سه شنبه ۱۰ تير ۱۴۰۴ -
Tuesday 1 July 2025
|
ايران امروز |
![]() |
نیو لاینز مگزین (New Lines Magazine)
دوشنبه ۳۰ ژوئن ۲۰۲۵
«همه باید فوراً تهران را تخلیه کنند!» این را دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین آمریکا، در تاریخ ۱۶ ژوئن ۲۰۲۵ در یک پست نوشت. همینطور ساده — در پنج کلمه بیپرده. برای ما تهرانیها، این پیام به طرز تکاندهندهای سرد و بیروح بود. این هشدار پس از چند روز بمباران بیوقفه اسرائیل در تهران و دیگر شهرها صادر شد؛ بمبارانهایی که ظاهراً با هدف از بین بردن تواناییهای هستهای ایران انجام میشد — حتی با وجود آنکه رافائل گروسی، رئیس آژانس بینالمللی انرژی اتمی، و تولسی گبرد، مدیر اطلاعات ملی منصوب ترامپ، تأیید کرده بودند که هیچ مدرکی دال بر ساخت بمب هستهای توسط ایران وجود ندارد.
وقتی غبار جنگ فروبخوابد، ایرانیان بیتردید درباره عقلانیت جاهطلبیهای هستهای رژیم و شعارهای «ضد امپریالیستی» آن پرسش خواهند کرد — بهویژه با درنظرگرفتن هزینههای گزافی که این سیاستها بر مردم و منابع کشور تحمیل کردهاند. اما اکنون، خشم عمیقتر در این نهفته است که چگونه سخنان ترامپ به ماشین جنگی اسرائیل جسارت و مشروعیت داد تا بیهیچ محدودیتی به نقض حاکمیت ایران، کشتار غیرنظامیان و ویرانسازی زیرساختهای کشور بپردازد.
دوستی از تهران پرسید: «تخلیه فوری؟ کجا را؟ اصلاً میدانند تهران کجاست؟ تا حالا در کوچهپسکوچههایش یا در بازار بزرگش قدم زدهاند تا زندگی پرجنبوجوشش را حس کنند؟» تهران فقط یک نقطه روی نقشه نیست. تهران خانه است، بیمارستان است، اداره است. مدرسه و بازار و جشن عروسی و مراسم ختم است. تهران شهری است با حدود ۱۰ میلیون جمعیت که با تعامل، انرژی و ریتم زندگی میتپد. کافیست سوار مترو شوی و در هر ایستگاهی پیاده شوی؛ با نشانههایی از زندگی روبرو میشوی: تکهای چمن که خانوادهها روی آن پیکنیک گرفتهاند، کافهای پر از جوانان پرشور، کودکانی پابرهنه که با توپی پلاستیکی غرق شادیاند، یا محله قدیمی من، اختیاریه، جایی که مردان بازنشسته روی نیمکتهای پارک مینشینند و روزنامه میخوانند.
تهران نشانههایی از فرسودگی را بر تن دارد؛ فرسودگی ناشی از دههها تلاش برای ساختن خود بهعنوان شهری امروزی. زمانی در اواخر قرن هجدهم، تنها سکونتگاهی کوچک در دامنه کوههای خوشآبوهوای البرز بود، اما امروز به کلانشهری پرهیاهو بدل شده که خیابانهایش مملو از بیش از ۴ میلیون خودروست و آلودگی هوای آن را در کنار داکار و کراچی به یکی از کمساکنپذیرترین شهرهای جهان بدل کرده است. با این حال، تهران شهری معمولی نیست — شهریست آکنده از سیاستهای خارقالعاده و روحیهای سرشار از مقاومت، شکلگرفته در کشاکش همیشگی میان سنتی کهننما و مدرنیتهای سرکش.
در ذهنیت غربی، تهران اغلب به کلیشههایی فروکاسته میشود: منارههای بلند، نوای مؤذن، روحانیون ریشبلند و زنانی در چادر سیاه — شهری با خانههایی خشتی و کوچههایی تنگ، پر از خانوادههای پرجمعیت. این همان تهرانی است که در فیلم «بدون دخترم هرگز» (محصول ۱۹۹۱) به تصویر کشیده شد. اما فراتر از این خیالپردازیهای شرقشناسانه، تهران واقعی کلانشهری مدرن است که توسط رژیمی دینینظامی و سرکوبگر اداره میشود — رژیمی که سالهاست میکوشد با اعمال قدرت، بافت فرهنگی و فیزیکی شهر را بازسازی کند، اما تا حد زیادی در این تلاش ناکام مانده است.
