جمعه ۱۶ آبان ۱۴۰۴ - Friday 7 November 2025
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 05.11.2025, 7:18

خیال‌پردازی در مورد خاورمیانه جدید


مارک لینچ / برگردان: شاهرخ بهزادی

مقدمه مترجم: «مارک لینچ» استادِ علوم سیاسی و امور بین‌الملل و پژوهشگر مطالعات خاورمیانه در دانشگاه جورج واشنگتن در مقاله‌ای تحلیلی در نشریه «فارن افرز» نظمِ جدید مورد ادعای اسرائیل و آمریکا در خاورمیانه را مورد بررسی قرار داده است. «مارک لینچ» در این مقاله به آتش بس اخیر در نوارغزه که با ابتکار دونالد ترامپ میسر شده، اشاره می کند و می گوید: حتی اگر توافق غزه پابرجا بماند، این دوره همگرایی میان اسرائیل وایالات متحده دوام نخواهد آورد.
او به تردیدهای فزاینده کشور‌های عربِ حوزه خلیج فارس در باره نقش اسرائیل در منطقه اشاره می کند و می گوید: این کشور‌ها اکنون کمتر نگران رویارویی با ایران‌اند و کمتر از گذشته باور دارند که راه رسیدن به واشنگتن از تل‌آویو می‌گذرد. اکنون اسرائیل به همان اندازه برای رژیم‌های عربی تهدیدآمیز به نظر می‌رسد که ایرانِ تضعیف‌شده؛ از سوی دیگر رهبری منطقه‌ای که اسرائیل مدعی آنست، نیازمند چیزی فراتر از برتری نظامی است و اسرائیل با اتکا به بمباران هوایی، نمی‌تواند نظمی نو و با ثبات در خاورمیانه ایجاد کند.
اکنون هیچ کشوری در خاورمیانه خواهان رهبری اسرائیل نیست و همه دولت‌ها بیش از پیش از قدرت مهارنشده این کشور بیم و هراس دارند. قدرت افسارگسیخته و جاه‌طلبی بی‌حد ‌و‌مرز سرانجام به تراژدی ختم می شود. اسرائیل آشکارا نشان داده است که تمایلی به برداشتن گام‌های معنادار برای ایجاد احساس هدف مشترکی ندارد که بتواند موفقیت‌های نظامی‌اش را به رهبری منطقه‌ای تبدیل کند. افزون بر این، روابط بسیار نزدیک اسرائیل با آمریکا می‌تواند درسال های آینده دستخوش تغییر شود. چراغ‌های هشدار دهنده، چشمک میزنند.
در آمریکا اجماع دو حزبی به نفع اسرائیل به شدت زیر پرسش رفته است. دموکرات‌ها اکنون بیشتر با فلسطینی‌ها همدردی می‌کنند و سیاستمداران دموکرات کمک‌های نظامی به اسرائیل را زیر پرسش می‌برند. جمهوری‌خواهان همچنان از اسرائیل حمایت می‌کنند، اما جریان ماگا، «آمریکا نخست» کمتر تمایل دارند تا منافع ایالات متحده را تابع اسرائیل کنند. ترامپ پیرتر می شود، او روابط شخصی و مالی عمیقی با رژیم‌های عرب خلیج فارس دارد؛ جانشینان احتمالی جمهوری‌خواه او، مانند معاونش جی‌دی ونس، نیز تعهد خاصی نسبت به اسرائیل ندارند. بدون ارائه چک سفید از سوی ایالات متحده، برتری اسرائیل  در منطقه ممکن است بسیار سریع‌تر از آنچه انتظار میرود، فروبپاشد.

در زیربرگردان کامل مقاله «مارک لینچ» آمده است:

اسرائیل نمی‌تواند راه خود را به سوی صلح نابود کند

نظمِ منطقه‌ای خاورمیانه به ‌سرعت در حال تغییر است، اما این تغییر به شکلی نیست که بسیاری از مقاماتِ اسرائیلی و آمریکایی تصور می‌کنند. تلاشِ دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، برای پایان دادن به جنگ غزه، منجر به آزادی همه گروگان‌های اسرائیلی شد و درهمان حال موجب توقفِ موقت کشتار و ویرانی بی‌وقفه‌ای شد که این سرزمین را عمیقاً زخمی کرده بود.

