|
جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ -
Friday 5 December 2025
|
ايران امروز |
فارن افرز / ۴ دسامبر ۲۰۲۵
* سبک معاملاتی رئیسجمهور برای این منطقه بسیار مناسب است
خاورمیانه جایی است که اغلبِ رؤسایجمهور آمریکا ترجیح میدهند از آن دوری کنند؛ اما ناگزیر، خود را گرفتار کشمکشهای آن مییابند. با وجود فراخوانهای دورهای برای چرخش راهبردی به سوی چالشهای ژئوپولیتیک دیگر، این تصور که منافع اساسی ایالات متحده در این منطقه در معرض خطر است، همواره مانع خروج آمریکا شده است. منابع عظیم نفتی خلیج فارس همچنان برای اقتصاد جهانی حیاتیاند. ایرانِ تهدیدگر در آستانه توانمندی هستهای قرار دارد. نابسامانیهای سیاسی جهان عرب نیز نسلهایی از جنگجویان و تروریستها را پرورش داده که گروهی از آنان در سال ۲۰۰۱ به ایالات متحده حمله کردند و مرگبارترین واقعه را از زمان پرل هاربر در خاک آمریکا رقم زدند.
از آغاز قرن بیستویکم، رؤسایجمهور آمریکا تلاش کردهاند معماهای خاورمیانه را از طریق تهاجم نظامی، دیپلماسی یا مداخلات محدود انسانی حل کنند. اما همه این تلاشها ناکام مانده است. برخی از این اقدامات حتی پدیدههای زیانبارتری پدید آوردند. بهعنوان نمونه، تهاجم سال ۲۰۰۳ به عراق به ظهور موج جدیدی از تروریستها انجامید. عملیات محدود نظامی در لیبی در سال ۲۰۱۱ نیز هرجومرجی گسترده را در بخش بزرگی از شمال آفریقا رقم زد. با این حال، دولتهای پیدرپی همچنان به نوعی شیفته ایده تحمیل یک چشمانداز منطقهای بودهاند.
تا آنکه دونالد ترامپ آمد. این رئیسجمهور نیز مانند پیشینیانش، واشنگتن را از خاورمیانه بیرون نکشیده است. اما برخلاف آنها، ترامپ با کمترین آرمانگرایی به منطقه نزدیک شده است. رویکرد او کاملاً با عملگرایی و ترجیح سیاست قدرت هدایت میشود. ترامپ، همچون رهبران اقتدارگرای خاورمیانه، جهان را به «برندگان» و «بازندگان» تقسیم میکند و قاطعانه در کنار برندگان میایستد. اسرائیل قدرتمند است؛ پس او اجازه میدهد هر آنچه میخواهد انجام دهد. شیخنشینهای عرب خلیج فارس نفت دارند و وارد معامله میشوند؛ بنابراین با آنها تعامل میکند. اما فلسطینیها بازندگان منطقهاند و از اینرو، ارزش توجه چندانی ندارند.
این رویکرد بدون تردید خام و زمخت است. اما نتایج آن آشکارا مثبت بوده است. در پنج سال حضورش در قدرت، ترامپ روابط اسرائیل با چندین کشور عربی را عادیسازی کرده است. او در اکتبر، به جنگ اسرائیل و حماس — که با حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس آغاز شده بود — پایان داد. او همچنین مطمئن شده که شرکتهای آمریکایی دسترسی ترجیحی به نفت و بازارهای خلیج فارس دارند. و توانسته گروهها و دولتهایی را که منافع آمریکا را تهدید میکنند، از جمله جمهوری اسلامی ایران، مورد حمله قرار دهد.
تصمیمهای ترامپ خاورمیانه را دموکراتیکتر نکرده است. قطعاً دردهای تاریخی منطقه را نیز درمان نکرده است. اما منطقه را نسبتاً باثبات نگه داشته و همزمان موقعیت واشنگتن را پیش برده است. به بیان دیگر، او را قادر ساخته بیش از پیشینیان پیچیدهنگر و نیکنیت خود دستاورد کسب کند.
