پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۴ - Thursday 12 June 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 10.06.2025, 21:08

به مناسبت ۱۵۰ سالگی توماس مان: نویسنده و کنشگر


ترجمه: جمشید خون‌جوش

مقدمه مترجم:
«بسیاری از همکارانش (به‌ویژه آلمانی‌ها)، و از جمله کسانی که چندان هم بد نبودند، او را دوست نداشتند – و این وضعیت حتی وقتی که در دوران حکومت نازی‌ها به اجبار در تبعید فرانسه و آمریکا گرد هم آمدند، چندان تغییری نکرد.
این‌که برتولت برشت و ارنست بلوخ به شدت از او نفرت داشتند، ممکن است به تضادهای ایدئولوژیک مربوط باشد – تضادهایی که اما در مورد رابرت موزیل و آلفرد دوبلین نقشی نداشتند.
در اینجا احتمالاً کینه‌ورزی حاصل از  حسادت نسبت به فردی موفق که پیش و پس از سال ۱۹۳۳ توانست در سمت «درست» تاریخ، یعنی سمت جمهوری وایمار و سپس در تبعید علیه آلمان نازی، به ایستد و تأثیرگذار و صاحب نفوذ باشد، نیز نقش داشت.
او خود را «نماینده» می‌دانست، نه «شهید»، و این را در پاسخ تلخش به نامه‌ی لغو درجه دکترای افتخاری خود از سوی دانشگاه بن در سال ۱۹۳۶ اعلام کرد، همراه با تعریفی شکوهمند از خود که در تبعید به ابعادی تقریباً مسیحا گونه رسید: «هر جا که من هستم، آنجا فرهنگ آلمان است.»
سطور بالا توصیف یک نشریه آلمانی از توماس مان است، نویسنده و کنش‌گر سیاسی بزرگ آلمانی که ۶ ژوئن امسال ۱۵۰امین سالگرد تولد او بود و بدین مناسبت نوشته‌های فراوانی درباره او منتشر و مراسم متفاوتی برای بزرگداشت او برپا شد که اوج آن در شهر محل تولدش لوبک بود با شرکت رئیس جمهور آلمان فرانک-والتر اشتاین مایر.
به قول دیرک نیپ‌هالس سرپرست بخش فرهنگ نشریه تاتز (taz)، مراسم‌های بزرگداشت توماس مان (و نوشته‌ها درباره او) بدون اغراق نوعی حال و هوای دبیرستانی پیش‌دانشگاهی را در خود دارد. دیرک نیپ‌هالس خود یک نوشته با ارزش با محتوایی غنی در این نشریه منتشر کرده که به ابعاد زندگی سیاسی توماس مان و اهمیت آن برای شرایط امروز جامعه آلمان پرداخته است. ترجمه این نوشته در زیر آمده است.

***

از محافظه‌کار به ضد فاشیست

به مناسبت ۱۵۰مین سالگرد تولد توماس مان، سخنرانی‌های رادیویی او خطاب به «شنوندگان آلمانی!» دوباره منتشر شده‌اند. در این سخنرانی‌ها، او خود را به‌عنوان مبارزی ضد فاشیست نشان می‌دهد.

نوشته‌ای از دیرک نیپ‌هالس(Dirk Knipphals) سرپرست بخش فرهنگ تاتز(taz)

این تنها نباید کلمات او می‌بود، بلکه حتماً باید صدای خودش نیز باشد که با وجدان مردم آلمان سخن بگوید و آنان را تکان دهد. صدای خودش، نه گوینده‌ای که متن او را می‌خواند. برای او این موضوع اهمیت زیادی داشت. بنابراین، توماس مان ـ که در آن زمان احتمالاً مشهورترین نویسنده زنده جهان بود ـ از مارس سال ۱۹۴۱ هر ماه یک بار به استودیوی ضبط صدا در هالیوود برده می‌شد؛ چونکه در تمام طول عمرش گواهینامه نگرفته بود، خودش رانندگی نمی‌کرد. همسرش کاتیا یا دخترش اریکا او را می‌بردند، و گاهی هم راننده‌ای برای این کار داشت.

