دوشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۴ -
Monday 7 July 2025
|
ايران امروز |
نویسندگان: سردبیران نشریه Project Syndicate
برگردان: شریفزاده - آزاد
۲۶ ژوئن ۲۰۲۵
اگر به گفتههای رئیسجمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ، اعتماد شود، حملات آمریکا به سه سایت هستهای ایران، پیروزیای سریع و قاطع برای صلح در خاورمیانه به ارمغان آوردهاند؛ هم به درگیری بین اسرائیل و ایران پایان دادهاند و هم برنامه هستهای جمهوری اسلامی را «نابود» کردهاند. اما هرچند این روایت ممکن است برای برخی جذاب باشد، دلایل اندکی وجود دارد که باور کنیم این روایت حقیقت دارد.
پس از ده روز حملات اسرائیل به ایران و واکنش جمهوری اسلامی، ایالات متحده سه تأسیسات هستهای ایران را بمباران کرد؛ عملیاتی که دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، آن را «پیروزی برای همه» توصیف کرده است. در حالی که به نظر میرسد آتشبس میان ایران و اسرائیل برقرار مانده، مذاکرات ممکن است بینتیجه باشد – و انگیزه ایران برای دستیابی به سلاح هستهای اکنون شاید بیش از هر زمان دیگری باشد.
بر اساس گفتههای نوریل روبینی، استاد بازنشسته اقتصاد در دانشگاه نیویورک، تهدید ایران محدود است: «رژیم آنقدر تضعیف شده که به سختی میتواند از خود دفاع کند، چه برسد به آنکه از تسلیحات محدود خود علیه نیروهای آمریکایی استفاده کند.» او همچنین پیشبینی میکند که «اکثریت بزرگی از مردم ایران» به زودی «علیه رژیم قیام کرده و آن را با چیزی دیگر جایگزین خواهند کرد.» سقوط این رژیم، به گفته او، «احتمالاً در ماههای آینده رخ خواهد داد.»
اما ریچارد هاوس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی، با این دیدگاه مخالف است و میگوید شرایط لازم برای تغییر رژیم – «یک اپوزیسیون داخلی قوی و سازمانیافته، رژیمی در حال فروپاشی، یا یک قدرت خارجی که مایل و قادر به سرنگونی رهبری، اشغال کشور و جایگزین کردن آن باشد» – در ایران وجود ندارد. از این رو، جهان باید آماده باشد که تا مدتی با «دولت کنونی یا چیزی بسیار شبیه به آن» سر و کار خواهد داشت – دولتی که احتمالاً ، در حال حاضرً از تشدید درگیری خودداری خواهد کرد و در گذر زمان «برنامه تسلیحات هستهای خود را از نو سامان خواهد داد».
چارلز ای. کاپچان از دانشگاه جورجتاون به اسرائیل و آمریکا توصیه میکند که از دیپلماسی برای خنثیسازی تهدید هستهای ایران استفاده کنند. با توجه به اینکه نیروهای نیابتی منطقهای ایران «ویران شدهاند» و رهبری و زیرساخت نظامیاش «تحت حملات سنگین قرار دارند»، این «لحظهای ایدهآل برای گرفتن امتیاز در میز مذاکره» است – از جمله پذیرش تهران برای «محدودیتهای سختگیرانه بر برنامه هستهای اش همراه بازرسیهای گسترده» .
در همین حال، برهما چلانی، استاد بازنشسته مرکز تحقیقات سیاست، با اینکه دیپلماسی را «تنها مسیر قابل دوام برای عدم اشاعه» میداند، معتقد است ایران اکنون « انگیزه زیادی دارد که شفافیت و نظارت را رد کرده و به جای آن به مخفیکاری و ابهام روی آورد» و «با سرعت به سمت شکستن آستانه هستهای حرکت کند.» خطرات فراتر از ایران هستند: زمانی که «کشورهای قدرتمند میتوانند تأسیسات هستهای تحت نظارت را بدون مجازات بمباران کنند»، دلیل چندانی باقی نمیماند که کشوری بخواهد به «نظام جهانی عدم اشاعه» اعتماد کند.
هارولد جیمز از دانشگاه پرینستون بر این باور است که پیامدها حتی فراتر میروند: حملات آمریکا، نشانهای از «مرگ رویکرد چندجانبهگرایانه پیشین در حکمرانی جهانی» است. ترامپ نهتنها بدون «مشورت با دیگر اعضای ناتو» دستور حمله را صادر کرد، بلکه حتی «جلسه گروه ۷ در کاناناسکیس کانادا را زود ترک کرد تا این عملیات را آغاز کند».
کریس پتن، رئیس سابق دانشگاه آکسفورد، مینویسد که اکنون متحدان آمریکا باید با «واقعیتی تلخ روبهرو شوند»: ایالات متحده دیگر یک «شریک قابلاعتماد» نیست، بلکه کشوری است که باور دارد قدرتش به او «حق میدهد هر طور که میخواهد عمل کند» – و دیگران باید «بدون اعتراض، پیامدهای آن را بپذیرند.» با این حال، «وحدت و همکاری غرب» به مراتب بیش از بمبارانهای یکجانبه میتواند ایران را به ایفای نقشی سازندهتر و صلحآمیزتر در سطح بینالمللی ترغیب کند.
در مورد رشد اقتصادی جهانی – که «پیشاپیش در آستانه توقف بود» – استیفن اس. روچ از دانشگاه ییل هشدار میدهد که چشمانداز اکنون بدتر هم شده است. شوک ناشی از جنگ تعرفهای ترامپ «بهخودیخود به اندازه کافی بد بود»؛ آخرین چیزی که «اقتصاد آسیبپذیر جهانی» به آن نیاز دارد، جنگی جدید در خاورمیانه است. اکنون احتمال رکود جهانی بیش از پیش شده است.
ایران در مسیر فروپاشی رژیم قرار دارد
🖊️ نورئیل روبینی
🗓️ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵
نیروهای رادیکال در خاورمیانه که بسیاری از آنها توسط ایران تأمین مالی شده و بهعنوان نیروهای نیابتی آن عمل میکنند، دهههاست که موجب بیثباتی در منطقه شدهاند. اکنون باید امید داشت که فروپاشی رژیم ایران، پس از بمباران تأسیسات هستهای این کشور توسط آمریکا، به نفع کل منطقه تمام شود.
نیویورک – من در نوامبر گذشته پیشبینی کرده بودم که اسرائیل به احتمال زیاد به تأسیسات هستهای و نظامی ایران حمله خواهد کرد و حتی ممکن است رهبران بلندپایه نظامی و سیاسی این رژیم را هدف قرار دهد. همچنین استدلال کرده بودم که «هر دولت آمریکایی، دیر یا زود، بهطور مستقیم یا غیرمستقیم از اسرائیل حمایت خواهد کرد».
صرفنظر از شکافهای عمیق در داخل اسرائیل درباره نحوه پیشبرد جنگ در غزه، اجماع گستردهای در سراسر طیف سیاسی این کشور – حتی در میان منتقدان میانهرو و چپگرای نخستوزیر بنیامین نتانیاهو – وجود داشت که ایران به ساخت سلاح هستهای بسیار نزدیک شده، که این مسئله تهدیدی وجودی برای اسرائیل تلقی میشد. در واقع، رهبران میانهرویی مانند بنی گانتز و یائیر لاپید، نتانیاهو را متهم میکردند که در برابر ایران بیش از حد نرم برخورد کرده است.
تنها مسئله زمان بود تا اسرائیل به ایران حمله کند – کشوری که از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، نیروهای نیابتیاش مانند حماس، حزبالله، حوثیهای یمن و شبهنظامیان شیعه در سوریه و عراق را علیه اسرائیل به حرکت درآورد. پس از آنکه اسرائیل این نیروهای نیابتی را در هم کوبید و ایران بازدارندگی راهبردی خود را از دست داد، تنها گزینه باقیمانده برای رژیم ایران، دستیابی به سلاح هستهای بود – گزینهای غیرقابلقبول برای اسرائیل و بهطور کلی برای غرب. به همین دلیل اسرائیل به ایران حمله کرد. از آنجایی که برخی از تأسیسات هستهای ایران بهقدری مستحکم بودند که توان مقاومت در برابر تسلیحات اسرائیل مقاوم را داشتند، مشخص بود که آمریکا نیز برای نابودی این تأسیسات وارد عمل خواهد شد – حتی با وجود مخالفتهای پایگاه ضد مداخلهگرای رئیسجمهور دونالد ترامپ.