بلوار رؤیاهای بربادرفته
برای درک اینکه چرا ترامپ در جایی موفق شده که دیگر رؤسایجمهور ناکام ماندهاند، باید به نحوه مواجهه ایالات متحده با کشورهای عربی — که بخش اعظم خاورمیانه را تشکیل میدهند — نگاه کرد. برای دههها، رؤسایجمهور آمریکا تلاش کردهاند تنشهای درونی این کشورها را با حمله یا فشار حل کنند. جورج دبلیو بوش در این میان بلندپروازترین و در عین حال فروتنشدهترین سیاستمدار آمریکاست. واکنش اولیه او به حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر — یورش به افغانستان برای سرنگونی طالبان و آغاز «جنگ با ترور» — معقول بود. اما بعد، بوش و مشاوران کارکشتهاش بر این باور شدند که بهترین راه برای تثبیت خاورمیانه، حمله به عراق است. بهزعم آنان، این اقدام سرانجام رژیمهای اقتدارگرای منطقه را به حکومتهایی دموکراتیک و طرفدار غرب تبدیل میکند. در عوض، این حمله شکافهای فرقهای خاورمیانه را عمیقتر کرد و ایران را تقویت نمود. وقتی بوش از قدرت کنار رفت، منطقه ناپایدارتر از زمان ورود او به کاخ سفید بود.
جانشینان دموکرات بوش، باراک اوباما و جو بایدن، هر دو مصمم بودند در سیاستهای آشفته جهان عرب گرفتار نشوند. آنان خستگی مردم آمریکا از جنگهای بیپایان را درک میکردند و بهدرستی اعلام کردند که زمان آن رسیده کمتر بر ارتش تکیه شود و بیشتر بر دیپلماسی. اما هر کدام، به شیوه خود، گرفتار آرمانگرایی بودند. در جریان بهار عربی، اوباما در کنار خیابان ایستاد، رئیسجمهور دوست آمریکا در مصر، حسنی مبارک، را به کنارهگیری واداشت و در لیبی نیز مداخلهای نظامی با توجیهات بشردوستانه ترتیب داد که به سقوط معمر قذافی انجامید. هیچیک از این اقدامات موفق نبود: مبارک با یک اسلامگرای منتخب جایگزین شد که پس از تلاش برای تمرکز قدرت، خود توسط یک دیکتاتور نظامی تازه برکنار شد. لیبی نیز تجزیه شد و اکنون دارای دو دولت اقتدارگرای رقیب است.
بایدن هرگز تغییر رژیم را ترویج نکرد، اما دشمنی او با مهمترین پادشاهی منطقه — که پس از دستور محمد بنسلمان برای قتل یک روزنامهنگار منتقد، ولیعهد عربستان را «منفور» خواند — به منافع منطقهای آمریکا لطمه زد. خاندانهای حاکم، بهعنوان نمونه، در برابر تلاشهای بایدن برای افزایش تولید نفت و واداشتن حماس به پذیرش آتشبس مقاومت کردند.
ترامپ، در نقطه مقابل، سیاست را بیداوری اخلاقی پیش میبرد. او، برای مثال، خوشحال است که با احمد شرع، جهادی سابق و رئیسجمهور جدید سوریه که اکنون کتوشلوار به تن دارد، معامله کند — اگر شرع به مبارزه او با «دولت اسلامی» (داعش) بپیوندد. او بهشدت معاملهمحور نیز هست. ترامپ از عربستان سعودی و دیگر شیخنشینهای خلیج فارس حمایت میکند، زیرا این کشورها منبع سرمایه، بازار صادراتی نیمهرساناها و تسلیحات، و بازیگرانی مهم در بازار جهانی انرژیاند. اینها کسانی هستند که او میتواند با آنها معامله کند.