با وجود دههها حاکمیت اقتدارگرا، روح سکولارِ تابآور در تهران زنده مانده است. نابرابری روزافزون اقتصادی و طرد سیاسی، میدانهای اصلی و کوچهپسکوچههای پنهان این شهر را به صحنههای مبارزهای پیوسته بدل کرده است. برخلاف انقلاب فرانسه در پاریس یا انقلاب روسیه در مسکو، انقلاب اسلامی نتوانست تهران را مطابق چشمانداز ایدئولوژیک خود دگرگون کند. امروز، تهران بیشتر به مادرید یا مکزیکوسیتی شباهت دارد تا به جده یا قاهره.
تهران نمودار روشن و صریحی از سلسلهمراتب طبقاتی دارد؛ سلسلهمراتبی که نهفقط در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بلکه در ساختار فضایی شهر نیز بازتاب یافته است. توپوگرافی شهر — که از جنوب به شمال ارتفاع میگیرد — بازتابی عینی از همین شکافهای طبقاتی است. در شمالیترین نقاط شهر، در دامنه کوههای البرز، محلههای مرفهنشینی چون دروس، تجریش، زعفرانیه و فرمانیه قرار دارند. در بلندترین نقطه، کاخ نیاوران — اقامتگاه پیشین سلطنتی و اکنون موزهای عمومی — همچنان بهعنوان نمادی از قدرت اشرافی پابرجاست. هرچه از ارتفاع کم میشود و به مرکز شهر نزدیکتر میشویم، نوار وسیعی از شرق تا غرب امتداد مییابد که زمانی طبقه متوسط باثبات در آن سکونت داشتند، اما امروز این طبقه بیش از هر زمان دیگری تحت فشار قرار دارد: کارمندان دولت، متخصصان و صاحبان کسبوکارهای کوچک. پایینتر، در مناطق کمارتفاع جنوب شهر، اقشار سنتی کارگر و کمدرآمد زندگی میکنند — نسلهای بعدی مهاجران روستایی و طبقه کارگر شهری. بسیاری از فقیران جدید، ناچار به حاشیهنشینی در شهرکهای اقماری اطراف تهران رانده شدهاند. در اینجا، جغرافیا و نابرابری به هم میرسند و نهتنها نحوه زیست مردم، بلکه تجربه آنان از خودِ شهر را نیز شکل میدهند.
مرز میان شمال مرفه و جنوب محروم تهران، هم در معنا و هم در واقعیت، در امتداد خیابان انقلاب ترسیم شده است — خیابانی که بهنوعی قلب ژئوپلیتیک کشور محسوب میشود. این خیابان را گاه «خط سبز» جامعهشناختی نامیدهاند؛ جایی که دانشگاه تهران در آن قرار دارد، همراه با بازار کتاب و خط ۴ متروی پایتخت که یکی از شلوغترین خطوط آن است. خیابان انقلاب شاهراهی حیاتی است که گروههای اجتماعی گوناگون را به نهادهای کلیدی و به جریان دانش، فرهنگ و خبر پیوند میدهد. جرقههای نخستین انقلاب ۱۳۵۷، از همینجا و از دل اعتراضات دانشجویی آغاز شد و طی دو سال سراسر شهر و کشور را درنوردید. دههها بعد نیز، در سال ۱۳۸۸، همین خیابان شاهد راهپیمایی سکوت دو میلیون نفری مردم در جریان جنبش سبز بود — یکی از بزرگترین گردهماییهای اعتراضی در تاریخ — که بار دیگر نماد مبارزه مداوم ایرانیان برای دموکراسی شد. من در هیچ نقطهای دیگر چنین تراکمی از انرژی فکری و فرهنگی ندیدهام که در محوطه دانشگاه تهران و اطراف آن جریان دارد: صدها کتابفروشی، دستفروشان کتاب در پیادهروها، و کافههایی پر از آدمهایی که درباره فرهنگ و سیاست گفتوگو میکنند. خیابان انقلاب با زندگی شهریای میتپد که میاندیشد، میپرسد و مقاومت میکند.
