چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ -
Wednesday 8 October 2025
|
ايران امروز |
چوپان راستگو
همه ما داستان چوپان دروغگو را شنیدهایم؛ چوپانی که سربهسر اهالی روستا میگذاشت و به دروغ داد میزد گرگ گرگ، و یکروز که گرگی به گله زد و چوپان از اهالی کمک خواست دیگر کسی به فریاد او وقعی نگذاشت؛ چوپان دروغگو ماند و گرگی که به گله زده بود. طنز تلخ ماجرا اینجاست که گاهی در همین دوروبر خودمان چوپان یا چوپانهای دروغگویی پیدا میشوند و یک بار هم که شده حرف «راست» میزنند و اینبار هم کسی به دلیل سابقه دروغگوییشان حرف «راست»شان را هم جدی نمیگیرد و همین امر به ظاهر کم اهمیت به آسیبهای پراهمیت منتهی میشود.
به دو نمونه از این چوپانهای دروغگو اشاره میکنم به امید اینکه از این پس نه تنها به دروغها، بهویژه دروغ آدمهای بزرگ، بلکه به «راست» آنها هم حساس باشیم تا در آینده بار دیگر در گرداب سهلانگای و اشتباهات تاریخی و فرهنگیمان گرفتار نشویم؛ که از قدیم گفتهاند: «آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود.»
در ششم بهمن ماه ۱۳۴۱ اصول ۶ گانه «انقلاب شاه و مردم» در یک همهپرسی تصویب شد؛ «اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی» و «اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان» از جمله اصول ۶ گانه بود که مخالفت خوانین، زمینداران و تعدای از روحانیان را بهخاطر در اختیار داشتن زمینهای وقفی در پی داشت. علاوه بر آن، روحانیت حق رأی زنان و هر نوع رویکرد سیاسی و اجتماعی بر شالوده مدرن کردن جامعه و تغییر در سنتهای قدیمی را تهدیدی برای بقای خود و تفسیرش از اسلام تلقی میکرد.
خمینی در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲، در مدرسه فیضیه قم در مخالفت با شاه و رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱، از جمله گفت:
در سال ۱۳۴۹ سیزده درسگفتار از روحالله خمینی در بیروت چاپ شد که وی یک سال قبل در حوزه علمیه نجف در مبحث ولایت فقیه ایراد کرده بود. این کتاب در همان سال به ایران ارسال شد و در سال ۱۳۵۶ با ضمیمه سخنرانی دیگری به نام جهاد اکبر در ایران بارها تجدید چاپ شد. منبع اصلی این کتاب نوشتههای ملا احمد نراقی بود در مورد «خودباختگی افراد جامعه در برابر پیشرفتهای مادی غرب، اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت جزء ولایت است، آخوندهای درباری را طرد کنید و حکومتهای جائر را براندازید»؛ مباحثی که خمینی در سلسله درسهای خود به آنها پرداخته بود.
«هیچی»
در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ خبرنگار NBC که در «پرواز انقلاب » حضور داشت، از خمینی پرسید: «سلام علیکم (به فارسی انگلسی) ممکن است محبت کنید و بفرمایید چه احساسی دارید در بازگشت به ایران؟» قطبزاده پرسش خبرنگار را ترجمه کرد:
خمینی: «هیچی»
قطبزاده با تعجب: «هیچی!؟»
خمینی: «بهاش بگو من با تو صحبت نمیکنم.»
قطبزاده به خبرنگار: «مایل به اظهارنظر نیستند.»
خبرنگار: «خوشحال یا هیجانزده نیستند؟»
قطبزاده: «مایل به اظهارنظر نیستند.»
روحالله خمینی بهرغم اینکه یک عمر کالایی جز خرافات و دروغ عرضه نکرده بود و در نوشتهها و سخنانیهایش تاریکخانه آرمانشهرش را به وضوح تصویر کرده بود، برای اولین (و شاید آخرین) بار در پاسخ به خبرنگار NBC «راست» گفت. از اینکه بگذریم، شاه تهدیدهای مکرر او را هرگز جدی نگرفت، بخشی از «چپ ضد امپریالیست» و قشر «روشنفکر»ی جامعه هم قبل از اینکه دلباخته چوپان دروغگو بشود و در همه پرسی برای «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» رأی آری به صندوق بیندازد، نخواست سرکی به گفتهها و نوشتههای مردی بکشد که در رأس انقلابی قرار گرفته بود که میرفت نظام کهنسالی را منقرض و آن را با واپسگراترین نظام جایگزین سازد.