حتی اگر آنچه پس از آتش‌بسِ اولیه در نوار غزه خواهد آمد، همچنان نامعلوم است، اما این اقدام، امید‌ها را برای یک دگرگونی گسترده‌ تر در منطقه افزایش داده است. خود دونالد ترامپ از«سپیده دمِ صلح در خاورمیانه» سخن می‌گوید.

اگر این توافق مانع از اخراج فلسطینی‌ها از نوار غزه و الحاق کرانه باختری رود اردن توسط اسرائیل شود، بسیاری از دولت‌های عرب ممکن است بار دیگر نسبت به عادی‌سازی روابط خود با اسرائیل  ترغیب شوند. در واقع، اسرائیلی‌ها مشاهده کردند که رهبران عرب، برای پذیرش توافقِ ترامپ، حماس را تحت فشار قرار دادند و آنها، این  رویکرد را به منزله نشانه‌ای دانستند که عادی‌سازی روابط ممکن است دوباره در دستور کار قرار گیرد.

اما حتی اگر توافق غزه پابرجا بماند، این دوره همگرایی میان اسرائیل  و ایالات متحده دوام نخواهد آورد. توهمِ اسرائیل، که به اشتباه باور دارد برتری راهبردی دائمی بر دشمنان خود به ‌دست آورده است، تقریباً به ‌طور قطع این کشور را به انجام اقدامات تحریک‌ آمیز بیشتری در منطقه سوق می دهد. اقداماتی که می توانند اهداف کاخ سفید را مستقیماً به چالش بکشند.

کشور‌های عربِ حوزه خلیج [فارس] که اسرائیل رؤیای پیوستن آنها به مدار خود را دارد، تردید دارند که اسرائیل مایل یا قادر به حفاظت از منافع اساسی آنها باشد. این کشور‌ها اکنون کمتر نگران رویارویی با ایران‌اند و کمتر از گذشته باور دارند که راه رسیدن به واشنگتن از تل‌آویو می‌گذرد. از سوی دیگر به نظر می‌رسد اسرائیل عمق روابط و تمایلات دونالد ترامپ نسبت به کشور‌های عرب خلیج فارس را دست پایین گرفته و آن را درک نکرده است.

دولت و نهاد های امنیت ملی اسرائیل را توهم فرا گرفته است.نهاد‌هایی که از فرصت‌های بدست آمده برای به ‌کارگیری قدرت نظامی کشور احساس لذت می کنند. پس از حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل مجموعه‌ای از حملات هوایی و مداخلات پیاپی را در سراسر منطقه آغاز کرد. حملاتی که نه ‌تنها حماس، بلکه کلِ نیروهای نیابتی تحت رهبری ایران در منطقه را هدف قرار داد.

این حملات بار‌ها خط قرمزهایی را که در سال‌های جنگ سایه [بین اسرائیل و محور ایران]‌ منطقه را کنترل می‌کردند، نقض کرد و به ترور اشخاصی انجامید که پیش‌تر دست ‌نیافتنی تلقی می‌شدند: حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله لبنان، با بمبی عظیم در مرکز بیروت کشته شد؛ اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس، در یک خانه امن در ایران هدف قرار گرفت؛ چندین فرمانده نظامی ایران در سوریه[ در ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی در این کشور] کشته شدند؛ و نخست‌وزیر حوثی یمن نیز در میان قربانیان بود.

بمباران تأسیسات هسته‌ای و نظامی ایران، اوج آرزوها و تمایل دیرینه اسرائیل برای حمله به قلب بزرگ‌ترین دشمن خود را نشان داد. با این حال، یک حمله دیگر اسرائیل در خلیج فارس به نقطه عطفی غیرمنتظره تبدیل شد. تلاش تکان‌دهنده [ولی ناکامِ] اسرائیل برای ترور رهبران حماس که در ماه سپتامبر گذشته برای مذاکرات میانجی‌گری ‌شده توسط ایالات متحده در دوحه[ پایتخت قطر] گرد آمده بودند، نشانه‌ای از تشدید چشمگیر تلاش این کشور برای بازسازی خاورمیانه از طریق قدرت هوایی بود.