ایران در پاسخ، با شلیک موشک به اسرائیل واکنش نشان داد و اکنون نیروهای آمریکایی در منطقه را تهدید میکند. اما رژیم آنقدر تضعیف شده که به سختی میتواند از خود دفاع کند، چه رسد به اینکه بتواند حملات مؤثری علیه نیروهای آمریکا انجام دهد. بله، ممکن است برخی شبهنظامیان شیعه تلاش کنند به پایگاهها و نیروهای بهشدت محافظتشده آمریکا حمله کنند، اما حتی اگر از خطر واکنشهای شدیدتر آمریکا و اسرائیل هم چشمپوشی کنیم، خسارتی که آنها میتوانند وارد کنند، محدود خواهد بود.
همچنین، توان و تمایل رژیم ایران برای بستن تنگه هرمز، مینگذاری خلیج فارس یا حمله به تأسیسات انرژی و خطوط لوله همسایگان عربش، اکنون بسیار کاهش یافته است. این رژیم تمام تمرکز خود را بر بقایش گذاشته، اما فروپاشی آن احتمالاً طی ماههای آینده رخ خواهد داد. درست است که فعلاً حمله اسرائیل حتی مخالفان رژیم را به همبستگی ملی واداشته، اما در بلندمدت اکثریت بزرگی از مردم ایران که از رژیمی که باعث نابودی اقتصادی، مالی و اکنون ژئوپلیتیکی و نظامی کشور شده متنفرند، علیه آن قیام خواهند کرد و نظام دیگری را جایگزین خواهند نمود.
در سال ۱۹۹۰، تولید ناخالص داخلی سرانه ایران تقریباً با اسرائیل برابر بود؛ امروز، تولید سرانه اسرائیل نزدیک به ۱۵ برابر ایران است. ذخایر انرژی ایران با عربستان سعودی برابری میکند یا حتی بیشتر است، اما این کشور طی پنج دهه گذشته صدها میلیارد دلار درآمد بالقوه انرژی را بهخاطر جنگ بیهوده با غرب از دست داده است. امروزه ایرانیان با تورم سرسامآور، سقوط درآمد واقعی، فقر گسترده و حتی گرسنگی روبهرو هستند – نه به دلیل تحریمهای آمریکا و غرب، بلکه به دلیل سیاستهای غیرمنطقی حاکمانشان.
کشوری که میتوانست از هر کشور نفتخیز خلیج فارس ثروتمندتر باشد، اکنون در آستانه ورشکستگی قرار دارد، آن هم بهخاطر فساد، بیکفایتی و بیمبالاتی راهبردی رژیمش.
علاوه بر آنکه جمهوری اسلامی بلای جان مردم خود بوده، طی دههها به تأمین مالی گروههای تروریستی در خاورمیانه پرداخته و موجب سقوط یا نیمهسقوط دولتها در کشورهای مختلف شده: یمن، لبنان، سوریه، غزه/فلسطین، عراق. اکنون ثبات و بازسازی دولتهای درحالفروپاشی یا فروپاشیده خاورمیانه مستلزم تغییر رژیم در ایران است. مردم ایران – نه نیروهای خارجی – این تغییر را طی سال آینده رقم خواهند زد. ایرانیان در چند دهه گذشته دستکم شش بار علیه رژیم خود شوریدهاند، و هرگاه فرصت یافتهاند، همواره رهبران میانهرو را به افراطگرایان مذهبی ترجیح دادهاند.
در حال حاضر، بازارهای مالی به درستی پیشبینی میکنند که تأثیر جهانی این جنگ اخیر احتمالاً محدود خواهد بود. روند فعلی قیمت نفت، سهام آمریکا و جهانی، بازدهی اوراق قرضه و نرخ ارزها نشان میدهد که یک شوک رکودی-تورمی شدید ناشی از اختلال بزرگ در تولید و صادرات انرژی از خلیج فارس، تنها یک «ریسک انتهایی» است، نه سناریوی پایه.
جنگ یومکیپور در سال ۱۹۷۳ و انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ باعث جهش شدید قیمت نفت و رکود تورمی سنگین در سالهای ۷۴-۱۹۷۳ و ۸۲-۱۹۸۰ شدند. اما این بار به دلایل متعددی وضعیت متفاوت خواهد بود: سهم انرژی در مصرف و تولید در اقتصادهای واردکننده نفت بسیار کمتر از دهه ۱۹۷۰ است؛ آمریکا و دیگر تولیدکنندگان عمده جدید خارج از اوپک ظهور کردهاند؛ عربستان سعودی و سایر کشورها ظرفیت مازاد تولید و ذخایر نفتی گستردهای دارند. و اگر قیمت نفت در نتیجه مداخله آمریکا افزایش یابد، ابزارهای مختلف سیاستگذاری کلان برای کاهش تأثیر رکودی-تورمی وجود دارد.
ایرانِ مجهز به سلاح هستهای، تنها تهدیدی برای اسرائیل نبود، بلکه برای تمام رژیمهای سنی در خاورمیانه، اروپا و در نهایت برای خود آمریکا خطر محسوب میشد. صدراعظم آلمان، فریدریش مرتس، آنچه را بسیاری از رهبران جهان فکر میکنند اما نمیخواهند علناً بگویند، اینگونه بیان کرد: «اسرائیل دارد کارهای کثیف را بحای همه ما انجام میدهد.»
حتی چین و روسیه – که متحدان دوفاکتوی ایران هستند – نیز در این موضوع محتاطانه عمل کردهاند. نیروهای رادیکال دهههاست خاورمیانه را بیثبات کردهاند و آثار آن از طریق تروریسم، فروپاشی دولتها و مهاجرتهای گسترده به اروپا و غرب نیز سرایت کرده است. اکنون اسرائیل موفق شده نیروهای رادیکال شیعه و نیروهای نیابتی آنها را تضعیف و نابود کند. امید آن است که فروپاشی رژیم ایران موجب ثبات، بازسازی منطقه و عادیسازی روابط دیپلماتیک بین اسرائیل و عربستان سعودی شود.
با استقرار دولتی جدید در اسرائیل که رویکردی صلحآمیزتر با فلسطینیها در پیش گیرد و راه را برای راهحل دوکشوری باز کند، آیندهای بهتر ممکن خواهد شد. اما برای تحقق این هدف، ابتدا باید *«هیدرای ایرانی» با رژیمی منطقی جایگزین شود که مشتاق پیوستن به جامعه جهانی باشد، نه در پی حمله به آن.
* هیدرا یا هودرا به معتی مار آبی لرنا در اساطیر یونانی، یک هیولای وحشتناک که دارای چند سر بوده و به مردم حمله میکردو غیر قابل شکست بود. که بالاخره بتوسط هرکول کشته شد.
جنگ خاورمیانه وارد مرحلهای جدید میشود
🖊️ ریچارد هاس
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵
برای آغاز یک جنگ، تنها تصمیم یک طرف کافی است؛ اما برای پایان آن، توافق همه طرفهای درگیر لازم است. در بحران اخیر خاورمیانه، ابتکار عمل ابتدا در دست اسرائیل بود، سپس به آمریکا رسید و اکنون به ایران منتقل شده است. ایران باید تصمیم بگیرد که آیا حمله آمریکا آغاز پایان است یا پایان آغاز.
نیویورک – ما اکنون وارد سومین مرحله از بحران کنونی در خاورمیانه شدهایم. در دو مرحله قبلی، ابتکار عمل ابتدا در دست اسرائیل و سپس آمریکا بود. اکنون نوبت ایران است.
برای مرور: در مرحله اول، اسرائیل که نگران نزدیکشدن ایران به ساخت سلاح هستهای بود، به سایتهای نظامی، تأسیسات هستهای و شخصیتهای کلیدی رهبری ایران حمله کرد. دولت اسرائیل که پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ریسکگریزتر شده بود، دیگر نگران تلافیجویی نیروهای نیابتی ایران – که آنها را تضعیف کرده بود – یا توان دفاعی خود ایران – که آن را هم تحلیل برده بود – نبود.
مرحله دوم جنگ با اقدام آمریکا آغاز شد. آمریکا سه سایت کلیدی در برنامه هستهای ایران را هدف قرار داد. بمبافکنهای رادارگریز B-2 چند بمب سنگرشکن بزرگ بر مجتمعهای غنیسازی اورانیوم در فردو و نطنز انداختند، در حالی که زیردریاییهای آمریکایی موشکهای کروز تاماهاوک را به سمت تأسیسات هستهای اصفهان شلیک کردند.