شاهزادگان و پادشاهان عرب نیز متقابلاً پاسخ دادهاند. بنا به درخواست ترامپ، بحرین و امارات متحده عربی پیمان ابراهیم ۲۰۲۰ را امضا کردند و روابط خود را با اسرائیل عادی نمودند. عربستان سعودی همچنان خارج از این توافقات است، اما شراکت ظریف و غیررسمی خود را با اسرائیل حفظ کرده که شامل اشتراکگذاری اطلاعات و همکاری امنیتی است. قطر با نیروهای اسلامگرا مماشات میکند، اما همچنان میزبان یک پایگاه بزرگ نظامی آمریکا است و در شکلدهی به آتشبس غزه نقش اساسی داشت. هر سه کشور نیز در معاملات مالی با خانواده ترامپ دخیلاند. در آن بخش از جهان، ثروتهای شخصی با منافع ملی درهم تنیدهاند و مرز میان تجارت و دیپلماسی اغلب مبهم است. این دقیقاً همان چیزی است که نخبگان خلیج فارس میپسندند.
چماق بزرگ
از زمان پیدایش جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹، دولتهای پیدرپی آمریکا با حکومت ایران نه همچون نهادی یکپارچه، بلکه بهعنوان مجموعهای از جناحهای رقیب برای قدرت سیاسی برخورد کردهاند که برخی از آنها ظاهراً در برابر نفوذ آمریکا آسیبپذیرند. از اینرو، بسیاری از رؤسایجمهور حمایت از «میانهروهای» ایران را به محور اصلی دستور کار خود بدل کردند. اوج چنین تلاشهایی در دولت اوباما بود که برای تقویت بازیگران معتدلتر، به دنبال دیپلماسی کنترل تسلیحات رفت. نتیجه این تلاش، توافق هستهای ۲۰۱۵ موسوم به «برجام» بود که بر اساس آن ایران پذیرفت غنیسازی خود را محدود کند و نظارتهای بینالمللی بیشتری را بپذیرد و در مقابل، از لغو تحریمها بهرهمند شود.
اما این رویکرد بر پیشفرضی نادرست استوار است. هرچند مقامهای ایرانی همگی دیدگاه یکسانی ندارند، اما همگی در دشمنی با ایالات متحده مشترکاند — ضدیت با آمریکا چسبی است که رژیم را کنار هم نگه میدارد. در نتیجه، ایران تنها زمانی تن به توافق میداد که واشنگتن حق آن کشور برای غنیسازی داخلی را به رسمیت بشناسد و مقرر کند که پس از انقضای برخی بندها، ایران بتواند به غنیسازی در مقیاس صنعتی حرکت کند. در این میان، صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی نیز از مزایای اقتصادیِ ناشی از رفع تحریمها برای تأمین مالی تروریسم در خارج و سرکوب در داخل بهرهبرداری کردند.
در مقابل، بهترین راه برای گرفتن امتیاز از تهران، استفاده از زور است. پس از یورش به سفارت آمریکا در سال ۱۹۷۹، انقلابیون ایرانی تهدید کردند دیپلماتهای آمریکایی را که گروگان گرفته بودند، محاکمه کنند. در واکنش، جیمی کارتر، رئیسجمهور آمریکا، یادداشتی خصوصی برای ایران فرستاد و اعلام کرد اگر تهران به گروگانها آسیب برساند، واشنگتن تلافی خواهد کرد. طولی نکشید که همه سخنان مربوط به دادگاه علنی کنار گذاشته شد.
دو دهه بعد، وقتی بوش به عراق حمله کرد و ایران را تهدید نمود، حکومت ایران برنامه هستهای خود را تعلیق کرد — تا زمانی که آمریکا در عراق در باتلاق فرو رفت و ایران برنامه خود را با شدت بیشتری از سر گرفت. در قبال ایران، تهدید همواره استثنا بوده، نه قاعده. طنز تلخ رویکرد آمریکا در برابر تهران این است که واشنگتن از درسهای موفقیتهای خود نیز بهره نمیگیرد.