این نوع اقدامات [معمولاً] تنها از سوی رهبرانی صورت می‌گیرد که به مصونیت خود از پیامد‌های اعمالشان کاملاً باور دارند. اما دونالد ترامپ این بار تصمیم گرفت که [راهبرد دیگری را برگزیند] و گفت که اسرائیل بیش از حد پیش رفته است.

تصویر ماندگار ترامپ با چهره‌ای عبوس و درهم رفته که  بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل را نگاه می کند، در حالی که نتانیاهو با شرمساری متن پیش نوشته‌شده‌ای را برای عذرخواهی از امیر قطر در تماس تلفنی می‌خواند، نمادِ لحظه‌ی ژئوپلیتیکی در حال تغییر است که به آتش‌بس اولیه درنوارغزه انجامید.

هنوز مشخص نیست که آیا ناراحتی ترامپ از اسرائیل منجر به تغییرات معناداری فراتر از آتش‌بس خواهد شد یا نه. ارتش اسرائیل با استناد به حملات ادعایی حماس در جنوب غزه، هفته گذشته بار دیگر بخش‌هایی از این منطقه را بمباران کرده است.

منافع اسرائیل می تواند بسیاربیشتر تامین شود، اگر این کشور از لبه پرتگاه [که خود را در آن قرار داده است]عقب‌نشینی کند و از فرصت ایجاد شده توسط آتش‌بس در نوار غزه برای کاهش ماجراجویی‌های نظامی خود و تلاش برای دستیابی به نوعی نظم پایدار منطقه‌ای بهره بگیرد. نظمی که تنها از طریق حرکت جدی به سوی تشکیل یک کشور فلسطینی ممکن است.

درگیری طولانی‌مدت، نقاط ضعف اسرائیل را آشکار کرده است: [اکنون مشخص شده است که] سامانه‌های دفاع موشکی اسرائیل نمی توانند امنیت کامل این کشور را تأمین ‌کنند، اقتصادش توان ادامه جنگ های بی‌پایان را ندارد، سیاست داخلی‌اش پس از دوره‌ای طولانی از تنش درغزه دچار آشوب شده، و ارتش این کشور همچنان به‌شدت به ایالات متحده وابسته است. ویرانی [گسترده] غزه جایگاه اسرائیل در جهان را نابود کرده و این کشور را هرچه بیشتر منزوی کرده است.

رهبری منطقه‌ای، نیازمند چیزی فراتر از برتری نظامی است و اسرائیل با اتکا به بمباران، نمی‌تواند نظمی نو و با ثبات در خاورمیانه ایجاد کند. این امر نیازمند سطحی از رضایت و همکاری دیگر قدرت‌های منطقه‌ای نیز هست. اما اکنون هیچ کشوری در خاورمیانه خواهان رهبری اسرائیل نیست و همه دولت‌ها بیش از پیش از قدرت مهارنشده این کشور بیم و هراس دارند.

برخی در واشنگتن از چشم‌انداز اسرائیلی ‌مهار ناشدنی که دشمنان آمریکا را نابود کند، ابراز خرسندی می‌کنند. اما آنها باید مراقب آرزو‌های خود باشند. منافع اسرائیل با منافع ایالات متحده یکسان نیست  و اسرائیل در حال صدور چک‌های [بی محلی] است که ممکن است آمریکا نه مایل و نه قادر به نقد کردن آنها باشد.

نظمِ پیشین و آینده

تلاش اسرائیل برای بازسازی مُدِل منطقه ای منطبق با خواست های خود بسیار فراتر از آن رفته است که بیشتر افراد تصور می‌کردند، اما این تلاش درجهتِ خلاف جریان‌های موجود در منطقه بوده است. نظم منطقه‌ای خاورمیانه در طول ۳۵ سال گذشته به‌ نحو چشمگیری باثبات بوده است.