برای هر دو کشور – آمریکا و اسرائیل – این جنگ، جنگی انتخابی بود؛ گزینههای دیگری نیز وجود داشت. افزون بر این، حملات انجامشده پیشگیرانه بودند، نه پیشدستانه؛ چراکه تهدید ایران در زمینه دستیابی به سلاح هستهای تهدیدی در حال شکلگیری بود، نه تهدیدی فوری.
کمتر روشن است که چرا آمریکا در این زمان خاص اقدام کرد؛ جز اینکه دیپلماسی چشمانداز روشنی نداشت و فرصتی پدید آمده بود تا این عملیات با حداقل خطر برای نیروهای آمریکایی را انجام دهد. با این حال، هم اسرائیل و هم آمریکا صبرشان از ایران – که اورانیوم را به سطحی غنیسازی میکرد که فقط برای تولید سلاح توجیهپذیر بود، نه تولید برق – به سر آمده بود.
رئیسجمهور دونالد ترامپ ادعا کرد که حملاتش یک موفقیت نظامی “شگفتانگیز” بوده و هر سه تأسیسات ایرانی کاملاً «نابود شدهاند». اما این ادعا هنوز ثابت نشده است. معمولاً ارزیابی میزان تخریب بمبارانها زمانبر است و بیش از آنکه علم باشد، هنر است.
مهمتر از آن، ممکن است این حمله در نابود کردن سه سایت هدف موفق بوده باشد، اما در هدف گستردهتر – یعنی متوقفکردن تلاشهای ایران برای ساخت سلاح هستهای – شکست خورده باشد. در واقع، تقریباً قطعی است که چنین شده؛ زیرا ایران زمان کافی برای انتقال اورانیوم غنیشده، سانتریفیوژهای پیشرفته و دیگر فناوریهای مربوط به بمب به مکانهای مختلف – که فعلاً ناشناختهاند – داشته است.
حال، از ایران چه انتظاری باید داشت؟ درباره گزینههای انتقامی ایران بسیار گفته و نوشته شده است. ایران ممکن است جنگ سایبری علیه اهدافی در آمریکا یا سایر نقاط جهان به راه اندازد. ممکن است دست به اقدامات تروریستی متنوعی علیه غیرنظامیان، شرکتها و سفارتخانههای آمریکایی بزند. ممکن است به حدود ۴۰ هزار نیروی نظامی آمریکا در خاورمیانه یا زیرساختهای انرژی کشورهای عربی همسایه حمله کند. یا ممکن است از طریق نیابتیهایی مانند حوثیهای یمن، در کشتیرانی منطقهای اخلال ایجاد کند.
اما مشخص نیست که ایران در حال حاضر بخواهد دست به چنین اقداماتی بزند. «حمله نمایشی» اخیر به پایگاه آمریکا در قطر، پیامی آشکار داشت: ایران مایل نیست مسیر تشدید تنش را ادامه دهد و خود را در معرض حملات بیشتر – چه علیه اقتصادش، چه علیه فرماندهان نظامی و سیاسیاش – قرار دهد.
در نتیجه، به احتمال زیاد ایران تمرکز خود را معطوف به تحکیم پایههای داخلی رژیم خواهد کرد تا بقای خود را تضمین کند. در بلندمدت، ایران احتمالاً تلاش برای بازسازی برنامه تسلیحات هستهای خود را از سر خواهد گرفت؛ چراکه بسیاری در درون حکومت به این نتیجه خواهند رسید که اگر ایران بازدارندگی هستهای داشت، هرگز اسرائیل و آمریکا به آن حمله نمیکردند.
دیپلماسی بعید است مانع موفقیت ایران شود؛ به این معنا که حتی با یا بدون آتشبس، ممکن است حملات اسرائیل یا آمریکا، هر زمان و هر جا که فعالیتهای مرتبط با تسلیحات هستهای کشف شود، لازم گردد. این واقعیت بسیاری را به این نتیجه خواهد رساند که تنها راه جلوگیری از ظهور ایرانِ هستهای، تغییر رژیم است – چراکه چنین تحولی برای اسرائیل تهدیدی وجودی محسوب میشود و ممکن است دیگر کشورهای منطقه را به سوی دستیابی به سلاح هستهای سوق دهد.
تعجبی ندارد که هماکنون برخی در اسرائیل و آمریکا خواستار تغییر رژیم شدهاند. اما تغییر رژیم آسان نیست. چنین امری معمولاً زمانی رخ میدهد که اپوزیسیونی قوی و سازمانیافته وجود داشته باشد، رژیم در حال فروپاشی باشد، یا قدرت خارجیای مایل و قادر به براندازی حکومت، اشغال کشور و نصب جایگزینی باشد. هیچکدام از این شرایط در ایران فعلاً وجود ندارد.
به بیان دیگر، بازیگران خارجی بهتر است سیاست خود را بر اساس این فرض بنا کنند که حکومت کنونی ایران – یا چیزی بسیار شبیه به آن – تا مدتی همچنان بر سر قدرت باقی خواهد ماند.
این گفته کلیشهای درست است که آغاز جنگ فقط به تصمیم یک طرف نیاز دارد، اما پایان آن مستلزم توافق همه طرفهاست. در بحران کنونی خاورمیانه، ابتکار عمل اکنون در دستان ایران است. تنها حاکمان این کشور میتوانند تصمیم بگیرند که آیا حمله آمریکا آغاز پایان است یا پایان آغاز. دشواری در این نکته است که پاسخ آن ها تا چه حد جواب گوی این موضوع خواهدبود .
تنها دیپلماسی میتواند تهدید هستهای ایران را پایان دهد
🖊️ چارلز ای. کاپچن
🗓️ ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵
در حالیکه اسرائیل و ایالات متحده دلایل موجهی برای تلاش جهت نابودی تأسیسات هستهای ایران دارند، استفاده صرف از نیروی نظامی به راهحلی پایدار منجر نخواهد شد. چنین نتیجهای تنها از مسیر دیپلماسی حاصل میشود – و هرگز زمان بهتری برای آمریکا جهت گرفتن امتیازات وجود نداشته است.
واشنگتن، دیسی – نه بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، و نه دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، خود را به عنوان بازیگرانی خردمند و متعادل در عرصه جهانی نشان ندادهاند. هر دو اغلب تسلیم انگیزههای بیپروا میشوند و سیاستورزی را ابزاری برای فرصتطلبی سیاسی میدانند.
با اینحال، کمپین نظامی مشترکی که آنها علیه ایران به راه انداختهاند، منطقی و موجه است. اسرائیل در حمله به تأسیسات هستهای ایران محق بود، و ایالات متحده نیز حق داشت که به این نبرد بپیوندد و با استفاده از بمبهای سنگرشکن، سایت غنیسازی عمیقالدفن فردو و دو تأسیسات هستهای دیگر را هدف قرار دهد.
اما اکنون که اسرائیل و آمریکا قدرت نظامی چشمگیر خود را به نمایش گذاشتهاند، باید پایان بازی را نه در میدان نبرد، بلکه در میز مذاکره جستوجو کنند. حملات هوایی ممکن است بتواند تأسیسات فعلی هستهای ایران را از بین ببرد، اما در عین حال انگیزه ایران برای بازسازی این تأسیسات – اینبار برای دستیابی به بازدارندگی هستهای – را نیز افزایش میدهد.
از همینرو، اسرائیل و آمریکا باید از کمپین نظامی مشترکشان بهعنوان ابزاری برای دیپلماسی قهری استفاده کنند. اقدام نظامی باید به توافقی در میز مذاکره ختم شود که تهدید ایران علیه اسرائیل و منطقه را بهطور دائم خنثی کند.
پیش از آغاز حملات نظامی اسرائیل در ۱۳ ژوئن، ایران در حال انباشت اورانیوم با غنای نزدیک به سطح تسلیحاتی بود. آژانس بینالمللی انرژی اتمی در ماه مه گزارش داد که تنها سه هفته زمان لازم بود تا تأسیسات فردو بتواند از ذخایر موجود، اورانیوم با غنای لازم برای ساخت ۹ سلاح هستهای تولید کند. اگرچه ایران برای ساخت بمب به زمان بیشتری نیاز داشت، اما واقعیت این است که اورانیوم با غنای بالا کاربرد غیرنظامی ندارد – و در کنار شواهد مربوط به تلاشهای پیشین ایران برای ساخت سلاح هستهای، دلیل موجهی برای نگرانی جدی – و در نهایت، اقدام نظامی – بهدست میداد.
