها نقشه جانشینی مورد نظر او را نیز تعیین می‌کند. این فرهنگ ریشه‌دار بی‌اعتمادی — که در تاریخ شکل گرفته، با رفتار حاکمان تقویت شده و در جامعه نهادینه گشته — نه تنها تداوم استبداد را تضمین می‌کند بلکه مانع شکل‌گیری سازمان‌یافتگی جمعیِ لازم برای حکومت نمایندگی می‌شود. این سایه سنگین بی‌اعتمادی همچنان بر آینده ایران گسترده خواهد ماند.

گذارهای استبدادی به‌ندرت طبق برنامه از پیش‌نوشته پیش می‌روند، و ایران نیز از این قاعده مستثنا نخواهد بود. مرگ یا ازکارافتادگی خامنه‌ای آشکارترین محرک تغییر خواهد بود. شوک‌های بیرونی — مانند سقوط قیمت نفت، تشدید تحریم‌ها یا حملات نظامی تازه از سوی اسرائیل یا ایالات متحده — می‌توانند رژیم را بیش از پیش بی‌ثبات کنند. اما تاریخ نشان داده که جرقه‌های درونی و پیش‌بینی‌ناپذیر — از یک فاجعه طبیعی گرفته تا خودسوزی یک دستفروش یا کشته‌شدن دختری جوان به‌دلیل آشکار بودن بخشی از مو — می‌توانند به همان اندازه تعیین‌کننده باشند.

نزدیک به پنج دهه است که ایران با ایدئولوژی اداره می‌شود؛ اما آینده‌اش به «لجستیک» وابسته خواهد بود — پیش از هر چیز، به این‌که چه کسی بتواند کشوری را که پنج برابر آلمان وسعت دارد و با وجود منابع عظیم، با مشکلاتی سهمگین دست‌به‌گریبان است، به‌گونه‌ای مؤثر اداره کند. از دل این ناپایداری، نظم پساخامنه‌ای ایران می‌تواند اشکال گوناگونی به خود بگیرد: حکومت مرد قدرتمند ملی‌گرا، تداوم روحانیت، سلطه نظامیان، احیای پوپولیستی، یا ترکیبی از اینها. چنین سناریوهایی بازتابی از شکاف‌ها و جناح‌بندی‌های درونی کشورند. روحانیان در پی حفظ ایدئولوژی جمهوری اسلامی‌اند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تلاش برای تثبیت و گسترش قدرت خویش است. شهروندان محروم، از جمله اقلیت‌های قومی، خواهان شأن و فرصت‌اند. اپوزیسیون آن‌قدر پراکنده است که نمی‌تواند متحد شود، اما آن‌قدر پایدار است که از میان نخواهد رفت. هیچ‌یک از این نیروها یکدست نیستند، اما همین نیروها و خواست‌های متضادشان هستند که تعیین خواهند کرد ایران آینده چه نوع کشوری خواهد شد.

ایران به‌سان روسیه

جمهوری اسلامی امروز شباهت بسیاری به اتحاد جماهیر شوروی در واپسین سال‌های حیاتش دارد: ایدئولوژی فرسوده خود را با زور و اجبار سر پا نگه می‌دارد، رهبری فرتوتش از اصلاحات می‌ترسد، و جامعه‌اش تا حد زیادی از حکومت روی‌گردان شده است. هم ایران و هم روسیه کشورهایی سرشار از منابع طبیعی‌اند که تاریخی پرفرازونشیب، فرهنگی ادبی غنی و قرن‌ها انباشته از رنجش و زخم تاریخی دارند. هر دو با یک انقلاب ایدئولوژیک دگرگون شدند — روسیه در ۱۹۱۷ و ایران در ۱۹۷۹ — انقلاب‌هایی که می‌خواستند با گذشته قطع رابطه کنند و نظمی کاملاً نو بسازند. هر دو کوشیدند از گذشته انتقام بگیرند و در داخل و خارج چشم‌اندازی تازه برپا کنند؛ تلاشی که نه‌تنها مردم خودشان بلکه کشورهای همسایه را نیز گرفتار ویرانی ساخت. با وجود تفاوت ایدئولوژیک شدید — یکی خداناباور و دیگری خدا‌محور — شباهت‌ها میان آن دو چشمگیر است. همچون اتحاد شوروی، جمهوری اسلامی نیز قادر به یافتن سازشی ایدئولوژیک با ایالات متحده نیست؛ پارانویای آن خودتحقق‌گر است و در درونش بذر زوال خویش را می‌پروراند.