در استودیوی ضبط، این نویسنده در دهه شصت زندگی‌اش، حتی در کالیفرنیای آزاد و بی‌قید هم با لباسی آراسته، جلوی میکروفن می‌نشست و متن از پیش آماده‌شده‌اش را می‌خواند. او این کار را در تمام طول جنگ جهانی دوم و حتی چند ماه پس از آن، تا نوامبر ۱۹۴۵ ادامه داد. سرویس زبان‌های خارجی بی‌بی‌سی هر بار پنج دقیقه از او برنامه می‌خواست، اما او توانست این زمان را به هشت دقیقه افزایش دهد و آزادی کامل در محتوا را نیز برای خود محفوظ بدارد. و همین‌طور هم باقی ماند.

سخنرانی روی یک صفحه گرامافون ضبط می‌شد. و در حالی‌که توماس مان به خانه‌اش بازگردانده می‌شد ـ ابتدا به خانه‌ای اجاره‌ای و از سال ۱۹۴۲ به خانه‌اش در تبعید در آدرس ۱۵۵۰ سن رمو درایو، پاسیفیک پالیسیدز، لس‌آنجلس ـ صفحه ضبط‌شده توسط پیک به فرودگاه رسانده و با نخستین پرواز به نیویورک فرستاده می‌شد.

شنیدن فرستنده دشمن جرم محسوب می‌شد

در نیویورک، صفحه صوتی از فرودگاه تحویل گرفته می‌شد. ارتباط تلفنی با بی‌بی‌سی در لندن برقرار می‌گردید، صفحه پخش می‌شد و صدای ضبط‌شده در آن سوی اقیانوس اطلس دوباره روی صفحه‌ای دیگر ضبط می‌گردید. در نهایت، این سخنرانی‌ها – صدای توماس مان – به آلمان پخش می‌شد، جایی که شنیدن فرستنده دشمن جرم بود و با ارسال امواج پارازیت مختل می‌شد. این‌که واقعاً چند نفر به سخنان توماس مان گوش داده‌اند، مشخص نیست.

این سخنرانی‌های رادیویی در بهار امسال از سوی انتشارات فیشر با عنوان «شنوندگان آلمانی!» دوباره منتشر شده‌اند؛ همراه با متونی تکان‌دهنده از نویسنده «ملی کیاک» و مقدمه نسخه نخست، که در آن توماس مان با غروری آشکار از اجرای فنی این سخنرانی‌ها نیز سخن می‌گوید.

سخنرانی‌های رادیویی، بُعدی تازه به تصویر این نویسنده می‌افزایند

این سخنرانی‌ها – که در مجموع ۵۹ مورد هستند – البته هرگز ناشناخته نبوده‌اند، اما برای مدت طولانی مورد قدردانی قرار نگرفتند و به‌عنوان متونی کاربردی و فرعی کنار گذاشته شدند. حالا، به مناسبت صد و پنجاهمین زادروز توماس مان در ششم ژوئن، این سخنرانی‌ها نه تنها می‌توانند بُعدی تازه به تصویر او بیفزایند، بلکه می‌توانند این تصویر را به‌طور کلی دگرگون کرده یا شاید بهتر بگوییم: بیدار کنند. در زمانه‌ای که با قدرت‌گیری حزب AfD و سایر فشارهای سیاسی مواجهیم، آن‌ها حقیقتاً گنجینه‌ای برای امروز ما هستند.

در این سخنرانی‌ها، توماس مان از تمام توان خود بهره می‌گیرد. او از «کثافت شیطانی» ناسیونال‌سوسیالیسم و «نفرت» خود نسبت به آن سخن می‌گوید. هیتلر را «دجال حقیر و پیروز جعلی تاریخ»، «نسل‌کش کودن»، «چهره‌ای منزجرکننده»، «پوسته‌ای توخالی»، «به‌طرز ابلهانه‌ای مستهجن» و «منفورترین شخصیتی که تاریخ تاکنون به خود دیده» می‌نامد. آلمان را «دیوانه‌ی مرگبار در میان ملت‌ها» توصیف می‌کند. گاه می‌توان حس کرد که برای او – کسی که معمولاً در متونش هر واژه را با دقتی وسواس‌گونه می‌سنجد – این سخنرانی‌ها فرصتی بوده‌اند تا به سادگی نفرت و انزجار خود را بی‌پرده ابراز کند.