در مهر ماه ۱۳۵۷، پس از اقامت خمینی در پاریس، وقتی دکتر هوشنگ نهاوندی، وزیر علوم از شاه پرسید که آیا اقصد ندارد از دولت فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کند که اصول اقامت بیگانگان را مراعات کند و از دخالت در امور ایران خودداری نماید، شاه شانههایش را بالا انداخت و گفت: «ژیسکار هم تلفنی از من پرسید. گفتم برایم مهم نیست.» و سپس اضافه کرد: «یک آخوند بدبخت شپشو با من چه میتواند بکند؟»
کانون نویسندگان ایران دربیانیهای که در روزنامه اطلاعات ۱۶ آبان ۵۸ منتشر شد، از اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ حمایت کرد و به «دانشجویان پیرو خط امام» پیامی فرستاد:
دکتر باقر پرهام، دکتر غلامحسین ساعدی، احمد شاملو، دکتر اسماعیل خوئی و محسن یلفانی از جمله امضا کنندگان بیانیه بودند.
سیاوش کسرایی سرود:
دارمت پیام
ای امام...
آمدی
خوش آمدی، پیش پای توست ای خجسته، ای که خلق
میکند قیام،
حق ما بگیر
داد ما برس،
تیغ برکشیده را نکن به خیره در نیام.
حالیا که میرود سمند دولتت، بران،
حالیا که تیغ دشنه تو میبُرد
بزن!
داستان یک نامه
آیتالله منتظری در خاطرات خود مینویسد: «خمینی در یکی دوسال قبل از فوتش از مسائل منقطع شده بود» و از قول فلاحیان، قائم مقام وزیر وقت اطلاعات نقل می کند: « در این سالهای آخر کارهایی را که با امام داشتیم با احمد آقا حل و فصل میکردیم... امام در این اواخر مریض بودند و با سفارش پزشکها ایشان را حتیالمقدور از مسائل دور نگه میداشتند.» (۲)
در ساعت ۵ صبح ۱۳ خرداد ۱۳۶۸ خبر فوت خمینی منتشر شد.
بعد از مرگ خمینی موضوع تعیین جانشینی در مجلس خبرگان بالا میگیرد، هاشمی رفسنجانی نامهای از خمینی خطاب به شورای بازنگری قانون اساسی را قرائت میکند. در متن نامۀ منسوب به خمینی خطاب به مشکینی، رئیس مجلس خبرگان آمده بود:
بنا به این فتوا مطرح شد که چرا یادگار امام رهبر نشود؟
در باره رهبری احمد خمینی در مجلس خبرگان بحثی طولانی درگرفت، اما پس از صحبتهای موافق و مخالف، او رأی نیاورد. سپس شورای رهبری شامل مشکینی و موسوی اردبیلی و خامنهای پیشنهاد شد، باز هم رأی نیاورد. رفسنجانی و احمد خمینی هم به آن سه نفر اضافه شدند، اما شورای پنج نفری هم ۴۴ رأی بیشتر نیاورد و رد شد.
بعد از کشاکش بحث جانشینی و پا درهوا ماندن مسئله رهبری، هاشمی رفسنجانی دست بهکار شد؛ او که چشم به ریاست جمهوری دوخته بود و با توجه به اینکه بر اختیارات رئیس جمهوری در قانون اساسی جدید افزوده شده و پست نخست وزیر هم حذف شده بود، گمان میکرد با وجود رهبریِ آلت دست میتواند تمامی قدرت را قبضه کند. از این رو درجلسه مجلس خبرگان، برای آماده کردن زمینه برای انتخاب خامنهای گفت: «البته امام توی این صحبتشان، این سندی که امروز خواندیم [وصیتنامه] گفته بودند چیزهایی را قبول کنید از من که یا نوشته باشم، یا توی رادیو گفته باشم. این [وصیتنامه] آن نیست که تو رادیو ایشان گفتهاند» و برای رفع هر شکوشبههای اضافه کرد: «منتها ما ۵-۴ تا شاهد داریم اینجا.»
و در ادامه گفت: «... رهبری آقای خامنهای را اولین بار امام مطرح فرمودند، در حالی که هیچکدام از ما اساساً تصوری از این موضوع نداشتیم . مسأله دوم ما این بود که کسی را برای رهبری بعد از امام نداشتیم. یکی از بحثها، همان جا همین بود که در آن جلسه ما گفتیم که خوب چه کسی؟ ما که آقایان را میشناسیم، ما که علمأ را میشناسیم، ما که همکارانمان را میشناسیم، چنین چیزی نمیشود. در آن جلسه بود که ایشان (امام خمینی) فرمودند: همین آقای خامنهای. به هر حال اولین بار امام فرمودند، ما اصلاً چنین تصوری نداشتیم، برای ما که غیرمنتظره بود و برای شخص رهبری هم اصلاً شوکآور بود.»