سقوط شوروی با اصلاحات گورباچف شتاب گرفت؛ اصلاحاتی که کنترل مرکزی را سست کرد و نیروهایی را آزاد ساخت که نظام دیگر توان مهارشان را نداشت. در دهه ۱۹۹۰، بی‌قانونی، غارت الیگارش‌ها و نابرابری حیرت‌انگیز، جامعه را سرشار از خشم و سرخوردگی کرد. از دل آن هرج‌ومرج، ولادیمیر پوتین سر برآورد — افسر پیشین کا.گ.ب، سازمان امنیتی شوروی — که وعده «ثبات و افتخار» داد و ایدئولوژی کمونیستی را با نوعی ملی‌گرایی مبتنی بر کینه و انتقام جایگزین کرد. او در مقام رئیس‌جمهور، خود را احیاکننده حیثیت و جایگاه مشروع روسیه در جهان معرفی کرده است.

مسیر مشابهی در ایران نیز ممکن است. رژیم کنونی از نظر ایدئولوژیک و مالی ورشکسته است، در برابر اصلاح واقعی مصون مانده و زیر بار فشار خارجی و نارضایتی داخلی، آسیب‌پذیرتر از همیشه است. چنین فروپاشی‌ای می‌تواند خلأیی ایجاد کند که نخبگان امنیتی و الیگارش‌ها برای پر کردن آن هجوم برند. در آن صورت، یک مرد قدرتمند ایرانی — از درون سپاه پاسداران یا دستگاه‌های اطلاعاتی — می‌تواند سر برآورد و ایدئولوژی شیعی را کنار بگذارد و نوعی ملی‌گرایی ایرانی مبتنی بر کینه و احساس تحقیر تاریخی را به عنوان دکترین جدید اقتدارگرایی بر تخت نشاند. برخی چهره‌های برجسته کنونی ممکن است چنین جاه‌طلبی‌هایی در سر داشته باشند؛ از جمله محمدباقر قالیباف، رئیس کنونی مجلس شورای اسلامی و از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران. اما پیوند دیرینه آنان با نظام موجود سبب می‌شود این چهره‌های شناخته‌شده به‌سختی بتوانند پرچمدار نظمی نو باشند. آینده، به‌احتمال بیشتر، از آنِ کسی است که اکنون چندان در معرض دید نیست — فردی نه‌چندان شناخته‌شده که از بار مسئولیت فاجعه کنونی مصون مانده، اما تجربه و جاه‌طلبی لازم را برای برخاستن از دل ویرانه‌ها دارد.

البته شباهت‌ها کامل نیستند. در زمان فروپاشی شوروی، آن کشور وارد سومین نسل رهبری خود شده بود، در حالی که ایران تازه به نسل دوم خود می‌رسد. و برخلاف شوروی، ایران هرگز گورباچف خود را نداشته است: خامنه‌ای هرگونه اصلاح را دقیقاً به این دلیل سد کرده که آن را مقدمه نابودی جمهوری اسلامی می‌دانست.

با این حال، حقیقتی بزرگ‌تر پابرجاست: هنگامی که یک ایدئولوژی تمامیت‌خواه فرو می‌پاشد، معمولاً چیزی به‌جای نوزایی مدنی باقی نمی‌گذارد، بلکه نوعی بدبینی و پوچ‌گرایی برجای می‌گذارد. روسیه پساشوروی کمتر با شکوفایی دموکراسی تعریف شد تا با حرص برای ثروت به هر قیمت. ایران پسا‌تئوکراتیک نیز ممکن است همین مسیر را در پیش گیرد: مصرف‌گرایی و نمایش تجمل جای ایمان ازدست‌رفته و هدف جمعی را بگیرد.

«پوتین ایرانی» احتمالی می‌تواند از برخی روش‌های جمهوری اسلامی وام گیرد: برقراری ثبات از طریق بی‌ثبات کردن همسایگان، تهدید جریان انرژی جهانی، پوشاندن تهاجم در لباس ایدئولوژی تازه، و ثروتمند شدن در کنار نخبگان دیگر، در حالی که وعده «بازگرداندن عزت ایران» را سر می‌دهد. برای ایالات متحده و همسایگان ایران، درس روسیه هشداردهنده است: مرگ ایدئولوژی الزاماً به معنای تولد دموکراسی نیست. به همان اندازه می‌تواند به ظهور مستبدی تازه بینجامد — بی‌پروا در برابر اصول، مسلح به رنجش‌های تجدیدشده و انگیزه‌های نو برای قدرت‌طلبی.

ایران به‌سان چین

در حالی‌که اتحاد شوروی تا واپسین لحظه نتوانست خود را با شرایط جدید سازگار کند، چین پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶ با اتخاذ رویکردی عمل‌گرایانه توانست بقا یابد؛ رشد اقتصادی را بر «پاکی انقلابی» ترجیح داد. «الگوی چینی» از مدت‌ها پیش برای بخشی از درونی‌ترین حلقه‌های جمهوری اسلامی جذاب بوده است؛ کسانی که می‌خواهند نظام را حفظ کنند اما دریافته‌اند که اقتصاد در حال فروپاشی و نارضایتی فراگیر مردمی مستلزم نوعی اصلاحات است. در این سناریو، رژیم همچنان سرکوبگر و اقتدارگرا باقی می‌ماند، اما اصول انقلابی و محافظه‌کاری اجتماعی خود را نرم‌تر می‌کند تا راه را برای تنش‌زدایی با ایالات متحده، ادغام گسترده‌تر در نظام جهانی، و گذار تدریجی از تئوکراسی به تکنوکراسی هموار سازد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قدرت و منافع خود را حفظ خواهد کرد، اما همچون ارتش آزادی‌بخش خلق چین، از نظامی‌گری انقلابی به نوعی شرکت‌داری ملی‌گرایانه روی خواهد آورد.