در اینجا دیگر آن توماس مانِ طنزپرداز سخن نمی‌گوید. نه نویسنده‌ی صحنه‌های درخشان از طبقه‌ی بورژوای بزرگ لوبک و نه روایت‌گر دوران پیش از جنگ در آسایشگاهی در کوهستان. و نه حتی نویسنده‌ای که در آثارش با اشاراتی پنهان و بیانی پیچیده، پیرامون همجنس‌گرایی خود طفره می‌رود. اینجا نویسنده‌ای در شرایط مبارزه سخن می‌گوید.

از سال ۱۹۳۰، زمانی که حزب نازی در انتخابات مجلس آلمان ۱۸.۳ درصد آرا را به دست آورد، نازی‌ها برای او دیگر صرفاً رقبای سیاسی نبودند؛ آن‌ها دشمنانش بودند – همان‌طور که کای زینه، پژوهشگر ادبیات، در مطالعه‌ی روشنگرانه‌اش با عنوان «چه چیزی خوب است و چه چیزی بد – توماس مان به عنوان کنشگر سیاسی» توضیح می‌دهد.

اما این نطق‌های رادیویی به «بلاغت خشم فروزان» (به‌ گفته‌ی پژوهشگر آثار مان، دیتِر بورخ‌مایر) محدود نمی‌ماند. توماس مان در آن‌ها مردم آلمان را از روند جنگ نیز آگاه می‌کند. وقتی ورماخت (ارتش آلمان نازی) هنوز در حال پیشروی است، از آنان می‌پرسد که آیا واقعاً می‌خواهند چنین پیروزی‌ای به دست آورند: «جهانی که نتیجه‌ی پیروزی هیتلر باشد، نه تنها جهانی با بردگی همگانی، بلکه جهانی سرشار از نیرنگ و بی‌شرمی مطلق خواهد بود.» و بعدتر، زمانی که ورق جنگ برمی‌گردد، به آلمانی‌ها هشدار می‌دهد که صلح با چنین رژیم جنایتکاری ممکن نخواهد بود.

توماس مان خیلی زود شنوندگان خود را با هولوکاست روبه‌رو می‌کند. در نوامبر ۱۹۴۱، او به «امر ناگفتنی» اشاره می‌کند، «آنچه در روسیه، با لهستانی‌ها و یهودیان رخ داده و در حال رخ دادن است». و هنگامی که در طول جنگ مجبور می‌شود شمار قربانیان را پیوسته بالاتر ببرد، مستقیماً از شنوندگانش می‌پرسد: «تو که اکنون به من گوش می‌دهی، آیا از اردوگاه‌های نابودسازی هیتلر خبر داری؟ اینکه از پودر استخوان کود شیمیایی تولید می‌شود.» به‌نظر می‌رسد که برای او روشن بوده است که آشویتس به نشانه‌ی این دوران بدل خواهد شد.

اما چرا حتماً باید صدای خودش باشد که این پیام‌ها را می‌رساند؟ در ابتدا، دست‌نوشته‌های سخنرانی‌ها به لندن فرستاده می‌شد و در آنجا توسط یک گوینده خوانده می‌شدند. در سخنرانی فوریه ۱۹۴۱، آخرین باری که متن بدون صدای او خوانده شد، توماس مان برداشت خود از یکی از سخنرانی‌های آدولف هیتلر در ورزشگاه برلین را بیان می‌کند و در این میان از به‌کار بردن عبارت انزجار پرهیز نمی‌کند. او از «فریادهای نفرت» می‌نویسد، از «مسموم کردن زبان آلمانی».

او نمی‌تواند این را تحمل کند. اینکه زبان آلمانی با صدای پرهیاهو و همواره هیجان‌زده‌ی آدولف هیتلر در سخنرانی‌هایش تداعی شود، برای او غیرقابل پذیرش است. بنابراین، در ماه بعد خودش مستقیماً سخنرانی را مقابل میکروفون ادا می‌کند. در آغاز آن سخنرانی می‌گوید:«این بار صدای خود من را می‌شنوید. این صدای یک دوست است، یک صدای آلمانی.»