تحت تأثیر ناآرامی‌ها، خشونت‌ها و تحولات ظاهراً بی‌پایان، ساختار اساسی سیاست منطقه‌ای تنها در چند مقطع امکان بالقوه تغییر داشته - که هیچ‌یک پایدار نمانده‌اند. این ساختار متشکل است از برتری ناپایدار، غیرمردمی و تا حد زیادی ناخوشایند آمریکا در سطح بین‌المللی، و یک تقسیم قدرت محکم و ریشه‌دارِ منطقه ای به دو بلوک رقیب، حتی اگر این تقسیم‌بندی تنها گهگاه به رسمیت شناخته شده باشد.

این نظمِ منطقه‌ای با برتری جهانی آمریکا پس از فروپاشی اتحادِ جماهیر شوروی پدید آمد. در دوران جنگِ سرد، کشور‌های منطقه این امکان را داشتند که دو ابرقدرت را در برابر یکدیگر بازی دهند، در حالی که واشنگتن و مسکو بیش از حد نگران از دست دادن متحدان و نیرو‌های نیابتی ارزشمند خود بودند. اما پس از سال ۱۹۹۱، همه راه‌ها  دیگر به واشنگتن ختم می‌شد.

پرسش اصلی این بود که آیا کشور‌ی درون این نظم قرار دارد یا بیرون از آن است. کشور‌هایی که درون آن نظم بودند - از جمله اسرائیل و بیشتر کشور‌های عربی - از تضمین‌های امنیتی، دسترسی به نهاد‌ها و منابع مالی بین‌المللی، و حمایت‌های دیپلماتیک بهره ‌مند می شدند. کشور‌هایی که بیرون از آن نظم قرار داشتند- مانند ایران، عراق، لیبی و سوریه - با تحریم‌های فلج‌کننده، بمباران‌های مکرر و مداخلات پنهانی روبه‌رو بودند و به‌طور مداوم مورد اهریمن ‌نمایی و بدنام‌سازی قرار می‌گرفتند.جای شگفتی نبود که لیبی و سوریه بخش زیادی از دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ را صرف تلاش برای بازگشت به اردوگاه واشنگتن و بازپیوستن به نظم منطقه‌ای تحت رهبری آمریکا کردند.

برتری آمریکا، که بر اثر حمله فاجعه بار به عراق و بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ بسیار تضعیف شد، دیگر مانند دهه‌های پیشین استوار و غیرقابل تزلزل به نظر نمی‌رسید. با این حال، چندقطبی‌شدن جهان همچنان چشم‌اندازی دوردست به نظر می رسید. روسیه تنها یک متحد در منطقه داشت و آن رژیم ضعیف بشار اسد در سوریه بود. اکنون، پس از برکناری اسد در سال ۲۰۲۴، روسیه دیگر هیچ متحدی  در منطقه ندارد.

رشد مهارنشدنی قدرت اقتصادی چین و مجموعه گسترده توافق‌های راهبردی این کشور با قدرت‌های منطقه‌ای نیز هنوز نمی تواند به چالشی جدی برای نظم منطقه‌ای تحت رهبری آمریکا تبدیل شود.

پکن در موضوع غزه تقریباً غایب بود و تنها به محکوم‌کردن بمباران‌های اسرائیل و ایالات متحده در ایران بسنده کرد. چین فقط یک پایگاه دریایی کوچک در منطقه دارد - در جیبوتی- که آن هم صرفاً برای مقابله با دزدان دریایی در خلیج عدن مورد استفاده قرار می گیرد، و هنگامی که حوثی‌ها در واکنش به حملات اسرائیل به غزه، مسیر کشتیرانی در دریای سرخ را مسدود کردند، این کشور هیچ اقدامی نکرد.

اکنون این طور به نظر می‌رسد که چین با وجود وابستگی شدید به نفت و گاز خاورمیانه، از وضعیت کنونی (برتری نظامی آمریکا در خلیج فارس) بهره مند شده و خشنود است. اگرچه کشور‌های منطقه تلاش می کنند تا مشارکت‌های نظامی و اقتصادی خود را متنوع‌ تر کنند و در  تعامل های خود با واشنگتن امتیاز‌های بیشتری بگیرند، اما هنوز جایگزینی برای برتری آمریکا در منطقه پدید نیامده است.