و برای محکمکاری خاطرهای را از یادگار امام نقل کرد: « احمد آقا دیروز به ما گفت توی جمع چند نفری مان گفت. وقتی آقای خامنهای [در کشور] کره بودند و فیلمشان با آقای کیم ایل سونگ نمایش داده می شد، منظره خوبی بود آنجا... ایشان (خمینی) فرمودند که ایشان (خامنهای) واقعاً شایسته رهبری هستند. البته این را از احمد آقا نقل می کنم. این را که عرض می کنم آقای اردبیلی و من و آقای احمدآقا و آقای نخست وزیر توی جلسه بودیم با هم شنیدیم.» (۳)
چوپان راستگو»
علی خامنهای قبل از رایگیری در جلسه ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ مجلس خبرگان سخنانی از پشت تریبون ایراد کرد:
اما بهرغم مخالفت خامنهای برای رهبری، رفسنجانی سروته قضیه را بههم آورد:« «... صحبتها راشنیدیم، دیگر بحث نمیکنیم، آقایانی که با رهبری جناب آقای خامنه ای تا رفراندوم، البته این موقت است دائمی نیست، موافق هستند قیام بفرمایند» و هنوز جملهاش تمام نشده خودش قیام فرمود تا بقیه اعاظم گوشی دستشان باشد وبه تبع وی قیام بفرمایند. خامنهای با کسب ۵۵ رای موافق در مقابل ۱۴ رای مخالف برای رهبری موقت انتخاب شد.
در خرداد ۱۳۸۹، در برنامهای که از تلویزیون ایران پخش شد، موضوع مربوط به موقت بودن انتخاب رئیس جمهور وقت (علی خامنهای) و تردید خبرگان در مورد اجتهاد وی حذف شد و به صورت: «آقایانی که با رهبری جناب آقای خامنهای موافق هستند قیام بفرمایند» پخش شد.
پرسیدنی است که اگر خامنهای توسط خمینی به عنوان جانشین منسوب شده بود چه نیازی به این رای گیریها بود؟ چرا احمد خمینی که از خواسته پدرش باید اطلاع داشته باشد کاندید شد؟ و چرا رفسنجانی بعد از نقل خاطرهای از خمینی، خودش را برای رهبری کاندید کرد؟ چگونه ممکن بود احمد خمینی که حتا مجتهد هم نبود برای رهبری مطرح شود؟ خمینی در۱۶دى ماه ۱۳۶۶، یعنی ۴ ماه قبل از فوتش در نامهای علنی به خامنهای که در خطبه نماز جمعه نظری مخالف نظر خمینی در باره حکم حکومتی ابراز کرده بود با شدیدترین لحن تشر زده و گفته بود که خامنهای ولایت فقیه را نفهمیده است.
بعد از انتخاب خامنهای توسط مجلس خبرگان، ابوالحسن بنی صدر، دستنویس نامه خمینی به مشکینی را که در روزنامهها چاپ شده بود به همراه دستخط دیگری از او، (شعری با دستخط خود خمینی) که چند ماه قبل از آن نامه نوشته شده بود و همچنین دستخط احمد خمینی را به یک وکیل پایه یک دادگستری در فرانسه داد تا از سوی کارشناسان بینالمللی خط در وزارت دادگستری فرانسه، درباره دستخط خمینی تحقیق شود. وکیل دادگستری برای اطمینان به دو خطشناس رسمی و بینالمللی مراجعه کرد. هر دو خطشناس بر این نظر بودند که نامه نوشته شده مسلماً دستخط آیتالله خمینی نیست و به احتمال زیاد، نامه دستخط احمد خمینی میباشد. آنها معتقد بودند کسی که نامه را نوشته حدود سی سال از سن خمینی باید کمتر داشته باشد.» (۲)
خامنهای و نواب صفوی
در سال ۱۳۲۹، بیانیه ایدئولوژیک فدائیان اسلام با عنوان «راهنمای حقایق» منتشر شد. این کتاب ۹۲ صفحهای بعد از غیرقانونی شدن گروه فدائیان اسلام و دستگیری افراد گروه در سال ۱۳۳۴، در پی قتل احمد کسروی و ترور ۳ تن از نخست وزیران، جمعآوری شد، اما در دی ماه ۱۳۵۷، به صورت زیرزمینی بارها تجدید چاپ و در سراسر کشور توزیع شد.