صدای توماس مان در برابر صدای هیتلر

صدای توماس مان در برابر صدای هیتلر: یک رویارویی تمام‌عیار. او می‌داند که فقط با کلمات نمی‌توان جلوی ماشین جنگی آلمان ایستاد، اما او شهادت می‌دهد. با ورود خودش به میدان و مقابله صدایش با صدای هیتلر، به‌طور مشخص مشروعیت نازی‌ها برای نمایندگی کل آلمان را به چالش می‌کشد.

با این حال، وقتی فکر می‌کند که چگونه همه چیز به این نقطه رسیده است، اصلاً از آلمان گذشت نمی‌کند. او می‌گوید ناسیونال‌سوسیالیسم «ریشه‌های عمیقی در زندگی آلمانی دارد» و منظورش راه ویژه آلمان در دوران رمانتیک است، که اشکال انحطاط‌یافته‌اش، «همواره نطفه‌ی فساد و تباهی‌ای کشنده را در خود نهفته داشته‌اند». و ادامه می‌دهد: «این‌ها همراه با تطابق فوق‌العاده آلمان با عصر تکنولوژیک، امروز یک ترکیب انفجاری را شکل داده‌اند که تمام تمدن را تهدید می‌کند.»

به نوعی، او همچنین پیوند با غرب (Westbindung) را پیش‌بینی می‌کند (منظور بعد از پایان جنگ است). نه در لفظ، بلکه در سبک سخنرانی‌های رادیویی‌اش، همان‌طور که کای سینا نشان داده است، از سخنرانی‌های رئیس‌جمهور آمریکا، تئودور روزولت، و نخست‌وزیر بریتانیا، وینستون چرچیل، الگو گرفته است. در برابر اخبار جعلی و نمایش‌های نازی‌ها که بر تلقین جمعی تکیه داشت، او به دموکراسی و خِرَد رزمنده می‌پردازد.

«حق آلمانی بودن»

امروزه هم حتماً ارزش دارد که عمیق‌تر به این سخنرانی‌های رادیویی توماس مان نگاه کنیم. در آنها می‌توانیم استدلال‌های زیادی پیدا کنیم که به خوبی با وضعیت کنونی آلمان و رشد حزب افراطی آلترناتیو برای آلمان(AfD) مطابقت دارند. مثلاً آنچه توماس مان درباره آزادی نوشته کاملاً به‌روز به نظر می‌رسد: «مفهوم آزادی در آلمان همیشه فقط به بیرون معطوف بوده؛ منظورش حق داشتن هویت آلمانی بود، فقط آلمانی و نه چیزی دیگر.»

او ادامه می‌دهد: «این مفهوم اعتراضی، دفاعی و خودمحورانه علیه هر چیزی بود که می‌خواست خودخواهی قومی را محدود یا مهار کند.» و باز هم بیشتر: «این آزادی معطوف به بیرون، که یک فردگرایی سمج بود، در داخل کشور به میزان عجیبی با نبود آزادی، نابالغی و سرسپردگی کورکورانه کنار می‌آمد.»

فردگرایی سمج و نابالغی – چه جملاتی! گه‌گاه از سیاست‌گذاران فرهنگی حزب AfD این خواسته شنیده می‌شود که باید دوباره آثار کلاسیک آلمانی بیشتری در مدارس خوانده شوند. این خواسته با نوعی امیدهای ضد-وُک همراه است؛ اینکه در پی آن، بار دیگر انضباط و نظم (هرچه که منظورشان از آن باشد) در جامعه حاکم خواهد شد. در مورد توماس مانِ پخته و بالغ – نه آن توماس مانِ جوان‌تر که در «تأملات یک فرد غیرسیاسی» واقعاً به ورطه‌ی دیدگاه‌های واپس‌گرا افتاده بود – واقعاً دلیلی برای ترس و نگرانی وجود ندارد؛ درست همان‌طور که درباره‌ی بسیاری از دیگر کلاسیک‌های آلمانی نیز چنین است. همه‌چیز بستگی به شیوه‌ی خوانش آن‌ها دارد. توماس مان را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان در خدمت اندیشه‌های نژادگرایانه یا به‌طور کلی در راستای اقتدارگرایی مصادره کرد.