با این حال، استثنای همیشگی ترامپ است. او در دوره نخست خود، از توافق هستهای خارج شد و تحریمهای ویرانگر علیه ایران را دوباره برقرار کرد. او بهدرستی تشخیص داد که این توافق سدّ محکمی در برابر گسترش توان هستهای ایران نیست و بیشتر به نفع تهران است تا واشنگتن. ترامپ سپس دستور ترور سردار قاسم سلیمانی، فرمانده افسانهای نیروی قدس را صادر کرد؛ فردی که ارتشی فراملی از نیروهای نیابتی و تروریستها را سازمان داده بود تا خواستههای ایران را در سراسر منطقه اجرایی کنند. برخلاف نگرانی برخی تحلیلگران که از آغاز جنگی بزرگتر هراس داشتند، ترور سلیمانی بهطور دائمی قدرت نیروهای نیابتی ایران را عقب راند. در سال ۲۰۱۱، زمانی که جنگ داخلی سوریه آغاز شد، سلیمانی نقشی کلیدی در سازماندهی دفاع سوریه داشت و نیروی کمکیای متشکل از حدود ۷۰ هزار شبهنظامی فراهم آورد که رژیم بشار اسد را نجات داد. اما پس از مرگ او، ارتش سوریه از درون تهی شد و سرانجام توان جنگیدن را بهکلی از دست داد. زمانی که نیروهای شورشی احمد شرع از شمال در اواخر نوامبر ۲۰۲۴ پیشروی خود را آغاز کردند، سربازان سوری مواضع خود را ترک کردند و دمشق در کمتر از دو هفته سقوط کرد.
اما شاید مهمترین دستاورد ترامپ حملات ژوئن ۲۰۲۵ به تأسیسات هستهای ایران بود. طی دو دهه، بسیاری از سیاستگذاران و تحلیلگران اصرار داشتند که حمله به برنامه هستهای تهران موجب شعلهور شدن یک درگیری گسترده منطقهای خواهد شد. به همین دلیل، آنها نه تنها از حمله آمریکا چشم پوشیدند، بلکه حملات اسرائیل را نیز سد کردند. اسرائیل در دوران اوباما میخواست به تأسیسات هستهای ایران حمله کند، اما با مخالفت مواجه شد. اما ترامپ به اسرائیلیها چراغ سبز نشان داد — و زمانی که اوضاع خوب پیش رفت، خود نیز وارد عمل شد. او بعدها با افتخار گفت: «هیچ رئیسجمهوری حاضر به انجام آن نبود، اما من حاضر بودم.»
توهم دو دولت
دهههاست که مقامهای آمریکایی خواستار ایجاد یک دولت مستقل فلسطینی بودهاند. آنها اعلام میکردند که راهحل دو کشور برای برقراری صلح در خاورمیانه و ادغام اسرائیل در منطقه ضروری است. بوش نخستین رئیسجمهوری بود که در ژوئن ۲۰۰۲، در آستانه جنگ عراق، رسماً خواستار تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی شد. اوباما این تلاشها را ادامه داد و وزیر خارجهاش، جان کری، را میان اسرائیل و کرانه باختری در رفتوآمد مداوم قرار داد. بایدن نیز — حتی پس از حملات ۷ اکتبر — همچنان از این طرح دفاع کرد.
اما این تلاشها به جایی نرسید. اقدامات بوش تنها به برگزاری یک نشست انجامید و بس. اوباما نتوانست چیزی بیش از توقفهای موقتی و جزئی در توسعه شهرکها به دست آورد. تلاشهای بایدن تقریباً کاملاً جنبه خطابی داشت — گویی با هدف جلوگیری از انتقاد جناح لیبرال انجام میشد، در حالی که او در عمل هر سلاحی را که میتوانست به اسرائیل فروخت و این کشور را از فشارها و نقدهای داخلی و خارجی مصون نگه داشت. حاصل تمام تلاشهای واشنگتن برای راهحل دو دولت، مجموعهای از خاطرات سیاسی است که در حسرت صلح ازدسترفته نوشته شدهاند.