ایران برای دنبال کردن این الگو با دو مانع اصلی روبه‌رو است: ایجاد آن و تداوم آن. در چین، روند عادی‌سازی روابط با ایالات متحده در دهه‌ی ۱۹۷۰ توسط مائو تسه‌تونگ، بنیان‌گذار انقلاب کمونیستی و نخستین رهبر رژیم جدید آغاز شد. اما این دنگ شیائوپینگ، جانشین بعدی او، بود که از این گشایش استفاده کرد تا کشور را از جزم‌گرایی ایدئولوژیک به عمل‌گرایی سوق دهد و اصلاحات دگرگون‌ساز را آغاز کند.

ایران نیز «دنگ‌های بالقوه‌ای» داشته است — از جمله حسن روحانی، رئیس‌جمهور پیشین، و حسن خمینی، نوه‌ی بنیان‌گذار انقلاب — اما هیچ‌کدام نتوانستند بر خامنه‌ای و همفکران سرسخت او غلبه کنند؛ کسانی که همواره معتقد بوده‌اند هرگونه سازش بر سر اصول انقلابی، به‌ویژه نزدیکی با ایالات متحده، به فروپاشی نظام منجر می‌شود نه تقویت آن.

در چین، نزدیکی با واشنگتن به سبب وجود دشمن مشترک در شوروی آسان‌تر شد. در مقابل، هرچند ایران و آمریکا گهگاه در برابر دشمنان مشترکی چون صدام حسین، القاعده، طالبان و داعش قرار گرفته‌اند، اما برای خامنه‌ای دشمنی با ایالات متحده و اسرائیل همواره در اولویت بوده است. اجرای مدل چینی مستلزم آن است که خامنه‌ای، در واپسین روزهای عمر خود، از خصومت دیرینه‌اش با واشنگتن دست بردارد — امری بسیار بعید — یا اینکه روند جانشینی به‌گونه‌ای مهندسی شود که رهبری کمتر تندرو روی کار آید.

با این‌همه، حتی در آن صورت نیز ایران ممکن است در پیمودن مسیر چین ناکام بماند. چین با اتکای به نیروی کار عظیم خود توانست صدها میلیون نفر را از فقر بیرون آورد، مشروعیت دولت را تجدید کند و اعتماد عمومی را به‌دست آورد. ایران اما اقتصادی رانتی دارد که بیشتر به روسیه شباهت دارد تا چین. اگر رژیم ایدئولوژی خود را کنار بگذارد، اما نتواند بهبود مادی ملموسی ایجاد کند، ممکن است پایگاه اجتماعی کنونی‌اش را از دست بدهد بی‌آنکه هواداران تازه‌ای جذب کند.

ایرانی کمتر ایدئولوژیک که روابطش را با ایالات متحده عادی کند و از مخالفت با موجودیت اسرائیل دست بردارد، در مقایسه با وضعیت کنونی پیشرفتی چشمگیر خواهد بود. بااین‌حال، تجربه‌ی چین نشان می‌دهد که رشد اقتصادی و ادغام بین‌المللی می‌تواند به جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای و جهانی بزرگ‌تری دامن بزند — و چالش‌های امروز را با چالش‌های تازه‌ای جایگزین کند. افزون بر آن، روشن نیست که ایران بتواند در خلال چنین گذار پرآشوبی، ثبات داخلی خود را حفظ کند.

ایران مانند کره‌ی شمالی

اگر جمهوری اسلامی همچنان ایدئولوژی را بر منافع ملی مقدم بدارد، آینده‌اش ممکن است به حال کنونی کره‌ی شمالی شباهت پیدا کند: رژیمی که نه از راه مشروعیت مردمی بلکه از طریق سرکوب و انزوا تداوم می‌یابد. خامنه‌ای مدت‌هاست ترجیح داده حاکمیت در قالب «ولایت فقیه» ادامه یابد — رهبری از میان روحانیان زاهد که به اصول انقلاب، مقاومت در برابر ایالات متحده و اسرائیل و پاسداری از ارتدوکسی اسلامی در داخل وفادار بماند. اما نزدیک به پنج دهه پس از ۱۳۵۷، شمار اندکی از ایرانیان خواهان زیستن زیر نظامی هستند که آنان را از شأن اقتصادی و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی محروم می‌کند. حفظ چنین نظامی مستلزم کنترل تام و احتمالاً داشتن سلاح هسته‌ای برای بازدارندگی در برابر فشار خارجی است.