«او به عنوان یک همجنسگرای سرکوب‌شده، مورد تمسخر قرار گرفت»

چگونه ممکن بود که این سخنرانی‌ها تاکنون تا این اندازه اندک در تصویر عمومی از این نویسنده تأثیر گذاشته باشند؟ ملی کیاک در مؤخره‌ی چاپ جدید حدس می‌زند که فراموش کردن این سخنرانی‌ها برای آلمانی‌ها صرفاً راحت‌تر بوده است؛ وگرنه، «روایت بزرگ آلمانی از ناآگاهی و مشارکت‌نداشتن دیگر درست از آب درنمی‌آمد.». و در پیش‌گفتار این مجموعه، او اساساً به تصویر این نویسنده اشاره می‌کند. او می‌گوید که پرتره‌ها، بررسی‌های ادبی، فیلم‌های داستانی و زندگی‌نامه‌های تصویری او را به «یک شخصیت عصبی و مضحک به‌شدت تحقیر شده» تنزل داده‌اند. «او به‌عنوان یک همجنس‌گرای سرکوب‌شده، به تمسخر گرفته می‌شد؛ به‌عنوان فردی هیپوکندریاک (بطور بیمارگونه نگران درباره سلامتی)، زودرنج، لوس، با قلبی سخت نسبت به فرزندانش، بورژوا و غیره و غیره. مردم در آلمان تا سر حد مرگ به او می‌خندیدند.»

این اغراق‌آمیز است. علاوه بر این، در آلمان همیشه نشانه‌ای از تقدیر غیر انتقادی از این نویسنده وجود داشته است: از یک سو، پرستش نبوغ و ستایش قدرت تعالی‌بخش نثر هنری‌اش، و از سوی دیگر، بهره‌کشی فیلم‌گونه از شهرت او و صحنه‌های جذاب پیرامون دریا، بورژوازی، و شخصیت‌های هنرمند رنج‌کشیده.

اما احتمالاً درست است که تصویر عمومی از این نویسنده باعث شده باشد تا جنبه‌ی مبارزه ضدفاشیستی او کم‌رنگ شود. این تصویر واقعاً کهنه شده است. و هر چند شایسته تحسین است که تبدیل شدن از واپس‌گرایی به دموکراسی متعهد اکنون در توصیف رسمی جمهوری فدرال آلمان جای گرفته است – رئیس‌جمهور فدرال در مراسم صدمین سالگرد تولد توماس مان در لوبک سخنرانی خواهد کرد – لیکن این تحوّل، به نوعی آمیخته با جذابیت و ظرافت آموزش‌های علوم انسانی است. مراسم بزرگداشت‌های توماس مان بی‌دردسر نوعی حال‌وهوای دبیرستانی پیش‌دانشگاهی را در خود دارد.

مدتها، به هیچ وجه عاری از کلیشه‌های یهودستیزانه نبود.

در مقابل، چاپ جدید کتاب «شنوندگان آلمانی!» برعکس، گویی نسیم تازه‌ای را به زندگی و آثار ادبی توماس مان می‌دمد. متناسب با آن، کای زینا، پژوهشگر ادبیات، در کتاب خود مسیر دگرگونی توماس مان واپس‌گرا در دوران جنگ جهانی اول را ترسیم می‌کند؛ دگرگونی‌ای که ابتدا به مدافع فعال دموکراسی در جمهوری وایمار و سپس، در میان همه‌ی پیچیدگی‌ها و ابهامات، به مبارزی ضد فاشیسم بدل شد. این دگرگونی مسیری مستقیم و یک‌دست نداشت. کای زینا در این میان، از جنبه‌های پرسش‌برانگیز شخصیت توماس مان نیز چشم‌پوشی نمی‌کند؛ از جمله این‌که او برای مدتی طولانی به‌هیچ‌وجه از کلیشه‌های یهود ستیزانه عاری نبود.

برخلاف آن‌چه ملی کیاک مطرح می‌کند، می‌توان تأکید را جایی دیگر گذاشت. آن‌چه در سال‌های اخیر به مراسم بزرگداشت توماس مان چاشنی و تندی بخشیده، دقیقاً نگاه‌های سُست‌باور و انتقادی به جنبه‌های پرسش‌برانگیز شخصیت او به‌عنوان یک پدرسالار با تمام سردی عاطفی‌اش بوده است – گویی آیندگان همان‌گونه به او می‌نگرند که شخصیت هانو به اخلاق کاری پروتستانی پدرش، توماس بودنبروک، می‌نگریست: با رد و انکار.