همواره چیزی غیرواقعبینانه در ایده دولت مستقل فلسطینی وجود داشته است. رهبران فلسطینی تلاش میکردند در میز مذاکره چیزی را به دست آورند که در جنگهایی از دست داده بودند — جنگهایی که خود آنان و متحدان عربشان بارها آغاز کرده بودند — و تاریخ بهندرت چنین لجاجتی را پاداش میدهد. بااینحال، فلسطینیها در مقاطعی توانستند اسرائیل را متقاعد کنند که غزه و بخشهایی از کرانه باختری را که در سال ۱۹۶۷ تصرف کرده بود، در قبال شناسایی و برخی امتیازهای سرزمینی واگذار کند. با وجود این، این امتیازها هرگز برای رهبران فلسطینی کافی نبود، و مواضع اسرائیل با گذشت زمان و ادامه حملات تروریستی گروههای فلسطینی سختتر شد. تراژدی مردم فلسطین آن است که رهبرانشان چنان در روایت رنج و فقدان غرقاند که تا زمانی که گزینههایشان بیش از پیش محدود نشود، حاضر به پذیرش هیچ مصالحهای نیستند.
توهم راهحل دو دولت همچنان در ساختار سنتی سیاست خارجی واشنگتن حامیان فراوانی دارد. اما نه برای ترامپ. این رئیسجمهور برای بازیگران فروملی ارزشی قائل نیست. او درک میکند که اسرائیل تمایلی به واگذاری زمین ندارد و نباید مجبور به این کار شود. و دریافت که بسیاری از دولتهای عرب نیز این واقعیت را پذیرفتهاند. از همین رو توانست — به شگفتی بسیاری از تحلیلگران — پیمانهای ابراهیم را میانجیگری کند. امضاکنندگان عرب این توافقات حتی در جریان یورش اسرائیل به غزه نیز از آن عقبنشینی نکردند.
با این حال، ترامپ میداند که نباید یک «چک سفید» به اسرائیل بدهد. او به نگرانیهای تبلیغاتی رهبران عرب حساس بوده و به اسرائیلیها هشدار داده است که کرانه باختری را ضمیمه نکنند، هرچند به آنها اجازه داد بهتدریج اندازه شهرکهای خود را افزایش دهند. او همچنین اسرائیل را به امضای آتشبس اکتبر واداشت. اما ترامپ قادر به اعمال این نفوذ بود زیرا یکی از محبوبترین سیاستمداران در اسرائیل به شمار میرود و روابط محکمی با پادشاهان عرب دارد — که آنها نیز میتوانستند بر حماس فشار وارد کنند. ترامپ همچنین مایل بود «قانون نانوشته» واشنگتن مبنی بر عدم گفتوگوی مستقیم با حماس را بشکند، امری که در دستیابی به آتشبس نقش مهمی داشت.
عاملان آشوب
ترامپ خاورمیانه را آرام کرده است، اما آن را اصلاح نکرده. با وجود ادعاهای او، صلح در سرزمین مقدس برقرار نشده است. برنامه هستهای ایران نابود نشده. و جهان عرب همچنان گرفتار نابسامانیهای سیاسی است. در منطقهای که امور غالباً به بیراهه میروند، هنوز بسیاری چیزها میتوانند از هم بپاشند.
بهعنوان نمونه، آتشبس اخیر را در نظر بگیرید. آتشبسها در خاورمیانه همواره لرزاناند، و آنچه به دست رون درمر دستیار نخستوزیر اسرائیل، استیو ویتکوف فرستاده همهکاره ترامپ، و جرد کوشنر داماد او ترتیب داده شد، استثنا نخواهد بود. حماس و اسرائیل هر دو همچنان تمایل دارند هرگاه مناسب دیدند، یکدیگر را تحت فشار نظامی قرار دهند. این توافق، مسئله گسترش شهرکهای اسرائیلی را نیز مورد توجه قرار نمیدهد. ازاینرو، «طرح ۲۰ مادهای» برای خلع سلاح حماس، بازسازی غزه و ایجاد مسیری برای دولتسازی فلسطین احتمالاً بلااستفاده باقی خواهد ماند. دشوار است تصور کنیم نیروی چندملیتیای از سربازان عرب وارد غزه شود و بازماندههای سرسخت و خشونتگرای حماس را، آنگونه که طرح پیشبینی کرده، از میان بردارد. در عوض، غزه احتمالاً همچنان زخمی چرکین باقی خواهد ماند: اردوگاهی پناهندهنشین و پرتراکم که با کمک غذایی نهادهای بشردوستانه سرپا میماند. نیروهای دفاعی اسرائیل بار مسئولیت امنیت را بر دوش خواهند داشت، مناطق غیرنظامیشده را گشت خواهند زد و گهگاه تهدیدهای نوظهور را بمباران خواهند کرد.