پیش از حملات اولیه اسرائیل، همین نگرانی جدی باعث شد که هم دولت بایدن و هم دولت ترامپ تلاش کنند تا این تهدید فزاینده را در میز مذاکره خنثی کنند. اما جمهوری اسلامی از توافق سر باز زد.
علاوه بر این، ایران بهوضوح مقاصد خصمانه خود را نشان داده است. این کشور سالهاست در حال تقویت نظامی خود است، بهطور علنی خواهان نابودی اسرائیل شده، و بهصورت فعال از حماس، حزبالله و دیگر گروههای افراطی حمایت میکند. توانایی نظامی ایران و نیروهای نیابتیاش، تهدیدی مستقیم و فعال برای منافع آمریکا در منطقه – از جمله پایگاهها و نیروهای آمریکایی، کشتیرانی بینالمللی، جریان نفت و گاز، و امنیت شرکای آمریکا در خلیج فارس – بهشمار میرود.
در چنین شرایطی، تماشای ادامه پیشرفت برنامه هستهای ایران بیعملی خطرناک می بود. با این حال، در حالیکه اسرائیل و آمریکا دلایل منطقی برای تلاش جهت نابودی تأسیسات هستهای ایران دارند، نیروی نظامی بهتنهایی راهحلی پایدار ارائه نمیکند. ممکن است برنامه هستهای ایران تنها تا حدی آسیب دیده باشد، و حتی اگر بهطور چشمگیری عقب رانده شده باشد، میتواند بازسازی شود – شاید به شکلی پنهانیتر و پیچیدهتر.
افزونبراین، اگر هیچ راه خروج دیپلماتیکی برای ایران باقی نماند، و اگر رژیم مذهبی این کشور احساس کند بقای آن در خطر است، احتمالاً جنگ را از روی ناچاری گسترش خواهد داد – و این میتواند به یک درگیری منطقهای گسترده منجر شود.
هنوز زود است که بگوییم آیا حمله ایران در روز دوشنبه به پایگاههای آمریکا در منطقه، تنها پاسخی نمادین بوده یا تلاشی جدی برای تشدید سریع درگیری.
اکنون که آمریکا وارد جنگ شده، باید بار دیگر برای رسیدن به پایانبندی دیپلماتیک تلاش کند. ایران انگیزههای قوی برای توافق دارد و ممکن است شرایط سختگیرانهای در مورد برنامه هستهای خود، از جمله بازرسیهای دقیق را بپذیرد. نیرویهای نیابتی ایران نابود شدهاند و رهبری نظامی و زیرساختهای آن با حملات خفت باری مواجه شده اند. با در نظر گرفتن کنترل مؤثر اسرائیل و آمریکا بر حریم هوایی ایران، توانایی ایران برای پاسخگویی هر روز کمتر خواهد شد.
بهبیان ساده، موقعیت ایران بطور بیسابقه ای ضعیف است و این بهترین لحظه برای گرفتن امتیاز در میز مذاکره است.
ترامپ نیز انگیزههای قوی برای بازگشت به دیپلماسی دارد. اگرچه تصمیم گرفت وارد جنگ شود، اما با مخالفتهای شدید از سوی بخش گستردهای از پایگاه سیاسی ناسیونالیست و منزویگرای خود روبهروست. حتی اگر اسرائیل بخواهد به کمپین ادامه دهد (شاید با هدف سرنگونی رژیم ایران)، ترامپ علاقهای به باتلاقی دیگر در خاورمیانه ندارد. بازی او این است که قدرت نشان دهد، و سپس بهعنوان معاملهگری که صلح را به خاورمیانه آورد، شناخته شود.
تلاش برای تغییر رژیم وسوسهبرانگیز است، اما سرنگونی جمهوری اسلامی از طریق زور اشتباهی فاجعهبار خواهد بود. هیچکس نمیتواند پیشبینی کند که پس از آن چه نوع حکومتی سر کار خواهد آمد، چه رسد به اینکه بتواند پیامدهای منطقهای فروپاشی سیاسی در ایران را مهار کند.
با توجه به وضعیت بیثبات منطقه، فروپاشی رژیم ایران میتواند بهراحتی به خشونتهای قومی و فرقهای در سراسر منطقه دامن بزند.
آمریکا این درس را با بهایی سنگین آموخته است. مداخلاتش در افغانستان، عراق، لیبی و سوریه هزاران میلیارد دلار هزینه داشت و دستاورد چندانی در پی نداشت.
هر اتفاقی که برای ایران بیفتد، یک چیز قطعی است: ترامپ نباید – و نخواهد – وارد پروژه دولت سازی شود. اگر ایران فرو بپاشد، دولت ترامپ قطعاً برای نجات آن وارد عمل نخواهد شد.
بیتردید، بیشتر مردم ایران از این حکومت مذهبی – که باعث فروپاشی اقتصادی، سرکوب اجتماعی و سرکوب خونین اعتراضات شده – خسته شدهاند. اما جنگ کنونی باعث شده که ایرانیان حول پرچم خود متحد شوند، و دستگاه امنیتی خشن رژیم نیز تاکنون آن را در قدرت نگه داشته است.
پس از نزدیک به نیم قرن، شاید این رژیم به پایان خود نزدیک شده باشد. اما اگر قرار است سقوط کند، این تغییر باید از درون انجام شود، نه از بیرون تحمیل شود.
بهترین راه برای تسهیل این هدف، پایان دادن به جنگ از طریق دیپلماسی است. سپس این مردم ایران خواهند بود که باید رهبریای را که در همه زمینهها شکست خورده، کنار بزنند. چنین نتیجهای – هرچند تضمینشده نیست – ممکن است در نهایت به روی کار آمدن حکومتی میانهرو منجر شود؛ حکومتی که میتواند راه را برای صلح گستردهتر منطقهای هموار کند؛ صلحی که ترامپ مشتاق است اعتبارش را به نام خود ثبت کند.
بمب ایرانی اکنون محتملتر از همیشه است
🖊️برهما چلانی
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵
حملات نظامی ممکن است یک برنامه هستهای را به طور موقت کند یا متوقف کنند، اما نمیتوانند محدودیتهای بلندمدت را تحمیل کنند – بهویژه زمانی که توسط قدرتهایی انجام میشوند که خود قوانینی را که ادعا میکنند، دارند پیروی می کنند را زیر پا میگذارند. ایالات متحده و اسرائیل احتمالاً به سختی این موضوع را درک خواهند کرد، که چرا اکنون ایران، بیش از هر زمان دیگری برای دستیابی به توانایی بازدارندگی هستهای در مقابل حملات بعدی و اطمینان یافتن برای تداوم جمهوری اسلامی ، مصمم است.
دهلی نو – اسرائیل و ایالات متحده ضربههای سنگینی به زیرساختهای هستهای ایران وارد کردهاند. «عملیات شیر برافراشته» و «عملیات پتک نیمهشب» به عنوان حملات دقیقی تصویر شدهاند که برنامه هستهای جمهوری اسلامی را متوقف خواهند کرد. اما هر دستاوردی که این بمبارانها از نظر تاکتیکی داشتهاند، از نظر استراتژیک ممکن است از بین برود، زیرا اکنون ایران بیش از همیشه متقاعد شده است که تنها راه بازدارندگی در برابر تجاوزات آینده و تضمین بقای رژیم، دستیابی به سلاح هستهای است.
روزی ایران با ترکیبی حسابشده از فشار و مشوقها به میز مذاکره کشانده شد. با وجود نواقص، این رویکرد مؤثر بود. در سال ۲۰۱۵، «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) حاصل شد و ایران در ازای کاهش تحریمها و امتیازات دیگر توافق کرد برنامه هستهای خود را محدود کند . اما – به اصرار اسرائیل و با وجود پایبندی ظاهری ایران – دونالد ترامپ در دور نخست ریاستجمهوریاش از برجام خارج شد و اعتماد متقابل ایجاد شده در طی ۲۰ ماه دیپلماسی دشوار را نابود کرد.
اکنون، با وجود تلاشهایی برای مذاکره دوباره با ایران، ایالات متحده نیز همچون اسرائیل صبر استراتژیک را کنار گذاشته و به نیروی پرفشار متوسل شده است. برخی معتقدند که ایران با فریب جامعه جهانی، شعلهور کردن منازعات منطقهای و غنیسازی اورانیوم به سطحی فراتر از نیازهای غیرنظامی، خود موجب این حملات شده است. این انتقادات مشروع هستند. حتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) در گزارشی که درست پیش از آغاز عملیات اسرائیل منتشر شد، درباره پایبندی ایران به تعهدات بینالمللیاش ابراز نگرانی کرد.