در این سناریو، قدرت در دست یک حلقه‌ی بسیار محدود یا حتی یک خانواده باقی خواهد ماند. هرچند خامنه‌ای ممکن است تلاش کند جانشینی را مهندسی کند که به اصول انقلابی وفادار بماند، اما گزینه‌های ممکن اندک‌اند، زیرا هیچ‌یک از روحانیان تندرو از پایگاه مردمی یا مشروعیت گسترده برخوردار نیستند. ابراهیم رئیسی، که زمانی مهم‌ترین گزینه‌ی جانشینی به‌شمار می‌رفت، در مه ۲۰۲۴ در سانحه‌ی سقوط بالگرد و در حالی که رئیس‌جمهور ایران بود، کشته شد. اکنون برجسته‌ترین نام، مجتبی خامنه‌ای، پسر ۵۶ ساله‌ی رهبر است. بااین‌حال، جانشینی موروثی مستقیماً یکی از اصول بنیادین انقلاب را نقض می‌کند: تأکید آیت‌الله خمینی بر اینکه «سلطنت، ضد اسلامی است».

مجتبی هرگز در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده، تقریباً هیچ چهره‌ی عمومی ندارد و عمدتاً به‌خاطر روابط پشت‌پرده‌اش با سپاه پاسداران شناخته می‌شود. تصویر او تداعی‌کننده‌ی تداوم نسل پدرش است نه پویایی دوران جدید. تلاش‌های مضحک حامیانش برای مقایسه‌ی او با محمد بن‌سلمان، ولیعهد عربستان — از جمله کارزارهایی در شبکه‌های اجتماعی با هشتگ «#MojtabaBinSalman» — نشان می‌دهد که حتی پایگاه انقلابی خامنه‌ای نیز دریافته است که چشم‌انداز آینده‌نگر بسیار جذاب‌تر از بازتولید گذشته است.

دیگر مدعیان تندرو نیز اعتماد چندانی برنمی‌انگیزند. غلام‌حسین محسنی اژه‌ای، رئیس ۶۹ ساله‌ی قوه‌ی قضائیه، بیش از هر چیز به‌عنوان قاضی‌ای شناخته می‌شود که در ده‌ها اعدام نقش داشته است؛ شاید به‌یادماندنی‌ترین اقدام عمومی‌اش گاز گرفتن خبرنگاری بود که از سانسور انتقاد کرده بود. هرگونه جانشینی از این دست نه بر رضایت عمومی بلکه بر وفاداری سپاه پاسداران استوار خواهد بود. اما روشن نیست که آیا سپاه همچنان از روحانیان سالخورده‌ی مجلس خبرگان — نهادی که وظیفه‌ی انتخاب رهبر بعدی را بر عهده دارد — تبعیت خواهد کرد یا در هنگام فرا رسیدن زمان، خود، مستقیماً فرمانده‌ی جدید جمهوری را برگزیند.

الگوی کره‌ی شمالی همچنین با جامعه‌ای در تضاد است که در آرزوی گشودگی و شکوفایی شبیه به کره‌ی جنوبی است. اندک ایرانیانی حاضر خواهند بود نظامی را تحمل کنند که حتی بیش از وضع کنونی، ایدئولوژی را بر رفاه اقتصادی و امنیت فردی مقدم بدارد. حاکمیت تمامیت‌خواه مستلزم زندان‌های انبوه در داخل، مهاجرت گسترده‌ی نیروهای متخصص به خارج، و احتمالاً ایجاد «سپر هسته‌ای» برای بازدارندگی از فشار خارجی خواهد بود. با این حال، برخلاف کره‌ی شمالی، ایران نمی‌تواند خود را به‌طور کامل از جهان جدا کند: اسرائیل بر آسمان‌های ایران تسلط دارد و بارها توانایی‌اش را در هدف قرار دادن سایت‌های هسته‌ای، پایگاه‌های موشکی و فرماندهان ارشد ایرانی نشان داده است.

اگر رهبر آینده‌ی جمهوری اسلامی نیز تندرو باشد، به‌احتمال زیاد شخصیتی گذرا خواهد بود — کسی که شاید برای مدتی نظام را حفظ کند، اما نتواند نظم تازه و پایداری بنا نهد. احمد کسروی، روشنفکر سکولار ایرانی که در سال ۱۳۲۴ به دست اسلام‌گرایان ترور شد، زمانی نوشت که ایران «یک فرصت» به روحانیت بدهکار است تا اداره‌ی کشور را به دست گیرد و ناکارآمدی‌اش آشکار شود. پس از نزدیک به پنج دهه سوءمدیریت روحانیان، آن بدهی اکنون تسویه شده است. اگر دوران آینده‌ی ایران به دست یک مرد قدرتمند دیگر رقم بخورد، بعید است عمامه بر سر داشته باشد.