اسرائیل نمی‌تواند با بمباران، خاورمیانه را به نظمی نو و باثبات تبدیل کند.

از سال ۱۹۹۱، کشور‌های خاورمیانه در چارچوب نظمی دو‌قطبی به‌طور کارکردی تثبیت شده‌اند: بلوکی به رهبری آمریکا که شامل اسرائیل، بیشتر کشور‌های عربی و ترکیه است، در برابر ایران و شرکای منطقه‌ای‌اش صف‌آرایی کرده است.

رهبران کشور‌های عرب خلیج فارس از رویکرد معامله‌گرایانه ترامپ و تمایل او به توافق‌هایی که دولت‌های ثروتمند نفتی به‌راحتی می‌توانند ارائه دهند، احساس راحتی می‌کنند. توافق‌های ابراهیم، که در سال ۲۰۲۰ به ابتکار ترامپ موجب عادی‌سازی روابط چند کشور عربی با اسرائیل شد، به جز در ظاهر، تغییرچندانی در این باره ایجاد نکرد؛ زیرا بسیاری از آن کشور‌ها پیش‌تر نیز روابط راهبردی غیرعلنی با اسرائیل علیه ایران داشتند.

این نظمِ تحت رهبری آمریکا به شکلی شگفت‌آور مقاوم و پایدار باقی مانده است. فروپاشی روند صلح (سازش) اسرائیل و فلسطین در سال ۲۰۰۱ و انتفاضه دومِ خونین هیچ‌گونه اختلال چشمگیری در آن ایجاد نکرد.

حملات ۱۱ سپتامبر، حمله فاجعه‌بار آمریکا به عراق، و سیاست‌های به‌شدت نامحبوبی که تحتِ نام «جنگ جهانی علیه ترور» دنبال شد نیز چنین تأثیری نداشتند. البته آن فجایع جایگاه بلوک ایران را تقویت کردند؛ بلوکی که طی دهه‌ها نفوذ خود را به‌تدریج گسترش داده بود - متحدانش در بغداد، بیروت و صنعا به موقعیت‌های مسلط دست یافتند؛ رژیم اسد در دمشق همچنان بر سر قدرت ماند؛ و حماس و حزب‌الله زرادخانه‌های قابل‌توجهی از موشک‌ها و توانمندی‌های نظامی دیگر توسعه دادند.

پس از سال ۲۰۱۱، در جریان تحولات و آشوب‌های بزرگِ دوران خیزش‌های عربی آن دو‌قطبیِ پیشین به نظم آشکار سه‌قطبی تبدیل شد. «محور مقاومت» ایران عمدتاً انسجام خود را حفظ کرد، اما تهدید‌ها و فرصت‌های ناشی از این تحولاتِ عظیم سیاسی، رقابت‌های ویرانگری را در جبهه‌های گوناگون منطقه‌ای برانگیخت و ائتلاف تحت رهبری آمریکا را به دو بخش تقسیم کرد: قطر و ترکیه در یک سو، و عربستان سعودی و امارات متحده عربی در سوی دیگر قرار گرفتند، در حالی که واشنگتن برای حفظ هماهنگی میان آنها همواره به‌سختی تلاش می‌کرد.

محاصره قطر از سوی امارات و عربستان در فاصله سال‌های ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱، تلاش‌ها برای حفظ جبهه‌ای واحد در برابر ایران را به‌شدت تضعیف کرد.اما این مناقشه‌ی بی‌ثمر، با روی کار آمدن جو بایدن، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، به‌سرعت پایان یافت؛ همه بازیگران اصلی با یکدیگر آشتی کردند و نظم سنتی پیشین از سر گرفته شد، هرچند تلاش وسواس‌گونه دولت بایدن برای دستیابی به توافق عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و عربستان سعودی ناکام ماند.