اما در این یکصد و پنجاهمین سالگرد تولد، چیزی متفاوت است: خود توماس مان بار دیگر به شکلی جالب توجه، درخشیدن را آغاز می‌کند. از خلال آن سخنرانی‌های رادیویی، می‌توان بار دیگر با نگاهی کنجکاوانه و مشتاق به آثار متأخر ادبی او نگریست:

اما در این صدمین پنجاهمین سالگرد تولد او، وضعیت متفاوت است: خود توماس مان دوباره به شکل جالبی می‌درخشد. از طریق سخنرانی‌های رادیویی می‌توان بار دیگر با کنجکاوی به آثار ادبی پایانی‌اش نگاه کرد: چرا او برای ظرافت‌های زبانی رمان‌های «یوسف» خود به یک الگوی یهودی روی آورد؟ در «دکتر فاوستوس» تا چه اندازه به تحلیل و بازخوانی تاریخ فرهنگی آلمان – آن‌چنان‌که به ناسیونال‌سوسیالیسم انجامید – می‌پردازد، و تا چه اندازه آن را در قالب نوعی حاشیه‌نشینی که به ملی‌گرایی چرخیده، آرایش و تلطیف می‌کند؟

«سگ‌ها در زیرزمین»

زندگی توماس مان، در این روزها، بار دیگر چهره و شمایلی تازه می‌یابد. زیرا با آنکه تا کنون بسیار درباره‌اش نوشته شده – کتابخانه‌هایی پر – نه تنها درباره‌ی کنشگری سیاسی‌اش، بلکه درباره‌ی همجنس‌گرایی او نیز هنوز همه‌چیز گفته نشده بود. یا بهتر بگوییم: واقعیت‌های زندگی‌نامه‌ای او تا به امروز به‌قدر کافی مورد توجه و بررسی قرار نگرفته بودند.

اینک تیلمان لامه، نویسنده‌ی آلمانی، در زندگینامه‌ی تازه‌منتشرشده‌اش با عنوان «توماس مان: یک زندگی»، به این کار می پردازد. لامه، توماس مان را به‌روشنی به‌عنوان مردی همجنس‌گرا توصیف می‌کند؛ اما کسی که همجنس‌گرایی‌اش - آنچه خودِ مان آن را «سگ‌ها در زیرزمین» می‌نامد – را هرگز به‌طور عملی زندگی نمی‌کند؛ به گفتهٔ لامه، این یک «نبرد مادام‌العمر» بود؛ نبردی که در زندگی، در دفتر خاطرات، و در ادبیات توماس مان جریان داشت. لامه در این ادعای خود، بر نامه‌هایی تکیه می‌کند که تاکنون هرگز چاپ نشده‌اند، و نیز بر بخش‌هایی از دفتر خاطرات که پیش‌تر در نسخه‌های چاپی حذف شده بودند

تمامی تراژدی چنین زندگی‌ای به این ترتیب آشکار می‌شود – از جمله پیامدهای جانبی آن، مثلاً برای همسرش کاتیا مان، که تیلمان لامه نیز به او می‌پردازد. ویژگی خاص این وضعیت – که با واژهٔ ناخوشایند و نا کارآمد «عبوس» (verkniffen) نیز به‌درستی توصیف نمی‌شود – در این است که توماس مان خود کاملاً از آن آگاه بود. او در برابر امیال واقعی‌اش سنگر نمی‌گیرد – یا دست‌کم نه همیشه –؛ او به احساساتش دسترسی دارد، آن‌ها را نیز بیان می‌کند، هرچند به شیوهٔ خاص خودش؛ و بارها عاشق می‌شود، اگرچه همیشه با سرنوشتی ناکام. آموزه‌های سرد و بازدارنده‌ای که توماس مان با آن‌ها پرورش یافته بود، بیش از حد نیرومند بودند. تیلمان لامه این همه را، با تمام دوگانگی‌ها و پیچیدگی‌هایش، به‌روشنی توصیف می‌کند.