ایران مانند پاکستان

اگر آینده‌ی ایران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گره خورده باشد، شاید نزدیک‌ترین نمونه برای مقایسه، پاکستان باشد. از زمان انقلاب، جمهوری اسلامی به‌تدریج از یک حکومت روحانی به یک دولت امنیتی تحت سلطه‌ی سپاه تبدیل شده است. سپاه که در سال ۱۳۵۸ با عنوان «نگهبانان انقلاب» و برای مقابله با کودتاهای خارجی، مخالفت‌های داخلی و احتمال نافرمانی در ارتش شاه تأسیس شد، در جریان جنگ ایران و عراق گسترش عظیمی یافت. پس از جنگ، سپاه وارد حوزه‌های تجارت، بنادر، ساخت‌وساز، قاچاق و رسانه شد و به موجودی چندوجهی بدل گشت: بخشی نیروی نظامی، بخشی شرکت اقتصادی و بخشی ماشین سیاسی. امروزه سپاه بر برنامه‌ی هسته‌ای ایران نظارت دارد، شبکه‌ای از نیروهای نیابتی را در سراسر منطقه فرماندهی می‌کند و بخش‌های بزرگی از اقتصاد کشور را در دست دارد. گستره‌ی نفوذ آن به‌حدی است که ضرب‌المثل قدیمی درباره‌ی پاکستان increasingly بر ایران نیز صدق می‌کند: «نه کشوری با ارتش، بلکه ارتشی با کشور.»

ناامنی‌های شخصی خامنه‌ای، حاکمیت او را به سپاه پیوند داده است. حمله‌ی آمریکا به افغانستان و عراق، به سپاه این امکان را داد تا بودجه‌اش را افزایش دهد و نیروهای نیابتی‌اش را در خارج تجهیز کند؛ هم‌زمان، تحریم‌ها نیز با تبدیل بنادر ایران به مسیر قاچاق غیرقانونی، سازمان را ثروتمندتر ساخت. اما سپاه یک بلوک یکدست نیست: شبکه‌ای است از کارتل‌های رقیب که رقابت‌های نسلی، نهادی و اقتصادی میانشان زیر سایه‌ی اقتدار خامنه‌ای مهار شده است. با رفتن او، این منازعات به‌احتمال زیاد آشکار خواهند شد.

یکی از سناریوهای ممکن برای گذار سپاه از سلطه‌ی غیرمستقیم به حاکمیت مستقیم آن است که اجازه دهد ناآرامی‌ها گسترش یابد تا سپس خود به‌عنوان «منجی ملت» وارد عمل شود. این دقیقاً شبیه راهبرد ارتش پاکستان است که سلطه‌ی خود را سال‌ها با این ادعا توجیه کرده که ضامن وحدت ملی در برابر تهدید هند و فروپاشی داخلی است. برای سپاه، چنین راهبردی مستلزم کنار زدن روحانیان و نیز دگرگونی بنیادین در اصل سازمان‌دهنده‌ی دولت خواهد بود: از ایدئولوژی انقلابی شیعی به ملی‌گرایی ایرانی. روحانیان به نام خدا سخن می‌گویند؛ سپاهیان به نام میهن.

اما نباید سلطه‌ی کنونی سپاه را با محبوبیت آن اشتباه گرفت. رهبران ارشد سپاه از سوی خامنه‌ای منصوب می‌شوند، مکرراً جابه‌جا می‌گردند تا قدرت شخصی‌شان افزایش نیابد، و در میان مردم با سرکوب، فساد و ناکارآمدی شناخته می‌شوند. سیامک نمازی، شهروند آمریکایی که هشت سال گروگان سپاه بود، در گفت‌وگویی گفته است: «ایران امروز مجموعه‌ای است از مافیاهای رقیب — تحت سلطه‌ی سپاه و وابستگانش — که وفاداری اصلی‌شان نه به ملت است، نه به دین و نه به ایدئولوژی، بلکه فقط به منافع شخصی‌شان.»

ترور نزدیک به دو دوجین از فرماندهان ارشد سپاه در پناهگاه‌ها و خوابگاه‌هایشان توسط اسرائیل، هم آسیب‌پذیری شدید این سازمان در برابر نفوذ خارجی و هم ضعف نهادی‌اش را نشان داد — نهادی که وفاداری ایدئولوژیک را بر شایستگی ترجیح می‌دهد. برای اینکه حکمرانی سپاه پایدار بماند، تقریباً قطعاً به نسل تازه‌ای از رهبران نیاز خواهد داشت؛ رهبرانی کمتر جزم‌اندیش از تربیت‌شدگان خامنه‌ای و توانمند در جلب افکار عمومی از رهگذر ملی‌گرایی، نه ایدئولوژی روحانی.