«راهنمای حقایق» اهداف، اصول و شیوههای سیاسی و برنامه حکومت اسلامی موردنظر خود را که در حقیقت منشور فدائیان اسلام بود توضیح میداد. در این کتاب به مواردی همچون جداسازی کامل زن و مرد در محل کار، اجرای کامل حدود اسلامی و محدود سازی کتاب و موسیقی و سینما، مگر با هدف ترویح اسلام، تأکید شده بود.
علی خامنهای، طلبه ۱۴ـ۱۳ ساله در یکی از سخنرانیهای نواب صفوی در سال ۳۱ یا ۳۲ در مشهد او را از نزدیک میبیند. خامنهای در باره این دیدار میگوید: «سخنرانی نواب یک سخنرانی عادی نبود. بلند میشد و میایستاد و با شعار کوبنده و با شعاری شروع به صحبت میکرد. من محو نواب شده بودم. خودم را از لابلای جمعیت به نزدیکش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم. تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش میدادم و او هم بنا کرد به شاه و به دستگاههای انگلیس و اینها بدگویی کردن. اساس سخنانش این بود که اسلام باید زنده شود. اسلام باید حکومت کند. من برای اولین بار این حرفها را از نوا ب صفوی شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس میکردم دلم میخواهد همیشه با نواب باشم. این احساس را واقعا داشتم که دوست دارم همیشه با او باشم.»
این دیدار و دیدارهای بعدی پایههای جهانبینی خامنهای را برای سالهای آتی پیریزی کرد: «اولین جرقه های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد.»
همه مردان رهبر
همانگونه که در مقاله قبلی نوشتم؛ آتش زیر خاکستری را که روحالله خمینی در سال ۵۷ شعلهور کرد، علی خامنهای در دوران ولایت خود شعلهورتر ساخت. وی در بهمن ۱۳۹۱ در دیدار با فرماندهان و همافران گفت: «... من دیپلمات نیستم، انقلابیام؛ به همین علت صریح، صادقانه و قاطعانه حرف میزنم.»
این «مرد انقلابی» در سالهای ولایت خود برای ایجاد آرمانشهر خویش، ده ها هزار انسان را در داخل و خارج از ایران به کشتن داده است، سرزمینی را به زندان شهروندانش بدل کرده و زندگی و آینده چندین نسل در ایران و منطقه را تباه کرده است، با صرف میلیاردها دلار علاوه بر آشوب، ایجاد تنش و بیثباتسازی نه تنها کشور خویش، بلکه چندین کشور در منطقه را هم به ویرانه بدل کرده است.
علی خامنهای بعد از گذشت چند ماه از جنگی که راه انداخت، هنوز هم از پناهگاه ۹۰ متری زیرزمین بر طبل جنگ میکوبد. او در ۸۶ سالگی دارد آخرین روزهای عمر خود را پشتسر میگذارد؛ آدمها در این سن معمولا «تإمل ایام گذشته میکنند و بر عمر تلف کرده تاسف میخورند و سنگ سراچه دل به آب دیده سُفت (سوراخ) میکنند.» (۴) خامنهای اما اهل این حرفها نیست؛ او بهرغم اینکه همه کارتهایش را بازی کرده و همه آنها را هم باخته، عزمش را جزم کرده تا واپسین لحظه حیاتش انقلابی بماند و سرانجام انقلابی بمیرد؛ (اگر دست غیبی سرنوشت دیگری برایش رقم نزند!) آیا تا مرگ «رهبر انقلابی» از ایرانی که زیر تحریمهای کمرشکن قرار گرفته و جنگی ویرانگر دیگر بر بالای سرش سایه انداخته است، از ایرانی که به سرزمینی سوخته بدل شده و بر احوالش «واقعا باید خون گریست»، هنوز تاب و توانی باقی خواهد ماند؟
_____________
۱. خاطرات آیتالله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، ص ۳۲۲،
۲. به احتمال اشتباه شده؛ آمریکا هیچوقت شاه را در دامان خود پناه نداد، جز بعدها چند هفتهای برای معالجه بیماریاش،
۳. در این بخش، از نوشته مهران مصطفوی در نشریۀ اتقلاب اسلامی چاپ فرانسه استفاده کردهام،
۴. از دیباچه گلستان سعدی با کمی تغییر.
۸ اکتبر ۲۰۲۵ / ۱۶ مهر ماه ۱۴۰۴
| |||||||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2025 | editor@iran-emrooz.net
|