توماس مان، هرچند در کنش‌گری سیاسی‌اش می‌تواند تا این اندازه به ما نزدیک باشد، اما در زندگی عاطفی‌اش به همان اندازه از زمانه‌ی ما فاصله می‌گیرد. تنها می‌توان خوشحال بود از این‌که بین دوران زندگی توماس مان و زمانهٔ ما، انقلاب جنسی رخ داده است و در پی آن، بسیاری از آزادی‌های جنسی در جامعه به اجرا درآمده‌اند.

تیلمان لامه، با وجود همهٔ ستایشی که از توانایی‌های نویسندگی توماس مان دارد، در ارزیابی ادبی او نیز دوگانگی‌ها و پیچیدگی‌هایش را نادیده نمی‌گیرد. مادام شوشا ــ که در این‌جا لامه کاملاً به‌درستی اشاره می‌کند ــ در نیمهٔ دوم رمان «کوهِ جادو»، از زنی فتّانه و شورانگیز که در نیمهٔ اول بود، تنزل می‌یابد و تبدیل می‌شود به همراهِ یک مرد ثروتمند به نام مینهر پیپر کورن. به جز در «بودنبروک‌ها» (تونی!)، شخصیت‌پردازی زنان به هیچ‌وجه نقطه قوت توماس مان نیست. و بسیاری از توصیفات در رمان‌های یوسف برای او بیش از حد تزئینی و پرجزئیات و اغراق‌آمیز شده‌اند.

تیلمان لامه در بخشی از زندگینامه‌اش تعجب می‌کند که چرا به‌ویژه رمان «مرگ در ونیز» این‌قدر مدتی طولانی در برنامه‌های درسی مدارس متوسطه باقی مانده است. در واقع، دانش‌آموزان امروزی با تعجب خواهند خواند که چگونه این داستان کوتاه به‌طوری پیچیده و غیر مستقیم به موضوع همجنس‌گرایی می‌پردازد. آن‌ها تعقیب و آزار «تادزیو» ۱۴ ساله توسط مردی سالخورده را بیشتر در چارچوب جنبش MeToo تحلیل خواهند کرد تا در قالب «سرنوشت تراژیک یک هنرمند». به طور کلی، آن لحن‌های پرحرارت و متعصبانهٔ تضاد بین هنرمند و بورژوا که در آثارش دیده می شود، امروزه بیشتر به امری تاریخی تبدیل شده‌اند (هرچند پذیرش این موضوع برای کسانی مانند من که تا حدی با این دیدگاه ادبیات را آموخته‌اند، دشوار است).

اما جنبه‌های دیگر آثار او همچنان درخشان‌اند و حتی تازگی یافته‌اند. در نوشته‌های تیلمان لامه، بخش‌هایی درباره‌ی «کوه جادو» بسیار هیجان‌انگیز است.

این‌طور به نظر می‌رسد که جامعه‌ی معاصر ما، در مبارزه‌اش برای یافتن میانه‌روی و مقابله با جریان‌های راست‌گرای نوظهور، ناچار است رمان تربیتی میان «ضد سیاست» و «پذیرش مسئولیت» را که توماس مان به تصویر کشیده، اکنون در عمل تجربه کند. نتیجه هنوز نامعلوم است. و وقتی از نگرش تصعید (Sublimierungsgedanken) رها باشیم، می‌توانیم خود را کاملاً به هنر زبانی خالص او، و در بسیاری جاها به شور و هیجان زبانی آثارش بسپاریم. در جایی واقعاً تحسین‌برانگیز است که چقدر برای این کار زحمت کشیده.

پیشنهاد: به جای تدریس «مرگ در ونیز» در مدارس، می‌توان چند سخنرانی رادیویی از مجموعه «شنوندهٔ آلمانی!» را مطالعه کرد و از دل آن‌ها دربارهٔ تاریخ آلمان و سیاست امروز به گفت‌وگو پرداخت. و هرکس که میل و حسی دارد، می‌تواند در طول عمر خواندنش، از «مرگ در ونیز» یا «تونیو کروگر» – همچون که از برخی تندیس‌های سنگی قدیسان بر کلیساهای جامع یا آریاهای فداکارانه در اپرای کلاسیک – رنج و دردی را حس کند که توماس مان در این متون گذاشته است.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net