در واقع، تحلیلی از این گزارش توسط مؤسسه علوم و امنیت بینالملل حاکی از آن بود که «ایران میتواند ذخیره کنونی اورانیوم غنیشده تا ۶۰٪ خود را ظرف سه هفته در تأسیسات فردو به ۲۳۳ کیلوگرم اورانیوم با درجه تسلیحاتی تبدیل کند – کافی برای ۹ بمب هستهای.» این نتیجهگیری احتمالاً انگیزهای قوی برای دولت ترامپ فراهم کرد.
با این حال، آژانس بینالمللی انرژی اتمی همچنین اعلام کرد که «هیچ نشانه معتبر و موثقی از وجود یک برنامه ساختارمند و اعلامنشده هستهای در ایران» وجود ندارد، و در عین حال بر فوریت دستیابی به یک توافق هستهای تأکید کرد. این آژانس هشدار داد که: «ایران تنها کشور غیرهستهای در جهان است که اورانیوم با غنای ۶۰٪ تولید و ذخیره میکند» – تنها یک گام فنی کوچک تا خلوص ۹۰٪ مورد نیاز برای ساخت سلاح.
در این وضعیت، تصمیمگیرندگان آمریکا و اسرائیل مجوز حمله به تأسیسات هستهای ایران در فردو، نطنز و اصفهان – که تحت نظارت IAEA و در چارچوب تعهدات پیمان عدم اشاعه (NPT) هستند – را صادر کردند. با این کار، آنها چارچوب حقوقی و راستیآزماییای را که برای جلوگیری از نظامیسازی طراحی شده بود، از هم گسیختند.
علاوه بر تضعیف اقتدار آژانس و رژیم بازرسیهای آن، این حملات اصل استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای )ماده ۴ پیمان (NPT را نقض کرده و قوانین بینالمللی، از جمله منشور سازمان ملل، را زیر پا گذاشتهاند. آمریکا، به عنوان یک ابرقدرت هستهای با سابقه جنگهای فاجعهبار برای تغییر رژیم، و اسرائیل، به عنوان کشوری مجهز به تسلیحات هستهای که از امضای پیمان NPT خودداری کرده، پیام روشنی ارسال کردهاند: تنها ضعیفان از قوانین پیروی میکنند، و تنها قدرتمندان در اماناند. در واقع، تا زمانی که سلاح هستهای داشته باشید، میتوانید قوانین بینالمللی را به دلخواه نقض کنید.
این موضوع نه تنها در مورد قدرتهای بزرگ، بلکه درباره کشورهای کوچکتر نیز صادق است. پاکستان، برای مثال، با تهدید به حمله هستهای در صورت عبور دیگران از خطوط قرمز آن، تروریسم فرامرزی و جنگ نیابتی را بدون مجازات صادر میکند. این تهدید خطرناکتری برای صلح منطقهای است تا بمب فرضی ایران – اما آمریکا در برابر آن سکوت کرده است.
این ریاکاری ریشهدار است. در واقع، خود آمریکا بود که در پیگیری مخفیانه سلاح هستهای به پاکستان کمک کرد. در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، دولتهای پیاپی آمریکا با وجود شواهد فزاینده درباره غنیسازی اورانیوم و تولید سلاح توسط پاکستان، چشم خود را بستند و به ارسال میلیاردها دلار کمک به آن کشور ادامه دادند. نتیجه، یک کشور ناپایدار مسلح به «بمب اسلامی» بود.
امروز، در شرایطی که دیپلماسی از مسیر خارج شده، بازرسیها بیاعتبار شدهاند، اجبار نظامی عادی شده و استانداردهای دوگانه پذیرفته شدهاند، چه ابزارهایی باقی مانده تا ایران را متقاعد کنیم که غیرهستهای باقی ماندن عاقلانه و قابل دفاع است؟
پس از سالها بحث درباره ارزش بازدارندگی هستهای – با وجود فتوای رهبر معظم آیتالله علی خامنهای علیه سلاح هستهای – تصمیمگیرندگان ایران تقریباً قطعاً به این نتیجه خواهند رسید که هیچ راه دیگری برای تأمین امنیت کشور در برابر حمله وجود ندارد. اکنون ایران انگیزه کامل دارد تا از چارچوب آژانس خارج شود – یا حداقل آن را محدود کند – و بهسوی گریز هستهای پیش رود.
همانگونه که صدام حسین پس از بمباران رآکتور اوسیراک عراق توسط اسرائیل در سال ۱۹۸۱، برنامه هستهای خود را زیرزمینی کرد، ایران نیز احتمالاً شفافیت و نظارت را کنار خواهد گذاشت و بهسوی پنهانکاری و ابهام خواهد رفت. این نه به عنوان اقدامی سرکش، بلکه واکنشی منطقی به تهدیدی جدی – حتی وجودی – تلقی خواهد شد.
و این فقط مربوط به ایران نیست. اگر قدرتهای بزرگ بتوانند بدون مجازات تأسیسات هستهای تحت نظارت را بمباران کنند، چرا هیچ کشوری باید به رژیم جهانی عدم اشاعه اعتماد کند؟ هر دولتی که بخواهد از سرنوشت عراق صدام، لیبی قذافی – یا حتی اوکراین دموکراتیک – اجتناب کند، به دنبال دستیابی به بمب خواهد رفت – یا حداقل تا حدی به آن نزدیک میشود که دشمنان را دچار تردید کند.
تنها راهکار عملی برای عدم اشاعه، همواره دیپلماسی خواهد بود – نه ویرانی. حملات نظامی شاید یک برنامه هستهای را کند کنند، اما نمیتوانند در بلندمدت محدودیت ایجاد کنند – بهویژه وقتی از سوی قدرتهایی اجرا میشوند که خود قوانین مورد ادعایشان را نقض میکنند. در نهایت، «عملیات شیر برافراشته» و «عملیات پتک نیمهشب» ممکن است نه به عنوان حملاتی پیشگیرانه علیه گریز هستهای ایران، بلکه به عنوان محرکی برای آن در تاریخ ثبت شوند.
ایران و پایان چندجانبهگرایی قدیم
🖊️ هارولد جیمز
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵
با آنکه ایالات متحده اعلام کرده بود که ممکن است به تأسیسات هستهای ایران حمله کند، اما زحمت مشورت با سایر اعضای ناتو یا دولتهای همپیمان را به خود نداد. نهادهای چندجانبه غربی در حال بیاهمیت شدن هستند، در حالی که طبلهای جنگ صدای دعوت به صلح از طریق تجارت را خفه میکنند.
پرینستون – ژوئن ۲۰۲۵ به عنوان نقطه عطفی تاریخی در یادها خواهد ماند؛ نقطهای که پایان رویکرد قدیمی چندجانبه به حکمرانی جهانی را رقم زد. نهادهای موجود، بهویژه آنهایی که بر پایه مفهوم «غرب» شکل گرفتهاند – مانند ناتو و گروه ۷ – دیگر اهمیت چندانی ندارند. با آنکه آمریکا سیگنالهایی مبنی بر احتمال حمله به تأسیسات هستهای ایران داده بود، هیچ مشورتی با دیگر اعضای ناتو نکرد. برعکس، رئیسجمهور دونالد ترامپ نشست گروه ۷ در کاناناسکیس کانادا را زود ترک کرد تا عملیات را آغاز کند.
بیاهمیتی گروه ۷ نشاندهنده وضعیت کنونی روابط بینالملل است. جالب اینکه اولین نشست این گروه، حدود نیم قرن پیش، برای مقابله با بحرانی در خاورمیانه برگزار شد؛ بحرانی ناشی از جنگ ۱۹۷۳ یوم کیپور که ثبات اقتصادی و سیاسی «غرب» را تهدید کرده بود. سران کشورهای عضو در نوامبر ۱۹۷۵ در رامبوییه، حومه پاریس، گرد هم آمدند تا راهحلی غیر از مداخله نظامی پیدا کنند. حاضران در نشست مصمم بودند با حس شکنندگی اقتصادی و سیاسی که دموکراسی در کشورهایشان را تهدید میکرد، مقابله کنند.