اگر سپاه در نهایت به حاکم واقعی ایران بدل شود، مسیر کشور بستگی فراوانی به نوع رهبر آینده خواهد داشت. فرمانده‌ای که با ذهنیتی انتقام‌جو ظهور کند، ممکن است خود را «پوتین ایرانی» بنامد — کسی که ملی‌گرایی را جایگزین اسلام‌گرایی می‌کند اما تقابل با غرب را ادامه می‌دهد. در مقابل، یک افسر عمل‌گرا می‌تواند به «السیسی ایرانی» شباهت داشته باشد — کسی که اقتدارگرایی را حفظ می‌کند اما در پی ائتلاف با غرب است، همان‌گونه که رئیس‌جمهور مصر چنین کرده است.

مسئله‌ی هسته‌ای در هر دو حالت، محور اصلی خواهد بود. در نوشته‌های استراتژیست‌های سپاه، سرنوشت صدام حسین و معمر قذافی — که هر دو فاقد سلاح هسته‌ای بودند و سقوط کردند — در برابر بقای رژیم کره‌ی شمالی که دارای بمب اتمی است، مکرراً مورد اشاره قرار می‌گیرد. ایرانِ تحت رهبری سپاه با همین دوگانگی روبه‌رو خواهد بود: دستیابی به بمب برای بقا یا چشم‌پوشی از آن در برابر مزایای به‌رسمیت‌شناخته‌شدن بین‌المللی.

چنین ایرانی، مانند پاکستان، نه با روحانیان بلکه با ژنرال‌ها تعریف خواهد شد — ملی‌گرایانی که می‌کوشند احساسات مردم را برانگیزند و همواره میان رویارویی با غرب و سازش با آن در نوسان خواهند بود.

ایران به‌سان ترکیه

از نظر وسعت، جمعیت، فرهنگ و تاریخ، ایران خویشاوندی نزدیک‌تر از ترکیه ندارد؛ کشوری مسلمان، غیرعرب و سخت‌گیر در حفظ غرور ملی، که همچون ایران، میراثی طولانی از بی‌اعتمادی نسبت به قدرت‌های بزرگ را بر دوش می‌کشد. تجربه‌ی ترکیه در دوران رجب طیب اردوغان می‌تواند الگویی محتمل برای ایران باشد: انتخاباتی که یک رهبر محبوب را به قدرت می‌رساند، اصلاحات اولیه‌ای که با مردم عادی طنین می‌افکند، و سپس لغزشی تدریجی به‌سوی اقتدارگرایی اکثریت‌گرا که در پوشش زبان دموکراسی پنهان می‌شود.

اما برای اینکه ایران بتواند چنین مسیری را طی کند، نیاز به دگرگونی نهادی عمیقی خواهد داشت. لایه‌های پیچیده و تو در توی قدرت در جمهوری اسلامی — از جمله دفتر رهبری، شورای نگهبان و مجلس خبرگان — باید برچیده شوند، سپاه پاسداران در ارتش حرفه‌ای ادغام شود، و نهادهای انتخابی که در سال‌های اخیر عملاً از درون تهی شده‌اند، قدرت واقعی پیدا کنند. بدون تحقق این پیش‌شرط‌ها، سیاست رقابتی و پاسخ‌گو هرگز ریشه نخواهد دواند.

با این حال، ایران از نقطه‌ی صفر آغاز نخواهد کرد. به‌گفته‌ی کیان تاجبخش، جامعه‌شناس ایرانی، ایجاد هزاران شورای محلی و نهاد شهری توسط حکومت، ساختارهایی «دوکاربردی» پدید آورده است: نهادهایی که در اصل برای خدمت به نظم اقتدارگرا ایجاد شدند، اما از لحاظ ساختاری می‌توانند گذار به دموکراسی را نیز پشتیبانی کنند — اگر فرصتی به آن‌ها داده شود. در عمل، ایرانیان سال‌هاست که اشکال حکومت نمایندگی را تمرین کرده‌اند، بی‌آنکه از محتوای واقعی آن بهره‌مند شوند.

در چنین شرایطی، یک رهبر پوپولیست به‌آسانی می‌تواند از دل هر انتخاباتی که اندکی منصفانه باشد، سر برآورد. در کشوری که هم منابع عظیم دارد و هم نابرابری عمیق، پوپولیسم همواره نیرویی تکرارشونده در سیاست مدرن ایران بوده است. در سال ۱۳۵۷، خمینی علیه شاه و حامیان خارجی‌اش شورید و وعده‌ی برق و آب رایگان، خانه برای همه، و تقسیم عادلانه‌ی ثروت نفت را داد تا به‌جای نخبگان فاسد، به مردم برسد. یک نسل بعد، محمود احمدی‌نژاد — شهردار گمنام تهران — در سال ۱۳۸۴ با شعار «پول نفت را سر سفره‌ی مردم می‌آورم» به ریاست‌جمهوری رسید. به همین ترتیب، در ایران پس از خامنه‌ای نیز ممکن است یک چهره‌ی بیرون از ساختار قدرت، با تکیه بر اعتبار ملی‌گرایانه و توان بسیج خشم مردم علیه نخبگان داخلی و دشمنان خارجی، بار دیگر به صحنه بیاید.