با این حال، در پی جنگ غزه، رژیم‌های عربی بار دیگر به مسئله فلسطین علاقه نشان دادند. رهبران کشورهای عرب منطقه که همواره از احتمال موج تازه‌ای از خیزش‌های مردمی بیم دارند و به ‌دقت مراقب عواملی هستند که بالقوه‌ می تواند موجب اعتراضات جدید بشود، به‌خوبی از عمق خشم عمومی نسبت به پاکسازی قومی و ویرانی  گسترده نوار غزه آگاهند.

بازتکرارِ ابتکارِ صلحِ عربی از سوی عربستان سعودی - که صلح با اسرائیل را مشروط به تشکیل کشور فلسطین می‌داند -نشان می‌دهد که این تغییر تا چه اندازه چشمگیر بوده است. این تغییر در مفاد آتش‌بس غزه نیز بازتاب یافت. آتش‌بسی که اخراج فلسطینیان و الحاق سرزمین‌های اشغالی توسط اسرائیل را ممنوع اعلام کرد - شرایطی که بیش از آنکه با خواسته‌های اسرائیل هم‌خوانی داشته باشد، با ترجیحات کشور‌های عرب خلیج فارس هماهنگی دارد.

لحظه ازدست‌رفته اسرائیل

با این حال، این دگرگونی از چشم رهبران اسرائیل پنهان مانده است. آنان به‌ جای درک این تغییر، بر این باور تمرکز کرده‌اند که کارزار اسرائیل علیه ایران و متحدانش توازن قدرت در منطقه را دگرگون کرده است.

هدف قرار دادن رهبری حزب‌الله و نابودی بخش عمده‌ای از زرادخانه موشکی  این گروه، ایران را از یکی از توانایی های  نظامی حیاتی اش[ برای بازدارندگی در برابر اسرائیل] محروم کرد. سقوط رژیم اسد نیز تهران را از مسیر آسانِ بازسازی متحد لبنانی‌اش( حزب الله) محروم کرد، در حالی که اسرائیل به‌صورت نظام‌مند زرادخانه نظامی سوریه را نابود کرد، توانایی های ایرانی در آن کشور را هدف گرفت، و عملاً بر بخش وسیعی از جنوب سوریه[ در آنسوی مرزهای خود] نوعی حاکمیت مؤثر اعمال کرد.

کارشناسان و مقامات امنیت ملی اسرائیل بر این باورند که هر مرحله از تشدید تنش‌ها فقط ثابت کرده است که نگرانی‌ها از انتقادات اغراق‌آمیز بوده است. آنان اکنون براین نکته اصرار دارند که اشتباهشان پیش از ۷ اکتبر این بود که اجازه دادند تهدید‌ها بدون برخورد قاطع و نهایی و فارغ از هر هزینه‌ای رشد کنند. باور آنها بر این فرض استوار است که می‌توان نظم را [در منطقه] با زور و از طریق حملات هوایی تحمیل کرد و رهبران عرب یا آن‌قدر مرعوب شده‌اند یا چنان ضعیف هستند که هرگز جرأت واکنش نشان نخواهند داشت.

به نظر می‌رسد اسرائیل قانع شده است که ملاحظات هنجاری اهمیت چندانی ندارند: اقداماتش او را به این باور رسانیده است که مشروعیت، صرفاً از قدرت برتر ناشی می‌شود.در نگاه او، رهبران عرب ممکن است اعتراض کنند، اما در نهایت از خطی که قدرت هژمونیک در حال صعود منطقه ترسیم می‌کند، پیروی خواهند کرد.

اسرائیل همواره «رئالیست‌ترین» قدرت منطقه‌ای بوده است. این کشور  همواره ترجیح می‌دهد در منطقه‌ای زندگی کند که در آن زور حرف آخر را بزند و زور تعیین‌کننده حق باشد، هیچ کشوری به‌خاطر فلسطینیان از منافع خود گذشت نکند، قانون بین‌الملل برد و قدرت الزام‌آوری نداشته باشد، و قدرت نظامی حرف آخر را بزند.