اگرچه موضوع نشست از رایزنیهای منظم بین وزرای دارایی آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان و ژاپن شکل گرفته بود، ایتالیا هم دعوت شد – نه به دلیل داشتن منابع مفید، بلکه چون درگیر بحران شدید بود و دموکراسیاش بیش از بقیه آسیبپذیر به نظر میرسید. در سال ۱۹۷۴، هنری کیسینجر راهحلی جایگزین برای اقدام نظامی ارائه داد: قدرتهای منطقهای – بهویژه عربستان سعودی و ایران – باید از طریق تشویق به نگهداری درآمدهای نفتی خود در بانکهای غربی، در نظم جهانی ادغام شوند. این پترو-دلارها سپس به بازارهای نوظهور آن زمان – مانند کشورهای آمریکای جنوبی و اروپای شرقی تحت سلطه شوروی – وام داده میشد، تا همگان از طریق شبکه مالی به یکدیگر متصل شوند. بدین ترتیب، تجارت و تأمین مالی میتوانست مانع درگیریهای پرهزینه و خشونتبار در آینده شود.
این نوع تفکر بعدها به عنوان نولیبرالیسم افسارگسیخته مورد انتقاد قرار گرفت و رهبرانی چون جو بایدن، ولادیمیر پوتین، و رئیس کمیسیون اروپا اورزولا فون در لاین از آن فاصله گرفتند. اما در حالی که نولیبرالیسم و این باور که تجارت میتواند صلح به همراه بیاورد، به شدت زیر سؤال رفت، کمتر کسی جایگزین منسجمی برای آن ارائه داد.
شاید منتقدان میتوانستند به اسطورهشناسی کهن رجوع کنند؛ جایی که خدای تجارت، مرکوری، رقیب خدای جنگ، مارس، بود. تنها پوتین بود که از لحاظ فکری به این نتیجه رسید که کنار گذاشتن مرکوری به معنای غلبه مارس خواهد بود. او شرط بست که خدای جنگ میتواند روسیهای جدید بسازد.
یکی از مشکلات در یافتن جایگزین، ساختار نهادی ناکارآمد گروه ۷ بود. با آغاز قرن بیستویکم، دیگر این گروه مناسبترین چارچوب برای هماهنگی جهانی نبود، و با بحران مالی ۲۰۰۷-۲۰۰۸، گروه ۲۰ به عنوان محفل اصلی مطرح شد. با وجود موفقیت نشست آوریل ۲۰۰۹ در لندن، گروه ۲۰ نیز بهسرعت نیروی خود را از دست داد، چرا که آمریکا، چین، آلمان و دیگر کشورها دچار اختلافاتی در زمینه تجارت و مسائل ارزی شدند.
چند سال بعد، در پی اشغال کریمه و حمله روسیه به شرق اوکراین در سال ۲۰۱۴، روسیه از گروه ۸ ( که قبلاً G7+روسیه بود) اخراج شد. ترامپ در دوره اول ریاستجمهوری خود از این تصمیم انتقاد کرد و در کاناناسکیس نیز همین موضع را تکرار کرد. اما اصرار او مبنی بر اینکه روسیه برای حل مسائل جهانی ضروری است، در حالی که خود روسیه یکی از عوامل این مشکلات – از جمله با حمایت از دیکتاتوریها در سوریه و ایران – بوده، عجیب به نظر میرسد.
در عوض، میتوان استدلال قویتری برای گسترش گروه ۷ به چین ارائه داد (و شاید حذف نمایندگان مضاعف اروپا با یک نماینده واحد). به هر صورت، پویاییای که در کاناناسکیس دیده شد، به طرز عجیبی یادآور نشست رامبوییه بود.
در حالی که رئیسجمهور فرانسه، امانوئل مکرون، خواستار مذاکره برای آتشبس بود، ترامپ – در هنگام ترک نشست – گفت که «من به چیزهای خیلی بزرگتر از این فکر میکنم. امانوئل همیشه اشتباه میکند، چه عمدی چه سهوی.» اینجا نیز مرکوری مغلوب مارس شد.
اما ترک یک نشست چندجانبه برای رفتن به جنگ، اقدامی عجیب بود از جانب مردی که همیشه مدعی بود به دنبال «معاملهای برای صلح» است. شعار «اول آمریکا» که وعده دوری از درگیریهای بیپایان و کنارهگیری از جهان را میداد، اصلیترین جذابیت ترامپ برای بسیاری از آمریکاییها بوده است. جالب آنکه تصمیم اخیر او با سفرش به خاورمیانه نیز در تضاد است – سفری که طی آن به کشورهای خلیج فارس رفت، از اسرائیل اجتناب کرد، و بر معاملات مالی و اقتصادی تمرکز داشت.
در سال ۲۰۱۹، ترامپ اعلام کرده بود که مداخله نظامی در خاورمیانه «بدترین تصمیم تاریخ» بوده است. اما حالا، در سال ۲۰۲۵، همان کسی که «هنر معامله» را میستود، به این نتیجه رسیده است که برای رسیدن به هدف، باید تهدید نظامی را – مشابه جنگ تعرفهای – به کار گیرد.
اما اگر بمبارانهای فعلی برای مرعوبکردن رهبری ایران کافی نباشد چه؟ اگر بمبهای عظیم GBU-57 نتوانند تأسیسات زیرزمینی فردو را نابود کنند، چه خواهد شد؟ از خطر گسترش درگیری نظامی گرفته تا نارضایتی عمیق از دموکراسی در داخل، شباهتهای میان وضعیت امروز و نشست رامبوییه قابل توجه است.
سؤال این است: آیا کسی هست که بتواند بینشهای کیسینجر را در زمانه ما بازتاب دهد؟ نسخهاش روشن است: باید راه مرکوری را در پیش گرفت، نه مارس را. اکنون زمان آن رسیده که کسی در اروپا، چین یا جهان جنوبی برخیزد و بگوید: «مسائل ما بسیار بزرگتر از اینهاست. چه عمدی، چه سهوی، دونالد همیشه اشتباه میکند.»
ایران و غرب در حال فروپاشی
🖊️ کریس پتن
🗓️ ۲۵ ژوئن ۲۰۲۵
تصمیم رئیسجمهور آمریکا، دونالد ترامپ، برای بمباران تأسیسات هستهای ایران به جای پیگیری دیپلماسی، شاید روشنترین نشانه چشمپوشی او از اتحاد با غرب باشد. همکاری با متحدان احتمال بیشتری برای ایجاد ثبات جهانی دارد، اما بیتوجهی ترامپ به ارزشهای دموکراتیک، چنین امری را ناممکن ساخته است.
لندن – در طول قرنها، «غرب» به چیزی فراتر از یک منطقه جغرافیایی تبدیل شده است. این واژه اکنون میراث پایدار یونان باستان و امپراتوری روم، دستاوردهای فرهنگی رنسانس اروپا، سیر تحول فلسفه سیاسی، و روحیه کاوش و کشف را در بر دارد.
اما از پایان جنگ جهانی دوم به این سو، این واژه معنایی ژئوپلیتیک و امنیتی صریحتری به خود گرفته است. از اواسط دهه ۱۹۴۰ تا فروپاشی دیوار برلین، اروپا و متحدانش نهتنها از طریق ارزشهای مشترک، بلکه با موضعگیری در برابر اتحاد جماهیر شوروی تعریف میشدند.
ترامپ، در یکی از اظهارات بیپایهاش درباره تاریخ و امور جهانی، ادعا کرد که اتحادیه اروپا با هدف «فریب دادن» ایالات متحده تأسیس شده است. در واقع، عکس آن صادق است. پس از ۱۹۴۵، اروپاییها مشتاق بودند که آمریکا در صحنه بینالمللی فعال بماند و مانند پس از جنگ جهانی اول به درونگرایی روی نیاورد. زیرا در غیر این صورت، کشورهای اروپایی ممکن بود بار دیگر به سوی جنگ کشیده شوند و دوباره ایالات متحده مجبور به مداخله برای بازگرداندن صلح گردد.
برای جلوگیری از این روند، رهبران اروپایی از آمریکا خواستند که حضور خود را در قاره حفظ کند تا سدّی در برابر تهدید فزاینده کمونیسم شوروی باشد. در پاسخ، آمریکا از اروپا خواست تا به سوی همگرایی اقتصادی و سیاسی بیشتر حرکت کند، که به تأسیس «جامعه زغالسنگ و فولاد اروپا» و در نهایت «بازار مشترک اروپا» منجر شد. هر دو ساختار، از نظر ایالات متحده برای صلح و رفاه درازمدت میان متحدان فراآتلانتیکی ضروری بودند و میتوانستند مانع از فقیر شدن قاره از طریق جنگهای تجاری و سیاستهای حمایتی شوند.
در سال ۱۹۴۹، ناتو با هدف دفاع از اروپا در برابر گسترشطلبی شوروی تأسیس شد. ایالات متحده و اروپای در حال همگرایی، پایهگذار آن چیزی شدند که امروز «غرب» مینامیم – گروهی از کشورها با ارزشهای دموکراتیک مشترک و تعهد قوی به همکاری چندجانبه.