چنین مسیری لزوماً ایران را به دموکراسی لیبرال نخواهد رساند، اما ادامه‌ی حاکمیت روحانیان هم نخواهد بود. نتیجه، آمیزه‌ای خواهد بود از مشروعیت مردمی و تمرکز قدرت، بازتوزیع اقتصادی و فساد، و ملی‌گرایی در کنار نمادگرایی دینی. برای بسیاری از ایرانیان، این وضعیت بر تداوم حکومت مذهبی یا نظامی ترجیح خواهد داشت. بااین‌حال، تجربه‌ی ترکیه نشان می‌دهد که پوپولیسم می‌تواند نه به کثرت‌گرایی، بلکه به شکل تازه‌ای از اقتدارگرایی بینجامد — اقتدارگرایی‌ای که پشتوانه‌ی توده‌ای و مشروعیت صندوق رأی دارد.

زندگی عادی

تاریخ، انسان را به تواضع در پیش‌بینی فرا می‌خواند. در دسامبر ۱۹۷۸، تنها یک ماه پیش از خروج شاه از کشور، جیمز بیل، پژوهشگر برجسته‌ی آمریکایی در حوزه‌ی ایران، در نشریه‌ی فارین افرز نوشت که «محتمل‌ترین جایگزین برای شاه» یک «گروه چپ‌گرای مترقی از افسران میان‌رتبه‌ی ارتش» خواهد بود. او سناریوهای دیگری نیز برشمرد: «یک کودتای نظامی راست‌گرا، یک نظام دموکراتیک لیبرال بر اساس الگوهای غربی، و یک دولت کمونیستی.» بیل اطمینان داد که «ایالات متحده نباید بیم آن را داشته باشد که دولت آینده‌ی ایران لزوماً مخالف منافع آمریکا خواهد بود.» شگفت‌آورتر آنکه، تنها چند هفته پیش از به‌قدرت‌رسیدن روحانیان، بیل پیش‌بینی کرده بود که آن‌ها «هرگز به‌طور مستقیم در ساختار رسمی حکومت مشارکت نخواهند کرد.»

روشنفکران ایرانی نیز دچار همان خطا شدند. چند هفته پیش از آنکه خمینی نظام الهیاتی خود را تحکیم کند و موج اعدام‌های گسترده را آغاز نماید، داریوش شایگان، فیلسوف برجسته‌ی ایرانی، با شور و خوش‌بینی گفت: «خمینی گاندیِ اسلامی است. او در محور جنبش ما قرار دارد.»

ایران، کشوری در آستانه‌ی آینده‌ای نامعلوم

همان‌گونه که انقلاب ۱۳۵۷ همه‌ی ناظران داخلی و خارجی را شگفت‌زده کرد، اکنون نیز سناریوهای غیرمنتظره‌ی دیگری می‌توانند رخ دهند. در نبودِ گزینه‌های جایگزین روشن، برخی ایرانیان نگاه خود را به رضا پهلوی، پسر تبعیدی شاه، دوخته‌اند؛ چهره‌ای که شهرت گسترده‌اش تا حد زیادی مرهون فضای مجازی و صنعت کوچک و فعالی از «نوستالژی دوران پیش از انقلاب» است. اما او که نزدیک به نیم قرن را در خارج از کشور گذرانده، برای موفقیت در رقابت‌های بی‌رحمانه‌ای که مشخصه‌ی گذار از نظام‌های اقتدارگراست، باید بر ضعف‌های بنیادین خود — از جمله نداشتن سازمان، شبکه، و نفوذ میدانی — غلبه کند.

گزینه‌ی دیگر — و شاید بزرگ‌ترین کابوس بسیاری از میهن‌دوستان ایرانی، حتی مخالفان سرسخت جمهوری اسلامی — فروپاشی کشور به سبک یوگسلاوی است؛ گسستی در امتداد خطوط قومی. اقلیت‌های قومی ممکن است تضعیف مرکز را فرصتی برای شورش یا آغاز راهی تازه ببینند. با این‌همه، ایران برخلاف یوگسلاوی، بر پایه‌ی هویتی بسیار کهن‌تر و منسجم‌تر استوار است: بیش از ۸۰ درصد جمعیت کشور فارسی‌زبان یا آذری‌اند، تقریباً همه فارسی را به‌عنوان زبان مشترک می‌فهمند، و حتی گروه‌های غیرفارس نیز خود را بخشی از کشوری می‌دانند که بیش از دو هزار و پانصد سال تاریخ پیوسته‌ی حکومتی دارد.