اما برتری نظامی اسرائیل و ناخشنودی اعراب، نمی تواند نظمی پایدار در منطقه ایجاد کند. تحکیم رهبری منطقه‌ای اسرائیل مستلزم آن است که کشور‌های عرب منطقه یا در احساسِ هدفِ مشترک با اسرائیل شریک شوند یا در احساس تهدیدِ مشترک با او هم آوار شوند. اما، اسرائیل با رویکرد خود هر دو شرط اساسی را تضعیف کرده است.

ویرانی غزه و گام‌های اسرائیل به‌سوی الحاق کرانه باختری، هرگونه تظاهر به وجود مسیری عادلانه برای حل مسئله ایجاد یک کشور  مستقل فلسطینی را از بین برده است. حتی پیش از آنکه حملات اسرائیل قدرت نظامی منطقه‌ای ایران را تضعیف کند، عربستان سعودی و کشور‌های عرب خلیج فارس در مسیر آشتی با جمهوری اسلامی ایران گام برداشته بودند.

پس از حمله اسرائیل به دوحه (و پیش از آن، تهدید اسرائیل به اخراج میلیون‌ها فلسطینی به مصر و اردن)، اکنون اسرائیل به همان اندازه برای رژیم‌های عربی تهدیدآمیز به نظر می‌رسد که ایرانِ تضعیف‌شده؛ و تا زمانی که تهدید ایران دیگر خواب را از چشمانشان نرباید، کشور‌های عربی تمایل چندانی به پذیرش هم‌سویی ناخوشایند با اسرائیل نخواهند داشت.

قدرت افسارگسیخته و جاه‌طلبی بی‌حد ‌و‌مرز سرانجام به تراژدی ختم می شود. اسرائیل آشکارا نشان داده است که تمایلی به برداشتن گام‌های معنادار برای ایجاد احساس هدف مشترکی ندارد که بتواند موفقیت‌های نظامی‌اش را به رهبری منطقه‌ای تبدیل کند.

اسرائیلی‌ها همچنان گرفتار زخم روانی ناشی از حمله ۷ اکتبر حماس هستند. اکثریت قاطع افکار عمومی مردم اسرائیل محکومیت بین‌المللی جنایات جنگی این کشور در نوار غزه را رد می‌کنند و بیشتر آنان اساساً گزارش‌های مربوط به قحطی یا تلفات گسترده غیرنظامیان را باور ندارند.

نتانیاهو نیز بیش از آنکه نگران انتقادات جهانی یا احیای طرح تشکیل کشور فلسطین - که برای شرکای افراط‌گرای ائتلافش غیرقابل‌قبول است - باشد، بر حفظ قدرت و دولت راست‌گرای تنگ‌دست خود تمرکز دارد.

آتش‌بس درغزه فرصتی برای تغییر مسیر فراهم کرده بود، اما درگیری‌های ادامه‌دار، کارشکنی در ارسال کمک‌های بشردوستانه و تشدید خشونت شهرک‌نشینان اسراییلی در کرانه باختری، چشم‌انداز امیدوارکننده‌ای را ترسیم نمی کند.

این موضوع هم کمکی نمی‌کند که اسرائیل دیدگاه اغراق‌آمیزی نسبت به قدرت نظامی خود داشته باشد. با وجود حملات غافلگیرانه جسورانه و برتری آشکار نیروی هوایی، اسرائیل از توان نظامی لازم برای اشغال و حفظ سرزمین‌های جدید، فراتر از اراضی فلسطینی و سوری که ۵۵ سال پیش تصرف کرده بود، برخوردار نیست.

اسرائیل نشان داده است که می‌تواند بسیاری از اهداف تاکتیکی خود را از طریق ترور و بمباران از راه دور پیش ببرد، اما ثابت نکرده است که قادر به تحقق اهداف راهبردی‌اش باشد: حماس همچنان قدرتمندترین نیرو در نوار غزه است، حزب‌الله با وجود تحمل تلفات سنگین از خلع سلاح سر باز می‌زند، و حملات ۱۲روزه گسترده علیه ایران نه به پایان برنامه هسته‌ای ایران انجامید و نه الهام‌بخش قیامی مردمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی شد.