نظم پساجنگ جهانی دوم بر قدرت اقتصادی و نظامی برتر آمریکا استوار بود. با فروپاشی اتحاد شوروی – عمدتاً به دلیل اتحاد و عزم غرب – کشورهای کمونیستی پیشین به دموکراسیهای بازارمحور تبدیل شدند، با خشونت نسبتاً اندک، بهجز جنگهای غمانگیز بالکان.
اما متأسفانه، ایالات متحده رهبری طبیعی خود را که پس از جنگ جهانی دوم به دست آورده بود، رها کرده است، در حالی که ترامپ به تخریب نظم بینالمللی ادامه میدهد؛ نظمی که نه آن را میفهمد و نه به آن احترام میگذارد. از زمان بازگشت به کاخ سفید، ترامپ حتی کمتر از دوره اول خود به هنجارهای دموکراتیک و حاکمیت قانون احترام گذاشته است.
اقدامات اخیر او یادآور توصیف معاون رئیسجمهور، جی.دی. ونس، از ترامپ به عنوان «هیتلر آمریکایی» است – توصیفی که البته پیش از آن بیان شد که ونس فرصتطلبانه از ترامپ برای ورود به سنا و سپس رسیدن به معاونت ریاستجمهوری استفاده کند. گرچه من از چنین عباراتی استفاده نمیکنم، اما بیشک ترامپ فردی اقتدارگرا و قلدرِ فاسد است. مانند پادشاهی قرون وسطایی، او گمان میکند که هر چه را بخواهد، حق مسلم اوست.
با چنین گرایشهایی، جای تعجب نیست که ترامپ توجهی به نظم دموکراتیک لیبرال نداشته باشد. او دیگر رهبران را برای مشورت نمیبیند، بلکه برای اطاعت در نظر میگیرد. هرگونه نشانه مخالفتی میتواند باعث اقدامات تلافیجویانه اقتصادی از سوی او شود – معمولاً در قالب تعرفه بر صادرات آن کشورها به آمریکا.
نشست اخیر گروه ۷ نمونه بارز این رویکرد است. گروه ۷ – که زمانی با حضور روسیه گروه ۸ بود – پس از الحاق غیرقانونی کریمه توسط رژیم پوتین در سال ۲۰۱۴، روسیه را بهدرستی اخراج کرد. اما با وجود تداوم جنگ روسیه در اوکراین، ترامپ نشست کانادا را با فراخوانی برای بازگشت روسیه آغاز کرد. درست مانند رویاروییاش با رئیسجمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، در دفتر بیضی در فوریه گذشته، ترامپ همچنان اوکراین را برای اشغال شدن سرزنش میکند. ظاهراً، کارنامه پر از تجاوزگری روسیه برای او اهمیتی ندارد. باز هم این احساس تقویت شد که ترامپ در جیب پوتین است.
امروز دشوار است که ارزشهای مشترکی میان رهبران دموکراتیک لیبرال و ترامپ یافت. در نتیجه، متحدان آمریکا باید با واقعیت تلخ روبرو شوند: ایالات متحده – که زمانی رهبر بیرقیب جهان آزاد بود – دیگر شریک قابل اعتمادی نیست.
زمانی باور عمومی این بود که کشورهای قدرتمند مسئولند منافع کشورهایی ضعیفتر را نیز در نظر بگیرند. اما ترامپ جهان را طور دیگری میبیند. از نظر او، قدرت آمریکا به آن اجازه میدهد هر کاری خواست انجام دهد، و دیگران باید فقط با پیامدهای آن کنار بیایند.
این طرز تفکر، توضیحی برای تصمیم ترامپ به بمباران سایتهای هستهای ایران است – اقدامی که جایگزین استفاده از دیپلماسی برای ترغیب جمهوری اسلامی به کنار گذاشتن جاهطلبیهای هستهای شد. اما با اینکه ترامپ این حمله را «بسیار موفق» خوانده، اتحاد و همکاری غرب بسیار مؤثرتر میتوانست ایران را به ایفای نقش سازندهتر و صلحآمیز در جهان تشویق کند.
البته باید اذعان کرد که رژیم خطرناک و سرکوبگر ایران، دستکم تا حدی، نتیجه اشتباهات فاحش کشورهای غربی در ۷۰ سال گذشته است. مهمترین آنها، کودتای ۱۹۵۳ تحت حمایت آمریکا بود که نخستین دولت دموکراتیک ایران را سرنگون کرد.
اکنون این پرسش مطرح است که آیا تصمیم ترامپ به بمباران ایران، این اشتباهات را تشدید کرده و غربِ از همگسیخته را وارد جنگی خونین دیگر در خاورمیانه کرده است یا نه. اگر چنین باشد، اطمینانبخش نیست که ثبات جهانی و نظم بینالمللی اکنون در دستان رهبری باشد که خود، ناپایدار و خطرناک است.
جنگ و تعرفهها: شوک دوقلو برای اقتصاد جهانی
🖊️ استیفن اس. روچ
🗓️ ۲۴ ژوئن ۲۰۲۵
نیوهیون – وقوع یک جنگ جدید در خاورمیانه، همراه با یک جنگ تعرفهای ویرانگر، ترکیبی مرگبار در دل یک اقتصاد جهانی ضعیف ایجاد کرده است. حتی با وجود احتمال آتشبس موقت، احتمال بروز رکود جهانی بهشدت افزایش یافته است.
وقوع فقط یکی از این شوکها بهتنهایی کافی بود؛ اما تعرفههای رئیسجمهور ایالات متحده، دونالد ترامپ – صرفنظر از اینکه در نهایت در چه سطحی تثبیت شوند – بهتنهایی ریسکهایی جدی برای رشد اقتصاد جهانی به همراه دارند. با این حال، احتمال بروز شوک دوم – جنگی بین اسرائیل و ایران که حالا پای آمریکا را هم به میان کشیده – شرایط را برای یک اقتصاد جهانی شکننده، به مراتب دشوارتر کرده است.
این وضعیت کاملاً با نظریهی من دربارهی ریسکهای چرخهای سازگار است: لازم نیست شوک بزرگی وارد شود؛ تنها کافی است اقتصادی که در آستانهی «سرعت توقف» است، اندکی تکان بخورد تا وارد رکود شود. این قاعدهی ساده در ۴۵ سال گذشته به طرز چشمگیری در پیشبینی رکودهای جهانی موفق بوده است.
بر خلاف رکود در یک اقتصاد منفرد – که معمولاً ناشی از کاهش واقعی تولید است – رکود جهانی زمانی اتفاق میافتد که حدود نیمی از اقتصادهای جهان دچار انقباض شوند و باقی کشورها همچنان رشد مثبت (هرچند ناچیز) داشته باشند. بنابراین، رکود جهانی معمولاً با کاهش رشد تولید ناخالص داخلی (GDP) جهانی به محدودهی مثبت ۲ تا ۲.۵ درصد همراه است – یعنی ۰.۸ تا ۱.۳ درصد کمتر از میانگین رشد ۳.۳ درصدی پس از سال ۱۹۸۰.
البته در سالهای ۲۰۰۹ (بحران مالی جهانی) و ۲۰۲۰ (همهگیری کرونا) تولید جهانی واقعاً منفی شد. در این میان، مفهوم «سرعت توقف» کلید ارزیابی ریسکهای چرخهای است. این مفهوم را میتوان بهعنوان منطقهای از آسیبپذیری در نظر گرفت؛ منطقهای که رشد اقتصادی بهطور قابل توجهی پایینتر از روند طبیعی خود قرار دارد.
با مرور دادههای ۴۵ سال گذشته، من «سرعت توقف» اقتصاد جهانی را در محدودهی ۲.۵ تا ۳ درصد ارزیابی میکنم: وقتی در این بازه قرار داریم، جهان تاب مقاومت در برابر شوک جدید را ندارد – درست همان اتفاقی که در چهار رکود جهانی گذشته رخ داد.
حال به امروز بازگردیم: بر اساس جدیدترین چشمانداز صندوق بینالمللی پول (IMF)، انتظار میرود رشد تولید ناخالص داخلی جهانی در سال ۲۰۲۵ به ۲.۸ درصد برسد – دقیقاً در میانهی منطقهی خطر.