بیش از چهار دهه پس از انقلاب اسلامی، تهران همچنان شهری است پریشانحال — زخمی اما مقاوم. نشانههای ساختاری و معماریِ بهجامانده از دوران پهلوی هنوز در کالبد شهر باقی ماندهاند، که اکنون با نقشونگارهای ایدئولوژی پساانقلابی، موجهای مداوم بازسازی و نشانههای انکارناپذیر جهانیشدن آمیخته شدهاند. اما شاید عمیقتر از همه اینها، تهران از پایین دگرگون شده است: از دل رشد سریع جمعیت، موجهای مهاجرت، جایگزینی خانههای ویلایی با آپارتمانسازی فشرده، و در سالهای اخیر، خیزش اقتصاد دیجیتال.
امروزه حدود ۷۰۰ پارک عمومی کوچک و بزرگ در سطح شهر به خانوادههای عادی امکان میدهند تا در شهری که خانواده گسترده تقریباً از میان رفته و میانگین جمعیت خانوار به ۲/۹۹ نفر کاهش یافته — یکی از پایینترین ارقام جهانی — تفریح در فضای باز و تعامل اجتماعی را تجربه کنند. همزمان، گسترش برجسازی و مجتمعهای تجاری عظیم، بافت سنتی محلهها را فرسوده و متلاشی کرده است؛ محلههایی که زمانی با روابط نزدیک همسایگی، نشستهای خیابانی و تعاملات چهرهبهچهره شکل میگرفتند. در غیاب این فضاهای جمعی سنتی، اکنون مراکز خرید بزرگ به نوعی فضاهای نیمهخصوصی بدل شدهاند؛ فضاهایی که در آنها جوانان میتوانند بیآنکه زیر نظارت شدید باشند، جلوههایی از جوانی و آزادی را تجربه کنند. در همین حال، گسترش سریع اقتصاد شبکهای و فرهنگ استارتآپی، به رشد بنگاههای دیجیتال و ظهور طبقهای تازه از نخبگان شهری انجامیده است. حضور این طبقه نوظهور را بیش از همه در رشد سریع کافهها و رستورانهایی میتوان دید که از نظر کمّی و کیفی با نمونههای پاریس یا منهتن رقابت میکنند — فضاهایی که نه فقط محل مصرف، بلکه عرصههایی برای تجربه آرمانی مدرنیتهاند.
بمبارانهای بیوقفه اسرائیل، شهر را به لرزه درآورده، تعادل آن را بر هم زده و صدها غیرنظامی را به کام مرگ کشانده است — از جمله بیش از دو دوجین کودک، نظیر زهرا امیری هفتماهه، مهیا نیکزاد هفتساله و تارا حاجمیری هشتساله، ژیمناست خردسال. بازماندگان، زخمهایی عمیق و روانی بر جان دارند. من معنای زیستن در میان جنگ را میدانم — در جوانی، در جریان جنگ ایران و عراق (۱۳۵۹–۱۳۶۷) آن را در تهران تجربه کردهام: ترس همیشگی از مرگ، شبهای بیخواب، پناه گرفتن در زیرزمینها با این امید که زنده بمانی. این ماه، پسر ششساله خواهرزادهام همان ترس را زندگی کرد؛ با شنیدن هر انفجار، جیغ میزد.
پس در چنین شرایطی، اشاره به رنج و مرگ در ایران چه معنای اخلاقی دارد — وقتی همین ماشین جنگی اسرائیل در غزه جان بیش از ۱۷ هزار کودک را گرفته و بیشمار کودک دیگر را به کام گرسنگی کشانده است؟ پاسخ این است: هر جان بیگناهی مهم است — فارغ از اینکه در کجا از دست میرود.