برتری نظامی اسرائیل واقعی است، اما مشروط و شکننده است

اسرائیل تنها با تأمین مجدد مهمات از سوی آمریکا می‌توانست جنگ خود در نوارغزه را ادامه دهد. سامانه‌های دفاعی «گنبد آهنین» این کشور در برابر حملات موشکی ایران به‌شدت از کمبود موشک رهگیر رنج می‌بردند و پیش از آنکه ایالات متحده در جنگ ۱۲ روزه آتش‌بس اعلام کند، به طرز خطرناکی از رهگیری موشک‌های ایرانی ناتوان بود.

درخواست‌های اضطراری اسرائیل از واشنگتن در دو سال گذشته نشان می‌دهد که این کشور از نظر دفاعی تا چه اندازه به ایالات متحده وابسته مانده است. قدرت‌های منطقه‌ای نیز بی‌تردید این آسیب‌پذیری بالقوه اسرائیل در جنگی طولانی‌مدت را به‌خوبی زیر نظر دارند.

نتانیاهو دهه‌هاست که در صحنه سیاست آمریکا نقش بازی می‌کند و دلیل خوبی دارد که فرض کند سلطه اسرائیل بر سیاست ایالات متحده، علی‌رغم آشفتگی‌های فعلی، به طور نامحدود ادامه خواهد یافت.

اما چراغ‌های هشدار دهنده، چشمک میزنند. حمایت حزبی نتانیاهو از جمهوری‌خواهان و رفتار اسرائیل در نوار غزه، آنچه را که زمانی اجماع دو حزبی به نفع اسرائیل بود، به شدت زیر پرسش برده و از بین برده است. اکثریت دموکرات‌ها اکنون بیشتر با فلسطینی‌ها همدردی می‌کنند تا با اسرائیلی‌ها، و سیاستمداران دموکرات به طور فزاینده‌ای کمک‌های نظامی به اسرائیل را زیر پرسش می‌برند. جمهوری‌خواهان همچنان از اسرائیل حمایت می‌کنند، اما به نظر می‌رسد ملی‌گرایانِ جریان «ماگا، آمریکا نخست» کمتر تمایل دارند  تا منافع ایالات متحده را تابع اسرائیل کنند. ترامپ پیرتر می‌شود، او غیرقابل‌پیش‌بینی و ناپایدار شده و روابط شخصی و مالی عمیقی با رژیم‌های عرب خلیج فارس دارد؛ جانشینان احتمالی جمهوری‌خواه او، مانند معاونش جی‌دی ونس، نیز تعهد خاصی نسبت به اسرائیل ندارند. بدون ارائه چک سفید از سوی ایالات متحده، برتری اسرائیل ممکن است بسیار سریع‌تر از آنچه انتظار میرود، فروبپاشد.

اسرائیل ممکن است خود را قدرت هژمونیک جدید منطقه بداند، اما در واقع،[ با رویکردی که در پیش گرفته] ضرورت وجودی و مفید بودن خود را شدیداً زیر پرسش برده است. پس از حمله به قطر، بعید است که رهبران کشورهای عرب خلیج فارس همچنان تمام سیستم‌های دفاع هوایی خود را به سمت ایران و یمن نشانه بگیرند. شاید آنها می‌توانستند نابودی غزه توسط اسرائیل را بپذیرند، اما اکنون اسرائیل مبدل به تهدیدی جدی برای امنیت خودشان شده است. اینکه اسرائیل تاکنون از پرداخت هرگونه هزینه جدی برای توسعه‌طلبی های نظامی خود در منطقه و ویرانی غزه خودداری کرده است، این حس را در اسرائیل تقویت کرده است که هرگز چنین هزینه‌ای نخواهد پرداخت.

اما این تصور به همان اندازه اشتباه و گمراه ‌کننده است که اسرائیل در سال ۱۹۷۳ بر این باور بود که هیچ کشور عربی پس از پیروزی قاطع اسرائیل در شش سال قبل از آن( جنگ سال ۱۹۶۷) ، هرگز جرات حمله مجدد به این کشور را نخواهد داشت یا تصور اسرائیل قبل از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳، که بر این باور بود که حماس برای همیشه مهار شده و در نوار غزه محصور خواهد ماند.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net