در حالی که رکودهای جهانی اخیر عمدتاً ناشی از شوکهای منفرد بودند، اقتصاد جهان امروز در معرض دو شوک همزمان قرار دارد: جنگ تعرفهای و جنگ فیزیکی در خاورمیانه. ترکیب این دو شوک، احتمال رکود جهانی را بسیار بیشتر کرده است؛ در ادبیات پیشبینی، این شرایط به منزلهی «تفنگی است که دود از آن بلند شده» – یعنی نشانهای بسیار قوی برای وقوع رکود.
همانطور که همیشه گفتهاند، شیطان در جزئیات است – در اینجا، منظور مسیرهای انتقال اثر این دو شوک به رشد جهانی است.
جنگ تجاری دیگر مسئلهای جدید نیست. به گمان من، بستهی تعرفهای ترامپ که نهایتاً از دل دعواهای حقوقی بیرون میآید، شامل تعرفهای حدود ۱۰ درصد برای کل جهان خواهد بود. برای چین، این رقم بهمراتب بالاتر است. همچنین، تعرفههای سنگینتری برای برخی کالاها مانند خودرو، قطعات، فولاد و آلومینیوم اعمال خواهد شد تا از صنایع سنتی آمریکا محافظت شود.
این تعرفهی ۱۰ درصدی در واقع پنج برابر میانگین نرخ مؤثر تعرفه در سه دههی پیش از «روز آزادی» ترامپ در آوریل امسال است – که به هر استانداردی، یک شوک بزرگ محسوب میشود.
نتیجهی این سیاستها، افزایش ریسک برای اقتصاد چین (که همچنان وابسته به صادرات است) و افزایش عدمقطعیت در اقتصاد آمریکاست. بدون تردید، شرکتها سرمایهگذاری و استخدام را کاهش خواهند داد؛ چون هر دو مورد به ثبات در انتظارات آینده وابستهاند.
از آنجا که اقتصادهای آمریکا و چین از سال ۲۰۱۰ تاکنون بیش از ۴۰ درصد از رشد تجمعی تولید جهانی را تأمین کردهاند، نباید از تأثیر منفی جنگ تعرفهای بر اقتصاد جهانی غافل شد.
در مورد خاورمیانه، تأثیرات کلان اقتصادی جنگها معمولاً از طریق قیمت نفت سنجیده میشود. پس از حملهی اسرائیل به ایران در ۱۳ ژوئن، قیمت نفت بهطور ناگهانی بالا رفت، اما از سطح بسیار پایین سه سال اخیر. با این حال، قیمتها همچنان زیر میانگین پس از سال ۲۰۲۲ باقی ماندند.
در پی اعلام آتشبس ترامپ در ۲۳ ژوئن، بخش بزرگی از افزایش قیمتها برگشت خورد. اما اگر درگیریها ادامه یابد – که در خاورمیانه همواره محتمل است – ریسک افزایشی برای قیمت انرژی و سایر کالاها بالا میرود؛ بهویژه اگر ایران بخواهد با مختل کردن تولید و توزیع نفت یا ایجاد اخلال در مسیرهای حملونقل پاسخ دهد.
بهطور کلی، بمباران تأسیسات غنیسازی اورانیوم ایران در ۲۱ ژوئن توسط آمریکا، عنصری تازه از عدماطمینان به جهانی که از پیش بسیار ناپایدار بود، اضافه کرده است. هنوز خیلی زود است که بتوان پیشبینی کرد ورود آمریکا به جنگ ایران و اسرائیل چه اثری بر بازار انرژی جهانی خواهد گذاشت.
اما از یک نظر، وضعیت کنونی یادآور حمله صدام حسین به کویت در اوت ۱۹۹۰ است؛ واقعهای که باعث شد ظرف سه ماه قیمت نفت دو برابر شود. آن زمان هم اقتصاد جهان به سمت «سرعت توقف» ۲.۵ درصدی در حرکت بود، و شوک قیمتی ناشی از جنگ، به رکود جهانی ملایم در سالهای ۱۹۹۲-۹۳ منجر شد.
نکتهی کلیدی در چشمانداز کوتاهمدت، نه فقط در تعرفههای آمریکا و نه فقط در جنگ ایران، بلکه در تعامل ژئوپلیتیکی این دو بحران است. این شوکها میتوانند یکدیگر را تقویت کنند و اقتصاد جهانیِ از پیش ضعیف را بهسمت توقف کامل سوق دهند.
پیشبینیهای چرخهای هرگز صد درصد دقیق نیستند؛ اما شوک دوقلوی امسال، وقوع رکود جهانی را بیش از هر زمان دیگری محتمل کرده است.
————————————————
🖊️ درباره نویسندگان:
* نوریل روبینی، مشاور ارشد در شرکت مدیریت سرمایه هادسون بی کپیتال (Hudson Bay Capital Management LP) و استاد بازنشسته اقتصاد در دانشکده کسبوکار استرن دانشگاه نیویورک، یکی از بنیانگذاران شرکت اطلس کپیتال تیم (Atlas Capital Team)، مدیرعامل شرکت روبینی ماکرو اسوشیتس (Roubini Macro Associates)، یکی از بنیانگذاران وبسایت TheBoomBust.com و نویسنده کتاب “ابرتهدیدها: ده روند خطرناک که آینده ما را تهدید میکنند و چگونه از آنها جان سالم به در ببریم” (انتشارات Little, Brown and Company، سال ۲۰۲۲) است.
او پیشتر اقتصاددان ارشد در امور بینالملل در شورای مشاوران اقتصادی کاخ سفید در دوران دولت کلینتون بوده و همچنین با صندوق بینالمللی پول، فدرال رزرو آمریکا و بانک جهانی همکاری داشته است.
وبسایت شخصی او NourielRoubini.com است و میزبان برنامه NourielToday.com نیز میباشد.
* ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی ایالات متحده، مشاور ارشد در شرکت سنترویو پارتنرز (Centerview Partners) و استاد برجسته دانشگاه نیویورک، پیشتر بهعنوان مدیر برنامهریزی سیاست در وزارت امور خارجه آمریکا (۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳) خدمت کرده و فرستاده ویژه رئیسجمهور جورج دبلیو بوش به ایرلند شمالی و هماهنگکننده امور مربوط به آینده افغانستان بوده است.
او نویسنده کتاب “صورتحساب تعهدات: ده عادت شهروندان خوب” (انتشارات پنگوئن پرس، ۲۰۲۳) و نویسنده خبرنامه هفتگی ساباستک با عنوان Home & Away میباشد.
* چارلز ای. کاپچن، استاد روابط بینالملل در دانشگاه جورجتاون و پژوهشگر ارشد در شورای روابط خارجی ایالات متحده، در شورای امنیت ملی آمریکا در دوران ریاستجمهوری بیل کلینتون و باراک اوباما خدمت کرده است.
* برهما چلانِی، استاد بازنشسته مطالعات راهبردی در مرکز تحقیقات سیاستی مستقر در دهلی نو و پژوهشگر مؤسسه رابرت بوش در برلین، نویسنده نه کتاب است که از جمله آنها میتوان به “آب: میدان نبرد جدید آسیا” (انتشارات دانشگاه جورجتاون، ۲۰۱۱) اشاره کرد؛ کتابی که برای آن برنده جایزه کتاب برنارد شوارتز از انجمن آسیا در سال ۲۰۱۲ شد.
* هارولد جیمز، استاد تاریخ و روابط بینالملل در دانشگاه پرینستون است. او متخصص در تاریخ اقتصادی آلمان و جهانیشدن بوده و یکی از نویسندگان کتاب “یورو و نبرد ایدهها” است. از جمله آثار تألیفی او میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
- “خلق و نابودی ارزش: چرخه جهانیشدن”
- “کروپ: تاریخچهای از یک شرکت افسانهای آلمانی”
- “ساخت اتحاد پولی اروپا”
- “جنگ واژهها”
- و جدیدترین اثر او با عنوان “هفت سقوط: بحرانهای اقتصادی که جهانیشدن را شکل دادند” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۲۳).
کریس پاتن، آخرین فرماندار بریتانیایی هنگکنگ و کمیسر پیشین امور خارجی اتحادیه اروپا، همچنین رئیس سابق دانشگاه آکسفورد بوده است. او نویسنده کتاب “خاطرات هنگکنگ” (انتشارات آلن لین، ۲۰۲۲) میباشد.
* استیفن اس. روچ، عضو هیئت علمی دانشگاه ییل و رئیس پیشین مورگان استنلی آسیا، نویسنده کتابهای زیر است:
- “نامتعادل: هموابستگی آمریکا و چین” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۱۴)
- “درگیری تصادفی: آمریکا، چین و برخورد روایتهای نادرست” (انتشارات دانشگاه ییل، ۲۰۲۲)
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|