بسیاری از ساکنان تهران برای در امان ماندن، به شهرها و روستاهای اطراف یا استانهای شمالی گیلان و مازندران در حاشیه دریای خزر پناه بردند — خانهها، شغلها و زندگی روزمرهشان را پشت سر گذاشتند. اما بیشتر مردم ماندند. نه فقط به این دلیل که توانایی مالی ترک شهر را نداشتند، بلکه به این خاطر که احساس مسئولیت میکردند؛ مسئولیتی در قبال محافظت از شهرشان. تهرانیها گاه به فردگرایی یا خودمحوری متهم میشوند — قضاوتی که اغلب ریشه در فروپاشی پیوندهای سنتی مانند ایمان دینی یا اعتماد به حکومت دارد. و با این حال، بارها خلاف این تصور را ثابت کردهاند. در بحرانهای ملی — از جنگ ایران و عراق گرفته تا زلزلههای ویرانگر و جنبش «زن، زندگی، آزادی» — مردم این شهر همبستگی و ایثار چشمگیری از خود نشان دادهاند. در جریان جنگ دوهفتهای اخیر با اسرائیل نیز بار دیگر داستانهایی از پایداری، همدلی و قهرمانیهای خاموش، همهجا به گوش میرسید.
یک نانوا، تنها ۲۰ دقیقه پس از آنکه باخبر شد برادرش در حمله هوایی اسرائیل کشته شده، به نانوایی بازگشت. گفت: «پختن نان برای مردم را متوقف نمیکنم.» در نانوایی دیگری، ده مشتری در صف ایستاده بودند. اولی خواستار ۱۵ قرص نان شد، دومی ده تا، سومی پنج تا. اما نانوا گفت فقط ۲۵ نان باقی مانده. نفر اول گفت: «من نمیخوام، بده به بقیه.» دومی گفت: «منم نمیخوام، مال منم بده به بقیه.» سومی گفت: «من فقط یکی میخوام.» در نهایت، همه با چند قرص نان از نانوایی بیرون رفتند. نانوا گریست و همه را در آغوش گرفت.
زنی در شبکههای اجتماعی نوشت که حاضر نیست تهران را ترک کند — اما پیشنهاد داد به سالمندان و بیماران کمک کند، برایشان خرید کند یا فقط تلفنی حالشان را بپرسد. افراد زیادی به او پیوستند. وقتی کسی در فضای مجازی برای تأمین دارو درخواست کمک کرد، دهها نفر پاسخ دادند. یک مکانیک با موتورش در سراسر شهر رفت تا به رانندگانی که در مسیر فرار گیر کرده بودند کمک کند. و رستورانی در شهریار — منطقه روستایی قدیمی من در اطراف تهران — اعلام کرد هر شب تا پایان جنگ به هزار نفر غذای رایگان خواهد داد.
البته، همیشه کسانی هستند که از چنین شرایطی برای سودجویی بهره میبرند — با بالا بردن قیمتها یا درخواست اجارههای بیشتر — اما این موارد اندک بودند. آنچه واقعاً چشمگیر بود، روح فراگیرِ مراقبت، پایداری و عزم خاموش مردم برای ادامه زندگی بود. این همان چیزیست که ربکا سولنیت در کتاب خود «بهشتی در دل جهنم: اجتماعهای خارقالعادهای که در دل فاجعهها سر برمیآورند» بهخوبی به تصویر کشیده است. دوستی در تهران برایم تعریف کرد که در یک آموزشگاه موسیقی، دختری ۱۳ ساله در حال تمرین پیانو بود که بمبی در نزدیکی منفجر شد؛ ساختمان لرزید و دستانش بر اثر ترس به اشتباه کلیدها را نواختند. معلمش با لبخندی آرام گفت: «نگران نباش عزیزم. ادامه بده. ما باید زندگی کنیم.»
این روایتهای روزمره از همبستگی، ابتکارات مردمی و پایداری خاموش، تنها بازتاب لحظه نیستند — بلکه حامل معنایی عمیق برای آینده جامعه ملی ما نیز هستند. آنها تجسم چیزیاند که در زبان اسپانیایی آن را horizontalidad مینامند: شکلهای خودجوش، افقی و از پایین به بالای سازماندهی، عمل و تخیل که در لحظات گسست پدید میآیند — چه جنگ، چه انقلاب و چه فروپاشی دولت. در چنین بزنگاههایی، مردم از سر نیاز و با تکیه بر انسانیت مشترک گرد هم میآیند تا در شرایطی که دولت غایب، فلج یا حتی شریک بحران است، به نیازهای فوری پاسخ دهند. در اینجا، همبستگی فقط ابراز احساسیِ مراقبت نیست؛ بلکه به راهبردی بدل میشود برای ایجاد قدرتی بدیل در بطن جامعه — از مسیر همکاری، اعتماد و پیوندهای جمعی.