در همین حال، چالش هستهای ایران میتواند بار دیگر سر برآورد. الیگارشی روحانی ایران لرزان است و هنوز در تلاش برای فهم این موضوع که استحکاماتش چگونه فروپاشید و دستگاه اطلاعاتیاش چگونه نفوذپذیر شد. آنان بهدنبال تسویهحسابهای داخلی و کنارزدن علی خامنهای، رهبر فرسوده و جسماً ضعیف جمهوری اسلامی هستند؛ کسی که درباره قدرت اسرائیل دچار محاسبات فاجعهآمیز شد. گرچه رژیم فعلاً سر فروخواهد آورد، اما منتظر زمانی خواهد ماند که ایالات متحده درگیر بحرانهای دیگر شود و اسرائیل تمرکزش را از دست بدهد. آنگاه با شتاب دوباره برنامه هستهایاش را از سر خواهد گرفت.
واشنگتن باید آماده پاسخ نظامی باشد. مهمترین پیامد بلندمدت «جنگ ۱۲ روزه» میان جمهوری اسلامی و اسرائیل (و بعداً ایالات متحده) این است که مداخله نظامی اکنون ابزار اصلیِ مقابله با گسترش هستهای در ایران شده است. تصور اینکه رژیم به توافقهایی اعتماد کند که ممکن است لغو شوند، یا به نهادهای بینالمللی مانند شورای امنیت سازمان ملل — که بهآسانی در برابر خواست واشنگتن خم میشود — دل ببندد، دشوار است.
اسرائیل به نظر میرسد این «وضعیت عادیِ جدید» را درک کرده است. این کشور میداند هیچ پیروزیای در خاورمیانه دائمی نیست؛ دلیلی وجود دارد که راهبرد اسرائیل برای مهار دشمنان، «چمنزنی» نام گرفته است. اما روشن نیست که ترامپ نیز چنین درکی داشته باشد. رئیسجمهور به جای ادامه فشار علیه تهران، اعلام پیروزی کرده و ایرانیان را به مذاکره دعوت کرده است. شاید ترامپ با این روش هم موفق شود؛ غیرقابل پیشبینی بودن او و جنگطلبی نتانیاهو فعلاً جاهطلبیهای هستهای روحانیون ایران را مهار میکند. اما تقریباً مسلم است که او چالشی دشوارتر را برای جانشینانش باقی گذاشته است. آنان ممکن است چارهای جز بمباران دوباره ایران نداشته باشند.
برخی تحلیلگران امیدوارند برنامه هستهای ایران خودبهخود و با فروپاشی رژیم از میان برود. اما جنگ ایران با اسرائیل و آمریکا نشان میدهد که جمهوری اسلامی، با وجود شکستهای عظیم داخلیاش، بسیار مقاومتر از آن است که بسیاری میپنداشتند. اسرائیل توانست بهسرعت نیروهای نیابتی ایران، از جمله حزبالله لبنان را خنثی کند. اما زمانی که نتانیاهو در لحظهای بسیار شکننده از ایرانیان خواست علیه رژیم خود برخیزند، اتفاق چندانی رخ نداد. نخبگان ناسازگار ایران بههم نزدیک شدند و مردم منفعل ماندند. جمهوری اسلامی مسئلهای برای مدیریت است، نه آرزویی که بتوان محو شدنش را طلب کرد.