در اصل، ایران بار دیگر به کشوری بدل شده که سرنوشتش در معرض تفسیرهای گوناگون است — کشوری که آینده‌هایش می‌تواند مسیرهایی کاملاً متفاوت بیابد. ایالات متحده و دیگر قدرت‌های جهانی بدون تردید از ایرانی پس از جمهوری اسلامی سود خواهند برد، اگر آن کشور بر اساس منافع ملی خود — و نه بر پایه‌ی ایدئولوژی انقلابی — اداره شود. همان‌گونه که هنری کیسینجر، دیپلمات آمریکایی، زمانی گفته بود: «کشورهای اندکی در جهان وجود دارند که ایالات متحده با آن‌ها دلایل کمتری برای دشمنی یا منافع مشترک بیشتری نسبت به ایران دارد.»

اما تجربه‌ی آمریکا در افغانستان و عراق نشان داد که نفوذ خارجی مرزهایی دارد: حتی هزینه‌های عظیم انسانی و مالی نمی‌تواند نتیجه‌ی سیاسی مطلوب را تضمین کند. روسیه نیز با محدودیت‌هایی مشابه روبه‌رو است. مسکو احتمالاً تداوم جمهوری اسلامی را ترجیح می‌دهد، چراکه این حکومت می‌تواند همواره خاری در چشم واشنگتن باشد و با ایجاد بی‌ثباتی، خطرات ژئو‌انرژتیکی را در سطح جهانی افزایش دهد. بااین‌حال، روسیه با وجود همه‌ی تلاش‌هایش نتوانست از سقوط رژیم اسد در سوریه جلوگیری کند. چین، برعکس، منافع بسیار بیشتری در ایرانی دارد که ظرفیتش را به‌عنوان یک قدرت بزرگ انرژی بالفعل کند تا ایرانی که صادرکننده‌ی بی‌ثباتی است.

با این همه، صرف‌نظر از میزان تأثیرگذاری قدرت‌های خارجی، ایران امروز چنان بزرگ و مقاوم است که بتواند مسیر خود را رقم بزند. این کشور همه‌ی مؤلفه‌های لازم برای عضویت در گروه ۲۰ را دارد: جمعیتی تحصیل‌کرده و متصل به جهان، منابع طبیعی عظیم، و هویتی تمدنی و کهن. بااین‌حال، برای دموکرات‌های ایرانی، شرایط بین‌المللی در بدترین وضعیت ممکن است. دولت‌های غربی که زمانی مدافع دموکراسی بودند، اکنون منابع خود را پس کشیده و درگیر عقب‌گرد دموکراتیک در درون خود شده‌اند. ایالات متحده نیز نهادهایی را که در دوران جنگ سرد نقشی کلیدی در موفقیتش داشتند — از بنیاد ملی برای دموکراسی گرفته تا صدای آمریکا — تضعیف کرده است. در این خلأ، ایران احتمالاً در مسیر روندی جهانی حرکت خواهد کرد که در آن مردان قدرتمند با تأکید بر فضیلت «نظم» بر وعده‌ی «آزادی» پیروز می‌شوند.

گرچه افکار عمومی لزوماً مسیر گذار ایران را تعیین نخواهد کرد، اما تا جایی که سیاستمداران ناگزیر باشند به آن توجه نشان دهند، یک واقعیت آشکار است: ایرانیان دیگر در پی شعارهای پوچ، پرستش شخصیت‌ها، یا حتی مفاهیم بلندپروازانه‌ی دموکراسی نیستند. آنچه بیش از هر چیز می‌خواهند، حکومتی کارآمد و پاسخ‌گو است که بتواند شأن اقتصادی‌شان را بازگرداند و امکان زیستن یک «زندگی عادی» — یا به تعبیر خودشان، «زندگی نرمال» — را فراهم کند؛ زندگی‌ای رها از چنگال دولتی که کنترل می‌کند چه بپوشند، چه ببینند، چگونه عشق بورزند، به چه ایمان بیاورند، و حتی چه بخورند و بنوشند.

دوره‌ی جمهوری اسلامی در مجموع، به نیم‌قرنی از فرصت‌های از‌دست‌رفته برای ایران بدل شده است. در حالی که همسایگان ایران در خلیج فارس به مراکز جهانی مالی، حمل‌ونقل و فناوری تبدیل شدند، ایران ثروت خود را در ماجراجویی‌های منطقه‌ای شکست‌خورده و برنامه‌ی هسته‌ای‌ای تلف کرد که تنها انزوا به بار آورد — و در عین حال بزرگ‌ترین منبع ثروتش، یعنی مردمش، را سرکوب و هدر داد. ایران همچنان از منابع طبیعی و سرمایه‌ی انسانی لازم برای قرار گرفتن در میان اقتصادهای برتر جهان برخوردار است. اما مگر آنکه تهران از اشتباهاتش درس بگیرد و سیاست خود را از نو سامان دهد، مسیرش نه به سوی باززایی، بلکه به سمت افول ادامه خواهد یافت. پرسش این نیست که آیا تغییر فرا خواهد رسید یا نه؛ بلکه این است که آیا این تغییر، سرانجام بهاری دیرهنگام به همراه خواهد آورد — یا تنها زمستانی دیگر.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net