به همین دلیل است که باور دارم تهران، و در معنای گستردهتر ایران، نهتنها از این جنگ بیرحمانه، بلکه از چنگال رژیم استبدادی حاکم نیز خواهد گذشت و سرانجام آن را پشت سر خواهد گذاشت. از سال ۱۳۵۷ تاکنون، ایرانیان همواره در برابر تمایلات تمامیتخواهانه رژیم ایستادهاند — جامعه خود را از مسیر کنشهای روزمرهی نافرمانی بازسازی کرده و شیوههای زیستن مستقل از دستگاه رسمی را شکل دادهاند. آنها روایتها، مناسک و هنجارهای اجتماعی بدیلی آفریدهاند که در تضاد با دستورکار ایدئولوژیک حاکم است. امروزه ایران یکی از سکولارترین و طرفدارترین جوامع خاورمیانه نسبت به دموکراسی است. زنان پیشگام این راهبرد بودهاند — بهویژه با ایستادگی در برابر سیاستهای زنستیزانه رژیم، از جمله حجاب اجباری، آن هم در شرایطی که همواره زیر نظارت قرار دارند. این راهبردِ «پیشروی آرام»، با پشتیبانی جنبشهای سازمانیافته و نهادهای جامعه مدنی از میان زنان، کارگران، دانشجویان، اقلیتهای قومی و کنشگران شهروندی، توان آن را دارد که به بسیجهای سراسری منجر شود — چنانکه در خیزش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۲۰۲۲ شاهد آن بودیم.
رهبران اسرائیل و هواداران تغییر رژیم در آمریکا امیدوار بودند که حمله اسرائیل مردم ایران را به خیزش علیه حاکمانشان وادارد. اما این تصور نادرست بود — نه به این خاطر که ایرانیان از رژیم حاکم حمایت میکنند (چرا که اکثراً نمیکنند)، بلکه از دو جهت: نخست، بسیاری از مردم احساس کردند که کشورشان مورد تجاوز یک نیروی متجاوز خارجی قرار گرفته است؛ و دوم، کمتر کسی حاضر است در بحبوحه جنگ، بدون چشماندازی روشن و بدیلی معتبر، جانش را در راه یک شورش به خطر اندازد.
در واقع، جنگها اغلب به سرکوب اعتراضات میانجامند. اعتصاب سراسری رانندگان کامیون در اعتراض به افزایش قیمت سوخت و لوازم یدکی، ده روز پس از آغاز حمله اسرائیل متوقف شد. و همزمان با شروع جنگ، موجی از سرکوب گسترده نیز به جریان افتاده است. به گزارش خبرگزاری فارس، تاکنون دستکم ۷۰۰ نفر در شهرهای مختلف کشور به اتهام همکاری با اسرائیل بازداشت شدهاند، و شش نفر نیز به اتهام جاسوسی اعدام شدهاند.
اما در فردای جنگ — با تضعیف جناح تندرو و افزایش خشم عمومی — ممکن است زمینه برای شکوفایی جنبشهای مردمی فراهم شود، جنبشهایی که بتوانند مسیر شکلگیری ائتلافی فراگیر را بگشایند و راه را برای گذار به نظمی سکولار و دموکراتیک هموار کنند.
ایرانیان نمیخواهند اسرائیل، آمریکا یا هیچ قدرت خارجی دیگری برای «آزادسازی» به کشورشان بیاید. آنها شاهد آنچه در افغانستان، عراق و لیبی روی داد بودهاند، و بهخوبی میدانند که پایان چنین پروژههایی چگونه است. چگونه میتوان به نیرویی «رهاییبخش» اعتماد کرد که فرماندهاش از سوی دیوان کیفری بینالمللی به جنایت جنگی متهم شده است؟ مردم زادگاه من، اکنون بهوضوح دیدهاند که چنین نوعی از «رهایی» چه چیزی به ارمغان میآورد: مرگ، تروما، آوارگی و نابودی زیرساختهای اقتصادی. هیچ ملتی از راه جنگِ یک جنایتکار جنگی، واقعاً آزاد نمیشود. ایرانیان رهایی خود را خودشان رقم خواهند زد.
* آصف بیات نویسنده و استاد جامعهشناسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه ایلینوی در اربانا-شمپین است.
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|