خاورمیانه همانگونه که هست
این مسائل به این معنا نیست که بهبود خاورمیانه ناممکن است. حکمرانی ضعیف، فرسایش نهادی و تخریب محیطزیست همچنان مشکلات فراگیر منطقهاند. نخبگان حاکم عرب میدانند که بر منطقهای گرفتار فساد و نابسامانی حکومت میکنند. شهوت قدرت، آنان را در برابر نارضایتیهای عمومی کور میکند. ایالات متحده نمیتواند این رهبران را متقاعد یا مجبور کند که با رویکردی روشنبینانهتر حکومت کنند، اما میتواند آنان را تشویق کند دامنه مشارکت سیاسی را گستردهتر سازند و اقتصادهای خود را اصلاح کنند.
اما چنین گفتوگوها و تلاشهایی باید محتاطانه و محدود باشد. خاورمیانه در نهایت جایی برای آرمانگرایی و بلندپروازیهای والا نیست. بلکه عرصه قدرت و واقعگرایی است — و همین آن را برای این رئیسجمهور آمریکا مناسب میکند. فعلاً نفت همچنان در جریان است، تهدید ایران کاهش یافته، جنگ در غزه فروکش کرده و از آشوبهای بزرگ خبری نیست. در منطقهای که بیشتر با بینظمی شناخته میشود، اینها دستاوردهایی مهماند.
—————————
* ری تکیه، عضو ارشد شورای روابط خارجی و نویسنده کتاب «آخرین شاه: آمریکا، ایران و سقوط سلسله پهلوی» است.
■ مدنیت، سیاست و رویکردهای اجتماعی در سطح جهان دستخوش تغییرند، جای تعجب نیست که روشهای ماکیاولی ترامپ در خاورمیانه تمجید میشود: “تصمیم های ترامپ....منطقه را نسبتاً باثبات نگه داشته..” چرا که ترامپ “..سیاست را بیداوری اخلاقی پیش میبرد...”. ما حصل نوشته این است که هر چند سیاستهای کنونی، میراث تراژدی را برای آیندگان به جا میگذرد ولی نقدا جلوی برخی بیثباتیها گرفته شده!!
در ضمن در این نوشته جای روسیه بازیگر مرموز و مخرب خالی است. روسیهای که هر گونه کمک به پایداری و موفقیت دولت ترامپ میکند چرا که آن را “پوست خربزه”ای تاریخی در مسیر دمکراسی آمریکایی میبیند. بهترین گزینه روسیه برای ایران دولتی اقتدارگرا و فاشیستی از دل همین رژیم است که رهبرش با “کت و کراوات” به واشنگتن سفر کند؟ رویدادی که آنرا بدلیل وجود جنبش مدنی قدرتمند ایران (هر چند خاموش) محتمل نمیدانم.
با احترام، پیروز.
■ مقاله جالبی هست بدور از آرمانگرایی و جبهه گیری سیاسی و برخواسته از واقعیت موجود. اگر نیروهای دمکراتیک “خصوصا ایرانیان” از این فرصت موقت “خاورمیانه آرام” استفاده کنند میتوان به آغاز پروسه صلح در خاورمیانه امیدوار بود.
ذکر “ضدیت با آمریکا چسبی است که رژیم را کنار هم نگه میدارد” و “صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی نیز از مزایای اقتصادیِ ناشی از رفع تحریمها برای تأمین مالی تروریسم در خارج و سرکوب در داخل بهرهبرداری کردند” در این مقاله میتواند تلنگری باشد برای پاره کردن چرت متوهمینی که چشم امید به اصلاح رژیم بسته و اصولا با هر تحریمی”از جمله تحریم های هدفمند علیه عوامل و دستگاه های سرکوب و...” مخالف اند. با نوشته جناب پیروز به عدم اشاره نقش روسیه در این مقاله کاملا موافقم.
با احترام سالاری
|
| |||||||||||||
|
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|